بوطالب
اشاره
ابوطالب: عبدمناف «1» بن عبدالمطّلب بنهاشم، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و از بزرگان مکه
گفته شده که نام وی عمران بوده و 35 سال پیش از عامالفیل متولد شده است. مادرش، فاطمه دختر عمروبنعائذ بنعمران بن مخزوم بود «2» که به سبب داشتن پسرانی چون عبداللّه (پدر پیامبر) زبیر و ابوطالب (از داوران قریش)، زنی «مُنجِبَه» (زاینده فرزندانی نجیب) شناخته میشد. «3» پدرش عبد* المطّلب، رئیس مکه و قریش، در سال هشتم عامالفیل به هنگام مرگ، داوری و تولیت امور کعبه را به زبیر و کفالت محمد صلی الله علیه و آله و تولیت سقایت* (آب دادن به حاجیان) را به ابوطالب سپرد؛ «4» هرچند ابوطالب بعدها به سبب تنگدستی، منصب سقایت را به عباس وانهاد. «5»
با مرگ عبدالمطّلب، ریاست در قریش* اندکی دگرگون شد و کسانی چون ابن جدعان و ولیدبن ربیعه نیز مدّعی ریاست شدند. «6» خشکسالیهای پیاپی که از عهد عبدالمطّلب پیدا شد «7» و نیز جود و بخشش فراوان ابوطالب که گفتهاند: در آن روز که او اطعام میکرد، کسی دیگر از قریش اطعام نمیکرد «8» و سرانجام رونق تجارت و ظهور صاحبان ثروت، موجب تنگدستی ابوطالب شد تا آنجا که محمد صلی الله علیه و آله و عباس برای کمک به او، سرپرستی 2 تن از فرزندانش را پذیرفتند. «9» موقعیت ابوطالب برای جانشینی عبدالمطّلب به تدریج (1). السیر و المغازی، ج 1، ص 69
(2). الاصابه، ج 7، ص 196
(3). بزمآورد، ص 163
(4). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 13؛ تاریخ طبری، ج 1، ص 519
(5). بزمآورد، ص 164
(6). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 13- 14
(7). همان، ص 12
(8). انسابالاشراف، ج 2، ص 288
(9). تاریخ طبری، ج 1، ص 538
دچار تزلزل شد؛ امّا سیادت معنوی وی که میراث خاندان او بود، هم چنان تا هنگام مرگش باقی ماند. ابوطالب در عین تنگدستی، سیّدی بزرگوار و فرمانروایی پرهیبت بود. امام علی علیه السلام درباره ریاست او میگوید: پدرم در عین تهیدستی، سرور قریش بود؛ در حالیکه پیش از او هرگز شخص تهیدستی بر قریش ریاست نکرده بود. «1»
ابوطالب، وقار و حکمت حکما، و هیبت ملوک را داشت و به گفته اکثمبن صیفی، حکیم عرب: حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود. «2» منصب داوری او در قریش «3» نیز بدو جایگاهی ویژه بخشیده بود؛ چنانکه در یکی از محاکمهها، سنّتِ سوگند در شهادت (قسامه) را بنیان نهاد و بعدها پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نیز آن را همانگونه پذیرفت. «4»
به سبب ارتباط خویشاوندی نزدیک ابوطالب با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حمایتهای بیدریغ او از حضرت، بخشهایی از زندگیاش که با زندگی پیامبر ارتباط مستقیم دارد، بیشتر مورد توجّه تاریخنویسان مسلمان قرار گرفته است. ابوطالب پس از مرگ عبدالمطّلب و بنابه وصیّت او، برادرزاده 8 سالهاش را به خانه خویش برد و فراتر از فرزندان خود به او محبّت کرد. شبانگاه بستر او را در کنار بستر خود میگسترد و غذایی ویژه برای او فراهم میآورد «5» و به حکم پیشه خود که بازرگانی بود «6» گاه عطر و گندم به شام میبرد، «7» و با این که فرزندانش به همسفری با او تمایل داشتند، فقط پیامبر را با خود میبرد و گویا هیچ سفری بی او نرفته است. «8» در یکی از همین سفرها بود که در شهر «بُصری، داستان بَحیرا* ی (1). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 14
(2). الکنی و الالقاب، ج 1، ص 108- 109
(3). المحبر، ص 132
(4). سنن النسائی، ج 8، ص 3- 5
(5). الطبقات، ج 1، ص 96
(6). السیرة النبویه، ج 1، ص 180
(7). المعارف، ص 575
(8). الطبقات، ج 1، ص 96
راهب و خبر او درباره آینده حضرت، رخ داد؛ چون بَحیرا از نسبت ابوطالب با حضرت پرسید، ابوطالب در ابتدا، او را پسر خود خواند که این خود اوج محبت وی را به پیامبر نشان میدهد. «1»
ابوطالب که سرپرستی محمد* صلی الله علیه و آله را بر عهده گرفته بود، حتی در دوران جوانی نیز به وی عنایت و توجّه داشت و به پیشنهاد همو بود که حضرت برای تجارت از سوی خدیجه راهی شام شد «2» و سرانجام او که بزرگ خانواده بود، از سوی پیامبر به خواستگاری خدیجه رفت و با کلماتی بلیغ و کوتاه به وصف او پرداخت. «3»
ابوطالب هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله 75 سال داشت و از همان ابتدای بعثت، همراهی خویش با پیامبر را نشان داد. در نخستین مرحله دعوت که حضرت مخفیانه به آن میپرداخت، بر پایه روایتی، روزی او را با علی علیه السلام در اطراف مکّه در حال نماز دید و از آنان درباره آنچه بدان مشغولاند، پرسید. رسول خدا، آن را دین خدا، فرشتگان و پیامبران خواند و او را بدان دعوت کرد؛ امّا وی نپذیرفت؛ ولی سوگند یاد کرد که از آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله کراهت داشته باشد، خودداری کند. بر پایه روایتی دیگر، او با شنیدن اعتقادات پسرش علی علیه السلام، درباره پیامبر گفت: او/ پیامبر تو را جز به خیر دعوت نمیکند. «4»
ابوطالب در یوم* الانذار، جزو دعوتشدگان از خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و برخی او را در همان مجلس که فرزند نوجوانش، علی* علیه السلام، از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله به جانشینی برگزیده شد، ازآنرو که به اطاعت فرزندش فراخوانده شده، مسخره کردند «5» و هنگامی که دعوت، گسترش یافت و پیامبر آشکارا به نکوهش از بتپرستی پرداخت، ابوطالب رسماً به حمایت از ایشان برپا خاست، و چون گروهی از مشرکان نزد وی رفته، تا او را از حمایت رسول اکرم باز دارند، با سخنانی ملایم، آنان را آرام کرد و بازگرداند و پیامبر صلی الله علیه و آله به راه خویش ادامه داد. «6»
در دومین گفت و گوی سران قریش با ابوطالب که به روایتهای گوناگون نقل شده، (1). تاریخ طبری، ج 1، ص 519
(2). البدء و التاریخ، ج 4، ص 137؛ صفةالصفوه، مج 1، ج 1، ص 34
(3). شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 265- 266
(4). تاریخ طبری، ج 1، ص 539 و 543
(5). تاریخ طبری، ص 542- 543
(6). تاریخ طبری، ج 1، ص 543
پس از شنیدن سخنان آنان به پیامبر گفت: پسر برادر! به گونهای رفتار کن که من تاب تحمّل آن را داشته باشم؛ ولی چون پایداری پیامبر صلی الله علیه و آله را دید، بدو گفت: هرگونه که میپسندی رفتار کن. به خدا سوگند تو را تسلیم نخواهم کرد. «1» برای بار سوم، چون پیشنهاد مشرکان، را درباره مبادله عمارة بن ولید- که از زیباترین و قویترین جوانان قریش بود- با پیامبر شنید، آنان را سرزنش کرد و مطعمبنعدی را که پیشنهاد قریش را منصفانه خوانده بود، به طرفداری از آنان متهم و در شعری هجو «2» و به روایتی دیگر به قتل تهدید کرد. «3» گویا در شب همین واقعه، پیامبر برای مدتی ناپدید شد و ابوطالب از بنیهاشم و بنیمطّلب خواست تا زمان پیدا شدن پیامبر، با شمشیرهای به کمر بسته، سران مشرک را زیر نظر بگیرند و وقتی پیامبر آمد، ابوطالب رسماً اعلام کرد: به خدا سوگند اگر او/ محمد صلی الله علیه و آله را میکشتید، یکی از شما را زنده نمیگذاشتم. این رفتار، قریش را درهم شکست و ابوجهل* را بیش از همه سرافکنده کرد؛ «4» به روایتی دیگر، این واقعه در شب «اسراء» یا معراج* پیامبر که مدتی کوتاه ناپدید شده بود، رخ داد. «5»
حضور ابوطالب، جلو آسیبرسانی مشرکان به پیامبر را میگرفت؛ «6» ازاینرو در هشتادمین سال زندگی خود، همه بنیهاشم و بنیمطّلب را دعوت کرد تا به حمایت از رسولخدا برخیزند که جز ابولهب*، همگی پذیرفتند. ابوطالب چون یکپارچگی بنیهاشم را در حمایت از رسولخدا صلی الله علیه و آله دید، فضیلتهای پیامبر را برای آنان باز گفت و جایگاهش را نشان داد تا بر استواری رأیشان بیفزاید. «7»
ابوطالب پس از هجرت مسلمانان به حبشه (پنجم بعثت) در شعری، نجاشی* را به سبب پذیرش مسلمانان ستود «8» و در سال هفتم بعثت، چون قریشیان کمر به قتل پیامبر بستند، با سرودهای به دفاع از حضرت برخاست. در بیتی از این قصیده آمده است: «واللّهِ لن یَصِلوا إلیک بجمعهم/ حتّی أغیّبَ فی التّراب دفیناً» ؛ سوگند به خدا! قریش نمیتواند به تو دست (1). السیرة النبویه، ج 1، ص 266
(2). همان، ص 267
(3). انسابالاشراف، ج 2، ص 291
(4). الطبقات، ج 1، ص 158- 159
(5). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 26.
(6). البدایة و النهایه، ج 3، ص 98
(7). تاریخ طبری، ج 1، ص 545
(8). مجمعالبیان، ج 4، ص 446
یابد؛ مگر اینکه من در خاک دفن شوم. «1»
حمایتهای بیدریغ ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله و ناامیدی قریش از بازداری وی، آنان را به انعقاد عهدنامهای بر ضدّ بنیعبدالمطّلب کشاند؛ ولی این پیمان، نه تنها ابوطالب را به عقبنشینی وانداشت، بلکه موجب شد تا وی با تحریک و تحریض دیگران، از رسولخدا پشتیبانی کند «2» و پس از آن که پیامبر از طریق وحی، از نابودی عهدنامه آگاه شد، ابوطالب به اتفاق ایشان به سوی مکه آمد و در جمع قریشیانی که از وی میخواستند تا پسر برادرش را رها کند و به سوی آنان بازگردد، در کنار کعبه گفت: مردم! به سراغ عهدنامه خود بروید که شاید در آن گشایش و وسیله صله رحم برای ما باشد. چون عهدنامه را آوردند، ابوطالب گفت: آیا این عهدنامه شما است؟ همگی تصدیق کردند؛ سپس آنان را از خبر غیبی پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه کرد و گفت: اگر او دروغ گفته باشد، او را به شما تحویل میدهم تا او را بکشید. قریش گفتند: این انصاف است؛ امّا چون معجزه الهی را دیدند، گفتند: این سحر است. «3» به هر روی، به دنبال آن، عهدنامه نقض شد و ابوطالب نقضکنندگان آن را در شعری ستود. «4» ابوطالب با این کوششها، تا حدّ پدری پیامبر بالا رفت و همسرش چونان مادر حضرت بود. «5»
وی سرانجام در سال دهم بعثت و در 85 سالگی از دنیا رفت «6» و در بستر مرگ، بنیعبدالمطّلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آنچه از محمد میشنوید و او بدان امر میکند، نمییابید؛ پس از او پیروی و او را یاری کنید تا رشد یابید. «7» جملات برجای مانده از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله که هنگام دیدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، میتواند تصویری کامل و دقیق را از ابوطالب در نگاه ایشان ترسیم کند: عمو! کودک بودم مرا پروراندی.
یتیم بودم مرا سرپرستی کردی و در بزرگی مرا یاری نمودی. خداوند به جهت من تو را (1). السیر و المغازی، ص 155؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 31
(2). الکامل، ج 2، ص 87
(3). الکامل، ج 2، ص 31- 32
(4). السیرة النبویه، ج 1، ص 378
(5). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 14
(6). انسابالاشراف، ج 2، ص 289
(7). المنتظم، ج 2، ص 146- 147
سزای نیکو دهد «1» و نیز فرمود: در این ایام دو مصیبت مرگ خدیجه و ابوطالب بر این امّت نازل شد. بر کدام یک بیشتر گریه کنم؟ «2» حزن و اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله بر خدیجه و ابوطالب، موجب شد که این سال را «عامالحزن» بنامند. «3»
پیکر ابوطالب در منطقه حجون مکه به خاک سپرده شد. «4» از او پسرانی چون عقیل، جعفر و علی علیه السلام و دخترانی چون امّهانی، جمانه، و ریطه، باقی ماندند. «5» در منابع تاریخی، بدون هیچ اختلافی، مرگ ابوطالب را آغاز مرحلهای دانستهاند که قریش بر آزار و اذیت پیامبر جسارت یافت. «6»
شعر ابوطالب
ابوطالب شاعری نامآور بود و ابیاتِ فراوانی به او منسوب است؛ البتّه همه آنها متواتر نیست؛ امّا مجموعهای از اشعار به گونهای متواتر نقل شده که انتساب آنها را به او نمیتوان انکار کرد. این اشعار در چهار دیوان، به نام اشعار ابوطالب جمع شده «7» و از نخستین سدههای اسلامی تا دورههای بعد، همواره مورد توجّه ادیبان و شاعران جهان اسلام بوده است. در بین همه آنها قصیده «لامیه» او شهرت به سزایی دارد. خاورشناسان نیز بهرغم چند و چونی که در درستی انتساب این اشعار به ابوطالب کردهاند، به انکار مطلق آنها نپرداختهاند. «8» برپایه دو روایت تاریخی، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در دو واقعه به این اشعار در مدینه استناد و ابیاتی از آنها را قرائت کرده است: یکی ماجرای دعای پیامبر برای نزول باران «9» و دیگری هنگام مشاهده کشتگان بدر «10» که ابوطالب در آن، پیروزی بنیهاشم و مسلمانان (1). شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 270؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 35
(2). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 35
(3). بحارالانوار، ج 19، ص 15 و 25 و ج 35، ص 82
(4). انسابالاشراف، ج 2، ص 289
(5). الطبقات، ج 1، ص 97- 98
(6). السیرة النبویه، ج 2، ص 419؛ تاریخ طبری، ج 1، ص 553؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 98
(7). شعر ابیطالب، ص 18
(8). دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 619
(9). شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 274
(10). همان، ص 273
را پیشبینی کرده بود. بخشی از ابیات منسوب به ابوطالب، حاکی از عقاید او و بخشی دارای ارزش تاریخی است؛ به طوری که محققان در ماجراهای عربستان و نخستین سالهای بعثتنبوی صلی الله علیه و آله به آنها استناد میکنند. پارهای از خاورشناسان نیز به آنها توجّه کردهاند. «1»
ایمان ابوطالب
ایمان و اسلام ابوطالب از دیرباز میان شیعه و سنی، محل بحث و نزاع بوده؛ امّا سمت و سوی مباحث از نگاه تاریخی، به مسأله کلامی تغییر مسیر داده است. در عرصه مجادلات حدیثی، هر دو فرقه، ابوابی را در مجامع حدیثی به موضوع ایمان ابوطالب اختصاص دادهاند که در کتاب «الحجّة» از اصول کافی، روایتهایی در اینباره و جایگاه او در مراحل گوناگون زندگی حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل شده است. «2» در دیگر کتابها نیز روایات بسیاری هست «3» که شیعه براساس آنها، مدعی اجماع اهل بیت علیه السلام بر ایمان وی است. «4»
منابع تاریخی و حدیثی اهلسنت بر چند نکته متّفقاند: سرپرستی ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله، حمایت او از آن حضرت در برابر مشرکان و از بین رفتن امنیت با مرگ ابوطالب؛ ولی در باب سکوتِ وی هنگامِ احتضار و بر زبان نیاوردن شهادتین، اختلاف دارند؛ هرچند روایتهایی که نشان میدهد کلمه شهادتین را بر زبان آورده، از دید آنان پنهان نمانده است. «5» بر اساس روایتهای تاریخی، نه تنها ابوطالب را نمیتوان در زمره افراد بیاعتنا به دعوت نبوی شمرده، بلکه به گواهی تاریخ، خلق و خو و رفتار فردی- اجتماعی پیامبر صلی الله علیه و آله در سالهای پیش از بعثت، اثر تربیت خاندانی است که به (1). دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 619
(2). الکافی، ج 1، ص 440- 454
(3). البرهان، ج 2، ص 46، 672، 678 و 719 و ج 4، ص 274- 275
(4). المیزان، ج 7، ص 57- 59
(5). السیر و المغازی، ص 238؛ السیرة النبویه، ج 2، ص 418
پایبندی به آیین حنیف، شرافت، پاکدامنی و سخاوت شهره بودند و ابوطالب، رئیس چنین خاندان بزرگواری بوده است. توفیق نسبی دعوت اسلامی در مکه، بدون یاوری ابوطالب ممکن نبود. «1» خدمت و هنر ابوطالب آن بود که نزاع پیامبر با قریش را به نزاعی میان دو طایفه مهم و معتبر تبدیل ساخت و از این رهگذر، پیامبر را در آماج نزاعها و مخالفتها تنها رها نکرد؛ «2» بنابراین، موارد تاریخی با نقل سکوت ابوطالب در بستر مرگ، هرگز نمیتواند مبنای داوری درباره ایمان یا کفر او قرار گیرد؛ هرچند در نمایه رفتار تاریخی او- به ویژه در دهه نخستین بعثت که همواره بر محور حمایت از پیامبر میچرخید- او را در شمار مؤمنانی قرار میدهد که در راه حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله دچار آسیبهای جدّی و فراوان شدند. «3»
در میان مجموعههای حدیثی- کلامی- تاریخی، موضع ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه در اینباره جالب است. وی روایتها و استدلالهای اهلسنت و شیعه را در کنار هم نقل میکند تا خواننده، خود به داوری در این موضوع بپردازد. ابن ابیالحدید، نخست به دیدگاه اهلسنت درباره ابوطالب اشاره و از آنان احادیثی را نقل میکند؛ از جمله: 1. خودداری ابوطالب از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛ 2. نزول پارهای آیات درباره او؛ 3. روایت منسوب به علی علیه السلام که پس از مرگ ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: عموی گمراه تو از دنیا رفت با او چه کنم؟ 4. نماز نخواندن ابوطالب؛ 5. ارث نبردن علی علیه السلام و جعفر از میراث ابوطالب، به دلیل آن که آنها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛ 6. روایت پیامبر درباره جایگاه آخرتی ابوطالب در کنار آتش؛ 7. عدم استغفار حضرت برای ابوطالب؛ سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و معتزله میپردازد: 1. بر زبان آوردن شهادتین به صورت آهسته؛ 2. اجازه یافتن پیامبر صلی الله علیه و آله برای شفاعت او بر پایه روایتی از علی علیه السلام؛ 3. حشر وی در قیامت در سیمای پیامبران و ابهَّت پادشاهان؛ 4. سزاواری آتش برای کسی که ایمان ابوطالب را منکر است؛ 5. سنگینتر بودن ایمان ابوطالب نسبت به ایمان همه مردم و این که امام علی علیه السلام به نیابت از او حج انجام میداد؛ 6. تصدیق پیامبر به راستگویی در نبوت؛ 7. سخنی از پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوطالب سرپرست یتیم در بهشت است؛ 8. اظهار محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به عقیل به جهت ابوطالب؛ 9. تشبیه وی به اصحاب کهف که (1). تاریخ طبری، ج 1، ص 547؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 31
(2). البدایة و النهایه، ج 3، ص 98
(3). المنتظم، ج 2، ص 146- 147
ایمانشان را مخفی کردند؛ 10. اعلام درگذشت ابوطالب از سوی جبرئیل به پیامبر و این که مکه را ترک کند؛ 11. اعلام رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله از او؛ 12. غسل ابوطالب به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و وعده استغفار*؛ 13. یاد کردن پیامبر از او؛ 14. سخن ابوبکر مبنی بر این که اسلام ابوطالب، مایه روشنی چشم پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛ 15. بقای فاطمه بنتاسد که مسلمان بود، در قباله همسری ابوطالب؛ 16. محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به او؛ 17. مخدوش بودن روایتی که وی را جهنّمی میخواند؛ 18. آگاهی از فضایل پیامبر که در وقت ازدواجِ آن حضرت با خدیجه بر زبان راند؛ 19. مضمون اشعار او؛ 20. تقیه کردن ابوطالب.
ابنابیالحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب براساس قاعده عقلی در تعارض دو بیّنه نزد حاکم، به توقف حکم میکند؛ هرچند راه جدال را برای اصحاب حدیث باز میگذارد و در نهایت با اشاره به دیدگاه شیعه مینویسد:
به نظر شیعیان، روایت هایی که از اسلام ابوطالب حکایت میکند، ارجح است؛ زیرا ما حکمی ایجابی را ادّعا میکنیم و برای اثبات آن نیز گواهی میآوریم؛ در حالی که مخالفان ما بر نفی، دلیل میآورند و هنگامی که مدّعا، نفی حکم باشد، شهادت، معنا ندارد؛ زیرا شهادتی که در هر دو سوی قضیه با هم قرار گرفته، هنگامی است که مدّعای طرفین اثباتی باشد. «1»
درباره ایمان ابوطالب، در میان شیعیان، کتابهایی تألیف شده که عناوین آنها در کتاب الذریعة نوشته آقابزرگ تهرانی گرد آمده است که به نُه عنوان میرسد. «2» در میان اهلسنت نیز کتابی با نام اسنیالمطالب فینجاةابیطالب نوشته شده است. «3»
به نظر بعضی از پژوهشگران معاصر، روایاتی که درباره عدم ایمان ابوطالب نقل میشود، نمیتواند درست باشد؛ بلکه ساخته و پرداخته قضایایی است که در آن، رقابت و تفاخر میان خاندانهای بنی امیه و بنیهاشم در یک دوره، و بنی عباس و علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود. طرفداران بنیامیّه که در منابر و مساجد به علی علیه السلام ناسزا میگفتند و روایات و احادیثی در ذمّ او جعل میکردند، آزادانه به تبلیغات بر ضدّ علی و (1). شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 262- 276
(2). الذریعه، ج 2، ص 512- 513
(3). بزمآورد، ص 166- 167؛ الذریعه، ج 2، ص 511
خاندان او میپرداختند و طرفداران خاندان علی جرأت ردّ و انکار نداشتند. این احادیث به دو دلیل برای پایین آوردن مقام علی علیه السلام و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است: الف. انکار افتخار علی علیه السلام که پدرش در شکوفایی اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با معاویه که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر بود و در فتح مکه به ناچار مسلمان شده بود؛ ب. تلاش بنیعباس که سر سلسله آنان نیز در مکه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدّعی خلافت که به ابوطالب نسب میبردند. «1»
از زاویه کلامی، احمد زینی دحلان بر این باور است که ایمان، تصدیقِ قلبی و اسلام، ادای تکالیف ظاهری شرعی است؛ بنابراین، اسلام و ایمان، هر دو در کسی پیدا میشود که شهادتین را بر زبان جاری سازد و آن را در قلب نیز تصدیق کند. اسلام آنگاه از ایمان جدا میشود که شخصی فقط به تکالیف ظاهری تن دهد؛ مانند منافقان. جدایی ایمان نیز از اسلام، زمانی است که کسی فقط تصدیقِ قلبی داشته باشد. اگر ایمان باطنی وجود داشته و تکذیب ظاهری نیز از روی کینه و دشمنی باشد، ایمانِ باطنی سودی ندارد؛ ولی اگر عدمِ اطاعت ظاهری و عدم اقرار زبانی، به سببِ عذری باشد، ایمانِ باطنی سودمند است، و یکی از عذرهای عدم اطاعت ظاهری از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجرای ابوطالب. «2»
به نظر یکی دیگر از پژوهشگران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجیم، درمییابیم که انسان هیچگاه نمیتواند عقیده باطنی خود را در رفتار نشان ندهد؛ در حالی که ابوطالب هرگز تا پایان عمر رفتار کافرانهای نداشت. «3»
ابوطالب در شأن نزول
بنا به روایاتی چند، نزول آیاتی از قرآن کریم در شأن ابوطالب است.
1. آیه 26 انعام/ 6: «و هُم یَنهَونَ عَنهُ و یَنَونَ عَنهُ و ان یُهلِکونَ الَّا انفُسَهُم (1). بزمآورد، ص 166- 167؛ الذریعه، ج 2، ص 511
(2). اسنیالمطالب، ص 1
(3). خطوات علی طریق الاسلام، ص 466
و ما یَشعُرون/ و ایشان مردم را] از او باز میدارند و خود نیز از او فاصله میگیرند و جز خود را به نابودی نمیاندازند ولی نمیدانند.»
حبیببن ابی ثابت (از فردی که از ابنعباس شنیده) روایت کرده که این آیه در شأن ابوطالب نازل شده است؛ زیرا مردم را از آزار رساندن به پیامبر باز میداشت، و خود نیز از ایمان آوردن به پیامبر دوری میکرد. «1» روایتی دیگر در این زمینه از عطاءبن دینار «2» و روایت سوم از قاسمبن مخیمره است؛ «3» امّا وجود ضعفها و اشکالات متعدد در این روایات، موجب تردید در صحت آنها شده است. نخست آن که روایت حبیببنابیثابت که مهمترین روایت درباره این شأن نزول است و از طرق متعدد نقل شده، مرسل است و مشخص نیست که چه کسی آن را از ابنعباس شنیده و روایت کرده است. اشکال دیگر، تعارض این چند روایت با روایاتی بیشتر و صحیحتر است که نزول آیه را درباره مشرکان قریش دانسته است؛ زیرا آنان مردم را از پیروی و ایمان به محمّد صلی الله علیه و آله یا قرآن باز میداشتند و خود نیز از آن فاصله میگرفتند. آنچه مفسران متقدّم و متأخّر در تفسیر آیه پیشین بیان کردهاند نیز با همین روایات موافق است. به طور کلّی در تفسیر این آیه، سه احتمال بیان شده است:
1. برخی از مفسّران با استناد به سیاق این آیه و آیات قبل، مرجع ضمیر در دو کلمه «عنه» را قرآن کریم دانستهاند. «4» از قتاده و مجاهد نیز نقل شده است که مشرکان قریش، مردم را از شنیدن قرآن نهی و خود نیز از شنیدن آن دوری میکردند. «5» بنابراین احتمال، نزول آیه نمیتواند در شأن ابوطالب باشد؛ زیرا او، مردم را از آزار رساندن به پیامبر بازمیداشت، نه از شنیدن قرآن.
2. هر دو ضمیر به پیامبر باز میگردد و مراد آیه این است که آنان مردم را از ایمان و پیروی از پیامبر نهی میکردند و خود نیز از پیامبر فاصله میگرفتند. در تأیید این احتمال، (1). جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 228- 229؛ اسبابالنزول، واحدی، ص 177
(2). جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 229
(3). اسبابالنزول، واحدی، ص 177
(4). روحالبیان، ج 3، ص 20؛ التحریروالتنویر، ج 7، ص 182
(5). جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 227- 228؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 261؛ تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 132
روایات صحیح متعدّدی از ابنحنفیه، سدّی و ابنعباس از طریق علی بن ابیطلحه که صحیحترین طریق به ابنعباس است، «1» نقل شده که مشرکان، مردم را از ایمان آوردن به پیامبر باز میداشتند و خود نیز دعوت پیامبر را اجابت نمیکردند. «2» بنابراین احتمال که با سیاق آیه هم مخالف نیست، نزول آیه در شأن مشرکان است، نه ابوطالب.
3. مرجعِ دو ضمیر، پیامبر، و معنای آیه این است که آنان مردم را از آزار رساندن به پیامبر نهی، و خود از ایمان آوردن امتناع میکردند. بنابراین احتمال، نزول آیه میتواند در شأن ابوطالب باشد؛ امّا به دلیل مخالفت با سیاق آیه، ضعف سند این روایات و نیز تعارض با روایات فراوان و صحیحی که دو احتمال اوّل را گزارش کرده، بیاعتبار است؛ به همین دلیل، طبری و ابنکثیر، روایات دو احتمال اوّل را ترجیح دادهاند. «3»
اشکال سوم روایات پیشین، ناسازگاری با سیاق آیات است؛ زیرا سیاق این آیه با آیات قبل و بعد یکنواخت است و بر مذمّت و توبیخ افراد مورد اشاره آیه دلالت دارد و این سیاق تفکیکبردار نیست؛ در حالی که این روایات مستلزم آن است که یک بخش از آیه «یَنهَونَ عَنهُ» در مدح ابوطالب و بخش دیگر در مذمّت وی باشد. قرطبی نیز روایتی را نقل کرده که به روشنی بر نزول بخشی از آیه در مدح ابوطالب دلالت دارد. وی نقل میکند که روزی پیامبر، در کنار کعبه نماز میخواند. ابوجهل گفت: چه کسی حاضر است نماز این مرد را بشکند؟ ابنزِبَعْری برخاست و صورت پیامبر را آلوده کرد و پیامبر را از نماز بازداشت. رسول خدا به ابوطالب شکایت برد. ابوطالب به کنار کعبه، نزد قوم آمد و با ابنزبعری و سایر مشرکان حاضر، همان کرد که با پیامبر انجام داده بودند؛ آنگاه آیه پیش گفته نازل شد. پیامبر به ابوطالب گفت: ای عمو! آیهای در شأن تو نازل شد. ابوطالب گفت:
آن چیست؟ پیامبر فرمود: تو قریش را از آزار من باز میداری و خود از ایمان به من امتناع میورزی. در این هنگام، ابوطالب در پاسخ پیامبر اشعاری سرود که در آن، ضمن حمایت قاطع از حضرت، ایشان را به ادامه دادن راه سفارش کرد. «4» بر پایه این روایت، بخشی از آیه (1). الاتقان، ج 1، ص 245 و ج 2، ص 415
(2). جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 227؛ تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 132؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 261
(3). جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 229؛ تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 132
(4). تفسیر قرطبی، ج 6، ص 261
«یَنهَونَ عَنهُ» باید در مدح ابیطالب باشد؛ در حالی که لحن و سیاق آیه و نیز ارتباط آن با آیات قبل بر سرزنش افراد مورد اشاره آیه دلالت دارد.
اشکال چهارم بر این دسته از روایات این است که طبق روایات صحیح از پیامبر و صحابه، سوره انعام به طور دفعی و یکباره بر پیامبر نازل شده است. عبداللّه بنعمر در روایتی از پیامبر نقل میکند که فرمود: سوره انعام یکباره بر من نازل شد؛ درحالی که 70 هزار ملک با حمد و تسبیح خداوند، آن را مشایعت میکردند. «1» بنابراین روایات، آیات سوره انعام، سبب نزول خاصّی نخواهد داشت و شأن نزول هر بخش از آیات این سوره، با توجّه به قراین موجود در آیات و سیاق آیات به دست میآید. طبری در مورد روایت قاسم بنمخیمره نیز نقلی دارد که نشان از اجتهاد وی در این روایت دارد.
ابنمخیمره در این روایت میگوید: آیه در شأن ابوطالب نازل شده است؛ زیرا ابن وکیع از بشر نقل کرده که ابوطالب مردم را از ایذای پیامبر باز میداشت و خود نیز آن حضرت را تصدیق نمیکرد. «2»
2. آیه 113 توبه/ 9: «ما کانَ لِلنَّبیّ والَّذینَ ءامَنوا ان یَستَغفِروا لِلمُشرِکینَ و لَو کانوا اولی قُربی مِن بَعدِ ما تَبَیَّنَ لَهُم انَّهُم اصحبُ الجَحیم.»
زهری از سعید بنمسیب و او از پدرش نقل کرده که پیامبر هنگام وفات ابوطالب نزد وی آمد و ابوجهل و عبداللّه ابنامیه را بر بالین او حاضر دید. پیامبر از عموی خود خواست کلمه «لا إله الّا اللّه» را به زبان آورد تا نزد خداوند، بر ایمان وی شهادت دهد؛ امّا ابوجهل و عبداللّه از ابوطالب خواستند که از دین عبدالمطّلب روی برنگرداند. رسول خدا پیوسته کلمه توحید را بر ابوطالب عرضه میداشت؛ ولی آخرین سخنابوطالب این بود که بر دین عبدالمطلب باقی خواهد ماند و از گفتن «لا إله الّا اللّه» امتناع ورزید. در این هنگام، پیامبر سوگند یاد کرد که تا از جانب خداوند نهی نشدهام، برای تو استغفار خواهم کرد و در پی سوگند پیامبر، آیه پیشین و آیه 56 قصص/ 28 نازل شد. «3» طبری روایت دیگری را به (1). تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 127؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 243
(2). جامعالبیان، مج 5، ج 7، ص 228- 229
(3). همان، مج 7، ج 11، ص 56- 57؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 181- 184؛ اسبابالنزول، واحدی، ص 215- 216
همین مضمون از معمر نقل کرده «1» که طبق گفته بخاری، معمر از زهری و او از سعیدبنمسیب نقل کرده است؛ «2» بنابراین، سند این روایت فقط به سعیدبنمسیب میرسد.
از ظاهر روایت برمیآید که دو آیه پیشین، پس از سوگند رسول خدا و پیش از وفات ابوطالب نازل شده؛ چنانکه میبدی نیز به آن تصریح کرده است. «3» بهرغم وجود این روایت در صحیح مسلم و بخاری، بیشتر مفسّران اهلسنت، آن را به ادلّه مختلف صحیح ندانسته و رد کردهاند. در نقد سند این روایت گفتهاند: سعیدبنمسیب که به «راویه عمر» مشهور بود، «4» به انحراف و دشمنی با علی علیه السلام متّهم است و یکی از فرزندان علی علیه السلام در گفتوگویی او را منافق شمرده «5» و شیخ مفید نیز در الارکان او را ناصبی دانسته است. «6»
روایت پدر سعید نیز مرسل است؛ زیرا بنا به نقل ابنحجر از واقدی، مسیب در روز فتح مکه اسلام آورده است و در زمان نزول آیه، نه مسلمان بوده و نه شاهد نزول آیه. ابنحجر نیز از ازدی و غیر او نقل میکند کهمسیب از کسانی است که جز پسرش سعید، کسی از او روایت نکرده است. «7» اشکال مهمتر درباره روایتِ پیش گفته، راجع به متن و نیز ناسازگاری آن با زمان نزول آیه است. مفسران متّفقاند که سوره توبه، از واپسین سورههایی است که پس از فتح مکه بر پیامبر نازل شد. «8» ابنعاشور درباره این خبر و روایتی که نزول آیه را درباره پدر و مادر پیامبر دانسته، میگوید: این دو خبر، واهی است؛ زیرا نزول آیه 113 توبه/ 9 در سالهای پایانی رسالت پیامبر، در مدینه بوده است. «9»
اشکال دیگر، تعارض این روایت با روایات صحیح دیگری است که نزول آیه را در شأن غیر ابوطالب دانسته است. آن طور که برزنجی بررسی کرده، «10» درباره سبب نزول آیه (1). جامعالبیان، مج 7، ج 11، ص 57
(2). صحیح البخاری، ج 5، ص 248
(3). کشفالاسرار، ج 4، ص 221
(4). تهذیبالتهذیب، ج 4، ص 77
(5). شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 309؛ اسبابالنزول، حجتی، ص 209
(6). منتهیالمقال، ص 147؛ اسبابالنزول، حجتی، ص 209
(7). تهذیبالتهذیب، ج 10، ص 139
(8). الکشاف، ج 2، ص 315؛ مجمعالبیان، ج 5، ص 3؛ المنار، ج 11، ص 58 و ج 7، ص 543
(9). التحریروالتنویر، ج 11، ص 44
(10). اسنیالمطالب، ص 46
پیشین، 3 دسته روایت وجود دارد: یک دسته، نزول آیه را در شأن مادر پیامبر (آمنه*) دانسته که از سوی مفسّران شیعه و محقّقان اهلسنّت، رد شده است «1» دسته دوم، درشأن ابوطالب و دسته سوم که شامل روایات صحیح زیادی است، نزول آن را در شأن پدران مشرک مسلمانان دانسته است. از مجاهد نقل شده: هنگامی که مؤمنان گفتند: آیا برای پدرانمان استغفار نکنیم؛ حال آن که ابراهیم برای پدر مشرکش استغفار کرد؟ آیه مورد نظر نازل شد. «2» در روایت صحیح دیگری که بیشتر محدّثان اهلسنت چون امام احمد بنحنبل، ترمذی، طیالسی، نسائی، ابنجریر، ابنابیحاتم، ابنمردویه و دیگران از علی علیه السلام نقل کردهاند، آمده است که امام علی علیه السلام شنید مردی برای پدر و مادر مشرکش استغفار میکند. به او گفت: آیا برای آن دو که مشرکند استغفار میکنی؟ مرد پاسخ داد: آیا ابراهیم برای پدر مشرکش استغفار نکرد؟ حضرت علی علیه السلام قضیه را برای پیامبر گزارش کرد و درپی آن، آیه پیشین نازل شد. «3» طبری و ابن ابیحاتم روایت دیگری را نیز نقل کردهاند که میگوید: مؤمنان برای پدران مشرکشان استغفار میکردند تا آیه نازل شد و آنها را نهی کرد، و از آن پس، دیگر برای پدران مشرکشان که از دنیا رفته بودند، استغفار نمیکردند؛ امّا از استغفار برای زندههایشان منع نشده بودند. «4» روایت اخیر را علیبنابی طلحه از ابنعباس نقل کرده است؛ بنابراین، با وجود این روایات متعدّد و صحیح در سبب نزول آیه، وجهی برای صحت روایت پیش گفته نمیماند. برخی مفسّران برای جمع بین روایات، قائل به تکرار نزول آیه شدهاند؛ «5» امّا بیشتر مفسّران، تکرار نزول را بر خلاف اصل (1). اسنیالمطالب، ص 46؛ المنار، ج 11، ص 58
(2). جامعالبیان، مج 7، ج 11، ص 57؛ تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 407
(3). اسنیالمطالب، ص 45
(4). جامعالبیان، مج 7، ج 11، ص 59- 60؛ تفسیر ابنابیحاتم، ج 6، ص 1893
(5). الاتقان، ج 1، ص 71
اعلام قرآن، ج1، ص: 473
دانسته، آن را نمیپذیرند. بُروسَوی، افزون بر این میگوید: وقتی پیامبر، یک بار از استغفار برای مشرکان (ابوطالب، آمنه یا سایر مشرکان) منع شده باشد، درست نیست که این نهی را نادیده بگیرد و برای مشرک دیگری استغفار کند تا سبب نزول دوباره آیه شود. «1»
ابوالفتوح رازی با طرح معنای دیگری از آیه، ناسازگاری روایت با آیه را به گونه دیگری طرح کرده است. او بر آن است که بخش اوّل آیه، استغفار پیامبر و مؤمنان را برای مشرکان نفی میکند؛ نظیر آیه «ما کانَ لَکُم ان تُنبِتوا شَجَرَها» (نمل/ 27، 60) نه اینکه پیامبر و مؤمنان را از استغفار نهی کند؛ بنابراین، استغفار پیامبر برای ابوطالب، نشانه ایمان او بوده است. «2» به هر حال، مجموع نقدهایی که بر روایت پیشین وارد شده، این گمان را تقویت میکند که آن بخش از روایت (راویِ روایت، سعید بنمسیب باشد یا دیگری) که نزول آیه 113 توبه را در شأن ابوطالب میداند، نادرست است و گویا این بخش از روایت، اجتهاد و تطبیق برخی راویان بوده که به روایت مورد نظر، افزوده شده است.
3. قصص/ 28، 56: «انَّکَ لاتَهدی مَن احبَبتَ و لکِنَّ اللَّهَ یَهدی مَن یَشاءُ و هُوَ اعلَمُ بِالمُهتَدین.»
زجّاج گفته است: اجماع مسلمانان یا مفسّران بر نزول این آیه در شأن ابوطالب است. «3»
این ادّعای زجّاج نادرست است؛ به همین دلیل، قرطبی با ردّ سخن زجّاج آن را چنین تصحیح کرده که بیشتر مفسّران درباره شأن نزول پیشین اتفاقنظر دارند؛ «4» امّا این ادّعای قرطبی نیز درست نیست. درباره این شأن نزول، جز روایت پیش گفته از سعیدبنمسیب، روایتی نیز از ابوهریره، عبداللّهبنعمر و نیز ابنعباس از طریق ابیصالح که به تصریح سیوطی، ضعیفترین طریق به ابنعباس است «5» نقل شده است. «6» از ابوهریره نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام مرگ ابوطالب به وی گفت: ای عمو! بگو: «لا إله إلّااللّه» تا در روز قیامت به نفع تو شهادت دهم. ابوطالب گفت: اگر سرزنش قریش نبود، با گفتن لا إله إلّااللّه چشم تو را روشن میکردم. «7»
این شأن نزول که از قتاده و مجاهد نیز نقل شده، مفسّران بعدی اعمّ از شیعه و سنی را (1). روحالبیان، ج 3، ص 522- 523
(2). روضالجنان، ج 10، ص 58- 59
(3). التفسیر الکبیر، ج 25، ص 2؛ اسبابالنزول، واحدی، ص 284
(4). تفسیر قرطبی، ج 13، ص 198
(5). الاتقان، ج 2، ص 416
(6). الدرالمنثور، ج 6، ص 428- 429
(7). جامعالبیان، مج 11، ج 20، ص 113؛ تفسیر ابنابیحاتم، ج 9، ص 2994
واداشته تا در برابر آن مواضع مختلفی را اتخاذ کنند. از یک سو بسیاری از مفسران اهلسنت با استناد به آن، درصدد اثبات کفر ابوطالب برآمدهاند، و برخی تا آنجا پیش رفتهاند که در توضیح این روایت گفتهاند: پیامبر، اسلام آوردن ابوطالب را دوست میداشت؛ ولی خداوند با نزول این آیه، خواسته پیامبر را رد کرد، پیامبر مایل به اسلام آوردن وحشی (قاتل حمزه) نبود؛ امّا خداوند با نزول آیه 53 زمر/ 39 اسلام او را اراده کرد و وحشی مسلمان شد. «1»
همه مفسران شیعه، و نیز گروهی از مفسران اهلسنت به ردّ این نظریه پرداختهاند؛ امّا از گفتههای آنان در نقد روایت پیشین، انکار اصل آن برنمیآید؛ حتی احادیثی از امامان علیهم السلام اصل آن واقعه را تأیید میکند. در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که مَثَل ابوطالب، مَثَل اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفی و اظهار شرک میکردند. «2» آنچه از سوی این مفسّران انکار شده، یکی از دو چیز است:
1. برخی ذیل روایت، یعنی نزول آیه در شأن ابیطالب را نمیپذیرند. طبرسی در ردّ این شأن نزول گفته است: همانطور که امکان ندارد پیامبر با اوامر و نواهی الهی مخالفت کند، امکان ندارد خواسته و ارادهاش نیز مخالفخواست و اراده الهی باشد و گرنه از مخالفت با اوامر و نواهی الهی نیز مصون نخواهد بود. «3» کسانی نیز در مقام خدشه در سند روایت برآمده و همه روایات پیشین را مرسل دانستهاند؛ به این دلیل که هیچ یک از راویان آن، شاهد نزول آیه و وفات ابوطالب نبودهاند، و ابوهریره نیز که صحیحترین این روایات از او است، به جعل حدیث بر ضدّ علی علیه السلام و به نفع معاویه متهم است. «4» وی با اینکه فقط سه سال آخر عمر پیامبر را درک کرد، بیش از همه صحابه از حضرت روایت نقل کرده است و همین مسأله موجب شد تا علی علیه السلام، عمر، عایشه و عثمان، او را به کذب متهم و روایاتش را انکار کنند. ابوهریره را نخستین راوی متهم به کذب به شمار آوردهاند. «5» (1). مجمعالبیان، ج 7، ص 406
(2). الکافی، ج 1، ص 448؛ معانیالأخبار، ص 285- 286؛ کمالالدین، ص 172
(3). مجمعالبیان، ج 7، ص 406
(4). الغدیر، ج 8، ص 20؛ ابوطالب عملاق الاسلام الخالد، ص 134
(5). تاریخ الآداب العربیه، ج 1، ص 275؛ ابوطالب عملاق الاسلام الخالد، ص 132
اعلام قرآن، ج1، ص: 475
2. بسیاری از مفسّران نیز با پذیرش ذیل روایت برآناند که بر کفر ابوطالب دلالتی ندارد. قمی در ذیل این آیه میگوید: آیه در شأن ابوطالب نازل شد؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمویش میگفت: «لا إله إلّااللّه» را بلند بگو تا در روز قیامت به تو نفع رساند؛ امّا ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! من به نفس خویش داناترم. هنگامی که از دنیا رفت، عباس شهادت داد که او «لا إله إلّااللّه» را به زبان آورده است؛ ولی پیامبر فرمود: من آن را نشنیدم؛ امّا امیدوارم روز قیامت به او نفع برساند و اگر من در مقام محمود بایستم، پدر، مادر و عمویم و برادری را که در جاهلیت با او پیمان برادری بستم، شفاعت خواهم کرد. «1»
ابوالفتوح رازی این گونه پاسخ داده است که اگر به فرض، آیه در شأن ابوطالب نازل شده باشد، نه تنها بر کفر او دلالتی ندارد، بلکه ایمان او را ثابت میکند؛ زیرا آیه نمیگوید:
ما ابوطالب را هدایت نکردیم؛ بلکه تنها میگوید: این نوع هدایت به خدا اختصاص دارد و تو توان این گونه هدایت را نداری. «2» وی با استناد به کلمه «احببت» که از محبت رسول به ابوطالب خبر میدهد، میخواهد بگوید: کسی را که رسول خدا دوست بدارد، خداوند هدایتش میکند. فخررازی بر همین نکته تأکید کرده، میگوید: ظاهر این آیه، هیچ دلالتی بر کفر ابوطالب ندارد. وی درادامه، روایتی را نقل میکند! که میتواند نشانه ایمان ابوطالب باشد و آن اینکه ابوطالب، هنگام مرگ، به فرزندان عبدمناف خطاب کرد: از محمّد پیروی و او را تصدیق کنید تا رستگار شوید. پیامبر به او فرمود: آیا آنان را به خیر دعوت میکنی و خود را وا مینهی؟ گفت: از من چه میخواهی؟ پیامبر گفت: از تو میخواهم در واپسین روز زندگیات «لا إله إلّااللّه» را بر زبانآوری تا من آن را نزد خداوند شهادت دهم. ابوطالب گفت: من به یقین دریافتم که تو راستگویی؛ ولی خوش ندارم دربارهام گفته شود که هنگام مرگ ترسید و اگر تو و نزدیکانت پس از من مورد دشنام قرار نمیگرفتید و ذلیل نمیشدید، با به زبان آوردن آن، چشم تو را روشن میکردم؛ ولی من به زودی بر دین پدرانم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف از دنیا خواهم رفت. «3» در این (1). تفسیر قمی، ج 2، ص 142- 143
(2). روضالجنان، ج 15، ص 148
(3). التفسیر الکبیر، ج 9، ص 5
اعلام قرآن، ج1، ص: 476
روایت، ابوطالب دلیل عدم اظهار اسلام خود را بیان میدارد؛ با این حال تأکید میکند که بر دین پدرانش میمیرد.
مفسران با استناد به آیه 219 شعراء/ 26 «و تَقَلُّبَکَ فِیالسجِدین» بر این باورند که پدران پیامبر همه موحّد بودهاند. «1» بنابراین، اگر ابوطالب بر دین پدرانش که اجداد پیامبر هستند از دنیا رفته باشد، موحّد بوده و دلیلی بر کفر او نیست. در روایات چندی از امامباقر و صادق علیهما السلام «2» و نیز ابنعباس و مجاهد، «3» آیه اخیر به انتقال پیامبر از اصلاب انبیا به انبیای دیگر تا پدر و مادرش که نشانه ایمان همه پدران و مادران پیامبر است، تفسیر شده است.
قرطبی نیز در تأیید روایتی از عایشه مبنی بر این که خداوند، پدر و مادر پیامبر را پس از بعثت وی زنده کرد و آنها به وی ایمان آوردند، «4» میگوید: احیای آن دو عقلًا و شرعاً ممتنع نیست و من شنیدهام که عمویش ابوطالب را نیز زنده کرد و او به پیامبر ایمان آورد. «5»
احمد زینی دحلان بر آن است که بسیاری از دانشمندان محقق، عارفان و ارباب کشف و شهود از جمله قرطبی، سبکی و شعراوی به نجات ابوطالب معتقدند. «6» وی در پاسخ به این پرسش که چرا پیامبر ابوطالب را با صراحت مسلمان معرفی نکرد، میگوید:
شاید خداوند به جهت به دست آوردن دل مؤمنان امر ابوطالب را مبهم گذاشت؛ زیرا پدران آنها کافر بودند و ابوطالب را نیز کافر میپنداشتند و چنانچه پیامبر به ایمان او تصریح میکرد، پذیرش آن بر اصحاب سنگین بود که ابوطالب اهل نجات باشد؛ ولی پدران آنها معذب باشند. «7»
4. آیه 67 مائده/ 5: «یایُّهَا الرَّسولُ بَلّغ ما انزِلَ الَیکَ مِن ربّکَ و ان لَمتَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ و اللَّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ ای پیامبر! آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنی، پیامش را نرساندهای و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد.» (1). اسنیالمطالب، ص 59
(2). مجمعالبیان، ج 7، ص 324؛ نورالثقلین، ج 4، ص 69
(3). الدرالمنثور، ج 6، ص 331- 332
(4). الروض الانف، ج 2، ص 187
(5). تفسیر قرطبی، ج 2، ص 64؛ تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 408
(6). اسنیالمطالب، ص 61
(7). همان، ص 65- 66
عکرمه از ابنعباس نقل کرده است که پیوسته از رسول خدا محافظت میشد و ابوطالب هر روز مردانی از بنیهاشم را برای این امر با حضرت همراه میکرد تا آیه پیشین نازل شد.
پس از آن، چون ابوطالب خواست کسانی را با پیامبر همراه کند، فرمود: ای عمو! خداوند مرا از جن و انس مصون داشته است. «1» به درستی روشن نیست که از چه رو برخیدرصدد برآمدهاند این روایت را که از رخدادی تاریخی خبر میدهد، با نزول آیه پیش گفته مرتبط کنند. به هر جهت این که حادثه مورد نظر سبب نزول آیه 67 مائده/ 5 باشد، به شدت مورد تردید و انکار قرار گرفته است؛ به این دلیل که همه سوره مائده، مدنی و از آخرین آیات نازل شده بر پیامبر است. «2» گو اینکه آیه، در سبب خاصّ دیگری نازل شده که تبلیغ آن برای پیامبر سنگین بوده است؛ از این رو پیامبر نیازمند ثبات جدیدی بوده که خداوند با نزول آیه پیشین آن را به پیامبر بخشیده است. «3» مفسران شیعه، همگی این سبب خاص را واقعه غدیر* خم و انتصاب علی علیه السلام به ولایت و خلافت از سوی پیامبر دانستهاند. «4» فخر رازی در این باره میگوید: آیه در فضیلت علی نازل شد و پس از نزول آن، پیامبر دست او را گرفت و به مردم گفت: «مَن کُنتُ مَولاه فَعلیّ مولاه اللّهم والِ من والاه و عادِ من عاداه» .
پس از آن، عمر، علی را ملاقات کرد و گفت: ای پسر ابوطالب! بر تو گوارا باد که مولای من و مولایهر زن و مرد مؤمن شدی. «5»
5. آیات 1- 3 طارق/ 86: «و السَّماءِ والطّارِق* وما ادرکَ مَا الطّارِق* النَّجمُ الثّاقِب سوگند به آسمان و آن اختر شبگرد و تو چه دانی که اختر شبگرد چیست؟
ستاره* درخشان است.» واحدی گفته است که این آیات، در شأن ابوطالب نازل شد هنگامی که برای پیامبر نان و شیر آورد. در حالی که پیامبر نشسته بود و غذا میخورد، ناگهان ستارهای به زمین فرود آمد و پر از آب و سپس آتش شد. ابوطالب از آن ترسید و پرسید: چیست؟ پیامبر پاسخ داد: این ستارهای است که به زمین افکنده شد و نشانهای از (1). اسبابالنزول، واحدی، ص 166
(2). تفسیر قرطبی، ج 6، ص 158
(3). التحریروالتنویر، ج 6، ص 256
(4). مجمعالبیان، ج 3، ص 344
(5). التفسیر الکبیر، ج 12، ص 49- 50
نشانههای خداست. ابوطالب از آن شگفت زده و این آیات نازل شد. «1» این سخن افزون بر اینکه نامعقول است، اساساً با آیه، خطاب و سیاق آن سازگاری ندارد و انگیزه طرح و ذکر آن نیز به درستی روشن نیست.
منابع
ابوطالب عملاق الاسلام الخالد؛ الاتقان فی علوم القرآن؛ اسباب النزول، حجتی؛ اسباب النزول، واحدی؛ اسنی المطالب فی نجاة ابیطالب؛ الاصابة فی تمییز الصحابه؛ انساب الاشراف؛ بحارالانوار؛ البدء و التاریخ؛ البدایة و النهایه؛ البرهان فی تفسیر القرآن؛ بزمآورد؛ تاریخ الآداب العربیه؛ تاریخ الامم و الملوک، طبری؛ تاریخ الیعقوبی؛ تفسیرالتحریر والتنویر؛ تفسیر روحالبیان؛ تفسیرالقرآن العظیم، ابن ابی حاتم؛ تفسیر القرآن العظیم، ابنکثیر؛ التفسیرالکبیر؛ تفسیرالمنار؛ تهذیب التهذیب؛ جامعالبیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لأحکام القرآن، قرطبی؛ خطوات علی طریق الاسلام؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ الدرالمنثور فیالتفسیر بالمأثور؛ الذریعة الی تصانیف الشیعه؛ الروض الانف؛ روضالجنان و روحالجنان؛ السیر والمغازی؛ السیرة النبویه، ابنهشام؛ شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید؛ شعر ابیطالب و اخباره؛ صحیح البخاری؛ صحیح مسلم با شرح سنوسی؛ صفةالصفوه؛ الطبقات الکبری؛ الغدیر فی الکتاب والسنة والادب؛ الکافی؛ الکامل فی التاریخ؛ الکشّاف؛ کشفالاسرار و عدةالابرار؛ کمالالدین و تمام النعمه؛ الکنی والالقاب؛ مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛ المحبر؛ المعارف؛ معانیالاخبار؛ المنتظم فی تاریخ الملوک والامم؛ المیزان فی تفسیر القرآن. (1). اسبابالنزول، واحدی، ص 389
ابوطل