گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیستم
آيه و ترجمه


و يا قوم ما لى اءدعوكم إ لى النجوة و تدعوننى إ لى النار (41)
تدعوننى لا كفر بالله و اءشرك به ما ليس لى به علم و اءنا اءدعوكم إ لى العزيز الغفار (42)
لا جرم اءنما تدعوننى إ ليه ليس له دعوة فى الدنيا و لا فى الاخرة و اءن مردنا إ لى الله و اءن المسرفين هم اءصحب النار (43)
فستذكرون ما اءقول لكم و اءفوض اءمرى إ لى الله إ ن الله بصير بالعباد (44)
فوقئه الله سيات ما مكروا و حاق بال فرعون سوء العذاب (45)
النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة اءدخلوا ءال فرعون اءشد العذاب (46)




ترجمه :

41 - اى قوم ! چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم ، اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد؟!
42 - مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم ، و شريكهائى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم ، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفار دعوت مى كنم .
43 - قطعا آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد نه دعوت (و حاكميتى ) در دنيا دارند و نه در آخرت ، و تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خدا است ، و مسرفان اهل دوزخند.
44 - و به زودى آنچه را مى گويم به خاطر خواهيد آورد، من كار خود را به خداوند يكتا واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بيناست .
45 - خداوند او را از نقشه هاى سوء آنها نگهداشت ، و عذابهاى شديد بر آل فرعون نازل گرديد.
46 - عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند، و روزى كه قيامت بر پا مى شود دستور مى دهد آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد.
تفسير:
آخرين سخن !
در پنجمين و آخرين مرحله ، مؤ من آل فرعون پرده ها را كنار زد، و بيش ‍ از آن نتوانست ايمان خود را مكتوم دارد، آنچه گفتنى بود گفت ، و آنها نيز - چنانكه خواهيم ديد - تصميم خطرناكى درباره او گرفتند.
از قرائن بر مى آيد كه آن قوم لجوج و مغرور و خودخواه در برابر سخنان اين مرد شجاع و با ايمان سكوت نكردند، و متقابلا از مزاياى شرك سخن گفتند، و او را به بت پرستى دعوت نمودند.
لذا او فرياد زد و گفت : (اى قوم ! چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد)؟! (و يا قوم مالى ادعوكم الى النجاة و تدعوننى الى النار).
من سعادت شما را مى طلبم ، و شما بدبختى مرا، من شما را به شاهراه هدايت مى خوانم و شما مرا به بيراهه مى خوانيد آرى (شما مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم و شريكهائى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم ، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفار دعوت مى كنم ) (تدعوننى لا كفر بالله و اشرك به ما ليس لى به علم و انا ادعوكم الى العزيز الغفار).
از آيات مختلف قرآن و نيز تاريخ مردم مصر به خوبى استفاده مى شود كه آنها علاوه بر پرستش فراعنه بتهاى فراوانى نيز داشتند، چنانكه در آيه 127 سوره اعراف مى خوانيم كه اطرافيان فرعون به او گفتند: (اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و آلهتك ): (آيا اجازه مى دهى كه موسى و قومش در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را ترك گويند)؟!
يوسف نيز در زندان فراعنه به هم بنده اى خود گفت : (اءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار): (آيا معبودهاى پراكنده بهترند يا خداوند يگانه قهار)؟! يوسف آيه 39).
به هر حال مؤ من آل فرعون در يك مقايسه روشن به آنها ياد آورى كرد كه دعوت شما دعوت به سوى شرك است ، چيزى كه حداقل دليلى بر آن وجود ندارد، و راهى است تاريك و خطرناك ، اما من شما را به راهى روشن ، راه خداوند عزيز و توانا، راه خداوند غفار و بخشنده دعوت مى كنم .
تعبير به (عزيز) و (غفار) از يكسو اشاره به اين مبدا بزرگ بيم و اميد است و از سوى ديگر اشاره اى به نفى الوهيت بتها و فراعنه كه نه عزتى در آنان است و نه عفو و گذشتى !
سپس افزود: (قطعا آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد نه دعوتى در دنيا دارد و نه در آخرت (اين بتها هرگز رسولانى به سوى مردم نفرستاده اند تا آنها را به سوى خود دعوت كنند و نه در آخرت مى توانند حاكميت بر چيزى داشته باشند) (لا جرم انما تدعوننى اليه ليس له دعوة فى الدنيا و لا فى الاخرة ).
اين موجودات بى حس و شعور، هرگز مبدا حركتى نبوده اند و نخواهند بود، نه سخنى مى گويند، نه رسولانى دارند و نه دادگاه و محكمه اى ، خلاصه نه گرهى از كار كسى مى گشايند نه مى توانند گرهى در كار كسى بزنند. و به همين دليل ، بايد بدانيد تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خدا است (و ان مردنا الى الله ).
او است كه رسولان خود را براى هدايت انسانها فرستاده ، و او است كه آنها را در برابر اعمالشان پاداش و كيفر مى دهد.
و نيز بايد بدانيد كه (اسرافكاران و متجاوزان اهل دوزخند) (و ان المسرفين هم اصحاب النار).
به اين ترتيب (مؤ من آل فرعون ) سرانجام ايمان خود را آشكار ساخت ، و خط توحيدى خويش را از خط شرك آلود آن قوم جدا كرد، دست رد بر سينه آن نامحرمان زد و يك تنه با منطق گويايش در برابر همه آنها ايستاد.
و در آخرين سخنش با تهديدى پر معنى گفت : (به زودى آنچه را من امروز به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد، و هنگامى كه آتش خشم و غضب الهى دامانتان را در اين جهان و آن جهان مى گيرد به صدق گفتار من پى مى بريد) (فستذكرون ما اقول لكم ).
اما افسوس كه آن زمان دير است ، اگر در آخرت باشد راه بازگشت وجود ندارد، و اگر در دنيا باشد به هنگام نزول عذاب تمام درهاى توبه بسته مى شود. سپس افزود: (من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانه يكتا واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بينا است ) (و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد).
و به همين دليل نه از تهديدهاى شما مى ترسم ، و نه كثرت و قدرت شما و تنهائى من مرا به وحشت مى افكند، چرا كه سرتاپا خود را به كسى سپرده ام كه قدرتش بى انتها است و از حال بندگانش به خوبى آگاه است اين تعبير ضمنا دعاى مؤ دبانه اى بود از اين مرد با ايمان كه در چنگال قومى زورمند و بيرحم گرفتار بود، تقاضائى بود مؤ دبانه از پيشگاه پروردگار كه در اين شرائط او را در كنف حمايت خويش قرار دهد.
خداوند هم اين بنده مؤ من مجاهد را تنها نگذاشت ، و چنانكه در آيه بعد مى خوانيم : خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنها نگه داشت ) (فوقاه الله سيئات ما مكروا).
تعبير به (سيئات ما مكروا) نشان مى دهد كه اجمالا توطئه هاى مختلفى بر ضد او چيدند، اما اين توطئه ها چه بود؟ قرآن سر بسته بيان كرده است ، طبعا انواع مجازاتها و شكنجه ها و سرانجام قتل و اعدام بوده است ، اما لطف الهى همه آنها را خنثى كرد.
در بعضى از تفاسير آمده است كه او با استفاده از يك فرصت مناسب خود را به موسى رسانيد، و همراه بنى اسرائيل از دريا عبور كرد و نيز گفته شده است كه وقتى تصميم بر قتل او گرفتند او به كوهى متوارى شد و از نظرها پنهان گشت .
اين دو منافاتى با هم ندارند ممكن است نخست در بيرون شهر مخفى شده باشد، تا بعدا به بنى اسرائيل ملحق گردد جزئى از اين توطئه ها ممكن است توطئه تحميل بت پرستى و بيرون كردن او از خط توحيد بوده كه خداوند اين را هم از او بر طرف ساخت ، و او را در مسير ايمان و توحيد و تقوا راسخ قدم كرد.
ولى در مقابل (عذابهاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد) (و حاق بال فرعون سوء العذاب ).
عذاب و مجازات الهى همه اش دردناك است ، اما تعبير به (سوء العذاب ) نشان مى دهد كه خداوند عذاب دردناك ترى براى اين گروه انتخاب فرمود اين همان چيزى است كه در آيه بعد به آن اشاره مى كند.
و مى فرمايد (مجازات دردناك آنها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند) (النار يعرضون عليها غدوا و عشيا).
(و روزى كه قيامت برپا مى گردد دستور مى دهد آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد) (و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب ).
قابل توجه اين كه اولا تعبير به آل فرعون مى كند كه اشاره به خاندان و اطرافيان و اصحاب گمراه او است ، جائى كه آنها گرفتار چنين سرنوشتى شوند تكليف خود فرعون روشن است .
ثانيا: مى گويد آنها صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند اما در قيامت آنها را وارد اشد عذاب مى كند، اين به خوبى دلالت دارد كه عذاب اول عذاب برزخى است كه بعد از اين دنيا و قبل از قيام قيامت است و كيفيت آن عرضه و نزديكى به آتش دوزخ است ، عرضهاى كه هم روح و جان را به لرزه در مى آورد و هم جسم را تحت تاءثير قرار مى دهد.
ثالثا: تعبير به (غدو) و (عشى ) (صبح و شام ) يا اشاره به دوام اين عذاب است چنانكه ميگوئيم فلان كس صبح و شام مزاحم ما است ، يعنى همواره و هميشه ، و يا اشاره به انقطاع عذاب برزخى است كه تنها در مواقع صبح و شام كه مواقع قدرتنمائى فراعنه و عيش و نوش ‍ آنها بوده به آن گرفتار مى شوند.
از تعبير (غدو) و (عشى ) (صبح و شام نيز نبايد تعجب كرد كه مگر در عالم برزخ چنين امورى هست زيرا از آيات قرآن استفاده مى شود كه حتى در قيامت صبح و شام نيز وجود دارد، چنانكه در آيه 62 سوره مريم مى خوانيم : و لهم رزقهم فيها بكرتا و عشيا: (براى آنها (بهشتيان ) صبح و شام روزهاى مخصوصى است ).
اين منافات با دائمى بودن نعمتهاى بهشتى ندارد، چنانكه در آيه 35 سوره رعد آمده است (اكلها دائم و ظلها)، زيرا ممكن است در عين دوام نعمت روزيها و الطاف مخصوصى در اين دو وقت نصيب بهشتيان گردد.
نكته ها:
1 - سرگذشت مؤ من آل فرعون يك درس بزرگ مبارزه با طاغوتها
اديان الهى و مكتبهاى آسمانى كه در برابر طاغوتها و جباران ظاهر شدند در آغاز بوسيله گروه اندكى عرضه شد آنها اگر مى خواستند از كمى نفرات وحشت كنند و كثرت مخالفان را دليل بر حقانيت آنها بشمرند هرگز اين مكتبها رشد نمى كرد.
اصل اساسى كه بر تمام برنامه هاى آنها حاكم بود همان است كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در گفتار پرمحتوايش بيان فرموده : ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله : (اى مردم در طريق هدايت از كمى نفرات هرگز وحشت نكنيد).
مؤ من آل فرعون سمبلى بود از اين مكتب ، و رهروى بود از پيشقدمان اين راه ، و نشان داد كه يك انسان با عزم و اراده راسخ ناشى از ايمان مى تواند حتى در اراده فراعنه جبار اثر بگذارد و پيامبر بزرگى را از خطر برهاند.
تاريخ زندگى اين مرد شجاع و هوشيار نشان مى دهد كه هميشه بايد حركات طرفداران حق حساب شده باشد، گاه بايد ايمان را اظهار كرد و فرياد كشيد، گاه بايد براى هدفهاى (كوتاه مدت ) و (دراز مدت ) ايمان را مكتوم داشت .
و تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان به خاطر هدفهاى مقدسش اعتقاد خود را در مقطع خاصى مكتوم دارد.
همانگونه كه مجهز بودن به سلاح ظاهرى براى درهم كوبيدن دشمن لازم است سلاح برنده منطق نيز ضرورى است كه تاءثيرش از سلاح ظاهر به مراتب بيشتر است : لذا كارى را كه مؤ من آل فرعون با منطق خود انجام داد در آن شرائط خاص از هيچ سلاحى ساخته نبود.
و بالاخره داستان مؤ من آل فرعون نشان مى دهد كه خدا اينگونه افراد با ايمان را تنها نمى گذارد و در برابر خطرات در پناه لطف خودش قرار مى دهد. اين نكته نيز قابل توجه است كه (مؤ من آل فرعون ) طبق بعضى از روايات سرانجام به شهادت رسيد، و اينكه قرآن مى گويد خداوند او را از توطئه هاى شوم فرعونيان رهائى بخشيد، منظور اين است كه او را از انحراف عقيده و تحميل كفر و شرك بر او حفظ كرد.
2 - تفويض كار به خدا
درباره اهميت واگذارى كار خويش به خدا و توكل بر پروردگار همين بس كه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : الايمان له اربعة اركان التوكل على الله و تفويض الامر الى الله عز و جل و الرضا بقضاء الله و التسليم لامر الله : ايمان چهار ركن دارد: توكل بر خدا، واگذارى كار خويش به او و راضى بودن به قضاى الهى و تسليم در برابر فرمان خداوند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (المفوض امره الى الله فى راحة الابد، و العيش الدائم الرغد، و المفوض حقا هو العالى عن كل همة دون الله : (كسى كه كار خود را به خدا واگذارد در راحت ابدى و زندگى جاودانه پر بركت است ، و كسى كه حقيقتا كار خود را به خدا واگذارد برتر از آن است كه به غير او بينديشد). (تفويض ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد: به معنى (رد كردن ).
است ، بنابر اين (تفويض امر به خدا) به معنى واگذار نمودن كار خويش به او است ، نه به اين معنى كه انسان دست از تلاش و كوشش ‍ بردارد كه اين بطور مسلم تحريفى است در معنى (تفويض ) بلكه به اين معنى است كه نهايت كوشش و تلاش و جهاد را به كار گيرد، و هنگامى كه در برابر موانع سخت قرار گرفت وحشت نكند دستپاچه نشود و دلسرد نگردد بلكه كار خود را به خدا واگذارد، و با عزمى راسخ به جهاد و تلاش ادامه دهد
(تفويض ) گرچه از نظر مفهوم با (توكل ) شباهت زيادى دارد ولى مرحله اى برتر از آن است ، چرا كه (حقيقت توكل ) خدا را وكيل خويش دانستن است ، ولى تفويض مفهومش واگذارى مطلق به او است ، زيرا بسيار مى شود كه انسان وكيلى انتخاب مى كند ولى به نظارت خويش نيز ادامه مى دهد، اما در مقام تفويض هيچ نظرى از خود ندارد.
3 - عالم برزخ برزخ
(چنانكه ) از نامش پيدا است عالمى است واسطه در ميان اين جهان و جهان ديگر، در قرآن مجيد به همان اندازه كه درباره عالم قيامت فراوان صحبت شده درباره برزخ بحث كمى ديده مى شود، به همين دليل هالهاى از ابهام آنرا فرا گرفته ، و خصوصيات و جزئيات آن چندان روشن نيست . حقيقت اين است كه آگاهى بر خصوصيات برزخ تاءثير زيادى بر مسائل اعتقادى نمى گذارد و شايد به همين جهت كمتر درباره آن در كتاب الله بحث شده است ، ولى اين نكته را نبايد فراموش كرد كه قرآن اصل وجود عالم برزخ را با صراحت بيان داشته است .
از جمله آياتى كه به وضوح از وجود چنين عالمى خبر مى دهد آيات مورد بحث است آنجا كه مى گويد: (آل فرعون قبل از قيام قيامت هر صبح و شام از طريق عرضه شدن بر آتش مجازات مى شوند) اين چيزى جز عذاب برزخى نيست .
از سوى ديگر آياتى كه درباره حيات جاويدان شهيدان بعد از مرگ سخن مى گويد، و از پاداشهاى فوق العاده آنها بحث مى كند گواه بر وجود (نعمتهاى برزخى ) است .
قابل توجه اينكه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: ان احدكم اذا مات عرض عليه مقعده بالغداة و العشى ، ان كان من اهل الجنة فمن الجنة ، و ان كان من اهل النار فمن النار، يقال هذا مقعدك حيث يبعثك الله يوم القيامة !:
(هنگامى كه يكى از شما از دنيا مى رود جايگاه او را هر صبح و شام به او نشان مى دهند، اگر بهشتى باشد جايگاهش را در بهشت ، و اگر دوزخى باشد جايگاهش را در آتش ، و به او مى گويند: اين جايگاه تو در روز قيامت است ) (و همين امر باعث شادى يا عذاب روح او مى شود).
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ذلك فى الدنيا قبل يوم القيامة لان فى نار القيامه لا يكون غدو و عشى ، ثم قال ان كانوا يعذبون فى النار غدوا و عشيا ففيها بين ذلك هم من السعداء، لا و لكن هذا فى البرزخ قبل يوم القيامة الم تسمع قوله عز و جل : و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب : اين در دنيا قبل از روز قيامت است ، زيرا آتش قيامت صبح و شام ندارد سپس فرمود: اگر آنها در قيامت تنها صبح و شام در آتش ‍ دوزخ عذاب شوند در ميان اين دو بايد سعادتمند باشند، چنين نيست ، اين مربوط به برزخ است پيش از روز.
قيامت ، آيا سخن خدا را (بعد از اين جمله ) نشنيده اى كه مى فرمايد: (هنگامى كه قيامت برپا مى گردد فرمان داده مى شود آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد).
امام نمى فرمايد: در قيامت صبح و شام نيست ، بلكه مى فرمايد آتش ‍ دوزخ جاودانه است و صبح و شام ندارد، آنچه مجازاتش صبح و شام دارد عالم برزخ است ، سپس به جمله بعد كه سخن از قيامت مى گويد به عنوان قرينه اى بر اينكه جمله قبل مربوط به برزخ است استدلال مى فرمايد.
درباره برزخ و دلائل آن در جلد 14 صفحه 314 به بعد (ذيل آيه 100 سوره مؤ منون ) به طور مشروح بحث كرده ايم .
آيه و ترجمه


و إ ذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفؤ ا للذين استكبروا إ نا كنا لكم تبعا فهل اءنتم مغنون عنا نصيبا من النار (47)
قال الذين استكبروا إ نا كل فيها إ ن الله قد حكم بين العباد (48)
و قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب (49)
قالوا اء و لم تك تاءتيكم رسلكم بالبينت قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعؤ ا الكفرين إ لا فى ضلل (50)




ترجمه :

47 - به خاطر بياور هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجه مى كنند، ضعفا به مستكبران مى گويند: ما پيرو شما بوديم آيا (امروز) سهمى از آتش را بجاى ما پذيرا مى شويد؟!
48 - مستكبران مى گويند: ما همگى در آن هستيم ، خداوند در ميان بندگانش (به عدالت ) حكم كرده است .
49 - و آنها كه در آتشند به خازنان جهنم مى گويند: از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد.
50 - آنها مى گويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند؟ مى گويند: آرى آنها مى گويند: پس هر چه مى خواهيد دعا كنيد، ولى دعاى كافران (به جائى نمى رسد و) جز در ضلالت نيست .
تفسير:
محاجه ضعفا و مستكبران در دوزخ !
از آنجا كه مؤ من آل فرعون در پايان سخنانش جمعيت فرعونيان را به مساءله قيامت و عذاب دوزخ توجه داد، آيات مورد بحث رشته سخن را در همين زمينه به دست گرفته و دنبال مى كند، و صحنه هايى از گفتگوى پرخاشگرانه دوزخيان را در دل آتش منعكس مى سازد.
نخست مى فرمايد: (بخاطر بياور هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ محاجه و گفتگو مى كنند، (ضعفا) به (مستكبران ) مى گويند: ما پيروان شما بوديم ، آيا اكنون سهمى از عذاب و نصيبى از آتش دوزخ را بجاى ما پذيرا مى شويد؟) (و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من النار).
منظور از (ضعفا) كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند، چشم و گوش بسته به دنبال سردمداران كفر حركت مى كردند كه قرآن از آنها.
به عنوان مستكبران ياد كرده است :
بدون شك اين پيروان در آنجا مى دانند كه رهبران آنها نيز خود گرفتار عذابند، و كمترين توانائى براى دفاع از آنها ندارند اما چرا اين پيروان به آنها پناه ميبرند و تقاضا مى كنند سهمى از عذابشان را بپذيرند؟!
بعضى گفته اند اين به خاطر آن است كه در اين جهان عادت كرده بودند در حوادث سخت به آنها پناه برند، در آنجا نيز ناخودآگاه به سوى اين امر كشيده مى شوند.
ولى بهتر اين است كه گفته شود اين يك نوع سخريه و ملامت و سرزنش ‍ نسبت به آنها است ، تا معلوم شود تمام ادعاهاى آنها پوشالى و خالى از حقيقت بوده است
قابل توجه اين كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده در يكى از روزهاى غدير خطبه اى خواند و ضمن دعوت مردم به توحيد الهى آنها را به طاعت كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است توجه داد و آيه فوق را يادآور شد، سپس افزود: افتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته ، و الترفع على من ندبوا الى متابعته ، و القرآن ينطق من هذا كثيرا، ان تدبره متدبر زجره ، و وعظه !:
(آيا ميدانيد استكبار چيست ؟ ترك اطاعت كسانى كه ماءمور به اطاعت آنها هستيد و خود برتربينى نسبت به آنها، قرآن از اين مقوله سخن بسيار مى گويد، به گونه اى كه اگر انسان در آن بينديشد او را اندرز مى دهد و از خلاف باز مى دارد) (در حقيقت امام (عليه السلام ) با اين تعبيرات زنده و روشن مى خواهد راه عذر را بر كسانى كه وصاياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در روز غدير فراموش كردند و دنبال دگران رفتند.
هشدار دهد).
به هر حال مستكبران در پاسخ اين سخن سكوت نمى كنند اما جوابى مى گويند كه از نهايت ضعف و زبونى آنها حكايت دارد، چنانكه قرآن در آيه بعد به آن اشاره كرده مى فرمايد: (مستكبران مى گويند: ما و شما همگى در اين آتش دوزخيم ، و سرنوشت مشتركى داريم ، خداوند در ميان بندگانش به عدالت حكم كرده است )! (قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد).
اگر مى توانستيم مشكلى را از شما حل كنيم از خودمان حل مى كرديم ، هيچ كارى از ما در اينجا ساخته نيست ، نه دفع عذاب از شما و نه از خودمان ، و نه حتى پذيرش بخشى از مجازات شما.
قابل توجه اينكه در آيه 21 سوره ابراهيم همين پيشنهاد ضعفا در برابر مستكبران مطرح شده و در آنجا مى خوانيم : مستكبران در جواب مى گويند: لو هدانا الله لهديناكم سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص : (اگر خدا ما را (به سوى راه رهائى از عذاب ) هدايت كرده بود ما نيز شما را هدايت مى كرديم (كار از اينها گذشته است ) چه بى تابى كنيم و چه شكيبائى تفاوتى ندارد)! پيدا است كه اين دو جواب منافاتى با هم ندارد و مكمل يكديگر است
اينجا كه دست آنها از هر وسيله اى كوتاه مى شود رو به سوى خازنان دوزخ و ماءموران عذاب مى كنند (و اين دوزخيان به خازنان جهنم مى گويند شما از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بر دارد) (و قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب ).
آنها مى دانند كه مجازات الهى بر طرف شدنى نيست ، تنها تقاضايشان اين است كه يك روز عذاب الهى از آنان برداشته شود يك روز تخفيف بگيرند نفسى تازه كنند، و اندكى بياسايند، و به همين قانع هستند!
ولى مراقبان دوزخ (مى گويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند)؟ و آيا بقدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالوا او لم تك تاتيكم رسلكم بالبينات ).
در پاسخ (مى گويند: آرى ) (قالوا بلى ).
ولى خازنان دوزخ به آنان (مى گويند: حال كه چنين است هر چه مى خواهيد دعا كنيد، اما بدانيد دعاى كافران بجائى نمى رسد و ضايع و نابود مى شود) (قالوا فادعوا و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ).
شما خود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند، اما به آنها اعتنا نكرديد و كافر شديد، بنابراين هر چه دعا كنيد سودى ندارد، چرا كه خدا دعاى كافران را نمى پذيرد.
جمعى از مفسران در تفسير جمله اخير گفته اند منظور اين است كه شما خودتان دعا كنيد زيرا ما بدون اذن پروردگار نمى توانيم دعا كنيم ، اشاره به اين كه وقتى ما چنين اجازه اى نداشته باشيم بايد بدانيد درهاى نجات به روى شما بسته است ، درست است كه كافر در قيامت مؤ من مى شود، اما اين ايمان چيزى از آثار كفر او نمى كاهد، لذا همچنان نام كافر بر او مى ماند.
ولى تفسير اول مناسبت به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


إ نا لننصر رسلنا و الذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الا شهد (51)
يوم لا ينفع الظلمين معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار (52)
و لقد ءاتينا موسى الهدى و اءورثنا بنى إ سرءيل الكتب (53)
هدى و ذكرى لا ولى الا لبب (54)
فاصبر إ ن وعد الله حق و استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكر (55)




ترجمه :

51 - ما به طور مسلم رسولان خود، و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و روزى كه گواهان به پا مى خيزند، يارى مى دهيم
52 - روزى كه عذر خواهى ظالمان سودى نمى بخشد، و لعنت خدا از آن آنها و خانه (و جايگاه ) بد نيز براى آنها است .
53 - ما به موسى هدايت بخشيديم و بنى اسرائيل را وارثان كتاب (تورات ) قرار داديم
54 - كتابى كه مايه هدايت و تذكر براى صاحبان عقل بود.
55 - صبر و شكيبائى پيشه كن كه وعده خدا حق است و براى گناهت استغفار نما و تسبيح و حمد پروردگارت را هر صبح و شام بجا آور.
تفسير:
ما مؤ منان را يارى مى دهيم .
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از محاجه و گفتگوهاى دوزخيان بود كه نمى توانند يكديگر را يارى كنند، و نه كسى به يارى آنها مى شتابد، و از آنجا كه در آيات پيش از آن نيز سخن از (مؤ من آل فرعون ) آن مرد مجاهد و مبارز كم نظير و حمايت خداوند از او مطرح بود، در آيات مورد بحث به عنوان يك قانون كلى حمايت خويش را از پيامبران و مؤ منان در دنيا و آخرت بيان مى دارد.
مى فرمايد: (ما بطور مسلم رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روز قيامت كه گواهان بر پا مى خيزند يارى مى دهيم ) (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد).
حمايتى بى دريغ و مؤ كد به انواع تاءكيد، حمايتى كه بى قيد و شرط است و به همين جهت انواع پيروزيها را به دنبال دارد، و اعم از پيروزى در منطق و بيان ، يا پيروزى در جنگها، يا فرستادن عذاب الهى بر مخالفان و نابود كردن آنان و يا امدادهاى غيبى كه قلب را تقويت و روح را به لطف الهى نيرومند و قوى مى سازد.
در اينجا به تعبير تازهاى درباره روز قيامت برخورد مى كنيم و آن (يوم يقوم الاشهاد) (روزى كه گواهان قيام مى كنند) مى باشد.
(اشهاد) جمع (شاهد) يا شهيد است (همانگونه كه اصحاب جمع (صاحب ) و (اشراف ) جمع (شريف ) است ) و به هر حال به معنى گواهان است .
در اينكه اين گواهان كيانند تفسيرهاى مختلفى شده است كه همه قابل جمع است :
1 - منظور فرشتگان مراقب اعمال آدمى است .
2 - منظور پيامبران مى باشد كه گواهان امتها هستند.
3 - مقصود فرشتگان و پيامبران و مؤ منانند كه گواهان اعمال انسانها مى باشند.
اما احتمال اينكه اعضاء پيكر انسان نيز داخل در اين بحث باشد بعيد به نظر مى رسد، زيرا واژه (اشهاد) هر چند معنى گسترده اى دارد اما تعبير به (يوم يقوم الاشهاد) (روزى كه گواهان قيام مى كنند) با آن متناسب نيست .
اين تعبير اشاره به نكته جالبى است و مى خواهد بگويد آن روزى كه همه خلائق در آن جمعند گواهان در آن محضر بزرگ قيام مى كنند، و رسوائى در آنجا بدترين رسوائى است ، و پيروزى نيز برترين پيروزى است ، ما در آن روز مؤ منان و رسولان خود را يارى مى كنيم و بر آبروى آنها در آن محضر بزرگ مى افزائيم .
اما آن روز روز رسوائى و بدبختى كافران و ظالمان است ، چنانكه در آيه بعد مى افزايد: (همان روزى كه عذرخواهى ظالمان سودى نمى بخشد، و لعنت خدا مخصوص آنها است ، و خانه و جايگاه بد نيز به آنها تعلق دارد) (يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار).
از يكسو عذر خواهى آنها در برابر گواهان به جائى نمى رسد و رسوائى در آن محضر بزرگ دامانشان را مى گيرد.
از سوى ديگر از رحمت خدا دورند و لعنت كه همان بعد معنوى از رحمت است گريبانگيرشان مى شود.
و از سوى سوم از نظر جسمانى نيز در شكنجه و عذابند، و در بدترين جايگاه در آتش دوزخ !
سوال :
در اينجا سؤ ال مهمى مطرح مى شود و آن اينكه : اگر خداوند وعده پيروزى پيامبران و مؤ منان را به صورت مؤ كد داده ، پس چرا ما در طول تاريخ شاهد كشتار جمعى از پيامبران و مؤ منان به دست كفار بى ايمان هستيم ؟ چرا گاه آنها شديدا در تنگنا واقع مى شدند؟ و يا از نظر نظامى شاهد شكست بودند؟ مگر وعده الهى تخلف پذير است ؟!
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : مقياس ‍ سنجش بسيارى از مردم در ارزيابى مفهوم پيروزى بسيار محدود است ، آنها پيروزى را تنها در اين مى دانند كه انسان دشمن را به عقب براند و چند روزى حكومت را به دست گيرد.
آنها پيروزى در هدف ، و برترى مكتب را به حساب نمى آورند، آنها الگو شدن يك مجاهد شهيد را براى نسلهاى موجود و آينده در نظر نمى گيرند، آنها عزت و سربلندى در نزد همه آزادگان جهان و جلب خشنودى و رضايت خدا را به هيچ مى انگارند.
بديهى است در چنان ارزيابى محدودى اين ايراد پاسخ ندارد، اما اگر ديد خود را وسيعتر و افق فكر خود را بازتر كنيم و ارزشهاى واقعى را در نظر بگيريم آنگاه به معنى عميق آيه پى خواهيم برد.
(سيد قطب ) در تفسير (فى ظلال ) در اينجا سخنى دارد كه شاهد ارزنده اى بر اين مقصود است .
او قهرمان ميدان كربلا حسين عزيز (عليه السلام ) را مثال مى زند و چنين مى گويد:
(حسين رضوان الله عليه در چنان صحنه بزرگ از يكسو، و دردناك از سوى ديگر، شربت شهادت نوشيد، آيا اين پيروزى بود يا شكست ؟!
در مقياس كوچك و صورت ظاهر شكست بود، اما در برابر حقيقت خالص و مقياسهاى بزرگ پيروزى عظيمى به شمار مى آيد.
براى هر شهيدى در روى زمين قلوب پاك انسانها مى لرزد، عشق و عواطف را بر مى انگيزد، و غيرت و فداكارى را در نفوس به جنب و جوش مى آورد، همانگونه كه حسين (رضوان الله عليه ) چنين كرد.
اين سخنى است كه هم شيعيان و هم غير شيعيان از سائر مسلمين ، و هم گروه عظيمى از غير مسلمانان در آن متفق و هم عقيده اند.
چه بسيار شهيدانى كه اگر هزار سال زنده مى ماندند نمى توانستند به مقدار شهادتشان عقيده و مكتب خود را يارى كنند، و قدرت نداشتند اينهمه مفاهيم بزرگ انسانى را در دلها به يادگار گذارند، و هزاران انسان را با آخرين سخنان خود كه با خونشان مى نويسند به كارهاى بزرگ وادار كنند.
آرى اين سخنان و خطبه هاى آخرين كه با خط خونين نوشته شده است پيوسته زنده مى ماند، و فرزندان و نسلهاى آينده را به حركت در مى آورد، و اى بسا تمام تاريخ را در طول قرون و اعصار تحت تاءثير خود قرار مى دهد.
بايد بر اين سخن بيفزائيم كه ما شيعيان همه سال با چشم خود آثار حيات امام حسين عزيز (عليه السلام ) و دوستان شهيدش را در كربلا مى بينيم كه جلسات سوگوارى آنها سرچشمه چه جنبشهاى عظيمى مى شود؟!
ما با چشم خود شاهد و ناظر حركت ميليونها نفر مسلمان بيدار در ايام عاشوراى حسينى براى ريشه كن ساختن كاخ ظلم و استبداد و استعمار بوديم .
ما با چشم خود ديديم كه اين نسل فداكار كه درس خويش را در مكتب امام
حسين (عليه السلام ) و مجالس يادبود و ايام عاشوراى او خوانده بود چگونه با دست خالى از هر گونه سلاح قدرتمندترين سلاطين جبار را از تخت خود پائين كشيده اند.
آرى ما با چشم ديديم چگونه خون حسين در عروق آنها به جريان افتاد و تمام محاسبات سياسى و نظامى ابرقدرتها را بر هم زد.
آيا اين پيروزى حسين (عليه السلام ) و يارانش نبود كه توانستند بعد از 13 قرن چنان قدرتنمائى كنند؟
سؤ ال ديگر
سؤ ال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود، و آن اينكه آيه فوق مى گويد: در روز قيامت عذر خواهى ظالمان مؤ ثر نيست ، در حالى كه در آيه 36 سوره مرسلات مى خوانيم در آن روز اصلا به آنها اجازه عذر خواهى داده نمى شود و لا يوذن لهم فيعتذرون اين دو چگونه با هم سازگار است ؟
در پاسخ بايد به دو نكته توجه كرد: نخست اينكه روز قيامت مواقفى دارد كه شرائط آن با هم متفاوت است ، در پاره اى از مواقف زبان از كار مى افتد و دست و پا و اعضاء و جوارح به سخن مى آيند و گواهى مى دهند، اما در پاره اى ديگر از مواقف زبان گشوده مى شود و انسان سخن مى گويد (چنانكه آيات 65 سوره يس از يكسو، و آيات گذشته همين سوره درباره گفتگوها و مشاجرات دوزخيان شاهد اين مدعا است ).
بنابراين هيچ مانعى ندارد كه در بعضى از مواقف اجازه عذرخواهى به آنها داده نشود؟ در حالى كه در مواقف ديگر عذرخواهى مى كنند اما سودى ندارد.
نكته ديگر اينكه : گاه انسان سخنى مى گويد اما بى فايده و بيهوده است ، در چنين موارد گوئى اصلا سخنى نگفته ، بنابراين جمله (به آنها اجازه عذر خواهى داده نمى شود) ممكن است به اين معنى باشد كه عذر خواهى آنها بيهوده است .
سپس قرآن يكى از موارد يارى رسولان و پيروزى آنها را در پرتو حمايت الهى بر دشمنان عنوان كرده مى گويد: ما به موسى هدايت بخشيديم و بنى اسرائيل را وارثان كتاب آسمانى (تورات ) قرار داديم (و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب ).
هدايتى كه خداوند به موسى ارزانى داشت معنى گسترده اى دارد كه هم مقام نبوت و وحى را شامل مى شود، و هم كتاب آسمانى يعنى تورات ، و هم هدايتهائى كه در مسير انجام رسالتش به او داده شد، و معجزاتى كه در اختيار او قرار گرفت .
تعبير به ميراث در مورد تورات بخاطر اين است كه بنى اسرائيل نسلى بعد از نسل ديگر آنرا در اختيار گرفتند، و مى توانستند از آن بهره گيرى كنند بى آنكه زحمتى براى آن كشيده باشند، همچون ميراثهاى معمولى كه بدون زحمت در اختيار انسان قرار مى گيرد، هر چند آنها اين ميراث بزرگ الهى را ضايع كردند.
در آيه بعد مى افزايد: (اين كتاب آسمانى هم مايه هدايت بود، هم يادآورى براى صاحبان عقل ) (هدى و ذكرى لاولى الالباب ).
تفاوت (هدايت ) و (ذكرى ) در اين است كه هدايت در آغاز كار است ، اما تذكر به عنوان يادآورى در برابر مسائلى است كه انسان قبلا شنيده و به آن ايمان آورده اما از صفحه خاطرش محو شده است ، و به تعبير ديگر كتب آسمانى هم آغازگر هدايت است هم تداوم بخش ‍ آن .
ولى هم در آغاز، و هم در ادامه كار، بهره واقعى را (اولوالالباب )) و صاحبان مغز و انديشه مى برند، نه نابخردان لجوج و نه متعصبان چشم و گوش بسته .
در آخرين آيه مورد بحث سه دستور مهم به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه در حقيقت دستوراتى است عمومى و همگانى هر چند مخاطب شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
نخست مى گويد: (صبر و شكيبائى پيشه كن كه وعده خدا حق است ) (فاصبر ان وعد الله حق ).
در برابر عناد و لجاجت دشمنان و كارشكنى آنان صبر كن .
در مقابل نادانى جمعى از دوستان و سستى و سهل انگارى و احيانا آزار آنان صبر كن .
و در برابر تمايلات نفس و هوسهاى سركش و خشم و غضب نيز شكيبائى نما.
خلاصه كليد پيروزى تو در تمام زمينه ها صبر و استقامت است .
بدان كه وعده خداوند در مورد پيروزى تو و امتت تخلف ناپذير است ، اين ايمان به حقانيت وعده الهى تو را در مسيرت دلگرم و پر استقامت مى كند، و تحمل ناملايمات را بر تو و مؤ منان آسان مى سازد.
در قرآن مجيد بارها پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءمور به صبر شده كه گاهى به صورت مطلق است ، همانند آيه مورد بحث ، و بعضى آيات ديگر، و گاه در بعضى موارد مخصوص ذكر شده است مانند آيه 39 و 40 سوره ق (فاصبر على ما يقولون ): (در برابر آنچه آنها مى گويند و نسبتهاى ناروائى كه به تو مى دهند صبر كن ) در جاى ديگر مى گويد: (با آن دسته از يارانت كه (ظاهرا فقيرند اما هر صبح و شام پروردگار خويش را مى خوانند و عبادت مى كنند صبر و شكيبائى كن و از آنها جدا مشو) (كهف - 28).
تمام پيروزيهائى كه نصيب پيامبر و مسلمانان نخستين شد در سايه همين صبر و استقامت بود، و امروز نيز بدون آن غلبه بر دشمنان فراوان و مشكلات زياد ممكن نيست .
در دستور دوم مى فرمايد: (و براى گناهت استغفار كن ) (و استغفر لذنبك ).
مسلم است پيامبر بخاطر مقام عصمت مرتكب گناهى نمى شد، ولى چنانكه گفته ايم اين گونه تعبيرات در قرآن مجيد در مورد پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير انبياء (عليهمالسلام ) اشاره به گناهان نسبى است ، چرا كه گاهى اعمالى كه در مورد افراد عادى عبادت و حسنات است در مورد انبياى بزرگ گناه محسوب مى شود چرا كه (حسنات الابرار سيئات المقربين ).
يك لحظه غفلت و حتى يك ترك اولى در مورد آنها سزاوار نيست ، و به خاطر مقام والا و سطح عالى معرفتشان بايد از همه اين امور بركنار باشند و هرگاه از آنها سر زند از آن استغفار مى كنند.
اما اين كه بعضى گفته اند منظور گناهان امت است ، يا گناهانى كه ديگران در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام دادند، و يا استغفار در اينجا تعبدى است ، بعيد به نظر مى رسد.
در آخرين دستور مى فرمايد: (تسبيح و حمد پروردگارت را هر عصر و صبح بجا آور) (و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار).
(عشى ) به معنى بعد از ظهر تا قبل از غروب آفتاب است و (ابكار) بين الطلوعين را مى گويند.
ممكن است (عشى ) و (ابكار) اشاره به دو وقت معين عصرگاهان و صبحگاهان باشد كه انسان آمادگى براى حمد و تسبيح الهى دارد، چرا كه هنوز مشغول كار روزانه نشده ، و يا آن را به پايان رسانيده است .
و ممكن است به معنى دوام حمد و تسبيح در مدت تمام شبانه روز باشد، و اين تعبير معمول است كه فى المثل مى گوئيم : (صبح و شام از او مراقبت كنيد، يعنى هميشه .
بعضى اين حمد و تسبيح را اشاره به نمازهاى صبح و عصر يا تمام نمازهاى پنجگانه دانسته اند، در حالى كه ظاهر تعبير آيه مفهومى وسيعتر از آن دارد و نمازها مى تواند فقط مصداقى از آن باشد.
به هر حال اين سه دستور جامع در زمينه خودسازى و آمادگى براى پيروزيها در سايه لطف الهى است ، و اين زاد و توشه اى است در مسير وصول به اهداف بزرگ .
قبل از هر چيز تحمل و شكيبائى در برابر شدائد و موانع ، سپس پاك ساختن صفحه دل از زنگار گناه و از هر گونه آلودگى ، و بعد آراستن آن با ياد پروردگار، آراستنى كه تسبيح و حمد به معنى منزه دانستن خداوند از هر گونه عيب و نقص و ستايش او بر هر حسن و كمال را شامل مى گردد.
حمد و تسبيحى كه در مورد خالق است ولى پرتوش در دل مخلوق نيز مى افتد، و او را از عيوب پاك كرده ، به صفات كماليه آراسته مى سازد.
آيه و ترجمه


إ ن الذين يجادلون فى ايات الله بغير سلطان اءتئهم إ ن فى صدورهم إ لا كبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله إ نه هو السميع البصير (56)
لخلق السموات و الا رض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس ‍ لايعلمون (57)
و ما يستوى الا عمى و البصير و الذين ءامنوا و عملوا الصالحات و لاالمسى ء قليلا ما تتذكرون (58)
إ ن الساعة لاتية لا ريب فيها و لكن اكثر الناس لا يؤ منون (59)




ترجمه :

56 - كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه از سوى خدا براى آنها آمده باشد ستيزه جوئى مى كنند در دلهايشان فقط تكبر (و غرور) است ، و هرگز به منظور خود نخواهد
رسيد، بنابراين به خداوند پناه بر كه او شنوا و بينا است .
57 - آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها مهمتر است ولى اكثر مردم نمى دانند
58 - هرگز نابينا و بينا مساوى نيستند، همچنين كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند با بدكاران يكسان نخواهند بود، اما كمتر متذكر مى شويد.
59 - روز قيامت به طور مسلم خواهد آمد، شكى در آن نيست ، ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند.
تفسير:
(نابينا) و (بينا) يكسان نيست ، همچنين (كافر) و (مؤ من )
در آيات گذشته خداوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به صبر و شكيبائى در مقابل مخالفان و نغمه هاى ناموزون و توطئه هاى شوم آنها دعوت مى كرد، و آيات مورد بحث انگيزه مجادله و ستيزه جوئيهاى آنان را در مقابل حق شرح مى دهد.
در نخستين آيه مى گويد: (كسانى كه بدون منطق و دليلى كه از سوى خدا براى آنها آمده باشد در آيات الهى مجادله مى كنند، و در سينه هاشان جز تكبر نيست (ان الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم ان فى صدورهم الاكبر).
(مجادله ) - چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم - به معنى مخاصمه و ستيزه جوئى در سخن و جر و بحثهاى بى منطق است .
هر چند گاهى در معنى وسيع اعم از گفتگوى باطل و حق نيز به كار مى رود، و تعبير (بغير سلطان اتيهم ) تاءكيدى است بر آنچه معمولا از معنى مجادله استفاده مى شود، چرا كه (سلطان ) به معنى دليل و برهانى است كه مايه سلطه انسان برطرف مقابل مى شود.
و تعبير (اتاهم ) اشاره به دلائلى است كه از طريق وحى از سوى خدا نازل مى گردد، و چون وحى مطمئنترين طريق براى اثبات حقائق است در اينجا روى آن تكيه شده است .
منظور از (آيات الله ) كه آنها در مورد آن مجادله مى كردند (معجزات و آيات قرآن و بحثهاى مربوط به مبدء و معاد است كه گاه آنرا سحر مى خواندند، گاه نشانه جنون و گاه اساطير الاولين و افسانه هاى پيشينيان !
و به اين ترتيب آيه گواه زنده اى بر اين حقيقت است كه سرچشمه اصلى مجادله كبر و غرور و خودمحورى است ، چرا كه افراد متكبر و خود محور به خاطر علاقه شديد به خويشتن ، به ديگران اعتنا ندارند، افكار خود را حق و نظرات ديگران را هر چه باشد باطل مى پندارند، لذا روى سخنان باطل خود ايستادگى به خرج مى دهند.
تعبير به ان اشاره به اين است كه عامل منحصر در اينگونه موارد همان كبر و خود برتربينى است و الا چگونه ممكن است انسان بدون دليل و مدرك اينهمه بر گفتار خود ايستادگى به خرج دهد.
(صدور) (سينه ها) در اينجا اشاره به قلبها است و منظور از قلب روح و جان و فكر است كه در آيات قرآن كرارا به اين معنى آمده است .
بعضى از مفسران (كبر) را در آيه فوق به معنى (حسد) تفسير كرده اند، و عامل مجادله آنها را حسادتشان نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مقام معنوى و ظاهرى او مى دانند، در حالى كه كبر در لغت به اين معنى نيست ، ولى ممكن است ملازم آن باشد، چرا كه افراد متكبر و خود محور معمولا حسود نيز هستند، همه مواهب را براى خود مى خواهند و از اينكه ديگران از آن بهره گيرند ناراحت مى شوند.
سپس مى افزايد: (آنها هرگز به منظور خود نخواهند رسيد) (ما هم ببالغيه ).
هدف آنان اين است كه خود را بزرگ ببينند، فخر بفروشند و بر جامعه حكومت كنند، اما جز ذلت و زير دست بودن بهره اى نخواهند گرفت ، نه به هدفى كه از كبر و غرور دارند مى رسند، و نه به هدفى كه براى مجادله هاى باطل و بى اساس دارند كه حق را ابطال كنند و باطل را بر كرسى بنشانند.
در پايان آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه از شر اينگونه افراد مغرور و خود خواه و بى منطق به خدا پناه ببرد، مى فرمايد: اكنون كه چنين است به خدا پناه ببر كه او شنوا و بينا است (فاستعذ بالله انه هو السميع البصير).
هم سخنان بى اساس آنها را مى شنود و هم توطئه ها و اعمال زشتشان را مى بيند.
نه تنها پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه همه رهروان راه حق بايد در طوفانهاى حوادث و در برابر ستيزه جويان بى منطق خود را به خدا بسپارند.
لذا يوسف پيامبر بزرگ خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه در برابر طوفان سخت هوسهاى زليخا قرار مى گيرد مى گويد: معاذ الله انه ربى احسن مثواى : (به خدا پناه مى برم ، عزيز مصر صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته ، چگونه ممكن است به او خيانت كنم )؟ و در آيات گذشته همين سوره نيز از زبان موسى (عليه السلام ) خوانديم : انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب : (من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد) (مؤ من 27
و از آنجا كه يكى از موارد مهم مجادله كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مساءله معاد و زنده شدن انسانها بعد از مرگ بود، در آيه بعد با يك بيان روشن مسئله معاد را متذكر مى شود مى فرمايد: (آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها مهمتر و بالاتر است ، ولى اكثر مردم نمى دانند) (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ‍ و لكن اكثر الناس لايعلمون ).
كسى كه توانائى دارد اين كرات عظيم و كهكشانهاى وسيع و گسترده را با آنهمه عظمت بيافريند، و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ اين جهل گروهى از مردم است كه به آنها اجازه درك اين حقايق را نمى دهد.
غالب مفسران اين آيه را پاسخى به مجادله مشركان در مورد معاد دانسته اند ولى بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور پاسخى است به كبر متكبران مغرور كه خود و افكار كوتاهشان را بزرگ مى پنداشتند، در حالى كه در مقايسه با عظمت عالم هستى ذره ناچيزى بيش نبودند، اين معنى از مفهوم آيات چندان دور نيست ولى با توجه با آيات بعد معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال در اين آيه يكى ديگر از عوامل مجادله باطل را ذكر كرده كه آن جهل است ، در حالى كه در آيات قبل مسئله كبر مطرح شده بود، و اين هر دو رابطه نزديك با هم دارند، چرا كه سرچشمه (كبر) (جهل و نادانى ) و عدم شناخت قدر خود يا مقدار علم و دانائى خويشتن است .
در آيه بعد در يك مقايسه روشن وضع حال اين متكبران جاهل را در مقابل مؤ منان آگاه ، روشن ساخته ، مى گويد: (نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند) (و ما يستوى الاعمى و البصير).
(همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، با بدكاران يكسان نخواهند بود) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسى ء) اما شما بر اثر خودخواهى و جهل (كمتر متذكر مى شويد) (قليلا ما تتذكرون ).
نابينا همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور بر چشمانش افتاده ، و اجازه درك حقايق را به او نمى دهد، و بينا كسى است كه در پرتو نور علم و استدلالات منطقى ، حق را مشاهده مى كند، آيا اين دو با هم برابرند؟!
اين از نظر ايمان و اعتقاد، و اما از نظر عمل چگونه افراد مؤ من صالح العمل با آلودگان بدكار و مجرم يكسان خواهند بود؟ در حقيقت مقايسه اول از نظر شناخت و علم است ، و مقايسه دوم از نظر بازتاب آن در اعمال آنها است .
آرى بينايان هم كوچكى خود را مى بينند و هم عظمت جهان اطراف خويش را، و به همين دليل به موقعيت و قدر خويش واقفند، اما (نابينا) نه موقعيت خود را در زمان و مكان مى داند، و نه جهان اطراف خويش را مى بيند، به همين جهت هميشه در ارزيابى وجود خويشتن خطا مى كند و گرفتار كبر و غرور مى گردد، و همين كبر و غرور او را به زشتكارى وادار مى سازد.
اين نكته نيز ممكن است از دو جمله آيه فوق در ارتباط با يكديگر استفاده شود كه ايمان و عمل صالح چشم دل را بينا مى كند كفر و اعمال زشت آدمى را نابينا مى سازد و حس تشخيص حق را از باطل از او مى گيرد.
در آخرين آيه مورد بحث با قاطعيت و صراحت خبر از وقوع قيامت مى دهد مى گويد: (ساعت (روز قيامت ) به طور مسلم خواهد آمد، و شك و ترديدى در آن نيست ، ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند) (ان الساعة لاتية لاريب فيها ولكن اكثر الناس لايومنون ).
كلمه (ان ) و (لام ) در (لاتية ) و جمله (لا ريب فيها) همه تاءكيدهاى مكررى است بر محتواى اين جمله كه قيام قيامت است ، و از آنجا كه در آيات قرآن دلائل بسيارى براى اين رستاخيز بزرگ اقامه شده در پاره اى از موارد بدون ذكر دليل ، و به عنوان يك مساءله قطعى از آن بحث كرده و مى گذرد.
(ساعة ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) در اصل به معنى (جزئى از اجزاء زمان ) است و از آنجا كه وقوع قيامت و حساب انسانها در آن روز به سرعت انجام مى گيرد از آن تعبير به (ساعة ) شده است .
اين تعبير دهها بار در قرآن مجيد به همين معنى به كار رفته ، منتها گاه در مورد خود قيامت است ، و گاه در پايان جهان و مقدمات رستاخيز، و چون هر دو با يكديگر پيوند دارند، و هر دو به صورت ناگهانى رخ مى دهند از هر دو تعبير به (ساعة ) شده است .
اما اينكه مى گويد: (اكثر مردم ايمان نمى آورند) نه به خاطر آن است كه مساله قيام قيامت مطلبى مخفى و مبهم است ، بلكه يكى از علل عمده انكار قيامت تمايل به آزادى در بهره گيرى بى قيد و شرط از دنيا و هر گونه هوسرانى و هوسبازى است ، از اين گذشته آرزوهاى دور و دراز مانع از آن مى شود كه انسان به فكر قيامت باشد و نسبت به آن اظهار ايمان كند.
نكته :
يهوديان مغرور!
بعضى از مفسران شاءن نزولى براى نخستين آيه از آيات فوق ذكر كرده اند كه حاصلش اين است : يهوديان مى گفتند: به زودى (مسيح ، دجال ) ظهور مى كند و ما او را يارى خواهيم كرد تا محمد و يارانش را در هم بكوبد، و ما از دست آنان راحت خواهيم شد)!.
اين عبارت ، دو معنى مى تواند داشته باشد: نخست اينكه آنها مى خواستند ظهور مسيح و غلبه او را بر دجال كه در انتظارش بودند بيان كنند، مسيح را از خود بدانند، و العياذ بالله دجال را بر پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منطبق سازند.
ديگر اينكه آنها به راستى در انتظار خود دجال بودند و او را از خود مى دانستند.
زيرا كلمه (مسيح ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) و (ابن منظور) در (لسان العرب ) آورده است هم بر حضرت عيسى (عليه السلام ) اطلاق شده به خاطر سير و سياحتش در زمين ، يا به خاطر اينكه بيماران را با دست خود (مسح ) مى كرد، و آنها را به فرمان خدا شفا مى داد، و هم بر دجال اطلاق گرديده است به خاطر اينكه يك چشم بيشتر ندارد، و جاى چشم ديگرش ممسوح و صاف است .
احتمال دارد يهود از فرط عصبانيت به خاطر شكستهاى پى درپى بعد از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به راستى در انتظار دجال ، آن مرد دروغگو و فريبكار، بودند تا با او همصدا شوند، و خود را از دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش خلاص كنند!
يا اينكه در انتظار مسيح (عليه السلام ) بودند، چنانكه از قاموس مقدس ‍ استفاده مى شود كه نه تنها مسيحيان كه يهوديان نيز در انتظار ظهور مسيح هستند، آنها معتقدند كه مسيح با دجال پيكار مى كند، و او را در هم مى كوبد و اين عقيده را مى خواستند بر ظهور اسلام منطبق سازند!.
به هر حال بعضى وجود اين شاءن نزول را در مورد آيه فوق دليل بر اين گرفته اند كه آيه فوق و آيه ما بعد آن در مدينه نازل شده ، بخلاف ساير آيات اين سوره كه همه مكى است ، ولى از آنجا كه اصل شاءن نزول ثابت نيست ، به علاوه مفاد آن نيز مبهم است اين نتيجه گيرى قابل قبول نيست .
آيه و ترجمه


و قال ربكم ادعونى اءستجب لكم إ ن الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (60)
الله الذى جعل لكم اليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا إ ن الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون (61)
ذلكم الله ربكم خلق كل شى ء لا إ له إ لا هو فاءنى تؤ فكون (62)
كذلك يوفك الذين كانوا بايت الله يجحدون (63)




ترجمه :

60 - پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما را اجابت كنم ، كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند.
61 - خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد، و روز را روشنى بخش قرار داد، خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است هر چند اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند.
62 - اين است خداوند پروردگار شما كه آفريننده همه چيز است ، هيچ معبودى جز او نيست ، با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!
63 - اينچنين كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند منحرف مى شوند.
تفسير:
مرا بخوانيد تا اجابت كنم !
از آنجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور آمده بود، در اين آيات آن را با لطف و مهربانى مى آميزد، و آغوش ‍ رحمتش را به روى توبه كنندگان مى گشايد، نخست مى گويد: پروردگار شما گفته است كه مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم (و قال ربكم ادعونى استجب لكم ).
بسيارى از مفسران دعا و خواندن را در اينجا به همان معنى معروفش ‍ تفسير كرده اند، و جمله (استجب لكم ) و همچنين روايات متعددى كه در ذيل اين آيه در زمينه دعا و ثوابهاى آن آمده است ، و بعدا به آن اشاره خواهيم كرد، نيز شاهد همين معنى است .
در حالى كه بعضى ديگر به پيروى از (ابن عباس ) مفسر معروف احتمال داده اند كه (دعا) در اينجا به معنى توحيد و عبادت پروردگار است ، يعنى مرا بپرستيد و به وحدانيتم اقرار كنيد ولى ظاهر همان تفسير اول است .
به هر حال از آيه فوق چند نكته استفاده مى شود:
1 - دعا كردن محبوب الهى و خواست خود او است .
2 - بعد از دعا وعده اجابت داده شده است ، ولى مى دانيم اين وعده وعده اى است مشروط، و نه مطلق ، دعائى به هدف اجابت مى رسد كه شرائط لازم در (دعا) و (دعا كننده ) و (مطلبى كه مورد تقاضا) است جمع باشد، و ما اين موضوع را به ضميمه فلسفه (نيايش و دعا) و مفهوم واقعى آن در ذيل آيه 186 سوره بقره به طور مشروح بيان كرده ايم و نياز به تكرار نيست .
3 - دعا خود يك نوع عبادت است ، چرا كه در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده .
و در ذيل آيه تهديد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند كرده ، مى گويد: (كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند) (ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ).
اهميت دعا و شرايط استجابت روايات متعددى كه از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان بزرگ (عليهمالسلام ) نقل شده اهميت دعا را كاملا روشن مى سازد:
1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : الدعاء هو العبادة : (دعا عبادت است ).
2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : يكى از يارانش سؤ ال كرد ما تقول فى رجلين دخلا المسجد جميعا كان احدهما اكثر صلاة ، والاخر دعاء فايهما افضل ؟ قال كل حسن : (چه مى فرمائى درباره دو نفر كه هر دو وارد مسجد شدند يكى نماز بيشترى بجا آورد، و ديگرى دعاى بيشترى ، كداميك از اين دو افضلند؟
فرمود: هر دو خوبند.
سؤ ال كننده مجددا عرض كرد: قد علمت ، ولكن ايهما افضل ؟:
(مى دانم هر دو خوبند ولى كداميك افضل است ).
امام فرمود: اكثرهما دعاء، اما تسمع قول الله تعالى ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين : (آنكس كه بيشتر دعا مى كند افضل است ، مگر سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: ادعونى استجب لكم ...
سپس افزود هى العبادة الكبرى : (دعا عبادت بزرگ است ).
3 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه در جواب اين سؤ ال كه كدام عبادت افضل است ؟ فرمود:
ما من شى ء افضل عندالله من ان يسئل و يطلب مما عنده ، و ما احد ابغض الى الله عز و جل ممن يستكبر عن عبادته ، و لا يسئل ما عنده : (چيزى نزد خدا افضل از اين نيست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هيچكس مبغوضتر و منفورتر نزد خداوند از كسانى كه از عبادت او تكبر مى ورزند و از مواهب او تقاضا نمى كنند نيست !).
4 - در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (مقاماتى نزد خداوند است كه راه وصول به آن تنها دعاست ): ان عند الله عز و جل منزلة لا تنال الا بمسالة ، و لو ان عبدا سد فاه و لم يسئل لم يعط شيئا، فاسئل تعط، انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه !: (نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد، و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود، چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشوده خواهد شد).
5 - در بعضى از روايات دعا كردن حتى از تلاوت قرآن هم افضل شمرده شده ، چنانكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند: الدعاء افضل من قرائة القران .
در يك تحليل كوتاه مى توان به عمق مفاد اين احاديث رسيد، زيرا دعا از يكسو انسان را به شناخت پروردگار (معرفة الله ) كه برترين سرمايه هر انسان است دعوت مى كند.
و از سوى ديگر سبب مى شود كه خود را نيازمند او ببيند و در برابرش ‍ خضوع كند، و از مركب غرور و كبر كه سرچشمه انواع بدبختيها و مجادله در آيات الله است فرود آيد، و براى خود در برابر ذات پاك او موجوديتى قائل نشود.
از سوى سوم نعمتها را از او ببيند، و به او عشق ورزد، و رابطه عاطفى او از اين طريق با ساحت مقدسش محكم گردد.
از سوى چهارم چون خود را نيازمند و مرهون نعمتهاى خدا مى بيند موظف به اطاعت فرمانش مى شمرد.
از سوى پنجم چون مى داند استجابت اين دعا بى قيد و شرط نيست ، بلكه خلوص نيت و صفاى دل و توبه از گناه و بر آوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرائط آن است خودسازى مى كند و در طريق تربيت خويشتن گام برمى دارد.
از سوى ششم دعا به او اعتماد به نفس مى دهد، و از ياءس و نوميدى باز مى دارد، و به تلاش و كوشش بيشتر دعوت مى كند.
(نكته مهمى ) كه در پايان اين بحث فشرده لازم است ياد آورى شود اينكه دعا طبق روايات اسلامى مخصوص مواردى است كه تلاشها و كوششهاى انسان اثرى نبخشد، و يا به تعبير ديگر آنچه انسان در توان دارد انجام دهد، و بقيه را از خدا بخواهد.
بنابراين اگر انسان دعا را جانشين تلاش و كوشش كند قطعا مستجاب نخواهد شد.
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اربعة لاتستجاب لهم دعوة :
رجل جالس فى بيته يقول : اللهم ارزقنى ، فيقال له الم آمرك بالطلب ؟
و رجل كانت له امراة فدعا عليها، فيقال له : الم اجعل امرها اليك ؟
و رجل كان له مال فافسده ، فيقول : اللهم ارزقنى ، فيقال له : الم امرك بالاقتصاد؟ الم آمرك بالاصلاح ؟
و رجل كان له مال فادانه بغير بينة ، فيقال له : الم آمرك بالشهادة )؟!
(چهار گروهند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود:
كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خداوندا! مرا روزى ده ، به او گفته مى شود: آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم ؟
و كسى كه همسرى دارد (كه دائما او را ناراحت مى كند) و او دعا مى كند كه او از دستش خلاص شود، به او گفته مى شود: مگر حق طلاق را به تو ندادم ؟
و كسى كه اموالى داشته و آن را بيهوده تلف كرده ، مى گويد: خداوندا! به من روزى مرحمت كن ، اما به او گفته مى شود: مگر دستور اقتصاد و ميانه روى به تو ندادم ؟ مگر دستور اصلاح مال به تو ندادم ؟
و كسى كه مالى داشته و بدون شاهد و گواه به ديگرى وام داده ، (اما وام گيرنده منكر شده ، او دعا مى كند خداوندا قلبش را نرم كن ، و وادار به اداء دين فرما) به او گفته مى شود: مگر به تو دستور ندادم به هنگام وام دادن شاهد و گواه بگير)؟.
روشن است در تمام اين موارد انسان تلاش و تدبير لازم را به خرج نداده و گرفتار پيامدهاى آن شده ، و در برابر اين تقصير و كوتاهى و ترك تلاش ‍ دعاى او مستجاب نخواهد شد.
و از اينجا يكى از علل عدم استجابت بسيارى از دعاها روشن مى شود، چرا كه گروهى از مردم مى خواهند دست از تلاش لازم بردارند، و به دعا پناه برند، چنين دعاهائى مستجاب نمى گردد، اين يك سنت الهى است .
البته عدم استجابت بعضى از دعاها علل و عوامل ديگرى نيز دارد، از جمله اينكه بسيار مى شود كه انسان در تشخيص مصالح و مفاسد خود به اشتباه مى افتد، گاه با تمام وجودش مطلبى را از خدا مى خواهد كه به هيچوجه صلاح او نيست ، حتى ممكن است خود او بعدا واقف به چنين امرى بشود، اين درست به اين مى ماند كه گاهى بيمار يا كودك غذاهاى رنگينى از پرستاران خود مى طلبد كه اگر به خواسته او عمل كنند بيماريش افزون مى شود، و يا حتى جان او را به خطر مى افكند، در اينگونه موارد خداوند رحيم و مهربان دعا را مستجاب نمى كند و براى آخرت او ذخيره مى سازد.
بعلاوه استجابت دعا شرائطى دارد كه در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است ، و در جلد اول همين تفسير مشروحا از آن بحث كرده ايم (سوره بقره
آيه 186).
موانع استجابت دعا
در بعضى از روايات گناهان متعددى به عنوان موانع استجابت دعا ذكر شده از جمله سوءنيت ، نفاق ، تاءخير نماز از وقت ، بدزبانى ، غذاى حرام ، و ترك صدقه و انفاق در راه خدا است .
اين سخن را با حديثى پر معنى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم : مرحوم (طبرسى ) در (احتجاج ) از آن حضرت چنين نقل مى كند: انه سئل اليس يقول الله ادعونى استجب لكم ؟ و قد نرى المضطر يدعوه و لا يجاب له ، و المظلوم يستنصره على عدوه فلا ينصره ، قال ويحك ! ما يدعوه احد الا استجاب له ، اما الظالم فدعائه مردود الى ان يتوب ، و اما المحق فاذا دعا استجاب له و صرف عنه البلاء من حيث لا يعلمه ، او ادخر له ثوابا جزيلا ليوم حاجته اليه ، و ان لم يكن الامر الذى سئل العبد خيرا له ان اعطاه امسك عنه :
(از آنحضرت سؤ ال كردند آيا خداوند نمى فرمايد دعا كنيد تا براى شما اجابت كنم ؟ در حالى كه افراد مضطرى را مى بينيم كه دعا مى كنند و به اجابت نمى رسد، و مظلومانى را مى بينيم كه از خدا پيروزى بر دشمن مى طلبند ولى آنها را يارى نمى كند.
امام فرمود: واى بر تو! هيچكس او را نمى خواند مگر اينكه اجابت مى كند، اما ظالم دعاى او مردود است تا توبه كند، و اما صاحب حق هنگامى كه دعا كند اجابت مى فرمايد و بلا را از او برطرف مى سازد به طورى كه گاه خود او نمى داند، و يا آن را به صورت ثواب فراوانى براى روز نيازش به آن (روز
قيامت ) ذخيره مى كند، و هرگاه چيزى را كه بندگان تقاضا كنند مصلحت آنها نباشد خوددارى مى فرمايد).
و از آنجا كه دعا و تقاضاى از خدا فرع بر معرفت خداوند است در آيه بعد از حقايقى سخن مى گويد كه سطح معرفت آدمى را بالا مى برد، و يكى از شرائط دعا را كه اميد به اجابت است افزايش مى دهد.
مى فرمايد: (خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد) (الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ) چرا كه تاريكى شب از يكسو موجب تعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است ، و از سوى ديگر خود تاريكى آرام بخش و مايه استراحت تن و اعصاب و روح است ، و نور مايه جنبش و حركت .
لذا به دنبال آن مى افزايد: (و روز را بينا و روشنى بخش ) (و النهار مبصرا).
تا محيط زندگى انسانها را روشن سازد و براى هر گونه فعاليت آماده كند.
قابل توجه اينكه : (مبصر) به معنى (بينا) است ، و توصيف روز به (بينا بودن ) در حقيقت يكنوع تاءكيد و مبالغه در بينا كردن مردم است .
سپس اضافه مى كند: (خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است ، هر چند اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند) (ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون ).
اين نظام دقيق شب و روز، و برنامه متناوب نور و ظلمت ، يكى از نمونه هاى فضل و كرم پروردگار بر بندگان است ، و از عوامل مهم حيات انسانها و موجودات زنده است .
اگر نور نبود حيات و زندگى و حركت وجود نداشت ، و اگر تاريكى متناوب نبود شدت نور همه موجودات را خسته و ناتوان و فرسوده مى كرد و گياهان را مى سوزانيد و نابود مى ساخت ، ولى اكثر مردم از كنار اين مواهب عظيم الهى بى توجه مى گذرند و شكر او را بجا نمى آورند.
جالب اينكه قاعده بايد به جاى (الناس ) دوم ضمير باشد و بفرمايد (لكن اكثرهم لا يشكرون ) ولى ذكر كلمه الناس بجاى ضمير گويا اشاره به اين است كه طبع انسان (تربيت نايافته ) كفران نعمت است ، چنانكه در آيه 34 (سوره ابراهيم ) نيز مى خوانيم ان الانسان لظلوم كفار: (انسان بسيار ظالم و كفران كننده است ).
اما اگر انسان چشمى بينا و قلبى دانا داشته باشد كه خوان نعمت بى دريغ الهى را كه همه جا گسترده است ببيند، و باران رحمت بى حسابش را كه همه جا رسيده است مشاهده كند، بى اختيار زبان به شكر و ثناى او مى گشايد و خود را در مقابل اينهمه عظمت و رحمت كوچك و مديون مى بيند.
آيه بعد، از توحيد ربوبيت پروردگار شروع كرده و به توحيد خالقيت و ربوبيت ختم مى كند، مى فرمايد: (آنكس كه اين همه نعمتها را بر شما ارزانى داشته خداوندى است كه مالك و مربى شما است ) (ذلكم الله ربكم ).
(همان خداوندى كه خالق همه چيز است ) (خالق كل شى ء).
(معبودى جز او نيست ) (لا اله الا هو).
در حقيقت وجود نعمتهاى فراوان الهى دليل بر ربوبيت و مدبريت او است . و خالق همه چيز بودن دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است ، چرا كه خالق موجودات مالك و مربى آنهاست ، زيرا مى دانيم خالقيت خداوند به اين معنى نيست كه موجودات را بيافريند و كنار رود، بلكه لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه او بر همه موجودات عالم هستى افاضه مى شود، و چنين خالقيتى از ربوبيت جدا نخواهد بود.
بديهى است تنها چنين كسى شايسته پرستش و الوهيت است بنابراين جمله (خالق كل شى ء) به منزله دليل براى (ذلكم الله ربكم ) مى باشد و (لا اله الا هو) بمنزله نتيجه آن (دقت كنيد).
و در پايان آيه مى افزايد: (با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد)؟ (فانى تؤ فكون ).
و چرا از پرستش خداوند يگانه يكتا به سوى بتها روى مى آوريد؟!
توجه داشته باشيد كه (تؤ فكون ) به صورت صيغه مجهول است ، يعنى شما را از مسير حق منحرف مى سازند، گوئى بت پرستان چنان بى اراده اند كه در اين مسير از خود اختيارى ندارند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان توضيح و تاءكيد مطالب گذشته مى فرمايد: (كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند اينگونه از طريق حق بازگردانده مى شوند) (كذلك يوفك الذين كانوا بايات الله يجحدون ).
(يجحدون ) از ماده (جحد) در اصل به معنى انكار كردن چيزى است كه در دل وجود دارد، يعنى انسان معتقد به چيزى باشد در عين حال آن را نفى كند، و يا معتقد به نفى آن باشد ولى با زبان آن را اثبات كند، به افراد بخيل و كم خير كه غالبا اظهار فقر مى كنند (جحد) گفته مى شود و (ارض جحدة ) به معنى زمين كم گياه است .
بعضى ديگر از ارباب لغت (جحد) و (جحود) را نيز چنين تفسير كرده اند: الجحود الانكار مع العلم : جحود به معنى انكار تواءم با علم است .
بنابراين در مفهوم جحد هميشه يكنوع لجاجت يا عناد در برابر حق نهفته است بديهى است كسى كه با چنين صفتى با حقايق برخورد كند سرنوشتى جز انحراف از طريق حق نخواهد داشت ، چرا كه تا انسان حقجو و حق طلب و تسليم در مقابل واقعيات نباشد به آنها نخواهد رسيد.
به همين دليل وصول به حق نياز به خودسازى قبلى دارد و اين همان تقواى قبل از ايمان است كه قرآن در سوره بقره به آن اشاره كرده ، مى گويد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين در اين كتاب آسمانى ترديدى نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است ).
آيه و ترجمه


الله الذى جعل لكم الا رض قرارا والسماء بناء و صوركم فاءحسن صوركم و رزقكم من الطيبات ذلكم الله ربكم فتبارك الله رب العالمين (64)
هو الحى لا إ له إ لا هو فادعوه مخلصين له الدين الحمدلله رب العالمين (65)
قل إ نى نهيت اءن اءعبد الذين تدعون من دون الله لما جاءنى البينات من ربى و اءمرت اءن اءسلم لرب العالمين (66)




ترجمه :

64 - خداوند كسى است كه زمين را براى شما جايگاه امن و مطمئن قرار داد، و آسمان را همچون سقفى (بالاى سرتان ) و شما را صورتگرى كرد و صورتتان را نيكو آفريد،
و از طيبات به شما روزى داد، اين است خداوند پروردگار شما، جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است .
65 - زنده واقعى او است ، معبودى جز او وجود ندارد، پس او را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .
66 - بگو: من نهى شده ام از اينكه معبودهائى را كه شما غير از خدا مى خوانيد بپرستم ، و ماءمورم كه تنها در برابر پروردگار عالميان تسليم باشم .
تفسير:
اين است پروردگار شما
اين آيات همچنان بحث از مواهب بزرگ الهى و شمول آن نسبت به بندگان را ادامه مى دهد، تا هم شناخت بيشترى به آنها عطا كند، و هم اميد افزونترى تا در پرتو آن به مقام دعا بر آيند و از اجابت برخوردار شوند.
جالب اينكه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى زمانى يعنى شب و روز بود و در اينجا سخن از نعمتهاى مكانى يعنى قرارگاه زمين و سقف مرتفع آسمان است ، مى فرمايد: خداوند همان كسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن و آرامى قرار داد الله الذى جعل لكم الارض ‍ قرارا).
آرى او تمام شرائطى را كه براى يك قرارگاه مطمئن و آرام لازم است در كره زمين آفريده ، محلى است ثابت و خالى از هر گونه تزلزل ، هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان ، داراى منابع گوناگون ، مشتمل بر همه وسائل مورد نياز انسان ، بسيار گسترده و مباح و رايگان .
سپس مى افزايد: (و آسمان را همچون سقف و قبهاى بالاى سر شما قرار داد) (و السماء بناءا).
(بناء) چنانكه (ابن منظور) در (لسان العرب ) مى گويد: به معنى خانه هائى است كه اعراب باديه نشين از آن استفاده مى كردند، مانند خيمه ها و سايبانها و نظائر آن .
چه تعبير جالبى است كه آسمان را به خيمه اى تشبيه كرده كه اطراف زمين را گرفته ، البته منظور از آسمان در اينجا بيشتر همان جو و هواى فشرده اى است كه گرداگرد زمين را فرا گرفته ، و همچون خيمه اى بر تمام كره زمين كشيده شده است .
اين خيمه بزرگ الهى هم از شدت تابش نور آفتاب مى كاهد كه اگر نبود اشعه آفتاب ، و همچنين اشعه مرگبار كيهانى ، موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت ، و به همين دليل مسافران فضائى مجبورند دائما در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوص سنگين و گرانقيمتى استفاده كنند.
بعلاوه اين خيمه جلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته به كره زمين جذب مى شوند مى گيرد، و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشارى كه دارند آتش مى زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.
و اين همان چيزى است كه در آيه 32 سوره انبيا از آن تعبير به (سقف محفوظ) شده است : و جعلنا السماء سقفا محفوظا.
سپس از آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته ، مى گويد: (او كسى است كه شما را صورتگرى كرد، و صورتتان را نيكو آفريد) (و صوركم فاحسن صوركم ).
قامتى موزون و راست ، با صورتى زيبا و دلپذير، در نهايت نظم و استحكام كه امتياز آن بر صورت موجودات زنده ديگر و انواع حيوانات در نخستين برخورد روشن و آشكار است ، و همين ساختمان ويژه به او امكان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگين دست زند، و با داشتن اعضاى مختلف به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.
انسان برخلاف غالب حيوانات كه با دهان آب و غذا مى خورند با دست خود و با دقت و ظرافت غذا و نوشيدنى را بر مى دارد و به دهان مى گذارد و اين امر كمك فراوانى به انتخاب غذاهاى پاك از غذاهاى آلوده به اجزاء خارجى و اضافى مى كند ميوه ها را به راحتى پوست مى كند و اجزاء غير قابل استفاده را دور مى ريزد.
بعضى از مفسران صورت را در اينجا به معنى اعم از صورت ظاهر و باطن گرفته اند، و اشاره به انواع استعدادها و ذوقهائى مى دانند كه خدا در آدمى آفريده ، و او را بر ساير جانداران برترى بخشيده است .
و سرانجام در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله ، موضوع روزيهاى پاكيزه را مطرح كرده ، مى فرمايد: (او شما را از طيبات روزى داد) (و رزقكم من الطيبات ).
(طيبات ) معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه اعم از غذا، لباس ، همسران ، خانه ها، مركبها، حتى سخنان و گفتگوهاى پاكيزه را شامل مى شود.
ممكن است انسان بر اثر نادانى ، اين مواهب پاك را بيالايد، ولى خداوند در عالم آفرينش آنها را پاك آفريده است .
در پايان آيه بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ كه نيمى از آن به آسمان و زمين بر مى گردد، و نيمى از آن به انسانها، مى فرمايد: (اين است خداوند پروردگار شما) (ذلكم الله ربكم ).
(و چون چنين است جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است ) (فتبارك الله رب العالمين ).
آرى كسى كه اينهمه مواهب را به انسانها بخشيده مدبر عالم هستى است ، و هم او شايسته عبوديت و پرستش است .
آيه بعد مساءله توحيد عبوديت را از طريق ديگر تعقيب مى كند، و آن طريق انحصار حيات به معنى واقعى به خداوند است ، مى فرمايد: (او است زنده واقعى ) (هو الحى ).
چرا كه حياتش از ذات او است و متكى به غير نيست ، حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد و جاودانه است ، تنها خداوند چنين است ، و همه موجودات زنده غير از او حياتى آميخته به مرگ دارند، و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.
روشن است كسى را بايد پرستش كرد كه زنده است و داراى حيات مطلق ، لذا به دنبال آن مى افزايد: (هيچ معبودى جز او وجود ندارد) (لا اله الا هو).
(و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد، و دين خود را براى او خالص كنيد) (فادعوه مخلصين له الدين ).
و هر چه غير او است كنار بگذاريد كه همه فانى مى شوند، و در حال حياتشان نيز دائما در تغييرند، (آنچه تغيير نپذيرد او است ) و (آنچه نمرده است و نميرد او است )!
و آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (حمد و ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كه پروردگار جهانيان است ) (الحمد لله رب العالمين ).
اين جمله در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمتهائى كه در آيات قبل اشاره شد، نعمتهائى كه تمام وجود انسان را فراگرفته ، مخصوصا نعمت حيات و زندگى ، حمد و ستايش كنند، و شكر و سپاس گويند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته و براى ماءيوس ساختن مشركان و بت پرستان روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: (بگو: من نهى شده ام از اينكه معبودهائى كه شما غير از خدا مى خوانيد پرستش كنم ، چرا كه بينات و دلائل روشن از سوى پروردگارم براى من آمده است ) (قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله لما جائنى البينات من ربى ).
نه تنها نهى شده ام كه غير او را نپرستم بلكه (ماءمورم تنها در برابر رب العالمين تسليم باشم ) (و امرت ان اسلم لرب العالمين ).
از يكسو نهى از پرستش بتها است ، و به دنبال آن دليل منطقى و روشن و بينات و دلائل واضحى از عقل و نقل كه از طرف پروردگار آمده ، و از سوى ديگر امر به تسليم در برابر (رب العالمين ) كه خود اين تعبير نيز دليل ديگرى بر مقصود است ، چرا كه پروردگار جهانيان بودن دليلى است كافى براى تسليم بودن در مقابل ذات پاك او.
قابل توجه اينكه در اين آيه مورد امر و نهى جدا است ، امر به تسليم در برابر خداوند، و نهى از پرستش بت ، اين تفاوت ممكن است به خاطر اين باشد كه در مورد بت تنها چيزى كه تصور مى شود همان پرستش ‍ است كه از آن نهى شده ، و اما در مورد خداوند علاوه بر پرستش و عبادت بايد تسليم فرمان و دستورهاى او بود.
لذا در آيه 11 و 12 سوره زمر مى خوانيم : قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين : (بگو من ماءمور شده ام كه خدا را با اخلاص عبادت كنم ، و نيز ماءمورم كه اولين تسليم شونده در برابر او باشم ).
به هر حال تعبيرهاى آيه فوق كه نظائرى نيز در ساير سوره هاى قرآن دارد تعبيرهائى است فوق العاده نرم و ملايم و مؤ دبانه كه در برابر دشمنان لجوج و سرسخت گفته مى شود، تا اگر كمترين آمادگى براى پذيرش ‍ حق دارند، تحت تاءثير قرار گيرند.
دقت كنيد: مى گويد: (من چنين ماءموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام يعنى شما خودتان حساب خويش را برسيد، بى آنكه حس ‍ لجاجتشان را تحريك كند.
آخرين سخن درباره آيات فوق اينكه در سه آيه پشت سر هم توصيف خداوند به رب العالمين تكرار شده است نخست مى گويد فتبارك الله رب العالمين .
بعد مى گويد الحمدلله رب العالمين .
و سپس مى فرمايد: امرت ان اسلم لرب العالمين .
يكنوع ترتيب منطقى در ميان آنها مشاهده مى شود زيرا نخست سخن از جاويدان و پربركت بودن خدا است ، سپس از اختصاص هرگونه حمد و ستايش به ذات پاك او، و سرانجام انحصار عبوديت و پرستش در ذات مقدسش .
آيه و ترجمه


هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اءشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل (67)
و لتبلغوا اءجلا مسمى و لعلكم تعقلون هو الذى يحيى و يميت فاذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون (68)




ترجمه :

67 - او كسى است كه شما را از خاك آفريد سپس از نطفه ، بعد از علقه (خون منعقد) سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد، بعد به مرحله كمال قوت مى رسيد، بعد از آن پير مى شويد، و (در اين ميان ) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند، و هدف اين است به سرآمد عمر خود برسيد و شايد تعقل كنيد.
68 - او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، و هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به آن مى گويد: موجود باش ! او نيز بلافاصله موجود مى شود.
تفسير:
مراحل هفتگانه خلقت انسان
بار ديگر در ادامه آيات توحيدى به بخشى از (آيات انفسى ) پرداخته مراحل تطور خلقت انسان را از خاك ، و دوران جنينى ، و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ ، در هفت مرحله بيان مى كند، تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود و هم مواهب و نعمتهايش بر بندگان .
مى فرمايد (او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه ، بعد از علقه (چيزى شبيه به خون منعقد) بعد شما را به صورت طفلى از شكم مادر بيرون مى فرستد، سپس به مرحله كمال و قوت و توانائى مى رسيد، بعد از آن به مرحله پيرى ، هر چند گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند و هدف آن است كه به سرآمد عمر خود برسيد، شايد تعقل كنيد) (هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون ).
به اين ترتيب نخستين مرحله ، مرحله تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جد نخستين ما از خاك مى باشد، و يا خلقت همه انسانها از خاك ، چرا كه مواد غذائى كه وجود انسان و حتى نطفه او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى و گياهى همه از خاك مايه مى گيرد.
مرحله دوم مرحله نطفه است كه مربوط به همه انسانها جز آدم و همسرش حوا است .
مرحله سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته ، و نمو قابل ملاحظه اى نموده ، و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است .
بعد از اين مرحله (مضغه ) (چيزى شبيه به گوشت جويده ) و مرحله ظهور اعضاء، مرحله حس و حركت است كه قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده هر چند در آيات ديگر به آن اشاره كرده است .
در اينجا چهارمين مرحله را مرحله تولد جنين ذكر مى كند، و مرحله پنجم را مرحله تكامل قدرت و قوت جسمى كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه در آن حداكثر نمو قواى جسمانى حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر يا بيشتر گفته اند، البته ممكن است در افراد متفاوت باشد و قرآن از آن تعبير به (بلوغ اشد) كرده است .
از آن به بعد مرحله عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود و تدريجا دوران پيرى كه مرحله ششم است فرا مى رسد.
سرانجام پايان عمر كه آخرين مرحله است فرا مى رسد و انتقال از اين سرا به سراى جاويدان تحقق مى يابد.
آيا با اينهمه تغييرات و تطورات منظم ، و حساب شده ، باز هم جاى ترديد در قدرت و عظمت مبداء عالم هستى و الطاف و مواهب او وجود دارد؟
قابل توجه اينكه در چهار مرحله اول كه مربوط به آفرينش از خاك و نطفه و علقه و تولد طفل است تعبير به (خلقكم ) (شما را آفريد) شده ، و هيچ نقشى براى خود انسان در آن قائل نيست ، ولى در سه مرحله بعد از تولد يعنى مرحله وصول به نهايت قوت جسمانى ، و بعد از آن پيرى ، و بعد پايان عمر، تعبير (لتبلغوا) (تا برسيد) و (لتكونوا) (تا بوده باشيد) آمده است كه هم اشاره اى است به استقلال وجودى انسان بعد از تولد و هم احتمالا اشاره اى است به اين حقيقت كه اين دورانهاى سه گانه ممكن است با حسن تدبير يا سوء تدبير خود انسان جلوتر يا عقب تر شود، و گاه پيرى زودرس ، يا مرگ زودرس ، دامان انسان را بگيرد، و اين نشان مى دهد كه تعبيرات قرآن تا چه حد دقيق و حساب شده است .
تعبير به يتوفى در مورد مرگ - چنانكه قبلا هم گفته ايم - اشاره به اين است كه (مرگ ) در منطق قرآن به معنى فنا و نابودى نيست ، بلكه فرشتگان مرگ روح انسان را دريافت مى دارند و به عالم پس از مرگ منتقل مى سازند، اين تعبير كه بارها در قرآن تكرار شده ديدگاه اسلام را در مورد مرگ به خوبى نشان مى دهد، و مرگ را از مفهوم مادى آن كه فنا و نيستى است به كلى در مى آورد و دريچه به عالم بقا معرفى مى كند.
جمله (و منكم من يتوفى من قبل ) (بعضى از شما پيش از اين مى ميرند) ممكن است اشاره به قبل از رسيدن به مرحله پيرى باشد، يا اشاره به تمام مراحل قبلى ، يعنى قبل از رسيدن به هر يك از مراحل امكان مرگ وجود دارد.
اين نيز قابل توجه است كه تمام اين مراحل را با كلمه (ثم ) به يكديگر عطف كرده ، كه نشانه ترتيب تواءم با فاصله است ، جز مرحله اخير يعنى رسيدن به پايان زندگى كه به وسيله واو عطف شده ، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه رسيدن به پايان عمر هميشه بعد از پيرى نخواهد بود چرا كه بسيار جوان مرد و يكى پير نشد و يا حتى افرادى قبل از رسيدن به دوران جوانى مى ميرند.
درباره اجل مسمى در جلد 5 تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 و جلد 11 صفحه 281 بحث كرده ايم ).
در آخرين آيه مورد بحث سخن از مهمترين مظاهر قدرت پروردگار يعنى مساءله حيات و مرگ به ميان مى آورد، همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشر هنوز جزء معماهاى ناگشوده است ، مى فرمايد: (او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند) (هو الذى يحيى و يميت ).
آرى حيات و مرگ به معنى وسيع كلمه ، چه در گياهان و چه انواع حيوانات و انسانها به دست خداوند است ، حيات در اشكال مختلف و انواع گوناگون ظاهر مى شود.
جالب اينكه از موجودات زنده تك سلولى گرفته ، تا حيوانات غول پيكر و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته ، تا پرندگانى كه بر اوج آسمانها پرواز مى كنند، از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوس شناور است ، تا درختانى كه ده ها متر طول قامت دارند، هر يك داراى نوعى حيات و شرائطى مخصوص به خود مى باشند و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است ، و بدون شك چهره هاى حيات متنوعترين چهره هاى جهان خلقت و اعجاب انگيزترين آنها است مخصوصا انتقال از جهان بى جان به جهان موجودات زنده ، و انتقال از جهان حيات به مرگ داراى شگفتيهائى است كه اسرار آفرينش ‍ را بازگو مى كند، و هر كدام آيتى است از آيات قدرت خدا.
اما قابل توجه اينكه هيچيك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او صعوبت و اشكالى ندارد، و به محض اراده و فرمانش صورت مى گيرد.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به او مى گويد موجود باش ، او نيز بلافاصله موجود مى شود)! (فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).
حتى تعبير به (كن ) (موجود باش ) و به دنبال آن (فيكون ) (موجود مى شود) نيز از عدم گنجايش الفاظ است ، والا حتى نياز به جمله كن نيست ، اراده خداوند همان و تحقق يافتن موجودات همان .
آيه و ترجمه


الم تر إ لى الذين يجدلون فى ءايت الله اءنى يصرفون (69)
الذين كذبوا بالكتب و بما اءرسلنا به رسلنا فسوف يعلمون (70)
إ ذ الا غلل فى اءعنقهم و السلسل يسحبون (71)
فى الحميم ثم فى النار يسجرون (72)
ثم قيل لهم اءين ما كنتم تشركون (73)
من دون الله قالوا ضلوا عنا بل لم نكن ندعوا من قبل شيا كذلك يضل الله الكفرين (74)
ذلكم بما كنتم تفرحون فى الا رض بغير الحق و بما كنتم تمرحون (75)
ادخلوا اءبوب جهنم خلدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (76)




ترجمه :

69 - آيا نديدى كسانى را كه مجادله در آيات ما مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند؟
70 - كسانى كه كتاب (آسمانى ) و آنچه را بر فرستادگان خود نازل كرديم تكذيب كردند، اما به زودى (نتيجه كار خود را) مى فهمند.
71 - در آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند.
72 - و در آب جوشان وارد مى كنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند!
73 - سپس به آنها گفته مى شود: كجا هستند آنچه را شريك خدا قرار مى داديد؟
74 - همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد؟ آنها مى گويند: همه از نظر ما پنهان و گم شدند، بلكه ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش ‍ نمى كرديم ! اينگونه خداوند كافران را گمراه مى سازد!
75 - اين به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مى پرداختيد.
76 - از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد، و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران ؟!
تفسير:
سرنوشت ستيزه جويان مغرور
باز هم در اين آيات سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله بر مى خيزند، و در برابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبيا سر تسليم فرود نمى آورند، در اين آيات سرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است .
نخست مى گويد: (آيا نديدى كسانى كه در آيات الهى مجادله مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى گردند) (ا لم تر الى الذين يجادلون فى آيات الله انى يصرفون ).
اين مجادله و گفتگوهاى تواءم با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حقجوئى آشكار مى گردد.
در حقيقت بيان اين مطلب در صورت يك استفهام تعجب آميز از شخص پيامبر بيانگر اين است كه هر انسان بى طرفى به وضع آنها نگاه كند از انحراف آنها در شگفتى فرو ميرود كه با اينهمه آيات و نشانه هاى روشن چگونه حق را نمى بينند؟!
سپس به توضيح بيشتر درباره آنها پرداخته ، مى افزايد: (همان كسانى كه كتاب آسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم تكذيب كردند) (الذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا).
قابل توجه اينكه در اين سوره بارها از (مجادله كنندگان در آيات الهى ) سخن به ميان آمده است كه در سه مورد به صورت الذين يجادلون فى آيات الله مطرح شده ، (آيه 35 و 56 و آيه مورد بحث ) و قرائن نشان مى دهد كه مقصود از (آيات الله ) بيشتر همان آيات نبوت ، و محتواى كتب آسمانى است ، البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرار داشته است .
آيا اين تكرار براى تاءكيد اين مطلب مهم است و يا در هر دو مورد مطلب جديدى منظور بوده ؟
احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه مطلب خاصى را تعقيب مى كند.
در آيه 56 سخن از انگيزه اينگونه مجادله ها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است .
در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مساله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آنان است بحث مى كند.
و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه (يجادلون ) به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اينكه اينگونه افراد كه آيات الهى را تكذيب كرده اند براى توجيه عقائد و اعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاى بى اساس مى پردازند.
به هر حال در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى كند: (آنان به زودى نتيجه شوم كار خود را مى فهمند) (فسوف يعلمون ).
(آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مى كشند) (اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون ).
(به درون آب جوشان ، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند)! (فى الحميم ثم فى النار يسجرون ).
(يسجرون ) از ماده (سجر) (بر وزن فجر) به گفته راغب در مفردات به معنى بر افروختن آتش و شعله ور ساختن آن است ، و به گفته جمعى ديگر از ارباب لغت و مفسران به معنى پر كردن تنور از آتش ‍ است .
به همين جهت بعضى از آيه چنين فهميده اند كه اين گروه از كافران خود آتشگيره هاى دوزخ مى شوند همانگونه كه در آيه 24 سوره بقره مى خوانيم : فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة : (از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگها و انسانها است و جمعى از اين تعبير چنين فهميده اند كه تمام وجود آنها پر از آتش مى شود) (البته اين دو معنى با هم منافاتى ندارد).
اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج در حقيقت عكس العملى است مناسب با اعمال آنها در اين جهان ، آنها از روى كبر و غرور به تكذيب آيات الهى پرداختند، و خود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه گرفتار ساختند، در آن روز با نهايت ذلت و خوارى غل و زنجير بر گردن آنها مى نهند و آنها را در آب سوزان مى كشند و سپس ‍ به آتشگيره هاى دوزخ تبديل مى شوند.
علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مى كنند، از جمله همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (سپس به آنها گفته مى شود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مى داديد)؟! (ثم قيل لهم اينما كنتم تشركون ).
(همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد) (من دون الله ).تا از شما شفاعت كنند و از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش .
دوزخ رهائى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش ‍ مى كنيم كه شفيعان ما باشند؟ پس كجا رفت شفاعتشان ؟!
ولى آنها با سرافكندگى و سرشكستگى در پاسخ (مى گويند: آنها از نظر ما پنهان شدند و نابود و هلاك گشتند به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست ) ( قالوا ضلوا عنا).
بدون شك - همانگونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده - اين معبودان دروغين در جهنم هستند، و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تاثير و خاصيتى ندارند گوئى گم و گور شده اند!
سپس آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است ، لذا در مقام انكار بر مى آيند و مى گويند: (ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى كرديم )! (بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا).
اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهائى مى پنداشتيم ، سرابهائى بودند در بيابان زندگى ما كه آنها را آب گمان مى كرديم ، اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهائى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنابر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى كنند
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد كه آنها در مقام دروغگوئى بر مى آيند، به گمان اينكه خود را با دروغ از رسوائى برهانند، چنانكه در آيه 23 و 24 سوره انعام مى خوانيم : ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون :
(پاسخ عذر آنها جز اين نيست كه مى گويند به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم ، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند، و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از انظارشان گم مى شود)!
در پايان آيه مى فرمايد: (اينگونه خداوند كافران را گمراه مى سازد (كذلك يضل الله الكافرين ).
كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى شود، لذا راه مستقيم حق را گذارده ، در بيراهه گام مى نهد، و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهه دوزخ كشيده مى شوند، آرى اينچنين خداوند كافران را گمراه مى سازد.
آيه بعد به علت گرفتاريهاى اين گروه ، در اينهمه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده ، مى گويد: (اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى شهوات به خوشحالى مى پرداختيد)! (ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ).
از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤ منان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مى برديد، و از ارتكاب گناهان و قانون شكنيها در خود احساس غرور و سربلندى مى كرديد، اكنون بايد كفاره آنهمه شادى بيجا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اين غل و زنجيرها، و در لابلاى شعله هاى آتش بدهيد.
(تفرحون ) از ماده (فرح ) به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است و شايسته ، همانگونه كه در آيه 4 - 5 سوره روم آمده است و يومئذ يفرح المؤ منون بنصر الله : در آن روز ( كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤ منان شاد خواهند شد.
و گاه مذموم است و بر اساس باطل ، چنانكه در داستان قارون در آيه 76 سوره قصص مى خوانيم : اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين : (به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند اينهمه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد).
البته اين تفاوت بايد از قرائن شناخته شود، و پيداست كه در آيه مورد بحث (فرح ) از نوع دوم منظور است .
(تمرحون ) از ماده (مرح ) (بر وزن فرح ) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسران به معنى شدت فرح ، و گستردگى آن است .
و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بى اساس دانسته اند.
در حالى كه بعضى ديگر آن را به معنى شادى توام با يكنوع طرب و به كار گرفتن نعمتهاى الهى در مسير باطل شمرده اند
ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مى گردد، زيرا شدت شادى و افراط در آن سر از همه اين مسائل در مى آورد، و با انواع گناهان و آلودگيها و عياشى و هوسرانى توام مى شود.
آرى اينگونه شاديهاى توام با غرور و غفلت و بى خبرى ، و همراه با هوسرانى و شهوت ، انسان را به سرعت از خدا دور مى كند، و از درك حقايق باز مى دارد، واقعيتها را شوخى ، و حقايق را مجاز جلوه مى دهد، و چنين كسانى سرنوشتى جز آنچه در آيات فوق گفته شد ندارند.
اينجاست كه به آنها خطاب مى شود كه : (وارد شويد از درهاى جهنم ، و جاودانه در آن بمانيد) (ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها).
(و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران ) (فبئس مثوى المتكبرين ).
اين جمله تاءكيد مجددى است بر اينكه سرچشمه اصلى بدبختيهاى آنها همان كبر و غرور بوده است ، همان كبرى كه ام الفساد و حجاب در برابر ديدگان حق بين انسان و عامل مقاومت در برابر انبياء و اصرار در مسير باطل است .
در اين آيه باز به (ابواب جهنم ) (درهاى دوزخ ) برخورد مى كنيم .
آيا داخل شدن از درهاى دوزخ به اين معنى است كه هر گروهى از درى وارد مى شوند؟ يا يك گروه از درهاى متعدد مى گذرند؟ به اين معنى كه دوزخ همانند بعضى از زندانهاى وحشتناك و تو بر تو از بندها يا طبقات گوناگون تشكيل شده ، گروهى از گمراهان سرسخت بايد از همه اين طبقات بگذرند، و در (درك اسفل ) و (قعر جهنم ) جاى گيرند!
شاهد اين سخن حديثى است كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير آيه لها سعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (حجر - 34) نقل شده كه فرمود: ان جهنم لها سبعة ابواب ، اطباق بعضها فوق بعض ، و وضع احدى يديه على الاخرى ، فقال هكذا!: (جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرار گرفته ، سپس يكى از دستهاى خود را روى ديگرى قرار داد و فرمود اينچنين )!.
در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد كه خلاصه اش اين است : درهاى جهنم - همانند درهاى بهشت - اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم يا بهشت مى كشاند، هر نوع از گناهان ، و هر نوع از اعمال خير، درى محسوب مى شود، در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، مطابق اين تفسير عدد 7 براى (تكثير) است نه (تعداد) و اينكه گفته مى شود بهشت داراى هشت در است اشاره به افزون بودن عوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب است (دقت كنيد).
اين دو تفسير با هم تضادى ندارند.
آيه و ترجمه


فاصبر إ ن وعد الله حق فإ ما نرينك بعض الذى نعدهم اءو نتوفينك فإ لينا يرجعون (77)
و لقد اءرسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك و ما كان لرسول اءن ياءتى باية إ لا بإ ذن الله فإ ذا جاء اءمر الله قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون (78)




ترجمه :

77 - صبر كن كه وعده خدا حق است ، هر گاه قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم ، يا تو را (پيش از آن ) از دنيا ببريم (مهم نيست ) چرا كه بازگشت آنها به سوى ماست .
78 - ما پيش از تو رسولانى فرستاديم ، گروهى از آنان سرگذشتشان را براى تو بازگو كرده ايم ، و گروهى را براى تو بازگو نكرده ايم ، هيچ پيامبرى حق نداشت معجزهاى جز به فرمان خدا بياورد، و هنگامى كه فرمان خداوند (براى مجازات آنها) صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و در آن هنگام اهل باطل زيان خواهند كرد.
تفسير:
باز هم صبر كن
به دنبال بحثهاى گذشته در زمينه كارشكنيهاى كفار و كبر و غرور و تكذيب آنها نسبت به آيات الهى در دو آيه مورد بحث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلدارى داده ، امر به صبر و استقامت در مقابل اين مشكلات مى كند.
نخست مى فرمايد: (اكنون كه چنين است صبر و شكيبائى پيشه كن كه وعده خدا حق است ) (فاصبر ان وعد الله حق ).
هم وعده پيروزى كه به تو داده شده ، و هم وعده مجازات دردناك مستكبران مغرور و تكذيب كننده ، هر دو حق است و بدون شك تحقق مى يابد.
سپس براى اينكه دشمنان حق چنين تصور نكنند كه اگر در مجازاتشان تاخيرى رخ دهد مى توانند از چنگال كيفر و عذاب الهى بگريزند اضافه مى كند: (هر گاه قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو نشان دهيم ، و يا پيش از آنكه آنها گرفتار عذاب شوند تو را از دنيا ببريم مهم نيست ، چرا كه در هر حال به سوى ما بازگشت مى كنند) و ما به وعده هاى خود درباره آنان عمل خواهيم كرد (فاما نرينك بعضى الذى نعدهم او نتوفينك فالينا يرجعون ).
وظيفه تو تنها ابلاغ آشكار و اتمام حجت بر همگان است ، تا دلهاى بيدار در پرتو تبليغ تو روشن گردد، و براى مخالفان نيز جاى عذر و بهانه اى باقى نماند، تو به هيچ چيزى جز به انجام اين وظيفه دلبستگى نداشته باش ، و حتى در بند اين نباش كه آتش سوزان دلت نسبت به اين گروه سركش با مجازات سريع الهى تسكين يابد.
اين سخن در ضمن ، تهديد روشنى نسبت به آنها است تا بدانند در هر حال .
در چنگال عذاب الهى گرفتار خواهند شد، همانگونه كه گروهى از آنان در همين دنيا در ميدان بدر و صحنه هاى مشابه آن به كيفر خود رسيدند، گروه بيشترى در قيامت سزاى اعمال خود را خواهند ديد.
باز براى مزيد تسلى خاطر و دلدارى پيامبر اشاره به وضع مشابه پيامبران پيشين مى كند، كه آنها نيز گرفتار چنين مشكلاتى بودند ولى همچنان به راه خود ادامه دادند، و پيروزى را در آغوش گرفتند، مى فرمايد: (ما پيش از تو رسولانى فرستاديم ، سرگذشت گروهى از آنان را در قرآن براى تو بازگو كرده ايم ، هر چند سرگذشت گروهى ديگر را براى تو بيان ننموديم ) (و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك ).
هر كدام با صحنه هائى از اين قبيل و مشكلاتى طاقت فرسا دست به گريبان بودند، و در مقابل آنها اقوام لجوج و متكبر و مغرور فراوان قرار داشتند، ولى سرانجام آئين حق پيروز گشت و ظالمان و مجرمان مغلوب شدند.
و از آنجا كه مشركان و كافران بهانه جو و لجوج هر روز در برابر انبياى الهى تقاضاى معجزه دلخواه خود را داشتند، و مشركان زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز همين شيوه را تكرار مى كردند، قرآن در دنباله اين سخن اضافه مى كند: (هيچ پيامبرى حق نداشت و نمى توانست معجزهاى جز به فرمان خدا بياورد)! (و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله ).
اصولا همه معجزات در اختيار خدا است ، و بازيچه دست كفار نمى تواند باشد، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر معجزات اقتراحى آنان هرگز نمى تواند سر تسليم فرود آورد، آنچه را براى هدايت مردم ، و پيدا كردن حق ضرورى و لازم است بر دست پيامبرانش ظاهر مى سازد.
سپس با لحنى جدى و تهديد آميز به كسانى كه مى گفتند اگر راست مى گوئى چرا عذاب الهى به سراغ ما نمى آيد هشدار مى دهد كه : (هنگامى كه فرمان الهى براى مجازات اين منكران لجوج صادر شود در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و پيروان باطل در آن هنگام زيان خواهند كرد) (فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون ).
در آن روز درهاى توبه بسته مى شود، راههاى بازگشت مسدود مى گردد، و ناله ها و فريادها و شيونها بجائى نخواهد رسيد، آن روز است كه رهروان راه باطل به روشنى مى بينند كه تمام سرمايه هاى هستى خود را از كف داده و متاعى نخريدند بلكه گرفتار خشم و غضب و كيفر دردناك الهى شده اند، پس چرا اينهمه اصرار دارند كه آن روز غير قابل برگشت فرا رسد؟!
مطابق اين ، تفسير، آيه فوق اشاره به (عذاب استيصال ) است .
ولى جمعى از مفسران اين آيه را اشاره به فرمان عذاب در قيامت دانسته اند، در آنجاست كه داورى حق در ميان همگان مى شود، و پيروان باطل به خسران و زيانكار بودن خود از هر جهت آگاه مى شوند.
تعبير آيه 27 سوره جاثيه نيز مؤ يد اين تفسير است ، آنجا كه مى فرمايد: و يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون : (هنگامى كه قيامت برپا شود در آن روز پيروان باطل خسارت مى بينند.
ولى تعبير به (امر الله ) و مانند آن در آيات متعددى در مورد عذاب دنيا به كار رفته است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه معنى گسترده اى داشته باشد كه هم عذاب دنيا را شامل شود و هم مجازات آخرت را، و در هر دو صحنه زيانكارى مبطلين آشكار مى شود.
قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم : در شهر مدينه دلقكى بود كه مردم را مى خنداند و گاه اظهار مى داشت كه اين مرد (امام سجاد على بن الحسين (عليه السلام ) مرا خسته كرده است ، تا به حال نتوانسته ام او را بخندانم ، لذا روزى امام (عليه السلام ) عبور مى كرد، آن مرد آمد و عباى حضرت را از دوش مباركش برداشت و رفت ، امام (عليه السلام ) اعتنائى به او نكرد، همراهان به دنبال او رفتند و عبا را از وى گرفتند و بر دوش حضرت افكندند، امام (عليه السلام ) پرسيد اين شخص كه بود؟ عرض كردند: دلقكى است كه اهل مدينه را مى خنداند، فرمود به او بگوئيد: ان لله يوما يخسر فيه المبطلون (خداوند روزى دارد كه در آن روز اهل باطل زيان مى بينند)!.
نكته :
عدد پيامبران الهى
بسيارى از مفسران به تناسب آيات فوق در اينجا بحثى درباره تعداد پيامبران الهى مطرح كرده اند، و روايات مختلفى در اين زمينه نقل شده است .
روايت مشهور در اين زمينه عدد يكصد و بيست و چهار هزار را نشان مى دهد، در حالى كه در بعضى از روايات عدد پيامبران هشت هزار شمرده شده است كه چهار هزار از بنى اسرائيل و چهار هزار از غير آنها بوده اند.
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) چنين آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام فرمود: خلق الله عز و جل ماة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى انا اكرمهم على الله و لا فخر، و خلق الله عز و جل ماة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى ، فعلى اكرمهم على الله و افضلهم : (خداوند 124 هزار پيامبر آفريد كه من از همه آنها نزد خداوند گرامى ترم در عين حال فخر و مباهاتى نمى كنم .
(و غرورى به خود راه نمى دهم ) و خداوند 124 هزار وصى آفريد كه على (عليه السلام ) از همه آنها نزد خداوند گرامى تر و برتر است ).
در روايت ديگرى از (انس بن مالك ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است : بعثت على اثر ثمانية آلاف نبى ، منهم اربعة آلاف من بنى اسرائيل (من به دنبال 8 هزار پيامبر مبعوث شده ام كه چهار هزار از آنها از بنى اسرائيل بودند).
اين دو حديث با هم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است حديث دوم اشاره به انبياى بزرگ باشد (همانگونه كه مرحوم علامه مجلسى در توضيح اين سخن بيان كرده است ).
باز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه در پاسخ سؤ ال (ابوذر) از تعداد پيامبران الهى عدد 124 هزار را بيان فرمود، و به دنبال سؤ ال از تعداد رسولان از ميان آنها عدد 313 نفر را ذكر نمود.
و نيز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از ذكر عدد 124 هزار ميخوانيم : 5 نفر از آنها الو العزم بودند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
روايات ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده كه عدد بالا را تاييد مى كند.
به هر حال از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين روايت خبر واحد نيست - چنانكه (بر سوئى ) از بعضى از علما در تفسير (روح البيان ) نقل كرده است ، بلكه اخبار متعدد و مستفيض اين مطلب را تاييد مى كند كه پيامبران الهى 124 هزار نفر بودند، اخبارى كه در منابع مختلف اسلامى وارد شده است .
قابل توجه اينكه عدد پيامبرانى كه نام آنها صريحا در قرآن آمده است فقط 26 نفر است و آنها عبارتند از:
آدم - نوح - ادريس - صالح - هود - ابراهيم - اسماعيل - اسحاق يوسف - لوط - يعقوب - موسى - هارون - شعيب - زكريا - يحيى عيسى - داود - سليمان - الياس - اليسع - ذو الكفل - ايوب - يونس - عزير و محمد (عليهم الصلاة و السلام ).
ولى پيامبران ديگرى نيز هستند كه در قرآن اشاراتى به آنها شده بى آنكه صريحا نام آنها بيان شود، مانند (اشموئيل ) كه در آيه 248 سوره بقره به عنوان و قال لهم نبيهم به او اشاره شده است .
(و ارميا) كه در آيه 259 بقره به عنوان او كالذى مر على قرية ....
و (يوشع ) كه در آيه 60 سوره كهف به عنوان و اذ قال موسى لفتاه به او اشاره شده است (بنا بر اينكه يوشع از پيامبران باشد).
و (خضر) كه در آيه 65 كهف به عنوان فوجدا عبدا من عبادنا ذكر شده است .
و همچنين (اسباط بنى اسرائيل ) كه بزرگان قبائل بودند و در آيه 163 سوره نساء تصريح شده كه بر آنها وحى الهى نازل گرديده است : و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط ...
و اگر در ميان برادران يوسف نيز پيامبرانى وجود داشته اند در سوره يوسف كرارا اشاره به وضع آنها شده است .
كوتاه سخن اينكه : عدد پيامبرانى كه خداوند اشاره به داستان و سرگذشت آنها نموده از 26 نفر بسيار بيشتر است ، اين عدد تنها مربوط به آنها است كه نام آنها صريحا ذكر شده .
آخرين سخن در اينجا اينكه : از بعضى از روايات كه در كتب شيعه و اهل سنت آمده استفاده مى شود كه خداوند از ميان سياه پوستان نيز پيامبرى مبعوث كرد، چنانكه طبرسى در مجمع البيان مى گويد: روى عن على انه قال : بعث الله نبيا اسود لم يقص قصته : خداوند پيامبرى سياه پوست مبعوث كرد، هر چند شرح سرگذشت او را در قرآن بيان نكرده است .
آيه و ترجمه


الله الذى جعل لكم الا نعم لتركبوا منها و منها تاءكلون (79)
و لكم فيها منفع و لتبلغوا عليها حاجة فى صدوركم و عليها و على الفلك تحملون (80)
و يريكم ءايته فاءى ءايت الله تنكرون (81)




ترجمه :

79 - خداوند كسى است كه چهار پايان را براى شما آفريد تا بعضى را سوار شويد، و از بعضى تغذيه كنيد.
80 - و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظه اى (غير از اينها) است ، منظور اين است ، كه به وسيله آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد، و بر آنها و بر كشتيها سوار مى شويد.
81 - او آياتش را همواره به شما نشان مى دهد، كداميك از آيات او را انكار مى كنيد؟!
تفسير:
منافع گوناگون چهار پايان
بار ديگر در اين آيات به نشانه هاى قدرت خداوند و مواهب گسترده اش ‍ نسبت به انسانها باز مى گردد، و گوشه ديگرى از آن را شرح مى دهد، تا هم به عظمت او آشناتر شوند، و هم حس شكرگزارى را كه وسيله اى براى معرفت الله است در آنها برانگيزد.
مى فرمايد: (خداوند همان كسى است كه چهار پايان را براى شما آفريد،
تا بر آنها سوار شويد، و از آنها تغذيه كنيد) (الله الذى جعل لكم الانعام لتركبوا منها و منها تاكلون ).
بعضى از آنها تنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرند همچون گوسفند، و بعضى هم براى سوارى و هم براى تغذيه مانند شتر كه هم كشتى بيابانهاى خشك و سوزان است و هم وسيله اى براى تغذيه آدميان !
(انعام ) جمع (نعم ) (بر وزن قلم ) در اصل بر شتر اطلاق مى شده ، ولى بعدا توسعه يافته و به شتر و گاو و گوسفند گفته مى شود، اين واژه از كلمه (نعمت ) گرفته شده ، به خاطر اينكه يكى از بزرگترين نعمتها براى انسانها چهارپايان محسوب مى شود، حتى امروز كه آنهمه وسايل نقليه سريع السير هوائى و زمينى اختراع شده است باز در بعضى از موارد منحصرا بايد از چهارپايان استفاده كرد، در بيابانهاى شنزار كه عبور وسائل نقليه در آن بسيار مشكل است ، و در بعضى از گذرگاههاى باريك كوهستانها تنها وسيله اى كه با آن مى توان عبور كرد هنوز هم چهارپايانند!
اصولا آفرينش چهارپايان با آن خلقتهاى متفاوت ، و مخصوصا با آن روح تسليم و قابليت براى رام شدن ، در حالى كه در بسيارى از اوقات نيرومندتر از قويترين انسانها هستند، خود نشانه اى از نشانه هاى بزرگ خدا است .
حيوانات كوچك و كم جثه اى را سراغ داريم كه به خاطر توحش براى انسانها سخت خطرناكند، در حالى كه گاهى افسار يك قطار بزرگ از شتران عظيم الجثه را به دست كودكى مى سپارند (و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست )!
از اين گذشته استفاده هاى فراوان ديگرى نيز از آنها مى شود، همانگونه كه در آيه بعد به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظهاى غير از اينها است ) (و لكم فيها منافع ).
از شير و پشم و پوست و ساير اجزاى آنها استفاده مى كنيد و حتى فضولات بدن آنها نيز در كشاورزى و غيره قابل استفاده است ، خلاصه در تمام وجود اين چهارپايان چيزى بى مصرف نيست ، تمام مفيد و سودمند است ، حتى بعضى از مواد داروئى را از بدن چهارپايان مى گيرند.
(توجه داشته باشيد نكره بودن (منافع ) براى بيان اهميت آن است ).
سپس مى افزايد: (منظور ديگر از آفرينش آنها اين بوده است كه بر آنها سوار شويد و به مقاصدى كه در دل داريد برسيد) (و لتبلغوا عليها حاجة فى صدوركم ).
بعضى از مفسران اين جمله را به معنى حمل و نقل (بارها) به وسيله چهارپايان دانسته اند كه در جمله هاى قبل به آن اشاره نشده است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (حاجة فى صدوركم ) (حاجتى كه در دل داريد) مقاصد شخصى و غير عمومى باشد مانند استفاده هاى تفريحى ، هجرت و سياحت ، مسابقه ها و گاه كسب ابهت و مانند آن .
و از آنجا كه اينها همه وسيله مسافرت در خشكى هستند، در پايان آيه مى افزايد: (و بر اين چهارپايان و بر كشتيها سوار مى شويد) (و عليها و على الفلك تحملون ).
تعبير به (عليها) (بر چهارپايان با اينكه قبلا از آنها سخن به ميان آمده مقدمهاى است براى ذكر (فلك ) (كشتيها) يعنى خداوند در صحرا و دريا وسيله مسافرت و حمل و نقل بارها را در اختيار شما گذاشت تا به سهولت بتوانيد به مقاصد خود برسيد.
در كشتيها خاصيتى آفريد كه با تمام ثقل و سنگينى بر روى آب باقى بماند،
و جريان بادها را آنچنان منظم قرار داده كه مى توان از آنها در مسيرهاى معينى پيوسته استفاده كرد و (با آن به ديدار آشنا رسيد).
در آخرين آيه مورد بحث براى تاءكيد و گرفتن اقرار از همگان مى فرمايد: (خدا آياتش را همواره به شما نشان مى دهد، بگوئيد كداميك از آيات خدا را مى توانيد انكار كنيد)؟! (و يريكم آياته فاى آيات الله تنكرون ).
آيا آيات و نشانه هاى او را در (آفاق ) مى توانيد انكار كنيد يا آيات او را در انفس ؟ آيا آيات او را در آفرينش خود از خاك و سپس پيمودن مراحل جنينى ، و مراحل بعد از تولد را مى توانيد انكار كنيد، يا نشانه هاى او را در مساله حيات و مرگ ؟
و آيا آيات الهى را در آسمان و زمين و آفرينش شب و روز مى توان با ديده انكار نگريست ؟ و يا آفرينش وسائلى براى ادامه حيات همچون انعام و چهارپايان ؟
بر هر كجا كه بنگريد آثار خدا نمايان است ، (كور باد چشمى كه او را نبيند).
به راستى با اينكه آيات و نشانه هاى او براى همگان روشن است چرا گروهى راه انكار را پيش مى گيرند؟
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: اين انكار ممكن است از سه امر ناشى گردد:
1 - (هوا پرستى ) كه سبب مى شود انسان با شبهات بى اساس ‍ چهره حق را بپوشاند (و به هوى و هوس خويش ادامه دهد، چرا كه قبول حق او را محدود مى سازد، از يكسو وظائفى براى او تعيين مى كند، و از سوى ديگر محدوديتهائى اما هواپرستانى كه نميخواهند نه آن وظائف را بپذيرند و نه اين محدوديتها را به انكار حق برمى خيزند هر چند دلائل آن روشن و آشكار باشد).
2 - (تقليد و پيروى كوركورانه ) (از ديگران مخصوصا از پيشينيان ) كه آن نيز پرده بر چهره حق مى افكند.
3 - (پيشداوريهاى غلط) و اعتقادهاى فاسد پيشين كه در ذهن رسوخ يافته مانع از بررسى و مطالعه بيطرفانه در آيات حق مى گردد، لذا از درك آنها عاجز مى ماند.
آيه و ترجمه


اء فلم يسيروا فى الا رض فينظروا كيف كان عقبة الذين من قبلهم كانوا اءكثر منهم و اءشد قوة و ءاثارا فى الا رض فما اءغنى عنهم ما كانوا يكسبون (82)
فلما جاءتهم رسلهم بالبينت فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (83)
فلما راءوا باءسنا قالوا ءامنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين (84)
فلم يك ينفعهم إ يمنهم لما راءوا باءسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكفرون (85)




ترجمه :

82 - آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟
همانها كه نفراتشان از اينها بيشتر، و قوت و آثارشان در زمين فزونتر بود، هرگز آنچه را به دست مى آوردند نتوانست آنها را (در برابر عذاب الهى ) بى نياز سازد.
83 - هنگامى كه رسولان آنها با دلائل روشن به سراغ آنان آمدند به معلوماتى كه خود داشتند خوشحال بودند (و غير آن را هيچ مى شمردند) ولى آنچه را (عذاب )
به سخريه مى گرفتند بر آنها فرود آمد!
84 - هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آوريم و به معبودهائى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم .
85 - اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها به حالشان سودى نداشت ، اين سنت الهى در مورد بندگان پيشين او است ، و كافران در آن هنگام زيانكار شدند.
تفسير:
به هنگام نزول عذاب ، ايمان بيهوده است
اين آيات كه آخرين آيات سوره مؤ من را تشكيل مى دهد در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از بحثهاى گذشته است ، زيرا بعد از بيان آنهمه آيات الهى در آفاق و انفس ، و آنهمه مواعظ لطيف و دلنشين و گفتگو پيرامون معاد و دادگاه بزرگ رستاخيز، منكران لجوج و كافران مستكبر را، با تهديدهاى شديد و توام با استدلال و منطق مواجه ساخته ، و پايان كار آنها را به وضوح بيان مى كند.
نخست ميگويد: آيا آنها بر زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها مى زيستند چگونه شد؟! (ا فلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ).
اگر در اصالت تاريخ تدوين يافته و آنچه بر صفحات اوراق ثبت شده شك و ترديد دارند در اصالت آثارى كه بر صفحه زمين از كاخهاى ويران شده شاهان ، از استخوانهاى پوسيده در زير خاك ، و از ويرانه هاى شهرهاى بلا زده ، كه با بيانى رسا ماجراهاى خويش را شرح مى دهند نمى توانند شك كنند.
(همان كسانى كه از نظر تعداد نفرات از آنها بيشتر، و از قوت و آثارشان در زمين از آنها فزونتر بود) (كانوا اكثر منهم و اشد قوة و آثارا فى الارض ).
كثرت نفرات آنها از قبورشان مى توان شناخت ، و قدرت و آثارشان را در زمين از آنچه از آنها به يادگار مانده !
تعبير به آثارا فى الارض - همانگونه كه در تفسير آيه 21 همين سوره كه شبيه آن است گفته ايم - ممكن است اشاره به پيشرفت گسترده كشاورزى آنها باشد (چنانكه در آيه 9 سوره روم آمده ) و يا اشاره به ساختمانهاى عظيم و بناهاى محكم اقوام پيشين در دل كوهها و بر صحنه دشتها (چنانكه در آيات 128 و 129 شعرا بيان شده است ).
ولى به هر حال (نيروهائى را كه به دست مى آوردند هرگز به هنگام وزش طوفان بلا و عذاب الهى نتوانست آنها را بى نياز سازد و نجات دهد) (فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ).
بلكه تمام اين قدرتها در لحظاتى كوتاه در هم كوبيده شدند، كاخها رويهم ريختند و ويران گشتند، و لشكريان عظيم و قدرتمند همچون برگ خزان بر زمين افتادند، و يا در ميان امواج كوه پيكر دفن شدند!
جائى كه آنها با آنهمه قدرت چنين سرنوشتى پيدا كردند، اين مشركان ضعيف و ناتوان مكه كه در برابر آنها چيزى به حساب نمى آيند چه مى انديشند؟!
در آيه بعد به چگونگى برخورد آنها با پيامبران و معجزات و دلائل روشن انبياء اشاره كرده مى گويد: (هنگامى كه رسولان آنها با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمدند از آنان روى گرداندند، و تنها به معلوماتى كه خود داشتند دل بستند و خوشحال بودند، و غير آن را هيچ شمردند) (فلما جائتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم ).
و همين امر سبب شد تا (آنچه را از عذاب و تهديدهاى الهى به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنان فرود آيد) (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ).
در اينكه منظور از اين علم و دانشى كه آنها به آن مغرور بودند، و خود را با داشتن آن بينياز از تعليمات انبيا مى ديدند، چه بوده است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند كه همه با هم قابل جمع است :
1 - شبهات واهى و سفسطه هاى بى اساسى را علم مى پنداشتند و به آن تكيه مى كردند كه نمونه هاى متعددى از آن در آيات قرآن منعكس است . گاه مى گفتند من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را زنده كند)؟ (يس - 78).
و گاه مى گفتند ا ئذا ضللنا فى الارض ا ئنا لفى خلق جديد (آيا هنگامى كه خاك شديم و در زمين گم شديم ممكن است بار ديگر آفرينش تازه اى بيابيم ) (سجده - 10).
گاه مى افزودند: ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر (جز زندگى اين دنيا چيزى در كار نيست ، گروهى مى ميرند و گروهى متولد مى شوند و جز طبيعت ما را هلاك نمى كند)! (جاثيه - 24). و امثال اين ادعاهاى واهى و بدون دليل كه علمش مى پنداشتند.
2 - منظور علوم مربوط به دنيا و تدبير زندگى است همانگونه كه قارون مدعى آن بود، و مى گفت : انما اوتيته على علم عندى (اين ثروت را به خاطر آگاهى خاصى كه نزد من بوده است به دست آورده ام )! (قصص ‍ - 78).
3 - منظور علوم و دانشهائى همچون دلائل عقلى و فلسفى خواه در شكل رسميش يا غير رسمى كه گروهى با داشتن اينگونه علوم خود را از پيامبران بى نياز مى بينند، چه در گذشته چه در حال !
و همانگونه كه گفتيم اين تفسيرها منافات با يكديگر ندارد، هدف اين است كه با اتكاى به علوم محدود بشرى ، خواه در معارف عقلى و اعتقادات يا در دنيا و يا شبهات واهى كه آن را علم مى پنداشتند، علومى را كه از سرچشمه وحى صادر شده بود نفى مى كردند و به باد استهزا مى گرفتند، و به علوم اندك خود خوشحال بودند و خويشتن را به كلى از انبيا بى نياز مى ديدند.
اما قرآن نتيجه اين خودخواهى و غرور را در آيات بعد چنين بيان كرده : هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند، عذابى كه براى ريشه كن كردن آنها نازل شده بود و فرمان قطعى پروردگار را در زمينه نابوديشان به همراه داشت ، از كرده خود پشيمان شدند، خود را موجودى ضعيف و ناتوان ديدند و رو به درگاه حق آوردند و فريادشان بلند شد و گفتند: اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم ، و نسبت به معبودهائى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم ! (فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين ).
(اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها به حالشان سودى نداشت ) (فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا).
چرا كه به هنگام نزول عذاب استيصال درهاى توبه بسته مى شود، و اصولا اينگونه ايمان اضطرارى فايده ايمان اختيارى را نمى تواند داشته باشد، و زائيده آن شرائط فوق العاده است ، به همين دليل هر گاه طوفان بلا فرو بنشيند راه گذشته خود را از سر مى گيرند.
و نيز به همين دليل ايمان فرعون به هنگامى كه در ميان امواج نيل افتاد پذيرفته نشد.
اين حكم مخصوص افراد يا اقوام معينى نيست ، بلكه چنانكه قرآن در دنبال همين سخن مى گويد: (اين سنت الهى است كه در مورد بندگان گذشته نيز اجرا شده است ) (سنت الله التى قد خلت فى عباده ).
سپس آخرين آيه مورد بحث را به اين جمله پايان مى دهد:
و در آن هنگام كه عذاب الهى دامانشان را فرو گرفت خسران و زيان كافران آشكار شد) (و خسر هنالك الكافرون ).
آن روز فهميدند كه سرمايه اى جز مشتى غرور و پندار نداشتند، و آنچه را آب حيات خيال مى كردند سرابى بيش نبود، سرمايه هاى وجود خود را همه در اين بيراهه زندگى به هدر داده ، و محصولى جز گناه و عذاب اليم الهى فراهم نساخته بودند، چه زيان و خسرانى از اين برتر؟!
و به اين ترتيب سوره مؤ من كه با توصيف حال كافران مغرور آغاز شده بود، با پايان زندگى دردناك آنها خاتمه مى يابد!
نكته :
مغروران به علم
در آيات مختلف اين سوره ، چنانكه شرح داده شد، سرچشمه اصلى انحراف و بدبختى گروه كثيرى از مردم را كبر و غرور معرفى مى كند.
تكبرى كه گاه از داشتن امكانات مالى ، و يا كثرت نفرات و نيروى نظامى سرچشمه مى گيرد، و گاه از داشتن مختصر معلوماتى كه آن را فراوان مى پندارد.
نمونه زنده آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پيروزيهاى علمى و صنعتى در جوامع پيشرفته مادى با چشم مى بينيم ، زيرا مى دانيم يكى از عوامل مؤ ثر نفى مذهب و روى آوردن به مكتبهاى الحادى همان غرور علمى است كه در قرون اخير براى جمعى از دانشمندان علوم طبيعى پيدا شده ، آنها با كشف اسرارى از طبيعت و دست يافتن به روزنه هائى از علم آنچنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چيزى در اين عالم جز آنچه آنها مى دانند وجود ندارد، و چون خدا را در آزمايشگاههاى خود حاضر نديدند راه انكار پيش گرفتند!
اين غرور علمى به قدرى گسترش پيدا كرد كه اصلا مذهب و وحى انبياء را زائيده جهل يا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسيدن دوران شكوفائى علم ديگر نيازى به اين مسائل نيست !
حتى گاه پا را از اين فراتر نهادند و دوران زندگى بشر را از نظر فكرى به چهار دوران تقسيم كردند:
1 - دوران افسانه ها 2 - دوران مذهب ! 3 - دوران فلسفه 4 - دوران علم كه منظورشان علوم طبيعى و تجربى بود!
البته آكنده بودن مذاهبى كه در محيط فعاليت اين گروه از دانشمندان وجود داشت از خرافات بسيار، به اين هدف باطل نيز كمك كرد، (منظور عمدتا خرافات ارباب كليسا است ) و به اين ترتيب به گمان خود براى هميشه مذهب و تعليمات انبيا را از صحنه زندگى بشر بيرون ساختند.
ولى خوشبختانه اين مستى و غرور ديرى نپاييد و عوامل ديگرى دست به دست هم داد و بر اين پندارهاى بياساس خط بطلان كشيد و به مصداق آيات فوق (هنگامى كه به علوم خود مغرور شدند باس الهى دامانشان را گرفت و فريادهايشان بجائى نرسيد).
از يكسو جنگهاى جهانى اول و دوم نشان داد كه پيشرفتهاى علمى و صنعتى بشر نه تنها او را خوشبخت نكرده ، بلكه او را از هر زمان به لبه پرتگاه نزديكتر
ساخته است .
از سوى ديگر بروز انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى ، و بروز انواع نابسامانيها، قتلها و كشتارها و بيماريهاى روانى و انواع تجاوزهاى مالى و ناموسى ، نشان داد كه علوم انسانى هرگز نتوانسته است به تنهائى جلو نابسامانيها را بگيرد، بلكه بد آموزيهائى كه معمولا از آن جدا نيست گاهى بر دامنه آن افزوده است .
از سوى سوم معماهاى فراوانى كه در علوم پيدا شد و انسان خود را از حل آن عاجز ديد، و دنياهاى وسيعى كه در برابر ديدگان او خودنمائى كرد (چه عوالم بسيار بزرگ و چه فوق العاده كوچك ) و خود را از شناخت آن ناتوان مشاهده كرد، سبب شد كه بار ديگر دست به دامان تعليمات انبيا بزند، و گروه عظيمى دوباره به سايه وحى باز گردند، و درمان اين بيماريهاى جانكاه را در دستورات انبياء جستجو كنند. كليساها رونق گرفت تعليمات مذهبى جزء برنامه زندگى بسيارى شد.
در اين ميان (اسلام ) با تعليمات ويژه و مترقى و جامع خود بروز و ظهور تازه اى يافت ، و حركتها به سوى شناخت اسلام اصيل شروع شد.
اميد است پيش از آنكه باس الهى بار ديگر دامان گروهى از مردم اين جهان را بگيرد اين بيدارى همگانى شود، و آثار آن غرور محو و نابود گردد تا به خسران و زيان منتهى نگردد.
پروردگارا! ما را از مركب غرور فرود آور، و از كبر و لجاجت و خود خواهى كه مايه هلاكت و بدبختى و شرمسارى است حفظ فرما.
خداوندا! دنياى ما را نيز بيدار كن ، و پيش از آنكه باس شديدت دامان مردم عصر ما را فرو گيرد به سايه پر مهر تعليمات پيامبرانت باز گردان .
بار الها! ما را از آن گروه قرار ده كه از سرگذشت ديگران پند مى گيرند، تا سرگذشت ما پندى براى ديگران نشود.
آمين يا رب العالمين
پايان سوره مؤ من