گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیستم
سوره شوري


مقدمه
اين سوره داراى پنجاه و سه آيه است و همه آن در مكه نازل شده (جز چند آيه كه محل گفتگو است
محتواى سوره شورى
نامگذارى اين سوره به اين نام به خاطر آيه 38 است كه مسلمانان را دعوت به مشورت در امور مى كند، اما از اين كه بگذريم اين سوره ضمن داشتن محتواى عمومى سوره هاى مكى ، يعنى بحث از مبداء و معاد و قرآن و نبوت ، بحثهاى مختلفى دارد كه به طور خلاصه چنين است :
بخش اول : كه مهمترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد بحث پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران از اين طريق مرموز است ، كه مى توان گفت بر تمام سوره سايه افكنده ، با آن آغاز مى شود، و با آن پايان مى يابد، و در لابلاى سوره نيز از آن سخن به ميان آمده ، و به تناسب آن ، بحثهائى پيرامون قرآن و نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آغاز شروع رسالت از زمان نوح (عليه السلام ) مطرح شده .
بخش دوم : اشاراتى است پر معنى به دلائل توحيد، و آيات خداوند در آفاق و انفس كه بحث وحى را تكميل مى كند،و همچنين بحثهائى از توحيد ربوبيت .
بخش سوم : اشاراتى به مساءله معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد اين بخش نسبت به بخشهاى ديگر در اين سوره كم است .
بخش چهارم : يك سلسله مباحث اخلاقى است كه با ظرافت مخصوصى بيان شده ، گاه به ملكات برجسته اى همچون استقامت و توبه و عفو و گذشت و شكيبائى و فرونشاندن آتش خشم يا تعبيرات لطيفى دعوت مى كند.
و گاه از ملكات رذيله اى همچون طغيان به هنگام رو آوردن نعمتهاى الهى ، و لجاجت ، و دنيا پرستى ، و جزع و فزع به هنگام بروز مشكلات ، با عبارات زنده اى نهى مى كند.
و در نهايت مجموعه اى است كامل و داروئى است شفا بخش براى رهروان راه حق .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء سورة حم عسق كان ممن تصلى عليه الملائكة ، و يستغفرون له و يسترحمون : (كسى كه سوره (شورى ) را تلاوت كند از كسانى است كه فرشتگان بر او رحمت مى فرستند و براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنند).
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (كسى كه سوره شورى را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب محشور مى شود، تا به پيشگاه خدا مى آيد، مى فرمايد: بنده من ! قرائت سوره حم ، عسق را تداوم دادى ، در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى ، اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد هيچگاه از قرائت آن خسته نمى شدى ، ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد، سپس ‍ دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى ويژه بهشتى ).
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


ح (1)
عسق (2)
كذلك يوحى إ ليك و إ لى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم (3)
له ما فى السموت و ما فى الا رض و هو العلى العظيم (4)
تكاد السموت يتفطرن من فوقهن و الملئكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الا رض اءلا إ ن الله هو الغفور الرحيم (5)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - عسق .
3 - اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند،
4 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بلند مرتبه و بزرگ است .
5 - نزديك است آسمانها (به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان ) از بالا متلاشى شوند، فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند، و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند، آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير:
نزديك است آسمانها متلاشى شود!
باز در اين سوره با حروف مقطعه روبرو مى شويم ، حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصلترين اشكال منعكس شده ، يعنى پنج حرف (حم ، عسق ).
(حم ) در آغاز هفت سوره قرآن مجيد است (سوره هاى مؤ من ، فصلت ، شورى ، زخرف ، دخان ، جاثيه ، احقاف ) منتها در خصوص ‍ سوره شورى (عسق ) نيز بر آن افزوده شده است .
كرارا گفته ايم درباره تفسير حروف مقطعه قرآن سخن بسيار گفته شده و هر يك از مفسران در اين زمينه بحثهاى فراوانى دارند، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى يازده تفسير براى حروف مقطعه قرآن شده است كه قسمتهاى قابل توجه آن را ما قبلا در آغاز سوره هاى (بقره )، (آل عمران )، (اعراف ) و (مريم ) آورده ايم ، ولى بعضى ديگر از اين تفسيرها چندان قابل ملاحظه ، نيست ، لذا از ذكر آن چشم پوشيديم .
ولى پاره اى ديگر از آنها را كه تا حدى قابل ملاحظه است در اينجا مى آوريم هر چند دليل قاطعى براى اثبات آن در دست نيست .
از جمله اينكه (حروف مقطعه ) براى خاموش ساختن كفار و جلب توجه مردم به محتواى قرآن بوده ، زيرا مشركان لجوج مخصوصا به يكديگر توصيه كرده بودند هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن ميخواند كسى گوش به آن فرا ندهد،
و با ايجاد سر و صدا و غوغا نگذارند صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گوش مردم برسد، لذا خداوند در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن (29 سوره ) حروف مقطعه را كه مطلب نوظهورى بوده و جلب توجه مى كرده ، قرار داده است .
علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه ) احتمال ديگرى ابداع كرده است كه آنرا دوازدهمين تفسير براى اين حروف مى توان شمرد هر چند خود او آنرا به عنوان يك احتمال و حدس بيان نموده است .
و خلاصه آن چنين است : هنگامى كه سوره هائى را كه با (حروف مقطعه ) آغاز مى شود مورد دقت قرار مى دهيم مى بينيم سوره هائى كه با يكنوع حروف مقطعه آغاز مى شود مطالب مشتركى دارند، فى المثل سوره هائى كه با (حم ) شروع مى شود بلافاصله بعد از آن جمله (تنزيل الكتاب من الله ) يا چيزى كه به معنى آن است قرار گرفته ، و سوره هائى كه با (الر) شروع مى شود بعد از آن (تلك آيات الكتاب ) و يا شبيه آن است .
و سوره هائى كه با (الم ) آغاز مى گردد به دنبال آن (ذلك الكتاب لا ريب فيه ) يا مفهوم آن است .
از اينجا مى توان حدس زد كه ميان حروف مقطعه ، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است ، تا آنجا كه مثلا سوره اعراف كه با (المص ) شروع شده مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى (الم ) و سوره (ص ) است .
البته اين ارتباط ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد، و افهام عادى به آن راه نيابد.
و شايد اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم و با هم مقايسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود.
تفسير ديگرى كه قبلا نيز به آن اشاره كرده ايم اين است كه اين حروف ممكن است اشارات و رموزى براى نامهاى خدا و نعمتهاى او، و مسائل ديگر باشد، فى المثل در سوره مورد بحث سوره شورى (ح ) را اشاره به رحمن (م ) را به مجيد (ع ) را به عليم (س ) را به قدوس و (ق ) را به قاهر دانسته اند.
گرچه بعضى به اين سخن ايراد كرده اند كه اگر منظور از رموز اين است كه ديگرى آگاه نشود اين معنى در حروف مقطعه صادق نيست ،چرا كه اين نامهاى بزرگ خدا در آيات ديگر با صراحت آمده ، ولى بايد توجه داشت كه اشارات و رموز هميشه براى محرمانه ماندن مطالب نيست ، بلكه گاه جنبه علامت اختصارى دارد، اين معنى در گذشته وجود داشته و در عصر ما نيز بسيار گسترش پيدا كرده است به طورى كه نامهاى بسيارى از مؤ سسات و تشكيلات بزرگ به صورت حروف مقطعه است كه هر كدام را از آغاز يك كلمه انتخاب نموده ، سپس با هم تلفيق كرده اند.
بعد از حروف مقطعه ، طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود، مى فرمايد: (اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند) (كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم ).
در حقيقت (كذلك ) اشاره به محتواى اين سوره و مطالب بلند و والاى آن است .
سرچشمه وحى همه جا يكى است ، و آن علم و قدرت پروردگار است ، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است ، هر چند
در خصوصيات آن بر حسب نياز زمان و مسير تكاملى انسانها تغييراتى رخ مى دهد.
قابل توجه اينكه در آيات مورد بحث به هفت وصف از اوصاف كمال خداوند اشاره شده است كه هر كدام از آنها به نحوى در مساءله وحى دخالت دارد، از جمله دو وصفى است كه در همين آيه مى خوانيم (عزيز و حكيم ).
عزت و قدرت شكست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانائى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد، و حكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد جمله (يوحى ) (وحى مى فرستد) به حكم اينكه فعل مضارع است دليل بر استمرار وحى از آغاز خلقت آدم تا عصر پيامبر خاتم است .
سپس مى افزايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بلند مرتبه و با عظمت است ) (له ما فى السماوات و ما فى الارض و هو العلى العظيم ).
مالكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشد، بلكه به تدبير امر آنها بپردازد، و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند، و اين سومين وصف از هفت وصف كمال او است .
(علو مقام ) و (عظمت ) او كه چهارمين و پنجمين اوصاف او در اين آيات است اشاره به اين است كه او هيچگونه نياز و حاجتى به اطاعت و بندگى بندگان
ندارد، و اگر برنامه هائى براى آنان تنظيم كرده و از طريق وحى فرستاده است تنها براى اين است كه بر بندگان جودى كند.
در آيه بعد مى افزايد (نزديك است آسمانها (به خاطر نزول اين وحى بزرگ از سوى خداوند بزرگ - يا - به خاطر نسبتهاى ناروائى كه مشركان و كفار به ذات پاك او مى دادند و بتها را شريك او مى شمردند) از بالا متلاشى شوند) (تكاد السماوات يتفطرن من فوقهن ).
اين جمله چنانكه اشاره كرديم دو گونه تفسير دارد كه براى هر كدام شاهدى در دست است : نخست اينكه در ارتباط با مساله وحى كه موضوع بحث آيات گذشته بود مى باشد، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره حشر آمده لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله : (هر گاه اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم به خاطر خوف خداوند خاشع و از هم شكافته مى ديدى )!
آرى اين كلام خدا است كه نزولش از آسمانها لرزه بر آنها مى افكند نزديك است آنها را از هم متلاشى سازد، اگر بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافت چرا كه سخنى است عظيم از سوى خداوندى حكيم ، تنها قلب اين انسان لجوج و خيره سر است كه در برابر آن نرم و تسليم نمى شود!
ديگر اينكه نزديك است آسمانها به خاطر شرك و بت پرستى اين مشركان كه پستترين موجودات را همرديف مبداء بزرگ عالم هستى قرار مى دهند از هم متلاشى گردد.
تفسير اول متناسب آيات مورد بحث در زمينه وحى است و تفسير دوم
متناسب با آيه 90 و 91 سوره مريم مى باشد كه بعد از ذكر گفتار ناهنجار كفار كه براى خدا فرزند قائل شدند، مى فرمايد: تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا: (نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم پاره شود، و زمين بشكافد، و كوهها به شدت فرو ريزد، چرا كه آنها براى خداوند رحمن فرزندى قائل شدند). اين دو تفسير در عين حال با هم منافاتى ندارد، و مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد.
در اينكه چگونه آسمانها و كوهها كه موجوداتى جامدند در برابر عظمت وحى يا گفتار ناهنجار مشركان ممكن است از هم بشكافند تفسيرهاى متعددى وجود دارد كه شرح آن را در سوره مريم ذيل آيات فوق آورده ايم ، و خلاصه اش چنين است :
مجموعه عالم هستى ، از جماد و نبات و غير آن ، داراى يكنوع عقل و شعور است ، هر چند ما آن را درك نمى كنيم ، و بر همين اساس تسبيح و حمد خدا مى گويند، و در برابر كلام او خاضع و خاشعند.
يا اينكه اين تعبير كنايه از عظمت و اهميت مطلب است ، مثل اينكه مى گوئيم حادثه به قدرى عظيم بود كه گوئى آسمان و زمين بر سر ما خراب كردند.
سپس در دنباله آيه مى افزايد: (فرشتگان تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند) (و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ).
رابطه اين جمله با جمله قبل بنا بر تفسير اول چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا بجا مى آورند، و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند، و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است ، و احيانا ممكن است براى مؤ منان لغزشهائى پيش آيد، مى گويد آنها به يارى مؤ منان مى شتابند، و براى لغزشهاى
آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.
اما بنا بر تفسير دوم تسبيح و حمد ملائكه براى تنزيه خداوند از نسبت شرك به او است ، و استغفارشان نيز براى مشركانى است كه بيدار شده و ايمان آورده اند، و راه توحيد را يافته و به سوى پروردگار يكتا باز گشته اند.
جائى كه فرشتگان براى اين گناه بزرگ در مورد گروه با ايمان استغفار كنند به طريق اولى براى ساير گناهان آنها نيز استغفار خواهند كرد و شايد مطلق بودن آيه نيز به همين دليل است .
نظير اين بشارت بزرگ در آيه 7 سوره مؤ من نيز آمده است : الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك : (حاملان عرش الهى و فرشتگانى كه پيرامون آن هستند تسبيح و حمد پروردگارشان مى گويند، و براى مؤ منان استغفار مى كنند، و مى گويند: پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته ، مؤ منانى را كه از راه تو پيروى كردند بيامرز).
در پايان اين آيه به ششمين و هفتمين اوصاف پروردگار كه آنهم در زمينه غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤ منان دارد اشاره كرده مى فرمايد: (آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است ) (الا ان الله هو الغفور الرحيم ).
و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مساءله وحى بيان مى كند، و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤ منان ، بلكه علاوه بر آمرزش ‍ رحمتش را نيز بر آن مى افزايد كه فضل او عظيم است .
درباره حقيقت وحى در پايان همين سوره به تناسب آيه 51 - 52 سخن
خواهيم گفت .
نكته :
آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند؟
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، و آن اينكه : جمله (و يستغفرون لمن فى الارض ) در اينجا مطلق است ، و نشان مى دهد كه فرشتگان براى تمام اهل زمين استغفار مى كنند، اعم از مؤ من و كافر، آيا اين معنى ممكن است ؟
پاسخ اين سؤ ال را آيه 7 سوره مؤ من داده است ، زيرا مى گويد يستغفرون للذين آمنوا بنابراين شرط آن ايمان است ، بعلاوه آنها معصومند و هرگز براى كسانى كه زمينه آمرزش ندارند تقاضاى محال نمى كنند.
آيه و ترجمه


و الذين اتخذوا من دونه اءولياء الله حفيظ عليهم و ما اءنت عليهم بوكيل (6)
و كذلك اءوحينا إ ليك قرءانا عربيا لتنذر اءم القرى و من حولها و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير (7)
و لو شاء الله لجعلهم اءمة وحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظلمون ما لهم من ولى و لا نصير (8)




ترجمه :

6 - كسانى كه غير خدا را ولى خود انتخاب كردند خداوند حساب همه اعمال آنها را نگهميدارد، و تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى .
7 - و اينگونه قرآنى عربى (فصيح و گويا) بر تو وحى كرديم ، تا ام القرى و كسانى را كه اطراف آن هستند انذار كنى ، و آنها را از روزى كه همه خلائق دور آن روز جمع مى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى همان روز كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش !
8 - و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد (و اجبارا هدايت مى كرد،
ولى هدايت اجبارى فايده اى ندارد) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند و براى ظالمان ولى و ياورى نيست .
تفسير:
قيامى از (ام القرى )
به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مساءله شرك شده ، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته مى گويد: (كسانى كه غير خدا را ولى خود برگزيدند خداوند حساب اعمال آنها را نگهميدارد، و از نياتشان آگاه است ) (و الذين اتخذوا من دونه اولياء الله حفيظ عليهم ).
تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد.
سپس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى ) (و ما انت عليهم بوكيل ).
وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت ، و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است شبيه اين جمله در قرآن فراوان است : لست عليهم بمصيطر: (تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى ) (غاشيه - 22).
ما انت عليهم بجبار: (تو موظف به اجبار آنها نيستى ) (ق - 45).
و ما جعلناك عليهم حفيظا: (تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى ) (انعام - 107).
ما على الرسول الا البلاغ : (رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد) (مائده - 99).
و بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان و عمل صالح در همين است ، و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.
بار ديگر به مساءله وحى باز مى گردد، و اگر در آيات قبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهائى وحى است ، مى فرمايد: (اينگونه قرآنى عربى فصيح و گويا بر تو وحى كرديم تا ام القرى (مكه ) و كسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى ) (و كذلك اوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها).
(و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى ) (و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه ).
از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى (در بهشتند، و گروهى در آتش سوزان دوزخ ) (فريق فى الجنة و فريق فى السعير).
تعبير (كذلك ) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه همانگونه كه بر انبياى پيشين به زبان خودشان وحى فرستاديم بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحى كرديم (بنابراين (كذلك ) اشاره به جمله (و الى الذين من قبلك ) مى باشد).
و نيز مى تواند اشاره به جمله بعد باشد، يعنى وحى ما بر تو اينگونه است : به صورت قرآنى عربى با هدف انذار.
درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله (فريق فى الجنة و فريق فى السعير) استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر هم انذار است و هم بشارت ، ولى از آنجا كه تاءثير (انذار) در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميقتر است ، در آيه ، دو بار فقط روى (انذار) تكيه شده ، با اين تفاوت كه در مرحله اول سخن از انذار شوندگان است ، و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آن بترسند يعنى دادگاه قيامت .
روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد
است .
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا از جمله (لتنذر ام القرى و من حولها) استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن انذار مردم مكه و اطراف آن است ؟ آيا اين تعبير با جهانى بودن اسلام تضاد ندارد؟!
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : كلمه (ام القرى ) كه يكى از نامهاى مكه است از دو واژه تركيب يافته (ام ) كه در اصل به معنى اساس و ابتدا و آغاز هر چيزى است ، و مادر را هم به همين جهت (ام ) مى گويند كه اساس و اصل فرزندان است .
و (قرى ) كه جمع (قريه ) به معنى هرگونه آبادى و شهر است ، اعم از شهرهاى بزرگ و كوچك يا روستاها، و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد.
اكنون ببينيم چرا (مكه ) را (ام القرى ) ناميده اند؟ (مادر و اصل همه آباديها).
روايات اسلامى تصريح مى كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكيها تدريجا سر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است ).
اين روايات مى گويد: نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد كعبه بود، و سپس خشكيهاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض (گسترش زمين ) ياد شده است .
با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه (مكه ) اصل و اساس و آغاز همه
آباديهاى روى زمين است ، بنابراين هر گاه گفته شود (ام القرى و من حولها) پيداست كه تمام مردم روى زمين را شامل مى شود.
از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت :
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست مامور بود بستگان نزديك خود را انذار كند، چنانكه در آيه 214 سوره شعرا مى خوانيم : و انذر عشيرتك الاقربين ، تا هستهبندى اسلام محكم شود، و آماده گسترش ‍ گردد.
سپس در مرحله دوم پيامبر مامور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنانكه در آيه 3 سوره فصلت آمده : (قرآنا عربيا لقوم يعلمون ) اين قرآنى است عربى براى قومى كه مى فهمند و درك مى كنند.
و در آيه 44 سوره زخرف نيز آمده است : و انه لذكر لك و لقومك : (اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است ).
هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم قوى و مستحكم شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماموريت گسترده ترى يافت ، و مامور انذار جهانيان شد، چنانكه در آيه اول سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند (و آيات فراوان ديگر).
و به خاطر همين ماموريت بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت ، و كسراها و قيصرها و نجاشيها را به اسلام دعوت كرد.
و نيز بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براى تبليغ اسلام بعد از او به همه جهان گام نهادند، و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند.
در اينكه چرا روز قيامت (يوم الجمع ) ناميده شده ، تفسيرهاى متعددى وجود دارد:
گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود.
گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد.
و يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مى شود.
ولى ظاهر اين است كه منظور اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است از اولين و آخرين ، همانگونه كه در آيه 50 سوره واقعه آمده است : قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم : (بگو اولين و آخرين همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند).
و از آنجا كه جمله (فريق فى الجنة و فريق فى السعير) بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود، در آيه بعد مى افزايد: (اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد،و به حكم اجبار هدايت مى كرد و مؤ من مى ساخت ). (و لو شاء الله لجعلهم امة واحدة ).
اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند معيار كمال انسانى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش ، و در نهايت اختيار و آزادى طى كند.
آيات قرآن پر است از دلائل اختيار و آزادى اراده انسان ، اصولا امتياز انسان از جانداران ديگر همين مساءله است ، و اگر آزادى انسان از او گرفته شود در حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است !
اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده ، و راه تكامل را به
صورت نامحدود به روى او گشوده است ، اين سنت غير قابل تغيير الهى است .
و عجيب است كه گروهى بيخبر هنوز طرفدار مكتب جبرند، و در عين حال دم از مكتب انبيا مى زنند، در حالى كه قبول جبر مساوى است با نفى تمام محتواى مكتب انبيا، نه تكليف مفهومى خواهد داشت ، نه سؤ ال و جواب ، نه اندرز و نصيحت ، و به طريق اولى نه ثواب و عقاب !
نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند و نه پشيمانى مفهومى خواهد داشت ، و نه اصلاح اشتباهات گذشته .
سپس به مساله مهم ديگرى در اين رابطه ميپردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند: (ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمان ولى و ياورى نيست ) (و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير).
با توجه به اينكه گروه دوزخى را با وصف (ظلم ) مشخص مى كند روشن مى شود كه منظور از (من يشاء) (هر كس را بخواهد) در جمله اول گروهى است كه ظالم نيستند.
به اين ترتيب (عادلان ) بهشتى اند، و غرق در رحمت خدا، و ظالمان دوزخيند.
اما بايد توجه داشت كه (ظالم ) در اينجا، و در بسيارى ديگر از آيات قرآن ، معنى وسيع و گسترده اى دارد، و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كرده اند،بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده ، يا آنها كه در عقيده منحرفند، نيز ظالمند، و چه ظلمى برتر از شرك و كفر است ؟ لقمان به فرزندش مى گويد: يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم : (فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است ) (لقمان - 13).
در آيه ديگر مى خوانيم : الا لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون : (آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است ، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند، و آن را دگرگون مى سازند، و به آخرت ايمان ندارند.
در مورد فرق ميان (ولى ) و (نصير) بعضى گفته اند (ولى ) كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما (نصير) مفهومى اعم دارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (ولى ) اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت و بدون درخواست ، حمايت و كمك مى كند، و نصير فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.
آيه و ترجمه


اءم اتخذوا من دونه اءولياء فالله هو الولى و هو يحى الموتى و هو على كل شى ء قدير (9)
و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه إ لى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و إ ليه اءنيب (10)
فاطر السموت و الا رض جعل لكم من اءنفسكم اءزوجا و من الا نعم اءزوجا يذرؤ كم فيه ليس كمثله شى ء و هو السميع البصير (11)
له مقاليد السموت و الا رض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر إ نه بكل شى ء عليم (12)




ترجمه :

9 - آيا آنها غير خدا را ولى خود برگزيدند در حالى كه ولى تنها خداوند است ، و او است كه مردگان را زنده مى كند، و او است كه بر هر چيزى توانا است .
10 - در هر چيز اختلاف كنيد داوريش با خدا است ، اين است خداوند پروردگار من ، بر او توكل كرده ام ، و به سوى او باز مى گردم :
11 - او آفريننده آسمانها و زمين است ،و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد، و جفتهائى از چهارپايان آفريد، و شما را به اين وسيله (به وسيله همسران ) تكثير مى كند، همانند او چيزى نيست ، و او شنوا و بينا است :
12 - كليدهاى آسمان و زمين از آن او است ، روزى را براى هر كس ‍ بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد محدود مى سازد، او از همه چيز آگاه است .
تفسير:
ولى مطلق خدا است
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولى و ياورى جز خداوند نيست ، در آيات مورد بحث براى تاءييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند.
نخست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد: (آيا آنها غير خدا را ولى خود قرار دادند)؟ (ام اتخذوا من دونه اولياء).
با اينكه (ولى تنها اوست ) (فالله هو الولى ). پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند.
چرا كه دلائل ولايت او با بيان اوصاف كماليهاش در آيات پيشين روشن شد، خداوندى كه عزيز و حكيم است ، خداوندى كه مالك و على و عظيم است ، پروردگارى كه غفور و رحيم مى باشد اين اوصاف هفتگانه اى كه گذشت خود بهترين دليل براى انحصار ولايت در او است .
سپس به دليل ديگرى پرداخته مى گويد: (او است كه مردگان را حيات مى بخشد) (و هو يحيى الموتى ).
و چون معاد و رستاخيز به دست او است ، و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است ، بنابراين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غير او. سپس به ذكر دليل سومى پرداخته ، مى گويد: (او است كه بر هر چيزى قادر و توانا است ) (و هو على كل شى ء قدير).
اشاره به اينكه شرط اصلى (ولى ) دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى او است .
و در آيه بعد چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد: در هر چيز اختلاف كنيد داورى و حكمش با خدا است و تنها او است كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد (و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه الى الله ).
آرى يكى از شؤ ون ولايت آن است كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد، آيا بتها و شياطينى كه معبود واقع شده اند توانائى بر چنين كارى دارند؟ يا اين كار مخصوص خداوندى است كه هم حكيم و آگاه به طرق حل هرگونه اختلاف است ، و هم قادر است حكم و داورى خود را اجرا كند، پس ‍ خداوند عزيز و حكيم بايد حاكم باشد نه غير او.
گرچه بعضى از مفسران خواستهاند مفهوم (ما اختلفتم فيه من شى ء) را محدود به اختلاف در تاويل آيات متشابه ، يا فقط مخاصمات و اختلافات حقوقى بدانند، ولى مفهوم آيه گسترده است ، و هر گونه اختلافى چه در معارف الهى و عقائد، و چه در احكام تشريعى ، و چه در مسائل حقوقى و قضائى ، و يا غير آن در ميان انسانها روى دهد به حكم آنكه معلوماتشان محدود و ناچيز است بايد از سرچشمه فيض ‍ علم حق و از طريق وحى برطرف گردد.
بعد از ذكر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند از قول پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: (اين است خداوند پروردگار من با اين اوصاف كماليه ) (ذلكم الله ربى ).
(و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيدهام ، بر او توكل كردم
و به سوى او در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها باز مى گردم ) (عليه توكلت و اليه انيب ).
قابل توجه اينكه جمله (ذلكم الله ربى ) اشاره به ربوبيت مطلقه خداوند يعنى مالكيت تواءم با تدبير مى كند، و مى دانيم ربوبيت داراى دو شاخه است : شاخه تكوينى كه به اداره نظام آفرينش باز مى گردد، و شاخه تشريعى كه بيانگر احكام و وضع قوانين و ارشاد مردم وسيله سفيران الهى است .
و بر اين اساس به دنبال آن ، دو مساءله (توكل ) و (انابه ) مطرح شده است ، كه اولى واگذارى امور خويش در نظام تكوين به خدا است و دومى باز گشت ، در امور تشريعى به او است (دقت كنيد).
آيه بعد مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار باشد، يا دليلى بر مقام ربوبيت و شايستگى او براى توكل و انابه ، مى فرمايد: (او است كه آسمانها و زمين را به وجود آورده است ) (فاطر السماوات و الارض ).
(فاطر) از ماده (فطر) (بر وزن سطر) در اصل به معنى شكافتن چيزى است ، در مقابل (قط) كه به قول بعضى به معنى قطع عرضى است ، گوئى به هنگام آفرينش موجودات پرده تاريك عدم شكافته مى شود، و هستيها از آن بيرون مى آيند به همين مناسبت هنگامى كه غلاف خوشه خرما شكافته مى شود و خوشه از آن سر بر مى آورد به آن (فطر) (بر وزن شتر) مى گويند.
البته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد، چرا كه خالقيت خداوند شامل همه
آنها است .
سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته مى گويد: (براى شما همسرانى از جنس خودتان قرار داد، و همچنين از چهارپايان جفتهائى آفريد، و شما را بدينوسيله تكثير مى كند) (جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤ كم فيه ).
اين خود يكى از نشانهاى بزرگ تدبير پروردگار و ربوبيت و ولايت او است كه براى انسانها همسرانى از جنس خودشان آفريده ، كه از يكسو مايه آرامش روح و جان او هستند، و از سوى ديگر مايه بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او.
گرچه قرآن با توجه به خطاب (يذرؤ كم ) (شما انسانها را تكثير مى كند) اين معنى را در مورد انسان بيان داشته ، ولى ناگفته پيداست كه اين حكم از نظر تكثير مثل در مورد چهارپايان و موجودات زنده ديگر نيز جارى است ، در واقع خداوند نخواسته است در يك خطاب جمع كند، و از مقام والاى او بكاهد، لذا خطاب را تنها به انسانها كرده ، تا حكم بقيه نيز به تبع انسانها روشن شود.
در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده مى فرمايد: (هيچ چيزى همانند او نيست ) (ليس كمثله شى ء).
اين جمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن به هيچيك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد، زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق (معرفة الله ) قرار دارد همان پرتگاه
تشبيه است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند، اين امر سبب مى شود كه به (دره شرك ) سقوط كنند.
به تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غير او است محدود و متناهى است از هر نظر، از نظر عمر، قدرت ، علم ، حيات ، اراده ، فعل ، و خلاصه همه چيز، و اين همان خط (تنزيه ) و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است .
به همين دليل بسيارى از مفاهيمى كه در مورد غير خداوند ثابت است در مورد ذات پاك او اصلا معنى ندارد، فى المثل بعضى از كارها براى ما (آسان ) است و بعضى (سخت )، بعضى از اشياء از ما (دور) است و بعضى (نزديك ) بعضى از حوادث در (گذشته ) واقع شده و بعضى در (حال ) يا (آينده ) واقع مى شود، همچنين بعضى (كوچك ) است و بعضى (بزرگ ) چرا كه وجود ما محدود است و با مقايسه موجودات ديگر با آن اين مفاهيم پيدا مى شود، اما براى وجودى كه از هر نظر بى نهايت است و ازل و ابد را همه در بر گرفته ، اين معانى تصور نمى شود، دور و نزديكى درباره او نيست ، همه نزديكند، مشكل و آسانى وجود ندارد، همه آسان است ، آينده و گذشته اى نيست ، همه براى او حال است ، و قابل توجه اينكه درك اين معانى نياز به دقت و خالى كردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است مى باشد.
به همين دليل مى گوئيم : شناخت اصل وجود خدا آسان است ، اما شناخت صفات او مشكل !
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الا سواء (موجودات بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، قوى و ضعيف ، همه در خلقتش يكسانند، و در برابر قدرت
او بى تفاوت ).
و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد: (او شنوا و بينا است ) (و هو السميع البصير).
آرى او هم خالق است ، و هم مدبر، هم شنوا است و هم بينا، و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد، به همين دليل بايد تنها در سايه ولايت و ربوبيت او قرار گرفت ، و قيد بندگى غير او را از خود برداشت .
در آخرين آيه مورد بحث سخن از سه قسمت ديگر از صفات فعل و ذات پروردگار است كه هر كدام مساله ولايت و ربوبيت او را در بعد خاصى نشان مى دهد:
نخست مى فرمايد (كليدهاى آسمانها و زمين در دست او است ) (له مقاليد السماوات و الارض ).
بنابراين هر كس هر چه دارد از او است ، و هر چه مى خواهد بايد از او بخواهد، نه تنها (كليدها) بلكه (خزائن ) آسمانها و زمين نيز از آن او است (و لله خزائن السماوات و الارض ) (منافقون - 7).
(مقاليد) جمع مقليد (بر وزن اقليد) به معنى كليد است ، و اين كلمه در بسيارى از مواقع به صورت كنايه از تسلط كامل بر چيزى به كار مى رود، گفته مى شود كليد اين كار در دست من است ، يعنى راه و برنامه و شرايط پيروزى آن همه در اختيار من قرار دارد و (درباره ريشه اين لغت و ويژگيهاى آن بحث مشروحترى در ذيل آيه 63 سوره زمر در جلد 19 آورده ايم ).
در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل ، مى افزايد: (روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد تنگ
و محدود مى سازد) (يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر).
از آنجا كه خزائن عالم در دست او است تمام رزق و روزيها نيز در قبضه قدرت او قرار دارد، و بر طبق مشيتش كه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند.
و از آنجا كه بهره مند ساختن همه موجودات زنده از روزيها نياز به علم و آگاهى از مقدار، احتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد، در آخرين توصيف اضافه مى كند: (او به همه چيز دانا است ) (انه بكل شى ء عليم ).
درست همانند مطلبى كه در آيه 6 سوره هود آمده است : و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين : (هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است ، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است ).
و به اين ترتيب در چهار آيه مورد بحث يازده وصف ديگر از اوصاف كماليه پروردگار (اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل ) بيان شده است :
وصف ولايت مطلقه او، احياى مردگان ، توانائى بر همه چيز، خالقيت آسمانها و زمين ، آفرينش همسران و تكثير انسانها، عدم وجود مثل و مانند براى او، شنوا بودن ، بينا بودن ، سلطه بر خزائن آسمان و زمين ، رزاقيت ، و علم او به همه چيز.
صفاتى كه از نظر بيان مكمل يكديگر، و همه دليلى بر ولايت و ربوبيت او و در نتيجه طريقى است براى اثبات توحيد عبادت .
نكته ها:
1 - شناخت صفات خدا
از آنجا كه علم و دانش ما بلكه تمام هستى ما محدود است هرگز نمى توانيم به كنه و حقيقت ذات خداوند كه نامحدود است ، برسيم چرا كه آگاهى از كنه چيزى به معنى احاطه بر او است ، چگونه موجود محدود مى تواند احاطه بر ذات نامحدودى پيدا كند، همچنين شناخت كنه (صفات ) خدا كه عين ذات او است نيز براى موجود محدودى همچون ما امكان پذير نيست .
بنابراين آنچه ما از ذات و صفات خدا مى دانيم يك علم اجمالى است ، و بيشتر بر محور آثارش دور مى زند.
از سوى ديگر چون الفاظ ما براى رفع نيازمنديهاى زندگى روزمره ما وضع شده ، هرگز نمى تواند بيانگر ذات و صفات نامحدود حق باشد، لذا الفاظ علم و قدرت و حيات و ولايت و مالكيت و ساير الفاظى كه بيانگر صفات ثبوتيه و سلبيه او است رنگ ديگرى به خود مى گيرد، و اينجاست كه گاه به تعبيراتى برخورد مى كنيم كه در يك نظر سطحى متناقض و متضاد است ، اما با دقت روشن مى شود كه همه بيانگر يك واقعيت است .
مثلا مى گوئيم خداوند هم (اول ) است و هم (آخر) هم (ظاهر) است و هم (باطن ) با همه چيز است اما همراه آنها نيست ، و جدا از همه چيز است اما بيگانه از آنها نيست .
البته اگر با معيار مفاهيم اين الفاظ در موجودات محدود و ممكن سخن بگوئيم چيزى كه اول است نمى تواند آخر باشد، و چيزى كه ظاهر است نمى تواند باطن باشد، ولى هنگامى كه اين الفاظ را در افق ذات بى نهايت او مى انديشيم مى بينيم همه با هم جمع است ، چرا كه موجود نامتناهى در عين اول بودن آخر و در عين ظاهر بودن باطن است .
اينجاست كه مى گوئيم مهم در شناخت اوصاف جمال و جلال او اين است كه به اين حقيقت توجه داشته باشيم (هيچ چيز مثل او نيست ، و او نيز شبيه به هيچ چيز نيست ) (ليس كمثله شى ء).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) اين حقيقت را به وضوح در خطبه هاى نهج البلاغه بازگو كرده است ، آنجا كه مى فرمايد: ما وحده من كيفه ، و لاحقيقته اصاب من مثله ، و لا اياه عنى من شبهه ، و لا صمده من اشار اليه و توهمه :
(آنكس كه براى او كيفيت قائل شود او را يكتا ندانسته ، و كسى كه براى او مثل و مانندى قرار دهد به حقيقت ذاتش پى نبرده .
و هر كس او را شبيه چيزى بشمرد او را قصد نكرده .
و آنكس كه به او اشاره كند يا در وهم و انديشه خويش آورد او را از ابعاد منزه ندانسته )!.
در جاى ديگر مى فرمايد: كل مسمى بالوحدة غيره قليل : (هر چيز نام وحدت بر آن گذارده شود موجود كمى است ، جز او كه وحدتش دليل بر عظمت نامتناهى اوست ).
كوتاه سخن اينكه بايد در باب صفات خدا هميشه با چراغ (ليس ‍ كمثله شى ء) (چيزى همانند او نيست ) حركت كرد، و در پرتو (لم يكن له كفوا احد) (هيچكس همانند و شبيه او نيست ) به ذات پاكش ‍ نگريست ، و تعبير (سبحان الله ) در عبادات و غير عبادات اشاره اى به همين حقيقت است .
2 - يك نكته ادبى
با توجه به اينكه (كاف ) در جمله (ليس كمثله شى ء) كاف تشبيه است
و به معنى مثل مى آيد جمله چنين معنى مى دهد: (همانند مثل او چيزى نيست ) اين تكرار سبب شده كه بسيارى از مفسران (كاف ) را زائده بدانند كه معمولا براى تاءكيد مى آيد، و در كلمات فصحاء فراوان است .
ولى در اينجا تفسير لطيفترى وجود دارد و آن اينكه گاه گفته مى شود: مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند، يعنى مثل تو با اين شجاعت ، با اين عقل و هوش و درايت نبايد از ميدان حوادث بگريزد (خلاصه كسى كه اوصاف تو را دارد بايد چنين و چنان باشد).
در آيه مورد بحث نيز معنى چنين مى شود: مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى پايان و... همانندى نخواهد داشت .
اين نكته نيز قابل توجه است كه به گفته بعضى از ارباب لغت چند واژه داريم كه همه معنى مثل را مى رساند، اما هيچكدام جامعيت مفهوم آن را ندارد:
(ند) (بر وزن ضد) در جائى گفته مى شود كه فقط منظور شباهت در جوهر و ماهيت است .
(شبه ) در جائى كه تنها سخن از كيفيت در ميان است .
(مساوى ) تنها در موردى گفته مى شود كه بحث از كميت است .
(شكل ) در جائى به كار مى رود كه قدر و مساحت مطرح است .
ولى (مثل ) مفهوم گسترده و عامى دارد كه همه اين مفاهيم در آن جمع است ، لذا هنگامى كه خداوند اراده مى كند هرگونه شبيه و نظير را از ذات خود نفى كند مى فرمايد (ليس كمثله شى ء).
3 - چند يادآورى درباره روزى بخشى خداوند
الف - معيار گستردگى و تنگى روزى - هرگز نبايد تصور كرد كه وسعت رزق دليل بر محبت خداوند، و يا تنگى معيشت دليل بر خشم و غضب او است ، زيرا خداوند گاه انسان را به وسعت روزى آزمايش مى كند، و اموال سرشارى در اختيار او قرار مى دهد، و گاه با تنگى معيشت ميزان مقاومت و پايمردى او را روشن مى سازد، و آنها را از اين طريق پرورش مى دهد.
گاه ثروت زياد مايه بلا و عذاب جان صاحبان آنهاست ، و هرگونه آرامش ‍ و استراحت را از آنها مى گيرد چنانكه قرآن مجيد در آيه 55 سوره توبه مى گويد: فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون : (فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنان را به اين وسيله در زندگى دنيا مجازات كند و در حال كفر بميرند)!
در جاى ديگر مى گويد: ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون : (آيا آنها چنين مى پندارند كه اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم براى اين است كه درهاى خيرات را به رويشان بگشائيم ، چنين نيست ، آنها نمى فهمند) (مومنون - 55 - 56).
ب - تقدير روزى تضادى با تلاشها ندارد - نبايد از آياتى كه در زمينه تقدير و اندازه گيرى روزى به وسيله پروردگار آمده چنين استنباط كرد كه تلاشها و كوششها نقشى در اين زمينه ندارد، و اينها را بهانه تنبلى و فرار از زير بار مسؤ ليتها و مجاهدتها در مقياس فرد و اجتماع قرار داد، كه اين پندار بر ضد آيات فراوانى از قرآن مجيد است كه سعى و كوشش و تلاش را معيار موفقيتها شمرده است .
هدف اين است كه با تمام تلاشها و كوششها باز به روشنى مى بينيم دست
ديگرى نيز در كار است كه گاه نتيجه تلاشها بر باد مى رود و گاه به عكس ، تا مردم فراموش نكنند در پشت عالم اسباب دست قدرت مسبب الاسباب كار مى كند و در هر حال محروميتهاى ناشى از تنبلى و سستى را هرگز نبايد به حساب تقسيم روزى از ناحيه خداوند گذارد، چرا كه خود فرموده روزى را به تناسب تلاشها وسعت مى دهم .
ج - روزى تنها به معنى مواهب مادى نيست - روزى معنى وسيعى دارد كه روزيهاى معنوى را نيز در بر مى گيرد، بلكه روزى اصلى همين روزى معنوى است ، در دعاها تعبير به رزق در مورد روزيهاى معنوى بسيار به كار رفته است ، در مورد حج مى گوئيم : الهم ارزقنى حج بيتك الحرام .
در مورد و توفيق اطاعت و دورى از معصيت آمده : الهم ارزقنى توفيق الطاعة و بعد المعصية ...
در دعاهاى روزه ماه رمضان مى خوانيم اللهم ارزقنى فيه طاعة الخاشعين (دعاى روز 15) و همچنين در مواهب معنوى ديگر.
د - قرآن و اسباب فزونى روزى : قرآن چند امر را معرفى كرده كه خود درسى سازنده براى تربيت انسان است ، در يكجا مى گويد: لئن شكرتم لازيدنكم (هرگاه شكر نعمتها را بجا آوريد (و آن را در مصرف واقعى صرف كنيد) نعمت را بر شما افزون مى كنم ) (ابراهيم - 7).
در جاى ديگر مردم را به تلاش دعوت كرده ، مى گويد هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه (او كسى است كه زمين را تسليم و خاضع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه رويد و از رزق آن استفاده كنيد) (ملك - 15).
در جاى ديگر تقوى و درستكارى را معيار گشايش روزى قرار داده مى فرمايد و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض
(هرگاه مردم روى زمين ايمان آورند و تقوا پيشه كنند بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم ) (اعراف - 96).
ه - تنگى رزق و مسائل تربيتى : گاه تنگى رزق به خاطر جلوگيرى از طغيان مردم است ، چنانكه در آيه 27 شورى (همين سوره ) مى خوانيم : و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض :
(هر گاه خداوند روزى را بر مردم گشاده دارد راه ظلم و طغيان پيش ‍ مى گيرند)!
ز - قرآن تاءكيد دارد كه انسانها روزى بخش خود را تنها خدا بدانند و از غير او تقاضا نكنند، و به دنبال اين ايمان و توكل بر نيرو و تلاش وسعى خود متكى باشند در آيه 3 فاطر آمده است : هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض : (آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد) و در آيه 17 عنكبوت مى خوانيم : فابتغوا عندالله الرزق : (تنها روزى را نزد خدا بجوئيد). و به اين ترتيب روح بى نيازى و ترك وابستگى و اباى نفس را در انسانها زنده مى كند.
در مورد تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى و اسباب و سرچشمه هاى روزى بحثهاى مشروحى در جلد 11 صفحه 310 به بعد ( ذيل آيه 71 نحل ) و در جلد 9 صفحه 18 به بعد (ذيل آيه 6 - هود) داشتيم .
آيه و ترجمه


شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اءوحينا إ ليك و ما وصينا به إ برهيم و موسى و عيسى اءن اءقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعوهم إ ليه الله يجتبى إ ليه من يشاء و يهدى إ ليه من ينيب (13)
و ما تفرقوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك إ لى اءجل مسمى لقضى بينهم و إ ن الذين اءورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب (14)




ترجمه :

13 - آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود، و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد. خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، و كسى را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند.
14 - آنها پراكنده نشدند مگر بعد از علم و آگاهى ، و اين تفرقه جوئى بخاطر انحراف از حق بود (و عداوت و حسد) و اگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود
كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد و كسانى كه بعد از آنها وارثان كتاب شدند از آن در شك و ترديدند، شكى تواءم با بدبينى و سوء ظن .
تفسير:
آئين تو عصاره آئين همه انبياست
از آنجا كه بسيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است و در آيات قبل نيز از همين موضوع سخن به ميان آمده ، آيات مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست ، دعوت تمام پيامبران الوالعزم است ، نه تنها اصل توحيد بلكه تمام اصول دعوت انبيا در مسائل بنيادى در همه اديان آسمانى يكى بوده است .
مى فرمايد: (خداوند آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نخستين پيامبر اولوالعزم نوح توصيه كرده بوده ) (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا).
(همچنين آنچه را بر تو وحى فرستاديم ، و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم ) (و الذين اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ).
و به اين ترتيب آنچه در شرايع همه انبيا بوده و در شريعت تو است و (آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى )!
تعبير (من الدين ) نشان مى دهد كه هماهنگى شرايع آسمانى تنها در مساءله توحيد و يا اصول عقائد نيست ، بلكه مجموعه دين الهى از نظر اساس و ريشه همه جا يكى است ، هر چند تكامل جامعه انسانى ايجاب مى كند كه تشريعات و قوانين فرعى هماهنگ با تكامل انسانها رو به تكامل رود تا به حد نهائى و خاتم اديان رسد.
به همين دليل در آيات ديگر قرآن شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد اصول كلى عقائد و قوانين و وظايف در همه اديان يكسان بوده .
مثلا در شرح حال بسيارى از انبيا در قرآن مجيد مى خوانيم كه نخستين دعوتشان اين بود يا قوم اعبدوا الله .
و در جاى ديگر مى خوانيم و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله : (ما در هر امتى رسولى را فرستاديم تا به مردم بگويند خداوند يگانه را پرستش كنيد).
انذار به رستاخيز نيز در دعوت بسيارى از انبيا آمده است (انعام 130، اعراف 59، شعراء 135، طه 15، مريم 31).
موسى و عيسى و شعيب (عليه السلام ) از نماز سخن مى گويند (طه 14، مريم 31 هود 87) ابراهيم دعوت به حج مى كند (حج 27).
و روزه در همه اقوام پيشين بوده است (بقره 183).
لذا در دنباله آيه به عنوان يك دستور كلى به همه اين پيامبران بزرگ مى افزايد: (به همه آنها توصيه كرديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد) (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ).
توصيه به دو امر مهم : نخست برپا داشتن آئين خدا در همه زمينه ها (نه تنها عمل كردن بلكه اقامه و احياى آن ).
دوم پرهيز از بلاى بزرگ ، يعنى تفرقه و نفاق در دين .
و به دنبال آن مى افزايد: (هر چند اين دعوت شما، بر مشركان سخت گران است ) (كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ).
آنها بر اثر جهل و تعصب ساليان دراز آنچنان به شرك و بت پرستى خو گرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايه وحشت آنها است ، بعلاوه در شرك منافع نامشروع سران مشركان محفوظ است ، در حالى كه
توحيد مايه قيام مستضعفان مى گردد و جلو هواپرستيها و مظالم آنها را مى گيرد.
ولى با اين حال همانگونه كه گزينش پيامبران به دست خدا است ، هدايت مردم نيز به دست او است (خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، و كسى را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند) (الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب ).
در اين آيه نكته هائى است كه بايد به آن توجه داشت :
1 - (شرع ) از ماده (شرع ) (بر وزن زرع ) در اصل به معنى راه روشن است ، راه ورود به نهرها را نيز (شريعه ) مى گويند، سپس اين كلمه در مورد اديان الهى و شرايع آسمانى به كار رفته ، چرا كه راه روشن سعادت در آن است ، و طريق وصول به آب حيات ايمان و تقوى و صلح و عدالت است .
و از آنجا كه آب مايه پاكيزگى و طهارت و حيات است اين واژه تناسب روشنى با آئين الهى كه از نظر معنوى همين كارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانيت مى كند دارد.
2 - در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده (نوح و ابراهيم و موسى عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چرا كه پيامبران اولو العزم يعنى صاحبان دين و آئين جديد تنها اين پنج تن هستند، و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر.
3 - در آغاز از نوح ياد شده ، چرا كه نخستين شريعت يعنى آئينى كه داراى همه گونه قوانين عبادى و اجتماعى بود از او آغاز گشت و پيامبران پيش از او برنامه و دستورات محدودى داشتند.
و به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى سخنى از كتب آسمانى قبل از نوح نيامده است .
4 - قابل توجه اينكه در ذكر اين پنج تن نخست از نوح (عليه السلام ) سخن به ميان آمده ، سپس از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از ابراهيم (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) اين ترتيب بندى به خاطر اين است كه نوح به خاطر آغازگر بودنش در آغاز قرار گرفته ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر عظمتش بلافاصله بعد از او و ديگران به ترتيب زمان ظهور بعد از آنها.
5 - اين نكته نيز قابل توجه است كه در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعبير به اوحينا اليك (وحى بر تو فرستاديم ) مى كند، اما درباره سايرين تعبير به (توصيه ) شده است ، شايد اين تفاوت تعبير براى اهميت اسلام نسبت به ساير اديان آسمانى است .
6 - در پايان آيه ، در مورد چگونگى گزينش پيامبران تعبير به (من يشاء) (هر كس را بخواهد) كه اشاره سر بسته اى است به شايستگيهاى وجودى رسولان الهى .
اما در مورد امتها تعبير به (من ينيب ) (كسى كه به سوى خدا بازگردد، و از گناه توبه كند و از در اطاعت در آيد) تا معيار هدايت الهى و شرايط آن براى همگان روشن گردد و راه وصول به درياى رحمتش را بيابند.
در حديث قدسى آمده است : من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا و من اءتانى يمشى ، اتيته هرولة : (كسى كه يك وجب به سوى من آيد من يك ذراع به سوى او مى روم ، و كسى كه آهسته به سوى من بيايد من شتابان به سوى او مى روم )!.

اين احتمال نيز در تفسير جمله اخير داده شده است كه (اجتباء) و گزينش مخصوص انبيا نيست ، بلكه تمام بندگان خالص و مخلص را كه داراى مقام والاى الهى بودند شامل مى گردد.
و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولوالعزم عدم تفرقه در دين است و مطمئنا همه آنها روى اين مساءله تبليغ كردند، اين سؤ ال پيش ‍ مى آيد پس سرچشمه اينهمه اختلافات مذهبى از كجا است ؟
آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، سرچشمه اصلى اختلافات دينى را چنين بيان مى كند: (آنها راه تفرقه را پيش نگرفتند مگر بعد از آنكه اتمام حجت بر آنها شد، و علم و آگاهى كافى به آنها رسيد، و اين تفرقه جوئى به خاطر حب دنيا و رياست و ظلم و حسد و عداوت بود) (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ).
آرى دنيا پرستان ستمگر، و حسودان كينه توز، در برابر آئين يكپارچه انبيا قيام كردند، و هر گروهى را به راهى نمودند، تا پايه هاى رياست خود را تقويت كنند، و منافع دنياى خويش را تاءمين نمايند، و حسادتها و عداوتهاى خود را با مؤ منان راستين و مكتب انبيا آشكار سازند، ولى تمام اينها بعد از اتمام حجت بود.
به اين ترتيب سرچشمه اختلافهاى مذهبى جهل و بيخبرى نبود، بلكه بغى و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود.
(دانشمندان دنيا طلب ) و (عوامهاى متعصب و كينه توز) دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند.
اين آيه پاسخ روشنى است به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده ، و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ ببار آورده است ، زيرا اگر
دقت شود مذهب هميشه عامل وحدت و يكپارچگى در محيط خود بوده (همانگونه كه در مورد اسلام و قبايل حجاز و حتى اقوام خارج از جزيره عرب تحقق يافت و به اختلافات پايان و امت واحدى ساخت ).
ولى سياستهاى استعمارى در ميان مردم تفرقه ايجاد كرد، به اختلافات دامن زد، و مايه خونريزى شد، افزودن سليقه هاى شخصى و تحميل آن بر مذاهب آسمانى خود يك عامل بزرگ ديگر تفرقه بود كه آنهم از (بغى ) مايه مى گرفت .
(بغى ) به گونهاى كه در ريشه اصلى لغوى آن ذكر كرده اند (درخواست تجاوز و انحراف از خط ميانه و تمايل به افراط و تفريط) است ، خواه به اين درخواست جامه عمل پوشيده شود يا نه ، گاه در كميت چيزى است ، و گاه در كيفيت ، و به همين مناسبت غالبا به معنى ظلم و ستم به كار مى رود.
گاهى نيز به معنى هر گونه (طلب و تقاضا) هر چند امر خوب و شايسته اى باشد آمده است .
لذا (راغب ) در (مفردات ) (بغى ) را به دو شعبه تقسيم مى كند شعبه (ممدوح ) و (مذموم ) كه اولى تجاوز از حد عدالت و رسيدن به احسان و ايثار، و تجاوز از واجبات و رسيدن به مستحبات است ، و دومى تجاوز از حق و تمايل به باطل است .
سپس قرآن مى افزايد: (اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد، طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز) (و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ).
آرى دنيا سراى آزمون و پرورش و تكامل است ، و اين بدون آزادى عمل امكان پذير نيست ، اين فرمان تكوينى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان
بوده و دگرگونى در آن راه ندارد، اين طبيعت زندگى دنيا است ، ولى از امتيازات سراى آخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است لذا از قيامت تعبير به (يوم الفصل ) شده است .
و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سر كار آمدند، گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند، و زمانى چشم گشودند كه نفاق افكنان و تفرقه اندازان فضاى جامعه بشريت را با اعمال شيطنت آميز خود تيره و تار كرده بودند، و آنها نتوانستند به خوبى حق را دريابند.
مى فرمايد: (كسانى كه بعد از آنها وارثان كتب آسمانى شدند از آن در شك و ترديدند، شكى توام با بدبينى و سوء ظن )! (و ان الذين اورثوا الكتاب من بعد هم لفى شك منه مريب ).
در حقيقت معنى (ريب ) اين قيد را نيز ذكر كرده اند: به شكى گفته مى شود كه سرانجام بعد پرده از روى آن برداشته شود و به حقيقت تبديل گردد، شايد اين امر اشاره به ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با دلائل روشن باشد كه آثار شك و ريب را از دلهاى حق طلبان زدود.
نكته :
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه در تفسير آيه شرع لكم من الدين فرمود: مخاطب در جمله (ان اقيموا الدين ) امام است ، و جمله (لا تتفرقوا فيه ) كنايه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) است .
بديهى است منظور انحصار دين در ولايت على (عليه السلام ) نمى باشد، بلكه هدف بيان اين حقيقت است كه مساءله ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز از اركان دين به شمار مى رود
آيه و ترجمه


فلذلك فادع و استقم كما اءمرت و لا تتبع اءهواءهم و قل ءامنت بما اءنزل الله من كتب و اءمرت لا عدل بينكم الله ربنا و ربكم لنا اءعملنا و لكم اءعملكم لا حجة بيننا و بينكم الله يجمع بيننا و إ ليه المصير (15)




ترجمه :

15 - تو نيز آنها را به سوى اين آئين واحد الهى دعوت كن ، و آنچنان كه مامور شده اى استقامت نما، و از هوا و هوسهاى آنان پيروى مكن ، و بگو: به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده ايمان آورده ام ، و مامورم در ميان شما عدالت كنم ، خداوند پروردگار ما و شما است ، نتيجه اعمال ما از آن ما است و نتيجه اعمال شما از آن شما، خصومت شخصى در ميان ما نيست ، و خداوند ما و شما را در يكجا جمع مى كند، و بازگشت همه به سوى او است .
تفسير:
آن گونه كه ماءمور شده اى استقامت كن !
از آنجا كه در آيات قبل مساءله تفرقه امتها بر اثر بغى و ظلم و انحراف مطرح
شده ، در آيه مورد بحث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آئين انبيا بكوشد، و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد.
مى فرمايد: (انسانها را به سوى آئين واحد الهى دعوت كن ، و از اختلافات برهان ) (فلذلك فادع ).
سپس دستور به استقامت در اين راه داده ، مى گويد: (آن گونه كه ماءمور شدهاى ايستادگى كن ) (و استقم كما امرت ).
جمله (كماامرت ) (آنچنانكه مامور شده اى ) ممكن است اشاره به مرحله عالى استقامت و يا اشاره به اينكه استقامت هم از نظر كميت و كيفيت و مدت و خصوصيات ديگر همه بايد منطبق بر دستور و برنامه الهى باشد.
و از آنجا كه اهواء و هوسهاى مردم در اين مسير از موانع بزرگ راه است ، در سومين دستور مى افزايد: (و از هوا و هوسهاى آنها پيروى مكن ) (و لا تتبع اهوائهم ).
چرا كه هر گروهى تو را به تمايلات و منافع شخصى خود دعوت مى كنند، همان دعوتى كه سرانجامش تفرقه و پراكندگى و نفاق است ، پا بر سر اين هواها بگذار، و همه را گرد آئين واحد پروردگار جمع كن .
و چون هر دعوتى نقطه شروعى دارد، نقطه شروع آن را خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار مى دهد، و در چهارمين دستور مى فرمايد: (بگو من ايمان آورده ام به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده است ) (و قل آمنت بما انزل الله من كتاب ).
من در ميان كتب آسمانى فرق نمى نهم ، همه را به رسميت مى شناسم ، و همه را دعوت كننده به توحيد و معارف پاك دينى و تقوى و پاكى و حق و عدالت ،
و آئين من در حقيقت جامع همه آنها و مكمل آنها است . من همانند اهل كتاب نيستم كه هر كدام ديگرى را نفى كند، يهود مسيحيان را، و مسيحيان يهود را، و حتى پيروان هر آئين نيز از ميان آيات كتب دينى خود آن را مى پذيرند كه با اميال و خواسته هاشان هماهنگ است ، من همه را بدون استثنا پذيرا شده ام ، چرا كه اصول اساسى همه يكى است .
و از آنجا كه براى ايجاد وحدت رعايت (اصل عدالت ) ضرورت دارد، در پنجمين دستور آن را مطرح كرده ، مى فرمايد: (بگو من ماءمورم كه در ميان همه شما عدالت كنم ) (و امرت لاعدل بينكم ).
چه در قضاوت و داوريها، چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر.
و به اين ترتيب آيه مورد بحث از پنج دستور مهم تشكيل يافته كه از اصل دعوت آغاز مى شود، سپس وسيله پيشرفت آن يعنى استقامت مطرح مى گردد، بعد به موانع راه كه (هواپرستى ) است ، اشاره شده ، سپس ‍ نقطه شروع كه از خويشتن است بيان گرديده ، و سرانجام هدف نهائى كه گسترش و تعميم عدالت است عنوان شده .
بدنبال اين پنج دستور، به جهات مشترك همه اقوام كه آنهم در پنج قسمت خلاصه شده ، اشاره مى كند، مى فرمايد:
(خدا پروردگار ما و شماست ) (الله ربنا و ربكم ).
(اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن شما، و هر يك در مقابل اعمال خويش مسئوليم ) (لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ).
در ميان ما و شما خصومتى نيست ، و هيچيك را بر ديگرى امتيازى نمى باشد و ما غرض شخصى با شما نداريم (لا حجة بيننا و بينكم ).
اصولا نيازى به احتجاج و استدلال نيست چرا كه حق به قدر كافى واضح شده ، از اين گذشته سرانجام همه ما در يكجا جمع مى شويم و (خداوند ما و شما را در قيامت جمع مى كند) (الله يجمع بيننا).
و قاضى همه ما در آن روز يكى است آرى (بازگشت همه به سوى او است ) (و اليه المصير).
به اين ترتيب هم خداى ما يكى است ، و هم سرانجام ما يكجاست ، و هم قاضى دادگاه و مرجع امورمان ، و از اين گذشته همه در برابر اعمالمان مسئوليم ، و هيچيك امتيازى بر ديگرى جز به ايمان و عمل پاك نداريم .
ين بحث را با ذكر يك حديث جامع پايان مى دهيم :
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ثلاث منجيات ، و ثلاث مهلكات ، فالمنجيات : العدل فى الرضا و الغضب ، و القصد فى الغنى و الفقر، و خشية الله فى السر و العلانية ، و المهلكات : شح مطاع ، و هوى متبع ، و اعجاب المرء بنفسه :
سه چيز است كه سبب نجات آدمى است ، و سه چيز مايه هلاكت او است : اما سه چيز كه باعث نجات او مى شود: دادگرى و عدالت در حالت خشنودى و غضب است ، و ميانه روى در حالت غنا و فقر، و ترس از خدا در پنهان و آشكار.
و اما سه چيز كه مايه هلاك آدمى است : بخلى است كه انسان از آن پيروى كند، و هوا و هوس سركش و حاكم ، و خودپسندى است .
آيه و ترجمه


والذين يحاجون فى الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد (16)
الله الذى اءنزل الكتاب بالحق والميزان و ما يدريك لعل الساعة قريب (17)
يستعجل بها الذين لا يؤ منون بها والذين ءامنوا مشفقون منها و يعلمون اءنها الحق اءلا إ ن الذين يمارون فى الساعة لفى ضلل بعيد (18)




ترجمه :

16 - آنها كه درباره خدا بعد از پذيرفتن دعوت او، محاجه مى كنند دليل آنها نزد پروردگارشان باطل و بى اساس است و غضب بر آنها است و عذاب شديد از آن آنها.
17 - خداوند كسى است كه كتاب را به حق نازل كرد و ميزان (سنجش ‍ حق و باطل ) را، اما تو چه مى دانى شايد ساعت (قيام قيامت ) نزديك باشد.
18 - آنها كه به قيامت ايمان ندارند درباره آن شتاب مى كنند، ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و مى دانند آن حق است آگاه باشيد آنها كه در قيامت ترديد مى كنند در گمراهى عميقى هستند.
تفسير:
شتاب نكنيد، قيامت مى آيد!
از آنجا كه در آيات گذشته اين سخن به ميان آمد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءمور بود ضمن احترام به محتواى كتب آسمانى عدالت را در ميان همه مردم اجرا كند و هرگونه خصومت و محاجه با آنها را ترك كند، در آيات مورد بحث براى تكميل اين سخن و اين كه حقانيت پيامبر اسلام نياز به دليل ندارد مى فرمايد: (آنها كه درباره خداوند يكتا به محاجه برمى خيزند بعد از آن كه دعوت او از سوى مردم پذيرفته شد دليل آنها نزد پروردگارشان باطل و بى اساس است ) (و الذين يحاجون فى الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم ).
(و خشم و غضب پروردگار بر آنها است ) (چون از روى علم و عمد به مخالفت خود ادامه مى دهند) (و عليهم غضب ).
(و عذاب شديد الهى نيز در قيامت از آن آنها است ) (و لهم عذاب شديد) چرا كه لجاجت و عناد ثمره اى جز اين ندارد.
در اين كه منظور از جمله (من بعد ما استجيب له ) (بعد از آن كه دعوت او اجابت شد) چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند.
گاه گفته اند منظور اجابت توده هاى مردم پاك دل و بى غرض مى باشد كه با الهام از فطرت الهى و مشاهده محتواى وحى و معجزات گوناگون پيامبر اسلام سر تسليم در برابر او فرود آوردند.
و گاه اجابت دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در حق مخالفان در روز جنگ بدر كه منجر به نابودى بخش عظيمى از لشكر آنان و درهم شكستن شوكتشان شد ذكر كرده اند.
و گاه آن را اشاره به پذيرش خود آنها يعنى اهل كتاب دانسته اند، كه قبل
از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در انتظارش بودند و نشانه هاى او را براى مردم از كتابهاى خود مى خواندند و اظهار علاقه و ايمان نسبت به او مى نمودند، اما پس از ظهور اسلام چون منافع نامشروعشان به خطر افتاد راه انكار پيش گرفتند.
از همه مناسبتر تفسير اول است ، زيرا تفسير دوم ايجاب مى كند كه اين آيات بعد از غزوه بدر نازل شده باشد، در حالى كه دليل روشنى بر اين امر در دست نيست و به نظر مى رسد كه همه اين آيات در مكه نازل شده باشد.
و تفسير سوم با لحن آيه موافق نيست ، زيرا بايد گفته شود: (من بعد استجابوا له ) (بعد از آن كه دعوت او را اجابت كردند).
بعلاوه ظاهر جمله (يحاجون فى الله ) اشاره به گفتگوى مشركان درباره خدا است ، نه اهل كتاب درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اما اين محاجه باطل اشاره به طرح چه مسائلى است ؟ باز محل گفتگو است .
بعضى گفته اند: منظور ادعاى يهود است كه مى گفتند آئين ما پيش از اسلام بوده و برتر از آن است .
يا اين كه شما مدعى وحدت هستيد بيائيد آئين موسى (عليه السلام ) را كه مورد قبول طرفين است بپذيريد.
ولى همانگونه كه گفتيم بعيد است كه روى سخن در اين آيات با يهود و اهل كتاب باشد چرا كه (محاجه درباره الله ) بيشتر متناسب با مشركان است ، بنابراين جمله فوق اشاره به دلائل بى اساس و پوسيده اى است كه مشركان براى پذيرش شرك مى آوردند، از جمله شفاعت بتها و يا پيروى از آئين نياكانشان .
به هر حال افراد لجوجى كه بعد از آشكار شدن حق به لجاجت و پافشارى خود ادامه مى دهند هم در نظر خلق خدا رسوا هستند و هم مشمول غضب خالق در اين جهان و جهان ديگر مى باشند.






سپس به يكى از دلائل توحيد و قدرت پروردگار، كه در عين حال متضمن اثبات نبوت است در مقابل احتجاج كنندگان بى منطق پرداخته مى گويد: (خداوند همان كسى است كه كتاب آسمانى را به حق نازل كرد و همچنين ميزان را) (الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان ).
(حق ) كلمه جامعى است كه معارف و عقائد حقه ، و همچنين اخبار صحيح و برنامه هاى هماهنگ با نيازهاى فطرى و اجتماعى را و آنچه از اين قبيل است شامل مى شود، چرا كه حق ، همان چيزى است كه با عينيت خارجى موافق است و تحقق يافته ، و جنبه ذهنى و پندارى ندارد.
همچنين (ميزان ) در اينگونه موارد معنى جامعى دارد هر چند معنى آن در لغت به معنى (ترازو) و ابزار سنجش وزن است ، اما در معنى كنائى به هر گونه معيار سنجش ، و قانون صحيح الهى ، و حتى شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان راستين (عليه السلام ) كه وجودشان معيار تشخيص حق از باطل است اطلاق مى گردد و ميزان روز قيامت نيز نمونه اى است از اين معنى .
به اين ترتيب خداوند كتابى بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل كرده است كه هم حق است ، و هم ميزان ارزيابى ارزشها است ، به گونه اى كه دقت در محتواى اين كتاب ، از معارف و عقائدش گرفته تا طرق استدلال منطقى آن ، و از قوانين اجتماعيش گرفته تا برنامه هائى كه براى تهذيب نفوس و تكامل انسانها ريخته دليل حقانيت آن است ، اين محتوى عالى با اين عمق و عظمت ، آنهم از يك فرد امى و درس نخوانده كه از عقب افتاده ترين محيطها برخاسته خود دليلى است بر عظمت پروردگار و وجود عالم ماوراء طبيعت و هم دليلى است بر حقانيت آورنده آن .
و به اين ترتيب جمله فوق پاسخى است براى مشركان و هم اهل كتاب .
و از آنجا كه نتيجه همه اين مسائل ، مخصوصا بروز و ظهور كامل حق و عدالت
و ميزان در قيامت است در پايان آيه مى گويد: (تو چه ميدانى شايد ساعت ( قيام رستاخيز) نزديك باشد)؟! (و ما يدريك لعل الساعة قريب ).
همان قيامتى كه وقتى برپا شود همگان در دادگاه عدلش حضور مى يابند، و در برابر ميزان سنجشى كه حتى به اندازه سنگينى يكدانه خردل و كوچكتر از آن را دقيقا مى سنجند قرار مى گيرند.
سپس به موضع گيرى كفار و مؤ منان در برابر آن ، پرداخته مى گويد: (آنها كه به قيامت ايمان ندارند درباره آن شتاب مى كنند، و مى گويند اين قيامت كى خواهد آمد)؟! (يستعجل بها الذين لا يؤ منون بها).
آنها هرگز به خاطر عشق به قيامت و رسيدن به لقاى محبوب ، اين سخن را نمى گويند، بلكه از روى استهزاء و مسخره و انكار چنين تقاضائى دارند، و اگر مى دانستند قيامت بر سر آنها چه مى آورد هرگز چنين تقاضائى نداشتند.
(ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و مى دانند پيوسته آن حق است و خواهد آمد) (والذين آمنوا مشفقون منها و يعلمون انها الحق ).
البته لحظه قيام قيامت بر همه پوشيده است ، حتى بر پيامبران مرسل و فرشتگان مقرب خدا، تا هم وسيله تربيت مداوم باشد براى مؤ منان ، و هم آزمون و اتمام حجتى براى منكران ، ولى اصل وقوع آن جاى ترديد نيست .
و از اينجا روشن مى شود كه ايمان به قيامت و دادگاه بزرگ عدل الهى
مخصوصا با توجه به اين معنى كه هر لحظه احتمال وقوع آن مى رود چه تاءثير تربيتى عميقى در مؤ منان دارد.
و در پايان آيه به عنوان يك اعلام عمومى ، مى فرمايد: (آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجه مى پردازند. در گمراهى عميقى هستند) (الا ان الذين يمارون فى الساعة لفى ضلال بعيد).
چرا كه نظام اين جهان خود دليلى است بر اينكه مقدمه اى است بر جهان ديگر، كه بدون آن ، آفرينش اين جهان ، لغو و بى معنى است ، نه با حكمت خداوند سازگار است و نه با عدالت او.
تعبير به (ضلال بعيد) اشاره به اين است كه گاه انسان راه را گم مى كند اما چندان فاصله با آن ندارد، با مختصر تلاش و جستجو ممكن است راه را پيدا كند، اما گاه چنان فاصله او زياد است كه ديگر پيدا كردن راه براى او مشكل يا غير ممكن است .
جالب توجه اينكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم :
(مردى با صداى بلند از رسول خدا در يكى از سفرها سؤ ال كرد و گفت : اى محمد!... پيامبر نيز با صدائى بلند همچون صداى خودش ‍ فرمود: چه مى گوئى )؟
عرض كرد: متى الساعة ؟ (روز قيامت كى خواهد بود)؟
پيامبر فرمود: انها كائنة فما اعددت لها؟: (قيامت خواهد آمد، براى آن چه تهيه كرده اى )؟
عرض كرد: حب الله و رسوله !: (سرمايه من محبت خدا و پيامبر او است ).
پيامبر فرمود: (انت مع من احببت ): (تو با كسى خواهى بود كه او را دوست دارى