گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ف‌




فابجان‌F bj n

اشاره

فابجان هم قریه‌ای بوده است که حافظ ابو نعیم می‌گوید در توسعه یهودیه جزو شهر یهودیه قدیم یعنی اصفهان کهن واقع شده بوده است.[117] با تکیه بر این گفتار که قابل اعتماد در تشخیص وضع کهن اصفهان است باید از خود بپرسیم فابجان کجاست. متأسفانه از بسیاری اسامی که حافظ ابو نعیم یاد می‌کند (چلمان معادل چملان و اشگهان دیده شود.) در حال حاضر مشخص نیست. به مرور زمان همه‌چیز جابه‌جا شده و از بین رفته است.

واژه‌شناسی:

چنانکه مکرر گفته‌ایم اسامی دیه‌هایی که حافظ ابو نعیم یاد می‌کند همه معرب است و صورت پارسی صحیح آن را باید به‌دست آورد. نظر به اینکه «ف» به «ب» تبدیل می‌شود پس جزء مهمی از این کلمه شناخته می‌شود. ترکیب آن چنین است «فاب+ ج+ ان». اما جزء اول «فاب» همان است که در تبدیل «ف» به «ب» «باب» می‌شود و جزء دوم «ج» معرب «ک» است و «ان» پسوند کثرت و سه جزء روی هم به‌صورت صحیح «بابکان» در می‌آید که در زبان فارسی نامی است با ترکیب صحیح و شناخته شده. یعنی محلی که منسوب است به بابک.

فاویان‌F viy n

اشاره

این نامواژه باشکوه و فاخر نام دیهی بزرگ است در دهستان جلگه از شهرستان گلپایگان. در
ص: 536
سال 1345 جمعیت این دیه را 685 نفر برآورد کرده‌اند.[118] به حکم اینکه در گلپایگان سدی ساخته‌اند از مدتها پیش شکوفایی اقتصادی خاصی در این ناحیه پدید آمده. اخیرا با نهایت تأسف شنیده‌ام که آب رودخانه کم شده چندان‌که سد یا بی‌حاصل شده یا دارد بی‌حاصل می‌شود. بر روی همین رودخانه در نزدیک دلیجان هم سد دیگری ساخته‌اند که آب شهر قم را تأمین کند که در آن هم نقصان آب دشواری بسیاری پدید آورده است. به‌هر حال گلپایگان و اقتصادش از لحاظ کم‌آبی سیر نزولی دارد. گلپایگان خود از نواحی قدیم و بسیار کهن سکونت و تمدن آریایی بوده است.[119] و به همین جهت هم دیه‌هایی با نامهای کهن و نامواژه‌های فاخر در گلپایگان و اطرافش فراوان است. در همین دهستان جلگه بجز فاویان دیه‌های فیلاحض (کذا؟)، فالقان، کلوجان، گوگد، نیموان و وداغ، بدون اینکه نیازی باشد جای دیگر برویم خود بر قدمت و سابقه خویش با همین نامهای کهن خود گواهی می‌دهند. چون در نامواژه گلپایگان خصوصیات جغرافیایی و اجتماعی آن به تفصیل شرح داده شده است بهتر است بپردازیم به واژه‌شناسی فاویان.

واژه‌شناسی:

واژه فاویان همان‌گونه که به گوش می‌خورد به ظاهر بی‌معنی به نظر می‌آید و چیزی از معنای خود را نشان نمی‌دهد ولی می‌توان آن را به سه جزء «فاو+ ی+ ان» برشکافت. جزء اوّل «فاو» هم به این صورت بی‌معنی می‌نماید ولی می‌دانیم که حرف «ف» مبدل از «و» است و صورت «واوی» که باز بی‌معنی به نظر می‌رسد خود از دو جزء «واو+ ی» ترکیب شده است. صورت «واو» صورت تحریف یافته «او» است که همان به معنای آب است و در اطراف ایران دیه‌ها و امکنه بسیاری به همین صورت نامبردار می‌باشد چنانکه واوی (دهلران)، واوان (سردشت)، واوسر و واودره (ساری) و همچنین واوان (هشتپر) و بسیاری دیگر و در این ترکیبات خوب نشان داده می‌شود که «واوسر» همان آب‌سر است یا سراب که صورت دیگر آن است و همچنین دیگر نامها که خود حاکی معنای خود می‌باشند. اگر ما بدانیم که «واو» به معنای آب است. و جزء دوم «ی» همان است که در اکثر ترکیبات فارسی می‌آید و حال زینت(Euphcny) دارد. چنانکه در نیامدن و نیازردن یعنی نامدن، نازردن. و جزء آخر آن علامت نسبت است. بنابراین فاویان معادل «واویان» درست به معنای «آبیان»
ص: 537
است یعنی آنجا که آب دارد و منسوب به آب است.

فدن‌Fadan

اشاره

این نام کهن زیبا در اصفهان نام دیهی نیست بلکه نام یک مادی است. در مطاوی سخن در سطور گذشته توضیح داده شده است که مادی به معنای نهر مخصوص اصفهان است و آن را به نهر آبی که از رودخانه زاینده‌رود منشعب شده باشد اطلاق می‌کنند و بسیاری از این مادیها در شبکه قدیم آبیاری اصفهان با نامهای کهن ممتاز و نامبردار می‌باشد[120] از این جمله است همین مادی فدن که اینک در صدد توضیح آن هستیم.
این مادی در شمال مادی نیاصرم و فرشادی قرار دارد و تقریبا به موازات همان مادیها ولی کمی بالاتر در سوی باختر از رودخانه آب برمی‌دارد و همچنین به موازات آن مادیها می‌آید تا از خیابان شاهپور سابق می‌گذرد و به‌طور اریب از خیابان شیخ بهائی رد می‌شود و همچنان پیش می‌رود تا در جایی موسوم به «لت محمد حسین بیک» نزدیک دروازه دولت[121] به شعبی تقسیم می‌شود و باز رو به خاور و شمال ادامه می‌یابد و از شمال میدان نقش جهان می‌گذرد و باز رو به خاور پیش می‌رود تا وقتی که به زمین‌های مورد شرب خودش برسد و شعبه شمالی تا آب‌بخشان ادامه یافته و از آنجا منشعب می‌شود. اطراف این مادی و زمینهایی که از آن مشروب می‌شود همه ساختمان شده و دیگر چیزی از آنها باقی نیست، حتی در بعضی جاها خود این مادی را هم پر کرده‌اند و از آن راه ساخته‌اند و یا روی آن را پوشانیده‌اند. به‌هرحال اینک که اجمالا وضع و محل آن را توضیح دادیم می‌پردازیم به نام دلاویز آن‌که عمده مقصود ماست چون‌که هدف ما در این فرهنگ توضیح نامها و اعلام کهن اصفهان است.

واژه‌شناسی:

معنی نامواژه فدن را در بادی نظر دشوار می‌توان دریافت چون‌که به حکم قدمت در گردونه تحول و تطور زبان حروفی از آن ساقط شده و یا مقلوب گشته است.
ص: 538
توضیح آنکه در این واژه هم اسقاط اتفاق افتاده و هم قلب. به یاد می‌آوریم که این یکی از قواعد مهم تطور نامواژه‌ها بود که در پایان مقدمه دسته‌بندی شد. اسقاط از این باب که حرف اول آن ساقط شده است به این معنی که صحیح این کلمه «أپدن» است به معنی آبدان و حرف اول «همزه» ساقط شده و حرف دوم «پ» که معادل «ف» است تبدیل شده و به‌صورت «ف» درآمده است و «دان» با اسقاط حرف الف (ا) به‌صورت تخفیف یافته «دن» آمده است. نامواژه از صورت اصلی به‌صورت «افدن» و «فدن» درآمده که درست تغییر یافته همان کلمه «اپدن» یا «آپادان» یا «آپادانا» است.

فرتخوان‌Fart (e) xw n

اشاره

فرتخوان و در تداول عامه فرتخون دیهی است که آن را در عداد دیه‌های دهستان گرکن به حساب آورده‌اند. در سال 1345 (سال آماری ما) این ده دارای 667 نفر جمعیت بوده است.[122] و اینک که این اوراق در دست تسوید است به ناچار بیشتر است.[123] چون ناحیه لنجان که این دهستان در آن واقع است بویژه دهستان کرگن خیلی آباد شده است و جمعیت آن افزایش یافته است. چون سابقا زمینی باتلاقی و مردم گرفتار مالاریا و محصولات دستخوش انواع آفات نباتی بوده و بهداشت در نهایت بدی و آب هم اغلب کمیاب می‌شد (آب رودخانه زاینده‌رود از نظر کثرت و قلت متغیر است) و حاصل کار کشاورز بر باد می‌رفت، اینک آب و آبادی بهتر و بیشتر شده است و جمعیت هم به ناچار بیشتر.
در این دیه بنای تاریخی و قدیمی نیست. نه خاک و نه مصالح ساختمان اجازه می‌داده است که چنین بناهای استواری ساخته شود. زبان و گویش خاصی در اینجا دیده نمی‌شود.
در اخلاق و عادات مردم نیز نکته جالبی نیست که از نظر جامعه‌شناسی جالب باشد، هرچه بوده است در مرور دهور از بین رفته است و همه‌چیز آن در نامش که قدمت خود را داد می‌زند خلاصه شده است. این ناحیه به حکم وجود دیه‌هایی با نام‌های پارسی کهن چون کلیسان و خود گرکن، پلارت و پلارتگان و مهرگان همه قدمت آن را نشان می‌دهد، ولی ما در
ص: 539
اینجا نمی‌ایستیم به سراغ نام کهن آن می‌رویم.

واژه‌شناسی:

از صورت فرتخوان و فرتخون واژه راه‌شناختی به اصل آن پیدا نمی‌شود ولی در اوراق جزو جمع مالیاتی و دیوانی دیده شد که آن را فرارتخوان یا فرارت‌خوان می‌نویسند. تقطیع واژه این‌چنین است: «فرّ+ ارت+ خوان». جزء اول «فر» از همان صورت کهن اوستایی «فرّه» است، و «ارت» نیز از همان ریشه کهن پارسی باستان «ارت» است که بعدها «ارد»، (در اردوان) و ارد در پارسی حاضر نیز مانده است (نامواژه‌های پلارت، گورت، دنارت دیده شود). و جزء سوم «خوان» که در اینجا معمول است آن را با «واو» می‌نویسند به معنی جا و مکان است و معنی نامواژه می‌شود، جای فرّ مقدس.

فرتمان‌Fart (e) m n

اشاره

اگر در شمال اصفهان از میدانی که اینک فلکه جمهوری نام دارد و از این پیش میدان دروازه تهران نامیده می‌شد، رو به شمال غربی حرکت کنیم پس از طی سه کیلومتر راه تقریبا در مقابل کارخانه روغن‌نباتی ناز که بر سوی جنوب غربی راه قرار دارد، در سوی مقابل صحرایی است سرسبز و خرم که فرتمان نام دارد و گاه آن را پرتمان می‌خوانند و برخی تازی‌دوستان آن را «فرطمان» می‌نویسند و این خود بی‌شبهه سهو و غلط است. این صحرای دلاویز که از شمال به کوجان و از جنوب به صحرای کسار یا کساره محدود است سابق بر این دهکده‌ای داشته است که اینک آثاری از آن باقی است ولی در حال حاضر دهکده به شمار نمی‌آید بنابراین در نشریه مرکز آمار ایران هم نیامده است ولی من خود آن محل را دیده و شناخته و از حال آن آگاه هستم تأسف دارم بگویم چون در کنار شاهراه اصفهان به تهران واقع شده است طولی نخواهد کشید که از آن صورت بیرون خواهد آمد و به مغازه و خانه و کارگاه تبدیل خواهد شد و دلاویزی و زیبایی آن از میان خواهد رفت.
بپردازیم به نام کهن آن.

واژه‌شناسی:

فرتمان یا پرتمان به همین صورت معنی آشکاری از آن به‌دست نمی‌آید، اگر اندیشه کنیم که از دو جزء «فرت+ مان» ترکیب یافته، جزء دوم آن «مان» به خانمان و جایگاه قابل فهم است ولی «فرت» جزء اول یکسره بی‌معنی است. در هیچ‌یک از فرهنگها هم نه از نام آن و نه از جزء اول آن ذکری نرفته است. برای نویسنده نیز خود دشوار شده بود
ص: 540
و مدتها اندیشه او را به خود مشغول داشته بود و از هیچ روی راهی برای کشف معنای حقیقی آن به دست نمی‌آمد، تا اینکه در قباله کهنه‌های دادوستد و برخی دفاتر دیوانی دیده شد که آن را «فرطومان» معادل «فرتومان» نوشته بودند، از اینجا معلوم شد که درست نامواژه «فرتو یا پرتو+ مان» است. دانستم صحیح کلمه «پرتو+ مان»(Partowmav) است و پرتو نام همان قومی است که در نواحی شرقی ایران بوده‌اند و واژه «پرتو» و «پهلوی» و «پهلو» از نام آنها آمده است[124] و اتفاقا این محل با دیهی به نام فردوان که از واژه «پرتوآن» آمده است بسیار نزدیک است و هردو یک معنا را در برمی‌گیرد[125] و ازاین‌رو شک نیست که درست و صحیح کلمه پرتومان است و منسوب به همین قوم یعنی خانه و جایگاه و خانمان پرتوان و به صورت تخفیف فرتمان گفته می‌شود.

فرچویزFarc ?uviz

اشاره

فرچویز نام باشکوه و کهن دیهی است کوچک در دهستان رویدشت اصفهان. نام این دیه در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیامده است و لابد اتفاقی موجب اسقاط آن گشته است.
ولی در فهرستهای مرکز آمار ایران نام آن آمده است و این فهرستها بیشتر قابل اعتماد می‌باشد، چون‌که سرانجام آمارگر به محل سرزده و جمعیت و خصوصیات آن را تحقیق کرده و یادداشت نموده است. ناحیه رودشت در شرق اصفهان ناحیتی وسیع، آباد و حاصلخیز است، به‌طوری که از محاسن اصفهان و سایر متون تاریخی برمی‌آید این ناحیه در قدیم بسیار آبادتر بوده و دیه‌های آن با شکوفایی و تمدن بهتر و بیشتر، ولی کم‌کم از حرمت و حشمت و آبادانی افتاده و دیه‌های آن متروک شده و مردمش پراکنده گشتند، تا وقتی آب کوهرنگ به اصفهان رسید و این نواحی به آب مطمئن دسترسی پیدا کرد. از آن‌وقت وضع تمام ناحیت رو به بهبود نهاد تا آنجا که امروزه در اکثر دیه‌ها جمعیت بیشتر شده و شکوفایی اقتصادی آنها چشمگیر است. این دیه در سال 1345 جمعیت آن 32 نفر بوده و امروز بی‌شک زیادتر است.[126]
ص: 541
اسامی قدیم و باشکوه در این دهستان کم نیست. همچون فارفاآن، جندان، تهمورسات و غیره ...[127] و برای خصوصیات آن رجوع کنید به نامواژه رودشت و مضافات آن، اجمال آنکه در این ناحیه با وجود قدمت و سابقه تمدن آثار تاریخی چندی نیز حکایت از قدمت و آبادی آن می‌کنند.[128] ولی ما می‌پردازیم به تحقیق در نام آن‌که عمده غرض و مقصود ماست.

واژه‌شناسی:

فرچویز نامواژه‌ای است که در صورت ظاهر پیدا کردن معنی و تقطیع آن دشوار می‌نماید. این نامواژه از سه جزء «فر+ چو+ ئیز» ترکیب شده است و جزء اول «فر» همان است که در پارسی به معنای شکوه و جلال است و از ریشه «فرّه» و پارسی «خورّه» آمده است.[129] در جزء دوم حرف «چ» مبدل از «ش» است و «شو» می‌باشد که از ریشه شستن و شوییدن آمده است. «شو» در بسیاری از نامواژه‌ها آمده و به معنای آب روان و شوینده است و جزء سوم «یز» معادل «ایز» همان علامت نسبت و اتصاف است در مورد آب که در بسیاری از واژه‌ها همانند هویزه، ازیران، ایزه، ایج، ایچی، آز و بسیاری دیگر داریم و روی هم معنی نامواژه می‌شود «فر و شکوه آب روان». و فر و شکوه آب آن هم آب روان و جاری نام بسیار خوبی است که بر محلی گذاشته شده و صورت آبادی و عمران آن را مشخص می‌کند.

فردوان‌Ferdow n

اشاره

در بلوک ارم نشان ماربین،[130] که رفته رفته دارد زیباییها و درختستانهای به و هلو و انواع میوه‌های خود را از دست می‌دهد، دیهی داریم به نام فردوآن. در سال 1345 این دیه 696 نفر جمعیت داشته است[131] و در حال حاضر که جمعیت آن شهری روستایی است و به ناچار بیشتر است. در گذشته ماربین و خصوصیات جامعه‌شناسی و جغرافیایی و
ص: 542
نشانه‌های روشن قدمت تاریخی آن مشروح و مفصل در خود نامواژه توضیح داده شده است. اجمالا این ناحیه از قدیمترین نواحی اصفهان است، وجود آتشگاه بزرگی در وسط باغستانهای آن بر بالای کوه آتشگاه نداگر روزگاری است که دین زردشتی سرتاسر ناحیه را گرفته بود و هر صبح و شام زردشتیان به سوی آن آتش رخ می‌نهادند و نیایش می‌کردند و کستی می‌گشودند و می‌بستند. بنابراین لازم نیست در اینجا توضیحات دیگری آورده شود ولی باید تذکر داد که این دیه در شمال اصفهان و سخت نزدیک به شهر در کنار شاهراه اصفهان- تهران قرار گرفته است. شهر دارد چون اژدهای دمان به سرعت پیش می‌رود و طولی نخواهد کشید که آن را به کام خود خواهد کشید و از فردوان کهن شاید جز محلتی از اصفهان باقی بماند یا که نماند، بدین جهت فقط به نام آن‌که شاید باقی بماند می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

نامواژه فردوان بر ما معما می‌نماید و آسان به ذهن نمی‌رسد. در تقطیع این نامواژه به صورت «فر+ دو+ ان» در می‌آید. می‌دانیم که «ف» در زبان فارسی بیشتر منقلب از «پ» است و باز می‌دانیم که حرف «دال» همچنان منقلب از «ت»[132] است. بنابراین تقطیع واژه به صورت اصلی چنین است. «پر+ تو+ ان»(Partow n) و اینک معنای آن نیز روشن می‌شود چون‌که کلمه «پرتو» به معنای پرتاب به معنای انعکاس یک دسته شعاع است و «ان» هم علامت نسبت و کثرت است. ولی در اینجا بی‌شک این معنای تابش و شعاع مقصود نیست و با محل سکنی نیز این معنی مناسب ندارد و باید دنبال معنی دیگر بود. با دقت بیشتر روشن می‌شود که جزء اول «پرتو» صورت دیگری از واژه پرتوه(Partowva) است و همان است که بعدها «پهلو» شده و «پهلوی» و «پهلوان» از آن آمده و بنابراین «پرتوان» صورت دیگری از «پهلوان» است و باز نشان دهنده همان قوم «پهلو» و «پهلوی» و «پرتوی» است که شاهان اشکانی از آن قوم بوده‌اند و کلمه «پرتوی» و «پهلوی» هر دو به یک معنی و به دو صورت است و «پرتوان» معادل فردوان یعنی جایگاه قوم پرتوه است.

فرشادی‌Far di

اشاره

فرشادی نام دیهی نیست بلکه نام یک مادی (در تداول عامه اصفهان معادل نهر) است. این مادی از مادیهای کهن و قدیم اصفهان است و در شبکه قدیم آبیاری اصفهان بسیار معتبر و
ص: 543
پرآب شناخته شده بود. این مادی بالاتر از مادی نیاصرم یعنی بیشتر به طرف شمال باختری از رودخانه منشعب می‌شود و به موازات آن مادی ادامه پیدا می‌کند تا از زیر صفه مسجد لنبان گذشته و پس از قطع خیابان شاپور سابق همچنان جلو می‌رود تا از چهارباغ بزرگ عباسی می‌گذرد و وارد مدرسه بزرگ معروف به چهارباغ از بناهای شاه سلطان حسین صفوی (1118 ه. ق) می‌شود و از آن نیز گذشته به کاروانسرای مادر شاه که امروز مهمانسرای عباسی است وارد می‌شود و همین‌طور پیش می‌رود تا بالأخره از خیابان استانداری می‌گذرد، و چون از آن گذشت به زمینهای اطراف خود آب می‌رساند تا وقتی که به زمینهای مهرآباد و مهرات و غیر از آنها در شهر اصفهان برسد. چون در اینجا غرض ما نشان دادن آبخور آن نیست به خود نامواژه برمی‌گردیم.

واژه‌شناسی:

به‌طوری که آشکار است، فرشادی از دو جزء «فر» به معنای شکوه و حشمت و جلال و «شادی» به معنای انبساط خاطر و خرمی ترکیب یافته است و هیچ صورت دشوار و ناشناخته ندارد. واضع آن می‌خواسته است بگوید که این مادی با آب خود شادی و شادمانی باشکوه ایجاد می‌کند.

فروشان‌Foru n

اشاره

یکی از سه آبادی بزرگی که به هم پیوسته و قصبه پیشین سده و شهر امروزی خمینی‌شهر را به‌وجود آورده است فروشان نام دارد. و نام دو دیه دیگر ورنوسفادران و خوزان است.[133] شناخت نامواژه خوزان و معنی آن (جای خوزها درست مانند خوزستان) آسان است و محلت فرنوسفادران نیز در همین کتاب توجیه و توضیح داده شده است، باقی می‌ماند فروشان که باید اینک در توجیه آن بکوشیم. درباره جامعه‌شناسی و جنبه‌های تاریخی محل سده نیز در این کتاب توجیه کافی آمده است. این تذکر اینجا لازم است که بجز این سه نام که هر سه کهن، دلاویز و بامعنا می‌باشد باز هم نامواژه‌های دیگری در این محل هست که باید مورد توجه قرار گیرد (گاردر، دیمیتیون و غیره) و همه نشان قدمت و سابقه کهن این محل است در تمدن آریایی. بپردازیم به نام آن.
ص: 544

واژه‌شناسی:

پیداست که فروشان ارتباطی با فروختن نمی‌تواند داشته باشد چون فروشان صفت فاعلی از فروختن است و اساسا گذاشتن چنین نامی بر روی محلی بی‌مورد است، مگر اینکه واژه دیگری مثلا «بار» و امثال آن هم در نامواژه وجود داشته باشد مثلا نامواژه باشد بارفروشان. از این گذشته وقوع صفتی بدون جهت بر محلی سخت بعید است و چون این فرض رد شد باید دید که ترکیب کلمه چیست. ظاهرا تقطیع کلمه چنین است «فروش+ ان».
چون حرف «شین» با «ز» به هم قابل تبدیل است. بنابراین جزء اول این نامواژه «فروز» است و «فروز» معادل فروغ به معنای روشنایی، جلوه، و امثال اینها است[134] و هنوز در زبان فارسی استعمال دارد و «ان» جزء آخر پسوند فاعلی و اتصاف است، بنابراین دو جزء روی هم یعنی محل فروزنده و درخشان است و اگر در نظر آوریم که محلت دیگر همین‌جا به اسم ورنوسفادران[135] محلی منسوب به آتشکده نوش‌آذران است و وجود آتشگاه[136] بزرگی بر روی کوه آتشگاه و کلمه «آدریان» و عمارات دیگر همه نشان این است که این محل در روزگاران پیشین آتشکده و یا آتشکده‌هایی داشته است و از این جهت فروزان یعنی با فروغ و روشنایی نامبردار شده است و بسیار مناسب می‌نماید.
تنبیه: دیده شده است که بعضی از ساکنان محل نام فروشان را به پریشان تبدیل کرده و حتی نام خانوادگی خود را به «پریشانی» تبدیل کرده‌اند که البته سهو است.

فریدن‌F (e) reydan

اشاره

ناحیت فریدن که امروز شامل شهرستان داران و همچنین فریدون‌شهر می‌باشد ناحیتی است وسیع و سردسیر و بسیار حاصلخیز، افتاده بر جانب باختر اصفهان. از اصفهان که به سوی باختر برویم پس از عبور از نجف‌آباد به شهرک تیران می‌رسیم و پس از عبور از آن به دامنه و داران سپس به فریدون‌شهر مرکز فریدن می‌رسیم. پس فریدن ناحیه‌ای است پس از کرون.[137] در حال حاضر فریدن را به چهار بخش تقسیم می‌کنند. نخستین بخش پشتکوه موگویی که در آن
ص: 545
فرهنگ لری غلبه دارد و سپس به پیشکوه موگویی که باز فرهنگ لری در آنجا غالب است و سوم دهستان چادگان که زبان مردم این ناحیه ترکی است و ام القرای آن چادگان است سپس در دهستان گرجی بدان‌گونه که از آگاهان تحقیق شده زبان اغلب اهالی گرجی است و سپس به ناحیه کرچمبو می‌رسیم که در این ناحیه نیز زبان ترکی غالب است باید توجه داشت که در این ناحیه دو دهستان حومه گرجی و دهستان گرجی را از هم جدا کرده‌اند. در دهستان گرجی و حومه گرجی فرهنگ غالب گرجی است. در ناحیه فریدن یک نقل و انتقال انسانی بزرگ صورت گرفته است و آن وقتی است که شاه عباس ارمنیان و گرجیان را از ناحیت جلفا و گرجستان و ارمنستان به اصفهان منتقل کرد و در این ناحیه آنها را اقامت داد. برخی نواحی که گرجی‌نشین شد از قرار که گذشت فرهنگ گرجی خود را کم‌وبیش حفظ کردند و باقی ماندند؛ ولی ارمنیان با اینکه در برخی جاها اکثریت داشتند، بعدها اکثر آنها از فریدن و نواحی دیگر[138] مهاجرت کردند و عجب آنکه در این نواحی بجز دهستان گرجی و کرچمبو به طور کلی نام کهن دیه‌ها محفوظ ماند.
گفتیم که هوای فریدن سرد است و خاک آن سست و بارندگی فراوان بنابراین ساختمانهای این ناحیه سست و ناپایدار است و به همین جهت اثر تاریخی در آنجا نمی‌توان یافت ولی سابقه کهن خویش را با نامهای قدیم که حتی به روزگار هخامنشیان می‌رسد حفظ کرده است.[139] فریدن و نواحی نزدیک آن خمین را انبار غله اصفهان می‌نامیدند چون اصفهان با همه آبادانی روشن خود غله به اندازه کافی ندارد و باید نان آن از بیرون آورده شود و به همین جهت تنگناها و آفات و حوادث بزرگ اجتماعی و آشوبها موجب قحطی‌های بسیار در اصفهان شده و معمولا همین‌که غله فریدن به دست می‌آمد گندم در اصفهان ارزان می‌شد و نان فراوان. اخیرا بارندگی در آن ناحیه کم شده و تغییرات و تحولات اجتماعی بزرگ مثل
ص: 546
اصلاحات ارضی و غیره وضع ناحیه را تغییر داده و از این حالت بیرون آورده است.

واژه‌شناسی:

در این‌باره تاکنون تحقیقی انجام نگرفته است و اولا باید دانست که صورت صحیح این نامواژه فریدن با صدای «ی» است و یک فریدن دیگر هم داریم که آن را با همین تلفظ جزء دیه‌های حومه شهرستان نایین قرار داده‌اند که جمعیت کمی دارد ولی نام کهن و باشکوهش آن را به قدمتی هم‌عنان با ناحیه فریدن بالا می‌برد. برخی گفته‌اند که فریدن همان «پارتیکن»(Partican) قدیم است.[140] با چشمپوشی از اینکه این سخن بنیادی استوار دارد یا نه می‌بینیم که فریدن از دو جزء «فرّی» و «دن» (به فتح «دال») ترکیب یافته است. جزء اول آن «فرّی» ظاهرا تخفیف یافته کلمه فری(Frya) اوستایی است و ارباب لغت این واژه را به معنای دوست و محبوب، خجسته، مبارک، زیبا، نیکو و امثال اینها آورده‌اند و امثله و شواهد بسیار در فرهنگها برای آن ضبط شده است.[141] جزء دوم «دن»، صورت دیگری از «دان»، همان پسوند دارایی و احتواست و روی هم واژه به معنای جای خوب و خوش و پسندیده و جایگاه خوبان و پسندیدگان است باید دانست که با واژه «فری» و جزئی دیگر در اطراف ایران نامهای بسیار ترکیب شده که در اکثر آنها «یا» شده است، از آن جمله فریمان (اسفراین، مشهد)، فریمانه (سبزوار) و فریزی (مشهد، سبزوار)، فریزن (کرمان)، فریزبان (ارومیه)، فریز (بیرجند) و غیره و ازاین‌رو معلوم می‌شود که این صورت با این واژه در نظر آریاییان پسندیده افتاده بوده است که تا این درجه تکرار شده و امثله بسیار پیدا کرده است.

فریزندFarizand

اشاره

فریزند که آن را فریزهند هم تلفظ می‌کنند دیهی است نسبتا بزرگ در دهستان چیمه‌رود[142] از شهرستان نطنز. در سال 1345 این دیه 217 نفر جمعیت داشته است.[143] فریزهند، بیدهند، نوجرد، هنجن و چیمه که مجموع دیه‌های این دهستان را تشکیل می‌دهند همه قدیمی و
ص: 547
کهن است و نام آنها کافی است که قدمت آنها را به گوش دل ما برساند. در این دهستان هیچ دیهی که علامت کهن نداشته باشد وجود ندارد و همه دیه‌ها به‌طوری که از ظاهر نام آنها آشکار است قدیمی و کهن است. دلایل دیگری هم بر قدمت آنها هست و از جمله زبان مخصوص و مستقل این نواحی که آن را تحت عنوان لهجه‌های مرکزی نامگذاری کرده‌اند و همه نشان از قدمت و کهنگی تمدن در این ناحیه دارد چون همه علاقه ما به نام باشکوه آن است می‌پردازیم به توضیح آن.

واژه‌شناسی:

این واژه را چه به‌صورت فریزهند بخوانیم چه به صورت فریزند، که هر دو فی الواقع یکی است و این مسأله را توضیح خواهیم داد، از اجزای «فری+ ز+ هند» معادل «اند» ترکیب شده است. اما واژه «فری» در لغت فارسی به معنای زیبا و خرم و آراسته آمده است و همچنین از ادات تحسین است به معنای زه و آفرین و احسنت و از ریشه اوستایی فریه(Frya) آمده است و به همان معنای خجسته، مبارک و با فر و شکوه است چنانکه فرخی گوید:
فری آن فریبنده زلفین مشکین‌فری آن فریبنده رخسار دلبر
و در معنای خجسته و مبارک امیر معزّی می‌گوید:
فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبرهمایون و مبارک باد بر سلطان نیک اختر[144]

در اینجا این جزء نیز به همین معناست، اما حرف «ز» آشکار است که هموند است و برای تخلص از دشواری تتابع حروف مصوت است. اما «اند» همان است که از ریشه اوستایی «ونت» آمده است و گاه آن را به صورت «مند» در کرامند، فرمند، ارجمند و غیره می‌بینیم و گاهی هم به صورت «ند» در می‌آید چنانکه در مرند و هرند و یارند و غیره و غیره داریم. اما درباره اینکه گفتیم «هند» و «اند» هر دو یک واژه‌اند این توضیح واجب می‌آید که بگوییم در خط پهلوی حرف «الف»، «ا» و «ه» هر دو یک علامت دارد و هرچه را «هند» بنویسیم «اند» هم خوانده می‌شود پس فریزند با فریزهند یکی است تا این سخن را به پایان نبرده‌ایم بگوییم که فریزند صاحب لهجه و زبانی است بسیار شاینده تحقیق و آن را در رسته زبانها و لهجه‌های مرکزی ایران جا داده‌اند.[145]
ص: 548

فساران‌Fas r n

اشاره

فساران یا فسارون (برحسب تداول عامه اصفهان) دیهی است بزرگ و معتبر که آن را در عداد دیه‌های براآن شمالی (برحسب تقسیمات امروز) به حساب آورده‌اند. این دیه در سال 1345 جمعیت آن 471 نفر و در سال 1375 جمعیت آن 1316 نفر بوده است.[146] همچنان که بر جمعیت و آبادی آن بسیار افزوده شده است، شهرگرایی هم در آن نفوذ پیدا کرده و دارد همچنان پیش می‌رود. برای اطلاع از تاریخچه و ویژگیهای جغرافیایی براآن نگاه کنید به‌عنوان براآن در همین فرهنگ و چون عمده مقصود ما نامواژه محل است به آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

در صورت ظاهر فساران بی‌معنا می‌نماید ولی با دقت بیشتر می‌توان تشخیص داد که از سه جزء «ف+ سار+ ان» ترکیب شده است. تا به معنای هریک از این اجزاء برسیم این مسأله را باید تذکر داد که این نامواژه ربطی به فسا شهر مشهور فارس و فسور دیه دیگری در اصفهان (دهستان حومه اردستان) ندارد برحسب تحقیقاتی که مرحوم پورداوود[147] در مورد واژه‌های «افسر» و «افسار» کرده‌اند این هردو واژه به یک معنا است و «افسار» همان «آبسار» معادل «آبسر» است. بنابراین واژه ما هم جزء اول و ثانی آن همان «افسار» به معنی «آبسر» است که «الف» اول آن در تطور حذف شده و به جای «افساران» معادل «آبسران»، فساران شده و اما جزء آخر آن علامت کثرت و نسبت است. از واژه «آب‌سران» تعجب نکنید چون‌که سراب و سرابه و سرابه‌ها و دیه‌های سرابه و سراب اصطلاحی است که همه در اصفهان رایج است و مقلوب آنها هم صحیح است. بنابراین فساران یعنی آنان که «سرآبه» هستند و محلهایی که «سرآب» است و به آب زودتر دسترسی دارند.

فغستان‌Faqest n

اشاره

فغستان دیهی است نه‌چندان بزرگ از شهرستان گلپایگان که در جمع دیهای دهستان کنار رودخانه به حساب آمده است. مطابق آمار سال 1345 که در همین فرهنگ همواره مورد استفاده ما بوده است 271 نفر جمعیت داشته است.[148] سابقا به مناسبت گفته‌ایم که ناحیت
ص: 549
گلپایگان و اطراف آن از مراکز مهم تمدن و حضارت ایران بوده است و حتی اگر هیچ دلیل دیگری بر این دعوی پیدا نمی‌شد صرفا وجود اسامی قدیمی روی دیه‌های این ناحیه دلیل بزرگی بر این خصوصیت است. در همین روستا به اسامی قدیمی و باشکوهی مثل آزادان، استهلک، اسفاجرد، دیزجان، لالان، ملازجان[149] و غیره برمی‌خوریم که خود واژه‌ها قدمت و سابقه خویش را داد می‌زنند. در اغلب این نواحی زبان مخصوص و لهجه خاصی هم وجود دارد که متأسفانه بر روی آنها تحقیقی نشده است و دارد از بین می‌رود و هیچ دستگاهی در حال حاضر وجود ندارد که به این مسأله یعنی ثبت و ضبط واژه‌ها و لهجه‌های کهن بپردازد.

واژه‌شناسی:

واژه فغستان از دو جزء «فغ» و «ستان» ترکیب یافته است. جزء دوم پسوند «ستان» همان است که در «گلستان» و «کوهستان» و بسیاری واژه‌های دیگر داریم و پسوند مکان است و جای فراوانی چیزی. در فرهنگها فغستان (به همین صورت ترکیب) و به ضم اول به معنی معشوق و یار و دوست آورده‌اند[150] ولی بی‌شک همان‌گونه که مرحوم پورداود و دیگران آورده‌اند همه ترکیبات آن از واژه «بغ» است و اصل آن از واژه «بغ» به معنی بت، و صورت دیگری است از واژه «بک» به معنی خدا و ترکیبات دیگر آن چون «فغفور» (بغ‌پور) و «بغداد» (داده خداوند) و بسیاری دیگر از این‌گونه معانی داریم و جای بحث و گفت‌وگو نیست. از سوی دیگر می‌دانیم که «ف» به «ب» تبدیل می‌شود و برعکس. مناسب است بگوییم که این واژه کهن نام دیهی در ناحیت گلپایگان است و با فغفور چین (خاقان چین) و بغداد پهلو می‌زند. درست نمی‌دانم (تحقیق آن ممکن نشد) که لهجه و زبان خاص در میان ساکنان آن رایج است یا نه اگر باشد حیثیت قدمت آن را بیشتر می‌کند و جای آن دارد که فورا مورد تحقیق واقع شود. این را هم بگوییم که هیچ‌جای دیگر ایران به این نام نیست و منحصر است به همین محل.

فلاورجان‌Fal varj n

اشاره

برحسب تداول و نوشتار امروز فلاورجان و برحسب تداول مردم محل، پل‌ورگان معادل
ص: 550
پل‌ورگون تا چندی پیش دیهی به‌شمار می‌آمد از دهستان اشترجان لنجان. مرکزیتی داشت و جمعیتی. در سال 1350 جمعیت آن را برحسب خانوار 4500 خانوار به‌شمار آورده‌اند.[151] امروز این محل شهری است پرجمعیت و مرکز ادارات دولتی و برای خود اعتباری دارد و شکوه مقامی و دیگر مطلقا دیه به‌شمار نمی‌آید. شهرستان است و فرماندار دارد و همه چیز دیگر، در کرانه باختری زاینده‌رود واقع شده و درست در مقابل و خاور آن شهرک کلیشاد و سودرگان قرار دارد. از این پیش هم فلاورجان مرکز لنجان به حساب می‌آمد. در هیچ جای ایران به صورت فلاورجان جایی نامبردار نیست. همه آنچه درباره لنجان «شهر و دیه‌ها» گفته‌ایم در اینجا صادق است.
نه‌فقط فلاورجان شهر شده بلکه دیه‌های نزدیک خود را هم دارد می‌خورد و در کام اژدهای شهری شدن، فرو می‌رود. بپردازیم به واژه‌شناسی آن.

واژه‌شناسی:

نخست باید دانست که فلاورجان و پل‌ورگان دو واژه جداگانه از هم است با دو معنای مختلف و دو مسمای مختلف. فورا بگوییم که فلاورجان نام شهرک فلاورجان است در ساحل چپ رودخانه زاینده‌رود و پل ورگان نام پلی است در آن محل. راست است که برخی مخصوصا در تداول عامه پل ورگان (پل ورگون) را به محل یعنی قصبه دیروز و شهر امروز فلاورجان هم اطلاق می‌کنند، ولی این تسمیه از باب مسامحه یا اطلاق حال به محل است. برای آسان شدن کار ما در ابتدا به پل ورگان می‌پردازیم. در ایران اغلب پلها را به نام محل نامگذاری می‌کنند. مثل پل مارنان، پل شهرستان، پل خواجو[152] و غیره. اگر چنین است که هست، باید نام فلاورجان که این پل شاهراه عمده آن است نیز ورگان باشد. ولی این پل در مقابل فلاورجان ساخته شده است نه ورگان. پس ورگان کجاست و یعنی چه. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور، ورکان را جایی در کاشان نشان می‌دهند. یاقوت می‌گوید:
«ورکان به فتح اول و کاف فارسی محلة باصبهان نسب الیها جماعة من العلماء ...»[153] ولی
ص: 551
چنین محلتی به اصفهان نیست، و بر فرض وجود نسبت این پل به آن به‌کلی بی‌مورد است.
در شمال فلاورجان دیه بزرگی به نام ولگان داریم. راست است که ولگان در اصل ورگان هم می‌توانسته است باشد و به علت وحدت علامت «ر» و «ل» در پهلوی ولگان خوانده شده است. این البته درست است ولی هیچ دلیل نداریم که به علت همین وحدت علامت «ور» همان روزگاران دور ولگان هم خوانده نمی‌شده است. پس «ورگان» ی که این پل به نام آن نامبردار شده، کجا است. و دیگر آنکه از سر پل فلاورجان تا ولگان فاصله بسیار زیادی هست و نامیدن این پل به نام آن بی‌مورد است.
این مشکل برای من همچنان بوده تا به اداره ثبت اسناد فلاورجان مراجعه کردم و اوراق آن اداره را در باب نامهای دور و کنار شهر بر رسیدم و از مطلعین تحقیقات کردم تا سر نخی برای حل دشواری به‌دست آمد. فلاورجان دو صحرا با نامهای کهن دارد یکی گونیان و دیگری ورگان و در فراسوی همین ورگان است که دهکده و شهر امروز فلاورجان قرار گرفته است و به همان نام نیز نامبردار شده است. در تعریب «فراورگان» با تبدیل «ر» به «ل» که رایج است و «گ» به «ج»، فراورگان به صورت فلاورجان امروز در می‌آید. اما واژه فرا در حقیقت پیشوند است از اوستایی فرا(Fra) به معنی «سوی، طرف، گوشه و به معنی پیش و پیشتر و میان و وسط»[154] هم می‌آید. در اسامی اشخاص نظیر فرامرز و در امکنه فرادنبه،[155] فرارتخوان[156] و در کلماتی چون فراخور و فرا رسیدن و بسیاری دیگر رایج است.
اما در ترکیب، این واژه مرکب از دو جزء «ور+ گان» است. جزء اول به معنی قلعه و حصار است[157] و جزء دوم خود مرکب از «گ» و «ان». جزء اول آن «گ» حرف هموند است که در مهرگان، بندگان و بسیاری دیگر داریم و جزء آخر «ان» پسوند کثرت و نسبت است و روی‌هم‌رفته منسوب به محلی و نزدیک قلعه. (صحرای ورگان یعنی صحرای نزدیک قلعه).
تنبیه: بد نیست به مناسبت ترکیب نامواژه گونیان را هم بدانیم. اول این نامواژه منحصر
ص: 552
به صحرای فلاورجان نیست و دیه بزرگ و معتبری هم هست در حومه اردستان،[158] و ترکیب چنین است «گو+ نی+ ان» جزء اول همان تخفیف یافته صورت گو(Gow) به معنی گاو است و جزء دوم ممال یایی «نا» به معنی آب است و جزء آخر پسوند کثرت و نسبت است.[159] یعنی گاوآب. کمی بالاتر در جنوب فلاورجان دیه گاونان است که می‌توان آن را با گونیان مقایسه کرد. و کی گاو مرده در آن سوی رودخانه در جریان است و تسمیه به اسم گاو سخت رایج و مطلوب.

فلفلان‌Felfel n

اشاره

حافظ ابو نعیم از آن یاد کرده است، ولی امروز جایی به نام فلفلان در اصفهان شناخته نیست.
جابری انصاری در چند مورد از آن به نام «فلفلی» یاد می‌کند.[160] اما در ادامه کوشش خود برای معنی و صورت اصلی این کلمه باید دانست که فلفلان لابد صورت معرب نامواژه اصلی است که آن نامواژه به زبان بنیاد برمی‌گردد.

واژه‌شناسی:

فلفلان به خودی خود و به معنای فلفل همان که در ادویه تند و تیز از آن یاد می‌شود چندان برای تسمیه محل شایسته نیست. مگر اینکه دلیل خاصی برای آن وجود داشته باشد. مثلا فلفل زیاد تولید کند و می‌دانیم در اصفهان فلفل تولید نمی‌شود. پس باید به فکر بود که صورت اصلی آن کلمه دیگری بوده است و چون «ل» و «ر» به هم تبدیل می‌شوند بنابراین صورت اصلی کلمه «فرفران» است. «فرّ» از همان ریشه کلمه فرّه اوستایی به معنای شکوه، در نامهای امکنه بسیار دیده می‌شود. چنانکه فرّان (اردستان)، فرامان (کرمانشاه) و فران (لنجان) و غیره.

فلفلچی‌Felfelc ?i

اشاره

فلفلچی نام محلتی بوده است در شمال اصفهان و در غرب طوقچی و پیش از دردشت و چون بنای ما توضیح جمیع واژه‌های اصفهان است، به این واژه مهم می‌پردازیم. امروز فلفلچی باز
ص: 553
هم محله‌ای است در غرب طوقچی و چندان شهرتی ندارد. جابری انصاری می‌گوید:
فلفلچی قریه‌ای است که از مادی فدن آب می‌گیرد و برای آن سه سهم آب معین می‌کند.[161] و فرسان و باطرقان (دو نامواژه کهن دیگر اصفهان را نیز می‌گوید که از همین مادی مشروب می‌شود). امروز از میدان طوقچی که رو به غرب در خیابان مدرس حرکت کنیم در طرف چپ کوچه‌ای را می‌بینیم که رو به جنوب و غرب پیچاپیچ عبور می‌کند و برای این هم مقامات شهرداری نام فلفلچی را انتخاب کرده‌اند، که البته نام متناسبی است. جابری انصاری از خرابه‌های فلفلچی در طرف شمال یاد می‌کند.[162] که معلوم نیست مقصود او از خرابه‌های فلفلچی چیست. به‌هرصورت برحسب قول شاردن محلتی بوده است مابین طوقچی و دردشت.

واژه‌شناسی:

فلفلچی از دو جزء «فلفل» و «چی» ترکیب یافته است و واژه دشوارفهمی را به وجود آورده است. جزء اول آن «فلفل» از ادویه بسیار خوشبو است و طعمی تند دارد.
در ایران هم در برخی دیه‌ها به‌طور خودرو می‌روید ولی میوه آن‌که به همان شکل فلفل خوشبوی هندی است، آن طعم و بو را ندارد و صحرایی که درختچه فلفل می‌روید روستاییان فلفلی می‌نامند.
در عین‌حال فلفلی نام دیهی در شهرضا هم هست. اما صورت فلفلچی صورتی است که فهم معنای آن را دشوار می‌کند، اگر «چه» آخر به معنای تصغیر باشد با محل سازگار نیست و اگر به معنای نسبت باشد ترکی است و باز هم منسوب به فلفل نامی برای محل مناسب نیست. به‌هرصورت فلفلچی به همین نام در عهد صفویان و شاردن وجود داشته و در آن شکی نیست. حافظ ابو نعیم در ضمن دیه‌های پانزده‌گانه‌ای که جزء اصفهان شده از فلفلان نام می‌برد. امکان اینکه فلفلچی تطور یافته فلفلان باشد وجود ندارد بنابراین فلفلان چیز دیگری است و شاید فلفلچی محل دیگری بوده است از فلفلان که آن را فلفلان‌چی یعنی فلفلان کوچک می‌نامیدند و فلفلان‌چی به صورت فلفلچی درآمده که خود صورت نامطلوبی از تطور این نامواژه نیست، ولی البته بی‌دلیل و محل تردید است.
ص: 554

فودان‌Fud n

اشاره

فودان دیهی است آباد و نسبتا پرجمعیت که آن را در عداد دیه‌های اشترجان به حساب آورده‌اند. در سال 1345، سال آماری ما این دیه 275 نفر جمعیت داشته و با قیاس به سایر دیه‌های این دهستان دیه متوسطی به حساب است! درباره ناحیت اشترجان و بلوک لنجان که دیه اشترجان و فودان هردو در آن واقع است. در زیر این دو عنوان توضیحات بسیار داده‌ایم چون عمده مقصود ما تحقیق در نام محل است در اینجا به اختصار پرداخته به تحقیق در نام آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

فودان معادل پودان و یا بودان از دو جزء «پو+ دان» ترکیب شده است و جزء اول «فو» معادل «بو» خود از دو جزء «ب» و «او» ترکیب شده است و توضیح آن در عنوان پوده گفته شد. در واقع معادل با «به‌او» است یعنی آب خوب و جزء سوم «دان» صفت ظرفیت است و روی‌هم‌رفته پودان یعنی جایی که آب خوب دارد.

فوده‌

- پوده‌

فهرج‌Fahraj

اشاره

فهرج دیه بسیار معتبری است در دهستان حومه مهریز از شهرستان یزد. در سال 1345 این محل 1062 نفر جمعیت داشته است و گمان ندارم از جمعیت آن در حال حاضر چیزی کاسته شده باشد. هدف و مقصود اصلی فرهنگ حاضر تحقیق در اعلام کهن امکنه است و پیداست با آنچه تازه و نو باشد ما را کاری نیست. اتفاقا از دو سو مسأله قابل طرح است و منعکس و مطرّد. هر ناحیه‌ای که قدیم است نامهای قدیم دارد و نامهای قدیم دلیل قدمت سکونت و تمدن در ناحیه است. دهستان حومه مهریز همانند خود مهریز از مراکز کهن سکونت آریایی بوده است و به همین دلیل اعلام کهن در آن زیاد است. بر سر معرفی محل فهرج و مهریز نباید چندان تأمل کنیم چون مهریز نیز خود عنوان خاص دارد. تمام نواحی یزد و از جمله ناحیه مهریز قنات آب است و هنر بزرگ ایرانی بوده است که در این بیابان بیکران از زیر زمین قناتهایی با این عظمت و طول و عمق حفر کرده و آبادیهایی مثل فهرج و مهریز و یزد را به وجود آورده است. قدیمی‌ترین مسجد جامع باقی مانده در ایران در فهرج قرار دارد که از نظر تاریخ معماری بسیار باارزش است. این مسجد که فاقد گنبدخانه و مقصوره
ص: 555
است، نمونه‌ای از مساجد قبل از مساجد چهار ایوانه ایرانی است.[163]

واژه‌شناسی:

واژه فهرج به همین صورت با «فای» اول و «جیم» آخر بی‌معنا می‌نماید ولی اگر توجه کنیم که یکی از قواعد مهم تطور لغات یعنی قلب و تبدیل در این واژه صورت گرفته است، معنی آن آشکار می‌شود. حرف نخست «ف» همان است که به حرف «ب» نیز تبدیل می‌شود (زبان، زفان) و حرف آخر آن «جیم» به «ه» تبدیل می‌گردد (ناکاج- ناگاه) بنابراین فهرج همان «بهره» فارسی است که اتفاقا با محل و زراعت نیز مناسب است. در اطراف کشور با این نام و مشابهات آن امکنه بسیاری وجود دارد از جمله فهره (بروجرد، سراوان) و فهله درست معادل فهره (اردبیل) و فهلیان بالا و پایین (ممسنی) و فهرج (بم و یزد).

فیلورFilvar

اشاره

فیلور دیهی است نسبتا معتبر در جنوب شرقی جوزدان و شمال غربی باغ‌وحش که آن را در عداد دیه‌های دهستان جوزدان نجف‌آباد به حساب آورده‌اند. البته به حکم قرب جوار نجف‌آباد و مضافات آن، این امر چندان ناپسند نیست و گاهی هم آن را در عداد دیه‌های لنجان به حساب می‌آورند. در سال 1375 جمعیت این دیه 816 نفر بوده است[164] و در حال حاضر البته بیشتر است. درباره نجف‌آباد، تاریخ ایجاد و حفر قنوات آن سخن بسیار است که ما را در اینجا مجال بحث از آن نیست. اجمالا اینکه خود نجف‌آباد که امروز شهری بزرگ است با همه آنچه که شهر را ممتاز می‌دارد. شهری جدید است که تاریخ آن از روزگار صفویان بالاتر نمی‌رود، ولی دهستان کرون در غرب آن و دهستان لنجان در جنوب باختری آن هردو ناحیتی قدیم و از جهات بسیار ممتاز می‌باشد. چون گفت‌وگو درباره جامعه‌شناسی و جغرافیای تاریخی این محل به طول می‌انجامد به همین قدر که محل دیه فیلور را مشخص داشتیم قناعت ورزیده به نام آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

برای این واژه لزومی ندارد که دور برویم و به تقطیع اجزاء متوسل شویم همین‌جا می‌توانیم بگوییم که فیلور منقلب «پیلور» و با تلفظ مأنوس‌تر به ذهن «پیله‌ور»
ص: 556
است. بنابراین اندک توجهی باید به واژه «پیله‌ور» بنماییم. این واژه از دو جزء «پیله+ ور» ترکیب یافته است و برای «پیله» در فرهنگها معانی مختلف و بسیار آورده‌اند و از جمله اشهر این معانی «غوزه ابریشم که کرم تنیده باشد و کرم ابریشم را نیز گویند» و معنی دوم آن «مطلق خریطه را گفته‌اند»[165] و اما جزء آخر آن «ور» علامت اتصاف و نسبت است همچون گنجور، مزدور و پیشه‌ور و غیره و از این جهت «پیله‌ور» را به داشتن «پیله» منسوب کرده‌اند که خریطه‌ای (کیسه) داشته و اشیاء مختلف را با آن کیسه به این‌سو و آن‌سو می‌برده و از این جهت به پیله‌ور نامبردار شده است.
در دهستان اشترجان دیهی داریم به نام فیلورجان[166] و در دهستان براآن جنوبی هم دیه دیگری داریم به نام پیله‌وران و این هردو خوب توضیح و توجیه می‌کنند که فیلور به چه معنی است، چون‌که فیلورجان معادل «فیلورگان» درست معادل پیله‌وران است و فیلور(Filevar) هم صورت و تلفظ دیگری است از «پیله‌ور». این خود وجهی پیشنهادی است و مرا خوش به دل نمی‌نشیند. وجه دیگر اینکه «فیل+ ور» باشد و در جزء اول «فیل» نام همان حیوان جسیم بزرگ است. چون آریاییان به نام حیوانات بسیار نامگذاری می‌کرده‌اند و از جمله با نام فیل مخصوصا: فیل (نور)، فیلاورگان (اصفهان)، فیلبند (بابل)، فیلی (ماهشهر) و غیره غیره.
ص: 557