ب
بابکانB bak n
اشاره
بابکان یا بابوکان یادآور نام اردشیر بابکان است، و به اصطلاح امروز حاوی نام خانوادگی اردشیر میباشد. در اطراف اصفهان به این صورت وجود ندارد، ولی در نواحی دیگر ایران بهصورت بابک (مغان)، بابکان (بهبهان) و غیره دیده میشود و بیشک ریشه کهن آن به بابکان ساسانی میرسد. در اصفهان بهصورت بابوکان در دو محل آمده است و ما هم بحث خود را به همین صورت کلمه مقصور میداریم. بابوکان دیهی است در دهستان ماربین اصفهان با جمعیتی برابر 866 نفر و سخت نزدیک به شهر و دیگری باز به همین تلفظ و همین صورت دیهی است جزو دیههای دهستان حومه علیای شهرضا که 1175 نفر جمعیت دارد.[302]
راجع به بابوکان ماربین اصفهان باید بگوییم که این دیه سخت به اصفهان نزدیک است و از لحاظ جامعهشناسی دارد شهری میشود و ما این اصطلاح شهری شدن را مکرر در طی سطور این رساله به کار بردهایم و غرض از آن این است که آداب و عادات و طرز لباس پوشیدن و معیشت روزانه و خفت و خورد همه از صورت کهن به صورت شهر و شهری گرایش پیدا میکند و آن حالت اکتفا به منابع محل که شیوه و شیمه مرضیه فرهنگ کهن روستاست رفتهرفته از دست میرود. این خصوصیات در هر دو محل چه در شهرضا و چه در ماربین آشکارا وجود دارد، منتها در دیه بابوکان ماربین روند شهری شدن بیشتر است. باید توجه داشت که وجود مدارس جدید، رادیو و تلویزیون و رفتوآمد آسان بین شهر و دیه
ص: 178
به این مسأله کمک میکند و دیه، شهری میشود مصنوعی و کاذب.
واژهشناسی:
همانطور که در مقدمه گفته شد نویسنده گمان دارد که بابوکان بیشک و شبهه از همان ریشه کلمه بابک و بابکان آمده است و وجود حرف «و» که بهصورت ضمه تلفظ میشود از باب تسامح است و رنگ و صبغه محلی دارد و الا اصل کلمه همان بابک است به انضمام پسوند آنکه نشانه نسبت است.
چون سخن به اینجا رسید باید بگوییم که به نام بابک (مغان) و بابکان (بهبهان) هم دیههای دیگر داریم که نشان میدهد نام بابک و تسمیه امکنهای به نام آن مطلوب و پسندیده بوده است.[303]
بابوکان
- بابکان
باچهB c ?e (h)
اشاره
باچه یا باجه دیه کوچکی است با 414 نفر جمعیت (سرشماری سال 1375) که آن را در عداد دیههای دهستان براآن شمالی قرار دادهاند.[304] به حکم عجلهای که از سوی ناشر بر اتمام کتاب و چاپ آن میشود ناچاریم در توضیحاتی که راجع به دهستان و محل دیه باید داد و همچنین جغرافیای تاریخی و جامعهشناسی روستایی دیهها به اختصار بپردازیم. اجمال آنکه براآن یک ناحیه بسیار قدیم سکونت و تمدن آریایی است که در تمام منابع کهن که از اصفهان یادی به عمل آمده، ذکر شده است، اگرچه تعیین معنای روشنی برای آن ظاهرا ممکن بهنظر نمیرسد، ولی در عنوانی که مخصوص آن در این کتاب منعقد شد.
توضیحات کافی آورده شده است.[305] نامهای قدیمی و بسیار دلاویز در ناحیه براآن پیدا میشود اسفینا، اسپارت، تیمیارت، جور و بسیاری دیگر که ما در مطاوی کتاب برای آنها عناوین خاص داشتهایم و همه دلیل بر قدمت این ناحیه است و در اینجا برای رعایت اختصار توجه خود را به نام آن معطوف میداریم.
واژهشناسی:
با دقت در این واژه درمییابیم که واژه از سه جزء «ب+ آ+ چه» ترکیب
ص: 179
یافته است. به صورت دیگر بگویم اجزای تشکیل دهنده واژه عبارت است از «به+ آو+ چه». اما جزء اول که بهصورت «ب» در واژه آمده بود همان تخفیف یافته کلمه «به» است به معنای خوب و نظایر آن بسیار است و اما جزء دوم «آ» همان «آو» است که به این صورت تخفیف یافته، ولی ما خوب ملتفت میشویم که چگونه در سیر تطور «آو» به «آ» تغییر تلفظ داده است. و جزء آخر «چه» علامت تصغیر است و روی هم واژه به معنای محلی است که منسوب است به آب خوب و خوش و باید دانست که بهترین نشان در نامها آن است که خود عنوان وضع محل باشد چنانکه در بسیاری از نامها دیده میشود.
بادامکB d mak
اشاره
این دیه در عداد دیههای دهستان تنگچنار شهرستان یزد ذکر شده است در نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران[306] جمعیت این ده در سال 1345 فقط 45 نفر بوده است و به ناچار در حال حاضر کمتر است، چونکه دیههای ناحیه یزد به حکم اینکه با قنات آبیاری میشود، دایما جمعیت خود را از دست میدهد، چون آب قناتها کم میشود و نزولات آسمانی در دور و بر کویر لوت تقلیل مییابد. بنابراین درباره جامعهشناسی این دیه چیز چندانی برای گفتن نداریم و آنچه لازم بوده است از این پیش درباره دیههای این شهرستان آوردهایم.
واژهشناسی:
در اینجا آنچه نظر را جلب میکند کلمه «بادام» است که در نام این ده واقع شده است و برحسب قاعدهای که در مقدمه این کتاب گفته شد، نامگذاری امکنه به نام خوراکیها سخت مطلوب و محبوب قوم ایرانی بوده است و «بادام» نیز از همان نامهاست که در اطراف کشور بسیاری از امکنه بدین نام مشهور میباشد. تا آنجا که من اجمالا تحقیق کردهام با این نام 30 محل و یا بیشتر دیههایی در اطراف کشور نامیده شده است که برخی از آنها صورت دلنشین کهن دارد از جمله بادامویه (بم، رفسنجان، کرمان)، بادامی (مشهد)، بادامیار (تبریز)، بادامو (کرمان)، بادامک (اراک، بیرجند، تفت، تهران، قزوین) و بسیاری امکنه دیگر که همه با نام «بادام» بهصور مختلف نامیده شده است. همینجا بگوییم که «بادام» در بسیاری از مناطق کشور بهصورت تک محصول وجود دارد چونکه درخت آن با کمآبی و
ص: 180
خاکهای شنی سازگار است.
بادجانB dj n
اشاره
این دیه نسبتا بزرگ و پرجمعیت است و برحسب سرشماری سال 1345 جمعیت آن 1144 نفر بوده است.[307] این ده در عداد دیههای دهستان ورزق از شهرستان فریدن بهحساب آمده است. در ناحیه فریدونشهر (آخوره) هم دیه دیگری به این نام داریم که متأسفانه نام آن در نشریه مرکز آمار ایران نیامده است.
درباره جامعهشناسی این ده و روستایی که در آن واقع است طول کلامی لازم نیست. در این ده چون نسبتا بزرگ است حالت شهری شدن بیشتر پیشرفت میکند.
واژهشناسی:
درباره نام این ده باید بگوییم که مرکب است از دو کلمه «باد» و «جان» جزء دوم یعنی کلمه «جان» همان است که معرب شده و اصل آن «گان» است که با این پسوند بسیار آشنا هستیم. اما کلمه «باد» همان کلمه مأنوس «باد» به معنای نسیم تند است و «بادگان» یعنی جایی که باد بسیار دارد. با کلمه «باد» و پسوندهای مختلف در گوشتاگوش ایران امکنه بسیاری نامبردار میباشد. چنانکه بادکان (پاوه)، بادغین (قزوین)، بادفشان (اصفهان)، بادخور و بادخوره (قوچان، همدان)، بادباد (الیگودرز)، باد (ایرانشهر، نطنز) و اینها همه نشانه این است که ایرانیان دوست میداشتهاند عناصر طبیعی و نام محصولات محلی را بر روی دیهها بگذارند و تفصیل این امر را در مقدمه این فرهنگ بیان داشتیم.[308]
بازB z
اشاره
دیه بزرگی است که آن را در عداد دیههای دهستان بنادکوک یزد بهحساب آوردهاند. در سال 1345 این دیه 239 نفر جمعیت داشته است[309] و با قیاس به سایر دیههای این ناحیه باید آن را دیهی نسبتا بزرگ بهحساب آورد. دهستان بنادکوک مثل سایر دهستانهای یزد همه قنات آب است و اجداد آریایی ما این هنرمندی و همت را داشتهاند که با نیش کلنگ در زیر
ص: 181
این زمینهای سوخته و تفتیده، قنات ایجاد کنند، دیه بسازند و تمدنی شکوفا از خود بنیاد گذارند. آثار و صبغه این تمدن را امروز ما با استحکامات مبانی اخلاقی و بنیادهای اجتماعی و اقتصادی این نواحی میبینیم. نوع ساختمانهای مستحکم و مناسب با وضع اقلیمی ناحیه حکایت از هنرمندی معماران یزدی دارد. درباره این مسائل ما به تفاریق و به مناسبات مختلف و عناوین گوناگون بحث کردهایم و اینک میپردازیم به واژهشناسی آن.
واژهشناسی:
آشکار است که واژه باز که نام این دیه قرار دارد ارتباطی با «باز» نام پرنده شکاری ندارد. یکی از قوانین نامگذاری را همواره باید به یاد داشته باشیم که نامگذاری محل مناسبت میخواهد و هیچ دلیلی ندارد که پنداریم بیمناسبت میشود جایی به نامی نامبردار گردد و دلیل وجود این قانون این است که آریاییان قدیم بیشتر این اسامی را متناسب با وضع اقلیمی، آب و خاک و محصول و امثال اینها برمیگزیدهاند و دیه و محل سکونت خود را به آن نام مینامیدهاند. در تمام نامهایی که تا اکنون مورد توجه قرار دادهایم، این مسأله آشکارا دیده میشود. مثل اینکه آریایی میخواهد با نامگذاری محل، وضع آن را هم مشخص کند، بهصورت دیگر باید بیان کنیم که مشخصه آشکار محل است که نام دیه و محل را به آن میبخشد. باز ما هم از این قاعده بیرون نیست. باز را که تقطیع کنیم بهصورت «ب+ از» در میآید، اما جزء اول همان «به» است به معنای خوب و نیکو و جزء دوم آن همان واژه دلخواه و پسندیدهای که میدانیم بهصورت «آز» و «ایز» و «ایج» و «ایژ» و «ایک» و امثال اینها درمیآید و به معنای نسبت با آب است[310] و باز به معنای «بهآز» است یعنی خوش آب و از این گذشته با صفت خوش و «به» اصلا صدها محل در ایران نامبردار میباشد.
باشB
اشاره
باش نام دیه کوچکی است که آن را در جمع دیههای دهستان کوهپایه به حساب آوردهاند.
این دیه در سال 1345 فقط 6 نفر جمعیت داشته است و اینک به مظنه قریب به یقین، جمعیت آن بسیار کمتر است چونکه این ناحیه کوهستانی بهعلت کمآبی اکثر دیههای آن
ص: 182
متروک مانده و قناتهای آن خشکیده است و مردم آن مهاجرت کردهاند و برای ما جز نامهای باشکوه و فاخری از خود باقی نگذاشتهاند. وجود این نامها نشاندهنده همان تمدن قدیمی است و باز نشان این است که آب در ایران مرکزی رو به قلت نهاده است و دایم دیهها متروک میشود و قناتها خشک، اگر نه چنین بود، سرتاسر ناحیه جنوبی و شمالی کوهستان کرکس با دیههای پردرخت، آباد و خوش آب و هوا همچنان وجود داشت.
دیههای جنوبی، بیشتر خشکیده و اشجار آن خوشیده و مردم آن این امکنه را رها کردهاند و رفتهاند ولی ناحیه شمالی آنکه متوجه اردستان و جلگه آن است هنوز آباد است. برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به نامهایی از قبیل جزه، پازه، گوران، کران، لودریچه و هندرستان و هریزه و غیره در همین کتاب از اینرو میپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
باش از دو جزء «ب+ آش» ترکیب یافته است. جزء اول آن مصحف واژه «به» است و جزء دوم آن «آش» همان واژه آب است که در امثله متعدد بهصورت اوزه، ایچ، ایچی، ایج، ایژ و آش در میآید و دو جزء روی هم به معنای «بهآب» است جایی که قنات خوب و خوش دارد.[311]
باشیB si
باشی (بالا و پایین) دو دیه است در دهستان جوشقان از شهرستان اصفهان. باشی بالا فقط هفت نفر و باشی پایین 36 نفر جمعیت داشته است.[312] برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به نامواژه باش.
باطرقانB t (t) erq n
اشاره
باطرقان (باترقان- باترگان)، اینک جایی در اصفهان بدین نام نامبردار نیست، ولی بنا به منابع تاریخی میدانیم که این نام یکی از نامهای کهن ایران و یا بهتر بگویم نامهای کهن
ص: 183
بنیادی اصفهان است. بنیادی از این باب گفتیم که در منابع کهن اصفهان مثلا حافظ ابو نعیم وقتی میگوید: «یهودیه توسعه یافت و 15 دیه را فرا گرفت»[313] نخست باطرقان را نام میبرد. در منابع بعدتر مثلا طومار سهام آب زایندهرود معروف به طومار شیخ بهائی[314] از آن یاد شده است. و آن را یکی از آبخوران مادی فدن، (فدی طومار) دانسته است و با تحقیق اجمالی که به عمل آمد ظاهرا محل آن در محدوده محله امامزاده اسماعیل واقع در خاور خیابان هاتف امروز بین میدان شکرشکن و مسجد جامع بوده است. چون مادی فدن از همین محله عبور میکند در محل آن تردید نمیتوان داشت. تا اوایل قرن دهم که طومار تحریر شده باز هم آن را قریه نامیدهاند و این البته منافاتی ندارد با اینکه قریه جزو اصفهان شده باشد و باز هم به قریه نامبردار باشد، چون امکنه دیگری را هم مثل جوزان و لنبان تا این اواخر از آن دو بهعنوان قریه یاد میشد. از طومار پیش گفته دو نسخه فعلا در دست است یکی نسخه منحصربهفرد به خط سیاقی و دیگری که بهوسیله اداره کشاورزی اصفهان از روی آن تایپ شده. نسخه سیاقی نقطهگذاری ندارد و جزء آخر «باطرقان» طوری نوشته شده است که با «خان» و «جان» هم اشتباه میشود. از اینرو در نسخه چاپی چون این نام را بیمعنا دانستهاند آن را قاطرخان آوردهاند. چون قاطر و خان را میشناختهاند اما باطرقان را نه. و برای آنها این نام نامفهوم بوده است در حقیقت هم این نام به هم ریخته عربی شده و سخت تجزیه آن دشوار مینماید.
واژهشناسی:
باطرقان با همه تصرفاتی که در آن شده است آشکار است که از دو جزء «باطر» و «قان» ترکیب شده است. همینجا فورا بگوییم که باطرقان با «طای» تازی صحیح نیست، چون باطرقان یک نامواژه کهن فارسی است و «طای» تازی را در آن راهی نیست. با تأمل در روی اجزای این واژه متوجه میشویم که در این نامواژه تبدیلات و تطورات بسیار رخ داده است. میدانیم حرف «ب» در تطور، تغییر یافته حرف «میم» است. و بر این جمله
ص: 184
بسیار نامها داریم، از جمله در خود اصفهان نامواژه «هرمدان» دیهی است در براآن جنوبی،[315] که اصل آن هیربدان- هربدان- هرمدان بوده و حرف «ب» به «م» تبدیل شده است و «باش» محلی در لار که از صورت ماش (با میم اول) آمده و بارگون محلی در داراب از صورت مارگون (به میم اول)- مهرگان آمده است و مارگون خود نام چندین محل است. از اینکه بگذریم در حرف «ت» هم تطور رایج رخ داده است. یعنی حرف «ت» مبدل از «د» است،[316] همانطور که در این نامواژه رخ داده است. همچنین میدانیم در تعریب حرف «گاف» به «ق» تبدیل میشود. بنابراین باطرقان درست معادل و مساوی مادرگان است. و مادرگان یک واژه کهن پارسی است که در نام دیهها میآید و یادآور روزگار کهن مادرسالاری است. از جمله مادرکان اصفهان (دیهی در دهستان برزآوند اردستان)[317] گذشته از این در اطراف کشور با نام مادر امکنه بسیار نامبردار میباشد. چون مادرشاه (اصفهان) مادرسلیمان (مرودشت) و مادرسرا (لاهیجان)[318]
یک نکته را هم در اینجا باید توضیح بدهیم و آن اینکه چرا یهودیه در هنگام توسعه بر حسب قول حافظ ابو نعیم که 15 دیه را فرا گرفته است، همه رو به غرب و جنوب توسعه یافته است و آنچه از شرق بوده است، متروک مانده و شهرستان که با یهودیه اصفهان را به وجود میآورند متروک مانده و یهودیه آباد شده است. هرچند جای پاسخ این سؤال در این محل نیست ولی به گمان نویسنده دسترسی به آب و چاه در شرق دشوار بوده است.
این است که توسعه دایما رو به مغرب اتفاق افتاده و بر این جمله توضیحات بسیار لازم است که از حوصله این مدخل در این فرهنگ بیرون است.
باغ وردانB qvard n
اشاره
در جنوب باختری اصفهان و افتاده در کنار رودخانه زایندهرود به فاصله 8 تا 9 فرسنگ تا اصفهان محلی به این نام وجود دارد. جایی که رودخانه پرآب است و از پیچوخمهای
ص: 185
بسیار زیاد چمها (بلوک آیدوغمش) میگذرد. دیهی زیبا و قشنگ (که اکنون شهری شده است)[319] بهوجود میآید. نهاده سر بر تپهها و بلند و پستیها و افتاده بر کرانه زایندهرود. از شمال آن رودخانه زایندهرود جوشان و خروشان از باختر به خاور میرود و خود دیه مشرف است بر باغستانها، برنجزارها و همه رودخانه و چموخم آنکه از بام خانهها چشم را مینوازد.
دور تا دور دهکده تا آنجا که دست انسان میتوانسته کار کند. زمین را هموار کردهاند و باغ انداختهاند و صحرای برنجکاری احداث کردهاند که هماینک سبزی دلنشین آن، که دورتادور دهکده را فرا گرفته است، به چشم میخورد. در خود دهکده هیچچیز کهنه وجود ندارد. اینجا هم غول تمدن و «باختری شدن» کار خود را کرده است.
دیوارهای آجری و درهای آهنی را میبینیم که همهجا در کوچههای بلند و پست و پیچ و خمدار و تنگ به چشم میخورد، با حالی گریه و حزنآور. مسجدی و مدرسهای و پاسگاه ژندارمری، اداره برق و دیگر این دیه چیزی ندارد که ما از آن گفتوگو کنیم. هرچه هم آبادتر شود و از این نوع افزایشها و آرایشها همهچیزی نیست که به درد گفتوگوی ما بخورد. لهجهای هم وجود ندارد. در ته لهجههای مردم رنگ لهجه لری پیداست و در دور و بر آن دیههایی مثل کرچگان، برنجگان، مورکان و غیره و غیره میباشد که ما اینجا جای بحث از آن نداریم. همه صدا میزنند ما کهن هستیم و ما هم هستیم و شاید روزی هم به سراغ آنها رفتیم و احوال آنها را پرسیدیم. از جمعیت و مدرسه و مسجد ده هم (امروز شهر و شهرداری) گفتوگو نمیکنیم ما با کلمه و نام این دیه کار داریم و باید بگوییم یعنی چه. در آن سوی رودخانه صحرای زیبایی هست همه باغستان سیب به نام قدیمی دلاویز و دلنشین وشمندگان که ساکنان دیه باغ وردان با سلیقه و کوشش خود صفایی به آن دادهاند و در همه اصفهان بینظیر است و وقت دیگری هم از این کلمه بحث خواهیم کرد.
همینجا بگوییم که این کلمه زیبا از لغات قشنگ و دلنشین فارسی است و چه خوب در این صحرا جا افتاده است. مردم دیه خودشان دیه خود را باغ بهادران میگویند (وقتیکه بخواهند مربوط حرف بزنند) و الا آن را باغ وردان تلفظ میکنند معادل باغ وردان و همینجا
ص: 186
بگوییم صرف رواج عامیانه یک لغت خود دلیل خوبی است و راهنمایی نیکو بر واژهشناسی محل است.
گفتیم که «وردان» معادل «ولدان» به معنی «گلان» همه واژههای کهن هستند و مردم باغ وردان هم بدون توجه به گذشته و معنای آن این کلمه را در عرف گفتوگوی خود به همین صورت صحیح حفظ کردهاند و خوب میتوان تصور کرد که در مقابل صحرای سیبستان وشمندگان قشنگ کهن، باغ وردان معادل «باغ گلان» وجود داشته است و نامش بر این دیه مانده است. اما کلمه «بهادر» یک کلمه ترکی مغولی است و من هیچ نمیدانم به چه دلیل نام مغولی روی یک دیه زیبای اصفهان گذاشته شده است. شنیدهام برخی مردم دیه نام بهادر و بهادران را نام خانوادگی خود ساختهاند و واژه صحیح باغ وردان معادل «باغ گلان» به این صورت از یادها رفته است و «بهادر» ترکی جای آن را گرفته است. امید من این است که اهالی محترم این ده زیبا که اکنون شهر شده است و اکثرشان دانشمند و فرهیخته و ادبدوست هستند از «بهادر» ترکی بگریزند و به باغ گلها پناه گیرند.
واژهشناسی:
ترکیب این نامواژه چنین است: «باغ+ ورد+ ان». «باغ» نیازی به تفسیر و توضیح ندارد. اما «ورد» معادل پهلوی «ورت» در عربی دخیل است به معنی گل و «ان» علامت نسبت پس باغ وردان یعنی باغ گلها.
از قضا در پایان مقاله به خاطر آمد که کلمه «ورد» فارسی نه فقط به عربی رفته بلکه در زبان ارمنی هم به همین صورت داخل شده است و این نکته را هم تذکر دهم که در برخی از لهجهها و بسیاری از ترکیبات این کلمه با حرف «ت» دیده میشود و تلفظ «ورت» پهلوی به جای «ورد» بسیار در لهجهها رایج است و در نام امکنه نیز میآید، از جمله در واژه ورتان.
باغولB qul
اشاره
باغول مزرعهای است از دهستان امامزاده عبد اللّه که برحسب تقسیمات اخیر آن را در بخش جلگه کوهپایه از شهرستان اصفهان قرار دادهاند. این مزرعه یا دیه کوچک (براساس اصطلاح روستایی معمول اصفهان مزرعه از ده کوچکتر است) در حدود منتهی الیه شمال خاوری ناحیت رودشت واقع شده و به دیه بزرگ قهی و از آن پس به کوپا نزدیکتر است تا به دیههای رودشت. جمعیتی ندارد، در سال 1355 جمعیت آن را یک خانوار برآورد کردهاند که امروز
ص: 187
خالی از سکنه است. همه ویژگیهای رودشت و برخی از ویژگیهای دهستان کوهپایه را در خود دارد: کمآب و کمدرآمد و کمجمعیت است که از ویژگیهای دیههای دهستان کوهپایه بهشمار میآید و برخی ویژگیهای اجتماعی رودشت و از جمله لهجه بهخصوص رودشتی را نیز دارد. در اینجا نظر ما، برحسب معمول، متوجه نام آن است که اینک بدان میپردازیم.
واژهشناسی:
آشکار است که این نامواژه از دو جزء «باغ» و «اول» ترکیب یافته است.
ظاهرا در روزگاران پیشین باغ یا باغچهای بوده است از دیه بزرگتری که امروز آن نیست ولی باغ آن و یا باغچه مانند آن باقی مانده است. جزء اول «باغ» آشکار است یعنی قسمتی از زمین که درختکاری میشود اما جزء دوم «اول» پسوند شباهت و تصغیر است و در زبان فارسی امثله بسیار دارد: شنگ- شنگول، چنگ- چنگول، کند[320]- کندول و زاغول از زاغ و کپول[321] از کپ. ظاهرا پسوند «اول» گونه دیگری از پسوند «آل» است چنانکه از چنگ- چنگال از زغ- زغال و از انگشت- انگشتال و بسیاری دیگر از اینگونه داریم که بسیاری از آنها در فرهنگها آمده است و صورت دیگری از «اول» و «اوله» است، چنانکه از چنگ- چنگوله یا چنگولی و از کپول- کپوله و از زاغول- زاغوله میآید.[322]
بافرانB fr n
اشاره
بافران دیهی است که آن را در جمع دیههای دهستان حومه نایین به حساب آوردهاند. در سال 1375 این دیه 2365 نفر جمعیت داشته است و از این جهت در میان دیههای بسیاری که در جزو جمع این دهستان ذکر شده ممتاز است. اصلا دیهی با این جمعیت جز محمودآباد که دیهی نو است در این دهستان وجود ندارد. دهستان حومه نایین این
ص: 188
خصوصیت را دارد که تعداد زیادی ده دارد ولی اکثر دیهها کوچک و کمجمعیت است.
معلوم میشود در روزگاران کهن این ناحیه در زیرزمین آب فراوان داشته که این همه قنات در آن کنده شده است و این همه دیه و آبادی در آنجا ساخته و آباد کردهاند. آنقدر در این ناحیه آب و آبادی بوده است که میگویند در این دیه بافران آسیای بزرگ لولهای هم وجود داشته است. راستی جای نهایت تعجب است که در این ریگستانی که به پهنای آسمان دورتادور این ناحیت را فراگرفته این همه قنات و کاریز ایجاد شود و از آن شگفتتر قناتی با آبی بزرگ چنان پدید آورند که آسیاب بزرگی را هم بگرداند. ولی اینک به علت قلت بارندگی همه قناتهای این ناحیه محکوم به کمآبی گشته و بسیاری از اهالی آن ترک یار و دیار گفته به اطراف گریختهاند. نایین خود آب ندارد و از اصفهان و زایندهرود پربرکتش به آنجا کشیدهاند و کام خشک مردم را تر میکنند. به تفصیل شایسته محل درباره نایین، معنا و جامعهشناسی آن ذیل عنوان نایین توضیحات کافی آورده شده است. در اینجا توضیحات دیگری را زاید دانسته به نام با شکوه این دیه میپردازیم.
واژهشناسی:
در ظاهر امر چنین به نظر میآید که تقطیع این نامواژه «با+ فر+ ان» باشد، یعنی محلی منسوب به فرّ و شکوه یا جایی که فرّ و شکوه و جلال بسیار دارد. این تقطیع با موازین اشتقاق سازگار است ولی به حکم اینکه در این زیستگاه آب فراوان بوده و چنانکه گفته شده آسیایی هم در آنجا وجود داشته (ویرانههای آن هنوز برجاست) به ذهن میرسد که در این واژه باید اشارهای به آب وجود داشته باشد. تلفظ و تداول عامه هم این معنا را میرساند چونکه مردم آن را «باف+ ران» تلفظ میکنند و اگر این واژه را به صورت کامل تقطیع کنیم میشود «باف+ ر+ ان» و باید هم تقطیع چنین باشد، چون تداول عامه به هر حال در شناخت معنای نامواژه مؤثر است.
ببینیم با این صورت تقطیع معنای آن چیست. جزء اول «باف» خود از دو جزء «ب+ آف» ترکیب شده، جزء اول «ب» تخفیف یافته کلمه «به» معادل صورت قدیمی «وه» است یعنی خوب و عالی و جزء دوم آن «آف» معادل «آپ» به معنای آب است و میدانیم که حرف «پ» به «ف» تبدیل میگردد و اما جزء سوم «ر» حرف هموند است و «ان» پسوند کثرت و نسبت است. بنابراین بافران یعنی «به+ آب+ ان» یعنی جایی که آب خوب و فراوان دارد.
ص: 189
بامکوشکB mkusk
اشاره
نام دیهی است کوچک با دو خانوار و جمعیتی برابر 6 نفر که در حال حاضر باید جمعیت آن از این هم کمتر باشد چونکه ملاک ما سرشماری 1345 است و گفتهایم که دیههای نواحی ساحل کویر کمآب و قناتهای آن خشک و مردم آن پراکنده میشوند.[323] بههرحال این دیه کوچک با نام بزرگ، دیهی از دهستان برزاوند شهرستان اردستان بهشمار است. گمان دارم در هنگام گفتوگو از خود اردستان گفته باشیم که اردستان و نواحی آن یکی از مراکز کهن زیستگاههای قوم آریایی و ایرانی بوده است و این نواحی با اسامی دلاویز و دلبند خود نشانهایی از سوابق همان تمدن کهن و فرهنگ ایرانی است. از جمله آنها خود همین کلمه برزآوند است، نام بلوک که به تفصیل به ذکر آن خواهیم پرداخت.[324] به هر صورت بامکوشک که دیهی صغیر و حقیر است نامی بزرگ دارد. اصلا وجود کلمه «کوشک» که در بسیاری از امکنه ایران وجود دارد فورا بهخاطر میآورد که در روزگاران کهن در این ناحیت کوشکی بوده، یعنی قصری باشکوه و نامبردار از آن مردی نامور که نام کوشک با حذف نام مالک بر محل مانده است. از آن جمله است کوشک اصفهان و بسیاری دیگر. بنابراین در این ناحیت هم به حکم همین قرینه این تصور به ذهن میآید که جزء دوم همان «کوشک» ناظر بهوجود کوشکی بوده از آن ناموری که امروز جز نام کوشک چیزی از آن نمانده است. ناحیه برزآوند اکثرا دارای نامهای کهن و زیباست که خود نشان قدمت محل است. همچنانکه گفتهایم در ناحیت اردستان لهجه اردستانی مخصوصا در روستاها رایج است. در روی این لهجه تحقیقاتی به عمل نیامده و آوانگاری از آن نشده است، واژهشناسی آن نیز همچنان به انجام نیامده و به علت آنکه نواحی رو به شهری شدن میرود و یا رو به فنا به علت «قلت آب»، لهجه هم رفتهرفته رو به نابودی میرود. در اخلاق و آداب و کیفیت معیشت مردم هم همان حالت قناعت، سرسختی، پایداری و اکتفا به منابع داخلی و نوع ساختمانهای متناسب با هوای گرم و خشک نواحی کویری وجود دارد.
واژهشناسی:
کلمه «بام» جزء اول این واژه به معنای صبح است و روی هم به معنای
ص: 190
«کوشک بامداد» و «بام» به این معنا در ادبیات و زبان فارسی رایج است که ما محض اختصار از توضیح آن در میگذریم و خود کلمه «بامداد» برای مثال کافی است.[325]
بجگردBejgerd
اشاره
بجگرد نام دیهی است که برحسب تقسیمات 1365 آن را جزو دهستان اشترگان به حساب آوردهاند ولی در سوابق ایام من به یاد دارم که گفته میشد جزو دهستان گرکن است، چون به آنجا خیلی نزدیک است. به هر صورت این دیه با خواهر نزدیکش اجگرد هر دو در شهرستان فلاورجان واقع است و هر دو واژه قدیمی و بسیار از نظر واژهشناسی فاخر و جلیل بهشمار میآید. در دهستان اشترگان که ما برای آن عنوان خاصی منعقد داشتیم به تفصیل گفتوگو شده است (نامواژه اشترگان دیده شود) اجمال آنکه این منطقه از مناطق کهن اصفهان بوده و دچار حوادث و تغییرات و پیشامدهای بسیار گردیده و آثار کهن در آنها از بین رفته و نشانههای قدمت را فقط در پیشانی نام آنها میتوان خواند. به همین دلایل اخلاق عمومی و اجتماعی و خاصّه قومی نیز در بلوک لنجان از بین رفته و از خصایص مردم و معیشت آنها اثر آشکار و بارزی نمیتوان یافت. هر دیه را که بنگری خانههای خشتی و سقفهای چوبی و کوچههای درهم برهم و حمامی و مدرسهای محفوف در اشجار و دور و بر آن زراعت. دیگر هیچ خصوصیت بارزی در هیچ دیهی اجمالا نمیتوان یافت.
بجگرد ما نیز از این خصوصیات فارغ نیست همان کوچههای گردآلود در تابستان و پر از گلولای در زمستان زراعتی و اشجاری و همین و همین. بجگرد خواهر بزرگتری دارد به نام اجگرد که سخت به آن نزدیک است. در سال 1345 اجگرد 1110 نفر و بجگرد 565 نفر جمعیت داشته است.[326] بنابراین اجگرد بزرگتر و بجگرد کوچکتر است. بپردازیم به واژهشناسی: و نام آن.
واژهشناسی:
مردم محل گاهی آن را «جگرد» و گاهی «جیگرد» تلفظ میکنند و این از باب تسهیل تلفظ است و الا مقصود از این دو تلفظ همان بجگرد است. در نامواژه اجگرد به تفصیل گفته شد که نامواژه از دو جزء «اج» و «گرد» تشکیل یافته است. (اجگرد دیده شود)
ص: 191
و جزء اول آن «اج» همان است که در «آز»، «اوز»، «از»، «ایج» و «ایژ» و امثال اینها توضیح داده شده است.[327] بنابراین این جزء اول «اج» در نامواژه بجگرد نیز دیده میشود. تقطیع نامواژه چنین است «ب+ ا+ ج+ گرد». جزء اول «ب» صورت تغییر یافته از «به» است و کسره آن نشان حذف «ه» محذوف است و بنابراین تقطیع صحیح واژه چنین میشود. «به+ جگرد» و معنی آن «به از اجگرد» است. اینگونه نامگذاری که جایی را با واژه بهتر بنامند عادت قدیم و کهن است. (وه، اند، ایو، شاهپهر) یعنی «به از انطاکیه شاهپور» یعنی همان جندی شاپور. در اینجا واژه بجگرد به این معناست که «اجگرد بهتر» یا چنانکه گفتیم در تداول عامه «جگرد بهتر» به این صورت که بجگرد مساوی است با بهجگرد و جزء گرد همان است که در بسیاری از نامواژههای کهن مثل دستگرد، اجگرد، مهرگرد، ملاذگرد و به صورت «جرد» مانند بروجرد، رامجرد و بسیاری دیگر داریم و در همه اینها واژه «گرد» از ریشه فارسی باستان از ریشه کردن آمده است.[328]
براآنBar n
اشاره
نظر به اینکه درباره دیههای دهستان براآن مکرر صحبت کردهایم و به مناسبات درباره کیفیات و خصوصیات و جامعهشناسی روستایی آن نیز توضیحاتی دادهایم. در عنوان خود این دهستان چندان نیازی به طول و تفصیل نیست. اجمالا باید بگوییم که دهستان براآن دهستان بزرگ و آبادی است افتاده بر شرق اصفهان که رودخانه زایندهرود از میان آن عبور میکند و اینک آن را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم کردهاند. قسمت جنوبی آن قریب به 35 و قسمت شمالی آن قریب به 40 دیه و دهکده دارد. چون تکیهگاه ما در استنباط احوال هر ناحیهای براساس وجود نامهای کهن در آنجا است و اگر ناحیهای، دیههای تازه و یا با واژههای عربی داشته باشد، در قدمت آن شک میکنیم. باید گفت که ناحیه براآن شمالی و جنوبی به علت وجود نامهای کهنی مثل وجاره، گنجوان، کاج، اندلان،
ص: 192
کندلان، سیان، یفران، ازیران[329] و غیره و غیره، ناحیتی است که بیشک از دیرباز آباد بوده است و خود این دیههای کهن علامات آبادانی آن است. وجود منارههایی مثل مناره زیار و جار و برسیان هم نشان این است که در روزگاران اوایل اسلام این محل آباد بوده است و مساجد معتبر جامع داشته و این منارهها نشان آبادانی آن روزگار است. با کمال تأسف در روزگاری که میتوان آن را حدود تسلط و ترکتازی مغولان به بعد تصور کرد، روزبهروز از آبادانی و حضارت این دیهها کاسته شده است و گمان میرود که علت آن یکی بیماریهای بسیار انسانی (مالاریا و حصبه) و دیگر وجود باتلاقها و آفات نباتی و حیوان بوده است. بههر حال تا این اواخر یعنی پیش از نفوذ تمدن و فرهنگ خارجی و پیدا شدن ماشین و وسایل آبکشی جدید و کندن چاه و الحاق آب کوهرنگ به زایندهرود که موجب اطمینان روستاییان از آب دایم آسانیاب گردید، این ناحیه دایما رو به خرابی میرفته است. چنانکه تا حدود نیمقرن پیش اصلا در تصور عامه غیر از یک محل آسمانزده بلاخیز گندآبی تصویر دیگری از براآن نبود ولی از پنجاه سال پیش تقریبا مردم کوشا و زحمتکش اصفهان به آبادی این محل پرداختند و نزدیکی آن به شهر اصفهان نیز عامل بزرگی برای حصول امکانات در آبادانی آن گردید. اینک این دهستان به همین علل سرسبز، آبادان، خرم و با اقتصادی کموبیش شکوفاست و دیههای بزرگی در آن مثل برسیان، زیار، اندلان، ایچی، برکان، تیمیارت، فساران، کوهان و غیره و غیره وجود دارد که در سرسبزی و خرمی و اقتصادی کموبیش شکوفا، نامبردار است.
چنانکه گفته شد خصوصیات جامعهشناسی آن را به تفصیل در نام روستاها به مناسبت آوردهایم و در اینجا به کوتاهی پرداخته و ذکر نام آن را مقدم میشماریم.
واژهشناسی:
در فهم معنای این واژه از دیرباز در اصفهان، دشواری وجود داشته است و فضلای اصفهان نیز با تحقیقات خود نتوانستهاند آن را روشن کنند و همچنان این ابهام وجود دارد. معادلاتی هم برای آن دیده شده است، از جمله بهطوری که گفتیم بلان[330] درست به معنای همین براآن است. در نواحی دیگر ایران نیز این واژه به همین صورت بران
ص: 193
(نه براآن) و به صور مختلف برای ما مانده است، مثل بران (سردشت)، بران بالا و پایین (مغان)، براوند (همدان)، برانغار (معادل برانکار، هروآباد)، و امثال اینها[331] و چون حرف «ر» در پهلوی با «لام» یک علامت دارد، بلان (معادل بران) میباشد و با نام بلان در اطراف ایران امکنه بسیاری داریم. بلان (اصفهان، اهر، سنندج، نایین و غیره). به هر صورت همه این واژهها نشان میدهد که با براآن ارتباط دارد. شبیهترین نامی که با براآن داریم برآزان (ارومیه و سنندج) و براشان (ارومیه) است و چون «ش» و «ز» و «آ» به هم قابل تبدیل است معانی این نامها با هم بیشبهه یکسان است.
ریشهیابی: من شخصا پس از تفکرات و تحقیقات بسیار به این نتیجه رسیدهام که کلمه براآن از دو جزء «برا» و «آن» ترکیب یافته است و جزء اول از ریشه «برآمدن» به معنای عاید شدن و درآمد پیدا کردن و حاصل بهدست آوردن و امثال اینهاست و درآمدن و برآمدن در زبان فارسی متقارب المعنی است همچنانکه «در» و «بر» در معنی به هم نزدیک است و درآمد به معنی دخل است در مقابل خرج. پنداری براآن صورت دیگری از «برایان» است.
به هر صورت ظاهرا «برا» به معنای درآمد و عایدات است و جزء دوم «ان» همان پسوند است، به معنای اتّصاف و کثرت و نسبت و براآن روی هم به معنای جایی است و بلوکی که «برا» دارد، یعنی درآمد و محصول دارد و بلان و بران هم به همین معناست. این توضیح و توجیه اندیشه نویسنده است و جز در همین مورد برحسب علاقه خویشتن هیچوقت به حدس و گمان متوسل نشدهام.