گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیستم
آيه و ترجمه


ما يقال لك إ لا ما قد قيل للرسل من قبلك إ ن ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم (43)
و لو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لوالا فصلت اياته اعجمى و عربى قل هو للذين امنوا هدى و شفاء و الذين لا يومنون فى اذانهم وقر و هو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان بعيد (44)
و لقد اتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و إ نهم لفى شك منه مريب (45)
من عمل صلحا فلنفسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلم للبعيد (46)




ترجمه :

43 - نسبتهاى ناروائى كه به تو مى دهند همان است كه به پيامبران قبل از تو نيز داده شده ، پروردگار تو داراى مغفرت و مجازات دردناكى است .
44 - هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟ آيا قرآن عجمى از پيغمبرى عربى درست است ؟ بگو: اين براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت و درمان است ، ولى كسانى كه ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است ، گوئى نابينا هستند و آن را نمى بينند، آنها همچون كسانى هستند كه از راه دور صدا زده مى شوند.
45 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، سپس در آن اختلاف شد، و اگر فرمانى از ناحيه پروردگار تو در اين زمينه صادر نشده بود (كه بايد به آنها مهلت داد تا اتمام حجت شود) در ميان آنها داورى مى شد (و مشمول عذاب الهى مى گشتند) ولى آنها هنوز در كتاب تو شك و ترديد دارند.
46 - كسى كه عمل صالحى بجا آورد نفعش براى خود او است و هر كس ‍ بدى كند به خويشتن بدى كرده ، و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.
تفسير:
قرآن هدايت است و درمان
از آنجا كه كفار مكه شديدترين مبارزه را با آئين اسلام و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آغاز كرده بودند و آيات گذشته از الحاد آنها در دلائل توحيد و كفر و تكذيبشان نسبت به آيات الهى خبر مى داد، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آموختن درس استقامت و پايمردى به همه مسلمين كه در فشار دشمنان قرار مى گيرند، مى فرمايد: (نسبتهاى ناروائى كه به تو داده مى شود همانست كه به پيامبران پيش از تو داده شد) (ما يقال لك الا ما قد قيل للرسل من قبلك ).
اگر مجنون و ساحرت مى خوانند، به پيامبران بزرگ پيشين همين نسبتها را دادند، و اگر دروغگويت مى نامند آنها نيز از اين نسبت در امان نبودند،
خلاصه نه دعوت تو به سوى آئين توحيد و حق مطلب تازه اى است ، و نه تهمت و تكذيب آنها، محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن و دعوت توحيد را تداوم بخش و بدان خدا با تو است .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از اين جمله اين است كه سخنانى كه از سوى خدا به تو گفته مى شود همان سخنانى است كه به انبياى پيشين گفته شد
ولى با توجه به جمله بعد و آيات آينده تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
سپس در پايان آيه مى افزايد: (پروردگار تو داراى مغفرت و آمرزش و هم داراى مجازات دردناك است ) (ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم ).
رحمت و آمرزش براى آنها كه پذيرا شوند، و عذاب اليم براى آنها كه تكذيب كنند و تهمت زنند و به مخالفت برخيزند.
اين جمله در حقيقت بشارت و تشويقى است براى مؤ منان و انذار و تهديدى است براى كافران .
مقدم داشتن (مغفرت ) بر (عقاب ) همانند موارد ديگر دليل بر پيشى گرفتن رحمت بر غضب است ، چنانكه در دعا آمده يا من سبقت رحمته غضبه .
در آيه بعد سخن از بهانه جوئى اين افراد لجوج به ميان آورده و پاسخ يكى از اين بهانه هاى عجيب را مطرح مى كند و آن اينكه آنها مى گفتند: چرا قرآن به لسان عجم نازل نشده است تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم و غير عرب
نيز از آن بهره گيرند، ظاهرا هدفشان اين بود كه توده مردم از آن چيزى نفهمند و نيازى به آن نباشد كه به آنها بگويند لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه (به اين قرآن گوش فرا ندهيد و با سخنان لغو و باطل آن را از اثر بيندازيد) (چنانكه در آيات قبل آمده بود).
اينجاست كه قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (هرگاه ما آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: چرا آياتش روشن نيست ؟ چرا پيچيده است ؟ و ما از آن سر در نمى آوريم )! (و لو جعلناه قرانا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته ).
سپس اضافه مى كردند: راستى عجيب است قرآنى عجمى از پيغمبرى عربى (اءاءعجمى و عربى ).
يا مى گفتند: (كتابى است عجمى براى امتى عربى )؟
و اكنون كه نيز به زبان عربى نازل شده ، و همگان به خوبى مفاهيم آن را درك مى كنند و به عمق پيام و دعوت قرآن مى رسند، باز فرياد مى زنند: گوش به اين قرآن ندهيد و با جار و جنجال و سخنان لغو و باطل مردم را از شنيدن آن باز داريد.
خلاصه آنها بيمار دلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گردد به آن ايرادى مى كنند، و بهانه اى مى تراشند، اگر عربى باشد سحر و افسونش مى خوانند، و اگر عجمى باشد نامفهومش مى شمرند، و اگر مخلوطى از الفاظ عربى و عجمى باشد ناموزونش معرفى مى كنند!
بايد توجه داشت كه (اءعجمى ) از ماده (عجمة ) (بر وزن لقمه ) به معنى عدم فصاحت و ابهام در سخن است ، و (عجم ) را به غير عرب مى گويند چرا كه زبان آنها را به خوبى نمى فهمند، و (اعجم ) به كسى گفته مى شود كه مطالب را خوب ادا نمى كند (خواه عرب باشد يا غير عرب ).
بنابراين واژه (اعجمى ) همان (اعجم ) است كه با ياء نسبت تواءم شده .
سپس قرآن خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى افزايد: بگو اين كتاب آسمانى براى كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و درمان است (قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء).
(اما كسانى كه ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است ) و آن را درك نمى كنند (و الذين لايومنون فى آذانهم وقر).
(و بر اثر نابينائى آن را نمى بينند) (و هو عليهم عمى ).
درست مثل كسانى هستند كه آنها را از راه دور صدا مى زنند) (اولئك ينادون من مكان بعيد).
و معلوم است چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند!
آرى براى پيدا كردن راه ، و رسيدن به مقصد، تنها وجود نور كافى نيست ، چشم بينا نيز لازم است ، همچنين براى تعليم يافتن تنها وجود مبلغ دانشمند و فصيح كفايت نمى كند، گوش شنوائى نيز بايد باشد.
در لطافت دانه هاى باران و تاءثير حياتبخش آن شك نيست ، اما (در باغ سبزه
رويد و در شوره زار خس ).
آنها كه با روح حق طلبى به سراغ قرآن مى آمدند هدايت و شفا از آن مى يافتند، بيماريهاى اخلاقى و روحى آنها در شفا خانه قرآن درمان مى شد، سپس بار سفر را مى بستند و در پرتو نور هدايت قرآن با سرعت به سوى كوى دوست حركت مى كردند.
اما لجوجان متعصب ، و دشمنان حق و حقيقت ، و آنها كه از قبل تصميم خودشان را بر مخالفت انبيا گرفته بودند چه بهره اى مى توانستند از آن بگيرند؟ آنها همچون كوران و كرانى بودند كه در نقطه دور دستى قرار داشتند، آنها گرفتار ناشنوائى و نابينائى مضاعف بودند، هم از نظر ابزار ديد و شنود و هم از نظر بعد مكان !
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اهل لغت براى كسى كه مى فهمد مى گويند: انت تسمع من قريب (تو از نزديك مى شنوى ) و براى كسى كه نمى فهمد مى گويند انت تنادى من بعيد (تو از دور صدا زده مى شوى كه اگر همهمه اى بشنوى مفهوم مطالب را درك نمى كنى ).
در اينكه چگونه قرآن مايه شفا و درمان دردهاى جانكاه انسانها است بحث مشروحى ذيل آيه 82 سوره اسراء آورده ايم (جلد 12 صفحه 236 به بعد).
در آيه بعد براى تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين مى فرمايد: از انكار و لجاجت و بهانه جويى اين قوم خيره سر نگران مباش ، اين سابقه طولانى دارد (ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و در آن اختلاف شد، بعضى پذيرا گشتند و بعضى از در انكار در آمدند) (و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ).
و اگر مشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوج تعجيل نمى كنيم
به خاطر اين است كه مصالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند، و تا آنجا كه ممكن است اتمام حجت شود، (و اگر فرمانى از ناحيه پروردگارت در اين زمينه صادر نشده بود در ميان آنها داورى مى شد)، و مجازات الهى به سرعت دامانشان را مى گرفت (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ).
اين فرمان الهى بر اساس مصالح هدايت انسانها و اتمام حجت بوده ، و اين سنت در ميان تمام اقوام گذشته جارى شده و درباره قوم تو نيز جارى است .
ولى آنها هنوز اين حقيقت را باور نكرده اند و در قرآن تو شك و ترديد دارند، شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى (و انهم لفى شك منه مريب ).
(مريب ) از ماده (ريب ) به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى و سوءظن و اضطراب باشد، بنابراين مفهوم جمله اين مى شود كه مشركان نه تنها در سخنان تو ترديد دارند بلكه مدعى هستند كه قرائن خلاف كه مايه بدبينى است نيز در آن موجود است !
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه جمله اخير درباره يهود و كتاب موسى است ، يعنى اين قوم هنوز در تورات شك و ترديد دارند، اما اين معنى بعيد به نظر مى رسد، و ظاهر همان تفسير اول است .
در آخرين آيه مورد بحث يك قانون كلى را كه قرآن بارها روى آن تاءكيد كرده در ارتباط با اعمال انسانها بيان مى كند، كه تكميلى است بر بحث گذشته در زمينه بهره گيرى مؤ منان از قرآن ، و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سرچشمه فيض الهى .
مى فرمايد: (هر كسى عمل صالحى انجام دهد نفعش براى خود او است ،
و هر كسى بدى كند به خويشتن بدى كرده ، و پروردگار تو به بندگان هرگز ظلم و ستم نمى كند) (من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلام للعبيد).
بنابراين اگر آنها به اين كتاب و اين آئين بزرگ ايمان نياورند نه بخداوند زيانى مى رسانند، و نه به تو، چرا كه خوبيها و بديها همه به صاحبانش باز مى گردد و آنها هستند كه ميوه شيرين يا تلخ اعمال خويش را مى چينند.
نكته ها:
1 - اختيار و عدالت
جمله (و ما ربك بظلام للعبيد) دليل روشنى است بر مساءله اختيار، و آزادى اراده ، و بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نه بى جهت كسى را كيفر مى دهد، و نه بر مجازات كسى بدون دليل مى افزايد، برنامه او عدالت محض است ، چرا كه سرچشمه ظلم ، كمبودها و نقصانها، جهل و ناآگاهى ، و يا هواى نفس است ، و ذات پاك او از همه اين امور منزه مى باشد.
تعبير به (ظلام ) كه صيغه مبالغه و به معنى (بسيار ظلم كننده ) است ، در اينجا و در بعضى ديگر از آيات قرآن ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بى دليل از سوى خداوند بزرگ هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود، چرا كه از او هرگز چنين انتظارى نيست .
بعضى نيز گفته اند كه چون او بندگان فراوانى دارد اگر بر هر كس مختصر ستمى كند مصداق (ظلام ) خواهد بود (اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد).
به هر حال قرآن ، در اين آيات بينات خود قلم بطلان بر مكتب جبر را كه مايه اشاعه فساد، و امضاى انواع زشتيها، و نفى هر گونه تعهد و مسئوليت است مى كشد، همگان را در برابر اعمالشان مسئول مى شمرد، و نتائج اعمال هر كس
را در درجه اول متوجه خود او مى داند.
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از يارانش سؤ ال كرد:
هل يجبر الله عباده على المعاصى : (آيا خداوند بندگان را بر گناه مجبور مى كند)؟
فقال : لا، بل يخيرهم و يمهلهم حتى يتوبوا.
فرمود: (نه بلكه آنها را آزاد مى گذارد و مهلت مى دهد تا از گناه خويش ‍ توبه كنند).
مجددا سؤ ال مى كند: هل كلف عباده ما لا يطيقون ؟ (آيا بندگان خود را تكليف مالايطاق مى كند)؟
امام (عليه السلام ) فرمود: كيف يفعل ذلك و هو يقول : (و ما ربك بظلام للعبيد): (چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه خودش ‍ فرموده : پروردگار تو به بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد)؟
سپس امام (عليه السلام ) افزود: پدرم موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدرش جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) چنين نقل فرمود: من زعم ان الله يجبر عباده على المعاصى او يكلفهم ما لا يطيقون فلا تاكلوا ذبيحته ، و لا تقبلوا شهادته ، و لا تصلوا ورائه ، و لا تعطوه من الزكاة شيئا: (كسى كه گمان كند خداوند بندگان را مجبور بر گناه مى كند، يا تكليف ما لايطاق مى نمايد، از گوشت حيوانى كه او ذبح مى كند نخوريد، شهادتش را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات نيز چيزى به او ندهيد)! (خلاصه احكام اسلام را بر او جارى نكنيد).
حديث فوق ضمنا اشاره اى است به اين نكته ظريف كه مكتب جبر سر از (تكليف به ما لايطاق ) در مى آورد، چرا كه اگر انسان از يكسو مجبور به گناه
باشد، و از سوى ديگر او را از آن نهى كنند مصداق روشن تكليف به ما لايطاق است .
2 - گناه و سلب نعمت
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: و ايم الله ! ما كان قوم قط فى غض نعمة من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس ‍ بظلام للعبيد: (به خدا سوگند هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به واسطه گناهانى كه مرتكب شدند، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد)!
سپس افزود:
و لو ان الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم كل شارد و اصلح لهم كل فاسد:
(هر گاه مردم موقعى كه بلاها نازل مى شود، و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد، با صدق نيت رو به درگاه خدا آورند، و با قلبهائى آكنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشكل كنند، خداوند آنچه را از دستشان رفته به آنها باز مى گرداند، و هرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى كند).
و از اين بيان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشكار مى شود.
3 - چرا اينهمه بهانه مى گيرند
بدون شك زبان عربى از غنى ترين و پرمايه ترين زبانهاى دنيا است اما با اينحال عظمت قرآن از اين نظر نيست كه به زبان عربى است ، بلكه عربى بودن آن به خاطر اين است كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مى فرستد،
تا در درجه اول آنها ايمان بياورند و بعد دامنه آئين او به ديگران گسترش ‍ پيدا كند.
اما بهانه جويانى كه مانند كودكان هر روز مطلب غير منطقى تازه اى را مطرح مى كردند، و با حرفهاى كودكانه و ضد و نقيض خود نشان مى دادند كه به دنبال حق طلبى نيستند، يكروز مى گفتند چرا اين قرآن تنها به زبان عرب نازل شده ؟ آيا بهتر نبود همه يا قسمتى از آن به غير اين زبان بود تا ديگران نيز بهره گيرند؟ (در حالى كه آنها هدف ديگرى داشتند منظورشان اين بود كه توده مردم عرب از جاذبه فوق العاده محروم گردند).
و اگر اين خواسته آنها انجام مى شد، مى گفتند: چگونه او عرب است و كتابش غير عربى ؟
خلاصه هر روز به بهانه اى خود و ديگران را سرگرم و از راه حق باز مى داشتند.
اصولا (بهانه جويى ) هميشه دليل بر اين است كه انسان درد ديگرى دارد كه نمى خواهد آن را فاش بگويد، درد اين گروه نيز اين بود كه توده هاى مردم سخت مجذوب قرآن شده بودند، و لذا منافع آنها سخت به خطر افتاده بود، براى خاموش كردن نور اسلام به هر وسيله اى متوسل مى شدند.
پايان جزء 24 قرآن مجيد
آغاز جزء 25 قرآن مجيد آيه 47 سوره فصلت
آيه و ترجمه


إ ليه يرد علم الساعة و ما تخرج من ثمرت من اكمامها و ما تحمل من انثى و لاتضع إ لا بعلمه و يوم يناديهم اين شركاءى قالوا اذناك ما منا من شهيد (47)
و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل و ظنوا ما لهم من محيص (48)




ترجمه :

47 - اسرار قيامت (و لحظه وقوع آن ) را تنها خدا مى داند، هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود و هيچ مؤ نثى باردار نمى گردد و وضع حمل نمى كند مگر به علم و آگاهى او، و آن روز كه آنها را ندا مى دهد كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند:پروردگارا!) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم !
48 - و همه معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شود، و مى دانند هيچ پناهگاهى ندارند.
تفسير:
اسرار همه چيز نزد او است
در آخرين آيه بحث گذشته سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشاره ضمنى به مساءله ثواب و جزاى روز قيامت داشت .
در اينجا اين سؤ ال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گوئى كى خواهد آمد؟!
قرآن در آيات مورد بحث نخست در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: آگاهى بر زمان قيامت مخصوص خدا است (و علم آن تنها به خدا باز مى گردد) (اليه يرد علم الساعة ).
هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى نيز از آن آگاه نيست ، و بايد هم آگاه نباشند، تا هر لحظه همگان وقوع آن را احتمال دهند و اثر تربيتى خاص ‍ اين انتظار در همه مكلفين محفوظ باشد.
سپس مى افزايد: نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است ، علم به اسرار اين عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن او است (هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، و هيچ زن يا حيوان ماده اى باردار نمى گردد، و حمل خود را بر زمين نمى نهد مگر به علم و آگاهى پروردگار) (و ما تخرج من ثمرات من اكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ).
نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او.
(اكمام ) جمع (كم ) (بر وزن جن ) به معنى غلافى است كه روى
ميوه را مى پوشاند، و (كم ) (بر وزن قم ) به معنى آستينى است كه دست را مى پوشاند و (كمة ) (بر وزن قبه ) به معنى عرقچين است كه بر سر مى گذارند.
طبرسى در مجمع البيان مى گويد (تكمم الرجل فى ثوبه ) هنگامى گفته مى شود كه شخصى خود را در لباس بپوشاند.
فخر رازى در تفسير خود (اكمام ) را به پوستهاى تفسير مى كند كه ميوه در آن قرار دارد.
بعضى از مفسران نيز آن را به عنوان وعاء الثمرة (ظرف ميوه ) تفسير كرده اند
ظاهر اين است كه همه اين تفسيرها به يك معنى باز مى گردد، از آنجا كه يكى از ظريفترين و دقيقترين مسائل در جهان موجودات زنده مساءله بارور شدن در رحم و تولد آنها است قرآن مخصوصا روى آن تكيه كرده است ، چه در عالم جانداران و چه در گياهان .
آرى او است كه مى داند كدامين نطفه در كدامين رحم و در چه زمانى منعقد مى شود، و كى متولد مى گردد، كدام ميوه بارور مى گردد و كى غلاف و پوسته خود را مى شكافد و سر بيرون مى زند.
سپس مى افزايد: اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند، يا به باد استهزا مى گيرند، در آن روز كه قيامت برپا مى شود آنها را ندا مى دهد: كجا هستند شركائى كه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند: پروردگارا! ما به تو عرض كرديم كه هيچ گواهى بر گفته هاى خود نداريم (و يوم يناديهم اين شركائى قالوا آذناك ما منا من شهيد) و 4).
آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود، سخنانى كه از جهل و بيخبرى يا تقليد كوركورانه سرچشمه مى گرفت ، امروز بهتر از هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است .
و در اينحال مى بينند اثرى از معبودانى كه قبلا مى خواندند پيدا نيست (و همه محو و نابود شدند) (و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ).
اصلا صحنه قيامت آنچنان براى آنها وحشتناك است كه خاطره بتها نيز از نظرشان محو و نابود مى شود، همان معبودانى كه يكروز سر بر آستانشان مى نهادند براى آنها قربانى مى كردند، حتى گاه در راه آنها جان مى دادند، و پناهگاه روز بيچارگى و حلال مشكلات خود مى پنداشتند همه همچون سرابهائى محو مى شوند.
آرى (در آن روز مى دانند كه هيچ پناهگاهى و راه فرارى براى آنها وجود ندارد) (و ظنوا ما لهم من محيص ).
(محيص ) از ماده (حيص ) (بر وزن حيف ) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است ، و از آنجا كه محيص اسم مكان است اين كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد.
(ظنوا) از ماده (ظن ) در لغت معنى وسيعى دارد: گاه به معنى يقين ، و گاه به معنى گمان مى آيد، و در آيه مورد بحث به معنى يقين است ، چه اينكه آنها در آن روز يقين پيدا مى كنند كه راه فرار و نجاتى از عذاب الهى ندارند.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (ظن ) به معنى اعتقادى است كه از دليل و قرينه حاصل مى شود، اين اعتقاد گاه قوى مى شود و به مرحله يقين مى رسد و گاه ضعيف است و از حد گمان تجاوز نمى كند.
آيه و ترجمه


لا يسام الانسان من دعاء الخير و إ ن مسه الشر فيوس قنوط (49)
و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت إ لى ربى إ ن لى عنده للحسنى فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ (50)
و إ ذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و إ ذا مسه الشر فذو دعاء عريض (51)
قل ارايتم إ ن كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد (52)




ترجمه :

49 - انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت ) خسته نمى شود، و هر گاه شر و بدى به او رسد ماءيوس و نوميد مى گردد.
50 - و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده ، و گمان نمى كنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتى باشد) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است ! ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند (به زودى ) آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم .
51 - و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مى گرداند، و با حال تكبر از حق دور مى شود، ولى هرگاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن ) دارد.
52 - بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مى كند؟!
تفسير:
اين انسانهاى كم ظرفيت
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته درباره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده ، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم ظرفيت .
نخست مى فرمايد: (انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى شود) (لا يسئم الانسان من دعاء الخير).
هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد، هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود.
(اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى ماءيوس و نوميد مى شود) (و ان مسه الشر فيؤ س
قنوط).
منظور از انسان در اينجا (انسان تربيت نايافته )اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده ، انسانهائى كه بر اثر جهان بينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ماوراى آنرا ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.
آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و ماءيوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.
ضمنا بايد توجه داشت كه (دعاء) گاه به معنى خواندن كسى است ، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است ، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مى باشد، بنابراين لا يسئم الانسان من دعاء الخير: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمى شود.
در اينكه (يئوس ) و (قنوط) به يك معنى است ، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست در ميان مفسران گفتگو است :
بعضى هر دو را به يك معنى (براى تاءكيد) دانسته اند.
ولى بعضى (يئوس ) را از ماده (ياءس ) به معنى وجود نوميدى در درون قلب و (قنوط) را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته اند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياءس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت .
ولى آنچه از موارد استعمال واژه (ياءس ) و (قنوط) در قرآن مجيد به دست مى آيد اين است كه ياءس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مى رود، مثلا در داستان يوسف مى خوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از ياءس از رحمت الهى بر حذر داشت ، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا ماءيوس بودند و هم نشانه هاى ياءس را ظاهر كرده بودند (يوسف - 87).
و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مى خوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند: بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين : (ما تو را به حق بشارت داديم بنابراين ماءيوس ‍ نباش )! (حجر - 55).
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده ، مى فرمايد: (هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم ، مى گويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده ام ) (ولئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ).
اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته ، گفت : نه ، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم ! (قال انما اوتيته على علم عندى ) (قصص - 78).
در دنباله آيه مى افزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد) (و ما اظن الساعة قائمة ).
(و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است )! خدائى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرائى خواهد كرد! (و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ).
نظير اين مطلب در سوره كهف ، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت ، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است : آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمه هاى پر آب بود نقل مى كند: (ما اظن ان تبيد هذه ابدا - و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا): (من هرگز گمان نمى كنم قيامت برپا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت )!! (كهف - 35 و 36).
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه : ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم ) (فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ).
همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است : آنجا كه مى فرمايد: و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور: (هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مى گويد: مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر
برنخواهد گشت ، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى شود (هود- 10).
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت ، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است .
مى فرمايد: (هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى گرداند، و با تكبر از حق دور مى شود) (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ).
(اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى كند) (و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ).
(نا) از ماده (ناى ) (بر وزن راءى ) به معنى دور شدن مى باشد و هنگامى كه (جانب ) (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است ، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مى گردانند و با بى اعتنائى دور مى شوند.
(عريض ) به معنى پهن در مقابل طويل است ، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى برد.
شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون : (هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده ، يا نشسته ، يا ايستاده است ، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده ! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است )! (يونس - 12).
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است ، به هنگام روى آوردن نعمتها (حريص ) و (مغرور) و (فراموشكار)
و به هنگام پشت كردن نعمتها (ماءيوس ) و نوميد و (پر جزع ).
ولى در مقابل ، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آنچنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و ماءيوس ، آنها به مصداق رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله سودمندترين تجارتها، و پرفايده ترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مى دانند، آنها مى دانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است ، و شيرينيها آزمايش و امتحان الهى .
گاه تلخيها مجازات غفلتها است ، و نعمتها براى برانگيختن حس ‍ شكرگزارى بندگان .
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به (اذقنا) و (مسه ) شده ، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى شود، و راه غرور، يا نوميدى و ياءس را پيش ‍ مى گيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غوره اى ترش مى شوند و با مويزى شيرين .
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح ، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) ضمن دعاهائى كه در آن سرمشق به ياران خود مى دهد عرض مى كند: نسئل الله سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة ، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية ، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة :
(از خدا مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى دارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى گيرد) ( نهج البلاغه
خطبه 64).
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر كرده ، مى فرمايد: (به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آنكس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد)؟! (قل اراءيتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد).
البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست ، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اينكه : اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مساءله معاد واقعيت داشته باشد، آنگاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضعگيرى در برابر اين مكتب الهى .
اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليهمالسلام ) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده ، مى خوانيم : امام صادق (عليه السلام ) با (ابن ابى العوجاء) مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت ، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده ؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر
است ، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه السلام ) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من !
امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع ؟: (تو اينجا براى چه آمده اى )؟!
عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة !: (براى اينكه هم جسم ما عادت كرده ، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمنا نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم ، و سر تراشيدنها، و سنگ انداختنها را تماشا كنم !!)
امام فرمود: انت بعد على عتوك و ضلالك ، يا عبدالكريم !: (تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى ، اى عبد الكريم )!
او خواست شروع به سخن كند امام فرمود: (لا جدال فى الحج : (در حج جاى مجادله نيست و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:
ان يكن الامر كما تقول - و ليس كما تقول - نجونا و نجوت ، و ان يكن الامر كما نقول - و هو كما نقول - نجونا و هلكت !:
(اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (و خدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست ، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم ، و حق نيز همين است ، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى ).
(ابن ابى العوجاء) رو به همراهانش كرد و گفت : وجدت فى قلبى حزازة فردونى ، فروده فمات !: (در درون قلبم دردى احساس كردم ، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت )!.
نكته :
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : در آيات مورد بحث خوانديم : اذا مسه الشر فذو دعاء عريض : (هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد).
ولى در آيه 83 اسراء آمده است : و اذا مسه الشركان يؤ سا: (هنگامى كه بدى به او برسد ماءيوس مى شود) (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود).
سؤ ال اين است : دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است ، در حالى كه در آيه ديگر مى گويد او نوميد مى شود.
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤ ال مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى ماءيوس مى شوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از ياءس ، نوميدى از اسباب عادى است ، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (ذو دعاء عريض ) تقاضاى از خداوند نيست ، بلكه جزع و فزع فراوان است ، شاهد اين سخن آيه 20 سوره معارج است كه مى فرمايد: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا: (انسان حريص آفريده شده ، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى كند).
يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كم ظرفيت دست مى دهد، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى كنند، و فرياد و جزع و فزع سر مى دهند، اما چيزى نمى گذرد كه حالت ياءس ‍ سراسر وجود آنها را فرا گرفته ماءيوس و خاموش مى شوند.
آيه و ترجمه


سنريهم ءايتنا فى الافاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق اء و لم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد (53)
اءلا إ نهم فى مرية من لقاء ربهم اءلا إ نه بكل شى ء محيط (54)




ترجمه :

53 - به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است ، آيا كافى نيست كه او بر همه چيز شاهد و گواه است .
54 - آگاه باشيد: آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند، ولى خداوند به همه چيز احاطه دارد.
تفسير:
نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك
در اين دو آيه كه سوره فصلت با آن پايان مى گيرد، به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است اشاره شده آيه اول درباره توحيد (يا قرآن ) سخن مى گويد و آيه دوم درباره معاد.
در آيه اول مى فرمايد: (ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان ، و همچنين در درون جان خود آنها، به آنان ، نشان مى دهيم ،
تا براى آنها روشن شود كه خداوند حق است ) (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ).
(آيات آفاقى ) همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه بر آنها حاكم است ، و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش ، و موجودات گوناگون اسرار آميزش ، كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود، و هر يك آيه و نشانه است بر حقانيت ذات پاك او.
و (آيات انفسى ) همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران ، و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد، كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
درست است كه اين آيات قبلا به اندازه كافى از سوى پروردگار ارائه شده ، اما با توجه به جمله (سنريهم ) كه (فعل مضارع ) و دليل بر استمرار است ، اين ارائه به طور مستمر ادامه دارد، و اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند هر زمان كشف تازه و ارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت ، چرا كه اسرار اين جهان پايان پذير نيست !
تمام كتابهاى علوم طبيعى و انسانشناسى در تمام ابعادش (علم تشريح ، فيزيولوژى ، روانشناسى ، روانكاوى ) و علوم مربوط به شناخت گياهان و حيوانات ، و مواد آلى طبيعت ، و هيئت ، و غير آن ، در حقيقت همه كتب توحيد و معرفة الله هستند، چرا كه عموما پرده از روى اسرار شگفتانگيزى بر مى دارند كه بيانگر علم و حكمت و قدرت بيپايان آفريننده اصلى اين جهان است .
گاه يكى از اين علوم ، بلكه يك رشته از دهها رشته از يكى از اين علوم ،
تمام عمر يك دانشمند را به خود اختصاص مى دهد، و در پايان مى گويد: افسوس كه هنوز از اين رشته چيزى نمى دانم ، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانيم رهنمون گرديده !
و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جمله زيبا و پر معناى ديگرى تكميل كرده ، مى افزايد: (آيا براى آنها كافى نيست كه خداوند شاهد و گواه بر هر چيز است ) (او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد).
چه شهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خود را بر پيشانى همه موجودات نوشته است ، بر صفحه برگهاى درختان ، در لابلاى گلبرگها، در ميان طبقات اسرار آميز مغز، و بر روى پرده هاى ظريف چشم ، بر صفحه آسمان و بر قلب زمين ، و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است .
آنچه در بالا گفته شد يكى از دو تفسير معروف و مشهور اين آيه است كه بر طبق اين تفسير گفتگوى آيه تمام پيرامون مساله توحيد و ظهور آيات حق در آفاق و انفس است .
اما تفسير ديگر ناظر به اعجاز قرآن است ، و خلاصه اش چنين است كه خداوند در اين آيه مى گويد: ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزيره عرب ، و مناطق ديگر جهان ، و در مورد خود اين مشركان ، به آنها نشان مى دهيم ، تا بدانند اين قرآن بر حق است .
نشانه هاى آفاقى مانند پيروزى اسلام در ميدانهاى مختلف نبرد، و در ميدان مبارزه منطقى ، و سپس نقاط مختلفى كه آئين اسلام آنجا را گشود، و بر افكار مردم
حاكم گرديد، و همان جمعيتى كه در مكه به هنگام نزول اين آيات به ظاهر آنچنان در اقليت قرار داشتند كه توانائى هيچگونه فعاليت مثبتى براى آنها وجود نداشت آرى همانها به فرمان پروردگار هجرت كردند و در مدت كوتاهى همه جا زير پرچم آنها در آمد، و مكتب آنها از سوى گروه عظيمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت .
و آيات انفسى پيروزى مسلمانان بر مشركان مكه در جنگ بدر، و در روز فتح مكه ، و نفوذ نور اسلام در قلب بسيارى از آنها بود.
اين آيات آفاقى و انفسى نشان داد كه قرآن مجيد بر حق است .
همان خدائى كه بر همه چيز شاهد و گواه است بر حقانيت قرآن نيز از اين طريق گواهى داد.
هر يك از اين دو تفسير قرائن و مرجحاتى دارد، ولى با توجه به ذيل آيه و آيه بعد تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
در تفسير اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون قابل ملاحظه نبود از
ذكر آنها صرفنظر كرديم .
آخرين آيه اين سوره ، سرچشمه اصلى بدبختيهاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده ، مى گويد: (آگاه باشيد كه آنها از ملاقات پروردگار و رستاخيز در شك و ترديدند) (الا انهم فى مرية من لقاء ربهم ).
و چون ايمان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى زنند، و تن به هر كار ننگينى مى دهند، پرده هاى غفلت و غرور بر قلب آنها افتاده ، و فراموشى ملاقات پروردگار آنها را از اوج عظمت انسانيت به سقوط كشانده است .
اما آنها بايد بدانند كه (خداوند به هر چيزى احاطه دارد) (الا انه بكل شى ء محيط).
همه اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است ، و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد.
(مريه ) (بر وزن (جزيه ) و هم بر وزن (قريه ) آمده است ) و به معنى ترديد در تصميم گيرى است ، و بعضى آن را به معنى شك و شبهه عظيم مى دانند، ريشه اصلى اين لغت را از (مريت الناقه ) به معنى فشار دادن پستان شتر بعد از گرفتن شير است ، به اين اميد كه بقايائى در آن باشد، و چون اين كار با شك و ترديد صورت مى گيرد اين كلمه به معنى (شك و ترديد) آمده است .
و اگر به مجادله (مراء) گفته مى شود، نيز به خاطر اين است كه انسان مى كوشد آنچه را در ذهن طرف است بيرون آورد.
در حقيقت جمله اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفار در مورد معاد، از جمله اينكه : چگونه ممكن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد؟ و چه كسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع كند؟ و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همه انسانها در طول تاريخ بشر است .
قرآن در پاسخ همه اين سؤ الات مى گويد: خدائى كه به همه چيز احاطه دارد تمام اين مسائل براى او روشن است ، و دليل بر احاطه علمى او بر همه چيز تدبير او نسبت به همه اشياء است ، چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بيخبر باشد؟!
بعضى از مفسران اين آيه را نيز مربوط به مساله توحيد دانسته اند، نه معاد و گفته اند: منظور اين است كه اين استدلالها در زمينه توحيد پروردگار اين گروه كافر لجوج را سودى نمى بخشد، چرا كه آنها روشنترين دليل توحيد يعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چيز منكرند، با اينحال چگونه مى توانند از دلائل توحيد بهره گيرند؟!.
ولى با توجه به اينكه تعبير (لقاء الله ) در قرآن مجيد معمولا كنايه از قيامت مى باشد اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.
نكته ها:
1 - برهان (نظم ) و برهان (صديقين )
مى دانيم فلاسفه از ميان دلائل توحيد به دو دليل اهميت زيادى مى دهند: نخست برهان (نظم ) سپس برهان (صديقين ).
برهان نظم چنانكه از نامش پيداست از نظام عالم هستى و اسرار و دقايق آن به مبدء علم و قدرتى كه آن را ايجاد و تدبير نموده ، رهنمون مى گردد، و قرآن مجيد پر است از استدلال به اين دليل روشن ، و در همه جا نمونه هائى از آيات حق را در آسمان و زمين ، و عالم حيات ، و موجودات مختلف ، بيان مى كند، و از آن طريق آشكارى به سوى ذات پاكش مى گشايد.
اين دليل براى همه قشرها قابل درك است ، و هر كس به مقدار فهم و معلومات
خود مى تواند از آن بهره گيرد، بزرگترين دانشمندان به مقدار فهمشان و افراد كم سواد و بى سواد نيز به مقدار دركشان .
ولى برهان (صديقين ) برهانى است كه با آن از ذات به (ذات ) مى رسند و از وجود واجب تعالى به او پى مى برند، و به تعبير ديگر در اينجا ممكنات و مخلوقات واسطه اثبات وجود او نيستند، بلكه خود ذات او دليل بر ذات پاكش مى شود، و مصداق يا من دل على ذاته بذاته مى گردد، و يا مصداق شهد الله انه لا اله الا هو (خداوند گواهى مى دهد كه معبودى غير از او نيست ).
اين استدلال يك استدلال پيچيده فلسفى است كه جز آگاهان به مبادى آن نمى توانند به عمق آن پى برند، و منظور ما در اينجا شرح و بسط آن نيست كه جاى آن كتب فلسفى است ، بلكه منظور تنها بيان اين حقيقت است كه بعضى از مفسران آغاز آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق ) را اشاره به برهان نظم و علت و معلول دانسته اند، و ذيل آن را (ا و لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد) اشاره برهان صديقين ، ولى قرينه روشنى در خود آيه بر اين مطلب وجود ندارد.
2 - حقيقت احاطه خداوند به همه چيز
هرگز نبايد تصور كرد كه احاطه خداوند به همه موجودات فى المثل شبيه احاطه هواى پيرامون كره زمين به كره زمين است ، كه اين احاطه دليل بر محدوديت است ، بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چيز معنى بسيار دقيقتر و لطيفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس او است .
به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش ‍ نيست ،
و بقيه موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند.
اين احاطه همان حقيقتى است كه در كلمات عميق امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه اول نهج البلاغه به اين عبارت بيان شده است : (مع كل شى ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة ): (خداوند با همه چيز است اما نه اينكه قرين آنها باشد، و مغاير با همه چيز است نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد).
و اين شايد همان است كه امام حسين (عليه السلام ) در آن دعاى پر محتوا و غراء و شيواى عرفه بيان فرموده : ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك ، حتى يكون هو المظهر لك ؟، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك ؟ و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا! و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا.
الهى ! آيا براى موجودات ديگر ظهورى است كه براى تو نيست تا آنها نشان دهنده تو باشند؟!
كى پنهان شدى تا نياز به دليلى داشته باشى كه دلالت بر وجودت كند؟ و كى دور شده اى كه آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟!
كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند، و زيانكار باد تجارت بنده اى كه نصيبى از حب و عشق تو ندارد!.
** كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را؟ @@ كى گشته اى نهفته كه پيدا كنم تو را؟!\\
** با صدهزار جلوه برون آمدى كه من @@ با صدهزار ديده تماشا كنم تو را\\
3 - آيات (آفاقى ) و (انفسى )
ما هر چه را بتوانيم انكار كنيم نمى توانيم وجود يك نظام حساب شده شگفت انگيز را در عالم هستى ، در اطراف خود، و در وجود خودمان ، انكار كنيم ، گاه يك دانشمند در تمام عمرش به مطالعه ساختمان و اسرار چشم يا مغز يا قلب مى پردازد، و كتابهاى زيادى كه درباره هر يك از اينها نوشته شده مطالعه مى كند و باز هم معترف است كه هنوز اسرار ناگشوده درباره اين موضوعات فراوان است .
وانگهى نبايد فراموش كرد كه علوم دانشمندان امروز محصول مطالعات متراكم ميليونها دانشمند در طول تاريخ بشر است .
و به اين ترتيب در همه جا و بر هر چه بنگريم آثار علم و قدرت بى پايانى را در ماوراى آنها مى بينيم ، و هر گياهى كه از زمين رويد (وحده لا شريك له ) گويد، و دل هر ذرهاى را كه بشكافيم آفتابى در ميان آن مى بينيم .
بد نيست از موضوعات مهم و پيچيده جهان چشم بر بنديم ، و به موضوعات ساده و به اصطلاح پيش پا افتاده رو آوريم تا ببينيم همانها نيز دلائل روشنى براى اثبات وجود آن مبداء بزرگند.
بد نيست در اينجا دو مثال بياوريم :
1 - حتما مى دانيد در كف پاى هر انسانى گودى مخصوصى است كه به هيچوجه چيز مهمى به نظر نمى رسد، اما وقتى مى شنويم كه در معاينات مخصوص سربازى جوانانى را كه ندرتا فاقد اين گودى كف پا هستند از سربازى معاف مى كنند و يا به كارهاى دفترى مى گمارند متوجه مى شويم كه همين موضوع بسيار ساده چه نقشى حساسى در وجود انسان دارد كه با نداشتن آن به هنگام ايستادن زود خسته مى شود، و به هنگام راه رفتن توانائى لازم براى سربازى را ندارد، اينجاست كه اعتراف مى كنيم همه چيز در عالم حساب شده است حتى
گودى كف پا.
2 - در درون چشم و دهان انسان چشمه هاى جوشانى است كه دقيقا تنظيم شده و از روزنه بسيار ظريف و باريكى در تمام طول عمر و بدون وقفه دو مايه كاملا مختلف روان است ، كه اگر نمى بود نه انسان قدرت ديدن داشت ، و نه توانائى بر سخن گفتن و جويدن و بلعيدن غذا، و به تعبير ديگر بدون اين دو موضوع ظاهرا كوچك زندگى براى انسان غير ممكن است .
اگر سطح چشم دائما مرطوب نباشد گردش حدقه سخت آزار دهنده و غير ممكن است ، و برخورد پلكها با سطح چشم آن را مى خراشد، بلكه آن را از حركت باز مى دارد!
اگر زبان و گلو و دهان مرطوب نباشد نه سخن گفتن ممكن است و نه فرو بردن غذا،تجربه كرده ايد كه وقتى كمى دهان و گلوى انسان خشك مى شود حرف زدن و حتى تنفس كردن و غذا خوردن براى او چقدر مشكل مى شود؟ تا چه رسد به اينكه به كلى اين آب قطع گردد.
درون بينى نيز بايد دائما مرطوب باشد تا برخورد مداوم هوا و عبور آن به آسانى صورت گيرد.
جالب اينكه از روزنه باريكى كه فاضلاب چشم محسوب مى شود آبى كه از غده هاى اشكى مى جوشد سرازير بينى مى شود و آن را مرطوب نگه مى دارد، اگر يكروز اين روزنه بسيار ظريف و باريك بسته شود - چنانكه در بعضى از بيماران مى بينيم - دائما سيلابى از آب چشم بر صورت جارى است و منظره زننده و وضع مزاحمى دارد.
و اگر تناسب چشمه هاى اشك با كشش اين روزنه ها نيز به هم خورد باز همين موضوع تكرار مى شود.
در مورد غده هاى بزاقى دهان نيز مساله همين است كمبود آن زبان و دهان
و گلو را خشك و فزونى آن مزاحم سخن گفتن و موجب جريان آب از دهان به خارج است .
تركيب آب چشم كه طعم شورى دارد چنان است كه بافتهاى ظريف چشم را كاملا حفظ مى كند، و به هنگام نشستن گرد و غبار و اشياء ديگر بر چشم به طور خودكار فوران مى يابد و موجود مزاحم را به بيرون پرتاب مى كند.
اما تركيب آب دهان طعم ديگرى ندارد، تا طعم غذاها حفظ شود و املاحى در آن وجود دارد كه عامل بسيار مؤ ثرى براى هضم غذا است .
اگر در جنبه هاى فيزيكى و شيميائى اين دو چشمه جوشان و نظام دقيق و حساب شده و ظرافتها و منافع و بركات آن بينديشيم يقين خواهيم كرد كه نمى تواند عامل تصادف كور و كر به وجود آورنده آن باشد، مطالعه همين يك آيه انفسى به ظاهر كوچك كافى است كه براى ما تبيين كند او حق است (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم ليتبين لهم انه الحق ).
امام صادق (عليه السلام ) در حديث معروف توحيد مفضل كه پر است از ذكر آيات آفاقى و انفسى پروردگار در اشاره كوتاه و پر معنى به اين مطلب مى فرمايد: اى مفضل ! تامل الريق و ما فيه من المنفعة ، فانه جعل يجرى جريانا دائما الى الفم ، ليبل الحلق و اللهواة فلا يجف ، فان هذه المواضع لو جعلت كذلك كان فيه هلاك الانسان ، ثم كان لا تستطيع ان يسيغ طعاما اذا لم يكن فى الفم بلة تنفذه ، تشهد بذلك المشاهدة :
(در آب دهان و منافعى كه در آن وجود دارد بينديش ، اين آب به طور دائم به سوى دهان سرازير است تا حلق و زبان كوچك را (كه نقش ‍ مهمى در بلع غذا دارد) مرطوب نگهدارد و خشك نشود چرا كه اگر اين اعضا خشك شوند انسان هلاك مى شود و اصولا هنگامى كه در دهان رطوبتى نباشد نمى تواند غذائى فرو برد تجربه و مشاهده گواه بر اين معنى است ).
از جسم انسان كه بگذريم روح او كانون عجائبى است كه همه دانشمندان را حيران كرده ، و از اين آيات بينات هزاران هزار در عالم هستى وجود دارد كه همه گواهى مى دهند (انه الحق ).
اينجاست كه بياختيار با سيد الشهداء حضرت امام حسين (عليه السلام ) همصدا شده مى گوئيم (عميت عين لا تراك ) خداوندا! كور باد چشمى كه تو را نبيند!
پايان سوره فصلت