پ
پازهP ze (h)
اشاره
پازه دیهی است در دهستان کوهپایه شهرستان اصفهان که در سال 1375 فقط 10 خانوار و 36 تن جمعیت داشته است. دیههای کوهپایه همه قنات آب و قناتها هم کمآب میباشد و در سنوات اخیر که نزولات آسمانی کمتر است، آب قناتها نیز رو به قلت نهاده است تا جایی که خیلی از آنها اصلا خشک شده و از بین رفته است. این ناحیه بسیار خوش آب و هوا و در تابستانها هوایی بینهایت لطیف دارد و چون همه کوهستانی و دارای باغستانهای کوچک و بزرگ است سرسبزی آنها سخت در دل مینشیند. نظر به اینکه دیهها همه کمجمعیت است، درباره جامعهشناسی آن توضیح زیادی نداریم. لهجه و زبانی که از قهرود و قمسر[401] شروع میشود، در این کوهستان تا برسد به حدود نایین بهصورتی رایج است. اثر تاریخی و جمعیت زیادی ندارد. در جستجوی آثار تاریخی نیز سعی ما بیهوده است و باید بپردازیم به واژه نام این دیه.
واژهشناسی:
کلمه «پا» به همان معنای عضو بدن و اندام حرکتی در نام دیهها وارد شده است و در تقطیع واژه پازه بهصورت «پا+ زه» برمیخوریم. جزء اول همان «پا» است و جزء دوم «زه» یعنی آبی که از زمین میجوشد و میتراود و بیرون میآید، پس پازه یعنی جایی که آب زه آن به پای خود روان است و به زمین مینشیند. در بسیاری از دیههای این ناحیه باید اول استخر بسازند تا آب در آنجا جمع شود و بعد به باغ دهند. شاید پازه هم معنیش این باشد که آب با پای خود بدون استخر به زمین مینشیند و باغستان را مشروب میکند. صورت دیگر: پاوه- پا+ وه- پا- ب- به او به معنی خوش آب. (معادلات دیده شود)
ص: 232
پاواP v
اشاره
پاوا دیهی است در دهستان گرکن بخش مرکزی شهرستان لنجان اصفهان. محلی بسیار سرسبز، خرم، دلاویز و خوشمنظره است و رودخانه زایندهرود در باختر آبادی روان است.
در سال 1355 جمعیت آن را 775 نفر برآورد کردهاند[402] و اینک به ناچار بیشتر است. به حکم اینکه محل به ام القرای ناحیت لنجان یعنی پیربکران نزدیک است و جاده آسفالته اصفهان- پیربکران از نزدیک آن میگذرد و به حکم داشتن آب کافی و زمین حاصلخیز بسیار آباد، با اقتصادی شکوفا است و جمعیتی زحمتکش و کارکن دارد. در محل دیه اثر قدیمی وجود ندارد و در این کتاب مکرر این نکته تذکر داده شده است که در نواحی لنجان به حکم اینکه ساختمانها را از خشت خام برمیآوردهاند امکان به وجود آمدن ساختمانی پایدار و استوار که در قبال مرور دهور باقی بماند اصلا وجود ندارد. این است که از گذشته کهن چیزی در اینجا نمیشود یافت. اخلاق و معیشت و نوع زندگانی و زبان و لهجه و هرچه از قدیم میتوانسته در اینجا اثری از خود باقی بگذارد، در طومار روزگار محو شده و نشانی از آن نیست.
بهصورت شکوا، به مناسبت همهجا تذکر دادهایم که شهرگرایی همچون بلایی به جان تمام روستاها در همهجای کشور افتاده است و زود باشد که نشانی از روستا باقی نگذارد.
در اینجا هم شهرگرایی بهشدت نفوذ دارد و نظر به نزدیکی به اصفهان و شهرهای نزدیک دیگر، این خصوصیت در همه اطراف و جوانب این دیه شدت بیشتر دارد. هرچه از گذشته و تاریخ بجوییم چیزی در این دیه نیست، که هرچه هست در نام آن خلاصه شده است. ببینیم ترکیب و ساخت این واژه چیست.
واژهشناسی:
بهعنوان مقدمه بگوییم که ترکیباتی مثل زاوه، ساوه، آوه، پاوه و چند واژه دیگر مانند آن در اطراف کشور بسیار است و همه از دو جزء اول «پا»، «سا»، «زا» و «آو» تشکیل شده و جزء دوم بهصورت «آوه» مرکب از دو جزء «آو+ ه» است، یعنی آب و حرف آخر علامت نسبت است. زاوه و ساوه هر دو صورت دیگری از «زهآبه» است. یعنی جایی که آب آن از «زه» است و «زه»، آبی است که از زمین میتراود. ( «ز» و «س» باهم قابل
ص: 233
تبدیلاند). صورت پاوه هم شبیه زاوه و آوه به همین معناست. پاوه در ترکیب کلمه به صورت «پا+ و+ ه» است. یعنی «پا+ آو» (که در ترکیب بهصورت «واو» مکسور به گوش میرسد) و «ه» جزء آخر علامت نسبت است. پس پاوه یعنی آنجا که آب با پای خود پیش میرود و به زمین مینشیند. اصطلاح به زمین نشستن آب اصطلاح رایج اصفهان است.
(در عرف و تداول اصفهانی میگویند آب به زمین نشست یعنی جریان آب بر زمین مسلط بود و امکان شرب زمین حاصل). نکته دیگر آنکه با واژه «پا»، در اطراف مملکت امکنه بسیاری نامبردار میباشد و به دو صورت «پا» و «پای» امکنه و بقاع بسیاری را میتوان نشان داد بهصورت پاورود (زنجان)، پاوان (همدان)، پامچال (کرج) و غیره و غیره.
حالکه این معنا روشن گردید، میگوییم که «پاوا» ی ما هم ترکیبی از همین «پا» دارد. در تقطیع این واژه بهصورت «پا+ آو+ ا» در میآید. جزء اول آن همان کلمه «پا» است و مناسبت استعمال آن همان است که گفتیم برای نشستن آب به زمین میگویند، آب با پای خود (و نه با وسیله دیگر) به زمین نشسته یا مینشیند، و جزء دوم «آو» که بهصورت تطور یافته «وه» به نظر میرسد، همان کلمه «او» است که به معنای آب در ایران در همهجا مورد استعمال است و از ریشه اوستایی «آو»(Ow) آمده است. اما درباره جزء آخر باید توضیحی بیشتر بدهیم.
این دیهها امروز و دیروز ایجاد نشده است که نامی قدیمی روی آن گذاشته باشند. این دیهها قرونی پیش از آمدن تازیان به ایران وجود داشته و نام آنها به ثبت و ضبط دیوانها و دفاتر درآمده و به زبانهای بنیادی (اوستایی، پارسی باستان، پهلوی) نامیده شده و مورد سکونت و معاملت انسانها قرار گرفته است. نام آنها هم در گردونه و تطور قرون تحول یافته تا به ما رسیده است و در عین اینکه دیه است، زیستگاههای آدمی، سند قومیت و تمدن ملت ما است. از اینرو است که بر روی قدمت آنها اینقدر تأکید به عمل میآید و در نامگذاری آنها از زبانهای بنیادی استمداد میشود. وجه تسمیه آنها هم پیدا کردن معنی نام آنهاست و کیفیت تطّور آنها تا برسیم به زبانهای بنیاد. حالکه این معنا دانسته شد میگوییم که چون در خط پهلوی علامت «آ» و «ه» یکی است، پس برحسب کیفیت قرائت قبایل مختلف و لهجههای مختلف پاوا همان پاوه است و پاوه همان پاوا و همین امر دو صورت پاوا (لنجان، مشهد) و پاوه (قصر شیرین، پاوه) را توجیه میکند، به تعبیر دیگر این هر دو
ص: 234
صورت یک نام است به دو تلفظ.
پاوزاP vz
اشاره
پاوزا از دهستان کوهپایه است.[403] که برحسب آمار 1375 خالی از سکنه میباشد. چون درباره پازه به تفصیل گفتوگو کردیم در اینجا میپردازیم به نام خود دیه.
واژهشناسی:
در تقطیع پاوزا بهصورت «پا+ آو+ زا» میرسیم. جزء اول «پا» همان است که در پازه و پاوا و پاوه داریم، به همان معنای عضو بدن است، به علامت اینکه آب به پای خود به زمین مینشیند. اما جزء دوم آن «آو» همان واژه آب است و یا «آو» که از اوستایی در زبان فارسی تا امروز باقی مانده و رایج و شایع است. اما «زا» از همان واژه است که در زازران هم داریم و از ریشه زایش و زاییدن است و روی هم رفته کلمه به معنای آبی است که در کاریز زایش دارد و با پای خود به زمین مینشیند. صورت دیگر به+ او+ ذا معادل خوش زایش
پتیکانPa (e) tik n
اشاره
در شهرستان دیرینه سال بهاباد و با همین اسم باشکوه دیهی به نام پتیکان داریم. پتیکان در سال 1345 فقط دو نفر جمعیت داشته و اینک احتمالا خالی از سکنه شده چون در تمام دهستان بهاباد قناتها کمآب و دیهها کمجمعیت است و در همه 120 پارچه آبادی این دهستان 6251 نفر ساکن هستند ولی در عوض دیههای کهن و نامهای قدیمی در این ناحیه بسیار است و از جمله آنها همین پتیکان است که اینک به واژهشناسی آن میپردازیم.[404]
واژهشناسی:
پتیکان واژه دشواری نیست و به آسانی تقطیع میشود به سه جزء «پتی+ ک+ ان» اما جزء اول «پتی» در زبان پهلوی به معنای سروری و برتری است و این همان کلمه است که از ریشه آن «پاد» و «پاتخش» و «پادشاه» آمده است.[405] اما جزء دوم «ک»
ص: 235
حرف هموند است (برای گریز از صعوبت تتابع حروف صدادار) و جزء آخر «ان» پسوند نسبت و کثرت است. بنابراین پتیکان به معنای سروران و بزرگان است یعنی جایی که منسوب است به سروران.
پرزانPorz n
اشاره
پرزان دیهی است که آن را در عداد دیههای دهستان حومه سفلای شهرضا قلمداد کردهاند.
این دیه چندان بزرگ نیست و در سال 1345، 180 نفر جمعیت بیشتر نداشته است. به گمانم اینک جمعیت آن کمتر هم باشد[406] چونکه بهعلت کمآب شدن قناتهای ناحیت شهرضا، شکوفایی اقتصاد، کشاورزی ناحیه همهجا رو به تنزل است و به ناچار این دیه هم مستثنی نیست. در جنوب اصفهان ناحیتی که از این پیش به قمشه نامبردار بود و اینک به آن شهرضا میگویند ناحیهای بسیار گسترده است و دیههای کوچک و بزرگ بسیار دارد. وجود این دیهها که برخی پرآب و بیشتری کمآب هستند باشکوه قدمت و هنرمندی ایرانیان در پیدا کردن آب و بنای زیستگاههای بزرگ و کوچک است. علامت قدمت آن از نامواژههای قمشه معادل کمشه، اسفه، کمبوان، وشاره، سولار، بوان، ماران و غیره پیداست.[407] برای اطلاعات بیشتر و جغرافیای انسانی آن رجوع کنید به نامواژه قمشه و مضافات آن ولی به طور اجمال این نکته را باید یادآور باشیم که با همه قدمت ناحیه اثر تاریخی در آن هیچ نیست و گذشته، بر اثر حوادث بسیار از میان رفته است و هرچه قدمت و شکوه در آن وجود داشته باشد، در نام امکنه خلاصه میشود و ما هم میپردازیم به نام آنکه مقصود عمده ماست.
واژهشناسی:
در آغاز به نظر رسید که این واژه از ریشه «فر» آمده است ولی با اعتماد به تلفظ عامه «پر» به ضم اول ظاهرا معنی واژه پرزایش است، به معنای پرزایش (شاید پرآب).
پریگانParig n
اشاره
پریگان نام دیهی کوچک است که در عداد دیههای دهستان حومه شهرستان نایین
ص: 236
به حساب آمده است.[408] برحسب آمار سرشماری سال 1345 که ملاک عمل ماست این ده فقط 16 نفر جمعیت داشته است و چون آب دهستانهای اطراف کویر دایما کم میشود و قناتهای آن میخشکد و مردمش پراکنده میشوند، به ناچار این ده نیز در امان نمانده است و مردم از بیآبی گریختهاند و در اطراف به عملگی و طوّافی پرداختهاند (طوافی نام رایجی است که به خردهفروشان جزء داده میشود که کالایی را در چهارچرخههای دستی حمل میکنند و با فریاد آن را تبلیغ مینمایند). درباره جامعهشناسی این دیهها در اینجا چیز زیادی نباید بیاوریم. اکثر آنها قناتی دارند و قلعهای و استخر آبی و چند جریب درختکاری و زراعتی مختصر. مردم به همان لهجه نایینی روستایی نزدیک به آن زرتشتیان یزد و یا گویشی که در همه کوهستان نایین و یزد رواج دارد سخن میگویند و ما در طی سطور این فرهنگ مکرّر آن را معرفی نمودهایم و گفتهایم که در کوهستان کرکس و نواحی جنوب آن از کوهپایه گرفته تا رودشت و جرقویه این لهجه رواج دارد. مردم آفتابزده، سوخته، پرطاقت، پرکار و زحمتکش در این دیه و همه دیههای نایین و یزد زراعتی میکنند و روزی بهدست میآورند. در دیههای بزرگتر یا از این پیش، صنایعی هم بود از قبیل کرباسبافی و چادرشببافی و غیره که امروز متروک شده است ولی بافت قالیچههای نقش نایینی که عنوان خاص و خوبی در قالی ایران پیدا کرده است در اکثر دیههای این نواحی رواج دارد.
واژهشناسی:
پریگان به سه جزء «پری+ گ+ ان» تجزیه میشود. از جزء اول آن آگاهیم که همان «پری» به معنای موجود افسانهای زیبا اراده میشود. کلمه «پری» که امروز در زبان فارسی معنای مطلوب و خوب دارد و موجودی زیبا و دلاویز را به نظر میآورد از ریشه اوستایی «پئیریه» میآید که به صورت «پری» درآمده است و در آن زبان و زمان معنی مطلوب نداشته و موجودی جادویی و ناپسند بهشمار میآمده است، اما دو جزء دوم و سوم همان پسوندی است که به صورت ترکیب «گان» دیده میشود و در واژههایی مثلا مهرگان، گلپایگان و بسیاری لغات دیگر فارسی داریم و در همه اینها «گ» حرف وقایه است و «ان» علامت کثرت و نسبت و بنابراین پریگان به معنی جای و محل پریان است و یادآور همان عقاید و اندیشههای گذشتگان است.
ص: 237
پشتکوه
- پیشکوه موگویی
پشندگانPasandeg n
اشاره
در ناحیه فریدن (در حال حاضر شهرستان) و در دهستان پشتکوه موگویی این دیه با نام باشکوهش قرار دارد. دیه کوچکی نیست و در سال 1345، جمعیتی برابر 239 نفر داشته است.[409] در حال حاضر نیز اگرچه شکوفایی اقتصادی چشمگیری در ناحیه وجود ندارد ولی با وصف این جمعیت آن به ناچار چندان کم نشده است.
فریدن ناحیهای است سردسیر افتاده در غرب اصفهان و سرزمینی است بسیار حاصلخیز با تابستانهای دلاویز و زمستانهای سخت و مسکن اقوام متعدد از لر و گرجی و ارمنی و ترک میباشد. نظر به سستی خاک و شاید عدم علاقه ساکنان به ایجاد ساختمانهای استوار اثر تاریخی در نواحی مختلف آن وجود ندارد. نااستواری خاک و گرانی سوخت و دشواری حملونقل هم کمک کرده است که چنین آثاری باقی نماند. خانهها همه برآورده از خشت خام است و خارها بر سر دیوارها نشان کثرت بارندگی است که اینک کم شده است. آب ناحیه بیشتر از چشمهسارها بهدست میآید. گندم دیم و آبی محصول عمده است و از همین جهت است که ناحیه فریدن را انبار غله اصفهان نامیدهاند. درباره جغرافیای تاریخی و انسانی ناحیه مراجعه کنید به واژههای فریدن و مضافات آن در همین فرهنگ و ما در اینجا میپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
چنانکه از خود واژه آشکار است، پشندگان از اجزای «پشن+ د+ گ+ ان» ترکیب شده است. جزء اول «پشن» میدانیم که یک نام کهن ایرانی است که در داستانهای اساطیری شاهنامه هم آمده است. در شاهنامه بیشتر به صورت پشنگ در معنی نام اشخاص آمده است و «پشن» نام جایی است که میان پیرانویسه و توس جنگ واقع شده و تورانیان ظفر یافتند و بسیاری دلاوران ایرانی و پسران گودرز کشته شدند. این جنگ به نام جنگ لادن نیز معروف است و آن را جنگ پشنگ هم میگویند. «پشن» تخفیف یافته واژه «پشنگ» است که نام پدر افراسیاب بوده است و کسان دیگری نیز به این اسم نامبردار بودهاند.
همچنین پشنگ برادرزاده فریدون و پدر منوچهر است و پشنگ پسر زائوشم، پسر تور و پسر
ص: 238
فریدون بود که چندین پسر داشت از جمله افراسیاب و گرسیوز و اغریرث. در زبان فارسی حاضر بیشتر به صورت تخفیف یافته آن «پشن» به کار میرود و گاهی آن را «پشند» هم میخوانند. و پشند نام دیهی است در شهرستان کرج که آن را به صورت فشند تلفظ میکنند و به همین صورت نام دیه دیگری است در تفت. این نام به حکم اینکه نامی اساطیری و داستانی است در بسیاری از نواحی ایران نامبردار شده است. پشنگ (گنبد کاووس سه محل، بیرجند)، پشنگان (بندرعباس، شیراز و غیره). در واژه ما جزء اول همان «پشن» است که «دال» زینت نیز به آن اضافه میشود و دو جزء دیگر «گان» همان صورت دیگری از پسوند «ان» است که علامت نسبت و کثرت است، پس پشندگان، معادل «پشنگان» محلی است که منسوب به پشنگ و پشن میشود و قدمت ناحیه نیز از همین صورت واژه پیداست.
پلارتPel rt
اشاره
پلارت[410] نام دیهی است از دهستان گرکن (نامواژه گرکن دیده شود) دهستان گرکن در جنوب اصفهان ناحیهای وسیع است شامل دیههای بسیار و با نامهای قدیمی. در این اواخر این ناحیه آبزا، پرباتلاق، زمینهای نمور، مردم گرفتار بیماری تب و نوبه (مالاریا) و محصول دستخوش آفات نباتی بسیار بود. چنین بود تا آبها فرو نشست و نای از زمینها برکشیده شد و کمکم این دهستان رو به آبادی نهاد. گفتیم این ناحیه مرکز قدیم تمدن آریایی است، نامهای کهنی مثل مهرگان، کلیسان، کرفشان و کوشکچه و بسیاری دیگر همین را به ما میگوید.
نام کهن، دلیل کهن بودن و قدمت آن است. پلارت ما هم همه خصوصیات این دشت را داشت و هنوز هم اندکی دارد. خود از نامهای قدیمی است ولی اینک که به دیه نگاه کنید همان خانههای خشتی، کوچههای خاکی پیچدرپیچ طویل و خانهها به هم بسیار نزدیک، گرد و غبار تابستان، گلولای زمستان و درختستانی و زراعت در دور و بر آن. این است هر آنچه پلارت را تشکیل میدهد. اثر کهنی در دیه و دور و بر آن نیست. هرچه بوده است در تصاریف زمان و حوادث بیشمار از بین رفته و ما از قدمت آن حکایتی دیگر نداریم جز
ص: 239
نامش. ببینیم یعنی چه؟
واژهشناسی:
مردم محل دیه خود را پلارت (به کسر اول) تلفظ میکنند و این البته از باب انعطافی است که همه روستاییان بر ابتدا به سکون دارند. چون محل به جزء دوم خود غوغه نیز مشهور است. باید واژهشناسی آن جزء را نیز روشن کنیم.
پلارت چنانکه پیداست این واژه از دو جزء «پل+ ارت» ترکیب شده است. جزء اول پل (به کسر اول) در فارسی معنی خوبی ندارد و به معنی تکهای از اسباببازی کودکان است و اما پل (به ضم اول) طاقی باشد که بر روی رودخانهها بندند ولی پل (به فتح اول) در فرهنگها به معنای کرت و کرتو و مرز باشد و آن زمینی است که به جهت سبزیکاری مهیا سازند. اما جزء دوم «ارت» همان است که از ریشه «ارت» و در فارسی باستان «ارد» و در زبان حاضر در اردوان و ارد مشهور است و همه اینها به معنای مقدس و پاکی و نیکی است.
بنابراین پلارت (که حرف اول در لهجه روستایی مکسور تلفظ میشود) محلی است برای سبزیکاری منسوب به مقدس و معمول این دیهها نیز بود که پیری یا پیشوایی در بیرون ده و نزدیک به آنجایی سکونت میجست و در دور و بر آن زراعت مختصری برای سبزیکاری و امثال اینها بود و کمکم از باب اطلاق جزء به کل نام پلارت بر تمام ده اطلاق شده است و به این نام دلاویز شهرت یافته است و میدانیم که با جزء «ارت» صدها محل در ایران نامبردار است. (پنارت، بنارت، گورت و بسیاری دیگر).
2- غوغه: غوغه که این دیه بدان منسوب است از دو جزء «غو+ قه» (غه) ترکیب شده است. اما جزء اول «غو» که در واقع تلفظ غو «غ+ او» معادل(Gow) دارد از باب اینکه گاف فارسی به «غین» تبدیل میشود. در اصل «گو» بوده است و «گو» به معنای گاو است که صورت اوستایی آن(Gow) همچنان در روستاها رایج و معمول است و به جای گاو، «گو» میگویند و جزء دوم آن «قه» معرب «که» به معنای قنات و دو جزء روی هم رفته به معنی قنات گاو است. بنابراین غوقه یعنی قنات منسوب به گاو (هم امروز نیز نزدیک این محل «کهی» یا «زهکشی» قرار دارد به نام که گاو مرده).
پلارتگانPel rteg n
اشاره
پلارتگان به کسر اول و گاف پارسی دهی است در دهستان گرکن از دهستانهای لنجان
ص: 240
اصفهان، افتاده بر جنوب اصفهان در دشت گرکن (نامواژه گرکن دیده شود). این ده در سال 1345 دارای جمعیتی برابر 158 نفر بوده است و اینک به علت آبادی و آب بیشتر در ناحیه گرکن البته جمعیت آن بیشتر است.[411] گفتنیها همه در اینباره در نامواژه گرکن و پلارت (نامواژه پلارت دیده شود) گفته شده است. آنچه برای ما در اینجا اهمیت دارد واژهشناسی نام آن است. از نام آن پیدا است که این دیه کهن است و یادآور روزگاری است که آریاییان برای خود در اینجا تمدنی ایجاد کرده بودند و مساکنی بنیاد ساخته بودند ولی در تمام ناحیت گرکن بنای قدیمی نیست. خاک سست و مصالح سست و بناها نااستوار. به خود دیه که بنگری خانههای خشتی و کوچههای خاکی و درختستانی در دو رده و محل زراعت در بیرون آن حمامی و مدرسهای همین و همین. با پلارت و فراتخوان همسایه است و اینک میپردازیم به نام آن.
واژهشناسی:
پلارتگان و به گویش اصفهانی پلارتگون در تقطیع چنین میشود. «پل+ ارت+ گان». جزء اول «پل» اگرچه با کسر اول در تداول عامه تلفظ میشود ولی این کسر در واژه اصلی نیست و از باب انعطافی است که در گویش اصفهانی در ابتدا به کسره هست و الا معنای خوشی متناسب با نام دیه ندارد. «پل» به کسر اول نام اسباببازی است. ولی «پل» به فتح اول به معنی کرت و مرز و زراعت است و با ده متناسب، و جزء دوم همان «آرت» به معنی مقدس و پاک است. نامواژههای دنارت، پینارت، پلارت و امثالهم دیده شود و جزء سوم «گان- ان» علامت جمع و نسبت است و روی هم رفته به معنی زراعت و محل منسوب به مقدسان و پاکان است.
پودهPude (h)
اشاره
پوده یا فوده دیهی است از دهستان سمیرمسفلی از شهرستان شهرضا، دیهی است نسبتا بزرگ که در سال 1375، 2273 تن جمعیت داشته است و در میان دیههای این دهستان بسیار نامور و معتبر شناخته میشود. ناحیت سمیرم[412] ناحیتی بسیار آبادان و حاصلخیز و در عین
ص: 241
حال سردسیر است و سابقا از مراکز بزرگ تمدن و زیستگاههای آریایی بوده است و دلیل بزرگ بر این همان نامهای کهن است که در این ناحیه، گذشته از خود سمیرم، به چشم میخورد. مردم سمیرم به زحمتکشی و پاکدلی معروفاند ولی اثر تاریخی در این ناحیه و در پوده به چشم نمیخورد. ظاهرا هرچه بوده به مرور دهور از بین رفته است
واژهشناسی:
در فرهنگها آمده است که فوده خمیر خشکی است که از آن «آبکامه» سازند و آن خورشی است مشهور در اصفهان.[413] واضح است که این معنی مناسبتی با نام محل ندارد. پوده یا فوده هر دو صورتی از یک واژه هستند چونکه «پ» و «ف» به هم تبدیل میشود و ترکیب فوده معادل پوده چنین است «پ (ف)+ او+ ده» باید دانست که حرف «ف» و «پ» هر دو منقلب از حرف «ب» میباشد و اصلا نباید تصور کرد که جزء اول این واژه ربطی به «بو» (رایحه) دارد و همچنان نباید فکر کرد که پوده به معنای همان رشتهای است که با تار تنیده و بافته میشود. اینجا «ب» تخفیف یافته کلمه «به» است همچنانکه در امثال و نظایر آن بسیار داریم و جزء دوم «و» که در تلفظ «او» شنیده میشود تخفیف یافته کلمه «او» است و جزء سوم «ده» همان واژه شناخته شده دیه است. پس بوده معادل است با «بهاوده» یعنی دیهی که آب خوب دارد.
پیادانPiy d n
اشاره
پیادان دیهی کوچک است در دهستان کراج (کرارج) که در سال 1345 فقط 11 نفر جمعیت داشته است.[414] درباره جامعهشناسی ناحیت کراج و واژهشناسی آن ذیل گفتوگو در باب این نامواژهها توضیحات بسیار آورده شده است.
واژهشناسی:
پیادان در تقطیع به صورت «پی+ ا+ دان» در میآید. جزء اول «پی» همان واژه تخفیف یافته «اپی» است و جزء دوم «ا» همان حرفی است که به صورت زینت(Euphony) برای سهولت و حسن تلفظ در بسیاری کلمات فارسی میآید مثل آوردن و نیاوردن، آمدن و نیامدن و امثال دیگر و جزء آخر، «دان» همان پسوند اتصاف و دارایی
ص: 242
است. بنابراین پیادان معادل «اپی+ ا+ دان» درست همان صورت دیگری از آپادان یا آپادانا و به معنای آبدان است و این نام برای اینکه دیهی بدان نامبردار باشد مناسب و شایسته است.
پیدانPid n
اشارة
دیهی است از دهستان کرارج که در سال 1345 فقط 26 نفر جمعیت داشته است و در حال حاضر خالی از سکنه است.
واژهشناسی:
پیدان در نخستین تلفظی که از این واژه به گوش میرسد انسان تصور میکند که کلمه پیدان همان صورت دیگری از «پیهدان» است، راست است که «پیه» را هم در تلفظ با اسقاط «ه» آخر «پی» تلفظ میکنند ولی به هیچ صورت نمیشود قبول کرد نام دیهی را پیهدان بگذارند. پیهدان پیش از این عبارت بود از یک ظرف سفالین که در آن پیه آب کرده و روغن چراغ میریختند و روشنایی ضعیفی با دود بسیار از آن برمیآمد و پیدان دیگری بود به شکل جعبهای کوچک که «پیه» یعنی چربی حیوانی را در آن میریختند و اکثر خانمها و یا پهلوانان برای چرب کردن دستان خود پیش از رواج وازلین به کار میبردند. در همه این معانی نه «پیدان» و نه «پیادان» شایسته است که آنها را از «پیه» مشتق بدانیم.
باید دانست که یکی از قواعد تطّور، چنانکه از این پیش به تفصیل گفتهایم[415] حذف است یعنی حرفی از کلمه ساقط میشود ولی البته نشانی ولو در معنا از آن باقی میماند. در اینجا «پی» تخفیف یافته «اپی» یا «اپه» است و در زبان بنیاد اوستایی این واژه به معنای آب است و چون پیدان از دو جزء «پی+ دان» ترکیب شده است. بنابراین تقطیع صحیح نامواژه «اپی یا اپه+ دان» است و جزء دوم «دان» همان پسوند اتصاف و دارایی است، بنابراین «اپیدان» به معنای آبدان است، یعنی همانکه صورت دیگر آن آپادان و آپادانا به ما رسیده و بسیار مناسب است که محلی به خصوص محل کشاورزی و زراعتی، به نام آبدان نامبردار باشد.
پیربکرانPirbakr n
اشاره
نام دیهی است که در حال حاضر شهر شده و مرکز بلوک گرکن به حساب میآید و درباره
ص: 243
پیربکران به مناسبت اینکه مدفن پیر بکران است و بنای روی قبر این پیر، تاریخی است و همچنین بهعلت اینکه قبرستان یهودیان در این ناحیه است و از این هر دو جهت از لحاظ تاریخی اهمیت پیدا میکند ما به تفصیل بیشتر گفتوگو خواهیم کرد. اهمیت قریه پیربکران گذشته از اینکه امروز مرکز دهستان گرکن بهشمار میرود بیشتر راجع به بنای تاریخی مهمی است که در این ده وجود دارد و الا بجز اینکه بگوییم مردم شهری شدهاند، دیوارها آجری، سقفها آهنی و صنایع کهن نابود شده است. دیگر چیزی درباره این ده برای گفتن باقی نمیماند بجز کلمه پیربکران.
واژهشناسی:
حقیقت آنکه «پیر» اصطلاحی است که ظاهرا در حدود قرن هفتم هجری به مشایخ صوفیه داده میشده است. بنای تاریخی پیربکران هم مقبره این پیر صوفی است و هم محل درس و افاده او بهشمار میرفته است. این پیر به قراری که بر سنگ مزار او دیده میشود (... حجه الحق علی الخلق محمد بن بکران نوّر الله قبره فی سنة ثلاثه و سبع ماء) بنابراین اسم این پیر محمد و نام پدرش بکران است و شهرتش پیربکران که این ده هم به آن نام و شهرت نامبردار شده است. ایوان تاریخی مهمی که مدرس این پیر بوده و اینک قبر او در آن قرار دارد در سال 712 ه. ق ساخته شده است. محراب این مقبره با گچکاریها و معماری خود مقبره و در ورودی آن از لحاظ باستانشناسی حایز نهایت اهمیت است. نظر به اینکه تفصیل مستند درباره این بنا بهوسیله محقق دانشمند آندره گدار آمده است ما در اینجا به تفصیل بیشتر نمیپردازیم.[416]
گفتیم که دیه پیربکران نام خود را از نام این صوفی معروف گرفته است و اینک اضافه میکنیم که در اطراف ایران دیهها و امکنه بسیاری، به نام اینگونه پیران، نامبردار شده است. مثل: پیران (بروجن، زابل، زاهدان، سیرجان، شهرکرد، قصر شیرین) و پیرمیکائیل (خرمآباد)، پیرمراد (ارومیه)، پیرسهراب (چاهبهار) و غیره.
میتوان گفت که تعداد امکنه بسیاری که به نام این پیرها نامبردار شده از صد متجاوز است.[417] در اندیشه میتوان تصور کرد که به مناسبت ناامن بودن ولایات و عبور و مرور
ص: 244
بسیار لشکریان که منتهی به غارت و چپاول و سرانجام خرابی ده میگردیده است، مردم برای حفظ خود به دور خانقاه، تکیه، و سرانجام مزار پیری از مشایخ جمع میشدهاند و رفتهرفته دیهی و زراعتی و آبادانی بهوجود میآمده است. علت نامگذاری این همه امکنه به نام «پیر» ظاهرا همین بوده است.
پیزادانPiz d n
اشاره
پیزادان یا فیزادان در دهستان کراج (کرارج) افتاده بر جنوب خاوری اصفهان دیهی داریم به نام پیزادان (فیزادان)، این دیه در دهستان کراج دیهی بزرگ محسوب میشود چونکه در سال 1355 این دیه 398 تن جمعیت داشته است[418] و اینک بیشبهه بیشتر است، چونکه ناحیت کراج یکی از نواحی آباد، سرسبز و خرم اصفهان است و به حکم وجود نامهای کهن در آن چون دنارت، ردّان، گودران، (گودرون) و چریان[419] این ناحیه یکی از نواحی کهن تمدن و سکونت ایرانیان قدیم بوده است. در جامعهشناسی آن میتوان گفت که اثری از آن تمدن و خلق و خوی دیرین باقی نمانده است و اکنون به حکم قرب، جوار با شهر اصفهان، شهرگرایی در آنجا سخت نفوذ دارد و از شیوههای سنتی کهن، در همه شئون زندگانی و حتی ساختمان کمتر نشانی در دست است. روستای کهن از دست شده، و شهر جدید دارد در روستا تأثیر میگذارد اما نه تأثیر کامل و شامل بلکه ناقص و نورسیده تا بعد چه شود. اثر تاریخی در این نواحی کمتر هست و جز مسجد جامع دشتی در نواحی اطراف اثر مهم باستانی به چشم نمیخورد. برگردیم به نام این دیه. پیزادون را در منابع، فیزادان هم نوشتهاند و در تداول عامه مردم نیز به همین صورت گاهی با «پ» و گاهی با «ف» تلفظ میشود و سببش این است که «پ» و «ف» در زبان پارسی آسان و خوب به هم تبدیل میگردد. بنابراین هر دو صورت، نام یک آبادی است.
واژهشناسی:
ترکیب این واژه چنین است: «پی+ زا+ دان» جزء اول آشکار است که صورت تخفیف یافته واژه «اپی» به معنای آب است که حرف اول در تطوّر ساقط شده
ص: 245
است (اسقاط یکی از قواعد تطوّر است) و جزء دوم از ریشه زایش و زاییدن است که بسیار رایج است (نامواژه زازران دیده شود) و جزء سوم «دان» به معنی محل احتفاظ هم رایج است بنابراین بهصورت «پیزادان» جایگاه آبدار است. که معنایی مطلوب و کثیر الاستعمال است.
پینارتPin rt
اشاره
پینارت (فنارت- پنارت) نام دو دیه است؛ یکی واقع در دهستان حومه اردستان[420] که دیهی است کوچک و فقط 37 نفر جمعیت دارد[421] با 9 خانوار و دیگری پنارت اصفهان است واقع در دهستان جی که دیهی بزرگتر و آبادان است و بر کنار رودخانه زایندهرود قرار دارد و سرسبز و خرم است و 360 نفر جمعیت دارد.[422] ابتدا شرح کوتاهی درباره دیه نخستین میآوریم. ولی باید اینجا تذکر دهیم که در تداول عامه اغلب این نام را «پینارت» تلفظ میکنند نه پنارت و در دفاتر دیوانی هم هر دو صورت دیده شده است. دیه واقع در اردستان از لحاظ جامعهشناسی و معیشت همه آنچه که درباره اردستان گفتهایم دارد و این توضیح را که در مورد همه دیههای نواحی دور و بر کویر دادهایم که آب قناتهای این دیهها همواره کم میشود و مردم ساکن آن متواری میگردند، در این ده هم بیشک صادق است. لهجه اردستانی و زندگانی با اکتفا به نفس که شیوه عمومی ساکنان این نواحی است در اینجا هم وجود دارد. اما دیه دوم که در اصفهان است از سوی شمال به جاده سابق اصفهان به یزد میرسد و از سوی جنوب در کرانه رودخانه زایندهرود قرار دارد و این هر دو عامل در گرانی اراضی و آبادی آن بسیار مؤثر واقع شده است. این را هم بگوییم که در این ناحیه آب رودخانه زایندهرود چون فاضلاب شهر در بالادست به آن میرسد بسیار کثیف است، تا بهحدی که تهوعآور میباشد.
واژهشناسی:
تقطیع واژه چنین است: «پی+ ن+ ارت» جزء اول «پی» تخفیف یافته واژه «اپی» به معنای آب است و مشابهات بسیار آن را تأیید میکند: پیسر (ساری)- آبسر،
ص: 246
پیسرا (هشتپر) و پیژدان (بندرعباس) و پیزادان (اصفهان)؛ و «ن» حرف زاید وقایه است، برای جدا کردن حروف صدادار و «ارت» به معنی مقدس (پلارت، گورت و همسانها دیده شود) روی هم رفته آب مقدس و نام خوبی است برای محل و مردمی که تحت تأثیر دین «بهدینی» قرار داشتهاند.
در جنوب رودخانه و تقریبا مقابل پینارت دیه دیگری قرار دارد که نامش دنارت (دینارت) است و در عداد دیههای دهستان کراج (کرارج) بهحساب آمده است. رجوع شود به دنارت.
پیوکPiyuk
اشاره
پیوک یا بیوک نام دلاویز دیهی است در دهستان انارک از شهرستان نایین. دیهی است کوچک در سال 1345 جمعیت آن از 15 نفر تجاوز نمیکرده است؛ و بر طبق آمار سال 1375 خالی از سکنه است. چون تمام ناحیه نایین قنات آب است و آب قناتها رو به کاهش، به ناچار این دیه نیز به همان سرنوشت شوم مبتلاست. از لحاظ اقتصادی و جامعهشناسی نیز وضع شکوفا و دلاویزی ندارد، افتاده در ساحل بیکران لوت، در ستیز و آویز با پیش آمدن بیابان، تنگنای آب، گرمای تابستان سوزان و ریگستان داغ. همین است آنچه مجموعه دیههای نایین را توضیح و توجیه میکند. ولی بهتر است دامان سخن را فراهم چیده و به بحث لغوی درباره نام دیه بپردازیم.
واژهشناسی:
پیوک(Payuk) را در زبان پارسی به معنای عروس آوردهاند و عجیب آن است که واژه بیوک (به باء موحده) را نیز به همین معنا آوردهاند. در فرهنگها[423] نیز هر دو واژه به یک معنا دیده میشود و شگفت است که یک معنا دو واژه مشابه داشته باشد، بسیار محتمل است که نوع نقطهگذاری در فرهنگها موجب این شده است که یکی واژه را بیوک بخواند و آن را به معنای عروس بشناسد و دیگری آن را پیوک بههرصورت در اینباره شک نیست که واژه بیوک به معنای عروس است. رودکی گوید.
بس عزیزم بس گرامی شاد باشاندرین خانه بهسان نو بیوک[424]
ص: 247
و همچنین بیوک و یا پیوک را با «گاف» فارسی آخر نیز آوردهاند و باز در صحاح الفرس آمده است که بیوگ به معنای عروس باشد و باز گوید بیوگانی عروسی بود و بیوگ عروس را خوانند. در صحاح الفرس یعنی قدیمترین لغتنامه پارسی از قول عنصری آمده است.
ساخت آنگه یکی بیوگانیهم بر آیین و رسم یونانی[425]
بههرصورت چه بیوک و چه پیوک، صورت پیوک نام این دیه است و گذاشتن نام عروس بر روی دیه امری است که سخت مطلوب و مطبوع اتفاق افتاده است و به واژههای عروس و عروسان (لاهیجان، شاهرود، نایین) و یا عروسک و عروس محله (رودسر) در نام دیهها زیاد برخورد میکنیم. علت آن شاید این باشد که عروس مظهر زیبایی و آراستگی است و هر چیزی که در نهایت زیبا و آراسته باشد آن را به عروس تشبیه میکنند.
یکی نغز کشتی بسان عروسبیاراست مانند چشم خروس
فردوسی
چشم خروس هم باز رمز و آیت زیبایی و دلاویزی است و به حکم طبیعت زیباپسند، آریایی را خوش میافتاده است که نام محل خود را زیبا بگذارد. آن هم یا به لغت فارسی کهن بیوک و یا به لغت جدیدتر تازی عروس.
ص: 249