گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
پيوند ولايت تكوينى با ولايت تشريعى


حلقه اى كه ولايت تكوينى خدا را به ولايت تشريعى او مى پيوندد نازل كرن وحى و ارائه معارف حقه از طريق پيامبر به بشر است . اعطاى عصمت به پيامبران و ائمه طاهرين عليهم السلام و توفيق و تسديد مدرم صالح و متقى و نظائرش در اين شمار است . لطف نخستين ، نزول كتاب است و لطف دوم (نزول ميزان ): و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط(145) خداوند همانطور كه كتاب را همراه رسولان نازل مى فرمايد (ميزان ) را همراهشان در جهان انسانى پديدار مى گرداند پيدايشى كه نزول از جهان برين به جهان كانونى و خود مختار انسانى است .(146)
ولايت تشريعى خداوند گاهى در زمان نزول وحى با حفظ ماهيت تشريعى ، گوهر قضائى هم دارد. چنانكه آيه اول سوره توبه چنين است : برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين . خطابش ‍ به مؤ منين است كه پيامبر اكرم را هم را هم در بر مى گيرد كه واسطه ابلاغ خطاب است و جمع معينى از مشركان موضوع حكم اند. مفادش تشريع محض نيست و متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت از آن جمع مشرك است . به دليل اين كه پيامبر را با خودش در برائت از مشركين شركت مى دهد و فقط او را ماءمور اجرا مى كند نه قضا؛ و به اين دليل كه خداوند مكرر تاكيد مى فرمايد كه و لا يشرك فى حكمه اءحدا(147) و از مصاديق حكم فقط حكم به معناى سياست و ولايت و حل و فصل دعاوى را به پيامبرش نسبت مى دهد. بنابراين مراد از آيه اين است كه خدا حكم صادر كرده كه از مشركانى كه شما با آنها معاهده اى بسته ايد امان برداشته مى شود. پس از چند آيه خداوند حكمت اين كار را توضيح مى دهد تا به صورت يك تشريع براى نسلهاى آينده باقى بماند.
دو ولايت تشريعى و قضائى خداوند ولايت تكوينى او را در جهان خودمختار انسانى جهت مى دهند بطورى كه جمعى از بشر تحولات كيفى عاليه پيدا كرده هستى برين يافته به لايه هاى جهان برين مى پيوندند و جمعى ديگر از آنان كه بيشترند به جهان پست كه بخشى از جهان طبيعى باشد سرازير و سرنگون مى گردند. (آدميان امت واحدى بودند، پس خدا پيامبران را كه بشارت دهنده و اخطاركننده اند از برانگيخت و كتاب محتوى معارف حقه همراهشان كرد تا در ميان آدميان ؛ موارد اختلاف و منازعه حكم براند... در نتيجه خدا كسانى را كه ايمان آوردند به اذن خود هدايت كرد - يا به مقصد نيكو رساند - و خدا كسى را كه بخواهد به صراطى مستقيم - راه تقرب و رشد معنوى - مى رساند.)(148)
نخستين مساءله مهم براى بشر اين است : آموزش و تشريع خدا از راه وحى به پيامبران كه در كتابى مدون شده است چه فايده اى براى ما دارد؟
خداوند در اولين دسته آيايى كه بر قلب پيامبر خاتم نازل مى فرمايد پاسخ مى دهد و در دهها آيه ديگر هم . (بخوان بنام پروردگارت كه آفريد. آدمى را از لخته اى آفريد. بخوان در حالى كه بدانى پروردگارت آن برترين بخشنده اى است كه با قلم آموخت ، آدمى را آنچه نمى دانست آموخت ؟
دومين مساءله مهم دين است : چه چيزى را مى آموزد؟
صدها آيه پاسخ آن را در بر دارند آن هم به سه گونه و با اشاره به سه وجه اين سؤ ال . اول ، موضوع خاص اين آموزش يا معرفت . و دوم ، كاربرد اين معرفت سوم ، ويژگى حصول و تحصيل آن .
موضوع آن : زندگى ، كار و انديشه و عاطفه - هيجان ، و تنوع آن . جهان - انسان ، و هستى و گونه هاى هستى از متعال و برين تا پست و پست ترين است فراگرد تقرب به خدا يا رشد، و فروگردهاى بعد از خدا، و وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت ، و وضعيت هاى محيطى آزادى - عزت است ...
كاربردش ، (تزكيه ) به معناى رشديابى آگاهانه و ارادى يا تقرب به خداست كه طى آن با پس پشت نهادن دوازده وضعيت محيطى اسارت - ذلت به دوازده وضعيت محيطى متناظر آزادى - عزت ارتقا يافته به منزلت والايى در نظام هستى نائل گشته هستى برين يافته پس از مردن در دو مرحله به جاودانگى برين مى رسيم .
(بيگمان ، خدا به مؤ منان نعمتى گران بخشيد آندم كه در ميان آنان رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش ‍ را بر آنان بخواند (آموزش ) و رشدشان دهد و (كتاب ) و حكمت به آنان آموزش دهد گر چه پيش از آن البته در ضلالت آشكارى بودند).(149)
در تزكيه يا رشد معنوى يافتن مردم : خدا، قرآن با معارف حقه اى كه در بردارد، و پيامبر كه آن معارف حقه را از راه وحى از خدا دريافت مى كند، نقش دارند. اما تعيين كنننده براى هر كس تصميم و اراده اوست كه : اولا ياد بگيرد و ثانيا به آن ايمان بياورد و ثالثا آن را در وجود خودش و در محيط اجتماعى و بين المللى بكار بندد. يا بعكس آن را ياد نگرفته يا پس از يادگيرى به آن معارف حقه كافر شده آن را بكار نبرد. قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى . بل تؤ ثرون الحياة الدنيا. و الآخرة خير و ابقى . ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى بيقين ، كسى كه رشد معنوى يافت و نام پروردگارش را ياد كرده نماز خواند پيروز گشت . اما واقع اين است كه شما زندگى پست را ترجيح (بر حيات طيبه ) مى دهيد حال آنكه زندگى پس از مرگ بهتر و پايدارتر است . اين (آموزه ها و معارف حقه ) البته در صحيفه هاى پيشينى ، صحيفه هاى ابراهيم و موسى ، هم هست .(150) (به خورشيد سوگند و به تابش درخشانش ... و به (خود) و آن كه بساختش ، پس بدكارى هايش و پرواگيريش را به آن الهام فرمود (يا در ساختارش و امكانش بنهاد) بيگمان كسى كه (خود)ش را رشد داد پيروز گشت و بيشك كسى كه (خود)ش را به زير خاك فرو برد ناكام گشت .)(151)
هل اتاك حديث موسى . اذ ناداه ربه باواد المقدس طوى اذهب الى فرعون انه طغى فقل هل لك الى اءن تزكى و اهديك الى ربك فتخشى آيا سرگذشت موسى به تو رسيده است آن زمان كه پروردگارش او را در حالى كه در آن دره مقدس به حالت قدسى دريافت وحى فرا كشيده بود ندا داد كه برو پيش فرعون چون كه او سر از فرمان بپيچيد و بگو: آيا تو را سِر آن هست كه رشد معنوى يابى ؟ و ترا راه به سوى پروردگارت نشان دهم آنگه پروا يابى ؟(152)
و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى الله المصير(153) و كسى كه رشد معنوى به خود بدهد فقط به نفع و صلاح خودش رشد داده باشد (نه آنكه سودى به خدا غنى بالذات رسانده باشد) و فرجام ، آستان خداست . من عمل صالحا فلنسف و من اساء فعيلها كسى كه عمل صالح انجام دهد به خير و صلاح خودش باشد و كسى كه كار بد كند به زيان خودش باشد (و به خدا ضررى نمى رسد).(154) و من ياءته مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى و هر كس مؤ من به پيشگاه خدا در آيد در حالى كه كارهاى شايسته كرده باشد چنين كسانى مراتب برين هستى را دارند.(155)
عمل صالح ، معروف ، و (صالحات ) كه خدا با ولايت تشريعيش به آنها امر مى كند چه گوهرى دارند؟ و كار بد يا زشت و (منكر) كه از آنها نهى مى فرمايد كدام اند؟ دهها آيه بيانگر گوهر عمل صالح و معروف اند و از ماهيت كار بد، كار زشت ، و (منكر) پرده بر مى دارند ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى (تصرف نارواى حقوق ديگران و مناصب حكومتى ) يعظكم لعلكم تذكرون . و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الاءيمان بعد توكيدها...(156) (بيقين مؤ منان پيروز شدند، آن كسان كه در نمازشان خاشع اند و آن كسان كه از كار بيهوده رويگردان اند، و آن كسان كه زكات را مى پردازند و شرمگاههاى خويش پاس مى دارند مگر بر همسران خويش يا كنيزان خويش كه در آن صورت ايشان سرزنش نمى شوند و هر كس فراتر از اين را پى گيرد چنين كسانى از حد در گذشته باشند- و آن كسان كه امانتهايشان و عده و قرارشان را پاسداراند، و آن كسان كه نمازهاى خودشان را مواظبت مى كنند. اين گروهند كه ايشان ميراث برند، آنان كه بهشت را به ميراث مى برند و آنان در آن ماندگاراند.)(157)
بنابراين ، كاربرد معارف حقه اى كه خداى حكيم عليم خبير لطيف از راه وحى و با قلم و از طريق سنت فرهنگى - سياسى توحيدى به ما مى آموزد رشد معنوى و تقرب ما به اوست بطورى كه متخلق به اخلاق الهى مى شويم . بر هيچ خردمند با تجربه اى پوشيده نيست كه ما با بكار بستن امر و نهى و قوانين الهى كه قواعد رفتارى (معروف ) باشد متخلق به اخلاق شارع مقدس مى شويم . و اين بر هر اطاعت و تبعيت ديگرى هم صدق مى كند. چون حكام طاغوتى و كافر جز دو دسته مستكبران و دنياداران نيستند هر كس به سلطه طاغوت تن در داده اوامر و نواهى آنان را بكار بندد همان مى شود كه مستكبران و دنياداران مى خواهند: اسير - ذليل ، دام ، شى ء، ابزار. مستضعفان سلطه پذير همان موجوداتى هستند كه مطلوب مستكبران و دنياداران قانونگذار هست . آنها را (بهنجار) مى يابند و مى شناسند.
آنچه را خدا از راه وحى به مردم مى آموزد هيچ بشر دانشمندى به مردم نمى آموزد. اولا، چون بشر احاطه علمى به ساختار تعالى شناختى خود و به نظام هستى ندارد تا بتواند آن را با تجربه كوتاهى كه اقتضاى عمر اوست كشف كند و بكار بندد. ثانيا مطالعه تطبيقى جهان - انسان شناسى وحيانى با بشرى از ديرترين ازمند تاكنون ثابت مى كند كه فاصله يافته هاى رقباى وحى و پيامبران از فلاسفه و علماى اخلاق و روانشناسى كمال و فلاسفه حقوق و سياست تا متفكران و جامعه شناسانى كه در غرب و شرق جهان پيدا شده اند با معارف حقه وحيانى از زمين تا آسمان است .(158) براى تفهيم اين معنا مى فرمايد: ... و علمتم ما لم تعلموا اءنتم و لا آباؤ كم چيزى به شما آموخته شد كه نه شما مى دانستيد و نه نياكانتان مى دانستند.(159) و در اولين آيات وحى شده بر پيامبر اكرم مى فرمايد: علم الانسان ما لم يعلم .
ولايت كه به معناى هدايت ، ارشاد، تعليم دادن ، امر و نهى ، و قانونگذارى دوستانه ، خير خواهانه و صائب و حكيمانه است براى غير خدا ناممكن و محال است مگر كسى كه اسلم وجهه لله و هو محسن به اين معنى كه وى اولا: بهره وافى از (تفقه فى الدين ) برده و معارف حقه وحيانى را به ذهن سپرده و فراگرفته باشد. ثانيا، به آن معارف ايمان بياورد از جمله به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خداى متعال . ثالثا، هدايت ، تعاليم و احكامش از وضعى و تكليفى و از امر تا نهى را در خود بكار بسته و رشد معنوى يا تقرب به خدا يافته باشد بطورى كه از مصاديق حديث شريفى شده باشد كه عصاره بخشى از قرآن كريم است و اءما من كان من الفقهاء صائنا لنفس حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاءمر مولاه فللعوام اءن يقلدوه .(160)
به دلائل بسيار، از جمله اين كه (ولايت ، از الولى است به معنى (القرب و الدنو). و مراد از اسم (ولى ) براى خدا متعال اين است كه او متولى امور جهان و آفريدگار و قائم به آن است . همچنين به معنى ناصر و يارى كننده است . خدا (ولى ) هم نام دارد كه عبارت است از مالك جميع اشياء و متصرف در آنها. ابن اثير مى گويد: (ولايت ) اشاره به مجموعه تدبير و قدرت و فعل دارد بطورى كه اگر اين جمله در كس ‍ جمع نيايد اطلاق والى بر او روا نباشد... اين كه (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه قابل حمل بر بيشتر آن اسم هايى است كه ذكر شد و شافى مى گويد: معنى آن حديث (ولاء اسلام ) است مانند آن فرمايش الهى كه ذلك باءن الله مولى الذين آمنوا و اءن الكافرين لا مولى لهم . در پى آن گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمر به على مى گويد: اصبحت مولى كل مؤ من يعنى (ولى ) هر مؤ منى شده اى ).(161)
بنابراين ، كسى مى تواند در ذهن ، انديشه ، استدلال ، داورى ، عواطف ، هيجانات ، بدن ، اموال ، زيستن ، و سير تحولات كيفى يك انسان ديگر يا تمام يك جامعه تصرف و مداخله نمايد كه اولا مانند آفريدگار و پروردگار حى قيوم حكيم عليم خيرخواه آن انسان و جامعه باشد و ثانيا از معارف حقه وحيانى كه شريعت و جهان- انسان شناسى توحيدى باشد باخبر، و به عبارت ديگر متفقه در دين باشد. خيرخواهى او وقتى ثابت مى شود كه اين معارف و شريعت را در وجود خويشتن بكار بسته و به مراتبى از رشد معنوى و قرب به خدا نائل گشته باشد. و اين همان معناى صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواء مطيعا لامر مولاه است با نيلش به قرب خدا، عشق ورزيش به خدا ثابت شده است . و اين عشق ورزى دلالت بر آن دارد كه وى داراى علائق عاليه بوده اراده اش را به حقگرايى ساختارى و موروثيش سپرده است و (هوى ) را كه آز درون باشد سر كوفته است . با ايجاد علائق عاليه در خويشتن به خدا نزديك شده و صلاحيت تصرف ، تعليم ، ارشاد و رهبرى ديگران را پيدا كرده است .
شك نيست كه تفقه فى الدين يا دينشناسى مانند هر علم و معرفتى مراتبى دارد. و ايمان جز به مرتبه اى پايين يا بالا از معرفت و تفقه در دين تعلق نمى گيرد. چه ، محال است ايمان به (ندانسته ) و مجهول يا جهل تعلق بگيرد. ايمان ، البته معرفت محض نبوده با عاطفه - هيجان (اطمينان ) يا احساس امنيت و آرامش ‍ آميخته است . لكن از لحاظ وجودى و تحقق (انسان ) نخست آگاهى و معرفت روى مى دهد سپس اين عاطفه - هيجان با آن مى آميزد. به همين سبب ، درجات ايمان هر كس تابع دو چيز است : اولى محتواى ايمان و حجم و گستره معرفتى كه ايمان به آن تعلق گرفته است . دوم ، اعمال صالحه اى كه بر اساس ايمان و در پى رخ دادنش از شخص به ظهور مى رسد و به حكم آيه اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه موجبات صعودش را به قرب حق فراهم مى آورد. حجم و گستره تفقه فى الدين ضريبى است در ايمان و اعمال صالحه اش براى تعيين منزلتش در هستى