گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
گ‌



گار

- جار

گارماسه‌G rm se (h)

اشاره

در دهستان اشترجان لنجان که با نام دلاویزش ممتاز است این دیه گارماسه هم بر شهرت و دلکشی آن می‌افزاید. گارماسه را اگر از دور بنگری رودخانه زاینده‌رود را می‌بینی که در خاور آبادی روان است و دیه را درختستانها و مزارع سرسبز برنج دربرگرفته است. در سرشماری سال 1355 این دیه 3479 نفر جمعیت داشته است[394] دیهی است آباد و معتبر. درباره دیه‌های لنجان همواره توضیح داده‌ایم که با اینکه این ناحیه همچنان‌که نامش نشان می‌دهد قدیمی است و زیستگاههای بسیار با نامهای کهن در آن دیده می‌شود باز فاقد همه‌گونه آثار کهن است. نه صبغه زندگانی کهن در آنجا وجود دارد، نه لهجه قدیمی و نه اثر و بنایی از قدیم در آنجا مانده است هرچه هست و بوده است در نام لنجان و دیه‌های آن خلاصه می‌شود ما هم می‌پردازیم به این نام.

واژه‌شناسی:

گارماسه از دو جزء «گار+ ماسه» ترکیب شده است و «گار» همان واژه‌ای است که در عناوین گاری و گارلادان و غیره گفته شده به معنای افتادگی زمین است. این توضیح را هم در اینجا بیاوریم که لزوما به معنای انخفاضی بسیار نیست بلکه «گار» به معنای پایین و افتادگی است ولو حداقل منظور باشد و جزء دوم «ماسه» شن صغیر خرد را
ص: 670
گویند و جز این معنی ندارد. در دیه‌های اصفهان بسیار دیده می‌شود که امکنه را به «لا» یعنی لایه فرونشسته از آب و یا ماسه یا نوع خاک آن منسوب می‌دارند و در اینجا «گار» را به «ماسه» منسوب داشته است و خلاصه معنی آن این است که صحرای ماسه‌ای پایین افتاده. درباره «گار» باید این توضیح را هم علاوه کرد که در لغت پسوند فاعلیت و مبالغه هم هست و به صورت «گاری» به معنای چیز بی‌مدار و ناپاینده را گفته‌اند. «گاری» را به اربه‌ای که با اسب کشیده می‌شود هم اطلاق می‌کنند و در این معنا ظاهرا کلمه هندی است ولی در اطراف ایران امکنه بسیاری با این واژه نامبردار می‌باشد. همچون گاریجگان (بیرجند)، گاریچی (بجنورد) و گاره (خرم‌آباد) و غیره.

گاری‌G ri

اشاره

گاری را دیهی معرفی کرده‌اند از دیه‌های دهستان جی با جمعیتی که در سرشماری سال 1355 برابر 97 نفر به شمار آمده است[395] ناحیت جی اصفهان از نواحی بسیار قدیم اصفهان است و اصلا مابین جی و اصفهان، گاه می‌شود که، مورخان تفاوت چندانی نمی‌نهند و جی و اصفهان را یکی می‌شمارند. بحث در سابقه تاریخی اصفهان و جی خیلی مفصل است و چون باید به اختصار بپردازیم بنابراین درباره جامعه‌شناسی و جغرافیایی تاریخی جی به کوتاهی می‌پردازیم و به معنای اصل عنوان توجه خود را معطوف می‌داریم.

واژه‌شناسی:

گاری از دو جزء «گار+ ی» ترکیب شده است. با جزء اول «گار» آشنا هستیم.[396] «گار» به معنای پایین و زمین گود است و «گار» و «غار» هر دو به یک معنا می‌باشد. دیه‌های بسیار با عنوان «گار» آمده است و ظاهرا در همه آنها نظر نامگذاران به افتادگی و گود بودن محل است (چون‌که در لهجه‌های بسیاری و از جمله اردستانی و عرف روستاییان اصفهان) به معنای افتادگی و ژرفاست، فارغ از اینکه کم باشد یا زیاد و اما جزء دوم «ی» علامت نسبت است. بنابراین گاری محلی است که به انخفاض و افتادگی منسوب است. در بعضی منابع گاره را هم آورده‌اند و آن را محلی در اصفهان یاد می‌کنند باید دانست که گاره و گاری هردو به یک معناست هرچند که در صورت تلفظ اختلاف دارد.
ص: 671

گاوخانی‌G vx ni

اشاره

در وصف گاوخانی (گاوخونی) سخنها گفته‌اند و افسانه‌ها، از جمله گفته‌اند که آبی که در گاوخانی جمع می‌شود از کرمان بیرون می‌آید، ولی حقیقت امر این است که گاوخونی دشت وسیع کویری است بسیار پهناور و گسترده که در هنگام پرآبی تا به حدود دشت ابرقو نیز می‌رسد. سطح زیرین این بستر ظاهرا سطحی است نفوذناپذیر که روی آن را یک طبقه رسی و کویری گرفته است، این است که آب در آن جمع می‌شود و حالت کویری آن سخت آشکار می‌شود مخصوصا وقتی که مدتی آب در آن بماند و در این صورت به صورت گل غلیظی در می‌آید که عبور از آن ممکن نیست و به آن هم نزدیک نمی‌توان شد.
چونکه مرد و مال در گل فرو می‌رود. پیش از آنکه گاوخانی خشک شود[397] در آنجا یک حیات وحش گیاهی شامل جنگلهای گز و قیچ و مجو و غیره وجود داشت که در آن انواع پرندگان از قو و اردک و بط و کبوتر و غیره و غیره جایگاه داشتند و حیوانات دیگر به‌خصوص گور و آهو در آن فراوان بود. هرچه درختهای گز بزرگ و قیچ را بریدند و زغال کردند[398] دایما از سطح جنگل کاسته شد تا وقتی‌که دیگر جنگل گز نابود شد و زغال قیچ هم به موازات آن از بین رفت.
شکار بی‌اندازه و بی‌مورد و مخصوصا شکار گور و آهو و گوزن و غیره و همچنین شکار پرندگان حیات وحش گاوخونی را از بین برد و در این سرزمین بسیار وسیعی که سطح آن به صدها هکتار می‌رسید امروز دیگر از حیات حیوانی و گیاهی خبری نیست. و برای ما فقط نام آن مانده که اینک به توضیح آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

در همه منابع آن را گاوخونی نوشته‌اند. و گاهی گاوخانی به «الف» ممدود و بعضی آن را گاوخوانی آورده‌اند. این لغت در تداول عامه اصفهانی گاوخونی تلفظ می‌شود و درست هم هست. چون‌که «الف» ممدود ماقبل آخر در لهجه اصفهانی «ئو» تلفظ می‌شود و
ص: 672
گاوخونی صورت عامیانه گاوخانی است. و آن را نباید گاوخوانی نوشت. توضیح آنکه در لغت «خوان» به معنای سفره است و «خوانچه» طبق کوچکی است که غذا در آن می‌گذارند و جابه‌جا می‌کنند و این معنا با تالاب و مصب رود بی‌تناسب است.
اگر فکر کنیم که گاوخانی از صورت «گاو+ خان+ ی» هم آمده است به خطا رفته‌ایم چونکه «خان» در فارسی یا مخفف خانه و سرای است و یا ترکی است که عنوانی به شمار می‌رود. در زبان فارسی می‌تواند مخفف خانه هم باشد. ولی حقیقت آنکه کلمه «خانی» (بی‌آنکه «یای» آن «یای» نسبت باشد) به معنای حوض و تالاب است و خان به معنای چشمه و گاوخانی یعنی حوض و یا تالاب منسوب به «گاو» و «گاو» علامت نسبت و شباهت است که بزرگی را می‌رساند و گاوخانی روی هم که در اصفهانی گاوخونی تلفظ می‌شود به معنای همین تالاب بزرگی است که آب زاینده‌رود در آن می‌ریزد و در سوابق ایام این جنگل و حیات وحش گسترده عظیم را فراهم می‌آورد و اینک نادانسته آن را خشک کرده‌اند.
حق این بود که از سر نیکخواهی و دانش آینده‌نگری و حفظ محیط زیست برای گاوخانی هم آبی منظور می‌داشتند. در طومار زاینده‌رود گفته شده است که آب زاینده‌رود پس از فصل جلبندی[399] تا پانزدهم خرداد آزاد است و بنابراین همه سیلابها و آبهای زاید به گاوخونی می‌رفت و این حیات‌وحش از آن پیدا می‌شد و پایدار می‌ماند، ولی پس از اینکه برخلاف قاعده تمام آب زاینده‌رود را تا قطره آخر باز گرفتند و به مصرف رساندند، دیگر به گاوخونی آبی نرسید و خشک شد و ازاین‌رو خسارت بسیاری به اصفهان و محیط زیست آن وارد آمد.
خداوند مردم این سامان را از عواقب آن مصون دارد.

گراون‌Gar van

اشاره

گراون دیه کوچکی است با جمعیتی برابر 20 نفر که آن را در عداد دهستان خور و بیابانک ضبط کرده‌اند.[400] در ناحیه خور و بیابانک چیز قابل ذکری نیست. اثر تاریخی باقی نمانده است، ولی در ساختمانها، اصول کهن که تا امروز پیروی می‌گردد نشان دهنده یک سبک
ص: 673
خاص در هنر معماری است. این ساختمانها با پی‌های ستبر و طاقهای گنبدی و استحکام بسیار تناسب ساختمان را با محل و خصوصیات جغرافیایی نشان می‌دهد. ناحیه سخت آتش‌خیز و آتشبیز است و تابستانهایی بسیار گرم و بیابانهای داغ و تفته دارد. این ساختمانها در چنین محلی با خصوصیاتی که دارند زندگانی را خوش و آسان می‌کنند و در درون آنها بادگیرهای مخصوص همیشه هوا را خنک نگاه می‌دارد.
زبان و لهجه خوری نشان دیگری از قدمت این محل است ولی مسأله مهم در کار عمران و آبادی نواحی بیابانک و خور کم‌آبی است. مردم محل از سر نادانی و نابخردی تمام جنگلهای تاق (تاغ) را در اطراف محل بریده و از بین برده‌اند و ندانسته‌اند که از نبودن آنها چه عارضه بزرگی، که به کم‌آبی و خشکسالی منتهی خواهد شد، به وجود خواهد آمد.
عجالتا غول مهیب خشکسالی در رسیده و به جای چشمه‌سارها در بیابانها پنداری تنورهای آتش نصب شده و هوا را آتشناک کرده است. آب هم کم و هر روز کم و کمتر می‌شود ولی نامهای کهن قدمت این ناحیه و تمدن کهن را برای ما باز می‌گوید. ببینیم گراون چه معنی می‌دهد.

واژه‌شناسی:

«گر» و «گرا» و با تشدید «را» به صورتی «گرّا» (در طاق گّرا) به معنای کوه است و این «گر» در جزء اول همچنان‌که در لغات بسیار نظایر خود مثل پزشخوارگر و گرسنگ و غیره داریم باز به معنای کوه است. و جزء دوم «ون» که به صورت «وان» هم دیده می‌شود پسوند اتصاف و تصاحب است و گراون یعنی جا و دهکده‌ای که کوه دارد یا در پناه کوه است.

گرکن‌Garkan

اشاره

در جنوب اصفهان کوهی به نام صفه (به ضم اول) داریم. صفه از این جهت نام یافته که گویا شاه سلیمان صفوی (1077- 1105 ه. ق) در دامنه آن صفه‌ای احداث کرده بوده تا دورنمای اصفهان سبزگون در چشم‌انداز آن پدید آید،[401] وقتی این کوه منفرد در جنوب جاده اصفهان- شیراز در مرتفعات هزار تپه به پایان می‌رسد به فاصله‌ای نه اندک همچنان از جنوب باختری
ص: 674
کوهی بلند، جسیم و عظیم و باشکوهی به نام شاهکوه پدید می‌آید، با مسامحه‌ای در باختر به گردنه آب نیل و در خاور به گردنه لاشتر که جاده اصفهان- شیراز با پیچ و تاب از آن می‌گذرد منتهی می‌شود. در جنوب این کوه دشتی کم‌وبیش بزرگ، نسبتا قدیم و گود وجود دارد که آن را گود گرکن (به فتح «گاف» پارسی در اول و «کاف» تازی در ثالث) می‌خوانند و بلوک گرکن در آن واقع است و مادی معتبری (نهر آب منشعب از رودخانه) هم آن بلوک را مشروب می‌کند. در این دشت وسیع و نسبتا گود که از مشرق به جاده اصفهان- شیراز و از جنوب به کوههای پوده و جاده اصفهان به شهرکرد و از شمال به شاهکوه و از باختر (با مسامحه‌ای) به جاده اصفهان به خولنجان و پیربکران منتهی می‌شود دیه‌های بسیاری وجود دارد که اخیرا بسیار آباد شده و پرجمعیت و سرسبز گشته و از لحاظ اقتصادی ترقی بسیار کرده است.
دیه‌های این ناحیت را ما هرکدام به موقع خود توصیف کرده‌ایم و اینک باید بگوییم گرکن یعنی چه. ولی همچنان‌که در بالا هم اشارت رفت گرکن هم نام محل است و هم نام مادی که آن را مشروب می‌کند. این مادی در جنوب باختری از رودخانه آب برمی‌داشته و همه‌جا رو به مشرق پیش می‌رفته و سپس رو به سوی باختر برمی‌گشته و تمام بلوک (گرکن) را آبیاری می‌کرده است. این مادی بزرگ جزو یکی از چهار مادی بزرگ اصفهان بوده است ولی در حال حاضر این مادی در کار نیست و از نهرهای جدیدی که با اصول علمی تازه ساخته شده از رودخانه آب برمی‌دارد و همه ناحیت را مشروب می‌کند.

واژه‌شناسی:

در بادی نظر نام گرکن غریب و بی‌معنی جلوه می‌کند. نویسنده به کرّات از معمرین و معتبرین محل و آگاهان به سیر و احوال امکنه و مردم از معنی آن سؤال کرده‌ام و پاسخی نشنیده‌ام و مثل نام بسیاری از دیه‌های معتبر اصفهان مجهول مانده است؛ همچون طهمورسات، سهلوان، فارفان، کفران، یفران[402] (به فتح یاء اول) و غیره و غیره که عموما از معنی نام آنها کسی آگاهی ندارد. در حل این دشواری موانع فراوان وجود داشته است ولی با کمک قواعد و اصولی که در آغاز طرح کردیم امیدواری حاصل است که این مهم به انجام آمده باشد. «گر» در لغت به معنی «کوه» است و در موارد متعدد و در پارسی و پهلوی به این معنی آمده «پزش‌خوارگر»[403] به کوههای خوار تفسیر شده است. غرجستان (به فتح اول) که
ص: 675
کشوری مستقل بوده است و گاهی غور نامیده می‌شده و در افغانستان امروز در ناحیه‌ای کوهستانی واقع بوده است و غرجستان معادل گرجستان نام داشته است و «غر» معادل «گر» می‌باشد. در این‌باره جای شک و شبهه نیست. در اوستایی «کن» به معنی «کندن» است پس گرکن همان «کوه‌کن» است. در آباد ساختن این بلوک و احداث آن دشواریهایی وجود داشته و یا «درمادی»[404] آن سنگ بوده است که به ناچار کنده‌اند و مادی را کشیده‌اند. در آبادی خود دیه‌ها نیز این سختی‌ها وجود داشته است که آن را «کوه‌کن» نامیده‌اند. فورا بگوییم که واژه «کن» به معنی قنات هم هست و امثله بسیار در اطراف ایران دارد. چون قنات را می‌کنند و به‌هرحال گرکن به معنی دوم هم صحیح است و از باب توسعه معنی «کن» به مادی هم اطلاق شده است. هر دو گونه قابل تصور است. به‌هرصورت این است محل و این است معنی نام آن. باید دانست که چون کوه بزرگ شاهکوه در شمال این دشت است هوای دشت روز گرم و شبها سرد و در تابستان و زمستان این اختلاف درجه حرارت محسوس‌تر است. خود دشت در انخفاض از همین جهت هم گود گرکن نامیده شده است وجود باتلاقهای بسیار و آبهای راکد که همواره وجود داشت و زندگی مردم را با مالاریا و انواع دشواریها پربلا می‌کرد نشان می‌دهد که زندگی در این ناحیت سخت بوده و خود چیزی شبیه به کوه کندن. مردم عموما بیمار و ضعیف و ناتوان بودند ولی خوشبختانه اینک وضع بهتر شده است.

گرک یراق‌Garak -Yar q

اشاره

در خیابان چهارباغ پایین و تقریبا مقابل چهارراه تختی کوچه‌ای است به نام گرک‌یراق یا گرک یراقها و چون آن را دنبال کنیم به تکیه‌ای[405] می‌رسیم که آن را تکیه گرک یراقها می‌نامند. این
ص: 676
نام امروز به‌کلی معنای خود را از دست داده و مجهول است از صورت نخستین آن معلوم می‌شود نام اشخاص و یا سمتی بوده است که به این صورت با «ها» جمع بسته می‌شود. در فرهنگها برای گرک مطلقا توضیحی دیده نمی‌شود. علامه دهخدا برای واژه گرک هیچ معنایی نیاورده است. به‌طوری که پیداست واژه گرک‌یراق از دو جزء «گرک» و «یراق» ترکیب شده. در فرهنگ برهان قاطع نیز ذکری از گرک نیست. در لغتنامه دهخدا برای یراق معانی متعدد آمده است و از آن جمله اسلحه سپاه مثل شمشیر و تیر و کمان و غیره و بعد با ترکیب قورچیان یراق توضیحاتی داده‌اند که چندان روشن نیست و به کتاب تذکرة الملوک ارجاع نموده‌اند. در فرهنگ فارسی معین تفصیل بیشتری درباره یراق دیده می‌شود و آن را اسلحه و سازوبرگ و اسباب و آلات جنگ معنی کرده‌اند و باز آن را مفتول مویین، سفید و زرد که به هم تافته و خاص صاحب‌منصبان نظامی و کشوری است و بر روی شانه و سردست دوخته می‌شود و همچنین به معنای قفل و چفت و لولا و مانند آن معنی کرده‌اند. ولی این همه با گرک یراق ما سازگار نیست و هنوز به ما نمی‌گوید گرک یراق یعنی چه؟ تا چندی قبل در اصفهان معمول بود و کسانی بدان منسوب بوده‌اند ولی کم‌کم دارد از خاطرها محو می‌شود.
از تاریخ صفویان معلوم می‌شود که ظاهرا سمتی در دستگاه کاغذسالاری صفوی بوده است و صاحبان این سمت و عنوان مثل سایر سمتهای دولتی صفوی دور هم جمع می‌شوند و محلتی می‌سازند و برای محل اجتماع خود تکیه‌ای برمی‌آوردند. زره‌سازان نیز چنین بودند و باغ بزرگ زره‌سازان در جنوب مسجد جامع عباسی به گروه زره‌سازان منسوب است. اینک که سمت و معنای یراق اجمالا دانسته شد بپردازیم به معنای آن.

واژه‌شناسی:

این نامواژه از دو جزء گرک و یراق ترکیب یافته و هردو ترکی است. در ترکی گرک به معنای لازم و واجب است و یراق در معنای عام از ریشه یاراماق به معنای مفید است و یا اسباب و آنچه فایدتی داشته باشد و در معنای خاص یراق به معنای اسلحه است. در روزگار صفوی دو جزء به معنای کسی بوده است که به جمع‌آوری لوازم و اسلحه اشتغال داشته است. در عالم‌آرا می‌خوانیم که الله وردی خان باید هر سال 300 غلام از دستگاه خاصه پادشاه به فارس ببرد و آنان را (به خدمات جزء) بگمارد تا به تهیه یراق و اسباب یساق بپردازند و همچنین در همان کتاب آمده است این غلامان به تهیه آذوقه و
ص: 677
لوازم و اسباب جنگ و خدمات و اسباب یساق اشتغال داشته باشند.[406]
برحسب آنچه از تذکرة الملوک[407] و منابع محدود دیگر به دست می‌آید[408] گرک یراقان در دستگاه صفویان مأمورین جزئی بوده‌اند که در ولایات به جمع‌آوری لوازم و اسباب و مخصوصا اسباب جنگ و آذوقه مشغول بوده‌اند و سرانجام و انفادات[409] را نزد ناظر می‌فرستادند. و باز معلوم می‌شود که این مأموران از دستگاه دولت صفوی حقوقی نداشته‌اند و چیزی به آنها به عنوان مواجب پرداخت نمی‌شده است.

گرگاب‌Gorg b

اشاره

به ضم «کاف» فارسی دیهی است بزرگ و پرجمعیت از دهستان برخوار در شمال اصفهان.
برخوار ناحیتی است قنات‌آب و حاصلخیز و بسیار قدیمی، و یکی از مراکز کهن تمدن و سکونت قوم آریایی بوده است. اقوی دلیل در این امر گذشته از دلایل و آثار دیگر وجود دیه‌های بسیار با اسامی کهن چون کربه‌کند و آذرمناباد و گز و سین و غیره در این ناحیه است.
این ناحیه سابقا بسیار آباد بوده است با قناتهای بزرگ که به علت قلت نزولات آسمانی خشک شده است و مدتی با چاههای عمیق مردم طی کردند ولی آن چاهها هم آبش دایما پایین و پایین‌تر رفت تا بالا آوردن آب از آن به دشواری کشید. اخیرا با احداث نهرهای بزرگ از رودخانه زاینده‌رود به زمینهای تشنه و سوخته آن آبی رسانده شده است.
دیه گرگاب در سال 1355 جمعیتی برابر با 2687 نفر داشته است[410] که نسبت به سایر دیه‌ها نسبتا بزرگ است. مردم این ناحیه سختکوش و کوشا و هوشمند و در کار و پیشه خود صدیق و صادق و در زراعت صاحب ذوق و تخصص هستند. بر خربزه‌کاری تسلط
ص: 678
دارند و خربزه آنها به عطر و طعم و شیرینی در جهان شهره شده است. خصوصیت خربزه این است که باید در زمین بکر کاشته شود. یعنی در جایی که یک‌بار خربزه کشت شده است دوباره نمی‌شود خربزه کاشت و چون دیه‌های این ناحیه بسیار وسیع و پهناور بود سنواتی چند طول می‌کشید تا دوباره آیش خربزه‌کاری به آن برسد. در این اواخر به علت توسعه استفاده از کود شیمیایی و همچنین توسعه زراعت، در زمینها زیاد خربزه‌کاری کردند تا اندازه‌ای که دیگر استفاده از آن زمینها ممکن نیست و شاید آلودگی هوا هم علت دیگری بر نابودی این زراعت در این ناحیه باشد.

واژه‌شناسی:

تصور نرود که «گرگ» (به ضم «گ») در اینجا معنای دیگری جز همان حیوان درنده داشته باشد.
در حقیقت جزء اول این واژه، «گرگ» نام همان حیوان است و باید دانست که این نام در روزگاران پیشین چندان ناپسند نبوده است و حتی نام قبیله‌های آریایی و نام اشخاص هم قرار می‌گرفته است: (گرگین در نام شخص و گرگها در نام قبیله). یکی از دلایل مطلوب بودن این نام این است که آن را می‌بینیم به انواع مختلف در اطراف و اکناف کشور نام بسیاری از زیستگاهها واقع شده است. خود واژه «گرگ» در (بندرعباس، جیرفت، رامهرمز، نایین)، گرگان (باختران، بندرانزلی، تفرش، چابهار، خوی، قم، قوچان و غیره) و گرگاب (اصفهان، جیرفت) و گرگوئیه (معادل «گرگ‌اویه» معادل گرگاب در بافت) و گرگی (مریوان، ممسنی، باختران) و گرگ‌آباد (اشنویه، تربت حیدریه، خلخال و غیره). همان‌گونه که امروز «گرگ» به درندگی و طمع و خبث طبیعت معروف است، آن زمان شاید به مقاومت و پافشاری و امثال این صفات معروف و مطلوب بوده است و بار منفی حالیه را نداشته است. این مطلب از اینجا خوب دانسته می‌شود که می‌بینیم واژه «گرگان» (جمع کلمه گرگ) از باب اطلاق حال به محل بر بسیاری از زیستگاههای آریایی و از جمله گرگان نهاده شده است و «ان» آخر علامت کثرت و نسبت است. یعنی سرزمین گرگ‌ها. از شاهنامه می‌فهمیم که گرگ‌ها سرزمینی داشته‌اند و گرشاسب در هنگام ازدواج زال و رودابه، با آنها در جنگ بوده است.
گرگاب از همه این تفصیلات بهره‌مند است و به رسم معمول نامگذاری چون کوراب، شوراب، تلخ‌آب و غیره گرگاب نامیده شده است. چیزی که اشاره به آن مناسب است دیگر نام گرگی در گرجی شایع و شاید گرجستان همان گرگستان خودمان در بیرجند باشد.
ص: 679

گرموک‌Garmuk

اشاره

گرموک نام دیهی است از دهستان هنای (حنای) شهرستان سمیرم. جمعیت آن در سال 1345 (سال آماری ما)[411] فقط 56 نفر بوده است.[412] مردم در ناحیه سمیرم، به علت ارتباط با ایل قشقایی و نزدیکی آن به محل سکونت آنان زبان ترکی را برگزیده‌اند و درباره ایل قشقایی و همچنین نفوذ زبان ترکی ذیل عنوان سمیرم گفت‌وگو کرده‌ایم و اضافه بر آن لازم نیست.[413] راجع به جغرافیای تاریخی این محل چیز چندانی نباید بگوییم چون‌که در واژه سمیرم همه توضیحات مربوط به این امر داده شده است و در اینجا فقط به لفظ آن می‌پردازیم. هرچند دیه کوچک است ولی ترکیب واژه نام آن حکایت از قدمتش دارد. دور و کنار آن هم اثر تاریخی وجود ندارد و البته از دیه کوچکی با این جمعیت قلیل آن هم در ناحیه پرباران سمیرم که ساختمانها با خشت خام ساخته می‌شود امید بنای اثر تاریخی نباید داشت، به نام آن برگردیم.

واژه‌شناسی:

واژه گرموک درست معادل «گرم‌اوک» است و به صورت «گرم+ او+ ک» تقطیع می‌شود. با جزء اول آن «گرم» آشنا هستیم یعنی مقابل سرد و دارنده حرارت و جزء دوم «او» همان واژه آب است که در اوستایی به همین صورت وجود دارد و در تمام روستاهای ایران هم به صورت «او» رایج و شایع است و «کاف» آخر علامت تصغیر است پس گرموک یعنی آبگرم کوچک و به این صورت یعنی الحاق گرم با آب امکنه بسیاری در ایران نامبردار می‌باشد، مثل گرماب (زنجان، سبزوار، سمنان، سنندج و غیره و غیره) و اساسا با واژه گرم به همین معنا انواع ترکیبات را داریم که نام امکنه قرار گرفته است، مثل گرم‌دره، گرماوش، گرماسیر و غیره و غیره و به صورت قدیمتر گرم‌اوسار در مشهد داریم و همچنین به صورت گرموئیه (کرمان) و حتی به صورت گرموک (بیرجند) به‌هرحال در تمام این اسامی «گرم» با «او» ترکیب شده و با یک پسوند نام محل قرار گرفته است.
ص: 680

گریزGariz

اشاره

گریز نام دیهی است نسبتا کوچک در جمع دیه‌های دهستان جوشقان اصفهان. این دیه در سال 1345 فقط 103 نفر جمعیت داشته است[414] و چون آب منطقه به علت کم شدن نزولات آسمانی کاهش یافته بیم آن دارم که اینک جمعیت آن کمتر شده باشد. همه ناحیت به همین جهت از شکوفایی اقتصادی بهره‌مند است و اجمال جامعه‌شناسی روستایی و تاریخچه آن به تضاعیف در ذیل نامواژه‌های متعدد آمده است.[415] این ناحیه به حکم همین نامواژه‌های کهن از مراکز قدیم تمدن و سکونت اقوام آریایی بوده است. گویش خاصی نیز در بین مردم متداول است ناحیه به دامپروری و صنعت قالی‌بافی نامبردار می‌باشد. آن‌چه که در این ناحیه جلب نظر می‌کند به غیر از شیوه‌های خاص زندگانی قدیم و آثار و علایم قدمت، وجود گویش جوشقانی است که خود بهترین روشنگر حال و قدمت این ناحیه است. بپردازیم به واژه‌شناسی آن.
در اطراف کشور به مناسب مطلوب افتادن این نام هم به صورت ممال «واوی» و هم به صورت ممال «یایی» آن فراوان آمده است. به صورت ممال «واوی» گروزه (بویراحمد)، گروس (گچساران، مراغه، مرند)، گروسان (خرم‌آباد) و به صورت ممال «یایی» گریچه (سنندج، مشهد)، گرجوئیه (بافت، هشترود)، گریزان (خرم‌آباد)، گریز (اصفهان، کاشمر، مشهد)، گریزه (سنندج) و غیره و غیره.

واژه‌شناسی:

«گر» در لغت به معنای کوه است و همان است که گاهی به حکم امکان تبدیل حروف غر می‌شود. فی المثل غرجستان، که ناحیت بزرگ و کهنی بوده است در افغانستان از همین واژه گرفته شده است و امثال و نظایر بسیار هم دارد. اما جزء دوم «ایز»، همان واژه کهن «او» (ممال یایی)+ حرف هموند «ز» است که به تفصیل در واژه آز، ازیران، ازوار و بسیاری دیگر[416] داشته‌ایم پس گریز با ترکیب «گر+ آو» (یا ممال «یایی» آن ایز) به
ص: 681
معنای آب است و روی هم آب‌کوه معنی می‌دهد[417] که معادلهای بسیار دارد.

گزGaz

اشاره

گز از این پیش ام القرا و دیه بزرگ و معتبر دهستان برخوار شمرده می‌شد، اخیرا آن را با میمه به هم پیوسته و از آن شهرستانی به نام شهرستان میمه و برخوار ساخته‌اند. ولی به‌هرحال گز در بخش برخوار همان اهمیت پارین را دارد.
گز امروز خود شهرکی به شمار است برای خود شهرداری دارد، خیابانی، چهارباغهای وسیع و هرآنچه که این زمان آبادی و آبادانی می‌گویند، مخصوصا آبادانی باختری شامل همه ادارات و بانکها و غیره. ولی نام گز همچنان در میان دیه‌های دهستان برخوار می‌درخشد.
در هنگام تعریب این نامواژه را «جز» خوانده‌اند و به همین نام نیز شهرت پیدا کرده است. اگرچه بیش از یکصد و پنجاه محل در اطراف ایران به صورت گز و ترکیبات دیگر با آن آمده است. به همین صورت گز (ایرانشهر، بجنورد، بندرعباس، ماهشهر، بیرجند، کاشان، گرگان و ...) و به صورتهای مختلف با پیوندهای گوناگون حدود 150 محل به این نام و ترکیبات با آن نامدار است.[418]
گفتیم که به صورت «جز» هم نه چیزی کمتر از تعداد ذکر شده در اطراف ایران بدان نامبردار می‌باشد. به صورت خود جز (اصفهان، جیرفت) و به صور مختلف با پسوندهای گوناگون قریب 75 محل بدین نام نامزد می‌باشد. گفته شد که «جز» همان صورت دیگری از گز است و به این صورت می‌بینیم که در اطراف ایران چه به صورت «جز» و چه «گز» بسیار محلها بدان نامزد شده است و علت آن همین اهمیتی است که درخت «گز» در ایران داشته است.
باید دانست که «گز» بهترین درختی است که با آب و هوای خشک بیابانهای آتشبیز و ریگهای داغ و سرزمینهای کم‌باران ایران سازگار است. سرسبز است و کم‌آب و رشد خوبی دارد و پایدار می‌ماند و اگر آن را اذیت نکنند و آزار نرسانند بلند می‌شود و یا بنه بزرگی به
ص: 682
دور آن به وجود می‌آورد که زمین را سایه‌دار می‌کند و پرقوت و نیرو. این است که در نزد ایرانیان کهن که به آبادی و کشاورزی کشور علاقه بسیار داشتند این درخت محترم شمرده می‌شده است و در هنگام خواندن نیایش دسته‌ای از چوبهای باریک آن را به اسم «برسم»(Barsam) در دست می‌گرفتند تا از زایش آن و آتش جریان یافته در عروق نباتی (وهو فریانه) بهره‌مند باشند. در خود گاوخونی اصفهان پیش از آنکه به عمد یا نادانسته به خشک شدن بکشانند، «گز» فراوان بود. علت توسعه چنین نامگذاری به نام این درخت نیز همین احترام عامه است و ضمنا باید دانست که درخت «گز» انواع بسیار دارد که بهترین آنها «گز سلطانی» و «شاه گز» است که بزرگ و بلند می‌شود. تا این سخن را به پایان نبرده‌ایم بگوییم که مردم گز به استحکام عقیده و اخلاق و ریشه‌های کهن آداب ایرانی هنوز هم پایبند می‌باشند و در آیین زراعت با شیوه‌های خاص خود تخصص فراوان دارند. آب آن از این پیش با قناتهای طولانی پرآب تأمین می‌شد و مردم در کندن قنات دانش بسیار داشتند و بر دور و بر آن هم دیه‌های کوچک اقماری وجود داشت که همه مزارعی معتبر شمرده می‌شد ولی اینک با اشک و آه باید گفت که آن آب خشک شده و آن دولت به پایان رسیده و اقمار گز اکثر آب قنات ندارند و خود گز نیز همچنین و اخیرا که پرسیدم گفتند: چاههای گز چندان آبش پایین رفته که از 170 متری آب می‌کشند و خود پیداست بر شهر و زراعتی که آبش باید از 170 متری عمق زمین کشیده شود باید گریست ولی به‌هرحال گز به همان صورت باقی است تا بعد چه شود.
سخن را تمام بگوییم، درباره گز گذشته از استواری اخلاق مردم، پایداری آنان در طی تاریخ در قبال پرخاشگران و مهاجمان گفتنی است و دانستنی که ما را مجال بحثی از آن نیست.[419] در گز قلعه بزرگی بود سخت معتبر که به این منظور به کار می‌رفت ولی اینک آن را خراب کرده‌اند و با سیمان و آجر خانه‌ها ساخته‌اند. شهرگرایی در آن راه یافته و چه بسیار هم پیش رفته است.
گویش گزی خود یکی از گویشهای بزرگ زبان پارسی است که بزرگترین و عالی‌ترین
ص: 683
شاهد زنده قدمت آن است. زبانی است مستقل، شیرین، خوش‌آوا و با زبان پارسی حاضر متفاوت. شاعران و گویندگانی دارد و ترانه‌هایی به همین نام هم نامبردار می‌باشد. در خورزوق که دیه دیگری است در ناحیه برخوار[420] که همین گویش در آن رایج است و در ناحیت سده پیشین و خمینی‌شهر امروز نیز در محلت ورنوسفادران کم‌وبیش رایج است. به گمان من این گویش سرتاسر ناحیه برخوار و نواحی اطراف آن را فرا می‌گرفته است و با گویش‌های شمالی‌تر ناحیه برخوار چون میمه، جوشقان، نطنز و ... نیز خویشاوندی نزدیک دارد.

واژه‌شناسی:

در واژه‌شناسی این محل و این نام با دشواری روبه‌رو نیستیم چون نام همان درخت مشهور دلاویز «گز» را به همان مناسباتی که اجمالا در بالا گفتیم با همین صورت ساده و یا با پسوندهای دیگرچه به صورت گز و چه به صورت «جز» نهاده‌اند (نامواژه «جز» دیده شود).

گزو

- گزومه‌

گزومه‌Gazume (h)

اشاره

گزومه را نام دیهی آورده‌اند در دهستان بنادکوک از شهرستان یزد که در سال 1345 فقط 54 نفر جمعیت داشته است.[421] باید دانست که همه دیه‌های این دهستان با همه تعدد، اکثرا بسیار کوچک است و دیه‌های توران‌پشت با 517 نفر جمعیت و شواز 599 نفر و کهدوئیه با 607 نفر جمعیت[422] در این دهستان از جمله دیه‌های بزرگ این ناحیه به شمار می‌آید، نام گزومه در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیامده است و این خود نقص شگفتی برای چنین فرهنگی است که به نام آخرین سند نامهای آبادیهای ایران مورد استناد قرار می‌گیرد.
به‌هرحال دیه گزومه با جمعیت کم خود نشانی از روزگار کهن آبادی ایران به شمار می‌آید.
این نام با نامهای کهدوئیه در همین دهستان و گزدان و گلشن و گلویک همه باهم نشان‌دهنده روزگاران کهن آبادی و حضارت و سکونت این ناحیه بوده است. درباره ویژگیهای دیه‌های
ص: 684
دهستان بنادکوک در ذیل این نامواژه توضیحات کافی آورده‌ایم، اجمال اینکه اگرچه دیه‌ها در این ناحیه متعدد و بسیار است ولی همه کوچک است و این نشان می‌دهد که آب در این ناحیه کم است و کوشش ایرانیان کهن برای به دست آوردن آب در اینجا چندان قرین توفیق نبوده است. ته‌مانده گویش خاص کهن و شیوه‌های مستحکم بنیاد اقتصادی در همه ناحیه مبین قدمت آن است و چون در اشباه این دیه به تفصیل سخن گفته‌ایم می‌پردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

در تقطیع این واژه به صورت «گز+ آو+ مه» درمی‌آید. با جزء اول «گز» آشنا هستیم، نام همان درخت زیبای کثیر الاقسام مقاومی است که در اطراف ایران وجود دارد. شکل آن شبیه به کاج است و بسیار کم‌آب و مقاوم است، تاکنون قریب به 50 نوع از آن شناخته شده است. نوع خوب آن درختی است که همیشه سبز است و خرم و زود بالا می‌رود و به نام «شاه‌گز» معروف است. این درخت در ایران فراوان بوده است و مورد حرمت و علاقه بسیار و بسیاری از بیابانهای خشک بی‌آب و علف امروز در سوابق ایام زیر این درخت سرسبز خرم بوده است. زردشتیان با در دست داشتن دسته‌ای از چوب این گیاه به هنگام خواندن «باژ» و «زمزم» در سر سفره حرمتی را که در دل به آن داشته‌اند آشکار می‌کنند.
جزء دوم «او»(Ow) همان واژه اوستایی آب است و جزء سوم «مه» به معنای خوب و بزرگ و برتر در زبان فارسی رایج است و صفت تفصیلی آن مهتر و برتر نیز رایج است و سه جزء روی هم به معنای «گزاب خوب» است و در اطراف ایران نواحی بسیاری با واژه «گز» و آب نامبردار می‌باشد چنانکه گزاب (سیرجان)، گزآباد (بجنورد، جیرفت و غیره و غیره.)
حال که معنی این نامواژه روشن شده می‌گوییم که نامواژه گزو که دیه کوچکی است در دهستان عقدا با جمعیت فقط چهار نفر[423] نیز عینا چنین ترکیبی دارد. یعنی مرکب است از دو جزء «گز» به همین معنا و «آو» به همین معنا.

گشنگان‌Gasneg n

اشاره

گشنگان دیهی است از دهستان کیار شهرستان شهرکرد. دیهی است آباد، زیبا، با هوای معتدل و جمعیت آن را 958 تن برآورد کرده‌اند[424] و اما گشنیزگان دیهی است از دهستان
ص: 685
چادگان بزرگ، پرجمعیت و معتبر و در سال 1345 جمعیت این دیه 2556 نفر بوده است و اینک سخت بهتر و بیشتر است.[425] دهستان چادگان در شهرستان فریدن قرار دارد که یکی از مراکز کهن تمدن و سکونت آریاییان بوده است و به تفصیل درباره آن ذیل همین کلمه و ذیل نامواژه‌های متعدد گفت‌وگو به عمل آمده است و چادگان که این دیه در آن دهستان واقع است خود نیز با عنوان مستقل در این فرهنگ آورده شده است و اینجا می‌پردازیم به واژه‌شناسی این دو.

واژه‌شناسی:

گشنگان مرکب است از دو جزء «گشن+ گان». «گشن» جزء اول در زبان فارسی به دو معنی آمده است، یکی به معنای «نر» و مردانه و از همین ریشه گرفته شده است واژه «گشنگیری» که به معنای بارور کردن درختانی است که نر و ماده آنها جداست و به معنای انبوه و کثیر و بسیار هم آمده است. و در این معنا تلفظات مختلف و با اول مفتوح و اول و ثانی مفتوح هم می‌آید.
فردوسی می‌گوید:
چنین گفت کای مرد گردن‌فرازچنین لشکر گشن و این‌گونه ساز
و همچنین فردوسی می‌گوید:
چو چشم تهمتن بدیشان رسیدبه ره بر درختی گشن شاخ دید
و واژه گشنگی صورت دیگری از گرسنگی نیز از همین ماده می‌آید چون واژه «گشن» در معنای اوسع به معنای خواستاری و طلب نیز هست. از این گذشته واژه «گشن» به معنای «نر» و در نزد قبایل آریایی اهمیت بسیار داشته است چون‌که «گشنها» و یا «نران» کسانی بوده‌اند که امر جنگ به آنها محول بوده است و در نام بسیاری از ناموران ایرانی مثل گشتاسب، آذرگشسب و گشنسب آمده است و گشناسب به معنای دارنده اسب نر است. بدون اینکه بخواهیم در این‌باره توضیح بیشتری بدهیم معلوم می‌شود که نامگذاری با این واژه که در نزد آریاییان مطلوب بوده است بر روی دیه پسندیده افتاده است و از همین‌روی در اطراف ایران بسیاری امکنه به این نام نامبردار می‌باشد. از جمله خود واژه «گشن» (به هر تلفظ که خوانده شود) در تربت‌حیدریه و گشن‌آباد (استهن‌آباد)، گشن‌رود (قزوین، سه محل)،
ص: 686
گشنویه (بندرعباس)، گشنگی (جیرفت) و امثال اینها که در تمام موارد واژه «گشن» به همین معنا و همین علت به چشم می‌خورد و جزء دوم آن «گان» صورت دیگری از پسوند «ان» (پسوند کثرت و اتصاف) می‌باشد که در مهرگان، آبانگان و تیرگان و بسیاری واژه‌های دیگر داریم.
اما گشنیزجان، واضح است که نامگذاری محلی با نام «گشنیز» که جزو سبزیهای خوردنی است چندان پسندیده و دلاویز نیست و نمی‌شود تصور کرد که دیهی به این اعتبار و بزرگی و با این قدمت به نام «گشنیز» که به‌هرحال علفی است رستنی نامبردار باشد و با تأمل بیشتر درمی‌یابیم که واژه گشنیزگان که آن را گشنیزجان هم تلفظ می‌کنند[426] و گاهی آن را گیشینگان و گیشنگان هم می‌گویند. (به صورت اماله «یایی» اول و همچنین به کسر «ان») و به‌هرصورت ناظر به همان معناست که در بالا ذکر آن گذشت به این صورت تقطیع می‌شود «گشن+ ایز+ گان» اما جزء اول «گشن» همان واژه فاخر و پرشکوهی است که گفتیم به معنای فحل و نر و در معنای اوسع به معنای شجاع و دلاور است و جزء دوم «ایز»، همان علامت نسبت است که گاهی به صورت «ایک» هم دیده می‌شود و امثله بسیار متعددی در این‌باره هست که «ایز» و «ایک» به معنای نسبت آمده است (تاجیک، تازیک، کنیز، دوشیزه و غیره) و اما جزء سوم «گان» که همان پسوند «ان» است که گفته شد در مهرگان و آبانگان و غیره داریم، پسوند کثرت و نسبت است پس گشنیزگان یعنی منسوب و متصف به گشن‌ها یعنی آنان که فحل و نر و دلاورند.

گشنیزگان‌

- گشنگان‌

گلابینه‌Gol bine (H)

اشاره

در دهستان جی کهن دیهی را ذکر کرده‌اند به اسم گلابینه. برحسب تقسیمات امروز، جی دیگر شهر اصفهان نیست و دهکده‌ای هم به نام جی نیز نامبردار نمی‌باشد روزگاری دور جی، اصفهان بوده است و یا اصفهان جی و یا هر دو شهری آباد نزدیک به هم در همین ناحیه ولی امروز جی نام دهستانی است سخت به اصفهان نزدیک که در سال 1345 (سال آماری ما) همه دهستان جی 16059 نفر و گلابینه ما که دیهی کوچک به حساب آمده فقط 20 نفر جمعیت
ص: 687
داشته است.[427] گفته شد که گلابینه در دهستان جی قرار دارد و جی هم نزدیک به شهر اصفهان است، بنابراین نفوذ شهرگرایی در دهستان و دیه‌ها بسیار زیاد است چندان‌که بسیاری از دیه‌های نزدیک به شهر امروز جزو اصفهان بزرگ است و روستا و روستایی به شهر و شهری تبدیل شده است ازاین‌رو بهتر است ما قلم را از تاریخچه و اوضاع جغرافیایی آن درکشیم و به خود نامواژه بپردازیم.[428]

واژه‌شناسی:

با دقت در روی واژه گلابینه (حتما به ضم اول) از اجزای «گل+ آبی+ نه» ترکیب شده است. جزء نخستین+ «آب» به صورت «گلاب» نام بسیاری از امکنه در اطراف ایران است. چنانکه گلاب در کرون، شهر بابک و غیره و به صورت «گلابی» یعنی جزء اول و دوم باهم نام امکنه چندی می‌باشد، همچون گلابی (بیرجند، خرم‌آباد و غیره) و اساسا نام «گل» مطلوب و مطبوع ایرانیان بوده و بر بسیاری از امکنه نهاده شده است و به صورت گل در بیرجند، جیرفت، ماکو و مراغه و به صورت گل‌آباد (اصفهان، بم، جیرفت، دماوند و غیره) و به صورت گلان (اردبیل، سراوان و غیره) و به صورت گلان‌آباد در اصفهان و غیره. اما واژه گلابینه ما درست صفت آمده از «گلابی» است همچنان‌که سیمینه و زرینه از سیمی و زری گرفته شده است.

گلپایگان‌Golp yeg n

اشاره

گلپایگان شهرستان بزرگ و وسیعی است[429] در ناحیه باختر اصفهان که دهستانهای متعددی بدان پیوسته است و اینک 5 دهستان پشتکوه، جلگه، حومه، عربستان و کنار رودخانه به آن ملحق می‌باشد. من نمی‌دانم حقیقتا به چه مناسبت ناحیه عربستان را به این نام نامیده‌اند، در حالی‌که تقریبا به غیر از رحمت‌آباد و حاج‌بلاغ، بقیه دیه‌های دهگانه آن، همه یکسر قدیمی و دارای نامهای بسیار دلنشین کهن و تا اندازه‌ای شگفت است. مثل تجره،[430] که به همین صورت در فارسی باستان هست و در کتیبه داریوش نام آن آمده است و آن را به معنای
ص: 688
قصر و کاخ گرفته‌اند.
اما ناحیه‌ای که به گلپایگان نامبردار است، ناحیه‌ای بسیار دلاویز است و رودخانه‌ای هم از آن می‌گذرد که اینک بر روی آن سدی ایجاد کرده‌اند و این سد به آبادانی گلپایگان افزوده است. روی‌هم‌رفته در دهستانهای منسوب به آن 120 آبادی بزرگ و کوچک وجود دارد.
کثرت آبادی خود دلیل قدمت آن است و اگر به فهرست نامهای آن مراجعه کنیم واژه‌هایی در نام دیه‌ها می‌بینیم که خود قدمت خود را داد می‌زنند. چون لالان، فغستان، استهلک، اسفاجرد، قودجان، (معادل کودکان) و جنکا و کلوجان و گوگد و فاویان و ورزنه و زرنجان و اسفرنجان[431] و غیره و غیره، و این همه دلیل قدمت و تمدن این ناحیه است و همین‌طور که به گلپایگان نگاه کنیم، انسان متوجه می‌شود که این ناحیه به انضمام خوانسار، با داشتن این آب و هوای خوش و زمینهای زراعتی و دیه‌های آباد و رودخانه مخصوص خود نمی‌توانسته است از سالیانی دیرین بی‌حاصل و بایر افتاده باشد و همت قوم ایرانی باید حتما به آبادی آنجا پرداخته باشد.
نکته دیگری که این معنا را تأیید می‌کند وجود لهجه‌ها و گویشهای مخصوصی است که در برخی از دیه‌های این ناحیه مثل وانشان (زبان مخصوص دارد)، خوانسار و غیر آنها در سرتاسر ناحیه جاری است. متأسفانه درباره زبان وانشان یا وانیشان هنوز مطالعه‌ای نشده و این یگانه نماد جارزن تمدن کهن که به صورت چراغی رخشان باقی مانده است همین‌طور کورسو می‌زند و رفته‌رفته بر اثر نفوذ زبان فارسی نور آن کم می‌شود و می‌رود تا خاموش گردد. و حتی اثری از قبر آن هم باقی نماند. این را خوارمایه نپندارید، چون وقتی زبانی از بین می‌رود نشانی از تمدن و تاریخ از بین می‌رود.
روستاییان گلپایگان به داشتن مهارت در دامداری و مخصوصا تربیت گاوان اصیل نامبردار هستند. زراعت ناحیه خوب است. خود ناحیه، باصفا و باطراوت است و مردم آن قانع و صبور و پاک‌دل و باوفا و صدیق‌اند. همین‌جا بگوییم که وقتی واژه گلپایگان را تقطیع کردیم توجه خواهیم کرد که خود واژه قدمت آن را داد می‌زند و ما بر سر آنیم که در این‌باره توضیح کافی دهیم و اینک می‌پردازیم به نام آن.
ص: 689

واژه‌شناسی:

گلپایگان امروز برای همه شناخته شده است و همه آن را شهری نامبردار می‌شناسند و تلفظ رایج آن با ضم «کاف» فارسی است. از برخی مردم محل شنیده شد که آن را با «کاف» مفتوح فارسی تلفظ می‌کنند و آن را گلپایگان(Galp yeg n) می‌خوانند، این تلفظ هم می‌تواند توجیهی داشته باشد، چنانکه خواهد آمد در عربی این واژه را «جرفاذقان» (به فتح اول) هم می‌خوانند. یاقوت هم آن را مخصوصا با فتح اول قید می‌کند.[432] ببینیم برحسب قاعده تعریب (در اینجا این قاعده‌ها به ما کمک می‌کند) چگونه واژه ما به صورت عربی «جرفاذقان»، درآمده است. برحسب این قاعده باید اصل آن در هنگام تعریب «گرپادکان»(Gorpadekan) بوده باشد تا «گاف»(G) به «ج» و «پ» به «ف» و «د» به «ذ» و «ک»(K) به «ق» تبدیل و تعریب شود این قاعده همه‌جا در تعریب نامها رایج است. از سوی دیگر می‌دانیم که در پهلوی آن را «گرپاتکان»(Gorpatkan) نوشته‌اند و اصلا «گلپادگان» و «گلپاتکان» و «گرپایگان» هر سه، نام نسبتا قدیم این ناحیه است.[433] آنچه در پهلوی آمده چون حرف «ر» و «ل» یک علامت دارد بنابراین «گرپاتکان» معادل است با «گلپاتکان» و ترکیب «گلپاتکان» همان است که در واژه آذربایجان معادل «آتورپاتکان» داریم.
در تقطیع پهلوی واژه چنین تقطیع می‌شود: «گل» (معادل گر)+ «پات» (معادل پاد)+ «کان» (معادل گان). «پات» (معادل بد و بد) به معنای محل است، پس «گلپاتگان» یعنی محل «گل» ولی این را گل و بستان نباید گرفت چون «گر» (به ضم «کاف» پارسی) در پهلوی به معنای آتش است. و گرپاتگان یعنی آنجا که آتشگاهی یا آتشگاههایی روشن است. در زبان پارسی از این معنی هنوز نشانه‌هایی هست. گل آتش و گل کردن آتش و گرگشیدن و گرگرفتن هم آثار آن تلفظ پهلوی است. البته بعدها نظر به وحدت حرف «ر» و «ل» این را «گل بستان» گرفته‌اند و الا «گر» در اصل آن بود و باید در تعریب «جرفاذقان» شده باشد.
باید توجه داشت که نامگذاری محلها و امکنه به گل خیلی رایج است و ما محلهایی به نام گلاب، گلان‌آباد، جلادران (معادل گل‌آذران) و جل‌مرز (معادل گل‌مرز) و امثال اینها بسیار
ص: 690
داریم و گلپایگان[434] هم از آن مستثنی نیست.

گلون‌آبادGolun b d

اشاره

این واژه را با انواع مختلف کلون‌آباد (به ضم «کاف» فارسی) گلناباد و در تداول عامه گلنه‌باد یا گلنباد تلفظ می‌کنند. امروز بیشتر به حکم اینکه «الف» و «نون» آن در تداول عامه اصفهانی «اون» تلفظ می‌شود آن را گلون‌آباد تلفظ می‌کنند و آن دیهی است که در عداد دیه‌های روستای قهاب در شرق اصفهان به حساب آمده است. دیه بزرگی نیست و در سال 1345 به موجب نشریه مرکز آمار ایران فقط 279 نفر جمعیت داشته است و امروز شاید اندکی بیشتر است. در حاشیه کویر واقع است و هوای آن گرم و نامطبوع است. جاده شوسه اصفهان- یزد از آن می‌گذرد. سابقا این دیه دارای قنات معتبری بود که اینک خشک شده است و برای زراعت از چاههای عمیق یا کم‌عمق استفاده می‌کنند. در روزگار پیشین من خود آن را دیده بودم از دور همچون شهری عظیم به نظر می‌آمد که در آفتاب سوزان تابستان سایه آن در سرابها منعکس می‌شد و حالی رعب‌انگیز داشت. اینها برجهای کبوتر بسیاری بود که در این دیه وجود داشت و اینک تعداد معدودی از آن باقی است. دور تا دور زمینهای اطراف آن باتلاقی بود و بیماری مالاریا در آن فراوان، ولی اینک آن باتلاقها خشک شده و به علت نزدیک بودن به شهر وضع بهداشتی آن بد نیست. دیه دارای مدرسه‌ای آجری و حمامی و برخی خانه‌های آجری کوچک است. نشان اینکه شهر دارد به سرعت در دیه نفوذ می‌کند و سر و وضع و زندگی ساکنان دیه شهری شده است. زن روستایی با چادر سیاه با زن شهری تفاوت چندانی ندارد. از لحاظ خاصه قدمت و حضارت چیز چشمگیری ندارد که قابل نقل باشد، بنابراین به تنها واقعه‌ای که نام این دیه‌ها را بر سر زبانها انداخته و در تاریخ باقی گذاشته است می‌پردازیم.
در سال 1135 ه. ق افغانان غلزایی به فرمان محمود افغان از قندهار رو به ایران نهادند و از قندهار تا اصفهان در تمام سرزمین افغانستان و سیستان و کرمان با مقاومتی مواجه نشدند تا به اصفهان رسیدند و در اینجا جنگ بزرگ سرنوشت‌ساز، بین سپاه شاه سلطان حسین و افغانان
ص: 691
درگرفت در نتیجه ایرانیان شکست خوردند و بنه و ساز و برگ و تدارکات آنها همه به دست افغانان افتاد.[435] این افغانان که دیگر مانعی نداشتند رو به اصفهان نهادند و آن شهر شکوهمند را محاصره نمودند و سرانجام فتح کردند و پس از آنها اصفهان دیگر آبادی و شکوه پیشین را نیافت.
گفتیم که نبرد در صحراهای باتلاقی این دیه اتفاق افتاد و رستم خان گرجی سپاه‌سالار ایران که با اعتماد به اسب خود فرار می‌کرد خواست که از کی برزآباد پرش کند اما در آن افتاد و یک نفر افغانی چماقی بر سر او کوفت و او را از پا درآورد و لشکریانش پراکنده شدند. این کی تا امروز هم وجود دارد ولی آن آب فراوان را ندارد و بیشتر اوقات خشک است ولی نامش برجاست.[436] از این واقعه گذشته چیزی در تاریخ این دیه گفتنی نیست. بنابراین می‌پردازیم به توضیح نام آن.

واژه‌شناسی:

با دقت در این واژه انسان فوری متوجه می‌شود که تلفظهای مختلف آن هیچ‌کدام واژه علی حده نیست و همه صورتی از یک اصل است. در تقطیع این واژه سه جزء «گل+ ان+ آباد» وجود دارد. اما «گل» محبوب القلوب ایرانیان بوده است و هست و چه بسیار نام دیه‌ها و امکنه را که با «گل»، «گلشن»، «جل» (به ضم اول معرب «گل») مثل جلمرز و جلادران که معادل «گل‌مرز» و «گل‌آذران» نامیده‌اند و با این واژه حالت عشق و علاقه ایرانی را به «گل» نمودار ساخته‌اند.[437] اما جزء دوم بی‌شبهه علامت جمع است و «گلان» جمع «گل» است و روی هم رفته معنی آن آباد شده گلها است. این نام برای محل دلاویز و قابل قبول است.

گله‌Gale (h)

اشاره

نام دیهی است کوچک در دهستان برزآوند از شهرستان اردستان در سال 1345 این دیه 34 نفر جمعیت داشته است[438] و اینک بی‌شبهه کمتر است، چون‌که همه ناحیه آب قناتهایش
ص: 692
کم می‌شود و بالطبع جمعیت آن هم کمتر. جامعه‌شناسی ناحیت برزآوند طبق نام کهن خود بقایای تمدن و حضارت قدیم ناحیه را شهادت می‌دهد، لهجه و زبان مخصوص، نوع معیشت، ساختمانهایی با پیهای ستبر که همه برای زندگی سخت ساحل کویر مناسب است و بسیاری آثار کوچک دیگر همه نشانی از این قدمت است که ما به تفاریق در مورد آن بحث کرده‌ایم و توضیح بیشتر را زاید دانسته به معنای آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

گله با «گاف» فارسی، در فرهنگها این واژه را با فتح اول و ضم اول به معانی مختلف آورده‌اند. از جمله هم با تشدید و هم بی‌تشدید به معنای رمه گوسفند و شتر و باز بی‌تشدید با ضم و فتح اول به معانی دیگر آورده‌اند که هیچ‌کدام مناسب نام محل نیست.
با تحقیقی که از اهل محل به عمل آمد و با توجه به زبان اردستانی که در آنجا رایج است، معلوم شد که گله بی‌تشدید و با فتح اول به معنای راه تنگ و باریک است و این خصوصیت در محل وجود دارد، بنابراین تردید پیدا نمی‌شود که گله حاضر ما نام دیهی است که راه باریک تنگ داشته است و از همین جهت نیز به آن نام نامیده شده است. گله (به همین صورت) نام بسیاری از امکنه و بقاع در اطراف مملکت است که از جمله آنها گله (دماوند، مهاباد، مریوان) و همین گله (اردستان) را می‌توان نام برد که از لحاظ وضع زمین حالتی چنین داشته‌اند.

گنهران‌Gonhar n

اشاره

گنهران به ضم اول و سکون نون، دیهی است که در جمع دیه‌های دهستان تیران از شهرستان نجف‌آباد به حساب آمده است و خود در ناحیه دلفروز کرون در غرب اصفهان پس از شهر نجف‌آباد واقع است. این دیه را در تداول عامه، برخی «گلهران» با «لام» تلفظ می‌کنند، ولی همه‌جا در اسناد ثبتی و دفاتر مالیاتی و قباله‌های کهن آن را گنهران نوشته‌اند بنابراین تلفظ آن با «لام» به صورت «گلهران» بی‌شک نادرست است و درست آن همان گنهران است، ولی از تداول عامه درباره آن نام یک چیز مسلم می‌شود و آن اینکه حرف اول مضموم است و نه مفتوح و مکسور و بر روی تداول عامه اجمالا در فقه اللغه نامهای کهن می‌توان تکیه کرد.
در سال 1345 (سال آماری ما) این دیه 836 نفر جمعیت داشته است ولی در سال 1375 به 1359 نفر رسیده است اما به حکم اینکه آبهای ناحیه کرون دایما کم شده و قناتها کم‌آب
ص: 693
گردیده این ده بزرگ معتبر نیز شکوفایی خود را از دست داده و امید چندانی به توسعه اقتصادی آن هم نیست. ناحیت کرون ناحیتی است خوش آب و هوا، سرسبز و خرم با مراتع وسیع، دشت و کوه به هم پیوسته و این ناحیه را از هر جهت دلفروز ساخته است. درباره سایر ویژگیهای ناحیه کرون و نیز دیه موردنظر فعلی سخن را کوتاه کرده و فقط به ذکر این نکته قناعت می‌کنیم که با وجود قدمت نام و سابقه حضارت و تمدن، هیچ‌گونه اثر تاریخی در این دیه و اطراف آن نمودار نیست. شاید نظر به نااستواری خاک و بی‌ثباتی ساختمانها که تا امروز با خشت برآورده می‌شده است. هرچه تاریخ و سابقه بوده است در مرور دهور از بین رفته و گذشته آن در نامش پنهان و خلاصه شده است که اینک به توضیح و تفسیر آن می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

گنهران از اجزای «گن+ هر+ ان» ترکیب یافته است. جزء اول «گن» تخفیف یافته واژه «گند» به معنای خایه و تخم است و نامگذاری محلها با این واژه تخفیف یافته در اطراف کشور بسیار است، همچون گنوئیه (بافت کرمان، نایین)، گنو (بندرعباس، گرگان) و گناباد (مشهد) و گناوه (بوشهر، خرم‌آباد، گچ‌ساران) و غیره و «گند» در فارسی که به صورت «کاف» تازی «کند» هم شنیده می‌شود و بیشتر در واژه «گندآور» و «کندآور» دیده‌ایم اگرچه به معنای تخم است ولی معنی مستفاد دیگر هم از آن شجاعت و دلاوری است و درباره وجه تسمیه گناباد هم که شهر بزرگی است در خراسان با سوابق بسیار و در عربی «جنابذ» شده از همین باب است و خوب پیداست که درباره آبادی این شهر دلاوری و شجاعت در ایجاد آن مؤثر بوده است. ظاهرا در این دیه قناتی است که 700 متر عمق دارد و طول آن به چندین فرسخ می‌رسد[439] و با صورت «گند» که معرب آن «جند» است، امکنه بسیاری نامبردار می‌باشد از قبیل جندان (اصفهان)، جندیج (اصفهان)، جندابه (اصفهان)، جندآب (نیشابور، تربت‌حیدریه، قم) و خود جند (اهر) و چند جای دیگر و با کلمه «گند» باز در اطراف کشور امکنه بسیار نامبردار می‌باشد از جمله گنداوه (ایزه، خرم‌آباد) و گنداب (باختران، قروه، مشهد، گلپایگان) و غیره. به‌هرصورت هم با واژه «گند» و هم تخفیف یافته «گن» امکنه بسیاری در اطراف ایران نامبردار می‌باشد که دلیل نامگذاری آن
ص: 694
هم روشن می‌گردد. اما جزء دوم «هر» به‌طوری که از امثله بسیار برمی‌آید[440] به معنای آب است و خود آن مرکب است از دو جزء «او» و حرف «ر» وقایه که اکثر «ر» وقایه با خود «او» به هم می‌چسبد و به صورت «اور» و «ار» و «هر» در می‌آید و چون در خط پهلوی حرف «الف» با حرف «ه» یک علامت دارد «ار» و «هر» و «هر» و امثال آن همه یک واژه محسوب می‌شود. کلمه «اور» در بسیاری از لهجه‌ها به معنای ابر هم هست.[441] که در آن سرانجام آب هم وجود دارد و جزء آخر «ان» همان علامت نسبت و کثرت است و گنهران روی‌هم‌رفته یعنی قنات یا آبی که شجاعت و دلاوری در ایجاد آن به کار رفته و به همان نام نیز نامبردار شده است.

گودران‌Goder n

اشاره

گودرون به همین صورت برحسب تداول عامه نام دیهی است در روستای کراج (کرارج) از شهرستان اصفهان. صورت صحیح واژه البته گودران است و صورت آن در تداول عامه به این جهت است که «الف» ممدود ماقبل آخر در گویش اصفهانی به «او» تبدیل می‌شود (حمّام- حموم، تهران- تهرون، پشت‌بام- پشت‌بوم). بنابراین گودران به صورت گودرون درآمده است.
هرچند که کراج و یا کرارج که دهستانی است سخت به اصفهان نزدیک و در زیر تأثیر فرهنگ شهرنشینی کیفیات زندگانی و فرهنگی این ناحیه تغییرات بسیار کرده است ولی باز هم بر محقّق بصیر نشانه‌هایی کم‌وبیش از فرهنگ کهن در همه روستا می‌توان یافت، ولی گویش خاصی در آن وجود ندارد. از اثر تاریخی کهن هم از پیش از اسلام نشانی در آن نیست ولی وجود دیه‌هایی مثل پیزادان، اصفهانک، پیادان، پیدان، راشنان که همه نامواژه‌های کهن است نشان قدمت آن است. نظر به قرب جوار با اصفهان فرهنگ شهری در آنجا نفوذ کرده است دیوارهای آجری و درهای آهنی (علامت آشکار این نفوذ) در همه‌جا به چشم می‌خورد. شهر دارد روستا را می‌خورد، روستایی شهری می‌شود و اصالت روستایی از بین می‌رود تا بعد چه شود. ببینیم گودران (گودرون) یعنی چه.
ص: 695

واژه‌شناسی:

این نامواژه از اجزای «گو+ در+ ان» ترکیب شده است. جزء اول «گو» همان واژه کهن اوستایی است که بی‌استثنا در تمام روستاها به جای «گاو»، «گو» گفته می‌شود و چون قدمت «گو» از «گاو» بیشتر است به همین صورت هم در نامواژه‌ها می‌آید و در اطراف کشور دیه‌ها و امکنه بسیاری بدان نامبردار می‌باشد مثل گوگرد (خوی)، گوکد (گلپایگان)، گوگر (اردبیل)، گوکه (اردبیل). به‌هرصورت نامبردار ساختن محل با واژه گو- گاو شیوه مطلوبی بوده است و بسیار پسندیده و رایج در نزد آریاییان کهن که به حکم حرمت گاو با علاقه این واژه را بر زیستگاهها می‌نهاده‌اند. اما جزء دوم «در» اینجا به معنای «باب» عربی نیست. هنوز هم در زبان فارسی «در» به معنای نسبت به کار می‌رود، چنانکه گویی از در نصیحت با وی سخن گفت و یا از این در و از آن در هرچه توانستم گفتم و در این موارد و موارد بسیار دیگر به معنای نسبت و رجوع است چنانکه گویی «گودر» به معنای منسوب به «گاو» است یعنی جایی که مثلا گاو بسیار دارد و «ان» جزء آخر آن علامت کثرت و نسبت است باز هم به همان معنا.

گور

- قرون‌

گوکان‌Guk n

اشاره

گوکان (بالا و پایین) دو دیه در دهستان پشتکوه موگویی از شهرستان فریدن است. گوکان بالا 24 و گوکان پایین 84 نفر در سال 1345 (سال آماری ما) جمعیت داشته است.[442] درباره جامعه‌شناسی فریدن و همچنین دهستان پشتکوه مکرر گفت‌وگو کرده‌ایم و اینک نیز تذکر می‌دهیم در این نواحی اثر تاریخی وجود ندارد و علت آن بیشتر شاید کثرت بارندگی و سستی خاک است عمارات را همه از خشت خام برمی‌آوردند و در مقابل بارندگی بسیار بی‌ثبات است، به همین سبب جز حمام و مسجدی ساختمان آجری دیگری دیده نمی‌شود. اخیرا که شهرگرایی به آنجا رخنه کرده دیوارهای آجری و درهای آهنی دارد شیوع پیدا می‌کند و علت آن برخلاف روزگاران پیشین سهولت ارتباط و ارزان بودن حمل‌ونقل و سوخت (نفت) است و در سوابق ایام به علت نبود آن همه مردم ناچار
ص: 696
بوده‌اند ساختمانهای خود را با خشت خام برآورند. فرهنگ خاصی در محل فریدن دیده نمی‌شود. برخی تحت تأثیر فرهنگ لری به زبان لری و برخی دیگر هم ترکی (چادگان و داران و غیره) صحبت می‌کنند ارمنیانی که شاه عباس به اینجا کوچانده بود، کم‌کم از این دیار رخت بربسته به سوی موطن خود بازگشتند. محصولات آن بیشتر گندم و سیب‌زمینی است و در این اواخر با کم شدن نزولات آسمانی محصولات دیمی نیز تقلیل یافته است. در جامعه‌شناسی و فرهنگ این ناحیه جلوه به‌خصوصی نیست و ما می‌پردازیم به نام آن‌که هرچه از قدمت و فرهنگ وجود دارد در نام آن خلاصه می‌شود.

واژه‌شناسی:

گوکان (گوگان، به هردو صورت ضبط آن دیده شده و به‌هرحال به یک معناست) در ترکیب به صورت «گو+ ک (گ)+ ان». جزء اول این واژه «گو» به معنای «گاو» است و به همین صورت نیز در سرتاسر بلوک فریدن و سایر مناطق روستایی اصفهان تلفظ می‌شود و اما جزء دوم یعنی حرف «ک» (گ) وقایه است برای سهولت و بهبود تلفظ و «ان» علامت نسبت است و کثرت را هم می‌رساند پس گوکان یا گوگان آنجاست که گاو زیاد است، خوب تربیت می‌شود و محل هم به آن منسوب است. ناگفته نگذاریم که گوگان دیگری در بیرجند داریم که باز به همین معنا و خصوصیت است.

گوگدGowgad

اشاره

نام دیهی است بسیار بزرگ در دهستان جلگه شهرستان گلپایگان، این دیه امروز شهرکی به حساب می‌آید. در سال 1345 جمعیت آن را 4921 نفر ذکر کرده‌اند[443] و بی‌شک امروز بیشتر است[444] چون‌که پس از بستن سد گلپایگان از شکوفایی اقتصادی خوبی بهره‌مند شده و جمعیت محل به علل حفظ محصولات گیاهی و دامی از آفات بسیار و شیوع رعایت اصول بهداشتی همه و همه موجب اقتصاد بهتر و جمعیت بیشتر شده است. من خودم متأسفانه این محل را ندیدم و نتوانستم تحقیقات محلی از آن به عمل آورم، ولی از مورّخان نشنیدم که اثر تاریخی چشمگیری در آنجا وجود داشته باشد و قلعه‌ای را هم که اخیرا در
ص: 697
آنجا بازسازی کرده‌اند چندان مهم نیست. درباره جامعه‌شناسی این ناحیه بالطبع همه آنچه در مورد گلپایگان و همچنین خونسار گفته‌ایم صادق است. محصولات گوگد گندم و جو و حبوبات و کار اهالی بیشتر کشاورزی و دامداری است.
در فهرستهایی که نزد ماست این واژه را گوگد با دو «گاف» فارسی آورده‌اند. اگرچه «گوکد» هم تلفظ می‌کنند. جزء اول همان «گو» است به معنی گاو که تا امروز نیز در همه روستاها معمول است (نان جو و شیر گو) و اما «گد» با «گاف» پارسی از ریشه «گد» اوستایی به معنی خواهش، خواستاری و کمک است و نباید این را با «کاف» عربی که به معنی خانه است خواند. بپردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

گوگد از دو جزء «گو+ گد» ترکیب شده است اما واژه «گو» همان است که در زبان اوستایی به صورت «گئوش» به معنای گاو آمده و «گ‌اوش اورون»(Gaooshoorvan) یا روان گاو همان است که به درگاه ایزد می‌نالد و در سرود گات‌ها آمده است. مقدس بودن گاو هم امری دیگر است که در میان بهدینان و بیشتر از آنان در نزد هندوان بسیار رایج است. آن قدر گاو احترام داشته است که چامین گاو را به عنوان بهترین پاک‌کننده و گندزدا استعمال می‌کردند و این همان است که زردشتیان کهن را بدان عیب می‌نهادند و می‌گفتند که صورتهای خود را با چامین گاو می‌شویند ابو العلاء معری می‌گوید: «عجبت لکسری و اشیاعه و غسل الوجوه به بول البقر» و ایرانیان را به پرستش آتش و همچنین پاک‌کننده شمردن شاش گاو مورد طعنه و ریشخند قرار می‌دادند. به‌هرصورت با مقدس بودن گاو عیبی نیست که نام آن‌که مقدس و گرامی بوده است بر سر نام دیهی درآید و «گد» همان واژه فارسی است که در «گدا» داریم و به معنای خواهشگر است. پس «گد» یعنی محل و خانه خواستاری گاو. گاو مقدس و محبوب که معلوم می‌شود مردم این ناحیه در پرورش گاو از پیش تخصص داشته‌اند این را هم بگوییم که اصلا ناحیه گلپایگان به داشتن گاوهای مرغوب و شیرده معروف بوده است، از پیش چنین بوده تا امروز نیز هست و اخیرا محصولات دامی شیر و پنیر و غیره به صورت صنایع ماشینی و تولید انبوه رواج یافته و این از محاسن گلپایگان است و معلوم می‌شود گوگد به معنای خواستار و پرورشگر گاو بوده است که به این نام بزرگ نامبردار است. توضیح دیگر اینکه در ناحیه الیگودرز دیهی داریم به نام گوکده که به معنای خانه گاو و یا محل و منزلت گاو است و باز هم توضیح دیگر اینکه
ص: 698
در اطراف کشور صدها دیه و محل به نام گاو نامبردار می‌باشد چون گاو (بندرعباس، خلخال)، گاوان (بدره، هروآباد)، گاوانه (سنندج)، گاوانی (میانه و غیره و غیره).

گونیان‌Gowniy n

اشاره

در جلگه پهناور ریگزار اردستان که از سوی خاور به کویر لوت می‌رسد دیه‌های کهن با نامهای فاخر بسیار وجود دارد و از جمله آنها دیهی است به نام گونیان که آن را در عداد دیه‌های حومه اردستان به حساب آورده‌اند. این دیه که نسبتا بزرگ است در سال 1345 فقط 245 نفر جمعیت داشته است و اینک نیز در همین حدود است.[445] درباره جغرافیای تاریخی گونیان و اردستان همین‌قدر کافی است اشاره کنیم که بزرگترین و درخشانترین هنر ایرانیان را در بر دارد. این ایرانیان کهن به‌راستی هنرمند و هنرور بوده‌اند که از زیر این ریگستانهای خشک تفتیده، تفسیده قناتها کنده‌اند، آبها بیرون آورده‌اند و شهرها و دیه‌هایی چون اردستان و مهاباد و این گونیان و صدها مثل آن آباد کرده‌اند؛ وگرنه بر روی زمین که بنگری اثری از آب، یعنی سرچشمه حیات به صورت رودخانه نمی‌بینی، ولی هنر ایرانیان را می‌بینی که از زیر زمین در شکل این قناتها جریان یافته است. ایرانیان کهن این دیه را آباد کرده‌اند و یک نام قدیمی هم به آن داده‌اند.
در اینجا نکته‌ای هست که باید اجمالا اشاره کنم و آن اینکه این آبهای زیرزمینی به‌هر حال برای برپای داشتن این آبادیهای کوچک در تمدن جدید کافی نیست و مناسب آن نمی‌نماید. این است که دیه‌هایی به این حالت، راهی به سوی رشد و ترقی ندارند و این سخنی است که دامنه دراز دارد مگر وقتی دیگر به آن بپردازیم. به‌هرحال ایرانیان کهن این قنات را درآورده و نام مطلوب و محبوب خود را نیز به آن داده‌اند. ببینیم معنای نام محبوب آنها چیست؟

واژه‌شناسی:

با دقت در این واژه متوجه می‌شویم که به صورتی که به گوش می‌رسد از سه جزء «گو+ نی+ ان» ترکیب یافته است. در این تقطیع جزء اول «گو» صورت دیگری از
ص: 699
«گاو» است و هنوز هم این تلفظ در میان روستاییان ما رایج و شایع است. چون «گو» در اصطلاح روستایی یعنی گاو جوان. در ریشه اوستایی واژه نیز، کلمه «گو» به همین صورت وجود دارد و در اوستایی «گئوش» به معنای «گاو» است. اما جزء دوم «نی» به معنای آب است و صورت دیگری است از «نا»[446] و «نا» و «نی» هر دو صورت واحدی است، به معنای آب و جزء سوم «ان» پسوند نسبت و اتصاف است. بنابراین گونیان یعنی آب منسوب به گاو.
با واژه گاو در اطراف ایران صدها محل نامبردار است از آن جمله گاونان (اصفهان)، گاوان (هروآباد، بدره)، گاوانه (سنندج)، گاوانی (میانه)، گاوپناه (باختران)، گاوخانه (همدان)، گاودار (بندر بوشهر)، گاودره (دماوند، زنجان)، گاوده و غیره و غیره و به صورت «گو»(Gow) هم در اطراف کشور امکنه بسیاری بدان نامبردار است از جمله گو (چاه‌بهار، مشهد)، گوین (سیرجان)، گوا (بندرعباس)، گواتر (چاه‌بهار) و گوان (ایرانشهر، بندرعباس، میناب) و غیره و با ترکیب آن با «نه» (به معنای آب)، گونه (اراک)، گونک (چاه‌بهار، ایرانشهر) و گونی (باختران، زنجان دو محل، کرج) و گونیگان (سراوان) و غیره.
تنبیه: در ذکر پل‌ورگان (فلاورجان امروز) گفته شد که در فلاورجان دو صحرا، یکی به نام گونیان در جنوب و دیگر ورگان در شمال وجود دارد و اینجا می‌بینیم که نام گونیان با همان وزنی که در چشم نامگذاران کهن داشته است نام این صحرا نیز قرار گرفته و با در نظر گرفتن قرب آن با دیه گاونان علت نامگذاری و تناسب آن روشنتر می‌گردد.

گیان‌Giy n

اشاره

گیان که در عرف اهل محل «گی‌یون» تلفظ می‌شود و برحسب ضبط جغرافیدانان عرب (یاقوت حموی) «جیّان» به فتح اول و تشدید «یا»، دیهی است از دهستان قهاب که در شمال خاوری اصفهان واقع شده است. در سال 1345 این دیه دارای 125 نفر جمعیت بوده است.[447] راجع به دهستان قهاب و خصوصیات جامعه‌شناسی آن به تفاریق و به مناسبت اسامی دیه‌ها بحث مفصل کرده‌ایم و گفته‌ایم که در شمال شرقی اصفهان این بلوک واقع
ص: 700
شده است و زواید آبهای اصفهان، در قناتهای سرباز معروف به «کی»، تلفظ دیگری از «که» و «کهریز» از شرق و شمال شرقی به آن سوی جاری می‌شود و آن را مشروب می‌کند و همین کلمه «کی» است که بعدها «قه» شده و قهاب و یا قه‌آب معادل «که‌آب» (کهاب) از آن آمده است. این بلوک بسیار قدیمی است، همه دارای اسامی قدیم و آثار بسیار از برجها و دیوارهای پهن و مساجد قدیم که نشان این قدمت و حضارت است. ام القرای آن قهجاورستان همان است که در حمله عرب در سال بیستم هجری در فتح اصفهان مورد قتل عام واقع شدند و تمام مردم آن به استثنای عده‌ای قلیل کشته شدند. در واژه‌های هفشویه و هفتون و گورت و برخی دیگر از دیه‌های با اسامی کهن در این‌باره گفت‌وگو کرده‌ایم و اینک می‌پردازیم به نام این دیه.

واژه‌شناسی:

واژه گیان بی‌شبهه با «کاف» فارسی و تشدید «یاء» به دو جزء «گی» و «ان» تجزیه می‌شود. با واژه «گی» آشنا هستیم و همان است که «جی» شده و نام بزرگ شهر اصفهان قرار گرفته است. صورت دیگر آن برحسب لهجه‌های مختلف «جی»، «زی» و «سی» است و در اصل از همان ریشه اوستایی «گیو» به معنی زنده می‌آید و همان است که در واژه گیومرث داریم و اصل آن گیّومرتیه است یعنی زنده میرا. باید دانست که واقع شدن کلمه «گی» و «زی» و «جی» در نامهای دیه‌ها و زیستگاه انسانها بسیار مناسب می‌باشد چون خود کلمه زیستن (با توجه به دگرگونیهای تلفظ لهجه‌ها) مثل سیان و سیچان و غیره وجود این کلمه را در نام زیستگاهها بسیار طبیعی جلوه می‌دهد. جزء دوم کلمه «ان»، باز هم پسوند است و می‌دانیم که «ان» پسوند کثرت و نسبت است یعنی جایی که زندگان میرا هستند و زندگی می‌کنند؛ زیستگاه زندگان. در بالا ذکر شد که یاقوت آن را می‌شناخته و رجالی را به آن منسوب می‌دارد و این خود نشانی آن است که تا قرن هفتم این محل آبادان بوده و در دوره اسلامی حایز اهمیت بسیار بوده است.

گیشی‌Gisi

اشاره

گیشی با «گاف» فارسی، نام دیهی است در دهستان رودشت در مشرق اصفهان که در سال
ص: 701
1345 (سال ملاک آمار ما) جمعیت آن 234 بوده است[448] و اینک البته بیشتر است چون‌که بلوک رودشت پس از الحاق آب کوهرنگ به زاینده‌رود بسیار از لحاظ اقتصادی و آبادی، کشاورزی و جمعیت توسعه یافته است، ولی البته هنوز به پای آبادانی گسترده روزگار کهن خود نرسیده است. به مناسبت در عناوین دیه‌های رودشت تذکر داده‌ایم که در روزگاران کهن آبادانی بیشتر اصفهان در شرق یعنی قسمت عمده در همین بلوک رودشت و براآن بوده است و غرب را چندان حرمت و حشمت نبوده است. هرچند که در آنجا هم دیه‌های بزرگ با نامهای کهن دیده می‌شود ولی نه از لحاظ تعداد و نه از لحاظ عظمت و توسعه، به اندازه شرق نبوده است. کم‌کم غرب به علت نزدیک‌تر بودن به منابع آب زاینده‌رود بیشتر آبادان شده و هرچه بیشتر آب برداشته، آبادتر شده و به ناچار از آبادانی شرق کاسته شده است، تا حدی که آبادیهای بزرگ آن دیگر ویرانه‌ای بیش نبود و بود و بود و چنین بود، تا آب کوهرنگ به زاینده‌رود پیوست و قرار و قانون تقسیم آب زاینده‌رود بهتر شد و این دیه‌ها روی به آبادانی نهاد. اینک بلای شهرگرایی به جان آنها افتاده است و الا، دیه‌های بزرگ این ناحیه در حد عالی اعتماد به نفس، خود می‌کشتند و خود می‌رشتند و از کسی ایشان را منت نبود. و گمان نمی‌رود دیگر حشمت و جلالت سابق را بازیابند. به‌هرحال برای ما نام آن مهم است که آن هم از همین حرمت و حشمت حکایت می‌کند.

واژه‌شناسی:

اگر واژه گیشی را تقطیع کنیم به دو جزء «گی» و «شی» می‌رسیم. جزء اول همان «گی» به معنی حیات و زندگی است که در «کیومرث» (گیّومرتیه) معنی زنده میرا دیده می‌شود. در اوستایی هم این واژه به معنی حیات است و واژه «ژی»، زیستن، زن و زندگی از آن می‌آید (در برخی لهجه‌ها «ز» و «ژ» و «ج» و «چ» به هم تبدیل می‌شود) و جزء دومش از ریشه شو و شستن و شویندگی است و مجازا و با توسعه مصطلح و رایج در نامها به معنی آب است، یعنی جایی که زندگی با آب روان است، از آب زنده است، و ایرانیان باستان علاقه داشته‌اند که زیستگاه خود را با آب و زندگی (به انحاء مختلفی که در لهجه‌ها دیده می‌شود) نامگذاری کنند. گیشی هم از این قاعدت کلی بهره دارد و به همین معنی است.
باید دانست هروقت نامی برحسب این قاعده که اساس آن به معنی تمایل مردم قدیم
ص: 702
به آب و زندگی است نامگذاری شد، مشابه و همنام بسیار به سبب وحدت علت پیدا می‌کند. ازاین‌رو در اطراف کشور این نام همانند بسیار دارد. گیشا (محله‌ای در تهران و قریه و قناتی، لابد سابقا). و باز گیشا (بندرعباس)، گیش (جیرفت)، گیشاکجان (رودسر) و گیشان (بندرعباس) و غیره و غیره. از دقت در نام امکنه آشکار است که به علت علاقه به واژه آب و زندگی که در نظر مردم محترم شمرده می‌شده و این نامگذاری انجام می‌شده است.

گیماران‌Gim r n

اشاره

گیماران دیهی است در دهستان جوشقان شهرستان اصفهان در سال 1345 (سال آماری ما) این دیه فقط 12 نفر جمعیت داشته است.[449] علت این کمی جمعیت قلت آب است و قنات آب بودن محل. قناتها هم معمولا در این ناحیه پرآب نیست. در سنوات اخیر آب آنها کاستی گرفته و به ناچار جمعیت آن و شکوفایی اقتصادیش کمتر هم شده است ولی از لحاظ صنعت قالی‌بافی و دامداری محل امتیاز بسیار دارد و ما راجع به زبان و خصوصیات دیگر جامعه‌شناسی روستایی جوشقان در موارد مختلف و به تفصیل بیشتر در ذیل عنوان جوشقان یاد کرده‌ایم و اینجا می‌پردازیم به توضیح و تقطیع نام شکوهمند گیماران.

واژه‌شناسی:

در تقطیع گیماران به سه جزء «گی+ مار+ ان» می‌رسیم. «گی» همان واژه کهنی است که بعدها به صورت جی درآمده و نام ناحیت بزرگ اصفهان و یا شهر اصفهان، قرار گرفته است. این واژه از اصل اوستایی «گی» معادل «زی» به معنی زیستن است و ما مکرر گفته‌ایم که اطلاق یکی از مشتقات واژه زیستن به زیستگاهها و انسانها تناسب بسیار دارد و در معنا لغت «گی» به معنای زندگی هم می‌آید و همان است که به صورت «کی» در پارسی حاضر در واژه کیومرث (گیّومرتیه اوستایی) هم دیده می‌شود و «گیومرتیه» یعنی «زنده میرا». به‌هرصورت «گی» و «جی» و «زی» و «ژی» و «چی» همه صور مختلف تلفظ یک واژه است و همه به معنای حیات و زندگی است.[450] و اما جزء دوم «مار»، تخفیف یافته کلمه «مهر» است یعنی همان واژه‌ای است که در ماربین، مارمار، مارنان و بسیار دیگر داریم و
ص: 703
می‌دانیم که این واژه «مهر» یک واژه مطلوب و محبوب ایرانی بوده است که روی نام بسیاری دیه‌ها و امکنه نهاده شده است. اما جزء سوم «ان» همان علامت کثرت و نسبت است و روی‌هم‌رفته واژه گیماران یعنی «زندگی مهران» و «حیات دوستان» در مورد واژه‌هایی مثل کلماران و خود ماربین[451] این توضیح را به تفصیل بیشتر آورده‌ایم. از واژه شکوهمند گیماران مهر زندگی و جوشش و کوشش ایرانیان برای تهیه آب مایه زندگانی آشکار است.

گیوان‌Geyv n

اشاره

گیوان (نصرآباد) در ناحیت کهنسال جرقویه در جنوب شرقی اصفهان دیه بزرگی وجود دارد که امروز آن را نصرآباد می‌گویند. دیهی است بزرگ که در سال 1375، جمعیتی برابر 5041 نفر داشته است و با همه کم‌آبی و خشک شدن قناتهای جرقویه از آبادانی و شکوفایی این دیه کاسته نشده است و جمعیت آن رو به فزونی بوده است. در سال 1345، جمعیت آن را 1327 نفر برآورد کرده بودند.[452] و 10 سال بعد جمعیت آن تقریبا دو برابر شده است و این نیست مگر نشان آبادی و شکوفایی اقتصادی ناحیت جرقویه بالاعم و این دیه بالاخص.
درباره جغرافیای تاریخی و جامعه‌شناسی و سابقه تمدن ناحیت جرقویه ذیل عنوان جرقویه به تفصیل توضیحات مستوفی آورده شده است.[453] و در اینجا افزون بر آن لزومی ندارد توضیحاتی داده شود.
خواننده عزیز من به شگفت نیاید که چرا واژه نصرآباد به صورت تازی شده در عناوین ما آمده است. حقیقت آن است که نام این دیه را گیوان (به «گاف» فارسی) آورده‌اند[454] و این است همان واژه‌ای که ما در صدد توضیح آن هستیم و از روی آن قدمت و سابقه تمدن این ناحیه نیز آشکار می‌شود.

واژه‌شناسی:

در تقطیع این واژه به دو جزء «گی+ وان» تجزیه می‌شود، جزء اول «گی»
ص: 704
همان واژه‌ای است که به تفصیل در ذیل عنوان گیان[455] در این‌باره گفت‌وگو کرده‌ایم.
مختصر بگوییم که «گی» از ریشه زندگی و زیست می‌آید و در اطراف ایران و اصفهان نواحی بسیاری به این اسم نامبردار شده بود، چون گیجان (چاه‌بهار، نوشهر، مشهد)، گیجو (هشتپر)، گیجوان (مشهد) و گیجوئیه و گیچان (نوشهر، جیرفت) و غیره و غیره، و اما جزء دوم «وان» همان معادل پسوند «بان» است به معنای صاحب و دارنده و همان است که در ناژوان و شیروان و نخجوان و غیره داریم. و روی هم رفته به معنای جایگاه هستی و زندگانی است.
ص: 705