ط
طاد
- تاد
طالخونچه
- تالخونچه
طبسT ?abas
اشاره
طبس نام دیه کوچکی است که در دهستان آیدغمیش بخش حومه شهرستان لنجان اصفهان جای دارد. این دیه در حال حاضر در شمال شهر امروزی و دیه بزرگ دیروزی ریز (امروز زرینشهر) واقع میباشد در سال 1355 (آخرین سالی که سرشماری آن در اختیار ماست) این دیه فقط 48 نفر جمعیت داشته است و باشکوه و حشمت و سترگی کارخانه ذوبآهن که در دشت آن قرار گرفته است دیه قیافهای حقیر و زبون دارد، ولی نام بزرگ آن کوچکی امروزش را جبران میکند.[107] در جامعهشناسی و تاریخ آن احتیاجی نیست که چندان دور برویم. دشت طبس واقع شده است در شمال ریز و چون از گردنه گاوپیسه رو به جنوب بالا میرویم در چکاد گردنه دشت طبس را میبینیم که از مشرق به رودخانه زایندهرود و از مغرب همچنان تا اراضی کرون امتداد مییابد. در این دشت وسیع است که کارخانه ذوبآهن اصفهان استقرار یافته و شاهراه اصفهان به شهرکرد از میان آن میگذرد. دیه حقیر و کوچکی با چنین جمعیتی چه دارد که به ما عرضه کند فقط چیزی که تعجبآور است این است که چگونه نام بزرگ طبس که نام شهر طبس در شمال کویر لوت و در سر راه اصفهان و یزد به مشهد است، نام این دیه کوچک نیز واقع شده است.
ص: 522
طبس نامی دلکش و پسندیده است و بجز شهر تبس که ذکر آن گذشت نام امکنه دیگری هم هست از جمله طبس (بیرجند، سبزوار) و تبسان (بیرجند) و غیره. از این پیش گفته شد که هرگاه نامی دلاویز و بزرگ بود دیگران همان نام را میگرفتند و به زیستگاه خود مینهادند و تکرار و تعدد این نامها از همین جهت است، ببینیم چگونه این نام پیدا شده است.
واژهشناسی:
اولا باید دانست که طبس یک نام فارسی است و به صورت طبس با «طای» عربی بیشک نارواست و نام صحیح آن تبس است و به صورت طبس با «طای» عربی باید عربی شده یک واژه صحیح فارسی باشد که ما آن را ذیلا به دست خواهیم داد، ولی باید دانست که دو حرف اول این واژه یعنی «تب» هیچ ارتباطی با «تب» ناشی از بیماری ندارد و «تب» در تبریز و تبریزک (زنجان، قزوین) به این معنا نیست که کسی تب داشته باشد و در آنجا تبش ریخته باشد یعنی قطع شده باشد (وجه تسمیه خندهآوری که برای آن به صورت داستان گفتهاند.) نام درست تبریز و بالطبع تبریزک، مرکب از دو جزء «تب+ ریز» (معادل «ریس») است و «ریس» به معنای میدان و ساحت و وسعت است و «تب» از ریشه تابیدن و تابش است. و همچنین است درست در واژه تفلیس که باز مرکب از دو جزء «تف+ لیس» است و «تف» معادل «تب» و «لیس» معادل «ریس» و معادل «ریز» میباشد، پس تفلیس و تبریز ما هردو به یک صورت و با دو تلفظ و هر دو، واژههای دلاویز اصیل ایرانی است که برحسب لهجههای مختلف و تبادل حروفی که جایشان را باهم عوض میکنند یکی تفلیس و دیگری تبریز شده است. تا برسیم به تبس، این را هم بگوییم تابیدن به معنای شعاع افکندن و روشن شدن و روشن کردن و تپیدن، باز به این معنا، هر دو از یک ریشهاند.
بنابراین «تابش» و «تپش» هر دو حاصل مصدر از همان صورت مصدری «تابیدن» و «تپیدن» است. با توجه به این مقدمات آشکار است که واژه طبس عربی شده «تابش» و «تپش» است و «تپش» درست به همین معنای تابیدن و روشنایی و نور است و چه خوش مناسب است که طبس با داشتن قناتهای سرشار از آب در بالای کویر پهناور نمک که آفتاب چون بر آن ریگزار بیکران بتابد جنبندهای در آن توان زندگانی ندارد؛ «تابش» و «تپش» نام میگیرد، نامی بسیار مناسب، باشکوه و تابنده.
پیش از اینکه این فصل را پایان دهیم به یک نکته نیز اشاره کنیم که در زبان فارسی برحسب لهجههای مختلف هرجا که آخر کلمه آب باشد آسان به «آو» بدل میشود و حتی
ص: 523
اگر جزء آخر در واژه عربی باشد و مورد استعمال اهل محل آن را بهصورت «آو» بیان میکنند مثلا در لهجه ابو زیدآبادی و آذری و بسیاری لهجههای دیگر «لعاب» عربی «لو» خوانده میشود. در تاجیکی و خود پارسی «پرتاب» و «پرتو» هر دو صورتی از یک واژه است و در لهجه اصفهانی واژه «تو»(Tow) جداگانه به معنای «تاب» استعمال میشود (تاب به معنای تحمل) مثلا اصفهانی میگوید «توم نمیرسد» یعنی برای انجام این امر تاب و توان ندارم بنابراین «تپش» به صورت «تاوش» میباید درآید و «توش» به معنای تاب و طاقت از همین ماده است. در زبان اوستایی «تویشی»(Tevishi) به همین معناست. بنابراین از باب تبدیل «شین» به «سین»، «تبش» و «تپش» به صورت «تبس» در میآید و «توش» معادل «توش»(Tevesh) معادل «توس» و «توس» (و به صورت تعریب طبس و طوس در میآید.) باید دانست که واژه طوس امروز، شهر دیگری از خراسان و زادگاه حکیم بزرگ فردوسی طوسی، هم به همین صورت و از همین ماده «توش» آمده و البته که این طوس با طوس نام پهلوان بزرگ داستانی ایران ارتباطی ندارد، یعنی طوس خراسان با طوس پهلوان مربوط نیست (طوس پهلوان از «توسه» اوستایی آمده).
یک نکته دیگر هم در این معنی بگوییم، که در زبان تازی توز، توس و طوس همه به یک معنا گرفته شده و مخصوصا قید کردهاند به معنای «توش» است در کتاب الالفاظ الفارسیه المعربه تألیف علامه السیّد ادّی شیر در عنوان «توز» و توس میخوانیم: « (التوز و التوس) الطبیعه و الاصل قریبان لفظا و معنی من توش و معناه الجسم و القدرة.[108]»
طرزه
- ترزه
طرق
- ترق
طوقچیT ?oqc ?i
اشاره
فورا بگوییم که طوقچی دیه نیست و این واژه فارسی هم نیست. ولی ما چون بر خود نهادهایم که نامهای کهن اصفهان را به شرح توضیح دهیم و این نامواژه در اصفهان به قدمت شناخته است و در افواه مردم هست و معنای آن بر کسی آشکار نیست، به ناچار باید آن را
ص: 524
توضیح دهیم.
امروز وقتی که در شرق اصفهان خیابان هاتف را رو به شمال دنبال کنیم به میدانی میرسیم که آن را میدان طوقچی میگویند.[109] شاردن که در زمان شاه سلیمان به اصفهان آمده است، طوقچی را محله مینامد و میگوید که از سید احمدیان رو به شمال که برویم به محله طوقچی میرسیم ... و سخن خود را دنبال میکند و میگوید که از آنجا به محله فلفلچی میرسیم.[110] و از محله فلفلچی به دردشت میرسیم. بنابراین توضیح، محله فلفلچی مابین طوقچی و دردشت قرار دارد. امروز خیابان مدرس از میدان طوقچی رو به غرب ادامه دارد تا به میدانی بزرگ به نام شهدا میرسد. حالت ظاهری این محله اگرچه هنوز همرنگ و رو و آثار آشکار روزگاران کهن اینسو و آنسو در آن پدیدار است، ولی دیگر محله به آن صورت کهن با آن خانههای قدیم یعنی آن درها با کوبههای سنگین و در پشت آنها هشتیهای زیبا وجود ندارد، همهجا درهای آهنی و آجرهای تراش را میبینیم و کوچهها که آسفالت شده و عمارتها که چند طبقه برآورده شده. بنابراین نو، کهنه را خورده است و ما نمیخواهیم در اینجا بحث کنیم که نتیجه چه شده، کار ما در اینجا فقط وصف است.
وقتی از میدان طوقچی رو به مغرب برویم سمت چپ کوچهای است که نام فلفلچی دارد و پیداست که از این کوچه فلفلچی به درون محلت فلفلچی راه بوده است، که حالا خیابان مدرس بهنحوی این دو محله طوقچی و فلفلچی را از هم جدا کرده است. در همین محله منابع قدیم از باغی یاد میکند به نام باغ قوشخانه که در تداول عامه مردم اصفهان باقوشخونه تلفظ میشود. این باغ، باغ بسیار بزرگی بوده است که در آن پرندگان شکاری شاهان صفوی و مخصوصا قوش تربیت میشده و به همین نام نیز نامبردار شده است. در شمال این باغ قوشخانه، باغ یا محلی برای تربیت پرنده بوده است. شنودهام ولی در منبعی ندیدهام که هر روز صد عدد مرغ برای آشپزخانه شاهی به مطبخ همایونی فرستاده میشده است. بههرصورت اینجا پرورشگاه مرغ برای پادشاهان صفوی بوده است. ببینیم طوقچی
ص: 525
یعنی چه؟
واژهشناسی:
در آغاز سخن گفتیم که این واژه پارسی نیست و از دو جزء ترکیب شده است، جزء اول «طوق» و بعد «چی». کلمه طوق ترکی است. الان تلفظ این واژه طوق است و این کلمه تحریفیافته کلمه توق است (به ضم اول و ثانی). ظاهرا در آذربایجان ترکزبانان آن را چیزی شبیه به طوق تلفظ میکنند، بر اثر کثرت استعمال توق ترکی به صورت توق درآمده و با طای عربی هم نوشته شده و اینک برای ما دشواری حاصل شده که طوق یعنی چه؟ و طوق به قاف به معنای «یاره» است و طوق انداختن در پارسی استعمالی دارد یعنی اثری از چیزی آشکار شدن و طوغ به معنای آن علامتی است که برای عزاداری برپا میکنند و در بعضی از نواحی شرق ایران آن را غل میگویند و چوب بلندی است که پارچههای مختلف به شکل دستمال، بزرگتر یا کوچکتر بر آن بستهاند. و واژه مستعمل «توق» یعنی همان پای توق که در محل معینی (وسط دیه یا تکیه- حسینیه) نصب میشده است. بههر صورت توق ترکی کمکم به طوق عربی بدل شده.
اما در ترکی توق (به ضم اول و ثانی) به معنای مرغ و پرنده است و اما جزء دوم «چی» در ترکی پسوند نسبت است و چون در زمان صفویه تلفظ ترکی رایج بود، طوقچی هم یعنی مأمور نگهداری و تربیت مرغ، چنانکه تفنگچی، قورچی، ارابهچی، جزایریچی و ... و بعید است بتوان گفت که «چی» علامت تصغیر پارسی در اینجا با «طوق» ترکیب شده باشد، چون مفهوم اصلی واژه با تصغیر سازگار نیست.
ص: 527