گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
آيه و ترجمه


إ ن هؤ لاء ليقولون (34)
إ ن هى إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمنشرين (35)
فاءتوا بابائنا إ ن كنتم صدقين (36)




ترجمه :

34 - اينها (مشركان ) مى گويند:
35 - مرگ ما جز همان مرگ اول نيست (و هرگز زنده نخواهيم شد).
36- اگر راست ميگوئيد پدران ما را زنده كنيد (تا گواهى دهند)
تفسير:
جز همين مرگ چيزى در كار نيست !
بـعـد از تـرسـيـم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان در آيـات گـذشـتـه ، بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد، و ترديد آنها را در مساءله مـعـاد كـه در آغـاز سـوره آمـده بـود بـه شـكل ديگرى چنين بازگو مى كند: (اينها چنين مى گويند) (ان هؤ لاء ليقولون ).
(مـرگ مـا جـز هـمان مرگ اول نيست ، و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد) (ان هى الا موتتنا الاولى ).
و آنـچه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد هيچكدام واقعيت ندارد، اصلا حشر و نشرى در كار نيست !
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا (مشركان ) تنها بر مرگ نخست تكيه مى كنند كه مـفـهـومش عدم وجود مرگ ديگرى بعد از اين مرگ است ، در حالى كه منظور آنها نفى حيات ، بـعـد از مرگ مى باشد، نه انكار مرگ دوم ، و به تعبير ديگر انبياء خبر از حيات بعد از مرگ مى دادند نه خبر از مرگ دوباره .
در پاسخ مى گوئيم منظور عدم وجود حالت ديگرى بعد از مرگ است يعنى ما فقط يك بار مـى ميريم و همه چيز تمام مى شود و بعد از آن نه حيات ديگرى است و نه مرگى ، هر چه هست همين يك مرگ است (دقت كنيد).
در حـقـيـقـت مـفـهـوم اين آيه شباهت زيادى با مفهوم آيه 29 سوره انعام دارد كه مى گويد: و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين : (آنها گفتند زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)!
سـپـس سـخـن آنـهـا را نـقـل مـى كـنـد كـه بـراى اثـبـات مـدعـاى خـود بـه دليـل واهـى و بى اساسى دست زده و مى گفتند: (اگر راست مى گوئيد كه بعد از مرگ حـياتى در كار است پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند)! (فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين ).
بـعـضـى گـفته اند گوينده اين سخن (ابوجهل ) بود رو به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و گفت : اگر راست مى گوئى جدت (قصى بن كلاب ) را زنده كن چون او
مـرد راسـتـگـوئى بـود تـا دربـاره حـوادث بـعـد از مـوت از او سـؤ ال كنيم .
بـديـهى است اينها همه بهانه بود، گر چه سنت الهى بر اين نيست كه مردگان را در اين جـهـان زنـده كـند تا اخبار آن جهان را به اين جهان آورند ولى به فرض كه چنين كارى از سـوى پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صورت مى گرفت باز اين بهانه جـويـان نغمه ديگرى ساز مى كردند، و آن را مثلا سحر ديگرى مى ناميدند، همانگونه كه بـارهـا مـعـجـزه خواستند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها ارائه داد در عين حال انكار كردند.
نكته :
عقيده مشركان درباره معاد
مـشـركـان مـخـصـوصـا مـشـركـان عـرب رويـه واحـدى در مـسـائل اعـتـقـادى خـود نـداشـتـنـد، و در عـيـن اشـتـراك در اصل عقيده شرك در خصوصيات اعتقادى بسيار متفاوت بودند.
گروهى نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را، اينها كسانى هستند كه قرآن سخن آنان را چنين نـقـل مـى كـند: ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر: (جز اين زندگى دنـيـا چـيـزى در كـار نـيـسـت ، گـروهـى مـى مـيـرنـد و نسل ديگرى به وجود مى آيند، و تنها طبيعت است كه ما را مى ميراند)! (جاثيه - 24).
جـمـع ديـگـرى خـدا را قـبـول داشـتـنـد و بتها را شفعاى درگاه او مى دانستند اما معاد را منكر بـودنـد هـمـان كـسـانـى كـه مـى گفتند: من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى مى تواند اسـتـخـوانـهـاى پوسيده را زنده كند)؟ (يس - 78) آنها براى بتها حج بجا مى آوردند، و قربانى مى كردند، و معتقد به حلال و حرام بودند، و اكثر مشركان عرب در اين زمره جاى داشتند.
ولى شـواهـد مـتـعـددى در دست است كه نشان مى دهد آنها به نوعى بقاى روح معتقد بودند، خـواه بـه صـورت تـنـاسـخ و انـتـقـال ارواح بـه بـدنـهـاى تـازه يـا بـه شكل ديگر.
مـخـصـوصـا اعتقاد آنها به پرنده اى بنام (هامه ) معروف است ، در داستانهاى عرب آمده است كه در ميان عرب كسانى بودند كه اعتقاد داشتند روح انسان پرنده اى است كه در جسم او منبسط شده ، هنگامى كه انسان از دنيا مى رود يا كشته مى شود از جسم او بيرون مى آيد و اطـراف جـسد او به صورت وحشتناكى طواف كرده و در كنار قبر او ناله مى كند، و معتقد بـودنـد كـه ايـن پـرنـده در آغـاز كـوچـك اسـت سـپس بزرگ مى شود تا به اندازه جغد مى گردد، و او دائما در وحشت به سر مى برد و جايگاهش خانه هاى خالى ، ويرانه ها، قبرها و جايگاه كشتگان است !.
و نـيـز آنـها معتقد بودند كه اگر كسى مقتول شده باشد (هامه ) بر قبر او فرياد مى زند: (اسقونى فانى صدية )!: (سيرابم كنيد كه سخت تشنه ام )!.
اسـلام قـلم بـطـلان بـر تـمـام ايـن عـقائد خرافى كشيد، و لذا در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: لا هامة : (هامه دروغ است ).
به هر حال آنها گر چه عقيده به معاد و بازگشت انسان به زندگى بعد از مرگ نداشتند ولى بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه يـكـنـوع تـنـاسـخ و بـقـاء ارواح قائل بودند.
اما به هر صورت معاد جسمانى را به گونه اى كه قرآن مى گويد كه خاكهاى انسان دو مـرتـبـه جـمـع آورى شود و به حيات و زندگى جديدى بازگردد و روح و جسم هر دو معاد مـشـتـرك داشـتـه بـاشـند به كلى منكر بودند، نه فقط انكار مى كردند بلكه از آن وحشت داشتند، كه قرآن با بيانات مختلفى آنرا براى آنها توضيح داده و اثبات كرده است .
آيه و ترجمه


اء هم خير اءم قوم تبع و الذين من قبلهم اءهلكنهم إ نهم كانوا مجرمين (37)
و ما خلقنا السموت و الا رض و ما بينهما لعبين (38)
ما خلقنهما إ لا بالحق و لكن اءكثرهم لا يعلمون (39)




ترجمه :

37 - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند؟ ما آنها را هلاك كرديم چرا كه مجرم بودند.
38 - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم .
39 - ما آن دو را فقط به حق آفريديم ، ولى اكثر آنها نمى دانند.
تفسير:
آنها بهترند يا قوم (تبع )؟!
سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى است كـه در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه (تبع ) (جمع آن (تبابعه )) نام داشتند، به خاطر اينكه مردم از آنها (تبعيت ) مى كردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.
بـه هـر حـال (قـوم تبع ) جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده .
در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار
آنـهـا نـسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت (قوم تبع ) آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.
مـى فـرمايد: (آيا آنها بهترند، يا قوم تبع ، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاك كرديم ، چرا كه مجرم بودند) (ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين ).
روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطـلاع داشـتـنـد، و لذا در آيـه شـرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويد بـتـرسـيـد از ايـنـكـه سـرنـوشـتـى هـمـانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما در مسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد.
بـه فـرض كـه شـمـا قـيـامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد؟!.
منظور از (الذين من قبلهم ) اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است .
درباره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد.
سـپـس بـار ديـگـر بـه مـسـاءله مـعـاد بـازمـى گـردد و بـا اسـتـدلال لطـيـفـى اين واقعيت را اثبات كرده ، مى گويد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را در مـيـان ايـن دو اسـت بـيـهـوده و بـى هـدف نيافريديم ) (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ).
آرى ايـن آفـريـنـش عـظـيـم و گـسـترده هدفى داشته است ، اگر به گفته شما مرگ نقطه پـايـان زنـدگـى اسـت ، و بـعـد از چـنـد روز خـواب و خـور و شـهـوت و اميال حيوانى ، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.
بـاور كـردنـى نـيـسـت كـه خـداونـد قـادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زنـدگـى زودگـذر و بـى هـدف و تـواءم با انواع درد و رنج آفريده باشد، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود.
بـنـابـرايـن مـشـاهـده وضـع ايـن جـهـان نـشـان مـى دهـد كـه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى ، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد.
اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است .
در سـوره انـبـيـا آيه 16 در همين زمينه مى گويد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين .
و در سوره واقعه آيه 62 مى گويد و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون (شما نشاه اولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد)؟.
به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش ‍ هستند.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد ايـن سـخـن مـى افزايد: (ما آن دو را جز به حق نيافريديم ) (ما خلقناهما الا بالحق ).
حـق بـودن ايـن دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان ديـگـر مـمـكـن نـيـسـت ، بـعـلاوه حـق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده
مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كه حـسـاب و كـتـاب و پـاداش و كـيـفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد.
خـلاصـه ايـنـكـه (حـق ) در ايـن آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها و قـانـون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند (و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
چـرا كـه انـديـشـه و فـكـر خـود را بـه كـار نـمـى گـيـرنـد، و گـرنـه دلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است .
نكته :
قوم تبع چه كسانى بودند؟
تـنـها در دو مورد از قرآن مجيد واژه (تبع ) آمده است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در (آيـه 14 سـوره ق ) آنـجـا كـه مـى گـويـد: و اصـحـاب الايـكـة و قـوم تـبـع كـل كـذب الرسـل فـحق و عيد: (صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب ، و قوم تبع ، هر كدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى درباره آنها تحقق يافت .
هـمانگونه كه قبلا نيز اشاره شد (تبع ) يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بود مانند (كسرى ) براى سلاطين ايران و (خاقان ) براى شاهان ترك و (فرعون ) براى سلاطين مصر و (قيصر) براى سلاطين روم .
اين تعبير (تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.
ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد، (همانگونه كه فرعون معاصر موسى (عليه السلام ) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص
معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او (اسعد ابو كرب ) بود.
جـمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤ منى بود و تعبير به (قوم تبع ) در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده بلكه از قوم او مذمت شده است .
روايـتـى كـه از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود: لا تسبوا تبعا فانه كان قد اسلم : (به (تبع ) بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان تـبـعـا قال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى ، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجت مـعـه : (شـمـا در ايـنـجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم )!.
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت هـنگامى كه (تبع ) در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود نـزديك (مدينه ) آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود.
(شـامـول ) يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را برشمرد، تبع كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت : بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.
حـتـى در روايـتـى در ذيـل هـمين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه هـمراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد او را يـارى كـنـيـد و فـرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد.
نويسنده (اعلام قرآن ) چنين نقل كرده است كه : تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمن بود كه تا هند لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد.
ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد، و قصد داشت كعبه را ويران كند، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند.
در مـيـان مـلازمـان او جـمـعـى از دانـشـمـنـدان بـودنـد، و رئيـس آنـان حـكـيـمـى بـه نـام (شـامـول ) بود، او گفت ، بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه كعبه است ، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت .
(تـبـع ) از تـصـمـيـم خـود بـازگـشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كه بهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند.
(در تـواريـخ ديـگـر نـيـز داسـتـان پـيـراهـن كـعـبـه نقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است ، اين لشكركشى و مساءله پوشاندن پيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده ، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كه دار التبابعة ناميده مى شود).
ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست ، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان ،اطلاعات
زيـادى در دسـت نـداريـم ، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم ، آنـچـه بـيـشـتـر در كـتـب اسـلامـى اعـم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است .
آيه و ترجمه


إ ن يوم الفصل ميقتهم اءجمعين (40)
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيا و لا هم ينصرون (41)
إ لا من رحم الله إ نه هو العزيز الرحيم (42)




ترجمه :

40 - روز جدائى (حق از باطل ) وعدهگاه همه آنهاست .
41 - روزى كـه هـيـچ دوسـتـى كـمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند.
42 - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده ، و او عزيز و رحيم است .
تفسير:
روز جدائيها! (يوم الفصل )
آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساءله معاد است كه در آنها از طـريـق (حـكـمـت آفـريـنـش ايـن جـهـان ) بـراى وجـود رسـتـاخـيـز استدلال شده بود.
در نـخـسـتـيـن آيـه از ايـن اسـتـدلال چـنـيـن نـتـيـجـه گـيـرى مـى كـنـد كـه : (يـوم الفـصـل و روز جـدائيـهـا وعـده گـاه هـمـه آنـهـاسـت ) (ان يـوم الفصل ميقاتهم اجمعين ).
چـه تـعـبـيـر جـالبـى اسـت از روز رسـتـاخـيـز (يـوم الفـصـل ) روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد، و انسان حتى از
نزديكترين دوستانش جدا مى شود، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است .
سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته مى گويد: در همان روزى كه هيچ كـس بـه فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند! (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ).
آرى آن روز روز فـصـل و جـدائى اسـت ، روزى اسـت كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود، و مولى به هر معنى كه باشد دوست ، سرپرست ، ولى نعمت ، خويشاوند، همسايه ، ياور، و مانند آن ، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.
(مـولى ) از مـاده (ولاء) در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورى كـه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده ، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند.
نـه تـنـهـا دوسـتـان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب ، و چاره جوئيها به بن بست ، و تيرها به سنگ مى خـورد چـنانكه در آيه 46 طور مى خوانيم : يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون : (آن روز روزى اسـت كـه چـاره جـوئيـهـاى آنـان مـشـكـلى را حل نمى كند و يارى نمى شوند).
در اينكه چه تفاوتى در ميان (لا يغنى ) (و لا هم ينصرون ) است ؟ بهترين سخن اين اسـت كـه گـفـتـه شـود: اولى اشـاره بـه ايـن اسـت كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد مـشـكـل ديـگـرى را بـه تـنـهـائى و مـسـتـقـلا در آن روز حـل كـنـد، و دومـى اشـاره بـه ايـن اسـت حـتـى نـمـى تـوانند با همكارى يكديگر مشكلات را حـل نـمـايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند.
تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد: (مگر كسى كه خدا او را مـورد رحـمـت قـرار داده اسـت ، چـرا كه خداوند توانا و رحيم است ) (الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم ).
بـدون شـك ايـن رحـمـت الهـى بـيـحـسـاب نـيـسـت و تـنـهـا شامل مؤ منانى مى شود كه داراى عمل صالحند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مـى زنـنـد، از دريـاى كـرمـش بـهـره مـنـد، و از چـشمه رحمتش سيراب ، و از شفاعت اوليايش برخوردار مى گردند.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساءله شـفـاعـت مـنـافـات نـدارد، زيـرا شـفـاعـت نـيـز جـز بـه اذن پـروردگـار و فـرمـان او حاصل نمى شود.
جـالب ايـنـكـه تـوصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است ، و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد.
در بـعـضـى از روايـات اهـل بـيـت (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه مـنـظور از جمله (الا من رحم الله ) وصى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان (عليه السلام ) و پيروان مكتب او هستند.
ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است .
آيه و ترجمه


إ ن شجرت الزقوم (43)
طعام الا ثيم (44)
كالمهل يغلى فى البطون (45)
كغلى الحميم (46)
خذوه فاعتلوه إ لى سواء الجحيم (47)
ثم صبوا فوق راءسه من عذاب الحميم (48)
ذق إ نك اءنت العزيز الكريم (49)
إ ن هذا ما كنتم به تمترون (50)




ترجمه :

43 - درخت زقوم .
44 - غذاى گنهكاران است .
45 - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد.
46 - جوششى همچون آب سوزان .
47 - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد.
48 - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد!
49 - (به او گفته مى شود) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى !
50 - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد.
تفسير:
درخت زقوم !.
در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قـبـل را در مـورد (يـوم الفـصـل ) و روز رسـتـاخـيـز تكميل مى كند.
مى فرمايد: (درخت زقوم ...) (ان شجرة الزقوم ).
(غذاى گناهكاران است )! (طعام الاثيم ).
اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند.
(زقوم ) به طورى كه در تفسير آيه 62 سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسران و اهـل لغـت نـام گـيـاهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و در سـرزمـيـن (تـهامه ) از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.
بـعـضـى مـعـتقدند كه در اصل به معنى (بلعيدن ) و بعضى مى گويند به معنى (هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است ).
در حـديـثـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن واژه در قـرآن نـازل شـد كـفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى (زقوم ) را مى دانيد؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت : (زقوم ) در لغت ما به
مـعـنـى (كـره و خـرمـا) اسـت (شـايـد مـنـظـور او نـيـز اسـتـهـزا بـود) وقـتـى ابـو جهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! (مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم )! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند.
ضـمـنـا بايد توجه داشت كه (شجره ) در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى (درخت ) و گاه به معنى مطلق (گياه ) مى آيد.
(اثـيـم ) از مـاده (اثـم ) بـه مـعـنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـمـانـنـد فـلز گـداخـتـه در شـكـم گـنـهـكـاران مـى جـوشـد)! (كالمهل يغلى فى البطون ).
(جوششى همچون آب سوزان ) (كغلى الحميم ).
(مـهـل ) بـه گـفـتـه بـسـيارى از مفسران و ارباب لغت ، فلز مذاب و گداخته است و به گـفـتـه بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى (تفاله و دردى ته نشين شده روغن ) اسـت كـه چـيـزى اسـت بـسـيـار نـامـطـلوب ولى مـعـنـى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
(حـمـيـم ) بـه مـعـنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود، و در اينجا منظور همان معنى اول است .
بـه هـر حـال هـنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده ، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.
سپس مى فرمايد: به ماءموران دوزخ خطاب مى شود: (اين كافر پر گناه را
بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد)! (خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ).
(فـاعتلوه ) از ماده (عتل ) (به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن اسـت ، كـارى كـه مـاءمـوران بـا مـجـرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند انجام مى دهند.
(سـواء) بـه مـعـنـى وسـط اسـت ، چـرا كـه فاصله آن نسبت به اطراف ، مساوى است ، و بـردن ايـنـگـونـه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت ، طبعا شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند.
باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: (سپس به ماءموران دوزخ دسـتـور داده مـى شـود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد) (ثم صبوا فوق راءسه من عذاب الحميم ).
بـه ايـن تـرتـيـب هـم از درون مـى سـوزنـد و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.
نظير همين معنى در آيه 19 سوره حج آمده است : (يصب من فوق رؤ سهم الحميم ).
و بـعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: به ايـن مـجـرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: (بچش ، تو همان كسى هستى كه به گمان خود از همه قدرتمندتر و محترمتر بودى ) (ذق انك انت العزيز الكريم ).
تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى ، و بر آنها ظلم و ستم
روا مـيـداشـتـى ، بـراى خـود قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و احـتـرامـى فـوق العـاده قائل بودى .
آرى ايـن تـو بـودى كـه بـا آنـهـمـه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى ، اكنون بچش نتيجه اعـمـالتـرا كـه در بـرابر چشمان تو مجسم شده است ، و همانگونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.
در حـديـثـى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزى دست ابو جـهـل را گـرفـت و فـرمـود: (اولى لك فـاولى ): (مـنـتـظـر بـاش ابـو جهل ! منتظر باش )!
ابـو جـهـل نـاراحـت شـد و دست خود را كشيد و گفت : باى شى ء تهددنى ؟ ما تستطيع انت و صـاحـبـك ان تفعلا بى شيئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه !: مرا به چه چيز تهديد مى كنى ؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكه من از همه نيرومندتر و گرامى ترم )
آيـه فـوق نـاظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند، به او مى گويند بچش ! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه !.
و در آخـريـن آيـه مورد بحث مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: (اين همان چيزى است كه پيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد) (ان هذا ما كنتم به تمترون ).
چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد، مـگـر بـه شـمـا نـگـفـتـيـم : رسـتـاخيز را در عالم گياهان بنگريد (و كذلك الخروج ): رستاخيز شما نيز همين گونه است ؟!
مـگـر نـگفتيم : همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همين سادگى است ؟! (و كذلك النشور (فاطر - 9).
مگر نگفتيم : مساءله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است ؟!
(و ذلك على الله يسير( (تغابن - 7).
مـگـر نـگـفـتـيـم : آيـا آفـريـنش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟ (افعيينا بالخلق الاول ) (سوره ق آيه 15).
خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.
نكته :
كيفرهاى جسمانى و روحانى
مـى دانـيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى ، و طبيعى است كه مـجـازاتـهـا و پـاداشـهـا نـيـز بـايـد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و روايات اسـلامـى بـه هر دو قسمت اشاره شده است ، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديده مى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست .
نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است .
در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود: در يكجا مى فرمايد: و رضوان من الله اكبر: (خشنودى و رضايتمندى خداوند از
همه اين پاداشها برتر است ) (توبه - 72).
در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: سـلام قولا من رب رحيم : (براى آنها سلام و تهنيت است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان ) (يس - 85).
و بـالاخـره در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: و نـزعـنـا مـا فـى صـدورهـم مـن غل اخوانا على سرر متقابلين : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم ، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند (حجر - 47).
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه لذات مـعـنـوى آن هـم در آن عـالم وسـيـع و گـسـتـرده غـالبـا قابل توصيف نيست ، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم .
آيه و ترجمه


إ ن المتقين فى مقام اءمين (51)
فى جنت و عيون (52)
يلبسون من سندس و إ ستبرق متقبلين (53)
كذلك و زوجنهم بحور عين (54)
يدعون فيها بكل فكهة ءامنين (55)
لا يذوقون فيها الموت إ لا الموتة الا ولى و وقئهم عذاب الجحيم (56)
فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم (57)




ترجمه :

51 - پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند.
52 - در ميان باغها و چشمه ها.
53 - آنـهـا لبـاسـهـائى از حـريـر نـازك و ضـخـيـم مـى پـوشـنـد، و در مقابل يكديگر مى نشينند.
54 - اينچنينند بهشتيان ، و آنها را با حور العين تزويج مى كنيم .
55 - آنـهـا هـر نـوع مـيوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، و در نهايت امنيت به سر مى برند.
56 - هرگز مرگى جز همان مرگ اول (كه در دنيا چشيده اند) نخواهند چشيد و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مى كند.
57 - اين فضل و بخششى است از سوى پروردگارت ، و اين پيروزى بزرگى است .
تفسير:
پرهيزگاران و انواع نعمتهاى بهشتى
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه كـيـفـرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود در اين آيات مواهب و پاداشهاى بهشتيان را مى شمرد تا از قرينه مقابله اهميت هر يك از اين دو آشكارتر گردد.
اين پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده :
نخست اينكه : (پرهيزگاران در جايگاه امن و امانى هستند) (ان المتقين فى مقام امين ).
بـنـابـرايـن هـيـچـگـونـه نـاراحـتـى و نـاامـنـى بـه آنـهـا نـمـى رسـد، و در امـنـيـت كامل از آفات و بلاها، از غم و اندوهها، از شياطين و طاغوتها به سر مى برند.
سـپـس به ذكر نعمت دوم پرداخته ، مى گويد: (آنها در ميان باغها و چشمه ها به سر مى برند، و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده ) (فى جنات و عيون ).
تـعـبـير به (جنات ) (باغهاى پر درخت ) ممكن است اشاره به تعدد باغهائى باشد كه هـر يـك از بـهـشـتـيـان در اخـتـيـار دارنـد، و يا اشاره به مقامهاى مختلف آنان باشد چرا كه باغهاى بهشت نيز همه يكسان نيست و به تفاوت درجات بهشتيان متفاوت است .
در مـرحـله سـوم بـه لبـاسـهاى زيباى آنها اشاره كرده مى افزايد: (آنها لباسهائى از حـريـر لطـيـف و نـازك و ضخيم مى پوشند، و در برابر يكديگر بر تختها جاى دارند) (يلبسون من سندس و استبرق متقابلين ).
(سندس ) به پارچه هاى ابريشمين نازك و لطيف مى گويند، و بعضى قيد زربافت را نيز به آن افزوده اند.
(اسـتـبـرق ) بـه مـعـنـى پـارچـه هـاى ابـريـشـمـى ضـخـيـم اسـت ، و جـمـعـى از اهـل لغـت و مـفـسـران آن را مـعـرب كلمه فارسى (استبر يا ستبر) (به معنى ضخيم ) مى دانـنـد، ايـن احـتمال نيز هست كه ريشه آن عربى باشد و از (برق ) (به معنى تلالؤ ) گرفته شده است ، به خاطر درخشندگى خاصى كه اين گونه پارچه ها دارد.
البـتـه در بـهشت گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيله پوشيدن لباس دفع شـود، بلكه اينها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است ، و همانگونه كه قبلا گفته ايم الفاظ و كلمات ما كه براى رفع حاجت در زندگى روزمره دنيا وضع شده قـادر نـيـسـت مسائل آن جهان بزرگ و كامل را توصيف كند، بلكه تنها مى تواند اشاراتى به آن باشد.
بعضى نيز تفاوت اين لباسها را اشاره به تفاوت مقام قرب بهشتيان دانسته اند.
ضـمـنـا متقابل بودن بهشتيان با يكديگر و حذف هر گونه تفاوت و برترى - جوئى در مـيـان آنـها اشاره اى است به روح انس و اخوتى كه بر جلسات آنها حاكم است ، جلساتى كه جز صفا و روحانيت و معنويت در فضاى آن چيزى وجود ندارد.
در مـرحـله چـهـارم نـوبـت به همسران آنها مى رسد مى گويد: (آرى اينچنينند بهشتيان ، و حور العين را به همسرى آنها درمى آوريم ) (كذلك و زوجناهم بحور عين ).
(حور) جمع (حوراء) و (احور) به كسى مى گويند كه سياهى چشم او كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است !.
(عين ) (بر وزن چين ) جمع (اعين ) و (عيناء) به معنى درشت چشم است .
از آنجا كه زيبائى انسان بيش از همه در چشمان او است ، در اينجا چشمان زيباى حور العين را تـوصـيـف مـى كـنـد، و البـتـه در آيـات ديـگر قرآن زيبائيهاى ديگر آنها نيز به طرز زيبائى مطرح شده است .
سـپـس بـه ذكـر پـنـجـمـيـن نـعـمـت بهشتيان پرداخته مى افزايد: (آنها هر نوع ميوه اى را بـخـواهـنـد تـقـاضا مى كنند در اختيارشان قرار مى گيرد و در نهايت امنيت هستند) (يدعون فيها بكل فاكهة آمنين ).
حـتى مشكلاتى كه در بهره گيرى از ميوه هاى دنيا وجود دارد براى آنها وجود نخواهد داشت ، مـيـوه ها همگى نزديك و در دسترسند، بنابراين زحمت و رنج چيدن ميوه از درختان بلند در آنجا نيست : قطوفها دانية (حاقه - 23).
انـتـخـاب هـر گـونـه مـيوهاى را بخواهند به دست آنهاست : و فاكهة مما يتخيرون (واقعه - 20).
بـيـماريها و ناراحتيهائى كه گاه بر اثر خوردن ميوه ها در اين دنيا پيدا مى شود در آنجا وجود ندارد، و نيز بيمى از فساد و كمبود و فناى آنها نيست ، و از هر نظر فكر آنها راحت و در امنيتند.
بـه هـر حـال اگـر غـذاى دوزخـيـان (زقـوم ) اسـت و در درون آنان همچون آب جوشان مى جوشد، طعام بهشتيان ميوه هاى لذتبخش و خالى از هر گونه ناراحتى است .
جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمين موهبت الهى بر متقين است ، چرا
كـه آنـچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند بيم فراق است ، لذا مى فرمايد: (آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول كه در دنيا چشيدند نخواهند چشيد)! (لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى ).
جـالب ايـنـكه قرآن مساءله جاودانه بودن نعمتهاى بهشت را با تعبيرات مختلف بيان كرده است ، گاه مى گويد: خالدين فيها (جاودانه در باغهاى بهشت خواهند ماند).
و گاه مى گويد: عطاءا غير مجذوذ (اين عطائى است قطع نشدنى ) (هود - 108).
در ايـنـكـه چـرا تـعـبـيـر بـه مـرگ نخستين (الموتة الاولى ) شده است مطالبى است كه در (نكات ) خواهد آمد.
سـرانـجـام هـفـتـمـين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند: (و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ كرده است 9 (و وقاهم عذاب الجحيم ).
كـمـال ايـن نـعـمـتـهـا در ايـن اسـت كـه احـتـمـال عـذاب و فـكـر مـجـازات بهشتيان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى كند.
اشـاره به اينكه اگر پرهيزگاران لغزشهائى هم داشته اند خدا به لطف و كرمش آنها را بـخـشـيـده ، و بـه آنـهـا اطـمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند، و به تـعـبـيـر ديـگـر غـيـر از مـعـصـومـيـن خـواه نـاخـواه لغـزشـى دارنـد و تـا مـشـمـول عـفـو الهـى نـشـونـد از آن بـيـمـنـاكـنـد ايـن آيـه بـه آنـهـا از ايـن نـظـر امـنـيـت كامل مى بخشد.
در ايـنـجـا سؤ الى مطرح است و آن اينكه بعضى از مؤ منان مدت زمانى به خاطر گناهشان در دوزخ مى مانند تا پاك شوند و سپس ‍ به بهشت مى آيند، آيا آيه
فوق شامل حال آنها نمى شود؟
در پاسخ مى توان گفت : آيه از پرهيزگاران بلند پايه اى سخن مى گويد كه از همان ابتدا قدم در بهشت مى نهند، و اما از گروه ديگر ساكت است .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه اين دسته نيز بعد از ورود در بهشت ديگر بيمى از بازگشت بـه دوزخ نـدارنـد، و در امـن و امـانـنـد، يـعـنـى آيـه فـوق حال آنها را بعد از ورود در بهشت ترسيم مى كند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث اشـاره بـه تـمـام ايـن نعمتهاى هفتگانه كرده ، به صورت يك جمعبندى مى گويد: (همه اينها به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و اين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه شامل حال پرهيزگاران مى شود) (فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم ).
درسـت اسـت كـه پـرهـيـزگـاران حـسـنـات بسيارى در دنيا انجام داده اند، ولى مسلما پاداش عـادلانـه آن اعـمـال نـاچـيـز ايـنـهـمـه نـعـمـت بـى پـايـان و جـاودانـى نـيـسـت ايـن فـضـل خـدا اسـت كـه ايـنـهـمـه پـاداش را در اخـتـيـار آنـهـا گـذارده .از ايـن گذشته ، اگر فـضـل الهـى در دنـيا شامل حال آنها نبود هرگز نمى توانستند آن حسنات را بجا آورند، او بـه آنـهـا عـقل و دانش داد، او پيامبران الهى و كتب آسمانى را فرستاد، و او توفيق هدايت و عمل را شامل حالشان كرد.
آرى بـهـره گـيـرى از ايـن تـوفـيـقات بزرگ و رسيدن به آن همه پاداش ‍ در پرتو اين تـوفـيـقـات ، فـوز عـظـيـم و پـيـروزى بـزرگـى اسـت كـه جـز در سـايـه لطـف او حاصل نمى شود.
نكته :
مـرگ نـخـستين چيست ؟ - در آيات فوق خوانديم كه بهشتيان هيچ مرگى جز مرگ نخستين را نمى چشند، در اينجا سه سؤ ال مطرح است .
نـخـسـت ايـنـكـه مـنـظـور از مـرگ اول چـيـسـت ؟ اگـر مرگى است كه پايان زندگى دنيا را تـشـكـيـل مـى دهـد چـرا مـى گـويـد: بـهـشـتـيـان جـز مـرگ اول را نـمـى چـشـنـد، در حـالى كـه آن را قـبـلا چـشـيـده انـد (و بـايـد بـه صـورت فعل ماضى گفته شود نه مضارع ).
در پاسخ اين سؤ ال بعضى (الا) را در الا الموتة الاولى به معنى بعد گرفته اند و گفته اند معنى آيه اين مى شود كه بعد از مرگ نخستين مرگ ديگرى را نخواهند چشيد.
بـعـضـى در ايـنجا تقديرى قائل شده اند و گفته اند تقدير چنين است : الا الموتة الاولى التـى ذاقـوهـا: (مـگـر مـرگ نـخـسـتـيـن كـه آن را از قبل چشيده اند).
سؤ ال ديگر اينكه چرا تنها سخن از مرگ نخستين به ميان آمده در حالى كه مى دانيم انسان دو مرگ را مى چشد، مرگى در پايان زندگى دنيا، و مرگى بعد از حيات برزخى .
در پاسخ اين سؤ ال جوابهائى گفته اند كه هيچيك قابل قبول نيست ، و نياز به ذكر آن نمى بينيم ، بهتر اين اسـت كـه گـفـتـه شـود حـيـات و مرگ برزخى هيچ شباهتى به حيات و مرگ معمولى ندارد، بلكه به مقتضاى معاد جسمانى حيات قيامت از جهاتى شبيه حيات دنيا است ، منتها در سطحى بـسـيـار بـالاتـر و والاتر، و لذا به بهشتيان گفته مى شود جز مرگ نخستين كه در دنيا داشتيد ديگر مرگى در
كـار نخواهد بود، و چون حيات و مرگ برزخى مطلقا با آن شباهتى ندارد سخنى از آن به ميان نيامده است .
سـومـيـن سؤ ال اينكه نبودن مرگ در قيامت منحصر به بهشتيان نيست ، دوزخيان نيز مرگى ندارند، پس چرا در آيه روى بهشتيان تكيه شده است ؟
مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) جواب جالبى دارد، مى گويد: اين به خاطر آن است كـه بشارتى براى بهشتيان باشد كه حيات جاويدان گوارائى دارند، اما براى دوزخيان كـه هـر لحـظـه از حياتشان براى آنها مرگى است و گوئى پيوسته مى ميرند و زنده مى شوند اين سخن مفهومى ندارد.
بـه هـر حـال تعبير به (لا يذوقون ) (نمى چشند) در اينجا اشاره به اين است كه حتى كمترين آثارى از آثار مرگ نيز براى بهشتيان پيدا نمى شود.
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امـام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : خداوند روز قيامت به بـعـضـى از بـهـشتيان مى گويد: و عزتى و جلالى ، و علوى و ارتفاع مكانى ، لانحلن له اليوم خمسة اشياء ... الا انهم شباب لا يهرمون ، و اصحاء لا يسقمون ، و اغنياء لا يفتقرون ، و فرحون لا يحزنون ، و احياء لا يموتون ، ثم تلى هذه الاية : لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى :
به عزت و جلالم سوگند، و به علو و بلندى مقامم قسم ، من پنج چيز را به او مى بخشم ... آنـهـا هـمـيـشه جوانند و پير نمى شوند، تندرستند و بيمار نمى گردند، توانگرند و فـقـير نخواهند شد، خوشحالند و اندوهى به آنها راه نمى يابد، و هميشه زنده اند و نمى ميرند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى .
آيه و ترجمه


فإ نما يسرنه بلسانك لعلهم يتذكرون (58)
فارتقب إ نهم مرتقبون (59)




ترجمه :

58 - ما آن (قرآن ) را بر زبان تو آسان ساختيم تا متذكر شوند.
59 - (امـا اگـر پـذيـرا نـشدند) منتظر باش آنها نيز منتظرند (تو منتظر پيروزى الهى و آنها منتظر عذاب و شكست باشند).
تفسير:
منتظرش باش كه آنها نيز منتظرند!
گـفـتـيـم : (سـوره دخان ) با بيان عظمت و عمق آيات قرآن شروع شده است ، و با آيات فـوق كـه آن هم بيانگر تاءثير عميق آيات قرآن است پايان مى گيرد، تا آغاز سوره با انـجـامـش هـمـاهـنـگ بـاشد، و آنچه در ميان اين آغاز و انجام بيان شده نيز تاءكيدى است بر مواعظ و اندرزهاى قرآن .
مـى فـرمـايد: (ما اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا آنها متذكر شوند) (فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون ).
بـا اينكه محتوايش فوق العاده عميق و ابعادش بسيار گسترده است ، ساده ، روان ، همه كس فـهـم ، و قـابـل اسـتـفـاده بـراى همه قشرهاست ، مثالهايش زيبا، تشبيهاتش طبيعى و رسا، داسـتـانهاى واقعى و آموزنده ، دلائلش روشن و محكم ، بيانش ساده و فشرده و پر محتوا، و در عـيـن حـال شـيـريـن و جـذاب ، تـا در اعماق قلوب انسانها نفوذ كند، بيخبران را آگاه ، و دلهاى آماده را متذكر سازد.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين آيه ذكر كرده اند كه مطابق آن منظور اين است : تو با اينكه درس نخوانده اى به سهولت و راحتى مى توانى اين
آيات پر محتوا را كه بيانگر وحى و اعجاز الهى است قرائت كنى .
ولى تـفـسـيـر اول مـناسبتر به نظر مى رسد، و در واقع اين آيه شبيه آيه اى است كه در سـوره قـمـر چـنـد بـار تـكـرار شـده اسـت : و لقـد يـسـرنـا القـرآن للذكـر فهل من مدكر: (ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود)؟.
ولى از آنـجـا كـه با همه اين اوصاف باز گروهى در برابر كلام حق تسليم نمى شوند در آخـريـن آيـه آنـهـا را مـورد تهديد قرار داده ، مى گويد: (اگر با اينهمه آنها پذيرا نشوند تو منتظر باش ، آنها نيز منتظرند)! (فارتقب انهم مرتقبون ).
تو منتظر وعده هاى الهى در زمينه پيروزى بر كفار باش ، و آنها منتظر شكست باشند. تو مـنتظر مجازات دردناك الهى درباره اين قوم لجوج و ستمگر باش ، آنها نيز در پندار خود انـتظار شكست و ناكامى تو را مى كشند، تا معلوم شود كداميك از اين دو انتظار صحيح است ؟
بنابراين هرگز نبايد از اين آيه چنين نتيجه گيرى كرد كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد به كلى دست از تبليغ آنها بكشد، و تلاشها و كوششهايش را متوقف سازد، و تنها بـه انـتـظـار قـناعت كند، بلكه اين يكنوع تهديد است كه براى بيدار ساختن افراد لجوج به كار مى رود
نكته ها:
1 - (ارتـقـب ) در اصـل از (رقبة ) (بر وزن طلبه ) به معنى (گردن ) گرفته شـده اسـت ، و از آنجا كه افرادى كه منتظر چيزى هستند پيوسته گردن مى كشند به معنى انتظار و مراقبت از چيزى آمده است .
2 - آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه قرآن مجيد تعلق به قشر و گروه
خاصى ندارد، بلكه براى فهم و تذكر و پندگيرى عموم است ، بنابراين آنها كه قرآن را در پـيـچ و خـم مـفـاهـيـم مـبـهـم و مسائل نامفهومى قرار مى دهند كه درك آن تعلق به قشر خاصى دارد و حتى آن قشر هم چيزى از آن نمى فهمند در حقيقت از روح قرآن غافلند.
قرآن بايد در زندگى همه مردم حضور داشته باشد، در شهر و روستا، در خلوت و جمع ، در دبـسـتـان و دانـشـگـاه ، در مـسـجـد و مـيـدان جـنـگ ، و در هـمـه جـا، چرا كه (خداوند آن را سهل و ساده و روان ساخته تا همگان متذكر شوند).
و نيز اين آيه قلم بطلان بر افكار كسانى كه قرآن را در طرز تلاوت و پيچ و خم قواعد تـجـويـد خـلاصـه كـرده ، و تـنـهـا هـمـتـشـان اداى الفـاظ آن از مخارج و رعايت آداب وقف و وصـل اسـت مـى كـشـد، و مـى گـويـد هـمـه ايـنـهـا بـراى تـذكـر اسـت تـذكـرى كـه عـامـل حـركت و سازندگى در عمل بشود، رعايت ظواهر الفاظ در جاى خود صحيح ولى هدف نهائى معانى است نه الفاظ.
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : لو لا تيسيره لما قدر احد من خلقه ان يـتـلفـظ بـحـرف مـن القـرآن ، و انـى لهـم ذلك و هـو كـلام مـن لم يـزل و لا يـزال !: (اگـر خـداونـد قـرآن را آسـان بـر زبـانها نساخته بود كسى قدرت نداشت تلفظ به حرفى از حروف آن كند، و چگونه مى توانستند در حالى كه قرآن سخن خـداونـد ازلى و ابـدى اسـت )؟ (و چـنـيـن كـلامى آنقدر ابهت و عظمت دارد كه تلفظ به آن براى بندگان بدون لطف الهى ممكن نيست ).
پـروردگـارا! مـا را از كسانى قرار ده كه از قرآن اين كلام بزرگ و بى نظيرت پند مى گيرند، و زندگى خود را در تمام ابعاد با آن هماهنگ مى سازند.
خداوندا! از آن امنيت كه به پرهيزگاران عنايت مى كنى و قلب و جان
آنها را در برابر طوفان حوادث آرامش مى بخشى به ما مرحمت فرما.
بـارالهـا! مـواهـبـت بـى شـمـار، و رحـمـتـت بـى حـسـاب ، و مـجـازاتـت دردنـاك اسـت ، اعـمال ما چيزى نيست كه ما را مشمول لطفت و بر كنار از كيفرت سازد، ما را با همان فضلى كه به متقين وعده داده اى مشمول عناياتت قرار ده ، وگرنه هرگز به آغوش بهشت جاودانت راه نخواهيم يافت .
پايان سوره دخان