گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
چ‌



چاچه‌C ?c ?e (h)

اشاره

چاچه دیه کوچکی است در دهستان رودشت از شهرستان اصفهان در سال 1345 این دیه فقط 21 نفر جمعیت داشته است[528] و با اینکه بر اثر الحاق آب کوهرنگ به رودخانه زاینده‌رود و احداث سدّ شاه عباس، ناحیه رودشت که همواره دچار کم‌آبی بود، آبی بهتر و آسان‌تر به دست آورد و رو به آبادی رفت و همه دیه‌های آن دارای جمعیت بیشتر و شکوفایی اقتصادی بهتر شد، ولی چاچه ما در همان حد کوچکی و حقارت خود مانده است. وقتی از دور به این دیه نگاه کنیم همان صورت ظاهری دیه‌های رودشت یعنی خانه‌های کوچک خشت و گلی با طاقهای ضربی و کوچه‌های پیچ در پیچ پرخاک در تابستان و پرگل در زمستان با قیافه‌ای نادلپسند به نظر می‌آید ولی به مناسبت کشیده شدن سیم برق تا به همه دیه‌ها و انشای جاده‌های فراوان و دفع آفات نباتی و حیوانی به‌هرحال بهبود اقتصادی آن ناحیه آشکار است. محصولات رودشت بیشتر گندم و جو و چغندرقند است و نظر به وجود آب هم جمعیت زیادتر می‌شود و هم آبادانی ولی آنچه برای ما اهمیت دارد واژه نام آن است.

واژه‌شناسی:

واژه چاچه به دو جزء «چا» و «چه» تقطیع می‌شود جزء اول «چا» تخفیف یافته «چاه» است و چاه که در حال حاضر در زبان فارسی به معنای گودالی است که در زمین می‌کنند تا به آب برسند و در همه جای ایران به این معنا شناخته است. چاه
ص: 320
صورت دیگری از «کاه» است و «کاه» و «کاهریز» و «کهریز» همه به معنای قنات است و تبدیل «چ» به «ک» و برعکس در میان گویشهای مختلف رایج است. اما جزء آخر آن «چه» علامت تصغیر و نسبت است.
بد نیست دانسته باشیم که در اطراف ایران صدها نام بقاع و اماکن با «چاه» و «چا» نامبردار می‌باشد. چنانکه چاریز بالا و چاریز پایین (بیرجند، قزوین)، چابار (اراک)، چاخانی (نوشهر)، چاگز (رفسنجان) و بسیاری دیگر و با «چاه»، چاه‌بهار، چاهخو (بیرجند)، چاهخور (لار)، چاه‌دول (دشتستان)، چاه‌سرخ (اصفهان)، چاهستان (ایرانشهر، بندرعباس) و بسیاری دیگر. پیداست که با «چاه» و «چاهچه» و «چاچ» می‌خواسته‌اند بگویند این محل قناتی دارد و آبی و همان‌طور که سابق هم مکرر اشاره کرده‌ایم آریاییان علاقه داشته‌اند که نامگذاری دیه مبیّن کیفیت و وضع طبیعی آن باشد تا قبایل دیگر که به آن می‌رسند آسان راه و چاره خود را بیابند، فی الحقیقه نام محل فریادگر و اعلام کننده وضع آن بود. و به این جهت معنی آن هم وجه تسمیه آن است چنانکه در امثله بسیار در این کتاب دیده شده است.

چرمهین‌C ?ermahin

اشاره

این نام دلاویز پرشکوه که قدمت و سابقه کهن خود را داد می‌زند در اصفهان نام دو دیه است؛ یکی بزرگ و دیگری کوچک. کوچکتر برحسب آمارگیری سال 1345 اصفهان در ضمن دیه‌های دهستان حومه شهرستان اردستان قلمداد شده است.[529] و اما دیه بزرگتر در ناحیت بلوک آیدغمیش واقع شده و برحسب آمارگیری سال 1345 جمعیت آن را 3150 نفر قلمداد کرده‌اند[530] و این در حالی است که آن دیه کوچکتر و با همین نام سترگ 70 نفر بیشتر جمعیت ندارد.[531] از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی چرمهین کوچکتر که در بلوک اردستان واقع است قنات آب است و به حکم تقلیل نزولات دایمی آسمانی در نواحی کرانه کویر لوت ایران و از بین رفتن جنگلها و بوته‌ها و مراتع که همه منتهی به کم شدن بارندگی و
ص: 321
در نتیجه قلت آب می‌شود آب آنجا هم کم شده و به ناچار جمعیت آن هم کم شده است.
درباره نواحی اردستان سابقا و به تضاعیف گفته‌ایم که این نواحی از مراکز مهم و بسیار قدیم تمدن ایرانی است و اگر جرأت کنیم باید بگوییم از مراکز کهن طوایف آریایی بوده است و نامهای بسیار قدیمی دیه‌های آن و نحوه اصیل زندگانی و معیشت مردم و وجود لهجه‌ها و گویش‌های متعددی در آن و همچنین شیوه و سبک ساختمانی و معماری شایع در این ناحیت همه دلیل این سابقه کهن تاریخی است. اما چرمهین اصفهان هم با اینکه در دامنه کوهسار واقع شده آب فراوان دارد و از دور جلوه و دلارایی خاص دارد. امروز جمعیت آن که تقلیل نیافته است بسیار هم افزون شده از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی همان حکم احوال جوامع مختلف آیدغمیش و لنجان در این محل نیز حاکم است. صبغه معیشت مردم این ناحیه و کیفیات زندگانی آنها چیز قابل ذکری ندارد. در مورد سبک ساختمانها و عمارات هم چیز بدیع و طرفه نداریم که بیاوریم. چیزی که در تاریخ این ناحیه خاطر انسان را خسته می‌کند، برخاستن مردی به نام جعفر قلی است که سر به طغیان برآورد و تمام ناحیت لنجان را به آشوب کشید و به اتفاق فرزند بی‌رحم و خونخوار خود موسوم به علی نقی چی مرتکب قتل و غارت فراوان شد و تعداد نفرات دزد و آدمکشان او که همه با اسب و سلاح و تفنگ به این‌سو و آن‌سو می‌رفتند و دیه‌ها را به باد غارت می‌دادند از 200 نفر تجاوز می‌کرد.
شگفت آنکه در همین ایام مرد دیگری در ناحیت لنجان به نام رضا خان جوزانی سر برآورد و او هم یاغی شد و همه ناحیه را این دو سرکش ستمگر به باد غارت و چپاول دادند.
رضا خان از قریه جوزدان بود که آن هم دیه بزرگی است از ناحیت لنجان.[532]
عجب آنکه در همین ایام، که مقارن بوده است با عدم ثبات دولت مرکزی ایران و نخست‌وزیری وثوق الدوله که از هفتم شهریور 1295 تا 1296 و بعد از مرداد 1297 تا تیرماه 1299 به ریاست وزرا منصوب بود و قرارداد معروف 1919 را با دولت انگلستان به زیان ایران امضا کرد، در ناحیت کاشان نیز نایب حسین کاشی سر به طغیان برداشت و آن دو ستمگر آدمکش در جنوب و این نایب حسین که حتی ادعای پادشاهی هم می‌کرد و گویا سکه هم زده است و نام خود را شاه حسین گذاشته است در شمال و همه اطراف، اصفهان را پریشان
ص: 322
ساختند تا سرانجام باز به کوشش دولت مرکزی هرسه دستگیر شدند و رضا خان و جعفر قلی و علی نقی چی در اصفهان به دار آویخته شدند و نایب حسین هم کشته شد. یاد ستمکاریها و غارتهای این دو غارتگر هنوز در خاطر مردم لنجان باقی است و از آنها داستانها از زبان پیرمردان می‌توان شنید.

واژه‌شناسی:

اما همه آنچه ما می‌خواهیم بگوییم در نام این دو دیه خلاصه شده است.
همین‌جا بگوییم که چرمهین یا چرمین فقط در اصفهان نیست، بلکه در اطراف ایران نواحی بسیار با ترکیب «چرم» با یک پسوند و یا بدون آن می‌توان یافت از جمله چرم دره‌گز و مشهد و چرمال زنجان و چرمخواران تبریز و چرمیان میناب و چرمیز زرند و غیره.[533] آسان به نظر نمی‌آید که انسان فکر کند دیهی و محلی به نام «چرم» یعنی پوست دباغی شده نامبردار گردد. از این پیش گفته‌ایم که ایرانی در روزگاران کهن و حتی تا امروز بی‌دلیل و جهت نامی را به محلی نمی‌دهد، پس باید دقت کرد. چرا نام محلی به «چرم» نامبردار می‌شود در حالی که در این دیه‌های دوگانه اصفهان فی المثل می‌بینیم مردم نه به دباغی روی آورده و نه چرم‌گر هستند. پس باید با انصراف از این اندیشه به فکر دیگر افتاد. من خود در این‌باره اندیشه بسیار کردم و آنچه که با ظن متأخم به علم در خاطر من تقویت شده این است که مطلقا مسأله «چرم» (پوست دباغی شده) در این‌باره و تسمیه این دو دیه دخالت ندارد. در زبان کردی «چرمه» به معنای سفید و اسب سفید است، در زبان فارسی نیز «چرمه» به معنای مطلق اسب آمده است. (برهان و ناظم الاطباء) در لغت‌نامه دهخدا، هر دو «چرمه» را به معنای مطلق اسب و به هر رنگ که باشد آورده‌اند، به عنوان شاهد، در لغت‌نامه از دقیقی آمده است که می‌گوید:
یکی «چرمه‌ای» نشسته سمندنکو گام‌زن باره‌ای بی‌گزند
و از فردوسی:
شوم «چرمه» گام‌زن زین کنم‌سپیده‌دمان جستن کین کنم
و همچنین:
بر آن «چرمه» تیزرو زین نهادچو زین از برش خشک بالین نهاد
ص: 323
و باز:
سپه راند و بربست‌بر «چرمه» تنگ‌برآمد چو شیری به پشت پلنگ
گذشته از این شواهد امثله بسیار دیگر نیز می‌توان یافت و همچنان در تداول کردی چنانکه گفتیم و در برخی لهجه‌های دیگر «چرم» به معنای اسب است و ما می‌دانیم که نامگذاری امکنه و بقاع در نزد ایرانیان از دیرباز به نام اسب و همچنین حیوانات مفید دیگر همچون شتر سخت مطلوب و پسندیده و شایع بوده است.[534]
با توجه به این خوی و علاقه که حتی نام اصفهان از اسب می‌آید (تفصیل ذیل نامواژه اصفهان) از این‌رو دیگر آسان می‌توان تصور کرد که نام دلاویز این دو دیه قشنگ هم از واژه «چرمه» آمده باشد. با تکیه بر این سخن فقط بر ماست که ترکیب لغوی آن را روشن کنیم.
چرمهین معادل چرمین همان صیغه صفت و نعت است بی‌شبهه از «چرم» و «ین» و «هین» پسوند علامت جنس و نسبت است از قبیل سیمین و زرین.
در مورد چرمهینه که نام دیه کوچکی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد، همان صورت زرینه و سیمینه و پلنگینه هست که از واژه «چرمه» آمده است.[535] این نکته را نیز خوب است در پایان تذکر دهیم که چرمهینه و چرمهین در عرف و تداول مردم با کسر اول چرمین و چرمینه هم تلفظ می‌شود و هم به نوشته در می‌آید.
تنبیه: در اثر طول مطالعه در اسامی امکنه متوجه شده‌ام که میان (کرم به کسر اول)، (اصفهان، جیرفت، یزد) و کرمان (ایرانشهر، قائم‌شهر و غیره) و کرمون (بندرعباس) و چرم (دره‌گز، مشهد) و جرمانی (زنجان و غیره) و جرمو (بندرعباس، خلخال) و چرمین (ساری، مشهد) و چرمهین (اصفهان، اردستان) و کرمی (نیشابور) و کهرم و کهرم به هر دو صورت (در شاهنامه) و از این قبیل نامهای همسان، رابطه‌ای وجود دارد که دیگر در اینجا مجال بحث از آن نیست.

چریان‌C ?eriy n

اشاره

چریان دیهی است بزرگ، سرسبز و خرم افتاده بر شرق اصفهان و در جنوب رودخانه زاینده‌رود و بر شمال محور جاده اصفهان- براآن و جرقویه. معمولا دیه‌های کراج به‌طوری‌که گفته‌ایم[536] هم وسیع و هم آباد و هم پرجمعیت است. در سال 1345 دیه چریان 581 نفر جمعیت داشته است[537] و در حال حاضر (1377) که این سطور نوشته می‌شود به ناچار
ص: 324
جمعیت آن زیادتر است[538] و علت آن امکان کندن چاه، چه عمیق و چه نیمه‌عمیق، در کرانه زاینده‌رود و تأمین آسان آب، و از سوی دیگر رسیدن آب زاینده‌رود از شبکه نهرهای جدید به این روستاست. از همه بالاتر علت آبادی آن نزدیک بودن به اصفهان است. این قرب جوار از یک‌سو سودمند است که روستاییان را به امکانات بهداشتی، فروش محصولات خود و خرید نیازمندیها تواناتر می‌سازد، و زیانمند است از این باب که شهر را به روستا می‌کشد تا شهرگرایی رفته‌رفته روستا را به کام خود فرو برد و نابود سازد. و همین خصوصیت در بیشتر دیه‌های این دهستان رخ داده است و شهر در حال پیشرفت و روستا در حال عقب نشستن است. چون محل آن را معرفی کردیم، می‌پردازیم به عمده مقصود خود که نام آن باشد.

واژه‌شناسی:

نباید آن‌گونه که در بادی نظر به ذهن می‌رسد پنداشت که چریان از چریدن به معنی علف خوردن است. بعید به نظر می‌آید که آریاییان بخواهند قومی را به علف‌خواری منسوب دارند. پس به ناچار باید در جست‌وجوی معنی بهتر و واقعی این واژه بود. با دقت بیشتر متوجه می‌شویم که «چ» صورت دیگری از «ک» است و می‌دانیم که حرف «ک» و «چ» و «ز» و «س» و «ش» و «گ» در موارد مختلف و مناسب به هم تبدیل می‌شوند. بنابراین چریان معادل کریان است. در واژه کره و کلیشاد ریشه این واژه‌ها از «کرا» به معنی سود و بالاخص سود و بهره کشاورز می‌باشد و توضیح داده‌ایم که «کری» و «کرا» هر دو یک واژه‌اند به یک معنی در واقع «کری» ممال یایی «کرا» است و «کرا» به معنای همان سود است که ذکر آن گذشت. از این‌رو تقطیع «چریان» چنین می‌شود: «چری+ ان» معادل «کری» معادل «کرا+ ان»، جزء اول «کری» همان است که گفتیم به معنای سود است و «ان» پسوند نسبت و کثرت، بنابراین چریان معادل کریان است. یعنی آنجا که منسوب است به سود و منفعت و به تعبیری آنجا زراعت و کار سود بسیار دارد.

چشمندگان‌C ?esmandeg n

اشاره

این واژه قشنگ دلاویز کهن در اصفهان نام سه دیه بزرگ و کوچک است در ناحیت
ص: 325
شهرستان فریدن که برحسب مذکور در نشریه شماره 289 آمار ایران و در سرشماری سال 1345 آنها را جزو دهستان چناررود فریدن به‌حساب آورده‌اند. اما چشمندگان بزرگتر که به صورت مطلق «چشمندگان» استعمال می‌شود 165 نفر جمعیت دارد و پس از آن از نظر جمعیت چشمندگان علیا است، که آن هم در همین ناحیت واقع است، و 115 نفر جمعیت دارد و از این دو کوچکتر چشمندگان سفلی است که فقط 64 نفر جمعیت دارد. راجع به جامعه‌شناسی ناحیت فریدن و دیه‌های آن به تفاریق و در جاهای مناسب صحبت کرده‌ایم و مشروح‌تر در ذیل واژه فریدن خواهد آمد، اینجا همین‌قدر بگوییم که ناحیت فریدن از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی در سطح عالی قرار ندارد. دیه‌ها کوچک و بزرگ، شکل ناپسند و نامطلوب و ویرانه دارد. ساختمانهای گلی و خشتی و دیوارهای گلی و خارهای خشک بر سر دیوارها برای جلوگیری از خرابی و کثرت بارندگی اصلا و ابدا منظره دلچسبی ندارد. از این پیش که ناحیه فریدن سردتر بود و بارندگی بیشتر، این صورت در دیه‌ها بیشتر دیده می‌شد. این روزها در دیه‌ها، این‌سو و آن‌سو، دیوارهای آجری و طاقهای آهنی، حداقل مدرسه و مسجدی که شاید در بسیاری دیه‌ها هم یگانه و منحصربه‌فرد باشند دیده می‌شود و این بدان معناست که شهرگرایی و غربی‌شدن به این ناحیت راه پیدا کرده است.

واژه‌شناسی:

اما آنچه در این مورد برای ما اهمیت دارد همین نام بسیار قشنگ این دیه است. از ترکیب واژه روشن و آشکار پیداست که از سه جزء «چشم+ ند+ گان» ترکیب شده است که در واقع صورت تخفیف یافته «چشمه+ مند+ گان» است. و الا نام محل نمی‌تواند هیچ ارتباطی با چشم داشته باشد ولی با چشمه ارتباط مستقیم دارد و دهستان فریدن تا پیش از خشکسالی اخیر با چشمه مشروب می‌شد. جزء دوم پسوند علاقه و دارایی است مثل دولتمند، دانشمند و بسیاری دیگر. در حقیقت حرف «م» در جزء اول واژه (چشمه)، با جزء دوم «مند» حالت ادغام پیدا کرده است. جزء سوم «گان» همان پسوند است که در امثال «مهرگان» و بسیاری دیگر داریم. گویی در این محل چشمه بسیار بوده است و آنجا را «چشمندگان» خوانده‌اند.

چغاخور

- چغاگلی
ص: 326

چغاگرد

- چغاگلی‌

چغاگلی‌C ?oq goli

اشاره

دیهی است کوچک که آن را در عداد دیه‌های دهستان پشتکوه موگویی به حساب آورده‌اند.[539] برحسب سرشماری 1345 جمعیت آن را 21 نفر برآورد کرده‌اند. از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی در این کتاب به کثرت درباره جامعه‌شناسی فریدن صحبت کرده‌ایم و تکرار آنها بی‌مورد است. نظر به اینکه این دیه را در جزو دیه‌های پشتکوه به حساب آورده‌اند به ناچار وضع حضارت آن مشمول همه آنچه درباره جامعه‌شناسی فریدن گفته‌ایم می‌باشد ولی مقصود ما نام این دیه است. این نام را امروز بیشتر با «قاف» می‌نویسند ولی در دفاتر دولتی قدیمتر با «غین» نوشته‌اند. «چغا» در زبان فارسی با نیامده است. در زبان ترکی «چقاچاق» و یا «چغاچوق» به همان معنی «چکاچاک» (زدوخورد) می‌آید.[540] و در این صورت به کار بردن آن در نام دیه بی‌معنا و بی‌مورد است بالاخص که جزء دوم «گلی» نشان این است که با زدوخورد ارتباطی نمی‌تواند داشته باشد.
در زبان فارسی «چغا» با غین و «الف» ممدود آخر نیامده است ولی به صور مختلف دیگر و از جمله «چغ» (به ضم اول) و «چوغ» و «یوغ» به معنای آلتی است که بر گردن گاو می‌نهند و زمین را شخم می‌کنند. معانی خوبتر و دلکش‌تری از این کلمه در صورتهای «چغامه» (چکامه) به معنای قصیده و «چغانه» بر وزن ترانه به عنوان ساز هم آمده است و چغانیان منسوب به چغان‌رود که خود نام محله‌ای است در سمرقند و سلسله بزرگی از امیران ایران بدان منسوب‌اند.

واژه‌شناسی:

به‌طوری‌که از اهل محل تحقیق شده «چغا» به معنای تپه است. چغاخور که چمنی است زیبا و محل پرورش احشام طوایف لر در استان چهارمحال و بختیاری در میان راه شهرکرد به بلداجی و گندمان واقع است، نیز از همین واژه به انضمام «خور» به معنای تپه خورشید گرفته شده است.
چغاگلی باید با «غین» نوشته شود و چون اکثریت و اعم و اغلب مردم فرهنگ و تمدن لری دارند بنابراین واژه چغاگلی معنی پیدا می‌کند و می‌شود تپه گلی.
ص: 327
ناگفته نگذاریم که در روستای آیدغمیش، که در غرب اصفهان و در پیچ‌وخم‌های رودخانه زاینده‌رود واقع است، دیه کوچکی داریم به نام چغاگرد که اگرچه جمعیت آن از چهار نفر بیشتر نیست ولی به این نام بلند زیبای «چغا» مزین است و می‌نماید که کلمه «چغا» اگرچه در این ناحیه‌ای ترک‌نشین که زبان ترکی غلبه دارد واقع شده و با «قاف» نوشته می‌شود باید با «غین» نوشته شود و جزء دوم واژه «گرد» نشان می‌دهد که صورت قدیم نامگذاری (گرد شبیه دستگرد و مهرگرد و غیره و غیره) پارسی است و با غین باید نوشته شود.

چلمان‌C ?olm n

اشاره

در ضمن اسامی کهن که در منابع قدیم تاریخ اصفهان آمده است نام 15 دیه به تفصیل نام برده شده است. (اشکهان در همین فرهنگ دیده شود) از جمله نام این پانزده ده، دیهی را نام می‌برند به نام سنبلان و از چملان و یا چلمان نامی نیست و عموما گمان دارند که چملان تحریف یافته کلمه سنبلان است[541] و همه می‌خواهند بگویند که سنبلان مثلا معادل «شنبلان» بوده و رفته‌رفته به چلمان تغییر یافته است. در اینکه قصر چلمان در نزدیکی همین بیمارستان سنبلستان (سنبلان) قرار دارد شکی نیست و از همین‌جا این اندیشه حاصل می‌شود که سنبلان و چملان هر دو یک واژه است به دو صورت.
امروزه در جنوب غربی بیمارستان امین (سنبلستان یا سنبلان) ساختمانی وجود دارد که سردر آن محفوظ مانده و درون آن محوطه‌ای است که از طرف کسبه جزء تصرف شده است. چون این محل چملان یا چمبلان نامیده شده و به قصر چلمان هم معروف است، دیگر تقریبا شکی نمی‌ماند که سنبلان کهن (سنبلان دیده شود) که در منابع آمده است همین‌جاست. چرا این ساختمانی را که فقط سردر آن باقی است قصر نامیده‌اند، برای این سؤال جوابی نیست. اما می‌توان فکر کرد که تصحیف سنبلان به چلمان درست باشد.
در مورد تصحیف کلمه چملان به سمبلان و یا برعکس، توضیح دقیقی لازم است که ذیلا به آن می‌پردازیم.
در بین کسانی که درباره تاریخ اصفهان کتابی نوشته‌اند فعلا اقدم آنها حافظ ابو نعیم است
ص: 328
که در 430 ه. ق فوت شد و لابد کتاب ذکر اخبار اصفهان او مقدم است. کتاب محاسن اصفهان مافروخی نیز گرچه در زمان ملکشاه سلجوقی (وفات 485 ه. ق) نوشته شده و در حدود همان تاریخ ذکر اخبار اصفهان حافظ ابو نعیم است، یا اندکی بعد ولی چون در کتاب خود مؤلف از حصار علاء الدوله کاکویه (مقتول به سال 488 ه. ق) برخلاف حافظ ابو نعیم نام می‌برد، می‌توان چنین به سبق کتاب حافظ ابو نعیم اذعان کرد. حافظ ابو نعیم 15 قریه به نامهای باطرقان، فرسان، یوان، خرجان، فلفلان، سنبلان، فراآن، کماآن، جوزدان، لنبان، اشگهان، جرواآن، خوشینان، بروسکان و فابجان را نام می‌برد که در توسعه یهودیه زمین و خود دیه جزو یهودیه شد. عین عبارت او چنین است:
«و اتّسعت الیهودیه بعد جامعها بصحراء خمس عشرة قریة انضافت رفعتها الی الیهودیه و هی باطرقان الخ». بنابراین و با تکیه بر این سخن می‌بینیم که اصفهان زمینهای این 15 قریه را فرا گرفته بوده، بدون اینکه از حصاری به دور آن ذکری به میان آید.
مافروخی می‌گوید: بارویی هست محیط بر عرصه شهر مانند دور فلک چهارم بر قرصه مهر مستحدث آن علاء الدوله. مساحت دور آن زیادت بر 15 هزار گام. بیرون آنچه خارج شهر مهمل نهاده و محلات مشهوره از آن منقطع و معطل افتاده مثل 1- کماآن 2- براآن 3- سنبلان 4- خرجان 5- فرسان 6- باغ عبد العزیز 7- کرواآن 8- اشگهان 9- لنبان 10- ویدآباد.
این اسامی با آنچه که حافظ ابو نعیم آورده هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ برخی اسامی اختلاف دارد و اینک ما در صدد رفع این اختلافات و توضیح آن نیستیم. شاید به علت احداث حصار علاء الدوله در تعداد آنها تغییراتی داده شده است، ولی در هر دو این تعداد واژه سنبلان مشترک است و این همان است که ما در صدد توضیح آن هستیم.

واژه‌شناسی:

در واژه‌شناسی این نامواژه دو مسأله مطرح است. اولا اینکه سنبلان از چه نامواژه‌ای آمده است و ثانیا اینکه چمبلان چرا با آن یکی دانسته شده و چگونه در تصحیف به یکدیگر تبدیل شده‌اند.
عموما تصور می‌کنند سنبلان به چمبلان و چلمان تحریف و تصحیف شده است، در حالی‌که واژه اصلی چمبلان است که به سمبلان تغییر شکل یافته است و باید دانست که تلفظ صحیح این واژه سنبل:(Sonbol) به ضم اول و ثالث) نیست بلکه دو حرف پس از «سین» ساکن است و این کلمه در اصل «سنبلان» تلفظ می‌شود. به دلیل اشتقاق چمبلان که
ص: 329
ساکن است، از دو حرف «م» و «ب». در توضیح مسأله باید گفت که حافظ ابو نعیم عربی‌نویس است و واژه‌های اصلی را معرب می‌کند و می‌نویسد، بنابراین «سنبلان» از «چمبلان» آمده نه اینکه «سنبلان»، «چمبلان» شده باشد. بنابراین «سنبلان» را ابو نعیم از «چمبلان» گرفته و اصل آن «چمبلان» بوده است که اینک چملان و چلمان خوانده می‌شود.
صورت «چم» خود از یک اصل قدیم‌تر «چنب» معادل «کنب» می‌آید و تمام لغات فارسی حاضر «سم»، «خم»، «کم» از اوستایی «سنب»، «خنب» و «کنب» آمده است پس اصل واژه به صورت «چنبلان» بوده و همین صورت آن در تعریب «سنبلان» (به سکون «ن» و «ب») در آمده و چون این صورت با عربی «سنبل» مناسب می‌نموده است صورت «سنبل» (به ضم اول و ثالث) و «سنبلستان» در دهانها شیاع پیدا کرده است. و اما خود کلمه «چملان» معادل «چنبلان» از سه جزء «چنب+ ل+ ان» ترکیب شده است. جزء اول «چنب» که در فارسی حاضر بی‌معناست، خود اساسا از واژه کهن‌تر «چنب» معادل «کنب» گرفته شده است.[542] و صورت اصلی کلمه در زبان بنیاد «کنبلان» است. حرف «ل» هم در این صورت نامواژه خود از حرف «ر» آمده است. بنابراین صورت اصلی کلمه «کنب+ ر+ ان» است.
«کنب» و «کنب- کم» همان معنای چاه و قنات می‌دهد و در توسعه معنا به معنای نهر آب و حرف «ر» زینت است و جزء آخر «ان» علامت نسبت و کثرت است. بنابراین صورت صحیح اصلی کلمه چنانکه گفته شد، «کنب+ ران» است و اتفاقا هم به صورت اصلی آن چمبران دیهی داریم در نیشابور و هم‌ریشه‌های آن چمبرک (مشهد)، چمبر (مشهد)، چمبه (اهواز) و هم به صورت بعدی چمران که تخفیف یافته چمبران است. نام مکانهای چندی واقع شده از آن جمله چمران (خوی) و بسیاری دیگر با واژه «چم».
بنابراین ریشه اصلی «سنبلان»(Sonblan) درست معادل «چنبلان»(Chonblan) و آن هم از ریشه «کمبران»(Kombran) کهن‌تر آمده است. نامواژه‌های چمبره، کمره، کمران، خمین و همسان‌های اینها دیده شود.

چم‌C ?am

اشاره

چم دیهی است نه چندان بزرگ و آن را در عداد دیه‌های دهستان پیشکوه یزد به حساب
ص: 330
آورده‌اند. این دیه در سال 1345 (سال آماری ما) فقط 77 نفر جمعیت داشته است و گمان می‌رود بر اثر قلت نزولات آسمانی شکوفایی اقتصادی آن کمتر و جمعیت آن نیز کمتر شده است. درباره جامعه‌شناسی روستایی نواحی یزد در موارد مختلف به مناسبات متعدد گفت‌وگو شده است و حاجت به تکرار نیست. اجمالا در این نواحی یک نحوه معیشت مبتنی بر اتکای به نفس و صبغه‌ای از تمدن کهن وجود دارد و استحکام مبانی اخلاق، زحمت‌کشی و کوشایی همه خاصه مردم یزد است که این دیه نیز از آن بی‌بهره نیست و در اطراف ایران دیه‌های بسیاری بدین نام نامیده شده است.

واژه‌شناسی:

در اصفهان و ناحیت آیدغمیش لنجان دیه‌های بسیاری با «چم» آغاز می‌شود مثل چم‌آسمان، چم‌پیر و چم‌گوساله و چم‌کاکا و غیره. و از دقت در نام آنها معلوم می‌شود که با توجه به خصوصیات محل، چم در اینجا به معنی خم و پیچ رودخانه است که در کنار رودخانه همین‌که پیچی و خمی پیدا شده کشاورزان کوشا به زحمت زمینی برای زراعت تهیه می‌کرده و آن را «چم» می‌خواندند. بی‌شک همه چم‌های اصفهان با توجه به این معنا نامگذاری شده است. اما در نواحی دیگر ایران (ایزه، خرم‌آباد، ملایر، نایین و غیره). نیز «چم» به همین معنی و با توجه به معانی دیگر واژه زیاد است. در لغت، «چم» را به معنای مرام و رفتار و باز به معنای خم و خمیده و راههای پر پیچ نیز گفته‌اند و معانی دیگر که با زراعت و آب و آسایش ارتباط دارد نیز برای آن ذکر کرده‌اند. در لهجه شوشتری «چم» به معنای زمین زراعتی ساحل رودخانه است. محمد باقر نیرومند در نصاب شوشتری گوید:
چم چه باشد زمین ساحل رودچم خم هم «چاخا» و «دید» چه دود[543]

گفته شد که در اصفهان به دیه‌های ساحل رودخانه چم می‌گویند و در اینجا هم ظاهرا به رعایت آن جهات به این نام، نامبردار شده است. چم دیگری را نیز در نایین ذکر کرده‌اند که آن نیز به ناچار به همین معناست.

چم آسمان‌

- چم‌

چم‌پیر

- چم
ص: 331

چم‌کاکا

- چم‌

چم‌گوساله‌

- چم‌

چملان‌

- چلمان‌

چوم‌C ?um

اشاره

این نام معماگون که در فهرست‌ها از آن به نام قلعه چوم یاد کرده‌اند، دیهی است افتاده بر خاور اصفهان در کرانه جنوبی رودخانه زاینده‌رود و نزدیک به پلی به همین نام که تا شهر اصفهان حدود 15 کیلومتر (فاصله تقریبی است) فاصله دارد. در حال حاضر چوم دیه بسیار کم‌جمعیتی است.[544] در اول اراضی دشت حاصلخیز کرارج براآن قرار دارد و با اشکاوند همسایه بسیار نزدیک است و دارای یک پل قدیمی بر زاینده‌رود است. زمین حاصلخیز، آب فراوان، همه زمینهای مربوط به این دیه را سرسبز و آبادان کرده است و در حال حاضر اکثر آن تبدیل به باغهای تفریحی مالکین شهری شده و چوم درختستانی بزرگ است. گفتیم نام آن قدیمی است و اینک نام آن.

واژه‌شناسی:

چوم به این صورت در زبان پارسی حاضر معنی ندارد ولی چون حرف «ج» با «ک» قابل تبدیل است و در بسیاری گویشها چنین می‌شود. بنابراین چوم معادل «گوم» یا «کوم» است و می‌دانیم که این کلمه چنانکه در امثله بسیاری مانند قمشه و قمشان و کمشه و کمشچه و قمبوان و جمبزه داریم همه به معنای آب و قنات است. اینجا نیز «گوم» یا «کوم» به همان معنای قنات می‌باشد.[545] بنابراین چوم یعنی آب، منتهی آبی که به خصوصیتی به دست می‌آید یعنی با قناتی در توسعه معنا یا جویی و به همین جهت نیز «گوم» یا «کوم» معادل «چوم» نام می‌گیرد.
تنبیه: گفتیم که چوم به این صورت به عنوان مزرعه (دیه کوچک) در اصفهان در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور آمده است. ولی به اسامی چومان (بانه و پیرانشهر)، چوملان (مهاباد)، چوملو (سقز)، چومه (خرمشهر) و غیره آمده است و همه اینها از همان ریشه چوم
ص: 332
می‌آید که ذکر آن گذشت. اتفاقا یک چوملان یا چملان هم در دیه‌های قدیم اصفهان داشته‌ایم که اینک با جابه‌جایی در حرف «م» آن را چلمان یا چلمون تلفظ می‌کنند.[546]

چیکان‌C ?ik n

اشاره

چیکان دیهی است که آن را در جمع دیه‌های دهستان ورزق (ورزک) از شهرستان فریدن به حساب آورده‌اند. در سال 1345 (سال آماری ما) این دیه 694 نفر جمعیت داشته است.[547] راجع به فریدن واژه‌شناسی نام آن و خصوصیات تاریخی و جغرافیایی آن در مواضیع مختلف توضیحات کافی داده شده است.[548] بنابراین توضیح بیشتری درباره کیفیات احوال آن لازم به نظر نمی‌رسد. همین‌قدر باید دانست که این ناحیه فریدن یکی از مراکز کهن تمدن و حضارت آریاییان بوده است، منتهی چون خاک ناحیه سست است و بناها زود از هم پاشیده از میان می‌رود از این‌رو اثر تاریخی در آن وجود ندارد و هرچه از قدمت تمدن آن بخواهیم بگوییم باید آن را در نام آن جست‌وجو کنیم که حقیقت سخت کهن است و دل‌انگیز. ببینیم چیکان یعنی چه.

واژه‌شناسی:

چیکان به این صورت در ظاهر معنی ندارد، ولی ما می‌دانیم که حرف «چ» به «ز» تبدیل می‌شود و برعکس. یعنی در لهجه‌های مختلف حرف «چ» و «ز» باهم در مورد کلمات مختلف استعمال می‌شود بنابراین چیکان همان «زیکان» است و ترتیب آن چنین است: «زی+ ک+ ان» جزء اول «زی» از ریشه زیستن به معنای زندگی کردن است. در مقدمه گفته‌ایم و در مواردی توضیح داده‌ایم که آریاییان علاقه داشته‌اند نام زیستگاه خود را همان واژه «زی» و «ژی» و «جی» و «گی» همه به یک معنا یعنی زندگی بنامند.[549] و جزء دوم «ک» معادل «گ» همان حرف زینت است و نسبت که در مهرگان، آبانگان و تیرگان و غیره و غیره داریم و جزء آخر «ان» علامت نسبت و کثرت است که بسیاری از نامواژه‌های ایران
ص: 333
بدان پایان می‌یابد مانند سیان و سیچان و خود این واژه چیکان.[550]

چیمه‌C ?ime (h)

اشاره

نام دیهی بزرگ است در دهستان چیمه‌رود از شهرستان نطنز. دیه‌های این ناحیه همه سرتاسر آباد، بزرگ، خوش آب و هوا و کوهستانی است و بجز یکی دو محل همه آنها پرجمعیت می‌باشد. چیمه ما گذشته از اینکه در دهستان چیمه‌رود قرار دارد، نام دیهی معتبر است و در سال 1345، (سال آماری ما) 543 نفر جمعیت داشته است. تلفظ این واژه با «چ» سه نقطه با تحقیقی که از اهل زبان به عمل آمد صحیح است و در فهرست مرکز آمار ایران نیز به همین صورت است، چون آمارگران از اهل زبان شنیده‌اند و آن را ضبط کرده‌اند.
درباره جامعه‌شناسی روستایی این ناحیه، هم در ضمن عناوین نطنز و هم به مناسبت در عناوین دیگر و از جمله هنجن توضیحات کافی داده‌ایم که شامل این دیه بزرگ هم می‌شود و چون بنای ما بر اختصار است، از تطویل در این معنا خودداری کرده به ذکر معنا و نام این دیه می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

چیمه به‌طوری که ظاهر است از دو جزء «چی+ مه» ترکیب شده است جزء اول «چی» همان است که به تضاعیف در نام دیه‌ها گفته شد که حرف «چ» و «ز» و «ج» و «ش» و «گ» برحسب لهجه‌های مختلف در واژه‌ها می‌آید و همه به یک معناست، یعنی زیستن و زندگی کردن. زن و زندگی هر دو از ریشه زیستن است و این واژه‌ها در لهجه‌های مختلف به صورت «زن»، «هن»، «ژن»، و «زندگی» و «ژندگی» دیده می‌شود. گفتیم که «گی» (با «گاف» فارسی و تشدید «یاء») همان است که در اصفهان به صورت جیّ درآمده است و باز همین واژه را در گیّان معادل «جیان» (در تداول عامه، «جیون») داریم. در اینجا واژه «چی» همان واژه «زی» و «جی» و «گی» است که به معنای زندگی و زندگانی است و جزء دوم «مه» به معنای بزرگ، همان واژه‌ای است که در مهتر مقابل کهتر داریم و در مهین مقابل کهین. به هر صورت دو جزء روی هم محلی است که زندگی در آن خوب و خوش و مه است، بزرگ
ص: 334
است و باارزش درست مثل جزء دوم میمه.[551]

چین‌C ?in

اشاره

این نام قشنگ و دلپسند با همه معانی و ترکیبات آن نام دیهی کوچک است در دهستان پشتکوه‌موگویی از شهرستان فریدن در سال 1345 این دیه، 84 تن جمعیت داشته است.[552] همه ویژگیهای محل آن در نامواژه فریدن به تفصیل آمده است (ن. ک. فریدن) و ما در اینجا فقط به ذکر برخی خصوصیات نامگذاری آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

فورا بگوییم که نام دلنشین این دیه ربطی به «چین» به معنای چروک و آژنگ چهره و تای پارچه و امثال آن و چینه و چینه‌دان و این‌گونه معانی ندارد. همچنین بعید است با چین که نام کشور آسمانی بزرگ آسیاست مربوط باشد. پس باید ببینیم که چین چگونه نام دیهی در فریدن اصفهان شده است. حقیقت آنکه چین از دو جزء «چ+ این» یا «چی+ ین» ترکیب شده است. جزء اول «چی» تحریف یافته کلمه «کی» و «که» است و می‌دانیم که حرف «چ» در اینجا مبدل از «ک» است. و به معنای «که» و «که» مخفف و مصحف «کاریز» و جزء دوم «این» علامت نسبت است و اتصاف چنانکه در زرین، سیمین، پشمین و غیره و صورت اصلی کلمه «کی‌این» و «کهین» است. یعنی جایی که با «که» و قنات مشروب می‌شود. و تمامی دیه‌های فریدن به‌وسیله کی‌های کوچک و چشمه مشروب می‌گردد. می‌توان پنداشت که جزء اول «چی» صورت دیگری از «زی» به معنی زندگی باشد. ولی صورت «کهین» صورت وصفی نامواژه به معنی قنات کوچک (کهین) این اندیشه را عقب می‌زند.
ص: 335

حبه‌

- هبه‌

حبیب‌آباد

- هبّاد

حبیبک‌

- هبیبک‌

حتم‌آباد

- هتن‌آباد

حنا

- هنّا

حومه‌

- هومه
ص: 337