گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
بُدَیْل بن ابی ماریه‌


اشاره

بُدَیْل بن ابی ماریه: (ابو مریم) «1» از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله
از زندگی وی خبر چندانی در دست نیست. وی از موالی بنی‌هاشم «2» یا بنی‌سهم «3» - از شاخه‌های قریش- یا به نقلی از موالی عمرو بن عاص سهمی «4» یا عاص بن وائل «5» و از مسلمانان مهاجر به مدینه و از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله بود که در سفر تجارتی به سوی شام- به همراه دو نصرانی به نامهای تَمیم داری و عَدیّ بن بداء- بیمار شد و درگذشت.
داستان سفر تجاری وی و پیامدهای آن مهم‌ترین دلیل و در واقع تنها بهانه برای ذکر نام او در برخی کتب تاریخ و بسیاری از تفاسیر است؛ زیرا در واقع همین سفر و وقایع جاری در آن سبب نزول آیات 106- 108 مائده/ 5 گردید.
داستان این سفر با اختلافاتی نقل شده است؛ ولی آنچه در بیشتر منابع آمده چنین است که در سال نهم هجری «6» در پی آشنایی بُدیل که مسلمان بود «7» با تمیم‌داری و عدی بن بداء از نصرانیان بنی‌لخم، «8» این سه نفر از مدینه عازم سفری تجاری به سوی شام شدند. بدیل در راه به سختی بیمار شد و چون مرگ خود را نزدیک دید وصیتی نوشت و به دور از چشم همسفرانش درون اثاثیه خود جاسازی کرد. پس از آنان خواست تا این اموال را به خانواده‌اش در مدینه برسانند. بنابرنقلی مرگ بدیل در سفر تجاری به سوی سرزمین (1). جامع‌البیان، مج 5، ج 7، ص 156؛ الکشاف، ج 1، ص 687؛ مبهمات القرآن، ج 1، 417- 418
(2). تاریخ دمشق، ج 11، ص 70
(3). جامع‌البیان، مج 5، ج 7، ص 156؛ زادالمسیر، ج 2، ص 444
(4). مجمع‌البیان، ج 3، ص 395- 396
(5). زادالمسیر، ج 2، ص 445
(6). بحارالانوار، ج 21، ص 373
(7). بحارالانوار، ج 22، ص 31- 32
(8). جامع‌البیان، مج 5، ج 7، ص 157؛ کشف الاسرار، ج 3، ص 251؛ تاریخ دمشق، ج 11، ص 71

نجاشی و بر روی دریا و در میان کشتی اتفاق افتاد و جسدش را به دریا انداختند. «1» تمیم و عدی، پس از اتمام تجارت خود در شام، اموال بدیل را در حالی به خانواده‌اش بازگرداندند که جامی نقره‌ای با نقوش طلا به وزن 300 مثقال «2» یا به ارزش 000/ 1 درهم «3» را از میان آن ربودند. چون اموال به دست وارثان بدیل رسید آنان وصیت او را یافتند و پی بردند که جامی ارزشمند در این میان گم شده است و چون تمیم و عَدی از وجود جام اظهار بی‌اطلاعی کردند آنان مشکل را با پیامبر صلی الله علیه و آله در میان گذاشتند. در این میان آیه 106 مائده/ 5 نازل گردید: «یایُّهَا الَّذینَ ءامَنوا شَهدَةُ بَینِکُم اذا حَضَرَ احَدَکُمُ المَوتُ حینَ الوَصِیَّةِ اثنانِ ذَوا عَدلٍ مِنکُم او ءاخَرانِ مِن غَیرِکُم ان انتُم ضَرَبتُم فِی الارضِ فَاصبَتکُم مُصیبَةُ المَوتِ تَحبِسونَهُما مِن بَعدِ الصَّلوةِ فَیُقسِمانِ بِاللَّهِ انِ ارتَبتُم لانَشتَری بِهِ ثَمَنًا ولَو کانَ ذاقُربی ولا نَکتُمُ شَهدَةَ اللَّهِ انّا اذًا لَمِنَ الاثِمین/ ای کسانی که ایمان آورده‌اید چون مرگ یکی از شما فرا رسد گواهی میان شما هنگام وصیت گواهیِ‌دو تن عادل از شماست یا اگر در سفر بودید و شما را پیشامد مرگ فرا رسد دو تن دیگر از غیر خود- اهل دینی دیگر- و اگر از آن دوبه شک باشید پس از نماز آنان را نگاه دارید تا به خدا سوگند یاد کنند که «ما هیچ بهایی را در برابر آن گواهی‌نستانیم، هرچند وی خویشاوند باشد و گواهی خدا را پنهان نسازیم که آنگاه هر آینه از گناهکاران باشیم» .
در پی نزول این آیه پیامبر این دو نصرانی را تا پس از نماز عصر نزد خود نگاهداشت و پس از نماز از آن دو خواست تا سوگند یاد کنند. چون آن دو بر بی‌اطلاعی از وجود جام قسم خوردند آزاد شدند؛ ولی پس از مدتی که این جام نزد آنان- و بنا بر قولی نزد یکی از اهالی مکّه «4» - پیدا شد، تمیم و عدی مدعی شدند که این جام را از بدیل خریده‌اند. پس دوباره مسئله با پیامبر در میان گذاشته شد و در پی آن آیات 107- 108 مائده/ 5 نازل گردید: «فَان عُثِرَ عَلی انَّهُمَا استَحَقّا اثمًا فَاخَرانِ یَقومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذینَ استَحَقَّ عَلَیهِمُ الاولَینِ فَیُقسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهدَتُنا احَقُّ مِن شَهدَتِهِما وما اعتَدَینا انّا اذًا (1). تاریخ دمشق، ج 11، ص 69؛ تفسیر قرطبی، ج 6، ص 224
(2). الکشاف، ج 1، ص 687
(3). جامع البیان، مج 5، ج 7، ص 156؛ تفسیر قرطبی، ج 6، ص 223
(4). جامع‌البیان، مج 5، ج 7، ص 156؛ تاریخ دمشق، ج 11، ص 69؛ زادالمسیر، ج 2، ص 444

لَمِنَ الظلِمین* ذلِکَ ادنی ان یَأتوا بِالشَّهدَةِ عَلی وجهِها او یَخافوا ان تُرَدَّ ایمنٌ بَعدَ ایمنِهِم واتَّقُوا اللَّهَ واسمَعوا واللَّهُ لا یَهدِی القَومَ الفسِقین/ و اگر معلوم شد که آن دو دستخوش گناه شده‌اند، دو تن دیگر از کسانی که بر آنان ستم رفته است، و هر دو به میّت نزدیکترند به جای آن دو شاهد قبلی‌قیام کنند، پس به خدا سوگند یاد می‌کنند که:
گواهی ما قطعاً از گواهی آن دو درست‌تر است، و از حق‌تجاوز نکرده‌ایم، چرا که اگر چنین کنیم از ستمکاران خواهیم بود» .
پس پیامبر صلی الله علیه و آله دو نفر از اولیای بدیل را به نامهای عبداللّه بن عمرو بن عاص و مطلب بن ابی وَداعَه «1» احضار کرد و آنان را سوگند داد مبنی بر اینکه این جام متعلق به بدیل است و بدین ترتیب جام را از تمیم و عَدِیّ گرفت و به خانواده بدیل بازگرداند. «2»
بنابر روایت دیگری از تمیم‌داری* این سفر پیش از اسلام بود و چون تمیم مسلمان شد و از عمل خود متأثر گردید ماجرا را برای خانواده بدیل نقل کرد و 500 درهمی را که از فروش جام نصیب او شده بود به آنان باز گرداند؛ ولی چون شریکش عَدی از باز پس دادن سهم خود امتناع ورزید مسئله را برای پیامبر مطرح کردند که عدی به دروغ سوگند یاد کرد و این آیات نیز نازل گردید. «3»
در بعضی از منابع تفاوتهایی درباره شخصیتهای این ماجرا وجود دارد؛ در این گزارشها آمده که تمیم مسلمان در سفر بیمار شد و همسفران نصرانی او بُدیل و عدی جام او را ربودند. «4» اینان وقتی اموال تمیم را به خانواده‌اش رساندند و آنها چون جام را در اموال باز گردانده شده ندیدند از بدیل و عدی پرسیدند: آیا بیماری تمیم دراز مدت بوده است؟
و در این میان بخشی از مال خود را بخشیده است؟ گفتند: نه او فقط چند روز بیمار بود.
پرسیدند: آیا تمیم در تجارت خود زیان کرد؟ گفتند: نه او اصلًا تجارت نکرد. پرسیدند:
آیا دزدی متاعی از او به سرقت برده است؟ گفتند: نه، چنین نیست، پس ورثه تمیم گفتند:
ولی از اموال او یک جام منقوش به طلا و یک قلاده کم است. چون بدیل و عدی از وجود (1). التبیان، ج 4، ص 47؛ کشف‌الاسرار، ج 3، ص 253؛ مجمع البیان، ج 3، ص 400
(2). جامع‌البیان، مج 5، ج 7، ص 157؛ التبیان، ج 4، ص 43، 47؛ مجمع‌البیان، ج 3، ص 400
(3). جامع‌البیان، مج 5، ج 7، ص 156- 157؛ تاریخ دمشق، ج 11، ص 70؛ التعریف و الاعلام، ص 100
(4). تفسیر قمی، ج 1، ص 216- 217؛ الکافی، ج 7، ص 12؛ بحارالانوار، ج 90، ص 75- 76

چنین اموالی اظهار بی‌اطلاعی کردند ماجرا با پیامبر صلی الله علیه و آله در میان گذاشته شد. «1»

منابع‌

بحار الانوار؛ تاریخ مدینة دمشق؛ التبیان فی تفسیرالقرآن؛ التعریف و الاعلام؛ تفسیر القمی؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ جامع‌البیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ زاد المسیر فی علم التفسیر؛ الکافی؛ الکشاف؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ مستدرک الوسائل؛ وسائل‌الشیعه. (1). الکافی، ج 7، ص 12؛ وسائل‌الشیعه، ج 19، ص 314؛ مستدرک الو