گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فصل بیست و دوّم خیر



اشاره

کلمه «خیر» با الفاظ «خیر»، «خیر»، «خیر»، «خیر» و «خیرا» در 52 سوره قرآن، و در ضمن 176 آیه آمده است که 37 مورد آن، با لفظ: «خیرا»، و 139 مورد بقیّه، با لفظ:
«خیر» و «خیر»، «خیر» و «خیر» می‌باشد. در این تحقیق، هشت آیه را، به این ترتیب که از هر 22 آیه، یک آیه از هشت سوره: بقره، آل عمران، اعراف، انفال، یوسف، حج، قصص و قلم که چهار سوره آن مکّی، و چهار سوره آن مدنی است، انتخاب نموده و سپس به ترتیب مصحف کریم، آیات را تنظیم می‌نماییم، و پس از آن، معنای خیر را از کتب لغت، تحقیق، و در مرحله بعد، با استفاده از کتب تفسیر و تفاسیر روایی علمای شیعه و علمای اهل تسنن، به بررسی تفسیری و تفسیر روایی کلمه «خیر» پرداخته، و سرانجام هم با استعانت از الطاف خدای سبحان و با استفاده از آیات قرآن، در معانی و مفاهیم خیر، در آیات مذکور، تدبّر می‌نماییم.

1. تنظیم آیات خیر به ترتیب مصحفی آن‌

1. وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. «1»
______________________________
(1). بقره/ 54: مدنی.
ص: 62
2. قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ. «1»
3. قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. «2»
4. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. «3»
5. وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ. «4»
6. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ. «5»
7. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ. «6»
8. مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ. «7»

2. در معنای خیر

راغب در مفردات فرموده: خیر، آن چیزی است که همه هم‌چون: عقل، عدل، فضل و شی‌ء نافع، به آن رغبت دارند، و ضدّ آن «شرّ» است، و گفته‌اند: خیر، بر دو نوع است:
خیر مطلق، و آن، در هر حال و برای هرکس مورد رغبت است؛ همان گونه که بهشت را با آن وصف کردند. فرمود: «لا خیر بخیر بعده النار و لا شر بشر بعده الجنة.»؛ یعنی هیچ خیری نیست در خیری که بعد از آن جهنم باشد، و هیچ شرّی نیست در شرّی که پس از آن بهشت باشد، و نوع دیگر، خیر و شرّ مقیّد است، و آن، برای یکی خیر است و برای
______________________________
(1). آل عمران/ 15: مدنی.
(2). اعراف/ 12: مکی.
(3). انفال/ 70: مدنی.
(4). یوسف/ 59: مکی.
(5). حج/ 11: مدنی.
(6). قصص/ 84: مکی.
(7). قلم/ 12.
ص: 63
دیگری شرّ، مانند مالی که چه بسا برای زید خیر باشد و برای عمرو شر، و به همین جهت خدای تعالی آن را با دو امر توصیف نموده است. پس در یک موضع فرمود: «إِنْ تَرَکَ خَیْراً»، و در موضع دیگر فرمود: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ. نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ»، و در قوله: «إِنْ تَرَکَ خَیْراً»؛ یعنی مالا، و بعضی از علما گفته‌اند: به مال، خیر گفته نشود مگر این‌که اوّلا، بسیار باشد و ثانیا، از محلّ پاک و پاکیزه‌ای فراهم شده باشد؛ چنان که روایت شده، بر علی علیه السّلام بنده‌ای وارد شد و به آن حضرت گفت: یا امیر المؤمنین! آیا من وصیت نکنم؟ حضرت فرمود: «لا، لان اللّه تعالی قال:" إِنْ تَرَکَ خَیْراً"، و لیس لک مال کثیر.»؛ یعنی نه؛ زیرا خدای تعالی فرمود: اگر مال بسیاری را به‌جا گذارد، و برای تو مال بسیار نیست. به همین جهت، قوله تعالی: «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»، یعنی مال بسیار، و بعضی از علما گفته‌اند: البتّه، مال را که در اینجا خبر نامیده‌اند، بر معنای لطیفی آگاهی می‌دهد، و آن این است که مادامی که مال بر وجه پسندیده‌ای باشد، وصیّت نیکویی بر آن بشود، و به این جهت فرمود: «قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ»، و فرمود: «وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ»؛ و قوله: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، در معنای آن گفته‌اند: مالی از جهت آنها، و گفته‌اند: اگر بدانید که با آزاد نمودن آن بردگان، به شما باز می‌گردند و برای آنان منافعی؛ یعنی پاداشی، دارد، و گفته می‌شود که: خیر و شرّ بر دو وجه است: یکی این‌که: اسم باشند؛ هم‌چون مثال‌هایی که گذشت، و قوله: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ»، و دوّم این‌که: وصف باشد، و تقدیر آن، افعل منه است، نحو: «هذا خیر من ذاک و افضل»، و قوله: «فأت بِخَیْرٍ مِنْها»، و قوله: «وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ.» پس خبر، صحیح است هم اسم باشد، هم به معنای افعل، و از آن جمله است، قوله: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی » تقدیر آن، تقدیر افعل منه است. پس خیر گاهی در مقابل «شرّ» است و گاهی در مقابل «ضرّ»، نحو قوله تعالی: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ»، و قوله تعالی: «فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ.» «1»
______________________________
(1). مفردات، ص 163.
ص: 64
فخر الدین در مجمع البحرین فی قوله تعالی: «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، فرموده: از ابن عباس روایت است که «فعل الخیر» اشاره به صله رحم و مکارم اخلاق است. پس آن، انگیزه برای سایر مستحبات و مقربات است. قوله: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ»؛* یعنی اعمال صالحه، و آن، جمع خیر است به معنای حقیقت و خود خیر، و خیر نیز به معنای مال است. قال تعالی: «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ»، و قوله: «إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ»، و قوله:
«فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»؛ یعنی: و اگر بدانید که مالی برای آنان است، و فرمود علیه السّلام: «الخیر، ان یشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه و یکون ما یکتسب به.»؛ یعنی خیر با گفتن شهادتین و آن چیزی می‌باشد که با تلاش به دست می‌آید. قوله تعالی: «وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» را مفسّر گفته است: اختیار، اراده نمودن است نسبت به آنچه خیر در آن است. گفته می‌شود: «خیّر بین امرین فاختار احدهما»، و در حدیث است که: «خیرکم خیرکم لاهله.» اشاره است به صله رحم و انگیخته شدن بر آن.
خیر برخلاف شر بوده و جمع آن خیور و خیار است. بنابر آنچه در معانی الاخبار آمده، خیر، نهری است در بهشت که از کوثر سرچشمه می‌گیرد، و کوثر، از ساق عرش سرچشمه می‌گیرد، و بر آن منازل اوصیا و شیعیان آنان است. پس چون کسی به دوستش بگوید: «جزاک اللّه خیرا»؛ یعنی خداوند آن منازلی که خدای تعالی آنها را مهیّا نموده است، به تو پاداش دهد. استخاره، طلب خیر نمودن است، و در حدیث است:
کسی که از خدا طلب خیر کند، در حالی که به آنچه خدا انجام داده، راضی است، خداوند حتما آنچه را برایش خیر است، به او اعطا کند. خیر برای تفضیل می‌آید، پس گفته می‌شود: «هذا خیر من هذا»؛ یعنی آن بر این برتری دارد، و گاه اسم فاعلی است که بدان تفضیل اراده نشود، مثل: «الصلوة خیر من النوم.»؛ یعنی دارای خیر و برتری است، و «هذا اخیر من هذا»، لغت بنی عامر است؛ هم‌چنین است: «اشر منه» و سایر عرب الف را از آن دو ساقط کرده‌اند. فلان ذو خیر؛ یعنی ذو کرم. «1»
______________________________
(1). مجمع البحرین، ص 247.
ص: 65
در مقدمه مراة الانوار و مشکوة الاسرار فرموده: درباره خیر، خیرات، اخیار، خیرة و آنچه به معنای آنهاست، پس خیر، ضدّ شر بوده و آن، هر چیزی است که هیچ‌گونه بدی در آن نباشد، و «خار اللّه لک»؛ یعنی خدای تعالی آنچه را برای تو خیر است، به تو اعطا کرد، و «خیرة اللّه» (به فتح یاء)، کسی است که خدای تعالی او را اختیار نموده و او را برتری داده، و «خیر» (به فتح یاء و تشدید آن)؛ یعنی دارای خیر بسیار و صاحب صفات پسندیده نیکو، و جمع آن اخیار است، و خیر مطلق در بسیاری موارد، به معنای افعل التفضیل است، گفته می‌شود: «هذا خیر من ذاک.» هم‌چنین است شرکه نقیض خیر می‌باشد، و در اخبار بسیار از طرق خاصّه و عامّه در تفسیر قوله تعالی: «أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»، خیر به علی علیه السّلام و به شیعیان او و به ائمه معصومین علیهم السّلام اشاره دارد، و در تأویل «خیر» نیز خیر به طاعت از امام، بلکه به خود امام و به ولایت، به حقوق ائمه علیهم السّلام و به آنچه از جانب خدای تعالی نازل می‌شده و در زیاده بر شرف آنان علیهم السّلام، تأویل شده است. «1»
در فرهنگ لغات فرموده: خیر؛ یعنی نیکویی، مال مصفّا، جمع آن خیور است، و خیر؛ یعنی شرف، تبار، بزرگی و هیأت، و خیّر؛ یعنی شخص نیکوکار کریم، و مؤنث آن خیّرة است، و خیرة و خیرة؛ یعنی اختیار و دلبستگی به چیزی، نیکویی، برگزیده، و برگزیده از هر چیز، و مختار؛ یعنی صاحب اختیار و گزیننده و برگزیده، و خیریّة؛ یعنی نیکویی و برتری، و خیّرة، مؤنث است؛ یعنی بسیار نیکوکار، جمع آن، خیرات است، و خیار؛ یعنی صاحب اختیار، برگزیده از هر چیز، و تره‌بار معروفی است، و خار خیرا؛ یعنی صاحب شد، نیکو و گزیده گردید، و خار خیرة و خیرة؛ یعنی چیز را بر دیگری ترجیح داد و برگزید، و خیّر و خایر؛ یعنی تفصیل داد، اختیار داد در برگزیدن، و تخیّر؛ یعنی برگزید، انتخاب کرد، و استخار؛ یعنی طلب برگزیدن و اختیار کردن نمود، و استخارة؛ یعنی طلب نمودن از خداوند که راه بهتر و صلاح را به شخص بنمایاند. «2»
______________________________
(1). مقدمه برهان، ص 94.
(2). ملخص المنجد و منتهی الأرب، ص 196- 195.
ص: 66
در فرهنگ عمید فرموده: خیر (به فتح خاء و سکون یاء)؛ یعنی خوبی، نیکویی، ضدّ شر، به معنای مال هم می‌گویند. خیور جمع آن و نیز به معنای نیکوکار و نیکوکارتر، اخیار، جمع آن است. خیر (به کسر خاء)؛ یعنی خیره، سرگشته، حیران. خیر خیر؛ یعنی بی‌سبب، بیهوده، و خیر (به فتح خاء و کسر یای مشدد)؛ یعنی کریم، نیکوکار، بسیار نیکوکار، و خیرات (به فتح خاء) جمع خیره؛ یعنی کارهای نیکو، کارها و چیزهایی که نفع و فایده آن به مردم برسد. خیره (به فتح خاء و راء)؛ یعنی نیکو، نیکوکار، برگزیده.
جمع آن، خیرات است. خیر (به کسر خاء و ضم راء)؛ یعنی گل شب‌بو، و به عربی خیری می‌گویند. خیره (به کسر خاء و فتح راء)؛ یعنی لجوج، لجباز، سرکش، بی‌پروا، و به معنای سرگشته، حیران و متعجب هم خیر گفته شده، و به معنای هرزه و بیهوده و بی‌سبب، و خیرگی؛ یعنی لجبازی، گستاخی، بی‌شرمی، سرگشتگی و حالت چشم هنگام نگاه کردن به یک چیز بسیار روشن و درخشان. خیره شدن؛ یعنی از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن. «1»

3. خیر در تفاسیر

شیخ طایفه، علی بن حسن طوسی قدّس سرّه در تفسیر تبیان فی قوله تعالی: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ» «2»، فرموده: خیر، نفع، فضل و حظّ، نظیر هم هستند. خیر ضدّ شر است و ضدّ نفع، ضرر است، و اصل باب خیر، نقیض شر است، و خیر هیأتی است که اختیار شده و برگزیده شده. «3»
نیز فی قوله تعالی: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «4»، فرموده: حکایتی از جواب ابلیس است، هنگامی که خدای تعالی بر امتناع از سجود، او را مذمّت نمود، و این جواب ابلیس، پاسخی غیر مطابق است که در آن، معنای جواب است، نه خود
______________________________
(1). فرهنگ عمید، ص 554.
(2). بقره/ 54.
(3). تبیان، ج 1، ص 248.
(4). اعراف/ 120.
ص: 67
جواب؛ زیرا قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»، جواب است برای کسی که سؤال کند: کدامیک از شما دو نفر برترید؟ و این پاسخ، داخل نمودن شبهه است به این‌که خلقت او از آتش، و خلقت آدم، از گل است، و به گمان او، چون آتش اشرف است، سجده کردن اشرف بر ما دون جایز نباشد، و این، گمان اشتباهی است؛ زیرا چنین امری تابع است برای آنچه خداوند می‌داند از مصالح عباد و آنچه بدان تعلق می‌گیرد از لطف برای ایشان، و آن برای خفیف شمردن آنان با چنین اعمالی نیست. جبائی گفته است: گل بهتر از آتش است؛ چون گل برای آفریدگان بیشتر منفعت دارد. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ» «2»، فرموده: یعنی اسلام، و در معنای آن گفته‌اند: اگر در آینده در شما خیری را بداند، به این‌که آن انجام می‌شود، پس خدا می‌داند که آن، موجود است؛ زیرا آنچه را انجام نمی‌دهد، آن را موجود نمی‌داند. خیر، نفع عظیم بوده و آن در اینجا، بصیرت در دین خدای تعالی و حسن نیت در امر او است، و قوله: «یُؤْتِکُمْ خَیْراً»؛ یعنی به شما خیر اعطا می‌شود. «مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ»؛ یعنی از آنچه از شما فدا (یعنی سر بها و عوض از اسیران) گرفته شده. «3»
فی قوله تعالی: «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» «4» هم فرموده: در آن دو قول است: اوّل این‌که:
بهترین میزبانان (مهمانپذیران) هستم، و دوّم آنکه: بهترین مهمانداران در گرمی غذا هستم، و «انزال»، قرار دادن شی‌ء است در مرتبه و منزلت خودش. «5»
همین‌طور فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ» «6»، فرموده: یعنی در مردم کسانی هستند که توجّه‌شان به عبادت خدای تعالی، بنابر ضعف در عبادت است، و گفته‌اند: «یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ»؛ یعنی منافق به زبانش عبادت می‌کند، بدون قلبش، و فی قوله تعالی: «فَإِنْ
______________________________
(1). تبیان، ج 4، ص 358.
(2). انفال/ 70.
(3). تبیان، ج 5، ص 160.
(4). یوسف/ 59.
(5). تبیان، ج 6، ص 160.
(6). حج/ 11.
ص: 68
أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»، ابن عباس گفته است: بعضی از آنان، چون به مدینه می‌آمدند، پس اگر بدنشان سالم بود و اسبشان بچه نیکویی آورده بود و زنشان پسربچه‌ای زاییده بود، راضی بودند و نسبت به آن (یعنی اسلام آوردنشان) اطمینان داشتند، و اگر دردمند و بیمار به مدینه وارد می‌شدند و زنشان، دختر زاییده بود و صدقه او به تأخیر افتاده بود، می‌گفت: از زمانی که بر این دین بوده‌ام، به جز شر، چیزی به من نرسیده، و همه اینها به جهت عدم بصیرت بوده است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» «2»، فرموده: خدای تعالی خبر داده از این‌که هرکس با طاعتی از طاعات و حسنه‌ای از حسنات بیاید، پس برای اوست پاداش نیکو و جزایی برتر و بهتر از آن. «3»
فی قوله تعالی: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ»، فرموده: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»؛ یعنی مانع می‌گردد خیر او را و نفع او را. پس به واسطه او احدی منتفع نمی‌شود، و قوله: «مُعْتَدٍ أَثِیمٍ»؛ یعنی متجاوز است از حدّ گناهکار. «4»
شیخ ابی علی، فضل بن حسن طبرسی قدّس سرّه در تفسیر مجمع البیان فی قوله تعالی: «فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ» «5»، فرموده: «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»، اشاره است به توبه‌ای که توأم با قتل نفس خودشان باشد، بنابر آنچه خدای متعال به آنان امر فرموده، و این به دلالت قوله: «فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»، می‌باشد. پس قوله: «توبوا»، دلالت بر توبه دارد، مانند این‌که آن، مذکور است، و قوله: «فَاقْتُلُوا»، دلالت بر قتل دارد، مثل این‌که بفرماید: توبه و قتل نفس، مورد رضایت خدای متعال است؛ همچنان که بدان امر نمود، و اگرچه در آن مشقت بسیار عظیمی است، آن، نزد خالق شما، برای شما بهتر و برتر است از ادامه حیات دنیوی‌تان؛ زیرا زندگی دنیا باقی نمی‌ماند، بلکه فنا می‌شود و بعد از این زندگی، عذاب
______________________________
(1). تبیان، ج 7، ص 263.
(2). قصص/ 84.
(3). تبیان، ج 8، ص 162.
(4). تبیان، ج 10، ص 77.
(5). بقره/ 54.
ص: 69
شدیدی را تحصیل می‌کنید، و چون خودتان را بکشید؛ همچنان که خدای تعالی به شما امر فرموده، مشقت قتل به زودی از بین می‌رود و شما در نعمتی که از بین رفتنی و نابود شدنی نیست، باقی می‌مانید. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ» «2»، فرموده:
یعنی ای محمّد! صلّی اللّه علیه و آله به امّت خودت بگو! آیا به شما خبر بدهم، «بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ»؛ یعنی به چیزی که سودمندتر باشد برای شما از آنچه در آیه، مقدّم آمده: از شهوات دنیا و خوشی‌های نیکوی آن؟ برای کسانی که پرهیزگاری کردند، از آن چیزهایی که خدای تعالی برای آنان حرام نمود، نزد پروردگارشان بهشت‌هایی است که از زیر درختان آن، نهرها جاری می‌باشد، و بنابر قول دیگر: آیا به شما خبر بدهم به بهتر از آنچه در سابق آمد؟ برای کسانی که تقوا نمودند، نزد پروردگارشان است. پس از آن، شروع نمود به گفتن آن خیر، که آن: «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ... الخ» «3»، است.
نیز فی قوله تعالی: «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «4»، فرموده: ابلیس گفت: من بهتر از او (یعنی بهتر از آدم) هستم؛ زیرا مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گل خلق نموده‌ای. این جواب، غیر مطابق است؛ چون واجب بود در پاسخ قوله تعالی: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ»، بگوید: مرا فلان چیز منع نمود که سجده نکنم؛ زیرا قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»، جواب است برای کسی که بگوید کدامیک از شما دو نفر برترید؟ و لکن در آن، معنای جواب هست. ابن عباس فرمود: اوّل کسی که قیاس نمود، ابلیس بود و قیاس را خطا نمود. پس کسی که در دین چیزی را به نظر خودش قیاس نماید، خدای متعال او را قرین و یار ابلیس قرار می‌دهد. ابن سیرین گفته: اوّل کسی که قیاس نمود، ابلیس بود و خورشید و ماه مورد پرستش و عبادت قرار نگرفتند، مگر به وسیله مقایسه کردن، و وجه دخول شبهه بر ابلیس، این بود که گمان برد: چون آتش اشرف بر گل باشد، جایز
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 1، ص 114- 113.
(2). آل عمران/ 15.
(3). مجمع البیان، ج 2، ص 418.
(4). اعراف/ 12.
ص: 70
فرهنگ قرآن، اخلاق حمیده ج‌2 99
نیست که اشرف بر ادون سجده نماید، و این خطاست؛ زیرا آن، تابع است برای آنچه خدای سبحان می‌داند از مصالح بندگان.
در حاشیه تفسیر آمده است: و وجه دیگر خطای ابلیس، توهّم نمودن این است که:
شیئیت اشیا به مادیت آنهاست؛ همان گونه که عوام این چنین توهّم می‌کنند، و البتّه، شیئیت به صورت است. بنابراین موجود کاملی که منشأ آن از مادّه ناقص باشد، از موجود ناقصی که منشأ آن از مادّه کامل باشد، افضل است، و مادّه اصلا نیست، بلکه آن، فرع بر صورت است، و قوام صورت از لحاظ وجود، به وسیله خدا و ملایکه او بوده و به وسیله ماده تشخص می‌یابد، و بحث در این مورد طولانی است. عوام توهّم می‌کنند، صور و نفوس، اعراض هستند و به مواد قایم‌اند، و حال آنکه عکس این توهّم، اولی است. «1»
فی قوله تعالی: «إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ» «2» هم فرموده:
اگر خدای متعال بداند که در دل‌های شما خیر است؛ یعنی اسلام و اخلاص هست، یا رغبت در ایمان و صحّت در نیّت هست، «یُؤْتِکُمْ خَیْراً»؛ یعنی به شما خیر اعطا می‌کند، «مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ»: از آنچه از شما فدیه (یا سربهای معوّض اسیری) اخذ شده، یا در دنیا و آخرت، و یا در آخرت اعطا می‌کند. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» «4»، فرموده: یعنی بهترین مهمانداران، و «الْمُنْزِلِینَ»، مأخوذ از «نزل» بوده و آن، طعام است، و گفته‌اند: «خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ»، برای امور منازل آنان است، پس داخل در ضیافت و غیر آن می‌گردد که مأخوذ از «منزل» است، و آن، خانه است. «5»
نیز فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» «6»، فرموده: «عَلی حَرْفٍ»؛ یعنی بر
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 4، ص 402.
(2). انفال/ 70.
(3). مجمع البیان، ج 4، ص 560.
(4). یوسف/ 59.
(5). مجمع البیان، ج 5، ص 246.
(6). حج/ 11.
ص: 71
ضعف در عبادت، و گفته‌اند: دین بر دو حرف است: یکی از آن دو، زبان است و دیگری قلب. پس کسی که آن را با زبانش اعتراف کند و قلب او با آن مساعدت ننماید، پس او بر یک حرف است. «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ»؛ یعنی اگر گشایشی در زندگی، در سلامت جسم، در فراخ‌سالی و در فراوانی مال، به او برسد، بر عبادت خدای متعال به این خیر اعتماد و اطمینان کند. «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»: و اگر آزمایش، از نوع خشکسالی و کم مالی، به او برخورد کند، «انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»؛ یعنی از دینش به کفر برگشت می‌کند.
«خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»؛ یعنی در دنیا به واسطه جدایی‌اش زیانکار بوده و در آخرت، به مناسبت نفاقش، زیانکار است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» «2»، فرموده: یعنی کسی که با ایمان تمام و کامل، در روز قیامت بیاید، «فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»؛ یعنی برای اوست از آن حسنه، خیری در روز قیامت، و آن، پاداش نیک و امان از عقاب است. پس خیر در اینجا، اسم بوده و آن چیزی که به معنای افضل است، نیست. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ» «4»، فرموده: یعنی به مال بخیل است، و گفته‌اند: یعنی طایفه‌اش را از گرویدن به اسلام ممانعت می‌کند، به این‌که می‌گوید: هر کس داخل دین محمّد گردد، هیچ نفعی ابدا برای او نخواهد داشت. «مُعْتَدٍ»؛ یعنی از حق تجاوز می‌کند، و گفته‌اند: یعنی بسیار ستمگر، و گفته‌اند: در فعلش تجاوزکار است و در اعتقادش، گناهکار، و گفته‌اند: یعنی در ظلم به غیر خودش، تجاوزکار است و در ظلم به خودش، گناهکار. «5»
ابو القاسم جار اللّه محمود بن عمر زمخشری خوارزمی در تفسیر کشاف، فی قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» «6»، فرموده: قوله:
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 7، ص 75.
(2). قصص/ 84.
(3). مجمع البیان، ج 7، ص 237.
(4). قلم/ 12.
(5). مجمع البیان، ج 10، ص 334.
(6). بقره/ 54.
ص: 72
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» بر ظاهر حمل شده، و آن، کشتن آن نفوس است از روی اندوه، و گفته‌اند: معنایش به قتل رساندن بعضی است بعض دیگر را، و گفته‌اند: امر شده به کسی که گوساله را نپرستیده، بندگان (گوساله‌پرست) را بکشد، و «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»، پیش از این است که خدای تعالی توبه آنان را، قتل نفس‌های آنان قرار بدهد، و جایز است که قتل، تمام توبه آنان باشد. پس معنا این باشد: پس توبه کنید؛ بعد توبه را با قتل دنبال کنید تا تتمه توبه شما باشد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ» «2»، فرموده:
«لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ»، کلام از سرگرفته شده است. در آن، دلالت می‌باشد بر بیان آنچه بهتر از آن است؛ همچنان که می‌گویی: «هل ادلک علی رجل عالم عندی؛ رجل من صفته کیت کیت؟»، و جایز است که لام، متعلق به خیر و اختصاص برای متقین باشد؛ زیرا آنان هستند که از آن منتفع می‌شوند، و «جنّات» را مرفوع نمود، بنابر آنکه «هو جنات» است. «وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»، بنابر استحقاق، پاداش نیکو می‌دهد و عذاب می‌کند، یا نسبت به کسانی که تقوا دارند و به احوال آنان بصیر است. پس به همین جهت، بهشت را برای آنان آماده کرده است. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» «4»، فرموده: پس اگر بگویی برای چه از مانع از سجود، سؤال کرد و در حالی که محققا آنچه را مانع بود، می‌دانست؟ گویم:
برای توبیخ و برای آشکار کردن دشمنی، ناسپاسی و خودبزرگ‌بینی‌اش و تفاخر نمودنش به اصلش و استخفافش به اصل آدم، و البتّه، او با امر پروردگارش مخالفت کرد، از جهت این‌که معتقد بود به این‌که آن بر او واجب نیست؛ چون ملاحظه کرد که سجود فاضل بر مفضول عنه، از صواب بیرون است. پس اگر بگویی، چگونه قوله: «أَنَا
______________________________
(1). کشاف، ج 1، ص 281.
(2). آل عمران/ 15.
(3). کشاف، ج 1، ص 417- 416.
(4). اعراف/ 12.
ص: 73
خَیْرٌ مِنْهُ»، جواب برای «ما مَنَعَکَ» است؟ و جواب به این است که بگوید: «منعنی کذا.» گویم: قصّه‌ای را شروع کرد که در آن از خودش خبر داده به برتری بر آدم و به علت برتری‌اش بر او، و آن این بود که: اصل او از آتش، و اصل آدم از گل است. پس از آن، جواب و زیاده بر آن معلوم شده، و آن انکار برای امر است و بعید بودن این‌که برای مثل او (که شیطان است) امر سجود بر مثل او (که آدمی است) باشد. «1»
فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» «2» هم فرموده: «فِی أَیْدِیکُمْ»: در ملکیّت شما است؛ مثل این‌که دست‌های شما بر آنان بسته شده است، و «مِنَ الْأَسْری ، قرائت شده. «فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً»: خلوص ایمان و صحت نیّت را، «یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ»: از فدیه دادن، یا به جای آن در دنیا، آن را برای شما مضاعف می‌کند، یا در آخرت به شما ثواب می‌دهد. در قرائت اعمش، (؟ «یثبکم خیرا») است. «3»
همین‌طور فی قوله تعالی: «وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» «4»، فرموده: «وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ»؛ یعنی ساز و برگ آنان را به اصلاح درآورد، و آن، وسایل سفر است؛ از قبیل توشه و آنچه مسافران به آن احتیاج دارند، و «بِجَهازِهِمْ»، به کسر جیم قرائت شده. «قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ»، لا بد است از (وقوع) مقدّمه‌ای که پیش‌تر برای او با آنان گذشته باشد تا این‌که سخن به این مسأله کشیده شده باشد. روایت شده که: او چون دید آنها به عبرانی با او سخن می‌گویند، به آنان گفت: به من بگویید شما که هستید و چه کاره‌اید، که من شما را نمی‌شناسم؟ گفتند: ما قومی از اهل شام بوده و چوپان‌هایی هستیم که سختی زندگی، ما را فراگرفته، پس به اینجا برای درخواست کمک آمده‌ایم. یوسف گفت: احتمالا، شما به قصد سوئی آمده‌اید تا به مرزهای سرزمین ما زیانی وارد کنید. آنان گفتند: پناه بر خدا!
______________________________
(1). کشاف، ج 2، ص 68.
(2). انفال/ 70.
(3). کشاف، ج 2، ص 169.
(4). یوسف/ 59.
ص: 74
ما برادران، فرزندان یک پدریم و او پیرمردی صدیق بوده و پیامبری از پیامبران است.
اسم او یعقوب است. یوسف گفت: شما (برادران) چند نفرید؟ گفتند: ما دوازده نفر بودیم، یکی از ما هلاک گردید. یوسف گفت: پس اینجا چند نفرید؟ گفتند: ده نفر.
یوسف گفت: پس برادر یازدهمی شما کجاست؟ گفتند: او نزد پدرمان است، تا پدرمان از جهت آنکه به هلاکت رسیده، تسلّی پیدا کند. یوسف گفت: پس چه کسی برای شما شهادت می‌دهد که شما قصد سوئی ندارید و این‌که شما بر حق می‌گویید؟ آنان گفتند:
ما در شهری هستیم که احدی ما را نمی‌شناسد تا برای ما شهادت دهد. یوسف گفت:
پس بعضی‌تان نزد من گرو باشید و بیاورید به نزد من برادر پدری‌تان را در حالی که او حامل نامه‌ای از پدرتان است تا این‌که من شما را تصدیق کنم. پس آنان بین خودشان قرعه زدند و قرعه به نام شمعون افتاد، و او نیکوترین آنان از نظر رأی درباره یوسف بود.
پس او را نزد یوسف گذاشتند و او نزول و میهمانی آنان را نیکو نمود. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» «2»، فرموده: «عَلی حَرْفٍ» برکناری از دین، نه در وسط و قلب آن «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، «خاسر الدنیا و الاخرة» به نصب و به رفع قرائت شده، پس نصب آن بنا بر حال بودن است و رفع آن بنا بر فاعل بودن. «3»
نیز فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ» «4»، فرموده: «الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ»، موضوع ضمیر آمده؛ زیرا البتّه، در اسناد عمل بد به آنان تکرار برتری دارد، به سبب تقبیح حال آنان و افزون شدن دشمنی برای بدی عمل در دل‌های شنوندگان. «إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ»: به حز مثل آنچه را عمل می‌کردند، و این از فضل عظیم و کرم گسترده او است که به عمل بد
______________________________
(1). کشاف، ج 3، ص 330.
(2). حج/ 11.
(3). کشاف، ج 2، ص 6.
(4). قصص/ 84.
ص: 75
جزا داده نشود، به جز مثل آن، و به عمل نیک به ده برابر و هفتصد برابر مثل آن پاداش داده شود، و آن معنای قوله: «فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»، است. «1»
فی قوله تعالی: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ» «2» هم فرموده: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»، بخیل، و خیر؛ یعنی مال، یا اهلش را از خیر بسیار منع‌کننده است، و آن (خیر) اسلام است. «مُعْتَدٍ»، تجاوزکننده در ظلم از حدّش تجاوز کند. «أَثِیمٍ»، دارای گناهان بسیار. «3»
مولی الاجل سید عبد اللّه بن محمّد رضا حسینی، معروف به شبّر، در تفسیرش فی قوله تعالی: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ» «4»، فرموده: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»؛ یعنی آن کسی از شما که گوساله را نپرستیده، آن کسی را که گوساله را پرستیده، بکشد. «ذلِکُمْ»؛ یعنی آن قتل و کشتن، «خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»؛ یعنی از زندگی کردن شما، نزد آفریدگارتان بهتر است؛ زیرا آن کفّاره (گوساله‌پرستی) شماست. «5»
نیز فی قوله تعالی: «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «6»، فرموده: بین آتش و گل را قیاس نمود، و اگر نوریّت آدم را با نوریّت آتش قیاس می‌کرد، برتری بین دو نور را می‌شناخت. «7»
فی قوله تعالی: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ» «8» هم فرموده: یعنی بگو! آیا خبر بدهم به بهتر از این متاع فانی دنیوی. «9»
همین‌طور فی قوله تعالی: «إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ» «10»، فرموده: «فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً»؛ یعنی ایمان خالصی را، «یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ»: از سر بهای معوّض اسیری اسرا. «11»
نیز فی قوله تعالی: «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» «12»، فرموده: یعنی: و من بهترین مهمانداران هستم. «13»
______________________________
(1). کشاف، ج 3، ص 193.
(2). قلم/ 12.
(3). کشاف، ج 4، ص 142.
(4). بقره/ 54.
(5). تفسیر شبّر، ص 24.
(6). اعراف/ 12.
(7). تفسیر شبّر، ص 337.
(8). آل عمران/ 15.
(9). تفسیر شبّر، ص 124.
(10). انفال/ 70.
(11). تفسیر شبّر، ص 403.
(12). یوسف/ 59.
(13). تفسیر شبّر، ص 507.
ص: 76
هم‌چنین فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» «1»، فرموده: «عَلی حَرْفٍ»؛ یعنی در کنار دین به ناچار و به طور اضطرار مانده است؛ مانند کسی که در لبه پرتگاه کوه به طور قایم بایستد، و باقی آیه، بیان این مختصر است. «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»: پس اگر نعمت و گشایشی در زندگی به او برسد، «اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»؛ یعنی رنجی و مصیبتی به او برسد، «انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»؛ یعنی به کفر خودش برگشت می‌کند، «خَسِرَ الدُّنْیا»؛ یعنی در دنیا به واسطه عدم خودداری از گناه، زیانکار است، «وَ الْآخِرَةَ»؛ یعنی در آخرت زیانکار است به واسطه دخولش در آتش به مناسبت کفرش. «2»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» «3»، فرموده: یعنی به چندین برابر، و به این‌که عمل از بین می‌رود و پاداش آن دایمی خواهد بود، و «خَیْرٌ مِنْها»، بهشت است. «4»
همین‌طور فی قوله تعالی: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ» «5»، فرموده: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»: مانع از مالی است که اختصاص به حقوق دارد، یا قوم خودش را از خیر، که همان اسلام است، ممانعت می‌کند. «مُعْتَدٍ»؛ یعنی در ظلم نمودن تجاوزکار است. «أَثِیمٍ»؛ یعنی بسیار گناهکار است. «6»
استاد علامه سید محمّد حسین طباطبایی قدّس سرّه در تفسیر المیزان، فی قوله تعالی: «إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ» «7»، فرموده: «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»، و آنچه مقدّم بر آن از این خطابات آمده و آنچه در آن از انواع تجاوزاتشان و گناهانشان واقع شده، به همه نسبت داده شده، با وجود این‌که از برخی آنان صادر شده، و این بدان جهت است که آنان جامعه‌ای
______________________________
(1). حج/ 11.
(2). تفسیر شبّر، ص 694.
(3). قصص/ 84.
(4). تفسیر شبّر، ص 802.
(5). قلم/ 12.
(6). تفسیر شبّر، ص 1144.
(7). بقره/ 54.
ص: 77
دارای قومیّت واحد هستند، و لذا بعضی از آنان از فعل بعضی دیگر راضی‌اند، و فعل بعضی آنان به بعض دیگر از آنها نسبت داده می‌شود، به واسطه وحدتی که بین آنان موجود است. پس همه بنی اسرائیل گوساله را نپرستیدند و همه آنان پیامبران را به قتل نرسانیدند الی غیر ذلک از گناهانی که آنان مرتکب شده‌اند، و بنابراین قوله تعالی:
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ الخ»؛ یعنی به واسطه آن، بعضی کشته شوند، و آنان کسانی هستند که گوساله را پرستیدند، و همان گونه که قوله تعالی: «إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ»، بر آن دلالت دارد، و قوله تعالی: «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ الخ»، تتمه حکایت از قول موسی علیه السّلام است، و قوله تعالی: «فَتابَ عَلَیْکُمْ الخ»، دلالت بر نزول توبه و قبول توبه دارد، و روایت وارد است بر این‌که آیه توبه نازل گردید و هنوز همه مجرمان آنان به قتل نرسیده بودند، و از همین‌جا معلوم می‌شود که امر، امر امتحانی بود، نظیر آنچه در قصّه ابراهیم علیه السّلام و ذبح اسماعیل واقع شد: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ.» «1» پس موسی علیه السّلام به آنان یادآور شد که: به سوی پروردگارتان توبه کنید و خودتان را به قتل برسانید که آن، نزد پروردگارتان برای شما افضل و برتر است و خدای سبحان قول موسی علیه السّلام را امضا نمود و قتل بعض را، در حکم قتل برای همه، قرار داد و توبه را به قوله تعالی: «فَتابَ عَلَیْکُمْ»، نازل فرمود. «2»
نیز فی قوله تعالی: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» «3»، فرموده: آیه در مجرای بیان قوله: «وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» (آیه قبل) است و در این آیه، در محلّ این شهوات فناشدنی و باطل، اموری قرار داده شده که آنها برای انسان خیر است؛ زیرا آنها باقی، نیکو و حقیقی می‌باشند، بدون این‌که باطل باشند، و آن امور در آنچه انسان از خواص و آثار آن اراده می‌کند، مجانس با این شهوات هستند، جز این‌که آنها بدون قبح و فساد بوده و او را از آنچه بهتر از آنها است، منصرف نمی‌کند، و آن امور خیر، بهشت، همسران پاکیزه و رضوان اللّه تعالی است. «4»
______________________________
(1). صافات/ 105.
(2). المیزان، ج 1، ص 190- 191.
(3). آل عمران/ 15.
(4). المیزان، ج 3، ص 111.
ص: 78
هم‌چنین فی قوله تعالی: «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «1»، فرموده:
حکایت است از پاسخی که شیطان، لعنة اللّه علیه، داده است و آن اوّلین گناه او و اوّلین معصیتی است که خدای سبحان تعالی به واسطه آن، معصیت شده است. پس جمیع گناهان، برحسب تحلیل، به ادعای خودخواهی و منازعه با خدای سبحان در کبریایی او، برگشت می‌کند؛ خاصّ خدای سبحان لا شریک له است که به ردای کبریایی آراسته باشد. پس برای بنده مخلوق سزاوار نیست که به ذات خودش اتّکا کند و بگوید: من در برابر اراده و خواست الهی که صورت‌ها در پیشگاه او خوار بوده و گردن‌ها در مقابلش خاضعند و صداها در برابرش خفیف و کوتاه شده و همه اشیا در مقابل او خوار و ذلیل‌اند، خودی هستم، و فی قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»، استدلال نمود بر این‌که: او بنا بر مبدأ آفرینش، از آدم برتر است، که خلقتش از آتش بوده و آتش، برتر از گل است که آدم از آن آفریده شده، و خدای سبحان، آنچه را که او از مبدأ خلقتش ذکر کرد، تصدیق نمود: آنجا که فرمود: «إنه کانَ مِنَ الْجِنِّ»، و جن، مخلوقی است از آتش، قال تعالی: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» «2»، و «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ» «3»، امّا خدای تعالی، آنچه را که او در خیریتش ذکر کرد، تصدیق ننمود، بنابر آنکه در موضع دیگری فرمود: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «4» «5»
نیز فی قوله تعالی: «إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ» «6»، آیه، کنایه است از ایمان یا پیروی نمودن از حق که ملازم با ایمان است. پس خدای تعالی در آخر آیه، وعده به مغفرت داده است، و هیچ مغفرتی با شرک جمع
______________________________
(1). اعراف/ 12.
(2). کهف/ 50.
(3). رحمن/ 15.
(4). ص/ 76- 71.
(5). المیزان، ج 8، ص 23- 22.
(6). انفال/ 70.
ص: 79
نمی‌شود؛ چرا که خدای تعالی فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً» «1»، معنای آیه: ای پیامبر! از اسرا به کسانی که در دست شما اسیرند، آن کسانی که بر آنان تسلّط دارید و از آنان سربها (فدیه) گرفته‌اید، بگو: اگر ایمان در دل‌های شما ثابت باشد و این مطلب را خدای متعال در شما بداند، و نمی‌داند به جز آنچه ثابت و محقق است، بهتر از آنچه از سربها (یعنی فدیه) که از شما دریافت شده، به شما اعطا می‌شود و شما را می‌آمرزد، و خدای تعالی بسیار آمرزنده مهربان است. «2»
همین‌طور فی قوله تعالی: «أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» «3»، فرموده: یعنی من آن کسانی را که بر من وارد می‌شوند، اکرام می‌کنم و مقدم آنان را گرامی می‌دارم، و این ترغیب و تشویق آنان بود به این‌که به سوی او دو مرتبه باز گردند و برادرشان را از پدرشان بگیرند و به سوی او بیاورند. «4»
فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» «5» هم فرموده:
«حرف»، طرف و جانب، به یک معناست، و «اطمینان»؛ یعنی استقرار و سکون، و «فتنه»؛ یعنی محنت و رنج، و «انقلاب»؛ یعنی برگشت، و این، دسته دیگری از مردم غیر مؤمن ناصالح هستند، و او کسی است که خدای سبحان را بر یک جانب، بدون همه جوانب عبادت می‌کند و بر یک تقدیر بدون هر تقدیری، و آن، جانب خیر است، و لازمه آن در خدمت گرفتن دین است برای دنیا. پس اگر با خیر برخورد کند، به سبب آن خیر، استقرار بر عبادت خدای تعالی دارد و به آن اطمینان کند، و اگر برخورد با رنج و محنتی داشته باشد، بر جهت خودش، بدون توجّه به راست یا به چپ، برگشت کرده و از دینش برگشت می‌نماید، به سبب این آن شومی را ناشی از دین می‌داند، یا به سبب
______________________________
(1). نساء/ 48.
(2). المیزان، ج 9، ص 140.
(3). یوسف/ 59.
(4). المیزان، ج 11، ص 229.
(5). حج/ 11.
ص: 80
امید به این‌که از این محنت و رنج و مهلکه نجات پیدا می‌کند، و چنین رفتاری روش کار آنان در عبادت بت‌ها بود، پس آنها را پرستیدند تا بدین پرستش به او خیر برسند یا به واسطه شفاعت آنها در دنیا، از شر رهایی یابند، امّا آخرت، پس قایل به آن نبودند.
بنابراین، این مذبذب روی‌گردان، نسبت به دنیا زیانکار شده، به واسطه این‌که در رنج و هلاکت افتاده، و نسبت به آخرت زیانکار شده، به واسطه این‌که از دین روی‌گردان شده، و ارتداد و کفرش همان زیان آشکار است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» «2»، فرموده: یعنی به واسطه آن (حسنه) به فضل خدای تعالی، برای او چندین برابر می‌باشد. قال تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ منها.» «3» «4»
فی قوله تعالی: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ» «5» هم فرموده: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»، کسی است که بسیار ممانعت از کار خیر می‌کند، یا ممانعت می‌کند از آن خیری که به اهلش می‌رسد، و «معتدی» از اعتداء بوده و آن، کسی است که از روی ظلم و ستم، از حد تجاوز می‌کند، و «أَثِیمٍ»، کسی است که گناه او بسیار است، تا بدون از بین رفتن در آن، استقرار پیدا کند و «اثم»، عبارت از عمل بدی است که موجب کندی کار خیر گردد. «6»
در تفسیر نمونه فی قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» «7»، فرموده: به خاطر بیاورید، هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای جمعیّت! شما با انتخاب گوساله، به خود ستم کردید: «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ.» اکنون که چنین است، توبه کنید و به سوی آفریدگارتان باز گردید: «فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ.» «بارئ»، به معنای خالق است، و در اصل،
______________________________
(1). المیزان، ج 14، ص 384.
(2). قصص/ 84.
(3). انعام/ 160.
(4). المیزان، ج 16، ص 83.
(5). قلم/ 12.
(6). المیزان، ج 20، ص 30.
(7). بقره/ 54.
ص: 81
به معنای جدا کردن چیزی از چیز دیگر می‌باشد؛ چون آفریدگار مخلوقات خود را از مواد اصلی و نیز از یکدیگر جدا می‌کند، اشاره به این‌که دستور این توبه شدید را همان کسی می‌دهد که آفریننده شما است؛ توبه شما باید به این‌گونه باشد که یکدیگر را به قتل برسانید: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.» این کار برای شما در پیشگاه خالقتان بهتر است: «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»، و به دنبال این ماجرا، خداوند توبه شما را پذیرفت که او تواب رحیم است: «فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.»
و زیر عنوان: «گناه عظیم و توبه بی‌سابقه» چنین فرموده: شک نیست که پرستش گوساله سامری، کار کوچکی نبود، ملّتی که بعد از مشاهده آن همه آیات خدا و معجزات پیامبر بزرگشان، موسی علیه السّلام، همه را فراموش کنند و با یک غیبت پیامبرشان، به کلی اصل اساسی توحید و آیین خدا را زیر پا گذارده، بت‌پرست شوند. اگر این موضوع برای همیشه از مغز آنها ریشه‌کن نشود، وضع خطرناکی به وجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتی، مخصوصا بعد از مرگ موسی علیه السّلام، ممکن است تمام آیات دعوت او از میان برود، و سرنوشت آیین او به کلی به خطر بیفتد. در اینجا باید شدت عمل به خرج داده شود، و هرگز تنها با پشیمانی و اجرای صیغه توبه بر زبان، نباید قناعت گردد. لذا فرمان شدیدی از طرف خداوند صادر شد که در تمام طول تاریخ پیامبران مثل و مانند ندارد، و آن این‌که ضمن دستور توبه و بازگشت به توحید، فرمان اعدام دسته‌جمعی گروه کثیری از گنه‌کاران به دست خودشان صادر شد. این فرمان به نحو خاصی می‌بایست اجرا شود؛ یعنی خود آنها باید شمشیر به دست گیرند و اقدام به قتل یکدیگر کنند که هم کشته شدنش عذاب است و هم کشتن دوستان و آشنایان. طبق نقل بعضی از روایات، موسی دستور داد: در یک شب تاریک تمام کسانی که گوساله‌پرستی کرده بودند، غسل کنند و کفن بپوشند و صف کشیده، شمشیر در میان یکدیگر نهند. ممکن است چنین تصور شود که این توبه چرا با این خشونت انجام گیرد؟ آیا ممکن نبود خداوند توبه آنها را بدون این خونریزی قبول فرماید؟ پاسخ به این سؤال از سخنان بالا
ص: 82
روشن می‌شود؛ زیرا مسأله انحراف از اصل توحید و گرایش به بت‌پرستی مسأله ساده‌ای نبود که به این آسانی قابل گذشت باشد، آن هم بعد از مشاهده آن همه معجزات روشن و نعمت‌های بزرگ خدا. در حقیقت، همه اصول ادیان آسمانی را می‌توان در توحید و یگانه‌پرستی خلاصه کرد. تزلزل این اصل، معادل است با از میان رفتن تمام مبانی دین. اگر مسأله گوساله‌پرستی ساده تلقّی می‌شد، شاید سنّتی برای آیندگان می‌گشت، به خصوص این‌که بنی اسرائیل به شهادت تاریخ، مردمی پرلجاجت و بهانه‌جو بودند. لذا باید چنان گوشمالی به آنها داده شود که خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقی بماند و کسی هرگز بعد از آن، به فکر بت‌پرستی نیفتد، و شاید جمله «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ» (این کشتار نزد خالقتان برای شما بهتر است)، اشاره به همین معنا باشد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» «2»، فرموده: آیا شما را از چیزی که بالاتر و بهتر از این زندگی محدود، مادی و پست است، آگاه کنم که در انتظار افراد پرهیزگار و خویشتن‌دار می‌باشد؟ آن، زندگی جهان ابدی است که تمام مواهب این جهان در آن هست، ولی به صورت کامل‌تر و خالی از عیب و نقص؛ باغ‌هایی که بر خلاف غالب باغ‌های این جهان، هرگز آب روان از پای درختان آنها قطع نمی‌شود:
«تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، و برخلاف مواهب این جهان که بسیار زودگذر و ناپایدارند، دایمی و ابدی هستند: «خالِدِینَ فِیها»، و همسرانی که برخلاف بسیاری از زیبارویان این جهان، هیچ ناپاکی و نقطه تاریک در جسم و جان آنها نیست: «وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ». همه اینها در انتظار پرهیزگاران است، و از تمام اینها بالاتر، «نعمت‌های ما فوق تصوّر معنوی» است که در آیه، از آن تعبیر به: «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» (خشنودی خداوند) شده است.
قابل توجّه این‌که آیه با جمله «أَ أُنَبِّئُکُمْ» آغاز شده (آیا شما را آگاه کنم؟)، این جمله
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 1، ص 276- 274.
(2). آل عمران/ 15.
ص: 83
از یک طرف «جمله استفهامیه» است که برای گرفتن پاسخ از فطرت بیدار انسانی طرح شده، تا نفوذ آن در شنونده بیشتر و عمیق‌تر باشد، و از طرف دیگر، این جمله از ماده «انباء»، به معنای خبر دادن، گرفته شده که معمولا در خبرهای مهمّ و قابل توجّه به کار می‌رود.
در واقع، قرآن در این آیه به افراد باایمان اعلام می‌کند که اگر از لذّات نامشروع و هوس‌های سرکش و آمیخته با گناه صرف‌نظر کنند، مفهوم آن، محرومیّت از لذّت نخواهد بود؛ زیرا علاوه بر این‌که می‌توانند از لذّات مشروع در مسیر سعادت خود بهره گیرند، از لذّات جهان دیگر که همانند همین لذّات است، امّا در سطحی عالی‌تر و پاک از هرگونه عیب و نقص، نیز بهره‌مند خواهد شد. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «2»، زیر عنوان: «نخستین قیاس، قیاس شیطان بود»، فرموده: در روایات متعددی که از طرق اهل بیت علیهم السّلام به ما رسیده، قیاس کردن احکام و حقایق دینی به شدّت محکوم شده است و در این اخبار می‌خوانیم: نخستین کسی که قیاس کرد، شیطان بود. امام صادق علیه السّلام به ابو حنیفه فرمود: «لا تقس، فان اوّل من قاس، ابلیس.»: قیاس مکن که نخستین قیاس‌کننده، شیطان بود. در منابع اهل تسنن مانند: تفسیر المنار و تفسیر طبری از ابن عباس، ابن سیرین و حسن بصری نیز این مطلب نقل شده است. منظور از «قیاس»، این است که موضوعی را به موضوع دیگر که از بعضی جهات با آن شباهت دارد، مقایسه کنیم، و همان حکمی که درباره موضوع اوّل است، درباره موضوع دوّم نیز اجرا شود، بدون این‌که فلسفه و اسرار حکم اوّل را کاملا بدانیم؛ مثل این‌که می‌دانیم «بول» انسان محکوم به نجاست و ناپاکی است و باید از آن پرهیز کرد، سپس «عرق» انسان را هم با آن مقایسه کنیم و بگوییم: چون این دو در پاره‌ای از جهات و اجزای ترکیبی با هم شباهت دارند، ولی از جهاتی هم متفاوتند؛ یکی رقیق‌تر و دیگری
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 2، ص 343- 342.
(2). اعراف/ 12.
ص: 84
غلیظتر؛ پرهیز از یکی کار ساده‌ای است و پرهیز از دیگری بسیار مشکل و طاقت‌فرسا.
به علاوه، تمام فلسفه‌های حکم اوّل بر ما روشن نیست، و این یک مقایسه تخمینی بیش نمی‌باشد. به همین جهت، پیشوایان ما با الهام از کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله قیاس را شدیدا محکوم کرده و باطل شمرده‌اند؛ زیرا گشوده شدن باب قیاس، سبب می‌شود که هرکس با مطالعه محدود و فکر کوتاه خود، به مجرد این‌که دو موضوع را از پاره‌ای جهات مساوی دانست، حکم یکی را درباره دیگری اجرا کند و به این ترتیب هرج و مرجی از نظر قوانین و احکام دینی به وجود آید. ممنوع بودن قیاس از نظر حکم خرد، منحصر به قوانین دینی نیست، پزشکان هم اکیدا توصیه می‌کنند که هرگز نسخه بیماری را به بیمار دیگر ندهید، هرچند بیماری آنها از نظر شما شبیه باشد. فلسفه آن، روشن است؛ زیرا دو بیمار ممکن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند. ولی با این حال از جهات فراوانی، مثلا از نظر میزان تحمّل نسبت به دارو، و گروه خونی، و مثلا میزان قند و اوره و چربی خون، تفاوت میان این دو بوده باشد، که افراد عادی هرگز نمی‌توانند آنها را تشخیص بدهند؛ بلکه تشخیص آن منحصرا به وسیله پزشکان ماهر امکان دارد. اگر بدون در نظر گرفتن این خصوصیات، داروی یکی را به دیگری بدهیم، ممکن است نه تنها مفید نباشد، بلکه گاهی سرچشمه خطرات جبران‌ناپذیری گردد. احکام الهی از این هم دقیق‌تر و باریک‌تر است، و به همین دلیل در روایات داریم: اگر احکام خدا با قیاس سنجیده شود، دین خدا از بین خواهد رفت، یا فساد آن بیشتر از صلاح آن است. به علاوه، پناه بردن به قیاس برای کشف احکام الهی، نشانه نارسایی مذهب است؛ زیرا هنگامی که برای هر موضوع در مذهب، حکمی وارد شده باشد، دیگر نیازی به قیاس نیست؛ به همین جهت شیعه، چون تمام نیازمندی‌ها را از نظر حکم مذهبی، از مکتب اهل بیت علیهم السّلام که وارثان مکتب پیامبرند، گرفته، نیازی نمی‌بینند که دست به سوی قیاس دراز کنند، ولی فقهای اهل تسنن، چون مکتب اهل بیت علیهم السّلام را که طبق فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، بعد از قرآن، باید پناهگاه مسلمانان بوده باشد، به دست فراموشی سپرده‌اند و در احکام
ص: 85
اسلامی گرفتار کمبود مدرک گردیده‌اند، چاره‌ای جز این نمی‌بینند که دست به سوی قیاس دراز کنند.
و امّا در مورد شیطان که در روایات می‌خوانیم: او نخستین کسی بود که قیاس کرد، نکته‌اش این است که او آفرینش خود را از نظر مادّی با آفرینش آدم مقایسه نمود و برتری آتش را در پاره‌ای از جهات بر خاک، دلیل برتری همه‌جانبه گرفت، بدون این‌که به سایر امتیازات خاک و از آن بالاتر، به امتیازات روحانی و معنوی آدم توجّه کند، و به اصطلاح، از طریق «قیاس اولویت»، اما قیاسی که بر پایه تخمین و گمان و مطالعه سطحی و نامحدودش قرار داشت، حکم به برتری خود بر آدم نماید، و حتّی فرمان خدا را به خاطر همین قیاس باطل زیر پا بگذارد. جالب این‌که در بعضی از روایات که از امام صادق علیه السّلام در کتب شیعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است، می‌خوانیم: «من قاس امر الدین برأیه، قرنه اللّه تعالی یوم القیامة بابلیس.»: کسی که امر دین را با قیاس بسنجد، خداوند در روز قیامت او را با ابلیس قرین خواهد کرد.
کوتاه سخن این‌که: مقایسه موضوعی بر موضوعی دیگر، بدون آگاهی از تمام اسرار آن، نمی‌تواند دلیل بر اتحاد حکم آنها شود، و اگر پای قیاس به مسایل مذهبی کشیده شود، ضابطه‌ای برای احکام باقی نمی‌ماند؛ زیرا ممکن است، یک نفر موضوعی را طوری قیاس کند و حکم تحریم آن را صادر نماید و دیگری آن را با موضوع دیگر قیاس کرده و حلال بشمرد. تنها موضوعی که می‌توان به عنوان استثنا در اینجا روی آن تکیه کرد، این است که خود قانون‌گذار یا مثلا خود طبیب، دلیل و فلسفه حکم خود را بیان کند که در این صورت می‌توان هرکجا که آن دلیل و فلسفه، موجود است، حکم را جاری ساخت و اصطلاحا آن را «قیاس منصوص العلة» می‌گویند؛ مثلا اگر طبیب به بیمار بگوید: باید از فلان میوه پرهیز کنی؛ زیرا ترش است، بیمار می‌فهمد که ترشی برای او ضرر دارد و باید از آن پرهیز کند، هرچند در غیر آن میوه باشد؛ هم‌چنین اگر در قرآن یا سنت تصریح شود که از شراب بپرهیزید؛ زیرا مسکر است، از آن می‌فهمیم که
ص: 86
هر مایع مسکری (اگرچه شراب نباشد)، حرام است. این‌گونه قیاس، ممنوع نیست؛ چون دلیل آن ذکر شده و قطعی است، تنها در موردی ممنوع است که ما فلسفه و دلیل حکم را به طور قطع، از تمام جهات ندانیم.
البتّه، بحث قیاس، بحثی است بسیار پردامنه که آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده‌ای از آن بود. برای توضیح بیشتر، به کتب اصول فقه و کتب اخبار، باب قیاس، مراجعه فرمایید، و ما این بحث را در اینجا با ذکر حدیث زیر به پایان می‌رسانیم:
در کتاب علل الشرایع چنین نقل شده که: ابو حنیفه وارد بر امام صادق علیه السّلام شد. امام به او فرمود: به من خبر داده‌اند که تو در احکام خدا قیاس می‌کنی. ابو حنیفه گفت: آری، چنین است؛ من قیاس می‌کنم. امام علیه السّلام گفت: این کار را دیگر تکرار نکن؛ زیرا نخستین کسی که قیاس کرد، ابلیس بود، آنجا که گفت: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ.» او آتش و گل را با هم مقایسه کرد، در حالی که اگر نورانیت و روحانیت آدم را با نورانیت آتش مقایسه می‌کرد، تفاوت میان آن دو را درمی‌یافت و برتری یکی را بر دیگری تشخیص می‌داد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ» «2»، فرموده: ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو، اگر خداوند در دل‌های شما خیر و نیکی بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده، به شما می‌بخشد. منظور از کلمه «خیرا» در جمله «إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً»، همان ایمان و پذیرش اسلام است و منظور از «خَیْراً» در جمله بعد، پاداش‌های مادّی و معنوی است که در سایه اسلام و ایمان عاید آنها می‌شود، و به مراتب، بالاتر از مبلغی است که به عنوان «فداء» پرداخته‌اند. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» «4»، فرموده: هنگامی که یوسف بارهای آنها را آماده
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 6، ص 105- 101.
(2). انفال/ 70.
(3). تفسیر نمونه، ج 7، ص 251.
(4). یوسف/ 59.
ص: 87
ساخت، به آنها گفت: آن برادری را که از پدر دارید، نزد من بیاورید. آیا نمی‌بینید حقّ پیمانه را ادا می‌کنم و من بهترین میزبان‌ها هستم؟ «1»
فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» «2» هم تفسیر فرموده: بعضی از مردم، خدا را تنها با زبان می‌پرستند؛ امّا ایمان قلبی‌شان بسیار سطحی و ضعیف است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ.» تعبیر به «عَلی حَرْفٍ» ممکن است اشاره به این باشد که: ایمان آنها بیشتر بر زبانشان است، و در قلبشان، جز نور ضعیف بسیار کم‌رنگی از ایمان، نتابیده است، و ممکن است اشاره به این باشد که آنها در متن ایمان و اسلام قرار ندارند، بلکه در کنار و لبه آنند؛ زیرا یکی از معانی «حرف»، لبه کوه و کناره اشیا است و می‌دانیم کسانی که در لبه چیزی قرار گرفته‌اند، مستقرّ و پابرجا نیستند، و با تکان مختصری از مسیر خارج می‌شوند؛ چنین است حال افراد ضعیف الایمان، که با کوچک‌ترین چیزی ایمانشان بر باد فنا می‌رود.
سپس قرآن به تشریح تزلزل ایمان آنها پرداخته، می‌گوید: آنها چنانند که اگر دنیا به آنها رو کند و نفع و خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می‌کنند، و آن را دلیل بر حقانیت اسلام می‌گیرند، امّا اگر به وسیله گرفتاری‌ها، پریشانی و سلب نعمت، مورد آزمایش قرار گیرند، دگرگون می‌شوند و به کفر رو می‌آورند: «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ.»؛ گویی آنها دین و ایمان را به عنوان یک وسیله نیل به مادّیت پذیرفته‌اند که اگر این هدف تأمین شد، دین را حق می‌دانند، وگرنه بی‌اساس. (و از تفسیر فخر رازی و تفسیر قرطبی، چنین نقل می‌فرماید:) ابن عباس، و جمعی دیگر از مفسران پیشین، در شأن نزول این آیه، چنین نقل کرده‌اند که گاهی گروهی از بادیه‌نشینان خدمت پیامبر می‌آمدند. اگر حال جسمانی آنها خوب می‌شد؛ اسب آنها بچه خوبی می‌آورد؛ زن آنها پسر می‌زایید و اموال و چهارپایان آنان فزونی می‌گرفت،
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 1، ص 18.
(2). حج/ 11.
ص: 88
خشنود می‌شدند و به اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عقیده پیدا می‌کردند. امّا اگر بیمار می‌شدند؛ همسرشان دختر می‌آورد و اموالشان رو به نقصان می‌گذاشت، وسوسه‌های شیطانی، قلبشان را فرامی‌گرفت و به آنها می‌گفت: تمام این بدبختی‌ها به خاطر آیینی است که پذیرفته‌ای و آنها هم روی‌گردان می‌شدند.
قابل توجّه این‌که، قرآن در مورد روی آوردن دنیا به این اشخاص، تعبیر به خیر می‌کند، و در مورد پشت کردن دنیا، تعبیر به «فتنه» (وسیله آزمایش)، نه «شر»؛ اشاره به این‌که این حوادث ناگوار، شر و بدی نیست، بلکه وسیله‌ای است برای آزمایش، و در پایان آیه اضافه می‌کند: «و به این ترتیب، آنها، هم دنیا را از دست داده‌اند و هم آخرت را: «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ.»
و این روشن‌ترین خسران و زیان است که انسان، هم دینش بر باد رود هم دنیایش:
«ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ»، و در حقیقت، این‌گونه افراد دین را تنها از دریچه منافع مادّی خود می‌نگریستند، و معیار و محک حقانیت آن را، روی آوردن دنیا می‌پنداشتند.
این گروه که در عصر و زمان ما نیز تعدادشان کم نیست، و در هر جامعه‌ای وجود دارند، ایمانی آلوده به شرک و بت‌پرستی دارند؛ منتها، بت آنها همسر، فرزند، مال، ثروت و گاو و گوسفند آنها است، و بدیهی است که چنین ایمان و اعتقادی، سست‌تر از تار عنکبوت است. البتّه، بعضی مفسران، این آیه را اشاره به منافقان دانسته‌اند. اگر منظور منافقی باشد که به هیچ وجه ایمان در دل او نیست، این برخلاف ظاهر آیه است؛ زیرا جمله «یَعْبُدُ اللَّهَ»، و هم‌چنین «اطْمَأَنَّ بِهِ»، و جمله «انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»، نشان می‌دهد قبلا ایمان ضعیفی داشته است، و اگر منظور منافقانی است که بهره بسیار کمی از ایمان دارند، با آنچه گفتیم، منافاتی ندارد و قابل قبول است. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» «2»، تفسیر فرموده: کسی که کار نیکی انجام دهد، پاداشی بهتر از آن دارد. این همان مرحله «تفضّل» است؛ یعنی
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 14، ص 35- 33.
(2). قصص/ 84.
ص: 89
خداوند هم‌چون مردم تنگ‌چشم نیست که به هنگام رعایت عدالت، سعی می‌کنند مزد و پاداش، درست به اندازه عمل باشد. او گاهی ده برابر، و گاه صدها برابر، و گاه هزاران برابر، از لطف بیکرانش، پاداش عمل می‌دهد، و حدّ اقل آن، همان ده برابر است؛ چنان‌که: در آیه 160 سوره انعام می‌خوانیم: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»، و حد اکثر آن را تنها خدا می‌داند که گوشه‌ای از آن در مورد انفاق در راه خدا در آیه 261 سوره بقره آمده است. البتّه، این مضاعف ساختن اجر و پاداش بی‌حساب نیست، بستگی به میزان پاکی عمل، اخلاص، حسن نیّت و صفای قلب دارد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ» «2»، فرموده: کسی که بسیار از کار خیر جلوگیری می‌کند و تجاوزگر و گنهکار است؛ نه تنها خود، کار خیری نمی‌کند و راه خیری ارایه نمی‌دهد، بلکه سدی است در مقابل خیر و برکت دیگران، به علاوه، انسانی است متجاوز از حدود الهی و حقوقی که خدا برای هر انسانی تعیین کرده، و اضافه بر این صفات، آلوده هرگونه گناهی نیز هست، به طوری که گناه جزء طبیعت او شده است. «3»

4. خیر در تفاسیر روایی‌

سید هاشم بحرانی قدّس سرّه در تفسیر برهان، و علامه شیخ عبد علی بن جمعه عروسی قدّس سرّه در تفسیر نور الثقلین، و علامه شیخ جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در تفسیر در المنثور، فی قوله تعالی:
«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» «4»، روایاتی را نقل کرده‌اند، از جمله:
1. قال الامام العسکری علیه السّلام: قال اللّه عزّ و جلّ: و اذکروا یا بنی اسرائیل!" إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ"، عبدة العجل،" یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ"، اضررتم بها باتخاذکم العجل الها،" فَتُوبُوا إِلی
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 16، ص 180.
(2). قلم/ 12.
(3). تفسیر نمونه، ج 24، ص 386.
(4). بقره/ 54.
ص: 90
بارئکم الذی برءکم و صوّرکم،" فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ"، بقتل بعضکم بعضا؛ یقتل من یعبد العجل من عبده،" ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ"؛ ای ذلک القتل،" خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ"، من ان تعیشوا فی الدنیا و هو لم یغفر لکم، فثبتّم فی الحیاة الدنیا خیرتکم و یکون الی النار مصیرکم، و اذ قتلتم و انتم تائبون، جعل اللّه عزّ و جلّ ذلک القتل کفارة لکم، و جعل الجنة منزلکم و منقلبکم. قال اللّه عزّ و جلّ:" فَتابَ عَلَیْکُمْ"؛ قبل توبتکم قبل استیفاء القتل لجماعتکم و قبل ایتانه علی کافتکم، و امهلکم للتوبة، و استبقاکم للطاعة،" إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ". قال: و ذلک ان موسی علیه السّلام لما ابطل اللّه تعالی علی یدیه امر العجل، فانطقه بالخبر عن تمویه السّامری، و امر موسی علیه السّلام: ان یقتل من لم یعبده، من یعبده، تبرّء اکثرهم و قالوا: لم نعبده، فقال اللّه عزّ و جلّ لموسی علیه السّلام: ابرد هذا العجل الذهب بالحدید بردا، ثم ذره فی البحر، فمن شرب مائه، اسودّ شفتاه و انفه و بان ذنبه، ففعل، فبان العابدون، و امر اللّه تعالی الاثنی عشر الفا: ان یخرجوا علی الباقین، شاهرین السیوف، یقتلونهم، و نادی منادیه:
الا لعن اللّه احدا اتقاهم بید او رجل، و لعن اللّه من تأمّل المقتول، لعله تبینه حمیما او قریبا فیتوقّاه و یتعدّاه الی الاجنبی، فاستسلم المقتولون، فقال القاتلون: نحن اعظم مصیبة منهم، نقتل بایدینا آبائنا و ابناءنا و اخواننا و قراباتنا و نحن لم نعبد، فقد ساوی بیننا و بینهم فی المصیبة. فاوحی اللّه تعالی الی موسی: یا موسی! انّی انّما امتحنتهم بذلک؛ لانهم ما اعتزلوهم، لما عبدوا العجل و لم یهجروهم و لم یعادوهم علی ذلک. قل لهم: من دعا اللّه بمحمد صلّی اللّه علیه و آله، یسهّل علیه قتل المستحقین للقتل بذنوبهم. فقالوها، فسهّل اللّه علیهم ذلک و لم یجدوا لقتلهم لهم الما، فلمّا استحر القتل فیهم، و هم ستمأئة الف الا اثنی عشر الفا، الذین لم یعبدوا العجل، وفق اللّه بعضهم، فقال لبعضهم: و القتل لم یفض بعد الیهم؛ فقال: او لیس قد جعل اللّه التوسّل بمحمد و اله الطیبین، امرا الا تخیّب معه طلبت و لا تردّ به مسألة، و کذلک توسّلت الانبیاء الرسّل؛ فما لنا لا نتوسل؟ قال: فاجتمعوا و ضجّوا: یا ربنا! بجاه محمّد الاکرم و بجاه علی الافضل الاعظم و بحق فاطمه الفضلی و بجاه الحسن و الحسین، سبطی سید المرسلین و سیدی شباب اهل الجنان اجمعین و بجاه الذریة الطیبة الطاهرة من ال طه و یس، لما غفرت لنا ذنوبنا، و غفرت لنا عقوبتنا، و ازلت هذا القتل عنا، فذک حین نودی موسی من السّماء ان: کف القتل، فقد سألنی بعضهم مسألة، و اقسم علی قسما، لو اقسم به هؤلاء
ص: 91
العابدون للعجل و سئل العصمة، لعصمتهم حتی لا یعبدوه، و لو اقسم علیّ بها ابلیس، لهدیته، و لو اقسم بها علیّ نمرود او فرعون، لنجیته، فرفع عنهم القتل، فجعلوا یقولون: یا حسرتنا! این کنا عن هذا الدّعاء لمحمد و اله الطیبین حتی کان اللّه یقینا شرّ الفتنة و یعصمنا بافضل العصمة.»؛ یعنی امام عسکری علیه السّلام فرمود: خدای عزّ و جلّ فرمود: ای بنی اسرائیل! زمانی را به یاد بیاورید که موسی علیه السّلام به جمعیت گوساله‌پرستان فرمود: ای قوم من! این‌که گوساله را اله خود گرفتید، به خودتان ستم نمودید و ضرر رسانیدید، پس به سوی پروردگارتان که شما را از عدم به وجود آورد و شما را صورت (انسانی) داد، توبه کنید! پس خودتان را با کشتن بعضی بعض دیگر را بکشید! به این کیفیت که: آن کسی که گوساله را نپرستیده، کسی را که گوساله را پرستیده، بکشد، که این کار برای شما خیر است؛ یعنی آن کشتن برای شما نزد پروردگارتان بهتر است از این‌که در دنیا زندگانی کنید و این در حالی باشد که او شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار نداده و به زندگانی دنیا، با برگزیدن آن، اعتماد نموده باشید. در این صورت، بازگشت شما به سوی آتش جهنّم باشد، و چون شما خود را بکشید، در حالی که توبه‌کننده باشید، خدای عزّ و جلّ، این کشتن را کفّاره گناهتان قرار دهد و بهشت را منزل شما و محلّ مراجعت شما گرداند. خدای عزّ و جلّ فرمود: «فَتابَ عَلَیْکُمْ»: پس بر شما توبه کرد، پس از توبه شما، قبل از این‌که همه جماعتتان را بقتل برسانید و پیش از کشته شدن همگی‌تان، و مهلت داد به شما برای توبه نمودن، و باقی گذارد شما را برای طاعت، که او (تعالی) بسیار توبه‌پذیر مهربان است. (امام) فرمود: آن چنین بود که موسی علیه السّلام آن‌گاه که خدای تعالی امر گوساله را با دست او باطل نمود، پس آن گوساله را برای خبر دادن از فریبکاری سامری گویا ساخت و به موسی امر نمود: آنکه آن را نپرستیده کسی را که آن را پرستیده به قتل برساند. پس خدای عزّ و جلّ به موسی علیه السّلام فرمود: این گوساله طلایی را به وسیله آهن بسای تا براده و ساییده گردد.
سپس ذرّات آن را در دریا بریز، پس هرکس از آب آن دریا بنوشد، لب‌ها و بینی او سیاه گردد و گناهش آشکار شود. پس چنین کرد و عبادت‌کنندگان آشکار گردیدند و خدای
ص: 92
تعالی دوازده‌هزار نفر را امر فرمود به این‌که: با شمشیرهای کشیده بر بقیه خروج کنند، در حالی که آنان را به قتل می‌رسانند، و منادیش ندا داد: آگاه باشید! خدا لعنت کند کسی را که آنان را با دست یا با پا حفظ و نگاهداری کند، و خدا لعنت کند کسی را که بر مقتولی تأمّل کند شاید که دوستی یا نزدیکی و خویشاوندی‌اش بر او معلوم گردد، پس از کشتن او بپرهیزد و به بیگانه و اجنبی تعدّی نماید. پس آنها که باید کشته شوند، سالم بمانند. پس قاتلین گفتند: ما مصیبت‌مان بزرگ‌تر از آنان است، با دست خود، پدران، فرزندان، برادران و نزدیکانمان را به قتل می‌رسانیم، در حالی که ما گوساله را نپرستیده‌ایم. پس بین ما و بین آنان در مصیبت تساوی است. پس خدای تعالی به موسی وحی فرستاد: ای موسی! من آنان را با این کار امتحان کردم؛ زیرا آنها همین که گوساله‌پرستی آن گروه را دیدند، از آنان کناره‌گیری نکردند و از آنها دوری ننمودند، و با این کار آنان دشمنی نکردند. به آنان بگو، کسی که خدا را به محمّد صلّی اللّه علیه و آله بخواند، کشتن مستحقین قتل را به واسطه گناهشان، بر او سهل و آسان سازد. پس آنان چنین گفتند و خدای تعالی کار را بر آنان سهل و آسان نمود و برای کشتن آن افراد، رنج و دردی عارض آنها نگردید. پس همین که بر کشتن آنها غالب شدند، و آنان شش‌صد هزار، به جز دوازده‌هزار نفر؛ یعنی پانصد و هشتاد و هشت هزار نفر، بودند که گوساله‌پرستی نکرده بودند. خداوند برخی از آنان را توفیق داد، پس به برخی از آنان که هنوز قتل به ایشان نرسیده بود، گفتند: آیا خدا توسّل به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل طیّبین او را امری قرار نداده که با آن درخواستی رد نگردد و مسأله‌ای بازگردانده نشود؟ و این همان است که پیامبران و رسولان به آن توسّل جستند؛ پس چه می‌شود ما را بدان توسّل نمی‌جوییم؟ فرمود:
پس جمع بشوید و با این کلمات زاری و ناله کنید: «یا ربّنا! بجاه محمّد الاکرم، و بجاه علی الافضل الاعظم، و بحق فاطمة الفضلی، و بجاه الحسن و الحسین، سبطی سید المرسلین و سیدی شباب اهل الجنان، اجمعین، و بجاه الذریة الطیبة الطاهرین من آل طه و یس»، که هر آینه گناهانمان را بر ما بیامرزی و عقوبتمان را مورد مغفرت و آمرزش قرار بدهی و این قتل و
ص: 93
کشتن را از ما زایل گردانی. پس در این هنگام، به موسی از آسمان ندا رسید که: از قتل و کشتن باز ایستا که بعضی آنان، از من این مسأله را درخواست کردند و مرا به سوگندی قسم دادند که اگر این پرستندگان گوساله مرا به آن قسم داده و بی‌گناهی را درخواست می‌کردند، بی‌گناهشان می‌کردم چنان که گویی آن را نپرستیده‌اند، و اگر ابلیس مرا به آن سوگند می‌داد، هر آینه او را هدایت می‌کردم، و اگر نمرود یا فرعون مرا به آن قسم می‌داد، حتما او را نجات می‌دادم. پس قتل و کشتن از آنان مرتفع شد. پس آنان در این وضع قرار گرفتند که بگویند: وا حسرتا، که از این دعا غافل ماندیم، که خدا را به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل طیبین او سوگند دهیم، تا خدای تعالی ما را از شر و فتنه محفوظ نگه دارد و ما را با بهترین عصمت و بی‌گناهی، پاک و بی‌گناهمان نماید. «1»
2. علی بن ابراهیم فرمود: موسی علیه السّلام، چون از میقات خارج گردید و به سوی قومش بازگردید و آنان گوساله را پرستش می‌کردند، به آنان فرمود: ای قوم من! شما با انتخاب گوساله و پرستیدن آن بر خود ستم نمودید، پس به سوی پروردگارتان توبه کنید، پس بکشید خودتان را که این کار نزد پروردگارتان برای شما بهتر است. آنان گفتند: چگونه ما خودمان را بکشیم؟ موسی علیه السّلام به آنان فرمود: هریک از شما، بین الطّلوعین، راهی بیت المقدس شود و او را کاردی، یا آهن تیزی، یا شمشیری همراه باشد، پس چون من بر بالای منبر بنی اسرائیل بالا رفتم، در حالی که شما دهان‌هایتان را بسته‌اید، به طوری که هر کس دوستش را نشناسد، پس بعضی از شما بعض دیگر را به قتل برساند. پس هفتاد هزار مرد از کسانی که گوساله‌پرستی کردند، به طرف بیت المقدس رفتند و آنجا اجتماع کردند. پس همین که موسی علیه السّلام برای آنان نماز خواند و بر بالای منبر رفت، بعضی آنان بعضی دیگر را به قتل رسانیدند تا جبرئیل علیه السّلام نازل گردید. پس جبرئیل علیه السّلام به موسی علیه السّلام فرمود: ای موسی علیه السّلام! به آنان بگو: قتل از شما رفع گردید، که خدای تعالی توبه را بر شما قبول کرد، آن‌گاه که ده‌هزار نفر از آنان کشته شدند و خدای تعالی قوله: «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ
______________________________
(1). برهان، ص 63.
ص: 94
عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»، را نازل فرمود. «1»
3. ابن ابی حاتم از علی علیه السّلام اخراج نمود که او فرمود: «قالوا لموسی: ما توبتنا؟ قال: یقتل بعضکم بعضا، فاخذوا السکاکین، فجعل الرجل یقتل اخاه و اباه و ابنه، و اللّه لا یبالی من قتل، حتی قتل منهم سبعون الفا، فاوحی اللّه الی موسی: مرهم فلیرفعوا أیدیهم، و قد غفر لمن قتل و تیب علی من بقی.»: به موسی علیه السّلام گفتند: توبه ما چیست؟ موسی علیه السّلام فرمود: بعضی بعض دیگر را بکشد، پس کاردها را به دست گرفتند. پس هر فرد شروع کرد به کشتن برادر، پدر و پسرش. به خدا سوگند! به کسی که به قتل می‌رسید، اعتنایی نمی‌شد تا هفتاد هزار نفر از آنان به قتل رسیدند. پس خدا به موسی علیه السّلام وحی نمود: به آنان امر کن که باید از (کشتن) آنان دست بردارند، و کسی که به قتل رسیده، آمرزیده شده است، و بر کسی که باقی مانده، توبه شده است. «2»
فی قوله تعالی: «قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» «3» هم روایاتی را نقل نموده‌اند، از جمله:
1. محمّد بن یعقوب با اسنادش تا ابی بصیر، و او گوید: ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام فرمود:
«ان ابلیس قاس نفسه بادم، فقال:" خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ"، فلو قاس الجوهر الذی خلق اللّه منه آدم، بالنار، کان ذلک اکثر نورا و ضیاء من النار.»؛ یعنی البته، ابلیس خودش را با آدم قیاس نمود. پس گفت: مرا از آتش آفریدی و او را از گل خلق نمودی. پس اگر او آن گوهری را که خدای متعال آدم را از آن گوهر خلق نمود، قیاس کرده بود، آن گوهر از لحاظ نورانیت و از جهت روشنی‌بخش بودن، بیشتر از آتش بود. «4»
این حدیث را اصول کافی به سند محمّد بن یحیی، با اسنادش تا حسین بن صباح، و او از پدرش، از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام نقل نموده. «5»
2. ابو نعیم در حلیه و دیلمی از جعفر بن محمّد، و او از پدرش، و پدرش از جدش اخراج
______________________________
(1). برهان، ص 63.
(2). در المنثور، ج 1، ص 69.
(3). اعراف/ 12.
(4). برهان، ص 348.
(5). نور الثقلین، ج 2، ص 7، حدیث 23.
ص: 95
نمودند: «رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: اوّل من قاس امر الدین برأیه، ابلیس؛ قال اللّه له: اسجد لآدم، فقال:" أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ"، قال جعفر: فمن قاس امر الدین برأیه، قرنه اللّه تعالی یوم القیامة بابلیس؛ لانه اتبعه بالقیاس.»: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: اوّل کسی که در امر دین قیاس به رأی نمود، شیطان بود. خدا به او فرمود: بر آدم سجده کن، پس او گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدی و او را از گل خلق کردی. جعفر فرمود: پس هرکس، امر دین را به رأی خودش قیاس کند، خدای تعالی او را روز قیامت قرین ابلیس می‌کند؛ زیرا او در قیاس از او پیروی کرده است. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» «2»، روایاتی نقل نموده‌اند، از جمله:
1. علی بن ابراهیم، از پدرش، و او با اسنادش از زراره، و زراره از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام درباره قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، نقل کند که: درباره آن، از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام سؤال نمودم، آن حضرت فرمود: «هؤلاء قوم عبدوا اللّه، و خلعوا عبادة من یعبد من دون اللّه، و شکّوا فی محمّد و ما جاء به، فتکلّموا بالاسلام و شهدوا: أن لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه، و اقرّوا بالقرآن و هم فی ذلک شاکون فی محمّد و ما جاء به، و لیسوا شکاکا فی اللّه. قال للّه عزّ و جلّ:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ"؛ یعنی علی شک فی محمّد و ما جاء به،" فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ"؛ یعنی عافیة فی نفسه و ماله و ولده،" اطْمَأَنَّ بِهِ" و رضی به،" وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ": بلاء فی جسده او ماله، تطیّر و کره المقام علی الاقرار بالنبی، فرجع الی الوقف و الشک، فنصب العداوة للّه و لرسوله و الجحود بالنبی و ما جاء به.»؛ یعنی اینان گروهی هستند که خدا را عبادت کنند و از عبادت کسی که غیر خدا را عبادت کند، بیزارند، و در محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آنچه او آورده، شک دارند. پس اظهار اسلام کرده و شهادت می‌دهند به این‌که: هیچ الهی به جز
______________________________
(1). در المنثور، ج 3، ص 72.
(2). حج/ 11.
ص: 96
خدای یکتا وجود ندارد و این‌که محمّد صلّی اللّه علیه و آله فرستاده خدای تعالی است، و به قرآن اعتراف و اقرار دارند و با این همه، در محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آنچه او آورده، در شک هستند و درباره خدا در حال شک و تردید نیستند. خدای عزّ و جلّ فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ»؛ یعنی در محمّد و آنچه او آورده، در شک هستند، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»؛ یعنی پس اگر در خودش و در مالش و در فرزندش سلامتی و عافیت باشد، به او اطمینان و اعتماد دارد و به او راضی است. «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»؛ یعنی و اگر در جسمش یا در مالش، بیماری و مصیبتی برسد، فال بد زده و بودن بر اقرار به پیامبر را ناپسند می‌شمرد، پس به حال توقف و شک برگشت می‌کند، در نتیجه، به دشمنی کردن با خدا و با پیامبر او و به انکار پیامبری و آنچه او آورده، قیام می‌کند. «1»
2. محمّد بن یحیی با اسنادش تا زراره، و او از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام نقل کند که از آن بزرگوار درباره قول خدای عزّ و جلّ: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ»، سؤال نمودم.
آن بزرگوار فرمود: «هم قوم وحدوا اللّه و خلعوا عبادة من یعبد من دون اللّه، فخرجوا من الشرک و لم یعرفوا ان محمّدا صلّی اللّه علیه و آله رسول اللّه، فهم یعبدون اللّه علی شک فی محمّد و ما جاء به، فأتوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قالوا: ننظر، فان کثرت اموالنا و عوفینا فی انفسنا و اولادنا، علمنا انه صادق و انه رسول اللّه، و ان کان غیر ذلک، نظرنا. قال اللّه عزّ و جلّ:" فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ"؛ یعنی عافیة فی الدنیا،" وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ"؛ یعنی بلاء فی نفسه،" انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ"؛ انقلب علی شکّه الی الشرک،" خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ". قال: ینقلب مشرکا یدعو غیر اللّه و یعبد غیره؛ فمنهم، من یعرف، فیدخل الایمان قلبه، فیؤمن و یصدق و یزول عن منزلته من الشک الی الایمان، و منهم، من یثبت علی شکّه، و منهم، من ینقلب الی الشرک.»؛ یعنی آنان گروهی هستند که به توحید خدای تعالی قایلند و از عبادت کسی که غیر خدای تعالی را می‌پرستد، بیزارند. پس آنان از شرک خارج
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 3، ص 473، حدیث 19- برهان، ص 700.
ص: 97
گردیده‌اند، و به این‌که محمّد صلّی اللّه علیه و آله پیامبر خداست، شناخت نیافته‌اند. پس آنان خدای تعالی را با شک در محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آنچه او آورده، عبادت می‌کنند. پس خدمت پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله رسیدند و گفتند: ملاحظه می‌کنیم، اگر اموالمان زیاد گردید و خودمان و فرزندانمان در سلامت بودیم، بر ما معلوم است که او راستگو بوده و پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله است، و اگر غیر این بود، درنگ خواهیم نمود. خدای عزّ و جلّ فرمود: «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ»؛ یعنی سلامت و عافیت در دنیا، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»؛ یعنی بلا و مصیبتی به او و به نفس خودش برسد، «انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»؛ یعنی بر شک خودش به شرک برگردد.
«خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ.» فرمود: منقلب می‌شود به مشرکی که غیر خدا را می‌خواند و غیر او را می‌پرستد. پس اینان گروهی‌اند که به شناخت می‌رسند، در نتیجه ایمان وارد قلب آنان می‌گردد، پس ایمان آورده و تصدیق می‌کنند و از مرتبه شکشان به سوی ایمان کنده می‌شوند، و بعضی از آنان، کسانی هستند که بر شکشان ثابت می‌مانند، و بعضی از آنان کسانی‌اند که به سوی شرکشان بازگشت می‌کنند. «1»
و علی بن ابراهیم، با اسنادش تا زراره، مثل این حدیث را نقل فرموده است. «2»
3. سعید بن منصور، ابن ابی شیبه، عبد بن حمید، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، درباره آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ»، از مجاهد اخراج نمودند که گفت: «علی شک»، و درباره «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»، گفت: «رخاء و عافیة»: زندگی راحت و صحت و تندرستی.
«اطْمَأَنَّ بِهِ» را گفت: «استقرّ.»: در آن قرار پیدا می‌کند. «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» را گفت: عذاب و مصیبت. «انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ» را گفت: «ارتد علی وجهه کافرا.»: از دینش در حالی که به نیت کافر است، برگشت می‌کند. «3»
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 3، ص 473، حدیث 20- برهان، ص 700.
(2). نور الثقلین، ج 3، ص 474.
(3). در المنثور، ج 4، ص 346.
ص: 98

5. تدبّر در آیات خیر

قوله تعالی: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» «1»
با یک بررسی اجمالی در آیات خیر، ملاحظه می‌کنیم، خیر اگرچه به طور کلّی به چیزی گفته می‌شود که نفعی در آن ملحوظ است، امّا این تعریف، مشخّصه‌ای است از معنای خیر که به قرینه جمله معلوم می‌گردد، و لذا می‌شود گفت خیر در معانی متعددی استعمال گردیده، از جمله:
خیر، به معنای ایجاد وضعیت مطلوب، در مقابل ایجاد وسایل آزمایش سخت،
خیر، به معنای مال مصفّایی که از طریق حلال به دست آید،
خیر، به معنای وصفی افعل منه که در مقایسه بین دو چیز به کار می‌رود،
خیر، به معنای چیزی که هیچ‌گونه بدی در آن نباشد، و آن، در مقابل شر است،
خیر، به معنای اسلام، ایمان، اخلاص و بصیرت در دین،
خیر، به معنای چندین برابر حسنه،
خیر، به معنای نام بهشت.
و در اینجا توضیح و تفصیل بیشتر خیر را که در آیات خیر به قرینه جمله معنا می‌گردد، با استعانت از امدادهای خدای متعال و استناد به آیات قرآن، تحت عنوان «معانی و مفاهیم خیر» تدبّر می‌نماییم:

معانی و مفاهیم خیر به ترتیب آیات مصحف الف- معنا و مفهوم اوّل خیر

اشاره

یکی از معانی و مفاهیم خیر معنای وصفی آن است که به معنای «افعل» بوده و تقدیر آن، تقدیر «افعل منه» است، و «افعل منه» آن به اعتبار گوینده‌اش، در معنا و مفهوم «افعل منه» حقیقی است؛ نحو قوله تعالی: «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ
______________________________
(1). ص/ 29.
ص: 99
ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.» «1» در آیه شریفه، «خیر» فی قوله: «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»، به معنای وصفی است، و چون قول پیامبر خدا، حضرت موسی علیه السّلام است، «افعل منه» آن در معنا و مفهوم حقیقی است. معنای آیه این است که: و به یاد بیاورید! آن زمانی را که موسی علیه السّلام به قومش گفت: ای قوم من! مسلّما شما با اختیار کردن گوساله‌پرستی، به خودتان ستم کردید، پس به سوی پروردگارتان توبه و انابه کنید، پس برای این کار خودتان را بکشید [و این کشتن به این کیفیت باشد: آنهایی که گوساله‌پرستی نکردند، کسانی را که مبادرت به گوساله‌پرستی کردند، به نحوی که دستور می‌دهم، بکشند]، که این کار، برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است [از این‌که گوساله‌پرستان زنده بمانند و شرک آنان بدعت شود و به این ترتیب، هدف اصلی بعثت انبیا که آشنا ساختن مردم به توحید خدای متعال و تبلیغ و اشاعه آن است، به هیچ گرفته شود و یا حدّ اقل کم‌رنگ شود]، پس [با این نحو توبه با قتل گروه گوساله‌پرست به دست گروه خداپرست است که خدا توبه شما را پذیرفت. البتّه، که او بسیار توبه‌پذیر و مهربان است.
برخی آیاتی که خیر به معنای وصفی افعل منه است، عبارتند از:
- ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ. «2»
- وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِی‌ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ. «3»
- بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ. «4»
______________________________
(1). بقره/ 54.
(2). بقره/ 106.
(3). توبه/ 3.
(4). هود/ 86.
ص: 100
فرهنگ قرآن، اخلاق حمیده ج‌2 129
- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. «1»
- قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِیراً. «2»
- أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ. «3»

ب- معنا و مفهوم دوّم خیر

یکی از معانی و مفاهیم خیر، معنای وصفی است که توصیف به آن، برای تقریب به ذهن بوده و موصوف آن، مخصوص متقین، و افعل منه آن، کثیر، و بهشت است و متقین هرچه بخواهند، در آن موجود است: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ» «4»، یعنی به مردم بگو، آیا به شما خبر بدهم به نعمت‌هایی که (ازهرجهت) بهتر از این [متاع زندگی دنیای شما] است؟ برای متقین نزد پروردگارشان، باغ‌هایی است که از پایین درختانش نهرها جاری است، در حالی که متقین در آن باغ‌ها جاویدانند، با همسرانی پاک و پاکیزه با خشنودی و رضوان خدای تعالی، و خدای متعال به همه چیز بندگان، بسیار آگاه است.
تدبّر آیه چنین است:
1. وصف به این خیر، برای تقریب به ذهن است؛ زیرا:
اوّلا: متاع دنیا قلیل بوده و نعم آخرت برای متقین بهتر از این متاع دنیا است:
- قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی «5»
ثانیا: با نعم آخرت، قابل مقایسه نیست؛ زیرا هیچ‌کس از آن چشم‌روشنی‌هایی که برای متقین پنهان و مخفی شده، خبر ندارد:
- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.» «6»
______________________________
(1). نور/ 27.
(2). فرقان/ 15.
(3). صافات/ 62.
(4). آل عمران/ 15.
(5). نساء/ 77.
(6). سجده/ 17.
ص: 101
2. موصوف آن خیر که نزد پروردگارشان است، مخصوص متقین می‌باشد:
- لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ. «1»
- إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ. «2»
3. و افعل منه آن، کثیر بوده و بهشت است، و متقین هرچه بخواهند، در آن موجود است:
- فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ. «3»
- وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ. جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ. «4»

ج- معنا و مفهوم سوّم خیر

یکی از معانی و مفاهیم خیر، معنای وصفی آن است و تقدیر آن، افعل منه در ظاهر می‌باشد و در آن، توجّهی به باطن نیست، نحو قوله: «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ.» «5»؛ یعنی ابلیس گفت: من از آدم برترم؛ که مرا از آتش آفریدی و او را از گل خلق نمودی. امّا برای تحقّق اعتبار معنای وصفی لازم است، باطن؛ یعنی «مبانی افعل منه»، مورد توجّه باشد، ولی در اینجا ابلیس توجّهی به باطن افعل منه نداشت؛ یعنی از سر استکبار توجّهی نداشت که روح خدایی در آدم دمیده شده: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» «6»، و تنها برای ثبوت برتری خود، به ظاهر افعل منه، استدلال قیاسی نمود که:
مرا از آتش آفریدی و آدم را از گل خلق کردی: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»، و نتیجه گرفت: چون آتش برتر از گل است، پس من برتر از آدم هستم. به واسطه عدم اعتنای او به مبانی افعل منه در استدلال قیاسی، اعتباری نداشته و قیاسش باطل است؛ زیرا اگر به مبانی استدلال قیاس می‌کرد، متوجّه می‌شد که در آدم روح خدای متعال دمیده شده
______________________________
(1). آل عمران/ 15.
(2). قلم/ 34.
(3). توبه/ 38.
(4). نحل/ 31.
(5). اعراف/ 12.
(6). ص/ 72.
ص: 102
و در نتیجه، استدلال قیاسی او نتیجه عکس می‌داد و وصف او وارونه می‌گردید؛ یعنی نتیجه می‌گرفت که: «هو خیر منی لانه فیه نفخ من روح اللّه.»؛ یعنی آدم برتر از من است؛ زیرا از روح خدا در او دمیده شده، و سرانجام به آدم سجده می‌کرد و از ملایکه مقرّب می‌شد.

د و ه- معنا و مفهوم چهارم خیر و معنا و مفهوم پنجم آن‌

فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» «1»، «خَیْراً» فی قوله: «إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً»، به معنای اسم بوده و به قرینه «قُلُوبِکُمْ»، مراد از «خَیْراً»، ثبوت ایمان در دل است، و معنا و مفهوم «خَیْراً» فی قوله: «یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ»، وصف است و به قرینه «وَ یَغْفِرْ لَکُمْ» و «غَفُورٌ» در آخر آیه، افعل منه، آن، مغفرت و آمرزش است، و معنای آیه چنین است: ای پیامبر! به کسانی که به دست شما اسیر شدند، بگو، اگر خدا از ثبوت ایمان در دل‌های شما آگاه شود، مغفرت و آمرزش؛ یعنی چیزی برتر از آنچه (به عنوان فدیه) از شما اخذ شده، به شما اعطا می‌شود، و شما را می‌آمرزد و خدای تعالی بسیار آمرزنده رحمت‌کننده است.
مغفرت و رحمت خدای تعالی، بهتر از چیزهایی است که به جمع‌آوری آن تلاش می‌کنند، و خدای متعال بهترین آمرزندگان، و بهترین رحمت‌کنندگان است:
- وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. «2»
- إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ. «3»
- وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ. «4»

و- معنا و مفهوم ششم خیر

یکی از معانی و مفاهیم خیر، معنای وصفی برخورداری از وضعیّت مطلوب در زندگی است نسبت به برخورد با وضعیت نامطلوب آن فی قوله تعالی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ
______________________________
(1). انفال/ 70.
(2). آل عمران/ 157.
(3). مؤمنون/ 109.
(4). مؤمنون/ 118.
ص: 103
یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ.» «1»؛ یعنی: و در بین مردم، کسانی هستند که خدای تعالی را یک طرفه عبادت می‌کنند. پس اگر از وضعیت مطلوبی در زندگی برخوردار بودند، نسبت به اعتقاد خود اطمینان پیدا می‌کنند، و اگر با آزمایش سختی در زندگی مواجه شدند و با وضعیت نامطلوب در زندگی برخورد نمودند، به همان جهت و سویی که قبلا داشتند، برگشت می‌کنند، که در این حال، هم در دنیا و هم در آخرت زیانکارند، این است همان زیانکاری آشکارا. در آیه شریفه، قوله: «عَلی حَرْفٍ»؛ یعنی یک‌طرفه، در حال تردید و تحیّر، و قوله: «مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ»؛ یعنی خدا را یک‌طرفه عبادت می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که به خدای تعالی ایمان دارند، امّا به پیامبرش که منادی توحید است، در شکّ و تردیداند، و قوله: «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ»؛ یعنی پس اگر سلامتی و عافیت و احوال مساعد در زندگی با او ملازم بود، به آن طرف دیگر؛ یعنی به حقانیّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، اطمینان پیدا می‌کنند، و قوله: «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»؛ یعنی: و اگر در زندگی به آنها اوضاع و احوال نامساعد، مصیبت و بیماری (که خود اسباب و وسایل آزمایش سخت است)، برخورد نمود، «انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»؛ یعنی بر همان اعتقادی که قبلا داشتند؛ یعنی در شک و تردید بودن نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، بازگشت می‌کنند. در آیه شریفه، «خَیْرٌ»، در برابر «فتنه» است؛ یعنی اسباب و وسایل آزمایش سخت در زندگی؛ بنابراین، یکی از معانی و مفاهیم خیر، برخورداری از وضعیّت مطلوب در زندگی است نسبت به برخورد با وضعیت نامطلوب آن.

ز- معنا و مفهوم هفتم خیر

معنا و مفهوم خیر فی قوله تعالی: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها خیر منها» «2»، به معنای اسمی‌اش می‌تواند دارای چند معنا به شرح زیر باشد:
1. به استناد آیه شصتم سوره انعام، به معنای «ده برابر مانند حسنه»: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ منها.»
______________________________
(1). حج/ 11.
(2). قصص/ 84.
ص: 104
2. به استناد آیه چهلم سوره نساء، به معنای مضاعف؛ یعنی چند برابر حسنه، و علاوه بر آن، اعطای پاداش عظیمی از جانب خدای متعال: «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً.»
3. به استناد آیه دویست و چهل و پنجم سوره بقره، به معنای اضعاف کثیره: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.» بنابراین، معنای آیه چنین می‌شود: هرکس در قیامت، حسنه‌ای بیاورد، ده برابر مثل آن، یا چند برابر آن، و پاداش عظیمی از جانب خدای تعالی، یا به اضعاف کثیره آن، برای او خواهد بود.

ح- معنا و مفهوم هشتم خیر

یکی از معانی و مفاهیم خیر به معنای اسمی آن، در مقابل تجاوزگری و گناهکاری است، و در این صورت به معنا و مفهوم عدالت‌خواهی و درستکاری خواهد بود: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ» «1»؛ یعنی در حالی که بسیار از عدالت‌خواهی و کارهای صواب، نیکو و پسندیده، مانع و جلوگیر است، همو تجاوزگر و بسیار گناهکار هم است.

کلمات قصار پیرامون خیر

در غرر الحکم و درر الکلم، در «باب الخیر» سخنانی از مولای موحدان، امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب علیه السّلام به اقتصار بیان شده که ما در اینجا به نقل پاره‌ای از آن سخنان می‌پردازیم:
1. «الخیر لا یفنی.»: کار خیر فناپذیر نیست.
2. «إذا عقدتم علی عزائم خیر فامضوها.»: آن هنگام که در دل بر اراده‌های خیر، پیمان بستید، پس به انجام آنها بپردازید.
3. «ثلاث هنّ جماع الخیر: اسداء النّعم، و رعایة الذّمم، و صلة الرّحم.»: سه خصلت است که آنها جمع‌کننده خیرند: احسان نعمت‌ها، رعایت عهدها و پیمان‌ها، و پیوند خویشان.
______________________________
(1). قلم/ 12.
ص: 105
4. «جماع الخیر فی العمل بما یبقی، و الإستهانة بما یفنی.»: جمع کردن خیر و خوبی، در عمل کردن به آنچه باقی می‌ماند و پایدار است؛ یعنی به طاعت الهی، و به خوار شمردن آنچه فانی و ازبین‌رفتنی است، حاصل می‌شود.
5. «افعل الخیر و لا تحقّر منه شیئا؛ فانّ قلیله کثیر، و فاعله محبور.»: کار خیر را انجام بده، و از آن، چیزی را کوچک مشمار؛ زیرا اندک آن بسیار و انجام‌دهنده آن، شادمان و مسرور است.
6. «أکثر سرورک علی ما قدّمت من الخیر، و حزنک علی ما فات منه.»: شادمانی خود را بر آنچه از عمل خیر مقدم داشتی، و اندوهت را بر آنچه از تو فوت گشته، بسیار کن.
7. «أعجل الخیر ثوابا البرّ.»: باعجله‌ترین و شتابان‌ترین خیر برحسب پاداش، احسان است.
8. «إنّ أفضل الخیر صدقة السّر، و برّ الوالدین، و صلة الرّحم.»: البته، افزون‌ترین خیر و خوبی، صدقه دادن در پنهانی، و نیکی نمودن به پدر و مادر، و پیوند با خویشاوندان است.
9. «افعلوا الخیر ما استطعتم، فخیر من الخیر فاعله.»: کار خیر و خوب را هر اندازه می‌توانید، انجام دهید که از آن خیر و خوبی، بهتر، انجام‌دهنده آن خیر است.
10. «جماع الخیر فی الموالاة فی اللّه و المعاداة فی اللّه و المحبّة فی اللّه، و البغض فی اللّه.»:
فراهم آوردن خیر و خوبی، در دوستی نمودن با یکدیگر در راه خدا، و در دشمنی کردن با یکدیگر در راه خدا، و در محبت و دوستی نمودن در راه خدا، و در بغض و دشمنی کردن در راه خداست.
11. «جماع الخیر فی أعمال البرّ.»: فراهم آوردن خیر و خوبی در کارهای نیک است.
12. «ربّ خیر وافاک من حیث لا ترقبه.»: بسا خیری که از جایی که انتظار آن را نداری، به تو برسد (یعنی هیچ‌گاه نباید یأس و ناامیدی را به خود راه داد).
13. «من لبس الخیر، تعرّی من الشّر.»: هرکه لباس خیر را بر تن کند، از شر عاری و برهنه شود.
14. «من زرع خیرا، حصد أجرا.»: هرکه خیر و خوبی بکارد، پاداشی را درو نماید.
15. «من لم یعرف الخیر من الشّر، فهو من البهائم.»: هرکه خیر و خوبی را از شر و بدی نشناسد، و آنها را از هم تشخیص ندهد، پس او از چهارپایان است.
ص: 106
16. «من لم یعرف منفعة الخیر لم یقدر علی العمل به.»: هرکه منفعت و فایده خیر را نداند، توانایی عمل آن را نخواهد داشت.
17. «من قصّر عن فعل الخیر، خسر و ندم.»: هرکه از انجام دادن کار خیر کوتاهی نماید، زیان بیند و پشیمان گردد.
18. «من إمارات الخیر، الکفّ عن الأذی.»: از علایم و نشانه‌های خیر و خوبی، بازایستادن از اذیت و آزار است.
19. «لا تعدّن شرّا ما أدرکت به خیرا.»: چیزی را که به وسیله آن، خیری را به دست می‌آوری، شر مشمار (مانند: رنج و سختی که در اعتلای دین، تحمّل می‌گردد و سبب اجر و پاداش عظیم اخروی است).
20. «ملاک کلّ خیر طاعة اللّه سبحانه.»: ملاک و ضابطه هر خیری، طاعت خدای سبحان است.
21. «مفتاح الخیر التبرّی من الشّر.»: کلید خیر و کار خوب، بیزاری از شر و کار بد است.
22. «طالب الخیر بعمل الشّر، فاسد العقل و الحسّ.»: طلب‌کننده خیر با کار شرّ، عقل و احساس او فاسد و تباه است.
23. «ظفر بالخیر من طلبه.»: کسی که در طلب خیر باشد، بر انجام کار خیر، پیروز است.
24. «غارس شجرة الخیر، تجتنیها أحلی ثمرة.»: کشت‌کننده نهال خیر و نیکی، شیرین‌ترین میوه را از آن می‌چیند.
25. «لیس الخیر ان یکثر مالک و ولدک؛ انّما الخیر ان یکثر علمک، و یعظم حلمک.»: خیر و نیکی، به کثرت و زیاد شدن مال و فرزندان تو نیست. مسلّما، خیر و نیکی به زیاد شدن علم و دانش تو، و عظیم شدن حلم و بردباری توست.
26. «فعل الخیر ذخیرة باقیة و ثمرة زاکیة.»: کار خیر، اندوخته‌ای باقی و ماندنی، و میوه‌ای پاک و پاکیزه است.
ص: 107
27. «قدّموا خیرا، تغنموا، و أخلصوا أعمالکم، تسعدوا.»: کار خیری را پیش بفرستید، تا غنیمت ببرید، و اعمالتان را (برای خدا) خالص کنید، تا خوشبخت و سعادتمند شوید.
پروردگارا! چون فعل تو خیر است و تو تفویض‌کننده هرگونه خیری، از تو می‌خواهیم آن خیری را که در جهت کمال انقطاع از خلق و اتصال به توست؛ آن خیری که بندگان مخلصت از تو می‌خواهند، به ما عطا بفرمایی!