گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد بیست و دوم
آيه و ترجمه


اءم خلقوا من غير شى ء اءم هم الخالقون (35)
اءم خلقوا السماوات و الارض بل لا يوقنون (36)
اءم عندهم خزائن ربك اءم هم المصيطرون (37)
اءم لهم سلم يستمعون فيه فلياءت مستمعهم بسلطان مبين (38)
اءم له البنات و لكم البنون (39)
اءم تسئلهم اءجرا فهم من مغرم مثقلون (40)
اءم عندهم الغيب فهم يكتبون (41)
اءم يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون (42)
اءم لهم اله غير الله سبحان الله عما يشركون (43)




ترجمه :

35 - آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند؟!
36 - آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند؟ بلكه آنها طالب يقين نيستند!
37 - آيا خزائن پروردگارت نزد آنها است ؟ يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟!
38 - آيا نردبانى دارند (كه به آسمان بالا مى روند) و به وسيله آن اسرار وحى را مى شنوند؟ كسى كه از آنها اين ادعا را دارد دليل روشنى بياورد!
39 - آيـا سـهـم خـدا دخـتـران و سـهـم شـمـا پسران است ؟ (كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد).
40 - آيا تو از آنها پاداشى مطالبه مى كنى كه در زير بار گران آن قرار دارند؟
41 - آيا اسرار غيب نزد آنها است و از روى آن مى نويسند؟!
42 - آيـا مـى خواهند نقشه شيطانى براى تو بكشند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند!
43 - يـا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى آنها را داده ) منزه است خدا از آنچه براى او شريك قرار مى دهند.
تفسير:
راستى حرف حساب شما چيست ؟!
ايـن آيـات هـمـچـنـان ادامـه بـحـث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و قدرت پروردگار است .
آيـاتـى است كه همگى با (اءم ) كه در اينجا براى (استفهام ) است آغاز شده ، و يك استدلال زنجيره اى جالب را (يازده سؤ ال پى درپى ) (به صورت استفهام انكارى ) تشكيل مى دهد، و به تعبير روشنتر تمام راههاى فرار را از هر سو به روى مخالفان مى بـنـدد، و چنان آنها را در اين عبارات كوتاه و پرنفوذ در تنگنا قرار مى دهد كه انسان بى اختيار در برابر عظمت و انسجام آن سر تعظيم فرود آورده ، و اقرار و اعتراف مى كند.
نخست از مساءله آفرينش شروع كرده ، مى گويد: (آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند)؟! (ام خلقوا من غير شى ء ام هم
الخالقون ).
ايـن عـبـارت كـوتـاه و فـشـرده در حـقـيـقـت اشـاره به (برهان معروف عليت ) است كه در فلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است ، و آن اينكه عالمى كه در آن زندگى مى كـنـيـم بـدون شـك حـادث اسـت (زيـرا دائمـا در حـال تـغـيـيـر اسـت ، و آنـچـه در حـال تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت مـعـرض حـوادث اسـت ، و چـيـزى كه معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد).
اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر حـادث اسـت از پـنـج حال بيرون نيست :
1 - بدون علت به وجود آمده است .
2 - خود علت خويشتن است .
3 - معلولات جهان علت وجود آن هستند.
4 - ايـن جـهـان مـعـلول عـلتـى اسـت كـه آنـهـم بـه نـوبـه خـود معلول علت ديگرى است و تا بى نهايت پيش مى رود.
5 - اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك او است .
باطل بودن چهار احتمال نخست معلوم است ، زيرا.
وجـود مـعـلول بـدون علت محال است ، و گرنه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد، در حالى كه چنين نيست .
احـتـمـال دوم كـه چـيـزى خـودش را بـه وجـود آورد نـيـز مـحـال است ، زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد، و اين اجتماع نقيضين است (دقت كنيد).
هـمـچـنين احتمال سوم كه مخلوقات انسان ، خالق انسان باشد نيز واضح البطان است (چرا كه لازمه آن دور است ).
و نـيـز احـتـمـال چـهـارم يـعـنـى تـسـلسـل عـلتـهـا و كـشـيـده شـدن سـلسـله عـلل و مـعـلول بـه بـيـنـهـايـت آن نـيـز غـيـر قـابـل قـبـول اسـت ، چـرا كـه بـى نـهـايـت مـعـلول و مـخـلوق بـالاخـره مـخلوق است و نياز به خالقى دارد كه آنرا ايجاد كند، مگر بى نـهـايـت صـفـر عدد مى شود؟ يا از درون بى نهايت ظلمت نور برمى خيزد؟ يا از بى نهايت فقر و نياز بى نيازى به وجود مى آيد؟
بـنابراين راهى جز قبول احتمال پنجم يعنى خالقيت واجب الوجود باقى نمى ماند (باز هم دقت كنيد).
و از آنـجـا كـه ركـن اصـلى ايـن بـرهـان نـفـى هـمـان احتمال اول و دوم است قرآن به همان قناعت كرده .
اكنون مى بينيم كه در عبارت كوتاهى چه استدلالى نهفته شده است .
آيـه بـعـد به سؤ ال ديگرى كه درباره ادعائى كه در مرحله پائينتر قرار دارد پرداخته مى گويد: (آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند) (ام خلقوا السماوات و الارض ).
اگـر بـى عـلت بـه وجـود نـيـامده اند، و نيز خود علت خويش نبوده اند، آيا واجب الوجود و خـالق آسمانها و زمينند؟ و اگر مبداء عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده ؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند
كه خود فرمان خلقت دارند؟
مـسـلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند، لذا در دنباله همين سخن مى افزايد: (بـلكـه آنـهـا لجـوج و مـعـانـدنـد و نـمـى خـواهـنـد يـقـيـن و ايـمـان بـيـاورنـد) (بل لا يوقنون ).
آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.
و اگـر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند (آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست )؟! (ام عندهم خزائن ربك ).
تـا هـر كـس را بـخواهند (نعمت نبوت و علم و دانش ) يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كس بخواهند دريغ دارند.
(يـا ايـنـكـه امـر تـدبـيـر عـالم بـه آنـهـا واگـذار شده است ، و بر همه سلطه و سيطره دارند)؟! (اءم هم المصيطرون ).
آنـهـا هـرگـز نـمـى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند، و نه سلطه اى بر امر تدبير اين جهان دارند، چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه ، يك بيمارى و حـتـى يـك حـشـره نـاچـيـز، و هـمـچـنـيـن نـيـاز آنـهـا بـه ابـتـدائى تـريـن وسـائل زنـدگـى ، بـهـتـريـن دليـل بر نفى اين قدرتها از آنهاست ، تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده .
(مصيطرون ) اشاره به (ارباب انواع ) است كه جزء خرافات پيشينيان
مـى بـاشـد، آنـهـا مـعـتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گـيـاهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را رب النوع آن مى ناميدند، و خـدا را (رب الارباب ) خطاب مى كردند، اين عقيده شرك آميز از نظر اسلام مردود است ، و در آيـات قـرآن تـدبـيـر هـمـه جـهان از آن خدا معرفى شده و او را (رب العالمين ) مى خوانيم .
ايـن واژه در اصل از (سطر) گرفته شده كه به معنى صفوف كلمات به هنگام نوشتن اسـت ، و (مـسـيـطر) به كسى مى گويند كه بر امرى تسلط داشته باشد و به آن خط دهـد، هـمـانگونه كه نويسنده بر سطور كلام خويش تسلط دارد (بايد توجه داشت كه اين كلمه هم با (صاد) و هم با (سين ) نوشته مى شود، و هر دو به يك معنى است هر چند رسم الخط مشهور قرآن با (صاد) مى باشد).
مـسـلم اسـت نـه منكران نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مشركان عصر جاهليت ، و نه غـيـر آنـهـا، مـدعـى هيچيك از امور پنجگانه فوق نبودند، لذا در آيه بعد به مرحله ديگرى پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: (آيـا آنـهـا مـدعـى هـسـتـنـد وحـى بـر آنـهـا نـازل مـى شـود يـا نـردبـانـى دارنـد كـه بـا آن بـه آسمان صعود كنند و اسرار وحى را بدينوسيله مى شنوند)؟! (ام لهم سلم يستمعون فيه ).
و از آنـجـا كـه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مـطالبه دليل كرده ، مى گويد (هر كس كه از آنها چنين ادعائى دارد و مى گويد: اسرار الهـى را از طـريـق صـعـود بـه آسـمـان مـى شـنـوم دليل روشنى بر اين ادعا اقامه كند) (فلياءت مستمعهم بسلطان مبين ).
مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز
دليلى بر اين مطلب نداشتند.
سپس مى افزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند و مى گويند آنها دختران خـدا هـسـتند قابل قبول است ؟ (آيا سهم خدا دختران ، و براى شما پسران است )؟! (ام له البنات و لكم البنون ).
اشاره به اينكه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند، و اگر باخبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنها از شدت اندوه و شرم سياه مى شد، ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مى خواندند!
اگـر آنـهـا بـا عـالم بـالا مـربوطند و با اسرار وحى آشنا هستند آيا نمونه وحى آنها همين خرافات مضحك و اين عقائد ننگين و شرم آور است ؟
بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند، و تعبير آيه فوق در حقيقت از قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود او است .
قـرآن در آيـات مـتـعـددى روى نـفـى اين عقيده خرافى تكيه كرده و آنها را در اين زمينه به محاكمه مى كشد و رسوا مى سازد.
سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيله بهانه جـوئى آنـهـا شـود اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايـد: (آيـا تـو از آنـهـا اجـر و پـاداشـى در مـقـابـل ابلاغ رسالت مطالبه مى كنى كه همچون بارى گران بر دوش آنها سنگينى مى كند)؟! (اءم تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ).
(مغرم ) (بر وزن مكتب ) از ماده (غرم ) به معنى زيانى است كه بدون جهت دامن انسان را مى گيرد، و (غريم ) به طلبكار و بدهكار هر دو اطلاق مى شود.
(مثقل ) از ماده (اثقال ) به معنى تحميل مشقت و بار گران است ، بنابراين معنى جمله چـنـين مى شود: (آيا تو غرامت در برابر ابلاغ رسالت از آنها مطالبه مى كنى كه آنها از پرداخت آن ناتوانند و به اين دليل ايمان نمى آورند)؟!
اين معنى بارها در قرآن مجيد - نه تنها در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) كه دربـاره بسيارى از پيامبران - تكرار شده است ، كه يكى از نخستين سخنان انبياء اين بود كه مى گفتند: (ما از شما هيچگونه اجر و پاداشى در برابر ابلاغ دعوت الهى مطالبه نمى كنيم ) تا هم بى نظرى آنها ثابت شود و هم بهانه اى براى بهانه جويان باقى نماند.
دگـر بـار آنـهـا را مورد سؤ ال قرار داده ، مى گويد: (آيا اسرار غيب نزد آنهاست ، و از روى آن مى نويسند)؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).
ايـنـهـا ادعـا مـى كـنـنـد پـيـامـبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازه زنـدگى او هستيم ، و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوته فراموشى مى افتد (چنانكه در چند آيه قبل از قول مشركان آمده بود (نتربص به ريب المنون ).
آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟ اين غيب را چه كسى به آنها گفته ؟
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه قرآن مى گويد: اگر شما مدعى هستيد كه بر اسرار غيب آگـاهـيـد و احكام الهى را مى دانيد و از قرآن و آئين محمد (صلى الله عليه و آله ) بى نياز هستيد اين يك دروغ بزرگ است .
سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته ، مى گويد: (اگر هيچيك از اين امور در كار نيست ، امـا طـرحـهاى شيطانى ريخته اند تا پيامبر را از ميان بردارند، يا با آئين او به مقابله بـرخـيـزنـد، بـايـد بدانند كه كفار محكوم نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست ) (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ).
آيـه فـوق مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر هـمـانـنـد آيـه 54 سـوره آل عمران است كه مى گويد:
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين :
اين احتمال نيز از سوى جمعى از مفسران پذيرفته شده كه منظور اين است : (توطئه هاى آنها سرانجام بر ضد خود آنها تمام مى شود، شبيه آنچه در آيه 43 سوره فاطر آمده است ) و لا يـحـيـق المـكـر السـيـى ء الا بـاهـله : (نـقشه هاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد).
جمع ميان هر دو تفسير نيز بى مانع است .
ايـن آيـه مـى تـواند با آيه قبل پيوند ديگرى داشته باشد، و آن اينكه دشمنان اسلام مى گـفـتـنـد: مـا در انـتـظـار مـرگ مـحـمـديـم ، قـرآن مـى گـويـد از دو حـال خـارج نـيـسـت ، يـا ادعـا مـى كـنـيـد كـه او بـا مـرگ طـبـيـعـى قـبـل از شـما مى ميرد، لازمه اين سخن آگاهى از اسرار غيب است ، و اگر منظورتان اين است كـه بـا تـوطـئه هـاى شما از ميان مى رود بدانيد نقشه هاى خدا مافوق نقشه هاى شماست و توطئه هاى شما دامان خودتان را مى گيرد.
و اگر تصور مى كنيد كه با اجتماع در (دارالندوة ) و طرح تهمتهائى همچون (كهانت ) و (جـنـون ) و (شـاعـرى ) در مورد پيامبر قدرت داريد بر او پيروز شويد كور خـوانـده ايـد، چرا كه قدرت خدا برتر از همه قدرتهاست ، و او سلامت و نجات و پيروزى پيامبرش را براى ابلاغ اين دعوت جهانى تضمين كرده است !.
و بـالاخـره در آخـريـن پـرسـش از آنـهـا مـى پـرسـد: آيـا آنـهـا خـيـال مـى كـنـند حامى و ياورى دارند؟ (آيا براى آنها معبودى جز خدا است )؟ (ام لهم اله غير الله ).
سـپـس مـى افـزايـد: (منزه است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند) (سبحان الله عما يشركون ).
بنابراين هيچكس قادر به حمايت از آنها نيست .
بـه ايـن تـرتـيـب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤ الات زنجيره اى يـازده گـانـه قـرار مـى دهـد، و مـرحـله بـه مـرحـله آنـهـا را بـه عـقـب نـشـيـنـى و تـنـزل از ادعـاهـا وامـى دارد، و سـپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد، و در بن بست كامل قرار مى دهد.
چـه دلنـشـيـن اسـت اسـتـدلالات قـرآن ، و طـرح سـؤ الات و بازپرسى آن كه اگر روح حق جوئى و حق طلبى در كسى باشد در برابر آن تسليم مى شود.
جـالب ايـنكه در آيه اخير براى نفى معبودهاى ديگر دليلى ذكر نمى كند، و تنها به جمله (سـبـحـان الله عـما يشركون ) اكتفا نموده است ، اين به خاطر آن است كه بطلان ادعاى الوهـيـت بـراى بـتـهـائى كـه از سنگ و چوب ساخته شده و يا هر مخلوق ديگر با ضعفها و نيازهائى كه دارند، روشنتر از آن است كه نياز به شرح و گفتگو داشته باشد، بعلاوه در آيـات ديـگـر كـرارا بـراى ابـطـال ايـن مـوضـوع استدلال شده است .
آيه و ترجمه


و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم (44)
فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون (45)
يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون (46)
و ان للذين ظلموا عذابا دون ذلك و لكن اءكثرهم لا يعلمون (47)
و اصبر لحكم ربك فانك بأ عيننا و سبح بحمد ربك حين تقوم (48)
و من اليل فسبحه و ادبر النجوم (49)




ترجمه :

44 - (چـنـان لجوجند كه ) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذاب آنها) سقوط مى كند مى گويند اين ابر متراكم است !
45 - حال كه چنين است آنها را رها كن تا روز مرگ خود را ملاقات كنند.
46 - روزى كـه نـقشه هاى آنها سودى به حالشان نخواهد داشت ، و از هيچ سو يارى نمى شوند.
47 - و براى ستمگران عذابى قبل از آن است (در همين جهان ) ولى اكثرشان نمى دانند.
48 - در طـريـق ابـلاغ حـكـم پـروردگـارت صـبـر و اسـتـقـامـت كـن چـرا كـه تـو در حـفاظت كامل ما قرار دارى ، و هنگامى كه برمى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى .
49 - (هـمـچـنـيـن ) بـه هـنـگام شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردن ستارگان و طلوع صبح .
تفسير:
تو در حفاظت كامل ما هستى
بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد، بحثى كه براى هر انـسـان حـق طـلبى حقيقت را روشن مى ساخت ، در اين آيات پرده از روى تعصب و لجاجت آنها بـرداشـتـه ، مـى گـويـد: (آنـهـا چـنـان لجوجند كه اگر با چشم خود ببينند قطعه اى از سنگهاى آسمانى به عنوان عذاب الهى سقوط مى كند مى گويند: اشتباه مى كنيد، اين سنگ نـيـسـت ، ايـن ابـر مـتـراكـم اسـت كه بر زمين فرو مى ريزد)! (و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم ).
كـسانى كه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را به ابـرهـاى مـتـراكم تفسير كنند، با اينكه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين مى شـود ديده اند كه چيزى جز مجموعه بخار نيست ، چگونه اين بخار لطيف متراكم مى شود و تبديل به سنگ مى گردد؟
اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است
آرى تاريكى گناه و هواپرستى و عناد و لجاج چنان افق ديد انسان را
تـيـره و تـار مـى كـنـد كـه حـتـى عـاقـبـت كـارش بـه انـكـار مـحسوسات مى كشد، و با اين حال اميدى براى هدايت او نيست .
(مـركوم ) به معنى (متراكم ) و چيزى است كه بعضى از آن بر بعضى ديگر قرار گرفته باشد.
لذا در آيـه بـعـد مى افزايد: (اكنون كه چنين است آنها را رها كن و براى هدايت اين گروه لجـوج پـافـشـارى مـنـمـا، تـا روز مـرگ خـود را مـلاقات كرده ، و عذابهاى الهى را كه در انتظارشان است با چشم خود ببينند) (فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون ).
(يـصـعـقـون ) از مـاده (صـعـق ) و (اصـعـاق ) بـه مـعـنـى مـيـرانـدن اسـت ، و در اصـل از (صـاعـقه ) گرفته شده ، و از آنجا كه صاعقه افراد را هلاك مى كند اين واژه به معنى هلاك كردن نيز به كار رفته است .
بـعـضى از مفسران اين جمله را به معنى مرگ عمومى انسانها در پايان جهان كه مقدمه قيامت است تفسير كرده اند.
ولى ايـن تـفـسـيـر بـعيد به نظر مى رسد زيرا آنها تا آن زمان باقى نمانده اند، بلكه ظـاهـر هـمـان مـعـنـى اول اسـت ، يـعـنـى آنـها را رها كن تا روز مرگ كه سر آغاز مجازاتها و كيفرهاى اخروى مى باشد.
از آنچه گفتيم معلوم شد كه جمله (ذرهم ) (آنها را رها كن ) امرى است تهديدآميز و منظور از آن تـرك اصـرار بـر تـبـليـغ ايـنـگـونـه افـراد غـيـر قـابـل هـدايـت اسـت بـنـابـرايـن نـه منافات با ادامه تبليغ در سطح عموم از سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.
بنابراين آنچه بعضى گفته اند كه اين آيه وسيله آيات جهاد نسخ شده به
هيچوجه قابل قبول نيست .
سپس به معرفى اين روز پرداخته ، مى گويد: (همان روزى كه چاره جوئى و نقشه هاى آنها سودى به حالشان ندارد، و تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مى شود، و از هيچ سو يارى نمى شوند) (يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون ).
آرى هـر كس مى ميرد قيامت صغراى او بر پا مى شود (من مات قامت قيامته ) و سرآغازى است بـراى پـاداش و كيفرها كه بخشى جنبه برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنى قـيـامـت عـمومى انسانها دامانشان را مى گيرد، و در هيچيك از اين دو مرحله نه چاره جوئيها مؤ ثر است ، و نه در برابر اراده الهى يار و ياورى وجود دارد.
بـعـد مـى افـزايـد: (آنـها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ و قيامت در كار است ، بلكه بـراى كـسـانـى كـه ظـلم و سـتـم كـرده انـد و كـفـر و شـرك ورزيـده انـد مـجـازاتـى نـيـز قبل از آن در همين دنيا وجود دارد، هر چند اكثر آنها نمى دانند) (و ان للذين ظلموا عذابا دون ذلك و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
آرى آنها در همين دنيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين باشند، مانند صـاعـقـه هـا، زلزله هـا، سـنـگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى و يا كشته شدن به دست تـوانـاى رزمـنـدگـان سـپاه توحيد، همانگونه كه در جنگ بدر نسبت به گروهى از سران شرك اتفاق افتاد، مگر اينكه بيدار شوند و توبه كنند و به سوى خدا باز آيند.
البته گروهى از آنها گرفتار قحطى و خشكسالى گشتند، و گروهى - چنانكه
گفتيم - در غزوه بدر كشته شدند، ولى گروه عظيمى نيز توبه كردند و ايمان آوردند و در صـف مـسـلمـانـان راسـتـيـن قـرار گـرفـتـنـد، و خـداونـد آنـان را مشمول عفو خود قرار داد.
جمله (ولكن اكثرهم لا يعلمون ) (ولى بيشتر آنها نمى دانند) اشاره به اين است كه آنها غـالبا از عذابهائى كه در دنيا و آخرت در انتظارشان است بيخبرند و مفهومش اين است كه اقـليـتـى از آنـهـا از ايـن مـعـنـى آگاهند، و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خود اصرار مى ورزند.
در آيـه بـعـد پـيـامبر را در مقابل اينهمه كارشكنيها و تهمتها و ناسزاها دعوت به صبر و اسـتـقـامـت مـى كـنـد، مـى فـرمايد: (در طريق ابلاغ حكم پروردگارت صبر و شكيبائى و استقامت كن ) (و اصبر لحكم ربك ).
اگـر تـو را كـاهـن و مجنون و شاعر مى خوانند صبر كن ، و اگر آيات قرآن را افتراهائى مـى پـنـدارنـد كـه به خدا بسته شده است شكيبائى نما، و اگر در برابر اينهمه براهين منطقى باز به لجاج و عناد ادامه مى دهند استقامت به خرج ده ،
مبادا دلسرد و يا ضعيف و ناتوان شوى .
(زيـرا تـو در بـرابـر ديـدگـان عـلم مـا قـرار دارى و در حـفـاظـت كامل ما هستى ) (فانك باعيننا).
ما همه چيز را مى بينيم و از همه چيز باخبريم و تو را تنها نخواهيم گذارد.
جمله (فانك باعيننا) تعبير بسيار لطيفى است كه هم حاكى از علم و آگاهى پروردگار، و هم مشمول حمايت كامل و لطف او است .
آرى انـسـان هـنـگامى كه احساس كند شخص بزرگى ناظر و حاضر است و تمام تلاشها و كـوششهاى او را مى بيند و او را در برابر دشمنان حمايت مى كند، درك اين موضوع به او توان و نيرو مى بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر.
و از آنـجـا كـه راز و نياز با خدا، و نيايش و عبادت او، و تسبيح و تقديس ذات پاك او، به انـسـان آرامـش و نـيـرو مـى بخشد به دنبال دستور صبر مى فرمايد: (هنگامى كه برمى خيزى تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور) (و سبح بحمد ربك حين تقوم ).
هنگامى كه در سحرگاه براى عبادت و نماز شب برمى خيزى .
هنگامى كه از خواب براى اداى نماز واجب برمى خيزى .
و هنگامى كه از هر مجلس و محفلى برمى خيزى ، حمد و تسبيح او كن .
مـفـسران در اين آيه تفسيرهاى گوناگونى دارند، ولى جمع ميان همه اينها نيز ممكن است ، چـه در سـحـرگاه براى نماز شب ، و چه بعد از خواب براى اداى فريضه ، و چه بعد از قيام از هر مجلس باشد.
آرى روح و جـانت را به تسبيح و حمد خدا نور و صفا ببخش ، زبانت را به ذكر او خوشبو كن ، از ياد او مدد بگير، و براى مبارزه با كارشكنيهاى دشمن آماده شو!
در روايات متعددى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه از مجلس
بـرمـى خـاست تسبيح و حمد خدا بجا مى آورد و مى فرمود: (انه كفارة المجلس ): (اين تسبيح و حمد كفاره مجلس ‍ است )!.
از جمله در حديثى آمده است پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه از مجلس برمى خاست مى فرمود: (سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرك و اتوب اليك ).
بعضى عرض كردند اى رسول خـدا ايـن چـه كـلمـاتـى اسـت كـه مـى گـوئى فـرمـود: هـن كـلمـات عـلمـنـيـهـن جـبـرئيـل ، كـفـارات لمـا يـكـون فـى المـجـلس : (ايـنـهـا كـلمـاتـى اسـت كـه جبرئيل به من آموخته و كفاره چيزى است كه در مجالس واقع مى شود).
سـپـس در آخـريـن آيـه مـى افـزايد: (همچنين در شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردن ستارگان و طلوع صبح ) (و من الليل فسبحه و ادبار النجوم ).
بسيارى از مفسران جمله (و من الليل فسبحه ) را به (نماز شب ) تفسير كرده اند، و (ادبـارالنـجـوم ) را به دو ركعت نافله صبح كه در آغاز طلوع فجر و به هنگام پنهان شدن ستارگان در نور صبح انجام مى شود.
در حديثى از على (عليه السلام ) نيز آمده است كه (ادبارالنجوم ) دو ركعت نافله صبح اسـت كـه قـبـل از نـمـاز صـبـح ، و بـه هـنـگـام غـروب سـتـارگـان بـجـا مـى آورنـد امـا (ادبـارالسـجـود) (كه در آيه 40 سوره ق آمده است ) دو ركعت نافله اى است كه بعد از مـغرب خوانده مى شود (البته نافله مغرب چهار ركعت است كه در اين حديث تنها اشاره به دو ركعت آن شده است ).
بـه هـر حـال ، عـبـادت و تـسـبيح و حمد خدا در دل شب ، و در آغاز طلوع فجر، لطف و صفاى ديگرى دارد، و از تظاهر و ريا دورتر است ، و آمادگى روحى براى آن بيشتر مى باشد، چـرا كـه كـارهـاى مـشـغـول كـنـنـده زنـدگـى روزانـه تـعـطـيـل اسـت اسـتـراحـت شـبـانـه بـه انـسـان آرامـش بـخـشـيـده ، قال و غوغا فرو نشسته ، و در حقيقت همزمان با وقتى است كه پيامبر به معراج رفت ، و در مـقـام (قـاب قـوسـيـن ) در آن خـلوتـگه راز قرار گرفت و با خداى خود به راز و نياز پرداخت .
و به همين دليل در آيات مورد بحث روى اين دو وقت تكيه شده است .
و در حـديـثـى از پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : ركعتا الفجر خير من الدنيا و ما فيها (دو ركعت نافله صبح براى تو بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست ).
خـداونـدا! بـه مـا تـوفـيـق سـحـرخـيـزى و راز و نـيـاز بـا خـود در طول عمر مرحمت فرما.
پروردگارا! قلب ما را به عشقت مطمئن ، و به محبتت نورانى ، و به لطفت اميدوارساز.
بـارالهـا! بـه مـا صـبر و شكيبائى و استقامت و ايستادگى در برابر نيروهاى اهريمنى و كارشكنيهاى دشمنانت مرحمت كن ، تا تاءسى به پيامبرت نمائيم ، با سنتش زندگى كنيم و با سنتش بميريم .
آمين يا رب العالمين