گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و دوم
سوره طور


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 49 آيه است
محتواى سوره طور
ايـن سـوره نـيـز از سـوره هـائى است كه سنگينى بحثهاى آن روى مساءله معاد و سرنوشت نـيـكـان و پـاكـان از يـكـسو، و بدان و مجرمان در آن روز عظيم از سوى ديگر است ، هر چند مطالب ديگرى در زمينه هاى مختلف عقيدتى نيز در آن ديده مى شود.
روى هم رفته مى توان محتواى اين سوره را به شش بخش تقسيم كرد.
1 - آيـات نخستين سوره كه با سوگندهاى پى درپى شروع مى شود بحث از عذاب الهى و نشانه هاى قيامت و آتش دوزخ و كيفر كافران مى كند (آيه 1 تا آيه 16).
2 - بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره نـعـمـتهاى بهشتى و مواهب الهى را در قيامت كه در انتظار پرهيزگاران است مشروحا برمى شمرد، و يكى را پس از ديگرى مورد توجه قرار مى دهد، و در حقيقت به غالب نعمتهاى بهشتى در اين بخش از سوره اشاره شده است (از آيه 17 تا 28).
3 - در بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره از نـبـوت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) سخن مى گـويـد، و اتـهـامـاتـى را كـه دشـمـنـان براى او ذكر مى كردند برمى شمرد، و به طور فشرده به آن پاسخ مى دهد (از آيه 29 تا 34).
4 - در بخش چهارمين سخن از توحيد است ، و با استدلالى روشن اين مساءله را تعقيب مى كند (از آيه 35 تا 43).
5 - در بـخـش ديـگـر سـوره بـاز بـه مساءله معاد و پاره اى از مشخصات روز قيامت بازمى گردد (از آيه 44 تا 47).
6 - سرانجام در آخرين بخش سوره كه دو آيه بيشتر نيست با دستوراتى
به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) در زمينه صبر و استقامت و تسبيح و حمد پـروردگـار و وعـده حمايت او از سوى خداوند بحثهاى گذشته را پايان مى بخشد، و به ايـن تـرتـيـب يـك مـجـمـوعـه مـنـسـجـم گـيـراى مـنـطـقـى و عـاطـفـى را تشكيل مى دهد كه قلوب شنوندگان را مسخر خود مى سازد.
ضمنا نامگذارى اين سوره به (طور) به تناسب نخستين آيه آن است .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حـديـثـى آمـده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من قراء سورة الطور كان حقا عـلى الله ان يؤ منه من عذابه و ان ينعمه فى جنته : هر كس سوره طور را بخواند بر خدا است كه او را از عذابش ايمن سازد، و او را در بهشتش متنعم دارد.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (من قرء سورة الطور جمع الله له خـير الدنيا و الاخرة ): (كسى كه سوره طور را تلاوت كند خداوند، خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند).
روشـن اسـت كـه ايـنـهـمـه اجـر و پـاداش عـظـيـم در دنـيـا و آخرت از آن كسانى است كه اين (تـلاوت ) را وسـيـله اى بـراى (تـفكر)، و آنرا نيز به نوبه خود وسيله اى در راه عمل قرار دهد.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


و الطور (1)
و كتاب مسطور (2)
فى رق منشور (3)
و البيت المعمور (4)
و السقف المرفوع (5)
و البحر المسجو (6)
إ ن عذاب ربك لواقع (7)
ما له من دافع (8)



ترجمه :

1 - سوگند به (كوه طور)!
2 - و كتابى كه نوشته شده است .
3 - در صفحه اى گسترده .
4 - و سوگند به بيت المعمور.
5 - و سقف برافراشته .
6 - و درياى مملو و برافروخته .
7 - كه عذاب پروردگارت واقع مى شود!
8 - و چيزى از آن مانع نخواهد بود.
تفسير:
سوگند به درياى برافروخته !
ايـن سـوره يـكـى ديـگر از سوره هائى است كه با سوگند شروع مى شود، سوگندهائى بـراى بـيـان يـك واقـعـيـت مـهـم يـعـنـى مـسـاءله قـيـامـت و مـعـاد و رسـتـاخـيـز و مـحـاسـبـه اعمال انسانها.
اهـميت اين مساءله به قدرى است كه خداوند در آيات مختلف قرآن ، به قسمتهاى بسيارى از مقدسات سوگند ياد كرده تا عظمت آن روز و وقوع حتمى آن را روشن سازد.
پـنـج سـوگندى كه در آغاز اين سوره به چشم مى خورد، معانى سربسته و تفكرانگيزى دارد كه مفسران در تفسير آنها به همه جا دست افكنده اند.
مى فرمايد: (سوگند به كوه طور) (و الطور).
(و سوگند به كتابى كه نوشته شده است ...) (و كتاب مسطور).
(در صفحه اى گسترده ) (فى رق منشور).
(و سوگند به بيت المعمور) (و البيت المعمور).
(و سقف برافراشته ) (و السقف المرفوع ).
(و سوگند به درياى مملو برافروخته )! (و البحر المسجور).
(كه عذاب پروردگارت حتما واقع مى شود) (ان عذاب ربك لواقع ).
(و چيزى از آن مانع نمى گردد) (ما له من دافع ).
(طور) در لغت به معنى (كوه ) است ، ولى با توجه به اينكه اين كلمه در 10 آيه از قرآن مجيد مطرح شده كه در 9 مورد سخن از (طور سينا) همان كوهى كه در آنجا وحى بـر مـوسى نازل مى شد به ميان آمده ، معلوم مى شود كه در آيه مورد بحث (مخصوصا با توجه به الف و لام عهد) در اينجا نيز همان معنى است .
بـنـابراين خداوند در نخستين مرحله ، به يكى از مكانهاى مقدس روى زمين كه وحى الهى در آنجا نازل مى گشت سوگند ياد كرده است .
در تفسير (كتاب مسطور) نيز احتمالات گوناگونى داده اند:
بـعـضـى آنـرا اشـاره بـه لوح مـحـفـوظ، و بـعـضـى بـه قـرآن مـجيد، و بعضى به نامه اعـمـال ، و بـعـضـى بـه تـورات كـه بـر مـوسـى نازل شد، مى دانند.
ولى به تناسب سوگندى كه قبل از آن آمده اين تعبير يا اشاره به تورات است و يا همه كتب آسمانى .
واژه (رق ) از ماده (رقت ) در اصل به معنى نازك و لطيف بودن است ،
و بـه كـاغـذ يـا پـوسـت نـازكـى كـه مـطـلبـى بـر آن مـى نـويسند نيز گفته مى شود، و (مـنـشور) به معنى گسترده است . (بعضى معتقدند اين واژه معنى درخشندگى و لمعان را نيز در بردارد).
بـنابراين سوگند به كتابى خورده شده كه بر صفحه اى از بهترين صفحات نگاشته شده و در عين حال باز و گسترده است و نه پيچيده !
در مورد (بيت المعمور) نيز تفسيرهاى گوناگونى شده ، بعضى آنرا اشاره به خانه اى مـى دانـنـد كه در آسمانها محاذى خانه كعبه است ، و با عبادت فرشتگان ، معمور و آباد است ، اين معنى در روايات متعددى كه در منابع مختلف اسلامى آمده است ديده مى شود.
طـبـق روايـتـى هـر روز هـفـتـاد هزار فرشته به زيارت آن مى آيند و هرگز بار ديگر به سوى آن باز نمى گردند.
بعضى آنرا به (كعبه ) و خانه خدا در زمين تفسير كرده اند كه بوسيله زوار و حاجيان هـمـواره مـعمور و آباد است ، و مى دانيم نخستين خانه اى است كه براى عبادت ، در روى زمين ساخته و آباد شده است .
بعضى نيز گفته اند منظور از آن ، خانه قلب مؤ من است كه با ايمان و ذكر خدا، آباد است .
ولى ظـاهر آيه يكى از دو معنى اول است ، و با توجه به تعبيرات مختلفى كه در قرآن ، از (كعبه ) به عنوان (بيت ) آمده ، معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
اما (سقف مرفوع )، منظور از آن آسمان است ، چرا كه در آيه 32 سوره انبياء مى خوانيم : و جعلنا السماء سقفا محفوظا: (ما آسمان را سقف
محفوظى قرار داديم ) و در آيه 27 و 28 سوره نازعات آمده (اءانتم اشد خلقا ام السماء بـنـاها): (آيا آفرينش مجدد شما مهمتر است ، يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بر پا ساخته است ، سقفش را برافراشته و آن را منظم و مرتب ساخته ).
تـعـبـيـر به (سقف ) ممكن است از اين نظر باشد كه ستارگان و كرات آسمانى آنچنان سـراسـر آسـمـان را پـوشـانده اند و به سقفى مى مانند، و نيز ممكن است اشاره به (جو اطـراف زمـيـن ) بـاشـد كـه قـشـر فـشـرده اى از هـوا هـمـچـون سـقـف مـحـكـمى اطراف آن را فراگرفته و آنرا در برابر هجوم سنگهاى آسمانى و اشعه زيانبار كيهانى به خوبى حفظ مى كند.
براى (مسجور) دو معنى در لغت ذكر شده : يكى (برافروخته ) و ديگرى (مملو)، راغب در مفردات مى گويد: (سجر) (بر وزن فجر) به معنى شعله ور ساختن آتش است ، و آيـه فـوق را نـيـز بـه هـمين معنى مى داند، او سخنى از معنى دوم به ميان نياورده ، ولى مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجمع البيان ) نخستين معنى را همين معنى ذكر مى كند، و در بعضى از كتب لغت نيز به آن اشاره شده است .
آيات ديگر قرآن ، نيز معنى اول را تاييد مى كند، چنانكه در آيه 71 و 72 سوره مؤ من مى خـوانـيـم يـسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون : (آنها را در آب سوزان مى كشند، سپس در آتش مشتعل خواهند شد).
در سـخـنـان امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) در داستان (حديده محماة ) به برادرش عـقـيـل نـيز مى خوانيم كه فرمود: اءتان من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سـجرها جبارها لغضبه : (آيا از آهنى كه انسانى به صورت بازيچه آنرا گداخته است ناله مى كنى ، ولى مرا به سوى آتشى مى كشانى كه
پروردگار آنرا از خشمش برافروخته )؟!.
امـا ايـن (بـحـر مـسـجـور) و دريـاى بـرافـروخـتـه كـجـاسـت ؟ بـعـضـى گـفته اند همين اقـيـانوسهاى كره زمين ما است كه در آستانه قيامت ، برافروخته مى شود و سپس منفجر مى گـردد، چـنـانـكـه در آيه 6 سوره تكوير آمده : و اذ البحار سجرت : (هنگامى كه درياها بـرافـروخـتـه مـى شـود) و در آيـه 3 سـوره انـفـطار مى خوانيم : و اذ البحار فجرت : (هنگامى كه درياها منفجر و شكافته مى شود).
ولى بـعـضـى ديـگـر آنـرا بـه دريـائى از مـواد مـذاب كـه در دل كـره زمـيـن اسـت تـفـسـيـر كرده اند، در حديثى كه در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السـلام ) نقل شده نيز شاهدى بر اين معنى است ، در اين حديث آمده است كه (قارون ) در (بحر مسجور) عذاب مى شود در حالى كه مى دانيم كه قرآن مجيد مى گويد (قارون و خانه و گنجهايش در اعماق زمين فرو رفت ): فخسفنا به و بداره الارض (قصص 81).
ايـن دو تـفـسـير با يكديگر منافات ندارد و ممكن است آيه فوق قسم به هر دو باشد، چرا كه هر دو از آيات خداوند و شگفتيهاى بزرگ اين جهان است .
قـابـل تـوجـه اينكه در چگونگى ارتباط مفهوم اين پنج سوگند با يكديگر مفسران چندان بـحـث نـكـرده انـد، ولى چنين به نظر مى رسد كه سه سوگند نخست رابطه نزديكى با يـكـديـگـر دارنـد چـرا كـه هـمـه از وحـى و خـصوصيات آن سخن مى گويند (كوه طور) محل نزول وحى بود، و (كتاب مسطور) نيز اشاره به كتاب آسمانى است ، خواه تورات باشد يا قرآن ، و (بيت المعمور) محل رفت
و آمد فرشتگان و پيك وحى خدا است .
و امـا دو سـوگـنـد ديـگر از آيات (تكوينى ) سخن مى گويد (در برابر سه سوگند نخست كه از آيات تشريعى سخن مى گفت ) اين دو سوگند يكى اشاره به مهمترين نشانه ى تـوحـيـد يـعـنـى آسـمـان بـاعظمت است ، و ديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد.
بنابراين (توحيد) و (نبوت ) و (معاد) در اين پنج سوگند جمع است .
بـعـضى كه همه اين آيات را اشاره به (موسى ) و سرگذشت او مى دانند پيوند آيات را چـنـيـن ذكـر كـرده انـد: طـور هـمـان كـوهـى اسـت كـه در آن بـه مـوسـى وحـى نـازل مـى شد، و كتاب مسطور تورات است ، بيت المعمور مركز رفت و آمد فرشته وحى (و احـتـمـالا مـنـظـور بـيـت المـقـدس ) اسـت ، و سـقـف مـرفـوع هـمـان اسـت كـه در داسـتـان بـنـى اسـرائيـل آمـده : و اذ نـتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة : (به خاطر بياوريد هنگامى كه كوه را همچون سايبان بالاى سر بنى اسرائيل بلند كرديم ) (اعراف 171).
و (بـحـر مـسـجور) درياى آتشين است كه قارون به خاطر مخالفت با آئين موسى در آن مجازات مى شود.
ولى ايـن تـفـسـيـر بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد و بـا روايـاتـى كـه در مـنـابـع اسـلامـى نقل شده نيز سازگار نيست ، و چنانكه گفتيم سقف مرفوع به گواهى آيات ديگر قرآن و رواياتى كه در تفسير آيه نقل شده اشاره به آسمان است .
نـكـتـه اى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ارتباط اين قسمها و موضوعى كه براى آن سوگند ياد شده چگونه است ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به مطالبى كه در بالا گفته شد روشن مى شود، و آن اينكه سوگندهاى فوق كه بر محور قدرت خداوند در عالم (تكوين ) و
(تشريح ) دور مى زند بيانگر اين است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان را بار ديگر به زندگى و حيات بازگرداند، و قيامت را بر پا كند، اين همان چيزى است كه سوگندها به خاطر آن ياد شده ، همان گونه كه در آخرين آيات خوانديم (ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع ).
آيه و ترجمه


يوم تمور السماء مورا (9)
و تسير الجبال سيرا (10)
فويل يومئذ للمكذبين (11)
الذين هم فى خوض يلعبون (12)
يوم يدعون إ لى نار جهنم دعا (13)
هذه النار التى كنتم بها تكذبون (14)
اءفسحر هذا اءم اءنتم لا تبصرون (15)
اصلوها فاصبروا اءو لا تصبروا سواء عليكم انما تجزون ما كنتم تعملون (16)




ترجمه :

9 - (اين عذاب الهى ) در روزى است كه آسمان شديدا به حركت در مى آيد،
10 - و كوهها از جا كنده و متحرك مى شوند.
11 - واى در آن روز بر تكذيب كنندگان .
12 - همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند.
13 - در آن روز كه آنها را به زور به سوى آتش جهنم مى رانند.
14 - (و به آنها مى گويند) اين همان آتشى است كه آنرا انكار مى كرديد!
15 - آيا اين سحر است ؟ يا شما نمى بينيد؟
16 - در آن وارد شـويـد و بـسـوزيـد، مـى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد، براى شما تفاوتى نمى كند، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.
تفسير:
جزاى شما تنها اعمال شما است
در آيـات گـذشـتـه اشاره سربسته اى به عذاب الهى در قيامت شده بود، آيات مورد بحث تـوضيح و تفسيرى بر اين معنى است ، نخست بعضى از ويژگيهاى روز قيامت را بازگو مى كند، و سپس كيفيت عذاب تكذيب كنندگان را.
مى فرمايد: (اين عذاب الهى در روزى است كه آسمان (كرات آسمانى ) شديدا به حركت در مى آيند، و به هر سو رفت و آمد مى كنند) (يوم تمور السماء مورا).
(مـور) (بـر وزن قـول ) در لغت به معانى مختلفى آمده است ، (راغب : در (مفردات ) مـى گويد: (مور) به معنى جريان سريع است ، و نيز مى گويد: گرد و غبارى را كه باد به هر سو مى برد (مور) مى گويند:
در (لسـان العـرب ) نـيـز آمـده است كه (مور) به معنى حركت و رفت و آمد است ، به معنى موج و سرعت نيز آمده ، بعضى نيز (مور) را به حركت دورانى تفسير كرده اند.
از مـجـموع اين تفسيرها استفاده مى شود كه (مور) همان حركت سريع و دورانى و تواءم با رفت و آمد و اضطراب و تموج است .
به اين ترتيب در آستانه قيامت نظام حاكم بر كرات آسمانى بر هم مى ريزد
آنـها از مدارات خود منحرف مى شوند، و به هر سو رفت و آمد مى كنند، سپس درهم نورديده مـى شـونـد، و بـجـاى آنها آسمانى نو به فرمان خدا برپا مى شود، چنانكه آيه 104 - انـبـيـاء مـى گـويـد: (يـوم نـطـوى السـمـاء كـطـى السجل للكتب ): (روزى كه آسمان را همچون طومار در هم مى پيچيم ).
و در آيـه 48 سـوره ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم : يـوم تـبـدل الارض غـيـر الارض و السـماوات : (روزى كه اين زمين به زمينى ديگر و آسمانها به آسمان ديگرى تبديل مى شود).
در آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز تـعـبـيراتى ديده مى شود، كه خبر از شكافتن كرات آسمانى (انفطار - 1) و از جا كنده شدن آنها (تكوير - 11) و فاصله افتادن در ميان آنها (مرسلات - 9) حكايت مى كند كه به خواست خدا در ذيل آن آيات در اين باره نيز بحث خواهيم كرد.
سـپـس مـى افـزايـد: (و روزى كـه كـوهـهـا بـه حـركـت در مـى آيـد) (و تـسـيـر الجبال سيرا).
آرى كـوهـهـا از جـا كـنـده مى شوند و به حركت در مى آيند، و سپس به شهادت آيات ديگر قـرآن مـتـلاشـى مـى گـردنـد، و هـمچون (عهن منفوش ) (پشم رنگين زده شده ) مى شوند (قـارعـه - 5) و بـجـاى آن زمـينى صاف و هموار و بى آب و گياه آشكار مى گردد فيذرها قاعا صفصفا (طه - 106).
ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه آن اسـت كـه اين دنيا و تمام پناهگاههاى آن در هم كوبيده مى شود، جهانى نو، با نظاماتى نوين جاى آن را مى گيرد و انسان در برابر
نتائج اعمال خويش ، قرار خواهد گرفت .
لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايد: (چون چنين است واى در آن روز براى تكذيب كنندگان )! (فويل يومئذ للمكذبين ).
آرى در حـالى كـه وحشت و اضطراب ناشى از دگرگونى جهان ، همگان را فراگرفته ، وحـشـت عـظـيـمـتـرى بـه سـراغ (مـكـذبـيـن ) مـى آيـد كـه هـمـان عـذاب الهى است چرا كه (ويل ) اظهار تاءسف و اندوه است بر وقوع يك حادثه نامطلوب .
سـپـس بـه مـعـرفـى ايـن (مـكـذبـيـن )، پـرداخـته ، مى فرمايد: (همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند) (الذين هم فى خوض ‍ يلعبون ).
آيـات قـرآن را (دروغ )، و مـعـجـزات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را (سحر) مى خـوانـنـد، و آورنـده آنـرا (مجنون ) مى شمرند، همه حقايق را به بازى گرفته ، و به سخريه و استهزاء در برابر آنها مى پردازند.
بـا سـخـنـان باطل و بى منطق به جنگ حق برمى خيزند، و براى رسيدن به مقصد خود، از هيچ تهمت و دروغى ابا ندارند.
(خـوض ) (بـر وزن حـوض ) بـه مـعـنـى ورود در سـخـنـان باطل است ، و در اصل به معنى وارد شدن در آب و عبور از آن است .
بـار ديـگـر بـراى مـعـرفـى آن روز و بـيـان سـرنوشت اين مكذبان به توضيح ديگرى پـرداخـتـه مـى افـزايـد: (روزى كـه آنـها با خشونت و عنف به سوى آتش دوزخ رانده مى شوند) (يوم يدعون الى نار جهنم دعا).
(و بـه آنـهـا گـفـته مى شود اين همان آتشى است كه آنرا انكار مى كرديد)! (هذه النار التى كنتم بها تكذبون ).
و نـيز به آنها گفته مى شود: (آيا اين سحر است ؟ و يا شما نمى بينيد)؟ (افسحر هذا ام انتم لا تبصرون ).
شما پيوسته در دنيا مى گفتيد آنچه محمد (صلى الله عليه و آله ) آورده سحر است ، او از طـريـق سـاحـرى پـرده بـر چـشـمـهـاى مـا افـكـنـده تـا حـقـايـق را نـبـيـنـيـم ، عقل ما را مى ربايد و امورى را به نام (معجزه ) به ما معرفى مى كند و سخنانى را به عنوان (وحى الهى ) براى ما مى خواند، اما اينها همه بى اساس است ، و چيزى جز سحر نيست .
لذا روز قـيامت به عنوان سرزنش و توبيخ به هنگامى كه آتش دوزخ را با چشم مى بينند و حرارت آن را لمس مى كنند به آنها گفته مى شود: (آيا اينها سحر است ؟ آيا پرده بر چشم شما افكنده شده )؟!
هـمـچـنين به آنها گفته مى شود: (در اين آتش وارد شويد، و بسوزيد، مى خواهيد صبر و شكيبائى كنيد، يا بى تابى و جزع ، براى شما تفاوتى نمى كند)!
(اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم ).
(چرا كه جزاى شما فقط اعمال خودتان است ) (انما تجزون ما كنتم تعملون ).
آرى ايـن اعـمـال خـودتـان اسـت كـه بـه سـوى شـما بازگشته ، و پاپيچ شما شده است ، بنابراين جزع و فزع و آه و ناله و بيتابى تاءثيرى ندارد.
ايـن آيـه تـاءكـيـد مـجـددى اسـت بـر مـسـاءله (تـجـسـم اعـمـال ) و بـازگـشـت آن بـه سـوى انـسـان و نـيز تاءكيد مجددى است بر مساءله عدالت پروردگار، چرا كه آتش جهنم هر قدر سوزان باشد و مجازات آن دردناك چيزى جز نتيجه اعمال خود انسانها و اشكال تبدل يافته آن نيست .
نكته ها:
1 - مجرمان را چگونه به دوزخ مى برند؟
بـدون شك بردن آنها به سوى آتش دوزخ ، تواءم با تحقير و ذلت و زجر و عذاب است ، ولى در آيات مختلف قرآن ، تعبيرات گوناگونى در اين باره ديده مى شود:
در سـوره (حـاقـه ) آيـه 30 و 31 مـى خوانيم : خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه : (او را بگيريد و در غل و زنجير كنيد، سپس در آتش دوزخ وارد سازيد).
و در سوره دخان آيه 47 چنين آمده : خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم : (او را بگيريد و با شدت به ميان جهنم برانيد)!
و در آيات متعددى تعبير به (سوق ) و راندن شده است ، مانند: آيه 86
سـوره مـريم و نسوق المجرمين الى جهنم وردا: (مجرمان را (همچون شتران تشنه كامى كه به سوى آبگاه مى روند) به سوى جهنم مى رانيم ).
و بـه عـكـس پـرهـيـزكـاران و مـتـقـيـن را با نهايت احترام و اكرام به سوى بهشت مى برند فرشتگان الهى به استقبال آنها مى شتابند درهاى بهشت به روى آنها گشوده مى شود، و خـازنـان بـهـشـت به آنها سلام و خوش آمد مى گويند و بشارت سكونت جاودان را در بهشت به آنها مى دهند (زمر - 73).
بـه ايـن ترتيب نه تنها (بهشت ) و (دوزخ ) كانون (مهر) و (قهر) خدا است ، بلكه تشريفات ورود در هر يك آنها نيز بيانگر همين معنى است .
2 - آنها كه در اباطيل غوطه ورند
گـرچـه تـكيه كلام قرآن در آيات فوق مشركان عصر پيامبرند، ولى بدون شك اين آيات عـمـومـيـت دارد، و هـمـه مكذبان را شامل مى شود، حتى فلاسفه مادى كه در مشتى از خيالات و افـكـار نـاقـص غـوطـه ورنـد، حـقايق عالم هستى را به بازى مى گيرند و جز آنچه را با عقل قاصر خود دريافته اند به رسميت نمى شناسند منتظرند همه چيز را در آزمايشگاه خود و زيـر مـيـكـروسـكـوپ بـبـيـنند حتى ذات پاك خدا را! و گرنه وجود او را به رسميت نمى شناسند.
ايـنـهـا نـيـز مـصـداق (فـى خـوض يـلعـبـون ) هستند، و در انبوهى از خيالات و پندارهاى باطل غرقند.
عـقـل آدمـى بـا تـمـام فـروغـى كـه دارد در مقابل نور وحى همچون شمعى در برابر آفتاب عالمتاب است ، اين شمع به او اجازه مى دهد كه از محيط تاريك جهان ماده بيرون آيد و در را بـه سـوى عـالم مـاوراء طبيعت بگشايد، سپس در نور آفتاب وحى بايد به هر سو پرواز كند و جهان بيكران را ببيند و بشناسد.
آيه و ترجمه


ان المتقين فى جنات و نعيم (17)
فكهين بما ءاتئهم ربهم و وقئهم ربهم عذاب الجحيم (18)
كلوا و اشربوا هنيا بما كنتم تعملون (19)
متكين على سرر مصفوفة و زوجناهم بحور عين (20)
و الذين ءامنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان اءلحقنابهم ذريتهم و ما اءلتناهم من عملهم من شى ء كل امرى بما كسب رهين (21)




ترجمه :

17 - اما پرهيزگاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند.
18 - و از آنچه پروردگارشان به آنها داده شاد و مسرورند و پروردگارشان آنها را از عذاب دوزخ نگاهداشته است .
19 - (بـه آنـهـا گـفته مى شود) بخوريد و بياشاميد گوارا، اينها به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد.
20 - اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى كنند، و حورالعين را به همسرى آنها در مى آوريم .
21 - و آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و فـرزنـدانـشـان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند فرزندانشان
را (در بـهـشـت ) بـه آنـها ملحق مى كنيم ، و از عمل آنها چيزى نمى كاهيم ، و هر كس در گرو اعمال خويش است .
تفسير:
هر كس در گرو اعمال خويش است
بـه دنـبـال بـحـثـهائى كه در آيات قبل ، پيرامون كيفرهاى مجرمان و عذابهاى دردناك آنها گـذشـت در آيـات مورد بحث ، به نقطه مقابل آنها يعنى مواهب فراوان و پاداشهاى بيكران مـؤ مـنـان و پـرهـيـزگـاران اشاره مى كند، تا در يك مقايسه روشن موقعيت هر كدام واضحتر شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (پـرهـيـزگـاران در باغهاى بهشت و در ميان نعمتهاى فراوانى جاى دارند) (ان المتقين فى جنات و نعيم ).
تعبير به (متقين ) (پرهيزگاران ) به جاى (مؤ منين ) به خاطر آن است كه اين عنوان هم ايمان را دربردارد، و هم جنبه هاى عمل صالح را، به خصوص اينكه تقوى در يك مرحله مـقـدمـه و پـايـه ايـمـان اسـت ، چنانكه قرآن در آيه 2 سوره بقره مى گويد: ذلك الكتاب لاريـب فـيـه هدى للمتقين : (در اين كتاب آسمانى شكى نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است ).
چرا كه اگر انسان داراى تعهد و احساس مسئوليت و روح حقجوئى و حق طلبى كه مرحله اى از تـقـوى اسـت نـبـاشـد هـرگز به دنبال تحقيق از آئين حق نمى رود، و هدايت قرآن را نمى پذيرد.
تـعـبـيـر بـه (جـنـات ) و (نـعـيـم ) بـه صـورت صـيـغـه (جمع ) ((باغها) و (نعمتها)) آنهم به صورت (نكره ) اشاره به تنوع و عظمت آن باغها و نعمتها است .
سپس به تاءثير اين نعمتهاى بزرگ بر روحيه بهشتيان اشاره كرده ، مى گويد: (آنها از آنچه پروردگارشان به آنان داده شاد و مسرورند، و سخنان شيرين
و دلپذير در اين باره مى گويند) (فاكهين بما آتاهم ربهم ).
آرى از خوشحالى در پوست نمى گنجند، پيوسته با هم مزاح مى كنند، و دلهاى آنها از هر گونه اندوه و غم تهى است ، و آرامش ‍ فوق العاده اى را احساس مى كنند.
به خصوص اينكه : خدا به آنها اطمينان خاطر در برابر مجازات داده (و پروردگارشان آنان را از عذاب دوزخ نگاهداشته است ) (و وقاهم ربهم عذاب الجحيم ).
ايـن جـمـله دو مـعـنـى مـى تـوانـد داشـتـه بـاشـد: نـخـسـت بـيـان نـعـمـت مـسـتـقـلى در مقابل نعمتهاى ديگر پروردگار، ديگر اينكه : دنباله كلام سابق باشد يعنى بهشتيان از دو چـيـز مـسـرورنـد، نخست به خاطر نعمتهائى كه خداوند به آنها داده ، و ديگر به خاطر عذابهائى كه از آنها دور ساخته است .
ضـمـنـا تـعـبير (ربهم ) (پروردگارشان ) در هر دو جمله اشاره اى است بر نهايت لطف خداوند، نسبت به آنها، و ادامه ربوبيتش ‍ در آن جهان .
بـعـد از ايـن اشـاره اجـمالى و سربسته ، به نعمتها و سرور و شادمانى پرهيزگاران در بـهـشـت بـه شـرح آن پـرداخـتـه ، چـنـيـن مى گويد: (به آنها گفته مى شود بخوريد و بياشاميد گوارا)! (كلوا و اشربوا هنيئا).
(اينها به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد) (بما كنتم تعملون ).
تـعـبـيـر بـه (هنيئا) اشاره به اين است ، كه خوردنيها و نوشيدنيهاى بهشتى هيچگونه عوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد، و همچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كم و زياد در آن ، بيمارى و ناراحتى به دنبال مى آورد
بـعلاوه نه مشقتى براى تحصيل آن لازم است و نه ترسى از پايان گرفتن و تمام شدن در ميان است ، و به همين دليل اين نعمتها كاملا گوارا است .
مـسـلم اسـت نعمتهاى بهشتى ذاتا گوارا است ، اما اينكه فرشتگان به بهشتيان مى گويند گوارا باد خود لطف و گوارائى ديگرى است .
نـعـمت ديگر اينكه آنها (بر تختهاى صف كشيده در كنار هم ، تكيه مى كنند) (متكئين على سرر مصفوفة ).
و از لذت انـس بـا دوسـتـان و مـؤ مـنـان ديـگر بهره فراوان مى گيرند كه اين لذتى است معنوى مافوق بسيارى از لذتها.
(سـرر) جـمـع (سـريـر) (از مـاده سـرور) در اصل به تختهائى گفته مى شود كه براى مجالس انس و سرور ترتيب مى دهند، و بر آن تكيه مى كنند.
(مـصـفـوفـة ) از مـاده (صـف ) به اين معنى است كه اين تختها در كنار يكديگر قرار گرفته و مجلس انس عظيمى برپا مى كنند.
در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـى خـوانـيـم كـه بـهـشـتـيـان بـر روى تـخـتـهـا در مقابل يكديگر مى نشينند (على سرر متقابلين ) (حجر 47 - صافات 44).
اين تعبير منافاتى با آنچه در آيه مورد بحث آمده ندارد، چرا كه در مجالس
انس و سرور كه از تفاوت و تبعيض دور باشد صندليها را در كنار هم و گرداگرد مجلس مـى گـذارنـد كـه هـم صـف بـه هـم پـيـوسـتـه اى را تشكيل مى دهد و هم روبروى يكديگر قرار دارد.
تـعـبـيـر بـه (مـتـكـئيـن ) اشـاره بـه نـهـايـت آرامـش آنـهـا اسـت ، زيـرا انـسـان معمولا در حال آرامش تكيه مى كند، و افرادى كه نگران و ناآرامند معمولا چنين نيستند.
سـپـس مى افزايد: (زنانى سفيدرو، زيبا، و چشم درشت ، به همسرى آنها درمى آوريم ) (و زوجناهم بحور عين ).
ايـنها بخشى از نعمتهاى (مادى ) و (معنوى ) بهشتيان است ، ولى به اين اكتفاء نمى كـنـد، و بـخش ديگرى از مواهب معنوى و مادى را نيز بر آن مى افزايد: (كسانى كه ايمان آوردنـد و فرزندانشان به پيروى از آنها ايمان اختيار كردند ما فرزندانشان را در بهشت بـه آنـهـا مـحـلق مـى كـنـيم ، بى آنكه از عمل آنها چيزى بكاهيم ) (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء).
ايـن نـيـز خـود يـك نعمت بزرگ است كه انسان ، فرزندان باايمان و مورد علاقه اش را در بهشت در كنار خود ببيند، و از انس با آنها لذت برد، بى آنكه
از اعمال او چيزى كاسته شود.
از تـعـبـيـرات آيـه بـرمـى آيـد كه منظور، فرزندان بالغى است كه در مسير پدران گام برمى دارند، در ايمان از آنها پيروى مى كنند، و از نظر مكتبى به آنها ملحق مى شوند.
ايـنگونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهى و تقصيراتى داشته باشند، خداوند به احترام پدران صالح ، آنها را مى بخشد و ترفيع مقام مى دهد، و به درجه آنان مى رساند، و اين موهبتى است بزرگ براى پدران و فرزندان .
ولى جمعى از مفسران (ذريه ) را در اينجا به معنى اعم ، تفسير كرده اند به طورى كه اطـفـال خـردسـال را نـيـز شـامل مى شود، اما اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا تبعيت در ايمان دليل بر رسيدن به مرحله بلوغ يا نزديك آن است .
مگر اينكه گفته شود اطفال خـردسـال در قـيـامـت بـه مـرحـله بـلوغ مـى رسند و آزمايش مى شوند، هرگاه از اين آزمايش پـيـروز درآيـنـد مـلحـق بـه پـدران مـى شـونـد، چنانكه اين معنى در حديثى در كتاب كافى نـقـل شـده اسـت كـه از امـام (عـليـه السـلام ) سـؤ ال از اطـفـال مـؤ مـنـان كردند، در پاسخ فرمود: (روز قيامت كه مى شود خداوند آنها را جمع مى كـنـد، آتـشـى بـرمى افروزد و به آنها دستور مى دهد خود را در آتش بيفكنند، آنها كه اين دسـتـور را عملى كنند آتش براى آنها سرد و سالم مى شود و سعادتمندند، و آنها كه سر باز زنند از لطف خدا محروم
مى شوند).
ولى ايـن حـديـث عـلاوه بـر اينكه از نظر سند ضعيف است ، اشكالات ديگرى در متن آن وجود دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست .
البـته هيچ مانعى ندارد كه فرزندان خردسال نيز به احترام پدران به بهشت روند و در كنار آنها قرار گيرند، سخن در اين است كه آيا آيه فوق ناظر به اين مطلب مى باشد يا نه ؟ گفتيم تعبير به پيروى از پدران در ايمان نشان مى دهد كه منظور بزرگسالان است .
بـه هـر حال ، از آنجا كه ارتقاء اين فرزندان به درجه پدران ممكن است اين توهم را به وجـود آورد كـه از اعـمـال پـدران بـرمـى دارنـد و بـه فـرزنـدان مـى دهـنـد بـه دنـبـال آن آمـده اسـت (و مـا التـنـاهـم مـن عـمـلهـم مـن شـى ء) (مـا چـيـزى از اعمال آنها نمى كاهيم ).
(ابـن عـبـاس ) از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: اذا دخـل الرجـل الجـنـة سـاءل عـن ابـويـه و زوجـتـه و ولده ، فـيـقال له انهم لم يبلغوا درجتك و عملك ، فيقول رب قد عملت لى و لهم فيؤ مر بالحاقهم به : (هنگامى كه انسان وارد بهشت مى شود سراغ پدر و مادر و همسر و فرزندانش را مى گـيـرد، بـه او مـى گـويـنـد: آنـهـا بـه درجـه و مـقـام و عـمـل تـو نـرسـيـده انـد، عـرض مـى كـنـد پـروردگـارا! مـن بـراى خـودم و آنـهـا عمل كردم ، در اينجا دستور داده مى شود كه آنها را به او ملحق كنيد).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (هـر كـس در گـرو و هـمـراه اعمال خويش است ) (كل امرء بما كسب رهين ).
بنابراين تعجب ندارد كه از اعمال پرهيزكاران و پاداش آنها چيزى كاسته نشود، چرا كه ايـن اعـمـال همه جا با انسان است ، و اگر خداوند لطف و تفضلى درباره فرزندان متقين مى كند، و آنها را به پرهيزگاران در بهشت ملحق مى سازد اين به معنى آن نيست كه از پاداش اعمال آنها چيزى كاسته شود.
بـعـضـى از مـفسران (رهين ) را در اينجا به معنى مطلق (گروگان ) گرفته اند، و مـعـتـقـدنـد مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه هـر انـسـانـى در گـرو اعمال خويش است ، خواه نيك يا بد، و بر طبق آن ، پاداش و كيفر مى بيند.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكه : اين تعبير در مورد اعمال نيك ، چندان تناسبى ندارد بعضى ديـگـر از مـفـسـران (كـل نـفـس ) را در ايـنـجـا تـنها اشاره به بدكاران دانسته اند و مى گـويـنـد: هـر انـسانى در برابر اعمال خلاف و شرك آلود خود، گروگان است و در حقيقت اسير و محبوس آن مى باشد.
و گـاه بـه آيـه 38 و 39 سـوره (مـدثـر) نـيـز اسـتـدلال كـرده انـد: كـل نفس بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين : (هر كس در گرو اعمالى اسـت كه انجام داده مگر اصحاب يمين ) (كسانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و اهل نجاتند).
ولى ايـن تـفـسـيـر نـيـز بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه آيـات قـبل و بعد همه درباره متقين و پرهيزگاران است ، و سخنى از شرك و مشركان و مجرمان در آن وجود ندارد مناسب به نظر نمى رسد.
در بـرابـر ايـن دو تـفـسـيـر كـه هر كدام از جهتى نامناسب است ، تفسير سومى است كه با صـدر آيـه و آيـات قبل و بعد كاملا سازگار است و آن اينكه : يكى از معانى (رهن ) در لغـت مـلازمـت و هـمـراه بودن چيزى است ، هر چند معنى معروف (رهن ) همان (وثيقه ) در مقابل وام است ، ولى از كلمات اهل لغت چنين استفاده
مى شود كه يكى از معانى آن نيز دوام و ملازمت است .
بلكه بعضى از آنها معنى اصلى آنرا صريحا همين دوام و ثبوت مى دانند، و رهن به معنى (وثيقه ) را از اصطلاحات فقها شمرده اند، لذا هنگامى كه گفته مى شود (نعمة راهنه ) به معنى نعمت پايدار و برقرار است .
امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره اقوام پيشين مى فرمايد (ها هم رهائن القبور و مضامين اللحود): (آنها ملازم قبرها و خفته در درون لحدها هستند).
بـه ايـن تـرتـيـب جـمـله (كـل امـرى بـمـا كـسـب رهـيـن ) مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه اعـمـال هـر كـسـى مـلازم و هـمـراه او اسـت ، و هـرگـز از او جـدا نـمـى شـود، خـواه عـمـل نـيـك بـاشـد يـا بـد؟ و بـه هـمـيـن دليـل (مـتـقـيـن ) در بـهـشـت بـا اعمال خويشند، و اگر فرزندانشان در كنار آنها قرار مى گيرند به اين معنى نيست كه از اعمال آنها كاسته شود.
در مـورد آيه سوره (مدثر) كه (اصحاب اليمين ) را از اين معنى استثناء كرده ، ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها مشمول الطافى هستند كه بى حساب است ، به گونه اى كه اعمال آنها در برابر آن الطاف الهى نمودى ندارد.
بـه هـر حـال ايـن جـمـله تـاءكـيـدى اسـت بـر ايـن واقـعـيـت كـه اعـمـال انـسـان هـرگـز از او جـدا نـمـى شـود و پـيـوسـتـه در تـمـام مراحل و مواقف همراه او است !
آيه و ترجمه


و امددناهم بفاكهة و لحم مما يشتهون (22)
يتنازعون فيها كاءسا لا لغو فيها و لا تاءثيم (23)
و يطوف عليهم غلمان لهم كاءنهم لؤ لؤ مكنون (24)
و اءقبل بعضهم على بعض يتساءلون (25)
قالوا انا كنا قبل فى اءهلنا مشفقين (26)
فمن الله علينا و وقانا عذاب السموم (27)
انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم (28)




ترجمه :

22 - هـمـواره از انـواع مـيـوه هـا و گـوشـت هـا از هـر نـوع تمايل داشته باشند در اختيار آنها مى گذاريم .
23 - آنـهـا در بهشت جامه اى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گوئى در آن است و نه گناه از يكديگر مى گيرند.
24 - و پـيـوسـتـه در گـرد آنـهـا نـوجوانانى براى خدمت آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى در صدفند!
25 - در ايـن هـنـگـام رو بـه يـكـديـگـر كـرده (از گـذشـتـه ) سـؤ ال مى نمايند.
26 - مى گويند: ما در ميان خانواده خود ترسان بوديم .
27 - اما خداوند بر ما منت گذارد و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد.
28 - ما از قبل خدا را به عنوان نيكوكار و رحيم مى خوانديم (و مى شناختيم ).
تفسير:
آن روز ترسان بوديم و امروز در نهايت امنيت
در آيـات گـذشـته به نه بخش از مواهب بهشتيان اشاره شد، و در آيات مورد بحث در ادامه آنها به پنج قسمت ديگر اشاره مى كند، به گونه اى كه از مجموع به خوبى استفاده مى شـود آنچه لازمه آرامش و آسايش و لذت و سرور و شادى است ، براى آنها در بهشت فراهم است .
نـخـسـت بـه دو قـسمت از غذاى بهشتيان اشاره كرده مى فرمايد: (همواره از انواع ميوه ها و گوشت ها از هر نوع تمايل داشته باشند در اختيار آنها مى گذاريم ) (و امددناهم بفاكهة و لحم مما يشتهون ).
(امـددنـاهـم ) از مـاده (امـداد) بـه مـعـنـى ادامه و افزايش و اعطاء است ، يعنى ميوه ها و غـذاهـاى بـهـشـتـى آنـچـنـان نـيـسـت كـه بـا تـنـاول كـردن كـمـبـودى پـيـدا كـنـد، و يـا مـثـل و يـا هـمـچـون مـيـوه هـاى دنـيـا كـه در فـصـول سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آن حاصل شود، بلكه هميشگى و جاودانى و مستمر است .
تـعـبـيـر (مـمـا يشتهون ) (از آنچه بخواهند) نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع و كميت و كيفيت اين ميوه ها و غذاها، كاملا آزادند، هر آنچه بخواهند در اختيار دارند.
البته غذاهاى بهشتى منحصر به اين دو نيست ولى اينها دو غذاى مهمند.
مـقـدم داشـتـن (فـاكـهـه ) بـر (لحـم )، اشـاره اى است به برترى (ميوه ها) بر (گوشتها).
سـپـس بـه مـشـروبات گواراى بهشتيان اشاره كرده مى افزايد: (آنها در بهشت جامهائى پر از شراب طهور را كه نه مستى و بيهوده گوئى در آن است ، و نه گناه از يكديگر مى گيرند) (يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها و لا تاءثيم ).
بـلكـه شـرابـى اسـت گـوارا و لذت بـخـش ، نشاطآفرين و روحپرور، خالى از هرگونه تـخـديـر و فساد عقل ، و به دنبال آن بيهوده گوئى و گناه هرگز نيست ، بلكه سراسر هوشيارى و لذت جسمى و روحانى است .
(يـتـنـازعـون ) از مـاده (تنازع ) به معنى گرفتن از يكديگر است ، و گاه به معنى (تـجـاذب و مـخـاصمه ) مى آيد، لذا بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آن اسـت كـه بـهـشـتيان به عنوان شوخى و مزاح و افزايش سرور و انبساط جامه اى (شراب طهور) را از دست يكديگر مى كشند و مى نوشند.
ولى بـه طـورى كـه بـعـضـى از اربـاب لغـت گـفـتـه اند: تنازع هر گاه در موردى مانند (كـاءس ) (جـام ) بـه كـار مـى رود بـه مـعـنـى گـرفـتن از يكديگر است ، نه كشمكش و تجاذب .
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه (كاءس ) جامى است كه پر از شراب باشد، و به ظرف خالى (كاس ) نمى گويند.
بـه هـر حـال از آنـجـا كـه تـعـبـيـر به (كاءس ) شرابهاى تخدير كننده دنيا را احيانا تـداعـى مـى كند مى افزايد در آن شراب نه لغو و بيهوده گوئى است و نه گناه ، زيرا هـرگـز عـقـل و هـوش انـسـان را نـمـى گـيـرد، بـنـابـرايـن سـخـنـان نـامـوزون و اعـمـال زشـتى كه از مستها سر مى زند هرگز از آنان سر نخواهد زد بلكه به حكم آن كه شراب
طهور است آنها را پاكتر و خالصتر و هوشيارتر مى كند.
سـپـس بـه چـهـارمـيـن نـعـمـت كـه نـعـمـت وجـود خـدمتگذاران بهشتى است پرداخته مى گويد: (پـيـوسـتـه گـرداگـرد آنـهـا نـوجـوانـانـى براى خدمت آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى در صدفند)! (و يطوف عليهم غلمان لهم كانهم لؤ لؤ مكنون ).
(مـرواريد در درون صدف ) به قدرى تازه و شفاف و زيبا است كه حد ندارد هر چند در بـيـرون صـدف نـيـز قـسـمـت زيادى از زيبائى خود را حفظ مى كند ولى گرد و غبار هوا و آلودگـى دسـتـها هر چه باشد از صفاى آن مى كاهد، خدمتگذاران بهشتى آنقدر زيبا و سفيد چهره و باصفا هستند كه گوئى مرواريدهائى در صدفند!
تـعـبـيـر بـه (يـطـوف عليهم ) (بر آنها طواف مى كنند) اشاره به آمادگى دائمى آنها براى خدمت است .
گرچه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست ، و هر چه بخواهند در اختيار آنها قرار مى گيرد، ولى اين خود احترام و اكرام بيشترى براى بهشتيان است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه از رسـول اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) سـؤ ال كـردنـد اگـر خـدمـتـگـذار هـمـچون مرواريد در صدف باشد، مخدوم يعنى مؤ منان بهشتى چـگـونـه انـد فـرمـود: و الذى نـفـسـى بـيـده فـضـل المـخـدوم عـلى الخـادم كـفـضـل القـمـر ليـلة البدر على سائر الكواكب : (برترى مخدوم بر خدمتگذار در آنجا همچون برترى ماه در شب چهارده بر ساير كواكب است ).
تعبير به (لهم ) نشان مى دهد كه هر يك از مؤ منان خدمتگذارانى مخصوص
به خود دارد.
و از آنجا كه بهشت جاى غم و اندوه نيست آن خدمتگذاران نيز از خدمت مؤ منان نهايت لذت را مى برند.
و آخـرين نعمت در اين سلسله همان نعمت آرامش كامل و اطمينان خاطر از هر گونه عذاب و كيفر اسـت ، چـنـانـكـه در آيـه بـعـد مـى فـرمـايـد: (در ايـن حـال كـه آنـهـا در كـنـار هـم قـرار دارنـد از وضـع گـذشـتـه از يـكـديـگـر سـؤ ال مـى كـنـنـد) و آن را بـا وضـع بـهـشـت مـقـايـسـه كـرده لذت مـى بـرنـد (و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
(مـى گـويـنـد مـا قبل از اين در ميان خانواده خود خائف و ترسان بوديم ) (قالوا انا كنا قبل فى اهلنا مشفقين ).
بـا ايـنـكـه در مـيان خانواده خود زندگى مى كرديم و بايد احساس امنيت كنيم باز ترسان بوديم ، از اين بيم داشتيم كه حوادث ناگوار زندگى و عذاب الهى هر لحظه فرا رسد، و دامن ما را فرو گيرد.
از ايـن بـيـم داشـتـيـم كـه فـرزندان و خانواده ما راه خطا پيش گيرند، و در وادى ضلالت گمراه و سرگردان شوند.
و از ايـن بـيـم داشـتيم كه دشمنان سنگدل ، ما را غافلگير سازند و عرصه را بر ما تنگ كنند.
(امـا خـداونـد مـنـت بـر مـا گـذارد، و رحـمـت واسـعـه او شـامـل حال ما شد، و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد) (فمن الله علينا و وقانا عذاب السموم ).
آرى پروردگار مهربان ، ما را از زندان دنيا با تمام وحشتهايش نجات
بخشيد، و در كانون نعمتهايش ، يعنى بهشت ، جاى داد.
آنها هنگامى كه گذشته خود را به خاطر مى آورند، و جزئيات آن را متذكر مى شوند، و با وضـعـى كـه در آن قـرار دارند مقايسه مى كنند، به ارزش نعمتهاى بزرگ الهى و مواهب او بـيشتر پى مى برند، و طبعا براى آنها لذتبخش تر و دلچسب تر خواهد بود، چرا كه در اين مقايسه ارزشها بهتر روشن مى شود.
بـهـشـتـيـان در آخـريـن سـخـنـى كـه از آنـهـا در ايـنـجـا نقل شده به اين واقعيت اعتراف مى كنند كه نيكوكار و رحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان بـيـشـتـر احـسـاس مـى كـنند، مى گويند: (ما از قبل خدا را مى خوانديم ، و او را به عنوان نيكوكار و رحيم مى ستوديم ) (انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم ).
ولى در ايـنـجـا بـه واقـعـيـت و عـمـق ايـن صـفـات بـيـشـتـر پـى مـى بـريـم كه چگونه در مـقـابـل اعـمـال نـاچـيـز مـا ايـنـهـمـه نـيـكـى كـرده ، و در بـرابـر آنـهـمـه لغـزشـهـا مـا را مشمول رحمتش ساخته است .
آرى صـحـنـه قيامت و نعمتهاى بهشت تجليگاه اسماء و صفات خدا است ، و مؤ منان با مشاهده ايـن صحنه ها به حقيقت اين اسماء و صفات بيش از هر زمان آشنا مى شوند، حتى دوزخ نيز بيانگر صفات او است و حكمت و عدل و قدرتش را نشان مى دهد.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - (يـتـسـائلون ) از مـاده (سؤ ال ) به معنى پرسش كردن از يكديگر است ، اشاره بـه ايـنـكـه هـر كـدام از بـهـشـتـيـان از دوسـتـان خـود سـؤ ال مـى كـنـنـد، و وضـع گـذشـتـه آنـهـا را جـويـا مـى شـونـد، چـرا كـه يـادآورى ايـن مسائل ، و نجات از آنهمه
در دو رنـج ، و رسـيـدن به اين همه مواهب ، خود نيز لذتى است ، درست همانطور كه انسان هـنگامى كه از سفر خطرناكى باز مى گردد و در محيط امن و امان مى نشيند با همسران خود وضع گذشته را گفتگو كرده و از نجاتشان اظهار خوشحالى مى كنند.
2 - (مـشـفقين ) از ماده (اشفاق ) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى (توجه آميخته با ترس ) است ، هنگامى كه با كلمه (من ) متعدى شود مفهوم (خـوف ) در آن ظـاهـرتـر اسـت ، و هـنـگـامـى كـه بـا كلمه (فى ) متعدى گردد مفهوم (توجه و عنايت ) در آن بيشتر است .
اين كلمه در اصل از ماده (شفق ) گرفته شده كه همان روشنى آميخته با تاريكى است .
اكنون بايد ديد آنها در دنيا از چه چيز بيم داشتند و نسبت به چه چيز توجه و عنايت ؟
در ايـنجا سه احتمال وجود دارد كه ما همه را در تفسير آيه جمع كرديم ، زيرا منافاتى در مـيـان آنـها نيست (ترس از خداوند و توجه به نجات خويشتن - ترس از انحراف خانواده و تـوجه به امر تربيت آنها - و ترس از دشمنان و توجه به حفظ خويش در برابر آنان ) هر چند با توجه به آيات بعد مخصوصا جمله (فمن الله علينا و وقانا عذاب السموم ) (خـداونـد بـر مـا مـنـت گـذارد و از عـذاب كـشـنـده حـفـظ كـرد) مـعـنـى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
3 - تعبير به (فى اهلنا) كه در اينجا معنى گسترده اى دارد و همه فرزندان و همسران و دوستان و ياران را شامل مى شود، اشاره به اين است كه انسان قاعدتا
در مـيـان چـنين جمعى از همه جا بيشتر احساس امنيت مى كند، وقتى در ميان آنان خائف و بيمناك باشد وضع او در حالات ديگر معلوم است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير اشاره به كسانى است كه در ميان خانواده اى غير مؤ مـن گـرفـتـار بـودنـد و حـتـى از خـود آنـهـا مـى تـرسـيـدنـد، ولى در عـيـن حـال مـقـاومت كردند و با تكيه بر لطف الهى استقلال خود را حفظ نموده و همرنگ جماعت آنها نشدند.
4 - (سموم ) به معنى حرارتى است كه در (مسام ) بدن (سوراخهاى بسيار ريز كه در سـطـح پوست قرار دارد) داخل مى شود، و انسان را آزار مى دهد يا مى كشد، و باد سموم نيز چنين بادى را گويند، و (عذاب سموم ) نيز چنين عذابى است ، اطلاق كلمه (سم ) به مواد كشنده نيز به خاطر نفوذشان در تمام بدن است .
5 - (بـر) - چـنـانـكـه (راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد در اصـل بـه مـعـنـى خـشـكـى اسـت (در مـقـابـل بـحـر و دريـا) سـپـس بـه كـسـانـى كـه اعمال نيكشان گسترده و وسيع است اين لفظ اطلاق شده ، و از همه شايسته تر براى اين نام ذات پاك خداوند است كه نيكى او همه جهانيان را فرا گرفته است .
6 - جمع بندى آيات - گفتيم در اين آيات و آيات گذشته در حقيقت چهارده بخش از نعمتهاى بهشتيان آمده است :
بـاغـهـاى بـهـشت (جنات ) - نعمتهاى گوناگون (نعيم ) - سرور و شادمانى - امنيت از عذاب جـهـنـم - خـوردن و آشاميدن گوارا از ماءكولات و مشروبات بهشتى - تكيه بر تختهاى در كنار هم چيده شده - همسرانى از حورالعين - ملحق شدن
فـرزنـدان بـاايـمـان بـه آنـهـا - انـواع ميوه هاى لذت بخش - انواع گوشتها - هر چه آنها بـخـواهـنـد - جـامـهـاى پـر از شـراب طـهـور - خـدمـتـگـذاران مـرواريـدگـون - و سـرانـجـام تشكيل مجلس انس و ياد گذشته كردن و از وضع موجود لذت بردن !
بـخـشى از اين نعمتها جنبه مادى دارد، و بخشى ديگر جنبه معنوى آن غالب است ، با اينهمه بـاز نـعـمـتـهـاى مـادى و مـعـنـوى بـهشت منحصر به آنها نيست ، بلكه آنچه گفته شد تنها گوشه هائى از آن است .
آيه و ترجمه


فذكر فما اءنت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون (29)
اءم يقولون شاعر نتربص به ريب المنون (30)
قل تربصوا فإ نى معكم من المتربصين (31)
اءم تاءمرهم اءحلامهم بهذا اءم هم قوم طاغون (32)
اءم يقولون تقوله بل لا يؤ منون (33)
فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين (34)




ترجمه :

29 - حال كه چنين است تذكر ده ، و به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى .
30 - بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم !
31 - بـگـو: انـتـظـار بـكـشـيـد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا و من انتظار پيروزى و نابودى شما را!).
32 - آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند؟
33 - آنها مى گويند قرآن را به خدا افترا بسته ، ولى آنها ايمان ندارند.
34 - اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.
شاءن نزول :
در روايتى آمده است قريش در (دارالندوة ) اجتماع كردند، تا براى جلوگيرى از دعوت پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) كـه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد بينديشند.
يكى از مردان قبيله (بنى عبدالدار) گفت : ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا به هـر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت ، همانگونه كه (زهير) و (نابغه ) و (اعـشـى ) (سـه نـفـر از شعراى جاهليت ) از دنيا رفتند (و بساطشان برچيده شد و بـسـاط مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) نيز با مرگش برچيده خواهد شد) اين را گفتند و پراكنده شدند، آيات فوق نازل گشت و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
اگر راست مى گويند كلامى مانند آن بياورند
در آيـات گـذشـته ، قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزگاران آمده بود، و در آيات قبل از آن نيز، بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان .
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نتيجه گيرى از آيات گذشته مى فرمايد: (حال كه چنين است تذكر و يادآورى كن ) (فذكر).
چـرا كـه دلهـاى حـق طلبان با شنيدن اين سخنان ، آماده تر مى شود، و هنگام آن رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى .
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه هدف اصلى از ذكر آنهمه نعمتها و مجازاتهاى اين دو گـروه آمـاده ساختن زمينه روحى براى پذيرش حقايق تازه است ، و در حقيقت هر گوينده اى نيز براى تاءثير سخن و نفوذ كلامش بايد از اين روش بهره گيرى كند.
سـپـس بـه ذكـر اتـهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى دادند پرداخته ، مى فرمايد: (به لطف پروردگارت ، و به بركت نعمتهايش تو كاهن و مجنون نيستى )! (فما انت بنعمة ربك بكاهن و لا مجنون ).
(كاهن ) به كسى گفته مى شد كه خبر از اسرار غيبى مى داد و غالبا مدعى بود كه با جـنـيـان ارتـبـاط دارد و اخـبـار غـيـبـى را از آنها مى گيرد، مخصوصا در عصر جاهليت كاهنان بـسـيـارى بـودنـد، از جـمـله دو كـاهـن مـعـروف (شق ) و (سطيح ) آنها در حقيقت افراد هـوشـيـارى بـودنـد كه از هوش خود سوءاستفاده كرده و با اين ادعاها سر مردم را گرم مى كـردنـد، كـهـانـت در اسـلام حـرام و مـمـنـوع اسـت و اعـتـبـارى بـه قـول كـاهـنان نيست ، زيرا اسرار غيب مخصوص خدا است و سپس به هر كس از انبياء و امامان آنچه مصلحت بداند تعليم مى كند.
بـه هـر حال قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) ايـن تـهـمتها را به او مى بستند، گاه كاهنش مى خواندند، و گاه مجنون ، و عجب اينكه بـه تـضـاد ايـن دو وصف نيز واقف نبودند، زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند، برخلاف مجنون ، و جمع اين دو افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين پراكنده گوئى آنها باشد.
سپس به سومين اتهام پرداخته كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است و مى فرمايد: (بـلكـه آنـهـا مـى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم ) (ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ).
تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند، كمى صبر كنيد تا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش ، همچون طومار عمرش ، پيچيده شود، و در طاق نسيان قرار گيرد، آن روز ما راحت خواهيم شد!
بـطـورى كـه از كـتـب لغـت و تـفـسـيـر بـرمـى آيـد (مـنـون ) از مـاده (مـن ) در اصـل بـه دو معنى آمده : (نقصان ) و (قطع و بريدن ) كه اين دو نيز مفهوم نزديكى دارند.
سـپـس واژه (مـنـون ) بـه مرگ نيز اطلاق شده ، چرا كه (ينقص العدد و يقطع المدد) (نفرات را كم مى كند و كمك ها را قطع مى نمايد).
گاه (منون ) به گذشت روزگار نيز گفته شده به اين مناسبت كه آن نيز موجب مرگ و مـير، و بريدن پيوندها، و نقصان نفرات است ، و گاه به شب و روز (منون ) گفته اند و آن نيز ظاهرا به همين مناسبت است .
و امـا واژه (ريـب ) در اصـل بـه معنى شك و ترديد و توهم چيزى است كه بعدا پرده از روى آن برداشته مى شود و حقيقت آن آشكار مى گردد.
اين تعبير هنگامى كه در مورد مرگ به كار رود و (ريب المنون ) گفته شود از اين نظر است كه وقت حصول آن نامعلوم است نه اصل تحقق آن .
ولى جمعى از مفسران (ريب المنون ) را در آيه مورد بحث به معنى
(حـوادث روزگـار) تـفـسـيـر كـرده انـد، حـتـى از ابـن عـبـاس نقل شده كه واژه (ريب ) در همه جا در قرآن به معنى شك و ترديد است جز در اين آيه از سوره طور كه به معنى (حوادث ) است .
بعضى از مفسران نيز آن را به معنى حالت (اضطراب و پريشانى ) تفسير كرده اند، بـنـابـرايـن (ريـب المـنـون ) حـالت اضـطـرابـى اسـت كـه قبل از مرگ به غالب افراد دست مى دهد.
ممكن است اين تفسير به معنى فوق بازگردد چرا كه حالت شك و ترديد معمولا سرچشمه اضـطـراب و پريشانى است ، همچنين حوادث پيش بينى نشده نيز نوعى اضطراب و شك و تـرديـد بـا خـود هـمـراه مـى آورد، و بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه ايـن مفاهيم به ريشه (شك و ترديد) كه در اصل معنى اين واژه آمده منتهى مى شود.
و به تعبير ديگر براى (ريب ) سه معنى ذكر شده : شك ، اضطراب ، حوادث ، و اينها لازم و ملزوم يكديگرند.
بـه هـر حـال آنـهـا بـه ايـن دل خـوش مـى كردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) در هـم پـيـچـيـده شـود، و آنـهـا بـه گـمـان خـود از ايـن مـشـكـل بـزرگـى كـه دعـوت آن حضرت در سراسر جامعه آنان به وجود آورده بود رهائى يابند.
قرآن با يك جمله پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد و مى فرمايد: (بـگـو انـتـظـار بـكـشـيـد كـه مـن هـم بـا شـمـا انـتـظـار مـى كـشـم )! (قل تربصوا فانى معكم من المتربصين ).
شما در انتظار تحقق پندارهاى خامتان باشيد، من هم در انتظار عذاب الهى براى شما هستم .
شـمـا در انـتـظـار اين باشيد كه با مرگ من بساط اسلام برچيده شود، و من نيز به يارى پـروردگـار در ايـن انـتظارم كه در حياتم آئين اسلام جهانگير گردد، و بعد از من نيز به راه خود ادامه دهد و جهانى و جاودانى شود.
آرى شما متكى به خيالات و پندارهايتان هستيد و من متكى به لطف خاص پروردگار.
سـپـس آنـهـا را مـورد شديدترين سرزنشها قرار داده ، مى گويد: (آيا عقلهايشان آنان را بـه ايـن اعـمـال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند)؟! (ام تامرهم احلامهم بهذا ام هم قوم طاغون ).
سـران قـريـش در مـيـان قـوم خـود بـه عـنـوان (ذوى الاحـلام ) (صـاحـبـان عـقـول ) شـنـاخـتـه مـى شـدنـد! قـرآن مـى گـويـد: ايـن كـدام عـقـل است كه اين وحى آسمانى را كه نشانه هاى حقانيت از تمام محتوايش آشكار است شعر و كـهـانـت مـى شـمـرد؟ و آورنـده آنـرا كـه سـابـقـه اى بـس طـولانـى در امـانـت و عقل دارد كاهن و مجنون و شاعر معرفى مى كند؟!
بـنـابـرايـن بـايـد نـتـيـجـه گـرفـت كـه ايـنـگـونـه تـهـمـتـهـا و افـتـرائات فـرمـان عـقـل آنـهـا نـيست ، بلكه سرچشمه همه آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غـالب اسـت ، هـمـيـن كـه مـنـافـع نـامـشـروع خـود را در خـطـر مـى بـيـنـنـد بـا عقل وداع
مى گويند و سر به طغيان در مقابل فرمان حق برمى دارند.
(احـلام ) جـمـع (حـلم ) (بـر وزن نـهـم ) بـه مـعـنـى (عقل ) است ، ولى به گفته (راغب ) (حلم ) در حقيقت به معنى (خويشتن دارى به هـنـگـام هـيـجـان غـضـب ) اسـت كـه يـكـى از نـشـانـه هـاى عقل و درايت محسوب مى شود (و با حلم (بر وزن علم ) ريشه مشترك دارد).
ايـن واژه (حـلم ) گـاه بـه مـعـنى (خواب و رؤ يا) نيز آمده است ، و در آيه مورد بحث نيز چنين تفسيرى بعيد نيست ، يعنى سخنان آنها گوئى نتيجه خوابهاى پريشان است .
بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهامات محسوب مى شود اشاره كرده ، مى افزايد: (آنها مى گويند: او اين قرآن را به خدا افترا بـسـتـه ، ولى آنـهـا ايـمـان نـدارنـد) (ام يـقـولون تـقـوله بل لا يؤ منون ).
(تقوله ) از ماده (تقول ) (بر وزن تكلف ) به معنى سخنى است كه انسان نزد خود مى سازد بى آنكه واقعيتى داشته باشد.
ايـن يـكـى ديـگـر از بـهـانه هاى مشركان و كفار لجوج براى عدم تسليم در برابر قرآن مجيد، و دعوت پيامبر، بود كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است .
ولى قـرآن مـجـيـد پـاسـخ دنـدانـشـكـنـى به آنها مى گويد: مى فرمايد (اگر راست مى گويند كه اين كلام بشر است ، و ساخته و پرداخته فكر انسان ، پس
آنها نيز سخنى همانند آن بياورند) (فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ).
شـمـا هـم انـسـانيد و به گفته خود داراى هوش سرشار، و قدرت بيان ، و آگاهى و تسلط بـر انـواع سـخـن هـسـتـيـد، چـرا گـويـنـدگـان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟!
جـمـله (فلياءتوا) (پس بياورند...) به اصطلاح امر تعجيزى است ، و هدف آن است كه عـجـز و نـاتـوانـى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد، و اين همان چيزى اسـت كـه در عـلم كلام و عقائد از آن تعبير به (تحدى ) مى كنند، يعنى دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات .
به هر حال اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند، و مفهوم آن مخصوص معاصران پيامبر نيست ، بلكه تمام كسانى كه در همه قرون و اعصار مى گويند قـرآن سـخـن بـشـر اسـت ، و بر خدا افترا بسته شده ، آنها نيز مخاطب به اين خطابند كه اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.
و همانگونه كه ميدانيم اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است ، و در طـى چـهارده قرن كه از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى گذرد كسى نتوانسته اسـت بـه آن پـاسـخ مـثـبـت گـويد، با اينكه مسلم است كه دشمنان اسلام مخصوصا ارباب كـليـسـا و يهود در طول سال ميلياردها صرف تبليغات بر ضد اسلام مى كنند، چه مانعى داشـت كـه بـخشى از آن را در اختيار گروهى از دانشمندان و ادبا و سخن سنجان مخالف مى گذاردند تا در برابر قرآن به معارضه برخيزند، و مصداق (فلياتوا بحديث مثله ) باشند، و اين عجز عمومى گواه زنده اصالت اين وحى آسمانى است .
يكى از مفسران در اينجا نكته اى دارد كه قابل توجه است ، او مى گويد:
در اين قرآن راز مخصوصى وجود دارد كه هر كس با آيات آن روبرو
مى شود آن را احساس مى كند، پيش از آنكه سخن از اسرار اعجاز آن گفته شود.
در عـبـارات ايـن قـرآن نـفـوذ و سـلطـه خـاصـى احساس مى كند و چيزى ماوراء اين معانى در عـقل انسان منعكس مى شود، در لابلاى عباراتش عنصرى نهفته است كه به مجرد استماع ، در وجود انسان فرو مى ريزد، بعضى آن را آشكارتر، و بعضى پنهانتر درك مى كنند، ولى بـه هـر حـال ايـن سـلطه و نفوذ وجود دارد، نفوذ اسرارآميزى كه نمى توان منشاء آنرا به خوبى مشخص ساخت .
اين كلمات و عبارات قرآن است كه چنين جذبه اى دارد؟
يا سرى در عمق معانى آن نهفته است .
و يا بازتابهائى است كه از انوار آن مى درخشد و يا همه اينهاست ؟
هر چه هست با ساير كلمات و مفاهيمى كه در قالب لغات ريخته مى شود متفاوت است .
ايـن سـرى اسـت كه در آيات قرآنى نهفته شده ، و هر كس در نخستين برخورد آنرا درك مى كـنـد، و بـه دنـبـال آن بـه سـراغ اسـرار ديـگرى مى آيد كه از طريق انديشه و تفكر در سراسر قرآن به دست مى آيد.
بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون اعـجـاز قـرآن از دريـچـه هـاى مـخـتـلف ، بـه جـلد اول تـفـسـيـر نمونه (ذيل آيه 23 سوره بقره ) مراجعه شود، در آنجا بحث مشروحى در اين زمينه آمده است ، همچنين در جلد 12 (ذيل آيه 88 سوره اسراء