فصل سی و سوم عزّت و عزیز
اشاره
کلمات عزّت و عزیز و سایر اشتقاقات آن با الفاظ: «عزّزنا»، «عزّنی»، «تعزّ»، «عزّا»، «العزّة»، «فبعزّتک»، «العزیز»، «عزیزا»، «أعزّ»، «أعزّة»، «العزّی»، 120 بار در 50 سوره، و در ضمن 120 آیه از آیههای قرآن مجید ذکر شده که تنها 99 بار آن اختصاص به کلمات: «العزیز»، «عزیز» و «عزیزا» دارد. در این تحقیق، از موارد یادشده، 9 آیه از 9 سوره قرآن کریم را انتخاب نموده، سپس در ابتدا آیات را به ترتیب مصحف کریم تنظیم، و پس از آن، معنای عزّت و عزیز را با استناد به کتب لغت بررسی میکنیم. بعد آیات مذکور را از لحاظ کتب تفسیری و تفاسیر روایی علمای شیعه و اهل تسنن، از زمان شیخ الشیوخ، طوسی قدّس سرّه تا زمان حاضر، تحقیق مینماییم، و سرانجام هم با استعانت از خدای تعالی و با استناد به تفاسیر مذکور، آیات قرآن و سیاق آیات، به تدبّر در آنها میپردازیم.
1. تنظیم آیات عزّت و عزیز به ترتیب مصحف کریم
1. بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً. «1»
2. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. «2»
______________________________
(1). نساء/ 158: مدنی.
(2). مائده/ 118: مدنی.
ص: 16
3. فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ.» «1»
4. «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. «2»
5. ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. «3»
6. إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ. «4»
7. قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. «5»
8. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ. «6»
9. هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ. «7»
2. در معنای عزّت و عزیز
راغب در مفردات فرموده: عزّت، حالتی است برای شخصیت انسان که مانع است از اینکه او مغلوب گردد، برگرفته از گفته ایشان: «ارض عزاز»؛ یعنی زمین سخت؛ فرمود:
«أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً»، و «تعزز اللحم»؛ یعنی گوشت سخت و سفت شد؛ مثل اینکه در سفتی به درجهای رسید که استفاده کردن از آن مشکل است، و عزیز، کسی است که غالب میگردد و مغلوب نمیشود، فرمود: «إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا»، و نیز فرمود: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ»، «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ»، پس گاهی با لفظ عزّت مورد مدح واقع میشود؛ همچنانکه ملاحظه نمودید، و گاهی هم با همین لفظ مورد ذم و مذمت واقع میشود، مانند: عزّت کفار، فرمود: «بَلِ
______________________________
(1). یوسف/ 88: مکی.
(2). شعراء/ 175: مکی.
(3). فاطر/ 2: مکی.
(4). یس/ 14: مکی.
(5). ص/ 83- 82: مکی.
(6). فصلت/ 41.
(7). حشر/ 23.
ص: 17
الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»، و وجه آن این است که آن عزّتی که برای خدای تعالی و برای پیامبرش و برای مؤمنین است، عزّتی دایمی و باقی میباشد. این عزّت همان عزّت حقیقی است و عزّتی که برای کافران است تعزّز بوده و در حقیقت ذلّت و خواری است؛ همچنانکه معصوم علیه السّلام فرمود: «کل عزّ لیس باللّه، فهو ذلّ.»؛ یعنی هر عزّتی که به وسیله خدای تعالی نباشد، آن ذلّت است، و بر همین مبنا است قوله: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا»؛ یعنی تا اینکه به وسیله آن، از عذاب منع گردند، و قوله: «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً»، معنایش این است که هرکس اراده کند عزیز باشد، نیاز دارد که عزّت را از خدای تعالی کسب کند که البته، عزّت از آن او تعالی است، و گاهی عزّت، به معنای غیرت، و گاهی هم به معنای شیء مذموم و ناپسند عاریه شده است، و در قوله: «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ» چنین معنایی است، و فرمود: «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.» گفته میشود: «عزّ علیّ»؛ یعنی اینچنین بر من سخت است، و فرمود: «عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ»؛ یعنی سخت است، و عزّه؛ یعنی غلبه کرد بر او، و گفتهاند: «من عزّ، بزّ.»؛ یعنی: کسی که غلبه کرد، سلب گردید. قال تعالی: «وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ»؛ یعنی بر من غلبه نمود، و در معنای آن گفتهاند: در سخنگویی و جدال از من قویتر است، و «عزّ المطر الأرض.»؛ یعنی باران سخت گردید و بر زمین غلبه نمود، و «عزّ الشّیء»؛ یعنی آن چیز، از این جهت که گفته میشود هر موجود کمیابی مطلوب است، کمیاب گردید و دارای ارزش شد، و قوله: «إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»؛ یعنی سود به دست آوردن از آن و وجود مانند آن، مشکل است، و عزّی، نام بت است، فرمود: «قال أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی.» «1»
فخر الدین در مجمع البحرین فی قوله تعالی: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ» «2»، از قول مفسر؛ یعنی صاحب کشّاف، فرموده: در زبان عرب به پادشاه عزیز گویند، و «فَتاها»؛ یعنی غلام آن زن، و قوله: «عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ»؛ یعنی شدید است به طوری که این شدت بر صبر او غالب میشود. گفته میشود: عزّه یعزّه عزّا،
______________________________
(1). مفردات، ص 345- 344.
(2). یوسف/ 30.
ص: 18
وقتی است که بر او غلبه کند، و قوله: «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»؛ یعنی ما پشت آن دو را با فرستادن سومین پیامبر تقویت و محکم نمودیم، و اسم آن، «عزّة» بوده و آن قوت و غلبه است، و بر این معنا است قوله: «وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ»؛ یعنی بر من غلبه پیدا کرد، و گفته میشود: ارجمندتر از من گردید، و قوله: «فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»، «عزّة» در اینجا، به معنای غالب و مغلوب شدن و مانع و ممنوع شدن است، و قوله: «و أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ»؛ یعنی آن عزّتی را که در آن از غیرت و مروت جاهلیت است، او را بر «اثم» که از آن نهی شده بود، حمل کرد و او ملزم به ارتکاب آن است، و قوله: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ» را خدای تعالی چنین اراده نمود که «ربّ» را به «عزّة» اضافه نماید؛ زیرا عزّت اختصاص به او دارد، و قوله: «أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ»؛ یعنی کافران را دشمن دارند؛ یعنی بر آنان غالب گردند و وقتی که غلبه کنند، مانع از عزّت آنان گردند، و عزّی به ضم عین، مؤنّث اعزّ است، به معنای عزیزه، نام بتی از سنگ که از آن قریش و بنی کنانه بود، و گفته میشود:
عزّی سمره، برای طایفه غطفان بود که آن را میپرستیدند و بیتی را برای آن بنا کرده و پردهای بر آن آویزان نموده بودند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خالد بن ولید را فرستاد و او هم خانه را ویران نمود و آن بت را سوزانید، و عبد العزی، نام ابو بکر بود و کنیهاش ابو فضیل بود.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را عبد اللّه نامید و کنیه او را ابو بکر نهاد. عزیز، از نامهای خدای تعالی بوده و او کسی است که هیچ چیزی نسبت به او دشمنی نتواند بکند یا او غالب است و مغلوب نخواهد شد، و جمع عزیز، عزاز است، مثل کریم و کرام، و از نامهای خدای تعالی معزّ بوده و او کسی است که عزّت را به هرکسی از بندگانش که مشیتش باشد، میبخشد، و عزّ به کسر، برخلاف ذلّ است، و عزّ الشیء عزّا و عزازة، وقتی است که کمیاب بوده یا موجود نباشد، پس در این صورت، آن شیء، عزیز است، و عزّ فلان یعّز عزّا و عزّة و نیز عزازة؛ یعنی عزیز گردید که بعد از ذلّت قوی شد و جمع آن اعزّة است.
«المؤمن اعز من الجبل.»؛ یعنی مؤمن، سختتر از کوه است. تعزّی؛ یعنی تأسّی کردن و به
ص: 19
هنگام مصیبت صبر و شکیبایی نشان دادن و گفتن: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.» «1»
در مقدمه کتاب مرآة الانوار و مشکوة الاسرار فرموده: عزّة، در مقابل ذلّت است و آن در اصل، قوت، شدت و غلبه است، و در اسمای خدای تعالی، عزیز؛ یعنی آن غالب و غلبهکننده توانایی که مغلوب نگردد، و نیز از نامهای خدای تعالی عز و جلّ معزّ و مذلّ است؛ یعنی عزّتدهنده و ذلّتدهنده؛ بدینمعنا که او تعالی عزّ و شوکت را به هرکه مشیتش باشد، میبخشد و ذلّت و خواری را به هرکه بخواهد، ملحق میکند، و ذلّ به کسر ذال؛ یعنی انقیاد، و آن ضدّ عزّت است. ذلیل بر هر متواضعی که بر مردم تواضع کند، اطلاق میشود. ذلول، به کسی گفته میشود که مطیع غیر خود از مردم باشد و این صفت، مورد مدح است و در مقابل آن، عزّت است؛ یعنی بزرگی را به خود گرفتن، نیرو، قدرت و غیرت از خود نشان دادن؛ همچنانکه قوله تعالی: «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ»، و چون این را دانستی، پس بدان آیات و اخبار و از جمله آن، قوله تعالی در سوره منافقین:
«لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ»، دلالت آن، روشن و صریح است بر اینکه عزّت (همچنانکه حق این است) برای خدای متعال و برای پیامبرش است و آن دو (یعنی خدا و پیامبر) عزیزان غالب و بلندمرتبهاند؛ همچنین عزّت برای ائمه علیهم السّلام و برای شیعیان کامل آنان است که داخل در مؤمنیناند و از آن آشکار میگردد که دشمنان و مخالفین آنها، اهل ذلّت و خواری هستند، پس آنان در دنیا و در آخرت، نزد خدای تعالی خوار و ذلیل هستند، عزّت و غلبه ظاهری در این روزگار کوتاهمدت آنان را فایدهای نبخشد و همچنانکه آشکار و بدیهی است، فنا و نابودی بر آنان غلبه میکند.
کفعمی فرموده که قوله: «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»؛ یعنی با ایمان و اطاعت به هرکس مشیتش باشد، عزّت میدهد و با کفر و معصیت، به هرکه بخواهد، ذلّت و خواری میدهد، یا مؤمن را با تعظیم به او و حمد و ثنا بر او و دخول او در بهشت عزّت و ارجمندی میدهد و کافر را با اخذ خراج از او، اسارتش و دخول وی در جهنم، خوار و
______________________________
(1). مجمع البحرین، ص 298.
ص: 20
ذلیل میکند. پس از آن فرمود: فقر و ابتلا از جانب خدای متعال هیچگاه برای اولیایش نیست؛ بلکه آنان را در آخرت اکرام میکند، و در کتاب کافی از امام رضا علیه السّلام نقل است که فرمود: «الامام عزّ المؤمنین»، و نیز فرمود: «و الامام عز المسلمین»، و در کافی از علی علیه السّلام در حدیثی نقل است که ایشان در صفت اسلام فرمود: «ان اللّه جعل الاسلام عزّ المن تولّاه و اعزّ ارکانه لمن حاربه.»؛ یعنی البته، خدای تعالی اسلام را برای کسی که بر ولایت به آن باشد، مایه عزّت و شوکت قرار داد و پایههای آن را به وسیله کسی که در راه آن بجنگد، قوی و محکم گردانید. «1»
در فرهنگ لغات آمده است که: عزّ، مصدر است؛ یعنی ارجمندی (خلاف خواری)، باران تند و سخت، و عزّه؛ یعنی ارجمندی، قوت و شدت، بزرگمنشی و ننگ داشتن از خواری و پستی، عزیز؛ یعنی ارجمند، شریف، نیرومند و کمیاب، بلندپایهای که دسترسی به او مقدور باشد، و یکی از نامهای خداوند است و جمع آن، عزاز، اعزاء و اعزه است، و اعزّ؛ یعنی ارجمندتر و قویتر، و عزی، مؤنّث عزیز بوده و به همان معنا است و نام یکی از بتهای قریش میباشد، و عزاء؛ یعنی سختی و شدت، و سال سخت، و عزازه؛ یعنی کثرت و قوت. اعزاز؛ یعنی ارجمند کردن، قوی نمودن، کسی را دوست داشتن، و به زمین سخت، سفت و درشت رسیدن. تعزیز؛ یعنی ارجمند گردانیدن و توانا کردن، اعتزاز؛ یعنی عزیز و ارجمند شدن، گرامی شدن، به خود اعتماد داشتن، بر دیگری ارجمندی کردن و برتری یافتن. تعزّز؛ یعنی عزیز شدن و کمیاب گشتن. «2»
در فرهنگ عمید نیز آمده است: عزّ (به کسر عین و تشدید زاء)؛ یعنی ارجمند شدن، ارجمندی و خلاف ذلّ. عزی عزا (به ضمّ عین و تشدید زاء)، مؤنّث اعز، نام بتی هم بوده است. (عزاء) (به فتح عین)؛ یعنی صبر کردن و صبر و شکیبایی در ماتم و مصیبت.
در فارسی معنای سوگ و ماتم را میگویند. عزّت (به کسر عین و فتح زای مشدد)؛ یعنی
______________________________
(1). مقدمه برهان، ص 103.
(2). ملخص المنجد و منتهی الأرب، ص 535.
ص: 21
عزیز شدن، گرامی شدن و ارجمندی. عزیز (به فتح عین)؛ یعنی شریف، گرامی، گرانمایه و ارجمند، اعزاء و اعزّه جمع آن است. «1» اعتزاز، یعنی عزیز شدن، گرامی داشتن. اعزّاء (به فتح همزه و کسر عین و تشدید زاء)، جمع عزیز است. اعز (به فتح همزه و عین و تشدید زاء)؛ یعنی عزیزتر، گرامیتر و ارجمندتر. اعزاز (به کسر همزه)؛ یعنی عزّت دادن، گرامی داشتن و ارجمند کردن. اعزّه (به فتح همزه و کسر عین و تشدید زاء)، جمع عزیز است. «2» تعزز (به فتح تاء و عین و ضمّ زای مشدد)، یعنی: عزیز شدن، گرامی و ارجمند شدن. تعزیز؛ یعنی عزیز کردن، ارجمند گردانیدن، بزرگ داشتن، توانا کردن. «3»
3. عزّت و عزیز در تفاسیر
شیخ طایفه، طوسی قدّس سرّه در تفسیر تبیان فی قوله تعالی: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» «4»، فرموده: یعنی، بلکه خدای تعالی مسیح علیه السّلام را به سوی خودش بالا برد و او را نکشتند و به دار دنیا نیاویختند، لکن خدای متعال او را بالا برد و او را از کسانی که به او کفر ورزیدند، پاک و طاهر نمود، و قوله: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ»؛ یعنی: او را به موضعی برد که اختصاص به ملک خدای تعالی دارد و احدی نسبت به آن، چیزی را مالک نیست و آن آسمان است؛ زیرا جایز نیست که مراد از آن بالا بردن به مکان باشد؛ چون مکان از صفات اجسام بوده و خدای تعالی منزّه از آن است، و قوله: «وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً.»؛ یعنی خدای تعالی همیشه عزیز است، (غالبی است که هرگز مغلوب نگردد) درحالیکه از دشمنان انتقام میکشد، مثل انتقام کشیدن او از قومی که به واسطه ظلمشان رعد و برق آنان را فراگرفت و هلاک شدند، و «حکیما»؛ یعنی خدای تعالی در افعال و تدبیراتش و در حوادث قضا برای خلقش حکیم است. «5»
______________________________
(1). فرهنگ عمید، ص 825.
(2). فرهنگ عمید، ص 154.
(3). فرهنگ عمید، ص 396.
(4). نساء/ 185.
(5). تبیان، ج 3، ص 385.
ص: 22
نیز فی قوله تعالی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «1»، فرموده: ظاهر آیه دلالت دارد بر اینکه عیسی علیه السّلام نمیدانسته شرک در هرحال آمرزیده نمیشود، لذا فرمود: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ»؛ یعنی اگر آنان را که به تو کفر ورزیدند و الهیت تو را انکار نمودند و پیامبرانت را تکذیب کردند، عذاب کنی، آنان بندگان تو هستند. اما یک جواب این است که قوله: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» در آیه 47 نساء، خبر دادن به امت ما است به اینکه مشرک آمرزیده نمیشود و نمیدانیم آیا مانند این خبر در امتهای پیشین هم بوده است یا نه، و قوله: «فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛ یعنی تو آن توانایی هستی که مغلوب نمیشوی و در جمیع افعالت در آنچه نسبت به بندگانت انجام میدهی، حکیم هستی، و گفتهاند: «فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ»؛ یعنی تو بسیار توانا هستی که گنهکار را رها نمیکنی و مجرم از قهر و غلبه تو امتناع و سرپیچی نمیکند، «الْحَکِیمُ»؛ یعنی عذاب و بخشش را از روی حکمت در موضع خودش قرار میدهی. «2»
همچنین فی قوله تعالی: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «3»، فرموده: خدای تعالی خبر داد به اینکه: برادران یوسف چون پدرشان، یعقوب به آنها گفت: «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ»؛ یعنی بروید و درباره یوسف و برادرش به تحقیق و جستجو بپردازید. به سوی یوسف مراجعت نموده و بر او وارد شدند و گفتند: «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ»، به واسطه اینکه آنان میشنیدند که به پادشاه، عزیز میگویند، و عزیز، در لغت آن بسیار توانایی است که هیچ بلندپروازی در برابر وسعت قدرت او ستمگری نکند، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»؛ یعنی ضرر و خسارت بر ما و بر اهل (خانواده) ما وارد شده، «جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»: و ما با متاع اندک و کمارزشی آمدهایم، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ»: پس به واسطه نقص و کمی متاعمان، پیمانه را بر ما کم مگیر و آن را به ما کامل بده، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا»: در معنای
______________________________
(1). مائده/ 118.
(2). تبیان، ج 4، ص 71- 70 به اختصار.
(3). یوسف/ 88.
ص: 23
آن، سعید بن جبیر گفته است: آنها از عزیز مصر خواستند نرخ پایین و ناقص متاع آنان را نادیده بگیرد و بر آنها تفضّل کند. «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «1»»: که البته، خدای تعالی به تفضّلکنندگان، پاداش نیکو میدهد. «2»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» «3»، فرموده: یعنی ای محمّد، البته، پروردگار تو «لَهُوَ الْعَزِیزُ»؛ یعنی او عزیز و بسیار توانای غالب است در انتقام گرفتنش، «الرَّحِیمُ»؛ یعنی نسبت به کسی که از خلقش به او ایمان بیاورد، با رحمت است. «4»
نیز فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «5»، فرموده: معنای «ما»، «الذی» است، و تقدیر آن، «الذی یفتح اللّه للناس من نعمه و رحمته» است؛ یعنی کسی را که خدای تعالی از روی نعمت و رحمت برای مردم میفرستد (و این فرستادن گشایشی است برای مردم)، «فَلا مُمْسِکَ لَها»: پس جلوگیریکنندهای برای آن نیست، «وَ ما یُمْسِکْ»: و آنکه را خدای متعال از نعمت و رحمت جلوگیری میکند، «فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ»: پس بعد از خدای متعال برای او هیچ فرستندهای نیست، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ»: و او تعالی آن بسیار قدرتمند توانایی است که هیچگاه شکست نمیخورد، «الْحَکِیمُ»: او در جمیع افعالش حکیم است. اگر نعمت دهد و اگر هم امساک نماید، اقتضای حکمت است؛ زیرا او دانای به مصالح خلق است. آنچه را به مصلحت دین آنان و یا به مصلحت دنیایشان است، انجام میدهد. «6»
همینطور فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ.» «7»، فرموده: زمانی که دو رسول به سوی آنان فرستادیم. قومی گفتهاند: آن دو
______________________________
(1). یوسف/ 88.
(2). تبیان، ج 6، ص 186- 187.
(3). شعراء/ 175.
(4). تبیان، ج 8، ص 48.
(5). فاطر/ 2.
(6). تبیان، ج 8، ص 377.
(7). یس/ 14.
ص: 24
فرستاده، عیسی علیه السّلام و یکی از حواریون او بودند، و دیگران گفتهاند: آنان، دو پیامبر از پیامبران الهی بودند. «فَکَذَّبُوهُما» اهل آن قریه نبوت و پیامبری آن دو فرستاده را انکار نمودند، «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»: بعد از آنان، با پیامبر سومی که فرستادیم، پشت آنان را محکم و سخت گردانیدیم، «فَقالُوا»: پس آنان به اهل قریه گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»: البته، ما فرستادگان خدای متعال به سوی شما هستیم. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» «2»، فرموده: خدای متعال آنچه را ابلیس گفت، حکایت نمود. پس ابلیس، سوگند یاد نمود و گفت: «فَبِعِزَّتِکَ»: ای خدای من! به عزّت تو سوگند، و عزّت، آن قدرتی است که به واسطه آن قدرتمندان را شکست داده و منکوب میکند، «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»، و اغوا تخیّب است؛ یعنی نومید شدن، و شیطان خلق را به واسطه اینکه برای آنان زشتیها را آراسته تا آنان بدانها گرایش پیدا کنند، نومید میسازد. پس از آن، عباد اللّه ملخّص را از جمله ایشان استثنا نمود: «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.» با اینکه شیطان حریص است که همه را نومید سازد، خودش از بندههای مخلص خدا ناامید است؛ زیرا میداند که آنان او را قبول نکرده و مطیع اغوا و فریبهایش نمیشوند، و کسی که مخلص را به فتح بخواند: «الْمُخْلَصِینَ»، مراد این است که خدای متعال آنان را از روی لطف خالص گردانید و ایشان از اینکه در پیشگاه او زشتیها و ناپسندیها را انجام دهند، امتناع دارند، و کسی که آن را با کسر بخواند: «الْمُخْلَصِینَ»،* مراد این است که آنان عبادتشان را برای خدا خالص گردانیدهاند و کسی غیر او را با او شریک نکردهاند. «3»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «4»، فرموده:
خدای متعال درحالیکه خبر میدهد، میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ»: البته، آن
______________________________
(1). تبیان، ج 8، ص 410.
(2). ص/ 83.
(3). تبیان، ج 8، ص 535.
(4). فصلت/ 41.
ص: 25
کسانی که به ذکر؛ یعنی قرآن، کافر شدند و آن را انکار نمودند، و قرآن ذکر نامیده شده؛ زیرا با آن، عمدهترین دلایلی را که به حق رهنمون بوده و عمدهترین معانیای را که بر اساس آنها به حق عمل میشود، یادآوری میگردد، و اصل «ذکر» ضدّ سهو بوده و آن، حضور معنا در نفس است. «لَمَّا جاءَهُمْ»؛ یعنی آن هنگام که بر آنان آمد و خبر «إنّ»، محذوف بوده و تقدیر آن، «ان الذین کفروا بالذکر، هلکوا به و شقوا به» و نحو آن است، و گفتهاند که تقدیر آن: «ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم کفروا به.» پس «کفروا به» حذف شده است؛ چون کلام دلالت بر آن دارد، و گفتهاند: قوله: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»، در موضع خبر بوده و تقدیر آن، «الکتاب الذی جاءهم عزیز» میباشد، و قوله: «وَ إِنَّهُ»، ضمیر هاء، کنایه از قرآن بوده و معنای آن این است که: و البته، قرآن مسلما کتاب عزیز است به واسطه اینکه احدی از بندگان قدرت ندارد که مثل آن را بیاورد و هرکس با آن مخالفت کند در برابر حجتهایش تاب مقاومت ندارد، و گفتهاند: البته، آن عزیز است به عزتی که خدای عزّ و جلّ به او داده و آن را از تغییر و تبدیل حفظ کرده است، و گفتهاند: آن عزیز است از حیث اینکه کاملترین صفت احکام را در آن قرار داده است، و گفتهاند:
عزیز است از آن جهت که از باطل بسیار ممانعت کند و به واسطه اینکه آنچه در آن است، با حسن بیان و وضوح برهان میباشد و اینکه احکام آن به حق بوده و عقل حکم به صحت آن احکام میکند. «1»
فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «2»، فرموده: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»: او اللّه است؛ آن خدایی که مستحق آنچنان عبادتی است که جز برای او، برای احدی سزاوار نباشد، «الْمَلِکُ»: آقا سرور و مالک جمیع اشیا است که تصرّف در آنها خاصّ او بوده و بر وجهی است که هرکس دیگر از چنین تصرّفی منع شده است. «الْقُدُّوسُ»: او پاک است، پس صفات او از اینکه صفت نقصی در میان آنها داخل گردد، پاک و مبرّا
______________________________
(1). تبیان، ج 9، ص 129.
(2). حشر/ 23.
ص: 26
است، «السَّلامُ»، و او کسی است که بندههای او از ستمش در سلامتند، «الْمُؤْمِنُ»: او کسی است که بندگان از ظلم او درامانند. ازاینرو در آیه 39 سوره نساء فرمود: «لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ»، «الْمُهَیْمِنُ»، ابن عباس در معنای آن گفته: امین است، و گروهی هم گفتهاند:
معنای آن مؤمن است، جز اینکه در صفت، از لحاظ شدید بودن، مبالغه دارد، و قتاده گفته است: به معنای شهید است، مثل اینکه او بر ایمان کسی که به او مؤمن است، شاهد میباشد. «الْعَزِیزُ»؛ یعنی او قادر بسیار توانایی است که قهر و غلبه بر او صحیح نیست. «الْجَبَّارُ»؛ یعنی در ملک و سلطه، عظیم الشأن است و به جز خدای تعالی به طور مطلق، کسی سزاوار نیست که به این لفظ توصیف گردد و اگر بندهای به آن توصیف شود، وضع لفظ در غیر ما وضع له خواهد بود. «الْمُتَکَبِّرُ»، گفتهاند: مستحق صفات عظیم است. «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ یعنی خدای تعالی منزّه از شرک است؛ آنچنان که مشرکان نسبت به بتها و غیر آن شرک میورزند. «1»
شیخ ابی علی، فضل بن حسن طبرسی قدّس سرّه در تفسیر مجمع البیان، فی قوله تعالی: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» «2»، فرموده: قوله: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ»؛ یعنی بلکه خدای تعالی عیسی علیه السّلام را به سوی آسمان خودش بالا برد؛ یعنی به موضعی عیسی علیه السّلام را رفعت داد که او بهجز با امر خدای تعالی بر چنین کاری قادر نبود، و قول دیگر اینکه عیسی علیه السّلام را به کرامت خودش رفعت داد و او را به دار دنیا آویختند و نکشتند. «وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً»؛ یعنی خدای سبحان همیشه از دشمنانش انتقام گرفته و در افعال و کارهایش حکیمانه و به مقتضای حکمت عمل میکند. «3»
نیز فی قوله تعالی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، فرموده: اگر آنان را عذاب کنی، آنان بندگان تو هستند و قدرت آن را ندارند که از نفوس خود چیزی را دفع کنند، و نیز در معنای آن گفتهاند که اگر آنان را عذاب کنی به واسطه
______________________________
(1). تبیان، ج 9، ص 572- 571.
(2). نساء/ 158.
(3). مجمع البیان، ج 3، ص 136، و ج 2، ص 448.
(4). مائده/ 118.
ص: 27
باقی بودن و ماندن آنان بر کفرشان است، و اگر آنان را مورد مغفرت و آمرزش قرار دهی، به واسطه توبه و بازگشت آنان است، ولی شرط توبه ظاهرا در کلام نیست؛ زیرا نفرمود:
«فانک انت الغفور الرحیم»، و قوله: «وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛ یعنی: و اگر آنان را مورد آمرزش و مغفرت قرار دهی، البته، تو آن والامرتبه بسیار توانایی هستی که هیچگونه نیازی نداری، و آن غالب و پیروزی هستی که درخواستی نداری، و حکیمی؛ یعنی کسی هستی که اشیا را در موضع خودش قرار میدهی، و این، تسلیم امر است به مالک آن و تفویض امر است به مدبّر آن. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «2» فرموده: و چون یعقوب به فرزندانش گفت، بروید و از یوسف و برادرش خبر صحیح به دست آورید، آنان به سوی مصر خارج شدند، «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ»؛ یعنی چون بر یوسف وارد گردیدند، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»، گفتند: ای عزیز! به ما و به اهل ما ضرر رسیده؛ گرسنگی، نیازمندی و سختی سالهای قحطی ما را فراگرفته است، و «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»؛ یعنی: با بضاعت و کالاهای اندکی آمدهایم تا روزگار را با آن گذرانده و سدّ گرسنگی بنماییم و وضع ما آنچنان نیست که وسعت داشته باشد. «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ»؛ یعنی پیمانه را تمام بده؛ همچنانکه در سالهای گذشته اینچنین بود و به کمی بضاعت ما در این سال نظر نکن، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا»؛ یعنی با این پول اندک ما؛ آنچنانکه با پول کافی و نیکو رفع گرسنگی میکنی، بر ما تفضّل نما، و گفتهاند که معنایش این است که تصدّق کن بر ما به خاطر آوردن برادرمان. «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ»: البته، خدای تعالی پاداش نیکو میدهد بر صدقات صدقهدهندگان به افضل از آن. «3»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» «4»، فرموده: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 3، ص 269، به اختصار.
(2). یوسف/ 88.
(3). مجمع البیان، ج 5، ص 260.
(4). شعراء/ 175
ص: 28
الْعَزِیزُ»؛ یعنی: و البته، پروردگار تو بسیار توانا است در سلطهاش، «الرَّحِیمُ»؛ یعنی نسبت به خلقش، با رحمت است، و گفتهاند که عزیز؛ یعنی بسیار توانا است در انتقام گرفتن از دشمنان، و «رحیم»؛ یعنی بسیار بارحمت است نسبت به اولیایش در نجات از هلاکت. «1»
نیز فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، فرموده: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها»؛ یعنی آنچه را خدای تعالی از باران و سلامتی یا نعمتی که بخواهد برای مردم بیاورد، احدی قادر نیست از آن جلوگیری و ممانعت کند، «وَ ما یُمْسِکْ»: و آنچه از این نعم جلوگیری نماید، «فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ»: پس بعد او احدی قادر به فرستادن و ارسال آن نیست، و در معنای آن گفتهاند: اینکه خدای تعالی برای بندههایش در یک زمانی پیامبر میفرستد، هیچ جلوگیریکنندهای برای او نیست؛ زیرا پیامبر از جانب خدای متعال رحمت است؛ همچنانکه فرمود: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ.»، و آنچه را امساک کند (از فرستادن رسولان)، در زمان فترت، یا از کسانی که از طرف کفار پیشنهاد میشود، پس فرستندهای برای آن نخواهد بود، و لفظ، احتمال جمیع را دارد، و قوله:
«وَ هُوَ الْعَزِیزُ»؛ یعنی: و او آن بسیار توانایی است که هیچگاه ناتوان نمیگردد، «الْحَکِیمُ»؛ یعنی در افعالش اگر نعمت بدهد، حکیمانه بوده و اگر آنان را بازدارد و امساک کند، آنچه را انجام میدهد، بر مقتضای حکمت است. «3»
فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «4» هم فرموده: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ»؛ یعنی هنگامی که دو پیامبر را بر اهل آن قریه فرستادیم (که بنا بر قول مفسرین آن قریه، انطاکیه بوده است) «فَکَذَّبُوهُما»؛ یعنی آن دو پیامبر را تکذیب کردند، و ابن عباس گوید: آن دو را کتک زدند و زندان انداختند.
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 7، ص 192.
(2). فاطر/ 2.
(3). مجمع البیان، ج 8، ص 400.
(4). یس/ 14.
ص: 29
«فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»؛ یعنی پس ما، پیامبر سومی که فرستادیم، آن دو را تقویت نموده و پشت آنان را محکم گردانیدیم، و «عززنا» از «عزّه» گرفته شده، و آن، قوت، نیرومندی و ارجمندی است، «فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»؛ یعنی آنان گفتند: ای اهل قریه! به یقین خدای متعال ما را به سوی شما فرستاده است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» «2»، فرموده: ابلیس گفت: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»؛ یعنی سوگند به قدرتت که با آن بر جمیع خلقت غالب و چیره هستی، «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»؛ یعنی همه بنی آدم را، همه آنان را جمیعا، گمراه میکنم؛ یعنی همه آنان را به راه ضلالت دعوت کرده و زشتیها را برای آنان زیبا جلوه میدهم. «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»؛ یعنی بهجز آن بندگان را که تو آنان را خالص نموده و برگزیدی و به خودت اختصاص دادی و آنان نیز خود را از آلودگی به گناهان بازداشته، پس مرا به سادگی و سهولت بر آنان سلطه و راهی نیست. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «4»، فرموده: قوله: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ»؛ یعنی البته، آن کسانی که به ذکر که همان قرآن است، کافر شدند و آن را انکار نمودند. «لَمَّا جاءَهُمْ»: هنگامی که بر آنان فروآمد. پس از آن خدای سبحان به وصف «الذکر» پرداخت و خبر «إن» را ترک نمود. بنا بر آنکه در خبر «إن»، تقدیر چنین باشد: «ان الذین کفروا بالذکر یجازون بکفرهم» و نحو آن، و گفتهاند که خبر «إن»، «اولئک ینادون من مکان بعید» است، و نیز گفتهاند که قوله: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»، در موضع خبر بوده و تقدیر آن چنین است که: «الکتاب الذی جاءهم عزیز»، و اما قوله: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»، هاء در «إنه» به قرآن که «ذکر» است، برگشت میکند، و معنایش این است که به یقین «ذکر» مسلما کتاب عزیزی است؛ زیرا هیچیک از بندگان قدرت ندارد مثل آن را بیاورد، و گفتهاند که آن ارجمند است به ارجمندیی که
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 8، ص 418.
(2). ص/ 83.
(3). مجمع البیان، ج 8، ص 486.
(4). فصلت/ 41.
ص: 30
خدای عزّ و جلّ به او داده است؛ چون آن را از تغییر و تبدیل حفظ نموده است، و نیز گفتهاند که آن ارجمند است؛ زیرا خداوند آن را با کاملترین صفات احکام قرار داده است؛ همینطور گفتهاند: به واسطه اینکه واجب است، تا انتها به آنچه در آن است و با ترک اعراض از آن، ارجمند، باشکوه و باعظمت باشد، و گفتهاند که «عزیز»؛ یعنی بر خداوند عزّ و جلّ عزیز و ارجمند شد. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «2»، فرموده: قوله: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ»؛ یعنی اللّه او است، خدایی که هیچ الهی بهجز او نیست. او سرور، سالار و مالک جمیع اشیا است که تصرّف در آنها برای او بر وجهی است که احدی او را از آن تصرّف منع نکند، و نیز گفتهاند که وسعتدهنده و گستراننده قدرت و توانایی است. «القدوس»؛ یعنی پاک از هر عیب، نقص و آفت و منزّه از قبایح و زشتیها است، و همینطور گفتهاند که او پاک و مبرّای از شریک و فرزند است و به صفات اجسام و به تجزیه و انقسام توصیف نشود، و گفتهاند که او مبارک است؛ آنچنانکه برکات از نزد او نازل گردد، و «السلام»؛ یعنی او کسی است که بندههایش از ظلم و ستم او در سلامتند، و گفتهاند: او سالم از هر عیب، و نقص و آفت است. نیز گفتهاند که او کسی است که نزد او امید سلامت هست، و «السلام»، اسم از سلامت بوده و اصل آن، مصدر است، مانند: جلال و جلالة. «المؤمن»: او کسی است که خلقش از ظلم او در امانند؛ زیرا او فرمود: «لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ»، و گفتهاند که او کسی است که پیش از ایمان خلقش به او، به خودش ایمان داشت، و آن اشاره دارد به قوله: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، و معنایش این است که البته، او توحیدش و الهیتش را با آنچه از دلایل بر خلقش اقامه کرد، برای ایشان بیان نمود، و گفتهاند که معنای آن مصدق است به واسطه اینکه آنچه او وعده داده، بر او محقق است، مانند: مؤمن که با قولش، فعلش را تصدیق میکند. نیز گفتهاند که او
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 9، ص 15.
(2). حشر/ 23.
ص: 31
کسی است که دوستانش از عذاب او درامانند، و همچنین گفتهاند: او دعوتکننده به ایمان و امرکننده به آن است که برای اهلش اسم آن را موجب میگردد. «الْمُهَیْمِنُ»؛ یعنی امین است تا آنجا که نزد او حقی برای احدی ضایع نگردد، و نیز گفتهاند که او شاهد است؛ مثل اینکه شهید بر ایمان، کسی است که به او ایمان آورده است.
همینطور گفتهاند که آن مؤمن است؛ زیرا اصل آن، «مویمن» است، جز اینکه در صفت از لحاظ مبالغه، شدیدتر است، و گفتهاند که آن، رقیب بر شیء است. گفته میشود:
«هیمن، یهیمن، فهو مهیمن»، وقتی مراقب بر چیزی باشد. «العزیز»؛ یعنی آن، قادری است که غلبه بر او صحیح نباشد، و نیز گفتهاند: او ارجمند والامقامی است که چیزی را برای خود نخواهد و خواستن و خواهش از او ممتنع نیست. «الْجَبَّارُ»؛ یعنی او در سلطه و فرمانروایی عظیم الشأن است، و کسی بهجز خدای تعالی را سزاواری نیست که بهطور اطلاق به آن توصیف شود. البته، اگر کسی از بندگان به آن توصیف شد، وضع لفظ در غیر ما وضع له خواهد بود و مورد مذمّت باشد، و گفتهاند: او کسی است که غیر او در پیشگاهش ذلیل بوده و هیچ دستی او را دستگیری نمیکند، و گفتهاند: او کسی است که بر مردم غلبه دارد و آنان را بر آنچه اراده میکند، مجبور مینماید، و «الْمُتَکَبِّرُ»؛ یعنی او استحقاق بر صفات تعظیم دارد، و گفتهاند که او از هر بدی و سوئی، رویگردان است، و نیز گفتهاند که او والاتر از صفات بزرگی است که بر اثر قیاس به نفس، به او نسبت میدهند و سزاوارش او نیست. «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ یعنی تنزیه است برای او از آنچه مشرکان با آن بد و شرک میورزند، از بتان و غیر آن. «1»
ابی القاسم، جار اللّه، محمود بن عمر زمخشری خوارزمی در تفسیر کشّاف فی قوله تعالی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، فرموده: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ»؛ بندگانی را که دانستی، آنان گناهکاران انکارکننده آیاتت و تکذیبکننده پیامبران تواند، «وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ»: تو بر ثواب و عذاب، قوی و توانا
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 9، ص 267- 266.
(2). مائده/ 118: مدنی.
ص: 32
هستی، و «الحکیم»: آن کسی است که پاداش ندهد و عذاب نکند، مگر از روی حکمت و صواب. پس اگر بگویی: برای کافران آمرزش نباشد، پس چگونه فرمود: «وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ»؟ میگویم که نفرمود: البته، تو آنان را میآمرزی، و لکن سخن را بر این بنا نهاد که اگر بیامرزی. «1»
نیز فی قوله تعالی: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «2»، فرموده: «ضرّ»، لاغری ناشی از سختی و گرسنگی است، «مزجاة»، آن چیزی است که هر تاجری از روی بیرغبتی و ناچیز شمردنش، آن را پرداخت میکند، و آن از «ازجیته» است، هنگامی که آن را دفع کرده و طرد کنی، و «الریح تزجی السحاب.» گفتهاند: از متاع اعراب، از پشم و روغن آن است، و نیز گفتهاند میوه کاج و دانه سبز است. همینطور گفتهاند: آرد صمغ و کشک است، و نیز گفتهاند: پولهای مسکوکی است که با کسر مقداری از آن، گرفته میشد. «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ»، آن مقداری را که حقّ ما است، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا»: و با چشمپوشی و نادیده گرفتن از کسر مقداری از آن یا بیش از حقّ ما، بر ما تفضّل نما. پس آن مقداری که فضل و زیادی است، لازم نیست صدقه باشد؛ زیرا صدقات بر پیامبران ممنوع و حرام است. صدقه، بخششی است که آن را به منظور طلب پاداش از جانب خدای تعالی، اعطا میکنند. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، فرموده: «فتح»، برای رها کردن و فرستادن استعاره شده است، آیا ملاحظه نمیکنی قوله: «فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ» را که به جای:
«لا فاتح له» است؟ یعنی هرچیزی از رحمت را از نعمت رزق یا باران یا صحت بدن یا امنیت و غیر آن یا از نعمتهای زمینی را که خدا رها میکند، پس احدی توانایی آن را
______________________________
(1). کشّاف، ج 1، ص 657.
(2). یوسف/ 88.
(3). کشّاف، ج 2، ص 340.
(4). فاطر/ 2.
ص: 33
ندارد که از آن جلوگیری و ممانعت به عمل آورد، و هرچیزی را که خدا آن را بازدارد و از آن ممانعت کند، احدی قادر به رها کردن و فرستادن آن نیست. پس اگر بگویی: چرا ضمیر در اوّلی مؤنّث گردیده و در دیگری مذکّر، و آن در هردو حال، به اسمی که متضمن شرط است، برگشت میکند؟ گویم: آنها دو لغت هستند: حمل بر معنا و حمل بر لفظ، و متکلم در آن دو اختیار دارد. پس ضمیر را مؤنّث کرد بنا بر معنای رحمت، و مذکّر نمود بنابر اینکه لفظی که ضمیر به آن بازمیگردد، تأنیثی در آن نیست، و به جهت اینکه اوّلی به رحمت تفسیر میشود، پس تبعیت ضمیر، تفسیر پسندیدهای است، و دومی به آن تفسیر نشده، پس بر اصل مذکّر بودن ترک شده است، و «فَلا مُرْسِلَ لَهُ» نیز قرائت شده است، «من بعده»؛ یعنی از بعد از امساک آن، مانند قوله: «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» و قوله: «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ»؛* یعنی بعد از هدایت او و بعد از آیات او. «و هو العزیز»: او غالب قادر است بر ارسال و بر امساک. «الحکیم»، آنکه ارسال میکند یا امساک و ممانعت مینماید، حکمت او ارسال و امساک آن چیزها را اقتضا میکند. «1»
فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «2» هم فرموده: «فَعَزَّزْنا»؛ یعنی پس ما تقویت نمودیم، گفته میشود: «المطر یعزز الارض»، وقتی که آن زمین به هم چسبیده و محکم میشود. «بِثالِثٍ»، و او شمعون بود، پس اگر بگویی: چرا ذکر مفعول به ترک شده است؟ گویم: زیرا غرض ذکر فرد تقویتشده؛ یعنی همان شمعون، و لطفی است که در آن بوده از تدبیر، تا آنکه حق، تقویت، و باطل، خوار گردد. پس اگر بگویی: چرا اول فرموده: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» و بعد فرموده: «إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ»؟ گویم: زیرا اولی ابتدای خبر دادن بوده و دومی جواب از انکار است. «3»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «4»، فرموده:
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» بدل از قوله: «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا» است، و «الذکر»، قرآن
______________________________
(1). کشّاف، ج 3، ص 299- 298.
(2). یس/ 14.
(3). کشّاف، ج 3، ص 318- 317.
(4). فصلت/ 41.
ص: 34
است؛ زیرا آنان به واسطه کفرشان به آن، در آن طعنه زده و تأویل آن را تحریف کردند.
«وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»؛ یعنی به واسطه حمایت خدای تعالی که پناهدهنده استوار و محکمی است. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «2»، فرموده: «القدوس»، به ضم و به فتح، به هردو، قرائت شده است؛ یعنی در منزّه بودن از آنچه قبیح است، بلیغ و رسا میباشد، و نظیر آن، «سبوح» است در تسبیح ملایکه: «سبّوح قدّوس رب الملائکة و الروح»، و «السلام»، به معنای سلامت بوده و از آن است: «دار السّلام» و «سلام علیکم»، به آن وصف شده، به جهت مبالغه در صفت سلامت او از نقایص یا در اعطای آن سلامت، و «الْمُؤْمِنُ»؛ یعنی بخشنده امنیت، و «الْمُهَیْمِنُ»، مراقب بر هرچیز و حافظ بر آن است. آن مفیعل از امن است، جز اینکه همزه آن، قلب به هاء شده است، و «الْجَبَّارُ»، شکنندهای که خلقش بر آنچه او اراده کند، مجبور است. «الْمُتَکَبِّرُ»؛ یعنی در کبریایی و عظمت، رسا و بلیغ است، و گفتهاند که متکبّر از ظلم بندگانش است. «3»
مولی الاجل، سید عبد اللّه بن محمّد رضا حسینی، معروف به شبّر، در تفسیرش فی قوله تعالی: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» «4»، فرموده: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ»؛ یعنی بلکه عیسی علیه السّلام را خدای تعالی بالا برد به بقعهای از بقاع آسمانهایش. «وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً»: و خدای تعالی همیشه غالب بوده و هیچگاه مغلوب نگشته است. «حکیما»؛ یعنی در آنچه تدبیر میکند، به مقتضای حکمت است. «5»
نیز فی قوله تعالی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «6»، فرموده: قوله: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ»؛ یعنی اگر آنان را عذاب کنی، آنان سزاوار و درخور عذابند؛ زیرا غیر تو را عبادت کردند. «وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»: و
______________________________
(1). کشّاف، ج 3، ص 455.
(2). حشر/ 23.
(3). کشّاف، ج 4، ص 87.
(4). نساء/ 158.
(5). تفسیر شبّر، ص 236.
(6). مائده/ 118.
ص: 35
اگر آنان را مورد مغفرت و آمرزش قرار دهی، پس البته، تو آن والامقام بسیار توانایی هستی که به مقتضای حکمت، پاداش نیک داده و عذاب میکنی. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «2»، فرموده: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ»: پس چون برادران یوسف بر او وارد شدند، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»: گفتند که ای عزیز! ما و اهلمان را گرسنگی فراگرفته، «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»: و ما آمدهایم با بضاعتی ناچیز که بسیار اندک بوده و به حساب نمیآید و به جهت ناچیزی و کمیاش، هر تاجری آن را قبول نمیکند، «فَأَوْفِ»: پس تمام بده، «لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا»: به ما پیمانه را با مسامحه و چشمپوشی از ناچیزی بضاعتمان، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا»: و اینکه برادرمان را به ما برگردانی؛ «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ»: البته، خدای تعالی پاداش و جزای نیک صدقهدهندگان را ضایع نمیگرداند. «3»
همینطور قوله تعالی: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» «4»، فرموده: البته، پروردگار تو همان قادر و بسیار توانا بر عقوبت و عذاب است، «الرحیم»: و بسیار قادر و توانا به رحمت است با مهلت دادن به آنان که ایمان نمیآورند. «5»
نیز فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «6»، فرموده: یعنی آنچه از رحمت هم چون: روزی صحت بدن، علم و نبوت را که خدای متعال بر مردم میفرستد، «فَلا مُمْسِکَ لَها»: برای آنها بازدارندهای نیست. «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ»: و آنچه را مانع میشود و از آنان بازمیدارد، بعد از او، برای آن ارسالکنندهای نخواهد بود. «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»: و او غالب توانایی است که در فعلش به مقتضای حکمت عمل میکند. «7»
______________________________
(1). تفسیر شبّر، ص 286.
(2). یوسف/ 88.
(3). تفسیر شبّر، ص 514- 513.
(4). شعراء/ 175.
(5). تفسیر شبّر، ص 767.
(6). فاطر/ 2.
(7). تفسیر شبّر، ص 895.
ص: 36
همچنین فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «1»، فرموده: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ»؛ یعنی زمانی که ما به سوی اهل آن قریه (که انطاکیه بود) دو پیامبر صادق و مصدق را فرستادیم. «فَکَذَّبُوهُما»:* پس آنان آن دو پیامبر را تکذیب کردند. «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»: پس ما آن دو را، با ارسال سومین پیامبر تقویت نمودیم. «فقالوا»: پس آن پیامبران به کافران (اهل آن قریه) گفتند که: «إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»: ما فرستادگان به سوی شما هستیم. «2»
همینطور فی قوله تعالی: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» «3»، فرموده: «المخلصین»؛ یعنی کسانی که تو آنان را برای طاعتت خالص گردانیدی، و آنان نیز دینشان را برای تو خالص کردند. «4»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «5»، فرموده:
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ»؛ یعنی البته، کسانی که به قرآن کفر ورزیدند، «لَمَّا جاءَهُمْ»: همین که بر آنان آمد، و خبر «إِنَّ» در تقدیر بوده و تقدیر آن چنین است: «یجازون اولئک ینادون»، «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»: و البته، قرآن، مسلما کتابی عزیز است؛ یعنی با نیروی حجتها و دلایلش، و یا به واسطه معدوم بودن نظیرش، غالب است. «6»
فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «7» هم فرموده: «القدوس»؛ یعنی منزّه است از آنچه سزاوار نیست. «السلام»؛ یعنی از هر نقصی سالم است. «الْمُؤْمِنُ»؛ یعنی بخشنده امن است. «الْمُهَیْمِنُ»؛ یعنی مراقب و حفظکننده هرچیز است، و «العزیز»؛ یعنی آن غلبهکننده و غالبی است که هیچگاه مغلوب نیست. «الْجَبَّارُ»: کسی است که خلقش را نسبت به آن چیزهایی که اختیاری درباره آن ندارند، مجبور نموده، یا آنان را
______________________________
(1). یس/ 14.
(2). تفسیر شبّر، ص 906.
(3). ص/ 83.
(4). تفسیر شبّر، ص 940.
(5). فصلت/ 41.
(6). تفسیر شبّر، ص 980.
(7). حشر/ 23.
ص: 37
به حال و مصلحتشان مجبور میکند. «الْمُتَکَبِّرُ»؛ یعنی از آنچه لایق او نبوده و سزاوارش نیست، متکبّر و رویگردان است. «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ.» «1»
استاد علّامه سید محمّد حسین طباطبایی قدّس سرّه، در تفسیر المیزان، فی قوله تعالی: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» «2»، فرموده: این آیه برحسب سیاق، آنچه را که کافران ادعا میکردند؛ یعنی وقوع قتل عیسی علیه السّلام و به دار آویختن او را، نفی میکند. پس او محقّقا از قتل و به دار آویخته شدن، به سلامت مانده است، و ظاهر آیه این است که ادعا شده، او را کشته و به دار آویختهاند، و اینکه عیسی علیه السّلام با همان شخصیت بدنیاش کسی است که خدای تعالی او را به سوی خود بالا برد و از کید آنان او را حفظ نمود. پس محقّقا عیسی علیه السّلام را جسما و روحا بالا برد؛ نه اینکه او را میرانیده و بعد از آن، روحش را به سویش بالا برده است. پس این بالا بردن، نوعی خلاصی و رهایی یافتن است که خدای تعالی او را به وسیله آن خلاص نمود و از دست آنان نجاتش داد؛ خواه مرگ طبیعی در این موقع اتفاق افتاد، یا آنکه مرگ طبیعی در کار نبوده است، اما قتل و به دار آویختن هم نبوده است، بلکه به نحو دیگری بوده که ما نمیدانیم. آیا خدای تعالی او را برای همیشه زنده و باقی قرار داده؟ و این به نحوی است که ما آن را نمیدانیم و همه اینها احتمال دارد، امّا آیه بعد از آن، از اشعار یا دلالت بر حیات او علیه السّلام و عدم توفیاش بعد از آن، خالی نیست. «3»
نیز فی قوله تعالی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، فرموده: اگر آنان را عذاب کنی به واسطه اینکه حکم نمودهای که هرکس به تو شرک ورزد، داخل در آتش گردد، پس آنان بندههای تو بوده و تدبیر امر آنان به امر تو است.
اگر بر آنان غضب کنی، تو مولای حقی و امر بندگان بر مولایشان است، و اگر با محو اثر این ظلم عظیم، آنان را مورد آمرزش و مغفرت قرار بدهی، پس البته، تو عزیز حکیم
______________________________
(1). تفسیر شبّر، ص 1111.
(2). نساء/ 158.
(3). المیزان، ج 5، ص 141- 140.
(4). مائده/ 118.
ص: 38
هستی. حقّ عزّت و حکمت برای تو است؛ چون برای عزیز آنچنان حدّت و قدرتی است که برای غیرش نیست و حکیم امری را مقدم نمیاندازد، مگر اینکه تقدّم آن، سزاوار باشد. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «2»، فرموده:
«بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»، متاع اندک است، و در کلام، حذف است و تقدیر آن: «فسار بنو یعقوب الی مصر، و لما دخلوا علی یوسف قالوا الی آخر الایة» است. بنابر آنچه سیاق آیه دلالت بر آن دارد، آنان دو حاجت نزد عزیز داشتند و برای آنان هم که برحسب ظاهر اسباب، طمعی به برآورده شدن آنها نداشتند. یکی از آن دو حاجت این بود که از آنان طعامی را که آورده بودند، بخرد، درحالیکه پولی که به اندازه طعامی که میخواستند، باشد، پیششان نبود؛ علاوه اینکه آنان به دروغ و سرقت هم معرفی شدهاند و از این بابت، امر آنان نزد عزیز خرد و کوچک شده بود؛ لذا نسبت به عزیز این امید را نداشتند که آنان را همانگونه که در آمدن نخستشان اکرام نموده بود، اکرام نماید. حاجت دوم، طلب کردن برادرشان (ابن یامین) بود که به واسطه سرقت دستگیر شده بود، و بعد از آنکه برادران به عزیز مصر اصرار کردند، او حتی با اخذ جانشین هم به رها کردن او رضایت نداد. آنان از اجابت این درخواست مأیوس بودند. بههرحال، آنان به همین جهت نزد یوسف که عزیز مصر بود، حاضر شدند و با او سخن گفتند، درحالیکه گرفتن خوراکی و رهایی برادرشان را درخواست میکردند، در جایگاهی با ذلّت و خواری در برابر او ایستادند و با نرمی کلام که رحمت و عطوفتآور بود، مطلب خود را ابلاغ کردند. پس یادآوری کردند که ما و خانوادهمان را زیان گرسنگی و بدحالی فراگرفته است، و پس از آن تذکّر دادند به اینکه آنچه از کالا آوردهایم، اندک است و سپس خواستند که به آنها کیل را تمام بدهد و اما درباره برادر گرفتارشان، به آزاد و رها ساختن او، تصریح ننموده و آن را
______________________________
(1). المیزان، ج 6، ص 276.
(2). یوسف/ 88.
ص: 39
آشکار نکردند، بلکه تنها درخواست کردند که بر آنان تصدّق کند. البته، تصدّق کردن به وسیله مال است و طعام مال است و برادرشان که آزادی او را طلب داشتند، در ظاهر، مال عزیز بود. لذا بعد از آن، او را با قول: «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ»، تشویق نمودند؛ کلامی که در معنا، دعا است. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» «2»، فرموده: خدای تعالی چون عزیز است، مغلوب نیست. از اینرو کسانی را که از ذکر و نام او اعراض کنند و آیات و نشانههای او را تکذیب نمایند، مؤاخذه، و آنان را به عقوبت و عذاب حال و آینده کیفر دهد، و چون رحیم است، بر آنان ذکر را نازل کند تا آنها را هدایت نماید و تا آنکه برای مؤمنان مغفرت و آمرزش بوده و برای کافران فرصت و مهلت باشد. «3»
نیز فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، فرموده: یعنی خدای تعالی آنچه از نعمت اعطا مینماید، آن، رزق بوده و مانعی از آن نیست، و آنچه از آن، ممانعت مینماید، پس هیچ اعطاکنندهای برای آن نیست. پس مقتضای ظاهر این است که میفرمود: «ما یرسل اللّه للناس من رحمه الی ...»، همچنانکه در جمله دوم، از آن به «ارسال» تعبیر کرد، لکن او از «ارسال» به «فتح» عدول نمود؛ به جهت اینکه بهطور مکرر در کلام او آمده که برای رحمتش خزاین است، مانند قوله: «أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ» «5»، و قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» «6». و تعبیر «فتح» در خزاین، مناسبتر از «ارسال» است؛ زیرا که در آن اشاره است به اینکه رحمتی که به مردم اعطا میگردد، محفوظ در خزاینی است که محیط بر مردم است، به گونهای که رسیدن آنان به آن، متوقّف نیست مگر بر فتح آن بدون هیچ هزینه اضافی، و البته، از رزق که نعمت است، به «رحمت» تعبیر شده تا دلالت کند بر اینکه افاضه خداوند
______________________________
(1). المیزان، ج 11، ص 259- 258.
(2). شعراء/ 175.
(3). المیزان، ج 15، ص 274.
(4). فاطر/ 2.
(5). ص/ 9.
(6). اسراء/ 100.
ص: 40
متعال برای این نعمتها، ناشی از مجرد رحمت است، بدون انتظار اینکه نعمتی به او برگردد یا بدان وسیله کمالی را طلب نموده باشد، و قوله: «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ»؛ یعنی و آنچه از رحمت منع میکند، فرستندهای بهجز او، برای آن نیست، و در تعبیر به قوله: «من بعده»، اشاره است به اینکه خدای تعالی اولین کس در منع است؛ همچنانکه او تعالی اولین کس در اعطا است، و قوله: «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، بیان حکم مذکور در این آیه کریمه، به دو اسم کریمه است. پس خدای تعالی عزیز است که هیچگاه مغلوب نیست؛ زمانی که اعطا کند، مسلما مانعی نیست تا از آن ممانعت کند، و چون منع کند، مسلما اعطاکنندهای نیست تا آن را اعطا نماید، و خدای تعالی حکیم است. هنگامی که اعطا کند، از روی حکمت و مصلحت اعطا نماید، و چون منع نماید، از روی حکمت و مصلحتش منع نماید. بهطور کلی، هیچ اعطاکنندهای بهجز خدای تعالی نبوده و هیچ ممانعتکنندهای جز او نباشد، و منع و اعطای او از روی حکمت است. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «2»، فرموده: «تعزیز» از «عزّة» بوده و آن به معنای نیرومندی و ارجمندی است، و قوله: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ»، بیان تفصیلی است برای قوله: «إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ» ذیل آیه قبل؛ یعنی برای آنان داستان اهل آن قریه را مثل بزن: آنان در عصری میزیستند که ما دو پیامبر از پیامبرانمان را برای ایشان فرستادیم. پس اهل آن قریه، آن پیامبران را تکذیب کردند و ما آن دو را با پیامبر سومی تقویت نموده و نیرومند گردانیدیم. پس پیامبران گفتند: ما از جانب خدا به سوی شما فرستاده شدهایم. «3»
فی قوله تعالی: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» «4» هم فرموده: «باء» در «فَبِعِزَّتِکَ»، برای قسم است؛ یعنی به عزّتت سوگند که همه آنان را
______________________________
(1). المیزان، ج 17، ص 12- 11.
(2). یس/ 14.
(3). المیزان، ج 17، ص 74.
(4).- ص/ 83.
ص: 41
گمراه میکنم، و مخلصین را از آنان استثنا نمود. آنان کسانی هستند که خدا ایشان را برای خودش خالص نموده است. پس در آنان نه ابلیس و نه غیر او از ابلیسصفتان، هیچ بهره سوئی نخواهند برد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «2»، فرموده:
مراد از ذکر، قرآن است؛ به جهت آنچه از ذکر خدا در آن است. مقیّد شدن جمله به قوله:
«لَمَّا جاءَهُمْ»،* دلالت دارد بر اینکه مراد از «الَّذِینَ کَفَرُوا»، مشرکین عرب از قریش و غیر آنان که معاصر با قرآن بودند، هستند، و در مورد خبر «إن»، اختلاف نمودند. از سیاق آیه برمیآید که امکان دارد آنچه محذوف است، قوله: «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا الی آخر الایة» باشد که دلالت بر آن دارد. پس مسلما کفر به قرآن، از مصادیق کفر ورزیدن نسبت به آیات خدای تعالی است. پس تقدیر آن اینچنین میشود: «ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم یلقون فی النار یوم القیامة»، و البته، این خبر حذف گردیده تا پندار شنونده درباره آن، به هرسو برود و کلام، مسوق برای وعید است، و قول زمخشری در کشّاف، به این معنا برگشت میکند که قوله: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الی آخر الایه»، بدل از قوله:
«إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا» است، و گفتهاند: خبر «إن»، قوله: «أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ» است که در چند آیه بعد آمده است، و گفتهاند که خبر «إن»، قوله: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» در آیه بعد است، با حذف ضمیری که به اسم «إن» برگشت میکند. تقدیر آن چنین است: «لا یأتیه منهم»؛ یعنی: «لا یأتیه من قبلهم ما یبطله و لا یقدرون علی ذلک»، یا با قرار دادن «ال» در «الباطل»، عوض از ضمیر، و معنای آن، «لا یاتیه باطلهم» میشود؛ همینطور گفتهاند که البته، قوله: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»، قایم مقام خبر بوده و تقدیر آن چنین است: «ان الذین کفروا بالذکر، کفروا به و انه لکتاب عزیز»، و گفتهاند: خبر «إنّ»، قوله: «ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ» تا آخر دو آیه بعد است، و در این وجوه، تکلّف و خلاف عادت، بر اهل دقت پوشیده نیست، و
______________________________
(1). المیزان، ج 17، ص 24.
(2). فصلت/ 41.
ص: 42
قوله: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»، ضمیر «هاء» در «إنه»، برای ذکر است که آن، قرآن است، و «عزیز»؛ یعنی نظیر و همانند ندارد، یا ارجمند و نیرومندی است که مغلوب شدنش محال است و هیچگاه مغلوب نیست، و این معنای دوم، مناسبتر است با آنچه به دنبال آن در قوله: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» آمده است. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «2»، فرموده: «الملک»؛ یعنی او مالک است برای تدبیر امر مردم و حکم بر آنان، و «القدوس»، مبالغه در «قدس» است؛ یعنی او منزّه و پاک است، و «السلام»؛ یعنی او کسی است که سلامتی و عافیت را بدون شر و ضرر در تو القا میکند، و «الْمُؤْمِنُ»، کسی است که امنیت را اعطا میکند، و «الْمُهَیْمِنُ»؛ یعنی پیروز و مسلّط بر چیز، «العزیز»، آن غالب و پیروزی است که بر او چیزی غلبه ندارد، یا کسی است که هرچه که نزد غیر او است، نزد او هم هست، بدون اینکه این قضیه، عکس باشد. «الْجَبَّارُ»، مبالغه از جبر؛ یعنی شکستن، است یا به معنای کسی است که اراده او نافذ است و هرچه را بخواهد، درهم میشکند.
«الْمُتَکَبِّرُ» کسی است که به کبریایی متلبس است و با آن کبریایی، آشکار است، و قوله:
«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ»، ستایش و ثنا است بر خدای تعالی؛ همچنانکه در قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ» است. «3»
استاد محقق آیت اللّه ابی محمّد یعسوب الدّین رستگار جویباری در تفسیر کبیر بصائر، فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، فرموده: «فتح»، استعاره از ارسال است؛ همچنانکه در جای «لا فاتح له» فرمود: «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ»، و مقتضای ظاهر آیه این است که گفته میشد: «ما یرسل اللّه للناس»؛ همچنانکه در جمله دوم تعبیر به «ارسال» شده، اما
______________________________
(1). المیزان، ج 17، ص 424- 423.
(2). حشر/ 23.
(3). المیزان، ج 19، ص 256.
(4). فاطر/ 2.
ص: 43
از «ارسال» به «فتح» عدول نمود؛ چون تکرار در کلام واقع میشد. پس تعبیر به «فتح»، مناسبتر از «ارسال» است. نکره بودن «رّحمة»، برای اشاعه و ابهام است. «فلا ممسک له»، چون در قدرت احدی نیست که آن رحمت را امساک و حبس نموده و از آن جلوگیری کند، و دو ضمیر «لها» و «له»، هردو به «ما» برگشت میکنند. یکی از آنها حمل بر لفظ میشود، در نتیجه، ضمیر آن، مؤنّث آمده است، و دیگری، حمل بر معنا میشود، پس با ضمیر مذکّر آمده است، و لذا در اول، تفسیر به رحمت میشود، و در دوم، تفسیر به رحمت نشده، بلکه تفسیر به اطلاق آنچه او امساک میکند، از غضب و رحمت، میشود، و قوله: «من بعده»؛ یعنی بعد از امساک او، دلالت است بر اینکه رحمت او تعالی بر غضبش سبقت دارد، و نیز دلالت دارد بر اینکه رحمت چون آمد، انقطاعی برای آن نیست، درحالیکه ضدّ آن، گاهی منقطع میشود؛ همچنانکه اهل بهشت از بهشت خارج نمیشوند، اما گاهی اهل دوزخ از آتش خارج میگردند، و قوله تعالی: «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، در موضع تعلیل برای فتح رحمت و امساک آن است؛ به واسطه اینکه او بر هرچه اراده کند، از ارسال رحمت و امساک آن، غالب است، و این امر بهجز از علم کامل، صلاح شامل و حکمت تامه حاصل نشود. پس البته، قدرت، همهاش، به دست خدای تعالی وحده است، پس احدی جز به اذن خدای تعالی، چیزی را مالک نیست، تا توانایی جلب خیر و نفع آن را یا دفع شر و ضرر آن را داشته باشد. در آیه کریمه، پندی برای مردم است به اینکه: به پروردگارشان روی آورند و در برآوردن حاجاتشان، به او توجّه کرده و در همه نیازها و مشکلاتشان به او توکّل نمایند و از آنچه سوای او است، از جمیع خلقش، اعراض کنند. به همین مضمون است قوله تعالی: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ.» «1» «2»
______________________________
(1). انعام/ 17.
(2). بصائر، ج 33، ص 86- 85.
ص: 44
همینطور فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «1»، فرموده: آیه بیان تفصیلی قوله عزّ و جلّ: «إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ»، ذیل آیه قبل است که خدای عزّ و جلّ ارسال را به نفس خود اضافه نمود و فرمود: «أرسلنا»؛ زیرا عیسی علیه السّلام آن دو رسول را که از حواریونش بودند، یکی یوحنا و دیگری بولس، به هنگامی که به آسمان رفت، به آن قریهای که در انطاکیه بود، فرستاد؛ قریهای که اهلش بتپرست بودند. پس عیسی علیه السّلام آن دو رسول را با فرستاده سومی که او شمعون صفا بود، تقویت نمود. لذا فرستنده، عیسی علیه السّلام بود، اما آن را به امر خدای تعالی انجام داد، و معرفه بودن «المرسلون»، در ذیل آیه قبل، و نکره بودن «مرسلون» در این آیه، بر اهل بیان و ادب پوشیده نیست. «2»
نیز فی قوله تعالی: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» «3»، فرموده: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»، حکایت است از آنچه ابلیس برای مردم اراده نموده، بعد از آنکه تا «وقت معلوم» مهلت خواست، وفای «فَبِعِزَّتِکَ»، برای ترتیب مضمون جمله است بر مهلت دادن، و در این سخن، شناخت ابلیس و موضعگیری او نسبت به مردم و تهدید آنان از جانب او است؛ همچنین اتمام حجت و قطع عذرخواهی آنان است، اگر به وسیله او به ضلالت افتند، و قوله: «عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»، استثنا از آن بیم و ترسی است که ابلیس به فرزندان آدم وعید نموده است، و او میدانست که بر ضلالت افکندن بندههای صالح خدای متعال که حق و هدایت را با اختیار خودشان پیروی میکنند، قدرت و توانایی ندارد؛ چرا که آنان نیاتشان را نیکو نموده، دلهایشان را باصفا ساختهاند و اخلاقشان را طاهر نموده و نفوسشان را پاک کردهاند و دینشان و عبادتشان را برای خدای تعالی خالص گردانیدهاند، و او میدانست که مخلصین به وسوسه او متاثر نمیشوند و او بر آنان تسلّطی ندارد که البته، اخلاص، مانع از تاثیر وسوسه در دلهای
______________________________
(1). یس/ 14.
(2). بصائر، ج 33، ص 700.
(3). ص/ 83.
ص: 45
مخلصین است. پس متأثّر شدن آن گمراهان و عدم تاثیر این صالحین، هردو به اختیار بوده و از آزادی و اراده نشأت میگیرد و پذیرفتن در قبول چیزی یا در ردّ آن، بدون اجبار و بدون اکراه است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «2»، فرموده:
آیه، توصیف فرومایگی این کافران در آیات خدای جلّ و علا است، و بنابر احتمال، آیه قبل (آیه 40 همین سوره)، مقدمهای است برای پنج آیه بعد: پس آن کسانی که در دیدن حق و راه هدایت، خود را به کوری و نابینایی زده و در آیات خدای تعالی الحاد و کفر میورزند، همانها، کسانی هستند که چون قرآن بر آنان فرو آمد، آن را تکذیب کردند، و بنابر احتمال، آیه پیشین به دنبال آیه ماقبل آن است، و بههرحال در این آیات پنجگانه (یعنی این آیه و چهار آیه بعد) صورتی از صور جدل است که بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بزرگان از کفار، در اطراف قرآن کریم واقع گردیده است، و قوله تعالی:
«بِالذِّکْرِ»، کنایه از قرآن کریم است. قرآن ذکر نامیده شده است؛ چون در آن، ذکر خدای تعالی است، و چون وجوه دلایلی را که ذکر میکند، منجر به حق و معانی میگردد؛ همچنین خدای تعالی را به یاد میآورد و طریق حق را و هدایت را کشف میکند، و نیز بدانجهت که هرچه را که بشر در جمیع شؤون دنیوی و اخروی بدان نیاز دارد، در آن یادآوری میکند، و قوله تعالی: «إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»، توصیف برای ذکر است در اینکه آن کتاب، عزیز است در معارضهاش با طعنه طعنهزنان یا پنهان و مخفی کردن تحریفگران، از هر عیب و نقصی بسیار والامرتبه بوده و با پناه و حمایت خدای تعالی نگهداری، حفاظت و حمایت شده است. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «4»، فرموده: جمله اول؛ یعنی: «لا
______________________________
(1). بصائر، ج 34، ص 857.
(2). فصلت/ 41.
(3). بصائر، ج 36، ص 137- 136.
(4). حشر/ 23.
ص: 46
إِلهَ إِلَّا هُوَ» را که در آیه قبل آمده، در این آیه تکرار نمود، برای ظهور اعتنا به امر توحید و تأکید بر حقیقت بزرگی که هستی، همهاش، قایم به آن است، پس سزاوار است که انسان درباره آن تعقّل نموده و آن را در قلب خود جایگزین نماید، و به وسیله هر آگاهکنندهای به آن آگاه شده و دلش را از همه وسوسههای شرک به خدای تعالی خالی و پاک کند و بداند که توحید تنها مرکب نجات از هر خطر است، و این حقیقتی است که فاصله میان ایمان و کفر است، و البته، این صفات دهگانه که در این آیه به دنبال هم و بدون عطف آمده است، به جهت این است که همه آنها در حکم صفتی واحد برای موصوفی واحدند. «القدوس»، مبالغه قدس است، و آن، مبالغه در طهارت و بیزاری از ننگ، نقص و عیب است، و «السلام»، اشاره است به اینکه خدای تعالی سالم از آفات، عاهات و نواقص است، و احتمال دارد که مراد از «السّلام»، اعطاکننده سلامت باشد، و قوله: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ»، تنزیه برای خدای تعالی است از آنچه با آن به او جلّ و علا شرک میورزیدند. «1»
در تفسیر نمونه فی قوله تعالی: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» «2»، فرموده: قرآن به عنوان تأکید مطلب میگوید: «وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً. بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً»؛ یعنی قطعا او را نکشتند، بلکه خداوند او را به سوی خود برد و خداوند قادر و حکیم است.
و زیر عنوان: «مسیح کشته نشد- افسانه صلیب»، چنین آورده که: قرآن در آیه فوق میگوید: مسیح نه کشته شد و نه به دار رفت، بلکه امر بر آنها مشتبه گردید و پنداشتند او را به دار زدهاند و یقینا او را نکشتند، ولی اناجیل چهارگانه کنونی همگی مسأله مصلوب شدن (به دار آویخته شدن) مسیح علیه السّلام و کشته شدن او را ذکر کردهاند و این موضوع در فصول آخر هر چهار انجیل: متی، لوقا، مرقص و یوحنا، مشروحا بیان گردیده و اعتقاد عمومی مسیحیان امروز نیز بر این مسأله استوار است، بلکه به یک معنا مسأله قتل و
______________________________
(1). بصائر، ج 45، ص 71.
(2). نساء/ 158.
ص: 47
مصلوب شدن مسیح، یکی از مهمترین مسایل زیربنایی آیین مسیحیت کنونی را تشکیل میدهد؛ چه اینکه میدانیم مسیحیان کنونی مسیح علیه السّلام را پیامبری که برای هدایت، تربیت و ارشاد خلق آمده باشد، نمیدانند، بلکه او را «فرزند خدا» و «یکی از خدایان سهگانه» میدانند که هدف اصلی آمدن او به این جهان، فدا شدن و بازخرید گناهان بشر بوده است؛ میگویند: او آمده تا قربانی گناهان ما شود؛ او به دار آویخته و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را از مجازات نجات دهد. بنابراین راه نجات را منحصرا در پیوند با مسیح و اعتقاد به این موضوع میدانند. به همین دلیل گاهی مسیحیت را مذهب «نجات» یا «فدا» مینامند و مسیح را «ناجی» و «فادی» لقب میدهند، و اینکه میبینیم مسیحیان روی مسأله صلیب فوق العاده تکیه میکنند و شعارشان «صلیب» است، از همین نقطهنظر است. این بود خلاصهای از عقیده مسیحیان درباره سرنوشت حضرت عیسی علیه السّلام، ولی هیچیک از مسلمانان در بطلان این عقیده تردید ندارند؛ زیرا اولا: مسیح علیه السّلام پیامبری همچون سایر پیامبران خدا بود، نه خدا بود نه فرزند خدا.
خداوند یکتا و یگانه است و شبیه و نظیر، و مثل و مانند، و همسر و فرزند، ندارد. ثانیا:
«فدا»، قربانی گناهان دیگران شدن، مطلبی کاملا غیرمنطقی است. هرکس در گرو اعمال خویش است و راه نجات نیز تنها ایمان و عمل صالح خود انسان است. ثالثا:
عقیده «فدا» گناهکارپرور و تشویقکننده به فساد، تباهی و آلودگی است، و اگر میبینیم قرآن مخصوصا روی مسأله مصلوب نشدن مسیح علیه السّلام تکیه کرده است، با اینکه ظاهرا موضوع سادهای به نظر میرسد، به خاطر همین است که عقیده خرافی فدا و بازخرید گناهان امت را به شدت بکوبد و مسیحیان را از این عقیده خرافی بازدارد تا نجات را در گرو اعمال خویش ببینند، نه در پناه بردن به صلیب. رابعا: قراینی در دست است که مسأله مصلوب شدن مسیح علیه السّلام را تضعیف میکند:
1. میدانیم اناجیل چهارگانه کنونی که گواهی به مصلوب شدن عیسی علیه السّلام میدهند، همگی سالها بعد از مسیح علیه السّلام به وسیله شاگردان و یا شاگردان شاگردان او نوشته فرهنگ قرآن، اخلاق حمیده ج3 79
ص: 48
شدهاند و این، سخنی است که مورخان مسیحی به آن معترفند، و نیز میدانیم که شاگردان مسیح علیه السّلام به هنگام حمله دشمنان، با او فرار کردند و اناجیل نیز گواه بر این مطلباند (در انجیل متی باب 26 جمله 57 چنین گوید: در آن وقت جمیع شاگردان او را واگذارده، بگریختند). بنابراین مسأله مصلوب شدن عیسی علیه السّلام را از افواه مردم گرفتهاند، و همانطور که بعدا اشاره خواهیم کرد، اوضاع و احوال چنان پیش آمد که موقعیت برای اشتباه کردن شخص دیگری به جای مسیح علیه السّلام آماده گشت.
2. عامل دیگری که اشتباه شدن عیسی را به شخص دیگر امکانپذیر میکند، این است که کسانی که برای دستگیر ساختن حضرت عیسی علیه السّلام به باغ جستیمانی در خارج شهر رفته بودند، گروهی از لشکریان رومی بودند که در اردوگاهها مشغول وظایف لشکری بودند. این گروه نه یهودیان را میشناختند، و نه آداب، زبان و رسوم آنها را میدانستند، و نه شاگردان عیسی علیه السّلام را از استادشان تشخیص میدادند.
3. اناجیل میگویند: حمله به محلّ عیسی علیه السّلام شبانه انجام یافت، و چه آسان است که در این گیرودار شخص موردنظر فرار کند و دیگری به جای او گرفتار شود.
4. از نوشته همه اناجیل استفاده میشود که شخص گرفتار در حضور پیلاطس (حاکم رومی در بیت المقدس) سکوت اختیار کرد و کمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت و از خود دفاع کرد. بسیار بعید است که عیسی علیه السّلام خود را در خطر ببیند و با آن بیان رسا و گویای خود و با شجاعت و شهامت خاصی که داشت، از خود دفاع نکرده باشد. آیا جای این احتمال نیست که دیگری (به احتمال قوی یهودای اسخریوطی که به مسیح علیه السّلام خیانت کرد و نقش جاسوس را ایفا نمود و میگویند شباهت کاملی به مسیح علیه السّلام داشت)، به جای او دستگیر شده و چنان در وحشت و اضطراب فرورفته که حتی نتوانسته است از خود دفاع کند و سخنی بگوید، به خصوص اینکه در اناجیل میخوانیم، یهودای اسخریوطی بعد از این واقعه، دیگر دیده نشد، و طبق گفته اناجیل انتحار کرد (انجیل متی، باب 27، شماره 6).
ص: 49
5. همانطور که گفتیم: شاگردان مسیح علیه السّلام به هنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجیل، فرار کردند، و طبعا دوستان دیگر هم در آن روز مخفی شدند و از دور، بر اوضاع نظر داشتند. بنابراین، شخص دستگیرشده در حلقه محاصره نظامیان رومی بوده و هیچیک از دوستان او اطراف او نبودند. به این ترتیب چه جای تعجّب که اشتباهی واقع شده باشد.
6. در اناجیل میخوانیم که شخص محکوم بر چوبه دار از خدا شکایت کرد که چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن، برای قتل سپرده است (در انجیل متی، باب 27، جمله 47- 46 میخوانیم: ... عیسی علیه السّلام به آواز بلند صدا زده، گفت: «ایلی، ایلی! لما سبقتنی.»؛ یعنی الهی! الهی! مرا چرا ترک کردی؟). اگر مسیح علیه السّلام برای این به دنیا آمده که به دار آویخته شود و قربانی گناهان بشر گردد، چنین سخن ناروایی از او، به هیچ وجه درست نبوده است. این جمله به خوبی نشان میدهد که شخص مصلوب، آدم ضعیف، ترسو و ناتوانی بوده است که صدور چنین سخنی از او امکانپذیر بوده است، و او نمیتواند مسیح باشد.
7. بعضی از اناجیل موجود (غیر از اناجیل چهارگانه مورد قبول مسیحیان)، مانند:
انجیل برنابا، رسما مصلوب شدن عیسی علیه السّلام را نفی کرده و نیز بعضی از فرق مسیحی، در مصلوب شدن مسیح علیه السّلام تردید کردهاند (تفسیر المنار، ج 6، ص 34)، حتی بعضی از محققان معتقد به وجود دو عیسی در تاریخ شدهاند: یکی «عیسای مصلوب»، و دیگری عیسای غیر مصلوب که میان آن دو پانصد سال فاصله بوده است (تفسیر المیزان، ج سوّم، صفحه 325). مجموع آنچه در بالا گفته شد، قراینی است که گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسیح علیه السّلام روشن میسازد. «1»
فی قوله تعالی: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، با عنوان: «بیزاری مسیح علیه السّلام از شرک پیروانش»، در تفسیر آیه مذکور، که خود ششمین
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 4، ص 203- 199.
(2). مائده/ 118.
ص: 50
پاسخ مسیح علیه السّلام به خدای تعالی است، فرموده: و با اینهمه باز امر، امر تو، و خواست، خواست تو است. اگر آنها را در برابر این انحراف بزرگ، مجازات کنی، بندگان تواند و قادر به فرار از زیر بار این مجازات نخواهند بود، و این حق برای تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است، و اگر آنها را ببخشی و از گناهانشان صرفنظر کنی، توانا و حکیم هستی؛ نه بخشش تو نشانه ضعف است، و نه مجازاتت خالی از حکمت و حساب. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» «2»، فرموده:
هنگامی که آنها وارد بر او (یوسف علیه السّلام) شدند، گفتند: ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فراگرفته و متاع کمی (برای خرید مواد غذایی) با خود آوردهایم، پیمانه ما را به طور کامل وفا کن و بر ما تصدّق بنما که خداوند متصدّقان را پاداش میدهد.
و در تفسیر «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا»، فرموده: بعضی گفتهاند: منظور از «تَصَدَّقْ عَلَیْنا»، همان آزادی برادر بوده، وگرنه در مورد مواد غذایی، قصدشان گرفتن جنس بدون عوض نبوده است، تا نام تصدّق بر آن گذارده شود. «3»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» «4»، در تفسیر آنکه مربوط به سرانجام قوم لوط است (که در آن لوط و مؤمنان به او، نجات یافتند و آنها که غرق در فساد و ننگ بودند، با فرورفتن در زیر زلزله، هلاک شدند)، میفرماید: و پروردگار تو عزیز و رحیم است: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»، چه رحمتی از این برتر که اقوامی چنین آلوده را فورا مجازات نمیکند و به آنها مهلت کافی برای هدایت و تجدیدنظر میدهد، و نیز چه رحمتی از این برتر که مجازاتش خشک و تر را باهم نمیسوزاند، حتی اگر یک خانواده باایمان در میان هزاران هزار خانواده آلوده باشد، آنها را نجات میبخشد، و چه عزّت و قدرتی از این بالاتر که در یک چشم برهم زدن چنان دیار
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 5، ص 136- 135.
(2). یوسف/ 88.
(3). تفسیر نمونه، ج 10، ص 56 و 60.
(4). شعراء/ 175.
ص: 51
آلودگان را زیرورو میکند که اثری از آن باقی نمیماند؛ زمین را که گاهواره آسایش آنها بود، مأمور مرگشان میکند، و باران حیاتبخش را تبدیل به باران مرگ میسازد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، فرموده: آنچه را خداوند از رحمت برای مردم بگشاید، کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها»، و آنچه را بازدارد و امساک کند، کسی بعد از او، قادر به فرستادن آن نیست: «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ»؛ چرا که او قدرتمندی است شکستناپذیر و درعینحال، حکیم و آگاه: «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» خلاصه اینکه: تمام خزاین رحمت، نزد او است و هرکس را لایق ببیند، مشمول آن میسازد، و هرکجا حکمتش اقتضا کند، درهای آن را میگشاید، و اگر جمله جهانیان دست به دست هم بدهند تا دری را که او گشوده است، ببندند، یا دری را که او بسته است، بگشایند، هرگز قادر نخواهند بود، و این در حقیقت، شاخه مهمی از توحید است که منشأ شاخههای دیگری است (دقت کنید).
شبیه این معنا، در سایر آیات قرآن نیز آمده است، آنجا که میگوید: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»: اگر خداوند برای امتحان یا کیفر خطا، زیانی به تو برساند، هیچکس جز او، آن را برطرف نخواهد کرد، و اگر اراده خیری برای تو بکند، هیچکس مانع فضل او نخواهد شد، او به هرکس از بندگانش بخواهد، فضل خود را میرساند و او غفور و رحیم است. «3»
و زیر عنوان: «در اینجا به چند امر باید توجّه کرد»، چنین فرموده:
1. تعبیر به «یفتح» که از ماده «فتح» به معنای گشودن است، اشاره به وجود خزاین رحمت الهی است که در آیات دیگر قرآن به آن اشاره شده است و جالب اینکه این
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 15، ص 328- 327.
(2). فاطر/ 2.
(3). یونس/ 107.
ص: 52
خزاین چنانند که به محض گشودن، بر خلایق جاری میشوند و نیاز به چیز دیگری نیست و هیچکس مانع از آن نتواند شد. مقدم داشتن گشایش رحمت بر امساک آن، به خاطر این است که همیشه خداوند رحمتش را بر غضبش پیشی میدارد.
2. تعبیر به «رحمت»، معنای بسیار وسیع و گستردهای دارد که تمام مواهب جهان را شامل میشود؛ گاه جنبه معنوی دارد و گاه جنبه مادی؛ به همین دلیل گاه که انسان تمام درهای ظاهری را به روی خود بسته میبیند، احساس میکند رحمت الهی بر قلب و جان او روان است؛ لذا شاد و خرسند است، آرام و مطمئن، هرچند در تنگنای زندان گرفتار باشد؛ اما بهعکس، گاه انسان تمام درهای ظاهری را به روی خود گشوده میبیند؛ اما گویی در رحمت الهی در جان او، بسته شده، چنان خود را در تنگنا و فشار احساس میکند که دنیا با تمام وسعتش برای او یک زندان تاریک و وحشتناک میشود، و این چیزی است که برای بسیاری از مردم محسوس و ملموس است.
3. تعبیر به دو وصف: «عزیز» و «حکیم»، بیانگر قدرت او بر «ارسال» و «امساک» رحمت است، و در عین حال، اشاره به این حقیقت میباشد که این گشودن و بستن، در همه حال، براساس حکمت است؛ چرا که قدرت او با حکمتش آمیخته است. بههر حال، توجّه به محتوای این آیه، چنان آرامشی را به انسان مؤمن میدهد که در برابر تمام حوادث مقاوم میشود؛ از هیچ مشکلی نمیترسد و از هیچ پیروزی مغرور نمیگردد.
قابل توجّه اینکه ضمیر در «فَلا مُمْسِکَ لَها»، به صورت مؤنّث آمده، و در «فَلا مُرْسِلَ لَهُ»، به صورت مذکّر؛ چرا که مرجع اولی، کلمه «رحمة» است، و دومی، کلمه «ما»، و نیز ضمیر در «من بعده»، ظاهرا به خداوند بازمیگردد؛ یعنی بعد از خداوند، هیچکس قادر به گشودن نیست. این احتمال نیز داده شده است که ضمیر به «امساک» برگردد؛ یعنی: «من بعد امساک اللّه»، که از نظر معنا، تفاوت چندانی ندارد. «1»
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 18، ص 172- 170.
ص: 53
همچنین فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «1»، فرموده: در آن زمان که دو نفر از رسولان را به سوی آنها فرستادیم، اما آنها رسولان ما را تکذیب کردند؛ لذا برای تقویت آن دو، شخص سومی را ارسال نمودیم.
آنها همگی گفتند: ما فرستادگان به سوی شما از طرف پروردگاریم. به این ترتیب، سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر از آغاز، و یک نفر در اثنا، برای تقویت آنها) به سوی این قوم گمراه آمدند. در اینکه این رسولان چه کسانی بودند، در میان مفسران گفتگو است؛ جمعی گفتهاند: نام دو نفر از آنان شمعون و یوحنا بود و نام سومی بولس، و بعضی نامهای دیگری برای آنها ذکر کردهاند، و نیز در اینکه آنها پیامبران و رسولان خداوند بودند و یا فرستادگان حضرت مسیح علیه السّلام (و اگر خداوند میفرماید! ما آنها را فرستادیم، به خاطر آن است که رسولان مسیح هم رسولان او هستند)، باز در میان مفسران گفتگو است، هر چند ظاهر آیات فوق، موافق تفسیر اول است، گرچه تفاوتی در نتیجهای که قرآن میخواهد بگیرد، نمیکند. «2»
همینطور فی قوله تعالی: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» «3»، فرموده: اینجا بود که ابلیس مکنون خاطر خود را آشکار ساخت و هدف نهاییاش را از تقاضای عمر جاویدان، نشان داد و گفت: به عزّتت سوگند که همه آنها را گمراه خواهم کرد: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ.» سوگند به عزّت، برای تکیه بر قدرت و اظهار توانایی است، و این تاکیدهای پیدرپی قسم از یک سو و نون تأکید از سوی دیگر، و کلمه «أَجْمَعِینَ»* از سوی سوم، نشان میدهد که او نهایت پافشاری را در تصمیم خویش داشته و دارد و تا آخرین نفس، بر سر گفتار خود ایستاده است، ولی متوجّه این واقعیت بود که گروهی از بندگان خاصّ خدا، به هیچ قیمتی در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمیگیرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا کرد و گفت: مگر
______________________________
(1). یس/ 14.
(2). تفسیر نمونه، ج 18، ص 341- 340.
(3). ص/ 83.
ص: 54
بندگان مخلص تو از میان آنها: «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»؛ همانها که در راه معرفت و بندگی تو، از روی اخلاص، صدق و صفا گام برمیدارند و تو نیز آنها را پذیرا شدهای؛ خالصشان کردهای، و در حوزه حفاظت خود قرار دادهای، و تنها این گروهند که من به آنها دسترسی ندارم، وگرنه بقیه را به دام خود خواهم افکند. اتفاقا این حدس و گمان ابلیس درست از آب درآمده و هرکس به نحوی در دام او گرفتار شد، و جز «مخلصین» از آن نجات یافتند؛ همانگونه که قرآن در آیه 20 سوره سبا میفرماید: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.»: گمان ابلیس درباره آنها، به واقعیت پیوست و جز گروهی از مؤمنان، همه از او پیروی کردند. «1»
فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «2» هم فرموده: آنها که به این ذکر و یادآوری الهی (قرآن مجید)، به هنگامی که به سراغ آنها آمد، کافر شدند، بر ما مخفی نخواهد ماند: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ». در اینکه خبر «إن الذین» چیست؟ مفسران احتمالات زیادی دادهاند که از همه مناسبتر، این است که گفته شود، خبر، جمله «لا یخفون علینا» است که به قرینه آیه قبل حذف شده. بعضی نیز خبر را به «یلقون فی النار» که از آیه قبل فهمیده میشود، گرفتهاند، و بعضی جمله «أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ» که در آیات آینده خواهد آمد، میدانند، ولی معنای اول مناسبتر به نظر میرسد. اطلاق «ذکر»، به خاطر این است که قبل از هرچیز انسان را متذکّر و بیدار میسازد و حقایقی را که انسان اجمالا با فطرت خدادادی دریافته، با وضوح و تفصیل شرح میدهد. نظیر این تعبیر، در آیات دیگر قرآن آمده است، از جمله در آیه 9 سوره حجر میخوانیم: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.»: ما این ذکر و یادآوری را نازل کردیم و بهطور قطع، از آن پاسداری خواهیم کرد، و بعد برای بیان عظمت قرآن میافزاید: بهطور مسلم، کتابی است شکستناپذیر: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ.» کتابی است که هیچکس نمیتواند همانند آن را بیاورد و بر آن غلبه کند؛ کتابی است
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 19، ص 344.
(2). فصلت/ 41.
ص: 55
بینظیر؛ منطقش محکم و گویا؛ استدلالاتش قوی و نیرومند؛ تعبیراتش، منسجم و عمیق؛ تعلیماتش، ریشهدار و پرمایه، و احکام و دستوراتش، هماهنگ با نیازهای واقعی انسانها در تمام ابعاد زندگی. «1»
نیز فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «2»، فرموده: او خدایی است که معبودی جز او نیست: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.» حاکم و مالک اصلی او است: «الملک». از هر عیب و نقص، پاک و مبرا است: «القدوس». هیچگونه ظلم و ستمی بر کسی روا نمیدارد، و همه از ناحیه او در سلامتند: «السلام» [بعضی از مفسران «سلام» را در این جا به معنای سلامت از هرگونه عیب و نقص و آفت معنا کردهاند، ولی با توجّه به این که این معنا در کلمه «قدوس» که قبلا آمده، مندرج است و به علاوه «سلام» در قرآن مجید، معمولا به مسأله سلامت بخشیدن به دیگران آمده است، و اصولا کلمه «سلام» که به هنگام ملاقات به دیگر گفته میشود و به معنای اظهار دوستی و بیان روابط سالم با طرف مقابل است، آنچه را در بالا ذکر کردهایم، مناسبتر به نظر میرسد (دقت کنید). اصولا دعوت او، به سوی سلامت است: «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ» «3»، و هدایت او نیز متوجّه به سلامت است: «یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» «4»، و قرارگاهی را که برای مؤمنان فراهم ساخته است، نیز خانه سلامت است: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ.» درود و تحیت بهشتیان نیز چیزی جز «سلام» نیست: «إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً.» «5» سپس میافزاید: او دوستانش را امنیت میبخشد و ایمان مرحمت میکند:
«الْمُؤْمِنُ». [بعضی از مفسران «الْمُؤْمِنُ» را در اینجا به معنای «صاحب ایمان» تفسیر کردهاند، اشاره به اینکه اولین کسی که به ذات پاک خدا، صفاتش و رسولانش ایمان دارد، خود او است، ولی آنچه در بالا ذکر کردهایم، مناسبتر است . او حافظ،
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 20، ص 297.
(2). حشر/ 23.
(3). یونس/ 25.
(4). مائده/ 16.
(5). واقعه/ 26.
ص: 56
نگاهدارنده و مراقب همهچیز است: «الْمُهَیْمِنُ» [در اصل این واژه، دو قول در میان مفسران و ارباب لغت وجود دارد. بعضی آن را از ماده «هیمن» میدانند که به معنای مراقبت، حفظ و نگاهداری است، و بعضی آن را از ماده «ایمان» میدانند که همزه آن تبدیل به «هاء» شده است، به معنای آرامش بخشیدن. این واژه دوبار در قرآن مجید، یکبار در خود قرآن (مائده، 48)، و یکبار در توصیف خداوند در آیه مورد بحث، به کار رفته است، و در هردو مورد، مناسب همان معنای اول است (لسان العرب، تفسیر فخر رازی و روح المعانی). ابو الفتوح رازی ذیل آیه مورد بحث، از ابو عبیده نقل میکند که در کلام عرب تنها پنج اسم است که بر این وزن آمده: مهیمن، مسیطر (مسلّط)، مبیطر (دامپزشک)، مبیقر (کسی که راه خود را میگشاید و پیش میرود) و مخیمر (نام کوهی است)]. او قدرتمندی است که هرگز مغلوب نمیشود: «العزیز». او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر میپردازد: «الْجَبَّارُ». این واژه که از ماده «جبر» گرفته شده، گاه به معنای قهر، غلبه و نفوذ اراده میآید، و گاه به معنای جبران و اصلاح، و راغب در مفردات، هر دو معنا را به هم آمیخته، میگوید: اصل جبر، اصلاح کردن چیزی است با غلبه و قدرت. این واژه هنگامی که در مورد خداوند به کار رود، بیانگر یکی از صفات بزرگ او است که با نفوذ اراده و کمال قدرت به اصلاح هر فسادی، میپردازد، و هرگاه در مورد غیر او به کار رود، معنای مذمّت را دارد، و به گفته راغب، به کسی گفته میشود که میخواهد نقصان و کمبود خود را با ادعای مقاماتی که شایسته آن نیست، جبران کند.
این واژه در قرآن مجید، در ده مورد به کار رفته که نه مورد آن درباره افراد ظالم، گردنکش و مفسد است، و تنها یک مورد آن درباره خداوند قادر متعال (آیه مورد بحث) میباشد.
سپس میافزاید: او شایسته بزرگی است و چیزی برتر و بالاتر از او نیست: «الْمُتَکَبِّرُ».
«متکبّر» از ماده «تکبّر»، به دو معنا آمده است: یکی ممدوح که در مورد خداوند به کار میرود، و آن دارا بودن بزرگی، کارهای نیک و صفات پسندیده فراوان است، و دیگری نکوهیده و مذموم که در مورد غیر خدا به کار میرود، و آن این است که افراد کوچک و
ص: 57
کممقدار، ادعای بزرگی کنند، و صفاتی را که ندارند، به خود نسبت دهند و از آنجا که عظمت و بزرگی تنها شایسته مقام خدا است، این واژه به معنای ممدوحش، تنها درباره او به کار میرود، و هرگاه در غیر مورد او به کار رود، به معنای مذموم است، و در پایان آیه، بار دیگر روی مسأله توحید که سخن با آن آغاز شده بود تکیه کرده، میفرماید:
خداوند منزّه است از آنچه شریک برای او قرار میدهند: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ.» با توضیحی که داده شد، روشن میشود که هیچ موجودی نمیتواند در صفاتی که در این جا آمده است، شریک، شبیه و نظیر او باشد. «1»
4. عزّت و عزیز در تفاسیر روایی
سید هاشم بحرانی در تفسیر برهان، و علّامه شیخ عبد علی بن جمعه عروسی در تفسیر نور الثقلین، و علامه شیخ جلال الدین، عبد الرحمن سیوطی، در تفسیر در المنثور، در ذیل آیات، روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
فی قوله تعالی: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» «2»، روایاتی را نقل فرمودهاند، از جمله:
1. در کتاب کافی از علی بن ابراهیم با اسنادش از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام روایت نمود که آن حضرت فرمود: «ان عیسی علیه السّلام وعد اصحابه لیلة رفعه اللّه الیه، فاجتمعوا الیه عند المساء و هم اثنی عشر رجلا فادخلهم بیتا، ثم خرج علیهم من عین فی زاویة البیت و هو ینفض رأسه من الماء، فقال: ان اللّه اوحی الی: انه رافعی الیه الساعة و مطهری من الیهود، فایکم یلقی علیه شبحی فیقتل و یصلب و یکون معی فی درجتی؟ فقال شاب منهم: انا یا روح اللّه! فقال: فانت هو ذا. فقال لهم عیسی: اما ان منکم لمن یکفر بی قبل ان یصبح اثنی عشرة کفرة. فقال له رجل منهم: انا هو یا نبی اللّه! فقال عیسی: اتحس بذلک فی نفسک؟ فلتکن هو. ثم قال لهم عیسی: اما انکم ستفترقون بعدی علی ثلث فرق؛ فرقتین مفتریتین علی اللّه فی النار، و فرقة تتبع شمعون صادقة علی اللّه فی الجنة. ثم
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 23، ص 554- 552.
(2). نساء/ 158.
ص: 58
رفع اللّه عیسی من زاویة البیت و هم ینظرون الیه. ثم قال ابو جعفر علیه السّلام: ان الیهود جائت فی طلب عیسی من لیلتهم، فاخذوا الرجل الذی قال له عیسی: ان منکم لمن یکفر بی قبل ان یصبح اثنتی عشره کفرة، و اخذوا الشّاب الذی القی علیه شبح عیسی علیه السّلام فقتل و صلب، و کفر الذی قال له عیسی: تکفر قبل ان تصبح اثنتی عشره کفره.»: امام باقر علیه السّلام فرمود: البته، عیسی علیه السّلام در شبی که خدای تعالی در آن شب، او را به سوی خود بالا میبرد، با یارانش وعده نمود. پس آنها در اوّل شب با او اجتماع کردند، درحالیکه دوازده نفر بودند. او آنان را در خانهای وارد ساخت، بعد عیسی علیه السّلام از چاهی که در گوشه خانه بود، بر آنان خارج گردید و در حالی که سرش را از آب بیرون آورده و تکان میداد، فرمود: البته، خدای تعالی به من وحی نمود که همین حالا، الساعه، مرا به سوی خودش بالا ببرد و مرا از یهود پاک و طاهر نماید، پس بر کدامیک از شما شبح من برافکنده شود، پس کشته گردد و به صلیب کشیده شود و با من خواهد بود در درجهام. جوانی از آنان گفت: ای روح خدا! آن کس من هستم. پس عیسی علیه السّلام فرمود: تو همان شخص باشی. سپس عیسی علیه السّلام فرمود: اما البته، از شما کسی باشد که قبل از اینکه از دوازده نفر کسی کافر شود، نسبت به من کافر گردد. پس مردی از بین آنان گفت: ای پیامبر خدا! من آن کس باشم. عیسی علیه السّلام فرمود: آیا چنین چیزی را در خود احساس میکنی؟ پس تو همان شخص باش. سپس عیسی علیه السّلام به آنان فرمود: اما البته، شما بعد از من، سه گروه میشوید و از هم متفرق خواهید شد.
دو گروه کسانی خواهند بود که بر خدا دروغ و افترا میبندند و آنان اهل آتشند، و یک گروه کسانی هستند که از شمعون پیروی میکنند؛ آنان نسبت به خدا صادق و راستگو بوده و اهل بهشت هستند. پس از آن، از گوشه آن خانه، درحالیکه آنان به او نگاه میکردند، خدا او را به بالا برد. پس از آن ابو جعفر، امام باقر علیه السّلام فرمود: البته، یهودیان در آن شب در طلب عیسی علیه السّلام برآمدند. پس آن مردی را که عیسی علیه السّلام به او گفته بود: البته، از شما کسی پیش از دوازده نفر، نسبت به من کافر شود، و آن جوانی را که بر او شبح
ص: 59
عیسی علیه السّلام القا گردید، گرفتند؛ او را کشتند و به دار آویختند، و آنکه عیسی به او گفت:
پیش از 12 نفر کفر میورزی، کافر گردید. «1»
2. در کتاب «من لا یحضره الفقیه» از زید بن علی، و او از پدرش، سید العابدین علیه السّلام حدیثی طولانی نقل نموده است که حضرت در آن حدیث میفرماید: «ان للّه تبارک و تعالی بقاعا فی سمواته، فمن عرج به الی بقعة منها، فقد عرج به الیه، لا تسمع اللّه عزّ و جلّ یقول:" تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ"، و یقول عزّ و جلّ فی قضیة عیسی بن مریم علیهما السّلام:" بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ".»: و البته، برای خدای تبارک و تعالی بقعههایی در آسمانهایش هست، پس هرکس به بقعهای از آن بالا برود، به سوی او عروج نموده است. آیا نشنیدی که خدای عزّ و جلّ میفرماید:
«تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ»، و خدای عزّ و جلّ در قضیه عیسی بن مریم علیهما السّلام میفرماید:
«بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ.» «2»
3. در کتاب کمال الدین و تمام النعمه با اسنادش، از ابان بن تغلب، از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام حدیثی طولانی را نقل کرده است که در آن قائم علیه السّلام را یادآوری نموده و میفرماید: «فاذا نشر رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، انحط علیه ثلثة عشر الف ملک و ثلثة عشر ملکا کلهم ینظرون القائم علیه السّلام، و هم الذین کانوا مع نوح علیه السّلام فی السفینه، و الذین کانوا مع ابراهیم الخلیل علیه السّلام حیث القی فی النار، و کانوا مع عیسی علیه السّلام حین رفع.»: چون پرچم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و برافراشته شود، سیزده هزار و سیزده ملک آن را احاطه نمایند که همه آنان روی به سوی قائم علیه السّلام داشته و به آن حضرت نگاه میکنند، و آنان همانها هستند که با نوح علیه السّلام در کشتی بودند، و با ابراهیم، خلیل اللّه علیه السّلام بودند، هنگامی که او در آتش افکنده شد، و با عیسی علیه السّلام بودند، آنگاه که او بالا رفت. «3»
نیز فی قوله تعالی: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، روایاتی را نقل فرمودهاند، از جمله:
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 1، ص 569، حدیث 653.
(2). نور الثقلین، ج 1، ص 569، حدیث 654.
(3). نور الثقلین، ج 1، ص 570، حدیث 355.
(4). فاطر/ 2.
ص: 60
1. علی بن ابراهیم با اسنادش از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام در قول اللّه: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها»، روایت کند که آن بزرگوار فرمود: «و المتعة من ذلک.» «1»
2. محمّد بن عباس با اسنادش از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که ایشان درباره قول اللّه عزّ و جلّ: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها»، فرمود: «هی ما اجری اللّه علی لسان الامام.»: آن، چیزهایی است که خدای تعالی بر زبان امام جاری میسازد. «2»
3. ابن منذر و ابن ابی حاتم درباره قوله: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، از ابن عباس اخراج نمودند که او میفرماید: «لیس لک من الامور شیء.»: چیزی از امور به دست تو نیست. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» «4»، روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
1. روایتی که طبرسی، در مجمع البیان نقل فرموده، که در اینجا تنها به ترجمه آن روایت اکتفا میکنیم:
وهب بن منبّه گفت: عیسی علیه السّلام این دو رسول را به انطاکیه فرستاد، پس آنها به آنجا رفتند. مدت اقامت آنان آن در شهر طولانی شد و به پادشاه آنجا دسترسی پیدا نکردند، تا اینکه روزی پادشاه از قصر خود خارج گردید و آن دو رسول با ذکر اللّه تکبیر میگفتند که پادشاه خشمگین گردید و دستور زندانی شدن آن دو را صادر نمود و هر یک از آن دو را یک صد تازیانه زد. پس چون آنان آن دو رسول را تکذیب نموده و کتک زدند، عیسی علیه السّلام شمعون صفا را که سردسته و بزرگ حواریون بود، در پی آنان فرستاد. تا آن دو را یاری نماید. برای همین شمعون در آن شهر به صورت ناشناس وارد گردید و با اطرافیان پادشاه به معاشرت پرداخت، تا اینکه با آنان مأنوس گردید. پس خبر او بالا گرفت و به پادشاه رسید. آنگاه پادشاه او را به نزد خود خواند و به معاشرت و انس با او
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 4، ص 350، حدیث 26- برهان، ص 876.
(2). برهان، ص 876.
(3). در المنثور، ج 3، ص 244.
(4). یس/ 14.
ص: 61
و اکرام به او خشنود گردید. پس روزی شمعون به او گفت: شاها! فهمیدهام دو شخص را آن هنگام که شما را به دینی به غیر دین خودت دعوت مینمودند، در زندان حبس کرده و کتک زدهاید؟ آیا گفتار آن دو را شنیدهاید؟ پادشاه گفت: این در حالی بود که من در غضب بودم. شمعون گفت: اگر پادشاه موافق باشند، آن دو را بطلبند تا بدانیم چه میگویند؟ پادشاه آن دو را طلبید. پس شمعون به آن دو گفت: چه کسی شما را به این مأموریت فرستاد؟ آن دو گفتند: آن خدایی که هرچیزی را آفریده است و هیچ شریکی برای او نیست. شمعون گفت: نشانه این ادعای شما چیست؟ آن دو رسول گفتند: آنچه را بخواهید. پس پادشاه دستور داد پسربچهای را آوردند که دو چشم او پیچیدگی داشت و محلّ چشمانش در پیشانی او بود. پس آن دو رسول همواره به نام اللّه دعا میخواندند تا موضع چشم شکفته شد. پس آنان دو گلوله از گل برداشتند و در حدقه او گذاشتند.
پس آن دو گلوله، پیه، سفیدی و سیاهی چشم گردیدند؛ به گونهای که بدان وسیله میدید. پادشاه از دیدن آن فرد، در شگفت شد. پس چون شمعون به پادشاه گفت: فکر میکنی، اگر تو هم از خدایت بخواهی تا چیزی را مثل این بسازد، هم برای تو و هم برای خدایت، مایه عزّت و شرف است؟ پادشاه گفت: از تو چه پنهان، خدایی که او را میپرستم، نه ضرری دارد، نه نفعی. پس از آن، پادشاه به آن دو رسول گفت: اگر خدای شما قادر باشد، مردهای را زنده کند، ما به او و به شما ایمان میآوریم. آن دو رسول گفتند: خدای ما بر هرچیزی توانا است. پس پادشاه گفت: اینجا مردهای است که هفت روز است مرده است و او را دفن نکردهایم تا پدرش که غایب است، مراجعت کند. پس مرده را آوردند که رنگ و بوی او تغییر کرده بود. پس آن دو رسول آشکارا، و شمعون، مخفیانه، به دعا و نیایش پرداختند که ناگهان مرده سرپا ایستاد و به آنان گفت:
هفت روز است مردهام و مرا در هفت وادی در آتش داخل کردند و من شما را بر حذر میدارم از آنچه ملاحظه میکنید، پس به خدا ایمان بیاورید. پس پادشاه در شگفت شد. پس چون شمعون دانست که گفته او در پادشاه مؤثر است، او را به ایمان آوردن به
ص: 62
اللّه دعوت نمود. در نتیجه، پادشاه ایمان آورد و از اهل مملکت او هم گروهی ایمان آوردند و دیگران بر کفر خود باقی ماندند.
طبرسی اضافه میکند که مانند این روایت را عیاشی از ثمالی، و غیر او از ابی جعفر و ابی عبد اللّه علیهما السّلام، روایت نمودهاند، جز اینکه در برخی از روایات است که خدا، دو پیامبر را به انطاکیه فرستاد و پس از آن پیامبر سوم را فرستاد، و در بعضی از روایات آمده که خدا به عیسی علیه السّلام وحی نمود که آن دو را بفرستد. پس از آن، وصیّ خودش، شمعون، را فرستاد تا آن دو را رها نماید، و آن مردهای که خدا او را به دعای آنها زنده گردانید، پسر پادشاه بود، و اینکه چون مرده از قبرش خارج گردید، پدر او، یعنی پادشاه، در حالی که خاک سر و رویش را میتکانید، گفت: فرزند عزیزم! اگر آن دو را ببینی، میشناسی؟
پسر گفت: بلی. پس مردم به صحرا روانه شدند و آن پسر بر آنان و از یکییکی از مردانشان گذشت تا بعد از گذشتن از جمع کثیری، بر یکی از مردان مرور کرد و گفت:
این مرد یکی از آن دو نفر است. پس از آن از دیگری گذشت، پس هردو را شناخت و با دستش اشاره به آن دو نفر کرد، پس پادشاه و اهل کشورش ایمان آوردند. «1»
2. طبرسی از ابن عباس نقل میکند که اسامی فرستادگان: صادق و صدوق بود و سومی آنان به نام سلوم بود. «2»
3. ابن سعد و ابن عساکر از طریق کلبی، از ابی صالح، و او از ابن عباس رضی اللّه عنه اخراج نمودند که او فرمود: «کان موسی بن عمران علیه السّلام بینه و بین عیسی، الف سنة و تسعمائة سنة و لم یکن بینهما فترة، و انه ارسل بینهما الف نبی من بنی اسرائیل، ثم من ارسل من غیرهم، و کان بین میلاد عیسی و النبی صلّی اللّه علیه و آله خمسمائة سنة و تسع و ستون سنة، بعث فی اولها ثلاثة انبیاء، و هو قوله:" إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ"، و الذی عزز به، شمعون، و کان من الحواریین، و کانت الفترة التی لیس فیها رسول، اربعمائه سنه و اربعة و ثلاثین سنة.»: فاصله زمانی بین موسی علیه السّلام و
______________________________
(1). برهان، ص 888- 887- نور الثقلین، ج 4، ص 382- 381، حدیث 31.
(2). برهان، ص 888.
ص: 63
بین عیسی علیه السّلام، یک هزار و نهصد سال بود و بین آن دو چیزی نبود، جز اینکه بین آن دو در این فاصله زمانی، هزار نبی از بنی اسرائیل فرستاده شد، پس از آن کسانی از غیر آنان فرستاده شد، و این زمان بین میلاد عیسی علیه السّلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود که آن، پانصد و شصت و نه سال بود که در اوّل آن زمان، سه نبی مبعوث شدند، و این است قوله: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»، و آن پیامبری که به واسطه او آنان توانا و موفق شدند، شمعون بود و او از حواریون بود و دوره فترتی که در آن پیامبری فرستاده نشد، چهارصد و سی و چهار سال بود. «1»
نیز فی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» «2»، علی بن ابراهیم فرمود که قوله: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ»؛ یعنی قرآن. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «4»، روایاتی را نقل فرمودهاند، از جمله:
1. علی بن ابراهیم در تفسیرش فرموده: «القدوس»؛ یعنی او از آلودگیهای آفاتی که موجب جهل و نادانی است، منزّه است، و «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ» را فرمود: دوستان او از عذاب او در امان هستند، و «الْمُهَیْمِنُ» را فرمود: یعنی شاهد. «5»
2. در اصول کافی با اسنادش از هشام جوالیقی، نقل کند که او گوید: از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره فرموده خدا: «سُبْحانَ اللَّهِ»: سؤال نمودم؟ آن حضرت فرمود: تنزیه، و با اسنادش از هشام بن حکم نقل کند که هشام از آن حضرت درباره «سُبْحانَ اللَّهِ»، سؤال نمود. آن حضرت فرمود: «انفة اللّه؛ یعنی تنزیه اللّه.» «6»
______________________________
(1). در المنثور، ج 5، ص 261.
(2). فصلت/ 41.
(3). فصلت/ 41.
(4). حشر/ 23.
(5). نور الثقلین، ج 5، ص 296، حدیث 93 و 95- برهان، ص 1107.
(6). نور الثقلین، ج 5، ص 297، حدیث 98 و 99- برهان، ص 1108.
ص: 64
3. محمّد بن یعقوب از علی بن ابراهیم با اسنادش از هشام بن حکم روایت کند که او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره اسماء اللّه و مشتقاتی که آن نام از آن مشتق میشود، سؤال نمود. هشام گوید: پس آن حضرت به من فرمود: «یا هشام! اللّه مشتق من اله، و اللّه یقتضی مألوها، و الاسم غیر المسمی، فمن عبد الاسم دون المعنی، فقد کفر و لم یعبد شیئا، و من عبد الاسم و المعنی، فقد کفر و عبد اثنین، و من عبد المعنی دون الاسم، فذاک التوحید، أ فهمت یا هشام؟ قال: فقلت زدنی. فقال: ان اللّه تسعة و تسعین اسما، فلو کان الاسم هو المسمی، لکان کل اسم منها الها، و لکن اللّه معنی یدل علیه بهذه الاسماء، و کلها غیره، یا هشام! الخبز اسم للماکول، و الماء اسم للمشروب، و الثوب اسم للملبوس، و النار اسم للمحرق، أ فهمت یا هشام! فهما تدفع به و تناضل به اعداءنا الملحدین مع اللّه عزّ و جلّ غیره؟ قلت: نعم. قال، فقال: نفعک اللّه و ثبتک یا هشام! قال هشام: فو اللّه ما قهرنی احد فی التوحید حین قمت من مقامی هذا.»: ای هشام! «اللّه» از «اله» مشتق است و «اللّه» اقتضای «مألوه» را دارد، و اسم غیر از مسمّا است، پس کسی که اسم را بدون معنا عبادت کند، کفر ورزیده و چیزی را عبادت نکرده است، و کسی که اسم و معنا را عبادت کند، کفر ورزیده و دو چیز را عبادت کرده است، و کسی هم که معنا را بدون اسم عبادت کند، پس آن توحید و یکتاپرستی است. ای هشام! آیا مطلب را فهمیدی؟ هشام گوید: گفتم، بیشتر برایم توضیح دهید. پس آن حضرت فرمود: برای خدای تعالی نود و نه اسم هست، پس اگر اسم همان مسمّا باشد، باید هر اسمی از آن الهی باشد، و لکن «اللّه»، معنایی است که با این اسما بر آن دلالت میشود و همه آن اسامی، غیر از اللّه است. ای هشام! «نان» اسم است برای یک شیء خوردنی، و آب اسم است برای یک شیء نوشیدنی، و «جامه» اسم است برای یک شیء پوشیدنی، و «آتش» اسم است برای یک شیء سوزنده، ای هشام! آیا مطلب را طوری فهمیدی که قادر باشی با کافرانی که غیر خدای عزّ و جلّ را با او خدا میدانند، محاجه کنی و بر آنان در راه محاجّه، پیشی بگیری؟ گفتم: بلی. پس آن حضرت فرمود: خدای تعالی به تو
ص: 65
سود دهد و تو را ثابتقدم گرداند، ای هشام! هشام گوید: به خدا سوگند، هیچکس در توحید مرا مقهور نساخت، آنگاه که از این جایگاهم برخاستم. «1»
4. ابن بابویه با اسنادش تا سلیمان بن مهران، و او از امام صادق علیه السّلام، و آن بزرگوار هم از پدرش محمّد بن علی علیه السّلام، و همچنین آن حضرت از پدرش، علی بن حسین علیه السّلام، و آن بزرگوار از پدرش، حسین بن علی علیه السّلام، سرانجام، آن حضرت از پدرش، علی بن ابی طالب علیه السّلام، نقل میکند که آن حضرت فرمود: «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: انّ اللّه تبارک و تعالی تسعة و تسعین اسماء، مأة الا واحدا، من احصاها دخل الجنة»؛ یعنی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و فرمود:
البته، برای خدای تبارک و تعالی نود و نه اسم، صد تا بهجز یکی، اسم هست. هرکس آنها را دریافت و حفظ نمود، داخل در بهشت گردد، «و هی: اللّه، الاله، الواحد، الاحد، الصمد، الاول، الاخر، السمیع، البصیر، القدیر، القاهر، العلی، الاعلی، الباقی، البدیع، الباری، الاکرم، الظاهر، الباطن، الحی، الحکیم، العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحق، الحسیب، الحمید، الحفی، الرب، الرحمن، الرحیم، الذاری، الرزاق، الرقیب، الروف، الرائی، السّلام، المومن، المهیمن، العزیز، الجبار، المتکبر، السیّد، السبّوح، الشهید، الصادق، الصانع، الظاهر، العدل، العفوّ، الغفور، الغنی، الغیاث، الفاطر، الفرد، الفتّاح، الفالق، القدیم، الملک، القدّوس، القوی، القریب، القیّوم، القابض، الباسط، قاضی الحاجات، المجید، الولیّ، المنّان، المحیط، المبین، المقیت، المصوّر، الکریم، الکبیر، الکافی، کاشف الضرّ، الوتر، النور، الوهّاب، الناصر، الواسع، الودود، الهادی، الوفیّ، الوکیل، الوارث، البرّ، الباعث، التوّاب، الجلیل، الجواد، الخبیر، الخالق، خیر الناصرین، الدیّان، الشکور، العظیم، اللطیف، الشافی.» «2»
5. شیخ محمّد بن علی بن بابویه فرمود: معنای قول پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خصوص اینکه برای خدای تبارک و تعالی نود و نه اسم هست، هرکس آنها را دریافت و حفظ نمود، داخل در بهشت میگردد، احاطه داشتن به آن اسامی، آگاهی و وقوف بر معانی آنها بوده و معنای احصا، شمردن آنها نیست، و باللّه توفیق. «3»
______________________________
(1). برهان، ص 1107.
(2). برهان، ص 1107- نور الثقلین، ج 5، ص 298، حدیث 105.
(3). برهان، ص 1108- نور الثقلین، ج 5، ص 298، در پایین صفحه، به نقل از کتاب توحید.
ص: 66
6. ابن مردویه از ابن عباس اخراج نمود که او فرمود: «اسم اللّه الاعظم، هو اللّه.» «1»
7. دیلمی از ابن عباس اخراج نمود که او فرمود: «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله اسم اللّه الاعظم فی ستة آیات من آخر سورة الحشر.» «2»
5. تدبّر در آیات عزّت و عزیز
اشاره
قوله تعالی: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» «3» برای تحقیق در معنای عزّت و عزیز، آیات مذکور را در دو قسمت، مورد بررسی قرار میدهیم. ابتدا معنای آن را به اعتبار تفاسیر و سیاق آیات مورد بحث و بررسی قرار داده و سپس در معنای آن به اعتبار سیاق آیات قرآن، تدبّر مینمایم.
الف- معنای عزّت و عزیز به اعتبار تفاسیر و سیاق آیات مورد تحقیق
1. عزیز؛ یعنی قادر و توانای مطلقی که به اقتضای حکمت، دوستانش را نجات داده و از دشمنانش انتقام میکشد: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.» «4»
2. عزیز؛ یعنی قادر و توانای مطلق در عذاب و در مغفرت بندگان. اگر کافران را عذاب کند، بندگان از او هستند، و اگر آنان را مورد مغفرت قرار دهد، فعل او هرچه باشد، مقتضای حکمت است: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «5»
3. عزیز؛ یعنی قادر و توانایی که وسعت قدرت و شوکت او در فرمانروایی، محدود و مقید است و آن بالنسبه، پرتو و شعاعی از قدرت قادر و توانای مطلق است: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ.» «6»
______________________________
(1). در المنثور، ج 6، ص 202.
(2). در المنثور، همان.
(3).- ص/ 29.
(4). نساء/ 158.
(5). مائده/ 118.
(6). یوسف/ 88.
ص: 67
4. عزیز؛ یعنی او تنها قادر و توانای مطلق است که در انتقام گرفتن از کافران، مشرکان و طاغیانی که داعیه خدایی داشتند و تکذیبکنندگان پیامبران الهی، غالب بود، و نسبت به مؤمنین با رحمت است: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «1»
5. عزیز؛ یعنی «اللّه» آن تنها قادر و توانای مطلق حکیمی که هرکه را از سر رحمت واسعه خویش برای مردم میفرستد تا گشایش (امور دین و دنیای) آنان باشد، هیچ جلوگیریکنندهای برای آن نخواهد بود، و کسی را که این گشایش را از او جلوگیری میکند، هیچ فرستندهای بعد از او برای آن نخواهد بود: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «2»
6. عزّت اعتباری؛ آن قدرت و قوّت محدود و مقیّد است نسبت به قدرت مطلق واسعه الهی که از جانب قادر و توانای مطلق به بنده مؤمن افاضه میشود: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ.» «3»
7. عزّت حقیقی؛ یعنی آن قدرت و قوّت قادر و توانای مطلق که به وسیله آن بر جمیع خلق غالب بوده و قدرتمندان ستمگر را بدان منکوب و مغلوب میکند: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.» «4»
8. عزیز، وصفی از قرآن است و آن عبارت از قوّت و قدرتی است که از جانب قادر مطلق متعال به آن افاضه شده تا از تغییر و تبدیل محفوظ باشد و احدی نتواند مثل آن را بیاورد؛ همچنین در برابر حجتهایش کسی تاب مخالفت نیابد و احکامش حق باشد و از باطل ممانعت نماید، و آنچه در آن است با حسن بیان و وضوح برهان، عقل به صحت احکام آن، حکم میکند: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ.» «5»
______________________________
(1). شعراء/ 9، 68، 104، 122، 140، 159، 175، 191.
(2). فاطر/ 2.
(3). یس/ 14.
(4). ص/ 83.
(5). فصلت/ 41.
ص: 68
9. عزیز، یکی از اسامی خدای متعال است؛ یعنی آن قادر بسیار توانای مطلق متعال غالب مبرای از همه معایب، سلامتیبخش، امنیتدهنده و شاهد و امین بر بندگان، مسلط بر فرمانروایی در ملک عظیم و مستحق صفات تعظیم و منزّه از آنچه مشرکان او را بدان توصیف میکنند: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ.» «1»
ب- معنای عزّت و عزیز به استناد آیات قرآن
1. عزیز، یکی از اسمای خدای متعال است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت بر پیامبرش وحی میفرستد، و او را از چنگ دشمنان نجات داده و او را به سوی خود بالا میبرد، و با یاری دادن و بشارت به آنان، دلهایشان را مطمئن نموده و قلوب آنها را باهم الفت میدهد، و از کافران به آیات الهی، با عذاب شدید و با داخل نمودنشان در آتش دوزخ، انتقام میگیرد.
الف- 1. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت بر پیامبرش وحی میفرستد: «حم عسق. کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «2»
ب- 1. عزیز، یکی از اسمای خدای متعال است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت، پیامبرش را از چنگ دشمنان نجات داده و او را به سوی خود بالا میبرد: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.» «3»
ج- 1. عزیز، یکی از اسمای خدای متعال است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت و با یاری دادن و بشارت به مؤمنین، دلهای آنان را مطمئن میسازد: «بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ. وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ.» «4»
______________________________
(1). حشر/ 23.
(2). شوری/ 3.
(3). نساء/ 158.
(4). آل عمران/ 126.
ص: 69
د- 1. عزیز، یکی از اسمای خدای متعال است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت پیامبر و مؤمنین را با یاری کردن تأیید کرده و دلهای مؤمنین را با هم الفت میدهد: «وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.» «1»
ه- 1. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت، از کافران به آیات الهی، با داخل نمودن آنان در آتش جاویدان و همیشگی دوزخ و عذاب شدید، انتقام میگیرد: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً «2»، و: «مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ.» «3»
2. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای تعالی بسیار توانای غالب که به اقتضای حکمت، اگر کافران را عذاب کند، و اگر هم ایشان را مورد مغفرت قرار دهد، آنها در هرحال، بندگان او هستند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «4»
3. عزیز، نام استعاری برای پادشاهان قدیم مصر است و آن، کنایه از قدرت و توانایی پادشاه است که او آن را در مملکت محدود خودش و در زمان محدود حکومتش، بر مردم آن سرزمین داشته است: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» «5»، و «قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» «6»، و «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ
______________________________
(1). انفال/ 63.
(2). نساء/ 56.
(3). آل عمران/ 4.
(4). مائده/ 118.
(5). یوسف/ 30.
(6). یوسف/ 51.
ص: 70
مِنَ الْمُحْسِنِینَ» «1»، و «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ.» «2»
4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، هر زوجی را از زمین میرویاند، و پیامبرش موسی علیه السّلام را و هرکس را که با او بود، از غرق شدن نجات داد، و به پیامبرش ابراهیم علیه السّلام قلبی سلیم، حکمت و لسان صدق اعطا کرد و او را به صالحین ملحق نمود، و پیامبرش، نوح علیه السّلام و مؤمنین به او را که در کشتی بودند، نجات داد و غیر آنان را غرق ساخت، و قوم هود، صالح، لوط، و شعیب را که پیامبرانشان را تکذیب نمودند، هلاک کرد، و به پیامبرش، محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، امر نمود، در برابر عصیان مشرکان به خدای عزیز رحیم توکّل نماید. او تعالی از سر رحمت هرکه را بخواهد، یاری میکند، و او تعالی عالم به پنهان و آشکار است و او تعالی قرآن حکیم را نازل فرمود و در روز قیامت که هیچ دوستی قادر نیست به دوستش کمک کند، حق تعالی کسانی را مورد رحمت قرار میدهد:
الف- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، هر زوجی را از زمین میرویاند: «أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «3»
ب- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، پیامبرش، موسی علیه السّلام و هرکس را که با او بود، از غرق شدن نجات داد و دشمنان آنان را غرق نمود: «وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ. ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «4»
ج- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، به پیامبرش، ابراهیم علیه السّلام، قلب سلیم، حکمت و لسان
______________________________
(1). یوسف/ 78.
(2). یوسف/ 88.
(3). شعراء/ 9- 7.
(4). شعراء/ 68- 65.
ص: 71
صدق اعطا کرد و او را به صالحین ملحق نمود: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ. وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» «1»، و «إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» «2»، و «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «3»
د- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، پیامبرش، نوح علیه السّلام و مؤمنان به او را که در کشتی بودند، نجات داد و دیگران را غرق نمود: «فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ. ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «4»
ه- 4. عزیز، یکی از اسمای حقتعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، عاد، قوم هود علیه السّلام را که پیامبرانشان را تکذیب کردند، هلاک نمود: «کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ. إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ. فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «5»
و- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، ثمود، قوم صالح علیه السّلام را که پیامبران را تکذیب نمودند، هلاک ساخت: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ. إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ. قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «6»
ز- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، قوم لوط را که پیامبران را تکذیب کرده و لوط را به اخراج تهدید کردند، هلاک نمود و درخواست لوط را در امر نجات خود و اهلش، اجابت فرمود: «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ. إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ. قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ. قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ. رَبِّ نَجِّنِی وَ
______________________________
(1). شعراء/ 84- 83.
(2). شعراء/ 89.
(3). شعراء/ 104- 103.
(4). شعراء/ 122- 119.
(5). شعراء/ 125- 123 و 140- 139.
(6). شعراء/ 143- 141، 153 و 159- 158.
ص: 72
أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ. فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ. إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ. ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ. وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «1»
ح- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، قوم شعیب را که پیامبران و شعیب علیه السّلام را تکذیب کردند، با عذابی که آنها را فراگرفت، هلاکشان نمود: «کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ. إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ. إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ. فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «2»
ط- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، به پیامبرش، محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر نمود در برابر عصیان مشرکان، از آنها برائت نموده و بر خدای عزیز رحیم توکل نماید: «فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ.» «3»
ی- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود با یاری و نصرتش، هرکه را بخواهد، یاری میکند: «بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «4»
ک- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، قرآن حکیم را نازل فرمود: «یس. وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ. عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ.» «5»
ل- 4. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که از سر رحمت بیمنتهای خود، در روز قیامت، آن روزی که هیچ دوستی نمیتواند دوستش را بینیاز کرده و او را یاری نماید، کسانی را مورد رحمت قرار میدهد: «إِنَّ یَوْمَ
______________________________
(1). شعراء/ 162- 160 و 175- 167.
(2). شعراء/ 178- 176 و 191- 189.
(3). شعراء/ 217- 216.
(4). روم/ 5.
(5). یس/ 5- 1.
ص: 73
الْفَصْلِ مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ. یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ. إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.» «1»
5. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت، هرکه را برای گشایش امور (دین و دنیای) مردم بفرستد، هیچ جلوگیریکنندهای نخواهد داشت، و هرکه را جلوگیری کند، هیچ ارسالکنندهای نخواهد داشت، و هیچ پیروزیای نیست مگر از جانب او تعالی که جنود آسمان و زمین از آن او است. او تعالی به مقتضای حکمت، هرکه را بخواهد، به ضلالت میرساند، و هرکه را بخواهد، هدایت میکند:
الف- 5. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت، هرکه را برای گشایش امور (دین و دنیای) مردم بفرستد، هیچ جلوگیریکنندهای نخواهد داشت، و هرکه را جلوگیری کند، هیچ ارسالکنندهای نخواهد داشت: «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «2»
ب- 5. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت، پیروزی و نصرتی نیست، مگر از جانب او تعالی: «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» «3»، و: «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.» «4»
ج- 5. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که جنود آسمانها و زمین به مقتضای حکمت، از آن او تعالی است: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.» «5»
______________________________
(1). دخان/ 42- 40.
(2). فاطر/ 2.
(3). آل عمران/ 126.
(4). انفال/ 10.
(5). فتح/ 7.
ص: 74
د- 5. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که به مقتضای حکمت، هرکه را بخواهد، به ضلالت میرساند، و هرکه را بخواهد، هدایت میکند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «1»
6. عزّت، آن توانایی مؤمن است که خدای قادر متعال از قدرت غالب واسعه خویش، به بندگان مؤمن و به هرکه بخواهد، افاضه میفرماید، و عزت حقیقی همهاش از آن خدای تعالی، پیامبر او و مؤمنین است:
الف- 6. عزّت، توانایی مؤمن است که خدای قادر متعال از قدرت غالب واسعه خویش به بندگان مؤمن و به هرکه بخواهد افاضه میفرماید: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ.» «2»
ب- 6. عزّت حقیقی؛ یعنی قدرت و قوّت واسعه مطلق غالب، همهاش، از آن خدای تعالی است: «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» «3»، و: «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.» «4»
ج- 6. عزّت؛ یعنی قدرت مطلقه و غالب و آن، مخصوص خدای متعال، پیامبر او و مؤمنان است: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ.» «5»
7. عزّت؛ یعنی توانایی و قدرت مطلقه و غالب خدای متعال، و عزّت همهاش، از آن خدای تعالی است: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» «6»، و عزّت، همهاش، از آن خدای تعالی است: «وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.» «7»
8. عزیز، توصیف قرآن کریم است؛ یعنی کتاب شریف حکیم بسیار توانایی که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وحی شده تا مردم را با آن انذار کند؛ کتابی که کتاب هدایت است برای مردم و آنان را به آیینی که پابرجاترین و محکمترین آیینها است، هدایت میکند؛
______________________________
(1). ابراهیم/ 4.
(2). یس/ 14.
(3). نساء/ 139.
(4). فاطر/ 10.
(5). منافقون/ 8.
(6). ص/ 82.
(7). یونس/ 65.
ص: 75
خدای تعالی آن را نازل فرموده و از آن نگهداری و محافظت مینماید؛ کتابی که مبارک بوده و در آن چیزهایی نازل شده است که برای مؤمنان شفا و رحمت است، و اگر همه جن و انس بر اینکه مثل آن را بیاورند، جمع شوند، بر این کار قادر نخواهند بود:
الف- 8. عزیز، وصف قرآن کریم است: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ.»
ب- 8. قرآن؛ یعنی کتاب مجید و شریف: «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ.» «1»
ج- 8. قرآن، یعنی کتاب حکیم: «یس. وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ.» «2»
د- 8. قرآن به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وحی شده تا او مردم را با آن انذار کند: «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ.» «3»
ه- 8. قرآن، کتاب هدایت برای مردم است: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ.» «4»
و- 8. قرآن، به آیینی که پابرجاترین و محکمترین آیینها است، هدایت میکند: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ.» «5»
ز- 8. قرآن را خدای تعالی نازل فرمود و او تعالی از آن محافظت و نگهداری میکند:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.» «6»
ح- 8. قرآن کتابی است مبارک، و خدای تعالی آن را نازل فرمود: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ.» «7»
ط- 8. در قرآن چیزهایی نازل شده است که برای مؤمنان شفا و رحمت است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ.» «8»
______________________________
(1). ق/ 1.
(2). یس/ 2- 1.
(3). انعام/ 19.
(4). فرقان/ 185.
(5). اسراء/ 9.
(6). حجر/ 9.
(7). انبیاء/ 50.
(8). اسراء/ 82.
ص: 76
ی- 8. اگر همه جن و انس جمع شوند، بر اینکه مثل قرآن را بیاورند، بر این کار قادر نخواهند بود: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً.» «1»
9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب در ملک، که همه فرمانروایی در آسمانها و زمین در قدرت او بوده و در فرمانروایی، شریکی برای او نیست؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب مبرّای از همه معایب؛ که آنچه در آسمان و زمین است، خدایی را که فرمانروای حکیم مبرای از همه معایب است، تسبیح و تنزیه میکنند؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب سلامتیبخش که سلام قولی است از جانب پروردگار رحیم. او تعالی به خانه سلامت دعوت میکند؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب امنیتدهنده که او کسانی را که ایمان آوردهاند، امنیت داده و خوف آنان را به امنیت تبدیل مینماید؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که شاهد و نگاهبان است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که مسلط بر فرمانروایی در ملک عظیم، و مستحق صفات تعظیم است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب منزّه از آنچه مشرکان او را با آن توصیف میکنند: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ.» «2»
الف- 9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب در ملک که همه فرمانروایی در آسمانها و زمین در قدرت او بوده و در این فرمانروایی، شریکی برای او نیست: «وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» «3»، و «الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.» «4»
______________________________
(1). اسراء/ 88.
(2). حشر/ 23.
(3). آل عمران/ 189.
(4). فرقان/ 25.
ص: 77
ب- 9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب مبرّای از همه معایب، که آنچه در آسمان و زمین است، خدایی را که فرمانروای حکیم مبرّای از همه معایب است، تسبیح و تنزیه میکنند: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ.» «1»
ج- 9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب سلامتیبخش که سلام، قولی است از جانب پروردگاری رحیم میباشد و او تعالی به خانه سلامت دعوت میکند: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» «2»، و: «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.» «3»
د- 9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب امنیتدهنده که او کسانی را که ایمان آوردهاند، امنیت داده و خوف آنان را به امنیت تبدیل مینماید: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» «4»، و: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ.» «5»
ه- 9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب که شاهد و نگاهبان است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ.» «6»
و- 9. عزیز، یکی از اسمای خدای تعالی است؛ یعنی خدای بسیار توانای غالب منزّه از آنچه مشرکان او را با آن توصیف میکنند: «أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ.» «7»
______________________________
(1). جمعه/ 1.
(2). یس/ 58.
(3). یونس/ 25.
(4). انعام/ 82.
(5). نور/ 55.
(6). مائده/ 48.
(7). طور/ 43.
ص: 78
کلمات قصار پیرامون عزّت و عزیز
در غرر الحکم و درر الکلم در «باب العزّه و عزیز»، سخنانی به اختصار از امام المتقین، مولی الموحدین، امام علی بن ابی طالب علیه السّلام بیان شده که در اینجا به نقل از برخی از آنها میپردازیم:
1. «من تعزّز باللّه، لم یذلّه سلطان.»: هرکه با خدا عزیز گردد، هیچ سلطه، و یا سلطانی او را خوار نخواهد ساخت.
2. «من اعتزّ بغیر اللّه، ذلّ.»: هرکه به غیر خدا عزیز شود و عزّت از غیر خدا بخواهد، ذلیل گردد.
3. «من اعتزّ بغیر الحقّ، أذلّه اللّه بالحقّ.»: هرکه به غیر حق و از راه غیر حقی، عزیز شود، خداوند او را با حق خوار گرداند.
4. «لا عزّ إلّا بالطّاعة.»: هیچ عزّتی نیست، مگر اطاعت و فرمانبرداری از خدا، رسول او و ائمه.
5. «العزیز من اعتزّ بالطّاعة.»: عزیز، کسی است که با طاعت خدا عزیز گردد.
6. «إذا طلبت العزّ، فاطلبه بالطّاعة.»: هنگامی که طلب عزّت مینمایی، پس آن را با طاعت خدا طلب کن.
7. «ما عزّ من ذلّ جیرانه.»: کسی که همسایگانش را خوار نماید، عزیز نیست.
8. «کلّ عزّ، لا یؤیّده دین، مذلّه.»: هر عزّتی که دین آن را تأیید نکند، مذلّت و خواری است.
10. «العزّ، إدراک الإنتصار.»: عزّت، دریافت و ادراک پیروزی است.
11. «من یطلب العزّ بغیر حقّ، یذلّ.»: هرکه به غیر حق، طلب عزّت کند، ذلیل و خوار گردد. پروردگارا! عزیز یکی از اسمای مبارک توست؛ تو توانایی غالب بر همه جهان هستی و در اعمال توانایی، مبرّای از همه معایب میباشی؛ عزت حقیقی تنها از آن توست و بعد از تو، مخصوص پیامبرت و مؤمنان است.
خدایا! تو را به عزّتت و به عزیزیت سوگند میدهم که توانایی بر انجام تکالیف را آن چنانکه مطلوب تو باشد، و بهرهای از عزّت مؤمنان را به ما اعطا بفرمایی.
ص: 79
خاتمه: کلمات قصار پیرامون قرآن کریم و تنوّع فضایل مورد استفاده در آن
اشاره
قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ.» «1»
الف- کلمات قصار پیرامون قرآن کریم
در کتاب غرر الحکم و درر الکلم مولی الموحدین، امام المتقین، امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب علیه السّلام پیرامون قرآن کریم کلماتی قصار وجود دارد، از جمله:
1. الف- «أهل القرآن، أهل اللّه و خاصّته.»: اهل قرآن، اهل خدای تعالی و خاصان او هستند.
2. الف- «تعلّموا القرآن؛ فإنّه ربیع القلوب، و استشفوا بنوره؛ فإنّه شفاء الصّدور.»: قرآن را یاد بگیرید که البتّه، آن، بهار دلها است، و از نور آن شفا بجویید که البته، آن شفای سینهها است.
3. الف- «لیس لأحد بعد القرآن من فاقة، و لا لأحد قبل القرآن غنی.»: برای هیچکس بعد از قرآن، بیچارگی نخواهد بود، و برای هیچکس پیش از قرآن، غنا و بینیازی نخواهد بود.
4. الف- «لقاح الإیمان، تلاوة القرآن.»: آبستنساز، و افزونکننده ایمان، تلاوت قرآن کریم است.
5. الف- «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا به؛ فإنّها أبلغ العبر.»: در آیات قرآن تدبّر نمایید و از آن عبرت بگیرید که البته، آن، رساترین عبرتها است.
6. الف- «من آنس بتلاوة القرآن، لم توحشه مفارقة الأخوان.»: کسی که به تلاوت قرآن مأنوس شد، جدایی برادران، او را به وحشت نمیاندازد.
7. الف- «لا تستشفین بغیر القرآن؛ فإنّه من کلّ داء شفاء.»: به غیر از قرآن شفا طلب نکنید که البته، آن برای هر دردی شفا است.
8. الف- «أفضل الذّکر القرآن؛ به تشرح الصّدور و تستنیر السّرائر.»: برترین ذکر قرآن است؛ با آن، سینهها گشوده گردد و آنچه در درون است، نورانی میشود.
9. الف- «إنّ هذا القرآن، هو النّاصح الّذی لا یغشّ، و الهادی الّذی لا یضلّ، و المحدّث الّذی لا یکذب.»: این قرآن تنها نصیحتکنندهای است که بدون فریب، نیرنگ و خیانت است، و تنها هدایتکنندهای است که گمراه نمیکند، و تنها سخنگویی است که دروغ نمیگوید.
______________________________
(1). فصلت/ 41.
ص: 80
فرهنگ قرآن، اخلاق حمیده ج3 119
10. الف- «سلون قبل أن تفقدونی، فو اللّه ما فی القرآن آیة، إلا و أنا أعلم فی من نزلت، و أین نزلت؛ فی سهل أو فی جبل، و إنّ ربّی و هب لی قلبا عقولا، و لسانا ناطقا.»: پیش از اینکه مرا از دست بدهید، از من سؤال کنید، سوگند به اللّه، در قرآن آیهای نیست جز اینکه من میدانم درباره چه کسی نازل شده و در کجا نازل شده است؛ در دشت و بیابان نازل شده یا در کوه، البته، پروردگارم قلبی سرشار از عقل، و زبانی گویا به من اعطا نموده است.
11. الف- «علیکم بهذا القرآن؛ أحلّوا حلاله و حرّموا حرامه، و اعملوا بمحکمه و ردّوا متشابهه إلی عالمه؛ فإنّه شاهد علیکم، و أفضل ما به توسّلتم.»: بر شما باد توسّل جستن به این قرآن؛ حلال آن را حلال بدانید و حرام آن را حرام بدانید، و به محکمات آن، عمل کنید، و متشابهات آن را بر علمایی که آنها را میدانند، ارایه کنید که البته آن، شاهد و گواه بر شما است، و برترین چیزی است که به آن توسّل جستهاید.
12. الف- «یأتی علی النّاس زمان لا یبقی من القرآن الّا رسمه و من الإسلام إلّا اسمه؛ مساجدهم یومئذ عامرة من البناء، خالیة من الهدی.»: زمانی بر مردم بیاید که از قرآن جز رسم آن، و از اسلام جز اسم آن، باقی نماند، مسجدهای آنان از لحاظ ساختمان، نیکو و آباد است، درحالیکه از لحاظ هدایت، خالی است.
ب- تنوّع فضایل در استفاده از قرآن
1. ب- در فضیلت قرآن کریم
1. 1. ب- قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «افضل العبادة قراءة القرآن.»: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: خواندن قرآن، برترین عبادت است (وسائل الشیعه).
2. 1. ب- معاویة بن عمار عن ابی عبد اللّه علیه السّلام، فی وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام، قال: «و علیک بتلاوه القرآن علی کل حال.»: معاویة بن عمار از ابی عبد اللّه، (امام صادق) علیه السّلام در باب سفارش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام آورده است که آن حضرت فرمود: و بر تو باد در هرحال به خواندن آیات قرآن.
ص: 81
3. 1. ب- حریز عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: «القرآن عهد اللّه الی خلقه، فقد ینبغی للمرء المسلم ان ینظر فی عهده و ان یقرأ منه فی کل یوم خمسین آیة.»: حریز از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که آن بزرگوار فرمود: قرآن عهد خدای تعالی است بر خلق او. پس برای فرد مسلمان سزاوار است که به عهد خود بنگرد و در هر روز پنجاه آیه از آن را قرائت کند.
4. 1. ب- و فی روایة، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «من اراد ان یتکلم مع اللّه فلیقرء القرآن.»: و در روایتی از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله است که ایشان فرمود: هرکسی بخواهد با خدای متعال سخن بگوید، پس قرآن بخواند.
5. 1. ب- فی روایة، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «افضل عبادة امتی، تلاوة القرآن.»: در روایتی از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل است که فرمود: برترین عبادت امت من، خواندن قرآن است.
6. 1. ب- فی ما اوصی به النبی صلّی اللّه علیه و آله اباذر: «علیک بتلاوه القرآن و ذکر اللّه کثیرا؛ فانه ذکر لک فی السماء، و نور لک فی الارض.»: در آنچه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به اباذر سفارش نموده، آمده است: بر تو باد به تلاوت قرآن و به بسیاری ذکر «اللّه» که البته، ذکری برای تو در آسمان، و نوری در زمین است (خصال).
7. 1. ب- معمر بن خلّاد عن الرضا علیه السّلام، قال: سمعته یقول: «ینبغی للرجل اذا اصبح، ان یقرأ بعد التعقیب خمسین آیة.»: معمر بن خلّاد از امام رضا علیه السّلام نقل کرده که شنیدم آن بزرگوار میفرمود: برای هر مردی سزاوار است که چون صبح کند، بعد از تعقیبات نماز صبح، پنجاه آیه قرآن را قرائت نماید (تهذیب).
2. ب- در فضیلت فراگرفتن قرآن کریم و آموزش دادن آن
1. 2. ب- نعمان بن سعد عن علی علیه السّلام، ان النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: «خیارکم من تعلّم القرآن و علّمه.»:
نعمان بن سعد از علی علیه السّلام روایت کند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: برگزیدهترین شما کسی است که قرآن را فرابگیرد و آن را آموزش دهد. (وسائل الشیعه).
2. 2. ب- عقبة بن عمار قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لا یعذب اللّه قلبا وعی القرآن.»: عقبة بن عمار گفت: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: خدای تعالی دلی را که حافظ و دانای به قرآن است، عذاب نمیکند (امالی طوسی).
ص: 82
3. 2. ب- فی روایة: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان افضلکم، من تعلّم القرآن، و علّمه.»: در روایتی از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل است که فرمود: البته، برتر و فاضلترین شما کسی است که قرآن را فرا بگیرد و آن را آموزش دهد.
4. 2. ب- فی روایة، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه.»: در روایتی از پیامبر خدا نقل شده است که ایشان فرمود: نیکوکارترین شما آن کس است که قرآن را فرا بگیرد و آن را آموزش دهد.
5. 2. ب- فی عدة الداعی، قال الصادق علیه السّلام: «ینبغی للمومن ان لا یموت حتی یتعلّم القرآن او یکون فی تعلّمه.»: در کتاب عدة الداعی میخوانیم که امام صادق علیه السّلام فرمود: بر شخص مؤمن سزاوار است که نمیرد تا آنکه قرآن را فرابگیرد یا در حال فراگرفتن آن باشد.
6. 2. ب- فی ثواب الاعمال باسناده عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فی حدیث، قال: «و من تعلّم القرآن و تواضع فی العلم و علّم عباد اللّه و هو یرید ما عند اللّه، لم یکن فی الجنة اعظم ثوابا منه و لا اعظم منزلة منه، و لم یکن فی الجنه منزل و لا درجة رفیعة و لا نفیسة الا و کان له فیها اوفر النصیب و اشرف المنازل.»: در کتاب ثواب الاعمال: با اسنادش، از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله، در حدیثی است، آن حضرت فرمود: و هرکس قرآن را فرابگیرد و در علم فروتنی کند و به بندگان خدا بیاموزاند و او آنچه را که نزد خدای تعالی است، بخواهد، در بهشت کسی عظیمتر از او در پاداش و ارجمندتر از او در منزل نبوده است و نیز منزل و درجهای بالاتر و نفیستر در بهشت نباشد، مگر اینکه برای او فراوانترین بهره و شریفترین مرتبه و منزل باشد.
7. 2. ب- فی مجمع البیان عن معاذ، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «ما من رجل علّم ولده القرآن، الا توّج اللّه ابویه یوم القیامه بتاج الملک، و کسیا حلّتین لم یر الناس مثلها.»: در مجمع البیان از معاذ نقل شده است که گفت، شنیدم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله میفرمود: مردی نیست که به فرزندش قرآن را تعلیم بدهد، جز اینکه خدای تعالی بر سر پدر و مادر او در روز قیامت تاج گذارد، تاج پادشاهی را، و دو جامه بلند و زیبا بر آنان پوشانده شود که مردم مثل آن دو را ندیدهاند.
ص: 83
3. ب- در فضیلت خانههایی که در آن قرآن خوانده میشود
1. 3. ب- فی الکافی باسناده عن لیث بن ابی سلیم، رفعه، قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «نوّروا بیوتکم بتلاوة القرآن و لا تتخذوها قبورا، کما فعلت الیهود و النصاری؛ صلّوا فی الکنائس و البیع و عطّلوا بیوتهم؛ فان البیت اذا کثر فیه تلاوة القرآن، کثر خیره و اتسع اهله و اضاء لاهل السّماء، کما تضییء نجوم السّماء لاهل الدنیا.»: در کتاب کافی با اسنادش از لیث بن ابی سلیم تا آنکه سلسله روایت به پیامبر برسد، روایت نموده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: خانههایتان را با تلاوت قرآن کریم نورانی کنید و آنها را گورستان قرار ندهید؛ آنطور که یهود و نصاری چنین کردند؛ آنها در کلیساها و معابدشان به عبادت پرداختند و خانههایشان را مهمل گذاشتند. البته، هر اندازه قرآن بیشتر در خانه تلاوت شود، خیر در آن خانه بیشتر شده و روزی اهل آن خانه وسیعتر میگردد و به اهل آسمان نور میدهد؛ آنچنانکه ستارگان آسمان، برای اهل دنیا نورافشانی میکنند.
2. 3. ب- فی الکافی، باسناده عن عبد الاعلی، مولی آل سام، عن ابی عبد اللّه علیه السّلام، قال: «ان البیت اذا کان فیه المرء المسلم یتلوا القرآن، یترائاه اهل السماء؛ کما یترائی اهل الدنیا الکوکب الدری فی السّماء.»: در کتاب کافی با اسنادش، از عبد الاعلی، مولی آل سام، و او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام نقل کند که ایشان فرمود: البته، هنگامی که فرد مسلمانی در خانه قرآن تلاوت میکند، اهل آسمان او را میبینند؛ همانگونه که اهل دنیا ستاره درخشانی را در آسمان مینگرند.
3. 3. ب- فی الکافی باسناده عن ابن القدّاح عن ابی عبد اللّه علیه السّلام، قال: «قال امیر المؤمنین علیه السّلام:
البیت الذی یقرأ فیه القرآن و یذکر اللّه عزّ و جلّ فیه، تکثر برکته و تحضره الملائکه و تهجره الشیاطین، و یضییء لاهل السماء؛ کما تضییء الکواکب لاهل الارض، و ان البیت الذی لا یقرأ فیه القرآن و لا یذکر اللّه عزّ و جلّ فیه، تقلّ برکته و تهجره الملائکه و تحضره الشیاطین.»: در کتاب کافی با اسنادش از ابن قداح، و او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که آن حضرت فرمود:
امیر المؤمنین علیه السّلام: گفت آن خانهای که در آن قرآن خوانده شده و خدای عزّ و جلّ در آن
ص: 84
یادآوری میگردد، برکت در آن خانه، بسیار شود و فرشتگان در آن حضور پیدا کنند و شیاطین از آن بیرون شوند و به اهل آسمان نور دهد؛ همانگونه که ستارگان به اهل زمین نور میدهند، و البته، خانهای که قرآن در آن خوانده نشده و خدای تعالی در آن خانه یادآوری نمیگردد، برکت از آن خانه کم شود و فرشتگان از آن دور گردند و شیاطین در آن حضور پیدا کنند.
4. 3. ب- فی روایة، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان البیت الذی یقرأ فیه القرآن، یکثر خیره، و البیت الذی لا یقرأ فیه القرآن، یقلّ خیره.»: در روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل است که فرمود: البته، خانهای که در آن خانه قرآن خوانده شود، خیر در آن بسیار گردد، و آن خانهای که قرآن در آن خانه قرائت نشود، خیر در آن خانه قلیل و اندک گردد.
5. 3. ب- عن ابی عبد اللّه علیه السّلام عن ابیه علیه السّلام فی حدیث قال: «کان یجمعنا فیامرنا بالذکر حتی تطلع الشمس، و یامر بالقرائة من کان یقرأ منا، و من کان لا یقرأ منا، امره بالذکر، و البیت الذی یقرأ فیه القرآن و یذکر اللّه عزّ و جلّ فیه، تکثر برکته.»: از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت است که از پدرش در حدیثی آورده که: ما چون جمع میشدیم، او ما را به ذکر گفتن امر میکرد تا خورشید طلوع کند، و هرکدام از ما قرائت میدانست، او را امر میکرد که تا قرآن بخواند، و هرکدام از ما قرائت نمیدانست، او را امر میکرد تا ذکر بگوید، و آن خانهای که در آن قرآن خوانده میشود و خدای عزّ و جلّ یاد میگردد، برکت در آن بسیار شود (وسائل الشیعه).
6. 3. ب- عن الامام علی بن موسی الرضا علیه السّلام، یرفعه الی النبی صلّی اللّه علیه و آله، قال: اجعلوا لبیوتکم نصیبا من القرآن؛ فان البیت اذا قرأ فیه القرآن، تسیّر علی اهله، و کثر خیره و کان سکّانه فی زیادة، و اذا لم یقرأ فیه القرآن، ضیق علی اهله، و قلّ خیره و کان سکانه فی نقصان.»: از امام علی بن موسی، رضا علیه السّلام حدیثی نقل است که ایشان آن را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله استناد داده که ایشان فرمود: برای خانههایتان بهرهای از قرآن قرار دهید که البته، هنگامی که در خانه قرآن خوانده میشود، امور بر اهل آن آسان گردد و خیر در آن بسیار
ص: 85
شود و ساکنانش در فراوانی شوند، و چون در آن خانه، قرآن خوانده نشود، تنگی و سختی بر اهل آن خانه باشد، و خیر آن، قلیل و کم گردد و ساکنانش در کاستی شوند (عدة الداعی).
7. 3. ب- عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: ثلاثة یشکون الی اللّه عزّ و جلّ: مسجد خراب لا یصلّی فیه اهله، و عالم بین جهال، و مصحف معلق قد وقع علیه غبار لا یقرأ فیه.»: از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام در کتاب خصال میخوانیم که ایشان فرمود: سه طایفهاند که به خدای عزّ و جلّ شکایت میکنند: مسجد خرابی که اهلش در آن نماز نمیخوانند، و عالمی که بین جاهلان باشد، و قرآن آویختهای که غبار بر آن نشسته و آن را نخوانند.
8. 3. ب- فی ثواب الاعمال باسناده عن معاویة بن عمار، قال ابی عبد اللّه علیه السّلام: «من قرأ القرآن، فهو غنی و لا فقر بعده، و الا ما به غنی.»: در کتاب ثواب الاعمال با اسنادش، از معاویة بن عمار میخوانیم که ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکس قرآن بخواند، غنی و بینیاز است و هیچ فقری بعد از آن نخواهد بود، وگرنه غنایی برای او نخواهد بود.
9. 3. ب- فی روایه، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «القرآن غنی لا فقر بعده و لا غنی دونه.»: در روایتی از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است که فرمود: قرآن بینیازی است که هیچ فقری بعد از آن نخواهد بود و هیچ بینیازی هم بدون او نخواهد بود.
10. 3. ب- فی شرح الحدید، عن انس قال: قال: لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله. «یا بن ام سلیم! لا تغفل عن قراءة القرآن صباحا و مساء؛ فان القرآن یحیی القلب المیت، و ینهی عن الفحشاء و المنکر.»: و در شرح الحدید، از انس روایت شده که او گفت: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به من فرمود: ای پسر ام سلیم! هر صبح و شام از خواندن قرآن غافل مباش؛ چرا که قرآن دل مرده را زنده کرده و از کارهای زشت و ناپسند بازمیدارد.
4. ب- در فضیلت اهل قرآن کریم
1. 4. ب- عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «اشراف امتی حملة القرآن و اصحاب اللیل.»:
از ابن عباس روایت شده که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: اشراف و بزرگان امت من، حافظان و راویان قرآنند و کسانیاند که با تهجّد و اقامه نماز شب ملازمت دارند (فقیه).
ص: 86
1. 4. ب- فی مجمع البیان عن ابی سعید خدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «حملة القرآن فی الدنیا عرفاء اهل الجنة یوم القیامة.»: در مجمع البیان میخوانیم که ابو سعید خدری گفت که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: حافظان قرآن و راویان قرآن در دنیا، عارفان اهل بهشت در قیامتند.
3. 4. ب- فی الکافی، باسناده عن السکونی، عن ابی عبد اللّه علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان اهل القرآن فی اعلی درجة من الادمیین ما خلا النبیین و المرسلین، فلا تستضعفوا اهل القرآن حقوقهم؛ فان لهم من اللّه العزیز الجبار لمکانا.»: در کتاب کافی با اسنادش از سکونی و او از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که آن بزرگوار فرمود که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: البته، اهل قرآن در بالاترین مرتبه و مقام آدمیان هستند، بهجز انبیا و پیامبران، پس حقوق اهل قرآن را تضعیف نکنید که البته، آنان را در پیشگاه خدای عزیز و جبار، مکان و مرتبهای است (کافی).
4. 4. ب- فی روایة، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان للّه اهلین من الناس. قیل: من هم یا رسول اللّه؟ قال:
اهل القرآن هم اهل اللّه و خاصته.»: در روایتی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: البته، از بین مردم برای خدای تعالی اهلی است. به آن حضرت گفته شد که ای پیامبر خدا! آنان چه کسانی هستند؟ آن حضرت فرمود: اهل قرآن، آنانند اهل خدای تعالی و خاصان او.
5. 4. ب- فی وسائل الشیعه، عن النبی صلّی اللّه علیه و آله، قال: «حملة القرآن المخصوصون برحمة اللّه، الملبّسون نور اللّه، المعلّمون کلام اللّه، المقربون عند اللّه؛ من والاهم، فقد والی اللّه، و من عاداهم، فقد عادی اللّه؛ یدفع اللّه عن مستمع القرآن بلوی الدنیا، و عن قاریه بلوی الآخرة، و الذی نفس محمّد بیده، لسامع آیة من کتاب اللّه و هو معتقد، اعظم اجرا من ثبیر ذهبا یتصدّق به، و لقاری آیة من کتاب اللّه معتقدا، مما دون العرش الی اسفل التخوم.»: در وسائل الشیعه، از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روایت شده که آن حضرت فرمود: حافظان و راویان قرآن، مخصوص به رحمت خدای تعالی هستند؛ آنان پوشنده نور خدای تعالی، دانشآموخته سخنش و مقربان نزد اویند. هرکس آنان را یاری کند و آنان را دوست بدارد، خدای تعالی را یاری نموده و او را دوست داشته است، و هرکس که با آنان دشمنی کند، با خدای تعالی دشمنی کرده است. خدای
ص: 87
متعال از استماعکننده قرآن، گرفتاری دنیا را دفع میکند، و از خواننده آن، گرفتاری آخرت را. سوگند به خدای تعالی، آن کسی که جان محمّد در قبضه قدرت او است، به یقین اجر شنونده آیهای از کتاب خدا، درحالیکه معتقد به آن است، اجری عظیمتر از معدنی از طلا است که صدقه داده میشود، و برای قرائتکننده آیهای از قرآن در حالی که به آن معتقد است، اجری عظیمتر است از آنچه از پایین عرش تا پایینترین مرزها و نشانههای آن است (وسائل الشیعه).
6. 4. ب- فی روایة مرفوعة: «إنّ من تعظیم جلال اللّه، اکرام ذی الشیبة فی الاسلام، و اکرام الامام العادل، و اکرام حملة القرآن.»: و در روایتی که سلسله آن به معصوم میرسد، آمده است: البته، از علایم تعظیم به جلال و عظمت خدای تعالی است، اکرام به شخص پیری که مویش را در اسلام سفید نموده است، و همینطور اکرام به امام و پیشوای عادل، و اکرام به حافظان و راویان قرآن.
5. ب- در علایم نشانههای حافظان قرآن و عاملان به آن
در وسائل الشیعه بالاسناد عن عمرو بن ابی المقدام، عن ابی جعفر علیه السّلام، قال: «انما شیعة علی علیه السّلام الناحلون الشاحبون الذابلون، ذابلة شفاههم من الصیام (الی ان قال:) کثیرة صلاتهم، کثیرة تلاوتهم للقرآن، یفرج الناس، و یحزنون.»: در وسائل الشیعه باسنادش از عمرو بن ابی مقدام از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام روایت کند که آن حضرت فرمود: البته، شیعه و پیرو علی علیه السّلام از عشقی که دارند، نزار و لاغرند، و رنگ چهره آنها پریده و پژمرده و افسردهاند و لبهای آنان در اثر روزهداری خشکیده است- تا اینکه فرمود: آنان بسیار نماز گزارده و بسیار تلاوت میکنند. درحالیکه خود محزون و غمگیناند، با رفع مشکلات مردم، حزن و اندوه را از آنان برطرف میکنند.
2. 5. ب- فی الکافی، باسناده عن عمرو ابن جمیع، عن ابی عبد اللّه علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان احق الناس بالتخشّع فی السّر و العلانیه، لحامل القرآن، و ان احق الناس فی السر و العلانیه بالصلاة و الصوم، لحامل القرآن، ثم نادی باعلی صوته، یا حامل القرآن! تواضع به،
ص: 88
یرفعک اللّه و لا تعزّز به، فیذلک اللّه. یا حامل القرآن! تزیّن به للّه، یزینک اللّه به، و لا تزیّن به للناس، فیشینک اللّه به. من ختم القرآن، فکانما ادرجت النبوة بین جنبیه، و لکنه لا یوحی الیه، و من جمع القرآن، فنوله، لا یجهل مع من یجهل علیه، و لا یغضب فی من یغضب علیه، و لا یحد فی من یحد، و لکنه یعفو و یصفح و یغفر و یحلم لتعظیم القرآن و من اوتی القرآن فظن احدا من الناس، اوتی افضل مما اوتی، فقد عظّم ما حقّر اللّه، و حقر ما عظّم اللّه.»: در کتاب کافی با اسنادش از عمرو بن جمیع، از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که آن حضرت فرمود که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله گفته است: البته، سزاوارترین مردم به خشوع نمودن در پنهان و آشکار، حامل و حافظ قرآن است، و البته، سزاوارترین مردم در پنهان و آشکار نمودن نماز و روزه، حامل و حافظ قرآن است. پس از آن، به بلندترین صوت ندا درداد: ای حامل قرآن! نسبت به قرآن متواضع باش تا خدای تعالی تو را رفعت دهد، و آن را ناچیز و حقیر نگیر که خدای تعالی تو را خوار و ذلیل گرداند. ای حامل قرآن! آن را برای خدا آرایش و زینت قرار بده؛ تا خدای متعال تو را به واسطه آن، آرایش دهد، و آن را برای مردم آرایش قرار مده که خدای تعالی به واسطه آن تو را زشت و منفور میکند. هرکس قرآن را ختم نماید، مثل این است که در دو طرف شانهاش، درجه پیامبری نصب گردیده، و لیکن به او وحی نمیشود، و هرکسی قرآن را جمع نماید، پس حقّ او این است که مورد جهل نشود با کسانی که قرار است نسبت به آنان جهل شود، و مورد غضب قرار نگیرد با کسانی که قرار است نسبت به آنان غضب شود، و مورد حد قرار نگیرد در میان کسانی که قرار است نسبت به آنان حد برقرار گردد، و لکن مورد عفو قرار گرفته و درگذشته میشود و آمرزیده گردیده و مورد حلم قرار میگیرد برای بزرگداشت قرآن، و به هرکس قرآن اعطا شد و چنین گمان کند که به کسی از مردم، چیزی اعطا شده که برتر از آن چیزی میباشد که به او اعطا شده است، پس با چنین گمانی، آنچه را خدای تعالی تحقیر نموده، بزرگ داشته است، و آنچه را خدای متعال بزرگ و عظیم دانسته، تحقیر نموده است.
ص: 89
3. 5. ب- فی روایة: «لا ینبغی لحامل القرآن ان یظن ان احدا اعطی افضل مما اعطی؛ لانه لو ملک الدنیا باسرها؛ لکان القرآن افضل من ملکه.»: در روایتی آمده است که سزاوار نیست حافظ و راوی قرآن گمان برد که به کسی چیزی برتر از آن چیز که بر او اعطا گردیده، داده شده است؛ زیرا اگر دنیا را کلا فرمانروایی کند و آن را مالک باشد، قرآن برتر و افضل از مالکیت و فرمانروایی همه دنیا است.
4. 5. ب- عن ابن عباس، انه قال: «ینبغی لحامل القرآن، ان یعرف بلیله، اذا الناس نائمون، و بنهاره، اذا الناس غافلون، و ببکائه، اذا الناس ضاحکون؛ و بورعه اذا الناس یطمعون، و بصمته، اذا الناس یخضون.»: و از ابن عباس روایت شده که فرمود: سزاوار است که حامل، قرآن را به شبی که میگذراند، شناخت، آن هنگامی که مردم در خوابند، و او را به گذران روزش شناخت، هنگامی که مردم در غفلتند، و او را به گریهاش شناخت، هنگامی که مردم میخندند، و به زهد و پارساییاش شناخت، آن هنگام که مردم حرص میورزند، و او را به سکوتش شناخت، آن هنگام که مردم سرگرم به سخن گفتن هستند.
5. 5. ب- فی روایة، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «القرآن افضل من دون اللّه، فمن وقرّ القرآن، فقد وقر اللّه، و من لم یوقّر القرآن، فقد استخف بحق اللّه؛ حرمة القرآن عند اللّه کحرمة الوالد علی ولده. حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللّه، الملبسون نور اللّه، المعلمون کلام اللّه، فمن والاهم فقد والی اللّه، و من عاداهم فقد عادی اللّه، یقول تعالی:" یا حملة القرآن! استجیبوا اللّه بتوقیر کتابه، یزدکم حبا و یحببکم الی عباده"؛ یدفع عن مستمع القرآن بلوی الدنیا، و یدفع عن تالی القرآن شر الآخرة، و لتالی آیة من کتاب اللّه، افضل مما تحت العرش الی النجوم، و ان فی کتاب اللّه لسورة یدعی صاحبها الشریف عند اللّه؛ تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مصر، و هی سورة یس.»: در روایتی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: قرآن افضل و برتر از هرچیزی است، بهجز خدای تعالی، پس هر که قرآن را بزرگ بشمرد، خدای تعالی را بزرگ شمرده و هرکس قرآن را بزرگ نشمرد، حقّ خدای تعالی را خفیف شمرده است؛ حرمت قرآن نزد خدای تعالی، مانند حرمت پدر بر فرزند است. حافظان و راویان قرآن، با رحمت خدای تعالی احاطه شدهاند؛ آنان به نور خدای تعالی ملبس بوده و آموخته سخن خدا هستند. پس هرکه به آنان محبت کند، به خدا محبت نموده است، و هرکه با آنان دشمنی کند، با خدای متعال دشمنی
ص: 90
کرده است. خدای متعال میفرماید: ای حافظان و راویان قرآن! با بزرگ داشتن کتاب خدا او را اجابت کنید، تا شما را نزد بندگان محبوب کند؛ او از شنونده قرآن، گرفتاری دنیا را رفع میکند و از تلاوتکننده آن، شرّ آخرت را دفع مینماید. البته، برای تلاوت کننده یک آیه از قرآن، افضل است از آنچه که زیر عرش تا ستارگان است، و البته، در کتاب خدای تعالی سورهای است که ملازم و مصاحب آن، نزد خداوند «شریف» خوانده شود؛ روز قیامت برای مصاحب خود شفاعت کند به بیش از آنچه از ربیعه و مصر است، و آن، سوره یس است.
6. 5. ب- فی روایة: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: ان اللّه عزّ و جلّ قرء طه و یس قبل ان یخلق الخلق بالف عام. فلما سمعت الملائکه القرآن، قالت: طوبی لامة ینزل علیهم هذا، و طوبی لا جواف تحمل هذا، و طوبی لالسنة تنطق بهذا!!»: و در روایتی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: البته، خدای عزّ و جلّ طه و یس را هزار سال پیش از اینکه خلق را بیافریند، قرائت نمود. پس همینکه فرشتگان قرآن را شنیدند، گفتند: خوشا بر آن امتی که این قرآن بر آنان نازل میگردد، و خوشا بر آن دلهایی که آن را حمل و حفظ میکنند، و خوشا بر آن زبانهایی که با این قرآن سخن میگویند!
7. 5. ب- عن بعض العلماء: «ان العبد لیفتتح سورة فتصلی علیه الملائکه حتی یفرغ منها، و ان العبد لیفتح سورة فتلعنه حتی یفرغ منها، فقیل له: کیف ذلک؟ فقال: اذا احل حلالها و حرم حرامها، صلّت علیه، و الا لعنته.»: و از برخی از علما روایت شده که بنده تا شروع به خواندن سورهای از قرآن میکند، فرشتگان بر او درود میفرستند، تا اینکه از خواندن آن سوره فارغ شود، و البته، بنده تا شروع به خواندن سورهای از قرآن میکند، فرشتگان او را لعنت میکنند تا از خواندن آن سوره فارغ شود. از آن عالم سؤال شد که این چگونه باشد؟ آن عالم فرمود: هنگامی که آن قاری حلال خدا را حلال، و حرام او را حرام دانسته باشد، فرشتگان بر او درود فرستند و در غیر از این صورت، او را لعنت کنند. «1»
______________________________
(1) لازم به یادآوری است که متن عربی روایات پیرامون قرآن و فضایل استفاده از آن، از تفسیر شریف البصائر، ج 50، در تفسر سوره مزمّل، اقتباس گردیده است.