گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ل‌



لابیدسرخ‌

- لاجر

لاجرL jer

اشاره

لاجر نام دیه کوچکی است از دهستان میانکوه شهرستان یزد. در سال 1345 این دیه فقط 8 نفر جمعیت داشته است[456] ولی به حکم اینکه آبها در این ناحیه رو به کاهش و نابودی است احتمال قوی می‌دهم که در حال حاضر آب آن خشکیده باشد و دیه متروک افتاده باشد. چون دیه‌ها و شهرکهای بزرگتر از آن مثل انارک آبش خشکیده و از بین رفته است در حال حاضر خبر داریم که آب خوردن دیه یا شهرک بزرگ انارک با وسایل ناقله منبع‌دار (تانکر) از نایین فرستاده می‌شود و تازه خود نایین آب ندارد و آب خوردنش از اصفهان با لوله می‌رسد).
بنابراین در این‌باره به توضیح زیادتر نیازی نیست. چون ویژگیهای اجتماعی و جغرافیایی آن را در نامواژه‌های دیگر این دهستان به شرح باز گفته‌ایم.[457] ازاین‌رو می‌پردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

لاجر از دو جزء «لا+ جر» ترکیب شده است. در همین دهستان نامواژه‌های دیگری با واژه «لا» آمده است: چون لابید سرخ، لاگردو، لایاب و برخی دیگر. «لا» در لغت عبارت است از ته‌نشین رسوبات آب و چون در صحرایی چنین حالتی پیش آید چه از سیل چه از حوادث دیگر خود آن صحرا و گاه باشد خود دیه را با «لا» نامبردار می‌سازند چنانکه در امثله دیگر گذشت جزء دوم «جر» معرب واژه «گر» است. و می‌دانیم «گر» به معنای
ص: 706
کوهستان است. ( «گر» معادل «غر» مثل غرجستان و نامواژه‌های مشابه) به همین معنی است. بنابراین لاجر به معنای لای‌کوه است یعنی صحرایی که رسوبات آب از کوهستان آمده و در آنجا فرو نشسته است.

لارگان‌L rg n

اشاره

هروقت مردم ایران یا بهتر بگوییم نیاکان آریایی آنان که این دیه‌ها را آباد کرده و بر آنها نام گذاشته‌اند از چیزی خوش و خشنود می‌شده‌اند آن چیز، آن رنگ، آن صفت و یا بالاخره آنچه در نظرشان مطلوب بوده است را روی امکنه نامگذاری می‌کرده‌اند این سخن بر عکس هم صحیح است. یعنی هروقت نامی یا صفتی را مکرر دیدیم می‌توان مطلوبیت آن را در نظر آریاییان کهن مسلم شمرد. یکی از انواع این مطلوبیت‌ها واژه «سرخ» است که برحسب تفحصی که نموده‌ام در بیش از دویست محل در تمام ایران وجود دارد و این امکنه به نام سرخ، سرخه، سرخ‌ده، سرخ‌گل و غیره نامبردار شده است[458]، و هرجا هم خود واژه «سرخ» دیده نمی‌شود به یک نحوی مرادف آن وجود دارد. «لال» معادل «لعل» که می‌دانیم همان رنگ «سرخ» مطلوب است، صدها بار بر روی امکنه گذاشته شده و مکرر گشته است. با واژه‌های «لاله» و «لال» و «لالا» بیش از پنجاه محل در اطراف ایران نامگذاری شده است و باز واژه «لعل» به انواع مختلف به صورت لعل، لعل‌آباد، لعل‌گنج، لعل مرجان و غیره و غیره بر روی نام آبادیها دیده می‌شود.
هروقت خود واژه «لعل» و یا «لال» و امثال آنها در نامگذاری مورد استعمال واقع نشده باشد تغییر یافته و تحریف یافته آن به کار گرفته شده است، مثل رارا و راران و بسیاری دیگر از این قبیل و البته می‌دانیم که «لالا» و «لالان» درست همان رارا و راران است (این هر دو دیده شود) که به علت وجود علامت واحد برای «ر» و «ل» در خط پهلوی و تبدیل این حروف به هم در تداول عامه آنها را به این صورت می‌بینیم. اگر تعجب نمی‌کنید می‌گویم که حکیم بزرگوار فردوسی هم در شاهنامه خود کلمات دارای حرف «ر» و «ل» را به جای هم استعمال فرموده است، چنانکه در داستان رزم کاموس کشانی با ایرانیان می‌فرماید:
ص: 707

تهمتن به زابلستان است و زال‌شود کار ایران کنون تال و مال
یعنی تارومار.
به‌هرحال چون این مقدمه گفته شد توضیح داده می‌شود که یکی از واژه‌هایی که در اطراف ایران به انواع مختلف برای نامگذاری مورد استعمال قرار گرفته است واژه «لار» است و اتفاقا نه‌فقط بر روی امکنه بلکه حتی بر روی رودخانه‌ها نیز نهاده شده است. اینک باید ببینیم چرا و چگونه.
از مقدمه‌ای که در بالا آوردیم فورا ذهن متوجه کثرت این نام می‌شود که در اطراف ایران بر روی امکنه نامگذاری شده است حالا آیا حق داریم بگوییم این نام مطلوب و مورد محبت نامگذاران بوده است، هم خود لار مکرر در مکرر داریم و هم ترکیباتی از آن.
بنابراین مطلوب بودن آن مورد شک نیست. اصفهانیان آریایی نیز مشمول همین قانون هستند و به همین دلیل در اصفهان آن را مکرر می‌بینیم. برای جمعبندی فکرمان یک بار دیگر به معنای این واژه و مشابهات آن مراجعه می‌کنیم. «لار» معادل «رار» معادل «لعل» و از آن آمده «لال» و از آن آمده «لاله» همه به معنای سرخ و سرخی است و اینک ببینیم وجه استعمال آن چیست و محل آن کجاست؟
لارگان دیهی است در عداد دیه‌های دهستان اشترجان، نسبتا بزرگ و سرسبز و آباد. در سال 1355 جمعیت آن را 1446 نفر ذکر کرده‌اند.[459] (در سال 1345 جمعیت آن را 937 نفر قید کرده‌اند).[460] و البته آبادی آن هم به همان نسبت افزایش یافته است. اساسا روستاهای لنجان (اشترجان جزء لنجان است. برحسب تقسیم‌بندی قدیم) به علت کارخانه‌های ذوب‌آهن و فولاد مبارکه و سیمان و مقواسازی و پلی‌اکریل و خیلی صنایع دیگر، ترقی بسیار کرده و بر جمعیت آن اضافه شده است و دایما نیز آبادتر و پرجمعیت‌تر می‌گردد. در جامعه‌شناسی روستایی آن چیز قابل ذکری نیست، جز آنکه شهرگرایی به شدت به آن رو آورده و کشاورزی و صنعت به هم دست داده‌اند تا روستا را شهری سازند آلوده و ناپاک، ولی ما می‌خواهیم ببینیم لارگان یعنی چه؟
ص: 708

واژه‌شناسی:

اگر این واژه را تقطیع کنیم به اجزای «لار+ گ+ ان» می‌رسیم. جزء اول «لار» به معنای سرخ است، که در مورد رارا و راران هم داریم و به هر صورت به معنای رنگ سرخ مطلوب و محبوب لاله است. لاله و لعل و لاله‌زار در ذهن ایرانی واژه‌های قشنگ، سنگین و بسیار مطبوع و مطلوب است، اما جزء دوم همان حرفی است که در آغاز پسوند می‌آید، چنانکه در واژه‌های «مهرگان»، «آبانگان»، «بهمنگان» و غیره، اما جزء سوم پسوند اتّصاف است که در هزاران واژه آمده و با آن کاملا آشنا هستیم، پس لارگان به معنای جای لاله و لعل و یا منسوب به لعل و سرخی است.

لارگیجی‌L rgiji

اشاره

این دیه را در عداد دیه‌های دهستان اشترجان به حساب آورده‌اند. در سال 1345 جمعیت آن 314 نفر بوده است. تمام خصوصیاتی که درباره لارگان گفتیم درباره لارگیجی هم صادق است، منتها اسم آن با شکوهتر، قدیمی‌تر و برای ما دشوارتر است.

واژه‌شناسی:

واژه لارگیجی در تقطیع به سه جزء «لار+ گی+ جی» تقطیع می‌شود اما جزء اول «لار» همان است که در نامواژه لارگان به تفصیل آمده است و گفتیم به معنای سرخ است، اما جزء دوم «گی» همان واژه کهن اوستایی است که در مورد اصفهان گفته‌ایم به «جی» تبدیل شده[461] و به معنای حیات و زندگی است و در واژه‌ای مثل کیومرث هم داریم که در اوستایی گیومرتیه گفته می‌شود و به معنای «زنده میرا». در حقیقت «جی» و «زی» و «گی» از ریشه زیستن و زندگی است و گفته‌ایم که «ج» و «ز» و «گ» به هم تبدیل می‌شود و در لهجه‌های مختلف به هرسه صورت وجود دارد. واژه «زن» هم از همان واژه زیستن و زندگی آمده است. و در لهجه رودشتی حرف «ز» به «ج» و «چ» تبدیل می‌شود. «جین‌جی» به معنی زن (در لهجه زفره‌ای ژن) باز به همان معناست و جزء سوم «جی» علامت نسبت است و اتّصاف، پس هرسه جزء روی هم می‌شود لاله زندگی یا لاله منسوب به زندگی.
اضافه کنیم که لارگیجی گاهی لارگیجه هم تلفظ می‌شود.
ص: 709

لاریارL ry r

دیه کوچکی است در دهستان حومه شهرستان نطنز و جمعیت آن فقط 7 نفر برآورد شده.[462] درباره «لار» توضیحات کافی داده‌ایم، اطاله مقال در این‌باره لازم نیست فورا می‌توانیم آن را معنی کنیم، لاریار یعنی «سرخ‌یار» یا «یارسرخ» و این معنا هم پسندیده و هم برطبق اصول است.

لاریچه‌L ric ?e (h)

اشاره

لاریچه دیهی است نه چندان بزرگ در عداد دیه‌های سمیرم سفلی در شهرستان قمشه اصفهان. درباره دیه‌های این روستا ذیل واژه سمیرم توضیحات کافی آورده‌ایم.[463] و تکرار آن خلاف روش معمول ماست. ازاین‌رو می‌پردازیم به معنای نام آن: ولی قبلا بگوییم که در سال 1345 این دیه 478 نفر جمعیت داشته است. خوش آب و هواست و از قنات مشروب می‌شود و این ایام آب آن به علت قلت نزولات آسمانی کمتر و کمتر است.

واژه‌شناسی:

لاریچه چنانکه از نام آن پیداست در تقطیع به اجزای «لار+ ی+ چه» تجزیه می‌شود. جزء اول «لار» همان سرخ است، معادل «لار» یعنی «لعل» عربی (نامواژه‌های رارا و راران دیده شود) و جزء دوم «ی» حاصل مصدر است، یعنی همان «ی» که در سرخی داریم. پس «لاری» می‌شود سرخی و جزء آخر «چه» علامت تصغیر است.
یعنی جایی که سرخی چندانی ندارد، یعنی سرخیچه. در برخی از دفاتر دولتی دیده شد که آن را لارکه نوشته‌اند. و در نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران نیز لارکه ضبط کرده‌اند. اهل محل دیه خود را لارچه تلفظ می‌کنند و نه لاریچه. ترکیب لاریچه اندکی دور از ذهن است و لارچه بهتر به گوش می‌آید و من به احتمال اقرب به یقین تصور می‌کنم که اولا تلفظ لارچه صحیح است و ثانیا صورت لارکه، که ضبط ثانوی است، ممکن است درست باشد، و نه لاریچه چونکه تقطیع صحیح آن می‌شود «لار+ که» یعنی «که» یا کهریز سرخ و آنقدر این اسم شیاع دارد و بر روی جوی‌ها و نهرها و امکنه گذارده شده است که به ذکر امثله آن هم نیاز نیست. به یاد داریم جویی که شاه سلطان حسین برای مشروب کردن اراضی کاخ فرح‌آباد
ص: 710
حفر کرده بود و آن را تا دامنه کوه صفه در جنوب اصفهان رسانده بود کی‌سرخ یا جوب‌سرخ نامیده می‌شد و تا این اواخر آثار آن باقی بود. به‌هرصورت کلمه لارکه و لارچه هردو به یک معناست و سخت هم به دل می‌نشیند و «چه» در این صورت معادل همان «که» است.

لاسیب‌

- لاجر

لاغره‌l qare (h)

اشاره

لاغره دیهی است که آن را در عداد دیه‌های بسیار حومه نایین به حساب آورده‌اند. دلم می‌سوزد و دستم می‌لرزد وقتی‌که می‌خواهم بگویم تمام دیه‌های دهستانهای نایین را دیو خشکسالی و کم‌آبی بلعیده است. دیه‌های بسیاری متروک شده و یا در شرف نابودی است. در سال 1345 این دیه 64 نفر جمعیت داشته است[464] ولی اینک را به همین دلیل بیم آن دارم که یکسره قنات خشکیده و درختستان آن خوشیده باشد و جمعیت آن به این‌سو و آن‌سو پراکنده شده باشند. (درباره خصوصیات نایین و مضافاتش نگاه کنید به نامواژه نایین.) اجمال آنکه این ناحیه به حکم وجود نامواژه‌های کهن از نواحی بسیار قدیم سکونت و تمدن آریایی‌ها بوده است و سال به سال آب آن کم شده و درختهای صحرا و کوهستان را بریده‌اند و نابود ساخته‌اند تا حال و روزی چنین دلخراش پیدا کرده است. بهتر است به مقصد عمده خود که واژه‌شناسی امکنه است بازگردیم.

واژه‌شناسی:

نخست باید دانست که این واژه به معنای لاغر و نحیف نیست و ناپسند است اگر فکر کنیم دیهی را که قنات آن را به چند کیلومتر در زیر صحرای سوزان کنده‌اند «لاغر» نامگذاری کنند. بنابراین باید اندیشه دیگری کرد و در شکافتن این نامواژه دقت بیشتر مبذول داشت. بنابراین می‌گوییم لاغره از سه جزء «لا+ غر+ ه» ترکیب شده است.
جزء اول «لا» به معنای رسوبات و ته‌نشین‌های آب است و در اصطلاح روستایی، صحرایی را که چنین رسوباتی در آن گرد آمده باشد «لا» می‌خوانند. اما جزء دوم «غر» معادل «گر» به معنای کوه است، یعنی همان واژه که مثلا در غرجستان داریم و می‌دانیم که حرف «گ» به
ص: 711
«غ» تبدیل می‌شود.[465] بنابراین تا اینجا «لاغر» یعنی صحرایی حاصل از رسوبات آبی که از کوهستان فرود می‌آمده، و جزء سوم «ه» علامت نسبت است و لاغره روی هم یعنی دیه منسوب به چنین لایی.

لاکراL ker

اشاره

این نامواژه بر دیه کوچکی از دهستان جبل از شهرستان اصفهان اطلاق می‌شود که در سال 1345، فقط 8 نفر جمعیت داشته است.[466] جمعیت تمام دیه‌های جبل به علت کاهش آب قناتها کم و کمتر شده و بسیاری دیه‌ها از قراری که می‌شنوم متروک افتاده است. دهستان جبل شامل دهکده‌های زیبایی بود با هوایی خوب و دلاویز و درختستانهای سرسبز و خرم و میوه‌های شیرین و خوش‌طعم که دامنه کوههای کرکس را بهشت‌آسا، خرم و خوش آب و هوا نگاه می‌داشت، اینک بر اثر خشکسالی خیلی از آن دیه‌ها از میان رفته و برخی دیگر نیز جمعیت آن به منتهای قلّت رسیده است. برای جامعه‌شناسی و خصوصیات دیگر آن نگاه کنید به نامواژه کوهپایه و مضافات آن در همین فرهنگ.

واژه‌شناسی:

لاکرا، از دو جزء «لا+ کرا» ترکیب شده، جزء اول «لا» که به صورت «لای» هم می‌آید. مثلا لای‌بید به معنای فاصله مابین دو دره و همچنین به معنای رسوب حاصل از آب است. ولی اینجا چون ناحیه کوهستانی است ظاهرا همان معنای اول از آن مراد است.[467] و جزء دوم «کرا» به معنای سود و بهره‌مندی است، همچنان‌که در کرامند و در نظایر بسیار دیده می‌شود که به همین معنا در نامواژه قرار می‌گیرد. پس لاکرا به معنای «لای سودمند» است یا لایی که سود دارد و بهره و منفعت از آن حاصل می‌شود و با واژه سود بسیاری از نامواژه‌ها در سرتاسر ایران نامبردار است.[468]
ص: 712

لالان‌L l n

لالان و لالانک، دو دیه کوچک است که در جمع دیه‌های دهستان کنار رودخانه شهرستان گلپایگان به حساب آمده است. اولی بزرگتر است و 149 نفر جمعیت دارد و لالانک فقط 21 نفر جمعیت داشته است.[469]
درباره جامعه‌شناسی ناحیت گلپایگان نامواژه گلپایگان دیده شود. در این دو دیه کهن اثری از روزگاران قدیم وجود ندارد و هرچه از کهن در آنها هست، که بی‌شک هست، در نام دل‌انگیز آنها خلاصه می‌شود. در مورد نامهای قشنگ این دو دیه نیز در ذیل واژه رارا و راران که معادل لالا و لالان است بسیار گفت‌وگو کرده‌ایم و این هر چهار واژه دلیل بسیار واضح و روشنی است برای تبدیل حروف «ر» و «ل» در زبان فارسی و به حکم همین مطلوبیتی که واژه «لال» و «رار» و «لار» و «لاران» داشته است، در اطراف ایران این نام بر روی امکنه بسیار نهاده شده است، از قبیل لال‌آباد (خاش)، لالا (ایلام)، لالان (اهر)، لاله (تبریز و قروه)، لاله‌گون (اقلید) و لالی (اهواز، شوشتر، شهرکرد) و بیش از پنجاه محل دیگر با همین نامها در اطراف ایران. برای واژه‌شناسی مراجعه شود به رارا و راران.

لاوLow /Lav

اشاره

لاو دیهی است نسبتا معتبر و آن را در عداد دیه‌های سمیرم سفلی از شهرستان شهرضا به حساب آورده‌اند. در سال 1345 جمعیت آن را 294 نفر قید کرده‌اند.[470] برای ویژگیهای محل به نامواژه‌های سمیرم و شهرضا (قمشه) در همین فرهنگ مراجعه کنید. اجمال آنکه ناحیت سمیرم در جنوب خاوری اصفهان یکی از مراکز قدیم تمدن و سکونت آریایی‌ها بوده است که با هنر خود توانسته‌اند از زیر خاک این بیابان خشک دیه‌های بزرگ چون همگین، هوک، هنجن، کره، کرّویه و بسیاری دیگر به وجود آورند.[471] آب این دیه‌ها کاهش یافته و شکوفایی اقتصادی آن در محاق کمی و کاستی است. گندم و انگور آن سخت معروف است و دیه‌های بزرگ و خوب چون قمبوان، دهنو، کرویه و غیره دارد و دیه‌ها با نامهای قدیم
ص: 713
نیز که برخی از آنها نامیده شد در این ناحیه کم نیست که باز نشانی از قدمت این نواحی است. بپردازیم به نام باشکوه لاو.

واژه‌شناسی:

لاو با این تلفظ یعنی «الف» ممدود ماقبل آخر و سکون «واو» معنی ندارد و برای صورت دیگر آن(Lao) نگاه کنید به لاوه و ما در اینجا فقط تلفظ نخستین را توضیح می‌دهیم وقتی کلمه لاو را می‌شنویم و درک می‌کنیم که بی‌معنی نیست باید توجه کنیم که حرف «ل» بی‌شک مبدل از حرف دیگری است و در اینجا مبدل از «ن» است و حرف «ل» به حرف «ن» خیلی زود تبدیل می‌شود (لیفه معادل نیفه، لیلوپر معادل نیلوپر و بسیاری دیگر.)[472] بنابراین لاو صورت دیگری از «ناو» است و «نا» همان کلمه‌ای است که ناودان، ناخدا و بسیاری دیگر واژه‌ها از آن می‌آید.[473] بنابراین «ناو» یعنی جایی که آب دارد. درست همانند ازنا و همسانهای آن. به نظر چنین می‌رسد که موجب و بنیادگذار این قناتها و دیه‌ها با این نامهای مناسب می‌خواهد وضع و حالت آن را هم روشن کند تا خوب از نام آن، کیفیات دیگر محل آشکار باشد و طوایف دیگر آریایی که در مهاجرت خود از راه می‌رسند فورا به درک آن حالت توفیق یابند.
توجه شود که در تلفظ نام این روستا حرف «و» به صورت «او» است و نه «واو» صدادار یعنی «لاو» به صورت «لو» بر وزن «بو» تلفظ می‌شود.

لاوه‌L ve (h)

اشاره

لاوه دیه کوچکی است در دهستان پشتکوه موگویی. این دیه در سال 1345 فقط 2 خانوار و 11 نفر جمعیت داشته است.[474] در ذیل عنوان مازه و سایر دیه‌های فریدن درباره جامعه‌شناسی روستایی فریدن بحث مفصل به عمل آمد. اینجا همین‌قدر تذکر داده می‌شود که ناحیت فریدن که در باختر اصفهان پس از شهرستان تیران و نجف‌آباد قرار دارد ناحیه سردسیری است. از این پیش مرکز دامداری و چراگاه بزرگی برای دام بود ولی در
ص: 714
حال حاضر آن مراتع چندان سودبخش نیست. اثر قدیمی وجود ندارد و به علت بارندگی نسبتا زیاد محل همه‌جا دیوارها را می‌بینیم که با گذاشتن خارهایی بر سر آنها خواسته‌اند به طول عمرشان بیفزایند، ولی منظره دلنشینی ندارد.

واژه‌شناسی:

بپردازیم به نام این دیه، در تقطیع واژه لاوه به صورت «لا+ آو+ ه» در می‌آید. با واژه «لا» آشنا هستیم که به معنای رسوبات حاصل از آب است که در جایی ته‌نشین می‌شود و یا به معنای دره تنگ است و به تفصیل درباره این واژه پیش از این سخن گفته‌ایم. در اینجا نیز با همان معانی به کار می‌آید، اما جزء دوم «آو» همان واژه آب است و جزء سوم «ه» علامت نسبت. پس لاوه یعنی آبی که در «لا» قرار دارد و یا از دره‌ای کوچک رو به خارج جریان پیدا می‌کند. لاوه یعنی «لای‌آوه» یعنی آب منسوب به «لا».

لای‌بیدL ybid

اشاره

لای‌سنگ آسیا، لاسنگ، لادرجه، لاسیب، لاجشک، لارنگ، لامحمود، لایجان، گزلا، گزلاچه. این عناوین را از این جهت در یک‌جا جمع کرده و به عنوان نام واحد درباره آن توضیح می‌دهیم که واژه «لا» و یا «لای» در همه آنها مشترک است و اغلب جزء دوم آنها آسان به ذهن می‌رسد. در فرهنگها برای «لا» و «لای» معانی متعدد ذکر کرده‌اند و از جمله در برهان قاطع که عجالتا و نسبتا منبع موثقی است، گوید: «علامت گل تیره و سیاه را نیز گویند که در ته حوضها بنشیند و تای کاغذ و جامه و ریسمان را هم می‌گویند، همچون یک لای ریسمان و لای جامه و به معنای دره و کوه هم آمده است که فاصله دو کوه باشد».[475]
در اصطلاح روستاییان، جایی که آب و مخصوصا سیلاب اندکی ایستاده باشد و رسوباتی از آن باقی مانده باشد «لا» می‌گویند[476] و وجود رسوبات را نیز «لا» می‌گویند. و در این معنا درست همان معنای «لایه» را می‌دهد. یعنی قسمتی از زمین کوچک زراعتی که آب خوب دارد و سابقا از رسوبات آبهای ایستاده و مرده و باتلاقهای کهن پیشین تشکیل
ص: 715
یافته است.

واژه‌شناسی:

این واژه گاهی در تلفظات و تداول عامه روستایی «له»(Leh) به کسر اول و گاهی هم «لهه»(Leheh) به کسر اول و ثانی می‌آید. از اینکه این واژه بر روی پنجاه محل در اطراف ایران، به انواع گوناگون گذارده شده می‌توان دریافت که این معانی اختصاص به تداول عامه اصفهان هم ندارد و در همه‌جا به نظایر مختلف وجود دارد. دلیل کثرت امثال، از این جهت است که به تقریبی معانی مذکور در فرهنگها در همه‌جا متداول می‌باشد. اینجا باید اضافه کنیم که واژه دوم «لا» و «لای» در امثله بالا و نظایر و مشابهات آن در همه‌جا مضاف الیه است و نسبت «لا» را به مضاف الیه معین می‌کند.
چون بیشتر آن واژه‌ها با توضیحاتی که داده شد واضح المعنی است دیگر از ذکر یک یک آنها خودداری می‌شود و گمان دارم با توضیح یکی از آنها معانی دیگران نیز روشن می‌شود. از لای‌بید آغاز کنیم. لای‌بید یعنی دره منسوب به «بید» و لاسیب یعنی دره منسوب به سیب و در برخی از آنها که مناسب محل باشد «لا» همچنان‌که گفتیم به معنای صحرایی است که در آن «لا» افتاده باشد یعنی زمین پهن گشاده رسوبی. واژه لامحمود و لارنگ و غیره هم به همین معناست.
در میان اینها نام لاجشک (به کسر «جیم» اول) خیلی جالب است. این محل در دهستان حومه اردستان واقع است و فقط هفت نفر جمعیت دارد. خوش آب و هوا، در سینه کوهستان و تابستان چون بهشت و جز این چیزی ندارد که لازم باشد توضیح دهیم. باغی و مختصر آبی از قناتی کوچک که کم‌کم از کوه می‌آید و در استخری جمع می‌شود. ببینیم لاجشک یعنی چه؟ «لا» به معنای دره است اما جزء دوم «جشک» (چه اسم قشنگی!) خود مرکب است از سه جزء ج+ ش+ ک.
در واژه لاریچه گفتیم که «چه» درست معادل معنای «که» است که گفته‌ایم به معنای قنات است و حال اضافه می‌کنیم که تبدیل «ک» به «ج» و «چ» در لهجه‌ها رایج است و جزء دوم «ش» از همان واژه «شی» آمده یعنی شستن و شوییدن و «ک» آخر برای تصغیر است بنابراین واژه لاجشک یعنی دره قنات کوچکی که آب روان دارد.

لفتان‌Laft n

اشاره

ظاهرا املای صحیح کلمه (چنانکه که در منابع جدید همه چنین آمده است) به همین
ص: 716
صورت صحیح است و لفتون صورت عامیانه آن است. لفتان دیهی است که آن را در عداد دیه‌های دهستان قهاب شهرستان اصفهان به حساب آورده‌اند. این دیه در شمال شرقی اصفهان واقع است و در کنار جاده زینبیه قرار دارد. در سال 1375 جمعیتی برابر 208 نفر داشته است[477] و اینک البته بیشتر است و با این همه در عداد دیه‌های بزرگ قهاب به شمار نمی‌آید. جمیع آنچه درباره دیه‌های قهاب به تفاریق و همچنین ذیل عنوان قهاب توضیح داده شده است در این دیه مصداق دارد ولی اژدهای شهرگرایی سخت به آن روی آورده است و زمینهای آن دارد جزو اصفهان می‌شود و آداب و عادات شهری در آن نفوذ کرده است و باز هم می‌کند و طولی نخواهد کشید که روستا نابود خواهد شد و محلتی با آن نام به اصفهان بزرگ اضافه خواهد شد. در این صورت ویژگیهای روستایی نابود شده و یا در شرف نابودی است و ما هم در جامعه‌شناسی آن به تفصیل نمی‌پردازیم. آنچه در واقع از نظر این فرهنگ اهمیت دارد نام آن است که اینک بدان می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

لفتان یک واژه به هم ریخته نیست و از ترکیب آن پیداست که «لف» باید چیزی باشد، چون‌که این واژه به آسانی به دو جزء «لف+ دان» تقسیم می‌شود و چون «دان» جزء دوم پسوند محل و مکان و ظرفیت است (تان معادل دان) بنابراین باید «لف» به معنای شیئی باشد که اینک در صورت ظاهر از نظرها پنهان است. اتفاقا وجود دیه‌های دیگری به نام لفتی و لفتیان به ترتیب در اهواز و بروجرد این معنا را تقویت می‌کند. و برتر از اینها وجود محل دیگری به نام لف (زابل) درست نشان می‌دهد که «لف» باید چیزی باشد.
در فرهنگها «لف» را معادل «لوف» و به معنای گیاهی دانسته‌اند از تیره قلقاس‌ها و گفته‌اند که گلی است از گونه‌های گل شیپوری و نام چند گیاه دیگر از آن قبیل را نیز به همین معنا دانسته‌اند.[478]
بنابراین واژه عنوان دیه ما معنی روشن پیدا می‌کند، یعنی آنجا که گیاه «لف» فراوان است یعنی در حقیقت فراوان بوده است هرچند که ممکن است در حال حاضر این گیاه در آنجا زیاد و نامبردار نباشد ولی به ناچار در روزگاران پیشین طوری بوده است که به آن نام دیه را داده‌اند.
ص: 717

لنبان‌Lonb n

اشاره

لنبان نام یک محلت قدیمی است در غرب اصفهان که تا امروز نیز به همین نام خوانده می‌شود. حافظ ابو نعیم (متوفی در 430 ه. ق) از آن یاد کرده است و دیگر مورخین قبل از او نیز از آن یاد کرده‌اند. حافظ ابو نعیم می‌گوید: «پس از اینکه مسجد جامع یهودیه بنا شد و یهودیه رو به توسعه نهاد زمینهای 15 دیه و از جمله آنها لنبان بدان پیوست و شهر یهودیه به این صورت توسعه یافت.[479]» یاقوت در کتاب معجم البلدان به آن اشاره کرده می‌گوید: «لنبان به ضم اول دیه بزرگی است در اصفهان و دروازه‌ای دارد که بدان معروف است»[480] به‌هر صورت در قدمت آن هیچ شک نیست. از دوران صفویه لنبان جزو شهر اصفهان است و به هیچ صورت از دیگر نواحی اصفهان جدا شناخته نمی‌شود. خیابان شاهپور (امروز شهید بهشتی) از شرق مسجد آن می‌گذرد و شمال و جنوب و غرب این مسجد محلت لنبان است که با خانه‌های بسیار و امکنه تجاری فراوان از صورت روستایی خارج شده است.
بزرگانی به این محل منسوب‌اند و از جمله آنها رفیع الدین لنبانی شاعر معروف است که چون بنای ما بر اختصار است به ذکر نام بزرگان دیگر نمی‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

با دقت از روی واژه لنبان معنایی از آن به‌دست نمی‌آید. برهان قاطع لنبان را به معنای زنی که روسپیان را به کار وامی‌دارد، معین می‌کند و بعد می‌گوید که نام دیهی از اصفهان هم هست و مابین این دو در واقع هیچ تناسبی وجود ندارد که چنین نامی را بر محل بگذارند.[481] اگر فکر کنیم که لنبان در اصل «رنبان» بوده و «رنبه» و «رنبیدن» هم معنای خوبی ندارد. «رنبه» به معنای موی زهار است و باز اطلاق آن بر محل بی‌مورد است.[482]
در طومار شیخ بهائی وقتی از لنبان یاد می‌کند آن را به صورت «لنبانین» می‌آورد مثل اینکه در آن زمان دو لنبان وجود داشته است. در برخی منابع دیده می‌شود که آن را «لنبانان» می‌خوانند معلوم می‌شود که لنبان در روزگاران پیش به دو بخش تقسیم می‌شده و به همین جهت در طومار شیخ بهائی که ملاک رساندن آب به آن دیه بوده است آن را به صورت «لنبانین»
ص: 718
می‌آورد یعنی دو لنبان.
به‌هرصورت با فحص بلیغی که در این‌باره به عمل آمده معنای خوب و مناسبی برای لنبان به نظر نرسید. با توجه به نمونه‌ها و امثال دیگر می‌توان اندیشید که لنب نام یک قبیله آریایی بوده که بر محل آنها اطلاق شده و با پسوند «ان» به صورت لنبان درآمده است، همچنان‌که خوزان یعنی محل اقامت و دیه خوزها و اندوان یعنی محل اقامت و دیه اندوها و این صورت نامگذاری در اطراف ایران امثله بسیار دارد که نامهای قبایل آریایی بر زیستگاه آنها اطلاق شده و ما اینک از نام و تاریخ زندگانی آنها آگاهی نداریم. این موضوع البته مستند به هیچ دلیلی نیست و نویسنده اصراری در صحت آن ندارد و به عنوان فرضیه پیشنهاد می‌شود.

لنج‌Lenj

اشاره

لنج نام دیهی است از بلوک لنجان که آن را در عداد دهستان گرکن به حساب آورده‌اند و در سال 1345 جمعیت آن 1610 نفر بوده است و اینک بی‌شک بیشتر است.[483] در شمال دیه بزرگ خولنجان واقع شده و این هردو بسیار توسعه یافته و پنداری به هم پیوسته‌اند و شهرکی را به وجود آورده‌اند. لنجان هم نام بلوک وسیع و بزرگی است که برحسب نامگذاری‌های نو به دهستان‌های چند تقسیم شده است و از آن جمله است، دهستان اشترگان و اشیان و گرکن و النجان نام بلوک دیگری است در شمال لنجان (برحسب تسمیه قدیم) و خان‌لنجان که امروز خولنجان نامیده می‌شود هم نام دیه بزرگ دیگری است در همین بلوک لنجان و در این مقالت ما در جست‌وجوی ریشه‌های این کلمات هستیم. بی‌شک کلمه لنج همان کلمه «لنگ» کهن است (در حال حاضر لنج و لنجان و به تبع آن خان‌لنجان و النجان به کسر «لام» تلفظ می‌شود و حرف اول «لنگ» مفتوح است و بدون شک ناشی از تطور زبان است). اگر بخواهیم حدود بلوک لنجان را معین کنیم نظر به تصرفات نامگذاری‌های جدید با اشکالات بسیاری مواجه می‌شویم که می‌تواند موجب اغتشاش فکر خوانندگان شود؛ این است که اجمالا می‌گوییم بلوک لنجان افتاده است بر جنوب باختری اصفهان و همچنان رو به جنوب باختری بر دو کنار رودخانه ادامه پیدا می‌کند (از
ص: 719
شمال به جنوب) تا وقتی که به پل‌کله[484] منتهی می‌شود، یعنی بلوک اشیان به پایان می‌رسد که فی الحقیقه برحسب نامگذاری جدید دهستانهای اشرتگان و اشیان و گرکن را در برمی‌گیرد. قسمت سفلای آن النجان (بیرون لنجان) و قسمت علیای آن لنجان نامیده می‌شود.
قرای معتبر بلوک به شرحی که گذشت عبارت است از فلاورجان، کدرگان (قهدریجان) در شمال و خولنجان در جنوب و سهر و فیروزان در وسط و لنج و گاونان و اشیان و دیزی و کرکوند در قسمت جنوبی آن قرار دارد.

واژه‌شناسی:

گفتیم که کلمه لنج از همان کلمه «لنگ» فارسی می‌آید و لنجان همان «لنگان» است (جمع و صفت) و اینک باید ببینیم به چه جهت نام این نواحی «لنگ» و «لنگان» گذاشته شده است.
در تداول زبان فارسی کلمه «لنج» با فتح و کسر و ضم اول همه آمده است، با ضم اول در لهجه اصفهانی به معنای گوشه لب است و در تداول بروجردی به معنای مدخل کندوی زنبور عسل، فردوسی این کلمه را با «لنج» به معنای خود لب استعمال کرده است و می‌فرماید:
خروشان ز کابل همی رفت زال‌فرو هشته لنج و برآورده یال
لب و لنج آویخته کنایه از شرمنده و پشیمان و خسته‌خاطر (در تداول مردم اصفهان) و به فتح، به معنای خرام و ناز و همچنین به معنای لنگ و شل آمده است، ولی ما شک نداریم که به فتح و مأخوذ از اصل «لنگ» است.
به همین صورت با فتح اول به صورت لنجاب (بالا و پایین اراک) لنج‌آباد (سنندج، بروجرد، مریوان، مشکین‌شهر) و به صورت لنجان آمده است. لنگران نیز بی‌شک از همین بنیاد است.
صاحبان فرهنگ لنجان را از توابع اصفهان دانسته و آن را صاحب معدن نقره! و مرکز آن را فلاورجان یاد کرده‌اند و گفته‌اند برنج خوب و پشه بسیار دارد (برهان قاطع) حمد الله مستوفی گوید: 20 پارچه دیه است گوناگون، و قهدریجان و کلیشاد معظم قراء آن (نزهة القلوب).
به صورتهای دیگر از قبیل لنجرود و امثال اینها هم آمده است. «لنجیدن» به معنای
ص: 720
کشیدن و بردن است (برهان قاطع) و «لنجه» اسم آن است به معنای ناز و عشوه. از دقت در این کلمات و اشتقاقات آنها که برخی را برای روشن شدن ذهن آوردیم به جایی نمی‌رسیم و خوب نشان می‌دهد که ریشه اساسی کلمه همان کلمه «لنگ» است و باید ما مطلوب خودمان را در همان پیدا کنیم.
به‌هرصورت به‌طوری‌که گفتیم شک نیست که این کلمه از واژه «لنگ» آمده است و این واژه نیز حرف اول آن به فتح و ضم و کسر هرسه می‌آید اما به فتح به معنای شل و اعرج است و مصدر آن «لنگیدن» و صفت آن «لنگان» و جمع آن هم به صورت «لنگان» و هم به صورت «لنگ‌ها» می‌آید. بنابراین کلمه «لنگان» هم تواند باشد که صفت باشد از فعل «لنگیدن» (صفت مشبهه) و هم جمع به معنی «لنگ‌ها» و اما «لنگ» قطیفه و یا حله‌ای است و کلمه «لنگ» به کسر به معنی کنار ران و دست و پای ستور باشد. فردوسی فرماید:
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ‌برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
و «لنگ» به فتح به غیر از معنی اعرج در عرف و تداول عامه به معنای «تاق» مقابل جفت است. یک لنگ گاو یعنی یک رأس گاو نه یک جفت و «لنگه» به معنای تک و تنها.
لنگه افتادن یعنی تنها و تک ماندن و لنگه در یعنی نیمی از در و لنگ کردن و لنگ شدن به معنی معطل شدن.
هرچند ما در این وجیزه تمام معانی کلمه را استقصاء نمی‌کنیم ولی اشارتی برای اینکه مفاهیم مختلف آن به دست آید لازم به نظر رسید و بر همان اقتصار می‌کنیم و اینک باید ببینیم که به چه جهت «لنگ» بر ناحیتی به این بزرگی نهاده شده است ضمنا باید بگوییم که دو ایل بزرگ بختیاری به نام «چهارلنگ» و «هفت‌لنگ» مشهورند.
«هفت‌لنگان» در ناحیت فریدن بر باختر اصفهان و «چهارلنگان» در جنوب یعنی در بختیاری است. و استعمال کلمه «لنگ» همچنان‌که در مورد مکان غریب است استعمال آن در مورد افراد و انسانها و جماعات بشری غریب‌تر می‌نمایاند و اینک توضیح و دلایل امر.
از آنچه که گذشت به وضوح پیداست که هیچ‌یک از معانی که در فرهنگها برای لنج (به انواع تلفظات) آن آمده است نمی‌تواند نام محلی قرار گیرد. بعضی از آنها ناپسند است و ناشایسته و بعضی هم بی‌معنی می‌نماید. آنچه اجمالا به نظر می‌آید این است که لنگ نام
ص: 721
یک طایفه آریایی است و نام خود طایفه را از باب اطلاق حال به محل بر زیستگاه هم می‌شود اطلاق کرد. ژان‌پیر دیگار در کتاب خود به نام فنون کوچ‌نشینان بختیاری درباره شجره نسب ایل بختیاری می‌گوید:[485] «بختیاری‌ها علت تقسیم ایل خود را به دو بخش به نامهای هفت‌لنگ و چهارلنگ مشابه با واژه‌شناسی ایلات بدوی «فخذ» به معنی «ران» با یاری گرفتن از یک روایت اجدادی گرفته‌اند و می‌گوید که بنیانگذار ایل به هنگام مرگ خود دو خانوار از خود باقی گذاشت که از یک زن چهار پسر و از زن دیگر هفت پسر بود. و از اینجا چهارلنگ و هفت‌لنگ پیدا شد.
صرف نظر از اینکه گفته این دانشمند درست باشد یا نباشد می‌توان چنین اندیشه‌ای را در ذهن هم پروراند که «لنگ» به همین معنا نام طایفه و یا طوایف آریایی است که بر محل نهاده شده و در اصفهان مرکز آنها لنج و محدوده اقامت آنها لنجان نامیده شده است و واژه النجان آشکارا به ما می‌گوید که ناحیه‌ای که راجع به لنگ‌ها و یا لنج‌ها نیست، النجان است (لنجان مال لنگ‌ها، النجان مال غیر لنگ‌ها) درست مثل ایران و انیران. بنابراین از مجموع این تفسیرها که گذشت معلوم می‌شود که لنج نام قریه‌ای که ذکر آن گذشت جای لنج‌ها و خان‌لنجان مرکز آنجا.
برای توضیح بگوییم که لنج و لنجان منحصر به اصفهان نیست و لنجان (کرمان) و لنجاب (اراک، دو محل) و لنجه (محلات)، لنجرود (قم)، لنج‌آباد (سنندج) و همچنین لنگ که لنج معرب آن بود بر محلهای بسیاری لنگ (هشتپر)، لنگاب (بجنورد)، لنگان (قم)، لنگه (بیرجند) و غیره اطلاق می‌شود و از اینجا معلوم می‌شود که ما در جست‌وجوی ریشه‌های این نام و علت این نامگذاری دور نرفته‌ایم.

لنجان‌

- لنج‌

لودریچه‌Lod (e) ric ?e )h(

اشاره

برحسب آمارگیری مرکز آمار ایران دو لودریچه داریم یکی در دهستان برخوار در شمال
ص: 722
اصفهان که دیهی بزرگ و معتبر است و در سال 1345 جمعیتی برابر 490 نفر داشته است و دیگری را جزو دهستان کوهپایه از شهرستان اصفهان به حساب آورده‌اند و در همان سال این دیه جمعیتی برابر 114 نفر داشته است. بجز این دو لودریچه در جای دیگری از ایران محلی به این نام نامبردار نیست، در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیز فقط به یک لودریچه اشاره کرده که معلوم نیست در کدام یک از دهستانهای اصفهان است.[486] در فرهنگ جغرافیایی اصفهان نام دیگر لودریچه واقع در برخوار را لهراسبیه آورده و جمعیت آن را 120 خانوار ذکر کرده است.
گفتیم که در جای دیگر ایران محلی به نام لودریچه شناخته نیست و علت این است که هر وقت نامی محبوب و مطلوب و با معنا باشد در اطراف کشور نظایر و مشابهات پیدا می‌کند، ولی اگر اختصاص به یک محل داشته باشد و نام آن از امری مثلا اصطلاحی که فقط در آن محل رایج است برداشته شده باشد در دیگر نقاط کشور مثل و مشابهی برای آن به علت عدم تشابه سبب وجود نام و معنایی نظیر آن نمی‌شود پیدا کرد. این دیه فقط با معنای آن اختصاص به اصفهان دارد در جای دیگر هم نیست. درباره جغرافیای تاریخی و جامعه‌شناسی برخوار ذیل عنوان برخوار[487] توضیح کافی آورده شد.
پس در اینجا دامان سخن را فراهم چیده به شرحی که توانسته‌ایم از نامواژه با تفحص بسیار و پرسش از اهل محل استنباط کنیم می‌پردازیم.

واژه‌شناسی:

همان‌طور که گفته شد این نام در فرهنگها نیامده است، علت این است که از یک اصطلاح روستایی اصفهانی برداشته شده است. توضیح آنکه لودریچه در تقطیع به اجزای «لو+ در+ ایچ+ ه» یا «ایچه» تقطیع می‌شود. جزء اول «لو» در لهجه متداول روستایی اصفهانی به معنای لب است و اغلب به صورت اتباع «لو» و «لونچ» به معنای لب و دهان استعمال می‌شود و جزء دوم «در» به معنای همان باب عربی است و «لودر» یک اصطلاح رایج روستایی است، توضیح آنکه در روستاهای اصفهان که عموما گله‌های بزرگ گوسفند که متعلق به چند نفر است و هر روستایی کم‌وبیش در خانه خود ده تا دوازده، کمتر یا بیشتر گوسفند نگاه می‌دارد و چون صاحب این گوسفندها نمی‌تواند خود به صحرا
ص: 723
برود و گوسفندها را بچراند و باید به کارهای دیگر روستایی بپردازد بنابراین یک نفر به نام «لودرچران» در هر دیهی هست که چوپان تمام گوسفندان دیه است و هر روز صبحدم در هر خانه‌ای گوسفندان آن خانه را تحویل می‌گیرد و همه را باهم به صحرا می‌برد و دیرگاه عصر حوالی غروب آنها را به دیه برمی‌گرداند و از آن هرکس را بدو باز می‌دهد. این شخص «لودرچران» نامیده می‌شود و «لودر» و یا «لودری» نام آن گوسفندهاست که مال افراد بسیاری است و این اصطلاح فقط در اصفهان رایج است و از این جهت هم در جای دیگر محلی به آن نام نامبردار نشده و از این جهت به آن «لودر» می‌گویند که «لب در» حیاط خانه روستایی تحویل «لودرچران» می‌شود. و اما «ایج» که گاهی هم «ایجه» تلفظ می‌شود پسوند اتصاف و نسبت و در مورد آب به معنای روانی آب است و گفته‌ایم و با امثله بسیار روشن داشته‌ایم که «آز» و «ایج» و «ایزه» و «ایژ» و «ایچه» همه اینها مفهوم آب و روانی آب را در خود دارند و می‌رسانند و اکثر به صورت یک پسوند در آخر کلمه می‌آیند و جز آنچه گذشت امثله فراوان دارد مثل جاایج (تهران)، جاایز (بندرعباس)، جائینک (بندربوشهر)، الویجه و دریچه (اصفهان) و بسیاری دیگر. در اینجا لودریچه یعنی قنات منسوب به این گوسفندان لودر است.
تنبیه: این معنا که در بالا گذشت استنباط نگارنده است که با تحقیق از اهل محل به آن رسیده‌ام و اصراری در صحت آن ندارم.

لیان‌Liy n

اشاره

در شرق اصفهان دهستانی به اسم براآن هست که رودخانه زاینده‌رود همچون تیغی رخشان آن را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند. در بخش جنوبی آن دیهی داریم به نام لیان که در سال 1345 فقط 89 نفر جمعیت داشته است.[488] ازاین‌رو دیه بزرگی نیست ولی به حکم اینکه ناحیت براآن (در تداول عامه اصفهان، برااون) رو به شکفتگی اقتصادی است و پس از دست یافتن به آب مطمئن کوهرنگ و دفع آفات گیاهی و حیوانی امکان سکونت در آن زیادتر شده است. ناحیه یکسره آبادتر و برای زندگی شاینده‌تر شده است و ازاین‌رو
ص: 724
جمعیت این دیه نیز در حال حاضر به ناچار بیشتر است. برای ویژگیهای ناحیه رجوع کنید به عنوان براآن و مضافات آن در همین فرهنگ. و ما در اینجا می‌پردازیم به نام آن.

واژه‌شناسی:

در تقطیع لیان به اجزای مفید معنا نمی‌رسیم ولی خود واژه لیان معنای خوب دارد و در فرهنگها آن را به معنای درخشنده و تابان و همچنین به معنای فروغ آینه و تیغ آورده‌اند. فروغی را گویند که از پی یکدیگر بدرخشد.[489] و اگرچه نامگذاری به این صورت در نامهای کهن کم است ولی بی‌مثل و مانند نیست و چندان مستبعد نیست که به مناسبتی واژه خوشنامی که معنای خوب دارد نام محلی قرار گیرد، می‌توان تصور کرد که در حاصلخیزی و آبادی دیه حالتی شکوفا و درخشان داشته است و بدین جهت به نام تابان نامبردار شده است.

ص: 725