گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
-امام مبين


ميزان عالى ترين لايه هستى در جهان انسانى - در عالم امكان - است كه عصمت تكوينى را در بنيادش نهفته دارد و همانقدر محفوظاست كه كتاب و قرآن : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (207)
ما نيز ساختارى داريم و لايه هستى خود مختارى كه به ما امكان مى دهد اگر اراده كنيم و عمل صالح داشته باشيم كه حفظ كردن بخش عمده اى از آن است ، (208) سير تقرب يافته به اعلى عليين برسيم . و اين مشروط بدان است كه خود را حفظ كنيم و صائنالنف بشويم . و البته در آن حالت خدا بار رحمت رحيمى - يا پاداشى اش - ما را به نسبتى از همان محفوظ ماندن و محفوظ شدن تكوينى كه در ميزان هست نائل مى آورد.
همين نسبت ما با ميزان ، همان است كه پيامبران ، امامان ، و معصومان عليهم السلام را در نسبتشان با ما امام مبين كرده است . به طورى كه آن مى شويم و آن درجه از هستى برين را مى يابيم و آن منزلت يا كرامت را در نظام هستى ، و حتى آن درجه از بعد و پستى را در نظام هستى ، و حتى آن درجه از بعد و پستى را در نظام هستى كه در نسبت با امام مبين قرار گرفته باشيم . اين است معناى آن كه مى فرمايد: انا نحن نحيى الموتى و نكتب ماقدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (209) مراد از كتابت آنچه پيش از مردن كرده اند و كتابت آثار آن اعمال پس از مرگشان ، ايجاد لايه هاى هستى برخود ايشان است چه در زندگى دنيا و چه در زندگى برزخى . و مراد از احصاء آن در امام مبين قرار دادن آنان است در نسبت قرب يا بعد از امام مبين ؛ و به ديگر بيان ، دادن درجات قرب يا بهشت و رضوان ، و دركات بعد يا جهنم و نار است . ابن عباس از اميرالمومنين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: به خدا سوگند امام مبين من هستم كه حق را از باطل متمايز مى سازم و اين را از رسول خدا ارث برده ام (210)
احاديث قيم بهشت و دوزخ بودن پيامبر اكرم على بن ابيطالب ، و عترت هم مويد و موكد همين معناست و هم لحظه مردم را در بر ميگيرد و هم برپايى قيامت را. آيات يازدهم و دوازدهم سوره مباركه يس دلالت بر اين دارند كه كتابت يا ايجاد هستى براى مرده جهت زندگى برزخيش ‍ صورت مى گيرد با سنجش اعمال صالحه مبتنى بر ايمان و قصد تقربش تا نسبتش چه قرب و چه بعد با ميزان برقرار گردد همين كتابت يا ايجاد هستى براى او در قيامت تكرار مى گردد از روى آثار اعمالش از صالح و طالح - كه در طول پس از مرگ و در زندگى برزخيش بر وى مترتب گشته است - تا نسبتش از قرب و بعد با ميزان تعيين يابد تعينى ويژه زندگى قيامت . و چون ميزان ها متعددند و هر كس در عهد پيامبرى مى زيسته و در مرحله اى از سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى ، در نتيجه ميزان هاى متعدد و لى نه متنوع بر پاست . در قسط و عادلانه بودن مشترك اند: و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس ‍ شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها و كنى بنا حاسبين . و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين . اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون . قالا وجدنا آباءنا لها عابدين . قال لقد كنتم و آباءكم فى ضلال مبين . قالوا اجتنا بالحق ام انت من الاعبين . قال بن ربكم رب السموات والارض فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين (211)
از موازين قسط ياد مى فرمايد - بر يا وزن كردن و اندازه گيرى و سنجش و ارزش انسانها به كار مى روند - يا بهتر بگويم : در كاراند - بعد ذكرى از موسى و هارون دارد - دو ميزان قسط از نظر زمانى متصل اند و بايد پياپى مى آمدند تا در يك شرايط اجتماعى و تاريخى بسيار دشوار دو نفره از عهده كارى بر آيند كه از كارى كه بعدها پيامبر خاتم مى كند خيلى فاصله كمى و كيفى نداشته باشد. آنگاه در تعريف اين دو پيامبر، از مجهز بودنشان به معارف حقه كه جهان - انسان شناسى توحيدى باشد و سنت فرهنگى - سياسى توحيدى را تداوم مى بخشد با دارا بودن فرقان ، ضياء، و ذكر تعبير مى فرمايد كه چنين مى فهمم ذكر محتواى تورات - نظير محتواى قرآن - يا درس ‍ سنت توحيدى باشد و فرقان شخصيت معصوم خودشان كه ميزان و معيار حيات طيبه و وسيله تميز آن از زندگى هاى پست است و ضياء هم خاصيت كتاب آن پيامبر است و هم خاصيت و اثر گذارى خودش كه ميزان باشد، به طورى كه هم كتاب يا ذكر مايه هدايت مردم و قيامشان به قسط مى گردد و هم خود پيامبر با زندگانيش و حيات و مماتش . موسى و هارون با معارف حقه اى كه دريافت كرده اند هم حق را از باطل ؛ و هدايت را از ضلالت تميز داده براى مردم جهت دانا شدن ابلاغ مى كنند و مى آموزند بطورى كه اولى مدينه العلم و مدينه الحكمه مى شود و هارون باب آن . و هم اين - هر دو ميزان اند در نظام هستى براى اين كه هر كسى در نسبت با ايشان به درجه قرب يا بهشت و رضوان يا دركى از دركات جهنم و بعد از خدا نائل آيد.
آنگاه تداوم تكوينى و جاودانه اين جريان اجتماعى و تاريخى را كه در عين حال جريانى هستى شناختى هم هست با اشاره به قرآن - در تعبير هذا ذكر مبارك - تفهيم مى فرمايد، درس پربركتى كه مى خواهد سنت الحادى - طاغوتى را بزدايد و محو گرداند ولى شما كافران مستكبر و دنيا دار و اشرافيت معاصر انكارش كرده ناروا و ناراستش مى شماريد. حال آنكه اين درس سرشار از بركت و خير براى مردم ، ادامه نه تنها درس و ذكر و ضياء موسى و هارون بلكه كهن تر از آن ، درس و ذكر و ضيائى است كه ابراهيم از راه وحى دريافت كرده است و به مردم مى آموخته است تا سنت فرهنگى سياسى الحادى و طاغوتى را براندازد و فرق باطلى را با قدرت معنوى و قدرت قهريه حق بشكافد تا فرو ريزد و از هم بپاشد. او با درس وحيانى و خرد ورزى حكيمانه اى - كه شرحش گذشته است - به رشدش رسيده است و تحت نظر ما كه خداييم و پروردگارش به ميزان تحول و ارتقا يافته است تا جايى كه بر سراپاى محيط اجتماعى و بين المللى مى شورد از پدر - يا رئيس قبيله - اش تا قومش و بشريت كه چه هست اين سنگ تراشيده هايى كه شما يكسره به پايش افتاده ايد؟! و جز اين نمى شنود كه سنتى ديرينه و رايج در ميان ماست او در اينجا به واقعيت مشهود ملموس محسوس و تجربه پذير تجربه شده اى اشاره كرده نظرشان را جلب مى نمايد. به اين واقعيت تكان دهنده كه وجود عزيز و كريمشان را به اسارت سنگى تراشيده كالاى ، مصنوعى از دست ذهن خودشان در انداخته اند و با اين كار ارادى و آگاهانه اى كه نمى تواند معلول محيط و سنت اجتماعى باشد بعد از خدا يافته اند و به بدترين وضع پست فرو غلتيده اند: انتم لها عاكفون پاسخشان عبرت انگيزترين پاسخ است براى انسان انديشمند و پذيراى حق چه ، پاسخى است كه در تاريخ آينده هم در همه جا تكرار مى شود و اين بار نه از عوام كالانعام بلكه از زبان و قلم و مغز باطلساز دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى مدرنيته در اين شكل كه شدن انسان و تغييرات فرهنگى - سياسى او را عوامل محيط اجتماعى رقم مى زنند و ساختمان روانى و فكرى او صفحه كاغذ سفيدى است كه متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش مى بندد و در ساختار موروثى آدمى لايه هستى خود مختارى كه بتواند از او در برابر آثار سوء عوامل محيط اجتماعى و بين المللى مقاومت كند وجود ندارد. همرنگى با جامعه شرك و الحاد، و تن سپارى به سلطه حكام و ارباب ثروت و قدرت ، و سازگارى با سنت الحادى - طاغوتى ، وضع طبيعى بشر است و مخالف ، مقاومت و عصيان در برابر آن از علائم بيمارى و روان شناسى است .
ابراهيم در پرتو جهان - انسان شناسى توحيدى ، سلامت فرهنگى و سياسى را مختص جامعه ، و بيمارى فرهنگى و سياسى را مخصوص هر مقاومت كننده و هر فرد منتقدى نمى داند. هم به جامعه و فرد سالم ، و هم به جامعه فرد بيمار و منحط قائل است و براى سلامت و بيشمارى فرهنگى -سياسى معيارهايى ثابت در طول زمان و در پهناى جغرافياى انسانى مى شناسد. و اعلام مى كند: واقعيت اين است كه شما و نياكانتان در گمراهى بوده ايد.
همرنگى با جامعه و همرنگى با نياكان نه دليل بر تعالى و كمال است و نه دليل بر انحطاط و پستى . تا راه و رسم زندگى چه باشد آنگاه معلوم خواهد شد ره به كمال مى برد يا به پستى ؟ از روى علائق ، دوست داشتن ها و نفرت و پرهيزها، از معبودها و متعلقات علائق مى توان پى برد كه گمراه كيست و ره يافته و بر حق كدام ؟ دوست دارند و پرستنده سنگهاى تراشيده يا پرستنده پروردگار آسمانها - يا جهان برين - و عالم طبيعت كه آنها را بسرشته و ساختار و نظم و نسق بخشيده است ؟ آفرينش و پرورش يا ربوبيتى كه من هم به خرد و هم به وحى دريافته ام و براى شما بر آن گواهى مى دهم .
از اينجا به نكته دقيقى از سير تقرب يا سير بعدمان از خدا متفطن مى شويم . اين نكته كه در انديشه ها، سخن گفتن ها، داورى ها، هيجانات - عواطف ، كردار و رفتار و سياستمان ، نسبت به ميزان ها بطور عام ، و نسبت به ميزانى كه بطور خاص و بر حسب شرايط تاريخى و اجتماعى - يا محيطى - خود كه مقدر و خارج از اراده ما بوده است پايين و بالا مى رويم . پيوسته در نوسانيم . اما به محض مردن با همان هستى علمى و توشه كارى - كه ناد المعاد باشد - نسبتا ثباتى پيدا مى كنيم : و نكتب ما قدموا؛ در طول زندگى برزخى بر حسب آثارى كه بر اعمالمان بار مى شود و به مرور زمان بر روى مردم ، بر جامعه ، در محيط بين المللى و حتى در محيط طبيعى اثر مى نهد و بر يكى از دو سنت الحادى و پايين يا بالا رفته نوسان داريم : و نكتب آثارهم تا قيامت بر پا شده در امام مبين احصا گرديم به اين معنى كه تثبيت مطلق گشته جاودانگى يابيم .
آيه اى هم كه در آن ذكرى از امام دوران قيامت هم از همين واقعيت حكايت دارد و آن امام جز امام مبين ، شاخصى كه وضعيت و سرنوشت آدميان را معين مى نمايد و روشن مى سازد نيست . همچنين دلالت مى نمايد بر اين حقيقت كه گفتم اگر ميزان هاى عالى هست كه همه ما با آنها سنجيده و تعيين سرنوشت مى شويم هر يك از ما يا هر نسل و گروه اجتماعى بر حسب مقطع تاريخى و اقليم زندگى ، ميزان يا امام خاصى هم داريم كه حجت است بر ما. (212) چون مى فرمايد: يوم ندعو كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرئون كتابهم و لا يظلمون فتيلا. و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا (213) و اين مطلب را در پى آيه تكريم بشر و اعطاى توانايى تسخير طبيعت و قواى آن و فتح آن به وى مى فرمايد تا بدانند همه توانايى هاى ساختاريشان نعمت هايى رحمانى است كه با آنها از مايش مى شوند و امتحان پس مى دهند تا معلوم باشد چه كسى شاكر است و چه كسى كافر نعمت نشناس . با اين تتمه كه انسان با مجهز بودن به توانايى فتح چهار محيط بر بسيارى از كسانى كه آفريده شده اند برترى يافته است . (214)
آنگاه از ابتداى كار بشر كه آفرينش او و ساختار دهيش باشد مى آيد به دوران قيامت و دريافت كيفر و پاداش : دورانى كه هر مجموعه انسانى را بوسيله امام آنان فرا مى خوانيم ، آنگاه هر كس كارنامه اش به جهت فرخنده و مبارك وجودش ‍ داده شد آن مجموعه انسانى كارنامه - هستى خود ساخته - خويش همى خوانند (همى بينند، همى ادراك كنند) و ناچيزترين كارشان عايدشان باشد. و كسى كه در اين زندگى (و در مورد نعمتهاى جهان طبيعى و توانايى تسلطش ‍ طبيعت ) و نيز ساختارش كه در تصرفش بوده است ) (215) بى بصيرت باشد در نتيجه او در آخرت (دو زندگى برزخى و قيامت ) بى بصيرت و از راه رشد و تقرب دور افتاده باشد
آيه كريمه ظهور در اين معنى دارد كه حشر و رستاخيز نسلهاى بشر عبارتست از اولا يافتن حيات ويژه و بى سابقه اى كه فقط توليد آگاهانه و ارادى خودشان است و زمان تولد، پدر و مادر، نژاد، اقليم ، شهر و روستا، جامعه و دولت و عصرشان و هر چه ديگر كه از اراده و انتخابشان خارج بوده است در آن بى اثر است . خودشان اند در هستى اعمالشان از انديشه ، استدلال ، داورى ، عاطفه ، علاقه ، از، شغل ، سياست ، موضعگيرى ، ذلت پذيرى ، عزت آفرينى ، خرد ورزى ، بصيرت ، عدم بصيرت يا كورى ... كارنامه - كتاب - اند. و هر يك در مرتبه و درجه هستى خويش كه تابع سنگينى و وزن معارف حقه و اعمال صالحه است قرار مى گيرند: و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون . و اقد مكنا كم فى الارض (216) و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون (217) آنچه وزن يا ارزش ‍ دارد حق است : معارف حقه يا جهان - انسان شناسى وحيانى و شريعت ، كه محتواى قرآن باشد، و بالضروره هر هستى ارادى آگاهانه اى كه از روى آن معارف - كه طرح حيات طيبه است - در خود ايجاد مى كنيم و تجسم و تبلور همان معرفت و طرح و برنامه است . همان طرح و برنامه اى كه پيامبر چون آن را با زندگانى و چگونه رحلتش ‍ تبلور و تعيين مى بخشد و به ظهور مى آورد براى ما، ميزان مى گردد. البته طرح و برنامه سنگينى هم هست . به هر دو اعتبار، سنگين و وزين و گرانقدر است . اشاره به هر دو اعتبار، و شايد بيش از آن - و خدا داناتر است - به پيامبرش ‍ در همان اوايل وحى مى فرمايد: انا سنلقى عليك قولا ثقيلا. (218) فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشه راضيه . و اما من خفت موازينه فامه هاويه (219)
پيامبران و ساير معصومان عليهم السلام از مرد و زن ، ميزان اند، و در حين حال امام اند. اما هر امامى ميزان نيست . چون امام ممكن است كافر و زشتكار و گمراهگر هم باشد. پس بايد بدانيم امام در فرهنگ قرآنى و وحيانى به چه معنى است ؟ راغب اصفهانى - متوفاى 502 - مى نويسد: امام ، آن است كه كسى آن را رو به روى خود قرار دهد و از آن پيروى كند. ممكن است انسانى باشد كه در گفتار و كردار خويش مقتدايش كرده باشد، يا مى تواند كتابى باشد يا غير از اين دو باشد. خواه حق را بنماياند و بگزارد و خواه نمايشگر باطل و باطلساز باشد. و جمع آن ، ائمه است . و فرموده الهى كه يوم ندعو كل اناس بامامهم ، يعنى بوسيله كسى كه به آن اقتدا مى كنند. و نيز گفته اند: بوسيله كتابشان (220) از آنچه اين قرآن شناس ‍ بزرگ و متحجر احتمال داده كه مى تواند مصداق امام باشد دو سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و الحادى اند كه از بدو تاريخ در كنار هم بسر برده اند و رو در روى هم قرار داشته اند و يكى حق نام دارد و ديگرى باطل : حق و باطل و لكل اهل . (221) انسان امام حق مانند: انى جاعلك للناس اماما (222) و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا. (223) انسان امام باطل و كفر مانند: فقاتلوا ائمه الكفر. (224) كتابى كه امام حق و معارف حقه باشد همه كتابهاى وحيانى اند: و من قبله كتاب موسى امام و رحمه . (225) خواه زمانى كه در قلب پيامبر است و خواه زمانى كه بر زبانش جارى ميشود و آوايى است كه به گوش ‍ حافظان قرآن مى رسد و خواه آن هستى مكتوب بر كاغذ و با محتوا و معانى و رسايى اش . و اين ، معارف حقه و شريعتى را كه به آدم وحى شده است و به پيامبران پس از او تا نوح و تا پيامبر خاتم را در بر مى گيرد. (226)
بنابراين ، راغب اصفهانى ، مفسر بزرگ نيمه دوم قرن پنجم با نظرى صائب ، پيامبران عليهم السلام ، و ائمه كفر يا باطلساز را كه شامل فلسفه الحادى و كاهنان قديم و مدرنيته مى شوند، و كتابهاى آسمانى و نيز كتابهاى آن فلاسفه و كاهنان را از مصاديق امام هايى شمرده است كه خداوند متعال به آنان اشاره مى فرمايد. ضمنا احتمال مى دهد نظائرى داشته باشند كه به نظر وى نرسيده باشد. و من دو سنت توحيدى و الحادى را بر آن افزودم كه از جمله احتمالات همان مفسر بزرگ است .
تتبع در تاريخ تفسير به همين نظر مى انجامد. شيخ طبرسى - مفسر بزرگ شيعى قرن ششم - تاريخ تفسير اين آيه را چنين مى فرمايد: به نظر مجاهد و قتاده ، مراد از امام در اين آيه ، پيامبر آن مردم است مانند ابراهيم ، موسى ، و محمد؛ و نيز سران فرهنگى گمراهگر، و پيروان شيطان ، و اين نظر مستند به روايت سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس (صحابى پيامبر اكرم ، و شاگرد امير المومنين على ) است و مستند به روايتى از على عليه السلام كه مى فرمايد: ائمه ، دو دسته اند: امام هدايتگر، و امام گمراهگر والبى از على عليه السلام روايت كرده است كه بوسيله امامان خير و امام شرشان فراخوانده ميشوند. نظر ابن زيد، و ضحاك اين است كه به وسيله كتاب آسمانيشان كه اوامر و نواهى الهى را در بر دارد فراخوانده مى شوند. نظر جبائى و ابوعبيده اين است كه بوسيله امامان و دانشمندانشان فراخوانده مى شوند. روايات صحيحه اى كه عامه و خاصه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آورده اند همه نظرهايى را كه نقل كرديم در بر مى گيرد. آن حضرت از پدرانش عليهم السلام از پيامبر - صلى الله عليه و آله - درباره اين آيه نقل مى فرمايد كه هر مجموعه بشرى بوسيله امام زمانشان و كتاب پروردگارشان و سنت پيامبران فراخوانده و حشر مى شوند. همچنين از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمايد: آيا خدا را سپاس ‍ نمى بريد كه چون دوران قيامت برسد و هر قومى را به سوى كسى كه او را دوست داشته ولى و سرپرست خويش گرفته اند بخوانند و چون به رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فراخوانند و شما شتابان به سوى ما بياييد مى دانيد شما را به كجا مى برند؟ به پروردگار كعبه سوگند كه شما را به بهشت مى برند (و اين را سه بار تكرار مى فرمايد) (227) اين احاديث شريفه كه سند شان صحيح است (228) نه فقط با قرآن مطابقت تام دارد بلكه چند آيه اى
را كه مورد اختلاف نظر بعضى از علماى عامه با علماى شيعه بوده است تفسير مى فرمايد آنهم تفسيرى كه با ظهور آيات ديگر قرآن مطابقت تام دارد.
اولا، در حديث اول ، امام زمان مسلمانان در كنار قرآن و سنت پيامبرشان - كه جز سنت توحيدى طول تاريخ از آدم تا خاتم و از او تا به قيامت نيست - آمده است و اين آمدن عترت در كنار قرآن و ثقلين بودن است و اعتقاد به قائم آل محمد - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - است كه خود با آيه اراده الهى در تاريخ و ساير آيات كريمه مطابقت دارد و تفصيل آن اجمال بشمار مى آيد. ثانيا، اين - هر قومى را به سوى كسى كه او را دوست داشته ولى و زمامدار خويش گرفته اند فرا مى خوانند نه تنها با ظهور همين آيه مطابقت دارد بلكه ما آيه مورد فى القربى و آيه تطهير اهل البيت تشكيل مى دهند و با كل منسجم و بنيان مرصوصى را آيات : انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقييمون الصلوه و يوتون الزكات و هم راكعون .و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون . يا ايها الذى آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتو الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مومنين . و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون ... يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بكغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (229) ثالثا، اينها - احاديث شريفه و آيات كريمه اوج لايتناهى فلسفه سياست و فلسفه حقوق ، و فلسفه تربيت است ، و اين معنا را كسى درمى يابد كه سه فلسفه بشرى متناظر با آنها را زير نظر خويش ‍ گرفته و به تاريخ مبارزات ، جنگها، و انقلابها احاطه يافته باشد...
رابعا، متضمن اين حقايق اساسى و ابدى جريان بشرى است كه انسان اگر در زندگى محتواى قرآن ، و زندگانى پيامبر را - كه تبلور قرآن يا معارف حقه و شريعت باشد - ميزان رفتار، گفتار، انديشه و خرد ورزى و هيجانات - عواطفش قرار دهد كه مستلزم طى فرايند فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله است متخلق به ميزان و متمسك به محتواى قرآن - كه حبل الله متين و گسست ناپذير است - مى شود و به كرامت ، آزادى و عزت نائل مى آيد. در دوره پيامبر، و حاكميتش ، طاغوتى در جامعه وجود ندارد. اما پس از رحلت پيامبر، اگر بخواهد سير تقرب و آزادى و عزتش محفوظ بماند و گمراه و ستمگر و زشتكار نشود چاره اى جز اين ندارد كه از امام يا حكومتى پيروى كند كه طاغوتى نباشد. وگرنه حكام گمراهگر و منحرف از صراط مستقيم شريعت ، مانع پيروى او از خدا و رسول مى خواهند شد. تابعيت دو حكومت و نظام ، يكى الهى و ديگرى طاغوتى ، امكان پذير نيست . عيسى عليه السلام مى فرمايد: شما نمى توانيد در آن واحد خدمتگزار و مطيع دو ارباب باشيد. مى توانيد مطيع خدا و پرستنده او باشيد يا پرستنده مامونا- خداى ثروت در فرهنگ الحادى اروپا باستان . بنابراين به محض اين كه كسى از امام معصوم يا عترت پيروى نكند يا در دوره پس از ايشان از فقيه صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه اطاعت ننمايد اطاعتى كه بالضروره و به حكم ساختار تعالى شناختى آدمى معادل عاطفى عشق ورزى ورزى و محبت به او را دارد، گرفتار و اسير سلطه طاغوت خواهد گشت . چون عملا محال است انسان خارج از حكومت ، و بدون نظام سياسى و جامعه اى كه به آن وابسته باشد زندگى كند. بدون پيروى از عترت ، و بدون اطاعت از چنان فقيهى كسى جانشين عترت است دوستدار، ميطع ، و مومن به طاغوت خواهد گشت كه شكلهاى مختلف فردى ، گروهى ، و مهاجم يا بومى و امثال آن به خود مى گيرد بدون آن كه ماهيتش را از دست بدهد، هر جامعه و نظم سياسى بر پايه مجموعه اى از احكام تكليفى و احكام وضعى يا اوامر و نواهى خاصى بنا شده است و بنا خواهد شد كه مصدر يا مقننى دارند كه يا خداست يا بشر: بشرى كه داراى محركهاى ساختارى سركشى چون آز است و مى تواند در خود خويش علائق استكبارى و دنيا دارى هم ايجاد كند.
از طرف ديگر، چگونگى زندگى مردم و چگونگى مردن آنان بستگى تكوينى دارد به تبعيت آنان از يك مصدر تقنين ، يك صادر كننده امر و نهى ، و مجريانى كه در دو منصب قضا و غير قضايى جارى دارند. آن قانونگذارى و اجراء مى تواند زندگى انسانى و حيات طيبه را تامين نمايد، چنانكه قادر است و اين خاصيت را دارد كه زندگى پست جانورى محض ، يا زندگى دون جانورى را تحميل نمايد و مردم را به خوك و بوزينه و بردگان و پرستندگان طاغوت متحول نمايد. (230) تجربه تاريخى نشان داده است كه حكومتهاى مبتنى بر شريعت به همان مقدار كه جديت به خرج داده و توانايى داشته اند در زندگى والاى نخستين را تسهيل و تمهيد كرده اند تا مانعى بر سر راه زيستن ، و راه رشد معنوى نباشد يا كمتر باشد. بعكس ، رژيمهاى سياسى طاغوتى - كه حكومت استعمارگران بر كشورهاى مغلوب و ضعيف نمونه بارز آن است - مردم را از پيمودن مسير زندگى انسانى محروم ساخته اند و با دين و پيامبران و فقيهان و نماز و جهاد دشمنى ورزيده اند و بقاى خود را در سركوب آزادى رشد معنوى ، و آزاديخواهى و عزت طلبى ديده اند.
تكيه گاه فرهنگى - سياسى رژيم هاى استعمارگر و مهاجم و سلطه گر، سنت الحادى - طاغوتى است . هيچ مستكبر و دنيا دارى در تاريخ نه به سنت توحيدى - وحيانى ايمان آورده و عمل كرده است و نه اجازه و مهلت داده كه مردم محكوم و اسيرش به آن بگروند و عمل كنند. آنچه رژيم استالينى و رژيم آمريكايى پهلوى نسبت به مردم مغلوب و محكوم و اسيرشان مى كردند و تاريخ استعمارگرى اروپائيان و ايالات متحده آمريكا در قرون اخير گواه صادقى بر اين حقايق است