گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
آيه و ترجمه


فإ ما نذهبن بك فإ نا منهم منتقمون (41)
اءو نرينك الذى وعدنهم فإ نا عليهم مقتدرون (42)
فاستمسك بالذى اءوحى إ ليك إ نك على صرط مستقيم (43)
و إ نه لذكر لك و لقومك و سوف تسلون (44)
و سل من اءرسلنا من قبلك من رسلنا اء جعلنا من دون الرحمن ءالهة يعبدون (45)




ترجمه :

41 - هر گاه تو را از ميان آنها ببريم حتما آنها را مجازات خواهيم كرد.
42 - يـا اگر زنده بمانى و آنچه را از عذاب آنان وعده داده ايم به تو ارائه دهيم باز ما بر آنها مسلطيم .
43 - آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم هستى .
44 - و ايـن مـايـه يـادآورى تـو و قـوم تـو اسـت و بـه زودى سـؤ ال خواهيد شد.
45 - از رسـولانـى كـه قـبل از تو فرستاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش آنها قرار داديم ؟!
تفسير
آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير
در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايتناپذير و ستمگر سخن
مى گفت ، در آيات مورد بحث ، روى سخن را، به پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، اين گروه را شديدا تهديد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تـسلى و آرامش ‍ خاطر مى بخشد مى فرمايد: (هر گاه تو را از ميان آنها ببريم ، حتما از آنها انتقام خواهيم گرفت و مجازاتشان مى كنيم )! (فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون ).
منظور از بردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ميان آن قوم ، خواه وفات پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـاشـد و يـا هـجـرت او از مـكـه بـه مـديـنـه ، در هـر حـال اشـاره بـه ايـن است كه اگر تو هم شاهد و ناظر نباشى ، و آنها به راه خود همچنان ادامـه دهـنـد مـا شـديـدا آنـهـا را مـجـازات مـى كـنـيـم ، چـرا كـه (انـتـقـام ) در اصـل بـه مـعـنى مجازات و كيفر دادن است ، هر چند از آيات متعدد ديگرى كه در همين معنى در قرآن نازل شده استفاده مى شود كه منظور از بردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وفـات او است ، چنانكه در آيه 46 سوره يونس آمده است : و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون : اگر ما پاره اى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو نشان دهيم يا تو را از دنيا ببريم و آنها را نبينى ، در هر حال بازگشتشان به سوى خداست و خداوند گواه اعمالى است كه آنها انجام مى دهند.
هـمـيـن مـعنى در سوره رعد آيه 40، و سوره غافر آيه 77 نيز آمده است ، و به اين ترتيب تفسير آيه به مساءله هجرت مناسب به نظر نمى رسد.
سپس مى افزايد: (اگر هم زنده بمانى و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم باز ما بر آنها مسلط هستيم ) (او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون ).
بـه هـر حـال آنـهـا در چـنـگـال قـدرت مـا هـسـتـند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى ، و مجازات و انتقام الهى در صورت ادامه كارهايشان حتمى است ، چه در
حيات تو باشد و چه بعد از وفات تو، دير و زود دارد اما تخلف ندارد.
اين تاءكيدهاى قرآنى ممكن است از يكسو اشاره به بى صبرى كفار باشد كه مى گفتند: (اگـر راسـت مـى گـوئى پـس چـرا بـلا بـر مـا نازل نمى شود)؟! و از سوى ديگر انتظار مرگ پيامبر را مى كشيدند به گمان اينكه هر گاه پاى او در ميان نباشد همه چيز پايان مى يابد.
بعد از اين هشدارها به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (آنچه را بـر تـو وحـى شـده مـحـكـم بـگـير كه تو بر صراط مستقيم قرار دارى )! (فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم ).
كـمـتـريـن اعـوجـاج و كـجـى در كـتـب و بـرنـامه تو نيست ، و عدم پذيرش گروهى از آنان دليـل بـر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه ده ، بقيه با ما است .
سـپس مى افزايد (اين قرآنى كه بر تو وحى شده مايه يادآورى تو و قوم تو است ) (و انه لذكر لك و لقومك ).
هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است .
و بـه زودى مـورد سؤ ال قرار خواهيد گرفت كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانى چه كرديد؟! (و سوف تسئلون ).
مـطابق اين تفسير (ذكر) در آيه فوق به معنى (ذكرالله ) و آشنائى و آگاهى بر تكاليف دينى است ، همان گونه كه در آيات 5 و 36 اين سوره نيز به همين معنى آمده است ، مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن .
اصولا يكى از نامه اى قرآن مجيد همان (ذكر) است ، ذكر به معنى
يادآورى و ذكر الله ، و كرارا اين جمله را در سوره قمر مى خوانيم : و لقد يسرنا القرآن للذكـر فـهـل مـن مـدكـر: مـا قـرآن را بـراى يـادآورى سـهـل و آسـان سـاخـتـيـم ، آيـا كـسى هست كه متذكر شود (آيات 17 - 22 - 32 و 40 سوره قمر).
از ايـن گـذشـتـه جـمـله (و سـوف تـسـئلون ) گـواهـى مـى دهـد كـه مـنـظـور سـؤ ال از عمل به اين برنامه الهى است .
اما با اينهمه عجيب اين است كه بسيارى از مفسران تفسير ديگرى براى اين آيه برگزيده انـد كـه تـنـاسـبـى با آنچه گفتيم ندارد از جمله گفته اند معنى آيه اين است كه اين قرآن مـايـه شـرف و آبـرو يا ذكر خير براى تو و قوم تو است ، و عرب و قريش يا امت تو را شـرافـت مى بخشد، چرا كه به لغت آنان نازل شده است و به زودى از اين نعمت الهى سؤ ال مى شود.
درسـت است كه قرآن مجيد آوازه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عرب بلكه همه مسلمانان را در جهان بلند ساخت ، و بيش از چهارده قرن است كه نام پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) را به عظمت هر صبح و شام بر ماءذنه ها مى برند، و قوم بى نام و نـشـان عـرب جـاهلى در سايه آن نام و نشان يافت و امت اسلامى در پرتو آن در جهان بلند آوازه شد.
و نـيـز درست است كه (ذكر) گاه به اين معنى در قرآن مجيد آمده ، ولى بدون شك معنى اول در آيات قرآنى گسترده تر و با هدف نزول قرآن و آيات مورد بحث سازگارتر است .
بـعـضـى از مـفـسـران آيه 10 سوره انبيا را شاهد بر تفسير دوم گرفته اند لقد انزلنا اليـكـم كـتـابـا فـيـه ذكـركـم افـلا تـعـقـلون : (مـا كـتـابـى بـر شـمـا نازل كرديم كه وسيله تذكر شما در آن است آيا انديشه نمى كنيد)؟!.
در حـالى كـه آن آيـه نـيـز مـتـنـاسـب تـفسير اول است چنانكه در جلد سيزدهم تفسير نمونه ذيل همان آيه شرح داده ايم .
رواياتى در ذيل اين آيه در منابع حديث وارد شده است كه در بحث نكات خواهد آمد.
سـپـس بـراى نـفـى بـت پـرسـتـى و ابـطـال عـقـائد مـشـركـيـن بـه دليـل ديـگـرى پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: (از رسـولانـى كـه قـبـل از تـو فـرسـتـاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمن ، معبودهائى براى پرستش آنها قرار داديم )؟! (و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون ).
اشـاره بـه اينكه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند، و همگى به طور قاطع بت پرستى را محكوم نموده اند، بنابراين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كار بى سابقه اى انـجـام نـداده ، بـلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است ، اين بت پرستان و مشركانند كه بر خلاف مكتب تمام انبيا گام برمى دارند.
مـطابق اين تفسير، سؤ ال كننده هر چند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى منظور تمام امت و حتى مخالفان او هستند.
و كـسـانـى كه مورد سؤ ال واقع مى شوند پيروان انبياى پيشينند، پيروان راستين و مورد اطـمـيـنان آنها، و حتى افراد عادى آنها، چرا كه از مجموعه سخنان آنها خبر متواتر به دست مى آيد كه بيانگر مكتب توحيدى انبياء است .
لازم به يادآورى است كه حتى منحرفان از اصل توحيد (مانند مسيحيان
امروز كه طرفدار تثليثند) باز دم از توحيد مى زنند، و مى گويند تثليث ما با توحيد كه آئيـن هـمـه انـبـيـا اسـت مـنـافـاتـى نـدارد! و بـه ايـن تـرتـيـب مـراجـعه به اين امتها براى ابطال دعوى مشركان كافى است .
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه با الهام از بعضى از روايات داده اند و آن ايـنـكـه سـؤ ال كـنـنـده شـخـص پـيـغـمـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و سـؤ ال شـونـده خـود انـبـيـاى پيشين هستند، سپس افزوده اند كه اين موضوع در شب معراج تحقق يـافـت ، چـرا كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) با ارواح انبياى پيشين تماس گرفت ، و براى تاءكيد امر توحيد اين سؤ ال را مطرح نمود، و پاسخ شنيد.
بعضى نيز افزوده اند كه در غير شب معراج هم اين ارتباط براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـمـكـن بـوده ، چـرا كـه فـاصله هاى زمانى و مكانى در ارتباط پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا ارواح انـبـيـا هـرگـز مـانعى ايجاد نخواهد كرد، و آن بزرگوار در هر لحظه و هر مكان مى توانست با آنها ارتباط گيرد.
البته اين تفسيرها هيچ مشكل عقلى ندارد، ولى از آنجا كه هدف از آيه نفى مذهب مشركان است نـه آرامـش روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در مـسـاءله تـوحـيـد چـنـان غـرق بـود و از شـرك بـيـزار كـه نـيـازى به سؤ ال نـداشـت ، و بـراى اسـتدلال در مقابل مشركان تماس روحانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـا ارواح انـبـيـاى پـيـشـيـن قـانـع كـنـنـده نـبـود، لذا تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد، و تفسير دوم ممكن است اشاره به بطون آيه باشد نه ظاهر آن ، چرا كه آيات قرآن ظاهرى دارد و بطونى .
اين موضوع نيز قابل توجه است كه از ميان نامهاى خداوند در آيه فوق
روى نـام (رحـمـن ) تـكـيه شده ، اشاره به اينكه چگونه ممكن است خداوندى را كه رحمت عـامـش هـمـه را فـرا گـرفـتـه رهـا كـنـند و به سراغ بتهائى بروند كه مبداء هيچ سود و زيانى نيستند.
نكته :
قوم پيامبر كيانند؟
در ايـنـكـه منظور از (قوم ) در آيه (و انه لذكر لك و لقومك ) چه اشخاصى هستند؟ سه احتمال وجود دارد:
نخست مجموع امت اسلامى ، و ديگر قوم عرب ، و سوم قبيله قريش .
و از آنجا كه (قوم ) در منطق قرآن در بسيارى از موارد به امتهاى انبياء يا اقوام معاصر آنها اطلاق شده به نظر مى رسد كه در آيه فوق نيز همين معنى مورد نظر باشد.
بـنـابـرايـن قـرآن مـايـه ذكـر و آگـاهـى اسـت بـراى هـمـه امـت اسـلامـى (طـبـق تـفـسـيـر اول ) و مايه افتخار و شرف است براى همه آنها (طبق تفسير دوم ).
ولى در روايـات مـتـعـددى كـه از مـنـابـع اهـل بـيـت رسـيـده مى خوانيم كه ائمه معصومين مى فرمودند كه منظور از قوم در اين آيه ما خاندان پيغمبريم .
اما بعيد نيست كه اينها از قبيل بيان مصداقهاى روشن بوده باشد، خواه مفهوم قوم مجموع امت اسـلامـى بـوده بـاشـد، و يـا قـوم عـرب ، و يـا طائفه پيامبر اسلام ، در هر صورت ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) از واضحترين مصداقهاى آن محسوب مى شوند.
آيه و ترجمه


و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـتـنـا إ لى فـرعـون و مـلائه فقال إ نى رسول رب العالمين (46)
فلما جاءهم بايتنا إ ذا هم منها يضحكون (47)
و ما نريهم من ءاية إ لا هى اءكبر من اءختها و اءخذنهم بالعذاب لعلهم يرجعون (48)
و قالوا ياءيه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك إ ننا لمهتدون (49)
فلما كشفنا عنهم العذاب إ ذا هم ينكثون (50)




ترجمه :

46 - مـا مـوسـى را بـا آيـات خود به سوى فرعون و درباريان او فرستاديم (به آنها) گفت : من فرستاده پروردگار عالميانم .
47 - ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آنها آورد از آن مى خنديدند.
48 - ما هيچ آيه (و معجزه اى ) به آنها نشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر (و مهمتر) بود، و آنها را با مجازات هشدار داديم شايد بازگردند.
49 - (هـنـگـامـى كه گرفتار بلا شدند) گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو
كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت .
50 - اما موقعى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند!
تفسير:
فرعونيان مغرور و پيمانشكن
در ايـن آيـات بـه گـوشـه اى از مـاجـراى پـيـغـمبر خدا موسى بن عمران و برخورد او با فـرعـون اشـاره شـده ، تـا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه اگر خدا مى خـواسـت پـيـامـبـرى بـفـرسـتـد چـرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماءموريت بزرگ انتخاب نكرد)؟
زيـرا (فـرعـون ) نـيـز هـمـيـن ايـراد را بـه موسى داشت ، و منطق او عينا همين منطق بود، فـرعـون او را بـه خـاطـر لبـاس پشمينهاش و نداشتن زيورآلات طلا مورد ملامت و سرزنش قرار داد.
در آيـه نـخـسـت مى فرمايد: (ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطـرافـيـان و دربـاريـان او فـرستاديم ) (و لقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون و ملائه ).
(مـوسـى بـه آنـهـا گـفـت مـن فـرسـتـاده پـروردگـار جـهـانـيـانـم ) (فقال انى رسول رب العالمين ).
منظور از (آيات ) معجزاتى است كه موسى در دست داشت ، و حقانيت خود را به وسيله آن اثبات مى كرد كه مهمترين آنها معجزه (عصا) و (يد بيضا) بود.
و (مـلاء) (بـر وزن خـلاء) چنانكه قبلا هم گفته ايم از ماده (ملا) (بر وزن خلع ) به مـعـنـى گـروهـى اسـت كه هدف مشتركى را تعقيب مى كنند و ظاهر آنها چشم پر كن است ، اين كلمه در قرآن مجيد معمولا به اشراف و ثروتمندان يا درباريان گفته مى شود.
تـكـيـه بـر عـنـوان (رب العـالمـيـن ) در حـقـيـقـت از قبيل بيان مدعا تواءم با دليل
اسـت ، زيـرا تـنـهـا كـسـى كـه پروردگار جهانيان است و مالك و مربى آنها است شايسته عبوديت است ، نه مخلوقات محتاج و نيازمندى همچون فراعنه و بتها!
اكـنـون بـبـيـنـيـم اوليـن بـرخـورد فـرعـون و فـرعـونـيـان بـا دلائل مـنـطـقى و معجزات روشن موسى چه بود؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: (هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند) فلما جائهم باياتنا اذا هم منها يضحكون ).
ايـن نـخـسـتـيـن برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است ، جدى نگرفتن دعوت و دلائل آنها، و همه را به سخريه و مضحكه پاسخ گفتن ، تا به ديگران بـفـهمانند كه اصلا دعوت آنها قابل بررسى و مطالعه و جوابگوئى نيست ، و ارزش ‍ يك برخورد جدى را ندارد.
امـا مـا براى اتمام حجت آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم و هيچ آيه اى و معجزه اى بـه آنـهـا نـشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود (و ما نريهم من آية الا هى اكبر من اختها).
خـلاصـه نـشـانـه هاى خود را كه هر يك از ديگر مهمتر و گوياتر و كوبنده تر بود به آنـهـا ارائه داديـم ، تا هيچ بهانه اى براى آنها باقى نماند، و از مركب غرور و نخوت و خودخواهى پياده شوند.
و بـه ايـن تـرتـيـب بـعـد از مـعـجـزه (عـصـا) و (يد بيضا) معجزات (طوفان ) و (جراد) و (قمل ) و (ضفادع ) و غير اينها را به آنها نشان داديم .
سپس مى افزايد: آنها را به عذابها و مجازاتهاى هشدار دهنده گرفتار نموديم شايد بيدار شوند و به راه حق بازگردند (و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ).
خـشـكـسـالى و قـحـطـى و كمبود ميوه ها چنانكه در آيه 130 سوره اعراف آمده ، و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات به سراغ آنها آمد.
گـاه رنـگ آب نـيـل بـه رنـگ خـون درآمـد كـه نـه بـراى شـرب قابل استفاده بود، و نه براى كشاورزى ، و گاه آفات نباتى غلات آنها را نابود كرد.
ايـن حـوادث تـلخ و دردنـاك گـر چـه موقتا آنها را بيدار مى كرد و دست به دامن موسى مى زدند هنگامى كه طوفان حادثه فرو مى نشست همه چيز را به دست فراموشى مى سپردند و موسى را آماج انواع تيرهاى تهمت قرار مى دادند.
چنانكه در آيه بعد مى خوانيم : (آنها گفتند اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تـو كـرده اسـت بـخـوان ، تـا مـا را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهائى بخشد، و مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت )! (و قالوا يا ايها الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون ).
چه تعبير عجيبى ؟ از يكسو ساحرش مى خوانند، و از سوى ديگر براى رفع بلا دست به دامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!
و عـدم تـنـاسب اين امور سه گانه در ظاهر با يكديگر، سبب تفسيرهاى گوناگونى شده اسـت : بـعـضـى گـفـتـه انـد سـاحـر در ايـنـجـا بـه مـعـنى عالم است ، چرا كه در آن زمان و مخصوصا در محيط مصر ساحران را محترم مى شمردند، و به عنوان دانشمندانى به آنها مى نگريستند.
بعضى احتمال داده اند سحر در اينجا به معنى انجام يك كار مهم است ،
هـمـانـگـونـه كـه در تـعـبـيـرات روزمـره مى گوئيم : فلان كس در كار خود آنقدر ماهر است گوئى سحر مى كند!.
و گاه گفته اند منظور ساحر در افكار گروهى از مردم است .
و امثال اين تفسيرها.
امـا كـسـانـى كـه بـا طـرز فـكـر و سـخـن گفتن جاهلان از خود راضى ، و مستكبران مغرور و طـاغـوتـهـاى مـسـتـبد آشنا باشند، مى دانند آنها از اينگونه تعبيرات ضد و نقيض فراوان دارند، و تعجب نيست كه در آغاز ساحرش بخوانند، سپس دست به دامنش بزنند، و در پايان وعده قبول هدايت مى دهند.
بنابراين ظاهر تعبيرات آيه را بايد حفظ كرد و نيازى به توجيه و تفسيرهاى ديگر به نظر نمى رسد.
و به هر حال از لحن آنها پيدا بوده كه در عين احساس نياز به موسى (عليه السلام ) وعده دروغين به او مى دادند، و حتى به هنگام بيچارگى و عرض حاجت باز از مركب غرور پياده نـمـى شـدند، به همين جهت تعبير به ربك (پروردگارت ) و بما عهد عندك (به عهدى كه بـا تـو كـرده ) كـردنـد، و هرگز نگفتند پروردگار ما، و وعده اى كه به ما فرموده ، با ايـنـكـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه آنـهـا صـريـحا گفته بود من فرستاده پروردگار عالميانم ، نه پروردگار خودم .
آرى سـبـك مـغـزان مـغـرور هـنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان .
ولى بـه هـر حـال مـوسـى بـه خـاطر اين تعبيرات نيشدار و موهن هرگز دست از هدايت آنها بـرنـداشت ، و از خيره سرى آنها ماءيوس و خسته نشد، همچنان به كار خود ادامه داد بارها دعا كرد تا طوفان بلاها فرونشيند و فرو نشست ، اما چنانكه آيه بعد مى گويد: هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خود
را مـى شـكـسـتـنـد و بـه لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند) (فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون ).
ايـنـها همه درسهائى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخص پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند، و گرد غبار ياءس و نوميدى بر روح و جانشان ننشيند و بدانند: رگ رگ است اين آب شـيـريـن و آب شـور و بـا اسـتـقـامـت و پـايـمـردى هر چه بيشتر به راه خود ادامه دهند، همانگونه كه موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل ادامه دادند و سرانجام بر فرعونيان پيروز گشتند.
و نـيـز هـشـدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيان قويتر و قدرتمندتر نيستند، سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند.
آيه و ترجمه


و نـادى فـرعـون فـى قـومـه قـال يقوم اءليس لى ملك مصر و هذه الا نهر تجرى من تحتى اءفلا تبصرون (51)
اءم اءنا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين (52)
فلو لا اءلقى عليه اءسورة من ذهب اءو جاء معه الملئكة مقترنين (53)
فاستخف قومه فاءطاعوه إ نهم كانوا قوما فاسقين (54)
فلما اسفونا انتقمنا منهم فاءغرقنهم اءجمعين (55)
فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين (56)




ترجمه :

51 - فـرعـون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟!
52 - مـن از ايـن مـردى كـه خـانـواده و طـبـقـه پـستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم !
53 - اگـر راست مى گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده ؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟ (تا گفتارش را تاءييد كنند).
54 - او قوم خود را تحميق كرد و از وى اطاعت كردند.
55 - اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم .
56 - و آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى ديگران قرار داديم .
تفسير:
اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!
مـنـطـق مـوسـى از يـكسو، و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر، و بلاهائى كه بر سر مـردم مـصـر فرود آمد و به بركت دعاى موسى (عليه السلام ) برطرف شد از سوى سوم تـاءثـيـر عـمـيـقـى در مـحـيـط گـذاشـت ، و افـكـار تـوده هـاى مـردم را نـسـبـت بـه فـرعون مـتـزلزل سـاخـت و تـمـام نـظـام مـذهـبـى و اجـتـمـاعـى آنـهـا را زيـر سـؤ ال برد.
ايـنجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى (عليه السـلام ) را در افـكـار مردم مصر بگيرد، دست به دامن ارزشهاى پستى مى زند كه بر آن مـحـيـط حاكم بود، و خود را با اين ارزشها با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش را بـه ثـبـوت رسـاند، چنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: فرعون در ميان قوم خود نـدا داد كـه اى قـوم مـن ! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارد؟ و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد؟ آيا نمى بينيد؟ (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلا تبصرون ).
ولى مـوسـى چـه دارد؟ هيچ ، يك عصا و يك لباس پشمينه ! آيا شخصيت از آن او است يا از آن مـن ؟ آيـا او سخن حق مى گويد يا من مى گويم ؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلب را بنگريد.
و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـون ارزشـهـاى قـلابى را به چشم مردم مصر كشيد، و همانند بت پـرسـتـان عـصـر جـاهـليـت در بـرابـر پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) مال و مقام را ارزشهاى
واقعى انسانى گرفت .
تـعـبـيـر بـه نـادى (نـدا داد) نـشـان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد و با صدائى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله ها را بازگو نمود، يا اينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس ‍ كنند.
تـعـبـيـر بـه (انـهـار) جـمـع (نـهـر) بـا ايـنـكـه مـنـظـور از آن رود نـيـل اسـت به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى ساخت .
بـعـضـى از مـفـسـران گـفته اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها (نهرالملك ) (نهر طولون ) (نهر دمياط) و (نهر تنيس ) بود.
چـرا فـرعـون مـخصوصا روى شاخه هاى نيل تكيه مى كند براى اينكه تمام آبادى مصر و ثـروت و قـدرت و تـمـدن آنـها از نيل سرچشمه مى گرفت ، لذا فرعون به آن مى نازد و بر موسى فخر مى فروشد!
تـعـبـيـر بـه (تـجـرى مـن تـحـتـى ) بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه رود نـيـل از زيـر قـصـر مـن مـى گـذرد، آنـگـونـه كـه جـمـعى از مفسران گفته اند، چرا كه رود نيل از آن عظيمتر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشد بـسـيـارى از قـصـرهـاى مـصر چنين بود، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشـت ، بـلكه منظور اين است اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم .
سـپـس مـى افـزايـد: (بـدون شـك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ) (ام انا خير من هذا الذى هو
مهين و لا يكاد يبين ).
و بـه ايـن تـرتـيـب دو افـتـخـار بـزرگ بـراى خـود (حـكـومـت مـصـر، و مـالكـيـت نيل ) و دو نقطه ضعف براى موسى (فقر، و لكنت زبان ) بيان كرد.
در حـالى كـه مـوسـى هـرگـز در آن زمـان لكـنـت زبـان نداشت ، چرا كه خداوند دعاى او را مـسـتجاب كرد و سنگينى زبانش را برطرف ساخت ، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت و احـلل عـقدة من لسانى (خداوندا گره را از زبان من بگشا) (طه - 27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است .
نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلم و ستم بر محرومان حاصل مى شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش .
تـعـبـيـر بـه (مـهـيـن ) (پـسـت ) مـمـكـن اسـت اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كه ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى پنداشتند، و يا اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود، و قبطيان فرعونى خود را آقا و سرور آنها مى پنداشتند.
سـپـس فـرعـون بـه دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : (چرا دستبندهائى از طلا به او داده نـشده ؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند)؟! (فلو لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين ).
اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده و يار و معاونانى براى او قرار نداده است ؟.
مـى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤ سا بايد دستبند و گردنبند طلا زينت خود كنند، لذا از ايـنكه موسى چنين زينت آلاتى همراه نداشت ، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى در تـن كـرده بـود اظـهـار تـعـجـب مـى كـنـد، و چـنـيـن اسـت حـال جـمـعـيـتـى كـه مـعـيـار سـنـجـش ‍ شـخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است . اما پـيـامـبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغـيـن را ابـطال كنند، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين آن سـازند، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت به خود نخواهد ديد.
بـه هـر حـال ايـن بـهـانـه فـرعـون درسـت شـبـيـه بـهـانـه اى بـود كـه در چـنـد آيـه قـبـل از قـول مـشـركـان مـكه نقل شده كه مى گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده ؟!
بـهـانـه دوم هـمـان بـهـانـه مـعـروفـى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پـيـامـبـران مطرح مى كردند: گاه مى گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست ؟ و گاه مى گفتند: اگر انسان است لااقل چرا فرشته اى همراه او نيامده ؟
در حالى كه رسولان مبعوث به انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مـسـائل آنـهـا را لمـس كـنـنـد، و بـه آن پـاسـخ گـويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوهاى براى آنها باشند.
لازم بـه يـادآورى اسـت كـه (اسورة ) جمع (سوار) (بر وزن هزار) به معنى دستبند است ، خواه از طلا باشد يا نقره ، و اصل آن از واژه فارسى (دستواره )
گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است ).
در آيـه بـعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند، و آن اينكه : فرعون از واقعيت امر چندان غـافـل نـبود، و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ، ولى (او قوم خود را تحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند)! (فاستخف قومه فاطاعوه ).
اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سـطـح پـائيـنـى از فـكـر و انـديـشـه نـگـهـدارنـد، و بـا انـواع وسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بى خبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاى دروغـيـن را جـانشين ارزشهاى راستين كنند، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزى دهند.
چـرا كـه بـيـدار شـدن مـلتـهـا و آگـاهـى و رشـد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!
اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جـوامـع فـاسـد حـاكـم اسـت ، اگـر فـرعـون بـراى نـيـل بـه ايـن هـدف وسـائل مـحـدودى در اخـتـيـار داشـت طـاغـوتـيـان امـروز بـا اسـتـفـاده از وسـائل ارتـبـاط جـمـعى ، مطبوعات ، فرستنده هاى راديو تلويزيونى ، و انواع فيلمها، و حـتـى ورزش در شـكـل انـحـرافـى ، و ابـداع انـواع مـدهـاى مـسـخـره ، بـه اسـتـخـفـاف عـقـول مـلتـهـا مـى پـردازنـد، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به همين دليـل دانـشـمـنـدان و مـتـعـهـدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى بخشند وظيفه سنگين در مبارزه با برنامه استخفاف عقول بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است .
جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد آنها گروهى
فاسق بودند (انهم كانوا قوما فاسقين ).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن قـوم گـمـراه اگـر فـاسـق و خـارج از اطـاعـت فـرمـان خـدا و حـكـم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند، و اسباب گمراهى خود را به دست خـويش فراهم نمى ساختند، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درست اسـت كـه فـرعـون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت ، ولى آنها نيز با (تسليم كوركورانه ) موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.
آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.
ايـن بـود جـنـايـات فـرعـون و فـرعـونـيـان و مـغـلطـه كـاريـهـايـشـان در مـقابل فرستاده الهى موسى (عليه السلام ) اما اكنون ببينيم بعد از آنهمه وعظ و ارشاد و اتـمـام حـجـتـهـا از طـرق گـونـاگـون ، و عـدم تـسـليـم آنـهـا در مقابل حق ، سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.
مـى فـرمـايـد: (هـنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم ، و همه را غرق نموديم )! (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ).
خـداونـد مـخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود، چرا كه تـمـام عـزت و شـوكـت و افـتـخـار و قـدرتـشـان بـا هـمـان رود عـظـيـم نـيـل و شاخه هاى بزرگ و فراوانش ‍ بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه كرد، و گفت اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى (آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من نمى باشد)؟! آرى بايد همان چيزى كه مايه حيات و قدرت آنها است عامل فنا و نابودى و گورستانشان گردد تا همگان عبرت گيرند!.
(آسفونا) از ماده (اسف ) هم به معنى اندوه آمده و هم (غضب ) بلكه به گفته راغب در مـفـردات گـاه بـه انـدوه تـواءم بـا غـضـب گـفـتـه مى شود، و گاه به هر يك از اين دو جـداگـانـه ، چـرا كـه حـقـيـقـت آن هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى كند، هرگاه نسبت به زيردستان باشد در شكل غضب ظاهر مى شود، هر گاه نسبت به بالادستان بـاشد به صورت اندوه آشكار مى گردد، لذا وقتى از ابن عباس درباره حزن و غضب سؤ ال كردند گفت ريشه هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است !.
بعضى از مفسران (آسفونا) را به معنى (آسفوارسلنا) (فرستادگان ما را محزون و غـمـگـيـن سـاخـتـنـد) تفسير كرده اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد و ضرورتى براى چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد.
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه نه حزن و اندوه درباره خداوند مفهومى دارد و نه خشم به آن معنى كه در ميان ما معروف است ، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى اراده مجازات ، و رضايت او به معنى (اراده ثواب ) است .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: (ما آنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى ديگران قرار داديم ) (فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين ).
(سلف ) در لغت به معنى هر چيز متقدم است ، و لذا به نسلهاى پيشين (سلف ) و به نسلهاى بعد از آنها خلف اطلاق مى شود، و به معاملاتى كه به صورت پيش خريد انجام مى گيرد نيز (سلف ) مى گويند چرا كه قيمت آن قبلا پرداخته مى شود.
و (مـثل ) به سخنى مى گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود، و از آنـجـا كـه مـاجـراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرت بزرگى بود در اين آيه به عنوان مثل براى اقوام ديگر ياد شده است .
آيه و ترجمه


و لما ضرب ابن مريم مثلا إ ذا قومك منه يصدون (57)
و قـالوا اءلهـتـنـا خـيـر اءم هـو مـا ضـربـوه لك إ لا جـدلا بل هم قوم خصمون (58)
إ ن هو إ لا عبد اءنعمنا عليه و جعلنه مثلا لبنى إ سرائيل (59)
و لو نشاء لجعلنا منكم ملئكة فى الا رض يخلفون (60)
و إ نه لعلم للساعة فلا تمترن بها و اتبعون هذا صرط مستقيم (61)
و لا يصدنكم الشيطان إ نه لكم عدو مبين (62)




ترجمه :

57 - و هـنـگـامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند (و مسخره مى كردند).
58 - و گـفـتـنـد آيـا خـدايان بهترند يا او؟ (مسيح ، اگر معبودان ما در دوزخند مسيح نيز در دوزخ اسـت چـرا كـه مـعـبـود واقـع شـده !) ولى آنـهـا ايـن مثل را
جدال براى تو نزدند، آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند.
59 - او فـقـط بـنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيلش قرار داديم .
60 - و هـر گـاه بـخـواهـيـم بـجـاى شما در زمين ملائكه اى قرار مى دهيم كه جانشين (شما) گردند.
61 - و او سـبـب آگـاهـى بـر روز قـيـامـت اسـت (نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است ) هرگز در آن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است .
62 - و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شما است
شان نزول :
در سـيـره ابن هشام چنين آمده است : رسول خدا روزى با وليد بن مغيره در مسجد نشسته بود (نضر بن حارث ) نيز آمد و در كنار آنها نشست ، گروهى از سران قريش نيز در مجلس بـودنـد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنها سخن گفت ، (نضر) به مقابله بـرخـاسـت ، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا دلائل مـنـطـقـى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را محكوم ساخت ، سپس اين آيه را بر آنها خـوانـد (انـكـم و مـا تـعـبـدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون لو كان هؤ لاء الهة ما وردوها و كل فيها خالدون ...):
(شـما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد، اگـر ايـنـهـا خـدايـان بـودنـد هـرگز وارد دوزخ نمى شدند، و همگى در آن جاودانه خواهند بود).
بـعـد از ايـن مـاجـرا پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از جا برخاست و رفت ، در اين هـنـگـام (عـبدالله بن زبعرى ) آمد و به آن جمع پيوست ، (وليد) به (عبدالله ) گفت : (نضر بن حارث ) در مقابل محمد درمانده شد، و پاسخى نداشت بدهد، محمد گمان مى كند ما و همه معبودهايمان هيزم دوزخيم !.
(عبدالله ) گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش ‍ را مى دادم ،
از او بـپـرسـيـد آيـا درسـت است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ما فرشتگان را مى پرستيم ، و يهود عزير را و نصارى عيسى بن مريم را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !).
ايـن پـاسـخ بـراى وليـد و كـسـانـى كـه در مـجـلس بـودنـد جـالب آمد، و معتقد بودند كه دليـل دنـدانـشـكـنـى اسـت ، اين سخن را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند، رسـول الله فرمود: آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خـواهـد بـود، ايـن بـت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند، و هر چيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد.
ايـنـجـا بـود كـه آيـه شـريـفـه (سـوره انـبـيـاء - 101) نـازل شـد ان الذيـن سـبـقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون : (كسانى كه وعده نيكى از قـبل به آنها داده ايم (بندگان با ايمانى كه هرگز راضى نبودند معبود واقع شوند) از آن دور نگهداشته مى شوند)... و نيز آيه و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون (آيه مورد بحث ) نازل گرديد.
تفسير:
كدام معبودان در دوزخند؟
ايـن آيـات كـه پـيـرامـون مـقـام عـبوديت حضرت مسيح (عليه السلام ) و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او و بتها سخن مى گويد تكميلى است براى بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد، و هشدارى است به مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مشركان جهان .
گـر چـه ايـن آيـات سـربـسته سخن مى گويد، ولى با قرائنى كه در خود آيات و آيات ديگر قرآن وجود دارد محتواى آن على رغم تفسيرهاى گوناگونى كه
مفسران ذكر كرده اند پيچيده نيست .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند و رويگردان مى شدند) (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ).
اين مثل چه بوده ؟ و چه كسى آن را در مورد عيسى بن مريم بيان كرده است ؟
ايـن هـمـان سؤ الى است كه در پاسخ آن ميان مفسران گفتگو است ، و كليد فهم تفسير آيه نـيـز در آن نـهـفـتـه اسـت ، ولى دقـت در آيـات بـعـد روشـن مـى سـازد كـه مـثـل از نـاحيه مشركان بوده ، و در ارتباط با بتها بيان شده است ، زيرا در آيات بعد مى خوانيم : ما ضربوه لك الا جدلا: (آنها اين مثال را فقط از روى مجادله بيان كردند).
بـا تـوجـه بـه ايـن حـقـيـقـت و آنـچـه در شـاءن نـزول آمـده روشـن مـى شـود كـه مـنظور از مـثـال همانست كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيه شريفه انكم و ما تعبدون مـن دون الله حـصـب جـهـنـم : شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد (انبيا - 98) گـفـتـنـد و آن ايـن بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!
سپس : (گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح )؟! (و قالوا ء آلهتنا خير ام هو).
هنگامى كه او دوزخى باشد، خدايان ما كه از او بالاتر نيستند!.
ولى بـدان آنـهـا حـقـيـقـت را مـى دانـنـد (و ايـن مـثـل را جـز از روى جدال براى تو نزده اند) (ما ضربوه لك الا جدلا).
(بـلكـه آنـهـا گـروهـى كـيـنـه تـوز و پـرخـاشـگـرند)، و براى جلوگيرى از حق به باطل متوسل مى شوند (بل هم قوم خصمون ).
آنها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان خود بودند، همچون فرعون كه آنها را به عبادت خود دعوت مى نمود، نه مانند مسيح (عليه السـلام ) كـه از عـمل آنها بيزار بوده و هست بلكه او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود را بـر او ارزانـى داشـتـيـم و او را بـه نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عـليـه ) و او را نـمـونـه و الگـوئى بـراى بـنـى اسرائيل قرار داديم (و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل ).
تـولدش از مـادر بـدون پدر آيتى از آيات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر، و معجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود.
او در تـمـام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت ، و همه را به عبوديت او دعوت كـرد، و هـمانگونه كه خودش ‍ مى گويد: (مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد)، بلكه خرافه الوهيت مسيح (عليه السلام ) يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند.
جـالب ايـنـكـه در روايـات مـتـعـددى كـه از طـربـق شـيـعـه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه پيغمبر به على (عليه السلام ) فرمود: ان فيك مثلا من عيسى ، احـبـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه ، و ابـغـضـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه ، فـقـال المنافقون اما رضى له مثلا الا عيسى ، فنزلت قوله تعالى و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون :
(در تو نشانه اى از عيسى است ، گروهى او را دوست داشتند (و آنچنان
غـلو كـردنـد كه خدايش خواندند) و به همين جهت هلاك شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند (همچون يهود كه كمر به قتلش ‍ بستند) آنها نيز هلاك شدند، (گروهى نيز تو را به مقام الوهـيـت مـى رسـانـنـد، و گـروهـى كـمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود) هـنـگـامـى كـه مـنـافـقـان ايـن سـخـن را شـنـيـدنـد از روى اسـتـهـزا گـفـتـنـد: آيـا مـثـال ديـگـرى بـراى او جـز عـيـسـى پـيـدا نـكـرد، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـه فـوق نازل شد: و لما ضرب ابن مريم مثلا....
آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم مـتـن روايـتـى است كه حافظ ابوبكر بن مردويه از علماى معروف اهل سنت در كتاب مناقب (طبق نقل كشف الغمه صفحه 95) آورده است .
همين مضمون را با تفاوت مختصرى ميرمحمد صالح كشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده
جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه در كتابهاى متعددى اين ماجرا را گاه بدون ذكر آيه فوق ، و گاه با ذكر آيه نقل كرده اند.
قـرائن مـوجـود در آيـات نـشـان مـى دهـد كـه ايـن حـديـث مـعـروف از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـاءن نـزول ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـاءن نزول آيه همان داستان عيسى و گفتگوى مشركان عرب و بتهاى آنها است ، اما چون ماجرائى شبيه آن براى على (عليه السلام ) بعد از آن گفتار تاريخى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) روى داد، پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين آيه را در اينجا تلاوت فرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود.
در آيه بعد براى اينكه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند مى فرمايد: (اگر ما بخواهيم بجاى شما
فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند) (و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون ).
فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند، و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند.
جمعى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه برگزيده اند كه بر طبق آن مفهوم آيه چنين است اگـر مـا بـخـواهـيـم فـرزنـدان شـمـا را فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين شما در زمين گردند.
بـنـابراين تعجب نكنيد كه مسيح بدون پدر متولد گردد خداوند حتى قادر است فرشته را كه نوع جداگانه اى است از انسان بيافريند.
و از آنـجـا كـه تـولد فرشته از انسان چندان مناسب به نظر نمى رسد بعضى از مفسران بزرگ آن را به تولد فرشته صفتان تفسير كرده اند، و گفته اند منظور اين است تعجب نـكنيد بنده اى همچون مسيح قدرت بر زنده كردن مردگان و شفاى بيماران به فرمان خدا داشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال بـنـده اى مـخـلص و مطيع فرمان او باشد، خدا مى تواند از فرزندان شما كسانى را بيافريند كه تمام خلق و خوى فرشتگان را داشته باشند.
ولى تـفـسـير اول از همه با ظاهر آيه سازگارتر است ، و اين تفسيرها بعيد به نظر مى رسد.
آيـه بـعـد اشـاره بـه يـكـى ديـگـر از ويـژگـيـهاى حضرت مسيح (عليه السلام ) است مى فرمايد: (او (عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است ) (و انه لعلم للساعة ).
يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساءله زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.
و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح (عليه السلام ) از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .
جـابـر بـن عـبـدالله مـى گـويـد: از پـيـامـبـر شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: يـنـزل عـيـسـى بـن مـريـم فـيـقـول امـيـرهـم تـعـال صـل بـنـا، فـيـقـول : لا، ان بـعـضـكـم عـلى بـعـض امـراء تـكـرمـة مـن الله لهذه الامة : (حضرت عيسى نـازل مـى شود و امير مسلمانان (منظور از اين امير حضرت مهدى (عج ) است به طورى كه از احـاديـث ديـگـر استفاده مى شود) مى گويد: بيا تا با تو نماز بگذاريم ، مى گويد: نه بـعـضـى از شـمـا امـام و امـيـر بـعـض ديـگـريـد و ايـن احـتـرامـى اسـت كه خدا براى اين امت قائل شده (سپس مسيح به مهدى اقتدا مى كند)
در حـديـث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: كيف انتم اذا نـزل فـيـكـم ابن مريم و امامكم منكم چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل شود در حالى كه امام شما از خود شما است .
بـه هـر حـال اطـلاق كـلمه (علم ) بر حضرت مسيح يكنوع تاءكيد و مبالغه است ، اشاره به اينكه نزول او حتما از نشانه هاى رستاخيز است .
ايـن احـتـمال نيز داده شده است كه مرجع ضمير در (انه ) به (قرآن ) بازگردد كه بر طبق آن معنى آيه چنين مى شود: نزول قرآن به خاطر اينكه آخرين كتب
آسمانى است دليلى بر نزديكى رستاخيز است ، و از قيام قيامت خبر مى دهد.
ولى مـحـتـواى آيـات قـبـل و بـعـد كـه دربـاره عـيـسـى اسـت تـفـسـيـر اول را تقويت مى كند.
به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى است و وقوع آن نزديك است و هرگز شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد (فلا تمترن بها).
نه از نظر عقيده ، و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.
(و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است ) (و اتبعون هذا صراط مستقيم ).
چه راهى از اين مستقيمتر كه شما را از آينده خطرناكى كه در پيش داريد با خبر مى سازد، و راه نجات از خطرات را در روز بعث به شما نشان مى دهد؟
ولى شـيـطـان مـى خـواهـد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد، به هوش باشيد شـيـطـان شما را از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز باز ندارد، چرا كه او دشمن آشكارى براى شما است (و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ).
او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يكبار به هنگام وسوسه پدر و مادرتان آدم و حوا و اخـراج آنـهـا از بـهـشـت نـشـان داد، و بـار ديـگـر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همه فـرزنـدان آدم جـز مـخـلصـيـن را گـمـراه خـواهـد سـاخت ، چگونه در برابر چنين دشمن قسم خـوردهـاى خاموش مى نشينيد، و به او اجازه مى دهيد كه بر قلب و روح شما مسلط گردد، و با وسوسه هاى مداومش شما را از راه حق باز دارد؟!
آيه و ترجمه


و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لا بين لكم بعض الذى تختلفون فيه فاتقوا الله و اءطيعون (63)
إ ن الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط مستقيم (64)
فاختلف الا حزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اءليم (65)




ترجمه :

63 - هنگامى كه عيسى با دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفت من براى شما حكمت آورده ام و آمده ام تا پاره اى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ، تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد
64 - خـداونـد پـروردگار من و پروردگار شماست ، او را پرستش ‍ كنيد كه راه راست همين است .
65 - ولى گـروهـهـائى از مـيـان آنـهـا ظـهـور كـردند كه (درباره مسيح ) اختلاف نمودند و بعضى او را خدا پنداشتند واى بر آنها كه ستم كردند از عذاب روز دردناك .
تفسير:
آنها كه درباره مسيح غلو كردند
در آيـات گـذشـتـه بـه گـوشـه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح (عليه السلام ) اشاره شد، و آيات بحث آن را ادامه مى دهد، و مخصوصا روى دعوت حضرت مسيح به توحيد خالص و نفى هرگونه شرك تكيه مى كند.
نخست مى فرمايد: (هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى ) آمد، گـفـت : مـن بـراى شـمـا حكمت آورده ام و آمده ام تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريـد بـراى شـمـا تـبـيـيـن كـنـم ) (و لمـا جـاء عـيـسـى بـالبـيـنـات قال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ).
بـه ايـن ترتيب سرمايه عيسى (بينات ) يعنى آيات الهى و معجزات بود كه از يكسو حـقـانـيـت او را تـبـيـيـن مـى كـرد، و از سـوى ديـگر حقايق مربوط به مبداء و معاد و نيازهاى زندگى بشر را.
در ايـن عـبـارت حـضـرت مسيح (عليه السلام ) محتواى دعوت خود را (حكمت ) توصيف مى كـنـد، و مى دانيم ريشه اصلى (حكمت ) به معنى (جلوگيرى كردن از چيزى به منظور اصـلاح آن ) اسـت ، و سپس به تمام عقائد حق ، و برنامه هاى صحيح زندگى كه انسان را از هـرگـونـه انـحـراف در ايـمـان و عـمـل بـازمـى دارد، و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پـردازد، اطلاق شده است ، و به اين ترتيب حكمت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم (حكمت عـلمـى ) را مـى گـيـرد و هم (حكمت عملى ) را اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مى ريـزد، و مـردم را سرگردان و بيچاره مى كند، و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مساءله تكيه مى نمايد.
در اينجا سؤ الى مطرح است كه غالب مفسران نيز به آن توجه كرده اند
و آن اينكه چرا مى گويد: آمده ام كه بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ، چرا همه آن را تبيين نمى كند؟!.
از ايـن سـؤ ال جـوابـهاى متعددى داده شده كه از همه مناسبتر اين است : اختلافاتى كه مردم دارنـد دو گـونـه اسـت : بـخـشـهـائى اسـت كـه در سـرنـوشـت آنـهـا از نـظـر اعـتـقـاد و عـمـل ، و از نـظـر فـرد و جـامـعه مؤ ثر است ، در حالى كه بخش ديگر اختلافاتى است در امـورى كه هرگز سرنوشت ساز نيست ، مانند نظرات مختلفى كه درباره پيدايش ‍ منظومه شمسى و آسمانها، و چگونگى افلاك و ستارگان ، و ماهيت روح آدمى ، و حقيقت حيات و مانند اينها
روشـن اسـت انـبـيـاء مـاءمـوريـت دارنـد كـه بـه اخـتـلافـات در بـخـش اول از طـريـق تبيين واقعيتها پايان دهند، ولى هرگز ماءمور نيستند كه هر گونه اختلافى را هر چند تاءثيرى در سرنوشت آدمى نداشته باشد پايان دهند
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه تبيين پاره اى از اختلافات نتيجه و غايت دعوت انبياء است يـعـنـى آنـهـا سـرانـجـام مـوفـق مـى شـونـد پـاره اى از اخـتـلافـات را حـل كـنـنـد، ولى حـل هـمـه اخـتـلافـات در دنـيـا امـكـانـپـذيـر نـيـسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد يـكـى از ويـژگيهاى قيامت را پايان گرفتن تمام اخـتـلافـات بـيـان مـى كند، در آيه 92 - نحل مى خوانيم : و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فـيـه تـخـتـلفـون : (به طور مسلم در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما تـبيين مى كند) (همين معنى در آيات 55 آل عمران - 48 مائده - 164 انعام - 69 حج ، و غير آن آمده است
و در پـايان آيه مى افزايد: (اكنون كه چنين است و محتواى دعوت من اين است تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد) (فاتقوا الله و اطيعون )
سـپـس بـراى ايـنـكـه هر گونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازد مى گويد: (بـه طـور قـطـع خـداونـد پـروردگـار مـن و پروردگار شما است ) ان الله هو ربى و ربكم ).
قابل توجه اينكه كلمه (رب ) را دو بار در اين آيه تكرار مى كند، يكبار در مورد خود، و يكبار در مورد مردم ، تا روشن سازد من و شما يكسانيم ، و پروردگار شما و من يكى است .
مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هـستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم ، او مالك من و راهنماى من است .
و بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر اضـافـه مـى كند: (اكنون كه چنين است او را پرستش كنيد) (فاعبدوه ).
چرا كه غير او لايق پرستش نيست ، همه مربوبند و او رب است ، و همه مملوكند و او مالك .
باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاءكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد (اين است صراط مستقيم ) (هذا صراط مستقيم ).
آرى راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است ، راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست ، همانگونه كه در آيه 61 سوره يس آمده است : و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : (آيا با شما عهد نكردم كه مرا پرستش كنيد
اين است راه مستقيم ).
اما عجب اينكه با اينهمه تاءكيدات باز هم در ميان گروههاى زيادى كه بعد از عيسى (عليه السـلام ) پـيـدا شـدنـد احـزابـى ظـهـور كـردند كه درباره عيسى اختلاف داشتند (فاختلف الاحزاب من بينهم )
بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده !
بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.
بـعـضـى او را يـكـى از اقـنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس ) مى دانستند.
تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند، ولى سرانجام عقيده اكثريت غالب شد و مساءله تثليث و خدايان سه گانه جهان مسيحيت را فرا گرفت .
در ايـن زمـيـنـه حـديـث تـاريـخـى جـالبـى نـقـل كرده كه در جلد سيزدهم صفحه 70 ذيل آيه 36 سوره مريم آورده ايم .
ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير آيه وجود دارد كه اختلاف تنها در ميان مسيحيان نبود، بلكه در ميان يهود و پيروان مسيح در مورد او اختلاف درگرفت ، پيروانش درباره او غلو كردند و او را بـه مـقـام الوهـيـت رسـانـدنـد، در حـالى كـه دشـمـنـانش او و مادرش مريم پاكدامن را به بـدترين اتهامات متهم ساختند، و اينگونه است راه و رسم جاهلان ، گروهى در افراطند، و گـروهـى در تـفـريـط، و يـا بـه گـفـتـه امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) بعضى محب غـال هـسـتـنـد و بـعـضـى مـبـغـض قـال آنـجـا كـه فـرمـود: هـلك فـى رجـلان مـحـب غال و مبغض قال : دو گروه درباره من هلاك شدند
دوسـتـان غـلو كـنـنـده كـه مرا خدا پنداشتند، و دشمنان تهمت زننده كه نسبتهاى ناروا به من دادند!.
و چه شباهت دارد حالات اين دو بزرگوار!
در پـايـان آيـه آنـهـا را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده ، مى فرمايد: (واى بر كـسـانـى كـه سـتـم كـردنـد، و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند، واى بر آنها از عذاب روز دردناك (فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ).
آرى روز قيامت روز دردناكى است ، طول حسابش دردناك ، عذاب و مجازاتش دردناك ، حسرت و اندوهش دردناك ، رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است .
آيه و ترجمه


هل ينظرون إ لا الساعة اءن تاءتيهم بغتة و هم لا يشعرون (66)
الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إ لا المتقين (67)
يا عباد لاخوف عليكم اليوم و لا اءنتم تحزنون (68)
الذين ءامنوا بايتنا و كانوا مسلمين (69)




ترجمه :

66 - آنـهـا چـه انتظارى مى كشند؟ جز اينكه قيامت ناگهان به سراغ آنها آيد در حالى كه خبر ندارند.
67 - دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران .
68 - اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد.
69 - آنها كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند.
تفسير:
در انتظار چه هستيد؟ جز عذاب آخرت ؟
در آيـات پيشين سخن از بت پرستان لجوج ، و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود، و در آيات مورد بحث پايان كار آنها را مجسم مى كند.
نخست مى فرمايد: (اينها چه چيزى را انتظار مى كشند، جز اينكه ناگهان قيامت به سراغ آنـهـا آيـد در حـالى كـه مـتـوجـه نـيـستند)؟! (هل ينظرون الا الساعة ان تاءتيهم بغتة و هم لايشعرون ).
ايـن سـؤ ال كـه بـه صـورت اسـتـفـهـام انـكـارى طـرح شـده در حـقـيـقـت بـيـان حـال واقـعـى ايـنـگونه افراد است ، مثل اينكه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ نـاصـح مـشـفـقـى فـرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوئيم : او تنها در انتظار مرگ خويش است !
منظور از (ساعة ) در اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن روز قيامت است ، چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد، و گوئى همه در يك ساعت رخ مى دهد.
البـتـه ايـن كـلمـه گـاهـى بـه مـعنى لحظه پايان دنيا نيز آمده است ، و از آنجا كه اين دو فـاصـله زيـادى بـا هـم نـدارنـد مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر هـر دو مـرحـله را شامل شود.
به هر حال قيام قيامت كه با پايان گرفتن ناگهانى دنيا شروع مى شود به دو وصف در آيه فوق توصيف شده است نخست همين ناگهانى بودن آن است (بغتة )، و ديگر عدم آگاهى عموم مردم از زمان وقوع آن مى باشد.
مـمـكـن است چيزى ناگهانى رخ دهد ولى قبلا انتظار آن را داشته باشيم و براى مقابله با مشكلات آن آماده شويم ، اما بدبختى آنجاست كه حادثه فوق العاده سخت و كوبنده اى به طـور نـاگـهـانـى واقـع شـود و مـا از آن بـه كـلى غافل باشيم .
حـال مـجـرمان درست اينگونه است ، چنان غافلگير مى شوند كه طبق بعضى از روايات از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): تقوم الساعة و الرجلان يحلبان النـعـجـة ، و الرجـلان يـطـويـان الثـوب ، ثـم قـراء (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ): هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون :
فـرمـود: (قـيـامـت بـه طـور نـاگـهانى رخ مى دهد در حالى كه (هر كس به كار زندگى خـويـش مـشـغـول اسـت ) مـردانـى مـشـغـول دوشـيـدن گـوسـفـنـدانـنـد، و مـردان ديـگـرى مشغول گستردن پارچه (و گفتگو براى خريد و فروش ) سپس حضرت آيه فوق را تلاوت فرمود هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون .
و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان در بـرابـر چنين رخدادى كه هيچ راه بازگشت ندارد اينچنين غافلگير گردد و بدون هيچگونه آمادگى در امواج آن فرو رود.
سـپـس از حـالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد، و يا زرق و برق دنيا، دست مودت به هـم مـى دهـنـد پـرده بـرداشـتـه مـى گـويـد: هـمـه دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران ! (الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ).
ايـن آيه كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است به خوبى نشان مى دهد كه منظور از ساعت در آيه قبل نيز روز رستاخيز است ، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى ، مگر پيوندهائى كه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است .
تـبـديـل شـدن ايـنگونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است ، چرا كه هر كدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد: تو بودى كه اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى ، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تـشـويـق نـمـودى ، آرى تـو بـودى كـه مـرا غـرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بيخبر كردى ، هر يك از آنها به ديگرى اينگونه مطالب را مى گويد.
تـنـهـا پـرهـيـزگارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است ، چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دور مى زند، و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود و آن را استحكام بيشترى مى بخشد.
طـبـيـعـى اسـت كـه دوسـتان در امور زندگى كمك يكديگرند اگر دوستى بر اساس شر و فـسـاد بـاشـد شريك در جرم يكديگرند، و اگر بر اساس خير و صلاح باشد شريك در پـاداش يـكـديـگـر مـى بـاشـنـد، بـنـابـرايـن جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه دوسـتـى از قـسـم اول در آنجا تبديل به دشمنى گردد، و از قسم دوم به دوستى محكمتر.
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: الا كل خلة كانت فى الدنيا فى غير الله عز و جـل فـانـهـا تـصـيـر عـداوة يـوم القـيامة : (بدانيد هر دوستى كه در دنيا براى خاطر خدا نباشد در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود).
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تفسيرى است براى اوصاف و حالات متقين و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.
در آن روز خداوند به آنها مى گويد: (اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شما است ، و نه غم و اندوهى خواهيد داشت ) (يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ).
چه پيام جالبى ؟! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند، پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود، اى بندگان خدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مـى كـنـد، پـيـامـى كـه هـرگـونـه غـم و انـدوه از گـذشـتـه را از دل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالا است .
در آخرين آيه مورد بحث اين پرهيزگاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخصتر سـاخته ، مى فرمايد: (همانها كه به آيات ما ايمان آوردند و در برابر فرمان و دستور ما تسليم بودند) (الذين آمنوا باياتنا و كانوا مسلمين ).
آرى آنـهـا هـسـتـنـد كـه بـه چـنـان خـطـاب پـرافـتـخـارى مـخـاطـب و مشمول چنان نعمتهائى مى شوند.
در حـقـيـقـت دو جـمـله فـوق تـعـريـف گـويـائى از اعـتـقـاد و عمل آنها است ، ايمان مبانى استوار اعتقادى آنها را روشن مى سازد، و اسلام تسليمشان را در عمل در برابر فرمان حق و اجراء دستورات او.
آيه و ترجمه


ادخلوا الجنة اءنتم و اءزواجكم تحبرون (70)
يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اءكواب و فيها ما تشتهيه الا نفس ‍ و تلذ الا عين و اءنتم فيها خالدون (71)
و تلك الجنة التى اءورثتموها بما كنتم تعملون (72)
لكم فيها فكهة كثيرة منها تاءكلون (73)




ترجمه :

70 - (به آنها خطاب مى شود) وارد بهشت شويد شما و همسرانتان در نهايت شادمانى .
71 - ظرفها (ى غذا) و جامها (ى شراب طهور) از طلا گرداگرد آنها مى گردانند، و در آن (بـهشت ) آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد وجود دارد، و شما در آن هميشه خواهيد ماند.
72 - اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد.
73 - بـراى شـمـا در آن مـيـوه هـاى فـراوان اسـت كـه از آن تناول مى كنيد.
تفسير:
آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد ...
ايـن آيـات پـاداش بـنـدگـان خـالص خـدا و مـؤ مـنـان صـالحـى را كـه در آيـات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند، و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: (از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود وارد بهشت شويد) (ادخلوا الجنة ).
بـه ايـن تـرتـيب پذيرائى كننده واقعى از آنها خدا است كه از ميهمانان خودش دعوت كرده مى گويد: بفرمائيد و وارد بهشت شويد!
سپس به نخستين نعمت اشاره كرده ، مى افزايد (شما و همسرانتان ) (انتم و ازواجكم ).
روشـن اسـت بـودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.
بـعـضـى ازواج را در ايـنـجـا بـه معنى همرديفان و دوستان و نزديكان تفسير كرده اند كه اگر آنهم باشد خود نعمت بزرگى است ، ولى ظاهر آيه همان معنى نخست است .
سـپـس اضـافه مى كند (همگى غرق سرور و شادى باشيد، آنچنان كه سرور و شادمانى كه آثارش در چهره هاى شما پرتوافكن باشد) (تحبرون ).
(تـحـبـرون ) از مـاده (حـبـر) (بـر وزن فكر) به معنى اثر مطلوب است ، و گاه به زيـنـت و آثـار شـادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده ، و اگر به (علماء) (احبار) (جمع حبر بر وزن ابر) گفته مى شود به خاطر آثارى است كه از آنها در ميان مـجـتـمـعـات بـشـرى باقى ميماند، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: العلماء بـاقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجوده : (دانشمندان تا پايان جهان زنده اند شخص آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلبها موجود است ).
و در سـومـين نعمت مى فرمايد (ظرفهاى غذا و جامهاى شراب طهور از طلا مملو از بهترين غـذا و شـرابـهـاى بـهـشـتـى به وسيله خدمتكاران مخصوص گرداگرد آنها مى گردانند) (يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب ).
آنها در بهترين ظروف ، و از بهترين غذا، در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ درد سر پذيرائى مى شوند.
(صـحـاف ) جـمـع (صـحـفـة ) (بـر وزن صـفـحـه ) در اصـل از مـاده (صـحـف ) به معنى گستردن گرفته شده ، و در اينجا به معنى ظرفهاى بزرگ و وسيع است .
(اكـواب ) جـمـع (كـوب ) بـه مـعـنى ظروف آب است كه دسته اى در آن نباشد و به تعبير امروز (جام ) يا (قدح ) است .
گـر چـه در آيـه فوق تنها سخن از ظرفهاى طلا به ميان آمده ، و از غذا و نوشيدنيهاى آن بحثى نشده ، ولى پيداست ظرفهاى خالى را هرگز براى پذيرائى اطراف ميهمانها نمى گردانند.
در مـرحـله چـهـارم و پـنـجـم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جـهـان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمـايـد: (در بـهـشـت آنـچـه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد موجود است ) (و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ).
بـه گـفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اگر تمام خلايق جمع شوند تا توصيف انواع نعمتهاى بهشتى را كنند هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين جمله آمده بيفزايند.
چـه تـعـبـيـرى از ايـن زيباتر و جامعتر؟ تعبيرى به گستردگى عالم هستى ، و به وسعت آنـچـه امـروز در ذهن ما مى گنجد يا نمى گنجد، تعبيرى كه مافوق آن تعبيرى نمى توان يافت .
جالب اينكه مساءله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است ، و اين جدائى پرمعنى است :
آيـا از قـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است ؟ از اين جهت كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذات ديگر برتر و بالاتر است ، يا از اين نظر كه جمله (ما تشتهيه الانفس ) لذات ذائقه و شامه و سامعه و لامسه را بيان مى كند، ولى جمله تلذ الاعين بيانگر لذت چشم است ؟.
بعضى نيز عقيده دارند كه جمله ما (تشتهيه الانفس ) اشاره به تمام لذات جسمانى است ، در حـالى كـه جـمـله (تـلذ الاعـيـن ) بـيـانـگر لذات روحانى است ، چه لذتى در بهشت بـالاتـر از ايـنـكـه انـسـان بـا چـشـم قـلب بـه جـمـال بـى مثال پروردگار نگاه كند كه يك لحظه آن از تمام نعمتهاى مادى بهشت برتر است .
بديهى است هر قدر شوق يار بيشتر باشد لذت ديدار بيشتر است .
سؤ ال :
در اينجا سؤ الى براى مفسران مطرح شده است ، و آن اينكه آيا عموميت و گسترش مفهوم اين آيـه دليـل بـر ايـن اسـت كـه اگـر مـطـالبى را كه در دنيا حرام است در آنجا تقاضا كنند خداوند به آنها مى دهد؟.
پاسخ :
طـرح ايـن سـؤ ال در حـقـيـقـت بـه خـاطـر عـدم توجه به يك نكته است و آن اينكه محرمات و زشـتـيـها در حقيقت همچون غذائى است نامناسب براى روح انسان ، و مسلما روح سالم اشتهاى چـنـيـن غـذائى نـمـى كـنـد، و ايـن ارواح بـيـمـار اسـت كـه گـاه بـه سموم و غذاهاى نامناسب متمايل مى شود.
بـيـمـارانـى را مـى بـيـنـيـم كـه در هـنـگـام مـرض حـتـى تـمـايـل بـه خـوردن خـاك و يـا اشـيـاء ديـگـرى از ايـن قـبـيـل پيدا مى كنند، اما به مجرد اينكه بيمارى بر طرف شود آن اشتهاى كاذب ساقط مى گـردد، آرى بـهـشـتـيـان هـرگـز تـمـايـل بـه چـنـان اعـمـالى پـيـدا نـخـواهند كرد، چرا كه تمايل و كشش روح نسبت به آنها از ويژگيهاى ارواح بيمار دوزخى است .
اين سؤ ال شبيه چيزى است كه در حديث وارد شده است كه يك اعرابى نزد
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد آيا در بهشت شتر هم پيدا مى شود؟
زيـرا مـن بسيار به شتر علاقمندم !.پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى داند در آنـجـا نـعـمـتـهـائى اسـت كه با وجود آن ، مرد اعرابى شتر خود را فراموش خواهد كرد، در پـاسـخ بـا عـبـارتى كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: يا اعرابى ان ادخلك الله الجنة اصبت فـيـهـا مـا اشتهت نفسك و لذت عينك !: (اى اعرابى اگر خدا ترا وارد بهشت كند آنچه دلت بخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهى يافت )!.
و به تعبير ديگر آنجا عالمى است كه انسان كاملا با واقعيتها هماهنگ مى شود و به گفته شاعر:
آنچه بينى دلت همان خواهد!
و آنچه خواهد دلت همان بينى !


بـه هـر حـال از آنـجـا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد، در ششمين توصيف ، بـهـشـتـيـان را از ايـن نـظـر آسوده خاطر ساخته ، مى فرمايد: (شما جاودانه در آن خواهيد ماند) (و انتم فيها خالدون ).
مبادا فكر زوال نعمت خاطر آنها را مكدر سازد و از آينده نگران كند.
در ايـنـجـا بـراى ايـنكه روشن شود اينهمه نعمتهاى بهشتى را به (بها) مى دهند و به (بهانه ) نمى دهند مى افزايد (اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد) (و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون ).
جـالب ايـنكه از يكسو مقابله با اعمال را مطرح مى كند، و از سوى ديگر ارث را كه معمولا در جـائى بـه كـار مـى رود كـه نـعـمـتـى بـى خـون دل و بـدون تـلاش و زحـمـت بـه انـسـان بـرسـد، اشـاره بـه ايـنـكـه اعـمـال شـمـا پـايـه اصـلى نـجـات شـمـاسـت ، ولى آنـچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گوئى همه را
رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!.
بـعـضـى نـيـز ايـن تـعـبـيـر را اشـاره به همان مطلبى مى دانند كه قبلا گفته ايم كه هر انـسـانـى مـسـكـنـى در بـهـشـت و جـايـگـاهـى در دوزخ دارد، بـهـشـتـيـان وارث منازل دوزخيان مى شوند، و دوزخيان وارث منازل بهشتيان !
اما تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
در آخـريـن و هـفـتـمـيـن نـعـمـت سـخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمتهاى الهى مى بـاشـد، مـى فـرمـايـد: (بـراى شـمـا در بـهـشـت مـيـوه هـاى فـراوانـى اسـت كـه از آنـهـا تناول مى كنيد) (لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون ).
در حـقـيـقـت ظـرفـهـا و جـامـهـا بـيـانـگر انواع غذاها و نوشيدنيها بود، اما ميوه ها خود حساب جداگانه اى دارد كه در آخرين آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
جالب اينكه با تعبير (منها) اين حقيقت را بيان مى كند كه ميوه هاى بهشتى آنقدر فراوان اسـت كه شما تنها جزئى از آن را تناول مى كنيد، و به اين ترتيب مجموعه فناناپذيرى است ، و درختانش هميشه پر بار و پر ثمر است .
در حـديـثـى چـنـيـن آمـده : لا يـنـزع رجل فى الجنة ثمرة من ثمرها الا نبت مثلاها مكانها: (هيچ انسانى ميوهاى از درختان بهشتى نمى چيند مگر اينكه دو چندان جاى آن مى رويد).
اينها بخشى از نعمتهاى جانپرور بهشتى بود كه در انتظار كسانى است كه ايمانى روشن و اعمالى شايسته و صالح دارند.
آيه و ترجمه


إ ن المجرمين فى عذاب جهنم خلدون (74)
لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون (75)
و ما ظلمنهم و لكن كانوا هم الظلمين (76)
و نادوا يملك ليقض علينا ربك قال إ نكم مكثون (77)
لقد جئنكم بالحق و لكن اءكثركم للحق كرهون (78)
اءم اءبرموا اءمرا فإ نا مبرمون (79)
اءم يحسبون اءنا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون (80)




ترجمه :

74 - مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند.
75 - هرگز عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و آنها در آنجا از همه چيز ماءيوسند.
76 - ما به آنها ستم نكرديم آنها خود ستمكار بودند.
77 - آنـهـا فـريـاد مـى كـشند اى مالك دوزخ ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم !) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد!
79 - بلكه آنها تصميم محكم بر توطئه گرفتند ما نيز اراده محكمى (درباره آنها) داريم .
80 - آنـهـا چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم آرى رسولان (و فرشتگان ) ما نزد آنها هستند و مى نويسند.
تفسير:
آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم !
در اين آيات سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه با سرنوشت شوق انگيزى كه مؤ منان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.
نـخـست مى فرمايد: (مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند) (ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون )
(مـجـرم ) از مـاده (جـرم ) در اصـل بـه معنى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه از درخـت ، و هـمـچنين قطع خود درختان نيز به كار مى رود ولى بعدا در مورد انجام هر گونه اعـمـال بـد بـه كـار رفـتـه اسـت ، شـايـد بـه ايـن تناسب كه انسان را از خدا و ارزشهاى انسانى جدا مى سازد.
ولى مـسـلم اسـت كـه در ايـنـجا همه مجرمان را نمى گويد، بلكه مجرمانى كه راه كفر پيش گـرفـتـه انـد مـنـظـور اسـت ، به قرينه ذكر مساءله خلود و عذاب جاودان و هم به قرينه مـقابله با مؤ منانى كه در آيات قبل سخن از آنها بود، و اينكه بعضى از مفسران گفته اند همه مجرمان را شامل مى شود بسيار بعيد است .
ولى از آنـجـا كـه مـمـكـن اسـت (عـذاب دائم ) با گذشت زمان تخفيف يابد، و تدريجا از شدت آن كاسته گردد در آيه بعد مى افزايد: (هرگز عذاب از آنها تخفيف نخواهد يافت ، و هـيـچـگـونـه راه نـجاتى براى آنان نيست ، و آنها از همه جا ماءيوس ‍ خواهند بود) (لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب عـذاب آنـان هـم از نظر زمان دائمى است ، و هم از نظر شدت ، چرا كه (فـتـور) هـمـانـگونه كه راغب مى گويد به معنى سكون بعد از حدت ، و نرمش بعد از شدت ، و ضعف بعد از قوت است .
(مـبـلس ) از مـاده (ابـلاس ) در اصـل به معنى اندوهى است كه از شدت ناراحتى به انـسـان دسـت مـى دهـد، و از آنـجـا كـه چـنـيـن انـدوهى انسان را به سكوت دعوت مى كند ماده (ابـلاس ) بـه مـعنى سكوت و بازماندن از جواب نيز به كار رفته ، و از آنجا كه در شـدائد سـخـت ، انـسـان از نـجـات خود ماءيوس مى شود، اين ماده در مورد ياس نيز به كار رفـتـه اسـت ، و نامگذارى (ابليس ) به اين نام به خاطر همين معنى است كه ماءيوس از رحمت خدا است .
بـه هـر حـال در ايـن دو آيـه روى سـه نـكـته تكيه شده : مساءله خلود، عدم تخفيف عذاب ، و اندوه و ياس مطلق ، و چه دردناك است عذابى كه با اين امور سه گانه آميخته باشد.
در آيه بعد اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خـود بـراى خـويـش فراهم ساخته اند مى فرمايد: (ما به آنها ستمى نكردهايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند) (و ما ظلمناهم و لكن كانوا هم الظالمين ).
در حـقـيـقـت هـمـانـگـونـه كـه در آيـات پـيـشـيـن سـرچـشـمـه آنـهـمـه نعمتهاى بى پايان را اعـمـال مـؤ مـنـان پـرهـيـزگـار مـعـرفـى كـرد، در ايـنـجـا نيز سرچشمه اين عذاب جاودان را اعمال خود آنها مى شمرد.
چـه ظـلم و سـتـمـى از ايـن بالاتر كه انسان آيات الهى را تكذيب كند، و تيشه بر ريشه سعادت خود زند و (من اظلم ممن افترى على الله الكذب ) (سوره صف - 7).
آرى قـرآن سـرچـشـمـه اصـلى هـمـه سـعـادتـهـا و شـقـاوتـهـا را خـود انـسـان و اعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.
سـپـس به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته مى گويد: (آنها فرياد مى كـشـنـد كه اى مالك دوزخ ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم )! (و نادوا يا مالك ليقض علينا ربك ).
بـا ايـنـكه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است ، اما گاهى چنان مصائب بر انـسـان فـشـار مـى آورد كـه از خـدا تـمـناى مرگ مى كند، و اين چيزى است كه اگر در دنيا بـراى بـعـضـى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مى كنند.
امـا چـه سـود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ مى گويد (شما در اينجا ماندنى هستيد)! و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد (قال انكم ماكثون ).
و عـجـب ايـنكه به گفته بعضى از مفسران مالك دوزخ اين پاسخ را با نهايت بى اعتنائى بعد از هزار سال ! به آنها مى گويد، و چه دردناك است اين بى اعتنائى .
مـمـكـن اسـت گـفته شود اين چه تقاضائى است كه آنها مى كنند با اينكه يقين دارند مرگ و مـيـرى در كـار نـيست ، ولى بايد توجه داشت كه اينگونه درخواستها از يك انسان بيچاره كـه از هـمـه جـا قـطع اميد كرده طبيعى است ، آرى آنها وقتى تمام راههاى نجات را به روى خود مسدود مى بينند چنين فريادى از دل برمى كشند!
امـا چـرا آنـهـا خـودشـان مـسـتـقيما تقاضاى مرگ از خدا نمى كنند، بلكه به مالك دوزخ مى گـويـنـد از پـروردگـارت بخواه تا به ما مرگ دهد؟ براى اينكه آنها در آن روز از خداى خـود مـحـجوبند، چنانكه در آيه 15 مطففين مى خوانيم كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ، لذا تقاضاى خود را وسيله فرشته عذاب مطرح مى كنند، يا به علت اينكه او فرشته است و نزد خداوند مقرب است .
در آيـه بـعـد كـه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش ‍ دوزخ مى گويد: (ما حق را بـراى شـمـا آورديـم ، ولى اكـثـر شما از حق كراهت داريد و در برابر آن تسليم نيستيد) (لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون ).
در ايـنـكـه سخن از ناحيه مالك دوزخ است و منظور از (ما) جمعيت فرشتگان است كه مالك دوزخ خـود در زمـره آنـهـا مـى بـاشـد، يـا گفتار خداوند است ؟ مفسران دو نظر متفاوت اظهار داشته اند.
البـتـه سـوق كـلام ايجاب مى كند كه دنباله گفتار (مالك دوزخ ) باشد، ولى محتواى خود آيه تناسب با گفتار خداوند دارد، شاهد ديگر بر اين سخن آيه 73 سوره زمر است : و قـال لهم خزنتها ا لم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم : خازنان دوزخ به آنها مى گـويـنـد: آيـا فـرسـتـادگـانـى از مـيـان خـود شـمـا بـه سـراغ شـمـا نـيـامـدنـد كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند؟
در اينجا خازنان دوزخ رسولان را آورنده حق مى شمرند نه خودشان را.تعبير به (حق ) مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه حـقـايـق سـرنـوشـت سـاز را شامل مى شود هر چند در درجه اول مساءله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.
اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد، و اين مخالفت ، عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد.
در آيـه بـعـد گـوشـهـاى از كـراهـت و بـيـزارى آنـهـا را از حـق و طـرفـدارى آنـهـا را از باطل منعكس ساخته ، مى فرمايد: (بلكه آنها تصميم محكمى بر توطئه گرفتند ما نيز اراده مـحـكـم و تـغـيـيـرنـاپـذيرى درباره آنها داريم ) (ام ابرموا امرا فانا مبرمون ) آنها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به قتل رسانند، و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.
مـا نـيـز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم . بعضى از مفسران شـان نـزول ايـن آيـه را مـسـاءله تـوطـئه قـتـل پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) قـبـل از هـجـرت دانـسـتـه انـد كـه در آيـه و اذ يـمـكـر بـك الذيـن كـفـروا ... (انفال - 30) نيز به آن اشاره شده است .
ولى ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن مـطـلب از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـان نزول .
آيـه بعد در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گريهاى آنها است ، مى فرمايد: (بلكه آنها چـنـيـن مـى پـنـدارنـد كـه مـا اسـرار پنهانى سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم )! (ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم ).
ولى چـنـيـن نـيـسـت ، هـم مـا مـى شنويم ، و هم (رسولان و فرشتگان ما نزد آنان حاضر و ناظرند و پيوسته سر و نجواى آنها را مى نويسند) (بلى و رسلنا لديهم يكتبون ).
(سـر) بـه مـعـنـى مـطـلبـى اسـت كه انسان در دل پنهان مى كند، و يا تنها با دوستان رازدارش مطرح مى سازد، و نجوى به معنى سخنان درگوشى است .
آرى خـداونـد نـه تنها سخنان آهسته آنها را كه در مجالس مخفى و يا درگوشى مى گويند مـى شـنـود، بـلكـه از حـديـث نـفـس و گـفـتـگـوئى كـه در دل بـا خـويـشـتـن دارنـد نـيـز آگـاه است ، چرا كه پنهان و آشكار براى او تفاوتى ندارد، فـرشـتـگـانـى كـه ماءمور ثبت اعمال و گفتار انسانها هستند نيز پيوسته اين سخنان را در نـامـه اعـمـالشـان ثبت مى كنند، هر چند بدون آن نيز حقايق روشن است ، تا در دنيا و آخرت كيفر اعمال و گفتار و توطئه هاى خود را ببينند.
آيه و ترجمه


قل إ ن كان للرحمن ولد فاءنا اءول العبدين (81)
سبحن رب السموت و الا رض رب العرش عما يصفون (82)
فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلقوا يومهم الذى يوعدون (83)
و هو الذى فى السماء إ له و فى الا رض إ له و هو الحكيم العليم (84)
و تـبـارك الذى له مـلك السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنـهـمـا و عـنـده عـلم السـاعـة و إ ليـه ترجعون (85)




ترجمه :

81 - بگو اگر براى خداوند فرزندى بود من نخستين مطيع او بودم .
82 - مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين ، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند.
83 - آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تا در باطل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى ، تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند).
84 - او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او حكيم و عليم است .
85 - پـر بركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك و حاكم آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو اسـت مـى بـاشـد، و آگـاهـى از قـيـام قـيـامـت فـقط نزد او است و به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
بگذار در باطل خود غوطه ور باشند
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، مـخـصـوصـا در آغـاز سـوره ، گفتگو از مشركان عرب و اعـتـقـادشـان بـه وجـود فـرزنـد بـراى خـدا در مـيـان بـود، و فـرشتگان را دختران خدا مى پـنـداشـتـند، و نيز در چند آيه قبل از مسيح (عليه السلام ) و دعوت او به توحيد خالص و عـبـوديت پروردگار، سخن به ميان آمد، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى براى نفى اين عـقـايـد باطل وارد شده مى فرمايد: (به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنند بـگـو اگـر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گـذاردم و از وى اطـاعـت مـى كـردم ) (قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العابدين ).
زيـرا از هـمـه شـمـا ايـمـان و اعـتـقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتر است ، و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذارم و از وى اطاعت مى كنم .
اگـر چـه مـضـمـون ايـن آيـه براى گروهى از مفسران پيچيده آمده و به توجيهات مختلفى پرداخته اند كه بعضى بسيار عجيب به نظر مى رسد ولى محتواى آيه
هـيـچـگونه پيچيدگى ندارد، و اين روش جالبى است كه در برابر افراد لجوج به كار مـى رود، مـثـل ايـنكه به شخصى كه از روى اشتباه مى گويد فلان كس از همه اعلم است در حـالى كـه هـيـچ عـلم و دانـشى ندارد مى گوئيم : اگر او اعلم باشد اولين كسى كه از وى پيروى مى كند ما هستيم ، تا او در انديشه فرو رود و به فكر يافتن استدلالى بر مدعاى خويش بيفتد و بعدا كه سرش به سنگ خورد از خواب غفلت بيدار شود.
منتها در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
نـخـسـت ايـنكه : عبادت همه جا به معنى پرستش نيست ، گاه نيز به معنى اطاعت و تعظيم و احـتـرام مـى آيـد، و در ايـنـجـا بـه هـمـيـن مـعـنـى اسـت ، زيـرا بـه فـرض محال كه خدا فرزندى داشته باشد دليلى بر پرستش آن فرزند وجود ندارد، ولى چون به هر حال طبق اين فرض محال فرزند خدا است بايد مورد احترام و اطاعت قرار گيرد.
ديـگر اينكه از نظر ادبيات عرب در اينگونه موارد معمولا كلمه (لو) به جاى (ان ) به كار مى رود كه دليل بر محال بودن است اگر در آيه مورد بحث چنين كارى نشده تنها بـه خـاطـر مـمـاشـات و هـمـاهـنـگـى در سـخـن بـا طـرف مقابل است .
به اين ترتيب پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى اينكه آنها را مطمئن كند كـه مـحـال اسـت خـدا فـرزنـدى داشـتـه بـاشـد مـى گـويـد اگـر او فـرزنـدى داشـت مـن قبل از شما او را محترم مى شمردم .
بعد از اين سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته ، مى فرمايد: (منزه اسـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن ، پـروردگـار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند) (سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون ).
كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است ، و پروردگار عرش ‍ عظيم مى باشد،
چـه نـيازى به فرزند دارد؟ او وجودى است بيانتها و محيط بر تمام عالم هستى ، و مربى هـمـه عـالم آفـريـنـش ، فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه مـى مـيـرد و ادامـه نسل او از طريق فرزند است .
فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه نياز به كمك و انس براى موقع ناتوانى و تنهائى دارد.
بالاخره وجود فرزند دليل بر جسم بودن و قرار گرفتن در محدوده زمان و مكان است .
پـروردگـار عـرش و آسـمـان و زمـيـن كه از همه اينها منزه و پاك است ، نيازى به فرزند ندارد.
تـعـبـيـر بـه (رب العـرش ) بـعـد از (رب السـمـوات و الارض ) در حـقـيـقـت از قـبـيـل ذكـر عـام بـعـد از خـاص مـى بـاشد، زيرا (عرش ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به مجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (عـرش ) اشـاره بـه عـالم مـاوراء طـبـيـعـت بـاشـد در مقابل (سموات و ارض ) كه اشاره به عالم ماده است .
(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر دربـاره مـعـنـى عـرش به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 200 ذيـل آيـه 255 و از آن گـسـتـرده تـر در جـلد بـيـسـتـم ذيل آيه 7 سوره مؤ من مراجعه فرمائيد).
سـپس به عنوان بياعتنائى و تهديد اين لجوجان كه خود نوعى ديگر از روش بحث با اين قـمـاش افـراد اسـت مـى افـزايـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تـا در بـاطـل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى ! تا روزى را كه به آنـهـا وعـده داده شـده اسـت مـلاقـات كـنـنـد) (و مـيـوه هـاى تـلخ اعمال و افكار زشت
و ننگين خود را بچينند) (فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از ايـن روز مـوعـود هـمـان روز قـيـامـت اسـت ، و ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد مـنـظـور لحـظـه مرگ است بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مجازات اعمال در قيامت است نه در لحظه مرگ .
اين همان يوم موعودى است كه در سوره بروج آيه 2 به آن سوگند ياد شده است و اليوم الموعود (سوگند به روز موعود) (روز رستاخيز).
دو آيـه بـعـد ادامـه سـخـن پـيرامون مساءله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيـات قـبـل و از يـك نـظـر دليـلى بـراى تـحـكـيـم و تـكـميل آن است ، و در آن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤ ثر است .
نـخـسـت در مـقـابـل مـشـركـان كـه بـراى آسـمـان و زمـيـن اله و مـعـبـود جـداگـانـه قـائل بـودنـد، و حـتـى خـداى دريـا، و خـداى صـحـرا، خـداى جنگ ، و خداى صلح ، و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند مى فرمايد: (او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود) (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ).
چـرا كـه بـا قـبـول ربـوبـيت او در آسمانها و زمين كه در آيات قبل آمده مساءله الوهيت نيز ثابت مى شود، زيرا معبود واقعى كسى است كه رب و مدير و مدبر عالم است .
نـه اربـاب انـواع ، نـه فـرشتگان ، نه حضرت مسيح (عليه السلام )، و نه بتها هيچكدام شايسته پرستش و عبوديت نيستند، چرا كه مقام ربوبيت ندارند، آنها به نوبه خود مخلوق و مربوب و روزيخوار خوان اويند، آنها نيز او را پرستش مى كنند.
سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد (او حكيم و عليم است ) (و هو الحكيم العليم ).
تـمـام كـارهـايـش روى حـسـاب و حكمت است ، و از همه چيز آگاه و با خبر، و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد.
در چهارمين و پنجمين توصيف از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمان و زمـيـن سـخـن مـى گـويـد و مـى فـرمـايـد: (پـر بـركـت و زوال نـاپـذيـر اسـت كـسـى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد) (و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما).
(تبارك ) از ماده (بركت ) به معنى داشتن خير فراوان ، و يا ثبات و بقاء، و يا هر دو اسـت و در مـورد خـداونـد هـر دو صـادق است چرا كه هم وجودش جاودانى و برقرار، و هم سرچشمه خيرات فراوان است .
اصـولا خير فراوان بدون ثبات مفهوم كاملى ندارد چرا كه خيرات و نيكيها هر قدر فراوان باشد اما موقت و زودگذر فراوان است .
و بـالاخـره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد: (آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات او است ، و همگى به سوى او بازمى گرديد) (و عنده علم الساعة و الى الله ترجعون ).
بنابراين اگر خير و بركتى ميخواهيد از او بخواهيد، نه از بتها و سرنوشت شما در قيامت بـه دسـت او است ، و مرجع شما در آن روز تنها خدا است ، و بتها و معبودان ديگر هيچ نقشى در اين امور ندارند.
نكته ها:
1 - در ايـن آيـات سـمـاوات و ارض (آسـمـانها و زمين ) سه بار تكرار شده است يكبار به عـنـوان بـيـان ربـوبـيـت پـروردگـار و تـدبـيـر و تـصـرف او، و يكبار به عنوان الوهيت پـروردگـار، و يـكـبار هم مالكيت و حاكميت او، و اين هر سه با هم مربوط و در حقيقت علت و مـعـلول يـكـديـگـرنـد، او (مـالك ) اسـت و بـه هـمـيـن دليل (رب ) است ، و در نتيجه (اله ) است و توصيف او به (حكيم ) و (عليم ) نيز تكميلى است براى همين معانى .
2 - از بـعـضـى از روايـات اسـلامـى اسـتـفاده مى شود كه تعبير آيات فوق هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله دستاويزى براى بعضى از زنادقه و مشركان شده بوده است ، و بـا سـفـسـطـه آن را چـنـيـن تـفـسـير مى كردند كه در آسمان معبودى است و در زمين معبود ديـگـرى ، در حالى كه آيه فوق عكس آن را مى گويد: او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين يعنى همه جا معبود او است .
بـا ايـنـحـال هـنـگـامـى كـه ايـن مـطـلب را بـه عـنـوان يـك سـؤ ال در برابر امامان معصوم طرح مى كردند آنها با جوابهاى نقضى و حلى به آنها پاسخ مى گفتند.
از جـمـله در كـتـاب كـافـى از (هـشـام بـن حـكـم ) نقل شده است كه (ابو شاكر ديصانى ) به من گفت در قرآن آيه اى است كه سخن ما را مى گويد! گفتم : كدام آيه ؟ گفت همين آيه هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم .
در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم و نزد امام صادق (عليه السلام ) آمدم ، و ماجرا را عـرض كـردم ، فرمود: اين كلام ملحد خبيثى است ، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس نام تو در كوفه چيست ؟ مى گويد: فلان ، بگو نام تو در بصره چيست ؟ مى گويد: فلان ، سـپـس بگو: پروردگار ما نيز همينگونه است در آسمان اله ، و معبود، او است ، و در زمين هم اله و معبود او است ، و همچنين در درياها و در صحراها و در هر مكانى اله و معبود او است .
هـشـام مـى گـويـد هنگامى كه بازگشتم به سراغ (ابوشاكر) رفتم ، و اين پاسخ را به او دادم ، گفت : اين سخن از تو نيست اين را از حجاز آورده اى !.
مـفـسر بزرگ (طبرسى ) در مورد تكرار لفظ (اله ) در آيه مورد بحث دو علت ذكر كـرده يـكـى مـسـاءله تـاءكـيـد بـر الوهـيت پروردگار در همه جا، و ديگر اشاره به اينكه فـرشـتـگـان آسـمـان او را عـبـادت مـى كـنـنـد، و انسانهاى روى زمين نيز او را مى پرستند، بنابراين او معبود فرشتگان و انسانها و همه موجودات در زمين و آسمانها است .
آيه و ترجمه


و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفعة إ لا من شهد بالحق و هم يعلمون (86)
و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن الله فاءنى يؤ فكون (87)
و قيله يرب إ ن هؤ لاء قوم لا يؤ منون (88)
فاصفح عنهم و قل سلم فسوف يعلمون (89)




ترجمه :

86 - آنها را كه غير از او مى خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند، و به خوبى آگاهند.
87 - و اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آنها را آفريده ؟ قطعا مى گويند: خدا، پس چگونه از عبادت او منحرف مى شويد؟
88 - آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند (غافل مى شوند؟).
89 - اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان و بگو سلام بر شما، اما به زودى خواهند دانست !.
تفسير:
چه كسى قادر بر شفاعت است ؟
در اين آيات كه آخرين آيات سوره زخرف است همچنان سخن درباره
ابـطـال عـقـيـده شـرك و سـرانـجـام تـلخ مـشـركـان اسـت ، و بـا دلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد، نخست مى فرمايد: اگر آنها به گمان شـفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند كه (معبودانى كه آنها غير از خدا مى خـوانـنـد مـالك و قـادر بـر هـيـچگونه شفاعتى نيستند8) (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ).
(شـفـاعـت ) در پـيشگاه خداوند تنها به اذن و فرمان او است ، و خداوند حكيم هرگز چنين اذن و فـرمـانـى را بـه ايـن سـنـگ و چـوبـهـاى بـى ارزش و فـاقـد عقل و شعور نداده است .
ولى از آنـجـا كـه در مـيـان مـعـبـودان آنـهـا فـرشـتـگـان و مـانـنـد آنـان وجـود داشـتـنـد در ذيل آيه آنها را استثنا كرده مى فرمايد: (مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند) (الا من شهد بالحق ).
هـمانها كه توحيد و يگانگى خدا را در تمام مراحل پذيرفته اند و در برابر حق به طور كامل تسليمند، آرى اين گروه به اذن پروردگار مالك شفاعتند.
ولى چـنـان نيست كه آنها براى هر كس ، هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آئين توحيد بـاشد شفاعت كنند، بلكه (آنها به خوبى مى دانند براى چه كسى اجازه شفاعت دارند) (و هم يعلمون ).
بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را از شـفـاعـت فـرشـتـگـان بـه دو دليـل قـطـع مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنـكـه آنها خود شهادت به وحدانيت خدا مى دهند، و به همين دليـل اجـازه شـفـاعـت پـيـدا كـرده انـد، و ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا محل و مورد شايسته شفاعت را به خوبى مى شناسند.
بـعـضـى جـمـله (و هـم يعلمون ) را مكمل (الا من شهد بالحق ) دانسته اند كه مطابق آن مـفـهوم جمله چنين مى شود تنها كسانى حق شفاعت دارند كه به توحيد شهادت دهند و از حقيقت آن آگاه باشند ولى تفسير اول مناسبتر است .
و بـه هـر حـال ايـن آيـه شرط عمده شفعاء را در پيشگاه خدا مشخص ‍ مى سازد، آنها كسانى هـسـتـنـد كـه گـواهـان حقند، و حق را در تمام مراحل مى شناسند، و از روح توحيد به خوبى آگاهند، و از شرائط شفاعت شوندگان نيز باخبرند.
سـپـس از مـعـتـقـدات خـود مـشـركان گرفته ، به آنها پاسخ دندانشكن مى دهد و مى گويد: (اگـر از آنـها سؤ ال كنى چه كسى آنها را آفريده است ؟ به طور مسلم مى گويند: الله )! (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله ).
كرارا گفته ايم در ميان مشركان عرب و غير عرب كمتر كسى پيدا مى شد كه بتها را خالق و آفـريـننده بداند، بلكه آنها بتها را به عنوان وساطت و شفاعت در پيشگاه خدا، و يا به عنوان اينكه سمبل و نشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء الله ، به ضميمه اين بهانه كه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد تا با آن انس ‍ بگيريم ، پرستش مى كردند، لذا هر گاه درباره خالق از آنها سؤ ال مى شد خالق را (الله ) معرفى مى كردند.
قـرآن بـارهـا ايـن حـقـيقت را يادآور مى شود كه پرستش تنها براى خالق و مدبر اين عالم شـايـسـتـه اسـت ، و شما كه خالق و مدبر را او مى دانيد راهى جز اين نداريد كه عبوديت و الوهيت را نيز مخصوص او بشمريد.
لذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد اكنون كه چنين است چگونه از عبادت خدا به سوى غير او بازگردانده و منحرف مى شوند؟! (فانى يؤ فكون ).
آيـه بـعـد از شـكـايـت پيامبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته ، مى فرمايد: (آنها چگونه از شكايت پيامبر در پيشگاه خداوند كه مى گويد: اى پروردگار من اينها گروهى هستند كه ايمان نمى آورند غافل مى شوند)؟ (و قيله يا رب ان هؤ لاء قوم لا يؤ منون ).
او مـى گـويـد: مـن شـب و روز بـا آنـهـا سـخـن گـفتم ، از طريق بشارت و انذار وارد شدم ، سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم ، آنها را تهديد به عذاب تو كردم ، و تـشـويـق به رحمتت در صورت بازگشت از اين راه انحرافى ، خلاصه آنچه در توان داشـتـم بـيـان كردم و آنچه گفتنى بود گفتم ، اما با اينهمه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها.
و در آخرين آيه به او دستور مى دهد: اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان (فاصفح عنهم ).
در عين حال اعراض تو به معنى قهر و جدائى تواءم با خشونت و پرخاشگرى نباشد
بلكه (به آنها بگو سلام بر شما) (و قل سلام ).
نـه سـلامى به عنوان دوستى و تحيت ، بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى ، اين سلام در حقيقت شبيه سلامى است كه در آيه 63 سوره فرقان آمده است ، و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سـلامـا: هنگامى كه جاهلان آنها را با سخنان زشت خود مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند: (سلام ) سلامى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است .
بـا ايـن حـال آنـهـا را با جملهاى پرمعنى تهديد مى كند، تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد، مى فرمايد: (اما به زودى خواهند دانست ) (فسوف يعلمون ).
آرى خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خود براى خويشتن فراهم ساخته اند؟!
بعضى شان نزولى براى آيه (و لا يملك الذين يدعون ...) ذكر كرده اند، و آن اينكه : (نـضـر بـن حـارث ) و چند نفر از قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد حق است ما نيازى به شفاعت او نداريم ، ما فرشتگان را دوست داريم و ولى خـود مـى شـمـاريـم ، آنـهـا سـزاوارتـر بـه شـفـاعـتند، در اينجا بود كه آيه فوق نـازل شـد (و بـه آنـهـا اخـطـار كـرد كـه ملائكه براى احدى در قيامت شفاعت نمى كنند مگر براى كسانى كه گواهى به حق بدهند يعنى مؤ منان ) و.
و در اينجا سوره زخرف پايان مى يابد.
پروردگارا! ارتباط و پيوند ما را با خودت و اوليائت روز به روز محكمتر
گردان تا مشمول شفاعتشان شويم .
خداوندا! ما را از هر گونه شرك جلى و خفى محفوظ و بركنار دار.
بـارالهـا! روز قـيـامـت بـا اوصـافـى كـه در كـتـاب آسـمـانـيـت بـيـان كرده اى روز سخت و طاقتفرسائى است در آن روز با فضلت با ما معامله كن نه با عدلت آمين رب العالمين