فصل چهلم قسط
اشاره
کلمه قسط با الفاظ: «تقسطوا»، «أقسطوا»، «القاسطون»، «أقسط»، «المقسیطن» و «القسط»، در 25 مورد، در ضمن 22 آیه در 15 سوره قرآن کریم آمده است. در این تحقیق، 8 آیه آن را که در هشت سوره قرآن آمده است، انتخاب میکنیم، و در ابتدا آن آیات را به ترتیب مصحف کریم تنظیم نموده و پس از آن، معانی و مفاهیم قسط را با استفاده از کتب لغت بررسی مینماییم. سپس تفاسیر آیات مذکور را از کتب تفسیر علمای شیعه و اهل سنت از زمان شیخ الشیوخ، طوسی قدّس سرّه تا عصر حاضر، تحقیق میکنیم، و در مرحله چهارم هم تفسیر روایی آیات مذکور را از کتب تفسیر روایی علمای شیعه و سنّی بررسی مینماییم، و سرانجام، با استمداد از نصرت خدای متعال و با استناد به آیات قرآن و تفاسیر مورد تحقیق، به تدبّر در آیات منتخب میپردازیم.
1. تنظیم آیات قسط به ترتیب مصحف کریم
1. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً
ص: 510
أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. «1»
2. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. «2»
3. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً. «3»
4. وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. «4»
5. وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ. «5»
6. وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ. «6»
7. وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ. «7»
______________________________
(1). بقره/ 282: مدنی.
(2). آل عمران/ 18: مدنی.
(3). نساء/ 135: مدنی.
(4). انعام/ 152: مکی.
(5). یونس/ 47: مکی.
(6). انبیاء/ 47: مکی.
(7). حجرات/ 9: مدنی.
ص: 511
8. لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ. «1»
2. در معنای قسط
راغب در مفردات فرموده: قسط، عبارت از بهره و نصیبی است که از روی عدل باشد، مانند: نصف و نصفة. قال تعالی: «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ»، «وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ»، و قسط، عبارت از گرفتن بهره و نصیب غیر است که جور و ظلم نامیده میشود، و إقساط، اعطا نمودن بهره و نصیب غیر است از روی عدالت، و آن را انصاف گویند، و به همین جهت است که وقتی مردی ظلم کند، گویند: «قسط الرّجل»، و چون عدالت ورزد، گویند: «أقسط». قال تعالی: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، و قال: «وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»، و «تقسّطنا بیننا.»؛ یعنی بین خودمان بهطور مساوی قسمت نمودیم، و قسط، کجی در پاها است به خلاف فحج، و قسطاس، میزان است، و از آن به عدالت تعبیر میشود؛ همانگونه که از عدالت به میزان تعبیر میگردد.
قال تعالی: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ.»* «2»
فخر الدین در مجمع البحرین فرموده: قوله تعالی: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»؛ یعنی جورکنندگان و ستمپیشهگان هیزم دوزخ میباشند، و قاسطون، از قسوط بوده و آن، جور است، و اقساط، عدل است، و قوله تعالی: «قائِماً بِالْقِسْطِ»، و قوله: «و أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»، از اقساط بوده و همه به معنای عدل است، و مفسر گفته است: ملاک شناسایی آن، این است که آنچه از قسط است، به معنای جور بوده و آنچه از أقسط است، به معنای عدل میباشد، و درباره قوله: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی الایه، شیخ ابو علی گفته است: چون این آیه درباره خوردن مال یتیمان نازل گردید، اولیای ایتام ترسیدند که آنان هم با نپرداختن بهره و نصیب ایتام از روی عدالت، داخل در گناهان
______________________________
(1). ممتحنه/ 8: مدنی.
(2). مفردات، ص 418.
ص: 512
گردند، و لذا یتیمان را از تحت سرپرستی خود خارج نمودند، و چهبسا مردی بود که ده زن یا کمتر را سرپرستی میکرد و حقوق آنان را مراعات نمیکرد، پس به آنان گفته شد:
اگر میترسید از اینکه در اموال یتیمان عدالت را مراعات نکنید، در این صورت سرپرستی اموال آنان را رها کنید، و آنان نیز از عدم رعایت عدالت بین زنان خوف داشتند؛ زیرا کسی که از گناهی توبه نمود و مثل آن گناه را مرتکب شد، مثل این است که توبه نکرده، و در معنای آن گفتهاند: اگر از ظلم کردن در حقّ یتیمان ترس و خوف دارید، پس از زنا کردن نیز بترسید، و آن کسانی را که برای شما پاک و طیّب هستند، به ازدواج خود درآورید، و منظور از پاک و طیب، زنانی است که برای شما ازدواجشان حلال است، و اطراف چیزهای حرام نگردید، و در حدیث است که: «لینفق الرجل بالقسط.»؛ یعنی مرد باید نفقه را از روی عدالت و تا رسیدن به حدّ کفاف (به زن) بپردازد، و قاسطون؛ یعنی کسانی که به امام بر حق ظلم و جور کردند، و آنان معاویه، پیروان و یاران او بودند که از امیر المؤمنین، علی علیه السّلام عدول کردند و با او در محلّ صفین به جنگ پرداختند. «1»
در مقدمه کتاب مرآة الانوار و مشکوة الاسرار فرموده: قسط به کسر قاف، به معنای عدل بود و مفرد و جمع در آن، یکسان تلفّظ میشود. گفته میشود: «اقسط الرجل فهو قاسط»، و از آن مورد است، قوله تعالی در سوره حجرات و غیر آن: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»،* و قسط به فتح قاف و قسوط، به معنای جور و ظلم و انحراف از حق است، و در این معنا گفته میشود: «قسط الرّجل فهو قاسط»، و از آن است قوله تعالی در سوره جن: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»، و ضابطه و ملاک شناخت آن به این است که آنچه از اقسط باشد، به معنای عدل است و آنچه از قسط باشد، به معنای جور است.
این را هم بدان که تأویل قاسطین به دشمنان ائمه علیهم السّلام به خصوص معاویه و یاران او وارد شده، و نظر مؤلف بر این است که ظاهرا این تأویل از لحاظ مصداق است و الّا جمیع
______________________________
(1). مجمع البحرین، ص 340.
ص: 513
حاکمان ظلم و جور داخل در آن هستند، و از آن چنین استفاده میشود که مقسطین به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و به ائمه علیهم السّلام و به شیعیان آنان تأویل میگردد، و شاهد بر آن این است که در بعض زیارات میخوانیم: «اشهد انکم الحاکمون بالعدل و القسط»، و در کتاب فضائل الشیعه آورده است که: «ان النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: یا علی! انت و شیعتک القائمون بالقسط؛ کما قال عزّ و جلّ، و القسط العدل، و العدل فی ظهر القرآن، محمّد صلّی اللّه علیه و آله، و فی بطنه، علی علیه السّلام.»؛ یعنی البته، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای علی! تو و پیروانت برپایدارندگان عدل هستید؛ همانگونه که خدای عزّ و جلّ فرمود، و قسط به معنای عدل است، و عدل در ظاهر قرآن، محمّد صلّی اللّه علیه و آله بوده و در باطنش، علی علیه السّلام است، و در روایت دیگری آورده است که: «القسط فی الظاهر، هو العدل، و العدل فی الباطن، امیر المؤمنین علیه السّلام.»؛ یعنی قسط در ظاهر، همان عدل بوده و عدل در باطن، امیر المؤمنین علیه السّلام است. «1»
در فرهنگ لغات فرموده: قسط؛ یعنی عدل و داد، بهره و نصیب، مقدار، ترازو، روزی، بهرهای از وامی که باید بهره پرداخته شود، و جمع آن، اقساط است، و قسط؛ یعنی جور و بیداد کردن و از راه حق بازگرویدن، و جمع آن، قسوط است، و قسط؛ مصدر است به معنای خستگی و تصلّب در اعضای بدن، و قسط، عود هندی است، و اقساط، به معنای عدل و دادگری بوده، و تقسیط، به معنای کم کردن نفقه، بخل نمودن، متفرّق کردن، قرض یا مال را به چند قسط نمودن است، و اقتساط، قسمت کردن مال یا چیز میان خود، و تقسّط؛ یعنی چیز یا مال را مساوی قسمت کردن، و قسطان؛ یعنی گرد و غبار، و مقسط؛ یعنی عادل و دادگر، و قسطاس و قسطاس؛ یعنی ترازو. «2»
در فرهنگ عمید فرموده: قسط (به کسر قاف)؛ یعنی عدل، داد، حصه، مقدار و یک قسمت از وامی که به چند قسمت شده باشد، و جمع آن، اقساط است، و قسط (به ضمّ قاف)، بیخ گیاهی است بیساق که روی زمین میخوابد و دارای برگهای پهن است؛ به فارسی آن را «کوشنه» میگویند. قسطس هم گفتهاند، و قسطاس (به کسر یا ضمّ قاف)،
______________________________
(1). مقدمه برهان، ص 182.
(2). ملخص المنجد و منتهی الأرب، ص 677- 676.
ص: 514
به معنای میزان، ترازو، و قاسط (به کسر سین)، به معنای، جابر، ستمکار و برگردنده از حق، و مقسط (به ضمّ میم و کسر سین)؛ یعنی عادل، دادگر. «1»
3. قسط در تفاسیر
شیخ طایفه طوسی قدّس سرّه در تفسیر تبیان فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» «2»، فرموده: «إِذا تَدایَنْتُمْ»؛ یعنی به قرض معامله کردید، و قوله: «فَاکْتُبُوهُ»، ظاهر آن، امر به نوشتن است، و در اقتضای آن اختلاف نمودند؛ بعضی آن را امر به استحباب دانستند و بعضی دیگر امر به واجب، و قول اوّل بنا به اجماع اهل زمان ما و نیز بنابه قوله تعالی:
«فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ»، صحیحتر است، و قوله: «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ»، ظاهر آن، نهی از خودداری نمودن از نوشتن است، و نهی اقتضا میکند که سرپیچی نمودن از آن حرام باشد، و کاغذی که در آن مینویسند، بر عهده صاحب وام بوده و نوشته آن هم نزد صاحب وام خواهد ماند، و قوله: «أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ»؛ یعنی نویسنده باید بنویسد، «وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»، امر به املا نمودن است، و آن کسی که حق از آن او است، باید املا کند، و «املال»؛ یعنی املا نمودن، و
______________________________
(1). فرهنگ عمید، ص 900، 850، 1123.
(2). بقره/ 282.
ص: 515
قوله: «وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ»؛ یعنی بهجز آنچه حق است، نباید املا کند، و امر به املال، امر استحبابی است؛ زیرا اگر کسی که غیر صاحب حق است، املا کند، و آنکه صاحب حق است، گواهی دهد، جایز است، و قوله: «وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً»؛ یعنی چیزی از آن کم و کاست نگردد، و «بخس»، به معنای نقص از روی ظلم است، و فی قوله: «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً»، مجاهد، سفیه را به معنای جاهل، و سدی، آن را به معنای سفیه گفته است، و اصل «سفه»، خفت است. بنابراین، سفیه، جاهل است؛ زیرا جاهل به واسطه کمی عقل خفیف العقل است، و فی قوله: «أَوْ ضَعِیفاً»، مجاهد و شعبی آن را احمق، و طبری آن را ناتوان از املا گفتن به واسطه اختلال در گفتار و یا کر و لال بودن معنا کرده است، و قوله: «أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ» را ابن عباس گفته است: آن، کسی است که به واسطه کر و لال بودن، نمیتواند املا کند، و گفته شده: مراد از آن، کسی است که دیوانه باشد، و هاء در قوله: «وَلِیُّهُ»، بنابر قول ضحاک و ابن زید، به سفیه برگشت میکند، و بنا بر قول ربیع، به صاحب حق برگشت میکند. امّا قول اوّل، قویتر است، و قوله: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ»؛ یعنی: و از مردان مسلمان که آزاد باشند و کافر و برده نباشند، شاهد بگیرید، و این بنا بر قول مجاهد است، و در نزد ما، امامیّه، برای قبول شهادت، حریّت شرط نبوده و اسلام شرط عدالت است، و شریح، بلخی و ابو ثور نیز این قول را قایلند، و قوله: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ»، خبری است که مبتدای آن، محذوف بوده و تقدیر آن، «فمن یشهد رجل و أمرأتان» است، و قوله: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»، در معنای «ما دُعُوا»، سه قول گفته شده، و قول سوّم که در روایتی از ابن عباس و حسن گفته شده، و از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام نیز روایت گردیده، دارای عمومیّت فایده است، و آن قول، این است که: شاهدان وقتی دعوت شدند تا شهادت خود را بیان کنند و آن را ثابت نمایند، نباید از آن دعوت بدشان بیاید و آن را نپذیرند، و قوله: «لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ»؛ یعنی از نوشتن چیز جزیی و کوچک یا کلّی و بزرگ آن، تا زمان سررسید وام، ملول و آزرده نشوید، و قوله: «ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»؛ یعنی آن،
ص: 516
نزد خدای تعالی عادلانهتر است، و قوله: «وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ»، و «أَقْوَمُ»، از استقامت گرفته شده؛ یعنی برای شهادت صحیحتر است، و قوله: «وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا»؛ یعنی نزدیکتر است به شک نکردن به این کسی که بر او حق است، منکر شود، و قوله: «إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً»؛ یعنی جز اینکه آن، معامله تجارت باشد که در صورت تجارت دست به دست، نیازی به نوشتن و شهادت نیست، و قوله: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ»؛ یعنی هنگامی که معامله (خرید و فروش) میکنید، شاهد بگیرید، و جمیع فقها آن را مستحب دانستهاند، و فی قوله: «وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ»، قول اقوی این است که «یُضَارَّ»، به معنای مضّاره؛ یعنی زیان زدن، باشد؛ به این معنا که نویسنده، چیزی را که بر او املا نکردهاند، ننویسد، و شاهد، چیزی را که بر آن شاهد نبوده، شهادت ندهد، و این قول، به دلیل قوله: «وَ إِنْ تَفْعَلُوا» است؛ یعنی: و اگر مضّاره را انجام دادید (یعنی چیزی را که ندیدید، شهادت دادید و یا چیزی را که املا نکردند، از خودتان نوشتید)، «فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ»: پس آن شهادت ناحق و یا نوشته ناحق، معصیت و گناه است برای شما، و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ»؛ یعنی پروا داشته باشید از عذاب الهی و او را نافرمانی و معصیت نکنید، و قوله: «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»؛ یعنی: و خدای متعال آنچه را به صلاح دین و دنیای شما است و آنچه را که انجام دادنش بر شما سزاوار است و آنچه را انجام دادنش بر شما حرام است، به شما آموخت، و خدای متعال به این امور و به غیر آن از امور بسیار دانا است، و به همین جهت فرمود: «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.» گفتهاند: در سوره بقره، پانصد حکم، و در این آیه، 14 حکم است. «1»
فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، فرموده: حقیقت شهادت، خبر دادن از چیزی است که مورد مشاهده قرار میگیرد، و یا خبر دادن از چیزی است که جانشین آن میشود از دلالتهای واضح و براهین آشکار دال بر وحدانیت او، از قبیل: شگفتیهای
______________________________
(1). تبیان، ج 2، ص 379- 371، به اختصار.
(2). آل عمران/ 18.
ص: 517
آفریدههای او و لطایف حکمتش در چیزهایی که او تعالی آفریده است، و در معنای «شَهِدَ اللَّهُ»، ابو عبیده گفته: «قضی اللّه»؛ یعنی خدا داوری و حکم نمود: «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، «وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ»، شهود هستند، و در تفسیر، روایت شده که در آیه تقدیم و تأخیری بوده، و تقدیر آن چنین است: «شهد اللّه انه لا اله الا هو قائما بالقسط»؛ یعنی به عدل، «و شهد الملائکة انه لا اله الا هو قائما بالقسط، و شهد اولوا العلم انه لا اله الا هو قائما بالقسط»، و «اولوا العلم»، مؤمنین هستند، و مجاهد گفته است: معنای «قائِماً بِالْقِسْطِ»؛ یعنی: «قائما بالعدل» (یعنی برپادارنده از روی عدالت)؛ همچنانکه میگویی: «قائما بالتدبیر»؛ یعنی آن را بر جریان تدبیر برپا میدارد. پس اینچنین، تدبیر بر استقامت، و عدل در جمیع امور، جریان مییابد. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «2»، فرموده: خدای تعالی به مؤمنین امر نمود که برپادارندگان عدل باشند درحالیکه شاهدان برای خدا هستند، «وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ»: ولو اینکه شهادت علیه خود شما باشد، «أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً»: یا علیه والدین و یا نزدیکترین کسان باشد، پس درباره او عدل را برپا دارید و آن را بهطور صحیح بهپا کنید و درباره آنان حق را بگویید و به سوی غنای ثروتمند و یا فقر مستمند، تمایل و رغبت نکنید که خدای متعال در ملزم نمودن شما به اقامه شهادت از روی عدل، بین غنی و فقیر یکسانی را مقرر فرموده، «فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما»: پس خدای تعالی به آن دو؛ یعنی به غنی و فقیر، سزاوارتر است؛ زیرا او تعالی مالک آن دو و پروردگار آن دو بوده و داناتر است به آنچه مصلحت آن دو در آن است. «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی : پس در شهادت دادن از رغبت و میلتان که همان هوای نفس است، پیروی نکنید که «أَنْ تَعْدِلُوا»: از حق منحرف شوید و گمراه گردید، و لکن اقامه قسط کنید؛
______________________________
(1). تبیان، ج 2، ص 416 و 418.
(2). نساء/ 135.
ص: 518
یعنی عدالت را بهپا دارید و شهادت را بر آنچه خدای عزّ و جلّ بر ادایش امر فرمود، اجرا کنید؛ یعنی برای آنکه به نفع او یا به ضررش شهادت میدهید، از روی عدل باشد. پس اگر بگویی: چگونه انسان علیه خودش شهادت میدهد؟ در پاسخ گویم: به اینکه بگوید: حق برای غیرخودش است و آن را اقرار نماید و انکار نکند، و فی قوله:
«وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا»، در تأویل آن، اختلاف نمودند، و در این تأویل، دو قول را گفتهاند: از ابن عباس روایت شده که مراد از آن، دو نفر هستند که در پیش روی قاضی مینشینند و قاضی یکی را انکار کرده و از او روی میگرداند و به نفع دیگری حکم مینماید. قول دیگر اینکه: ای شاهدان! شهادت را تحریف نکنید که اگر آن را منحرف کردید، اقامه شهادت نکردهاید، یا از آن روی گردانیده و آن را ترک نمودهاید، و بهترین این دو تأویل، قول کسی است که بگوید: انکار، شهادت است برای کسی که به نفع یا به ضرر او است؛ بهگونهای که با زبانش شهادت را عوض کند یا آن را رها کند که در این صورت، اقامه شهادت نکرده و به این طریق، با تحریف یا روی گردانیدن او، شهادتش باطل است، و اگر اقامه شهادت را ترک کند، به آن شهادت نداده، و سیاق آیه، دلالت بر قول ابن عباس دارد، و قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً»؛ یعنی البته، خدای متعال آنچه را در آنان میباشد از اقامه شهادت و یا تحریف، عوض کردن و روی گردانیدن از آن، همه را میداند و از آن بسیار آگاه است. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، فرموده: این آیه، عطف میباشد بر آنچه خداوند در آیه نخست حرام کرده و بدان سفارش نموده است، و در این آیه، از نزدیک شدن به مال یتیم نهی میکند، مگر اینکه آن نزدیک شدن، به نیکی و به خوبی باشد، و مراد از قرب مال در آیه، تصرّف در مال است، و اگرچه در مورد هرکسی
______________________________
(1). تبیان، ج 3، ص 356- 352.
(2). انعام/ 152.
ص: 519
واجب است که به مال او نزدیک نشوند، امّا این نهی از نزدیک شدن را اختصاص به مال یتیم داده؛ زیرا یتیم نمیتواند از خودش دفاع کند و پدر او هم زنده نیست که از او دفاع کند، و لذا طمع در مال او میرود، و به همین جهت، در نهی از تصرّف در مال او، قویترین تأکید است، و درباره قوله: «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»، سه قول گفته شده. قول اوّل اینکه: مال را برای او نگهداری کنند تا او بزرگ شود و در آن موقع، مال را به او تسلیم نمایند، و قول دوّم اینکه: مال را به وسیله تجارت و سودی که در نتیجه تجارت حاصل میشود، افزایش دهند، و قول سوّم اینکه: برای آن مال قیّم بگیرند و برای اجرت او، تنها خوراکش را بدون لباس تأمین نمایند، و در قوله: «حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»، در اندازه و مقدار «أشد»؛ یعنی سنّ رشد، اختلاف کردند. ربیعه و عدّهای دیگر آن را زمان احتلام میدانند، و سدی آن را سن سی سالگی میداند، و گروهی آن را در سن هیجده سالگی میدانند؛ زیرا در این سن، بلوغ و کمال عقلانی در آنان بیشتر واقع میشود، و گروهی هم گفتهاند: «سنّ رشد»، حدّی ندارد، و مراد از آن، زمانی است که عقل او کامل گردد و او سفیه نباشد، که تحویل مال به شخص سفیه، ممنوع است، و معنای «حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»؛ یعنی: تا به سنّ رشد برسد، پس از آن مالش را به او تسلیم کنند، یا برای تصرّف در مالش، از او اجازه بگیرند، و قوله: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ»، امر است از جانب خدای تعالی به اینکه آنچه را کیل میکنند، تمام کیل نمایند، و آنچه را وزن میکنند، تمام وزن کنند، و آن کیل و وزن، به قسط باشد؛ یعنی از روی عدل انجام شود و بدون نقصان باشد و آن را تمام بدهند، و قوله: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، مراد این است که در اینجا چون در توزین و توکیل مطمئن شد که حدود نقصان آن، به کمترین مقدار رسیده، بهگونهای که مقدار نقصان قابل احتساب نیست، معذور است و لازم نیست بکوشد تا دقیق بودن آن برایش محرز گردد، و قوله: «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»؛ یعنی حق بگویید اگرچه علیه خویشان و نزدیکان شما باشد، و البته، قول را به عدل اختصاص داد، بدون اینکه فعل را به آن اختصاص دهد؛ زیرا کسی که عادت او بر
ص: 520
عدل در قول گردید، آن را در فعل نیز اجرا میکند؛ زیرا کسی که در قول، او را عادت بر عدل بودن است، به هنگام انجام فعل، عدل را فرامیخواند، و این بدان جهت است که عدل در قول، از علّتهای مؤکد است، و فی قوله: «وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا»، در معنای عهد در اینجا، دو قول است. یکی اینکه: هرچه را خدای متعال بر بندهاش واجب گردانیده، پس بر او عهد کرده با واجب نمودنش بر او و با پیش فرستادن سخن دربارهاش و دلالت بر آن، قول دوّم اینکه: ابو علی گفته، عهد خدا، سوگند به خدا است، پس چون در غیر معصیت خدا سوگند یاد نمود، انجام دادن آن بر او واجب است، و قوله: «ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، در معنای آن، دو قول است؛ یکی اینکه: تا از آن غافل مباشید و در نتیجه غفلت از آن، عمل به آن را و قیام به آنچه از آن لازم میآید را ترک کنید، و دوّم اینکه: تا هرچه را برای شما لازم گردانید، به وسیله به یاد آوردن این سفارش، درباره آن تفکّر و اندیشه کنید و بعد به آن عمل نمایید. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «2»، فرموده: خدای تعالی در این آیه خبر داده به اینکه: برای هر جماعتی که بر دین واحد و بر طریقه واحدی باشند، مانند: امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و امّت موسی و عیسی علیهما السّلام، رسولی است که خدای تعالی او را برای آنان فرستاده و او رسالت را برای ادای به آنان حمل نموده، تا آنان برای انجام آن بهپا خیزند و قیام کنند، و قوله: «فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ»، بنابر قول مجاهد، یعنی چون رسول آنان در روز قیامت بیاید، و بنا بر قول حسن، چون رسول آنان در دنیا بر آنان بیاید تا آنها را به آنچه خدای متعال اجازه داده، دعوت نماید. «قُضِیَ بَیْنَهُمْ»؛ یعنی با امر حتمی بین آنان فاصله بیاندازد و خدای متعال بین افراد متخاصم حکم کند؛ یعنی بین آنها آنچنان جدا کند که ردّی بر آن نباشد.
«بِالْقِسْطِ»؛ یعنی با عدل و داد، و مقسط؛ یعنی عادل، دادگر، و قاسط؛ یعنی ظالم و ستمگر، و اصل هردو یکی است، و مقسط، عادل به سوی حق است، و قاسط،
______________________________
(1). تبیان، ج 4، ص 319- 317.
(2). یونس/ 47.
ص: 521
عدولکننده از حق است، و قوله: «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»، البتّه، ظلم و ستم به آنان را نفی نمود، بعد از آنکه دادگری بین آنان را به عدل توصیف نمود، و این برای این است که در جمیع احوال، از ابتدا تا انتها، عدل باشد؛ زیرا ممکن است در ابتدا عدل باشد، امّا در آخرش منتهی به ظلم شود، پس ظلم را نفی عام کرد تا عدل خالص در همه احوال آنان حاکم باشد. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «2»، فرموده: قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»؛ یعنی در جزا دادن به حق برای هرکسی به اندازه استحقاقش، عدل را ملاک قرار میدهیم؛ پس پاداش نیک او به اندازه استحقاقش خواهد بود و چیزی از آن کم نمیشود، و آنکه عقوبت میشود، بیش از استحقاقش، نسبت به او اعمال مجازات نمیشود، و قوله: «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»؛ یعنی برای اهل روز قیامت، و گفتهاند: یعنی در روز قیامت، و قوله: «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها»؛ یعنی: و اگر کمترین اعمال از طاعت باشد یا از معصیت باشد، آن طاعت کم و آن معصیت کم و همچنین پاداش و کیفر آنها، نزد خدای تعالی تلف نمیشود، و قوله:
«وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ»؛ یعنی اهل طاعت باشد یا اهل گناه و معصیت باشد، مجازات خدای تعالی برای او بس است، و در این جمله «وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ»، نهایت تهدید است. «3»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «4»، فرموده: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا»؛ یعنی: و اگر دو گروه از مؤمنین باهم به جنگ پرداختند، «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما»؛ یعنی بین آن دو گروه را صلح بدهید تا آشتی کنند، و قوله: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، دلالت
______________________________
(1). تبیان، ج 5، ص 388- 387.
(2). انبیاء/ 47.
(3). تبیان، ج 7، ص 225- 224.
(4). حجرات/ 9.
ص: 522
نمیکند بر اینکه هر دو گروه باقی بر ایمان باشند و اینکه اسم مؤمن بر هر دو گروه اطلاق دارد، بلکه ممتنع نیست از اینکه یکی از دو گروه فاسق و یا جمیعا فاسق باشند، و این سخن، جاری مجرای این است که بگویی: «و ان طائفة من المؤمنین ارتدّت عن الاسلام، فاقتلوها» است؛ یعنی: و اگر گروهی از مؤمنین از اسلام برگشتند، با آنان به جنگ بپردازید. پس از آن فرمود: «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری ؛ یعنی اگر یکی از دو گروه، بر دیگری سرکشی و تجاوز نمود؛ به اینکه از او چیزی را خواست که سزاوار نبود و گروه دیگر، بنابر آنکه به او ظلم شده، به مقابله برخاست، «فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی»: پس با آن گروهی که سرکشی و تجاوز نمود، به جنگ بپردازید؛ زیرا او ظالم و تجاوزگر است، «حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ بِالْعَدْلِ»: تا اینکه به امر خدای تعالی برگشت کند و جنگ با گروه مؤمنین را ترک نماید. پس از آن فرمود: «فَإِنْ فاءَتْ»؛ یعنی اگر گروه سرکش از تجاوز خود برگشت و توبه نمود و به طاعت خدای تعالی برگشت، «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما»؛ یعنی بین آن گروه و بین آن طایفهای که بر ایمان پایدار است و با قول از آن خارج نشده، صلح و آشتی دهید و نسبت به هیچیک از آنها طرفداری نکنید، «وَ أَقْسِطُوا»؛ یعنی: و از روی عدالت داوری کنید؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.»: البته، خدای تعالی افراد عادل و عدالتپیشه را دوست دارد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «2»، فرموده: خدای تعالی در حالیکه مؤمنین را مخاطب قرار داده، میفرماید: خدای تعالی شما را از درهم آمیختن با کافرانی که در امر دین با شما جنگ نکردند و شما را از سرزمینتان اخراج ننمودند، نهی نکرده است، «أَنْ تَبَرُّوهُمْ»: اینکه نسبت به آنان نیکی کنید، «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»: و نسبت به آنان، از روی عدل رفتار کنید؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»: البته، خدای متعال کسانی را که در بین خلق به عدالت رفتار کنند، دوست میدارد. «3»
______________________________
(1). تبیان، ج 9، ص 344- 343.
(2). ممتحنه/ 8.
(3). تبیان، ج 9، ص 580.
ص: 523
شیخ ابی علی، فضل بن حسن طبرسی قدّس سرّه در تفسیر مجمع البیان فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» «1»، تفسیری فرموده که در جلد قبلی، فصل سی و دوم:
«عدل»، بیان شده است. برای همین، از تکرار آن در اینجا خودداری میکنیم.
نیز فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، فرموده: یعنی اللّه تعالی خبر داد به آنچه قایم مقام شهادت بر وحدانیتش میشود، از خلقت شگفتش و حکمت بدیعش، و از قول ابی عبیده گفته شده: معنای «شَهِدَ اللَّهُ»، «قضی اللّه» است؛ یعنی خدا داوری و قضاوت نمود، و زجاج گفته است: حقیقت آن، علم خدا است، و بیان او چنین است: شاهد همان عالم است که آنچه را به آن علم دارد، بیان میکند و مصداق آن، شهادت فلانی است در نزد قاضی که آنچه را میداند، بیان مینماید؛ پس جمیع آنچه مخلوق خدای متعال است، دلالت بر توحید او دارد، و معلوم است که احدی نمیتواند چیزی را از آنچه او ایجاد کرد، به وجود آورد، «وَ الْمَلائِکَةُ»؛ یعنی: و فرشتگان در عظمت قدرت او چیزی را که برایشان محقّق شده، گواهی دادند، «وَ أُولُوا الْعِلْمِ»؛ یعنی عالمان و خردمندان به واسطه آن چیزی که برای آنان ثابت و معلوم گردید، از صنعش که غیر او بر آن توانایی ندارد،
______________________________
(1). بقره/ 282.
(2). آل عمران/ 18.
ص: 524
شهادت دادند. از حسن روایت شده که در آن، تقدیم و تأخیر است و تقدیر آن: «شهد اللّه: انه لا اله الا هو قائما بالقسط، و شهدت الملائکة: انه لا اله الا هو قائما بالقسط، و شهد اولوا العلم: انه لا اله الا هو قائما بالقسط» است، و قسط، عبارت از آن عدلی است که به واسطه آن، آسمانها و زمین برپا شد. در تفسیر و روایت اصحاب ما آمده است که: «أُولُوا الْعِلْمِ»، علمای مؤمنین هستند، و در معنای قوله: «قائِماً بِالْقِسْطِ»، گفتهاند:
آن، برپایی عدل است در اجرای امور، تدابیر خلق و جزای اعمال، و قوله: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» را تنها برای این تکرار کرد که با «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اول بیان نمود که تنها او همان سزاوار توحید بوده و سوای او سزاوار نیست، و با «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» دوم، بیان نمود که او کسی است که روزی آفریدگان و تدبیر عادلانه آنها را برپا میدارد بیآنکه ظلمی در کارش باشد، و قوله: «الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛ یعنی او سلطان بوده و سلطهاش فراگیر است و در افعالش حکیم میباشد، و آیه دربردارنده روشنگری درباره فضل علم و علما است؛ زیرا خدای متعال علما را مقارن با ملایکه و شهادتشان را مقارن با شهادت آنان قرار داد و خصوصا آنان را یادآوری فرمود: مثل اینکه اعتنایی به غیر آنان ندارد، و مراد از این علم، توحید است و آنچه به علوم دین وابستگی دارد؛ چون در آن شهادت واقع میشود، و از آنچه از حدیث درباره فضل علم و عالم آمده، روایتی است که جابر بن عبد اللّه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده که حضرت فرمود: «ساعة من عالم یتکیء علی فراشه؛ ینظر فی علمه، خیر من عبادة العابد سبعین عاما.»: ساعتی از شخص عالم که به رختخوابش تکیه دهد و در علم خود با تفکّر بنگرد، از هفتاد سال عبادت شخص عابد، برتر است. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «2»، فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»؛ یعنی دائما برپادارنده عدل باشید؛ بدین معنا که عادت شما در
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 2، ص 421- 420.
(2). نساء/ 135.
ص: 525
گفتارتان و در عملتان اقامه عدل و برپا داشتن عدالت باشد. «شُهَداءَ»، جمع شهید است. خدای تعالی بندگانش را امر به پایداری، دوام بر قول به حق و شهادت به راستی نموده تا سبب نزدیکی به او تعالی و طلب رضایتش گردد، و از ابن عباس روایت است که در شهادت، برپاکننده حق باشید، علیه هرکه باشد، از نزدیکان باشد و یا از اشخاص غیرنزدیک. «وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ»؛ یعنی حق را بگویید ولو اینکه شهادت علیه خودتان باشد، «أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ»: یا شهادت علیه پدر و مادرتان باشد یا علیه نزدیکترین کس به شما. پس در شهادت دادن عدل را برپا دارید و آن را صحیح و بر حق ادا نمایید و ثروت غنی و فقر فقیر شما را در برپا داشتن عدل در شهادت، منحرف نکند. «إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً»؛ یعنی آن کسی را که به نفع او یا بر ضرر او شهادت میدهید، خواه ثروتمند باشد و خواه فقیر، غنا و فقر آنان شما را از قول به حق و شهادت به راستی بازندارد که شفقت نسبت به فقر، یا ترس از غنی، موجب شود شهادت را صحیح اقامه نکنید. «فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما»: خدای تعالی به غنی و به فقیر سزاوارتر است. لذا آن دو را همانند سایر مردم بنگر و نه شفقت بر فقیر، و نه ترس از غنی، هیچکدام، تو را از شهادت برحق و صحیح بازندارد، و خدای تعالی به مصالح بندگانش از شما داناتر است. «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی : پس در برپا داشتن شهادت، از هوای نفس متابعت نکن که بین شما و او حرفی، دلخوری و گلایهای بوده باشد و آنها مانع از شهادت بر حق شود. «أَنْ تَعْدِلُوا»: که آن هوای نفس، سبب عدول و انحراف از حق گردد. «وَ إِنْ تَلْوُوا»؛ یعنی اگر شهادت را تحریف و آن را عوض کنید، «أَوْ تُعْرِضُوا»: یا شهادت را کتمان و از آن روی بگردانید. «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً»، خدای تعالی به آنچه در برپا داشتن شهادت از جهت شما واقع میشود، عالم است؛ خواه آن شهادت بر حق و از روی عدل باشد و یا آن را تحریف نمایید و یا با اعراض از آن، شهادت را کتمان کنید. «1»
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 3، ص 124- 123.
ص: 526
همینطور فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «1»، فرموده: فی قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ»، مراد از قرب، تصرّف کردن در مال یتیم است، و مال یتیم را ذکر فرمود، چون یتیم نمیتواند از خودش و از مالش دفاع کند و طمع در مال او شدید، و دست رغبت به سوی مالش دایمی است. پس خدای سبحان در نهی از تصرّف در مال یتیم تأکید فرمود، اگرچه این منع از تصرّف، برای مال هرکس واجب است. «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ یعنی با خصلت و یا به طریقه نیکو، و در این معنا اقوالی است: یکی اینکه: با تجارت آن مال را زیاد کنند. دوّم اینکه: قیّمی را اجیر کنند که تنها خوراک او را تأمین کنند، امّا لباسش از مال یتیم تأمین نشود، و سوّم اینکه: آن مال را حفظ کنند، تا آن یتیم بزرگ شود. «حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»، در معنای بلوغ اختلاف نمودند. از جمله گفتهاند: آن رسیدن به زمان احتلام است، و و گفتهاند: آن رسیدن به سنّ 18 سالگی است، و گفتهاند: آن رسیدن به سنّ 30 سالگی است، و ابو حنیفه گفته است: چون به سنّ 25 سالگی برسد، مال را به او تحویل بدهند، و گفتهاند: وقتی رشد در او نباشد، در این سن نیز تحویل مال به او ممنوع است، و گفتهاند: حدّی برایش نیست؛ بلکه آن، زمانی است که بالغ شود و عقل او کامل گردد و رشد در او ملاحظه شود، پس مال را به او تسلیم کنند و این، قویترین وجوه اقوال است، و بلوغ یتیم به اوجش، از چیزهایی نیست که نزدیکی به مال او را بر وجه غیراحسن، مباح سازد، و لکن تقدیر آن این است که: «و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن علی الابد حتی یبلغ اشده فادفعوا الیه»، و این، به دلیل قوله: «وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا» است. «وَ أَوْفُوا»؛ یعنی تمام بدهید، «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ»؛ یعنی کیل و وزن را به عدل و تمام بدهید، بدون این که چیزی از آن کم باشد. «وفا»؛ یعنی بدون کمی و کاستی. «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»؛
______________________________
(1). انعام/ 152.
ص: 527
یعنی تکلیف نمیکنیم مگر آنچه را وسعتش دارد و از آن فراتر نمیرود، و معنای آن در اینجا این است: چون راست کردن در وزن و کیل، بنابر حد گذاشتن از اقل القلیل، متذّر است، خدای سبحان روشن نمود که چنین دقتی لازم نیست جز اینکه تلاش کند در تحرّز از نقصان (واضح و آشکار و قابل محاسبه). «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی ؛ یعنی حق را بگویید ولو اینکه علیه نزدیکانتان باشد، و قول را اختصاص به عدل داد، بدون اینکه فعل را به آن اختصاص دهد؛ زیرا کسی که عادت او بر عدل در گفتار است، آن عادت بر عدل، او را در انجام فعل به عدل فرامیخواند، و در معنای آن گفتهاند: چون شهادت دهید، یا داوری کنید، در شهادت و در داوری، عدالت را رعایت کنید، اگرچه آنکه دربارهاش شهادت میدهید، یا درباره او داوری میکنید، از نزدیکان باشد، و این از اوامر رسا و بلیغی است که با سخنی کوتاه همه اقرارها، شهادات، وصایا، فتاوا، قضایا، احکام، مذاهب و امر به معروف و نهی از منکر در آن داخل میباشد. «وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا»، در معنای «عهد اللّه»، دو قول گفته شده؛ اوّل، هرچه را خدای تعالی بر بندگان واجب فرموده، به وجوب آن بر آنها عهد نموده، و دیگر اینکه مراد از عهد، نذرها و عهدهایی است که بر غیر معصیت خدا بسته شود، و مراد از آن، وفا کردن به آن چیزهایی است که با خدا عهد میبندید، «ذلِکُمْ»؛ یعنی آن چیزهایی که آنها را ذکر فرمود، از مال یتیم و نزدیک شدن به آن مگر به حق، تمام دادن کیل و وزن و دوری نمودن از کم دادن، حقگویی و راستگویی و وفای به عهد، «وَصَّاکُمْ بِهِ»: خدای سبحان شما را به آن سفارش و توصیه نمود، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»؛ یعنی برای اینکه آن را متذکّر شوید و در مقام عمل به آن برآیید، پس آن را به دور نیاندازید، و برای آنکه از آن غافل نشوید، پس عمل بدان و قیام به آنچه شما را الزام نمود از آن، ترک نکنید. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «2»، فرموده: «لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ»؛ یعنی برای هر جماعتی که بر دین واحد و بر
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 74، ص 384.
(2). یونس/ 47.
ص: 528
طریقی واحدند، مانند: امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و امّت موسی علیه السّلام و عیسی علیه السّلام، فرستادهای است که خدای تعالی او را به سوی آنان میفرستد و او رسالتی را که باید نسبت به آنان ادا نماید، حمل میکند، «فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ»، در این جمله، حذف و اضمار است، و تقدیر آن چنین میباشد: «فاذا جاء رسولهم و بلغ الرسالة، فکذبه قومه و صدقه آخرون»؛ یعنی چون پیامبر آنان آمد و رسالت خود را به آنان ابلاغ نمود، گروهی او را تکذیب، و گروه دیگر او را تصدیق نمودند. «قُضِیَ بَیْنَهُمْ»؛ یعنی بین آنان داوری میکند؛ پس کسانی که پیامبر را تکذیب کردند، هلاک میگردند، و آنان که او را تصدیق نمودند و ایمان آوردند، نجات مییابند، و از قول مجاهد گفتهاند: معنایش این است که: چون پیامبر آنان بیاید، در روز قیامت بر آنان گواهی میدهد، و گفتهاند: در دنیا نسبت به آنچه خداوند به آن پیامبر اذن داده، از دعا علیه آنان، بین آنها داوری شود؛ یعنی امر بین آنان بهطور حتم جدایی اندازد. «بِالْقِسْطِ»؛ که این داوری به عدل است، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»؛ یعنی نه از پاداش نیک طاعات آنها کم کنند، و نه در عذاب گناهان آنان افزایش دهند. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «2»، فرموده: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»؛ یعنی میزانهایی را که حقیقت عدل است، برای روز قیامت حاضر میکنیم، و در معنای آن گفتهاند: میزانهایی را که هیچ ظلم و جوری در آنها نیست، بلکه همهاش عدل و قسط است، برای اهل روز قیامت یا در قیامت حاضر میکنیم، و قتاده گفته است: یعنی برای هرکس در جزا دادن به حق به اندازه استحقاقش، عدل را معیار قرار میدهیم، پس از پاداش نیکی که استحقاق دارد، هیچ کم نمیشود، و آنکه مستحق عذاب است، به آنچه استحقاق دارد، عذاب میشود. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً»؛ یعنی نه نسبت به نیکی نیکوکار چیزی در پاداش نیک کم میشود، و نه به بدی بدکار چیزی در عذاب اضافه میشود. «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها»؛ یعنی هر
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 5، ص 114- 113.
(2). انبیاء/ 47.
ص: 529
اندازه باشد، آن را میآوریم، و مراد این است که برای جزا دادن، آن را حاضر میکنیم.
«وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ»؛ یعنی ما عالم و حافظ هستیم، و آن برای این است که علم خدای متعال برای هرچیزی کفایت میکند. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «2»، فرموده: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا»؛ یعنی اگر دو گروه از مؤمنین یکی از آنان به جنگ با دیگری پرداخت، «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما»: بین آنان را اصلاح کنید تا آشتی نمایند، و هیچ دلالتی در این امر نیست که چون باهم به جنگ پرداختند، بر ایمان باقی باشند، و این اسم؛ یعنی ایمان، بر هردو اطلاق شود و ممانعت از فسق یکی از آن دو گروه یا هر دوی آنها نکند. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری ؛ یعنی یکی از آن دو بر دیگری تجاوز نمود، به اینکه چیزی را از او درخواست نمود که جایز نیست و با دیگری از روی ظلم و تجاوز به جنگ پرداخت، «فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی»: پس با آن گروهی که به تعدّی پرداخته، به جنگ برخیزید؛ زیرا او ستمکار تجاوزکار است. «حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ»: تا اینکه به اطاعت خدای متعال برگشت کند و جنگ با گروه مؤمنین را رها کند. «فَإِنْ فاءَتْ»: پس اگر به اطاعت خدای متعال برگشت و از جنگ با گروه مؤمنین دست برداشت و توبه نمود، «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما»: پس بین آن دو را؛ یعنی بین آن گروه و گروهی که نسبت به ایمان پایبند هستند، اصلاح کنید، «بِالْعَدْلِ»؛ یعنی به قسط و از روی عدالت، تا این اصلاح به گونه تساوی انجام شود و طوری نباشد که از جانب یکی بر دیگری ظلم شده باشد، و در آنچه متعلّق به ضمان و غرامت میشود، هیچگونه تجاوز و تعدّی صورت نگیرد، «وَ أَقْسِطُوا»؛ یعنی در عمل، به عدالت رفتار کنید؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ البته، خدای متعال عدالتپیشهگانی را که در گفتار و در عملشان به عدالت رفتار میکنند، دوست میدارد. «3»
______________________________
(1). مجمع البیان، ج 7، ص 51.
(2). حجرات/ 9.
(3). مجمع البیان، ج 9، ص 133.
ص: 530
نیز فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «1»، فرموده: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ»؛ یعنی خدای متعال شما را از معاشرت با اهل عهد و پیمان و آن کسانی که بر ترک جنگ با شما عهد بستند، منع نمیکند، و با آنان به عهدتان وفا کنید و در معامله با آنان به عدالت رفتار نمایید. «أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»؛ یعنی: و در آنچه بین شما و بین آنان است از وفای به عهد، عدالت ورزید. این، قول زجاج است، و گفتهاند: مسلمانها از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کسب دستور کردند که آیا نسبت به خویشاوندان مشرک خود، خوشرفتار باشند؟ و این تقاضا پیش از آن بود که به آنان امر شود به جنگ با مشرکین پردازند، پس این آیه نازل گردید، و بنا بر قول ابن عباس، حسن و قتاده، این آیه با قوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» منسوخ شده است. امّا آنچه اجماع بر آن است، این میباشد که نیکی به کسی که اهل حرب است؛ خواه خویشاوند باشد و خواه خویشاوند نباشد، حرام نیست و تنها اختلاف در اعطای زکات، فطره و کفّارات به چنین کسانی است که اصحاب ما پرداخت اینگونه عطایا را به آنان جایز نمیدانند؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ یعنی البته، خدای تعالی عدالتپیشهگان را دوست میدارد، و در معنای آن گفتهاند: یعنی کسانی که از آنچه از خوراکیها که در خانههایشان هست، قسمتی را برای نزدیکان خود اختصاص میدهند، البته، خدای متعال آنان را دوست میدارد. «2»
ابو القاسم، جار اللّه، محمود بن عمر زمخشری خوارزمی در تفسیر کشّاف فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ الی آخر الآیة» «3»، فرموده: «إِذا تَدایَنْتُمْ»؛ یعنی هنگامی که بعضی از شما به بعضی دیگرتان قرض دادید، «بِدَیْنٍ»، اعطاکننده باشید یا گیرنده، «إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی»: تا زمانی که وقت آن معلوم باشد، مانند
______________________________
(1). ممتحنه/ 8.
(2). مجمع البیان، ج 9، ص 272.
(3). بقره/ 282.
ص: 531
زمانی که آن را به سال و به ماه و به روز معلوم میکنند، «فَاکْتُبُوهُ»؛ یعنی آن را بنویسید، و البته، امر به نوشتن وام نمود؛ زیرا آن مطمئنتر و ایمنتر است از نسیان و فراموش کردن و بعیدتر میباشد از انکار نمودن، و امر در اینجا، امر استحبابی است، و از ابن عباس است که مراد در اینجا معامله «سلم»؛ یعنی پیشخرید، است، و فرمود: چون خدای تعالی ربا را حرام نمود، معامله پیشخرید را مباح نمود. «بِالْعَدْلِ»، متعلّق به نویسنده بوده و صفت است برای او؛ یعنی نویسنده بر آنچه مینویسد، امین باشد؛ با احتیاط بنویسد و چیزی را بر آن اضافه یا از آن کم نکند، و در آن است که نویسنده فقیه باشد تا دانای به شروط باشد و نوشته او معادل با حکم شرع باشد. «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ»: و نباید نویسنده چیزی را از نوشتن رها کند؛ «کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ»: مانند آنچه خدا به او تعلیم داد، نوشتنی اطمینانبخش که نه چیزی را تبدیل کند، و نه چیزی را تغییر دهد.
«وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»: نباید املاگوینده جز کسی که بر او حق واجب گردیده، باشد؛ برای اینکه تنها اوست که بر ثبوت آن در ذمهاش و بر اقرار نسبت به آن شاهد گرفته میشود. «وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً»: و چیزی از حق را کم و کسر نکند، و «بخس» به معنای نقص است. «سَفِیهاً»، چون سفیه به واسطه جهلش ممنوع التصرّف است. «أَوْ ضَعِیفاً»؛ یعنی کودک باشد یا پیری باشد که اختلال دارد، «لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ»: یا به واسطه اختلال در گویایی و یا کر و لال بودن، توانایی املا کردن ندارد. «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ»: پس باید کسی که سرپرستی امر او را دارد، از وصیّ، اگر او سفیه یا کودک است، یا وکیل، اگر توانایی املا کردن ندارد، یا مترجمی که از طرف او املا نماید و او وی را تصدیق کند، و قوله: «أَنْ یُمِلَّ هُوَ»؛ یعنی خودش بنفسه نمیتواند املا کند، امّا غیر او که مترجم او است، میتواند. «اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ»؛ یعنی دو نفر گواه را بر این وام شاهد بگیرند، «مِنْ رِجالِکُمْ»: از مردان مؤمن، و حریّت و بلوغ با مسلمان بودن نزد عامّه علما شرط است، و از علی رضی اللّه عنه است که شهادت عبد در چیزی جایز نیست، و نزد شریح، ابن سیرین، عثمان بتی جایز است، و نزد ابو حنیفه، شهادت کافران بعضیشان بر بعضی
ص: 532
دیگر بنا بر اختلاف ملل، جایز است. «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ»؛ یعنی اگر دو شاهد مرد نبودند، «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ»: پس یک مرد و دو زن باید شهادت دهند، و شهادت زنان با مردان نزد ابو حنیفه مورد قبول است بهجز در حدود و قصاص. «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ»: از کسانی که عدالت آنان شناخته شده است، «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما»: که اگر یکی از آن دو به شهادت هدایت نشد و به واسطه گمراهی آن را فراموش کرد، «فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری : آن زن دیگر به او یادآوری کند؛ یعنی همینکه دو نفری در محاکمه برای شهادت حاضر شدند، اجتماع آن دو به منزله یادآوری است. «إِذا ما دُعُوا»: زمانی که برای اقامه شهادت دعوت میشوند، و ضمیر در «تَکْتُبُوهُ»، برای دین یا برای حق است، «صَغِیراً أَوْ کَبِیراً»؛ یعنی حق در هرحالی باشد، از کوچکی یا بزرگی، «إِلی أَجَلِهِ»؛ یعنی تا آن زمانی که آن دو نفر آن را متفقا مشخص میکنند، «ذلِکُمْ»، اشاره است به «تَکْتُبُوهُ»؛ چون آن در معنای مصدر است؛ یعنی آن نوشته، «أَقْسَطُ»: عادلانهترین عدل، قسط است، «وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ»: و به برپا داشتن شهادت کمک میکند، «وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا»: و نزدیکتر است برای منتفی شدن شک و تردید. «تِجارَةً حاضِرَةً»، مراد از آن، تجارتی است که در آن ابدال؛ یعنی معامله دست به دست، صورت گیرد که در آن جنس را میدهد و در عوض آن، پول را میگیرد، و قوله: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ»، امر به شاهد گرفتن بر معامله است مطلقا؛ زیرا آن محتاطانهتر بوده و از وقوع احتمال اختلاف به دور است، و جایز است که مراد از آن، شهادت گرفتن بر این معامله «تِجارَةً حاضِرَةً»، باشد که شهادت گرفتن در این معامله بدون نوشتن است، و از حسن روایت است که اگر خواستی شاهد بگیر، و اگر خواستی شاهد نگیر. «وَ لا یُضَارَّ»، احتمال دارد مبنی بر فاعل و مفعول باشد، و معنای آن، نهی نویسنده و شاهد است از ترک اجابت نسبت به آنچه از آنها درخواست میشود، و از تحریف، زیادی و نقصان، یا نهی اضرار است نسبت به آن دو؛ مثل اینکه حقّ نویسنده را ندهند، یا مخارجی را که شاهد متحمل میشود، از قبیل: کرایه رفت و برگشت برای حضور و اقامه شهادت را نپردازند. «وَ إِنْ
ص: 533
تَفْعَلُوا»: و اگر شما این ضرر را بر آنان وارد کردید، «فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ»: پس البته، برای شما این ضرر رسانیدن، ارتکاب به عمل زشت است. «1»
نیز فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، فرموده: دلالت او بر وحدانیتش به افعال خاصّ او که غیرش توانایی انجام آن را ندارد و نیز به آنچه وحی شده، از آیاتی که گویای توحید او هستند، مانند: سوره اخلاص، آیة الکرسی و غیر آن، در بیان و کشف شاهد، به شهادت شباهت دارد، و امر شهادت در مورد اقرار ملایکه و علما و براهین آنان بر توحید او تعالی نیز این چنین است. «قائِماً بِالْقِسْطِ»؛ یعنی درحالیکه او تعالی برپادارنده عدل است در آنچه بین بندگانش تقسیم میکند از ارزاق، مرگومیر، در آنچه ثواب میدهد و عقاب میکند، و در آنچه به بندگانش امر میکند، از انصاف بعضی از آنان نسبت به بعضی دیگر و عمل مساوات بین آنان. «الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، دو صفت هستند بر آنچه ذات او را در وحدانیت و عدل توصیف میکند؛ او عزیزی است که خدای دیگری بلندمرتبهتر از او نیست، و حکیمی است که در اعمالش از عدل منحرف نمیشود. پس اگر تو بگویی:
مراد از اولی العلم، کسانی که با چنین تعظیمی نسبت به آنان تعظیم شده، آنجا که آنان را با خودش و با فرشتگان، در شهادت بر وحدانیتش و عدالت جمع کرد، چیست؟ در پاسخ خواهم گفت: آنان کسانی هستند که توحید او تعالی را با براهین روشن و قاطع ثابت میکنند و آنان عالمان عدل و توحیدند. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «4»، فرموده: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»؛ یعنی در برپا داشتن عدل تلاش و کوشش کنید تا اهل جور و ستم نباشید،
______________________________
(1). کشّاف، ج 1، ص 404- 402.
(2). آل عمران/ 18.
(3). کشّاف، ج 1، ص 418- 417.
(4). نساء/ 135.
ص: 534
«شُهَداءَ لِلَّهِ»؛ یعنی برپاکنندگان شهادت برای رضای خدا باشید؛ همانگونه که شما را به برپایی آن امر فرمود، «وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ»؛ یعنی هرچند این شهادت علیه خود شما یا پدر و مادرتان و یا خویشاوندانتان باشد. پس اگر بگویی:
شهادت علیه نفس خود چه معنایی دارد؟ گویم: آن اقرار، علیه نفس خود است؛ برای اینکه این اقرار در معنای شهادت علیه نفس است با لازم نمودن حق نسبت به آن، و جایز است که معنا اینچنین باشد: و اگرچه شهادت وبال باشد؛ یعنی سرانجام بدی برای خود، پدر و مادر و خویشاوندان داشته باشد. «إِنْ یَکُنْ»؛ یعنی اگر کسی که شهادت در مورد او بیان میشود، «غَنِیًّا»: ثروتمند باشد، پس نباید ثروت او مانع از شهادت علیه او باشد، تا موجب رضای او شود، «أَوْ فَقِیراً»: یا فقیر باشد، پس نباید فقر او به جهت ترحّم بر او، مانع از شهادت بر او گردد، «فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما»: پس خدای تعالی سزاوارتر از آن دو؛ یعنی ثروتمند و فقیر، است، پس به هردو و به مصلحت هردو نظر دارد، و اگر شهادت علیه آن دو مصلحت نبود، آن را تشریع نمیکرد؛ زیرا او تعالی از هر ناظری به بندگانش بینندهتر است. «أَنْ تَعْدِلُوا»، احتمال دارد از عدل و عدول باشد، مثل اینکه فرموده است: از هوای نفس پیروی نکنید، از ناخرسندیای که نسبت به اجرای عدالت در بین مردم دارید یا از اینکه میخواهید از حق عدول کنید. «وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا»: و اگر زبانتان را از شهادت به حق یا حکومت حق بپیچانید و شهادت را تغییر دهید یا از شهادت دادن روی بگردانید و آنچه را میدانید، آن را بیان نکنید، «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً»: البته، خدای تعالی آنچه را انجام میدهید، همواره نسبت به آن و نسبت به جزای شما، بسیار آگاه و دانا است. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، فرموده: «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ یعنی به
______________________________
(1). کشّاف، ج 1، ص 570.
(2). انعام/ 152.
ص: 535
جز با رفتاری که بهترین کار است نسبت به مال یتیم، و آن، حفظ آن و به بهره رساندنش است. «حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»؛ یعنی مال او را برایش حفظ کنید تا او به حدّ رشد و بلوغ برسد، پس در آن موقع، مال را به او تحویل دهید. «بِالْقِسْطِ»؛ یعنی از روی عدل و انصاف. «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»؛ یعنی خدا به هیچکس بهجز آنچه در وسعت و قدرت او است، تکلیف نمیکند، فقط آن را پس از امر به ایفای کیل و میزان آورد؛ چون مراعات حد نسبت به قسطی که در آن زیادی و نقصان نیست، از مواردی است که حرج در آن جاری میباشد؛ بنابراین به رسیدن به اندازه وسع، امر نمود و اینکه ماورای آن معفوّ عنه است. «وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی ؛ یعنی: و اگر آن کسی را که برای او در مقام شهادت هستید، خویشاوند شما است، سزاوار نیست که در قولتان چیزی کم کنید یا در آن چیزی را زیاد نمایید. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «2»، فرموده: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ»: و برای هر امّتی پیامبری است که او را به سوی آنان میفرستد تا به آنها درباره توحید خبر بدهد و آنان را به دین حق دعوت نماید. «فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ»: پس چون پیامبر آنان با دلایل روشن بیاید، او را تکذیب کنند و از او پیروی ننمایند. «قُضِیَ بَیْنَهُمْ»: بین پیامبر و کسانی که او را تکذیب کردند، «بِالْقِسْطِ»: به عدل داوری شود، پس پیامبر نجات یابد و آنان که پیامبر را تکذیب کردند، عذاب گردند. «3»
همچنین فی قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «4»، فرموده: قسط، صفت «الْمَوازِینَ» است و آن، عدل میباشد از لحاظ مبالغه؛ یعنی در نهایت عدل، و «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» را گفتهاند برای اهل روز قیامت؛ یعنی به جهت آنان. پس اگر بگویی: مراد از قرار دادن
______________________________
(1). کشّاف، ج 2، ص 61.
(2). یونس/ 47.
(3). کشّاف، ج 2، ص 239.
(4). انبیاء/ 47.
ص: 536
میزانها چیست؟ گویم: در آن دو قول است: یکی آماده شدن برای حساب از روی انصاف و پاداش اعمال به عدل و انصاف بدون اینکه ظلمی حتّی به اندازه ذرّهای به بندگانش برسد، و دیگر اینکه میزانهای حقیقی قرار داده میشود و به وسیله آنها اعمال سنجیده میشوند. «أَتَیْنا بِها»، مفاعله از اتیان است به معنای جزا و مکافات؛ زیرا آنان با اعمالشان پیش او میآیند و او با جزا پیش آنها میآید. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «2»، فرموده: «بغی»، افزونطلبی، ستم کردن و خودداری کردن از صلح است، و «فیء»، رجوع و بازگشت بوده و به ظل و به غنیمت نیز «فیء» گفته شده؛ زیرا ظل بعد از انتقال خورشید از نصف النهار، برگشت میکند، و «غنیمت»، آن مالی است که از اموال کافران به مسلمین برگشت مینماید. پس اگر بگویی دلیل اینکه گفت: «اقْتَتَلُوا»، با اینکه قاعده این بود که بگوید: «اقتلتا» چیست؟
خواهم گفت: این مورد از مواردی است که بر معنا حمل شده، نه لفظ؛ چونکه «طائِفَتانِ»، در معنای قوم و مردم است. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی»؛ یعنی اگر یکی از آن دو گروه بر گروه دیگر ستم کند و از صلح کردن خودداری نماید، واجب است با آن گروه ستمکار به جنگ پردازید تا از جنگیدن دست بکشد و از ستم نمودن بازبایستد. پس اگر چنین نمود، بین آن گروه و بین گروهی که بر آن ستم شده، به عدل و انصاف اصلاح گردد (و در این اصلاح به عدل و انصاف، تفاصیلی است که مفسر آن را ذکر فرموده، و در اینجا به مناسبت اطاله در کتابت، از نقل آن خودداری میکنیم). «وَ أَقْسِطُوا»، بعد از اینکه امر به اصلاح ذات البین نمود، به بهکار بردن قسط؛ یعنی عدل، به طریق عموم امر فرمود. «3»
______________________________
(1). کشّاف، ج 2، ص 575- 574.
(2). حجرات/ 9.
(3). کشّاف، ج 3، ص 564- 563، به اختصار.
ص: 537
نیز فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «1»، فرموده: شما را از بخشش نسبت به کسانی که با شما در دین جنگ ندارند و شما را از شهر و دیارتان اخراج ننمودند، نهی نفرمود، و البته، شما را از تولّی نسبت به آنان نهی نمود، و البته، این امر هم به جهت رحمت نسبت به آنان است، برای شدید بودن و جدی بودنشان در عداوت تا مقدّمه باشد برای رحمتش به هموار ساختن اسلام قومشان، و قوله: «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»؛ یعنی آنان را از روی عدل و انصاف متفرّق و از هم جدا کنید و به آنان چیزی نیاموزید. «2»
مولی الاجل، سید عبد اللّه بن محمّد رضا حسینی، معروف به شبّر، در تفسیرش فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ الی آخر الایه» «3»، تفسیری فرموده که قبلا در فصل سی و دوّم: «عدل»، نقل گردیده است، از اینرو از تکرار آن در اینجا خودداری میکنیم.
نیز فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «4»، فرموده: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، خدای تعالی شهادت داد به اینکه البته، هیچ الهی بهجز او نیست، و دال بر توحیدش، کارهای شگفتآور او است.
«وَ الْمَلائِکَةُ»: و فرشتگان با اقرار، به توحید او شهادت دادند، و «وَ أُولُوا الْعِلْمِ»: و علما به توحید او شهادت دادند، «قائِماً بِالْقِسْطِ»: درحالیکه او در امور خلقش، برپادارنده عدل است. «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، کلمه توحید را به جهت تأکید تکرار نمود. «هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»: او خدایی است که نه کسی بر او غالب بوده و نه به عدل او اخلالی وارد است، و این هر دو صفت، برای وحدانیت و عدل او بیان شده، و از امام باقر علیه السّلام است که «وَ أُولُوا الْعِلْمِ»، پیامبران و اوصیای آنانند. «5»
______________________________
(1). ممتحنه/ 8.
(2). کشّاف، ج 4، ص 92- 91.
(3). بقره/ 282.
(4). آل عمران/ 18.
(5). تفسیر شبّر، ص 125.
ص: 538
همچنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «1»، فرموده: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»؛ یعنی تلاشگرانی باشید در بهپا داشتن عدل. «شُهَداءَ لِلَّهِ»: شاهدانی به حق برای خدا باشید، «وَ لَوْ»: اگرچه شهادت، «عَلی أَنْفُسِکُمْ»: برای اقرار علیه خود شما باشد، «أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ»: یا برای اقرار علیه پدر و مادر و خویشاوندان شما باشد، و این، اشعار است به اینکه شهادت علیه پدر، بنابر اقوا قبول است. «إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً»: اگر کسی که علیه او شهادت میدهید، ثروتمند باشد یا فقیر باشد، پس نباید ثروتمندی غنی به جهت رضایت او، مانع از شهادت به عدل بشود و همچنین فقر فقیر به جهت ترحّم نسبت به او، نباید مانع از شهادت به عدل بشود. «فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما»: خدای تعالی سزاوارتر است برای نظر داشتن به آن دو. «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی : پس در شهادت دادن از هوای نفستان پیروی نکنید به اینکه: «أَنْ تَعْدِلُوا»: از شهادت به حق عدول کنید یا رعایت عدالت در بین مردم را زشت بدانید، «وَ إِنْ تَلْوُوا»: و اینکه زبانهایتان شهادت را از مسیر حق منحرف گرداند، «أَوْ تُعْرِضُوا»: یا از اقامه شهادت رویگردان شوید؛ «فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً.» «2»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «3»، فرموده: «إِلَّا بِالَّتِی»: بهجز با آن خصلتی که «هِیَ أَحْسَنُ»: آن نیکو باشد؛ آنچه انجام میگیرد، برای او نیکو باشد، مانند: حفظ مال او و رشدونمو دادن به مالش. «حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»: تا نیرو و قدرت پیدا کند و بالغ و رشید گردد. «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ»: و کیل و وزن را به عدل تمام بدهید. «لا نُکَلِّفُ
______________________________
(1). نساء/ 135.
(2). تفسیر شبّر، ص 230- 229.
(3). انعام/ 152.
ص: 539
نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»: به هیچ نفسی جز به اندازهای که وسعت دارد، تکلیف نمیکنیم. «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»: و چون سخن میگویید، در داوری کردن و نظیر آن، پس در آن، عدالت را رعایت کنید، «وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی : هرچند آن کسی را که درباره او سخن میگویید و داوری میکنید، خویشاوند باشد، «وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا»: و به آنچه خدا با شما عهد نمود، از آن چیزهایی که بر شما واجب نمود، وفا کنید و آنها را انجام دهید. «ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»: شما را به آن سفارش و توصیه نمود تا اینکه از آن پند بگیرید. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «2»، فرموده: و برای هر امّتی از امّتها، «رَسُولٌ»: فرستادهای است که آنان را به سوی خدا دعوت میکند. «فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ»، پس چون فرستاده خدا بر آنان بیاید و آنان را به سوی خدا دعوت کند، او را تکذیب نمایند، «قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ»: بین آنان به عدل داوری میشود، پس آنان هلاک گردند، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»: و این در حالی است که آنان بدون گناه عذاب نمیشوند. «3»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «4»، فرموده: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ»: و میزانهای عدل را قرار میدهیم، و از جهت مبالغه در عدل، آنها را به مصدر توصیف نمود، یا اینکه ذوات عدل است. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»؛ یعنی برای اهل روز قیامت یا در روز قیامت. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً»: پس به هیچکس در حقّ او چیزی ظلم و ستم نمیشود، «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ»: و اگر عمل او به وزن دانهای خردل باشد، «أَتَیْنا بِها»: آن را برایش حاضر میکنیم، و ضمیر «مِثْقالَ» را مؤنّث آورد؛ زیرا اضافه آن به «حَبَّةٍ» است.
«وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ»: و دانا بودن ما به آن یا استوار و محکم بودن ما نسبت به آن، کفایت میکند. «5»
______________________________
(1). تفسیر شبّر، ص 332- 331.
(2). یونس/ 47.
(3). تفسیر شبّر، ص 456.
(4). انبیاء/ 47.
(5). تفسیر شبّر، ص 680- 679.
ص: 540
فرهنگ قرآن، اخلاق حمیده ج3 580
نیز فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «1»، فرموده: و اگر دو گروه از مؤمنین به جنگ پرداختند، «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما»: پس بین آن دو گروه به آنچه رضایت خدای تعالی در آن است، اصلاح دهید. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی»: پس اگر یکی از آن دو گروه نسبت به دیگری تعدّی و تجاوز نمود، با آن گروهی که به تجاوز پرداخته، وارد جنگ بشوید. «حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ»: تا به حکم خدا برگشت کند. «فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ»، مقیّد نمود اصلاح را به بعد از جنگ، به این معنا که: اگر به حکم خدا برگشت، پس بین آن دو گروه را با عدل اصلاح کنید. «وَ أَقْسِطُوا»: و در هر امری به عدل رفتار کنید؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»: البته، خدای تعالی عدالتپیشهگان را دوست دارد؛ چون نسبت به کار آنان راضی است و به آنها بر آن کار، پاداش نیکو اعطا میکند. «2»
همچنین فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «3»، فرموده: خدای تعالی شما را از بخشش نسبت به کسانی که در دین با شما جنگ نمیکنند، و شما را از شهر و دیارتان اخراج نمیکنند، نهی نمیفرماید. «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»: و با عدل نسبت به آنان داوری و قضاوت کنید؛ «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»: البته، خدای متعال عادلان را دوست دارد؛ چون از داوری آنان راضی است و بر آن داوری، پاداش نیکو اعطا میکند. «4»
استاد علّامه سید محمّد حسین طباطبایی قدّس سرّه در تفسیر المیزان فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ الی آخر الایة» «5»، فرموده: «تدین»، قرض دادن به یکدیگر است، و «املال»؛ یعنی برای نویسنده، آنچه را مینویسد، املا میکند،
______________________________
(1). حجرات/ 9.
(2). تفسیر شبّر، ص 1046.
(3). ممتحنه/ 8.
(4). تفسیر شبّر، ص 1114.
(5). بقره/ 282.
ص: 541
و «بخس»، نقص، جور و ستم است، و «سأمة»، ملال و آزردگی است، و «مضّاره»، مفاعله از ضرر بوده و برای آنچه بین دو نفر است، استعمال میگردد، و «فسوق»، خارج شدن از طاعت است، و فی قوله تعالی: «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ»، اظهار آنچه در موقعیت اضمار قرار داد، برای رفع شبهه و اشکال است نسبت به برگشت ضمیر به کاتبی که در سابق ذکر آن رفت، و ضمیر آشکار در قوله: «أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ»، فایده آن، شریک کردن کسی است که حق بر عهده او میباشد با ولیّش، پس البته، این صورت با دو صورت نخست مغایرت دارد به اینکه ولیّ در آن دو صورت، مسئول به امر مستقل درباره خود است، برخلاف این صورت که کسی که حق بر عهده اوست، با ولیّ در عمل مشارکت دارد. پس مثل این است که گفته شده: آنچه از عمل را استطاعت دارد، پس آن بر عهده او بوده و آنچه را استطاعت ندارد، پس آن بر عهده ولیّ او است، و قوله: «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما»، بر فرض ترس از این است که یکی از آن دو گمراه گردد، و در قوله: «إِحْداهُمَا الْأُخْری ، اسم ظاهر را در موضع ضمیر قرار داده است. نکته در آن، اختلاف معنای لفظ است در دو موضع. پس مراد از اول، یکی از آن دو است، نه به صورت معین، و مراد از دومی، یکی از آن دو است بعد از گمراهی دیگری، پس دو معنای مختلفند، و قوله: «وَ اتَّقُوا»، امر به تقوا است در آنچه از امر و نهی که خدای تعالی در این آیه برای آنان بیان فرمود، و امّا قوله: «وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»، کلام، در مقام امتنان است، و آنچه گفته شده که قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»، دلالت دارد بر اینکه تقوا سبب تعلیم الهی است، در آن اشکال است، هرچند که این مطلب، مطلب حقی است که کتاب و سنّت بر آن دلالت میکند، لکن این آیه به واسطه وجود واو عطف، برکنار از این دلالت است. بنابراین، این معنا با سیاق آیه و ارتباط صدر و ذیل آن ملایم نیست، و مؤید این بیان، تکرار لفظ جلاله است. ثانیا، اگر قوله: «یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»، کلام مستأنف نبود، مقتضای سیاق این بود که گفته شود: «یعلمکم»، به اضمار فاعل. پس در قوله تعالی: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»، اسم اوّلا و
ص: 542
ثانیا ظاهر شده، برای اینکه آن در دو کلام مستقل واقع است، و ثالثا ظاهر شده تا دلالت بر تعلیل داشته باشد؛ مثل اینکه گفته شود: «هو بکل شیء علیم؛ لانه اللّه.» «1»
نیز فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، بعد از بیان مقدمهای در خصوص اینکه خدای سبحان شهادت به وحدانیت خود میدهد و او تعالی شاهد عدل است، نتیجه مقدمه را چنین بیان میکند: اوّلا، مراد از شهادت، شهادت به قول است، بنابر آنچه ظاهر آیه شریفه است بدون شهادت فعل، هرچند که شهادت فعل، فی نفسه صحیح، و بر حق است. البته، عالم وجود بر وحدانیت او در الوهیت، با نظام واحد پیوستهای که در آن جاری است، شهادت میدهد و همینطور به هریک از اجزایش که همان اعیان موجوداتند، و ثانیا، قوله تعالی: «قائِماً بِالْقِسْطِ»، حال از فاعل قوله: «شَهِدَ اللَّهُ» بوده و عامل در آن، «شَهِدَ» است، و به عبارت دیگر، برپا داشتن قسط، نه برای او تعالی، و نه برای ملایکه، و نه برای علما، چیز دیدنی و مشهودی نیست، بلکه خدای سبحان درحالیکه برپادارنده عدل است، شهادت میدهد به اینکه: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»: هیچ الهی بهجز او نیست، و فرشتگان و علما به وحدانیت او گواهی میدهند، و این معنا از آنجا است که بین قوله:
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» و قوله: «قائِماً بِالْقِسْطِ»، به واسطه ملایکه و اولوا العلم، فاصله افتاده، و اگر برپایی قسط، از اجزای شهادت بود، حقّ کلام آن بود گفته شود: «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ قائِماً بِالْقِسْطِ وَ الْمَلائِکَةُ ...»، و موضع قوله: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، موضع ستایش خدای تعالی است برای اینکه حقّ عظمت او را ادا نماید، پس خدای تعالی به توحید سزاوار است، چون شهادت مذکور را بر وحدانیت خود گواهی داد؛ زیرا او تنها عزّتمندی است که ذلّت او به وجود شریک برای او در مقام الوهیت ممتنع است، و در حکمت، منحصر به فرد است؛ چنانکه ممتنع است امر او در خلق نقص گردد، یا در تدبیر او اخلالی رخنه نماید. «3»
______________________________
(1). المیزان، ج 2، ص 462- 461.
(2). آل عمران/ 18.
(3). المیزان، ج 3، ص 123- 118، به اختصار.
ص: 543
همچنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «1»، فرموده: قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ»، قسط، عدل است و قیام به قسط، عمل نمودن به آن و نگهبانی از آن است. پس مراد از «قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»، بهپادارندگان قسط است به تامترین برپایی و کاملترین آن، بدون انعطاف و بدون انحراف از آن، به واسطه عاملی نظیر: هوای نفس و عاطفه، یا ترس، یا طمع، یا غیر آن، و این صفت، از مؤثرترین عوامل و مهمترین اسباب برای پیروی از حق و حفظ آن از تضییع بوده و از فروع ملازم با آن، صدق در ادای شهادت و اقامه آن است، و قوله: «شُهَداءَ لِلَّهِ»، لام در آن، برای غایت است؛ یعنی شاهدانی باشید که شهادت شما برای خدا باشد، و معنای شهادت برای خدا، این است که آن شهادت برای پیروی از حق و برای اظهار حق و احیای حق باشد؛ همچنانکه قوله: «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا»، آن را آشکار میکند، و قوله تعالی: «وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ»؛ یعنی: و اگر شهادت شما برخلاف منافع خودتان، پدر و مادرتان و خویشاوندانتان باشد، پس دوستی منافع خود یا پدر و مادر و خویشاوندان، شما را بر آن ندارد که شهادت را عوض کنید، یا آن را ترک نمایید، و قوله:
«إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما»، ضمیر تثنیه در «بِهِما»، به غنی و فقیر برمیگردد، با وجودی که با «او» تردّیدیه از هم جدا شدهاند، و معنای آن این است که: البته، خدای تعالی به غنی در غنایش، و به فقیر در فقرش، سزاوارتر است. مبادا غنای شخص ثروتمند شما را از حق منحرف گرداند، و یا فقر شخص مستمند سبب شود در شهادت دادن، به جهت رعایت حال او، شما از حق عدول کنید، بلکه شهادت را برای رضای خدای سبحان به حق برپا دارید، و فی قوله: «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا»، قوله: «أَنْ تَعْدِلُوا»، مفعول لاجله است؛ یعنی پیروی از هوای نفس نکنید تا در برپا داشتن شهادت
______________________________
(1). نساء/ 135.
ص: 544
از حق منحرف نشوید، و قوله: «وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً»، «الّلی» در شهادت، کنایه از تحریف آن است؛ یعنی منحرف کردن سخن، اعراض نمودن و ترک کردن شهادت. «وَ إِنْ تَلْوُوا»، به ضمّ لام و سکون واو قرائت شده، و آن، از «ولی یلی ولایة» است و معنای آن این است که: و اگر امر شهادت را به انجام برسانید و آن را برپا دارید، یا اینکه از آن اعراض نمایید و آن را ترک کنید، درهرحال، البته، خدای تعالی به اعمال شما بسیار آگاه است و شما را به واسطه آن اعمال جزا میدهد. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، فرموده: قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»، نهی از نزدیک شدن به مال یتیم، برای دلالت بر تعمیم آن است. پس خوردن مال یتیم، استعمال آن و هر نوع تصرّفی در آن، حلال نیست، مگر به طریقی که بهترین راههای متصوّر برای حفظش میباشد، و این نهی و حرمت، تا زمانی که یتیم به بلوغ و رشد برسد، ادامه دارد، و مراد از «بلوغ یتیم به اشد»، همان بلوغ و رشد او است؛ همچنانکه قوله: «وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا» «3»، بر آن دلالت میکند، و مراد از محدودیت حرمت تصرّف در مال یتیم به قوله: «حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»، رفع حرمت بعد از بلوغ و مباح بودن تصرّف در آن وقت نیست؛ بلکه مراد، بیان زمانی است که مصلحت است مال یتیم به او تحویل شود، و قوله تعالی: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، ایفای به قسط، عبارت است از عمل نمودن به عدل در آن دو؛ یعنی کیل و میزان بدون نقص و کاستی، و قوله: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، به منزله دفع دخل است؛ مثل اینکه گفتهاند: عمل نمودن به عدل حقیقی، برای نفس انسانی امکان ندارد. پس در امثال این امور، چارهای نیست جز عمل به عدل تقریبی. در نتیجه، پس
______________________________
(1). المیزان، ج 5، ص 115- 113، به اختصار.
(2). انعام/ 152.
(3). نساء/ 6.
ص: 545
پاسخ داده است به اینکه: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، و جایز است که: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، برای هر دو حکم باشد؛ یعنی قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ الی آخر» و قوله: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ»، و قوله تعالی: «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی ، «ذا قُرْبی (خویشاوندان) را ذکر نمود؛ چون عاطفه خویشاوندی و ترحّم نسبت به او، وی را به جانبداری از او وامیدارد، و معنای آن این است که: در گفتارتان که نفع و ضرر مردم در آن است، مراقب باشید و در آن، عدالت را مراعات کنید، و رحمت و رأفت یا هر عاطفهای شما را بر آن ندارد که از کسی جانبداری کنید و سخن را منحرف نمایید؛ از حق تجاوز کنید و شهادت یا قضاوت ناحق داشته باشید، و قوله تعالی: «وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا»، راغب در مفردات فرموده: «عهد» همواره حفظ چیز و مراعات آن است حالی پس از حال دیگر، و به همین جهت است که بر دستورات و تکالیف شرعی، وظایف محوّله، عهد مورد اطمینان، نذر و قسم، «عهد» اطلاق شده است، و کثرت استعمال آن در قرآن کریم در فرمانهای الهی و اضافه شدن در آیه به اللّه سبحانه، و مناسبت مورد، که در آن بیان احکام و وصایای عمومی الهی است، همه آنها مؤید این است که مراد به قوله: «بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا»، تکالیف دینی است: سپس تکالیف ذکر شده در آیه را با قوله:
«ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، تأکید نمود. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «2»، فرموده: داوری و قضاوت الهی به دو داوری وارد میگردد؛ یکی اینکه برای هر امّتی از امتها، فرستادهای از جانب خدای تعالی است که رسالت او را به سوی آنان حمل کرده و به آنان ابلاغ مینماید، و دوّم اینکه: چون آن فرستاده نزد آن امّت بیاید و رسالت خود را به آنان ابلاغ کند، آن امت اختلاف کنند؛ بعضی رسالت او را تصدیق نمایند و بعضی آن را تکذیب کنند، پس خدای متعال داوری میکند و بین آنها به قسط و عدل حکم میکند، بدون اینکه به آنان ظلم و ستمی روا دارد. «3»
______________________________
(1). المیزان، ج 7، ص 399- 398.
(2). یونس/ 47.
(3). المیزان، ج 10، ص 72- 71.
ص: 546
همچنین فی قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «1»، فرموده: قسط، همان عدل بوده و در اینجا عطف بیان میباشد برای موازین یا صفت برای آن است به تقدیر مضاف، و تقدیر آن: «الموازین ذوات القسط» است.
و در معنای «موازین»، در تفسیر آیه 8 سوره اعراف، بعد از شرح درباره «وزن» و «موازین»، فرموده: در اعمال واحدی هست که عمل با آن مقیاس، وزن میشود؛ مثلا برای نماز، میزان، نماز تامّی است که آن، حقّ نماز است؛ همینطور برای زکات و انفاق، و برای سخن و قول، حقّ قول است که مشتمل بر باطل نیست، و همینطور اعمال دیگر؛ چنانکه قول خدای تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» «2»، به آن اشاره دارد. «3»
و در ادامه، بعد از بیان اقوال مفسرین، و مردود دانستن آنها به دلیل اینکه بر حجتی برگرفته از الفاظ آیات مبتنی نیست، میفرماید: نسبت به هر انسانی میزانهایی است که اعمال او با آنها توزین میشود، و میزان در هر باب از عمل، همان حق است که آن عمل مشتمل بر آن میباشد، و روز قیامت، روزی است که هیچ سلطهای در آن نیست، مگر برای حق، و هیچ ولایتی در آن نیست، بهجز برای خدا که حق است؛ قال تعالی: «ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ.» «4»
و در ادامه تفسیر آیه موردنظر، فی قوله تعالی: «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها»، فرموده: ضمیر در «وَ إِنْ کانَ»، برای آن عملی است که وزن میشود؛ یعنی: و اگر آن عملی که وزن میشود، در سنگینی، به اندازه دانه خردل باشد، آن را به حساب میآوریم، و کفایت میکند که ما حسابرس باشیم، و «دانه خردل»، در ریزه بودن و کوچک و ناچیز بودن، مثل زده شده، و در آن، اشاره است به اینکه وزن هرچه باشد، به حساب میآید. «5»
______________________________
(1). انبیاء/ 47.
(2). آل عمران/ 102.
(3). المیزان، ج 8، ص 8.
(4). نبأ/ 39.
(5). المیزان، ج 14، ص 320.
ص: 547
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «1»، فرموده: «اقتتال» و «تقاتل»، به معنای واحد بوده و برگشت ضمیر جمع در «اقْتَتَلُوا»، به «طائِفَتانِ» است، به اعتبار معنا، که البته، هر یک از دو طایفه جماعتی بوده و مجموع آن دو نیز جماعت است؛ همچنانکه برگشت ضمیر تثنیه به آن دو، به اعتبار معنا است، و قوله: «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ»، «بغی»، ظلم و تجاوز ناحق بوده، و «فیء»، رجعت و بازگشت است، و مراد از «أَمْرِ اللَّهِ»، چیزی است که خدای تعالی به آن امر فرموده، و معنای آن این است که: اگر یکی از دو گروه بر دیگری به ناحق تجاوز نمود، پس با آن گروه متجاوز جنگ کنید، تا به آنچه خدای متعال به آن امر فرموده، مراجعه کند و مطیع و فرمانبر حکم او تعالی شود، و قوله: «فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ»؛ یعنی پس اگر آن گروه متجاوز به امر خدای متعال برگشت، پس بین آن دو گروه را اصلاح کنید، لکن اصلاح شما تنها به آتشبس و ترک جنگ تمام نشود؛ بلکه اصلاحی باشد متلبّس به عدالت؛ به اینکه احکام الهی را اجرا کنند در آنچه طایفه تجاوزگر بدان تجاوز نموده، از خون یا آبرو یا مال یا هر حقّ دیگری که آن را ضایع کرده بود، و قوله: «وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»، إقساط، اعطای هرآنچه او مستحق آن است از قسط و سهم، میباشد، و آن، عدل است. پس قوله: «وَ أَقْسِطُوا»، بر قوله: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما» عطف است، و آن، از نوع عطف مطلق بر مقید میباشد برای تأکید، و قوله: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»، تعلیلی است که مفید تأکید میباشد؛ یعنی البته، خدای تعالی عدالتپیشهگان را به جهت عدالتشان دوست میدارد. «2»
نیز فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «3»، فرموده: مراد از کسانی که با
______________________________
(1). حجرات/ 9.
(2). المیزان، ج 18، ص 342.
(3). ممتحنه/ 8.
ص: 548
مؤمنین درباره دین جنگ نکرده و مؤمنین را از سرزمینشان خارج نمیکنند، مشرکین اهل معاهدهاند و آنان غیر از مشرکین اهل مکّه هستند، و «برّ»، به معنای احسان بوده و اقساط، معامله به عدل است، و «أَنْ تَبَرُّوهُمْ»، بدل از «الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ» است، و قوله:
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»، تعلیل برای قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» است، و معنا چنین است:
«لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» به قوله: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ»، از اینکه با آن مشرکینی که با شما در دین سر جنگ ندارند و شما را از سرزمینتان اخراج نکردند، نیکی کنید و معامله به عدل نمایید؛ زیرا این کار شما عدل است و خدای تعالی عدالتپیشهگان را به واسطه عدالتشان دوست میدارد، و اینکه گفتهاند: این آیه با آیه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» «1»، منسوخ شده است، چگونه میتواند چنین باشد و حال آنکه مزاحمتی در دلالت نسبت به آن ندارد؛ چون این آیه اهل ذمّه و اهل معاهده را شامل بوده و اهل حرب را شامل نیست و آیه توبه، تنها اهل حرب را شامل است. «2»
استاد محقق آیت اللّه ابی محمّد یعسوب الدّین رستگار جویباری در تفسیر بصائر فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «3»، در تفسیر و تأویل آن فرموده: خدای تعالی شما را از نیکی نمودن و احسان کردن و حسن معامله متقابل براساس قسط و عدل، نسبت به کافرانی که با شما در دین سر جنگ ندارند و شما را از سرزمینتان اخراج نکرده و کمک بر اخراج شما نمیکنند، نهی نمیکند، و البته، خدای جلّ و علا اهل قسط و عدل را دوست میدارد.
و در بیان آن فرموده: قوله: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»، تعلیل است برای قوله:
«لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ»، پس صله نسبت به آن دسته از کافرانی که با شما سر جنگ ندارند، مباح است. «4»
______________________________
(1). توبه/ 5.
(2). المیزان، ج 19، ص 270- 269.
(3). ممتحنه/ 8.
(4). بصائر، ج 45، ص 348 و 397.
ص: 549
در تفسیر نمونه فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» «1»، تفسیری فرموده که در فصل سی و دوّم: «عدل»، نقل شده است و از اینرو از تکرار آن در اینجا، خودداری میشود.
نیز فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «2»، در تفسیر آن فرموده: باید به چند موضوع توجّه کرد:
1. شهادت خدا بر یگانگی خویش چگونه است؟
منظور از شهادت خداوند، شهادت عملی و فعلی است، نه قولی؛ یعنی خداوند با پدید آوردن جهان آفرینش که نظام واحدی در آن حکومت میکند و قوانین آن در همه جا یکسان، و برنامه آن یکی است، و در واقع یک واحد به هم پیوسته و یک نظام یگانه است، عملا نشان داده که آفریدگار و معبود در جهان، یکی بیش نیست، و همه از یک منبع سرچشمه میگیرند. بنابراین، ایجاد این نظام واحد، شهادت و گواهی خدا است بر یگانگی ذاتش. امّا شهادت و گواهی فرشتگان و دانشمندان، جنبه قولی دارد؛ چه این که آنها هرکدام با گفتار شایسته خود، اعتراف به این حقیقت میکنند، و اینگونه تفکیک، در آیات قرآن فراوان است؛ مثلا در آیه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ»
______________________________
(1). بقره/ 282.
(2). آل عمران/ 18.
ص: 550
(خدا و فرشتگان بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله درود میفرستند)، درود از ناحیه خدا، چیزی است و از ناحیه فرشتگان چیز دیگر؛ از ناحیه خدا، فرستادن رحمت است و از ناحیه فرشتگان، تقاضای رحمت. البته، گواهی فرشتگان و دانشمندان، جنبه عملی نیز دارد؛ زیرا آنها تنها او را میپرستند و در برابر هیچ معبود دیگر، سر تعظیم فرود نمیآورند.
2. قیام به قسط چیست؟
جمله «قائِماً بِالْقِسْطِ»، به اصطلاح ادبی، حال فاعل در «شَهِدَ» است که «اللَّهُ» باشد؛ یعنی خداوند گواهی به یکتایی خود میدهد، درحالیکه قیام به عدالت در جهان هستی دارد، و این جمله، در واقع، دلیلی است بر شهادت او؛ زیرا حقیقت عدالت، انتخاب طریق میانه و مستقیم، و دوری از هرگونه افراط، تفریط و انحراف است و میدانیم که طریق میانه و مستقیم، همواره یکی است و بیش از یکی نیست؛ چنانکه در آیه 153 سوره انعام میخوانیم: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ»: و این راه مستقیم من است، پس آن را پیروی کنید و به راههای دیگر نروید که شما را از راه او پراکنده میسازد. در این آیه، «راه خدا» یکی معرفی شده، و راههای منحرف و بیگانگان از خدا، متعدد و پراکنده؛ زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد، و طرق انحرافی، به صورت جمع، آورده شده است. نتیجه اینکه: «عدالت»، همیشه همراه با «نظام واحد» است و نظام واحد، نشانه «مبدء واحد» میباشد. بنابراین، عدالت به معنای واقعی در عالم آفرینش، دلیل بر یگانگی آفریدگار خواهد بود (دقت کنید).
3. موقعیت دانشمندان
در این آیه، دانشمندان واقعی در ردیف فرشتگان قرار گرفتهاند، و این، خود امتیاز دانشمندان را بر دیگران اعلام میکند، و نیز از آیه استفاده میشود که امتیاز دانشمندان از این نظر است که در پرتو علم خود، به حقایق اطلاع یافته و به یگانگی خدا که بزرگترین حقیقت است، معترفند. روشن است که آیه، همه دانشمندان را شامل
ص: 551
میشود، و اگر در بعضی از روایات که در ذیل این آیه وارد شده، «أُولُوا الْعِلْمِ» به ائمه اطهار علیهم السّلام تفسیر شده، از این نظر است که آنان روشنترین مصداق «أُولُوا الْعِلْمِ» هستند. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «2»، در تفسیر آن، زیر عنوان:
«عدالت اجتماعی» فرموده: در این آیه، یک اصل اساسی و یک قانون کلّی درباره اجرای عدالت در همه موارد بدون استثنا، ذکر میکند و به تمام افراد با ایمان فرمان میدهد که قیام به عدالت کنند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ.» باید توجّه داشت که «قَوَّامِینَ»، جمع قوام، صیغه مبالغه به معنای بسیار قیامکننده است؛ یعنی باید درهرحال و در هر کار و در هر عصر و زمان، قیام به عدالت کنید که این عمل خلق و خوی شما شود، و انحراف از آن برخلاف طبع و روح شما گردد. تعبیر به «قیام» در اینجا، ممکن است به خاطر آن باشد که انسان برای انجام کارها معمولا باید بهپا خیزد، و به دنبال آنها برود. بنابراین، «قیام به کار»، کنایه از تصمیم و عزم راسخ و اقدام جدّی درباره آن است؛ اگرچه آن کار همانند حکم قاضی، احتیاج به قیام و حرکتی نداشته باشد، و نیز ممکن است تعبیر به قیام، از این نظر باشد که قایم معمولا به چیزی میگویند که عمود بر زمین بوده باشد و کمترین میل و انحرافی به هیچ طرف نداشته باشد؛ یعنی باید آنچنان عدالت را اجرا کنید که کمترین انحرافی به هیچ طرف پیدا نکند. سپس برای تأکید مطلب، مسأله «شهادت» را عنوان کرده، میفرماید: به خصوص در مورد شهادت، باید همه ملاحظات را کنار بگذارید و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهید، اگرچه به زیان شخص شما یا پدر و مادر و یا نزدیکان تمام شود: «شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ».
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 2، ص 348- 346.
(2). نساء/ 135.
ص: 552
و مؤلف پس از اشاره به مقیاس شهادت در اجتماعات جاهلی که برمبنای حب و بغض انجام میشده، چنین ادامه میدهد: ضمنا از این جمله استفاده میشود که بستگان میتوانند با حفظ اصول عدالت، به سود یا به زیان یکدیگر شهادت دهند (مگر اینکه قراین اتهام به طرفداری و اعمال تعصّب در کار بوده باشد).
و درباره قوله: «وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا»، میفرماید: در حقیقت، جمله «إِنْ تَلْوُوا»، اشاره به تحریف حق و تغییر آن است، درحالیکه جمله «تُعْرِضُوا»، اشاره به خودداری کردن از حکم به حق میباشد
و درباره قوله: «خَبِیراً»، فرموده: جالب توجّه اینکه در ذیل آیه، تعبیر به خبیر شده است، نه علیم؛ زیرا «خبیر»، معمولا به کسی میگویند که از جزییات و ریزهکاریهای یک موضوع آگاه است، اشاره به اینکه خداوند کوچکترین انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاویزی که باشد، حتی در آنجا که لباس حق به جانب بر آن میپوشانید، میداند و کیفر آن را خواهد داد. «1»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2»، زیر عنوان: «فرمانهای دهگانه برای این آیه و آیات قبل و بعد از آن»، فرمان 6، 7، 8، 9 را به شرح زیر به این آیه اختصاص داده، میفرماید:
6. هیچگاه جز به قصد اصلاح نزدیک مال یتیمان نشوید، تا هنگامی که به حدّ بلوغ برسند: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ.»
7. کمفروشی نکنید و حقّ پیمانه و وزن را با عدالت ادا کنید: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ.»
و از آنجا که هرقدر انسان دقت در پیمانه و وزن کند، باز ممکن است مختصر کم و زیادی صورت گیرد که سنجش آن با پیمانهها و ترازوهای معمولی امکانپذیر نیست،
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 4، ص 164- 161.
(2). انعام/ 152.
ص: 553
به دنبال جمله اضافه میکند: هیچکس را جز به اندازه توانایی تکلیف نمیکنیم:
«لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.»
8. به هنگام داوری یا شهادت، و یا در هر مورد دیگر، سخنی میگویید، عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق، منحرف نشوید، هرچند در مورد خویشاوندان شما باشد و داوری و شهادت به حق به زیان آنها تمام گردد: «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی »
9. به عهد الهی وفا کنید و آن را نشکنید: «وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا». در اینکه منظور از عهد الهی در این آیه چیست؟ مفسّران احتمالاتی دادهاند، ولی مفهوم آیه، همه پیمانهای الهی را، اعمّ از پیمانهای «تکوینی» و «تشریعی» و تکالیف الهی، و هرگونه عهد و قسم را شامل میشود، و باز برای تأکید در پایان این چهار قسمت، میفرماید: اینها اموری است که خداوند به شما توصیه میکند تا متذکّر شوید: «ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.» «1»
همچنین فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «2»، فرموده: یک قانون کلّی درباره همه پیامبران و از جمله پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و همه امّتها از جمله امّتی که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله میزیستهاند، بیان کرده، میگوید: هر امّتی رسول و فرستادهای از طرف خدا دارد. هنگامی که فرستاده آنها آمد و ابلاغ رسالت کرد و گروهی در برابر حق تسلیم شدند و پذیرفتند و گروهی به مخالفت و تکذیب برخاستند، خداوند با عدالتش در میان آنها داوری میکند و به هیچکس ستمی نمیشود؛ مؤمنان و نیکان میمانند و بدان و مخالفان یا نابود میشوند و یا محکوم به شکست. «3»
همینطور فی قول تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «4»، درباره قسط فرموده: قسط گاه به
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 6، ص 31- 30.
(2). یونس/ 47.
(3). تفسیر نمونه، ج 8، ص 305.
(4). انبیاء/ 47.
ص: 554
معنای عدم تبعیض، و گاه به معنای عدالت بهطور مطلق میآید، و مناسب در اینجا، معنای دوّم است. جالب اینکه قسط در اینجا به عنوان «صفت» برای «موازین» ذکر شده. این ترازوهای سنجش آنچنان دقیق و منظم است که گویی عین عدالت میباشد.
و درباره «خردل» فرموده: «خردل»، گیاهی است که دارای دانه سیاه بسیار کوچکی است و ضرب المثل در کوچکی و حقارت میباشد. «1»
و درباره ترازوی سنجش فرموده: در اینکه منظور از ترازوی سنجش چیست؟
بعضی چنین پنداشتهاند که در آنجا ترازوهای این دنیا نصب میشود و دنبال آن چنین فرض کردهاند که اعمال انسان در آنجا دارای سنگینی و وزن است، تا قابل توزین با آن ترازوها باشد، ولی حق این است که «میزان» در اینجا به معنای «وسیله سنجش» است و میدانیم هرچیزی وسیله سنجش متناسب با خود را دارد؛ میزان الحراره (گرماسنج)، میزان الهوا (هواسنج) و میزانهای دیگر، هریک، هماهنگ با موضوعی است که میخواهند آن را به وسیله آن بسنجند. در احادیث اسلامی میخوانیم که: میزانهای سنجش در قیامت، پیامبران، امامان، پاکان و نیکانی هستند که در پرونده اعمالشان نقطه تاریکی وجود ندارد. «2»
نیز فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «3»، زیر عنوان: «مؤمنان برادر یکدیگرند»، تفسیر فرموده:
قرآن در اینجا، به عنوان یک قانون کلّی و عمومی برای همیشه و همهجا، میگوید:
هرگاه دو گروه از مؤمنان باهم به نزاع و جنگ پردازند، در میان آنها صلح برقرار سازید:
«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما.» درست است که «اقْتَتَلُوا» از مادّه
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 13، ص 421- 419.
(2). تفسیر نمونه، ج 13، ص 421- 419.
(3). حجرات/ 9.
ص: 555
«قتال» به معنای جنگ است، ولی در اینجا قراین گواهی میدهد که هرگونه نزاع و درگیری را شامل میشود، هرچند به مرحله جنگ و نبرد نیز نرسد. بعضی از شأن نزولها که برای آیه نقل شده نیز این معنا را تأیید میکند؛ بلکه میتوان گفت، اگر زمینههای درگیری و نزاع فراهم شود؛ فی المثل مشاجرات لفظی و کشمکشهایی که مقدمه نزاعهای خونین است، واقع گردد، اقدام به اصلاح، طبق این آیه، لازم است؛ زیرا این معنا را از آیه فوق، از طریق الغای خصوصیت میتوان استفاده کرد. بههرحال، این یک وظیفه حتمی برای همه مسلمانان است که از نزاع، درگیری و خونریزی میان مسلمین جلوگیری کنند، و برای خود در این زمینه، مسئولیت قایل باشند، نه به صورت تماشاچی، مانند: بعضی بیخبران، بیتفاوت از کنار این صحنهها بگذرند. این، نخستین وظیفه مؤمنان در برخورد با این صحنهها است. سپس وظیفه دوّم را چنین بیان میکند: و اگر یکی از این دو گروه، بر دیگری تجاوز و ستم نمود و تسلیم پیشنهاد صلح نشد، شما موظفید با طایفه یاغی و ظالم پیکار کنید، تا به فرمان خدا بازگردد و گردن نهد: «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ.» بدیهی است که اگر خون طایفه یاغی و ظالم در این میان ریخته شود، بر گردن خود او است، و به اصطلاح، خونشان هدر است، هرچند مسلمانند؛ زیرا فرض بر این است که نزاع در میان دو طایفه از مؤمنین روی داده است. به این ترتیب، اسلام جلوگیری از ظلم و ستم را هرچند به قیمت جنگ با ظالم تمام شود، لازم شمرد، و بهای اجرای عدالت را از خون مسلمانان نیز بالاتر دانسته است، و این صورتی است که مسأله از طرق مسالمتآمیز حل نشود.
سپس به بیان سوّمین دستور پرداخته، میگوید: و اگر طایفه ظالم تسلیم حکم خدا شود و زمینه صلح فراهم گردد، در میان آن دو، طبق اصول عدالت، صلح برقرار سازید:
«فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ.»؛ یعنی تنها به درهم شکستن قدرت طایفه ظالم قناعت نکند؛ بلکه این پیکار باید زمینهساز صلح باشد و مقدمهای برای ریشه کردن
ص: 556
عوامل نزاع و درگیری، وگرنه، با گذشتن زمان کوتاه، یا طولانی، بار دیگر که ظالم در خود احساس توانایی کند، برمیخیزد و نزاع را از سر میگیرد. بعضی از مفسران از تعبیر: «بِالْعَدْلِ» استفاده کردهاند که اگر در میان این دو گروه حقی پایمال شده، یا خونی ریخته که منشأ درگیری در نزاع گشته است، باید آن هم اصلاح شود؛ وگرنه، «اصلاح بالعدل» نخواهد بود، و از آنجا که تمایلات گروهی گاهی افراد را به هنگام قضاوت و داوری به سوی یکی از دو طایفه متخاصم متمایل میسازد، و بیطرفی داوران را نقض میکند، قرآن در چهارمین و آخرین دستور، به مسلمانان هشدار داده که: قسط، عدل و نفی هرگونه تبعیض را رعایت کنید که خداوند عدالتپیشهگان را دوست دارد: «وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.» «1»
و در تفاوت معنای قسط و عدل در جای دیگر چنین فرموده: و گرچه میان «عدالت» و قسط تفاوتی وجود دارد، «عدالت»، به این گفته میشود که انسان حق هرکس را بپردازد، و نقطه مقابلش، آن است که ظلم و ستم کند و حقوق افراد را از آنها دریغ دارد، ولی قسط، مفهومش آن است که حقّ کسی را به دیگری ندهد، و به تعبیر دیگر، «تبعیض» روا ندارد و نقطه مقابلش آن است که حقّ کسی را به دیگری دهد؛ ولی مفهوم وسیع این دو کلمه، مخصوصا به هنگامی که جدا از یکدیگر استعمال میشوند، تقریبا مساوی است، و به معنای رعایت اعتدال در همهچیز و همه کار و هرچیز را به جای خویش قرار دادن، میباشد. «2»
همچنین فی قوله تعالی: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «3»، تفسیر فرموده: خداوند از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که با شما در امر دین پیکار نکردند و شما را از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهی نمیکند؛ چرا که خداوند عدالتپیشهگان را دوست دارد.
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 22، ص 168- 166.
(2). تفسیر نمونه، ج 6، ص 143.
(3). ممتحنه/ 8.
ص: 557
و پس از تفسیر آیه بعد میفرماید: به این ترتیب افراد غیرمسلمان به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی که در مقابل مسلمین ایستادند و شمشیر به روی آنها کشیدند و آنها را از خانه و کاشانهشان به اجبار بیرون کردند، و خلاصه، عداوت و دشمنی خود را با اسلام و مسلمین در گفتار و عمل آشکارا نشان دادند. تکلیف مسلمانان این است که هر گونه مراوده با این گروه را قطع کنند، و از هرگونه پیوند محبت و دوستی خودداری نمایند که مصداق روشن آن، مشرکان مکّه، مخصوصا سران قریش بودند؛ گروهی رسما دست به این کار زدند و گروهی دیگر نیز آنها را یاری کردند. امّا دسته دیگری بودند که در عین کفر و شرک، کاری به مسلمانان نداشتند؛ نه عداوت میورزیدند، نه با آنها پیکار میکردند، و نه اقدام به بیرون راندنشان از شهر و دیارشان نمودند، حتّی گروهی از آنها پیمان ترک مخاصمه با مسلمانان بسته بودند. نیکی کردن با این دسته و اظهار محبت با آنها بیمانع بود، و اگر معاهدهای با آنها بسته بودند، باید به آن وفا کنند و در اجرای عدالت بکوشند. مصداق این گروه، طایفه خزاعه بودند که با مسلمین پیمان ترک مخاصمه داشتند. «1»
4. قسط در تفاسیر روایی
علّامه سید هاشم حسینی بحرانی در تفسیر برهان، و علّامه شیخ عبد علی عروسی حویزی در تفسیر نور الثقلین، و علّامه شیخ جلال الدین، عبد الرحمن سیوطی، در تفسیر در المنثور، روایاتی را در ذیل آیات نقل نمودهاند که ما پس از ذکر هر آیه، برخی از آن روایات را ذکر خواهیم کرد.
فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ
______________________________
(1). تفسیر نمونه، ج 24، ص 32- 31.
ص: 558
یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» «1»، روایاتی که در تفسیر نور الثقلین ذیل آیه مذکور آمده، در فصل سی و دوّم: «عدل»، نقل شده و در اینجا تنها به نقل روایاتی از تفسیر در المنثور اکتفا میکنیم:
الف- بیهقی در سننش درباره قوله تعالی: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا»، از ابن عباس اخراج نمود که: «من احتیج الیه من المسلمین قد شهد علی شهادة او کانت عنده شهادة، فلا یحل له ان یأبی اذا ما دعی. ثم قال هذا:" وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ"، و الاضرار ان یقول الرجل للرجل و هو عنه غنی: ان اللّه قد امرک ان لا تابی اذا ما دعیت، فیضاره بذلک، و هو مکفی بغیره، فنهاه و قال:
" وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ"؛ یعنی بالفسوق، المعصیة.»: کسی که یکی از مسلمانان به شهادت او نیاز دارد یا نزد او شهادتی است، برایش حلال نیست که چون دعوت به ادای شهادت میشود، از آن خودداری بکند. پس از آن چنین فرمود: «وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ»، و اضرار به این است که مردی به مرد دیگر درحالیکه از او بینیاز است، بگوید: البته، خدای تعالی تو را امر فرموده که چون از تو دعوت به شهادت بشود، خودداری نکنی. پس او را با ملزم ساختن به چنین شهادتی، ضرر میرساند، درحالی که او با غیرش کفایت شده، پس خدای تعالی این کار را نهی نمود و فرمود: «وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ.»؛ یعنی اگر چنین کنید، به واسطه این نافرمانی معصیت و گناه کردهاید. «2»
ب- عبد بن حمید درباره قوله: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ»، از سعید بن جبیر اخراج نمود که گفت: «هو الذی عنده الشهادة.»: او آن کسی است که شهادت نزد او است (یعنی او شاهد بوده و مورد شهادت را مشاهده کرده). «3»
______________________________
(1). بقره/ 282.
(2). در المنثور، ج 1، ص 372- 371.
(3). همان، ص 372.
ص: 559
نیز فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «1»، هم روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
الف- محمّد بن حسن صفار با اسنادش از ابو الحسن علیه السّلام روایت کند که حضرت گفت:
«علی الائمة من الفرائض ما لیس علی شیعتهم، و علی شیعتنا ما امرهم اللّه ما لیس علینا؛ ان علیهم ان یسئلونا؛" وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ"، الامام.»؛ یعنی ابو الحسن علیه السّلام فرمود: از امور واجب، چیزهایی بر امامان واجب است که بر شیعیان آنان واجب نیست، و بر شیعیان ما آن چیزهایی است که خداوند آنها را (بدان) امر کرده، چیزهایی که بر ما واجب نیست. بر آنان واجب است که از ما سؤال کنند، و صاحبان علم که برپادارندگان قسط و عدلاند، امام علیه السّلام است. «2»
ب- از مروان قمی روایت شده که گفت: از ابو الحسن علیه السّلام درباره قول خدای تعالی:
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ»، سؤال نمودم آن حضرت فرمود: «هو الامام.»؛ یعنی صاحبان علم که برپادارندگان قسط و عدلاند، امام است. «3»
ج- عیاشی از جابر روایت کند که او درباره این آیه: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»، از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام سؤال نمود؟ آن حضرت پاسخ داد:" شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ"؛ فان اللّه تبارک و تعالی یشهد بها لنفسه، و هو کما قال. فاما قوله:" وَ الْمَلائِکَةُ"؛ فانه اکرم الملائکة بالتسلیم لربهم، و صدقوا و شهدوا؛ کما شهد لنفسه، و امّا قوله:" وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ"؛ فان اولی العلم الانبیاء و الاوصیاء، و هم قیام بالقسط، و القسط العدل فی الظاهر، و العدل فی الباطن، امیر المؤمنین علیه السّلام.»:
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، البته، خدای تبارک و تعالی به آن (کلمه توحید) بر خودش شهادت میدهد، و او چنان است که فرموده، اما قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ»، البته، پس همان او
______________________________
(1). آل عمران/ 18.
(2). برهان، ج 1، ص 164.
(3). نور الثقلین، ج 1، ص 323، حدیث 67- برهان، ج 1، ص 169.
ص: 560
بر فرشتگان به تسلیم شدن نسبت پروردگارشان اکرام نموده و آنان تصدیق نموده و شهادت دادند؛ چنانکه او بر خودش شهادت داد، و امّا قوله: «وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ»، البته، صاحبان علم پیامبران و اوصیایند، درحالیکه آنان برپادارنده قسط میباشند، و قسط همان عدل است در ظاهر، و عدل در باطن، امیر المؤمنین علیه السّلام است. «1»
د- ابن ابی حاتم از طریق ضحاک درباره قوله: «بِالْقِسْطِ» از ابن عباس اخراج نمود که او فرمود: «" بِالْقِسْطِ"، بالعدل.»: «بِالْقِسْطِ»؛ یعنی به عدل. «2»
همچنین فی قوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» «3»، روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
الف- از علی بن ابراهیم روایت شده که فرمود: البته، خدای تعالی مردم را امر نمود به اینکه برپاکنندگان قسط؛ یعنی عدل، باشند، هرچند این برپایی عدل علیه خودشان یا پدر و مادرشان و یا خویشاوندانشان باشد، و فرمود: «قال ابو عبد اللّه علیه السّلام: ان للمؤمن علی المؤمن سبع حقوق، فاوجبها ان یقول الرجل حقا و لو علی نفسه او والدیه، فلا یمیل لهم عن الحق.
ثم قال:" فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا"؛ یعنی عن الحق.»؛ یعنی ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام فرمود: البته، مؤمن را بر مؤمن هفت حق است. واجبترین آن، این است که حق را بگوید، اگرچه علیه خودش یا پدر و مادرش باشد، پس به خاطر آنان از حق منحرف نشود. پس از آن فرمود: «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا.» «4»
ب- طبرسی در مجمع البیان فرموده: گفتهاند: معنای «تَلْوُوا»؛ یعنی شهادت را تبدیل کنید و دگرگون نمایید، و معنای «تُعْرِضُوا»؛ یعنی شهادت را کتمان کنید، و این معنا از امام باقر، ابی جعفر علیه السّلام نیز روایت شده. «5»
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 2، ص 323، حدیث 66.
(2). در المنثور، ج 2، ص 12.
(3). نساء/ 135.
(4). برهان، ج 1، ص 258.
(5). همان.
ص: 561
ج- آدم و بیهقی در سننش درباره قوله: «وَ إِنْ تَلْوُوا» از مجاهد اخراج نمودند که: «وَ إِنْ تَلْوُوا»؛ یعنی شهادت را تبدیل کنید، و «أَوْ تُعْرِضُوا»؛ یعنی آن را کتمان نمایید. «1»
فی قوله تعالی: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2» هم روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
الف- در کتاب خصال آمده است که عبد اللّه بن سنان گوید: پدرم از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره یتیم سؤال نمود که چه زمانی جایز است مال به او (یعنی به یتیم) تحویل شود؟ و من در آن جلسه حاضر بودم که حضرت گفت: «حتی یبلغ اشده.»: زمانی که او به اشدّ بلوغ برسد. گفت: گفتم: «و ما اشده؟»: اشدّ آن چیست؟ حضرت گفت:
«احتلامه.»: احتلام او است. گفتم: «قد یکون الغلام ابن ثمانیة عشر سنة او اقل او اکثر و لا یحتلم.»: گاهی پسر به سنّ 18 سالگی یا کمتر یا بیشتر میرسد و محتلم نمیشود.
حضرت گفت: «اذا بلغ و کتب علیه الشیء، جاز امره، الا ان یکون سفیها او ضعیفا.»: هنگامی که بالغ شود و اعمال او ثبت گردد، جایز است مالش به او تحویل شود، مگر اینکه او سفیه یا ضعیف باشد. «3»
ب- عبد اللّه بن سنان از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که حضرت گفت: «اذا بلغ الغلام اشده، ثلاث عشرة سنة، و دخل فی الاربعة عشر، وجب علیه ما وجب علی المحتلمین، احتلم او لم یحتلم، و کتبت علیه السیئات و کتبت له الحسنات.»: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون پسر به قوت خود، سنّ سیزده سالگی، برسد و داخل در چهارده سالگی گردد، آنچه بر محتلمان واجب است، بر او واجب گردد، خواه محتلم بشود و خواه نشود، و نیز بر او گناهان و حسنات ثبت گردد. «4»
ج- ابن ابی حاتم درباره قوله تعالی: «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی ، از سعید بن جبیر اخراج نمود که او فرمود: «یعنی: و لو کان قرابتک، فقل فیه الحق»؛ یعنی هرچند او
______________________________
(1). در المنثور، ج 2، ص 234.
(2). انعام/ 152.
(3). نور الثقلین، ج 1، ص 778، حدیث 340.
(4). نور الثقلین، ج 1، ص 778، حدیث 341.
ص: 562
خویشاوند تو باشد، پس تو در شهادت درباره او حق را بیان کن. «1»
ابن مردویه از ابن مسعود اخراج نمود که او گفت: «قال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: ما نقص قوم المکیال و المیزان، الا سلطه اللّه علیهم الجوع.»: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرمود: قومی پیمانه و وزن را کم و ناقص ندادند، جز اینکه خدای متعال گرسنگی را بر آنان مسلّط نمود. «2»
ه- ابو الشیخ درباره قوله: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ»، از سعید بن جبیر اخراج نمود که: «" بِالْقِسْطِ"؛ یعنی بالعدل." لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها"؛ یعنی الا طاقتها.» «3»
و- ترمذی، ابن عدی، ابن مردویه و بیهقی در شعب الایمان، از ابن عباس اخراج نمودند که فرمود: «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: یا معشر التجار! انکم قد ولیتم امرا هلکت فیه الامم السابقة قبلکم، المکیال و المیزان.»: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای گروه بازرگانان! البته، شما کاری را به عهده گرفتهاید که امتهای پیش از شما در آن به هلاکت رسیدند، و آن، سروکار داشتن با پیمانه و میزان است. «4»
نیز فی قوله تعالی: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» «5»، روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
در تفسیر عیاشی از جابر، از ابی جعفر، امام باقر علیه السّلام روایت نموده که او از تفسیر این آیه:
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»، از آن حضرت سؤال نمود؟ «قال: تفسیرها فی الباطن. ان لکل قرن من هذه الامة رسولا من ال محمّد یخرج الی القرن الذی هو الیهم رسول، و هم الاولیاء و هم الرسول، و اما قوله:" فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ"، فان معناه رسل اللّه یقضون بالقسط و هم لا یظلمون؛ کما قال اللّه.»؛ یعنی آن حضرت علیه السّلام فرمود: تفسیر این آیه در باطن این است که: برای هر گروهی از این امّت، فرستادهای از آل محمّد است که به سوی آن گروهی که نسبت به آن فرستاده شده، خارج میگردد، و آنان اولیایند و آنان رسولند، و امّا قوله: «فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ
______________________________
(1). در المنثور، ج 3، ص 55.
(2). در المنثور، ج 3، ص 55.
(3). در المنثور، ج 3، ص 55.
(4). در المنثور، ج 3، ص 55.
(5). یونس/ 47.
ص: 563
بِالْقِسْطِ»، البته، معنایش این است که: پیامبران خدا به عدل و داد قضاوت و داوری میکنند، درحالیکه ظلم نمینمایند؛ همچنانکه خدا فرمود. «1»
همچنین فی قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» «2»، روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
الف- محمّد بن یعقوب با اسنادش از علی بن حسین علیه السّلام در حدیثی که آن حضرت مردم را موعظه میفرمود. پس از آن، قول از خداوند در کتاب را بر اهل معاصی و گناهان برگردانید؛ پس خدای عزّ و جلّ فرمود: «وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ.»؛ یعنی: و اگر یک باد سوزانی از عذاب پروردگارت بر شما بوزد، مسلّما میگویید: ای وای بر ما که ما ستمکاران بودهایم. پس ای مردم! اگر بگویید که البته، خدای عزّ و جلّ به این بیان، مشرکین را قصد نموده، پس این چگونه است؟ و حال آن که او تعالی میفرماید: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ»، «اعلموا عباد اللّه! ان اهل الشرک لا تنصب لهم الموازین و لا تنشر لهم الدواوین و انما یحشرون الی جهنم زمرا، و انما نصب الموازین و نشر الدواوین لاهل الاسلام، فاتقوا اللّه عباد اللّه.»: آن حضرت فرمود: ای بندگان خدا! بدانید که میزانها (ی عدل) برای مشرکین نصب نشده و دفاتر اعمال برای آنان گشوده نمیشود، و البته، آنان بهطور گروهی به سوی جهنم روانه میگردند، و نصب میزانها (ی عدل) و گشودن دفاتر اعمال، البته، برای اهل اسلام است. پس ای بندگان خدا! از خدا پروا داشته باشید و از نافرمانی او بپرهیزید. «3»
ب- ابن بابویه با اسنادش تا هشام بن سالم و او گوید: از ابا عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»، از آن حضرت سؤال نمودم؟
آن حضرت فرمود: «هم الانبیاء و الأوصیاء.» «4»
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 2، ص 305، حدیث 71- برهان، ج 2، ص 459.
(2). انبیاء/ 47.
(3). برهان، ج 3، ص 689- نور الثقلین، ج 3، ص 429، حدیث 75.
(4). برهان، ج 3، ص 689- نور الثقلین، ج 3، ص 430، حدیث 27.
ص: 564
ج- ابن شهر آشوب از جمیل بن درّاج از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام روایت کند که آن حضرت درباره قوله تعالی: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» گفت: «الرسل و الائمة من ال بیت محمّد.»؛ یعنی میزانهای عدل، پیامبران و امامان از آل بیت محمّد صلّی اللّه علیه و آله هستند. «1»
د- در کتاب احتجاج طبرسی در حدیثی از امیر المؤمنین، علی علیه السّلام روایت کند که آن حضرت در پاسخ به سؤالهای شخص کافری گفت: «و امّا قوله:" وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً"، فهو میزان العدل؛ یؤخذ به الخلائق یوم القیامة؛ یدین اللّه تعالی بعضهم من بعض و یجزیهم باعمالهم و یقتص للمظلوم من الظالم، و معنی قوله:" فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ"* و" وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ"،* فهو قلة الحساب و کثرته، و الناس یومئذ علی طبقات و منازل، فمنهم من یحاسب یسیرا و ینقلب الی اهله مسرورا، و منهم الذین یدخلون الجنة بغیر حساب؛ لانهم لم یتلبسوا من الدنیا بشیء و انما الحساب هناک علی من تلبس بها هیهنا، و منهم من یحاسب علی النقیر و القطمیر، و یصیر الی عذاب السعیر ائمة الکفر و قادة الضلال، فاولئک لا یقیم لهم یوم القیامة و زنا و لا یعبأ بهم؛ لانهم لم یعبأوا بامره و نهیه. یوم القیامة فهم فی جهنم خالدون؛ تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون.»؛ یعنی امیر المؤمنین، علی علیه السّلام فرمود: و امّا قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً»، پس آن میزان، عدل است که به وسیله آن خلایق در روز قیامت مؤاخذه میشوند. خدای تعالی برخی از آنان را به خاطر برخی دیگر مجازات کرده و آنان را با اعمالشان کیفر میدهد و برای مظلوم از ظالم قصاص مینماید، و معنای قوله: «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ»* و «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ»،* کم و یا زیاد بودن حساب است، و مردم در این روز به طبقاتی و به رتبههایی تقسیم میشوند؛ بعضی از آنان کسانی هستند که حسابرسی آنان آسان است و خوشحال به سوی اهلشان برمیگردند، و بعضی از آنان بدون حساب وارد بهشت میگردند؛ زیرا آنان به چیزی از دنیا آمیخته نشدهاند، و حساب در آنجا براساس آمیخته بودن به دنیا است، و بعضی از آنان کسانی هستند که به اندازه سر سوزن و یا به اندازه خال سیاهی که
______________________________
(1). برهان، ج 3، ص 689.
ص: 565
در هسته خرما است، از آنان حساب پس گرفته میشود، و به سمت عذاب سوزان جهنم رهسپارند. پیشوایان کفر و رهبران ضلالت و گمراهی، برای آنان در روز قیامت وزنی اقامه نمیشود و برای آنان ارج و مرتبهای نیست؛ زیرا آنان به امر خدا و به نهی خدا ارجی نمینهادند. روز قیامت، آنان در جهنم جاویدانند و آتش جهنم چهرههای آنان را بریان کند و آنان در آن آتش چهره سوختهگانند. «1»
ه- در کتاب احتجاج در حدیثی از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام نقل کرده که سایلی از آن حضرت سؤال کرد: آیا اعمال توزین نمیشوند؟ آن حضرت پاسخ داد: «ان الاعمال لیست باجسام، و انما هی صفة ما عملوا، و انما یحتاج الی وزن الشیء، من جهل عدد الاشیاء و لا یعرف ثقلها و خفتها، و ان اللّه لا یخفی علیه شیء.»: البته، اعمال جسم نیستند و البته، آنها صفت کارهایی است که انجام میشود، و البته، تنها کسی که عدد اشیا را نمیداند و از سبکی و سنگینی آن آگاهی ندارد، نیاز به شمارش و توزین دارد، و البته، چیزی بر خدای تعالی پوشیده و پنهان نیست. سایل پرسید: «فالمیزان؟»: پس میزان چیست؟
حضرت پاسخ گفت: «العدل.»: عدل است. سایل گفت: «فما معناه فی کتابه:" فَمَنْ ثَقُلَتْ"؟»: معنای «فَمَنْ ثَقُلَتْ» که در کتاب او تعالی آمده، چیست؟ حضرت پاسخ داد:
«فمن رجح عمله.»: یعنی کسی که عمل او برتری دارد. «2»
و- ابن جریر درباره قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» الایه، از ابن عباس اخراج نمود که او فرمود: آن مانند قوله: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» میباشد. «3»
ز- احمد، ترمذی، ابن جریر در تهذیبش، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه و بیهقی در شعب الایمان، از عایشه اخراج نمودند که مردی گفت: ای پیامبر خدا! من صاحب بردگانی هستم که به من دروغ میگویند؛ به من خیانت کرده و از من نافرمانی میکنند، و من آنان را کتک زده و دشنام میدهم، آیا وضع من نسبت به آنها چگونه است؟ پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به
______________________________
(1). برهان، ج 3، ص 689.
(2). همان.
(3). در المنثور، ج 4، ص 320.
ص: 566
او گفت: «یحسب ما خانوک و عصوک و کذبوک و عقابک ایاهم، فان کان عقابک ایاهم، دون ذنوبهم، کان فضلا لک، و ان کان عقابک ایاهم بقدر ذنوبهم، کان کفافا لا لک و لا علیک، و ان کان عقابک ایاهم فوق ذنوبهم، اقتص لهم منک الفضل، فجعل الرجل یبکی و یهتف. فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: اما تقرأ کتاب اللّه:" وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ".»: اندازه خیانت، نافرمانی و دروغ آنان نسبت به تو و عقابت نسبت به آنان را حساب میکند، اگر عقوبتت نسبت به آنان، کمتر از خطاها و گناهانشان بود، در این صورت زیادی به نفع تو است. اگر عقوبتت نسبت به آنان، به اندازه خطا و گناهانشان بود، در این صورت سودی و زیانی برای تو ندارد، و اگر عقوبتت نسبت به آنان، بیش از گناهانشان بود، در این صورت، از تو برای آنها قصاص عقاب اضافی ستانده خواهد شد. پس اشک آن مرد جاری شد و فریاد برآورد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: آیا کتاب خدا را نخواندهای که میفرماید: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ.»
پس آن مرد گفت: ای پیامبر خدا! هیچ چیزی را برای خودم و برای آنان بهتر از جدایی و مفارقت با آنان نمییابم. تو شاهد و گواه باش که آنان حر و آزاد هستند. «1»
همینطور فی قوله تعالی: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» «2»، روایاتی را نقل نمودهاند، از جمله:
الف- در کتاب خصال از ابی جعفر بن محمّد، امام صادق علیه السّلام و او از پدرش، محمّد بن علی، امام باقر علیه السّلام روایت کند که: «قال: القتل قتلان: قتل کفارة و قتل درجة، و القتال قتالان:
قتال الفئة الکافرة حتی یسلموا، و قتال الفئة الباغیة حتی یفیئوا.»: امام صادق علیه السّلام فرمود: کشتن و قتل بر دو نوع است: یک نوع آن، قتلی است که باید برای آن کفّاره پرداخت، و یک نوع دیگر آن قتلی است که در ازای آن، درجه و مرتبه اعطا میشود، و جنگ نیز بر دو
______________________________
(1). در المنثور، ج 4، ص 320- 319.
(2). حجرات/ 9.
ص: 567
نوع است: یکی، جنگ با طایفه کافر تا آنان تسلیم شوند (و اسلام اختیار کنند)، جنگ با گروه تجاوزکار است تا از تعدّی و تجاوز خود دست بکشند و به تعدّی نپردازند. «1»
ب- علی بن ابراهیم از پدرش، و او با اسنادش از ابی عمر و زبیر از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام در ضمن حدیثی طولانی روایت کند که: «قال:" وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ"؛ ای ترجع." فَإِنْ فاءَتْ"؛ ای رجعت،" فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ".»؛ یعنی فرمود: و اگر دو طایفه از مؤمنین باهم جنگیدند، بین آن دو طایفه صلح و آشتی برقرار سازید. پس اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز نمود، پس با آن طایفهای که تجاوز کرده، بجنگید، «حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ»؛ یعنی تا به اطاعت خدا برگردد. «فَإِنْ فاءَتْ»؛ یعنی پس اگر به اطاعت خدا برگشت، پس بین آن دو طایفه را از روی عدل، صلح و آشتی دهید، و در این صلح، عدالت داشته باشید. البته، خدای تعالی عادلان را دوست میدارد. «2»
در تفسیر برهان در ذیل حدیث آمده است: «فی معنی الایة قال: لما نزلت هذه الایه، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: منکم من یقاتل بعدی علی التأویل؛ کما قاتلت علی التنزیل. فسئل النّبی صلّی اللّه علیه و آله من هو؟ قال: خاصف النعل، و کان امیر المؤمنین علیه السّلام یخصف نعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.»؛ یعنی در معنای آیه فرمود: چون این آیه نازل گردید، پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: بعضی از شما کسانی هستند که بعد از من بر تأویل این آیه به جنگ میپردازند؛ همچنانکه من بر تنزیل آن جنگیدم.
پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سؤال شد: آن شخص چه کسی باشد؟ حضرت فرمود: او خاصف نعل است (یعنی دوزنده کفش)، و این در حالی بود که امیر المؤمنین علیه السّلام کفش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را میدوخت. «3»
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 5، ص 84، حدیث 22.
(2). نور الثقلین، ج 5، ص 85، حدیث 24.
(3). برهان، ج 4، ص 1029.
ص: 568
ج- محمود بن یعقوب و علی بن ابراهیم با اسنادشان از ابا بصیر، از ابی عبد اللّه، امام صادق علیه السّلام درباره قول خدای عزّ و جلّ: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ»، روایت کند که: «الفئتان. انما جاء تأویل هذه الایة یوم البصره و هم اهل هذه الایة، و هم الذین بغوا علی امیر المؤمنین علیه السّلام، فکان الواجب علیه قتالهم و قتلهم حتی یفیئوا الی امر اللّه، و لو لم یفیئوا، لکان الواجب علیه فیما انزل اللّه ان لا یرفع السیف عنهم حتی یفیئوا و یرجعوا عن رأیهم؛ لانهم بایعوا طائعین غیر کارهین، و هی الفئة الباغیة؛ کما قال اللّه عزّ و جلّ، فکان الواجب علی امیر المؤمنین ان یعدل فیهم حیث کان ظفر بهم؛ کما عدل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی اهل مکة؛ انّما منّ علیهم و عفا، و کذلک صنع امیر المؤمنین علیه السّلام باهل البصرة حیث ظفر بهم. مثل ما صنع النبی صلّی اللّه علیه و آله باهل مکة؛ حذو النعل بالنعل.»: آن حضرت فرمود: دو طایفه. تأویل این آیه تنها در جنگ بصره پدید آمد، و آنان اهل این آیه بوده و همان کسانی هستند که بر امیر المؤمنین علیه السّلام به تعدّی و تجاوز پرداختند، و جنگیدن علیه آنان و کشتنشان واجب بود تا به امر خدا برگردند، و اگر بر اطاعت خدا سر فرود نمیآوردند، در آنچه خداوند نازل نموده، بر او واجب بود که شمشیر را از آنان برندارند تا آنان به اطاعت خدا سر فرود آورند، یا از رأی و نظر تجاوزکارانهشان برگردند. البته، آنان درحالیکه گروهی تجاوزکار بودند، بدون اکراه و از سر طاعت بیعت کردند، و همچنانکه خدای عزّ و جلّ فرموده، بر علی، امیر المؤمنین علیه السّلام واجب بود که چون بر آنان پیروز گردید، با آنان به عدالت رفتار کند؛ همانگونه که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله چون بر اهل مکّه پیروز گردید، با آنان عدالت نمود؛ البته، بر آنان منّت گزارد و آنان را مورد عفو قرار داد، و همینگونه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگامی که بر اهل بصره پیروز شد، با آنان، مانند آنچه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با اهل مکّه رفتار کرد، رفتار نمود؛ طابق النعل بالنعل. «1»
______________________________
(1). نور الثقلین، ج 5، ص 85، حدیث 25- برهان، ج 4، ص 1028.
ص: 569
د- عبد بن حمید و ابن ابی حاتم از سعید بن جبیر اخراج نمودند که او گفت: «ان الاوس و الخزرج کان بینهما قتال بالسیف و النعال، فانزل اللّه:" وَ إِنْ طائِفَتانِ" الایه.»: البته، اوس و خزرج بینشان جنگ با شمشیر و نعل کفش بود، پس خدای تعالی آیه «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا» را نازل فرمود. «1»
5. تدبّر در آیات قسط
قوله تعالی: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» «2»
در اینجا با استفاده از کتب لغت و تفاسیری که مورد تحقیق قرار گرفت و با استفاده از سیاق هر آیه، به بررسی معنای قسط در هر آیه میپردازیم، و پس از آن، با ذکر هر آیه، معنا و تفسیر آن را با تلفیق مجموعه تفاسیر تحقیق شده، بیان میکنیم و سپس در تأیید تفسیر معنای قسط در هر آیه، به آیات دیگر قرآن، استناد میکنیم.
معانی قسط و معانی و تفسیر آیات قسط و استناد به آیات دیگر قرآن
1. معنای اوّل قسط
اشاره
قسط به معنای عدل است نسبت به نوشتن وام: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا
______________________________
(1). در المنثور، ج 6، ص 90.
(2). ص/ 29.
ص: 570
شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.» «1»؛ یعنی ای کسانی که خدا و پیامبر او را تصدیق نمودید! هنگامی که بعضی از شما به بعضی دیگر تا زمانی که وقت آن معلوم است، قرض دادید، آن را بنویسید، و باید نویسندهای که در بین شما نوشتهاش معادل با حکم شرع باشد، آن را بنویسد، و نویسنده نباید چیزی را در نوشتن رها کند؛ همانگونه که خدا به او تعلیم داد، باید بنویسد (نه چیزی را تبدیل، و نه چیزی را تغییر دهد)، و باید آن کسی که حق بر او است (یعنی مدیون)، بر نویسنده املا کند، و باید در املا نمودن (دین)، از خدایی که پروردگار او است، پروا کند و چیزی را از آن کم و کسر ننماید. پس اگر کسی که حق بر او است (یعنی مدیون)، نادان یا ضعیف بود، یا قدرت بر املا گفتن نداشت، پس باید ولیّ او (یعنی ولیّ مدیون) معادل با حکم شرع املا کند، و باید دو نفر گواه را از مردان شما (مؤمنین) بر این وام شاهد بگیرید. پس اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن را از کسانی که (در عدالت آنان) راضی هستید که از شاهدان باشند، شاهد بگیرید، تا در صورت گمراهی یکی از آن دو از راه حق، آن زن دیگر او را یادآوری نماید، و شاهدان چون دعوت به شهادت شوند، نباید از شهادت دادن سر باز بزنند، و نباید (نویسندگان) در نوشتن (شرایط) آن وام، کوچک باشد یا بزرگ، تا زمان سررسید آن، ملول و آزرده خاطر شوند. آن نوشته؛ یعنی آن وامنامه، نزد خدای تعالی، عادلانهتر، و برای شهادت، حافظتر، و به شک و تردید نداشتن شما، نزدیکتر است، مگر اینکه اگر در کار دادوستد کردن حضوری هستید که جنس را بین خود رد و بدل میکنید، اشکالی بر شما نیست که آن را ننویسید، و باید هنگامی که باهم معامله میکنید، بر این معامله شما شهود شهادت بدهند، و نباید به نویسنده و به شاهد ضرری وارد بشود، و اگر از جانب شما ضرری به آنان وارد گردید، البتّه، آن برای شما گناه و خروج از طاعت خدای سبحان است، و از عذاب خدای تعالی در ارتکاب به نواهی او پروا کنید و خدای تعالی آنچه را که در دین و دنیا بدان نیاز
______________________________
(1). بقره/ 282.
ص: 571
است، در ضمن اوامر و نواهی، به شما میآموزد، و خدای تعالی به هرچیزی (نسبت به اوامر و نواهی که در دین و دنیا بدان نیاز است)، بسیار دانا و عالم است.
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»
جمله «أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ»، در آیه 5 سوره احزاب نیز آمده است. در این آیه میخوانیم:
اگر پسرخواندهها و آنان را که فرزندان حقیقی نیستند، منسوب به پدرشان صدا بزنند، آن نزد خدای متعال عادلانهتر است: «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.» «1»
از این آیات دو برداشت میشود کرد؛ یکی اینکه تنظیم قرارداد وام و منسوب نمودن فرزندان به پدران حقیقیشان، نزد خدای متعال عادلانهتر است. دیگر اینکه «أَقْسَطُ»، به معنای ظهور و اجرای عدل است.
2. معنای دوّم قسط
اشاره
قیام به قسط؛ یعنی در حال برپایی عدل، به توحید خدا شهادت دادن. پس قسط به معنای عدل است نسبت به شهادت به توحید خدا، و عدل نسبت به شهادت به توحید خدا، اقرار به «لا اله الا هو» میباشد: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» «2»؛ یعنی خدای تعالی در حال برپایی عدل، شهادت داد به اینکه هیچ الهی بهجز او تعالی نیست و فرشتگان و علما در حال برپایی عدل، شهادت دادند به اینکه هیچ الهی بهجز او تعالی که عزیز و حکیم است، وجود ندارد.
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «قائِماً بِالْقِسْطِ»
در آیه 8 سوره مائده خطاب به مؤمنین میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ ...»؛ یعنی: ای مؤمنین! قیامکنندگانی برای خدا، شاهدانی به عدل
______________________________
(1). احزاب/ 5.
(2). آل عمران/ 18.
ص: 572
باشید. حال به فرض اینکه قوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ»، مفسر قوله: «قائِماً بِالْقِسْطِ» در آیه 18 سوره آل عمران باشد، بنابراین، شهادت فرشتگان و علما بر توحید خدای متعال، قیام برای خدا است، و فرشتگان و علما شاهدانی عادل هستند.
3. معنای سوّم قسط
اشاره
قسط به معنای عدل است در شهادت دادن بر بندگان خدا: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً.» «1»؛ یعنی ای کسانی که خدا و پیامبر او را تصدیق نمودید! همیشه برپاکنندگان عدل، شاهدان برای رضای خدا باشید، اگرچه آن شهادت از روی عدل علیه خود شما یا پدر و مادرتان و خویشاوندان باشد، خواه او غنی و ثروتمند باشد یا فقیر و مستمند که (رضای) خدای متعال سزاوارتر است از آن دو (ثروتمند و مستمند). پس برای اجرای عدل در شهادت، از هوای نفس پیروی نکنید، و اگر شهادت را تغییر دادید، یا آن را کتمان نمودید، خدای تعالی به آنچه انجام میدهید، بسیار آگاه است.
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»
همچنانکه در آیه فوق، خطاب به مؤمنین میفرماید: همیشه برپاکنندگان عدل باشید، در آیه 18 سوره آل عمران فی قوله تعالی: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» نیز که تفسیر آن گذشت، میفرماید:
فرشتگان و علما در حال برپایی عدل: «قائِماً بِالْقِسْطِ»، بر توحید خدا شهادت دادند.
حال به فرض اینکه در این دو آیه، قوله: «قائِماً بِالْقِسْطِ» و قوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»، مفسر یکدیگر باشند، برداشت میشود که:
اوّلا: فرشتگان و ملایکه همواره در حال برپایی عدل هستند و حال آنکه به مؤمنین توصیه میشود که همیشه برپاکننده عدل باشند.
ثانیا: از صفات ویژه عالم این است که همواره در حال برپایی عدل باشد.
______________________________
(1). نساء/ 135.
ص: 573
4. معنای چهارم قسط
اشاره
قسط به معنای عدل است در پیمانه و وزن، و عدل در پیمانه و وزن، به تمام دادن آن دو است: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.» «1»؛ یعنی: و (به قصد تصرّف) به مال یتیم نزدیک نشوید، جز با آن خصلتی که نیکو باشد (و سود و منفعت او در آن باشد)، تا زمانی که یتیم به بلوغ و رشد (عقلانی) برسد، و پیمانه و وزن را به عدل و تمام بدهید. هیچکس را بهجز به اندازه وسعش تکلیف نمیکنیم، و چون سخن بگویید، به عدل و به حق بگویید، اگر چه در حقّ خویشاوندان باشد، و عهد الهی را که تکالیف دینی است، انجام بدهید.
شما را به آن طاعات سفارش نمود تا متذکّر آن باشید و آن را مورد غفلت قرار ندهید.
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله تعالی: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ»
الف- در سوره هود آیه 84، شعیب علیه السّلام بعد از آنکه قوم خود را امر به عبادت خدا میکند، آنان را امر مینماید به اینکه: پیمانه و وزن را کم ندهند، و در آیه 85، به آنان امر میکند که پیمانه و وزن را به عدل و تمام بدهند، و چیزها را به مردم کم ندهند و در فساد زمین کوشا نباشند: «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ. وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ.» «2»
ب- و در سوره رحمن، ابتدا پیرامون طغیان و سرکشی در توزین هشدار داده و سپس به برپایی وزن به عدل و کم و به کاست نکردن توزین امر مینماید: «أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ. وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ.» «3»
______________________________
(1). انعام/ 152.
(2). هود/ 85.
(3). رحمن/ 9.
ص: 574
5. معنای پنجم قسط
اشاره
قسط، به معنای عدل است در داوری و قضاوت بین رسولان الهی و امّت آنان: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.» «1»؛ یعنی برای هر امّتی (یعنی جماعتی که بر دین و طریقی واحدند)، فرستادهای از جانب خدای تعالی است، پس چون رسول آنان بیاید (یعنی رسالت را به آنان ابلاغ کند، گروهی او را تصدیق، و گروهی او را تکذیب کنند، پس) بین آنان به عدل داوری و قضاوت شود (یعنی مؤمنین به او رستگار گردند و کافران به او هلاک گردند)، و به آنان ظلمی نشود (یعنی نه از پاداش مؤمنین کم شود و نه به عذاب کافرین افزوده گردد).
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ»
در آیه 54 سوره یونس نیز امر داوری به عدل را در مورد کسانی که رسالت پیامبر را تکذیب نمودند، تأیید کرده و میفرماید:
بین آنان (یعنی بین آنان که با تکذیب رسالت پیامبر، بر او ظلم نمودند) به عدل داوری و قضاوت شود و به آنان ظلمی نشود (یعنی بر عذاب آنان افزوده نگردد):
«وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.» «2»
6. معنای ششم قسط
اشاره
قسط، به معنای عدل است در تمییز اعمال: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ.» «3»؛ یعنی وسایل تمییز عدل اعمال را در روز قیامت نصب میکنیم، پس به هیچکس چیزی ظلم و ستم نشود، و اگر به سنگینی دانهای خردل برای او عمل باشد، با آن مقدار از عمل او را میآوریم، و کافی است که ما حسابرس باشیم.
______________________________
(1). یونس/ 47.
(2). یونس/ 54.
(3). انبیاء/ 47.
ص: 575
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ»
در سوره یونس، آیه 4 میفرماید: وعده خدا حق است که بازگشت همه به سوی خدا است، او تعالی خلق را میآفریند و سپس آن را برمیگرداند تا به مؤمنین و کسانی که دارای عمل صالح هستند، به عدل پاداش نیک دهد و آنان را که کافرند با نوشابهای سوزان و عذاب دردناک کیفر دهد: «إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ.» «1»
7. معنای هفتم قسط
اشاره
قسط به معنای عدل است در آشتی دادن طرفین متخاصم: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.» «2»؛ یعنی: و اگر دو طایفه از مؤمنین باهم به جنگ پرداختند، پس بین آن دو طایفه با آنچه رضایت خدای متعال در آن است، صلح بدهید. پس اگر از آن دو طایفه یکی بر طایفه دیگر سرکشی و تجاوز نمود، با آن طایفه متجاوز، به جنگ بپردازید تا به حکم خدای تعالی برگشت کند و جنگ با مؤمنین را ترک نماید. پس اگر به حکم خدای متعال برگشت و از ادامه جنگ با مؤمنین دست برداشت، بین آن دو گروه با عدل صلح دهید (یعنی حقّ گروه مظلوم از گروه ظالم بازخواست شود) و در هر امری به عدل رفتار کنید؛ البته، خدای متعال کسانی را که همواره به عدالت رفتار میکنند، دوست میدارد.
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»
اهمیت رفتار عادلانه و داوری از روی عدل، به اندازهای است که در آیه 42 سوره مائده خدای تعالی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله امر میکند که: اگر خواستی بین طوایف یهود حکم کنی، بین آنان به عدل حکم کن که البته، خدای تعالی کسانی را که همواره به عدالت
______________________________
(1). یونس/ 4.
(2). حجرات/ 9.
ص: 576
رفتار میکنند، دوست میدارد: «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.» «1»
8. معنای هشتم قسط
اشاره
قسط، به معنای عدل در معامله است با کافرانی که با مسلمانان در امر دین جنگ ندارند و آنان را از سرزمینشان اخراج نکردهاند: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.» «2»؛ یعنی خدای تعالی شما مسلمانان را در نیکی کردن به کافرانی که با شما در امر دین جنگ ندارند و شما را از شهر و دیارتان خارج نکردهاند، نهی نمیکند و نسبت به آنان (یعنی کافران بیآزار) معامله به عدل کنید. البته، خدای تعالی عادلانی که به عدل معامله میکنند، دوست میدارد.
استناد به آیات دیگر قرآن درباره قوله: «وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»
علاوه بر این، اهمیت معامله به اندازهای است که در آیه 8 سوره مائده، خدای تعالی مؤمنین را نهی میکند از اینکه مبادا دشمنی با قومی موجب بیعدالتی در رفتار با آنان شود، و سپس آنان را امر میکند به اینکه به عدل رفتار کنند که آن به تقوا نزدیکتر است: «... وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی » «3»
کلمات قصار پیرامون قسط
در غرر الحکم و درر الکلم، در باب قسط، از مولی الموحدین، امام المتقین، امیر المؤمنین، علی علیه السّلام در قالب کلامی کوتاه، آمده است:
1. «القسط روح الشّهادة.»: قسط، روح و جان گواهی است؛ یعنی گواهی دادن و شهادت به
______________________________
(1). مائده/ 42.
(2). ممتحنه/ 8.
(3). مائده/ 8.
ص: 577
امری بدون رعایت قسط، به منزله میت و مرده بودن است و بر آن گواهی وقتی اثر مترتّب است که قسط در آن مراعات گردد.
2. «القسط خیر الشّهادة.»: قسط، بهترین گواهی و شهادت است؛ زیرا به واسطه رعایت قسط است که حقوق به دست میآید.
پروردگارا! علم را مایه قیام به قسط قرار دادی، و عالم است که در حال برپایی عدل، به توحید خدا شهادت میدهد. خدایا! به ما توفیق ده کسب علم را به منظور قیام به قسط تحصیل کنیم، آنچنانکه با سلاح قسط در پرتو علم به مبارزه علیه مخالفان قسط برپا خیزیم.
آمین یا رب العالمین!