گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
سوره جاثيه


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده ، و داراى 37 آيه است
محتواى سوره جاثيه
اين سوره كه ششمين سوره از سوره هاى (حواميم ) است از سوره هاى مكى است ، و زمانى نـازل شـد كـه درگـيـرى شديدى ميان (مسلمانان ) و (مشركان ) بر فضاى اجتماعى مـكه حاكم بود، و به همين دليل بيشتر روى مسائل مربوط به توحيد، و مبارزه با شرك ، و تـهـديـد ظـالمـان بـه دادگـاه قـيـامـت ، و تـوجـه بـه مـسـاءله ثـبـت اعـمـال ، و هـمچنين توجه به سرنوشت اقوام سركش پيشين مى پردازد، و مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش ‍ خلاصه كرد:
1 - عظمت قرآن مجيد و اهميت آن .
2 - بيان گوشه اى از دلائل توحيد در برابر مشركان .
3 - ذكر پاره اى از ادعاهاى طبيعى مسلكان و پاسخ قاطع به آن .
4 - اشـاره كـوتـاهـى بـه سـرنـوشـت بـعـضـى از اقـوام پـيـشـيـن هـمـچـون بـنـى اسرائيل به عنوان گواهى بر مباحث اين سوره .
5 - تـهـديـد شـديد نسبت به گمراهانى كه اصرار و پافشارى بر عقائد انحرافى خود دارند.
6 - دعوت به عفو و گذشت در عين قاطعيت و عدم انحراف از مسير حق .
7 - اشـارات گـويـائى بـه حـوادث تـكـانـدهـنـده قـيـامـت ، مـخـصـوصـا نـامـه اعمال كه تمامى كارهاى انسان را بى كم و كاست در بر مى گيرد.
ايـن سـوره بـا اوصاف و نامهاى بزرگ خداوند همچون عزيز و حكيم آغاز مى شود و با آن نـيـز خـتم مى گردد، نام اين سوره جاثيه است به تناسب آيه 28 اين سوره (جاثيه يعنى كسى كه به زانو در آمده ) و اشاره به وضع بسيارى
از مردم در صحنه قيامت در دادگاه عدل الهى است .
مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) نـام ديـگـرى نـيـز بـراى ايـن سـوره نقل كرده كه چندان مشهور نيست و آن (شريعت ) است به تناسب آيه 18 اين سوره .
فضيلت تلاوت سوره جاثيه
در حـديـثـى از پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قراء حاميم الجاثية سـتـر الله عـورتـه و سـكـن روعـتـه عند الحساب : (كسى كه سوره جاثيه را بخواند (و البته در آن انديشه كند و در زندگى خود به كار بندد) خداوند عيوب او را روز قيامت مى پوشاند، و ترس و وحشت او را به آرامش مبدل مى سازد).
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) مى خوانيم : من قراء سورة الجاثية كان ثـوابـها ان لايرى النار ابدا، و لايسمع زفير جهنم و لاشهيقها، و هو مع محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ): (هـر كـس سـوره جـاثـيـه را (بـا فـكـر و انـديـشـه اى كـه مـقـدمـه عـمـل بـاشد) تلاوت كند ثوابش اين است كه هرگز آتش دوزخ را نبيند و صداى ناله جهنم را نمى شنود و همنشين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواهد بود).
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم (2)
إ ن فى السموات و الا رض لايات للمؤ منين (3)
و فى خلقكم و ما يبث من دابة ءايات لقوم يوقنون (4)
و اختلاف اليل و النهار و ما اءنزل الله من السماء من رزق فاءحيا به الا رض بعد موتها و تصريف الرياح ايات لقوم يعقلون (5)
تلك ايات الله نتلوها عليك بالحق فباى حديث بعد الله و ءاياته يؤ منون (6)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است .
3 - بـدون شـك در آسـمـانـهـا و زمـيـن نـشـانـه هـاى فـراوانـى اسـت بـراى آنـهـا كـه اهل ايمانند.
4 - و هـمـچـنـيـن در آفـريـنش شما، و جنبندگانى كه در سراسر زمين منتشر ساخته ، نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقينند.
5 - و نـيـز در آمـد و شـد شـب و روز و رزقـى كـه خـداونـد از آسـمـان نـازل كـرده ، و بـه وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده ، و همچنين در وزش بادها نشانه هاى روشنى است براى جمعيتى كه اهل تفكرند.
6 - ايـنـهـا آيـات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم ، اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند؟!.
تفسير:
همه جا نشانه هاى او است
گفتيم اين سوره ششمين سوره اى است كه با حروف مقطعه (حم ) آغاز شده ، و با سوره بـعـد يـعـنـى سـوره (احـقـاف ) مـجـمـوعـا سـوره هـاى هـفـتـگـانـه حـوامـيـم را تشكيل مى دهد.
در مـورد تـفـسـيـر حـروف مـقـطـعـه كـرارا در آغـاز سـوره هـاى (بـقـره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) و همچنين سوره هاى حم بحث كرده ايم .
مـفـسـر معروف طبرسى در آغاز اين سوره مى افزايد: بهترين سخن اين است كه گفته شود (حـم ) نـام ايـن سـوره اسـت ، سـپـس از بـعـضـى از مـفـسـران نـقـل مـى كـنـد (نـامـگـذارى ايـن سـوره بـه حم براى اشاره به اين است كه اين قرآن كه سراپا اعجاز است از حروف الفبا تشكيل شده ).
آرى اين كتابى كه نور است و هدايت است و راهنما و راهگشا و معجزه
جاويدان پيامبر اسلام است از تركيب همين حروف ساده به وجود آمده ، و اين نهايت عظمت است كه چنان امر مهمى از چنين وسيله ساده اى تشكيل گردد.
و شايد به همين دليل بلافاصله از عظمت قرآن ياد كرده ، مى گويد (اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است ) (تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ).
(عزيز) به معنى قدرتمند و شكست ناپذير، و (حكيم ) به معنى كسى كه از اسرار همه چيز آگاه است و تمام افعالش روى حساب و حكمت مى باشد.
روشـن اسـت كـه بـراى نـازل كردن اينچنين كتاب ، حكمتى بى پايان ، و قدرتى نامحدود لازم است ، كه جز در خداوند متعال وجود ندارد.
جـالب ايـنـكه اين آيه به همين صورت در آغاز چهار سوره قرآن آمده است كه سه سوره از سوره هاى حواميم (مؤ من ، جاثيه و احقاف ) و يك سوره از غير حواميم (سوره زمر) است ، اين تـكـرار و تـاءكـيـد بـه ايـن مـنـظـور است كه توجه همگان را به عمق اسرار قرآن و عظمت مـحـتواى آن جلب كند، تا هيچ تعبيرى را در آن ساده نينگارند، و هيچ كلمه اى را بى حساب فكر نكنند، و به هيچ حدى از فهم و درك آن قانع نشوند.
ايـن نـكـتـه نـيز قابل توجه است كه گاهى توصيف به (عزيز) براى خود قرآن ذكر شـده ، مـانـنـد و انـه لكـتـاب عـزيـز: (قـرآن كتابى است قدرتمند و شكست - ناپذير) (فصلت 41) دست بيهوده گويان به دامنش دراز نمى شود و گذشت زمان از ارزش آن نمى كاهد، و حقايق آن به كهنه گى نمى گرايد تحريف گران را
رسوا مى كند و در مسير زمان همواره پيش مى تازد.
و گاه براى نازل كننده قرآن مانند آيه مورد بحث ، و هر دو صحيح است .
سـپـس بـه بـيـان آيـات و نـشـانه هاى عظمت خدا در آفاق و انفس ‍ پرداخته ، مى گويد: در آسـمـانـهـا و زمـيـن نـشـانـه هـاى فـراوانـى اسـت بـراى آنـهـا كـه اهل ايمانند و طالب حقند (ان فى السموات و الارض لايات للمؤ منين ).
عـظـمـت آسـمـانـهـا از يـكـسـو، و نـظـام شـگـفـت انـگـيـز آنـهـا كـه مـيـليـونـهـا سـال مـى گذرد و برنامه هاى آنها بدون كمترين انحراف و دگرگونى ادامه مى يابد از سوى ديگر، و ساختمان زمين و عجائب آن از سوى سوم هر يك آيتى از آيات خدا است .
زمـيـنـى كـه به گفته بعضى از دانشمندان 14 نوع حركت دارد، و با سرعت سرسام آورى بـه گـرد خـود مـى گردد، و نيز حركتى سريع به گرد خورشيد، و حركت ديگرى همراه خـانـواده مـنـظـومـه شـمـسـى در دل كـهـكـشـان دارد، و بـه مـسـافـرتـى بـى انـتـهـا مـشـغـول اسـت ، بـا اينحال چنان آرام است كه مهد آسايش انسان و همه موجودات زنده است ، و ابدا احساس نمى شود كه حتى به مقدار سر سوزنى حركت مى كند!
نـه چـنـان سـخـت اسـت كه نتوان در آن زراعت كرد و خانه بنا نمود، و نه چنان نرم است كه قابل استقرار و بقا نباشد.
انـواع مـنـابـع و مـعادن و وسائل حيات براى ميلياردها انسان گذشته و امروز و آينده در آن فراهم شده ، و آنقدر زيبائى دارد كه انسان را مسحور و مفتون خود مى سازد كوهها و درياها و جو زمين نيز هر كدام آيتى است اسرارآميز ولى اين نشانه هاى توحيد و عظمت آفريدگار را تـنـها در اختيار مؤ منان يعنى طالبان حق و پويندگان راه الله قرار مى دهد، و كوردلان بى خبر و مغرور از درك آن محرومند.
سـپـس از ايـن آيـات آفـاقى به آيات انفسى پرداخته ، مى گويد: (و در آفرينش شما و جـنـبـنـدگانى كه در سراسر زمين پراكنده ساخته نيز نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقينند) (و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون ).
در حـقيقت همانگونه كه در عبارت معروف و منسوب به امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : (اين انسان جرم صغيرى است كه عالم كبيرى در او خلاصه شده ) و آنچه در عالم كبير وجود دارد نمونه اى از آن در درون جسم و جان او است .
خصلتها و صفاتش معجونى است از خصائل و صفات مجموعه جنبندگان و موجودات زنده ، و تنوع خلقتش عصارهاى است از مجموعه حوادث اين جهان بزرگ .
سـاخـتـمـان يـك سـلول او بـه انـدازه سـاختمان يك شهر عظيم صنعتى اسرارانگيز است ، و آفـريـنـش يك موى او با ويژگيها و خصوصيات مختلفى كه با سرپنجه علم و دانش كشف شده است خود آيتى بزرگ از آيات الهى است .
وجود هزاران كيلومتر رگهاى كوچك و بزرگ و مويرگهاى فوق العاده ظريف در بدن او، و هـزار كـيـلومـتـر رشـتـه هـاى ارتـبـاطـى و سيمهاى مخابراتى سلسله اعصاب ، و چگونگى ارتـبـاط آنـهـا بـا مـركـز فـرمـانـدهـى فـوق العـاده پـيـچـيـده و اسـرارآمـيـز و در عـيـن حـال قـوى و نـيرومند در مغز، و طرز كار هر يك از دستگاههاى داخلى بدن ، و هماهنگى عجيب آنـهـا بـه هـنـگـام بـروز حـوادث نـاگـهـانى ، و دفاع سرسختانه نيروهاى محافظ تن در برابر هجوم عوامل خارجى ، هر يك به تنهائى آيتى است .
و از انـسـان گـذشـتـه صـدهـا هـزار نوع جنبنده از حيوانات ذره بينى گرفته تا حيوانات غـولپـيـكـر، بـا ويـژگـيـهـا و ساختمانهاى كاملا متنوع و رنگارنگ كه گاه براى مطالعه يـكـنوع از آنها بايد جمعى از دانشمندان تمام عمر خود را مصروف كنند، و با اينكه هزاران كتاب درباره اسرار آفرينش آنها نوشته شده هنوز آنچه درباره آنها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم است ، آرى هر يك به نوبه
خود آيتى و نشانه اى از علم و حكمت و قدرت بى پايان مبداء آفرينش است .
ولى چرا گروهى دهها سال در لابلاى اين آيات رفت و آمد دارند، و كمترين آگاهى حتى از يكى از آنها ندارند؟ دليلش همان است كه قرآن مى گويد: (اين آيات مخصوص طالبان ايمان و يقين و صاحبان انديشه و فكر است ) براى آنها كه درهاى قلب خود را گشوده و بـا تـمام وجود تشنه يقين و علم و دانشند، حتى كمترين حركت و كوچكترين موجود را از نظر دور نمى دارند، و ساعتها در آن مى انديشند، و از آن نردبانى مى سازند براى ارتقاء به سوى (الله ) و دفترى براى (معرفت كردگار) و با او به راز و نياز مى پردازند و جام دل را از باده عشقش لبريز مى كنند.
در آيه بعد از (سه موهبت بزرگ ) كه هر يك نقش مهمى در حيات انسان و موجودات زنده ديـگـر دارد، و هـر يـك آيتى از آيات خدا است ، نام مى برد: مساءله (نور) و (آب ) و (هـوا) مـى فـرمـايـد: (در آمـد و شـد شـب و روز، و رزقـى را كـه خـداونـد از آسـمـان نـازل كـرده و بـه وسـيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده ، و همچنين در وزش بادها، نـشـانـه هـائى اسـت بـراى جـمـعـيـتـى كـه تـعـقـل و انـديـشـه مـى كـنـنـد) (و اخـتـلاف الليـل و النـهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح آيات لقوم يعقلون )
مـسـاءله نـظـام نور و ظلمت و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظم خاصى جانشين و خليفه ديـگـرى مـى شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است ، هر گاه روز دائمى بود يا فوق طـولانـى آنـقـدر حـرارت بـالا مـى رفـت كـه تمام موجودات زنده مى سوختند، و هر گاه شب جاويدان بود و يا بسيار طولانى همه از شدت سرما منجمد مى شدند!.
اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه اختلاف به معنى جانشينى
يـكـديـگـر نـبـاشـد بـلكـه اشـاره بـه هـمـان تـفـاوتـى اسـت كـه شـب و روز در فـصـول سـال پـيـدا مـى كـنـنـد و بـر اثـر آن مـحـصـولات مـخـتـلف ، گـيـاهـان و مـيوه ها و نزول برف و باران و بركات ديگر عائد انسانها مى شود.
جـالب ايـنـكـه دانـشـمـنـدان مى گويند با تمام تفاوتى كه مناطق مختلف روى زمين از نظر طول شب و روز دارند اگر مجموع ايام سال را حساب كنيم تمام مناطق دقيقا به اندازه هم از نور آفتاب بهره مى گيرند!.
در مرحله دوم از رزق حياتبخش آسمانى ، يعنى باران ، سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است ، و نه در قدرت احياگريش سخنى ، و همه جا نشانه زندگى و طراوت و زيبائى است .
چـرا چـنـيـن نـبـاشـد در حـالى كـه قـسـمت اصلى بدن انسان و بسيارى از جانداران ديگر و گياهان را همين آب تشكيل مى دهد.
و در مـورد سـوم سـخـن از وزش بادها است بادهائى كه هواى پراكسيژن زنده را جابجا مى كنند، و در اختيار جانداران مى گذارند، هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشتها و جـنـگـلهـا و صـحـراها مى فرستند، و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مى برند، و عجب ايـنـكـه ايـن دو دسـتـه از مـوجـودات زنـده يـعـنـى حـيـوانـات و گـيـاهـان درسـت بر ضد هم عـمل مى كنند، اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن مى دهد، و دومى كربن را مى گيرد و اكـسيژن مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد، و با گذشت زمان ذخيره هواى مفيد زمين نابود نشود.
وزش بـادهـائى كـه عـلاوه بـر ايـن ، تـلقـيحگر گياهان ، و بارور كننده آنها، و افشاننده انواع بذرها در سرزمينهاى مختلف ، و پرورش ‍ دهنده مراتع طبيعى
و جنگلها، و موج آفرين در دل اقيانوسهاست ، موجى كه به دريا حيات و حركت مى بخشد، و آب را از عـفـونت و فساد حفظ مى كند، و نيز همين بادها كشتيها را بر صفحه اقيانوسها به حركت درمى آورد.
جـالب ايـنـكـه در آيـات فوق نخست سخن از آيات آسمان و زمين مى گويد، و در پايان مى فـرمـايـد: در ايـنها نشانه هائى براى (مؤ منان ) است ، سپس از آفرينش موجودات زنده سـخـن بـه مـيـان مـى آورد، و مـى گـويـد: در ايـن آيـاتـى بـراى (اهل يقين ) است ، و بعد از نظام نور و ظلمت و باد و باران بحث مى كند، و مى گويد: در اينها نشانه هائى براى (اهل تعقل ) است .
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان سه مرحله را در مسير معرفة الله مـيـپـيـمـايـد تـا به مقصد رسد، نخست مرتبه (تفكر) سپس مرحله يقين و علم و بعد از آن مرحله ايمان و به اصطلاح عقد قلب است ، و از آنجا كه از نظر شرافت (ايمان ) مرحله اول ، يـقـيـن مـرحـله دوم ، و تـفـكر مرحله سوم است اين ترتيب در آيات ذكر شده ، هر چند از نـظـر وجـود خـارجـى ، تـفـكـر در مرتبه اول ، سپس يقين ، و بعد ايمان است ، و به تعبير ديگر آنها كه اهل ايمانند از مشاهده آيات الهى به اين مرحله عالى صعود مى كنند و آنها كه نيستند لااقل به مرحله يقين و يا حداقل به مرحله تفكر درآيند.
مفسران در اين زمينه وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند كه آنچه گفتيم مناسبتر است .
سپس در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك جمع بندى نسبت به بحثهاى گذشته ، و بيان عـظـمت و اهميت آيات قرآن ، مى فرمايد: (اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم (تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ).
آيا كلمه (تلك ) اشاره به آيات قرآنى است ؟ يا آيات و نشانه هاى خداوند در آفاق و انـفـس كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـده ؟ هـر دو احتمال را داده اند.
ولى ظاهرا به قرينه تعبير به تلاوت منظور آيات قرآنى است ، منتها همين آيات قرآنى بـيـانـگـر نـشـانـه هـاى خـدا در سـراسـر عـالم هـسـتى است و به اين ترتيب هر دو تفسير قابل جمع است (دقت كنيد).
بـه هـر حال (تلاوت ) از ماده (تلو) بر وزن (فكر) يعنى سخنى را پشت سر سخن ديگرى آوردن ، بنابراين تلاوت آيات قرآن همان قرائت آيات پشت سر يكديگر است .
تعبير به (حق ) اشاره به محتواى اين آيات و هم اشاره به حقانيت نبوت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) و وحى الهى است ، و به عبارت ديگر: اين آيات آنچنان گويا و مستدل است كه دليل حقانيت آن و آورنده آن در خودش نهفته است .
بـه راستى اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند به چه چيز ايمان خواهند آورد؟ و لذا در پـايان آيه مى افزايد: (اين گروه كافر به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند)؟! (فباى حديث بعد الله و آياته يؤ منون ).
بـه گفته طبرسى در مجمع البيان حديث اشاره به داستانهاى عبرت انگيز اقوام پيشين و سرگذشت پندآموز آنهاست ، در حالى كه آيات به دلائلى گفته مى شود كه صحيح را از باطل جدا مى سازد و آيات قرآن مجيد از هر دو سخن مى گويد.
آرى بـه راسـتـى قـرآن مـجـيـد آنـچـنـان مـحـتـوائى از نـظـر استدلال و براهين
تـوحـيدى و همچنين از نظر پند و اندرز دارد كه هر دلى كمترين آمادگى در آن باشد، و هر سرى شورى از حق داشته باشد او را به سوى خدا و پاكى و تقوا دعوت مى كند، هرگاه اين آيات بينات در كسى اثر نبخشد هرگز اميدى به هدايت او نيست .
آيه و ترجمه


ويل لكل اءفاك اءثيم (7)
يسمع ايات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها فبشره بعذاب اءليم (8)
و إ ذا علم من اياتنا شيئا اتخذها هزوا اءولئك لهم عذاب مهين (9)
من ورائهم جهنم و لايغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا من دون الله اءولياء و لهم عذاب عظيم (10)




ترجمه :

7 - واى بر هر دروغگوى گنهكار!
8 - كـه پـيـوسـتـه آيـات الهـى را مـى شـنـود كه بر او تلاوت مى شود اما از روى تكبر اصـرار بـر مـخـالفـت دارد گوئى اصلا آنرا نشنيده است ، چنين كسى را به عذاب دردناك بشارت ده !
9 - و هـر گـاه از بـعـضـى آيات ما آگاه شود آنرا به باد استهزاء مى گيرد، براى آنها عذاب خوار كننده اى است .
10 - و پشت سر آنها دوزخ است ، و هرگز آنچه را به دست آورده اند آنها را از عذاب
الهـى رهـائى نـمـى بخشد، و نه اوليائى كه غير از خدا براى خود برگزيدند، و عذاب دردناكى براى آنهاست .
تفسير:
واى بر دروغگوى گنهكار!
آيـات گـذشـتـه نـشـان مـى داد كـه گـروهـى هـسـتـنـد كـه سـخـنـان الهـى بـا انـواع دلائل توحيدى و مواعظ و اندرزها را مى شنوند ولى در آنها اثر نمى كند.
آيات مورد بحث از اين گروه و عواقب اعمال آنها به طور مشروح سخن مى گويد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: واى بـر هـر دروغـگـوى گـنـهـكـار! (ويل لكل افاك اثيم )
(افـاك ) صـيـغه مبالغه است ، و به معنى كسى است كه بسيار دروغ مى گويد، و گاه به كسى كه دروغ بزرگ مى گويد هر چند زياد هم نباشد گفته شده .
(اثـيـم ) از مـاده (اثـم ) بـه معنى مجرم و گنهكار است ، و آن نيز معنى مبالغه را مى دهد.
از ايـن آيه به خوبى روشن مى شود كه موضعگيرى خصمانه در برابر آيات الهى كار كسانى است كه سر تا پا آلوده گناه و كذب و دروغند، نه پاك نهادان راستگو.
سپس به چگونگى موضعگيريهاى آنها اشاره كرده ، مى افزايد: (پيوسته آيات الهى را كـه بـر او تـلاوت مـى شـود مـى شـنـود اما بر اثر تكبر همواره اصرار بر مخالفت دارد گـوئى اصـلا آن را نـشـنـيـده ) (يـسـمع آيات الله تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها).
و بـه ايـن تـرتـيب آلودگى به گناه و دروغ ، و همچنين كبر و خودبينى سبب مى شود كه ايـنهمه آيات را نشنيده گيرد و خود را به كرگوشى زند، همانگونه كه در آيه 7 سوره لقـمـان نـيـز آمده است : و اذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا: (هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى برمى گرداند، گوئى آن را نشنيده ، گوئى اصلا گوشهايش سنگين است ).
و در پـايـان آيـه آنها را شديدا به كيفر سختى تهديد كرده ، مى گويد: (چنين كسى را به عذاب دردناك بشارت ده )! (فبشره بعذاب اليم ).
همانگونه كه او دل پيامبر و مؤ منان را بدرد آورده ما نيز او را به عذاب دردناكى مبتلا مى سازيم ، چرا كه عذاب قيامت تجسمى است از اعمال امروز انسانها!
گر چه بعضى از مفسران شاءن نزولى براى اين آيه و آيه بعد ذكر كرده و آن را اشاره به (ابوجهل ) و يا (نظر بن حارث ) مى دانند كه داستانها و افسانه هائى از عجم جـمـع آورى كـرده بودند تا مردم را سرگرم سازند، و از آئين حق بازدارند، ولى پيداست كـه نـه تنها مخصوص آنها نيست بلكه اختصاص به مشركان عرب نيز ندارد، همه مجرمان دروغگوى مستكبر را در هر عصر و زمان شامل مى شود همانها كه آيات الهى و پيام پيامبران و سـخـنـان پـيـشـوايـان بـزرگ را نـشـنـيده مى گيرند، چرا كه با شهوات و خواسته هاى انـحـرافى آنها هماهنگ نيست ، و افكار شيطانى آنها را تاءييد نمى كند، و با عادات غلط و تقليدهاى كوركورانه آنها موافق نيست ، آرى همه اينها را نيز به عذاب دردناك بشارت ده .
بـا ايـنـكـه (عـذاب ) تـنـاسبى با (بشارت ) ندارد اين تعبير به عنوان سخريه و تحقير اين گروه ذكر شده است .
سپس مى افزايد: (و هرگاه اين مستكبر لجوج چيزى از آيات ما را بداند و از آن آگاه شود آن را به باد استهزا مى گيرد) (و اذا علم من آياتنا شيئا اتخذها هزوا).
در حـقـيـقـت ايـن جـاهـلان خـودخـواه داراى دو حـالتـنـد: حـالت اول ايـنـكـه غـالبـا آيـات الهـى را مـى شـنـوند و ناديده مى گيرند و با بى اعتنائى مى گـذرنـد گـوئى اصـلا نـشـنيده اند، حالت دوم اينكه اگر بشنوند و بخواهند به آن اعتنا كـنند و عكس العملى نشان دهند كارى جز استهزا و مسخره كردن ندارند، و همه آنها در اين دو بـرنـامـه مـشـتركند، گاه آن و گاه اين (بنابراين هيچگونه تضادى در ميان اين آيه و آيه قبل وجود ندارد)
جالب اينكه نخست مى گويد: (اگر چيزى از آيات ما را بداند). ولى بعدا نمى گويد آنچه را دانسته استهزا مى كند بلكه مى گويد همه آيات ما را (چه آنها را كه دانسته و چه آنها را كه ندانسته ) به استهزا و سخريه مى گيرد!.
و ايـن نـهـايـت جـهل و بيخبرى است كه انسان چيزى را انكار يا مسخره كند كه اصلا نفهميده است ، و اين بهترين دليل لجاج و عناد آنها است .
و در پـايـان آيه مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: (براى آنها عذاب خوار كننده اى است ) (اولئك لهم عذاب مهين ).
چـرا چـنـيـن نـبـاشـد در حـالى كـه آنها مى خواستند با استهزاء آيات الهى مقام و شخصيتى براى خود كسب كنند، اما خداوند به كيفر اين كار آنها را پست و موهون و بى مقدار مى كند، و آنـهـا را بـه طـرزى خـوار كـنـنده و خفت آور در عذاب قيامت گرفتار مى سازد، آنها را به صـورت بـر زمـيـن مـى كشند و با غل و زنجير، همراه با ملامت و سرزنش فرشتگان عذاب ، به دوزخ مى برند.
و از ايـنجا روشن مى شود كه چرا در آيه گذشته عذاب به (اليم ) توصيف شده و در ايـنـجـا بـه (مـهـيـن ) و در آيه آينده به (عظيم ) در حقيقت هر يك متناسب است با كيفيت گناه آنها!
آيه بعد اين (عذاب مهين ) را چنين شرح مى دهد: پشت سر آنها دوزخ است (من ورائهم جهنم ).
تـعـبير به پشت سر، با اينكه دوزخ جلو آنها قرار دارد، و در آينده به آن مى رسند، ممكن اسـت از ايـن نـظـر بـاشـد كـه آنـهـا اقـبـال به دنيا كرده ، و آخرت و عذاب الهى را ناديده گـرفـتـه و پـشـت سـر انـداخـتـه اند، و اين تعبير معمول است كه انسان به هر چيزى بى اعـتـنـائى كـند مى گويند: آن را پشت سر انداخته ، قرآن مجيد مى گويد: ان هؤ لاء يحبون العـاجـلة و يـذرون ورائهـم يـومـا ثـقـيـلا: (آنـهـا زنـدگـى عاجل دنيا را دوست مى دارند و آن روز سنگين قيامت را پشت سر مى اندازند) (دهر 27)
جـمـعـى از مـفـسران نيز گفته اند كلمه (وراء) از ماده (موارات ). هر چيزى است كه از انـسـان پـوشـيـده بـاشـد، هـم بـه پشت سر گفته مى شود و هم به پيش رو آنجا كه دور باشد و پنهان ، و به اين ترتيب كلمه (وراء) مفهوم جامعى دارد كه به دو مصداق متضاد اطلاق مى شود.
ايـن تـفـسـيـر نـيز بعيد به نظر نمى رسد كه بگوئيم : تعبير به (وراء) اشاره به مساءله علت و معلول است ، فى المثل مى گوئيم : اگر فلان غذاى ناباب را بخورى پشت سـر آن بـيـمـارى اسـت ، يـعـنـى خـوردن غـذا عـلت آن بـيـمـارى مـى بـاشـد، در ايـنـجا نيز اعمال آنها عامل و سبب عذاب مهين دوزخ است .
و بـه هـر حـال در دنـبـال آيـه مـى افـزايـد: اگـر آنـهـا گـمـان مـى كـنـنـد امـوال سـرشـار، و بـتـها و خدايان ساختگى شان ، گرهى از كار آنها مى گشايد سخت در اشتباهند، چرا كه (هرگز آنچه را به دست آوردند آنها را از عذاب الهى نجات نمى بخشد و نـه اوليـائى را كه براى خود ساختند و برگزيدند) (و لايغنى عنهم ما كسبوا شيئا و لا ما اتخذوا من دون الله اولياء).
و چون هيچ راه فرار و نجاتى نيست بايد در آتش قهر و غضب الهى بمانند (و براى آنها عذاب عظيمى است ) (و لهم عذاب عظيم ).
آنـهـا آيـات الهـى را كـوچـك شـمـردنـد خـداوند عذاب آنها را بزرگ مى كند، آنها بزرگى فروختند خدا نيز عذاب عظيم به آنها مى دهد!.
ايـن عـذاب از هـر نـظـر عـظـمـت دارد هـم جـاودانى است هم شديد است هم تواءم با تحقير مى بـاشـد، و هـم تـا اعماق استخوان و جان گنهكاران نفوذ مى كند، آرى گناه عظيم در برابر خداوند عظيم كيفرش عذاب عظيم است .
آيه و ترجمه


هذا هدى والذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اءليم (11)
الله الذى سـخـر لكـم البـحـر لتـجـرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (12)
و سـخـر لكـم مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الا رض جـمـيـعـا منه إ ن فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (13)
قل للذين ءامنوا يغفروا للذين لايرجون اءيام الله ليجزى قوما بما كانوا يكسبون (14)
مـن عـمـل صالحا فلنفسه و من اءساء فعليها ثم إ لى ربكم ترجعون (15)




ترجمه :

11 - ايـن (قـرآن ) مـايـه هدايت است ، و كسانى كه به آيات پروردگارشان كافر شدند عذابى سخت و دردناك دارند.
12 - خداوند همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتيها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد، و شايد شكر نعمتهايش را بجا آوريد.
13 - او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخته ، در اين نشانه هاى مهمى است براى كسانى كه اهل فكرند.
14 - بـه مـؤ مـنـان بگو: كسانى را كه اميد به ايام الله (روز رستاخيز) ندارند مورد عفو قرار دهد تا خداوند در آن روز هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد.
15 - كسى كه عمل صالحى بجا آورد براى خود بجا آورده است و كسى كه كار بد مى كند به زيان خود او است ، سپس همه شما به سوى پروردگارتان بازمى گرديد.
تفسير:
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار!
بـه دنـبـال بـحثهائى كه درباره عظمت آيات الهى در آيه هاى گذشته آمد آيات مورد بحث نيز همين معنى را تعقيب كرده مى گويد: (اين قرآن مجيد مايه هدايت است ) (هذا هدى ).
حـق را از باطل جدا مى سازد، صحنه زندگى انسان را روشن مى كند، و دست رهروان راه حق را گرفته به سرمنزل مقصود مى رساند
(امـا بـراى كـسانى كه آيات پروردگارشان را انكار كردند عذابى است سخت و دردناك ) (و الذين كفروا بايات ربهم لهم عذاب من رجز اليم ).
(رجـز) (بـر وزن حـرص ) چـنـانـكـه (راغـب ) در (مـفـردات ) گـفـتـه در اصل به معنى اضطراب و لرزش و بى نظمى است ، مخصوصا هنگامى كه شتر بيمار مى شود به گونه اى كه از فرط ناتوانى گامهاى خود را نزديك و نامنظم برمى دارد عرب به اين حالت (رجز) مى گويد.
به بيمارى طاعون و بلاهاى سخت ، و يا برف و تگرگ شديد، و وسوسه هاى شياطين و مانند آن نيز اين كلمه اطلاق مى شود، چرا كه همه آنها باعث اضطراب
و تـزلزل و بـى نـظـمـى اسـت و اگـر بـه اشـعار جنگى (رجز) (بر وزن غرض ) مى گـويـنـد بـه خـاطـر مـقـطـعـهـاى كـوتـاه و نـزديـك بـه هـم مـى بـاشـد (يـا بـه خـاطـر تزلزل و اضطرابى كه بر پيكر دشمن مى افكند).
سـپـس رشته سخن را به بحث توحيد كه در آيات نخستين اين سوره مطرح شده مى كشاند، درسهاى مؤ ثرى از توحيد خداشناسى به مشركان مى دهد.
گاه در عواطف آنها چنگ زده و مى گويد: خداوند همان كسى است كه دريا را براى شما مسخر كـرد تـا كـشـتـيـهـا بـه فـرمـانـش در آن حـركـت كـنـنـد، و بـتـوانـيـد از فـضل او بهره گيريد، شايد شكر نعمتهايش را بجا آوريد (الله الذى سخر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ).
چـه كسى در ماده اصلى كشتيها اين خاصيت را آفريده كه در آب فرو نمى رود؟ و چه كسى آب را بستر نرمى براى حركت آنها قرار داده كه به راحتى در آن پيش مى رود؟ و چه كسى به نيروى باد فرمان داده كه به صورت منظم بر صفحه اقيانوسها بوزد، و كشتيها را بـه حـركـت درآورد؟ يـا ايـنكه نيروى بخار را جانشين باد سازد و اين مركبهاى عظيم را با سرعت زياد به جريان اندازد).
مـى دانـيـم بـزرگترين و مهمترين وسيله نقليه انسان در گذشته و امروز كشتيهاى كوچك و بـزرگ و غـولپـيـكـر بـوده اسـت كـه در طـول سـال مـيـليـونـهـا انـسـان و بـيـش از آن امـوال تـجـارتى را از دورترين نقاط جهان به مناطق مختلف مى برد، و گاه به اندازه يك شهر كوچك وسعت ، و ساكنان دارد، و وسائل و اموال در آن است !.
راسـتـى اگر اين نيروهاى سه گانه نبودند، چگونه انسان مى توانست با مركبهاى ساده مـعمولى مشكلات حمل و نقل خود را حل كند؟ هر چند مركبهاى ساده نيز از نعمتهاى او است و در جاى خود كارساز.
جـالب ايـنـكـه در آيـه 32 سـوره ابـراهـيـم مى فرمايد: و سخر لكم الفلك لتجرى فى البـحـر بـامـره : (كـشتيها را مسخر شما كرد تا به فرمانش در دريا حركت كند). اما در ايـنـجـا مـى گويد: (دريا را مسخر شما كرد تا كشتيها در آن به حركت درآيند) زيرا در آنـجـا بـيـشـتـر نـظـر روى تـسـخـيـر دريـاهـا اسـت ، لذا بـه دنبال آن و سخر لكم الانهار (نهرها را مسخر شما ساخت ) مى گويد، اما در اينجا نظر به تسخير كشتيهاست ، و به هر حال هر دو به فرمان خدا مسخر انسانند و در خدمت او.
هـدف از ايـن تـسخير آن است كه (ابتغاء فضل الهى ) كنيد كه معمولا اين تعبير در مورد تـجـارت و فـعـاليـتـهـاى اقـتـصـادى مـى آيـد، و البـتـه نقل و انتقال مسافرين و جا به جا شدن آنها نيز در آن نهفته است .
و هدف از اين بهره گيرى از فضل الهى تحريك حس شكرگزارى انسانها است ، تا عواطف آنها براى شكر منعم بسيج شود، و به دنبال آن در مسير معرفة الله قرار گيرند.
واژه (فـلك ) (كـشـتـى ) چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم هـم بـه مـعـنـى مـفـرد و هم جمع استعمال مى شود.
شـرح بـيـشـتـر دربـاره تـسـخـيـر دريـاهـا، و كـشـتـيـهـا، و مـنـافـع و بـركـات آنـهـا را ذيل آيه 14 سوره نحل (جلد 11 صفحه 179 به بعد) مطالعه فرمائيد.
بـعـد از بيان نعمت كشتيها كه تماس نزديكى با زندگى روزمره انسانها دارد به مساءله تسخير ساير موجودات به طور كلى پرداخته ، مى گويد: آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمـيـن اسـت هـمـه را از نـاحيه خودش مسخر شما ساخت (و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه ).
آنقدر به شما شخصيت و ارزش و عظمت داد كه تمام موجودات عالم هستى را مسخر و در مسير منافع شما قرار داد، آفتاب و ماه ، باد و باران ، كوهها و درهها، جنگلها و صحراها، درختان و حيوانات ، معادن و منابع زير زمينى ، و خلاصه همه اين موجودات را به خدمت شما دعوت كـرد، و هـمـه را سـرگـشـتـه و فرمانبردار شما ساخت ، تا از مواهب او بهره گيريد و به غفلت نخوريد.
قابل توجه اينكه مى فرمايد: جميعا منه : (همه اينها با تمام ويژگيها و اختلافاتى كه دارند از سوى اويند و به فرمان او در خدمت شما).
با توجه به اينكه همه مواهب از ناحيه او است و خالق و مدبر و پروردگار همه ذات پاك او مـى بـاشـد پـس چـرا انـسـان بـه سـراغ غـيـر او رود؟ و سـر بر آستان مخلوقات ضعيف بگذارد؟ و از معرفت منعم حقيقى غافل بماند؟
لذا در پـايـان آيـه مـى افـزايد: (در اين نشانه هاى مهمى است براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ).
در آيـه قـبـل از عـواطـف انـسـانـهـا اسـتـفـاده مـى شـد، و در ايـنـجـا از عـقـول و انـديشه هاى آنها، چه خداى مهربانى كه با هر زبان ممكن با بندگانش سخن مى گويد، گاه با زبان دل ، و گاه با زبان فكر، و هدف در همه اينها يك چيز بيش نيست ، و آن بيدارى انسانهاى غافل و به حركت درآوردن آنها در سير الى الله است .
دربـاره تـسـخـيـر مـوجـودات مـخـتـلف جـهـان بـحـث مـشـروحـى ذيل آيات 31 تا 33 سوره ابراهيم (جلد 10 صفحه 349 به بعد) آورده ايم .
سپس به ذكر يك دستور اخلاقى در برخورد با كفار مى پردازد تا بحثهاى منطقى سابق را بـه ايـن وسيله تكميل كند روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مـى فـرمـايـد: (بـه مؤ منان بگو كسانى را كه اميد به ايام الله (روز رستاخيز) ندارند مـورد عـفـو قـرار دهـنـد، و نـسـبـت بـه آنـهـا سـخـت نـگـيـرنـد) (قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون ايام الله ).
ممكن است آنها بر اثر دور بودن از مبادى ايمان و تربيت الهى برخوردهاى خشن و نامطلوب ، و تـعـبيرات زشت و زننده اى داشته باشند، شما بايد با بزرگوارى و سعه صدر با اينگونه اشخاص برخورد كنيد، مبادا بر لجاجت خود بيفزايند، و فاصله آنها از حق بيشتر شـود، ايـن حـسـن خـلق و گذشت و سعه صدر هم از فشار آنها مى كاهد، و هم ممكن است عاملى براى جذب آنان به ايمان گردد.
نـظـيـر ايـن دسـتـور كـرارا در آيـات قـرآن آمـده اسـت ، مـانـنـد: فـاصـفـح عـنـهـم و قل سلام فسوف يعلمون : (از آنها صرفنظر كن و بگو سلام بر شما، اما بزودى نتيجه كار خود را خواهند دانست )! (زخرف - 89).
اصـولا در بـرخـورد بـا افـراد نادان ، سختگيرى و اصرار مجازات غالبا نتيجه مطلوبى نـدارد، و بى اعتنائى و بزرگوارى در برابر آنها وسيله اى براى بيدار ساختن و عاملى براى هدايت است .
البـتـه اين يك قاعده كلى نيست زيرا انكار نمى توان كرد كه مواردى نيز پيش مى آيد كه چاره اى جز خشونت و مجازات نمى باشد، ولى اين در اقليت است .
نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه هـمـه روزهـا روزهـاى خـدا اسـت ولى در عـيـن حال (ايام الله ) به ايام مخصوصى اطلاق شده است چرا كه نشانه اهميت و عظمت آن است .
ايـن تـعـبـيـر در دو مـورد از قرآن مجيد آمده ، يكى در آيه مورد بحث ، و ديگر در آيه سوره ابراهيم كه در آنجا معنى وسيعتر و گسترده ترى دارد.
در احاديث اسلامى (ايام الله ) به روزهاى مختلفى تفسير شده است ، از جمله
در تـفـسير على بن ابراهيم آمده كه ايام الله سه روز است روز قيام مهدى (عليه السلام )، روز مرگ ، و روز رستاخيز.
در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ايام الله نـعـمـائه ، و بـلائه ببلائه سبحانه (ايام الله روزهاى نعمتهاى او، و آزمايشهاى او به وسيله بلاها است ).
به هر حال اين تعبير نشانه اهميت روز قيامت است ، روز حاكميت آشكار خداوند بر همه كس و همه چيز، و روز عدل و داد بزرگ .
ولى بـراى ايـنكه اينگونه افراد از اين بزرگوارى و عفو و گذشت سوء - استفاده نكنند در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: ايـن بـه خاطر آن است كه خداوند در آن روز هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد (ليجزى قوما بما كانوا يكسبون ).
جـمعى از مفسران اين جمله را تهديدى براى كفار و مجرمان دانسته اند در حالى كه بعضى ديگر آن را بشارتى نيز براى مؤ منان در برابر اين عفو و گذشت شمرده اند.
ولى مـانـعـى نـدارد كه هم تهديد آن گروه باشد و هم بشارت به اين گروه ، چنانكه در آيه بعد نيز به همين معنى اشاره شده است .
مـى فـرمايد: (كسى كه عمل صالحى بجا آورد به سود خود بجا آورده است ، و كسى كه كار بدى انجام دهد به زيان خود او است ، سپس همه شما به سوى پروردگارتان بازمى گـرديـد) و نـتـيـجـه اعـمـال خـود را مـى يـابـيـد (مـن عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون ).
اين تعبير كه در آيات قرآن كرارا و با عبارات مختلف آمده است پاسخى
اسـت بـه آنها كه مى گويند اطاعت و عصيان ما براى خدا چه سود و زيانى دارد؟ و اين چه اصرارى است كه در زمينه اطاعت و نهى از معصيت او مى شود؟!
ايـن آيـات مـى گـويـد: هـمـه اينها سود و زيانش متوجه خود شماست ، اين شما هستيد كه در پـرتـو اعـمـال صـالح تكامل مى يابيد، و به آسمان قرب خدا پرواز مى كنيد، و اين شما هـسـتـيـد كـه بـر اثر جرم و گناه سقوط كرده در پرتگاه غضب و بعد از رحمت او گرفتار لعنت ابدى مى شويد.
تـمـام بـرنـامـه هـاى تـكـليـفـى ، و ارسـال رسـل ، و انزال كتب ، نيز همه براى همين منظور است .
لذا قـرآن در يكجا مى گويد: و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد: (كـسـى كـه شـكرگزارى كند به نفع خودش شكر گزارده و كسى كه كفران كند خداوند غنى و حميد است ) (لقمان - 12).
در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: مـن اهـتـدى فـلنـفـسـه و مـن ضل فانما يضل عليها: (كسى كه هدايت يابد به نفع خود او است و كسى كه گمراه شود ضلالتش به زيان خود او است ) (زمر - 41)
و در جاى ديگر مى خوانيم : و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى الله المصير: (كسى كـه پـاكـى گـزيـند به نفع خود او است ، و بازگشت همه به سوى خدا است ) (فاطر - 18).
خـلاصـه ، ايـن گونه تعبيرات بيانگر اين واقعيت است كه دعوت داعيان الى الله در تمام ابـعادش خدمت گسترده اى است به انسانها، نه خدمتى است به خدا كه از همه چيز بى نياز اسـت ، و نـه بـه پـيـامـبـرانـش كـه اجـر آنـهـا فـقـط بـر خـدا اسـت ، توجه به اين واقعيت عامل مؤ ثرى براى حركت به سوى اطاعت و پرهيز از گناه است .
آيه و ترجمه


و لقد اتينا بنى إ سرءيل الكتاب و الحكم و النبوة و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على العالمين (16)
و اتيناهم بينات من الا مر فما اختلفوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم إ ن ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون (17)
ثم جعلناك على شريعة من الا مر فاتبعها و لا تتبع اءهواء الذين لايعلمون (18)
إ نـهـم لن يـغـنـوا عـنـك مـن الله شـيـئا و إ ن الظـالمـيـن بـعضهم اءولياء بعض و الله ولى المتقين (19)
هذا بصائر للناس و هدى و رحمة لقوم يوقنون (20)




ترجمه :

16 - مـا بنى اسرائيل را كتاب آسمانى و حكومت و نبوت بخشيديم ، و از روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم ، و آنها را بر جهانيان (و مردم عصر خويش ) برترى بخشيديم .
17 - و دلائل روشنى از امر نبوت و شريعت در اختيار آنها قرار داديم ، آنها اختلاف نكردند
مـگـر بـعـد از عـلم و آگـاهـى ، و ايـن اخـتـلاف بـه خـاطـر سـتم و برترى جوئى بود، اما پروردگارت روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند.
18 - سپس تو را بر شريعت و آئين حقى قرار داديم از آن پيروى كن و از هوسهاى سركش كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن !
19 - آنـهـا هـرگـز نـمـى تـوانـنـد تـو را در بـرابـر خـداونـد بى نياز كنند و از عذابش برهانند، و ظالمان يار و ياور يكديگرند، اما خداوند يار و ياور پرهيزگاران است
20 - اين (قرآن و شريعت آسمانى ) وسائل بينائى و مايه هدايت و رحمت است براى مردمى كه به آن يقين دارند.
تفسير:
اينهمه موهبت به بنى اسرائيل داديم ولى ...
در تـعـقيب بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون انواع نعمتهاى خداوند و شكرگزارى و عـمـل صـالح آمـده ، در ايـن آيـات نـمـونـه اى از زنـدگـى بـعـضـى اقـوام پـيـشـيـن را كـه مشمول نعمتهاى خداوند شدند اما كفران كردند شرح مى دهد.
مـى فـرمـايد: (ما به بنى اسرائيل كتاب آسمانى و حكومت و نبوت داديم ، و از روزيهاى پـاكـيـزه بـه آنـهـا عطا كرديم ، و آنانرا بر جهانيان (هم عصر خودبرترى بخشيديم (و لقـد آتـيـنـا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على العالمين ).
در ايـن آيـه مـجـمـوعـا پـنـج مـوهـبـت را كـه خـداونـد بـه بـنـى اسـرائيـل عـطـا كـرده ، بـيـان مـى كند كه به ضميمه موهبت ديگرى كه در آيه بعد مى آيد مجموعا شش نعمت بزرگ است .
نـخـسـت مـسـاءله كـتـاب آسـمـانـى يـعـنـى تـورات اسـت ، كـه مـبـيـن مـعـارف ديـنـى و حلال و حرام و طرق هدايت و سعادت بود.
دوم مقام حكومت و قضاوت ، زيرا مى دانيم آنها ساليانى دراز حكومتى
نـيـرومـنـد و گـسـتـرده اى داشـتـنـد، نـه تـنـهـا داود و سـليـمـان كـه عـده كـثـيـرى از بـنـى اسرائيل در عصر خود، زمامدارانى نيرومند بودند.
(حـكـم ) در تـعبيرات قرآن معمولا به معنى قضاوت و داورى است ، ولى از آنجا كه مقام قضاء، هميشه جزئى از برنامه حكومت است و قاضى بدون پشتوانه قدرت حكومت كارى از او ساخته نيست ، دلالت التزامى بر مساءله زمامدارى نيز دارد.
در آيـه 44 مـائده دربـاره تـورات مـى خـوانـيـم : يـحـكـم بـهـا النـبـيـون الذيـن اسـلمـوا: (پيامبرانى كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، بوسيله تورات در ميان مردم داورى مى كردند).
سومين نعمت الهى بر آنها مقام نبوت بود كه خداوند انبياى بسيارى را از آنها برگزيد.
در روايتى آمده است : (عدد انبياى بنى اسرائيل بالغ بر هزار نفر مى شد).
و در روايت ديگرى انبياى بنى اسرائيل چهار هزار نفر ذكر شده است .
اينها همه از مواهب پروردگار بر آنها بود.
در چـهـارمين مرحله سخن از مواهب مادى مى گويد، سخنى جامع و فراگير، مى فرمايد: (از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم ) (و رزقناهم من الطيبات ).
پـنـجـمـيـن و آخـريـن مـوهبت ، برترى و قدرت بلامنازع آنها بود چنانكه در پايان آيه مى افزايد: (و ما آنها را بر جهانيان برترى بخشيديم ) (و فضلناهم على العالمين ).
بدون شك منظور از (عالمين )، در اينجا مردم همان عصر است ، زيرا آيه
110 آل عمران با صراحت مى گويد: كنتم خير امة اخرجت للناس : (شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه وجود گذاشتيد).
و نـيـز مى دانيم پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، برترين پيامبران اسـت ، بـنـابـرايـن امـت او نـيـز، امـت بـرتـرنـد، چـنـانـكـه در آيـه 89 سـوره نـحل آمده : و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء: (به خـاطـر بـياور روزى را كه از هر امتى ، گواهى از خودشان بر آنها مبعوث مى كنيم ، و تو را گواه بر همه آنها قرار مى دهيم ).
در آيـه بـعـد بـه ششمين موهبت بزرگى كه خدا به اين قوم حق نشناس داد اشاره كرده مى گـويـد: (مـا دلائل روشـنـى از امـر نبوت و شريعت در اختيار آنها گذارديم ) (و آتيناهم بينات من الامر).
(بـيـنـات ) ممكن است اشاره به معجزات روشنى باشد كه خداوند به موسى بن عمران (عـليـهـمـاالسـلام ) و سـايـر انـبـيـاى بـنـى اسـرائيـل بـخـشـيـد، و يـا اشـاره بـه دلائل و براهين منطقى آشكار و قوانين و احكام متقن .
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده اند كه اين تعبير اشاره به نشانه هاى روشنى است كه خـداونـد دربـاره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اختيار آنها گذارد كه با آن مـى تـوانـسـتـنـد پـيـامـبر خاتم را همچون فرزندان خود بشناسند الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم (بقره - 146).
ولى مانعى ندارد كه تمام اين معانى در آيه جمع باشد.
به هر حال با وجود اين مواهب بزرگ و دلائل بين و روشن جائى براى اختلاف وجود نداشت ، ولى ايـن كـفـران كـنـندگان به زودى دست به اختلاف زدند، چنانكه قرآن در دنباله همين آيـه مـى گـويـد: (آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم و آگاهى به سراغشان آمد و سرچشمه اين اختلاف همان حب رياست
و برترى جوئى بود) (فما اختلفوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ).
آرى آنـهـا پـرچـم طـغـيـان بـرافـراشـتـند، و هر گروهى به جان گروه ديگر افتاد، حتى عـوامـل وحـدت و انـسـجـام را وسـيـله اخـتـلاف و تـفـرقـه قـرار دادنـد، و بـه دنـبـال آن قـدرتـشـان بـه ضـعـف گـرائيـد، سـتـاره عـظـمـتـشـان افول كرد، حكومت آنها متلاشى شد و در دنيا دربدر شدند.
بعضى نيز گفته اند منظور اختلافى است كه آنها بعد از آگاهى كافى از صفات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد او داشتند.
قـرآن در پـايـان آيـه آنـها را با اين عبارت هشدار مى دهد: (پروردگار تو روز قيامت در مـيـان آنها درباره آنچه اختلاف نمودند داورى مى كند) (ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب با كفران نعمت و ايجاد اختلاف هم عظمت و قدرت خود را در دنيا از دست دادند و هم مجازات آخرت را براى خود خريدند.
بـعـد از بـيان مواهبى كه خداوند به بنى اسرائيل داده بود و كفران كردند، سخن از موهبت عـظـيـمـى بـه مـيـان مـى آورد كه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمين ارزانـى داشـت ، مـى فـرمـايـد سـپـس ما تو را بر شريعت و مسيرى به سوى آئين حق قرار داديم (ثم جعلناك على شريعة من الامر).
(شريعت ) به معنى راهى است كه براى رسيدن به آب در كنار نهرهائى كه سطح آب از سـاحـل نـهـر پـائيـنـتـر اسـت احداث مى كنند، سپس به هر راهى كه انسان را به مقصد و مقصودش مى رساند اطلاق شده است ، بكار گرفتن اين تعبير در مورد آئين حق به خاطر آن است كه انسان را به سرچشمه وحى و رضايت الهى و سعادت جاويدان كه همچون آب حيات است مى رساند، اين واژه يكبار در قرآن بكار رفته و تنها در مورد اسلام است .
مـنـظور از (الامر) در اينجا همان دين و آئين حق است كه در آيه گذشته نيز به آن اشاره شده بود آنجا كه فرمود: (بينات من الامر).
و از آنـجـا كـه ايـن مـسـيـر، مـسـيـر نـجـات و پـيـروزى اسـت بـه دنـبـال آن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (از آن پيروى كن ) (فاتبعها).
و نـيز از آنجا كه نقطه مقابل آن چيزى جز پيروى از هوا و هوس ‍ جاهلان نيست ، در آخر آيه مـى افـزايـد: (و از هـوا و هـوسـهـاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن ) (و لا تتبع اهواء الذين لايعلمون ).
در حـقـيـقـت دو راه بـيـش نـيـسـت ، (راه انـبـيـاء و وحـى ) و (راه هـوا و هـوسـهـاى جـهال )، اگر كسى به اولى پشت كند در مسير دوم خواهد افتاد، و اگر كسى به آن روى آورد از خط انبياء جدا خواهد شد، و به اين ترتيب قرآن قلم بطلان بر هر برنامه هدايتى كه از سرچشمه وحى مدد نمى گيرد كشيده است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه بعضى از مفسران گفته اند: رؤ ساى قريش نزد پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـدنـد و عـرض كردند.بيا و به آئين نياكانت بازگرد كه هم از تو افضل بودند و هم سالمندتر!
در آن زمـان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هـنـوز در مـكـه بـود، آيـه فـوق نـازل شـد و بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت كه راه وصول به حق وحى آسمانى است كه بر تو نازل شده ، نه آنچه هوا و هوس اين جاهلان اقتضا مى كند.
هـمـيـشـه رهبران راستين به هنگامى كه آئين جديد و پاك و نوينى را عرضه مى كردند با ايـن وسـوسـه جـاهـلان روبـرو بـودنـد كـه تـو بـهتر مى فهمى يا نياكان و بزرگان و پـيـشـكسوتان قبل از تو؟ و اصرار داشتند آنها نيز همان روشهاى خرافى را ادامه دهند كه اگر اينگونه پيشنهادها عملى مى شد هرگز انسان گامى
به سوى تكامل برنمى داشت .
آيـه بـعـد در حـقـيقت علتى است براى نهى از تسليم شدن در برابر پيشنهاد مشركان مى گـويـد: (آنـهـا هـرگـز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند و از عذابش برهانند) (انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا).
هرگاه از آئين باطل آنها پيروى كنى و عذاب الهى دامان تو را بگيرد هرگز نمى توانند به كمك تو بشتابند، و يا اگر خداوند نعمتى را از تو سلب كند آنها قادر به جبران آن نـخـواهـنـد بـود، گرچه روى سخن در اين آيات به پيامبر است ولى منظور همه مؤ منان مى باشند.
سـپـس مـى افـزايـد: ظـالمـان يـار و يـاور و دوسـت و ولى يكديگرند (ان الظالمين بعضهم اولياء بعض ).
همه از يك قماشند و در يك مسير و سر و ته يك كرباس ، و همگى ضعيف و ناتوانند.
امـا گـمـان نـكـن كـه تـو و افـراد با ايمان كه اكنون در اقليت هستيد يار و ياورى نداريد خداوند ولى پرهيزگاران است (و الله ولى المتقين ).
درسـت اسـت آنـهـا ظـاهـرا جـمـعـيـتـى عـظـيـم و قـدرت و ثـروت قابل ملاحظه اى دارند ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق ذره ناچيزى بيش نيستند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان تاءكيد بر آنچه گذشت و دعوت به پيروى از اين آئين الهـى مـى گـويـد: (ايـن قرآن و شريعت وسيله بينائى و مايه هدايت و رحمت براى مردمى است كه اهل يقين هستند) (هذا بصائر للناس و هدى و رحمة لقوم يوقنون ).
(بصائر) جمع (بصيرت ) به معنى بينائى است ، هر چند اين واژه بيشتر
در مـورد بينشهاى فكرى و عقلى استعمال مى شود، ولى گاه به تمام امورى كه مايه درك و فهم مطلب است اطلاق مى گردد.
جـالب اينكه مى گويد (اين قرآن و شريعت بينائيهائى است ) يعنى عين بينائى است ، آنهم نه يك بينائى كه بينائيها، نه در يك بعد كه در همه ابعاد زندگى به انسان بينش صحيح مى دهد.
نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـير در آيات ديگر قرآن از جمله آيه 104 سوره انعام آمده است قد جائكم بصائر من ربكم : (بينائيهائى از سوى پروردگارتان براى شما آمد).
در اينجا سه موضوع در آيه مطرح شده : (بصائر)، (هدايت ) و (رحمت ) كه به تـرتـيـب عـلت و معلول يكديگرند، آيات روشنگر و شريعت بينا كننده انسان را به سوى هدايت مى برد، و هدايت نيز مايه رحمت پروردگار است .
جـالب ايـنـكـه (بـصائر) را براى عموم مردم ذكر مى كند، اما هدايت و رحمت را مخصوص كـسانى كه اهل يقينند، و بايد چنين باشد زيرا آيات قرآن مخصوص قوم و گروهى نيست ، بـلكـه تـمـام انـسـانـهـا كـه در مـفـهـوم (النـاس ) جـمـعند در آن شريكند، بى هيچگونه مـحـدوديـتـى از نـظر زمان و مكان ، ولى طبيعى است هدايت فرع بر يقين ، و رحمت الهى نيز مولود آن است ، و شامل حال همه نمى شود.
به هر حال اينكه مى گويد: قرآن عين بصيرت و عين هدايت و رحمت است تعبير زيبائى است كـه از عـظـمت و تاءثير و عمق اين كتاب آسمانى حكايت مى كند براى آنها كه رهرو راهند و جستجوگر حقند.
آيه و ترجمه


اءم حسب الذين اجترحوا السيات اءن نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون (21)
و خـلق الله السـمـوات و الا رض بـالحـق و لتـجـزى كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون (22)
اءفـرايـت مـن اتـخـذ إ لهـه هـوئه و اءضـله الله عـلى عـلم و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله اءفلا تذكرون (23)




ترجمه :

21 - آيـا كـسـانـى كـه مـرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند قرار مى دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند.
22 - و خـداونـد آسـمـانها و زمين را به حق آفريده است ، تا هر كس ‍ در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمى نخواهد شد.
23 - آيـا ديـدى كـسـى را كـه مـعـبـود خود را هواى نفس خويش قرار داده ؟ و خداوند او را با آگـاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست ) گمراه ساخته ، و بر گوش و قلبش مهر زده ، و بـر چـشمش پرده اى افكنده ، با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا متذكر نمى شويد؟!
تفسير:
حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از دو گـروه (مـؤ مـنـان ) و (كـافـران )، يـا (پـرهـيزگاران ) و (مجرمان ) در ميان بود در نخستين آيه مورد بحث اين دو را در يك مقايسه اصولى در برابر هم قرار داده مى گويد: (آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گـمـان كـردنـد آنـهـا را هـمـچـون كـسـانـى قـرار مـى دهـيـم كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد كـه حيات و مرگشان يكسان باشد)؟! (ام حسب الذين اجترجوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ).
(چه بد داورى مى كنند)! (ساء ما يحكمون ).
مـگـر مـمـكـن است نور و ظلمت ، علم و جهل ، خوب و بد، ايمان و كفر يكسان باشد؟ مگر امكان دارد بـازتاب و ثمره و نتيجه اين امور نامساوى ، مساوى گردد؟ هرگز چنين نيست ، مؤ منان صـالح العـمـل از مـجـرمـان بـى ايـمـان در هـمـه چـيـز جـدا هـسـتـنـد، و ايـمـان و كـفـر و اعمال نيك و بد سرتاسر زندگى و مرگ هر يك از آنها را به رنگ خود درمى آورد.
ايـن آيـه هـمـانـنـد آيه 28 سوره (ص ) است كه مى فرمايد: (آيا كسانى را كه ايمان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد هـمـچـون (مـفـسـدان در ارض ) قـرار دهـيـم ؟ يـا پـرهـيـزگـاران را هـمچون فاجران )؟ (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار).
يا همانند آيه 35 و 36 سوره قلم كه مى گويد: (آيا مسلمانان را همچون مجرمان قرار مى دهـيـم ؟ چـه مـى شـود شـمـا را چـگـونـه داورى مـى كـنـيـد)؟! (افنجعل
المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون ).
(اجـتـرحـوا) از مـاده (جـرح ) در اصل به معنى جراحت و اثرى كه بر اثر بيمارى و آسـيـبـهـاسـت كـه بـه بـدن انـسان مى رسد، و از آنجا كه ارتكاب گناه گوئى روح او را مجروح مى سازد ماده (اجتراح ) به معنى انجام گناه نيز به كار رفته ، و گاه در معنى وسـيـعـتـرى ، يـعـنـى هـر گـونه اكتساب ، استعمال مى شود، و اعضاى بدن را از اين نظر (جـوارح ) گـويـند كه انسان به وسيله آن مقاصد خود را انجام مى دهد و آنچه مى خواهد به دست مى آورد و كسب مى كند.
بـه هـر حـال ايـن آيـه مـى گـويـد: ايـن يـك پـنـدار غـلط اسـت كـه تـصـور كـنـنـد ايـمان و عمل صالح ، يا كفر و گناه ، تاءثيرى در زندگى انسان نمى گذارد، چنين نيست زندگى و مرگ اين دو گروه كاملا با هم متفاوت است .
مـؤ مـنان در پرتو ايمان و عمل صالح از آرامش خاصى برخوردارند بطورى كه سختترين حوادث زندگى تاءثيرى در روح آنها نمى گذارد، در حالى كه افراد بى ايمان و آلوده دائمـا در اضـطـرابـنـد، اگر در نعمتند بيم زوال آن پيوسته آنها را رنج مى دهد، اگر در مصيبت و ناراحتيند قدرت مقابله با آن را ندارند، چنانكه در آيه 82 سوره انعام مى خوانيم : الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را به شرك نيالودند امنيت از آن آنها است ، و آنها هدايت يافتگانند).
افـراد بـا ايـمـان بـه وعـده هـاى الهـى دلگـرمـنـد و مشمول عنايات خاص ‍ اويند، چنانكه در آيه 51 سوره مؤ من مى خوانيم : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد:
(ما رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در حيات دنيا و روز قيامت كه گواهان بپا مى خيزند يارى مى كنيم ).
نور هدايت قلب گروه اول را روشن مى سازد و با گامهاى استوار به سوى
هـدف مـقدسشان پيش مى روند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور: خداوند ولى كـسـانـى اسـت كـه ايمان آوردند آنها را از ظلمتها به سوى نور هدايت مى كند (بقره - 257).
امـا گـروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى يابند، و نه برنامه روشنى و در ميان امـواج ظـلمـات سـرگـردانـنـد، و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات : (كسانى كه كافر شدند ولى آنها طاغوت و شيطان است ، و آنها را از نور به سوى ظلمتها مى برند).
ايـن در حـيـات و زنـدگـى ايـن جهان است ، و اما به هنگام مرگ كه دريچه اى است به عالم بـقـا، و دروازه اى اسـت بـراى آخـرت ، چـنـانـكـه قـرآن در آيـه 32 نـحـل مـى گـويـد: (پـرهيزگاران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كنند در حـالى كـه پـاك و پـاكـيزه اند، به آنها مى گويند سلام بر شما باد، وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد) (الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ).
در حـالى كـه با مجرمان بى ايمان طور ديگرى سخن مى گويند چنانكه در آيه هاى 27 و 27 هـمـان سـوره نـحل آمده است : (كافران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كـنـنـد در حالى كه به خود ستم كرده اند، در اين هنگام از روى بيچارگى و اظهار تسليم مى گويند: ما كار بدى انجام نمى داديم ، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد آگاه است - اكـنـون از درهاى دوزخ وارد شويد و جاودانه در آن خواهيد ماند چه بد جايگاهى است جايگاه مـتـكـبـران ) (الذيـن تـتـوفـاهـم المـلائكـة ظـالمـى انـفـسـهـم فـالقـوا السـلم مـا كـنـا نـعـمـل مـن سـوء بـلى ان الله عـليـم بـما كنتم تعملون - فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين ).
خلاصه ، تفاوت در ميان اين دو گروه در تمام شؤ ون زندگى و مرگ و عالم
برزخ و قيامت موجود است .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـر و تـعـليـلى اسـت بـراى آيـه قـبـل ، مـى فـرمـايـد: (خـداونـد آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حق آفريده است ) (و خلق الله السموات و الارض بالحق ).
(و هـدف آن اسـت كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد) (و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ).
سراسر عالم نشان مى دهد كه آفريننده اين جهان آن را بر محور حق قرار داده ، و در همه جا حق و عدالت حاكم است .
با اينحال چگونه ممكن است مؤ منان صالح العمل و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد، و اين امر به صورت استثنائى در قانون خلقت درآيد؟
طـبـيـعى است آنها كه هماهنگ با اين قانون حق و عدالت حركت مى كنند بايد از بركات عالم هـسـتى و الطاف الهى بهره مند شوند، و آنها كه بر ضد آن گام برمى دارند بايد طعمه آتش سوزان قهر و غضب خدا شوند، و عدالت همين را ايجاب مى كند.
و از اينجا روشن مى شود كه (عدالت ) به معنى (مساوات و برابرى ) نيست ، بلكه عدالت آن است كه هر كسى بر طبق شايستگيهايش از مواهب بيشترى بهره گيرد.
آخـريـن آيـه مـورد بحث نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤ مـنان ، مى فرمايد: (آيا مشاهده كردى كسى را كه معبود خود را هوا و هوس خويش قرار داده )؟! (افراءيت من اتخذ الهه هواه ).
(و چـون خـدا مـى دانسته شايستگى هدايت ندارد او را گمراه ساخته ) (و اضله الله على علم ).
(بـر گـوش و قـلبـش مـهـر زده ، و بـر چـشمش پرده اى افكنده )، تا در وادى ضلالت هـمـواره سـرگـردان بـمـانـد (و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه و جعل على بصره غشاوة ).
(با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند) (فمن يهديه من بعد الله ).
(آيا با اينهمه متذكر نمى شويد)؟ و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حق راه خود را يافته اند نمى فهميد؟ (افلا تذكرون ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطرح است كه چگونه ممكن است انسان هواى نفس خويش را معبود خود سازد؟
ولى روشـن اسـت هـنـگـامـى كـه فـرمـان خـدا را رهـا كـرد، و بـه دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، اين همان پرستش هواى نفس است ، چرا كه يكى از معانى معروف (عبادت و پرستش ) اطاعت است .
چـنـانـكـه بـارها در قرآن مجيد، در مورد شيطان ، يا احبار و علماى يهود آمده كه (گروهى عبادت شيطان مى كنند) (يس - 60) و درباره يهود مى گويد:
(علماى خود را رب و پروردگار خويش قرار داده اند) (توبه - 31).
در حـديـث نـيـز آمـده اسـت كه امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: اما و الله ما صـاموا لهم ، و لا صلوا، و لكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا، فاتبعوهم و عبدوهم مـن حيث لا يشعرون : (به خدا سوگند آنها (يهود و نصارى ) براى پيشوايان خود نماز و روزه بـجـا نـيـاوردنـد، ولى پـيـشـوايـانـشـان حـرامـى را بـراى آنـهـا حـلال ، و حـلالى را حـرام كـردنـد، و آنـها پذيرفتند و پيروى نمودند، و بى آنكه توجه داشته باشند آنها را عبادت و پرستش ‍ كردند)!.
ولى بـعـضـى از مـفسران اين تعبير را اشاره به بت پرستان قريش ‍ مى دانند كه به هر چـيـز دل مـى بـسـتند از آن بتى مى ساختند و در برابر آن عبادت مى كردند و هر گاه جسم ديـگـرى را مـى يـافـتـنـد كـه جـلب تـوجـهـشـان را مـيـنـمـود بـت اول را كـنـار گـذاشـتـه از دومى بت مى ساختند! و به اين ترتيب معبود آنها چيزى بود كه هواى نفس ‍ آنها بپسندد.
ولى تـعبير (من اتخذ الهه هواه ): (كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار دهد) با تفسير اول هماهنگ تر است .
در مـورد جـمـله (اضـله الله عـلى عـلم ) تـفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم يعنى خـداونـد بـا عـلم به اينكه استحقاق هدايت ندارند آنها را گمراه كرده است اشاره به اينكه آنـهـا با دست خود تمام چراغهاى هدايت را شكسته ، و راههاى نجات را بروى خود بسته ، و پـلهـاى بـازگشت را پشت سر خود ويران كرده اند، در چنين شرايطى خداوند لطف و رحمتش را از آنها بر مى گيرد و حس تشخيص نيك و بد را از آنها سلب مى كند، گوئى قلب و
گـوشـشـان را در مـحـفـظـه اى گـذاشـتـه ، و بـسـته و مهر كرده است و بر چشم آنها پرده سنگينى افكنده .
ايـنها در حقيقت آثار چيزى است كه براى خود برگزيده اند، و نتيجه شوم معبودى است كه براى خود انتخاب كرده اند.
راسـتـى چـه بت خطرناكى است هواپرستى كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انـسـان مـى بـنـدد، و چـه گـويـا و پـر مـعـنـى اسـت حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسلام نـقـل شـده : مـا عـبـد تـحـت السماء اله ابغض الى الله من الهوى !: (هرگز در زير آسمان معبودى مبغوضتر نزد خدا از هواى نفس پرستش نشده است )!.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آن است كه اين هواپرستان لجوج با عـلم و آگـاهى از طريق هدايت راه ضلالت را پيش مى گيرند، چرا كه علم و دانش هميشه با هـدايـت هـمـراه نـيـسـت ، و ضـلالت نـيـز هـمـيـشـه هـمـراه جهل نمى باشد.
علمى مايه هدايت است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، و همراه آن گام بردارد، تا به سـرمـنـزل مقصود برسد، چنانكه قرآن درباره گروهى از كفار لجوج مى گويد: و جحدوا بـهـا و اسـتـيـقـنـتـهـا انـفـسـهـم : (آنـهـا آيـات خـدا را انـكـار كـردنـد در حـالى كـه در دل به حقانيت آن يقين داشتند)! (نمل - 14).
ولى تفسير اول با توجه به اينكه مرجع ضميرها در آيه خداوند است مناسبتر است ، زيرا مى فرمايد خدا او را گمراه كرده ، و بر گوش و قلبش مهر زده است .
از آنـچـه گـفـتـيـم بـه خـوبى روشن مى شود كه در آيه هيچ نشانه اى از مذهب جبر نيست ، بلكه تاءكيدى است بر اصل اختيار و تعيين سرنوشت انسان به دست خودش .
دربـاره مـهـر نـهـادن خـداونـد بـر قـلب و گـوش انـسـان ، و پـرده افـكـنـدن بـر دل او، بحثهاى بيشترى در جلد اول ذيل آيه 7 سوره بقره آورده ايم .
نكته ها:
خطرناكترين بتها بت هواى نفس است .
درحـديـث خوانديم كه مبغوضترين معبودى كه مورد پرستش ‍ واقع شده است نزد خداوند بت هوى و هوس است .
در ايـن سخن هيچگونه مبالغه نيست ، چرا كه بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند، ولى بت هوى و هوس اغوا كننده ، و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است .
بـه طـور كـلى مـى تـوان گـفـت ايـن بـت خـصـوصـيـاتـى دارد كـه آن را مـسـتـحـق ايـن نـام (منفورترين بتها) كرده است .
زشـتـيـهـا را در نـظـر انـسـان زيـنـت مـى دهـد، تـا آنـجـا كـه انـسـان بـه اعـمـال زشت خود مى بالد و به مصداق و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (كهف - 104) به عنوان يك صالح به آن افتخار مى كند!
2 - مـؤ ثرترين راه نفوذ شيطان هوى پرستى است ، چرا كه تا پايگاهى در درون انسان وجـود نـداشـتـه باشد شيطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد و پايگاه شيطان چيزى جز هواپرستى نيست ، همان چيزى كه خود شيطان به خاطر آن
سقوط كرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد.
3 - هـواپـرسـتـى مـهـمترين وسيله هدايت را كه درك صحيح حقايق است از انسان مى گيرد و پـرده بـر چـشـم و عـقـل آدمـى مـى افـكـنـد، چـنـانـكـه در آيات مورد بحث بعد از ذكر مساءله هواپرستى صريحا به اين موضوع اشاره شده است ، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اين حقيقت است .
4 - هواپرستى انسان را تا مرحله مبارزه با خدا نعوذ بالله پيش ‍ مى برد - همانگونه كه پـيـشـواى هوى پرستان يعنى شيطان به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد، و به حكمت خداوند در مساءله امر به سجده بر آدم اعتراض نمود و آن را غير حكيمانه پنداشت !
5 - عـواقـب هـواپـرسـتـى آنـقدر شوم و دردناك است كه گاه يك لحظه هواپرستى يك عمر پـشـيـمـانـى بـبـار مـى آورد، و گـاه يـك لحـظـه هـواپـرسـتـى محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد مى دهد.
لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين امر تاءكيد و هشدار داده شده است .
در حـديـث مـعـروف پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : ان اخوف ما اخاف على امـتـى الهـوى و طـول الامـل ، امـا الهـوى فـانـه يـصـد عـن الحـق ، و امـا طول الامل فينسى الاخرة !: (خطرناكترين چيزى كه بر امتم از آن مى ترسم هواپرستى و آرزوهـاى دراز اسـت چـرا كه هواپرستى انسان را از حق باز مى دارد و آرزوى دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد.
و در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيم : كه در پاسخ اين سؤ ال اى سلطان اغلب و اقوى ؟: (كدام سلطان ستمگر غالبتر و نيرومندتر است )؟ فرمود: الهوى .
و در حـديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه السلام ) آمده است كه خداوند مى فرمايد: و عـزتـى و عـظمتى ، و جلالى و بهائى ، و علوى و ارتفاع مكانى ، لا يؤ ثر عبد هواى على هـواه الا جعلت همه فى آخرته ، و غناه فى قلبه ، و كففت عنه ضيعته ، و ضمنت السموات و الارض رزقـه ، و اتـتـه الدنـيـا و هـى راغـمـة : (بـه عـزت و عـظـمـتـم سـوگـنـد بـه جـلال و نـورانـيـت و مـقام بلندم قسم كه هيچ بنده اى خواست مرا بر هوى خود مقدم نمى دارد مـگر اينكه همت او را در آخرت و بى نيازى او را در قلبش قرار مى دهم ، و امر معاش را بر او آسـان مـى سـازم ، و روزى او را بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن تـضـمـين مى كنم و مواهب دنيا با تواضع به سراغ او مى آيد)!.
و در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم ، فـليـس شـى ء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم : (از هواى نفس بترسيد هـمانگونه كه از دشمنان بيم داريد، چرا كه چيزى براى انسان دشمن تر از پيروى هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مى شود نيست ).
و بـالاخـره در حـديـثى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: انى لارجو النـجـاة لهذه الامة لمن عرف حقنا منهم الا لاحد ثلاثة : صاحب سلطان جائر، و صاحب هوى ، و الفـاسق المعلن : من اميد نجات را براى اين امت براى آنها كه حق ما را بشناسند دارم ، مگر براى سه گروه : دوستان سلاطين جور، و هوى پرستان ، و گنهكارى كه آشكارا گناه مى كند (و باك ندارد).
و در اين زمينه آيات و روايات بسيار فراوان و پر بار است .
ايـن سـخـن را بـا جـمـله پـرمـعـنـائى كـه بـعـضـى بـه صـورت شـان نـزول نقل كرده اند، و گواه زنده اى بر مقصود ما است پايان مى دهيم ، يكى از مفسران مى گويد: شبى از شبها (ابوجهل ) در حالى كه (وليد بن مغيره ) با او همراه بود به طواف
خانه كعبه پرداخت ، و در ضمن طواف درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هم سخن مى گفتند، ابو جهل گفت و الله انى لاعلم انه صادق (به خدا سوگند كه من مى دانم او راست مى گويد)!
فورا وليد به او گفت : خاموش باش ! تو از كجا اين سخن را مى گوئى ؟
ابو جهل گفت : اى وليد ما او را در كودكى و جوانى صادق امين مى ناميديم ، چگونه بعد از تـمـام عقل و كمال رشد او را كذاب و خائن بناميم ؟ باز تكرار مى كنم : (مى دانم او راست مى گويد)!
وليد گفت : پس چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى ؟
گفت : مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند از ترس ‍ شكست ، تسليم برادرزاده ابو طالب شدم ؟!.
سـوگـنـد بـه بـتـهاى (لات ) و (عزى ) كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد! اينجا بـود كـه آيـه و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه : (خـدا بـر گـوش و قـلب او مـهـر نهاده ) نازل شد.
آيه و ترجمه


و قالوا ما هى إ لا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إ لا الدهر و ما لهم بذلك من علم إ ن هم إ لا يظنون (24)
و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا بينت ما كان حجتهم إ لا اءن قالوا ائتوا بابائنا إ ن كنتم صدقين (25)




ترجمه :

24 - آنـهـا گـفـتـنـد: چـيـزى جـز هـمين زندگى دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند و گـروهـى جـاى آنها را مى گيرند، و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمى كند ، آنها به اين سخن كه مى گويند يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند.
25 - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود دليلى در برابر آن ندارند جز ايـنـكـه مـى گـويـنـد اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد (تا گواهى دهند!).
تفسير:
عقايد دهريين
در اين آيات بحث ديگرى پيرامون منكران توحيد است ، منتها در اينجا تنها از گروه خاصى از آنـهـا يعنى (دهريين ) نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مـى كـردند، در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، مى فرمايد: (آنها گفتند
هـمين زندگى ما در دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند) و جـاى آنـهـا را مـى گـيـرنـد، و نـسل بشر همچنين تداوم مى يابد (و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا).
(و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك نمى كند) (و ما يهلكنا الا الدهر).
و بـه ايـن تـرتيب هم (معاد) را انكار مى كردند و هم (مبداء) را، جمله نخست ناظر به انكار معاد است و جمله بعد ناظر به انكار مبداء.
قابل توجه اينكه شبيه اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن نيز آمده است ، در سوره انعام آيه 29 مى خوانيم : و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين و در سوره مؤ منون آيه 37 آمـده : ان هـى الا حـيـاتـنـا الدنـيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين ، ولى در هر دو مورد تكيه بر انكار معاد است تنها در آيه مورد بحث هم معاد انكار شده و هم مبداء.
روشـن اسـت ايـنـكـه آنـهـا روى معاد بيشتر تكيه مى كردند به خاطر وحشتى بود كه از آن داشتند، و تاءثيرى كه ممكن بود در تغيير مسير زندگى هوس آلود آنها داشته باشد.
مـفـسـران براى جمله (نموت و نحيا) (مى ميريم و زنده مى شويم ) چند تفسير ذكر كرده اند: نخست همان كه در بالا گفتيم : بزرگسالان مى روند، و نوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند و جاى آنها را مى گيرند.
ديـگـر ايـنـكـه : جـمله از قبيل تاخير و تقديم است ، و در معنى چنين است ما زنده مى شويم و سپس مى ميريم و جز اين حيات و مرگ چيز ديگرى در كار نيست !
سوم اينكه : بعضى مى ميرند و بعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).
چهارم اينكه : ما در آغاز مرده و بيجان بوديم ، سپس لباس حيات برم
پوشيده شد اما از همه مناسبتر همان تفسير اول است .
بـه هر حال اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم دهر و روزگار است ، و يا به تعبير جمعى ديـگـر گـردش افـلاك و اوضـاع كـواكب مى باشد عقيده جمعى از ماديين در اعصار گذشته بـود كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى كردند، و معتقد بودند هر چه در جهان ما رخ مـى دهـد بـه سـبـب آنـهـاسـت حـتـى گـروهـى از فـلاسفه دهرى و مانند آنها معتقد به ثبوت عقل براى افلاك بودند، و تدبير اين جهان را به دست آنها مى دانستند.
اين اعتقادات خرافى با گذشت زمان تدريجا از ميان رفت ، مخصوصا با پيشرفت علم هيئت ثـابـت شـد چـيـزى بـنـام افلاك (كرات تو بر توى پوست پيازى بلورين ) اصلا وجود خـارجـى نـدارد، و ستارگان عالم بالا نيز كم و بيش ساختمانى مانند كره زمين دارند، منتها بـعـضـى خـامـوشـنـد و كـسـب نـور از كـرات ديـگـر مـى كـنـنـد، و بـعـضـى در حال اشتعال و نور افشانى هستند.
دهريين گاه در حوادث تلخ و ناگوار به دهر بدگوئى مى كردند و آن را سب و دشنام مى دادنـد و عـجـب ايـنـكـه بقاياى آن نيز در ادبيات امروز ديده مى شود كه بعضى از شاعران خداپرست به (دهر غدار) و (چرخ كج مدار) بد مى گويند و بر روزگار نفرين مى فرستند كه چرا چنين و چنان كرده است .
در شعر معروف آمده است :
فـلك بـه مـردم نـادان دهـد زمـام مـراد
تـو اهل دانش و فضلى همين گناهت بس !


ديگرى مى گويد:
روزگـار اسـت اينكه گه عزت دهد گه خار دارد
چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد!


در مورد دهر نيز گفته اند:
دهـر چـون نـيـرنـگ سـازد چـرخ چـون دسـتـان كـنـد
مـغـز را آشـفـتـه سـازد عقل را حيران كند!


ولى در احـاديـث اسـلامـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام نـقـل شـده : لا تـسـبوا الدهر فان الله هو الدهر: (روزگار را دشنام ندهيد چرا كه خداوند روزگار است ).
اشـاره بـه ايـنـكـه روزگـار لفـظى بيش نيست ، كسى كه مدبر اين جهان و گرداننده اين عـالم است خدا است ، اگر به مدبر و گرداننده اين جهان بدگوئى كنيد بدون توجه به خداوند قادر متعال بدگوئى كرده ايد!
شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن حـديـث ديـگـرى اسـت كـه بـه عـنـوان حـديـث قـدسـى نـقـل شـده اسـت خـداونـد مـى فرمايد: يؤ ذينى ابن آدم يسب الدهر، و انا الدهر! بيدى الامر، اقـلب الليـل و النـهـار!: (ايـن سـخـن فـرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مى گـويـنـد، در حـالى كـه دهر منم ! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مى سازم ).
ولى در بعضى از تعبيرات دهر به معنى (ابناء روزگار) و (مردم زمانه ) به كار رفـتـه كـه بـزرگان از بى وفائى آنها شكوه كرده اند، شبيه شعر معروفى كه از امام حسين (عليه السلام ) در شب عاشورا نقل شده كه فرمود:
يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل
اى روزگـار اف بـر تـو بـاد كـه دوسـت خـوبـى نـبودى
چه اندازه صبحگاهان و شامگاهان


از دوستان و طالبان ما را به قتل رساندى
و روزگار هرگز قانع به گرفتن بدل و عوضى نمى شود


و بـه ايـن تـرتـيب براى دهر دو معنى وجود دارد: دهر به معنى (افلاك و روزگار) كه مـورد تـوجـه دهـريين بوده و آنرا حاكم بر نظام هستى و زندگى انسانها مى پنداشتند، و دهر به معنى (مردم عصر و زمان و ابناء روزگار).
مـسـلمـا دهر به معنى اول پندارى بيش نيست ، و اگر باشد اشتباه در تعبير است كه بجاى نـام خـداونـد مـتـعـال كه حاكميت بر تمام عالم وجود دارد نام دهر را مى برند، ولى دهر به معنى دوم چيزى است كه بسيارى از پيشوايان و بزرگان آن را مذمت كرده اند، چرا كه مردم عصر خود را فريبكار، بى وفا، و متلون مى دانستند.
بـه هر حال قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جمله كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده كـه در مـورد ديـگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، مى فرمايد: (آنها به اين سخن كه مى گويند معادى نيست و مبداء جهان نيز دهر است يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند) (و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون ).
شـبـيـه ايـن مـعـنـى در آيـه 28 سوره نجم در مورد كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مى پـنـداشتند آمده است : و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا: (آنـهـا بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند آنها تنها از گمان بى اساس خود پيروى مى كنند، و گمان به هيچوجه بى نياز از حق نمى كند).
هـمـيـن مـعنى در مورد نسبت قتل به حضرت مسيح (نساء - 157) و اعتقاد مشركان عرب درباره بتها (يونس - 66) نيز آمده است .
و اين سهل ترين دليلى است كه در مقابل اينگونه افراد ذكر مى شود كه شما هيچ شاهد و گواه منطقى براى اثبات مدعاى خويشتن نداريد تنها بر گمان
و تخمين پندارها تكيه مى كنيد.
در آيـه بـعـد به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده ، مى گويد: هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه در بـرابـر آن دارنـد ايـن است كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بـيـاوريـد تـا بـر صـدق گفتار شما گواهى دهند (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا باياتنا ان كنتم صادقين ).
آنـها مدعى بودند اگر زنده شدن مردگان حق است به عنوان نمونه نياكان ما را زنده كنيد تـا بـبـيـنـيـم و باور كنيم ، و از آنها سؤ ال كنيم كه بعد از مرگ چه خبر است ؟ آيا گفته شما را تصديق مى كنند؟!
آرى ايـن تـنـهـا دليـل آنـهـا بود، دليلى سست و واهى ، چرا كه خداوند قدرت خويش را بر احـيـاى مـردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است : پيدايش نخستين انسان از خاك ، تـحولهاى عجيب نطفه در رحم ، آفرينش آسمان و زمين پهناور، زنده شدن زمينهاى مرده بعد از نـزول بـاران كـه در آيـات قـرآن بـه عـنـوان اسـنـاد زنـده اى بـر امكان رستاخيز آمده ، بهترين دليل بر اين معنى است ، چه نيازى به مطلب ديگرى در اين زمينه است ؟
از ايـن گـذشـتـه ، آنـهـا عـمـلا نـشان داده بودند كه جز بهانه جوئى هدفى ندارند و به فـرض كـه چنين صحنه اى مقابل چشمشان انجام مى گرفت بلافاصله مى گفتند اين سحر است ، همانگونه كه در موارد مشابه آن گفتند.
تعبير به (حجت ) (دليل ) در مورد اين گفتار بى اساس آنها در حقيقت كنايه از اين است كه آنها دليلى جز بيدليلى ندارند