گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فصل سی و دوم عدل‌



اشاره

کلمه عدل و مشتقات آن، در ضمن 24 آیه و 11 سوره قرآن کریم، و در مجموع، 28 بار و با الفاظ: «فعدلک»، «لأعدل»، «تعدل»، «تعدلوا»، «یعدلون»، «اعدلوا»، «عدل»، «عدل» و «عدلا» آمده است. در این تحقیق، 6 کلمه از این مجموعه را «فعدلک»، «تعدلوا»، «یعدلون»، «اعدلوا»، «عدل»، «عدلا»، که در ضمن 8 آیه و 6 سوره قرآن کریم آمده و چهار آیه آن، مکی، و چهار آیه آن، مدنی است، انتخاب می‌کنیم و بنابر روش معمول در این تحقیق، ابتدا آیات را به ترتیب مصحف کریم تنظیم، و پس از آن، معنا و مفهوم عدل را از کتب و فرهنگ لغات به طور مستند بررسی می‌نماییم، و سپس با استفاده از کتب تفسیری و تفاسیر روایی علمای شیعه و اهل تسنن از عصر شیخ طایفه طوسی رحمه اللّه تا زمان حاضر، به بررسی آیات مذکور پرداخته و در پایان هم با استعانت از الطاف خدای تعالی و با استناد به آیات قرآن مجید، در این آیات تدبّر می‌کنیم.

1. تنظیم آیات عدل به ترتیب مصحف کریم‌

1. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ
ص: 756
الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ. «1»
2. وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً. «2»
3. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. «3»
4. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ. «4»
5. وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. «5»
6. قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. «6»
7. إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. «7»
8. الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ. «8»
______________________________
(1). بقره/ 282: مدنی.
(2). نساء/ 129: مدنی.
(3). مائده/ 8: مدنی.
(4). مائده/ 95: مدنی.
(5). انعام/ 115: مکی.
(6). انعام/ 150: مکی.
(7). نحل/ 90: مکی.
(8). انفطار/ 7: مکی.
ص: 757

2. در معنای عدل‌

راغب در مفردات فرموده: عدالة و معادله، لفظی است که اقتضای معنای مساوات دارد و به اعتبار اضافه یکی نسبت به دیگری، استعمال می‌گردد، و عدل و عدل، معنایی نزدیک به هم داشته، لکن عدل در آنچه با بینش و بصیرت ادراک می‌شود، مانند احکام، استعمال می‌گردد، و بر این وجه است، قوله: «عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»، و عدل و عدیل هم در آنچه با حس ادراک می‌شود، استعمال می‌گردد، نظیر چیزهایی که وزن می‌گردند یا پیمانه می‌شوند، پس عدل عبارت است از جدا نمودن به طور مساوی، و بر این وجه روایت است که: «بالعدل قامت السموات و الارض»، این‌که آسمان‌ها و زمین براساس عدل برپا گردیده، تنبیه است بر این‌که اگر رکنی از ارکان چهارگانه در عالم، زاید بر دیگری یا ناقص از آن بود، بنابر اقتضای حکمت، برای جهان نظمی نبود، و عدل بر دو قسم است: عدل مطلق، و آن، عدلی است که عقل به حسن آن، قضاوت کرده و در هیچ زمانی نه منسوخ شده و نه به وجهی از وجوه به تجاوز توصیف گشته است، مانند:
احسان به کسی که به تو احسان کند و خودداری نمودن از اذیت به کسی که از ظلم به تو خودداری نماید، و عدلی که عدل بودنش با شرع شناخته می‌شود و ممکن است در بعضی از منه منسوخ گردیده باشد، مانند: قصاص و ارش بر جنایت و اصل مال مرتد، و به این جهت فرمود: «فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ»، و نیز فرمود: «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها.» پس اعتدا و سیئه، عدل نامیده شده، و این، مانند همان معنای قوله: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» است، پس البته، عدل عبارت است از مساوات در جزا؛ اگر کار خیر است، جزای آن خیر بوده و اگر شر است، جزای آن شر باشد، و احسان، مقابله نمودن خیر است به بیش از آن، و مقابله نمودن شر است به کمتر از آن، و رجل عدل عادل و رجال عدل؛ یعنی عدل هم در واحد گفته می‌شود و هم در جمع، و اصل آن، مصدر است، مانند قوله: «وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ»؛ یعنی عدالت، و فرمود: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ»، و فرمود: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ»، و آن، اشاره به میل طبیعی مردم
ص: 758
است؛ پس آدمی توانایی آن را ندارد که در محبت کردن بین آنان، به طور مساوی عمل کند، و قوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»، اشاره به عدلی است که همان قسمت و نفقه است، و قوله: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا»، «أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»؛ یعنی آنچه معادل روزه است، طعام دهند. پس به غذا عدل گفته می‌شود وقتی که در آن معنای مساوات اعتبار شود، و گفته آنان که: «لا یقبل منه صرف و لا عدل»، پس عدل گفته شده و آن کنایه است از فریضه، و حقیقت آن، مقدم است، و صرف، نافله است و آن، زیاده بر فریضه می‌باشد؛ پس آن دو، مانند عدل و احسان‌اند، و معنای سخن این می‌شود که: از او قبول نمی‌شود؛ زیرا او را خیری نمی‌باشد تا از او پذیرفته شود، و قوله:
«بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»؛ یعنی برای او مثل و مانندی را قرار می‌دهند. پس آن، مانند قوله: «هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» است، و گفته‌اند: افعالش را از او بازگردانیده و به غیر او منسوب می‌کنند، و گفته‌اند: پرستش و عبادتشان را از او تعالی باز می‌گردانند، و قوله: «بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ»، صحیح است که بر این وجه باشد، مثل این‌که فرموده: «یعدلون به»، و صحیح است که از قول آنان: «عدل عن الحق اذا جار عدولا» باشد. «1»
فخر الدین در مجمع البحرین فرموده: قوله تعالی: «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها»؛ یعنی بازخرید کنند به هر اندازه بازخرید کردن را، و عدل؛ یعنی مثل، قال تعالی: «عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»؛ یعنی مانند آن روزه را، و از ابی عمرو است که عدل (به فتح)؛ یعنی قیمت و سربها و مردی که صالح باشد، و عدل (به کسر)؛ یعنی مثل، و فرق بین عدل و عدل نیز این است که عدل شی‌ء، آنچه است که معادل آن می‌باشد غیر جنسش، مانند: روزه و غذا دادن، و عدل شی‌ء، آنچه است که معادل آن می‌باشد در مقدار، و در حدیث است که: «او تدری کیف یکون عدل ذلک صیاما؟ قلت: لا. قال: یقوم الصید قیمته، ثم نقضّ تلک القیمه علی البر، ثم یکال ذلک اصواعا، فیصوم لکل نصف صاع یوما.»؛ یعنی یا می‌دانی معادل آن روزه چگونه باشد؟ گفتم: خیر، نمی‌دانم. فرمود: ارزش صید را ارزیابی می‌کند، سپس
______________________________
(1). مفردات، ص 337- 336.
ص: 759
آن قیمت بر گندم پخش می‌شود. بعد گندم به تعداد صاع وزن می‌گردد، پس برای هر نصف صاع، یک روز روزه گرفته می‌شود، و عدل، از اسمای خدای تعالی است و آن، مصدری است که قایم مقام اسم می‌باشد و حقیقت آن، ذو عدل است، و آن، کسی است که انحراف به هوای نفس ندارد، پس برای او حکم نمودن جایز می‌باشد، و عدل، برخلاف جور است و از آن بابت است حدیث: «من المنجیات کلمة العدل فی الرضا و السخط»؛ یعنی از چیزهایی که مایه نجات است، سخن از روی عدل است در حال خشنودی و در حال خشم و غضب، و از کلام صدوق است که: «ان اللّه امر بالعدل و عاملنا بما فوقه و هو التفضّل، و ذلک انه تعالی یقول: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ".» عدل، عبارت است از پاداش دادن به خوبی بر خوبی کردن و عقوبت دادن به بدی بر بدی کردن، و «عدل فی امره عدلا»؛ از باب مثل است، و «عدل عن الطریق عدولا»؛ یعنی از آن، انحراف و انصراف نمود، و عدل از لحاظ لغت، عبارت است از تساوی بین دو شی‌ء، و نزد متکلمین، عبارت است از علومی که به تنزیه ذات باری از فعل قبیح و اخلال به واجب تعلق دارد، و در حدیث است که: «لم یقبل منه عدلا و لا صرفا.»؛ یعنی نه از او بازخرید و فدیه‌ای پذیرفته می‌شود و نه توبه‌ای، پس عدل، به معنای فدا و «صرف»، به معنای توبه است، و عدل، قصد کردن در امور است، و رجل عدل؛ یعنی در شهادت دادن قانع‌کننده است، و عدیل، کسی است که وزن را به تو برمی‌گرداند، و در حدیث علی علیه السّلام است که: «کذب العادلون بک اذا شبهوک باصنامهم.»؛ یعنی دروغ می‌گفتند مثل‌آورندگان برای تو، آن هنگام که تو را به بت‌هایشان تشبیه نمودند، و در حدیث آمده است: «انا لا نعدل بکتاب اللّه و لا سنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.» شاید مراد، «لا نعدل عنهما» باشد؛ یعنی از آن دو، کتاب و سنت، منحرف نمی‌شویم، و در دعا آمده است که: «نعوذ بک من العدیله عند الموت.»؛ یعنی از عدول و انحراف از حق. «1»
______________________________
(1). مجمع البحرین، ص 445- 444.
ص: 760
در کتاب مراة الانوار و مشکوة الاسرار فرموده: عدل و آنچه مفید این مفاد است، مانند:
«یَعْدِلُونَ» و نیز نحو آن از الفاظی که مشتمل بر عدول است؛ در قاموس، عدل ضدّ جور است، و آنچه در نفوس به حالت مستقیم باشد، مانند عدالت می‌باشد، و فرمود: عدل عنه یعدل عدلا و عدولا، منحرف شد، و عدل فلانا بفلان؛ یعنی بین آن دو یکسانی برقرار نمود، و اعتدال، وسط بودن حالتی بین دو حالت است در کم یا در کیف، و ابو عمرو گفته است: عدل با فتح، فدیه، قیمت، حق و مرد صالح است، و چنین در قاموس، عدل را به این معانی و غیر آنها ذکر نمود، و استعمال آن در قرآن، بیشتر به این معانی وارد گردیده، هرچند که نیاز به تأویل را در بعضی از موارد به دنبال آورد، اما در اخبار، یک‌بار تأویل عدل به شهادتین آمده؛ چنان‌که در تفسیر عیاشی و غیر آن، از امام باقر علیه السّلام فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»، روایت است که فرمود: «العدل شهادة ان لا اله الا اللّه»، و بار دیگر هم عدل به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تأویل شده است؛ چنان‌که در همان تفسیر، آن حضرت علیه السّلام در آیه مذکور فرمود: «العدل هو محمّد، فمن اطاعه فقد عدل، و الاحسان علیّ، فمن تولاه، فقد احسن و المحسن فی الجنة، و ایتاء ذی القربی، فمن قرابتنا امر اللّه العباد بمودتنا و ایتاءنا الخبر»، و هم‌چنین یک بار تأویل آن، به امام، و بار دیگر، تأویل آن به خصوص علی علیه السّلام آمده است، سپس از امام صادق علیه السّلام درباره قوله: «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»، روایت شده که آن بزرگوار فرمود: یعنی علی و امامان علیهم السّلام، و در برخی زیارات است: «و اشهد انک قد حکمت بالقسط و العدل.»، سپس همانا چنان‌که روشن شد از آنچه از لغت ذکر کردیم، عدل، به معنای فدیه است، پس تأویل آن، تأویل فدیه است، و وارد شده که برخی متعلقات آن، به معنای عدول از شی‌ء، رجوع و تبدیل به غیر آن، و به معنای تسویه آن به غیرش است، و این دو معنا به هم نزدیکند، بلکه بازگشت هر دو به یک معناست، و آن، خفیف شمردن شأنش و عدم اعتنای به آن است. «1»
______________________________
(1). مقدمه برهان، ص 162.
ص: 761
در فرهنگ لغات فرموده: «عدل عدلا»؛ یعنی از راه منحرف شد یا راه کج کرد، «عدل بربه»؛ یعنی به خدای خود کافر شد، و «عدل- عدلا و عدولا»؛ یعنی از راه برگشت، و «عدل الیه»؛ یعنی به سوی او بازگشت، و «عدل- عدلا و عداله و عدولة و معدلة»؛ یعنی دادگری نمود، و «عدل- عداله»؛ یعنی دادگر شد، و «عدل- عدلا»؛ یعنی ستم نمود، ظلم و جور کرد، و «عدّل تعدیلا»؛ یعنی راست کرد، شاهد را تزکیه نمود، شعر را موزون و مستقیم کرد، ترازو و یا بار را برابر کرد، و عادله؛ یعنی با او برابر شد، «عادل بینهما»؛ یعنی میان آن دو چیز را برابر و مساوی کرد، و اعتدل؛ یعنی راست و مستقیم شد، برابر و میانه دو امر قرار گرفت، و عدل؛ یعنی داد (ضدّ ستم)، دادگر، شایسته گواهی و همتا و مانند؛ جمع آن اعدال، و میانه‌روی در کارها و سازش، استقامت. عدل؛ یعنی همتا و مانند، بها و قیمت و جوال (گوال)؛ جمع آن عدول و اعدال است، و عدل؛ یعنی میانه دو لنگه بار را مساوی کردن. عادل؛ یعنی دادگر و داددهنده؛ جمع آن عدول، و عدلة و عدلة؛ کسانی که شاهد را تزکیه کنند و شایستگان گواهی، و عدل؛ یعنی عادل، دادگر و داددهنده، و عدیل؛ یعنی مثل، مانند و همتا؛ جمع آن عدلا است، و اعتدال، مصدر است؛ یعنی میانه حال شدن، راست و مستقیم شدن، و اعتدال فصول، عبارت از موقع تساوی روز و شب است در اول بهار و اول پاییز، و معتدل؛ یعنی راست و برابر و میانه که به هیچ طرف افزونی نکند، و معدل؛ یعنی راه و طریقه، دررو و جای بازگشت، و معدّلات؛ یعنی گوشه‌ها و زوایای خانه، و معدول؛ یعنی جای بازگشت و معدلة؛ یعنی داد. «1»
در فرهنگ عمید فرمود: عدل (به فتح عین)، داد، ضدّ ظلم و جور، و نیز به معنای عادل و نظیر و برابر. اعدال، جمع آن است. عدلین (به فتح عین و لام)، دو امر شایسته گواهی دادن، و عدل (به کسر عین)، مثل و نظیر، مثل و مانند چیزی در وزن، قیمت، لنگه بار، و عدله (به فتح عین و دال و لام)، کسانی که شایسته برای شهادت دادن
______________________________
(1). ملخص المنجد و منتهی الأرب، ص 520- 519.
ص: 762
باشند، و عدلیه؛ یعنی دادگستری، و عدول (به ضمّ عین و دال)؛ یعنی بازگشتن، برگشتن، از راه برگشتن، بازگشت، و عدول (به ضمّ عین و دال)؛ جمع عادل، و معدل (به ضمّ میم و کسر دال مشدد): تعدیل‌کننده، هم‌وزن کننده، و (به فتح دال مشدد)؛ یعنی هم‌وزن شده، حدّ وسط چیزی، مانند: معدل نمره‌ها، و معدلت (به فتح میم و کسر دال):
داد، دادگری. «1»

3. عدل در تفاسیر

شیخ طایفه، طوسی قدّس سرّه در تفسیر تبیان فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» «2»، فرموده:
قوله: «إِذا تَدایَنْتُمْ»، یعنی معامله به قرض کردید، و قوله: «فَاکْتُبُوهُ»، ظاهر آن امر به نوشتن است. در مقتضای این امر، اختلاف نموده‌اند؛ گروهی آن را مستحب، و بعضی آن را واجب دانسته‌اند، و قوله: «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ»، ظاهر آن، امتناع از نوشتن است، و نهی اقتضا می‌کند تحریم امتناع را، و قوله: «أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ»، یعنی کاتب نباید از نوشتن صورت معامله وام امتناع کند و همچنان که خدای تعالی نوشتن را به او آموخت، پس باید بنویسد، و قوله: «وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»، برای کسی که حقّ
______________________________
(1). فرهنگ عمید، ص 822 و 1111.
(2). بقره/ 283.
ص: 763
اوست، امر به تقریر نمودن مطلب کرده است، و قوله: «وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ»: و از خدایی که پروردگار اوست، باید تقوا کند؛ یعنی به جز مطالبی که حقّ اوست، تقریر نکند، و قوله:
«وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً»؛ یعنی چیزی را از آن ناقص نگذارد، و «بخس»، نقص از روی ظلم است، و قوله: «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً»، اصل «سفه»، خفت است، و «سفیه» را به معنای جاهل گفته‌اند؛ چون جاهل به واسطه نقص در عقل، خفیف العقل است؛ یعنی اگر صاحب حق، جاهل بود، و قوله: «أَوْ ضَعِیفاً»، مجاهد و شبعی گفته‌اند: آن، احمق است، و طبری گفته است: او عاجز از تقریر عبارات برای نوشتن است یا به واسطه ناتوانی و عجز از سخن گفتن یا گنگ بودن. «أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ»، ابن عباس گفته است، او گنگی است که قادر به تکلّم نیست؛ یعنی او قادر به تقریر نیست، و هاء در قوله: «وَلِیُّهُ»، بنابر قول اقوا، به سفیه برمی‌گردد و بنابر قولی دیگر، به ولیّ حق برمی‌گردد، و قوله: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ»؛ بنابر قول مجاهد؛ یعنی از مردان آزاد مسلمان بدون این‌که کافر یا بنده باشند، و نزد ما (شیخ طایفه طوسی)، آزاد بودن، در قبول شهادت شرط نیست، و البته، اسلام شرط را عدالت معین فرموده، و قوله: «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ»، یعنی اگر برای شهادت دادن دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن شهادت بدهند، و قوله: «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری ، یعنی اگر یکی از آن دو شاهد زن در اثر نسیان و فراموشی شهادت را ضایع نمود، آن زنی که شاهد دیگر است، به او تذکّر دهد، و قوله: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»: و شاهدان نباید به هنگام اقامه شهادت و اثبات آن، از شهادت امتناع کنند، و قوله: «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ»، و از نوشتن چیزهایی جزیی و کوچک یا بزرگ و مهم تا زمان سررسید قرض، ملول و آزرده نشوید، و قوله: «ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»؛ یعنی آن نزد خدای تعالی عادلانه‌تر است، و قوله: «وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ»، «أَقْوَمُ»، مأخوذ از استقامة است؛ یعنی صحیح‌تر است برای شهادت، و قوله: «وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا»، یعنی نزدیک‌تر است به این‌که شک و تردید به خود راه ندهید، در برابر کسی که حقّ فردی را
ص: 764
که ذی حق است، منکر می‌شود، و قوله: «إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً»، استثنا است از جمله آنچه امر به نوشتن آن و شهادت دادن بر آن نمود، هنگامی که معامله خرید و فروش باشد. پس از آن، استثنا نمود هنگامی را که معامله دست به دست باشد؛ پس البته آن، نه نیازی به نوشتن دارد و نه به شاهد گرفتن، و قوله: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ»، ضحاک گفته است در تبایع؛ یعنی با یکدیگر دادوستد کردن، شهادت واجب است، و دیگران گفته‌اند: مستحب است، و این قول، صحیح‌تر است، و قوله: «وَ لا یُضَارَّ»، را گفته‌اند، آن، مضاره است؛ یعنی شاهد چیزی را شهادت دهد که از او طلب شهادت نمی‌کنند و کاتب چیزی را بنویسد که برای او تقریر نکرده‌اند، و این قول، اقواست به دلالت قوله: «وَ إِنْ تَفْعَلُوا»، یعنی اگر به مضاره عمل کنید، «فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ»، بنابر قول ابن عباس و دیگران؛ یعنی آن گناهی است بر شما، و قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ»، یعنی از نافرمانی خدا و از عذاب او بپرهیزید، و قوله: «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»، یعنی آنچه را که در آن صلاح دین و صلاح دنیای شما است و آنچه را که انجام آن برای شما سزاوار است و آنچه را که بر شما حرام است، به شما آموخت و خدای تعالی به آنها و به غیر آنها از معلومات، بسیار عالم است، پس به همین جهت فرمود: «بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ»، و گفته‌اند: در سوره بقره پانصد حکم، و در این آیه، چهارده حکم است. بعضی هم گفته‌اند: در این آیه بیست و یک حکم است. «1»
فی قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «2»، فرموده: خدای تعالی در این آیه توانایی هریک از بنده‌هایش را در مساوات داشتن بین زنان و ازواج در حب و تمایل داشتن به آنان نفی فرمود؛ زیرا آن، تابع شهوت و میل طبیعت است و چنین امری از فعل خدای تعالی است و صنعت مخلوق در آن نیست، هرچند بر این کار تمامی حرص خود را بر آن مصروف کند، و مراد از آن، مساوات بین آنان در نفقه،
______________________________
(1). تبیان، ج 2، ص 379- 370، به اختصار.
(2). نساء/ 129.
ص: 765
قسمت و لباس نیست؛ به جهت این‌که اگر مراد آن بود، خدای متعال امر به تسویه در جمیع آن می‌فرمود؛ زیرا خدای تعالی بنده‌اش را به چیزی که ما لا یطاق باشد، تکلیف نمی‌کند، و قوله: «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ»، یعنی به واسطه هواهایتان از کسی که نسبت به او محبت ندارید، همه میلتان را منصرف نکنید تا این‌که آن شما را بر ستم کردن نسبت به صاحبانش وادار کند در ترک آنچه واجب است برای آنان بر شما، از حقّ قسمت، نفقه، لباس و معاشرت به نیکی، و قوله: «فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»، یعنی آن را که نسبت به او میلی ندارید، مانند معلقه رها می‌کنید؛ یعنی مانند زنی که بیوه است و شوهر ندارد، و قوله:
«وَ إِنْ تُصْلِحُوا»؛ یعنی در قسمت بین زوجه‌ها و برابری بین آنها در نفقه، لباس و معاشرت به نیکی و ترک کنید میلی را که خدای تعالی نهی فرموده، از این‌که یکی را بر دیگری ترجیح دهید، «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»؛ یعنی آنچه را که از شما درگذشته جور و ستم نسبت به آنان شده، چون توبه کنید و برگردید به درست رفتار کردن و مساوات بین آنان، خدای تعالی آنها را می‌پوشاند و بر شما به ترک مؤاخذه از شما رحم می‌کند. «1»
فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» «2»، فرموده:
این آیه، خطاب به مومنین است. خدای تعالی به آنان امر فرموده که قوامین بالقسط باشند؛ یعنی قیام‌کنندگان برای عدل و ادامه‌دهندگان آن باشند. «شُهَداءَ»، برای خدا؛ یعنی در حالی که بیان‌کنندگان دین خدای متعال باشند؛ زیرا شاهد آنچه را بر آن شهادت می‌دهد، بیان می‌کند، و «قَوَّامِینَ»، منصوب است؛ چون خبر کان است و نصب «شُهَداءَ»، بنابر حال بودن آن است، و قوله: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا»؛ یعنی بغض و کینه قومی، شما را بر این حمل نکند که در حکمتان نسبت به آنان و سیره و روشتان بین آنان، عدالت نکنید، پس نتیجتا نسبت به آنان جور و ستم
______________________________
(1). تبیان، ج 3، ص 350- 348.
(2). مائده/ 8.
ص: 766
کنید، و عبد اللّه بن کثیر گفته است: این آیه درباره یهود نازل گردید، هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به قلعه بنی قریظه می‌گذشت تا دیه از آنان دریافت کند و یهود همّ خود را صرف نمودند تا آن حضرت را به قتل برسانند، پس از آن، بعد از نهی از ستم کردن، آنان را امر نمود به این‌که با هرکس با عدل عمل کنند؛ خواه دوست باشد، خواه دشمن، که همانا عمل به عدل برای شما ای مؤمنین! به تقوا نزدیک‌تر است: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی » سپس آنان را از خدای متعال بر حذر داشت و فرمود: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»؛ یعنی بترسید از عذاب خدای تعالی با دوری کردن از گناهان و با انجام طاعات؛ «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»؛ یعنی خدای متعال عالم به اعمال شما است، و کنایه در قوله: «هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ، کنایه از عدل است؛ یعنی عدل نزدیک‌تر به تقوا است. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «2»، فرموده: خدای تعالی مؤمنین را در این آیه مخاطب قرار داد و آنان را از کشتن صید در حال احرام نهی فرمود، و قوله: «أَنْتُمْ حُرُمٌ»، را گفته‌اند، در آن، سه قول است؛ قولی که در آن، عمومیت فایده است، قول ابو علی است، و آن این است که آیه دلالت بر تحریم کشتن صید می‌کند، در حال احرام در حج یا در حال احرام در عمره، و هنگامی که در حرم است، و قاتل صید هنگامی که محرم باشد، جزا بر او لازم است؛ خواه قتل صید عمدی باشد، خواه خطایی، و خواه فراموش کرده باشد که محرم است و خواه متذکر آن باشد، و این قول بنابر روایات اصحاب ما است، و در مثل مقتول از صید اختلاف کرده‌اند و آنچه روایات ما دلالت بر آن دارد، این است که «مثل»، شبیه‌ترین اشیا به آن صید از چهارپایان است؛ چنان که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله برای کشتن شترمرغی که صید شود، حکم بر کشتن شتر فرمود، و قوله: «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ
______________________________
(1). تبیان، ج 3، ص 461.
(2). مائده/ 95.
ص: 767
مِنْکُمْ»؛ یعنی به آن مثل بودن و مشابهت داشتن حیوان اهلی به حیوان صید شده، دو شاهد عادل مرد که فقیه باشند، حکم می‌کنند به این‌که آن حیوان اهلی مثل آن صیدی است که کشته شد، و قوله: «هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ»، «هَدْیاً»، منصوب است بنابر مصدریت، و احتمال دارد منصوب بر حال باشد، و «بالِغَ الْکَعْبَةِ»، صفت است برای آن و تقدیر آن: «یهدیه هدیا یبلغ الکعبه» است؛ یعنی اهدا می‌کند هدیه‌ای را تا آن هدیه به
کعبه برسد، و قوله: «أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ»، آن کسی که «طَعامُ مَساکِینَ»، را عطف بر «کَفَّارَةٌ» کند، آن را عطف بیان دانسته است؛ زیرا طعام خود کفاره است و کفاره به طعام اضافه نمی‌شود؛ چون کفاره برای طعام نیست، بلکه برای قتل صید است، و کسی که آن را به طعام اضافه کند، به جهت این است که کفاره‌دهنده، مختار بین سه چیز است:
هدی، طعام و صیام، و اضافه به این جهت، مجاز است، و در معنای «صیام»، دو قول است: یکی قول مذهب ما است و آن این است که مساوی آن صید از چهارپایان را ارزیابی کنند و سپس قیمت آن را طعام قرار دهند، و قوله: «أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»، نصب «صِیاماً»، بنابر تمییز بودن آن است، و در معنای آن دو قول است: یکی آنکه برای هر مد که از طعام ارزیابی می‌گردد، یک روز روزه بگیرند. این، قول عطا است، و دیگران به غیر از عطا گفته‌اند: برای هر دو مّدی که از طعام ارزیابی می‌شود، یک روز روزه بگیرند.
این، مذهب ما است. سعید بن جبیر گفته است: سه تا ده روز را روزه بگیرد، و قوله:
«لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ»؛ یعنی تا بچشد کیفر و سزای آنچه را که انجام داده، و قوله: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ»، در معنای آن، دو قول است: یکی آنکه خدای تعالی آنچه را که از امر جاهلیت گذشت، مورد بخشش قرار داد، و این، قول حسن است، و دیگران گفته‌اند، آنچه را که از دفعه اولی در اسلام گذشت، مورد بخشش قرار داد، و قوله: «وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ»، در لزوم کیفر برای بازگشت و تکرار در صید، به دو قول اختلاف کرده‌اند: یکی قول عطا و سعید بن جبیر و بعض اصحاب ما است که کیفر بازگشت به تکرار صید لازم است و قول ابن عباس و دیگران برخلاف آن است؛ به جهت این‌که کیفر
ص: 768
آن را خدای تعالی انتقام می‌کشد و این، در مذهب ما ظهور دارد، و قوله: «وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ»؛ یعنی: و خدای تعالی آن توانایی است که غلبه‌کننده‌ای بر او نیست. «ذُو انْتِقامٍ»؛ یعنی از کسی که از امرش تجاوز نماید و نهیش را مرتکب شود، انتقام می‌کشد، و در آیه دلیلی بر عمل به قیاس نیست؛ زیرا رجوع به دو مرد عادل در ارزیابی جزای مثل، رجوع به ارزیابی‌کنندگان است در قیمت‌هایی که جنس آن تلف شده‌اند، و آن ربطی به قیاس ندارد. «1»
فی قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، فرموده: اهل کوفه و یعقوب آن را «کلمت» و بقیه آن را «کلمات» خوانده‌اند، و «کلمة» و «کلمات»، آن چیزهایی است که خدای تعالی آن را یادآوری نموده است از وعده و وعید، و ثواب و عقاب، که در آنها نه تبدیل است و نه تغییر، و قوله: «صِدْقاً وَ عَدْلًا»، هر دو مصدرند، و منصوب بودن آنها، نتیجه وقوع آنها در موضع حال از کلمه است، و تقدیر آن، «صادقة عادلة» هست، و گروهی هم گفته‌اند: نصب آنها بنابر تمییز است، پس کسی که آن را «کلمات» خواند، از آن جهت است که آن در معنای جمع آن است، و کسی که آن را «کلمت» خواند، از آن معنای کثرت را قصد نماید، و معنای «و تمت کلمات ربک»، یعنی البته، آنها بتمامه موافق است با آنچه موجب مصلحت است، بدون زیاده و کم و تمام و کامل و این‌که جمیع آنها صدق است و کذب نیست، و جایز است که مراد از قوله: «تمت کلمات ربک»، این باشد که اشیا یکی بعد از یکی آمد، تا کامل گردید، و قوله: «وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»؛ یعنی او بر صفتی است که واجب است همه شنیدنی‌ها را بشنود، در حالی که عالم است به آنچه ظاهر و باطن است، پس هیچ گمانی نیست به این‌که چیزی از عالم بر او مخفی بماند. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا
______________________________
(1). تبیان، ج 4، ص 28- 23، به اختصار.
(2). انعام/ 115.
(3). تبیان، ج 4، ص 248- 247.
ص: 769
فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» «1»، فرموده: خدای تعالی امر نمود به پیامبرش که به این کافران بگوید:
شاهدانتان را که بر صحّت ادعایتان شهادت می‌دهند، بیاورید، و قوله: «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ»، یعنی پس اگر آن شاهدان شهادت دادند، شما شهادت آنان را قبول نکنید؛ زیرا بنابر قول ابو علی، آنان بر وجهی شهادت نداده‌اند که ادعا شود آن شهادت با بیّنه عادله است که دلیل بر آن اقامه می‌شود، و قوله: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»، خدای تعالی پیامبرش را نهی فرمود، و مراد از آن، امت پیامبر می‌باشد، از این‌که به مذهب کسی که معتقد می‌باشد مذهب او هوای نفس است، معتقد شوند، و امکان این‌که مذهب، هوا قرار داده شود، از وجوهی است: یکی این‌که هوای کسی را که قبل از او بوده، مذهب قرار دهد، پس او را در آن تقلید کند، و دیگر آنکه بر او شبهه‌ای وارد کند و گمان نماید آن صحیح است با این‌که عقلش او را از صحّت آن منع می‌کند، و گاهی هم ممکن است به این باشد که رأی و نظری را به جهت مشقّتی که در تحقیق آن دارد، تا آخر دنبال نمی‌کند، پس به مذهب فاسد گرایش پیدا می‌نماید. گاهی هم بر حسب عادت و الفتی که پیدا کرده، به آن معتقد است و سخت است که از آن مفارقت پیدا کند، و البته فرمود: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»، و همه اینها کافرند، و تفصیل وجوه کفر آنان به این است که بعضی از آنان با این‌که مقّر به آخرت می‌باشند، مؤمن به آن نیستند، مانند حال اهل کتاب، و بعضی منکر آیات خدا هستند، مانند بت‌پرستان، و قوله: «وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»، یعنی منحرف از حق هستند به جهت این‌که آنان همراه با خدا شریکانی را اتخاذ می‌کنند و به او آنچه را نگفته، نسبت می‌دهند و بر او افترا می‌بندند، و در این آیه دلالتی است بر فساد تقلید؛ زیرا اگر تقلید جایز بود، خدای تعالی از کفار حجت بر صحت مذهبشان را طلب نمی‌فرمود و هیچ‌گاه عجز آنها از آوردن آن حجت، دلالتی بر بطلان آنچه بدان معتقد شده بودند، نداشت. «2»
______________________________
(1). انعام/ 150.
(2). تبیان، ج 4، ص 313- 311، به اختصار.
ص: 770
همین‌طور فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «1»، فرموده: خدای تعالی در حالی که خودش خبر می‌دهد، می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»؛ یعنی البته، خدای تعالی به انصاف بین خلق و فعل آنچه بر مکلّف واجب است، امر می‌کند، «وَ الْإِحْسانِ»: و به احسان و نیکویی نمودن به غیر، امر می‌نماید. پس امر به عدل، بر وجه ایجاب است و امر به احسان، امر به وجه استحباب می‌باشد، و در آن، دلالت است به این‌که امر، امر به استحباب است، نه واجب، و قوله: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی ، یعنی: و امر می‌کند تو را به اعطا به خویشاوند، و آن محتمل بر دو امر است: یکی صله ارحام است که عمومیت در جمیع خلق دارد، و آن دیگر، امر به صله به خویشاوندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است، و آنان کسانی هستند که ایشان را در قوله: «فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی در آیه 41 سوره انفال اراده نمود، و قوله: «وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ»، البتّه، بین اوصاف سه‌گانه در نهی از آنها جمع نمود، با این‌که هر منکری زشت است؛ برای این‌که آنچه را که از آن نهی فرمود، تفصیل بدهد؛ زیرا «فحشا»، گاهی آن چیزی می‌باشد که انسان آن را در نفس خودش انجام می‌دهد از چیزهایی که زشتی آن، بزرگ و عظیم است امّا امر آن، ظاهر نیست، و «منکر»، آن چیزی است که برای مردم آشکار می‌شود از مواردی که واجب است بر آنان آن را انکار نمایند، و «بغی»، آن است که شامل ظلم به غیر می‌گردد، و «بغی» نیست جز این‌که ظلم از فاعل به غیر فاعل باشد، ولی «ظلم»، گاهی ظلم از فاعل به خودش می‌باشد، و از ابی عیینه روایت شده که گفت: عدل، تساوی نهان و آشکار است، و احسان، این است که نهان او، نیکوتر از آشکارش باشد، و فحشا و منکر، آشکار بودنش، نیکوتر از مخفی بودن آن است، پس از آن، خدای تعالی بیان فرمود که او به آنچه ذکر نموده، خلقش را موعظه می‌کند تا یادآور گردند و اندیشه کنند و به حق بازگردند. «2»
______________________________
(1). نحل/ 90.
(2). تبیان، ج 6، ص 419- 418.
ص: 771
فی قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» «1» هم فرموده: قوله: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ»، صفت است برای پروردگارت، و قوله: «فَسَوَّاکَ»، تسویه؛ یعنی تعدیل، و مراد این است که خدای تعالی اعضای او را، از دو دست، دو پا، دو چشم و نحو آن مساوی و برابر نمود، «فَعَدَلَکَ»: پس آن را برای تو با مزاج سازش داد، بر وجهی که وجود حیات با آن صحیح باشد، و کسی که آن را با دال خفیف بخواند، مراد این است که تو را به هر صورتی که خواست، از نیکو بودن یا زشت بودن، بیاراست، و کسی که آن را با دال مشدد بخواند، مراد از آن این خواهد بود که تو را با خلق، در حال اعتدال و میانه‌روی، سازش داد. «2»
شیخ ابی علی، فضل بن حسن طبرسی، در تفسیر مجمع البیان، فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» «3»، فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»؛ یعنی ای کسانی که خدا و پیامبر او را تصدیق نمودید، «إِذا تَدایَنْتُمْ»؛ یعنی وقتی معامله می‌کنید و بعضی شما به بعضی قرض می‌دهید، «بِدَیْنٍ». در آن دو قول است؛ یکی این‌که آن بر وجه تأکید است، و دیگر آنکه فرمود «بِدَیْنٍ»؛ زیرا «تَدایَنْتُمْ»، گاهی به معنای «تجازیتم من الدین» است که آن دین
______________________________
(1). انفطار/ 7.
(2). تبیان، ج 10، ص 291.
(3). بقره/ 282.
ص: 772
همان جزا است و گاهی به معنای «تعاملتم بدین»؛ پس آن را مقید «بِدَیْنٍ» کرد برای خلاص نمودن لفظ از اشتراک. «إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی»؛ یعنی وقت ذکر شده‌ای که با نام بردن معلوم شده است. «فَاکْتُبُوهُ»؛ یعنی آن دین را در قبضی بنویسید تا مورد فراموشی و انکار واقع نگردد و برای این‌که آن، معرّف برای حق باشد، و نظر و بصیرت باشد برای آنکه حق برای اوست، و برای آنکه بر او حق است، و برای شهود؛ پس وجه نظر کسی که حق برای اوست، این است که حقّ او با قبض و شهود مورد توثیق قرار گرفته، بنابراین، حقّ او ضایع نمی‌گردد، و وجه نظر کسی که بر او حق است، این است که از انکار دور می‌گردد، پس مستوجب نقمت و عقوبت قرار نمی‌گیرد، و وجه نظر برای شهود این است که آن‌گاه که به خطّ وام‌گیرنده وامش نوشته شود، این امر سبب استحکام شهادت گردد؛ از سهو دورتر شود و به یاد نزدیک‌تر گردد، و در این امر اختلاف کرده‌اند؛ ابی سعید خدری، شعبی و حسن آن را امر مستحب دانسته‌اند و بعضی هم قایل به وجوب آن شده‌اند، و قوله: «وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ»، یعنی نویسنده‌ای باید قرض‌نامه یا بیع‌نامه بین دو نفر معامله‌کننده را با قسط، انصاف و حق بنویسد بدون این‌که چیزی را در آن، در وصف یا در مقدار، کم یا زیاد کند و نباید چیزی را تبدیل نماید و نباید چیزی را بنویسد که به یکی از آن دو ضرری برسد، «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ»: و نباید نویسنده به وجهی که مأمور به آن است، از نوشتن خودداری کند، «کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ»: همچنان که خدای تعالی نوشتن به عدالت را به او آموخت، و گفته‌اند:
همان گونه که خدای تعالی به واسطه تعلیم به او، او را فضیلت داد، پس نباید در نوشتن بر غیرش بخل بورزد، و در نوشتن اختلاف کرده‌اند؛ بعضی آن را مانند جهاد، واجب کفایی دانسته و گفته‌اند: نوشتن آن بر نویسنده واجب است، وقتی که به او امر بشود، و گفته‌اند: این در زمانی است که نویسنده دیگری نباشد، و اگر نویسنده از نوشتن امتناع کند، به صاحب دین ضرر وارد شود. «فَلْیَکْتُبْ»، امر برای نویسنده است؛ یعنی باید آن قبض بدهی را بر وجهی که به او امر می‌شود؛ بنویسد، و در زمان پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله در بین
ص: 773
آنان نویسنده کمیاب بود و به همین جهت تأکید نمود بقوله: «فَلْیَکْتُبْ». پس از آن، کیفیت املای آن را بر کاتب بیان نمود، پس خدای سبحان فرمود: «وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»: و باید کسی که بر او حق است، املا کند؛ یعنی مدیون خودش به زبانش اقرار کند تا آنچه بر اوست، معلوم گردد، پس آن را باید بنویسد، «وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ»؛ یعنی: و باید آن کسی که حق بر او است، از خدایی که پروردگارش است، در املا نمودنش تقوا کند. «وَ لا یَبْخَسْ»؛ یعنی: و نباید ناقص کند، «مِنْهُ»: از حق، «شَیْئاً»: چیزی را؛ نه در مقدار و نه در وصف، نباید ناقص کند، پس از آن، خدای سبحان حال کسی را که املا کردنش صحیح نیست، بیان نمود و فرمود: «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً»؛ یعنی اگر آن کسی که حق بر او است؛ یعنی مدیون، نسبت به املا نمودن جاهل است، و گفته‌اند:
طفل صغیر است، و گفته‌اند: عاجز احمق است، «أَوْ ضَعِیفاً»: یا ضعیف العقل است؛ از کم‌عقلی یا دیوانگی، و گفته‌اند: پیرمردی است که فهم خود را از دست داده. «أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ»؛ یعنی: یا مجنونی است که توانایی املا نمودن را ندارد، و گفته‌اند، درمانده لالی است، «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ»، گفته‌اند: یعنی باید آن کسی که حق بر او است، چون عاجز از املا کردن است، ولیّ او املا کند، و گفته‌اند: ولیّ حق، و آن، کسی است که حق برای او است؛ زیرا او داناتر است به قرضش، پس به حق و عدالت املا کند. پس از آن، خدای تعالی امر به شهادت نمود، پس فرمود: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ»؛ یعنی: و گواهان را طلب کنید و باید دو مرد از مردان شما؛ یعنی از اهل دین شما، بر آن نوشته گواهی دهند، و مجاهد گفته است: از مردان آزاد بالغ مسلمان به غیر از بنده و کافر، و در مذهب ما در قبول شهادت، آزاد بودن شرط نیست و شرط در آن، اسلام است و عدالت. «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ»؛ یعنی اگر دو مرد برای شهادت نبودند، «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ»؛ یعنی پس باید یک مرد با دو زن باشند، پس یک مرد با دو زن باید شهادت بدهند، «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ»؛ یعنی از شاهدانی که از عدالت آنان راضی می‌باشید، و این دلالت دارد بر این‌که در شهود عدالت شرط است؛ زیرا نفرمود: «من
ص: 774
المرضیین» و فرمود: «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ»؛ یعنی کسی که شما از دین و امانتداری او راضی هستید، «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما»؛ یعنی فراموش کرد یکی از آن دو زن، «فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری ، گفته‌اند آن از ذکری است که ضدّ نسیان است و تقدیر آن: «فتذکر احداهما الاخری الشهادة التی تحملتاها» است؛ یعنی یکی دیگر از آن دو زن شهادتی را که تحمّل نموده‌اند، یادآوری نماید، و آن به جهت این است که غلبه فراموشی بر زنان بیشتر از غلبه آن بر مردان است. «لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»، در معنای آن، سه قول است؛ قول اول که دارای عمومیّت فایده است، این است که: چون شهود دعوت شدند برای اثبات و اقامه شهادت، نباید از آن سر باز زنند، «وَ لا تَسْئَمُوا»: و نباید دلتنگ و آزرده خاطر بشوید، «أَنْ تَکْتُبُوهُ»؛ یعنی حق را بنویسید، «صَغِیراً»: خواه حق کوچک باشد، «أَوْ کَبِیراً»: یا بزرگ باشد، و گفته‌اند: این، خطاب به شاهد است، و معنایش این است که: آزرده نشوید از این‌که شهادت به حق را بنویسید، «إِلی أَجَلِهِ»؛ یعنی تا سررسید قرض. «ذلِکُمْ»؛ یعنی آن نوشته یا نوشتن شهادت و قبض، «أَقْسَطُ»؛ یعنی عادلانه‌تر است، «عِنْدَ اللَّهِ»: نزد خدای تعالی؛ زیرا او سبحانه امر به آن نموده، و پیروی نمودن از امرش، عادلانه‌تر از ترک آن امر است. «وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ»؛ یعنی درست‌تر است برای شهادت و دورتر است از زیادی و نقصان، سهو، غلط و نسیان. گفته‌اند: محفوظتر است برای شهادت. «أَقْوَمُ»، مأخوذ از قیام بر شی‌ء به معنای حفظ است. «وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا»؛ یعنی نزدیک‌تر است به نداشتن شک و تردید در رسیدن به حق و به سررسید آن. «إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً»؛ یعنی جز این‌که تجارتی واقع شود؛ یعنی وام‌دهنده و وام‌گیرنده و فروشنده و خریدار حاضر باشند و در حالتی باشند که دست به دست کنند. «حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ»؛ یعنی در حال آن را نقدا با دست به دست کردن به همدیگر منتقل نمایند، «فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ»؛ یعنی بر شما در این صورت، حرج، سختی و شکی نیست، «أَلَّا تَکْتُبُوها»؛ یعنی: بر شما گناهی نیست در ترک نوشتن آن؛ زیرا نوشتن یک وسیله اطمینان است و در اینجا که معامله نقدی است، نیازی به وثیقه و وسیله
ص: 775
اطمینان نیست، «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ»؛ یعنی و شهود شهادت بدهند بر خریدوفروش شما هنگامی که با هم معامله خریدوفروش می‌کنید، و این امر بر استحباب است، و اصحاب ظاهر گفته‌اند، اشهاد در تبایع واجب است. «وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ»؛ یعنی نویسنده در حال عذر مکلّف به نوشتن آن نگردد و امر بر شاهد سخت گرفته نشود؛ به این‌که از او خواسته شود در حال عذر شهادت را ثبت نماید و آن را اقامه کند و به عنف بر این دو کار وادار نگردد. «وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ»؛ یعنی اگر به نویسنده نوشتن را در حال عذر تکلیف کردید و بر شاهد در حال عذر، شهادت دادن را سخت گرفتید، این ضرر رسانیدن در نوشتن و در شهادت، برای شما فسوق است؛ یعنی از امر خدای سبحان خارج شده‌اید، و فاسق به بی‌عدالتی و به کسی که نوشته را تحریف می‌کند، شبیه‌تر است. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»؛ یعنی از خدا در آنچه به شما امر می‌کند و از آنچه شما را از آن نهی می‌نماید، تقوا داشته باشید. «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»: و خدای تعالی می‌داند و تعلیم می‌دهد به شما آنچه را که شما از امور دینتان به آن نیاز دارید، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ»: و خدای تعالی به هر چیزی دانا است؛ یعنی به این امور و به ما سوای آن، هرچه دانستنی است، او می‌داند. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «2»، فرموده: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»؛ یعنی هرگز توانایی ندارید در محبت و مودت قلبی بین زنان مساوات نمایید و هرچند که بر این کار همّ خود را مصروف نمایید، آن در اختیار شما نیست و نسبت به آن تملّک ندارید، پس خود را به زحمت نیندازید و از شما در این‌باره مؤاخذه نمی‌شود، و در معنای آن گفته‌اند: هرگز قادر نیستید در همه امور من جمیع وجوه، از قبیل: نفقه، لباس، عطیه، مسکن، مصاحبت، خوش‌رفتاری و غیر ذلک، بین زنان مساوات نمایید، و مراد این است که این کار بر شما
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 2، ص 399- 397.
(2). نساء/ 129.
ص: 776
آسان نیست، بلکه مشکل و سنگین است و شما را در میلتان نسبت به بعضی آنان، به مشقت می‌اندازد، «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ»؛ یعنی پس از کسی که نسبت به او محبتی ندارید، به واسطه بی‌میلیتان، از او به طور کامل منصرف نشوید، تا بر شما حمل گردد که در مصاحبت با آنها با ترک ادای واجب، از قبیل: حقّ قسمت، نفقه، لباس و حسن معاشرت با آنان، جور و ستم نموده‌اید. «فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»؛ یعنی آن زنی را که نسبت به آن بی‌میل هستید، مانند زن بیوه که شوهری برای او نیست، رها کنید، و علی بن ابراهیم در تفسیرش فرمود: یکی از منافقان از ابا جعفر احول درباره قوله سبحانه: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»، سؤال نمود، پس از آن گفت: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ» و سؤال نمود، آیا بین این دو قول فرق است؟ ابا جعفر احول گفت: پاسخ آن را نمی‌دانم تا این‌که به مدینه رفت و بر ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام وارد شد و از آن بزرگوار پاسخ آن سؤال را درخواست نمود. پس آن حضرت فرمود: «امّا قوله:" فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا" فانه عنی فی النفقه، و امّا قوله:" وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا"؛ فانه عنی فی الموّدة؛ فانه لا یقدر احد ان یعدل بین امرأتین فی المودة»؛ یعنی فرموده خدای تعالی: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا»، مراد و مقصود از آن در نفقه است، و فرموده خدای متعال: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا»، مراد از آن در محبّت و مودّت است. البته، هیچ‌کس قدرت ندارد در مودّت و محبّت، بین دو زن عدالت نماید. علی بن ابراهیم فرمود: ابا جعفر احول از مدینه به سوی آن منافق مراجعت نمود و پاسخ را به او خبر داد و به او گفت: این مطلب چیزی است که آن را از حجاز حمل کرده‌ام، و قوله: «وَ إِنْ تُصْلِحُوا»؛ یعنی: و اگر در قسمت، در نفقه و غیر آنها بین زوجات مساوات نمایید، «وَ تَتَّقُوا»: و در امر آنان از خداوند تقوا کنید و هرگونه میلی را که خدای سبحان شما را از آن نهی کرده، در برتری دادن یکی بر دیگری، ترک نمایید؛ «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»: پس البته که خدای تعالی آنچه از جور و ستم را که در گذشته از شما در این‌باره سرزده، می‌پوشاند، وقتی شما توبه کنید و با درستکاری و
ص: 777
تساوی بین آنان رفتار نمایید، و خدای متعال با ترک مؤاخذه بر این کار، شما را مورد رحمت قرار می‌دهد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» «2»، فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ»؛ یعنی ای کسانی که خدای تعالی و پیامبرش را تصدیق نمودید، از عادت شما، قیام برای خدا نسبت به حق باشد؛ درباره خودتان، با عمل صالح، و درباره دیگران، با امر به معروف و نهی از منکر، و مقصود از قوله:
«لِلَّهِ»، این است که: آن را برای طلب خشنودی خدا انجام دهید، «شُهَداءَ بِالْقِسْطِ»؛ یعنی گواهانی به عدل و انصاف باشید، و در معنای آن گفته‌اند: دعوت‌کنندگان برای خدا باشید، در حالی که دین خدا را به عدل و به حق و با دلایل و براهین بیان می‌کنید؛ زیرا شاهد بیان‌کننده چیزی است که بر آن شهادت می‌دهد. «لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ»؛ یعنی: و شما را بغض و کینه داشتن بر قومی حمل نکند، «عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا»: بر این‌که در حکمتان نسبت به آنان و در روش و اخلاقتان نسبت به ایشان انصاف نکنید، پس بر آنان ظلم و جور بنمایید. «اعْدِلُوا»؛ یعنی ای مؤمنین! درباره دوستانتان و درباره دشمنانتان به عدل و انصاف عمل نمایید؛ «هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ؛ یعنی عمل نمودن به عدل و انصاف، به تقوا نزدیک‌تر است، «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»؛ یعنی و در عمل به طاعات و دوری از گناهان، از عذاب خدای تعالی بترسید. «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ»؛ یعنی البته، خدای متعال عالم است، «بِما تَعْمَلُونَ»: به اعمال شما. پس بر آن اعمال، به شما جزا می‌دهد. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 3، ص 121.
(2). مائده/ 8.
(3). مجمع البیان، ج 3، ص 169- 168.
ص: 778
عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «1»، فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ»؛ یعنی ای کسانی که خدای تعالی و پیامبرش را تصدیق نمودید، صید را نکشید. در معنای صید اختلاف کرده‌اند، پس گفته‌اند: آن، هر حیوان وحشی است؛ خواه خوردنی باشد، و خواه قابل خوردن نباشد، و این، قول اهل عراق است و به قول علی علیه السّلام استدلال نموده‌اند که فرمود:
صید الملوک ارانب و ثعالب‌فاذا رکبت فصیدی الابطال
و این، مذهب اصحاب ما است، و قول شافعی این است که صید آن حیوانی است که گوشتش قابل خوردن باشد. «أَنْتُمْ حُرُمٌ»؛ یعنی: و در حالی که شما برای حج یا برای عمره، محرم شده‌اید. «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً»؛ یعنی: و کسی که صید را بکشد؛ خواه قتل خطایی باشد یا قتل در حالی باشد که فراموش کرده که محرم است، مانند متعمّد است در وجوب جزا بر او. «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»: پس جزای کسی که چنین کاری کرده، مثل آن صیدی است که به قتل رسانیده، و در این مماثله اختلاف نموده‌اند، و آنچه بزرگان اهل علم برآنند، این است که مماثله در خلقت، معتبر است، پس در مورد شترمرغ، شتر، و در مورد الاغ وحشی و مشابه آن، گاو و قس علی هذا، جزا می‌باشد، و این قول از اهل بیت علیهم السّلام روایت شده و ابن عباس و بعضی دیگر بر این قولند. «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»، ابن عباس گفته است: مراد این است که درباره جزای صید دو مرد صالح از شما؛ یعنی از اهل مذهب و دینتان که هر دو فقیه عادل باشند، ملاحظه کنند تا به شبیه‌ترین حیوانات به حیوان صید شده، حکم دهند. «هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ»: آن را هدیه می‌کنند هدیه‌ای که به کعبه برسد، و ابن عباس گفته است: مراد این است که چون به مکّه رسیدند، آن هدی را ذبح کرده و یا آن را نحر می‌نماید، و اگر برای حج، محرم است، جزای صید را در منی ذبح کرده و یا آن را نحر می‌نماید. «أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ»، در معنای آن دو قول است: یکی این‌که مساوی آن را از حیوانات چهارپا ارزیابی می‌کنند، پس از آن، معادل قیمتش طعام تهیه کرده و آن را صدقه می‌دهند، و این، قول صحیح
______________________________
(1). مائده/ 95.
ص: 779
است، و قول دیگر این است که صید مقتول را در حالی که زنده بود، ارزیابی کرده و قیمت معادل آن را به صورت طعام صدقه می‌دهند. «أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»، در این حکم نیز دو قول است؛ یکی این‌که برای هر مد که آن را ارزیابی کرده‌اند، یک روز روزه می‌گیرند، و قول دیگر که آن نیز از ائمه ما روایت شده، این است که برای هر دو مد، یک روز روزه می‌گیرند. «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ»؛ یعنی اگر توبه نکند، عذاب آنچه را که انجام داده، در آخرت بچشد. «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ»؛ یعنی خدای تعالی از آنچه گذشت از امر جاهلیت، عفو کرد، و گفته‌اند: خدای تعالی آنچه را که در دفعه اول در اسلام، پیش از حکم تحریم صید، گذشت، مورد عفو قرار داد. «وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ»؛ یعنی کسی که دو مرتبه بازگشت به کشتن صید کند، در حالی که محرم است، پس خداوند سبحان او را برای عقوبت بر آنچه انجام داده، مجازات می‌کند، و در جزای دوباره صید برای محرم اختلاف نموده‌اند. آنچه ابن عباس گفته و در روایات اصحاب ما ظهور دارد، این است که جزایی برایش نیست، و بعضی هم گفته‌اند که لازم است به کیفر برسد. «وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ»؛ یعنی: و خدای متعال بسیار توانای غالب انتقام‌گیرنده است که هرکس از امر او تجاوز نماید و نهی او را مرتکب شود، از او انتقام می‌گیرد. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، فرموده: خدای سبحان صفت کتاب منزل را بیان فرمود، «وَ تَمَّتْ»؛ یعنی کامل گردید بر وجهی که امکان نمی‌دهد کسی را افزایش در آن را و نه کاهش از آن را، «کَلِمَةُ رَبِّکَ»؛؛ یعنی: قرآن، و گفته‌اند: متدّرجا نازل گردید تا آنچه مقتضای حکمت بود، کامل گردید، و گفته‌اند: مراد از «کَلِمَةُ»، دین خدای تعالی است، مانند آنچه در قوله: «وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا» می‌باشد، و گفته‌اند: مراد از آن، حجّت خدا بر خلق است.
«صِدْقاً وَ عَدْلًا»؛ یعنی آنچه در قرآن است از اخبار آن، صدق بوده و آمیخته به کذب نیست و آنچه در آن است از امر، نهی، حکم، اباحه و منع، آن عدل است و انصاف؛
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 3، ص 245- 244.
(2). انعام/ 115.
ص: 780
یعنی جور و ستم نیست، «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ»؛ یعنی هیچ تغییردهنده‌ای برای احکام آن نیست: زیرا اگرچه امکان تغییر و تبدیل در لفظ هست؛ همچنان که اهل کتاب تورات و انجیل را تبدیل نمودند، پس البته، به چنین تغییری اعتنا نمی‌شود، و کلمه گاه به معنای حکم به کار رود؛ سبحانه تعالی فرمود: «وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ»؛ یعنی حکم پروردگارت، و گفته می‌شود: عذاب پروردگارت، و گفته‌اند: قرآن از زیاده و نقصان محفوظ است. پس هیچ تغییردهنده‌ای برای چیزی از آن نیست و آن به این جهت است که خدای متعال حفظ آن را در قوله: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»،* ضمانت فرموده است، «وَ هُوَ السَّمِیعُ»: و او شنوای اقوال شما است، «الْعَلِیمُ»: بسیار دانا به درون و ضمیرهای شما است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» «2»، فرموده: «قُلْ»؛ یعنی ای محمّد! به آنان بگو، «هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ»؛ یعنی حاضر کنید و بیاورید شاهدانتان را، «الَّذِینَ یَشْهَدُونَ»: آن کسانی را که به صحّت آنچه شما آن را ادعا می‌کنید، گواهی می‌دهند، «أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا»: این‌که خدا آن را حرام کرده است؛ یعنی آنچه مشرکین حرام نمودند از بحیره، سائبه، وصیله، حرث، انعام، و غیر آنها ( «بحیره»، شتری است که گوش او را شکافته باشند، و «سائبه»، شتری است که از سواری آزادش نموده‌اند و آن را به حال خودش رها می‌کنند تا بچرد، و «وصیله»، بطن هفتم گوسفندی که دوقلوی نر و ماده باشد، نر آن را وصیله می‌گفتند و آن را ذبح نمی‌کردند، و «حرث»؛ یعنی کشت، و «انعام»؛ یعنی چهارپایان. «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ»؛ یعنی اگر آن مشرکان شاهدی غیر از خودشان را نیافتند که به نفع ایشان بر تحریم آنها گواهی دهد، پس خود بر آن شهادت دادند، پس تو با آنها شهادت مده، و البته، او را از شهادت دادن با آنان نهی فرمود؛ زیرا شهادت آنان شهادت به باطل
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 4، ص 354.
(2). انعام/ 150.
ص: 781
می‌باشد. پس اگر گفته شود: چگونه است که آنان را دعوت به شهادت می‌نماید، بعد از آن می‌فرماید، با آنها شهادت مده؟ پاسخ این است که او تعالی امر می‌کند به این‌که افراد عادلی را که به حق شهادت می‌دهند، بیاورند، پس وقتی این چنین افرادی را نیابند و خودشان گواهی دهند، در این صورت سزاوار نیست که شهادت آنان قبول واقع شود یا با آنها شهادت بدهد. «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»، خطاب به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است، و مراد از آن، امّت او هستند که به مذهب کسی که مذهبش میل و خواهش نفس است، اعتقاد پیدا نکنند، و مذهب انسان ممکن است به وجوهی بر اساس میل باشد، از جمله آن وجوه این است که تمایل به مذهب گذشتگان داشته باشد، پس در آن تقلید کننده است، و آن دیگر آنکه شبهه‌ای بر او وارد گردد و با آنکه عقلش مانع از آن است، خیال کند آن شبهه به صورت صحیح است، و وجه دیگر این است که بدون این‌که به غایت و انتهای تحقیقی در مذهب برسد، به واسطه مشقتی که تحقیق دارد، آن را رها کند و معتقد به مذهب فاسد گردد، و ممکن است منشأ اعتقاد او، انس و عادت باشد، پس مفارقت از آن انس و الفت برای او سخت است. «وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»؛ یعنی: و پیروی نکن از میل کسانی که به آخرت ایمان ندارند. البته، دو فرقه را ذکر نمود، اگرچه هر دو کافرند، برای تفصیل صورت‌های کفر آنها؛ برای این‌که از جمله کفر، آن کفری است که با اقرار به آخرت باشد؛ مانند حال اهل کتاب، و از جمله آن، کفری است که با انکار (آخرت) باشد؛ مانند حال بت‌پرستان. «وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»؛ یعنی برای پروردگارشان عدلی که همان مثل است، قرار می‌دهند، و در آیه دلالتی بر فساد تقلید است؛ زیرا خدای سبحان از کفار طلب دلیل بر صحت مذهبشان می‌کند و عجز آنان از آوردن دلیل، دلالت بر بطلان قولشان است، پس خدای سبحان واجب نمود پیروی نمودن از دلیل را بدون پیروی کردن از میل و هوا را. «1»
فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 4، ص 381.
ص: 782
الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «1» هم فرموده: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: البته، خدای تعالی امر به عدل می‌فرماید و آن انصاف بین خلق و معامله نمودن با یکدیگر به اعتدال و میانه‌روی است که در آن نه میلی حاکم باشد و نه کج‌روی و انحرافی، «وَ الْإِحْسانِ»؛ یعنی: و نیکی کردن به مردم، و آن، تفضّل است. لفظ احسان، جامع هر خیری است و استعمال آن در تبرّع با اعطای مال و با بذل سعی جمیل، بر آن غلبه دارد، و گفته‌اند:
عدل، توحید است و احسان ادای واجبات، و گفته‌اند: عدل در افعال است و احسان در اقوال. پس انجام نمی‌دهد مگر آنچه عدل است و نمی‌گویند مگر آنچه نیکو و پسندیده است، و گفته‌اند: عدل نصف کردن و نصف شدن است و احسان نصف کردن و نصف نشدن است. «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی : و امر می‌کند شما را که با صله نمودن به خویشاوندان، حقشان را اعطا کنید، و این، عمومیت دارد، و گفته‌اند که مراد از «ذِی الْقُرْبی ، خویشاوندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هستند، آن کسانی که خدای تعالی در قوله: «فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی آنان را اراده نمود، و این وجه، از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام روایت شده است: «نحن هم»؛ یعنی آنان ما هستیم. «وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ»، البته، جمع بین اوصاف سه‌گانه در نهی نمود با این‌که همه آنها منکر و زشت هستند، تا این‌که بدین وسیله تفصیل آنچه از آن نهی فرموده، را بیان دارد؛ زیرا «فحشا»، از آن چیزهای زشت است که انسان در نفسش انجام می‌دهد و آشکار نیست، و «منکر»، زشتی‌ای است که واجب است که آشکار شدن آن بر مردم، انکار گردد، و «بغی»، ظلم و کفر است، و گفته‌اند: عدل، تساوی باطن و ظاهر است و «احسان»، این است که باطن، بهتر از ظاهر باشد، و «فحشا» و «منکر»، این است که ظاهر، بهتر از باطن باشد. «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»؛ یعنی شما را پند و اندرز می‌دهد به آنچه این آیه از مکارم اخلاق در بر دارد. تا متذکّر آن شوید و درباره این، تفکّر نمایید و به سوی حق بازگردید. عبد اللّه بن مسعود گفته است: این آیه، جامع‌ترین آیه کتاب خدا برای خیر و شر است. «2»
______________________________
(1). نحل/ 90.
(2). مجمع البیان، ج 6، ص 380.
ص: 783
نیز فی قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» «1»، فرموده: یعنی تو را از نطفه آفرید و تو چیزی نبودی، «فَسَوَّاکَ»: پس تو را به صورت انسانی آراسته کرد که می‌شنوی و می‌بینی، «فَعَدَلَکَ»؛ یعنی تو را معتدل قرار داد، و گفته‌اند: یعنی خلقت تو را در دو چشم و دو گوش، دو دست و دو پا مساوی قرار داد، و معنای آن این خواهد بود که بین آنچه از اعضا که برای تو دوتایی خلق نمود، مساوات قرار داد؛ این چنین که دستی را بر دستی، و پایی را بر پایی برتری و تفضّل نداد. «2»
ابی القاسم، جار اللّه، محمود بن عمر زمخشری خوارزمی در تفسیر کشاف، فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» «3»، فرموده: «إِذا تَدایَنْتُمْ»؛ یعنی هرگاه برخی از شما به برخی دیگر قرض دادید، «بِدَیْنٍ»؛ یعنی پرداخت کردید یا گرفتید، و معنای آن این است که هنگامی که معامله قرض را برای آینده انجام می‌دهید، آن را بنویسید، و البته، امر به نوشتن قرض نمود؛ زیرا این کار اطمینان‌بخش‌تر و از فراموش شدن، در امان‌تر، و از مورد انکار واقع شدن، به دورتر است، و امر برای ندب است، «بِالْعَدْلِ»، متعلق به کاتب و صفت برای آن است؛ یعنی کاتبی که امین باشد نسبت به آنچه می‌نویسد و آن را
______________________________
(1). انفطار/ 7.
(2). مجمع البیان، ج 10، ص 449.
(3). بقره/ 282.
ص: 784
به طور یکسان و با احتیاط بنویسد؛ بر آنچه واجب است، نوشته شود، چیزی افزون نکند و چیزی نکاهد، و لازمه آن این است که کاتب، فقیه و عالم به شروط باشد تا نوشته‌اش معادل با شرع باشد، و این امر برای قرض‌گیرنده و قرض‌دهنده است در اختیار نمودن کاتب و این‌که طلب نوشتن نکند، مگر از کسی که فقیه به قرض باشد، «لا یَأْبَ کاتِبٌ»: و احدی نباید از نوشتن امتناع کند و این معنای نکره کردن کاتب است، «أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ»: مثل آنچه خدا به او آموخت که وثیقه‌ها را بدون تبدیل و تغییر بنویسد، «فَلْیَکْتُبْ»؛ یعنی پس باید آن نوشته را بدون عدول از آن بنویسد. این «فَلْیَکْتُبْ»، برای تأکید است. «وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»: و املاکننده باید کسی باشد که حق بر او واجب است؛ زیرا او بر ثبات آن در ذمه‌اش و بر اقرار به آن نسبت به خود، مشهود است، و «املاء» و «املال»، دو لغت هستند که قرآن با هردوی آنها سخن گفته، «وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ»؛ یعنی از حق «شَیْئاً»، و «بخس»؛ یعنی نقض، «سَفِیهاً»؛ یعنی ممنوع التصرف بر آن باشد به جهت تبذیر و جهلش به تصرف، «أَوْ ضَعِیفاً»: یا بچه یا شخص پیری که دچار اختلال باشد، «أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ»: یا کسی که به واسطه عجز در سخن گفتن یا کر و لال بودن، قدرت املا گفتن در او نیست، «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ»: کسی که امر او را سرپرستی می‌کند، از وصی‌ای، اگر سفیه و یا بچه است، یا وکیلی، اگر ناتوان است، یا مترجمی که از جانب او املا کند و او آن را تصدیق نماید، و قوله تعالی:
«أَنْ یُمِلَّ هُوَ»، در آن است که خودش قادر بر نوشتن نیست و لکن به وسیله غیرش که مترجم او است، چنین توانایی را داراست، «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ»: و دو شاهد را که بر این وام شهادت بدهند، طلب کنید، «مِنْ رِجالِکُمْ»: از مردان مؤمنین. نزد عامه، بلوغ و حریت،
علاوه بر اسلام، شرط است، و از علی علیه رحمه اللّه است که: «لا تجوز شهادة العبد فی شی‌ء»، و نزد شریح، ابن سیرین و عثمان بتی، جایز است و نزد ابی حنیفه شهادت کفار بعضی از آنان نسبت بر بعضی دیگر از ایشان بنابر اختلاف ملل، جایز است. «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ»:
ص: 785
پس اگر دو شاهد مرد نبودند، «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ»: پس باید یک مرد و دو زن شهادت بدهند، «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ»؛ یعنی از کسانی که به عدالت آنان آگاهید، «أَنْ تَضِلَّ»، بدین معنا که یکی از آن دو برای شهادت رهنمون نشود، به این‌که آن را فراموش کند، برگرفته از عبارت: «ضل الطریق»، آن‌گاه که به آن راه، هدایت نیابد، و نصب آن، به واسطه مفعول له بودن آن است؛ یعنی ارادة أن تضل (برای اراده نمودن گمراهی)، «فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری ؛ یعنی یکی از آن دو، دیگری را یادآوری کند؛ یعنی وقتی آن دو با هم اجتماع نمودند، به منزله «ذکر» هستند، «إِذا ما دُعُوا»، برای اقامه نمودن شهادت، «وَ لا تَسْئَمُوا»، به واسطه «سأم» که کنایه از کسل شدن است؛ زیرا کسل بودن، صفت منافقین است. ضمیر در «تَکْتُبُوهُ»، برای دین یا برای حق است. «صَغِیراً أَوْ کَبِیراً»؛ یعنی بر هر حال چنین کند؛ خواه حق کوچک باشد؛ خواه بزرگ، «إِلی أَجَلِهِ»: تا زمانی که بدهکار و طلبکار بر سررسید آن اتفاق دارند. «ذلِکُمْ»، اشاره است به «أَنْ تَکْتُبُوهُ»؛ زیرا آن در معنای مصدر است؛ یعنی آن نوشتن، «أَقْسَطُ»: عادلانه‌تر است، «وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ»؛ بر اقامه شهادت، کمک‌کننده‌تر است، «وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا»: و به منتفی شدن شک و تردید، نزدیک‌تر است؛ «إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ»؛ یعنی مگر این‌که معامله خریدوفروش کنید؛ بیع نقدی که دست به دست شود، اشکالی ندارد که آن را ننویسید؛ زیرا آنچه در قرض توهم می‌شود، در آن توهم نمی‌شود، «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ»، امر به شهادت گرفتن بر معامله خریدوفروش به نحو مطلق است؛ چه نقدی باشد و چه نسیه؛ زیرا آن محتاطانه‌تر بوده و از بروز اختلاف دورتر است. «وَ لا یُضَارَّ»، معنای آن، نهی کاتب و شاهد است از ترک اجابت نسبت به آنچه از آن دو درخواست می‌شود، و از تحریف، زیادت و نقصان، یا نهی از ضرر رسانیدن به آن دو است. «وَ إِنْ تَفْعَلُوا»: و اگر ضرر برسانید، «فَإِنَّهُ»: پس این ضرر رسانیدن، «فُسُوقٌ بِکُمْ»، و گفته‌اند: و اگر انجام دهید چیزی را از آنچه از انجام آن نهی شده‌اید. «1»
______________________________
(1). کشاف، ج 1، ص 404- 402.
ص: 786
نیز فی قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «1»، فرموده: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا»، و محال است که بر رعایت عدل «بَیْنَ النِّساءِ» و مساوات بین آنان توانا باشید تا تمایلی در زیادتی و نقصان در آنچه بر آنان واجب است، واقع نشود، و در معنای آن گفته‌اند: عدالت داشتن، در محبت نمودن است. «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ»: و بر آن کس که از او روی گردانیده‌اید، ظلم و ستم نکنید؛ چنان‌که بدون رضایتش او را از قسمت ممانعت نمایید، «فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»: پس او را به حالتی درآورید که نه صاحب شوهر است و نه مطلقه. «وَ إِنْ تُصْلِحُوا»، آنچه از تمایل را که در گذشته داشتید آن را با توبه تدارک ببینید، «وَ تَتَّقُوا»، در آنچه در آینده خواهد بود، خداوند شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار می‌دهد. «2»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» «3»، فرموده: بغض و دشمنی بعضی از شما نسبت به مشرکین، شما را تحریک ننماید به این‌که عدالت را رها کرده و بر آنان تجاوز کنید تا این‌که با پیروزی بر آنان و دست‌یابی به چیزی که برای شما حلال نیست، آنچه در دل‌های شما است، تشفّی دهید. «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ، ابتدا آنان را از تحریک بغض و دشمنی بر ترک عدل، نهی نمود، سپس امر به رعایت عدالت را از جهت تأکید و تشدید، تصریح و آشکار کرد، بعد هم امر به عدل را با قوله: «هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ، از سر گرفت و آن را موجّه نمود؛ یعنی عدل به تقوا، نزدیک‌تر بوده و در مناسبت آن، داخل‌تر است، یا نزدیک‌تر است به تقوا، به واسطه این‌که آن لطفی است درباره آن. «4»
______________________________
(1). نساء/ 129.
(2). کشاف، ج 1، ص 569- 568.
(3). مائده/ 8.
(4). کشاف، ج 1، ص 598.
ص: 787
همین‌طور فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «1»، فرموده: «حرم»، محرمان، جمع حرام است، و «تعمّد»، این است که آن را بکشد، در حالی که متوجّه محرم بودن خود است، یا این‌که می‌داند آنچه می‌کشد، کشتن آن، برایش حرام است، «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ»: جزای او همانند آن چیزی از صید می‌باشد که کشته است، «مِنَ النَّعَمِ»، و آن، تفسیر برای مثل است. «یَحْکُمُ بِهِ»: حکم می‌کند به مثل آنچه کشته است، «ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»: دو حاکم عادل از مسلمانان.
«هَدْیاً»، حال از «جزاء» است در مورد کسی که آن را به «مِثْلُ» توصیف کرده، یا بدل از «مِثْلُ» است در مورد کسی که آن را نصب داده یا بدل از محلّ آن است در مورد کسی که که آن را جرّ داده است، و جایز است که نصب آن به عنوان حال از ضمیر در «بِهِ» باشد، و «هَدْیاً» را به «بالِغَ الْکَعْبَةِ» وصف نمود؛ زیرا اضافه آن، غیر حقیقیه است و معنای «بالِغَ الْکَعْبَةِ»، ذبح آن در حرم است. پس اگر بگویی: برای چه آن کس که «جزاء» را نصب داده، «کَفَّارَةٌ» را مرفوع قرائت نموده است؟ گویم: برای این‌که آن را خبر برای مبتدای محذوف قرار می‌دهد؛ مثل این‌که گفته است: «او الواجب علیه کفاره»، و «أَوْ عَدْلُ ذلِکَ»، به کسر عین قرائت شده، و فرق بین آن دو این است که عدل شی‌ء، چیزی است که معادل آن از غیر جنسش است، مثل: روزه گرفتن و اطعام کردن، و عدل، آن چیزی است که در مقدار، معادل آن است و از آن است عدل حمل؛ زیرا هریک از آن دو، عدل دیگر است تا هر دو اعتدال یابند؛ مثل این‌که «مفتوح»، به مصدر نامگذاری شده (یعنی به لفظ فتح) و «مکسور» به معنای مفعول به کار رفته است، و «ذلِکَ»، اشاره به طعام است، و «صِیاماً»، تمییز برای عدل است. «لِیَذُوقَ»، متعلق بقوله: «فَجَزاءٌ» است؛ یعنی بر او است که جزا و یا کفاره دهد تا عاقبت بدی هتک حرمت احرام را
______________________________
(1). مائده/ 95.
ص: 788
بچشد، و «وبال»، مکروه و ناپسند است، «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ» برای شما از صید در حال احرام پیش از آنکه به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله مراجعه کرده و از جواز آن سؤال نمایید، «وَ مَنْ عادَ» به کشتن صید در حالی که محرم است بعد از نزول نهی، «فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ»، «ینتقم»، خبر مبتدای محذوف است. تقدیر آن، «فهو ینتقم اللّه منه»، می‌باشد؛ یعنی از او در آخرت انتقام می‌گیرد، و از ابن عباس و شریح است که: کفاره‌ای بر او نیست، برای تکیه بر ظاهر آیه و این‌که خداوند کفاره را ذکر نکرده است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «و تمت کلمات رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، فرموده: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ»؛ یعنی تمام گردید کل آنچه به آنان خبر داد، امر و نهی نمود و وعده و وعید داد، «صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ»، احدی چیزی از آن را به چیزی صادق‌تر و عادلانه‌تر تبدیل نمی‌کند، و «صِدْقاً وَ عَدْلًا»، نصب بر حال است، و آن را «کَلِمَةُ رَبِّکَ» قرائت نمودند؛ یعنی آنچه به آن تکلّم نمود، و گفته‌اند: آن، قرآن است. «3»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» «4»، فرموده: «هَلُمَّ» نزد اهل حجاز، در آن، مفرد و جمع، و مونث و مذکر، یکسان است و نزد بنی تمیم، جمع و مونث می‌شود؛ یعنی شاهدانتان را بیاورید و نزدیکشان گردانید. پس اگر بگویی: چگونه امر به استحضار شاهدان آنان نموده است تا شهادت دهند به این‌که آنچه گمان می‌کنند حرام است، خدا آن را حرام کرده، پس از آن به پیامبر امر نموده که با آنان شهادت ندهد؟ گویم: امر به استحضار آنان نمود در حالی که آنان شاهدان به باطل هستند، تا این‌که آنان را نسبت به حجت ملزم کند و برای آنان که انقطاع شهدا نسبت به آن مشهود شده، معلوم گردد که بر چیزی نیستند، به جهت
______________________________
(1). کشاف، ج 1، ص 645- 644.
(2). انعام/ 115.
(3). کشاف، ج 2، ص 46.
(4). انعام/ 150.
ص: 789
تساوی گام‌های شاهدین و مشهود لهم در این‌که آنان به آنچه تمسّک بدان صحیح است، مراجعه نمی‌کنند، و قوله: «فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ»؛ یعنی به آنچه آنان به آن شهادت می‌دهند، تسلیمشان نشو و آنان را تصدیق نکن؛ زیرا هنگامی که تسلیم آنان گردی، مثل این است که با آنان شهادت داده‌ای و یکی از آنان بوده‌ای، «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»، وضع ظاهر، موضع ضمیر است برای دلالت بر این‌که کسی که آیات خدا را تکذیب کند و از آن به غیرش عدول نماید، او پیروی‌کننده هوا است و لا غیر. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، فرموده: «العدل»، عدل، همان واجب است؛ زیرا خدای تعالی آن را بر بندگانش واجب کرد. پس آنچه بر آنان واجب قرار داد، طاقت آنان است، «وَ الْإِحْسانِ»، ندب است و البته، امر او به آن دو (واجب و ندب) جمیعا معلّق است؛ زیرا به ناچار در فرض، تفریط واقع می‌شود، پس ندب، آن را جبران می‌کند و به همین جهت پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله برای کسی که فرایض را به او تعلیم داد، پس گفت که به خدا سوگند، در آن چیزی نیافزودم و نکاستم، فرمود: «أفلح ان صدق.»، پس رستگاری را به شرط صدق و سلامت از تفریط، وابسته دانست، «الْمُنْکَرِ»، آن چیزی است که عقول آن را زشت می‌دانند، «وَ الْبَغْیِ»، طلب تعدی نمودن به وسیله ظلم است. «3»
نیز فی قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» «4»، فرموده: «فَسَوَّاکَ»: پس تو را از نظر خوی، معقول، و از نظر اعضا، سالم گردانید، «فَعَدَلَکَ»: پس تو را معتدلی با خلقتی متناسب گردانید بدون این‌که تفاوتی در آن باشد. «5»
مولی الاجل، سید عبد اللّه بن محمّد رضا حسینی، معروف به شبّر، در تفسیرش فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ
______________________________
(1). کشاف، ج 2، ص 60- 59.
(2). نحل/ 90.
(3). کشاف، ج 2، ص 425- 424.
(4). انفطار/ 7.
(5). کشاف، ج 4، ص 228.
ص: 790
بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» «1»، فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ»؛ یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چون بعضی از شما از بعضی دیگر وام گرفته و با هم معامله می‌کنید، «بِدَیْنٍ»: به معامله‌ای که یکی از دو عوض در آن، در آینده است، و «دین» را با «تَدایَنْتُمْ» ذکر نمود، برای تأکید، یا برای این‌که از اول توهّم تجارت نباشد، و ابن عباس گفته است که آن، خصوص معامله پیش‌فروش است، «إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی»؛ یعنی تا زمانی که وقت آن، محدود باشد، «فَاکْتُبُوهُ»: پس آن را بنویسید؛ چون نوشته، اطمینان‌بخش‌تر است، «وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ»: و باید بین شما نویسنده‌ای آن را بنویسد، به گونه‌ای که چیزی را در آن، زیاد، یا از آن، کم نکند، «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ»: و نباید نویسنده‌ای از نوشتن قرارداد وام امتناع کند؛ «کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ»: همچنان که خدای تعالی نوشتن به عدل و انصاف را به او آموخت. «فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»: پس باید نویسنده آن را بنویسد و باید آنکه بر او حق است؛ یعنی وام‌گیرنده، بر نویسنده املا کند؛ زیرا آن نوشته است که بر آن شهادت داده می‌شود، «وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ»: و باید مدیون در املا کردنش از خدایی که پروردگار اوست، تقوا کند، «وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً»: و چیزی از حق را در مقدار و در وصف، کم نگوید، «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً»: پس اگر آن کسی که حق بر او است؛ یعنی «مدیون»، ناقص العقلی باشد که مال را بیهوده خرج
______________________________
(1). بقره/ 282.
ص: 791
می‌کند، «أَوْ ضَعِیفاً»: یا در بدن یا در فهم یا در دانایی‌اش ضعیف است، «أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ»: یا بر املا کردن آنچه برای او اهمیت دارد، توانایی ندارد، «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ»: پس باید نایب و آنکه قیّم امر او است، املا کند، «بِالْعَدْلِ»؛ یعنی بدون جور و ستم بر وام‌دهنده و وام‌گیرنده، «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ»: و باید طلب کند شهادت دادن دو شاهد از مردان خودتان را؛ یعنی از مسلمانان را، «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ»: پس اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن از کسانی که از دینداری، امانتداری و هوشیاری آنها راضی هستید، از شاهدان باشند، «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما»: تا با فراموشی و نسیان یکی از آن دو، «فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری : آن زن دیگر او را یادآوری کند، و علت اعتبار تعدّد زن، یادآوری نمودن است، لکن فراموشی علت است؛ چون سبب است برای یادآوری؛ مثل این‌که گفته شود، اراده نمود یکی از آن دو زن، دیگری را یادآوری نماید، اگر آن زن دیگر فراموش نمود. «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»: و چون شاهدان برای اقامه شهادت یا تحمّل آن دعوت شوند، آنان نباید امتناع کنند؛ «وَ لا تَسْئَمُوا»: و نباید ملول و آزرده شوید، «أَنْ تَکْتُبُوهُ»؛ از نوشتن وام یا حق، «صَغِیراً»: کوچک باشد، «أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ»، یا بزرگ باشد، تا زمان سررسیدن را نام ببرید، «ذلِکُمْ»؛ یعنی این نوشته، «أَقْسَطُ»: منصفانه‌تر است، «عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ»: نزد خدای تعالی، و ثابت و محکم‌تر است «لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا»: برای شهادت و نزدیک‌تر است به این‌که در مقدار وام و سررسید آن، شک و تردید نداشته باشید؛ «إِلَّا أَنْ تَکُونَ»: جز این‌که آن، تجارت باشد، «تِجارَةً حاضِرَةً»: تجارت در حال حاضر، «تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ»: که در بین خودتان دست به دست می‌گردانید، و استثنا برای این است که اگر معامله، دین نیست و دست به دست است، «فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها»: بر شما اشکالی نیست که آن را ننویسد؛ برای این‌که بعید است در آن شکی واقع شود و یا نزاعی پیش آید. «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ»: و هنگامی که معامله خرید و فروش می‌کنید، شاهد بگیرید. امر برای استحباب یا ارشاد است و مطلقا برای احتیاط
ص: 792
است، «وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ»، هر دو را؛ یعنی هم نویسنده و هم شاهد را، از ترک اجابت برای شهادت و از تحریف در نوشتن، نهی نمود، «وَ إِنْ تَفْعَلُوا»: و اگر مضاره را انجام دادید، «فَإِنَّهُ فُسُوقٌ»: پس آن، خروج از طاعت است، «بِکُمْ» نسبت به خودتان، «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»: و از خدا تقوا کنید در اوامر و نواهیش، «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»: و خدا به شما تعلیم می‌دهد آنچه را که در آن، مصالح شماست و آگاهی می‌دهد به این‌که تقوا علم نافع را منتقل می‌نماید، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ.» «1»
فی قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «2» هم فرموده: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ»؛ یعنی هرگز توانایی آن را ندارید که در محبت قلبی یا در همه امور، از تمام جهات، بین زن‌ها به مساوات عمل نمایید، «وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»: و اگرچه رغبت به عمل مساوات بین آنان داشته باشید، پس در آن بابت به جز آنچه نسبت به آن، استطاعت دارید، خود را به زحمت نیندازید، «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ»: با ترک استطاعت، همه میل خود را اقناع نکنید، «فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»: که آن زنی را که به آن میل ندارید، مانند زن بیوه و بی‌شوهر رها کنید، «وَ إِنْ تُصْلِحُوا»: و اگر با ترک میل، مصلحت‌اندیشی کنید، «وَ تَتَّقُوا»: و تقوای الهی درباره آن داشته باشید، «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»: پس البته، خدای تعالی آنچه را در گذشته بوده، بر شما می‌پوشاند؛ چرا که او بسیار آمرزنده و با رحمت است. «3»
نیز فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» «4»، فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ»: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نسبت به حقوق الهی، قیام‌کنندگان برای خدا باشید، «شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی
______________________________
(1). تفسیر شبّر، ص 118- 115.
(2). نساء/ 129.
(3). تفسیر شبّر، ص 228.
(4). مائده/ 8.
ص: 793
أَلَّا تَعْدِلُوا»؛ یعنی شاهدانی باعدالت و انصاف باشید و بغض و کینه با قوم کفار شما را به جرم و جنایت وامدارد که شما ترک عدل و انصاف با آنان کنید، «اعْدِلُوا»: با عدل و انصاف رفتار کنید که آن عدل، «هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی : به تقوا نزدیک‌تر است، «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»: و از خدا تقوا داشته باشید، که البته، خدا به آنچه انجام می‌دهید، بسیار عالم و آگاه است، پس شما را نسبت به آن جزا می‌دهد. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «2»، فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ»: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صید را، چه حلال‌گوشت باشد و چه حرام‌گوشت، مانند: روباه، خرگوش، سوسمار و خارپشت، نکشید، «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ»: در حالی که شما محرم هستید. «حرم»، جمع حرام به معنای محرم است، «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً»: و کسی از شما که آن را بکشد، در حالی که متذکّر احرام خود و حرمت صید است، و مانند آن است کسی که متذکر احرام خود نیست، یا کشتن صید را به طور خطأ انجام می‌دهد، «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»؛ یعنی جزای او همان صیدی است که شکار کرده، «مِنَ النَّعَمِ»: از چهار پایان. «مِنَ النَّعَمِ»، صفت برای «جزاء» یا تفسیر برای «مِثْلُ» است. «یَحْکُمُ بِهِ»؛ یعنی به مانند آنچه صید کرده، حکم می‌کنند، «ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»: دو نفر عادل از شما که مسلمان و فقیه بوده و مماثل نیز در خلقت با صید منقول را نیز بشناسند. امام باقر و امام صادق علیهما السّلام آن را (؟ «ذو عدل»)، قرائت نمودند و آن را به امام تفسیر کردند. «هَدْیاً»، «هَدْیاً»، حال است از «هاء» در «به»، یا حال از «جزاء» است. «بالِغَ الْکَعْبَةِ»، صفت «هَدْیاً»، است. گفته‌اند: آن را به کعبه رسانده و در حرم ذبح می‌کند و همان‌جا آن را صدقه می‌دهد، و در نزد ما کسی که عمره به جا می‌آورد، «هدی» را در مکّه ذبح کرده و آن را
______________________________
(1). تفسیر شبّر، ص 247.
(2). مائده/ 95.
ص: 794
همان‌جا صدقه می‌دهد، و کسی هم که حج را به جا می‌آورد، آن را در منی ذبح می‌کند.
«أَوْ کَفَّارَةٌ»، عطف بر «جزاء»، است «طَعامُ مَساکِینَ»، عطف بیان یا خبر محذوف است؛ یعنی با اطعام مساکین، آنچه را که مساوی قیمت هدی است، کفاره می‌دهد، «أَوْ عَدْلُ»: یا مساوی «ذلِکَ»: آن طعام، «صِیاماً»، تمییز عدل است؛ یعنی در ازای طعام هر مسکین، یک روز روزه می‌گیرد، «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ»؛ یعنی این جزا بر او است تا سنگینی کار خودش را بچشد، «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ»؛ یعنی آن کسانی که اولین بار صیدی را به قتل رسانیده، یا قبل از تحریم، در جاهلیت، مبادرت به قتل صیدی نموده‌اند، خدا آنان را بخشید، «وَ مَنْ عادَ»: و کسی که در تکرار قتل صید برگشت کند، «فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ»: پس حق تعالی از کسانی است که انتقام می‌گیرد، و از معصومین علیهم السّلام است که بر کسی که در مرتبه دوم به قتل عمدی صید مبادرت کند، کفاره نیست، بلکه او از کسانی است که خدا از آنان انتقام می‌گیرد، و اگر قتل صید، از روی خطا باشد، بر او کفاره است، «وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ»: و خدای تعالی بسیار عزتمند است، به‌گونه‌ای که اگر کسی که نافرمانی او را بکند، از او انتقام می‌گیرد. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، فرموده: یعنی اخبار و احکام پروردگار تو تمام و کامل گردید. کوفیان آن را «کلمة» گفته‌اند؛ یعنی آنچه با آن سخن می‌گویی یا قرآن، «صِدْقاً»، حال است یا تمییز است؛ یعنی آن، اخبار راست است، «وَ عَدْلًا»؛ یعنی آن، احکام منصفانه است، «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ»؛ یعنی تبدیلی به خلاف آن یا نقض آن نیست، یا این‌که احدی نیست که آن اخبار و احکام را به درست‌تر و منصفانه‌تر از آن تبدیل نماید، «وَ هُوَ السَّمِیعُ»: و او بسیار شنوای اقوال آنان، «الْعَلِیمُ»: و بسیار دانای به اعمال آنان است. «3»
نیز فی قوله تعالی: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا
______________________________
(1). تفسیر شبّر، ص 278- 277.
(2). انعام/ 115.
(3). تفسیر شبّر، ص 319.
ص: 795
فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» «1»، فرموده: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ»؛ یعنی ای پیامبر! به آنان بگو، شاهدانتان را حاضر کنید، «الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ»: آن کسانی که شهادت می‌دهند بر این‌که خدا اینها را حرام نمود. پس اگر شهادت دادند، تو با آنان شهادت مده؛ یعنی شهادت آنان را تصدیق نکن؛ زیرا تصدیق، مانند شهادت با خود آنها، بر باطل است، «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا»، جمله «أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» را موضع «و لا تتبع اهواءهم» قرار داد، تا دلالت کند بر این‌که تکذیب‌کننده آیات الهی، پیرو و تابع هواهای نفسانی خودش است، لا غیر. «وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»: و کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند، مانند: بت‌پرستان، «وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»: در حالی که برای پروردگارشان مثل و همانندی قرار می‌دهند، و آیه، مفید منع تقلید و وجوب پیروی از دلیل، بدون مداخله هوای نفس است. «2»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «3»، فرموده: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: البته، خدای متعال به توحید و به انصاف بین خلق امر نموده، «وَ الْإِحْسانِ»: و به ادای واجبات و تفضّل بر مردم، یا به آنچه عمومیت نسبت به هر خیری دارد، امر فرموده، «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی ، و امر به اعطا به خویشاوندان یا خویشان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده، «وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ»: و از آنچه از فعل و قول زشت است و یا از زنا، نهی فرموده، «وَ الْمُنْکَرِ»: و از آنچه شرع آن را کریه و زشت می‌داند، نهی می‌فرماید، «وَ الْبَغْیِ»: و از ظلم و خودبزرگ‌بینی نهی می‌فرماید، «یَعِظُکُمْ»: شما را به امر به خیر و به نهی از شر، پند و موعظه می‌کند، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»: تا این‌که شما موعظه و نصیحت را بشنوید، و ابن مسعود گوید: این آیه، جامع‌ترین آیه قرآن، در خیر و شر است. «4»
______________________________
(1). انعام/ 150.
(2). تفسیر شبّر، ص 2330.
(3). نحل/ 90.
(4). تفسیر شبّر، ص 577- 576.
ص: 796
نیز فی قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» «1»، فرموده: «الَّذِی خَلَقَکَ»؛ یعنی کسی که تو را خلق نمود و تو چیزی نبودی، «فَسَوَّاکَ»: پس تو را برابر و مساوی الخلقه نمود، «فَعَدَلَکَ»: پس تو را در بنیه‌ات معتدل، و در اعضایت هم متناسب نمود. «2»
استاد علامه سید محمّد حسین طباطبایی قدّس سرّه در تفسیر المیزان، فی قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «3»، فرموده: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»، بیان است که برای حکم عدل بین زنانی که برای مردان مشروعیت دارند، و در قوله تعالی: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» «4»، و هم‌چنین در آیه قبل از این آیه: «وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا» «5»، به آن اشاره دارد. پس آن خالی از شایبه تهدید نیست، و آن، موجب حیرت در تشخیص حقیقت عدل بین آنان می‌شود، و عدل، عبارت است از میانه بین افراط و تفریط، و تشخیص آن، از چیزهای سخت است و به‌ویژه از آن جهت که تعلّق قلوب، تعلّق حب است، پس همانا حبّ قلبی از آن چیزهایی است که به طور دایم، اختیار به آن راه نمی‌یابد. پس خدای متعال بیان فرمود به این‌که عدل بین زنان به معنای حقیقی‌اش که همان اتخاذ وسط حقیقی است، از چیزهایی است که انسان توانایی آن را ندارد، هرچند که نسبت به آن رغبت داشته باشد، و البته، آنچه برای مرد واجب است، این است که همه میلش را به یکی از دو طرف، به خصوص طرف تفریط، بی‌میل نکند؛ چنان‌که آن زن را در حال تعلیق درآورد که نه دارای شوهر باشد که از او استفاده کند، و نه رها باشد تا شوهری دیگر اختیار کند یا برابر شؤوناتش به زندگی ادامه دهد. پس آنچه بر مرد واجب است از نظر عدالت بین زنان، این است که عملا بین آنها مساوات برقرار کند یا این‌که حقوقشان را بی‌آنکه به یک‌سو معطوف شود، بدهد، و آنچه بر او سخت است، این است که نسبت به آنها نیکویی کند و نسبت به معاشرت با ایشان،
______________________________
(1). انفطار/ 7.
(2). تفسیر شبّر، ص 1196.
(3). نساء/ 129.
(4). نساء/ 30.
(5). نساء/ 128.
ص: 797
اظهار ناخرسندی نکند و خلقش را نسبت به آنان بد ننماید، و سیره پیامبر صلّی اللّه علیه و آله این چنین بود، و ذیل آیه؛ یعنی: «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»، خود دلیلی است بر این‌که قوله: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»، مراد از آن، نفی مطلق عدل نیست تا با انضمام به قوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً الایه»، نتیجه‌اش الغای تعدّد ازواج در اسلام بشود، بلکه آن ذیل دلالت می‌کند بر این‌که منفی همان عدل حقیقی واقعی است، بی‌آنکه اصلا به سمتی معطوف گردد؛ به این‌که وسط وسط حقیقتا لازم باشد و این‌که آنچه تشریع شده، عدل تقریبی از نظر عمل است بدون ایجاد شدن حرج. علاوه این‌که سنت نبوی و رواج امر در مرآ و مسمع پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سیره پیوسته‌ای که بین مسلمانان بوده، این توهّم را دفع می‌کند. علاوه بر آنکه قوله تعالی در اول سوره: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» «1»، تعدد ازواج را منصرف به مجرد فرض عقلی خالی از مصداق می‌کند، و البته، این‌طور نیست و کلام خدای سبحان آشکارا به دور از آن است. سپس قوله: «وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»، تأکید و ترغیب است نسبت به مردان در جهت اصلاح به هنگام ظاهر شدن علایم و نشانه‌های ناخشنودی و اختلاف، به بیان این‌که چنین کاری از تقوا است و تقوا مغفرت و رحمت او را در پی دارد و این بعد از قوله: «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ» و قوله: «وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا»، است که تأکیدی بر این تأکید می‌باشد. «2»
نیز فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» «3»، فرموده: این آیه، نظیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ ... الخ» «4» است، و فرق بین این دو در این است که در آیه نساء، نهی از انحراف عدل در شهادت شده، انحرافی که به جهت پیروی از هوا به واسطه تمایل شاهد به شهادت به نفع خویشاوند باشد که در این صورت برخلاف حق، شهادت خواهد داد، و آیه مورد نظر،
______________________________
(1). نساء/ 4.
(2). المیزان، ج 5، ص 106- 105.
(3). مائده/ 8.
(4). نساء/ 135.
ص: 798
در مقام بازداشتن از انحراف از عدل در شهادت است، انحرافی که به واسطه کینه و دشمنی شاهد نسبت به کسی که شهادت علیه او انجام می‌گیرد، پدید آمده است؛ پس از اقامه شهادت در این صورت، نوعی انتقام‌گیری و بطلان حق، اراده می‌شود و این اختلاف در غرض بیان، موجب اختلاف قیود در دو آیه شده است. در آیه نساء فرمود:
«کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ» و در آیه مائده فرمود: «کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ» و آن به این جهت است که غرض در آیه مائده، چون بازداشتن از ظلم در شهادت برای وجود دشمنی گذشته از شاهد نسبت به مشهود علیه است، شهادت را به قسط قید نموده است، پس امر به عدل در شهادت نمود و این‌که مشتمل بر ظلم حتی نسبت به دشمن نباشد به خلاف شهادت دادن به غیر حق برای نفع کسی به جهت دوستی و هوای گذشته؛ پس البته، چنین کاری ظلم در شهادت و انحراف از عدل شمرده نمی‌شود، هرچند که خالی از ظلم و ستم نیست، و برای همین در آیه مائده، امر به شهادت به قسط نمود و آن را بر امر به قیام برای خدا متفرّع ساخت، و در آیه نساء، به شهادت برای خدا امر کرد؛ یعنی این‌که در شهادت از هوای نفس پیروی نشود، و آن را بر امر به قیام به قسط، تفریع نمود، و هم‌چنین برای این نکته، در آیه مائده، بر امر به شهادت به قسط، قوله: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ» را تفریع نمود، پس به عدل فراخواند و آن را وسیله حصول تقوا شمرد، ولی امر را در آیه نساء عکس گرداند؛ پس بر امر به شهادت برای خدا، قوله: «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا» را تفریع کرد، پس نهی نمود از پیروی کردن هوا و ترک تقوا و آن را وسیله بدی برای ترک عدل شمرد.
سپس در هر دو آیه، به تحذیری واحد نسبت به ترک تقوا تحذیر نمود؛ در آیه نساء فرمود: «وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً»؛ یعنی «ان لم تتقوا»، و در آیه مائده فرمود: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»، و ضمیر در قوله: «هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ، به عدل راجع است. «1»
هم‌چنین قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ
______________________________
(1). المیزان، ج 5، ص 256- 255.
ص: 799
مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «1»، فرموده: فراء گفته است: عدل به فتح عین، معادل شی‌ء است از غیر جنس خود، و عدل به کسر عین، چیزی برای شی‌ء است مثل خودش. بصریان گفته‌اند:
عدل و عدل، در معنای مثل است، چه از یک جنس باشد و چه از غیر یک جنس.
«وبال»، سنگینی چیز است در کراهت، و قوله: «لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ»، نهی از قتل صید است، و قوله: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ ... الی آخر الآیة»، پس قوله:
«مُتَعَمِّداً»، حال است از قوله: «مَنْ قَتَلَهُ»، و ظاهر تعمّد، آنچه است که در برابر خطا که همان قتل بدون اراده انجام آن است، می‌باشد و لازمه آن، وجوب کفاره است، وقتی قصد قتل صید را داشته باشد؛ خواه آن کسی که محرم است در حال فراموشی از محرم بودنش باشد و خواه قتل از روی سهو و خطا انجام گیرد، و قوله: «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ»؛ یعنی بر او جزا است، جزائی که آن مثل آنچه از صید کشته است، می‌باشد و آن جزا از چهارپایانی که مماثل آنچه کشته است، می‌باشد که حکم می‌کند بدان یعنی به آن جزای مماثل، دو مردی از شما که دارای عدالت در دین می‌باشند، در حالی که این جزا هدیه‌ای باشد که اهدا گردد در حالی که می‌خواهد به کعبه برسد؛ نحر شود یا ذبح گردد در حرم، در مکّه، یا در منی، بنابر آنچه سنت نبوی بیان نموده است، و قوله: «جزاء» به رفع، مبتدا است برای خبر محذوفی که کلام بر آن دلالت دارد، و قوله: «مِثْلُ ما قَتَلَ» و قوله: «مِنَ النَّعَمِ» و قوله: «یَحْکُمُ بِهِ الی الاخر»، اوصاف جزا است، و قوله: «هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ»، موصوف و صفت است و «هَدْیاً»، حال از «جزاء» می‌باشد، و قوله: «أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»، دو خصلت دیگر از صفات کفاره قتل صید است، و قوله: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ»، در این کلام، دلالت بر این است که آن کفاره، نوعی مجازات است، و قوله تعالی: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ
______________________________
(1). مائده/ 95.
ص: 800
فرهنگ قرآن، اخلاق حمیده ج‌2 849
مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ» تا آخر آیه، عفو، به آنچه گذشته است، تعلّق دارد، و قرینه‌ای است بر این‌که مراد از «عَمَّا سَلَفَ»، آنچه از قتل صید است که پیش از نزول حکم با نزول آیه محقق شده است، و امّا قوله: «وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ»، ظاهر عود، تکرار فعل است، و معنا این است که: و هرکس مثل آنچه در گذشته‌اش انجام داده، تکرار کند، پس خدا از او انتقام می‌گیرد، پس اگر او کشتن صید را تکرار کند، خدا از او انتقام گرفته و هیچ کفاره‌ای بر او نیست. بر این معنا، اخبار مروی از ائمه اهل بیت علیهم السّلام هم دلالت دارد. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، فرموده: «کلمه» که لفظی است که بر معنای تام یا غیر آن، دلالت می‌نماید، بسیار در قرآن، در قول حق استعمال گردیده است؛ قول حقی که خداوند عزّ و جلّ آن را از روی قضاوت یا وعده دادن، فرموده است؛ چنان‌که در قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ» «3»، چنین است، و آن، اشاره است به قول خدای تعالی برای آدم به هنگام هبوطش: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» «4»، و مانند قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا» «5»، اشاره می‌کند به آنچه به آنان وعده داد که: «انه سینجیهم من فرعون و یورثهم الارض»؛ همچنان که اشاره می‌کند به آن، قوله: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» «6»، و چه بسیار «کلمه» در عین خارجی، مثل: انسان، استعمال شده است، مانند قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ» «7»، پس ظاهر سیاق آیات، این است که مراد از قوله: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا»، کلمه دعوت اسلامی و آنچه ملازم با آن است از نبوت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و نزول قرآنی که شاهد بر
______________________________
(1). المیزان، ج 6، ص 150- 147، به اختصار.
(2). انعام/ 115.
(3). یونس/ 19.
(4). بقره/ 36.
(5). اعراف/ 137.
(6). قصص/ 5.
(7). آل عمران/ 45.
ص: 801
کتب آسمانی پیشین و مشتمل بر مجموع معارف الهی و همه شرایع دینی است، می‌باشد؛ همچنان که دعای ابراهیم علیه السّلام به هنگام بنای کعبه از آن حکایت دارد که: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ» «1»، پس مراد به تمام بودن کلمه، بلوغ آن کلمه است؛ یعنی ظهور دعوت اسلامی به نبوت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و نزول کتاب شاهد و حکم‌کننده بر جمیع کتب، و تمام بودن این کلمه الهی، از نظر صدق؛ یعنی این‌که راست شود قول به تحقّق یافتنش در خارج به صفتی که با آن، تبیین گردیده است، و از نظر عدل، یعنی متصف است به قسط نمودن به طور مساوی، بدون این‌که بعضی اجزای آن از بعضی دیگر تخلّف داشته باشد، و اشیا را به نحوی می‌سنجد که شأن آن اشیا در سنجیدن است بدون کاستی یا ستم و ظلمی، و به همین جهت این دو قید؛ یعنی «صِدْقاً وَ عَدْلًا»، به وسیله قوله: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» بیان گردید.
پس البته، کلمه الهی، چون قبول تبدیل نکرد؛ خواه تبدیل‌کننده، نفس حق تعالی باشد یا غیر او، کلمه صدقا و عدلا، از حالی که بر آن است، انحراف پیدا نمی‌کند، پس جمله «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ»، به منزله تعلیل برای قوله: «صِدْقاً وَ عَدْلًا» است، و قوله: «وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»؛ یعنی او شنوایی است که آنچه را به زبان حاجت از او می‌خواهید، به اجابت می‌رساند، و «الْعَلِیمُ»؛ یعنی بسیار دانا است به حقیقت آنچه نزد شما است از حاجت، یا شنوا است به آنچه در فرمانروایی او به واسطه ملایکه فرستاده شده حادث می‌گردد و بسیار دانا به آن است بدون واسطه، یا بسیار شنوای گفته‌های شما و بسیار دانای به کارهای شما است. «2»
نیز فی قوله تعالی: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» «3»، فرموده: «هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ»؛ یعنی شاهدانتان را بیاورید. «هَلُمَّ»، اسم فعل بوده
______________________________
(1). بقره/ 129.
(2). المیزان، ج 7، ص 349- 347.
(3). انعام/ 150.
ص: 802
و مفرد، تثنیه و جمع در آن یکسان است. مراد از شهادت، ادای شهادت است، و اشاره به «هذا»، چیزهایی است که نزد آنان حرام بوده و خطاب، خطاب تعجیزی است؛ خدای سبحان به آنان امر فرمود تا بدان وسیله معلوم گردد که در ادعایشان که می‌گفتند، خدا آنها را حرام کرده است، افترا می‌زنند، پس این سخن، کنایه از عدم تحریم است، و قوله: «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ»؛ یعنی در بین آنان شاهدی نیست که به این حرمت شهادت بدهد، پس تحریمی نیست تا این‌که اگر آنان شهادت به تحریم دادند، تو با آنان شهادت بدهی؛ زیرا نه تحریمی هست و نه آنان از شهادتشان بهره‌ای می‌برند؛ چرا که آنان قومی هستند که از هواهایشان پیروی می‌کنند. پس قوله: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» الی اخر آیه، عطف تفسیر است برای قوله: «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ»؛ یعنی البته، شهادت دادن تو، پیروی کردن از هواهای آنان است؛ همچنان که شهادت آنان، پیروی از هواهای نفس است، و چگونه این‌گونه نباشد و حال آنکه آنان قومی هستند که آیات واضح و روشن خدای تعالی را تکذیب کردند و به آخرت ایمان نمی‌آورند و به غیر پروردگارشان، به کسی که مخلوق آنان است، مانند:
بت‌ها، تمایل دارند، و بنابراین، با بیان کامل و دلیل واضح، چیزی به جز این‌که آنان پیروی از هواهای نفسانی می‌نمودند، جریان ندارد. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، بعد از بیان این‌که خدای تعالی احکام سه‌گانه‌ای را اقامه نمود که آنها در اصلاح جامعه انسانی بسیار اهمیت دارد، به ترتیب اهمیت آنها را ذکر نموده و پس از نقل معنای عدل از مفردات راغب، چنین فرموده: البته عدل، لزوم وسط و دوری نمودن از دو طرف افراط و تفریط، در امور است.
پس حقیقت عدل، مساوات و موازنه بین امور است، به نحوی که به هر سهمی، آنچه سزاوار است، به آن داده شود، تا تساوی آن‌چنان برقرار شود که هریک از سهام در
______________________________
(1). المیزان، ج 7، ص 390- 389.
(2). نحل/ 90.
ص: 803
موضع استحقاقی خودش واقع گردد. پس عدل در اعتقاد، ایمان آوردن به آنچه حق است، بوده و عدل در فعل انسان فی نفسه، انجام دادن چیزی است که سعادت انسان در آن بوده و احتراز نمودن از پیروی هوای نفس است که شقاوت انسان در آن می‌باشد، و عدل در مردم و در بین آنان، قرار دادن هر چیزی است در موضع خودش که از لحاظ عقلی یا شرعی و یا عرفی، استحقاق آن را دارد؛ پس نیکوکار به واسطه نیکویی‌اش پاداش داده شده و بدکار بنابر بدکاریش، عذاب می‌بیند؛ برای مظلوم از ظالم انصاف داده می‌شود و در اجرای قانون تبعیض و استثنا نخواهد بود. به همین جهت آشکار می‌گردد که عدل، برابر با حسن و ملازم با آن است؛ زیرا از حسن منظوری نداریم جز آنچه طبعا چنان است که نفس به سوی آن تمایل داشته و مجذوب آن است، و قرار دادن شی‌ء در موضعی که سزاوار است در آن قرار گیرد، از آن رو که چنین است، از چیزهایی است که انسان به سوی آن مایل بوده و به حسنش معترف است. به هر حال عدل، اگرچه به دوگونه: عدل انسان نسبت به خودش و عدل او نسبت به غیرش، تقسیم می‌گردد و این دوگونه عدل، عدل فردی و عدل اجتماعی، است، امّا لفظ عدل در آیه، مطلق است، لکن مراد از ظاهر سیاق آیه، عدل اجتماعی است که همان معامله متقابل هریک از افراد جامعه است با آنچه استحقاق آن را دارد و قرار دادن آن فرد در موضعی است که او استحقاق قرار گرفتن در آن موضع را حایز است، و این امر بنا بر خصلت اجتماعی، به افراد مکلف متوجّه است؛ بدین معنا که خدای سبحان به هر یک از افراد جامعه، امر به ادای عدل می‌نماید. مراد از قوله: «وَ الْإِحْسانِ» از حیث اقتضای سیاق آیه، احسان به غیر است، بدون این‌که احسان در اینجا به معنای انجام فعل نیکو باشد، و آن خیر رساندن یا نفع رسانیدن به غیر است نه بر طریق پاداش و مقابله، مثل: مقابله خیر به زیادتر از آن و مقابله شر به کمتر از آن، بلکه آن خیر رسانیدن به غیر است به طور ابتدایی و برای خشنودی خدا، و احسان بنابر این‌که در آن اصلاح حال است نسبت به کسی که بیچارگی و فقر او را خوار و ذلیل گردانیده، و آنچه در آن
ص: 804
است از انتشار رحمت و ایجاد محبت، اثر نیکو و پسندیده آن، به خود شخص نیکوکار باز می‌گردد، و قوله: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی ؛ یعنی اعطای مال به خویشاوندان. این معنا، از افراد احسان است که تذکر خاص به آن نمود تا دلیل بر مزید عنایت به اصلاح این اجتماع کوچک باشد؛ زیرا آن در حقیقت، سبب منعقد شدن اجتماع بزرگ شهری می‌گردد. در تفسیری که از ائمه اهل بیت علیهم السّلام است، مراد از «ذِی الْقُرْبی ، امام از خویشان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است و مراد از «ایتاء»، اعطای خمس است که خدای سبحان در قوله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ» «1»، آن را واجب فرموده است. شاید هم از این جهت تعبیر به مفرد آورده، از آن رو که گفته شده: «ذی الْقُرْبی و نفرموده است: «ذوی القربی» یا نفرموده است:
«اولی القربی»؛ چنان‌که آنچه در آیه 8 نساء و آیه 177 بقره آمده، مؤید آن است، و در قوله تعالی: «وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، بعد از توضیح سه کلمه فحشا، منکر و بغی از مفردات راغب، در تفسیر آنها چنین فرموده: و این سه؛ یعنی فحشا، منکر و بغی، اگرچه غالبا مصادیقشان متحد است؛ یعنی هر فحشایی منکر بوده و غالبا هم بغی، فحشا و منکر است، لکن نهی به واسطه عناوین به آن تعلّق دارد؛ چون وقوع اعمال با این عناوین در جامعه‌ای از جوامع انسانی، موجب ظهور فصل فاحش بین اعمال گرد آمده در آن جامعه بوده که از اهل آن صادر گردیده، می‌باشد. پس بعضی از آنها از بعضی دیگر انقطاع پیدا کرده و در نتیجه، به هم پیوستن بین آنها باطل می‌شود و بدین وسیله نظم، فاسد می‌گردد و در حقیقت، جامعه از هم می‌پاشد، اگرچه صورت ظاهری خود را حفظ کند. در این حالت، سعادت افراد، در هلاکت است. پس آیه را با قوله: «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، ختم نمود؛ یعنی متذکّر هستید، پس می‌دانید آن چیزی را که شما را به سوی آن می‌خواند، در آن، حیات شما و سعادتتان است. «2»
______________________________
(1). انفال/ 41.
(2). المیزان، ج 12، ص 356- 352، به اختصار.
ص: 805
همین‌طور فی قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» «1»، فرموده: آیه بیانی است برای ربوبیت او که متلبّس به کرم می‌باشد. پس البته، از تدبیر او تعالی خلقت انسان است به جمیع اجزای وجودش. سپس با قرار دادن هر عضوی که مناسب او است، در موضع و جایگاهی که مقتضی حکمت است، او را آراست. پس از آن، او را با متعادل نمودن بعض اعضایش و تقویت آنها با بعضی دیگر، با قرار دادن توازن و تعادل بین آنها، متعادل نمود. پس آنچه از عضو در او ضعیف بود، با عضوی دیگر تقویت نمود. پس بدان وسیله، فعل آن عضو را تمام نمود؛ چنان‌که خوردن به طور مثال با فرو بردن لقمه است و این کار برای دهان است، و دهان از قطعه قطعه کردن لقمه و ریزه ریزه نمودن و آسیاب کردن آن، ناتوان است، پس آن را با دندان‌های مختلف تمام نمود، و این کار نیازمند جابه‌جایی لقمه از یک‌سوی دهان به سوی دیگر آن و دگرگون نمودن آن از حالی به حال دیگر می‌باشد، پس این کار را برای زبان قرار داد، و بر این قیاس است در اعمال سایر اعضا و قوایی که هزارها هزار بوده و از شماره بیرون است. همه آنها از تدبیر او تعالی است که او آنها را افاضه نموده بدون این‌که اراده انتفاعی برای خودش داشته باشد. پس او تعالی پروردگار کریم است. «2»
در تفسیر نمونه فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ
______________________________
(1). انفطار/ 7.
(2). المیزان، ج 20، ص 337، به اختصار.
ص: 806
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» «1»، زیر عنوان «تنظیم اسناد تجارتی» چنین فرموده: همان‌طور که قرآن با رباخواری، احتکار کردن و بخل، سخت مبارزه کرده، برای امور تجاری و اقتصادی نیز مقررات دقیقی بیان داشته است تا هرچه بیشتر سرمایه‌ها رشد طبیعی خود را بنمایند و هیچ‌گونه بن‌بست، اختلاف و نزاعی رخ ندهد. از آیه مورد بحث که طولانی‌ترین آیات قرآن است، نوزده دستور از این سلسله مقررات در مورد دادوستد مالی استفاده می‌گردد که به ترتیب، ذکر می‌شوند:
1. در نخستین حکم می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که بدهی مدت‌داری (به خاطر وام دادن یا معامله) به یکدیگر پیدا کنید، آن را بنویسید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ.» ضمنا از این تعبیر، هم مساله مجاز بودن قرض و وام روشن می‌شود و هم تعیین مدت برای وام‌ها. قابل توجّه این‌که در آیه، کلمه «دین» به کار برده شده، نه قرض؛ زیرا قرض تنها در مبادله دو چیز که مانند یکدیگرند به کار می‌رود، مثل این‌که چیزی را وام می‌گیرد که بعدا همانند آن را برگرداند، ولی دین هرگونه بدهکاری را شامل می‌شود، خواه از طریق قرض گرفتن باشد یا معاملات دیگر، مانند: اجاره، صلح و خریدوفروش، که یکی از طرفین چیزی را به ذمه بگیرد، بنابراین آیه مورد بحث شامل عموم بدهی‌هایی می‌شود که در معاملات وجود دارد؛ مانند: سلف و نسیه، در عین این‌که قرض را هم شامل می‌شود، و این‌که بعضی آن را مخصوص بیع سلف دانسته‌اند، کاملا بی‌دلیل است، هرچند ممکن است شأن نزول آن بیع سلف باشد.
2 و 3. سپس برای این‌که جلب اطمینان بیشتری شود، و قرارداد از مداخلات احتمالی طرفین سالم بماند، می‌افزاید: باید نویسنده‌ای از روی عدالت (سند بدهکاری را) بنویسد: «وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ.» بنابراین، این قرارداد باید به وسیله شخص سومی تنظیم گردد و آن شخص عادل باشد. گرچه ظاهر این جمله و
______________________________
(1). بقره/ 282.
ص: 807
جمله سابق این است که نوشتن چنین قراردادهایی واجب است؛ زیرا امر دلالت بر وجوب دارد، و به همین دلیل بعضی از فقهای اهل سنت، این کار را واجب می‌دانند، ولی مشهور میان بزرگان علمای شیعه و اهل سنت به خاطر دلایل دیگر، استحباب آن است. (یا این‌که امر جنبه ارشادی و راهنمایی برای پیشگیری از نزاع و درگیری دارد) از آیه بعد که می‌فرماید: «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ.»: اگر به یکدیگر اطمینان داشته باشید، آن کس که حقی بر گردن او است، باید به موقع حق را بپردازد، (گو این‌که نوشته‌ای در کار نباشد)، استفاده می‌شود که این حکم مربوط به جایی است که اطمینان کامل در بین نباشد و احتمال بروز اختلافاتی باشد. این نکته نیز قابل ملاحظه است که عدالت در عبارت فوق، وصفی برای کتابت است، ولی از آن معلوم می‌شود که باید نویسنده، عادل باشد تا نوشتنش از روی عدالت صورت گیرد.
4. کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن خودداری کند و همان‌طور که خدا به او تعلیم داده است، باید بنویسد: «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ»؛ یعنی به پاس این موهبتی که خدا به او داده، نباید از نوشتن قرارداد شانه خالی کند، بلکه باید طرفین معامله را در این امر مهم کمک نماید (مخصوصا در محیطهایی مانند محیط نزول آیه که افراد با سواد کم باشند). جمله «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ.» مطابق تفسیر فوق، برای تأکید و تشویق بیشتر است، ولی احتمال دارد که اشاره به حکم دیگری باشد، و آن رعایت نهایت امانت در نوشتن است؛ یعنی آن‌چنان که خدا به او تعلیم داده، سند را دقیقا تنظیم نماید. آیا قبول دعوت برای تنظیم اسناد وجوب عینی دارد؟ مسلما نه؛ زیرا با انجام بعضی، از دیگران ساقط می‌شود، به همین دلیل بعضی از فقها حکم به وجوب کفایی آن کرده‌اند، ولی بسیاری گفته‌اند که این کار نیز مستحبّ است و نوعی تعاون بالبر و التقوی (کمک در انجام نیکی‌ها) محسوب می‌شود، و از جمله‌های آینده این آیه نیز ممکن است پاره‌ای از شواهد بر استحباب به دست آورد، ولی به‌هرحال تا آنجا که نظام جامعه اسلامی
ص: 808
ایجاب می‌کند، این کار واجب است، و در فراسوی آن، مستحبّ می‌باشد. آیا نویسنده می‌تواند اجرتی بگیرد و هزینه دوات و کاغذ و قلم بر عهده کیست؟ شاید بعضی تصوّر کرده‌اند همه اینها بر عهده کاتب است و حقّ اجرت را نیز ندارد، ولی این سخن صحیح نیست؛ زیرا گرفتن اجرت بر این گونه واجبات اشکالی ندارد و هزینه‌ها نیز به کسی تعلّق می‌گیرد که کار برای او انجام می‌شود.
5. و آن کس که حق بر ذمه او است، باید املا کند: «وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ.» مسلما یکی از طرفین معامله باید صورت قرارداد را بگوید تا کاتب بنویسد، امّا کدامیک از طرفین؟ آیه می‌گوید: آن کس که حق بر گردن او است باید املا کند، اصولا همیشه امضای اصلی در اسناد، امضای بدهکار است و هنگامی که با املای او انجام بگیرد، جلو هرگونه انکاری را خواهد گرفت.
6. بدهکار باید از خدا به‌پرهیزد و چیزی را فروگذار نکند: «وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً.»
7. هرگاه کسی که حق بر ذمه او است (بدهکار) سفیه یا (از نظر عقل) ضعیف (و مجنون) باشد و یا (به خاطر لال بودن) توانایی بر املا کردن ندارد، باید ولی او املاء کند: «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ.» بنابراین در مورد سه طایفه، «ولی» باید املاء کند، کسانی که سفیه‌اند و نمی‌توانند ضرر و نفع خویش را تشخیص دهند و امور مالی خویش را سروسامان بخشند (هرچند دیوانه نیستند)، و کسانی که از نظر فکری ضعیف‌اند یا مانند کودکان کم‌سن و سال و پیران فرتوت و کم‌هوش یا دیوانه‌ها و افراد گنگ و لال، و یا کسانی که توانایی املا کردن را ندارند، هرچند گنگ نباشند. از این جمله احکام دیگری نیز به طور ضمنی استفاده می‌شود، از جمله، ممنوع بودن تصرفات مالی سفیهان و ضعیف‌العقل‌ها و هم‌چنین مساله جواز دخالت ولی در این‌گونه امور.
ص: 809
8. «ولی» نیز باید در املا و اعتراف به بدهی کسانی که تحت ولایت او هستند، عدالت را رعایت کند «بِالْعَدْلِ»؛ نه چیزی بیش از حق آنها بگوید و نه به زیان آنها گام بردارد.
9. سپس اضافه می‌کند: علاوه بر این، دو شاهد بگیرید: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ.»
10 و 11. این دو شاهد باید از مردان شما باشند: «مِنْ رِجالِکُمْ»؛ یعنی هم بالغ، هم مسلمان باشند (تعبیر به رجال، بالغ بودن را می‌رساند و اضافه کردن آن به ضمیر: «کم» اسلام را؛ زیرا مخاطب در اینجا گروه مسلمین است).
12. و اگر دو مرد نباشند کافی است یک مرد و دو زن شهادت دهند: «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ.»
13. از کسانی که مورد رضایت و اطمینان شما باشند: «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ.» از این جمله، مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمینان بودن شهود، استفاده می‌شود که در روایات اسلامی نیز به طور گسترده به آن اشاره شده است. ضمنا بعضی از این تعبیر استفاده کرده‌اند که شاهد باید متهم نباشد (مانند کسی که در آن دعوا منافع خاصی دارد).
14. در صورتی که شهود مرکب از دو مرد باشند، هرکدام می‌توانند مستقلا شهادت بدهند؛ امّا در صورتی که یک مرد و دو زن باشند، باید آن دو زن به اتفاق یکدیگر ادای شهادت کنند، تا اگر یکی انحرافی یافت، دیگری به او یادآوری کند: «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری »؛ زیرا زنان به خاطر عواطف قوی ممکن است تحت تأثیر واقع شوند، و به هنگام ادای شهادت به خاطر فراموشی یا جهات دیگر، مسیر صحیح را طی نکنند، و لذا یکی، دیگری را یادآوری می‌کند، البته، این احتمال درباره مردان نیز هست، ولی در حدی پایین‌تر و کمتر.
15. یکی دیگر از احکام این باب این است که: هرگاه، شهود را (برای تحمّل شهادت) دعوت کنند، خودداری ننمایند: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا.» بنابراین
ص: 810
تحمّل شهادت به هنگام دعوت برای این کار، واجب است. این احتمال نیز داده شده که هم پذیرفتن دعوت برای تحمّل شهادت (دیدن واقعه) لازم است، و هم برای ادای شهادت.
16. بدهی کم باشد یا زیاد آن را باید نوشت؛ چرا که سلامت روابط اقتصادی که مورد نظر اسلام است ایجاب می‌کند که در قراردادهای مربوط به بدهکاری‌های کوچک نیز از نوشتن سند کوتاهی نشود، و لذا در جمله بعد می‌فرماید: و از نوشتن (بدهی) کوچک یا بزرگی که دارای مدت است ملول و خسته نشوید: «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ.» سپس می‌افزاید: این در نزد خدا به عدالت نزدیک‌تر و برای شهادت مستقیم‌تر، و برای جلوگیری از شک و تردید بهتر است: «ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا.» در واقع این جمله اشاره به فلسفه احکام فوق در مورد نوشتن اسناد معاملاتی است، می‌گوید: تنظیم اسناد و دقت در آن از یک‌سو ضامن اجرای عدالت و از سوی دیگر، موجب تقویت و اطمینان شهود به هنگام ادای شهادت و از سوی سوم مانع ایجاد بدبینی در میان افراد جامعه می‌شود. این جمله به خوبی نشان می‌دهد که اسناد تنظیم شده می‌تواند به عنوان شاهد و مدرکی مورد توجّه قضات قرار گیرد، هرچند متاسفانه جمعی از فقها اعتنا چندانی به آن نکرده‌اند.
17. سپس یک مورد را از این حکم استثنا کرده، می‌فرماید: مگر این‌که دادوستد نقدی باشد که (جنس و قیمت را) در میان خود دست به دست کنید، در آن صورت گناهی بر شما نیست که آن را ننویسید: «إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها.» «تِجارَةً حاضِرَةً»، به معنای معامله نقد است، و جمله:
«تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ» (در میان خود دست به دست بگردانید) تأکیدی بر نقد بودن معامله است. ضمنا از کلمه: «فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ»؛ (مانعی ندارد) استفاده می‌شود که در صورت معامله نقدی هم اگر سندی تنظیم کنند بجا است؛ زیرا بسیار می‌شود که در معاملات نقدی نیز کشمکش‌هایی در مساله پرداختن وجه معامله و مقدار آن یا مسایل مربوط به خیارات پیدا می‌شود که اگر سند کتبی در میان باشد به آنها پایان می‌دهد.
ص: 811
18. در معامله نقدی گرچه تنظیم سند و نوشتن آن لازم نیست، ولی شاهد گرفتن برای آن بهتر است؛ زیرا جلوی اختلافات احتمالی آینده را می‌گیرد لذا می‌فرماید:
هنگامی که خرید و فروش (نقدی) می‌کنید، شاهد بگیرید: «وَ أَشْهِدُوا.» این احتمال نیز وجود دارد که منظور شاهد گرفتن در تمام معاملات است خواه نقدی باشد یا نسیه، و به‌هرحال فقهای شیعه و اهل سنت، جز گروه اندکی، این دستور را یک امر استحبابی می‌دانند، نه وجوبی. در آیه بعد نیز شاهدی بر این مساله وجود دارد، و مسلم است که معاملات بسیار کوچک روزانه، (مثل: خریدن نان و غذا و مانند آن) را شامل نمی‌شود.
19. در آخرین حکمی که در این آیه ذکر شده، می‌فرماید: هیچ‌گاه نباید نویسنده سند و شهود (به خاطر بیان حق و عدالت) مورد ضرر و آزار قرار گیرند: «وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ.» که اگر چنین کنید از فرمان خدا خارج شدید: «وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ»، و به این ترتیب، قرآن به کاتبان و شاهدان، مصونیت و امنیت می‌دهد، و مؤکدا از مردم می‌خواهد که متعرّض این اقامه‌کنندگان حق و عدالت نشوند. از آنچه گفتیم روشن شد که جمله: «وَ لا یُضَارَّ»، به صورت فعل مجهول است؛ یعنی این گروه نباید آزار ببینند، نه این‌که به صورت فعل معلوم باشد، به معنای: نباید تحریف کنند و آزار دهند، که جمعی از مفسران ذکر کرده‌اند؛ زیرا این حکم در آغاز همین آیه آمده است و نیازی به تکرار ندارد، و در پایان آیه، بعد از ذکر آن همه احکام، مردم را دعوت به تقوا و پرهیزکاری و اطاعت فرمان خدا می‌کند: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، و سپس یادآوری می‌نماید که: خداوند آنچه مورد نیاز شما در زندگی مادی و معنوی است، به شما تعلیم می‌دهد: «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ.»، و او از همه مصالح و مفاسد مردم آگاه است و آنچه خیر و صلاح آنان است، برای آنها مقرر می‌دارد: «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ.» در ضمن، جمله‌های: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»، «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ.»، گرچه به صورت جمله‌های مستقل عطف بر یکدیگر آمده است، ولی قرار گرفتن آنها در کنار یکدیگر، نشانه‌ای از پیوند میان آن دو است، و مفهوم آن این است که تقوا و پرهیزکاری و خداپرستی اثر عمیقی در آگاهی و روشن‌بینی و فزونی علم و دانش دارد،
ص: 812
آری هنگامی که قلب انسان به وسیله تقوا صیقل یابد، هم‌چون آیینه، حقایق را روشن می‌سازد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «2»، تفسیر فرموده که: آیه مورد بحث به این سؤال پاسخ می‌گوید که عدالت از نظر محبت در میان همسران امکان‌پذیر نیست، هرچند در این زمینه کوشش شود: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ.» از جمله «وَ لَوْ حَرَصْتُمْ» استفاده می‌شود که در میان مسلمانان افرادی بودند که در این زمینه سخت کوشش می‌کردند و شاید علت کوشش آنها دستور مطلق به عدالت در آیه سه همین سوره بوده است، آنجا که می‌فرماید: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً.» بدیهی است یک قانون آسمانی نمی‌تواند برخلاف فطرت باشد و یا تکلیف «بما لا یطاق» کند، و از آنجا که محبت‌های قلبی، عوامل مختلفی دارد که بعضا از اختیار انسان بیرون است، دستور به رعایت عدالت در مورد آن داده نشده است، ولی نسبت به اعمال و رفتار و رعایت حقوق در میان همسران که برای انسان امکان‌پذیر است، روی عدالت تأکید شده است. درعین‌حال، برای این‌که مردان از این حکم سوء استفاده نکنند، به دنبال این جمله می‌فرماید: اکنون که نمی‌توانید مساوات کامل را از نظر محبت، میان همسران خود رعایت کنید، لااقل تمام تمایل قلبی خود را متوجّه یکی از آنان نسازید، که دیگری به صورت بلاتکلیف درآید و حقوق او نیز عملا ضایع شود: «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»، و در پایان آیه به کسانی که پیش از نزول حکم در رعایت عدالت میان همسران خود کوتاهی کرده‌اند، هشدار می‌دهد که اگر راه اصلاح و تقوا پیش گیرند و گذشته را جبران کنند، خداوند آنها را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد: «وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً.» «3»
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 2، ص 289- 284.
(2). نساء/ 129.
(3). تفسیر نمونه، ج 4، ص 154- 153.
ص: 813
فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» «1» هم در تفاوت این آیه با آیه 135 سوره نساء فرموده: تفاوتی که میان این آیه و آیه‌ای که در سوره نساء آمده است، از چند جهت است؛ نخست این‌که در آیه نساء، دعوت به قیام به عدالت و گواهی دادن برای خدا شده، اما در اینجا دعوت به قیام برای خدا شده و گواهی دادن به حق و عدالت، و شاید این تفاوت به خاطر آن باشد که در آیه نساء هدف این بوده که گواهی‌ها برای خدا باشد، نه برای بستگان، خویشاوندان و نزدیکان، اما در اینجا چون سخن از دشمنان در میان بوده، تعبیر به گواهی به عدالت و قسط شده؛ یعنی نه به ظلم و ستم. دیگر این‌که در سوره نساء اشاره به یکی از عوامل انحراف از عدالت شده، و در اینجا اشاره به عامل دیگری. در آنجا حبّ افراطی بی‌دلیل و در اینجا بغض افراطی بی‌جهت، ولی در هر دو موضوع، پیروی از هوا و هوس که در سوره نساء با جمله: «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا» آمده است، جمعند، بلکه پیروی از هوا سرچشمه وسیع‌تری برای ظلم و ستم است؛ زیرا گاهی ظلم و ستم به خاطر هواپرستی و حفظ منافع شخصی است، نه به خاطر حب و بغض دیگران. بنابراین ریشه واقعی انحراف از عدالت، همان پیروی از هوا است که در گفتار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السّلام [درباره آن چنین آمده است: «اما اتباع الهوی فیسدّ عن الحق.»: هواپرستی شما را از حق باز می‌دارد.
و زیر عنوان: «عدالت یک رکن مهم اسلام» فرموده: کمتر مسأله‌ای است که در اسلام به اهمیت عدالت باشد؛ زیرا مسأله «عدل» همانند مسأله «توحید»، در تمام اصول و فروع اسلام ریشه دوانده؛ یعنی همان‌طور که هیچ‌یک از مسایل عقیده‌ای و عملی، فردی و اجتماعی، اخلاقی و حقوقی، از حقیقت توحید و یگانگی جدا نیست؛ هم‌چنین هیچ‌یک از آنها را خالی از روح «عدل» نخواهیم یافت. بنابراین جای تعجّب
______________________________
(1). مائده/ 8.
ص: 814
نیست که «عدل» به عنوان یکی از اصول مذهب و یکی از زیربناهای فکری مسلمانان شناخته شود، گرچه عدالتی که جزء اصول مذهب است، یکی از صفات خدا است و در اصل خداشناسی که نخستین اصل از اصول دین است، مندرج است، ولی ممتاز ساختن آن، بسیار پرمعنا است، و به همین دلیل، در مباحث اجتماعی اسلام، روی هیچ اصلی به اندازه عدالت تکیه نشده است. ملاحظه احادیث زیر به عنوان نمونه، برای درک اهمیت این موضوع کافی است. پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می‌فرماید: «ایاکم و الظلم؛ فان الظلم عند اللّه هو الظلمات یوم القیامه.»: از ظلم بپرهیزید؛ زیرا روز رستاخیز که هر عملی شکل مناسبی مجسم می‌شود، ظلم در شکل ظلمت، تجسّم خواهد یافت و پرده‌ای از تاریکی اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت، و می‌دانیم هر خیر و برکتی هست، در نور است و ظلمت، منبع هرگونه عدم و فقدان می‌باشد.
2. «بالعدل قامت السموات و الارض.»: آسمان‌ها و زمین‌ها براساس عدل استوارند (تفسیر صافی، ذیل آیه 7 سوره رحمن). این تعبیر، رساترین تعبیری است که درباره عدالت ممکن است بشود؛ یعنی نه تنها زندگی محدود بشر در این کره خاکی بدون عدالت برپا نمی‌شود، بلکه سرتاسر جهان هستی و آسمان‌ها و زمین‌ها، همه در پرتو عدالت و تعادل نیروها و قرار گرفتن هر چیزی در مورد مناسب خود، برقرار هستند و اگر لحظه‌ای و به مقدار سوزنی از این اصول منحرف شوند، رو به نیستی خواهند گذارد.
شبیه همین مضمون را در حدیث معروف دیگری می‌خوانیم که می‌فرماید: «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.»: حکومت‌ها ممکن است کافر باشند و دوام یابند، اما اگر ظالم باشند، دوام نخواهند یافت؛ زیرا ستم چیزی است که اثر آن در همین زندگی، سریع و فوری است. توجّه به جنگ‌ها، اضطراب‌ها، ناراحتی‌ها، هرج‌ومرج‌های سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، بحران‌های اقتصادی در دنیای امروز نیز به خوبی این حقیقت را ثابت می‌کند، اما آنچه باید کاملا به آن توجّه داشت، این است که اسلام تنها توصیه به عدالت نمی‌کند، بلکه مهم‌تر از آن، «اجرای عدالت» است. خواندن این آیات
ص: 815
و روایات، تنها بر فراز منابر و یا نوشتن در کتب، و یا گفتن آنها در لابه‌لای سخنرانی‌ها به تنهایی، درد بی‌عدالتی، تبعیض و فساد اجتماعی را در جامعه اسلامی درمان نمی‌کند، بلکه آن روز، عظمت این دستورها آشکار می‌گردد که در متن زندگی مسلمانان پیاده شود. «1»
نیز قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «2»، فرموده: در این آیه با صراحت و قاطعیت و به طور عموم، فرمان تحریم صید را در حال احرام صادر کرده، می‌گوید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حال احرام، شکار نکنید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.» آیا تحریم صیدی (که به قرینه آیه بعد شکار صحرایی است) تمام انواع حیوانات صحرایی را شامل می‌شود؛ اعم از حلال‌گوشت و حرام‌گوشت، یا اختصاص به حلال‌گوشت دارد؟ در میان مفسران و فقها در این زمینه اتفاق‌نظر نیست، ولی مشهور در میان فقها و مفسرین امامیه عمومیت حکم است، و روایاتی که از طریق اهل بیت علیهم السّلام وارد شده است، این مطلب را تأیید می‌کند، و اما فقهای اهل تسنّن بعضی مانند: ابو حنیفه، با ما در این زمینه موافقند، ولی بعضی دیگر، مانند: شافعی، آن را مخصوص حیوانات حلال‌گوشت دانسته‌اند، اما در هر حال، حیوانات اهلی را شامل نمی‌شود. قابل توجّه این‌که: در روایات ما نه تنها صید کردن در حال احرام، تحریم شده، بلکه حتی کمک کردن، اشاره کردن و نشان دادن صید در حال احرام، تحریم گردیده است. ممکن است بعضی تصوّر کنند که صید و شکار، شامل حیوانات حرام‌گوشت نمی‌شود، زیرا به حیوانات اهلی صید و شکار گفته نمی‌شود. در حالی که چنین نیست؛ زیرا شکار حیوانات به منظورهای مختلف انجام می‌گردد؛ گاهی به منظور استفاده از گوشت، و گاهی پوست، و گاهی برای رفع
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 4، ص 303- 300.
(2). مائده/ 95.
ص: 816
مزاحمت آنها انجام می‌گردد. شعر معروفی که از علی علیه السّلام نقل شده است، نیز می‌تواند برای تعمیم باشد، آنجا که فرمود:
صید الملوک ارانب و ثعالب‌و اذا رکبت فصیدی الابطال
شکار سلاطین خرگوش و روباه است، ولی شکار من هنگامی که وارد میدان نبرد می‌شوم، قهرمانند. برای توضیح بیشتر در زمینه احکام و اقسام صیدهای حرام در حال احرام، به کتب فقهی مراجعه شود.
سپس به کفاره صید در حال احرام، اشاره کرده، می‌گوید: کسی که عمدا صیدی را به قتل برساند، باید کفاره‌ای همانند آن از چهارپایان بدهد؛ یعنی آن را قربانی کرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ.» در اینجا منظور از «مثل»، آیا همانندی در شکل و اندازه حیوان است؛ به این معنا که مثلا اگر کسی حیوان وحشی بزرگی را همانند شترمرغ، صید کند، باید کفاره آن را شتر انتخاب نماید، و یا اگر آهو صید کند، باید کفاره گوسفند که تقریبا به اندازه آن است، قربانی نماید، و یا این‌که منظور از «مثل» همانندی در قیمت است؟ مشهور و معروف در میان فقها و مفسران، همان معنای اول است و ظاهر آیه نیز با آن سازگارتر می‌باشد؛ چه این‌که با توجّه به تعمیم حکم نسبت به حیوانات حلال‌گوشت و حرام‌گوشت، بسیاری از این حیوانات قیمت ثابت و مشخصی ندارند، که بتوان همانند آن را از حیوانات اهلی انتخاب کرد، و در هر حال، این در صورتی است که همانندی از نظر شکل و اندازه، برای آن پیدا بشود، و در غیر این صورت، چاره‌ای جز این نیست که به نوعی تعیین قیمت برای آن شکار نموده و همانند آن را از نظر قیمت از حیوانات اهلی حلال‌گوشت انتخاب کنند، و از آنجا که ممکن است مسأله همانندی برای بعضی مورد شک و تردید واقع شود، قرآن در این زمینه دستور داده است که باید موضوع زیر نظر دو نفر از افراد مطلع و عادل انجام پذیرد: «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»، و درباره این‌که این کفاره در کجا باید ذبح شود، دستور می‌دهد که: به صورت قربانی و «هدی»، اهدا به کعبه شود و
ص: 817
به سرزمین کعبه برسد: «هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.» ضمنا باید توجّه داشت که مشهور میان فقهای ما این است که باید کفاره «صید حال احرام عمره» در مکّه ذبح شود و «صید حال احرام حج» در منی و قربانگاه، و این با آیه فوق منافات ندارد؛ زیرا همان‌طور که گفتیم، آیه در مورد احرام عمره نازل شده است. سپس اضافه می‌کند که لازم نیست حتما کفاره به صورت قربانی باشد، بلکه دو چیز دیگر نیز هریک می‌تواند جانشین آن شوند؛ نخست این‌که معادل آن را در راه اطعام مساکین مصرف کنند: «أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ»، و یا معادل آن را روزه بگیرد: «أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً.» گرچه در آیه سخنی از تعداد مساکین که باید اطعام شوند و تعداد روزهای روزه، به میان نیامده است، ولی قرار گرفتن اینها در کنار یکدیگر از یک‌سو، و تصریح به لزوم موازنه میان روزه از سوی دیگر، نشان می‌دهد که منظور آن نیست که هرچند نفر را که می‌خواهد، اطعام کند، بلکه منظور آن است که به مقدار قیمت قربانی باید بوده باشد، و اما این‌که معادله میان روزه و اطعام مسکین چگونه برقرار می‌شود؟ از بعضی روایات استفاده می‌شود که در مقابل هریک مدّ طعام (یعنی تقریبا معادل 750 گرم گندم و مانند آن)، یک روز روزه بگیرد، و از پاره‌ای از روایات دیگر استفاده می‌شود، در مقابل هر دو «مد» یک روز روزه بگیرید، و این در حقیقت، به خاطر آن است که در ماه مبارک رمضان اشخاصی که قادر بر روزه نیستند، به جای هر روز یک یا دو مدّ طعام به مستمندان می‌دهند (توضیح بیشتر این موضوع را در کتب فقهی مطالعه فرمایید).
درباره این‌که آیا شخصی که مرتکب صید در حال احرام شده، مخیّر در میان این سه چیز است، یا باید ترتیب را در آن رعایت کند؛ نخست قربانی نماید، و اگر نتوانست، اطعام مساکین، و اگر هم میسر نشد، روزه بگیرد؟ در میان مفسران و فقها گفتگو است، اما ظاهر آیه، تخییر است. این کفارات به خاطر آن است که کیفر کار خلاف خود را ببیند: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ»، و اما از آنجا که هیچ حکمی معمولا شامل گذشته نمی‌شود، تصریح می‌کند که خدا از تخلفاتی که در این زمینه در گذشته انجام داده‌اید،
ص: 818
عفو فرموده است: «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ»، و هرگاه کسی به این اخطارهای مکرر و حکم کفاره اعتنا نکند و باز هم مرتکب صید در حال احرام شود، خداوند از چنین کسی انتقام خواهد گرفت و خداوند توانا است و به موقع انتقام می‌گیرد: «وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ.» در میان مفسران گفتگو است که آیا کفاره صید با تکرار آن، تکرار می‌شود یا نه؟ ظاهر آیه این است که در صورت تکرار، تنها تهدید به انتقام الهی شده، و اگر کفاره نیز تکرار می‌شد، می‌بایست تنها به ذکر انتقام الهی قناعت نشود و تکرار کفاره نیز تصریح گردد، در روایاتی که از طریق اهل بیت علیهم السّلام به ما رسیده، این موضوع آمده است. «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، فرمود: کلام پروردگار تو با صدق و عدل تکمیل شد و هیچ‌کس قادر نیست کلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و دانا است. «کلمه» در لغت، به معنای گفتار و هرگونه جمله‌ای است، و حتی به سخنان مفصل و طولانی، گفته می‌شود، و اگر می‌بینیم گاهی به معنای «وعده» آمده است، مانند: «وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا»: وعده پروردگارت درباره بنی اسرائیل در مقابل صبر و استقامتی که کردند، انجام پذیرفت (سوره اعراف، آیه 136)، نیز از همین نظر است؛ زیرا انسان به هنگام وعده دادن جمله‌ای می‌گوید که وعده را دربردارد، و نیز گاهی «کلمه» به معنای دین و آیین و حکم و دستور می‌آید که آنها نیز به همین ریشه باز می‌گردد. در این‌که منظور از «کلمه» در آیه فوق، قرآن است یا دین و آیین خدا یا وعده پیروزی که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله داده شده، احتمالات مختلفی داده‌اند که درعین‌حال منافاتی با هم ندارند، و ممکن است آیه، ناظر به همه آنها بوده باشد، ولی از آن نظر که در آیات قبل، سخن از «قرآن» در میان بوده، با این معنا مناسب‌تر است. در حقیقت، آیه می‌گوید: به هیچ وجه قرآن جای تردید و شک نیست؛ زیرا از هر نظر کامل و بی‌عیب است، تواریخ و اخبار
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 5، ص 85- 82.
(2). انعام/ 115.
ص: 819
آن، همه صدق، و احکام و قوانین آن، همه عدل است، و نیز ممکن است منظور از «کلمه»، همان وعده‌ای باشد که در جمله بعد؛ یعنی: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» هیچ‌کس نمی‌تواند تغییر و دگرگونی در کلمات خدا ایجاد کند، آمده است؛ زیرا نظیر این جمله، در آیات دیگر قرآن آمده است؛ مانند: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ»: در قیامت وعده پروردگار تو انجام خواهد گرفت و دوزخ از گناهکاران جن و انس پر خواهد شد (سوره هود؛ آیه 119) و یا در آیه دیگر می‌خوانیم: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»: وعده ما از پیش درباره پیامبران بود که آنها پیروز خواهند شود (سوره صافات، آیه 172- 171). در این‌گونه آیات جمله بعد، توضیح وعده‌ای است که در جمله قبل با ذکر «کلمه»، به آن اشاره شده است. بنابراین، تفسیر آیه چنین می‌شود: وعده ما با صدق و عدالت انجام گرفت که هیچ‌کس توانایی تبدیل دستورها و فرمان‌های پروردگار را ندارد. «1»
همین‌طور قوله تعالی: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» «2»، فرموده: در این آیه برای آنکه بطلان سخنان آنها روشن‌تر شود، و نیز اصول صحیح قضاوت و داوری رعایت گردد، از آنها دعوت می‌کند که اگر شهود معتبری دارند که خداوند حیوانات و زراعت‌هایی که آنها مدعی تحریم آنها هستند، تحریم کرده، اقامه کنند، لذا می‌گوید: ای پیامبر! به آنها بگو، گواهان خود را که گواهی بر تحریم اینها می‌دهند، بیاورید: «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا» سپس اضافه می‌کند، اگر دسترسی به گواهان معتبری پیدا نکردند (و قطعا پیدا نمی‌کنند) و تنها به گواهی و ادعای خویش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها هم‌صدا نشو و مطابق شهادت و ادعای آنان گواهی مده: «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ.» از آنچه گفته شد، روشن می‌شود که در مجموع آیه، هیچ‌گونه تضادی وجود ندارد و این‌که در آغاز از آنها مطالبه شاهد
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج، ص 412- 410.
(2). انعام/ 150.
ص: 820
می‌کند و سپس می‌گوید: شهود آنها را نپذیر، تولید اشکالی نمی‌کند؛ زیرا منظور این است که آنها از اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند؛ چه این‌که هیچ سند و مدرکی از انبیای الهی و کتب آسمانی بر تحریم این امور ندارند، بنابراین تنها خودشان که مدعی هستند، شهادت می‌دهند، و بدیهی است چنین شهادتی مردود است. به علاوه، همه قراین، گواهی می‌دهد که این احکام ساختگی، صرفا از هوا و هوس و تقلید کورکورانه سرچشمه گرفته و هیچ‌گونه اعتباری ندارد. لذا در جمله بعد می‌گوید: از هوا و هوس‌های کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و آنها که به آخرت ایمان ندارند و آنها که برای خدا شریک قایل شده‌اند، پیروی مکن: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»؛ یعنی بت‌پرستی آنها و انکار قیامت رستاخیز و خرافات و هواپرستی آنان گواهی زنده‌ای است که این احکام آنان نیز ساختگی است و ادعایشان در مورد تحریم این موضوعات از طرف خدا، بی‌اساس و بی‌ارزش است.
و در تفسیر جمله «هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»، در پایین صفحه چنین فرموده: «یَعْدِلُونَ» از ماده «عدل» (بر وزن کذب) گرفته شده که به معنای «همتا»، «شریک» و «شبیه» است.
بنابراین، جمله «هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»، مفهومش این است که آنها همتا، شریک و شبیه برای خدا قایل می‌شوند. «1»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، زیر عنوان: «جامع‌ترین برنامه اجتماعی»، فرموده: آیه به شش اصل مهم که سه اصل، جنبه مثبت و مأمور به، و سه اصل، جنبه منفی و منهی عنها دارد، دیده می‌شود. در آغاز می‌گوید: خداوند فرمان به عدل و احسان می‌دهد و (هم‌چنین) بخشش به نزدیکان: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی » چه قانونی از عدل وسیع‌تر، گیراتر و جامع‌تر تصور می‌شود. عدل همان قانونی است که تمام نظام هستی بر محور آن می‌گردد؛ آسمان‌ها، زمین و همه
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 6، ص 27- 26.
(2). نحل/ 90.
ص: 821
موجودات، با عدالت برپا هستند: «بالعدل قامت السماوات و الارض.» جامعه انسانی که گوشه کوچکی از این عالم پهناور است نیز نمی‌تواند از این قانون عالم شمول برکنار باشد و بدون عدل به حیات سالم خود ادامه بدهد. می‌دانیم عدل به معنای واقعی کلمه، آن است که هر چیزی در جای خود باشد. بنابراین هرگونه انحراف، افراط و تفریط، تجاوز از حد و تجاوز به حقوق دیگران، برخلاف اصل عدل است. یک انسان سالم، کسی است که تمام دستگاه‌های بدن او هریک کار خودش را بدون کم و زیاد انجام دهد، اما به محض این‌که یک یا چند دستگاه در انجام وظیفه کوتاهی کرد یا در مسیر تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمایان می‌شود و بیماری حتمی است. کلّ جامعه انسانی نیز همانند بدن یک انسان است که بدون رعایت اصل عدالت بیمار خواهد بود. اما از آنجا که عدالت با همه قدرت و شکوه و تأثیر عمیقش در مواقع بحرانی و استثنایی به تنهایی کارساز نیست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن می‌آورد. به تعبیر روشن‌تر، در طول زندگی انسان‌ها، چه مواقع حساسی پیش می‌آید که حلّ مشکلات به کمک اصل عدالت به تنهایی امکان‌پذیر نیست، بلکه نیاز به ایثار، گذشت و فداکاری دارد که با استفاده از اصل «احسان» باید تحقق یابد. فی المثل، دشمن غدّاری به جامعه‌ای حمله کرده است، و یا طوفان، سیل و زلزله، بخشی از کشوری را ویران نموده، اگر مردم در چنین شرایطی بخواهند در انتظار آن بنشیند که مثلا مالیات‌های عادلانه و سایر قوانین عادی مشکل را حل کند، امکان‌پذیر نیست. این جا است که باید همه کسانی که دارای امکانات بیشتر از نظر نیروی فکری، جسمانی و مالی هستند، دست به فداکاری بزنند و تا آنجا که در قدرت دارند، ایثار کنند، وگرنه دشمن جبّار ممکن است کلّ جامعه آنها را از بین ببرد و یا حوادث دردناک طبیعی جمع کثیری را به کلی فلج کند. اتفاقا این دو اصل در سازمان بدن یک انسان، به طور طبیعی حکومت می‌کند؛ در حال عادی، تمام دستگاه‌های بدن نسبت به یکدیگر خدمت متقابل دارند و هر عضوی برای کلّ بدن کار می‌کند و از خدمات اعضای دیگر بهره‌مند
ص: 822
است (این همان اصل عدالت است)؛ ولی گاه عضوی مجروح می‌شود و توان متقابل را از دست می‌دهد، آیا ممکن است در این حال بقیه اعضا او را به دست فراموشی بسپارند، به خاطر این‌که از کار افتاده است؟ آیا ممکن است دست از حمایت و تغذیه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و این همان احسان است). در کلّ جامعه انسانی نیز این دو حالت باید حاکم باشد، وگرنه جامعه سالمی نیست.
در اخبار اسلامی و هم‌چنین گفتار مفسران، در فرق میان این دو؛ یعنی عدل و احسان، بیانات مختلفی دیده می‌شود که شاید غالبا به آنچه در بالا گفتیم، باز می‌گردد.
در حدیثی از علی علیه السّلام می‌خوانیم: «العدل الانصاف، و الاحسان التفضل.»: عدل آن است که حقّ مردم را به آنها برسانی، و احسان آن است که بر آنها تفضّل نمایی (از نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 231). این همان است که در بالا اشاره شد. بعضی گفته‌اند: عدل، ادای واجبات، و احسان، انجام مستحبات است. بعضی دیگر گفته‌اند: عدل، توحید است و احسان ادای واجبات (طبق این تفسیر عدل به اعتقاد اشاره می‌کند و احسان به عمل). بعضی گفته‌اند: عدالت هماهنگی ظاهر و باطن است، و احسان آن است که باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد. بعضی دیگر عدالت را مربوط به جنبه‌های عملی دانسته‌اند و احسان را مربوط به گفتار. ولی همان گونه که گفتیم بعضی از این تفسیرها با تفسیری که در بالا آوردیم، هماهنگ است و بعضی دیگر نیز منافات با آن ندارد و قابل جمع است. اما مسأله نیکی به نزدیکان (إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی ، در واقع بخشی از مساله احسان است، با این تفاوت که احسان در کلّ جامعه است و ایتای ذی القربی در خصوص خویشاوندان و بستگان که جامعه کوچک محسوب می‌شود، و با توجّه به این‌که جامعه بزرگ از جامعه کوچک‌تر؛ یعنی جامعه فامیلی، ترکیب شده، هرگاه این واحدهای کوچک‌تر از انسجام بیشتری برخوردار گردند، اثر آن در کلّ جامعه ظاهر می‌شود، و در واقع، وظایف و مسئولیت‌ها به صورت صحیحی در میان مردم تقسیم می‌گردد؛ چرا که هر گروه در درجه اول به ضعفای بستگان خود می‌پردازد و از این
ص: 823
طریق، همه این‌گونه اشخاص زیر پوشش حمایت نزدیکان خود قرار می‌گیرند. در بعضی از احادیث اسلامی می‌خوانیم که منظور از «ذِی الْقُرْبی ، نزدیکان پیامبر؛ یعنی امامان، هستند، و منظور از «إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی ، ادای خمس می‌باشد. این تفسیر هرگز نمی‌خواهد مفهوم آیه را محدود کند، بلکه هیچ مانعی ندارد، آیه به مفهوم وسیعش باقی باشد و این قسمت نیز یکی از مصادیق آن مفهوم عام محسوب گردد، بلکه اگر ما «ذِی الْقُرْبی را به معنای مطلق نزدیکان در فامیل و نسب و یا نزدیکان دیگر بدانیم، آیه مفهوم وسیع‌تری پیدا می‌کند که حتی همسایگان و دوستان و مانند آن را شامل می‌شود، هرچند معروف در معنای «ذِی الْقُرْبی ، خویشاوندان است. مسأله کمک به جامعه‌های کوچک (یعنی بستگان و خویشاوندان)، از آن نظر که از پشتوانه عاطفی نیرومندی برخوردار است، از ضمانت اجرایی بیشتری بهره‌مند خواهد بود.
بعد از تکمیل سه اصل مثبت، به سه اصل منفی و منهی می‌پردازد و می‌گوید:
خداوند از فحشا، منکر و بغی نهی می‌کند: «وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ.» پیرامون این تعبیرات سه‌گانه: «فحشاء»، «منکر» و «بغی» نیز مفسران سخن بسیار گفته‌اند، اما آنچه مناسب‌تر با معنای لغوی و قرینه مقابله این صفات با یکدیگر، به نظر می‌رسد، آن است که «فحشاء»، اشاره به گناهانی پنهانی؛ «منکر»، اشاره به گناهان آشکار، و «بغی»، هرگونه تجاوز از حقّ خویش و ظلم و خود برتربینی نسبت به دیگران است، و در پایان آیه، به عنوان تأکید مجدد روی تمام این اصول ششگانه می‌فرماید:
خداوند به شما اندرز می‌دهد، شاید متذکر بشوید: «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.» «1»
هم‌چنین فی قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» «2»، فرموده: سپس برای بیدار ساختن این انسان غافل، به گوشه‌ای از کرم و الطافش به او در چهار مرحله اشاره کرده، می‌فرماید: همان خدایی که تو را آفرید، سپس دستگاه‌های وجودت را منظم ساخت و سپس تعدیل نمود: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ»، و به هر صورتی که می‌خواست تو را
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 11، ص 370- 366.
(2). انفطار/ 7.
ص: 824
ترکیب نمود: «فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ»، و به این ترتیب مراحل چهارگانه عظیم خلقت را؛ یعنی اصل آفرینش، و سپس تنظیم، و بعد از آن تعدیل، و سرانجام ترکیب‌بندی را در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان می‌کند. «1»

4. عدل در تفاسیر روایی‌

سید هاشم بحرانی قدّس سرّه در تفسیر برهان، و علامه شیخ عبد علی بن جمعه عروسی قدّس سرّه در تفسیر نور الثقلین، و علامه جلال الدین عبد الرحمن سیوطی، در تفسیر در المنثور، در ذیل آیات مذکور روایاتی را نقل فرمود که ما در اینجا به ترتیب تنظیم آیات، به نقل آنها می‌پردازیم:
فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ» «2»، روایاتی را نقل نموده‌اند، از جمله:
1. شیخ در تهذیب با اسنادش از هشام بن سالم و او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»، نقل کند که آن حضرت فرمود: «قبل الشهاده، و قوله:" وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ"، قال بعد الشهاده.»: پیش از شهادت نباید از شهادت دادن سر باز زند و فرموده خدای تعالی: «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»؛ یعنی
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 26، ص 221- 220.
(2). بقره/ 282.
ص: 825
کسی که شهادت را کتمان کند، قلب او گناهکار است، آن حضرت فرمود: این بعد از شهادت است. «1»
2. شیخ با اسنادش از محمّد بن فضیل، و او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قوله تعالی: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» فرمود: «لا ینبغی لاحد اذا دعی الی شهادة یشهد علیها، یقول: لا اشهد لکم علیها.»؛ یعنی برای احدی سزاوار نیست که چون به شهادتی دعوت شد تا آنچه می‌داند، شهادت دهد، بگوید، برای شما نسبت به آن شهادت نمی‌دهم. «2»
3. و از شیخ با اسنادش از جراح مداینی، و او هم از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام نقل شده که: «اذا دعیت الی الشهادة، فاجب.»: فرمود: چون به شهادتی دعوت شدی، آن را اجابت کن. «3»
4. و از محمّد بن فضیل و او از ابی الحسن علیه السّلام درباره قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»، نقل شده که آن حضرت فرمود: «اذا دعاک الرجل تشهد له، لم ینبغ لک ان یتقاعس عنها.»: چون انسانی تو را دعوت نماید تا برای او شهادت بدهی، برای تو سزاوار نیست آن را به تأخیر بیندازی.» «4»
نیز قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» «5»، روایاتی را نقل فرموده‌اند، از جمله:
1. محمّد بن یعقوب از علی بن ابراهیم با اسنادش، از نوح بن شعیب و محمّد بن الحسن نقل نموده که ابن ابی العوجاء از هشام بن حکم سؤال نمود که: آیا خدا حکیم نیست؟ هشام
______________________________
(1). برهان، ص 162.
(2). برهان، ص 163- مانند این روایت را محمّد بن یحیی با اسنادش از ابی الصباح کنانی از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام نقل نموده است: نور الثقلین، ج 1، ص 300، حدیث 1200، و در کافی با اسنادش از سماعه از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام همین روایت نقل شده است: نور الثقلین، ج 8، ص 300، حدیث 1199.
(3). برهان، ص 163.
(4). برهان، ص 163- نور الثقلین، ج 1، ص 300، حدیث 1201.
(5). نساء/ 129.
ص: 826
گفت: بلی، او احکم الحاکمین است. ابن ابی العوجاء گفت: پس درباره قوله عزّ و جلّ:
«فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»، به من خبر بده که آیا این واجب نیست؟ هشام گفت: بلی. ابن ابی العوجاء گفت: پس درباره قوله عزّ و جلّ: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»، به من خبر بده که کدام حکیم بدین گونه سخن می‌گوید؟ هشام را جوابی نبود که به او بگوید، لذا برای تشرّف به خدمت ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام به عزم مدینه حرکت نمود. چون به نزد امام صادق علیه السّلام رسید، آن حضرت به او فرمود: ای هشام! اکنون که به مدینه آمده‌ای، نه وقت حج است، نه زمانی که برای عمره می‌آمدی؟ هشام گفت: بلی، فدایت گردم، به واسطه امر مهمی که برایم پیش آمده، به خدمت شما شرفیاب شده‌ام؛ ابن ابی العوجاء مسأله‌ای را از من سؤال نموده که پاسخ آن را ندانستم. حضرت پرسید: آن چه بود؟ هشام قصه خود را حکایت نمود. سپس ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام فرمود: «اما قوله عزّ و جلّ:" فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً"، یعنی فی النفقة، و اما قوله:" وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ"؛ یعنی فی المودة.»: اما فرموده خدای عزّ و جلّ: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»، مراد از آن، عدالت در نفقه است، و اما قوله: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»، مراد از آن، عدالت داشتن در محبت قلبی است. پس چون هشام سؤال ابن ابی العوجاء را با این پاسخ به او اطلاع داد. ابن ابی العوجاء به او گفت: و اللّه، این جواب از خودت نیست. «1»
2. در تفسیر عیاشی از هشام بن سالم، و او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قوله خدای تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»، نقل شده که آن حضرت فرمود: عدالت در محبت قلبی است. «2»
______________________________
(1). برهان، ص 257- نور الثقلین، ج 1، ص 558، حدیث 601.
(2). نور الثقلین، ج 1، ص 559، حدیث 602- برهان، ص 257.
ص: 827
3. ابن جریر، ابن منذر و بیهقی درباره قوله: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ»، از مجاهد اخراج نمودند که او گفت: «یعنی فی الحب،" فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ"، قال: لا تتعمدوا الاسائة.»: یعنی در محبت داشتن و دوستی کردن، و درباره قوله: «فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ»، گفت: یعنی عمدا و از روی قصد بدی نکنید. «1»
4. ابن ابی شیبه، عبد بن حمید، ابن جریر، ابن منذر و ابن ابی حاتم درباره قوله: «فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ»، از ابن عباس اخراج نمودند که او گفت: «لا مطلقة و لا ذات بعل.»: کالمعلقه مانند زنی است که نه او را طلاق داده‌اند و نه دارای شوهر است.
هم‌چنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» «2»، روایاتی را نقل فرموده‌اند، از جمله:
1. شیخ در تهذیب با اسنادش تا ابی الصباح، و او گوید که از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ پیرامون صید: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، سؤال نمودم. آن حضرت گفتند: «فی الظبی شاة، و فی حمار وحش بقرة، و فی نعامة جزور.»: در جزای کشتن آهو، گوسفند، و در جزای کشتن الاغ وحشی، گاو، و در جزای شترمرغ، شتر است. «3»
2. شیخ در تهذیب با اسنادش تا به حماد، و او از حریز از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ: «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، روایت کند که آن حضرت فرمود: «فی النعامة بدنة، و فی حمار وحش بقرة، و فی الظبی شاة، و فی البقرة بقرة.»: برای کشتن شترمرغ، شتر، و برای کشتن الاغ وحشی، گاو، و برای کشتن آهو، گوسفند، و برای کشتن گاو وحشی، گاو اهلی جزای مثل است. «4»
______________________________
(1). در المنثور، ج 2، ص 233.
(2). مائده/ 95.
(3). برهان، ص 306.
(4). برهان، ص 306- نور الثقلین، ج 1، ص 673، حدیث 367.
ص: 828
3. شیخ با اسنادش تا حماد بن عثمان به نقل از زراره، و او از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ: «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»، روایت کند که آن حضرت فرمود: «فالعدل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و الامام من بعده یحکم به و هو ذو العدل، فاذا علمت ما حکم اللّه به من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و الامام، فحسبک و لا تسأل عنه.»: عدل پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله است و امام بعد از او، به آن حکم می‌نماید و او صاحب عدل می‌باشد. پس چون آنچه را خدا به آن حکم نموده، از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و امام دانستی، پس تو را کفایت کند و از آن سؤال مکن. «1»
4. شیخ و عیاشی با اسنادشان تا محمّد بن مسلم، و او گوید که از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ: «أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»، سؤال نمودم. آن حضرت فرمود: «عدل الهدی ما بلغ، یتصدق به. فان لم یکن عنده، فلیصم بقدر ما بلغ؛ لکل طعام مسکین یوم.»: عدل هدی‌ای که (به مکّه یا منی) می‌رسد، صدقه دهد. پس اگر نزد او چنین مالی نبود، پس به اندازه هدی رسیده روزه بگیرد؛ این‌گونه که برای هر طعام مسکینی یک روز روزه بگیرد. «2»
5. عبد اللّه بن سنان از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ فیمن قتل صیدا متعمدا و هو محرم: «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»، از آن حضرت سؤال نمودم که آن چگونه است؟ پس آن حضرت فرمود: «ینظر الی الذی علیه بجزاء ما قتل، فاما ان یهدیه، و اما ان یقوم فیشتری به طعاما فیطعمه للمساکین، یطعم کل مسکین مدا، و اما ان ینظرکم یبلغ عدد ذلک من المساکین، فیصوم مکان کل مسکین یوما.»: نگاه می‌کند به آنچه بر اوست به واسطه کیفر آنچه کشته شده، پس یا آن را هدی می‌کند (و به مکّه یا منی می‌برد)، و یا این‌که آن را ارزیابی می‌کند و با آن خوراک می‌خرد. سپس آن را خوراک بیچارگان می‌کند؛ به‌گونه‌ای که سهم هر مسکین یک مد طعام باشد، و یا ملاحظه می‌کند که عدد این بیچارگان به چه تعدادی می‌رسد، پس به جای هر مسکین، یک روز را روزه می‌گیرد. «3»
______________________________
(1). برهان، ص 307- نور الثقلین، ج 1، ص 657، حدیث 370.
(2). برهان، ص 306- نور الثقلین، ج 1، ص 677، حدیث 382.
(3). برهان، ص 308- 307- نور الثقلین، ج 1، ص 677- حدیث 383.
ص: 829
6. شیخ طوسی فرمود: و اما آنچه را حسین بن سعید از ابن ابی عمیر، از حماد، از حلبی و او هم از ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت نمود که آن حضرت فرمود: «المحرم اذا قتل الصید، فعلیه جزاؤه و یتصدق بالصید علی مسکین، فان عاد فقتل صیدا آخر، لم یکن علیه جزاء و ینتقم اللّه منه و النقمة فی الاخره.»: محرم وقتی صیدی را به قتل رسانید، بر او جزایش لازم است و باید به خاطر آن، به مسکین صدقه بدهد. پس اگر آن را تکرار نمود و صید دیگری را به قتل رسانید، بر او جزا نیست و خدا از او انتقام می‌گیرد و انتقام او در آخرت است، و این روایت منافاتی ندارد با آنچه ذکر نمودیم؛ زیرا آن، محمول بر صید عمدی است؛ چون کسی که عمدا صیدی بکند، بعد از آنکه اول بار صید نمود، بر او یک کفاره است، و چون در حال نسیان بود، هرچه صید کند، کفاره بر او لازم است، و آنچه که بر این گفته دلالت دارد، روایت یعقوب از ابی عمیر، از بعض اصحابش، از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام است که فرمود: «اذا اصاب المحرم الصید خطأ فعلیه کفارة. فان اصابه ثانیة متعمدا، فهو ممن ینتقم اللّه منه، لم یکن علیه الکفارة.»: هنگامی که کسی که محرم است به طور خطأ صیدی را به قتل برساند، کفاره بر او لازم است. پس اگر در مرتبه دوم عمدا صیدی را بکشد، پس او از کسانی است که خدا از او انتقام می‌کشد و کفاره بر او لازم نیست. «1»
7. ابن منذر، ابن جریر، ابن ابی حاتم و بیهقی در سننش درباره قوله: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً»، از ابن عباس اخراج نمودند که او فرمود: «ان قتله متعمدا او ناسیا او خطأ، حکم علیه. فان عاد متعمدا، عجلت له العقوبة الا ان یعفو اللّه عنه، و فی قوله:" فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ"، قال: اذا قتل المحرم شیئا من الصید، حکم علیه فیه؛ فان قتل ظبیا او نحوه، فعلیه شاة تذبح بمکة، فان لم یجد، فاطعام ستة مساکین، فان لم یجد، فصیام ثلاثة ایام، فان قتل ابلا و نحوه، فعلیه بقرة، فان لم یجدها، اطعم عشرین مسکینا، فان لم یجد، صام عشرین یوما و ان قتل نعامة او حمار وحش او نحوه، فعلیه بدنة من الابل، فان لم یجد، اطعم ثلاثین مسکینا، فان لم یجد، صام ثلاثین یوما و الطعام مد؛ مد یشبعهم.»: اگر آن را از روی عمد یا از روی فراموشی یا از روی خطا
______________________________
(1). برهان، ص 306.
ص: 830
بکشد، حکمی بر آن هست، و اگر به صورت عمد برگشت کند، عقوبت او در آینده (قیامت) است، مگر آنکه خدا او را مورد عفو و بخشش قرار دهد، و درباره قوله:
«فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»، فرمود: وقتی محرم صیدی را به قتل برساند، در آن کار برای او حکمی هست. پس اگر آهویی را یا نظیر آن را به قتل رسانید، بر او واجب است که گوسفندی را در مکّه ذبح نماید. پس اگر گوسفند نیافت، شش مسکین را اطعام کند.
اگر مسکین را نیافت، سه روز را روزه بگیرد. پس اگر شتر و مانند آن را بکشد، پس بر او است که گاوی را ذبح کند. پس اگر آن را نیافت، بیست مسکین را اطعام نماید. پس اگر مسکینی نیافت، بیست روز روزه بگیرد، و اگر شترمرغ یا گورخر یا نظیر آن را شکار کرد، پس بر او است که بچه شتر پرواری را نحر کند. پس اگر آن را نیافت، پس سی مسکینی را اطعام کند. پس اگر آنان را نیافت، پس سی روز را روزه بگیرد و طعام یک مد است؛ مدی (مقدار غذایی) که آنان را سیر می‌کند. «1»
همین‌طور فی قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «2»، روایاتی را ذکر فرموده‌اند، از جمله:
1. علی بن ابراهیم با اسنادش از ابن ابی عمیر و او از ابن مسکان از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که آن حضرت فرمود: «اذا خلق الامام فی بطن امه، یکتب علی عضده الایمن:" وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ".»: چون امام در شکم مادرش خلق گردد، بر بازوی راست او نوشته می‌شود: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.» «3»
2. محمّد بن یعقوب با اسنادش تا محمّد بن مروان، و او گوید که از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام شنیدم که می‌فرمود: «ان الامام یسمع فی بطن امه، فاذا ولد، خطّ بین کتفیه:" وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ"، فاذا صار الامر الیه، جعل اللّه له
______________________________
(1). در المنثور، ج 2، ص 327.
(2). انعام/ 115.
(3). برهان، ص 335.
ص: 831
عمودا من نور یبصر به ما یعمل اهل کل بلدة.»: البتّه، امام در شکم مادرش می‌شنود، پس چون متولّد شود، بین دو کتف او، این نوشته است: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.» پس چون امر امامت به او محول گردد، خدای تعالی ستونی از نور را برای او قرار خواهد داد تا با آنچه را که اهل هر شهری بدان عمل می‌کنند، ببیند. «1»
3. بخاری، ابو داوود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه و بیهقی در اسماء و صفات از ابن عباس اخراج نمودند که فرمود: «کان النبی صلّی اللّه علیه و آله یعوّذ الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما: اعیذکما بکلمات اللّه التامه من کل شیطان و هامّة و من کل عین لامة، ثم یقول کان ابوکم ابراهیم یعوّذ بها اسماعیل و اسحاق.»: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حسن و حسین رضی اللّه عنهما را دعای چشم‌زخم می‌نمود: شما دو نفر را با کلمات تام خداوند تعویذ می‌نمایم، از هر شیطان و جانور زهرداری و از هر چشم زخم‌داری، سپس می‌فرمود: پدر شما ابراهیم با آن دعا اسماعیل و اسحاق را تعویذ می‌نمود. «2»
فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «3» هم روایاتی را نقل فرموده‌اند، از جمله:
1. ابن بابویه با اسنادش تا عمر بن عثمان تیمی قاضی، و او گفت: امیر المؤمنین علیه السّلام بر اصحابش ظاهر گردید در حالی که آنان یکدیگر را به مروت تذکّر می‌دادند. پس آن حضرت فرمود: «این انتم من کتاب اللّه؟»: این را از کجای کتاب خدای می‌یابید؟ آنان گفتند: یا امیر المؤمنین! بفرمایید آن در چه موضعی است؟ پس آن حضرت فرمود: «فی قوله عزّ و جلّ:" إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ"، فالعدل الانصاف، و الاحسان التفضّل.»: البته، خدای تعالی امر به عدل و احسان می‌کند. پس عدل، انصاف و مروت است و احسان، تفضّل، کرم و بخشش. «4»
______________________________
(1). برهان، ص 335- نور الثقلین، ج 1، ص 760، حدیث 352.
(2). در المنثور، ج 3، ص 40.
(3). نحل/ 90.
(4). برهان، ص 581- نور الثقلین، ج 3، ص 77، حدیث 191.
ص: 832
2. علی بن ابراهیم در تفسیر قوله: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ»، فرمود: «العدل شهادة ان لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و الاحسان امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه و الفحشاء و المنکر و البغی فلان و فلان و فلان.» «1»
3. عیاشی از سعد، از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام فی قوله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» روایت کند که ایشان فرمود: «یا سعد! ان اللّه یامر بالعدل، و هو محمّد، و الاحسان، و هو علیّ، و ایتاء ذی القربی، و هو قرابتنا؛ امر العباد بمودتنا و ایتاءنا، و نهاهم عن الفحشاء المنکر، من بغی علی اهل البیت و دعا الی غیرنا.»: ای سعد! البته، خدای متعال امر به عدل می‌فرماید و آن محمّد صلّی اللّه علیه و آله است، و امر به احسان می‌فرماید و آن علی علیه السّلام است، و امر به اعطا به خویشاوند می‌فرماید و آن خویشان ما هستند. خدای متعال بندگان را به مودت و محبت بخشش به ما، امر نمود، و آنان را از فحشا و منکر و از ظلم به اهل بیت علیهم السّلام و از دعوت به غیر ما نهی نمود. «2»
4. در روایت سعد الاسکاف از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام آمده است که: «یا سعد! ان اللّه یامر بالعدل و هو محمّد، فمن اطاعه، فقد عدل، و الاحسان علیّ، فمن تولاه، فقد احسن و المحسن فی الجنة، و ایتاء ذی القربی، فمن قرابتنا. امر اللّه العباد بمودتنا و ایتاءنا، و نهاهم عن الفحشاء و المنکر، من بغی علینا اهل البیت و دعا الی غیرنا.»: ای سعد! البته، خدای متعال امر به عدل می‌فرماید و آن، محمّد صلّی اللّه علیه و آله است، پس هرکه او را اطاعت کند، عدالت ورزیده است، و احسان علی علیه السّلام است، پس هرکه بر ولایت او باشد، احسان نموده است و محسن در بهشت است، و ایتاء ذی القربی، پس از خویشان ما هستند. خدای تعالی بندگان را به مودت و محبت و اعطای به ما امر کرد و آنان را از فحشا و منکر نهی نمود، از سرکشی بر ما اهل بیت و دعوت به غیر ما. «3»
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 3، ص 77، حدیث 193- برهان، ج 7، ص 580.
(2). برهان، ص 581- نور الثقلین، ج 3، ص 79، حدیث 302.
(3). برهان، ص 581- نور الثقلین، ج 3، ص 80، حدیث 206.
ص: 833
5. ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم و بیهقی در اسماء و صفات از ابن عباس رضی اللّه عنه اخراج نمود که درباره قوله: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»، فرمود: «شهادة ان الا اله الا اللّه»، و «الْإِحْسانِ» را گفت: ادای واجبات، و «إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی را فرمود: اعطا نمودن است به ذوی الارحام، آن حقی را که خدا به سبب قرابت و رحم بر تو واجب کرده، و «یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ» را گفت: آن، زنا است، و «الْمُنْکَرِ» را فرمود: آن، شرک است، و «الْبَغْیِ» را گفت: کبر و ظلم است، و «یَعِظُکُمْ» را فرمود: سفارش می‌کنم شما را «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.» «1»
6. ابن ابی حاتم از شعبی اخراج نمود که او گفت: «قال عیسی ابن مریم: انما الاحسان، ان تحسن الی من اساء الیک و اللّه اعلم.»: عیسی بن مریم علیه السّلام فرمود: البته، احسان نیکویی کردن است به کسی که نسبت به تو بدی روا داشته است، و اللّه اعلم. «2»

5. تدبّر در آیات عدل‌

اشاره

قوله تعالی: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» «3»

الف- تنوع معانی عدل به اعتبار سیاق آیات و تفاسیر

عدل، به اعتبار موضوعش و با توجّه به سیاق آیات و تفاسیری که مورد تحقیق قرار گرفت، دارای معانی متنوعی به شرح زیر است:
1. عدل؛ یعنی حق، انصاف و اجتناب از انحراف از آنها در نوشتن دین و در گفتن آن در قوله تعالی: «وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ»، و قوله: «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ.» «4»
2. عدل؛ یعنی عمل به مساوات و برابری در محبت و مودت در قوله تعالی: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ.» «5»
3. عدل؛ یعنی انصاف و اجتناب از ظلم و جور در حکم نسبت به دشمنان و داشتن حکم منصفانه نسبت به دوستان و دشمنان در قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا
______________________________
(1). در المنثور، ج 4، ص 128.
(2). در المنثور، ج 4، ص 129.
(3). ص/ 29.
(4). بقره/ 282.
(5). نساء/ 129.
ص: 834
قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.» «1»
4. عدل؛ یعنی انصاف فقیه در حکم به مثلیت دو حیوان؛ حیوان اهلی که باید هدی شود؛ نسبت به صید مقتول در قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.» «2»
5. عدل؛ یعنی روزه‌ای که کفاره صید مقتول است در قوله تعالی: «أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً.» «3»
6. عدل؛ یعنی آنچه در قرآن است، حق و انصاف است در قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا.» «4»
7. عدل به کسر عین؛ یعنی همتا قایل شدن برای خدا در قوله تعالی: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ.» «5»
8. عدل؛ یعنی انصاف بین خلق و انجام آنچه بر مکلّف واجب است در قوله تعالی:
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.» «6»
9. عدل؛ یعنی سازش دادن اعضای بدن آدمی با مزاج در قوله تعالی: «الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ.» «7»

ب- عدل و عدل در آیات دیگر قرآن‌

1. قرآن در مقام مثال، آن کسی را که امر به عدل می‌کند و خود به راه مستقیم است، در مقابل انسانی قرار می‌دهد که نه زبانی برای گفتن دارد و نه کاری از او ساخته است و
______________________________
(1). مائده/ 8.
(2). مائده/ 95.
(3). مائده/ 95.
(4). انعام/ 115.
(5). انعام/ 150.
(6). نحل/ 90.
(7). انفطار/ 7.
ص: 835
نه چیزی از او بر خواهد آمد و خود سربار ولی‌اش است: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ‌ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.» «1»
2. خدای تعالی در قرآن به پیامبرش امر می‌کند که: آن کسانی که زندگانی دنیا آنان را مغرور ساخته و دینشان را بازیچه و سرگرمی گرفته‌اند، به خود رها نکرده و به آنان تذکّر می‌دهد که نفس به واسطه آنچه کسب نمود، محروم است. به جز خدا یار و شفیعی برای او نیست و اگر هرچه را به جبران آن عوض دهد، از او نمی‌گیرند. اینان کسانی هستند که به واسطه آنچه کسب نمودند، محروم شدند. برای آنان نوشابه‌ای سوزان از آب سوزان جهنم و عذابی دردناک است به واسطه آنچه نسبت به آن کفر می‌ورزیدند:
«وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ» «2» (در این آیه، عدل به معنا عوض یا معادل معنا شده است).
3. پیروی از هوای نفس، سبب انحراف از عدالت است. قرآن کریم خطاب به مومنین، امر به قیام به قسط و عدل و شهادت برای خدا می‌فرماید، و آن را مطلق و بدون استثنا حتی برای خودشان و والدین، خویشاوندان؛ غنی باشد یا فقیر، امر فرموده که خدای تعالی سزاوارتر از آنان است. پس از آن فرمود: از هوای نفس پیروی نکنید، تا از عدالت منحرف نشوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً.» «3»
و لذا هم از قوم موسی علیه السّلام امتی بوده‌اند که (چون پیروی از هوای نفس نکردند)، به
______________________________
(1). نحل/ 76.
(2). انعام/ 70.
(3). نساء/ 135.
ص: 836
حق هدایت می‌نمودند و به وسیله آن، به عدالت عمل می‌کردند، و هم از بین مخلوق خدای تعالی امتی بوده‌اند که (چون از هوای نفس پیروی نکردند) به حق هدایت می‌نمودند و به وسیله آن، به عدالت عمل می‌کردند: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» «1»، «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ.» «2»
و در انذار اهل کتاب (از بنی اسرائیل و از نصاری) آنانی که از هواهای نفسانی متابعت کردند، می‌فرماید: و از روزی که هیچ نفسی چیزی را از نفس دیگر کفایت نکند و فدیه‌ای از او پذیرفته نشود و شفاعتی از او مورد قبول واقع نگردد و او را مفید نباشد و آنان یاری نشوند، بترسید: «وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» «3»، و «وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» «4» (در این دو آیه، عدل به معنای فدیه‌ای که در واقع همان بدل است، معنا شده است).
4. امر به اجرای عدالت در بین مردم از جانب خدای تعالی یک دستور عمومی و برای همه مردم است. خدای متعال پیامبرش، مؤمنان و همه مردم را به اجرای عدالت امر می‌فرماید:
الف- خدای تعالی به پیامبرش امر می‌کند که بگوید، برای اجرای عدالت در بین مردم مامور شده‌ام: «وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ.» «5»
ب- و خدای تعالی با تأکید به مؤمنان امر می‌کند که امانات را به صاحبان آنها برگردانند و چون در بین مردم داوری کنند، با عدالت حکم و قضاوت نمایند و با تأکید می‌فرماید که این اندرز، اندرز نیکویی برای شما است: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً.» «6»
______________________________
(1). اعراف/ 159.
(2). اعراف/ 181.
(3). بقره/ 48.
(4). بقره/ 123.
(5). شوری/ 15.
(6). نساء/ 58.
ص: 837
ج- و خدای تعالی با تأکید و به طور مطلق عموم مردم را به اجرای عدالت، احسان و اعطای به خویشان امر می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی » «1»

کلمات قصار پیرامون عدل‌

در غرر الحکم و درر الکلم در «باب العدل» سخنانی به اقتصار از مولای موحدان، امیر المؤمنان، علی علیه السّلام بیان شده که ما در اینجا به نقل برخی از آن سخنان می‌پردازیم.
1. «العدل رأس الإیمان و جماع الإحسان»: دادگری، سر ایمان و گردآورنده نیکویی است.
2. «العدل قوام الرّعیّة و جمال الولاة»: دادگری، قوام رعیت، و زیبایی حکام است.
3. «العدل، إنّک إذا ظلمت، أنصفت، و الفضل، إنّک إذا قدرت، عفوت.»: عدل و داد به این است که هرگاه تو مورد ظلم و ستم واقع شدی، انصاف به خرج دهی و فضیلت و برتری در این است که چون قدرت پیدا کردی، عفو کنی، و از آن درگذری.
4. «اعدل، تحکم»: دادگر باش تا حاکم و فرمانده باشی.
5. «اعدل، تملک.»: دادگری کن تا حکومت کنی.
6. «اعدل، تدم لک القدرة.»: دادگری کن تا قدرت برای تو دوام داشته باشد.
7. «أحسن العدل، نصرة المظلوم.»: نیکوترین عدل، یاری کردن مظلوم است.
8. «أعدل النّاس، من أنصف من ظلمه.»: عادل‌ترین مردم، کسی است که نسبت به آن کس که به او ظلم نموده، انصاف ورزد.
9. «إنّ من العدل، ان تنصف فی الحکم و تجتنب الظّلمة.»: البته، از عدل است که در حکم نمودن انصاف داشته باشی و از ستم کردن دوری کنی.
10. «القسط روح الشّهادة.»: روح شهادت، عدل است (یعنی: شهادتی که در آن عدالت جاری نباشد، روحی در آن نیست و اثری بر آن مترتّب نخواهد بود).
11. «العدل حیاة الأحکام.»: عدل و دادگری، جان و حیات حکم است (یعنی: حکم بدون عدل، هم‌چون مرده‌ای است و حرکت و تأثیری ندارد.
______________________________
(1). نحل/ 90.
ص: 838
12. «العدل یصلح البریّة.»: عدل، خلایق را اصلاح نماید.
13. «العدل فضیلة السّلطان.»: عدل و دادگری، فضیلت پادشاه است.
14. «العدل أغنی الغناء.»: عدل، باثروت‌ترین ثروت‌ها است.
15. «العدل إنصاف.»: عدل و دادگری، انصاف دادن است.
16. «بالعدل تتضاعف البرکات.»: با عدل و دادگری، برکات دوچندان می‌شود.
17. «بالعدل تصلح الرّعیّة.»: با عدل و دادگری، رعیت به صلاح آید و اصلاح گردد.
18. «حسن العدل نظام البریّة.»: نیکویی عدل و دادگری، نظام خلق است (یعنی: سبب نظام در خلق خواهد شد).
19. «خیر السّیاسات العدل.»: بهترین سیاست‌ها، عدل و دادگری است.
20. «کیف یعدل فی غیره، من یظلم نفسه.»: چگونه آنکه بر خودش ستم می‌کند، در حقّ غیرش عدالت خواهد ورزید.
21. «کفی بالعدل سائسا.»: برای سیاست کردن مردم، عدل و دادگری کفایت می‌کند و به سیاست‌کننده دیگری احتیاج نیست.
22. «لیس من العدل، القضاء علی الثّقة بالظّنّ.»: قضاوت و داوری با اعتماد بر ظن و گمان، از عدل و دادگری نیست، بلکه در داوری علم لازم است.
23. «من عدل تمکّن.»: کسی که عدل و دادگری کند، متمکّن گردد.
24. «من عدل، نفذ حکمه.»: کسی که عدل و دادگری کند، حکمش نافذ است.
25. «من عدل، عظم قدره.»: کسی که عدل و دادگری کند، قدر و منزلتش عظیم و بزرگ گردد.
26. «من کثر عدله، حمدت ایّامه.»: کسی که عدل و دادگری او بسیار شد، روزگارش مورد ستایش شود.
27. «من عدل فی البلاد، نشر اللّه علیه الرّحمة.»: کسی که در بلاد و شهرها دادگری نماید، خداوند رحمت را بر او منتشر می‌کند.
ص: 839
28. «من طابق سرّه علانیته و وافق فعله مقالته، فهو الّذی أدّی الأمانة و تحقّقت عدالته.»: هرکه ظاهر او با باطنش مطابق بود، و کردار و گفتارش موافق بود، پس او کسی است که امانت را ادا نموده و عدالت و دادگریش محقّق شده است.
29. «سیاسة العدل ثلاث، لین فی حزم، و استقصاء فی عدل و إفضال فی قصد.»: سیاست عدل و دادگری سه چیز است: نرمی و ملایمت در دوراندیشی و به نهایت رساندن در عدل و دادگری و احسان و بذل و بخشش در اقتصاد و میانه‌روی.
30. «شیئان لا یوزن ثوابهما: العفو و العدل.»: دو چیز است که ثواب آن دو سنجیده نمی‌شود، عفو و بخشش و عدل و دادگری.
31. «صلاح الرّعیّة العدل.»: عدل و دادگری، صلاح و به اصلاح آوردن رعیت است.
32. «علیک بالعدل فی الصّدیق و العدوّ، و القصد فی الفقر و الغنی.»: بر تو باد به عدل و دادگری نسبت به دوست و دشمن، و میانه‌روی در حالت تنگدستی و توانگری.
33. «غایة العدل، أن یعدل المرء فی نفسه.»: نهایت عدل و دادگری این است که آدمی درباره خودش عدالت و دادگری نماید.
34. «ما عمّرت البلاد بمثل العدل.»: بلاد و شهرها به چیزی مانند عدل و دادگری آباد نخواهد شد.
35. «فی العدل، الإقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول.»: پیروی نمودن از سنت خدای متعال و ثبات و پابرجایی دولت‌ها در عدل و دادگری است.
36. «آفة العدل، الظّالم القادر.»: آفت عدل و دادگری، ستمکار توانا و قدرتمند است، که سدّ محکمی است در اجرای عدل.
37. «العدل حیاة.»: عدل و دادگری، زندگی است؛ چون وقتی عدالت نباشد، مردم مانند مرده هستند.
38. «العدل، خیر الحکم.»: بهترین حکم و داوری، عدل و دادگری است.
ص: 840
39. «ربّ عادل جائر.»: بسا عادلی که ستمگر است، یا به خیال عدالت ستم می‌کند و یا برای حکمی اهلیت ندارد.
خدایا! قوام این جهان را بر پایه عدل استوار نموده‌ای، و در کلام وحی، بندگان را هم به عدل؛ یعنی اجرای انصاف در بین مردم، امر فرمودی و عدل در مقابل ظلم بوده و ظلم از صفات مشرکان، منافقین و کافرین است. پروردگارا! تو را به عدل، این صفت عظمی سوگند می‌دهیم که ما را در کلیه شؤون زندگی و به ویژه در ارتباط با مردم و به انجام رسانیدن امرت که همان اجرای عدل و احسان است، موفق بداری.