افجانAfj n
اشاره
نام دیهی است خوش آب و هوا در روستای کرون نجفآباد. در سرشماری سال 1345 آن را در عداد دیههای دهستان تیران به قلم آورده و جمعیت آن را 674 نفر و در سال 1375، 1628 نفر ذکر کردهاند.[253] البته بهتر بود که نام کرون که خود نامی قدیمی است، را حفظ میکردند و آن را جزء دهستان کرون بهحساب میآوردند.
کرون نام بلوکی است بسیار مصفا، افتاده در غرب اصفهان و نظر به ارتفاع زیاد، هوای
ص: 148
خوش و منظری دلکش دارد. این ناحیه در باختر اصفهان تا برسد به حدود فریدن امتداد دارد و هرچه رو به باختر برویم ارتفاع بیشتر، آب بیشتر و هوا سردتر میشود. محصول ناحیت کرون بیشتر گندم و جو و بادام و انگور است. مردم در پرورش تاک و بادام تخصص دارند. ام القرای این ناحیه تیران است.[254] وضع عمومی دیههای این منطقه اغلب چنان است که قلعهای منیع و حصین دارد و ظاهرا این شیوه که از پیش به یادگار مانده است. در سنوات اخیر اگرچه امنیت برقرار است، ولی مردم همچنان از قلعهنشینی دست برنداشتهاند. قلعهها اکثر با گل و گاهی با خشت خام و در عینحال محکم و بلند و باشکوه است. در دیههای آن منطقه، آنها که کنار راههای عمومی باشد اکثر یک دکان نفتفروشی، قهوهخانه، یکی دو تا بقالی در خود دیه حمامی و مسجدی و مدرسهای و دیگر همه خانههای گلی با همان وضع سنتی، این است آنچه مجموعه یک دیه را تشکیل میدهد. در دور و بر دیه بنای قدیمی از هیچ نوع وجود ندارد. خاک ناحیه سست است و امکان بقای ساختمان خشتی و گلی برای مدت دراز نیست. مردم در کندن قنات و سنگچین کردن چاههای این قناتها تخصص دارند و تمام بلوک کرون از این قناتها آب میخورد. متأسفانه در سنوات اخیر به علت قلت نزولات آسمانی آب قناتها کم شده و اکثر تاکستانها خشکیده است نه از تاک نشانی هست و نه از تاک نشان.
افجان تقریبا در مرکز این بلوک واقع شده و همه خصوصیات دیهها را که در بالا گفتیم دارا میباشد، فقط اضافه کنیم که شیوه ناستوده شهریگری رو به این دیه هم پیش میآید، درهای آهنی و سردرهای آجری و چادرنماز چیت بر سر زنان، نمودار بارز این شهریگری است. آب هم کم شده ولی خون دل و آه و افغان فراوان است. از این داستان بگذریم که پایان ندارد و به نام دلاویز و کهن آن بپردازیم.
واژهشناسی:
در لغتنامهها متأسفانه چیزی از معنای آن ذکر نشده است، در لغتنامه دهخدا میگوید: «افجان محلی است در کنار راه اصفهان به خوانسار میان جعفرآباد و علیآباد قرار دارد» همین و بس. در فرهنگهای کهنتر هم متعرض آن نشدهاند. در فرهنگها به لغت
ص: 149
«افگانه» بر وزن افسانه برمیخوریم که آن را بچه نارسیده ناتمام زاییده شده معنی کردهاند و آن را اعم از بچه انسان و حیوان دانستهاند.[255] در این ماده و در این معنا ظاهرا آن را از ریشه افکندن گرفتهاند، ولی ما به این معنی قناعت نمیورزیم. در تحلیل و تجزیه این واژه قشنگ کهن به دو جزء میرسیم اول «اف» که همان تطور یافته واژه اوستایی «اپ»(Apa) معادل «آب» فارسی است و در این کتاب به تضاعیف از آن گفتوگو داشتیم. جزء دوم آن همان «گان» است که در تعریب به صورت «جان» درآمده است و در صدها واژه و نام دیه و روستا دیده میشود. عربها، مهرگان را مهرجان و دیههای «سوادگان» و «کهدریگان» معادل «کهدرگان» را سوادجان و قدرجان (قهدریجان) کردهاند. ما میدانیم که «گان» معادل «ان» همان پسوند نسبت است و گاه علامت جمع و کثرت. چنانکه در بنده و بندگان و به هر صورت معنی جزء دوم نسبت و کثرت را میرساند و دو جزء بر روی هم افجان معادل صورت کهن «اپ+ ان» معادل «اپ+ گان» در حالت تعریب و تحریف شده است، و افجان یعنی جایی که آب فراوان است و بالطبع زندگی آسان. ما میدانیم که برحسب توضیحاتی که قبلا دادهایم، علاقه ایرانیان به نامگذاری از آب بسیار زیاد بوده است. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی ایران دیهی را به نام آفجان در اصفهان یاد میکند که ما از آن بیاطلاع هستیم و بیاطلاعی اگرچه ناپسند است، گناه نیست بر فرض صحت تلفظ این واژه با «الف» ممدود اول معنی آن تغییر نمیکند.[256]
اما درباره واژه افچه که در فرهنگها به ضم اول بر وزن بقچه ضبط شده بود و امروز دیه معتبر زیبایی است در نزدیکی تهران و آن را با «جیم» عربی تلفظ میکنند. بیشبهه این نام با نامهای افجان و افجد اصفهان وجوه مشترک و ارتباط مسلم دارد.
جزء اول افجه واضح است که از همان ریشه «اپ» اوستایی به معنای «آب» آمده است، اما جزء دوم آن یعنی «چه» همان واژه «شه» فارسی است که آن هم از ریشه شستن و غلتزدن آب آمده است و گفتهایم به تضاعیف در این کتاب که برحسب لهجههای
ص: 150
مختلف حرف «چه» به «شه» تبدیل میشود. بنابراین افجه معادل افشه در تداول عامه افشه شده است یعنی همان آب که میشوید و میغلتد و آبشار درست میکند و در شرب به کار میرود. و در استانهای ایران دیههای بسیار با ریشه «شه» داریم مثل هفتشویه معادل «هفشو» و هفشگان معادل «هف+ شه+ گان» معادل «اپشه» و «اپشه+ ان». با توجه به این توضیحات به نظر میآید که کلمه «افشه» ربطی به بچه نارسیده از مادر افکنده ندارد بلکه ریشه آب است همان که محبوب، معشوق و مورد علاقه ایرانیان کهن بوده است و در ایران همچون کیمیا است.[257]
در آذربایجان دیهی به نام اوجان که همان معادل «اوگان» یعنی با «او» معادل آب، یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بستانآباد تبریز است. و کلمه اوجان درست همان کلمه افجان اصفهان است یک نمونه دیگر هم مناسب است بیاوریم و این بحث را پایان بخشیم. در دهستان جزین (معادل گزین) از شهرستان گناآباد خراسان دیهی داریم به نام افکان یعنی درست خواهر افجان اصفهان است.
گفتیم که افجان تغییر یافته کلمه اوجان است و جزء اول اوجان هم تلفظ «آب» به صورت «او» است و اوجان و افجان و افکان همه یک کلمه هستند به صور مختلف. اینک تذکر این مطلب بهموقع مینماید که در بعضی جاهای افغانستان کلمه افغان را «اوقان» یا «اوغان» تلفظ میکنند و این مسأله دلیل بارزی بر توضیحات ماست. ناگفته نگذاریم که در ایران خودمان چندین محل و از جمله در «قزوین، ساوه، بیرجند» با این اسم زیبای اوجان داریم.[258]
افجدAfjed
اشاره
افجد نام دیهی است سرسبز و خرم و دلاویز بر جانب شمال باختری شاهکوه و بر پایین آن،
ص: 151
در حدود سه فرسنگی جنوب باختری اصفهان. این دیه از جانب شمال و شمال خاوری به اراضی باغ ابریشم از جانب باختر به اراضی سودرگان[259] محدود است. چشمانداز آن در شمال باز و همهجا جلگه دست راست زایندهرود را که بسیار سرسبز و خرم و پر درخت است در جلوی چشم جلوهگر میسازد. چندین مادی از آن میگذرد و بر صفا و طراوت آن میافزاید. در سال 1345 جمعیت آن 1112 نفر برآورد شده و آن را جزو بلوک اشترگان به حساب آوردهاند.[260] مرکز آمار ایران نام این دیه را با «الف» ممدود اول آفجد آورده است. در حالی که در عرف اهالی محل همهجا از آن به افجد با همزه مفتوح اول یاد میشود. در دفاتر جزء جمع مالیاتی سابق نیز افجد دیده شده است (با همزه مفتوح اول). با الف ممدود اول البته غلط نیست و به همان معنایی که برای آن با همزه مفتوح اول خواهیم گفت، میآید و اتفاقا پیدا کردن معنای آن نیز آسانتر است ولی به حکم اینکه امثال و نظایر آن در اطراف کشور با همزه مفتوح اول آمده است، ظاهرا صحیح کلمه به این صورت میباشد. مشابه این کلمه دیه افجان در نجفآباد، افجنک سبزوار، افچه تهران و افچی مغان و افجی سبزوار است و همه با همزه مفتوح اول در زبان متداول عامه رایج است. این دیه زیبا و با این نام کهن از آن زیباتر، دارد شهری میشود و درهای آهنی، خانههای آجری با ایوانهای کوچک و ستونهای آهنی در گوشه و کنار آن به چشم میخورد. تنپوش مردم از مرد و زن همچنان رو به شهری شدن است و این انعطاف به سوی شهر و یا شهرگرایی گذشته از اینکه در اخلاق و عادات و نحوه معیشت مردم نیز مؤثر شدهاند، همه و همه آشکارا میگویند که روستا دارد ویران میشود و روستایی اصل خود را از دست میدهد. مسجدی و مدرسهای و حمامی و هر سه نو و تازه و در دور و کنارش هیچ اثری از قدیم به نظر نمیآید. نو پیش آمده و کهنه و کهن را از پیش برداشته است و جز این نام که در پیشانی آن میدرخشد، چیزی از قدیم وجود ندارد. همهجا شهریگری و غربیگری و تقلید است که در خانه و کاشانه ایرانی راه پیدا کرده است.
ص: 152
واژهشناسی:
نام افجد همچنانکه گفتیم نشانی از روزگار کهن است، از دو جزء تشکیل شده است. «اف» و یا «آف» و «جد». جزء اول همان کلمه «آب» است که در واژههای افسر، افسار، افسان[261] و غیره داریم و تبدیل «پ» به «ف» در زبان فارسی رایج است چون پولاد و فولاد و پیل و فیل. و جزء دوم آن «جد» همان تحریف شده «کد» و «کده» است که در واژههای آتشکده و دانشکده و غیره داریم و روی هم رفته کلمه افجد معادل آفجد معادل «آفکد» است. یعنی محل و جایگاه «آب»، آنجا که آبش فراوان است و چه خوب اسمی با مسمی بر این محل پرآب و با طراوت نهاده شده است. درباره آب و اهمیت آن در زندگانی مردم از این پیش سخن گفتهایم و میدانیم که ایرانیان علاقه داشتهاند این نام را در امکنه و محلهای خود به کار ببرند. از این جهت در اطراف ایران به دیهها و محلهایی برمیخوریم که در همه آنها به صورت آشکار و یا تغییر یافته، یعنی به صورت کهن، واژه آب آمده است.
مثل آبگرم، آبکوک، آبجویه، آبجو، خندآو، خوشآو، سرآو و غیره و یا اینکه به صورت ارگان معادل اورگان و اورموده، اوشان، اوشیان که واژه آب با تلفظ «او» آمده است و یا اینکه به صورت اوخوره معادل آخوره و نظایر اینگونه اسامی در سرتاسر ایران زیاد است و همه نشان علاقه مردم به آب و آبادانی است.
الانآبادOl n -b d
اشاره
در میان دیههای بخش کوهپایه دیهی داریم به نام الانآباد که آمارگران مرکز آمار ایران مثل دیگران آن را علونآباد با «عین» عربی نوشتهاند. مردم نیز آن را به همین صورت غلط و ناپسند استعمال میکنند. در نوشتهها و دفترهای دولتی نیز دیده شد که آن را به همین صورت ناهنجار با «عین» تازی آوردهاند و این غلطی فاحش است. دیههای آن دهستان اغلب در دل درههای کوهستان است و از این جهت آن را دهستان کوهپایه مینامند و اطلاق «جبل» بر آن البته بیجا است.
دیه الانآباد در دیههای این دهستان پس از کوپا و فشارک از همه بزرگتر است و مطابق
ص: 153
آمار سال 1345 که ملاک تحقیقات ماست، جمعیتی برابر 796 نفر داشته است. چون دیهی که ما از آن صحبت میکنیم مثل همه دیههای دیگر این دهستان از آب قنات مشروب میشود و در سنوات اخیر بارندگی کم بوده است و آب کاهش بسیار یافته و برخی از دیهها هم بهکلی متروک مانده و ویران شده است، جمعیت آنجا هم باید کاهش یافته باشد. به هر حال در همین حدود است. از لحاظ حضارت و قدمت تمدن در این دهستان سامان کهن دیده نمیشود، تنها نشانی که از قدمت این دیهها بر خود دارند، لهجه و زبان خاص آنهاست که در سرتاسر کوهستان از کهنگ و نیسیان و زفره کوچک تا برسیم به نایین. همه با اندک تفاوتی به آن لهجه سخن میگویند. لهجه جرقویه و رودشت نیز سخت شبیه با این لهجه است و باید در مجموع بجز یکی دو تا در آنها که خصوصیاتی ویژه خود دارند، بقیه بسیار به هم شبیه میباشند، ولی این لهجه عمومیت دارد و در سرتاسر کوهستان و بلکه رودشت و جرقویه تا برسد به نایین شایع و رایج است.
از لحاظ خصایص جامعهشناسی، ویژگیهای چندانی برای مردم این روستا نمیشود بهدست آورد، زراعت آنها فقط منحصر است به باغهای میوه و گندم و جو برای مصرف محلی و در سالهای کمآبی، آب قناتها کاهش مییابد و میوهها تقلیل پیدا میکند و بسیاری نیز از دیهها کوچیده و به جاهای دیگر رفتهاند.
واژهشناسی:
چون فقط واژهشناسی نام دیه موردنظر ماست، ببینیم الانآباد چیست که از راه ناآگاهی مطلق آن را «علونآباد» کردهاند. من وقتی از یکی از اهل محل که به ریاستها و مقامها هم رسیده است، از وجه تسمیه زادگاه او پرسیدم، گفت: این واژه «آلونآباد» است و از آلون مقصود ویران شدن است، چون مردم این دیه آلونکنشین بودند و به همهکس آلوون میشدند. اینگونه است وجوه تسمیهای که خود مردم برای امکنه ذکر میکنند. اما در حقیقت الانها طایفه آریایی هستند که گاهی آنها را اران (به تشدید «را») هم میخوانند و تبدیل «لام» و «راء» سخت در پارسی رایج و شایع است. واژه «اران» و «الان» (به ضم و فتح اول) هر دو یکی است و «اران» در حقیقت همان واژه آریایی است و ارّانیان طایفهای بودهاند که بیشتر در آذربایجان سکونت داشتهاند. اران همان آذربایجان شوروی است و در اطراف کشور ما هم امکنه چندی به نام آنها نامبردار میباشد. از جمله همین الانآباد به صورت دیگری از ارانآباد.
ص: 154
الیارانEly r n
اشاره
الیاران و یا شاید درستتر الیادران نام دیهی بود سرسبز و خرم و آبادان در باختر اصفهان و بسیار به آن نزدیک. در تداول عامه آن را «الیارون» معادل «الیاران» مینامیدند، به کسر اول.
ولی در دفترهای دولتی و مالیاتی همهجا آن را الیادران مینوشتند. در طومار شیخ بهائی نیز آن را به همین صورت الیادران خواندهاند. این دیه را اینک شهر بزرگ اصفهان بلعیده و از آن به عنوان دیه نشانی باقی نیست. جای آن به تقریب، در شمال خیابان صارمیه و شرق خیابان خرم و شمال شرقی فلکه صارمیه است. این جایگزینی که به مسامحه و تقریب ذکر کردیم، در واقع تعیین محل درست این دیه است، چونکه دیگر در حال حاضر (1377 ه. ش) که این اوراق در دست تسوید است، چیزی از آن باقی نیست. شهر اصفهان بزرگ شده، دیه را بلعیده و نشانی از روستا باقی نگذاشته است. من در جوانی آن را از دور دیده بودم و کسانی را میدیدم که به این دیه منسوباند. بههرحال اینک که این دیه نیست، بر ماست که به حکم علاقه نسبت به اعلام کهن، نام آن را عجالتا نگاه داریم.
واژهشناسی:
الیادران و یا الیاران به این صورت واژه مغشوشی است که نمیشود معنای آن را آشکارا دریافت. بیشک الیاران در تداول عامه ساده شده و به این صورت درآمده است و اصل درست آن همان الیادران است. ولی اتفاقا ساده شده آن نیز معنا دارد. چنانکه خواهیم دید نظر به اینکه حرف «ل» در زبان پهلوی با حرف «ر» یک علامت داشته است و برحسب لهجههای مختلف به دو گونه «ر» و «ل» هر دو تلفظ میشده است، بنابراین الیادران هم «اریادران» بوده است و اگر این واژه را تقطیع کنیم، به صورت «آریا+ دران (معادل آدران)» تقطیع میشود. جزء اول «آریا» واژه شناخته شدهای است، یعنی نام همان قوم ایرانی که در این فلات سکونت گزیدهاند و چه مناسب مینموده است که نام قوم ساکن در محلی بر زیستگاه آنها اطلاق شود.
اما جزء دوم «آدران» (حرف اول آن «آ» با جزء آخر «آریا» ممزوج شده و در «الف» آخر «آریا» ادغام شده است) همان «آذران» است و میدانیم که «آذر» با «ذال» و «آدر» دو صورت از یک واژه هستند، به معنای «آتش» و «آذران» که در بعضی دیههای دیگر هم دیده
ص: 155
بودیم،[262] با تبدیل «ذال» به «دال» به معنای آتشکده است. پس «آدران» و «آذران» هر دو صورت یک واژه و به همان معنای نیایشگاه آتش است و این محل چه نام با شکوهی داشته است، یعنی آتشکده آریاییان که اگر جدا تلفظ کنیم میشود، آریا آذران (آریا آتشکده).
این نکته را هم تذکر دهیم که اقوام آریایی به مناسبت توجه و علاقه به آتش، آتشهای گوناگون داشتند از کوچک و بزرگ، و آتشگاه بزرگ را در بالای مرتفعات و کوهها میساختند تا همیشه روشنایی آن از دور دیده شود و پس از آن از حیث بزرگی آتشکده بود که لزومی نداشت در بلندی ساخته شود. «آذر» یا «آذران» آتشکدههای کوچکتری بودند مثلا آتش محله، آتش دیه که شامل عبادتگاههای کوچکتر بود که در دیهها و شهرها و محلهها بنا میشد و مورد احترام و علاقه بود. آذر یا آذران ما هم مینماید که آتشکده کوچکی بوده است به همین نام و محل آنکه در اطرافش مردم سکونت اختیار کردهاند. به همین نام نامبردار شده و در طی تطور لغات «آریاآدران» به صورت آلیادران و در تلفظ عامه الیاران شده است.
انارAn r [263]
فرهنگ جامع نامها و آبادیهای کهن اصفهان ؛ متن ؛ ص155
مقدمه و توضیحات صدر کتاب به این نکته اشارت رفت که برخی واژهها، یا از لحاظ سهولت تلفظ، و یا از نظر شکوه معنی و یا سرانجام به جهت موسیقی مطبوع کلمه و یا معنای مطلوب آن و یا به جهات گوناگونی که به تفاریق ذکر کردهایم بیشتر مورد توجه و علاقه ساکنان این سرزمین واقع شده است؛ و بسیاری از امکنه را بدان واژهها نامگذاری کردهاند باز همچنان اشارت کردهایم که نام بسیاری خوراکیها، دانهها و میوهها برای نامگذاری به کار رفته است و گفتیم که این جهت و این نکته خود به شناخت علل تسمیه امکنه و قرارگاهها کمک میکند و اساسا ضابطه خوبی برای درک معنای نام اماکن است.
توجه ساکنان پیشین این سرزمین، برحسب علایق ملی و سنن قومی و دینی (بهدینی) و وضع جغرافیایی به میوهها و درختها و محصولات کشاورزی بیشتر بوده است. ضرورت و
ص: 156
احتیاج به تولید اینگونه فراوردهها، در کشوری که آب کیمیاست و هوا خشک، و بیابان بیآب و علف دیه را در کام خود فرو میبرد، توجیه کننده اینگونه علایق مردم بهشمار میرود. از همین روست که نه فقط در استان اصفهان، بلکه در سرتاسر کشور صدها محل را به اسامی میوهها و خوردنیها نامیدهاند. بهعنوان شاهد بگوییم که در استان خراسان 21 محل داریم که به نامهای انارک، انارستان، اناران و غیر اینها از سایر میوهها و خوردنیها چون بادام، انجیر و ارزن نامیده شده است و البته این تعداد برحسب پژوهشی است که اجمالا به عمل آوردم و مسلما با تفحص بلیغ این تعداد بیشتر خواهد شد. حتی از نام چوبهای خوب و محکم و درختهای زیبا و دلاویز چون چنار و مورد برای نام دیهها استفاده کردهاند.
مورد یکی از درختان مورد احترام گذشتگان است که در کتابهای دینی هم وصف آن آمده است و برحسب فحص اجمالی که به عمل آوردم قریب 34 محل در ایران به نامهای مورد، موردان (ایزه، سیرجان)، موردستان، موردک (جهرم) غیره و غیره نام دارد. اسمهایی مثل چناران و خیاران و نخودان و شاهتوت و کلمی و کلمبالا در خراسان و سایر نواحی کشور فراوان است.
باز برحسب مثال در استان فارس 31 محل داریم که برخی با اضافه آب مثل آبانجیر، آبنارو و غیره و غیره نامیده شده است.[264] اگر از اختصاری که در تحریر این وجیزه مورد نظر است بگذریم، میتوانیم در همه استانهای ایران امثله پراکندهای از این دست ارائه دهیم. ظاهرا به علت کثرت و فراوانی این میوهها در اطراف کشور و توجهی که از دیرباز به این میوهها شده است، اماکن بسیاری را به نام انار و انارک و انواع مضافات و مشتقات آن و همچنان انجیر و انجیران و غیره از همهگونه ترکیبات این واژهها در اطراف کشور نامگذاری کردهاند. شاید از باب اینکه این دو میوه شیرین و ترش خوشمزه و خوشگوار به علت سازگاری با کمآبی و هوای خشک، خوب در این سرزمین پرورش مییافته و قرنها مردم را شیرینکام و سیراب کرده است. این اسامی بر روی دیهها و امکنه نهاده شده است و پیش از آنکه به شرح امکنه موسوم به این اسامی در ناحیت اصفهان بپردازیم، این ضابطه را روشن و واضح بگوییم که مکان از باب قرینه حال و محل به نام محصول عمده، هرچه
ص: 157
میخواهد باشد نام میگیرد.
انارکAn rak
اشاره
در حال حاضر نام بخشی است از شهرستان نایین که 36 دیه را دربرمیگیرد و انارک، ام القرای آن به حساب میآید. انارک 2038 نفر[265] جمعیت دارد و بعد از آن دیه چوپانان است که 1482 نفر جمعیت دارد و بقیه همه دیههای کوچکی است که چند تای آنها یک نفر بیشتر جمعیت ندارد و بعد از آن نوبت میرسد به آبادییی به نام نخلک[266] که 691 نفر جمعیت دارد.[267] کمی جمعیت اینها از این لحاظ است که نزولات آسمانی در نواحی کویری ایران به علت اینکه درختهای طاق و گز آن را از روی نادانی بریده و زغال کردهاند، سالبهسال کمتر میشود و بیابان و کویر همچنان پیش میآید و شهرکها و دیههای اطراف کویر را میخورد و مردم آن امکنه متواری میشوند.
واژهشناسی:
در این دیهها و اسامی آنها اگر دقت کنیم به نامهای کهن و زیبا برخورد میکنیم مثل آشتیان که دیهی است از همین دهستان و انارک و نخلک و کبودان و غیره و نشان این است که این نواحی از دیرباز به علت وجود کانهای بسیار از سرب و مس و آنتیمون و نقره مورد توجه بوده است و مردم نیز به استخراج آنها از قدیم پرداختهاند و در این صنعت تخصصی بهدست آوردهاند. در سنوات اخیر به استخراج این کانها با وسایل جدید توجهی شده، ولی نظر به اینکه از طرف دولت و دستگاههای دولتی اقدام شده افراط و تفریطهای رایج در این دستگاهها موجب شده است که رونق چندانی حاصل نشود. در ارتفاعات هم که پسته جنگلی و درخت بنه فراوان بود اینک از آنها خبری نیست، از اینرو بسیاری مردم این نواحی تنگدست شده و مهاجرت کردهاند.
در این ناحیت لهجه خاصی، که از این پیش هم گفتهایم در کوهستانها رایج است و با اصالت و غلظت خاصی تلفظ میشود، وجود دارد. مردم ناحیه به نحوه معیشت کهن و اکتفا به
ص: 158
فراوردههای محلی سخت علاقهمند هستند و در ساخت طاقهای هشتیشکل و گنبدها و طاقهای ضربی و بادگیرهای بلند که از خصایص و امتیازات نواحی اطراف کویر است مهارت دارند.
اخیرا شنیده شد که بهعنوان نوار سبز دور کویر در آنجا درختکاری کردهاند، ولی نتایج آن بر نگارنده روشن نیست. گذشته از آنچه درباره احوال عمومی آنجا گفتم باید اضافه کنم که مردم این ناحیه به صحت عمل، صفا و صداقت، سختکوشی و قناعت در معیشت شهره هستند و اخیرا به قالیبافی و حمل و نقل نیز پرداختهاند.
به همین نام انارک در استان یزد دیهی داریم که در عداد دیههای دهستان رباطات بهحساب آمده و دیه کوچکی است که 12 نفر جمعیت بیشتر ندارد. اما در مورد انجیر دیهی داریم به اسم انجیرآوند با 122 نفر جمعیت و انجیره با یک نفر که هر دو در این روستا واقع میباشند. همینجا اضافه کنم که جزء دوم انجیرآوند پسوند نسبت است و انجیره مصغر انجیر و یا منسوب به انجیر است. به نام انار و انجیر نیز در دهستان عقدا از استان یزد دیه دیگری داریم به نام انارستان با 24 نفر جمعیت و انجیر با 20 نفر جمعیت[268] و عجیب نیست که میبینیم محصول عمده این دو ناحیه نیز همان دو میوه خوشگوار و شیرین است.
با نام انارک مطلق در اطراف ایران امکنه متعدد داریم. از جمله در خراسان دیهی است جزو روستای محولات از توابع تربت حیدریه.[269] و باز در همین استان دیهی داریم به نام انارستان و انارستانک که این دومی دیه بزرگی نیز هست و هر دو از شهرستان فردوس.[270] حالا که در این دهستان هستیم بد نیست بگوییم که دیهی در این دهستان وجود دارد به نام اصفاک که بیشبهه تحریف یافته کلمه «اسپاک» و یا «اشپک» و معادل «اسبک» و همان واژه اسب است منتها به این صورت در این دیه دیده میشود.[271]
با نام انارک دیه دیگری داریم در بلوک قونقری[272] (واژه «قونقری» ظاهرا تحریف یافته واژه
ص: 159
«قونقلی» یا «قنقلی» است) که نام طایفهای ترک است. شهبانو ترکان خاتون همسر سلطان محمد خوارزمشاه از آن طایفه بود و حس قومپرستی و فرزنددوستی او موجب شد که سلطان جلال الدین خوارزمشاه فرزند ارشد و جنگجوی آن پادشاه از ولیعهدی و سلطنت محروم شود و آن دولت به این نحو از مقاومت در برابر حملات مغولان ناتوان شد. عجیب است که این نام در این ناحیت بر دهستانی گذاشته شده است و بههرحال یادآور مهاجرت و اسکان طوایف مغول در اطراف ایران میباشد. در مورد کلمه انجیر[273] هم بگوییم که این نام در اطراف ایران بسیار است و به صور و انواع مختلف از قبیل انجیران، انجیرآباد و انجیله معادل کلمه انجیره دیده میشود و باز هم همان ضابطه تسمیه محل به حال در اینگونه اسامی وجود دارد. انجیره در استان اصفهان نام دیهی است از دهستان زواره از شهرستان اردستان.[274] این دیه فقط 25 نفر جمعیت دارد و به حکم اینکه دیهی است در نواحی کویر دایما آب آن تقلیل پیدا میکند. اما خود کلمه انجیره با اینکه میتواند مصغر انجیر باشد ظاهرا «های» آخر آن «های» نسبت است چنانکه در زنجیره و دستگیره و شیرازه و آوازه داریم و در این تعبیر بیشتر متناسب مینماید.
در پایان با توجه به اینکه گفتیم در انارک گویش خاصی وجود دارد که با گویش نایینی سخت نزدیک است باید بگوییم که مردم محل زیستگاه خود انارک را نارسینه مینامند.
شاعر شیرینسخن محمد علی ابراهیمی انارکی میگوید:
«وه پا تاول و دسّم پینه داریهوایی خاکی نار سینه داری»[275]
ترجمانی به پارسی:
به پا تاول به دستم پینه دارمهوای خاک نار سینه دارم
انجیر
- انار
انجیرآوند
- انار
ص: 160
انجیران
- انار
اندآنAndo n
اشاره
اندآن (اندوان) نام دیه بزرگ و معتبری است در شمال باختری اصفهان و نزدیک شهر نسبتا بزرگی که امروز آن را خمینیشهر مینامند و سابقا همایونشهر و سده نامیده میشد. تلفظ آن به فتح «الف» اول و «الف» ممدود بعد از «واو» در تداول عامه رایج و شایع است. زمین آن حاصلخیز، مردمش کوشا و دیه آباد و دلنشین است. آثار قدیم در حوالی آن دیده نمیشود. خانههای قدیمیتر با همان معماری قدیم در چهار سوی محوطه باز و با طاقهای خشتی در آنجا کم نیست، تا وقتی که این دیه حال استقلال داشت و به شهر اصفهان از یکسو و به شهرک خمینیشهر از سوی دیگر اینچنین وابسته نبود، مسأله شهریشدن و شهریگری در آن نفوذ نیافته بود، ولی اینک به شدت دیه و مردم دیه را فراگرفته است و در همه شؤون زندگی علایم شهریشدن به چشم میخورد. «تلمبهها» و «تراکتورها» در صحرا صدا میکنند و از دام و دامداری که سابقا در این ناحیت شایع بود اثر کمی وجود دارد.
شغل مردم کشاورزی و از این پیش دامداری هم بود. این دیه را قناتی شگرف و طولانی و پرآب بود که از حوالی نجفآباد سرچشمه میگرفت و آنقدر پرآب که میگفتند شیر دریایی در قنات وجود دارد، ولی پس از اینکه گلشهر کازرونی یعنی ناحیتی نزدیک نجفآباد با چاههای عمیق به کار افتاد آب این قنات خشکید و امروز از آن فقط شاید برخی چاهپشتهها باقی باشد. در حال که این سطور در دست تحریر است آب آن بهوسیله کانالهای جدید آبیاری از رودخانههای زایندهرود و برخی «تلمبهها» از چاههای نیمهعمیق تأمین میشود. مسأله چاههای عمیق و خشکاندن قنوات یعنی از بین رفتن شاهکار آبیاری ایران یک مسأله مهم حیاتی است که اگر مجالی پیدا شد در آنباره بحث خواهیم کرد.
بههرحال اینک قنات خشک شده و مردم وابسته به «تلمبه» و رودخانه هستند.
حمامهایی نسبتا بزرگ، مسجدها و مدرسهای هم دارد اما همه تازه، و روستایی که شهری شده و وابسته به شهر و دیگر نان خانگی نمیپزد و شیر و ماست خود را از بیرون میخرد.
اخیرا شهرک خمینیشهر (همایونشهر سابق) به آن خیلی نزدیک شده و زمینهای زراعتی آن هم دارد خانه میشود، یعنی اینکه حساب روستا پاک است.
ص: 161
اگر باید چیزی از وضع کهن این دیه به یاد بیاوریم، همان مسأله آب و تقسیم آب آن قنات است. توضیح آنکه واحد اندازهگیری مساحت زمین در این دیه «جریبرسم» نامیده میشد و آن 630 متر بود و آن را چنان تقسیم کرده بودند که با یک «پنگ» آب قنات مشروب شود. این کلمه همان است که به صورت جمع و پسوند کثرت و نسبت «پنگان» و «پنگانه» معادل فنجان و فنجانه در زبان پارسی داریم و به همین صورت نیز در محل معمول است، تبدیل «پ» به «ف» در زبان فارسی رایج است و اما «پنگان» یا «پنگانه» (فنجان- فنجانه) جام کوچکی است و در ته آن سوراخی که میرآب در روی آب قنات میگذارد و همینکه پر شد آن را برمیدارد و دوباره و سهباره همچنین به کار میبرد و مزارع را مشروب میسازد، آنچه در اینجا مهم است این است که ارتباط مقدار زمین و مقدار آب را چنان معین کردهاند که با «پنگانه» اندازه میگیرند و واحد آب و زمین بههم سازگار میافتند و آب به همین صورت بین روستاییان تقسیم میشود. اصل تقسیم آب قنات برحسب زمان به این صورت بود که هر واحد زمانی قنات را مثلا 6 ساعت یا 2 ساعت را یک «طاق» مینامیدند و این مقدار آب برای شرب واحد زمین دیه کافی بود و میشد قناتی 36، 18 و 12 «طاق» داشته باشد و در واحدهای خود «طاق» را هم به دانگ تقسیم میکردند و در جاهایی مثل محل فعلی موردنظر ما به «پنگان» یا فنجانه، این هم از دقت و هوشیاری و علاقه مردم به آب و آبیاری نتیجه شده بود.
واژهشناسی:
میدانیم که در تقطیع، این واژه به دو جزء «اندو» و «ان» تقسیم میشود جزء دوم آن همان «ان» است، یعنی علامت کثرت و نسبت که در بسیاری از دیهها و امکنه داریم و به تضاعیف در این کتاب گفتهایم که از باب اطلاق حال به محل صیغه جمع حال اسم محل میشود. این مسأله از توجه بهنحوه زندگانی سکونت و مهاجرت آریاییها روشن میگردد، به این صورت که چون در طی مهاجرت و سیروسفر خود یک قبیله و یا عشیره آریایی به محلی میرسید و در آن سکونت میجست و مستقر میشد. برای خود قلعهای بنا میکردند و درون قلعه را به دو قسمت تقسیم میکردند. قسمی را به سکونت خانوادهها و قسمت دیگری را به احشام و در این قسمت، شبها آتش روشن میکردند، به دو منظور یکی اینکه خانوادهها از آن سهم برند و دیگر اینکه اگر دشمنان شبیخون زدند، پاسبانان آتش را تیزتر کنند تا مردان قلعه برای جنگ بیرون آیند و دشمن را از اطراف قلعه
ص: 162
برانند. بعدها این قلعهها مبدل به دیهها و شهرها شد.[276] این قلعهها را «ویس» و رئیس آن را «ویسپد» میگفتند و هرچند قبیله که در محل سکونت میگزید رئیسی داشت که آن را «گئوپد» مینامیدند و خود آن محل را «گئو»[277] و محل سکونت عده زیادتری را «دهیو» و رئیس آن را «دهیوپت» میگفتند. از واژه «گئوپت» همان کلمه کدخدا و از واژه «دهیو» همان دیه آمده است. عادت این آریاییان بود که نام جمع آنها را به محل اطلاق میکردند. پس اندوان میشود محل سکونت و اقامت طوایف یا طایفه «اند» و یا «اندو» و نظایر آن در بسیاری از امکنه دیگر در ایران وجود دارد.
از ریشه کلمه «اند» و «اندو» در اصفهان باز هم نمونههایی داریم. چنانکه در اندلان و اندشک (اردستان)[278] در کلمه «اندو» میتواند «و» اندو برای تصغیر باشد و میتواند هم جزء نام به حساب آید. به هر صورت بیهیچ شک و تردیدی این هر دو کلمه از یک ریشه و یک منبع آمدهاند. به گمان اقرب به یقین نام طایفه اندو بوده است و به همین دلیل نام محل سکونت «اندآن» و یا در تلفظ و ترکیب رایج اندران یا اندلان شده است، توضیح اینکه «ران» و «لان» یک واژه است مرکب از «ر+ ان» به جهت اینکه «ر» و «ل» در خط پهلوی با یک علامت نوشته میشده است.
تا این بحث را به پایان نبردهایم بگوییم که در ناحیت قهاب اصفهان که بر شمال شرقی اصفهان افتاده است نیز دیهی داریم درست به همین نام اندوان منتها خیلی کوچکتر.
جمعیت آن از 121 نفر بیشتر نیست و سایر خصوصیات آن را هنگام بحث از دیههای این ناحیت به شرح خواهیم آورد.[279]
ص: 163
اندلانAndel n
اشاره
و برحسب عرف تلفظ رایج محلی به لهجه اصفهان اندلون به کسر همزه اول و سکون ثانی و کسر «دال»، دیهی است در دهستان براآن اصفهان که در عداد دیههای براآن جنوبی قلمداد شده است.
براآن اصفهان که در آمارگیری سال 1345 آن را به دو جزء شمالی و جنوبی تقسیم کردهاند و اندلان ما در عداد دیههای براآن جنوبی به قلم آمده است، بلوکی است وسیع در خاور اصفهان بر هر دو سوی زایندهرود و بلافاصله پس از دهستان کرارج.[280] این هر دو دهستان، برحسب آثار باقیمانده بالیه از مسجد و مناره و برج، و همچنین یادی که در کتب تاریخ و ادب و جغرافیا از آنها شده است، همانگونه که واژه اسامی آنها نشان میدهد، بسیار قدیمی و کهن هستند و از مراکز کهن تمدن و حضارت اقوام ساکن اصفهان میباشند، و به همین جهت واژههای کهن نیز در نام دیههای این بلوک کم نیست و از آن جمله است نام این دیه که سخت در بادی نظر شگفت و شاید بیمعنی مینماید، بالاخص وقتیکه با دیه دیگری در همان بلوک به نام کندلان (در لهجه محل «کندلون» به ضم «کاف» عربی) پشت سرهم آید. بههرحال اندلان در سنوات اخیر پس از الحاق آب کوهرنگ به اصفهان و رواج تلمبههای آبکشی در مزارع کنار زایندهرود بهسرعت رو به آبادی نهاد، در حالیکه از این پیش روستای براآن به علت خشکسالیهای متوالی و آفات زراعی از قبیل سن و ملخ و از همه بدتر بیماری مالاریا ناحیتی بسیار مستمند، ضعیف الحال و تقریبا خراب بود، اینک بهسرعت آباد شده است و امروز درختستانهای انبوه میوه و کبوده و چنار آن را دربرگرفته است و اراضی آن همه مزروع و معمور شده است. برحسب سرشماری سال 1375 جمعیت اندلان 1052 نفر برآورد شده است. امروز بیشک جمعیت آن بیشتر است و آبادی آن رو به فزونی است. گفتیم که براآن محل سکونت و تمدن اقوام کهن بوده است، ولی در روش
ص: 164
زندگانی مردم خاصه مردم این بلوک چیزی به چشم نمیخورد هرچه بوده و شده و داشته است در طومار زمان درهم پیچیده شده و نشانی از آن برجای نیست. امروز این بلوک دارد بهسرعت شهری میشود. درهای آهنی، خانههای آجری و تیرهای آهنی و چادرنمازهای چیت رنگارنگ برای زنان نمودار و نشان این شهرگرایی است. لهجه خاص هم ندارند.
مردم روستایی هستند منهای خصایص روستای قدیم، فقط قومی به اصطلاح مصرفکننده با زندگانی وابسته. این است صفت آنها، از خانههای گلی و خشتی قدیم و اسلوب خوش و دلکش پیشین دیگر کمتر نشان میتوان یافت. کوچهها و گذرگاهها آلوده و کثیف. مسجدی و حمامی و مدرسهای، همهچیز درهم آمیخته و ناهموار و البته از لحاظ طرز فکر و محدودیت اندیشه، صفت بارز این روستا مثل سایر روستاهای اطراف اصفهان میباشد و باید به خاطر داشته باشیم که این خاصه در همه روستاها شایع است. این است همه آنچه از اندلان هست، گذشته آن پیدا نیست و تنها اثری که از گذشت زمان مانده است، همین نام است که اینک ما میرویم آن را تقطیع کنیم و معنی آن را بفهمیم. تا مدتها در دل خود من هم این اندیشه بود که برای آن راهی بیابم ولی راهی برای آن نیافتم.
واژهشناسی:
توضیح آنکه در تجزیه این واژه در ابتدای نظر به دو جزء «اند+ لان» برمیخوریم و همینجا بگویم که بیشک «لان» هم باید در تقطیع تجزیه شود و به صورت «ل+ ان» نوشته شود. یعنی اینکه جزء دوم «لان» خود از دو جزء تشکیل شده است. به قراینی جزء اول «اند» باید نام قبیله، طایفه و یا دستهای از آریاییان باشد که برحسب شیوه رایج بین آنها نام خویش را به صورت جمع بر امکنه مورد سکونت خود مینهادند. چنانکه فی المثل در خوزان و اندوان (دو دیه بزرگ در اصفهان داریم)[281] این نظریه را تأیید میکند وجود دو دیه دیگر که در همین استان اصفهان داریم به نام اندیجان[282] و اندشک[283] و در هر دوی آنها ریشه «اند» دیده میشود. تازه در اطراف ایران محال بسیاری با کلمه «اند» آمده است. اندآباد (زنجان)، اندآب (اهر)، اندبیل (خلخال) و اندچر (هشتپر) و همه اینها نشان این
ص: 165
است که کلمه «اند» معنی دارد. به واژههای دیگر در اسامی امکنه مختلف در اطراف کشور نگاه کنید اندقان (بجنورد)، اندیکان (بروجرد)، اندیمشک، اندیمن (سنندج) و این در حالی است که ما همه واژههایی که با «اند» در اسامی دیهها و امکنه وجود دارند برنمیشماریم.[284] با مختصر دقتی توجه پیدا میکنیم که «اند» و «اندو» نام قبیله و یا طایفهای آریایی است که بر این ناحیت نهاده شده و در همه امثلهای که ذکر کردیم آنچه پس از جزء اول (اند) وجود دارد پسوند است و علامت نسبت و کثرت. در کلمه اندشک به خاطر بیاوریم «اسک» و «اشک» به معنی شاخه و چوب هم هست و هماکنون در اصفهان بوته و درختچه تیغداری را به همین نام میخوانند و اصلا کلمه «اسکدار» که در تاریخ بیهقی ذکر شده و میگوید «اسکدار فلان ناحیت رسید مهر شده ...» ظاهرا «اسک» محفظه چوبی بوده است که نامهها را در آن میگذاشتهاند اما جزء دوم «لان» را اگر به خط پهلوی بنویسیم، نظر به اینکه دو حرف «ل» و «ر» در خط پهلوی یک صورت واحد دارد، «ران» هم خوانده میشود و اگر کلمه اندلان را به خط پهلوی بنویسیم، «اندران» هم تلفظ میشود و از اینجا نتیجه میگیریم که این «راء» حرف وقایهای است که برای سهولت تلفظ آوردهاند و در این مورد نام اندلان همان «اند+ ر+ ان» است یعنی ناحیت «اندها». در مورد امکنهای مثل اندیکان، اندیجان، اندیمن و اندسک دریافت معنی این واژهها آسانتر است و آشکار است که پسوند «من» و «گان» معادل همان پسوند رایج زبان فعلی فارسی است به معنای محل و نسبت و کثرت که در بالا اشاره رفت و اینک نیز تکرار میکنیم که اندلان به همین صورت در نواحی دیگر هم وجود دارد، از جمله اندلان در خراسان که به فاصله دو روز راه است در غرب نیشابور.
اندوان
- اندآن
اندیجانAndij n
اشاره
دیهی است بسیار کوچک و با نامی بسیار بزرگ و دلاویز که اگر درست تلفظ کنیم باید بگوییم «اندیگان». این دیه دارای فقط یک خانوار و جمعیتی مرکب از یک مرد بیهیچ زن میباشد و این خود نهایت شگفتی است که در چنین جایی چگونه خانواری بیزن تشکیل
ص: 166
میگردد. بههرحال این دیه را در عداد دیههای دهستان وردشت شهرستان سمیرم ذکر کردهاند.[285] تعداد جمعیتی که برای این دیه با نهایت تعجب ذکر کردیم مربوط است به سال 1345 و سرشماری آن سال از آن پس بر نویسنده آشکار نیست که آن یک نفر هم مانده است و یا به راه خود رفته و بر سر اندیجان چه آمده هیچکدام معلوم نیست، ولی بههرحال نام این دیه در تاریخ و جغرافیای ایران محلی بزرگ دارد و بسیار کسان از ناموران پیشین به این محل منسوب بودهاند. تا آنجا که نویسنده تحقیق کرده است قریب 60 ناحیه و دیه در اطراف ایران با کلمه «اند» آغاز میشود و در میان اینها نام اندوان و اندلان را در اصفهان دیدیم.[286] توضیحاتی که درباره این دو نام دادهایم در مورد تمام نواحی که با این نام بزرگ کهن عزیز آغاز میشود صادق است. برای نمونه اسامی اندبیل (خلخال، مرند)، اندروخ (مشهد)، اندرود (خلخال)، اندریان (اهر)، اندقان (بجنورد)، اندوار (بابل)، انداب (اهر)، اندیس (تبریز، ساوه)، اندیکان (بروجرد)، اندیمان (سنندج) را ذکر میکنم. بهطوری که ملاحظه میشود و خود این واژهها داد میزند همه کهن هستند و بعضی از آنها مثل اندیمن سنندج و اندیس تبریز و اندیمشک خوزستان و اندآب اهر نمونه ترکیباتی است که نظایر آن را در عناوین مربوط در این کتاب آوردهایم و خود ترکیب آنها نشانی از قدمت و درستی استعمال واژه است.
واژهشناسی:
بهطور خلاصه «اند» و مصغر آن «اندو» (یا کیفیت تلفظ دیگر از این کلمه) نام طایفهای از آریاییان کهن بوده است که در ناحیهای اقامت کرده و از باب اطلاق حال و محل اندوآن معادل «اندآن» و یا «اندکان» و «اندیس» نام یافتهاند. واژه اندقان بجنورد و اندگ بیرجند با «اندیکان» مورد بحث ما بیشک از یک ریشهاند و همچنین است اندلان اصفهان و دو اندل در هشتپر و یک اندگ در بیرجند که اطلاعات بیشتری درباره محل و جغرافیای آن در دست نیست. چه خوب بود اگر جغرافیای تاریخی امکنه ایران به تفصیل با عکسها و خصوصیات چاپ میشد و در دسترس همگان قرار میگرفت.
اندیرAndir
اشاره
اندیر را دیهی دانستهاند در ناحیه دهستان حومه شهرستان نایین. این دیه در سال 1345
ص: 167
فقط 17 نفر جمعیت داشته است.[287] و در حال حاضر چون خود نایین و اکثر توابع آن خشکیده است و مردم آن پراکنده شدهاند به احتمال قریب به یقین خشک شده و یا قنات آن آنقدر آب ندارد که زراعت را به کار آید، ولی نام آن همچنان شکوه قدمت خود را حفظ میکند به همین جهت هم به واژهشناسی آن میپردازیم. برای خصوصیات نایین و مضافات آن مراجعه کنید به خود نامواژه نایین و توابع آن. ببینیم اندیر یعنی چه.
واژهشناسی:
این نامواژه مثل نامواژههای دیگر دهستان حومه قدیمی است و قدمت از سر و روی آن میبارد. هرچند که امروز حقارت و کمآبی گریبانگیر آن است. این نامواژه از دو جزء «اند+ یر» ترکیب شده است و در همین دهستان دیهی دیگر به نام اندوان وجود دارد و امثالی مانند؛ اندوهجرد، انده، اندیزه به ترتیب در کرمان، زاهدان، پیرانشهر، تبریز، ساوه و اندیکان بروجرد و همچنین اندخود شهر قدیمی ترکستان روس (امروز ترکمنستان) که شاه عباس فتح کرد و بعد آن را خراب کرد همه به ما میگویند «اند» و «اندو» (مصغر آن یا منسوب به آن) نام یک طایفه آریایی کهن بوده است که بر تمام این بلاد و امکنه نهاده شده و وحدت قوم آریایی را میرساند که چگونه با همه تفرق در اطراف کشور باز هم وحدت خود را حفظ کرده و تمدن و فرهنگ زبان خود را محفوظ داشتهاند و اما «یر» هم پسوند نسبت است که بیشتر در مورد آب میآید و نسبت به آب را نشان میدهد و اندیر یعنی آب «اندها» و یا قنات «اندها».
اورOwr
اشاره
در ذیل این بنواژه باید از نامواژههای اورجن، اورگان، اورهگان، اورموده، اوره و ... نام ببریم.
پیش از شروع به مقصود این پوزش را بخواهیم که چرا برخلاف روش همیشگی خود نام چند محل را به جای یک محل در یک عنوان مورد بحث قرار میدهیم در حالیکه هرکدام اینها در بلوکی و شهرستانی قرار دارند. راستی آنکه به نظر ما هر چقدر بحث درباره نام دیهها و امکنه دلاویز و سودمند باشد بهدست آوردن ضابطه نامگذاری و وجه اشتراک میان نامها مطلوبتر و سودمندتر است. چنانکه درباره بحث از نامهایی که به اسم
ص: 168
خوردنیها بر محلها نهاده شده بود مثل انار، اناران، انارستان، انارک، انجیر، انجیران، انجیرآوند، انجیره، ارزنان، ارجنان، ارزنداران و بسیاری دیگر از این نامها گفتم.[288] مقصود عمده این بوده است که ضابطهای بهدست آورده باشیم و برحسب این ضابطه دیدیم که ایرانیان کهن نام خوردنیها را بر دیهها و روستاهای خود میگذاشتند. اینک میپردازیم به ضابطه دیگر.
مکرر در خلال سطور این کتاب گفتهایم که آب در آبادی و حضارت این سرزمین صدرنشین جمیع عوامل و علل است و به همین جهت آب و آبادی (به هر دو معنی دیه و عمران) و آبادانی (به جای تمدن) به هم پیوستگی ناگسستنی دارند و چون نه فقط آن را در پی هزاران نام دیه کموبیش نوبنیاد از قبیل تقیآباد و علیآباد و غیره و غیره میبینیم، بلکه برحسب این قاعده واضح میشود که واژه آب چنان در واژه نام به صورتی ترکیب شده باشد که امروز در نظر اول ما آن را تشخیص ندهیم؛ مثلا در مورد ابیانه، ابیازن، افجد، افجان، اوشن[289] و امثال اینها، باز هم آب، تاج و تارکنشین واژه و نشان تمدن و حضارت محل است ولی البته جز با دقت و امعان نظر کافی معنای آن روشن نمیشود.
واژهشناسی:
چون مقصود ما بهدست آوردن ضابطه است میگوییم که با دقت در نامهای چهارگانه بالا میبینیم که اولا حرف «او» و ثانیا حرف وقایه «ر» در همه مشترک است؛ به توضیح دیگر جزء اول هر واژه «او» و جزء ثانی «ر» وقایه و جزء ثالث آن «موده»، در اورموده و «های» آخر در اوره و «گان» در اورگان و «جن» در اورجن پسوند است و به همین دلیل نیز همه را باهم آوردیم تا این معنا را توضیح داده باشیم و نشان دهیم که ترکیب صورت تلفظ قدیمی آب یعنی «او» چگونه در نام محلها به ظهور میرسد.
برای اینکه ورود حرف وقایه «ر» و همچنین ورود تلفظ «او»، یعنی همان صورت قدیم آب را در امکنه نشان داده باشیم، مثالی میآوریم و میگوییم که در لهجه اردستانی- لهجهای که در اردستان و دور و بر آن و در دیههای نزدیک آن به کار میرود و از لحاظ اصالت یکی از لهجههای مهم زبان فارسی و رایج در این ناحیت است- واژه «اور»، درست به تلفظ انگلیسی» Owr «به معنای آسیاب است، و یک محلت در خود اردستان نیز براور خوانده میشود که
ص: 169
اخیرا بعضی کسان که عربی دوست میدارند آن را «باب الرحی» نامیدهاند.[290] در واژه براور یعنی دور و کنار آسیاب، همان واژه «او» است به انضمام حرف «ر» و در کلمه اورموده، چنانکه از این پیش هم گفتهایم صورتی است از «او+ ر+ موده- آماده» و بنابراین شکی باقی نمیماند در اینکه جزء «اور» همان ترکیب «او» به معنی آب و «ر» وقایه است. در دو واژه دیگر یعنی اوره و اورهگان عنصر آب به تلفظ محلی و قدیمی آب خودنمایی میکند. با توضیح اینکه کلمه اوره مرکب از دو جزء «او+ ره»، یعنی منسوب به آب درست همانکه در واژه «آوه» داریم. «آوه» معادل «آبه» معادل اوره. و اما در واژه اورهگان باز هم بعد از حرف «او»، «ر» وقایه و پسوند «گان» آمده است و حرف «گ» وقتی میآید که بعد از همزه مکسور آخر واقع شود؛ یعنی اورگان درست همان واژه اوره است به انضمام پسوند کثرت و نسبت.
بهطور خلاصه در واژه اوره «هاء» علامت نسبت است و «گان» در واژه اورهگان همان پسوندی است که با آن آشنا هستیم؛ اما در مورد واژه «موده» این توضیح را محض تتمیم بیاوریم که در لهجه اردستانی، که این ده متعلق به آن ناحیت است، «موده» به معنای آماده است.
اورجنUrjen
اشاره
اورجن در مورد واژه اورجن باید بگوییم که برخی این کلمه زیبای دلاویز را به غلط بروجن تلفظ میکنند که بیشک ناروا است و گذشته از دلایل زبانشناسی که توضیح خواهیم داد، شهر اورجن و دیه اوره نزدیک هم هستند و میبینیم که درست همانگونه که واژههای اوره، اورهگان و اورجن به هم نزدیکاند و مشابه، همچنان با یکدیگر قرب محل هم دارند.
واژهشناسی:
واژه اورجن به صورت تقطیع مرکب از جزء اول «او» و «ر» وقایه و واژه «جن» (او+ ر+ جن) است. با جزء اول که همان آب دلنشین است، آشنا هستیم و حرف «ر» چنانکه گفتیم برای وقایه است و اما جزء سوم «جن» معادل با «شن» و «ژن» و «زن» و «سن» همه از ریشه زیستن است و در لهجههای مختلف اطراف اصفهان به جای هم به کار
ص: 170
میرود. در یک لهجه (رودشتی) «جن» به معنی «زن» و در لهجه دیگر با تلفظ «ژن» به همین معنی استعمال میشود.[291]
به هر صورت در این تردیدی نمیتوان پیدا کرد که کلمه «جن» معادل با «شن»، «زن» و «ژن» است و بالاخره اورجن صورت دیگری از واژه «آب+ زن» است، یعنی جایی که آب زندگی (برای زندگی) وجود دارد.
اورگانOwreg n
اشاره
اورگان یا اورهگان نام دیهی است بزرگ و معتبر، که برحسب تقسیمات تازه مرکز آمار ایران، جزو دهستان چنار در جنوب شهرستان فریدن که در سال 1345 جمعیت آن را 1062 نفر برابر با 216 خانوار برآورد کردهاند یعنی هر 5 نفر در یک خانوار.[292] این دیه نه در ساحل رودخانه زایندهرود، بلکه اندکی دورتر آنجا که چشمانداز خوبی از رودخانه دارد، بنا شده است. به تقریب در برابر آن بر روی رودخانه پل آجری خوبی با چشمههای متعدد و کوچک، ولی بغایت زیبا ساخته شده است، که به گمانم از مغرب به مشرق باید این پل را نخستین پل نسبتا قدیم زایندهرود به حساب آورد. این پل را به همین نام اورهگان میخوانند.
اخلاق عمومی مردم صفت و خاصه لری دارد و چون محل آن به سرچشمه رودخانه زایندهرود، که محل ییلاق طوایف بختیاری است نزدیک است، بالطبع یک رگه نژاد لر در این مردم، گذشته از لهجه آنها که به لری منعطف است، وجود دارد. سادگی و صفا و تسلیم و انعطاف اخلاقی که باز نشانهای از اخلاق طوایف لر است بر آنها غلبه دارد. کار اهالی کشاورزی و دامداری است، اما نه با روش صحیح. محصول آن گندم و جو و تخم شبدر و عدس و نخود است. در دور و کنار آن از برج و بارو و تپه باستانی و امثال اینها چیزی دیده نمیشود. حمامی و مسجدی و مدرسهای تازهساز و کوچههای پر گل و خاک و خانههای گلی و بیقواره و زمین با خاک سرخ و کموبیش حاصلخیز و در مقابل باران بیمقاومت.
ص: 171
همین و همین است تمامی آنچه را که اورهگان مینامند.
اینجا هم با همه دورافتادگی مردم رو به شهری شدن میرود زنها که لباس قدیمی خود را کنار نهادهاند و اینک با چادرنمازهای چیت (در سروصحرا)[293] دیده میشوند و یا در کنار جویها رخت میشویند و رختهای شسته را روی سنگی نهاده با چوب میکوبند.
شهری شدن عمومیت دارد و تا این ده پیش آمده است و البته در خود ایل لر هم که اینک کمتر سردسیر و گرمسیر دارد نفوذ کرده است.
واژهشناسی:
آنچه برای ما دلاویز است نام زیبای اورهگان است. فورا میتوانیم آن را تقطیع کنیم. به صورت «او+ ر+ گان». «او» را میشناسیم همان واژه آب است با تلفظ دیگر رایج آن به صورت» Ow «و حرف «ر» که وقایه است و جزء آخر «گان» معادل «ان» پسوند نسبت و کثرت است.
هرچند که در طی گفتوگو از واژههای اورموده، اورهگان و اوشن گفتیم باز هم اشاره میکنیم که بسیاری از امکنه در ایران همچنانکه با آب معادل «اپ» اوستایی و گاه «اف» تغییریافته فارسی شروع میشود، امکنه بسیاری در ایران هم با «او» و «ر» وقایه وجود دارد.
گذشته از امثلهای که ما در بالا ذکر کردیم امکنه «اور» (لار)، اورازان (کرج)، اورامان (مریوان)، اورما (هشتپر)، اوریه (قزوین)، اوره (اصفهان) و بسیار جاهای دیگر به همین صورت و به این ترکیبات آمده است و از دقت در آنها آشکارا این بهدست میآید که توضیحی که درباره آن داده شد صحیح و درست است.[294]
اورمودهUrmude (h)
اشاره
دیه کوچکی است در دهستان حومه اردستان. این دیه آنقدر کوچک است که فقط یک خانوار ساکن و چهار نفر جمعیت دارد و درباره آن نباید زاید بر اندازه توضیح بدهیم
ص: 172
چونکه همه خصوصیاتی که درباره دیههای کوچک ناحیه کرانه کویر به تضاعیف گفتهایم در اینجا وجود دارد و اتفاقا دیههایی از این قبیل همه رو به نابودی کشانده میشود. نکتهای که در اینجا مهم است و باید تذکر بدهیم این است که در همین شهرستان اردستان، منتها در دهستان برزآوند دیه دیگری داریم که در فهرست آمار آن را آرموده آوردهاند. این دیه هم بسیار کوچک است و جمعیت آن از 6 نفر بیشتر نیست. و مسلم است که حرف اول این واژه را که اهالی محل به صورت اماله «واو» تلفظ میکنند همان اورموده است منتها به آنگونه که مأمور شهرنشین مرکز آمار شنیده است آن را آرموده ضبط کرده است.
واژهشناسی:
میخواهیم بگوییم که ما دو اورموده داریم با یک تلفظ نزدیک به هم و هر دو مشتق از کلمه باشکوه آب. در کلمه اورموده، چنانکه از این پیش هم گفتهایم، صورتی است از «او+ ر+ موده- آماده». برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به اور. و توضیح دیگر اینکه در نواحی مختلف ایران به همین صورت دیههای بسیار داریم چون آوه (قزوین- کرج)، آویان (خزر)، اورند (مشهد)، اورسی (اورمیه)، اورده (جیرفت)، اوبره (مهاباد)، آویز (بیرجند)، آویشو (هشتپر)، آویز (فردوس- فیروزآباد) و غیره.[295]
اورهOwre (h)
اشاره
اوره یا اورهUre (h) ، دیه نسبتا بزرگی است در دهستان حومه از شهرستان نطنز که در سرشماری سال 1345 جمعیت آن را 377 نفر برآورد کردهاند.[296]
در حوالی و مضافات اردستان و نطنز بهطوری که در ضمن گفتوگو به تفاریق گفتهایم، یک نحوه زندگانی مبتنی بر اصل اکتفا به منابع خود از دیرباز رایج بوده است و علت آن همان دورافتادگی و عدم نفوذ شهر و عناصر خارجی در حیات مردم محل بوده است.
رفتهرفته این خصوصیت کم شده و در حال حاضر به شدت و سرعت حالت شهری شدن، شهرگرایی و یا شهرزدگی در همهجا دیده میشود. در اوره ما نیز وضع چنین است. حمامی و مسجدی و مدرسهای و در دور و بر آن آثار قدیمی نیست، ولی نحوه استحکامی در
ص: 173
ساختمانها که آن هم نشان از تمدن حاشیه کویر است در آن وجود دارد؛ ولی چون همهجا ساختمانها از خشت خام است آثار قدیمی نیست. در این دیه و مضافات نطنز همان لهجه یا نیمزبان که به عنوان نطنزی از آن یاد کردیم وجود دارد. قدمت لهجه و کلمه پرشکوه آب آن هم به صورت کهن «او» واژه اوره ما را دلنشین میافتد و همان است که ما در صدد توضیح آن بودهایم و در عنوان اورموده و اورجن به تفصیل گفتوگو کردیم.
واژهشناسی:
کلمه اوره مرکب از دو جزء «او+ ره»، یعنی منسوب به آب درست همانکه در واژه «آوه» داریم. «آوه» معادل «آبه» معادل اوره. برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به اور.
اوزناکUzn k
اشاره
دیهی است کوچک با جمعیتی برابر 16 نفر و خانواری معادل 4 که در عداد دیههای دهستان کذاب شهرستان یزد بهحساب آمده است. هرچه درباره دیههای نواحی ساحل کویر گفتهایم از قلت آب و داشتن فرهنگ چشمگیر مخصوص و کیفیت معماری خاص در این دیه هم بهنظر میرسد و همه نشان قدمت این نواحی است. واژه بزرگ این نام نیز مشعر بر همین معناست. دیه اگرچه کوچک است نام آن بزرگ است و احتیاج به تقطیع دارد.
واژهشناسی:
در تقطیع به سه جزء «او+ ز+ ناک» میرسیم. ریشه کلمه «او» که در این واژه آشکار به چشم میخورد همان آب عزیز و گرامی ایرانیان است منتها با تلفظ کهن «او» و دیدیم که به انواع مختلف بر سر نام امکنه و محال بسیاری درمیآید و گفتهایم که «او» گاه میشود که در تلفظ مردم فارسیزبان وقتی بخواهد اسم محل قرار گیرد به «اور» تبدیل میشود و امثله بسیاری ذکر کردیم. اورگان (شهرکرد و فریدن)، اورآمان (مریوان)، اورون (مشکینشهر)، اوره (دماوند و کاشان)، اورین (تهران) و بسیاری امکنه دیگر. و اما کلمه اوز مرکب از دو جزء «او+ حرف وقایه ز» هم بر نواحی بسیاری اطلاق شد و از جمله اوز (لار) و اوزنلور و اوزنان (همدان) و اوزنه (دماوند) و اوزینه (گرگان) و بسیاری نواحی دیگر و اما جزء آخر یعنی «ناک» همان پسوند زبان فارسی است در واژههای نمناک، سوزناک، طربناک و غیره که وقتی به کلمه ملحق میشود حالتی را نشان میدهد که داشتن را میرساند. در اینجا اوزناک جایی را گفتهاند که از آب در آن اثر بیشتر و بارزتری وجود دارد. به تعبیر دیگر اوزناک همان «آبناک» است و گفتهایم که بسیار معمول است و مورد علاقه ایرانیان که آب در
ص: 174
اسمگذاری امکنه آنها به کار آید.[297]
نکتهای که باید در آخر علاوه کنیم، این است که به نظر میرسد در اوزناک کلمه ازنا مضمر است و هر دو به یک صورت از لحاظ لفظی و معنوی به هم مربوط میشود.
اوشنOsan
اشاره
اوشن: دو اوشن داریم بالا و پایین و هر دو جزو دهستان حومه نایین بهشمار آمدهاند. این دو هیچکدام ده بزرگی بهشمار نمیآید. برای اطلاع بیشتر از ویژگیهای نایین و جغرافیای تاریخی و انسانی رجوع کنید به نامواژه نایین در همین کتاب و همچنین مضافات آن به تفاریق در این کتاب آمده است. اوشن پایین فقط 5 نفر و بالا 184 نفر جمعیت دارد.[298]
واژهشناسی:
بهطور اختصار اوشن در تقطیع چنین است. «او+ شن» که جزء نخستین به معنی آب و جزء دوم به معنای خانه و جایگاه است همچون گلشن.
اونجAvanj
اشاره
اونج دیه بزرگی است با جمعیتی برابر 139 نفر که در دهستان حومه اردستان واقع میباشد.
دیههای این ناحیه همه کوچک است، بجز کچومتقال (کچومثقال)[299] که در سال 1345 جمعیت آن را 1208 نفر ذکر کردهاند[300] و مهاباد که جمعیتی معادل 3000 نفر دارد، زبان اردستانی در همه این نواحی رایج میباشد. درباره خصوصیات جامعهشناسی ناحیت دیه مورد بحث چندان چیزی نباید گفت جز اینکه چون در کنار کویر واقع شده و قنات آب است و در ناحیه قدیمی، همه صفات و خصوصیات دیههای ناحیت ساحل کویر را دارا
ص: 175
میباشند: اولا صبغه یک نحو معیشت کهن، ثانیا نوع ساختمانهای قدیمی و دیگر خصوصیات نژادی مردم (سختکوشی) همه و همه دلالت بر قدمت محل میکند، ولی ما در اینجا درباره جامعهشناسی آن به اجمال قناعت میکنیم و به واژهشناسی محل میپردازیم که عمده مقصود ماست.
واژهشناسی:
از واژه اونج همینطور که به گوش میرسد ترکیب آن هم در ذهن نقش میبندد یعنی اونج به صورت «او+ نج» و جزء دوم «نج» خود از دو جزء «ن+ ج» ترکیب شده است، پس تقطیع صحیح کلمه میشود «او+ ن+ ج». اما جزء اول «او» همان واژه کهن اوستایی «او»(Ow) است به معنی آب و جزء دوم «ن» حرف هموند است و جزء آخر «ج» صورت دیگری است از «ز» و «زی» و «جی» و «چ» که در امثله متعدد «آز»، «اژیه»، «واش»، «وش» و غیره داشتهایم و بنابراین اونج یادآور محلی است که قنات آن آبدار است و پرآب.
ایچیIC ?i
اشاره
دیه دیگری که باید در این مقال از آن یاد کنیم ایچی یا ایجی است و آن را در شمار دیههای براآن جنوبی بهحساب آوردهاند. برحسب آمارگیری سال 1345 جمعیت آن 416 نفر قلمداد شده است که اینک به ناچار بیشتر است[301] محصولات آن گندم و جو و چغندر قند و هوای آن پس از ریشه کن شدن مالاریا سالم و خوب است. صنعت مهمی در میان مردم رواج ندارد. شغل ساکنان آن عموما زراعت و کمی دامداری است که البته در این مهارت و کاردانی هم ندارند. کوچهها خاکی و خانهها خشتی. آن هم نه به استحکام و اتقان و دلاویزی آن رودشت و این خود نشان دهنده عدم ذوق و سلیقه مردم ناحیت براآن است.
کمکم دارد شهرگرایی در همه روستا رخنه میکند. در دور و بر آن اثر قدیمی نیافتم. اگر از رجال نامور کهن کسی بدان منسوب باشد بر احوال او آگهی نداریم و ظاهرا دانشمند بزرگوار عضد الدین ایجی معروف به قاضی بزرگ منسوب به این دیه نیست و منسوب است به ایج که البته با ایجی از یک ریشه است و مولد و منشأ قاضی عضد در پارس است. همینجا بگوییم که از این ریشه و مشابه با این کلمه چندین ایج داریم یکی در اصطهبانات و دیگری
ص: 176
در زنجان و مشابه این کلمه ایجان و ایجدان و ایچ (دماوند زنجان) و باز هم با مشابهات دیگر در اطراف ایران نامهایی دیده میشود اما ایجی اصفهان که مقصود ماست در بلوک براآن است و بعدها درباره ریشه واژه براآن و خصوصیات دیگر این روستا بحثی خواهیم آورد.
واژهشناسی:
ترکیب این نامواژه چنین است: «ای+ جی» جزء اول صورت دیگری از «او» است به معنی آب و «جی» درست معادل «زی» از ریشه زیستن. دو جزء به معنی «آبزی» است جایی که آب دارد و زیستگاه است. اگرچه پسوند «چی» میتواند علامت تصغیر هم باشد.
تنبیه: معمولا «اژهای» را در کتابهای قدیم که عربینویسی باب بوده است، چون «ژ» نداشتهاند، «ایجی» یا «اجهای» مینوشتهاند.
ص: 177