گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم

س‌



سارویه‌S ruye (h)

اشاره

امروز جایی به نام سارویه در اصفهان شناخته نیست و این کلمه و آنچه مورخان درباره آن آورده‌اند کهن است و قدیمی و از این باب ما به ذکر آن و حل نامواژه دشوار آن می‌پردازیم.
گفته‌اند که سارویه بنایی بوده است در کهندژ اصفهان.[1] در کتاب محاسن اصفهان[2] تفصیلی درباره آن آورده‌اند که سارویه دژی بوده است که پادشاهان قدیم پارس برای حفظ علوم و کتب نفیس خود بنا کرده بودند و به حکم اینکه می‌پنداشتند خاک اصفهان خشک و محکم است و بناهایی که در آن ایجاد شود دیر می‌پاید و پایدار خواهد ماند. صاحب محاسن اصفهان می‌گوید: «پیش زمان ما به سالی چند یک جانب آن خزانه یا دژ فرو ریخت و کتب اوایل به همان خط پارسی که بر پوست چوب توز مکتوب بود آشکار شد و طولی نکشید که دیگر رفته‌رفته آن دژ و آثاری که در آن محفوظ بود از بین رفت.» مورخان دیگر نیز کم و بیش اطلاعاتی در همین حدود داده‌اند. بعضی فکر کرده‌اند که دژ نپشتک که جایگاه حفظ اوستای مقدس و اسناد مهم دولتی بوده است در همین سارویه است ولی به تصریح ابن بلخی که می‌گوید: «به استخر پارس کوهی است که در آن صورتها و کنده‌گریها از سنگ خارا کرده‌اند و آثار عجیب اندر آن نموده و این کتاب زند و پازند در آنجا نهاده بوده» اولا معلوم می‌شود که دژ نپشتک در پارس بوده و ثانیا اوستای مقدس و به اصطلاح او کتاب زند و پازند
ص: 464
که مورد علاقه مردم بوده است در آنجا ضبط شده است ولی لزوم ندارد که فقط خزاین مربوط به حفظ اوستای مقدس در پارس باشد، سارویه نیز می‌تواند محلی باشد که این خزاین و کتب دینی در آنجا حفظ می‌شده است که بعدها همه به مرور زمان از بین رفته و اینک اثری از آن برجای نیست، ولی نام آن هنوز برجای مانده است. ببینیم معنای نام آن چیست؟

واژه‌شناسی:

سارویه از اجزای «سار+ او+ ه» و یا «ویه» ترکیب یافته است. جزء اول «سار» همان صورت دیگری از «سر» است و «ساربان» یعنی «سربان» آنکه بر سر قطار مهار شتران را بر دوش دارد. هر کجای دیگر هم که به این صورت بیاید به همین معناست و در ایران بسیار زیاد است امکنه‌ای که با سار و سر به همین معنا آغاز شده است. از جمله ساراب (یزد)، سارابو (گنبد کاووس) و ساربان (اردستان)، سارم (رودسر) و بسیاری دیگر و حتی دو جا به نام خود سارو داریم سارو (بهشهر) و دیگری سارو در زاهدان و با واژه «سر» نیز بسیاری امکنه نامبردار است. از جمله سراب (اراک، اهواز، قزوین، همدان) و بسیاری دیگر و جزء دوم «او» همان آب است. و «یه» علامت نسبت است بنابراین سارویه معادل «سرآبه» و به همان معنا منتها به صورت کهن است.

ساغندS qand

اشاره

ساغند دیه بزرگی است با نامی باشکوه که در دهستان رباطات یزد واقع است. ذیل واژه کرهنگ درباره دهستان رباطات یزد توضیحات کافی آورده‌ایم.[3] اجمال آنکه این دیه برخلاف دیه‌های دیگر چندان کوچک نیست و در سال 1345 (سال آماری ما در این فرهنگ) 234 نفر جمعیت داشته است.[4] تمام ویژگیهای جامعه‌شناسی روستایی، اوضاع اقتصادی و خصایص نژادی مردم یزد در این دیه جمع است و این خود نشان قدمت آن است و از همه بیشتر خود واژه ساغند این معنا را می‌رساند. ببینیم ساغند یعنی چه؟

واژه‌شناسی:

اگر روی واژه ساغند[5] دقت کنیم آن را مرکب از دو جزء می‌یابیم: «سا+
ص: 465
غند». با جزء اول «سا» آشنا هستیم و آن را در محلهای: ساوه، ساو در اردبیل، ساوان (مرودشت، سردشت)، ساوج (نیشابور) و ساوند (زرند) و غیره و غیره دیده‌ایم. در همه این امثله جزء اول به معنی آب است یا درست‌تر بگوییم به معنی «زه» معادل آب است. چون که حرف «ز» معادل «س» است و ساوه و زاوه به یک معنا می‌باشند و ساوه صورت دیگری از زاوه است. بنابراین در ساغند نیز جزء اول به معنی «زه‌آب» است. یعنی آبی که از زمین می‌تراود. جزء دوم «غند» همان واژه «کند» است. کنت(Canta) در زبان سغدی به معنی خانه است و در اوستایی از ریشه «کن» به معنی «کندن» در واژه خندق معادل «کندک» و کربکند و زفرقند[6] و در شهرهایی چون سمرقند، تاشکند، خوقند و مهرقند دیده می‌شود و به معنی محل و خانه (در معنای اوسع آن) می‌باشد. بنابراین ساغند معادل است با «زاوکند» معادل «اوکند» که یعنی خانه و محلی که آب «زه» دارد یا قناتش آب‌زه دارد. اصلا باید به خاطر داشته باشیم که کندن در مورد قنات معمول و رایج است. قنات را می‌کنند و عربی دوستان می‌گویند حفر می‌کنند.

سالان‌S l n

اشاره

سالان نام دیهی است کوچک که آن را در عداد دیه‌های دهستان براآن جنوبی به حساب آورده‌اند. نام این دیه در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیامده است و شاید از نظر کوچکی و حقارت نامش از نظر مؤلفان آن فرهنگ پوشیده مانده است، ولی در فهرستهای مرکز آمار ایران از آن یاد شده است و در سال 1345 جمعیت آن را 2 نفر قلمداد کرده‌اند[7] و ما هم بر فهرستهای مرکز آمار ایران تکیه می‌کنیم.
براآن شمالی[8] و جنوبی هردو از مراکز مهم سکونت ایرانیان قدیم بوده است و همچنین از روستاهای مهم اصفهان به‌شمار می‌آمده است و دلیل قویتر بر آن نیز وجود نامهای فخیم و کهن در نامهای این ناحیه است چون نامزاد، کاج، فساران، و جاره، دیدران، جوزدان، تیمیارت و غیره.
ص: 466
درباره براآن و نامواژه‌های وابسته به آن به تضاعیف گفت‌وگو کردیم، اما درباره این دیه که این‌قدر کوچک است که جمعیت آن از دو نفر تجاوز نمی‌کند دیگر لزومی ندارد به تفصیل درباره جامعه‌شناسی و جغرافیای اقتصادی آن سخن بگوییم ولی حقارت و کوچکی محل البته موجب نمی‌شود که ما نام آن را از قلم بیندازیم و کیفیت تحول و تطور نامواژه آن را مورد بحث قرار ندهیم. ببینیم چگونه است حکایت آن.

واژه‌شناسی:

تجزیه این واژه بسیار دشوار است و نمی‌توان به ظاهر آن را تقطیع کرد. اگر فکر کنیم که از دو جزء «سال+ ان» آمده است چونکه حرف «ل» مبدل از «ر» است بنابراین واژه به‌صورت «ساران» در می‌آید و به این صورت نام بسیاری از دیه‌ها و امکنه قرار گرفته است، از جمله؛ ساران (دماوند، سردشت، شاهرود، مرودشت) و به صورت سار (کاشان، مرند) و به صورت ساری (مازندران) و این عادت آریایی است که امکنه را به نام حیوانات و پرندگان نامگذاری می‌کند.[9] وجه دیگری نیز برای این نامواژه هست به این صورت: می‌دانیم که حرف «ن» مبدل از «ر» هم هست و برعکس بنابراین سالان درست همان واژه سالار است به معنای رئیس و سرور که از باب اطلاق حال به محل نام سالار به محل اقامت او نهاده می‌شده است و در اطراف ایران این سالاران ملجأ و مأوی مردم بوده و دستگاهی مفصل داشته‌اند و امکنه بسیاری به نام آنها نامبردار می‌باشد از جمله؛ سالار (ایذه)، سالارآباد (باختران، خرم‌آباد، خلخال، کرمان، مراغه) و سالارسرا (تنکابن)، سالارو (معادل سالار کوچک، هشتپر) و بسیاری دیگر که از همه اینها قدمت تاریخی محل آشکار می‌شود.

سرجهن‌Sarjehan

اشاره

سرجهن دیهی است در عداد دیه‌های حومه شهرستان اردستان. در سال 1345 جمعیت این دیه 62 نفر و در سال 1375 جمعیت آن 91 نفر بوده است.[10] اینکه گفتیم دیه نسبتا معتبری است، به اعتبار جمعیت آن است چون‌که جمعیت همه دیه‌های اردستان و از جمله دهستان حومه آن چندان زیاد نیست و اکثر دیه‌ها کوچک است و ازاین‌رو این دیه حال متوسطی دارد. درباره اردستان و ویژگیهای جغرافیای تاریخی آن به تفصیل ذیل واژه
ص: 467
اردستان و به عناوین متعدد در دیه‌های آن گفت‌وگو شده است. اجمال آنکه این ناحیه از نواحی قدیم تمدن ایران بوده است. تاریخ‌نویسان اردستانی کوشش کرده‌اند این محل را با خسرو انوشیروان دادگر بستگی دهند؛ حتی گفته‌اند که خسرو انوشیروان در اردستان تربیت یافته و بالنده شده است.[11] با مشکوک بودن این معنا باز هم در قدمت ناحیه شکی نیست، فقط وجود زبانهای بسیار همچون نطنزی، اردستانی، فریزندی، یارندی، ابو زیدآبادی، ابیانه‌ای، ابیازنی و غیره همه اینها شواهد آشکاری بر سابقه تمدن ناحیه است، نام بسیاری از دیه‌ها نیز که همه قدیم است دلیل بارز دیگری بر این قدمت است. چون در این‌باره گفت‌وگو بسیار شده. به توضیح معنای آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

نباید تصور کرد که در تقطیع این واژه با لغت عربی «سرج» و «سراج» به معنای زین و نور بستگی وجود دارد. این واژه یک واژه درست، صحیح و دلاویز فارسی است و در تقطیع به سه جزء «سر+ ج+ هن» ترکیب می‌یابد. جزء اول «سر» همان واژه فارسی است که به معنای ابتدا و آغاز هم می‌آید و اشهر موارد استعمال آن در «سراب» و «سرزمین» و «سرکوه» و غیره است و در این صورت به معنای محل و ابتدای محل و یا بالای محل و امثال اینهاست و امکنه بسیار در ایران با این واژه «سر» به همین معنا نامبردار می‌باشد. مثل سراب (بیرجند، خرم‌آباد، زنجان، قوچان و غیره و غیره) و سراب‌گر (خرم‌آباد)، سراب‌تجر (ملایر) و سراب‌سوره (قروه) و غیره و غیره و اما جزء دوم «ج» که مکسور و یا مفتوح به گوش می‌رسد همان تصحیف یافته کلمه «زه» است که «ز» مکسور به گوش می‌رسد و حرف «ز» به «ج»، «س»، «چ» و «ک» تبدیل می‌شود و در بسیاری از اماکن فارسی در اطراف کشور دیده می‌شود. مثل که‌چه (که کوچک) (شوشتر)، جهر (لار)، جهراز و جهراب (بروجن)، جهرم (ممسنی) و جهق بالا و پایین معادل «جهک» معادل کهک (نطنز و کاشان)، جهمان (بروجن) و بسیاری دیگر. که در همه اینها واژه «که» به معنای قنات آشکار است و جزء سوم آن «هن» معادل «خن» به معنای خانه است.[12]
به‌هرصورت آشکار است که ترکیب واژه جز این نمی‌تواند باشد و روی هم رفته معنی
ص: 468
آن می‌شود «خانه سر قنات» یا «خانه سراب قنات» و چقدر نام مناسبی است، برای خانه‌هایی که در ابتدا دیه را به‌وجود می‌آورند و در «سرآب قنات»، وقتی تازه قنات آفتابی می‌شود ساخته می‌شوند.

سردهن‌Sardhan

اشاره

سردهن در دهستان ترقرود از شهرستان نطنز قرار دارد. دیهی کوچک است با خانواری 2 و جمعیتی برابر 8 نفر. چون در دهستان ترقرود واقع شده شامل جمیع ویژگیهایی است که در نطنز و مضافات آن گفته‌ایم[13] ازاین‌رو می‌پردازیم به نام آن. باید دانست که واژه ترق پارسی است و نوشتن آن با «طه» تازی غلط فاحش است.

واژه‌شناسی:

واضح است که این نامواژه از «سر+ دهن» ترکیب نشده است چون‌که دهان سری ندارد و تقطیع آن «سرد+ هن» است. جزء اول «سرد» از همان «سرما» به معنی برودت بر همه‌کس معلوم است و جزء دوم «هن» در لهجه نطنزی و ابو زیدآبادی و لهجه‌های دیگر نواحی نطنز و حومه‌های آن به معنی خانه است و رودهن یعنی رودخانه[14] است و بنابراین معنی نامواژه می‌شود «خانه سرد» و می‌دانیم که این نواحی همه کوهستانی و سردسیر است و نام با محل مناسبت کامل دارد.

سرشفادران‌

- سروش‌آذران‌

سروش‌آذران‌Soru dar n

اشاره

در نشریه مرکز آمار ایران، جزو دیه‌های دهستان جی دیهی را نام می‌برند به نام سرشبادران و برای آن جمعیتی معادل 614 نفر تعیین می‌کنند[15] و صورت صحیح آن سروش‌آذران است.
مرحوم جابری انصاری از آن به صورت سروش‌فادران یاد می‌کند.[16] در طومار شیخ بهائی نیز از نام
ص: 469
آن در چند مورد به صورت سروش‌فادران یاد شده است[17]. درباره خصوصیات جغرافیایی، تاریخچه و جامعه‌شناسی جی که این دیه کهن در آن واقع است در ذیل عنوان اصفهان و جی و واژه‌شناسی آن توضیحات کافی آورده شده به آن رجوع شود. اجمال آنکه این قریه سروش‌آذران که گاهی در طومار شیخ بهائی برای آن از حقابه براآن سهم آب معین شده است و گاهی آن را در بلوک قهاب یا نزدیک به آن دانسته‌اند.[18] به‌هرصورت این دیه در اول دهستان براآن در کنار رودخانه زاینده‌رود، سرسبز و خرم خودنمایی می‌کند. ظاهرا از این پیش بزرگتر بوده است و امروز به دلایلی که از ما پوشیده است دیهی چندان بزرگ نیست.[19] آنچه بزرگ است و اهمیت بسزا دارد نام آن است. ما هم درباره خصوصیات دیگر آن به اطناب نمی‌پردازیم و توجه خود را به نام آن معطوف می‌داریم.

واژه‌شناسی:

در تداول عامه این دیه را سرش‌بادران «سرش بادرون) می‌خوانند. و در صورتهای قدیم‌تر از آن به صورت سروش‌آذران یاد شده است.[20]
باید دانست که در تداول عامه معمولا یک حرف زینتی اضافی به کلمه اضافه می‌شود و اغلب این حرف به صورت «ف» (ورنوسفادران) و گاهی به صورت «ب» باغبادران و سرش‌بادران ظاهر می‌شود. ولی ما باید توجه داشته باشیم که این دو حرف «ف» و «ب» هم در ورنوسفادران و هم در سرش‌فادران حرف زینت و اضافه است و تردیدی نیست که صورت صحیح آن سروش‌آذران است و تبدیل «ذال» به «دال» و آذر به آدر بسیار شایع و رایج است (آدریان معادل آذریان و آدرگان معادل آذرگان) در اینجا هم همین حرف زینت پدیدار شده و آن را سروش‌فادران و گاهی سرش‌بادران نموده است. در ترکیب صحیح سروش‌آذران مرکب از دو جزء «سروش+ آذران» است. سروش در دین زردشتی یکی از فرشتگان مقرب درگاه اهورامزداست. در اوستایی آن سراش(Sraosa) و در پهلوی سرش(Sro) آمده است و این همان واژه است که ما امروز سروش گوییم. سروش مظهر اطاعت و
ص: 470
بندگی و نماینده صفت تسلیم و رضا در برابر اهورامزداست و از نظر مقام با مهر برابر است.
دیده شده که گاهی آن را جزو امشاسپندان به حساب آورده‌اند. در فرهنگها آن را نام جبرئیل دانسته‌اند و یا هر فرشته‌ای که پیغام‌آور باشد[21] و همچنین سروش ناظر بر تدبیر امور و مصالح عمومی خلق است و سروش‌های متعدد نیز قایل شدند که هر روز را سروشی است. به‌هرصورت سروش یک نام فاخر بزرگ جلیل در دین زردشتی به‌شمار می‌آید. در ادبیات فارسی حاضر سروش به معنای الهام غیبی و هاتف غیب نیز نامبردار است. و از این جهات به ناچار در روزگاران کهن مناسب شمرده شده است که نام محلی قرار گیرد. جزء دوم آذران هم می‌تواند جمع آذر باشد. آذر معادل «آتش+ ان» و دیگر اینکه آذران اصلا خود نام آتشگاه است توضیح آنکه در نامگذاری آتشکده‌ها واژه آذر به هر دو معنا استعمال شده است. به صورت آذر به معنای آتشکده (آذرگشسب، آذربرزین، آذرفرنبغ) و به صورت آذران، دقیقی فرماید:
پراگنده گرد جهان مؤبدان‌نهاد از بر آذران، گنبدان
و در اینجا ظاهرا بیشتر به همین معنا توجه شده است. حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و الانبیا در پادشاهی شاپور ذو الاکتاف می‌گوید: «و نصب بقریة حروان من رستاق جی نارا سماها سروش‌آذران وقف علیها قریه یوان و قریه جاجاه من رستاق لمنجان[22]»
در مجمل التواریخ و القصص نیز در سلطنت همین پادشاه آورده: «و به حروان از روستای جی آتشی بنهاد سرو (د) شاذران نام کرد و از خان‌لنجان اوقاف بسیار کرد».
بنابراین مسلم می‌شود که در این محل است که شاپور ذو الاکتاف آتشکده سروش‌آذران را بنا نهاده است و به این مناسبت خود محل نیز به نام آن آتشکده نامبردار شده است. اما گفتار حمزه در چند مورد نیازمند به توضیح است. نخست آنکه در اصفهان قریه‌ای به نام حروان وجود ندارد. و ظاهرا مقصود حمزه از حروان همان جروان است که حافظ ابو نعیم آن را جزو قرای پانزده‌گانه محل اصفهان آورده است و دیگر آنکه قریه یوان که می‌گوید بر آن وقف کرد نیز امروز دیهی به این نام در اصفهان شناخته نیست و حافظ ابو نعیم می‌گوید
ص: 471
همین‌که یهودیه توسعه پیدا کرد زمینهای قریه یوان را فرا گرفت[23] و بی‌شبهه مقصود از آن براآن است که ما هم گفتیم این دیه و این محل در اوایل آن قرار دارد. اما رستاق جی یعنی بلوک و دهستان جی نیز بی‌مورد نیست چونکه دیدیم برحسب فهرست آمارنگاران مرکز آمار ایران این محل را جزو دهستان جی قرار داده‌اند. و اما برای قریه جاجاه که آن را در دهستان لمنجان قرار داده بی‌شبهه مقصود دهستان لنجان است که قریه جاجاه در آن واقع است و صاحب ناشناخته مجمل التواریخ و القصص که آن را روستای خان‌لنجان نامیده به‌واقع نزدیکتر شده است و باید توجه داشت که مقصود از آن دهستان لنجان است و نه خان‌لنجان که خود قریه‌ای است از آن دهستان. توضیح دیگر آنکه واژه لنجان که گاهی به صورت اعم هم برای لنجان و هم برای النجان به کار می‌رود مقصود ناحیه بزرگی است که مابین دهستان ماربین و اشیان در دو طرف رودخانه قرار دارد.

سکان‌Sak n

اشاره

گاهی استعمالات واژه‌هایی به صورت معمول در تداول عامه و کسانی که می‌خواهند به صورت کتابی بنویسند و سخن بگویند مسأله‌ای به‌وجود می‌آورد چنانکه در این دو واژه (سکان و سکون) صورت گرفته است حقیقت آنکه سکان نام دیهی است در دهستان پیشکوه موگویی در شهرستان فریدن. این دیه نسبتا بزرگ است و در سال 1345 جمعیت آن 313 نفر بوده است[24] و در جامعه‌شناسی فریدن گفته‌ایم که با اینکه قناتها خشک شده است، مع‌هذا آبادانی و تمدن، ولو به صورت مصنوعی جدید در این دیه‌ها کم نشده است و گمان نمی‌برم که در حال حاضر نیز جمعیت آن خیلی کمتر شده باشد. درباره جامعه‌شناسی، و وضع معیشت مردم، کیفیات و ترتیبات ساختمان ناحیت فریدن گفت‌وگو کرده‌ایم. به حکم بارندگی نسبتا زیاد و سست بودن خاک در این نواحی، چون ساختمانها بیشتر با خشت خام و دیوارها با گل (چینه) برآورده شده است، بنای مستحکمی از روزگاران پیش حتی از دوره اسلامی چیزی باقی نمانده که قابل ذکر و توجه باشد. در حال حاضر همین‌جا نیز چیز
ص: 472
مهمی ندارد. مدرسه‌ای و حمامی و باز هم درهای آهنی و کوچه‌های خاک‌آلود همین و همین. بنابراین به ذکر خصوصیات این واژه می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

اول بگوییم که این واژه از «سگ» گرفته نشده است. بلکه در حقیقت این واژه از «سک» باستانی که همان سکا و سکایی باشد آمده است و به تضاعیف و به مناسبات گفته‌ایم که اقوام سکایی هم آریایی بودند و شاید با قلت عدد کمتر در اطراف فلات ایران پراکنده شده‌اند و جابه‌جا اثری از آنها باقی مانده است. و اکثر نام خود را به محل اقامتشان بخشیده‌اند. این دیه نیز با نامی چنین کهن و با سابقه نامبردار است. در تقطیع و تجزیه آن می‌بینیم که سکان از دو واژه «سک+ ان» ترکیب شده. جزء اول «ک» همان واژه سکایی است و جزء دوم «ان» علامت نسبت و کثرت و بنابراین سکان یا سگان یعنی محل سکاییان و دیده‌ایم که این شیوه نامگذاری رایج است و شایع، اما سکون که آمارگر شاید کم‌اطلاع آن را به صورت تلفظ عامه ضبط کرده است و به جای سکان در همین واژه سکان است[25] و آن قریه‌ای است در قرب دیه هلارته و معمولا باهم به صورت سکون و هلارته در تداول عامه تلفظ می‌شود. به‌هرحال سکان به ضم اول، نام دیهی است در دهستان رودشت از شهرستان اصفهان که در سال 1345 جمعیت آن 71 نفر بوده است و اینک به حکم اینکه این نواحی آبادتر شده به ناچار جمعیت آن هم زیادتر است، ولی نام کهن آن از روزگاران پیش باقی مانده و سکان همان است که ذکر آن گذشت، یعنی معادل درست سکان است با تلفظ عامیانه سکون.

سکون‌

- سکان‌

سگزی‌Sa (e) gzi

اشاره

دیهی است در دهستان وردشت از شهرستان سمیرم که در سال 1375 جمعیت آن 8 نفر بوده است.[26] برای توضیحات راجع به این ده نگاه کنید به عناوین سمیرم، هنّا، هونگان، اسفرجان، و برای واژه‌شناسی آن نگاه کنید به عنوان سگزی، آنچه در اینجا اهمیت دارد این نکته است که واژه سگزی از واژه کهن «سگ» نام سگاها آمده است بنابراین تعدد این
ص: 473
واژه در نام دیه‌ها نشان آشکاری بر انتشار قوم سگا در سرتاسر ایران می‌باشد.
این نام باشکوه کهن دیهی است جزو دهستان زفره از شهرستان اصفهان که بر سر راه شوسه اصفهان به یزد واقع شده است. سخت‌آباد و پرجمعیت است. در سال 1345 جمعیت آن 1277 نفر بوده است.[27] این زمان ظاهرا با اینکه قناتهای آن یا خشکیده و یا بسیار کم‌آب شده است باز هم جمعیت آن بیشتر شده است.[28] چون‌که با حفر چاه عمیق صورت ظاهر آبادی و حضارت آن محفوظ مانده است و عبور و مرور وسایل نقلیه در جاده شوسه اصفهان- یزد هم احتمالا به اقتصاد آن کمک کرده است. از این پیش از کاروانسراهای بزرگ و مرکز باراندازی بود و اقتصاد آن از این راه و حمل‌ونقل کالا به‌هرحال رونقی داشت. نوع ساختمانها و کیفیت معیشت مردم یک سابقه کهن طولانی را به یاد می‌آورد، ولی امروز شهرگرایی به آنجا راه یافته است. درهای آهنی و دیوارهای آجری نشان این است که «روستا برو و شهر بیا». در دور و کنار آن هرچه بگردیم بنای قدیمی که یادگار روزگار کهن باشد نیست، ولی نوع ساختمانها با دیوارهای محکم گلی و طاقهای خشتی نشانی از قدمت و سابقه تمدن این مردم است. ایستگاه راه‌آهن اصفهان- تهران در این محل واقع شده است، ولی کمتر در به کار انداختن چرخ اقتصاد آن اثر داشته است. در اینجا چون رو به شرق و شمال برویم به زفره می‌رسیم که با لهجه مخصوص نواحی زفره و رودشت و کوهستان در آن سخن می‌گویند و ما همه وقت از آن یاد کرده‌ایم. لهجه زفره‌ای اختصاصاتی دارد که ما در اینجا مجال بحث از آن نداریم و بهتر است با غمض عین از این تفاوت، لهجه رایج در این نواحی را لهجه و یا گویش سگزی بخوانیم تا با این دیه تناسب داشته باشد.

واژه‌شناسی:

آنچه ما می‌خواهیم در اینجا مورد بحث قرار دهیم ذکر نام آن است که از قضا بر اثر تطور زبان هیچ تغییر نکرده و صورت قدیم خود را حفظ کرده است. همین‌جا بگوییم که «سگ» در اینجا به معنای «کلب» تازی نیست و آن نام از واژه «سک»(Saka) به معنی سکایی و سکا آمده است و در این کتاب به تفاریق و با مناسبات بسیار گفته‌ایم که سکاییان یکی از اقوام کهن آریایی هستند که از همه‌جا بهتر نام خود را به سیستان معادل
ص: 474
سگستان (سجستان تازی) داده‌اند. این قوم در اطراف ایران پراکنده شده و از نام مشهور خود که به امکنه مورد سکونت خود فراوان داده‌اند این معنی به خوبی مستفاد می‌شود.
مثلا در واژه سکان و سکوآباد و بسیاری نامهای دیگر واژه «سک» آسان به چشم می‌خورد. در اطراف ایران نامهای بسیار با این واژه هست مثل سقز (کردستان)، سقزک (سیرجان)، سقزچی (اردبیل)، سقزلو (مهاباد) و غیره.[29] در واژه سقز باید توجه داشت که در تعریب و حسب المعول حرف «گاف» فارسی به «قاف» تبدیل شده است و سقز کردستان همان سگزی اصفهان است به‌اضافه «یای» نسبت.
در تقطیع این واژه دو جزء «سگ» و «زی» دیده می‌شود. جزء اول همان نام «سکایی» است و جزء دوم از ریشه «زیستن» و هردو باهم به معنای محل زیستگاه سکاییان است. در پایان این نکته را باید به یاد داشته باشیم که تمام نامهای امکنه که با دو حرف «سگ» و «زی» می‌آید هرچند به صورتهای گوناگون و مشابه و نامشابه تلفظ شود همه از همین واژه «سگ» به معنای «سگایی» و «زی» به معنای «زیستن» است.

سمبولی‌Somboli

اشاره

نام دیهی است کوچک در دهستان برزآوند از شهرستان اردستان. خود دیهی کوچک و حقیر است، ولی نامی سخت به هم پیچیده و دلنشین دارد.
درباره جغرافیای تاریخی و خصوصیات دیگر ناحیه رجوع کنید به اردستان و برزآوند که در این هردو به تفصیل در این مواضیع توضیح داده شده است. این دیه کوچک در سال 1345 فقط 6 نفر جمعیت داشته است[30] و چون جمعیت ناحیت به حکم کم‌آبی روزافزون قناتها رو به تحلیل و تقلیل است به مظنه اقرب به یقین جمعیت حاضر این دیه نیز از آنچه گذشت کمتر است، ولی نام آن همچنین برای ما پیچیده و سنگین باقی می‌ماند تا به صورتی آن را به شکل یک مسأله صرفی و نحوی و اشتقاقی حل کنیم.

واژه‌شناسی:

در تقطیع این واژه به دو جزء «سمب» و «اولی» برمی‌خوریم. «سمب» همان واژه‌ای است که همان است که ما امروز «سم» می‌گوییم. در حقیقت آنچه ما امروز
ص: 475
«سم» و «خم» و «دم» می‌گوییم در صورت کهن‌تر «سمب» و «خمب» و «دمب» بوده است.
و به حکم قانون تطور این واژه‌ها تخفیف یافته و به صورت حاضر درآمده است، ولی چون در نام دیه‌ها دیده می‌شود به حکم اینکه قدیم هستند صورت قدیم نام را هم در خود حفظ می‌کنند. بنابراین در واژه‌هایی مثل، سمبولی و کمبوان (قمبوان) همان صورت «سمب» و «کمب» حفظ می‌شود.[31] چون جزء اول دانسته شد باید به معنی آن نیز توجه کنیم در فرهنگها واژه «سمب» و «سم» را هم به معنای سم حیوانات گرفته‌اند و هم آن را به معنای غار کوهستانی و مخصوصا توضیح داده‌اند که مقصود از غار نه غار طبیعی است که ناقواره و ناهنجار باشد، بلکه غاری است که اصلاح شده باشد و در کوهستان تراشیده شده باشد که انسان بتواند در آن بماند.[32] و اما جزء دوم «اولی» پسوند اتصاف و شباهت است به این توضیح که «آل» و «آله» و «اوله» و «اولی» همه معنای شباهت را به کلمه اضافه می‌کنند.[33] بنابراین معنای آن چنین می‌شود زیستگاه و یا دیه و خانه‌ای که (به معنای اوسع جایگاه) که غارمانند است و یا به غار شباهت دارد بنابراین سمبولی یعنی دیه و یا خانه غارمانند است.
می‌توان اندیشید که خود بنیانگران آن از ابتدا آن را به عنوان استحقار چنین خوانده‌اند و بعد دیگر روی آن مانده است.

سمسان‌Sems n

اشاره

سمسان که در تداول عامه سمسون تلفظ می‌شود دیه نسبتا بزرگی است که در جمع دیه‌های دهستان گرکن از شهرستان لنجان به حساب آمده است. در سال 1345، این دیه 353 نفر جمعیت داشته است.[34] و امروز البته جمعیت آن بیشتر است و خود آن دیه و بلوکی که در آن واقع شده است نخست به علت الحاق آب کوهرنگ به زاینده‌رود و دو دیگر به سبب ریشه‌کن شدن مالاریا و ترقی وجدان بهداشتی مردم و بالا رفتن بنیه اقتصادی و سرانجام
ص: 476
توسعه کشاورزی آبادتر و پرجمعیت‌تر شده است.[35] به حکم اینکه این دیه در دهستان گرکن، که نام رایج آن در تداول عموم گود گرکن است، واقع می‌باشد، از سوابق ایام هوایی بسیار گرم و نامطلوب و سرزمینی باتلاقی داشت. هوای آن گرم بود و مرطوب و بلاخیز، چون‌که در گودی حوضه مادی گرکن واقع بود و از این جهات وضع آن بسیار سخت بود. از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی درباره گرکن و دیه‌های آن به تضاعیف گفت‌وگو کرده‌ایم و به تفصیل بیشتر در ذیل عنوان گرکن که نام بلوک است هم سخن خواهیم گفت. اینجا اجمالا اشاره کنیم که به حکم نداشتن اقتصاد محکم و نبودن شیوه معیشت عالمانه، نشانی از حضارت و تمدن کهن در مردم بلوک عموما و این دیه خصوصا دیده نمی‌شود. بنای استوار و کهن نیز در خود دیه و اطراف آن وجود ندارد. دیوارهای خشتی با پوشش چوبی سقف آن و کوچه‌های پرگل و گرد و خاک و کثیف، این است هرآنچه این دیه را به‌وجود می‌آورد.
اخیرا در آن لوله‌کشی آب صورت گرفته و حمامی دارد و مدرسه‌ای و مسجدی همه از آجر با درهای آهنی، نشان و نموداری از تمدن باختری و تمایل مردم به شهرگرایی نیز بسیار است. روستا را حالا می‌بینی که دارد از پوسته کهن بیرون می‌آید و به صورت شهری بی‌قواره و نامطلوب در می‌آید.
این دیه سابقا جزو املاک خالصه بود. که مرحوم حاج شیخ نور الله نجفی از پیشوایان مشروطه خریداری کرده بوده است، ولی در حیات آن مرحوم، (وفات 1306 ه. ش) در آبادی کامل آن توفیق نیافت. پس از فوت نیز این دیه، به انضمام رقبات دیگری را وقف کرده است. در دوره‌های اخیر پس از اینکه از دست مستأجرین بسیار گذشته، در اواخر دهه چهل آن را به زارعان فروختند و اخیرا در جمهوری اسلامی که قانون فروش رقبات موقوفه به زارعان القا شد، دوباره به صورت وقف درآمده است و همچنان بی‌سرپرست باقی مانده است تا بعدها چه شود. به حکم اینکه شیوه ما تحقیقات جامعه‌شناسی بسیار نیست به نام این دیه می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

اگر این واژه را تقطیع کنیم به دو جزء «سم» و «سان» برمی‌خوریم. جزء اول
ص: 477
«سم»، همان است که در واژه سمیرم آمده است[36] و به‌طوری که در آنجا اشاره شده است.
واژه «سم» معادل «شم»، و «زم» و «زمی» به معنای «زمین» است و به معنی «سرما» نیز هست چنانکه در «زمستان» داریم. «زمی» بدون پسوند «ین» هم به معنای «زمین» استعمال می‌شود. مرحوم کسروی که درباره تحقیقات واژه‌شناسی اسامی دیه‌ها فضل تقدم دارد، معتقد شده است که کلمه «زمی» و یا «سمی» و معادلات آن مخصوص جاهای سرد است و در واژه «زمی» و یا «سمی» چیزی از زمستان و حالت سردی وجود دارد و نمی‌تواند جایی که گرم باشد با این واژه آغاز شود و تصور فرموده که علت تسمیه نواحی سرد به «زمی» و یا «سمی» و معادل آن همان سردی است. در حالی‌که واقعا این حکم عمومیت ندارد و ممکن است در هر مورد خصوصیتی از زمین مورد توجه نامگذار واقع شده باشد.
چنانکه سمنان و سمسور (بیرجند، اصفهان)، سمغان (کازرون) سمک (ایرانشهر)، بیرجند و غیره و همچنین است در مورد زمین: زمکان (پاوه)، زمنه (سبزوار)، زمیدان (لاهیجان) و زمینکان (چاه‌بهار) و غیره. در مورد این دیه نیز «سم» بی‌شک از زمین گرفته شده است، ولی چنانکه گفتیم ناحیه‌ای سردسیر نیست و خصوصیت دیگری از زمین مثلا سختی و استواری و سایر معانی و ویژگیها که راجع به زمین در نظر هست، خاطر نامگذار را جلب کرده است و آن را با نامی که از زمین گرفته شده است نامبردار ساخته است. فی المثل آن را جایی تصور کرده‌اند سخت و دشوار از لحاظ زندگانی و آن را سمسان نامیده‌اند، جزء دوم واژه «سان» معادل همان واژه‌ای است که در شمیران، شمیلان و سمیران و سمیرون داشتیم. در تحقیق جز اخیر نیز مرحوم کسروی[37] تصور فرموده است که این پسوندها و مخصوصا «ران» به معنای مکان است. در اینجا نیز باید این نکته را تذکر داد که «ران» و «سان» و «لان» و «زان» و همه این پسوندها هیچ‌کدام به معنی مکان نیست همچنان‌که در واژه سمیرم توضیح داده‌ایم و سمسان در جزء اخیر همان واژه «ان» به معنای کثرت و نسبت را با خود دارد و «ر» حرف وقایه است در اصل به علت دشواری تلفظ گاهی سمیران و گاهی سمسان گفته می‌شود و چون تلفظ آن دشوار بوده «س» وقایه به آن اضافه شده است.
ص: 478

سمسورSemsur

اشاره

نام دیهی است در دهستان جی اصفهان که در سال 1345 جمعیت آن 330 نفر بوده است و اینک بی‌شبهه زیادتر است.[38] سخت آباد شده و زمینهای آن به علت نزدیکی با شهر اصفهان و شهرک خوراسگان بسیار گرانبها شده است و زراعت آن ترقی کرده است. در طومار تقسیم آب زاینده‌رود (منسوب به شیخ بهائی) نام این دیه سنجوان‌سور آمده است و نزدیک به آن از دیه دیگری به نام سنجوان‌مرّه یاد شده است. شهرت این دیه از خود آن بسیار زیادتر و بزرگتر است، چون‌که «سمسوری» همان طالبی زودرس شیرینی که در نواحی اصفهان در آغاز تابستان می‌رسید و کامها را شیرین می‌کرد به نام این دیه نامبردار شده است. بد نیست بدانیم که اصفهان از این لحاظ باز هم مثالها و شواهدی دارد. در متون قدیم (ابن رسته در اعلاق النفیسه) از خربزه‌ای در اصفهان یاد می‌کند به نام «سینی» یعنی همان خربزه که در سین به عمل می‌آمد. و آن‌قدر این خربزه شهرت داشت و بر اثر آن نیز دیه سین که در آن کشت می‌شد شهرت یافته بوده که از باب علاقه حال و محل آن را سینی می‌نامیدند. یعنی فی الحقیقه خربزه «سین» و در این اواخر گرگاب[39] همچنین شهرتی عظیم پیدا کرده بود و گرگابی خربزه‌ای که در گرگاب به عمل می‌آید و خصوصیات دلاویزی از طعم شیرین و تردی و امثال اینها داشت که اینک متأسفانه از میان رفته است.
چون این دیه کوچک نزدیک به شهر اصفهان واقع شده در جامعه‌شناسی روستایی آن نکته جالبی وجود ندارد، شهرگرایی چون اژدهایی پلید آن را بلعیده است. بنابراین سخن را کوتاه می‌کنیم و به اسم آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

این واژه از دو جزء «سم» و «سور» ترکیب شده است. جزء نخستین همان است که در واژه‌های سمیرم، سمسان و شمیران و غیره داریم، اجمالا می‌گوییم که از ریشه «زمی» و «زمین» آمده است.[40] در اینجا نیز باید این نکته را تذکر دهیم که برخلاف نظر مرحوم کسروی وجود کلمه «سم» و «زمی» بر سر واژه نام امکنه لزوما به معنی سردی و سرما نیست، چنانکه سمسور نیز سردسیر نمی‌باشد بلکه خصوصیت دیگری از زمین مورد
ص: 479
توجه نامگذار بوده و به مناسبت همان خصوصیت به آن نامبردار شده است. اما جزء دوم یعنی «سور» همان واژه کهن قدیمی به معنای جشن و نشاط و عشرت است که در واژه‌های بسیاری از قبیل «سورگان» و «سورک» و غیره داریم و در اینجا نیز به همین معناست و به‌طور خلاصه سمسور یعنی سرزمین عیش و جشن و نشاط و شاید برای همین خربزه مشهور آن.

سمندگان‌Samandeg n

اشاره

سمندگان دیهی است نسبتا بزرگ و با جمعیتی برابر 358 نفر[41] از شهرستان فریدن اصفهان، این ناحیه در غرب اصفهان واقع و بسیار سرد و زمین آن حاصلخیز است. در سنوات اخیر بارندگی کم شده است و محصولات آن تقلیل یافته است. در اکثر دیه‌ها زبان عمومی ترکی است.

واژه‌شناسی:

این نامواژه به توضیحات چندان نیازمند نیست. نامواژه مرکب از دو جزء است: «سمند+ گان». «سمند» همان واژه مألوف است که امروز هم شایع است به معنی اسب زرد و «گان- گ+ ان» همان پسوند معمول است برای نسبت چون مهرگان و آبانگان و بسیاری دیگر و روی‌هم‌رفته به معنی محلی منسوب به سمند و شاید محلی بوده است برای پرورش اسب.

سمیرم‌Semirom

اشاره

در سرشماری مرکز آمار ایران در سال 1345 که ملاک عمل ماست، جمعیت این دیه را 10000 نفر برآورد کرده‌اند، ولی فعلا خیلی زیادتر است.[42] شهر سمیرم در 73 کیلومتری جنوب شهرضا واقع شده، آب آن از چشمه و محصولات عمده آن غلات و حبوبات و میوه است. درباره سمیرم باید دانست که در یک ناحیه کوهستانی واقع شده و دور و کنار آن را ایل قشقایی در اختیار داشتند که تابستانها به نواحی مختلف آن می‌آمدند و زمستانها به فارس و ممسنی می‌رفتند. بدین جهات در بعضی از سنوات اخیر بسیار ناامن بود و رو به ویرانی می‌رفت، پس از «تخته‌قاپو» شدن ایلها و از بین رفتن ناامنی‌ها، این قصبه نیز از حالت روستایی بیرون آمده و خود شهری به حساب آمده و بر آبادانی آن افزوده شده است، اینک جاده شوسه اسفالتی، برق و آب و مدرسه و انواع وسایل تمدن جدید در آنجا وجود دارد.
ص: 480
درباره جامعه‌شناسی این ناحیه نیز چندان چیز دلچسب و دلاویز نداریم، چون ایل قشقایی ترک‌زبان‌اند و از قدمت و سابقه این شهر و یا قصبه پیشین همین لفظ باشکوه خود را دارد که به دو دهستان سمیرم سفلی و علیا و یا سمیرم بالا و سمیرم پایین داده است. ازاین‌رو ما هم توجه خود را به شناخت نام این دیه معطوف می‌داریم.

واژه‌شناسی:

به گمان من و برحسب اصولی که تاکنون به کار برده‌ایم و قواعدی که به‌دست داده‌ایم و در درج کلام به آنها اشاره خواهیم کرد این واژه مرکب از دو جزء «سمی+ رم» است. اما واژه «سمی»، چنانکه گفته‌ایم[43] برحسب لهجه‌های مختلف حرف «ز» به «سین» تبدیل می‌شود و از اینجا معلوم می‌شود که جزء اول همان کلمه «زمی» به معنای «زمین» است و در فرهنگها اساسا «زمی» به همان معنای «زمین» استعمال شده است.
توضیح آنکه کلمه «زم» در اوستایی به معنای زمین است با پسوند «این» و همین کلمه در پهلوی «زمیک» شده و با پسوند «ایک» وجود دارد. در لهجه‌های دیگر موجود ایران از قبیل ولاسگردی، یارندی، نطنزی، سنگسری، سمنانی و غیره همه به صور مختلف و بسیار نزدیک به هم «زمین» و «زامین» و «زم» استعمال می‌شود.[44] و «زمی» به معنای «زمین» هم در لغت یاد شده است. در سرتاسر ایران با نام «زم» و مشابهات آن به همین معنای «زمین» اسامی بسیاری آمده است. فی المثل زمکان (پاوه)، زمنه (سبزوار)، زمه (تربت حیدریه)، زمیان (کرمان)، و از همه جالبتر زم‌هاروم (ایرانشهر) و گذشته از اینکه بسیار مناسب و شایسته است، ناحیه‌ای را با زمین و مشتقات آن نامبردار سازند اساسا حتی در تداول حاضر زبان فارسی زمین را جز در معنای عام در معنای خاص هم به کار می‌برند. فلان زمین یا زمین من و زمین خانه و باغ و غیره همه ناظر بر این است که کلمه «زمین» به‌طور مطلق به معنای «ارض» عربی همه‌جا استعمال نمی‌شود، بلکه خاصا در مورد محلی نیز به کار می‌رود؛ چنانکه در گوشه به گوشه ایران برای این امر امثله فراوان وجود دارد. زمین دراز (جیرفت)، زمین بوستان (جیرفت)، زمین انجیر (بافت)، زمین سیاه (بندرعباس) و زمینو و زمینی (بندرعباس).[45]
ص: 481
به‌هرصورت نامگذاری محلی به زمین خیلی طبیعی می‌نماید و روشن است که شیوه قدیم ایرانیان هم‌چنین بوده است. به کار بردن حرف «سین» به جای «ز» هم یکی از اصول تطور و تغییرات لهجه‌های مختلف زبان فارسی است. جزء دوم «رم» پسوند نسبت و اتصاف و شباهت است. چنانکه در نامواژه‌های کهرم، جهرم و طارم و غیره. بنابراین سمیرم یعنی جایی منسوب به «زمین» مثل سمسان و سمنان و سمیران (همدان و زنجان) و از همه روشن‌تر سپهرم (یکی از پهلوانان شاهنامه).
مرحوم کسروی که به حق و انصاف، حق و فضل تقدم در تحقیقات مربوط به نامهای ایران دارد، در این‌باره اتفاقا دچار سهوی شده است و تصور فرموده است که «رم» جزء آخر این کلمه همچنان در واژه‌های دیگری مثل جهرم و طارم به معنای محل است و واژه «ران» را نیز به معنای محل گرفته است، مثلا واژه شمیران و شمیرم و سمیران و سمیرم و کهران و کهرم (جهرم) و طارم را به معنای محل سرد و یا گرم آورده است و این مسأله مسلما صحیح نیست. چون‌که در واژه‌های کهران، تهران و سمیران جزء دوم «ران» نیست، بلکه جزء دوم این واژه‌ها خود مرکب از دو جزء است: نخست حرف «ر» و دوم پسوند «ان» که به حرف «ر» اضافه شده است. چنانکه اگر بخواهیم شمیران را تجزیه کنیم به سه جزء «شمی» به اضافه حرف «ر» و «ان» می‌رسیم. «شمی» همان واژه «زمین» است و حرف «ر» جزء دوم حرف وقایه است، برای آنکه از تنافر تکرار حرفهای صدادار که صعوبت تلفظ دارد و در تکلم دشوار است تخلص حاصل شود و نظایر آن را ما بسیار دیده‌ایم و در کل عناوین این فرهنگ به آن برخورده‌ایم. مرحوم کسروی اجزا اواخر پسوندهای «گان» و «جان» و «قان» و «کان» و امثال این را هم یک جزء به حساب آورده‌اند در حالی‌که در این مورد نیز «گان» و «قان» و «جان» حرف نخستین آنها، چه معرّب شده باشد چه نشده باشد، حرف وقایه است؛ چنانکه در این فرهنگ به کرات توضیح دادیم. فی المثل در واژه سیچان و اورگان، مهرگان، آذران، سولقان و غیره و غیره.[46] این است آنچه از تحقیقات مرحوم کسروی به‌دست آمده است و آنچه که بر اثر تحقیقات خود ما شخصا به آن رسیده‌ایم و مفصل در مقدمه گفت‌وگو کرده‌ایم و باز هم در موارد لازم توضیح خواهیم داد.
ص: 482

سنابادSan b d

اشاره

سناباد دیهی است نسبتا معتبر در میان دیه‌های ناحیت خود که همه کم‌جمعیت است.
جمعیت آن را در سال 1345 (سال آماری ما) 47 نفر برآورد کرده‌اند.[47] این دیه در دهستان برزآوند از شهرستان اردستان واقع شده است و صرفا با لفظ نام آن اگر حساب کنیم قدمت خود را داد می‌زند. از لحاظ جامعه‌شناسی روستایی این دیه دارای همه خصوصیات ناحیت اردستان است. در برخی منابع مکتوب دیده شده که سناباد را اسن‌آباد می‌نویسند و گاهی از آن به صورت سین‌آباد یاد کرده‌اند و به‌هرصورت که باشد یادآور یک صورت کهن قدیم ایرانی است.

واژه‌شناسی:

در اوستایی"Saena " است. «سئنه» نام مرغی است شکوهمند و شکوه‌آفرین و همان است که به سیمرغ تبدیل شده است و داستان این مرغ با رستم و زال بیش از آن مشهور است که لازم به ذکر باشد؛ به‌هرصورت نام این مرغ همایون‌فال، فرخ‌بال به صور مختلف بر امکنه بسیار نامگذاری شده است. بیش از 50 محل را در ایران می‌توان نشان داد که به صورت سین‌آباد و سن‌آباد نامبردار است، از جمله این امکنه همان باغ سناباد است که تربت حضرت امام رضا (ع) در آن واقع شده است. از همین قبیل است سنندج (سنه‌دژ) و صحنه برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به‌عنوان سین در همین فرهنگ. در تقطیع این واژه به صورت سین‌آباد در می‌آید و مرکب از دو جزء «سین+ آباد» است. جزء اول همان واژه کهن «سین» و جزء دوم همان «آباد» است که در پی بسیاری از نامهای دیه‌های ایران آمده است.

سنجوان‌سور

- سنجوان‌مره‌

سنجوان‌مره‌Sanjav n -mare (h)

اشاره

سنجوان‌مره و سنجوان‌سور امروز دیه کوچکی است از دهستان جی. خودش کوچک و حقیر است اما نامش بزرگ و دلاویز. به اصفهان نزدیک است و اگر جاده اصفهان- فرودگاه را در راهی که قدیم به‌عنوان شاهراه یزد نامبردار بود در پیش گیریم، نزدیک به گورستان
ص: 483
باغ‌رضوان سنجوان‌مره را در طرف چپ خود اندکی دورتر از جاده خواهیم یافت. در دهستان جی علاوه بر سنجوان‌مره یک «سنجوان» دیگر هم به نام سنجوان‌سور داریم که در محل به آن «سمسور» می‌گویند و خربزه مشهور سمسوری منسوب به این محل است. این آبادی جمعیت چندانی ندارد و از لحاظ تاریخ اجتماعی و جغرافیای تاریخی چیز گفتنی چندانی برای این دو دیه وجود ندارد. لهجه و نیم‌زبانی در اینجا دیده نمی‌شود. اخلاق و عادات خاصی هم در میان مردم چشمگیر نیست. اثر تاریخی هم وجود ندارد. چون به شهر اصفهان سخت نزدیک است. شهرگرایی در آنجا بسیار نفوذ کرده و آن را بلعیده است.
اندکی نخواهد گذشت که مثل خوراسگان و بوزان محلتی از شهر اصفهان باید به‌شمار آیند.
آنچه برای ما مهم است واژه‌شناسی نام آنهاست که اینک به آنها می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

این نامواژه از سه جزء «سنج+ وان+ مره» ترکیب شده است. جزء اول «سنج» بی‌شبهه معرب «سنگ» است و ظاهرا نمی‌تواند با «سنج» که یک نوع آلت موسیقی است ارتباطی داشته باشد و به مناسبت اینکه قناتی داشته مواجه با سنگ و یا در مادی آن سنگی بوده است مانع رفتن آب، نام با شکوه «سنگ» در آن راه یافته است. جزء دوم «وان» معادل «بان» همان به معنای نگهدارنده و محل است و سنجوان مثل مشابهات آن شیروان، نخجوان، ناجوان، و بسیاری دیگر به همین معناست. جزء آخر «مره» صور غریبی دارد چونکه با واژه «مره» عربی به معنای دفعه هیچ سازگاری میان آنها و نام ده وجود ندارد. در کردی «مره» به معنای پای کوه و دامنه کوهسار است[48] و از اینجا می‌بینیم که ارتباطی با سنگ و سنگبان پیدا می‌شود. در نامواژه کوه‌مره که نام ایل و محلی است در نزدیکی‌های شیراز نیز «مره» به این صورت دیده می‌شود و در اینجا هم مقصود همان پای کوه است.

سنجوکه‌Sanjuke (h)

اشاره

سنجوکه دیه کوچکی است در ناحیه برزآوند اردستان. در سال 1345 فقط 4 نفر جمعیت داشته است. از این جهت دیهی حقیر و فقیر است و امروز لابد خالی از جمعیت است. ولی نام آن بازگوکننده کیفیت آبادانی آن است.
ص: 484

واژه‌شناسی:

سنجوک از سه جزء «سنج+ و+ ک» ترکیب شده است. جزء اول «سنج» همان تحریف یافته کلمه «سنگ» است و جزء دوم «او» علامت نسبت است یعنی «سنگی» و جزء آخر که همان «کاه» و «کهریز» است بنابراین سنجوکه یعنی قنات و یا «کی» منسوب به سنگ. به نام سنگ قناتهای بسیار نامبردار است، چون کرسنگ اصفهان و بسیاری دیگر.
شاید این نام ناظر بر این باشد که در کهریز، سنگ وجود داشته است که شکسته‌اند و کاریز را درآورده‌اند.

سنگیج‌Sangij

اشاره

سنگیج نام دیهی در دهستان حومه شهرستان نایین است. این ناحیه همه قنات آب و قناتها اکثر بجز یکی دو محل همه کم‌آب و کل ناحیه نیز کم‌جمعیت است و با نهایت تأسف می‌گویم که جمعیت این نواحی دارند متواری می‌شوند و دیه‌ها را رها می‌کنند تا رفته‌رفته کم‌جمعیت و سرانجام متروک و ویران شوند و علت آن همان کم‌آبی است که در آبادی همه دیه‌های نایین وجود دارد. اینک به شهر نایین از اصفهان با یک لوله آب برده‌اند، ولی تمام ناحیه را البته نمی‌شود با رودخانه زاینده‌رود مشروب کرد. وجود نامهای کهن از قبیل گنوئیه، کهتوئیه، فریدن، گزلا و مزیک و غیره همه قدمت تمدن را در این ناحیه می‌رساند.[49] درباره ویژگیهای نایین و محال آن‌چه از لحاظ خصایص بومی و چه از نظر استحکام مبانی اخلاقی و شیوه‌های زندگانی و صبغه خاص آن به تفصیل در نایین و به تفاریق در ضمن عناوین دیگر گفت‌وگو کرده‌ایم و می‌پردازیم به نام محل.

واژه‌شناسی:

سنگیج از دو جزء «سنگ+ ایج» ترکیب یافته است. با واژه «سنگ» آشنا هستیم و علت آمدن آن در نام محلها برای نمودار ساختن وضع قنات است. چون‌که هروقت قنات می‌کنند بالطبع بیشتر این قناتها با سنگ برخورد می‌کند و کندن سنگ و حفر مجرایی از میان آن سخت دشوار است و به همین دلیل واژه «سنگ» در نام محل منعکس می‌گردد و در اطراف ایران صدها محل را می‌بینیم که با کلمه «سنگ» نامبردار شده است و از آن جمله است سنگان (ممسنی، قزوین، اشنویه و غیره)، سنگاب (طبس، شاهرود، مشهد و غیره) و سنگده
ص: 485
(ساری، ملایر، هشتپر و غیره)[50] به‌هرصورت سنگیج آشکارا می‌گوید قناتی که در «سنگ» حفر شده و جزء دوم «ایج» همان واژه‌ای است که به صورت «ایز»، «ایژ»، «ایج»، «ایچ» و امثال اینها هم می‌آید و همه مثل «ایک» در تاجیک، تاریک، زندیک (زندیق)، چهریق (چهریک) و جندیج علامت نسبت است و در مورد سنگیج یعنی آبی که در سنگ روان شده است، قنات را در سنگ کنده‌اند و آب را روان داشته‌اند.

سوادجان‌Sav d (e) j n

اشاره

در دهستان کم‌زمین، پرجمعیت، سرسبز و برنج‌زار آیدوغمیش دیه بزرگی به نام سوادجان قرار دارد. در این دهستان هرچه از سرسبزی و خرمی و آبادی و زیبایی بگوییم به نهایت نمی‌رسیم. برای توضیحات بیشتر به نامواژه آیدوغمیش رجوع کنید. در نشریه مرکز آمار ایران، این دیه و همسایه‌های آن هوره، بن، بارده و چم‌کاکا را جزو دهستان آیدوغمیش به حساب نیاورده‌اند و شاید به این جهت که وقتی این دیه‌ها را در عداد دیه‌های بلوک لار از مضافات شهرکرد و چهارمحال شمرده بودند. ولی ما به‌هرحال از شیوه کهن پیروی کرده و به ذکر آن می‌پردازیم. آنچه درباره دهستان آیدوغمیش از جغرافیای انسانی و جغرافیای تاریخی گفته‌ایم در این دیه همه وجود دارد. در ساحل رودخانه که غرش‌کنان از جنوب دیه می‌گذرد، پس از مزارع کم‌وسعت برنج خانه‌های دیه طبقه بر طبقه دامن دره را پر کرده و رو به بالا می‌رود. در دو طرف آن، باغستانهای انگور و میوه‌جات، زیبایی نشاطانگیزی به آن می‌دهد. تا مدتها خان‌های بختیاری (امیر مجاهد) مالک آن بودند، ولی اخیرا به زارعان منتقل شده و مالک شهری در آنجا وجود ندارد. زبان عمومی در این دیه و همسایه شرقی آن چم‌کاکا، ترکی است و زبان ترکی در برخی دیگر از دیه‌های این دهستان نیز مورد تکلم است. در اینجاست که فرهنگ از زبان جدا شده است. مردم شیعه‌مذهب و به تاریخ کهن علاقه‌مند و به دوستداری نامهای شاهنامه نامبردارند، ولی زبان ترکی است؛ و این امر گویا نشان این باشد که ترکان و احتمالا ترکان سلجوقی در هنگامی که در این نواحی انتشار یافته‌اند این دیه‌ها را بعضی دون بعضی دیگر تصرف کرده و زبان ترکی در آنها، برخلاف
ص: 486
بسیاری دیگر از همسایگانشان روان شده است. می‌پردازیم به عمده مقصد خود که تحقیق در نام آن است.

واژه‌شناسی:

سوادجان به این صورت چیزی به ما نمی‌گوید. «سواد» به معنی سیاهی عربی نمی‌تواند نام آن باشد و به حکم اینکه قدمت این ناحیه مسلم است، باید پی‌جوی نام درست این دیه بود. به آسانی به ذهن می‌رسد که سوادجان معادل «سوادگان»، «سواده‌گان» معادل «سودابه‌گان» است و در این واژه جابه‌جایی و تبدیل از قواعد تطور اتفاق افتاده به این صورت که حرف «الف» با حرف «دال» جای خود را عوض کرده‌اند و به جای جزء محذوف «به» کسره «دال» جانشین شده و به این نحو «سواد» جای «سوداوه» معادل «سودابه» را گرفته است و نامگذاری با «سود» و «سودابه» در اطراف ایران فراوان است. سودابه (اردبیل)، سودان (اصفهان، اهواز)، سودجان معادل سودگان (شهرکرد)، سوده (خرمشهر)، سوته معادل سوده (بابل، پاوه، ساری) و جاهای دیگر. اضافه کنیم که «سوداوه» با وجود سابقه تاریخی آن نام مطلوبی بوده است که در اطراف ایران برای نامگذاری در نظرها از دیرباز جلوه کرده است.

سوادگان‌

- سوادجان‌

سورSur

اشاره

در واژه‌های سور، سوران، سورآباد، سورچه، سورگان جزء «سور» مشترک است. «سور» یک واژه کهن اوستایی است که اصل اوستایی آن «سوئیرایا» است و در پهلوی «سور» به معنای جشن و سرور است. در بعضی لهجه‌های فارسی «سور» با اماله به «یا» به‌صورت «سیر» در می‌آید، چنانکه در بلوچی، و باز هم به همان معنای «سور» است. «سوران» به معنای تشریفات است و جشن «ختنه‌سوران» که تا همین اواخر در بعضی نقاط رایج بود، جشن و تشریفاتی است برای ختنه کردن پسران یا به تعبیری دیگر وارد شدن به جرگه مردان خانواده. به‌هرصورت واژه «سور» با همین معنا در تمدن کهن ایران سابقه بسیار دارد و جشن و سور در بهدینی و آیین زردشتی متعدد است و در هر ماهی و به مناسبتهای مختلف جشن می‌گرفته‌اند. از واژه «سور»، «سورنای» یعنی سازی که در جشن و سرور بزنند می‌آید و مقابل آن کرنای (کر معادل کار به معنای جنگ است) یعنی کارنای بوق و سازی است که
ص: 487
در جنگ استعمال می‌شود. این واژه در گوش‌تاگوش ایران به انواع مختلف نام دیه‌ها مزارع و امکنه و بقاع قرار گرفته است. چنانکه برای نمونه بخواهیم برخی از آنها را نام ببریم باید سرتاسر ایران را زیر پا بگذاریم؛ از جمله سور (اصفهان، الیگودرز، بیرجند، تویسرکان، جیرفت، مراغه، نطنز)، سورآب و سورآباد (ایرانشهر، بانه)، سوران (اراک، بروجرد، خلخال، مشهد) و غیره.
نظر به اختصاری که مبنای کار خود در این گفتارها قرار داده‌ایم از ذکر امثله دیگر خودداری می‌کنم. روشن است که کثرت این نام نشانی از علاقه نیاکان کهن ما به این واژه بوده است که به هر مناسبتی نام دیه خود و یا محل سکونت خود را با واژه جشن و سور و سرور نامگذاری می‌کرده‌اند. می‌تواند باشد که اصلا در هنگام به ثمر رسیدن زحماتشان در تهیه قناتها و آب و کامیابی در زراعت که سوری برپا می‌کرده‌اند نام خود محل را نیز «سور» نامیده‌اند و به انواع مختلف و تلفظات از آن یاد کرده‌اند. از سور، آباد شده است که «سورآباد» نام گرفته و آب دیه موجب سور و سرور گشته که «سورآب» شده است و همچنین «سورآبه». نظر به اینکه در تمدن کهن ایران و در دین زردشتی مسأله جشن و سور وقع و اهمیت بسیار داشته است کثرت انتشار این نام همه روشنگر همین خصوصیات است. چون این مقدمه پرداخته شد به ذکر عناوینی که آوردیم، می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

سور از جمله نواحی‌یی که به این نام فاخر در اصفهان نامبردار است دیه کوچکی است از توابع شهرستان نطنز که آن را در جمع دیه‌های دهستان ترقرود به حساب آورده‌اند. این دیه با این نام بزرگ 6 نفر جمعیت دارد و در سال 1345 یک خانوار در آن ساکن بوده است. در همین نواحی یعنی در دهستان برزاوند اردستان دیه دیگری داریم. «سور سوری» و سورک دیه دیگری است (سفلی و علیا در جمع دیه‌های عقدا از مضافات شهرستان یزد، سورک سفلی 269 نفر و سورک علیا 25 نفر جمعیت دارد. هرکجا این نام چه به صورت تصغیر سورک (مصغر سور) و چه به صورت ترکیب به انواع مختلف همه یادآور گذشته دلاویز و پر سور و جشن است. در واژه «سور سوری» باید توجه داشت که خود واژه «سوری» به معنای گلی هم هست سرخرنگ، و سورچه (دیه کوچک با سه نفر جمعیت و یک خانوار از دهستان زفره)، و سوران که گاه و بی‌گاه آن را سیران هم تلفظ می‌کنند، سیران با اماله «واو» به «یا») دیهی است بزرگ و معتبر در شهرستان نجف‌آباد که در عداد دیه‌های دهستان تیران قلمداد شده است. این دیه 421 نفر جمعیت دارد، جایی است بسیار خوش
ص: 488
آب و هوا در بلوک کرون در غرب اصفهان. و اما واژه سورگان هم بی‌شک از «سور» آمده است به‌اضافه دو جزء «گاف+ ان» با این دو جزء نیز سخت آشنا هستیم چون‌که «گاف»، «گاف» وقایه است و «ان» پسوند علامت و نسبت به این توضیح سورگان همان صورت «سور+ ان» که برای سهولت تلفظ سورگان گفته می‌شود (مهر- مهرگان، آبان- آبانگان) و این ترکیب علامت کثرت و نسبت را هم می‌رساند. پنداری که ذهن ایرانی به یک «سور» قناعت نمی‌کند. سورگان و سوران هم می‌خواهد.[51] در پایان این گفتار به دو واژه سورمند و سولقان نیز باید اشاره کنیم.
اما سورمند نام دیهی است در دهستان سمیرم سفلی در شهرستان شهرضا که گاهی آن را سورمنده هم تلفظ می‌کنند. این دیه کوچک فقط یک نفر ساکن دارد ولی نام آن بزرگ و باشکوه است.[52] در ترکیب این واژه به سه جزء «سور+ مند+ ه»، برخورد می‌کنیم. با واژه «سور» آشنا شدیم و «مند» پسوندی است که کثرت و دارایی را می‌رساند. (دولتمند، علاقه‌مند و غیره) و اما «ه» آخر علامت نسبت است و در نظایر آن مکرر داشته‌ایم و از آن یاد کرده‌ایم.
واژه سولقان هرچند در اصفهان نیست و جزو توابع تهران به‌شمار می‌رود گمان دارم به‌موقع باشد که ترکیب آن را در اینجا توضیح دهیم. سولقان در حقیقت همان سورگان است.
چون‌که حرف «ر» در پهلوی با حرف «ل» یک علامت دارد. بنابراین سولقان (بندرعباس، تفرش، تهران) همان سورگان است و «گاف» فارسی در تعریب «قاف» شده است و همچنین است سولکان سمیرم و سولکی رامهرمز و سولک ارومیه که ریشه اصلی کلمه «سور» با تغییر «ر» به «ل» است و همچنین است سولان معادل سوران که ذکر آن گذشت (ایرانشهر، چاه‌بهار، میناب و غیره) و همچنین است سولقه (مهاباد) که همان سولکه است و خود واژه سولک ارومیه و سمیرم یادآور همان ریشه و ترکیب است.[53]
بجاست در این مقطع یادی از واژه سولار بکنیم. قبلا باید توضیح بدهیم که سولار دیهی است نسبتا معتبر با 409 نفر جمعیت. در ترکیب این واژه باز به کلمه «سول» معادل «سور»
ص: 489
برمی‌خوریم و «ار» پسوند موقعیت است (کشت- کشتار، گفت- گفتار).[54]

سورآباد

- سور

سوران‌

- سور

سورچه‌

- سور

سورشگان‌Suresg n

اشاره

سورشگان (سورشجان) دیهی است معتبر در دهستان گرجی از شهرستان فریدن. این دیه در سال 1345 جمعیتی برابر 553 نفر داشته است.[55] و ازاین‌رو دیهی معتبر به حساب می‌آمده است. درباره خصوصیات این دیه در نامواژه فریدن به تفاریق در امکنه دیگر این دهستان توضیحات کافی داده شده است و در اینجا می‌پردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

این نامواژه که امروز به‌درستی سورشگان (سورشگون) تلفظ می‌شود از سه جزء «سور+ ش+ گان» ترکیب شده است. جزء «سور» به معنی جشن و سرور است (نگاه کنید به واژه‌های سور، سوران، سورگان و ...) اما جزء دوم «ش» حرف وقایه‌ای است که در اوستایی استعمال بسیار دارد و در فارسی هم به کار می‌رود (ارت+ ش+ تار- ارتشتار- ارتشدار- ارابه‌دار) و «گان» همان پسوند است که در مهرگان و امثله دیگر داریم و در پارسی بسیار شایع است.

سورک‌

- سور

سورگان‌

- سور

سورمند

- سور

سوزن‌Suzan

اشاره

جوشقان یک نام کهن ایرانی است و گفته‌ایم که یکی از مراکز تمدن کهن ایران هم بوده است.
ص: 490
از لحاظ اقتصادی این ناحیه روی‌هم‌رفته زیاد بد نیست و از نظر دامداری و صنعت قالیبافی کم‌وبیش مهم شمرده می‌شود، ولی اساسا جوشقان با همه قدمتش امکانات ترقی بسیار ندارد و قلت آب عامل اصلی عقب‌ماندگی این محل است. جوشقان معادل «کوشکان» به حکم داشتن دیه‌هایی با نامهای کهن نشان‌دهنده این است که سابقه تمدن بسیار دارد، ولی کم‌جمعیت و قنات آب، و سرانجام ضعف بنیه اقتصادی مسأله‌ای است که به مقدار آب و کیفیات معیشت و آب و هوا و این‌گونه مسائل بستگی طبیعی دارد. بنابراین آینده شکوفایی نمی‌توان برای این دهستان پیش‌بینی کرد. زبان جوشقانی هم مثل سایر زبانهای دیگر رو به زوال و انحطاط است و بجز تحقیقات مختصری که خانم لمبتون در این زبان به عمل آورده تحقیقات دیگری نشده است و جا دارد که مورد توجه قرار گیرد.
دیه سوزن ما هم کوچک است مثل خود سر سوزن. یعنی در سال 1345 (سال آماری ما) در آنجا 7 نفر جمعیت با یک خانوار بیشتر سکونت نداشته‌اند[56] ولی همان‌طور که مکرر گفته‌ایم، نام شکوهمند دیه با قلت و کثرت جمعیت ممکن است تناسبی نداشته باشد. ببینیم سوزن یعنی چه؟

واژه‌شناسی:

یادآوری این نکته در اینجا بی‌مورد نیست که اساسا در زبان فارسی حاضر به اشتقاق لغات کمتر پرداخته‌اند و کاری را که ما اینجا در مورد تحقیقات نامها انجام می‌دهیم، خود یک بحث اشتقاق است و باید اساسا مورد توجه قرار گیرد و ما هم نمی‌توانیم از سطح دایره کار خودمان خارج شده و زیاد به آن توجه کنیم. در مورد سوزن می‌بینیم که واژه از دو جزء ترکیب یافته، «سو» به معنای نور و روشنی همان واژه‌ای است که از واژه «سئوک»(Saoka) پارسی باستان آمده و ما امروز با استعمال مشتقات آن آشنا هستیم. مثل سوی چشم یعنی نور چشم چنانکه گفته می‌شود که سوی چشمم فی المثل کم شده و یا خوب است و یکی دیگر از معانی آن نور است و در مورد چراغ کم‌سو و یا کورسو اصطلاح معمولی است. در این واژه سوسوزدن یعنی چشمک زدن چراغ و در هر صورت در این معنا جای شک و تردید نیست که «سو» به معنای روشنایی است و اما جزء دوم آن «زن» همان واژه‌ای است که مکرر امثال آن را داشته‌ایم از ریشه «جن» و «زن» و «چین» و
ص: 491
«چن» آمده است و به معنی زن و زندگی است. پس سوزن روی هم به معنی «نور زندگی» است. در واقع هم می‌توان پنداشت که وقتی «سوزن» اختراع شد زندگانی انسان روشن گردید و از اختراع بیل و سوزن، که یکی، تن را پوشاند و دیگری شکم را سیر کرد، زندگانی آدمی سر و صورت یافت و به همین دلیل هم نام محل زیست قرار می‌گیرد.

سولار

- سور

سولک‌Sulak

اشاره

سولک با اضافه علیا و سفلی نام دو دیه است در دهستان وردشت از شهرستان سمیرم. برای این دو دیه در سال 1345 جمعا 77 نفر جمعیت قید کرده‌اند.[57] در واژه سمیرم ما به تفصیل بسیار درباره جامعه‌شناسی آن توضیح داده‌ایم و همچنین واژه سمیرم را نیز به تفصیل تقطیع کرده و جزئیات آن را از نظر گذرانده‌ایم در اینجا فقط به تقطیع و پیدا کردن معنای نام این دیه که بیشتر موردنظر ما است می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

سولک، آشکار است که همان واژه «سورک» است چون‌که «ر» و «ل» در پهلوی علامت واحد دارند و «سور» معنای جشن به انضمام «کاف» تصغیر به صورت «سورک» بر امکنه بسیار زیادی در سرتاسر ایران نهاده شده است. از جمله سورک (ایرانشهر، بهشهر، چاه‌بهار، ساری، شهرکرد، یزد و غیره و غیره). ایرانیانی که به جشن و شادی علاقه داشته‌اند، طبیعی است که نام «سور» را بر محل اقامت و زیستگاه خود بگذارند و به صورت سولک یعنی با تبدیل تلفظ «ر» به «ل» هم به همین صورت در اطراف ایران نام امکنه بسیار قرار گرفته به صورت سول (ایرانشهر، چاه‌بهار) و به صورت سولا (معادل «سول+ آو») و سولاب و سولان و سولار و سوله‌در که در همه اینها «سول» برابر با «سور» است و همه به معنای همان سور و جشن و شادی است. به‌صورت سولک هم دیهی در ارومیه داریم.
بنابراین سولک حاضر ما در سمیرم درست همان «سورک» است که به حکم علاقه ایرانیان به سور و شادی بر این محل هم گذاشته شده است.
ص: 492

سهرSohr

اشاره

این دیه با همین نام بزرگ و درست شبیه «سهر و فیروزان» در ناحیت برزاوند اردستان واقع است. بسیار کوچک است و در سال 1345 فقط 12 نفر جمعیت داشته است.[58]
از نظر جامعه‌شناسی و خصوصیات دیگر دارای تمام ویژگیهایی است که همه در شهرستان اردستان رایج است، یعنی همه دارای زبانهای خاص (اردستانی و نطنزی و غیره) و صبغه تمدن کهن و آثار دیگر قدمت، از قبیل قناتهای طولانی و عمیق و سبک ساختمانی کهن، می‌باشند. گذشته از آثار دیگر، خود نام این دیه همچنان نشان دهنده قدمت آن است.

واژه‌شناسی:

چنانکه به تفصیل در ذیل واژه سهر و فیروزان آمده است، سهر به همان معنای «سرخ» است، یعنی کیفیت تطور آن چنین است: «سهر» معادل «سوخر» و «سوخر»، معادل «سرخ» می‌باشد. برای آگاهی بیشتر، رجوع شود به سهر و فیروزان.
به صورت «سهر»، این نام در اطراف کشور بر امکنه بسیاری گذاشته شده است و از آن جمله است: سهراب (بروجن، خرم‌آباد)، سهرابی (بندرعباس)، سهرابیه (اردستان)، سهران (اصفهان، بندرعباس، جیرفت، نهاوند، اصفهان)، سهرگو (بندرعباس)، سهرون (اهر، جیرفت)، سهرین (زنجان) و غیره و غیره. از میان همه امثله‌ای که گذشت نظر به قلت اطلاع از کیفیت حال و وضع آنهایی که در خارج از اصفهان قرار دارند، ما در اینجا سخنی نمی‌گوییم، ولی به شرح امکنه و بقاعی که در اصفهان به این نام نامیده شده است، می‌پردازیم.

سهران‌Sohr n

اشاره

سهران دیه بزرگی است، در ناحیت رودشت اصفهان که برحسب سرشماری عمومی سال 1345 جمعا 328 نفر جمعیت داشته است.[59] در دور و بر دیه، هیچ اثر قدیمی تاریخی دیده نمی‌شود، ولی از وضع ساختمان خانه‌ها و طاقهای خشتی و پی‌های ستبر که نشان قدمت است، معلوم می‌شود که این دیه به موازات نام کهن تاریخی خود سبق تمدن و حضارت هم داشته است و اکنون آثاری از آنها ناظر خبیر و بصیر را به چشم می‌رسد.
ص: 493
گذشته از این آثار باقی‌مانده که نمونه آن به وصف آمد، در این دیه اثر دیگری از قدمت باقی است و آن لهجه و زبان خاصی است که در این دیه و سایر دیه‌های اطراف آن مورد تکلم است. در این‌باره باید اجمالا بگوییم که در دیه‌های شمال اصفهان، از یکی دو دیه برخوار گرفته تا حدود نایین همچنان در شرق و شمال و جنوب، لهجه و زبان خاصی رایج است که به لهجه گزی یا برخواری نامبردار شده و با لهجه و زبان یهودیان اصفهان و زبانهای رایج در جلگه اردستان شامل لهجه‌ها و زبانهای اردستانی، نطنزی، جوشقانی و قهرودی و ابیانه‌ای پیوند بسیار نزدیک دارد. بعضی از این زبانها مستقل می‌باشد، مثل قهرودی و نطنزی و اردستانی و زفره‌ای و بعضی از آنها نیم‌زبان است و به صورت لهجه رایج می‌باشد که متأسفانه جز برخی از آنها بقیه مورد توجه و تحقیق قرار نگرفته است. این زبان، همان‌طور که اشاره رفت، در رویدشت و جرقویه و دیه‌های اطراف دیه موردنظر ما رایج است و قدمت و سابقه تمدن این نواحی را نشان می‌دهد که ما محض اختصار به توضیح و تشریح آن نمی‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

ترکیب کلمه، همان است که در «سهر» گذشت. یعنی این واژه تغییر شکل یافته کلمه «سرخ» است که ابتدا به صورت «سخر» درآمده و بعد صورت حاضر «سرخ» را پیدا کرده است و می‌دانیم که سوخرا نام یکی از سرداران بزرگ ساسانی است و اساسا در ترکیب اسمهای قدیم حرف «ف» و «خ» جای خود را عوض می‌کند. مثلا «ژفر» اوستایی می‌شود «ژرف» و «وفر» اوستایی می‌شود «برف» و به این صورت «سخر» می‌شود «سرخ».
در ترکیب سهران، واژه مرکب از دو جزء «سهر» (معادل سرخ) و «ان» پسوند کثرت و اتّصاف است. یعنی محلی که منسوب به «سرخ» و متّصف به «سرخ» است.

سهرانچی‌Sohr nc ?i

اشاره

سهرانچی نام صحرایی است از بلوک ماربین اصفهان و چسبیده به قریه ولدان. در تلفظ عامه این کلمه سورانچی تلفظ می‌شود ولی پیداست که صحیح این واژه همان سهرانچی است و در دفاتر جزء جمع مالیاتی نیز همین‌گونه از آن یاد شده است. چون ساختمان و دهکده‌ای ندارد، از فهرست آمار مرکز آمار ایران حذف شده است و ما هم به تفصیل در آن باره نمی‌پردازیم. همین‌قدر می‌گوییم که صحرایی است بسیار دلکش و با صفا و زمین آن نیز
ص: 494
افتاده بر باختر اصفهان در بلوک دلکش ماربین قدیم و در قرب جوار دیه‌های قدیمی مثل رهنان و ورزان و آپاران و غیره که همه قدیمی و کهن هستند و ما را در اینجا مجال بحث از اینها نیست.

واژه‌شناسی:

در تقطیع سهرانچی، همان‌طور که در واژه سهران آمد، این واژه به اجزای «سهر+ ان+ چی» تقطیع می‌شود. جزء اول «سهر» و جزء دوم «ان»، گذشت (به واژه سهران مراجعه شود) و «چی» علامت تصغیر است. بنابراین سهرانچی یعنی سهران کوچک.

سهروردSohrevard

اشاره

نام دیهی است و همچنین نام یکی از دهستانهای بخش قیدار، در شهرستان زنجان است.
این ناحیه در دره و دامنه‌های جنوبی کوه قیدار واقع است و از بزرگ و کوچک تقریبا 25 دیه دارد که جمعیت آن را 12000 نفر ذکر کرده‌اند. مرکز دهستان قصبه کرسف است که خود از این پیش شهرکی بوده و تا هنگامی که یاقوت حموی در ایران بوده است (614 ه. ق) شهرکی معتبر به‌شمار می‌آمده. وی می‌گوید: «خرج منها جماعة من الصالحین و العلماء».[60]

واژه‌شناسی:

ببینیم که کیفیت ترکیب کلمه و معنای آن چیست. در بادی نظر آشکار می‌شود که سهرورد مرکب از دو جزء است، «سهر+ ورد». اما جزء اول همان است که در واژه «سهر» دیدیم و به تفصیل گفتیم که «سهر» همان «سرخ» است که از صورت «سوخر» به صورت «سهر» تحول و تطور یافته است و در این مسأله شکی نیست. اما جزء دوم «ورد» در عربی از لغات دخیل است و از پهلوی «ورت» گرفته شده و به معنای «گل» است و بنابراین واژه سهرورد درست به معنای سرخ‌گل است که نام مناسب و زیبایی برای تسمیه محل است و در ایران امکنه بسیاری به این نام زیبای گل نامبردار است از جمله گلان‌آباد (اصفهان) و جل‌مرز معادل گل‌مرز (اصفهان)، جلادران معادل گل‌آذران (اصفهان) و گلاب (اصفهان) و گله
ص: 495
(بیرجند، جیرفت، ماکو، مراغه، هشتپر و غیره و غیره).
با واژه «گل» بیش از یکصد و پنجاه محل در اطراف ایران نامبردار می‌باشد که از آنها برخی سخت دلکش و دلرباست، چون گل‌روئیه[61] (بندرعباس) و معلوم می‌شود که خاطر ایرانی کهن در نامگذاری امکنه به «گل» توجه و تعلق بسیار داشته است. ازاین‌رو سهرورد ما هم، «سرخ‌گل» نامیده شده است.
چون این دانسته شد، ببینیم که رجال و علمای بزرگی که یاقوت به این محل منسوب می‌دارد چه کسانی هستند؟ اشهر و اعرف اینها سه نفرند و به حکم اینکه یکی از آنها شهاب الدین سهروردی، استاد سخنسرای بزرگ شیخ مصلح الدین سعدی است در نزد ما شهرت بیشتری دارد.
این توضیح را علاوه کنم که «ورت» پهلوی هم به معنی گل است و هم گل، بنابراین سرخ‌گل و سرخ‌گل هردو در اینجا مطرح است.

سهر و فیروزان‌Sohr -O -Firuz n

اشاره

قبل از آغاز سخن باید بگوییم که در زبان فارسی و در عادات و شیوه اخلاق پارسی‌زبانان ساکن فلات ایران هیچ‌گاه معمول نبوده است که نامی مهمل و بی‌معنی بر محل سکونت و زیستگاه خود بگذارند و یا افراد آدمی را به نامی مهمل و بی‌معنی بنامند. بنابراین قاعده عام در فقه الغة نامهای امکنه کهن و نامبرداران گذشته باید به خاطر داشت که نام هر شخص و هرجا به شرط سابقه قدمت حتما معنی دارد. نام ناموران بزرگ ایران از رستم و فرامرز و گشتاسب و لهراسب و گرشاسب و غیره و غیره همه معانی خاص دارد که در این مقالت بحث درباره آنها موردنظر ما نیست. در مورد امکنه و شهرها نیز همچنین است ولی مع الاسف بسیاری از نامهای زیستگاههای نیاکان کهن ما و همچنین شهرهای تاریخی و دیه‌های ما از نظرها پوشیده مانده و ما را از آنها اطلاع چندانی در دست نیست. از این قاعده مفید که بگذریم باید به خاطر داشت که نام اشخاص و امکنه حسب علاقه حال و محل و البته محکوم به قواعد اشتقاق و تطور لغات می‌باشد. بنابراین اگر نام بعضی از افراد
ص: 496
و امکنه و بقاع بر ما پوشیده است باید دانست هنگامی به معنی واقعی آن پی خواهیم برد و همچنین تاریخ آن را برحسب تناسب مکان و زمان در خواهیم یافت که مطابق اصول و قواعد تطور زبان آن را تجزیه و تحلیل و تقطیع کنیم.
چون این مقدمه دانسته شد اینک بر سر سخن می‌رویم و می‌گوییم که در اطراف اصفهان و به ناچار در اصقاع و اکناف کشور، اسامی کهنی وجود دارد که در حال حاضر ممکن است، برای ما بی‌معنی جلوه کند ولی هم دارای معانی خوب و دلکش می‌باشد و هم بخشی از تاریخ مملکت را روشن می‌دارد و از آن جمله است در اطراف اصفهان، که بیشتر به آنها خواهیم پرداخت. سهر و فیروزان که اینک همواره باهم تلفظ می‌شود، نام دو دیه مجزا از یکدیگر است که به علت قرب جوار به هم پیوسته و از آنها به یک نام یاد می‌شود.
در سوابق ایام ظاهرا فاصله این دو زیادتر بوده و جهانگردانی که از آن گذشته‌اند آن را با نام فیروزان یاد کرده‌اند[62] نه با نام سهر و فیروزان. در تلفظ عامه امروز و برحسب تداول اصفهان آن را سر و پیریزون(Soropirizun) تلفظ می‌کنند. (حسب تداول عامه اصفهان، «الف» ماقبل آخر، به صورت اماله با «واو» تلفظ می‌شود و «ان»، «اون» به گوش می‌رسد. برحسب دفاتر جزء جمع مالیاتی که مدرک مهمی برای بازشناخت نامهای امکنه قدیم است، این محل سهر و فیروزان نامیده شده است.
با اندکی توجه می‌بینیم که واژه سهر و فیروزان هردو قدمت خود را داد می‌زنند و از همین نظر و به ملاحظه این قدمت، به مطالعه و جست‌وجوی معنی آن می‌پردازیم. دیه سهر و فیروزان برحسب سرشماری عمومی سال 1355 (که مدرک آن در دست است) 1011 نفر جمعیت داشته است.[63]
این دیه یا دو دیه بزرگ، امروز جزء دیه‌های دهستان اشترجان فلاورجان می‌باشد که ناحیتی است بسیار سرسبز و دلاویز، حاصلخیز و آباد در جنوب باختری اصفهان، افتاده بر کنار زاینده‌رود با هوایی خوش و آبی گوارا و محصولی فراوان. توصیف وضع حاضر آن
ص: 497
چندان موردنظر ما نیست بلکه به گذشته و تاریخ آن و از همه بالاتر به نام آن می‌پردازیم.
در افواه مردم اصفهان جاری و شایع بود که شاهزاده ظلّ السلطان، حاکم خودکامه، بدکار، دلسنگ و جایر اصفهان[64] در این محل سهر و فیروزان گنج بزرگی یافت و کسانی را که از آن آگاه شدند به‌دست آورد و کشت تا این راز مخفی بماند. به‌هرحال این دو دیه به هم پیوسته کنونی که در روزگاران گذشته نامی تاریخی و نشان دهنده نژاد و قبیله داشته است و از مراکز تمدن و حضارت گذشته ایرانی بوده است در حال حاضر تمدن غرب و شهرگرایی آن را ربوده است و اینک از آن تمدن و سابقه اثر چندانی موجود نیست. در خود دیه لهجه و زبان خاصی وجود ندارد و اماراتی نیز از قدیم باقی نمانده است، بیشتر ساختمانهای محل از خشت و گل و تیرهای چوبی است. اقتصاد آن در حال حاضر شکوفا و آینده آن نوید روزهای بهتری را می‌دهد.
حال که اجمالا آن را معرفی کردیم به نام آن برمی‌گردیم. در دور و بر اصفهان امکنه و محال بسیاری به این نام (سهر) نامبردار است و خود این کیفیت تلفظ و ترکیب کلمه (هم سهر و هم فیروزان و سهر البته بیشتر) نشان دهنده قدمت آن است. ببینیم «سهر» یعنی چه؟

واژه‌شناسی:

در قدیم‌ترین جایی که این واژه به این صورت آمده است، نام سهراب قهرمان داستانی شاهنامه است و برحسب یکی از قواعد تطور زبان که حروف کلمه جای خود را عوض می‌کنند و به هم تبدیل می‌شوند، کلمه سهراب همان «سرخاب» است و حقیقت آنکه اگر به خط پهلوی سهراب را بنویسیم، نظر به وحدت علایم، «سرخاب» خوانده می‌شود.
چو خندان شد و چهره شاداب کردورا نام، تهمینه، سهراب کرد
بنابراین کلمه «سهر» همان «سرخ» است که اطلاق آن بر مکان بیهوده نیست. اگر کلمه شهر یا دیه به آن علاوه شود آن‌وقت می‌شود، «سرخ‌ده» یا «سرخ‌شهر» و ما در همین ناحیه لنجان دیه دیگری داریم به نام «ده‌سرخ» و از کلمه «سرخ» باز هم دیه‌های بسیار داریم که به علت رعایت اختصار از آنها یاد نمی‌کنم.
اصلا اطلاق «سرخ» بر نام محل به صور مختلف در ایران و نامگذاری ایرانی، سابقه دارد.
ص: 498
سرخان نام قبیله و «سرخ» معادل «سهر» مطلوب نظر ایرانی است. هم «سرخ» را نام دیه قرار می‌دهد و هم همانند آن را چون «لال» (معادل لعل) و چنانکه در نام لاله به معنی سرخ، لعل‌فام. بنابراین سهراب باستانی «سرخاب» نام داشته و گذشته از او نام پهلوانان و ناموران دیگری هم بوده است، هم به اسم سهراب و هم به اسم سرخاب. با واژه «سرخ»، «سرخاب» و ترکیبات دیگر آن قریب به صد و پنجاه محل در اطراف ایران نامبردار گشته است. از آن جمله سرخ (اسفراین). سرخاب (بیرجند، اردبیل، کرج، گنبد کاووس). سرخ‌آباد (اردستان، اصفهان، ورامین و غیره) و سرخ‌ده (زابل، ساری) و سرخه (تبریز، دزفول، سمنان) و همه اینها نشان علاقه‌ای است که هم نسبت به کلمه و هم نسبت به معنای آن داشته‌اند.

سهرویه‌Sohruye (h)

این دیه نیز در عداد دیه‌های دهستان زواره از شهرستان اردستان به حساب آمده است. از دیه سهر اندکی بزرگتر است و برحسب آمار همان سال 35 نفر جمعیت داشته است.[65] لازم نیست در ترکیب آن پر دور برویم، همه آنچه در مورد سهر گفتیم در این مورد نیز وجود دارد منتهی تقطیع آن به این صورت است: «سهر+ اویه». جزء اول «سهر» همان سرخ است و جزء دوم «اویه»، خود مرکب از دو جزء است یکی «او»(OW) (که در اوستایی به همین تلفظ به معنای آب است و در اطراف ایران و در روستاها هنوز هم به همین معنا و تلفظ رایج است) و جزء اخیر آن «ها» علامت نسبت است و روی هم سهرویه، یعنی «سرخابه».
در عین‌حال تواند باشد که «اویه» پسوند نسبت پنداشته شود یعنی منسوب به سرخ.

سهلوان‌Sahlav n

اشاره

سهلوان دیه معتبر و بزرگی است که برحسب تقسیمات سابق آن را جزء دهستان گرکن به حساب آورده‌اند. دیهی است بسیار معتبر، بزرگ و پرجمعیت. در سال 1345 سال آماری ما، 1064 نفر جمعیت داشته است و اینک در حال حاضر چون شکوفایی اقتصادی آن
ص: 499
زیادتر شده جمعیت آن هم زیادتر است.[66] ظاهرا این دیه معتبر جزء موقوفات مسجد شاه بوده است که بعدها اولاد ظل السلطان آن را تصرف کردند و به ثبت رساندند اینک در دست خرده‌مالکان زارع است.[67]
درباره جامعه‌شناسی و تاریخچه محل در اینجا ما وارد نمی‌شویم همین‌قدر می‌گوییم که موقعیت آن در دهستان گرکن سخت معتبر است و وقتی از دامنه شاهکوه به آن بنگری آن را دیهی می‌بینی محفوف در درختستان میانه دیه آب‌نیل و پیربکران که در این میانه خودنمایی می‌کند. چون عمده مطلب آن واژه‌شناسی است به آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

در تمام ایران فقط همین مدخل به این نام موسوم است و اهمیت آن بیشتر از این باب ظاهر می‌شود که سابقا بزرگتر و معتبرتر بوده و به این قرینه کم‌نظیرتر. از ترکیب واژه‌شناسی از صورت ظاهر آن به معنای آن نمی‌شود پی برد، ولی اگر آن را تجزیه کنیم چنین است «سهل+ وان». خود «سهل» یک واژه عربی است به معنای آسان که ابدا با دیه و محل اقامت سازگار نیست و باید دنبال معنای دیگر آن گشت. حقیقت آنکه «سهل» صورت دیگری از «سهر» و «شهر» است چون‌که «سین» به «شین» و «ر» به «ل» سهل و آسان در گویشهای مختلف تبدیل می‌شود. بنابراین «سهر» معادل «شهر» است و «وان» صورت دیگری از «بان» است ( «و» و «ب» نیز بسیار به هم تبدیل می‌شوند). بنابراین معنا و صورت صحیح تطور نیافته این کلمه شهربان است و شهربان واژه شناخته شده و با معنی فارسی است که در دستگاه دولت ساسانی استعمالات بسیار داشته و اینک این یادگار آن دستگاه است.
با واژه شهر در اطراف ایران صدها محل نامبردار می‌باشد چنانکه شهرآباد (رفسنجان، زرند، مشهد، غیره و غیره) و شهراسب (آباده) و شهران (رودبار) و غیره. چون این دانسته شد این موضوع را هم تذکر دهیم که با واژه سهل نیز در اطراف کشور امکنه بسیار نامبردار می‌باشد، هرچند در اصفهان فقط یک سهل‌آباد (مزرعه) در دهستان برخوار داریم، ولی به‌صورت سهل‌آباد (بروجن، بیرجند، خلخال و غیره و غیره) بسیار آمده است. سهل یک واژه عربی است و نام دیه پارسی قرار نمی‌گیرد و اینک ما با شناخت نامواژه سهلوان می‌دانیم که
ص: 500
«سهل» صورت دیگری از «شهر» است، با تبدیل «ر» به «ل» و این تکثر نامواژه‌ها با «سهل» همان نشان دهنده تعدد و تکثر «شهر» است و سهلوان صورت ترکیبی دیگری از همان «سهل».

سیافشادSiy fa d

اشاره

در جنوب اصفهان کوه صفه افتاده است و اندکی جنوبی‌تر از آن کوهی است بزرگ که از سوی مشرق به گریوه لاشتر و از باختر به گریوه آب نیل می‌رسد. فاصله این دو کوه از هم زیاد نیست. شاهکوه از آن جهت شاید می‌خوانندش که بزرگ و طولانی است. در جنوب شاهکوه دهستان گرکن از شهرستان اصفهان قرار دارد که آبادیهای معتبر، کهن و بزرگ دارد و ما به دفعات از آن یاد کردیم. شاهراه اصفهان به شهرکرد در باختر و راه اصفهان به پیربکران و مبارکه از میان آن می‌گذرد و در مشرق آن شاهراه اصفهان به قمشه واقع است. برای ویژگیهای دهستان گرکن به این نامواژه مراجعه شود. در کنار جاده اصفهان به پیربکران دیهی افتاده است به کوه نزدیک که آن را در تداول عامه سیافشاد می‌نامند و گاهی آن را سیه‌فشاد می‌خوانند. فهرست آبادیهای مرکز آمار ایران[68] آن را سیاه‌افشار نامیده است که بی‌شبهه غلط است. من خود از آن بازدید کرده‌ام. و به احوال و نام آن آشنا هستم. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور آن را سیافشد می‌نامند.[69] ولی صحیح تلفظ آن همان است که ما ذکر کردیم و در دفتر جزء جمع مالیاتی نیز آن را چنین نامیده‌اند.
سیافشاد دیهی است بزرگ و 512 نفر در سال 1345 جمعیت داشته است.[70] مدتها در مالکیت وابستگان به شاهزادگان قاجاری بود و اینها کوشیدند تا از رودخانه برای آن آبی اختصاص داده شد. کی بزرگ و پرآبی هم دارد (یعنی قنات سرباز) یعنی که زمینهای آن دیگر «نا» و «نم» ندارد و باتلاقی نیست. پس از اصلاحات ارضی و آغاز کار معادن شاهکوه و کارخانه پلی‌اکریل و رواج زراعت در این دیه و دیه‌های اطراف اقتصادی بهتر و پیشرفته‌تر به‌وجود آمده است و آینده بهتری را به آن نوید می‌دهد. شهرگرایی در آن سخت نفوذ دارد چندان‌که روستا را از حالت کهن دلنشین خود خارج ساخته است. شهرگرایی بجز آداب
ص: 501
ظاهری اخلاقی ناپسند را نیز در مردم مستقر می‌سازد[71] این بدترین جنبه نفوذ شهرگرایی است. دیگر به کسی نمی‌شود اعتماد کرد، حرص و طمع دیه‌ها را فرا می‌گیرد و اندیشه‌ها ناپاک می‌گردد. ناحیه گرکن از نواحی کهن تمدن آریایی است و چون به تضاعیف به مناسبت مضافات آن ویژگیهای خاص ناحیه را مورد بحث قرار داده‌ایم، می‌پردازیم به نام شگفت آن.

واژه‌شناسی:

سیافشاد بدین صورت معنی ندارد ولی ما می‌دانیم که «ف» اغلب مبدل از «و» است و دیگر آنکه باز حرف «د» مبدل از «ب» می‌باشد.[72] اصلا مؤخره «اد» در معنای واقعی آب است. بنابراین صورت صحیح کلمه با رعایت تبدیلات آسان و راحت به ذهن می‌رسد. یعنی نام بزرگ این ده «سیاوش آب» است که در تداول عامه این‌گونه ساییده شده و به این صورت درآمده است.[73] نامگذاری با نام سیاوش خود بسیار دلنشین است و حکایت از قدمت آن دارد و ما در اینجا مجال نداریم که توضیح دهیم این نام و شخصیت اسطوره‌ای آن تا چه اندازه در قلوب مردم مؤثر افتاده و در زندگانی آنها تأثیر گذاشته است.

سیان‌Siy n

اشاره

سیان نام دیهی است در دهستان رودشت اصفهان و همچنین نام دیهی است در دهستان جرقویه سفلی. اما آنکه در دهستان رودشت واقع است در تداول عامه بیشتر آن را سیان قلعه بالا می‌نامند. و در سال 1345 جمعیت آن 355 نفر بوده است. این سیان دیهی بزرگ، وسیع و آباد است و در ساحل یسار رودخانه زاینده‌رود قرار دارد. از بند کهن جندیج، که ذکر آن گذشت،[74] نهر (مادی) مستقلی دارد و این است که در حال حاضر این دیه سخت آباد است و بی‌شک آبادی آن همراه سایر دیه‌ها زیادتر هم خواهد شد و آبادی آنها نیز مدیون سد کوهرنگ است که بر آب رودخانه زاینده‌رود بسیار افزوده است. اما سیان واقع در جرقویه
ص: 502
بیشتر به سیان نمکی، معروف است. این سیان دیهی است با حدود 294 نفر جمعیت که از این پیش بسیار معتبر بود. قناتی خوب و معتبر داشت و در نزدیک معدن نمک هم واقع بود و هم از حیث زراعت و هم استفاده از معدن نمک وضع و حال مردم بسیار خوب بود. در سنوات اخیر قنات این دیه معتبر خشک شده است و مردم آن مثل مردم سایر دیه‌ها ناحیه جرقویه بی‌آب مانده‌اند. زراعت آن به‌کلی از دست رفته است و آب چاه عمیق آن هم شور است و وضع و حال مردم بد شده و دایما از بد به بدتر می‌گراید. گفته‌ایم که ناحیه جرقویه و رودشت هردو از نواحی معتبری هستند که نشانهای آشکاری از تمدن و حضارت پیشین اصفهان در آنها دیده می‌شود و از آن جمله لهجه خاص رودشتی است که در هردو بلوک جرقویه و رودشت متداول است و مکرر از آن یاد کرده‌ایم. برای اینکه اختصار موردنظرمان از دست نرود به بحث لغوی این نام کهن و دلاویز می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

اگر بر روی واژه سیان دقت کنیم به حکم اینکه می‌دانیم در لهجه‌های رایج نواحی مختلف «سین» با «ز» قابل تبدیل است و جابه‌جا می‌شود، بنابراین «سیان» همان «زیان» است، نه به معنای خسارت و ضرر بلکه صفت فاعلی از فعل «زیستن». یعنی سر زنده و دلارا و آباد. برحسب قواعدی که در موارد مختلف و مقدمه به‌دست دادیم می‌دانیم که طبیعی‌ترین نام برای امکنه آن است که از واژه «زیستن» گرفته شود، یعنی محلی که «زیستگاه» و یا «زیستن‌گاه» است، چون آباد شده و آب پیدا کرده مردم در آن می‌زیند و خود آن «زیان» یا «سیان» است، سرزنده و آباد است این هردو سیان نیز از این قاعده مستثنی نیست. هر دو لهجه واحد دارند و جای حرف «ز» و «سین» را باهم عوض می‌کنند.
چون سخن را به اینجا رساندیم همین‌جا بگوییم که در ناحیت رودشت دیه دیگری داریم کوچک، ولی با نامی بزرگ به اسم «سیچی» که در سال 1345 جمعیت آن 73 نفر بوده است.[75] و اینک جمعیت آن شاید اندکی بیشتر باشد. همه خصوصیاتی که در سیان بالاخص و درباره رودشت به‌طور عام گفتیم بر احوال این دیه منطبق است، اما واژه سیچی را چون تقطیع کنیم به دو جزء «سی» و «چی» می‌رسیم جزء اول «سی» همان «زی» است که از زیستن گرفته شده است و جزء دوم «چی» علامت تصغیر است. یعنی جای زیستن و
ص: 503
زیستن‌گاه کوچک اتفاقا در همین ناحیت رودشت دیه کوچک دیگری داریم به نام سیدان که در همان سال 1345 فقط 62 نفر جمعیت داشته است با دقت در این واژه می‌بینیم که این نام نیز از دو جزء «سی» معادل «زی» و «دان» به معنای محل، بنابراین سیدان هم همان محل و جای زیست است و زیستن‌گاه.[76]

سیانچه‌Siy nc ?e (h)

سیانچه دیهی است که آن را در عداد دیه‌های برزآوند اردستان به‌شمار آورده‌اند. در سال 1345 این دیه 95 نفر جمعیت داشته است[77] و به حساب دیه‌های این ناحیه که اکثر کوچک و کم‌جمعیت می‌باشند، دیه نسبتا معتبری است. برای ویژگیهای مربوط به جامعه‌شناسی و جغرافیای تاریخی ناحیه به نامواژه‌های اردستان و برزآوند و برای تحقیق در واژه‌شناسی سیانچه به نامواژه‌های سیان و برسیان رجوع کنید. تنها نکته‌ای که در اینجا باید تذکر داد این است که پسوند «چه» در آخر واژه، حرف تصغیر است و سیانچه یعنی سیان کوچک.

سیچان‌Sic ?n

اشاره

نام سیچان در آمار دیه‌ها نیامده است. علت آن جز این نیست که این دیه در حال حاضر در درون شهر اصفهان واقع شده و از هر سو شهر آن را فرا گرفته است و محله‌ای از محلات اصفهان به‌شمار می‌آید. سیچان دیهی بوده است در جنوب زاینده‌رود و با دیه حسین‌آباد همسایه. شاه عباس اراضی جنوب زاینده‌رود را که درست در شمال این ده واقع شده بود، ظاهرا تا حد خود رودخانه، هنگامی که ارامنه را از ارمنستان به اصفهان کوچانید به آنها بخشید و فرمانهایی در این باره صادر کرد که اولیای امور بر عهده شناسند تا ارمنیان در این اراضی سکونت گزینند. این اراضی شامل سه دیه مارنان و قینان و سیچان بود و این هرسه با توسعه شهر اصفهان به انضمام جلفا که ارمنیان ساخته‌اند یکی از محلات معتبر اصفهان به‌شمار آمد. تا این اواخر نیز هنوز اجمالا صورت و وضع روستایی خود را کم و بیش حفظ
ص: 504
کرده بود. در حال حاضر محله‌ای به نام سیچان و مسجدی به نام مسجد پاچنار سیچان باقی مانده است و برخی خانه‌های روستایی شکل گذشته آن را به یاد می‌آورد. اما قینان به شرحی که در عنوان آن خواهد آمد، به‌کلی داخل شهر شده، و خیابان نظر از آن عبور کرده و دیگر نشانی از صورت روستایی آن باقی نیست، فقط کوچه‌ای به آن نام نامبردار است.
از نظرگاه این فرهنگ که بر تحقیق در نام امکنه استوار است بحث راجع به تاریخ و جامعه‌شناسی بحثی است که فقط به آن اشاره می‌شود، ازاین‌رو در این‌باره بهتر است چیزی اضافه ننماییم و بپردازیم به اسم آن.

واژه‌شناسی:

اگر واژه سیچان را به شیوه معمول خود تقطیع کنیم به سه جزء «سی+ چ+ ان» می‌رسیم. اما جزء اول «سی» همان است که در واژه‌های سیان و سیچی ذکر آن گذشت.
کلمه «سی» تلفظ دیگری است از «زی» که خود از مصدر «زیستن» آمده است و گفته‌ایم حرف «س» و «ز» در بسیاری از لهجه‌های زبان فارسی مقابل هم قرار می‌گیرند. در لهجه لری همان واژه «زی» است که «سی» تلفظ می‌شود و گاهی حرف «ز» در مقابل حرف «ژ» به کار می‌رود چنانکه «زن» فارسی در مقابل «ژن» زفره‌ای و «زیره» معادل «ژیره» آمده است. به‌هر حال از این پیش هم گفتیم که طبیعی‌ترین انتخاب نام برای محل زندگانی همان واژه «زیستن» و مشتقات آن است تا زیستن‌گاه آدمی را آسان نشان دهد. به همین دلیل هم سیان معادل زیان از فعل زیستن است که در واژه سیان و سیچی ذکر آن آمد.[78] جزء دوم یا «چ» تغییر یافته «ک» است و یا «گ». چون تلفظ لهجه‌های مختلف را مقابل هم گذاریم متوجه می‌شویم که «چ» و «ج» و «کاف» و «گاف» مقابل هم قرار می‌گیرند. در اطراف مملکت نامهایی بسیار شبیه سیچان (اصفهان) داریم که هم با حرف «ک» و هم با «گ» و هم با «ج» و «چ» استعمال شده است. فی المثل سیکان (قزوین) و سیچان (اراک، کرج، گنبدکاووس)، سیچان (اصفهان، بانه). حقیقت آنکه حرف «چ» و «ج» و «ک» و «گ» در واژه سیچان و مشابهات آن همان نقشی را بر عهده دارند که در سیچی به نظر آوردیم. جزء سوم همان پسوند «ان» است که برای نسبت و کثرت به کار می‌برند. بنابراین سیچان درست معادل سیکان یا «زیکان» و به معنی محل زیست است و از باب تسمیه حال و محل این نام را به خود گرفته است و سابقا
ص: 505
گفته‌ایم که تسمیه از باب حال و محل در اطراف کشور رایج است.

سیچی‌

- سیان‌

سیدان‌

- سیان‌

سیستان‌Sist n

اشاره

سیستان دیهی است کوچک دارای فقط 7 نفر جمعیت (در سال 1345 سال آماری).[79] خالی از شگفتی نیست که نامی چنین فاخر و بزرگ بر دیهی چنین حقیر نهاده شود. این دیه در دهستان چادگان از شهرستان فریدن واقع است. این ناحیه از این پیش کرون نامیده می‌شد و در تقسیمات اخیر واژه جلیل و کهن کرون را حذف کرده‌اند. برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به نامواژه فریدن و کرون و چادگان.

واژه‌شناسی:

سیستان معادل سکستان و معرب آن سجستان است. از زیستگاههایی است که در تاریخ ایران مشهور می‌باشد. شگفت این است که قوم سکا در اطراف ایران گذشته از سیستان پراکنده شده‌اند و امکنه بسیاری به نام آنها نامبردار می‌باشد. سگزی، سقز، سکوآباد و غیره.[80]

سین‌Sin

اشاره

سین نام دیهی بزرگ و آبادان و مشهور است در دهستان برخوار از شهرستان اصفهان. در سال 1345 جمعیت آن را 2092 نفر برآورد کرده‌اند.[81] این دیه قنات بسیار معتبر و بزرگی داشت که امروز خشک شده و از آن آب چندانی به‌دست نمی‌آید. و مردم دیه به چاه عمیق پناه برده‌اند و دایما سفره زیرزمینی آب پایین می‌رود و این دیه همانند دیه‌های دیگر برخوار رو به خشکی و ویرانی می‌رود، هرچند که با چاه عمیق و کوششهای مصنوعی کم و بیش ظاهری آراسته به دیه داده‌اند. چنانکه گفتیم این دیه در روستای برخوار واقع شده است و به تضاعیف گفته‌ایم که روستای برخوار از امکنه معدودی است که نشانه‌هایی
ص: 506
آشکار از تمدن و حضارت کهن و کیفیت معیشت در آن هنوز باقی مانده است. گوشه و کنار دیوارهای جسیم گلی و خشتی و ساختمانهای خانه‌ها با همان اسلوبهای کهن جلب توجه می‌کند و روزگار کهن آبادانی را برای نگرنده خبیر آشکار می‌سازد. از دوره اسلامی در سین یک مسجد زیبای بسیار دلپسند با مناره‌های باشکوه و از آن دلاویزتر باقی مانده است. من هروقت این مسجد را دیده‌ام به‌راستی نتوانسته‌ام از آن چشم برگیرم و به دلاویزی و دلپسندی آن کمتر مسجدی را می‌شود نشان داد. ایوان مقصوره و مناره‌های آن نیز بسیار نظر ربا است. در عنوان برخوار آنچه بیشتر باید راجع به سابقه کهن این ناحیت شمالی اصفهان بگوییم آمده است و در اینجا فقط می‌پردازیم به ذکر نام باشکوه و کهن این ده.

واژه‌شناسی:

سین در اوستایی نام مرغ مبارک و میمونی است که در ادبیات فارسی نیز به‌صورت «سیمرغ» با همان شکوه پیدا شده است. در پهلوی سیمرغ به‌صورت «سئین‌مورو» و در اوستایی «مروسئینی» و همان است که بعدها به‌صورت «هما» در ادبیات فارسی وارد شده و مبارک و میمون شمرده شده است و گفته‌اند که صاحب سایه‌ای است که بر سر هرکسی بیفتد به پادشاهی می‌رسد. نام «سیمرغ»، همان «سین» در اوستایی نیز مبارک و میمون است و مکرر در یشت‌ها و نسک‌های دیگر از آن یاد شده است، چنانکه در بهرام یشت بند 34 و 38 از آن ذکری به عمل آمده است.[82] در شاهنامه هم سیمرغ دارای فر و شکوه و اقتدار آسمانی و الهی است، همان است که زال را پرورش می‌دهد، به کمک زال در هنگام گرفتاری می‌آید و راهنمایی می‌کند تا برای تولد رستم دست به عمل جراحی بزنند و با خنجر آبگون، که به شراب آن را آب داده‌اند، نخستین عمل سزارین تاریخ را بی‌اطلاع از کار سزارین روم به عمل آورند، باز همان است که چون زال پر او را آتش می‌زند به کمک رستم می‌شتابد و ساختن پیکانی را از چوب گز برای جنگ با اسفندیار به او می‌آموزد و او را تعلیم می‌دهد که چگونه آن را آب رز بدهد. فردوسی در این‌باره در پایان جنگ رستم و اسفندیار می‌گوید:
کمان را به زه کرد و آن چوب گزکه پیکانش را داده بود آب رز
بزد راست بر چشم اسفندیارجهان تیره شد پیش آن نامدار
ص: 507

خم آورد بالای سرو سهی‌از او دور شد دانش و فرهی
به‌هرصورت «سئنه» که در فارسی حاضر «سین» شده است یادبود داستان کهن اوستایی و پهلوی است و بر روی این دیه نامی باشکوه قرار داده است. اتفاقا در اطراف ایران این نام بر روی امکنه بسیاری نهاده شده است؛ از جمله در رامهرمز و به صورت سین‌آباد در جیرفت، بروجرد و غیره، هرجا هم که به این صورت روشن نام دیهی و محلی نیست با ترکیبات دیگری دیده می‌شود مثل سینه‌جان (اراک)، سیناجو (چاه‌بهار)، سیناباد (جیرفت) و خود سناباد که تخفیف یافته سین‌آباد است و می‌دانیم که سناباد در مشهد همان محلی است که تربت حضرت رضا (ع) در باغ آن قرار گرفته است. و به صورتهای دیگر سن (آبادان، خرمشهر)، سناباد (اردستان)، سنا (بندربوشهر) نیز دیده می‌شود. همه این نامها یادآور همان اسطوره‌های کهن است که بر روی امکنه نهاده شده است.

سیناSin

اشاره

سینا در اصفهان نام دیه کوچکی است با جمعیت 31 نفر که از دیه‌های دهستان حومه شهرستان اردستان محسوب می‌شود.[83]

واژه‌شناسی:

سینا همان واژه «سین» است به اضافه اینکه صورت قدیمی‌تر آن یعنی سئنه اوستایی باقی مانده است و مکرر گفته‌ایم که در نواحی اردستان اسامی کهن بسیار است و دیه‌های متعدد با نامهای فاخر و جلیل یادآور حضارت و تمدن قدیم این نواحی است. باید به خاطر داشت که سینا نام کوهی که در روایات یهودی، موسی از آن بالا رفت و به او وحی شد و به صورت کوه طور در ادبیات ایران شهرت یافته است به هیچ صورت ربطی با «سین» و «سینای» فارسی ندارد، آن کلمه عبری و سامی است و البته نام پدر ابو علی بن سینا سامی و عبری نیست و از همین ریشه کهن «سین» یعنی مرغ همایون‌فال اسطوره‌ای ایران است.
در پایان باید از یک دیه کوچکی نیز در دهستان رودشت یاد کنیم به اسم سنوچی برای اطلاعاتی درباره جامعه‌شناسی روستایی دهستان رودشت در این وجیزه به تفاریق اطلاعات بسیار داده‌ایم و در اینجا فقط به ذکر این نام قناعت می‌کنیم. در واژه سنوچی از سه
ص: 508
جزء «سن+ او+ چی» ترکیب شده، دو جزء اول روی هم همان واژه «سنا» و «سینا» ست که تخفیف یافته و به‌صورت سناباد آن را دیدیم و در لهجه رایج رودشتی «سنا» و با «او» هم ترکیب شده و «سنو» شده است و اما «چی» همان تغییر شکل یافته واژه «زی» که نسبت را می‌رساند و باز اینجا یک شکل تغییر یافته دیگر «سئین» همان مرغ همایون‌فال میمون‌بال و سینا دیده می‌شود.

سینگردSingerd

اشاره

سینگرد نام دیهی است در شهرستان فریدن دهستان چادگان که در سال 1345 شمسی 491 نفر جمعیت داشته است. این عنوان را مخصوصا آوردیم تا تذکر داده باشیم که این سینا و سینگرد هیچ ربطی به سینای عربی به معنی طور سینا که کوهی است و در آن زبان «سینا» تلفظ می‌شود ندارد. بلکه این واژه یک واژه اصیل ایرانی است. برای اطلاع بیشتر درباره آن رجوع شود به عنوان سین در همین کتاب.

واژه‌شناسی:

واژه سینگرد از دو جزء «سین» و «گرد» ترکیب یافته است. «سین» که همان نام «مرغ سئنه» است و «گرد» به معنی کردن و ساختن در بسیاری از واژه‌ها و در اسامی آبادیها می‌آید چون دستگرد و سیاوش‌گرد و مهرگرد و غیره.
ص: 509