گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
انسان بر سر شش راهى


تنوع مردمان ، تنوع منش ها، تنوع رفتارها، و تنوع زندگى ها، معلول ساختار فطرى مشترك آدمى به اضافه امكان گزينش و جهتگيرى و منش سازى و زندگى پذيرى ارادى ماست . ما طورى آفريده و ساخته شده ايم كه قادريم يكى از شش نوع زندگى ممكن را برگزينيم و پيش گيريم ؛ و اگر بخواهيم از يكى به ديگرى انتقال يابيم و تحول پذيريم .
ما مى توانيم اگر اراده كنيم ، از زندگى انسانى به يكى از چهار نوع زندگى پست تنزل يابيم . چنان كه قادريم در مراتب هر يك از اين انواع هم پايين و بالا برويم . و اگر بخواهيم مى توانيم توبه كرده از سير نزولى باز گرديم و در مراتب زندگى فرا رفته به زندگى انسانى برسيم . حتى مى توانيم از زندگى انسانى فرا رفته در درجات حيات طيبه ارتقا يابيم .
واژه زندگى در تمامى زبان ها و ميان عامه مردم حتى ميان اغلب دانشمندان بر پديدارهاى مختلفى اطلاق مى شود. و همين ، تفاوت ماهوى آن پديدارها را از ديده بصيرت مى پوشاند. شواهد موجود و حقائق آشكار در جوامع بشرى و در بطن تاريخ ، بوضوح دلالت بر كيفيت هاى متنوعى دارد كه زندگى آدمى به خود مى گيرد. اطلاق زندگى بر اين كيفيت هاى مختلف ، خطايى فاحش و موجب گمراهى است . گاهى به مجموعه فعاليت هاى زيستى - كه عبارتند از تغذيه ، رشد و تكثير، شناخت محيط و واكنش نسبت به شرايط آن- زندگى گفته مى شود. صحيح آن است كه بدان حيات زيستى يا زيستن اطلاق كنيم . اين پديدارها همان است كه موضوع زيست شناسى و ساير علومى است كه درباره موجودات زنده و پديدارها و مسائل آن ها گفتگو و پژوهش مى كنند. و همان است كه جانداران را از غير آن ها جدا و مشخص مى سازد.
آدمى ، در حال عادى و بى آن كه تحولى در كيفيت او رخ دهد، داراى زيستن است و در عين حال آدميت هم دارد. موجودى با دو حيات جانورى و آدميت است . هم او استعداد و امكان ساختارى دارد تا زندگى خود را به پنج كيفيت ديگر در آورد، يا به بيان ديگر، به يكى از پنج زندگى ديگر درآيد. در هر زندگى - از اين شش نوع - رفتارهاى خاصى بروز مى دهد كه در انواع ديگر زندگى يافت نمى شود.
قرآن كريم تنوع رفتارى آدميان را چنين بيان مى فرمايد: ان سعيكم لشتى . فاءما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى . و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى و ما يغنى عنه ماله اذا تردى كار و رفتارتان سخت گوناگون است ، به اين ترتيب كه هر كس (از نعمتهايش ) بخشيد و پرهيزگارى نمود و بهشت نيكو را راست شمرد ما او را روانه آسايش خواهيم كرد؛ و هر كس بخل ورزيد و بى نيازى و توانگرى نمود و هستى برين را دروغ شمرد ما او را روانه دشوارى (دوزخ ) خواهيم كرد كه چون بدان در افتد دارايى اش بلا از او نگرداند.(68)
و از تنوع مردمان و طبقات و درجات آن ها، از مردم مؤ من شايسته كردار، مردم دام وار، مردم بدتر از دام كه دنيادار، دون جانور، و مستكبر باشند، ياد مى فرمايد: (بيگمان ، خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند به بهشت هايى در مى آورد كه زير آن ها جوى ها روان است ، و كسانى كه كافر شدند بهره مى برند و چنان مى خورند كه ستوران خورند و آتش آشيانى براى آن هاست ).(69) (و براى آنان سرگذشت كسى را بخوان كه درس هاى خود را بدو داديم آنگاه خويشتن را از آن بدر كند [زندگى خويشتن را از پرتو هدايت آن آيات دور ساخت ] پس شيطان او را دنبال كرد تا از بيراهه رفتگان شد. و اگر مى خواستيم او را بوسيله آن درسها به مقامى بلند برمى كشيديم ، اما او به زمين چسبيد و خواهش درون خويش را پيروى كرد. از اينرو، داستان وى داستان سگ است كه اگر به او حمله كنى پارس مى كند و اگر رهايش كنى پارس مى كند (و خودش را خسته و بيچاره مى كند). اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس داستان كن مگر آنان بينديشند. بد داستانى است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند و به خودشان ستم مى كردند. هر كه را خدا هدايت كند او همان راه يافته باشد و كسانى را كه گمراه كند آنان همان زيانكاران باشند. و ما بسيارى از نامرئيان و آدميان را براى دوزخ آفريديم ؛ دل هايى دارند كه با آن در نمى يابند و ديدگانى دارند كه با آن نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند. آنان مثل چارپايان اند بلكه گمراه ترند، آنان همان غافلان اند).(70) (آيا ديدى آن كس را كه هوايش را معبود خويش گرفت ؟ آيا با اين حال تو عهده دار و وكيلش باشى ؟ يا چنين مى پندارى كه بيشتر آنان مى شنوند يا بخردانه مى انديشند؟! آنان فقط مثل چارپايان اند بلكه در حقيقت آنان گمراه تر از چارپايان اند).(71)
على عليه السلام مى فرمايد: هم الكافر لدنياه ، و سعيه لعاجلته ، و غايته شهوته (72) اهتمام كافر به زندگى پست خويش است ، و كار و رفتارش براى همين بهره گيرى زودگذر، و هدف نهائى اش ‍ كامجويى و ارضاى سائقه ها.
آدمى كه در وضعيت سالم و عادى ضمن زندگى زيستى - يا جانورى - حيات انسانيت هم دارد مى تواند به حيات طيبه - كه فوق حيات آدميت است - ارتقا يابد، چنان كه ممكن است حيات آدميت را از دست بدهد و زندگى جانورى محض پيدا كند و مانند چارپايان شود. او مى تواند سه زندگى پست تر از جانور داشته باشد در حالى كه هيچ جانورى قادر به آن گونه حيات نيست و هرگز به آن تنزل نمى كند. زندگى دون جانورى ، زندگى دنيادارى ، و زندگى استكبارى . لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم . ثم رددناه اسفل سافلين . الا الذين آمنوا و عموا الصالحات فلهم اجز غير ممنون .(73) چنين به وقوع پيوست كه آدمى را به نيكوترين نگاشتى آفريديم . آنگاه او را به پست ترين مرتبه ها باز پس رانديم ، مگر آنان كه گرويدند و كارهاى شايسته كردند كه ايشان مزدى ناكاست و بى منت دارند.
1. زندگى انسانى
انسان علاوه بر طبيعت حيوانى - كه وضع بنيادينش را تشكيل مى دهد - داراى طبيعت و استعدادهايى است كه او را از ساير جانوران متمايز مى كند. مى تواند بينديشد، اراده كند، راه هاى مختلف را در زندگى پيش گيرد، و كارهاى متضادى را انجام دهد. مى تواند به تفكر عميق و جامع يا به فلسفه بپردازد. با توجه به همين خاصيت است كه انسان را در اصطلاح فلاسفه ، يك حيوان (ناطق ) - يعنى خردمند و انديشمند - است . (74) به عبارت ديگر، داراى نيرويى است كه به وسيله آن كليات را درك مى كند.
لايپ نيتز مى گويد: (شناخت حقائق ضرورى و ابدى چيزى است كه ما را از حيوانات ساده متمايز مى كند و موجب چيرگى ما بر عقل و علم مى شود و توسط آن به شناخت خود و خداوند موفق مى شويم . اين چيزى است كه آن را نفس ناطقه يا عقل مى گوييم ). قرن ها پيش از او ابن سينا مى گويد: (انسانيت انسان به حيوان بودن يا به ميرا بودن او يا به چيزى ديگرى از اين قبيل نيست بلكه به اين است كه در عين حيوان بودن ، ناطق است ).(75) وى در مورد مجموعه استعدادهاى انسان مى گويد: (انسان محتاج به اين است كه جوهر باشد و داراى ابعادى باشد كه بتوان طول و عرض و عمق را در آن فرض كرد، و داراى نفس باشد، و نفس او چنان باشد كه بتواند معقولات را درك كند و حرفه ها را بياموزد و بياموزاند... وقتى تمام اين صفات تمام شد، از اجتماع آن ها ذات واحدى تشكيل مى شود كه آن را انسان مى نامند).(76)
فارابى مى گويد: (انسان داراى دو قسمت پنهان و آشكار است . قسمت آشكار او عبارت از جسم اوست كه داراى اعضاى آشكار است . ظاهر جسم را با احساس ، و باطن آن را با تشريح مى توان دريافت . اما قسمت پنهان انسان ، قواى روحى اوست .)
صفات محض به انسان را كه وجه غير جانوريش باشد انسانيت مى خوانند. و آن به عقيده فيلسوفان قديم عبارت است از يك معنى كلى مجرد كه دال بر ماهيت انسان است . ابن سينا در اين مورد مى گويد: (انسانيت در ذات خود حقيقت و ماهيتى است كه موجود در اعيان و يا اذهان و مقوم آن ها نيست بلكه بر آن ها اضافه مى شود. چه اگر مقوم آن ها باشد معنى آن در ذهن ، بدون ذواتى كه اين مفهوم جزء آن هاست متصور نمى شود).(77) در نظر آنان ، انسان به مراتب عالى انسانيت نمى رسد مگر اين كه تمام آنچه را بالقوه دارد فعليت بخشد تا به انسان كاملى تبديل شود.
از نوع فلاسفه جديد، انسانيت ، به مجموع خصائص جنس بشر اطلاق مى شود كه مقوم فصل نوعى انسان است و اين فصل نوعى ، او را از ديگر حيوانات متمايز مى كنند. مثلا اگوست كنت مى گويد: (در جامعه شناسى تحصلى ، مفهوم اساسى تصور انسانى ، چه فردى و چه اجتماعى ، قائم به غلبه انسانيت ما بر حيوانيت ماست ).
فلاسفه قديم و جديد چون بزرگ ترين ارزش در حرفه و رشته خود را انديشه عميق و جامع يا تعقل دانسته اند مهمترين صفت مشخصه انسانيت را نيز همين مى دانند. و قدما از آن به عنوان (نطق ) ياد كرده اند و عقل را (نفس ناطقه ) خوانده اند.
ما انسانيت را به نوعى حيات اطلاق مى كنيم كه با تعقل ، آزادگى ، لطف به همنوعان ، احساس مسؤ وليت ، و احترام به انسان ها، مشخص مى شود. اين زندگى ، برتر از زندگى حيوانى و فروتر از حيات ايمانى - يا حيات طيبه - است . با عنايت به همين طبقه بندى است كه سيدالشهدا روز عاشورا خطاب به افراد مسلحى كه از تنهايى او سوء استفاده كرده به اردوگاه و خانواده و فرزندانش حمله مى برند مى فرمايد: ان لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (78) اگر دين نداريد و از معاد نمى ترسيد حداقل در زندگى دنياتان آزاده باشيد. يعنى انسانى باشيد كه داراى زندگى و رفتار آزادگان غير اسير هواى نفس است و اسير سلطه يك طاغوت يا ارباب نمى شود.
شخصى آزاده كه انسان واقعى است ، دست تعدى به طرف افراد ناتوان و بى دفاع مانند زن و فرزند ديگران دراز نمى كند، دزدى و غارت نمى كند، و آنچه كه كرامت و حيثيت انسانيت را لكه دار نمايد مرتكب نمى شود. در عين حال تن به اسارت ديگران نمى دهد، زير بار زور و ظلم نمى رود، قيد حكومت استبداد و استعمار را به گردن مى نهد، و براى گسستن آن اقدام و قيام مى كند. نهضتهاى ملى ضداستعمارى و مبارزات ضداستبدادى يا آزاديخواهانه در طول تاريخ معلول حيات انسانيت بوده است .
انسان طبيعى و سالم ، حيات انسانيت دارد. كودكان ، نوجوانان ، و اكثريت جوانان در جامعه هاى سالم تر، از اين گروه اند. به همين سبب ، جنبش هاى اصلاحى و آزاديخواهانه و حق طلبانه در ميان دانش آموزان ، و دانشجويان پا مى گيرد و اين اقشار اجتماعى بيش از ديگران در برابر ستم و بى عدالتى و سلطه گرى حساسيت ، و مقاومت و ستيزه نشان مى دهند.
شايد اولين ويژگى حيات انسانيت ، انديشيدن و آگاهى از خويشتن باشد؛ و دومين ويژگى آن جستجوى معنايى براى زندگى يا ادراك آن معنا باشد. همين احساس معناداشتن زندگى است كه موجب احساس ‍ كرامت براى خويشتن براى همنوعان مى گردد. احترام به همنوعان ، معلول احساس كرامت براى آنان ، و اين يك در گرو احساس معنا داشتن براى زندگى بطور مطلق است . گوته ، كه متوجه اين نكته است از فاوست سمبلى براى جستجوى مفهوم زندگى مى سازد. نه دانستن ، نه خوشى ، نه قدرت ، و نه حتى زيبايى ، پاسخ فاوست را كه در جستجوى معناى زندگى است نمى دهند. از ديد گوته ، تنها پاسخ به خواسته انسان واقعى ، تلاش خيرخواهانه است كه وى آن را خير يا خوبى مى نامد
عشق و محبت كه جوهرش لطف و احساس مسؤ وليت باشد. رفتارى است كه از انسان واقعى سر مى زند. عشق مادرى ، معمولى ترين و شناخته شده ترين نمونه اين رفتار است . مادر تا لحظه تولد، براى بچه اش ‍ زحمت مى كشد و از آن دم نيز براى پرورش و تندرستى او كوشش بيدريغ و مهرآميز مى كند. تلاش ‍ مهرورزانه اش بلا شرط و بدون چشمداشت مزد و ثمر است . عشق پدرى نيز همين گونه است هر چند شدت مهرورزى در آن باندازه محبت مادرى نيست .
2. زندگى جانورى محض
ساختمان طبيعى بدن انسان به پستانداران عالى ، و در نتيجه ، كار اعضاى بدنش به كار اعضاى بدن آن ها شبيه است . انسان از اين جهت كه موجودى زنده است صفاتى نظير تغذيه ، احساس ، حركت ، و توليد مثل را داراست . به طور مثال ، وظايف تغذيه عبارت است از تنفس ، گردش خون ، هضم غذا، جذب غذا، و دفع زوائد.
اگر انسان حقگرايى را - كه محرك فطرى و شريف تاريخ است - عاطل بگذارد و اراده خود را در انديشه و عاطفه و عمل به آن نسپارد و همواره اراده اش را به سائقه هاى عضوى بسپارد رفته رفته از حيات انسانيت به زندگى جانورى محض سقوط خواهد كرد و مثل جانوران خواهد شد: ان هم الا كالانعام آنان جز مانند چارپايان نيستند.(79) بر اثر چنين رفتارى ، وضع نفسانى كفر و وضع نفسانى كبر و تكبر در او پيدا خواهد شد كفر و كبرى كه هنوز تشديد نشده و وخامت نيافته است : والذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام و النار مثوى لهم (80) بيگمان ، كسانى كه كافر شدند بهره مى برند و چنان مى خورند كه چارپايان مى خورند، و آتش جايگاهى براى آن هاست .
اين گونه از مردم ، منحصرا به نيازهاى زيستى و به زنده ماندن و سلامتشان توجه دارند و فقط به ارضاى سائقه هاى عضوى همت مى گمارند، و در نتيجه ، مثل گاو و گوسفند يا مانند شمپانزه و گوريل زندگى مى كنند. چنان كه توده هاى هر جامعه غربى و شرقى مطلقا جوياى چيزهاى مادى اند و به انسانيت ، به معناى زندگى ، به نيك و بد، به ارزش هاى معنوى ، و به ديندارى نمى انديشند. حتى عده اى از مردم جوامع دينى به چنين زندگى پستى سقوط مى كنند. خداوند اشاره به آنان مى فرمايد: و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية و دسته اى جانشان آنان را به فكر انداخته بود و درباره خدا به ناروا گمان مى زدند گمانى از آن جاهليت .(81)
مدار انديشه و اهتمام و توجهشان جانشان - جان جانوريشان - است . آرى ، برخلاف ساير جانوران ، انديشه دارند. ولى اين انديشه ، انديشه اى سطحى و منحصر به هوش است . در اينجا بايستى فرق ميان هوش ‍ و خرد را با دقت تمام درك كرد. اين مردم جانورسان فقط هوش دارند و از خرد بى بهره اند.
هوش ، وسيله اى است براى رسيدن به هدف هاى عملى به منظور كشف آن جنبه هاى اشياء كه گاهى بر آن جهت بكار بردن اشياء مذكور لازم است . خود هدف و يا هر قضيه اى كه پايه تفكر هوش است محل پرسش ‍ نيست بلكه فرض مسلمى گرفته مى شود كه ممكن است منطقى يا غيرمنطقى باشد. بيشتر تفكرهاى مردم جانورسان لزوما در راه نيل به نتايج عملى است كه با جنبه كمى و سطحى پديده ها بدون تحقيق درباره ارزش نتايج متصور و بدون كوشش در فهم ماهيت و كيفيت پديده همراه است .
خرد، تعقلى در عمق و در كيفيت و جوهر اشياء و امور است و نه تنها به راه كارهاى زندگى و وسائل آن مى پردازد بلكه با معناى زندگى و غايت و مال آن ارتباط پيدا مى كند. خردمندى انديشه اى عميق و فراگير و تنظيم شده توسط حقگرايى - اين ميل قدسى فطرى - با توسط ايمان و تقواى انسان متعالى است .
زندگى جانورى محض علاوه بر انديشه خاص خود كه هوش باشد اخلاقيات و نظام ارزشى ويژه اش را هم دارد. اين اخلاقيات كه زيست پرستانه است خير و شر و يا نيك و بد را با معيار زيست و جان هر فرد مى سنجد و داورى مى نمايد. آنچه براى جان و زيستن شخص مفيد باشد خير و نيك ، و آنچه جان و زيستن وى را به مخاطره اندازد يا از آن بكاهد شر و بد است . خوشى كه از ارضاى سائقه هاى عضوى حاصل مى آيد و خير و خوب است و اندوه و همدردى با همنوعان شر و بد است . تندرستى و فربهى و شادابى و لذت ، تنها چيزهاى خوب و بدردبخور بشمار مى آيند و البته همه كارها و اشيائى هم كه اين جمله را موجب مى شوند يا تاءمين مى كنند. دولت و رئيس خوب آن است كه نگذارد اين مردم تك غذايى باشند و كارى كند كه (سبزى و خيار و سير و عدس و پياز از زمين بدر آيد).(82)
جانورسان ، ظلم و ذلت و سلطه پذير است مشروط بر آن كه سلطه گر و طاغوت ، زيستن او را تاءمين كند و بگذارد از حداقل معيشت - تا چه رسد به حداكثرش - برخوردار باشد، يا اگر معيشت او را تاءمين نمى كند چنان تهديدى را به او متوجه گرداند كه اگر بانگ اعتراض از كمبود معيشت برآورد جانش از دست برود.
مردم جانورسان ، خوى گوسفندى دارند. هم مى ترسند و هم گول و فريب مى خورند و هم به آب و علف و سايه حمايت چوپانى قانع اند. همه جا مردمى را مى توان ديد كه در مواردى كه برايشان زيان آور يا ذلت بار است اطاعت و تسليم نشان مى دهند. زير پرچم حكامشان به جنگ تجاوزكارانه و ويرانگر مى روند و جان هم مى بازند. گول تبليغات اغواگرانه هر كس و ناكسى را مى خورند و به او راءى مى دهند. كودكان خواب آلوده و تلقين پذيرى را مى مانند كه تن به هر فريبكار يا تهديد كننده اى مى سپارند. استقلال راءى ، شخصيت ، شجاعت نه گفتن و مخالفت و اعتراض و رد و تقبيحى را ندارند. همواره به كسانى احتياج دارند كه به جاى آنان تصميم بگيرند.
كم نيستند به اصطلاح دانشمندانى كه با مشاهده كثرت چنين مردمى به اين گمان افتاده اند كه آدمى از حيث ساختار و استعداد و خميره ، دام وار است . فرضيه دام وارگى آدمى از اينجا و از اين تجربه و مشاهده ، نضج گرفته است .
3. زندگى دون جانورى
انسانى كه به منجلات اين نوع زندگى مى غلتد از جانور هم پست تر مى شود. او به جان و زيستن خويش هم اهميت نمى دهد و در ارضاى سائقه هاى عضوى هم نمى كوشد. نه تنها زيست پرست نيست بلكه زيست خواه هم نيست . مرتاضان ، چنين اند.
مردم دون جانور، با عدم ارضاى سائقه هاى عضوى ، ترك بهداشت و درمان ، و خودآزارى - يا رياضت - مشخص مى شوند، شيفته بينوايى ، بيكسى ، بى نامى ، و ناتوانى اند. در برخى از اشكال اين گونه ، شخص حقارت و همرنگى با ديگران و محو شدن در يك شخص ، يك حزب ، يك دولت ، يك قوم يا قبيله ، و يا يك گروه را پيش مى گيرد، و جزئى از آن مى شود. كارگران ، كارمندان ، و عامه جوامع صنعتى پيشرفته ، چنين شكلى از زندگى به خود مى گيرند. متفكران غربى از اين دگرگونى با تبديل شدن به شيئى و كالا، يا (از خود بيگانگى ) - كه معادل مسخ شدن است - تعبير مى نمايند.
از نوشتار بعضى از آن متفكران چنين بر مى آيد كه جامعه صنعتى پيشرفته غربى را مركب از دو گونه مردم دنباله دار، و مردم دون جانور مى بينند. اريك فروم مى نويسد: (امروزه برداشت ما از زندگى بطور فزاينده اى مكانيستى شده است . هدف اصلى ما [ حكام دنيادار و سرمايه داران و مديران ] توليد اشياء است ، و در اين فرايند بت پرستانه اشياء، خويشتن را نيز به كالا بدل كرده ايم ، مردم به چشم عدد و رقم ديده مى شوند، بحث در اين نيست كه آدمى شى ء است يا موجودى زنده ؟ مردمان به ابزار ماشين بيش از موجودات زنده عشق مى ورزند. نگرش به آدمى ، مجرد و ذهنى است . توجهى كه نسبت به آدميان ابراز مى شود در خور اشياء و خواص مشتركشان و قواعد آمارى رفتار جمعى است و نه در خور يك فرد زنده . همه اين ها با نقش متزايد روش هاى ديوان سالارى دست به دست هم مى دهند. در مراكز غول پيكر، و كشورهاى غول پيكر، آدمين بسان اشياء اداره مى شوند، انسان ها و گردانندگانشان به اشياء تبديل شده اند و از قوانين اشياء پيروى مى كنند. اما هدف از خلقت آدمى اين نبوده است كه يك شيئى باشد. آدمى چنانچه به شى ء بدل شود نابود مى گردد، و پيش از آن كه نابود شود نوميد مى گردد و بر آن مى شود كه همه حيات را بكشد).(83)
4. زندگى دنيادارى
منشاء اين نوع زندگى ، ميل سيرى ناپذيرى به اشياء مختلف است كه در ساختار آدمى سرشته شده و در خدمت زيستن و بقاى او هم نيست . ان الانسان خلق هلوعا... آدمى آزمند آفريده شده است .(84) هر گاه عنان رفتارش را به اين ميل فطرى بسپارد رفتارهايى از او سر مى زند و منشى خاص ‍ پيدا مى كند كه مجموعه آن ها را از زندگى دنيادارى تشكيل مى دهد.مردم دنيادار، آزشان به چيزهايى مختلفى تعلق مى گيرد، و كامجويى و تمتع و لذت بردن از مالكيت بر آن اشياء يا از مصرف آن ها براى آنان هدف و غايت زندگى مى شود.
دنباله دار ممكن است به هر يك از قدرت ، ثروت ، شهرت ، علم ، مهارت ، تجملات ، يا جفت و همسر دل ببندد و ممكن است به چند تايى از آن ها بستگى پيدا كند. دلبستگى او غيرعادى و بسيار شديد و سيرى ناپذير است . اين ها بت يا معبودش مى شوند. ولى آز معمولا و اكثرا متوجه يكى از اين ها مى شود.
آنچه از طوائف متنوع و مختلف دنياداران توجه كارل ماركس را جلب كرده است برده داران ، فئودال ها، و بيش از همه سرمايه داران صنعتى اند.
در قرآن به معبودها يا متعلقات آز مردم دنيادار چنين اشاره مى رود: (عشق به خواسته ها از: زن ، فرزند، گنجينه هاى زر و سيم ، اسبان نشاندار تربيت شده ، رمه ، و كشتزار براى مردم (غير متدين ، ناس ) خوش جلوه داده شده است ).
عده اى از دنياداران به كسب اندوخته زر و سيم و ثروت و دارايى همت مى گمارند و از جمع و اندوختن لذت مى برند. اين دسته ، خسيس و بى خير و بى درداند و هيچ انفاق و كمكى به ديگران نمى كنند: (كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند).(85) (واى بر هر ريشخند كننده عيب جويى ، آن كه مالى فراهم كرد و آن را شمرد و اندوخت . مى پندارد دارايى اش او را پاينده مى دارد).(86)
دسته ديگر از بريز و بپاش يا خرج اسرافكارانه ارضا مى شوند: ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين .(87)
سرمايه و معبودات مادى آنان جزء شخصيت و پاره تن آن هاست . به همين علت نسبت به هر تهديدى كه متوجه آن ها شود چنان واكنشى نشان مى دهند كه براى حفظ جانشان نشان مى دهند. ممسك بودن و خست آنان رفتارهايى برخاسته از اين تلقى و ادراك است . (آدمى آزمند آفريده شده است . وقتى زيان يا گزندى به او رسد بسيار بى تاب و ناشكيباست و چون درآمد و پيشامد خوبى به او برسد سخت بخيل است ، مگر نمازگزاران ...)(88) سخت بخيل بودن ، همان بى خير و بى احسان بودن است . آن كه عملش خوددارى از انفاق و احسان باشد از معادل عاطفى آن كه غمخوارى براى مردم و شفقت و ترحم به بينوايان و دردمندان و ستمديدگان باشد تهى خواهد بود. تعبير امام خمينى (ره ): (مرفهين بى درد)، در مورد دنياداران ، تعريفى بجا و بقاعده است .
دنيادار فقط به خودش و متعلقات و دارايى و معبودش - كه (خود) گسترده اش را تشكيل مى دهند- مى انديشد. او به معناى زندگى ، به فضيلت و به كمال نمى انديشد. نگرش وى به زندگى ، انسان ها، و امور، نگرشى خشك ، مادى ، بى معنا، و ماشينى است ، گويى انسان ها شى ء و كالايند. آنچه در مغز و حساب و انديشه اش مى آيد داشتنى ها يا اموال و اشياء قابل تملك است نه كيفيت هاى انسانى يا معنويات . در ذهن و ديده اش همه كيفيت هاى ارزنده ، فراينده ها، كمالات ، احساسات پاك ، عواطف خيرخواهانه و بشر دوستانه ، و افكار خلاق و ارزنده به شى ء - چيز مبدل شده است .
تنها رابطه اش با اشخاص جز رابطه اى كه با اشياء برقرار مى كند نيست : تملك و نگهدارى و مصرف . به همين علت ، فقط با موضوعى - شخصى ، چيزى ، امرى ، حادثه اى ، فرايندى - مى تواند ارتباط برقرار كند كه به تملكش درآيد يا قابل مصرفش باشد. عشق ورزى دنيادار ماهيت و شكل مخصوص به خود را دارد. زن ، محبوب ، همدم و معشوق و همسرش نيست بلكه (مال او) است . احساس عاطفيش نسبت به وى احساسى است كه نسبت به ساير مايملك خود دارد، يعنى مى خواهد هر چه بيشتر انحصارا مالك شخص ‍ مورد نظر خودش باشد. چنين عشقى به همسر از نوع هوس اندوختن است . يكى از روانكاران مى گويد: يكى از بيماران دنيادارش كيفى داشته كه تمام يادگارى هاى برخورد و ملاقات با زنان را در آن نگهدارى مى كرده است : برنامه هاى تآتر، بليطهاى مصرف شده ، نامه و غيره .(89)
خداوند در وصف دنيادار آزمند مى فرمايد: (وقتى چيز خوبى را دارا شود، سخت بخيل است ). چيز خوب ، فقط پول و ارزش هاى مادى نيست ، وقت و انرژى را هم شامل مى شود. چنين كسانى از بهدر دادن يا مصرف آن به نفع و صلاح ديگران بشدت خوددارى مى كنند. فروم مى نويسد: (بسيارى از روان نژاندان بشدت نگران بهدر رفتن وقت هستند. فقط وقتى كه صرف كار مى شود از نظر آنان با ارزش است . هر وقفه از كار سبب پريشانيشان خواهد شد. از عدم فعاليت ، و از تفريح بيزارند. فرنجى آنان را روان نژندان يكشنبه ناميده است . اين بيماران در كارهاى كوچك از وقت صرفه جويى مى كنند و در كارهاى مهم آن را بهدر مى دهند).(90)
زندگى دنيادار كه مقصدى معنوى ندارد در باتلاقى از لهو و لعب غرق شده است . عمرش در كارهاى بيهوده و هرزگى هدر مى رود. اگر زندگى در رقصيدن و تماشاى برنامه هاى مبتذل سينمايى و تلويزيونى و گردش با اتومبيلى بدور شهر يا با هواپيما به دور جهان بگذرد چه عابد شخص مى شود؟ چنين وقت گذرانى ، فرصت هاى فراغت را كه كارگر و كارمند به بركت پيشرفت وسائل و شيوه توليد بدست آورده است بر باد مى دهد. همه اين پيشرفت ها سبب شده است در جامعه هاى پيشرفته از حيث صنعت و فن آورى و مديريت سياسى چهار ساعت در روز بر طول عمر بيفزايد. در اين چهار ساعت روزانه اگر عاقلانه و طبق راهنمايى وحى صرف شود بر دانش شخص و آثار مفيد وجودش افزوده خواهد گشت . مى تواند جسم و جانش را تقويت كند، از بيماران و خويشاوندان و دوستان عيادت نمايد، كتاب هاى مفيد و آموزنده اى بخواند، و به خانواده اش برسد.
رسانه هاى فريبكار سرمايه دارى از فرد دنيادار ليبرال عقابى ساخته اند كه در فضاى بيكران آسمان مى چرخد. ولى او در واقع سگى را مى ماند كه از خانه صاحبش گريخته و دست قضا او را به كشاكش اتومبيل هاى سريع السير انداخته باشد. شك نيست كه او به هواى دلش رفتار مى كند و به هر جا كه بخواهد مى رود؛ ولى او سرگشته و گمراه است و نمى داند مقصدش از دويدن و خوردن و تاختن چيست ؟ يا چگونه خود را از خطر انحطاط و فنا و زيانكارى برهاند؟ نمى داند معناى زندگى چيست و پايان آن كجاست و كارش به كجا خواهد كشيد؟
درست است كه دنياداران به هواى دلشان زندگى مى كنند و از تسهيلات مادى فراوانى كه تكنولوژى در اختيارشان نهاده استفاده مى برند، ولى در اين هم نبايد ترديد كرد كه خيلشان همچون فاضلاب گنديده و نفرت آورى سراشيب تمنيات پستى را طى مى كند و به اعماق باتلاق سودجويى و هوسبازى و بيهودگى و تباهى فرو مى لغزد. انديشه سود تمامى مشاعرشان را پر كرده و ثروت و قدرت و لذت چون بزرگ ترين چيزهاى ممكن در نظرشان جلوه نموده است . توفيق در زندگى را با ميزان پولدارى مى سنجند، مشاغل و مناصب را مى ستايند، انگيزه شان نه در تجارت و صنعت و بانكدارى بلكه در هر كارى كه بكنند سود مادى و پيشرفت شخصى است و پيش از هر چيز امتيازات مالى و ارضاى حس خودنمايى و تفاخر به درجه و عنوان و نشان افتخار و جايزه و موقعيت سياسى و اجتماعى . دكتر آلكسى كارل (91) در وصفشان مى گويد: ما آزمند ماليم ؛ زيرا پول همه چيز تهيه مى كند و قبل از هر چيز قدرت مى دهد. تقريبا همه كس خريدنى است ، يا با پول و يا با اشيائى كه مالداران فراهم مى آورند و عرضه مى كنند. بالاخره ، پول مايه ارضاى خواسته هاى ماست ، زيرا خواسته هاى ما پست است . زندگى كردن امروزى مستلزم تسكين كوركورانه تمايلات است . زياده روى در غذا خوردن بدون توجه به قوانين گوارش از مواد ناياب و بدبخت يكى از آن هاست . زيرا زن ها ديگر از پخت و پز چيزى نمى دانند. كم كم مردم امروزى عادت كرده اند كه هر روز با مقادير زياد قهوه ، چاى ، الكل ، شراب سيدر، و تنباكو خود را مسموم كنند. به علت تبليغات تجارتى و صنعتى ، و شريك جرم بودن دستگاه حكومتى ، مردم غرب احتياجات تازه اى براى خود بوجود آورده اند و با ولع زياد به ارضاى اين حوائج مى كوشند.
عشق الكل نوشى يكى از علل اصلى انحطاط امروزى است . مردم متمدن به فرمان اميال جنسى خود - كه انحرافاتش اينقدر براى جوانان و پيران زيانبخش است - به هر سو كشيده مى شوند؛ ولى اميال ديگرى وجود دارد كه در ظاهر كم خطرتر و ساده تر از شرب الكل و انحرافات جنسى است و ارضاى آن ها نيز آسان تر است مثل غيبت ، دروغگويى ، سفسطه ، ياوه گويى ، و شيطنت هاى مقدس مآبانه . اين اختلالات فكرى هم كه اغلب مردم با آن تفريح مى كنند چون الكل خطرناك اند).(92)
منش و رفتار دنيادارى
مردم دنيادار، منش و رفتار خاصى دارند. منش آنان با سه صفت : ذلت پذيرى ، گردآورى ، و بى خيرى مشخص مى شود. 1. ذلت پذيرى . به اين معناست كه در برابر دو محرك ساختارى و درونى سائقه هاى عضوى و آز و در برابر عوامل محيط طبيعى و اجتماعى بشدت منفعل و رخنه پذيراند. شيطان كه از عوامل محيطى است به آسانى وسوسه كرده آن ها را تحت نفوذ و استيلاى خود قرار مى دهد. به عبارت ديگر سوارشان مى شود و به بيراهه مى بردشان . در برابر اشياء و خوردنى ها و پوشيدنى ها و جنس مخالف آب از دهانشان سرازير و پايشان سست مى شود. از زرق و برق زورمندان و حكام هم زود مى ترسند. خلاصه ، مغلوب سائقه هاى عضوى و آز درون اند، مغلوب اشياء و كالاها، و جفت جنسى ، مغلوب شيطان و مهاجم فرهنگى ، و مغلوب اقتدار سياسى حاكم . در چندين وضعيت محيطى اسارت - ذلت بسر مى برند.
در مبحث تقرب و فرايندش خواهيم ديد انسان با رشد و تقرب داراى عزت - آزادى روز افزون مى گردد. و عزت ، صلابت رخنه ناپذير و اقتدار شكست ناپذير است و نوعى عصمت و مصونيت در برابر آز و سائقه هاى عضوى و وسوسه شيطان و جباران و طاغوت زمان مى بخشد. ذلت پذيرى ، نقطه مقابل آن است . ذلت همان اسارت است و عزت همان آزادى .
رفتار دنيادارى دو شكل به خود مى گيرد:
1. اندوختن ، و بخل ورزيدن - كه نوعى بى خيرى است .
2. اندوختن ، و مصرف مفرط يا اسراف - كه آن هم با عدم خيررسانى به ديگران همراه است .
رژيم هاى دنيادارى نظير ايالات متحده آمريكا، علائق دنياداران را علاوه بر علائق مردم جانورسان ، اشباع مى كنند. در آن جوامع ، تنوع و تعداد فرآورده هاى چندان زياد است كه مردم با خريد آن ها علاقه مفرط يا آز مصرف اسرافكارانه را ارضا مى كنند و با خريد و مصرف دائم و تعويض كالاهاى تجملى به خود و به ديگران چنين وانمود مى كنند كه زنده و موفق و موجود مفيد با افتخارى هستند. اين افراد كه به علت نداشتن فضائل و كمالات احساس پوچى و بيزارى از زندگى مى نمايند با مصرف مسرفانه و بى امان ، با ولخرجى ، با پرخورى ، يا با باده گسارى خود را آدمى سرزنده ، فعال ، و پيروز جلوه مى دهند. در واقع ، آنچه دارا مى شوند و مصرف مى كنند كمالاتى بدلى است و جايگزين فضائل و كمالات . اسراف ، پرخورى ، مد پرستى ، و تعويض مدام كالاهاى بادوامى چون اتومبيل ، تلويزيون ، مبل و صندلى ، جايگزين خدمت به همنوعان ، ايثار، و خير رسانى مى شود.
با خريد اشياء گرانقيمت تازه ، با شركت در مجالس عيش و عشرت ، با توسل به ديدنى ها، سفرها، خواندنى هاى پوچ و مبتذل ، ميگسارى ، و دست زدن به اعمال جنسى ، انحطاط و حقارت و پستى و فقدان فضائل خود را جبران يا پرده پوشى مى كنند.
آنچه دنياداران اروپايى و آمريكايى در زمينه جنسى مى كردند در قياس با آنچه در جامعه تحت نفوذ فرهنگى مسيحيت از عفت و پاكدامنى و تك همسرى رواج داشت يك انقلاب جنسى بود. فرويد آمد و براى انقلاب جنسى وقوع يافته فلسفه و توجيه علمى ساخت . او موجد واقعيت و حركتى نبود بلكه فقط توجيه گر آن بشمار مى آمد. در جامعه دنيادارى پرمصرف مسرف آن ايام ، ميل جنسى هم يك كالاى مصرفى بود و تعدادى از صنايع و مؤ سسات به آن وابسته بودند و سرمايه هنگفتى صرف نگهدارى جاذبه جنسى مى شد. اين وضع نشانه تحولى نسبت به گذشته جامعه و فرهنگ مسيحى و نظام اخلاقى آن ، از ميل جنسى براى جبران عاطفه و صميميتى كه سابقا در ميان مرد و زن مؤ من به مسيحيت وجود داشت بهره بردارى شد. از آن پس ، مرد عاطفه و محبت صادقانه اش را نسبت به همسرش به نمايش نمى گذاشت ؛ چه چنين چيزى را نداشت و با ترك ايمان و اخلاق مسيحى از دست داده بود. به جاى آن ، لباس خوش دوختش ، ثروتش ، شهرتش ، هنرش ، و يا اتومبيلش را نشان جنس مخالف مى داد و با اين وسائل او را جذب خود مى كرد. بسيارى از زنان غربى ، مرد را به خاطر همين چيزهايش ، حتى بخاطر اتومبيل گرانبها يا شغل پر درآمدش خوش - مى خواستم بگويم : دوست - مى دارند. دو طرف چنين رابطه اى اغلب در آغاز كار خوش و خوشحالند، اما پس از مدتى از يكديگر خسته و گاهى بيزار مى شوند. چون هر دو فريب خورده اند و دوستى و عشق واقعى و صميميت را با پول و كالا عوضى گرفته اند. رفتار طرف مقابلشان را كه عشق راستين و صميمانه مى پنداشتند مى بينند كه تزويرى و ظاهرسازيى بيش نبوده است و نمى تواند اساس پيوند زناشويى شالوده خانواده باشد.
در آن جامعه ، هر دنيادارى مى انديشد و مى پندارد كه محبوبيت قابل خريدارى است ، با عطر با جامه زيباى گرانبها، با دادن هداياى گرانقيمت ، با برخ كشيدن ثروت و در آمد... اما در عمل مى فهمد كه اشتباه كرده است و عشق همسرى و صميميت دو انسانى كه مى خواهند در زندگى شركت داشته باشند و خانواده اى تشكيل داده فرزندانى بپرورند با اشياء و پول بوجود نمى آيد و چيز ديگرى مى خواهد كه در آنان يافت نمى شود.
عامه مردم با مشاهده زندگى دنيادارى و رفتارهاى خاص آن بويژه مشاهده امساك و خست دنياداران به روان شناسى عاميانه خاصى مى رسند. چنان كه در كشور ما در پرتو همين روان شناسى از آدم دنيادار با وصف (... س خور) ياد مى كنند؛ يا مى گويند: فلانى كه ...اش را مى خورد. در باختر زمين ، همين واقعيت ها سبب مى شود تا فرويد مقاله اى با عنوان (خوى و لذت جويى مقعدى ) در سال 1909 منتشر كند: (مردمانى كه به وصفشان مى پردازم بخاطر تلفيق بقاعده سه خصيصه زير قابل توجه هستند. آن ها به طرز خاصى منظم ، ممسك ، و لجوج هستند. در واقع ، هر يك از اين واژه ها، يك گروه كوچك با يك رشته از خصايص خوى را كه به هم وابسته اند در برمى گيرد. (منظم ) دال بر پاكيزگى جسمى ، و همچنين مداومت در انجام وظايف كوچك و امور جزئى است كه ضد آن (نامنظم ) و (مسامحه كار) است . امساك ممكن است به صورت اغراق آميز حرص (مال اندوزى ) نمايان شود. و لجاج ممكن است به ستيزه جويى بينجامد كه خشم و انتقامجويى بسادگى به آن مى پيوندد... هر سه اين خصايص به نحوى به هم متعلق اند). آنگاه نتيجه مى گيرد كه (اين خصايص خوى يا نظم و امساك و لجاج را كه اغلب در مردمانى به چشم مى خورد كه قبلا لذت جوى مقعدى بوده اند بايد نخستين و پايدارترين نتيجه وخامت لذت جويى مقعدى پنداشت ).
فرويد، و بعدها ساير روانكاوان ، نشان دادند كه صور ديگر امساك يا بخيلى به جاى مدفوع ، با پول ، كثافت ، دارايى ، و تملك اموال غير قابل استفاده ، ارتباط مى يابد. اريك فروم كه قسمت هايى از فرضيه فرويد را مردود مى داند به جاى (خوى مقعدى ) اصطلاح خوى احتكاركننده را مى گذارد و شواهد بالينى فراوان ، وى را در بررسى خوى مقعدى به اين نتيجه واقعى مى رساند كه توجه ژرف و كشش اين گونه اشخاص نسبت به مدفوع ، جزئى از كشش كلى آن ها نسبت به نمونه هايى است كه از حيات بى بهره است . مدفوع ، محصولى است كه ديگر فايده اى براى بدن ندارد و سرانجام از آن دفع مى گردد. دنيادار همان گونه كه مجذوب هر چيزى مى شود كه براى زندگانى بى فايده است از قبيل كثافت ، اشياء بيهوده ، و دارايى صرفا براى تملك و نه به عنوان وسيله اى براى توليد و مصرف و تاءمين حوائج مردم ، مجذوب مدفوع مى گردد.(93)
آبراهام ، از بنيانگذاران روانكارى ، كه در رفتار و منش مردم دنيادار دقت بسيار مى كند به اين نظر مى رسد كه دارنده منش نشيمنى ، بطور ناخودآگاه كار نشيمن را يك فعاليت مولد مهم و چيزى بالاتر از عملكرد دستگاه تناسلى مى داند. پول در آوردن ، مال اندوزى ، جمع آورى پاره پاره معلومات بدون اين كه آن ها را در راه مفيد به حال بشريت يا صلاح خويشتن بكار اندازد، همه نمايانگر همان رويه است . وى درباره چگونگى مال اندوزى اين نوع مردم مى گويد: (در مواردى از صورتبندى منش نشيمنى تقريبا تمام مناسبات زندگى به منزله داشتن [ نگهدارى ] و بخشش تلقى مى شود، يعنى برحسب ثروت . سخن به اصطلاح حكمت آموزشان اين است : كسى كه چيزى به من مى دهد و دوست من و آنكه چيزى از من مى خواهد دشمنم است .) و مى گويد: (در مواردى رابطه بين حبس مدفوع و بخيلى سيستماتيك بسيار بارز است . بانكدار ثروتمندى را مى شناسم كه هميشه فرزندانش را وادار مى كند كه تا مى توانند مدفوع خود را نگهدارند تا از غذايى كه خورده اند بيشتر جذب بدنشان شود. عده زيادى از روان نژندان بخيلى خود را به نوع مخصوصى از هزينه محدود مى كنند و در ساير موارد دستى باز دارند. مثلا بيمارانى هستند كه از صرف پول براى كالاى ناپايدار خوددارى مى كنند. رفتن به كنسرت يا مسافرت مستلزم صرف پول است ولى در برابر آن مالكيتى بدست نمى آيد. كسى را مى شناسم كه به همين دليل به اپرا نمى رفت ولى از خريد صفحه موسيقى مضايقه اى نداشت ، زيرا صفحه كالايى دايمى و نگهداشتنى است . عده اى از اين روان نژندها از صرف پول براى خوراك امساك دارند زيرا غذا كالايى ماندنى نيست . عده دگر بر عكس ، هزينه خوراك را آسان مى پردازند. اين افراد به حفظ جسم و وزن خود بسيار باقى مى ماند. بديهى است كه اينان محتواى بدن را با پول معادل مى كنند. در بعضى موارد خست اين دسته از مردم شامل تمام زندگى مى شود، به طورى كه درباره كمترين برخورد مالى رنجيده و خشمگين مى شوند.(94) شخصى را مى شناسم كه دكمه هاى شلوارش ‍ را در منزل نمى بست تا جا دكمه هايش كمتر ساييده شود. مى توان گفت كه سائق هاى ديگر هم در كار است كه در پوشش منش نشيمنى استتار شده اند).
اريك فروم كه برخلاف فرويد عقيده ندارد به اين كه رفتار و منش دنيادارى يا به تعبير وى (احتكارى ) و (مال اندوزى )، ريشه در منطقه تمايلات نشيمنى داشته باشد محرك هاى آن رفتار و منش را (به منزله نيروى مولد در تكامل اقتصاد سرمايه دارى ) مى داند.(95)
مطلب مهمى از انسان شناسى اسلامى كه در نوشته هاى آبراهام يافت مى شود و فروم نيز به آن توجه يافته امكان تعلق آز به علم و دانش است و ظهور عالمان دنيادار در كنار ارباب زمين و سرمايه داران و بانكداران و كامكاران جنسى . وى چنان كه گذشت (جمع آورى پاره پاره معلومات بدون اين كه آن ها را در راه مفيد به حال بشريت يا صلاح خويشتن بكار اندازد) را شكلى از منش نشيمنى - يا زندگى دنيا دارى - مى داند. ما خود شاهد بسيارى از دانشمندان هستيم كه دانش آنان براى خودشان و براى ديگران حكم ثروت و سرمايه را براى سرمايه داران دارد. دوستى دارم كه دسته اى از دانشمندان مورد اشاره آبراهام را (اصحاب الفهارس ) مى خواند.
5. زندگى استكبارى
اين نوع زندگى خصوصيات مشتركى با سه نوع زندگى پست ديگر: جانورى محض ، دون جانوران ، و دنيا دارى ، دارد كه خصوصيات سلبى اند: كفر به خدا و فضيلت ، خالى بودن از معنا و كمال ، فقدان احساس ‍ مسؤ وليت و نسبت به همنوعان ، فقدان شفقت و همدردى با ديگران ، و بى خيرى . در عين حال ، صفات ويژه اش را دارد كه توسط آن ها از سه زندگى پست ديگر باز شناخته مى شود.
در دو زندگى پست جانورسانى و دنيادارى ، محاسبه سود و زيان ، و رفتارهاى جلب منفعت و دفع مضرت به چشم مى خورد بلكه چشمگير است . مى توان گفت اگر جانورسان يا دنيادارى گاهى و در مورد خاصى جلب منفعت براى خود و دفع مضرت از خود نكنند رفتارى به خطا و از روى اشتباه از آنان سر زده است . به خصوص دنيادار كه جلب سود و شهرت و جاه و قدرت و علم و مهارت را بنحو سيرى ناپذيرى پى مى گيرد. رفتار جانورسان و دنيادار همواره تابع محاسبه سود و زيان و تواءم با آن است .
مستكبر بر خلاف اين دو فرد پست ديگر تنها براى حفظ جان و ادامه زيستن محاسبه سود و زيان مى كند. چون مى داند كه بدون چنين محاسبه اى زنده نمى ماند. ولى مهم ترين فعاليت و رفتارى كه موجب ارضاى وى مى گردد اين اعمال نيست بلكه دگرآزارى ، ويانگرى ، كشتن ، و سلب خير و نعمت از ديگران است . او از دگرتباهگرى ارضا مى شود، خواه تباهى مورد نظرش تباهى و زوال نعمت هاى مادى باشد و خواه سلب فضائل و هدايت و كمال و آزادى و كرامت و استقلال و شخصيت به صورت تنزل معنوى و انحطاط باشد. خداوند دگر تباهگرى در صورت كلى ذكر شده را (افساد فى الارض ) مى خواند. مستكبر از افساد فى الارض كه نابود شدن يا نابود كردن آبادانى ، تمدن ، و نيروهاى اقتصادى و انسانى و معنوى باشد و از حقير و ذليل كردن يا حقير و ذليل ديدن مردم بويژه مردم صالح و پرهيزگار و با كمال ، از انهدام مساجد و معابد، از پايمال كردن مقدسات دينى ، و از هتك رجال شريف و عظيم الشاءن و محبوب مردم يا اولياى الهى ارضا مى شود. از حيث رفتار - به استثناى اعمال زيستى - نه زيست خواه است و نه دنيا طلب و جاه طلب و شهرت طلب و قدرت طلب و مال اندوز. او مفسد فى الارض و دگر تباهگر است : و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل ...(96) تا كشاورزى (يا توليد و اقتصاد و تمدن ) و نسل را نابود و فاسد كند، حال آنكه خدا فساد را دوست نمى دارد. و اگر به او گفته شود: از خدا بترس ، تعصب گناه ورزى او را فرا گيرد. پس دوزخ او را بس ، و بد گهواره اى است .
رفتار (افساد) يا تباهگرى در ميان مردمان پست فقط در دو مردم دون جانور و مستكبر ديده مى شود، و تفاوت آن در ميان اين دو دسته از افراد به اين است كه در دسته دون جانور متوجه خود فرد است و در دسته مستكبر متوجه ديگران يا محيط طبيعى است . اين دو رفتار: خود تباهگرى و دگرتباهگرى ، نه با روان شناسى حيوانى قابل توجيه و بيان علمى است و نه در روان شناسى غربى كه بيشتر ناظر به مردم دنيادار است . فقط انسان شناسى دين است كه از ظهور اين دو پديدار و عموميت آن در ميان بخش بزرگى از بشريت داستان مى نمايد.
مرتاضان و درويش هاى دو جهان مسيحى و اسلامى كه به نحله رياضت تعلق دارند ضمن اين كه براى زيستن و موجوديت جانورى خويش كشكول گدايى و دريوزگى بر مى دارند تنها از رفتارهاى خود آزارانه ارضا مى شوند. حتى شيوه ارتزاق و معيشتشان در خدمت خودتباهگرى است چون با تحقير خويش و ذلت پذيرى همراه است .
مستكبران به عكس مرتاضان ، از پرخاشگرى و تعرض به ديگران كه دگرآزارى و دگرتباهگرى باشد خوششان مى آيد.
شك نيست كه در دو مردم جانورسان و دنيادار هم پرخاشگرى و تعرض به ديگران در اشكال رقابت و جنگ و حيله گرى خصمانه و امثالش يافت مى شود و حتى بخش بزرگى از جنگ ها را بخصوص دنياداران بر مى افروزند تا به استعمارگرى و استثمار بيرحمانه توده هاى مغلوب و محكوم و اسير بپردازند. اما نبايد پرخاشگرى يا حتى دگر تباهگرى اين دو مردم را با مردم مستكبر به صرف تشابه هيكل و ظاهر رفتار اشتباه گرفت و يك نوع پنداشت . جانورسان و دنيادار هر عملى را كه از اين نوع انجام مى دهند بقصد بقاى خويش يا افزايش ثروت و قدرت است . پرخاشگرى ، رقابت ، و جنگ براى جانورسان وسيله اى است براى بقايش ، و از بقاى جانوريش و نه از نفس پرخاشگرى ، رقابت ، و زد و خورد لذت مى برد. براى دنيا دار هم اين گونه اعمال از آن جهت لذت بخش است كه او را به ثروت بيشتر، قدرت بيشتر، و قلمرو وسيع تر مى رساند نه اين كه نفس زدن و كشتن و اسير گرفتن و حكومت بر مردم مغلوب ارضايش كند. اما همانچه براى جانورسان و دنيادار، وسيله اى است تا به چيزى دست يابد كه از آن ارضا مى شود براى مستكبر هدف است و با همين كارها ارضا مى شود.
عموم مستكبران چون از رفتار افساد فى الارض يا دگرآزارى و دگرتباهگرى ارضا مى شوند شيفته و مجذوب هر چيزى هستند كه بى كمال ، بى ارزش ، مرده و غير زنده باشد. جسد، لاشه ، مدفوع ، كثافت ، ويرانه ، و مرگ ، آنان را مسحور و مجذوب مى كند. از مشاهده يا استماع اخبار ويرانى ها، مرگ و ميرها، ذلت ها، تباه شده ها، حقير شده ها، بدنام و هتك شده ها، لذت مى برند و نعشه مى شوند. بعضى از آن ها كه ناتوان ، كم هوش ، و بى اقتدارند دوست دارند درباره بيمارى ، تدفين ، و مرگ گفتگو كنند. درست موقعى جان مى گيرند و نعشه مى شوند كه بتوانند از مرگ ، ويرانى ، و ذلت مردمان حرف بزنند و غيبت كنند.
از هيچ جانورى چنين رفتارى سر نمى زند، چنان كه در زندگى هيچ حيوانى رفتار خودآزارى هم ديده نشده است . اين از استعدادهاى ساختارى آدمى است كه مى توان تا اسفل سافلين تنزل كند. اين كه جامعه تحت سلطه اقليت مستكبر را به جنگل تشبيه مى كنند از عوامى و بى اطلاعى است .
پديدارهاى زندگى استكبارى در تاريخ و درحال حاضر
مى توان گفت كسى نيست كه با رفتار مستكبران آشنا نباشد. همه آشنايند؛ اما هر كسى نمى تواند مفهوم دگرآزارى و دگرتباهگرى را كه رفتار نوعى مستكبران است از رفتارهاى مشهود خويش انتزاع كند. هر مستكبرى دو رفتار عاطفى و عملى تواءم بروز مى دهد، و شايد سه رفتار: عاطفى ، فكرى ، عملى . رفتار عاطفى او حسد است . بايد گفت : حسد معادل عاطفى انديشه و عمل دگر آزارانه و دگر تباهگرانه است . ما همه با حسد آشناييم . غرض حسود از اين رفتار هيجانى - عاطفى اش كسب منفعت يا دفع مضرت نيست بلكه قصدى ويرانگرانه ، نابود كننده ، و بدخواهانه در آن نهفته است . رفتارى است به قصد از بين بردن يا از بين رفتن نعمت هاى مادى و معنوى و كمالاتى كه ديگران دارند نه اين كه بخواهد آن نعمت ها از آنان سلب شده عايد خود او گردد. به ديگر بيان ، حسد، رقابتى با ديگران و با صاحبان نعمت بر سر نعمت يا اشياء و مناصب و منافع نيست و فقط آرزوى اين است كه خير و نعمت و پول و علم و كمالى كه ديگرى يا ديگران دارند از بين برود يا خير و نعمتى كه امكان دارد در آينده نصيب شخص ، اشخاص ، يا ملت و بخش بزرگى از بشريت بشود نازل نشود و تحقق نيابد: (نه كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند (به رسالت پيامبر اسلام ) مى خواهند و نه مشركان دوست مى دارند كه خيرى از پروردگارتان بر شما فرود آيد، حال كه آن كه خدا هر كه را بخواهد به رحمتش اختصاص مى دهد، و خدا داراى بخشايشى بيكران است .).(97)
انديشه ها و گفتارهاى استكبارى هم داريم كه همه خاصيت دگرآزارى ، دگر تباهگرى ، يا بدخواهانه دارند بدون اين كه نفعى عايد خود كنند يا زيانى و مضرتى از او دفع نمايند.
كسانى كه با بردن گمان بد در حق خواهران و برادران مؤ من و صالح و نيكوكار، و با تجسس در احوال و شؤ ون خصوصى آنان ، و با غيبت كردن درباره آنان لذت مى برند رفتارهاى استكبارى دارند عينا مثل كسى كه از جويدن و دريدن گوشت نعش برادر و خواهرش لذت مى برد: (هان اى كسانى كه ايمان آوردند، از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، زيرا بعضى از گمان بردن ها گناه است ، و خبر جويى مكنيد، و نه يكديگر را غيبت كنيد. آيا يكى از شما دوست مى دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ و پس ، از آن نفرت كرديد؟ و از خدا پروا گيريد، زيرا خدا توبه پذيرى مهربان است .)(98)
مشاهدات و شنيدن هاى استكبارى داريم . آسان ترين و كم خرج ترين رفتار استكبارى ، رفتن به تماشاى صحنه هاى دگرآزارى و دگرتباهگرى است ، يا نشستن پاى تلويزيون براى تماشاى آن . ميدان بزرگ رم باستان كه در آن هزاران نفر از مردم درمانده و مفلوك با نظاره انسان هايى كه طعمه جانوران مى گشتند يا يكديگر را مى كشتند بيشترين لذت خويش را مى جستند (ياد بناى ) بزرگ و تاريخى استكبار و دگرتباهگرى است .
كسانى كه از اذيت كردن كودكان و گرياندن آنان ، يا از مثله كردن و آزار جانداران يا دست انداختن اشخاص ‍ كم هوش يا عقب مانده ذهنى كسب لذت مى كنند خرده مستكبرند. هر تعرض زبانى - كه از آن با متلك يا زخم زبان تعبير مى شود - به يك انسان بيدفاع يا با شرم و حيا يك رفتار استكبارى است .
قرآن ، تاريخ زخم زبان هاى مستكبران معاصر پيامبر اكرم و اعصار پيشين است . مستكبران گاهى نسبت به خدا زخم زبان مى زنند و زمانى به پيامبرانشان ، و در مواقعى به مردم ديندار، يا به اشخاص معينى كه از حرمت بسيار برخوردارند. (بيشك كسانى كه خدا و پيامبرش را مى آزارند (از جمله با زخم زبان ) خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده است و براى آنان عذابى خوار كننده آماده كرده است . و كسانى كه مردان و زنان مؤ من را بدون اين كه كارى كرده باشند مى آزارند (با زخم زبان ) بيقين بهتان و گناهى آشكار به دوش گرفته باشند. هان اى پيامبر، به همسرانت و دخترانت و زنان مؤ منان بگو كه دامن چادر خويش بر خويشتن فرو پيچند، آن بدين كه شناخته شوند (به عفت ) و زخم زبان (يا متلك ) نشنوند نزديك تر باشد، و خدا آمرزنده اى مهربان است . هرگاه منافقان و كسانى كه بيماريى در دل دارند و كسانى كه (با شايعه و ساير شگردهاى تبليغى ) ترس و تشويش در دل مردم مدينه مى افكنند دست بر ندارند البته ترا عليه آنان برانگيزيم آنگاه در آن شهر جز اندك زمانى با تو همسايه نباشند در حالى كه لعنت شده باشند، هر جا بيابندشان دستگيرشان كنند و بكشندشان كشتنى سخت ).(99)
آزار دادن خدا، يا زخم زبان زدن به او، در شكل هاى مختلفى صورت مى گيرد. بدگويى از پيامبرانش ، تهمت زدن به آنان ، تكذيب و دروغگو شمردن ايشان ، سخن گفتن و قلم زدن عليه خدا و پيام و شريعتش به قصد تخطئه و خاموش كردن مشعل هدايت الهى : (و ياد كن آنگاه را كه موسى به قومش گفت : اى هموطنان من ، چرا مرا مى آزاريد حال آن كه مى دانيد من فرستاده خدا سوى شمايم ؟ پس چون از حق بگشتند خدا دلهايشان را از حق بگردانيد و خدا مردم زشتكار را هدايت نمى كند. و ياد كن آنگاه كه عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ، من فرستاده خدا سوى شمايم كه آنچه از تورات پيش از من برفته است تصديق مى كنم و به پيامبرى بشارت مى دهم كه پس از من بيايد و نامش احمد باشد. پس چون وى آنان را با معجزه ها (يا دلائل روشن ) آمد گفتند: اين جادويى نمايان است ... مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند حال آن كه خدا بر آن است كه نور خويش به تمامى رساند گر چه كافران را ناخوش آيد).(100)
(و از آنان كسانى هستند كه پيامبر را مى آزارند و مى گويند: او همه گوش است : بگو: گوش خير خواهى براى شماست ، به خدا ايمان مى آورد و براى مؤ منان ايمان مى آورد و براى كسانى از كه ايمان آوردند رحمتى است . و كسانى كه پيامبر خدا را مى آزارند عذابى دردناك دارند... منافقان بر حذر از اين اند كه سوره اى عليه آنان فرود آيد كه آنان را از آنچه در دلشان هست داستان كند. بگو: مسخره كنيد. بيگمان خدا آنچه را كه از آن برحذريد پديدار كند. و اگر از آنان بپرسى قطعا خواهند گفت : در حقيقت ما در گفتگو فرو رفته بوديم و بازى مى كرديم . بگو: آيا خدا و آياتش و پيامبرش را مسخره مى كرديد؟! بهانه مياوريد. اينك پس از ايمانتان كافر شديد. اگر از دسته اى از شما درگذريم دسته اى ديگر را عذاب كنيم بدين سبب كه آنان تبهكار بودند. مردان و زنان منافق از سنخ يكديگرند؟ به ناپسند امر مى كنند و از پسنديده نهى مى كنند و دست خويش فرو مى بندند (از انفاق و صدقه ). خدا را فراموش كردند در نتيجه آنان را به فراموشى سپرد، بيشك منافقان همان زشتكاراند. خداوند به مردان و زنان منافق و كفار آتش دوزخ را وعده داده است ، در آن ماندگارند، آن برايشان كافى است ، و خدا آنان را لعنت كرد و عذابى پايدار دارند.) (101)
(هان اى كسانى كه ايمان آوردند... شما را نسزد كه پيامبر خدا را بيازاريد(102) و نه اين كه پس از وى زنانش را به عقد خويش در آوريد هيچگاه . بيگمان آنكارتان نزد خدا سهمگين باشد. خواه چيزى را آشكار كنيد يا پنهانش كنيد بيشك خدا به هر چيزى داناست ... بيگمان خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند. هان اى كسانى كه ايمان آوردند، بر او، درود فرستيد و سلام گوييد. بيشك كسانى كه خدا و پيامبرش را مى آزارند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و براى آنان عذابى خوار كننده آماده كرده است ).(103) (و كافران و منافقان را فرمان مبر و آزارشان را واگذار، و به خدا توكل كن كه خدا عهده دارى بسنده باشد).(104)
(البته در اموال و جان هايتان آزمايش مى شويد و قطعا از كسانى كه پيش از شما كتاب (آسمانى ) دريافت كردند و از كسانى كه شرك ورزيدند زخم زبان بسيار خواهيد شنيد. و اگر مقاومت ورزيد و پرهيزگارى كنيد بيشك آن را از اراده طلب ترين كارها باشد).(105)
يكى از اشكال زخم زبان يا آزار زبانى (افك ) يا بهتان و دادن نسبت هاى نارواست . (واى بر هر بهتان زننده گناه ورزى كه آيات خدا را مى شنود كه برايش خوانده مى شود آنگاه در حال استكبار اصرار (بر كفر) مى ورزد و پندارى آن را نشنيده است . پس او را به عذابى دردناك مژده بده . و هر گاه چيزى از درس هاى ما بداند آن را با استهزاء بگيرد. اينها هستند كه عذابى خواركننده دارند. و دوزخ در كمين آن هاست و آنچه بدست آوردند (از اقتدار سياسى و نيروى نظامى و...) هيچ بكارشان نيايد و نه آن سرپرستانى كه بجاى خود گرفتند سودى به آنان تواند داد، و آنان عذابى سهمگين دارند).(106) (آيا به شما خبر دهم با چه كسى شياطين ارتباط مى گيرند؟ با هر بهتان پرداز گنه ورز. آنان گوش (به شيطان ) مى سپارند و بيشترشان دروغگويند؟).(107)
(هان ، آنان از بهتان پردازى خود مى گويند كه خدا فرزند آورد؛ و آنان البته دروغگويند).(108)
(بيگمان ، كسانى كه اين بهتان (تهمت زدن به عايشه ) بپرداختند دسته اى از شما بودند. آن را شرى براى خود مپنداريد. در واقع آن براى شما خيرى است . هر يك از آنان سهمى از آن گناه دارد و آن شخص كه گناه سهمگين ساختن آن را مرتكب گشت عذابى سهمگين دارد. چرا نبايد وقتى آن را شنيديد مردان و زنان مؤ من در حق خويشتن گمان نيك برند و بگويند: اين بهتانى آشكار است ؟)(109)
يكى از اسلحه هاى مستكبران فرومايه و پست ، انواع حرف هاى زشتى است كه نسبت به مردان و زنان خدا مى زنند. امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: سلاح اللئام قبيح الكلام .(110)
خداوند در آخرين پيام آسمانيش شرحى از حالات خفيف و حاد منش استكبارى و رفتارهاى مختلف ناشى از آن را كه در مراحل متوالى تاريخ بشر وجود دارد مى آورد از ابتداى جامعه بشرى تا زمان نزول وحى خاتم .(111) و مى فرمايد كه نخستين مستكبر مفسد فى الارض ، قابيل بوده است كه تضادش با رقباى معيشتش يا دنياداران نبوده و نه بر سر مال و جاه بلكه با برادر پرهيزگار بخشنده نيكوكار و ايثاگرش هابيل تضاد داشته است . مستكبرى كه با ايمان ، با صلاح ، با تقوى ، با مسجد، با معبد، با دين و عبادت و تقرب ، و با متقيان و نيكوكاران و صالحان و مقربان حضرت حق تضاد و دشمنى دارد: (قال لاءقتلنك ).(112) گفت : حتما ترا مى كشم .
پديدار شگفت انگيز نفرت و دشمنى نسبت به شخصيت هاى متعالى و با فضيلت هم در تاريخ جوامع مختلف ثبت است و هم اينك همه جا به چشم مى خورد. در يونان باستان ، فرمانده نظامى صالح و درستكارى به نام آريستيد(113) مورد نفرت و دشمنى عامه مردم آتن قرار مى گيرد. وقتى محكوم مى شود به اين كه در صورت راءى دادن اكثريت مردم به خارج كشور تبعيد شود عامه آتنيان راءى به تبعيدش مى دهند. آريستيد از يكى از همشهريانش كه براى راءى دادن مى رود مى پرسد: آيا به تبعيد آريستيد راءى مى دهى ؟ جواب مى دهد: آرى . مى پرسد: او را مى شناسى ؟ مى گويد: نه . مى پرسد: از اين مرد شخصا بدى ديده اى ؟ پاسخ منفى مى دهد.
مى پرسد: پس چرا راءى به تبعيدش مى دهى ؟ مى گويد: از بس ذكر خويش را شنيده ام كه گفته اند: (مرد خوبى است ، مرد صالحى است )، خسته شده ام و ديگر حوصله تحمل او را ندارم !(114)
مردم شناسى و انتروپولوژى هم با پديده رفتار استكبارى آشنايى دارد. در ميان قبيله ساموآ رفتارى هست كه آن را موزو ناميده اند. و آن رفتارى است به صورت سرباز زدن از انجام وظيفه يا كارى با سوء نيت و همراه با لجاجت ، و در آن پاى نفع شخصى هم در ميان نيست ؛ بلكه به قصد ضرر زدن به ديگرى يا به خود و ديگران در آن واحد، انجام مى گيرد. مردى از عاريه دادن وسيله اى به همسايه يا دوست خود كه سخت به آن نيازمند است خوددارى مى كند. زنى به طور ناگهانى از ازدواج با مردى كه سال ها او را دوست مى داشته است سرباز مى زند تا او را بيازارد.(115)
روان شناسى عاميانه هم كه با اين پديدار برخورد داشته آن را كه ويژه گروهى از آدميان است به پاره اى حيوانات آشنا نسبت مى دهد. در خراسان بزرگ ، از خر (موشه ) ياد مى شود كه الاغى است لجباز و براى اين كه به صاحبش ضرر بزند خود را با بارش از پرتگاهى به ته دره مى افكند.
رفتار استكبارى در زمينه جنسى
كافر دنيادارى كه آزش به همسر تعلق گرفته باشد از شهوترانى و بر پا كردن حرمسرا ارضا مى شود حال آن كه كافر مستكبر از تجاوز به ديگرى و از عمل جنسى تواءم با آزار ارضا مى شود.
ساديست - كه فرويد براى روان شناسى آن متحمل زحمت بسيار شد و به حقيقت نرسيد - يك كافر مستكبر است . منحرف جنسى كه در شريعت اسلام محكوم به اعدام است يك مستكبر است كه انسان يا انسان هايى را در ذلت و حقارت مى خواهد و از پايمال كردن شرف و كرامت انسان ها لذت مى برد.
پديده تجاوز جنسى تواءم با عنف كه در جوامع دنيادارى كافر آمريكا و اروپا بيش از هر كشور و اقليمى ديده مى شود يك رفتار استكبارى با استفاده از سائق جنسى است . طبق آخرين اخبار نام و تصوير شصت و سه هزار نفر از متجاوزان به عنف كه در دادگاههاى ايالتى آمريكا محكوم شده اند، در مراكز پليس بر روى ديسكتهاى نورى عرضه خواهد شد.
چهل و شش ايالت از پنجاه ايالت آمريكا به تازگى در اقدامى مشترك براى افزايش آگاهى والدين در مورد متجاوزان به عنف كه در قتل و تجاوزهاى جنسى در اين كشور شركت داشته اند، تصميم گرفته اند نام و تصوير اين افراد را كه تعداد آنها به شصت هزار نفر مى رسد، به مردم عرضه كنند. ايالت كاليفرنيا به عنوان اولين گام در اين راه با ترتيب دادن نمايشگاهى اختصاصى از ديسكتهاى نورى كامپيوترى كه شامل اطلاعات كامل اينگونه افراد است ، دست به اقدامى جديد زده است كه باعث توجه والدين در اين ايالت شده است
و در قلمرو سياست و جنگ
جنگ هاى خانمان براندازى كه ملت يا فرهنگى را بر باد مى دهد و به قصد توسعه طلبى يا جمع ثروت نيست از اعمال كافران مستكبر است كه برخلاف دنياكاران كه از داشتن و ثروت اندوزى و بر پا كردن حرمسرا و جفت هاى رنگارنگ ارضا مى شوند از كشتن ، خونريزى ، ويرانگرى ، و آزار مردم و تحقير و ذليل كردن آنان ارضا مى شوند. اگر دنياداران جنگ را براى توسعه قلمرو يا بدست آوردن منابع مواد خام و كارگران ارزان ، يا بازار فروش بر پا مى كنند يا براى اين كه رقباى دنيادار خود از صحنه رقابت حذف كنند مستكبران براى خونريزى و اسارت و ذليل كردن مردمان لشكر مى كشند. اسكندر مقدونى ، نرون ، آتيلا، چنگيز مغول ، هيتلتر، استالين ، جناحى از نظاميان و دولتمردان آمريكا، و جناح ليكود صهيونيست ها مستكبران قلمرو سياست و جنگ به شمار مى آيند. آتاتورك و رضا خان با دشمنيشان نسبت به اسلام و روحانيت پرهيزگار و مجاهد، دو نمونه ديگر آنند.
از مقايسه پادشاهانى كه با درآمد نفتى كشورشان به غنايى بيحساب رسيده اند با صدام ، فرق كافر دنيادار را با كافر مستكبر مفسد فى الارض ، به روشنى مى توان تشخيص داد. رفتار سياسى گروه اول تابع محاسبه سود و زيان است ولى رفتار سياسى صدام تابع محاسبه سود و زيان نيست . چه ، وى از داشتن و توسعه قلمرو و كشورگشايى ارضا نمى شود، بلكه از ويران كردن ، آتش زدن ، كشتن و كشته شدن ، و تحقير و ذليل كردن انسان ها بويژه مردم ديندار و صالح و پرهيزگار، ارضا مى شود. از كشتن كويتى ها و بسيجى هاى جمهورى اسلامى ايران همان قدر لذت مى برد كه از كشته شدن سربازان و مردم خوب عراق به دست نيروهاى آمريكايى . از نفس كشته شدن و نابودى و ويرانى لذت مى برد و ارضا مى شود.
كافر پس از آن كه به علت مداومت در زشتكارى داراى كفر و خيم شد و تكبر در او به استكبار تحول يافت علاقه شديدى به قلدرى و زورگويى پيدا مى كند و از پى كسب وسائل ارضاى اين ميل شديد كه قدرت در اشكال مناسب آن باشد بويژه قدرت نظامى و سياسى بر مى آيد. اين قدرت خاص است كه سيمون ويل (117) آن را (قابليت تبديل يك انسان به يك لاشه ) مى نامد. توانايى كشتن مردم و اذلال و افساد فرهنگى آنان است . محروم كردن مردم از آزادى رشد و تعالى و تهذيب و تدين ، بارزترين شكل اذلال و افساد فرهنگى است . طاغوت ها، فرعون ، استالين ، احزاب كمونيست ، و سرمايه دارى هاى فريبكار و مفسد غربى ، رضا خان ، و آتاتورك ، چنين قدرتى را اعمال مى كنند. استعمارگران انگليسى و غربى بطور كلى ، كه مردم را نمى كشتند ولى آنان را از آزادى سياسى و ملى و از استقلال محروم ساخته مايملكشان را به غارت برده استثمارشان مى كردند سياست دوگانه دنيادارى - استكبارى را بكار مى بردند. جمعى از آن ها كه دنيادار بودند از تملك ثروت و كار ملل مستعمرات لذت مى بردند و عده اى هم كه مستكبر بودند عشق خود را به اذلال و تباهگرى و مرگ تدريجى توده هاى زحمتكش و مستضعف ارضا مى كردند.
بزرگ ترين كار در نظر مستكبر و در زندگى شخصى اش نه احيا و توليد و آفرينش بلكه نابود كردن ، افساد، و كشتن - فورى يا تدريجى و زجر كش كردن - است . اين كار، يك رفتار از رفتارهاى مختلفش نيست و نه استثنايى گاه گذر، بلكه شيوه زندگانى او و جوهر آن است .
جهان بينى او هم جالب است . در نظام هستى مورد باورش دو حادثه مهم بيش اتفاق نمى افتد: كشتن و كشته شدن . و دو گونه مردم بيش نيستند: توانا و ناتوان ، يا مستكبر و مستضعف ، كسانى كه قدرت كشتن و افساد فرهنگى و استضعاف دارند، و مردمى كه فاقد آن هستند. به دسته اول احترام مى گذارد و ديگران را خوار مى دارد. دسته اول موضوع جاذبه و تخيلات رؤ يايى اويند. خرده مستكبران همواره مستكبران زورمند و مسلط و مشهور را معبود خويش گرفته به آنان رشك مى برند.
سلطه گرى بر مردم بخصوص مردم صالح و ديندار و نيكوكار، آنان را اسير اراده خود ساختن ، بر آنان اربابى كردن و آنان را به شكل دلخواه خود در آوردن ؛ و در اين راه آنان را آزردن و شكنجه دادن و تحقير و ذليل كردن ، جوهر رفتار استكبارى است . براى مستكبر، لذتى و قدرتى بالاتر از اين نيست . او از چيرگى كامل يا سلطه و فرمانروايى بى چون و چرا و مطلق بر انسان ها بيشترين لذت را مى برد. روانكاوانى كه پديدار زندگى و رفتار استكبارى را در بررسى هاى بالينى و مطالعات تاريخى و اجتماعى شناسايى كرده اند سلطه گرى و چيرگى تام و لذت بردن از آن را جوهر سائق ساديستى مى دانند و مى گويند هدف و مراد ساديست تبديل انسان به شى ء يا جاندار به بيجان است ؛ زيرا موجود زنده در اثر تسلط كامل و محض ديگرى بر او ويژگى اصلى حيات را كه آزادى باشد از دست مى دهد.
گرايش شگفت انگيز اكثريت دولتمردان ايالات متحده آمريكا و بخشى از آن جامعه به افروختن جنگ هسته اى ، و حمايتشان از سياست هاى راهبرديى مانند انهدام دسته جمعى و گسترده كشورهاى بزرگ ، حكايت از زندگى استكبارى آنان دارد. بگذريم از جنبه هاى مشترك انگيزش جنگ هسته اى با جنگ قرون گذشته كه در آنها هدف متجاوز، منافع اقتصادى ، كشور گشايى ، و كسب افتخار ملى يا شخصى ، مى تواند باشد. براى جنگ هسته اى كه استكبار آمريكا در پى آن است هيچ يك از اين انگيزه ها يا اهداف نمى تواند مفروض يا منظور باشد. چه ، در هر جنگ هسته اى - حتى در كم شرترينش - نيمى از جمعيت يك كشور ظرف چند ساعت خاكستر مى شود. و همه مراكز فرهنگى منهدم مى گردد و تنها يك شبه زندگى وحشيانه به جا مى ماند كه در آن زندگان به حال مردگان حسرت مى برند. بنابراين ، ساعاتى پس از وقوعش نه از دفاع خبر و اثرى هست و نه منافع اقتصادى و كشورگشايى و پيروزى و افتخار. با وجود اين واقعيت ، باز مى بينيم مقدمه چينى و تدارك جنگ هسته اى از طرف دولتمردان آمريكا بدون كه اين كه اعتراض گسترده و موثرى از جانب مردمش صورت گيرد ادامه مى يابد. چرا مردمى كه صاحب فرزند و نوه اند و زندگى مرفهى هم دارند بر نمى خيزند و اعتراض نمى كنند؟ چرا در انتخابات به مخالفان جنگ هسته اى راءى نمى دهند؟ چرا مردمى كه خيلى چيزهاى مادى دارند بخاطر تمتع از آن زندگى كنند چنين بى خيال و بى دغدغه نابودى همه آن ها به تمامى بشريت و با ويرانى سراسر كره زمين نظاره مى كنند؟ براى سؤ ال هايى از اين دست پاسخ قانع كننده اى جز اين نيست كه خيل عظيمى از مردم ايالات متحده آمريكا نسبت به زندگى و بقاى بشريت بى تفاوت اند و خيل عظيمى از آنان نيز مبتلا به گرايش بيمارگونه استكبارى و افساد فى الارض اند و از آنچه براى كره زمين و بشريت در آستانه وقوع است لذت مى برند و ارضا مى شوند.
مستكبران كم زور، و بى زور
منش استكبارى و رفتار ناشى از آن كه دگرآزارى و دگرتباهگرى باشد مستلزم داشتن ثروت سرشار، اقتدار سياسى ، و قدرت نظامى نيست . حتى هوش سرشار نمى خواهد. هر كسى مى تواند به نحوى و از طريقى و تا حدودى رفتار استكبارى داشته باشد. البته بزودى و با ارتكاب چند بار دگرآزارى و دگرتباهگرى داراى منش ‍ استكبارى نخواهد داشت ، و تكوين چنين منشى سيرى از رفتار و تصميم گيرى دارد كه در بحث از انحطاط و فرايندهايش بيان خواهد شد.
از تعريف رفتار استكبارى و ذكر نمونه هاى برجسته مستكبران در تاريخ طبعا اين گمان پيش مى آيد كه مستكبران همگى قدرتمند و سلطه گرند و زندگى و رفتار استكبارى مسلتزم وجود اقتدار و نيروى نظامى و شايد ثروت سرشار است . در حالى كه چنين گمانى از واقعيت بدور است .
هسته زندگى استكبارى لذت بردن از تخريب ، دگرآزارى ، و دگرتباهگرى است . اين با هر مقدار از توان و هوش و امكان و دارايى مى سازد و عملى مى شود.
در كنار مستكبران نامى و شناخته شده ، توده هاى بيشمارى خرده مستكبر هست كه چنين التذاذى مى برند بى آن كه سلطه اى يا اقتدار سياسى يا ثروت و هوش سرشارى داشته باشند. كارمندان مردم آزار از آن جمله اند. يك كارمند جزء را پشت ميز يا باجه بانك يا مقابل صفت اجناس كالابرگى مجسم كنيد. بيست نفر صف كشيده اند و به نوبت براى انجام كارشان پيش مى آيند. دو نفر مانده به آخر صداى زنگ ساعت ، پايان وقت ادارى را اعلام مى كند. لبخندى بر لبان كارمند نقش مى بندد كه بوضوح پوزخند يك ساديست است . خوشحال است كه آن دو نفر با دست خالى پس از معطلى اداره را ترك مى كنند. به خود مى بالد كه آن قدر توانايى داشته است كه آنان را بيهوده معطل كند و ناچار سازد كه فردا دوباره مراجعه كنند. گر چه آن كارمند ساديست يا كارمندان بسيارى كه با پوزخند پيروزمندانه به مراجعه كننده مى گويند: اين مشكل شماست ! حقوق زيادى هم دريافت نمى كنند، اما همين قبيل اعمال ساديستى كه طى آن عمر، وقت ، انرژى ، و مال انسان هاى بيدفاعى را پايمال مى كنند معادل پول گزاف و حقوق كلان براى آنان لذت بخش است و بدون چنين التذاذى نمى توانند بسر ببرند.(118)
خفاش شب تنها با يك كارد و پيكان قراضه اى به كشتن دختر و پسر بيگناه دست زده التذاذ مى يافت .
پيرزنى فقير تنها مى تواند در كوچه هاى تنگ مدينه اگر با پيامبر و يارانش بر مى خورد راه را به روى آنان باز نكند تا براحتى عبور كنند و در برابر نصيحت يكى از ياران پيامبر كه از او مى خواد كنار بكشد جواب سربالايى بدهد تا پيامبر اكرم به نصيحت كننده اش بفرمايد: (انها مستكبرة ) اين ، زنى مستكبر است .(119)
غيبت كردن كه از نظر شدت آزارى كه به يك انسان مى رساند به شهادت خداى متعال همسنگ جويدن گوشت تن اوست ، افترا و بهتان كه با زبان يا نوشتن مقاله يا نشر خبر و گزارش كذب انجام شدنى است ، مسخره كردن شخصيت هاى برجسته و خدمتگزار، و ناسزا گفتن به مردان و زنان صالح و نيكوكار، اعمالى است كه از هر فرومايه اى بر مى آيد.
بسيارى از اين مردم پست ، براى التذاذ از دگرآزارى و دگرتباهگرى يوغ نوكرى جباران و كشورگشايان سفاك را به گردن مى آويزند يا براى آن ها جاسوسى و شايعه سازى و پادويى مى كنند. سياهى لشكر رضا خان و پسرش . صدام و بوش زمان ما، و معاويه و يزيد و حجاج بن يوسف ثقفى در قديم از اين قماش اند.
چگونگى و علت تكوين منش استكبارى
در ميان چهاگونه زندگى پست ، زندگى استكبارى از همه بدتر و بيمار گونه تر است . بدتر، نه تنها براى كسى كه آن را بر مى گزيند تا عاقبت اعمالش به آنجا مى كشد بلكه براى جامعه بشريت . مستكبران بيشتر از حتى دنياداران به بشريت صدمه مى زنند. دنياداران چون جنگى هم مى افروزند از جنگ و از ويرانى و كشته شدن و تلفات و خساراتش خشنود نيستند و فقط از پيروزى تواءم با تسخير و تصرف به تملك لذت مى برند. اما مفسدان فى الارض تنها از ويرانگرى و كشتار ذليل و اسير سازى ارضا مى شوند. دنيادار، ملت مغلوب مستعمره را براى بهره كشى مى خواهد و به زندگى او باندازه يك گاودارى بزرگ علاقه مند و دلسوز است .
اما مستكبر، از زجر دادن و حقير و بيچاره ديدن آن ملت التذاذ پيدا مى كند.بديهى است زيان و خسارت مادى و معنوى اين رفتار و سياست بين المللى تا چه پايه هنگفت و جبران ناپذير است .
ماركس - كه تنها با مردم جانورسان و با دنياداران آشناست - براى سه طبقه برده دار، ارباب زمين ، و سرمايه دار در يك برهه مديد از تاريخ نقش پيشرو جامعه در امر توليد و اقتصاد قائل است و مى گويد: (سرمايه دارى انقلابى ترين نقش را در تاريخ بازى كرده است ). نقش مستكبران نقطه مقابل سه طبقه مالك مورد نظر و بحث ماركس است ، چون كارى جز افساد فى الارض ندارند: يفسد فيها و يهلك الحرث و النسل .
دانشمندان بيشمارى كه صلح طلبى افراطى را پيشه كرده اند در توجيه شيوه غيرخردمندانه زندگيشان وجود شرارت استكبارى را يا ناچيز مى شمارند و يا از بن انكار مى كنند. فلاسفه دوران روشنفكرى در فرانسه از آن جمله اند. توهم يا گمراهى آنان در آثار و عقايد سوسياليست هاى اوليه و در ماركس و انگلس انعكاس يافته است .
جامعه شناسانى مانند ماركس و انگلس اساسا با پديدار استكبار و رفتار و سياست دگرآزارى و دگرتباهگرى آشنا نيستند. بسيارى از دانشمندان علوم اجتماعى در صورت آگاهى از آن ، منكرش مى شوند. برخى ضمن اعتراف به وجود فرضيه اى در باب علت و چگونگى پيدايش و فرايندش دارند كه نادرست است . كسى نتوانسته آن را بدرستى و با دقت شناسايى و تعريف كرده و تحليل نمايند. معرفت به آن فقط از درس ‍ پروردگار به بشر امكانى پذيرفته شده است .
واقعيت زندگى استكبارى با رفتار دگرآزارى و دگرتباهگريش فلاسفه اى چون تامس هابز(120) را به اين فرضيه مى كشاند كه (آدمى گرگى آدميخوار است ). يعنى به اين باور و پندار نادرست كه آدمى به لحاظ ساختار فطريش شرير و مخرب است و تنها از ترس اشرار و دگرتباهگران قوى تر از خود ممكن است از التذاذ هميشگى و حرفه اى خود دست باز دارد. بدينسان ، فرضيه ساختار گرگينگى براى آدمى پيدا مى شود.
تئورى غريزه ، شرارت و خشونت هاى بيمارگونه مستكبران را به طبيعت حيوانى انسان نسبت مى دهد. اين تئورى مى پذيرد كه پرخاشگرى هاى بعضى از آدميان شديدتر و خونبارتر از آن است كه در ميان درنده ترين جانوران يافت مى شود. اما در عين حال ، آن را امتداد طبيعت حيوانى و ميراث حيوانى بشر مى شمارد.
در تئورى كنرادلورنتس ، اين شرارت ها معلول خشمى انباشته است كه نياز به تخليه ايجاد مى كند و در ظهور و تخليه تابع قانون ئيدرليك است . او در كتاب (پرخاشگرى ) مى نويسد كه خشونت بطور مدام و خود جوش در مغز انسان بوجود مى آيد. آن ويژگى ارثى از نياكان حيوان ماست ؛ و اگر گريز گاهى نداشته باشد انباشته مى شود. پرخاشگرى در موقع لازم و مقتضى بروز مى كند. اما اگر انگيزه هاى و عللى كه موجب خشم مى شود ضعيف باشد يا اصلا در ميان نباشد خشونت متراكم شده منفجر خواهد شد. مردم نمى توانند مدت زيادى از پرخاشگرى خوددارى كنند، زيرا آن قدر نيروى خشونت انباشته مى شود كه ناچار بايد تخليه شود. مى توان تئورى ئيدروليك را در آن نيز معتبر دانست . هر قدر فشار بيشتر شود انفجار ظرف محتوى آب يا بخار شديدتر خواهد شد.
فرويد در تئورى خود، منشاء اين شرارت ها را شور مرگ مى داند كه در كنار شور زندگى عمل مى كند و گاهى اين و زمانى و در افرادى آن غالب گشته منش و جهتگيرى خاصى را براى فرد بوجود مى آورند. وى تئورى قبليش را مبنى بر اين كه غريزه جنسى با غرائز (من ) - كه هر دو در خدمت بقايند - در تضاد است به موجب اين فرض كه هم تكاپو براى زندگى و هم تلاش براى مرگ جزء لاينفك زندگانى اند مورد تجديد نظر قرار مى دهد و در 1920 در كتاب (فراسوى اصل لذت جويى ) اين نظر را ابراز مى دارد كه از لحاظ تكامل نژادى اصل قديم ترى وجود داشته كه بايد آن را (وسواس تكرار) ناميد. كاركردش حفظ وضعيت پيشين و بالاخره باز گرداندن حيات زنده يا ارگانيك به حالت اوليه وجود غير ارگانيك يا مرده است . مى نويسد:
(اگر حقيقت داشته باشد كه زمانى در گذشته اى دور و با شيوه اى غير قابل تصور، از ماده بيجان ، حيات برخاسته باشد مطابق با فرضيه ما آنگاه بايد در همان زمان غريزه اى بوجود آمده باشد كه هدفش باز برانداختن زندگانى و بازآفرينى حالت غير آلى چيزها باشد. اگر در اين غريزه ، جوشش براى نابودى نفس را تشخيص دهيم آنگاه مى توانيم اين جوشش را به صورت تجلى غريزه مرگ در نظر بگيريم كه پيوسته در همه فرايندهاى حايت حضور دارد).
رفتارگرايان كه پرخاشگرى شرارت آميز را خصلتى مكتسب - و نه داراى منشاء فطرى - مى دانند آن را معلول اوضاع و احوالى اجتماعى مى پندارند.
تئورى رفتارگرايان و همه كسانى كه محيط اجتماعى را علت شرارت مى دانند، همچنين تئورى غريزه - كه بر پايه فطرى بودن آن است - توسط واقعيات اجتماعى سرسختى رد مى شود. از جمله متغير بودن سطح پرخاشگرى در ميان افراد هر جامعه و در شرايط ثبات محيط اجتماعى . اگر محيط اجتماعى معينى مستكبر شرير بسازد بايد حداقل اكثريت آن چنين باشند. در آن صورت مستكبران با تباه كردن و از بين بردن يكديگر آن محيط را نابود مى كردند. بعلاوه مى دانيم سطح پرخاشگرى در افراد در يك جامعه متفاوت است و بالاتر از آن ، نوع پرخاشگرى هر فردى نسبت به ساير افراد متفاوت است . پرخاشگرى اكثر مردم دفاعى است نه دگرآزارانه يا دگرتباهگرانه . دنياداران علاوه بر پرخاشگرى دفاعى پرخاشگرى توسعه طلبانه ، استعمارگونه ، و رقابتى دارند. حال آن كه پرخاشگرى مستكبران ماهيت و هدف ديگرى دارد.
اين كه شرارت را همواره ملازم پرخاشگرى دانسته اند خطاى فاحشى است . رفتار استكبارى ممكن است تواءم با پرخاشگرى باشد و ممكن است عارى از آن باشد. در حسد كه رفتارى استكبارى است تنها آرزو و تصور زوال نعمت هاى ديگران هست و هيچ اقدامى همراه ندارد. حسود حتى خود در رنج است . در امثال ما هست كه (حسود هرگز نياسود). شلاير ماخر، فيلسوف آلمانى ، مى گويد: (حسادت يعنى هيجانى كه موجب رنج مى شود.)(121) يعنى يك انفعال است و نه فعل .
در غيبت كردن ، افترا و بهتان ، دروغگويى و شايعه سازى بقصد تخريب حيثيت اشخاص صالح ، و گمراه كردن ، و بسيارى اعمال ديگر كه همه دگر آزارى و دگر تباهگرى بشمار مى آيند اثرى و نقشى از خشونت و پرخاشگرى يافت نمى شود.
وانگهى خشونت و پرخاشگرى در ميان آدميان پنج منشاء و محرك دارد كه پرخاشگرى استكبارى تنها يكى از آن هاست . مبادى چهار پرخاشگرى و جنگ ديگر، فطرى و موجود در ساختار آدمى است و فقط پرخاشگرى و جنگ استكبارى است كه منشاء ساختارى و فطرى نداشته برخاسته از منشى است كه فرد براى خود مى سازد.
در رد تئورى هايى كه آن را امتداد ضخامت يافته پرخاشگرى حيوانى يا عين آن مى دانند بايد خاطر نشان سازيم كه جز در اعمال خشونت و بكار رفتن خشم - آن هم در مواردى كه تواءم با خشونت باشد - هيچ وجه اشتراك و مشابهتى با پرخاشگرى حيوانى ندارد.
انواع جنگ و پرخاشگرى هاى آدمى بقرار زير است .
1.به سائق گرسنگى
آدمى در قديمى ترين ادوار زندگيش با جمع آورى ميوه و سبزى و با شكار حيوانات گذران مى كرده است . هم اكنون به سائق گرسنگى با جانوران به پرخاشگرى مى پردازد. در اين رفتار با جانوران گوشتخوار يا بسيارى از آن ها شباهت دارد. خشونت و حمله درندگان براى بدست آوردن طعمه است . اين رفتار در خدمت بقاء جانور و آدمى و ناشى از سائق صيانت ذات است و بى شباهت به جنگ استكبارى . مركز تحريك پرخاشگرى در مغز آن حيوانات با مركز تحريك پرخاشگرى براى دفاع در مغزشان تفاوت دارد. دو مركز است كه هر يك به كار و رفتارى خاص بر مى انگيزند. و هر دو تحت الشعاع سائق صيانت ذات اند. ريختن خون همنوع در ميان حيوانات بندرت ديده مى شود حتى اگر با هم بجنگند.
2. به سائق دفاع
آدمى به سائق دفاع هم پرخاشگرى مى كند. و اين رفتار خشونت آميزش تنها يك از اشكال دفاعى او بشمار مى رود. شكل ديگرش گريز است . اگر دفاع و گريز در زندگى آدمى نبود زنده نمى ماند. هم پرخاشگرى به انگيزه دفاع و هم پرخاشگرى به انگيزه رفع گرسنگى با نيازهاى زيستى انسان و جانور و يا بقاء نژاد و نسلش ‍ همساز است . هم انسان و هم جانور چون منافع حياتشان از خارج مورد تهديد قرار مى گيرد وارد ميدان جنگ و پرخاشگرى دفاعى مى شوند. اگر جان ، خوراك ، روابط جنسى ، يا قلمرو هر يك مورد تجاوز قرار گيرد انسان يا حيوان به يكى از دو شكل پرخاشگرى يا فرار واكنش نشان مى دهد. خواه با خطر روبرو شود يا فقط آن خطر را احساس كند. اگر تهديدى از محيط خارج نباشد نه مى گريزد و نه پرخاشگرى مى نمايد. پرخاشگرى و معادل عاطفى آن كه خشم مانند مكانيسمى در مغز وجود دارد و مى تواند هر لحظه فعال شود. هس ، متخصص روان تنى اولين كسى است كه مراكز تحريك پرخاشگرى در مغز را هنگام وجود تهديد كشف مى كند. هس و ديگر متخصصان روان تنى از اين واقعيت مشهود همگانى كه فرار مانند پرخاشگرى واكنشى در برابر خطر است سخن مى گويند. حتى حيوان در صورتى حمله مى كند كه امكان قرار نداشته بادش ؛ و فقط در آن موقعيت است كه به خشونت و جنگ دفاعى متوسل مى شود. پزشكان روان تنى بر اين باوراند كه پرخاشگرى دفاعى انسان و حيوان سائقى در حال رشد و خود انگيخته نيست و با تهديد حيات يا منافع آنان بسيج ، برانگيخته ، و وارد عمل مى شود.
تفاوتى كه ميان انسانها با حيوان از نظر پرخاشگرى دفاعى هست در اين است كه در انسان بسيار گسترده تر از حيوان ، و متنوع تر است . حيوان فقط تهديد مشهود و محسوس و حال را احساس مى كند ولى انسان تهديدهاى محتمل و خطرات آتى را پيش بينى و نيز چاره انديشى مى نمايد. در واقع نسبت به خطرهاى آينده هم واكنش نشان مى دهد. موجوديت حيوان و آنچه مورد دفاعش قرار مى گيرد به نسبت انسان ناچيز است . انسان علاوه بر منافع ، علائق و بالنتيجه مصالحى دارد كه با ارزش ها و آرمان ها و به همكيشان و همنوعانش و به شخصيت هاى بر جسته تاريخى و موجود پيوند خورده اند و تهديد و تعرض به هر يك از آن ها واكنش هاى دفاعى او را بر مى انگيزد. تعرض سلمان رشدى مرتد و استكبار جهانى آمرش به حيثيت پيامبر اكرم اسلام و ساير پيامبران الهى خشم و واكنش امت اسلامى را در سراسر جهان برانگيخت . تنوع واكنش هاى انسان نسبت به حيوان هم از اهميت فوق العاده اى برخوردار است . حيوان فقط با چنگ و دندان و شاخش يا با گريز واكنش نشان مى دهد، در حالى كه انسان بسيارى از موارد با بكارگيرى يك برنامه و سياست راهبردى جامع انواعى از واكنش ها را كه به شماره در نمى آيند. بظهور مى آورد.
3. به انگيزه حقگرايى
علاوه بر پرخاشگرى هايى كه به انگيزه صيانت ذات بروز مى دهد - و امرى فطرى است - به انگيزه حقگرايى - كه در خدمت بقايش نيست بلكه گاه با آن معارض هم هست - جنگ و پرخاشگرى دارد؛ مثلا براى نجات مستضعفان و بر طرف كردن موانع هدايت از سر راه آنان به جنگ يا به فعاليت هاى مختلف سياسى و فرهنگى مى گمارد. انقلابيون براى نجات نسل هاى آينده يا ملت خويش قيام مسلحانه و مبارزه مى كنند.
4. به انگيزه آز
اين محرك فطرى مبدا بسيارى از رقابت هاى خصمانه ، تعرضات مسلحانه ، و جنگ هاست . پس از انقلاب نوسنگى كه تقريبا ده هزار سال پيش روى مى دهد و موجب گسترش و پيشرفت كشاورزى مى گردد و توليد خيلى بيش از نياز و مصرف مى شود انسان جنگيدن و برده گيرى و برده دارى و دزدى ذخائر ديگران را فرا مى گيرد يا در آن مهارت مى يابد. محركش در اين امور، آز است . ادامه آن جنگ و پرخاشگرى ها استعمارگرى اروپائيان است و بالاخره تحركات نظامى و اقتصادى و سياسى ايالات متحده آمريكا.
5.به انگيزه التذاذازويرانگرى ،دگرآزارى ،ودگرتباهگيرى
اين رفتار پرخاشگرانه مانند حسد يا رفتارهاى استكبارى ديگر هيچ مبدا فطرى يا محرك خاصى در ساختار موروثى انسان ندارد. دانشمندان هم در كشف علت و منشا آن به جايى نرسيده اند. اما انسان شناسى دينى ، تحليل دقيق و علمى آن را دربر دارد. به موجب آن ، آدمى به علت زشتكارى هاى مداوم تنزل كرده و انحطاط مى يابد تا جايى كه در وجود خويش و در زندگيش چيزى ارزنده كه به آن عشق و احترامى قائل شود نمى يابد. چون در ساختار فطريش ساز و كارى براى تعالى تعبيه شده است كه موجب مى شود از ارتكاب ستم و كار زشت دچار سرزنش و ندامت شود و از انجام كار نيك به خشنودى يا رضايت وجدانى برسد،(122) و از طرفى مشاهده مردم صالح و متعالى و نمادهاى آنان يعنى مساجد و معابد و پيامبران و كتاب آسمانى احساس ندامت و احساس حقارت و پستى را در او تشديد مى كنند به حذف فيزيكى يا فرهنگى آنان دست مى زند و در اين راه شگردهاى مختلفى از جمله پرخاشگرى را پيش مى گيرد.
پستى ، و فقدان فضائل ، در مقابله با شخصيت هاى متعالى و اشخاص صالح و با فضيلت آشكارتر مى شود و افراد منحط و فاقد فضيلت را بيشتر رنج مى دهد و آزرده خاطر و ملول مى گرداند. در صحنه اى كه مردان عظيم الشان پاك و زنان عفيف و صالح و فداكار حضور داشته باشند عناصر منحط و زشتكار بيش از پيش ‍ احساس شرمندگى و خفت و ذلت مى كنند. داغ دلشان تازه تر مى شوند. دو راه بيشتر پيش پايشان نيست :
1. توبه و بازگشت از راه زشتكارى و كفر و استكبار
2. بر همزدن صحنه رنج آور، با كشتن يا لجن مال كردن ، زندانى كردن ، و در يك كلمه : حذف فرهنگى يا جسمانى زنان و مردان متعالى .
مستكبران معمولا و غالبا راه دوم را پيش مى گيرند. ديده مى شود با اين كه در دل و حتى گاهى به زبان براى اشخاص صالح و برجسته احترام قائلند باز نمى توانند خشم خود را نسبت به حضورشان در صحنه و وجودشان در عالم واقع و ذكر خيرشان را در محافل و مجامع عمومى و خصوصى پنهان سازند. گاهى با اظهار تنفر و با دشنام و بدگويى و افترا يا نقل بهتان ديگران ، و زمانى با عمليات خصمانه و توطئه ، اين خشم و نفرت را به ظهور مى رسانند.
اكثر اعمالى كه آن مردم مرتكب مى شوند كمترين سودى به حالشان ندارد، و فقط زيانى به ديگران مى رساند. و اين يگانه معيار بازشناسى پرخاشگرى و رفتار استكبارى از پرخاشگرى و رفتار مردم جانسورسان و مردم دنيادار است . عجيب تر آن كه پرخاشگرى و ساير اعمال بدخواههانه و تباهگرانه آنان بسا كه متوجه اشخاصى مى شود كه بزرگترين خدمات را به آنان كرده اند يا ممكن است در آينده به آنان بكنند. قابيل ، برادر نيكو كار بخشنده اش را كه ممكن است بيش از هر كس برايش مفيد باشد تهديد مى كند و بعد هم مى كشد؛ فقط به اين علت كه او متقى و نيكوكار است و بازنده و حاضر بودنش احساس خفت و پستى را در او تشديد مى نمايد.
يك انسان سالم و عادى نسبت به احسانى كه به او مى شود و نسبت به نيكوكارى كه اين احسان و خدمت را در حقش كرده است احساس و اظهار احترام و تواضع مى نمايد. چنان كه گفته اند: الانسان عبيد الاحسان . اما يك مستكبر نسبت به كسى كه به او احسان و خدمت عظيمى كرده باشد بدترين و شديدترين دشمنى ها را دارد. زيرا او در حافظه اش بيش از ديگران حضور و ياد و نمود دارد و بيشتر از ديگران او را از حقارتش مى رنجاند. براى اين پديدار، عرب اين دستورالعمل را دارد: اتق شر من احسنت اليه از شر كسى كه به او نيكى و خدمت كرده اى بپرهيز و بر حذر باش .
معاويه به بركت وجود پيامبر اكرم و خاندانش و قرآن ، به تمتع و ثروت و قدرتى مى رسد كه شايد هيچ كس و ناكسى به بركت ديگرى نرسيده باشد. اما هم او بيشترين دشمنى را با پيامبر و دودمانش مى ورزد. به مطرف بن مغيره بن شعبه مى گويد: (تا نام محمد را به گور نكنم آوازه اى نخواهم داشت ). پسرش يزيد، با چوب خيزران بر لبان سر بريده نوه همين پيامبر و جانشينش مى نوازد. و عبيدالله بن زياد كه همه چيزش را مديون پيامبر و ثقلين است در مورد سيدالشهدا (دو پا را در يك كفش كرده كه بايد يا ذلت (بيعت با يزيد بن معاويه ) را بپذيرى و يا گردن به شمشير بسپارى ) و پس از كشتن او دستور ميدهند بر پيكرش و بر پيكر فرزندان و خويشاوندان و يارانش اسب بدوانند. ابن زياد، كه از زنازاده بودن خود و پدرش و از ساير فرومايگى ها در رنج است با چنين اعمالى مى خواهد خود را از رنج احساس پستى برهاند.
وليد بن يزيد بن عبدالملك مروانى كه به بركت قرآن و پيام آورش به سلطنت مى رسد قرآن كريم را به تير بسته خطاب به آن مى گويد: وقتى رفتى پيش خدا بگو وليد مرا با تير پاره پاره كرد.(123)
بنابراين ، پرخاشگرى استكبارى ، و ساير رفتارهاى دگرآزارانه و دگرتباهگرانه و ويرانگرانه ، ريشه در منشى دارند كه فرد ستمگر زشتكار براى خود بوجود مى آورد. منش استكبارى ، زاييده علائق استكبارى و اوضاع نفسانى پليدى است كه مستكبر در خودش ساخته و يا ايجاد كرده است تا جانشين غريزه حيوانى باشد. اين علائق و اين اوضاع نفسانى كه عبارت از كفر و كبر و استكبار باشد او را با مجموعه اى از روابط ويژه به جهان ، جامعه ، بشريت و اشياء و امور پيوند مى دهد تا زندگى او به نحو استكبارى سامان يابد.
علائق استكبارى و رفتار و پرخاشگريش يكى از بزرگ ترين تهديدهايى است كه متوجه بشريت بخصوص ‍ مردم ديندار صالح نيكوكار است . خداوند به پيامبرش - و از طريق او به مردم - مى آموزد: (بگو: به پروردگار سپيده دمان پناه مى برم از شر آنچه بيافريد و... از شر حسود بگاهى كه حسد ورزد).(124) حسد مستكبران بيش و پيش از آن كه متوجه مردم عادى و اموال و فرآورده هايشان باشد متوجه پيامبران و صالحان است ؛ آن هم بيش از آن كه بدخواه مال و جانشان باشند با ديندارى و ايمان و رفتار شايسته شان دشمنى دارند، و با فضائل و كمالاتشان مى ستيزند: (نه كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند مى خواهند و نه مشركان كه خيرى از پروردگارتان بر شما فرود آيد، حال آن كه خدا هر كه را بخواهد به رحمتش اختصاص ‍ دهد و خدا داراى فضل (دهشى ) عظيم است ... بسيارى از اهل كتاب بعلت حسدى كه در اندرونشان هست دوست دارند شما را پس از ايمانتان به حالت كفار بر گردانند آن هم پس از آن كه حق براى آنان نمودار گشت ).(125) (آيا ننگريستى به كسانى كه پاره اى از كتاب (آسمانى ) دريافت كرده اند كه به بت و طاغوت ايمان مى آورند و اشاره به كسانى كه كافر شدند مى گويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردند راه يافته ترند؟... مگر آنان نصيبى از فرمانروايى دارند؟ اگر چنين باشد ذره اى از آن را به آدميان ندهند (بعلت بى خيرى و بخل ). يا مگر به آدميان بخاطر آنچه خدا از فضلش به ايشان عطا فرموده است حسد مى ورزند؟)(126)
6. حيات طيبه
امروز مانند ادوار تاريخى گذشته ، در همه اقاليم و در هر كشورى ، كسانى يافت مى شوند كه زيستن براى آنان مقصد زندگى نيست و خور و خواب و ارضاى سائقه جنسى و بقاى نسل را ارزنده ترين چيزها نمى دانند، و شيفته رفتارهايى چون احسان ، گذشت ، بخشندگى ، دفاع از ستمديدگان ، و ايثاراند؛ به كمالات و به شخصيت هاى عاليقدر و متعالى عشق مى ورزند و مى خواهند به خداوند تقرب جويند.
از ميان جانوران ، تنها انسان است كه مى تواند به اراده خويش در تربيت و تهذيب خويشتن بكوشد و حتى به تغيير تكاملى سايرين همت ببندد يا بالاتر از آن به انقلاب تكاملى در سازمان اجتماعى قيام و اقدام نمايد.
در اين فراگرد، انسان از نظر زيست شناسى حيوان باقى مى ماند، ولى طى كشمكشى كه با سائقه هاى عضوى و آز و نيز شرايط محيطى ، طاغوت ، و گمراهگرى فرهنگى مى كند خود را در مقام انسانيت تثبيت كرده از آن فراتر مى رود. عمق مغاكى كه ميان او با عالى ترين رده جانوران هست خيلى بيش از آن است كه ميان موجود بيجان با جاندار هست . طى اين اعتلا، او به حيات طيبه در مى آيد. زندگى پاك و برين ، زندگى خاصى كه فوق حيات انسانيت است ، و انسان در پرتو هدايت وحيانى و طى فرايند تدين و ايمان به آن ارتقا مى يابد. اين زندگى با رفتار اطاعت از پروردگار تسليم وجود خويش به آموزه هايش و عبادت خداى متعال ، و با رفتار اعمال صالحه مشخص مى شود. عبادت و عمل صالحى كه معطوف به تهذيب اخلاق و دارا شدن منش نيكو و منتهى به تقرب يا تخلق به اخلاق الهى است .
مشخصه ديگر آن ، عارى بودنش از فروگرد چندگانه انحطاط است . به سبب همين خصيصه ، رفتار انسان متدين به انگيزه آز صورت نمى گيرد و نه به انگيزه محرك اكتسابى علائق پست ، كفر و خيم و استكبار. تنها سائقه هاى عضوى و حقگرايى هستند كه در وى انگيزش و اثر دارند.
سومين مشخصه آن ، اين است كه علائق عاليه ، عشق به خدا، اوضاع نفسانى ايمان ، تقوى ، رجاء، تسليم ، و توكل رفتارها و حركات صاحبش را شكل مى دهند و تنظيم مى كنند. سائقه هاى عضوى انسان متدين تحت سيطره و هدايت ايمان ، تقوى ، و تسليم در مى آيد و در پرتو قواعد شريعت ارضا و برآورده مى شود. مؤ من هنگام گرسنگى و تشنگى هر لقمه اى را نمى خورد و هر نوشيدنى را نمى آشامد، و براى رفع نياز جنسى با هر جفتى همسر نمى شود: (و آنان كه شرمگاهشان را نگاهدارنده اند مگر بر همسران يا كنيزان خويش ، كه در آن صورت ايشان سرزنش نشوند. و هر كس فراتر از اين بجويد پس ايشان اند كه از حد در گذشته اند).(127) پيش از شروع به هر كسب و كارى قواعد شرعى و آداب آن را مى آموزد و چون به سياست و حكومت پردازد حكومتش در پرتو قرآن و سنت صورت مى گيرد و سياستش را به قواعد اخلاقى مشروط مى سازد. بدينسان ، كارهايش جملگى عمل صالح مى شود: (هر كس - از مرد و زن - كه مؤ من باشد و كار شايسته كند قطعا او را به حيات طيبه زنده گردانيم و با دادن پاداش بهترين كارهايى كه مى كردند مزدشان دهيم ).(128) حيات طيبه از درآمدن رفتارهاى عقلى ، عاطفى - هيجانى ، و عملى انسان به گونه اعمال صالحه ، مى شكفد.
انسان مؤ من از طريق درك كردن نظام هستى ، و شناخت خدايى كه آفريدگار و مدير آن و پروردگار آدميان است با نظام هستى و اجزاء و اركان آن ارتباط برقرار مى كند. اين ارتباط تنها ادراكى نيست ، عاطفى هم هست . با شناسايى آفريدگار و نظام هستى نسبت به آفريدگار احساس جلال ، كمال ، عظمت و كبريائى مى كند و نسبت به نظام هستى كه آفريده خداى متعال عظيم و قدير است احساس احترام و تكريم مى نمايد. انديشه اش درباره نظام هستى و آدميان با احساس و عاطفه خود مى آميزد. در همان حال كه به موضوع انديشه اش مى انديشد به آن احترام و ارادت هم مى ورزد و به آن بديده تجليل و تقديس مى نگرد. بدينسان ، و از رهگذر اين ارتباط فعال ، و درك معنا و كرامت و عظمت در آن ، معناى انديشه و عاطفه و سراپاى زندگى خود را نيز در مى يابد. از آن پس ، نسبت به نظام هستى ، آدميان ، و موجودات گيتى ، هم آگاهى و هم معرفت و هم عشق و احترام و مسؤ وليت دارد.
آگاهى او به كيهان و انسان ، و به خودش ، سطحى و در حد هوش هم نيست . عمقى و همه جانبه است . طى آن ، همه اشياء و اجزاء كيهان را مى شناسد و مى فهمد و ربطشان را در مى يابد و جايگاه خويش و مسؤ وليت خود را در آن ميان تشخيص مى دهد تا بتواند چنان كه بايد در آن تصرف كند. او با خرد مجهز شده به هدايت وحيانى به درون اشياء و امور نفوذ مى كند تا جوهر آن ها، روابط باطنى آن ها، و معناى عميق و ذات آن ها را درك كند، دركى از تمامى ابعاد قابل تصور و از همه زوايا و مناظر ممكن و منظور، به طورى كه ويژگى هاى اساسى ، اصيل ، جامع ، عمومى و نافذ آن ها را مدنظر داشته باشد.
در اين نگرش و بينش است كه او با دلبستگى قوى و شور فراوان به موضوع انديشه اش آن را به دقت و با نظرى شكافنده و نافذ مى شناسد؛ دقت و نفوذى كه يك زندگى رو به رشد و پوياى در صراط تعالى مى طلبد.
در چنين نگرش و انديشه و بينشى ، موضوع انديشه و بصيرت ، محرك و برانگيزنده هم مى گردد؛ و نگرنده و انديشنده از موضوع فكرى و عاطفى خويش متاءثر مى گردد و هم نسبت به آن واكنش شايسته نشان مى دهد. هم توجه و عنايت دارد و هم پاسخ مى دهد