اکْثَم بن صَیْفِی
اشاره
اکْثَم بن صَیْفِی: داور و حکیم عرب در جاهلیت
ابوالحَفاد (ابوحَیدَه) «1» یا ابوحَنَش «2» ، اکثم بن صیفی بن ریاح تمیمی «3» از داوران عرب در جاهلیت «4» و آشنا به انساب «5» و حکیم «6» بود. پدر وی نیز از داوران بود. «7» برخی او را حکیمترین عرب روزگار خود «8» و حتی همتای بُزُرگمهر و لقمان حکیم دانستهاند. «9» از وی حِکَم و امثال فراوانی نقل شده است «10» ، چنان که در عِقد الفرید بابی با عنوان «امثال اکثم و بزرجمهر فارسی» آمده است «11» ؛ نیز جلودی اثری با عنوان «اخبار اکثم بن صیفی» دارد. «12»
هرچند اثبات همه این سخنان درباره او ممکن نیست؛ امّا حاکی از آن است که وی از حکمای جاهلی نزد قوم خود بوده است. «13» گویند: به اکثم گفته شد: چه کسی به تو حکمت، حلم و سیادت آموخت؟ گفت: کسی که حلیف حلم و ادب است؛ سید عرب و عجم، ابوطالب فرزند عبدالمطلب. «14» (1). انسابالاشراف، ج 13، ص 67؛ المعمرون والوصایا، ص 20
(2). نهایةالارب، ج 10، ص 379؛ ایام العرب قبلالاسلام، ج 2، ص 72
(3). المحبر، ص 134؛ جمهرة انساب العرب، ص 210
(4). تاریخیعقوبی، ج 1، ص 258؛ الاغانی، ج 16، ص 356
(5). بلوغالارب، ج 1، ص 308؛ الجامع، ج 1، ص 126
(6). الاشتقاق، ص 207؛ المعارف، ص 299؛ جمهرة انساب العرب، ص 210
(7). ایام العرب قبل الاسلام، ج 2، ص 72
(8). شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 91
(9). العقدالفرید، ج 3، ص 147
(10). البخلاء، ج 2، ص 79؛ بلوغ الارب، ج 3، ص 173؛ انساب الاشراف، ج 13، ص 67- 86
(11). العقدالفرید، ج 3، ص 78- 82
(12). الاعلام، ج 2، ص 6
(13). المفصل، ج 8، ص 363
(14). بحار الانوار، ج 35، ص 134
گزارش شده که وی یک بار برای آزادی اسیران بنیتمیم نزد نُعمان، پادشاه حیره رفت. «1» نعمان با توجّه به اعتبار اکثم، او را با گروهی از نخبگان عرب همراه نامهای نزد پادشاه ایران فرستاد. شاه ایران پس از گفتوگو با وی و شنیدن سخنان حکیمانهاش، در شگفت شد و گفت: اگر عرب فقط تو را میداشت کفایت میکرد. «2» شاید بدین ملاحظه بود که نُعمان با او در ارتباط بود و از سخنان حکیمانهاش بهره میجست. «3»
حارث بن ابی شمر غسانی (حاکم شام) نیز از او خواسته بود تا در ملاقات با هِرَقل (امپراتور روم) از جانب او سخن بگوید. «4» برخی معتقدند او نخستین کسی بود که به قاعده فقهی «الولد للفراش» حکم کرد و اسلام نیز بعداً آن را تأیید کرد. «5»
اکثم را به جهت عمر درازش از مُعَمّرین شمردهاند و عمر او را 360 «6» ، 330 «7» و 190 سال «8» گزارش کردهاند. گفته شده: پدر وی نیز از معمّرین بود و حدود 270 سال زندگی کرد. «9»
گویا اکثم پیامبر صلی الله علیه و آله را در سنین جوانی دیده بود «10» ، ازاینرو برخی او را در شمار صحابه آوردهاند؛ امّا بیشتر منابع در مسلمان نبودن وی شک نکرده «11» ، بلکه بدان تصریح (1). المعمرون والوصایا، ص 18- 25
(2). العقدالفرید، ج 2، ص 10- 12؛ الجامع، ج 1، ص 126
(3). المفصل، ج 5، ص 640
(4). المعمرون والوصایا، ص 23؛ المفصل، ج 5، ص 640
(5). صبح الاعشی، ج 1، ص 435؛ الأوائل، ص 49
(6). کمال الدین، ج 2، ص 389
(7). الغیبه، ص 115؛ کنز الفوائد، ج 2، ص 123
(8). المعارف، ص 299؛ کمال الدین، ج 2، ص 515؛ انساب الاشراف، ج 13، ص 67
(9). الغیبه، ص 116
(10). تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 12؛ سبل الهدی، ج 2، ص 147
(11). الاصابه، ج 1، ص 352- 353؛ کمال الدین، ج 2، ص 515
کردهاند «1» ، با وجود این، گزارشهایی مبنی بر ایمان او ارائه شده است. «2» گویند: وی در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله برای پذیرش اسلام با جماعتی از قوم خویش آهنگ مدینه کرد؛ امّا پیش از درک پیامبر در راه درگذشت و همراهانش که به مدینه رسیدند اسلام آوردند. «3»
از ابوهلال عسکری نقل شده: چون اکثم نام رسول خدا را شنید با پسرش حُبَیْش، نامهای برای آن حضرت فرستاد و از ایشان خواست آنچه را دریافته به او باز گوید. پیامبر صلی الله علیه و آله در نامهای به وی اهداف دعوت خود را بیان کرد. «4» پس از آن اکثم با برخی از خویشان خود روانه مدینه شد؛ لیکن پیش از ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت. «5» در نقلی دیگر، سبب مرگ اکثم پسرش معرفی شده که او چون از مسافرت پدر کراهت داشت، کوهان شتر وی را شکافت و اکثم در بین راه از تشنگی هلاک شد. «6»
بنا بر نقل برخی مفسران، آیه 100 نساء/ 4 درباره هجرت اکثم نازل شده «7» و خداوند برای چنین کسانی پاداش شهید قرار داده است: « … و مَن یَخرُج مِن بَیتِهِ مُهاجِرًا الَی اللَّهِ ورَسولِهِ ثُمَّ یُدرِکهُ المَوتُ فَقَد وقَعَ اجرُهُ عَلَی اللَّهِ … و هرکس به قصدمهاجرت در راه خدا و پیامبر او از خانهاش به درآید، سپس مرگش فرا رسد پاداش او قطعاً بر خداست» . «8»
سال درگذشت اکثم نهم «9» یا دهم «10» هجری گزارش شده است. از وی فرزندانی مانده بود که در کوفه میزیستند. «11» یحیی بن اکثم، قاضی القضات مأمون «12» و حمزه زیات قاری «13» از تبار او بودهاند. (1)
. انسابالاشراف، ج 13، ص 67؛ المعارف، ص 299
(2). الغیبه، ص 115؛ الاصابه، ج 1، ص 352- 353
(3). الاصابه، ج 1، ص 351- 353
(4). المنتظم، ج 2، ص 128؛ الوثائق السیاسیه، ص 254- 255؛ مکاتیبالرسول، ج 2، ص 372- 373
(5). کنزالفوائد، ج 2، ص 124
(6). الاصابه، ج 1، ص 352
(7). کشفالاسرار، ج 2، ص 655؛ مبهماتالقرآن، ج 1، ص 355
(8). تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 556؛ تفسیر قرطبی، ج 5، ص 224
(9). البخلاء، ج 1، ص 73؛ الجامع، ج 1، ص 126؛ الاعلام، ج 2، ص 6
(10). تاریخ الادب العربی، ج 1، ص 201
(11). المعارف، ص 299؛ انسابالاشراف، ج 13، ص 67
(12). جمهرة انساب العرب، ص 210
(13). الاشتقاق، ص 207
منابع
الاشتقاق؛ الاصابة فی تمییز الصحابه؛ الاعلام؛ الاغانی؛ انساب الاشراف؛ الاوائل؛ ایام العرب قبل الاسلام؛ بحارالانوار؛ البخلاء؛ بلوغالارب فی معرفة احوال العرب؛ تاریخ الادب العربی (ادب صدر اسلام)؛ تاریخ الیعقوبی؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ الجامع فی تاریخ الادب العربی؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ جمهرة انساب العرب؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید؛ صبح الاعشی فی صناعة الانشاء؛ العقد الفرید؛ کتاب الغیبه؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ کمال الدین و تمام النعمه؛ کنزالفوائد؛ مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشده؛ المحبر؛ المعارف؛ المعمرون و الوصایا؛ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام؛ مکاتیب الرسول؛ المنتظم فی تواریخ الملوک و الامم؛ نهایة الارب فی فنون الادب.