احقاف
اشاره
احقاف: صحرای ناهموار با تپّههای شنی، سرزمین قوم عاد
واژه احقاف از ریشه «حقف» به معنای برآمدگی و انحنا است «1» که تپّههای منحنی شن، «2» خمیدگی پشت شتر و دیگر حیوانات «3» و خمیدگی هلال ماه، «4» از کاربردهای مشهور آن به شمار میرود. احقاف در نقش صیغه جمع، به مجموعه تپّههای شنی در بیابانهای کویری اطلاق شده، برای دیگر گونههای برآمدگی زمین به کار نمیرود؛ «5» گرچه از برخی مفسّران نخستین، اطلاق آن بر کوهها نیز گزارش شده است. «6»
قرآن فقط یک بار این واژه را در آیه 21 احقاف/ 46 به صورت محلّ سکونت قوم عاد* و پیامبری هود علیه السلام به کار برده و سوره مذکور به همین مناسبت به این نام شهرت یافته است؛ البتّه ماجرای قوم عاد، در 17 سوره دیگر نیز بازگو شده که گاه از خلال آن به برخی نکات درباره محلّ سکونت این قوم دست مییابیم. با این حال، محلّ دقیق این منطقه در قرآن تعیین نشده و وجود بیابانهای شنی فراوان در مناطق گوناگون جزیرةالعرب نیز بیشتر بر این ابهام افزوده است. در تورات و تواریخ پیش از اسلام نیز به طور صریح از عاد و احقاف، یادی به میان نیامده است، جز آن که در آثار اقلیم نگاران یونانی از قوم Oadite در شمال غربی جزیرةالعرب یاد شده که احتمال تطبیق آن بر قوم عاد از سوی برخی پژوهشگران مطرح شده است. «7» گویا جرجی زیدان بر همین اساس، عادیان را از (1). ترتیبالعین، ص 190، «حقف» ؛ غریب القرآن، ص 388
(2). معانیالقرآن، ج 6، ص 452؛ الصحاح، ج 4، ص 1345- 1346؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 135
(3). الفائق، ج 1، ص 261؛ القاموس المحیط، ج 3، ص 129؛ تنویرالحوالک، ص 329
(4). مفردات، ص 248؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53
(5). جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 32 و مج 15، ج 30، ص 223
(6). تفسیر قرطبی، ج 16، ص 135؛ تفسیرابن کثیر، ج 4، ص 173
(7). المفصل، ج 1، ص 301-/ 305؛ دراسات تاریخیه، ج 1، ص 246- 249
عربهای شمال شمرده؛»
این در حالی است که احقاف از نظر عموم مفسّران اسلامی، در منطقهای از یمن در جنوب عربستان قرار داشته است؛ البتّه برخی نیز احقاف را نام کوهی در شام «2» یا منطقهای اطراف حسمی «3» در شمال جزیرةالعرب دانستهاند که آبادانی و سرسبزی این منطقه با برخی گزارشهای قرآن از محلّ سکونت عاد، شباهت دارد. وجود کوهی به نام «ارم» فرضیّه وقوع سرزمین احقاف در این منطقه را نزد برخی خاورشناسان تقویت کرده است. «4» در تورات نیز از منطقهای به نام «حویله» یاد شده که آن واژه، از ریشه عبری «حول» به معنای شن اشتقاق یافته، به سرزمین شنزار اطلاق میشود. محدوده دقیق این منطقه، به روشنی در تورات تعیین نشده و گویا افزون بر یمن و عمان، در عربستان جنوبی تا مرکز و شمال جزیرةالعرب امتداد داشته است. «5» کنار هم آمدن نام «حویله» و «حضرموت» به صورت فرزندان یقطان و همچنین «سبأ» و «حویله» به صورت بنوکوش «6» (با توجّه به تطبیق نام شهرها و قبایل با اسامی فرزندان نوح از نگاه عهد عتیق) فرضیّه تطابق حویله با احقاف را تقویت میکند؛ به ویژه آن که قبایل قحطانی عرب که گویا نام خود را از ریشه عبری «یقطان» برگرفتهاند، گاهی در برابر تفاخر عدنانیان به پیامبری جدّشان اسماعیل، پیامبری جدّشان هود را یادآور میشدند. «7» گزارش تورات از وجود رودی در حویله و کانیها و سنگهای قیمتی بسیار و عطرهای گیاهی در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محلّ سکونت عادیان مطابقت (1). مؤلفات جرجی زیدان، ج 10، ص 131
(2). معجمالبلدان، ج 1، ص 115
(3). تفسیر مجاهد، ص 603؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110
(4). المفصل، ج 1، ص 168
(5). قاموس الکتاب المقدس، ص 337
(6). کتاب مقدس، تکوین، 10: 7 و 26- 30 و اخبار اوّل، 1: 9 و 20- 23
(7). المفصل، ج 1، ص 313- 314؛ تاریخ دمشق، ج 62، ص 414؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 20
میکند (شعراء/ 26، 132- 134). «1» تشابه عادیان در ویژگیهای جسمانی با عمالقه که در تورات ازحویله به صورت یکی از مناطق حضور آنها یاد شده، تأییدی دیگر بر این فرضیّه است «2» (اعراف/ 7، 96؛ توبه/ 9، 69-/ 70؛ احقاف/ 46، 26). افزون بر این، این دو گروه، از یک نژاد و خانواده شمرده شدهاند. «3»
کاوشهای باستانشناسی در مناطق گوناگون جزیرةالعرب نیز اطّلاعات بسیاری از اقوام گذشته این سرزمین در اختیار گذاشته که البتّه همه آنها بیشباهت با وضعیّت قوم عاد نیستند؛ امّا تاکنون آثار مشخّصی از عادیان ساکن احقاف به گونهای که از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمینان حاصل شود، به دست نیامده است. «4» شاید از همین روی برخی معاصران، عادیان را ازاقوام ما قبل تاریخ شمردهاند. «5» برخی ضربالمثلهای رایج میان عرب جاهلی نیز از قدمت عاد و فاصله بسیار آن مردم از عصر نزول قرآن حکایت دارد. «6»
قرآن در غالب یادکردهای خویش از عادیان، آنان را پس از قوم نوح میشمرد و همچنین گرچه تعبیر «عاداً الاولی عاد نخستین» از نظر برخی مفسّران نشاندهنده وجود عاد دیگری است، میتواند بر قدمت بسیار این قوم کهن دلالت کند (ظ عاد). با این همه، دست نخورده ماندن مناطق بسیاری از جزیرةالعرب در اثر وضعیّت سخت آب و هوایی، امید به یافتن آثاری از سرزمین عاد را از میان نبرده است. به هر روی، سرزمین این قوم، بنا به گزارش قرآن در جزیرةالعرب یا منطقهای نزدیک به آن قرار داشته است: «و لَقَد اهلَکنا ما حَولَکُم مِنَالقُری. (احقاف/ 46، 27) از برخی آیات قرآن نیز آشنایی عرب با ماجرای قوم عاد برمیآید: «الَم یَأتِکُم نَبَأُ الَّذینَ مِن قَبلِکُم قَومِ نوحٍ و عادٍ و ثمود … »
(ابراهیم/ 14، 9) که در کنار سفارش خداوند به کافران عرب جهت مسافرت برای عبرتگیری ازعاقبت شوم برخی اقوام گذشته: «وان یُکَذّبوکَ فَقَد کَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوحٍ وعادٌ وثَمود … افَلَم یَسیروا فِی الارضِ فَتَکونَ لَهُم قُلوبٌ … » (حج/ 22، 42- 46) احتمالًا نشان دهنده نزدیکی این منطقه به جزیرةالعرب است پارهای از گزارشهای برخی (1). کتاب مقدس، تکوین، 2: 11- 12
(2). کتاب مقدس، اعداد، 13: 28- 33
(3). شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 280- 281؛ مؤلفات جرجی زیدان، ج 10، ص 86- 87؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145
(4). مؤلفات جرجی زیدان، ج 10، ص 90؛ الجواهر، ج 11، ص 200؛ تفسیر عاملی، ج 7، ص 531
(5). المیزان، ج 10، ص 307؛ میزانالحکمه، ج 4، ص 3048
(6). المفصل، ج 1، ص 299-/ 308؛ حجةالتفاسیر، ج 6، ص 145
مورّخان اسلامی نیز از آن حکایت میکند که محلّ سکونت قوم عاد، به طور کامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسیر گذرگاههای آنان قرار داشت. «1» در برخی روایات و اخبار تفسیری نیز از وجود آثاری از این قوم در محلّ سکونتشان خبر داده شده است. «2»
ورای این گزارشها و روایات چه بسا غیر مطمئن، قرآن در دو آیه دیگر به صراحت از ماندن آثار محلّ سکونت عاد تا برههای از زمان «فَاصبَحوا لا یُری الّا مَسکِنُهُم» (احقاف/ 46، 25) و شناخته شدن آن مکان نزد عرب «وعادًا وثَمودَا وقَد تَبَیَّنَ لَکُم مِن مَسکِنِهِم» (عنکبوت/ 29، 38) یاد کرده است. از سوی دیگر، اشاره به ماجرای قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنایی مصریان با آنان و احتمالًا نزدیکی منطقهشان به مصر را نشان میدهد: «انّی اخافُ عَلَیکُم مِثلَ یَومِ الاحزاب* مِثلَ دَأبِ قَومِ نوحٍ وعادٍ وثَمودَ … » . (غافر/ 40، 30- 31)
گرچه از نام احقاف برمیآید که سرزمین عادیان، منطقهای بیابانی و خشک بوده است، در آیاتی دیگر از باغها و چشمهسارهای محلّ سکونتشان یاد شده است (شعراء/ 26، 134)؛ همچنین وعده هود به نزول باران در صورت توبه و استغفار ایشان (هود/ 11، 52) و انتظار آنان برای نزول باران (احقاف/ 46، 24) نشان میدهد که آنان در سرزمین خشک یا در حال گذراندن دورهای از خشکسالی بودهاند. «3» برخی روایات تفسیری و اخبار جاهلی نیز از این حادثه خبر دادهاند. «4» این دو گزارشِ در ظاهر متناقض، «5» به دو گونه قابل جمع است: این دو سری آیات به دو مرحله گوناگون از تاریخ قوم عاد و احتمالًا دو منطقه مختلف اشاره دارند؛ همانگونه که برخی مفسّران از تعبیر «عاداً الاولی این را استفاده کردهاند «6» و در برخی روایات نیز تأییدی بر آن ذکر شده است. «7» از سوی (1). تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 423؛ المفصل، ج 1، ص 307- 308؛ EQ، Vol. 1، P. 12/- 22
(2). الاحتجاج، ج 2، ص 333- 334؛ کنزالعمال، ج 12، ص 479- 480؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353، 356 و 360
(3). المیزان، ج 10، ص 30؛ EQ، Vol. 1، P 12/- 22
(4). جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 280-/ 284؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 145؛ بحارالانوار، ج 11، ص 353
(5). نمونه، ج 21، ص 351
(6). قصص الانبیاء، ابن کثیر، ص 113
(7). البدایة والنهایه، ج 1، ص 126؛ فتح الباری، ج 8، ص 444
دیگر، مطالعات زمینشناسی و باستانشناسی نشان میدهد که بیابانهای جزیرةالعرب در دورههای پیشین، از سرسبزی و اعتدال آب و هوایی برخوردار بوده و در دورهای خاص در اثر تغییر وضعیّت جوّی، این منطقه به شکل بیابان درآمده که در اثر آن، مهاجرتهای متعدّدی از این سرزمین رخ داده است. «1» در برخی روایات تفسیری نیز به تغییر و تحوّل زیست محیطی محلّ سکونت عادیان در اثر خشم خداوند اشاره شده است؛ «2» بنابراین، شاید آن دو گزارش، به دو دوره از پیامبری هود مربوط بوده یا آن که نام احقاف، نه از آغاز، بلکه در دورههای متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساکنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضیحات برخی مفسّران «3» و کاربردهای گوناگون این کلمه «4» نیز برمی آید که احقاف بیش از آن که نامی برای سرزمین خاصّی باشد، بر عموم بیابانهای دارای تپّههای شنی اطلاق میشود. تقسیم عاد به دو گروه بادیهنشین و شهرنشین در برخی روایات، «5» راه حلّ سومی را پیش روی ما مینهد. بر این اساس، گزارشهای متفاوت از محلّ سکونت عاد، در واقع هر یک خطاب به گروه خاصّی از آنان بوده است.
در آیاتی دیگر، از بنای آثار تمدّنی بزرگی در منطقه سکونت عادیان یاد شده است.
آنان بر اماکنی مرتفع در سرزمین خویش بناهایی بدون سود میساختند که گویا اماکنی برای عیش و نوش و سرگرمی و تفاخر* بوده است: «6» «اتَبنونَ بِکُلّ ریعٍ ءایَةً تَعبَثون» .
(شعراء/ 26، 128) این در حالی است که تعبیر «اودیه» جمع وادی در آیه 24 احقاف/ 46 نشان میدهد که آنان در دشتهای مسطّحی میزیستند. احتمالًا آنان همانند قوم ثمود* (به ویژه با توجّه به تقارن یاد آنها در قرآن) در دشتهایی نزدیک کوهستان زندگی میکرده (فجر/ 89، 6- 9)، این بناها را بر قلّه تپهها و کوههای اطراف میساختند. سرزمین یمن در جنوب و منطقه حسمی در شمال عربستان که ترکیبی از دشت و کوه است «7» و همچنین منطقه «وادیالقری در حجاز با توجّه به اکتشاف آثاری دست نوشته و بقایای یک معبد بر فراز کوهی در آن، «8» با گزارش این آیات مطابقت دارند. همچنین آنان بناهای بزرگ (1). المفصل، ج 1، ص 240-/ 246
(2). فتح الباری، ج 6، ص 267
(3). التبیان، ج 9، ص 280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 135- 136
(4). مستدرک، ج 2، ص 488؛ الاحتجاج، ج 2، ص 334؛ بحارالانوار، ج 6، ص 292
(5). فتح الباری، ج 6، ص 268
(6). تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 354؛ المیزان، ج 15، ص 300
(7). تفسیر قرطبی، ج 16، ص 135
(8). المفصل، ج 1، ص 169
دیگری نیز میساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُم تَخلُدون» (شعراء/ 26، 129) که گویا نوعی قلعه و کاخ بوده است. «1» همچنین از تهاجم و حملههای سخت و شدید این قوم به سرزمینهای اطراف یاد شده: «واذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارین» (شعراء/ 26، 130) که نشان دهنده اقتدار آنان در منطقهای به نسبت گسترده است. «2» انتشار آنان در چنین منطقهای که از یمن تا شام دانسته شده، «3» و در برخی اخبار حکایت شده است. «4» چه بسا گزارش متفاوت از محل سکونت آنها که گاه خشک و کویری و گاه آباد و سرسبز یا گاه مسطّح و گاه کوهستانی معرّفی شده، نشاندهنده تنوّع زیست محیطی مناطق تحت نفوذ آنها باشد.
در گزارشی دیگر از شیوه و محلّ زندگی این قوم، آیات «الَم تَرَ کَیفَ فعلَ رَبُّکَ بِعادٍ* ارَمَ ذاتِ العِماد* الَّتی لَم یُخلَق مِثلُها فِی البِلد» (فجر/ 89، 6-/ 8) از نظر بسیاری مفسّران به وجود بناهایی عظیم با ستونهای بزرگ در شهر ارم* که مرکز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پدید نیامده است، اشاره دارد»
که البتّه تعبیر «ارم ذات العماد» در دیدگاهی مخالف از سوی گروهی دیگر از مفسّرانِ نخستین و متأخّر، به قبیله ارم در نقش تیرهای ازعاد که در خیمههای ستون دار میزیستند، تفسیر، و دلیلی بر کوچ نشینی آنها دانسته شده و بیهمتایی مورد اشاره در آیه مزبور، به قدرت بدنی و هیکل بزرگ و نیرومند آنها و نه شهر و تمدّنشان ارتباط داده شده است. «6» این تفسیر نیز با توجّه به طبیعت زندگی کوچنشینی که دامنه متنوّعی از مناطق دارای ویژگیهای زیست محیطی گوناگون را در بر میگیرد، راه حلی برای رفع تناقض ظاهری گزارشهای قرآن از محل (1). تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 354؛ المیزان، ج 15، ص 300
(2). مجمعالبیان، ج 7، ص 310
(3). المنار، ج 8، ص 496
(4). جامعالبیان، مج 5، ج 8، ص 284؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 135؛ فتحالقدیر، ج 5، ص 22
(5). جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 220- 222؛ تفسیر ثعلبی، ج 10، ص 196؛ معجم البلدان، ج 1، ص 155
(6). جامعالبیان، مج 15، ج 30، ص 220- 222؛ تفسیر ابنکثیر، ج 3، ص 355؛ البدایةوالنهایه، ج 1، ص 119؛ فتح الباری، ج 8، ص 539
سکونت عادیان پیشروی میگذارد. برخی مفسّرانِ نخستین، تحت تأثیر تفسیر اوّل از آیات مزبور، شهر دمشق یا اسکندریّه را همان ارم محلّ سکونت عاد شمردهاند «1» ابنبطوطه نیز از قبری منسوب به هود علیه السلام در مسجد دمشق یاد کرده «2» که احتمال دارد از آنِ یکی از قدّیسان مسیحی بوده یا ناشی از فضیلت سازیهای دوره بنی امیّه باشد. «3» برخی معاصران نیز با توجّه به وجود قلعهها و ستونهای سنگی بزرگ در مناطقی از سوریه و لبنان که ظاهراً بازمانده از تمدّن رومی است، این احتمال را مطرح ساختهاند که عادیان در آن منطقه میزیستند. «4» به هر روی، پژوهشهای باستانشناسی و تاریخی، تصوّر روشنتری از ارم در مقایسه با احقاف به دست داده که صرف نظر از آرای تمایز دهنده ارم و احقاف میتوانند در روشنتر شدن محلّ سکونت عاد یاری رسانند. (ظ ارم)
اقلیمنگاران مسلمان «5» و مفسّران قرآن «6» در شناسایی محل سکونت عادیان با تکیه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهای شبه تاریخی و روایی، بیشتر، مناطقی میان عمان و یمن و عربستان در جنوب ربعالخالی را ذکر کردهاند. عمده این اقوال به بخشهای گوناگون یا تمام منطقه به نسبت گستردهای از شمال حضرموت تا شهر ساحلی شحر «7» به سمت شرق در امتداد خلیج عدن «8» تا شهر مهره در ساحل خلیج قمر و در نهایت سرزمین عمان «9» تا شهر ظفار «10» اشاره دارند. برخی نیز با توسعه بیشتر دامنه این سرزمین، تا عمق صحرای مرکزی و شمال شرقی عربستان پیش رفته و از «دهناء» نیز در زمره منطقه نفوذ عاد یاد کردهاند «11» (1). جامع البیان، مج 15، ج 30، ص 222
(2). رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 105 و 288
(3). المفصل، ج 1، ص 313
(4). الفرقان، ج 26، ص 50- 53
(5). احسن التقاسیم، ج 1، ص 74 و 88؛ المسالک، ص 26
(6). جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 32؛ التبیان، ج 9، ص 279- 280؛ مجمع البیان، ج 9، ص 136
(7). تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 199؛ البدایة و النهایه، ج 1، ص 119
(8). تاریخ ابنخلدون، ج 1، ص 57
(9). معجم البلدان، ج 1، ص 115 و ج 5، ص 442؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 110- 111
(10). رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 288؛ صبح الاعشی، ج 5، ص 12
(11). فتح الباری، ج 6، ص 267
که در این صورت، وجه جمعی میان فرضیّههای وقوع احقاف در جنوب و شمال جزیرةالعرب برقرار شده و افزون بر این، قولی که احقاف را نام کوهی در بادیه شام در اطراف تبوک میداند نیز با توجّه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربی عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمینماید یا آن که منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده که به اشتباه، کوهی در شام قلمداد شده است. با این همه، احتمالًا عذاب الهی در محدوده خاصّی از این منطقه گسترده که شاید محلّ اصلی گردهمایی و تمرکز آنان بوده، رخ داده است. در این میان، سرزمین یمن با توجّه به وجود منطقهای کوهستانی در شمال آن و منطقهای سرسبز و آباد در امتداد ساحل دریای سرخ در غرب آن و بیابانی خشک و کویری در جنوب آن، ادّعای وجود احقافِ محلّ عذاب عاد (در مقایسه با کاربرد گسترده واژه احقاف که بخشهای بیابانی گوناگونی از جزیرةالعرب را شامل میشود) در آن، با مجموع گزارشهای تاریخی و کاوشهای باستانشناسی و تحقیقات زمینشناسی بیشتر سازگار است. در این سرزمین، هنوز آثار نه چندان کمی از تمدنهای پیشین «1» و شهرها و روستاهای کهن ویران شده، بر جای مانده است و آثاری از فعّالیّتهای آتشفشانی در برههای نه چندان دور نیز در برخی مناطق آن به دست آمده «2» که با نوع عذاب مردم عاد که صاعقهوار به هر چه دست مییافت، خاکستر و نابود میساخت (فصلت/ 41، 13؛ احقاف/ 46، 25؛ ذاریات/ 51، 42) قابل تطبیق است. برخی گزارشها نیز از وجود قبری منسوب به هود علیه السلام در این منطقه حکایت دارند «3» که ابن بطوطه آن را در سفرنامه خویش وصف کرده «4» و گویا از دوره جاهلیّت تاکنون، محلّ زیارت مردم آن سرزمین بوده است. «5»
در روایات و اخبار اسلامی، همانند بسیاری دیگر از داستانها به رد پای افسانه پردازانی مانند وهب بن منبه برمیخوریم «6» که اعتماد پژوهشگران را به پارهای از آنها از میان برده است. «7» در روایاتی دیگر، از احقاف به صورت بدترین وادی «8» و دورترین منطقه جهان «9» یاد شده که شاید به وضعیّت بسیار سخت آب و هوایی و فقدان هرگونه آثار حیات (1). قصصالانبیاء، نجار، ص 51
(2). المفصل، ج 1، ص 172
(3). نزهة المشتاق، ج 1، ص 56؛ النور السافر، ج 1، ص 62
(4). رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 105 و 288
(5). المفصل، ج 1، ص 313؛ الاعلام، ج 8، ص 102
(6). قصصالانبیاء، راوندی، ص 88- 89؛ بحارالانوار، ج 11، ص 357 و 361- 362
(7). مؤلفات جرجی زیدان، ج 10، ص 17
(8). المصنف، ج 5، ص 116؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 448
(9). دلائل الامامه، ص 228؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 54- 55
و آبادانی در آن اشاره دارد. هم چنین سرزمین مزبور با چاه برهوت که محل استقرار جانهای کافران است، در ارتباط دانسته شده «1» که احتمالًا نوعی تأویل و تمثیل به شمار میرود. در همین جهت، برخی نیز احقاف را کوهی از زبرجد سبز با برخی ویژگیهای غیر طبیعی دانسته «2» و آن را همان کوه قاف شمردهاند. «3»
منابع
الاحتجاج؛ احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم؛ الاعلام؛ بحارالانوار؛ البدایة والنهایه؛ بصائرالدرجات؛ تاریخ ابنخلدون؛ تاریخ مدینة دمشق؛ التبیان فی تفسیر القرآن؛ ترتیب کتاب العین؛ تفسیر عاملی؛ تفسیر عبدالرزاق؛ تفسیر غریب القرآن الکریم؛ تفسیر القرآن العظیم، ابنکثیر؛ تفسیر مجاهد؛ تفسیر المنار؛ تفسیر نمونه؛ تنویر الحوالک؛ جامعالبیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم؛ حجةالتفاسیر و بلاغ الاکسیر؛ دراسات تاریخیه فی القرآن الکریم؛ الدرالمنثور فیالتفسیر بالمأثور؛ دلائلالامامه؛ رحلة ابنبطوطه؛ شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید؛ صبح الاعشی فی صناعة الانشاء؛ الصحاح تاج اللغة و صحاحالعربیه؛ الفائق فی غریب الحدیث؛ فتحالباری شرح صحیحالبخاری؛ فتحالقدیر؛ الفرقان فی تفسیر القرآن؛ القاموس المحیط؛ قاموس الکتاب المقدس؛ قصص الانبیاء، ابنکثیر؛ قصصالانبیاء، راوندی؛ قصصالانبیاء، نجار؛ الکتاب المقدس؛ الکشف والبیان، ثعلبی؛ کنزالعمال فی سننالاقوال و الافعال؛ لسانالعرب؛ مؤلفات جرجی زیدان الکامله؛ مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن؛ مدینةالمعاجز؛ المسالک والممالک؛ المستدرک علیالصحیحین؛ المصنف؛ معانی القرآن، نحاس؛ معجمالبلدان؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام؛ میزانالحکمه؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ نزهة المشتاق فی احتراق الآفاق؛ النور السافر عن اخبار القرن العاشر.
Encyclopedia of the Quran (1). المصنف، ج 5، ص 116؛ بصائر الدرجات، ص 528؛ بحارالانوار، ج 6، ص 291، ج 11، ص 232، ج 46، ص 243 و ج 61، ص 331
(2). ترتیبالعین، ص 150؛ لسانالعرب، ج 9، ص 53، «حقف»
(3). معجم البلدان، ج 1، ص 115
ک