واژهشناسی:
در تقطیع این واژه به سه جزء «آش+ ی+ ان» برمیخوریم. جزء اول همان واژهای است که خود از دو جزء «او» و «ش» گرفته شده و هماکنون اگر در لهجه ساکنان دیه دقت کنیم واژه «او» به جای آب زیاد به گوش میرسد و «ی» حرف وقایه است و «ان» علامت پسوند نسبت و کثرت است. یعنی جایی که با آب آباد شده و با آب نسبتی دارد.
رجوع کنید به واژههایی با همین تقطیع و پسوندهای «گان»، «جان»، «زان» و غیره نظیر آشتیان.
آشینهsine (h)
اشاره
آشینه و آن دیهی است در روستای برزاوند اردستان با خانواری قریب 22 و جمعیتی حدود 110 نفر[105]. برحسب تفحص اجمالی آثار کهن در آن وجود ندارد. همه خصوصیات دیههای ناحیت اردستان در آن هست. معماری با خشت خام، محکم و پاکیزه و طاقهای گنبدی، همین و همین و لهجه خاص مردم این ناحیه که کمکم دارد رادیو و تلویزیون آن را زیر پر میگیرد.
واژهشناسی:
در ترکیب واژه آشینه هم به سه جزء «آش+ ی+ نه» برمیخوریم. جزء اول خود از دو جزء «او» و «ش» ترکیب شده است و جزء ثانی را در واژه آشیان دیدیم و جزء سوم همان علامت نسبت است که در دیگر صفات زبان فارسی هست، مثل پشمینه و مسینه و خیلی واژههای دیگر. ارتباط محل سکونت با آب از این پیش بسیار در این کتاب مورد بحث ما واقع شده است و همچنین است کار در این کلمه و دیههای دیگر مثل آن از قبیل اشن و اشیان و غیره که ذکر برخی از آنها گذشت و دیگران را در محل خود خواهیم آورد.
آهنگhang
اشاره
در دهستان عقدا دیهی است به نام آهنگ این دیه در سال 1345 فقط 3 نفر جمعیت داشته است و به حکم قلت نزولات آسمانی و کمشدن آب، آب قناتهای ناحیه عقدا لابد الان اگر متروک نشده باشد آبش کمتر است و به همراه آن جمعیتش نیز. خود دهستان عقدا و نواحی اطراف آن ناحیتی است بسیار کهن و قدیمی و دارای سوابق و آثار زیادی از روزگار
ص: 70
رواج بهدینی میباشد. نامهای کهن چون هفتادر، هفتهر، هنو، هودر[106] همه کهن و همه معنی دارند و نشان بارز قدمت و سکونت این ناحیه است. ظاهرا در ناحیت عقدا به ویژه علاقهای و یا علاقههای بهدینی وجود داشته است که هنوز هم خاطره و آثار زردشتی در آنجا به چشم و گوش میخورد و گذشته از وجود نامهای قدیم، تهمانده یک گویش کهن هنوز در صورت تکلم عقداییان و دیههای وابسته به آن آشکار است.
آثار حضارت و تمدن کهن در نوع ساختمانها و کیفیت معیشت و استواری بنیادهای اخلاقی مردم باز هم نشان دیگری از قدمت این ناحیه است و همه این مسائل به نحو اجمال در ذیل کلمه عقدا آمده است.[107] این است که ما به نام آهنگ میپردازیم.
واژهشناسی:
آهنگ در زبان پارسی امروز به همین صورت معنای خوب دارد یعنی قصد و عزیمت و همچنین حرکت و از آن میآید واژه پیشاهنگ و آهنجیدن به معنای قصد کردن و عزیمت کردن، ولی این معانی برای نام محل مناسب نیست و باید دید که در اطلاق این واژه بر نام محل چه تقطیعی وجود دارد. در تقطیع این واژه به دو جزء «آ+ هنگ» برمیخوریم. جزء اول «آ» تخفیف یافته واژه «آو» اوستایی است(Ow) به معنای آب که در حال حاضر نیز رایج و شایع است و جزء دوم آن «هنگ» به معنای سنگینی و وقار و غار و شکاف کوه و زور و قدرت و امثال اینهاست.[108] و این معانی برای آب نامناسب نیست، همچنانکه در نامواژه کرهنگ[109] به معنی قنات بزرگ میبینیم «کر- قنات» است. بنابراین واژه آهنگ به صورت اصل «آوهنگ» است. یعنی آب باوقار بزرگ (که بیشک سابقا داشته است) و جزء اول «آو» اغلب به صورت «آ» در داخل دهان تلفظ میشود و همان صورت دیگری از «آو» است به معنای آب و اطلاق نام آب یا صفاتی از آن بر امکنه، شیوه رایج آریاییان بوده است که تا امروز باقی مانده است. ناگفته نگذاریم که به همین صورت آهنگ محلی است در گناباد و صورت دیگر آن آهنگاه (ممسنی) و آهنگلان (طوالش) باز هم همه نشان دیگری از این نام کهن فاخر میباشند.
ص: 71
أ
ابرAbar
اشاره
ابر امروز نام قریهای است سخت به شهر اصفهان نزدیک، و اژدهای شهر شدن و یا اصفهان بزرگ دیگر آن را بلعیده است. این دیه بر سوی خاور اصفهان نزدیک خوراسگان که امروز خود شهری است واقع شده و به قرب آن دیه دیگری است به نام بوزان که در تداول عامه بوزون و هر دو را باهم ابربوزون تلفظ میکنند. جمعیت آن برحسب سرشماری سال 1345 برابر با 22501 نفر و از آن بوزان 739 نفر قلمداد شده است.[110] این دیه از دیرباز جزء بلوک جی به حساب میآمده است.[111] آنقدر این دیه به شهر نزدیک شده و یا شهر آن را فرو گرفته است که بهزودی شاید نام آن نیز بر جای نماند. شهرگرایی هم بر مردم آن غلبه یافته و شیوه زندگانی کهن هرچه بوده است از یاد رفته است. محصول آنجا سبزیهای خوردنی از قبیل تره، اسفناج، کاهو، کلم و غیره است که مردم آن در کشت انواع این محصولات خبیر و بصیرند و بیشتر مصرف اهالی اصفهان از آنجا تأمین میشود. از لحاظ قدمت چیزی در آن باقی نمانده است جز نام آنکه در اینجا میآوریم و از این جهت به مقصود اصلی خود باز میگردیم که همان شناخت واژه دیه است.
واژهشناسی:
برخی این کلمه را عبهر به عین عربی میخوانند و مینویسند، حتی برخی شناسنامه خود را عبهری گرفتهاند، ولی واقعا بعید است که این واژه عربی، که خود در زمان شیوع آن نیز چندان مأنوس اذهان نبوده است، نام این دیه کهن اصفهان قرار گیرد. در
ص: 72
لغت عربی عبهر به معنی نرگس است و به معنی آدم و هرچیز بزرگ و پرگوشت باشد و سخت بعید مینماید که یک چنین کلمهای با چنین معنی نام یک شهرچه اصفهان واقع شود. این دیه بزرگ در روستای جی واقع شده است که سابقا در مطاوی کتاب از آن نام بردیم و ذیل همین عنوان نیز به آن خواهیم پرداخت. بهزعم قوی جی ناحیتی بوده است که شهر قدیم اصفهان در روزگار باستان در آن واقع بوده است یا خود حصاری از اصفهان، جی نامیده میشده است.[112]
صاحبان فرهنگ، برخی ابهر را با همزه مفتوح اول یاد کردهاند و از جمله در فرهنگ آنندراج آمده است که: «ابهر نام شهری است کلان مابین قزوین و زنجان ... و نام شهری است کوچک به نواحی اصفهان»[113] و در این صورت دیه ما همنام است با شهر ابهر و هرچند چنین همنامی هم بعید است، ولی در این صورت باید به دنبال معنی ابهر رفت که در این باره نیز آنچه بهنظر نویسنده میرسد ذکر خواهد شد.
از واژه ابرقو که معرّب ابرکوه است به معنی ابر پی میبریم: یعنی چسبیده به کوه، بلکه بر کوه نهاده (نزدیک کوه- کوهپایه) در این صورت و این معنی ابر صورتی از «بر» است. در واژه ابرشهر (نام قدیم نیشابور برحسب نقل فرهنگها) و واژه ابرمرد بهمعنای برتر یا برترین است. ظاهرا در آن روزگاران کهن مجموعه شهر و دیههای نزدیک آن یعنی مضافاتش به این صورت بوده که جایی به نام شهر نامیده میشده است و یا بهصورت قدیمیتر شهرستان و شارستان (با توجه به اینکه اصلا کلمه شهرستان نام قسمتی از اصفهان بوده است) که مرکزیت داشته است و مشاغل و حرف و مدارس و مکاتب و مساجد بزرگ در آن جمع بوده است[114] و میدانها و بازارها داشته و دکانها و کارگاهها و تجارتخانهها، و اکثر مردم هم در آن سکونت داشتهاند. قسمتی هم در دور و کنار شهر به فاصله متناسب و کموبیش نزدیک که حومه شهر بوده و میشده است که خود بزرگ باشد، مسجد جامع داشته باشد، مدرسهها، حمامها و مانند اینها. بسیاری حوایج شهر از سبزیجات و میوهها و اینگونه چیزها از این نواحی بهدست میآمده و آسان با وسایل حملونقل قدیم به شهر
ص: 73
میرساندهاند. قسمت نخستین را شهر و دومین را که بر کنار شهر بوده است، ابرشهر میخواندهاند و رفتهرفته محض تخفیف و سهولت تلفظ که قاعده مسلم تطور لغات است، ابرشهر «ابر» خوانده شده است.
اما در مورد واژه ابهر اعم از اینکه نام دیه باشد یا شهر (و در مورد شهر از حیطه بحث ما خارج است) نکتهای زبانشناسی هست که نباید از نظر دور داشت و توضیح آن این است که در زبانهای اوستایی و خواهرش زبان پارسی باستان و از آن بالاتر و بیشتر در زبان سانسکریت که کهنتر از این دو خواهر است، اکثر اوقات یک «های» غیر ملفوظ به حروف بیصدا میچسبد و بسیار دیده شده است، در این زبانها با «باء» و «راء» آورده شده و به نحو خاصی در این زبانها تلفظ میشود که گویی حرفها حال نیمه تلفظ دارند. بنابراین ابهر نیز حالی چنین داشته است یعنی در روزگاران کهن «های» آن از یک چنین صورت تلفظی بهرهمند بوده و رفتهرفته هرچه این حال در زبان اوستایی و بهدنبال آن در زبان فارسی (میانه و کنونی) کم شده تأثیر آن جز در لغات قلائلی باقی نمانده است. ابهر، ابر شده و گاه در موارد استثنایی بهصورت ابهر، یادگار آن روزگاران همچنان مانده است. همینجا اضافه کنیم که در ناحیت چهارمحال و بختیاری در جمع دیههای دهستان پشتکو از شهرستان اروجن دیهی داریم به نام ابرده، که جمعیت آن را 180 نفر قلمداد کردهاند.[115]
و چنانکه ظاهر است به این صورت ابرده درست معادل ترکیب ابرشهر نام کهن نیشابور است. استاد و محقق دانشمند دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در تحقیقات خود مینویسد: «... تازه همین سنایی، پیر بینیاز و شیفته «لایخور» (کذا) نیز اهل شهر نبود، از اهل روستای ابرده غزنین بود که تقریبا معادل میشد با ده بالا یا بالاده امروز و مخفف این نام «برده» بوده است، و به همین دلیل سنایی را «بردهی» میخوانند، آنجا که مولوی گوید:
به چه خوش گفت آن حکیم بردهایسر همانجا نه که باده خوردهای
صرف نظر از اینکه کلمه «بردهای» در شعر به این معناست که استاد و محقق بزرگ اشارت کردهاند یا نه، درباره کلمه ابرده اگر زادگاه حکیم سنایی باشد درست معادل همین کلمه ابرده، دیه ناحیت چهارمحال و بختیاری است و ترکیب و معنای کلمه ابر نیز به نحوی که
ص: 74
توضیح داده شد توجیه میگردد.[116]
قبل از اینکه سخن خود را به پایان ببریم این توضیح را نیز لازم است اضافه کنیم که ابر دیگری در شاهرود داریم درست به همین تلفظ.[117]
ابولAbol
اشاره
در شهرستان فریدن سردسیر و قشنگ، دیهی داریم نه چندان بزرگ به نام ابول. این دیه در سال 1345 (سالی که آمار آن در دست ماست) 61 نفر جمعیت داشته است.[118] بنابراین دیه بزرگی نیست، ولی نام آن بزرگ است و زیبا و کهن. بعضی فکر میکنند که این ابول همان است که در ابو الحسن داریم و آن را ابول(Abol) تلفظ میکنند. راست است که ممکن است ابول(Abowl) در گردونه زمان ساییده شود و ابول تلفظ شود، ولی هیچوقت با واژه عربی مثل ابو الحسن همسان نیست. این واژه ابول بهصورت صفت در محل دیگری نیز در همین فریدن به کار رفته است و آن در مازه ابول است. دو مازه داریم: یکی مازه ابول و دیگر مازه وهرگان.
ابول خود واژه مستقلی است که بر نام این دیه نهاده شده است. فریدن ناحیهای سردسیر است. خاک آن سست و آبش فراوان و حاصلخیزی زمینش بسیار. چندانکه فریدن را انبار غله ایران مینامیدند، ولی امروز لهیب خشکسالی تا بدینجا هم رسیده است و بسیاری چشمهها را خشکانده و قناتها خشک شده و آب چاهها پایین افتاده و شکوفایی اقتصادی ناحیه کاستی گرفته است. دیگر فریدن مرکز بزرگ چراگاه دام نیست. علوفه کمیاب است و دامهای محلی نیز گرسنه میباشند. صنایع محلی که خود از ابتدا چیزی نبود در همه ناحیه از بین رفته و شهرگرایی در آن نفوذ کرده است. هنوز کموبیش آن حالت روستایی کهن، بیقید اصالت و بهرهمندی دیده میشود، ولی پیداست که پایه و مایه اقتصاد زراعت و دامداری سست است، و مردمان دستتنگ و دیهها صورتی غمزده دارند. بپردازیم به نام شگفت آن.
ص: 75
واژهشناسی:
حالا که ابول بهطوری که گفته شده یکسره فارسی است، باید دید که ترکیب این کلمه چگونه است. این واژه از دو جزء «اب+ اول» ترکیب یافته است. جزء اول «اب» همان است که دیدهایم، در بعضی جاها بهصورت «اف» نیز در میآید (افجان) و جزء دوم آن «اول» پسوند است و نسبت را میرساند. این «اول- ول» بهصورت «اوله»، زنگوله، منگوله و بسیاری دیگر در واژهها آمده است و «اول» در واژههای دیگر هم مثل شنگول، زاغول و بسیاری دیگر در فارسی رایج است[119] و دو جزء واژه روی هم منسوب به آب است و ما میدانیم که نسبت دادن محل و نامگذاری برحسب آب از علایق شدید آریاییان بوده است و هزاران واژه با صورت آب بهعنوانهای مختلف در اطراف ایران پراکنده است.
در هرصورت مازه ابول یعنی مازه منسوب به آب که در خود همین دهستان فریدن داریم.
ابیازنAby zan
اشاره
ابیازن یا ابیزن به فتح «ز» امروز دیهی است از دهستانهای شهرستان نطنز. برحسب تقسیمات فعلی برای شهرستان نطنز دهستانهای زیر در نظر گرفته شده است:
1- بادرود دارای 29 دیه. 2- برزرود دارای 13 دیه[120] 3- حومه 32 دیه.
4- طرقرود دارای 44 دیه. 5- چیمهرود دارای 8 دیه، که جمعا 116 دیه در بلوک پنجگانه آن قرار دارد.[121]
در جمع این دیهها، نامهای کهن و با خصوصیات جالب وجود دارد، مثل ابیانه و تجره[122] که با واژه «پایین» مشخص میشود و کجان و یارند و یا دیههای هنجن و اسفیدان و اوره و جزن و خفر و میلاجرد و غیره در دهستان حومه و دیههای سودین، سور، تار (طار)، کشه، لادرجه، مراوند، ورزان، ورگوران در دهستان طرقرود و غیره.
با یک نظر توجه انسان جلب میشود به کثرت وجود نامهای کهن در این ناحیه و معلوم
ص: 76
میشود، این محل یکی از مراکز قدیم تمدن و زندگانی اقوام آریایی بوده است که هنوز نامهای کهن روی آنها مانده است و زبانهای محلی با تفاوت لهجهها نیز در این ناحیه سخت منتشر است. زبانهای یارندی، ابو زیدآبادی، نطنزی، قهرودی، جوشقانی و میمهای و راجی[123] از گویشهای محلی خاص این ناحیت است و اگر کیفیات خاص زندگی و عادات و آداب معیشت را که باز در این ناحیه اختصاصات بسیار دارد روی آن بگذاریم، بر اندیشه ما میگذرد که این ناحیت از مراکز کهن زندگانی آریایی بوده است و باز هم امارات و دلایل دیگری پیدا میشود.
برویم بر سر ابیازن که از همه حیث بجز مسأله زبان با سایر نواحی مشارکت دارد و این هم در کار مردم این دیه جالب توجه است که نحوه زندگانی و معیشت آنان تغییر یافته و جز رنگ و صبغهای از آن باقی نیست و دلیل آن شاید قرار گرفتن این دیه در محل عبور و مرور و ارتباطات بیشتر بوده است که در طول زمان، زبان و آداب معیشت قومی مردم دیه را تغییر داده و آنها را بهسوی شهرگرایی سوق داده است.
در سال 1345 جمعیت این دیه 201 نفر با 59 خانوار قلمداد شده است.[124] دیگر چیز جالبی که برای ما قابل ذکر باشد در این دیه نیست، حمامی و مسجدی و عمارتها از خشت و گل فرسوده، همین و همین.
واژهشناسی:
در تجزیه این واژه به سه جزء میرسیم: «آب+ یا+ زن». جزء نخستین همان آب است که با «یاء» بعده «الف» ممدود (جزء دوم) در آمیخته است و این ترکیب را در واژه ابیانه هم داریم. این همان «یا» است که ما آن را وقایه خواندیم و گاه میشود که برای عدم خلط معانی و یا جلالت کلمه هم بیاورند. اما جزء سوم همان کلمه «زن» است که در نام دیههای اوشن و اشن به «شین» و در واژه اژیه و ایجی به «ژ» و «جیم» و در واژههای آز و
ص: 77
آجگرد به «ز» و «جیم» تبدیل شده است و معلوم میشود که «شن، ژن، زن و جن» همه از یک ریشه و یک ماده و همه بهمعنی زندگانی است. اتفاقا کلمه زن (جنس مؤنث) هم در لهجههای مختلف و از جمله جرقویهای و رودشتی به همین صورت «زن و ژن و جن» به کار میرود و معنی واژه از اینجا واضح میشود: «آب زندگی یا آبی که برای زیستن کافی باشد.» و اگر به صورت کهن این واژه را تلفظ کنیم «اپ+ ی+ ژن» Apa -ya -jan و ما در لهجه امروز آن را «اب+ ی+ آ+ زن» و یا ابیزن تلفظ میکنیم.
با شگفتی بسیار دیده میشود که برخی از عربپسندان این واژه را بهصورت ابیضن (با ضاد معجمه عربی) از ماده سفید مینویسند و این نهایت خلط و غلط است. تا سخن خود را به پایان نبردهایم بگوییم که شبیه این واژه در نامگذاری دیهها در استان خراسان نام دیهی را آوردهاند به نام ابیز که 1231 نفر جمعیت دارد و از این دیه بزرگتر است، ولی در معنای نام همانند.[125] نویسنده غافل نیست که صورت «شن و خن» (تبدیل شده شن) در برخی واژهها مثل «گلشن» و «گلخن»[126] بهمعنی محل و جاست و گلشن یعنی جای گل، ولی در این مورد وجهی را که گذشت برتر شمرد.
ابیانهAby ne (h)
اشاره
ابیانه دیه معتبر و بزرگی است که آن را در عداد دیههای دهستان برزرود نطنز گرفتهاند و جمعیت آن برحسب سرشماری سال 1350 برابر 2181 نفر قلمداد شده است.[127] در سنوات اخیر این دیه، بهعلت اینکه مردم آن به گویش خاصی سخن میگویند و به آداب و سنن زندگانی کهن خویش و از جمله تنپوش و خانهسازی و معماری خاص خود دلبستگی دارند، به اضافه دیگر مجموعه احوال مردم، این دیه جالب توجه شده و بر سر زبانها افتاده است.
ص: 78
محل آن را به این صورت مشخص کردهاند: «از کیلومتر 54 جاده کاشان به نطنز یک جاده فرعی منشعب میشود که از کنار دیههای هنجن و یارند میگذرد و پس از طی 24 کیلومتر به ابیانه میرسد».[128] در این ناحیه تا برسیم به اردستان شهرها و دیههای بزرگی چون نطنز، قهرود و آبادیهای اطراف آنها مانند ابو زیدآباد و از سوی شرق تا برسیم به زفره و نیسیان و فشارک و از آنجا تا نایین همه و همه به یک مجموعه زبان و لهجهای سخن میگویند که از لحاظ زبانشناسی و تاریخ تطور زبان فارسی در نهایت اهمیت است. این گویش در نواحی ابو زیدآباد، قهرود، ابیانه، زفره، یارند، جوشقان جلوه خاص و خصایص و اصالتی بارز پیدا میکند.[129]
تا آنجا که نویسنده آگاه است، هنوز روی این گویشها کار مهمی صورت نگرفته است.
مرحوم پرفسور براون در کتاب یک سال در میان ایرانیان تعدادی لغات قهرودی را آورده است.
خانم لمبتون در گویش جوشقان تحقیقاتی نموده و آقای پیر لکلرک بلژیکی در گویش ابو زیدآباد مطالعاتی کرده است که ضمن سخنرانیهای مربوط به زبان فارسی در سال 1353 از طرف وزارت فرهنگ وقت منتشر شده است.
سابقا در مطاوی این کتاب اشارت رفت که هرچه نواحی و دیههای ایران، به دلایل مختلف و از آن جمله، به علل جغرافیایی و یا کوهستانی بودن محل، با شهرها کمتر ارتباط یافته باشند و کمتر در معرض هجوم لشکریان و رفتوآمد خارجیان واقع شده باشند؛ اصالت زندگی و معیشت و آداب و زبان در آنها بیشتر وجود دارد. ناحیهای که در فوق بدان اشاره شد مجموعه این خصوصیات را حفظ کرده است. ولی اینک همه اینها آماج نفوذ و تأثیر خارجی و از جمله رادیو و تلویزیون و ماشین واقع شده است و سر به راه فنا نهاده است، تا کی چنان شود که اثری از آن بنماند.
ابیانه ما هم از همه این خصوصیات بهرهمند است، نخست آنکه خاک سرخ گلیرنگش گذشته از اینکه دیوارها را درخشان میکند، این خصوصیت را هم دارد که در مقابل باران و گذر زمان مقاوم است. به همین جهت ساختمان گلی و خشتی آن دوام بسیار دارد. سبک
ص: 79
معماری آن نیز با همان مصالح ابتدایی جلب نظر میکند. هوای خشک و لطیف آن نیز در حفظ درهای چوبی و ساختمان مؤثر است. اینها به یکسو، مردم ابیانه محافظهکار و سنتپرست هستند. سنتپرستی در علم و فلسفه مطلوب نیست و موجب تحجّر اندیشه و دانش و رکود عقل است، ولی در عالم زندگانی باعث ثبات و نگاهداشت جامعه میشود و بسا باشد که سنتهای خوب و روشهای پسندیده به یادگار بگذارد. مردم ابیانه سنن خود را حفظ کردهاند و همچنین زبان خود را.
از آثار تاریخی ابیانه خانه غلام نادرشاه، خانه نایب حسین کاشی، یک زیارتگاه، دو آتشکده، سه مسجد به نامهای حاجتگاه، پرزله و جامع قابل ذکر است که همه اینها دال بر سنتگرایی مردم است. در اینجا مجالی برای توضیح و تشریح این آثار نداریم. اما درباره خانه نایب حسین که حفظ آن خود نموداری از محافظهکاری این مردم است گفتنی است از این جهت که وی از مردان روزگار مشروطیت است که یاغی شد و دزدی و غارتگری پیشه کرد و بعدها خواست که به پادشاهی برسد تا اینکه او را دستگیر کردند و به دار آویخته شد. و از اینگونه کسان در آن روزگاران بسیار بودهاند. این را هم بد نیست اضافه کنیم که قدیمیترین تاریخ مسجد جامع ابیانه 477 هجری است و وجود دو آتشکده و قلعههای دوگانه کهن ابیانه ما را یادآور میشود که چگونه این قلعهها و آتشکدهها هزاران سال همراه سنت و سابقه دین و آیین زندگانی در ابیانه مانده است تا اینک که نمونهای از آن به ما رسیده است. برای ابیانه کتابی جداگانه باید نوشت که شرح آن در این مختصر نمیگنجد و اینک باید به غرض اصلی خود که ذکر وجه تسمیه آن زیارتگاه مشتاقان آثار کهن و تاریخ زبان فارسی است بازگردیم.
واژهشناسی:
در تقطیع واژه ابیانه، به سه جزء یعنی «اب+ ی+ انه» میرسیم، برای سهولت فهم و گفتوگو از آخر شروع میکنیم. جزء واپسین این کلمه پسوند «آنه» است و نسبت را میرساند و همان است که در واژههای انگشتانه، پشتوانه، جانانه، شادمانه، سرانه، پسرانه، دخترانه، شاهانه و غیره و غیره داریم که در همه این کلمات این پسوند نسبت را آشکار میکند و در این سخن جای شک و تأمّل وجود ندارد. جزء نخستین همان واژه آب است که از اصل کهن اوستایی(Apa) به ما رسیده است. در طی مطاوی کتاب دیدیم که بر سر بسیاری از واژهها و اسامی دیههای کهن میآید و جزء وسط یعنی «ی»
ص: 80
همان است که ما صورت دیگری از آن را با برداشت اصطلاح صرف و نحو عربی «وقایه» خواندیم. در زبانهای اروپایی اینگونه حروف وقایه یوفنی(Euphony) خوانده میشود و غرض از آن پرهیز از تلفظهای مشکل و جدا کردن حروف مصوّته مرکب(Diphtongue) میباشد، که سخت از روزگاران پیش تلفظ آن مشکل مینموده است و با یک حرف دیگر که در میانه آنها میآوردهاند، حروف مصوته مرکب را از هم جدا میکردهاند. در زبان فارسی میتواند «ر» و یا «گاف» معادل «جیم» و غیره باشد.[130] در مورد این کلمه حرف یاء به کار رفته است و صورت کهن «اپ+ آن»(Apa -Ana) به صورت «اب+ ی+ انه» در آمده است تا تلفظ آن آسان باشد. از این حروف وقایه ما در زبان فارسی بسیار داریم و این نکته را مخصوصا ذکر میکنیم تا موجب تعجب در جستوجوی معنی لغت نشده باشیم.
فی المثل کلمه آبگین، آذین، شوخگین و غیره از این قاعده استفاده کردهاند، یعنی صور آبیین و آیین و شوخیین به صورت آبگین و آذین و شوخگین در آمده است. در مورد نسبت پیدا کردن ابیانه با پسوند آنه (همچون انگشتانه و غیره) استبعادی نیست، زیرا در محلی که آب کمیاب است و ارج و بهایی چنین به غایت دارد انتساب آن را به آب سخت مطلوب مینماید.
اتشاران
- تشاران
ارّانArr n
اشاره
ارّان دیه بزرگی است در دهستان تیران نجفآباد که در سال 1345 جمعیت آن 1336 نفر بوده است.[131] ناحیت تیران و توابع آن را در قدیم جزء بلوک کرون به شمار میآوردهاند و تمام ویژگیهای آن زیر عنوان کرون به تفصیل آمده به آنجا رجوع شود. اجمال اینکه کرون ناحیه خوش آب و هوای سرسبز و خرمی است در غرب اصفهان که از حدود نجفآباد شروع شده و تا به نواحی غربیتر فریدن منتهی میشود. این ناحیه همه قنات آب است و
ص: 81
خود کلمه کرون یعنی جایی که قنات دارد و صاحب کاریزهای بسیار است. وجود کلمه کرون و برخی اسامی دیگر همچون خود این ارّان و تیران و برخی دیگر قدمت آن را میرساند، ولی پیداست که اکثر دیههای آن نوآباد است و اخیرا دچار کمآبی شده و بیشتر دیههای آن شکوفایی اقتصادی و زراعی چندانی ندارد، ولی نام ارّان نام کهنی است سخت باشکوه که ما به آن میپردازیم.
واژهشناسی:
ارّان یا آران و آلان نام سرزمینی بوده است که اکنون به آذربایجان شوروی اطلاق میشود و شهرهای عمده آن باکو و گنجه و دربند و غیره همه از آن ایران بوده و اینک از دست رفته است. یونانیان آن را «آلبانیا» و ارمنیان آن را «آغوان» و عربها آن را «ارّان» خواندهاند، ولی به هر صورت ارّان و الان نام این محل است و همچنین نام طایفه آریایی کهنی که در آن سکونت داشتهاند. به حکم اینکه نام اران را در اطراف ایران در نواحی دیگر هم میبینیم و از جمله آران (کاشان، کرج، نهاوند)، ارّان (اصفهان)، ارانج (قزوین)، ارونچی (مغان)، آلان (تبریز) و الانآباد (اصفهان) میتوان فکر کرد که قوم الان در همه جای ایران سکونت داشته و نام خود را به این نواحی دادهاند. ارّان حاضر ما نیز به ناچار با قوم الان ارتباط داشته و نام خود را از آنها گرفته است و سابقهای چنین کهن در تاریخ دارد.
ارتیجانArtij n
اشاره
در روستای کرچمبو از شهرستان فریدن دیهی کموبیش معتبر هست که ارتیجان نام دارد. در سال 1345 این دیه 252 نفر جمعیت داشته است[132] و از این بابت معتبر به شمار میآمد که در کنار دیههای دیگر این دهستان کمجمعیت نیست. روستای فریدن پیش از آنکه اژدهای خشکسالی سنوات اخیر در رسد، بهشتآسا آباد و خرم و دلنشین بود، ولی رفتهرفته قناتها بخشکید و مراتع و مزارع بخوشید و اشک چشمهها فرو نشست. اینک از آن همه دیمکاری و احشام که دشت و دمن را تابستان جاندار میکردند، امروز دیگر اثری نیست. قناتها کمآب است و چشمهها همچنین و احشام پراکنده شدهاند، جمعیت نیز پس از اصلاحات ارضی کم شده است. این است سیمای این روستا که آینده خوشی را نوید نمیدهد. این
ص: 82
ناحیه از مراکز کهن سکونت و تمدن آریایی بوده است و اگرچه به علت سستی خاک بناهای پایدار تاریخی در آنجا نمانده است، باز نام باشکوه، فاخر و کهن دیهها بر قدمت روستاها گواهی میدهد. ببینیم ارتیجان یعنی چه:
واژهشناسی:
این نامواژه از سه جزء «ارت+ ی+ جان» ترکیب شده است. با جزء اول «ارت» آشنا هستیم که همان واژه «اشه» اوستایی (به معنی مقدس) است که در مقابل «ارد» پارسی باستان آمده و باز هم به همان معناست و نشانه قدمت در اینجا حرف «ت» باقی مانده و به همان صورت قدیم «ارت» آن را مییابیم. جزء دوم «ی» صورت دیگری از تلفظ کسره اضافه است که از برخی نامها حذف شده و از میان رفته است و در اینجا آن را دوباره میبینیم. جزء سوم «جان» همان معرب «گان» معادل «ان» است. (مهرگان، آبانگان، آدرگان، پلارتگان و غیره و غیره) و این «گ» صورت زینت(Euphony) دارد و در زبان فارسی بسیار و بیشمار در همه نامواژهها آمده است.
اردالArd l
اشاره
اردال دیهی است در جنوب باختری اصفهان که آن را در تقسیمات اخیر جزء دیههای دهستان فلاورجان به حساب آوردهاند. این دیه در سال 1345 جمعیتی برابر با 280 نفر داشته است.[133] در عنوان اشترجان تذکر داده شده که این دهستان در ناحیه بزرگ لنجان و النجان واقع است و ناحیتی است بسیار سرسبز و خرم و آباد، دارای دیههای معتبر و با جلوه و با شکوه بسیار. در روستاهای لنجان و النجان آثار کهن و قدیم کم هست، هرچه بوده است در تصاریف زمان از بین رفته و نابود شده است. آثار پیش از اسلام که هیچ، آثار مهم بعد از اسلام هم در این ناحیت کم است و علتش همان بیعلاقگی مردم به بناهای استوار و نوع مصالح ساختمانی، بیشتر خشت و چوب و گران بودن سوخت برای تهیه آجر میباشد. با توجه به این امر میبینیم که دیهها هرچه آثار قدیم هم داشته باشند همه در نام آنها خلاصه میشود و از همین نامهاست که ما اجمالا به گذشته باشکوه آنها پی میبریم.
واژهشناسی:
واژه اردال از دو جزء «ارد+ ال» ترکیب شده است. این صورت اردآل با
ص: 83
همه آنچه بعد خواهیم گفت، یک واژه کهن است و به صور مختلف، امکنه بسیار به آنها نامبردار شده است. مخصوصا جزء اول آن «ارد». توضیح آنکه «ارد» از پارسی باستان «ارت» اوستاییاش به معنای مقدس و پاک و منزه مشتق شده و بر روی نام بسیاری از امکنه نهاده شده است. به صورت «ارد» و «اردا» و «ارداجی» و «ارداق» به ترتیب در لار، مشهد، اصفهان، قزوین، مشهد و مخصوصا اردال (فسا، لنجان)، اردان (تفت)، اردجان (توالش)، اردشیر (اهر) و اردکان و اردستان و اردبیل و امثال اینها در اطراف کشور دیده میشود و همه نشان اهمیت داشتن این کلمه در نظر ایرانیان کهن بوده است که با حشمت و حرمت آن را بر روی امکنه مینهادند. از این جهت است که میبینیم در اطراف مملکت امکنه بسیاری با «ارد» نامبردار میباشد که تعداد آنها به حدود پنجاه دیه و محل از کوچک و بزرگ میرسد. در اصفهان هم اردال داریم و هم ارداجی و اردلان و اردکان و اردستان و بسیاری دیگر.[134]
اما جزء دوم «آر» پسوندی است که معنای فاعلی و عمل از آن مستفاد میشود و بیشتر به مصادر (مرخم- حاصل مصدر) ملحق میشود، مثل کشتار و پرستار و غیره و گاه هم البته کمتر به اسم میپیوندد و باز هم همان معنا از آن اراده میشود مثل دوستار و غیره، در اینجا جزء دوم «آل» همان تغییر یافته کلمه «آر» است. چون میدانیم که «آل» و «آر» هر دو در پهلوی به صورت واحد نوشته میشود، بنابراین اردال همان «اردار» است و به معنای محلی است که اجمالا به مقدسین تعلق دارد یعنی به یک نحوی وابسته به روحانیان و صاحبان مشاغل دینی و امثال آنان است که به صفت مقدس متصف میباشند، این صورت اردال در اردل (بروجن) و اردجان (هشتپر)، اردلان (نیشابور) و اردکان (فارس و اصفهان) همه نمایانگر همین امر است که به تفصیل ذکر آن گذشت و منسوب داشتن محلهای بسیار به مقدس و قدس نشان علاقه ایرانیان به قدس و مقدس و تقوا بوده است. نویسنده آگاه است که «آل» علامت و پسوند شباهت هم هست، ولی این صورتی که ذکر شد را پسندیدهتر دانست.
اردستانArdest n
اشاره
اردستان امروز شهری است دلکش، بزرگ، با همه آنچه در این زمان برای شهر شدن لازم
ص: 84
است. بیمارستان، دبستان و دبیرستان، کودکستان و کتابخانه همگانی، زمین ورزش و همهگونه اداره دولتی و اخیرا دانشگاهی نیز در آن به صورتی ترتیب دادهاند. خیابان وسیع و آسفالت، مغازهها و فروشگاههای خوب و هر آنچه در ایران، شهر را درست میکند، دارد.
مسجد جامع اردستان همانند مسجد جامع اصفهان یادآور دورانهای بسیار قدیم است، گویا بر روی آتشگاهی ساخته شده بوده است. گچبریهای بسیار و آجرکاریهای دلاویز دارد و قدیمیترین کتیبه تاریخدار آن کتیبه بزرگی در پیش روست به تاریخ 553 ه. ق و در ایوان جنوبی کتیبهای مورخ به تاریخ 555 ه. ق به چشم میخورد. این مسجد جامع یکی از نفیسترین آثار تاریخی ایران است و نشانههای از پیش از اسلام مانند مسجد جامع اصفهان در آن دیده میشود.[135] گذشته از این مسجد، آثار تاریخی دیگری در آن وجود دارد از جمله بقعه پیر مرتضی علی در محله فهره اردستان و تربت پیر جمالی اردستانی عارف قرن نهم هجری و غیره و غیره. مدرسه حاج حسین نور الدین و مدرسه علیّه طاهریّه و بقاع امامزاده اسماعیل و ابراهیم و جز اینها از آثار تمدن عهد کهن اسلامی، نشانهای بسیار در اردستان هست.
از این بقاع و عمارات قدیم عهد اسلامی که بگذریم، وجود دیوارهای گلی و خشتی ضخیم، طاقهای چشمهای و گنبدی و خانههایی با معماری قریب به عهد قدیم و خرابهها دورتادور اردستان همه و همه از قدمت این ناحیه یاد میکنند. نشان دیگری از قدمت و سابقه تمدن آن وجود قنوات عظیم و پر آب در اردستان است. گفتهایم که قنات درخشانترین تجلی روح و هنر ایرانی در تولید آب بوده است که همگی تمدن و حضارتش به آن وابسته میشده است. و باز علامت دیگری دالّ بر این معنی وجود نام کهن و قدیمی بر این قناتهاست از قبیل ارونه، مون، براوره، (باب الرّحی)، سهراب، کچورستاق، کیجی و تجره (که به غلط آن را گاهی با طای عربی مینوشتند) و برخی دیگر از این قبیل مجاری و کاریزها که آشکارا ما را صدا میزند و حضارت و تمدن کهن اقوام آریایی (ایرانی را) نشان میدهند که تا چه حد پیشرفته بوده است. درباره این واژهها در طی اوراق این کتاب
ص: 85
به مناسبت گفتوگو خواهیم کرد و خود اینها و نام بسیاری از دیهها باز یادآور همان تمدن و آبادی کهن میباشد.
باری اردستان امروز با دیههای بزرگ و کوچک و با نامهای قدیم و لهجههای خاص و خالص در دور و کنار آن، بیشبهه یکی از مراکز تمدن قدیم ایران و مخصوصا دوره ساسانی بوده است. مؤلف کتاب آتشکده اردستان[136] سعی بسیار کرده است تا اردستان را به خسرو انوشیروان دادگر منسوب دارد و برخی آن را زادگاه انوشیروان دانستهاند و سعی کردهاند که آتشکده اردستان را هم به این پادشاه نسبت بدهند. صرف نظر از اینکه چنین انتسابی با واقعیت همراه باشد یا نه، علایم و دلایل زبانشناسی بسیار، بر قدمت و سابقه تمدن این ناحیه داریم که رفتهرفته در طی کلام ذکر خواهیم کرد.
واژهشناسی:
مؤلف کتاب آتشکده اردستان برای اردستان وجوه تسمیه بسیار ذکر کرده و از آن جمله کلمه «آرد» و میخواهد بگوید چون خاک دور و بر اردستان سفید است و شبیه به آرد آن را آردستان نامیدهاند. به عقیده من اشتقاق نام اردستان از آرد بیمورد است. اگرچه در دیههای دیگر به آن برخوردهایم منتهی با «الف» ممدود توضیح آنکه «آرد» در بسیاری از امکنه ایران از جمله اردکان، اردبیل، اردل، اردهال، اردغان، اردشیر، اردجان[137] دیده میشود و بیشک این جزء نخستین نمیتواند از آرد مشتق شده باشد. در تقطیع واژه به دو جزء «ارد+ ستان» میرسیم. جزء آخر پسوند است به معنی کثرت و نسبت و همان است که در گلستان و کوهستان داریم و اما سخن در جزء اول است. در زبان اوستایی و اصطلاح مقدس کتاب اوستا کلمه «اش» و «اشون» داریم که به معنای قدس و مقدس است و این کلمه در زبان پارسی باستان که خواهر زبان اوستایی است به شیوه رایج و معمول این زبان «ارت» و «ارتون» میشود و همان است که امروز ما ارد و اردوان میخوانیم و مثلا در کلمه «اش» و «هیشت» که هم نام یکی از امشاسپنتان و هم نام ماه دوم سال است، کلمه ارت در زبان پارسی باستان داریم که ما امروز اردیبهشت میگوییم. به نقل یونانیان در اسامی معدودی از رجال عصر هخامنشی چون ارتباذ و ارتافرن (سرداران نامی آن عصر) باز کلمه ارد دیده میشود بههرحال در این موضوع شک نیست که جزء اول اردستان همان ارت به معنای مقدس
ص: 86
است و اردستان (همچون گلستان و بادامستان) به معنای جایگاه مردم مقدس و پاک است.
اردکانArdek n
اشاره
درباره اردکان و واژههای شبیه به آن و از آن جمله اردل، اردهال، اردان و ارداجی و اردغان همه آنچه درباره اردستان گفتیم و در ترکیب کلمه بیان کردیم، صادق است.
کلمه اردکان که اتفاقا فرهنگها در ایران چندین محل و از جمله یکی در فارس و دیگری در سیرجان و دو اردکان در اصفهان نشان دادهاند. معنی آن برای ما آشکار است.[138]
فرهنگ جامع نامها و آبادیهای کهن اصفهان ؛ متن ؛ ص86
واژهشناسی:
کلمه اردکان از سه جزء «ارد+ ک+ ان» ترکیب یافته است با جزء اول در واژه اردستان آشنا شدیم و میدانیم که همان تغییر یافته واژه اوستایی «اش» معادل «ارت» پارسی باستان و معادل «ارد»، یعنی صورت میانه همین واژه «ارت» است به معنی مقدس و پاک و با جزء دوم یعنی حرف «کاف» آشنا هستیم و میدانیم که حرف «کاف» همان است که برای رفع صعوبت تکلم به عنوان وقایه میآورند و چون تلفظ اردان مشکل است با حرف کاف به صورت اردکان در میآید و تلفظ آن سهل میشود و جزء سوم همان جزء است که مکرر در مکرر به آن برخوردهایم و در نام امکنه گفتهایم پسوند کثرت و نسبت است.
ارزنانArza (e) n n
اشاره
ارزنان (به فتح همزه اول و کسر ثالث) در لهجه عمومی رایج اصفهان، ارزنون میآید و این واژه نام دیهی است که در دهستان قهاب اصفهان قرار دارد. جمعیت این دیه برحسب سرشماری سال 1345 و برحسب مذکور در نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران فقط 340 نفر است از اینرو دیهی است کوچک در سمت شمال شرقی اصفهان و افتاده بر سوی راست جاده اصفهان- حبیبآباد. دیههای روستای قهاب بهطوری که خواهیم دید اکثر بزرگ با اراضی وسیع و قناتهای کهن و آثار قدیم و واژههایی از آن کهنتر که در نامهای خود ممتاز میباشند. در این دیه اتفاقا آثار کهن وجود ندارد و چون به شهر اصفهان نزدیک است و شهر نیز به سوی آن با سرعت پیش میرود (شهریشدن بر آن غلبه دارد) طولی نخواهد کشید که در کام اژدهای شهر فرو خواهد رفت. دیههای اطراف آن همچون دیه نیکنام سودان که در جنوب آن است و دیهی معتبر است، اینک شهر آن را فرو گرفته است. عجب آنکه این
ص: 87
حالت شهری شدن با روشی بسیار ناپسند و با سرعت زیاد جریان و ادامه دارد. چنان نیست که شهرداری یا هر مقام دیگری ناحیتی را از این دیههای نزدیک شهر (برای شهر شدن) انتخاب کند و در آنجا راهها انشا کند و مؤسسات همگانی از قبیل مدرسه و ورزشگاه، فضای باز و سبز و غیره طرح اندازد و آنگاه مردم را رها کند تا به ساختمان بپردازند. نه! روش شهرسازی و شهرداری ما این نیست و با هیچ منطق درستی تطبیق نمیکند. مردم گرفتار صعوبت منزل (خانه خواه)، جوشان و خروشان در روی همان مرزهای اراضی زراعتی با کوچه پسکوچههای تنگ و تاریک خانه میسازند و از آدم و حیوان و آهن و آجر معجونی و غدهای زشت و ناپسند پر از دشواری و گرفتاری بهوجود میآورند و نام آن میشود محلتی تازهساز وابسته به شهر.
ارزنان نیز رو به چنین حالتی پیش میرود و هماکنون شیوه معیشت مردم شهری شده است و غده در شرف تشکیل است. درهای آهنی و دیوارهای آجری و ساختمانهای ناجور و ناپسند همه درهم گردیده است. از اینرو هیچچیز کهن و اختصاصی در این محل وجود ندارد. از چند سال پیش شهرت یافت که مدفن حضرت زینب دختر بزرگ حضرت امام موسی کاظم (ع) در اینجاست،[139] به همین مناسبت در سنوات اخیر، مرقد و بارگاه و ضریح و گنبد و صحنهایی در دور و کنار آن مرقد ساخته شده است و این خود بیشتر، دیه را «شهری» کرده و میکند. درباره واقعیت امر و اینکه مدفن امامزادهای در اینجا هست یا نیست از بحث ما بیرون است ولی از نظر تاریخی جوش و جنبش تبلیغاتی بسیار موجبات پیشرفت این نظریه درست یا نادرست را هرچه بود فراهم آورد.
واژهشناسی:
آنچه بیشتر مدنظر ماست تحقیق در نام زیبای این دیه است. پیش از شروع در مقصود بگوییم که ارزن و ارژن با تبدیل «زاء» عربی به «ژ» فارسی به دو معنای مختلف در زبان پارسی میآید: نخست ارزن نام دانه کوچک ریزی است که در تابستان میکارند و در اوایل زمستان برمیدارند و بیشتر به مصرف دانه مرغان خانگی میرسد و گاهی از آن در روستاها نان و آشی خوشمزه و خوشگوار میسازند و دو دیگر چوب و درخت جنگلی است که به هر دو صورت ارزن و ارژن در فرهنگها آمده است و در بعضی لهجهها به صورت
ص: 88
ارجن درمیآید، و چوب آن در استحکام و صلابت شهرت دارد.
انوری گوید:
دی محتسبی به شهر دیدمدر دست گرفته چوب ارزن
مه روزنکی به عنف میزدنظاره بر او ز مرد و از زن
پرسیدم از آن میان یکی راکین چوب چرا زند به این زن
گفت آن زنکی است روسبی نامو این محتسبی است روسبی زن
به هر صورت این کلمه در هر دو معنی و به هر دو صورت شایع و رایج است. گفتیم که در بعضی لهجههای محلی ارجن و گاه ارچن تلفظ شود و گاه به صورت تصغیر ارچنک و در حالت نسبت و جمع ارچنان و به این صور امکنهای داریم که از آنها در مقام خود یاد خواهیم کرد. اساسا باید بگوییم که همانگونه که در مقدمه این کتاب متذکر شدیم در نامگذاری روستاها و دیههای این سرزمین یک ضابطه مسلمی وجود داشته است که با دقت در نامهای امکنه متوجه آن میشویم و از آن قواعدی به دست میآید. از جمله منسوب داشتن دیه و محل سکنی است به یک نوع خوردنی: از گندم و جو و نخود و برنج و ارزن و انجیر و انار و غیره و غیره که نام بسیاری از دیههای ایران از آنها آمده است[140] و این امر اختصاص به اصفهان ندارد و فی الحقیقه قاعدهای است شایع و رایج در همه بلاد ایران.
فی المثل در دهستان (بالا ولایت) تربت جام در خراسان به نام ارزنه دیهی داریم با جمعیت برابر 1492 که از آن در نشریه شماره 269 مرکز آمار ایران یاد شده است[141] و برحسب تحقیق اجمالی که کردهام از نام ارزن به گونههای مختلف مثل ارزنان (اصفهان)، ارزنچه (نایین)، ارزنچه بالا پایین، ارزنق معادل ارزنک (تبریز) و باز ارزنه در (باخزر تربت حیدریه، مرند، مرودشت) وجود دارد و این همه گویای همان قاعدهای است که بهدست دادیم که محل سکنا را به نام خوردنی و دانه منسوب میدارند و این شیوه و شیمه پارسیگویان است. و باز دیهی داریم به نام ارجنان در دهستان عقدا از شهرستان یزد[142] در دهستان حومه مهریز از شهرستان یزد دیهی است به نام ارزنداران که درستی نظریه ما را تأیید و مسلم میدارد.
ص: 89
جمعیت آن 199 نفر است چندان بزرگ و مشهور نیست، ولی صرف وجود پسوند داران و ترکیب کلمه ارزنداران، یعنی دارندگان ارزن نشان میدهد که اطلاق حال به محل روش عامی است که همهجا رعایت میشود و یا به نحو دیگر بگوییم جمع صفت ساکنان و یا خود ساکنان بر محل سکنا اطلاق میگردد و این ضابطهای است که از یاد نباید برد و در نامگذاری دیهها و روستاها رایج، شایع و متبع است.
نام ارسنجان که بر دهستان بزرگی از محال استان فارس اطلاق میشود.[143] از همان واژه ارزن گرفته شده است و تبدیل «ز» به «سین» در میان لهجههای مختلف شایع است و در متون قدیم دیده شد که آن را ارزنگان نیز یاد کردهاند و به هر صورت مرکب است از دو جزء «ارسن» معادل ارزن و «گان» پسوند کثرت و نسبت است. به این روستا جماعتی از ناموران منسوب میباشند که چون از مورد بحث ما خارج است به تفصیل درباره آن نباید بپردازیم.
فقط میخواستم اشاره کنم که این کلمه ارسن نیز از ارزن آمده است. بیمورد نیست اشاره کنم که ارسن درست معادل ارزن نام دیهی است در هروآباد و باز ارسنجان دیهی است در ناحیت سیرجان و این همه در تحت قاعدهای که ذکر کردیم قرار میگیرد. یعنی نام این دیهها اعم از ارزن و ارسن و ارچن که ذیلا مثالی برای آن خواهیم آورد واقع میباشد یعنی از نام دانه خوردنی ارزن آمده است.
مثال دیگر بیاوریم، در دهستان لار از محال چهارمحال بختیاری دیهی داریم به نام ارجنک. فتح اول و ثالث که در حد خود بزرگ و پرجمعیت است و باز نام آن از ارزن صغیر معادل با ارجن آمده است.[144] از واژه ارزن در اطراف ایران دیههای بسیار داریم چون ارجنان (اردکان)، ارجناوند (اراک)، ارجنک (بروجرد گلپایگان)، ارجنه (دماوند) و ارچگان (مشهد) و غیره.
اما در مورد ارزن باید نکتهای را نیز در اینجا یادآور شویم که در نقاط بسیاری از ایران بزرگ سابق، که اینک جزء کشور ما به حساب نمیآید، نیز نامهایی با واژه ارزن داریم.
ص: 90
ابو الفداء در کتاب نفیس تقویم البلدان خود گوید: «یاقوت در المشترک» گوید ارزن نام شهری است در ارمنیه و آن همان است، آن را ارزن الروم خوانند (و باز یاقوت گوید ارزن نیز شهری است نزدیک اخلاط و این ارزن ارمنیه است و از اخلاط سه مرحله فاصله دارد) و باز گوید ارزنجان شهری است از ارمنیه. و باز گوید ارزن شهری است از دیار بکر و گویی رای او درست معلوم نشده است و صحیح آن است که ارزن در ارمنیه است، همانطور که یاقوت گفته است.[145] در عین حال متذکر میشویم که از شهرهای خارج کشور اشارهای است به اینکه میتوان از قاعده موردنظر ما استفاده نمود و به همین جهت با اشارتی به آن قناعت میورزیم. اگر بخواهیم مجموعهای از نام دیهها و امکنه که به نام خوراکیها نامزد هستند فراهم آوریم فهرستی طولانی خواهد شد. در اینجا نمونهای بهعنوان تکمله این مبحث یاد میآوریم: (ارزنان، ارزنداران، ارزنگان، ارسنجان، ارجنان) که همه از نام ارزن آمدهاند و در امکنهای مثل کنجدگان، نخودان و جوزدان[146] و جوزجانان. تحریف یافته کلمه گوزکانان که گوز فارسی به معنی گردو «جوز» شده و نیز گندمان، جوآن، چناران، انار، اناران، انجیر و انجیران و غیره که هریک را به موقع خود ذکر خواهیم کرد.
ارسورArsur
اشاره
ارسور دیهی است نه چندان بزرگ در دهستان حومه گلپایگان، در سال 1345 جمعیت این دیه 490 نفر بوده است. این دیه در حومه گلپایگان یعنی درست در مرکز سابق حضارت این ناحیه قرار دارد. درباره جامعهشناسی و جغرافیای تاریخی گلپایگان و مضافات آن به تفصیل در ذیل عناوین وانشان، ارجان، کهرت، نیوان و خود گلپایگان توضیحات کافی آمده است.[147] اجمالا باید تذکر داده شود که به حکم قدمت در ناحیه گلپایگان دیهها و زیستگاههایی با نامهای قدیمی زیاد است و برای نمونه تعدادی از آنها ذکر شد و اینک
ص: 91
میپردازیم به نام این دیه.
واژهشناسی:
با دقت در این نامواژه متوجه میشویم که از سه جزء «ا+ ر+ سور» ترکیب شده است. جزء اول «ا» تخفیف یافته «او»(Ow) به معنی آب است که امثال و نظایر آن را بسیار دیدهایم و داشتهایم و جزء دوم «ر» حرف هموند است و برای تسهیل تلفظ آمده و اکثر اوقات با جزء اول ترکیب میشود و در نام بسیاری از امکنه قرار گرفته است، مثل؛ اوره، هوره، اورگان، و هرستان و غیره و جزء سوم «سور» همان واژه مشهور به معنای سور و جشن است. در اینجا «سور» حالت وصفی برای جزء اول دارد و ارسور یعنی «آب شادی و شادمانی» یا آبی که برای آن باید جشن گرفت و شادی کرد.
ارمپشتEramPost
اشاره
ارمپشت نام دیه کوچکی است که آنرا در عداد دیههای براآن شمالی به حساب آوردهاند. در سال 1345 این دیه 85 نفر جمعیت داشته[148] و در سال 1375 به 15 نفر کاهش یافته است.
این دیه برحسب نام خود باید تاریخچهای داشته باشد که امروز با کمال تأسف از آن کوچکترین اطلاعی در دست نیست. توضیح اینکه در تداول عامه آنرا آباد ارمپشت مینامیدند و اخیرا در فهرستهای آماری فقط آن را ارمپشت مینامند. خود ارمپشت (دیهی که در پشت دیه ارم واقع شده) میگوید دیه معتبری بوده است به نام ارم و این یک در پشت آن. و باز در تداول عامه آنرا «آباد ارمپشت» مینامیدند که نشان میدهد که آباد هم جایی بوده است منسوب به ارمپشت که از بین رفته و ناپدید شده و باقیمانده را اینک ارمپشت میخوانیم. چنین است تاریخ این و تاریخچه هر گوشهای از این کشور. تمام خصوصیاتی که براآن دارد و از جمله عدم سلامت آب و هوا، کمآبی پیشین و آب آسانیاب جدید و نفوذ شهرگرایی و قدمت سابقه و غیره هم در این دیه وجود دارد. (نامواژه براآن دیده شود) و ما اینجا میپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
ارمپشت از دو جزء ارم و پشت ترکیب شده است. جزء پشت معنای آشکاری دارد. یعنی جایی که پشت ارم واقع شده است. ببینیم «ارم» یعنی چه و بیشک
ص: 92
واژه «ارم» با «ارم» تازی به معنای بهشت و نام مخصوص قبایل عاد[149] و بسیاری معانی دیگر تازی ربطی ندارد. مرحوم دهخدا از یک لغتنامه کهن آنرا به معنی بوستان[150] یافتهاند که البته با نام دیه سازگار است.
اروجهO (a) ruje )h(
اشاره
اروجه یا اوروجه دیه نسبتا معتبری است از دهستان جوشقان شهرستان اصفهان در سال 1345 (سال آماری ما) این دیه 176 نفر جمعیت داشته است.[151] (همچنین در تودشک اصفهان روستایی به نام اروجه داریم با 37 نفر جمعیت). درباره جامعهشناسی و جغرافیای اقتصادی ناحیه به مناسبات عدیده و ذکر نامهای دیههای آن گفتوگو کردهایم. اجمالا این دهستان خوش آب و هوا و قنات آب است و به صنایع قالیبافی و دامداری نامبردار میباشد. به علت کم شدن بارندگی آب قناتها نیز کاستی مییابد و دایما کم میشود و به همین دلیل شکوفایی اقتصادی در آن ناحیه وجود ندارد. میدانیم که ناحیه جوشقان، میمه و نطنز و نواحی آن همه از مراکز کهن تمدن ایران بوده است و آسانترین و بهترین دلیلی که بر آن بتوان ذکر کرد وجود نامهای کهن است، بر بسیاری از دیهها و مکانهای یک بلوک.
چون ما در اینباره همواره گفتوگو کردهایم به نامش میپردازیم.
واژهشناسی:
اوروجه از اجزای «آو+ ر+ و+ جه» ترکیب شده است. جزء اول آن «آو» همان آب است و جزء دوم «ر» که گفتهایم حرف وقایهای (هموند)[152] است و جزء سوم را باید همان «و+ جه» به حساب آورد چونکه «واو» در اینجا همان صورت ضمهای است که در بعضی صور تلفظ کلمه به گوش میرسد، و الّا معمولا آن را اورجه تلفظ میکنند، چنانکه اوروجن در تلفظ رایج محل اورجن است و ما درباره «آو+ ر» در عنوان اورجن بحث مفصل کردهایم[153] و «ج» حرف تصغیر است. بنابراین روی هم، اورجه به معنای آب کوچک است.
ص: 93
یعنی مکانی که آب کلان ندارد و آب خرد دارد و اسم و مسمّی با یکدیگر تطبیق میکند.
ارورOrvar
اشاره
ارور به ضم اول دیهی است نسبتا معتبر که آن را در جمع دیههای دهستان حومه نایین به شمار آوردهاند. در سال 1345 این دیه 59 نفر جمعیت داشته است و در میان همه دیههای این دهستان که جمعیت کمی از آنها به صد و دویست میرسد و فقط دیه محمدیه 2825 جمعیت دارد و بقیه همه کمجمعیت است، شاخص شمرده میشود، ولی به حکم کثرت تعداد دیهها میتوان اندیشه کرد که ایرانیان کهن به جستوجوی آب، همانطور که مکرر گفتهایم، به زیرزمینهای نایین و اطراف آن رفتهاند و قناتهای متعدد کندهاند، ولی همه این قناتها کمآب است.[154] درباره نایین، جامعهشناسی و تاریخچه جغرافیایی آن در عنوان خود آن بحث مستوفی شده است. به آنجا رجوع شود.
واژهشناسی:
با دقت در واژه ارور میبینیم که از دو جزء «ار+ ور» تشکیل شده است.
جزء اول «ار» همان تخفیف یافته «اور» است که خود از ریشه «او» به معنی «آب+ ر (هموند)» ترکیب یافته است[155] و جزء دوم «ور» همان پسوند اتصاف و دارایی است که به صورت «ور» درمیآید مثل پیشهور، نامور یا به صورت «وار» چون شاهوار، گوشوار و غیره.
اروندArvand
اشاره
اگرچه اروند نامی است که اکنون بر رودخانه بزرگ مرزی ایران گذاردهاند و آن را اروندرود نامیدهاند و آن بیرون از اصفهان است و بیرون از حیطه کار ما، ولی به مناسبت ارونه به آن میپردازیم.
واژهشناسی:
اروند یک واژه قدیمی است که در شاهنامه هم آمده است. ولی درست معلوم نیست که اروند شاهنامه با اروندرود و شط العرب باهم تطبیق میکند یا نه. به هر صورت اروند یک واژه صحیح است و باید ببینیم صورت اشتقاق آن چگونه است. در تقطیع، این واژه
ص: 94
به صورت، «ا+ ر+ وند» در میآید اما جزء اول و دوم، «ا+ ر» همان است که در ارونه هم داریم و در بالا گذشت. یعنی «آو+ ر (هموند)». اما «وند» پسوند اوستایی قدیم و صحیحی است که گاهی هم به صورت «مند» درمیآید و در اوستایی به صورت «ونته» به معنای دارنده و صاحب است. «آوند» یعنی جای آب و دولتمند یعنی صاحب دولت و اروند و «آوند» هر دو یک لغت هستند با تفاوت اینکه در اروند «ر» میانه «ا» و «وند» برای سهولت تلفظ آمده است چونکه صورت «آاوند» تلفظ دشواری بوده است، اوروند و اروند خوانده شده و اروندرود همان رودخانهای است که آب دارد یعنی آب زیاد دارد. این را هم بگوییم که «ابوند» و «اروند» هر دو یک لغت است به یک معنی واحد و در پهلوی به یک املا نوشته میشود. عجب اینکه الوند (کوه) با رودخانه اروند به یک نام و معنی آمده است.
ارونهArvane (h)
اشاره
ارونه، نام قشنگ و دلاویز یک قنات بزرگ و طولانی و پرآب در اردستان است که از شهر اردستان میگذرد و دیههای بسیاری را مشروب میکند. خود قنات قدیمی و کهن و نام آن همچنان مهم است، اما قبل از آنکه ما به تحقیق درباره این نام بپردازیم، این نکته را باید روشن سازیم که غرض عمده ما در این فرهنگ نه فقط تحقیق و پیدا کردن نام امکنه است، بلکه چگونگی پیدا کردن نام امکنه نیز میباشد که مبتنی است بر دانستن کیفیت اشتقاق لغات (علم اشتقاق) و همچنین تحول و تطور لغات. بنابراین ناچار خواهیم بود که در تحقیق و پژوهش در نام دیهها به علم اشتقاق هم سری بزنیم و چیزی بجوییم و بهرهای بیابیم و از این طریق نیز به علم اشتقاق و اصول و قوانین آن کمک کنیم. اصلا در زبان فارسی تاکنون به علم اشتقاق توجهی نشده است و در فرهنگهای فارسی اعم از کهنه و نو وقتی واژهها را معنی میکنند، اصل و بنیاد آن را ذکر نمیکنند، یعنی به اصطلاح ریشهیابی(Etymology) متروک مانده است. علم اشتقاق نه در دانشگاهها تحصیل و تدریس میشود و نه در فرهنگها به آن اشارهای هست و این در حالی است که زبان عربی، همینکه از اواخر قرن اول هجری شروع به توسعه و بسط نمود، علمای بزرگ نحو و لغت و اشتقاق چون کسایی، حماد راویه، حماد عجز، عبد الملک ثعالبی، اصمعی، ابو عمر بن علاء، ابو عبید و غیره و غیره از ائمه نحو و لغت همه به علم اشتقاق توجه کردهاند و زبان عربی را به آنجا رساندند که
ص: 95
امروز صاحب فرهنگهای بزرگ و مبسوط و مشروح است. علم لغت و اشتقاق، خود عامل بزرگی در توسعه ادب و فرهنگ عرب شد.
چونکه ارونه نام قنات است. بنابراین لزومی ندارد بجز آنچه گفتیم درباره محل آن چیزی بگوییم.
واژهشناسی:
اگر واژه ارونه را به تفصیل تقطیع کنیم، به اجزای «ا+ ر+ ون+ ه» میرسیم، اما جزء اول نمایانگر آب است. چنانکه مکرر در اوره و اورگان و غیره گفتهایم، اما «ر» حرف وقایه است و به علت اینکه تلفظ جزء اول «او» با جزء ثالث دشوار میبوده است، «ر» وقایه برای سهولت تلفظ بهوجود آمده است. اما جزء سوم «ون» همان است که به صورت «وان» هم در میآید و تغییر یافته «بان» به معنای دارنده، صاحب و امثال اینهاست. همان است که در واژه شیروان، نخجوان، ناژوان، وزوان و غیره داشتهایم[156] و اما «ه» آخر علامت نسبت است. بنابراین معنی آن روی هم میشود قناتی که آب دارد. قنات آبدار که آب فراوان دارد و این قنات حاضر به آن منسوب است. این است ریشهیابی و واژهشناسی لغت ارونه. تا این سخن را به پایان نرساندهایم میگوییم که تحقیق در لغت که به اصطلاح آن را واژهشناسی میگوییم، اگر چیزی از احتمال در آن دخالت کند، قابل قبول نیست و اساس کار ما هم در این فرهنگ این است که احتمال را به هیچ صورت در کار واژهشناسی خود دخالت ندادهایم، مگر یکی دو مورد که قید کردیم و روی آن تکیه نمودیم.
ازبکOzbak
اشاره
این نام که از شنیدن آن غرق شگفتی میشویم، نام دیهی است در دهستان کهنسال بنادکوک یزد. این ده در سال 1345 فقط 17 نفر جمعیت داشته است و اینک بیشک کمتر است.
چون آب قناتها خیلی کمتر شده است. صرف بودنش در ناحیه بنادکوک که سرتاسر آن قنات آب و شامل دیههای بسیار کهنی همچون بازو و برزوک و بورق و بهین و دستگرد و گلشن و بنادکوک دیزه است، دلیل قدمت و سابقه تمدن آن میباشد.[157] در نامواژه یزد و بنادکوک و
ص: 96
دیههای دیگری از همین ناحیه توضیحات بسیار آوردهایم، همه نشان اینکه این ناحیه، آباد شده روزگاران قدیم است و بهدست هنرمندان چیرهدستی که در جستوجوی آب به زیر زمین رفتهاند و بیش از هفتاد و اندی قنات در اینجا کندهاند و دیههای بزرگی همچون بنادکوک دیزه را با 1406 نفر جمعیت احداث کردند، آباد شده است.[158] ولی باید دانست که به هیچوجه این نام با واژه «ازبک»، نام همان قوم ترک که دارای سابقه تاریخی خوبی با ایران نیست ارتباطی ندارد. اینجا نشیمنگاه آریاییان بوده است که از زیرزمین آب گرانبها بیرون کشیدهاند و ناحیتی به این وسعت مثل دهستان بنادکوک را آباد کردهاند. پس باید دید ازبک یعنی چه؟
واژهشناسی:
گفتیم که ازبک ترکی نیست و کلمه پارسی است که بر اثر تطور به این صورت درآمده است. وقتی آن را تقطیع کنیم میبینیم که از اجزای «او+ ز+ ب+ ک» ترکیب شده است. جزء اول «او» تخفیف یافته کلمه «آو» است که اکثر در ترکیب با جزء دوم «ز» توأما میآید و به معنای آب است و حرف «ز» در اینجا تخفیف یافته کلمه خاصی نیست، بلکه هموند است که بیشتر دیده میشود با «آو» همراه است[159] و دیدهایم در امثال و نظایر که «آو» اکثر با این حرف «ز» میآید و معنی آن همان آب است و جزء سوم «ب» تصحیف یافته «به» است، به معنای خوب و جزء سوم «کاف» علامت تصغیر است.
بنابراین صورت اصلی واژه «آو» یا «آوز+ به+ ک» (علامت تصغیر) است و معنی واژه روی هم خوشاب کوچک است یا جای کوچکی که آب خوش دارد.
وجه دیگری هم هست که مطلوب و پسندیده است و در این وجه واژه چنین تقطیع میشود: «ازبک- از+ بک». جزء اول «از» همان است که در بالا گذشت به معنی آب و جزء دوم «بک» صورت دیگری است از «بغ» به معنی خدا، و دو جزء بر روی هم یعنی آب خدا، آب منسوب به خدا.
ازنا- ازناوله
ص: 97
ازناولهAzn owle (h)
اشاره
ازناوله نام دیهی است در دهستان کرچمبو در شهرستان فریدن و ازنا نام شهری است در باختر آنکه خط راهآهن جنوب از آن میگذرد. ما از آن جهت ازنا و ازناوله را در کنار هم و زیر یک عنوان ذکر میکنیم که این دو محل، گذشته از قرب مکانی، نامهای آن نیز علاوه بر شباهت ظاهری، اصل و ریشه یکسان دارد و ترکیب آنها هم قدیمی است. در دیههای دهستان فریدن، به حکم اینکه خاک این محلها در قبال باران و برف بسیاری که در این منطقه میبارد، قدرت پایداری و استحکام ندارد و به این علت بناهای محکم و بزرگ و باشکوه هیچ وجود ندارد و آثاری از قدیم در آنها بهجای نمانده است؛ چونکه مصالح ساختمان در ایران مرکزی از قدیم بیشتر خشت خام با ملات گل بوده است. از اینرو هرچه بوده نابود شده و از بین رفته است. از اخلاق و آداب و کیفیت معیشت هم در این نواحی سخن بسیار لازم نیست، چونکه لهجه خاصی وجود ندارد، جز اینکه رنگ و صبغه لهجه لری به مناسبت قرب محل در این محلها دیده میشود. بیماری شهری شدن نیز آداب و کیفیت معیشت را تغییر داده است، چون این بیماری به سرعت دارد در اطراف ایران پراکنده میشود و هیچکس در هیچجا از ابتلای به آن مصون نیست. روستایی بیل خود را فرو میگذارد و تراکتور بیگانه را برمیگیرد. قناتش را مینهد تا ویران شود و چاه عمیق را پیش میآورد و در نتیجه به خارج برای ماشین و فن و تکنیک نیازمند میشود و کار تا آنجا پیش میرود که دیگر خوراکهای محلی کهن از یاد میرود. کره از نیوزلند، گوشت استرالیا، گندم آمریکا، پارچه فرنگی ایران را فرا میگیرد و این است نتیجه شهری شدن.
ازناوله که کوچکتر است از ازنا فقط 540 نفر جمعیت دارد.[160] نام آن در لغتنامه نیامده است. شغل اهالی آن زراعت و دامداری است که این هر دو رو به تنزل است چون آب این بلوک هم مثل بلوک کرون تقلیل مییابد و نزولات آسمان کم میشود. آنچه برای ما مهم است، نام این دیههاست که به شرح آن میپردازیم.
در مورد ازنا باید دانست که در اطراف کشور، امکنه زیادی به این نام خوانده شده است.
از جمله به همین لفظ ازنا در اراک، الیگودرز و مشابه آن ازناو(Aznav) (ملایر و همدان) و ازناو
ص: 98
(ابهر و قزوین) و همچنین ازناو (کرمانشاه).
واژهشناسی:
اگر این واژه را تجزیه کنیم، به دو جزء «از+ نا» برمیخوریم. با واژه «آز» در جزء اول کلمه آشنا هستیم و آن را در واژههای آز (اصفهان- رودشت) و «آش» و «آج» (اصفهان- لنجان) و ازوار و ازوارچه اصفهان[161] و غیره که در اطراف مملکت فراوان است، دیدهایم و بهطور خلاصه «آز» و «از» از همان ریشه «آو» به معنی آب آمده است و به صور مختلف در اسامی و واژهها باقی مانده است و گفتهایم که وجود کلمه آب به هر صورت که باشد از دیرباز مورد نظر ایرانیان بوده است و آن را بر روی امکنه مینهادهاند و اما «نا» به معنی آب است، مخصوصا وقتی که از زمین بیرون آید و حاصل را خراب کند. میگویند محصول را «نا» زده، و بوی «نا» بوی نم آب است که خوردنیها را فاسد میکند. بنابراین «ازنا» یعنی جایی که آب آن «نا» است، «آب نا» است. ازناوله هم بیشک از لحاظ اشتقاق کلمه با ازنا خویشی نزدیک دارد. شاید به علت وفور آب و کثرت باران در قدیم این نام بر این محل گذاشته شده است.
ازناوله از دو جزء ترکیب شده است؛ «ازنا+ اوله». جزء اول همان «ازنا» است که در بالا ذکر آن رفت و اما جزء دوم پسوندی است که تخفیف یافته آن «له» است، یا «وله» درست معادل «اوله» که امثله بسیار دارد، زنگوله، چنگوله و غیره.
ازوارOzv r (c ?e)
اشاره
ازوار و فرزند کوچک آن ازوارچه دو دیه کوچک و هر دو در بلوک براآن جنوبی واقع هستند.
دیه نخستین 99 نفر و دومین فقط 34 نفر در سال 1345 جمعیت داشته است.[162] بهطوری که ملاحظه میشود، این دو دیه اهمیت زراعی- صنعتی و حتی دامداری ندارد و جمیع ویژگیهای روستای براآن در این دو وجود دارد. آنچه برای ما مهم است، نام آنهاست.
واژهشناسی:
برحسب تداول رایج محل ازوار را با همزه مضموم اول تلفظ میکنند. در تقطیع به صورت «از+ وار» باز هم «از+ وار+ چه» در میآید. و البته ضمه اول در ریشه
ص: 99
کلمه تغییری نمیدهد و باز همان است که در کلمات آز و ازیران و ایجی گفتهایم. از ریشه کلمه زیستن است، به اضافه «او» به معنی «آب» و اما «وار» پسوند نسبت است، چون شاهوار و مردوار و غیره و اما جزء سوم «چه» همان علامت تصغیر است و چون خصوصیات بارزی را نباید در اینجا ذکر کنیم. همینقدر میگوییم که وجود این واژهها نشان بارز همان اصفهان کهن و تمدن کهن آن است.
ازوارچه
- ازوار
ازیرانE (a) zir n
اشاره
آخرین دیه از این دست نامواژهها که نامی چنین شکوهمند دارد، ازیران است.
واژهشناسی:
به مناسبت و به اختصار پیش از این تقطیع این واژه را ذکر کردیم و گفتیم که در تقطیع به صورت «ا+ زی+ ر+ ان» در میآید. در فهرستهای آماری گاه و بیگاه دیده شده که آن را با «الف» ممدود اول آزیران آوردهاند و اگر صحت و دقت تسمیه با «الف» ممدود اول صحیح باشد شباهت جزء اول آن با واژه «آز» که ذکر آن گذشت، مسلم میشود و به هر صورت این هر سه مشتق از واژههای «زی» به معنای زیستن میباشند. در عرف اهالی محل همواره آن را با همزه مکسور اول بر زبان میآورند.
این دیه هم در بلوک براآن واقع است و در ایام اخیر بسیار آباد شده و در جزء دیههای دهستان براآن جنوبی نامبردار است. جمعیت آن را در آمارگیری سال 1345، 172 نفر قید کردهاند.[163] همینجا بگوییم که در دور و کنار این دیه، دیههایی با اسامی کهن مانند ازوار، ازوارچه، اندلان، رودان، ایجی و غیره وجود دارد و همه نشان قدمت ناحیت براآن است که ما به تفاریق و به مناسبت نام دیهها از آن یاد خواهیم کرد.
این ناحیت و بلوک از این پیش سخت آباد بوده است. بر اثر بیماری رایج مالاریا و تنزل سطح زندگانی قرن اخیر و حوادث و وقایع شوم، عمران و آبادی آن متوقف گردید و دهات آن کوچک شد و حتی لمیزرع افتاد؛ تا اخیرا باز رو به ترقی نهاده است. بههرحال این دیه صاحب جمیع ویژگیهایی است که روستاهای براآن دارند. به مناسبت نزدیکی به شهر، دارد
ص: 100
صورت شهری شدن به خود میگیرد. اتکای به نفس و محصولات محلی کم میشود و مختصر صنعت روستا نابود میگردد و خلاصه دیه به شهر محتاج میشود. دیوارهای آجری و درهای آهنی، نمودار بارزی از این حالت است. بنابراین چیزی باقی نمیماند، جز کلمه باشکوه نام آنکه گفتیم در تقطیع «ازی+ ر+ ان» است و جزء اول از ریشه زیستن و حرف «ر» وقایه و «ان» پسوند نسبت و کثرت است.
اژیهEJ ?iye (h)
اشاره
اژیه و به زبان رایج محلی اجیه دیهی است بزرگ در روستای رودشت در خاور اصفهان افتاده بر کنار رودخانه زایندهرود. دهستان رودشت آخرین بلوک اصفهان در سمت خاور و آخرین آبخور زایندهرود است. ناحیت رودشت از این پیش بسیار آباد بوده است. چنانکه وضع حاضر دیهها نشان دهنده این معنی میباشد. حمد الله مستوفی در اوایل قرن هشتم هجری میگوید: «ناحیت رودشت شصت پاره دیه است و فارفاآن قصبه آن و قولتان،[164] ورزنه، اسکران (کذا) و کمندان معظم قرای آن و این دیهها را که معظم قری میخوانند، از آنهاست که در دیگر ولایت شهر خوانند. زیرا که در هریک از آن دیهها کموبیش هزار خانه باشد و بازار و مساجد و خانقاه و حمامات ...».[165]
امروز نیز آن شصت پاره دیه هست و یا اثری ولو صرفا واژهای و نام صحرایی از آنها باقی است، ولی نه بدانگونه که حمد الله مستوفی آورده است. از آن مسجدها، گاه و بیگاه نشانی میبینیم. چنانکه مسجد فارفاآنکه بعدها یاد خواهیم کرد بسیار کهن است و از خانهها و کوشکها و آثار دیگر از قبیل برجها و باروها و اسامی صحراها دلایل و امارات بسیار بر قدمت و سابقه کهن این امکنه میتوان به دست آورد. در فارفاآن صحرایی است به نام باغ کوشک و یک ساختمان گلی بزرگی که تا چند سال پیش با عظمت و وجاهت وجود داشت. وقتی آن را میدیدی، میپنداشتی که جزء عظیمی از عمارتی جسیم و حجیم بوده است و چنین مینمود که کوشکی بوده است و این صحرای وسیع هم باغی منسوب به آن
ص: 101
کوشک که نامش مانده و خود از میان رفته است و وقت و بیوقت که من این عمارت جسیم را میدیدم دایما از آن فرو ریخته و کوچکتر شده بود و میرفت که یکسره نابود شود.[166] ظاهرا اژیه در زمانی که نزهة القلوب نوشته میشده است، کوچک بوده است که مؤلف متعرض آن نگردیده است. در حالیکه امروز (سال 1371 هجری شمسی) دومین دیه بزرگ رودشت است. البته پس از دیه بزرگ ورزنه.[167] جمعیت آن برحسب سرشماری سال 1345، 1596 نفر برآورد شده است. صحاری این روستا برخلاف سایر دیهها چندان وسیع نیست و برعکس سایر دیهها که همه دارای اراضی بسیار وسیع میباشند، صحاری کشت و کار این دیه کموسعتتر است، ولی در عوض مزارعی بدان ملحق میباشد، همه با نامهای قدیمی و کهن که این خود نشان این است که این دیههای ملحق به اژیه سابقا برای خود دیهی جداگانه به شمار میآمده است. از این جملهاند صحرای آز، و رنگیده که برای این هر دو عنوان خاصی قرار خواهیم داد. و آز که از آن در عنوان خاصی یاد کردیم، نام یکی از مزارع ملحق به اژیه است. وضع عمومی دیههای رودشت چنین است که به علت قلت آب (تا قبل از الحاق آب کوهرنگ) صحاری آن با آیشهای سه چهار ساله کشت میشد و بنابراین زمین بسیار و آب کم مردم را در زراعت سختکوش و در اقتصاد معتدل و صرفهجو ساخته است.
وضع ساختمانی دیهها نیز جالب است. برجهای کبوتر بزرگ و خانههای گنبدیشکل و برآورده با خشت خام محکم و زیبا، کوچههای نسبتا وسیع و حمام و مسجد (کهن) و مدرسهای، همه اینها حالت دیه را شکوهمند جلوه میدهد و چون صحاری وسیع هم به آن اضافه شود دلیل روشن گفتار حمد الله مستوفی آشکار میگردد. شیوه معیشت مردم هم نشانهای همان روزگاران کهن را دارد. نان لطیف و مرغوب و یک کیفیت زندگی اکتفا به خود (که دارد از بین میرود در حالیکه سابقا سخت بر جای بود به این صورت که خود میکشتند، خود میرشتند و خود میبافتند و خود رنگ میکردند). کرباس و پارچه و چادرشب و گیوههای محکم همه از مصنوعات خود مردم به عمل میآمد. اینک این
ص: 102
صنعتها بر باد رفته و این حالت نیز نابود شده است و دیه محتاج به شهر است. اخیرا بافت قالی و قالیچه به این روستاها راه یافته و جادههای پهن آسفالتی آنها را به هرند و کوهپایه و از آنجا به اصفهان و یزد متصل ساخته است. مردم به زبان و لهجه قدیمی که به لهجه زفرهای و گزی و اردستانی شبیه است، سخن میگویند و البته تفاوتهای چندی در بین لهجه رایج در بلوک رودشت و در کنار آن جرقویه با لهجههایی که ذکر آن گذشت وجود دارد.
با وصف اینکه این تفاوتها چندان نیست. اصطلاح لهجه رویدشتی را برای این نیمزبان (لهجه) به کار میبریم تا دانسته باشیم که این لهجه در همه رودشت و در دو سوی آن (شمال و جنوب) و لهجه رایج در کوهستان کوهپایه و لهجه رایج در جرقویه تا برسد به حد مرداب گاوخونی شیاع کلی دارد و در آینده به مناسبت باز هم از این نیمزبان بحثی خواهیم آورد و نمونههایی از آن به دست خواهیم داد. علما و محدثین و شاعران بسیار تا همین اواخر به این ناحیت منسوب میباشند که به رعایت اختصار از ذکر نام آنها خودداری میکنیم.
واژهشناسی:
این واژه مرکب از دو جزء «اژ+ یه» و «آژ» و «اژ» همان است که در «آز» گفتیم به معنی آب (رجوع کنید به آز) و «یه» علامت نسبت است. یعنی منسوب به آب یا جایی که آب دارد و برای زراعت مهیا است.
اسپیناEspin
اشاره
دیهی است از روستای براآن شمالی که اکثر آن را اسفینا هم تلفظ میکنند. این دیه جمعیت چندانی ندارد و در سرشماری سال 1345 جمعیت آن را 177 نفر برآورد کردهاند.[168] به تفاریق و تضاعیف در این کتاب گفتهایم بلوک براآن از این پیش سخت آبادان بوده است و رفتهرفته روش آبادی و عمران آن متوقف شده است و گوشتاگوش آن را دیهها فرا گرفته است، با نامهای کهن بزرگ و در صورت ظاهر همه ویران، کوچک و با نحوه معیشت ناپسند. چنانکه فی المثل در جوزدان معادل گوزدان یا فساران و اندلان و کندلان و بسیاری دیههای دیگر اینچنین است. در این دیه نیز هیچ خصوصیت بارزی به چشم نمیخورد که ما از آن یاد کنیم. فقط واژه کهن نام آن است که اهمیت دارد و چیزی از تاریخ را باز میگوید.
ص: 103
واژهشناسی:
با دقت در این کلمه دیده میشود که واژه مرکب از سه جزء است «اسپ+ ین+ آ». جزء اول همان واژه اسب است که در بسیاری از اسامی امکنه کهن مثل اصفهان، اسفراین، اسفه، اسفرجان و غیره و غیره دیده میشود. جزء دوم همان پسوند «ین» است که علامت وصف است و در فارسی حاضر نیز وجود دارد مثل شهین، زرین، پشین، پشمین و غیره و غیره و اما جزء سوم نشان همان فتحه آخر زبان بنیاد است که باقی مانده و به اصطلاح حاضر دستوری الف اطلاق یا تفخیم است و معنی واژه روی هم رفته میشود راجع به اسب (اسبین) به معنی آنجا که مثلا اسب تربیت میکنند و امثال اینها.[169]
نکتهای که باید در نظر گرفت این است که شیوه کهن نامگذاری و تسمیه محل به نامی با فخامت حتی در این دیه کوچک نیز رعایت شده است. همه اسامی که در اینجا برای مثال آوردیم به موقع خود در این فرهنگ خواهد آمد.
استارجEst rej
اشاره
استارج دیهی است در دهستان بنادکوک شهرستان یزد. به نسبت سایر دیههای این دهستان چندان کوچک نیست. چونکه اکثر دیههای بنادکوک یزد به حکم آنکه قنات آب و کمآب است کوچک است و دیه پرجمعیت جز یکی دو سه تا مثل کهدوئیه، شواز و بنادکوک دیزه و برخی دیگر در آن دهستان کم است. استارج ما نیز همچنان است و در سال 1345 فقط 25 نفر جمعیت داشته است. خودش کوچک، ولی نامش بزرگ است. درباره ویژگیهای آن و همچنین ناحیتی که در آن واقع است نگاه کنید به نامواژه بنادکوک و بنادکوک دیزه در همین فرهنگ و درباره سابقه تاریخی و تمدن آن رجوع کنید به نامواژه یزد که هر آنچه گفتنی است ذیل آن عنوان به تفصیل توضیح داده شده است و اینجا میپردازیم به نام درخشان دیه:
واژهشناسی:
استارج نیازی به تجزیه و تقطیع ندارد چون خود این واژه صورت دیگر از «استاره» یا «ستاره» است و قرار گرفتن نام ستاره بر محلی، حاکی از علاقه کهن ایرانیان به آسمان و ستاره بوده است. حرف آخر «ه» در واژه «ستاره» برحسب معمول لغت به «جیم»
ص: 104
تبدیل میشود و اساسا این حرف در میان حروف الفبای فارسی بسیار قابل تبدیل است.[170] به همین دلیل هم «ستاره» یا «استاره» که صوت دیگری از «ستاره» است به گونه استارج در آمده است.
استهلکEstahlak
اشاره
استهلک در حال حاضر در استان اصفهان دیهی است کوچک که جمعیت آن برحسب آمارگیری سال 1345 فقط 79 نفر برآورد شده با تقریبا 16 خانوار. این دیه را در جمع دیههای دهستان «کنار رودخانه» گلپایگان به حساب آوردهاند. از اینکه بگذریم در سرتاسر ایران به این صورت محلهای دیگری وجود دارد مثل استهلک (محلات)، استلک (خمین و قزوین)، استلج (قزوین) و استلپشته (محلات) و امثال اینها. کثرت تعداد نامها برای نقاط مختلف در اطراف ایران، که تازه تمام آنها را هم ما نیاوردیم، نشان میدهد که در پشت این نام، که در ظاهر برای ما ناشناخته است، واقعیت و معنای وسیع و گستردهای وجود دارد.
این استهلک چه جایی است دیهی است کوچک در یکی از مراکز کهن تمدن و فرهنگ یعنی گلپایگان. همانطور که از این نام زیبا و کهن برمیآید،[171] این جای کوچک نشانی از تمدن کهن ندارد، دور و بر آن نیز آثار قدیمی نیست. مسجدی و حمامی و مدرسهای و زراعت مختصری و جمعیت کمی، همین و همین. در این دهستان نامهای کهن کم نیست مثل اسفاجرد، فغستان، لالان، ملازجان، آزادان و غیره. کثرت وقوع نامهای کهن در ناحیتی به ما میگوید که این ناحیه از مراکز کهن حضارت ایران بوده است. این مسأله نیز بسیار طبیعی است که ناحیه کهن، نامهای کهن و کهنه داشته باشد. در کتابهای مسالک و ممالک و جغرافیای قدیم این نام را با فحص اجمالی نیافتم که شاید به دلیل کوچکی محل باشد.
واژهشناسی:
با دقت بیشتر در خود واژه فورا متوجه میشویم که این واژه از دو جزء «استهل» و «ک» ترکیب یافته. اگر از جزء دوم شروع کنیم باید بگوییم جزء دوم علامت تصغیر است یعنی «استل» کوچک یا «استهل» کوچک. بر روی واژه «استل» لزوم ندارد که
ص: 105
خیلی تأمل کنیم واضح است که تخفیف یافته «استهل» است و آنچه باید اساس کار ما را معین سازد واژه «استهل» است. با توجه به اینکه حرف «هاء» فارسی میتواند به حرف «خ» تبدیل شود و برعکس، بنابراین آسان میتوان تصور کرد که واژه «استخل» همان واژه «استهل» است و اما حرف «لام» در آخر واژه «استهل» همان حرف «راء» است که مکرر و به تضاعیف در این کتاب دیدهایم، نظر به اینکه در خط پهلوی «لام» و «را» یک علامت دارند.
بنابراین واژه «استهل» درست همان واژه «استخر» است یعنی به هر دو صورت میشود آن را خواند و ابدا اشکالی بهوجود نمیآورد.
تبدیل کلمه «ه» به «خ» و برعکس، رایج و شایع است. واژه «هور» را ملاحظه کنید به معنای خورشید همان خور است و همچنین در واژه «ویهار» که بعدها به صورت بخار و بخارا در آمده است. «ویهار» با داشتن اصل کهن سانسکریت یعنی همان اصل کهن زبان اوستایی و فارسی حاضر به معنی «بهار» است و همه فرهنگها این معنا را متذکر شدهاند که اصلا «ویهار» همان ریشهای است که بخارا از آن آمده است.[172] بهطوری که همواره اشاره کردهایم تداول عامه برای ما راهگشای مهمی بهشمار میرود. در اینباره لازم است توضیح دهیم که کلمهای که در تداول عامه رایج است بیشک همان واژه کهن است که تطور یافته و ساییده شده و به آن صورت درآمده است که مورد استعمال تداول عامه است. بنابراین تلفظ کلمه در تداول عامه دلیل آشکار جستوجوی ماست. در عرف عامه «استخر» به معنی تالاب یعنی مرکز جمعآوری آب هم هست و کلمه استخر در فرهنگها نیز به همین معنی آمده است. اما در تداول عامه این کلمه به صورت «سلخ»، «اسلخ»، «استخل» شنیده میشده است. در فرهنگها کلمه «استخر» را به دو صورت «س+ ت+ خر» و یا «ص+ ط+ خر» اصطخر آوردهاند. مسلم است که استخر پایتخت و یا مرکز مهمی بوده است که چون بهدست اعراب افتاده است ویران شده و شیراز مرکزیت پیدا کرده است. در فرهنگها ریشه کلمه «استخر» را قوت و نیرو گرفتهاند. نویسنده دلیل آشکار برای این معنا با فحص اجمالی بهدست نیاورده است و گمان دارم که ریشه کلمه «استخر» همان ریشه کلمه استخوان باشد و احتمالا برای فرهنگنویسان اندیشه قوت و استحکام بر مبنای همین
ص: 106
کلمه است.[173]
پیش از اینکه جستار خویش را به پایان برسانیم، میگوییم که نامیدن دیهها به نام «استخر» یعنی محلی که آب قنات در آن جمع میشود (تالاب) رایج است و هم پسندیده و هم جزء مسلم ضوابطی است که بهدست دادهایم. در سرتاسر ایران تا حدی که نویسنده تحقیق کردهام حدود پنجاه محل چه به نام «استخر» و چه به نام «استل» با ترکیبات مختلف آمده است برای مثال استخر (بندرعباس، مشهد)، استخر دراز (شهر بابک)، استخر آب (جیرفت)، استخره (رودسر، قوچان)، استخرو (زاهدان، شاهرود)، استخرویه (بافت، بافق، رفسنجان)، استخروئیه تیکدر (کرمان) و بسیاری دیگر که ما به علت قبول شیوه اختصار از نام همه آنها خودداری میکنیم.[174]
پیش از آنکه این بحث را به پایان ببریم این تذکر مفید این معناست که در استنباط خویش به اشتباه نرفتهایم و آن اینکه از توجه به صورت اسامی دیده میشد که چندین محل به صورت تصغیر آورده شده است. استخره (استخر کوچک)، استخرو (استخر کوچک) استخرویه (منسوب به استخر کوچک)، استخرک (منسوب به استخر کوچک) و سرانجام کلمه خودمان استهلک معادل واژه فارسی «استخرک» یعنی «استخر کوچک».
در خاتمه این مبحث بگوییم که نام یکی از محلههای اصفهان، هرچند امروز شیاع چندان ندارد، مستهلک است و آن در حال حاضر ناحیتی است مابین خیابان شیخ بهائی در شمال و خیابان اردیبهشت و آذر در غرب و شرق و عباسآباد در جنوب هرچند که این تحدید حدود قطعیت ندارد و میتواند از هر جانب توسعه بیشتری داشته باشد ولی به هر حال ناحیه نزدیک این خیابانها تا همین اواخر مستهلک نامیده میشد. برای نویسنده شکی باقی نیست که مستهلک یا «مو- استهلک» همان استهلک گلپایگان و استخلک است. به انضمام واژه «مو» که در صدر کلمه دیده میشود، این واژه بهطوری که در موسیان و مولنجان و غیره خواهیم گفت تخفیف یافته واژه «مان» به معنی خانمان و جایگاه است و مستهلک یعنی جایگاه استخر کوچک.[175] نکته دیگر آنکه در ناحیت خمین و در دو ناحیه قزوین
ص: 107
دیههایی داریم به نام استلک و در شاهی مازندران و ساری دو ناحیت را به نام استلسر داریم و ناحیه دیگری به نام استلج در قزوین و ناحیهای به نام استلخین در سیرجان. دقت در همه این اسامی که باز هم بیشک امثال آنها را میتوان در اطراف کشور یافت نشان میدهد که آنچه درباره استهلک (معادل «استلک» با تخفیف و «استلج» با تحریف) گفتهایم همه صحیح و قابل اتکاست.
اسفاجردEsf jerd
اشاره
این واژه نام دیهی است در دهستان «کنار رودخانه» از شهرستان گلپایگان[176] این دیه چندان بزرگ نیست و جمعیت آن در سال 1345 حدود 204 نفر برآورد کردهاند.[177] من خود آن را با همه اشتیاقی که به تحقیق درباره آن داشتهام ندیدهام. در آنچه از این و آن پرسیدهام به خاصه مهم و قابل ذکری در آن برنخوردهام از اینرو بحث خود را کوتاه میسازیم و به گفتوگو درباره نام آن میپردازیم. پیش از اینکه بدین سخن آییم این تذکر مفید است که گلپایگان و نواحی اطراف آن از مراکز قدیم تمدن و فرهنگ این سرزمین تا به روزگاران اجداد آریایی ما و سپس تا دوره اشکانی و ساسانی بوده است و حتی در دوران تاریخ اسلامی نیز این نواحی از جهات بسیار نامبردار بوده است. رجال بزرگ و مردان ناموری به آن و نواحی آن منسوب میباشند. در بسیاری از روستاهای آن نیز زبانی مورد تکلم است که ریشه قدیم دارد و در دور و بر آن دیههای بسیار با اسامی کهن وجود دارد و همه ناشی از قدمت تمدن و فرهنگ این ناحیت است.
واژهشناسی:
در تجزیه حرف به حرف واژه اسفاجرد به دو جزء میرسیم: نخستین همان کلمه «اسفا» معادل «اسف» و جزء دومین همان کلمه «جرد» عربی شده واژه «گرد» است. اما جزء اول درست همان واژه کهن «اسپه- اسب» است (با فتح آخر) که برحسب معمول حرف «ف» جایگزین حرف «پ» شده است و فتحه آخر به صورت الف ممدود درآمده است. تبدیل «پ» به «ف» نظایر بسیار دارد، همچنانکه در تحقیق نامهای اسفه، اسفهسالار،
ص: 108
اسفرجان و غیره میبینیم و اما جزء دوم همان کلمهای است که بسیار زیاد در اسامی دیههای ایران میآید چون مهرگرد، دستگرد، بلاشگرد، فیروزگرد. و به صورت خیلی مختصر معنی آن همان معنی ساختن و پروریدن و برآوردن است. دستگرد یعنی آنجا که کوشش و دست انسان ساخت و مهرگرد آنجا که عشق و علاقه آدمی برآورد و آبادان کرد.[178]
آیا در روزگاران کهن ساسانی و اشکانی و شاید مقدم بر آنها این نواحی مرکز تربیت اسب بوده است و یا اینکه صرفا به علت تعلق روحی خاص اجداد ایرانی ما نام این دیه اسفاگرد یا «اسبگرد» گذاشته شده است. به هر صورت اندیشهای است که ذهن ما نمیتواند از آن جدا شود و به هر صورت کلمه دال بر این معناست و نشانی از این علاقه.
اسفرجانEsfa (e) rj n
اشاره
اسفرجان، دیهی است بزرگ و یا خود شهرکی زیباست در جنوب شهرضا در دهستان سمیرم سفلی و شهرستان قمشه (برحسب تقسیمبندی رسمی اخیر) برابر سرشماری سال 1345 هجری شمسی جمعیت آن 3682 نفر برآورد شده است.[179] گفتیم شهرکی است، ولی نه به معنای مصطلح امروزی با ساختمانهای بلند و خیابانها و مغازهها و اتومبیلها در رفت و آمد.
مقصود ما از شهرک اینجا فقط بزرگی و آبادانی و کموبیش مرکزیت محل است. درست اگر بخواهید، رودخانه کوچکی از میان دره میگذرد و جویهایی از آن در دامان دره کشیده میشود و از بالا تا پایین دره همچنان درختکاری ادامه مییابد، این است وضع اسفرجان و به تقریبی وضع همه دیهها و مراکز ییلاقی ایران که در بلندیها و ارتفاعات و نه در هامون برای بهرهیابی از رطوبت بیشتر به وجود آمده است. ساختمانهای دیه بالاتر از حد درختکاری طبقه بر طبقه در دامان دره ساخته شده است و منظرهای بدیع به آن میبخشد.
ص: 109
باز هم بگوییم که دامان دره پوشیده شده است از درختان زردآلو و قیسی و آلبالو و هوایی مرطوب و معطر چونان هوای جنگل، ولی سخت دلنشین و خنک. چندین حمام و مسجد و مدرسه و خانهها با خشت خام و بر فراز دیوارها خارها تا در قبال بارندگی زیاد مقاومت کند. کوچهها خاکی درهم و برهم آلوده و اغلب کوچهها از آب چشمهها و جویبارها نمناک و بویناک. آب این جویبارها همان است که برای شرب باغها در جویها میگردد.
مردان روستایی بلندقد و با اندام ستبر در این کوچهها در رفت و آمدند و گوشهبهگوشه زنان روستایی با چادرهای چیت مشغول شستوشوی ظرف و لباس در این جویبارها هستند. این دره تنگ که ذکر آن گذشت در بالاست (هرچه رو به شیب بیشتر آب در دره بالاتر رویم تنگتر میشود) و در عوض آب بر شدت سرعتش میافزاید و همچنان پیش میرود و دیههای دیگر را مشروب میسازد که اینجا ما را بر بحث و گفتوگو از آنها نیست.
هوای اسفرجان به دلاویزی و خنکی در فصل تابستان شهره است و خود دیه هم با منظری دلاویزتر بر درختستانها اشراف دارد و مازاد آب زراعت و رودخانه در منتهی الیه گودی رودخانه جریان مییابد، ولی در فصل تابستان چندان نیست که چون به دشت برسد به زراعت و دیهی بینجامد. وقتی بر وفق شیب رودخانه در ته دره بالا رویم به جایی میرسیم که دره تنگ شده است و بر روی رودخانه کوچک سدی سنگی- ساروجی برآورده شده است که در این نواحی به سد قلتشا شهرت دارد و ظاهرا قلتشا معادل قتلغ شاه است. چون سدها را به اسم سازنده نامگذاری میکنند. بههرحال این سد اکنون خراب است و خرابههای آن سخت شگفت به چشم میخورد. ظاهرا علت خرابی آن گذشته از عدم رعایت اصول فنی و استحکام بدین جهت بوده است که سد از دو سوی دره به بنیادهای مستحکم سنگی دست نیافته بوده است.
گفتیم اسفرجان ما محفوف است به درختان دلکش بسیار و اینک هم بگوییم که عمده محصول و ممرّ معیشت مردم همان میوههاست و از میان آنها زردآلو و قیسی و آلبالو و مردم این دیه که در خشکانیدن این میوهها و بویژه آلبالوی بیهسته که آن را آلبالوی اخته میگویند، سابقه و مهارتی دارند. وجود این سد ساروجی و این درختان انبوه یک نحوه اکتفا به منابع خودی در اخلاق ساکنان آن به وجود آورده است که زمستانهای سرد پربرف را برمیتابند و وقتی روابطشان با مراکز تجارتی قطع میشود همچنان به زندگی خود ادامه
ص: 110
میدهند. در اطراف دیه هرچه کوشیدم بنای خرابهای، برجی از روزگاران کهن نیافتم، از اینرو باید بگوییم از سوابق ایام و مرور دهور در این دیه چیزی نمانده است جز نام دلکش آن.
واژهشناسی:
در تجزیه و تقطیع این واژه به دو جزء «اسفه+ ر+ جان» میرسیم از جزء اول همان کلمه «اسپه» اوستایی معادل «اسفه» فعلی آشکار به نظر میرسد و همان است که در واژه اسفه هم توضیح دادیم و اینک تأکید میکنیم که این کلمه در واژههای اسفرنجان، اسفراین و اسفهلان و خود اسفه و اسفرجان و بسیاری دیگر از دیهها و امکنه ایران دیده میشود. همچنان گفتهایم که چگونه و به چه علت نام فاخر این حیوان (اسب) بر سر نام امکنه و انسانها مینشیند و آنها را به اسب منسوب میسازد و خلاصه آنکه نشان از علقه و دلبستگی مردم ایران به دامهای اهلی و مخصوصا اسب بوده است. اما جزء دوم «ر+ جان» همان معرّب «ر+ گان» است و میدانیم که حرف «گاف» فارسی در تعریب به صورت «جیم» درمیآید و حرف «ر» در میان این دو حرف هموند است (وقایه) و باید دانست که «های» غیر ملفوظ آخر اسفه در حقیقت فتحه حرف آخر زبان بنیاد است و از اینرو حرف وقایه نیاز میافتد و «گان» همان «ان» پسوند کثرت است.
اسفرنجانEsfa (e) ranj n
اشاره
اسفرنجان دیهی است بزرگ و معتبر با جمعیتی برابر 535 نفر که از دیههای دهستان جلگه از شهرستان گلپایگان به حساب آمده است. جمعیت آنکه ذکر شد از قرار سرشماری سال 1345 است[180] و لابد در حال حاضر بیشتر است. از نحوه معیشت اخلاق و آداب و کیفیت زندگانی این دیه سخن نمیگویم و آنچه گفتنی باشد، در ذیل کلمه گلپایگان، که خود نام کهنی است دلاویز و خاطرهانگیز، خواهیم آورد. اینجا این تذکر لازم است که اسفرنجان دیگری هم در گرگان داریم و به هر صورت نظر به اینکه گلپایگان و مضافاتش از مراکز کهن فرهنگ و تمدن ایران بوده است و لهجه خاصی نیز در اکثر دیههای این ناحیه رایج و شایع است که بعدها به تفصیل از آنها گفتوگو خواهیم کرد؛ در اینجا به اختصار، میپردازیم به نام بزرگ این دیه.
واژهشناسی:
در تقطیع این واژه به دو جزء و یا سه جزء «اسف+ رنگ+ ان» میرسیم جزء اول یعنی «اسف» همان تغییر و تحول یافته «اسپ» کهن که این واژه یعنی «اسپ» هم به
ص: 111
معنی «اسب» و هم به معنای سپاه و سوار است،[181] گفتهایم و باز تکرار میکنیم که نامگذاری اسب بر روی دیهها از لحاظ تجلیل شایع است. حتی در روستای سمندآباد دیهی داریم به نام اسبآباد[182] و تازه این کلمه اسب به صورت حاضر مخصوص این دیه نیست. بر حسب تحقیق اجمالی که به عمل آوردهام، قریب 30 محل در اطراف ایران و یا بیشتر با واژه اسب آمده است و این خود نشانی از همان علاقه مردم به این نام و این حیوان بوده است. اما جزء دوم «رنگ» که به صورت «رنج» درآمده و میدانیم که در تعریب «گاف» فارسی به «ج» بدل میشود. چنانکه مهرگان، مهرجان و مهرنگان و زنجان معادل زنگان و بسیاری امثله دیگر دلیل این رواج و شیاع تبدیل «گاف» به «جیم» در تعریب است و جزء آخر علامت کثرت و نسبت است انتساب محل به اسب و رنگ تازگی ندارد و به خاطر میآوریم که شاعر معروف بزرگ سیف اسفرنگی از شاعران قرن هفتم، متوفی به سال 672 نام زادگاهش از اسب و رنگ گرفته شده و اسفرنگ درست اسبرنگ میباشد و اسفرنگ را شهری در ماوراء النهر نشان دادهاند.
اسفندارانEsfand r n
اشاره
اسفنداران نام دیهی است بزرگ و معتبر در روستای جرقویه علیا از شهرستان اصفهان که تعداد خانوار آن به 242 و جمعیت آن برحسب سرشماری سال 1345 به 980 نفر میرسد.[183]
دهستان جرقویه به فتح اول در خاور اصفهان متمایل به جنوب افتاده است و خود این واژه بحث مفصل و دلکشی دارد که در مقام مناسب خواهد آمد.[184] این واژه چنانکه آشکار است، به ناچار باید کهن و قدیمی باشد و با واژه گرکوی و سرودگرکوی و آتشگرکوی سیستان نسبتی داشته باشد.[185] مردم آن گویشی دارند که در سرتاسر شرق اصفهان (جنوبی و
ص: 112
شمالی) به استثنای بلوک براآن[186] با تفاوتهایی کم یا زیاد رایج است در دیههای معتبر این ناحیت از جمله زفره و فشارک و کهنگ و دهستان جبل تا برسد به نایین این لهجه شیاع دارد و البته تفاوتهایی هم برحسب امکنه مختلف در گویش وجود دارد و همچنین دامنه انتشار این گویش در شرق و شمال توسعه مییابد تا به نواحی قهرود و قمصر و نطنز میرسد. در این کتاب بعدها به تفاریق برحسب نام امکنه از زبان و گویش خاص آنها سخن به میان خواهیم آورد.
در اینجا همین اندازه لازم بود که تذکر دهیم که توسعه این گویش از کجا و تا به کجاست.
از نظر نحوه معیشت و کیفیات زندگی یک نحوه اکتفا به محصولات محلی، کاشتن، برداشتن و بافتن در این دیه و دیههای اطراف آن تا چندی پیش آشکارا به چشم میخورد ولی هر اندازه که روستا شهر میشود و روستایی شهری، این خصوصیت از دست میرود.
چنانکه در بلوک جرقویه این مسأله صورت وقوع یافته است. روستایی از شهر میخرد و در روستا میخورد، ولی با همه این شهرگرایی باز هم آثاری از آن استقلال و اکتفا به نفس در شؤون زندگی مردم دیده میشود. این را هم بگوییم که هرچه روستایی شهری میشود از تشخص و جلالت لهجه رایج متداول نیز کاسته میشود. شیوه معماری و خانهسازی از دیرباز در این بلوک حالت دلپذیر و دلکشی داشت که اینک نیز کموبیش هست. طاقهای گنبدی و هشتی شکل و آهنگهای عریض با طاقهای ضربی در نهایت استحکام در همه جای این بلوک و دیه مورد بحث ما دیده میشود و اساسا بنّایان جرقویه به چابکدستی و هنرمندی در ساختمان معروف بودهاند و هنوز هم کموبیش هستند. باید دانست که بنا با خشت خام و گل در نواحی خشک برای بنایی و ساختمان مطلوب است و چنانچه با مهارت و حذاقت ساختمان انجام یابد پایدار هم میماند.[187]
در سنوات اخیر آب کاریزهای این بلوک سخت قلت یافته و آثار ادبار و ویرانی در دیهها
ص: 113
دیده میشود، محصول عمومی این بلوک گندم و پنبه و تریاک بوده است. در پنبهکاری و استخراج پنبه از غوزه مردم تخصص دارند. همچنان تریاک این نواحی به خوبی شهره بوده است. در حاضر محصول پنبه سخت تقلیل یافته و تریاککاری موقوف شده است و در نتیجه فقر آشکاری در سرتاسر دیهها به چشم میخورد. مردم سیاهچرده، بلندقامت، زحمتکش، پرطاقت و بردبار هستند.
واژهشناسی:
با کلمه اسفند در دین زردشتی یا به اصطلاح خاص اهل بهدینی آشنا هستیم. نخست این کلمه در واژه اسپنتمنیو به معنی منش نیک و سپس در واژه امشاسپنتان و دیگر در کلمه اسپنتارمیتی که خود یکی از امشاسپندان است وجود دارد.
واژه نخستین یعنی اسپنتمنیو (خرد مقدس) مقابل انگرمنیو (خرد خبیث) است و همان است که رفتهرفته در سیر تطور زبان اهریمن شده است. در واژه امشاسپنتان به صورت جمع و امش اسپنت به صورت مفرد دو جزء داریم: یکی «امش» به معنی بیمرگ و نامردنی و دیگری «اسپنت» به معنی مقدس یعنی مقدسان نامردنی یا مرگناپذیر که برحسب شماره عبارتاند از: اهورامزدا، وهومن (بهمن)، اشوهیشت (اردیبهشت)، خیشتروایریه (شهریور)، هئوروتاته (خرداد)، امرتات (مرداد) و اسپنتارمیتی اسفندارمذ. کلمه اسفند در همه این واژهها به معنی مقدس است و باز در کلمه گوسفند نیز به آن برمیخوریم. توضیح اینکه مرکب از دو جزء «گو» (به معنی گاو) و اسفند به معنی مقدس میباشد که روی هم به صورت گوسپنت (گوسفند) به معنای گاو مقدس و باز اسفند بر دانه و گیاهی اطلاق میشود که در نواحی خشک میروید، برگ آن سبز است و در بهار دلاویز، ولی حیوانات اهلی آن را نمیخورند و مردم عامی برحسب عقاید کهن خود برای رفع چشمزخم دانههای آن را دود میکنند.[188]
روی هم رفته واژه اسفند به معنی مقدس که بر این دیه گذاشته شده است، و وقوع آن در ناحیت جرقویه، تحریف یافته گرکوی و گرکویه، همه نشان قدمت این ناحیه و این دیه است و علاقه مردم را به واژه اسفند و یا ترکیبی از آن را میرساند. اساسا کلمه اسفند و
ص: 114
اسفندیار، نام پهلوان فرزند گشتاسب تا امروز مورد علاقه و نظر مردم ایران است.
از قضا در دهستان لردگان بختیاری دیهی به نام اسفندیار داریم که 69 نفر جمعیت دارد[189] و باز اسفندیار نام دیه بزرگی است با 462 نفر جمعیت[190] در دهستان دیهوک از شهرستان طبس و در شهرستان نیشابور دیه دیگری داریم باز به نام اسفندیار که 505 نفر جمعیت دارد.[191]
روی هم رفته کلمه اسفند مورد علاقه مردم است و چنین بوده است و وجود امکنه بسیار از قبیل اسفندک و اسفندقه و امثال اینها که ما به لحاظ رعایت عدم تطویل متعرض آنها نمیشویم، روشنگر همین علاقه و توجه مردم ایران به اسفند و قدس و مقدس میباشد تا حدی که این بنده استقصا نمودهام، وجود قریب 27 ناحیه و دیه در ایران با این نام و یا شبیه به آن وجود این علاقه را آشکار میسازد.
اگر بخواهیم امثله دیگری را با این نام یادآور شویم باید از نام اسفند در دهستان کاوکان شهرستان جیرفت و دهستان سینوئیه شهرستان کرمان یاد کنیم. به نام اسپندار نیز دیهی داریم در دهستان چاهگهی در شهرستان کرمان.[192] اسفندران هم دیهی است در دهستان کوقر از شهرستان بافت.[193] و باز به همین نام دیهی است در سیرجان.[194]
اما درباره تقطیع این کلمه چنانکه به تضاعیف گفتهایم این واژه از سه جزء تشکیل شده «اسفند+ ار+ ان». با کلمه اسفند آشنا شدیم و میدانیم که همان واژه دلانگیز اوستایی مقدس است و حرف «ر» همانگونه که به تفاریق گفتهایم حرفی است که برای پرهیز از صعوبت از تلفظ حروف مصوت (وقایه) در زبان فارسی میآید. پارسیگویان برای پرهیز از این صعوبت گاه باشد که حرف کاف به کار ببرند و گاه حرف «ر» و به این ترتیب «بنده» در جمع به جای «بندهآن» میشود بندگان و اسفنداآن میشود اسفنداران. قابل توجه است که های غیر ملفوظ در کلماتی مثل بنده و نامه و غیره در زبان پهلوی بندک و نامک میباشد.
ص: 115
باید توجه داشت که الف ممدود بعد از دال نشان فتحه آخر زبان بنیاد است و با الف ممدود اول پسوند تتابع و توالی حروف مصوت حاصل میشود و حرف «ر» وقایه صعوبت تلفظ را مرتفع میسازد.
اسفهEsfe (h)
اشاره
اسفه امروز دیهی است نسبتا معتبر در دهستان حومه شهرضا (قمشه) که جمعیت آن در سال 1345 برابر 269 نفر بوده است.[195] این دیه در محور جاده اصفهان به شهرضا در سمت خاور آن جاده نزدیک به شهرضا و نزدیکتر به امامزاده شاه سید علی اکبر واقع شده است. آب آن از قنات و محصولات آن غلّه و انگور و انار است. در دور و کنار آن عمارات و آثار کهن دیده نمیشود، هرچه بوده است در طومار روزگار و حوادث بیشمار درهم پیچیده و محو شده است، حال آن را تمدن و حضارت درخشانی نیست. ابنیه آن از خشت خام با سر و صورتی نسبتا خوش و کمی دلکش با مقایسه با سایر دیهها جالب نظر است. حمامی و مسجدی و چند برج کبوتر و در این اواخر مدرسهای و کوچههای خاکی و اینگونه خانهها که ذکر آن گذشت با حالتی حقیر. این است همه آنچه این دیه را به وجود میآورد. نحوه خاص معیشت و حضارت در آن دیده نمیشود. حقیقت آنکه آثاری و یا نمودار آثاری از یک نحوه اعتماد به نفس و اکتفا به منابع خود در شیوه عمومی مردم قمشه و بلوک اطراف آن همواره جالبنظر است و این حالت آمیخته به یک نوع علاقه شدید به کار و کوشش و ثبات و پایداری است که هنوز هم در میان مردم این نواحی دیده میشود. ولی اگر بخواهیم آن را منتهی سازیم به نحوه خاص معیشت و حضارت که البته باید چنین باشد نمیتوانیم آن نحوه معیشت و زندگانی را پیدا کنیم، هرچه بوده بر باد رفته و هرچه هست شهرگرایی آن را تسخیر کرده است.
در گفتوگو با مردم دیه آهنگ مخصوصی در گویش آنها به نظر میآید که امروز چیزی جز یک نحوه «آوای کلام و آهنگ جملهپردازی» چیز دیگری نیست و این خود نشانی است از بقایای لهجهای که اینک از میان رفته است. هوای آن مطلوب و خوش و آب آن
ص: 116
گواراست و به علت همین است که انگور و انار آن به لطافت و شیرینی شهره است.
ببینیم کلمه اسفه یعنی چه؟
واژهشناسی:
در توضیح این جمله میگوییم که در زبان فارسی باستان و اوستایی که ریشه اصلی کهن لهجهها و زبانهای ایرانی و از جمله پارسی بهشمار است واژه امروزی «اسب»، «اسپه» تلفظ میشود. از این پیش برحسب موارد مختلف به این امر اشارت کردیم و باز هم به آن برخورد خواهیم داشت. براساس صورتهای تحول یافته زبان فارسی حاضر دو حرف پ و ف به هم تبدیل میشوند، چنانکه فولاد و پولاد، گوسپند و گوسفند و غیره. این مسأله گذشته از تداول اشهر یکی در بعضی لهجهها شاید ناشی از این باشد که در زبان پهلوی اصل و بهتر بگوییم خط پهلوی برای دو حرف «ف» و «پ» یک علامت وجود دارد. به این طریق میبینیم که در هر لهجهای یک نوع تلفظ «ف» یا «پ» شیاع پیدا میکند و بنابراین صورت صحیح و کهن اسفه همان «اسپه» به معنی اسب میباشد. در این سخن جای گفتوگو وجود ندارد. حالا باید ببینیم به چه دلیل و چرا نام اسب بر محل و مسکن اطلاق میشود؟ حقیقت آن است که آریاییهای کهن به دامهای اهلی و از جمله اسب و اشتر تعلق خاطر بسیار داشتهاند و آنها را محترم میدانستند. هماکنون فرزندان آنها در هندوستان این حرمت و تکریم را تا به حد عبادت گاو بالا بردهاند. زردشتیان هم گاو را مخصوصا محترم میشمردهاند و شاش گاو بهترین مطهرات است،[196] و برحسب همین عادت، درست دانستهاند که نام حیوانات محترم نیز در اسامی اشخاص بیاید، و به همین دلیل نام اشتر و اسب و یا اسپ با ترکیبات مختلف در نام ناموران ایرانی کهن زیاد دیده میشود. زردشت بر حسب تلفظ اوستایی زرت اوشتره(Zarat Ushtra) یعنی دارنده شتر زرد و یا گشتاسب تحریف یافته کلمه «گشنسب» یعنی دارنده اسب فحل زورمند و یا ارجاسب و گرشاسب معادل «ارجت اسپه»(Arejat Aspa) و «گرشاسب» یعنی دارنده اسب با ارج. به همین دلیل یعنی حرمت اسب که این نام به امکنه و بقاع و زیستگاهها داده میشده است، چنانکه در واژه اشترگان و در امثله بسیاری که در این باب آوردیم دیدیم.[197] در همه این امثله واژه اشتر
ص: 117
آمده است. به این طریق میبینیم که از باب علقه حال و محل، واژه اسب معادل اسپه، معادل اسفه در نام این دیه نیز دیده میشود.
برای اینکه گفتنیها را در این مورد به تمام گفته باشیم، در زیر فهرستی (نه تمام بلکه ناقص) از نام اینگونه امکنه که واژه اسب و تحریف یافته آن به صورت اسف وجود دارد میآوریم.
1- اسفه 2- اسفه سالار (اسفهسالار) 3- اسفرجان 4- اسفرنجان 5- اسفهران معادل اسفهلان (اسفریز) اسفاجرد 6- اصفهان معادل اسپهان معادل اسپاهان 7- اسفدان 8- اسفیجان 9- اسفزار 10- اسفیان خوسف معادل هوسف معادل هوسپ به معنی خوب اسب.[198] این فهرست نمونه مختصری از امکنه و محالی بود که بهخاطرم رسید و در اینجا آوردم و اگر استقصا را بیشتر کنیم در اطراف کشور نامهای بسیار همانند این امکنه که در تمام آنها کلمه اسب و یا ترکیب آن به کار رفته است خواهیم دید. علاقه مردم ایران به اسب و اسبسواری چیزی است که از قدیم پارسیان کهن بدان شهره بودهاند و در متون یونانی تاریخ از این خصوصیت یاد شده است و از جمله گزنفون در رساله تربیت کورش خود به تفصیل از آن سخن میگوید.[199]
اسفهرانEsfe (a) hr n
اشاره
به کسره همزه اول و سکون ثانی و فتح «فا» که در عرف عامه لهجه اصفهانی فتحه «فا» تا به حد ابتذال به جای تلفظ «ها» کشیده میشود. اسفرون امروز نام دیهی است کمابیش معتبر که برحسب سرشماری سال 1345 جمعیت آن 301 نفر برآورد شده است.[200] درباره وضع عمومی و کیفیت حضارت و شیوه معیشت مردم آنجا وقتی که از دهستان لنجان گفتوگو کنیم بهطور تفصیل سخن خواهیم گفت.[201] اینجا فقط بگوییم که هرچه فعلا در
ص: 118
این دیه است تازه هست و نشانی از قدمت در آن وجود ندارد. ساختمانهای خشت و گل با سقف چوبی و حمامی و مسجدی و کوچهها شوخگن. این است همه آن چیزی که دیه اسفهران است. تازه دیوار آجری و در آهنی به آنجا راه پیدا کرده تا کی حدیث قدیم را بکند و برکنار کند.
شیوه معیشت کهن رخت بربسته و روستا و روستایی دارند شهری میشوند، ولی در حال حاضر نه روستاییاند و نه شهری. چه بهتر که این سخن را کوتاه کنیم تا در مقام مناسب از آن سخن بگوییم. آنچه که در حقیقت جالب نظر است کلمه نام آن است نه حالت درهم و برهم و آشفته حاضر آن. این را هم بگوییم که به حکم تاریخ و به ناچار بر اثر حوادث دهور و وقایع هولناک مثل هرجای دیگری از ایران بسیار حوادث در ناحیت لنجان و بالطبع در همین دیه اتفاق افتاده چندین بار خراب شده و تجدید بنا یافته است. مالکین بسیار و زارعان بسیار از نیک و بد عوض کرده، قحطها دیده و از غلاها جان بهدر برده است و تنها نام آن یادآور گذشته آن است و از روزگاران پیشین یاد میکند.
واژهشناسی:
این واژه از دو جزء ترکیب یافته است جزء اول اسفه و جزء دوم «ران». با جزء نخستین آشنا هستیم و معنی آن را اینک میدانیم.[202] برای اکمال آنچه گفتهایم به نحو اختصار میگوییم که «اسفه» معادل «اسپه» به معنی اسب، سوار و سپاه است و یا سادهتر بگوییم اسفه همان اسپه است (سپاه) و در قدیم واژه اسب (اسپه) به معنی سپاه هر دو به جای هم استعمال میشده است و نظر به حرمتی که اسب در نظرها و در چشم مردم آریایی داشته است، نام محل سکونت خود را برای تفخیم و تجلیل و از باب مناسبات حال و محل به نام «اسب» معادل سپاه میخواندهاند، اما جزء دوم همان پسوند «ران» معادل صورت عمومی «ان» است، یعنی پسوند نسبت و کثرت و ضابطه استعمال «ران» به جای «ان» همان سهولت تلفظ است و الّا «ران» و «ان» و «گان» (به صورت معرب «جان») همه پسوند کثرت و نسبت میباشد و معنی کلمه اسفهران همان معنی کلمه اسفهان معادل اسپهان است یعنی جای منسوب به سپاه.[203] توضیح دهیم که «ر» حرف وقایه است و از این بیش در تضاعیف
ص: 119
از آن گفتوگو کردهایم، برای سهولت تلفظ به واژه اضافه میشود.
اگر واژه اسفهران را به خط پهلوی بنویسیم چون حرف «راء» و «لام» در پهلوی یک علامت دارد «اسفهلان» هم خوانده میشود و عجیب آنکه با این تلفظ اخیر دیهی داریم در آذربایجان شرقی از دهستان سردصحرا در شهرستان تبریز که نسبتا بزرگ و معتبر است و 1966 نفر جمعیت آن را برآورد کردهاند[204] و این کلمه «اسفهلان» همان صورت دیگری از اسفهران اصفهان است. باید دانست که وجود دو اسم مشابه و یا اسمای مشابه نشان دهنده وجهه نظر ایرانیان کهن در اسمگذاری بوده است.
اسفهسالارEsfe (h) -s l r
اشاره
در واژه «اسپه» به این کلمه اشارتی رفت و اینک در توضیح آن میگوییم که به لهجه محلی حاضر نام این محل را سبسلّار تلفظ میکنند که همان تحریف یافته اسفهسالار است و سیبسلار تلفظ عامیانه و تداول عمومی است ولی در جزء جمع مالیاتی و دفاتر دیوانی همان واژه اسفهسالار رایج است. اسفهسالار نام دیهی است نسبتا بزرگ با جمعیت قریب به 393 نفر برحسب سرشماری سال 1345.[205] این دیه در عداد روستاهای حومه علیای قمشه بهشمار آمده است. در حالیکه اسفه در دهستان حومه سفلی واقع شده به عبارت دیگر اسفهسالار و اسفه هر دو از محال قمشه اصفهان بهشمار میآید و به هم نزدیک. آنچه راجع به اسفه گفتهایم در باب حضارت و نحوه معیشت و کیفیات زندگانی مردم و اخلاق و آداب همگی در باب این محل و مردمش نیز صادق است و اینگونه خصوصیات خلقی و خلقی و معیشتی در سرتاسر قمشه و حوالی آن مشهود میباشد. یک نوع رنگ یا خصوصیت شگفتی که گاه و بیگاه در برخی نقاط غلیظتر و گاهی کمرنگتر به نظر میآید.
در لهجه مردم قمشه هم دیده میشود و این به ناچار بقایای صورت کهنی از یک نوع لهجه بوده است که کمکم از بین رفته و به صورت حاضر متحول شده است. آب این دیه از قنات و
ص: 120
بسیار گواراست و محصول آن گندم و انگور و مردمش زحمتکش و کوشا میباشند. قناعت و دقت بر اخلاق آنها غلبه دارد. ناموران و رجال بزرگی منسوب به این دیه نزد ما شناخته نیست. همهچیز در مرور دهور محو شده و از بین رفته است، آنچه برای ما مانده است، همان نام این دیه است که ما میرویم آن را احیا کنیم.
واژهشناسی:
در تلفظ عامیانه و رایج این محل به سبسلّار با تشدید لام غرابتی به نظر میرسد و ما به خودمان این اطمینان را میدهیم که بلافاصله نام این دیه را به دو جزء «اسفه» و «سالار» تقطیع کنیم. جزء اول همان «اسپ» است که دیدیم در واژه اسفه آمده است و با جلالت در واژههای کهن نیز به تفصیل از آن یاد کردیم (اسب و سپاه به یک صورتاند) و اما واژه «سالار» که به معنی سردار و سرور سپاه است احتیاج به تفصیل بسیار ندارد و معنی تام این دیه به این نحو روشن میشود یعنی جایگاه سالار سپاه. یعنی تسمیه محل به حال.
وجود دیه اسفه در قرب دیه اسفهسالار (سبسلار) اندیشهای را در خاطر ما برمیانگیزد به این معنی که چون واژه اسپ و سپاه به نحوی که بعدها خواهیم دید (ذیل کلمه اصفهان) دو واژه اسب و سوار یا اسب و سپاه به جای هم و به معنای هم استعمال میشود و به همین دلیل تواند باشد که اسفه جای اسب معادل سپاه و اسفهسالار جای سالار سپاه بوده است. سپاهیان در اسفه میزیستهاند و سالار آنان (سپهسالار) در اسفهسالار و این نامها از همان روزگاران کهن شهرت یافته و به ما رسیده است. اندیشه دیگر که باز در خاطر خلجان میکند نزدیک بودن این هر دو دیه و محل است به شهر اصفهان که نامش به سپاه نامبردار گشته است و تا امروز از آن یاد میشود. آیا چنین نبوده است که سپاه و سپاهیان و اسبسواران در ناحیت سپاهان و اسفه استقرار داشتهاند و سالار سپاهیان در اسفهسالار یعنی منزل و مقر فرماندهی هر دو در اسفهسالار بوده است؟ پاسخ این سؤال البته مشکوک و منفی است و ممکن است دیه اسپهسالار فقط به نام یک سپهسالار نامبردار شده است.
اسکوآبادOsku -b d
اشاره
نامی است کهن و محتشم برای دیهی حقیر و صغیر که آن را جزء دهستانهای حومه
ص: 121
شهرستان اردستان قلمداد کردهاند. جمعیت آن در سال 1345 فقط 9 نفر بوده است.[206] دیههایی نظیر این در سرزمین شنزار و نزدیک به کویر اردستان از لحاظ اقتصاد و کشاورزی و یا معماری و حضارت چیزی ندارد که به آن بنگریم. همه جمعیت آن از نه نفر در نمیگذرد.
قلت نزولات آسمانی و بیرونقی کشاورزی مردم را از دیه و زراعت مانده و درمانده کرده و به شهر کشانده است. از آن آب باریک قناتها خشک نانی هم بهدست نمیآید. این عده زن و مرد که در آنجا ماندهاند، با همان لهجه خالص و اصیل اردستانی که از آن پیش هم یاد کردیم،[207] سخن میگویند. در واژه اردستان گفتیم که مردم محل تاریخ خود را تا به دوره ساسانیان میرسانند، ولی این کلمه اسکوآباد خود را به دورهای بالاتر و برتر از حتی هخامنشیان میکشاند. عهد هخامنشی از 550 قبل از میلاد تا 330 قبل از میلاد در تاریخ برای خود جا پیدا میکند. ولی سکونت اقوام سکایی در این سرزمین از این تاریخ هم بالاتر میرود و با مهاجرت آریاییها به فلات ایران تقارن پیدا میکند. ظاهرا قوم سکا که بعدها خواهیم گفت، در تمام ایران حتی تا کردستان و اصفهان سکونت گزیدهاند، نخستینبار در ناحیت سیستان تجمع یافته و نام خود سگستان معادل سجستان را به سیستان امروزی دادهاند. ولی به همین تجمع قناعت نورزیده و کار حشمت و جمعیت آنها به آنجا رسید که تا به آذربایجان و نواحی کردستان نیز پراکنده شدند و در آنجاها برای خود جمعیتی و مراکز سکونتی تأسیس کردند. کمکم دامنه پراکندگی آنها تا به اصفهان نیز رسید. در دهستان چادگان از شهرستان فریدن در استان اصفهان دیهی داریم به نام سیستان که اگرچه کوچک است و جمعیت آن از 7 نفر بیشتر نیست، ولی وجود همین نام یادآور وجود اقوام آریایی سکایی در این محل و بسیاری از امکنه از نواحی ایران است.
واژهشناسی:
داریوش در سنگنبشه بیستون آنها را سک (با کاف عربی) میخواند.
هرودوت مورخ یونانی آنها را اسکیت و اسکوت نام میدهد. در زبان فرانسه آنها را سیت(Scythe) میخوانند. گفتهاند اسکوت از آن جهت به آنها گفته شده که این واژه در زبان یونانی به معنای پیاله است و مردم این قوم که به جلادت و رشادت معتاد و مشهور بودهاند، همواره پیالهای با خود همراه داشتهاند. سکاهای اروپایی را هرودوت اسکلت(Scolotes)
ص: 122
میخواند. بههرحال نام سکا و سکایی به صور مختلف درآمده است و در تاریخچه آنها گفتهاند که بسیار جری و جسور بودهاند و میدانیم که در اوایل قرن هفتم پیش از میلاد برای تسلط بر ایران مخصوصا از شمال و غرب وارد عمل شدند و باز میدانیم که هوخشتر (پادشاه مادی با آنها به جنگ برخاست و در حدود آذربایجان با آنها نبرد کرد. سکاها با آشوریان نیز آویزش داشتهاند و پس از انقراض آشوریان (613 ق. م) با هخامنشیان کشمکش پیدا کردند و حتی گفتهاند اقوام ماساژت که به روایتی کوروش پارسی در میان آنها کشته شد، از همان سکاها بودهاند. داریوش خود در سنگنبشته بیستون میگوید که با سکاها جنگها کرده است، اسکندر مقدونی نیز با آنها درافتاد. اقوام سکایی از مقابل او عقب نشستند و به صحراهای بیآب و علف جیحون رفتند و او از تعقیب آنها درمانده شد و صرفنظر کرد.
بههرحال از این داروگیرها و آمدوشدنهای طوایف سکایی در اطراف ایران آثاری باقیمانده است. از آن جمله: نام این دیه که نامش میگوید از واژه «سگ» یا «سکا» آمده است و نشان این است که در این تاریخ طولانی که گفتیم زمانی سکاها در اینجا اقامت داشتهاند.[208]
اسگرانAsgar n
اشاره
در پایان و یا نزدیک به پایان ناحیت کرون از بلوک شهرستان نجفآباد دیهی است بزرگ و دهکدههای کوچکتر و بزرگتر جزء آنکه همه را بر روی هم اسگران و حسب تداول عامه آن را اسگرون میخوانند. در دفاتر دولتی و حتی در نشریههای آمار ایران[209] آن را با «عین» عربی به صورت عسگران معادل عسگرون مینویسند. و این مسلما سهو و خطا و بیمورد است.
نام این دیه زیبا اسگران است با همزه مفتوح که ما به شرح درباره آن سخن خواهیم گفت.
این دیه و مزارع جزء آن همه در محلی بسیار دلنشین و دلانگیز قرار دارد. از این پیش چشمهسارها داشت. درختستانهای تاک و بادام و میوههای دیگر که بهراستی در بهاران سخت خرم و دلانگیز میبود. اخیرا که از آنجا گذشتم از آن چشمهسارها و تاکستانها و بادامستانها خبری و اثری نبود. سرزمین فعلی از درخت و گیاه تهی شده بود. گاه و بیگاه
ص: 123
درختی منفرد خودنمایی میکرد، یعنی که بقیت آن روزگار حشمت و آبادی است. قناتهای آن هم خشکیده بود و مختصر آبی از رودخانه مرغاب به آن میرسید. این رودخانه که رودی کوچک است، در فصل بهار و اواخر زمستان پرآب است و با شیبی تند از باختر به خاور روان میباشد و حتی تا به نجفآباد هم میرسد و سرانجام به رودخانه زایندهرود میپیوندد. سابق که این دیه را دیده بودم سختآباد بود و با حشمت و جلال و جمعیت بسیار. مسجد و ساختمان و حمام و همه کموبیش خوب و بر سر دیوارها خارها تا از ریزش دیوارهای گلی جلوگیری کند و شب مانع و رادع گرگمیش دزد و یا آدم گرگصفت و بههرحال سدی و مانعی در جلو متجاوز باشد برخلاف گفتار صائب که:
من از بیقدری خار سر دیوار دانستمکه ناکس کس نمیگردد از این بالانشینیها
در این مورد شاید تنها جایی است که خار به کار میآید و سودمند میافتد. پس از اجرای قانون اصلاحات ارضی که دولت زمین مالکان را بگرفت و به روستاییان بخشید، برای مدت کوتاهی این دیه سخت ترقی کرد. جمعیت آن برحسب آمار رسمی به 1943 نفر و خانوار آن به حدود 397 رسید.[210]
این دیه قبل از اجرای اصلاحات ارضی از آن خاندان جهانبانی بود و حقا که در آبادی آن کوششها کرده بودند. پس از اینکه آب کم شد جلوه و جلال آن هم از بین رفت. در میان مردم آداب و عادات و شیوه معیشت خاصی جاری و ساری نیست. با این همه فاصله از اصفهان و نجفآباد (قرب 15 فرسنگ) باز هم مردم دارند شهری میشوند. درهای آهنی با رنگهای گوناگون و دیوارهای آجری که نداگران شهرگرایی هستند، همهجا دیده میشود. از این پیش محصول انگور و بادام و نخود و دیگر حبوبات آن شهرت بسیار داشت.
واژهشناسی:
این واژه به صورت «عسگران» (با «عین» عربی) بهکلی بیمعنی است و هیچ دلیلی ندارد که این دیه را به صورت تثنیه عربی بشناسیم. بنابراین باید از انتساب این کلمه به «عسگر» عربی چشم پوشید و مسلما نام آن را اسگران با همزه مفتوح اول و «کاف» فارسی دانست. با اندکی دقت آشکار میشود که نام این کلمه مرکب از دو جزء «اسک» و «ران» است و جزء دوم را هم باید خود به دو جزء «ر+ ان»، نوشت. همینجا بگوییم که
ص: 124
جزء دوم «ران» همان «ان» پسوند کثرت و نسبت است که گاه باشد برحسب لزوم برای سهولت تلفظ به صورت «گان» (گاف+ ان) و یا در تداول عامه جان درمیآید. در این شک نداریم که «ان» علامت کثرت و نسبت است. در این هم شک نداریم که کلمه جمع اصلا از باب قرینه حال و محل نام محل و دیه قرار میگیرد. فی المثل آنجا که اندوها (نام یک قبیله آریایی) فراوان باشند نام آن میشود اندوآن و همچنین خوزان و غیره و غیره. باقی میماند «اسک» که باید در جستوجوی معنای آن بکوشیم. فرهنگنویسان درباره معنای این واژه دچار خلط و اشتباه شدهاند. برخی آن را به معنای اسب قاصد معنی کردهاند (لغتنامه دهخدا) و یا آن را به صورت عربی با کسر اول شترمرغ و یا گوشبریده (لغتنامه دهخدا). در فرهنگ فارسی معین که به جهتی به معنای اصل نزدیک شده به معنی پیکسوار و پیاده معنی کرده و یا خریطه و کیسه پیکها و یا پایگاه و منزل پیکها، معنی کرده است. در متون قدیم کلمه «اسکدار» زیاد آمده است و در فرهنگ فارسی معین آن را «اسگدار» با «گاف» فارسی به معنی اسبگذار گرفته است. در تاریخ بیهقی مکرر واژه «اسکدار» استعمال شده است مثلا میگوید «چون اسکدار خوارزم برسید» و غیره. برخی نیز این واژه را ترکی دانستهاند. و برخی صرفا چنانکه گفتیم اسب قاصد و یا خریطه و کیسهای دانستهاند که قاصدان در آن مکتوبها نهند.[211] ولی حقیقت این است این معانی بیمورد و بیبنیاد است و از همه خوشمزهتر در اینباره ارتباطی است که بین این کلمه با «اسکدار» محله معروف استانبول قایل شدهاند (صاحب آنندراج). «اسک» در زبان فارسی به معنای شاخه و چوب است و «اسکدار» که در متون قدیم آمده قوطی و یا محفظهای بوده است که از چوب میتراشیدند و در آن را میبستند و مکرر بیهقی اشاره میکند به این معنی که «اسکدار خوارزم برسید. جریده بر نهاده و مهر کرده ...». سابق بر این مکاتب رسمی و محرمانه را در یک چنین قوطیهایی مینهادهاند و مهر میکردهاند و چیزی بوده است شبیه پاکتهای امروز. در نامهای دیهها این کلمه بسیار آمده به صورت تودسک (تودشک)، بیدسک (بیدشک)، لاجسک (لاجشک) منتهی «سین» به «شین» برحسب دلایلی که خواهیم دید تبدیل شده است. در نام این دیه «اسک» به معنای شاخه چندان مناسبت و معنایی ندارد مگر اینکه
ص: 125
بگوییم مناسبت کثرت دارد و درخت آن را اسکران (دهستان) نامیدهاند و این معنا نه از ذهن بعید است و نهچندان با وضع سابق دیه بیمناسبت است. ولی به شرحی که در ذیل خواهیم آورد نام اصلی این دیه باید اشکران بوده باشد و «اشک» همان واژهای است که از واژههای اشکانی و نام پادشاهان این سلسله چون اشک اول و دوم و غیره برای ما باقی مانده است و بنابراین اسگران معادل «اشگران» به معنای جایگاه و منسوب به اشکها (اشکانیان) میباشد.
اما درباره تبدیل «سین» به «شین» یعنی رایج شدن کلمه از صورت «اشک» به «اسک» مثال و مانند بسیار داریم، از جمله در واژه «ولاسگرد» یا «ولاسجرد» که همان «ولاشگرد» معادل «بلاشگرد» است و جزء اول آن «شین» به «سین» تبدیل یافته است. درباره کلمه اشگران بعدها عنوانی خاص بنا خواهیم کرد.
اسگلانAsgal n
اشاره
و آن دیه کوچکی است در دهستان جی اصفهان که 19 نفر بیشتر جمعیت ندارد و تعداد خانوار آن فقط 5 نفر است.[212] دیهی است کوچک با نامی بزرگ و همان است که مورد توجه ماست.
واژهشناسی:
اگر این نام را تقطیع کنیم، به سه جزء «اسک+ ل+ ان» میرسیم. درباره واژه «اسک» با تفصیل هرچه تمامتر ذیل کلمه اسگران اشارت کردیم.[213] اما «ل» و یا جزء وسط که مکرر گفتهایم، به صورت وقایه علاوه میشود، در این واژه خصوصیت دیگری هم به چشم میخورد به این معنی که چون حرف «ر» با «لام» در زبان فارسی سریع التبدیل هستند و اکثر در تداول عامه حاضر نیز «ر» و «ل» به هم تبدیل میشوند (دیفال- دیوار) و در زبان پهلوی اساسا حرف «ر» و «لام» یک علامت دارد و از همین جهت است که اگر بنویسند اسگران میتوان آن را اسگلان و اگر بنویسند اسگلان میتوان آن را اسگران خواند. به همین دلیل تبدیل این واژه از صورت «ل» به «ر» و عکس آن بسیار به سهولت انجام گرفته است. در تداول عامه روستاییان، این دیه به کسر اول و گاهی ضم اول تلفظ میشود و اماله «الف» ماقبل آخر که شایع لهجه عامه اصفهان است نیز وجود دارد. بنابراین اسگران معادل
ص: 126
اسگلان، اسگلون (با همزه مکسور اول) تلفظ شایع است در تداول عامه.
اشترگانOstorg n
اشاره
این واژه به ضم الف و گاف فارسی نام دیهی معتبر و با نام است، در روستای لنجان افتاده بر ساحل زایندهرود و به فاصلهای قرب 24 کیلومتر در جنوب باختری اصفهان و نزدیک به دیههای سهر و فیروزان که به تفصیلی شایسته از آنها یاد خواهیم کرد.[214]
دیه اشترگان بسیار آباد و حاصلخیز است و هم خود این دیه و هم بلوکی که در آن واقع است آب و هوایی خوش و وضعی دلپسند و دلنشین دارد. محصولاتش گندم و جو و برنج و حبوب است و اخیرا باغهایی چند در آن برآوردهاند که به زیبایی آن افزوده شده است.
این دیه به صنعت خاصی شهره نیست.[215] زندگی و معیشت مردم کموبیش به همان شیوه روستایی کهن است که دارد میرود شهری شود. این شیوه معیشت کهن که از این پیش در اکثر روستاهای اصفهان مثل اکثر و اغلب نقاط کشور ایران، وجود داشته است، همان نحوه استقلال اقتصادی و اکتفا به منابع موجود محلی بوده است و مردم در این شیوه سخت پایدار بودهاند. البته هرچه دیه از شهر دورتر بود و یا مثلا چون در کوهستان واقع شده بود، دسترسی به شهر کمتر داشت، استقلال در زندگانی و اکتفا به منابع محلی در آن بیشتر به چشم میخورد. میتوان گفت چنان میزیستهاند که به غیر کمتر نیازمند بودهاند. خود میکشتند، خود میرشتند، خود میدوشیدند، خود مینوشیدند، خود میبافتند و خود میپوشیدند.
علت اینکه مردم ایران در طی قرون متمادی در مقابل حوادث شگرف و هجومهای اقوام بیگانه تاب آورده و باقی ماندهاند. همین شیوه نیکوی زندگانی بوده است. صنایع محلی، از قبیل پنبهزنی، بافندگی از جمله کرباسبافی و چادرشبسازی و جاجیمبافی رواج داشت. در کتاب محاسن اصفهان از مفضل بن سعد بن حسین مافروخی در ذکر دیه هرستان از
ص: 127
روستای ماربین آمده است: «هر کدام از اهالی این دیه در شؤون کدخدایی خویش چناناند که اگر دیرگاه شب دوازده تن میهمان به آنان رسد به بیرون حاجتمند نخواهند بود.[216] ولی اینک این وضع دیگرگون شده است و روستایی که شهر بدان نیازمند بود خود طفیل شهرنشینان گشته تا بعد چه شود.
اثری کهن در آنجا وجود ندارد جز مسجد جامع اشترگان که در حد خود یکی از مساجد بسیار دلاویز و معتبر قدیم است. این مسجد، بهطوری که در جبهه در ورودی کوچک شرقی آن نوشته شده، در سال 715 ه. ق ساخته شده است یعنی درست یک قرن پس از حمله مغول و گنبد آن نیز از لحاظ معماری معتبر است و دارای گچبریهای زیبا و نفیس؛ دو مناره آن در کنار سردر ورودی شمالی اینک تا نیمه خراب است و جبهه سردر چندین مرتبه تعمیر شده و باز هم از جهات بسیار دلاویز میباشد.[217] غیر از این مسجد جامع از آثار کهن چیزی جز در نام خود ندارد.
واژهشناسی:
واژه اشترگان از دو جزء ترکیب یافته است، اول جزء «اشتر»، نام همان حیوان صبور و پرطاقت باربر که با خصوصیات حیاتی و اقتصادی آن آشنا هستیم و دومین جزء «گان» همان پسوند کثرت و نسبت است.
میرسیم به اینکه چرا نام «اشتر» را بر دیه نهادهاند و این نکته توضیحی لازم دارد به این معنی که اقوام کهن آریایی، ساکنان قدیم این مرزوبوم، و نیز زردشتیان (همان آریاییان که به دین زردشتی گرویدهاند) به حیوانات اهلی حرمت بسیار مینهادند چندانکه در اسامی اشخاص هم کلمات اشتر و اسب را میآوردند و خود آن را جلالتی میپنداشتند.
میدانیم که نام زردشت پیامبر بزرگ ایرانی در اصل زرتاوشتر بوده است یعنی دارنده شتر زرد. صرف این نکته که در شهرها، دیهها و روستاها اسامی این حیوانات به کار برده میشده، حاکی از جلالت و حشمتی است که آریاییهای کهن میخواستهاند برای امکنه با نام آنها منظور دارند و از همین راه است که به نام اشتر و اسب (به صور مختلف) در اطراف
ص: 128
اصفهان دیهها و روستاهای بسیار داریم. همچون چالاشتر معادل چالشتر و لایاشتر معادل لاشتر و اشترانکوه و اشترینان و بسیاری دیگر از اینگونه امثله که همه حاکی از این خصوصیت میباشند.[218]
در خود اصفهان اگر باز هم بخواهیم مثالی بیاوریم از اشترآباد که در دهستان جوشقان واقع است[219] و باز از دهستان مهاباد یزد دیهی داریم بهنام اشترک با جمعیتی برابر 17 نفر.[220] در اطراف ایران گذشته از اشترآباد (بانه)، شتران (تویسرکان)، اشترک (زابل)، اشترگرد (ایذه)، اشترینان (بروجرد) باید از اشترگان (بندر انزلی) یاد کنیم که عینا با اشترگان لنجان اصفهان همنام است. در طی مقال از دیه چالشتر سخن به میان میآوریم و اینک باید اضافه کنیم که چالشتر دیه معتبری است از شهرستان شهرکرد که در طی کتاب به نام آن خواهیم رسید. اینجا همینقدر اضافه میکنیم که در ناحیت چهارمحال و بختیاری بسیاری دیهها با کلمه چال در اول آنها داریم مانند چالبتان، چالبندان، چالچنار و امثال اینها و ظاهرا کلمه چال در این واژهها به معنی گودال و ناحیه پست یا محل و بستر آبی است که قابل عبور باشد و شبیه به این کلمه است واژه «لا» و «گار» است که بهموقع در اینباره به مناسبت نام امکنه گفتوگو خواهیم کرد. با تحقیق اجمالی که به عمل آوردهام در حدود 40 محل و یا بیشتر در اطراف کشور با کلمات چال و چاله و چالی و چالو و امثال اینها آغاز میشود.[221]
اشتیجهOstije (h)
اشاره
اشتیجه و اشنیز نام دلنشین پارسی دو دیه کوچک است که جمعیت بزرگترین آنها یعنی اشتیجه 85 و اشنیز بالا 58 نفر و اشنیز پایین فقط 14 نفر است. این دیهها در شهرستان یزد و
ص: 129
از جمع دیههای دهستان عقدا به قلم آمده است.[222] ما با این دو سه نام به راستی قشنگ کار داریم. هرچند که این دیهها حقیر و کوچک مینماید و چون در کرانه کویر واقع شده است به تدریج آب آنها کم میشود و جمعیت آنها کمتر، ولی بههرحال از شکوه نام آنها گذشته بهتری را میتوان در رؤیای تاریک کهن به یاد آورد.
واژهشناسی:
اشتیجه را اگر تقطیع کنیم به اجزای «ا+ ش+ ت+ ایج+ ه» میرسیم. جزء اول صورت دیگری از «او»(Ow) اوستایی به معنی آب است که هماکنون در تمام روستاهای ایران به همین تلفظ و معنی رایج است. جزء دوم «ش» هموند است که در زبان اوستایی فراوان است و در نامهایی که با آب ترکیب میشود بسیار دیده میشود و حرف «ت» زینت است برای آسانی تلفظ. (نامواژه آشتیان دیده شود.) و «ایج» علامت نسبت است در امثال تازیک، زندیک (زندیق) و چهریق (چهریک) و بسیاری دیگر از اینگونه مثالها و جزء آخر علامت تصغیر است و روی هم رفته به معنی محلی کوچک منسوب به آب (آبدار است).
اما نامواژه اشنیز در تقطیع بوده «ا+ شن+ ایز» جزء اول «ا» به معنی آب که در اشتیجه گفته شد و جزء دوم «شن» همان است که در «گلشن» داریم به معنی محل است.[223] و «ایز» صورت دیگری است از همان پسوند «ایک» که به صورتهای «ایز»، «ایج»، «ایجه»، «ایک» و غیره هم دیده میشود و علامت نسبت است.
اشنیز
- اشتیجه
اشکاوندEsk vand
اشاره
این واژه کهن گوشنواز که امروز در عرف عامه اصفهان به کسر اول تلفظ میشود و اکثر به جای «الف» ممدود بعد از «کاف» فقط به فتحه «کاف» و یا به کسر آن اشکوند تلفظ میشود، نام دیهی است در خاور اصفهان از روستاهای کرارج.[224] امروز این دیه بر سر راه اصفهان به
ص: 130
جرقویه قرار دارد و همهچیز آن از حمام و مدرسه و مسجد و ساختمانها و سنتهای معیشت و زندگانی و پوشش و خورش مردم همه نو و تازه است، و اگر تعبیر همیشگی خودمان را به کار ببریم، میگوییم که روستا شهر شده است و یا شهرگرایی بر آنجا و مردم غلبه پیدا کرده است ولی بههرحال دیهی است کوچک برآورده بیشتر از گل و خشت بیقواره و درهم.
چندان بزرگ نیست ولی از یک نحوه زیبایی ناشی از موقعیت محل خود و درختکاریهای اطراف آن بیبهره نیست. آداب معیشت و لهجه خاصی در میان مردم وجود ندارد.
محصولات آن گندم و جو و چغندرقند است. آنچه در این دیه اهمیت دارد همان نام آن است.
واژهشناسی:
در تقطیع کلمه اشکاوند به دو جزء «اشک+ آوند» میرسیم. با واژه «اشک» آشنا هستیم و میدانیم که نام بسیاری از شهریاران اشکانی با این واژه همچون خود اشکانی و اشکانیان آغاز میشده است و در سرتاسر ایران از این نامبرداران اشکنام در نامواژهها آثار بسیار باقی مانده است. چنانکه در واژه اشکران و اشک در بسیاری نامهای دیگر که در اطراف مملکت باقی مانده است و حتی واژه اشک نام دو دیه در ناحیت بیرجند است. کلمه اشک به صور مختلف از قبیل اشگجرد (مرودشت) و اشگستان (نایین) و غیره دیده میشود. به هر صورت با وجود کلمه اشک انتساب آن به این سلسله قابل تردید نیست. اما واژه «آوند» همان پسوند نسبت است که با آن آشنا هستیم. کلمه اشکاوند به صورت شکاوند آن هم نام کوه در گرشاسبنامه اسدی آمده است.[225]
گرفته نشین شکاوند کوههمی دارد از رنج گیتی ستوه
اشکذرAske ?dar
اشاره
اشکذر (اشگذر) این واژه نام دیهی است بزرگ و یا بهتر بگوییم شهرکی است در جمع دیههای دهستان رستاق از شهرستان یزد. بسیاری از خاصههای معیشت و کیفیات زندگانی و عادات و لهجه تا نوع ساختمانها و غیره در این ناحیه (آنچه هست) همه با خصوصیاتی که از پیش درباره دیهها و روستاهای اطراف کویر دیدهایم از قبیل هرند و نایین و یزد و غیره مشترک است. وقتی از دور به آن بنگری دورنمای غبارآلود آن با بادگیرهای بلند و طاقهای
ص: 131
گنبدی، سخت باشکوه به چشم میرسد. کوچههای آن گشاد و تمیز و ساختمانهای آن خشتی و محکم است. برای کسی که به اینگونه ساختمانها وارد باشد خود دیه داد میزند من کهنم. نمیدانم آمارگران چرا واژه «روستای» دلنشین فارسی را عربی کرده و رستاق گفتهاند. این شهرک و یا دیه در سال 1345 جمعیت آن 2879 نفر بوده است[226] و امروز جمعیت آن بیشتر است. سیطره و سلطه شهرگرایی به این دیه کهن هم راه پیدا کرده است.
متأسفم بگویم که درهای آهنی، دیوارهای آجری و طاقهای صاف با تیرآهن روش معماری سبک کهن این دیه را به هم زده است؛ در حالیکه شکل و وضع قدیم با آب و هوای خشک و گرم این ناحیه مناسبتر بوده است. تنپوش مردم نیز از صورت کهن به صورت حاضر برمیگردد و چادرنمازهای زنان با پارچههای چیت علامت آن است.
حالت خودکفایی دیههای دور کویر هم رفتهرفته دارد از بین میرود. صبغه زبان کهن هنوز در مردم غلیظ و آشکار دیده میشود. چهرههای آفتابزده، اندامهای به هم پیچیده و پرطاقت و پشتکاردار از خاصه احوال و روحیات مردم آن است اما ما با واژه اشکذر کار داریم.
واژهشناسی:
اگر این واژه را تقطیع کنیم به دو جزء «اشک» و «ذر» معادل «آذر» میرسیم.
جزء اول همان واژه «اشک» است که در کلمه اشکانیان داریم و با آن آشنا هستیم و به تضاعیف در این کتاب درباره آن گفتوگو کردهایم. اما جزء دوم «ذر» همان تخفیف یافته «آذر» است و صحیح کلمه را باید به صورت «اشکآذر» تلفظ کرد که «الف» ممدود اول «آذر» به فتحه «کاف» برای سهولت تلفظ تخفیف یافته است و معنی کلمه «اشکآذر» به صورت صفت و موصوف (مضاف و مضاف الیه) به معنی «آذر» منسوب به «اشک» است.
اما آذر نه فقط در زبان فارسی به معنای آتش است- به معنای معمول امروز- بلکه «آذر» به معنای مطلق آتشکده هم میآید و در اصطلاحات دین زردشتی رایج است. در شاهنامه میبینیم که دقیقی میگوید:
یکی سرو آزاده را زرد و هشتبه پیش در آذر ایدر بکشت
یعنی زردشت در مقابل در آتشکده سروی کاشت. این اصطلاح یعنی استعمال «آذر» به جای آتشکده تا همین امروز هم در دین زردشتی رایج است و بنابراین معنی کلمه میشود
ص: 132
«آتشکده اشک» یعنی آتشکدهای که اشک بنا کرد و اطلاق آتشکده یعنی اسم خاص بر محل از باب اطلاق خاص به عام بسیار رایج است و تا امروز صدها دیه و دهکده و شهرک را داریم که به نام امامزاده آنها شهرت یافته است. یکی از ناموران اشکانی آتشکدهای بنا میکند و دور و بر آن اجتماعی سر میگیرد و کمکم دیهی و بعد شهرکی میشود، این است همه آنچه آسان میتوان در آینه تاریخ این دهکده در پیش نظر مجسم کرد.
فقط باید بگوییم که آیا اشکانیان زردشتی بودهاند یا نه؟ این هم موضوعی است که آن را مردود نمیتوان شمرد. دین زردشتی پیش از اشکانیان از همین ناحیه مشرق (پرثوه) برخاسته بود و اینان با همه یونانیگری به آن گرویده بودند و این است آنچه در بادی نظر تصور میشود مگر دلیل قطعی بر رد آن ارائه شود. آنچه گفتیم با وجود دیهی دیگر تمامی این را تأیید میکند و آن دیه آذرشک است. این دیه هم در نواحی یزد و جزء دهستان حومه مهریز به حساب آمده است. اگرچه این دیه کوچک است و جمعیت آن 21 نفر بیشتر نیست.[227] ولی خود واژه آنقدر باشکوه است که ما را با خود به همان تاریخهای دور میبرد و میگوید که در اینجا هم اشکی آذری (آتشکدهای) برپای داشت آن هم در روستای مهریز که خود واژه مهریز قدمت آن را نشان میدهد و آن را آذرشک نامید. نفوذ اشکانیان در سرزمین ایران بسیار. خراسان البته سرزمین خاص آنان بوده است و ما تعجب نداریم اگر در ناحیه بیرجند سه محل به نام اشک نامیده شود.[228]
این نکته را هم لازم است در پایان اضافه کنم که حتما املای صحیح اشکذر با «ذال» معجمه است تا با «آذر» یعنی واژه بنیاد همخوانی داشته باشد.
اشکرانOskor n
اشاره
نام دیهی است معتبر در خاور اصفهان و در ناحیت رویدشت که از مادی معروف ورزنه مشروب میشود. این واژه «مادی» در عرف متداول لهجه اصفهان به معنی نهر آب است و مادی ورزنه آخرین مادی اصفهان است که از رودخانه زایندهرود منشعب میشود و سدی که برای انشعاب آن مادی ساختهاند به نام «بند 16 ده» نامیده میشود (بند اصطلاحی رایج
ص: 133
در تداول کشاورزان اصفهان است برای سدهایی که بر رودخانه برای انشعاب مادی ساخته شده است) و از سوی یمین مادی ورزنه و از سوی یسار مادی گورتان با این سد انشا شده است. در حال حاضر اشکران دیهی است بزرگ با زمین حاصلخیز و مردم آن با یک نحوه حضارت و تمدن و خودکفایی که از روزگاران پیش داشتهاند و هنوز آثار آن باقی است.
صنایعی ندارند جز آنکه اخیرا بافت قالی و قالیچههای مشهور به نایینی در آنجا نیز مثل سایر دیههای بلوک رودشت رواج پیدا کرده است. محصولاتش گندم و جو و چغندر است و از این پیش زراعت تریاک و پنبه رواج داشت. عادات مخصوص و اخلاق خاص و از جمله قناعت و سختکوشی خاصه شایع این ناحیت است. لهجه و یا نیمزبان خاصی که با آن سخن میگویند همان است که به تضاعیف گفتهایم از ناحیت گز برخوار تا در مجموع دیههای کوهستان کوهپایه و ناحیه رودشت و جرقویه رواج دارد و از جمله آنها لهجه زفرهای است که بعدا بهموقع از آن گفتوگو خواهیم کرد.[229] جمعیت آن را 361 نفر در سال 1345 برآورد کردهاند.[230] وضع عمومی ده را که به نظر بیاوریم دورنمای کهن و سابقه قدیم آن در مدنظر میآید. برجهای کبوتر بسیار، طاقهای گنبدی، ساختمانهای خشتی محکم همه از گذشته کهن آن یاد میکند.
آنچه موردنظر ماست همان واژه اشکران است. امروز در عرف عامه و تداول رایج اصفهان آن را اشکرون به ضمه همزه اول و اماله «الف» ماقبل آخر به «واو» تلفظ میکنند و دیده شد که بعضیها در دفاتر مالیاتی بهجهت یا بیجهت آن را اشکهران نوشتهاند و این صورتی است که برای آن محملی وجود ندارد.
واژهشناسی:
تقطیع و تجزیه این کلمه به دو جزء «اشک+ ران» است و میتوان در صورت تلفظ کهن آن را با فتحه «کاف» اشکران خواند و همین تلفظ است که موجب شده آن را اشکهران هم بنویسند. با کلمه «اشک» آشنا هستیم و همان است که در بسیاری از کلمات مانند اشکذر، اشکاوند، اشگنان و غیره داریم و بیشبهه ناظر به نام قدیم یکی از شهریاران یا ناموران اشکانی است که بر سر واژه آمده و انتساب آن را به اشکانیان مسلم میدارد و قدمت محل نیز از همینجا روشن میگردد. درباره جزء دوم «ران» باید بگوییم که حرف «ر» وقایه
ص: 134
است و «ان» پسوند نسبت و کثرت که به جای صورت دشوار کلمه یعنی «اشکان» صورت آسان اشکران آمده است. سخن را تمام بگوییم در خراسان نیز دیهی به همین نام وجود دارد که در نشریه شماره 269 مرکز آمار ایران، ذکر شده است[231] و در عداد دیههای روستای چناران آن را قلمداد کردهاند و جمعیت آن را هم 42 نفر ذکر کردهاند. بیگمان واژه اشکران با «اسگران» (عسگران) و «اسگلان» همه یک اصل و منشأ دارد و صورت صحیح آنها هم همان اشکران است. ظاهرا در تلفظ کهن اشکهه بوده است و به همین جهت در بعضی موارد این حرف «ه» باز میگردد، مثل اشگهان، اشکهران و غیره.[232]
اشکستانAskest n
اشاره
در بلوک حومه از شهرستان نایین دو محل داریم به اسامی اشکستان و اگرچه این دو دیه چندان بزرگ نیست، یکی فقط 12 نفر و دیگری 58 نفر جمعیت دارد،[233] که لابد به حکم اینکه آبهای قناتهای اطراف نایین همه تقلیل پیدا میکند و این تقلیل دایمی است، آب این دو دیه هم کم شده و جمعیت آنها کمتر شده است، ولی نامشان یادآور و مؤید همه آنچه در واژه اشکذر گفتیم میباشد.
واژهشناسی:
با ترکیب کلمه اشکستان آشناییم «اشک+ ستان» و «ستان» پسوند معروفی است که در گلستان و باغستان و غیره داریم.
درباره واژه اشکستان اندیشه دیگری هم بر نویسنده دست داده است و مخصوصا در مورد این دو دیه و مشابهات آنکه سخت درست مینماید. توضیح آنکه کلمه «اشک» به معنای شاخ و درخت هم آمده است و گاهی معادل کلمه «اسک» میآید به هر صورت «اشک» و «اسک» دو واژه است که به معنای شاخ درخت است و من ترجیح میدهم اشکستان را به این معنا بگیریم چونکه اشکستان به معنای درختستان است و باز هم به مناسبت در طی مقالات این کتاب به این مسأله اشارت خواهیم کرد.
ص: 135
اشکفتنوEskaftanu
اشاره
اشکفتنو نام دیهی است از دهستان نیر، از شهرستان یزد که جمعیت آن 66 نفر و با 20 خانوار در سال 1345 بهحساب آماری قلمداد شده است. اما اشگفت دیه دیگری است از دهستان کذاب[234] باز هم در شهرستان یزد. این دیه خیلی کوچک است و جمعیت آن در سال 1345 فقط 8 نفر بوده است و گفتهایم که دیههای این نواحی ساحلی کویر رو به خشکی میرود.[235] قبل از اینکه به تحقیق درباره معنای این کلمه بپردازیم باید تذکر بدهیم که در اطراف کشور به همین صورت نواحی بسیاری نامبردار است؛ از جمله اشکف (کاشان)، اشکف (بروجن) و اشکفتان (سفیدان، سنندج، شهرضا)، اشکفتستان (ممسنی)، اشکفتو (نایین) و اشکفتویه (جیرفت).
واژهشناسی:
اشکفت و گاهی به صورت تخفیف «شکفت» همان «شکاف» فارسی است.
با توضیح اینکه «اشکف» به معنای شکاف کوهستان است که در دره از سیل باز میشود و شکاف بزرگی پدید میآید و با اینکه در معنای اختصاصی به معنای «غار» است و به همین دلیل در اطراف کشور به این نام امکنه بسیار نامبردار شده است. از همه جالبتر واژه اشکفتو و اشکفتویه (نایین، جیرفت) است. اما اشکفتو همان مصغر «اشکفت» است. مثلا ده در دره کوچکی است یا قرب شکاف کوچکی در کوهستان و یا در زمین. اما از آن جالبتر واژه اشکفتویه است که گفتهاند دیهی است در جیرفت جزء اول واژه یعنی «اشکفت» به معنی همان شکاف است و جزء دوم آن «اویه» همان است که از ریشه «او» تلفظ دیگر آب، که دیدیم بر سر و جزء بسیاری از نامها قرار میگرفت و اشکفتویه یعنی آبی که از شکافی خارج میشود و یا شکافی که آب دارد اما در مورد اشکفتنو ظاهرا «نون» وقایه است و اشکفتنو همان تلفظ دیگری از اشکفتو مصغر اشکفت است.
این اندیشه را هم در مورد اشکفتنو داشتهام که ممکن است که (هر طور خوانده شود) در اصل «اشکفتنو» (به معنی تازه و جدید) بوده است.
ص: 136
اشکووهAskove (h)
اشاره
اشکووه نام دیهی است از دهستان کذاب یزد. در سال 1345 جمعیت این دیه 40 نفر بوده است. نواحی یزد همگی از مراکز مهم و کهن تمدن و حضارت ایران بودهاند و دیههای این ناحیه نیز مستثنی نیستند. برخی از اینها نشان کهنگی و قدمت خود را آشکارا بر پیشانی دارند و هیچ احتیاجی به تحقیق و تفحص درباره نام آنها نیست. این نکته را باید اگر تکرار هم میشود تذکر داد که نواحی یزد؛ با هنر ایرانیان هنرمند و علاقه آنان به آبادانی پیدا شده و آباد گردیده است، این است که بسیاری از دیههای کهن آن نشان این قدمت را آشکارا نشان میدهند. چون درباره خصوصیات جغرافیایی و جامعهشناسی روستایی این ناحیت کذاب به تفصیل گفتوگو میکنیم.[236] در اینجا از تکرار مستغنی هستیم و میپردازیم به نام باشکوه آن.
واژهشناسی:
اشکووه چنانکه آشکار است، از سه جزء «اشک+ آو+ ه» تشکیل شده است.
اما جزء اول «اشک» همان واژه قدیمی است که از همه بهتر در نام اشکانیان به ما رسیده است و میدانیم که نام بسیاری از پادشاهان اشکانی، اشک اول و دوم و بسیاری دیگر با «اشک» شروع میشده است و این معنا مغایر با این نیز نیست که نامداران دیگری نیز از آن طایفه نام «اشک» بر خود نداشته باشند و از همین نام اشکووه میفهمیم که بنیادگر این دیه نامش «اشک» بوده و دیه منسوب به «اشکی» است نامبردار. یعنی قنات آن را «اشک» نامی، نامورکنده و به نام او نامگذاری شده است، اما جزء دوم «آو» همان واژه آب است که میدانیم واژه صحیح اوستایی است و تا امروز هم در اطراف ایران شایع و رایج است و اما جزء سوم علامت نسبت است و سه جزء روی هم یعنی آب منسوب به اشک، آبی که اشک آن را ایجاد کرده است. این نکته را تذکر میدهیم که ابدا نباید به این فکر افتاد که «اشک» به معنای سرشکی که از چشم میچکد، باشد چون نامگذاری به اینگونه صور، ناپسند و زشت است و به حکم یک قاعده کلی آریاییان کهن از آن پرهیز دارند.
اشگالوAsg lu
اشاره
اشگالو دیهی است کوچک که در عداد دیههای دهستان رباطات یزد بهشمار آمده است. در
ص: 137
سال 1345 (سال آماری ما) این دیه فقط 19 نفر جمعیت داشته است[237] و اینک احتمالا کمتر است، چونکه در همه دیههای ناحیت یزد بهعلت قلت بارندگی قناتها کمآب شده و جمعیت آن نیز کمتر شده است. دهستان رباطات یزد از مراکز قدیم تمدن ایران است و دیههایی با نامهای کهن همچون کرهنگ، گزستان، هامانه، ساغند، رنجقان[238] و غیره و غیره، همه بر این معنی شهادت میدهند. در همه نواحی و روستاهای یزد یک صبغه از معیشت و نحوه زندگانی کهن مبتنی بر اتکای به نفس وجود دارد که این دیهها نیز از آن خصوصیات بیبهره نیستند. همهجا در این نواحی سبک ساختمان و پیهای ستبر، که مناسب با ساختمانهای نواحی سواحل کویر است، چشمگیر میباشد. آنچه برای ما اهمیت دارد نام با حشمت آن است.
واژهشناسی:
اشگالو چنانکه آشکار است از سه جزء «اشگ+ آ+ لو» و یا دو جزء «اشگ+ آلو» ترکیب یافته. اما جزء اول «اشک» همان است که در نامهای ناموران اشکانی و خود واژه اشکانی وجود دارد و با آن آشنا هستیم. ظاهرا نام این واژه اختصاص به نام پادشاهان نامآور نداشته و بسیار کسان دیگر از نامبرداران در روزگار اشکانیان به همین نام نامیده میشدند. از اشکانیان آثار بسیار در نام بسیاری از دیهها و اماکن باقی مانده است که بسیاری از آنها را در طی مندرجات این کتاب مورد مطالعه قرار دادهایم.[239]
در اطراف کشور بیشتر از 60 محل میتوان یاد کرد که با کلمه «اشک» نامبرده شده است و از آن جمله: اشکستان (اردستان، نایین)، اشگنان (خرمآباد، لار، ملایر)، اشگه (پاوه، هشترود) و خود اشک در بیرجند.
اشگالوی ما نیز در جزء اول یادآور همین تاریخ کهن است و جار میزند که باقیماندهای است از روزگاران پیش از اسلام. اما جزء دوم آن «آل» در زبان فارسی علامت اتصاف و همانندی است مثل «همال» یعنی «مانند» و «انگشتال» یعنی مانند انگشت و «چنگال» مانند چنگ و این جزء گاهی به صورت «لو» و «آلو» نیز دیده میشود مثل «گوشتالو» (و در
ص: 138
بعضی لهجهها گوشتلو) «پشمآلو» و در لهجه اصفهانی «چاقالو»[240] یعنی چاق یا چاقمانند؛ و از اینجا معلوم میشود که این دیه بزرگ به «اشک» نسبت داده شده و در عینحال معرف حشمت و شکوه آن است.
اشگفت
- اشکفتنو
اشگفتو
- اشکفتنو
اشگهانAsgah n
اشاره
امروز جایی به این نام در اصفهان نامبردار نیست، ولی چون اکثر مورخان در ذکر تاریخ اصفهان کهن از آن یاد کردهاند، اجمالا بدان اشاره میکنیم تا وظیفه خود را درباره نامهای کهن اصفهان به انجام آورده باشیم. از جمله حافظ ابو نعیم پس از ذکر اینکه یهودیه کمکم آباد شد و توسعه یافت و مسجد جامع اصفهان در یهودیه است میگوید که: «و یهودیه نیز در صحرای پانزده دیه گسترش یافت و آن پانزده دیه از این قرار است: باطرقان، فرسان، یوان، خرجان، فلفلان، سنبلان، فراآن، کماآن، جوزدان، لنبان، اشگهان، جرواآن، خشینان، بروسگان و فابجان». بسیاری از این نامها در محل خویش شناخته شده نیست و چون با جایی نمیشود آنها را تطبیق کرد نمیشود به تفصیل هم از آنها گفتوگو کرد. در این فرهنگ هریک از این نامها که اجمالا گفته شده باشد در مقام خود مورد بحث قرار خواهد گرفت از آن جمله اشگهان نیز بر جایی در اصفهان قابل تطبیق نیست، ولی نام آن بسیار کهن و جالب توجه است.
واژهشناسی:
اشگهان از سه جزء «اشگ+ ه. (معادل فتحه پارسی)+ ان» ترکیب یافته است. با جزء اول «اشگ» آشنا هستیم و همان است که در نام بسیاری از پادشاهان اشکانی و در خود کلمه اشکانی آمده است و در اصفهان نیز این نام در موارد متعدد به صورت
ص: 139
اشکستان (اردستان و نایین)، اشکستانجوی (نایین)، اشکران (رودشت) و اشکاوند (جی) آمده است[241] و در اطراف و بالا و پایین سردشت و غیره. اما جزء دوم «ه» که به صورت فتحه در اصل بوده است و اینک برای زینت اضافه شده، همان فتحه حرف آخر «اشگ» است. و اما جزء سوم «ان» علامت کثرت و نسبت و اتصاف محل است. بنابراین اشگهان معادل «اشگ+ ان» یعنی محل منسوب به اشکان.
اشنAsan
اشاره
اشن نام دیهی بزرگ و در حد خود زیبا و خوش آب و هوا است که از دهستان علویجه از شهرستان نجفآباد به حساب آمده است. این دیه که برحسب سرشماری سال 1345 جمعیتی برابر با 2957 نفر داشته است،[242] اینک جمعیت آن بیشتر شده چون تقلیل آب قناتها در این ناحیت کمتر و آبادانی بیشتر بوده است. نوع معیشت مردم از صورت روستایی بیرون نیست. لهجه و یا نیمزبان خاصی نیز در این محل وجود ندارد. عمارت کهن و بنای قدیمی هم از هیچ جهت در این دور و کنار نیست. خاک آن هم اقتضای بنای کهن خشتی را ندارد چون بارندگی زیاد است و خشت و بناهای گلی تاب مقاومت ندارد.
آنچه برای ما اهمیت دارد، خود واژه «اشن» است که داد میزند من قدیمی هستم.
واژهشناسی:
از دقت در این واژه فورا متوجه میشویم که از دو جزء «ا+ شن» ترکیب شده است. جزء اول «ا» همان واژه آو(OW) اوستایی است که در تمام روستاهای ایرانی و برخی لهجهها به همین صورت آمده است منتها چنانکه به تضاعیف دیدیم به فتحه و به کسره و ضمه یا «الف» ممدود به انواع مختلف تطور، یافته است و وجود کلمه «آب» بر سر نام دیه چنانکه مکرر دیدهایم و گفتهایم رایج است و موجب تجلیل محل میشده است.
اما جزء دوم «شن» همان است که در گلشن داریم به معنی محل و جا در واژه گلخن ( «خن»- «شن» تخفیف یافته) باز همان صورت است با تلفظی دیگر به عبارت دیگر گلشن جای گل است و اشن جای آب که موجب آبادی دیه شده است.[243] خود واژه «شن» در عینحال
ص: 140
همان «ژن» است از زن و زایش و زیست یعنی جای زیست. جالب توجه آنکه به صور دیگر هم همین واژه در نامهای امکنه آمده است. چنانکه در اشیان (اصفهان)، اوشن (نایین)، اشنار (میانه)، اشنان (اردستان) و اشنویه (آذربایجان) و غیره و غیره آمده است. خواننده عزیز من به شگفت میآید که میگوییم واژه اشن (به فتح اول و ثانی) جای آب است. اصلا در لهجه اصفهانی مخصوصا در روستاها اشنار (به ضم اول و سکون ثانی) یعنی «راهآب» راه آبی که مثلا از باغ خارج یا داخل میشود و در این واژه «اشن» همان جای آب است و «آر» پسوند حاصل مصدر مثل گفتار، کردار، رفتار و اصل مصدر آن از آوردن است. این تذکر هم لازم است که در واژه «گلخن» جزء اول «گل» به معنی حرارت است و «خن» مخفف خانه است[244] و باز دو جزء به معنی جای حرارت است.
اشنیز
- اشتیجه
اشیانOsy n
اشیان دیه بزرگی است در شهرستان لنجان اصفهان که در ضمن نام بلوک هم هست و آن دهستان را نیز اشیان مینامند. در فهرست آبادیهای دهستان اشیان برحسب آنچه در نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران آمده است، دهکده آشیان با «الف» ممدود اول 531 نفر جمعیت دارد و آن را جزو دهستان اشیان با «الف» مضموم اول آوردهاند. من تصور میکنم این تلفظ با الف ممدود رایج و شایع نیست، ولی هر دو به یک معنی است. برای واژهشناسی به آشیان صفحه 88 مراجعه شود.
اشین (عشین)Asin
اشاره
در دهستان انارک از شهرستان نایین، نام دیهی را آوردهاند به نام اشین که در سال 1345 جمعیت آن 45 نفر بوده است. سرزمین انارک و نواحی آن و تمامی دهستانهای نایین کمجمعیت، کمآب و از لحاظ اقتصادی شکوفا نیست. نایین در حال حاضر (1378 ه. ش) آب خوردن ندارد و آن را با لوله از زایندهرود اصفهان به آنجا منتقل میکنند. دیههای نواحی
ص: 141
نایین دایما کمآبتر و کمجمعیتتر میشود. بسیاری دیههای آن امروز متروک مانده است. مسأله کمآبی در این دیهها فاجعهای بهوجود آورده که روزبهروز دامنه آن وسعت بیشتر پیدا میکند. بیابان جلو میآید و همچون غولی سرزمینهای مسکونی و دیهها را میبلعد و مردم ترک یار و دیار گفته و در اطراف ایران پراکنده میشوند. ولی جلوههای دلانگیز قدمت در همه ناحیه وجود دارد. در دهستان انارک وجود معادن سرب که زمانی در روی زمین بود و اینک تا عمق 300 متری پایین رفته است تا اندازهای به اقتصاد ناحیه کمک میکند. ولی بههرحال خشکی و کمآبی و کاهش نزولات آسمانی زندگانی را بر مردم سخت کرده است.[245] برای خصوصیات جامعهشناسی و جغرافیای تاریخی آن رجوع کنید به نامواژههای انارک و نایین و مضافات آنها و ما در اینجا میپردازیم به نام کهن آن.
واژهشناسی:
عشین با حرف اول «عین» تازی بیمعناست و نمیتواند نام محلی با این قدمت و سابقه تاریخی قرار گیرد. به همین جهت واضح است که نام اصلی آن اشین است.
و «اشین» و «اشن» و «اوشن» و «آشینه» و «اشینز» (اردکان) و «اشینجه» (یزد) و «اشینه» (اردستان) همه به هم نزدیک و هممعنا هستند[246]. در واقع «اشین» از سه جزء «ا+ ش+ ین» ترکیب شده است. جزء اول همان تخفیف یافته «آو» است و جزء «ش» از ریشه شستن و شوییدن به معنای روان شدن آب است و جزء سوم «ین» علامت اتصاف و نسبت است.
پس اشین مثل سایر واژههای خواهر خود به معنای جایی است که آب روان دارد. البته در روزگاران کهن، و الا در حال حاضر که آبش رفته و نامش مانده است.[247]
اصفهانEsfah n
اشاره
اصفهان نام همین شهر کهنسال و تاریخی، به تلفظ صحیح همان «اسپاهان» است، معادل
ص: 142
«اسباهان» (اصبهان به صورت تازی) معادل «سپاهان» و «صفاهان» و همه نامهایی است که امروز بر روی این شهر تاریخی گذاشته شده است، و ما چون در اینجا در صدد ذکر تاریخ و خصوصیات دیگر نیستیم، فقط به واژهشناسی اصفهان در این فصل قناعت میکنیم، و اگر بخواهیم، برحسب شیوه معمول خود اندکی از احوال و اخبار و آثار و تاریخچه محل را هم ذکر کنیم، در مورد اصفهان گفتارمان به درازا خواهد کشید. بنابراین در این فصل صرفا به واژهشناسی اصفهان میپردازیم.
واژهشناسی:
برحسب دلایل و اسنادی که ارائه خواهیم کرد، و در موارد مختلف هم به مناسبات مربوط به نام دیهها گفتهایم،[248] اصفهان از ریشه کلمه «اصب» (صورت تازی واژه) معادل «اسپ» (صورت قدیمیتر این کلمه در فارسی حاضر) و معادل «اسپه» اوستایی و فارسی باستان است. باید دانست که اساسا نام «اسب» به صور مختلف در زبان فارسی بر نام شهرها و دیهها نهاده شده است. این کلمه ممکن است به صورت ترکیبات «اسب» و یا «اسپ» و یا «اسف»، (اسفه اصفهان، اسفراین خراسان) غیره و یا «اصف» (اصفهان، اصفهانک و غیره) دیده شود. برای توضیح میتوان گفت که بجز نامهای اسفراین و اسفدار و اسفرنگ و اسفرجان صدها واژه از این قبیل در دور و کنار ایران وجود دارد که کلمه «اسف» به صور مختلف و حتی به صورت عربی اصفهآباد و اصفهانک و امثال اینها در آنها راه یافته است. تا آنجا که اینجانب تحقیق کردهام در دور و کنار ایران بیشتر از حدود پنجاه محل با کلمات «اسب»، «اسف»، «اصف» آمده است و لازم نیست تأکید کنیم که جزء اول نام «اسب» همان «فرس» عربی است. لازم نمیدانیم بجز اشارهای مؤکدا توضیح دهیم که اسب این حیوان شریف و نجیب مورد احتیاج و علاقه و احترام اقوام آریایی و اجداد کهن ما بوده است و چون بحث ما در اینجا بیشتر راجعبه تحقیقات لغوی است از این مسأله به اجمال در میگذریم. باید دانست که در زبان اوستایی «اسب»- «اسپ» از ماده «اسپا» میآید و به همین دلیل این نام را به صور مختلف شبیه به اصل بر روی دیهها و محلها میبینیم. در سنگنوشتههای داریوش بزرگ کلمه «اسب» آمده است و همچنین واژه کلمه «اسببار» به معنی «سوار» در آن سنگنبشته دیده میشود. در پهلوی کلمه «اسپوار»، «اسببار» و
ص: 143
«اسوار» به معنی «سوار» وجود دارد. در صورت پهلوی «اسواران سالار» عنوان «رئیس سپاهیان سوار» برحسب آیین لشکری ساسانیان وجود داشته و این همان کلمهای است که اعراب آن را گرفتهاند و صورت فارسی آن «اسوار» به معنی «سوار» را به عربی برده و از آن به صورت جمع واژه «اساوره» را ساختهاند، بههرحال این واژه هم در اوستایی و پارسی باستان و هم در پهلوی و فارسی حاضر و به صورتی که گفته شد در زبان تازی نفوذ داشته و شایع بوده است.
در زبان فارسی حاضر کلمه «اسپ» با «پ» فارسی رایج نیست هرچند در صورت کهنتر زبان فارسی به صورت «اسپ» شایع بوده است و در شاهنامه هم به این صورت مکرر آمده است. اما در واژههای بسیاری که در زبان فارسی حاضر رایج است آن را به صورت «اسپ» با «پ» فارسی میتوان دید، مثل کلمه «اسپریس» به معنی میدان اسبسواری و کلمه «اسپست» به معنای یونجه (خوراک اسب) و «اسپهبد» و «سپهسالار» و غیره که در این کلمات صورت قدیمیتر واژه به صورت «اسپ» با «پ» فارسی باقی مانده است.
در واژههای دیگر فارسی حاضر کلمه «اسب» به صورت «اسف» امثله بسیار دارد، از آن جمله در واژه اسفریز، اسفه، اسفرجان و اسفرنگ.[249] همینجا فورا بگوییم که این واژه در صورت جمع «اسبان» تلفظ آسان دارد، ولی در صورت «اسف» و جمع آن «اسفاآن» غلظتی دارد که تلفظ آن بر فارسیزبانان دشوار میافتد و با «ه» وقایه پس از حرف «ف» از آن به صورت «اسفهان» از این غلظت اجتناب میکنند. در صورت عربی نیز «اصفاهان» همین کلمه است، منتها با «ص» عربی، و اگر درست بخواهیم در ساخت این کلمه دقت کنیم «اسفاران» هم که در عربی آمده بود و در جمع به صورت «اساوره» داشتیم در صورت حاضر زبان فارسی آن را هم به معنای اسب و سوار میبینیم.
جغرافینویسان عرب و از جمله ابن درید و حمزه اصفهانی نام اصفهان را از «اصبهان» (اسبهان) گرفتهاند و توضیحاتی درباره کیفیت اشتقاق آن آوردهاند که کموبیش جالب است. یاقوت از قول حمزة بن الحسن میگوید: «اصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک ان لفظ اصبهان، اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه، و اسباه: اسم للجند و الکلب و
ص: 144
کذلک سک: اسم للجند و الکلب و انما لزمهما هذان الاسمان و اشترکا فیهما لأن أفعالهما لفق لأسمائهما و ذلک ان افعالهما الحراسة، فالکلب یسمی فی لغة سک و فی لغة اسباء و تخفف فیقال:
اسبه فعلی هذا جمعوا هذین الاسمین و سموا بهما بلدین کانا معدن الجند الاساورة.»[250]
از دقت در گفتار حمزه معلوم میشود که خوب توجه کرده است که کلمه «اسبهان» از «اسب» به معنای فرس آمده و دیگر اینکه اسب و سوار، گاه و بیگاه به جای هم در زبان فارسی استعمال میشود و باز خوب متوجه شده که «اسبهان» همان صورت جمع «اسباهان» معادل سپاهیان و سواران است و باز خوب توجه داشته که «اسبه» به تحقیق لغتی است به معنای سگ ولی توجه نداشته است «سگستان» معادل «سجستان» عربی از «اسپه» به معنای سگ فارسی گرفته نشده و در حقیقت سگستان معادل «سجستان» و تحریف یافته آن سیستان از ریشه کلمه سکا و اقوام سکا گرفته شده است و سکستان به معنای سرزمین سکاهاست.
اما درباره آنچه که حمزه گفته است که «اسپه» نام دیگری است برای سگ، باید توضیحی بیاوریم به این معنا که در میانه لغات محدودی که از زبان مادی برای ما مانده است، یکی هم لغت «اسپه» (به تخفیف) به معنای «سگ» است. در برخی لهجههای زبان فارسی حاضر و از جمله خوانساری و نطنزی و ابو زیدآبادی همین کلمه و به همین صورت به معنای «سگ» میباشد و پیداست که این لهجهها به صورت کهنی باز میگشته است که با زبان مادی پیوند نزدیکتری داشته است، ولی البته حمزة متوجه این معنا نشده است که «اسپهان» معادل «اسپاهان» از «اسپه» (به تخفیف) به معنای سگ گرفته نشده و تازه در معنای این دو کلمه به صورت جمع نیز دچار اشتباه شده و تصور کرده است که «اسپاهان»
ص: 145
جمع «اسپه» (به تخفیف) به معنای سگ است.
بههرحال چنانکه ما مکرر گفتهایم نامگذاری امکنه فارسی به صورت جمع واژه و از باب اطلاق حال به محل بسیار رایج است. برای مثال دو کلمه خوزان و همچنین اندوان را در نظر میگیریم که در هر دو «خوز» و «اندو» نام دو طایفه است ساکن محل که به صورت جمع بر خود محل اطلاق شده است و کلمه آذر، آذران و آذریان (هر دو کلمه به معنای آتشکده) که در صورت حاضر زبان فارسی آدیان معادل آدریان[251] شده و بر محلی اطلاق میشود.
بههرحال اطلاق کلمه به صورت جمع بر محل ( «ان» در عین حال، علامت نسبت هم هست) در زبان فارسی رایج است و بسیار میشود که برای اجتناب از ثقالت و دشخواری کلمه، حرف دیگری «ه- ر- ک- گ» و امثال اینها به آن اضافه میشود. در مورد اصفهان هم همین اتفاق افتاده است، یعنی فتحه آخر در جمع تلفظ شده و واژه «اسپه» به صورت جمع «اسپاهان» و بالاخره به صورت «اسپهان» معادل «اصبهان» (تازی) و به صورت رایج حاضر اصفهان درآمده است. آنقدر این نامگذاری در نظر مسلم مینماید که بهتر است توضیح و تشریح بیشتری برای آن نیاوریم.
اما از نظر تاریخی هم در روزگاران کهن اصفهان محتملا از مراکز سپاه بوده و این نام بر آن مانده است. تا آنجا که نویسنده تحقیق کرده است بیشتر از 20 محل از دیه و دهکده بزرگ و کوچک با کلمه «اسب» و ریشه کهن «اسپه» در دور و بر اصفهان وجود دارد که از آن جمله است دیه اسفه.
همچنین اسفزار شهری است که از دیرباز در کتب تاریخی و جغرافیایی نام آن آمده است و آن را از نواحی سیستان شمردهاند در حالیکه امروز اسفزار در ناحیت بیرجند مشهور است.
در تقطیع این واژه به دو جزء «اسف» و «زار» میرسیم. «اسف» همان کلمه «اسب» است و «زار» پسوندی است که در واژههای گلزار، مرغزار و معادل «سار» در واژههای چشمهسار، کوهسار و بسیاری لغات دیگر داریم. همچنین است واژه اسفراین. شهر اسفراین شهری بزرگ و کهن است در خراسان که رجال بزرگی بدان منسوباند. اطلاع داریم که نادر شاه عده زیادی کردان را به این ناحیه انتقال داد و برای جلوگیری از هجوم ترکمانان به
ص: 146
خیال خود خواست سدی ایجاد کند در حال حاضر اسفراین قصبه و یا شهرکی است بر طرف شمال سبزوار از توابع نیشابور و مشتمل بر 50 قریه بسیار آباد و خوش آب و هوا.
در تقطیع این واژه به سه جزء «اسف+ را+ ین» میرسیم با جزء اول همان واژه «اسف» معادل «اسپ» آشناییم و حرف «ر» در میان دو جزء اول و آخر وقایه است و «این» پسوند نسبت است که در واژههای بسیاری از زبان فارسی همین امروز هم داریم مثل شوخگین، چرکین، آهنین، سنگین و بسیاری دیگر.
اگر بخواهیم در اینجا از نام دیهها و امکنهای که در اطراف ایران و خود اصفهان با کلمه «اسف» معادل «اسپ» آمده است. شواهدی بیاوریم صورت بلند بالایی خواهد شد که میترسم موجب خستگی خاطر خوانندگان شود، ولی از ذکر چند مثال که باید به آن قناعت کرد ناگزیر هستیم، مثل: اسفاد (بیرجند)، اسفاران (کرج)، اسفدان (نطنز)، اسفدران (مرودشت)، اسفرجان (قمشه)، اسفرنجان (گرگان، گلپایگان)، اسفستان معادل اسبستان (سراب، قزوین).
با واژه خود «اسب» به صورت حاضر هم امکنه بسیاری در دور و کنار ایران داریم از جمله اسبو (مصغر اسب در خلخال)، اسبک (مصغر اسب در قزوین)، اسبستان (قزوین)، اسبراهان (معادل اسفراهان) در لاهیجان و اسبان (بیرجند).
پیش از اینکه این مبحث را به پایان ببریم میگوییم که در ایران بزرگ از این پیش نیز به علت حرمت «اسب» در نظر طوایف آریایی بسیاری از دیهها و امکنه با نام اسب نامبردار میشدند. فی المثل اسفس دیهی در نزدیکی مرو و اسفرنگ مولد شاعر بزرگ سیف اسفرنگی دیهی در نزدیکی سمرقند و از این قبیل امثله که فراوان در تاریخ و جغرافیای این سرزمین کهنسال آمده است. این توضیح را هم بیاوریم که به هر صورت با عربی شده واژه اصیل «اسب» فارسی یعنی «اصف» هم در حال حاضر امکنه بسیار زیادی را میتوان در ایران فعلی به یاد آورد از جمله به اصفهآباد دیهی از دهستان حربآباد و اصفهانک در (اصفهان- ساوه- فریدن) و اصفهک (طبس) و اصفیان (در ناحیه سپیدان) و اصفاک (فردوس) و اصفکه (فردوس) و امثال اینگونه نامها که در همه استانهای ما به چشم میخورد. شاید بهموقع باشد بگوییم که کلمه «اسب» با حرف «پ» و یا «ف» در بسیاری لغات فارسی هم میآید مثل کلمه «اسپست» معادل «اسفست» (یونجهای که خوراک اسب و دام است)، «اسفناج» معادل
ص: 147
«اسفناخ»، «اسفناک» و «اسفرینه» که گفتهاند گزر دشتی است و «اسفرغم» معادل «اسپرغم» و «سفرغم» و «اسفره» به معنی چرم و مهار و شاید «سفره» و «اسفرک» نوعی کافور و «اسفرزه» گیاهی طبی و امثال اینها همه و همه نشان شیاع کلمه «اسف» در زبان فارسی است.
گذشته از این کلمات و دیهها و شهرها که نام آن گذشت، نام بزرگ «اسب» در اسامی بسیاری از ناموران ایران کهن و اسطورهای دیده میشود مانند گرشاسب معادل اوستایی «ک ر س اسب» (دارنده اسب لاغر) و ارجاسب معادل اوستایی «ارجت اسب» (یعنی دارنده اسب ارجمند) و لهراسب معادل اوستایی «ا اوروت اسب» (یعنی دارنده اسب تیزرو) و ویشتاسپ و گشتاسب معادل اوستایی «گشن اسب» (دارنده اسب فحل) و طهماسب «طهم اسب» (طهم معادل تخم) دارنده اسب زورمند و هجدسپ که گفتهاند نیای چهارم زردشت بوده است، یعنی دارنده 18 اسب. در حرمت و تکریمی که ایرانیان کهن برای «اسب» داشتهاند، دیگر نباید توضیح بیشتری بدهیم و تقطیع و توضیح خود را نیز درباره اصفهان به پایان میرسانیم.[252]
این توضیح را در پایان علاوه کنیم که در خود اصفهان دیهی داریم به نام اصفهانک سخت نزدیک به اصفهان و در اطراف ایران هم باز محلهای بسیار به همین نام اصفهانک داریم، چنانکه اصفهانک (ساوه)، اصفهانک سفلی (فریدن)، اصفهانک مشاعی (فریدن)، اصفهانک علیا (فریدن) و اصفهانک کلاته گرگان.