گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
سوره زخرف


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و 89 آيه است
محتواى سوره زخرف :
سـوره زخـرف از سـوره هـاى مـكـى اسـت تـنـهـا در مـورد آيه 45 اين سوره جمعى از مفسران گـفـتـگـو كـرده ، آن را مـدنـى دانـسـتـه انـد، شـايـد بـه ايـن دليـل كـه بـحث آن بيشتر مربوط به اهل كتاب است ، و يا مربوط به داستان معراج ، و هر كـدام از ايـن دو بـاشـد مـتناسب با مدينه است ، و به خواست خدا در تفسير اين آيه مطلب را روشن خواهيم كرد.
به هر حال طبيعت سوره هاى مكى كه بيشتر بر محور اعتقادات اساسى اسلامى دور مى زند و از مبداء و معاد و نبوت و قرآن و انذار و بشارت بحث مى كند در آن منعكس است .
مـبـاحـث ايـن سـوره را بـه طـور فـشـرده مـى تـوان در هـفـت بـخـش ‍ خـلاصـه كـرد: بـخـش اول : سـرآغـاز سـوره است كه از اهميت قرآن مجيد و نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و برخورد نامطلوب افراد نادان در برابر اين كتاب آسمانى سخن مى گويد.
بـخـش دوم : قـسمتى از دلائل توحيد را در (آفاق ) و نعمتهاى گوناگون خداوند را بر انسانها برمى شمرد.
بخش سوم : همين حقيقت را از طريق مبارزه با شرك و نفى نسبتهاى ناروا به خداوند و مبارزه بـا تـقـليـدهـاى كوركورانه ، و خرافاتى همچون تنفر از دختران يا ملائكه را دختران خدا پنداشتند تكميل مى كند.
در بـخـش چـهـارم : بـراى مجسم ساختن اين حقايق قسمتى از سرگذشت انبياى پيشين و اقوام آنها را نقل مى كند، و مخصوصا روى زندگى ابراهيم (عليه السلام )
و موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) تكيه مى كند.
در بـخـش پـنـجـم : مـسـاءله مـعـاد و پـاداش مـؤ منان و سرنوشت شوم كفار مطرح شده و با تهديدها و انذارهاى قوى مجرمان را هشدار مى دهد.
بخش ششم : اين سوره كه از مهمترين بخشهاى آن است ناظر به ارزشهاى باطلى است كه حـاكـم بـر افـكـار افـراد بى ايمان بوده و هست كه به خاطر اين ارزشهاى بى اساس در ارزيـابـى خـود دربـاره مـسـائل مهم زندگى گرفتار انواع اشتباه مى شوند، تا آنجا كه انـتـظـار دارنـد قـرآن مـجـيـد نـيـز بـر يـك مـرد ثـروتـمـنـد نازل شده باشد، چرا كه شخصيت را در ثروت مى شمردند، قرآن مجيد در آيات متعددى از ايـن سـوره ايـن تـفـكـر احـمـقانه را درهم مى كوبد، و ارزشهاى والاى اسلامى و انسانى را مشخص مى كند.
بـخش هفتم : كه در غالب سوره ها وجود دارد بخشى است از مواعظ و اندرزهاى مؤ ثر و پر بـار بـراى تكميل كردن بخشهاى ديگر، تا مجموع آيات سوره را به صورت معجون شفا بخش ‍ كامل در آورد و نيرومندترين تاءثير را در شنونده بگذارد.
نـام سـوره از آيـه 35 سوره گرفته شده كه از ارزشهاى مادى و زخرف (طلا و مانند آن ) سخن مى گويد.
فضيلت تلاوت سوره
در احـاديـث اسـلامى در كتب مختلف تفسير و حديث فضيلت بسيارى براى تلاوت اين سوره ذكـر شده ، از جمله : در حديثى از پيامبر اسلام مى خوانيم : من قرء سورة الزخرف كان ممن يـقـال له يـوم القـيـامـة يـا عـباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ادخلوا الجنة بغير حـسـاب : (كـسـى كـه سـوره زخـرف را تـلاوت كـند از كسانى است كه روز قيامت به اين خطاب مخاطب مى شود:
اى بـنـدگـان مـن ! امـروز نـه تـرسـى بر شما است ، و نه غمى ، بدون حساب وارد بهشت شويد).
البـتـه خـطـاب يـا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون همان چيزى است كه در آيه 68 ايـن سـوره آمـده ، و جـمـله (ادخـلوا الجـنة ) از آيه 70 گرفته شده ، و جمله (بغير حساب ) از لوازم كلام و آيات ديگر قرآن است .
در هر صورت اين بشارت بزرگ و فضيلت بى حساب تنها با تلاوت خالى از انديشه و ايـمـان و عـمـل حـاصـل نمى شود، چرا كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه ، و ايمان و (عمل ) ثمره اى از آن است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
و الكتب المبين (2)
إ نا جعلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون (3)
و إ نه فى اءم الكتب لدينا لعلى حكيم (4)
اء فنضرب عنكم الذكر صفحا اءن كنتم قوما مسرفين (5)
و كم اءرسلنا من نبى فى الا ولين (6)
و ما ياءتيهم من نبى إ لا كانوا به يستهزءون (7)
فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين (8)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - سوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار است .
3 - كه ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم تا شما آن را درك كنيد.
4 - و آن در كتاب اصلى (لوح محفوظ) نزد ما است كه بلند پايه و حكمت آموز است .
5 - آيا اين ذكر(قرآن ) را از شما بازگيريم به خاطر اينكه قومى اسرافكاريد؟
6 - چه بسيار از پيامبران را كه (براى هدايت ) در اقوام پيشين فرستاديم .
7 - ولى هيچ پيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اينكه او را استهزا مى كردند.
8 - مـا كـسـانـى را كـه نـيـرومـنـدتر از اينها بودند هلاك كرديم ، و داستان پيشينيان قبلا گذشت .
تفسير:
گناه شما مانع رحمت ما نيست !
در آغاز اين سوره باز با حروف مقطعه (حم ) روبرو مى شويم ، اين چهارمين سوره اى است كـه بـا (حـم ) آغـاز شـده ، سـه سـوره ديـگـر نيز با همين دو حرف شروع مى شود كه مـجـمـوعـا ايـن هـفت سوره (خانواده حم ) را تشكيل مى دهد كه به ترتيب مؤ من - فصلت - شورى - زخرف - دخان - جاثيه ، و احقاف است .
دربـاره (حـروف مـقـطـعـه ) قـبـلا بـطـور مـشـروح بـحـث كـرده ايـم (بـه جـلد اول آغـاز سـوره بـقـره ، جـلد دوم اول آل عـمـران ، جـلد شـشـم اول اعراف و جلد بيستم آغاز سوره فصلت در مورد حم مراجعه فرمائيد).
در دومـيـن آيـه به قرآن مجيد سوگند ياد كرده مى فرمايد: (قسم به اين كتاب آشكار) (و الكتاب المبين ).
سـوگـنـد بـه ايـن كـتـابـى كـه حـقـايـقـش آشـكـار، و مـفـاهـيـمـش روشـن ، و دلائل صدقش نمايان ، و راههاى هدايتش واضح و مبين است .
كـه (مـا آن را قـرآنـى عـربـى قـرار داديـم تـا شـما آن را درك كنيد) (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ).
عـربـى بـودن قـرآن يـا بـه مـعـنـى نـزول آن بـه زبـان عرب است كه از گسترده ترين زبانهاى جهان براى بيان حقايق مى باشد، و به خوبى مى تواند ريزه كاريهاى مطالب را با ظرافت تمام منعكس سازد.
و يا به معنى (فصاحت ) آن است (چرا كه يكى از معانى عربى همان (فصيح ) است ) اشاره به اين كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم تا حقايق خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد، و همگان آن را به خوبى درك كنند.
جـالب ايـنكه در اينجا قسم و جواب قسم هر دو يك چيز است ، به قرآن سوگند ياد مى كند كـه اين كتاب عربى قرار داده شده تا همگان به محتوايش پى برند شايد اشاره به اين است كه چيزى والاتر از قرآن نبود كه به آن سوگند ياد شود، والاتر از قرآن خود قرآن است چرا كه كلام خدا است و كلام خدا بيانگر ذات پاك او است .
تـعـبير به (لعل ) (شايد، و به اين اميد...) نه بخاطر اين است كه خداوند در تاءثير قـرآن تـرديـدى داشـتـه ، يـا سـخـن از امـيـد و آرزوئى در مـيـان بـاشـد كه رسيدن به آن مشكل است ، نه ، اين تعبير اشاره به تفاوت زمينه هاى فكرى و اخلاقى شنوندگان آيات قـرآن اسـت و اشـاره بـه ايـن اسـت كـه نـفـوذ قـرآن شـرايـطـى دارد كـه بـا كـلمـه (لعـل ) اجـمـالا بـه آن اشـاره شـده (شـرح بـيـشـتـر ايـن مـعـنـى را در جـلد سـوم ذيل آيه 200 آل عمران گفته ايم ).
سـپس به بيان اوصاف سه گانه ديگرى درباره اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد: (و آن در كـتـاب اصـلى ، در لوح محفوظ نزد ما است كه بلند پايه و والا مقام و حكمت آموز است ) (و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
در نـخـسـتـيـن تـوصـيـف اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد كه قرآن مجيد در (ام الكتاب ) در نزد پـروردگـار ثـبـت و ضـبـط اسـت ، چنانكه در آيه 22 سوره (بروج ) نيز مى خوانيم : بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ: (آن قرآن مجيد است كه در لوح محفوظ قرار دارد).
اكنون به بينيم منظور از (ام الكتاب ) يا لوح محفوظ چيست ؟
واژه (ام ) در لغـت بـه مـعـنى اصل و اساس هر چيزى است و اينكه عرب به مادر (ام ) مـى گـويـد بـخـاطـر آن اسـت كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان است ، بنابراين (ام الكـتـاب ) (كـتـاب مـادر) بـه مـعـنـى كـتـابـى اسـت كـه اصـل و اسـاس هـمه كتب آسمانى مى باشد، و همان لوحى است كه نزد خداوند از هر گونه تـغـيير و تبديل و تحريفى محفوظ است ، اين همان كتاب (علم پروردگار) است كه نزد او اسـت و هـمه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته و همه كتب آسمانى در آن درج است و هيچكس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.
ايـن تـوصـيـف بـزرگـى اسـت بـراى قرآن كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته و اصل و اساسش نزد او است .
و به همين دليل در توصيف دوم مى گويد: (اين كتابى است والامقام ) (لعلى ).
و در توصيف سوم مى فرمايد: (حكمت آموز و مستحكم و متين و حساب شده است ) (حكيم ).
چيزى كه از علم بى پايان حق سرچشمه گيرد بايد واجد اين اوصاف باشد.
بـعـضـى والا بـودن و عـلو مـقـام قـرآن را از اين نظر دانسته اند كه بر تمام كتب آسمانى پيشى گرفته ، و همه را نسخ كرده ، و در بالاترين مرحله اعجاز است .
بـعـضـى ديـگـر مـشـتمل بودن قرآن را بر حقايقى كه از دسترس افكار بشر بيرون است (علاوه بر حقايقى كه همه كس از ظاهر آن مى فهمد) مفهوم ديگرى از علو قرآن شمرده اند.
اين مفاهيم تضادى با هم ندارد و همه آنها در مفهوم (على )والامقام ) جمع است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه (حكيم ) معمولا وصف براى شخص است ، نه براى كـتاب ، اما چون اين كتاب آسمانى خود معلمى بزرگ و حكمت آموز است اين تعبير در مورد آن بسيار بجا است .
البـته (حكيم ) به معنى مستحكم و خلل ناپذير نيز آمده است ، و جميع اين مفاهيم در واژه مـزبور جمع است و در مورد قرآن صادق مى باشد، چرا كه قرآن حكيم به تمام اين معانى است .
در آيه بعد، منكران ، و اعراض كنندگان از قرآن ، را مخاطب ساخته مى گويد: (آيا ما اين قـرآن را كـه مـايه بيدارى و يادآورى شما است از شما باز گيريم به خاطر اينكه قومى اسرافكار و افراطى هستيد)؟! (ا فنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قوما مسرفين ).
درسـت اسـت كه شما در دشمنى و مخالفت با حق ، چيزى فروگذار نكرده ايد، و مخالفت را بـه حـد افراط و اسراف رسانده ايد ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده اسـت كـه ايـنـهـا را مانع بر سر راه خود نمى بيند، باز هم اين كتاب بيدارگر آسمانى و آيـات حـيـاتـبـخـش آن را پـى در پـى بـر شما نازل مى كند، تا دلهائى كه اندك آمادگى دارنـد، تـكـان بـخورند و به راه آيند، و اين است مقام رحمت عامه و رحمانيت پروردگار كه دوست و دشمن را در برمى گيرد.
جمله (افنضرب عنكم ) به معنى (افنضرب عنكم ) (آيا از شما باز داريم و منصرف سـازيـم ) آمـده اسـت ، چـرا كـه وقتى سوار مى خواهد مركبش را از طريقى به جانب ديگرى بـبـرد، آنـرا بـا شـلاق مـى زنـد، و لذا كـلمـه (ضـرب ) در ايـن گـونـه مـوارد بـجاى (صرف ) (منصرف ساختن ) به كار مى رود.
(صـفـح ) در اصـل بـه معنى جانب و طرف چيزى است ، و به معنى عرض و پهنا نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به معنى اول است ، يعنى آيا ما اين قرآن را كه مايه يادآورى است از سوى شما به جانب ديگرى متمايل سازيم ؟
(مـسـرف ) از ماده (اسراف ) به معنى تجاوز از حد است ، اشاره به اينكه مشركان و دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مخالفت و عداوت خود، هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناختند.
سپس به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد، و هم تسلى و دلدارى پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم )، و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج در عبارتى كوتاه و محكم مى فـرمايد: (چه بسيار از پيامبران را كه براى هدايت در اقوام پيشين فرستاديم ) (و كم ارسلنا من نبى فى الاولين ).
(ولى هـيـچ پـيامبرى به سراغشان نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزاء و مسخره مى گرفتند) (و ما ياتيهم من نبى الا كانوا به يستهزئون ).
ايـن مـخـالفـتـهـا و سـخـريـه هـا هـرگـز مـانـع لطـف الهـى نـبـود، ايـن فـيضى است كه از ازل تـا بـه ابـد ادامـه يـافته ، وجودى است كه بر همه بندگان مى كند، و اصلا آنها را براى رحمت آفريده است و لذلك خلقهم (هود - 119).
بـه همين دليل اعراض و لجاجت شما هرگز مانع لطف او نخواهد بود، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين هم نبايد دلسرد شوند كه اين اعراض از حق و پيروى از شهوات و هوى و هوس نيز سابقه طولانى دارد!
امـا بـراى ايـنـكه تصور نكنند كه لطف بى حساب خداوند مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد كه مجازات نيز خود، مقتضاى حكمت او است ، در آيه بعد مى افزايد: (ما كسانى را كه نيرومندتر از اينها بودند هلاك و نابود كرديم ) (فاهلكنا اشد منهم بطشا).
(و داسـتـان پـيـشـيـنـيـان قـبـلا گـذشـت ) (و مـضـى مثل الاولين ).
در آيـاتـى كـه قـبـلا بـر تـو نـازل كـرده ايـم ، نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش و طـغـيـانـگـر مـطـرح شـده انـد، و شـرح حـال آنـهـا از طـريق وحى ، بى كم و كاست بر تو نازل گرديده ، در ميان آنها اقوامى بودند كه از مشركان عرب بسيار نيرومندتر بودند، بـا امـكـانـات و ثـروت و نـفـرات و لشـگـر و اسـتـعداد فراوان ، اقوامى همچون فرعون و فـرعـونـيـان ، زورمـندانى همچون قوم عاد و ثمود، اما برويد ويرانه هاى شهرهاى آنها را بـبـيـنـيـد، و سـرگـذشـت آنـهـا را در تـاريخ بخوانيد، و از همه روشنتر آنچه را در قرآن دربـاره آنـهـا نـازل شـده است بررسى كنيد تا بدانيد شما طاغيان لجوج از عذاب دردناك الهى هرگز در امان نيستيد.
(بـطـش ) (بـر وزن فـرش ) چـنـانـكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى (گرفتن چيزى است با قدرت ) و در اينجا با كلمه (اشد) نيز همراه شده كه نشانه قدرت و نيروى بيشترى است .
ضـمـيـر در (مـنـهـم ) بـه مـشـركـان عـرب بـازمـى گـردد كـه در آيـات قـبـل مـخـاطـب بـودنـد، اما در اينجا به صورت غائب از آنها ياد مى شود، چرا كه لايق ادامه خطاب الهى نيستند.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ جـمله (مضى مثل الاولين ) (سرانجام كار اقوام پيشين قبلا گـذشـت ) را اشـاره بـه مـطـالبـى دانـسـتـه انـد كـه در سـوره قـبـل (سـوره شورى ) پيرامون گروهى از آنها آمده است ، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت در دسـت نـيـسـت ، بـخـصـوص ايـنـكه در سوره شورى كمتر اشاره اى به سرگذشت اقوام پيشين شده ، در حالى كه در سوره هاى ديگر قرآن بحثهاى مشروحى پيرامون آنها آمده است .
بـه هـر حال اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 78 سوره قصص ‍ گذشت : او لم يعلم ان الله قـد اهـلك مـن قـبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا: (آيا قارون نميدانست كه خداوند اقوامى را پيش از او نابود كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند)؟!
و يا آنچه در آيه 21 سوره (مؤ من ) گذشت در آنجا كه به مشركان عرب هشدار داده مى گـويـد: او لم يـسـيروا فى الارض ‍ فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اشـد مـنـهـم قـوة و آثـارا فـى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق : (آيـا در زمـيـن سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد پـايـان كـار كـسـانـى كـه قـبل از آنها بودند چه شد؟ آنها از اينان نيرومندتر و مؤ ثرتر در زمين بودند، اما خداوند آنها را به گناهشان گرفت و كسى نبود كه آنانرا از عذاب الهى نگهدارد).
آيه و ترجمه


و لئن ساءلتهم من خلق السموت و الا رض ليقولن خلقهن العزيز العليم (9)
الذى جعل لكم الا رض مهدا و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون (10)
و الذى نزل من السماء ماء بقدر فاءنشرنا به بلدة ميتا كذلك تخرجون (11)
و الذى خلق الا زوج كلها و جعل لكم من الفلك و الا نعم ما تركبون (12)
لتـستوا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم إ ذا استويتم عليه و تقولوا سبحن الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين (13)
و إ نا إ لى ربنا لمنقلبون (14)




ترجمه :

9 - هـرگـاه از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است .
10 - هـمـان كسى كه زمين را گاهواره و محل آرامش شما قرار داد و براى شما در آن راههائى آفريد تا هدايت شويد (و به مقصد رسيد).
11 - و آن كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معين ، و به وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم ، و همينگونه در قيامت زنده مى شويد!
12 - و همان كسى كه همه زوجها را آفريد، و براى شما از كشتيها و چهارپايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد.
13 - تـا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بـر آنـهـا سـوار شـديـد متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است كسى كه اين را مسخر ما ساخت و گرنه ما توانائى آن را نداشتيم .
14 - و ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم .
تفسير:
بخشى از دلائل توحيد
از ايـنـجـا بـحـث پـيـرامـون توحيد و شرك شروع مى شود، نخست از فطرت و سرشت آنها بـراى اثـبـات تـوحـيـد كـمك مى گيرد، و بعد از دلائل موجود در نظام عالم هستى ، و ضمن بـيان پنج نمونه از مواهب پروردگار، حس شكرگزارى آنها را برمى انگيزد، و بعد به ابطال اعتقاد خرافى آنها پيرامون بتها و انواع شرك مى پردازد.
در قـسـمـت اول مـى فـرمـايـد: (هـر گـاه از آنـهـا سـؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده مسلما در پاسخ مى گويند خداوند عزيز و عليم ) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم ).
ايـن تـعـبـير كه در چهار آيه از آيات قرآن مجيد با تفاوت مختصرى آمده است (عنكبوت آيه 61، لقـمـان آيـه 25، زمـر آيـه 38، و زخـرف آيـه مـورد بـحـث ) از يـكـسـو دليل بر فطرى بودن خداشناسى و تجلى نور الهى در سرشت انسانها است .
و از سـوى ديـگـر دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمانها و زمين خدا اسـت مـعـتـرف بـودنـد، و جـز در مـوارد نـادرى بـراى مـعـبـودان خـود خـالقـيـت قائل نبودند.
و از سـوى سـوم ايـن اعـتـراف پـايـه اى اسـت بـراى ابـطـال عـبـوديت بتها، چرا كه شايسته عبادت كسى است كه خالق و مدبر عالم باشد، نه مـوجـوداتـى كـه هـيـچ سـهمى در اين قسمت ندارند، بنابراين اعتراف آنها به خالقيت الله دليل دندان شكنى بر بطلان مذهب فاسدشان بود.
تـعـبـير به (عزيز و حكيم ) كه بيانگر قدرت مطلقه پروردگار و علم و حكمت او است گر چه يك تعبير قرآنى است ولى مطلبى نبوده كه مشركان منكر آن باشند، چرا كه لازمه اعـتـراف بـه خـالقـيت الله نسبت به آسمان و زمين ، وجود اين دو صفت براى خدا است ، آنها حتى براى بتهايشان علم و قدرت قائل بودند تا چه رسد به خداوند كه بتها را واسطه ميان خود و او مى دانستند.
سپس به پنج قسمت از نعمتهاى بزرگ خدا كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى از آيات خدا است اشاره مى كند.
نـخـسـت از زمين شروع كرده مى فرمايد: (همان خداوندى كه زمين را براى شما گاهواره و محل آرامش قرار داد) (الذى جعل لكم الارض مهدا).
واژه هـاى (مـهـد و مهاد) هر دو به معنى محلى است كه براى نشستن و خوابيدن و استراحت آمـاده شـده اسـت ، و در اصـل بـه محلى گفته مى شود كه كودك را در آن مى خوابانند، خواه گاهواره باشد يا غير آن .
آرى خداوند زمين را گاهواره انسان قرار داد، و در حالى كه چندين نوع حركت دارد در پرتو قـانـون جـاذبـه ، و قـشـر عـظـيـم هـوائى كـه آن را از هـر سـو فـرا گـرفـتـه ، و عوامل گوناگون ديگر، چنان آرام است كه ساكنان آن كمترين ناراحتى احساس نمى كنند، و مـى دانـيم نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمتهاى ديگر است ، بديهى است اگر اين عوامل مختلف دست به دست هم نمى دادند هرگز اين آرامش وجود نداشت .
و بـراى بـيـان نـعـمـت دوم مـى افزايد: (او براى شما در زمين راههائى قرار داد تا هدايت شويد و به مقصد برسيد) (و جعل لكم فيها سبلا لعلكم تهتدون ).
ايـن نـعـمـت كـه بارها در قرآن مجيد به آن اشاره شده است (سوره طه آيه 53، سوره انبيا آيـه 31، و سـوره نـحل آيه 15) از نعمتهائى است كه بسيار از آن غافلند، زيرا مى دانيم تقريبا سراسر خشكيها را چين خوردگيهاى بسيار فراگرفته و كوههاى بزرگ و كوچك و تـپـه هـاى مـخـتـلف آن را پـوشـانـده اسـت ، و جـالب ايـنـكـه در مـيـان بـزرگترين سلسله جـبال دنيا غالبا بريدگيهائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كـنـد، و كـمـتـر اتـفـاق مـى افـتـد كـه ايـن كوهها به كلى مايه جدائى بخشهاى مختلف زمين گردند، و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بندگان است .
از ايـن گـذشته بسيارى از قسمتهاى زمين بوسيله راههاى دريائى به يكديگر مربوط مى شوند كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله (لعلكم تهتدون ) هدايت يافتن به مقصود و پـيـدا كـردن مـنـاطـق مـخـتـلف زمـين است ، هر چند بعضى آن را اشاره به هدايت يافتن در امر توحيد و خداشناسى دانسته اند (البته جمع ميان هر دو معنى نيز بى مانع است ).
سـومـيـن مـوهـبت را كه مساءاله نزول آب باران و احياء زمينهاى مرده است در آيه بعد به اين صـورت مـطـرح مـى كـند (همان خدائى كه از آسمان آبى فرستاد به اندازه معينى ) (و الذى نزل من السماء ماء بقدر).
(و به وسيله آن سرزمين مردهاى را حيات بخشيديم ) (فانشرنا به بلدة ميتا).
(و همينگونه كه زمينهاى مرده با نزول باران زنده مى شوند شما نيز بعد از مرگ زنده ، و از قبرها خارج خواهيد شد) (كذلك تخرجون ).
تـعـبـيـر بـه (قـدر) اشـاره لطـيـفـى اسـت بـه نـظـام خـاصـى كـه بـر نزول باران حكمفرما است به اندازه اى مى بارد كه مفيد و ثمر بخش ‍ است و زيانبار نيست .
درسـت اسـت كه گاهى سيلابها براه مى افتد و زمينهائى را ويران مى كند اما اين از حالات استثنائى است و جنبه هشدار دارد، ولى اكثريت قريب باتفاق بارانها سودمند و مفيد و سود بـخش است ، اصولا پرورش تمام درختان و گياهان و گلها و مزارع پر ثمر از بركت همين نزول به اندازه باران است ، و اگر نزول باران نظامى نداشت اينهمه بركات عائد نمى شد.
در قسمت دوم آيه روى جمله (انشرنا) كه از ماده (نشور) به معنى گستردن است تكيه شـده كـه رسـتاخيز جهان نباتات را مجسم مى سازد: زمينهاى خشكيده كه بذرهاى گياهان را هـمـچـون اجـسـاد مـردگـان در قـبـرهـا در دل خـود پـنـهـان داشـتـه ، بـا نـفـخـه صـور نـزول بـاران بـه حـركت درمى آيند، تكانى مى خورند و مردگان گياه سر از خاك برمى دارنـد و محشرى برپا مى شود كه خود نمونه اى است از رستاخيز انسانها كه در آخر همين آيه و در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به آن اشاره شده است .
در چـهـارمـيـن مـرحـله بـعـد از ذكر نزول باران و حيات گياهان به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده مى گويد: (آن خدائى كه همه زوجها را آفريد) (و الذى خلق الازواج كلها).
تـعـبـيـر بـه (زوجـهـا) كـنايه از انواع حيوانات است ، به قرينه گياهان كه در آيات قبل آمد، هر چند بعضى از مفسران آنرا اشاره به تمام انواع موجودات اعم از حيوان و گياه و جماد دانسته اند، چرا كه قانون زوجيت در همه آنها حاكم است ، و هر يك جنس ‍ مخالفى دارد، آسـمان و زمين ، شب و روز، نور و ظلمت ، شور و شيرين ، خشك و تر، خورشيد و ماه ، بهشت و دوزخ ، جز ذات خداوند پاك كه يگانه و يكتا است ، و هيچگونه دوگانگى در ذات مقدسش راه ندارد.
ولى همانگونه كه گفتيم قرائن موجود نشان مى دهد كه منظور (ازواج حيوانات ) است ، و مـى دانـيم قانون زوجيت قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنائى مانع از كليت قانون نيست .
بـعـضـى نـيز (ازواج ) را به معنى اصناف حيوانات گرفته اند، همچون پرندگان و چهارپايان و آبزيان و حشرات و غير آنها.
در پـنـجمين مرحله كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركبهائى است كه خـداونـد براى پيمودن راههاى دريائى و خشكى در اختيار بشر گذارده ، مى فرمايد: (او بـراى شـمـا از كـشـتـيـهـا و چـهـارپـايان مركبهائى قرار داد كه بر آن سوار شويد) (و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون ).
اين يكى از مواهب و اكرامهاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجودات زنـده ديـده نـمـى شـود كـه خـداونـد انـسـان را بـر مـركـبـهـائى حمل كرده ، كه در سفرهاى دريا و صحرا به او كمك مى كنند.
هـمـان گـونـه كـه در آيـه 70 سوره اسراء آمده است : و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البـر و البـحـر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: (ما بنى آدم را گـرامـى داشـتـيـم و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا (بـر مـركـبـهـاى راهـوار) حـمـل كـرديـم ، و از انـواع روزيـهـاى پـاكيزه به آنها روزى داديم ، و بر ساير خلق خود برترى بخشيديم ).
و بـه راسـتـى وجود اين مركبها فعاليت انسان و گسترش زندگى او را چندين برابر مى كند، و حتى مركبهاى سريع السير امروز كه با استفاده از خواص موجودات مختلف در اختيار انسان قرار گرفته نيز از الطاف آشكار خدا است ، وسائلى كه چهره حيات او را به كلى دگرگون ساخته و به همه چيز سرعت بخشيده ، و براى او همه گونه آسايش به ارمغان آورده است .
آيـه بعد هدف نهائى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: (منظور اين است كه بر پـشـت ايـن مـركبها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را متذكر شويد، و بگوئيد پاك و منزه است خدائى كه اينها را مسخر ما ساخت ، و گرنه ما توانائى نگهدارى آن را نداشتيم ) (لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم اذا استويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين ).
جـمله (لتستووا على ظهوره ) اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريده است كه شما مى توانيد به خوبى بر آنها سوار شويد و به راحتى به مقصد برسيد.
در ايـن آيـه دو هـدف بـراى آفـريـنـش اين مركبهاى دريائى و صحرائى بيان شده : نخست يادآورى نعمتهاى پروردگار به هنگام استقرار بر آنها، و ديگر منزه شمردن خداوندى كه ايـنـهـا را مـسـخـر فـرمـان انسان ساخته ، كشتيها را چنان آفريده كه بتواند سينه امواج را بشكافد و به سوى مقصد حركت كند، و چهارپايان را رام و تسليم در برابر انسان قرار داده است .
(مقرنين ) از ماده (اقران ) به معنى قدرت و توانائى داشتن بر چيزى است ، بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند به معنى (ضبط كردن ) و نگهدارى چيزى مى باشد، و در اصل به معنى قرين چيزى واقع شدن بوده كه لازمه آن توانائى بر نگهدارى و ضبط آن است .
بنابراين جمله (و ما كنا له مقرنين ) مفهومش اين است كه اگر لطف پروردگار و مواهب او نبود ما هرگز توانائى بر ضبط و نگهدارى اين مركبها نداشتيم ، بادهاى مخالف كشتيها را دائمـا واژگـون مـى سـاخـت ، و مـا را از رسـيـدن بـه سـاحـل نـجـات بـاز مـى داشـت ، و ايـن حـيوانات نيرومند كه قدرت آنها به مراتب از انسان بـيـشـتـر اسـت اگـر روح تـسـليـم بر آنها حاكم نمى شد هرگز انسان نمى توانست حتى نـزديـك آنـهـا بـرود، بـه هـمين دليل گهگاهى كه يكى از اين حيوانات خشمگين شده ، روح تـسـليـم را از دسـت مـى دهند مبدل به موجودات خطرناكى مى گردند كه چندين نفر قدرت مـقـابـله با آنها را ندارد، در صورتى كه در حال دعاى ممكن است دهها يا صدها راس از آنها را بـه ريـسـمانى ببندند و دست بچه اى بسپارند تا (برد هر جا كه خاطر خواه او است ).
گـوئى خـداونـد بـا ايـن حـالات اسـتـثـنـائى چـهـارپـايـان مـى خـواهـد نـعـمـت حال عادى آنها را روشن سازد.
در آخـريـن آيـه مورد بحث گفتار مؤ منان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اينگونه تـكميل مى كند: (و ما به هر حال به سوى پروردگارمان باز مى گرديم ) (و انا الى ربنا لمنقلبون ).
ايـن جـمـله اشـاره اى به مساءله معاد است بعد از بحثهائى كه پيرامون توحيد در اين آيات گذشت چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبداء انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.
و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركبهاى راهوار مـغـرور شـويـد، و در زرق و بـرق دنـيـا فـرو رويـد، بـايـد بـه هـر حال به ياد آخرت باشيد، چرا كه حالت غرور مخصوصا در اين موقع فراوان دست مى دهد و كـسـانى كه مركبهاى خود را وسيله برترى جوئى و تكبر بر ديگران قرار مى دهند كم نيستند.
و از سـوى سـوم سـوار شـدن بـر مـركـب و انـتـقـال از جـائى بـه جـاى ديـگـر مـا را بـه انـتـقـال بزرگمان از اين جهان به جهان ديگر متوجه مى سازد، آرى ما سرانجام به سوى خدا مى رويم .
نكته :
ياد خدا به هنگام بهره گيرى از نعمتها
از نـكـات جـالبـى كـه در آيـات قـرآن بـه چشم مى خورد اين است كه دعاهائى به مؤ منان تـعـليـم داده كـه بـه هـنـگـام بـهره گيرى از مواهب الهى بخوانند، دعاهائى كه با محتواى سازنده اش روح و جان انسان را مى سازد و آثار غرور و غفلت را مى زدايد.
بـه نـوح دسـتـور مـى دهـد: فـاذا اسـتـويـت انـت و مـن مـعـك عـلى الفـلك فقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمين : (هنگامى كه تو و كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد بگو: ستايش خدائى را كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد) (مؤ منون - 28).
و نـيـز بـه او دسـتـور مـى دهـد كـه بـراى تـقـاضـاى نـزول در مـنـزلگـاه پـر بـركـت بـگـويـد: رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين : (پـروردگـارا! مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى ) (مؤ منون - 29).
و در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه دستور شكر نعمتهاى پروردگار و تسبيح او را به هنگام قرار گرفتن بر مركبها مى دهد.
و هـر گـاه ايـن خـلق و خـوى انسان گردد كه به هنگام بهره گيرى از هر نعمتى بياد منعم حـقـيـقـى و مـبـداء آن نـعمت باشد، نه در ظلمت غفلت فرو مى رود و نه در پرتگاه غرور مى افتد، بلكه مواهب مادى براى او پلى مى شوند به سوى خدا!.
در حالات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه هر گاه پاى خود را در ركاب مى گذارد مى فرمود: (بسم الله )، و هنگامى كه بر مركب استقرار مى يافت مى فـرمـود: الحـمـد لله عـلى كـل حال ، سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون .
در روايت ديگرى از امام مجتبى حسن بن على (عليه االسلام ) آمده است كه مردى در حضور آن حـضـرت بـه هـنـگـام سـوار شـدن بـر مركب گفت : سبحان الذى سخر لنا هذا، امام فرمود: ايـنـچـنين به تو دستور داده نشده است ، دستور اين است كه بگوئى الحمد لله الذى هدانا للاسـلام ، الحـمـد لله الذى مـن عـليـنا بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و الحمد لله الذى جعلنا من خير امة اخرجت للناس ، ثم تقول : سبحان الذى سخر لنا هذا.
اشـاره بـه اينكه در آيه تنها دستور به گفتن سبحان الذى سخر لنا هذا داده نشده بلكه قـبـلا دسـتـور تـذكر و يادآورى نعمتهاى بزرگتر خداوند داده شده : نعمت هدايت به سوى اسـلام ، نـعـمـت نـبـوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، نعمت قرار گرفتن در زمره بهترين امتها، سپس تسبيح خداوند بر تسخير اين مركب !
قـابـل تـوجه اينكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه هر كس ‍ اين جمله را (سبحان الذى سـخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون ) به هنگام سوار شدن بر مركب بگويد به فرمان خدا آسيبى به او نخواهد رسيد!.
ايـن مـطـلب در حـديـثـى در كـتـاب كـافـى از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
چـقـدر تـفاوت است ميان اين تعليمات سازنده اسلام با آنچه از گروهى هوسران و مغرور ديده مى شود كه مركبهاى خود را وسيله خودنمائى و فخرفروشى و گاه وسيله اى براى انـواع گـنـاهـان قـرار مـى دهـنـد، چـنـانـكـه (زمـخشرى ) در كشاف از بعضى از سلاطين نـقـل مـى كـنـد كه او سوار بر مركب مخصوصش ‍ شده بود، و از شهرى به شهر ديگر مى رفـت ، و يـكماه در ميان آن دو فاصله بود، آنقدر شراب مى خورد كه هرگز پيمودن راه را متوجه نشد، تنها هنگامى از مستى به هوش آمد كه به مقصد رسيده بود!
آيه و ترجمه


و جعلوا له من عباده جزءا إ ن الانسن لكفور مبين (15)
اءم اتخذ مما يخلق بنات و اءصفئكم بالبنين (16)
و إ ذا بشر اءحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم (17)
اء و من ينشؤ ا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين (18)
و جعلوا الملئكة الذين هم عبد الرحمن إ نثا اء شهدوا خلقهم ستكتب شهدتهم و يسلون (19)




ترجمه :

15 - آنـهـا بـراى خـداونـد از مـيـان بـنـدگـانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خدا خواندند) انسان كفران كننده آشكارى است !
16 - آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده ، و پسران را براى شما؟!
17 - در حـالى كـه هـر گـاه يـكـى از آنـها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قـرار داده (بـه تـولد دختر) بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!
18 - آيـا كـسـى را كـه در لابـلاى زيـنـتـهـا پـرورش مـى يـابـد و بـه هـنـگـام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟!
19 - آنـهـا فـرشـتـگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند، آيا به هنگام آفرينش آنها شاهد و حاضر بودند؟ اين گواهى آنها نوشته مى شود و از آن بازخواست خواهند شد!
تفسير:
چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟!
بـعـد از تـحـكـيم پايه هاى توحيد از طريق برشمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نـعـمـتـهـا و مـواهـب او، در آيـات مـورد بـحـث بـه نـقـطـه مـقـابـل آن يـعـنـى مـبـارزه بـا شـرك و پـرسـتش غير خدا پرداخته نخست به سراغ يكى از شـاخههاى آن يعنى پرستش ‍ فرشتگان مى رود و مى فرمايد: (آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند) (و جعلوا له من عباده جزءا).
فرشتگان را دختران خدا و معبودان خود پنداشتند، خرافه زشتى كه در ميان بسيارى از بت پرستان رواج داشت .
تـعـبير به (جزء) هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند زيـرا هـمـيشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود، و با هم تركيب مى گردد، و هسته بندى فرزند از آن آغاز مى شود.
و نـيـز بـيـان كـنـنـده پـذيـرش عبوديت آنها است چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند تصور مى كردند.
اين تعبير در ضمن يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است ، چرا كه اگر فرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش ‍ اين است كه خداوند جزء داشته باشد، و نتيجه آن تـركـيـب ذات پـاك خـدا اسـت ، در حـالى كه دلائل عقلى و نقلى گواه بر بساطت و احديت وجود او است ، چرا كه جزء مخصوص به موجودات امكانيه است .
سپس مى افزايد: (انسان كفران كننده آشكارى است ) (ان الانسان لكفور مبين ).
ايـن هـمـه نـعـمـتـهاى الهى سراسر وجود او را احاطه كرده كه پنج بخش آن در آيات پيشين گـذشـت بـا ايـنـحـال بجاى اينكه سر بر آستان خالق و ولى نعمت خود بسايد راه كفران پيش گرفته به سراغ مخلوقاتش مى رود.
در آيـه بـعـد بـراى محكوم كردن اين تفكر خرافى از ذهنيات و مسلمات خود آنها استفاده مى كـنـد، چـرا كـه آنـهـا جـنـس مـرد را بـر زن تـرجـيح مى دادند، و اصولا دختر را ننگ خود مى شمردند، مى فرمايد: (آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما)؟! (ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بالبنين ).
بـه پـندار شما مقام دختر پائينتر است ، چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر، و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!
درسـت اسـت كـه زن و مـرد در پـيـشـگـاه خـدا در ارزشهاى والاى انسانى يكسانند، ولى گاه اسـتـدلال بـه ذهـنـيات مخاطب تاءثيرى در فكر او مى گذارد كه وادار به تجديد نظر مى شود.
بـاز هـمـين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده مى گويد: (هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمن شبيه قرار داده بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتى سياه مى شود، و مملو از خشم و غضب مى گردد)!
(و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم ).
مـنـظـور از (بـمـا ضـرب للرحمن مثلا) همان فرشتگانى است كه آنها را دختران خدا مى دانستند، و در عين حال معبود خود قرار مى دادند، و شبيه و مانند او!
واژه (كـظـيـم ) از مـاده (كـظـم ) (بر وزن نظم ) به معنى گلوگاه است ، و به معنى بستن گلوى مشك آب بعد از پر شدن نيز آمده ، و لذا اين كلمه در مورد كسى كه قلبش مملو از خشم يا غم و اندوه است به كار مى رود.
ايـن تـعـبـير به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركان ابله در عصر جاهليت در مورد تولد فـرزنـد دخـتـر اسـت كـه چـگـونـه از شـنـيـدن خـبـر ولادت دخـتـر نـاراحـت مـى شـدند در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!
بـاز در ادامه اين سخن مى افزايد: (آيا كسى را كه در لابلاى زينتها پرورش مى يابد، و بـه هـنـگـام گفتگو و كشمكش در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را بخوبى اثبات كـنـد فـرزنـد خدا مى دانيد و پسران را فرزند خود)؟! (او من ينشؤ فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين ).
در ايـنـجا قرآن دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبه عاطفى آنـان سـرچـشـمه مى گيرد مورد بحث قرار داده ، نخست علاقه شديد آنها به زينت آلات ، و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جر و بحث بخاطر حيا و شرم .
بـدون شـك زنـانـى هستند كه تمايل چندانى به زينت ندارند، و نيز بدون شك علاقه به زينت در (حد اعتدال ) عيبى براى زنان محسوب نمى شود،
بـلكه در اسلام روى آن تاءكيد شده است ، منظور اكثريتى است كه در غالب جوامع بشرى عـادت بـه تـزيـيـن افـراطـى دارنـد گوئى در ميان زينت به وجود مى آيند و پرورش مى يابند.
و نـيـز بـدون شـك در مـيـان زنـان افـرادى پـيـدا مى شوند كه از نظر قدرت منطق و بيان بـسـيـار قـوى هـسـتـنـد، ولى نمى توان انكار كرد كه اكثريت آنها به خاطر شرم و حيا در مقايسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال قدرت كمترى دارند.
هـدف بيان اين حقيقت است كه چگونه شما دختران را فرزند خدا مى پنداريد و پسران را از آن خود مى شمريد؟!
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده ، مى فرمايد: (آنها فـرشتگان را كه بندگان خدايند مؤ نث پنداشتند)و دختران خدا معرفى كردند) (و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا).
آرى آنها بندگان خدا هستند، سر بر فرمان او دارند، و تسليم اراده اويند، چنانكه در آيه 26 و 27 سـوره حـج نـيـز آمـده اسـت : بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه بالقول و هم بامره يعملون : (آنها بندگان شايسته خدا هستند كه هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و همواره به فرمان او عمل مى كنند).
تـعبير به (عباد) در واقع جواب پندار آنها است ، زيرا اگر مؤ نث بودند بايد عبادات گـفـته شود، ولى بايد توجه داشت كه (عباد) هم جمع مذكر است ، و هم به موجودهائى كـه خـارج از مـذكـر و مـؤ نـث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى شود، همانگونه كه در مورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى رود در حالى كه مافوق همه اينها است .
قابل توجه اينكه در اين جمله (عباد) به (الرحمن ) اضافه شده ، اين
تـعـبـير ممكن است اشاره به اين باشد كه غالب فرشتگان مجريان رحمت خداوند و تدبير كنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است مى باشند.
امـا چـرا ايـن خـرافـه در مـيان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاى گـروهـى بـاقـيمانده ، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند، حتى به اصطلاح (فرشته آزادى ) را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قيافه و موهاى فراوان ترسيم مى كنند!
ايـن پـنـدار مـمـكـن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه فرشتگان از نظر مستورند و زنان نيز غالبا مستور بوده اند، حتى در مورد بعضى از مؤ نثهاى مجازى در لغت عرب نيز ايـن مـعـنى ديده مى شود كه خورشيد را مؤ نث مجازى مى دانند، و ماه را مذكر.چرا كه قرص خـورشـيـد مـعـمولا در ميان امواج نور خود پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن نيست ، ولى قرص ماه چنين نمى باشد.
يـا ايـنـكـه لطـافـت وجـود فرشتگان سبب شده كه آنها را همجنس ‍ زنان كه نسبت به مردان مـوجـودات لطـيـفـتـرى هـسـتند بدانند، و عجب اينكه بعد از اينهمه مبارزه اسلام با اين تفكر خـرافـى بـاز هـم هـنگامى كه مى خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند مى گويند او يك فـرشـتـه اسـت ، ولى در مـورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى رود، كلمه (فرشته ) نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى كنند!
سـپـس بـه صـورت اسـتـفـهـام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: (آيا به هنگام آفرينش فـرشـتـگـان حـاضر بودند و از طريق حضور خود به اين امر پى برده اند)؟! (ا شهدوا خلقهم ).
و در پايان آيه مى افزايد: (گواهى آنها بر اين عقيده بى اساس در نامه هاى اعمالشان ثبت مى شود، و روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيرند) (ستكتب شهادتهم و يسئلون ).
آنـچـه در آيـات فـوق خـوانـديـم بـه صـورت ديـگـرى در سـوره نحل (آيات 57
تـا 59) نـيـز آمـده اسـت ، و ما در آنجا بحثهاى مشروحى پيرامون عقائد عرب جاهلى در مورد مـسـاءله (وئاد) (زنـده بـه گـور كردن دختران ) و اصولا عقيده آنها پيرامون جنس زن و نـيـز نـقـش ‍ اسـلام در احـيـا و شـخـصـيت و ارزش مقام زن آورده ايم (جلد 11 صفحه 269 تا 277).
آيه و ترجمه


و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدنهم ما لهم بذلك من علم إ ن هم إ لا يخرصون (20)
اءم ءاتينهم كتبا من قبله فهم به مستمسكون (21)
بل قالوا إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثرهم مهتدون (22)




ترجمه :

20 - آنـان گـفـتـنـد اگـر خدا مى خواست ما آنها را پرستش ‍ نمى كرديم ، ولى به اين امر يقين ندارند، و جز دروغ چيزى نمى گويند.
21 - يا اينكه ما كتابى پيش از اين به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك ميجويند؟
22 - بلكه آنها مى گويند ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم .
تفسير:
آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟
در آيـات گـذشـتـه نـخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد داده شـد، و آن ايـنـكـه بـراى اثـبـات يـك ادعـا قـبـل از هـر چـيـز مـشـاهـده و رؤ يـت و حـضـور در صحنه لازم است ، در حالى كه هيچيك از بت پـرسـتـان هرگز نمى توانند مدعى شوند كه به هنگام آفرينش فرشتگان در آن صحنه شاهد و ناظر بوده اند.
آيـات مـورد بـحـث هـمـيـن مـعـنـى را پـيـگـيـرى كـرده ، بـه ابـطـال ايـن خـرافـه زشـت از طـرق ديـگـرى مـى پـردازد، نـخـسـت يـكـى از دلائل واهـى آنـهـا را بـه طـور فـشـرده هـمـراه بـا جـواب آن نقل كرده مى گويد: آنان گفتند: اگر خدا مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم ايـن خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ).
اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند هر چه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است ، و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت او است .
يـا ايـنـكه اگر اعمال و عقائد ما مورد رضاى او نبود بايد از آن نهى مى كرد، و چون نهى نكرده است دليل بر خشنودى او است !
در حقيقت آنها براى توجيه عقائد فاسد و خرافى خود دست به خرافات ديگرى مى زدند، و بـراى پـنـدارهاى دروغين خود دروغهاى ديگرى به هم مى بافتند در حالى كه هر كدام از دو احتمال بالا مقصود آنها باشد فاسد و بى اساس است .
درسـت اسـت كـه در عـالم هـسـتى چيزى بى اراده خدا واقع نمى شود ولى اين به معنى جبر نـيـسـت ، زيرا نبايد فراموش كرد كه خدا خواسته است ما مختار و صاحب آزادى اراده باشيم تا ما را بيازمايد، و پرورش دهد.
و درست است كه خدا بايد اعمال بندگان را مورد نقد قرار دهد، ولى نمى توان انكار كرد كه همه انبياى الهى هرگونه شرك و دوگانه پرستى را نفى كردند.
از ايـن گـذشـتـه عـقـل سـليـم انـسـان نـيـز ايـن خـرافـات را انـكـار مـى كـنـد، مـگـر عقل ، پيامبر خداوند در درون وجود انسان نيست ؟
و در پـايـان ايـن آيـه بـا ايـن جـمـله كـوتـاه بـه ايـن اسـتـدلال واهـى بـت پـرسـتـان پـاسـخ مى گويد: آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند، و جز دروغ چيزى
نمى گويند (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).
آنها حتى به مساءله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بـسـيـارى از هـواپـرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما را به اين راه كشانيده !
در حـالى كـه خـودشـان نـيز مى دانند دروغ مى گويند، و اينها بهانه اى بيش نيست ، ولذا اگـر كـسى حقوقى از آنها را پايمال كند هرگز حاضر نيستند از مجازات او چشم بپوشند به اين عنوان كه او در كار خود مجبور بوده است !
(يـخـرصـون ) از مـاده (خـرص ) (بـر وزن غـرس ) در اصل به معنى تخمين زدن است .
نخست در مورد تخمين مقدار ميوه بر درختان ، سپس به هر گونه حدس و تخمين اطلاق شده ، و از آنـجـا كـه حدس و تخمين گاه نادرست از آب درمى آيد اين واژه به معنى دروغ نيز به كار رفته ، و در آيه مورد بحث از همين قبيل است .
بـه هـر حـال از آيـات متعددى از قرآن مجيد برمى آيد كه بت پرستان براى توجيه عقائد خـرافى خود كرارا به مساءله مشيت الهى استدلال مى كردند، از جمله اينكه آنها اشيائى را حرام و اشيائى را بر خود حلال كرده بودند، و آن را به خدا نسبت مى دادند، چنانكه در آيه 148 انعام آمده است : سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا من شـى ء: (بـه زودى مـشـركـان مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما، و چيزى را تحريم نمى كرديم ).
در آيـه 35 نـحـل نـيـز هـمـيـن مـعـنـى تـكـرار شـده اسـت : و قـال الذيـن اشـركـوا لو شـاء الله مـا عـبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آبائنا و لا حرمنا من دونه من شى ء.
قـرآن مـجـيـد در ذيل آيه سوره انعام آنها را تكذيب كرده ، مى فرمايد: كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا: (اينگونه كسانى كه پيش از آنها بودند دروغ گفتند و طعم كيفر مـا را چـشـيـدنـد) و در ذيـل آيـه سـوره نـحـل تـصـريـح مـى كـنـد فهل على الرسل الا البلاغ : (مگر بر رسولان الهى جز ابلاغ رسالت چيزى هست )؟!
و در ذيـل آيـه مـورد بـحـث نـيـز چنانكه ديديم آنها را به تخمين دروغين نسبت مى دهد كه در حقيقت همه به يك ريشه بازمى گردد.
در آيـه بـعـد بـه دليـل ديـگـرى كـه مـمـكـن اسـت آنـهـا بـه آن اسـتدلال كنند اشاره كرده ، مى گويد: يا اينكه ما كتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند)؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).
يـعـنـى آنـهـا بـراى اثـبـات ايـن ادعـا بـايـد يـا بـه دليـل عـقـل مـتـمـسـك شـونـد، يـا بـه نـقـل ، در حـالى كـه نـه دليـلى از عقل دارند، و نه دليلى از نقل ، تمام دلائل عقلى دعوت به توحيد مى كند، و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آنهم در واقع خرافه اى بـيـش نـيـسـت كـه پـايـه خـرافه ديگرى شده است ، مى فرمايد: بلكه آنها مى گويند: ما نـيـاكـان خـود را بـر مـذهـبـى يـافـتـيـم و مـا نـيـز بـه آثـار آنـهـا هـدايـت شـده ايـم (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون ).
در حقيقت آنها دليلى جز تقليد كوركورانه از پدران و نياكان خود
نـداشـتـنـد، و عـجـب ايـنكه خود را با اين تقليد هدايت يافته مى پنداشتند، در حالى كه در مـسـائل اعتقادى و زيربناى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليد بـاشـد آنـهـم بـه صـورت تـقـليـد جاهل از جاهل چرا كه مى دانيم نياكان آنها نيز هيچ علم و دانـشـى نـداشـتـنـد، مـغـزهـاى آنـهـا مـمـلو از خـرافـات و اوهـام بـود، و جـهـل حـاكـم بر افكار و اجتماعشان ، چنانكه قرآن در آيه 170 بقره مى گويد: او لو كان آبـائهـم لايـعقلون شيئا و لايهتدون : (آيا نه اينست كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند
تـقـليـد تـنـهـا در مـسائل فرعى و غير زيربنائى صحيح است ، آنهم تقليد از عالم يعنى رجـوع جـاهـل به عالم ، همانگونه كه در مراجعه بيمار به طبيب ، و افراد غير متخصص به صـاحـبـان تـخـصـص ديـده مـى شـود، بـنـابـرايـن تـقـليـد آنـهـا بـه دو دليل باطل و محكوم بوده است .
واژه (امـت ) چـنـانكه راغب در مفردات مى گويد به جماعتى مى گويند كه يكنوع ارتباط بـه يـكـديـگـر دارنـد، يـا از نـظـر ديـن ، يـا وحـدت مـكـان ، يـا زمـان ، خـواه آن حـلقـه اتـصـال اخـتـيـارى باشد يا اجبارى (و از همين رو گاهى به معنى مذهب به كار رفته مانند آيـه مـورد بـحـث ، ولى مـعـنـى اصلى آن همان جماعت و گروه است و اطلاق اين كلمه بر مذهب نيازمند به قرينه است ).
آيه و ترجمه


و كـذلك مـا اءرسـلنـا مـن قـبـلك فـى قـريـة مـن نـذيـر إ لا قال مترفوها إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثارهم مقتدون (23)
قل اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه ءاباءكم قالوا إ نا بما اءرسلتم به كافرون (24)
فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عقبة المكذبين (25)




ترجمه :

23 - هـمـيـن گـونـه در هـيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى انذاركننده نفرستاديم مگر ايـنـكـه ثـروتمندان مست و مغرور گفتند ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنها اقتدا مى كنيم .
24 - (پـيـامـبـرشان ) گفت : آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يـافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد؟!) گفتند (آرى ) ما به آنچه شما به آن مبعوث شده ايد كافريم !
25 - لذا ما از آنها انتقام گرفتيم بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود.
تفسير:
سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته !
ايـن آيـات بـحـث آيـات گـذشـته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساءله تقليد نياكان بود ادامه مى دهد.
نـخـسـت مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست ، همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پـيـش از تـو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پـدران خـود را بـر مـذهبى يافتيم ، و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم (و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون ).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه سردمداران مبارزه با انبيا و آنها كه مساءله تقليد از نـيـاكـان را مـطـرح مى كردند و سخت روى اين مساءله ايستاده بودند همان (مترفون ) بـودنـد، هـمـان ثـروتـمـندان مست و مغرور و مرفه ، زيرا (مترف ) از ماده (ترفه ) (بـر وزن لقـمـه ) بـه مـعـنـى فـزونـى نـعمت است ، و از آنجا كه بسيارى از متنعمان غرق شـهـوات و هـوسـها مى شوند كلمه مترف به معنى كسانى كه مست و مغرور به نعمت شده و طغيان كرده اند آمده ، و مصداق آن غالبا پادشاهان و جباران و ثروتمندان مستكبر و خودخواه اسـت ، آرى آنـهـا بـودند كه با قيام انبيا به دوران خودكامگيهايشان پايان داده مى شد، و مـنـافـع نـامـشـروعـشـان بـه خـطـر مـى افـتـاد، و مـسـتـضـعـفـان از چـنـگـال آنـهـا رهـائى مـى يـافـتـنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـا انـواع حـيل و بهانه ها به تخدير و تحميق مردم مى پرداختند و امروز نيز بيشترين فساد دنيا از هـمـين (مترفين ) سرچشمه مى گيرد كه هر جا ظلم و تجاوز و گناه و آلودگى است آنجا حضور فعال دارند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در آيه قبل خوانديم كه آنها مى گفتند: (انا على آثارهم مهتدون ): (مـا بـر آثـار آنـهـا هـدايـت يـافـتـه ايـم ) و در ايـنـجـا از قـول آنـهـا مـى گـويد: (انا على آثارهم مقتدون ): (ما به آثار آنها اقتدا كرده ايم ) گـر چـه هـر دو تـعـبـيـر در حـقـيـقـت بـه يـك مـعـنـى بـاز مـى گـردد، ولى تـعـبـيـر اول اشـاره بـه دعـوى حقانيت مذهب نياكان است ، و تعبير دوم اشاره به اصرار و پافشارى آنها بر پيروى و اقتداى
به نياكان .
به هر حال اين آيه يكنوع تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و مـؤ مـنـان كه بدانند بهانه جوئى مشركان چيز تازه اى نيست ، اين همان راهى است كه همه گمراهان در طول تاريخ پيموده اند!
آيـه بـعـد و پاسخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند و مى گـويد: (پيامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تر از آنچه پـدرانـتـان را بـر آن يـافـتـيـد آورده بـاشـم بـاز هـم آن را انـكـار مـى كـنـيـد)؟! (قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آبائكم ).
ايـن مـؤ دبـانـه تـريـن تـعـبـيـرى اسـت كـه مـى تـوان در مـقـابـل قـومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچوجه جريحه دار نشود، نمى گويد آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت ، بلكه مى گويد: آنچه من آورده ام از آئين نياكان شما هدايت كننده تر است ، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد.
ايـنـگـونـه تـعـبـيـرات قـرآنـى ادب در بـحـث و مـحـاجـه را مـخـصـوصـا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.
ولى با اينهمه بقدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مـؤ دبـانه نيز در آنها مؤ ثر واقع نشد، آنها فقط در پاسخ انبيائشان گفتند: (ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم )! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).
بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند، و بى آنكه كمترين
تفكر و انديشه اى در پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى كنند.
بـديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا و حيات نيست ، و دير يا زود بـايـد عـذاب الهـى نـازل گـردد و ايـن خار و خاشاكها را از سر راه بردارد، (لذا در آخـريـن آيـه مورد بحث مى فرمايد: لذا ما از آنها انتقام گرفتيم و سخت مجازاتشان كرديم ) (فانتقمنا منهم ).
گـروهـى را بـا طـوفـان ، و گـروهـى را بـا زلزله ويـرانـگـر، و جمعى را با تندباد و صاعقه ، و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم .
و در پـايـان آيـه بـراى ايـنـكـه مـشـركـان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـرده مـى گـويد: (بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود)؟! (فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).
جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!
آيه و ترجمه


و إ ذ قال إ برهيم لا بيه و قومه إ ننى براء مما تعبدون (26)
إ لا الذى فطرنى فإ نه سيهدين (27)
و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (28)
بل متعت هؤ لاء و ءاباءهم حتى جاءهم الحق و رسول مبين (29)
و لما جاءهم الحق قالوا هذا سحر و إ نا به كافرون (30)




ترجمه :

26 - بـه خـاطـر بـياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش (عمويش ‍ آذر) و قومش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم !
27 - مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد.
28 - او كلمه توحيد را كلمه باقيه در اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند.
29 - ولى مـا ايـن گـروه و پـدران آنـها را از مواهب دنيا بهره مند ساختيم تا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغشان آمد.
30 - اما هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم !
تفسير:
توحيد سخن جاويدان انبياء
در اين آيات اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست
بـابـل شـده اسـت ، تـا بـحـث نـكـوهـش تـقـليـد را كـه در آيـات قبل آمده بود تكميل كند، زيرا اولا ابراهيم (عليه السلام ) بزرگترين نياى عرب بود كه هـمـه او را مـحـتـرم مـى شـمردند و به تاريخش افتخار مى كردند، هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.
اگـر بـنـا هست تقليدى از نياكان شود چرا از بت پرستان تقليد كنند؟ از ابراهيم پيروى نمايند.
ثـانـيـا: بـت پـرسـتـانـى كـه ابـراهـيـم در مـقـابـل آنـهـا قـيـام كـرد بـه هـمـيـن اسـتـدلال واهـى (پـيـروى از پـدران ) تـكـيـه مـى كـردنـد، و ابـراهـيـم هرگز آن را از آنها نـپذيرفت ، چنانكه قرآن در سوره انبياء آيه 53 و 54 مى گويد: قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين : (بت پرستان گفتند: ما پدران خود را ديـديـم كـه آنـهـا را عـبـادت مـى كـنند (ابراهيم ) گفت مسلما شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد)!
ثالثا: اين يك نوع دلدارى براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان نخستين است كه بدانند اينگونه مخالفتها و بهانه جوئيها هميشه بوده است ، نبايد سست و ماءيوس ‍ شوند.
نـخـست مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش ‍ (عمويش آذر) و قوم بـت پـرسـتـش گـفـت مـن از آنـچـه شـمـا مـى پـرسـتـيـد بـيـزارم )! (و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ).
و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله او را استثناء كرده ، مى گويد: (مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او
هـدايـتم خواهد كرد (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ). او در اين عبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبر اسـت ، و هـمـه قـبـول داشـتـنـد كـه خـالق خـدا اسـت و هـم اشاره به مساءله هدايت تكوينى و تشريعى خدا است كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.
نظير همين معنى در سوره شعراء از آيه 77 تا 82 نيز آمده است .
ابـراهـيـم نـه تـنـهـا در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هر گونه بت پرستى بـود، بـلكـه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان بـاقى و برقرار بماند، چنانكه در آيه بعد مى گويد: (او كلمه توحيد را كلمه باقيه در فـرزنـدان و اعـقـاب خـود قـرار داد تا به سوى خدا بازگردند) (و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ).
جالب اينكه امروز تمام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات توحيدى ابراهيم (عليه السلام ) الهام مى گيرند، و سه پيامبر بزرگ الهى موسى (عليه السلام ) و عـيـسى (عليه السلام ) و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دودمان او هستند، و اين دليل صدق پيشگوئى قرآن در اين زمينه است .
درسـت اسـت كـه قـبل از ابراهيم (عليه السلام ) انبياى ديگرى همچون نوح (عليه السلام ) با شرك
و بـت پـرسـتـى مبارزه كردند و جهانيان را به سوى توحيد دعوت نمودند، ولى كسى كه بـه ايـن كـلمـه استقرار بخشيد، و پرچم آن را همه جا برافراشت ابراهيم (عليه السلام ) بتشكن بود.
او نـه تـنـهـا در زمـان خـود كـوشـش فراوان براى تداوم خط توحيد نمود بلكه در دعاهاى خـويـش نـيـز از سـاحت قدس پروردگار همين معنى را طلب كرد و عرضه داشت : و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام : (من و فرزندانم را از اينكه پرستش بتها كنيم دور دار) (ابراهيم - 35).
در ايـنـجـا تـفـسـيـر ديـگـرى نـيـز وجـود دارد، و آن ايـنـكـه ضـمـيـر در (جـعـل ) بـه خـداوند بازمى گردد، و مفهوم جمله چنين مى شود: خداوند كلمه توحيد را در دودمان ابراهيم باقى و برقرار ساخت .
ولى بـازگـشـت ضـمـيـر بـه خـود ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) (تـفـسـيـر اول ) مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، زيـرا جـمـله هـاى قـبـل ، از ابراهيم و كارهاى او سخن مى گويد، و مناسب است كه اين هم جزء كارهاى ابراهيم بـاشـد، بـه خـصـوص ايـنـكـه در آيـات مـتعددى از قرآن روى اين معنى تكيه شده است كه ابـراهـيـم اصـرار داشت فرزندان و اعقابش بر آئين الهى باقى بمانند، چنانكه در سوره بـقـره آيـه 131 و 132 مـى خـوانـيـم : اذ قـال له ربـه اسـلم قـال اسـلمـت لرب العـالمـيـن و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون : (به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار ابـراهـيـم بـه او گـفـت : اسـلام بياور و تسليم در برابر حق باش ، او گفت : در برابر پـروردگـار جهانيان تسليمم ، و ابراهيم فرزندان خود را به اين آئين توحيد وصيت كرد هـمـچـنين يعقوب و گفت : اى فرزندان من خداوند اين دين را براى شما برگزيده است ، جز به آئين اسلام از دنيا نرويد).
و اگـر تـصـور شـود تـعبير به (جعل ) به معنى آفرينش و خلقت است و مخصوص خدا اسـت تـصـور نـادرسـتـى اسـت ، چـرا كـه (جـعـل ) بـر اعمال انسانها و غير انسانها
نـيـز اطـلاق مـى شـود و در قـرآن نـمـونـه هـاى فـراوانـى دارد، فـى المـثـل در مورد افكندن يوسف در چاه كه از ناحيه برادران صورت گرفت قرآن تعبير به جـعـل (قـرار دادن ) كـرده اسـت فـلمـا ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب (يوسف - 15)
از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير مفعولى در (جعلها) به كلمه توحيد و شهادت لااله الا الله بـازمـى گـردد كـه از جمله اننى براء مما تعبدون : (من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ) استفاده مى شود، و خبر از تلاشهاى ابراهيم براى تداوم خط توحيد در نسلهاى آينده مى دهد.
در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق اهـل بيت (عليهمالسلام ) رسيده مرجع ضمير، مساءله امامت قلمداد شده است ، و طبعا ضمير فاعلى هم به خدا برمى گردد، يعنى خداوند مساءله امامت را در دودمـان ابـراهـيـم تداوم بخشيد، همانگونه كه از آيه 124 سوره بقره استفاده مى شود كـه وقـتـى خـداونـد بـه ابـراهـيـم فـرمـود مـن تو را امام قرار دادم ، او تقاضا كرد كه در فـرزنـدانش نيز امامان باشند، خداوند دعاى او را اجابت كرد به استثناى كسانى كه آلوده ظـلم و سـتـم مـى شـونـد: قـال انـى جـاعـلك للنـاس امـامـا قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين .
ولى مشكل در بدو نظر اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از امامت در ميان نيست مگر اينكه گـفـتـه شـود جمله (سيهدين ) (خداوند مرا هدايت مى كند) را اشاره به اين معنى بدانيم ، چـرا كـه هـدايت پيامبر و امامان نيز شعاعى از هدايت مطلقه الهى است ، و حقيقت امامت با حقيقت هدايت يكى است .
و از آن بـهـتـر كـه گـفـته شود مساءله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخه هائى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است ، و مى دانيم امامان ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اينكه از خود استقلالى داشته باشند، و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن روايـات از قبيل بيان يك مصداق و شاخه از مفهوم كلى (جعلها كلمة باقية ) محسوب مى شود،
بنابراين منافات با تفسيرى كه در آغاز گفتيم ندارد (دقت كنيد).
اين نكته نيز قابل توجه است كه مفسران در تفسير (فى عقبه ) احتمالات متعددى داده اند بـعـضى آن را به تمام ذريه و دودمان ابراهيم تا پايان جهان تفسير كرده اند، و بعضى آن را مـخـصـوص بـه قـوم ابـراهـيـم و امـت او دانـسـتـه انـد، و بـعـضـى بـه آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـفسير كرده اند، اما ظاهر اين است كه مفهوم آن وسـيـع و گـسـتـرده اسـت و تـمـام دودمـانـش را تـا پـايـان جـهـان شـامـل مـى شـود، و تـفـسـيـر بـه آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از قبيل بيان مصداق روشن است .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت پـاسـخ بـه سـؤ ال مـتـعـددى اسـت و آن ايـنـكـه : بـا ايـنـحـال چـگـونـه خـداونـد مـشـركـان مـكـه را عـذاب نـمـى كـنـد؟ مـگـر در آيـات قبل نخوانديم فانتقمنا منهم : (ما از اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند و در كار خود اصرار ورزيدند انتقام گرفتيم )؟!.
در پـاسـخ مـى گـويـد: (بلكه ما اين گروه (مشركان مكه ) و پدران آنها را از مواهب دنيا بـهـره مـنـد سـاخـتـيـم تـا حـق و فـرسـتـاده آشـكـار الهـى بـه سـراغ آنـان آمـده (بل متعت هؤ لاء و آبائهم حتى جائهم الحق و رسول مبين ).
مـا تـنـهـا بـه حـكـم عـقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم ، و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است ، و اين پيامبر بزرگ محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى هدايت آنان قيام كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر جـمـله (لعـلهـم يرجعون ) در آيه گذشته نشان مى دهد كه هدف از تـلاشهاى ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه همه دودمان او به خط توحيد باز گردند، در حـالى كـه عـرب مـدعـى بـود از دودمـان ابـراهـيـم اسـت و بـا اينحال بازنگشت ،
ولى خـداونـد بـاز هـم به آنها مهلت داد تا پيامبر بزرگ و كتاب جديدى بيايد تا از اين خواب گران بيدار شوند و گروه عظيمى بيدار شدند.
ولى عجب اينكه : هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمد بجاى اينكه به اصلاح و جبران خـطـاهاى گذشته خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و گفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم (و لما جائهم الحق قالوا هذا سحر و انا به كافرون ).
آرى قـرآن را سحر خواندند، و پيامبر بزرگ خدا را ساحر، و اگر باز نمى گشتند عذاب الهى دامانشان را مى گرفت .
آيه و ترجمه


و قالوا لو لا نزل هذا القرءان على رجل من القريتين عظيم (31)
اءهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون (32)




ترجمه :

31 - و گـفـتـنـد چـرا ايـن قـرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟!
32 - آيـا آنـهـا رحـمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است .
تفسير:
چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده ؟
در آيـات قـبـل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سـحـر مـى خـوانـدنـد و گـاه بـه تـقـليـد نـيـاكـانـشـان مـتـوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاى واهـى و بـى اسـاس آنـان اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين
دو شـهـر (مـكـه و طـائف ) مـردى ثـروتـمـنـد و سـرشـنـاس ! نـازل نـشـده اسـت )؟! (و قـالوا لو لا نـزل هـذا القـرآن عـلى رجل من القريتين عظيم ).
آنـهـا از يـك نـظـر حـق داشـتـند سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انـسـانـهـا مـال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى كـردنـد ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقربترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مـى كـردنـد كـه ايـن مـوهـبـت نـبوت و رحمت بزرگ الهى ، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است ؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، اين باور كردنى نيست !
آرى آن نـظـام ارزشـى نـادرسـت چـنـيـن اسـتـنـبـاطـى هـم بـه دنـبـال داشـت ، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد.
حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انـسـانـى آگـاه ، بـا اراده ، مصمم ، شجاع ، عادل ، و آشنا به درد محرومان و مظلومان ، اين اسـت ارزشـهـائى كـه بـراى حـمـل ايـن رسـالت آسـمـانـى لازم است ، نه لباسهاى زيبا و قـصـرهـائى گـرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات ، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود.
در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى غالبا (وليد بن مغيره ) را از مكه (و عروة بن مسعود ثقفى ) را از طائف شمرده انـد، هـر چند بعضى نام (عتبة بن ربيعه ) از مكه و (حبيب بن عمر ثقفى ) از طائف را نيز به ميان آورده اند.
ولى گـفـتـار آنـهـا ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است .
قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندانشكنى مى گويد، و ديـدگـاه الهـى و اسـلامـى را كـامـلا مـجـسـم مـى سازد، نخست مى گويد: (آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند)؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ).
تـا بـه هـر كـس بـخـواهـنـد نـبـوت بـخـشـنـد، و كـتـاب آسـمـانـى بـر او نـازل كـنـنـد، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است ، چـنـانـكـه در آيـه 124 سـوره انـعـام نـيـز آمـده اسـت الله اعـلم حـيـث يجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد).
از ايـن گـذشـتـه اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هـرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست ، بلكه : (ما معيشت آنها را در حيات دنيا در مـيـان آنـان تـقـسـيم كرديم ، و بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تا آنها يكديگر را تـسـخـيـر كـنـنـد به يكديگر خدمت نمايند) (نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا).
آنـها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است ، و اداره اين زندگى جـز از طـريـق تـعـاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست ، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زنـدگـى و اسـتـعـداد، و در يـك پـايـه از نـظـر مـقـامـات اجـتـمـاعـى بـاشـنـد اصـل تـعـاون و خـدمـت بـه يـكـديـگـر و بـهـره گـيـرى هـر انـسـانـى از ديـگـران متزلزل مى شود.
بنابراين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.
(بـلكـه رحـمـت پـروردگـار تـو از تـمـام آنـچـه گـردآورى مـى كـنـنـد (از مال و جاه و مقام ) برتر و بهتر است ) (و رحمة ربك خير مما يجمعون ).
بـلكـه تـمـام ايـن مـقـامـهـا و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.
تـعبير به (ربك ) كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پـروردگـار در مـورد پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.
نكته :
پاسخ به دو سؤ ال مهم
در ايـنجا سؤ الهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است .
نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده ؟، آيا اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست .
از ايـن گـذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده ، و تفاوتها همه از ناحيه او است ، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست ؟
پاسخ اين سؤ الها با دقت در متن آيه روشن مى شود:
كـسـانـى كـه چـنـيـن ايـرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروه مـعـيـنـى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهرهكشى كردن ظالمانه ، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام
عـمـومـى مـردم نـسـبت به يكديگر است ، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمـادگـيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعا خـدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران در رشـتـه هـاى ديـگـر در اخـتـيـار آنـهـا قـرار مـى گـيـرد، خـلاصـه اسـتـخـدامـى اسـت مـتـقـابل ، و خدمتى است طرفينى ، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر.
نـاگـفـتـه پـيـداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش ، و استعداد روحى و جسمى ، يكسان بـاشـند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از نـظـر سـاخـتـمـان و ظـرافـت و مـقـاومـت هـمـه شـبـيـه هـم بـودنـد نـظـام جـسـم انـسـان مـخـتل مى شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو ماءموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند.
مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تـنـفس ، و گردش خون ، و تغذيه ، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن (ليـتـخـذ بعضهم بعضا سخريا) است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنين تسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!.
و اگـر گـفـتـه شـود جـمـله (رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بـعـض درجـات ) دليـل بر عدم عدالت اجتماعى است ، مى گوئيم اين در صورتى است كه (عدالت ) به معنى (مساوات ) تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جـاى خـود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى ، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است .
مـمـكـن اسـت افرادى در مقام شعار كلمه (مساوات ) را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير
نيست ، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله انسان گـردد، هـمـه بـايـد آزاد بـاشـند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شـكـوفـا سـازنـد و از نـتـائج فـعـاليـتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.
و اما در مورد سؤ ال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش و كـوشـش را روشـن نـگـاهـداشت ؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوند براى تلاش ‍ و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است .
درسـت اسـت كـه خـداونـد استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده ، و درسـت اسـت كـه عـوامـلى بـيـرون از اراده انـسـان در مسير زندگى او مؤ ثر است ، ولى با ايـنـحـال يـكـى از عـوامـل بـنـيـادى را نـيـز تـلاش و كـوشـش او قـرار داده اسـت و بـا بيان اصل ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.
بـه هـر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يـك كـارخـانـه سـاخـته مى شود، يك شكل ، يك نواخت ، يك اندازه ، و با يك نوع فايده ، و اگر چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند.
و نـه مـانـنـد پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و به طـور اجـبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه ، در عـيـن تـفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خرده گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد.
كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات
امـتـيـاز نـبـخشيده ، بلكه جمله (رفع بعضهم فوق بعض ‍ درجات ) اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گـروه ديـگـر درسـت از هـمين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است .
آيه و ترجمه


و لو لا اءن يـكـون النـاس اءمـة وحـدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون (33)
و لبيوتهم اءبوبا و سررا عليها يتكون (34)
و زخرفا و إ ن كل ذلك لما متع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين (35)




ترجمه :

33 - اگـر تـمـكـن كـفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما بـراى كـسـانـى كـه كـافـر مـى شـدنـد خـانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره و نردبانهائى كه از آن بالا روند!
34 - و بـراى خـانه هاى آنها درها و تختهائى (زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند.
35 - و انـواع وسـائل تـجـمـلى ، ولى تـمـام ايـنـهـا مـتـاع زنـدگـى دنـيـاسـت و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است .
تفسير:
قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى ! (ارزشهاى دروغين ).
ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث پـيـرامـون نـظـام ارزشـى اسـلام و عـدم مـعـيـار بـودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.
در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه به خـداونـد رحـمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم ) (و لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ).
خـانـه هـائى كـه چـنـديـن طـبقه داشته باشد، (و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبى قرار مى داديم كه از آن بالا روند) (و معارج عليها يظهرون ).
جـمـعـى از مـفـسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است ، و عدم تكرار كلمه (فضة ) (نـقـره ) بـه خـاطـر وضـوح آن اسـت ، ولى گـويـا آنـهـا وجـود پـله هـا را بـه تـنـهـائى دليـل بـر اهـمـيـت خـانـه هـا نـدانـسـتـه انـد در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت ، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است .
(سـقـف ) (بـر وزن شـتر) جمع سقف است و بعضى آن را جمع (سقيفه ) به معنى مكان مسقف مى دانند ولى قول اول مشهورتر است .
سـپـس مـى افـزايد (علاوه بر اين ، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند) (و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤ ن ).
مـمـكـن اسـت ايـن جـمـله اشـاره بـه درهـا و تـخـتـهـاى نـقـره بـاشـد كـه چـون در آيـه قبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده ، و نيز ممكن است
وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براى اهـمـيـت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى مـتـعـدد نـمـى گـذارنـد، ايـن مـخـصـوص قـصـرهـا و خـانـه هـاى مجلل است ، و همچنين وجود تختهاى بسيار.
بـاز بـه ايـن هـم اكـتـفـا نـكـرده مـى افـزايـد: عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا (انـواع وسائل تجملى و زينت آلات براى آنها قرار مى داديم ) (و زخرفا).
تـا زنـدگـى مـادى و پـر زرق و بـرقـشـان از هـر نـظـر تكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقفهائى از نقره ، و درها و تختهاى متعدد، و انـواع وسـائل زيـنـتـى ، و هـر گـونـه نـقـش و نـگـار آنـچـنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است .
سـپـس مى افزايد: (اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است ) (و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ).
(زخـرف ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر گـونـه زيـنـت و تـجـمـل تـواءم بـا نـقـش و نـگـار اسـت ، و از آنـجـا كـه يـكـى از مـهـمـتـريـن وسـائل زيـنـت طـلا اسـت بـه آنـهـم زخـرف گـفـتـه شـده اسـت ، و اينكه به سخنان بيهوده (مزخرف ) مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن سـرمـايـه هـاى مـادى و ايـن وسائل تجملاتى دنيا به قدرى
در پـيـشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كـفـار و مـنـكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر مـتـمـايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .
نكته ها:
1 - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند
بـه راسـتـى تـعـبـيـرى رسـاتـر از آنـچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تـعـداد شـتـران ، مـقـدار درهـم و ديـنـار، و تـعـداد غـلامـان و كـنـيـزان و خـانـه هـا و وسـائل تـجـمـلى اسـت ، تـا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده ، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شـكـسـته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى ، تقوى و پرهيزگارى ، و علم و دانـش ، ايـثـار و فـداكارى ، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات ، روبنائى و سطحى ، و ناپايدار خواهد بود.
و ايـن هـمـان كـارى اسـت كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه عـاليـتـريـن وجـهـى انـجـام داد، و بـه هـمـيـن دليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه ، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در تكميل اين برنامه مى خوانيم : لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء: (اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى نوشانيد).
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز در (خطبه قاصعه ) سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى فرمايد:
(موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى ) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فـرمـان خـدا شـود حـكـومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت ، اما او گـفـت : آيـا از ايـن دو تـعـجـب نـمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بـسـتـگـى بـه خـواسـتـه آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟
(ايـن سـخـن را فـرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن ، و تحقير پشمينه پوشى گفت ).
(اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت ، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد)!.
و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:
(مـگـر نـمـى بـيـنـيـد خـداونـد انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان ، با سنگهائى كه نه زيـانى مى رساند و نه سودى ، نه مى بيند و نه مى شنود، آزمايش نموده ، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه ) قرار داده ، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است ، آن را در پـر سـنـگلاخ ‌ترين مكانها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين ، در تنگناى دره هائى مستقر سـاخـتـه ، در مـيـان كـوهـهـاى خشن ، شنهاى متراكم ، چشمه هاى كم آب ، آباديهاى جدا و پر فـاصـله كـه هـيـچ مـركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش ‍ را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...).
اگـر خـدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاى هـمـوار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته ، در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه ، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب ، در وسـط بـاغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت ، ولى در ايـن حـالت آزمـايـش و امـتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاى فـريـبـنـده ظـاهـرى مـشـغـول مـى شـدنـد و از ارزشـهـاى واقـعـى الهـى غافل مى گشتند).
بـه هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست ، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سـخـت و نـاگـوار تـحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين اسـت كـه آن ارزشـهـاى اصـيـل را رها ساخته ، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گـرفـتـه اسـت ، مـقـيـاس شـخـصـيـت مـال و مـقـام دنـيا شده ، و علم و تقوا و فضيلت را به فـرامـوشـى سـپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته ، و از اسلام بيگانه شده اند، و تا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،
و تـا تـحـول را از ارزشـهـاى حـاكـم بـر وجـودشـان شـروع نـكـنـنـد مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد - 11).
2 - پاسخ به يك سؤ ال
بـا مـطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى ، و ثروت و مقام مادى ، اين سـؤ ال مـطـرح مـى شـود كـه پـس چـرا قـرآن مـجـيـد در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: قـل مـن حـرم زيـنـة الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصـة يـوم القـيـمـة كـذلك نـفـصـل الايـات لقـوم يعلمون : (بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفـريـده و طـيـبـات را حـرام كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايـمـان آورده انـد (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى آنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم ) (اعراف - 32).
يـا در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: يـا بـنـى آدم خـذوا زيـنـتـكـم عـنـد كل مسجد: (اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد) (اعراف - 31).
چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است ؟!
در پـاسـخ بـايـد بـه ايـن نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغـيـن است ، هدف اين است كه مقياس ‍ شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه ايـنـكـه امـكـانات مادى بد چيزى است ، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى .
وانـگـهـى ايـنـهـا در صـورتـى ارزش دارد كـه در حـد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهائى از طلا و نقره و گرد آوردن
زينتهاى انبوهى از سيم و زر!
و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليـل بـر شخصيت آنها است ، و نه محروم بودن مؤ منان از آن ، و نه استفاده از اين امور در حـد مـعـقـول ، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .
آيه و ترجمه


و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطنا فهو له قرين (36)
و إ نهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون اءنهم مهتدون (37)
حتى إ ذا جاءنا قال يليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس ‍ القرين (38)
و لن ينفعكم اليوم إ ذ ظلمتم اءنكم فى العذاب مشتركون (39)
اء فـاءنـت تـسـمـع الصـم اءو تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـى ضلل مبين (40)




ترجمه :

36 - هـر كـس از يـاد خـدا رويـگـردان شـود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم و همواره قرين او باشد.
37 - و آنـهـا (شـيـاطين ) اين گروه را از راه خدا باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند.
38 - تـا زمـانـى كـه نـزد مـا حاضر شود مى گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشينى هستى تو!
39 - هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد، و همه
در عذاب مشتركيد.
40 - آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى يا كوران و كسانى را كه در ضلال مبين هستند هدايت كنى .
تفسير:
همنشين شياطين !
از آنـجـا كـه در آيـات پـيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادى ارزيـابـى مـى كـنـنـد، در آيـات مـورد بحث از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خدا است سخن مى گويد.
مى فرمايد: (هر كس از ياد خدا روگردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم ، و همواره با او قرين خواهد بود)! (و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ).
آرى غفلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا، و دلباختگى به زرق و برق آن ، موجب مى شـود كـه شيطانى بر انسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد، و رشته اى در گردنش افكنده ، (مى برد هر جا كه خاطرخواه او است )!
بديهى است جاى اين ندارد كه كسى تصور جبر از اين آيه كند، چرا كه اين نتيجه اعمالى اسـت كـه خـود آنـهـا انـجـام داده انـد، بـارهـا گـفـتـه ايـم اعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع گناهان ، نخستين
تاءثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد، او را از خدا بيگانه مـى كـنـد، و شـيـاطـيـن را بـر او مـسـلط مـى سـازد، و تـا آنـجا ادامه مى يابد كه گاهى راه بـازگـشـت بـه روى او بـسـته مى شود، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او را احـاطـه مـى كـنند، و اين نتيجه عمل خود انسان است هر چند نسبت آن به خداوند نيز به عنوان (سـبـب الاسـباب ) بودن صحيح مى باشد، اين همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن بـه عـنـوان (تـزيـيـن شـيـطـان ) (فـزيـن لهـم الشـيـطـان اعـمـالهـم ) (نـحـل - 63) يـا ولايـت شـيـطـان (فـهـو وليـهـم اليـوم ) (نحل - 63) تعبير شده است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكه جمله (نقيض ) با توجه به مفهوم لغوى آن هم دلالت بر استيلاء شياطين دارد، و هم قرين بودن آنها، در عين حال جمله (هوله قرين ) بعد از آن آمده تا اين معنى را تاءكيد كند كه شياطين از اينگونه افراد هرگز جدا نمى شوند!
تـعـبـير به (رحمان ) اشاره لطيفى است به اينكه آنها چگونه از خدائى كه رحمت عامش هـمـگـان را فـراگـرفـتـه روى گـردان مـى شـونـد، و از يـاد او غافل مى گردند؟.
آيـا چـنـين كسانى جز اين سرنوشتى مى توانند داشته باشند كه همنشين شياطين ، و محكوم فرمان آنها گردند.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده اند كه (شياطين ) در اينجا معنى وسيعى دارد كه حتى شياطين انس را شامل مى شود، و آن را اشاره به (رؤ سا و سردمداران ضلالت ) دانسته انـد كـه مـسـتـولى و مـسـلط بـر غـافـلان از ياد خدا مى شوند و با آنها قرين هستند، و اين توسعه بعيد نيست .
سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهند اشاره
كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها اين گروه را از راه خدا بازمى دارند) (و انهم ليصدونهم عن السبيل ).
هـر وقـت اراده بـازگـشـت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند تا هرگز به صراط مستقيم بازنگردند.
و آنچنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : (گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند)! (و يحسبون انهم مهتدون ).
هـمـانـگونه كه در آيه 38 سوره عنكبوت درباره (عاد) و (ثمود) مى خوانيم : و زين لهـم الشـيـطـان اعـمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين : (شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد و آنها را از راه بازداشت در حالى كه قبلا راه را پيدا كرده بودند).
خـلاصـه ايـن وضـع هـمـچـنـان ادامـه پـيـدا مـى كـنـد انـسـان غـافـل و بـيـخـبـر در گـمـراهـى خـويـش ، و شـيـاطـيـن در اضـلال او تـا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود، و چشم حقيقت بين او باز مى شود، (زمانى كـه نـزد مـا حـاضـر مـى شـود مـى بـيـنـد ولى و قرينش همچنان با او است ، همان كسى كه عـامـل هـمـه بـدبختيهاى او بوده ! فرياد مى زند و مى گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مـشـرق و مـغـرب بـود! چـه بـد قـريـن و هـمـنـشـيـنـى هـسـتـى تـو)! (حـتـى اذا جـائنـا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).
همه عذابها يك طرف ، و همنشينى با اين قرين سوء يك طرف ، همنشينى با شيطانى كه هر وقـت بـه قيافه نفرت انگيز او مى نگرد تمام خاطره هاى گمراهى و بدبختيش در نظرش مـجـسـم مـى گردد، كسى كه زشتيها را در نظرش زيبا جلوه مى داد، و بيراهه را شاهراه ، و گمراهى را هدايت ، اى واى كه او براى هميشه
قرين و هم بند او است !.
آرى صـحـنـه قـيـامـت تـجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين و دوست و رهبر ايـنـجـا بـا آنـجـا يـكـى اسـت ، حتى به گفته بعضى از مفسران هر دو را با يك زنجير مى بندند!.
پـيـداسـت كـه مـنظور از (مشرقين ) (دو مشرق ) (مشرق ) و (مغرب ) است زيرا طبق عـادت عـرب بـه هـنـگـامـى كـه مى خواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكى انـتـخـاب مى كنند مانند (شمسين ) (اشاره به خورشيد و ماه ) و (ظهرين ) (اشاره به نماز ظهر و عصر) و (عشائين ) (اشاره به نماز مغرب و عشاء).
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به هيچوجه در آيه مورد بحث مناسب به نظر نمى رسد، مانند مشرق آغاز زمستان و مشرق آغاز تابستان ، هر چند در موارد ديگرى مناسب است .
بـه هـر حـال اين تعبير كنايهاى است از دورترين فاصله اى كه به تصور مى گنجد چرا كه (دورى مشرق و مغرب ) ضرب المثل معروفى است در اين زمينه .
ولى ايـن آرزو هـرگز به جائى نمى رسد، و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد، لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (هـرگـز ايـن گـفـتـگـو و نـدامـت امـروز بـه حال شما سودى ندارد، چرا كه شما ظلم كرديد، و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد) (و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ).
بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.
و بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را در مـورد جـدائى از شـيـاطـيـن بـراى هـمـيـشـه مبدل به ياس مى كند و چه طاقتفرساست تحمل اين همنشينى ؟!
در تـفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز داده شده از جمله اينكه گاه انسان از ديدن دردمندان ديـگـر دردش تـخفيف پيدا مى كند، چرا كه معروف است البلية اذا عمت طابت : (هنگامى كه بـلا عـمومى شد گوارا مى شود!) اما به اينها گفته مى شود در آنجا چنين تسلى خاطرى نيست چنان غرق عذابيد كه عذاب شيطان هم بند شما مايه تسلى شما نخواهد شد.
ايـن احتمال را نيز داده اند كه گاه مصيبتى فرا مى رسد و انسان پيامدهاى آن را ميان خود و دوسـتـان تـقـسـيـم مـى كـنـد، و بار مصيبت سبك مى شود، ولى در آنجا اين مساءله نيز وجود ندارد، چرا كه هر كدام سهم وافرى از عذاب الهى دارند بى آنكه از ديگرى چيزى كاسته شود!.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن آيـه تـكـمـيـلى اسـت بـراى آيـه قبل همان تفسير اول كه انتخاب كرديم مناسبتر است .
در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند، و از قـمـاش هـمـان گـروهـى بـودنـد كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد، بحث كرده ، مى فـرمـايـد: (آيـا تـو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى ؟ و يا كوران را هـدايـت كـنـى ؟ و كـسانى را كه در ضلال مبين هستند و احساس نمى كنند به راه راست دعوت نـمـائى )؟! (ا فـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـى ضلال مبين ).
شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است ، كه افراد
لجوج و هدايت ناپذير، و هواپرستان بى بصيرت و غرق گناه را، به كران و كوران ، و گاه به مردگان ، تشبيه كرده است .
در آيه 42 سوره يونس مى خوانيم : ا فانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون : (آيا تو مـى تـوانـى صـداى خـود را بـه گـوش كـران بـرسـانـى هـر چـنـد تعقل نمى كنند)
و در آيه 80 نمل آمده است : انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين : (تـو نـمـى تـوانـى سـخنت را به گوش ‍ مردگان برسانى ، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند متوجه سخنان خودسازى همچنين آيات ديگر.
ايـن تـعبيرات همه به خاطر آن است كه قرآن براى انسان (دو نوع گوش و چشم و حيات ) قائل است : گوش و چشم و حيات ظاهر، و گوش و چشم و حيات باطن . و مهم بخش دوم از درك و ديد و حيات است ، كه وقتى از كار بيفتد، نه پند و اندرز مفيد خواهد بود و نه انذار و هشدار!
قابل توجه اينكه : در آيات گذشته ، اين گروه از مردم ، به افرادى تشبيه شده بودند كـه چـشمانى ضعيف و ديد محدود دارند، و در آيه اخير آنها را به كران و كوران تشبيه مى كـنـد، ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه انـسـان هـنـگـامـى كـه مـشـغـول بـه دنـيـا مـى شود به كسى مى ماند كه چشمانش درد مختصرى پيدا كرده هر قدر اشتغالش ‍ به دنيا بيشتر، و تمايلش به ماديات شديدتر، و بى اعتنائيش به روحانيات فـزونتر مى گردد، از آن درد چشم به نقصان ديد، و از آن ، به مرحله كورى مى رسد اين هـمـان چـيـزى اسـت كـه دلائل قـطعى در زمينه تشديد روحيات منفى و مثبت در انسان و رسوخ مـلكـات در وجـود او بـر اثـر تـكـرار و اصـرار بـر عمل به ثبوت رسانده است و قرآن نيز همين ترتيب را رعايت فرموده