گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد نوزدهم
سوره زمر


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 75 آيه است
محتواى سوره زمر:
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده ، و بـه هـمـيـن دليـل بـيـش از هـر چـيـز سـخـن از مسائل مربوط به توحيد و معاد، و اهميت قرآن و مقام نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد. چنانكه معمول سوره هاى مكى همين است .
دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر زيربناى اعتقادات دينى و پايه هاى ايمانى بود، لذا قويترين و مؤ ثرترين بحثها در اين زمينه در سوره هاى مكى منعكس است ، و همين اسـاس مـحـكـم بـود كـه اثرات شگرفش در مدينه ، در غزوات ، در برخورد با دشمن ، در بـرابـر كـارشـكـنـيـهـاى مـنـافـقـين ، و در پذيرش نظام اسلامى شد. و اگر بخواهيم سر پـيـروزى سريع مسلمانان را در مدينه بدانيم بايد آموزشهاى مؤ ثر مكه را مورد مطالعه قرار دهيم .
به هر حال اين سوره از چند بخش مهم تشكيل يافته است :
1 - چيزى كه بيش از همه در سراسر اين سوره منعكس است مساءله دعوت به توحيد خالص مـى بـاشـد، تـوصـيـه در تمام ابعاد و شاخه هايش ، توحيد خالقيت ، توحيد ربوبيت ، و توحيد عبادت مخصوصا روى مساءله اخلاص در عبادت و بندگى خدا بارها در آيات مختلف ايـن سـوره تكيه شده است ، و تعبيراتش در اين زمينه آنچنان مؤ ثر است كه قلب انسان را به سوى اخلاص مى كشاند و جذب مى كند.
2 - مساءله مهم ديگرى كه در مقاطع مختلف اين سوره و تقريبا از آغاز تا
انـجـام آن مـورد توجه است مساءله معاد و دادگاه بزرگ عدالت خدا است مساله ثواب و جزا، غـرفـه هـاى بهشتى ، و سايبانهاى آتشين دوزخى ترس و وحشت روز قيامت ، و آشكار شدن نتايج اعمال و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنه بزرگ
مـسـاءله سـيـاه شـدن صـورت دروغـگـويـان و كسانى كه بر خدا افترا بستند، رانده شدن كافران به سوى جهنم ، ملامت و سرزنش فرشتگان عذاب نسبت به آنها، و دعوت بهشتيان به سوى بهشت و تبريك و تهنيت فرشتگان رحمت به آنها!
ايـن مـسـائل كـه بـر مـحـور مـعـاد دور مـى زنـد آنـچـنـان بـا مـسـائل تـوحـيـدى آمـيـخـتـه اسـت كـه گـوئى تـار و پـود يـك پـارچـه را تشكيل مى دهد.
3 - بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره كـه تـنـهـا قـسـمـت كـوتـاهـى از آن را اشـغـال مـى كـنـد اهـمـيـت قـرآن مجيد است ، ولى اين بخش كوتاه ترسيم جالبى از قرآن و تاءثير نيرومند آن در قلوب و جانها در بر دارد.
4 - بخش ديگرى كه آن هم نسبتا كوتاه است بيان سرنوشت اقوام پيشين و مجازات دردناك الهى نسبت به تكذيب كنندگان آيات حق مى باشد.
5 - و بـالاخـره بـخـشـى از ايـن سـوره نـيـز پـيـرامـون مـساءله توبه و باز بودن درهاى بازگشت به سوى خداست ، و مؤ ثرترين آيات توبه و رحمت در اين بخش بيان شده كه شايد در قرآن آيه اى نويد بخش تر از آن در اين زمينه نباشد
ايـن سـوره بنام سوره (زمر) معروف است و اين نام از آيه 71 و 73 اين سوره گرفته شده و گاه سوره (غرف ) به مناسبت آيه 20 ناميده مى شود اما اين نام مشهور نيست .
(فضيلت سوره زمر):
در احاديث اسلامى اهميت فوق العاده اى به تلاوت اين سوره داده شده ، از جمله در حديثى از پـيـامـبـر اسـلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قرء سورة الزمر لم يقطع الله رجـاه ، و اعـطـاه ثـواب الخـائفـيـن الذيـن خـافوا الله تعالى : كسى كه سوره زمر را قـرائت كند خداوند اميدش را (از رحمت خود) قطع نخواهد كرد، و پاداش كسانى را كه از خدا مى ترسند به او عطا مى كند.
در حديث ديگرى از امام صادق چنين نقل شده : من قرء سورة الزمر اعطاه الله شرف الدنيا و الاخـرة ، و اعـزه بـلا مـال و لا عشيرة ، حتى يهابه من يراه و حرم جسده على النار: كسى كه سـوره زمـر را تـلاوت كـنـد خـداونـد شـرف دنـيـا و آخـرت بـه او مـى دهـد، و بـدون داشتن مـال و قـبـيـله قـدرت و عزت به او مى بخشد، آنچنان كه هر كس او را ببيند از او حساب مى برد، و بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند.
مـقـايـسـه فـضيلتهاى فوق با محتواى اين سوره در زمينه خوف از پروردگار، و اميد به رحـمـت او، و اخـلاص در عـبوديت ، و تسليم مطلق در برابر ذات پاك حق ، به خوبى نشان مـى دهد كه اين پاداشها از آن كسانى است كه (تلاوت ) را مقدمه اى براى (انديشه و انديشه ) را وسيله اى براى (ايمان و عمل ) قرار مى دهند، و به تعبير ديگر: محتواى ايـن سـوره در درون جـان آنـهـا پياده مى شود، و تجلى آن در تمام زندگى آنها نمايان مى گردد آرى چنين افرادى ، درخور چنان پاداش عظيم و رحمت وسيع پروردگارند.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم (1)
إ نا أ نزلنا إ ليك الكتاب بالحق فاعبد الله مخلصا له الدين (2)
أ لا لله الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه أ ولياء ما نعبدهم إ لا ليقربونا إ لى الله زلفى إ ن الله يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون إ ن الله لا يهدى من هو كاذب كفار (3)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ايـن كـتـابـى اسـت كـه از سـوى خـداونـد عـزيـز و حـكـيـم نازل شده است .
2 - مـا ايـن كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ، خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان .
3 - آگـاه بـاشـيـد ديـن خـالص از آن خـدا اسـت ، و آنها كه غير از خدا را اولياى خود قرار دادند، و دليلشان اين بود كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند
نـزديـك كـنـنـد، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند، خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.
تفسير:
دين خود را از هر گونه شرك پاك و خالص كن !
ايـن سـوره بـا دو آيـه دربـاره نـزول قـرآن مـجـيـد آغـاز شـده كـه در يـك آيـه مـبـدء نزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است ، و در آيه ديگر محتوا و هدف قرآن .
نـخـسـت مـى گـويـد: ايـن كـتـابـى اسـت كـه از سـوى خـداونـد عـزيـز و حـكـيـم نازل شده است (تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ).
هـر كـتـابـى را به نازل كننده ، يا نويسنده آن بايد شناخت ، و هنگامى كه بدانيم كه اين كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى از عـلم خـداونـد قـادر و حكيمى سرچشمه گرفته كه هيچ چيز در بـرابـر قـدرت بـى پـايانش مشكل نيست و هيچ امرى از علم نامتناهيش مخفى نمى باشد پى بـه عظمت محتواى آن مى بريم ، و بى آنكه توضيح بيشترى داده شود يقين پيدا مى كنيم كه محتواى آن حق است و سراسر حكمت و نور و هدايت است .
ضـمنا اينگونه تعبيرات در آغاز سوره هاى قرآن ، مؤ منان را به اين حقيقت متوجه مى سازد كـه آنچه را در اين كتاب بزرگ مى يابند كلام خدا است نه كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، هر چند كلام او هم والا و حكيمانه است .
سـپـس بـه مـحـتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته مى گويد: ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ).
چيزى جز (حق ) در آن نيست ، و مطلبى جز حق در آن مشاهده نمى كنى از همين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى آنند.
و از آنـجـا كـه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى افزايد: اكـنـون كـه چـنـيـن است خدا را پرستش كن در حالى كه دين خود را براى او خالص مى كنى (فاعبد الله مخلصا له الدين ).
مـمـكـن اسـت مـنـظـور از (ديـن ) در ايـنـجـا عـبـادت خـداونـد بـاشـد، چـرا كـه قـبـل از آن بـا جـمـله (فـاعـبـد الله ) دسـتور به عبادت مى دهد، بنابراين دنباله آن كه (مـخـلصا له الدين ) است شرط صحت عبادت يعنى اخلاص و خالى از هر گونه شرك و ريا و غير خدا بودن را بيان مى كند.
با اين حال وسعت مفهوم (دين ) و عدم هيچگونه قيد و شرط در آن ، معنى گسترده ترى را مى رساند كه هم عبادت را شامل مى شود و هم اعمال ديگر و هم اعتقادات را، به تعبير ديگر (ديـن ) مـجـمـوعـه حـيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد، و بندگان خالص خدا بـايـد تـمـام شـؤ ن زنـدگـى خـود را بـراى او خـالص گـردانـنـد، غـيـر او را از خـانـه دل و صـحنه جان ، و ميدان عمل ، و دايره گفتار بزدايند، به او بينديشند و براى او دوست بـدارنـد، از او سـخـن بـگـويـنـد و بـه خـاطـر او عـمـل كنند، و هميشه در راه رضاى او گام بردارند كه (اخلاص دين ) همين است .
بـنـابـرايـن مـحدود ساختن مفهوم آيه در شهادت (لا اله الا الله ) يا خصوص (عبادت و اطاعت ) نه لزومى دارد و نه دليل روشنى .
در آيه بعد بار ديگر روى مساءله (اخلاص ) تاءكيد كرده مى گويد آگاه باشيد دين خالص از آن خدا است ! (الا لله الدين الخالص ).
اين عبارت تاب دو معنى دارد:
نـخـسـت اينكه : آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص است ، و تنها تسليم بيقيد و شرط در بـرابر فرمان او است و هر گونه شرك و رياء و آميختن قوانين الهى به غير آن مردود و مطرود است .
ديـگـر ايـنـكـه : ديـن و آئيـن خـالص را تنها از خدا بايد گرفت ، چرا كه هر چه ساخته و پرداخته افكار انسانها است نارسا است ، و آميخته با خطا و اشتباه است .
ولى بـا تـوجـه بـه آنـچـه در ذيـل آيـه سـابـق آمـد مـعـنـى اول مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه در آنـجـا فاعل اخلاص ، بندگان هستند، بنابراين خلوص در آيه مورد بحث نيز بايد از ناحيه آنها رعايت شود.
شـاهـد ديـگـر ايـن سـخن حديثى است كه از پيغمبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده اسـت كـه مـردى خـدمـتـش آمـد و عـرض ‍ كـرد: يـا رسـول الله ! انـا نـعـطـى امـوالنـا التـمـاس الذكـر فـهـل لنـا مـن اجـر؟ فـقـال رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) لا، قـال يـا رسـول الله ! انـا نـعـطـى التـمـاس الاجـر و الذكـر فـهـل لنـا اجـر؟ فـقـال رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ان الله تـعـالى لا يـقبل الا من اخلص له ، ثم تلا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هذه الاية الا لله الديـن الخـالص : اى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـا امـوال خـود را بـه ديگران مى بخشيم تا اسم و رسمى در ميان مردم پيدا كنيم آيا پاداشى داريم ؟ فرمود نه .
مجددا عرض كرد: گاهى هم براى اجر الهى و هم به دست آوردن نام مى بخشيم آيا پاداشى داريـم ؟ پـيامبر فرمود: خداوند چيزى را قبول نمى كند مگر اينكه خالص براى او باشد، سپس اين آيه را تلاوت كرد (الا لله الدين الخالص ).
بـه هـر حـال ايـن آيـه در حـقـيـقـت بـيـان دليـل بـراى آيـه قـبـل اسـت ، در آنـجـا مـى گـويـد: خدا را از روى اخلاص عبادت كن ، و در اينجا مى افزايد: بدانيد خدا تنها عمل خالص را مى پذيرد.
در آيـات قـرآن و احـاديـث اسـلامى روى مساءله اخلاص بسيار تكيه شده است ، شروع جمله مـورد بـحث با (الا) كه معمولا براى جلب توجه گفته مى شود نشانه ديگرى نيز بر اهميت اين موضوع است .
سـپـس بـه ابطال منطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و در بيراهه شرك سـرگـردان شـده انـد پـرداخـتـه ، چـنـيـن مى گويد: كسانى كه غير از خدا را اولياى خود پذيرفته اند و دليلشان اين است كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند و آنجا اسـت كـه فـسـاد و تـباهى اعمال و افكارشان بر همگان آشكار مى شود (و الذين اتخذوا من دونـه اوليـاء مـا نـعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ان الله يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ).
اين آيه در حقيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روز برطرف شدن اختلافات و آشكار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند، و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند، علاوه بر اينكه در صحنه محشر در برابر همگان رسوا مى شوند.
در اينجا منطق بت پرستان به روشنى بيان شده است .
توضيح اينكه :
بـعـضـى معتقدند يكى از سرچشمه هاى بت پرستى اين است كه گروهى به زعم خود ذات پـاك خـداونـد را بـزرگـتـر از آن مـى دانـسـتـنـد كـه عقل و فكر ما به آن راه يابد
و بر اين اساس او را منزه از اين مى دانستند كه ما مستقيما او را مورد عبادت خويش قرار دهيم ، بـنابراين بايد به كسانى روى آوريم كه ربوبيت و تدبير اين عالم از سوى خداوند بر عهده آنها گذارده شده است ، و آنها را واسطه ميان خود و او قرار دهيم .
آنها را به عنوان (ارباب ) و خدايان بپذيريم و پرستش كنيم تا ما را به خدا نزديك كنند، آنها همان فرشتگان و جن و به طور كلى وجودات مقدس عالمند.
سـپـس از آنـجـا كـه دسـتـرسـى بـه ايـن مـقـدسـيـن نـيـز امـكـان پـذيـر نـبـود تـمـثـال و سـمـبـلى بـراى آنـهـا مى ساختند و آنها را پرستش مى كردند، و اينها همان بتها بـودنـد، و چـون مـيـان ايـن تـمـثـالهـا و وجـود مـقـدسـيـن يـك نـوع وحـدت قائل بودند بتها را نيز (ارباب ) و خدايان خود مى پنداشتند.
بـه ايـن تـرتـيب خدايان در نزد آنها همان موجودات ممكنى بودند كه از سوى خداوند عالم آفـريـده شـده بودند، و به زعم آنها مقربان درگاه حق و اداره كنندگان امور جهان به امر پـروردگـار بـودنـد، و خـدا را رب الاربـاب (خـداى خـدايـان ) مـى دانـسـتـنـد كـه خـالق و آفريدگار عالم هستى است ، و گرنه كمتر كسى از بت پرستان معتقد بود كه اين بتهاى سـنـگـى و چـوبـى و يـا حتى خدايان پندارى آنها يعنى فرشتگان و جن و مانند آن خالق و آفريدگار اين جهان مى باشد.
البـتـه بـت پـرسـتـى سرچشمه هاى ديگرى نيز دارد از جمله اينكه احترام فوق العاده به انبياء و نيكان گاهى سبب مى شد كه تمثال آنها را بعد از مرگشان مورد احترام قرار دهند، و بـا گـذشـت زمـان ايـن تـمـثـالهـا جـنـبـه اسـتـقـلالى پـيـدا كـرده ، و احـتـرام نـيـز تبديل به پرستش مى شد، و به همين علت مساءله مجسمه سازى در اسلام شديدا نهى شده است .
ايـن امر نيز در تواريخ آمده است كه عرب جاهلى به خاطر احترام فوق العاده اى كه براى كـعـبه و سرزمين مكه قائل بود گاهى قطعات سنگى از آنجا را با خود به نقاط ديگر مى برد و مورد احترام و كم كم پرستش قرار مى داد.
و در هـر حـال ايـنـهـا مـنـافـاتـى بـا آنـچـه در داسـتـان (عـمـرو بـن لحـى ) نـقـل شده ندارد كه او به هنگام سفر به شام صحنه هائى از بت پرستى را مشاهده كرد و بـراى اوليـن بـار بـتـى را بـا خـود از آنـجـا بـه حـجاز آورد، و پرستش بتان از آن زمان معمول شد، چرا كه هر يك از آنچه گفتيم يكى از ريشه هاى بت پرستى را بيان مى كند و انگيزه شاميان در پرستش بتها نيز از همين امور يا مانند آن سرچشمه مى گرفت .
اما در هر صورت اينها همه اوهام و خيالات بى اساسى بود كه از مغزهاى ناتوان تراوش مى كرد، و مردم را از جاده اصيل خداشناسى منحرف مى ساخت .
قـرآن مـجـيـد مـخـصـوصا روى اين نكته تاءكيد مى كند كه انسان بدون هيچ واسطه اى مى تـوانـد بـا خـداى خـود تـمـاس گـيـرد، بـا او سـخـن گويد، راز و نياز كند، حاجت بطلبد تقاضاى عفو و توبه كند، اينها همه از آن او و در اختيار و قدرت او است .
سـوره (حـمـد) بـيـانگر اين واقعيت است چرا كه بندگان با خواندن اين سوره به طور مـداوم در نـمـازهـاى روزانـه مـستقيما با پروردگار خود ارتباط برقرار مى كنند، او را مى خوانند و بدون هيچ واسطه اى از او تقاضا مى كنند و حاجات خويش را مى طلبند.
طـرز اسـتـغـفـار و تـوبـه در بـرنـامـه هـاى اسلامى و همچنين هر گونه تقاضا از خداوند بزرگ كه دعاهاى ماءثوره ما مملو از آن است همگى نشان مى دهد كه اسلام هيچگونه واسطه اى در اين مسائل قائل نشده است و اين همان حقيقت توحيد است .
حـتـى مساءله شفاعت و توسل به اولياء الله نيز مقيد به اذن پروردگار و اجازه او است و تاءكيدى است بر همان مساءله توحيد.
و بـايـد هـم چـنـيـن رابـطـه اى بـرقـرار باشد، چرا كه او به ما از خود ما نزديكتر است ، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: و نـحـن اقـرب اليـه مـن حـبـل الوريـد: (مـا بـه انـسان از رگ گردن او نزديكتريم )! (ق - 16) و اعلموا ان الله يـحـول بـيـن المـرء و قـلبـه : (بـدانـيـد خـداونـد مـيـان انـسـان و دل او قرار دارد)! (انفال - 24).
بـا اين حال نه او از ما دور است ، و نه ما از او دوريم ، تا نيازى به واسطه باشد، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است ، در همه جا حضور دارد، و در درون قلب ما جاى او است .
بـنـابـرايـن پـرستش واسطه ها، خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند، و خواه پرستش بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى ، يـك عـمـل بى اساس و دروغين است ، به علاوه كفران نعمتهاى پـروردگـار محسوب مى شود، چرا كه بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان يا سراپا نياز.
لذا در پـايـان آيـه مى گويد: خداوند كسى را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند (ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار)
نه هدايت به راه مستقيم در اين جهان ، نه به سوى بهشت در جهان ديگر چرا كه خود مقدمات بـسـتـه شـدن درهـاى هـدايـت را فراهم ساخته است ، زيرا خداوند فيض هدايتش را به زمينه هائى مى فرستد كه لايق و آماده پذيرش آنند، نه دلهائى كه آگاهانه هر گونه آمادگى را در خود نابود كرده اند.
نكته :
فرق ميان (تنزيل ) و (انزال )
در نـخـسـتـين آيه اين سوره تعبير به (تنزيل الكتاب ) شده است ، و در آيه دوم تعبير به (انزلنا اليك الكتاب ).
در اينكه در ميان (تنزيل ) و (انزال ) چه تفاوتى است ؟ و اين اختلاف تعبير در اين آيـات بـه چـه مـنـظـور اسـت ؟ آنـچـه از پـاره اى از مـتون لغت استفاده مى شود اين است كه (تـنـزيـل ) مـعـمـولا در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه چـيـزى تـدريـجـا نـازل شـود در حـالى كـه (انـزال ) مـعـنـى عـامـى دارد كـه هـم شامل نزول تدريجى مى گردد، و هم نزول دفعى .
بـعـضـى نـيـز ايـن دو را در مـقـابـل يـكـديـگـر دانـسـتـه انـد و مـعـتـقـدنـد (تـنـزيـل ) فـقـط نـزول تـدريـجـى و (انـزال ) فـقـط نزول دفعى است .
بـنـابـرايـن اخـتـلاف تـعـبـير فوق ممكن است به خاطر آن باشد كه قرآن داراى دو گونه نزول است ، يكى نزول دفعى كه در شب قدر و در ماه مبارك رمضان واقع شد كه يكجا بر قـلب پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام نـازل گشت چنانكه قرآن مى گويد: انا انزلناه فى ليلة القـدر: (مـا قـرآن را در شـب قـدر نـازل كـرديم ) (قدر آيه 1) - انا انزلناه فى ليلة مـبـاركـة : (مـا آنـرا در شـب مـبـاركـى نـازل كـرديـم ) (دخـان - 3) - شـهـر رمـضـان الذى انـزل فـيـه القـرآن (مـاه رمـضـان هـمـان مـاهـى اسـت كـه قـرآن در آن نازل شده است ) (بقره - 185).
در تـمـام ايـن مـوارد از مـاده (انـزال ) اسـتـفـاده شـده كـه اشـاره بـه نزول دفعى قرآن است .
و نزول ديگرى كه تدريجا در طى 23 سال دوران نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) صـورت گـرفـت ، و در هـر حـادثـه و مـاجـرائى آيـاتـى مـتـنـاسـب آن نـازل گـرديـد، و مـسـلمـانـهـا را مـرحـله بـه مـرحـله در مـدارج كمال معنوى و اخلاقى و اعتقادى و اجتماعى سير داد،
چنانكه در آيه 106 سوره اسراء مى خوانيم : و قرانا فرقناه لتقرأ ه على الناس على مكث و نـزلنـاه تـنـزيـلا: مـا قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آياتى جدا از هم مى بـاشد تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى (و جذب دلها شود) و به طور قطع اين قرآن را تدريجا ما نازل كرديم .
جـالب ايـنكه گاهى در يك آيه هر دو تعبير به دو منظور به كار رفته است چنانكه قرآن مجيد در آيه 20 سوره محمد مى گويد: و يقول الذين آمنوا لو لا نزلت سورة فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأ يت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت :
(مـؤ مـنـان مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى نـازل نـشـده ؟ هـنـگـامـى كـه سـوره مـحـكـمـى نـازل شـود و يـادى از جـنـگ در آن بـاشـد مـنـافـقـان بـيـمـار دل را مى بينى آنچنان به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند قبض روح شوند)!
گوئى مؤ منان تقاضاى نزول تدريجى يك سوره را مى كنند تا با آن خو بگيرند، ولى از آنـجا كه گاه نزول يك سوره به طور تدريجى در مورد مسائلى همچون جهاد سبب سوء استفاده منافقان مى شد تا مرحله به مرحله از آن شانه خالى كنند در اينگونه موارد سوره يكجا نازل مى گشت .
ايـن آخـريـن چيزى است كه در تفاوت اين دو تعبير مى توان گفت ، و بر طبق آن آيات مورد بـحـث اشـاره بـه هـر دو گـونـه نـزول كـرده اسـت ، و از ايـن نـظـر جـامـعـيـت كامل دارد.
ولى با اين حال موارد استثنائى نيز براى تفسير و تفاوت فوق وجود دارد از جمله در آيه 32 فـرقـان مـى خـوانـيـم : و قـال الذيـن كـفـروا لو لا نزل عليه القران جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا: (كافران گفتند چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده ؟ اين به خاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم ، و آن را تدريجا بر تو فرو خوانديم ).
البته هر يك از اين دو نزول فوائد و آثارى دارد كه در جاى خود به آن اشاره شده است .
آيه و ترجمه


لو أ راد الله أ ن يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشاء سبحانه هو الله الواحد القهار (4)
خـلق السـمـوات و الا رض بـالحـق يـكـور اليـل عـلى النـهـار و يـكـور النـهـار عـلى اليل و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى أ لا هو العزيز الغفار (5)




ترجمه :

4 - اگر (به فرض محال ) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد منزه است ، (از اينكه فرزندى داشته باشد) او خداوند واحد قهار است .
5 - آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حـق آفـريـد، شـب را بر روز مى پيچد، و روز را بر شب ، و خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد، هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند، آگاه باشيد او قادر بخشنده است .
تفسير:
او حاكم بر همه چيز است ، چه نيازى به فرزند دارد؟!
مشركان علاوه بر اينكه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند كه در آيات گذشته از آن سـخـن بـود، عـقيده ديگرى درباره بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، نخستين آيه مورد
بحث به پاسخ اين پندار زشت پرداخته مى گويد: اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كـنـد از مـيـان مـخـلوقـاتـش آنـچـه را مـى خـواست بر مى گزيد (لو اراد الله ان يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشاء).
(پـاك و منزه است از اينكه فرزندى داشته باشد، او خداوند واحد قهار است ) (سبحانه هو الله الواحد القهار).
در تفسير جمله اول مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بعضى گفته اند: منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند چرا دختران را بـرگـزيـنـد كـه بـه زعـم و پـنـدار شـمـا انـسانهائى هستند كم ارزش ؟ چرا پسران را بـرنـگـزيـنـد؟، و ايـن در حـقـيـقـت يـكـنـوع اسـتـدلال بـر طـبـق ذهـنـيـات طـرف مقابل است تا بى پايه بودن گفتار خودش را دريابد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى داشته باشد مخلوقاتى برتر و بهتر از فرشتگان مى آفريد.
امـا بـا تـوجـه بـه اينكه ارزش وجودى دختران در پيشگاه خدا از پسران كمتر نيست ، و با تـوجـه بـه ايـنـكـه فـرشـتگان و يا حضرت عيسى كه به اعتقاد منحرفان فرزند خداست موجوداتى بسيار شريف و شايسته اند هيچيك از اين دو تفسير مناسب به نظر نمى رسد.
بـهـتـر ايـن اسـت كـه گـفته شود آيه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى (كـمـك ) يـا (انـس روحـى ) اسـت ، بـه فـرض ‍ مـحـال كـه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت ، بلكه از ميان مخلوقات شريف خود كسانى را برمى گزيد كه اين هدف را تامين كنند چرا فرزند انتخاب كند؟
ولى از آنـجـا كـه او واحـد و يـگـانـه و قـاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى است نه نيازى به كمك كسى دارد، و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با چيزى بر طرف گردد و نه احتياج به ادامه نسل دارد، بنابراين او منزه
و پاك است از داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى .
بـعـلاوه چـنـانـكه قبلا هم گفته ايم اين سبك مغزان بيخبر كه گاه فرشتگان را فرزندان خـدا مـى پـنـداشـتـنـد و گـاه در مـيـان او و جـن نـسـبـتـى قـائل مـى شـدنـد و گـاه (مـسـيـح ) يا (عزير) را پسر خدا معرفى مى كردند از اين واقـعـيـت روشن بيخبر بودند كه اگر منظور از فرزند، فرزند حقيقى است ، اولا لازمه آن جسم بودن است ، ثانيا تجزيه پذيرفتن (چرا كه فرزند جزئى از وجود پدر است كه از او جدا مى شود).
ثالثا لازمه آن داشتن شبيه و نظير است (چرا كه فرزند هميشه شباهت به پدر دارد).
و رابعا: لازمه آن نياز به همسر است .
و خداوند از همه اين امور پاك و منزه مى باشد.
و اگـر مـنـظور فرزند انتخابى و به اصطلاح تبنى است ، آن نيز يا به خاطر نياز به كـمـك جـسـمـانـى و يا انس اخلاقى و مانند آن است ، و خداى قادر و قاهر از همه اين امور بى نياز است .
بنابراين توصيف به (واحد) و (قهار) پاسخ فشرده اى به تمام اين احتمالات است .
بـه هـر حـال انـتـخـاب تـعـبـيـر (لو) كـه مـعـمـولا در مـوارد شـرطـهـاى مـحـال بـه كـار مـى رود اشـاره بـه ايـن اسـت كـه ايـن يـك فـرض مـحـال اسـت كـه خـدا فـرزنـدى بـرگـزيـنـد، و بـه فـرض مـحـال كه نيازى داشت نيازى به آنچه آنها مى گويند نداشت ، بلكه مخلوقات برگزيده اش اين منظور را تامين مى كردند.
سـپـس بـراى تـثـبـيـت ايـن واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد، و نيز براى بيان نـشـانـه هـائى از تـوحيد و عظمتش مى فرمايد: خداوند همه آسمانهاو زمين را به حق آفريد (خلق السموات و الارض بالحق ).
حـق بـودن آنـهـا دليـل بـر ايـن اسـت كـه هـدفـى بـزرگ در كـار بـوده كـه آن چـيـزى جـز تكامل موجودات ، و در پيشاپيش آنها انسان ، و سپس ‍ منتهى شدن به رستاخيز نيست .
بـعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده مى گويد: (او شب را بر روز مى پيچد و روز را بـر شـب ) (يـكـور الليـل عـلى النـهـار و يـكـور النـهـار عـلى الليل ).
چه تعبير جالبى ؟ اگر انسانى بيرون كره زمين ايستاده باشد و به منظره حركت وضعى زمـيـن بـه دور خـودش و پيدايش شب و روز بر گرد آن نگاه كند، مى بيند كه گوئى به طور مرتب از يكسو نوار سياه رنگ شب بر روشنائى روز پيچيده مى شود و از سوى ديگر نوار سفيد رنگ روز بر سياهى شب ، و با توجه به اينكه (يكور) از ماده (تكوير) بـه مـعـنـى پـيـچـيـدن اسـت و مخصوصا ارباب لغت پيچيدن عمامه و دستار را به دور سر نـمـونـه اى از آن مى شمارند، نكته لطيفى كه در اين تعبير قرآنى ، نهفته است روشن مى شود، هر چند بسيارى از مفسران بر اثر عدم توجه به اين نكته مطالب ديگرى ذكر كرده انـد كـه چـنـدان مناسب با مفهوم (تكوير) نيست ، نكته اين است كه زمين كروى است و به دور خـود گردش مى كند، و بر اثر اين گردش ، نوار سياه شب ، و نوار سفيد روز، دائما گرد آن مى گردند، گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مى شود.
به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام نور و ظلمت و پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگونى دارد كه هر كدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويه خاصى به آن مى نگرد:
گـاه مـى گـويـد: يـولج الليـل فـى النـهـار و يـولج النـهـار فـى الليل : شب را در روز تدريجا وارد مى كند، و روز را در شب (فاطر - 13).
در اينجا سخن از ورود مخفيانه و بى سر و صداى شب در روز و روز در شب است .
و گـاه مـى گـويـد: يـغـشـى الليـل النهار: خداوند پرده هاى ظلمانى شب را بر روز مى پوشاند (اعراف - 54) و در اينجا شب به پرده اى ظلمانى تشبيه شده كه گوئى بر روشنائى روز مى افتد و آن را پنهان مى سازد.
و در آيـات مـورد بـحـث سخن از (تكوير) و پيچيده شدن اين دو بر يكديگر است كه آن نيز نكته اى دارد كه در بالا به آن اشاره شد.
سپس به گوشه ديگر از تدبير و نظم اين جهان پرداخته مى گويد: او خورشيد و ماه را مـسـخـر فـرمـان خـويش قرار داد كه هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند (و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى ).
نـور خـورشـيـد در حـركتى كه به گرد خود دارد، يا حركتى كه با مجموع منظومه شمسى بـه سوى نقطه خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد، و نـه مـاه در حـركـت خـود بـه دور زمـيـن و بـه دور خـودش ، و در هـمـه حال سر بر فرمان او دارند، مسخر قوانين آفرينش اويند، و تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه مى دهند.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه منظور از تسخير خورشيد و ماه مسخر شدن آنها براى انسان به اذن پروردگار باشد، چنانكه در آيه 33 سوره ابراهيم آمده است و سخر لكم الشمس و القمر دائبين : (او خورشيد و ماه كه دائما در حركتند مسخر شما قرار داده ).
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله هـاى قـبـل و بعد در آيه مورد بحث ، و نيز با توجه به اينكه تعبير به (لكم ) در آيه مورد بحث وجود ندارد اين معنى بعيد به نظر مى رسد.
در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف
و عنايت مى فرمايد: بدانيد او عزيز غفار است ! (الا هو العزيز الغفار).
بـه مـقـتـضـاى عـزت و قـدرت بـى انـتـهـايـش هـيـچ گـنـهـكـار و مـشـركـى نـمـى تواند از چـنـگـال عـذابـش بـگـريـزد، و به مقتضاى غفاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند و آنها را در سايه رحمتش قرار مى دهد.
(غـفـار) صـيـغـه مـبـالغـه از مـاده غـفـران اسـت كـه در اصل به معنى پوشيدن چيزى است كه انسان را از آلودگى نگه دارد، و هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود مفهومش اين است كه عيوب و گناهان بندگان نادم را مى پوشاند و آنـهـا را از عـذاب و كـيـفـر حفظ مى كند، آرى او در عين عزت و قدرت (غفار) است و در عين رحمت و غفران (قهار)، و ذكر اين دو وصف در پايان آيه براى ايجاد حالت خوف و رجاء در بندگان است كه عامل اصلى هر گونه حركت تكاملى است .
آيه و ترجمه


خـلقـكـم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها و أ نزل لكم من الا نعام ثمانية أ زواج يخلقكم فى بـطـون أ مهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ذلكم الله ربكم له الملك لا إ له إ لا هو فأ نى تصرفون (6)
إ ن تـكـفروا فإ ن الله غنى عنكم و لا يرضى لعباده الكفر و إ ن تشكروا يرضه لكم و لا تـزر وازرة وزر أ خـرى ثـم إ لى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون إ نه عليم بذات الصدور (7)




ترجمه :

6 - او شـمـا را از نـفـس واحـدى آفـريـد، و هـمـسـرش را از (بـاقـيـمـانـده گـل ) او خـلق كـرد، و بـراى شـمـا هـشـت زوج از چـهـارپـايـان نازل كرد، او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد، اين است خداوند پروردگار شما، كه حكومت (در عالم هستى ) از آن او است هيچ معبودى جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!
7 - اگـر كـفـران كـنـيد خداوند از شما بى نياز است ، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد، و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براى شما مى پسندد و هيچ گنهكارى گناه ديـگرى را بر دوش نمى كشد، سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است ، و شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد، چرا كه به آنچه در سينه هاست آگاه است
تفسير:
همه شما را از نفس واحدى آفريد
بـاز در ايـن آيـات سـخـن از آيـات عـظـمـت آفرينش خداوند و بيان قسمت ديگرى از نعمتهاى گوناگون او در مورد انسانهاست .
نخست از آفرينش انسان سخن مى گويد و مى فرمايد: خداوند همه شما را از شخص واحدى آفـريـد، سـپـس هـمـسـرش را از او خـلق كـرد (خـلقـكـم مـن نـفـس واحـدة ثـم جعل منها زوجها).
آفـريـنـش هـمـه انـسـانـهـا از نـفس واحد اشاره به مساءله آفرينش آدم جد نخستين ماست ، كه ايـنـهـمه افراد بشر با تنوع خلقت ، و خلق و خوى متفاوت ، و استعدادها و ذوقهاى مختلف ، همه به يك ريشه باز مى گردد كه آن آدم است .
تـعـبـير به (ثم جعل منها زوجها) در واقع اشاره به اين است كه خدا آدم را آفريد سپس همسرش را از باقيمانده گل او خلق كرد.
روى ايـن حـسـاب آفـريـنـش (حـوا) بـعـد از آفـريـنـش (آدم ) بـوده اسـت و قبل از آفرينش فرزندان آدم .
تـعـبـيـر به (ثم ) هميشه براى تاءخير زمانى نيست بلكه گاهى براى بيان نيز مى آيد، مثلا مى گوئيم كار امروز تو را ديديم سپس كار ديروزت را هم نيز مشاهده
كـرديـم ، در حـالى كـه اعـمـال ديـروز مـسـلمـا قـبـل از اعمال امروز واقع شده ولى توجه به آن در مرحله بعد بوده است .
و ايـنكه بعضى تعبير فوق را اشاره به مساءله (عالم ذر) و آفرينش فرزندان (آدم ) بعد از خلقت او و قبل از خلقت (حوا) به صورت مورچگان دانسته اند مطلب نادرستى است كه در تفسير و توضيح عالم ذر ذيل آيه 172 سوره اعراف بيان كرديم .
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كه آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بـلكـه از بـاقـيـمـانـده گـل او صـورت گـرفـته است ، چنانكه در روايات اسلامى به آن تصريح شده ، و اما روايتى كه مى گويد (حوا) از آخرين دنده چپ آدم آفريده شده است سـخـن بـى اسـاسـى اسـت كـه از بعضى از روايات اسرائيلى گرفته شده ، و هماهنگ با مـطلبى است كه در فصل دوم از (سفر تكوين ) تورات تحريف يافته كنونى آمده است ، و از ايـن گـذشـتـه بـر خـلاف مـشـاهـده و حـس مـى بـاشـد زيرا طبق اين روايت يك دنده آدم بـرداشـتـه شـد و از آن حوا آفريده گشت ، و لذا مردان يك دنده در طرف چپ كمتر دارند در حـالى كه مى دانيم هيچ تفاوتى ميان تعداد دنده هاى مرد و زن وجود ندارد و اين تفاوت يك افسانه بيش نيست .
بـعـد از آن بـه مـسـاءله آفـريـنـش چـهـارپـايـان كـه از وسـايـل مـهـم زندگى انسانهاست لباس از پوست و از يكسو براى تغذيه خود از شير و گـوشـت آنـهـا اسـتـفـاده مـى كـنـنـد، و از سـوى ديگر از پوست و پشم آنها لباس و انواع وسـايـل زنـدگـى مـى سـازنـد، و از سـوى سـوم بـه عـنـوان مـركـب و وسـيـله حـمـل و نـقـل از آنـهـا بـهره مى گيرند اشاره كرده ، مى فرمايد: (از چهارپايان هشت زوج براى شما نازل كرد) (و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ).
منظور از (هشت زوج ) گوسفند نر و ماده ، بز نر و ماده ، شتر و گاو نر و ماده
است ، و از آنجا كه كلمه (زوج ) به هر يك از دو جنس نر و ماده گفته مى شود مجموعا 8 زوج مى شود (هر چند در تعبيرات روزمره فارسى (زوج ) به مجموع دو جنس اطلاق مى گـردد، ولى در تـعـبـيـرات عـربـى چـنـيـن نيست لذا در آغاز همين آيه از همسر آدم به عنوان (زوج ) تعبير شده است ).
تـعـبـيـر به (انزل لكم ) (براى شما نازل كرد) در مورد چهارپايان - چنانكه قبلا هم گـفـتـه ايـم - بـه مـعـنـى فـرستادن از مكان بالا نيست ، بلكه در اينگونه موارد به معنى (نزول مقامى ) و نعمتى است كه از مقام برتر به مقام پائين تر داده شود.
ايـن احـتـمـال را نـيـز داده انـد كـه (انـزال ) در ايـنـجـا از مـاده نـزل (بـر وزن رسـل ) بـه مـعـنـى پذيرائى كردن ميهمان يا نخستين چيزى است كه براى پـذيـرائى مـيـهـمـان مـى آورنـد، نـظـيـر آنـچـه در سـوره آل عـمـران آيه 198 درباره بهشتيان آمده : (خالدين فيها نزلا من عند الله ): جاودانه در بهشت مى مانند، اين پذيرائى از ناحيه خداست .
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز گـفـتـه انـد كـه چـهـارپـايـان گـر چـه از مـكـان بـالا نـازل نـشـده اند، ولى مقدمات حيات و پرورش آنها كه قطرات جان پرور باران ، و اشعه حياتبخش آفتاب است از سمت بالا به زمين مى آيد.
تفسير چهارمى نيز براى اين تعبير گفته اند و آن اينكه : همه موجودات در آغاز در خزانه علم و قدرت پروردگار، در عالم غيب ، بوده اند، سپس از مقام (غيب ) به مقام (شهود) و ظـهـور و بـروز رسـيـده انـد، لذا از آن تـعـبـيـر بـه (انـزال ) شـده اسـت ، چنانكه در آيه 21 سوره حجر مى خوانيم : و ان من شى ء الا عندنا خـزائنـه و مـا نـنـزله الا بـقـدر معلوم : خزائن و منابع هر چيزى نزد ماست و ما جز به مقدار معلوم از آن نازل نمى كنيم .
ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان اين تفاسير نيست و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد.
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: انـزاله ذلك خـلقـه اياه : نازل كردن هشت جفت از چهارپايان همان آفرينش آنها از سوى خدا است .
ايـن حديث نيز ظاهرا اشاره به تفسير اول است ، چرا كه آفرينش خداوند آفرينشى است از سوى مقام برتر.
بـه هـر حـال ، چـهـارپـايـان هـر چـنـد امـروز بـراى حـمـل و نـقـل كـمـتـر مـورد اسـتـفـاده قـرار مى گيرند، ولى منافع مهم ديگر آنها نه تنها نسبت به گـذشـتـه كـم نشده ، بلكه گسترش بيشترى پيدا كرده است ، هم امروز قسمت عمده تغذيه انـسـانـهـا از فـراورده هـاى شـيـر و گـوشـت چهارپايان است ، گذشته از لباس و ساير وسـايـل زنـدگـى كـه از پـشـم و پـوسـت آنـهـا تـهـيـه مـى شـود، و بـه هـمـيـن دليل يكى از منابع مهم درآمد كشورهاى بزرگ دنيا از طريق پرورش اين حيوانات صورت مى گيرد.
سـپـس بـه حـلقـه ديـگـرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده بـاشـد پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: او شـما را در شكم مادرانتان خلقتى بعد از خلقت ديگر و آفرينشى بعد از آفرينش ديگر مى بخشد، در ميان تاريكيهاى سه گانه ، (يخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ).
ناگفته پيداست كه منظور از (خلقا من بعد خلق ) آفرينشهاى مكرر و پى درپى است ، نه فقط دو آفرينش .
و نـيـز روشـن اسـت (يـخـلقـكـم ) بـه حـكـم ايـنـكـه فـعـل مـضارع است دلالت بر استمرار دارد و اشاره اى است كوتاه و پر معنى به تحولات عـجـيـب ، و چـهـره هـاى مـتـفـاوت شـگـفـت انـگـيـز جـنـيـن در مراحل مختلف در شكم مادر، كه به گفته علماى (جنين شناسى ) از عجيبترين و ظريفترين چهره هاى آفرينش پروردگار است ، تا آنجا
كه علم (جنين شناسى ) يكدوره كامل توحيد و خداشناسى محسوب مى شود، و كمتر كسى اسـت كـه ريـزه كـاريـهـاى اين مسائل را مطالعه كند و زبان به حمد و ستايش آفريننده آن نگشايد.
تعبير به (ظلمات ثلاث ) (ظلمتهاى سه گانه ) اشاره به ظلمت شكم مادر، و ظلمت رحم ، و مـشـيـمه (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است ) مى باشد كه در حقيقت سه پرده ضخيم است كه بر روى جنين كشيده شده .
صـورتـگـران مـعـمـولى بـايـد در مـقـابـل نـور و روشـنـائى كامل صورتگرى كنند، اما آفريدگار انسان در آن ظلمتگاه عجيب چنان نقش بر آب مى زند و صورتگرى مى كند كه همه مجذوب تماشاى آن مى شوند، و در جائى كه هيچ دسترسى از نـاحيه هيچكس به آن نيست رزق و روزيش را كه براى پرورش و رشد سريع سخت به آن نيازمند است به طور مداوم به او مى رساند.
سـيـد الشـهـداء امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در دعـاى مـعـروف عـرفـه كـه يـكـدوره كـامـل و عـالى درس تـوحـيد است به هنگام بر شمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند: و ابتدعت خلقى من منى يمنى ، ثم اسكنتنى فى ظلمات ثلاث : بين لحم و جـلد و دم ، لم تـشـهـر بـخـلقى ، و لم تجعل الى شيئا من امرى ، ثم اخرجتنى الى الدنيا تـامـا سـويـا!: آغـاز آفـرينش مرا از قطرات ناچيز منى قرار دادى سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه ، در ميان گوشت و پوست و خون ساكن نمودى آفرينش مرا آشكار نساختى ، و در آن مـخفيگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى ، و هيچيك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى ، سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى .
(در زمـيـنـه عـجائب آفرينش در دوران جنين و مراحل مختلف آن در جلد 2 صفحه 316 به بعد ذيـل آيـه 6 سـوره آل عـمـران و در جـلد 14 صـفـحـه 22 بـه بـعـد (ذيل آيه 5 سوره حج ) بحث كرده ايم ).
در پـايـان آيـه و بـعـد از ذكـر حـلقـه هـاى سـه گـانه توحيدى پيرامون خلقت انسان ، و چـهـارپـايـان ، و تطورات جنين ، مى گويد: اين است خداوند پروردگار شما كه حكومت در سـراسـر عـالم هـسـتـى از آن اوسـت ، هـيـچ مـعـبـودى جـز او وجـود نـدارد، بـا ايـنحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟! (ذلكم الله ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون ).
گـوئى انـسـان را بـعد از مشاهده اين آثار بزرگ توحيدى به مقام شهود ذات پروردگار رسـانـده ، سـپـس بـه ذات مـقـدسـش اشـاره كـرده ، مـى گـويـد: ايـن اسـت خـداوند و معبود و پروردگار شما و به راستى اگر چشم بينائى باشد او را در پشت اين آثار به خوبى تـمـاشـا مـى كـنـد، چـشـم سـر آثـار را مـى بـيـنـد و چـشـم دل آفريننده آثار را!
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را!
تعبير به (ربكم ) و همچنين (له الملك ) در واقع دليلى است براى انحصار معبود در ذات پاك خدا كه در جمله (لا اله الا هو) بيان شده است (دقت كنيد)
هنگامى كه خالق اوست ، مالك و مربى نيز اوست ، حاكميت در سراسر هستى نيز تنها براى اوست ، پس غير او چه نقشى در اين عالم دارد كه شايسته عبوديت شود؟!
ايـنـجـاسـت كـه گـوئى بـه جـمـعـى خـواب و گـروهـى غـافـل از هـمـه جـا بـيـخـبـر فـريـاد مـى زنـد (فـانـى تـصـرفـون ) بـا اينحال چگونه شما اغفال شده ايد و از راه توحيد منحرف گشته ايد؟!.
بـعـد از ذكـر ايـن نـعـمـتـهـاى بـزرگ پـروردگـار، در آيه بعد به مساءله شكر و كفران پرداخته و جوانب آن را مورد بررسى قرار مى دهد.
نخست مى گويد: نتيجه كفران و شكر شما به خودتان باز مى گردد، و اگر كفران كنيد خـداونـد از شـمـا بـى نـيـاز اسـت (و هـمچنين اگر شكر نعمت او را بجا آوريد نيازى به آن ندارد) (ان تكفروا فان الله غنى عنكم ).
سـپـس مـى افـزايـد ايـن غنا و بى نيازى پروردگار مانع از آن نيست كه شما را مكلف به شـكـر و مـمـنوع از كفران سازد، چرا كه (تكليف ) خود لطف و نعمت ديگرى است ، آرى او هـرگـز كـفران را براى بندگانش نمى پسندد، و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براى شما مى پسندد (و لا يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم ).
بـعـد از بـيـان اين دو مطلب به مساءله سومى در اين رابطه مى پردازد، و آن مسئوليت هر كـس در بـرابـر عـمـل خـويـش اسـت ، چـرا كـه مـسـاءله تـكـليـف بـدون ايـن مـعـنـى كـامـل نـمـى شـود، مـى فـرمـايد: هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
و از آنجا كه تكليف بدون كيفر و پاداش معنى ندارد، در مرحله چهارم به مساءله معاد اشاره كرده ، مى گويد: سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است ، و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد (ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون ).
و چـون مـساءله محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امكان پذير نيست ، آيه را بـا ايـن جـمله پايان مى دهد: (او به آنچه در سينه ها نهفته و بر آن حاكم است آگاه است ) (انه عليم بذات الصدور).
و بـه ايـن ترتيب مجموعه اى از فلسفه (تكليف ) و خصوصيات آن ، و همچنين مسئوليت انسانها و مساءله (جزا و پاداش و كيفر) را در جمله هائى كوتاه و منسجم بيان مى دارد.
ضـمـنـا ايـن آيه پاسخ دندان شكنى است به طرفداران مكتب جبر كه در ميان فرق اسلامى كـم نبوده اند، چرا كه با صراحت مى گويد: او هرگز راضى به كفران كردن بندگانش نـيست ، و اين خود دليل روشنى است بر اينكه هرگز اراده كفر در مورد كافران نيز نكرده (آنچنان كه پيروان مكتب جبر مى گويند)
زيرا هنگامى كه راضى به چيزى نباشد حتما اراده آن را نخواهد كرد، مگر ممكن است اراده او از رضاى او جدا باشد؟
و عـجـب از مـتـعـصبانى است كه براى پرده پوشى بر اين عبارت روشن خواسته اند كلمه (عـبـاد) را مـحـصـور در مـؤ مـنان يا معصومان كنند در حالى كه اين كلمه مطلق است و به وضـوح هـمـه بـنـدگـان را شـامـل مـى شـود آرى خـداونـد كـفـر و كـفـران را براى هيچيك از بندگانش نمى پسندد همانگونه كه شكر را براى همه آنها بدون استثنا مى پسندد.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه اصـل مـسـئوليـت هـر كـس در بـرابـر اعمال خويش از اصول منطقى و مسلم در همه اديان آسمانى است .
البـتـه گـاه مـمـكـن اسـت انسان شريك جرم ديگرى باشد اما اين در صورتى است كه به نـحـوى در ايـجاد مقدمات يا اصل آن عمل دخالت داشته باشد، مانند كسانى كه بدعت شومى مـى گـذارنـد، و يـا سـنـت زشـت و غـلطـى كـه هـر كـس بـه آن عمل كند گناه آن را بر (مسبب اصلى ) مى نويسند بى آنكه از گناه عاملين به آن چيزى كاسته شود.
آيه و ترجمه


و إ ذا مـس الانـسان ضر دعا ربه منيبا إ ليه ثم إ ذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا إ ليه من قبل و جعل لله أ ندادا ليضل عن سبيله قل تمتع بكفرك قليلا إ نك من أ صحاب النار (8)
أ مـن هـو قـانـت انـاء اليـل سـاجـدا و قـائمـا يـحـذر الاخـرة و يـرجـوا رحـمـة ربـه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون إ نما يتذكر أ ولوا الا لباب (9)




ترجمه :

8 - هنگامى كه انسان را زيانى رسد پروردگار خود را مى خواند، و به سوى او باز مى گـردد، امـا هـنـگـامـى كـه نعمتى از خود به او عطا كند آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را مى خواند به فراموشى مى سپرد، و براى خداوند شبيه هائى قرار مى دهد، تا مردم را از راه او منحرف سازد، بگو چند روزى از كفرت بهره گير كه از اصحاب دوزخى !
9 - آيـا چـنـيـن كـسـى بـا ارزش اسـت يـا كـسـى كـه در سـاعـات شـب بـه عـبـادت مـشـغـول اسـت و در حـال سـجده و قيام ، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش امـيـدوار اسـت ، بـگـو آيـا كـسـانـى كـه مـى دانـند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها صاحبان مغز متذكر مى شوند!.
تفسير:
آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟!
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از توحيد استدلالى و معرفت پروردگار از طريق مطالعه آيات عـظـمـت او در آفـاق و انـفـس بود، آيات مورد بحث نخست از توحيد فطرى سخن به ميان مى آورد و روشـن مـى سـازد آنـچـه را كـه انـسـان از طـريـق عـقـل و خـرد و مـطـالعه نظام آفرينش درك مى كند به صورت فطرى در اعماق جانش وجود دارد كـه در تـجـليـگـاه مشكلات ، و طوفانهاى حوادث ، خود را نشان مى دهد ولى اين انسان فراموشكار وقتى طوفان حوادث فرو نشست دوباره گرفتار غفلت و غرور مى شود.
مى فرمايد: (هنگامى كه انسان را زيانى رسد (نور توحيد در قلبش درخشيدن مى گيرد) پـروردگـار خـود را مـى خـواند در حالى كه به سوى او باز مى گردد و از گناه و غفلت خود پشيمان است ) (و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منيبا اليه ).
امـا هـنگامى كه خدا نعمتى از خودش به او عطا كند گرفتاريهاى گذشته را كه به خاطر آن دست به دامن لطف الهى زده بود به فراموشى مى سپارد (ثم اذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا اليه من قبل ).
(بـراى خـداونـد شـبيهان و شريكانى درست مى كند، و به پرستش آنها برمى خيزد، تا عـلاوه بـر گـمـراهـى خـويـش مـردم را نـيـز از راه خـدا مـنـحـرف سـازد (و جعل لله
اندادا ليضل عن سبيله ).
مـنـظـور از (انـسـان ) در ايـنـجا انسانهاى عادى و تربيت نايافته در پرتو تعليمات انـبـيـاء اسـت ، و گـرنـه دسـت پـروردگان مردان حق همچون خود آنان در سراء و ضراء در نـاراحـتـيها و راحتيها، در ناكاميها و كاميابيها همواره به ياد او هستند، و دست به دامن لطف او دارند.
مـنظور از (ضر) در اينجا هر گونه گزند و زيان و ناراحتى است ، خواه جنبه جسمانى داشته باشد يا روحى .
(خـولنـاه ) از مـاده (خول ) (بر وزن عمل ) به معنى سركشى و مراقبت مداوم از چيزى اسـت ، و از آنـجا كه چنين توجه خاصى مستلزم اعطا و بخشش است اين ماده در معنى بخشيدن به كار رفته است .
جـمـعـى نـيـز گـفـتـه انـد از (خـول ) (بـر وزن عمل ) كه به معنى خدمتگزار است ، آمده ، بـنابراين (خوله ) به معنى (خدمتگزارانى به او بخشيد) مى باشد، و سپس در هر گونه بخشيدن نعمت به كار رفته است .
بـعـضى نيز اين ماده را به معنى فخر و مباهات دانسته اند، بنابراين جمله فوق به معنى مفتخر ساختن كسى از طريق اعطاى نعمتى است .
روى هم رفته اين جمله علاوه بر مساءله اعطاء و بخشش توجه و عنايت مخصوص خداوند را نيز منعكس مى كند.
تـعـبـيـر (منيبا اليه ) نشان مى دهد كه انسان در حالات سخت كه تمام پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود هر چه غير از خدا است رها كرده و به سوى او باز مى گردد، و در مفهوم (انابه ) و بازگشت اين حقيقت نيز افتاده كه جايگاه اصلى انسان و مبداء و مقصد او نيز خدا بوده است .
(انـداد) جـمـع (نـد) (بـر وزن ضـد) بـه مـعـنـى مثل و مانند است ، با اين
تـفـاوت كـه (مـثـل ) مـفـهوم وسيعى دارد، ولى (ند) تنها به معنى مماثلت در حقيقت و گوهر چيزى است .
تـعـبـيـر بـه (جـعـل ) نـشـان مـى دهـد كـه انـسـان بـا پـنـدار و خـيـال خـام خـود مـثـل و مـانـنـدى بـراى خـدا مـى تـراشـد و جعل مى كند، چيزى كه به هيچوجه با واقعيت تطبيق نمى كند.
جمله (ليضل عن سبيله ) نشان مى دهد كه گمراهان مغرور تنها به گمراهى خويش قناعت نمى كنند، بلكه سعى دارند ديگران را هم به اين وادى بكشانند.
بـه هـر حـال بـارها در آيات قرآن مجيد به رابطه توحيد فطرى و حوادث سخت زندگى كـه تـجـليـگـاه آن است اشاره شده ، و دگرگونى و كم ظرفيتى اين انسان مغرور كه به هـنـگـام وزش طـوفـانـهـا رنـگ الهـى و توحيدى خالص به خود مى گيرد و به هنگام فرو نـشـسـتـن طـوفان تغيير رنگ مى دهد و لجوجانه در مسير شرك گام برمى دارد، منعكس شده است .
و چـه بـسـيـارنـد ايـن افـراد مـتلون ، و چه كمند كسانى كه پيروزيها و نعمتها و آرامشها و طوفانها اقيانوس آرام وجود آنها را دگرگون نسازد.
آرى يـك ظـرف آب يـا يك استخر كوچك با نسيمى به هم مى خورد ولى اقيانوس كبير به خـاطـر عـظـمـتش در مقابل طوفانهاى سخت آرام است ، و از همين جهت نام آرام به خود گرفته است .
در پـايان آيه اينگونه افراد را با تهديدى صريح و قاطع و برنده مخاطب ساخته ، مى گـويـد: (بـه او بگو از كفر و كفرانت كمى بهره گير و چند روزى را به غفلت و غرور طى كن اما بدان كه از اصحاب دوزخى (قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار).
مگر چنين انسان كوته فكر گمراه و گمراه كننده سرنوشتى غير از اين
مى تواند داشته باشد.
در آيـه بـعـد از روش مـقـايـسـه كـه روش شـنـاخـتـه شـده قـرآن بـراى تـفـهـيـم مـسـائل مـخـتـلف اسـت اسـتفاده كرده مى گويد: (آيا چنين كسى شايسته و با ارزش است يا كـسـى كـه در سـاعـات شـب بـه عـبـادت پـروردگـار و سـجـده و قـيـام مشغول است ، با او راز و نياز مى كند، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميد دارد) (أ من هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه ).
آن انـسـان مـشـرك و فـرامـوشـكـار و مـتـلون و گمراه و گمراه كننده كجا و اين انسان بيدار دل و نـورانـى و بـا صفا كه در دل شب كه چشم غافلان در خواب است پيشانى بر درگاه دوست گذارده ، و با خوف و رجاء او را مى خواند، كجا؟!
آنـها نه به هنگام نعمت از مجازات و كيفر او خود را در امان مى دانند، و نه به هنگام بلا از رحـمـتـش قـطـع امـيـد مـى كـنـند، و اين دو عامل همواره وجود آنان را در حركتى مداوم تواءم با هوشيارى و احتياط به سوى دوست مى برد.
(قانت ) از ماده (قنوت ) به معنى ملازمت اطاعت تواءم با خضوع است .
(آناء) جمع (انا) (بر وزن صدا و فنا) به معنى ساعت و مقدارى از وقت است .
تكيه روى ساعت شب به خاطر آن است كه در آن ساعات حضور قلب بيشتر و آلودگى به ريا از هر زمان كمتر است .
مقدم داشتن ساجدا بر قائما به خاطر آن است كه سجده مرحله بالاتر از عبادت است و مطلق بـودن رحـمـت و مـقـيـد نـشـدن آن بـه آخـرت دليـل بـر وسـعـت رحـمـت الهـى و شمول آن نسبت به دنيا و آخرت است .
در حديثى كه در علل الشرايع از امام باقر (عليه السلام ) و همچنين در كتاب كافى از آن حـضـرت نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : كـه آيـه فـوق (أ مـن هـو قـانـت انـاء الليل ) به نماز شب تفسير شده است .
روشـن اسـت ايـن تـفـسـيـر مـانـنـد بـسـيـارى از تـفـاسـيـر ديـگـرى كـه در ذيـل آيـات مـختلف قرآن بيان شده از قبيل بيان مصداق روشن است و مفهوم آيه را محدود به نماز شب نمى كند.
در دنـبـاله آيـه پـيـامـبـر را مـخاطب ساخته مى فرمايد: (بگو آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟!) (قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ).
نـه يـكـسـان نـيـسـتـنـد (تـنـهـا صـاحبان فكر و مغز متذكر مى شوند) (انما يتذكر اولو الالباب
گـر چه سؤ ال فوق سؤ الى است وسيع و گسترده ، و مقايسه اى است آشكار ميان آگاهان و نـاآگـاهـان و عـالمـان و جـاهـلان ، ولى نـظـر بـه ايـنـكـه قبل از ذكر اين سؤ ال ، سؤ ال ديگرى در مورد نابرابرى مشركان با مؤ منان شب زندهدار مـطـرح شـده ، دوم بـيـشـتر به همين مساءله اشاره مى كند، يعنى آيا كسانى كه مى دانند آن مـشـركـان لجـوج و كـوردل بـا ايـن مـؤ مـنـان پاك و روشن ضمير و مخلص نابرابرند با كسانى كه از اين واقعيت روشن آگاه نيستند مساويند؟
بـه هـر حـال ايـن جـمله كه با استفهام انكارى شروع شده ، و جزء شعارهاى اساسى اسلام اسـت عـظـمـت مـقـام عـلم و عـالمـان را در بـرابـر جـاهـلان روشـن مـى سازد، و از آنجا كه اين نـابـرابـرى بـه صـورت مـطـلق ذكر شده معلوم مى شود اين دو گروه نه در پيشگاه خدا يكسانند، و نه در نظر خلق آگاه ، نه در دنيا در يك صف قرار
دارند، و نه در آخرت ، نه در ظاهر يكسانند و نه در باطن .
نكته ها:
در ايـن دو آيـه اشـارات لطـيـفى به نكته هاى جالبى شده است كه با كمى دقت روشن مى گردد:
1 - در آيـه نـخـسـت ، يـكـى از فلسفه هاى مهم حوادث تلخ و ناگوار كنار رفتن پرده هاى غـرور و غـفـلت از مقابل چشم دل ، و شعله ور گشتن فروغ ايمان ، و بازگشت و انابه به سـوى پـروردگـار ذكـر شـده ، و پـاسخى است به آنها كه وجود حوادث تلخ زندگى را اشكالى بر مساءله نظام آفرينش يا عدالت پروردگار مى پندارند.
2 - آيه دوم با عمل و خودسازى شروع مى شود و با علم و معرفت پايان مى يابد، چرا كه تا خودسازى نباشد نور معرفت بر دل نمى تابد، و اصولا اين دو از يكديگر جدا نيستند.
3 - تـعـبـيـر بـه (قـانـت انـاء الليـل ) كـه بـه صـورت اسـم فـاعـل آمـده بـا تـوجـه بـه مـطـلق بـودن كـلمـه (الليـل ) دليـل بـر تـداوم و اسـتـمـرار عـبـوديـت و خـضـوع آنـهـا در پـيشگاه خدا است ، چرا كه اگر عمل مداوم نباشد تاءثير آن ناچيز است .
4 - عـلم و آگـاهـى اضـطـرارى كـه بـه هـنـگـام نـزول بـلا حـاصـل مـى شـود و انسان را به مبدأ آفرينش پيوند مى دهد در صورتى مصداق حقيقى علم اسـت كـه بـعـد از فـرو نشستن طوفان حادثه ادامه يابد، لذا آيات فوق كسانى را كه در لحـظـه بلا بيدار مى شوند و بعد از آن در فراموشى فرو مى روند در صف جاهلان قرار داده ، بنابراين
عالمان واقعى آنها هستند كه در همه حال به او توجه دارند.
5 - جـالب ايـنـكـه در پـايـان آيـه اخـيـر مـى گـويـد: تـفـاوت عـلم و جـهـل را نـيـز (صـاحـبـان ) مـغـز مـى فـهـمـنـد! چـرا كـه جاهل ارزش علم را هم نمى داند!، در حقيقت هر مرحله اى از علم مقدمه براى مرحله ديگر است .
6 - عـلم در ايـن آيه و آيات ديگر قرآن به معنى دانستن يك مشت اصطلاحات يا روابط مادى در ميان اشياء، و به اصطلاح (علوم رسمى ) نيست ، بلكه منظور از آن معرفت و آگاهى خـاصى است كه انسان را به (قنوت ) يعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امـيـد بـه رحـمـت خـدا دعوت مى كند، اين است حقيقت علم ، و علوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين مـعـرفـتـى بـاشـد علم است ، و اگر مايه غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن (كيفيت و حالى ) حاصل نشود (قيل و قالى ) بيش نيست .
7 - بـر خـلاف آنـچـه بـيـخـبـران مـى پـنـدارنـد و مـذهـب را عـامـل تـخدير مى شمرند مهمترين دعوت انبيا به سوى علم و دانش بوده است ، و بيگانگى خـود را بـا جـهـل در هـمه جا اعلام كرده اند، علاوه بر آيات قرآن كه از هر فرصتى براى بـيـان ايـن حقيقت استفاده مى كند تعبيراتى در روايات اسلامى ديده مى شود كه بالاتر از آن در اهميت علم تصور نمى شود.
در حـديـثـى از پـيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم لا خير فى العيش الا لرجلين عالم مطاع او مـسـتـمـع واع زندگى جز براى دو كس فايده ندارد: دانشمندى كه نظرات او اجرا گردد، و دانشطلبانى كه گوش به سخن دانشمندى دهند.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق مـى خوانيم : ان العلماء ورثة الانبياء و ذاك ان الانبياء لم يـورثـوا درهما و لا دينارا، و انما اورثوا احاديث من احاديثهم ، فمن اخذ بشى ء منها فقد اخذ حـظـا وافـرا، فـانـظـروا عـلمـكـم هـذا عـمـن تـاخـذونـه فـان فـيـنـا اهـل البـيـت فـى كـل خـلف عـدولا يـنـفـون عـنـه تـحـريـف الغـاليـن و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين :
(دانـشـمـنـدان وارثـان پـيـامـبـرانـند، چرا كه پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نـگـذاشـتـنـد، بـلكه علوم و احاديثى از آنها به يادگار ماند، هر كس بهره اى از آن داشته باشد بهره فراوانى از ميراث پيامبران دارد، سپس امام مى افزايد: بنگريد علم خود را از چـه كـسـى مـى گـيـريـد (از عـلمـاى واقـعـى ، يـا عـالم نـمـاهـا؟) بـدانـيـد در مـيـان مـا اهـل بيت در هر عصرى افراد عادل و مورد اعتمادى هستند كه تحريف تندروان ، و ادعاهاى بى اساس منحرفان ، و توجيهات جاهلان را از اين آئين پاك نفى مى كنند.
8 - در آيـه اخـيـر از سـه گـروه سـخن به ميان آمده : عالمان و جاهلان و اولو الالباب ، در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفسير اين سه گروه مى خوانيم : نحن الذين يعلمون و عدونا الذين لا يعلمون ، و شيعتنا اولو الالباب :
(مائيم عالمان و دشمنان ما جاهلانند و شيعيان ما اولو الالباب هستند.) روشن است كه اين تفسير به عنوان بيان مصداقهاى واضح آيه است و عموميت مفهوم آيه را نفى نمى كند.
9 - در حديثى آمده است امير مؤ منان على (عليه السلام ) شبى از مسجد كوفه به
سوى خانه خويش حركت كرد در حالى كه كميل بـن زيـاد كـه از دوسـتـان خاص آن حضرت بود او را همراهى مى كرد، در اثناء راه از كنار خـانـه مـردى گـذشـتـند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود، و اين آيه را امن هو قانت آناء الليـل ... بـا صـداى دلنـشـيـن و حـزيـن مـى خـوانـد، كـمـيـل در دل از حـال ايـن مـرد بـسـيـار لذت بـرد، و از روحـانـيـت او خـوشحال شد، بى آنكه چيزى بر زبان براند، امام (عليه السلام ) رو به سوى او كرد و فـرمـود: سـر و صـداى ايـن مـرد مـايـه اعـجـاب تـو نـشـود او اهل دوزخ است ! و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد!
كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت نخست اينكه امام (عليه السلام ) به زودى از فكر و نـيـت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد مدتى گـذشـت تـا سـرانـجـام كـار خـوارج بـه آنـجـا رسـيـد كـه در مقابل امير مؤ منان (عليه السلام ) ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد در حالى كه قرآن را آن گـونـه كـه نـازل شـده بـود حـفـظ داشـتـنـد، امـيـرمـؤ مـنان على عليه السلام رو به كميل كرد، در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر بر زمين افـتـاده بـود، بـا نـوك شـمـشـيـر بـه يـكـى از آن سـرهـا اشـاره كـرد و فـرمـود: اى كـمـيـل ! امـن هـو قانت اناء الليل يعنى اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت قرآن مى نمود، و حال او اعجاب تو را برانگيخت كميل حضرت را بوسيد و استغفار كرد.
آيه و ترجمه


قـل يـعباد الذين ءامنوا اتقوا ربكم للذين أ حسنوا فى هذه الدنيا حسنة و أ رض الله وسعة إ نما يوفى الصبرون أ جرهم بغير حساب (10)
قل إ نى أ مرت أ ن أ عبد الله مخلصا له الدين (11)
و أ مرت لا ن أ كون أ ول المسلمين (12)
قل إ نى أ خاف إ ن عصيت ربى عذاب يوم عظيم (13)
قل الله أ عبد مخلصا له دينى (14)
فاعبدوا ما شئتم من دونه قل إ ن الخسرين الذين خسروا أ نفسهم و أ هليهم يوم القيمة أ لا ذلك هو الخسران المبين (15)
لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ذلك يخوف الله به عباده يعباد (16)




ترجمه :

10 - بـگـو: اى بـنـدگـان مـن كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد، بـراى كـسـانـى كـه در ايـن دنيا نيكى كرده اند پاداش نيك است ، و زمين خداوند وسيع است (هـرگـاه تـحت فشار سردمداران كفر واقع شديد مهاجرت كنيد) كه صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.
11 - بگو: من مامورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص نمايم .
12 - و مامورم كه نخستين مسلمان باشم .
13 - بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت (او) مى ترسم .
14 - بگو: من تنها خدا را مى پرستم ، در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم .
15 - شـمـا هـر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد، بگو: زيانكاران واقعى كسانى هستند كه سـرمـايـه وجـود خـويـش و بـسـتـگانشان را در روز قيامت از دست داده اند آگاه باشيد زيان آشكار همين است .
16 - بـراى آنـهـا از بـالاى سـرشـان سـايـبـانـهـائى از آتـش ، و در زيـر پـايـشـان نيز سـايـبـانهائى از آتش است ، اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را تخويف مى كند، اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد
تفسير:
خطوط اصلى برنامه بندگان مخلص
در تعقيب آيات در بحث گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤ منان مطيع فرمان خدا و نيز ميان عالمان و جاهلان شده بود در آيات مورد بحث خطوط اصلى برنامه هاى بندگان راسـتـيـن و مـخـلص را ضـمـن هـفـت دسـتـور كـه در طـى چـنـد آيـه آمـده و هـر آيـه بـا خـطاب (قل ) شروع مى شود بيان شده است .
نخست از تقوى شروع مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (بـگـو! اى بـنـدگـان مـؤ مـن مـن ! از پـروردگـار خـود بـپرهيزيد و تقوى را پيشه كنيد (قل يا
عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم ).
آرى تقوى كه همان خويشتندارى در برابر گناه ، و احساس مسئوليت و تعهد در پيشگاه حق اسـت نـخـسـتـيـن بـرنـامـه بـنـدگـان مـؤ مـن خـدا مـى بـاشـد، تـقـوى سـپـرى اسـت در مقابل آتش و عاملى است بازدارنده در برابر انحراف ، تقوى سرمايه بزرگ بازار قيامت ، و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است .
در دومـيـن دسـتـور بـه مـسـاله (احـسـان و نـيـكـوكـارى ) در ايـن دنـيـا كـه دار عـمـل اسـت پـرداخته ، و از طريق بيان نتيجه احسان ، مردم را به آن تشويق و تحريص مى كـنـد و مـى فـرمايد: (براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند حسنه و پاداش نيكوى بزرگى است ) (للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه ).
آرى نـيـكـوكـارى بـه طـور مـطـلق در ايـن دنـيـا در گـفـتـار، در عـمـل ، در طـرز انـديـشـه و تـفـكـر نـسـبت به دوستان ، و نسبت به بيگانگان ، نتيجه اش ‍ برخوردارى از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجه نيك نخواهد داشت .
در حـقـيـقـت تـقـوى يـك عـامـل بـازدارنـده اسـت ، و احـسـان يـك عـامـل حـركـت آفـريـن كـه مـجـمـوعـا تـرك گـنـاه و انـجـام فـرائض و مـسـتـحـبـات را شامل مى شود.
سـومـيـن دسـتـور تـشـويق به (هجرت ) از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد: (زمين خداوند وسيع است ) (و ارض ‍ الله واسعة ).
كه در حقيقت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند
ما در سرزمين مكه به خاطر سيطره حكومت مشركان قادر به انجام وظائف الهى خود نيستيم ، قـرآن مـى گـويـد: سـرزمـيـن خـدا مـحـدود بـه مكه نيست ، مكه نشد مدينه دنيا پهناور است ، تـكـانـى بـه خـود دهـيـد و از مـراكـز آلوده به شرك و كفر و خفقان كه مانع آزادى و انجام وظائف شما است به جاى ديگر نقل مكان كنيد.
مساءله هجرت يكى از مهمترين مسائلى است كه نه تنها در آغاز اسلام اساسيترين نقش را در پـيـروزى حـكـومـت اسلامى ايفا كرد، و به همين دليل پايه و سرآغاز تاريخ اسلامى شد، بـلكـه در هر زمان ديگر نيز از اهميت فوق العادهاى برخوردار است كه از يكسو مؤ منان را از تـسـليـم در بـرابـر فـشـار و خـفـقـان مـحـيـط بـاز مـى دارد، و از سـوئى ديـگـر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان است .
قـرآن مـجيد مى گويد: (به هنگام قبض روح ظالمان و مشركان ، فرشتگان قبض روح مى پـرسـند شما در چه حال بوديد؟ در جواب مى گويند: ما مستضعف بوديم و در سرزمين خود تـحـت فشار، ولى فرشتگان به آنها پاسخ مى دهند مگر سرزمين الهى پهناور نبود؟ چرا مـهاجرت نكرديد جايگاهشان جهنم است و چه جايگاه بدى است (ان الذين توفاهم الملائكة ظـالمـى انـفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و سائت مصيرا) (نساء - 97).
ايـن به خوبى نشان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به هيچوجه در پيشگاه خدا عذر نيست . (در زمينه اهميت هجرت در اسلام و ابعاد مختلف آن بحثهاى گـونـاگـونـى در جـلد 4 صفحه 89 (ذيل آيه 100 - سوره نساء.) و در جلد 7 صفحه 261 ذيل آيه 72 - سوره انفال بحثهاى مشروحى آمده است ).
و از آنـجـا كـه هـجـرت مـعـمولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى است چهارمين دستور را درباره صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:
(صـابـران و شـكـيـبـايان اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ).
تـعـبـيـر بـه (يـوفـى ) كـه از مـاده (وفـى ) و بـه مـعـنـى اعـطـاء كامل است از يكسو و تعبير (بغير حساب ) از سوى ديگر نشان مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند، و اهميت هيچ عملى به پايه صبر و استقامت نمى رسد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـث مـعـروفـى اسـت كـه امـام صـادق (عـليـه السـلام ) از رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل مـى كـنـد: اذا نـشـرت الدواوين و نصبت المـوازيـن ، لم يـنـصـب لاهـل البـلاء ميزان ، و لم ينشر لهم ديوان ، ثم تلا هذه الاية : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب :
(هـنـگـامـى كـه نامه هاى اعمال گشوده مى شود، و ترازوهاى عدالت پروردگار نصب مى گردد، براى كسانى كه گرفتار بلاها و حوادث سخت شدند و استقامت ورزيدند نه ميزان سـنـجـشـى نـصب مى شود، و نه نامه عملى گشوده خواهد شد، سپس پيامبر به عنوان شاهد سخنش آيه فوق را تلاوت فرمود كه خداوند اجر صابران را بى حساب مى دهد.)
بـعـضى معتقدند كه اين آيه درباره نخستين هجرت مسلمانان يعنى هجرت گروه عظيمى به سـركـردگـى (جـعـفـر بـن ابـى طـالب ) بـه سـرزمـيـن حـبـشـه نـازل شـده اسـت و بـارهـا گفته ايم كه شان نزولها در عين اينكه مفاهيم آيات را روشن مى كند آنها را محدود نمى سازد.
در پـنـجـمـين دستور سخن از مساءله اخلاص ، و توحيد خالص از هر گونه شائبه شرك ، به ميان آمده ، اما در اينجا لحن كلام عوض ‍ مى شود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از وظـائف و مسئوليتهاى خودش سخن مى گويد، مى فرمايد: (بگو: من مامورم كه خدا را پـرسـتـش كـنـم در حـالى كـه ديـن خـود را بـراى او خـالص كـرده بـاشـم ) (قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين ).
سـپـس مـى افـزايـد: و مـامـورم كـه نـخـسـتـيـن مـسـلمـان بـاشـم ) (و امـرت لان اكـون اول المسلمين ).
در ايـنـجـا شـشـمـيـن دسـتـور يـعـنـى پـيـشـى گـرفـتـن از هـمـگـان در اسـلام و تـسـليـم كامل در برابر فرمان خدا مطرح شده است .
هفتمين و آخرين دستور كه مساءله خوف از مجازات پروردگار در روز قيامت است نيز با همين لحـن عـنـوان شـده ، مـى فرمايد (بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت خائفم ) (قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ).
تـا ايـن حـقـيـقـت روشـن شـود كـه پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بنده اى از بندگان خدا است ، او نيز مامور به پرستش خالصانه است ، او نيز از كيفر الهى خائف مى بـاشـد، او نـيـز مامور به تسليم در برابر فرمان حق است ، و حتى ماموريتى سنگينتر از ديگران دارد كه بايد از همه پيشگامتر باشد!
او هـرگـز مـدعـى مقام الوهيت ، و بيرون نهادن گام از مسير عبوديت نبوده بلكه به اين مقام افتخار و مباهات مى كند، و به همين دليل در همه چيز الگو و اسوه مى باشد.
او بـراى خـود امـتـيـازى از ايـن جـهـات بـر ديـگـران قائل نيست ، و اين خود
نشانه روشنى بر عظمت و حقانيت او است ، نه همچون مدعيان دروغين كه مردم را به پرستش خويش دعوت مى كردند، و خود را مافوق بشر، و از گوهرى والاتر معرفى كرده ، و گاه پيروان خويش را دعوت مى كنند كه هر سال هم وزنشان طلا و جواهرات به آنها بدهند!
او در حـقيقت مى گويد: من همچون سلاطين جبارى كه مردم را موظف به وظايفى مى كنند و خود را مـافـوق وظـيـفـه و تـكـليـف مـى پـنـدارند نيستم ، و اين در واقع اشاره به يك مطلب مهم تـربيتى است كه هر مربى و رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خويش از همه پيشگامتر باشد، او بايد اولين مؤ من به آئين خويش و كوشاترين فرد و فداكارترين نفر باشد، تـا مـردم بـه صـداقـتـش ايمان پيدا كنند، و او را در همه چيز (قدوه ) و (اسوه ) خود بشناسند.
و از ايـنـجا روشن مى شود نخستين مسلمان بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه تنها بر حسب زمان است كه نخستين مسلمان در تمامى جهات بود، در جهت ايمان ، در اخلاص و عمل و فداكارى ، و در جهاد و ايستادگى و مقاومت .
سـراسـر تـاريـخ زنـدگـى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز اين حقيقت را به خوبى تاييد مى كند.
بـعـد از ذكـر بـرنـامـه هـفـت مـاده اى آيـات فوق (تقوى ، احسان ، هجرت ، صبر، اخلاص ، تـسـليـم ، و خـوف ) از آنـجـا كـه مـساءله اخلاص ‍ مخصوصا در برابر انگيزه هاى مختلف شـرك ويـژگـى خـاصى دارد بار ديگر براى تاءكيد به سراغ آن رفته و با همان لحن مـى فرمايد: (بگو تنها خدا را پرستش مى كنم در حالى كه دينم را براى او خالص مى گردانم ) (قل الله اعبد مخلصا له دينى ).
(اما شما هر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد) (فاعبدوا ما شئتم من دونه .
سـپـس مـى افـزايـد: (بگو اين راه راه زيانكاران است ، چرا كه زيانكاران واقعى كسانى هـسـتـند كه سرمايه عمر و جان خويش و حتى بستگان خود را در روز قيامت از دست بدهند!) (قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة )
نـه از وجـود خـويـش بـهـره اى گـرفـتـنـد، و نه از سرمايه عمر نتيجه اى ، نه خانواده و فرزندانشان وسيله نجات آنها هستند و نه مايه آبرو و شفاعت در پيشگاه حق .
(آگاه باشيد خسران و زيان آشكار همين است !) (الا ذلك هو الخسران المبين ).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث يـكـى از چـهـره هـاى خسران مبين و زيان آشكار آنها را اينگونه توصيف مى كند: (براى آنها در بالاى سرشان سايبانهائى از آتش ، و در زير پايشان نـيـز سـايـبـانـهـائى از آتـش اسـت !) (لهـم مـن فـوقـهـم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ).
و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند، چه خسرانى از اين بالاتر؟ و چه عذابى از اين دردناكتر؟!
(ظـلل ) جـمـع (ظـلة ) (بـر وزن قـله ) به معنى پرده اى است كه در طرف بالا نصب شـود، بـنابراين اطلاق آن بر فرشى كه در زير پا گسترده است يكنوع اطلاق مجازى و از باب توسعه در مفهوم كلمه است .
بعضى از مفسران گفته اند چون دوزخيان در ميان طبقات جهنم گرفتارند پرده هاى آتش هم بـالاى سـر آنـهـا، و هـم زيـر پـاى آنـهـا اسـت ، و حـتـى اطـلاق كـلمـه ظلل بر پردههاى پائينى مجاز نيست .
همانند اين آيه ، آيه 55 سوره عنكبوت است كه مى گويد: يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و مـن تـحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون : (آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از زيـر پـا (از هـر سـو) آنـهـا را مـى پـوشـانـد و بـه آنـهـا مـى گـويـد: بـچـشـيـد آنچه را عمل مى كرديد!)
ايـن در حـقـيـقـت تـجـسـمـى از حـالات دنـيـاى آنـهـا اسـت كـه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود، و از هر سو آنها را مى پوشاند.
سـپـس بـراى تـاءكـيد و عبرت مى افزايد: (اين چيزى است كه خداوند بندگانش را از آن بـر حـذر مـى دارد اكـنـون كـه چنين است اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد!) (ذلك الذى يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون ).
تـعـبـيـر بـه (عـبـاد) (بـندگان و اضافه آن به خدا آنهم به طور مكرر، در اين آيه ، اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آنهم به خاطر لطف و رحمت او است ، تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند، و از اينجا روشن مى شود كه لزومـى نـدارد (عـبـاد) را در ايـن آيـه بـه خـصـوص تـفـسـيـر كـنـيـم ، بـلكـه شامل همگان مى شود چرا كه هيچكس نبايد خود را از عذاب الهى در امان بداند.
نكته ها:
1 - حقيقت خسران و زيان ؟
خـسـران - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد در اصل به معنى از دست دادن سرمايه و كمبود آن است كه گاه به انسان نسبت داده مى شود و گـفـتـه مـى شـود فـلانـكـس زيـان كـرد و گـاه بـه خـود عمل نسبت مى دهند و مى گويند تجارتش زيان كرد.
از سـوى ديـگـر گـاه (خـسـران ) در مـورد سـرمـايـه هـاى ظـاهـر بـه كـار مى رود مانند مـال و مـقـام دنـيـوى ، و گـاه در سـرمـايـه هـاى مـعـنـوى مـانـنـد صـحـت و سـلامـت و عقل و ايمان و ثواب ، و اين همان چيزى است كه خداوند آن را (خسران مبين ) نام نهاده است ... و هـر خـسرانى كه خداوند در قرآن بيان كرده اشاره به معنى دوم است نه آنچه مربوط به سرمايه هاى دنيوى و تجارتهاى معمولى است .
قـرآن در حـقـيـقت انسانها را به تجارت پيشگانى تشبيه كرده كه با سرمايه هاى سنگين قـدم بـه تـجـارتـخـانـه اين جهان مى گذارند، بعضى سود كلانى مى برند، و گروهى سخت زيان مى بينند.
آيـات زيـادى در قـرآن مـجيد است كه اين تعبير و تشبيه در آن منعكس مى باشد، و در واقع بيانگر اين حقيقت است كه براى نجات در قيامت نبايد در انتظار اين و آن نشست تنها راه آن ، بـهـره گيرى از سرمايه هاى موجود، و تلاش و كوشش در اين تجارت بزرگ است كه در آنجا (همه چيز را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند!)
و امـا چـرا زيـان مـشركان و گنهكاران را (خسران مبين ) توصيف كرده ؟ براى اينكه اولا آنـهـا بـرتـريـن سـرمـايـه يـعـنـى سـرمـايـه عـمـر و عـقـل و خـرد و عـواطـف و زنـدگـانـى را از دسـت داده انـد بـى آنـكـه در مقابل آن چيزى به دست آورند.
ثـانـيا: اگر فقط اين سرمايه را از دست داده بودند بى آنكه عذاب و مجازاتى خريدارى كـنـنـد بـاز مـطـلبـى بود، بدبختى اينجاست كه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى عظيم سختترين و دردناكترين عذاب را براى خود فراهم ساخته اند.
ثالثا: اين خسرانى است كه قابل جبران نمى باشد، و اين از همه دردناكتر
است ، آرى اين است (خسران مبين ).
2 - جـمله (فاعبدوا ما شئتم ) (هر چه را مى خواهيد بپرستيد) به اصطلاح امرى است كه بـراى تـهـديـد بيان شده است و اين در مقامى گفته مى شود كه نصيحت و اندرز در شخص مـجـرم و گـنـهكار اثر نمى بخشد، آخرين سخنى كه به او گفته مى شود اين است : (هر چه مى خواهى بكن ، اما منتظر مجازات باش يعنى بجائى رسيده اى كه ديگر ارزش تكليف و نصيحت و اندرز را ندارى ، و جز عذاب دردناك سرنوشت و درمان ديگرى ندارى .)
3 - منظور از اهل كيانند؟
آيات فوق مى گويد: اين زيانكاران نه تنها سرمايه هاى هستى خويش را از دست مى دهند كه سرمايه وجود اهل خود را نيز از كف خواهند داد.
بعضى از مفسران گفته اند منظور از اهل در اينجا پيروان انسان و كسانى كه در خط مكتب و برنامه هاى او قرار گرفته اند مى باشد.
بعضى آن را به معنى همسران بهشتى تفسير كرده اند كه مشركان و مجرمان آنها را از دست مى دهند.
و بـعضى به خانواده و نزديكان در دنيا، و معنى اخير با توجه به مفهوم اصلى اين كلمه از هـمـه مناسبتر به نظر مى رسد چرا كه افراد بى ايمان آنها را در آخرت از دست خواهند داد، اگـر مـومـن بـاشـنـد از آنـها جدا مى شوند، و اگر همچون خودشان كافران باشند نه تنها سودى به حالشان نخواهد داشت بلكه مايه عذاب دردناكترى خواهند بود.
آيه و ترجمه


و الذين اجتنبوا الطاغوت أ ن يعبدوها و أ نابوا إ لى الله لهم البشرى فبشر عباد (17)
الذين يستمعون القول فيتبعون أ حسنه أ ولئك الذين هدئهم الله و أ ولئك هم أ ولوا الا لبب (18)
افمن حق عليه كلمة العذاب أ فأ نت تنقذ من فى النار (19)
لكـن الذيـن اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الا نهر وعد الله لا يخلف الله الميعاد (20)




ترجمه :

17 - كسانى كه از عبادت طاغوت اجتناب كردند و به سوى خداوند بازگشتند بشارت از آن آنها است ، بنابراين بندگان مرا بشارت ده .
18 - كـسـانـى كـه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده ، و آنها خردمندانند.
19 - آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده ، رهائى بخشى ؟ آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى .
20 - ولى آنها كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت دارند،
غـرفـه هاى ديگرى بنا شده ، و از زير آن نهرها جارى است ، اين وعده الهى است و خداوند در وعده خود تخلف نمى كند
تفسير:
بندگان حقيقى خدا
بـاز در ايـن آيـات ، قـرآن از روش مـقـايـسـه بـهـره گـيـرى كـرده ، و در مـقـابـل مـشـركـان مـتـعصب و لجوجى كه سرنوشتى جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و حقيقتجوى پروردگار به ميان آورده ، مى گويد: (بشارت باد بر كسانى كه از عبادت (طاغوت ) اجتناب كردند و به سوى خدا بازگشتند) (و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و أ نابوا الى الله لهم البشرى ).
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (بشرى ) در اينجا مطلق است همه گونه بشارت بر نعمتهاى الهـى اعـم از مـادى و مـعـنـوى را شـامـل مـى شود، اما اين بشارت وسيع و گسترده مخصوص كـسـانـى اسـت كـه از پـرسـتش طاغوت اجتناب ورزند، و به سوى خدا باز آيند كه مجموع ايمان و اعمال صالح در همين جمله جمع است .
زيرا (طاغوت ) در اصل از ماده (طغيان ) به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است ، و لذا اين كلمه بر هر متجاوز، و هر معبودى جز خدا، مانند شيطان و حكام جبار اطلاق مى شود (اين كلمه در واحد و در جمع هر دو به كار مى رود).
بنابراين (اجتناب از طاغوت ) با اين معنى وسيع و گسترده ، دورى از هر گونه شرك و بتپرستى و هواپرستى و شيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان
جـبـار و سـلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد، (انابه الى الله ) جامع روح تقوى و پرهيزگارى و ايمان است ، و البته چنين كسانى درخور بشارتند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجه است كه عبادت طاغوت تنها به معنى ركوع و سجود نيست ، بلكه هر گونه اطاعت را نيز شامل مى شود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من اطاع جبارا فقد عبده !: (كسى كه اطاعت زمامدار ستمگرى كند او را پرستش ‍ كرده است .)
سـپـس بـراى مـعـرفـى ايـن بندگان ويژه مى گويد: (بندگان خاص مرا بشارت ده ) (فبشر عباد).
(آنـهـا كـه سخنان را مى شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند) (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ).
(آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان و صاحبان مغز و عقلند) (اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب ).
ايـن دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده ، آزادانديشى مسلمانان ، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (بـنـدگـان مـرا بـشـارت ده ) و بعد اين بندگان ويژه را به اين صـورت مـعرفى مى كند كه (آنها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خـصـوصـيـات ديـگـر گـوش فـرا مـى دهـنـد و بـا نـيـروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند) هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست ، و هـيـچگونه محدوديتى در فكر و انديشه آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت ، هـر جـا آن را بـيـابـنـد بـا تـمـام وجـود از آن اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد، و از چـشـمـه زلال آن بى دريغ مى نوشند
و سيراب مى شوند.
آنـهـا نـه تـنها طالب حقند و تشنه گفتار نيك ، بلكه در ميان (خوب ) و (خوبتر) و (نـيـكـو) و (نـيـكـوتـر) دومـى را بـرمـى گـزيـنـنـد، خلاصه آنها خواهان بهترين و برترينند.
آرى اين است نشانه يك مسلمان راستين و حق طلب .
در ايـنـكـه مـنـظـور از (قـول ) در جـمـله (يـسـتـمـعـون القول ) سخنان را مى شنوند) چيست مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بـعـضـى آن را بـه (قـرآن ) تفسير كرده اند، و آنچه در آن از طاعات و مباحات است ، و پيروى از احسن را به معنى پيروى از طاعات مى دانند.
بعضى ديگر آن را به مطلق اوامر الهى تفسير كرده اند خواه در قرآن باشد يا غير قرآن .
ولى هـيـچـگـونـه دليـلى بر اين تفسيرهاى محدود در دست نيست بلكه ظاهر آيه هر گونه قـول و سـخـن را شامل مى شود، بندگان با ايمان خداوند از ميان تمام سخنان آن را برمى گـزيـنـنـد كـه (احـسـن ) اسـت ، و از آن تـبـعـيـت مـى كـنـنـد، و در عمل خويش به كار مى بندند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در آيـه فوق صاحبان (هدايت الهى ) را منحصر در اين قوم شمرده هـمـانـگـونـه كه خردمندان را منحصر به اين گروه دانسته است اشاره به اينكه اين گروه مـشـمـول هـدايـت ظـاهـر و بـاطـنـنـد، هـدايـت ظـاهـر از طـريـق عـقـل و خرد، و هدايت باطن از طريق نور الهى و امداد غيبى ، و اين دو افتخار بزرگ بر اين حقيقتجويان آزادانديش است .
و از آنـجـا كـه پيامبر الهى به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت ، و از انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برد آيه بعد به او از
طـريـق بـيان اين حقيقت كه اين عالم ، عالم آزادى و امتحان است ، و گروهى سرانجام مستوجب آتـشـنـد دلدارى داده ، مـى گـويـد: (آيـا تـو مـى تـوانـى كسى را كه فرمان عذاب الهى دربـاره او قـطـعـى و مـحقق شده نجات دهى ؟، آيا مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى ؟!) (أ فمن حق عليه كلمة العذاب أ فانت تنقذ من فى النار).
جـمـله (حـقـت عـليـه كـلمـة العـذاب ) (فـرمان عذاب الهى درباره او محقق شده ) اشاره به آياتى همچون آيه 85 سوره ص است كه درباره شيطان و پيروانش مى گويد: لاملئن جهنم مـنـك و مـمـن تـبـعـك مـنـهـم اجـمعين : (بطور مسلم دوزخ را از تو و از پيروان تو پر خواهم كرد!)
بـديـهى است قطعى شدن فرمان عذاب درباره اين گروه جنبه اجبارى نداشته ، بلكه به خـاطـر اعـمـالى اسـت كـه مرتكب شده اند، و اصرارى است كه در ظلم و فساد و گناه داشته انـد، بـه گـونـه اى كـه روح ايـمـان و تـشـخيص براى هميشه در آنان مرده ، و وجود آنان يكپارچه وجود جهنمى شده !
و از ايـنجا روشن مى شود جمله (أ فانت تنقذ من فى النار): (آيا تو مى توانى كسى را كه در دل آتش است نجات دهى )؟ اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه دوزخى بودن آنان آنـقـدر مسلم است كه گوئى هم اكنون در دل آتشند، و مى دانيم چنين كسانى كه تمام راههاى ارتـبـاطـى خـود را بـا خـدا بـريده اند راه نجاتى ندارند، حتى پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اينكه (رحمة للعالمين ) است نمى تواند آنان را از عذاب رهائى بخشد.
امـا بـراى شادى قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اميدوارى مؤ منان ، در آخرين آيه چنين مى گويد: (ولى كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت از آن آنها است كه بر فراز آنها غرفه هاى ديگرى بنا شده ) (لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف ).
اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند، و به تعبير آيات گذشته لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل بهشتيان غرفه هائى دارند بر فراز غرفه ها، و قصرهائى بـر فـراز قـصـرهـا، چـرا كـه ديـدن مـنـظره گلها و آب و نهرها و باغها از فراز غرفه ها لذتبخشتر و دلپذيرتر است .
(غرف ) جمع (غرفه ) از ماده (غرف ) (بر وزن حرف ) به معنى برداشتن چيزى است ، و لذا به آبى كه با كف از چشمه برمى دارند و مى نوشند غرفه مى گويند، سپس بـه قـسـمـتـهـاى فـوقـانـى سـاخـتـمـان و طـبـقـات بـالاى منازل اطلاق شده است .
اين غرفه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در دنـبـاله آيـه مـى فـرمـايـد: (از زير آنها نهرها پيوسته جريان دارد) (تجرى من تحتها الانهار).
آرى ايـن وعـده الهـى اسـت ، و خـداوند در وعده خود تخلف نمى كند (وعد الله لا يخلف الله الميعاد).
نكته ها:
1 - منطق آزادانديشى اسلام
بسيارى از مذاهب پيروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان ديگران
نـهـى مـى كـنـند، چرا كه بر اثر ضعف منطق كه به آن گرفتارند از اين مى ترسند منطق ديگران برترى پيدا كند و پيروانشان را از دستشان بگيرد!
امـا بـه طـورى كه در آيات فوق خوانديم اسلام در اين قسمت سياست (دروازه هاى باز) را بـه اجـرا درآورده ، و بـنـدگـان راسـتـيـن خـداونـد را كـسـانـى مـى دانـد كـه اهل تحقيقند، نه از شنيدن سخنان ديگران وحشت دارند، نه تسليم بيقيد و شرط مى شوند و نه هر وسوسه را مى پذيرند.
اسـلام بـه كـسـانـى بـشـارت مـى دهد كه گفتارها را مى شنوند و خوبترين آنها را برمى گزينند. نه تنها خوب را بر بد ترجيح مى دهند در ميان خوبها هر گلى را بهتر است مى چينند.
قرآن جاهلان بيخبرى را كه به هنگام شنيدن پيام حق دست در گوش مى گذارند و جامه بر سـر مـى كـشـيـدنـد شديدا نكوهش مى كند چنانكه در سخنان نوح (عليه السلام ) به هنگام شـكـوى به پيشگاه پروردگار آمده است : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فـى آذانـهـم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا: (خداوندا! هر زمان آنان را دعـوت كـردم كـه آنـهـا را بـبـخـشى انگشتها را در گوش قرار دادند، و لباس بر خويشتن پيچيدند، در گمراهى خود اصرار ورزيدند، و شديدا استكبار كردند) (نوح - 7).
اصـولا مـكـتـبـى كـه داراى مـنطق نيرومندى است دليلى ندارد كه از گفته هاى ديگران وحشت داشته باشد، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد، آنها بايد بترسند كه ضعيفند و بى منطق اند.
ايـن آيـه در عـيـن حـال چـشـم و گـوش بـسته هائى را كه هر سخنى را بى قيد و شرط مى پـذيـرنـد، و حتى به اندازه گوسفندانى كه به علفزار مى روند در انتخاب خوراك خود تـحـقـيـق و بـررسـى نـمـى كـنند، از صف (اولو الالباب ) و هدايت يافتگان بيرون مى شمرد، و اين دو وصف را مخصوص كسانى مى داند كه نه گرفتار افراط تسليم
بى قيد و شرطند و نه تفريط تعصبهاى خشك و جاهلانه .
2 - پاسخ به چند سؤ ال
1 - مـمـكـن اسـت در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح شـود كـه چـرا در اسـلام خريد و فروش كتب ضلال ممنوع است ؟
2 - چرا دادن قرآن به دست كفار حرام شمرده شده ؟
3 - كسى كه مطلبى را نمى داند چگونه مى تواند در آن انتخابگرى كند و خوب را از بد جـدا نـمـايـد؟ آيـا ايـن مـسـتـلزم دور نـيـسـت ؟! پـاسـخ سـؤ ال اول روشـن اسـت ، زيـرا بـحث در آيات فوق از سخنانى است كه اميد هدايت در آن باشد، هرگاه بعد از بررسى و دقت ثابت شد كه فلان كتاب گمراه كننده است ديگر از موضوع ايـن دسـتـور خـارج مـى شود، اسلام هرگز اجازه نمى دهد مردم در راهى كه نادرست بودنش بثبوت رسيده گام بگذارند.
البـتـه تـا زمـانـى كـه ايـن امـر بـر كـسـى ثـابـت نـشـده و بـه اصـطـلاح در حـال تـحـقـيـق از مذاهب مختلف براى پذيرش دين صحيح است مى تواند همه اين كتب را مورد بررسى قرار دهد ولى بعد از ثبوت مطلب بايد آنرا به عنوان يك ماده سمى از دسترس اين و آن خارج كرد.
و امـا در مـورد سـؤ ال دوم در صـورتـى جـايز نيست قرآن به دست غير مسلمان داده شود كه مايه هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غير مسلمانى به راستى در فكر تحقيق از اسـلام اسـت ، و مـى خـواهـد قـرآن را بـه اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها گذاردن قـرآن در اخـتـيـارش بـى مـانـع است ، بلكه شايد واجب باشد و آنها كه اين امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است .
و لذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبانهاى زنده دنيا ترجمه كنند، و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حقطلبان تشنگان
حقايق قرار دهند.
در مـورد سـؤ ال سـوم بايد به اين نكته توجه داشت بسيار مى شود كه انسان شخصا از عهده كارى بر نمى آيد، اما به هنگامى كه ديگرى آن را انجام دهد مى تواند خوب را از بد تشخيص دهد، و با نيروى خرد و سرمايه وجدان بهترين آنها را برگزيند.
فى المثل ممكن است كسانى باشند كه از فن معمارى و بنائى آگاه نباشند، حتى نتوانند دو آجـر را بـه صـورت صـحـيـح روى هـم بـگـذارنـد، ولى بـا ايـنـحـال يـك سـاختمان خوب را با كيفيت عالى از يك ساختمان زشت و بى قواره و ناموزون تشخيص مى دهند.
افـراد زيـادى را مـى شـنـاسـيـم كـه خـود شـاعر نيستند اما ارزش اشعار شعراى بزرگ را تـشـخـيـص مـى دهند و آن را از اشعار بى ارزش ‍ متكلفان جدا مى سازند، كسانى ورزشكار نيستند اما به خوبى در ميان ورزشكاران داورى و انتخاب مى كنند.
3 - نمونه اى از روايات اسلامى در زمينه آزاد انديشى
در احـاديـث اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـات فـوق ، يـا بـه طـور مـسـتـقـل ، وارد شده ، نيز روى اين موضوع تكيه فراوان ديده مى شود از جمله در حديثى از امـام مـوسـى بـن جـعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه به يار دانشمندش بنام هشام بن حكم فـرمـود: يـا هـشـام ان الله تـبـارك و تـعـالى بـشـر اهـل العـقـل و الفـهـم فـى كـتـابـه ، فـقـال فـبـشـر عـبـاد الذيـن يـسـتـمـعـون القول فيتبعون احسنه :
(اى هشام خداوند متعال اهل عقل و فهم را در كتابش بشارت داده است ، و فرموده : بندگانم را بشارت ده ، آنان كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها
پـيـروى مـى كـنـنـد، آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه خـدا هـدايـتـشـان كـرده و آنـان صـاحـبـان عقل و انديشه اند.)
در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در تفسير آيه فوق فرمود: هو الرجـل يـسمع الحديث فيحدث به كما سمعه ، لا يزيد فيه و لا ينقص : (اين آيه درباره كسانى است كه حديثى را كه مى شنوند بى كم و كاست و بدون اضافه و نقصان براى ديگران نقل مى كنند.)
البـتـه مـنظور از اين حديث تفسير (فيتبعون احسنه ) مى باشد، چرا كه يكى از نشانه هـاى پـيروى كردن از بهترين سخنان اين است كه انسان از خودش چيزى بر آن نيفزايد، و عينا در اختيار ديگران بگذارد.
در نهج البلاغه در كلمات قصار اميرعلى (عليه السلام ) مى خوانيم : الحكمة ضالة المؤ من ، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق !: (گفتار حكمت آميز گمشده مؤ من است ، پس حكمت را بگير هر چند از اهل نفاق صادر شود.)
4 - تطبيق يا شان نزول ؟
جـمـعى از مفسران شان نزولهائى براى آيات فوق ذكر كرده اند از جمله اينكه گفته اند: آيـه و الذيـن اجـتـنـبوا الطاغوت ... و آيه بعد از آن درباره سه نفر وارد شده كه در عصر جـاهـليـت (تـسـليـم غـوغاى مشركان در آن محيط آلوده نشدند و) مى گفتند لا اله الا الله آنها (سلمان فارسى ) و (ابوذر غفارى ) و (زيد بن عمرو) بودند.
و در بعضى از روايات بجاى زيد بن عمرو (سعيد بن زيد) آمده است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه آيـه ا فـمـن حـق عـليـه كـلمـة العـذاب ... در مـورد (ابوجهل ) و مانند او نازل شده است .
ولى بـعـيـد نـيـسـت كـه ايـنـهـا از قـبـيـل شـان نـزول مـصـطـلح نـبـوده بـاشـد بـلكـه از قبيل تطبيق آيه بر مصاديق واضح است .
آيه و ترجمه


أ لم تـر أ ن الله أ نـزل مـن السـمـاء مـاء فـسـلكـه ينبيع فى الا رض ثم يخرج به زرعا مـخـتـلفـا أ لونـه ثـم يهيج فترئه مصفرا ثم يجعله حطما إ ن فى ذلك لذكرى لا ولى الا لبب (21)
أ فـمـن شـرح الله صـدره للاسـلم فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فـويـل للقـسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر الله أ ولئك فـى ضلل مبين (22)




ترجمه :

21 - آيـا نـديـدى كـه خداوند از آسمان آبى فرستاد، و آن را به صورت چشمه هائى در زمـيـن وارد نـمـود سـپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد بعد اين گياه خـشـك مـى شـود، بـه گـونـه اى كـه آن را زرد و بى روح مى بينى ، سپس آن را در هم مى شكند و خرد مى كند، در اين ماجرا تذكرى براى صاحبان مغز است .
22 - آيـا كـسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده كرده ، و بر فراز مركبى از نور الهـى قـرار گـرفـته (همچون كوردلانى است كه نور هدايت به قلبشان راه نيافته ) واى بر آنها كه قلبهائى سخت در برابر ذكر خدا دارند، آنها در گمراهى آشكارند.
تفسير:
آنها كه بر فراز مركبى از نورند
در ايـن آيات بار ديگر قرآن به دلائل توحيد و معاد باز مى گردد، و بحثهائى را كه در آيات گذشته پيرامون كفر و ايمان بود تكميل مى كند.
از مـيـان آثـار عـظـمـت و ربـوبـيـت پـروردگـار در نـظـام جـهـان هستى ، انگشت روى مساءله (نـزول باران ) از آسمان مى گذارد، سپس ‍ پرورش (هزاران رنگ ) از گياهان را از اين (آب بى رنگ ) و طى مراحل حيات ، و رسيدن به مرحله نهائى شرح مى دهد.
روى سـخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، به عنوان سرمشقى براى هـمـه مـؤ مـنـان ، مـى فـرمـايـد: (آيـا نـديـدى كـه خـداونـد از آسـمـان آبـى نـازل كـرد سـپـس آن را بـه صـورت چـشـمه هائى در زمين وارد نمود؟!) (ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ).
قـطـره هاى حياتبخش باران از آسمان نازل مى شود، قشر (نفوذپذير) زمين آنها را به درون مـى پـذيـرد و تـا بـه قـشـر (نفوذناپذير) مى رسد، و آنها را متوقف مى سازد و ذخيره مى كند، سپس به صورت چشمه ها و قناتها و چاهها بيرون مى فرستد.
جـمله (سلكه ) (آب باران را در مجارى زمين وارد ساخت ) اشاره اى است فشرده به آنچه در بالا گفتيم .
(ينابيع ) جمع (ينبوع ) از ماده (نبع ) به معنى جوشش آب از زمين است .
هـرگـاه زمـين يك قشر نفوذناپذير بيشتر نداشت ذره اى از آب باران را در خود ذخيره نمى كرد، و همه بعد از نزول از آسمان به درياها مى ريختند، نه چشمه اى
وجـود داشـت ، و نـه كاريز و چاهى ، و اگر تنها يك قشر نفوذپذير داشت همگى به اعماق زمـيـن فـرو مى رفتند به طورى كه دسترسى به آن ممكن نبود، تنظيم قشر زمين از اين دو لايه نفوذپذير، و نفوذناپذير، با اين فاصله حساب شده ، از نشانه هاى قدرت او است ، و جالب اينكه گاهى به صورت لايه هاى متعدد نفوذپذير و نفوذناپذير است كه روى هم قـرار گـرفـتـه ، كـه در حـفـر چاه هاى (سطحى ) و (نيمه عميق ) و (عميق ) از آن استفاده مى شود.
بـعـد مـى افـزايـد: (سپس خداوند به وسيله آن زراعت گياهى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد) (ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ).
هم انواع آن مختلف است ، همچون گندم و جو و برنج و ذرت ، و هم كيفيتهاى آن متفاوت است ، و هـم رنـگ ظـاهـرى آن ، بـعـضى سبز تيره بعضى سبز كمرنگ ، بعضى داراى برگهاى پهن و گسترده ، و بعضى برگهاى باريك و لطيف و همچنين .
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (زرع ) بـه گـيـاهـى گـفته مى شود كه ساقه قوى ندارد در مـقـابـل (شـجـر) كـه غـالبـا بـه درخـتـانى كه داراى ساقه نيرومندند اطلاق مى شود، (زرع ) مفهوم وسيعى دارد كه گياهان غير غذائى را نيز در بر مى گيرد، انواع گلها و گـيـاهـان زيـنـتـى و داروئى و مـانـنـد آن كـه فوق العاده متنوع ، و داراى الوان و چهره هاى گـونـاگـون مـى بـاشـد، حـتـى گـاه در يـك شـاخـه ، بـلكـه در يـك گـل ، ايـن رنگهاى مختلف به شكل بسيار جالب و ظريفى در كنار هم قرار گرفته اند، و با زبان بى زبانى نغمه توحيد و تسبيح خدا را سر داده اند.
بـعـد بـه مـراحـل ديگر حيات اين گياه پرداخته مى گويد: (اين گياه سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى )! (ثم يهيج فتراه مصفرا).
تندباد از هر سو مى وزد، و آن را كه سست شده است از جا مى كند، (سپس خداوند آن را در هم مى شكند و خرد مى كند) (ثم يجعله حطاما).
(آرى در اين ماجرا تذكر و يادآورى براى صاحبفكران و انديشمندان است ) (ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب ).
تـذكـرى اسـت از نـظـام حـسـاب شـده و بـا عـظمت عالم هستى و ربوبيت پروردگار در اين صـحـنـه عـظـيم ، و نيز تذكرى است از پايان زندگى و خاموش شدن شعله هاى حيات ، و سپس مساءله رستاخيز، و تجديد حيات مردگان .
ايـن صـحـنه گر چه در عالم گياهان است ، ولى به انسانها هشدار مى دهد كه همانند آن در عـمـر و حـيـات شـمـا تـكـرار مـى شـود، مـمـكـن اسـت مـدت آن مـتـفـاوت بـاشـد، امـا اصول آن يكى است تولد، نشاط و جوانى ، و بعد پژمردگى و پيرى و سرانجام مرگ !
بـه دنـبـال ايـن درس بزرگ توحيد و معاد به مقايسه اى در ميان مؤ من و كافر پرداخته تا اين حـقـيـقـت را روشـن سـازد كـه قـرآن و وحى آسمانى نيز همچون دانه هاى باران است كه بر سـرزمـيـن دلهـا نـازل مى شود، همانگونه كه تنها زمينهاى آماده از قطرات حياتبخش باران منتفع مى شود تنها دلهائى از آيات الهى بهره مى گيرد كه در سايه لطف او و خودسازى آمـادگـى و گـسـتـرش پيدا كرده است ، مى فرمايد: (آيا كسى كه خدا سينه اش را براى پـذيـرش اسـلام گـشاده ساخته ، و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته ، همچون سـنـگـدلان بـى نـورى اسـت كه هدايت الهى به قلبشان راه نيافته است ؟!) (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور
من ربه ).
سـپـس مى افزايد (واى بر آنها كه قلبهاى سخت و نفوذناپذيرى دارند و ذكر خدا در آن اثر نمى گذارد) (فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله ).
نـه مواعظ سودمند در آن مؤ ثر است ، نه انذار و بشارت ، نه آيات تكان دهنده قرآن آن را بـه حـركـت در مـى آورد، نـه بـاران حـيـاتـبخش ‍ وحى گلهاى تقوى و فضيلت را در آن مى رويـاند، خلاصه (نه طراوتى نه برگى نه گلى نه سايه دارند!.) آرى (آنها در ضـلال مـبـيـن و گـمـراهـى آشـكـارنـد) (اولئك فـى ضلال مبين ).
(قـاسـيـه ) از مـاده (قـسـوة ) بـه مـعـنى خشونت و سختى و نفوذناپذيرى است ، لذا سنگهاى خشن را (قاسى ) مى گويند، و از همين رو به دلهائى كه در برابر نور حق و هدايت انعطافى از خود نشان نمى دهد، و نرم و تسليم نمى گردد، و نور هدايت در آن نفوذ نـمـى كـنـد (قـلبـهـاى قـاسـيـه ) يا قساوتمند گفته مى شود، و در فارسى از آن به سنگدلى تعبير مى كنيم .
بـه هـر حـال ايـن تعبير در مقابل (شرح صدر) و گشادگى سينه و فراخى روح قرار گرفته ، چرا كه گستردگى كنايه از آمادگى براى پذيرش است ، يك بيابان و خانه گـسـتـرده و وسـيع آماده پذيرش انسانهاى بيشترى است ، و يك سينه فراخ و روح گشاده آماده پذيرش ‍ حقايق فزونترى مى باشد.
در روايـتـى مـى خوانيم كه (ابن مسعود) مى گويد از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تفسير اين آيه سؤ ال كرديم افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه : چگونه انسان شرح صدر پيدا مى كند؟
فرمود: (اذا دخل النور فى القلب انشرح و انفتح ): (هنگامى كه نور
به قلب انسان داخل شد گسترده و باز مى گردد!)
عرض كرديم اى رسول خدا نشانه آن چيست ؟
فـرمـود: الانـابـة الى دار الخـلود، و التـجـافـى عـن دار الغـرور، و الاسـتـعـداد للمـوت قبل نزوله : (نشانه آن توجه به سراى جاويد و جدا شدن از سراى غرور، و آماده گشتن براى استقبال از مرگ پيش از نزول آن است .)
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانيم كه جمله (افمن شرح الله صدره للاسلام ) دربـاره امـير مؤ منان على (عليه السلام ) نازل شده ، و در بعضى از تفاسير آمده است كه جمله فويل للقاسية قلوبهم درباره (ابولهب و فرزندانش ) مى باشد.
روشن است كه اين شان نزولها در حقيقت از باب تطبيق مفهوم كلى بر مصداقهاى واضح آن است .
جالب توجه اينكه در جمله (فهو على نور من ربه ) نور و روشنائى به منزله مركبى ذكـر شـده كـه مـؤ مـنـان بـر آن سـوار مى شوند، سرعت سيرش عجيب ، و مسيرش روشن ، و قدرت جولانش همه جهان را فرا مى گيرد.
نكته :
عوامل (شرح صدر) و (قساوت قلب )
انـسـانـهـا در پـذيـرش حق و درك مطالب و خودجوشى يكسان نيستند، بعضى با يك اشاره لطيف يا يك كلام كوتاه حقيقت را به خوبى درك مى كنند، يك تذكر آنها را بيدار مى سازد، و يك موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مى كند.
در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر شـديـدتـريـن خـطـابـه هـا و گـويـاتـريـن دلائل و نـيـرومـندترين اندرز و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمى گذارد، و اين مساله ساده اى نيست .
چـه تـعبير جالبى دارد قرآن در اين زمينه كه بعضى را صاحب شرح صدر و گستردگى روح و بـعـضـى را داراى تـنـگـى و ضيق صدر معرفى مى كند چنانكه در آيه 125 سوره انـعـام مـى گـويـد: (فـمـن يـرد الله ان يـهـديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يـجـعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء:): (آنكس را كه خدا مى خواهد هدايتش كـنـد سـينه اش را براى اسلام گشاده مى سازد، و آنكس را كه بخواهد گمراه نمايد سينه اش را چنان تنگ مى كند كه گوئى مى خواهد به آسمان بالا رود!)
ايـن مـوضـوعـى اسـت كه با مطالعه حالات افراد كاملا مشخص است بعضى آنچنان روحشان بـاز و گـشـاده اسـت كـه هـر قـدر از حـقـايق در آن وارد شود به راحتى پذيرا مى شود، اما بعضى به عكس آنچنان روح و فكرشان محدود است كه گوئى هيچ جائى براى هيچ حقيقتى در آن نيست ، گوئى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار داده اند.
البته هر يك از اين دو عواملى دارد:
مطالعات پيگير و مستمر و ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح ، خودسازى و تهذيب نـفـس پـرهـيـز از گـنـاه و مـخـصـوصـا غـذاى حـرام ، و يـاد خـدا كـردن از عوامل شرح صدر است .
بـر عـكـس جـهـل و گـنـاه و لجـاجـت و جـدال و مراء و همنشينى با بدان و فاجران و مجرمان و دنياپرستى و هواپرستى باعث تنگى روح و قساوت قلب مى شود.
و اينكه قرآن مى گويد: آنكس را كه خدا بخواهد هدايت كند شرح صدر مى دهد، يا اگر خدا بخواهد گمراه سازد ضيق صدر مى دهد، اين خواستن
و (نخواستن ) بى دليل نيست ، سرچشمه هاى آن از خود ما شروع مى شود
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اوحـى الله عـز و جـل الى مـوسـى يـا مـوسـى لا تـفـرح بـكـثـرة المـال ، و لا تـدع ذكـرى عـلى كـل حـال ، فـان كـثـرة المـال تـنـسى الذنوب ، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب : (خداوند مـتـعـال بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) وحـى فـرسـتـاد كـه اى مـوسـى ! از فـزونـى امـوال خـوشـحـال مـبـاش ، و يـاد مـرا در هـيـچ حـال تـرك مـكـن ، چـرا كـه فـزونـى مال غالبا موجب فراموش كردن گناهان است ، و ترك ياد من قلب را سخت مى كند!.)
در حديث ديگرى از امير مؤ منان (عليه السلام ) آمده است : ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب ، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب !: (اشكها خشك نمى شوند مگر به خاطر سختى دلها و دلها سخت و سنگين نمى شود مگر به خاطر فزونى گناه !.)
در حـديـث ديـگـرى آمده است كه از جمله پيامهاى پروردگار به موسى (عليه السلام ) اين بـود: يـا مـوسـى لا تـطـول فى الدنيا املك ، فيقسو قلبك ، و القاسى القلب منى بعيد: (اى مـوسـى آرزوهـايـت را در دنـيـا دراز مـكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مى شود، و سنگدلان از من دورند!.
و بالاخره در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) چنين آمده است : لمتان : لمة من الشـيـطـان و لمة من الملك ، فلمة الملك الرقة و الفهم ، و لمة الشيطان السهو و القسوة : دو گـونـه القـاء وجـود دارد: (القـاى شـيـطـانى و القاى فرشته القاى فرشته باعث نرمى قلب و فزونى فهم مى شود، و القاى شيطانى موجب سهو و قساوت قلب مى گردد.
بـه هـر حـال بـراى به دست آوردن شرح صدر و رهائى از قساوت قلب بايد به درگاه خـدا روى آورد تـا آن نـور الهـى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد بايد آئينه قلب را از زنـگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زباله هاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده پذيرائى مـحـبـوب گـردد، اشـك ريـخـتـن از خـوف خـدا، و از عـشـق آن مـحـبـوب بـى مـثـال تـاءثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانه هاى سنگدلى است .
آيه و ترجمه


الله نزل أ حسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جـلودهـم و قـلوبـهـم إ لى ذكـر الله ذلك هـدى الله يـهـدى بـه مـن يـشـاء و مـن يضلل الله فما له من هاد (23)
افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـمـة و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون (24)
كذب الذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لا يشعرون (25)
فأ ذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة أ كبر لو كانوا يعلمون (26)




ترجمه :

23 - خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و عمق محتوا) همانند يكديگر است ، آياتى مكرر دارد (تكرارى شوق انگيز) كه از
شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان خاشعند مى افتد سپس برون و درونـشـان نـرم و مـتـوجه ذكر خدا مى شود، اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائى مى كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائى براى او نخواهد بود!
24 - آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك (الهى ) را دور مى سازد (همانند كسى است كـه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟) و به ظالمان گفته مى شود بچشيد آنچه را به دست مى آورديد.
25 - كـسـانـى كه قبل از آنها بودند نيز آيات ما را تكذيب نمودند، و عذاب الهى از جائى كه فكر نمى كردند به سراغ آنها آمد.
26 - خـداونـد خـوارى را در زنـدگى اين دنيا به آنها چشانيد و عذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند.
شاءن نزول :
بـعـضـى از مـفـسـران از (عـبد الله بن مسعود) نقل كرده اند كه روزى جمعى از صحابه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند عرض كردند: اى رسـولخـدا! چـه مـى شـد حـديـثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دلهاى ما بزدايد؟
در ايـنـجـا نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان (احسن الحديث ) معرفى كرد.
تفسير:
در آيـات گـذشـتـه سخن از بندگان در ميان بود كه مطالب را مى شنوند بهترين آنها را بـرمـى گـزيـنـنـد، و نـيـز سـخن از شرح صدر و سينه هاى گشاده اى مطرح بود كه آماده پذيرش كلام حق است .
در آيات مورد بحث به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان مى آيد تا ضمن
تـكـمـيـل بـحـثـهـاى گـذشـتـه حـلقـه هـاى تـوحـيـد و مـعـاد را بـا ذكـر دلائل (نبوت ) تكامل بخشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: خـداونـد بـهـتـريـن حـديـث و نـيـكـوتـريـن سـخـن را نازل كرده است (الله نزل احسن الحديث ).
سپس به شرح مزاياى قرآن پرداخته و ضمن بيان سه توصيف امتيازات بزرگ اين كتاب آسمانى را شرح مى دهد نخست مى گويد:
(كـتـابـى اسـت كـه آيـاتـش هـمـاهنگ و همصدا، و از نظر لطف و زيبائى و عمق بيان همانند يكديگر است ) (كتابا متشابها).
مـنـظـور از (مـتـشـابه ) در اينجا كلامى است كه قسمتهاى مختلف آن با يكديگر همرنگ و هـمـاهـنـگ مـى بـاشد، هيچگونه تضاد و اختلافى در ميان آن نيست ، خوب و بد ندارد، بلكه يكى از يكى بهتر است .
ايـن درسـت بـر خـلاف كلمات انسانها است كه هر قدر در آن دقت شود هنگامى كه گسترده و وسـيـع گردد خواه ناخواه اختلافات و تناقضها و تضادهائى در آن پيدا مى شود، بعضى در اوج زيـبـائى اسـت ، و بـعـضـى عادى و معمولى ، بررسى آثار نويسندگان معروف و بزرگ اعم از نثر و نظم نيز گواه زنده اين مطلب است .
امـا كـلام خـدا قـرآن مـجـيـد ايـنـچنين نيست ، انسجام فوق العاده و همبستگى مفاهيم و فصاحت و بلاغت بى نظيرى كه در همه آياتش حاكم است گواهى مى دهد كه از كلام انسانها نيست .
سپس مى افزايد ويژگى ديگر اين كتاب اين است كه مكرر است (مثانى ).
ايـن تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها، سرگذشتها، مواعظ و اندرزها بـوده بـاشـد، امـا تـكـرارى كـه هـرگـز ملالت آور نيست ، بلكه شوق انگيز است و نشاط آفرين ، و اين يكى از اصول مهم فصاحت است كه انسان به هنگام
لزوم چـيـزى را بـراى تـاءثـيـر عـمـيـق بخشيدن تكرار كند، اما هر زمان به شكلى تازه و صورتى نو كه ملالت خيز نباشد.
بـعـلاوه مـطـالب مـكـرر قـرآن مـفـسـر يـكـديـگـر اسـت ، و بـسـيارى از مشكلات از اين طريق حل مى شود.
بـعـضـى آن را نـيـز اشـاره به تكرار تلاوت قرآن و كهنه نشدن بر اثر تكرار تلاوت دانسته اند.
و بـعـضـى اشـاره بـه تـكـرار نـزول قرآن كه يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در شب قدر نازل شده ، و يكبار هم به صورت تدريجى طى 23 سال .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه مراد تكرار حقيقت قرآن در هر زمان و تجلى تازه اى از غيبت از آن با گذشت سال و ماه است .
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان آنها نيست و جمع همه آنها ممكن است .
بـعـد از ايـن توصيف به آخرين ويژگى قرآن در اين بحث يعنى مساءله نفوذ عميق و فوق العـاده آن پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: از شـنـيـدن آيـات ايـن قـرآن لرزه بر اندام خاشعان از پـروردگـار مـى افـتـد (و مو بر تنشان راست مى شود) سپس پوست و قلبشان ، برون و درونـشـان نـرم و آماده پذيرش ذكر خدا مى گردد، و آرام و مطمئن مى شود (تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ).
چـه تـرسـيم جالب و زيبائى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دلهاى آماده ، نخست در آن خوف و تـرسـى ايجاد مى كند، خوفى كه مايه بيدارى و آغاز حركت است ، و ترسى كه انسان را متوجه مسئوليتهاى مختلفش مى سازد.
در مـرحـله بـعـد حـالت نـرمـش و پـذيـرش سـخـن حـق بـه او مـى بـخـشـد و بـه دنبال آن آرامش مى يابد.
ايـن حـالت دوگـانـه كـه مـراحل مختلف و منازل (سلوك الى الله ) را نشان مى دهد كاملا قـابل درك است ، آيات غضب و مقام انذار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلها را به لرزه در مى آورد سپس آيات رحمت به آن آرامش مى دهد.
انـديشه در ذات حق و مساءله ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او انسان را در وحشت فـرو مـى بـرد كـه چـگـونـه مـى تـوان او را شـنـاخـت ، امـا مـطـالعـه آثـار و دلائل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به او نرمش و آرامش مى بخشد.
تـاريـخ اسـلام پـر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤ منان و حتى غير مؤ منان كـه قـلبـهـائى آمـاده داشـتـنـد، و ايـن نـفـوذ و جـذبـه فـوق العـاده دليـل روشـنـى اسـت بـر ايـنـكـه ايـن كـتـاب از طـريـق وحـى نازل شده است .
در حـديـثـى از (اسـمـاء) نـقـل شده كه مى گويد: كان اصحاب النبى حق اذا قرء عليهم القرآن - كما نعتهم الله - تدمع اعينهم و تقشعر جلودهم !: (ياران پيامبر هنگامى كه قرآن بر آنها تلاوت مى شد - همانگونه كه خدا آنها را توصيف كرده است - چشمهايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندامشان مى افتاد) و.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) درباره پرهيزگاران اين حقيقت را به عاليترين وجهى تـوصـيـف فـرمـوده اسـت آنـجـا كـه مـى گـويد: اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القـران يـرتـلونـهـا تـرتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم ، فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، و ظنوا انها نصب اعينهم ، و اذا مـروا بـاية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم :
(آنـها شب هنگام بپا مى خيزند، قرآن را شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند، جان خويش را بـا آن در غـمـى دلپـذير فرو مى برند، و داروى درد خود را از آن مى طلبند، هر گاه به آيـه اى كـه در آن تـشـويـق اسـت بـرخـورد كـنـنـد بـه آن دل مـى بـنـدنـد چـشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى شود، و آنرا نصب العين خود مى سـازنـد، و هـر گـاه بـه آيـه اى بـرسـنـد كـه در آن تـخـويـف و انـذار بـاشـد گـوش دل به آن فرا مى دهند گوئى صداى ناله ها و به هم خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم در گوششان طنين انداز است .
در پايان آيه ، بعد از بيان اين اوصاف مى گويد: در اين كتاب مايه هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند (ذلك هدى الله يهدى به من يشاء).
درسـت اسـت كـه قـرآن بـراى هـدايـت هـمـگـان نـازل شده اما تنها حق طلبان و حقيقت جويان و پـرهيزگاران از نور هدايتش بهره مى گيرند، و آنها كه دريچه هاى قلب خود را عمدا به روى آن بسته اند و تاريكى تعصب و لجاجت بر روح آنها حكمفرماست نه تنها بهره اى از آن نـمـى گـيـرنـد، بلكه بر اثر عناد و دشمنى بر ضلالتشان افزوده مى شود، لذا در دنـبـال ايـن سخن مى فرمايد: (و هر كس را خداوند گمراه سازد هادى و راهنمائى براى او نخواهد بود) (و من يضلل الله فما له من هاد).
ضـلالتـى كـه پـايـه هـاى آن بـه دسـت خـود او گـذارده شـده ، و زيـربـنايش به وسيله اعـمـال نـادرسـتـشـان اسـتـحـكـام يـافـتـه ، و بـه هـمـيـن دليل كمترين منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسانها ندارد.
در آيـه بـعـد گـروه ظـالمان و مجرمان را با گروه مؤ منانى كه وضع حالشان قبلا بيان شـد مـقـايـسه مى كند، تا در اين مقايسه واقعيتها بهتر روشن گردد، مى فرمايد: آيا كسى كـه بـا صورت خود عذاب دردناك الهى را دور مى سازد همانند كسى است كه در آن روز در نـهـايـت امـنـيـت به سر مى برد و هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد؟! (افمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيامة ).
نكته اى كه توجه به آن در اينجا ضرورت دارد، اين است كه مى گويد: با صورت خود عـذاب را از خـويـش مـى رانـد اين تعبير به خاطر آن است كه (وجه ) (صورت ) اشرف اعـضـاى انـسـان اسـت ، و حـواس مـهـم انـسـان (چـشـم و گـوش و بينى و زبان ) در آن قرار گـرفته ، و اصولا شناسائى انسانها از طريق صورت انجام مى گيرد، و روى اين جهات هـنـگـامـى كـه خـطـرى متوجه آن مى شود دست و بازو و ساير اعضاى پيكر خود را سپر در مقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند.
امـا حـال ظـالمـان دوزخـى در آن روز بـه گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند، چرا كه دست و پاى آنها در غل و زنجير است ، چنانكه در آيه 8 سوره يس مى خوانيم : (ما در گردن آنها غلهائى قرار داديم (كه دستهايشان نيز در وسط آن قرار دارد) اين غلها تا چانه هايشان ادامه دارد لذا سرهاى آنها به بالا نگاه داشته شده است ).
بعضى نيز گفته اند اين تعبير به خاطر آن است كه آنها را به صورت در آتش
مـى افـكـنـنـد، لذا نخستين عضوى از آنها كه به آتش مى رسد همان صورت است چنانكه در آيه 90 سوره نمل آمده : (من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار) كسانى كه كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند.
گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه اين تعبير تنها كنايه از عدم توانائى آنها بر دفاع از خويشتن در مقابل آتش دوزخ است .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشند.
سپس در پايان آيه مى افزايد: در آن روز به ظالمان گفته مى شود: بچشيد آنچه را به دست مى آورديد! (و قيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون ).
آرى فـرشـتـگـان عـذاب ايـن واقـعـيـت دردنـاك را بـراى آنـهـا بـيـان مى كنند كه اينها همان اعمال شما است كه در كنار شما قرار گرفته ، و آزارتان مى دهد، و اين بيان خود شكنجه روحى ديگرى براى آنها است .
قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد: كيفر اعمالتان را بچشيد، بلكه مى گويد: اعمالتان را بـچـشـيـد، و ايـن خـود شـاهـد ديـگـرى بـر مـسـاءله (تـجـسـم اعمال ) است .
آنچه تاكنون گفته شد اشاره كوتاهى بود به عذابهاى دردناك آنان در قيامت ، آيه بعد سخن از عذاب دنياى آنها مى گويد، مبادا تصور كنند كه در اين زندگى دنيا در امان خواهند بود، مى فرمايد: (كسانى كه قبل از آنها بودند آيات ما را تكذيب كردند، و عذاب الهى از جـائى كه فكر نمى كردند دامانشان را گرفت ) (كذب الذين من قبلهم فاتاهم العذاب من حيث لا يشعرون ).
اگر انسان از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را دارد زياد دردناك نخواهد بود دردناكتر از آن اين است كه از جائى ضربه خورد كه انتظار آن را هرگز
نـدارد، مـثـلا از نـزديـكـتـريـن دوسـتـانـش ، از مـحـبـوبـتـريـن وسائل زندگيش ، از آبى كه مايه حيات او است ، از نسيمى كه مايه نشاط او است ، از زمين آرامى كه جايگاه استراحت و اءمن و اءمان او محسوب مى شود.
آرى نزول عذاب الهى از اين طرق بسيار دردناك است ، و اين همان است كه درباره قوم نوح و عـاد و ثـمود و قوم لوط و فرعون و قارون و مانند آنها مى خوانيم كه هر كدام از يكى از اين طرق كه هرگز انتظارش را نمى كشيدند گرفتار عذاب شدند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث نشان مى دهد كه عذاب دنيوى آنها تنها جنبه جسمانى نداشته ، بلكه كيفر روانى نيز بوده است مى فرمايد: (خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد) (فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا).
آرى اگـر انسان گرفتار مصيبتى شود اما آبرومند و سر بلند جان بسپارد مهم نيست ، مهم آن اسـت كـه بـا خـوارى و ذلت جـان دهـد، و بـا بـى آبـروئى و رسـوائى گـرفـتـار چنگال عذاب شود.
(ولى با اينهمه عذاب آخرت سخت تر و شديدتر و دردناكتر است اگر مى دانستند) (و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ).
تعبير به (اكبر) (بزرگتر) كنايه از شدت و سختى عذاب است .
نكته :
در ذيـل ايـن آيـات روايـاتـى وارد شده كه افقهاى وسيعترى از مفاهيم آيات رادر برابر ما مجسم مى كند.
در حـديـثـى (عـبـاس ) عـمـوى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از آن حـضرت نـقـل مـى كند كه فرمود: اذا اقشعر جلد العبد من خشية الله تحاتت عند ذنوبه كما يتحات عن الشجرة اليابسة ورقها: (هنگامى كه بدن بنده اى از خوف خدا لرزان شود گناهش فرو مى ريزد همانگونه كه برگ خشك از درختان ).
روشـن اسـت كـسـى كـه از تـرس الهـى چـنـيـن مـتـاءثـر مـى شـود حال توبه و انابه براى او حاصل است ، و چنين كسى مسلما مورد آمرزش ‍ پروردگار قرار مى گيرد.
در حـديث ديگرى كه از (اسماء) نقل شده ، و در تفسير آيات آورديم مى خوانيم : هنگامى كـه از او دربـاره يـاران رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـؤ ال مـى كـنـنـد مـى گـويـد: هـنـگامى كه قرآن را مى خواندند - همانگونه كه خداوند آنها را توصيف كرده - چشمانشان اشكبار و بدنشان لرزان مى شد، سپس (راوى ) مى گويد از (اسـمـاء) پـرسيدم كسانى نزد ما هستند كه وقتى آيات قرآن را مى شنوند حالت غشوه بـه آنـهـا دسـت مـى دهد و مست و مدهوش مى شوند، (اسماء) گفت : اعوذ بالله تعالى من الشيطان (اين يك عمل شيطانى است !).
اين حديث در حقيقت پاسخى است به كسانى كه دم از تصوف مى زنند و جلسات و حلقاتى تشكيل مى دهند و آيات و اذكارى مى خوانند سپس حركاتى به خود داده ، و به اصطلاح به حـال وجـد و سـرور مى آيند و نعره مى كشند و صيحه مى زنند و خود را به حالت غشوه مى انـدازنـد، و شـايـد بـعـضـى هـم غـش مـى كـنـنـد، ايـنـگـونـه مسائل در حالات ياران پيامبر هرگز نقل نشده و از بدعتهاى متصوفه است .
البته ممكن است انسان گاهى از شدت خوف مدهوش شود، ولى اين با كارهاى صوفيان كه جـلسـاتـى بـراى ذكـر و ورد بـه شـكـلى كـه در بـالا گـفـتـيـم تشكيل مى دهند فرق بسيار دارد.
آيه و ترجمه


و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرءان مـن كـل مثل لعلهم يتذكرون (27)
قرءانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون (28)
ضـرب الله مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أ كثرهم لا يعلمون (29)
إ نك ميت و إ نهم ميتون (30)
ثم إ نكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون (31)




ترجمه :

27 - ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم ، شايد متذكر شوند.
28 - قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى شايد پرهيزگارى پيشه كنند.
29 - خـداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته به مشاجره مشغولند، و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است ، آيا اين دو يكسانند؟ حمد مخصوص خدا است ولى اكثر آنها نمى دانند.
30 - تو مى ميرى آنها نيز خواهند مرد!
31 - سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد.
تفسير:
قرآنى كه هيچ كژى در آن نيست
در ايـن آيـات هـمـچنان بحث از قرآن مجيد و ويژگيهاى آن است و بحثهاى گذشته را در اين زمينه تكميل مى كند.
نخست از مساءله جامعيت قرآن چنين سخن مى گويد: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى مـطـرح كـرديـم (و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن كل مثل ).
از سرگذشت دردناك ستمگران و سركشان پيشين ، از عواقب هولناك گناه ، از انواع پندها و انـدرزهـا، از اسـرار خـلقـت و نـظام آفرينش ، از احكام و قوانين متقن خلاصه هر چه براى هدايت انسانها لازم بود در لباس امثال براى آنها شرح داديم .
(شايد متذكر شوند) و از راه خطا به صراط مستقيم باز گردند (لعلهم يتذكرون ).
بـا تـوجـه به اينكه (مثل ) در لغت عرب هر سخنى است كه حقيقتى را مجسم سازد، و يا چـيـزى را تـوصـيف كند، و يا چيزى را به چيز ديگر تشبيه نمايد، اين تعبير همه حقايق و مطالب قرآن را در بر مى گيرد، و جامعيت آن را مشخص مى كند.
سپس به توصيف ديگرى از قرآن پرداخته ، مى گويد: قرآنى است فصيح و خالى از هر گونه كجى و انحراف و تضاد و تناقض (قرآنا عربيا غير ذى عوج ).
در حقيقت در اينجا سه توصيف براى قرآن ذكر شده است :
نـخـسـت تعبير (قرآنا) كه اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود، در نـمـاز و غـيـر نـمـاز، در خـلوت و جـمـع ، و در تـمـام طـول تـاريـخ اسـلام ، و تـا پـايـان جهان و به اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد.
ديـگـر مـسـاله فـصـاحـت و شـيـريـنـى و جـذابـيـت ايـن سـخـن الهى است كه از آن به عنوان (عـربـيـا) تـعبير شده است ، زيرا يكى از معانى عربى (فصيح ) است ، و در اينجا منظور همين معنى است .
سـوم ايـنـكـه هـيـچـگونه اعوجاج و كژى در آن راه ندارد، آياتش هماهنگ تعبيراتش گويا، و عباراتش مفسر يكديگر است .
بـسـيـارى از اربـاب لغـت و اهـل تـفـسـيـر گـفـتـه انـد (عـوج ) (به كسر عين ) به معنى انـحـرافـات مـعنوى است در حالى كه (عوج ) (به فتح عين ) به كژيهاى ظاهرى گفته مـى شود (البته تعبير اول به طور نادر در كژيهاى ظاهرى نيز به كار رفته مانند آيه 107 سـوره طه : (لا ترى فيها عوجا و لا امتا) در آن زمين هيچگونه كجى و بلندى نمى بينى لذا بعضى از ارباب لغت تعبير اول را اعم دانسته اند).
بـه هـر حـال ، هـدف از نـزول قـرآن بـا ايـنـهـمـه اوصـاف اين بوده است كه (شايد آنها پرهيزگارى پيشه كنند) (لعلهم يتقون ).
قـابـل توجه اينكه در پايان آيه قبل (لعلهم يتذكرون ) آمده بود، و در اينجا (لعلهم يتقون ) چرا كه هميشه (تذكر) مقدمه اى است براى (تقوى ) و (پرهيزگارى ) ميوه درخت (يادآورى ) است .
سـپس قرآن به ذكر مثالى از اين امثال پرداخته و سرنوشت موحد و مشرك را در قالب مثلى گـويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: (خداوند مثالى زده است : مردى را كه مملوك شركائى اسـت كـه پـيـوسـته درباره او به مشاجره مشغولند) (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون ).
بـرده اى اسـت داراى چـند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد، اين مى گويد: فلان برنامه را انجام ده ، و ديگرى نهى مى كند، او در اين ميان سرگردان و حيران است ، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحير مانده و نمى داند خود را با نواى كدامين هماهنگ سازد؟!
و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد، و آن ديگر به اين ، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است و مردى را ذكـر مـى كـنـد كـه تـنـهـا تـسـليـم يـكـنـفـر اسـت (و رجـلا سـلمـا لرجل ).
خـط و بـرنـامـه او مـشـخـص صـاحـب اخـتـيـار او مـعلوم است ، نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى ، نه تضاد و نه تناقض ، با روحى آرام گام بر مى دارد و با اطمينان خاطر بـه پـيـش مـى رود، و تـحـت سـرپـرسـتـى كـسـى قـرار دارد كـه در هـمـه چـيـز و هـمـه حال و همه جا از او حمايت مى كند.
آيا اين دو يكسانند؟! (هل يستويان مثلا).
و ايـنـگـونـه است حال (مشرك ) و (موحد): مشركان در ميان انواع تضادها و تناقضها غـوطـه ورنـد، هـر روز دل به معبودى مى بندند، و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى ، نه اطمينانى و نه خط روشنى .
امـا مـوحـدان دل در گـرو عـشـق خـدا دارنـد، از تـمـام عـالم او را بـرگـزيـده انـد، و در هـمه حـال بـه سـايـه لطـف او كـه مـافـوق هـمـه چـيـز اسـت پناه مى برند از ما سوى الله چشم بـرداشـتـه و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است .
در روايـتـى از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود انـا ذاك الرجـل السـلم لرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) (مـنـم آن مـردى كـه همواره تسليم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود).
در حديث ديگرى آمده الرجل السلم للرجل حقا على و شيعته : (مردى كه حقيقتا تسليم بود على (عليه السلام ) و شيعه او بودند).
و در پايان آيه مى فرمايد: (حمد و سپاس مخصوص خداوند است ) (الحمد لله ).
خـداونـدى كـه بـا ذكـر ايـن مـثـلهـاى روشـن راه را بـه شـمـا نـشـان داده ، و دلائل واضـح را بـراى تشخيص حق از باطل در اختيار شما قرار داده است ، خداوندى كه همه را به اخلاص دعوت مى كند و در سايه اخلاص آرامش مى بخشد، چه نعمتى از اين بالاتر؟ و چه شكرى و حمدى از اين لازمتر؟
(ولى اكـثر آنها نمى دانند و با وجود اين دلائل روشن به خاطر حب دنيا و شهوات سركش به حقيقت راه نمى برند) (بل اكثرهم لا يعلمون ).
و بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك بود در آيه بعد سخن از نتائج توحيد و شرك در صحنه قيامت مى گويد.
نـخـسـت از مـسـاءله (مرگ ) كه دروازه قيامت است شروع مى كند، و عموميت قانون مرگ را نـسـبـت بـه هـمه انسانها روشن ساخته ، مى گويد: (تو مى ميرى ، و همه آنها نيز خواهند مرد)! (انك ميت و انهم ميتون ).
آرى (مرگ ) از مسائلى است كه همه انسانها در آن يكسانند، هيچگونه استثنا و تفاوت در آن وجود ندارد، راهى است كه همه بايد آنرا سرانجام بپيمايند، و به اصطلاح شترى است كه در خانه همه كس خوابيده است .
بعضى از مفسران گفته اند دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار مرگ او را مـى كـشـيـدنـد و خـوشـحـال بـودند كه سرانجام او خواهد مرد! قرآن در اين آيه به آنها پاسخ مى گويد كه اگر پيامبر بميرد آيا شما زنده مى مانيد.
در آيـه 34 سـوره انبياء نيز آمده است : افان مت فهم الخالدون (آيا اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند)؟
سپس بحث را به دادگاه قيامت برده ، مخاصمه بندگان را در صحنه محشر مجسم مى كند، و مى فرمايد: (سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان به مخاصمه برمى خيزيد) (ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون ).
(تـخـتـصـمـون ) از مـاده (اخـتـصـام ) بـه مـعـنـى نـزاع و جـدال مـيـان دو نـفـر يـا دو گـروه اسـت كـه هـر يـك مـى خـواهـد سـخـن ديـگـرى را ابـطـال كـنـد، گـاه يـكـى بـر حـق اسـت و ديـگـرى بـر باطل و گاه ممكن است هر دو بر باطل باشند، مانند مخاصمه
اهل باطل با يكديگر در اينكه آيا اين حكم عموميت دارد يا نه ميان مفسران گفتگو است :
بعضى تصور كرده اند كه اين (مخاصمه ) ميان مسلمين و كفار است .
بـعـضـى گـفته اند ميان مسلمانان و اهل قبله نيز ممكن است مخاصمه وجود داشته باشد، و در ايـنـجـا از ابـوسعيد خدرى حديثى نقل شده كه ما در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) هـرگـز فـكـر نـمـى كـرديـم كـه مـيـان مـا مـسـلمـانـان مخاصمه اى باشد مى گفتيم پـروردگـار مـا يـكـى ، پـيـامـبـر مـا يـكـى ، و ديـن و آئيـن مـا يـكـى اسـت ، بـا اينحال خصومت چگونه ممكن است ؟ تا اينكه روز صفين فرا رسيد و دو گروه كه هر دو به ظـاهر مسلمان بودند (هر چند يكى مسلم واقعى بود و ديگرى مدعى اسلام ) شمشير به روى يكديگر كشيدند گفتيم آرى آيه ما را هم شامل مى شود!.
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه اين مخاصمه در ميان پيامبران و مؤ منان از يكسو، و مشركان و مكذبان از سوى ديگر خواهد بود.
در تاريخ اسلام معروف است كه عمر بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـرگ آنـحـضـرت را منكر بود، و مى گفت ممكن نيست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـمـيـرد، او بـه سـوى پـروردگـارش رفـتـه هـمـانـگـونـه كـه مـوسـى بـن عـمـران چـهـل شـب از قـوم خـود غـائب شـد، سـپـس بـه سـوى آنـهـا بـازگـشـت ، و الله رسـول خـدا نـيـز بـاز مـى گـردد، هـمـانـگونه كه موسى برگشت كسانى كه گمان كنند پيامبر مرده است بايد دست و پايشان قطع شود! اين سخن به ابوبكر رسيد به سراغ او آمـد و بـعـضى از آيات را كه دلالت بر مرگ پيامبر داشت بر او خواند عمر خاموش شد، و گفت به خدا سوگند اين اولين بار بود كه اين آيه را شنيدم .
آيه و ترجمه


فمن أ ظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق إ ذ جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين (32)
و الذى جاء بالصدق و صدق به أ ولئك هم المتقون (33)
لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاؤ ا المحسنين (34)
ليكفر الله عنهم أ سوء الذى عملوا و يجزيهم أ جرهم بأ حسن الذى كانوا يعملون (35)




ترجمه :

32 - سـتـمـكـارتـر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟
33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند.
34 - آنـچـه بـخـواهـنـد نـزد پـروردگـارشـان بـراى آنـهـا مـوجـود است ، و اين است جزاى نيكوكاران .
35 - تـا خـداونـد بـدتـريـن اعـمـالى را كـه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.
تفسير:
آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند
سـخـن از حـضـور مـردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه (مكذبان ) و (مصدقان ) تقسيم مى كند.
گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد:
(سـتـمـكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيـد تـكذيب كند چه كسى است )؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ).
افـراد بـى ايـمـان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها.
و امـا سـخـن صـدقـى كـه بـه سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود.
و در پـايـان آيـه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
هنگامى كه نام (جهنم ) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است .
دربـاره گـروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد: (و كسى كه سخن صدق و حق را بـيـاورد، و كـسـى كـه آن را تـصـديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند) (و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ).
در بـعـضـى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده (و الذى جـاء بـالصدق ) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير گـرديده ، و جمله (و صدق به ) به على (عليه السلام ) تفسير شده است ولى البته مـنـظـور از آن بـيـان مـصـداقـهاى روشن مى باشد، زيرا جمله (اولئك هم المتقون ) (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است .
از ايـنـجـا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) كـه هـم آورنـده وحـى بـود و هـم تـصـديـق كـنـنـده آن نـيـز بـايـد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه .
لذا گـروهى از مفسران جمله (و الذى جاء بالصدق ) را به تمام پيامبران تفسير كرده انـد و جـمـله (صـدق بـه ) را بـه پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند.
تـفـسـيـر جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هر چـنـد كـمـتـر مـورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آن ايـنكه : (الذى جاء بالصدق ) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كـه مـبـلغ مـكـتـب آنـهـا و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صـورت هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ).
بـه ايـن تـرتـيـب سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه هـم آورنـده صـدقـنـد و هـم عمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده ، و خـود بـه آن مـؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.
جالب اين كه بجاى (وحى ) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هـيـچـگـونـه احـتـمـال دروغ و خـلاف در آن نـيـسـت سـخـنـى اسـت كـه از طـريق وحى از ناحيه پـروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود.
در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:
نـخـست مى فرمايد: (آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران ) (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ).
گـسـتـردگـى مـفـهـوم ايـن آيـه بـه قـدرى اسـت كـه تـمـام مـواهـب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.
بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟.
غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن (شايستگيها) و (پاداشها) است نمى افتند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر امـكـان نـدارد افـرادى كـه در درجـات مـتـفـاوت در ايـمـان و عـمـل هـسـتـنـد جـزاى مـشـابـهـى داشـتـه بـاشـنـد، بـهـشـتـيـان چـگـونـه آرزوى مـحـال مـى كـنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست .
مـى دانـيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس شايستگيهائى است كه انسان در ايـن دنـيـا كـسـب مـى كـنـد، كـسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است .
تـعـبـيـر (عـنـد ربـهـم ) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند.
تـعـبـيـر (ذلك جـزاء المـحسنين ) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسـم ظـاهـر بـجـاى ضـمـيـر اشـاره بـه اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است .
دومـيـن و سـومـين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: (آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انـجـام مـى دادنـد پاداش دهد) (ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ).
چـه تـعـبـيـر جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر تـقـاضـايـشـان ايـن اسـت كـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!
و خـداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ، بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش ‍ قرار مى دهد.
بـديـهـى اسـت هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق اولى مشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه مـگـر در آيـات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى اسـت گـروهـى از مـيـان آنـهـا آنـرا انـجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسند خـلافـت پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند.
در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد.
بـه هـر حـال ذكـر (غـفـران و آمـرزش ) قـبـل از پـاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شـسـتـشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود.
نكته :
نخستين صديق كه بود؟
بـسـيـارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه (و الذى جاء بـالصـدق و صـدق ) بـه نـقـل كـرده اند كه منظور از (الذى جاء بالصدق ) پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) است و منظور از (صدق ) به على (عليه السلام ) مى باشد.
مـفـسـر بـزرگ اسـلام طبرسى در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در تفسير (روح الجنان ) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند.
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از (ابو هريره ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله :
(عـلامـه ابـن مـغـازلى ) در (مـنـاقـب )، (عـلامـه گـنـجى ) در (كفاية الطالب ) (قـرطبى ) مفسر معروف در تفسيرش ، (علامه سيوطى ) در (در المنثور) و همچنين (آلوسى ) در روح المعانى .
هـمـانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها اسـت ، و بـدون شـك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين (صديق ) او است .
احـدى از عـلمـاى اسـلام مـنـكـر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد.
تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت !
ولى ايـن سـخـن بـسـيـار عـجـيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با ايـنـكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را (وزير) و (وصـى ) خـود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا از او به عنوان (اول المؤ منين ) - يا - (اولكم اسلاما) ياد شده است كه ما مدارك آن را از كـتـب دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت در جـلد هـشـتـم هـمـيـن تـفـسـيـر ذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم