گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیستم
سوره فصلت


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 54 آيه است
محتواى سوره ( فصلت )
اين سوره به حكم اينكه از سوره هاى مكى است ويژگيهاى سوره هاى مكى را كه تاءكيد بر معارف اسلامى و مسائل اعتقادى و انذار و بشارت است در بردارد، و در عين حال مسائلى در آن مطرح است كه در سوره هاى ديگر قرآن مطرح نشده ، و از مختصات اين سوره است .
رويهمرفته محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:
1 - توجه به قرآن و بحثهاى فراوانى پيرامون آن كه در آيات مختلف اين سوره آمده است ، و از جمله بقاء حاكميت قرآن و تسلط منطقى آن در تمام ادوار و اعصار كه در آيه 41 و 42 اين سوره به آن اشاره شده است ، و صريحا مى گويد: (اين كتابى است شكست ناپذير كه باطل هرگز بر آن غلبه نخواهد كرد) و در عين حال دليلى است بر عدم تحريف قرآن در طول تاريخ ، و همچنين موضعگيريهاى سرسختانه دشمنان در مقابل اين كتاب آسمانى تا آنجا كه مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مى كردند.
2 - توجه به آفرينش آسمان و زمين ، مخصوصا آغاز آفرينش جهان از ماده گازى شكل (دخان ) و مراحل پيدايش كره زمين و كوهها و گياهان و حيوانات .
3 - اشاراتى به سرگذشت اقوام مغرور و سركش پيشين ، از جمله قوم عاد و ثمود، و سرنوشت دردناك آنها و اشاره كوتاهى به داستان موسى (عليه السلام ).
4 - انذار و تهديد مشركان و كافران مخصوصا با ذكر آيات تكان دهنده اى درباره قيامت و گواهى اعضاى بدن حتى پوست تن انسان ، و توبيخ شديد پروردگار نسبت به آنها به هنگامى كه در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.
5 - پاره اى از دلائل رستاخيز و قيامت و خصوصيات و ويژگيهاى آن .
6 - مواعظ و اندرزهاى گوناگون كه در لابلاى مباحث فوق آمده و به آنها روح و حيات بيشترى مى بخشد، مخصوصا دعوت به استقامت در راه حق ، و طريقه برخورد منطقى با دشمنان و طرز راهنمائى آنها به آئين خداوند.
7 - سرانجام سوره را با بحث جالب و كوتاهى پيرامون آيات آفاقى و انفسى پروردگار و بازگشتى بر مساله معاد پايان مى بخشد.
فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم : من قرا (حم السجدة ) اعطى بكل حرف منها عشر حسنات : هر كس كه (حم سجده ) را بخواند خداوند به تعداد هر حرفى از آن ده حسنه به او عطا مى كند).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : من قرا (حم السجدة ) كانت له نورا يوم القيامة مد بصره ، و سرورا، و عاش ‍ فى هذه الدنيا مغبوطا محمودا: (كسى كه (حم سجده ) را تلاوت كند اين سوره در قيامت نورى در برابر او مى شود تا آنجا كه چشمش كار مى كند، و مايه سرور و خوشحالى او خواهد بود، و در اين دنيا نيز مقامى شايسته پيدا مى كند كه مايه غبطه ديگران مى شود).
در حديث ديگرى از (بيهقى ) نقل شده كه (خليل بن مره ) مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ شب به خواب نميرفت مگر اينكه سوره (تبارك ) و (حم سجده ) را مى خواند.
مسلم است آيات بيدار كننده اين سوره با آنهمه مواعظ روشنى بخش ، و آن معارف غنى و پرمايه ، در صورتى كه با تلاوت جذب روح انسان گردد، و راهنماى زندگى او شود، نورى براى قيامت ، و وسيله مؤ ثرى براى پيروزى او در اين جهان خواهد بود، چرا كه تلاوت مقدمه فكر است ، و فكر مقدمه عمل .
نامگذارى اين سوره به (فصلت ) از آيه سوم آن گرفته شده ، و به (حم سجده ) از اين جهت است كه با (حم ) آغاز مى شود و آيه 37 آن آيه سجده است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
تنزيل من الرحمن الرحيم (2)
كتب فصلت ءايته قرءانا عربيا لقوم يعلمون (3)
بشيرا و نذيرا فاءعرض اءكثرهم فهم لا يسمعون (4)
و قالوا قلوبنا فى اءكنة مما تدعونا إ ليه و فى ءاذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إ ننا عملون (5)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است .
3 - كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده است ، فصيح و گويا براى جمعيتى كه آگاهند.
4 - قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است ، ولى اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزى نمى شنوند.
5 - آنها گفتند: قلبهاى ما در پوششهائى قرار گرفته ، و گوشهاى ما سنگين است ، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد، حالا كه چنين است تو به دنبال عمل خود باش ما هم براى خود عمل مى كنيم .
تفسير:
باز هم عظمت قرآن
در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد، و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند، اما آنها مى گفتند: اين شعر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و بعضى مى گفتند اين (كهانت ) است (كهانت غيب گوئيهائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيان داشتند) و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند (و نامش را قرآن گذاشته است ).
روزى (ابو جهل ) به (وليد بن مغيره ) كه از رجال معروف آنها بود، و عرب در اختلافات خود و در مشكلات از او داورى و نظر خواهى مى كرد، گفت : اى (ابا عبد شمس ) (ابا عبد شمس كنيه وليد بود) اينهائى را كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: چيست ؟ سحر است ؟ يا كهانت است ؟ يا خطبه ؟
گفت : بگذاريد سخنانش را بشنوم ، نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت : اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان !
فرمود: شعر نيست ، بلكه كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده ، گفت : هر چه هست بخوان ؟
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرائت سوره حم سجده را آغاز كرد، هنگامى كه بسم الله الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت : مردى در يمامه داريم نامش (رحمن ) است ، مثل اينكه او را مى خوانى !
فرمود: نه ، خدا را مى خوانم كه (رحمن ) و (رحيم ) است .
سپس ادامه داد، هنگامى كه به آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) (آيه 13 همين سوره ) رسيد، (وليد) از شنيدن آن لرزيد و مو بر تنش راست شد، از جا برخواست و به سوى خانه خود رفت و به سراغ قريش نيامد!
قريش گفتند: اى (ابوجهل )! مثل اينكه (وليد بن مغيره ) متمايل به دين محمد شده است ، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، و سخنان او را پذيرفت ، و به منزلش رفت ؟ به همين جهت قريش سخت غمگين شدند.
روز ديگر (ابوجهل ) به سراغ او آمد گفت : اى عمو! (وليد عموى ابوجهل بود) ما را سر به زير و رسوا كردى !
وليد گفت : مگر چه شده ، فرزند برادر؟
گفت : تو دلباخته آئين محمد شدى ؟
وليد گفت : من به هيچوجه دلبستگى پيدا نكردم ، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم ، ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود!
ابو جهل گفت : شعر است ؟
گفت : ابدا، شعر نيست .
گفت : خطبه هاى موزون است ؟
گفت : نه ، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت ، و اين سخنانى است متفاوت كه هموزن يكديگر نمى باشد، اما درخشندگى خاصى دارد!
گفت كه (كهانت ) است ؟!
گفت : نه .
گفت : پس چيست ؟
گفت : بگذار در آن بينديشم !
روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟
گفت : بگوئيد (سحر) است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!!
اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره (مدثر) (آيات 11 - 30) درباره او نازل شد.
اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات اين سوره پر جاذبه و تكان دهنده است ، تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس ‍ العملى را بجا مى گذارد.
به تفسير آيات باز گرديم .
باز در آغاز اين سوره به (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم (حم ) كه براى دومين بار در آغاز سوره هاى قرآن خودنمائى مى كند، بارها پيرامون تفسير حروف مقطعه بحث كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم جز اينكه بعضى (حم ) را نام سوره و يا (ح ) را اشاره به (حميد) و (م ) را اشاره به مجيد كه دو نام از نامهاى بزرگ خداوند است دانسته اند.
سپس اشاره به عظمت قرآن كرده مى گويد: (اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است ) (تنزيل من الرحمن الرحيم ).
(رحمت عامه ) خداوند و (رحمت خاصه ) او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است ، آياتى كه براى دوست و دشمن مايه رحمت است ، و براى اولياى خدا بركات و رحمتهاى ويژه اى در بردارد. در حقيقت صفت بارز اين كتاب آسمانى كه در لابلاى تمام آياتش همچون عطر در ذرات برگ گل قرار گرفته همان (رحمت ) است ، رحمت براى كسانى كه راه آن را بپويند و از تعليماتش الهام گيرند.
بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن به بيان تفصيلى پرداخته ، و اوصاف پنجگانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند، اوصافى كه ترسيم روشن و گويائى از چهره اصلى قرآن در بردارد.
نخست مى گويد: (اين كتابى است كه آياتش مبين ، و هر مطلبى را در جاى خود بيان كرده ، و شرح و تفصيل تمام نيازمنديهاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است ) (كتاب فصلت آياته ).
(كتابى است فصيح و گويا) (قرآنا عربيا).
(براى جمعيتى كه آگاهند و جوياى حقيقتند) (لقوم يعلمون ).
(قرآنى كه بشير و نذير است ، و اميد بخش و بيم آفرين ، نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند) (بشيرا و نذيرا).
(اما اكثر آنها رويگردان شدند لذا چيزى نمى شنوند) (فاعرض ‍ اكثرهم فهم لا يسمعون ).
به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى اين است كه مسائل مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريع شده است به گونه اى كه هر كس در هر سطحى از فكر و انديشه باشد و در هر مرحله اى از نياز روحى به مقدار فكر و نياز خويش از آن بهره مى گيرد.
وصف ديگرش اين است كه مجموعه اى كامل است ، زيرا قرآن از ماده قرائت در اصل به معنى جمع كردن اجزاى سخن است .
در توصيف سوم فصاحت و بلاغت مخصوص آن را بيان مى كند، كه حقايق را صريح و دقيق ، بى كم و كاست و گويا و رسا، و در عين حال زيبا و جذاب منعكس مى سازد.
توصيف چهارم و پنجم بيانگر تاءثير عميق تربيتى آن است ، از طريق بشارت و انذار، گاه چنان آياتش در تشويق نيكان و پاكان اوج مى گيرد كه تمام وجود انسان را به وجد مى آورد، و گاه در تهديد و انذار فاسدان و مجرمان چنان تكان دهنده است كه مو بر تن انسان راست مى شود، و اين دو اصل تربيتى را دوش به دوش يكديگر در آياتش پيش ‍ مى برد.
ولى افسوس كه متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گوئى كرند و هيچ نمى شنوند، گوش ظاهرشان سالم است ، ولى روح شنوائى و درك حقايق را از محتواى كلام از دست داده اند.
اما عكس العمل منفى اين كوردلان به همين جا ختم نمى شد، بلكه تلاش و كوشش داشته كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از دعوت خود ماءيوس سازند، و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوائى در اين ديار نيست ، و بيهوده تلاش مكن ! چنانكه در آيه بعد مى گويد: (آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهائى قرار گرفته ، و گوشهاى ما سنگين است ، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد)! (و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قر و من بيننا و بينك حجاب ).
(حالا كه چنين است كار به كار ما نداشته باش توبه سراغ عمل و برنامه هاى خود باش ، و ما به عقائد و مذهب خود عمل مى كنيم ) (فاعمل اننا عاملون ).
درست همانند بيمار نادان و ابلهى كه از دست طبيب مسيحا نفسى فرار مى كند و سعى دارد از همه وسائل براى جدا ساختن خود از او كمك گيرد.
نخست مى گفتند: عقل و فكر ما گوئى در محفظه هائى قرار گرفته كه چيزى در آن وارد نمى شود!
توجه داشته باشيد (اكنه ) جمع (كنان ) به معنى پوشش است ، نه يك پوشش كه در حقيقت پوششهاى جهل و تعصب ، پوشش ‍ لجاجت و عناد، پوشش تقليد كوركورانه و مانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود.
آنها مى گفتند: علاوه بر اين كه عقل ما چيزى درك نمى كند گوش ما هم سنگين است ، و سخنان تو را نمى شنويم يعنى هم مركز اصلى از كار افتاده و هم ابزار و وسيله ها
از همه اينها گذشته گوئى در ميان ما و تو پرده ضخيمى كشيده شده كه اگر گوش سالمى هم مى داشتيم صدايت به گوش ما نمى رسيد، پس ‍ چرا اين همه خود را خسته مى كنى ، فرياد مى زنى ، دل مى سوزانى ، شب و روز تبليغ مى كنى ، ما را به حال خود بگذار كه در اينجا كالاى تو مشترى ندارد! تو بر دين خود و ما هم بر آئين خود!!
اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش ‍ اينچنين از حق گريزان باشد:
در چشم اين سياهدلان صبح كاذب است در روشنى اگر يد بيضا كند كسى !
قابل توجه اينكه نمى گفتند: و بيننا و بينك حجاب (ميان ما و تو حجابى است ) بلكه كلمه (من ) را به آن مى افزودند و مى گفتند: و من بيننا و بينك حجاب : تا تاءكيد بيشترى را بيان كنند، زيرا با افزودن اين كلمه مفهوم جمله چنين مى شود: تمام فاصله ميان ما و تو را حجابى پر كرده بديهى است ، و البته حجابى كه تمام اين فاصله را در برگيرد بايد بسيار ضخيم باشد، و طبيعى است سخن گفتن از پشت چنين حجاب كمترين اثرى نخواهد داشت .
جمله (فاعمل اننا عاملون ) ممكن است براى ماءيوس ساختن پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه كافران گفته شده باشد كه تو مشغول برنامه خويش باش و ما مشغول برنامه آئين خويش هستيم .
و نيز ممكن است يكنوع تهديد نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه تو هر كار از دستت ساخته است انجام ده ، ما هم آنچه در توان داريم بر ضد شخص تو و آئين تو انجام خواهيم داد، و اين نهايت لجاجت آنها را بيان مى كند.
آيه و ترجمه


قل إ نما انا بشر مثلكم يوحى إ لى انما إ لهكم إ له واحد فاستقيموا إ ليه و استغفروه و ويل للمشركين (6)
الذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون (7)
إ ن الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون (8)




ترجمه :

6 - بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است ، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان !
7 - همانها كه زكات را ادا نمى كنند، و آخرت را منكرند.
8 - اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.
تفسير:
مشركان چه كسانى هستند؟
اين آيات همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده ، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
مى فرمايد: (بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد).
نه مدعى فرشته بودنم ، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود، من هرگز نمى خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم ، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى گذارم ، و بيش از اين وظيفه اى ندارم ، تصميم گيرى نهائى با خود شما است .
سپس ادامه مى دهد اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد (فاستقيموا اليه و استغفروه ).
سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد: (واى بر مشركان ) (و ويل للمشركين ).
آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته ، و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد: (همان كسانى كه زكات را ادا نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند) (الذين لاياتون الزكاة و هم بالاخرة هم كافرون ).
در حقيقت معرف آنها دو چيز است : ترك زكات ، و انكار معاد.
اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است ، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده اند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع اسلام است ، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى شود؟
بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته اند ترك زكات هر چند تواءم با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است .
بعضى ديگر ترك تواءم با انكار را دليل بر كفر دانسته اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى باشد.
جمعى گفته اند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است ، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است ، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است (خيرا منه زكاة ) (فرزندى كه از او پاكتر باشد).
ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لايوتون (نمى پردازند وادا نمى كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.
بنابراين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.
مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است ، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سوره هائى است كه در مكه نازل شده ، لذا ناچار شده اند كه زكات را در اينجا به معنى هرگونه (انفاق در راه خدا) تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.
به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه هاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانه هاى ايثار و گذشت و عشق به الله است ، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مى باشد، و انفاق و ترك انفاق مى تواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونه هاى آن را در طول زندگى ديده ايم .
و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده ، و يا ترك زكات تواءم با انكار وجوب آن است .
نكته ديگرى كه مى تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه (زكات ) در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است ، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى شده ، و مى دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است .
گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام درباره (اصحاب رده ) (گروهى كه بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرتد شدند) آمده است ، آنها جمعى از طوايف (بنى طى ) و (غطفان ) و (بنى اسد) بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند
درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى تواند در عين حال اشاره سربسته اى به مطلب فوق باشد.
در تواريخ آمده است كه اهل رده بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند: اما الصلاة فنصلى ، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!: (نماز را مى خوانيم ، اما زكات نه ، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد)! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى دانستند.
در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ).
(ممنون ) از ماده (من ) در اينجا به معنى قطع يا نقص است ، بنابراين (غير ممنون ) يعنى (غير مقطوع ) و بدون نقص ، بعضى واژه (منون ) (بر وزن زبون به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانسته اند و همچنين (منت گذاردن با زبان ) را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است ، و دومى نعمت و شكر را قطع مى كند.
بعضى از مفسران نيز گفته اند: منظور از (غير ممنون ) در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤ منان در اين اجر و پاداش گذارده نمى شود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد).
نكته :
اهميت فوق العاده زكات در اسلام :
آيه فوق با تعبير تكان دهنده اش تاءكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى ، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گسترده تر، و بايد چنين باشد زيرا:
(زكات ) يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت ، و پر كردن فاصله هاى طبقاتى ، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى ، و پاكسازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى ، و خلاصه وسيله بسيار مؤ ثرى براى قرب الهى است .
در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى دهد (ترك زكات ) در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده ، به عنوان نمونه :
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) اين بود: يا على كفر بالله العظيم من هذه الامه عشرة ، و عد منهم مانع الزكاة ... ثم قال يا على ! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤ من و لا مسلم و لا كرامة ، يا على ! تارك الزكات يسئل الله الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون ...:
(اى على ! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد ... سپس فرمود: اى على ! هر كس ‍ قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤ من است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.
اى على ! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى كند اما پذيرفته نمى شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده : زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مى شنود)...
2 - در حديث ديگرى از امام صادق آمده است : ان الله عز و جل فرض ‍ للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دمائهم و بها سموا مسلمين : (خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى شود).
3 - بالاخره در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا: (كسى كه قيراطى از زكات را منع كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى ).
در زمينه اهميت زكات در اسلام ، و فلسفه آن ، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام ، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه ) مشروحا بحث كرده ايم .
آيه و ترجمه


قل ائنكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العالمين (9)
و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقوتها فى اربعة ايام سواء للسائلين (10)
ثم استوى إ لى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا اوكرها قالتا اتينا طائعين (11)
فقضهن سبع سموات فى يومين واوحى فى كل سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم (12)




ترجمه :

9 - بگو: آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد؟ و براى او همانندهائى قائل مى شويد؟ او پروردگار جهانيان است .
10 - او در زمين كوههائى قرار داد، و بركاتى در آن آفريد، و مواد غذائى مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود، درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان !
11 - سپس اراده آفرينش آسمان فرمود در حالى كه به صورت دود بود، به آن و به زمين دستور داد به وجود آئيد و شكل گيريد، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه ! آنها گفتند: ما از روى طاعت مى آئيم !
12 - در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، و آنچه را مى خواست در هر آسمانى مقدر فرمود، و آسمان پائين را با چراغهاى (ستارگان ) زينت بخشيديم و (با شهابها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم ، اين است تقدير خداوند دانا.
تفسير:
دورانهاى آفرينش آسمانها و زمين
آيات فوق نمونه اى از آيات آفاقى و نشانه هاى عظمت و علم و قدرت خدا در آفرينش زمين و آسمان و آغاز خلقت موجودات است كه به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كافران و مشركان را مخاطب ساخته و از آنها سؤ ال كند آيا خداوندى را كه مبداء اين عوالم پهناور و گسترده است هرگز مى توانند انكار كنند؟ تا از اين طريق وجدان و عقل و هوش آنها را بيدار كند و به داورى طلبد.
مى فرمايد: (بگو: آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد)؟!
(قل ءانكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين ).
(و براى او شبيه و نظيرهائى قائل مى شويد) (و تجعلون له اندادا).
چه اشتباه بزرگ ، و چه سخن بى پايه اى ؟
(او پروردگار جهانيان است ) (ذلك رب العالمين ).
آيا كسى كه اين جهان را هم اكنون تدبير مى كند، او خالق اين آسمان و زمين نيست ؟ اگر او خالق و مدبر است پس اين بتها و معبودهاى ساختگى را چگونه در كنار او قرار مى دهيد؟ شايستگى پرستش تنها براى كسى است كه خلقت و تدبير و مالكيت و حكومت جهان از آن او است .
در آيه بعد به آفرينش كوهها، و معادن و بركات زمين ، و مواد غذائى پرداخته مى فرمايد: (او در زمين كوههائى قرار داد و بركات و منافعى در آن آفريد، و مواد غذائى مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود) (و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام ).
(اين مواد غذائى درست به اندازه نياز نيازمندان و تقاضا كنندگان است ) (سواء للسائلين ).
به اين ترتيب خداوند نيازمنديهاى همه نيازمندان را پيش بينى كرده ، و براى همه آنها آنچه لازم بوده است آفريده ، و هيچ كم و كاستى در آن وجود ندارد، همانگونه كه در آيه 50 سوره طه مى گويد: ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : (پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه آفرينش او اقتضا داشت عطا كرد، و سپس او را در مسيرش هدايت نمود).
منظور از سائلين در اينجا ممكن است انسانها بوده باشند، يا اعم از انسانها و حيوانات و گياهان (و اگر به صورت جمع عاقل ذكر شد به اصطلاح از باب (تغليب ) است ).
مطابق اين تفسير نه تنها نياز انسانها بلكه نياز حيوانات و گياهان را از آغاز در زمين پيش بينى كرده ، و آنچه براى ادامه حيات آنها لازم بوده ، آفريده است .
در اينجا سؤ ال مهمى مطرح است و آن اينكه :
چگونه در آيات فوق آفرينش زمين را در دو روز، و كوهها و بركات و غذاها در چهار روز، و در دنباله اين آيات ، آفرينش آسمانها را نيز در دو روز ذكر كرده كه مجموعا هشت روز مى شود؟ در حالى كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد آفرينش آسمانها و زمين مجموعا در شش روز، يا به تعبير ديگر در شش دوران ، بيان شده است .
مفسران در پاسخ اين سؤ ال دو راه را انتخاب كردند:
راه اول كه مشهور و معروف است اينكه : آنجا كه مى گويد (اربعة ايام ) (چهار روز) منظور تتمه چهار روز است ، به اين ترتيب در دو روز اول از اين چهار روز زمين آفريده شد، و در دو روز بعد ساير خصوصيات زمين ، به اضافه خلقت آسمانها در دو روز مجموعا شش ‍ روز (شش دوران ) مى شود.
نظير اين تعبير در زبان عرب و تعبيرات فارسى نيز وجود دارد كه فى المثل گفته مى شود: از اينجا تا مكه ده روز طول مى كشد، و تا مدينه پانزده روز، يعنى پنج روز فاصله مكه و مدينه است و ده روز فاصله اينجا تا مكه .
البته اگر آيات متعدد آفرينش در شش روز نبود چنين تفسيرى پذيرفته نمى شد، ولى از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، و قرينه يكديگر مى شوند، تفسير بالا بخوبى قابل قبول است .
راه ديگرى كه تعداد كمى از مفسران آنرا انتخاب كرده اند اين است كه : اربعة ايام (چهار روز) مربوط به آغاز خلقت نيست بلكه اشاره به فصول چهارگانه سال است كه مبداء پيدايش ارزاق و پرورش مواد غذائى انسانها و حيوانات است .
ولى اين تفسير علاوه بر اينكه هماهنگى را در ميان جمله هاى آيات فوق تاءمين نمى كند چرا كه در مورد خلقت زمين و آسمان يوم به معنى دوران آغاز پيدايش است ، طبق اين تفسير (يوم ) در مورد خصوصيات زمين و مواد غذائى به معنى فصول سال مى باشد كه پيوسته تكرار مى گردد.
بعلاوه نتيجه آن اين است كه از شش روز آفرينش تنها از دو روز مربوط به خلقت زمين ، و دو روز مربوط به خلقت آسمانها، بحث شده ، اما دو روز باقيمانده كه مربوط به خلقت موجوداتى است كه ميان زمين و آسمان قرار دارند (ما بينهما) سخنى به ميان نيامده است .
به هر حال تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه روز در آيات فوق هرگز به معنى روز معمولى نيست ، چرا كه قبل از آفرينش زمين و آسمان اصلا روز به اين معنى وجود نداشت ، بلكه منظور از آن دورانهاى آفرينش است كه گاه ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده .
توضيح اين معنى را به طور كامل در جلد ششم (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) صفحه 200 به بعد آورده ايم .
در اينجا دو نكته ديگر باقى مى ماند كه بايد به آن توجه كرد:
نخست اينكه منظور از (بارك فيها) چيست ؟ ظاهر اين است كه اشاره به معادن و منابع زير زمينى و روى زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايه بركت و استفاده همه موجودات زنده زمين مى باشد.
در اينكه تعبير به (فى اربعة ايام ) (در چهار روز) مربوط به آفرينش ‍ كداميك از موضوعاتى است كه در آيه ذكر شده بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه تنها به مساءله (اقوات ) (مواد غذائى ) مربوط است ، در حالى كه چنين نيست ، بلكه مربوط به هر سه قسمت مذكور در آيه است (آفرينش كوهها، آفرينش منابع و بركات زمين ، و آفرينش مواد غذائى ) زيرا در غير اين صورت بعضى از اين امور داخل در ايامى كه در آيات فوق آمده است نخواهد بود و اين با نظام آيات تناسب ندارد.
بعد از پايان سخنان مربوط به آفرينش زمين و مراحل تكاملى آن به بحث از آفرينش آسمانها پرداخته مى فرمايد: (سپس اراده آفرينش ‍ آسمان نمود در حالى كه به صورت دود بودند، در اين هنگام به آسمان و زمين فرمود: به وجود آئيد و شكل گيريد، چه از روى طاعت و چه اكراه ) (ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها).
(آنها گفتند ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آئيم ) (قالتا اتينا طائعين ).
(در اين هنگام خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد و كامل كرد) (فقضاهن سبع سموات فى يومين ).
(و در هر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد) و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفريد و به آنها نظام بخشيد (و اوحى فى كل سماء امرها).
و آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت بخشيديم ، و با شهابها از استراق سمع شياطين حفظ كرديم ) (و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا).
آرى (اين است تقدير خداوند قادر و دانا) (ذلك تقدير العزيزالعليم ).
در اين دو آيه نكات مهمى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - تعبير به (ثم ) (سپس ) معمولا براى تاءخير در زمان مى آيد، ولى گاه به معنى تاءخير در بيان مى باشد.
اگر به معنى اول باشد مفهومش اين است كه آفرينش آسمانها بعد از خلقت زمين و آفرينش كوهها و معادن و مواد غذائى صورت گرفته است ، ولى اگر به معنى دوم باشد هيچ مانعى ندارد كه آفرينش آسمانها قبلا صورت گرفته ، و زمين بعد از آن ، ولى به هنگام بيان كردن نخست از زمين و ارزاق و منابع آن كه مورد توجه و نياز انسانهاست شروع كرده ، سپس به شرح آفرينش آسمان پرداخته است معنى دوم گذشته از اينكه با اكتشافات علمى هماهنگتر است با آيات ديگر قرآن نيز موافقت دارد چرا كه در سوره نازعات چنين مى فرمايد اءاءنتم اشد خلقا ام السماء بناها رفع سمكها فسواها و اغطش ليلها و اخرج ضحاها و الارض بعد ذلك دحاها اخرج منها مائها و مرعاها و الجبال ارساها متاعا لكم و لانعامكم :
(آيا زنده شدن شما بعد از مرگ مهمتر است ، يا آفرينش آسمان ؟ خداوند آن را بيان كرد و برافراشت و منظم ساخت ، شب آن را تاريك ، و روز آن را آشكار ساخت ، و زمين را بعد از آن گسترد، آبهاى درونى آن و گياهان و چراگاههاى آن را خارج نمود، و كوهها را بعد از آن پا بر جا ساخت ، تا وسيله زندگى براى شما و چهارپايانتان فراهم گردد) (نازعات 27 - 33).
اين آيات به خوبى روشن مى سازد كه گسترش زمين و جوشيدن چشمه ها و پيدايش درختان و مواد غذائى ، همه بعد از آفرينش آسمانها صورت گرفته است ، در حالى كه اگر (ثم ) را به تاءخير زمانى تفسير كنيم بايد بگوئيم همه اينها قبل از آفرينش آسمان صورت گرفته ، و از آنجا كه كلمه بعد ذلك به روشنى همه اينها
را بعد از آن مى شمرد، تفسير ثم به تاءخير بيانى روشن به نظر مى رسد.
2 - (استوى ) از ماده (استواء) در اصل به معنى اعتدال يا مساوات دو چيز با يكديگر است ، ولى به طورى كه بعضى از ارباب لغت و مفسران گفته اند اين ماده هنگامى كه با (على ) متعدى شود به معنى استيلاء و سلطه بر چيزى است ، مانند الرحمن على العرش ‍ استوى (خداوند بر عرش استيلا دارد) (طه - 5).
و هنگامى كه با (الى ) متعدى شود به معنى قصد مى آيد، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ثم استوى الى السماء: (سپس اراده آفرينش آسمان كرد).
3 - جمله (هى دخان ): (آسمانها در آغاز به صورت دود بود نشان مى دهد كه آغاز آفرينش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظيمى بوده است ، و اين با آخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش كاملا هماهنگ است .
هم اكنون نيز بسيارى از ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.
4 - جمله (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها): (خداوند به آسمان و زمين فرمود به شكل خود در آييد از روى اطاعت يا اكراه ) به اين معنى نيست كه واقعا سخنى با لفظ گفته شده باشد، بلكه گفته خداوند همان فرمان تكوينى ، و اراده او بر امر آفرينش است ، و تعبير به (طوعا او كرها) اشاره به اين است كه اراده قطعى خداوند به شكل گرفتن آسمانها و زمين تعلق يافته بود و در هر صورت مى بايست آن مواد به چنين صورت مطلوبى در آينده بخواهند يا نخواهند.
5 - جمله (اتينا طائعين ): ما از روى اطاعت شكل نهائى به خود گرفتيم اشاره به اين است كه مواد تشكيل دهنده آسمان و زمين از نظر تكوين و آفرينش
كاملا تسليم اراده و فرمان خدا بود، اشكال لازم را به خود پذيرفت ، و هيچگونه مقاومتى در برابر اين فرمان الهى از خود نشان نداد.
به هر حال روشن است كه آن امر و اين (امتثال ) جنبه تكليفى و تشريعى نداشته ، بلكه صرفا از نظر تكوين صورت گرفته است .
6 - جمله (فقضاهن سبع سماوات فى يومين ): (آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد) اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمانها است كه هر دورانى از آن ميليونها يا ميلياردها سال به طول انجاميده ، و هر دوران به نوبه خود به ادوار ديگرى تقسيم مى شود، اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به مايع و مواد مذاب ، و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.
قبلا نيز گفته ايم : استعمال (يوم ) و معادل آن در فارسى (واژه روز) و در لغات ديگر به معنى (دوران ) بسيار رائج و متداول است ، و حتى در كلمات روزمره ما فراوان ديده مى شود، فى المثل مى گوئيم انسان در زندگى يكروز گرفتار ناكامى مى شود و روز ديگر پيروز مى گردد، اشاره به تركيب زندگى از دورانهاى مختلف شكست و پيروزى است .
شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 54 سوره اعراف ) ذكر شده است .
7 - عدد (سبع ) (هفت ) ممكن است در اينجا (عدد تكثير) باشد يعنى آسمانهاى فراوان و كرات بيشمارى آفريديم ، و نيز ممكن است (عدد تعداد) باشد، يعنى عدد آسمانها درست هفت است ، با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم طبق گواهى جمله بعد در اين آيه جزء آسمان اول است ، به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعه بزرگ تشكيل يافته كه تنها يك مجموعه آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته ، دستگاههاى علمى و تحقيقاتى انسان به ماوراء اين منطقه يعنى غير از آسمان اول نفوذ نكرده است .
اما شش عالم ديگر چگونه است ؟ و از چه تشكيل يافته جز خدا نمى داند.
اين تفسير صحيحتر به نظر مى رسد (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد اول ، در تفسير آيه 29 بقره ، تحت عنوان آسمانهاى هفتگانه مطالعه فرمائيد (چاپ جديد صفحه 165).
8 - جمله (واوحى فى كل سماء امرها): (در هر آسمانى فرمان خود را وحى كرد و نظام لازم را به آنها بخشيد) اشاره به اين است كه تنها با آفرينش آسمانها مساءله تمام نشد، بلكه در هر كدام آنها موجودات و مخلوقات و نظام و تدبير خاصى مقرر فرمود كه هر يك به تنهائى نشانه اى از عظمت و علم و قدرت او است .
9 - جمله (و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا): (آسمان پائين را به چراغهاى روشن ستارگان زينت بخشيديم و در آن شهابهائى كه پهنه آسمان را از شياطين حفظ مى كنند آفريديم ) دليل بر اين است كه همه ستارگان زينت بخش آسمان اول مى باشند و در نظر انسانها همانند چراغهائى هستند كه از سقف اين آسمان نيلگون آويزان شده است ، و نه تنها زينت آسمانند و با تلالا خاص و چشمك زدنهاى پر معنى و پى در پى قلب عاشقان اسرار آفرينش را به سوى خود جذب مى كنند، و ترانه توحيد سر مى دهند، بلكه در شبهاى تاريك براى گمشدگان بيابانها چراغهائى هستند كه هم با روشنائى خود راهنمائى مى كنند، و هم سمت و جهت حركت را معين مى سازند.
(شهب ) كه در حس ما به صورت ستارگان سريع السيرى در آسمان ظاهر مى شوند تيرهائى هستند كه بر قلب شياطين مى نشينند، و پهنه آسمان را از نفوذ آنها حفظ مى كنند (شرح اين موضوع را در جلد 11 صفحه 40 به بعد، ذيل آيه 17 سوره حجر، و شرح تكميلى آن را در جلد 19 ذيل آيه 7 سوره صافات مطالعه فرمائيد).
10 - جمله (ذلك تقدير العزيز العليم ): (اين آفرينش و اندازه گيرى خداوند قادر دانا است در حقيقت مكملى است براى 9 جمله قبل و مجموعا (عشره كامله اى ) را تشكيل مى دهد و مى گويد: تمام آنچه در آسمان و زمين از آغاز آفرينش سپس دوران شكل گيرى و نظم دقيق رخ داده ، همه برنامه حساب شده اى داشته كه از ناحيه آن مبداء بى پايان علم و قدرت تنظيم گرديده ، و انديشه و تفكر در هر كدام راهى به سوى آن مبداء بزرگ مى گشايد.
آيه و ترجمه


فإ ن اءعرضوا فقل اءنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود (13)
إ ذ جاءتهم الرسل من بين اءيديهم و من خلفهم الا تعبدوا إ لا الله قالوا لو شاء ربنا لا نزل ملائكة فانا بما اءرسلتم به كافرون (14)
فاما عاد فاستكبروا فى الا رض بغير الحق و قالوا من اءشد منا قوة اءو لم يروا اءن الله الذى خلقهم هو اءشد منهم قوة و كانوا بايتنا يجحدون (15)
فاءرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى اءيام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اءخزى و هم لاينصرون (16)




ترجمه :

13 - اگر آنها رويگردان شوند بگو: من شما را به صاعقه اى همانند صاعقه عاد و ثمود تهديد مى كنم !.
14 - در آن هنگام كه رسولان آنها از پيش رو و پشت سر (و از هر سو) به سراغشان آمدند و آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كردند آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد، لذا ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد كافريم !
15 - اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنها قويتر است ، آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند.
16 - سرانجام تند بادى شديد و هول انگيز و سرد و سخت در روزهائى شوم و پر غبار بر آنها فرستاديم ، تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم ، و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است و (از هيچ سو) يارى نمى شوند.
تفسير:
از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بترسيد!
به دنبال گفتار مؤ ثرى كه در زمينه توحيد و شناسائى خداوند در آيات گذشته آمد، در آيات مورد بحث مخالفان لجوج را كه اينهمه نشانه هاى روشن و آيات بينات را ناديده مى گيرند شديدا انذار كرده و به آنان هشدار مى دهد و مى گويد: (اگر با اين همه دلائل روى گردان شوند به آنها بگو: من شما را به صاعقه اى همچون صاعقه قوم عاد و ثمود تهديد مى كنم ) (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود).
از آن بترسيد كه همان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و در هم كوبنده به سراغ شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد.
در آغاز اين سوره خوانديم بعضى از سران مشركان مكه مانند (وليد بن مغيره ) (و به روايتى عتبة بن ربيعه ) براى تحقيق پيرامون قرآن و دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدمتش آمدند و سؤ الاتى كردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ضمن پاسخ آيات آغاز اين سوره را براى آنها تلاوت كرد، هنگامى كه به آيات فوق رسيد و آنان را به صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود تهديد نمود چنان تكان خوردند و در وحشت فرو رفتند كه ديگر قادر به ادامه سخن نبودند، برخاستند به سوى گروه خود بازگشتند، و تاءثر شديد خود را از اين كلمات اضطراب انگيز بيان كردند.
(صاعقه ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) صداى مهيبى است كه در جو ايجاد مى شود و آتش يا مرگ يا عذاب همراه دارد به همين جهت است كه گاهى صاعقه را به مرگ ، و گاه به آتش اطلاق مى كنند).
(صاعقه ) طبق تحقيقات دانشمندان امروز جرقه عظيم الكتريسته است كه در ميان قطعه ابرى كه بار مثبت دارد با زمين كه بار منفى دارد ايجاد مى شود و معمولا به نوك كوهها، درختان و هر شى ء مرتفع و در بيابانهاى مسطح به انسانها و چارپايان مى خورد، حرارت آن به قدرى زياد است كه هر چيزى در ميان آن قرار گيرد تبديل به خاكستر مى شود، و صداى مهيب و زمين لرزه شديدى را در همان نقطه به همراه دارد، و مى دانيم خداوند گروهى از اقوام سركش پيشين را به وسيله آن مجازات كرد، و عجيب اينكه با تمام پيشرفتهاى علمى كه نصيب بشر شده هيچ وسيله اى براى دفع آن وجود ندارد و انسان از مبارزه با آن عاجز است .
اما چرا از ميان همه اقوام در اينجا انگشت روى قوم عاد و ثمود گذاشته شده است ؟.
اين به خاطر آن است كه عرب از وضع آنها آگاهى داشته ، و آثار ويرانه هاى شهرهاى آنها را با چشم خود ديده بودند، بعلاوه به حكم آنكه يك قوم بيابان گرد بودند از خطرات صاعقه به خوبى آگاهى داشتند.
سپس مى افزايد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبران الهى از هر سو، از پيش رو و پشت سر، به سراغشان آمدند و آنها را به پرستش ‍ خداى يگانه دعوت كردند) (اذ جائتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم الا تعبدوا الا الله ).
تعبير (من بين ايديهم و من خلفهم ) ممكن است اشاره به همان باشد كه در بالا گفتيم يعنى پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده كردند، و از هر درى ممكن بود وارد شدند تا در دل اين سياهدلان نفوذ كنند.
و نيز ممكن است اشاره به پيامبرانى باشد كه در زمانهاى مختلف در ميان اين اقوام آمدند و نداى توحيد سر دادند.
اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گسترده اين رسولان الهى چه پاسخى گفتند؟!
مى فرمايد: (آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد تا دعوت او را به ما ابلاغ كنند نه انسانهائى همانند خود ما) (قالوا لو شاء ربنا لانزل ملائكة ).
اكنون كه چنين است ما به طور مسلم به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم ، و اصلا اينها را از سوى خداوند نمى دانيم (فانا بما ارسلتم به كافرون ) مفهوم اين سخن آن نيست كه شما رسولان خدائيد و ما به رسالت شما ايمان نمى آوريم ، بلكه منظور اين است شما اصلا رسالتى نداريد فقط ادعائى بى اساس مى كنيد و به همين دليل ما تسليم سخنان شما نخواهيم شد (بنابراين منظور از جمله (ما ارسلتم به ) يا استهزاء و سخريه است و يا مقصود اين است كه طبق ادعاى شما چنين رسالتى داريد).
اين همان بهانه اى است كه قرآن كرارا از منكران دعوت انبيا نقل مى كند كه انتظار داشتند پيامبر الهى هميشه فرشته اى باشد، گوئى بشر هرگز شايستگى اين مقام را ندارد، چنانكه در آيه 7 سوره فرقان نيز آمده است ، و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل عليه ملك فيكون معه نذيرا: (آنها گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى خورد، و در بازارها راه مى رود؟ چرا لااقل فرشته اى بر او نازل نشده تا همراه وى مردم را انذار كند)؟!
بى خبر از آنكه رهبر انسان بايد از نوع انسان باشد، تا به دردها و نيازها و مشكلات و مسائل مختلف زندگى او آشنائى داشته باشد، تا بتواند قدوه و اسوه او گردد، لذا قرآن در آيه 8 سوره انعام تصريح مى كند كه (اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آوريم )! (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا).
در آيات بعد چنانكه روش قرآن است بعد از ذكر اجمال به تفصيل درباره عاد و ثمود پرداخته ، مى گويد اما قوم عاد در زمين بدون حق تكبر كردند.
(و هر كبرى ناحق است ) تا آنجا كه گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است )؟! (فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوة ).
مى دانيم آنها جمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه (حضرموت ) در جنوب (جزيره عربستان ) زندگى داشتند، و از نظر قدرت جسمانى ، و تمكن مالى ، و تمدن مادى كم نظير بودند، قصرهاى زيبا و قلعه هاى محكم مى ساختند، مخصوصا بر مكانهاى مرتفع بناهائى كه نشانه قدرت و وسيله خودنمائى بود بر پا مى كردند، مردمانى خشن و جنگجو بودند، و اين قدرت ظاهرى آنها را سخت مغرور كرده بود چنانكه خود را جمعيتى شكست ناپذير و برتر از همه مى پنداشتند، و به همين دليل در برابر خدا و پيامبرشان (هود) به طغيان و سركشى و تكذيب و انكار برخاستند.
اما قرآن در پاسخ اين ادعا مى گويد: آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است )؟! (او لم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة ).
نه تنها خالق آنها كه خالق تمام آسمانها و زمين است ، اصلا اين دو قدرت قابل مقايسه نيست ، قدرت ناچيز وابسته فانى كجا، و قدرت بى انتهاى جاودانى و ذاتى حق كجا؟ و خاك را با آفريننده افلاك چه نسبت ؟ ما للتراب و رب الارباب ؟.
در پايان آيه مى افزايد: (آنها بر اثر اين پندار بى اساس پيوسته آيات ما را انكار مى كردند) (و كانوا باياتنا يجحدون ).
آرى انسان بى مايه و كم ظرفيت هنگامى كه مختصر قدرتى در خود احساس كند سر به طغيان بر مى دارد، و حتى گاه از بى خردى به مبارزه با قدرت خدا برمى خيزد، و خداوند بزرگ چقدر ساده و آسان با يك اشاره عوامل حياتشان را به عامل مرگشان تبديل مى كند، چنانكه در همين ماجراى عاد در آيه بعد اضافه مى كند: (سرانجام تند بادى شديد و پر صدا و هول انگيز و سرد و سخت ، در روزهائى شوم و پرغبار، بر آنها فرستاديم ، تا عذاب خوار كننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم ) (فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا).
اين تند باد عجيب چنانكه در آيات ديگر قرآن آمده چنان آنها را از زمين بلند مى كرد و زمين مى كوبيد، همچون تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشد.
اين تند باد هفت شب و هشت روز مى وزيد، و تمام زندگى اين قوم جبار خود خواه مغرور را در هم مى كوبيد، و جز ويرانه اى از آن قصرهاى پرشكوه و زندگى مرفه و اموال سرشار باقى نماند.
در پايان آيه مى گويد: تازه اين عذاب دنيا است ، (و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است ) (و لعذاب الاخرة اخزى ).
به گونه اى كه تمام اين مجازاتهاى دردناك در مقابل آن جرقه اى است در برابر درياى آتش !
و از همه سختتر اينكه (هيچكس به يارى آنها نمى شتابد، و از هيچ سو يارى نمى شوند) (و هم لا ينصرون ).
آرى آنها يك عمر تلاش كردند كه خود را بزرگ نشان دهند، خداوند هم به هنگام عذاب مجازاتى خوار كننده در اين دنيا و جهان ديگر براى آنان قائل شده است ، تا بينى اين متكبران مغرور را بر خاك بمالد.
(صرصر) (بر وزن دفتر) در اصل از ماده صر (بر وزن شر) به معنى محكم بستن است ، و به همين جهت كيسه اى را كه در آن پول مى گذاردند و در آن را محكم مى بستند صره (بر وزن طره ) مى ناميدند، سپس به بادهاى بسيار سرد يا پر سر و صدا، و يا مسموم و كشنده ، اطلاق شده است ، و شايد تند باد عجيبى كه قوم عاد را در هم كوبيد داراى همه اين صفات سه گانه بوده است .
(ايام نحسات ) به معنى روزهاى نحس و شوم است ، و بعضى آن را به معنى روزهاى پر گرد و غبار، يا روزهاى بسيار سرد دانسته اند، جمع اين سه معنى نيز در آيات مورد بحث ممكن است .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) به عنوان يك درس بيدار كننده اخلاقى در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه انگشت روى همين داستان قوم عاد گذارده چنين مى فرمايد: و اتعظوا فيها بالذين قالوا: من اشد منا قوة حملوا الى قبورهم ، فلا يدعون ركبانا، و انزلوا الاجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصفيح اجنان ، و من التراب اكفان ، و من الرفات جيران :
(در اين دنيا از كسانى پند گيريد كه مى گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ اما همانها را به سوى قبرهايشان حمل كردند، در حالى كه اختيارى از خود نداشتند، و درون قبرها وارد شدند، در حالى كه ميهمان ناخوانده اى بودند، در دل سنگها خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد، و از خاك كفنها، و از استخوانهاى پوسيده همسايگان !
نكته ها:
1 - عامل نابودى قوم عاد چه بود؟
مطابق آيه 13 همين سوره قوم عاد و ثمود هر دو با صاعقه نابود شدند، در حالى كه آيات مورد بحث مى گويد: آنها با تند باد سرد و شديد (صرصر) از ميان رفتند، آيا اين دو منافاتى با يكديگر ندارد؟
در پاسخ بايد گفت : مفسران و ارباب لغت براى صاعقه دو معنى ذكر كرده اند: معنى عام ، و خاص (صاعقه ) به معنى عام به معنى هر چيزى است كه انسان را هلاك مى كند و به گفته مجمع البيان : (المهلكة من كل شى ء).
معنى خاص جرقه عظيم آتشينى است كه از آسمان فرود مى آيد، و هر چيزى را كه در مسير آن قرار گيرد مى سوزاند كه شرح آن را در تفسير همين آيات بيان كرديم (اين جرقه بزرگ از مبادله الكتريسته ميان ابر و زمين حاصل مى شود).
بنابراين اگر (صاعقه ) به معنى اول باشد هيچ منافاتى با تند باد ندارد.
راغب در مفردات مى گويد: بعضى گفته اند كه صاعقه سه گونه است :
صاعقه به معنى مرگ ، و به معنى عذاب ، و به معنى آتش ، مخصوصا در آيه (انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) به معنى عذاب تفسير شده است ، سپس (راغب ) مى افزايد: همه اينها در يك معنى جمع مى شود: (صاعقه صداى شديدى است كه از جو برمى خيزد كه گاه تنها در آن آتش است ، و گاه عذاب ديگر، و گاه مرگ ، صاعقه يك چيز است و اينها اثرات آن است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم عاد گرفتار دو گونه عذاب شدند، نخست تند بادى كوبنده كه همه چيز آنها را در يك مدت طولانى در هم مى كوبيد بر ديار آنها مسلط شد، سپس صاعقه آتشين مرگبار به فرمان خدا آنها را فرو گرفت .
ولى پاسخ اول با در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن كه از مجازات قوم عاد سخن مى گويد مناسبتر است .
2 - روزهاى نحس قوم عاد
گروهى معتقدند روزهاى سال بر دو گونه است : روزهاى نحس و شوم ، و روزهاى سعد و بركت ، و به آيات فوق استدلال كرده اند، آنها مى گويند: تاءثير مرموز و ناشناخته اى در روزها و شبها وجود دارد كه آثار آن را احساس مى كنيم ، اما علل آن براى ما مبهم است .
در حالى كه بعضى ديگر (ايام نحسات ) را در آيات مورد بحث به معنى روزهاى پر گرد و غبار تفسير كرده اند.
و قوم عاد گرفتار چنين تند بادى شدند، به گونه اى كه يكديگر را با چشم نمى ديدند، چنانكه از آيه 24 سوره احقاف نيز استفاده مى شود، مى فرمايد: هنگامى كه تند باد به سوى آنها حركت كرد آنچنان تاريك و پر غبار بود كه آنها گمان كردند ابرى پر باران به سوى آنها مى آيد، ولى به آنها گفته شد اين همان عذابى است كه درباره آن عجله داشتيد، اين تند بادى است كه در آن عذاب دردناكى نهفته است .
به خواست خداوند درباره ايام سعد و نحس بحث مشروحترى در ذيل آيه 19 سوره قمر خواهد آمد.
آيه و ترجمه


و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون (17)
و نجينا الذين امنوا و كانوا يتقون (18)




ترجمه :

17 - اما ثمود را هدايت كرديم ، ولى آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند، لذا صاعقه ، آن عذاب خوار كننده ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند آنها را فرو گرفت .
18 - و كسانى را كه ايمان آوردند و تقوا را پيشه داشتند نجات بخشيديم .
تفسير:
سرنوشت قوم سركش ثمود
بعد از توضيحى كه در آيات گذشته پيرامون قوم عاد آمد در دو آيه مورد بحث از قوم ثمود سخن به ميان آورده مى گويد: (اما ثمود را هدايت كرديم (پيامبران صالح را با دلائل روشن به سوى آنها فرستاديم ) ولى آنها نابينائى و گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند)! (و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ).
(لذا صاعقه عذاب خوار كننده به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند دامان آنها را فرو گرفت ) (فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون ).
آنها گروهى بودند كه در سرزمين (وادى القرى ) (منطقه اى ميان مدينه و شام ) زندگى داشتند، خداوند زمينهائى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت به آنها داده بود، در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، عمرهائى طولانى ، اندامهائى قوى و نيرومند داشتند، در ساختن بناهاى محكم و پيشرفته چنان ماهر بودند كه قرآن در آيه 82 سوره حجر مى گويد: در دل كوهها خانه هاى امن و امان مى ساختند پيامبر بزرگشان با منطق نيرومند و تواءم با محبت فراوان ، و همراه با معجزه الهى ، به سراغ آنان آمد، اما اين قوم مغرور و از خود راضى نه تنها دعوت او را نپذيرفتند بلكه براى او و ياران اندكش ، ناراحتيهاى فراوان به وجود آوردند نتيجه آن اين شد كه خداوند اين مغروران را به عذابى سخت و خوار كننده گرفتار ساخت .
در سوره اعراف آيه 78 مى خوانيم زمين لرزه اى شديد آنها را فرو گرفت ، و صبحگاهان جسمهاى بى جانشان در خانه هاشان باقى مانده بود (فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين ).
و در سوره حاقه آيه 5 آمده است كه (قوم ثمود به وسيله يك عامل ويرانگر نابود شدند) (فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية ).
و در سوره هود آيه 67 مى خوانيم كه (قوم ستمگر ثمود به وسيله صيحه آسمانى از ميان رفتند، در خانه هاشان به رو افتادند و مردند) (و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
اما در آيات مورد بحث چنانكه ديديم تعبير به (صاعقه ) شده است .
ممكن است در ابتدا تصور شود كه ميان اين تعبيرات منافاتى وجود دارد، ولى كمى دقت نشان مى دهد كه چهار تعبير فوق به يك حقيقت بازگشت مى كند: زيرا (صاعقه ) چنانكه قبلا هم اشاره كرديم هم داراى صداى وحشتناكى است كه از آن ميتوان به (صيحه ) آسمانى تعبير كرد، و نيز آتش سوزانى همراه دارد، و هم بر نقطه اى كه فرود مى آيد توليد لرزه شديد مى كند، و هم يك وسيله ويرانگر است .
در حقيقت بلاغت قرآن ايجاب مى كند كه ابعاد مختلف يك عذاب را با تعبيرات گوناگون در آيات مختلف بيان كند تا در نفوس انسانها تاءثير عميقترى بخشد، در واقع آنها با عوامل مختلف مرگ آور در يك حادثه روبرو شدند كه هر كدام به تنهائى براى نابوديشان كافى بود (صيحه اى مرگبار) (زمين لرزهاى كشنده ) (آتشى سوزان ) و بالاخره (صاعقه اى وحشتناك ).
ولى از آنجا كه گروهى هر چند اندك به صالح ايمان آورده بودند و ممكن است كسانى سؤ ال كنند: پس سرنوشت آنها در ميان موج وحشتناك صاعقه چه شد؟ آيا آنها نيز به آتش ديگران سوختند؟ قرآن در آيه بعد مى افزايد: (كسانى را كه ايمان آوردند و تقوى پيشه داشتند نجات بخشيديم ) (و نجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون ).
اين گروه را ايمان و تقوايشان نجات داد، و آن گروه طاغى را كفر و اعمال سوئشان گرفتار عذاب الهى ساخت ، و هر كدام مى توانند الگوئى براى گروهى از اين امت باشند.
بعضى از مفسران گفته اند: از ميان آنهمه جمعيت تنها يكصد و ده نفر! به صالح ايمان آوردند، و خداوند آن گروه اندك را حفظ كرد و به موقع نجات داد.
نكته :
انواع هدايت الهى
مى دانيم هدايت بر دو گونه است : (هدايت تشريعى ) كه همان (ارائه طريق ) و نشان دادن راه با تمام نشانه هاست ، و (هدايت تكوينى ) كه (ايصال به مطلوب )
و رسانيدن به مقصود است .
در آيات مورد بحث هر دو يكجا جمع شده است نخست مى گويد: (ما قوم ثمود را هدايت كرديم ) اين هدايت همان هدايت تشريعى و ارائه طريق است ، سپس مى افزايد: (آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند) اين همان هدايت تكوينى و ايصال به مقصود است .
به اين ترتيب هدايت به معنى اول كه وظيفه مسلم انبياى الهى است حاصل شد، اما هدايت به معنى دوم كه به اراده و اختيار هر انسانى بستگى دارد از سوى اين قوم مغرور و خود خواه حاصل منتفى شد، چرا كه آنها گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند (فاستحبوا العمى على الهدى ).
اين خود دليل روشن و بارزى است بر مساءله آزادى اراده انسان و عدم اجبار او در اعمالش ، و عجب اينكه با اين صراحت و روشنى آيات باز بعضى از مفسران همچون فخر رازى به خاطر پيشداوريهائى كه در مورد ترجيح مكتب جبر داشته اند در اينجا اصرار و پافشارى بر انكار دلالت آيه كرده اند و سخنانى گفته اند كه از شاءن يك محقق دور است
آيه و ترجمه


و يوم يحشر اعداء الله إ لى النار فهم يوزعون (19)
حتى إ ذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون (20)
و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء و هو خلقكم اول مرة و إ ليه ترجعون (21)
و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ولكن ظننتم ان الله لايعلم كثيرا مما تعملون (22)
و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم اردئكم فاءصبحتم من الخاسرين (23)




ترجمه :

19 - به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند، و صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق بشوند!
20 - وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد!
21 - آنها به پوستهاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته ، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوى او است .
22 - شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه بخاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند!
23 - آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد و سرانجام از زيانكاران شديد.
تفسير:
در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود، اما در آيات مورد بحث از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد، و دردها و مصائب دشمنان خدا را در مراحل مختلف قيامت طى چندين آيه تكان دهنده بر مى شمرد.
نخست مى فرمايد: (به خاطر بياوريد آن روز را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند) (و يوم يحشر اعداء الله الى النار).
و براى اينكه صفوف آنها به هم پيوسته باشد (صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند) و آنها را دسته جمعى روانه دوزخ مى كنند (فهم يوزعون ).
(زمانى كه به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد)! (حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون ).
چه شاهدان عجيبى ؟ كه عضو پيكر خود انسانند، و شهادتشان به هيچوجه قابل انكار نيست ، چرا كه در همه صحنهها حاضر و ناظر بوده ، و به فرمان الهى به سخن آمده اند!
آيا شهادت اعضا از اين طريق است كه خدا درك و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفريند؟
يا همانند درختى است كه خدا در ميان آن براى موسى ايجاد صوت كرد؟
و يا آثار گناهان كه در طول عمر در آنها نقش بسته در آنجا كه (يوم البروز) و روز آشكار شدن اسرار نهانى برملا مى شود؟ در تعبيرات معمولى نيز گاهى از اينگونه آثار تعبير به نطق يا اخبار مى شود، و مى گوئيم (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون )!
همه اين تفسيرها قابل قبول است ، و در لابلاى سخنان مفسران كم و بيش آمده .
البته هيچ مانعى ندارد كه خداوند درك و شعورى در آنها ايجاد كند و از روى علم و آگاهى در آن محضر بزرگ شهادت دهند، شايد ظاهر آيات در بدو نظر نيز همين باشد، در مورد تسبيح و حمد و سجده ذرات جهان در پيشگاه خدا نيز جمعى را عقيده همين است .
ولى معنى اخير نيز چندان بعيد به نظر نمى رسد، چرا كه مى دانيم هيچ موجودى در اين عالم از بين نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى ميماند، و اتفاقا اين (شهادت تكوينى ) گوياترين شهادت غير قابل انكار است ، همانگونه كه زردى و رنگ پريدگى گواهى غير قابل انكارى بر ترس ، و سرخى صورت گواهى بر خشم ، يا شرم مى دهد، و اطلاق نطق بر اين معنى كاملا قابل قبول است .
اما احتمال دوم كه خداوند در آنها نطقى بيافريند بى آنكه دركى داشته باشند و يا اثر تكوينى را نشان دهند بعيد به نظر مى رسد، چون در اين صورت نه مصداق گواهى تشريعى است ، و نه گواهى تكوينى ، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبيعى عمل ، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت .
قابل توجه اينكه جمله حتى اذا ما جائوها نشان مى دهد كه شهادت و گواهى اعضاى پيكر انسان در دادگاه دوزخ است ، آيا مفهوم اين سخن اين است كه در دوزخ چنين گواهى صورت مى گيرد در حالى كه دوزخ پايان كار است ؟ و يا اينكه دادگاه آنها در كنار جهنم بر پا مى شود؟ احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد.
از سوى ديگر: منظور از (جلود): (پوستها) (به صيغه جمع ) چيست ؟ ظاهر اين است كه منظور پوستهاى قسمتهاى مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غير آن ، و اگر در بعضى از روايات تفسير به (فروج ) شده است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق است ، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن .
از سوى سوم اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوستها گواهان آن دادگاهند؟ آيا گواهان منحصر به اينهاست ؟ يا اعضا ديگر نيز گواهى مى دهند؟
آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اينها گواهان ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد، در آيه 65 سوره يس ‍ مى خوانيم :
و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (دستهاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند).
در آيه 24 سوره نور سخن از شهادت (زبان ) و (دست و پا) به ميان آمده : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم .
بنابراين به نظر مى رسد كه اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم و گوش انجام مى گيرد و پوستهاى تن نخستين اعضائى هستند كه با اعمال تماس ‍ دارند گواهان صف مقدمند.
به هر حال آن روز، روز رسوائى بزرگ است ، روزى است كه تمام وجود انسان به سخن در مى آيد، تمامى اسرار او را فاش مى كنند، كه تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو مى برد، اينجاست كه (رو به پوستهاى تن خود كرده ، فرياد مى زنند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد)؟! (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا).
ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم ، از سرما و گرما حفظ كرديم ، شستشو و نظافت و پذيرائى نموديم ، شما چرا اينچنين ؟!
(آنها در پاسخ مى گويند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ، ما را به سخن در آورده است ) (قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء).
خداوند ماءموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده ، و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم ، آرى همان كس كه قدرت نطق را در موجودات ناطق ديگر آفريده در ما نيز اين توانائى را قرار داده است .
جالب اينكه آنها تنها از پوست تنشان اين سؤ ال را مى كنند نه از ساير گواهان ، مانند چشم و گوش .
ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيبتر و شگفت انگيزتر، و از همه گسترده تر و وسيع تر است ، همان پوستى كه خود بايد قبل از همه اعضاء طعم عذاب الهى را بچشد به چنين گواهى برمى خيزد، و اين راستى حيرت آور است .
سپس ادامه مى دهند: (او كسى است كه شما را در آغاز آفريد، و بازگشت همه شما نيز به سوى او است ) (و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ).
و باز مى افزايند: (شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه از اين جهت بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهايتان بر ضد خودتان بيم داشتيد، شما اصلا باور نمى كرديد روزى اينها به سخن در آيند و بر ضد شما گواهى دهند) (و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ).
(بلكه مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند) (و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ).
غافل از اينكه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست ، و از اسرار درون و برون شما آگاه است ، و هم ماموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد؟!
آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشكارش قرار داريد كه حتى ابزارهاى گناه شما گواهانى هستند بر ضد شما!
جمعى از مفسران شان نزولى براى اين آيه نقل كرده اند كه سه نفر از كفار قريش و طايفه بنى ثقيف كه جمجمه هائى كوچك و شكمى بزرگ داشتند در كنار خانه كعبه اجتماع كرده بودند، يكى از آنها به ديگران گفت : آيا شما فكر مى كنيد خداوند سخنان ما را مى شنود؟!
ديگرى افزود: آهسته ! اگر بلند بگوئيم مى شنود و اگر آهسته تكلم كنيم نمى شود.
ديگرى اضافه كرد: من فكر مى كنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هم مى شنود!
اينجا بود كه آيه فوق نازل شد. به هر حال در آيه بعد مى افزايد: (اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام از زيانكاران شديد) (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين ).
آيا اين گفتگوها سخن خداوند است ، يعنى گفتگوى اعضا و جوارح تا جمله (انطقنا الله الذى انطق كل شى ء) تمام مى شود، سپس سخن خداوند در زمينه انحراف و بدبختى و گمانهاى زشت آنها آغاز مى گردد؟
يا اينكه اينها ادامه سخنان پوستهاى اعضاى تن انسان است .
معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، و تعبيرات آيه با آن سازگارتر است ، هر چند اعضاى تن نيز اين سخنان را به فرمان خدا و تعليم او مى گويند و نتيجه همه تقريبا يك چيز است .
نكته ها:
1 - حسن ظن و سوء ظن به خدا
آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد درباره خداوند به قدرى خطرناك است كه گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد، نمونه آن گمان گروهى از كفار بود كه گمان مى كردند خدا اعمال آنها را نمى بيند، و سخنان آنها را نمى شنود، همين سوء ظن سبب خسران و هلاكتشان شد.
به عكس حسن ظن درباره خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است ، چنانچه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ينبغى للمؤ من ان يخاف الله خوفا كانه يشرف على النار و يرجوه رجاءا كانه من اهل الجنة ، ان الله تعالى يقول : و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ... ثم قال ان الله عند ظن عبده : ان خيرا فخير، و ان شرا فشر: (سزاوار است بنده مؤ من آنچنان از خدا بترسد كه گوئى در كنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است ، و آنچنان به او اميدوار باشد كه گوئى اهل بهشت است ، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: اين گمانى است كه شما به خدا پيدا كرديد و سبب هلاكتان شد، سپس امام (عليه السلام ) افزود: خداوند نزد گمان بنده خويش است اگر گمان نيك ببرد نتيجه اش نيك و اگر گمان بد ببرد نتيجه اش بد است ).
در حديث ديگرى از امام صادق از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : آخرين كسى را كه دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان به اطراف خود نگاه مى كند، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانيد، او را بر مى گردانند، خطاب مى كند: چرا به اطراف خود نگاه كردى ؟ و در انتظار چه فرمانى بودى ؟ عرض مى كند: پروردگارا! من درباره تو اينچنين گمان نمى كردم ، مى فرمايد: چه گمان مى كردى ؟ عرض مى كند: گمانم اين بود كه گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاى مى دهى ! خداوند مى فرمايد: يا ملائكتى ! لا، و عزتى و جلالى و آلائى و علوى و ارتفاع مكانى ، ما ظن بى عبدى هذا ساعة من خير قط، و لو ظن بى ساعة من خير ما ودعته بالنار، اجيزوا له كذبه و ادخلوه الجنة !: اى فرشتگان من ! به عزت و جلال و نعمتها و مقام والايم سوگند، اين بنده ام هرگز گمان خير درباره من نبرده ، و اگر ساعتى گمان خير برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم ، گرچه او دروغ مى گويد ولى با اينحال اظهار حسن ظن او را بپذيريد، و او را به بهشت بريد، سپس ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هيچ بنده اى نيست كه نسبت به خداوند متعال گمان خير ببرد مگر اينكه خدا نزد گمان وى خواهد بود، و اين همان است كه مى فرمايد: (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم ...).
2 - گواهان در دادگاه قيامت :
هنگامى كه مى گوئيم در جهان ديگر همه انسانها محاكمه مى شود ممكن است دادگاههائى را همچون دادگاههاى عالم دنيا تداعى كند، كه هر كس با پرونده اى كوچك يا بزرگ با شاهدانى همچون شاهدان اين دادگاهها در برابر قضات حاضر مى شوند، و سؤ ال و جوابى صورت مى گيرد، و حكم نهائى صادر مى شود.
ولى بارها گفته ايم الفاظ در آنجا مفهوم عميقترى به خود مى گيرد كه گاه تصور مفاهيم آنها براى ما زندانيان دنيا مشكل ، و گاهى غير ممكن است ، ولى هر گاه اشاراتى را كه در آيات قرآن و روايات پيشوايان معصوم وارد شده مورد توجه قرار مى دهيم حقايقى براى ما كشف مى شود كه از عظمت و عمق زندگى در آن جهان اجمالا پرده بر مى دارد، و نشان مى دهد كه دادگاه رستاخيز چه دادگاه عجيبى است .
مثلا هنگامى كه گفته مى شود (ميزان عمل ) ممكن است اين تصور پيدا شود كه اعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبك و سنگينى در مى آيد كه در ترازوهاى دو كفه اى وزن مى شود، اما هنگامى كه در روايات معصومين مى خوانيم على (عليه السلام ) ميزان اعمال است ، يعنى ارزش اعمال و شخصيت افراد با مقياس وجودى اين بزرگمرد عالم انسانيت سنجيده مى شود، و هر اندازه به آن شبيه و نزديك است وزن بيشترى دارد، و هر قدر بى شباهت و دور است وزن كمترى دارد، متوجه مى شويم كه ميزان عمل در آنجا يعنى چه ؟!
در مورد مساله (گواهان ) نيز آيات قرآن پرده از روى حقايقى برداشته ، و پاى گواهى امورى را به ميان كشيده كه در دادگاههاى دنيا مطلقا مطرح نيستند، ولى در آنجا نقش اساسى را دارند.
به طور كلى از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد.
1 - از همه برتر و بالاتر (ذات پاك خداوند) است : و ما تكون فى شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه : (در هر حال كه باشى و هر آيهاى از قرآن كه بخوانى و هر كارى را انجام دهيد ما گواه بر شما هستيم هنگامى كه در آن وارد مى شويد) (يونس - 61).
البته همين گواهى براى همه چيز و همه كس كافى است ، ولى لطف خداوند و مقام عدالت او ايجاب كرده كه گواهان ديگرى نيز معين فرموده است .
2 - پيامبران و اوصياء قرآن مى گويد: فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: (چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى مى آوريم ، و تو را گواه بر آنها قرار مى دهيم ) (نساء - 41).
در حديثى در ذيل همين آيه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : نزلت فى امة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خاصة ، فى كل قرن منهم امام منا، شاهد عليهم ، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاهد علينا: فرمود: (اين درباره امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما خواهد بود گواه بر آنان و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواه بر همه ما است ).
3 - زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند
قرآن مى گويد: يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون : (در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهد) (نور - 24).
از آيات مورد بحث نيز استفاده مى شود كه چشم و گوش در زمره گواهانند، و از پاره اى از روايات بر مى آيد كه همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را كه انجام داده اند گواهى مى دهند.
4 - پوستهاى تن نيز گواهى مى دهند
آيات مورد بحث با صراحت از اين موضوع سخن مى گفت ، و حتى اضافه مى كند كه گنهكاران كه هرگز انتظار نداشتند پوستهاى تن آنها به صورت گواهانى بر ضد آنان در آيند آنها را مخاطب ساخته مى گويند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها پاسخ مى دهند: خدائى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را به سخن در آورده است (فصلت - 21).
5 - فرشتگان
قرآن مى گويد: و جائت كل نفس معها سائق و شهيد (در آن روز هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود در حالى كه فرشته اى با او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد و گواهى از فرشتگان است كه بر اعمال او شهادت مى دهد) (ق - 21).
6 - زمين
آرى زمين كه زير پاى ما قرار دارد، و ما هميشه ميهمان آن هستيم ، و با انواع بركاتش از ما پذيرائى مى كند، نيز دقيقا مراقب ما است ، و در آن روز همه گفتنى ها را مى گويد، چنانكه مى خوانيم : يومئذ تحدث اخبارها: (در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مى كند) (زلزال -4).
7 - زمان نيز از شهود است
گرچه در متن آيات قرآن به اين امر اشاره نشده ، ولى در روايات معصومين شاهد بر آن وجود دارد چنانكه از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من يوم يمر على ابن آدم الا قال له ذلك اليوم يا ابن آدم ! انا يوم جديد، و انا عليك شهيد، فقل فى خيرا و اعمل فى خيرا، اشهد لك يوم القيامة : (هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: اى فرزند آدم ! من روز تازهاى هستم و بر تو گواهم ، در من سخن خوب بگو، و عمل نيك انجام ده ، تا در قيامت به نفع تو گواهى دهم ).
به راستى عجيب است اينهمه گواهان حق ، و شاهدان آن دادگاه بزرگ ، از زمان و مكان گرفته ، تا فرشتگان و اعضاى پيكر ما و انبيا و اوليا، و برتر از همه ذات پاك خدا، مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما، و ما چه بيخبريم ؟!
آيا ايمان به وجود چنين مراقبانى كافى نيست كه انسان را كاملا در مسير حق و عدالت و پاكى و تقوا قرار دهد.
آيه و ترجمه


فإ ن يصبروا فالنار مثوى لهم و إ ن يستعتبوا فما هم من المعتبين (24)
و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و حق عليهم القول فى اءمم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس إ نهم كانوا خسرين (25)




ترجمه :

24 - اگر آنها صبر كنند (يا نكنند) به هر حال دوزخ جايگاه آنهاست ، و اگر تقاضاى عفو نمايند مورد عفو قرار نمى گيرند!
25 - ما براى آنها همنشينان (زشت سيرتى ) قرار داديم ، و آنها زشتيها را از پيش رو و پشت سر در نظرشان جلوه دادند، و فرمان الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند، آنها مسلما زيانكار بودند.
تفسير:
همنشينان بد در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (اعداء الله ) آمد در دو آيه مورد بحث به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند.
نخست خداوند مى فرمايد: (اگر آنها صبر و شكيبائى كنند يا نكنند آتش دوزخ قرارگاهشان است ) و رهائى از آن امكان پذير نيست (فان يصبروا فالنار مثوى لهم ).
(مثوى ) از ماده (ثوى ) (بر وزن هوى ) به معنى قرارگاه و محل استقرار است .
اين آيه در حقيقت شبيه آيه 16 سوره طور است كه مى گويد: اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم : (در آتش دوزخ وارد شويد، مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد تفاوتى براى شما نمى كند) و همچون آيه 21 سوره ابراهيم سواء علينا ا جزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص : (براى ما يكسان است خواه صبر كنيم يا نكنيم راه نجاتى نيست ).
سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: (و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند بجائى نمى رسد و مورد عفو قرار نمى گيرند) (و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين ).
(يستعتبون ) در اصل از (عتاب ) گرفته شده كه به معنى اظهار خشونت است ، و مفهومش اين است كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنشهاى صاحب حق كند تا او را مورد عفو قرار دهد و راضى گردد، و لذا اين ماده (استعتاب ) به معنى استرضاء و تقاضاى عفو نيز به كار مى رود.
سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: (ما براى آنها دوستان و همنشينان بدانديش و زشت سيرتى قرار داديم ، كه همه چيز را در نظر آنان زينت دادند)، و زشتيها را زيبائى ، و بديها را نيكى معرفى نمودند
(و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم ).
(قيضنا) از ماده (قيض ) (بر وزن فيض ) در اصل به معنى پوست روى تخم مرغ است ، سپس در مواردى كه افرادى كاملا بر انسان مسلط مى شوند، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ به كار رفته است ، اشاره به اينكه اين دوستان تبهكار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى كنند، افكارشان را مى دزدند، و چنان بر آنان چيره مى شوند كه حس تشخيص ‍ خود را از دست دهند، و زشتيها در نظر آنها زيبا مى گردد، و چه دردناك است چنين حالتى براى انسان زيرا به آسانى در گرداب فساد فرو مى رود، و درهاى نجات به روى او بسته مى شود.
گاه ماده (قيضنا) در مورد تبديل چيزى به چيزى نيز به كار رفته است بنابراين معنى و تفسير آيه چنين مى شود كه دوستان صالح را از آنها مى گيريم و بجاى آنها دوستان فاسد به آنان مى دهيم .
همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سوره زخرف آمده است : و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون : (بر آنها كه از ياد خداوند رحمن رويگردان شوند شياطين را مى سازيم كه همواره با آنان قرين هستند، اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافته اند).
و به راستى هنگامى كه به جمع ظالمان و مفسدان و تبهكاران نظر مى افكنيم جاى پاى اين شياطين را در زندگى آنها بخوبى مشاهده مى كنيم ، اطرافيان اغواگر كه آنها را از هر سو محاصره كرده بر مغز و فكر آنها چيره مى شوند، و حقايق را در نظرشان وارونه جلوه مى دهند.
جمله ما (بين ايديهم و ما خلفهم ) (آنچه پيش رو و پشت سر آنها است ) ممكن است اشاره به احاطه همه جانبه اين شياطين و تزيين آنها باشد.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از (ما بين ايديهم ) لذات و زرق و برق دنيا است و از (ما خلفهم ) انكار قيامت و روز رستاخيز است .
اين تفسير نيز ممكن است كه (ما بين ايديهم ) اشاره به وضع دنياى آنها باشد، (و ما خلفهم ) آينده اى كه براى آنها و فرزندانشان در پيش ‍ است و معمولا بسيارى از جنايات را به خاطر تامين آينده آنها مى كنند.
سپس مى افزايد: (به سبب اين وضع اسفبار، فرمان عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند) (و حق عليهم القول فى امم قد خلقت من قبلهم من الجن و الانس ).
سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد (آنها مسلما زيانكار بودند) (انهم كانوا خاسرين ).
اين تعبيرات در حقيقت نقطه مقابل تعبيراتى است كه در آيات بعد در مورد مؤ منان با استقامت مى خوانيم كه ياران آنها در اين دنيا و آخرت فرشتگانند و به آنها بشارت مى دهند كه هيچ غم و اندوهى براى آنها نخواهد بود.
آيه و ترجمه


و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرءان و الغوا فيه لعلكم تغلبون (26)
فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا و لنجزينهم اءسواء الذى كانوا يعملون (27)
ذلك جزاء اءعداء الله النار لهم فيها دار الخلد جزاء بما كانوا بايتنا يجحدون (28)
و قال الذين كفروا ربنا اءرنا الذين اءضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اءقدامنا ليكونا من الا سفلين (29)




ترجمه :

26 - كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد، و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد تا پيروز شويد!
27 - به طور مسلم به كافران عذاب شديدى مى چشانيم ، و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند جزا مى دهيم .
28 - كيفر دشمنان خدا آتش است كه در آن سراى جاويدشان است ، جزائى است در مقابل اينكه آيات ما را انكار مى كردند.
29 - كافران گفتند: پروردگارا! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود بگذاريم (و لگدمالشان كنيم ) تا از پستترين مردم باشند!
تفسير:
جنجال كنيد تا صداى دلنواز قرآن را نشنوند!
به تناسب بحثهائى كه درباره بعضى اقوام پيشين ، قوم عاد و ثمود، در آيات گذشته آمد، و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند، آيات مورد بحث گوشه اى از انحراف و بدانديشى مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مجسم مى سازد.
در بعضى از روايات آمده است كه هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه صداى خود را به تلاوت قرآن مجيد و كلمات شيرين و جذاب و پر محتواى خداوند بلند مى كرد مشركان مردم را از او دور مى كردند، و مى گفتند: سوت و صفير بكشيد، و صدا را به شعر بلند كنيد تا سخنان او را نشنوند!.
قرآن مجيد در آيات فوق به اين معنى اشاره كرده ، مى گويد: (كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن لغو و باطل سر دهيد و جنجال كنيد تا غالب شويد)! (و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون ).
اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است كه امروز نيز به صورت گسترده تر و خطرناكترى ادامه دارد كه براى منحرف ساختن افكار مردم و خفه كردن صداى مناديان حق و عدالت ، محيط را آنچنان پر از جنجال مى كنند، كه هيچكس صداى آنها را نشنود، و با توجه به اينكه (و الغوا) از ماده (لغو) معنى گسترده اى دارد و هر گونه كلام بيهوده اى را شامل مى شود، وسعت اين برنامه روشن خواهد شد.
گاه با جار و جنجال و سوت و صفير.
گاه با داستانهاى خرافى و دروغين .
گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز!
گاه از مرحله سخن نيز فراتر رفته ، مراكز سرگرمى و فساد، و انواع فيلمهاى مبتذل ، و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده ، و بازيهاى دروغين سياسى و هيجانهاى كاذب ، و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور حق منحرف سازد به وجود مى آورند.
و از همه بدتر اينكه گاه بحثهاى بيهوده اى در ميان دانشمندان يك قوم مطرح مى كنند و چنان آنها را به قيل و قال درباره آن وا مى دارند كه هر گونه مجال تفكر در مسائل بنيادى از آنها گرفته شود.
ولى آيا مشركان توانستند با اين اعمالشان بر قرآن غلبه كنند؟ نه ! آنها و شيطنتهايشان بر باد رفت ، و قرآن روز به روز گسترده تر و پربارتر شد و در سراسر جهان درخشيدن گرفت .
آيه بعد به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره كرده مى فرمايد: (به طور مسلم به كافران - و در صف مقدم آنها، افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند - عذاب شديدى مى چشانيم ) (فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا).
اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد، و يا در آخرت ، و يا هر دو.
(و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم ) (و لنجزينهم اسوء الذى كانوا يعملون ).
چه عملى بدتر از كفر و شرك ، و انكار آيات الهى ، و مانع شدن مردم از شنيدن سخنان حق است ؟
با اين كه مجازات همه اعمال خود را خواهند ديد چرا تنها روى (اسوء) (بدترين آنها) تكيه شده است ؟
اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه موضوع مجازات را با تاءكيد و تهديد جدى ترى روشن سازد و نيز اشاره اى باشد به مانع شدن مردم از شنيدن صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگ خدا.
تعبير به (كانوا يعملون ) دليل بر اين است كه بيشتر روى اعمالى تكيه مى شود كه پيوسته آن را ادامه مى دادند، و به عبارت ديگر يك لغزش دفعى نبوده بلكه يك برنامه هميشگى براى آنها بوده است .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (اين كيفر دشمنان الهى است ، آتش ‍ سوزان جهنم )! (ذلك جزاء اعداء الله النار).
اما نه آتشى موقتى و زودگذر بلكه (براى آنها در آتش ، خانه ابدى است ) (لهم فيها دار الخلد).
آرى (آنها به اين عذاب شديد و دردناك مجازات مى شوند، به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند) (جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون ).
نه تنها آيات الهى را انكار مى كردند، بلكه ديگران را نيز از شنيدن آن باز مى داشتند.
(يجحدون ) از ماده (جحد) (بر وزن عهد) به طورى كه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى نفى چيزى است كه در دل اثبات آن است ، يا اثبات چيزى كه در قلب نفى آن است ، و به تعبير ديگر انكار كردن واقعيات با علم به آنها است و اين بدترين نوع كفر است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد 15 صفحه 412 ذيل آيه 14 نمل مطالعه كنيد).
از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود مخصوصا اگر بلاى سخت و سنگينى باشد به فكر مسبب اصلى مى افتد، تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد، گاه مى خواهد اگر دستش برسد عامل اصلى را قطعه قطعه كند، لذا در آخرين آيه مورد بحث به چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود اشاره كرده مى فرمايد: (كافران مى گويند: پروردگارا! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا آنها را زير پاى خود بگذاريم ، لگدمالشان كنيم ! تا از پستترين مردم باشند)! (و قال الذين كفروا ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس ‍ نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين ).
آنها يك عمر بالاى سر ما بودند، و ما را به مسيرهاى بدبختى كشاندند، اكنون آرزوى ما اين است كه آنها را زير پا قرار دهيم ، تا سوز دل ما فرونشيند! همان كسانى كه به ما مى گفتند: گوش به سخنان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندهيد، او ساحر است ، او مجنون است ، و هذيان مى گويد، آنها جار و جنجال مى كردند تا ما صداى او را نشنويم و آهنگ دلربايش در دل ما مؤ ثر نشود، از رستم و اسفنديار و افسانه هاى ديگر به هم مى بافتند تا ما را سرگرم كنند، حالا مى فهميم كه آب حيات جاويدان در سخنان او جارى بوده ، و نغمه هاى دلنوازش همچون نفس ‍ مسيحا مردگان را
زنده مى كرده ، ولى افسوس كه ديگر دير شده است .
بدون شك منظور از جن و انس در اينجا گروه شياطين و انسانهاى اغواگر شيطان صفت هستند، نه دو شخص معين ، و تثنيه بودن فعل در جائى كه فاعل دو گروه باشد مانعى ندارد، همانگونه كه در آيه (فباى الاء ربكما تكذبان ) آمده است .
بعضى از مفسران در تفسير جمله (ليكونا من الاسفلين ) چنين گفته اند: منظور اين است كه اغواگران جن و انس در پائين ترين دركات جهنم قرار گيرند، ولى ظاهر همان معنى است كه قبلا گفته شد و آن اينكه آنها از شدت خشمشان مى خواهند اين اغواگران كه در دنيا برترين مقام را داشتند در آنجا زير پاى پيروانشان قرار گيرند و مقام پستترين را داشته باشند.
آيه و ترجمه


إ ن الذين قالوا ربنا الله ثم استقموا تتنزل عليهم الملئكة اءلا تخافوا و لا تحزنوا و اءبشروا بالجنة التى كنتم توعدون (30)
نحن اءولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى اءنفسكم و لكم فيها ما تدعون (31)
نزلا من غفور رحيم (32)




ترجمه :

30 - كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است .
31 - ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و در آخرت هستيم و براى شما هر چه بخواهيد در بهشت فراهم است و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود.
32 - اينها به عنوان پذيرائى از سوى خداوند غفور و رحيم است .
تفسير:
نزول فرشتگان بر مؤ منان با استقامت مى دانيم روش قرآن براى تبيين مطالب اين است كه امور متضاد را در برابر
هم قرار مى دهد تا با مقايسه با يكديگر وضع آنها به خوبى روشن گردد، و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از منكران لجوجى در ميان بود كه بر كفر پافشارى داشتند، و خداوند آنها را به عذابها و كيفرهاى مختلف تهديد مى كند، در آيات مورد بحث سخن از مؤ منانى است كه در ايمانشان راسخ و پا بر جا هستند، و خداوند به هفت پاداش و موهبت كه براى آنها قرار داده اشاره مى كند كه غالبا نقطه مقابل كيفرهاى گذشته است .
نخست مى گويد: (كسانى كه مى گويند پروردگار ما الله است ، سپس ‍ بر سر گفته خود مى ايستند و كمترين انحرافى پيدا نمى كنند، و آنچه لازمه آن است در عمل و گفتار نشان مى دهند فرشتگان الهى بر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد) (ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا).
چه تعبير جامع و جالبى كه در حقيقت همه نيكيها و صفات برجسته را در بر دارد، نخست دل به خدا بستن و ايمان محكم به او پيدا كردن ، سپس تمام زندگى را به رنگ ايمان در آوردن و در محور آن قرار دادن .
بسيارند كسانى كه دم از عشق الله مى زنند، ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند كه وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مى گيرند با ايمان وداع كرده ، و در عمل مشرك مى شوند، و هنگامى كه منافعشان به خطر مى افتد همان ايمان ضعيف و مختصر را نيز از دست مى دهند.
على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه اين آيه را با عبارت گويا و پر معنائى تفسير مى كند و بعد از تلاوت آن مى فرمايد: و قد قلتم (ربنا الله ) فاستقيموا على كتابه و على منهاج امره و على الطريقة الصالحة من عبادته ، ثم لا تمرقوا منها، و لا تبتدعوا فيها، و لا تخالفوا عنها:
(شما گفتيد پروردگار ما (الله ) است اكنون بر سر اين سخن پايمردى كنيد، بر انجام دستورهاى كتاب او، و در راهى كه فرمان داده ، و در طريق پرستش شايسته او، استقامت به خرج دهيد، از دايره فرمانش ‍ خارج نشويد، در آئين او بدعت مگذاريد و هرگز با آن مخالفت نكنيد).
در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه اين آيه را تلاوت فرمود سپس افزود: قد قالها الناس ، ثم كفر اكثرهم ، فمن قالها حتى يموت فهو ممن استقام عليها:
(گروهى اين سخن را گفتند سپس اكثر آنها كافر شدند، اما كسى كه اين سخن را بگويد و همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد او از كسانى است كه بر آن استقامت كرده ).
و اگر مى بينيم در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) نقل شده در پاسخ سؤ ال از تفسير (استقامت ) فرمود: هى و الله ما انتم عليه : (استقامت همان روش ولايتى است كه شما داريد) به معنى اين نيست كه مفهوم آيه در مساله ولايت خلاصه شود بلكه چون پذيرش رهبرى ائمه اهل بيت (عليه السلام ) ضامن بقاء خط توحيد و روش اصيل اسلام و ادامه عمل صالح است ، استقامت را به اين معنى تفسير فرموده است .
كوتاه سخن اين كه ارزش انسان كه در ايمان و عمل صالح خلاصه مى شود در اين آيه در جمله (قالوا ربنا الله ثم استقاموا) منعكس ‍ شده ، و لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده كه شخصى خدمتش عرض كرد: اخبرنى بامر اعتصم به : (دستورى به من ده كه به آن چنگ زنم و در دنيا و آخرت اهل نجات شوم ).
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: قل ربى الله ثم استقم : (بگو پروردگار من الله است و بر اين گفته خود به ايست )!
سپس مى گويد: پرسيدم : (خطرناكترين چيزى كه بايد از آن بترسم چيست )؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زبانش را گرفت و فرمود: (اين )!
اكنون به بينيم كسانى كه اين دو اصل مهم را در وجود خود زنده مى كنند مشمول چه مواهبى از سوى خدا هستند.
قرآن در اين آيات به هفت موهبت بزرگ اشاره مى كند مواهبى كه از سوى فرشتگان الهى كه بر آنها نازل مى شوند به آنها بشارت داده مى شود.
آرى كار انسان بجائى مى رسد كه در پرتو ايمان و استقامت فرشتگان بر او نازل مى گردند و پيام الهى را كه سراسر لطف و مرحمت است به او اعلام مى دارند.
پس از نخستين و دومين بشارت در مورد عدم (خوف ) و (حزن )كه به آن اشاره شد.
در سومين مرحله مى گويند: (بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به آن وعده داده مى شديد) (و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون ).
و در چهارمين بشارت مى افزايند: (ما ياران و مددكاران شما در زندگى
دنيا و در آخرت هستيم ) هرگز شما را تنها نمى گذاريم ، در نيكيها به شما كمك مى كنيم ، و از لغزشها شما را حفظ مى نمائيم تا وارد بهشت شويد (نحن اوليائكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة ).
در پنجمين بشارت مى گويند: در بهشت براى شما هر چه بخواهيد از مواهب و نعمتها فراهم است و هيچ قيد و شرطى در كار نيست (و لكم فيها ما تشتهى انفسكم ).
ششمين بشارت اين كه نه تنها نعمتهاى مادى و آنچه دلخواه شما است به شما مى رسد، بلكه (آنچه از مواهب معنوى طلب كنيد در اختيار شما است ) (و لكم فيها ما تدعون ).
و بالاخره هفتمين و آخرين مژده اى كه به آنها مى دهند اين است كه شما ميهمان خدا در بهشت جاويدان او هستيد، و (همه اين نعمتها به عنوان پذيرائى يك ميزبان از يك ميهمان گرامى از سوى پروردگار غفور و رحيم به شما ارزانى داشته مى شود) (نزلا من غفور رحيم ).
نكته ها:
در اين آيات و تعبيرات كوتاه و پر معنيش ، نكته هاى ظريف و فراوانى نهفته است : 1 - آيا نزول فرشتگان بر مؤ منان با استقامت به هنگام مرگ و انتقال از اين عالم به جهان ديگر است ؟ همانگونه كه جمعى از مفسران احتمال داده اند، يا در سه موقف (به هنگام مرگ ) و (به هنگام ورود در قبر) و (به هنگام زنده شدن در رستاخيز) به سراغ آنها مى آيند؟
و يا اينكه اين بشارتها دائمى و مستمر است كه با الهامهاى معنوى اين حقايق را در گوش جان مؤ منان پيوسته مى خوانند، هر چند به هنگام مرگ يا ورود در عرصه محشر صداى فرشتگان رساتر و روشنتر مى شود؟
از آنجا كه آيه قيد و شرطى ندارد با معنى اخير سازگارتر است ، به خصوص اينكه فرشتگان در چهارمين بشارت مى گويند: (ما دوستان شما در دنيا و آخرت هستيم ) و اين دليل بر آن است كه اين مژده ها را به هنگامى كه آنها در دنيا زنده اند از فرشتگان مى شنوند، اما نه بشارتى با زبان و الفاظ، بلكه بشارتهائى كه مؤ منان با گوش جان مى شنوند، و در مشكلات و گرفتاريها در اعماق دل احساس مى كنند و آرامش ‍ مى يابند.
درست است كه در روايات متعددى اين آيه تفسير به زمان فرا رسيدن مرگ شده است ، ولى در روايات ديگرى نيز تفسير به معنى گسترده ترى كه حال حيات را نيز شامل مى شود گرديده .
و از مجموع اين روايات مى توان نتيجه گرفت كه ذكر خصوص حال مرگ به عنوان يك مصداق روشن از اين مفهوم وسيع و گسترده است ، و مى دانيم تفسيرهائى كه در روايات وارد شده غالبا به صورت بيان مصاديق روشن است .
به هر حال اين بشارتهاى فرشتگان الهى است كه در روح و جان انسان با ايمان و پر استقامت پرتوافكن مى شود، در طوفانهاى سخت زندگى به آنها نيرو و توان مى بخشد، و در پرتگاهها و لغزشگاهها به آنها ثبات قدم مى دهد.
2 - در اينكه ميان (خوف ) و (حزن ) چه تفاوتى است ؟ جمعى از مفسران گفته اند: خوف و ترس مربوط به حوادث بيمناك آينده است ، و (حزن ) و اندوه مربوط به حوادث ناگوار گذشته ، به اين ترتيب فرشتگان به آنها مى گويند، نه از حوادث سختى كه در پيش ‍ داريد، چه در دنيا و چه در هنگام مرگ و چه در مراحل رستاخيز نگران باشيد، و نه از گناهان گذشته خود يا فرزندانى كه از
شما در دنيا باقى ميمانند غمى به دل راه دهيد.
تقديم (خوف ) بر (حزن ) نيز ممكن است به همين ملاحظه باشد كه نگرانى انسان با ايمان بيشتر از حوادث آينده ، مخصوصا دادگاه محشر است .
بعضى نيز گفته اند ترس و خوف در برابر عذاب است ، و اندوه و حزن در برابر از دست رفتن ثواب ، و فرشتگان الهى آنها را به لطف پروردگار در هر دو قسمت اميدوار مى سازند.
3 - تعبير به (كنتم توعدون ) (وعده داده مى شديد) تعبير جامعى است كه همه اوصاف بهشت را در نظر مؤ منان با استقامت تداعى مى كند، يعنى بهشت با تمام اوصافى كه شنيده ايد، با حور و قصورش ، و با مواهب معنوى و روحانيش ، با نعمتهاى بسيار گرانقدرى كه به گفته قرآن هيچكس از آن آگاه نيست ، و به ذهن كسى خطور نكرده ، فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) (الم سجده 17) همه و همه در اختيار شما است .
4 - در چهارمين مژده فرشتگان خود را يار و ياور مؤ منين در دنيا و آخرت معرفى مى كنند كه در حقيقت نقطه مقابل آيات گذشته است كه كفار بى ايمان از اوليا و رهبران گمراه و اغواگر ناله سر مى دهند، و مى خواهند در دوزخ از اين ناپاكان انتقام بگيرند.
5 - تفاوت در ميان بشارت پنجم و ششم اين است كه در پنجم به آنها مى گويند آنچه دلتان بخواهد در آنجا هست ، و خواستن شما و فراهم گشتن آن يكى است ولى مى دانيم تعبير به (تشتهى انفسكم ) معمولا در لذات مادى به كار مى رود، در حالى كه (ما تدعون ) (آنچه بخوانيد) به معنى تقاضاهاى معنوى و مواهب و لذات
روحانى است ، خلاصه در آنجا همه چيز جمع است و هر نعمت معنوى و مادى بخواهند فراهم است .
6 - (نزل ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى ارزاقى است كه به وسيله آن از ميهمان پذيرائى مى كنند و بعضى به اولين وسيله پذيرائى از ميهمان تفسير كرده اند، و در هر حال اين تعبير لطيف و زيبا نشان مى دهد كه مؤ منان با استقامت همه ميهمان خدايند و بهشت ميهمان سراى الله است و نعمتهايش وسائل پذيرائى دوستان خدا.
7 - با دقت در عمق اين مفاهيم و عظمت اين وعده هاى الهى كه به وسيله فرشتگان به مؤ منان داده مى شود روح آدمى به پرواز در مى آيد، و تمام وجود او را به سوى ايمان و استقامت جذب مى كند.
در پرتو اين فرهنگ و تعليمات بود كه اسلام از يك مشت عرب جاهلى انسانهاى نمونه اى ساخت كه از هيچگونه ايثار و فداكارى مضايقه نداشتند، و همينها است كه امروز مى تواند الهام بخش مسلمانان در راه پيروزى بر همه مشكلات باشد.
البته نبايد فراموش كرد كه (استقامت ) همچون (عمل صالح ) ميوه درخت (ايمان ) است زيرا ايمان هنگامى كه عمق و نفوذ كافى پيدا كند انسان را دعوت به استقامت خواهد كرد، همانگونه استقامت در مسير حق بر عمق ايمان نيز مى افزايد، و اين دو تاثير متقابل دارند.
از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود كه ايمان و استقامت نه تنها بركات معنوى را به سوى انسان سرازير مى كند، بلكه از بركات مادى اين جهان نيز در سايه اين دو بهره مند خواهد شد، در سوره (جن ) آيه 16 مى خوانيم : و ان لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا: (هر گاه افراد با ايمان بر طريقه حق پايدارى كنند آب فراوان به آنها مى نوشانيم ) (و سالهائى پر باران و پر بركت نصيب آنها مى كنيم ).
آيه و ترجمه


و من اءحسن قولا ممن دعا إ لى الله و عمل صلحا و قال إ ننى من المسلمين (33)
و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى اءحسن فإ ذا الذى بينك و بينه عدوة كاءنه ولى حميم (34)
و ما يلقئها إ لا الذين صبروا و ما يلقئها إ لا ذو حظ عظيم (35)
و إ ما ينزغنك من الشيطن نزغ فاستعذ بالله إ نه هو السميع العليم (36)




ترجمه :

33 - گفتار چه كسى بهتر است از آنكس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمين هستم .
34 - هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى دفع كن ، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند!
35 - اما به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند نمى رسند، و جز كسانى كه
بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائل نمى گردند.
36 - و هر گاه وسوسه هائى از شيطان متوجه تو گردد از خدا پناه طلب كه او شنونده و آگاه است .
تفسير:
بدى را با نيكى دفع كن !
در آيات گذشته سخن از كسانى در ميان بود كه مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مى كردند، يعنى داعيان به سوى ضلال و گمراهى .
ولى در آيات مورد بحث از نقطه مقابل آنها كه گفتارشان بهترين گفتار است سخن مى گويد، مى فرمايد: (چه كسى گفتارش بهتر است از- آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد من از مسلمينم و با تمام وجودم اسلام را پذيرفته ام ) (و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين ).
گرچه آيه به صورت استفهام است ، ولى پيدا است كه استفهام انكارى است ، يعنى هيچكس سخنش از داعيان به سوى الله و مناديان توحيد بهتر نيست ، همان مناديانى كه با عمل صالح خويش دعوت زبانى خود را تاءكيد و تثبيت مى كنند، و با اعتقاد به اسلام و تسليم در برابر حق بر عمل صالح خويش صحه مى گذارند.
اين آيه با صراحت ، بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه داراى اين سه وصفند: دعوت به الله ، عمل صالح ، و تسليم در برابر حق .
در حقيقت چنين كسانى علاوه بر سه ركن معروف ايمان ، اقرار به لسان ، عمل به اركان ، و ايمان به جنان (قلب ) بر ركن چهارمى نيز چنگ زده اند و آن تبليغ و نشر آئين حق و اقامه دليل بر مبانى دين و زدودن آثار شك و ترديد از قلوب بندگان خدا است . اين مناديان با اين چهار وصف بهترين مناديان جهانند.
گرچه گروهى از مفسران اين اوصاف را تطبيق بر شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا
پيامبر، و امامانى كه دعوت به سوى حق مى كردند، و يا خصوص مؤ ذنها كرده اند، ولى پيدا است آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام مناديان توحيد را كه واجد اين صفاتند فرا مى گيرد، هر چند برترين مصداقش شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است (مخصوصا با توجه به زمان نزول آيه ) و در درجه بعد ائمه معصومين و بعد از آنها تمام علماء و دانشمندان و مجاهدان راه حق و آمرين به معروف و ناهين از منكر و مبلغان اسلام از هر قشر و گروه هستند، و اين آيه بشارتى است بزرگ و افتخارى است بى نظير براى همه آنها كه مى توانند به آن دلگرم باشند.
و اگر گفته اند در اين آيه مدح (بلال حبشى ) مؤ ذن مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است نيز به خاطر همين است كه او در دورانى تاريك و وحشتناك نغمه توحيد را سر داد، و جان خود را در برابر آن سپر ساخت ، و با ايمان راسخ و استقامت كم نظير و اعمال صالح و تداوم خط صحيح اسلام اين اوصاف را تكميل نمود!
جمله (و قال اننى من المسلمين ) را دو گونه تفسير كرده اند: نخست اين كه (قال ) در اينجا از ماده قول به معنى اعتقاد است ، يعنى اعتقاد راسخ به اسلام دارد.
ديگر اين كه قول در اينجا به همان معنى (سخن گفتن ) است ، يعنى از روى افتخار و مباهات به آئين پاك خداوند صدا مى زند من از مسلمين هستم !
معنى اول مناسبتر است هر چند جمع هر دو در مفهوم آيه امكان دارد.
بعد از بيان دعوت به سوى خداوند و اوصاف داعيان الى الله ، روش ‍ دعوت را شرح داده ، مى گويد: (نيكى و بدى يكسان نيست ) (لا تستوى الحسنة و لا السيئة ).
در حالى كه مخالفان حق سلاحى جز بد گوئى و افتراء و سخريه و استهزاء
و انواع فشارها و ستمها ندارند، بايد سلاح شما پاكى و تقوا و سخن حق و نرمش و محبت باشد.
آرى مكتب ضلالت جز چنان ابزارى را نمى پسندد مكتب حق تنها از چنين وسائلى بهره گيرى مى كند.
گرچه (حسنة ) و (سيئة ) مفهوم وسيعى دارد، تمام نيكيها و خوبيها و خيرات و بركات در مفهوم حسنه جمع است ، همانگونه كه هر گونه انحراف و زشتى و عذاب در مفهوم سيئة خلاصه شده است ، ولى در آيه مورد بحث آن شاخه اى از (حسنة ) و (سيئة ) كه مربوط به روشهاى تبليغى است منظور مى باشد.
ولى جمعى از مفسران حسنه را به معنى اسلام و توحيد و سيئه را به معنى شرك و كفر تفسير كرده اند.
بعضى (حسنه ) را به اعمال صالح و (سيئه ) را به اعمال قبيح ، و بعضى (حسنه ) را به صفات عالى انسانى همچون صبر و حلم و مدارا و عفو، و (سيئه ) را به معنى غضب و جهل و خشونت و انتقامجوئى تفسير كرده اند.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: الحسنة التقية و السيئة الاذاعة : حسنه تقيه است ، و افشاگرى سيئه است البته اين حديث ناظر به مقامى است كه افشا كردن عقيده موجب اتلاف نيروها و از بين رفتن نقشه ها و هدفها شود
سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: (با روشى كه بهتر است بديها را پاسخ گوى و دفع كن ) (ادفع بالتى هى احسن ).
به وسيله حق باطل را دفع كن ، و با حلم و مدارا جهل و خشونت را، و با عفو و گذشت به مقابله با خشونتها برخيز، هرگز بدى را با بدى ، و زشتى را با
زشتى پاسخ مگوى ، كه اين روش انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان مى گردد.
در پايان آيه به فلسفه عميق اين برنامه در يك جمله كوتاه اشاره كرده ، مى فرمايد: نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند (فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ).
آنچه را قرآن در اين آيه بيان كرده ، و در آيه 96 سوره مؤ منون نيز به شكل ديگرى آمده (ادفع بالتى هى احسن السيئة ) از مهمترين و ظريفترين و پربارترين روشهاى تبليغ مخصوصا در برابر دشمنان نادان و لجوج است ، و آخرين تحقيقات روانشناسان نيز به آن منتهى شده است .
زيرا هر كس بدى كند انتظار مقابله به مثل را دارد، مخصوصا افراد بد چون خودشان از اين قماشند، و گاه يك بدى را چند برابر پاسخ مى گويند، هنگامى كه ببينند كه طرف مقابل نه تنها بدى را به بدى پاسخ نمى دهد، بلكه با خوبى و نيكى به مقابله برمى خيزد، اينجا است كه طوفانى در وجودشان برپا مى شود وجدانشان تحت فشار شديدى قرار مى گيرد و بيدار مى گردد، انقلابى در درون جانشان صورت مى گيرد، شرمنده مى شوند، احساس حقارت مى كنند، و براى طرف مقابل عظمت قائل مى شوند.
اينجا است كه كينه ها و عداوتها با طوفانى از درون جان برخاسته و جاى آن را محبت و صميميت مى گيرد.
بديهى است اين يك قانون غالبى است نه دائمى ، زيرا هميشه اقليتى هستند كه از اين روش سوء استفاده مى كنند، و تا زير ضربات خرد كننده شلاق مجازات قرار نگيرند آدم نمى شوند و دست از اعمال زشت خود بر نمى دارند.
البته حساب اين گروه جدا است ، و بايد در برابر آنها از شدت عمل استفاده كرد، ولى نبايد فراموش كرد كه اين دسته هميشه در اقليت هستند، قانونى كه
حاكم بر اكثريت است همان قانون (دفع سيئه باحسنه ) است .
و لذا ملاحظه مى كنيم كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان معصوم (عليه السلام ) هميشه از اين روش عالى قرآنى بهره مى گرفتند، فى المثل به هنگام فتح مكه كه نه تنها دشمنان بلكه دوستان انتظار انتقامجوئى شديد مسلمين ، و به راه انداختن حمام خون در آن سرزمين كفر و شرك و نفاق و كانون دشمنان سنگدل و بى رحم داشتند، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابو سفيان كرده و شعار اليوم يوم الملحمة ، اليوم تسبى الحرمة ، اليوم اذل الله قريشا! (امروز روز انتقام ، روز از بين رفتن احترام نفوس ‍ و اموال دشمنان ، و روز ذلت و خوارى قريش است ) سر دادند، پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمله (اذهبوا فانتم الطلقاء) (برويد و همه آزاديد) همه را مشمول عفو خود قرار داد، رو به سوى ابو سفيان فرمود و شعار انتقامجويانه را به اين شعار محبت آميز تبديل فرمود اليوم يوم المرحمة اليوم اعز الله قريشا!: (امروز روز رحمت است ، امروز روز عزت قريش است )!.
همين عمل چنان طوفانى در سرزمين دلهاى مكيان مشرك بر پا كرد كه به گفته قرآن (يدخلون فى دين الله افواجا): فوج فوج مسلمان شدند و آئين اسلام را با جان و دل پذيرا گشتند (سوره نصر - آيه 2).
ولى با تمام اين احوال به طورى كه در تواريخ اسلام آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چند نفر را نام برد و از عفو عمومى مستثنا كرد، چرا كه افرادى خطرناك و غير قابل بخشش بودند، اما بقيه را جز اين چند نفر مشمول عفو عمومى ساخت ، و در ضمن اين جمله پر معنى را بيان كرد: (من درباره شما همان مى گويم كه يوسف درباره برادران خود كه بر او ستم كرده بودند گفت ): لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين : (امروز ملامتى بر شما نيست ، خدا شما را
ببخشد كه او ارحم الراحمين است )!.
(ولى ) در اينجا به معنى دوست ، و (حميم ) در اصل به معنى آب داغ و سوزان است ، و اگر به عرق بدن حميم گفته مى شود به خاطر گرمى آن است ، و حمام را نيز به همين مناسبت حمام مى گويند، به دوستان پر محبت و گرم و داغ نيز حميم گفته مى شود و منظور در آيه همين است .
قابل توجه اينكه مى فرمايد: كانه ولى حميم (گويا يك دوست گرم و صميمى است ) اشاره به اين كه اگر واقعا در صف دوستان صميمى هم در نيايد حداقل در ظاهر چنين خواهد بود.
از آنجا كه چنين برخوردى با مخالفان كار ساده و آسانى نيست ، و رسيدن به چنين مقامى نياز به خودسازى عميق اخلاقى دارد، در آيه بعد مبانى اخلاقى اين گونه برخورد با دشمنان را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده ، مى فرمايد: (به اين خصلت نمى رسد مگر كسانى كه داراى صبر و استقامتند) (و ما يلقاها الا الذين صبروا).
(و به اين خوى و خلق عظيم نمى رسد مگر كسانى كه بهره بزرگى از ايمان و تقوى و اخلاق دارند) (و ما يلقاها الا ذو حظ عظيم ).
آرى انسان مدتها بايد خود سازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش ‍ چيره گردد، بايد در پرتو ايمان و تقوى آن قدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزار دشمنان متاثر نگردد، و حس انتقامجوئى در او شعله ور نشود، روحى بزرگ ، و شرح صدر كافى لازم است تا شخص به چنين مرحله اى از كمال انسانيت به رسد كه بديها را با نيكى پاسخ گويد، و در راه خدا و براى رسيدن
به اهداف مقدسش حتى از مرحله عفو و گذشت فراتر رود، و به مقام (دفع سيئه به حسنه ) برسد!.
باز در اينجا به مساله (صبر) بر خورد مى كنيم كه ريشه همه ملكات فاضله اخلاقى و پيشرفتها و موفقيتهاى مادى و معنوى است .
و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ موانعى وجود دارد و وسوسه هاى شيطانى در اشكال مختلف انسانها را مانع مى شود، در آخرين آيه مورد بحث شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان الگو مخاطب ساخته ، مى گويد: (هر گاه وسوسه هائى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد بهوش باش ، و در مقابل آن مقاومت كن ، خود را به خداوند بسپار، و به سايه لطف او پناه بر، كه او شنونده و آگاه است ) (و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه هو السميع العليم ).
(نزغ ) (بر وزن نزد) به معنى (ورود در كارى به قصد فساد) است ، و به همين جهت به وسوسه هاى شيطانى (نزغ ) گفته مى شود.
اين هشدار در واقع به خاطر اين است كه در اين گونه مواقع معمولا خطوراتى از ذهن مى گذرد، و يا افراد به اصطلاح مصلحت انديش ‍ توصيه هائى از اين قبيل مى كنند.
(مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد) (خون را با خون بايد شست )
(ترحم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بر گوسفندان است ) و مانند اينها، و با اين وسوسه ها مى خواهند مقابله به مثل را در همه جا توصيه كنند، و بدى را به بدى پاسخ گويند.
قرآن مى گويد: مبادا گرفتار اين وسوسه ها شويد، و جز در موارد خاص و استثنائى تكيه بر خشونت كنيد، و هر گاه در برابر چنين سخنان قرار گرفتيد، پناه به خدا ببريد، و بر او اعتماد كنيد كه او همه سخنان را مى شنود، و از نيات همگان آگاه است .
البته آيه فوق مفهوم وسيعى دارد و مى گويد: در برابر همه وسوسه هاى شيطانى بايد به خدا پناه برد، ولى آنچه گفته شد يكى از مصاديق روشن آن است .
نكته ها:
1 - برنامه چهار مرحلهاى داعيان الى الله
در چهار آيه فوق چهار بحث در زمينه دعوت به سوى خدا آمده است .
(نخست ) خودسازى دعوت كنندگان از نظر ايمان و عمل صالح .
(دوم ) استفاده از روش دفع بديها به نيكيها.
(سوم ) فراهم ساختن مبادى اخلاقى براى انجام اين روش .
(چهارم ) برداشتن موانع از سر راه و مبارزه با وسوسه هاى شيطانى .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم خود بهترين الگو و اسوه براى اين برنامه بودند و يكى از دلائل پيشرفت سريع اسلام در آن محيط تاريك و پر از جهل ، استفاده از همين برنامه بود.
امروز روانشناسان كتابها و رساله هائى در زمينه راه نفوذ در ديگران نوشته اند كه در برابر عظمت آيات فوق مطلب قابل ملاحظه اى به نظر نمى رسد،
به خصوص اين كه روشهائى را كه آنها توصيه مى كنند غالبا جنبه ظاهرسازى و تحميق و گاه نيرنگ و فريب دارد، در حالى كه روش قرآنى بالا كه بر ايمان و تقوى و اصالتها استوار است از همه اين امور بر كنار مى باشد.
چه خوب است كه مسلمانان امروز اين روش را احياء كنند و دامنه اسلام را در دنيائى كه تشنه آن است از اين طريق گسترش دهند.
جالب اين كه در حديثى كه در تفسير (على بن ابراهيم ) آمده مى خوانيم : ادب الله نبيه فقال : و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى احسن ، قال ادفع سيئة من اساء اليك بحسنتك ، حتى يكون الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : خداوند پيامبرش را به اين آداب مؤ دب ساخته و فرموده : نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با روشى كه بهترين روش است دفع كن ، يعنى عمل كسانى را كه در حق تو بد كرده اند به نيكى پاسخ ده ، تا كسانى كه با تو عداوت دارند دوست صميمى شوند.
2 - انسان در برابر طوفان وساوس
در مسير دور و درازى كه انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد گردنه هاى صعب العبورى است كه شياطين در آنجا كمين كرده اند، و اگر انسان تنها بماند هرگز توانائى پيمودن اين راه را ندارد، بايد دست به دامن لطف الهى زند، و با تكيه و توكل بر او اين راه پر خطر را بسپرد، هر گاه طوفانها شديد و شديدتر مى شود او بيشتر به سايه لطف خدا پناه برد.
در حديثى مى خوانيم كه در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى نسبت به ديگرى بدگوئى كرد، آتش غضب در دل او افروخته شد پيامبر فرمود: انى لاعلم كلمة لو قالها
لذهب عنه الغضب : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : (من سخنى مى دانم كه اگر مرد خشمگين آن را بگويد خشمش فرو مى نشيند، و آن جمله اعوذ بالله من الشيطان الرجيم است )!
مرد خشمگين عرض كرد: ا مجنونا ترانى : يعنى فكر مى فرمائيد من ديوانه ام ؟! (و شيطان در پوست من رفته است ؟).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به قرآن استناد فرمود: و اين آيه را تلاوت كرد، و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله (هر گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد به خدا پناه بر).
اشاره به اين كه طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است ، همانگونه كه طوفان شهوت و هوى و هوس هر كدام يكى از آن وسوسه ها است .
در كتاب (خصال ) مى خوانيم : امير مؤ منان على (عليه السلام ) چهارصد باب درباره امورى كه به نفع دين و دنياى مسلمانان است به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود: اذا وسوس الشيطان الى احدكم فليستعذ بالله و ليقل آمنت بالله مخلصا له الدين : (هر گاه شيطان يكى از شما را وسوسه كند بايد به خدا پناه برد، و بگويد: به خداوند ايمان آوردم ، و دين خود را براى او خالص مى كنم ).
آيه و ترجمه


و من اياته اليل و النهار و الشمس و القمر لا تسجدو اللشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذى خلقهن إ ن كنتم إ ياه تعبدون (37)
فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له باليل و النهار و هم لا يسامون (38)
و من اياته انك ترى الا رض خشعة فإ ذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت إ ن الذى احياها لمحى الموتى إ نه على كل شى ء قدير (39)




ترجمه :

37 - از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است ، براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد، اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد.
38 - هر گاه (از عبادت پروردگار) تكبر كنند كسانى كه نزد پروردگار تواند شب و روز براى او تسبيح مى گويند، و خسته نمى شوند
39 - از آيات او اين است كه زمين را خشك و خاضع مى بينى ، اما هنگامى كه آب بر آن
مى فرستيم به جنبش در مى آيد و نمو مى كند، همان كس كه آنرا زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند، او بر هر چيز تواناست .
تفسير:
فقط براى خدا سجده كنيد
اين آيات در حقيقت آغازگر فصل تازه اى در اين سوره ، در زمينه توحيد و معاد، و بيان نبوت و عظمت قرآن است ، و در حقيقت مصداقى است روشن از دعوت الى الله در برابر مشركان كه دعوت به سوى بت مى كردند.
نخست از مساءله توحيد شروع كرده ، از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مى نمايد، مى فرمايد: (از آيات و نشانه هاى پروردگار، شب و روز و خورشيد و ماه است و من آياته الليل و النهار و الشمس و القمر).
شب مايه آرامش ، و روشنائى روز وسيله جنبش و حركت است ، و اين دو تواءما چرخه اى زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند كه اگر هر كدام جاويدان و يا حتى طولانى بود، زندگى تمام موجودات زنده دستخوش فنا مى شد، لذا كره ماه كه شبهايش معادل 15 شبانه روز زمين ، و روزهايش به همين اندازه است به هيچوجه قابل سكونت نيست ، چرا كه در شبهاى سرد و تاريكش همه چيز منجمد مى شود، و در روزهاى سوزانش همه چيز آتش مى گيرد، به همين دليل زندگى كردن موجودات زنده اى همچون انسان در آنجا غير ممكن است .
اما خورشيد منبع همه بركات مادى در منظومه ما است ، نور و گرما و حركت و جنبش و نزول بارانها، و روئيدن گياهان ، و رسيدن ميوه ها، حتى رنگهاى زيباى گلها همه از پرتو وجود او است .
ماه نيز روشنى بخش شبهاى تار، و چراغ پرفروغ و زيباى رهروان بيابانها
و گمشدگان صحراها است ، و با جزر و مد خود نيز بركات فراوانى مى آفريند.
ولى بخاطر همين بركات گروهى در مقابل اين دو كوكب پرفروغ آسمان سجده مى كردند و آنها را پرستش مى نمودند، آنها در عالم اسباب ، متوقف مانده ، بى آنكه مسبب الاسباب را ببينند.
لذا قرآن بعد از اين بيان بلافاصله مى گويد: (براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنها است سجده كنيد اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد) (لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون ).
شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمى رويد؟ چرا سر بر آستان او نمى سائيد؟ چرا موجوداتى را مى پرستيد كه خود اسير قوانين آفرينش اند، و داراى طلوع و غروبند و دستخوش انواع تغييرات .
بايد به سراغ كسى رفت كه حاكم و خالق اين قوانين است هرگز غروب و افولى ندارد و دست تغيير و دگرگونى به دامان كبريايش دراز نمى شود.
به اين ترتيب يكى از شعبه هاى گسترده شرك و بت پرستى را كه به صورت پرستش موجودات مختلف طبيعت كه داراى فوائدى هستند نفى مى كند، و به همه آنها پيام مى دهد، به سراغ خالق اين موجودات برويد و در معلول متوقف نشويد، به دنبال علت العلل بگرديد.
در حقيقت در اين آيه از نظام واحدى كه بر خورشيد و ماه و شب و روز حاكم
است استدلال بر وجود خداوند يكتا شده و از خالقيت و حاكميت او براى لزوم عبادتش اتخاذ سند كرده است .
جمله (ان كنتم اياه تعبدون ) در حقيقت اشاره به اين نكته دارد كه اگر قصد عبادت خدا را داريد غير او را حذف كنيد و چيزى را در عبادت او شريك قرار ندهيد، چرا كه عبادت او با عبادت ديگرى هرگز جمع نمى شود.
سپس مى افزايد: اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز هم به سراغ بتها و معبودهاى مجازى رفتند و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند (اگر در عبادت خدا استكبار كردند هرگز نگران نباش ، چون فرشتگان مقربى كه در پيشگاه او هستند شب و روز براى او تسبيح مى گويند، و هيچگاه از عبادت او ملالت و خستگى پيدا نمى كنند) (فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسامون ).
اگر گروهى نادان و جاهل و بيخبر در برابر ذات پاكش سجده نكنند مساءله اى نيست اين عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب كه دائما در حال ركوع و سجود و حمد و تسبيحند، تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد، آنها نيازمند عبادت اويند، چرا كه هر افتخار و كمالى براى ممكنات است در سايه عبوديت او است .
چنانكه گفتيم آيات فوق از آيات سجده است ولى در اين كه آيا سجده بعد از آغاز آيه اول (جمله تعبدون ) واجب است يا بعد از اتمام هر دو آيه (جمله و هم لا يسامون ) در ميان فقهاى اهل سنت گفتگو است ، گروهى اولى را پذيرفته اند، مانند شافعى و مالك و بعضى دوم را ترجيح داده اند مانند ابوحنيفه و احمد حنبل ،
اما به عقيده علماى اماميه بر اساس رواياتى كه از اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده محل سجده همان جمله (تعبدون ) است ، و اين از سجده هاى واجب قرآن مى باشد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه آنچه واجب است اصل سجده مى باشد، اما ذكر آن مستحب است ، در روايتى مى خوانيم كه در سجده اين ذكر را بگويد لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية و رقا سجدت لك يا رب تعبدا و رقا، لا مستنكفا و لامستكبرا بل انا عبد ذليل خائف مستجير.
بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مساله معاد است باز مى گردد، و اگر قبلا سخن از خورشيد و ماه و آيات سماوى بود در اينجا سخن از آيات ارضى و زمينى است .
مى فرمايد: (از آيات او اين است كه زمين را خاشع و خاضع و خشك و بى حركت مى يابى ، اما هنگامى كه قطره هاى حياتبخش آب باران را بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد، و افزايش مى يابد و نمو مى كند (و من آياته انك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت ).
زمينى خشك و مرده و بى حركت كجا، و اين همه آثار حيات و جلوه هاى گوناگون آن كجا؟ كدام قدرت است كه با نزول چند قطره باران از خاك مرده اينهمه حركت و جنبش و حيات مى آفريند اين يكى از نشانه هاى علم و قدرت بى پايان پروردگار و علائم وجود ذيجود او است .
سپس از اين مساءله روشن توحيدى يعنى مساءله حيات كه هنوز اسرارش براى بزرگترين دانشمندان كشف نشده ، با يك انتقال سريع و جالب به مساله معاد
پرداخته ، مى گويد: (آن كس كه اين زمين مرده را زنده كرد هم او مردگان را نيز در قيامت زنده مى كند)! (ان الذى احياها لمحى الموتى ).
آرى (او بر همه چيز توانا است ) (انه على كل شى ء قدير).
دلائل قدرتش در همه جا نمايان است و همه سال نشانه هاى آن را با چشم خود مى بينيد، با اين حال چگونه در مساءله معاد ترديد مى كنيد؟
و آن را جز محالات مى شمريد؟ زهى نادانى و غفلت و بيخبرى !
(خاشعة ) از ماده (خشوع ) در اصل به معنى تضرع و تواضع توام با ادب است ، و به كار بردن اين تعبير در مورد زمين خشكيده در حقيقت يك نوع كنايه است . آرى زمين به هنگامى كه خشكيده و فاقد آب مى شود از هرگونه گل و گياه خالى مى گردد، و به صورت انسان افتاده و يا مرده بى جانى در مى آيد، اما نزول باران حيات جديدى به آن مى بخشد آن را به حركت و نمو و رشد وا مى دارد.
جمله (ربت ) از ماده (ربو) (بر وزن غلو) به معنى افزايش و نمو است و ربا نيز از همين ماده است ، چرا كه ربا خوار طلب خود را با افزايشى مى گيرد.
(اهتزت ) از ماده (هز) (بر وزن حظ) به معنى تحريك شديد است ، درباره طرق اثبات معاد جسمانى و چگونگى استدلال از جهان گياهان بر اين مساءله در پايان سوره يس (اواخر جلد هيجدهم ) بحث مشروحترى داشته ايم .
آيه و ترجمه


إ ن الذين يلحدون فى ءاياتنا لايخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى امنا يوم القيمة اعملوا ما شئتم إ نه بما تعملون بصير (40)
إ ن الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و إ نه لكتاب عزيز (41)
لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد (42)




ترجمه :

40 - كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود! آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن و امان در قيامت به عرصه محشر مى آيد، هر چه مى خواهيد انجام دهيد، او به آنچه انجام مى دهيد بيناست !
41 - كسانى كه به اين ذكر (قرآن ) هنگامى كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفى نخواهند ماند) و اين كتابى است قطعا شكست ناپذير.
42 - كه هيچگونه باطلى ، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد، چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است .
تفسير:
تحريف گران آيات حق !
بعد از بيان آيات الهى و نشانه هاى پروردگار در آيات پيشين ، اكنون سخن از تهديد كسانى است كه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند، و به اغفال و گمراه ساختن مردم مى پردازند مى گويد: آنها كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود (ان الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا).
ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند، و ممكن است بر اين عمل زشت و ننگين خود پرده بيفكنند و خود را از انظار مردم مستور دارند، اما هرگز نمى توانند كمترين عمل خود را از ما پنهان نمايند.
(يلحدون ) از ماده (الحاد) در اصل از (لحد) (بر وزن عهد) گرفته شده ، و به معنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گيرد، و به همين جهت به حفره اى كه در يك جانب قبر قرار گرفته (لحد) گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حد وسط به سوى افراط و تفريط متمايل شود (الحاد) گفته اند، اطلاق اين كلمه بر شرك و بت پرستى و كفر و بى دينى نيز به همين مناسبت است .
منظور از (الحاد در آيات خدا) ايجاد وسوسه در دلائل توحيد و معاد است كه در آيات قبل با عنوان و من آياته بيان شد، و يا همه آيات الهى اعم از آيات تكوينى گذشته يا آيات تشريعى كه در قرآن مجيد و كتب آسمانى نازل شده است .
مكتبهاى مادى و الحادى جهان امروز كه براى منحرف ساختن مردم جهان از توحيد و معاد گاه دين را زائيده جهل و ترس ، و گاه مولود عوامل اقتصادى ، و گاه امور مادى ديگر معرفى مى كنند، نيز بدون شك از كسانى هستند كه مشمول اين آيه اند.
قرآن مجازات همه آنها را در ادامه اين بحث با يك مقايسه روشن بيان
كرده مى گويد: (آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در سايه ايمان در نهايت امن و امان در قيامت قدم به عرصه محشر مى گذارد)؟! (افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة ).
آنها كه با ايجاد شك و فساد عقائد و ايمان مردم را به آتش كشيدند، بايد در آن روز طعمه آتش شوند و آنها كه در سايه ايمان محيط امن و امانى براى جامعه بشرى آفريدند بايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند، مگر در آن روز همه اعمال ما تجسم نمى يابد؟
گرچه بعضى از مفسران اين قسمت از آيه را به (ابوجهل ) و نقطه مقابلش (حمزه ) يا (عمار ياسر) تفسير كرده اند، ولى پيدا است كه اين يك تطبيق بيش نيست ، آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه آنها و غير آنها را شامل مى شود.
جالب اين كه در مورد دوزخيان تعبير به القاء مى كند كه دليل بر اين است كه آنجا اختيارى از خود ندارند، اما در مورد بهشتيان تعبير به آمدن مى نمايد كه دليل بر احترام و آزادى اراده آنها در انتخاب امنيت و آرامش است .
از اين گذشته با اينكه بايد در مقابل دوزخ بهشت قرار گيرد در اينجا امنيت از (عذاب ) را در مقابل (دوزخ ) قرار داده ، اشاره به اين كه مهمترين مساءله در آن روز همين (امنيت ) است .
و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى ماءيوس شوند او را به حال خود رها مى كنند، و مى گويند: هر كارى مى خواهى بكن ، در ادامه اين آيه آنها را مخاطب ساخته مى گويد: (هر چه مى خواهيد انجام دهيد)! (اعملوا ما شئتم ).
(اما بدانيد كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست ) (انه بما تعملون بصير).
بديهى است اين امر به معنى آزادى عمل آنها، و يا الزام به انجام هر كار نيست ، بلكه تهديدى است نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى در گوششان فرو نمى رود،
تهديدى است پر معنى و تواءم با وعده مجازات ، چرا كه ديدن اعمال و نگه داشتن حساب آنها براى همين منظور است .
آيه بعد سخن را از توحيد و معاد به قرآن و نبوت مى كشاند، و باز به صورت هشدار به كافران لجوج و بى منطق مى فرمايد: (آنها كه به اين ذكر و يادآورى الهى (قرآن مجيد) به هنگامى كه به سراغ آنها آمد كافر شدند بر ما مخفى نخواهند ماند) (ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم ).
اطلاق (ذكر) بر قرآن به خاطر اين است كه قبل از هر چيز انسان را متذكر و بيدار مى سازد و حقايقى را كه انسان اجمالا با فطرت خدادادى دريافته با وضوح و تفصيل شرح مى دهد، نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، از جمله در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون : (ما اين ذكر و يادآورى را نازل كرديم و به طور قطع از آن پاسدارى خواهيم كرد).
و بعد براى بيان عظمت قرآن مى افزايد: (به طور مسلم كتابى است شكست ناپذير) (و انه لكتاب عزيز).
كتابى است كه هيچ كس نمى تواند همانند آن را بياورد و بر آن غلبه كند، كتابى است بى نظير، منطقش محكم و گويا، استدلالاتش قوى و نيرومند، تعبيراتش منسجم و عميق ، تعليماتش ريشه دار و پرمايه ، و احكام و دستوراتش هماهنگ
با نيازهاى واقعى انسانها در تمام ابعاد زندگى .
سپس به توصيف مهم و گويائى درباره عظمت اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد: (هيچگونه باطلى ، نه از پيش رو، نه از پشت سر، به سراغ قرآن نمى آيد)! (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ).
چرا كه (از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است ) (تنزيل من حكيم حميد).
خداوندى كه افعالش روى حكمت و در نهايت كمال و درستى است و لذا شايسته هرگونه حمد و ستايش مى باشد.
در تفسير جمله (لا ياتيه الباطل ...) مفسران سخنان بسيار گفته اند كه جامعتر از همه آنها اين است هيچگونه باطل ، از هيچ نظر، و از هيچ طريق ، به سراغ قرآن نمى آيد) يعنى :
نه تناقضى در مفاهيم آن است .
نه چيزى از كتب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد، و نه اكتشافات علمى آينده با آن مخالفت خواهد داشت .
نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند، و نه در آينده منسوخ مى گردد.
نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد و نه خلافى بعدا كشف مى شود.
نه آيه و حتى كلمه اى از آن كم شده ، و نه چيزى بر آن افزون مى شود، و به تعبير ديگر دست تحريف كنندگان از دامان بلندش كوتاه بوده و هست .
در حقيقت اين آيه تعبير ديگرى است از آيه 9 سوره حجر: (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ): (ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ آنيم ).
از آنچه گفتيم چنين مى توان نتيجه گرفت كه جمله (من بين يديه و من خلفه ) (نه از پيش رو و نه از پشت سر) كنايه از همه جانبه بودن است ، يعنى از هيچ سو و از هيچ طرف و ناحيه ، بطلان و فساد به سراغ اين كتاب بزرگ نيامده ، و نخواهد آمد، ولى بعضى آن را كنايه از (زمان حال ) و (زمان استقبال ) گرفته اند، كه در حقيقت مصداقى از مفهوم وسيع اول است .
واژه (باطل ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: نقطه مقابل حق است منتها گاه آن را به يكى از مصداقهايش تفسير كرده اند مانند شرك ، شيطان ، موجود فنا شونده و ساحر، و اينكه شخص شجاع و قهرمان را بطل مى گويند به خاطر آن است كه مخالفان خود را باطل مى كند، و از ميدان بيرون كرده يا به قتل مى رساند.
به هر حال ظاهر آيه مطلق است و نمى توان مفهوم باطل را در مصداق خاصى محدود ساخت .
جمله آخر آيه (تنزيل من حكيم حميد) در حقيقت دليل روشن و گويائى است براى عدم راه يابى باطل در هيچ شكل و صورت به قرآن مجيد، زيرا باطل به سخنى راه مى يابد كه از شخصى صادر شده است .
با علم محدود و با كمالات معين ، اما كسى كه علم و حكمتش نامحدود است و جامع همه كمالاتى است كه او را درخور حمد و ستايش قرار مى دهد نه تناقض
و اختلافى به سخنش راه مى يابد، و نه خط نسخ و بطلان بر آن كشيده مى شود، نه دست تحريف به سوى آن دراز مى گردد، و نه تضادى با حقايق كتب پيشين و اكتشافات علمى در حال و آينده دارد.
به هر حال اين آيه از آيات روشنى است كه نفى هر گونه تحريف ، چه از نظر نقصان ، و چه اضافه ، از قرآن مجيد مى كند (شرح بيشتر درباره عدم تحريف قرآن در جلد 11 صفحه 18 به بعد - ذيل آيه 9 سوره حجر انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون بيان شد، و دلائل مختلف آن را شرح داده ، و به سؤ الاتى كه در اين زمينه است پاسخ گفته ايم ).
سؤ ال :
ممكن است گفته شود (باطل ) همان گونه كه اشاره شد به معنى (مخالف حق ) است در حالى كه شما و مفسران ديگر آن را به معنى (مبطل ) و ابطال كننده تفسير كرده ايد.
پاسخ اين سؤ ال را با توجه به نكته ظريفى مى توان دريافت ، و آن اينكه قرآن نمى گويد باطلى بعد از اين كتاب آسمانى به وجود نمى آيد، بلكه مى گويد باطلى به سراغ اين كتاب آسمانى نخواهد آمد (به ضمير در جمله (تاءتيه ) توجه كنيد) و معنى اين سخن آن است كه چيزى نمى تواند به سراغ آن بيايد و آن را ابطال كند (دقت كنيد