گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
ولايت نظام سياسى ولايى هشت ولايت


ولايت ، عبارت است از نوعى اعمال حاكميت ، و اثر گذارى بر زندگى ديگران و حتى خود با نيت اصلاح و اعتلا، تواءم با هيجان - عاطفه خيرخواهى و عشق ورزى و محبت و احترام . (ولايت ) گونه اى سياست و حكومت است كه معادل عاطفى آن محبت و خيرخواهى و دلسوزى باشد نه دشمنى و بدخواهى و سود جويى شخصى . در عين حال نوعى اطاعت هم هست نسبت به ولايتى برتر از خود يا همرديف و در سطح خود به صورت همكارى بر سر نيكى بيكران و تقوى .
نظام سياسى توحيدى - وحيانى ، نظامى كه پروردگار متعال به بندگانش پيشنهاد و سفارش كرده آموزش ‍ مى دهد تركيبى از هشت ولايت است با مرزهاى كاملا مشخص .
در علم حقوق اساسى ، به (علم حاكميت ) حكومت گفته مى شود.
اشكال مختلفى براى اعمال حاكميت در نظامهاى الحادى - طاغوتى هست كه بر اساس هر يك از آنها نظام سياسى شكل مى گيرد. اشكال حكومت در كنار اشكال دولت - يا سازمان سياسى ملت كه از قلمرو، جمعيت ، و تقسيم جمعيت به حاكم و محكوم تركيب مى شود - از موضوعات اين رشته علمى است .
در علم حقوق اساسى وظيفه حقوق و سياست مدرنيته - كه به سنت الحادى و طاغوتى تعلق دارد - اعمال حاكميت عبارت از سه كار: 1. قانونگذارى ، 2. اجرا، 3. قضا شمرده مى شود. و اين تعريف به فهم واقعيات سياسى كمك چندانى نمى كند.
تعريف روشنگر، بيدار كننده ، و دقيق آن چنين است : اعمال حاكميت در همه شكلهاى خوب و بد، و مردمى و ضدمردمى اش عبارت است از وضع قانون به قصد تعيين قواعد رفتارى يا هنجارهاى رسمى و اجراى آن براى حرمت دادن ، تصرف كردن ، و كيفيت بخشيدن خوب و بد به دو امر زيستن و رشدمعنوى مردم در يك جامعه .
آنچه در هر جامعه اى در طول تاريخ و پهنه جغرافياى فرهنگى - سياسى آن روى داده است و براى هميشه جارى خواهد بود. دو فعاليت انسانى اساسى زيستن - به معنى زندگى جانورى يا طبيعى - و رشد معنوى يا ارتقا از سطح زندگى عادى و عامى است . دولت - حكومت ها بسته به اين كه نسبت به اين دو امر فوق العاده مهم و عظيم و دائمى چه مى كنند؟ چه تصميم گرفته يا قانونى وضع كرده چه قاعده هاى رفتارى و هنجارهايى را رسميت مى دهند و به اجرا گذاشته وسائلى از جمله قوه قهريه را بكار مى گيرند؟ و چه نقشى در اين زمينه ايفا كرده و چه كاركردهايى را بروز مى دهند؟ قابل تميز، تقسيم ، و دسته بندى اند.
اگر كسى تاريخ بشر را بدقت مطالعه و پژوهش كرده باشد مى داند كه بيش از سه دسته كلى نظام سياسى يا حكومت يافت نمى شود.
1. دولت - حكومت (غالب - مغلوب ) يا استعمارگر كه اكثر سازمان هاى سياسى بزرگ تاريخ را تشكيل مى دهد؛ از جمله شاهنشاهى ايران ، اميراتورى روم ، دولت چنگيز مغول و اسكندر مقدونى ، دولتهاى استعمارگر انگليسى ، فرانسه ، روسيه تزارى ، هلند، اسپانيا، ايتاليا، و امپراتورى كنونى امريكا.
2. دولت - حكومت بشرى كه بيشتر براى در امان ماندن از دولتهاى تحميلى نوع اول و بالضروره با شبه رضايت ناگزيرانه و قبول نسبى اكثريت مردم برقرار شده و دوام مى يابد. در آن اعمال حاكميت بويژه وضع قانون و قواعد رفتارى يا هنجارهاى رسمى از سوى يك تن ، يك گروه اشرافى ، يا دسته اى از مردم كه حكام يا مدنيون نام دارند صورت مى گيرد.
3. دولت - حكومت توحيدى و وحيانى كه قوانينش با تعليم يك جريان انسان شناسى و آموزش انواع زندگى هاى پست و عالى همراه بوده از راه وحى به مردم عرضه مى شود تا با قبول خردورزانه ، آگاهانه ، و ارادى و گاه مشتاقانه و جانفشانه اعضا تاءسيس شده دوام يابد. و قانونگذارى كه مهم ترين امر حكومتى و سرنوشت ساز است از طريق پروردگار متعال و ولايت تشريعى او صورت مى پذيرد. و در اجراى آن هيچ اجبار و تحميلى- يا (اكراهى ) امكان پذير نيست نه اين كه جايز نباشد.
(در گزينش راه و رسم (دين ) اجبارى نباشد. اينك راه و رشد از پيوندى استوار گشته است ، بنابراين هر كس به طاغوت كافر گشت و به خدا گرويد بيقين به پيوندى استوار چنگ آويخته باشد كه گسستنى نيست ، و خدا شنوايى داناست . خدا ولى كسانى است كه ايمان آوردند، از ظلمت (اباطيل ) بدرشان آورده به سوى نور (معارف حقه ) مى بردشان و كسانى كه كافر گشتند اوليائشان طاغوت است ، آنان را از روشنايى به سوى ظلمت مى برند. اينان همدم آتش اند. آنان در آن ماندگارند. آيا نينديشيدى به آنكس كه با ابراهيم بدين بهانه كه خدا به او پادشاهى داده بود مجادله كرد؟ آن زمان كه ابراهيم گفت : پروردگار من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند. گفت : من زنده مى كنم و مى ميرانم .
ابراهيم گفت : بيگمان خداوند خورشيد را از مشرق بر مى آورد و پس تو آن را از مغرب برآر در اين هنگام آنكه كفر ورزيده بود مبهوت مانده و خدا مردم ستمكار را هدايت نكند).(133) از جمله دلالت هاى اين آيات كريمه آن است كه ولايت تشريعى و حق امر و نهى متعلق نه به بشر بلكه به آفريدگار جهان و انسان است ، همو كه ولايت تكوينى دارد و غنى بالذات و قادر متعال است .
اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء... انا جعلناه الشياطين اولياء للذين لايؤ منون ... انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله .(134)
دولت - حكومت هاى نوع اول ، كه به دست يكى از دو گروه (مستكبران ) و (دنياداران ) (مترفان ) يا ائتلافى از آنان تاءسيس شده و حفاظت مى گردد امر زيستن توده هاى مغلوب محكوم را تا حدى كه معارض با مطامع دنياداران و علائق پست مستكبران - كه دگرتباهگرى است - نباشد رعايت مى كنند، اما امر رشد معنوى و تعالى مردم را بشدت و با جديت مانع مى شوند. حكام اين دولت ها تحميل كننده اسارت - ذلت هاى اجتماعى و بين المللى اند. هم آزادى هاى اجتماعى را سر مى كوبند و هم استقلال را كه آزادى ها در محيط بين المللى باشد. خودشان اسير - ذليل آز درون و علائق پست دنيادارى اند(135) يا اسير - ذليل علائق پست استكبارى كه جز با اذلال و سركوب و كشتار بيرحمانه ارضا نمى گردد و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لايحب الفسار(136) (فرعون در روى زمين (آيا آن كشور) به برتريگرى برخاست و مردمش را چند طبقه ساخت دسته اى از آنان را مستضعف گردانيد، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى خدمتكارى و زحمتكشى ) زنده نگاه مى داشت ) بيشك او از مفسدان بود)(137) (آيا نديدى كه پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ با اهالى (ارم ) آن شهر پر ستون كه نظيرش در هيچ كشورى بوجود نيامد، و با قوم ثمود كه صخره (يا سنگ ساختمانى ) به دره و دشت آوردند، و با فرعون لشكر دار؟ همانها كه در كشورها در برابر خدا به سركشى و نافرمانى برخاستند و بر اثرش در آن بسى تبهكارى كردند تا سرانجام پروردگارت تازيانه عذاب بر سرشان نواخت ؟ بيگمان پروردگارت در كمين است ).(138) (و بسيارى از آنان را بينى كه در گنهورزى و تجاوز (به حقوق مردم ) و حرام خوارگيشان شتابان اند، براستى چه بد است آنچه مى كردند... البته بسيارى از آنان را آنچه از جانب پروردگارت سوى تو فرود آمد نافرمانى (در برابر خدا) و كفر بيافزايد. و ميان آنان دشمنى و كينه توزى افكنديم تا به دوران قيامت . هر بار كه آتش براى جنگ برافروزند خدا آن آتش را فرو نشاند (و در جنگ تجاوزكارانه عليه مردم مؤ من ناكام گذارد.) و در زمين از ره فساد تلاش كنند حال آنكه خدا مفسدان را دوست نمى دارد.)(139)
در كار خداى قادر حكيم كه ميان مترفان از يك سو و ميان مستكبران از سوى ديگر و ميان آن دو گروه اجتماعى و بين المللى از سوم سو دشمنى و كينه توزيى افكنده كه تا به قيامت دوام دارد بطورى كه هر بار آتش جنگى عليه مردم ديندار برمى افروزند به قدرت خدا خاموش مى گردد حكمتى آموزنده نهفته است . چه با وجود مطامعى كه دنياداران در دل مى پرورند و محرك ساختاريش آز است ، انگيزه اى اشباع ناپذير، و با وجود علائق استكبارى مستكبران كه تا دم مرگ در اسارتش بسر مى برند و بايد يكسره با ويرانگرى ، كشتار عمومى و اذلال و شكنجه ديگران ارضا شود اگر قرار بود اين تهديدات فقط متوجه مردم ديندار باشد دينداران پرهيزگار در نخستين قرنهاى تاريخ منقرض شده بودند. اما خداوند، جهان انسانى را طورى ترتيب داده است كه هم دولتهاى سرمايه سالار به جان هم مى افتند و هم مستكبران مثل گرگهاى گرسنه يكديگر را مى درند و هم مترفان با مستكبران بر سر دنيا مى ستيزند. چنانكه كمتر اتفاق مى افتد يك ابرقدرت تبهكار براى مدتى مديد يكه تاز عرصه بين المللى باشد.
به گفته ويكتور شر بوليه (140) تنها در اروپا از سال 1500 ق .م تا 1860 م تقريبا هشت هزار پيمان صلح دايم بسته شده كه هر كدام بطور متوسط دو سال دوام داشته و جنگ ميان طرفين از سر گرفته شده است .
توده هاى مستضعفى كه مغلوب - محكوم مستكبران و دنياداران شده اند تركيبى از چهار گونه مردم اند:
1. مردم ديندار پيرو سنت توحيدى - وحيانى
2. انسان هاى راستين يا آزاده
3. مردم دامواره (141)
4. مردم دون جانور يا شى ء واره (142)
دو گونه نخستين ، كسانى هستند كه اسارت - ذلت اجتماعى را نپذيرفته از اطاعت طاغوت به انحاء گوناگون و با تدابير لازم سرپيچيده و طفره رفته سعى در راه آزادى عزت خود دارند. دو گونه اخير تا زمانى كه اراده آزادى - عزت نكنند - همانچه مستلزم كفر به طاغوت و ايمان به ولايت خداى يگانه است - پايه هاى تخت سلطنت مستكبران و دنياداران يا ائتلافشان را به دوش كشيده اسارت - ذلت ها را با خود به گور مى برند.
دولت - حكومت هاى نوع دوم تنها امر زيستن را تاءمين كرده انتظامات ، حل و فصل - دعاوى ، دفاع ملى ، و سياست خارجى را عهده دار مى شوند. حداكثر خدمتى كه براى عموم مردم انجام مى دهند اين است كه سلامت بدن را بيمه و عمر را طولانى كنند. پيشرفت فرهنگى در چنين حكومت هايى هيچگاه به رشد معنوى و اعتلاى انسانها در حد قيام به قسط و برقرارى عدالت نمى رسد تا چه رسد به مرز نيلشان به مرتبه احسان يا مقام والاى نيكى بيكران كه مقام (ابرار) باشد.
اين گونه دولت - حكومت ها را جنبش هاى مردمى آزاديخواهانه اى روى كار مى آورند كه توفيق پيروزى بر حكومت هاى استبداد داخلى يا استعمار خارجى را پيدا كرده باشند. در واقع ، اينها بر ويرانه رژيم هاى دسته اول بر پا وبرقرار مى شوند نهايت توانايى بشرى كه از وحى و آموزه هاى الهى محروم بماند تاءسيس و نگهدارى چنين دولت - حكومت هايى است . اينها دولتهاى ملى و مردمى اند.
براى بر پا شدن دولت - حكومت هاى نوع سوم ، لازم است بخش قابل توجهى از مردم نه فقط از سطح پايين دو زندگى شى ءوارگى و داموارگى به سطح زندگى انسانى ارتقا يابند بلكه از سطح آزادگى - خردورزى - به بلنداى حيات طيبه فرا روند و راهى را طى كنند كه به يكى از دو فرجام شهادت يا آزادى- عزت در دو محيط اجتماعى و بين المللى مى انجامد. و اين يك مستلزم آن است كه به طاغوت كافر گشته به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى پروردگارشان ايمان آورند، ايمانى كه لازمه اش معرفت به شريعت و جهان - انسان شناسى توحيدى است و بالضروره مستلزم آگاهى و پذيرش خردورزانه اساسى ترين قوانين قواعد رفتارى ، اوامر و نواهى ثابت و جاودانى ، و هنجارهاى مطلوب منتهى به رشد معنوى اين ، يگانه دولت - حكومتى است كه چگونگى آن با آگاهى و بنحو ارادى در شعور ملت جاى مى گيرد، خردورزانه قبول مى شود و متعلق ايمان مردم واقع مى گردد ايمان كه تصديق و يقينى است آرامش دهنده و اطمينان آور. حكومت كنندگان خود مردم اند. و آنان كه اين عنوان را بنحو ويژه اى مى گيرند تنها مسؤ وليت بيان و اعلان قواعد رفتارى و قوانين ، و همت به اجراى آن را بر عهده داشته برنامه ريزى براى خدمات عمومى را چنان برگزار مى كنند كه دو امر زيستن و رشد معنوى را به تحقق رساند و آنچه را كه مردم متعالى و تقرب جوى شخصا بكار مى بندند بطور غير مستقيم تقويت و حمايت نمايد.
تشريع خداوند جز قواعد رفتارى ، و هنجارهايى همكارى آفرين بر سر (بر و تقوى ) نيست . (بر) نيكى بيكران و مداوم براى پيشبرد دو امر زيستن و رشد معنوى - يا حيات طيبه - است . تقوى ، پرهيز از هر كارى است كه در يكى از دو امر زيستن و رشد معنوى اخلال كند. پرهيز از همكارى بر سر (اثم و عدوان ) است . آنچه در نتيجه اطاعت مردم از شريعت الهى رخ مى دهد جريان عظيمى از تعاون است با محتواى نيكى بيكران نسبت به يكديگر يا خدمات متقابل در عين پرهيز و جلوگيرى از تجاوز به زيستن و رشد معنوى ديگران : تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان .
تصميم ها، برنامه ريزى ها، و اعمال حكومت كنندگان - كه جز متصديان خدمات عمومى نيستند - بشرطى و تا زمانى مشروعيت دارد كه با اين قاعده رفتارى - سياسى اساسى مطابقت داشته باشد. در صورت تصادم و تضاد آنها با اين قاعده بنيادى ، نه تنها مشروعيتشان را از دست مى دهند بلكه به (طاغوت ) به دشمنان خلق ، به عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى تبديل شده مستوجب عزل ، كيفر، اعدام ، و اقدام و قيام عمومى مى شوند. از آن پس متصدى خدمات عمومى نيستند، بل خائن به ملت اند.
قوانين الهى ، و احكام خداى متعال از تكليفى و وضعى ، و از امر تا نهى ، پشتوانه تحقق دو امر زيستن و رشد معنوى مردم است . در نتيجه ، كسانى كه بدليل تخصصى و دانش لازم به نام حكومت اسلامى - وحيانى عهده دار اجراى اين قوانين و احكام شده مسؤ وليت تاءمين خدمات عمومى جامعه را مى پذيرند اجازه اخلال در اين دو امر حياتى و تعالى بخش را ندارند. چه ، حكمت تاءسيس و دوام اين نوع دولت - حكومت جز تاءمين خدمات عمومى نيست كه جملگى معطوف و منتهى به دوام زيستن و تسهيل رشد معنوى مردم است . اخلال و افساد در دو امر زيستن و رشد معنوى - يا سير تقرب الى الله - جز از دو گروه كافر مستكبر و دنيادار سر نمى زند كه تهديدى هميشگى براى بشريت بشمار مى رود. چون اولا در كشورى كه تحت سلطه دارند با استثمار بيرحمانه توده هاى زحمتكش و حتى كشتار آنان با سياست استضعاف يعنى سلب حقوق اقتصادى و سياسى و فرهنگى از زير دستان هم زيستن آنان را به خطر مى اندازند و هم رشد معنويشان را سد مى كنند. ثانيا در محيط بين المللى از طريق افروختن شعله جنگهاى تجاوزكارانه و جهانخوارانه دست به افساد فى الارض و (نابودى حرث و نسل ) مى زنند.
هشت ولايت
آنچه از درسهاى پروردگار متعال تاكنون آموخته ايم ما را بر معرفت به نظام سياسى توحيدى - وحيانى توانا ساخته است بطورى كه مى دانيم نظامى ولايى است و در راءس آن شارع مقدس و ولايت آفريدگارى كه پروردگار است قرار دارد. آن نظام سياسى را چندين ولايت با مرزهاى مشخص و حدود معينى كه دارند بر پا مى دارد، مديريت مى كند، و در گردش مى دارد.
پروردگار عالمهاى آفريدگان از راه وحى و تدريس به ولايت تعليمى ، تشريعى ، و تربيتى پرداخته است . قانونگذاريش با آموزش جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى همراه است . آثار و نتايج ، و عواقب گزينش هر يك از زندگى هاى ممكن ، و هر انديشه ، باور، هيجان - عاطفه ، داورى ، شغل ، و اقدام و تصميمى را به تفصيل و مكرر بيان مى فرمايد. از برخى پرهيز داده به بعضى امر و تشويق مى فرمايد كه فرجام نيك را در پى دارد و هستى برين را بر وجود عاملش مى نشاند. و او را از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به وضعيت هاى متناظرى كه وضعيت آزادى - عزت باشند فرا برده به منزلت والايى در نظام هستى نائل آورده و پس از مردن در درجات قرب و خشنودى ايزد متعال جاى مى دهد.
انسانى كه تن و جان به ولايت تعليمى ، تربيتى ، و تشريعى پروردگارش بسپارد، درسهايش را فرا گرفته ، خرد را بكار برده و در آنها انديشيده و آنها را معارفى حقه يافته باشد اگر زندگى برتر را اراده كند به آن آموزه ها و معارف ايمان خواهد آورد. زنجير الزامات سياسى (طاغوت ) را از پيكرش فرو مى زند و تسليم شارع متعال مى گردد به اين معنى كه آموزه ها و احكام و قوانينش را پذيرفته از او اطاعت كرده و آنها را در وجود خويش بكار مى بندد.
در اين حال ، ولايت طاغوت از صحنه زندگيش زدوده شده چهار ولايت به جاى آن نشسته و در وجودش ‍ محقق گشته است .
اين همان رخدادى است كه در جامعه هفت - هشت نفره سال اول بعثت در مكه مكرمه شاهد آن هستيم . از آن زمان تا به امروز تكرار و تجديد شده و در آينده مشهود خواهد افتاد.
آن جامعه - دولت ، از پروردگار متعال اطاعت مى كند و بنحو آگاهانه و ارادى ولايتش را در وجود خويش ، در خانواده و خانه و مايملكش ، و در محيط بين المللى بكار بسته به اجرا مى گذارد. ولايت پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - را كه ولايت تعليمى ، تربيتى ، قضائى ، نظامى ، سياسى ، و اجرايى است پذيرفته و اجرا مى كند. چون در سوره هاى سال اول بعثت مى آيد كه همه آموزه هاى وحيانى اين بعثت همان است كه در بعثت سلسله انبيا - عليهم السلام - آمده است : ... ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى (143) ولايت پيامبران الهى را بر خود و بر بشريت مى پذيرد و به اجرا مى گذارد.
با پذيرش هر يك از سه ولايت تكوينى - تشريعى خداى متعال ، ولايت تشريعى پيامبر اكرم و ولايت تشريعى پيامبران الهى ، ولايت چهارمى در وجود وى رخ مى دهد كه ولايت وى بر خودش باشد. همچنين با بكار بستن آن آموزه ها و اطاعت از آن سه (مولى ) بار ديگر ولايت وى بر خودش اعمال مى گردد. اين ولايت كه خود بر خويشتن اعمال مى كنيم ولايتى تشريعى - و نه تكوينى - است هر چند بر توانايى خدادادى ما نسبت به گزينش و تغيير زندگى استوار باشد.
ما - چنانكه در جاى خود خواهد آمد(144) - ساختار دوازده لايه اى داريم كه (خود) ما فقط لايه اراده ماست . در مقام (خود) نه تنها قادريم با بدن خويش كه لايه طبيعى وجودمان است هر كارى حتى نابودى را انجام دهيم . با ساير لايه هاى ساختارمان هم مى توانيم كارهاى متفاوتى انجام دهيم . ما قادريم هر يك از آنها را بكار گيريم يا بكار نگرفته عاطل و باطل گذاريم .
ولايت مرد مؤ من و زن مؤ منه بر خويشتن چنان محرز و يقينى است كه خداوند متعال با استناد به آن و انگشت نهادن بر آن به اثبات ولايت پيامبر عظيم الشاءنش بر مردان و زنان مؤ من مى پردازد و مى فرمايد: النبى اءولى بالمؤ منين من انفسهم پيامبر، نسبت به مؤ منان بيش از (خود) شان ولايت دارد.
هر گاه انسانها بر خودشان ولايت نمى داشتند تعليم زندگى پسنديده تعالى بخش به آنان بى فايده و كارى عبث بود. اين توقع از آنان كه ولايت تعليمى معلمى را كه خدا باشد و پيامبرش ، و ولايت تشريعى و تربيتى پروردگار متعال را بپذيرند بيجا بود. آموزش دادن زندگى هاى پست به روش نظرى و به روش تجربى با نشان دادن افراد معين به آنان براى پرهيز از آن زندگى ها و عدم گزينش آنها بيهوده مى نمود. بالاتر از اينها و غير اينها، برپايى جهان انسانى ، كارى عبث و باطل مى بود.
بدون وجود مردمى كه يكايك بر خود ولايت داشته باشند تا تكليف و مسؤ وليت در مورد تغييرات كيفى اى كه به خود مى دهند صدق كند و معقول باشد وحى و نبوت و رسالت بكار نمى آمد و در عالم هستى دو زندگى برزخى و قيامت ، و چنين دوران هايى وجود نمى داشت . پس ولايت انسان ، از زن و مرد، بر خودش جزئى اساسى و تكوينى در نظام هستى است .
با ضرورت ولايت انسان بر خودش ، وجوب يادگيرى درسهاى پروردگار انديشيدن به آن ، قبولش ، باور به آن ، و بكار بستنش در خويشتن و در خانواده و دو محيط اجتماعى و بين المللى و حتى محيط طبيعى ، بخردانه و به صلاح مى گردد.
مرد و زنى كه درس حيات طيبه را از كتاب درسيش قرآن ، از پيامبر، از امام معصوم ، و از فقيه و مجتهد سياسى فرا مى گيرند، در آن مى انديشند، به آن ايمان مى آورند و بكارش مى بندند بر خود نه حكومت بلكه ولايت دارند. چه ، ولايت بر خويشتن حكومت بر خويشتن است خيرخواهانه ، صلاح انديشانه ، دلسوزانه و با نيت قرب به خدا كه نيل به آزادى عزت هاى دوازدهگانه و منزلت والا در نظام هستى را در بر مى گيرد. چنين مرد و زنى هستند كه شايستگى و صلاحيت ولايت بر مردم و بر بشريت را با نسلهاى آينده اش حائزند. نظر، داورى ، و راءى چنين انسانهايى درباره سرنوشت ديگران معتبر و مشروع است . از سفارش متقابل چنين مردان و زنانى به معارف حقه و جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى وحيانى و توحيدى ، و از سفارش ‍ متقابل آنان به مقاومت در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى ، و از جهاد دوشادوش آنان در صفوفى فشرده و پولادين در راه خدا، رشد معنوى جامعه بشرى مى شكند و به ثمر مى نشيند.
ولايت پنجم ، ولايت همگانى
ولايت همگانى ، ولايت هر مرد مؤ من صالحى بر برادران و خواهرانش ، و ولايت هر زن مؤ منه صالحه اى بر امت واحده اسلامى و بر بشريت مستضعف و زير ستم بدينسان در امتداد ولايت او بر خودش ، و ولايت پروردگار متعال بر او و بر بشريت ، و ولايت سلسله انبياء، ولايت رسول اكرم ما- عليهم السلام - تكوين مى پذيرد و رخ مى دهد.
گستره ولايت همگانى ، بحثى مفصل دارد. سه ولايت ديگر كه ولايت امامان معصوم عليهم السلام ، ولايت فقيه و مجتهد سياسى ) ولايت متخصصان و دانشمندان باشد پس از شناسايى دقيق اين پنج ولايت بيان خواهد شد