گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و یکم
سوره محمد


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و 38 آيه است
محتواى سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
ايـن سـوره كـه بـخاطر آيه دوم آن كه نام پيامبر اسلام در آن ذكر شده سوره محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـام دارد نـام ديـگـرش ‍ سـوره (قـتـال ) (سـوره جـنـگ ) اسـت ، و در واقـع مـسـاءله جهاد و جنگ با دشمنان اسلام مهمترين موضوعى است كه بر اين سوره سايه افكنده ، در حالى كه قسمت مهم ديگرى از آيات اين سـوره بـه مقايسه حال مؤ منان و كفار و ويژگيها و صفات آنها، و همچنين سرنوشتشان در آخرت مى پردازد.
به طور كلى محتواى سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:
1 - مساءله ايمان و كفر و مقايسه حال مؤ منان و كافران در اين جهان و جهان ديگر.
2 - بحثهاى گويا و صريحى پيرامون مساءله جهاد و پيكار با دشمنان ، و دستور درباره اسيران جنگى .
3 - قـسـمـت قـابـل مـلاحـظـه ديـگـرى شـرح حـال مـنـافـقـان اسـت كـه بـه هـنـگـام نزول اين آيات در مدينه فعاليتهاى تخريبى زيادى داشتند.
4 - بـخـش ديگر از مساءله (سير در زمين ) و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يك درس عبرت سخن مى گويد.
5 - در قسمتى از آيات سوره مساءله آزمايش الهى به تناسب مساءله جنگ مطرح است .
6 - در قـسـمـتـى ديـگـر از مـسـاءله انـفـاق كـه آن نـيـز نـوعـى جـهـاد اسـت و در نـقـطـه مقابل آن مساءله بخل سخن به ميان آمده .
7 - در بعضى از آيات سوره به همين مناسبت مساءله صلح با كفار (صلحى كه مايه شكست و ذلت باشد) مطرح و از آن نهى شده است .
رويهمرفته با توجه به اينكه اين سوره در مدينه به هنگام درگيرى شديد مسلمانان با دشمنان اسلام نازل شده ، و به گفته جمعى از مفسران در بحبوحه جنگ
احـد يـا كـمـى بـعـد از آن بـوده اسـت ، مـسـاءله اصـلى در آن مـسـاءله جـنـگ اسـت و بـقـيـه مـسـائل بـر مـحـور آن دور مـى زد، جـنـگـى سرنوشت ساز و مشخص كننده صفوف مؤ منان از كافران و منافقان ، جنگى كه پايه هاى اسلام را تقويت مى كرد، و دشمنانى را كه قصد نابودى اسلام و مسلمين داشتند بر سر جاى خود مى نشاند.
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قرء سورة مـحـمـد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كان حقا على الله ان يسقيه من انهار الجنة : (كسى كـه سـوره مـحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تلاوت كند بر خدا حق است كه او را از نهرهاى بهشت سيراب سازد).
در كـتـاب (ثـواب الاعـمـال ) از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نـقـل شده كه فرمود: من قرء سورة الذين كفروا (سورة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )) لم يـرتـب ابـدا، و لم يـدخـله شـك فـى ديـنه ابدا، و لم يبتله الله بفقر ابدا و لا خوف سـلطـان ابدا و لم يزل محفوظا من الشرك و الكفر ابدا حتى يموت فاذا مات وكله الله به فـى قـبره الف ملك يصلون فى قبره و يكون ثواب صلاتهم له و يشيعونه حتى يوقفوه موقف الامن عند الله عز و جل و يكون فى امان الله و امان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): (هـر كـس ‍ سـوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بخواند هرگز شك و ترديد در ديـن بـه خـود راه نـمـى دهـد، و هـرگـز خداوند او را به فقر در دين مبتلا نمى سازد، و هـرگـز ترسى از سلطانى نخواهد داشت ، و همواره تا آخر عمرش از شرك و كفر محفوظ و در امـان خـواهـد بـود، و هـنـگـامـى كه مى ميرد خداوند هزار فرشته را ماءمور مى كند كه در قـبـرش نماز بخوانند و ثواب نمازهايشان از آن او است ، و اين هزار فرشته همچنان با او هستند تا در عرصه محشر در محل امن و امانى او را متوقف كنند، و پيوسته در امان خدا و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ).
روشـن اسـت آنـهـا كـه مـحـتـواى ايـن آيـات را در جـان خود پياده كنند و در پيكار با دشمنان سـرسـخـت و بـى رحـم و بى منطق ، ترديد و تزلزل بخود راه ندهند، هم پايه هاى دين و ايـمانشان قوى مى شود، و هم ترس و ذلت و فقر از آنها برچيده خواهد شد، و هم در قيامت در جوار رحمت الهى متنعمند.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: مـن اراد ان يـعرف حالنا و حـال اعـدائنـا فـليـقـرء سـورة مـحـمـد فـانه يراها آية فينا و آية فيهم : (هر كس بخواهد حـال مـا و دشـمـنـان مـا را بنگرد سوره محمد را بخواند كه آيه اى درباره ما است و آيه اى درباره آنها)!.
ايـن حـديـث را مفسران اهل سنت مانند (آلوسى ) در (روح المعانى ) و (سيوطى ) در (در المنثور) نيز نقل كرده اند.
و بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه نـمـونـه اتـم ايـمـان اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند و نمونه بارز كفر و نفاق بنى اميه درست است كه در اين سوره تصريحى به عنوان اهلبيت نيامده ، و نه به عنوان بنى اميه ، ولى چـون از دو گـروه مـؤ مـن و مـنـافـق و ويـژگـيـهـاى آنـهـا بـحـث شـده اسـت قـبـل از هـر چـيـز اشـاره بـه آن دو مـصـداق روشـن مـى كـنـد، و در عـيـن حال مانع از شمول سوره نسبت به ساير افراد مؤ من و منافق نيست
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اءضل اءعملهم (1)
و الذيـن ءامـنـوا و عـمـلوا الصـلحـت و ءامـنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سياتهم و اءصلح بالهم (2)
ذلك باءن الذين كفروا اتبعوا البطل و اءن الذين ءامنوا اتبعوا الحق من ربهم كذلك يضرب الله للناس اءمثلهم (3)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند اعمالشان را نابود مى كند.
2 - و كـسـانـى كـه ايـمـان آوردند و عمل صالح انجام دادند به آنچه بر محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـازل شـده ، و هـمه حق است و از سوى پروردگار، نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را اصلاح مى كند.
3 - اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند و مؤ منان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود، اينگونه خداوند براى مردم زندگيشان را توصيف مى كند.
تفسير:
مؤ منان پيرو حقند و كافران پيرو باطل
ايـن سـه آيـه در حـقـيقت مقدمه اى است براى يك دستور مهم جنگى كه در آيه چهارم داده شده است .
در آيـه نـخـسـت وضـع حـال كـافـران ، و در آيـه دوم وضـع حال مؤ منان را بيان كرده ، و در آيه سوم آن دو را با هم مقايسه مى كند، تا با روشن شدن ايـن خـطـوط آمـادگـى بـراى پـيـكـار مـكـتـبـى بـا دشـمـنـان بـيـرحـم و سـتـمـگـر حاصل شود.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه كافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند خداوند اعـمـالشـان را بـه نـابـودى مـى كـشـانـد و گـم مـى كـنـد) (الذيـن كـفـروا و صـدوا عـن سبيل الله اضل اعمالهم ).
ايـن اشـاره بـه سـردمداران كفر و مشركان مكه است كه آتش افروزان جنگهاى ضد اسلامى بـودنـد، نـه تـنـهـا خـودشـان كـافـر بـودنـد كـه ديـگـران را نـيـز بـا انـواع حيل و نقشه ها از راه خدا بازمى داشتند.
گـر چـه بـعـضى از مفسران مانند زمخشرى در (كشاف ) (صد) را در اينجا به معنى (اعـراض ) از ايـمـان تـفـسير كرده اند، در مقابل آيه بعد كه از ايمان سخن مى گويد، ولى بـا تـوجه به موارد استعمال اين كلمه در قرآن مجيد بايد معنى اصلى آن را كه همان منع و جلوگيرى است حفظ كرد.
منظور از (اضل اعمالهم ) اين است كه آن را نابود و حبط مى كند،
زيرا گم كردن كنايه از بى سرپرست ماندن چيزى است كه لازمه آن از بين رفتن است .
بـه هـر حـال بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به كسانى مى دانند كه در روز جنگ بدر شترهائى را نـحـر كـرده بـه مـردم انـفـاق كـردنـد، ابـو جـهـل ده شـتـر، صـفـوان ده شـتـر، و سهل بن عمرو ده شتر براى لشكر سر بريدند.
اما چون اين اعمال در طريق شرك و برنامه هاى شيطانى بود همگى حبط شد.
ولى ظاهر اين است كه محدود به اين معنى نيست ، بلكه تمام اعمالى را كه ظاهرا به عنوان كمك به مستمندان يا ميهمان نوازى يا غير آنها انجام مى دادند به خاطر عدم ايمانشان همگى حبط مى شود.
از ايـن گـذشـتـه اعـمـالى را كـه آنها براى محو اسلام و درهم شكستن مسلمين انجام مى دادند خداوند همه آنها را نيز گم و نابود كرد و از رسيدن به مقصد و هدف بازداشت .
آيـه بـعـد تـوصـيـفـى اسـت از وضـع مـؤ مـنـان كـه در نـقـطـه مـقـابـل كفارى كه اوصافشان در آيه قبل آمده است قرار دارند مى فرمايد: (و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و به آنچه بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده كه حق است و از سوى پروردگار است نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را در دنيا و آخرت اصلاح مى كند) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم ).
ذكـر ايـمـان بـه آنـچـه بـر پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نازل شده بعد از ذكر ايمان
بـه طـور مـطـلق تـاءكـيـدى اسـت بـر بـرنـامـه هـاى ايـن پـيـامـبـر بـزرگ ، و از قـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است ، و بيانگر اين واقعيت است كه بدون ايمان به آنچه بر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـازل شـده هـرگـز ايـمـان بـه خـدا تكميل نمى شود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به ايمان به خدا است ، و جنبه اعتقادى دارد، و اين جمله اشاره به ايمان به محتواى اسلام و تعليمات آنحضرت است و جنبه عملى دارد.
و بـه تـعـبـيـر ديگر ايمان به خدا به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد ايمان به (ما انزل عليه ) نيز داشته باشند، ايمان به قرآن ، ايمان به جهاد، ايمان به نماز و روزه ، ايمان به ارزشهاى اخلاقى كه بر او نازل شده است .
ايمانى كه مبداء حركت ، و تاءكيدى بر عمل صالح بوده باشد.
قـابـل تـوجـه ايـن اسـت كه بعد از ذكر اين جمله مى گويد: (و هو الحق من ربهم ) (در حالى كه آنچه بر او نازل شده حق است و از سوى پروردگار).
يـعـنـى ايـمـان آنـهـا بى حساب و بى دليل نيست ، چون حق را در آن تشخيص داده اند ايمان آورده اند.
و تعبير من ربهم (از سوى پروردگارشان ) تاءكيدى است بر اين واقعيت كه هميشه حق از سوى پروردگار است ، از او سرچشمه مى گيرد و به او بازمى گردد.
قابل توجه اينكه در مقابل دو كيفرى كه براى كفار بازدارنده از راه خدا ذكر شده بود دو پـاداش بـراى مـؤ مـنـان صـالح العـمـل بيان مى كند كه نخستين آنها پوشاندن لغزشها و بخشودگى خطاهائى است كه به هر حال هر انسان غير معصومى از آن خالى نيست ، و ديگر (اصلاح ) بال است .
(بـال ) بـه مـعـانـى مـخـتـلفـى آمـده اسـت بـه مـعـنـى حـال ، كـار، قـلب ، و بـه گـفـتـه راغـب در مـفـردات بـه مـعـنى (حالات پر اهميت ) است ، بنابراين (اصلاح بال ) به معنى
سـر و سـامـان دادن بـه تـمـام شئون زندگى و امور سرنوشت ساز مى باشد كه طبعا هم پيروزى در دنيا را شامل است ، و هم نجات در آخرت را، به عكس سرنوشتى كه كفار دارند كـه بـه حـكـم (اضـل اعـمالهم ) تلاشها و كوششهايشان به جائى نمى رسد و به جز شكست نصيب و بهره اى ندارند.
و مـى تـوان گـفـت آمـرزش گـنـاهـان نـتـيـجـه ايـمـان آنـهـا، و اصـلاح بال نتيجه اعمال صالح آنها است .
مـؤ مـنـان هـم داراى آرامـش فـكـرنـد، و هـم پـيـروزى در بـرنـامـه هـاى عـمـلى كـه اصـلاح بـال دامنه گسترده اى دارد و همه اينها را شامل است ، و چه نعمتى از اين بالاتر كه انسان روحى آرام و قلبى مطمئن و برنامه هائى مفيد و سازنده داشته باشد.
در آخـريـن آيه نكته اصلى اين پيروزى و آن شكست را در يك مقايسه فشرده و گويا بيان كـرده ، مـى فـرمـايـد: (ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه كـافـران از بـاطـل پـيـروى كـردنـد، و مـؤ منان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود) (ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم ).
جـان مـطـلب ايـنـجـا اسـت كـه دو خـط (ايـمـان ) و (كـفـر) از دو خـط (حـق ) و (بـاطـل ) مـنـشـعـب مـى شود، (حق ) يعنى واقعيتهاى عينى كه از همه بالاتر ذات پاك پـروردگـار است ، و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان ، و قوانينى حاكم بر رابطه او با خدا، و روابط آنها با يكديگر است .
(بـاطـل ) يـعنى پندارها، خيالها، نيرنگها، افسانه هاى خرافى ، كارهاى بيهوده و بى هدف ، و هر گونه انحراف از قوانين حاكم بر عالم هستى .
آرى مـؤ مـنـان پـيـروى از حـق مـى كـنـنـد، بـه هـمـان مـعـنـى كـه گـفـتـه شـد و كـفـار از باطل ، و همين دليل بر پيروزى آنها و شكست اينها است .
قرآن مجيد مى گويد: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا:
آسمان و زمين و آنچه را در ميان آن دو است باطل نيافريده ايم (سوره ص - 27).
بـعـضـى (بـاطـل ) را بـه معنى (شيطان )، و بعضى به معنى (بيهوده ) تفسير كرده اند، ولى همانگونه كه گفتيم (باطل ) معنى وسيعى دارد كه همه اينها و غير آن را شامل مى شود.
و در پـايـان آيه مى افزايد: (اينگونه خداوند براى مردم مثلهاى زندگيشان را بيان مى كند) (كذلك يضرب الله للناس ‍ امثالهم ).
يـعنى همينگونه كه خطوط زندگى مؤ منان و كفار، و اعتقادات و برنامه هاى عملى و نتائج كـار آنـهـا را در ايـن آيـات بـيـان فرموده ، سرنوشت حيات و عاقبت كار آنها را مشخص ‍ مى سازد.
(راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد: (مثل ) به معنى سخنى است كه درباره چيزى گـفـته شود همانند سخنى كه درباره مطلب مشابه آن گفته شده ، تا يكى ديگر را تبيين كند.
از سـخـنـان ديگر او نيز استفاده مى شود كه اين كلمه گاه به معنى (مشابهت ) به كار مى رود، و گاه به معنى (توصيف ).
و ظـاهـرا در آيـه مـورد بـحـث مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت ، يـعـنـى خـداونـد ايـنـگونه توصيف حال مردم مى كند، همانگو نه كه در آيه 15 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : مـثـل الجنة التى وعد المتقون : (توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است ...).
بـه هـر حـال از ايـن آيـه به خوبى استفاده مى شود كه هر اندازه به حق نزديكتر باشيم بـه ايـمـان نـزديـكـتـريـم ، و بـه هـر انـدازه اعـتـقـاد و عـمـل مـا گـرايش به باطل داشته باشد از حقيقت ايمان دورتريم و به كفر نزديكتر!، كه خط ايمان و كفر همان خط حق و باطل است .
آيه و ترجمه


فـإ ذا لقـيـتـم الذيـن كـفروا فضرب الرقاب حتى إ ذا اءثخنتموهم فشدوا الوثاق فإ ما منا بعد و إ ما فداء حتى تضع الحرب اءوزارها ذلك و لو يشاء الله لانتصر منهم و لكن ليبلوا بـعـضـكـم بـبـعـض و الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل الله فـلن يضل اءعملهم (4)
سيهديهم و يصلح بالهم (5)
و يدخلهم الجنة عرفها لهم (6)




ترجمه :

4 - هـنـگـامـى كه با كافران در ميدان جنگ رو به رو مى شويد گردنهايشان را بزنيد، و هـمـچنان ادامه دهيد تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبيد، در اين هنگام اسيران را محكم بـبـنديد، سپس يا بر آنها منت گذاريد (و آزادشان كنيد) يا در برابر آزادى از آنها فديه بـگـيريد، و اين وضع همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد، برنامه ايـن اسـت ، و هـر گـاه خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد، اما مى خواهد بعضى از شـمـا را بـا بـعـضـى ديـگر بيازمايد، و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى كند.
5 - به زودى آنها را هدايت مى كند و كار آنها را اصلاح مى كند.
6 - و آنـهـا را در بـهـشـت (جـاويدانش ) كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مى كند.
تفسير:
در ميدان نبرد قاطعيت لازم است
هـمـانـگـونـه كه قبلا گفتيم آيات گذشته مقدمه اى بود براى آماده ساختن مسلمانان براى بـيـان يك دستور مهم جنگى كه در آيات مورد بحث مطرح شده است ، مى فرمايد: (هنگامى كـه بـا كـافـران در مـيـدان جـنـگ روبـرو مـى شـويـد بـا تـمام قدرت به آنها حمله كنيد و گردنهايشان را بزنيد)! (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب )
بـديـهـى اسـت گـردن زدن كـنايه از قتل است ، بنابراين ضرورتى ندارد كه جنگجويان كوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند، هدف اين است كه دشمن از پاى درآيـد، ولى چـون گـردن زدن روشـنـتـريـن مـصـداق قتل بوده روى آن تكيه شده است .
و بـه هـر حـال ايـن حكم مربوط به ميدان نبرد است زيرا (لقيتم ) از ماده (لقاء) در ايـن گـونـه مـوارد بـه مـعـنـى (جـنـگ ) است ، قرائن متعددى در خود اين آيه مانند مساءله (اسـارت اسـيـران ) و واژه (حـرب ) (جـنـگ ) و (شـهـادت در راه خـدا) كـه در ذيل آيه آمده است گواه بر اين معنى است .
كـوتـاه سـخـن ايـن كـه (لقـاء) گـاه بـه مـعـنـى هـر گـونـه مـلاقـات اسـتـعمال مى شود، و گاه به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ است ، و در قرآن مجيد نيز در هر دو معنى به كار رفته ، و آيه مورد بحث ناظر به معنى دوم است .
و از ايـنجا روشن مى شود افرادى كه به منظور تبليغات ضد اسلامى آيه را طورى معنى كـرده اند كه اسلام مى گويد: (با هر كافرى روبرو شدى گردنش را بزن )! چيزى جز اعمال غرض و سوء نيت نيست ، و گرنه خود اين آيه صراحت در مساءله روبرو شدن در ميدان جنگ دارد.
بديهى است هنگامى كه انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد روبرو مى شود اگر با قـاطـعـيـت هـر چه بيشتر حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش نابود خواهد شد، و اين دستور يك دستور كاملا منطقى است .
سپس مى افزايد: (اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد تا به اندازه كافى دشمن را درهـم بـكوبيد، و به زانو درآوريد، در اين هنگام اقدام به گرفتن اسيران كنيد، و آنها را محكم ببنديد) (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).
(اثخنتموهم ) از ماده (ثخن ) (بر وزن شكن ) به معنى غلظت و صلابت است و به همين مناسبت به پيروزى و غلبه آشكار و تسلط كامل بر دشمن اطلاق مى شود.
گر چه غالب مفسران اين جمله را به معنى كثرت و شدت كشتار از دشمن گرفته اند، ولى چنانكه گفتيم اين معنى در ريشه لغوى آن نيست ، اما از آنجا كه گاه جز با كشتار شديد و وسـيـع دشـمـن ، خـطـر بر طرف نمى گردد يكى از مصاديق اين جمله در چنين شرائطى مى تواند مساءله كشتار بوده باشد نه مفهوم اصلى آن .
بـه هـر حـال آيـه فـوق بـيانگر يك دستور حساب شده جنگى است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد، چرا كه پرداختن به اين امر گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد، و پرداختن به امر اسيران و تخليه آنها در پشت جبهه آنها را از وظيفه اصلى بازمى دارد.
تعبير به (فشدوا الوثاق ) (با توجه به اين كه (وثاق ) به معنى طناب يا هر
چـيزى است كه با آن مى بندند) اشاره به محكم كارى در بستن اسيران است ، مبادا اسير از فرصت استفاده كند و خود را آزاد ساخته و ضربه كارى وارد سازد.
در جـمـله بـعـد حكم اسيران جنگى را بيان مى كند كه بعد از خاتمه جنگ بايد در مورد آنها اجرا شود، مى فرمايد: يا بر آنها منت بگذاريد، و بدون عوض آزادشان كنيد، و يا از آنها فديه و عوض ‍ بگيريد و آزاد نمائيد (فاما منا بعد و اما فداء).
و بـه ايـن تـرتـيـب اسـيـر جـنـگـى را نـمـى تـوان بـعـد از پـايـان جـنـگ بـه قتل رسانيد، بلكه رهبر مسلمين طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض ، گـاه بـا عـوض ، آزاد مـى سـازد، و اين عوض در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است كه دشمن بايد بپردازد.
البـتـه حـكـم سـومـى در ايـن رابـطـه نيز در اسلام هست كه اسيران را بصورت بردگان درآورند، ولى آن يك دستور الزامى نمى باشد بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمين در شـرائط و ظـروف خـاصـى آن را لازم بـبـيـنـد، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل در متن قرآن صريحا نيامده ، و تنها در روايات اسلامى منعكس است .
فـقيه معروف ما (فاضل مقداد) در (كنز العرفان ) مى گويد: (آنچه از مكتب اهلبيت نـقـل شـده ايـن اسـت كه اگر اسير بعد از پايان جنگ گرفته شود امام مسلمين مخير در ميان سـه كـار است : آزاد ساختن بى قيد و شرط، و گرفتن فديه و آزاد كردن ، و برده ساختن آنها، و در هر صورت قتل آنها جايز نيست ).
او در جـاى ديـگر از سخن خود مى گويد: (مساءله بردگى از روايات استفاده شده نه از متن آيه ).
اين مساءله در ساير كتب فقهى نيز آمده است .
در بحث (بردگى ) كه ذيل اين آيات خواهد آمد باز به اين بحث اشاره خواهيم كرد.
سـپـس در دنـباله آيه مى افزايد: (اين وضع بايد همچنان ادامه يابد، و دشمنان را بايد هـمـچـنـان بـكـوبـيد، و گروهى را به اسارت درآوريد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد) (حتى تضع الحرب اوزارها).
تـنـهـا وقـتـى دست بكشيد كه توان مقابله دشمن را درهم شكسته باشيد، و آتش جنگ خاموش گردد.
(اوزار) جـمـع (وزر) بـه معنى (بار سنگين ) است ، و گاه بر (گناهان ) نيز اطلاق مى شود، چرا كه آنهم بار سنگينى بر دوش صاحبش مى باشد.
جـالب ايـنـكه اين بارهاى سنگين در آيه ، به (جنگ ) نسبت داده شده ، مى گويد: (جنگ بـارهـاى خـود را بـر زمـيـن نـهـد) ايـن بـارهـاى سـنـگـيـن كـنايه از انواع (سلاحها) و (مشكلاتى ) است كه جنگجويان بر دوش دارند، و با آن روبرو هستند، و تا جنگ پايان نپذيرد اين بار بر دوش آنها است .
امـا كـى جـنـگ مـيـان اسـلام و كـفر پايان مى گيرد؟ اين سئوالى است كه مفسران پاسخهاى متفاوتى به آن داده اند.
بـعضى مانند ابن عباس گفته اند: تا زمانى است كه بت پرستى بر صفحه جهان باقى نماند و آئين شرك برچيده شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: جـنـگ اسـلام و كـفـر هـمـچـنـان ادامـه دارد تـا مـسـلمـانـان بـر (دجـال ) پـيـروز شـونـد، و ايـن بـه اسـتـنـاد حـديـثـى اسـت كـه از رسـول گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: و الجـهـاد مـاض مـذ بـعـثـنـى الله الى ان يـقـاتـل آخـر امـتـى الدجـال : (جـهاد همچنان ادامه دارد، از آن روز كه خدا مرا مبعوث كرد تا زمانى كه
آخر امت من با دجال پيكار كنند).
بـحـث دربـاره (دجـال ) بـحـث دامـنـه دارى اسـت ، ولى ايـنـقـدر مـعـلوم اسـت كـه (دجـال ) مـرد فـريـبكار يا مردان فريبكارى هستند كه در آخر زمان براى منحرف ساختن مـردم از اصـل تـوحـيـد و حق و عدالت به فعاليت مى پردازند، و مهدى (عليه السلام ) با قدرت عظيمش آنها را درهم مى كوبد.
و بـه ايـن تـرتـيـب تـا دجـالان بـر صـفـحـه زمـيـن زنـدگـى مـى كـنـنـد پـيـكـار حـق و باطل ادامه دارد!
در حـقـيقت (اسلام ) با كفر دو نوع پيكار دارد: يكى پيكارهاى مقطعى است مانند غزواتى كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) با دشمنان داشت كه بعد از پايان هر جنگ شـمـشـيـرهـا به غلاف مى رفت ، و ديگر پيكار مستمرى است كه با (شرك و كفر و ظلم و فـسـاد) دارد، و ايـن امـرى اسـت مـسـتـمـر تـا زمـان گـسـتـرش ‍ حـكـومـت عدل جهانى به وسيله حضرت مهدى (عليه السلام ).
سپس اضافه مى كند: (برنامه شما همين گونه است ) (ذلك ).
(و هـر گـاه خدا مى خواست از طرق ديگر از آنها انتقام مى گرفت ) (و لو يشاء لانتصر منهم ).
از طـريق صاعقه هاى آسمانى ، زلزله ها، تندبادها، و بلاهاى ديگر، ولى در اين صورت مـيـدان آزمـايـش تـعـطـيـل مـى شـد، (امـا خـدا مـى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد) (و لكن ليبلوا بعضكم ببعض ).
ايـن در حـقـيـقـت فـلسـفـه جـنـگ و نـكـتـه اصـلى درگـيـرى حـق و بـاطـل اسـت ، در ايـن پـيـكـارهـا صـفـوف مـؤ مـنـان واقـعـى و آنـهـا كـه اهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند.
استعدادها شكوفا مى گردد، و نيروى استقامت و پايمردى زنده مى شود، و هدف
اصـلى زنـدگى دنيا كه آزمودگى و پرورش قدرت ايمان و ارزشهاى ديگر انسانى است تاءمين مى گردد.
اگـر مـؤ مـنـان كـنارى مى نشستند و سرگرم زندگى تكرارى روزانه بودند، و هر موقع گروه مشرك و ظالمى قيام مى كرد خداوند با نيروى غيبى و از طريق اعجاز آنها را درهم مى كوبيد، جامعه اى بى ارزش ، خمود، سست ، ضعيف و ناتوان به وجود مى آمد كه از ايمان و اسلام نامى بيشتر نداشت .
خـلاصـه ايـنـكه خداوند براى استقرار آئينش نيازى به پيكار ما ندارد، اين ما هستيم كه در ميدان مبارزه با دشمن پرورش مى يابيم و نيازمند به اين پيكار مقدسيم .
هـمـيـن مـعـنـى در آيـات ديـگـر قـرآن بـه صـورتـهـاى ديـگر بازگو شده است ، در سوره آل عمران آيه 142 مى خوانيم : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين : (آيا چنان پنداشتيد كه شما با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد در حالى كه هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است )؟
و در آيه قبل از آن آمده : و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين : (هدف اين است كه خـداونـد (در سـايـه ايـن پـيـكارها) افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را نابود سازد).
در آخـرين جمله آيه مورد بحث از شهيدانى كه در اين پيكارها جان شيرين خود را از دست مى دهند، و حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند، سخن به ميان آورده مى گويد: (كسانى كه در راه خـدا كـشـته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى كند) (و الذين قتلوا فى سبيل الله فلن يضل اعمالهم ).
زحـمـات و رنـجـهـا و ايثارهاى آنها از ميان نمى رود، همه در پيشگاه خدا محفوظ است ، در اين دنيا نيز آثار فداكاريهاى آنها باقى مى ماند، هر بانگ (لا اله
الا الله ) به گوش مى رسد محصول زحمات آنها است ، و هر مسلمانى در پيشگاه خدا سر بـه سـجـده مـى نـهد از بركت فداكارى آنان است ، زنجيرهاى اسارت با زحمات آنها درهم شكسته شده و آبرو و عزت مسلمين مرهون آنها است .
اين يكى از مواهب الهى در مورد شهيدان است .
و سه موهبت ديگر در آيات بعد به آن مى افزايد.
نخست مى گويد: (خداوند آنها را هدايت مى كند) (سيهديهم ).
هدايت به مقامات عاليه ، و فوز بزرگ ، و رضوان الله .
ديگر اينكه (وضع حال آنها را اصلاح مى نمايد) (و يصلح بالهم ).
آرامش روح و اطمينان خاطر و نشاط معنويت و روحانيت به آنها مى بخشد، و هماهنگ با صفا و معنويت فرشتگان الهى كه با آنها همدمند مى سازد.
و در جوار رحمتش آنها را به ضيافت خويش دعوت مى كند.
و آخـريـن مـوهـبـت اينكه : (آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصافش را براى آنان بازگو كرده است وارد مى كند) (و يدخلهم الجنة عرفها لهم ).
بعضى از مفسران گفته اند نه تنها اوصاف كلى بهشت برين و روضه رضوان را براى آنـهـا بيان كرده بلكه اوصاف و نشانه هاى قصرهاى بهشتى آنها را نيز مشخص مى سازد به گونه اى كه وقتى وارد بهشت مى شوند يكسر به سوى قصرهاى خويش ‍ مى روند!.
بـعـضـى نـيـز (عرفها) را از ماده (عرف ) (بر وزن فكر) به معنى (عطر و بوى خـوش ) تـفـسـيـر كـرده انـد، يـعنى خداوند آنها را وارد بهشتى مى كند كه سراسر آن را براى ميهمانانش معطر ساخته .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه اگـر ايـن آيـات را بـا آيـه و لا تـحـسـبن الذين قتلوا فى سـبـيـل الله امـواتـا (آل عمران - 169) ضميمه كنيم روشن مى شود كه منظور از (اصلاح بـال ) هـمان حيات جاودانى است كه شهيدان در سايه آن آماده حضور نزد پروردگار، با كنار رفتن حجابها و پرده ها مى شوند.
نكته ها:
1 - مقام والاى شهيدان
در تاريخ ملتها روزهائى پيش مى آيد كه بدون ايثار و فداكارى و دادن قربانيان بسيار خـطـرات بـر طـرف نـمـى شـود، و اهـداف بـزرگ و مـقدس محفوظ نمى ماند، اينجا است كه گـروهـى مـؤ مـن و ايـثارگر بايد به ميدان آيند، و با نثار خون خود از آئين حق پاسدارى كنند، در منطق اسلام به اينگونه افراد شهيد گفته مى شود.
اطـلاق (شـهـيـد) از مـاده (شـهـود) بر آنها يا به خاطر حضورشان در ميدان نبرد با دشمنان حق است ، يا به خاطر اينكه در لحظه شهادت فرشتگان رحمت را مشاهده مى كنند، و يـا بـه خـاطـر مشاهده نعمتهاى بزرگى است كه براى آنها آماده شده ، و يا حضورشان در پـيـشـگـاه خـداونـد اسـت آنـچـنـان كـه در آيـه شـريـفـه و لا تـحـسـبـن الذيـن قـتـلوا فـى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (آل عمران - 169) آمده است .
در اسـلام كـمـتـر كسى به پايه (شهيد) مى رسد، شهيدانى كه آگاهانه و با اخلاص نيت به سوى ميدان نبرد حق و باطل رفته ، و آخرين قطرات خون پاك خود را نثار مى كنند.
درباره مقام شهيدان روايات عجيبى در منابع اسلامى ديده مى شود كه حكايت از عظمت فوق العاده ارزش كار شهيدان مى كند.
در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم : ان فـوق كـل بـر برا حتى يقتل الرجل شهيدا فى سبيل الله : (در برابر هر نيكى ، نيكى بهترى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد كه برتر از آن چيزى متصور نيست ).
در حـديـث ديـگـرى از آنـحـضـرت نـقـل شـده اسـت : المـجـاهـدون فـى الله قـواد اهل الجنة !: (مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشتند)!.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من قطرة احب الى الله من قطرة دم فـى سـبـيـل الله ، او قـطـرة مـن دمـوع عـيـن فـى سـواد الليـل من خشية الله ، و ما من قدم احب الى الله من خطوة الى ذى رحم ، او خطوة يتم بها زحفا فى سبيل الله !:
(هـيـچ قـطـرهاى محبوبتر در پيشگاه خدا از قطره خونى كه در راه او ريخته مى شود، يا قـطـره اشكى كه در تاريكى شب از خوف او جارى مى گردد، نيست ، و هيچ گامى محبوبتر در پيشگاه خدا از گامى كه براى صله رحم برداشته مى شود، يا گامى كه پيكار در راه خدا با آن تكميل مى گردد نمى باشد).
اگـر تـاريـخ اسـلام را ورق زنـيم مى بينيم ، قسمت مهمى از افتخارات را شهيدان آفريده اند، و بخش عظيمى از خدمت را آنان كرده اند.
نـه تـنـهـا ديـروز، امروز نيز فرهنگ سرنوشت ساز (شهادت ) است كه لرزه بر اندام دشـمـنان مى افكند، و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام ماءيوس مى كند، و چه پر بركت است فرهنگ شهادت براى مسلمانان ، و چه وحشتناك است براى دشمنان اسلام .
ولى بـدون شـك (شهادت ) يك هدف نيست ، هدف پيروزى بر دشمن و پاسدارى از آئين حق است ، اما اين پاسداران بايد آنقدر آماده باشند كه اگر در اين مسير ايثار خون نيز لازم شود از آن دريغ ندارند، و اين است معنى امت شهيدپرور، نه اينكه شهادت را به عنوان يك هدف طلب كنند.
روى هـمـيـن جـهـت در آخـر حـديـث مـفـصـلى كـه از امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دربـاره مـقـام شـهـيـدان نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوگند ياد كرد: و الذى نـفـسـى بـيـده لو كـان الانـبـيـاء فـى طـريـقهم لترجلوا لهم لما يرون من بهائهم و يشفع الرجل منهم سبعين الفا من اهل بيته و جيرته : (سوگند به كسى كه جانم در دست او است كه وقتى شهيدان وارد عرصه محشر مى شوند اگر پيامبران در مسير آنها سوار بر مركب بـاشـنـد پـيـاده مـى شوند، به خاطر نور و ابهت آنان و هر يك از آنها هفتاد هزار نفر را از خاندان و همسايگان خود شفاعت مى كند)!.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه است كه شهادت در فرهنگ اسلام دو معنى متفاوت دارد: معنى (خاص ) و ديگرى معنى گسترده و (عام ).
مـعـنى خاص شهادت همان كشته شدن در معركه جنگ در راه خدا است كه احكام خاصى در فقه اسـلامـى دارد، از جـمـله عدم نياز شهيد به غسل و كفن ، بلكه با همان لباس خونين دفن مى شود!.
امـا مـعنى وسيع شهادت آن است كه انسان در مسير انجام وظيفه الهى كشته شود، يا بميرد. هر كس در حين انجام چنين وظيفه اى به هر صورت از دنيا برود شهيد است .
لذا در روايات اسلامى آمده است كه چند گروه شهيد از دنيا مى روند: 1- از پيامبر گرامى اسلام نقل شده اذا جاء الموت طالب العلم و هو على
هذا الحال مات شهيدا: (كسى كه در طريق تحصيل علم از دنيا برود شهيد مرده است )!.
2 - امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حـق ربـه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا: (كسى كه در بستر از دنيا رود اما معرفت حق پـروردگـار و مـعـرفت واقعى پيامبر او و اهلبيتش را داشته باشد شهيد از دنيا رفته است )!.
3 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـن قـتـل دون مـاله فـهـو شـهـيـد: (كـسـى كـه بـراى دفـاع از مال خود در برابر مهاجمين ايستادگى كند و كشته شود شهيد است ).
و هـمـچـنـيـن كـسان ديگرى كه در مسير حق كشته مى شوند يا مى ميرند، و از اينجا عظمت اين فرهنگ اسلامى و گسترش آن روشن مى شود.
اين بحث را با حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه االسلام ) پايان مى دهيم : او از پـدرانـش از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: اول مـن يـدخـل الجـنـة الشـهـيـد: (نـخـسـتـيـن كـسـى كـه داخل بهشت مى شود شهيد است ).
2 - اهداف جنگ در اسلام .
جـنـگ در اسـلام هـيـچـگاه به عنوان يك (ارزش ) تلقى نمى شود، بلكه از اين نظر كه مـايـه ويـرانـى و اتـلاف نـفـوس و نـيروها و امكانات است يك (ضد ارزش ) محسوب مى شود، لذا در بعضى از آيات قرآن در رديف عذابهاى الهى قرار گرفته ، در سوره
انـعـام آيـه 65 مـى خـوانـيـم : قـل هـو القـادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم و من تحت ارجـلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض : (بگو خداوند قادر است عذابى از طـرف بـالا (هـمـچون صاعقه ) يا از زير پاى شما (همچون زلزله ) بر شما بفرستد، يا شـمـا را بـه صورت دسته هاى پراكنده قرار دهد، و طعم جنگ و خونريزى را به گروهى از شما وسيله گروه ديگر بچشاند)!.
در اينجا جنگ چيزى در رديف (صاعقه ) و (زلزله ) و بلاهاى زمينى و آسمانى شمرده شده است .و به همين دليل در اسلام تا آنجا كه امكان دارد از جنگ پرهيز مى شود.
ولى آنجا كه موجوديت امتى به خطر مى افتد، يا اهداف والاى مقدسش در معرض سقوط قرار مـى گـيـرد، در ايـنـجـا جـنـگ يـك ارزش مـى شـود و عـنـوان (جـهـاد فـى سبيل الله ) به خود مى گيرد.
بـه همين دليل در اسلام انواعى از جهاد وجود دارد: (جهاد ابتدائى آزادى بخش )، (جهاد دفاعى )، (جهاد براى خاموش كردن آتش فتنه و شرك و بت پرستى ) كه شرح آنها را در جاى ديگر گفته ايم
بـنـابـرايـن جـهـاد اسـلامـى بر خلاف آنچه دشمنان معاند تبليغ مى كنند هرگز به معنى تـحميل عقيده نيست ، و اصولا عقيده تحميلى در اسلام ارزشى ندارد، بلكه جهاد مربوط به مـواردى اسـت كـه دشمن جنگ را بر امت اسلامى تحميل مى كند، يا آزاديهاى خداداد را از او مى گـيـرد، يـا مـى خواهد حقوق او را پايمال كند، و يا ظالمى گلوى مظلومى را مى فشارد كه بر مسلمانان فرض است به يارى مظلوم بشتابند، هر چند منجر به درگيرى با قوم ظالم شود.
در آيـات گـذشـتـه در يـك عـبارت ظريف و كوتاه نيز اين معنى منعكس شده است آنجا كه مى گويد كسانى كه كافر شدند از باطل پيروى مى كنند و مؤ منان
پيرو حقند، و به اين ترتيب جنگ ، جنگ حق و باطل است ، نه وسيله اى براى كشورگشائى و توسعه طلبى و غارت كردن سرمايه هاى ديگران و زورگوئى و قلدرى .
و نـيز به همين دليل در روايتى كه در تفسير آيات آورديم خوانديم كه آتش جنگ در جامعه انـسـانـى خاموش نمى شود مگر آن زمان كه دجالان درهم كوبيده شوند و محيط روى زمين از لوث وجود آنان پاك گردد.
ايـن نـكـتـه قـابـل تـوجـه اسـت كه در اسلام مساءله همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديان آسـمـانـى ديگر مورد تاءكيد قرار داده شده ، و در آيات و روايات و فقه اسلامى بحثهاى مشروحى در اين زمينه تحت عنوان (احكام اهل ذمه ) آمده است .
اگر اسلام طرفدار تحميل عقيده ، و توسل به زور و شمشير براى پيشرفت اهدافش بود قانون اهل ذمه و همزيستى مسالمت آميز چه معنى داشت ؟
3 - احكام اسراى جنگى
گـفـتـيـم مـسـلمـانـان هـيچگاه پيش از شكست كامل دشمن در ميدان نبرد نبايد به فكر گرفتن اسيران باشند كارى كه به هر حال خطرات سنگينى در بر دارد.
ولى لحـن آيـات مورد بحث گواهى مى دهد كه بعد از پيروزى بر دشمن بايد بجاى كشتن آنـهـا اقـدام بـه اسـارت آنـان كـرد، لذا مـى گـويد: (هنگامى كه با دشمن روبرو شديد ضربات سنگين خود را بر آنها وارد كنيد).
سـپـس مـى افزايد: هنگامى كه به قدر كافى نيروى آنها را درهم كوبيديد به گرفتن و بـسـتـن آنـهـا بـه پردازيد (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).
به اين ترتيب بعد از غلبه بايد بجاى كشتن آنها را اسير كرد، كارى كه گريزى از آن نـيـست ، چرا كه اگر دشمن رها شود باز ممكن است نيروى خود را تجديد سازمان دهد و حمله مجددى را آغاز نمايد.
امـا بـعـد از اسـارت صحنه دگرگون مى شود، و اسير با تمام جناياتى كه مرتكب شده اسـت به صورت يك امانت الهى در دست مسلمين درمى آيد كه بايد حقوق بسيارى را درباره او رعايت كرد.
قـرآن مـجـيـد از كـسـانـى كـه ايـثـار كـردنـد و غـذاى خـود را بـه اسـيـرى دادنـد تـجـليـل و احترام به عمل مى آورد، و مى گويد: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسـيرا: (ابرار و نيكان غذاى خود را با آنكه به آن علاقه و نياز دارند به فقير و يتيم و اسـيـر مى دهند) (اين آيه طبق روايت معروف در مورد حضرت على و فاطمه و حسن و حسين (عـليـه االسـلام ) نـازل شـده كه روزه دار بودند و غذاى افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند).
حـتـى در مـورد اسـيـرانـى كـه اسـتـثـنـائا بـه خـاطـر خـطـرنـاك بـودنـشـان يـا بـه عـلل ارتـكـاب جـرائم خـاصـى اعـدام مـى شـونـد دسـتـور داده شـده قـبـل از اجراى حكم با آنها نيكى شودچنانكه در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : اطعام الاسير و الاحسان اليه حق واجب و ان قتلته من الغد: (غذا دادن به اسير و نيكى نسبت به او حق واجبى است هر چند بنا باشد كه فردا او را اعدام كنى ).
و احاديث در اين زمينه بسيار است .
حـتـى در حديثى از امام (على بن الحسين ) (عليه االسلام ) آمده است كه فرمود: اذا اخذت اسيرا فعجز عن المشى و ليس ‍ معك محمل فارسله ، و لا تقتله ،
فـانـك لا تـدرى ما حكم الامام فيه : (هنگامى كه اسيرى گرفتى و او را با خود مى آورى اگـر از راه رفـتـن نـاتـوان شـد و مـركـبـى بـراى حـمـل او ندارى او را رها كن ، و به قتل مرسان ، چرا كه نمى دانى هنگامى كه او را نزد امام آوردى چه حكمى درباره او خواهد كرد.
حـتـى در حـالات پـيـشـوايـان اسلام در تاريخ آمده است كه آنها از همان غذائى كه خودشان تناول مى كردند به اسيران مى دادند.
اما حكم اسير همانگونه كه در تفسير آيات گفتيم بعد از خاتمه جنگ يكى از سه چيز است : آزاد كـردن بى قيد و شرط ، آزاد كردن مشروط به پرداخت فديه (غرامت ) و برده ساختن او، و البـتـه انـتخاب يكى از اين سه امر منوط به نظر امام و پيشواى مسلمين است . و او هم بـا در نـظـر گـرفـتـن شـرائط اسـيـران و مـصـالح اسـلام و مـسـلمـيـن از نـظـر داخل و خارج آنچه را شايسته تر باشد برمى گزيند و دستور اجرا مى دهد.
بـنـابـرايـن نـه غـرامـت گـرفـتـن جـنبه الزامى دارد نه برده گرفتن ، بلكه اينها تابع مصالحى است كه امام مسلمين پيش بينى مى كند، هر گاه مصلحت نباشد از آن چشم مى پوشد و اسيران را بدون غرامت و بردگى آزاد مى كند.
دربـاره فـلسـفـه گـرفـتـن فـداء در جـلد 7 صـفـحه 250 به بعد مشروحا بحث كرده ايم (ذيل آيه 70 سوره انفال ).
4 - بردگى در اسلام
گـر چـه در قـرآن مـجيد مساءله (استرقاق ) (برده گيرى و برده دارى ) به عنوان يك دستور حتمى در مورد اسيران جنگى نيامده است ولى انكار نمى توان كرد
كـه احـكـامـى در قـرآن بـراى بـردگـان ذكـر شـده اسـت كـه اصـل وجـود بردگى را حتى در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صدر اسلام اثـبـات مـى كـنـد، مانند احكامى كه در مورد ازدواج با بردگان ، يا احكام محرميت يا مساءله مـكـاتـبـه (قـرارداد بـراى آزادى بـردگـان ) كـه در آيات متعددى از قرآن در سوره نساء - نحل - مؤ منون - نور - روم و احزاب آمده است .
ايـنـجا است كه بعضى بر اسلام خرده مى گيرند كه چرا اين آئين الهى با آن همه محتوا و ارزشـهـاى والاى انسانى مساءله بردگى را به كلى الغاء نكرده ، و طى يك حكم قطعى و عمومى آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است ؟!.
درسـت اسـت كـه اسلام سفارش زيادى در مورد بردگان كرده ، اما آنچه مهم است آزادى بى قـيد و شرط آنها است ، چرا انسانى مملوك انسان ديگرى باشد و آزادى را كه بزرگترين عطيه الهى است از دست دهد؟!
پاسخ :
در يك جمله كوتاه بايد گفت كه اسلام برنامه دقيق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد كـه بـالمـال هـمـه آنـهـا تـدريـجـا آزاد مـى شـونـد، بـى آنـكـه ايـن آزادى عـكـس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد.
ولى پيش از آنكه به توضيح اين طرح دقيق اسلامى بپردازيم ذكر چند نكته را مقدمتا لازم مى دانيم .
1 - اسلام هرگز ابداع كننده بردگى نبوده است اسلام هرگز ابداع كننده بردگى نبوده است ، بلكه در حالى ظهور كرد كه مساءله بردگى سراسر جهان را گرفته بود، و با تـار و پـود جـوامـع بـشـرى آمـيـخـتـه بـود، حـتى بعد از اسلام نيز در تمام جوامع مساءله بردگى ادامه يافت ، تا حدود يكصدسال قبل كه (نهضت آزادى بردگان ) شروع شد، چرا كه
بـه خـاطـر دگـرگـون شـدن نـظـام زنـدگـى بـشـر مـسـاءله بـردگـان بـه شكل قديمى ديگر قابل قبول نبود.
الغـاى بـردگـى نـخـست از اروپا شروع شد سپس در ساير كشورها از جمله آمريكا و آسيا گسترش يافت .
در انـگـلسـتـان تـا سـال 1840 مـيـلادى ، و در فـرانـسـه تـا سـال 1848، و در هـلنـد تـا سـال 1863، و در آمـريـكـا تـا سـال 1865 بـردگـى ادامـه داشـت ، و سـپـس كـنـگـره (بـروكـسـل ) ضمن اعلاميه اى تصميم به الغاى بردگى در سراسر جهان گرفت ، و اين در سال 1890 بود (يعنى كمتر از صدسال قبل ).
2 - تـغـيـيـر شـكـل بـردگى در دنيا امروز: درست است كه غربيها به اصطلاح پيشقدم در الغـاى بردگى بودند، اما وقتى دقيقا مساءله را بررسى مى كنيم مى بينيم بردگى نه تـنـهـا ريـشـه كـن نـشـد، بـلكـه بـه صـورت خـطـرنـاكـتـر و وحـشـتـنـاكـتـرى يـعـنـى در شـكـل اسـتـعـمـار مـلتـهـا و بردگى مستعمرات آشكار گشت ، بطورى كه هر قدر بردگى فـردى رو بـه ضـعف مى گذاشت بردگى دستجمعى و استعمار قوى تر و نيرومندتر مى شـد، امـپـراطـورى انگلستان كه پيشقدم در الغاى بردگى بود پيشقدم در امر استعمار نيز محسوب مى شود!.
جـناياتى كه استعمارگران غربى در طول مدت استعمار خود انجام دادند نه تنها كمتر از جنايات دوران بردگى نبود، بلكه از شدت و گسترش بيشترى برخوردار بود.
حـتـى بـعد از آزاد شدن مستعمرات باز بردگى ملتها ادامه يافت چرا كه اين آزادى ، آزادى بـه اصـطـلاح سـيـاسـى بـود، ولى اسـتـعـمـار اقـتـصادى و فرهنگى هنوز در بسيارى از مستعمرات آزاد شده و غير آن حكمفرما است .
مخصوصا كشورهاى كمونيستى كه براى مساءله الغاى بردگى بيش از همه سينه چاك مى كنند خود گرفتار يكنوع برده دارى شرم آور عمومى هستند،
و مردمى كه در اين كشورها زندگى مى كنند مانند بردگان كمترين اختيارى از خود ندارند، و هـمـه چـيـز آنـهـا را گـردانندگان حزب كمونيست تعيين مى كنند، و اگر كسى اظهار نظر مـخـالفـى كـنـد يـا بـه اردوگـاهـهـاى كـار اجـبـارى فـرسـتـاده مـى شـود، يـا در سـيـاه چـال زنـدان مـى افـتد، و يا اگر از دانشمندان باشد به عنوان (بيمار روانى )! روانه تيمارستانها مى گردد.
خـلاصـه ايـنـكـه بـردگـى تـابـع اسـم نـيـست ، آنچه زشت و ناپسند است مفهوم و محتواى بردگى است ، و مى دانيم اين مفهوم و محتوا در كشورهاى استعمار زده و در ممالك كمونيستى به بدترين اشكال پياده مى شود.
نـتـيـجـه ايـنـكـه الغـاى بـردگـى در جـهـان امروز صورى بوده و در حقيقت تنها يك تغيير شكل است !.
3 - سـرنـوشـت دردنـاك بـردگـان در گـذشـتـه - بـردگـان در طـول تـاريخ سرنوشت بسيار دردناكى داشته اند، به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را كـه بـه اصـطـلاح قـومـى مـتـمـدن بـودنـد در نـظـر مـى گـيـريـم ، بـه قـول نـويـسنده روح القوانين غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند كه تنها غلام يك نـفر نبودند، بلكه غلام تمام جامعه محسوب مى شدند، و هر كس بدون ترس از قانون مى تـوانـسـت هـر قـدر بخواهد غلام خود يا ديگرى را آزار و شكنجه دهد، و در حقيقت زندگانى آنها از حيوانات نيز بدتر بود.
از زمـانـى كـه بـردگـان را از كـشـورهـاى عـقـب افـتـاده صـيـد مى كردند تا هنگامى كه در بـازارهاى فروش عرضه مى شد بسيارى از آنها مى مردند، و باقيمانده وسيله اى بودند بـراى بـهره گيرى برده فروشان طماع و اندك غذائى كه به آنها مى دادند براى زنده مـانـدن و كـار كـردن بـود، و بـه هـنـگـام پـيـرى و بـيـمـاريـهـاى صـعـب آنـهـا را بـه حال خود رها مى كردند تا به شكل دردناكى جان دهند!
لذا نام بردگى در طول تاريخ با انبوهى از جنايات هولناك همراه است .
بـا روشـن شدن اين چند نكته به صورت فشرده به طرح اسلام در زمينه آزادى تدريجى بردگان بازمى گرديم .
4 - طرح اسلام براى آزادى بردگان
آنـچه غالبا مورد توجه قرار نمى گيرد اين است كه اگر نظام غلطى در بافت جامعه اى وارد شـود ريـشـه كن كردن آن احتياج به زمان دارد، و هر حركت حساب نشده نتيجه معكوسى خـواهد داشت ، درست همانند انسانى كه به يك بيمارى خطرناك مبتلا شده و بيماريش كاملا پـيـشـرفـت نـمـوده اسـت ، و يـا شـخـص مـعـتـادى كـه دهـهـا سال به اعتياد زشت خود خو گرفته ، در اينگونه موارد حتما بايد از (برنامه هاى زمان بندى ) شده استفاده كرد.
صـريـحـتر بگوئيم : اگر اسلام طبق يك فرمان عمومى دستور مى داد همه بردگان موجود در آن را آزاد كـنـنـد، چـه بـسـا بـيـشـتـر آنـهـا تلف مى شدند، زيرا گاه نيمى از جامعه را بردگان تشكيل مى دادند، آنها نه كسب و كار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسيله اى براى ادامه زندگى .
اگـر در يك روز و يك ساعت معين همه آزاد مى شدند يك جمعيت عظيم بيكار ظاهر مى گشت كه هـم زنـدگـى خـودش بـا خـطـر مـواجـه بـود و هـم مـمـكـن بـود نـظـم جـامـعـه را مـخـتـل كـنـد، و بـه هـنـگـامـى كـه مـحـروميت به او فشار مى آورد به همه جا حمله ور شود و درگيرى و خونريزى به راه افتد.
ايـنـجا است كه بايد تدريجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند، نه جان خودشان به خطر بيفتد، و نه امنيت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست اين برنامه حساب شده را تعقيب كرد.
ايـن بـرنـامـه مـواد زيادى دارد كه رؤ س مسائل آن به طور فشرده و فهرست وار در اينجا مطرح مى شود و شرح آن نياز به كتاب مستقلى دارد:
ماده اول - بستن سرچشمه هاى بردگى
بـردگـى در طـول تـاريخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسيران جنگى و بدهكارانى كـه قـدرت بـر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى آمدند كه زور و غلبه نـيـز مـجـوز بـرده گـرفـتـن و بـرده دارى بـود، كشورهاى زورمند نفرات خود را با انواع سلاحها به ممالك عقب افتاده آفريقائى و مانند آن مى فرستادند، و گروه ، گروه از آنها را گرفته و اسير كرده و با كشتيها به بازارهاى ممالك آسيا و اروپا مى بردند.
اسـلام جـلو تمام اين مسائل را گرفت ، تنها در يك مورد اجازه برده گيرى داد و آن در مورد اسـيـران جـنگى بود، و تازه آن نيز جنبه الزامى نداشت ، و به طورى كه در تفسير آيات فـوق گـفـتيم اجازه مى داد طبق مصالح اسيران را بى قيد و شرط يا پس از پرداخت فديه آزاد كنند.
در آن روز زنـدانهائى نبود كه بتوان اسيران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نـگـهـداشـت ، و راهـى جز تقسيم كردن آنها در ميان خانواده ها و نگهدارى به صورت برده نداشت .
بـديـهـى اسـت هـنـگامى كه چنين شرائطى تغيير يابد هيچ دليلى ندارد كه امام مسلمين حكم بـردگـى را دربـاره اسيران بپذيرد مى تواند آنها را از طريق (من ) و (فداء) آزاد سازد، زيرا اسلام پيشواى مسلمين را در اين امر مخير ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام كند، و به اين ترتيب تقريبا سرچشمه هاى بردگى جديد در اسلام بسته شده است .
ماده دوم - گشودن دريچه آزادى
اسـلام بـرنامه وسيعى براى آزاد شدن بردگان تنظيم كرده است كه اگر مسلمانان آن را عمل مى كردند در مدتى نه چندان زياد همه بردگان تدريجا
آزاد و جذب جامعه اسلامى مى شدند.
رؤ وس اين برنامه چنين است :
الف - يـكـى از مـصـارف هـشـتـگانه زكات در اسلام خريدن بردگان و آزاد كردن آنها است (تـوبـه - آيـه 60) و بـه ايـن تـرتـيـب يـك بـودجه دائمى و مستمر براى اين امر در بيت المـال اسـلامـى در نـظـر گـرفـتـه شـده كـه تـا آزادى كامل بردگان ادامه خواهد داشت .
ب - بـراى تـكميل اين منظور مقرراتى در اسلام وضع شده كه بردگان طبق قراردادى كه با مالك خود مى بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند (در فقه اسلامى فصلى در اين زمينه تحت عنوان (مكاتبه ) آمده است ).
ج - آزاد كـردن بـردگـان يـكـى از مـهـمـتـريـن عـبـادات و اعمال خير در اسلام است ، و پيشوايان اسلام در اين مساءله پيشقدم بودند، تا آنچه كه در حـالات عـلى (عـليـه السلام ) نوشته اند: اعتق الفا من كديده : (هزار برده را از دسترنج خود آزاد كردند)!
د - پـيشوايان اسلام بردگان را به كمترين بهانه اى آزاد مى كردند تا سرمشقى براى ديگران باشد، تا آنجا كه يكى از بردگان امام باقر (عليه السلام ) كار نيكى انجام داد امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: اذهـب فـانـت حـر فـانـى اكـره ان اسـتـخـدم رجـلا مـن اهـل الجـنـة : (بـرو تـو آزادى كـه مـن خـوش نـدارم مـردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم ).
در حـالات امـام سـجـاد عـلى بـن الحـسين (عليه االسلام ) آمده است : (خدمتكارش آب بر سر حضرت مى ريخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح كرد، امام (عليه السلام ) سر را
بـلنـد كـرد، خـدمـتـكـار گـفت : و الكاظمين الغيظ حضرت فرمود: (خشمم را فرو بردم ) عـرض كـرد: و العـافـين عن الناس فرمود: (خدا تو را ببخشد) عرض كرد: و الله يحب المحسنين فرمود: (برو براى خدا آزادى ).
ه - در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده اسـت : بـردگـان بـعـد از هـفـت سـال خود به خود آزاد مى شوند، چنانكه از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من كان مـؤ مـنـا فـقـد عـتـق بـعـد سـبـع سـنـيـن ، اعـتـقـه صـاحـبـه ام لم يـعـتـقـه ، و لا يـحـل خـدمـة مـن كـان مـؤ مـنـا بـعـد سـبـعة سنين : (كسى كه ايمان داشته باشد بعد از هفت سـال آزاد مـى شـود صـاحـبـش بخواهد يا نخواهد و به خدمت گرفتن كسى كه ايمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نيست .
در هـمـيـن بـاب حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه فرمود: ما زال جبرئيل يوصينى بالمملوك حتى ظننت انه سيضرب له اجلا يعتق فـيه : (پيوسته جبرئيل سفارش بردگان را به من مى كرد تا آنجا كه گمان كردم به زودى ضرب الاجلى براى آنها مى شود كه به هنگام رسيدن آن آزاد شوند).
و - كـسـى كـه برده مشتركى را نسبت به سهم خود آزاد كند موظف است بقيه را نيز بخرد و آزاد كند.
و هر گاه بخشى از بردهاى را كه مالك تمام آن است آزاد كند اين آزادى سرايت كرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد!
ز - هـر گـاه كـسى پدر يا مادر و يا اجداد و يا فرزندان يا عمو يا عمه يا دائى يا خاله ، يا برادر يا خواهر و يا برادرزاده و يا خواهرزاده خود را مالك شود فورا آزاد مى شوند.
ح - هـر گـاه مـالك از كـنـيز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن كنيز جائز نيست و بايد بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود.
اين امر وسيله آزادى بسيارى از بردگان مى شد، زيرا بسيارى از كنيزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فر زند داشتند.
ط - كـفـاره بـسـيـارى از تـخـلفـات در اسـلام آزاد كـردن بـردگـان قـرار داده شـده كـفـاره قـتل خطا - كفاره ترك عمدى روزه - و كفاره قسم را به عنوان نمونه در اينجا مى توان نام برد).
ى - پاره اى از مجازاتهاى سخت است كه اگر صاحب برده نسبت به بردهاش انجام دهد خود به خود آزاد مى شود.
ماده سوم - احياى شخصيت بردگان
در دوران برزخى كه بردگان مسير خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مـى پـيـمـايـند اسلام براى احياى حقوق آنها اقدامات وسيعى كرده است ، و شخصيت انسانى آنـان را احـيـاء نـمـوده ، تا آنجا كه از نظر شخصيت انسانى هيچ تفاوتى ميان بردگان و افراد آزاد نمى گذارد و معيار ارزش را همان تقوا قرار مى دهد، لذا به بردگان اجازه مى دهـد هـمـه گـونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده دار شوند، تا آنجا كه بردگان مى توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند.
در عـصـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نيز مقامات برجسته اى از فرماندهى لشكر گرفته تا
پستهاى حساس ديگر به بردگان يا بردگان آزاد شده سپرده شد.
بـسـيـارى از يـاران بـزرگ پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بردگان بودند و يا بـردگـان آزاد شـده ، و در حقيقت بسيارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظيفه مى كردند.
سـلمـان و بلال و عمار ياسر و قنبر را در اين گروه مى توان نام برد، بعد از غزوه بنى المـصـطـلق پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يكى از كنيزان آزاد شده اين قبيله ازدواج كرد و همين امر بهانه اى آزادى تمام اسراى قبيله شد.
ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان
در اسـلام دسـتـورات زيادى درباره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا كه آنها را در زندگى صاحبان خود شريك و سهيم كرده است .
پـيـغـمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود: كسى كه برادرش زير دست او اسـت بـايـد، از آنـچـه مـى خـورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد به او بپوشاند، و زيادتر از توانائى به او تكليف نكند.
عـلى (عـليـه السـلام ) بـه غلام خود (قنبر) مى فرمود: (من از خداى خود شرم دارم كه لبـاسـى بـهـتـر از تـو بـپـوشـم ، زيـرا رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود: از آنچه خودتان مى پوشيد بر آنها بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد به آنها غذا دهيد
امـام صـادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (هنگامى كه پدرم به غلامى دستور انجام كارى مـى داد مـلاحـظـه مـى كـرد اگـر كـار سـنـگـيـنـى بـود بـسـم الله مـى گـفـت و خـودش وارد عمل مى شد و به آنها كمك مى كرد).
خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در اين دوران انتقالى به اندازه اى
است كه حتى بيگانگان از اسلام نيز روى آن تاءكيد و تمجيد كرده اند.
بـه عـنـوان نـمونه (جرجى زيدان ) در تاريخ تمدن خود چنين مى گويد: (اسلام به بـردگـان فـوق العاده مهربان است پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره بردگان سفارش بسيار نموده ، از آن جمله مى فرمايد: (كارى كه برده تاب آن را ندارد به او واگذار نكنيد، و هر چه خودتان مى خوريد به او بدهيد).
در جاى ديگر مى فرمايد: (به بندگان خود كنيز و غلام نگوئيد، بلكه آنها را (پسرم ) و (دخترم ) خطاب كنيد!
قـرآن نـيز درباره بردگان سفارش جالبى كرده و مى گويد: (خدا را بپرستيد، براى او شريك مگيريد، با پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان همسايگان نزديك و دور و دوسـتـان ، و آوارگـان ، و بـردگـان جـز نـيـكـوكـارى رفتارى نداشته باشيد، خداوند از خودپسندى بيزار است .
ماده پنجم - بدترين كار انسان فروشى است !
اصـولا در اسـلام خريد و فروش بردگان يكى از منفورترين معاملات است تا آنجا كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : شر الناس من باع الناس ! (بدترين مردم كسى است كه انسانها را بفروشد).
هـمين تعبير كافى است كه نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت گيرى برنامه هاى اسلامى به كدام سو است .
و از ايـن جـالبـتـر ايـن كـه يـكـى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حريت از انـسانها و تبديل آنها به يك متاع است ، چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت : ان الله تـعـالى غـافـر كل ذنب الا من جحد مهرا، او اغتصب اجيرا اجره ، او باع رجلا حرا: (خداوند هر گناهى را
مـى بـخـشـد جـز (سـه گـناه ): كسى كه مهر همسرش را انكار كند، يا حق كارگرى را غصب نمايد، و يا انسان آزادى را بفروشد)!
طـبـق ايـن حـديـث غـصـب حـقـوق زنـان ، و حـق كـارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .
همانگونه كه در بالا آورديم اسلام تنها در يك مورد اجازه برده گيرى مى دهد و آن در مورد اسـيـران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى كه در عصر ظهور اسلام ، و قـرنـها بعد از آن برده گيرى از طريق زور و حمله به كشورهاى سياه پوستان و دستگير كـردن انسانهاى آزاد، و تبديل آنها به بردگان ، بسيار زياد بود، و گاهى در مقياسهاى وحـشـتـنـاك روى آن مـعامله مى شد، بطورى كه در اواخر قرن 18 ميلادى دولت انگلستان هر سال دويست هزار برده را معامله مى كرد، و هر سال يكصد هزار نفر را از آفريقا گرفته و به صورت بردگان به آمريكا مى بردند.
كـوتـاه سـخـن ايـنكه كسانى كه به برنامه اسلام در مورد بردگان خود خرده گيرى مى كـنـنـد از دور سـخـنى شنيده اند، و از اصول اين برنامه و جهت گيرى آن كه همان (آزادى تـدريـجـى و بـدون ضـايـعـات بردگان ) است اطلاع دقيقى ندارند، و يا تحت تاءثير افـراد مـغرضى قرار گرفته اند كه به گمان خود اين را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبليغات دامنه دارى به راه انداخته اند.
آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا إ ن تنصروا الله ينصركم و يثبت اءقدامكم (7)
و الذين كفروا فتعسا لهم و اءضل اءعملهم (8)
ذلك باءنهم كرهوا ما اءنزل الله فاءحبط اءعملهم (9)
اء فـلم يـسـيـروا فـى الا رض فـيـنـظـروا كـيـف كـان عـقـبـة الذين من قبلهم دمر الله عليهم و للكفرين اءمثلها (10)
ذلك باءن الله مولى الذين ءامنوا و اءن الكفرين لا مولى لهم (11)




ترجمه :

7 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! اگـر خـدا را يـارى كـنـيـد شـمـا را يـارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد.
8 - و كسانى كه كافر شدند مرگ بر آنها و اعمالشان نابود باد.
9 - اين به خاطر آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند لذا خدا
اعمالشان را حبط و نابود كرد.
10 - آيـا در زمـيـن سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد چـه شـد؟ خـداونـد آنـهـا را هـلاك كـرد، و بـراى كـافـران امثال اين مجازاتها خواهد بود.
11 - ايـن بـه خـاطر آن است كه خداوند مولا و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند، اما كافران مولائى ندارند.
تفسير:
اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند
ايـن آيـات هـمـچـنان ادامه تشويق مؤ منان به مساءله پيكار با دشمنان حق است ، با تعبيرى جـالب و رسـا آنـهـا را تـشـويق به (جهاد) مى كند مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايـد اگـر خـدا را يـارى كنيد شما را يارى مى كند، و گامهايتان را استوار مى دارد) (يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ).
تـكـيـه بـر مـسـاءله (ايـمـان ) اشـاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين پيكار با دشمنان حق است .
تـعـبـيـر بـه يـارى كـردن خدا به وضوح به معنى يارى كردن آئين او است ، يارى كردن پيامبر او، و شريعت و تعليمات او، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن يارى كردن خدا و رسـولش در كـنـار يـكـديـگـر قـرار داده شـده اسـت ، در سـوره حـشـر آيه 8 مى خوانيم : و يـنصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون با اينكه قدرت خداوند بى پايان است ، و قـدرت مـخـلوقـات در برابر او بسيار ناچيز، ولى باز تعبير به يارى كردن خداوند مى كـنـد، تـا اهميت مساءله جهاد و دفاع از آئين حق را روشن سازد، و تعبيرى از اين باعظمت تر براى اين موضوع پيدا نمى شود.
اما ببينيم وعده اى را كه خداوند در برابر دفاع از آئينش به مجاهدان
داده چيست ؟ نخست : مى گويد: (شما را يارى مى كند) اما از كدام طريق ؟
از طريق بسيار، در قلب شما نور ايمان و در روح شما تقوا، در اراده شما قدرت ، در فكر شما آرامش مى افكند.
از سـوى ديـگـر فـرشـتـگان را به يارى شما مى فرستد، حوادث را به نفع شما تغيير مـسـيـر مـى دهد، قلوب مردم را به شما متمايل مى كند، سخنانتان را نافذ، فعاليتهايتان را پر ثمر مى سازد، آرى يارى خدا جسم و جان و درون و برون را احاطه مى كند.
امـا در مـيـان تـمام اشكال يارى كردن روى مساءله (ثبات قدم ) تاءكيد مى كند، چرا كه ايـستادگى در برابر دشمن مهمترين رمز پيروزى است ، و برندگان جنگها آنها هستند كه ثبات و استقامت بيشترى نشان مى دهند.
و لذا در داسـتـان پـيـكـار (طـالوت )، فـرمـانـده بـزرگ بـنـى اسـرائيـل ، بـا (جـالوت ) آن زمـامدار ستمگر و خونخوار و قوى پنجه ، مى خوانيم : مؤ مـنـان انـدكـى كـه بـا او بـودند به هنگامى كه در برابر انبوه دشمن قرار گرفتند چنين گـفـتـنـد: (ربـنـا افـرغ عـليـنـا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين ): (پـروردگـارا! صـبـر و استقامت را بر ما بريز و گامهاى ما را استوار دار و در برابر قوم كافر يارى فرما).
و در آيـه بـعـد از آن مـى خـوانـيـم : فـهـزمـوهم باذن الله ؛ (ياران (طالوت ) لشكر نيرومند جالوت را به فرمان خدا شكست دادند).
آرى نتيجه ثبات قدم پيروزى بر دشمن است .
و از آنـجـا كـه گاهى نيروى متراكم دشمن و انبوه جمعيت و انواع تجهيزات او، فكر مجاهدان راه حق را به خود مشغول مى دارد در آيه بعد مى افزايد: (و كسانى كه كافر شدند مرگ و سقوط بر آنها و اعمالشان نابود باد) (و الذين
كفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم ).
(تعس ) (بر وزن نحس ) به معنى لغزيدن و برو در افتادن است و اينكه بعضى آن را به (هلاكت و انحطاط) تفسير كرده اند در واقع لازمه آن است .
و در هـر حـال مـقـابـله ميان اين دو بسيار پر معنى است ، درباره مؤ منان راستين مى فرمايد: (گـامـهايشان را استوار مى دارد) اما درباره كافران مى گويد: (لغزش و سقوط بر آنها باد) آنهم به صورت نفرين كه گيراتر و گوياتر باشد.
آرى هـنگامى كه افراد بى ايمان لغزش مى كنند كسى نيست زير بازوى آنها را بگيرد، و به آسانى در پرتگاهها سقوط خواهند كرد، اما فرشتگان رحمت الهى به يارى مؤ منان مى شـتـابـنـد، و آنـهـا را در لغـزشـگـاهها و پرتگاهها حفظ مى كنند، چنانكه در جاى ديگر مى خـوانـيـم : ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـوا تتنزل عليهم الملائكة (فصلت - 30).
اعـمـال مـؤ مـنـان پـر بـركـت است ، اما اعمال كافران بى بركت و به سرعت محو و گم مى شود.
آيه بعد علت سقوط آنها و نابودى اعمالشان را چنين بيان مى كند: (اين به خاطر آن است كـه از آنـچـه خدا نازل كرده است كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده است ) (ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم ).
خـداونـد قـبـل از هـر چيز آئين توحيد را نازل فرمود اما آنها به آن پشت كرده رو به شرك آوردند، خداوند دستور به حق و عدالت و پاكى و تقوا داد اما آنها
هـمـه را پشت سر افكندند، و به ظلم و فساد روى آوردند، آنها حتى وقتى نام خداى يگانه را مـى بـردنـد ابراز تنفر مى كردند.و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة (زمر - 45).
آرى هنگامى كه آنها از اين امور نفرت داشتند طبعا گامى در اين مسير برنمى داشتند و تمام تـلاشـهـا و كـوشـشهايشان در مسير باطل بود، و طبيعى است كه چنين اعمالى حبط و نابود گردد.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : كـرهـوا مـا انـزل الله فـى حـق عـلى : آنـهـا آنـچـه را كـه خـداونـد در حـق عـلى (عـليـه السـلام ) نازل كرده بود كراهت داشتند.
البـتـه تـعـبـيـر (مـا انـزل الله ) مـعنى گسترده اى دارد كه يكى از مصداقهاى روشنش مساءله ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) است ، نه اينكه منحصر در آن باشد.
و از آنـجا كه قرآن مجيد در بسيارى از موارد نمونه هاى حسى را به ظالمان سركش ارائه مى دهد در اينجا نيز آنها را به مطالعه احوال اقوام گذشته دعوت كرده مى فرمايد: (آيا آنـهـا سـيـر در زمـيـن نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت كـسـانـى كـه قـبل از آنها بودند چگونه بود؟ همانها كه راه كفر و طغيان را پيش گرفتند و خداوند آنها را درهـم كـوبـيـد و هلاك كرد) (ا فلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم دمر الله عليهم ).
سـپـس بـراى ايـنـكه آنها گمان نكنند سرنوشت دردناكى كه براى امتهاى طغيانگر پيشين بـود جـنـبـه خـصـوصـى داشـت مـى افـزايـد: (و بـراى مـشـركـان و كـافـران نـيـز امثال اين مجازاتها خواهد بود) (و للكافرين امثالها).
آنها انتظار نداشته باشند كه با انجام اعمال مشابه آنها از كيفرهاى مشابه
مـصـون و بـركـنـار بـمـانـنـد، بروند آثار گذشتگان را بنگرند و آينده خود را در آئينه زندگى آنان ببينيد.
قـابـل تـوجـه ايـن كـه (دمـر) از مـاده (تـدمـيـر) در اصـل به معنى هلاك كردن است ، اما هنگامى كه با على ذكر مى شود به معنى نابود كردن همه چيز حتى فرزندان و خانواده و اموال مخصوص ‍ انسان است و به اين ترتيب اين تعبير بـيـان مـصيبت دردناكترى است ، مخصوصا با توجه به اين كه لفظ (على ) معمولا در مـورد سلطه به كار مى رود، مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند هلاك و نابودى را بر سر اين اقوام و اموال و آنچه مورد علاقه آنها بود فرو ريخت !.
در مورد (سير در ارض ) كه قرآن مجيد به عنوان يك برنامه آگاه كننده بارها روى آن تـكـيـه كـرده اسـت بـطـور مـشـروح در جـلد سـوم صـفـحـه 102 بـه بـعـد بـحـث كرده ايم (ذيل آيه 137 سوره آل عمران ) و در جلد 16 صفحه 458.
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه ذكـر دليل حمايت همه جانبه پروردگار از مؤ منان و نابودى كـافـران طـغيانگر پرداخته مى گويد: (اين بخاطر آن است كه خداوند مولا و سرپرست مؤ منان است اما كافران مولائى ندارند) (ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ).
(مولى ) به معنى (ولى و سرپرست و يار و ياور) است ، و به اين ترتيب خداوند ولايت و سرپرستى و يارى مؤ منان را بر عهده گرفته ، اما كافران را از زير چتر ولايت خود خارج ساخته است ، روشن است كسانى كه تحت ولايت ذات پاك او باشند هم در مشكلات يـارى مـى شـونـد، و هـم ثـبـات قـدم دارنـد، و سـرانـجـام بـه مـقـصـود خـود نائل مى شوند، اما آنها كه از زير اين پوشش خارجند اعمالشان حبط و نابود
و عاقبت كارشان هلاكت است .
در ايـنـجـا سـؤ الى پيش مى آيد كه در آيه مورد بحث خداوند فقط به عنوان مولاى مؤ منان ذكـر شـده در حـالى كـه در بـعـضـى ديـگر از آيات قرآن مانند آيه 30 سوره يونس حتى مـولاى كـافـران مـعـرفـى شـده اسـت : و ردوا الى الله مـولاهـم الحـق و ضل عنهم ما كانوا يفترون .
(آنـهـا بـه سـوى خـداونـد مـولاى حـقـيقى خود بازمى گردند، و بتهائى را كه به دروغ شريك خدا مى پنداشتند گم و نابود مى شود).
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه ولايت عامه خداوند كه هـمـان مـسـاءله خـالقيت و تدبير او است همگان را فرا مى گيرد، ولى ولايت خاصه و عنايت مـخـصـوص او كـه تـواءم بـا انـواع حـمـايـتـهـا اسـت تـنـهـا شامل حال مؤ منان است .
بعضى گفته اند اين آيه اميدبخشترين آيات قرآن است ارجى آية فى القرآن چرا كه همه مؤ منان را اعم از عالم و جاهل ، زاهد و راغب ، كوچك و بزرگ ، زن و مرد، و پير و جوان ، تحت حمايت و عنايت خاص پروردگار معرفى مى كند، حتى مؤ منان گنهكار را استثنا نمى كند، او در حـوادث سـخـت و مـصـائب جـانـكـاه نـمونه هاى حمايت خويش را نشان مى دهد كه هر كس در طول عمر خود اين معنى را احساس كرده است و در تواريخ نيز شواهد فراوان دارد.
در حـديـثى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از يكى از غزوات زير درخـتى تنها نشسته بود، مشركى با شمشير برهنه بطور غافلگيرانه به حضرت حمله كـرد و گـفـت : مـن يـخـلصـك مـنـى : (الان چـه كـسـى مـى تـوانـد تـو را از چنگال من نجات دهد)؟!.
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: (الله ) و در ايـن هنگام پاى مشرك لغزيد و بر زمين
خـورد، و شـمـشـيـر از دستش فرو افتاد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شمشير را برداشت و فرمود: الان تو بگو چه كسى تو را از دست من رهائى مى بخشد؟!.
در جواب عرض كرد: لا احد!: (هيچ كس )! و سپس ايمان آورد.
آرى مولاى همه مؤ منان او است و كافران مولا و پناهگاهى ندارند.
آيه و ترجمه


إ ن الله يدخل الذين ءامنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الا نهر و الذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الا نعام و النار مثوى لهم (12)
و كاءين من قرية هى اءشد قوة من قريتك التى اءخرجتك اءهلكنهم فلا ناصر لهم (13)
اءفمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اءهواءهم (14)




ترجمه :

12 - خـداونـد كـسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مـى كند كه نهرها از زير درختانش ‍ جارى است ، در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند و همچون چهارپايان مى خورند و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست .
13 - و چـه بـسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد پر قدرتتر بودند، ما همه آنها را نابود كرديم ، و ياورى نداشتند!.
14 - آيـا كـسـى كـه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده ، و از هواى نفس پيروى مى كند؟!
تفسير:
سرنوشت مؤ منان و كفار
از آنـجـا كـه آيـات گـذشـتـه پـيـرامـون پـيـكـار مـسـتـمـر حـق و بـاطل و ايمان و كفر سخن مى گفت آيات مورد بحث در يك مقايسه روشن سرنوشت مؤ منان و كـفـار را تـشـريـح مـى كـند، تا روشن شود كه اين دو گروه تنها در زندگى دنيا متفاوت نيستند بلكه در آخرت نيز فوق العاده با هم متفاوتند مى فرمايد: (خداوند كسانى را كه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت ) (ان الله يـدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار).
(در حالى كه كافران از متاع زودگذر اين دنيا بهره مى گيرند، و همچون چهارپايان مى خـورنـد و سـرانـجـام دوزخ جـايـگـاه آنـهـاسـت )! (و الذيـن كـفـروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم ).
درست است كه هر دو گروه در دنيا زندگى مى كنند و از مواهب آن بهره مند مى شوند، ولى تـفـاوت ايـنـجـا اسـت كه مؤ منان هدفشان انجام اعمال صالح است ، اعمالى مفيد و سازنده و براى جلب خشنودى پروردگار.
ولى كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن تمتع بردن از لذات حيات است .
مؤ منان حركتى آگاهانه دارند و كافران بى هدف زندگى مى كنند، و بى هدف مى ميرند، درست مانند چهارپايان !
مـؤ مـنـان در بـهـره گيرى از مواهب حيات قيد و شرط فراوان قائلند، و در مشروعيت و طرق تحصيل آن و چگونگى مصرفش دقيقا مى انديشند، اما كافران
چـون چهارپايانند كه براى آنها تفاوت نمى كند اين علف از زمين صاحب آنها است يا غصب ؟ حق يتيم و بيوه زنى است يا نه ؟
مـؤ مـنـان بـا استفاده از هر يك از مواهب مادى به بخشنده اين مواهب مى انديشند آيات او را در آنـهـا مـى نـگـرنـد و حـق شـكـر مـنـعـم را بـجـا مـى آورنـد، در حـالى كـه كـافـر غـافـل و بـى خـبـر به هيچ يك از اينها نمى انديشد، و پيوسته بار خود را از ظلم و گناه سـنـگـينتر مى كند، خود را به هلاكت نزديكتر مى سازد، همانگونه كه گوسفندان پروارى هر قدر بيشتر مى خورند و فربه تر مى شوند به ذبح نزديكتر مى گردند.
بـعـضـى تـفـاوت بـيـن ايـن دو گروه را چنين گفته اند: ان المؤ من لا يخلو اءكله عن ثلاث : الورع عـنـد الطـلب ، و اسـتـعـمـال الا دب ، و الا كـل للسـبـب ، و الكـافـر يـطلب للنهمة و يـاكـل للشـهـوة و عيشه فى غفلة . (مؤ من خوردنش از سه برنامه خالى نيست ورع در به دست آوردن ، و ادب در به كار بردن ، و هدف در مصرف كردن ، ولى كافر طلبش بى قيد و شرط و خوردنش براى شهوت و زندگيش سراسر غفلت است )!.
قـابـل تـوجه اينكه در مورد مؤ منان مى گويد خداوند آنها را وارد باغهاى بهشت مى كند اما در مـورد كـافـران مـى گـويـد: آتـش جـايـگـاه آنـهـا اسـت كـه تـعـبـيـر اول احـتـرام و اعـتنائى است نسبت به مقام اهل ايمان ، و تعبير دوم تحقير و بى اعتنائى نسبت به كفار است كه از تحت ولايت او بيرون رفته اند.
بـعضى از مفسران از جمله : و النار مثوى لهم (آتش جايگاه آنها است ) چنين استفاده كرده اند كـه آنـهـا هـمـاكـنـون در آتـشـنـد، زيـرا جـمـله بـه صـورت فـعـل مـضـارع و مـسـتـقـبـل نـيـسـت ، بـلكـه خـبر از حال مى دهد، و در حقيقت چنين است ، چرا كه اعـمـال و افكار آنها خود آتش است كه در آن گرفتارند، و جهنم هم اكنون از هر سو آنها را احاطه كرده ، هر چند اين حيوانصفتان غافلند. چنانكه در آيه 49 سوره توبه مى خوانيم : و ان جهنم لمحيطة بالكافرين : (جهنم كافران را احاطه
كرده است )!.
در بـعـضـى ديگر از آيات قرآن نيز اين دوزخيان به چهارپايان تشبيه شده اند بلكه از چـهـارپـايـان بـدتـر: اولئك كـالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (اعراف - 169) كه شرح مبسوط آنرا در جلد هفتم صفحه 19 به بعد آورده ايم .
در آيـه بـعد براى تكميل اين هدف مقايسه اى در ميان مشركان مكه و بت پرستان پيشين مى كند و با عبارتى گويا آنها را شديدا مورد تهديد قرار مى دهد و در ضمن روى بعضى از جـرائم بـزرگ آنـهـا كه دليلى بر جواز جنگ با آنها است تكيه كرده ، مى فرمايد: (چه بـسـيـار شـهـرهائى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد قويتر و نيرومندتر بود، ما همه آنـهـا را نـابـود كرديم و ياورى نداشتند) (و كاين من قرية هى اشد قوة من قريتك التى اخرجتك اهلكناهم فلا ناصر لهم ).
آنـهـا گـمـان نـبـرنـد كـه چـنـد روزى دنـيـا بـه كـامـشـان است ، و آنقدر جسور شده اند كه بـزرگـتـرين فرستاده الهى را از مقدسترين شهرها بيرون مى كنند هميشه اين وضع ادامه خـواهـد يـافـت ، ايـنـهـا در مقايسه با قوم عاد و ثمود و فراعنه و لشكر ابرهه موجوداتى ضعيف و ناتوانند، خداوندى كه آنها را به آسانى درهم كوبيد درهم شكستن آنها نيز براى او بسيار ساده است .
در روايتى از ابن عباس آمده است كه چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به سـوى غـار (ثـور) رفت ، صورت به سوى مكه بازگرداند، و گفت : انت احب البلاد الى الله و انـت احـب البـلاد الى و لو لا المـشـركـون اهـلك اخـرجـونـى لمـا خـرجـت مـنـك : (تـو مـحـبـوبترين شهرها نزد خدا و محبوبترين بلاد نزد منى ، و هر گاه ساكنان مشرك تو مرا خارج ننموده بودند به ميل خود از تو خارج نمى شدم ).
در اينجا آيه فوق نازل گشت (به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بشارت نصرت الهى و دشمنان
را تهديد به مجازات كرد).
مـطـابـق ايـن شـاءن نـزول ايـن آيه در مكه نازل شده است ، ولى به نظر مى رسد كه اين شاءن نزول مربوط به آيه 85 سوره قصص است كه بسيارى از مفسران آنرا در آنجا ذكر كـرده انـد، و تـناسب بيشترى نيز با همان آيه دارد، كه مى فرمايد: ان الذى فرض عليك القـرآن لرادك الى مـعـاد: (آن كـس كـه قـرآن را بـر تـو فرض كرد تو را به جايگاهت (زادگاهت ) باز مى گرداند.
قـابـل تـوجه اينكه در اينجا خارج كردن را به شهر مكه نسبت مى دهد، در حالى كه منظور اهـل شـهر است ، اين كنايه لطيفى است كه سلطه يك گروه را بر آن شهر مشخص مى كند و نـظـيـر آن در مـوارد ديـگـرى از قـرآن مـجـيـد نـيـز آمـده است . ضمنا تعبير به (قرية ) هـمـانـگـونـه كـه بـارها گفته ايم به هر گونه شهر و آبادى اطلاق مى شود و به معنى روستا نيست .
آخـريـن آيـه مـورد بـحث از مقايسه ديگرى بين مؤ منان و كفار سخن مى گويد، از دو گروه متفاوت در همه چيز كه يكى داراى ايمان و عمل صالح است و ديگرى داراى يك زندگى به تمام معنى حيوانى ، از دو گروهى كه يكى در زير چتر ولايت پروردگار قرار گرفته ، و ديگرى بى مولى و سرپرست ، مى فرمايد:
(آيـا كـسـى كـه دليـل روشـنـى از سـوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده ، و از هواى نفس پيروى مى كند)؟! (افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم ).
گـروه اول در مـسـيـر خـود از شـنـاخـت صـحـيـح و يـقـيـن و دليـل و بـرهـان قـطـعى برخوردارند، راه و هدف خود را به روشنى مى بيند و به سرعت پـيـش مـى رونـد. اما گروه دوم گرفتار سوء تشخيص و عدم درك واقعيت و تاريكى مسير و هـدف شـده ، در ظـلمـات اوهـام سـرگـردانـند، و عامل اين سرگردانى همان پيروى از هوى و هـوسـهـاى سـركـش اسـت ، چـرا كـه هـوا و هـوس پـرده بـر روى عـقـل و فـكـر انـسـان مى افكند، زشتيها را زيبا و زيبائيها را زشت نشان مى دهد، آنچنان كه گـاهـى بـه اعمال شرم آور و ننگين خود فخر و مباهات مى كند، چنانكه در آيه 103 سوره كـهـف آمـده اسـت : قـل هـل نـنـبـئكـم بـالاخـسـريـن اعـمـالا الذيـن ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا اولئك الذين كفروا بايات ربـهـم و لقـائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا: (بگو آيا به شما خبر دهـيـم كـه زيـانـكـارتـرين مردم كيانند؟ آنها هستند كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نـابـود شـده بـا اينحال گمان مى كنند كار نيكى انجام مى دهند، آنها كسانى هستند كه به آيـات پـروردگـارشـان و لقـاى او كـافـر شـدنـد، بـه هـمـيـن دليـل اعـمـالشـان حـبـط و نـابـود مـى شـود و روز قـيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد)! (چرا كه عمل وزندارى ندارند).
(بـيـنـة ) به معنى دليل آشكار است و در اينجا اشاره به قرآن و معجزات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دلائل عقلى ديگر است .
روشـن اسـت اسـتـفـهـام در جمله افمن كان ... (استفهام انكارى ) است ، يعنى هرگز اين دو گروه يكسان نيستند.
در ايـنـكه چه كسى اعمال سوء هواپرستان را در نظرشان تزيين مى كند؟ خداوند، يا خود آنـهـا، يـا شـياطين ؟ بايد گفت : همه اينها صحيح است ، چرا كه در آيات قرآن به هر سه نـسبت داده شده است ، در آيه 4 سوره نمل مى فرمايد: ان الذين لايؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم : (كسانى كه ايمان به آخرت نمى آورند اعمالشان را در نظرشان زينت مى دهيم ) و در آيـات متعددى از جمله 38 عنكبوت آمده است : و زين لهم الشيطان اعمالهم ، و در آيه مـورد بـحـث بـا تـوجـه بـه جـمـله (و اتبعوا اهوائهم ) به ظاهر اين است كه اين تزيين نـاشـى از پـيـروى هـوى و هـوس اسـت ، و ايـن مـعـنـى كـامـلا قابل درك است كه هوى و هوس حس تشخيص و درك صحيح واقعيتها را از انسان مى گيرد.
البـتـه نـسبت دادن آن به (شيطان ) نيز صحيح است چرا كه او به هوا و هوسها دامن مى زند و پيوسته انسان را وسوسه مى كند.
و اگـر بـه خـداونـد نـسـبـت داده شده نيز به خاطر اين است كه او مسبب الاسباب است ، و هر سـبـبـى اثـرى دارد از نـاحـيـه او اسـت ، او بـه آتـش سـوزنـدگى داده ، و به هوى و هوس تـاءثـيـر پـرده پـوشـى بـر حـقائق ، و قبلا هم اين تاءثير را اعلام نموده است و به اين ترتيب ريشه اصلى مسؤ ليت به خود انسان بازمى گردد.
بـعضى جمله (من كان على بينة من ربه ) را اشاره به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جمله بعد را ناظر به كفار مكه مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آيه معنى گسترده اى دارد كه اينها از مصاديق آن است .
آيه و ترجمه


مـثل الجنة التى وعد المتقون فيها اءنهار من ماء غير ءاسن و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه و اءنـهـار مـن خـمـر لذة للشـاربـيـن و اءنـهـار مـن عـسـل مـصـفـى و لهـم فـيـهـا مـن كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خلد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع اءمعاءهم (15)




ترجمه :

15 - تـوصـيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده چنين است كه در آن نهرهائى از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده . و نهرهائى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته ، و نـهـرهـائى از شـراب (طـهـور) كـه مـايـه لذت نـوشـنـدگـان اسـت ، و نـهـرهـائى از عسل مصفى ، و براى آنها در آن از تمام انواع ميوه ها وجود دارد (و از همه بالاتر) آمرزشى اسـت از سـوى پـروردگـارشـان ، آيـا چـنـين كسانى همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند؟!
تفسير:
توصيف ديگرى از بهشت
ايـن آيـه هـمـچـنـان تـوصـيفى است براى سرنوشت دو گروه كافر و مؤ من كه يكى داراى اعمال صالح و ديگرى اعمال زشت و ننگينى است كه در نظرش تزيين شد.
در ايـن آيـه از شـش نوع مواهب بهشتيان ، و دو نوع كيفرهاى سخت و دردناك دوزخيان ، پرده برداشته و عاقبت كار اين دو گروه را مشخص مى كند.
در مـيـان نـعمتهاى بهشتيان از چهار نهر كه هر كدام مايع و محتوائى مخصوص به خود دارد نام مى برد، و سپس سخن از ميوه هاى بهشتى است ، و سرانجام از بعضى مواهب معنوى سخن مى گويد
نخست مى فرمايد: (بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده در آن نهرهائى است از آب صـاف و خـالص كـه هـيـچـگـونـه دگـرگـونـى در بـوى آن حاصل نشده است ) (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن ).
(آسـن ) بـه مـعـنـى (بـدبو) است ، بنابراين (ماء غير آسن ) يعنى آبى كه بر اثـر طـول مـانـدن يـا غـيـر آن بـوى آن دگـرگون نشده است ، اين نخستين قسمت از نهرهاى بهشتى است كه در آن صرفا آب زلال خوشبو و خوش طعم جارى است .
سپس مى افزايد: و نهرهائى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته است (و انهار من لبن لم يتغير طعمه ).
اصولا آنجا جاى فساد و تباهى نيست و مواد غذائى بهشتى با گذشت زمان دگرگون نمى شـود، ايـن عـالم دنيا است كه به خاطر وجود انواع ميكربهاى مخرب مواد غذائى به سرعت به سوى فساد مى رود.
بعد به سراغ سومين قسمت از نهرهاى بهشتى رفته ، مى گويد: (و نهرهائى از شراب طهور كه مايه لذت نوشندگان است )! (و انهار من خمر لذة للشاربين ).
و بـالاخـره چـهارمين و آخرين قسمت از نهرهاى بهشتى را به اين صورت بيان مى كند: (و نهرهائى از عسل مصفا) (و انهار من عسل مصفى ).
عـلاوه بـر ايـن نـهـرهاى گوناگون كه هر كدام به منظورى آفريده شده در پنجمين موهبت سخن از انواع ميوه هاى بهشتى به ميان آورده مى افزايد: (و براى آنها در بهشت از تمام انـواع مـيـوه هـا مـوجـود است ) (و لهم فيها من كل الثمرات ) ميوه هاى رنگارنگ با طعمها و عطرهاى متفاوت ، آنچه در تصور بگنجد يا انواعى كه امروز حتى تصورش براى ما ممكن نيست ، همه در اختيار آنها است .
و بـالاخـره در شـشـمـيـن موهبت كه برخلاف مواهب مادى قبلى ، جنبه معنوى و روحانى دارد مى گويد و براى آنها است آمرزشى از سوى پروردگارشان (و مغفرة من ربهم ).
رحمتى عظيم و گسترده كه تمام لغزشهاى آنها را مى پوشاند، و به آنها اطمينان و آرامش مـى بـخـشـد، و مـحـبـوب درگـاه حـق مـى كند، و مصداق : رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفـوز العظيم هم خدا از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى و اين پيروزى بزرگى است (مائده - 119) مى شوند.
و به اين ترتيب مؤ منان پاكدل و صالح از انواع مواهب مادى و معنوى در بهشت جاويدان در جوار رحمت الهى برخوردارند.
اكـنـون بـبـيـنـيم گروه مقابل آنها چه سرنوشتى خواهند داشت ؟ در دنباله آيه مى فرمايد: (آيـا ايـن گـروه هـمـانـنـد كـسـانـى هستند كه در آتش دوزخ خلود دارند، و از آب جوشان و سوزانى نوشانيده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند)؟!
(كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعائهم ).
(امـعـاء) جمع (معى ) (بر وزن سعى ) و (معا) (بر وزن غنا) به معنى روده است و گـاه بـه تـمـام آنـچه در درون شكم وجود دارد نيز گفته مى شود و پاره شدن آنها اشاره به شدت سوزندگى و حرارت اين نوشابه وحشتناك دوزخى است .
نكته ها:
1 - نهرهاى چهارگانه بهشتى
از آيـات قـرآن مـجـيـد بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در بـهـشـت نـهـرهـا و چشمه هاى گـونـاگـونى است كه هر كدام داراى فايده و لذتى است كه چهار نمونه آن در آيه فوق آمده و نمونه هاى ديگرى نيز در سوره دهر است كه به خواست خدا در تفسير آن خواهد آمد.
تـعـبير به (انهار) در مورد اين چهار نوع نشان مى دهد كه از هر كدام آنها يك نهر نيست بلكه نهرها است .
بـارهـا گـفـتـه ايم نعمتهاى بهشتى چيزى نيست كه با الفاظ روزمره زندگى دنيا بتوان دربـاره آن سـخـن گـفـت ، ايـن الفـاظ كـوچـكـتـر از آن اسـت كـه بـتـوانـد تـرسـيـم كـامـل و گـويائى از آن بكند، بلكه تنها مى تواند شبحى كم رنگ از آن حقايق بزرگ در اذهان ما ترسيم كند.
در آيـه مـورد بـحـث بـه نـهـرهـاى آب و شـيـر و شـراب طـهـور و عـسل اشاره شده كه ممكن است اولى براى رفع تشنگى است ، دومى تغذيه ، سومى نشاط، و چهارمى لذت و قوت مى آفريند.
جـالب ايـن كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه همه بهشتيان از همه اين نوشيدنيها نـمـى نـوشـند بلكه سلسله مراتبى دارند كه به تناسب آن بهره مند مى شوند در سوره مطففين آيه 28 مى خوانيم : عينا يشرب بها المقربون : (چشمه اى است كه مقربان درگاه خدا از آن مى نوشند).
2 - شراب طهور
ناگفته پيدا است كه خمر و شراب بهشتى هيچگونه ارتباطى با خمر و شراب آلوده دنيا نـدارد، هـمـانـگـونـه كـه قـرآن در تـوصـيـف آن در جـاى ديـگـر گـفـتـه اسـت : لا فـيـهـا غـول و لا هـم عـنـهـا يـنـزفـون : (آن خـمـر و شـراب نـه مـايـه فـسـاد عـقـل است و نه موجب مستى مى شود و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست ) (صافات - 47).
3 - نوشابه هاى فاسد نشدنى
در تـوصـيـف نهرهاى بهشتى در يك مورد با (غير آسن ) (بوى آن تغيير نيافته ) و در مـورد ديگر (لم يتغير طعمه ) (طعم آن دگرگون نشده ) آمده است و اين نشان مى دهد كه نـوشـابه ها و غذاهاى بهشتى هميشه به همان طراوت و تازگى روز نخست است ، چرا چنين نـبـاشـد؟ در حـالى كـه دگـرگـونـى مـواد غذائى و تغيير يا فساد آنها بر اثر تاءثير مـيـكـروبـهـاى فـاسـد كـننده است ، و اگر اينها نبودند در اين دنيا نيز همه به همان حالت نـخـست باقى مى ماندند، اما چون در بهشت جائى براى موجودات فاسد كننده نيست همه چيز آن هميشه صاف و پاك و سالم و تازه است .
4 - چرا ميوه ها
در آيـه مورد بحث و بسيارى ديگر از آيات قرآن از ميان غذاهاى بهشتى بيشتر روى ميوه ها تـكـيـه شـده اسـت مـيـوه هـاى مـتـنوعى كه باب همه ذائقه ها است و اين نشان مى دهد كه ميوه مهمترين غذاى بهشتى است ، حتى بهترين و سالمترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است .
5 - تـعـبـيـر بـه (سـقـوا) (نـوشـانـيـده مـى شـونـد) بـه صـورت فعل مجهول بيانگر اين واقعيت است كه آب سوزان حميم را به زور، و نه به دلخواه ، به آنها مى نوشانند كه بجاى سير آب شدن در آن آتش سوزان ، امعاء آنها را متلاشى مى كند و همانطور كه طبيعت دوزخ است باز به حال اول برمى گردد چرا كه در آنجا مرگى نيست !.
آيه و ترجمه


و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع إ ليـك حـتـى إ ذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اءوتـوا العـلم مـا ذا قال انفا اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اءهواءهم (16)
و الذين اهتدوا زادهم هدى و اتئهم تقوئهم (17)
فـهـل يـنـظـرون إ لا الساعة اءن تاءتيهم بغتة فقد جاء اءشراطها فاءنى لهم إ ذا جاءتهم ذكرئهم (18)
فـاعـلم اءنـه لا إ له إ لا الله و اسـتـغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منت و الله يعلم متقلبكم و مثوئكم (19)




ترجمه :

16 - گـروهـى از آنـان به سخنانت گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه خداوند به آنها علم و دانش بخشيده (از روى استهزا) مى گويند. اين مـرد الان چـه گـفـت ؟ آنـهـا كـسـانـى هستند كه خداوند بر قلبهايشان مهر نهاده ، و از هواى نفسشان پيروى كرده اند (لذا چيزى نمى فهمند).
17 - كـسـانى كه هدايت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و روح تقوى به آنها مى بخشد.
18 - آيـا آنـها جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود (آنگاه ايمان آورند) در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است ، اما هنگامى كه بيايد تذكر و ايمان آنها سودى نخواهد داشت .
19 - پـس بـدان كـه مـعـبـودى جـز الله نيست ، و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن ، و خداوند محل حركت و قرارگاه شما را مى داند.
تفسير:
نشانه هاى رستاخيز ظاهر شده !
ايـن آيـات تـرسـيـمـى از وضـع مـنـافقان در برخوردشان با وحى الهى و آيات و سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مساءله جنگ و مبارزه با دشمنان اسلام است .
در سوره هاى مدنى سخن از منافقان بسيار آمده در حالى كه در سوره هاى مكى از آنها خبرى نـيـسـت ، چـرا كـه مـسـاءله نـفـاق بـعـد از پـيـروزى اسـلام و قدرت و سلطه آن بود، زيرا مخالفان در موضع ضعيفتر قرار گرفتند آنچنانكه مخالفت خود را نمى توانستند آشكارا بـيـان كـنـنـد لذا ظـاهـرا خـود را بـه لبـاس اسلام درآورده تا از خشم مسلمين راستين در امان بمانند، ولى در باطن به انواع توطئه ها مشغول بودند، يهود مدينه كه از قدرت نظامى و اقـتـصادى قابل ملاحظه اى برخوردار بودند نيز پشتوانه اى براى منافقين محسوب مى شدند.
بـه هـر حـال آنـهـا در صـف مؤ منان راستين جاى داشتند، و در نماز جمعه يا در محضر پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شركت مى كردند، ولى عكس العملهايشان در برابر آيات قرآن بيانگر قلبهاى بيمارشان بود.
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحث مى گويد: (گروهى از آنان نزد تو مى آيند، به سخنانت گوش فرا مى دهند، اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند به مؤ منانى كه خداوند به آنها علم و دانش ‍ بخشيده از روى استهزاء و تحقير مى گويند: اين مرد الان چه گفت )؟! (و مـنـهـم مـن يـسـتـمـع اليـك حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدك قـالوا للذيـن اوتـوا العـلم مـا ذا قال آنفا).
منظورشان از اين مرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
تـعـبير آنها در مورد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سخنان پر محتواى آن حـضـرت بـه قـدرى زشـت و زنـنـده و تـحقيرآميز بود كه نشان مى داد آنها اصلا به وحى آسمانى ايمان نياورده اند.
(آنـفـا) از مـاده (انـف ) بـه مـعـنـى (بـيـنـى ) است ، و از آنجا كه بينى در صفحه صـورت انـسـان برجستگى خاصى دارد اين كلمه درباره افراد شريف يك قوم به كار مى رود، و نيز در مورد زمان مقدم بر زمان حال اين تعبير به كار رفته ، همانگونه كه در آيه مورد بحث آمده است .
ضـمنا تعبير به (الذين اوتوا العلم ) نشان مى دهد كه يكى از مشخصات مؤ منان داشتن آگـاهـى كـافـى اسـت آرى عـلم اسـت كـه سـرچـشـمـه ايـمـان اسـت ، و هـم زائيـده و محصول ايمان .
ولى قرآن در پايان آيه پاسخ دندانشكنى به آنها گفته ، مى فرمايد: (سخنان پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـامفهوم نبوده و پيچيدگى خاصى ندارد، بلكه كسانى هـسـتـنـد كـه خـداونـد بـر قلبهايشان مهر نهاده و از هوا و هوسهايشان پيروى كرده اند لذا چيزى از آن نمى فهمند)! (اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اهوائهم ).
در حـقـيـقـت جـمله دوم علتى است براى جمله نخست يعنى هواپرستى قدرت ادراك حقائق و حس تـشـخـيـص را از آدمـى مـى گـيـرد، و پـرده بـر قـلب او مـى افـكـنـد بـه طـورى كه قلوب هواپرستان همانند ظرفى مى شود كه در آن را بسته و مهر و موم كرده اند، نه چيزى وارد آن مى شود و نه چيزى از آن خارج مى گردد.
نـقـطـه مـقـابل آنها مؤ منان راستين هستند كه آيه بعد درباره آنها مى گويد: (كسانى كه هـدايـت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و روح تقوا و پرهيزكارى به آنها مى بخشد) (والذين اهتدوا زادهم هدى و آتيهم تقويهم ).
آرى آنـهـا نـخـسـتـيـن گـامـهـاى هـدايـت را شـخـصـا بـرداشـتـه ، و عقل و خرد و فطرت خويش را در اين راه به كار گرفته اند، سپس خداوند طبق وعده اى كه داده اسـت مـجـاهـدان راهـش را هـدايـت و راهـنـمائى بيشتر مى كند، نور ايمان به قلب آنها مى افكند، و از شرح صدر و روشن بينى بهره مندشان مى سازد، اين از نظر اعتقاد و ايمان و امـا از نـظر عمل روح تقوا را در آنها زنده مى كند، آنچنان كه از گناه متنفر مى شوند و به طاعت و نيكى عشق مى ورزند.
آنـهـا در هـر دو جـنـبـه درسـت نـقـطـه مـقـابـل مـنـافـقـانـى هـسـتـنـد كـه در آيـه قـبل به آنها اشاره شده ، از يكسو بر دلهاى آنها مهر است و چيزى نمى فهمند، و از سوى ديـگـر در عـمـل هـمـواره پيرو هواى نفسند، اما مؤ منان روز به روز بر هدايتشان افزوده مى شود و در مقام عمل بر تقوايشان .
در آيه بعد به عنوان هشدارى به اين گروه بى ايمان استهزاء كننده ، مى فرمايد: (آيا آنـهـا جـز ايـن انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود آنگاه ايمان بياورند، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است ، اما هنگامى كه قيامت رسما برپا شود ديگر بيدارى و تذكر و ايمان آنها سودى نخواهد داشت )!
(فهل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة فقد جاء اشراطها فانى لهم اذا جائتهم ذكراهم ).
آرى آنـهـا آن مـوقـعـى كـه بايد ايمان بياورند و مفيد است سرسختى و لجاجت به خرج مى دهـنـد، و در بـرابـر حـق تـسليم نمى شوند، بلكه به سخريه و استهزاء برمى خيزند، ولى آن زمـان كـه حـوادث هولناك و آغاز قيامت جهان را به لرزه درمى آورد اينگونه افراد بـه وحـشـت مى افتند، و اظهار خضوع و ايمان مى كنند در حالى كه هيچ سودى به حالشان ندارد.
ايـن عـبـارت درسـت بـه اين مى ماند كه به ديگرى مى گوئيم آيا انتظار دارى هنگامى كه كـار از كـار گـذشت و بيمارت مشرف بر مرگ شد طبيب و دارو بياورى ؟! پس بيا پيش از آنكه فرصت از دست برود قدمى بردار، قدمى سودمند و مؤ ثر.
(اشـراط) جـمع (شرط) (بر وزن شرف ) به معنى علامت است ، بنابراين (اشراط الساعة ) اشاره به نشانه هاى نزديك شدن قيامت است .
در ايـنـكـه مـنـظـور از نـشـانـه هـاى نـزديك شدن رستاخيز در اينجا چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند، و حتى رساله هاى مختصر و مفصلى در اين زمينه نگاشته شده .
امـا بـسـيـارى مـعـتـقدند منظور از (اشراط الساعة ) در آيه مورد بحث قيام شخص پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، بـه شـهـادت حديثى كه از خود آن حضرت نـقـل شـده كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين و ضم السبابة و الوسطى : (بعثت من و قـيـامت مانند اين دو است اشاره به دو انگشت مباركش كرد، انگشت اشاره و انگشت وسط كه در كنار يكديگرند).
و بعضى مساءله (شق القمر) و پاره اى ديگر از حوادث عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيز جزء (اشراط الساعة ) شمرده اند.
احـاديـث مـتـعددى در اين زمينه نيز وارد شده كه مخصوصا شيوع بسيارى از گناهان در ميان مردم به عنوان نشانه هاى نزديك شدن قيامت معرفى شده است .
مـانـنـد حـديـثـى كه شيخ مفيد در (روضة الواعظين ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل كـرده كـه فـرمـود: مـن اشـراط السـاعـة ان يـرفـع العـلم ، و يـظـهـر الجـهـل ، و يـشـرب الخمر و يفشد الزنا: (از نشانه هاى قيامت برچيده شدن علم ، و آشكار شدن جهل ، و شرب خمر و كثرت زنا است ).
حـتـى حـوادث مـهـم و مـؤ ثرى همانند قيام حضرت مهدى (ارواحنا فداه ) به عنوان (اشراط الساعة ) شمرده شده است .
اما اين نكته لازم به يادآورى است كه ما گاهى از (اشراط الساعة ) به طور مطلق بحث مى كنيم كه نشانه هاى نزديك شدن قيامت چيست ؟، و گاه در مورد خصوص آيه .
در مورد آيه مطلب همان است كه گفتيم ، و اما درباره نشانه هاى نزديك شدن قيامت به طور مـطـلق بحثها و روايات فراوانى است كه در كتب معروف اسلامى آمده است ، و در بحث نكات اشاره خواهيم كرد.
آيا قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نشانه هاى نزديكى قيامت است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از نـشـانـه هـاى نزديكى قيامت شمرده اند؟ در حالى كه 15 قرن مى گذرد و هنوز از قيامت خبرى نيست ؟
پـاسـخ ايـن سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : باقى مانده دنيا را در مـقايسه با گذشته آن بايد محاسبه كرد، و در چنين مقايسه اى آنچه از عمر دنيا باقى مانده چيز مهمى نيست ، چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت كـه روزى بـعـد از عـصـر و نـزديك غروب آفتاب براى يارانش خطبه مى خـوانـد فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـيـده مثل ما مضى من الدنيا فيما بقى منها الا مثل ما مضى من يومكم هذا فيها بقى منه ، و ما بقى منه الا اليـسير: (سوگند به كسى كه جان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دست او اسـت آنـچـه از دنـيـا گـذشـتـه نـسبت به آنچه باقى مانده مانند مقدارى است كه امروز شما گـذشـتـه نسبت به آنچه باقى مانده است و مى بينيد كه جز مقدار كمى باقى نمانده است ).
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان نـتـيـجـه گـيـرى از گـفـتـگـوهـائى كـه در آيـات قبل پيرامون ايمان و كفر و سرنوشت مؤ منان و كافران آمده بود، مى فرمايد: (پس بدان كه معبودى جز الله نيست ) (فاعلم انه لا اله الا الله ).
يعنى روى خط توحيد محكم بهايست كه داروى شفابخش و بهترين وسيله نجات همين توحيد است كه آثار آن در آيات قبل بيان شد.
بـنـابـرايـن مـفـهـوم اين سخن آن نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از توحيد آگـاه نـبوده بلكه منظور ادامه اين خط است ، درست شبيه آنچه در تفسير سوره حمد در آيه اهدنا الصراط المستقيم گفته اند كه مفهومش هدايت نيافتن نيست بلكه مفهومش اين است كه ما را بر خط هدايت ثابت بدار.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـنـظـور تـفكر بيشتر در امر توحيد، و ارتقاء به مقامات بـالاتـر اسـت ، چرا كه اين مساءله اى است كه هر چه در آن بيشتر بينديشند و آيات خدا را بـيـشـتـر مـطـالعـه كـنـنـد بـه مـرحـله عـاليـتـرى مـى رسـنـد، و بـررسـى آنـچـه در آيات قبل در مورد ايمان و كفر گفته شد خود عاملى است براى افزايش ايمان و كفر.
سـومين تفسير اين است كه منظور از آن جنبه هاى عملى توحيد است يعنى بدان تنها پناهگاه در عـالم او اسـت ، بـه او پـنـاه بر، و حل مشكلاتت را فقط از او بخواه ، و از انبوه دشمنان هرگز وحشت مكن .
اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع شود.
بـه دنـبـال ايـن مـسـاءله عـقيدتى باز به سراغ مساءله تقوا و پاكى از گناه رفته ، مى افـزايـد: (بـراى گـنـاه خـود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن ) (و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات ).
پـيـدا است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به حكم مقام عصمت هرگز مرتكب گناهى نـشـده ، ايـنـگـونـه تـعـبـيـرها يا اشاره به مساءله ترك اولى و (حسنات الابرار سيئات المقربين ) است ، و يا سرمشقى است براى مسلمانان .
در حـديثى آمده است كه (حذيفة يمان ) مى گويد: (من مرد تندزبانى بودم و نسبت به خانواده ام تندى مى نمودم ، عرض كردم اى رسول خدا! مى ترسم عاقبت زبانم مرا دوزخى كند)! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: فاين انت من الاستغفار؟ انى لاستغفر الله فى اليوم ماة مرة !: (از استغفار غفلت مكن ، حتى خود من هر روز يكصد مرتبه استغفار مى كنم )! (در بعضى از روايات نيز هفتاد مرتبه آمده است ).
اگـر ديـگـران از گناهان و معاصى خود استغفار مى كنند پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از آن لحـظه اى كه از ياد خدا غافل مانده و يا كار خوبترى را رها كرده و به سراغ خوب رفته است .
ايـن نـكته نيز قابل توجه است كه در اينجا خداوند براى مؤ منين و مؤ منات شفاعت كرده ، و دسـتـور اسـتـغـفـار بـه پـيـامـبـرش داده ، تـا آنـهـا را مشمول رحمت خود كند، و از اينجا عمق مساءله (شفاعت ) در دنيا و آخرت ، و همچنين مشروعيت و اهميت مساءله توسل ظاهر مى شود.
و در ذيـل آيـه بـه عـنـوان بـيـان عـلت مـى فـرمـايـد: (خـداونـد محل حركت و قرارگاه شما را مى داند) (و الله يعلم متقلبكم و مثويكم ).
از ظـاهر و آشكار و درون و برون و سر و نجواى شما با خبر است ، و حتى از انديشه ها و نـيـات شـمـا در حـركـات و سـكـونـتـان كـامـلا آگـاهـى دارد، بـه هـمـيـن دليل بايد به سوى او برويد و از درگاه او طلب عفو كنيد.
(مـتـقـلب ) بـه مـعـنـى جـايـگـاه رفـت و آمـد و مـثـوى بـه مـعـنـى محل استقرار است .
ظـاهـر ايـن اسـت كـه اين دو كلمه مفهوم وسيعى دارد كه تمام حركات و سكون آدمى را چه در دنـيـا و چـه در آخـرت ، چـه در دوران جـنـيـنـى و چـه در قـبـور، را شامل مى شود، هر چند بسيارى از مفسران معانى محدودى براى آن نموده اند.
بعضى گفته اند منظور حركات انسان در روز و سكونت او در شب است .
بعضى ديگر گفته اند منظور مسير انسان در دنيا، و قرارگاه او در آخرت است .
بـعـضى دگرگونى انتقال انسان را در صلب پدران و رحم مادران ، و ثبات او را در قبر مطرح كرده اند.
و بالاخره بعضى حركات او را در سفر و آرامش او را در حضر عنوان نموده اند.
ولى هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم آيـه مـفـهـوم گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه ايـنـهـا را شامل مى شود.
نكته :
اشراط الساعة چيست ؟
هـمـانگونه كه گفتيم (اشراط) جمع (شرط) به معنى (علامت ) است ، و (اشراط السـاعـة ) نـشـانـه هـاى نـزديـك شـدن قـيـامـت را مـى گـويـنـد كـه در مـنـابـع شـيـعـه و اهل سنت در روايات بسيارى از آن بحث شده ، و در قرآن مجيد تنها در همين مورد به آن اشاره شده است .
يـكـى از مـشـروحـتـريـن و جامعترين احاديث در اين زمينه حديثى است كه ابن عباس از پيغمبر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در داسـتـان حـجـة الوداع نقل كرده كه بسيارى از مسائل را به ما مى آموزد، و حاوى نكات فراوانى است ، و روى همين جهت تمام آنرا ذيلا مى آوريم :
او مـى گـويـد: مـا بـا پـيـامـبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (حجة الوداع ) بـوديـم (حـجـة الوداع آخـريـن حـجـى اسـت كـه پـيـامـبـر در سـال آخـر عـمـر خـود بـجـا آورد) حـضـرت حلقه در خانه كعبه را گرفت و رو به ما كرده فـرمـود: آيـا شـمـا را از (اشـراط السـاعة ) آگاه كنم ؟ - و سلمان در آنروز از همه به پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـزديـكـتـر بـود - عـرض كـرد آرى اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
فـرمـود: از نـشـانـه هـاى قـيـامـت تـضـيـيـع نـمـاز، پـيـروى از شـهـوات ، تـمـايل به هواپرستى ، گرامى داشتن ثروتمندان ، فروختن دين به دنيا است ، و در اين هـنـگـام اسـت كه قلب مؤ من در درونش آب مى شود، آنچنان كه نمك در آب ، از اينهمه زشتيها كه مى بيند و توانائى بر تغيير آن ندارد
سلمان گفت آيا چنين امرى واقع مى شود اى رسول خدا.
فرمود: آرى سوگند به آن كس كه جانم به دست او است ، اى سلمان !
در آن زمـان زمـامـدارانـى ظالم ، وزرائى فاسق ، كارشناسانى ستمگر، و امنائى خائن بر مردم حكومت مى كنند.
(سـلمـان ) پـرسـيـد آيـا ايـن امـر واقـع مـى شـود اى رسول خدا؟!.
فـرمـود: آرى سـوگند به آن كس كه جانم در دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام زشتيها زيبا، و زيبائيها زشت مى شود، امانت به خيانتكار سپرده مى شود، و امانتدار خيانت مى كند، دروغگو را تصديق مى كنند و راستگو را تكذيب !.
(سـلمـان ) سـؤ ال مـى كـنـد: آيـا چـنـيـن چـيـزى واقـع مـى شـود اى رسول خدا؟!
فـرمـود: آرى سوگند به كسى كه جانم در دست او است ، اى سلمان ! در آن روز حكومت به دسـت زنـان ، و مـشـورت بـا بـردگـان خواهد بود، كودكان بر منابر مى نشينند، و دروغ ، ظرافت ، و زكات ، غرامت ، و بيت المال ، غنيمت محسوب مى شود!.
مـردم بـه پدر و مادر بدى مى كنند، و به دوستانشان نيكى ، و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مى شود.
سلمان گفت : آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا؟!
فـرمـود: آرى سـوگـنـد به كسى كه جانم به دست او است ، اى سلمان ! در آن زمان زن با شـوهـرش شـريـك تـجـارت مـى شود (و هر دو تمام تلاش خود را در بيرون خانه و براى ثـروت انـدوزى به كار مى گيرند) باران كم ، و صاحبان كَرم خسيس ، و تهيدستان حقير شمرده مى شوند. در آن هنگام بازارها به يكديگر نزديك مى گردد، يكى مى گويد چيزى نـفـروخـتـم ، و ديگرى مى گويد سودى نبردم ، و همه زبان به شكايت و مذمت پروردگار مى گشايند!.
سلمان گفت : آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا؟!.
فـرمود: آرى سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، اى سلمان ! در آن زمان اقوامى به حـكـومـت مـى رسـنـد كـه اگـر مـردم سخن بگويند آنها را مى كشند، و اگر سكوت كنند همه چـيـزشـان را مـبـاح مـى شـمـرنـد، امـوال آنـهـا را غـارت مـى كـنـنـد و احـتـرامـشـان را پايمال و خونهايشان را مى ريزند، و دلها را پر از عداوت و وحشت مى كنند، و همه مردم را ترسان و خائف و مرعوب مى بينى !
(سـلمـان ) عـرض كـرد: آيـا ايـن امـر واقـع مـى شـود اى رسول خدا؟!.
فـرمود آرى ، قسم به آن كسى كه جانم به دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام چيزى از مـشـرق چـيـزى از مـغـرب مى آورند (قوانينى از شرق و قوانينى از غرب ) و امت من متلون مى گردد! واى در آن روز بر ضعفاى امت از آنها، و واى بر آنها از عذاب الهى ، نه بر صغير رحـم مـى كـنند، نه احترام به كبير مى گذارند، و نه گنهكارى را مى بخشند، بدنهايشان همچون آدميان است اما قلوبشان قلوب شياطين !.
سلمان گفت : آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )؟!.
فـرمـود: آرى قـسـم بـه آن كـس كه جانم در دست او است ، اى سلمان ! در آن زمان مردان به مـردان قـنـاعـت مـى كـنـنـد، و زنـان بـه زنـان ، و بر سر پسران به رقابت برمى خيزند همانگونه كه براى دختران در خانواده هايشان !. مردان ، خود را شبيه زنان و زنان خود را شـبيه مردان مى كنند، و زنان بر زين سوار مى شوند (و به خودنمائى مى پردازند) بر آنها لعنت خدا باد!.
(سـلمـان ) عـرض كـرد: آيـا ايـن امـر واقـع مـى شـود اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )؟!.
فرمود: آرى سوگند به كسى كه جانم در دست او است ، اى سلمان ! در آن زمان به تزيين مساجد مى پردازند، آنچنان كه معابد يهود و نصارا را تزيين مى كنند، قرآنها را مى آرايند (بى آنكه به محتواى آن عمل كنند مناره هاى مساجد طولانى ، و صفوف نمازگزاران فراوان ، اما دلها نسبت به يكديگر دشمن و زبانها مختلف است !.
(سـلمـان ) گـفـت : آيـا ايـن امـر واقـع مـى شـود اى رسول خدا؟!.
فرمود: آرى سوگند به كسى كه جانم در دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام پسران امت مـرا بـا طـلا تـزيـيـن مـى كـنـنـد، و لبـاسـهـاى ابريشمين حرير و ديباج مى پوشند، و از پوستهاى پلنگ براى خود لباس تهيه مى كنند!.
(سـلمـان ) عـرض كـرد: آيـا ايـن امـر واقـع شـدنـى اسـت اى رسول خدا؟!.
فـرمـود: آرى سـوگـنـد بـه كـسـى كـه جانم به دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام زنا آشـكـار مـى گـردد، معاملات با غيبت و رشوه انجام مى گيرد، دين را فرو مى نهند و دنيا را برمى دارند.
(سـلمـان ) گـفـت : آيـا ايـن امـرى شـدنـى اسـت اى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )؟!
فـرمـود: آرى سـوگـنـد بـه كسى كه جانم به دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام طلاق فـزونـى مـى گـيـرد، و حـدى بـراى خـدا اجـرا نـمـى شـود، امـا بـا ايـن حال به خدا ضرر نمى زنند (خودشان زيان مى بينند).
(سـلمـان ) عـرض كـرد: آيـا ايـن امـرى شـدنـى اسـت اى رسول خدا؟!.
فـرمـود: آرى ، سـوگـند به كسى كه جانم به دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام زنان خـوانـنـده ، و آلات لهـو و نـوازنـدگـى آشـكـار مـى شـود، و اشـرار امـتـم بـه دنبال آن مى روند
(سلمان ) گفت : آيا اين شدنى است اى رسول خدا؟!
فرمود آرى سوگند به كسى كه جانم به دست او است ، اى سلمان ! در آن هنگام اغنياى امتم براى تفريح به حج مى روند، و طبقه متوسط براى تجارت ، و فقراى آنها براى ريا و تـظـاهـر! در آن زمـان اقوامى پيدا مى شوند كه قرآن را براى غير خدا فرا مى گيرند، و بـا آن هـمـچـون آلات لهو رفتار مى كنند، و اقوامى روى كار مى آيند كه براى غير خدا علم ديـن فـرا مـى گيرند، فرزندان نامشروع فراوان مى شود، و قرآن را به صورت غنا مى خوانند، و براى دنيا بر يكديگر سبقت مى گيرند.
سـلمـان عـرض كـرد: آيـا ايـن امـر واقـع مـى شـود اى رسول خدا؟!.
فـرمـود: آرى ، سوگند به كسى كه جانم به دست او است ، اى سلمان ! اين در زمانى است كـه پـردههاى حرمت دريده مى شود، گناه فراوان ، بدان بر نيكان مسلط مى گيرند، دروغ زيـاد مـى شـود، لجـاجـت آشـكـار، و فـقـر فزونى مى گيرد، و مردم با انواع لباسها بر يـكديگر فخر مى فروشند، بارانهاى بى موقع مى بارد، قمار و آلات موسيقى را جالب مى شمرند، و امر به معروف و نهى از منكر را زشت مى دانند.
بـه گونه اى كه مؤ من در آن زمان از همه امت خوارتر است قاريان قرآن و عبادت كنندگان پـيـوسـتـه بـه يـكديگر بدگوئى مى كنند، و آنها را در ملكوت آسمانها افرادى پليد و آلوده مى خوانند.
(سـلمـان ) عـرض كـرد: آيـا ايـن امـر واقـع مـى شـود اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )؟!.
فـرمـود: آرى ، سـوگـنـد بـه كـسـى كـه جـانـم در دسـت او اسـت ، اى سـلمـان ! در آن هنگام ثـروتمند رحمى بر فقير نمى كند، تا آنجا كه نيازمندى در ميان جمعيت به پا مى خيزد و اظهار حاجت مى كند ، و هيچكس چيزى در دست او نمى نهد!.
(سـلمـان ) گـفـت : آيـا ايـن امـر شـدنـى اسـت اى رسول خدا؟!.
فـرمـود: آرى سـوگـنـد بـه كـسـى كـه جـانـم بـه دسـت او اسـت ، اى سـلمـان ! در آن هنگام (رويبضة ) سخن مى گويد!.
سـلمـان عـرض كـرد: پـدر و مـادرم فـدايـت بـاد اى رسول خدا! (رويبضة ) چيست ؟
فرمود: كسى درباره محروم سخن مى گويد كه هرگز سخن نمى گفت (و كسى اظهار نظر مى كند كه مجال اظهار نظر به او نمى دادند) در اين هنگام طولى نمى كشد كه فريادى از زمين برمى خيزد، آنچنان كه هر گروهى خيال مى كنند اين فرياد در منطقه آنها است .
بـاز مـدتى كه خدا مى خواهد به همان حال مى مانند، سپس در اين مدت زمين را مى شكافند و زمـيـن پـاره هـاى دل خـود را بـيـرون مـى افـكـند، فرمود منظورم طلا و نقره است ، سپس به سـتـونـهـاى مسجد با دست مباركش اشاره كرد و گفت : همانند اينها! و در آن روز ديگر طلا و نـقـرهـاى به درد نمى خورد (و فرمان الهى فرا مى رسد) اين است معنى سخن پروردگار (فقد جاء اشراطها