گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
جهان برين ، و جهان طبيعى


معارف حقيقى و اسرار در نظام هستى را ذات اقدس الهى در كلام مجيدش ‍ از جمله در آيات 16 تا 25 سوره مباركه حجر اينطور مى فرمايد. ما در آسمان دنيا، آسمان عالم طبيعت (83)، برجها يا هياءتهايى از طرز قرار گرفتن و آرايش ستارگان و اجرام آسمانى قرار داديم و آن را براى تماشاگران بياراستيم و آن را از دستبرد هر عامل مخل و مفسد پستى رانده شده و بعد از خدا يافته اى محفوظ و در حال امنيت نگاه داشتيم مگر آن عامل مخل مفسد پستى كه بخواهد دزدانه آواى هستى برين را بشنود كه در آن صورت شهابى روشنگر تحت پيگردش درآورد. و زمين را از هر سو از طول و عرض ‍ بگسترانيديم (تا آماده رويش گياهان حركت جانداران و كشت و زرع و بهره بردارى جهت زيستن و رشد معنوى مردم باشد) و كوهها در آن طرح افكنديم و در آن از هر چيز موزون برويانديم و در آن براى شما و هم براى موجوداتى كه شما روزى دهنده آنها نيستند مايه هاى معيشت فراهم آورديم . و هيچ چيزى (در عالم طبيعت با آسمانها و زمينش ) نيست مگر اين كه خزائن آن نزد ماست (هستى ها سرچشمه اى برتر و برينى دارد) و آن را بواسطه يا از راه قدر معلومى - يا اندازه و زمان و مكان و ساير لوازم هستى طبيعى اش دادن و بخشيدن حد و رسم و دادن تعين به آن - به عالم طبيعت فرودش مى آوريم . و بادها را در نقش و رسالت گرده افشانى و بارورى در عالم طبيعت به حركت وا داشتيم تا بر اثرش آبى - يا بارانى - از آسمان فرو فرستاديم تا آن را به شما بنوشانديم حال آنكه شما خزانه دار - يا صاحب و مالك مراتب هستى برين - آن نيستيد. و بيگمان ، ما و البته ماييم كه زنده مى گردانيم و مى ميرانيم و ماييم كه هر آنچه از ديگران بجا مى ماند را در تملك داريم . و بيقين ، ما مى دانيم كداميك شما زودتر بوجود مى آيد (از لايه هاى برين هستى اش به وجود طبيعى در مى آيد) و كداميك شما ديرتر. و باز شك نيست كه پروردگار تو است كه آنان را پس از مردن فراهم و زنده مى آورد، بيگمان ، او حكيمى بسيار داناست .
آنچه در عالم طبيعت - كره زمين ، آسمانها، كهكشان ها، و فضاى لايتناهى آن - هست بدون استثنا - ان من شى ء الا - و از واقعيت عينى آب ، خاك ، باد و آتش و عناصر بسيط تا انديشه و ساير واقعيت ها و رخدادهاى ذهنى و عقلى ، و جان كه ادراكشان مى كنيم تا آنها را (موجود) مى شماريم تنها يك لايه هستى آن (چيز) است نه بيش . آن هستى طبيعى ، چندين لايه وجودى دارد كه سرچشمه آن هستند. لايه هايى كه هر چند ارزش وجود بيشترى دارند برابر بشر قابل ادراك نيستند مگر به نوعى خاص از ادراك . از آن ميان ، لايه بيواسطه با لايه طبيعى ، لايه (تقدير شده ) است . برتر از آن لايه هايى قرار دارند كه قدر يا تقدير بر آنها مشمول و احاطه ندارد. همه آن لايه ها (عندنا) يا (عندالله ) به معنى برتر از لايه وجود طبيعى اند بطورى كه وجود طبيعى آن شى ء از سرچشمه آنها (نازل ) مى شود.
لايه هاى هستى سرچشمگى در عين آن كه فوق تقدير، تعين ، و قبول حد و اندازه بلحاظ مرتبه وجودى از يكديگر متمايزند. و چون فقط محدود به حدود لايه پايين تر از خود هستند در نسبت به لايه وجود طبيعى ، نامحدودند.
ناشى شدن لايه وجود طبيعى از آنها به معناى تحول هر يك از آنها به ديگرى و سپس به لايه وجود طبيعى و زوال آن منابع نيست و نه به معناى تجافى است بلكه وجود طبيعى هر چيز ربطش را به آنها و قيامش را به آنها حفظ مى كند و آنها با زوال و مركب وجود طبيعى زائل و فانى نمى شوند: ما عندكم ينفد و ما عندالله باق آنچه نزد شما (و معلوم و موضوع شناسايى شماست ) مصرف شدنى ، پايان پذير و زائل است و آنچه نزد خداست (لايه هاى وجودى برين هر چيز) باقى است .(84) بقاى لايه هاى هستى فوق طبيعى به معنى لايتغير، لايزال ، و ثابت بودن آنهاست .
آنگاه در پى بيان اين حقيقت عظيم براى نمونه آب و يا باران را داراى لايه هاى هستى برين مى شمارد و در چگونگى ريزش آن عوامل طبيعى مثل باد را موثر مى داند ولى عملكرد باد را و تاءثيرش را در تكوين و ريزش باران به لايه هاى هستى برين باد و باران نسبت مى دهد و مى فرمايد سرچشمه هاى باد و باران در تملك شما نيست يعنى وجود طبيعى ندارند: و ما انتم بخازنين شما خزانه دار آب و باد نيستيد. چرا آنها در تملك ما نيستند و سرچشمه هاى باد و باران و ساير حوادث و اشياء طبيعى را در اختيار نداريم ؟ چون ما (مخلوق ) هستيم و وجودى طبيعى داريم حال آنكه آن سرچشمه ها لايه هاى برين هستى اند. عندنا، عندالله ، و باقى . خلقت عبارت است از نزول لايه هاى هستى برين به عالم طبيعت ، نزولى كه با تغيير مكان ، گذشت زمان ، و خالى و مستهلك شدن جايش ملازمه ندارد بلكه امتداد يابى و تجلى است . ما مثل باد و باران مخلوق ايم و لايه هاى هستى برينى داريم كه در ايجاد ما سهيم اند
هر چيزى از جمله انسان ، و حتى قرآن ، ابتدا تقدير و سپس خلق مى شود يعنى تعين و تحقق در عالم طبيعت پيدا مى كند. چنانكه هر حادثه طبيعى از قبيل وزش باد، ريزش قطره اى باران ، افتادن برگى از درختان ، مرگى ، تولدى ، رشد و انحطاطى نخست تقدير مى شود و بعد در عالم طبيعت تحقق مى يابد. البته نخست و بعدى از ديد كاركرد ذهنى ما و كل شى ء عنده بمقدار(85) و ان من شى ء الا عنده خزائنه و ما تزله الا بقدر معلوم (86) الا امراءته قدرناها من الغابرين مگر همسر لوط را كه تقدير كرديم از تباه شدگان باشد.(87) گردش حسابشده و منظم خورشيد و ماه در لايه برين (تقدير) تنظيم شده است والشمس والقمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم (88) والشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العظيم العليم .(89) انا كل شى ء خلقناه بقدر بيگمان ، ما هر چيزى را با تقدير (تواءم با تقدير) خلقش كرديم .(90) بنابراين خلق شدن ، به دنيا آمدن ، و وارد چرخه عالم طبيعت شدن همان نازل شدن (91) است و وجود پست طبيعى به خود گرفتن يا امتداد و تجلى يافتن از لايه هاى هستى برين از جمله لايه اخيرش - قدر يا تقدير - به لايه طبيعت .
به چه دليل مى گوييم لايه وجودى تقدير مصاحب و تواءم با لايه طبيعى وجود است . به اين دليل كه خداوند از تحولات طبيعى نطفه تا آدمى شدن - همانچه از آن با خلق تعبير مى شود - با تقدير كردن او ياد مى فرمايد: من اى شى ء خلقه ؟ من نطفة خلقه فقدره اين آدمى را از چه چيزى آفريد؟ از نطفه اى آفريدش . وانگهى او را طرح افكند و تقدير كرد.(92) و تحولات طبيعى ماه را: والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم (93) و حركت خورشيد و تغيير جايگاهش در عالم طبيعت را: هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدرناه منازل (94) و شب و روز را: و الله يقدر الليل و النهار.(95)
تقدير، همان طراحى ، اندازه گيرى ، اندازه دهى ، تعيين حد و رسم ، تمايز بخشيدن تكوينى - و نه شبيه كار ما انسانها - و خلق يا تعين طبيعى دادن به چيزى ، پديدارى يا رخدادى است بطورى كه زمانى - مكانى گرديد و مناسبات معينى با ساير موجودات پيدا كرد در حاليكه اصل هستى آن بسيط، ثابت ، عارى از تغيير و زوال ، و استهلاك و بمصرف رسيدن ، و غير متزمن و غير متمكن است .
حتى هستى قرآن مجيد استثنايى بر اين قاعده نيست . قرآنى كه در دسترس ‍ ما و قابل ادراك و آموختن و يادگيرى براى ماست (قرآنا عربيا) است : انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب ارينا لعلى حكيم بيگمان ، ما آن را قرآنى عربى ساختيم مگر شما به خرد دريابيد و بيگمان ، آن را در اصل كتاب هستى (لدينا) نزد ما (عندنا) است البته بسى برين و والا و حكيم (96). انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون (97) قرآنى است كه در نظام هستى مقام بلند و كريمانه اى دارد بطورى كه جز آنان كه خدا طهارتشان بخشيده است با آن تماس نتوانند يافت . مردم با چه لايه اى از هستى قرآن مى توانند تماس و ارتباط برقرار كنند؟ با لايه تفريق شده يا تفصيل شده و از بساطت و ثبات لايه غيب و كتاب مكنون و ام الكتاب بيرون آمده . و قرآنا فرقناه لتقراءه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا(98) قرآنى را كه موجوديتش در اصل كتاب هستى است و در لوح محفوظ و كتاب مكنون مثل ساير موجودات و رخدادها و هستى ها و پديدارها كه كلمات پروردگارند و ساطع از سرچشمه هاى هستى در يك شب قدر تفصيل داديم يا تفريق كرديم تا تو بتوانى آن را بر آدميان بخوانى و به آنان بشنوانى آنهم به تدريج و با آهستگى و در بستر زمان . بدينگونه و بدين معنى كه (نزلناه تنزيلا) آن را از مراتب برين هستى پايين تر و پايين آوريم تا سطحى كه بر قلب تو قرار يابد و از زبانت جارى گردد و اين در ليلة القدر رخ مى دهد همان شبى كه فيها يفرق كل امر حكيم .
و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط م ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يا بس الا فى كتاب مبين گنجينه هاى - سرچشمه هاى - غيب نزد اوست ، نمى داند آنها را مگر او و مى داند آنچه را در خشكى و درياست و برگى نيفتد مگر اين كه آن را ميداند و نه دانه اى در ژرفيهاى زمين باشد و نه ترى و نه خشكى كه آن در هستى مبين هست (99). اين كتاب مبين همان (قدر معلوم ) در آيات سوره مباركه حجر است و براى تفهيم اين معنا به ما كه علم خدا و احاطه عليش به اشيا و رخدادها و پديدارها و هر چيزى علمى است قبل الاشياء و مع الاشياء و بعد الاشياء
چون لايه هاى هستى برين نه متزمن اند و نه متمكن ، و بيرون از ظرف زمان و مكان اند و عارى از تغير، جا به جايى ، زوال ، تاءخر و تقدم ، تجلى آنها در يكديگر در بى زمانى - بى مكانى روى مى دهد. اما تجلى آنها به يكديگر، و به بيان دقيق تر، تجلى لايه برتر هستى برين به لايه پايين تر (از نظر مرتبه وجودى ) چگونه و به چه معنى است ؟ تجلى به معناى قبول جلاء و ظهور است . پس عبارت است از ظهور هستى برتر براى هستى فروتر تا برسد به ظهور هستى تقدير شده براى هستى طبيعى يا مادى كه با حس درك مى كنيم و فروترين لايه هستى است و از آن به همين التفات ، خداى متعال با واژه (دنيا) يا فرودين و پست هم تعبير مى فرمايد. اين عالم براى ما (ظاهر)، مشهود، و محسوس است در حالى كه لايه هاى برين هستى (باطن ) همان لايه طبيعى و مادى هستى است .
فهم اين حقايق از عالى ترين دانايى هاست و همان است كه خداوند متعال علم حضورى و درونى به آن را به ابراهيم خليل ارزانى مى دارد. و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين .(100) همين علم يقينى كه علم حضورى درونى شبيه علم حضورى ما به احوالات درونى خويش از دوست داشتن و نفرت و اراده و تصميم و امثال آن است مى تواند به هستى دوزخ هم تعلق گيرد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (101) هم علم يقينى به آن براى انسان پيدا مى شود و ديدن يقينى كه البته ديدن با چشم نيست بلكه ديدن درونى مانند علم حضورى ماست به اميد و آرزو و محبت و كينه و تصميم ها و اراده و اهداف خويشتن . نوعى از همين علم حضورى پس از مرگ براى انسان هاى صالح نسبت به خداى متعال ظهور مى نمايد كه از آن با لقاء پروردگار ياد شده است : اءولم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد، اءلا انهم فى مرية من لقاء ربهم ، اءلا انه بكل شى ء محيط(102) شرط تحقق اين علم حضورى پس از مرگ ، اعمال صالحه اى است كه خود بر پايه ايمان ، تقوى ، و اميد به لقاء پروردگار استوار است : فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا(103) به همين سبب زشتكاران كافر از آن محروم و محجوب اند: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون . كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (104) نقطه مقابل محروم كنندگان خود از لقاء پروردگارشان كسانى هستند كه هستى انسانى سير تقرب يافته اى دارند يا پيدا و كسب كرده اند، هستى انسانى با (طراوتى )، هستى اى كه از راه ديندارى كسب كرده اند و با (طراوتى ) كه اين طريق بدست آورده اند در قيامت مى تونند به پروردگارشان نظاره كنند: وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة .(105) توانايى نگريستن بشيوه اى كه طى آن انسان بتواند به لقاء پروردگارش نائل آيد واقعيتى است كه گر چه در همين دنيا كسب مى شود ولى ظرف تحقق و فعليت يافتن آن فقط قيامت است . بعيد نيست سطح پايين ترى از آن نگريستن و ديدن براى انسانهاى صالح پس از مرگ و در زندگى برزخى روى دهد.
آنچه در زندگى دنيا يا عالم طبيعت ممكن است براى انسانهاى صالح و حتى پيامبران اولواالعزم در نسبت با خداى متعال روى دهد علم از روى آيات آفاقى و انفسى و پديدارها و موجودات مخلوق خدا به خداست كه علم نظرى ، عقلى ، و استدلالى باشد. پيامبران علاوه بر آن از روى پديدار وحى و شنيدن آواى هستى برين هم به خدا آگاهى مخصوص مى يابند. موسى كليم آرزو و درخواست آن ديدن خدا يا علم حضورى به او را كه فقط در قيامت براى صالحان امكان پذير است مى كند. خداوند در جوابش ‍ مى فرمايد: (لن ترانى ) هرگز مرا تا در عالم طبيعت واقع باشى و قيامت بر پا نشده باشد نمى بينى . و بلافاصله تجربه عظيمى را ويژه او پديد مى آورد. مى فرمايد: (هرگز مرا نمى بينى ، ولى به آن كوه نگاه كن تا اگر بر جايش برقرار ماند آنگاه امكان ديدن من برايت خواهد بود. پس چون پروردگارش براى آن كوه تجلى كرد آن را از هم فرو پاشيده ساخت و موسى مدهوش در غلتيد. پس وقتى به هوش آمد گفت : منزهى تو (از اين كه هستى تو برايم در اين عالم قابل نگريستن باشد) به تو روى مى آورم (توبه ) و من اولين مؤ من به اين واقعيت ام )(106)
علت پيدايى همه پديدارها، حوادث ، و موجودات عالم طبيعت از جمله بدن ما و حركات زيستى آن ، تجلى لايه هاى هستى برين - يا خزائن عندالله - پس از (تقدير معلوم ) است ، قدر معلومى كه آن هستى برين را زمانى - مكانى مى سازد و رابطه آن موجود را با ساير موجودات و پديدارها و حوادث تعين مى بخشد. براى تفهيم اين معنا خداوند متعال پيدايى روز به امر خود را چنين بيان مى فرمايد: به خورشيد و روشنى چاشتگاهش سوگند، و به ماه بگاهى كه از پى آن برآيد سوگند و به روز آندم كه (خدا) تجلى دهدش (يا به ظهور آوردش )(107) (به شب سوگند بگاهى كه فرا گيرد و فرو پوشد و به روز سوگند بگاهى كه نمايان گردد. والنهار اذا تجلى (108) و پيدايى قيامت يا رستاخيز و بر چيده شدن بساط اين عالم طبيعت و تحولش به گونه اى ديگر را چنين بيان مى دارد: از تو درباره هنگام قيامت مى پرسند كه آن كى برپا شود؟ بگو: يقينا دانش آن را فقط پروردگار دارد، جز وى آن را در هنگامش بظهور نيارد: لايجليها لوقتها الا هو(109) و نمونه اى از تجلى دادن خود بر كوه را كه به فرو پاشى آن مى انجامد يا به لحظه اى فناى طبيعى و بازگشت آن به عالم طبيعت ، چنين : (و چون موسى به وعده گاه آمد و پروردگارش او را سخن گفت ، گفت : اى پروردگار من ، مرا بنما تا نگرشى به تو داشته باشم (نگرشى خود آگاهانه و همچون علم حضورى به احوال درونى خويش ). فرمود: هرگز مرا نبينى (حتى به علم حضورى ) در عوض ، كوه را بنگر تا اگر بر جايش ماند در آن صورت مرا خواهى ديد (به علم حضورى ) پس چون پروردگارش براى آن كوه تجلى كرد آن را در هم شكسته بريخت و موسى مدهوش به خاك در غلتيد، چون بهوش آمد گفت : منزهى تو (از اين كه حتى به علم حضورى آيى ) توبه مى آرم و به تو روى مى آرم و من نخستين گرونده (به اين امتناع و محال بودن ، و آگاهى از مرزهاى وجود خويش )ام .)(110)
مرزهاى شناسايى ما را كه يكى از گونه هاى وجود ماست يا لايه اى از هستى انسانى ، به پيامبر اولى العزم خويش و از آن طريق به ما مى شناساند تا بدانيم قادر به چگونگى فهم و درك دقيق (تجلى ) يا ظهور لايه هاى هستى برين در صورت هاى انديشه ، اعتقاد، اميد، عمل ، گياه ، جانور، حادثه ، و پديدار و نظائرش - كه در عالم طبيعت با آن آشناييم - نيستيم . فقط در پرتو مثالهايى مى توانيم به آن حقيقت نزديك شويم بى آنكه هرگز آن را به تمام و كمال دريابيم . از جمله مثالهايى كه خداوند براى تفهيم اين حقيقت به ما مى زند اين است : الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى (111) آن كه خلق كرد (يا به عالم طبيعت در آورد) بنابراين پرداخته كرد، و آن كه تقدير كرد (يا تعين بخشيد). كاركرد و رفتار هر شى ء، موجود، و نيرو، دستگاه و سازواره طبيعى پيش از موجوديت آن در عالم طبيعت ساخته و پرداخته شده است .
هدايت ، تسويه ، و تقدير كه به خلق مى انجامد و طى آن لايه هاى برين هستى هر چيز، انسان ، رخداد، و پديدارى متعين و متمايز از غير خود گشته گوهرى مى يابد مبدلى نامتناهى و فراگيرنده دارد: انه بكل شى ء محيط(112)، و كان الله بكل شى ء محيطا(113)، ان الله على كل شى ء قدير(114) فسواهن (115) سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم (116) وسع ربنا كل شى ء علما(117) بل له ما فى السموات و الارض ( مراتب برين هستى ، و طبيعت ) كل له قانتون .(118) فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (119) و هو على كل شى ء وكيل (120)
محيط بودن خداى - تبارك و تعالى - يا فرا گيرندگيش بر لايه هاى متدرج هستى و بر رخدادها و پديدارها براى ما جلوه اى گوناگونى دارد. به ديگر بيان ، اين واقعيت عظيم و پرشكوه براى ذهن ما يا براى ما در مقام شناسا، به چند صورت ظهور مى نمايد. يكى احاطه علمى بر هر چيز.
لايه هاى هستى از برين تا طبيعى و مادى هم جلوه گرى دارند و هم سخنورى . تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (121) و يسبح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته .(122)
خدا كه مبداء هستى و قيوم همه موجودات و رخدادهاست پيوسته بواسطه آيات آفاقى و انفسى به ما جلوه گر و با ما سخنور است : ان الله على كل شى ء شهيد(123) و الله شهيد على ما تعملون (124) اءو لم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد.(125)
اما براى پيامبرانش به نحو عالى ترى ظهور و سخنورى دارد تا پيامش را كه حقائق عاليه باشد به آنان ، و از طريق آن بزرگان به بشر تفهيم فرمايد. چنانكه به محض دريافت آن خواه بواسطه فرشته وحى يا بيواسطه يقين مى كنند كه پيام خداست . در لحظه اى هم كه كلام الهى با واسطه يا بيواسطه را مى شنوند هيچ انديشه ، استدلال ، و فعاليت ذهنى ديگرى كه متناسب با چنين ادراك و معرفت حقائق عاليه اى باشد نكرده اند. به همين سبب انتظار رخ دادن آن معرفت بيسابقه ، بى نظير، حيرت انگيز و تكان دهنده را ندارند. شبانى مستضعف ، گريخته از سلطه جبارى فرعون ، آواره بيابانها كه سالها دورى از يار و ديار را تجربه كرده با زن و بچه اش گله را به چراگاه مى برد اما نگرشش به هستى ، جهان ، انسان ، زندگى ، جامعه ، و اشياء و امور و رخدادها توحيدى - وحيانى است . نه علمى - بويژه علم مدرن - و نه متافيزيكى و يونانى و هندى و رومى مى نگرد و مى انديشد و مى بيند. آتشى را كه از دور مى بيند منحصر در لايه طبيعى آن نمى داند و اميد آن دارد كه مايه هدايتى بشود. و چوبدستى خود را تنها تكه چوبى كه فقط چيزى طبيعى و مادى باشد و كاركردى جز تكيه دادن به آن ، و هى كردن گله نداشته باشد نمى پندارد بلكه به هستى همان چوبدستى اميدها مى ورزد. در چنين جايگاه بلندى از نگرش و بينش و با ديد لايه هاى برين و فرودين هستى ، و شناخت مبداء متعالى و نامتناهى و منزه هستى قرار دارد كه اميد مى ورزد ذره ذره عالم طبيعت و لايه لايه عالم هستى با فرشتگانش به خدمت هدايت ، آزادى - عزت ، و استقلال ملى و سير تقرب وى به خدا در آيند تا مستضعفان بتوانند بر سرنگونى فرعون ، سركوبى قارون ، تبعيد و رسوايى سامرى ، و خاكستر كردن بتان و ابزارهاى اسارت نائل آيند و حاكميت توحيدى بر خويشتن برقرار كنند: (آيا سرگذشت موسى به تو رسيده است آنگاه كه آتشى از دور ديده به خانواده اش گفت : درنگ كنيد كه من از دور آتشى ديدم شايد افروزه اى از آن براى شما بيارم يا در كنارش ‍ هدايتى بيابم . آنگاه چون به آتش رسيد ندايى شنيد كه اى موسى ، اين منم ، من پروردگار توام ، پس كفش از پا بدرآر زيرا تو با طى سيرى طولانى به منزلت مقدسى در آمده اى .(126) و من ترا به پيامبرى برگزيدم ، بايد به آن چه به تو وحى مى شود گوش بسپارى . اينك منم ، من خدايم ، جز من خدايى نيست ، بنابراين مرا بپرست و نماز را براى ياد آوردنم بپا دار. هنگام رستاخيز آمدنى است ، من آن را پنهان مى دارم تا هر كس آنچه را به كردار آرد پاداش ‍ گيرد. پس مبادا كسى كه به رستاخيز ايمان ندارد و پيروى هواس نفس كند (مثل فرعون ) ترا از كار به مقتضاى رستاخيز باز دارد تا به انحطاط در افتى . و آن چيست كه در دست تو است اى موسى ؟ گفت : اين چوبدستى من است ، به آن تكيه مى دهم و با آن برگ درخت را براى گله خويش مى ريزم و به آن اميدهاى ديگر دارم . گفت : اى موسى آن را بيفكن . آن را بيفكند و بناگهان مارى گشت روان . فرمود: آن را بگير و مترس ، ما آن را به سيرت نخستينش باز مى گردانيم ...)(127)
در آيه 144 اعراف به امتياز كم نظير تكلم بيواسطه خود با موسى اشاره مى فرمايد، تكلمى كه فرشته وحى در آن حضور ندارد. همانچه برتر از آن براى پيامبر خاتم در معراج رخ مى دهد. اين بدان معناست كه خداوند، موسى را به عالم غيب ، به لايه هاى برين هستى فرا مى برد تا آواى آنها را بشنود و معارف عاليه اى را ادراك نمايد كه به كار رشد معنوى توده هاى بشر مى آيد.
حقيقت ، بيش و پيش از آن كه امرى باشد كه ذهن انسان با انديشه و تاءمل و تعقل دريابد ظهور لايه هاى برين هستى براى قواى مدركه اوست . حقيقت نه مطابقت فهم امور و فهم ما از اشياء و رخدادهاى طبيعى با خود امور و اشياء و رخدادها(128) بلكه ظهور لايه هاى برين هستى آنها براى فهم ماست . شنيدن ، گوش سپردن ، نيوشيدن آواى هستى است . هستى به گونه آيات آفاقى و انفسى الهى خود را بر ما آشكار مى گرداند و ما به تفقه به آن نائل مى شويم و همين نيل و وصال را حقيقت مى ناميم . حقيقت نه در انديشه و نه در داورى و احكام ما بلكه در هستى لايه هاى برين آن است . به همين سبب انكار حقيقت و كتمان و پوشاندنش - يعنى كفر - براى ما امكان پذير شده است . امور و رخدادها و واقعيت ها ناپوشيده و ظاهر، گويا و آيت اند. در ذهن ما و با انديشه ماست كه گاهى پوشيده و ناديده و نابوده انگاشته مى شوند. اراده مستكبر يا دنيادار است كه پرده بر روى حقايق انعكاس يافته در ذهن خويش مى كشد و آن حقيقت ، يا باطل را به صورت انديشه ، اعتقاد، تصديق ، و داورى بيان مى دارد و انتشارش مى دهد. چنانكه همانچه پنهان و مكتوم نگهداشته شده است مى تواند آشكار و بر ملا گردد. هستى يا واقعيت ظاهر است و امكان ظهورش در شكل حقيقت براى هر ذهنى هست .
هستى در ذهن آدم كافر و انسان مؤ من هر دو ظهور دارد، كافر آن را مى پوشاند چون شيوه زندگى اى كه اراده كرده و برگزيده است آن را بر نمى تابد، اما انسان غيركافر، به آن آرامش مى گيرد، خود را بتمامى به حقيقت مى سپارد تا حالت اطمينان يا آرامش پيدا كند چون با حيات طيبه اش مطابقت و سازگارى دارد.
حقيقت در ذهن جاهل بدان سبب نيست كه او هستى يا واقعيت را فهم نمى كند، و آغوش به روى ظهور هستى نمى گشايد. با ظهور هستى و آغوش ‍ گشايى به رويش ، حقيقت در ذهن ما پديدار مى گردد. نشانه پديداريش آن است كه مى توانيم آن را بدانيم و در عبارتى يا حكمى و گزاره اى براى ديگران حكايت كنيم . قادر مى شويم آن را بكار بنديم .
باطل ، واقعيتى به معناى امر يا چيزى كه هست ، نيست . انديشه ، يا وهم يا تصور ساخته ذهنى است كه مانند حقيقت قابليت بيان شدن و تعبير را دارد. اما محتواى آن بيان بكار آمدنى نيست از آن گونه كه حقيقت بكار برده مى شود و ثمر مى بخشد. همان دروغ است . به همين سبب ، دروغ و باطل در مورد يك رخداد، پديدار، امر يا چيز، متعدد و حتى بيشمار است ، در حاليكه حقيقت جز واحد نيست : فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون (129) فذلكم الله ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال (130). ضلال پندار، انديشه ، تصور و نظريه اى است كه در فردى رخ مى دهد و با واقعيت امور و با نظام هستى و احكام تكوينى آن مطابقت ندارد و به همين سبب به نتيجه و ثمر نمى رسد. عملى هم كه بر اساس يا به كمك آن صورت بگيرد به هدر مى رود. آن پديدارها كه در ذهن فرد روى مى دهد (باطل ) است و بكارگيرى آنها هيچ هستى ارزشمندى را پديد نمى آورد و به هيچ پاداش تكوينى و عاقبت خيرى نمى انجامد.
باطل يكى از فرآورده هاى ارادى ذهن است . فعاليت هاى ذهنى ما مى توانند حقيقت را ببار آورند كه معرفت به امرى است يا باطل را بسازند. درونمايه هر فعاليت ذهنى مانند هر كارى كه مى كنيم قصد يا نيت است . انما الاعمال بالنيات . هر حكمى كه صادر مى كنيم محصول فعاليت داورى ماست . اين حكم ممكن است حق يا صادق باشد و ممكن است باطل يا كاذب . حكم صادر از داورى آگاهانه ، قصدى را در اساس دارد كه نتيجه و چگونگى داورى و حكم را تعيين مى نمايد. ما مى توانيم به اشيائى كه وجود ندارند بينديشيم و درباره آنها حكم صادر كنيم . همچنين درباره امور، اشخاص ، و اشياء واقعى مى توانيم حكم حق يا باطلى صادر كنيم . در حالى كه انديشه ، داورى ، و نيت ما كه پايه و درونمايه هر يك از ين دو كار ماست واقعيت دارند ولى ممكن است در مواردى انديشه درباره چيزى باشد كه وجود ندارد يا داورى باطلى باشد و حتى موضوعى غير واقعى داشته باشد. اينها انديشه هايى باطل و احكامى كاذب است .
ساخته هاى باطل ذهن در عين اين كه يك واقعيت اند فعليت ندارند. بهدر رفتن باطل يا در ضلالت بودن آن ، بدين معناست : اولئك الذين خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون (131) اءلم يجعل كيدهم فى تضليل (132)
(باطل ) يك هستى است كه فقط در لايه فرودين هستى - در عالم طبيعت پديد مى آيد و چون برخلاف (حق ) يا حقيقت كه امتداد لايه هاى هستى برين در عالم انسانى باشد ريشه در لايه هاى غيب هستى ندارد (فى ضلال )، به هدر است . نسبت باطل به هستى نسبت كفى است كه بر روى آب رودخانه اى پديد مى آيد و نسبت كف بيقدرى كه بر روى گدازه زر و سيم و مس و آهن پديد مى آيد. آب و فلزات كه براى مردم سودمند هستند هستى است و باطل همان كف دور ريختنى بهدر رفتنى : (بگو: خدا آفريننده هر چيز است . از آسمان آبى فرود آورد تا رودبارها هر يك به اندازه خود روان گشت ، آنگاه سيل كفى بلند بر زبر آورد؛ و از آنچه در آتش مى گدازند در طلب زيورى يا كالايى كفى همانند كف آب بر مى آيد. بدينگونه خدا (حق ) و (باطل ) را مثل مى زند. اما كف وازده مى شود و اما آنچه آدميان را سود دهد در زمين باقى مى ماند. بدينسان خدا مثل ها مى زند. براى كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند (و سير تقرب يافتند) لايه هاى برين و نيكوى هستى است و كسانى كه دعوتش را اجابت نكردند (و سير بعد از خدا يافتند) اگر همه آنچه در زمين است (سراسر عالم طبيعت را) و همانند آن را با آن مى داشتند قطعا آن را براى جبران زيان و نقصى كه يافتند مى پرداختند. اينها بدحسابى دارند و آشيانشان دوزخ است . و بد جايگاهى است . آيا، با وجود اين واقعيت كه بيان شد كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگارت ، بر تو نازل شد حق است مثل كسى است كه او كور (و نادان ) است ؟ شك نيست كه فقط صاحبان مغزهاى بزرگ اين حقايق عاليه را ياد مى گيرند، همان كسانى كه به عهد خدا وفا كنند و پيمان را نمى شكنند و كسانى كه آنچه را خدا فرمان داده كه پيوسته و برقرار باشد پيوسته و برقرار نگاه مى دارند و از پروردگارشان پروا دارند و از بدى حساب همى ترسند، و كسانى كه جوياى هستى برين پروردگارشان (در برابر فشار و تهديد عوامل مخل و مفسد محيطى ) مقاومت ورزيدند و نماز را اقامه كردند و از آنچه به ايشان روزى داديم در پنهان و آشكار انفاق كردند و هر كار بدى را كه (از خودشان يا از ديگران نسبت به ايشان ) سر زد با كارى نيك جبران و مقابله نمودند، اينان سراى آخرت را دارند).(133)
همواره دو گروه بزرگ اجتماعى يافت مى شوند كه هر يك سيرى ويژه در هستى دارد در جهت عكس آن ديگرى . يكى علائق عاليه اى دارد و جوياى قرب خداست جوياى لايه هاى هستى برين ؛ و به همين سبب در اين راه يكسره تلاش مى كند و مجاهدت مى ورزد مجاهدتى كه بر دو گونه است : اول ، مقاومت در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط: والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم كسانى كه جوياى لايه هاى هستى برين مقاومت مى ورزند. دوم ، عبادات محض كه خاصيت خودسازى داشته به فتح محيط درونى مى انجامد (جهاد نفس ): والذين اقاموا الصلوة و عبادات اجتماعى با ماهيت خير رسانى و فيض بيكران نسبت به ديگران و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية و يدرؤ ون بالحسنة السيئة و الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به اين يوصل . كارهايشان در سراسر زندگى و شب و روز با حساب و كتاب و دقت و نظم ، و تحت برنامه و طرح معينى است چون از خدا پروا دارند و او را حاضر و ناظر مى دانند و به زندگى پس از مرگ ايمان دارند و از بدى حساب بيمناك اند: يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب (134).
طرح زندگى و مسير تقربشان به خدا چگونه در ذهنشان پيدا شده است طرحى كه از لايه هاى هستى برين است و راهنماى زندگيشان ؟ از طريق وحى خدا به پيامبرش ، تجلى لايه هاى هستى برين بر قلب پيامبر كه بصورت آيات كتاب آسمانى مسجل گشته و در ذهن صاحبان خردى كه خرد را بكار مى برند (دانسته ) شده است ، صاحب خردانى كه دل يا ذهن را به روى اين ظهور هستى برين گشوده اند (شرح صدر) تا تبديل شده اند به من يعلم اءن ما انزل اليك من ربك الحق ... انما يتذكر اولوا الالباب (135) و نقطه مقابل گروه اجتماعى ديگر شده اند: (من اعمى )(136) الذين لم يستجيبوا له و الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به اءن يوضل و يفسدون فى الارض ‍ اولئك لهم اللعنة (بعد از خدا) و لهم سوء الدار(137)
خردورزان دينشناس و عاملان به معرفت وحيانى كه ايمان به آن معارف حقه داشته اند به سبب بكارگيرى معارف حقه ، سير تقرب پيدا كرده و به لايه هاى هستى برين كه از ثبات و جاودانگى برخوردار است . و (عندالله ، عندنا) است نائل شده اند. جنات عدن يدخلق و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ...(138) محيطى كه همه صالحان نسلهاى بشر و صالحان خويشاوند انسان صالح از زن و مرد در آن گرد هم اند و عارى از تمامى عوامل مخل و مفسد چهار محيط عالم طبيعت است . نه مستكبر و دنيادارى در آن يافت مى شود. و نه كاهن و صاحب رسانه بين المللى گمراهگرى ، نه طاغوتى و نه مهاجمى . از لايه هاى پست هستى ، از كف روى آب و كف روى گدازه زر و سيم و مس و آهن ، در آن اثر و خبرى نيست . لايه هاى برين هستى آن محيط را در آغوش گرم و پر مهرشان گرفته اند: ... و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب : سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(139) به امنيت و سلامتى رسيده ايد به سبب - و به دليل - مقاومتى كه در عالم طبيعت و زندگى دنيا در برابر عوامل مخل و مفسد چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى ، و بين المللى نشان داديد و مبارزه اى كه عليه آنها كرديد و از بذل مال و وقت و جان دريغ ننموديد