گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ت‌



تادT d

اشاره

تاد دیه بزرگی است از دهستان سهروفیروزان در شهرستان فلاورجان. زاینده‌رود از جنوب آبادی می‌گذرد. دیهی است بزرگ که به شهرکی می‌ماند. در سرشماری سال 1355، 2245 نفر و در سال 1375، 3725 نفر جمعیت داشته و به ناچار این جمعیت در حال حاضر بیشتر است.[426] در سنوات اخیر ناحیت لنجان، و همین بخش اشترجان مخصوصا، رو به توسعه و آبادی گذاشته و ترقی بسیار حاصل کرده است. کارخانه‌های بزرگی چون ذوب‌آهن و سیمان سپاهان و صنایع نظامی و مجتمع صنعتی اشترگان این ناحیه را به یک ناحیه صنعتی تبدیل کرده است. برای مردم کار، و برای زندگانی هوای ناپسند و محیط آلوده درست کرده است. دیه تاد از آن دیه‌های قدیمی است که گذشته از نامش، به حکم آنچه درباره آن شنیده می‌شود و ظواهری که به چشم می‌رسد، یک ناحیت قدیمی و کهن است ولی به حکم حوادث بسیاری که در نواحی جنوب ایران و مخصوصا در ناحیه جنوب اصفهان اتفاق افتاده، آن‌قدر حوادث و وقایع شگرف پشت سر هم روی داده است که از گذشته چیزی به جای نمانده و هرچه سابقه و تاریخ باشد در نام آن نهفته است.
شگفت است که برخی در این زمان «تاد» را به «طای» تازی و تالقان را به‌صورت عربی آن می‌نویسند، در حالی‌که صحیح این واژه‌ها به «ت» معجمه است و مسلما به «طای» عربی غلط است و با این صورت ابدا به ذهن کسی نمی‌رسد که این نام چیست و از کجا پیدا شده است.
ص: 250

واژه‌شناسی:

تاد اگرچه نامش واژه به هم ریخته‌ای نیست ولی از ظاهر آن ابدا به ذهن نمی‌رسد که معنای آن چیست و از کجا پیدا شده یا چگونه تطّور یافته است. با دقت بیشتر متوجه می‌شویم که «دال» آخر منقلب «ت» است و صورت صحیح کلمه تات است و این امر بسیار رایج است که در تلفظات عامه «تای» آخر را به «دال» تبدیل می‌کنند. مثلا قنوت نماز را می‌گویند قنود و امثال اینها و یا به‌عکس «جواد» را «جوات» و «کارد» را «کارت» تلفظ می‌کنند. با معنای تات هم آشناییم، همان واژه‌ای است که با تاجیک یک معنا دارد و در مقابل ترک است و تات‌نشینها در بلوک زهرا معروف هستند. این معنا آشکار است و در آن شکی نیست.[427] تا این سخن را به پایان نبرده‌ایم بگویم که درست به‌صورت تاد دیهی در تفرش داریم و همچنین دیه دیگری به نام تادگان در جهرم.

تارT r

اشاره

تار دیهی است در دهستان ترقرود شهرستان نطنز که در سال 1345 (سال آماری ما) 608 نفر جمعیت داشته است.[428] همین‌قدر که گفتیم جزو دهستانی از شهرستان نطنز است. باید فورا دریابیم که محلی است خوش آب و هوا با زراعت نسبتا خوب و درختان میوه و مردمی زحمتکش و کوشا که بقایای آثار تمدن و حضارت کهن خود را تا امروز حفظ کرده‌اند. وجود دیه‌هایی با نامهای کهن مثل مزده، مراوند، کشه، نیه، ورزان، ورگوران و غیره همه نشان قدمت این حضارت و نوع معیشت است که در این دیه و اطراف آن رواج دارد.
گفته‌ایم نطنز که مرکز این آبادیهاست زبان خاصی دارد به نام نطنزی که اگرچه روی آن مطالعات و تحقیقات کافی نشده است ولی ظاهرا باید جزو دسته شرقی زبانهای کهن ایرانی قلمداد شود. این زبان که امتیاز بزرگ مردم نطنز و افراد آن است کم‌وبیش در همه دیه‌ها مورد استعمال است. برخی آن را با علاقه و دقت به کار می‌برند (ابیانه و ابیازن و غیره) و برخی دیگر می‌فهمند ولی کمتر تلفظ می‌کنند و این شیوه دارد امروز شیوع پیدا می‌کند و زبان محلی که با ریشه‌های زبان کهن سخت ارتباط دارد به این نحو از بین می‌رود.
به‌هرصورت گذشته از زبان، نوع معیشت، اخلاق و مبانی مستحکم سلوک و رفتار مردم
ص: 251
نیز شهادت می‌دهد از گذشته طولانی و تمدن درخشان.
ناحیه نطنز به درختستانها و میوه‌ها و از همه معروفتر گلابی خوش‌طعم خود شهرت دارد. تار ما نیز از آن‌گونه زراعت (درختکاری) بهره‌مند است و اینک می‌رویم ببینیم که تار یعنی چه؟

واژه‌شناسی:

در فرهنگهای فارسی تار به معنای مختلف آمده از جمله تاریک و ریسمانی که در بافتن پارچه به پود می‌پیوندد و معانی دیگر هم برای آن آورده‌اند. پیداست که اطلاق این معانی بر محل بی‌مورد است. محل هیچ ارتباطی به تاریکی و یا تاروپود پارچه ندارد و ما ناچار باید ببینیم چگونه این واژه از زبان بنیاد به صورت حاضر تطّور یافته است. آشکار است که «ت» و «د» به هم در لهجه‌های مختلف زود تبدیل می‌شود و بنابراین «تار» همان صورت دیگری از «دار» است و «دار» که به صورت اتباع در دارودرخت هم به کار می‌رود به معنای درخت است و ما در عناوین مختلف از جمله دارافشان گفته‌ایم که «دار» به معنای درخت است و به همین معنا در زبان فارسی بسیار استعمال می‌شود. و تار ما هم به معنای جایی است که درخت دارد. و با نوع زراعت و معیشت مردم نیز سازگار است. در فرهنگها هم نوشته‌اند. «دار» بر وزن «خار» مطلق درخت را گویند»[429] با توجه به این معنا در نواحی دیگر ایران، تار نام محل و زیستگاه بسیار دیده می‌شود از آن جمله است؛ تار (بندرعباس) تارآباد، (سیرجان، مشهد، مهاباد)، تارزان (ایلام) و غیره. این وجهی است که چندان مطلوب نیست و نامیده شدن محل بدون التحاق بر پسوند با کلمه دیگر اساسا ناسازگار و قلیل الاستعمال است. وجه اصح ظاهرا این است که حرف «ر» در آخر کلمه مبدل از «ل» باشد که معقول و معمول است و در این صورت واژه به صورت «تال» در می‌آید که نام قومی است (که در تالش هم آمده است) و پراکندگی این قوم را هم نشان می‌دهد. چنانکه در نامواژه‌های تالخونچه آمده است.

تالجردT ljerd

اشاره

تالجرد دیه کوچکی در دهستان رودشت و نزدیک به اژیه که در سال 1345 فقط 3 نفر
ص: 252
جمعیت داشته است ولی قلعه نسبتا بزرگی دارد که درخور ساکنان آن نیست و پیداست که در روزگاران کهن آبادتر بوده است و شکوهمند و با رونق، تصاریف زمان آن را به چنین صورت حقیر و صغیری انداخته که امروز جزو مزارع اژیه به حساب می‌آید ولی برای خود از مادی معتبر جندیج سهم آبی دارد و این هم باز نشان این است که وقتی آبادان بوده است.
به‌طوری که مکرّر گفته شده جمعیت دیه در اهمیت نام آن تأثیری ندارد چون ممکن است محل به مرور زمان خراب شده باشد ولی نام آن فراموش نشده باشد. درباره رودشت و جامعه‌شناسی و اوضاع اقتصادی و اجتماعی آن رجوع کنید به نامواژه رودشت. در اینجا می‌پردازیم به نام تالجرد.

واژه‌شناسی:

نام صحیح آن‌که در دفاتر جمع مالیاتی و دیوانی آمده است و امروز نیز به همین نحو نوشته می‌شود، از برخی از اهالی آن شنیده شد که آن را «تالیجرد» تلفظ می‌کنند و این تلفظ قابل اعتنا نیست و با صورت اول فرقی ندارد. از روی کلمه «تالجرد» معلوم می‌شود که نامواژه به صورت «تال+ جرد» تقطیع می‌شود. به اقرب احتمال جزء اول نامواژه «تال» است که به تالش شهرت یافته است و این قوم دیهی ساخته‌اند و طالجرد معادل تالگرد را به‌وجود آورده‌اند. در این صورت گرد به معنی ساختن و پرداختن به این مردم منسوب می‌شود. (نامواژه تالخونچه دیده شود).

تالخونچه‌T lxunc ?e (h)

اشاره

تالخونچه که امروز برخی به غلط آن را «طالخونچه» می‌نویسند و بی‌شک درست نیست، چون‌که در دفاتر جزء جمع مالیاتی هم آن را به «ت» آورده‌اند. این اشتباه بی‌دلیل در طالقان از شهرستان تهران نیز رایج است و آن را با «ط» می‌نویسند که مسلما اشتباه است. چون هر دو نامواژه فارسی است و با «ط» عربی ارتباطی ندارد. اما تالخونچه اصفهان شهرکی است در شهرستان مبارکه بسیار آباد، بزرگ و پرجمعیت، زیرا برحسب سرشماری سال 1345 این دیه 3755 نفر جمعیت داشته است[430] و به‌زعم قوی در حال حاضر جمعیت آن بیشتر
ص: 253
است.[431] به این ناحیه رجال بزرگی منسوب هستند و از جمله اشهر اینها اگر صحیح باشد کافی الکفات، صاحب بن عباد وزیر نامدار مؤید الدوله و فخر الدوله دیلمی است که در سال 385 ه. ق وفات یافت و قبر او در اصفهان نزدیک به دروازه طوقچی تا الان معلوم است.
بی‌شک این کلمه طالخونچه تغییر یافته واژه «طالقانچه» است یعنی طالقان کوچک و درباره واژه‌شناسی آن ما باید واژه طالقان را مورد بحث قرار دهیم و پیش از آنکه به این کار دست آزیم، بی‌فایده نیست بگوییم که «طالقان» شهری بوده است در خراسان قدیم. مؤلف حدود العالم محل آن را میان طخارستان و ختلان و در سر حد گوزکانان و یاقوت در معجم البلدان بین بلخ و مرو الرود، یاد می‌کند. اصطخری گوید: «بزرگترین شهرستان طخارستان، طالقان است.
این شهرستان در زمین همواری واقع شده و فاصله آن تا کوه یک تیر پرتاب است. نهری بزرگ و باغهای بسیار دارد و به اندازه ثلث بلخ باشد. گروهی از فضلا بدان انتساب دارند.»[432]
یک طالقان، هم در قزوین داریم که باز عده‌ای از بزرگان به آن منسوب‌اند. بنابراین چنانکه گفته شد موضوع بحث ما راجع می‌شود به کلمه طالقان.

واژه‌شناسی:

با دقت در این واژه می‌بینیم که از دو جزء «طال» معادل «تال» و «قان» معادل «کان» ترکیب یافته است. اما در مورد واژه «طال» بی‌شک اصل آن «تار» است به حکم اینکه حرف «ل» و «ر» در زبان پهلوی دارای یک علامت بوده است. بنابراین کلمه «طال» تلفظ دیگری از واژه «طار» می‌باشد و «طار» معادل «تار» است که معنی آن بر ما واضح است و جزء دوم همان پسوند «گان» که در تعریب به صورت «قان» درآمده است، بنابراین طالقان همان «تارگان» یعنی جایی که «تار» بدان منسوب است و «تار» معادل «دار» است به معنی درخت، اتفاقا با واژه «طار» معادل «تار» محلهای بسیاری در اطراف کشور آمده است مثل طار (نطنز و گنبدکاوس) و طاران (سراب) و غیره. ولی ظاهرا طالقان معرب تالگان است؛ طالش (تالش) یعنی قوم طالش که در نزدیکی دریای خزر سکنی داشته و نام خود را نیز به جبال طالش (تالش) و امکنه بسیاری در شمال کشور داده‌اند ارتباط دارد و «تالکان» معادل «تالش‌آن» یعنی محلی است که طالشیان در آن سکونت داشته و چون این
ص: 254
قوم در ایران گسترده و پراکنده شده‌اند نام خود را به امکنه دیگر هم داده‌اند، در اصفهان دیهی داریم در منطقه رودشت به اسم تالیجرد (تالیگرد) یعنی ساخته طالشان (تالشان) و در امکنه دیگر هم با این نام، باز همین حکم جاری است. انتساب به طالش هم صورت دیگری از این نامگذاری است.

تامه‌T me (h)

اشاره

تامه دیه بزرگی است در دهستان حومه نطنز که در سال 1345، 859 نفر جمعیت داشته است و تامه دیگری داریم در دهستان جی از شهرستان اصفهان که باز در سال 1345 جمعیت آن 171 نفر بوده است.[433] درباره دهستان جی و همچنین شهرستان نطنز و حومه آن‌که این دو محل در آن قرار دارد، ما توضیحات بسیار ذیل خود این نامواژه‌ها آورده‌ایم، چندان‌که تجدید بحث از آنها بی‌مورد است. آن تامه که در دهستان جی واقع است و امروز جزو شهر اصفهان شده است. پیداست که بر تاریخ آن از روزگاران پیشین، یعنی عهدی که اصفهان و حومه‌اش، جی نامیده می‌شد، مدتی بسیار طولانی گذشته و همچنان پایدار مانده است؛ ولی از آثار کهن چیزی ندارد و اگر هم داشته است امروز پیدا نیست. و اما آن تامه که در حومه نطنز واقع است در حال حاضر دیهی معتبر به شمار می‌آید. خوش آب و هوا است و اقتصادی شکوفا و جمعیتی بسزا دارد. ناحیت نطنز از مراکز قدیم تمدن ایران بوده است و اقوی دلیل آن وجود نامهای کهن مثل نطنز و خود این دیه تامه است. همچنان‌که از آن پیش گفته‌ایم، مرور دهور چنان تاریخچه این مراکز باستانی تمدن ایرانی را درهم پیچیده که اثری از آنها جز نامشان باقی نیست. گذشته محو شده و همه در نام آن خلاصه شده است.
فردوسی بزرگ گوید:
تک روزگار از درازی که هست‌همی بگذراند سخنها ز دست
ببینیم تامه یعنی چه.

واژه‌شناسی:

برخی از پارسی‌زبانان عربی دوست، این واژه را به «طای» تازی می‌نویسند و این خود پیداست که غلط فاحش است، چون این واژه در هر دو زبان، عربی و فارسی
ص: 255
معنی پیدا نمی‌کند و گفته‌ایم آریایی اسم بی‌معنی بر جایی نمی‌نهاده است. بنابراین بی‌شبهه املای صحیح آن تامه به «تا» است. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیز همین اشتباه به وقوع پیوسته و آن را با «طای» تازی ضبط کرده‌اند. به هر صورت عجیب است که نه به صورت تامه و نه به صورت طامه هیچ نظیر و مانندی در اطراف ایران ندارد. ولی با دقت در آن آشکار می‌شود که در واژه تامه حرف «تا» منقلب از «دال» است چون‌که «ت» و «د» آسان در بسیاری از لهجه‌های مختلف، به‌هم تبدیل می‌شود. بنابراین تامه همان «دامه» است از ریشه کلمه «دام» و این ریشه که بی‌شک در پهلوی «دامک» بوده همان است که در دامغان و دامغه (اهواز) و دامک (زاهدان- تفت) و دام‌رود (سبزوار) و بسیاری دیگر داریم. در این صورت می‌شود که هم از «دام» به معنی حیوانات اهلی و هم از «دام» به معنی تله گرفته شود. چون‌که «دام» در زبان فارسی به این هر دو معنی آمده است، ولی بی‌شبهه «دام» به معنای حیوانات اهلی در این نامگذاری ارجح است و با دیه و دیه‌داری و کشاورزی سازگار است و صورت پهلوی «دامک» همان است که آسان در پارسی حاضر به صورت «دامه» و بعد به شکل تامه درآمده است.

تجره‌Tajare (h)

اشاره

تجره که در بادی نظر ما خیال می‌کنیم هیچ معنایی ندارد، دهی است که در ناحیه دهستان برزرود از شهرستان نطنز به حساب آمده است. دیهی است کوچک با معنایی بزرگ و یادآور روزگاری بسیار کهن. این دیه که در این شهرستان به تجره‌ی پایین نامبردار شده است، هر چند تجره‌ی بالایی برای این ناحیه قید نکرده‌اند دیهی است بسیار کوچک و جمعیت آن بر حسب آمار سال 1345 فقط 3 نفر بوده است.[434] به ناچار باید ترسید که این 3 نفر هم از آن گریخته باشند. در ناحیه برزرود نه‌فقط این ده صاحب این نام بزرگ است بلکه دیه‌های دیگری چون تنگل که بعد خواهیم گفت و ابیانه که از این پیش ذکر آن گذشت یارند و طره معادل «تره» همه قدیمی و کهن هستند و می‌دانیم که این ناحیه یکی از مراکز تمدن کهن ایران بوده است و هنوز هم آثار این قدمت در زبان نطنزی و ابیانه و نواحی دیگر این روستا
ص: 256
آشکار است و همه داد می‌زنند که ما قدیمی هستیم.

واژه‌شناسی:

اما درباره تجره، ما یک دلیل بزرگ داریم و آن این است که در سنگ‌نوشته داریوش در تخت جمشید آمده است و این واژه را به معنی قصر و ساختمان معنی کرده و می‌گوید: «این منم که این قصر را ساختم» و نامگذاری دیه به اسم قصر بسیار رایج است چون جوشقان معادل «جوسق» عربی معادل «کوشک» فارسی و خود واژه کوشک که نام دیهی بزرگ است در اصفهان در ناحیه ماربین و بعدها در آن باره گفت‌وگو خواهیم کرد. و از قضا در اطراف کشور نواحی بسیاری با همین نام بزرگ تجره آمده است. از جمله: تجره (اراک، خرم‌آباد، ساوه، سنندج، گلپایگان، ورامین و غیره) و همچنین ترکیبات دیگری از آن مانند تجرک، مصغر تجره (فردوس و همدان و زرند) و تجرق معادل تجرک (میانه، مراغه، اردبیل) و بسیاری واژه‌های دیگر.[435] ظاهرا کلمه تجریش نام قشنگ ناحیه شمال تهران هم از این واژه آمده است. آدم با خودش می‌گوید چرا نام به این بلندی و با این سابقه دیهی کوچک شده است ولی این گله را باید از روزگار و حوادث آن کرد. ظاهرا همین‌که وضع کار و زندگی بر زردشتیانی که به دین خود باقی مانده بودند در شهرها سخت شد، به روستاها رفته‌اند و در آنجا به دهقان شهرت یافته‌اند. اینان در روستاها برای خود خانه و قلعه یا کوشک بزرگی می‌ساخته‌اند که در گفت‌وگو و تداول عامه دیگر «کوشک» دهقان یا «تجره» دهقان گفته نمی‌شد بلکه به کوشک و تجره شهرت می‌یافت و این نام برای آن علم می‌گشت و هنوز هم به همین نام نامیده می‌شود. تجره‌ی دیگری هم در اردستان داریم که جزو دهستان زواره به حساب آمده است. این تجره بزرگتر است و در سال 1345 جمعیتی برابر 149 نفر داشته است و آمارگران بی‌جهت نام آن را با «ط» عربی ضبط کرده‌اند.[436]
در دهستان کوهسار شهرستان خوانسار نیز روستایی به نام تجره داریم که در سال 1375 جمعیتی حدود 570 نفر داشته است.

ترزه‌Tarze (h)

اشاره

ترزه (طرزه) در دهستان کهنسال پشتکوه موگویی از شهرستان فریدن که نامش با هزاران نشان
ص: 257
دیگر، کهنسالی خود را داد می‌زند و اقوا دلیل آن وجود نامهای کهن در این ناحیه است، دیهی به نام ترزه نامبردار می‌باشد. ناحیه فریدن با فرهنگ لری خود که آن هم حاکی از کهنسالی آن است، سالیان سال در قبال حوادث بزرگ هجوم‌ها، قتل و غارت‌ها و حوادث بی‌شمار مقاومت کرده و همچنان اکنون سرسبز و خرم باقی است. اتفاق بزرگ قابل ذکر در ناحیه فریدن کوچاندن ارامنه و اسکان آنهاست. در برخی دیه‌های آن به فرمان شاه عباس اول و اتفاق بزرگ دیگر اصلاحات ارضی است که سبب شد قوت و حشمت دارایی خانها بشکند و نابود شود و این امر موجب تغییرات اجتماعی بزرگی در اقتصاد ناحیه گردید ولی به‌هرحال جامعه با فرهنگ غالب خود به حیات کشاورزی خویش ادامه داده صنایعی از بزرگ و کوچک به آنجا راه نیافته است. سوادآموزی و انشاء طرق جدید نشان آن است که ناحیه در آینده رو به آبادانی می‌رود. باید دانست که در دهستان پیشکوه موگویی دو محل، به عنوان ترزه یاد کرده‌اند و یکی را با «طای» عربی ذکر کرده‌اند که البته با معنای این نامواژه سازگار نیست و پیداست که غلبه توجه به زبان عربی موجب شده که نام این دیه از ترزه به طرزه تبدیل شود. ترزه‌ی اول در همین دهستان که دارای 189 نفر جمعیت بوده است (سال 1345) و طرزه‌ی دوم که آن را با «طا» می‌نویسند 208 نفر جمعیت داشته است (در همان سال) و شگفت است که یک نام بر دو محل در یک دهستان اطلاق می‌شود و این البته جهتی دارد که ذکر خواهم کرد.

واژه‌شناسی:

در وهله اول به نظر می‌رسد ترزه از دو جزء «تر+ زه» ترکیب یافته است.
«تر» به معنای آغشته به آب، آب‌آلود و در عین حال به معنای تازه، باصفا و باطراوت است. و جزء دوم «زه» به معنای همان آب تراویده از زمین است که در بسیاری نامها در اطراف مملکت داریم. بنابراین دو جزء روی هم به معنای قناتی است که طراوت و تازگی دارد و مصفا و دلنشین است و یا به اطراف خود زندگی می‌بخشد. اما با دقت در واژه معلوم می‌شود که ترزه مقلوب و تغییر یافته «تجره» است.[437] واژه «تجره» با یک قلب و ابدال (تبدیل «ز» به «ج») که رایج است به صورت ترزه درآمده است ولی در واقع همان «تجره» به معنای قصر است و این واژه که دیده شد در فریدن ما در دو محل نامگذاری شده بی‌شک
ص: 258
از این جهت است که در هریک از آنها قصری وجود داشته است و با نام تجره و تجرک (زرند، فردوس، همدان، دماوند) و تجرق (مراغه، میانه) و تجر (گرگان، مشهد) و خود واژه تجره در بیش از 15 محل در اطراف ایران[438] دیده می‌شود این کثرت و تعداد اسم‌گذاری به این جهت است که شاهزادگان و اشراف در اطراف کشور و در دیه‌ها برای خود قصری داشتند و محل بدان سبب به این نام نامبردار شده است.
تجره در پارسی باستان، به معنای قصر زمستانی و تالار طولانی است که به همین صورت در کتیبه داریوش آمده است. کثرت نامگذاری با کوشک و جوسق و جوشق و جوشقان نیز علامت دیگری از وجود این کاخها در اطراف مملکت است ولی تجره خاصا قدمت محل را نشان می‌دهد.

ترق‌Tarq

اشاره

ترق که معمولا به اشتباه آن را «طرق» ضبط کرده‌اند[439] و عجب آنکه بعضی آن را طرق (جمع طریق) تلفظ می‌کنند و این غلط فاحش است و من به خاطر دارم از اوایل شباب که آن را ترق می‌نوشتند و همان هم درست است، و عجیب آنکه در ترکیب آن به اسم دهستان آن را طرق هم می‌خوانند و البته هم تلفظ و هم املا بی‌شک غلط است. نام صحیح این واژه ترق (به فتح اول و سکون ثانی) است. ترق از دیه‌های بزرگ دهستان ترقرود است و در سال 1375 جمعیت آن 611 نفر بوده و این ناحیه در حال حاضر رو به ترقی و توسعه است، چون‌که در زمین این ناحیه هرجا به دشت نزدیک شویم امکان کندن چاههایی ژرف وجود دارد، بنابراین شکوفایی اقتصادی ناحیه را آشکارا می‌توان پیش‌بینی کرد. درباره ناحیت نطنز ذیل نامواژه نطنز توضیح کافی آمده است، از این جهت[440] دامن سخن را فراهم می‌چینیم و به بحث از نام آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

ترق معادل ترک واژه قدیمی است و نباید آن را با «ترگ» با «کاف» فارسی اشتباه کرد. معمولا به هنگام تعریب گاه «کاف» فارسی به «ج» تبدیل می‌شود و «کاف» تازی
ص: 259
به «قاف»، گلپایگان معادل جرفاذقان، و قهپایه معادل کوهپایه. در اینجا هم همین امر صورت گرفته است و نیز باید دانست که «ترک» صورت اصلی «ترق» با «ترک» عربی به معنای رها کردن و از دست نهادن هیچ ارتباطی ندارد، ولی به همین صورت هم معنای آن آسان قابل درک نیست. توضیح آنکه دیهی در همین ناحیه نطنز داریم، در دهستان برزرود که آن را اینک طره می‌نویسند و این خود غلط است و ما در بالا به آن اشارت کردیم. این طره یا درست‌تر بگوییم تره به صورت تصغیر ترق است. بنابراین ترق مصغر «تره» است یعنی «تره کوچک» و برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به نامواژه تره باید توجه داشت که وجود جمعیت و آبادانی، چنانکه مکرر گفته‌ایم، با نام محل لزوما مرتبط نیستند و می‌شود که تره کوچک نام دیه بزرگتر باشد.

تره‌Tare (h)

اشاره

تره را با «طای» عربی به صورت طره ذکر کرده‌اند که بی‌شبهه غلط است و صحیح آن تره است و علت این امر این است که به صورت تره (به معنای گیاه سبز خوردنی یا گندنا) اشتباه می‌شده و مردم این محل آن را دوست نمی‌داشتند که نام محل باشد، بنابراین آن را با «طای» دسته‌دار نوشتند ولی نام صحیح این محل تره است و این تره نام دیهی است در دهستان برزرود از شهرستان نطنز که در سال 1375 جمعیت آن 138 نفر بوده است.
دهستانها و دیه‌های ناحیت نطنز اکثرا آباد، پرجمعیت و همه قنات آب است که قناتهای آن هم اکثر پرآب و دیه‌ها هم آبادان و پرجمعیت است. گذشته از این آبادی و شکوفایی اقتصادی، این ناحیه چنانکه اغلب تذکر داده‌ایم از نواحی قدیم ایران است و به آبادی و سرسبزی و خرمی شهره می‌باشد. هوای خوش بهاری و سرمای تحمل‌پذیر زمستان از دیرباز این ناحیه را برای سکونت انسان مستعد ساخته است. اگر هیچ دلیل دیگری جز نامهای کهن دیه‌های این ناحیه مثل ابیازن و ابیانه و هنجن و یارند و فریزند و فریزهند و اوره و غیره نداشتیم، همین نامهای کهن کافی بود تا سابقه حضارت و تمدن آن را دریابیم. وجود گویشهای بسیار قدیمی دلاویز در این ناحیه علامت دیگر قدمت آن است و چون در این
ص: 260
باره گفت‌وگو شده[441] می‌پردازیم به نام بسیار زیبای این محل.

واژه‌شناسی:

از دو جزء «تر+ ه» ترکیب یافته است. جزء اول «تر» همان است که اغلب با «تازه» به صورت اتباع «تروتازه» به کار می‌رود و موسّعا به معنای آب و سرسبزی و تازگی است و چه خوب نامی است مناسب برای این محل اما جزء دوم «ه» علامت نسبت است یعنی دیهی منسوب و نامبردار به تری و تازگی و این همان واژه است که به صورت تصغیر، «ترک» و بعد «ترق» شده چنانکه در عنوان خود ترک و ترق آمد.

تشاران‌Te r n

اشاره

تشاران به کسر یا فتح اول، نام دیهی است کوچک با نامی فاخر و جلیل و کهن در دهستان جی بخش حومه شهرستان اصفهان. این دیه بزرگ نیست و اخیرا به علت اینکه کوره‌های آجرپزی در آن دایر شده و به جاده آسفالته اصفهان- نایین، به فاصله خیلی کم اتصال یافته از صورت روستایی خارج شده است.[442] شهر اصفهان هم که دارد بزرگ می‌شود و دیه‌های نزدیک به خود را می‌خورد، بنابراین درباره وضع کشاورزی و جامعه‌شناسی روستایی آن چیز زیادی نباید بگوییم، آنچه در این محل اهمیت واقعی دارد و قدمت آن را فریاد می‌زند نام آن است و بس.
اثر تاریخی کهنی در دور و بر آن نیست و باز این سؤال هست که نام کهن چرا نشان کهن ندارد و این سؤالی است که همواره خواسته‌ایم به آن پاسخ گوییم و کمتر امکان یافتن پاسخ صحیح وجود دارد. پیشینیان ما زیستگاهها و ساختمانهای خود را با خشت خام می‌ساختند و خشت تاب مرور دهور را ندارد و استوار نیست. ساختمان دیر نمی‌پاید.
بنابراین بهتر است به نام آن بپردازیم.

واژه‌شناسی:

واژه تشاران را اگر تقطیع کنیم به اجزای «تش+ آر+ ان» می‌رسیم. اما جزء نخستین «تش» همان کلمه آتش است و ما می‌دانیم که آتش در تلفظهای قبایل کهن و در امکنه مختلف و لهجه‌های گوناگون به صورتهای آتش، تیش، آتش، آتیش، آذر، آتر و امثال اینها تلفظ
ص: 261
می‌شود بنابراین جزء اول ما همان کلمه آتش است و اما جزء دوم «آر» پسوند اتصاف مشابهت و کثرت است. جزء آخر، یعنی «ان» همان علامت کثرت و نسبت است که صورت دیگری از اتصاف را نشان می‌دهد. بنابراین تشاران معادل «آتش‌آران» معادل «آتش‌آن» یعنی منسوب و ملحق به آتش یا آذر که به معنای آتشکده و آذرکده هم هست.
بنابراین تشاران محلی را می‌گویند که منسوب به آتشکده است. این را هم بگوییم که در تداول عامه این واژه را به صورت اتشاران تلفظ می‌کنند و باز تداول عامه که حاکی از اماله «الف» به «واو» در حروف آخر است، آن را به صورت تلفظ اتشارون در می‌آورد و اتشاران و اتشارون هر دو یک واژه است که در تداول عامه می‌بینیم.

تفت‌Taft

اشاره

دیه یا شهرک بزرگی است نزدیک یزد و در همین شهرستان. ولی دیگر آن را دیه به حساب نمی‌شود آورد و ما هم درباره آن به کوتاهی می‌پردازیم ولی به مناسبت توده و تبریز و توس و تون و امثال اینها که در این فرهنگ نامی از آنها به میان آورده‌ایم[443] و در مطاوی کتاب مندرج است به ذکر واژه‌شناسی آن می‌پردازیم. برای خصوصیات دیگر آن رجوع کنید به یزد و امکنه وابسته به آن.

واژه‌شناسی:

تفت از همان ماده تفتیدن و تابیدن و تابش است و زیاد است امکنه‌ای که با نام تابش و توش و تف و تو آمده باشد. گویا تابش آفتاب در این نواحی به هر صورت اقتضای چنین نامی را به وجود آورده است. آتشفشان تفتان که سخت به این واژه نزدیک است به حکم اینکه آتشفشان است و معنای نامواژه را می‌رساند در گفت‌وگو در این‌باره جالب به نظر می‌آید و از همین قبیل است تفتازان (قوچان)، تفتیله (سنندج) و غیره.

تلخستان‌

- تلخوک‌

تلخوک‌Talxuk

اشاره

تلخوک که در آمار از آن تلخوک سفالی یاد شده است، دیهی است کوچک با 7 نفر جمعیت و
ص: 262
یک خانوار ساکن و تلخستان کمی از آن بزرگتر است با 22 نفر جمعیت و 3 خانوار و این هر دو دیه برحسب آمار سال 1345 در دهستان ندوشن از شهرستان یزد به حساب آمده است.
در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نام تلخوک نیامده است ولی نام تلخستان را در ایلام، بروجرد، یزد و اراک نشان می‌دهد.[444] نویسنده شخصا عقیده دارد که به آمارهای منتشره از طرف مرکز آمار ایران می‌توان اعتماد کرد و بنابراین می‌گوییم که تلخوک نامی بامعنی صحیح و یادآور بسیاری از امور است که ذیلا از آنها یاد می‌کنیم.
در نامواژه‌های بسیار به تضاعیف گفته‌ایم که در ایران مسأله آبادانی به آب بستگی دارد و هرجا که یک قطره آب پیدا شود امکان آبادی اجمالا فراهم می‌آید. در اطراف کویر بزرگ ایران که پیشینیان با سعی و همت بی‌نظیر و بی‌اندازه زمینها را می‌کندند و قناتی دایر می‌کرده‌اند وقتی که اتفاقا آب آن تلخ و شور بود از آن صرف نظر نمی‌کردند و با همین آب تلخ که به صحرا روانه می‌شد زراعتی بر پا می‌کردند و درختی می‌کاشتند و همچنان این آب تلخ بر روی ریگستان داغ سرسبزی پدید می‌آورد. طبیعی‌ترین نام برای چنین نوع آبادیها از واژه تلخ و شور گرفته می‌شد و آن را تلخه (کهگیلویه و بویراحمد)، تلخک (مشهد، نقده، نیشابور)، تلخی (تربت حیدریه)، تلخستان و تلخیک (تربت حیدریه) و امثال اینها می‌نامیدند و اگر آب شور بود آن را شوراب و شورابه و امثال آن‌که بعد به موقع خود از آنها یاد خواهیم کرد.
من خود در تحقیقات و تفحصاتی که در دیه‌ها به عمل می‌آوردم مکرّر به این آبهای شور و تلخ برخوردم و برخی چندان شور و تلخ بود که آب آنها را به دهان نمی‌شد برد و آب مشروب دیه را با فاصله چند کیلومتر دورتر از آن با الاغ و دیگر وسایل می‌آوردند. بعضی از این آبها جیوه‌دار و برخی دارای گوگرد بود، چنانکه هیچ‌یک از این آبها قابل شرب نبود.
فی المثل در ناحیه کوهپایه دیهی داریم سرسبز و خرم به اسم کبریت، که در پهنه دشت افتاده است و در تابستان، شبهای بسیار دلنشین و دلپذیر دارد. آب آن خوردنی نیست و از هاشم‌آباد دیه مجاور تأمین می‌شود. بنابراین خوب می‌توان تصور کرد که دو دیه مورد بحث ما هم حالتی چنین دارد.
ص: 263

واژه‌شناسی:

واژه تلخوک را اگر تجزیه کنیم به سه جزء «تلخ+ او+ ک» می‌رسیم. که جزء اول همان طعم ناپسند آب تلخ این محل را، که به ناچار به نحوی وجود داشته است می‌رساند و جزء دوم «او» یا «او» همان واژه آب است و بنابراین، این دو جزء روی هم می‌شود: «تلخو» که به معنای «تلخ‌آب» است. و جزء سوم حرف «ک» علامت تصغیر است و سه جزء روی هم یعنی «تلخ‌آب کوچک». تلخستان هم باز از دو جزء «تلخ و ستان» مرکب است با جزء اول به شرح بالا آشناییم و جزء دوم به ناچار همان پسوندی است که در بسیاری اسماء فارسی می‌آید مثل گلستان و غیره و در عین‌حال علامت کثرت و نسبت هم است. تلخستان یعنی جایی که تلخی در آبش فراوان است.

تلواسکان‌Talv sk n

اشاره

تلواسکان یکی از محلات کهن اصفهان است. در برخی از منابع قدیم و سفرنامه‌های جهانگردان خارجی نام آن اجمالا آمده است ولی چون ما هیچ‌گاه در صدد نقل این اقوال که فایدتی بر آن مترتب نیست نبوده‌ایم از ذکر آن خودداری می‌کنیم و دیگر آنکه هدف کار ما تحقیق از صورت ظاهر فعلی و اندکی وضع اجتماعی و سرانجام واژه‌شناسی نام محل است.
گفته شد که تلواسکان محلتی است از کویهای اصفهان. این محله در خاور اصفهان کنونی و در اصفهان کهن‌تر در جنوب خاوری اصفهان قرار داشت و حد شمالی آن از کوی شیخ یوسف در خاور خیابان نشاط شروع می‌شود و جنوب آن به محلت خواجو می‌رسد و از غرب به همان حدود شیخ یوسف که محلتی کوچک به‌شمار می‌آمد و شرق و جنوب بیشتر آن منتهی می‌شود به املاک زراعتی و خرابه‌های تل‌آسای صفوی که مردم این محلت به‌شدت مشغول تسطیح آن تل‌ها و ویرانه‌ها بودند و کار اصلی آنها همین زراعت جریب‌های دور و اطراف اصفهان بود. این حالت و حدود نسبتا قدیم آن بود ولی اینک از آن همه خانه‌های رعیتی و برخی گاوداریها و دامداریها و حتی زمینهای زراعتی اثری نماند و سرتاسر محلت را ساختمانهای بزرگ و خیابانهای آسفالت شده فراگرفته است و از گذشته نشانی باقی نیست و خیابان بزرگمهر حد شرقی آن را قطع کرده است. مردم محلت نیز از صورت دهقانی بیرون آمده و اینک هیچ نشانی از آن وضع اجتماعی گذشته در آن نمی‌بینیم و ما هم می‌پردازیم به نام آن‌که از کهن همان را دارد.
ص: 264

واژه‌شناسی:

مردم منطقه چهار اصفهان که این کوی نیز جزء آن است عادت کرده‌اند محلت خود را تل‌واژگان بنامند و این نامگذاری عوامانه بسیار ناپسند و زشت است. نه تل می‌تواند واژگون شود و نه این محلت تل است. و گاهی از مردم شنیده می‌شود که آن را ترواسکان می‌خوانند (با تبدیل ل به ر). در گویش اصفهانی آن را تل‌واسکون می‌نامند (از باب ابدال الف ممدود آخر در این گویش به او). بنابراین هر دو صورت «ترواسکان» و «تلواسکان» نام این محلت است.
در برخی فرهنگها واژه «واسه» نیامده است.[445] در برخی فرهنگهای دیگر «واسه» را به اجمال معنی کرده‌اند. به صورتی که با نامواژه «تلواسکان» ارتباط پیدا نمی‌کند.[446] آنچه محقق است این است که «تلواسه» یک واژه صحیح فارسی و در فرهنگها نیز صحیحا به همین معنی آمده است.[447] «تلوسه» را هم مخفف «تلواسه» دانسته و باز به معنای اضطراب آورده است. مشروح و مفصل‌تر از همه با شواهد متعدد در لغت‌نامه دهخدا آمده است.[448] یعنی آن را به همین معنی اضطراب و بیقراری آورده است.
بنابراین ترکیب واژه «تلواسکان» به این صورت است: «تلواسه+ ک+ ان» و معنی صحیح آن بی‌آرامان و مضطربین و محل منسوب به اینان است. به چه مناسبت این محله را به مضطربین نسبت داده‌اند همان است که نمی‌دانیم. ولی این‌گونه اتفاقات و مناسبات در تاریخ پیدا می‌شود و بعدها دلیل آن گم می‌شود. در شمال اصفهان نزدیک به پایانه اتوبوسرانی، کوچه‌ای هست به نام «کوفتی‌ها». شاید از این باب که وقتی بیمارانی مبتلا به این بیماری در آنجا اقامت جسته‌اند و یا از باب تذلیل به کسانی گفته شده و بعد نام کوچه قرار گرفته. به‌هرحال نامعلوم بودن مناسبت نامگذاری دلیل نمی‌شود که آن محل را به صورت ناپسندی «تل‌واژگان» بنامند.
ص: 265

تمندگان‌Tamandeg n

اشاره

این نام فارسی زیبا که به معنای آن به این صورت دست نیافتم و هرچه جستم بی‌حاصل افتاد، نام دیهی است در اصفهان. این واژه بی‌شک از واژه «تمند» و پسوند «گان» آمده است.
تمند نام دو دیه در ناحیه بیرجند و تمندان نام دیهی در زاهدان و تمندر دیه دیگری در مشهد است که به ناچار با تمندگان اصفهان ارتباطی سخت نزدیک پیدا می‌کند و شاید «تمند» با فتح اول بر وزن کمند نام تیره‌ای از آریاییان بوده است که ما از آنان بی‌اطلاع هستیم و تمندگان به صورت جمع بر محل آنان اطلاق شده است ولی این وجه تسمیه یکسره خیالی است و حقیقت آن بر ما مجهول است. اما نام قشنگ تمندگان داد می‌زند که من ایرانی و فارسی، درست، کهن و زیبا هستم و حالا دست گذر زمان حجابی روی آن گذارده که ما آن را بی‌معنی می‌پنداریم. همین‌قدر بگوییم که این دیه در روستای گرکن لنجان واقع است. بر حسب آمارگیری سال 1345 که مبنای کار ما بر روی آن است این ده 302 نفر جمعیت داشته است.[449] از لحاظ جامعه‌شناسی مردم آن اکثر تهیدست و آداب و حضارت و معیشت جالب توجهی ندارند. روستای گرکن که این ده در آن واقع است در ذیل همین عنوان خواهد آمد. از این پیش روستایی فقیر و مالاریاخیز بود. اینک مردم آن شهری شده‌اند و شهر در آنها پیش رفته و چون روستا در جنوب غربی اصفهان واقع است و سخت به آن نزدیک، نفوذ شهر در آن زیاد است. ابنیه بلوک لنجان و گرکن خشتی و چوبی است.
خانه‌ها و کوچه‌ها و طویله‌ها و محل زیست انسان و احشام، همه درهم قرار گرفته، کثیف و ناپسند است. این وضع عمومی این دیه‌هاست که تمندگان هم از آن جدا نیست. در حال حاضر اندکی این وضع بهتر شده ولی در عوض دیوار آجری و در آهنی هم که علامت از بین رفتن تمدن روستایی کهن است در آن راه یافته است.

واژه‌شناسی:

«تمند» در فرهنگها نیامده ولی «تمنده» را الکن معنی کرده‌اند که با نام محل سازگاری ندارد ولی چون حرف «ت» مبدل از حرف «س» است و برعکس. بنابراین تمندگان همان «سمندگان» است یعنی جایگاه اسبان سهند (زرد) یا دارندگان اسبان زرد (ن. ک.) لغت‌نامه، تبدیلات حرف «ت» به «س».
ص: 266

تندران‌Tonder n

اشاره

تندران دیهی است بزرگ و باصفا که شاهراه اصفهان به فریدن و خوزستان از آن می‌گذرد. این دیه را پیش از این جزو دهستان کرون قلمداد می‌کردند، ولی برحسب تقسیمات اخیر آن را در عداد دیه‌های دهستان کرون سفلی از شهرستان نجف‌آباد آورده‌اند. در سال 1345 جمعیت آن را 470 نفر برآورد کرده‌اند.[450]
اخیرا که از آن می‌گذشتیم دوباره به آن نظری افکندم. جاده از بالادست در شمال می‌گذرد و دهکده در شیب و جنوب واقع است. تعدادی مغازه و تعمیرگاه در آن دایر شده است و چون عموما صنعت در دیه از این طریق وارد می‌شود در آینده نیز توسعه آن مظنون است. دیه در بین تپه‌ها واقع شده و قنات دهکده در شمال آن باز هم از بالادست عبور می‌کند. (برعکس آنچه در سایر روستاهای کرون قلت آب زیان وارد آورده است در اینجا چندان زیان و خسارت آن محسوس نیست). برخی درختستانها دیده شد که سرسبز و خرم است. درباره جامعه‌شناسی روستای کرون و این دیه توضیح چندانی لازم نیست. اثر تاریخی در آنجا وجود ندارد، زبان و گویش خاصی نیز در میان مردم پدید نیست. مرور زمان همه‌چیز را محو و نابود کرده است. در کتب تاریخ هم چیزی درباره آن به نظر نرسید.
ظاهرا هرچه از گذشته آن بجوییم به جایی نمی‌رسیم. دهستان کرون به سرسبزی و خرمی و طراوت و خوشی هوا نامبردار بود که اینک از آن جمله هم به علت قلت آب اثری پدید نیست. هرچه از گذشته آن بجوییم باید در نام باشکوه آن جست‌وجو کنیم.

واژه‌شناسی:

این نام برحسب تداول عموم به ضم اول و کسر «دال» تلفظ می‌شود. از صورت تلفظ آن نباید چنین برآید که ترکیب آن تندر (به ضم «ت» و فتح «دال») به معنای رعد باشد و یا به ضم ثالث برحسب فرهنگ برهان قاطع به معنای بلبل. چونکه این دو معنا با نام محل مناسب نیست و ترکیب آن به صورت «تندر+ ان» بی‌شک نادرست است. صورت دیگر ترکیب آن یعنی «تند+ ران» (از سریع راندن) هم بی‌معنا و بی‌حاصل است. تجزیه صحیح این واژه «تند+ ر+ ان» است. جزء اول کلمه «تند»، به همان معنای سریع است. و جزء دوم «ر» بی‌شک مبدل از «ن» است. یعنی مخفف «نا» به معنای آب و جزء سوم آن
ص: 267
علامت کثرت و نسبت. بنابراین «تند+ ر+ ان» به معنای محل قنات آبی است که آب آن تند روان است. یعنی «تندنا» معادل «تنداب» است. و این معنا با وضع جغرافیایی محل و موضع آن نیز خوب سازگار است و در بین تپه‌های این ده آب در جوی می‌غلتد و تند پیش می‌رود.

تنگل‌Tango (a) l

اشاره

تنگل در استان اصفهان نام دیهی است در دهستان برزرود شهرستان نطنز برحسب سرشماری سال 1345 این ده فقط 4 نفر جمعیت داشته و یک خانوار ساکن.[451] علی هذا دیهی است کوچک و از لحاظ جغرافیایی و طبیعی قابل توجه نیست. آنچه که نظر ما را جلب می‌کند نام زیبای آن است. اتفاقا در اطراف ایران این نام به بسیاری از نواحی داده شده است. چنانکه در ناحیه بیرجند خراسان 18 محل به این نام، نامبردار می‌باشد و در ناحیه جیرفت و کرمان هم محلهایی به این نام داریم و باز در مشهد و باخزر چندین ده به این نام آمده است و ترکیبات نزدیک به آن تنگلو (کرمان)، تنگله (سیرجان، طبس)، تنگلی (گنبد کاوس) و برخی مشابهات دیگر که ما از لحاظ اختصار از ذکر آنها درمی‌گذریم.

واژه‌شناسی:

ظاهرا ترکیب این نامواژه به صورت «تن+ گل» نیست بلکه ترکیب آن چنین است: «تنگ+ ال» جزء اول «تنگ» به معنی «جای تنگ» و همچنین به معنی «تنگه» و «دره» است که مناسبتی با خود محل یا راه آن دارد. جزء دوم ال (بضم اول) پسوند اتصاف و دارندگی است. درست همانند «اول»[452] و «اوله» و «آل» و امثال اینها. نامواژه‌های تنگلو و تنگله و همانند آن دیده شود.

تنگلوTanglu

اشاره

تنگلو و تنگله نام دو دیه است در دهستان پیشکوه یزد. این دهستان بسیار آباد و پرجمعیت و شامل دیه‌های بسیار می‌باشد. اگرچه دیه‌های بزرگ و پرجمعیت در این‌جا کم نیست ولی تعداد زیاد دیه‌ها چشمگیر است. تمام جمعیت دهستان در سال 1345 (سال آماری ما)
ص: 268
3207 نفر بوده است و جمعیت تنگلو 9 نفر و از آن تنگله فقط سه نفر بوده است.[453]
درباره این دو دیه مخصوصا این نکته را تذکر می‌دهیم، که اگرچه در ظاهر معنای آنها واضح و آشکار است، ولی ما از جهت اینکه این قاعده را به نحو آشکار نشان دهیم، که نامگذاری دیه‌ها و امکنه از قواعد و قوانین دستور زبان فارسی و تطّور آن متابعت می‌کند به ذکر این واژه می‌پردازیم. می‌دانیم که یزد از مراکز مهم پیشین تمدن و حضارت ایران بوده و به همین جهت نامهای کهن در آن کم نیست و این نامها برای تعیین قواعد نامگذاری بسیار مفید و مناسب است. درباره جامعه‌شناسی روستایی این محلها ذیل عنوان یزد توضیحات کافی داده شده و می‌پردازیم به نام آنها.

واژه‌شناسی:

تنگلو از دو جزء «تنگ+ لو» و تنگله از دو جزء «تنگ+ له» ترکیب شده است.
جزء اول «تنگ» همان واژه‌ای است که «تنگنا» از آن می‌آید و به معنای مضیق و ضیق و سخت است و جزء دوم «لو» همان پسوند نسبت است که در پشمالو و چنگالو داریم و در تنگله جزء اول همان «تنگ» است و جزء دوم «له» علامت نسبت است که مثلا در دستغاله و غیره آن را داریم. این مسأله آشکارا نشان می‌دهد که وجه تسمیه‌ای که مبتنی بر قواعد دستوری نباشد مورد قبول نیست. ظاهرا در موقعیت آنها تنگی وجود دارد و نام آنها بدین مناسبت است.

تنگله‌

- تنگلو

توده‌Tude (h)

اشاره

دیه نسبتا بزرگی است که آن را در جمع دیه‌های دهستان میان‌کوه یزد به حساب آورده‌اند.
این دهستان نه دیه بسیار دارد و نه دیه‌های آن جمعیت بسیار، تنها دیه بزرگ این محل منشاد است با 1846 نفر جمعیت و پس از آن نوبت به ترزجان با 1137 نفر و بقیه دیه‌ها همه کوچک ولی در عوض با نامهای بزرگ و باشکوه قدیمی. توده نیز در همین دهستان واقع است و در سال 1345 جمعیت آن را 372 نفر برآورد کرده‌اند.[454] به گمان من در حال حاضر جمعیت آن کمتر باید باشد و شکوفایی اقتصادی آن هم کمتر. چون‌که آبادانی
ص: 269
بستگی به آب دارد و نزولات آسمانی در سنوات اخیر در ایران بسیار کم شده و باز هم رو به قلت است و به ناچار جمعیت مساکن کم و کمتر می‌شود. توده نیز از چنین سرنوشتی دور نیست. درباره جامعه‌شناسی و جغرافیای تاریخی محل مراجعه کنید به عناوین یزد و مضافات آن در همین کتاب. ولی اجمالا باید توجه داشت که وقتی نام دیهی صورت کهن پیدا کرد به ناچار دیه سابقه تاریخی کهن پیدا می‌کند. هرچند که ممکن است به آن درجه از اعتبار و شایستگی نرسد که محل خاصی برای خود در تاریخ به دست آورد ولی صرف قدمت آن و دلایل قدمتش از اخلاق اجتماعی گرفته تا سبک ساختمانها تا وجود گویش خاص و یا صبغه‌ای از گویش خاص همه اینها دلایل قدمت محل است و می‌رساند که تاریخ محل به هزاران سال پیش به هنگام حفر قنات آن، این نام بر آن نهاده شده است.
قناتهای یزد همه طولانی، عمیق، کم‌آب ولی با آب مستدام می‌باشد. به همین دلیل هم این دهستانها بقایی طولانی پیدا کرده است. بپردازیم به نام فاخر آن.

واژه‌شناسی:

این دیه از دو جزء «تو+ ده» ترکیب یافته است. ولی اگر درست و به صورت قدیم‌تر آن را تلفظ کنیم گویش صحیح آن توده(Towdeh) است. جزء اول به هر صورت تلفظ شود همان «تو» از ریشه پرتو و تاب و تابش آمده است. توضیح آنکه، تابیدن و تافتن در زبان فارسی به معنای افکندن نور و تابش آن فقط به صورت پرتو و پرتو افکندن در زبان حاضر ما باقی مانده است، ولی در گویش‌های دیگر به زبان فارسی در اطراف کشور و در زبان تازی فی المثل تو و توویدن همان تابیدن است. در حقیقت تاب و تف و تابیدن و تف دیدن و تو افکندن (یعنی پرتو افکندن) تاوش و تاپش و تابش همه از یک ریشه به معنای تابیدن است و «تو» در واژه موردنظر ما نیز از همان معنای تابش است، ولی می‌دانیم که کلمه تو و تاب و تف به انواع مختلف بر سر واژه‌های اسامی می‌آید و یا خود اسم محل قرار می‌گیرد مثل طبس، تون معادل توان(Tow -an) و توس معادل توش از تافتن و تابش همه اینها به یک معناست و به همان معنای تابیدن است و در اطراف ایران امکنه بسیار، گذشته از اسامی که فقط به عنوان مثال یادآوری کردیم در اطراف ایران اسامی دیگری وجود دارد. از جمله توان (پیرانشهر، کرج، اراک)، توانه (نهاوند)، توج (بیرجند)، توجک (بندرعباس، میناب)، توچال (رودسر، ورامین، تهران)، تودان (جیرفت، مریوان و گناباد)، توده (شیروان)، تودو (گناباد)، توده‌رود و توده‌زن (بروجرد، خرم‌آباد). باید دانست که تاوه (سردشت،
ص: 270
گرگان، ممسنی)، تایاب (خرم‌آباد)، تایباد (باخزر) و امثال اینها و تبریز و تفلیس همه از چنین ریشه‌ای آمده است و اما جزء آخر «ده» به معنای همان دیه و زیستگاه است که به نحو معمول در بسیاری از امکنه و بقاع می‌آید.

توران‌Tur n

اشاره

توران که برحسب آمارگیری سال 1345[455] به اسم توران اشلاقی از آن یاد کرده‌اند، دیه بسیار کوچکی است از دهستان قهاب شهرستان اصفهان. از روی واژه اشلاقی هیچ‌چیز نتوانستم درک کنم. احتمال می‌دهم آمارگر اشراقی را اشلاقی ضبط کرده باشد و این شیوه رایج روستاییان است که حرف «ر» را «ل» تلفظ می‌کنند و اکثر دیه‌ها را به صورت اضافه به نام مالک معرفی می‌کنند. شاید مقصودشان این است که توران متعلق به مردی موسوم به اشراقی (اشلاقی) می‌باشد. به‌هرحال این ده کوچک نامی بزرگ دارد و یادآور داستانهای کهن و حماسه بسیار دیرینه‌سالی است که از آن در شاهنامه حکیم ابو القاسم فردوسی بسیار یاد شده است. توران نام محل و تورانی نام قومی است که با ایرانیان در کشمکش و خصومت بودند و داستانهای جاویدان سیاوش و کیخسرو و پهلوانی‌های رستم دستان این حوادث را زنده کرده است. توران‌زمین هم سرزمینی بوده است که با تسامح می‌توان گفت آن سوی رودخانه جیحون و نشیمنگاه ترکان بوده است که با ایرانیان در مبارزه بوده‌اند.

واژه‌شناسی:

توران سرزمین ترک و ایران سرزمین ایرانیان پارسی‌نژاد است و داستان کشمکش میان این دو همان است که فردوسی شاعر بلند پایه و جاویدان ایران به نظم در آورده و خود گفته است: سراسر همه این مردگان را با نامشان زنده کرده‌ام. در حقیقت تورانیان قومی بودند از همان نژاد ایرانی و آریاییان کهن که باهم از لحاظ معیشت و زندگانی و زبان و بسیاری جهات دیگر مشابهت و همانندی داشتند. انسان سخت به عجب می‌افتد که نام توران بر دیهی به این کوچکی در اصفهان، در جلگه مرکزی ایران اطلاق شود.
می‌توان پنداشت که توران از این پیش بزرگتر بوده است، حوادثی بر آن گذشته است و خود او همچنان نامش گرد کهنگی قرون را بر پیشانی دارد. روستای قهاب که این ده کوچک
ص: 271
را فقط با دو نفر جمعیت (زن و مرد؟!) در خود جای داده است، در شرق شمالی اصفهان واقع است. از این پیش این دیه‌ها با «که» معادل «کی» مشروب می‌شده است و همان است که نام آن در کلمه «قه» معادل «که» آمده است، «قه» تحریف یافته و عربی شده همان واژه قدیمی «که» می‌باشد و قهاب یعنی «که آب». در واژه «کهریز» به معنای قنات معادل کاه‌ریز واژه «که» آمده به معنی آبی است که از زمین نشت می‌کند و بیرون می‌آید و در اصطلاح رایج زراعتی اصفهان «که» به قناتی گفته می‌شود که عمق آن چندان نیست و سرباز است و کهریز و کاه‌ریز به قناتی گفته می‌شود که در عمق جریان دارد و «که» معادل «قه» است. تا چندی پیش که آب کاه‌ریزهای اصفهان خشک نشده بود و در سفره زیرزمینی عمق آب اصفهان این اندازه پایین نرفته بود، در این منطقه جویهای بسیار به نام «که» وجود داشت و برخی از آنها از سوی شرق اصفهان تا به داخل شهر و باره اصفهان هم می‌رسید و دشت وسیع جلگه قهاب را مشروب می‌ساخت و ما در این‌باره بعدها نیز گفت‌وگو خواهیم کرد.
پیش از اینکه این بحث را به پایان ببریم بگوییم که در اطراف کشور محلهای بسیاری چون توران (اردستان، بندرعباس، بندر لنگه، جیرفت، گورکان) و ترکیباتی مثل تورانه (باخزر، مشهد) و تورانی (نیشابور) و توران‌کلا (نور)، توران‌سرا (اسلام‌آباد) و غیره وجود دارد و همه اینها یادآور همان گذشته‌های دور و حماسه‌های کهنی است که در دل ایرانیان بوده است و موجب این نامگذاریها شده است.

تهمورسات‌Tahmurs t

اشاره

فورا بگوییم که دیده می‌شود تهمورسات را امروز به صورت «طهمورسات» و همچنین «طهمورثات» می‌نویسند و این مسلما اشتباه است و صحیح واژه همان تهمورسات است (حسب تداول عامه). به‌هرحال تهمورسات دیهی است از دهستان رودشت افتاده در دشت شرقی اصفهان که از رودخانه زاینده‌رود مشروب می‌شود و در سال 1345 (سال آماری ما) 190 نفر جمعیت داشته است.[456] به حکم اینکه دهستان رودشت پس از الحاق آب کوهرنگ آب دایم مطمئن یافته است، همه دیه‌های آن آباد شده و اقتصاد و کشاورزی بهتری پیدا
ص: 272
کرده است، تهمورسات نیز از آن جمله است. آثار قدیم در اینجا وجود ندارد؛ ولی وجود یک قلعه کهن و ساختمانهای با سبک متداول نواحی کویر، خشتی و محکم، همه آثار کهنگی و سابقه تمدن آن نواحی را نشان می‌دهد. این قلعه که بسیار در حفظ و نگهداشت دیه مؤثر بوده است، مثل سایر نقاط ایران که در آنها هم مردم قلعه‌نشین بوده‌اند؛ به منظور استحفاظ دیه به کار می‌رفته است. من روزگاری از ایران را تصور می‌کنم که برحسب تاریخ، گوش‌تاگوش همه دیه‌ها و شهرها، قلعه داشته است؛ کوچک و بزرگ، استوار و ناپایدار و در سایه آنها هم مردم تا اندازه‌ای از آسیب دهر و حوادث لشکرکشیها و هجوم پرخاشگران و چپاول و ترک‌تازیها، سلامت می‌مانده‌اند. چیز دیگری که در این دیه، از کهنه دیده می‌شود وجود همان لهجه و زبان است که مکرر گفتیم از کوهستان کرکس رو به جنوب که بیایید در ناحیه رودشت و جرقویه، و در سرتاسر ناحیه تا برسد به نایین وجود دارد. نظر به اینکه این دیه به جرقویه خیلی نزدیک است و در جرقویه تکلم به این زبان با رواج بیشتر و تعصب بیشتر همراه است، در اینجا هم مورد تکلم رایج مردم دیه است. محصول آنجا بیشتر گندم و جو و محل، فارغ از هرگونه صنعت و حتی صنایع دستی است. خصوصیات دیگر جامعه‌شناسی آنها همان است که به تفاریق و مخصوصا در ذیل روستاهای رودشت گذشت. آنچه برای ما مهم است نام آن است. ببینیم تهمورسات یعنی چه.

واژه‌شناسی:

بی‌شک این واژه تغییر یافته واژه تهمورس (طهمورث)+ «ارت» است که جزء اول تهمورس در زبان فارسی نامی شناخته شده است و «ارت» واژه دیگری است به معنای مقدس که در امثله بسیار آمده است. البته در اثر کثرت استعمال حرف «ر» ماقبل آخر ساقط شده است.

تیران‌Tir n

اشاره

«تیر» در زبان فارسی بسیار شایع و رایج است و معنی آن به گوش همه‌کس آسان، به معنی سهم و پیکان می‌آید. که ما را از توضیحی در این‌باره مستغنی می‌سازد. ولی این واژه، تاریخی بس دراز دارد و از لحاظ زبان‌شناسی می‌شود آن را تا روزگار رواج فارسی باستان دنبال کرد. در زبان فارسی باستان «تیر» به معنای سهم و پیکان و خدنگ همان است که در پارسی باستانی «تیگر»(Tigra) و در اوستایی(Tighra) آمده است، ولی «تیر» به معنای
ص: 273
ستاره شعرای یمانی که نام یکی از ایزدان و فرشته نگهبان باران است. در زبان اوستایی تیشتری(Tishtrya) و در پهلوی تیشتر(Tishtar) نامیده می‌شود. برحسب گاه‌شماری ایرانیان روز سیزدهم هر ماه به نام این ایزد نامبردار است و نام ماه چهارم سال نیز «تیر» است و در این روز به علت توافق نام ماه با نام روز زردشتیان جشن می‌گرفتند. شاعر شیرین سخن مسعود سعد سلمان که همه روزها را با آنچه که در آن روز به قول تقویم‌نویسان انجام دادنش نیک است، به نظم آورده و می‌گوید:
ای نگار تیر بالا، روز تیرخیز و جام باده ده بر لحن زیر
به هر صورت «تیر» چه نام فرشته باشد و چه نام ستاره و چه نام روز و ماه، در نظر ایرانیان محترم شمرده می‌شده است و وزن و وقار سنگین داشته است. چون توضیح بیشتر در این باره ما را از بحث خودمان خارج می‌کند به همین اندازه از لحاظ واژه‌شناسی قناعت می‌کنیم تا اندازه سنگ و سهم این واژه را در روزگاران پیشین نموده باشیم.
در اصفهان دو سه محل به نام تیران و تیرانچی نامبردار است. تیران بزرگتر که در کتاب آمار دیه‌های ایران اصلا آن را نام دهستان گرفته‌اند از توابع شهرستان نجف‌آباد، ذکری از خود تیران نیامده[457] ولی حقیقت آن است که تیران در ناحیت غرب شهرستان اصفهان پس از نجف‌آباد ام القرای دهستان کرون به‌شمار است و برحسب مذکور در فرهنگ جغرافیایی اصفهان 6100 نفر جمعیت دارد.[458] در حال حاضر تیران بعد از نجف‌آباد بزرگترین شهر این ناحیت به‌شمار است. آب آن از قنات و هوای آن بسیار دلپسند و محصولاتش گندم و بیشتر انگور است و جاده شوسه اصفهان به ازنا- خوزستان از آن می‌گذرد و این‌روزها سخت آبادان است. به داشتن هوای خوب، انگور خوب و مردمی زحمتکش شهره است. تیران دیگری داریم که برخلاف این تیران که تا چندی پیش معمولا تیران کرون گفته می‌شد تیران آهنگران نامیده می‌شد. این تیران در حال حاضر چیزی از آن دانسته و شناخته نیست و ما به‌درستی نمی‌دانیم که این آهنگران به چه مناسبت به نام این تیران اضافه شده است.[459] در افواه
ص: 274
اصفهانیان هست که به مناسبت انتساب اصفهان به کاوه این تیران آهنگران نامیده شده است که هم این سخن پذیرفتنی نیست و هم انتساب کاوه به اصفهان. ولی به هر صورت تیران آهنگران تا چندی پیش، که شهر اصفهان آن را نبلعیده بود در شمال غربی شهر اصفهان واقع بود. محله تیران آهنگران در حال حاضر در ضلع شمال غربی میدان شهدا (آب‌بخشان) قرار دارد. و در شمال غربی آن شمس‌آباد قرار دارد.
امروز از این تیران چیزی پدیدار نیست و برای ما هم چیزی محسوس و ملموس باقی نمانده است. شهر اصفهان آن را خورده و همه‌جا خانه و بنگاه و این‌گونه چیزها شده است.
بنابراین از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی نه در مورد این تیران و نه در مورد تیران کرون و نه در مورد آهنگران ما چیزی نباید بگوییم. شهر اصفهان تیران و آهنگران را خورده و تیران کرون شهری شده است.
جای دیگر که در اصفهان به این نام نامبردار است دیه تیرانچی است و آن دیهی است در کنار جاده اصفهان به نجف‌آباد پس از آتشگاه که در بلوک ماربین واقع شده است و امروز آن محل نیز بیشتر به باغهای تفریحی تبدیل شده است و شهر آن را بلعیده و یا دارد می‌بلعد.
درباره این دیه همین‌قدر بگوییم که برحسب سرشماری سال 1345 جمعیت این دیه 707 نفر بوده است.[460] درباره جامعه‌شناسی ماربین نیز ما آنچه باید بگوییم در ذیل کلمه ماربین ذکر می‌کنیم.

واژه‌شناسی:

از آنجا که همه توجه ما به واژه‌شناسی نام این دیه‌هاست به واژه «تیر» برمی‌گردیم. تیرانچی گاهی «تهرانچی» تلفظ می‌شود. و در دفاتر مالیاتی هم دیده شده که «تهرانچی» و گاهی «طهران‌چی» نوشته می‌شود. در این واژه پسوند «چی» علامت تصغیر است یعنی تیران، یا تهران کوچک. معلوم می‌شود واژه تیران، تهران هم تلفظ می‌شود. اصلا در زبانهای کهن و حتی هندی کنونی که از سانسکریت آمده است تلفظTH ,BH و امثالهما بسیار است و حرف «ه»(H) ؛ با اماله به کسره تلفظ می‌شود. این خصوصیت در زبان اوستایی که به تعبیر، جد زبان پارسی است هم بوده است بنابراین اگر تیرانچی و یا تیران، تهران‌چی و تهران تلفظ می‌شود دلیل زبان‌شناسی دارد. دلیل این است که حافظ ابو نعیم
ص: 275
(متوفی 420) که پس از حمزه اصفهانی، قدیم‌ترین کتاب را راجع به اصفهان نوشته است در دو جا همین تیران را طهران خوانده است. درباره ساختن مسجد یهودیه در تیران می‌گوید:
«عربهای قریه طهران (یعنی تیران) انبوه شدند و مسجد جامع را ساختند و منبر مسجد ایوب بن زیاد را به آنجا آوردند.» و باز در چند سطر پایین‌تر از تیران به صورت طهران یاد می‌کند.[461] بنابراین بی‌شک و شبهه معلوم می‌شود اینکه گفتیم تیران و طهران و تهران دو تلفظ از یک واژه است، صحیح است و اینک در تأیید آن می‌گوییم که این هر دو به هر دو صورت در اطراف کشور بر مواضع مختلف نهاده شده است. از جمله به صورت تیر در (اردبیل) و تیران (بابل، بروجن، کرمان، نجف‌آباد و نیشابور) و غیره و به صورت تهرون (بندرلنگه، تهران، لار) و باز تهران و تهران‌چی (اصفهان و غیره و غیره)
اینک باید ببینیم به چه جهت و مناسبتی نام تیر و تیران بر محلی گذاشته شده. البته بعید نیست که محلی را به «تیر» به معنی پیکان نامبردار سازند ولی حقیقت آن است که این «تیر» در اینجا به معنی پیکان نیست و به معنی ستاره تیر است که شعرای یمانی باشد به انضمام همه معانی دیگر آن‌که در نزد ایرانیان مقدس بوده است و از لحاظ همین تقدس و احترام محل را به آن نامبردار ساخته‌اند.
در ترکیب واژه تیران دو جزء دیده می‌شود؛ نخست «تیر» که نام همان ستاره است که ذکر آن گذشت و جزء دوم «ان» همان پسوند کثرت و نسبت است و محلی را می‌نمایاند که به «تیر» منسوب باشد.
این نکته را هم اضافه کنم که سایر وجوه تسمیه‌ای که برای تیران آورده‌اند به کلی بی‌مورد و بی‌موضوع است و با اعتراف و احترام به کمال فضل و تقدم فضل علامه دانشمند مرحوم کسروی باید گفت توضیحات ایشان درباره تیران از لحاظ واژه‌شناسی صحیح نیست و «ران» در تهران جداگانه هیچ معنی ندارد.
ص: 276

تی‌کرت‌Tikart

اشاره

تی‌کرت نام دیهی است از دهستان کرچمبو از شهرستان فریدن. در سال 1345 این دیه 389 نفر جمعیت داشته است.[462] بنابراین در میان دیه‌های این دهستان دیه نسبتا معتبری به‌حساب می‌آید. از برخی مطلعین شنیده‌ام که زبان ترکی در این ناحیه غلبه دارد. درباره ویژگیهای ناحیت فریدن رجوع کنید به فریدن و مضافات آن در همین فرهنگ. اجمال آنکه ناحیه فریدن بسیار حاصلخیز و سردسیر بود اینک در آنجا آبها کم شده، شکوفایی اقتصادی رو به تنزل دارد، نفوذ شهر در دیه بسیار است و محصولات دامپروری و کشاورزی هم به حکم کمبود آب کاهش یافته است. از اصلاحات ارضی دوره شاهی و اصلاحات اخیر دوره اسلامی شکوفایی چندانی حاصل نشد. بلکه بنیاد اجتماعی روستا به هم خورد و نتایج نیکی به بار نیاورد. اثر تاریخی مهمی در همه ناحیه نیست و دیه‌ها وضع دلپسندی ندارد.
بپردازیم به واژه‌شناسی محل که اهم مقاصد ماست.

واژه‌شناسی:

تیکرت چنانکه آشکار است از دو جزء «تی+ کرت» ترکیب یافته است و در هر دو جزء ابدالی صورت گرفته و حرف «ت» مبدل از «دال» است.[463] بنابراین تیکرت درست معادل دیکرد است. جزء اوّل «دی» همان نام بزرگ و باشکوه آفریدگار و دادار است که بر سر بسیاری از نامواژه‌ها می‌آید و معنای آن را باشکوه و فخیم می‌کند. و جزء دوم «کرت» معادل «کرد» (به کسر اول) همان است که در دستگرد، رامجرد، بروجرد و مهرگرد و بسیاری دیگر از این قبیل داریم و به معنای کردن و ساختن و امثال اینها آمده است.[464]

تیکن‌Tike (a) n

اشاره

تیکن دیهی است که در فهرست مرکز آمار ایران جزو دهستانی با نام ساختگی عربستان از شهرستان گلپایگان به حساب آورده‌اند. مسلما موسوم داشتن این ناحیه به عربستان ناشی از عدم توجه و عدم اطلاع آمارگران بوده است و الّا ما می‌دانیم که گلپایگان و نواحی آن از
ص: 277
مراکز قدیم تمدن ایران است و انتساب آن به عربستان یکسره بی‌مورد است و اگر هیچ دلیل دیگری بر این سخن جز نام گلپایگان معادل «گرپاتگان» نداشته باشیم، همین کلمه اقوی دلیل بر قدمت آن است ولی وجود نامهای دیگری چون گنداب (حتما با ضم اول) وانشان، تجره، تیکن و قودجان معادل «کودکان» و اسفاگرد و استهلک و غیره همه دلایل این قدمت است. از سوی دیگر وجود یک لهجه بسیار فاخر قیمتی در وانشان که انظار محققان را به خود جلب کرده و در دیه‌های دیگر نیز وجود دارد و باز نشان و دلیل دیگر قدمت این ناحیه است.
به‌هرحال دیه تیکن با همین صورت کهن خود دیهی بسیار معتبر در ناحیت گلپایگان به‌شمار می‌رود و در سال 1375 این دیه 594 نفر جمعیت داشته است. چون احداث سد گلپایگان و جاده‌های آسفالت بسیار و ایجاد امکانات زراعی و بهداشتی همه به هم دست داده و گلپایگان و نواحی آن را بسیار آباد ساخته است. نظر به اینکه عمده مقصد ما تحقیق در نام امکنه است می‌پردازیم به واژه تیکن.

واژه‌شناسی:

نامواژه تیکن می‌تواند از دو جزء «تی+ کن» آمده باشد، در جزء نخستین حرف «ت» مبدل از «د» است و بنابراین صورت درست واژه به‌صورت دیکن در می‌آید و «دی» نام یکی از ایزدان بسیار محترم زرتشتی است که هنوز در دی‌ماه برای ما باقی مانده و به‌صورت «دی» و «دی» هر دو تلفظ می‌شود. در اوستا به‌صورت «دذو»(Dadhva) به معنای آفریننده و دادار است و اغلب صفت اهورامزدا است و به‌صورت دی به دین و دی به مهر هم آمده است. و با دئوس و ذئوس و دیو وDieu فرانسه بی‌ارتباط نیست و نام روز هشتم هر ماه نیز هست و همچنین نام ماه دهم تقویم جلالی نیز می‌باشد. و «کن» از ریشه کندن همان قنات است یعنی قنات منسوب به آفریدگار و دادار و خداوند. و روی هم یعنی قنات مقدس.
از سوی دیگر به‌علت وجود نامواژه‌های تیک (شهرکرد، ممسنی)، تیک سیاه (جیرفت) تیکدار و تیکدر (کرمان) و همچنین نامواژه‌های تیغن (ایذه)، تیغ سیاه، تیغ سفید (جیرفت، میناب)[465] که در همه اینها ریشه «تیک» معادل «تیغ» به معنی «خار» آشکار است، می‌توان
ص: 278
تصور کرد که ریشه اصل این نامواژه به همین صورت از «تیک» آمده است و جزء آخر «ان» پسوند اتصاف است.

تینجان‌Tinj n

اشاره

تینجان یکی از آبادیهای کهن دهستان جبل بخش کوهپایه است که در سه فرسنگی شمال جاده اصفهان- نایین قرار دارد. رودخانه فصلی جبل از میان آبادی می‌گذرد. در سال 1355 این آبادی 237 نفر جمعیت داشته است ولی به‌علت کم شدن آب قنات آن جمعیت آن در سال 1375 به 115 نفر تقلیل یافته است.

واژه‌شناسی:

تینجان بدین صورت معنی نمی‌دهد ولی وقتی بدانیم که حرف اول «ت» مبدل از «د» است. نامواژه به‌صورت «دینجان» معادل «دینگان» در می‌آید و با واژه «دینه» امکنه بسیاری در ایران نامبردار می‌باشد:
دینه‌رود (قزوین)، دینه سد (ساری، قائم‌شهر)، دینه‌کوه (قزوین) دینه‌گرد (تفرش) و بسیاری دیگر و خود واژه «دینه» از دو جزء ترکیب شده است؛ یکی «دی» و دیگری «نه». جزء اول «دی» نام جلیل و فاخر خداوند بزرگ است و این نام بر یکی از ایزدان بزرگ زرتشتی نیز اطلاق می‌شود و نام روز هشتم هر ماه و ماه دهم سال جلالی است و جزء دوم آن «نه» صورت دیگری از «نا» به معنای آب است و «دینه» معادل «دینا» معادل «دی‌آب» به معنای آب منسوب به خداوند است و به همین صورت دیناب (ایذه)، دیناباد (تبریز)، دیناران (تهران، سردشت) و دینان (اصفهان) همه علامت صحت این واژه‌شناسی و تقطیع است. بنابراین نامواژه تینگان معادل «دینگان» به‌صورت «دی+ ن+ گ+ ان» تجزیه می‌شود. جزء اول «دی» نام خداوند و ایزد بهدینی و جزء دوم «ن» معادل «نا» به معنای آب و جزء سوم «گ» همان حرف زینت است که در مهرگان داریم و اغلب با جزء آخر «ان» باهم می‌آید و دینگان روی هم رفته یعنی آب منسوب به ایزد آفریننده و آفریدگار.
ص: 279