گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
آيه و ترجمه


والذى قـال لولديـه اءف لكـمـا اءتـعـدانـنـى اءن اءخـرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثان الله ويلك امن إ ن وعدالله حق فيقول ما هذا إ لا اءساطير الا ولين (17)
اءولئك الذيـن حـق عـليـهـم القـول فـى اءمـم قـد خـلت مـن قبلهم من الجن و الانس إ نهم كانوا خاسرين (18)
و لكل درجات مما عملوا و ليوفيهم اءعمالهم و هم لا يظلمون (19)




ترجمه :

17 - كـسـى كـه بـه پـدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شـوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نـشـدنـد) و آنـهـا پـيـوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو! ايـمـان بـياور كه وعده خدا حق است ، اما او پيوسته مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست !
18 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب هـمـراه اقـوام (كـافـرى ) كـه قبل از آنها از جن و انس بودند درباره آنان مسجل شده ، چرا كه همگى زيانكار بودند.
19 - و بـراى هـر كـدام از آنـهـا درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهاى آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد، و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد.
تفسير:
پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر
در آيـات قـبـل سـخـن از مـؤ مـنـانـى در مـيـان بـود كـه در پـرتـو ايـمـان و عمل صالح و شكر نعمتهاى حق ، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان ، به مقام قرب الهى راه مى يابند، و مشمول الطاف خاص ‍ او مى شوند.
امـا در آيـات مـورد بـحـث سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه در نـقـطـه مقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان و حق نشناس و عاق پدر و مادر، مى فرمايد:
(و آن كـسـى كه به پدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قـيـامـت مـبـعـوث مـى شوم ؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند و مردند و هرگز مـبـعـوث نـشدند)! (والذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى ).
امـا پدر و مادر مؤ من در مقابل اين فرزند خيره سر تسليم نمى شدند آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه واى بر تو اى فرزند! ايمان بياور
كه وعده خدا حق است ): (و هما يستغيثان الله ويلك آمن ان وعد الله حق ).
امـا او هـمـچـنـان بـه لجـاجـت و خـيـره سـرى خود ادامه مى دهد، و با تكبر و بى اعتنائى مى گـويـد: (ايـنـهـا چـيـزى جـز افـسـانـه هـاى پـيـشـيـنـيـان نـيـسـت )! (فيقول ما هذا الا اساطير الاولين ).
ايـنـكـه مـيگوئيد معادى و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستانهاى دروغين اقوام گذشته است ، و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد.
اوصـافـى كه از اين آيه درباره آن گروه استفاده مى شود چند وصف است : بى احترامى و اسـائه ادب نـسـبـت بـه مـقـام پـدر و مـادر، زيـرا (اف ) در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و در مقام توهين و تحقير گفته مى شود.
بعضى نيز گفته اند به معنى چركى است كه در زير ناخن جمع مى شود كه هم آلوده است و هم ناچيز.
ديـگـر اينكه نه تنها ايمانى به قيامت و روز رستاخيز ندارند بلكه آن را به باد مسخره گرفته ، جزء افسانه ها و پندارهاى خرافى مى شمرند.
وصـف ديـگـرشـان ايـن است گوش شنوا ندارند، تسليم در برابر حق نيستند و روحشان از غرور و جهل و خودخواهى انباشته است .
آرى پـدر و مـادر دلسـوز او هـر چـه تـلاش و كـوشـش مـى كـنـنـد كـه او را از گـرداب جـهـل و بـى خـبـرى نـجات دهند تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود او هـمـچـنـان در كـفر خود پافشارى مى كند و اصرار مى ورزد، و سرانجام ناچار او را رها مى كنند.
هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه پـاداش مـؤ مـنـان صـالح العمل بيان شده ، در اينجا سرانجام كار كافران جسور و خيره سر را نيز بيان كرده ، مى فرمايد:
(آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه فـرمـان عـذاب الهـى دربـاره آنـان مـسـجـل شـده ، و هـمـراه اقـوام كـافـر از جـن و انـس كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد گـرفـتـار مـجـازات دردنـاك مـى شـونـد و اهل دوزخند) (اولئك الذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ).
(چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند) (انهم كانوا خاسرين ).
چه زيانى از اين بدتر كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند.
در مقايسه اين دو گروه دوزخى و بهشتى ، در اين آيات به اين امور برخورد مى كنيم .
آنـهـا مدارج رشد تكامل خود را طى مى كنند در حالى كه اينها همه سرمايه هاى خويش را از دست مى دهند و زيانكارند.
آنـهـا حقشناسند و شكرگزار، حتى در برابر پدر و مادر، اما اينها حق - نشناسند و جسور و بى ادب حتى نسبت به والدينشان .
آنـهـا (همراه مقربان خداوند) در بهشتند، و اينها در زمره اقوام بى - ايمان در دوزخند، و هر يك به گروه همجنس خود ملحق مى شوند.
آنـهـا از لغـزشـهـاى خـود تـوبه مى كنند و در برابر حق تسليمند، اما اينها طغيانگرند و سركش ، و خودخواه و متكبر.
قابل توجه اينكه : اين گروه لجوج در انحرافات خود بر وضع اقوام پيشين
تكيه مى كنند، و در دوزخ نيز با همانها محشور خواهند بود.
در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه اشاره كـرده ، مـى گويد: براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند (و لكل درجات مما عملوا).
چـنـان نـيـسـت كـه بـهشتيان يا دوزخيان همه در يك درجه باشند، بلكه آنها نيز به تفاوت اعـمـالشـان ، و بـه تـنـاسـب خـلوص نـيـت و مـيـزان مـعـرفـتـشان ، مقامات متفاوتى دارند، و اصل عدالت ، دقيقا در اينجا حاكم است .
(درجـات ) جـمع (درجه ) معمولا به پله هائى گفته مى شود كه از آن به سمت بالا مى روند و (دركات ) جمع (درك ) (بر وزن مرگ ) به پله هائى گفته مى شود، كه از آن بـه طـرف پائين حركت مى كنند، لذا در مورد بهشت ، درجات ، و در مورد دوزخ دركات گـفـتـه مـى شـود، ولى در آيه مورد بحث كه هر دو با هم ذكر شده با توجه به اهميت مقام بهشتيان هر دو به عنوان درجات آمده و به اصطلاح از باب (تغليب ) است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـدف ايـن اسـت كـه خـداونـد اعـمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد) (و ليوفيهم اعمالهم ).
ايـن تـعـبـيـر اشـاره ديـگـرى اسـت بـه مـسـاءله تـجـسـم اعـمـال كـه در آنـجـا اعـمـال آدمـى بـا او خـواهـد بـود، اعمال نيكش مايه رحمت ، و آرامش او است ، و اعمال
زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب .
و در پـايـان بـه عـنـوان تـاءكـيـد مى گويد: (و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد) (و هم لايظلمون ).
چـرا كـه اعـمـال خـودشـان را دريـافـت مـيـدارنـد، بـا ايـن حال چگونه ظلم و ستم تصور مى شود.
بـعـلاوه (درجـات ) و (دركـات ) آنـهـا دقـيـقـا تـعـيـيـن شـده ، و حـتـى كـمـتـريـن عمل خوب و بد در سرنوشت آنها مؤ ثر است ، با اين شرايط، ظلم معنى ندارد.
نكته :
چگونه اين آيه از سوى بنى اميه تحريف شد؟
در حـديـثـى آمده است كه (معاويه ) نامه اى به (مروان ) (والى مدينه ) نوشت تا از مـردم بـراى فرزندش (يزيد) بيعت بگيرد، (عبدالرحمن ) فرزند (ابوبكر) در مـجـلس حـاضـر بـود، گـفـت : مـعـاويـه مـى خـواهـد ايـن كـار را هـمـانـنـد (هـرقل ) و (كسرى ) (پادشاهان روم و ايران ) انجام دهد كه پدران فرزندان خود را (هر چند نااهل و آلوده بودند) بجانشينى خود برمى گزيدند.
مروان از روى منبر فرياد زد خاموش باش ، تو همان كسى هستى كه اين آيه در حق تو آمده است : والذى قال لوالديه اف لكما.
(عـايشه ) حضور داشت رو به او كرد و گفت : دروغ مى گوئى ، من مى دانم اين آيه در حـق چـه كـسـى نـازل شـده اسـت ؟ اگـر مـى خـواهـى تـا نـام و نـسـبـش را بـگـويـم ، ولى رسـول خـدا پـدر تـو را لعـنت كرده در حالى كه در پشت پدر بودى بنابراين تو نتيجه لعنت رسول خدائى ).
آرى گـنـاه (عـبـدالرحمن ) اين بود كه از يكسو به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) عشق مى ورزيد كارى كه براى بنى اميه بسيار ناخوشايند بود.
و از سـوى ديـگـر بـا مـوروثـى شـدن خـلافـت ، و تـبـديـل آن بـه سـلطـنت ، شديدا مخالف بود، و بيعت گرفتن براى يزيد را نوعى حركت كسروى و هرقلى مى دانست .
لذا از طـرف دشـمـنـان قـسـم خـورده اسـلام ، يـعـنـى آل اميه ، مورد حمله واقع شد، و آيات قرآن مجيد را در مورد او تحريف كردند
و چه پاسخ مناسبى عايشه به مروان داد كه خداوند پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تو در پشت او بودى (اشاره به آيه 60 سوره اسراء و الشجرة الملعونة فى القرآن ).
آيه و ترجمه


و يـوم يـعـرض الذيـن كفروا على النار اءذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فـاليـوم تـجـزون عـذاب الهـون بـمـا كـنتم تستكبرون فى الا رض بغير الحق و بما كنتم تفسقون (20)




ترجمه :

20 - آن روز كـه كـافـران را بر آتش عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زنـدگـى دنـيـاى خود استفاده كرديد، و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلت بـار بـه خـاطـر اسـتكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود.
تفسير:
زهد و ذخيره براى آخرت
ايـن آيـه هـمـچـنـان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد و گوشه هائى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده ، مى فرمايد:
(آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى كنند به آنها گفته مى شود از طيبات و لذائذ در زنـدگـى دنـيـا بـه قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهره مند شديد، اما امروز عذاب ذلتبار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد
و بـه خـاطـر گـنـاهـانـى كه انجام مى داديد جزاى شما خواهد بود) (و يوم يعرض الذين كـفـروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون ).
آرى شـمـا غـرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى فهميديد، و بـه خـاطـر آزادى بـى قـيـد و شرط در اين قسمت معاد را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آنهمه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مى بينيد.
نكته ها:
1 - اين آيه مى گويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مى شوند و شبيه آن در آيه 26 مؤ من درباره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النار يعرضون عليها غدوا و عشيا: (هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى شوند).
در حـالى كـه در بـعـضـى ديـگـر آيـات قرآن مى خوانيم كه جهنم بر كافران عرضه مى شـود: و عرضنا جهنم للكافرين عرضا (در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم ) (كهف - 100).
لذا بـعضى از مفسران بزرگ گفته اند: در قيامت دو نوع عرضه است : پيش از حساب آتش را بـر مـجـرمان عرضه مى دارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اين خود يك مجازات روحانى است ) و بعد از حساب و فرستادن
آنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند در عبارت يكنوع قلب است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتـش هـمـان عـرضـه داشـتـن آتـش بـر كـفـار اسـت ، چـرا كـه آتـش عـقـل و شـعـورى نـدارد تـا كـافـران را بـه او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد.
ولى ايـن ايـراد را مـى تـوان پـاسـخ گفت چرا كه در پاره اى از آيات قرآن يكنوع درك و شـعـور بـراى دوزخ بـيـان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى گويد، و او پاسخ مى دهـد: مـى فـرمـايـد: هـل امـتـلات ؟ (اى دوزخ آيـا پـر شـدى )؟ در پـاسـخ عرض مى كند: هل من مزيد؟: (آيا بيشتر از اين هم وجود دارد)؟! (ق - 30)
حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است ، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميان آن دو بـرطـرف مـى شـود، و در ايـن صـورت هم مى توان گفت : آنها بر آتش ‍ عرضه مى شوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است .
و بـه هـر حـال نـيـازى نـيـسـت كـه عـرضـه داشـتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم آنچنانكه طبرسى در مجمع البيان آورده ، بلكه اين عرضه داشتن خود يكنوع عذاب دردناك و هـولنـاك اسـت كـه دوزخـيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.
2 - جمله (اذهبتم طيباتكم ) به معنى بهره گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به (اذهبتم ) (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با
بهره گيرى نابود مى شوند و از بين مى روند.
مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيده اى نيست ، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت ، يا بهره گيرى گناه آلود و بى قيد و شرط از ايـن لذات و غـصـب حـقـوق ديـگـران در ايـن رابـطـه اسـت قـابـل تـوجـه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود، اشاره به اين است كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مى پوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمى گيرد، در اين صورت گوئى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است .
ولى بـسـيـار مى شود كه همچون چهارپايان ، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى گيرد و هـمـه را بـه نابودى مى كشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى كند بلكه كوله بـارى از گـنـاه نيز براى خود فراهم مى سازد، قرآن درباره اين گروه مى گويد: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا.
در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم و فـى مـلاذ الدنـيـا، و لم تـنـفـقـوهـا فـى مرضات الله : (شما روزيهاى پاكيزه اى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد).
3 - (طـيـبـات ) مـعـنـى وسـيـع و گـسـتـرده اى دارد و هـمـه مـواهـب دنـيـا را شامل مى شود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده اند ولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد.
4 - تعبير به (عذاب الهون ) (مجازات توهين آميز و تحقير كننده ) عكس - العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين ، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است ، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند.
5 - در ذيـل آيـه دو گـنـاه بـراى ايـن دوزخـيـان ذكر شده نخست (استكبار در زمين ) و دوم (فـسـق ) مـمـكـن اسـت اولى اشـاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز بـاشـد، و دومـى اشـاره بـه انـواع گـنـاهـان ، يـكـى از تـرك اصول دين سخن مى گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين .
6 - تـعـبـيـر بـه (غـير الحق ) به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است (حق ) و (ناحق ) بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاءكيد گفته مى شود و نظائر فراوان دارد.
7 - زهد پيشوايان بزرگ
در مـنـابـع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است ، از جمله :
در حـديـثـى آمـده اسـت كه روزى عمر در (مشربه ام ابراهيم ) (محلى در نزديكى مدينه ) خـدمـت پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خـوابـيـده بـود و قـسـمـتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت ، و متكائى از الياف درخت خـرمـا زيـر سـر داشت ، سلام كرد و نشست ، گفت : تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى ، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مى خوابند، ولى
شما اينچنين ! پيامبر فرمود: اولئك قوم اجلت طيباتهم ، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرت لنا طيباتنا: (آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده ، و به زودى قطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است ).
در حـديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : روزى مقدارى حلواى مخصوصى خـدمـتـش آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند آيا آن را حرام مى دانى ؟! فـرمـود: نـه ، ولكـنـى اخـشـى ان تـتـوق اليـه نـفـسـى فاطلبه ثم تلا هذه الايه : اذهبتم طـيـباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گـردد، و پـيـوسـتـه بـه دنبال آن باشم ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا ....
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : ان امـير المؤ منين (عليه السلام ) اشتهى كبدا مشوية على خبز ليـنـه فـاقـام حـولا يـشـتـهيها، ذكر ذلك للحسن (عليه السلام ) و هو صائم يوما من الايام فـصـنـعـهـا له فـلمـا اراد ان يـفـطـر قـربـهـا اليـه ، فـوقـف سائل بالباب ، فقال : يا بنى ! احملها اليه ، لا تقراء صحيفتنا غدا: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها!:
(امـيـر مـؤ منان على (عليه السلام ) تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يـكـسال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن (عليه السلام ) دسـتـور تـهـيـه آن را داد در حـالى كـه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام (عليه السلام ) فرمود: ايـن غـذا را بـه سـائل ده مـبـادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مى شود به ما بـگـويـنـد: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها: (شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد).
آيه و ترجمه


و اذكـر اءخـا عـاد إ ذ اءنـذر قـومـه بـالا حقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه اءلا تعبدوا إ لا الله إ نى اءخاف عليكم عذاب يوم عظيم (21)
قالوا اء جئتنا لتافكنا عن الهتنا فاتنا بما تعدنا إ ن كنت من الصادقين (22)
قال إ نما العلم عندالله و اءبلغكم ما اءرسلت به و لكنى اءرئكم قوما تجهلون (23)
فلما راءوه عارضا مستقبل اءوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اءليم (24)
تدمر كل شى ء بامر ربها فاصبحوا لا يرى إ لا مساكنهم كذلك نجزى القوم المجرمين (25)




ترجمه :

21 - (سـرگـذشـت هـود) بـرادر قـوم عـاد را به آنها يادآورى كن ، آن زمان كه قومش را در سـرزمـيـن (احـقـاف ) انـذار كـرد، در حـالى كـه پـيـامـبـران زيـادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند كه جز خداوند يگانه را نپرستيد، من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم .
22 - آنـهـا گـفـتـنـد: تـو آمده اى كه ما را (با دروغهايت ) از خدايانمان برگردانى ، اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور.
23 - گـفت : آگاهى تنها نزد خدا است (و او مى داند چه زمانى شما را مجازات كند) من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما ابلاغ مى كنم (وظيفه من همين است ولى شما را قومى مى بينم كه دائما در جهل هستيد.
24 - هنگامى كه آن را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى درهها و آبگيرهاى آنـان در حـركـت اسـت (خـوشحال شدند) گفتند اين ابرى است بارانزا (ولى به آنها گفته شـد) ايـن هـمـان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد، تندبادى است (وحشتناك ) كه عذاب دردناكى در آن است .
25 - هـمـه چـيز را به فرمان پروردگار درهم ميكوبد و نابود مى كند، آنها صبح كردند در حـالى كـه چـيـزى جز خانه هاى آنها به چشم نمى خورد، اين گونه مجرمان را كيفر مى دهيم !
تفسير:
قوم عاد و تندباد مرگبار!
از آنـجـا كـه قـرآن مـجـيـد بـعـد از ذكـر قـضـايـاى كـلى بـه بـيـان مـصـداقـهـاى قـابـل مـلاحـظـه آن مـى پـردازد تـا آن كـليـات را پـيـاده كـنـد، در ايـنجا نيز بعد از شرح حـال مـسـتـكـبـران سـركش و هوسران به ذكر داستان قوم عاد كه نمونه واضحى از آن است پـرداخـته ، مى گويد: (براى اين مشركان مكه سرگذشت هود برادر قوم عاد را يادآورى كن ) (و اذكر اخا عاد).
تعبير به (اخ ) (برادر) براى بيان نهايت دلسوزى و صفاى اين پيامبر بزرگ نسبت بـه قـوم خـويـش اسـت ، ايـن تـعبير چنانكه مى دانيم در مورد عده اى از پيامبران بزرگ در قـرآن مـجيد آمده است ، آنها برادرى دلسوز و مهربان براى اقوام خويش بودند كه از هيچ نوع فداكارى مضايقه نكردند.
اين تعبير ممكن است در ضمن اشاره اى به ارتباط خويشاوندى ميان اين پيامبران و اقوامشان نيز باشد.
سـپـس مى افزايد: در آن هنگام كه قومش را در سرزمين (احقاف ) انذار كرد، در حالى كه پـيـامـبـران بـسـيـارى قـبـل از او در گـذشـتـه هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند) (اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ).
(احـقـاف ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد در بـيـابـانـها به صورت مستطيل و كج و معوج رويهم انباشته مى گردد، و از اين تعبير روشن مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى بوده
بـعـضـى آنـرا در قـلب جـزيـره عربستان ميان (نجد) و (احساء) و (حضرموت ) و (عمان ) دانسته اند.
ولى ايـن مـعـنـى بـعـيـد بـه نـظـر مى رسد، چرا كه از آيات ديگر قرآن (در سوره شعرا) برمى آيد كه قوم عاد در جائى زندگى داشتند كه آب فراوان داشت و درختان جالب ، و در قلب جزيره چنين مطلبى بسيار بعيد است .
جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران آنـرا در قـسـمـت جـنـوبـى جـزيـره حـوالى يـمـن ، يـا در سواحل درياى عرب دانسته اند.
بعضى نيز احتمال داده اند كه احقاف منطقه اى در سرزمين عراق ، در مناطق
كلده و بابل بوده .
و از (طبرى ) نقل شده كه (احقاف ) نام كوهى است در شام
ولى بـا تـنـاسـب بـه مـعنى لغوى (احقاف ) و با توجه به اينكه سرزمين آنها در عين مـصـون نـبـودن از شـنـهـاى روان داراى آب و درخـت بـوده قـول كـسـانـى كه مى گويند اين منطقه در جنوب جزيره عربستان و نزديكى سرزمين يمن بوده است نزديكتر به نظر مى رسد.
جـمـله و قـد خـلت النـذر من بين يديه و من خلفه (پيامبران انذاركننده اى از پيش رو و پشت سـر هـود آمـده بـودنـد) اشـاره بـه پـيـامـبـرانـى اسـت كـه قـبل از او مبعوث شدند، گروهى با فاصله كم كه قرآن از آنها تعبير (من بين يديه ) كرده و گروهى با فاصله زياد كه از آنها تعبير به (من خلفه ) شده است .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه مـنـظـور از ايـن جـمـله پـيـامـبـرانـى اسـت كـه قـبـل از هـود و بـعـد از هـود آمـده انـد بـسـيـار بـعيد است و يا جمله (و قد خلت ) كه زمان گذشته را مى رساند سازگار نيست .
اكـنـون بـبـينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود قرآن مى افزايد (به آنها گفت جز خداوند يگانه را نپرستيد) (الا تعبدوا الا الله ).
سـپـس آنها را تهديد كرده گفت : (من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم ) (انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ).
گر چه تعبير به (يوم عظيم ) غالبا به معنى روز قيامت آمده است ، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته نيز اطلاق شده است . و منظور در اينجا نيز همين معنى است چرا كه در دنباله همين آيات مى خوانيم (سرانجام قوم عاد در روز سخت و وحشتناكى گرفتار عذاب الهى شدند
و بر باد رفتند).
اما اين قوم لجوج و سركش در برابر اين دعوت الهى ايستادگى كردند، و به هود گفتند: (آيـا تـو آمـده اى كـه مـا را بـا دروغـهـايـت از خـدايـانـمان برگردانى ) (قالوا اءجئتنا لتافكنا عن آلهتنا).
(اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور)! (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).
ايـن دو جـمـله بـه خـوبـى بيانگر انحراف و لجاجت اين قوم سركش ‍ است ، چرا كه در جمله اول مـى گـويـند چون دعوت تو برخلاف معبودانى است كه ما به آن خو گرفته ايم و از نياكانمان به ارث برده ايم دروغ و افترا است .
و در جـمـله دوم تـقاضاى عذاب مى كنند، عذابى كه اگر رخ دهد راه بازگشتى در آن مطلقا نيست ، كدام عاقل تمناى چنين عذابى را مى كند هر چند به آن يقين نداشته باشد؟
ولى (هـود) در پـاسـخ ايـن تـقـاضاى نابخردانه چنين گفت : (علم و آگاهى تنها نزد خداوند است ) (قال انما العلم عند الله ).
او اسـت كـه مـى دانـد در چـه زمـان ، و بـا چـه شـرائطـى عـذاب اسـتـيـصـال نـازل مـى گـردد؟ نـه بـه تـقـاضـاى شـمـا مـربـوط اسـت ، و نـه بـه مـيـل و اراده مـن ، بـايـد هـدف كـه اتـمـام حـجـت اسـت حاصل گردد، چرا كه حكمتش چنين اقتضا مى كند.
سـپـس افزود: (وظيفه اصلى من اين است كه آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم ) (و ابلغكم ما ارسلت به )
مسئوليت اصلى من همين است ، اما تصميم گيرى در مورد اطاعت پروردگار
با شما است ، و اراده و مشيت عذاب نيز با خود او است .
(ولى مـن شـمـا را گـروهـى مـى بـيـنـم كـه پـيـوسـتـه در جهل و نادانى اصرار داريد) (و لكنى اريكم قوما تجهلون ).
ريشه بدبختى شما نيز همين جهل است ، جهلى تواءم با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجـازه مـطـالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد، جهلى كه شما را وادار به اصرار بر نـزول عـذاب الهـى و نـابـوديـتـان مـى كـنـد، اگـر مـخـتـصـر آگـاهـى داشـتـيـد حـداقـل احـتـمـال مـى داديـد كـه در بـرابـر تـمـام احـتـمـالات نـفـى يـك احتمال اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد چيزى از شما باقى نخواهد ماند.
سرانجام نصائح مؤ ثر و رهبريهاى برادرانه (هود) در آن سنگدلان تاءثير نگذاشت ، و بـجـاى پـذيـرش حـق سخت در عقيده باطل خود لجاجت كردند، و پافشارى نمودند، و حتى نوح را با اين سخن تكذيب مى كردند كه اگر راست ميگوئى پس عذاب موعودت چه شد؟
اكـنـون كـه اتمام حجت به قدر كافى شده و عدم شايستگى خود را براى ادامه حيات نشان داده انـد حكمت الهى ايجاب مى كند كه عذاب استيصال همان عذاب ريشه كن كننده را بر آنها بفرستد.
ناگهان مشاهده كردند ابرى در افق ظاهر گشت ، و در آسمان به سرعت گسترده شد
هـنـگـامـى كـه ايـن ابر را مشاهده كردند كه به سوى درهها و آبگيرهاى آنها رو مى آورد خـوشـحـال شـدنـد، و گـفـتـنـد ايـن ابـرى اسـت بـارانـزا)! (فـلمـا راءوه عـارضـا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا).
مـفـسـران گـفـتـه انـد مـدتـى بـاران بـراى قـوم عـاد نـازل نـشـد، هـوا گـرم و خـشـك و خفه كننده شده بود، هنگامى كه چشم قوم عاد به ابرهاى تيره و تار و گسترده اى كه از افقهاى دور دست به سوى آسمان آنها در حركت بود افتاد بسيار مسرور شدند و به استقبال آن شتافتند و در كنار درهها و سيلگيرها آمدند تا منظره نزول باران پر بركت را ببينند و روحى تازه كنند.
ولى بـه زودى بـه آنها گفته شد (اين ابر بارانزا نيست اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد) (بل هو ما استعجلتم به ).
(اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است ) (ريح فيها عذاب اليم ).
ظـاهـرا گـويـنـده ايـن سـخن خداوند بزرگ است ، يا حضرت هود به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد اين سخن را به آنها گفت .
آرى تـندبادى است ويرانگر كه (همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند) (تدمر كل شى ء بامر ربها)
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از (هـمـه چـيـز) انـسـانـهـا و چـهـارپـايان و اموال آنها است .
زيرا در جمله بعد مى افزايد: (آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز مساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد) (فاصبحوا لا يرى الا مساكنهم ).
و اين نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بودند، اما خودشان هلاك شدند، و اجساد و اموالشان نيز به وسيله تندباد به بيابانهاى دور دست ، و يا در دريا افكنده شد.
بـعـضى گفته اند نخستين بار كه متوجه شدند اين ابر سياه ، تندباد پر گرد و غبارى است ، زمانى بود كه به نزديك سرزمين آنها رسيد، و چهارپايان و چوپانهاى
آنها را كه در بيابانهاى اطراف بود از زمين برداشت ، و به هوا برد، خيمه ها را از جا مى كند و چنان بالا مى برد كه به صورت ملخى ديده مى شد!
هنگامى كه اين صحنه را ديدند فرار كردند و به خانه هاى خود پناه بردند و درها را به روى خـود بـستند، اما باد درها را از جا مى كند، و آنها را بر زمين مى كوبيد (يا با خود مى برد) و (احقاف ) همان شنهاى روان را بر پيكر آنها گسترد.
در آيـه 7 سـوره حـاقـه آمـده اسـت ايـن تندباد هفت شب و هشت روز ادامه يافت )، آنها مرتبا زيـر تـلى از شـن و ماسه ناله مى كردند، سپس تندباد شنها را با خود برد و بار ديگر بدنهايشان نمايان گشت ، و آنها را برگرفت و به دريا ريخت !.
و در پـايـان بـه اين حقيقت اشاره مى كند كه اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود، بلكه (ما اينگونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم ) (كذلك نجزى القوم المجرمين ).
اين هشدارى است به همه مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه شما نيز اگر همين مـسـيـر را طـى كـنـيد سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت ، گاه بادهائى را كه به گفته قـرآن (مـبـشـرات بـيـن يـدى رحمته ) (پيشقراولان باران رحمت او هستند) و كار آنها زنده كردن زمينهاى مرده است ماءموريت مرگ - آفرينى مى دهد.
گـاه زمـيـن را كـه مـهـد آرامـش انـسـان اسـت بـا يـك زلزله شـديـد تبديل به گورستان او مى كند.
و گـاه بـارانـى را كـه مـايـه حـيـات هـمـه مـوجـودات زنـده اسـت مبدل به سيلابى مى گرداند و همه چيز را با آن غرق مى كند.
آرى مـاءمـوران حـيـات او را عـامـلان مـرگ او مـى سـازد و چـه دردناك است چنين مرگى كه از دل عـامـل حـيـات بـرخـيـزد؟ بـه خـصـوص ‍ ايـنـكـه همانند قوم هود نشاط و سرورى در آغاز بيافريند تا عذابش ‍ دردناكتر باشد!
و جـالب ايـنكه مى گويد: اين باد، اين امواج لطيف هوا، به فرمان پروردگار همه چيز را درهم مى كوبيد.
آيه و ترجمه


و لقـد مـكناهم فيما إ ن مكنا كم فيه و جعلنا لهم سمعا و اءبصارا و اءفدة فما اءغنى عنهم سـمـعـهم و لا اءبصارهم و لا اءفدتهم من شى ء إ ذ كانوا يجحدون بايت الله و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (26)
و لقد اءهلكنا ما حولكم من القرى و صرفنا الايات لعلهم يرجعون (27)
فـلو لا نـصـرهـم الذيـن اتـخـذوا مـن دون الله قـربـانـا ءالهـة بل ضلوا عنهم و ذلك إ فكهم و ما كانوا يفترون (28)




ترجمه :

26 - مـا به آنها (قوم عاد) قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آنها گوش و چشم و قـلب قـرار داديـم (امـا به هنگام نزول عذاب ) نه گوشها و چشمها، و نه عقلهايشان براى آنها سودى نداشت ، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند، و سرانجام آنچه را
استهزا مى كردند بر آنها وارد شد.
27 - مـا اقـوامـى را كه در اطراف شما بودند هلاك كرديم ، و آيات خود را به صورتهاى گوناگون براى آنها بيان نموديم شايد بازگردند.
28 - پـس چـرا مـعـبـودانـى را كـه غير از خدا برگزيدند به گمان اينكه آنها را به خدا نـزديـك مـى كـند آنها را يارى نكردند؟ بلكه از ميان آنها گم شدند! اين بود نتيجه دروغ آنها و آنچه را افترا ميبستند!
تفسير:
شما هرگز از قوم عاد قويتر نيستيد!
ايـن آيـات در حـقيقت نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم عاد سخن مى گفت .
مـشـركـان مكه را مخاطب ساخته ، مى فرمايد: (ما قوم عاد را قوت و قدرتى داديم كه به شما نداديم ) (و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه ).
هـم از نـظـر قـدرت جـسـمـانـى از شـمـا نـيـرومـنـدتـر بـودنـد، و هـم از نـظـر مـال و ثـروت و امـكـانـات مـادى از شـمـا تـوانـاتـر، اگـر بـنـا بـود قـدرت جـسمانى ، و مـال و ثـروت ، و تـمـدن مـادى ، بـتـوانـد كـسـانـى را از چـنگال كيفر الهى رهائى بخشد نبايد قوم عاد همچون خار و خاشاك در برابر تندباد به هر سو پرتاب شوند، و از آنها جز مساكن درهم ريخته چيزى باقى نماند!
اين آيه در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در سوره فجر درباره همين قوم عاد آمده است : الم تـر كـيـف فـعـل ربـك بـعـاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد: (آيا نديدى پـروردگـار تـو بـه قوم عاد چه كرد؟ آن قوم بلند قامت ، و داراى عمارتهاى مرتفع ، آن قوم و قبيله اى كه مثل و مانند آنها در
شهرها آفريده نشده بود) (سوره فجر 6 -8).
و يا مانند آنچه در آيه 36 سوره ق آمده است : و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشد منهم بطشا: (چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم كه از اين گروه نيرومندتر و صاحب عده و عده بيشتر بودند).
خـلاصـه ايـنكه از شما نيرومندترها در برابر طوفان مجازات الهى تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما
سپس مى افزايد: (ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم ) (و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئدة ).
آنـهـا از نـظـر درك و ديـد و تـشـخـيـص واقعيتها نيز قوى و نيرومند بودند، مطالب را به خـوبـى درك مـى كـردنـد، و از ايـن وسائل خداداد در تاءمين مقاصد مادى خود كاملا بهره مى گرفتند
(ولى نـه گـوش و نـه چـشـم و نـه عـقـولشـان آنـهـا را بـه هـنـگـام نزول عذاب الهى به هيچوجه سودى نبخشيد، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند) (فما اغنى عنهم سمعهم و لاابصارهم و لا افئدتهم من شى ء اذ كانوا يجحدون بايات الله ).
و سرانجام آنچه (استهزا مى كردند بر آنها وارد شد) (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ).
آرى آنـهـا هـم مـجـهـز بـه وسـائل مـادى بـودنـد، و هـم وسائل درك حقيقت ، اما
چـون از طـريـق لجـاجـت و استكبار با آيات الهى برخورد مى كردند، و سخنان پيامبران را مورد سخريه قرار مى دادند، نور حق به قلوب آنها نفوذ نكرد.
و هـمـيـن كـبـر و غـرور و دشـمـنـى بـا حـق سـبـب شـد كـه از وسـائل و ابـزار هـدايـت و شـنـاخـت هـمـچـون چـشـم و گـوش و عـقل نتوانند بهره گيرند و راه نجات را بازيابند، و عاقبت به همان سرنوشت شومى كه در آيات گذشته اشاره شد گرفتار شدند.
جـائى كـه آنـهـا بـا آنـهـمـه قـدرت و امكانات كارى از پيش نبردند و پيكرهاى بيجانشان هـمـچـون پـر كـاه بـر امـواج تـنـدبـاد قـرار گـرفـت ، و بـا كمال حقارت به هر سو پرتاب شدند، شما كه از آنها ضعيفتر و ناتوانتريد.
بـراى خـداونـد مـشكل نيست كه شما را نيز به جرم اعمالتان به سختترين عذاب گرفتار كند، و عوامل حياتتان را ماءمور مرگ و نابوديتان سازد، اين خطابى است به مشركان مكه ، و بـه هـمـه انـسـانـهـاى مـغـرور و ظـالم و لجـوج در طول همه قرون و اعصار.
بـه راسـتـى هـمـانگونه كه قرآن مى گويد ما اولين انسانهائى نيستيم كه قدم روى زمين گـذارده ايـم ، قبل از ما اقوام بسيار ديگرى زندگى مى كردند كه داراى امكانات و قدرت زيـادى بـودنـد، چـه خـوب اسـت از تاريخ آنها آئينه عبرتى بسازيم و آينده و سرنوشت خويش را در آن تماشا كنيم .
سپس براى تاءكيد بر اين مطلب ، و پند و اندرز بيشتر، مشركان مكه را مخاطب ساخته مى گـويد: نه تنها قوم عاد بلكه ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند هلاك كرديم ) (و لقد اهلكنا ما حولكم من القرى )
اقـوامـى كـه سـرزمـيـن آنـهـا از شـمـا چـندان دور نيست و تقريبا در گرداگرد جزيره عرب جـايـگـاهشان بود، اگر قوم (عاد) در سرزمين (احقاف ) در جنوب جزيره زندگى مى كـردنـد، قـوم (ثـمـود) در سـرزمـيـنـى بـه نـام (حـجـر) در شمال
جزيره ، و قوم (سبا) با آن سرنوشت دردناكشان در سرزمين (يمن )، و قوم (شعيب ) در سـرزمـيـن (مـديـن ) در مـسـير شما به سوى شام ، و همچنين قوم (لوط) در همين مـنـطـقـه زنـدگـى داشـتند و بر اثر كثرت گناه و عصيان و كفر به عذابهاى گوناگون گرفتار شدند.
هر يك از اينها آئينه عبرتى بودند، و هر كدام شاهد و گواه گويائى ، چگونه با اينهمه وسائل بيدارى باز بيدار نمى شوند؟
بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (مـا آيـات خـود را به صورتهاى گوناگون براى آنها بيان كرديم ، شايد بازگردند) (و صرفنا الايات لعلهم يرجعون )
گـاه مـعـجـزات و خـارق عـادات را به آنها نشان داديم ، گاه از طريق نعمت ، و گاه بلاء و مـصـيـبـت ، گـاه از طـريـق تـوصـيـف نـيكان ، و گاه توصيف مجرمان ، و گاه از طريق عذاب اسـتـيـصـال ديـگـران پـنـد و انـدرزهـا به آنها داديم ، اما كبر و غرور و خودخواهى و لجاج مجال هدايت به آنها نداد!
در آخرين آيه مورد بحث آنها را مورد سرزنش قرار داده و با اين بيان شديدا محكوم مى كند: (پس چرا معبودانى را كه غير خدا برگزيدند به گمان اينكه آنها را به خدا نزديك مى كـنـنـد در آن لحـظـات سـخـت و حـسـاس بـه يارى آنها نشتافتند)؟! (فلو لا نصرهم الذين اتخذوا من دون الله قربانا الهة ).
راسـتـى اگـر ايـن معبودان بر حق بودند پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نـكـردند، و از چنگال عذابهاى هولناك نجاتشان ندادند؟! اين خود دليلى محكم بر بطلان عقيده آنها است كه اين معبودان ساختگى را پناهگاه روز
بدبختى خود مى پنداشتند.
سـپـس مـى افـزايـد: (نـه تـنـهـا به آنان كمكى نكردند، بلكه از ميان آنها گم شدند) (بل ضلوا عنهم ).
موجوداتى اينچنين بى عرضه و بى ارزش كه مبداء هيچ اثر، و مفيد هيچ فايده اى نيستند، و به هنگام حادثه گم و گور مى شوند، چگونه شايسته پرستش و عبوديتند؟!
و در پـايـان آيـه مـى گـويـد: (اين بود نتيجه دروغ آنها، و آنچه را افترا ميبستند)! (و ذلك افكهم و ما كانوا يفترون ).
اين هلاكت و بدبختى ، اين عذابهاى دردناك ، و اين گمشدن معبودان در زمان حادثه ، نتيجه دروغها و پندارها و افتراهاى آنها بود.
آيه و ترجمه


و إ ذ صـرفنا إ ليك نفرا من الجن يستمعون القران فلما حضروه قالوا اءنصتوا فلما قضى ولوا إ لى قومهم منذرين (29)
قالوا يقومنا إ نا سمعنا كتابا اءنزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى إ لى الحق و إ لى طريق مستقيم (30)
ياقومنا اءجيبوا داعى الله و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اءليم (31)
و مـن لا يـجب داعى الله فليس بمعجز فى الا رض و ليس له من دونه اءولياء اءولئك فى ضلال مبين (32)




ترجمه :

29 - بـه يـاد آور هـنـگـامـى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم كه قرآن را اسـتماع كنند، وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد، و هنگامى كه پايان گرفت به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را انذار كردند.
30 - گـفـتـنـد: اى قـوم ! مـا كـتـابـى را اسـتـمـاع كـرديـم كـه بـعـد از مـوسـى نازل شده ، هماهنگ با نشانه هاى كتب قبل از آن ، كه به سوى حق هدايت مى كند و به سوى راه راست .
31 - اى قـوم مـا! دعـوت كـنـنـده الهـى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذاب اليم پناه دهد.
32 - و هـر كـس بـه دعـوت كـنـنـده الهـى پـاسـخ نـگـويـد هـرگـز نـمـى تـوانـد از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند، و غير از خدا يار و ياورى براى او نيست ، و چنين كسان در گمراهى آشكارند.
شاءن نزول :
در شاءن نزول اين آيات روايات مختلفى آمده است ، از جمله اينكه :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از مـكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد، و (زيد بن حارثه ) با او بود، به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند، اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت ، ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را وادى جن مى ناميدند، در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت ، جمعى از طائفه جن از آنجا مى گذشتند هنگامى كه قرائت قرآن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شنيدند گوش ‍ فـرا دادنـد، و بـه يكديگر گفتند: ساكت باشيد، هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند، و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود آمدند، و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند، گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعليمات اسلام را به آنها يـاد داد، ايـنـجـا بـود كـه آيـات فـوق و آيـات سـوره جـن نازل گرديد.
بـعـضـى ديـگـر شـاءن نـزولى از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده انـد كـه بـا شـاءن نـزول سـابـق شـبـاهـت دارد، بـا ايـن تـفـاوت كـه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـشـغـول نـمـاز صـبـح بـود، و در آن تـلاوت قـرآن مـى كـرد، گـروهـى از جـن كـه در حـال تـحـقـيـق و جـسـتـجو بودند، و قطع اخبار آسمان آنان را به وحشت افكنده بود، صداى تـلاوت قـرآن پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شنيدند و گفتند: علت قطع اخبار آسـمـان از ما همين است ، اينجا بود كه سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند.
مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) شـاءن نزول سومى در اينجا آورده كه مساءله را با داستان سفر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طائف مربوط مى سازد و خلاصه آن چنين است :
(بـعـد از وفـات ابوطالب كار بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت شد به سوى طائف رفت شايد يارانى پيدا كند، اشراف طائف شديدا از در تكذيب درآمدند، و آنقدر از پـشت سر به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و در سايه درخت نخلى نشست ، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت .
باغ متعلق به (عتبة بن ربيعه ) و (شيبة بن ربيعة ) دو نفر از ثروتمندان قريش بـود، پـيـامـبـر از مـشـاهـده آنـهـا نـاراحـت شـد، چـون دشـمـنـى آنـهـا را از قبل مى دانست .
آن دو غـلامـشـان (عـداس ) را كه مردى مسيحى بود با طبقى از انگور خدمت پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) فرستادند پيغمبر به (عداس ) فرمود: از كجائى ؟ گفت : از نينوا! فرمود: از شهر بنده صالح خدا (يونس )؟ (عداس ) گفت : شما از كجا يونس را مـى شـنـاسـيـد فرمود: من رسول خدايم ، خداوند به من خبر داده ، (عداس ) به حقانيت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـى برد، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بوسه داد.
هـنـگـامـى كـه بـرگـشت (عتبه ) و (شيبه ) او را سرزنش ‍ كردند كه چرا اين كار را كـردى ؟! گـفـت : ايـن مـرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان در مورد پيامبرمان يونس ‍ خبر داد، آنها خنديدند و گفتند: مبادا ترا از آئين نصرانيت فريب دهد كه او مرد فريبكارى است !
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه سـوى مـكـه بـازگـشـت (در حـالى كـه مـحـصـول ايـن سـفـر تـنـهـا يـك مـرد مـؤ مـن بـود) تـا بـه نـزديـكـى نـخـلى در دل شـب رسـيـد مـشـغـول نـمـاز شـد گـروهـى از جـن از اهل (نصيبين ) يا (يمن ) از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند و گوش فرا دادند و ايمان آوردند.
تفسير:
طائفه جن ايمان مى آورند
در اين آيات - چنانكه در شاءن نزول نيز اشاره شد - بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گـروهى از طائفه جن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كتاب آسمانى او آمـده اسـت ، تـا ايـن حـقـيـقت را بر مشركان مكه بازگو كند كه چگونه طائفه به ظاهر دور افـتـاده جـن ، بـه ايـن پـيامبرى كه از انس است و از ميان شما برخاسته ايمان آوردند ولى شما همچنان بر كفر اصرار مى ورزيد و به مخالفت خود ادامه مى دهيد.
دربـاره مـوجـودى بـه نام (جن ) و خصوصيات آن بحث مشروحى در تفسير سوره جن به خواست خدا خواهيم داشت ، در اينجا فقط به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم :
در حقيقت داستان قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان
ايمان طائفه (جن ) هشدار ديگرى است .
نـخـسـت مـى فـرمايد: (به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه سـاختيم كه به قرآن گوش فرا دهند) (و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ).
تـعـبـيـر بـه (صـرفـنـا) از مـاده (صـرف ) كـه بـه مـعـنـى منتقل ساختن چيزى از حالتى به حالت ديگر است ، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه طـائفـه جـن قـبـلا از طـريق (استراق سمع ) به اخبار آسمانها گوش فرا مى دادند، با ظهور پيامبر اسلام از آن بازگردانده شدند و به سوى قرآن روى آوردند.
(نفر) چنانكه راغب در (مفردات ) گفته به معنى گروهى از مردان است كه مى توانند به اتفاق يكديگر كوچ كنند).
و مـشـهـور در مـيـان اربـاب لغـت ، جـمـاعـتـى اسـت از سـه تـا ده نـفـر، و بـعـضـى تـا چـهـل نـفـر نـيـز گـفته اند (هر چند اين تعبير در زبان فارسى بر يك فرد نيز اطلاق مى شود).
سـپـس مـى افـزايـد: (هـنـگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند و آيات روحپرور آن را شنيدند به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد (فلما حضروه قالوا انصتوا).
و ايـن مـوقـعـى بـود كـه پـيـامـبـر در دل شـب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.
(انصتوا) از ماده (انصات ) به معنى (سكوت تواءم با استماع و توجه ) است .
سرانجام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت ، و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند، لذا هنگامى كه تـلاوت قـرآن پـايـان يـافـت هـمـچـون مـبـلغـانـى به سوى قوم خود رفتند و آنها را انذار كـردنـد) و از حقيقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند) (فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين ).
و اينچنين است راه و رسم افراد با ايمان كه پيوسته طالب آنند ديگران را از حقايقى كه خود آگاه شده اند آگاه سازند، و منابع ايمان خود را در اختيار آنها قرار دهند.
آيـه بـعـد بـيـانـگـر چـگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنـهـاسـت ، دعـوتـى منسجم ، حساب شده ، كوتاه و پرمعنا، گفتند: (اى قوم ! ما كتابى را اسـتـمـاع كـرديـم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است ) (قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى ).
ايـن كـتـاب اوصـافـى دارد، نـخـسـت ايـنـكـه : (كـتـابـهـاى آسـمـانـى قبل از خود را تصديق مى كند و محتواى آن هماهنگ با محتواى آنهاست ، و نشانه هائى كه در كتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود) (مصدقا لما بين يديه ).
وصف ديگر اينكه همگان را به سوى حق هدايت مى نمايد (يهدى الى الحق ).
بـه گـونـه اى كـه هـركس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد.
و آخرين وصف اينكه : (به سوى راه مستقيم دعوت مى كند) (و الى طريق مستقيم ).
تـفـاوت دعـوت بـه حـق ، بـا دعـوت بـه راه مستقيم ، ظاهرا در اين است كه اولى اشاره به اعتقادات حق است ، و دومى به برنامه هاى عملى مستقيم و صحيح .
جـمـله (انزل من بعد موسى ) و جمله (مصدقا لما بين يديه ) مؤ يد اين مطلب است كه اين گروه به كتب آسمانى پيشين مخصوصا كتاب موسى ايمان داشتند
و در جـسـتـجـوى حـق بـودنـد، و اگـر مـى بـيـنـيـم سـخـنـى از كـتـاب عـيـسـى كه بعد از آن نـازل شـده به ميان نيامده نه بخاطر چيزى است كه (ابن عباس ) گفته كه جن مطلقا از نـزول انـجـيـل آگـاه نبودند، چرا كه طائفه جن از اخبار آسمانها با خبر بودند چگونه ممكن است از اخبار زمين تا اين حد غافل بمانند؟!
بـلكه بخاطر اين است كه تورات كتاب اصلى بود كه حتى مسيحيان احكام شرايع خود را از آن گرفته و مى گيرند.
سـپـس افـزودنـد: (اى قـوم مـا! دعـوت كننده الهى را اجابت كنيد، و به او ايمان آوريد (يا قومنا اجيبوا داعى الله و آمنوا به ).
كـه دو پـاداش بـزرگ بـه شـمـا ارزانى مى دارد: (گناهانتان را مى بخشد، و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد) (يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم ).
مـنظور از داعى الله (دعوت كننده الهى ) پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كـه آنـهـا را بـه سوى الله رهنمون مى شد و از آنجا كه بيشترين ترس و وحشت انسان از گناهان و عذاب دردناك قيامت است امنيت در برابر اين دو امر را مطرح كردند تا بيش از همه جلب توجه كند.
جـمـعى از مفسران كلمه (من ) در (من ذنوبكم ) را (زائده ) دانسته اند كه تاءكيدى است بر آمرزش همه گناهان در سايه ايمان .
ولى بـعـضـى آن را (تـبـعـيـضـيـه ) و اشـاره بـه آن دسـتـه از گـنـاهانى مى دانند كه قبل از ايمان آوردن انجام داده اند، يا گناهانى كه جنبه حق الله دارد، و نه حق الناس .
ولى مناسبتر همان است كه (من ) زائده و براى تاءكيد باشد و آيه شريفه
همه گناهان را شامل گردد.
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن مبلغان جن را چنين بازگو مى كند:
(آنـهـا بـه قـوم خـود گـفـتـنـد: هـر كس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند) (و من لا يجب داعى الله فليس بمعجز فى الارض ).
(و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود) (و ليس ‍ له من دونه اولياء).
و لذا (ايـن گـروه در گـمـراهـى آشـكـارنـد) (اولئك فـى ضلال مبين ).
چـه گـمـراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبر خدا، و حـتـى با خدا برخيزد كه نه در تمام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد و نه انسان مى تواند از محيط كشورش ‍ بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.
بارها گفته ايم : (معجز) (يا ساير مشتقات اين كلمه ) در اينگونه موارد به معنى عاجز نـمـودن از تـعـقـيـب و كـيـفـر اسـت ، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر فـرار كـردن از چنگال مجازات .
تـعبير به (فى الارض ) (در زمين ) اشاره به اين است كه هر جاى زمين برويد ملك خدا اسـت ، و از حـيـطـه قـدرت او خـارج نـخـواهد بود، و اگر سخنى از آسمان نمى گويد به خاطر اين است كه به هر حال جايگاه جن و انس هر دو روى زمين است .
نكته ها:
1 - تبليغات مؤ ثر
چنانكه گفتيم بحث پيرامون جن و چگونگى حيات اين موجود، و خصوصيات
ديگر مربوط به آن ، به خواست خداوند در تفسير سوره جن خواهد آمد، آنچه از آيات مورد بـحـث اسـتـفـاده مـى شـود ايـن اسـت كـه آنـهـا مـوجـوداتـى عـاقل و صاحب شعورند، و مكلف به تكليفهاى الهى ، و داراى دو گروه مؤ من و كافرند، و آگاهى كافى از دعوتهاى الهى دارند.
مـسـاءله جـالب در اين آيات مورد بحث روشى است كه آنها براى تبليغ اسلام در ميان قوم خود در پيش گرفتند.
آنـها پس از حضور در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شنيدن آيات قرآن ، و پـى بـردن بـه مـحـتـواى آن ، بـه سـرعت به سراغ طائفه خود آمدند و به تبليغ آنها پرداختند.
آنـهـا نـخـسـت از حـقـانـيـت قـرآن سـخـن گـفـتـنـد، و بـا سـه دليـل ايـن مـطـلب را اثـبـات كـردنـد، سـپـس بـه تشويق آنها پرداخته ، نجات و رهائى از چـنگال عذاب آخرت را در سايه ايمان به اين كتاب آسمانى به آنها بشارت دادند، كه هم تـاءكـيـدى بـود بـر مـسـاءله مـعـاد و هـم تـوجـهـى بـه ارزشـهـاى اصيل آخرت در برابر ارزشهاى ناپايدار دنيا.
در سـومـيـن مـرحـله خـطـرات تـرك ايـمـان را به آنها گوشزد كردند، و هشدارى تواءم با اسـتـدلال و دلسـوزى بـه آنـهـا دادنـد، و سـرانـجـام و عـاقـبـت انـحـراف از اين مسير را كه ضلال مبين و گمراهى آشكار است گوشزد كردند.
اين شيوه تبليغ شيوه اى است مؤ ثر براى هر كس و هر گروه .
2 - بـهـترين دليل عظمت قرآن محتواى آن است از آيات فوق و همچنين از آيات سوره جن به خـوبى برمى آيد كه اين گروه از طائفه جن تنها با شنيدن آيات قرآن مجذوب آن شدند، و هيچ نشانه اى بر اينكه آنها تقاضاى معجزه ديگرى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده باشند در دست نيست .
آنـهـا هـمـيـن انـدازه را كه قرآن مجيد هماهنگ با نشانه هاى كتب پيشين است ، و از سوى ديگر دعوت به حق مى كند، و از سوى سوم برنامه ريزى عملى
آن بر صراط مستقيم است ، براى حقانيت آن كافى دانسته اند.
و بـه راسـتـى مـطـلب هـمـيـن اسـت كـه بـررسـى مـحـتـواى قـرآن مـا را از هـر گـونـه دليل ديگر بى نياز مى كند.
كـتـابـى كـه از سـوى انـسـانـى درس نـخـوانـده ، و در مـحـيـطـى مـمـلو از جـهـل و خـرافـات عرضه شده ، داراى چنين محتوائى بلند، معارف و عقائدى پاك ، توحيدى خـالص ، قـوانـيـنـى مـحـكـم و مـنـسـجـم ، استدلالهائى قوى و نيرومند، برنامه هائى متين و سـازنـده ، و مـواعـظ و انـدرزهـائى روشنگر و عالى باشد آن هم با چنين جاذبه نيرومند و زيـبـائى خيره كننده ، خود بهترين دليل بر حقانيت اين كتاب آسمانى است كه (آفتاب آمد دليل آفتاب ).
آيه و ترجمه


اءو لم يـروا اءن الله الذى خـلق السـمـوات و الا رض و لم يـعـى بـخـلقهن بقادر على اءن يحى الموتى بلى إ نه على كل شى ء قدير (33)
و يـوم يـعـرض الذيـن كـفـروا عـلى النـار اءليـس هـذا بـالحـق قـالوا بـلى و ربـنـا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (34)
فـاصـبر كما صبر اءولوا العزم من الرسل و لاتستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا إ لا ساعة من نهار بلغ فهل يهلك إ لا القوم الفاسقون (35)




ترجمه :

33 - آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده ، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر چيز تواناست .
34 - روزى را بـه يـادآور كه كافران را بر آتش عرضه مى دارند (و به آنها گفته مى شـود) آيا اين حق نيست ؟ مى گويند: آرى ، به پروردگار ما سوگند (كه حق است ، در اين هنگام ) مى گويد: پس ‍ عذاب را به خاطر كفرتان بچشيد!
35 - بـنـابـرايـن صـبـر كـن آن گـونه كه پيامبران اولو العزم شكيبائى كردند و براى (عـذاب ) آنها شتاب مكن ، هنگامى كه وعده هائى را كه به آنها داده شد مى بينند احساس مى كنند كه گوئى فقط ساعتى از يكروز در دنيا توقف داشتند، اين ابلاغى است براى همگان ، آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند؟
تفسير:
همچون پيامبران اولواالعزم شكيبا باش
ايـن آيـات كه آخرين آيات سوره (احقاف ) است به بحث پيرامون (معاد) مى پردازد، زيـرا از يـكـسـو در آخـريـن آيـات گـذشـتـه كـه از زبـان مـبـلغـان جـن نقل شد اشاره به مساءله (معاد) آمده بود.
و از سوى ديگر سوره (احقاف ) در بخشهاى نخست از مساءله توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبر اسلام سخن مى گويد.
و در آخـريـن بـخـش از ايـن سـوره مـسـاءله مـعـاد را پـيـش مـى كـشـد، و بـه ايـن تـرتـيـب اصول سه گانه اعتقادى را تكميل مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آيـا آنـها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده ، و از آفـريـنش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده ، قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست )؟! (او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شى ء قدير)
آفرينش آسمانها و زمين با موجودات رنگارنگ و مختلفش نشانه قدرت او بر هر چيز است ، چرا كه هر چيز به تصور آيد او در اين عالم آفريده است ، با اين
حـال چـگـونـه ممكن است از تجديد حيات انسانها عاجز باشد؟ اين دليلى است دندانشكن بر مساءله امكان معاد.
اصـولا بـهـترين دليل بر امكان هر چيز وقوع آن است ، ما كه اينهمه پيدايش موجود زنده و جاندار را از موجودات بى جان مى بينيم چگونه مى توانيم در قدرت مطلقه او بر مساءله معاد ترديد به خود راه دهيم ؟
اين يكى از دلائل متعدد معاد است كه قرآن مجيد در آيات مختلف از جمله در آيه 81 سوره يس روى آن تكيه كرده است .
در آيـه بـعد صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد را مجسم كرده ، مى فرمايد: (روزى را بـه خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند) (و يوم يعرض الذين كفروا على النار)
آرى گـاه دوزخ را بـر كـافـران عـرضـه مـى كـنند، و گاه كافران را بر دوزخ و هر كدام هدفى دارد كه در چند آيه قبل به آن اشاره شد.
هنگامى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند و شعله هاى سوزان و كوه پيكر و وحشتناك آن را مى بينند به آنها گفته مى شود: (آيا اين حق نيست ) (اليس هذا بالحق ).
آيـا امـروز هـم مـى تـوانـيـد رسـتاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكار كنيد، و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است ؟!.
آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند مى گويند: (آرى سوگند به پروردگارمان كه اين حـق اسـت ) و جاى شك و ترديد در آن نيست ، ما گمراه بوديم كه آن را ناحق مى پنداشتيم (قالوا بلى و ربنا).
در ايـن هـنگام خداوند يا ماءموران عذاب الهى مى گويند: (پس ‍ بچشيد عذاب را به خاطر آنچه انكار مى كرديد) (قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
و به اين ترتيب در آن روز همه حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند، اعتراف و اقـرارى كـه سـودى به حال آنها ندارد، و جز اندوه و حسرت و شكنجه وجدان و آزار روحى نتيجه اى نخواهد داشت .
در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (احقاف ) است با توجه به آنچه در مورد مـعـاد و كـيـفـر كـافـران در آيـات قـبـل گـذشـت به پيامبر خود دستور مى دهد كه صبر كن هـمـانـگـونه كه پيامبران اولواالعزم صبر و شكيبائى كردند). (فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل ).
تـنـها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى ، همه پيامبران اولوالعزم بـا ايـن مـشـكلات روبرو بودند و استقامت كردند، نوح (عليه السلام ) پيامبر بزرگ خدا 950 سال دعوت كرد اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند، پيوسته آزارش مى دادند و به سخريه اش مى گرفتند.
(ابراهيم ) (عليه السلام ) را به ميان آتش افكندند و موسى (عليه السلام ) را تهديد بـه مـرگ نـمـودنـد، و قـلبـش از نـافـرمـانيهاى قومش پر خون بود، و عيسى مسيح (عليه السـلام ) را بـعـد از آزار بـسـيـار مـى خـواسـتـنـد بـه قـتـل بـرسـانـنـد كـه خـداونـد نـجاتش داد، خلاصه تا بوده دنيا چنين بوده است ، و جز با نيروى صبر و استقامت نمى توان بر مشكلات پيروز شد.
پيامبران اولواالعزم چه كسانى بودند؟
در ايـن كـه مـنـظـور از پيامبران اولواالعزم چه كسانى هستند در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و پيش از آنكه در اين باره تحقيق كنيم بايد معنى (عزم )
را بررسى كرد، زيرا (اولواالعزم ) به معناى صاحبان (عزم ) است .
(عـزم ) به معناى اراده محكم و استوار است ، (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: عزم به معنى تصميم گرفتن بر انجام كارى است (عقد القلب على امضاء الامر).
در قرآن مجيد گاهى (عزم ) در مورد (صبر) به كار رفته ، مانند و لمن صبر و غفر ان ذلك لمـن عـزم الامور: (كسى كه صبر كند و عفو نمايد اين از عزم امور است ) (شورى 43).
و گـاه بـه مـعـنـى (وفـاى بـه عـهـد) مـانـنـد: و لقـد عـهـدنـا الى آدم مـن قبل فنسى و لم نجد له عزما: (ما به آدم از قبل عهد كرديم ، اما او فراموش كرد و بر سر عهد خود نايستاد) (طه - 115).
ولى بـا تـوجـه بـه ايـن كـه پـيـامـبـران صـاحـب شـريـعت جديد و آئين تازه با مشكلات و گـرفـتـاريـهـاى بـيـشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن عزم و اراده محكمترى لازم داشـتـنـد بـه ايـن دسـتـه از (پيامبران )، (اولواالعزم ) اطلاق شده است ، و آيه مورد بحث نيز ظاهرا اشاره به همين معنا است .
در ضـمـن اشـاره اى اسـت بـه اين كه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از هـمـان پـيـامـبـران اسـت ، زيـرا مـى گـويـد (تـو هـم شـكـيـبائى كن آنگونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبائى كردند).
و اگـر بعضى (عزم ) و (عزيمت ) را به معنى (حكم و شريعت ) تفسير كرده اند به همين مناسبت است ، و گرنه (عزم ) در لغت به معنى شريعت نيامده است .
بـه هـر حـال طـبـق ايـن معنى (من ) در (من الرسل ) (تبعيضيه ) است ، و اشاره به گـروه خـاصـى از پـيـامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند، همانها كه در آيه 7 سوره احزاب نيز به آنان اشاره شده : و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم
و مـنك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا: (به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم ، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم ، از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم ) (احزاب - 7).
در ايـنـجـا بعد از ذكر همه انبياء به صورت جمع ، به اين پنج پيامبر بزرگ اشاره مى كند، و اين دليل بر ويژگى آنها است .
در آيـه 13 سـوره شـورى نـيـز از آنـهـا سخن مى گويد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى :
(آئينى براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و بر ابراهيم و موسى و عيسى سفارش ‍ نموديم ).
روايـات فـراوانـى در مـنـابـع شـيـعـه و اهـل سـنـت نـيـز در ايـن زمـيـنـه نقل شده است كه پيامبران اولواالعزم همين پنج تن بودند، چنانكه در حديثى از امام باقر و امـام صـادق (عـليـهماالسلام ) آمده است : منهم خمسة : اولهم نوح ، ثم ابراهيم ، ثم موسى ، ثم عيسى ، ثم محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
در حديث ديگرى از امام على بن الحسين آمده است : منهم خمسة اولواالعزم من المرسلين : نوح و ابـراهـيـم و مـوسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و هنگامى كه راوى سؤ ال مى كند: لم سموا اولوا العزم : (چرا آنها اولواالعزم ناميده شدند)؟ امام در پاسخ مى فرمايد: لانهم بعثوا الى شرقها و غربها، و جنها و انسها: (زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند).
و باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده : سادة النبيين و المرسلين خمسة
و هـم اولواالعـزم مـن الرسـل و عـليـهـم دارة الرحـى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
(بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند، و آنها پيامبران اولواالعزم هستند و آسياى نبوت و رسـالت بـر مـحـور وجـود آنها دور مى زند، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند).
در تـفـسـيـر (در المـنـثـور) از ابـن عـبـاس نـيـز هـمـيـن مـعـنـى نقل شده كه پيامبران اولواالعزم همين پنج نفرند
ولى بـعضى از مفسران اولواالعزم را اشاره به پيامبرانى مى دانند كه ماءمور به پيكار با دشمنان شدند.
بـعـضى عدد آنها را 313 نفر دانسته و بعضى همه پيامبران را اولواالعزم (صاحبان اراده قوى ) مى دانند و مطابق اين قول من در من الرسل بيانيه است نه تبعيضيه .
ولى تفسير اول از همه صحيحتر است و روايات اسلامى آنرا تاءييد مى كند.
سپس قرآن در دنبال اين سخن مى افزايد: (درباره آنها (كافران ) عجله و شتاب مكن ) (و لا تستعجل لهم ).
چـرا كـه قـيـامت به زودى فرا مى رسد و آنچه را درباره آن شتاب داشتند با چشم خود مى بينند، سخت مجازات مى شوند و به اشتباهات خود پى مى برند.
بـه قـدرى عمر دنيا در برابر آخرت كوتاه است كه (هنگامى كه آنها وعده هائى كه به آنـهـا داده مـى شـد مـى بينند احساس مى كنند كه گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند)! (كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة
من نهار).
ايـن احـسـاس كمى عمر دنيا در برابر آخرت يا به خاطر آن است كه واقعا اين زندگى در بـرابـر آن حـيـات جـاويـدان سـاعـتى بيش نيست ، و يا به خاطر اين است كه دنيا چنان به سـرعـت بـر آنـهـا مـى گـذرد كـه گوئى ساعتى بيش نبوده است ، و يا از اين جهت كه آنها مـحـصـول تـمـام عـمر خود را كه از آن بهره بردارى صحيح نكردند بيش از يك ساعت نمى بينند.
ايـنـجـا اسـت كـه سـيلاب حسرت بر قلب آنها جارى مى شود، اما چه سود كه راه بازگشت وجود ندارد.
لذا مـى بينيم هنگامى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصله دنيا و آخرت را سؤ ال مى كنند و مى گويند: كم ما بين الدنيا و الاخرة ؟ در پاسخ مى فرمايد: غمضة عين : (يك چشم بر هم زدن )! سپس مى گويد: خداوند فرموده كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار.
ايـن نـشـان مـى دهد كه تعبير به (ساعت ) نه به معنى مقدار ساعت معمولى است ، بلكه اشاره به زمان كم و كوتاه است .
بـعـد بـه عـنـوان هـشـدار بـه هـمه انسانها مى افزايد: (اين ابلاغى است ، براى همه ) (بلاغ ).
بـراى تـمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند، براى كسانى كه غرق در زنـدگى زودگذر دنيا و شهوات آن گشتند، و بالاخره ابلاغى است براى همه ساكنان اين جهان ناپايدار.
و در آخرين جمله ضمن يك استفهام پر معنى و تهديدآميز مى فرمايد: (آيا
جز قوم فاسق هلاك مى شوند)؟ (فهل يهلك الا القوم الفاسقون ).
نكته :
پيامبر اسلام اسطوره صبر و استقامت بود
زنـدگـى پـيـامـبـران بـزرگ خـدا مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيانگر مقاومت بى حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت ، و طوفانهاى شديد، و مشكلات طـاقـت فـرسـا اسـت ، و بـا تـوجـه بـه ايـنـكه مسير حق هميشه داراى اينگونه مشكلات است رهروان راه حق بايد از آنها در اين مسير الهام بگيرند.
مـا مـعـمولا از نقطه روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم و اين نگرش كـه از آيـنـده بـه گـذشته است واقعيتها را طور ديگرى مجسم مى كند ما بايد خود را در آن روز تـصـور كـنيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تك و تنها بود، هيچ نشانه اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد.
دشـمـنـان لجـوج براى نابودى او كمر بسته بودند، و حتى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند!
پـيـوسـتـه بـه مـيـان قـبائل عرب مى رفت ، و از آنها دعوت مى كرد، اما كسى به دعوت او پاسخ نمى گفت .
سـنگسارش مى كردند آنچنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت ، ولى دست از برنامه خود برنمى داشت .
آنـچنان او را در محاصره اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راهها به روى او و پـيروان اندكش بسته شد، بعضى از گرسنگى تلف شدند، و بعضى را بيمارى از پاى درآورد.
ياران اندكش را شكنجه مى دادند، شكنجه هائى كه بر جان و قلب او مى نشست .
روزهـائى بـر پـيـامـبـر گـذشـت كـه تـوصـيـف آن بـا بـيـان و قـلم مـشـكـل است ، هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به طائف آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آنقدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد.
افـراد نـادان را تـحـريـك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند، ناچار به باغى پناه برد در سايه درختى نشست ، و با خداى خودش ‍ اين چنين راز و نياز كرد: اللهم اليك اشكو ضعف قوتى ، و قلة حيلتى ، و هو انى على الناس ، يا ارحم الراحمين ! انت رب المستضعفين ، و انت ربى ، الى من تكلنى ؟ الى بعيد يتجهمنى ؟ ام الى عدو ملكته امرى ؟ ان لم يكن بك على غضب فلا ابالى ...:
(خـداونـدا! نـاتـوانـى و نارسائى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى كـنم ، اى كسى كه از همه رحيمان رحيمترى ، تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى ، مـرا بـه كـه وا مـى گـذارى ؟ بـه افـراد دور دسـت كـه با چهره درهم كشيده با من روبرو شوند؟ يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند؟ پروردگارا! همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است ).
گاه ساحرش خواندند، و گاه ديوانه اش خطاب كردند.
گـاه خـاكـسـتـر بـر سـرش ريـخـتـنـد، و گـاه كـمر به قتلش بستند و خانه اش را در ميان شمشيرها محاصره نمودند.
اما با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبائى و استقامت ادامه داد.
و سـرانـجـام مـيـوه شـيـرين اين درخت را چشيد، آئين او نه تنها جزيره عربستان كه شرق و غرب عالم را در برگرفت ، و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هر صبح و شام از چهار گوشه دنيا، و در تمام پنج قاره جهان ، به گوش مى رسد.
و ايـن اسـت مـعـنـى (فـاصـبـر كـمـا صـبـر اولواالعـزم مـن الرسل ).
و ايـن اسـت راه و رسـم مـبـارزه بـا شـيـاطـيـن و اهـريـمـنـان و طـريـق پـيـروزى بـر آنـان و نيل به اهداف بزرگ الهى .
بـا ايـنـحـال چـگـونـه عـافـيـت طـلبـان مـى خـواهـنـد بـدون شـكـيـبـائى و تحمل رنج و درد به اهداف بزرگ خود نائل شوند؟
چگونه مسلمانان امروز در برابر اينهمه دشمنانى كه كمر به نابودى آنها بسته اند مى خـواهـنـد بـدون الهـام گـرفـتـن از مكتب اصيل پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروز شوند؟
مـخصوصا رهبران اسلامى بيش از همه ماءمور به اين برنامه اند چنانكه در حديثى از امير مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان الصـبـر عـلى ولاة الامـر مـفـروض لقـول الله عـز و جـل لنـبـيـه : فـاصـبـر كـمـا صـبـر اولوا العـزم مـن الرسـل ، و ايـجـابـه مـثـل ذلك عـلى اوليـائه و اهـل طـاعـتـه ، بـقـوله : لقـد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة :
(صـبـر و اسـتـقـامـت بـر رهـبـران و زمـامـداران فريضه است ، زيرا خداوند به پيامبرش فـرمـوده : فـاصـبـر كـمـا صـبـر اولوا العـزم مـن الرسـل و هـمـيـن مـعـنـى را بـر دوستان و اهل طاعتش نيز فرض كرده است ، چرا كه مى گويد: براى شما در زندگى پيامبر تاسى نيكوئى بود (و شما نيز بايد همگى به او اقتدا كنيد).
خـداونـدا! اين موهبت بزرگ ، اين عطيه آسمانى ، اين صبر و شكيبائى و استقامت در برابر مشكلات را به ما ارزانى فرما!
پـروردگارا! به ما توفيق ده كه اين چراغ هدايتى را كه پيامبران اولواالعزمت مخصوصا خـاتـم پـيـامـبـران مـحـمـد (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زحمات طاقت فرسا فرا راه بشريت قرار دادند همچنان فروزان نگهداريم و به شايستگى از آن پاسدارى كنيم .
بـارالهـا! مـى دانـيـم دشمنان حق متشكل و متحدند، و از هيچ جنايتى ابا ندارند، بيش از آنچه آنـهـا در تـوان دارنـد بـه مـا صـبـر و شـكـيبائى مرحمت فرما، تا هرگز در برابر انبوه مـشـكـلات زانو نزنيم ، و امواج و طوفانها را پشت سر بگذاريم ، و اين جز با امداد و لطف بى پايان تو ممكن نيست آمين يا رب العالمين .
پايان سوره احقاف