گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
خ‌



خابجان‌X bj n

اشاره

خابجان (خاوجان) با همین تلفظ که در تداول عامه رایج است، نام محلتی است در شمال شرقی اصفهان و سخت نزدیک به اصفهان. به حکم اینکه بسیار به شهر اصفهان نزدیک بوده است. اصفهان بزرگ آن را بلعیده و امروز چیزی از آن به‌عنوان دیه وجود ندارد. به تقریب محل آن واقع است در غرب فلکه طوقچی و شمال خیابان مدرس و بر اثر بزرگ شدن اصفهان یکسره در دل شهر واقع شده و امروز چیزی به این نام دانسته نیست. همین‌جا فورا بگوییم که اگرچه تلفظ این دیه خابجان است ولی با خواب به معنای خفتن هیچ ارتباطی ندارد و نوشتن آن به صورت خوابجان غلط است. در معجم البلدان یاقوت نامش نیامده است. به‌هر حال خابجان یکی از قرای مهم اصفهان بوده است که اینک در شمال شرقی شهر جزئی از شهر شمرده شده و هیچ صورتی از دیه در آن پدیدار نیست. به همین دلیل هم راجع به جامعه‌شناسی و جغرافیای تاریخی آن چیز قابل ذکری وجود ندارد. می‌پردازیم به واژه‌شناسی آن.

واژه‌شناسی:

خابجان به این صورت معنی ندارد ولی در طومار شیخ بهائی آن را خاوجان آورده‌اند و از همین‌جا کلید معنای آن به‌دست می‌آید.[553] و تقطیع آن بدین صورت است «خ+ او+ ج+ ان» جزء اول آن «خ» مخفف خوب است و جزء دوم آن «آو» اوستایی است
ص: 338
به معنای آب و این دو جزء روی هم به معنای خوش آب. و حرف «جیم» مبدل از حرف «کاف» هموند است که در مهرگان و تیرگان و آبانگان و غیره داریم و «ان» علامت پسوند معمول و رایج در نامگذاری دیه‌هاست.

خارنگ‌X rang

اشاره

خارنگ و خارنگان نام دو دیه است در دهستان بهاباد از شهرستان یزد. بهاباد و یزد و دو دیه خارنگ و خارنگان همه به ما می‌گویند که نقش و علامت قدمت بر ناصیه این واژه‌ها آشکارا دیده می‌شود و از اینجا درمی‌یابیم که خود ناحیه بهاباد و یزد از مراکز مهم و کهن سکونت و تمدن آریایی‌ها بوده است. ما در این‌باره به تفصیل و تضاعیف در این کتاب در معرفی نامواژه‌ها گفت‌وگو کرده‌ایم.[554] در سال 1345 خارنگ 24 نفر جمعیت داشته است و خارنگان 14 نفر، ولی به‌علت بروز خشکسالی که هر سال زیادتر می‌شود می‌توان فکر کرد که همه ناحیه که قنات آب است و وسیله شرب این دیه‌ها جز آب قنات نیست و رو به کاستی و کاهش است و دایما از جمعیت آن کم می‌شود و شکوفایی اقتصادی به‌علت کمی جمعیت کم و کمتر می‌گردد تا به حدی که دیه‌ها را اکثر حقیر و فقیر می‌یابیم. در دهستان بهاباد که قریب 60 پارچه آبادی دارد، تنها دیه دهنودشت در آن سال 242 نفر جمعیت داشته است و گرگین‌آباد 155 نفر و دیگر دیه‌ها همه کوچک و حقیر و فقیر. از این‌رو بهتر است به واژه‌شناسی آن‌که عمده مقصود ماست، بپردازیم.

واژه‌شناسی:

از دو واژه خارنگ و خارنگان معنای نامواژه دومین آسان به ذهن می‌رسد، چون‌که خارنگان مرکب است از «خارنگ+ ان» جزء دوم علامت نسبت و کثرت است.
بنابراین نشان می‌دهد که نامواژه منسوب به خارنگ است. شاید از این جهت که طایفه‌های همنژاد آریایی در این دو دیه سکونت گزیده‌اند و خارنگان را وابسته به خارنگ کرده‌اند.
ظاهرا صورت ترکیب کلمه چنین است: «خارن+ گ»، جزء اول «خارن» خود از دو جزء «خار+ ان» ترکیب شده است و نسبت را نشان می‌دهد؛ یعنی منسوب به «خار» و واژه «خار» در فواتح بسیاری از نامواژه‌ها دیده می‌شود، مانند خارس (لار)، خارزن (نایین)،
ص: 339
(معادل خارن)، خاردون (سیرجان، جیرفت)، خاردان (بروجرد) و خارک (زاهدان، جزیره) و خاریان و بسیاری دیگر. معلوم می‌شود که ذهن آریایی با خار آشنایی داشته و از این جهت خار را در زیستگاههای خود آورده‌اند و گاهی خار را به غار تبدیل کرده‌اند. چنانکه هم خارزار داریم (مشهد، خرم‌آباد) و هم غارزار (خرم‌آباد).[555] و جزء آخر «ک» علامت تصغیر است یعنی خار کوچک.

خارنگان‌

- خارنگ‌

خرانق‌Xar neq

اشاره

خرانق دیهی است بزرگ در دهستان رباطات یزد. درباره دهستان رباطات یزد در عنوان کرهنگ و خود رباطات یزد گفت‌وگو کرده‌ایم. توضیح اضافی اینجا بی‌مورد به نظر می‌رسد.
همین‌قدر می‌گوییم که دهستان رباطات از محال قدیمی یزد می‌باشد و وجود نامهای پارسی کهن بر امکنه و بقاع آن نشان قدمت تمدن آن است.[556] خرانک ما هم دیهی است در همین دهستان و از تمام این خصوصیات بهره‌یاب است. در سال 1345 این دیه 193 نفر جمعیت داشته است.[557]
می‌پردازیم به نام این دیه. اگرچه این دیه هم قنات آب است و همه دیه‌های رباطات به علت قلت آب کم‌جمعیت، ولی خاصا اطلاع ندارم که در حال حاضر جمعیت این دیه چقدر تقلیل یافته است و یا افزون شده است ولی همه آثار نشان می‌دهد که ترقی چندانی در آنجا رخ نداده است. اما نام این دیه.

واژه‌شناسی:

اگر واژه خرانق را تجزیه کنیم، فورا به خرانک می‌رسیم یعنی «خر+ انک». با جزء «خر» سخت آشنا هستیم که همان حیوان صبور باربر بیچاره است ولی اتفاقا نام این را بر جسمی بزرگ هم می‌گذارند، چنانکه «خرگاه» یعنی گاه و چادر بزرگ و در امثله خربط، خرمگس، خرسنگ، خرچنگ و خرمهره و خرآهن و در همه این موارد علامت بزرگی هویداست و گاه می‌شود که معنای ترذیلی هم داشته باشد مثل خربنده و خرتوت به معنی
ص: 340
توت بزرگ و بی‌مزه و به‌هرحال از این معانی خوب و بد که بگذریم، جزء دوم آن «انک» علامت نسبت است که شکل پهلوی واژه است و اگر به صورت فارسی صحیح بنویسیم، خرانک به صورت خرانه در می‌آید و خرانک صورت میانه یا پهلوی این واژه است. توضیح آنکه اکثر صورت «آنه» و «نه» و بالاخره «های» غیر ملفوظ در جامه و نامه و کامه و خامه، همه اینها در صورت اصلی پهلوی آنک، جامک، خامک و کامک بوده است که در مسیر تطور از پهلوی به فارسی «کاف» حذف شده، ولی در مواردی این «کاف» باقی مانده است.
در تعریب به صورت «قاف» درآمده چنانکه در «خرانک» ما هم «خرانه» (صورت پهلوی)، «خرانک» در زبان فارسی باقی مانده و در تعریب خرانق شده است. ناگفته نباید بگذاریم که با واژه «خر» و مخصوصا صورت «خران» در فارسی نام بسیاری از امکنه قرار گرفته است. از جمله؛ خران (باختران، تهران، شاه‌آباد، قزوین، شوشتر، خرم‌آباد و غیره) و به صورت خرانک (تهران) و خرانک (بیرجند) و به صورت خرانق در دهستان رباطات یزد داریم که ارتباط آن را با سایر مواردی که اجمالا ذکر شد نشان می‌دهد. توضیح دیگر اینکه نام خرانه منسوب به خر به شیوه آریایی نهاده شده است. آریاییان علاقه داشتند امکنه را به اسم حیوانات نام نهند، چنانکه تقریبا به اسم تمام جانوران دیه‌هایی از بزرگ و کوچک نامبردار می‌باشد.[558]

خرفقان‌Xarafq n

اشاره

فورا بگوییم که صحیح این واژه خرفغان است و نوشتن آن با «قاف» برگرفته از عربی صحیح نیست. این واژه نام دیهی است بزرگ از دهستان جلگه از شهرستان گلپایگان. در سال 1345 جمعیت آن 569 نفر بوده است که در حال حاضر بی‌شک بیشتر است چون‌که شکوفایی اقتصادی همه نواحی گلپایگان بهتر شده و از همین جهت جمعیت آن نیز بیشتر است. برای واژه‌شناسی و تاریخچه جغرافیایی این دیه رجوع کنید به واژه گلپایگان. ناحیت گلپایگان و مضافاتش از روزگاران کهن مرکز سکونت اقوام ایرانی بوده و دلیل آن وجود نامهای کهن مثل خود گلپایگان، همین نامواژه دیه ما، استهلک، ملازجان، وانشان، آزادان، نیوان و غیره است[559] و
ص: 341
همچنین گویش مخصوصی که وانشانی می‌خوانیم و در وانشان و دیه‌های بسیار دیگر شایع است. درباره این گویش، حقا باید تحقیقاتی کامل به عمل آید تا واژه‌های کهنی مثل خرفقان ما و سایر توابع آن روشن گردد. می‌پردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

خرفغان از دو جزء «خر+ فغان» ترکیب شده و آشکار است که در این واژه حذفی صورت گرفته و درست آن خرافغان است. جزء دوم «افغان» هم مرکب از دو بخش است «اف+ غان» معادل «گان». جزء نخستین «خر» به معنای بزرگ است و به این معنا در ادب فارسی سخت شایع است. خرسنگ، سنگ بزرگ، خرمن و خربت و خربق و خرتوت و بسیاری دیگر و جزء محذوف آن «ا+ ف» جزء دوم همان واژه‌ای است که به صورت قدیم‌تر «اف» و «اپ» می‌آید و به معنای آب است و «غان» جزء آخر معادل «گان»، پسوند اتصاف و کثرت و نسبت است. پس خرافغان معادل «خرفگان» و درست معادل خرفقان ما به معنای جایی که آب بسیار دارد و یا «خرآب» است، به معنای آب بزرگ.

خروشادXoru d

اشاره

در دهستان گرکن از شهرستان فلاورجان دیهی به همین نام فاخر و جلیل قرار دارد. نام آن در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور آمده و در سال 1345 برای آن 80 نفر جمعیت ذکر کرده‌اند.[560] امروز بی‌شبهه جمعیت آن بیشتر است. از حال امروز این دیه آگاه نیستم و لزوم چندانی هم با توضیحاتی که درباره گرکن و غیره در این فرهنگ داده شده به توسعه مطلب نیست. همه ناحیه گرکن در روزگاری پیشتر جزء لنجان به‌حساب می‌آمده است و آن را گود گرکن می‌گفتند. هوایش بد و ناسالم بود ولی رفته‌رفته به موازات خشک شدن باتلاقها و ریشه‌کنی مالاریا و دستیابی به شهر و رفع نیازمندیهای بهداشتی وضع آنجا بهتر شده است و جمعیت آن رو به فزونی است و کارخانه‌هایی که در آن ایجاد شده نوید اقتصاد بهتری را برای آن می‌آورد. بپردازیم به نام فاخر آن‌که بیشتر مورد علاقه ماست.

واژه‌شناسی:

خروشاد از دو جزء «خروش+ اد» ترکیب شده است. صورت «اد» در دیه‌های دیگر هم آمده است چون سیافشاد، کلیشاد، آدگان، ننادگان[561] و به این صورت البته
ص: 342
معنی ندارد، برخلاف رسم خویش از آخر به اول که برگردیم چون حرف «د» مبدل «ب» است، بنابراین جزء دوم واژه «آب» است و می‌دانیم که واژه «آب» در اول و آخر نام محل بسیار زیاد در نامگذاری آمده است چون زهاب، سیاهاب، گرماب و بسیاری دیگر. و اما جزء اول کلمه یعنی «خروش» همان صورت قدیم‌تر خروس است. خروش در اوستایی به همین معنا می‌آید. از این باب که خروش برمی‌آورد و بسیاری از امکنه به این نام، نامبردار شده است، خروزان (خروسان قزوین)، خروساگنگ (جیرفت)، خروسان (الیگودرز)، خروس‌دره (قزوین)، خروش (جیرفت) و امثال اینها. یک سبب نامگذاری خروش و خروس در دیه‌ها از باب احترامی بوده است که طوایف آریایی به خروس می‌نهاده‌اند و آن را در خانه‌ها موجب برکت و شگون می‌دانسته‌اند و این حالت تا همین اواخر در اصفهان و اکنون نیز در دیه‌ها رایج است. پس از غربی شدن جامعه ایرانی این علاقه کم شده و جای نهایت تأسف دارد.

خزلان‌Xazal n

اشاره

خزلان دیهی است در دهستان حومه نایین. به حکم اینکه در سال 1345 جمعیت آن را 63 نفر ذکر کرده‌اند[562] باید آن را در این ناحیه دیهی کم‌وبیش معتبر بشناسیم. توضیح آنکه در دهستان حومه نایین با همه کثرت تعداد (حدود 130 ده)، دیه معتبر و بزرگ در آن کم است و دیهی با این تعداد جمعیت باید بزرگ شمرده شود. توضیح دیگر اینکه دهستان نایین رو به زوال و نیستی می‌رود. آب قناتها کم شده، بسیاری از آنها به‌کلی خشکیده است.
حتی خود نایین که نام آن از آب گرفته شده است.[563] امروز که این اوراق در دست تسوید است (1379) خود به‌کلی آب ندارد و آب خوردن آن نیز از اصفهان با لوله فرستاده می‌شود. دیه‌های اطراف آن نیز به همان بلا مبتلا هستند و آن فاجعه خطرناک هول‌انگیز که من از مدتها پیش آن را می‌بیوسیدم سیمای زشت و پلید خود را آشکار کرده است تا آنجا که در بعضی دیه‌ها قطره‌ای آب نیست که به کامی فرو ریزد. فردا چه خواهد شد بی‌شک از امروز بدتر است و طناب دار خشکسالی بر گردن مردم ایران بیشتر کشیده خواهد شد. به هر صورت با همه خشکسالی و محنت این دیه هنوز ساکنانی دارد تا
ص: 343
سرنوشت هولناک پایانی آنها چه باشد. درباره نایین و مضافات آن زیر عناوین بسیاری از امکنه این محل سخن گفته‌ایم. اجمالا آثار تمدن کهن از گویش و اخلاق و کردار و رفتار و آثار و نشانه‌های بسیاری که در ساختمانها دیده می‌شود همه و همه قدمت آن را می‌رساند و دریغ از چنین ناحیه کهنی که ویران شود. جای آن داشته است که ایرانیان ساکن این ناحیه از پیش به فکر باشند و درختهای این ناحیه را از بین نبرده و پوشش سبزینه خاک را ضایع نکرده باشند تا این غول مهیب خشکسالی به سراغ آنها نیامده باشد. اکنون نیز با همه دیرشدن‌ها و از دست رفتن فرصتها می‌شود با همین تدبیر بر بخار آب هوا افزود و کم‌کم قطره آبی به کامهای خشکیده رساند. ببینیم خزلان یعنی چه و واژه‌شناسی آن چیست؟

واژه‌شناسی:

در واژه‌شناسی این نامواژه فورا متوجه می‌شویم که حرف «ل» مبدل از «ر» است. بنابراین خزلان همان «خزران» است. در منابع کهن از ناحیه خزر همان قسمت مجاور و نزدیک دریای مازندران یاد کردند که نام بحر خزر از آن مشتق است و از قوم خزران طوایفی را که در مشرق ایران در حدود ترکستان و همچنین قفقاز اقامت داشته‌اند، بدان منسوب نموده‌اند و عجیب است که نام خزران از آن طوایف در اینجا بر اقامتگاهی اطلاق شده باشد و این مسأله نشان از پراکندگی اقوام تورانی و آریایی هم در مشرق و هم در خود ایران می‌باشد. به هر صورت از خود واژه خزران نیز قدمت آن آشکار است و این استنباط مهم تاریخی نیز از آن به دست می‌آید.

خسکک‌Xaskak

نام دیهی است که در عداد دیه‌های دهستان پیشکوه یزد به شمار آمده است. این دیه در سال 1345[564] فقط 49 نفر جمعیت داشته است و به حکم اینکه همه دیه‌های شهرستان یزد از آب قنات مشروب می‌شود، این دیه نیز قنات آب است و نظر به قلت یافتن آب در روستاهای این شهرستان بی‌شک در حال حاضر جمعیت آن از این تعداد کمتر است. اصلا این دهستان پرجمعیت نیست و دیه‌هایی که در آن از یک نفر تا پنج و شش نفر ساکن داشته باشد می‌توان یافت؛ ولی همچنان‌که در ذیل عنوان خرانک و خرانق آوردیم به علت اکتفا به‌

ص: 344
منابع داخلی و سختکوشی مردم این روستاها به صورتی آباد مانده است. آنچه درباره جامعه‌شناسی دیه خرانک و به تفاریق درباره سایر دیه‌های شهرستان یزد گفته‌ایم، در این دیه نیز صادق است. فقط این نکته را تذکر دهیم که در این دهستان نیز دیه‌های بسیار با نامهای قدیمی مثل اهرک، ایزدآباد، بادامستان، بادامک، کبکی‌روک، موروک، هوش و نکو و غیره دیده می‌شود که باز هم همه نشان آشکاری از سابقه قدمت تمدن در این نواحی دورافتاده کویر لوت است.

واژه‌شناسی:

از نظر ما آنچه که مهم است، نام این دیه است و ما نیز به آن می‌پردازیم.
«خس» به فتح اول و سکون ثانی همان «خاشه»، «خلاشه» و «خاشاک» است. و در این معنا واضح است و هزاران مثال برای آن وجود دارد. با دقت در این واژه می‌توان آن را به دو جزء «خسک+ ک» تجزیه کرد جزء اول که در فرهنگها با فتح اول و دوم آمده است و بی‌شک از همان واژه «خس» گرفته شده و اغلب هم به صورت توابع خار و خسک گفته می‌شود، همان خار سه گوشه است که فرهنگها می‌گویند از آهن سازند و در سر راه دشمن گذارند.[565] اما جزء دوم «کاف» بی‌شک همان «کاف» تصغیر است یعنی «خسک» کوچک.
واژه «خارخسک» به معنای گیاهی که در طب استعمال می‌شد و آن را به‌عنوان مدر و منضج به کار می‌بردند و در طب قدیم شهرت داشت. نام این گیاه در زبان فرانسه «ساندیکس» و از تیره چتریان است و در همه اطراف ایران مخصوصا بیابانهای خشک می‌روید و درست شبیه همان «خسک» است که گفته شد از آهن می‌سازند و بر سر راه دشمن می‌ریزند.
احتمالا در این دیه در حال حاضر و یا در روزگاران پیشین از این گیاه فراوان بوده و آن را نام دیه گذاشته‌اند و به این صورت شهرت پیدا کرده است و ما گفته‌ایم که صرف وجود گیاهی به صورت انبوه در نواحی دیه می‌تواند موجب نامگذاری خود دیه باشد.

خفرXafr

اشاره

این نام قدیمی و تا اندازه‌ای شگفت‌انگیز، نام دیهی از دهستان پادنای شهرستان سمیرم است.[566] در شهرستان سمیرم دیهی بزرگ و معتبر به‌شمار می‌آید. در سال 1345، (سال
ص: 345
آماری ما) 2101 نفر جمعیت داشته است. درباره سمیرم و جامعه‌شناسی روستایی آن ذیل واژه سمیرم توضیحات کافی داده‌ایم، اینک اضافه می‌کنیم که این ناحیه کوهستانی، زمستانهای سرد و تابستانهای نسبتا ملایم دارد. محصولات آن بیشتر گندم و جو و در بعضی مناطق میوه‌ها و سیب و غیره است. زبان ترکی به مناسبت مجاورت با ایل قشقایی در آن نفوذ یافته است. خصوصیات جامعه‌شناسی جالب توجه دیگری ندارد. بنای قدیمی و اثر تاریخی در آنجا نیست و شهرگرایی هم به شدت در آن رسوخ یافته است و این مسأله‌ای است که از آن گریز نیست. بپردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

خفر که در بادی نظر ناشناخته به نظر می‌آید، معادل اوستایی «جفره» است و «جفره» همان است که به «کفره» (در کفران و کفرود) و «جفره» (در جفره و زفره) تبدیل شده است و با توجه به آنچه درباره تطورات این واژه‌ها گفتیم،[567] قلب نیز در آنها اتفاق افتاده است یعنی «جفره» اوستایی در حال حاضر در فارسی به صورت «ژرف» درآمده ولی در آن اسامی همان صورت ابتدایی و کهن محفوظ مانده است و برحسب تلفظ لهجه‌های مختلف «جفره» اوستایی، به خفر و کفر و غیره تبدیل شده است و بنابراین در نامگذاری معلوم می‌شود که ناحیه سمیرم و همچنین این محل از مراکز قدیم تمدن ایران بوده است که نام دیهی صورت کهن اوستایی خود را حفظ می‌کند و از همین‌جا روشن می‌شود که زبان ترک و قوم ترک بعدها در طی تاریخ در آنجا نفوذ کرده‌اند. ناگفته نگذاریم که محل دیگری در استان فارس داریم درست به همین نام خفر که یکی از بخشهای شهرستان جهرم است و حدود 17000 نفر سکنه دارد و باز جای دیگری داریم به نام خفره از دهستانهای شهرستان شیراز که آن هم دیه بزرگی است و از این هر دو، سابقه و قدمت تمدن نواحی روشن می‌شود.[568]

خمین‌Xomeyn

اشاره

خمین نام محلی است نزدیک گلپایگان و از حدود اصفهان که محدوده موردنظر ما در نامهای کهن است اندکی به دور افتاده است ولی چون در مورد گلپایگان به تفصیل گفت‌وگو می‌کنیم
ص: 346
و خمین، گلپایگان و هردوان باهم بر سر زبانهاست، به حکم قرب جوار به آن می‌پردازیم.
خمین نام قصبه مرکزی بخش خمین شهرستان محلات است.[569] جمعیت آن (برحسب لغت‌نامه) 7038 تن به حساب آمده است و به ناچار در حال حاضر به مناسبت شکوفایی اقتصادی این نواحی بیشتر است. جاده آسفالته خوبی آن را از یک‌سو به اراک و از سوی دیگر به گلپایگان و دلیجان مربوط می‌سازد. این ناحیت عموما چشمه‌سار و قنات آب است و از رودخانه نیز استفاده می‌کند. محصول آن بیشتر غلات و شغل اهالی آن بیشتر کشاورزی است. مخصوصا توجه می‌دهیم که آب فراوان در این ناحیه که به سرسبزی و خرمی و دلاویزی شهره است کمک بسیار می‌کند. از این پیش خمین بارکده گندم به شمار می‌آمد و همین که اصفهان، به حکم کم داشتن غلات برای نان خود دچار سختی می‌شد به مجردی که راه خمین گشوده می‌شد و گندم خمین به اصفهان می‌رسید تنگنای نبودی و گرانی از این شهر رخت برمی‌بست. به هر صورت خمین در حیات اقتصادی و تأمین نان اصفهان اثر و موقع مخصوص و مهمی می‌داشت.
در متون قدیمی که اجمالا مورد مطالعه قرار گرفت نام آن نیامده است، از جمله یاقوت حموی از آن یاد نمی‌کند ولی به‌هرحال موقعیت اقتصادی و مرکزیت آن ایجاب می‌کند که این شهر برحسب نام کهن و فاخر و جلیل خود مرکز قدیمی برای تمدن و سکونت بوده باشد.[570]
درباره وضع اجتماعی و اقتصادی و جامعه‌شناسی آن توضیح چندانی جز آنچه درباره همسایگان آن گفته‌ایم (گلپایگان و خوانسار) لازم نیست، ولی به حکم نام کهن آن و کهن بودن نام همجواران آن می‌توان مطمئن شد که این ناحیه هم در سوابق ایام از حضارت و تمدن کهن بهره‌یاب بوده است، و دیگر اینکه هم به علت مناسب بودن موقعیت محلی و آب و هوا و هم به علت نامهای قدیمی دور و کنار آن، از قبیل نیوان، واریان، ورزنه، چنگا، لایجند، وانشان (همه از توابع گلپایگان)، که قدمت خود را جار می‌زنند، قدمت خمین و سابقه تمدن و آبادی آن را هم‌اکنون نیز می‌توان دریافت.

واژه‌شناسی:

در اطراف ایران نامواژه‌ای به همین صورت خمین کم داریم. فرهنگها بجز
ص: 347
خمین موردنظر نامواژه دیگری به نام خمین در کاشمر نشان می‌دهند. این واژه چنانکه آشکار است، به دو جزء «خم» (اسم) و «ین» (علامت صفت و نسبت) تقطیع می‌شود. این ترکیب به ما می‌گوید که «خمین» صفتی از «خم» است و با نام «خم» در اطراف مملکت نامواژه‌های بسیار وجود دارد، از قبیل: خمام (رشت)، خمایگان (همدان)، خمک (کرمان)، خمگان (بافت) و خمه (الیگودرز) و خمیر (بندرعباس) و خمیران (بندرانزلی، فومن، نجف‌آباد) و خمیگان (همدان) و بسیاری دیگر. از اینجا معلوم می‌شود که واژه «خم» مورد توجه آریایی‌های کهن یعنی نامگذاران نخستین این امکنه بوده است که تا این اندازه از این واژه در نامگذاری‌های اطراف کشور استفاده کرده‌اند. البته واژه «خم» را در خمین برحسب معمول به ضم اول همچنان‌که در تداول عامه است تلفظ می‌کنیم ولی در بعضی اسامی مثل خمیر و خمیران و غیر به فتح هم خوانده می‌شود. ولی آشکار است که ریشه واژه همان «خم» است و به یک معناست به هر تلفظ که رایج باشد.
«خم» به معنای ظرف بزرگ شراب و یا سرکه و امثال اینهاست، ولی چگونه می‌شود قبول کرد که نام محلی از «خم» به این معنی آمده باشد. در این ترکیب (خمین- خم+ ین، اسم و صفت شکی نیست) ولی «خم» نمی‌شود نام آبادی قرار گیرد و دشواری از اینجا آشکار می‌شود. با دقت در روی کلمه «خم» معلوم می‌شود که در این واژه ابدالی رخ داده است حقیقت این است که حرف اول «خ» در اینجا مبدل از «ک» است و «خم» همان «کم» است و می‌دانیم که «کم» به فتح و ضم «کاف» فارسی و تازی همان معنای قنات است.
همچنان‌که در قومس و قمشه و کمشان و کمیشان و کمشه‌چه و امثال اینها و معنای آشکار کلمه در خمین وقتی به صورت «کمین» تلفظ شود معلوم می‌شود، یعنی محلی منسوب به قنات. اتفاقا در اطراف کشور اسامی بسیاری با همین صورت آمده است. گمه (الیگودرز، سنندج)، گموئیه (بافت)، کمک (باختران)، کمل (لاهیجان) و گمرکان و کمران (ساوه، آبادان) و غیره و خود کمره که نام بخشی است که خمین در آن واقع است.[571]
تنبیه: باید دانست که در اطراف کشور تمام نامهای کمران و کمر و کمره و کمنج و نیز گماران و صور دیگر آنها از قبیل جماران و جمارجان (تهران، سمنان و فیروزآباد) و جمران (مشهد) و
ص: 348
جمازی (چاه‌بهار) و جماو (فومن) و گمان (اهر- سردشت) در همه انواع همسان‌های این نامواژه‌ها جزء اول تبدیل یافته از «کم» است.[572]

خنج‌Xonj

اشاره

در محدوده اصفهان و شهرستان نایین، دو خنج که هردو در عداد دیه‌های دهستان خور و بیابانک به حساب آمده‌اند، داریم.[573] نخستین آنها دیه کوچکی است که فقط 50 نفر جمعیت دارد و دومی کمی بزرگتر است و جمعیت آن را 109 نفر قلمداد کرده‌اند. دیه‌های این ناحیه عموما قنات دارد و با آب کمی که دارند زراعت مختصری هم دارند و با همان نیز معیشت خود را به راه می‌برند. مردم بسیار خودکفا، آفتاب‌زده، زحمتکش، کوشا و از لحاظ اخلاق عمومی پاک و منزه هستند. لهجه و زبان مخصوص خودشان را دارند، همان که گفته‌ایم دنبال جبال کرکس تا برسد به یزد نزد همه ساکنان معمول است. البته تفاوتهایی هم برحسب محل در آنها هست که تا امروز مورد پژوهش واقع نشده و این میراث گرانبها دارد از دست می‌رود. من ظن قوی دارم که در این دیه‌ها یک زبان اصیل خیلی نزدیک به زبان پارسی میانه می‌توان یافت. به‌هرحال نظر به قلت نزولات آسمانی که دایما دارد کم می‌شود آب قناتها هم تحلیل می‌رود و مردم به اطراف مهاجرت می‌کنند تا بعد چه شود.

واژه‌شناسی:

غرض ما در اینجا نام این دیه‌هاست، چه کوچک و چه بزرگ. این واژه سابقه قدمت خود را آشکارا نشان می‌دهد، در لغت‌نامه مرحوم دهخدا نام این دو دیه ضبط نشده و فقط از سه محل به این نام ذکری رفته است، یکی در دهستان بخش مرکزی لار در فارس و دو تای دیگر یکی در بیرجند و یکی در خور و بیابانک. در فرهنگ دیه‌ها و آبادیهای ایران نیز همین سه خنج دیده شده و چهارمین از یاد رفته است. در لغت‌نامه آن دو را که در فارس و بیرجند است به ضم اول آورده‌اند و خنج بیرجند به فتح اول و جمعیتی برابر 205 نفر برای آن ذکر کرده‌اند که معلوم می‌شود دیه بزرگی است.
در همین‌حال یک سطر بالاتر واژه «خنج» را به معنی بوم آورده‌اند. واضح است با
ص: 349
توجه به اینکه بوم و جغد در فارسی شوم شمرده شده است، سخت ناپسند و زشت است که به این معنی نام محل قرار گیرد. عادت ایرانیان کهن این بوده است که محل و شهر خود را با آرامش و آرامی و بهتری و خوبی نامگذاری می‌کرده‌اند؛ چنانکه نمونه‌های بسیاری از آنها در دست است. در فرهنگ برهان قاطع آمده است خنج به فتح اول به معنی باطل و ضایع باشد و بیهوده و نصیب را نیز گویند و به معنی شادی و طرب نیز هست و آوازی باشد که به وقت جماع از دماغ آدمی برمی‌آید!؟ مرحوم علامه دهخدا نیز همین معانی را با امثله فراوان آورده‌اند ولی گمان نمی‌رود با این معانی بتوان محلی را در ایران آن هم ایران کهن نامگذاری کرد.
گمان من این است که خنج در اینجا تحریف یافته یا معرب «خنگ» است به معنی اسب و آریاییان کهن نام بسیاری از امکنه و آبادیهای خود را بدان نامیده‌اند. در لغت ذیل واژه «خنگ» به ضم اول و همچنین به کسر و فتح آن معانی بسیاری آورده‌اند که درست مطابق با معانی خنج است که در برهان قاطع آمده است و این هم نشان دیگری است از تعریب آن به صورت خنج. اگر معنی اسب را بر این محلها نهاده باشند مفتوح و مضموم بودن حرف اول آن دیگر مهم نیست، بر اثر کثرت استعمال اهل محل به هر صورت می‌تواند درآمده باشد. قابل ذکر است که خنج به معنی اسب در لغت‌نامه دهخدا به کسر اول ذکر شده است.
تنبیه: در بعضی از فرهنگها (عمید) خنجک (به فتح اول و ثالث) را به معنی خار خسک آورده و خنجک (به ضم اول) را به معنی «درمنه» آورده که نام گیاهی دارویی است.

خوراسگان‌Xor sg n

اشاره

بر سمت خاور اصفهان دیه بزرگی به نام خوراسگان وجود داشته که به قریه‌های ابر به فتح اول و بوزان چسبیده بود و باهم دیهی عظیم به‌وجود می‌آوردند. امروز بزرگراه اصفهان به یزد از میانه این دیه می‌گذرد و دیگر اینکه شهر اصفهان از سوی خاور چندان توسعه پیدا کرده است که تقریبا به خوراسگان رسیده است و اینک خوراسگان محله‌ای از اصفهان است.[574] این بزرگراه پس از عبور از خوراسگان به سوی گورستان باغ رضوان و فرودگاه اصفهان
ص: 350
و یزد می‌رود و همچنان توسعه یافتن اصفهان ادامه پیدا می‌کند و به ناچار اصفهان بزرگ همه این نواحی را زیر پر می‌گیرد. خوراسگانیان برحسب سنتهای سابق و ثابت و محکم خود یک نوع معیشت خودکفا و یک نحوه شیوه‌های پسندیده در زراعت و بویژه در کاشت و تولید خربزه‌ای معروف به «سمسوری» و همچنین فرا آوردن سبزیها داشتند، که از این جهات کاملا نام‌آور به حساب می‌آمدند. مردم باسواد و فرهیخته بسیار بودند و بسیاری نام‌آوران از طبیبان و حکیمان و عالمان به این ناحیه منسوب بوده‌اند. امروز نیز گذشته از مدارس متعدد (دبستان و دبیرستان) و مساجد و ادارات و بیمارستانها و حمامها، «دانشگاه آزاد» هم دارد. سابق بر این آب این دیه بزرگ از چشمه خوراسگان که در محله پاقلعه اصفهان قرار داشت و به دور قلعه طبره (تبره- تبرک) کشیده شده بود، تأمین می‌شد. این چشمه در همان حال که برای زراعت و شرب مردم خوراسگان بود، در حکم خندقی هم برای قلعه طبره بزرگ و مشهور به‌شمار می‌آمد.[575] اینک از آن قلعه آثاری باقی نیست و آن چشمه خشکیده و دارد از بین می‌رود. آب زراعت این ناحیه و دیه‌های اطراف آن از کانالی که در شبکه آبیاری جدید اصفهان ایجاد شده است تأمین می‌شود و چاههای پرآب عمیق و نیمه‌عمیق هم بدان مدد می‌رساند. آب مشروب اهالی از شبکه لوله‌کشی اصفهان تأمین می‌گردد. توضیح بیشتری درباره موقعیت و جغرافیا و جامعه‌شناسی آن لازم نیست و باید به تحقیق درباره نام آن‌که اینک تنها مرده‌ریگ کهن است بپردازیم.

واژه‌شناسی:

اگر واژه خوراسگان را تقطیع کنیم، به سه جزء «خور+ اسه (آس)+ گان» می‌رسیم. اما واژه نخستین، «خور» همان مخفف خورشید است که در عنوان، خورزوق و خورجان (خرچان) هم داریم و هیچ تردید به خود راه نمی‌دهیم که بگوییم در اینجا نیز
ص: 351
«خور» به همان معناست. نامگذاری به نام «خور» و «مهر» همواره مطلوب و پسندیده ایرانیان بوده است. اما کلمه «آس» و یا «آسه» یا کسره نیمه ملفوظ همان است که در واژه خراسان داریم و اگر امروز خراسان را «خوراسان» نمی‌نویسیم از باب مسامحه است و الا خراسان هم از دو جزء «خور+ اسان» تشکیل شده جزء نخست به معنای همان خورشید است، اما جزء دوم «اسان» همان صفت فاعلی از مصدر آمدن است یعنی «آسان» همان «آیان» است. فخر الدین اسعد گرگانی گوید:
زبان پهلوی هرکو شناسدخراسان آن بود کز وی خور آید[576] خراسان، پهلوی باشد خورایان‌کز آنجا خود برآید سوی ایران
و در واقع تلفظ پهلوی «آیان» به صورت «آسان» بوده است و همچنان مانده است، از طرف دیگر می‌دانیم که اساسا برحسب نام جهات در صورت کهن مشرق، «خاور» نامیده نمی‌شده است، بلکه مشرق اساسا خراسان بوده است و خاور به معنای مغرب (باختر امروز) بوده است و شمال و جنوب، نیمروز و باختر خوانده می‌شد. بنابراین خوراسگان، هم به صورتی همان «خوراسان» (خراسان) است که چون در مشرق اصفهان قرار دارد از آنجا «خور، آیان» است. سوی اصفهان و «خوراسه» می‌شود همان «خورایه» که از آنجا «خور» برمی‌آید. با پسوند «گان» یعنی جزء سوم واژه ما آشنا هستیم و امثال و نظایر آن را در مهرگان، آدرگان و غیره دیده‌ایم و می‌دانیم که این پسوند صورت دیگری از همان «ان» است که علامت کثرت و نسبت می‌باشد. بنابراین خوراسگان معادل «خوراسه‌گان» معادل «خورایه‌گان» و معادل درست «خورایه‌ان»، است و چون تلفظ «ایه‌ان»، دشوار است، «گ» فارسی وقایه به آن اضافه شده است و ما با این‌گونه تطورات لغات آشنا هستیم و به تضاعیف در مباحث خود در این کتاب دیده‌ایم.

خورجان‌Xorj n

اشاره

خورجان دیهی نسبتا بزرگ و آباد است و در عداد دیه‌های دهستان رودشت اصفهان به
ص: 352
حساب آمده است.[577] آنچه از نظر ما دارای اهمیت است، اولا نام بزرگ زیبا و کهن این دیه است و از آن‌که بگذریم تاریخچه آبادی و عمران جدید آن، ولی پیش از اینکه به این هر دو موضوع بپردازیم، باید بگوییم که نام این دیه در تلفظ عامه اصفهان و روستاییان محل به صور مختلف «خرچان» با فتح اول و ثانی و «چ» فارسی و خرچون تلفظ می‌شود. حافظ ابو نعیم از این دیه یاد کرده است و این خود علامت قدمت آن است و همین‌که در طی گفتار خود این واژه را تقطیع کردیم و به معنای آن آگاه شدیم، باز اماره بزرگی بر قدمت آن به‌دست می‌آید. مقدمه دیگر اینکه اساسا بلوک رودشت اصفهان از دیرباز آباد و معمور و مسکون بوده است و به تعبیری می‌توان گفت که آبادی اصفهان و همچنین زراعت و آبادانی آن بیشتر متوجه این دشتهای حاصلخیز خاور شهر بوده است و دیه‌های باختر اصفهان به حکم همین‌که وسعت اراضی آنها کم است، سابقه قدمت چندانی ندارند و از برخی دیه‌های کهن که بگذریم اکثرا تازه و نو هستند. به‌هرحال از سابقه تاریخی آنکه صرف نظر کنیم باید به داستان دلکش و شگفت آبادی اخیر این دیه بپردازیم. توضیح اینکه دیه خرچان از بندگلی (به ضم اول) که پس از بند مروان و پیش از بند جندیج[578] واقع شده است، مشروب می‌شود. بی‌شک کلمه «گلی»[579] که نام این بند قرار گرفته، به حکم اینکه قدیم نیست، باید به‌هنگام ساختمان جدید این بند بر آن گذاشته شده باشد و علت تسمیه آن به اسم گل و گلی معلوم نیست. به هر صورت بند جدید در حال حاضر تازه است که هنوز قرنی بر آن نگذشته است. اما کیفیت تجدید بنای آن از این قرار است که دو نفر از فرزندان مرحوم شیخ محمد علی معروف به آقا نجفی متوفی سال 1332 ه. ق در زمان حیات پدر خود، که مالک قریه جندان بود و آن دیه را از طرف پدر اداره می‌کردند، در هنگام رفت‌وآمد خود از اصفهان به جندان، اتفاقا به این محل یعنی محل بندگلی می‌رسند و یکی از این دو برادر متوجه وجود بند در این ناحیه می‌شود.
ص: 353
مطابق آمار سال 1345 این دیه 175 نفر جمعیت داشته است.[580] با 43 خانوار، ولی از آن به بعد بسیار آبادتر شده و بر جمعیت آن اضافه شده است.
از نظر جامعه‌شناسی روستایی پس از اصلاحات ارضی و احداث جاده‌های شوسه و امکان دستیابی به مراکز تمدن و جمعیت این دیه آبادی و عمران بیشتری یافته است ولی اکنون کم‌وبیش دیوارهای آجری و درهای آهنی و در تابستان صدای تق‌تق موتورهای آبکشی فرنگی به نشان نفوذ شهرگرایی به گوش می‌رسد و به چشم می‌خورد. ولی هنوز هم اکثر ساختمانها خشتی و گلی است و شیوه زندگانی در کهن ادامه دارد.

واژه‌شناسی:

کلمه خورجان که بیشتر مورد توجه ماست، از دو جزء «خور+ جان» ترکیب شده است. جزء اول یعنی «خور» همان واژه کهن «خور» مخفف خورشید است که بر دشت پهناور رودشت می‌تابد و صحرا و علف و پوست مردان را برشته می‌کند و با اعتبار و اهمیتی که این کلمه از دیرباز در ایران داشته، شگفت نیست که نام دیهی از این بلوک بشود. اما جزء دوم یعنی «جان» همان است که بسیار با آن آشنا هستیم و می‌دانیم که صورت دیگری از «گان» است که خود از دو جزء «گ+ ان» ترکیب شده و همان است که در مهرگان و بسیاری نامهای دیگر ایرانی به دو صورت «گان» و تعریب «جان» و گاهی «چان» داریم (هفشگان معادل هفشجان- سلفچگان- مهرجان- بیستگان و غیره) داریم و به معنای همان نسبت و کثرت است؛ به تعبیر دیگر «خورگان» یعنی محلی که با «خور» نسبت دارد، بر آن می‌تابد و آن را روشن می‌کند و می‌سوزاند. نامگذاری به مهر و «خور» در ایران سابقه کهن و رواج بسیار دارد که چون همه بر آن کم‌وبیش آگاهند از آوردن تفصیل بیشتر خودداری می‌کنیم. فقط این نکته را اشاره کنیم که این تبدیل صورت خورگان به خورجان و خورچان و گاهی خرچون هم برحسب شیوه‌های رایج در تداول عامه روستایی اصفهان معمول است و نظایر بسیار دارد که ما در این کتاب به مناسبت از آنها یاد کرده‌ایم.
(این بحث را با این تذکر به پایان می‌بریم که در اطراف ایران چنانکه گفتیم شاید قریب صد محل به نام «خور» نامبردار است[581]).
ص: 354

خورزوق‌Xorzuq

اشاره

در طی مباحث مختلف این کتاب و گفت‌وگو از نامهای دیه‌ها مکرر به واژه برخوار به ضم اول برخورد کردیم و گفتیم که برخوار نام بلوک وسیع و پهناوری است که سرتاسر شمال اصفهان را فرا گرفته است. اگر روی نقشه جغرافیایی حاضر اصفهان نگاه کنیم، در سمت شمال اصفهان، این بلوک محدود است از سوی باختر به جاده شوسه اصفهان، تهران و از سمت جنوب به شهر اصفهان و از سمت خاور تا تقریبا حدود جاده اصفهان، زینبیه، حبیب‌آباد و محدوده این دشت وسیع از شمال تا به حدود مورچه‌خورت و بالاتر می‌رسد. در این فضای گسترده پهناور دیه‌های بزرگ و معتبر قرار داشته و دارد که برخی از آنها در حال حاضر به شهرکهایی مثل دولت‌آباد، گز و خورزوق مورد بحث ما تبدیل شده است. این بلوک وسیع به‌وسیله قناتهایی که از شمال و شمال شرقی و غربی و دامنه کوههای کرکس و بیابان پایین آن کوهها سرچشمه می‌گرفت مشروب می‌شد و دیه‌های معتبری چون سین، آذرمناباد، کربکند، دلیگان و غیره دارد که بسیار کهن و قدیمی می‌باشند و گذشته از اسم آنها بقایای شیوه‌های تمدن و زندگانی و معیشت مردم و گویش خاص رایج در بین برخی ساکنان همه و همه قدمت آنها را فریاد می‌کنند. متأسفانه قناتهای بسیار معتبر این ناحیه به علت قلت نزولات آسمانی، اکثرا خشک شده و یا به حدی بی‌آب گردیده است که بقایای آب این قناتها چندان مورد استفاده نیست. سفره آب زیرزمینی ناحیه نیز همواره پایین و پایین‌تر رفته و می‌رود. و چاههای عمیقی که به هر صورت عمران و آبادی این دیه‌های خشک شده را تأمین می‌کنند نیز دایما کم می‌شود و هم بی‌اندازه، کشیدن آب از آنها گران تمام می‌شود، ولی به‌هرحال در روی این دیه‌ها که برخی از اسامی آنها در بالا ذکر شد به حکم اینکه نزدیک به شهر اصفهان هستند شهرکهایی کوچک و بزرگ به‌وجود آمده است که یکی از آنها خورزوق مورد بحث ماست.
اگر از بزرگراه اصفهان، شاهین‌شهر رو به شمال حرکت کنیم، این ده در شمال این بزرگراه و بسیار نزدیک به اصفهان و دولت‌آباد و گز و سین و غیره واقع می‌شود و جاده‌های آسفالته خوب همه این دیه‌ها را به هم متصل می‌کنند. در حالی‌که قناتها همه خشک شده است.
چاههای عمیق ناله می‌کنند و از اعماق زمین آب بیرون می‌کشند. از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی، درباره معیشت، کیفیات زندگانی، نوع ساختمانهای خشتی و زبان مخصوص این
ص: 355
محل، مکرر یاد کرده‌ایم و خورزوق هم همه این خصوصیات را دارد. اگر به مردم نگاه کنیم، مردمان سیاه‌چهره، پرطاقت و زحمتکش را می‌بینیم که با همان زبان کهن باهم در گفت‌وگو هستند و صحراهای وسیع خود را عجالتا با همین آب کم کشت می‌کنند ولی شهری‌شدن و شهرگرایی آنها را فراگرفته است و از صنایع دستی کهن و کیفیات قدیمی زندگانی آثار کمی باقی است؛ باز هم دیوارهای آجری و سقف‌هایی با تیرآهن را می‌بینیم که به‌عنوان علامت این شهرگرایی گوشه‌به‌گوشه ده، که حالا دیگر خود را شهرک می‌نامد، پدیدار شده‌اند ولی هنوز هم از آن خانه‌های خشت و گلی محکم و دیوارهای پهن گلی آثاری به چشم می‌خورد.

واژه‌شناسی:

بهتر است ما سخن درباره این مسائل را کوتاه کنیم و به تحقیق درباره نام قشنگ و معمامانند این ناحیه بپردازیم. اگر واژه خورزوق را که همیشه از دیرباز با «واو» نوشته می‌شده «خور» ولی «خر با ضم اول» تلفظ می‌شده تقطیع کنیم، به دو جزء «خور+ زوق» می‌رسیم. با جزء اول آن «خور» آشناییم و در امثله متعدد به تضاعیف دیده‌ایم که به معنای خورشید است. چنانکه مقدم بر همین نام در واژه خورجان دیدیم و باز باید بگوییم که مثل خورجان که آفتاب درخشان بر دشت وسیع می‌تابید و در زندگانی و همه‌چیز مردم مؤثر می‌افتاد و بسیار مناسب بوده که نام دیهی متأثر از خورشید نامگذاری شود و یا نام آن با خورشید (خور) آغاز گردد. این مناسبت نه‌فقط در این ناحیه بلکه، چنانکه از این پیش هم در موارد متعدد گفته‌ایم، در سرتاسر ایران در صدها مورد وجود داشته و با همین نامگذاری ما برخورد می‌کنیم. اما جزء دوم «زوق» یک واژه کهن قدیمی است که اصل آن را تا به فارسی باستان و اوستایی می‌توانیم ریشه‌یابی کنیم و فورا بگوییم که «زوق» معرب «سوک» است و دیده‌ایم که حرف «سین» در لهجه‌های مختلف با «ز» قابل تبدیل بود چنانکه «سیان»[582] در اصل همان واژه «زیان» بود و آن هم از ریشه زیستن. تبدیل شدن کلمه «سوک» به «زوق» هم برحسب قوانین حاکم بر تطور زبان سخت رایج است که «ک» به «ق» تبدیل می‌شود. چنانکه در واژه «قهاب» معادل «که‌آب» و کوهپایه همان «قه‌پایه» است.
بنابراین «زوق» جزء دوم این واژه همان «سوک» کهن فارسی است. اما «سوک» در صورت کهن به معنای نور و روشنایی است و این همان واژه‌ای است که تخفیف پیدا کرده و امروز
ص: 356
در زبان حاضر به صورت «سو» وجود دارد. مثلا چراغ از دور «سوسو» می‌کند و یا «سو می‌زند» یعنی نور چراغ از دور می‌تابد و یا «سوی چشم» و امثال اینها. بنابراین توضیح، می‌بینیم که خورزوق معادل است با «خورسوک» یعنی نور آفتاب. دیه در سرزمین وسیع آفتاب‌زده از نور آفتاب بهره‌مند می‌شود و خود هم به این مناسبت نور آفتاب، معادل «خورسوک» نامگذاری می‌شود.
تا این بحث را به پایان نبرده‌ایم، بگوییم که در سرشماری سال 1345 این دیه 3920 نفر جمعیت داشته است[583] و امروز به ناچار جمعیت آن بیشتر شده است[584] و آب آن کمتر تا به حدی که از آب اصفهان برای آن لوله‌کشی کرده‌اند.

خورمیزXurmiz

اشاره

خورمیز نام دو دیه است، بالا و پایین. از دهستان حومه مهریز. درباره جامعه‌شناسی روستایی مهریز و مضافات آن در ذیل عنوان مهریز و منگ‌آباد توضیح کافی داده شده است.
اجمالا باید دانست که دهستان مهریز از مراکز مهم آبادی و حضارت ایران (یزد) بوده است و خود این نامهای کهن دلیل بر قدمت آنهاست در تمام ناحیه که از آب قنات مشروب می‌شود نوع معیشت مخصوص و متکی به نفس و استحکام فوق العاده در اخلاق و آداب و عادات به چشم می‌خورد. در این‌باره نیز در عناوین مهریز و منگ‌آباد توضیح کافی داده‌ایم و در اینجا می‌پردازیم به نام با شکوه آن.

واژه‌شناسی:

خور تخفیف یافته همان کلمه خورشید است که با شکوه و فخامت بسیار در زبان فارسی آمده است و با آن آشنا هستیم صورت دیگر این واژه همان «هور» است که هر دو از یک اصل و منشأ با دو تلفظ آمده‌اند و جزء دوم «میز» هم مخفف یک کلمه کهن اوستایی است. در اوستایی واژه(Myazda) «میزد» که اصل و بنیاد واژه «میز» است به معنی «مهمان» آمده است و در فارسی حاضر هم به همین معنا مورد استعمال دارد.[585] کلمه
ص: 357
خورمیز نیز به همین معناست و به معنای مهمان خورشید است که نامی است با جلال و شکوه. تا سخن را به پایان نبرده‌ایم بگوییم که در این ناحیه دو خورمیز داریم، بالا و پایین.
خورمیز پایین بزرگتر است و 1042 نفر جمعیت داشته است و خورمیز بالا نیز دیهی بزرگ است و دارای 887 جمعیت بوده است.[586]

خوره‌Xowre (h)

اشاره

خوره نام دو دیه است، بالا و پایین. در دهستان بنادکوک از شهرستان یزد. خوره‌ی بالا 41 نفر و خوره‌ی پایین 81 نفر جمعیت داشته است.[587] درباره دهستان بنادکوک و نام آن و همچنین سایر دیه‌ها و دهستانهای یزد به تفصیل گفت‌وگو کرده‌ایم.[588] این نکته در نظر ما مسلم است که وجود نام کهن در مراکز تمدن و آبادیها نشان قدمت و سابقه حیات آن محل است و در مورد دهستان بنادکوک و سایر دهستانهای یزد این معنا خوب و روشن و واضح به چشم می‌خورد و همه ناحیه از یک تمدن خودکفا، تلفظات، لهجه مخصوص، واژه‌های خاص، کیفیات معاش و معماری مخصوص بهره‌مند می‌باشد. وجود نامهای کهن در اسامی دلیل دیگر این سبق حضارت و سابقه تمدن است که ما برحسب علاقه‌مندی بیشتر خود به آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

خوره که امروز ما آن را تلفظ می‌کنیم‌Xore (h) بی‌شک تطور یافته کلمه «خوورّه»(Xowarah) است که در اوستایی به معنای فرّ و شکوه است و همان است که در فارسی میانه به صورت «خرّه» درآمده و در عربی آن را به معنای دهستان و بلوک گرفته‌اند.
در مورد خورّه خوب آشکار است که صورت کهن تلفظ واژه حفظ شده و با اندک تساهلی در تلفظ نام دیهی باشکوه، یعنی دیهی که از شکوه آب بهره‌مند شده، قرار گرفته است و به هر صورت نه در قدمت و نه در معنای نام دیه اندک شکی وجود ندارد.

خوزان‌Xuz n

اشاره

خوزان در حال حاضر یک محله از سه محله شهر سده یا خمینی‌شهر است. دو محلت دیگر
ص: 358
به نامهای فروشان و ورنوسفادران نامبردارند.

واژه‌شناسی:

این نامواژه با همه تفصیلات و توضیحات و تشکیک‌هایی که درباره آن شده است، سرانجام و به مظّنه اقرب به یقین از نام طایفه آریایی «خوز» گرفته شده و ترکیب واژه‌شناسی آن‌چنین است: «خوز+ ان»، جزء اول نام قدیمی طایفه «خوز» است که خوزستان و اهواز (- اخواز جمع عربی خوز) هم از آن ساخته شده است و جزء دوم آن پسوند جمع و نسبت و کثرت است و دو جزء بر روی هم یعنی جایی منسوب به خوزها و یا محل و مقر خوزان. در اینجا ما درصدد نیستیم که توضیحات بیشتری درباره این طایفه «خوز» و علت و کیفیت اقامت آنها در اینجا و خوزستان بیان کنیم که این خود موضوع دیگری است. مجال موسّع و بیشتری لازم دارد.
در اطراف ایران نامواژه‌های دیگری هم داریم که از «خوز» ترکیب شده است، نظیر؛ خوزران دامغان، خوزنان و خوزنین قزوین و خوزین لار و غیره و همه نشان این است که قوم خوز در این نواحی و از همه مهمتر در خوزستان زندگی می‌کرده‌اند و نام خود را هم به محل زیستگاه خود داده‌اند.
البته جای سؤال باقی است که اینان که بوده‌اند و چگونه به اینجا آمده‌اند. و تمدن آنها و کیفیات معیشت آنها چگونه بوده است. می‌توان پنداشت که خوزها هم از همان طوایف آریایی بوده‌اند که در اطراف ایران سکونت جسته و تمدن و آداب و عادات خود را به ناحیه خود بخشیده‌اند که تا امروز برخی از آنها و از جمله نامشان و شاید گوشه‌هایی از گویش آنها برای ما باقی مانده است.

خوشویه‌Xosuye (h) [589]

اشاره


فرهنگ جامع نامها و آبادیهای کهن اصفهان ؛ متن ؛ ص358
شویه (خشویه) دیهی است سرسبز، خرم و دل‌آرا که آن را در شمار دیه‌های آیدغمیش (آیدغمش برحسب تداول عامه) محسوب داشته‌اند. در سال 1345 این دیه 822 نفر جمعیت داشته است و برحسب تقسیمات پیشین در عداد دیه‌های لنجان اصفهان به‌حساب می‌آمده است. از این نام در موقع خود ذیل کلمه لنجان و النجان یاد خواهیم کرد.
عجب آنکه در حال حاضر این دو واژه چندان مورد استعمال ندارد و تقسیمات جدید حاوی این دو واژه نیست. در حال حاضر که این سطور بر بیاض می‌آید، جمعیت و
ص: 359
سرسبزی و خرمی این دیه بسی افزون شده است و به حسابی، ام القرای نواحی اطراف خود به‌شمار می‌آید. املای این کلمه برحسب تداول عامه و حتی در دفاتر دیوانی و جزء جمع به همین صورت رایج است و به صورت اختصار آن را «خشو» می‌گویند و نسبت به آن را «خشویی» می‌نویسند. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور،[590] آن را «خوشوئیه» قید کرده‌اند و این بی‌شک خلاف تداول عامه و رایج اصفهان می‌باشد. اگر از سرسبزی و خرمی این دیه سخنی به میان آوردیم برای این است که منطقه‌ای که در آن واقع است و همه نواحی نزدیک رودخانه و در ساحل آن و در جوار این دیه سبز و خرم و در هنگام برنجکاری تمام سرزمین از فرشی سبزگون زمردآسا مفروش می‌شود و بیننده را مسحور می‌کند؛ ولی عمارات و ساختمانهای خود دیه چندان دلاویز و پسندیده نیست. همچنان با خشت و گل است و با تیرهای چوبی مسقف شده است. کوچه‌های پرگردوخاک در تابستان، و پرگل‌ولای در زمستان نشانی از جغرافیای اقتصادی آنهاست و از لحاظ معماری نیز چیزی دلپذیر در آنجا نیست. البته اخیرا درهای آهنی و دیوارهای آجری به آنجا راه پیدا کرده و شهرگرایی مردم با نشان چادرنمازهای چیت زنها خودنمایی می‌کند. از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی ما وقت و بی‌وقت گفته‌ایم که حضارت و تمدن مردم دیه‌نشین ساحل زاینده‌رود (لنجان و النجان) چیز قابل ذکری ندارد و در حال حاضر بی‌سوادی بر مردم غلبه دارد. در سابق ایام سواددار در این نواحی آن‌قدر کم بود که در هر دیه از شمار یکی دو تن بالا نمی‌رفت، ولی در سایه توسعه صوری فرهنگ و بسط آموزش و پرورش این نقیصه رو به نزول دارد. در مجموع زندگانی عمومی هم به معیشتی مطلوب‌تر تبدیل می‌شود. رادیو، تلویزیون، یخچال، حتی حمام سر خانه حالا در بسیاری از خانه‌ها هست. این نکته را بگوییم که از لحاظ مالکیت زمین با اینکه این مسأله در همه نواحی و دیه‌های ایران مشوش و نامرتب است ولی در دیه مورد بحث ما، بیشتر زمینها متعلق به ساکنان دیه می‌باشد. در دور و بر دیه ساختمانی کهن، حتی دیوار خرابه‌ای را هم نمی‌بینی چون‌که بارندگی از این پیش زیاد بوده است و اصل برآوردن ساختمانها از خشت خام موجب بی‌ثباتی همه عمارات شده است. از این‌که بگذریم برجهای کبوتر این‌سو و آن‌سو
ص: 360
برافراشته شده و می‌بینی که لک‌لکی بر آنها خانه ساخته و از دور همچنان گویی سفید و مرواریدگون به چشم می‌خورد که در آن بالا ایستاده است و به صحرا خیره شده که را می‌پاید؟ نمی‌دانم.

واژه‌شناسی:

گفتم که چیزی کهنه و کهن در این نواحی نمی‌یابیم، آنچه به دل ما می‌آویزد نام کهن خشویه است و ما هم به همین دلخوش می‌کنیم. خشویه البته در صورت صحیح خود باید «خوش‌اویه» نوشته می‌شد ولی به حکم اینکه تلفظ «خوش» (خوش) که تلفظ اصل و ریشه این کلمه بوده است، کم‌کم از بین رفته و به صورت «خش» به ضم اول درآمده این تلفظ در نام این کلمه برحسب تداول عامه باقی مانده است و امروز همه آن را به این صورت تلفظ می‌کنند و می‌نویسند. با دقت در این کلمه می‌بینیم که واژه از دو جزء «خش+ اویه» ترکیب شده است. جزء اول همان واژه «خش» معادل خوش به معنای خوب و شاد و دلپسند است و بسیاری نقاط ایران، چنانکه در نامواژه‌های بسیار آمده است، با این کلمه نامبردار می‌باشد. وقتی زندگانی و معیشت در جایی مردم را خوش می‌افتاده به همین جهت نام خوش جزء اسم محل قرار می‌گرفته است (اطلاق حال به محل). اما جزء دوم یعنی «اویه» هم از دو جزء ترکیب شده است. جزء اول «او» که در صورت صحیح کهن «او»(Ow) باید خوانده شود و می‌دانیم که نام دیگر «آب» است و یک سابقه طبیعی مانند نهادی از دیرباز در دل ایرانی وجود داشته که او را می‌کشیده است تا نام محل سکونت خود را با آب پیوند دهد و به صورتی نام آب را در نام دیه و محل نشیمن و زیستگاه خود بیاورد. حتی دیه‌هایی داریم که نام آن فقط خوش است و خوشاب نیز کم نیست. صدها ناحیه از بزرگ و کوچک در اطراف ایران با همین نام خوشاب نامبردار است. خوشاب و خوش‌آب، برای مثال در جیرفت، زاهدان، ساری، سبزوار، کاشمر، مریوان و همچنین خوشاب در تربت حیدریه، خرم‌آباد، کرمان، گلپایگان و صدها جای دیگر داریم و اما جزء سوم «یه» علامت نسبت است. خشویه سه جزء بر روی هم یعنی آن محل که آبش خوش و گوارا و دلپسند است.
این توضیح را در پایان بیاوریم که علامه دهخدا در لغت‌نامه ذیل کلمه خشویه تلفظ آن را (خ و ی) دانسته‌اند و دیگر شرحی آورده‌اند که تمام آن را نقل می‌کنیم: «نام بزرگی بوده است به بخارا. روایت کرده‌اند که امیری به بخارا بوده است، نام او محمد طالوت روزی خشویه که وزیر او بوده گفت: می‌باید که به زیارت خواجه امام رویم و او را دریابیم و این خشویه از
ص: 361
مهتران بخارا بوده و محتشم، خشویه گفت تو را نزدیک او نشاید رفتن.[591] از زندگانی این شخص شناخت چندانی نداریم ولی نام او عجب دلپسند است. همین امروز هم در تداول زبان پارسی به افراد مردم می‌گویند، خوش آب و رنگ (اگر چنین جلوه داشته باشند) و معلوم می‌شود این توصیف یک توصیف قدیمی کهن است که از همان روزگار پیشین وجود داشته است که به صورت علم اغلب درمی‌آمده، چنانکه در مورد این شخص صورت وقوع یافته است و نام بسیاری از ناموران دیگر هم بوده است. واژه «خشوی» را به معنی مادرزن و مادرشوهر نیز آورده‌اند و در این صورت ترکیب آن «خوب شوی» باید باشد.[592]

خولنجان‌Xulenj n

اشاره

این ده بزرگ که امروزه خولنجان نامیده می‌شود همه‌جا در دفاتر دیوانی و مالیاتی و کتب جغرافیا و تاریخ آن را خان‌لنجان می‌نویسند. ابن اثیر در کتاب تاریخ الکامل خود ضمن بحث از حوادث سال 500 هجری و سرکوب اسماعیلیه و عبد الملک عطاش مکرر از آن به صورت خالنجان و قلعه خالنجان یاد کرده است. در سفرنامه ناصر خسرو که به سال 444 ه. ق سفر این دانشمند اتفاق افتاده و خود در این سال از آن محل گذشته است این محل را خان‌لنجان نامیده است و بر آنم که دیگر درباره تلفظ این کلمه شک نباید بکنیم که دیه بزرگ خولنجان عامیانه همان خان‌لنجان است. چیزی که این سخن را تأیید می‌کند این است که در فرهنگها خولنجان را نام گیاهی دارویی ذکر کرده‌اند. در فرهنگ برهان قاطع می‌گوید: «خولنجان بیخی است سرخ تیره‌رنگ و پرگره و تندطعم و لذیذ و با اندک عطر و از هند و روم خیزد و گویند از آشیان باز و در سواحل دریا برمی‌آورند و نبات او معلوم نیست ... الخ.[593] و در ذیل واژه «خاولنجان» باز آورده است: خسرو دارو است و آن را خولنجان می‌گویند و آن بیخی باشد دوایی، گویند باز آشیان خود را در آن سازد چه در وقت بچه آوردن آن را در آشیان باز بیابند و بسیار آورند. در لغت‌نامه دهخدا نیز خولنجان آمده است و آن را باز بیخی و دارویی
ص: 362
دانسته‌اند و آن استاد به شیوه خود شرح مفصلی از کتب طبی نقل کرده و در خواص آن تأکید بسیار دارند که برای قوه باه مفید است.[594] ولی برای خان‌لنجان چند سطری از فرهنگ جغرافیایی آورده‌اند که نام دیهی است که گندم و غلات از آن خیزد.
گفتم که ناصر خسرو از آن گذشته و در وصف آن آرد: «... و از آنجا به خان‌لنجان رسیدیم و بر دروازه شهر نام سلطان طغرل بیک نوشته دیدم و از آنجا به شهر اصفهان هفت فرسنگ بود.
مردم خان‌لنجان عظیم ایمن و آسوده بودند. هریک به کار و کدخدایی خود مشغول.»
این دیه گذشته از اینکه ام القرای لنجان به‌شمار است و با قلعه خولنجان که به تصرف اسماعیله درآمد، شهرت بسیار یافته است، در وسط دو قسمت لنجان سفلی و علیا واقع شده است. توضیح اینکه لنجان به صورت اعم نیز به هردو قسمت اطلاق می‌شود و مقصود از لنجان سفلی یعنی شمالی‌تر که به اصفهان نزدیکتر است و آن را در اصطلاح النجان می‌خوانند و علیا به معنی آن قسمت که در طول ساحل رودخانه به طرف غرب نزدیک است، لنجان علیا می‌خوانند.
در نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران، خولنجان را در عداد دیه‌های دهستان اشیان به حساب آورده‌اند، در حالی‌که شاید حقا جزء این بلوک نباشد، به‌هرحال برحسب آن نشریه در سال 1345 جمعیت آن 1468 نفر بوده است.[595] از لحاظ جغرافیایی این دیه بزرگ با دیه دیگری به نام «لنج» (به کسر اول و سکون دو حرف دیگر) بسیار نزدیک است. چندان‌که گویی با نزدیک بودن این هردو به یکدیگر به هم درآمیخته‌اند. لنج هم دیه بزرگ دیگری است که برحسب همان نشریه در عداد دیه‌های اشیان به حساب آمده و در سال 1345 جمعیت آن 1610 نفر بوده است و اگرچه این دو دیه سخت به هم آمیخته شده‌اند، باز از یکدیگر جدا ذکر شده‌اند و این روش از قدیم تا به حال ادامه داشته است.
از لحاظ توسعه و زراعت و نوع معیشت این دیه بهترین و بزرگترین دیه‌های این منطقه است؛ اگرچه صنعتی ندارد ولی در عوض زراعت آن با زحمت و کوشش اهالی سخت
ص: 363
پیشرفت کرده است. مرحوم حاج آقا نور الله نجفی معروف که به مشروطه‌خواهی و حمایت از مشروطه و انقلاب مشروطیت نامبردار است. چهار دانگ از آن را بر مصارف خیریه وقف کرده است، ولی چون در نظام پیشین آن را به زارعان فروخته‌اند و در نظام جمهوری که دوباره آن را به ملکیت وقف اعاده داده‌اند همچنان در ید زارعان باقی مانده است. موقوف علیهم از درآمد آن بی‌بهره‌اند. اخیرا یک کارخانه بزرگ مواد نسوز در جنوب شرقی آن در کنار جاده اصفهان به مبارکه احداث کرده‌اند و بعضی صنایع دستی و حرف تخصصی در آن ایجاد شده که بر جمعیت و اقتصاد آن بسیار افزوده است و اینک هر دو دیه بر روی هم شهرکی می‌نماید. برنج آن معروف است و از صاحبان نام و سرمایه عده‌ای در آن سکونت دارند. درهای آهنی و دیوارهای آجری مدتهاست در آن راه یافته و شهری شدن با همه کیفیات و خصوصیاتی که دربردارد در آن توسعه یافته است. بانک، مدرسه، حمام، آب لوله‌کشی و این‌طور چیزها را حالا دیگر در آن عادتا رایج می‌بینیم. اختصاصی دیگر جز شهری شدن عجولانه در آن پیدا نیست.

واژه‌شناسی:

از صورتهایی که ذکر شد صورت خولنجان (برهان قاطع) و خالنجان (ابن اثیر) هر دو بی‌شک تحریف یافته است. بنابراین صورت صحیح آن خان‌لنجان است که در عرف عامه خولنجان تلفظ می‌شود و اماله الف ممدود وسط به واو که «او» تلفظ می‌شود در لهجه اصفهانی رایج است و «خان»، «خون» تلفظ می‌شود. خان وامواژه‌ای ترکی است و مؤنث آن خانم است که اینک به‌عنوان حرمت و تکریم برای بانوان مصطلح شده است. در روزگار صفویان عنوان بزرگی بوده است. همچنین به معنی سلطان درباره پادشاهان ازبک و ترک معمول بوده است. در عربی که آن را مخفف خانه گرفته‌اند به معنی کاروانسرا و بارانداز رایج است ولی نمی‌توان اندیشید که دیه بزرگ، با سابقه قدمت آن با خان عربی به معنی کاروانسرا آغاز شود. حقیقت اینکه «خان» در فارسی باستان «خانیه» تلفظ می‌شود و به معنی چشمه است و در اطراف ایران به انواع مختلف در اسم دیه‌ها قرار گرفته است. مثل خان‌تختی (سلماس) و خان‌دشت (لاهیجان) و بسیاری دیگر[596].
آمدن چشمه و آب در نام آبادیهای ایران سخت معمول و رایج است و خان‌لنجان یعنی
ص: 364
چشمه لنجان. در سوابق ایام قبل از احداث انهار بزرگ جدید و شبکه آبیاری تازه معمول بود که دیه‌های بزرگ در کنار رودخانه، چشمه‌های بسیار بزرگ داشتند که آب رودخانه در آن نفوذ می‌کرد و بعد به داخل مادی بزرگ ده جاری می‌شد. من خود از این‌گونه چشمه‌ها چند چشمه را که نامی داشته‌اند، دیده‌ام از قبیل چشمه درچه که بسیار باشکوه و زیبا بود.
معلوم می‌شود چشمه خان‌لنجان آنقدر با عظمت و نامور بوده که دیه را به آن خوانده‌اند و چشمه لنجان بر روی این ده مانده است. اگرچه امروز خولنجان چشمه‌ای ندارد. در این‌باره باید این توضیح را علاوه کنیم که اگر کسانی «خان‌سار» را «خوان‌سار» می‌نویسند، بی‌شک اشتباه است و «خان‌سار» به معنی چشمه‌سار صحیح است یعنی جایی که از آب چشمه‌ها مشروب می‌شود. در این واژه‌شناسی که لاعلاج به آن رسیدیم در حذف حرف «ن» و تبدیل خان‌لنجان به خولنجان دشواری بزرگ وجود دارد ولی راه دیگری جز آنچه بعد خواهد آمد، وجود ندارد.
تنبیه: اگر خود واژه خولنجان را تقطیع کنیم به دو جزء «خو+ لنجان» می‌رسیم. جزء اول «خو» (نامواژه خویگان دیده شود) صورت دیگری از «هو» است، به معنی خوب (نامواژه هویه دیده شود) و بر روی هم به معنی لنجان خوب است. خولنجان ام القرای لنجان است و با معنای لنجان خوب متناسب است و این صورت نامگذاری در قدیم رایج بوده است.

خویگان‌Xuy (e) g n

اشاره

خویگان دیه بزرگی است در شهرستان فریدن و در دهستان گرجی. دو خویگان داریم: خویگان علیا که بزرگتر است و 867 نفر جمعیت دارد و خویگان دیگر که 274 نفر جمعیت داشته است. این تعداد جمعیت در دو دیه خویگان و خویگان علیا مربوط است، به سرشماری سال 1345 که اینک جمعیت آنها بی‌شک بیشتر است.[597] از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی و کیفیت معیشت و زندگانی همه آنچه درباره فریدن گفتیم به این دو محل نیز صادق است و بدون اینکه توضیح زیادتری لازم باشد می‌گوییم که خویگان هم به همان معنای خویه است.

واژه‌شناسی:

اگر خویگان را تجزیه نماییم، به سه جزء «خو+ اوی+ گان» می‌رسیم. اما «خو»
ص: 365
همان است که می‌دانیم صورت دیگری از «هو» به معنی خوب است (رجوع به خویه شود). و اما «اوی» معادل او(Ow) به معنی آب است و اما جزء سوم «گان» همان پسوند «ان» است که حرف «گ» برای وقایه در آن ظاهر شده است، به این معنا که چون تلفظ «خویه+ ان» دشوار است «گ» وقایه در آن ظاهر می‌شود تا خویگان سهل تلفظ شود. ولی پسوند «گان» و «ان» هر دو صورت و معنای واحد دارند و به معنی نسبت و کثرت هستند و نظایر آنها را بسیار دیده‌ایم و داشته‌ایم. این نکته را هم اضافه کنیم که خویه به معنای «خوب‌آبه» و هویه به معنای «خوب‌آبه» و خویگان «خوب‌ایگان» معادل «خوب‌آبگان» و خشویه باز به معنای «خوش‌آبه»، همه به همین صورت به حقیقت قشنگ و دلپسند نام این دیه‌ها واقع شده‌اند.[598]

خویه‌Xuye (h)

اشاره

خویه دیهی است در شهرستان فریدن که آن را از جمله دیه‌های دهستان پشتکوه موگویی به حساب آورده‌اند. با توجه به جمعیت دیه‌های این بلوک که بزرگترین آنها دیه کلوسه است که فقط 589 نفر جمعیت[599] داشته، این دیه با 516 نفر جمعیت[600] در ردیف دوم دیه‌های بزرگ این ناحیه به‌شمار است. نام کلوسه که بزرگترین دیه‌های این ناحیه است، خود یک نام کهن است و به حکم اینکه ناحیه فریدن اصولا از مراکز آباد تمدن کهن ایران بوده است، وجود نامهای بسیار پارسی کهن در نام دیه‌ها هم علامتی بر این معناست. شهرستان فریدن در باختر اصفهان در منطقه‌ای سردسیر و کم‌وبیش کوهستانی و پر از تپه ماهور واقع است.
بیشتر قنات آب و چشمه‌سار و گندم‌خیز است و از این پیش بسیار آبادتر بوده و بعدها، در ازمنه‌ای که بر ما پوشیده است، اقوام لر، بیشتر چهارلنگان، در آن سکونت گزیده‌اند چندان که هم‌اکنون نیز در برخی از دیه‌ها به زبان لری سخن می‌گویند. از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی و صنایع و ظرایف هنر، در حال حاضر آثار تمدن درخشانی در روستاهای دهستانهای این شهرستان به چشم نمی‌خورد. ساختمانهای گلی، خانه‌های کوچک مخروبه، دیوارهای گلی با خارهای بسیار بر سر دیوارها و کوچه‌های تنگ و پرگل‌ولای در زمستان و پرگردوغبار در
ص: 366
تابستان، نشان آشکار یک ده فریدن است. البته چنین بود قبل از آنکه شهرگرایی به آنجا نفوذ کند. حالا یک مدرسه آجری، حمامی و مسجدی شاید و برخی دیوارهای آجری و یکی و دو تا ساختمان با تیرآهن نشان این است که بله، ما مردم هم متمدنیم و از غرب و غربی شدن و شهر و شهری شدن بهره‌یاب هستیم. به حکم اینکه برفهای سنگین ارتباط اکثر دیه‌ها را باهم و با مراکز جمعیت و شهرها برای مدت طولانی در زمستانها قطع می‌کرد. نوع محل سکونت مردم چنین بود که آدم و دام سخت نزدیک یکدیگر، آدمی در زیر کرسی و دامها در هوای گرم انبوه خود و نزدیک به آدمیان زندگی می‌کردند. سوخت اصولا در این ناحیه کم است و این وظیفه زنها بود که در تابستان کوتاه از فضولات گوسفندان قرصهای کلفت سوخت به شکل خشت و یا مدور و جز آن تهیه کنند، به دیوارها بزنند یا روی هم بچینند تا به کار گرم کردن کرسی و تنور بیاید. با پیدا شدن نفت این شیوه زندگی کم‌کم به‌صورت دیگری تغییر یافته است و بخاری دارد جای کرسی را می‌گیرد. آب قناتها کم شده و آب چشمه‌ها هم و نزولات آسمانی هم کمتر و بر اثر آن زراعت دیم و از همه بیشتر گندم کاهش یافته است. از گندم که بگذریم، سیب‌زمینی محصول دوم این ناحیه است. به کوتاه سخن تمدن و اقتصاد رو به دگرگونی و به یک معنا کاهش و کاستی است. درباره جامعه‌شناسی این بلوک از این پیش باز هم گفت‌وگو کرده‌ایم این است که دامان سخن را فراهم می‌چینیم و همین‌قدر اضافه می‌کنیم که در کمتر دیهی از این روستاهای فریدن بنای پایدار قدیمی به چشم می‌آید. بارندگی بسیار و مصالح سست بنّایی- گل و خشت- همه بناها را کم عمر و نااستوار ساخته است آنچه ما در صدد توضیح نام آن هستیم، واژه قشنگ اسم این دیه است.

واژه‌شناسی:

اگر این واژه را تقطیع کنیم به دو جزء «خو+ اویه» می‌رسیم و یا به سه جزء «خو+ او+ یه» می‌رسیم. اما جزء اول بی‌شک و بدون هیچ اشکالی همان واژه خوب است، معادل اوستایی «هو» به معنی خوب و می‌دانیم که «ه» به «خ» و برعکس تبدیل می‌شود[601] و جزء دوم «او» معادل همان واژه «او» است که صورت دیگری بسیار رایج از آب است و تقریبا در تمام روستاهای اصفهان از شرق و غرب و جنوب به جای آب کلمه «او» می‌گویند. و اما جزء سوم «یه» همان علامت نسبت است و مثالهای بسیار دیگر هم
ص: 367
دارد. چنانکه در دهستان لنجان- اصفهان دهی داریم به نام خشو و یا خشویه یعنی خوش‌آبه. و خویه هم در فریدن به همان معنای خشویه لنجان، «خوب آبه» است و چه نام خوب و زیبایی. جایی که آب آن مثلا خوب و گواراست یا خوش و خوب به زمین می‌نشیند.

خیادان‌Xiy d n

اشاره

دهستان جی که این نام معمّاسان خیادان یکی از دیه‌های آن است خود ناحیتی است بسیار قدیمی، چندان‌که آن را با اصفهان خلط کرده‌اند و بعضی گفته‌اند جی ناحیتی است که شهر اصفهان در آن واقع بوده است و بعضی گفته‌اند جی در اصفهان واقع بوده است. حافظ ابو نعیم می‌گوید: «جی همان شهر اصفهان است که پس از خراب شدن شهر قه (قهجاورستان) بقیت مردم به جی نقل مکان کرده‌اند.»[602] چون از این سخن که به تفصیل درباره آن در عناوین جی و اصفهان بحث کرده‌ایم، بگذریم. این نکته را باید ذکر کنیم که «جی» و «گی» و «زی» و «ژی» همه یک واژه است به یک معنا با تلفظات مختلف که برحسب تفاوت لهجه‌ها صورت پذیرفته است. بعضی فرهنگها نوشته‌اند: «ژی» نام قریه‌ای است در اصفهان که از آنجا بنگ خوب خیزد!![603] به‌هرصورت خیادان در این دهستان دیهی معتبر به‌شمار است. در سال 1345 (سال آماری ما) 851 نفر جمعیت داشته است و در سال 1375 به نام صحرا خیادان، و خالی از سکنه ذکر شده است. چون این محل به شهر اصفهان و شهر اقماری خوراسگان و پزوه بسیار نزدیک است، شهرگرایی در آن نفوذ کرده و دارد آن را از صورت روستایی خارج می‌کند و این دیه بسیار حاصلخیز با زمینهای گرانبها و مردمی کوشا و زحمتکش شهری می‌شود نادلپذیر. بپردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

به صورت ظاهر خیادان واژه به‌هم‌ریخته‌ای به نظر می‌آید که قابل تقطیع نیست، ولی اگر از آخر آغاز کنیم «دان» پسوند ظرفیت و گنجایش است. یعنی همان که در هفدان و لفدان و آبدان داریم. بنابراین جزء اول «خیا» چیزی است مظروف ظرف دان، دو
ص: 368
حرف اول واژه یعنی «خی» صورت دیگری از تلفظ «هو» به معنی خوب است چون‌که در عامه تمایلی است که با تبدیل «ه» به «خ»، «هو» را به صورت ممال یایی «هی» تلفظ کنند.
همچنان‌که پول را پیل و دور را دیر و غیره. اما جزء دوم «یا» و یا بهتر بگوییم «آ» که با حرف «ی» به‌هم چسبیده، همان تحریف یافته «او» است. بنابراین تقطیع واژه خیادان چنین است «خی» معادل «هی» معادل «هو»+ «یا» معادل «او»+ «دان»، خوش آب‌دان جایی که آبدان خوبی است یا آب خوب دارد.

خینه‌Xine (h)

اشاره

خینه دیهی از دهستان پادنا در شهرستان سمیرم در جنوب اصفهان است. دیهی است نسبتا بزرگ و پس از خفر و کمه بزرگترین رقم جمعیت را دارد، که در سال 1375، آمار آن 645 نفر بوده است.[604] سمیرم ناحیتی است قدیمی و مرکزی برای تمدن و آبادانی کهن ایران به‌شمار می‌رفته است. در حال حاضر به مناسبت دورافتادگی از مراکز جمعیت (اصفهان و شیراز) و صعوبت رفت‌وآمد و کوهستانی بودن محل شکوفایی اقتصادی چندانی ندارد در سوابق ایام از تاخت‌وتاز و پرخاشگری ایل قشقایی نیز در امان نبوده است. پس از حصول امنیت در سنوات اخیر جمعیت و آبادانی آن‌رو به تزاید نهاده است و آینده خوبی برای آن پیش‌بینی می‌توان کرد. از آثار تاریخی به نشانه قدمت چیزی در این ناحیت نیست و علت آن همان بارندگی بسیار و نااستوار بودن مصالح ساختمانی است که اغلب بناها را با خشت خام برمی‌آورده‌اند. در بسیار از دیه‌های سمیرم زبان ترکی غلبه دارد و علت آن همین رفت‌وآمد و معاملت با ایل قشقایی است. ناگفته نباید گذارد که ناحیه سمیرم بسیار خوش آب و هوا و باصفا است و جاذبه‌های جهانگردی بسیار دارد. پس از این معرفی اجمالی محل، می‌پردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

در یکی دو سه مورد نظیر این عنوان توضیح داده شده که در نواحی روستایی ایران تمایلی است که تلفظ «ئو/U » را به صورت اماله، «ای» تلفظ می‌کنند.
چنانکه مثلا «پول» را «پیل» می‌خوانند و «دور» را «دیر» و امثال اینها، بنابراین کلمه اصل
ص: 369
خینه همان «هینه» یا «هونه» است و باید دانست که در زبان فارسی باز یک تمایل هست که حرف «ه» به صورت «خ» در می‌آید، مثل «هن» و «خن» هر دو به معنای خانه و رودهن معادل رودخانه و امثال اینها که به تفاریق در گذشته ذکر شده است. بنابراین تقطیع واژه خینه چنین است: «خینه»- «هینه» و «هینه»- «هونه» و تقطیع آن چنین است «هو+ ن+ ه». جزء اول «هو» همان واژه اوستایی به معنای خوب است که در واژه آهو هم‌اکنون رایج است[605] و جزء دوم «ن» به معنای آب است، مشتق از کلمه «نا» و «ناو» و «نی» و غیره که همه به معنای آب است[606] و اما جزء آخر «ه» علامت نسبت است. بنابراین خینه به معنای جایی است که آب خوب دارد مثل هویه.
ص: 371