گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
سوره احقاف


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 35 آيه است
محتواى سوره احقاف
ايـن سـوره از سـوره هـاى مـكـى اسـت (هـر چـنـد جـمـعـى از مـفـسـران نـزول بـعـضـى از آيات آن را در مدينه تاءييد كرده اند كه در شرح آن آيات بحث خواهيم كـرد) و بـه حـكـم شـرائط زمـان و مـكـان نـزولش ‍ كه زمان مبارزه با شرك ، و دعوت به تـوحـيـد و مـعاد و مسائل زير بنائى اسلام بوده ، در همين محورها سخن مى گويد، و در يك جمعبندى فشرده مى توان گفت اين سوره اهداف زير را تعقيب مى كند:
1 - بيان عظمت قرآن .
2 - مبارزه قاطع بر ضد هر گونه شرك و بت پرستى .
3 - توجيه مردم در مساءله معاد و دادگاه عدل پروردگار.
4 - ضمنا به عنوان هشدار به مشركان و مجرمان گوشه اى از داستان قوم عاد را كه ساكن سرزمين احقاف بودند بيان مى دارد (نام سوره نيز از همينجا گرفته شده است ).
5 - اشـاره بـه گـسـتـرش و عـمـومـيت دعوت پيامبر اسلام تا آنجا كه غير از انسانها يعنى طايفه جن را نيز شامل مى شود.
6 - تشويق مؤ منان و انذار كافران و ايجاد مبادى خوف و رجاء.
7 - دعوت پيامبر اسلام به صبر و استقامت هر چه بيشتر و اقتدار به سيره انبياى بزرگ پيشين .
فضيلت اين سوره
در حـديـثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در فضيلت اين سوره آمـده اسـت : مـن قـراء سـورة الاحـقـاف اعـطـى مـن الاجـر بـعـدد كل رمل فى الدنيا عشر حسنات ، و محى عنه عشر سيئات ، و رفع له عشر درجات : (هر كس سـوره احـقـاف را بـخـوانـد به ازاء هر دانه شن كه در اين دنيا است ده حسنه به او داده مى شود، و ده سيئه
محو مى گردد، و ده درجه بر درجات او افزوده مى شود).
از آنـجا كه (احقاف ) جمع (حقف ) (بر وزن رزق ) به معنى شنهاى روان است كه بر اثـر وزش بـاد در بيابانها به صورت مستطيل و كج و معوج روى هم انباشته مى شود، و سـرزمـيـن قوم عاد را از اين جهت (احقاف ) مى گفتند كه ريگستانى به اين صورت بود تعبير حديث فوق ناظر به همين معنى است .
بديهى است اينگونه حسنات و درجات تنها به خاطر تلاوت الفاظ نيست بلكه تلاوتى اسـت سـازنـده و بيدارگر در مسير ايمان و تقوى ، و محتواى سوره احقاف به راستى چنين اثرى را دارد، اگر انسان طالب حقيقت و آماده عمل باشد.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : مـن قـراء كـل ليـلة او كـل جـمـعـة سـورة الاحـقـاف لم يـصـبـه الله عـز و جـل بـروعـة فـى الحـيـاة الدنيا، و آمنه من فزع يوم القيامة ان شاء الله : (هر كس ‍ سوره احـقـاف را هـر شـب ، يا هر جمعه ، بخواند خداوند وحشت دنيا را از او برمى دارد، و از وحشت روز قيامت نيز در امان مى دارد).
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


حم (1)
تنزيل الكتب من الله العزيز الحكيم (2)
مـا خـلقـنـا السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنـهـمـا إ لا بـالحـق و اءجل مسمى و الذين كفروا عما اءنذروا معرضون (3)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است .
3 - مـا آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه در مـيـان ايـن دو اسـت جـز بـه حـق و بـراى سـرآمد معينى نيافريديم . اما كافران از آنچه انذار مى شوند رويگردان هستند.
تفسير:
آفرينش اين جهان بر اساس حق است
ايـن سـوره آخـريـن سـوره از سـوره هـاى هفتگانه (حم ) است كه مجموعا (حواميم ) نام دارد.
در تفسير (حروف مقطعه ) عموما، و (حم ) خصوصا، مطالب زيادى در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) و سوره هاى گذشته (حم ) داشتيم
نيازى به تكرار ندارد.
هـمـيـن قـدر مى گوئيم كه اين آيات تكاندهنده و حركت آفرين و پرمحتواى قرآن از حروف سـاده الفـبـا، از حا و ميم ، و مانند آن ، تركيب يافته ، و در عظمت خداوند همين بس كه چنان تـركـيب عظيمى را از چنين مفردات ساده اى به وجود آورده كه اگر تا دامنه قيامت در اسرار آن انديشه كنند باز هم مطالب ناگفته بسيار دارد.
و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت بلافاصله مى افزايد: - اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم (قادر و توانا) نازل شده است ) (تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ).
اين همان تعبيرى است كه در آغاز سه سوره از سوره هاى (حم ) آمده است (مؤ من و جاثيه و احقاف ).
مـسـلم اسـت قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و حـكـمـتـى بـيـكـران لازم اسـت تـا چـنـين كتابى را نازل كند.
سپس از كتاب (تدوين ) به كتاب (تكوين ) پرداخته ، و از عظمت و حقانيت آسمانها و زمـين سخن مى گويد، و مى فرمايد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است جز به حق نيافريديم ) (ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق ).
نـه در كـتـاب آسـمـانـيـش كـلمـه اى بـر خلاف حق است ، و نه در مجموعه عالم خلقتش چيزى ناموزون و مخالف حق يافت مى شود، همه موزون ، همه سنجيده ، و همه همراه و تواءم با حق است .
اما اين آفرينش همانگونه كه سرآغازى داشته سرانجامى نيز دارد، و لذا
در دنـبـاله آيـه مـى افـزايـد: (مـا بـراى آن سـرآمـد مـعـيـنـى قـرار داديـم ) (و اجل مسمى ).
كه با فرارسيدن آن دنيا فانى مى شود، و چون اين جهان تواءم با حق و داراى هدف است ، طـبـعـا بـايـد بـه دنـبـال آن جـهـانـى ديـگـر كـه نـتـائج اعـمـال در آن بـررسـى مـى شـود وجـود داشـتـه بـاشـد، بـنـابـرايـن حـقانيت اين جهان خود دليل بر وجود معاد است ، و گرنه پوچ و بيهوده بود و تواءم با ظلم و ستم فراوان .
امـا بـا ايـنـكه قرآن حق است ، و آفرينش جهان نيز حق (كافران لجوج از آنچه انذار شده اند رويگردان هستند) (و الذين كفروا عما انذروا معرضون ).
از يـك سو آيات قرآن پى در پى آنها را انذار و بيم مى دهد كه دادگاه بزرگى در پيش داريـد، و از سوى ديگر جهان آفرينش با نظامات خاص خود نيز هشدار مى دهد كه حسابى در كار است ، اما اين غافلان بيخبر نه به اين توجهى مى كنند، و نه به آن .
تـعـبـيـر بـه (مـعـرضـون ) از مـاده (اعـراض ) اشاره به اين است كه اگر با آيات تكوين و تدوين روبرو و مواجه شوند حقايق را درك مى كنند اما آنها صورت خود را برمى گـردانـنـد، و از حـق گـريـزانـنـد مـبـادا در رونـد تـقـاليـد و تـخـيـلات و هوى و هوس آنها دگرگونى ايجاد كند.
آيه و ترجمه


قـل اء رءيـتـم مـا تـدعـون مـن دون الله اءرونـى مـا ذا خـلقـوا مـن الا رض ‍ اءم لهم شرك فى السموت ائتونى بكتب من قبل هذا اءو اءثرة من علم إ ن كنتم صدقين (4)
و من اءضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له إ لى يوم القيمة و هم عن دعائهم غفلون (5)
و إ ذا حشر الناس كانوا لهم اءعداء و كانوا بعبادتهم كفرين (6)




ترجمه :

4 - بـه آنـهـا بگو به من خبر دهيد معبودهائى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد نشان دهيد چـه چـيـزى از زمـين را آفريده اند؟ يا شركتى در آفرينش آسمانها دارند؟ كتابى آسمانى پـيـش از ايـن ، يـا اثـر عـلمـى از گـذشـتـگـان بـراى مـن بـيـاوريـد (كـه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مى گوئيد.
5 - چـه كـسـى گمراه تر است از آنها كه غير خدا را پرستش مى كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمى گويند، و اصلا صداى آنها را نمى شنوند!
6 - و هـنـگـامـى كه مردم محشور مى شوند معبودهاى آنها دشمنانشان خواهند بود، حتى عبادت آنها را انكار
تفسير:
گمراهترين مردم ؟
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از آفـريـنـش آسمانها و زمين در ميان بود كه همه اينها از خداوند عـزيـز و حـكـيـم اسـت ، لازمـه اين سخن آن است كه جز او معبودى در جهان نيست چرا كه تنها كسى شايسته عبوديت است كه خالق و مدبر عالم باشد، و اين دو در ذات پاك او جمع است .
و براى تكميل اين بحث در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مـى فرمايد: (به اين مشركان بگو: به من خبر دهيد معبودهائى را كه غير از خدا پرستش مـى كـنـيـد نـشـان دهـيـد چـه چـيـز از زمـيـن را آفـريـده انـد)؟! (قل ا رايتم ما تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ).
(يا اينكه شركتى در آفرينش آسمانها و مالكيت و تدبير آنها دارند) (ام لهم شرك فى السموات ).
هنگامى كه شما قبول داريد بتها هيچگونه دخالتى نه در آفرينش ‍ موجودات زمينى دارند، و نه در آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان و موجودات عالم بالا، و خودتان با صراحت مى گوئيد (خالق همه اينها الله است ).
بـا ايـنحال چگونه براى حل مشكلات يا جلب بركات دست به دامن (بتها) اين موجودات بى خاصيت و فاقد عقل و شعور مى زنيد؟!
و اگر فرضا مى گوئيد آنها شركتى در امر خلقت و آفرينش ‍ داشته اند (كتابى از كتب آسـمـانـى پـيـشـيـن كـه گـفـتـار شما را تصديق كند، يا آثارى علمى از علماى گذشته كه گـواهـى بـر ايـن مـعنى دهد براى من بياوريد اگر راست مى گوئيد) (ايتونى بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقين ).
كوتاه سخن اينكه : دليل يا جنبه نقلى دارد و از طريق وحى آسمانى است يا عقلى و منطقى ، و يـا شهادت و گواهى دانشمندان ، شما كه در ادعاهاى خود در مورد بتها نه متكى به وحى و كـتـاب آسـمـانـى هـسـتيد، و نه مى توانيد شركت آنها را در آفرينش آسمان و زمين اثبات كـنـيـد، تا از اين دليل عقلى براى الوهيت آنها استفاده نمائيد، و نه اثرى از علوم پيشينيان گـفـتـه شـمـا را تـاءيـيـد مـى كـنـد، پس معلوم مى شود آئين و مسلك شما چيزى جز مشتى از خرافات زشت و پندارهاى دروغين نيست .
بـنـابـرايـن جـمـله (ارونـى مـا ذا خـلقـوا مـن الارض ...) اشـاره بـه دليـل عـقـل و جـمـله (ايـتـونـى بـكـتـاب مـن قبل هذا) اشاره به وحى آسمانى و تعبير به (اثارة من علم ) اشاره به سنت انبياى گذشته و اوصياى آنان يا آثار دانشمندان پيشين است .
عـلمـاى لغـت و مـفـسـران بـراى (اثـارة ) (بـر وزن حـلاوة ) چـنـد مـعـنـى ذكـر كـرده انـد: (بـاقـيـمانده چيزى ) (روايت ) و (علامت ) ولى ظاهر اين است كه همه به يك معنى بـازمـى گـردد، و آن اثـرى اسـت كـه از چـيـزى بـاقـى مـى مـانـد، و دليل بر وجود آن است .
شـبـيه همين گفتگو و مؤ اخذه و محاكمه بت پرستان در آيه 40 سوره فاطر آمده است ، آنجا كـه مـى گـويـد: قـل اء راءيـتـم شـركـائكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ام لهـم شـرك فـى السـمـوات ام آتـيـنـاهـم كـتـابـا فـهـم عـلى بـيـنـة مـنـه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا.
قابل توجه اينكه در مورد زمين مى گويد: ما ذا خلقوا من الارض ‍ (چه
چـيز از زمين را آفريده اند؟) و در مورد آسمانها مى گويد: ام لهم شرك فى السموات (يا ايـنـكـه در آفـرينش آسمانها شركتى دارند؟) يعنى در هر دو جا سخن از شركت است ، زيرا شرك در عبادت بايد از شرك در خالقيت و تدبير نشات گيرد.
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه اگر مشركان معمولا امر خلقت را منحصرا مربوط به الله مى دانستند مطالبه يكى از اين دلائل سه گانه از آنها براى چيست ؟.
در پاسخ مى توان گفت كه اين مطالبه از گروه اندكى است كه احتمالا در ميان بتپرستان بـوده انـد و بـتان را سهيم در آفرينش ‍ مى دانستند، يا اينكه مساءله به صورت فرضى مـطـرح شـده ، يـعـنى اگر فرضا به فكر چنين ادعائى در زمينه شركت بتها در آفرينش ‍ جهان بيفتيد هيچگونه دليل عقلى و نقلى و عقلائى بر ادعاى خود نداريد.
سپس براى بيان عمق گمراهى اين مشركان مى افزايد: (چه كسى گمراه تر است از آنها كـه مـوجـودى غـيـر از خـدا را پـرسـتـش ‍ مـى كـنـنـد كـه اگـر تـا قيامت هم آنان را بخوانند پـاسـخـشـان نـمـى گـويـنـد)؟ (و مـن اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الى يوم القيامة ).
نـه تـنها پاسخ آنها را نمى دهند، اصلا سخنانشان را نمى شنوند (و از دعا و نداى آنها غافلند)! (و هم عن دعائهم غافلون ).
بـعـضـى از مـفسران مرجع ضمير را در اين آيه بتهاى بيجان دانسته اند به تناسب اينكه بـيـشـتـريـن مـعـبـودهـاى مـشـركان عرب همين بتها بودند، و بعضى اشاره به فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند مى دانند، چرا كه عبادت كنندگان فرشتگان و جن در ميان عـرب كـم نـبـودنـد، تـعـبـيـرات مـخـتـلف ايـن آيـه كـه مـنـاسـب ذوى العقول است اين معنى را تاءييد مى كند.
ولى هـيـچ مانعى ندارد كه آيه را به مفهوم گسترده اش تفسير كنيم و تمام اين معبودها اعم از بـيـجـان و جـاندار، ذوى العقول و غير ذوى العقول در مفهوم آيه جمع باشد، و تعبيرهاى مناسب ذوى العقول به اصطلاح از باب (تغليب ) است .
ايـنـكـه مـى گـويد تا روز قيامت به سخن آنها پاسخ نمى گويند مفهومش اين نيست كه در قيامت جوابشان را مى دهند - آنچنانكه بعضى پنداشته اند - بلكه اين يك تعبير رائج است كـه بـراى نـفـى ابـد بـه كـار مـى رود، فى المثل مى گوئيم : اگر تا روز قيامت هم به فـلانـكـس اصـرار كـنى به تو وام نمى دهد يعنى هرگز چنين كارى انجام نخواهد شد، نه اينكه در قيامت خواسته تو را عملى مى كند.
نـكـتـه آن نـيز معلوم است ، زيرا هرگونه فعاليت و تلاش و كوشش و اجابت دعوت در اين دنيا مفيد است ، هنگامى كه دنيا پايان مى گيرد زمينه همه اين امور كلا برچيده مى شود.
و از آن اسـفبارتر اينكه : (هنگامى كه مردم مشرك در قيامت محشور مى شوند معبودهاى آنها دشـمـنان آنها خواهند بود حتى عبادت آنها را انكار مى كنند)! (و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين ).
مـعـبـودهائى كه عقل دارند رسما به دشمنى برمى خيزند، حضرت مسيح (عليه السلام ) از عـابـدان خـود بـيزارى مى جويد، و فرشتگان نيز تبرى مى جويند، حتى شياطين و جن نيز اظـهـار تـنـفـر مـى كـنـنـد، و آنـهـا كـه بـى عـقـل بـودنـد خـداونـد حـيـات و عـقـل بـه آنـها مى بخشد تا به سخن درآيند و مراتب دشمنى و نفرت خود را از اين عابدان اظهار كنند.
نـظـير اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، از جمله در آيه 14 سوره فاطر، خطاب بـه مـشـركـان ، مـى خـوانيم : ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيامة يكفرون بشرككم و لا ينبئك مثل خبير:
(هـر گـاه آنـها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند و روز قـيـامـت شـرك و عبادت شما را انكار مى كنند و هيچكس چون خداوند آگاه ، تو را باخبر نمى سازد)!
در اينجا نيز تمام مسائلى كه در آيات مورد بحث آمده با تفاوت مختصرى تكرار شده است .
اما چگونه معبودان عبادت عابدان را انكار مى كنند در حالى كه جاى انكار نيست ؟
مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كه آنها در حقيقت هواى نفس ‍ خويش را مى پرستيدند نه معبودان را چرا كه سرچشمه (بت پرستى ) (هوى پرستى ) است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عداوت و دشمنى معبودها نسبت به عابدان در قيامت مطلبى نـيـسـت كـه تـنـهـا در ايـنـجـا روى آن تـكـيـه شـده بـاشـد، در آيـه 25 سـوره عـنـكـبوت از قـول ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) قـهـرمـان بـتـشـكـن نـيـز مـى خـوانـيـم : و قـال انـمـا اتـخـذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بـعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا: (ابراهيم گفت شما غير از خدا بتهائى براى خود بـرگـزيـده ايـد كـه مايه دوستى ميان شما در زندگى دنيا باشد، اما در قيامت هر يك به ديگرى كافر مى شويد و يكديگر را لعن مى كنيد)!.
در آيه 82 سوره مريم نيز آمده است كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا: (به زودى آنها عبادت عابدان را انكار مى كنند و بر ضد آنها خواهند بود).
آيه و ترجمه


و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا بينت قال الذين كفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين (7)
اءم يـقـولون افـترئه قل إ ن افتريته فلا تملكون لى من الله شيا هو اءعلم بما تفيضون فيه كفى به شهيدا بينى و بينكم و هو الغفور الرحيم (8)
قـل مـا كنت بدعا من الرسل و ما اءدرى ما يفعل بى و لا بكم إ ن اءتبع إ لا ما يوحى إ لى و ما اءنا إ لا نذير مبين (9)
قـل اء رءيـتـم إ ن كـان مـن عـنـد الله و كـفـرتـم بـه و شـهـد شـاهـد مـن بـنـى إ سرءيل على مثله فامن و استكبرتم إ ن الله لا يهدى القوم الظلمين (10)




ترجمه :

7 - هـنگامى كه آيات بينات ما بر آنها خوانده مى شود كافران در برابر حقى كه براى آنها آمده مى گويند: اين سحر آشكار است .
8 - بلكه مى گويند: اين آيات را بر خدا افترا بسته ، بگو: اگر من آن را به دروغ به خـدا نـسـبـت داده باشم (لازم است مرا رسوا كند و) شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد، او كارهائى را كه شما در آن وارد مى شويد بهتر مى داند، همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد، و او غفور و رحيم است .
9 - بگو: من پيامبر نوظهورى نيستم ، و نمى دانم خداوند با من و با شما چه خواهد كرد؟ من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود، و جز بيم دهنده آشكارى نيستم .
10 - بـگـو: بـه من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد در حـالى كـه شـاهـدى از بـنـى اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان آورد و شما استكبار كنيد (چه كسى از شما گمراه تر خواهد بود) خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند.
تفسير:
بگو من پيامبر نوظهورى نيستم
ايـن آيـات هـمچنان از وضع مشركان گفتگو مى كند، و به چگونگى برخورد آنها با آيات الهـى اشـاره كـرده ، مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه آيـات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كافران در مورد حقى كه به سوى آنها آمده است مى گويند اين سحر آشكار است ) (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفروا للحق لما جائهم هذا سحر مبين ).
آنـهـا از يـكـسو نمى توانند نفوذ سريع و عميق و جاذبه عجيب قرآن را در اعماق دلها انكار كنند، و از سوى ديگر حاضر نيستند در برابر حقانيت و عظمت آن سر فرود آورند، لذا اين نفوذ را با يك تفسير انحرافى به عنوان (سحر آشكار) مطرح مى كنند كه خود اعتراف ضمنى روشنى است به تاءثير فوق العاده قرآن در قلوب انسانها!
بنابراين (حق ) در آيه فوق اشاره به همان (آيات قرآن ) است ، هر چند
بـعـضـى آن را بـه معنى (نبوت ) يا (اسلام ) يا (معجزات ديگر پيامبر) (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـفـسـيـر كـرده انـد، امـا بـا تـوجـه بـه آغـاز آيـه تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد.
ولى آنها تنها به اين تهمت قناعت نمى كنند، پا را از آن فراتر نهاده ، با صراحت (مى گويند: اين آيات را بر خدا افترا بسته ) (ام يقولون افتراه ).
در ايـنـجـا خـداونـد بـه پـيـامـبـرش دسـتـور مـى دهـد كـه بـا دليـل روشـنـى بـه آنـهـا پـاسـخ گويد مى فرمايد: (به آنها بگو: اگر مطلب آنطور بـاشـد كـه شـما مى پنداريد و من اين سخن را افترا بسته ام بر او لازم است كه مرا رسوا كـنـد، و شـمـا نـمـى تـوانـيـد در بـرابـر خـداونـد از مـن دفـاع كـنـيـد) (قل ان افتريته فلا تملكون لى من الله شيئا).
چگونه ممكن است خداوند اين (آيات بينات ) و اين معجزه جاودانى را بر دست دروغگوئى ظاهر سازد؟! اين از حكمت و لطف خداوند دور است .
هـمـانـگـونـه كـه در آيـه 44 تـا 47 سـوره (حـاقـه ) آمـده اسـت : و لو تـقـول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حـاجـزيـن (اگر او (پيامبر اسلام ) نسبتهاى ناروائى به ما دهد ما او را با قدرت خود مى گيريم ، و رگ قلب او را قطع مى كنيم ، و احدى از شما نمى تواند مانع اين كار گردد و از او دفاع كند).
بـنـابـرايـن چـگـونـه مـمـكـن است من به خاطر شما دست به چنين كار خطرناكى بزنم ؟، و چگونه باور مى كنيد من چنين دروغى را بگويم و خدا مرا زنده بگذارد، و معجزات بزرگى در اختيارم قرار دهد؟
سپس به عنوان تهديد مى افزايد: (اما خداوند بهتر از هر كس ‍ كارهائى را
كه شما در آن وارد مى شويد مى داند) و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد (هو اعلم بما تفيضون فيه ).
آرى او ايـن نـسبتهاى ناروا را كه به من مى دهيد، و در برابر فرستاده او قيام كرده ايد، و با سمپاشى مردم را از ايمان به حق بازمى داريد، همه را مى داند.
و در جمله بعد به عنوان تاءكيد بيشتر تواءم با برخوردى مؤ دبانه مى افزايد: (همين بس كه خداوند ميان من و شما گواه باشد) (كفى به شهيدا بينى و بينكم ).
او صـدق دعوت من ، و تلاش و كوششهايم را در ابلاغ رسالت مى داند، و دروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند، و همين براى من و شما كافى است .
و براى اينكه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد در پايان آيه مى افزايد: (او غفور و رحيم است ) (و هو الغفور الرحيم ).
توبه كاران را مى بخشد، و آنها را مشمول رحمت واسعه خود مى سازد.
در آيـه بـعد مى افزايد: (بگو من پيامبر نوظهورى نيستم كه با ساير پيامبران متفاوت باشم ) (قل ما كنت بدعا من الرسل ).
(و نـمـى دانـم خـداونـد بـا مـن چـه مـى كـنـد، و بـا شـمـا چـه خواهد كرد)؟! (و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ).
(تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم ) (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
(و جز بيم دهنده آشكارى نيستم ) (و ما انا الا نذير مبين ).
ايـن جـمـله هـاى كـوتـاه و پرمعنى ، پاسخى است به بسيارى از ايرادات مشركان ، از جمله ايـنـكـه گـاه از بـعـثـت پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان اينكه يك بشر چگونه ممكن است با خدا ارتباط پيدا كند تعجب مى كردند.
گاه مى گفتند: چرا او غذا مى خورد و در كوچه و بازار راه مى رود؟
گاه تقاضاى معجزات عجيب و غريب داشتند، و هر يك تمنائى مى نمودند.
گـاه انتظار داشتند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كانونى از علم غيب باشد و همه حوادث آينده را براى آنها بازگو كند.
و بالاخره گاه از اينكه او دعوت به توحيد و يگانگى معبود مى كند تعجب مى كردند.
اين آيه اشاره اى اجمالى به پاسخ همه اين گفتگوها و بهانه جوئيها است .
مـى گـويـد: مـن نـخـسـتـيـن پيامبر نيستم كه دعوت به توحيد كرده ام ، پيش از من پيامبران زيادى آمدند كه همه آنها از جنس بشر بودند، لباس مى پوشيدند و غذا مى خوردند، هيچيك از آنـهـا مدعى علم غيب مطلق نبود، بلكه مى گفتند: ما از حوادث غيب آن مقدار مى دانيم كه خدا به ما تعليم داده است .
و هـيـچـيـك از آنـهـا در بـرابر (معجزات اقتراحى ) و پيشنهادهاى هوس آلود مردم تسليم نشدند.
تا همگان بدانند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بنده اى است از بندگان خدا، عـلم و قـدرت او نـيـز مـحـدود اسـت بـه آنـچـه خـدا مـى خـواهد، علم و قدرت مطلق تنها از آن پروردگار است ، اينها واقعيتهائى است كه مى بايست مردم بدانند تا به ايرادهاى نابجا پايان دهند.
ايـنها همه به دنبال بحثى است كه در آيات قبل آمد كه گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را بـه سحر متهم مى ساختند، و گاه به افتراء، كه سرچشمه اين نسبتهاى ناروا نيز
همان توهماتى بودند كه با اين آيه به آن پاسخ گفته شد.
و از ايـنـجا روشن مى شود كه مفاد اين آيه با آيات ديگرى كه نشان مى دهد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از غيب آگاهى دارد، مانند آنچه در سوره فتح درباره فتح مكه ، و ورود در مـسـجـد الحـرام آمده (آيه 27 سوره فتح ) و يا آنچه در مورد مسيح (عليه السلام ) آمـده كه مى فرمود: انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم : (من شما را به آنچه مـى خـوريـد و در خـانـه هـا ذخـيـره مـى كـنـيـد خـبـر مـى دهـم ) (آل عمران - 44) و امثال اينها منافات ندارد، چرا كه آيه مورد بحث نفى (علم غيب مطلق ) مـى كـنـد، نـه (مطلق علم غيب )، به تعبير ديگر اين آيه نفى علم غيب استقلالى مى كند، ولى آن آيات از علم غيب به بركت تعليم الهى سخن مى گويد.
شاهد اين گفتار آيه 26 و 27 سوره (جن ) است : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : (خدا عالم الغيب است ، و هيچكس را بر مكنون علم خود آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت اويند).
بـعـضـى از مـفـسـران بـراى آيـه مورد بحث شان نزولى آورده اند و گفته اند: هنگامى كه فـشـار مشكلات بر ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه زياد شد، حضرت در خـواب ديـد كـه بـه سرزمينى هجرت مى كند كه داراى نخلستان و درختان و آب فراوان اسـت ، ايـن را بـراى يـاران خـود بـازگـو كـرد، آنـهـا هـمـه خوشحال شدند و فكر كردند، به زودى گشايشى در برابر آزار مشركان پيدا خواهد شد مـدتـى صـبـر كـردنـد، امـا اثـرى از آن نـديـدنـد، عـرض كـردنـد اى رسـول خـدا! آنـچـه را فرمودى نديديم ، كى به آن سرزمينى كه در خواب ديدى مهاجرت خـواهـيـم كـرد؟ پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ساكت شد، در اين هنگام آيه فوق نـازل گـرديـد: و مـا ادرى ما يفعل بى و لا بكم : (من نمى دانم خدا با من و شما چه خواهد كرد).
ولى اين شان نزول بعيد به نظر مى رسد زيرا مخاطب در اين آيات دشمنان
پـيـامبرند، نه دوستان او اما ممكن است از قبيل تطبيق باشد يعنى به هنگام مطرح كردن اين سـؤ ال از ناحيه دوستانش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين آيه تمسك جست ، و به آنها پاسخ گفت .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـراى تـكـمـيـل آنـچـه در آيـات قـبـل آمده مى افزايد: (بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كـافـر شـويـد، در حـالى كـه شـاهـدى از بـنـى اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد و تسليم نشويد، چه كسى از شـمـا گـمـراهـتـر خـواهـد بـود؟! مـسـلمـا خـداونـد قـوم ظـالم را هـدايـت نـمـى كـنـد) (قـل ا راءيـتـم ان كـان مـن عـنـد الله و كـفـرتـم بـه و شـهـد شـاهـد مـن بـنـى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
در ايـن كـه ايـن شاهد بنى اسرائيلى كه بوده است كه بر حقانيت قرآن مجيد گواهى داده ، در ميان مفسران گفتگو است .
بـعضى گفته اند منظور موسى بن عمران است كه در عصر خود خبر از ظهور پيامبر اسلام و نشانه هاى او داد.
ولى ايـن احـتـمـال بـا تـوجـه بـه جـمـله فامن و استكبرتم كه نشان مى دهد اين شاهد بنى اسرائيلى به پيامبر اسلام ايمان آورده در حالى كه مشركان استكبار كردند سازگار نيست ، زيرا ظاهر جمله نشان مى دهد كه اين شاهد در عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده و به حضرتش ايمان آورده در حالى كه ديگران راه استكبار را پيش گرفتند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن مـرد يـكـى از عـلمـاى اهل كتاب بوده كه در مكه
مـى زيـسـتـه ، هر چند پيروان مذهب يهود و نصارى در مكه كمتر بودند، ولى چنان نيست كه احدى از آنها در آنجا نبوده ، با اين حال معلوم نيست اين عالم بنى اسرائيلى چه كسى بوده ؟ و نامش ‍ چه بوده است ؟
ايـن تـفـسـيـر بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه عـالم مـعـروفـى از اهـل كـتـاب در مـكـه در عـصـر ظـهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود نداشته و تواريخ از آن نامى به ميان نياورده اند نيز چندان مناسب به نظر نمى رسد.
البـتـه ايـن تـفـسـير و تفسير سابق اين امتياز را دارد كه با مكى بودن تمام سوره احقاف سازگار است .
تـفـسـيـر سـومـى كـه از سـوى اكـثـر مفسران پذيرفته شده اين است كه اين شاهد دانشمند معروف يهود (عبد الله بن سلام ) بود كه در مدينه ايمان آورد و به مسلمين پيوست .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با بعضى از يارانش در مدينه در يكى از اعياد يهود، وارد كنيسه (معبد آنها) شدند، آنها از ورود پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـاخـشـنود بودند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اى جـمـعـيت يهود دوازده نفر از خودتان را به من نشان دهيد كه گواهى بر وحدانيت خدا و نبوت مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بدهند تا خداوند غضبش را از تمام يهوديان جهان برگيرد.
آنها ساكت شدند و احدى پاسخ نگفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه بار اين مـطـلب را تـكـرار كرد، و در هر سه بار همه سكوت كردند، سپس فرمود: شما از بيان حق ابـا كـرديد، ولى به خدا سوگند (حاشر) و (عاقب ) (القابى كه در توراة براى پيامبر آمده بود) منم ، خواه ايمان بياوريد يا تكذيبم كنيد.
سـپـس پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشت اما هنوز قدم بيرون نگذاشته بود كه مردى پشت
سر او آمد و گفت اى محمد! بايست ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايستاد، سپس رو بـه جـمـعيت يهود كرد و گفت : مرا چگونه آدمى مى دانيد؟ گفتند: به خدا سوگند ما در ميان خـود مـردى آگـاه تـر از تـو و پـدر و جـدت نـسـبـت بـه كتاب آسمانى خود نداريم ، سپس افـزود: مـن خـدا را گـواه مـى گـيـرم كـه او هـمـان پـيـامـبـرى اسـت كـه در تـورات و انجيل آمده است !
يـهـود هنگامى كه چنين ديدند گفتند: تو دروغ مى گوئى و كلمات زشت و بدى به او نثار كردند.
رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: شما دروغ مى گوئيد، انكار شما بعد از اقرارتان هرگز پذيرفته نخواهد شد (و اين مرد كسى جز عبد الله بن سلام نبود).
و در ايـنـجـا آيـه فـوق (قـل اء راءيـتـم ان كـان مـن عـنـد الله ...) نازل گشت .
طبق اين تفسير اين آيه در مدينه نازل شده است هر چند سوره سوره مكى است ، و اين منحصر بـه آيـه مـورد بـحـث نـيـسـت ، در سوره هاى ديگر از قرآن نيز احيانا آيات مكى در لابلاى سوره هاى مدنى يا بالعكس ديده مى شود كه نشان مى دهد گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دسـتور مى داده آيه اى را كه تناسب با مفاد سوره اى داشته بدون توجه به تاريخ نزول آن در ضمن آيات آن سوره قرار دهند.
اين تفسير از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن ءامـنـوا لو كـان خـيـرا مـا سـبـقـونـا إ ليـه و إ ذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا إ فك قديم (11)
و من قبله كتب موسى إ ماما و رحمة و هذا كتب مصدق لسانا عربيا لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين (12)
إ ن الذين قالوا ربنا الله ثم استقموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (13)
اءولئك اءصحب الجنة خلدين فيها جزاء بما كانوا يعملون (14)




ترجمه :

11 - كافران درباره مؤ منان چنين گفتند: اگر (اسلام ) چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند! و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند اين يك
دروغ قديمى است !
12 - و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده ) و اين كـتـاب هـمـاهـنـگ بـا نـشـانـه هـاى تـورات است ، در حالى كه به زبان عربى و فصيح و گوياست تا ظالمان را انذار كند و نيكوكاران را بشارت دهد.
13 - كـسـانى كه گفتند پروردگار ما الله است ، سپس استقامت به خرج دادند نه ترسى براى آنهاست و نه غمى دارند.
14 - آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن مى مانند، اين پاداش ‍ اعمالى است كه انجام مى دادند.
شان نزول :
مـفـسـران بـراى نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـان نـزولهـاى مـتـعـددى نـقـل كرده اند: 1 - اين آيه در مورد (ابوذر غفارى ) است كه در مكه اسلام آورد و قبيله او (بـنـى غـفـار) نـيز به دنبال او ايمان آوردند، (و از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فـقير بودند كفار قريش كه مردانى ثروتمند و شهرنشين بودند گفتند: اگر اسلام چيز خـوبـى بـود ايـن بـيـسـر و پـاها بر ما سبقت نمى گرفتند!) در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
2 - يك كنيز رومى در مكه بود به نام ذى النيرة كه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را بـه سوى اسلام اجابت كرد بزرگان قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده چيز خوبى بود (ذى النيرة ها) بر ما مقدم نمى شدند!
3 - گـروهـى از قـبـايل باديه نشين مكه پيش از مردم شهر به اسلام روى آوردند، اشراف مكه گفتند: اگر اسلام چيز خوبى بود اين شتر چرانها! بر ما سبقت نمى گرفتند.
4 - جـمـعـى از مـردان پـاكـدل امـا فـقـيـر و تـهـيـدسـت هـمـچـون (بـلال ) و (صـهـيب ) و (عمار) اسلام را با آغوش باز پذيرفتند، و اشراف مكه گـفـتـنـد: مگر ممكن است آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيز خوبى باشد و اينها بر ما پيشى گيرند؟!
5 - هنگامى كه (عبدالله بن سلام ) و بعضى از يارانش ايمان آوردند جمعى از يهوديان مغرور گفتند: اگر اسلام خوب بود آنها پيشقدم نمى شدند.
شـان نـزولهـاى چـهـارگـانه اول را در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اينكه اسلام از طـرف قـشـرهـاى فـقـيـر و بـاديـه نـشـيـن و تـهـيـدسـت بـه سـرعـت مـورد اسـتـقبال قرار گرفت ، چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد، و هم مغز آنـهـا از بـاد غـرور انـبـاشـتـه نـبود، و هم قلبهائى پاكتر از قشر مرفه عياش و هوسباز داشتند.
اين استقبال گرم از ناحيه اين گروه كه يكى از بزرگترين نقطه هاى قوت اين آئين الهى بود از سوى مغروران مستكبر به عنوان يك نقطه ضعف بزرگ شمرده شد، و گفتند اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟! اگر مـكـتـب مـعـقـولى بـود هـرگـز نـبـايـد افـراد سـطـح پـائيـن و مـنـحـط اجـتـمـاع از آن استقبال كنند! اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم عقب بمانيم !
جـالب ايـنـكـه ايـن طـرز تـفـكـر انـحـرافـى امـروز هـم از رائجـتـريـن طرز تفكرها در ميان ثروتمندان مغرور و هوسبازان مرفه در مورد مذهب است كه مى گويند: مذهب به درد فقرا و پـابـرهـنـه هـا مى خورد، و هر دو براى هم خوبند، و ما در سطحى بالاتر و بالاتر قرار داريم !
قـرآن در آيـات مـورد بـحـث پـاسـخ كـافـى به آنها داده كه در تفسير آيات مى شنويد.اما پنجمين شان نزولى كه در بالا ذكر شد كه منظور عبد الله بن سلام و ياران
او هـسـتـند هر چند به گفته طبرسى در (مجمع البيان ) و (قرطبى ) در تفسيرش از اكثر مفسران نقل شده از دو جهت بعيد به نظر مى رسد.
نخست اينكه تعبير به (الذين كفروا) به طور مطلق معمولا در مورد مشركان به كار مى رود نه اهل كتاب و يهود و نصارى .
ديـگـر ايـنـكـه (عـبـدالله بـن سلام ) مرد كم شخصيتى در ميان يهود نبود كه درباره او بگويند: اگر اسلام آئين خوبى بود او و يارانش بر ما پيشى نمى گرفتند.
تفسير:
شرط پيروزى ايمان و استقامت است
اين آيات همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قـرار مـى دهـد، نـخـسـت بـه ايـن گفتار غرورآميز و دور از منطق آنها اشاره كرده مى گويد: (كافران درباره مؤ منان چنين گفتند: اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند)! (و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه ).
ايـنها يك مشت افراد فقير و بيسر و پا، روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنـهـا حـق را بـفـهـمـنـد و بـه آن اقـبـال كـنـنـد، ولى مـا چـشـم و چـراغـهـاى ايـن جـامـعه از آن غافل و بيخبر بمانيم ؟!
غافل از اينكه عيب در خود آنها بوده است نه در آئين اسلام ، اگر پرده هاى كبر و غرور بر قـلب آنـهـا نـيفتاده بود، اگر مست مال و مقام و شهوت نبودند، اگر خود برتربينى و خود مـحـورى اجـازه تـحـقـيـق حـق بـه آنـهـا مـى داد، و هـمـانـنـد تـهـيـدسـتـان پاكدل ، حقجو و حق طلب بودند، آنها نيز به سرعت جذب اسلام مى شدند.
لذا در پـايـان آيـه بـا ايـن تـعـبـير لطيف به آنها پاسخ مى گويد: (چون خود آنها به وسيله قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند اين يك دروغ قديمى است )! (و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم ).
يعنى آنها نخواستند به وسيله قرآن هدايت شوند نه اينكه هدايت قرآن كمبودى داشت .
تـعـبـيـر بـه (افـك قـديـم ) شـبـيـه تهمت ديگرى است كه از زبان آنها در آيات قرآن نقل شده كه مى گفتند: اينها اساطير الاولين (افسانه هاى پيشينيان ) است (فرقان - 5).
و نـيـز تـعـبـيـر بـه (سـيـقـولون ) بـه صـورت فـعـل مضارع دليل بر اين است كه آنها به طور مستمر اين تهمت را به قرآن مى بستند، و آن را پوششى براى عدم ايمان خود قرار مى دادند.
سپس به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند اين يك دروغ قديمى است پرداخته مى گويد: (از نشانه هاى صدق
ايـن كـتـاب بـزرگ ايـن اسـت كـه قـبـل از آن كتاب موسى در حالى كه پيشواى مردم بود و رحمتى از سوى خدا نازل گرديد و خبر از اوصاف پيامبر بعد از خود داد، و اين قرآن نيز كتابى است هماهنگ با نشانه هائى كه در تورات آمده ) (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق ).
با اين حال چگونه ميگوئيد اين يك دروغ قديمى است
كـرارا در آيـات قـرآن روى ايـن نـكـتـه تـكـيـه شـده است كه قرآن تصديق كننده تورات و انـجـيـل اسـت ، يعنى هماهنگ با نشانه هائى است كه در اين دو كتاب آسمانى درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كتاب آسمانى او آمده است ، به قدرى اين نشانه ها دقـيـق بـوده كـه قرآن مى گويد: الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم : (اهـل كـتـاب او را بـه خـوبـى مـى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند) (بقره - 146).
نـظـيـر هـمين معنى كه در آيه مورد بحث است در سوره هود آيه 17 نيز آمده است : ا فمن كان عـلى بـينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤ منون به : (آيـا آنـكـس ‍ كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـارش دارد و بـه دنـبـال آن شـاهـدى از سـوى او مـى آيـد، و پـيـش از آن كـتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود گواهى بر آن مى دهد همانند كسى است كه چنين نباشد)؟! (هود - 17).
تـعبير به (اماما و رحمة ) ممكن است از اين جهت باشد كه بعد از ذكر امام و پيشوا احيانا مـسـاءله تـكـليـف شـاق و خـشـونـت بـار به ذهن تداعى مى كند به واسطه خاطره اى كه از پـيـشوايان خود داشتند، ولى ذكر (رحمت ) اين تداعى را اصلاح كرده ، مى گويد: امامت ايـن امـام تـواءم بـا رحـمـت اسـت ، حـتـى اگر تكاليفى آورده آن هم رحمت است ، و چه رحمتى برتر از تربيت نفوس ‍ آنهاست .
و به دنبال آن مى افزايد: (اين در حالتى است كه اين كتاب آسمانى به زبان
عربى فصيح و گوياست ) كه همگان از آن بهره مند شوند (لسانا عربيا).
و در پـايان آيه هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه به اين صورت شرح مى دهد: (هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد) (لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين ).
و بـا تـوجـه به جمله (ينذر) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد روشن مى شـود كـه انـذار قـرآن هـمـچـون بـشـارت آن دائمى و مستمر است ، ظالمان و ستمگران را در سراسر تاريخ بيم مى دهد و انذار مى كند، و به نيكوكاران همواره بشارت مى دهد.
قـابل توجه اينكه نقطه مقابل (ظالمان ) را (نيكوكاران ) قرار داده ، چرا كه (ظلم ) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـرگـونـه بـدكـارى و خـلافـكـارى را شامل مى شود كه طبعا يا ظلم به ديگران است يا ظلم بر نفس .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـرى اسـت بـراى (مـحـسـنـيـن ) (نـيـكـوكـاران ) كـه در آيـه قـبل آمده بود مى فرمايد: (كسانى كه گفتند: پروردگار ما الله است ، سپس استقامت به خـرج دادنـد، نـه تـرسى براى آنهاست و نه غمى دارند) (ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
در واقع تمام مراتب ايمان و همه اعمال صالح در اين دو جمله جمع است چرا كه (توحيد) اسـاس هـمـه اعتقادات صحيح است ، و تمام اصول عقائد به ريشه توحيد بازمى گردد، و (اسـتـقـامـت ) و صـبـر و شـكـيـبـائى نـيـز ريـشـه هـمـه اعـمـال صـالح است ، زيرا مى دانيم تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان (صبر بر اطاعت )،
(صبر بر معصيت ) و (صبر بر مصيبت ) خلاصه كرد.
بـنـابـرايـن (مـحـسـنـيـن ) كـسـانـى هـسـتـند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد، و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.
بديهى است اينگونه افراد نه ترسى از حوادث آينده دارند، و نه غمى از گذشته .
نـظـيـر همين مطلب در آيه 30 سوره فصلت (با توضيح بيشترى ) آمده است . آنجا كه مى گـويـد: ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـوا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون .
ايـن آيـه دو چيز اضافه دارد يكى اينكه بشارت عدم خوف و حزن از سوى فرشتگان به آنـهـا داده مـى شـود، در حـالى كـه در آيـه مورد بحث اين مطلب مسكوت گذارده شده ، ديگر اينكه علاوه بر نفى ترس و غم بشارت به بهشت موعود نيز در آيه سوره فصلت آمده در حالى كه در محل كلام در آيه بعد به آن اشاره مى شود.
به هر حال اين دو آيه يك مطلب را تعقيب مى كند يكى فشرده تر و ديگرى مشروحتر.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيم مى خوانيم كه در تفسير جمله ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فرمود: استقاموا على ولاية على امير المؤ منين (عليه السلام ) (منظور استقامت بر ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام )) است .
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه ادامـه خـط امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) در جـهـت عـلم و عـمـل و عـدالت و تـقـوى مـخصوصا در عصرهاى تاريك و ظلمانى كار مشكلى است كه بدون اسـتـقـامـت امكان پذير نيست ، بنابراين يكى از مصداقهاى روشن آيه مورد بحث محسوب مى شـود، نه اينكه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگار و مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود.
در ذيل آيه 30 سوره فصلت شرح مبسوطى پيرامون مساءله (استقامت )
داده ايم .
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحث مهمترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد و مى فرمايد: (آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند) (اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها).
(اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند) (جزاء بما كانوا يعملون ).
ظـاهـر آيـه چـنانكه بعضى استفاده كرده اند مفهوم حصر را مى رساند، يعنى بهشتيان تنها كـسـانـى هـسـتـند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند، طبيعى است افراد ديگر كه آلوده بـه گـناهانى شده اند گر چه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند ولى در آغاز (اصحاب جنت ) نيستند.
تعبير به (اصحاب ) (ياران ) اشاره به همنشينى دائم آنها با نعمتهاى بهشتى است .
و تـعـبـيـر جـزاء بـما كانوا يعملون از يكسو دليل بر اين است كه (بهشت را به بها مى دهـنـد، و بـه بـهـانـه نـمـى دهـنـد) و از سـوى ديـگـر اشـاره بـه اصل آزادى اراده و اختيار انسان است .
آيه و ترجمه


و وصـيـنـا الانـسن بولديه إ حسنا حملته اءمه كرها و وضعته كرها و حمله و فصله ثلثون شـهـرا حـتـى إ ذا بـلغ اءشـده و بـلغ اءربـعـيـن سـنـة قـال رب اءوزعـنـى اءن اءشـكـر نـعـمـتـك التـى اءنـعـمـت عـلى و عـلى ولدى و اءن اءعمل صلحا ترضئه و اءصلح لى فى ذريتى إ نى تبت إ ليك و إ نى من المسلمين (15)
اءولئك الذين نتقبل عنهم اءحسن ما عملوا و نتجاوز عن سياتهم فى اءصحب الجنة وعد الصدق الذى كانوا يوعدون (16)




ترجمه :

15 - مـا بـه انـسـان تـوصـيـه كـرديـم كـه بـه پـدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با نـاراحـتـى حـمـل مـى كـنـد، و بـا نـاراحـتـى بـر زمـيـن مـى گـذارد، و دوران حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنـش سـى مـاه اسـت ، تـا زمـانـى كـه بـه كـمـال قدرت و رشد برسد، و به چهل سالگى وارد گردد، مى گويد: پروردگارا! مرا تـوفـيـق ده تـا شـكـر نـعـمـتـى را كـه بـه مـن و پـدر و مـادرم دادى بـجـا آورم ، و عمل صالحى انجام دهم كه از آن خشنود باشى ،
و فـرزنـدان مـرا صـالح كـن ، مـن بـه سـوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم ، و من از مسلمينم .
16 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان را قـبـول مـى كـنـيـم ، و از گـنـاهـانـشان مى گذريم ، و در ميان بهشتيان جاى دارند، اين وعده صدقى است كه وعده داده مى شدند.
تفسير:
اى انسان ! به مادر و پدر نيكى كن
ايـن آيـات و آيـات آينده در حقيقت توضيحى است درباره دو گروه (ظالم ) و (محسن ) كه در آيات قبل به سرنوشت آنها اجمالا اشاره شده است .
نـخـسـت بـه وضـع (نـيـكـوكاران ) پرداخته ، و از مساءله نيكى به پدر و مادر و شكر زحـمـات آنـهـا كـه مـقـدمه اى است براى شكر پروردگار شروع مى كند، مى فرمايد: (ما انـسـان را تـوصـيـه كـرديـم كـه دربـاره پـدر و مـادرش نـيـكـى كند) (و وصينا الانسان بوالديه احسانا).
(وصـيـت ) و (تـوصـيـه ) بـه مـعـنـى مـطـلق سـفـارش اسـت ، و مـفهوم آن منحصر به سـفـارشـهـاى مـربـوط بـه مـا بـعد از مرگ نيست ، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى امر و دستور و فرمان تفسير كرده اند.
سـپـس بـه دليـل لزوم حـقـشناسى در برابر مادر پرداخته مى گويد: (مادر)، او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد، و دوران
حـمـل و از شـيـر بـاز گـرفـتـنش سى ماه است ) (حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا).
(مادر) در طول اين سى ماه بزرگترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد.
از نـخـسـتـيـن روزهـاى انـعـقـاد نـطـفـه حالت مادر دگرگون مى شود، و ناراحتيها پشت سر يـكـديـگـر مـى آيـد، حـالتـى كـه به حالت (ويار) ناميده مى شود و يكى از سختترين حـالات مـادر اسـت روى مـى دهد و پزشكان مى گويند: بر اثر كمبودهائى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد.
هـر قـدر جـنـيـن رشد و نمو بيشتر مى كند مواد بيشترى از شيره جان مادر مى گيرد، و حتى روى اسـتـخـوانهاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مـى گـيـرد، و در آخـر دوران حـمـل راه رفـتـن و حـتـى نـشـسـت و بـرخـاسـت بـراى او مـشـكـل مى شود اما با صبر و حوصله تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مـى گـشـايـد و بـر روى مـادر لبـخـنـد مـى زنـد تـمـام ايـن نـامـلائمـات را تحمل مى كند.
دوران وضع حمل كه يكى از سختترين لحظات زندگى مادر است فرا مى رسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد.
بـه هـر حـال بـار سـنـگينش را بر زمين گذارده دوران سخت ديگرى شروع مى شود، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گـويـد كـه هـيـچـگـونـه قـدرت بـر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمى تواند مـحـل درد را تـعـيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست ، جز اينكه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.
نـظـافت فرزند در اين دوران مشكلى است طاقتفرسا، و تاءمين غذاى او كه از شيره جان مادر گرفته مى شود ايثارى است بزرگ .
بـيـمـاريـهـاى مـختلفى كه در اين دوران دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبائى فوق العاده به مقابله با آنها برخيزد مشكل ديگرى است .
ايـنـكـه قرآن در اينجا تنها از ناراحتيهاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نـيست نه بخاطر عدم اهميت آن است ، چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است ، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مطرح مى شود كه در آيه 233 سوره بقره دوران شيرخوارگى دو سـال كـامـل (24 مـاه ) ذكـر شـده ، و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة : (مادران فرزندان خود را دو سال كـامـل شـيـر مـى دهـنـد، آنـهـا كـه بـخـواهـنـد دوران شـيـر دادن را تكميل كنند).
در حـالى كـه مـجـموع (دوران حمل و شيرخوارگى ) در آيه مورد بحث فقط سى ماه ذكر شده ، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟
فـقـهـاء و مـفـسـران بـا الهـام از روايـات اسـلامـى در پـاسـخ گـفـتـه انـد: آرى حـداقـل دوران حـمـل 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است ، حتى از جمعى از پزشكان پـيـشـيـن هـمـچـون جالينوس و ابن سينا نقل شده كه گفته اند: خود با چشم شاهد چنين امرى بوده اند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است .
ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر قـرآنـى مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه هـر قـدر از مـقـدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونه اى كه مجموعا 30 ماه تـمـام را شـامل گردد، از ابن عباس نيز نقل شده كه هرگاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد.
قـانـون طـبـيـعـى نـيـز هـمـيـن را ايـجـاب مـى كـنـد، چـرا كـه كـمـبـودهـاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد.
سـپـس مـى افـزايـد: (حـيـات انـسـان هـمـچـنـان ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانـى كـه بـه كـمـال قـدرت و نـيـروى جـسـمـانـى رسـد، و بـه مـرز چهل سالگى وارد مى گردد) (حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ).
بـعـضـى از مـفـسـران (بـلوغ اشـد) (رسـيـدن بـه مـرحـله توانائى ) را با رسيدن به چـهـل سـالگـى هـماهنگ ، و براى تاءكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه بلوغ اشد اشاره بـه بلوغ جسمانى و رسيدن به اربعين سنة (چهل سالگى ) اشاره به (بلوغ فكرى و عـقـلانـى ) اسـت ، چـرا كـه مـعـروف اسـت ، انـسـان غـالبـا در چـهـل سـالگـى بـه مـرحـله كـمـال عـقـل مـى رسـد و گـفـتـه انـد كـه غـالب انـبـيـا در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند.
ضـمـنـا در اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است ؟ در آن نيز گفتگو است ، بعضى هـمـان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيه 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است .
البـتـه مـانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مى شود.
در حديثى آمده است : ان الشيطان يجر يده على وجه من زاد على الاربعين
و لم يـتـب ، و يـقول بابى وجه لا يفلح !: (شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد پدرم فداى چهرهاى باد كه هرگز رستگار نمى شود! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست !).
از ابن عباس نيز نقل شده : من اتى عليه الاربعون سنة فلم يغلب خيره شره فليتجهز الى النـار!: (هـر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد)!
به هر حال قرآن در دنباله اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و با ايمان هنگامى كه به چـهـل سـالگـى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست مى گويد: (پروردگارا! بـه مـن الهـام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى بجا آورم ) (قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ).
ايـن تعبير نشان مى دهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى هم از عمق و وسعت نعمتهاى خـدا بـر او آگاه مى گردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده است تا به اين حد رسـيـده ، چـرا كـه در ايـن سـن و سـال مـعـمـولا خودش پدر يا مادر مى شود، و زحمات طاقت فـرسـا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بيند، و بى اختيار به ياد آنها مى افتد و بجاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند.
در دومـيـن تـقـاضـا عـرضـه مـى دارد: (خـداونـدا! بـه مـن تـوفـيـق ده تـا عـمـل صـالح بـجـا آورم ، عـمـلى كـه تـو از آن خـشـنـود بـاشـى ) (و ان اعمل صالحا ترضاه ).
و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند: (خداوندا! صلاح و درستكارى
را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش ) (و اصلح لى فى ذريتى ).
تـعـبير به (لى ) (براى من ) ضمنا اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتائجش عائد من نيز بشود.
و تـعـبـيـر (فـى ذريتى ) (در فرزندان من ) به طور مطلق ، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است .
جـالب ايـنكه در دعاى اول پدر و مادر را شريك مى كند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولى در دعـاى دوم براى خود دعا مى كند، و اينگونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مى نگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مى كند.
و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤ ثر است ، مـى گـويـد: (پـروردگـارا! مـن در ايـن سـن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم ) (انى تبت اليك ).
بـه مـرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر همچنان ادامـه يـابـد، آرى مـن بـه مـرز چـهـل سـالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت ونازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم .
ديگر اينكه مى گويد: (من از مسلمين هستم ) (و انى من المسلمين ).
در حقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است : چون من تـوبـه كـرده ام ، و تـسليم مطلق در برابر فرمان توام ، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمتها بفرما.
آيـه بـعـد بـيـان گـويـائى اسـت از اجر و پاداش اين گروه از مؤ منان شكرگزار صالح العمل و توبه كار كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان را قبول مى كنيم ) (اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ماعملوا).
چـه بـشـارتـى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد بـزرگ و قـادر و مـنـان ، عـمل بنده ضعيف و ناچيزى را پذيرا شود كه اين خود گذشته از آثار ديگر افتخارى است بزرگ و موهبتى است عالى و معنوى .
بـا ايـنـكـه خـداونـد هـمـه اعـمـال نـيـك را مـى پـذيـرد چـرا مـى گـويـد: (بـهـتـريـن اعمال آنها را پذيرا مى شود)؟!
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال جـمـعـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از بـهـتـريـن اعـمـال واجـبـات و مـسـتـحـبـات اسـت در بـرابـر مـبـاحـات كـه اعـمـال خـوبـى اسـت امـا چـيـزى نيست كه مورد پذيرش واقع شود، و اجر و ثوابى به آن تعلق گيرد.
پـاسـخ ديـگـر ايـنـكـه خـداونـد بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتى اعـمـال درجـه دو، و كـم اهـمـيـت آنـهـا را بـه حـسـاب اعـمـال درجـه يـك بـه فـضـل و رحـمـتـش مـى گـذارد، ايـن درسـت بـه آن مـى مـانـد كـه خـريـدارى بـه عـنـوان فـضـل و كـرم اجناس متفاوتى را كه از طرف فروشنده اى عرضه شده است به بهاى جنس اعلا محاسبه كند، و از فضل و لطف خداوند هر چه گفته شود عجيب نيست .
مـوهـبت دوم پاكسازى آنها است ، مى گويد: (ما از گناهانشان مى گذريم ) (و نتجاوز عن سيئاتهم ).
در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند (فى اصحاب الجنة ).
و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنها است كه آنان را با اين كه لغزشهائى
داشته اند شستشو داده ، در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.
ضـمـنـا از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه منظور از (اصحاب الجنة ) در اينجا بندگان مـقـربـى هـسـتند كه هرگز گرد و غبار معصيت بر دامانشان ننشسته و اين مؤ منان توبهكار بعد از مغفرت الهى در كنار آنها و در سايه آنها جاى مى گيرند.
و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـر ايـن نـعـمـتها كه گفته شد مى افزايد: (اين وعده صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است ) (وعد الصدق الذى كانوا يوعدون ).
چگونه وعده صدق نباشد در حالى كه تخلف از وعده يا به خاطر پشيمانى و نادانى است ، و يا از ضعف و ناتوانى ، و خداوند از همه اين امور منزه است .
نكته ها:
1 - اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤ من بهشتى كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كـمـال عـقـلى خود را پيموده ، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمتهاى پروردگار، و شـكـر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسيده ، و به موقع از لغزشها توبه مى كند، و بـه انـجـام اعـمـال صـالح و از جـمله تربيت فرزندان اهتمام مى ورزد، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى كند، و همين امر سبب مى شود كه غرق رحمت و غفران و نعمتهاى گوناگون خداوند شود.
آرى بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت .
2 - تعبير به (وصينا الانسان ) (به انسان توصيه كرديم ) اشاره به اين
است كه مساءله نيكى به پدر و مادر از اصول انسانى است كه حتى كسانى كه پايبند به ديـن و مـذهـبـى نيستند نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند، بنابراين آنها كه پشت پـا به اين وظيفه بزرگ مى زنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست .
3 - تـعـبـيـر به (احسانا) (با توجه به اينكه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيـد اشـاره بـه ايـن اسـت كـه بـه فـرمـان خـداونـد بـايـد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر نيكيهاى بزرگ و برجسته انجام شود.
4- شـرح درد و رنـجـهـاى مـادر در راه پـرورش فرزند هم بخاطر اين است كه محسوستر و مـلمـوسـتـر اسـت ، و هـم بـخـاطـر ايـن كـه زحـمـات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به همين دليل در روايات اسلامى تاءكيد بيشترى در مورد مادر شده است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه مـردى نـزد رسـولخـدا آمـد و عـرضـكـرد: مـن ابـر؟ قـال : امـك ، قـال ثـم مـن ؟ قـال امـك ، قـال ثـم مـن ؟ قال امك ، قال ثم من ؟ قال اباك :
(اى رسولخدا به چه كسى نيكى كنم ؟ فرمود: به مادرت .
عرض كرد: بعد از او به چه كسى ؟ فرمود: به مادرت .
براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود: به مادرت .
و در چهارمين بار وقتى اين سؤ ال را تكرار كرد گفت به پدرت )!.
در حـديـث ديـگـرى آمـده است كه مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و بـه طـواف مـشـغـول بـود، در هـمين هنگام خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد عرض كرد: هل اديت حقها: (آيا حق مادرم را اينسان ادا كرده ام )؟!
پيامبر در جواب فرمود: لا و لا بزفرة واحدة : (نه حتى يك نفس ‍ او را
جبران نكردى ).
5 - در آيات قرآن اهميت زيادى به پيوند خانوادگى ، و احترام و اكرام پدر و مادر، و نيز تـوجـه بـه تـربيت فرزندان ، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است ، ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه جـامـعـه بـزرگ انـسـانـى از واحـدهاى كوچكترى به نام خانواده تـشـكـيـل مى شود، همانگونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگها و آجرها تشكيل مى گردد.
بـديـهـى اسـت هـر قـدر ايـن واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد اسـتـحـكـام اسـاس جـامـعـه بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و يـكـى از عـلل نـابـسامانيهاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران ، و نه پيوند مهر و عاطفه اى از سوى همسران .
منظره دردناك آسايشگاههاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند شاهد بسيار گويائى براى اين حقيقت تلخ است .
مـردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت ، و تحويل فرزندان متعدد به جامعه در ايامى كه نـيـاز شـديـدى به عواطف فرزندان ، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مى شوند، و در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى كنند، و چشم به در دوخته اند كه آشنائى از در درآيد، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمى شود! به راستى تصور چنين حالتى زندگى را براى انسان از همان آغازش تلخ
مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن منهاى ايمان و مذهب .
6 - جـمـله (ان اعـمـل صـالحـا تـرضـاه ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه عـمـل صـالح چيزى است كه موجب خشنودى خدا مى شود، و تعبير (احسن ما عملوا) (بهترين كـارى كـه انـجـام دادنـد) كـه در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد آمـده ، بـيـانـگـر فـضـل بـى حـسـاب خـداونـد اسـت كـه در مـقـام اجـر و پـاداش بـنـدگـان ، بـهـتـريـن اعمال آنها را معيار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذيرد