گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
ساختار تعالى شناختى


بشر با ساختار تعالى شناختى خود تنها از طريق وحى و آموزه هاى دينى آشنا مى شود، آموزه هايى كه او را همچنين با راه خير، يا سلوك پسنديده و تعالى آور، حيات طيبه ، زندگى هاى پست ، حيات انسانى ، فضائل و رذائل ، تنوع رفتارها، تنوع مردمان ، امكان انتقال از يك حيات به حيات ديگر و حقائق ديگرى از اين دست آشنا مى سازند.
بخش بزرگى از معرفت دينى ، انسان شناسى از ديد تعالى و تقرب به خداست . خداوند متعال در قرآن مجيدش ضمن بيان صفات جلال و جمالش ، چگونگى تعالى و تقرب ، تخلق به اخلاق كريمه و نشان دادن فضائل و رذائل و دو راه خير و شر يا تعالى و انحطاط، از حقايقى در باب ساختار آدمى و چگونگى و امكان تعالى و انحطاطش پرده برمى دارد؛ و روانشناسى تغيير و تخلق ، علل رفتار و ارزيابى آن را مطرح مى فرمايد. ساختار آدمى جزئى از همين روان شناسى و انسان شناسى است .
انسان شناسى اسلامى و نظريه اش در خصوص ساختار آدمى يا نهادش با آنچه دانشمندان ، فلاسفه ، روانشناسان كمال ، علماى اخلاق و زيست شناسان گفته اند فرق دارد؛ بلكه بايد گفت با هم بى شباهت اند. از ديد انسان شناسى اسلامى ، آدمى از حيث ساختار يا نهادش ‍ نه خير مطلق و نه شّر مطلق و نه آميزه اى از اين دو است . نه درنده اى است و نه حيوانى باركش ؛ نه گرگ است نه گوسفند. امكان ها، استعداها و توانايى هاى بسيار در او نهفته است كه با داشتن اراده و استقلال نسبى و آزادى گزينش راه ها و كارهاى بسيار مختلف مى تواند تا اعلى عليين بالا و تا اسفل سافلين پايين برود يا در وسط كه مقام آدميت باشد قرار گيرد.توانايى ها و استعدادهاى فطريش ، محيط و شرايط توسعه و كمالش ، و اراده خاص هر فردى مجموعا شخصيت ، منش ، اراده و رسم زندگى و رفتارها و بالاخره سرنوشتش را رقم مى زنند.
گر چه محيط اجتماعى در تربيت و شكل گيرى شخصيت و در اين كه شخص چه راه و رسمى در زندگى پيش گيرد جدا مؤ ثر است باز محيط و تربيت جز در محدوده امكانات ساختارى و استعدادهاى منفى و مثبت يا توانايى هايش اثر نمى گذارند. ساختارش تعيين مى كند كه تا چه حد و به چه كيفيت و از چه طريق تحت تاءثير محيط و تربيت قرار گيرد.
ساختار آدمى چيزى يا سازمان و نظامى است كه خداوند به او بخشيده است : (نام پروردگارت - آن برترين را بستاى ، آن كه آفريد پس درست ساخت و آن كه اندازه داد پس هدايت كرد (يا راه نمود و مسير وجودش را معين فرمود)(37). الحمدللّه الذى ... فطر الخلائق بقدرته سپاس خدايى را كه آفريدگان را با قدرتش سرشت داده است .(38) يعنى استعدادها و امكاناتى بخشيده است . اءنشاء الخلق انشاءً و ابتداءه ابتداءً... احال الاشياء لا وقاتها و لاءم بين مختلفاتها و غّرز غرائزها خلق را پديد آورد پيدايش بديع و آن را آغازين ساخت ... اشياء را هر يك در زمان مناسب از عدم بوجود آورد - يا از خزاين غيب و عالم ملكوت به عالم طبيعت در آورد - و چند چيز را با هم سازگار و هماهنگ گردانيد و به هر يك غريزه و طبيعت خاصش را داد.(39)
آنگاه توضيح مى دهد كه ساختار آدمى ، تركيبى و آميزه اى از استعدادهاى منفى و مثبت و توانايى ها و امكانات گوناگون است . سازواره اى از نيروهاست : انّا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه ما آدمى را از نطفه اى آفريديم كه تركيبى از استعدادها و نيروهاى گوناگون است تا او را بيازماييم .(40) ذيل آن ناظر به وجود اراده اى مستقل براى آدمى است كه وى را قابليت گزينش و اختيار مى دهد و به موجودى قابل مسؤ ليت و گذراندن امتحان و آزمايش ارتقا مى بخشد.
(سوگند به خود (يا روان ) و آنكه بساخت و بپرداختش ، پس زشتكارى هايش و پرواگيريش را به آن الهام كرد كه به يقين رستگار موفق كسى شد كه رشد دادش و ناكام كسى شد در خاك نهفتش ).(41)
اين نظريه درباره ساختار آدمى خلاف تمامى پندارهاى بشرى است . فلاسفه و روانشناسانى كه به اين مساءله پرداخته اند بعضى فطرت آدمى را خوب مطلق و برخى شّر و بد مطلق معرفى مى كنند. عده اش نهادش را يك صفحه سفيد نقش پذير از محيط اجتماعى و تربيت خانوادگى ، و شرايط اقتصادى يا شيوه توليد و مناسباتش مى دانند. گويى شرارت ، ستمگرى ، استكبار، جنگ افروزى ، قتل و غارت و جهانخوارى ، رفتارهاى ناشى از محيط اجتماعى است يا معلول فقر و بى سوادى است يا از روان نژندى واختلالات عقلى سرچشمه مى گيرد.
پيش از آن كه وحى متكفل شناسايى انسان و ساختارش به ما شود در پرتو عقل و تجربه زندگى به حقايقى درباره اش مى رسيم . مثلا مى دانيم انسان شى ء طبيعى يا يك فرآورده صنعتى نيست . او حتى بيش از آن است كه در شغل ، مقام و نقش اجتماعيش ظاهر مى شود. موجود زنده و پويا و متحولى است كه در جريان فرايند تكامل قرار دارد و در هر لحظه و هر مرحله زندگيش همان نيست كه مى تواند باشد يا بشود. تفاوتش با ساير موجودات زنده بسى بيش از تفاوتى است كه ميان موجود زنده با موجود بيجان و شى ء هست .
مهم ترين تفاوتى كه با ساير جانوران و رده هاى بالاى آن دارد اين است كه اهتمام ها و انديشه هايش محدود به تاءمين نيازهاى جسمى و زيستن نيست و از آن فراتر مى رود. فكر كه در بعضى حيوانات وسيله بدست آوردن اشياء مورد نظر است در آدمى فراتر از آن رفته عالمى براى كشف واقعيت وجودى خودش و زشتى و زيبايى جهانى كه در آن زندگى مى كند هم هست . او نه تنها هوش - چيزى كه بسيارى از جانوران هم دارند - كه فكر و تعقل و خرد هم دارد، همان چه به مددش حقيقت را درمى يابد. علاوه بر آن ، يك جهت گيرى اجتماعى ، اخلاقى ، مى تواند جهت گيرى اجتماعى ، اخلاقى ، روانشناختى دارد كه بزودى و به آسان تغيير نمى كند، ولى از اراده او هم خارج نمى شود. او مى تواند جهتگيرى اجتماعى ، اخلاقى ، و حياتى خود را تغيير دهد و از يك عقيده به عقيده ديگر و از يك منش به منش ديگر و از يك راه و رسم زندگى تازه تحول پذيرد.
پروردگار حقائقى بيش از اين ها به بشر مى آموزد.
اهم مطالبى كه در انسان شناسى وحيانى در باب نهاد آدمى آمده به شرح زير است :
الف . نهاد آدمى ، منظومه اى است واقع در نظام هستى ، و تابع آن .(42)
ب . اين ساختار، تحت تاءثير محيط طبيعى و اجتماعى قرار دارد و به نوبه خود بر هر دو اثر مى گذارد به طورى كه طبيعت و سازمان جامعه چون مومى در مشت بشراند و با تحولات كيفى مردم هر اقليم و محيط اجتماعى اين دو نيز تحول كمى و كيفى پيدا كند.
ج . در ميان افراد، خصائص مشتركى كه مفطور برآنند وجود دارد. مراد از نهاد يا ساختار آدمى غالبا همين بخش آن است .
د. برخى خصائص موروثى هست كه به افراد و گروه هاى اجتماعى معينى اختصاص داشته جزء ساختار همان ها محسوب مى شود و جداى از نهاد مشترك و مفطور آدمى است .
ه‍ در ساختمان بدن ما بخش آسيب پذيرى هست كه ما را در معرض مخاطرات زيستى و نيز تربيتى و اخلاقى قرار مى دهد. اين آسيب پذيرى ها را كه ريشه در ساختار فطرى ما دارد مى توانيم استعدادهاى منفى وجود خويش بشماريم .
و. در كنار بخش آسيب پذير ساختارمان ، استعداهاى مثبت و تواناهايى به ما عطا شده كه به كمك آن مى توانيم به خدا تقرب جسته به اخلاقش متخلق مى شويم تا خليفه خدا بر روى زمين باشيم .
عوامل محيط طبيعى ، پاره اى از عوامل ساختارى نهاد آدمى ، محيط خانوادگى ، نژاد و قوميت و تا حدودى محيط اجتماعى بدون خواست و اراده انسان بر او تحميل شده اند. او در عين اين كه نمى تواند از تاءثير اين ها بگريزد باز در همين محدوده با داشتن امكانات لازم ناچار از گذراندن امتحان و آزمايش هست .
(خدايى كه ... خلق را به قدرتش از عدم پديد آورد و ابداع كرد و آنان را مطابق مشيتش اختراع فرمود. آنگاه آنان را در طريق اراده اش به پويش واداشت و در راه محبتش برانگيخت ، به طورى كه نمى توانند گام از طى طريقى كه در آن برفتار درآمده اند واپس ‍ كشند يا در جهتى كه از آن ناتوانى سرشتى دارند گام نهند و براى هر يك تن از آنان روزى معين تقسيم شده اى مقرر داشته است كه هيچ قدرتى و كسى نمى تواند آنچه را كم است زياد كند و آنچه را زياد است كم كند. وانگهى براى هر يك طول عمر معينى مقدر فرموده و مدت محدودى كه با گذران روزهاى زندگى به پايانش نزديك مى شود و طى ساليان معينى آن را طى مى كند، به طورى كه به محض رسيدن به اجلش و پايان يافتن طول عمرش به پاداش فراوانى كه نصيبش گشته يا كيفر اعلام شده قبلى اش نائل خواهد گشت تا كسانى كه بد كرده اند كيفر كردار بدشان و كسانى كه نيكى كرده اند پاداش نيكشان را دريافت كنند به حكم عدلى كه خداى تعالى و تقدس و پربخشايش دارد).(43)
آفريده شدن تدريجى انسان ، و ساختار لايه به لايه اش
هل اتى الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا. انّا خلقنا الانسان من نطفةٍامشاجٍ نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا. انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا(44)، مراد از (انسان ) در اين آيه شريفه نوع يا جنس بشر است . و استفهام در آن براى تثبيت مطلب است يعنى بطور مسلم دورانى بس طولانى از تاريخ طبيعى گذشته بوده كه در آن نام و نشانى از موجودى به نام (انسان ) نبوده است . موجودى كه در برابر زمين يا آسمان و جانوران و گياهان و عناصر شيميايى بتوان شناختش . چون هنوز خلق نشده بود تا موجود باشد و مانند ساير موجودات نامش برده شود. آنگاه مانند چندين مورد ديگر (45)، از آفرينش و پيدايش بشر بيانى دارد كه هم بر سير تطوّرش در رحم مادر و چند دوره كودكى و شايد نوجوانى و جوانى منطبق است و هم بر تاريخ تطورش در جهان طبيعى صدق مى كند. (بى گمان ما انسان را از نطفه اى مختلط و لايه به لايه آفريديم تا از حالى به حالى و از (طورى ) به (طورى ) تطور يابد.(46) كلمه (نطفه ) در اصل نه به معنى رايج كنونى بلكه به معناى (آبى اندك ) بوده و بعد در مورد آب اندكى كه وارد رحم مادينه جانوران مى شود.
بكار رفته است . اين آب اندك - نطفه - همان است كه خداوند اصل مادى و طبيعى در آفرينش بشر معرفى مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون ...(47) گِل خشكيده با آميختن با آبى اندك تبديل به حما مسنون ، لجنى بو آمده ، مى گردد و سلسله اى تطور در آن از زندگى ساده - بسيار ساده و اوليه - تا مراتب بعدى پديد مى آيد. تا (شنواى بينا) مى شود. فجعلناه سميعا بصيرا. بعد، لايه هاى متعدد ديگرى در ساختارش آفريده مى شود انا هديناه السبيل . يا فهديناه النجدين . آنگاه در جريان انسانى ، هر فردى يا راه روشن و نمايان تقرب به خدا را كه راه رشد معنوى يا ديندارى وحيانى باشد اراده مى كند و مى پيمايد و يا راه روشن و نمايان - النجدين - بعد از خدا را كه راه رسم زندگى هاى جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى ، و استكبارى باشد: اما شاكرا و اما كفورا
والتّين و الزّيتون و طور سينين و هذا البلد الاءمين . لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثّم رددناه اسفل سافلين . الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات فلهم اجرٌ غير ممنون .
با سوگند خوردن به دو ميوه مختلف ، و به دو سرزمين مقدس و ايمن از آلايش عوامل مخل و مفسد، ذهن ما را به تنوع لايه هاى گياهى و لايه هاى زمينى جلب مى نمايد تا آماده فهم لايه به لايه بودن ساختار آدمى و حسن بى نهايت آن خلقت گردد، خلقتى كه به انسان امكانات و توانايى هاى متنوع در حدّ تضاد و تخالف بخشيده است . بطورى كه مى تواند از همه گياهان و جمادات پست ، نازل تر و پست تر گردد. پستى و تنزّلى كه ارادى است و بستگى به دو تصميم پياپى دارد: اول ، ايمان آوردن يا ايمان نياوردن و كافر شدن به معارف حقه و به جهان - انسان شناسى توحيدى - وحيانى . دوم ، انجام كارهاى شايسته يا كارهاى زشت . كارهاى شايسته اى كه آثار و ثمرات گرانقدر و مستمر پايان ناپذير دارد كه هم در زندگى اين جهانى عاملش تحقق مى يابد و هم در زندگى برزخى پس از مرگش و هم در قيامت فما يكذبك بعد بالدين ،اليس الله باحكم الحاكمين . حال اى انسان ! با وجود اين واقعيات چطور به معاد و دوام زندگى پس از مرگ ، مرگى كه فقدان تن و توقف فعاليت زيستى بيش نيست كافر شده آن را دروغ مى شمارى ؟ مگر نه اين است كه خدا با آفرينش انسان و جهان بدينگونه متدرج و لايه به لايه ، و وجود امكان سير ارادى به قرب مبداء هستى و كمال مطلق ، و سير ارادى بعد از خدا، بهترين آفريدگار و پروردگار است ؟
اين خلقت در (احسن تقويم ) را در سوره (حجر) شرح مى فرمايد: (و چنين بود كه انسان را از گلى خشكيده از لجنى گنديده آفريدم ... و چون پروردگارت به فرشتگان گفت كه من آفريننده بشرى از گلى خشكيده از لجنى گنديده ام ، پس هرگاه او را از هر چيز و لايه اى باندازه و متعادل دادم تا خود بسندگى يافت و از روح خويش در او دميدم بر او سجده آريد. در نتيجه (اين فرمان تكوينى ) همه فرشتگان دسته جمعى سجده آوردند مگر ابليس (مجموعه عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى ))(48)
لايه هاى هستى ساختار انسان عبارتند از:
1. لايه خود مختارى ، يا اراده و خود اصلى آدمى ذات الصدور(49)
2. لايه هاى طبيعى ، يا بدن ، با سائقه هاى عضوى
3. لايه توانايى تصرف نيك و بد در امور جهان طبيعى و نعمت ها و در چهار محيط
4. لايه سائق صيانت ذات ، با سائقه هاى هيجانى - عاطفى دفاعى
5. لايه آگاهى از (خود) و احساس شخصيت
6. لايه توانايى ادراكات حسى و هوشى
7. توانايى بيان انديشه ، ادراكات حسى ، دانستنى ها، تجارب ، استدلالها، نظريه و باورها؛ و توانايى گفتگو و تبادل نظر و تبادل فرهنگى
8.خرد، با كاركرد معرفت به مبدا هستى ، همه لايه هاى هستى و بالضروره علم به نيك و بد
9. حافظه ، با دو كاركرد يادگيرى و يادآورى : (ذكر)
10. حقگرايى
11. آز، با ميل سيرى ناپذير و گرايش به داشتن ، اندوختن ، انباشتن و توسعه اقتصادى
12. توانايى ايجاد لايه هاى مختلف و متضاد هستى در خودش
ساختار آدمى ثابت بوده در طول تاريخ و در پهناى اقاليم و جغرافيا تغييرى نمى كند: ... فطرة الله التى فطر الناس عليها. لا تبديل لخلق الله (50)
1. لايه خود مختارى يا اراده
اين لايه كه خود اصلى انسان است و در كلام الهى با ذات الصدور هم توصيف مى شود وجودش در آيات بيشمار محرز و بديهى دانسته شده و در آياتى به آن تصريح شده است : اءنها تذكره فمن شاء ذكره . آن - آيات قرآن يا نزولش - ياد دادنى است پس كسى كه خواست يادگيرش .(51) انه تذكره فمن شاء ذكره . و ما يذكرون الا ان يشاء الله (52) اراده يادگيرى قرآن گر چه قدرتى ساختارى در انسان است باز در راستاى مشيت الهى قرار دارد بدلائل بسيار از جمله اين كه همين ساختار با تمام لايه هايش آفريده خداست و امكان عملكرد انسان نه در ساختار آفريده شده اش بلكه در كل نظام هستى نهاده است . رابطه اى است ميان اين موجود خود مختار با تمامى اجزاء و نيروهاى عمل كننده در آن نظام .
ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا بيگمان اين يك ياد دادنى درس سير تقربى - است . بنابراين كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش پيش گيرد(53)
بنابراين ، يادگيرى ، همچنين ياد نگرفتن و نياموختن درس ديندارى و سير تقرب و آزادى و انقلاب ، امرى ارادى است . پس از آن نوبت ايمان آوردن و كفر ورزيدن به آن معرفت و درس مى رسد كه آن هم ارادى است و تصميم گيرى جدى جديدى را مى طلبد و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن ، و من شاء فليكفر و بگو: اين معارف حقه و درس هاى آن از پروردگارتان - و نه از من - است بنابراين كسى كه مى خواهد ايمان مى آورد و كسى كه مى خواهد به آن كافر مى شود.(54) قل ما اسالكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا بگو: من از شما در عوض آن - انجام رسالت و ابلاغ درس ها و معارف حقه - هيچ مزدى نمى خواهم مگر كسى را كه خواست راهى به سوى پروردگارش پيش گيرد.(55) خود همان انسان متعالى فراروند و به سوى مبدا هستى و كمال و عزت مطلق ، مزد من است .
و ما هى الا ذكرى للبشر... اءنها لاحدى الاكبر. نذيرا للبشر. لمن شاء منكم ان يتقدم او يتاءخر. كل نفس بما كسبت رهينه . و آن آيه (خبر از چونگى دوزخ جز آموزشى براى بشر نيست ... بيگمان ، آن آيه خبر از دوزخ يكى از بزرگترين درسهاى عبرت آموز است ، هشدارى است براى بشر، براى كسى از شما كه اراده كند پيش رود يا پس ماند. هر كسى در گرو كارهايى است كه آگاهانه و به نحو اثرگذار مى كند.(56)
حضرت ثامن الحجج مى فرمايد: (خداى - تبارك و تعالى فرمود: اى فرزند آدم به مشيت من پديد آمدى كه اينك خودت هم داراى خواست و مشيت شدى . با قدرت من است كه به اداى واجبات مى پردازى و اگر توانايى معصيت دارى آن را نيز من به تو داده ام من بودم كه تو را شنوا، بينا و توانا ساختم .)(57)
در آيات بسيارى از آن با واژه (اراده ) ياد شده است بويژه در مورد تصميم گيرى هاى كلان و سرنوشت سازى مانند گزينش يك نوع زندگى از ميان شش نوع زندگى ممكن ، يا اقدام به قيام و انقلاب اجتماعى ، يا گسستن زنجيرهاى اسارت و ارتقاء به حالات آزادى - عزت فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا بنابراين از كسى كه روى از درسها و آموزش ‍ ما برتافت و جز زندگى پست را اراده نكرد روى بگردان .(58) منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الآخره .(59) (كسانى كه زندگى پست را اراده مى كنند...)(60). ذلك خير للذين يريدون وجه الله .(61)
(كسى كه آزادى - عزت را اداره مى كند بايد بداند كه عزت مطلق مال خداست )(62). (آنچه من اراده كرده ام بر پايى انقلاب اجتماعى تكاملى (اصلاح ) برحسب توانايى و امكان من است و مقدار موفقيت من فقط به خدا بستگى دارد)(63). و من اراد الآخرة و سعى لها سعيهاو هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا(64). و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون (65).
خداوند متعال ، كارهاى پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را به همين لايه هستى او نسبت مى دهد لايه اى كه از آن با ذات الصدور تعبير مى فرمايد.(66) همين لايه هستى ماست كه توانايى ايجاد علائق مختلف و متضاد نسبتا ثابت در خودمان ، توانايى گزينش يك نوع زندگى يا يك نوع رفتار از ميان انواع مختلف زندگى ممكن يا راهكارهى متفاوت را به ما بخشيده است حتى توانايى توبه يا تغيير مسير زندگى از پست به عالى ، و تغيير از زشتكارى به نيكوكارى را مديون آن هستيم . به همين لحاظ، خداى سبحان عليم خبير پس از نسبت دادن كارهاى پيامبر خدا به (ذات الصدور). او، چنين ادامه ميدهد: انه عليم بذات الصدور. و هو الذى الذى يقبل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون . و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهم عذاب شديد(67).
2. لايه طبيعى يا بدن
با اين لايه وجودمان آشناييم . پايه و ابزارهايى است در خدمت خود مختارى ما و ساير لايه هاى برين وجودمان : اءلم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين فلا اقتحم العقبة . و ما ادراك ماالعقبة . فك رقبة او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذامقربة .... ابتدا اشاره به لايه طبيعى يا بدن است : دو چشم ، زبان و دو لب . دو چشم همچنين اشاره به لايه توانايى ادراكات حسى دارد. زبان اشاره به لايه توانايى بيان انديشه ، نيت ، تجارب ، باورها، نظريه و امثال آن است . دو لب حكايت از توانايى گفتگو و تبادل نظر و معرفت دارد (هديناه النجدين ) او را با دو راه روشن و نمايان قرب به خدا و بعد از خدا آشنا كرديم . اشاره اى به لايه خرد با كاركرد معرفت به همه لايه هاى هستى يعنى معرفت به نيك و بد است .
3. لايه توانايى تصرف نيك و بد در امور جهان طبيعى و درچهار محيط
اين كه اموال و اشياء طبيعى مانند آب ، خاك ، هوا، جنگل ، معادن و حتى بدن ما دو چشم ، زبان ، لب هاى ما تحت تصرف ما قرار دارند واقعيتى انكارناپذير است . در اين هم كه مى توانيم در آنها حسن تصرف و سوء تصرف كنيم مشكلى نداريم . اما اينكه تصرف نيك و تصرف بد در آنها حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در نظام هستى داشته باشد مساله اى است كه سنت توحيدى - وحيانى به آن پاسخ مثبت ، و سنت الحادى - طاغوتى به آن پاسخ منفى مى دهد. خداوند متعال مى فرمايد: توانايى تصرفى كه از ميان موجودات جهان طبيعى از آسمان ها گرفته تا زمين و كوه ها فقط در ساختار شما نهاده ام امانتى است كه بايد اوامر و نواهى مرا در موردش رعايت كنيد. نابود كردن ، و تخريب آنها از جمله خودكشى ممنوع است . اضرار به خود حرام است . در مصرف آنچه از جهان طبيعى به دست مى آوريد نبايد اسراف كنيد. همه آنها را نبايد به مصرف خودتان برسانيد. بايد به محرومان ، بينوايان ، و يتيمان هم بدهيد مخصوصا در سالها و ايام خشكسالى و قحطى و جنگ . هر چند اين كارى دشوار است و به پيمودن گردنه كوهستان ها مى ماند باز بايد اين گردنه را بپيمايد. و ما ادراك ما العقبه ؟ فك رقبه اءو اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذا مقربه اءو مسكينا ذا متربه ... آزادكردن بنده اى ، قرضدارى ، زندانى بدهكارى ، يا اطعامى ...
همچنين مى فرمايد هيچيك از موجودات جهان طبيعى شرايط ساختارى لازم براى اين كه اين لايه از هستى در آنها نهاده شود ندارند جز انسان . و انسان به دليل وجود همين توانايى استثنايى در ساختارش بر حسب چگونگى استفاده و بكارگيرى آن به دو دسته بزرگ و بيشمار تقسيم مى شود: 1. مردان و زنان بسيار ستمكار بسيار نادان مشرك و منافق 2. مردان و زنان مؤ منى كه مشمول رحمت رحيمى ويژه نيكوكاران قرار مى گيرند: انا عرضنا الامانة على السموات و الارض والجبال فاءبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا. ليعذب الله المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات و يتوب الله على المؤ منين و المؤ منات و كان الله غفورا رحيما.(68)
توانايى تصرف نيك و بد در محيط طبيعى ، لايه اى از هستى انسانى است كه در ارتباطى تنگاتنگ با چند لايه ديگر هستى اش به فعليت مى رسد بويژه با لايه توانايى ادراكات حسى ، و هوش . آدمى به مدد هوشش توانايى تصرف نيكو و تصرف زشت و بد در محيط طبيعى را تتميم مى كند و به (فن ) دست مى يابد. من ، فعاليتى از انسان است كه طى آن نيروى طبيعت را در برابر نيروى طبيعت بكار مى گيرد و از اين راه بطور غير مستقيم به يارى ابزارهاى طبيعى و نيروهاى طبيعى بر بخش ديگرى از طبيعت چيره مى شود، خواه اين چيرگى به شكل آبادانى باشد و خواه به شكل تخريب و افساد فى الارض . فن ، همچنين فعاليت ابزار سازى را در بر مى گيرد. ما با (فن ) هم نيرو بوجود مى آوريم و هم اشياء و ابزارهايى مى سازيم . اگر در كار فنى خودمان حسن تصرف در محيط طبيعى داشته باشيم به آزادى در محيط طبيعى نائل گشته در نظام هستى (كرامت ) به معناى منزلت و ارتقاء درجه پيدا مى كنيم . اين است معناى كرامتى كه خدا مى فرمايد به نوع بشر بخشيده است : ولقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و به يقين ، ما آدميان را كرامت بخشيده بر زمين و دريا روان و چيره ساختيم .(69) و امام على ابن الحسين زين العابدين اشاره به آن عرض ‍ مى كند: الحمدلله الذى اختار لنا محاسن الخلق و اجرى علينا طيبات الرزق و جعل لنا فضيلة بالملكة على جميع الخلق . فكل خليقة منقادة لنا بقدرته و صائرة الى طاعتنا بعزته سپاس خدايى را كه نيكوترين ساختار را براى ما برگزيد(70)، و پاك ترين روزى ها را به ما ارزانى داشت و اين برترى را به ما بخشيد كه بر همه آفريده ها و موجودات تسلط و تملك پيدا كنيم بطورى كه هر موجودى بقدرت خدا سر به فرمان ما نهاده است و هر آفريده اى بعزت خدا از ما اطاعت مى كند.(71)
4. سائق صيانت ذات
اين توانايى ، محركى فطرى است كه حفظ و بقاى آدمى را بر عهده دارد و خود از دو دسته سائق تشكيل مى شود:
الف .سائقه هاى عضوى
ب .سائقه هاى هيجانى - عاطفى يا دفاعى
دسته اول به اعاده پيوسته و متناوب حالت تعادل زيستى در كالبد و اندامهايش مى پردازد و دسته دوم به تاءمين يا ايجاد فضاى زيستى پيرامون وى . كار دسته اول نظير مسؤ وليت نيروى انتظامى براى جامعه ، و كار دسته دوم شبيه وظيفه نيروى دفاعى نسبت به جامعه است . مى توانيم مجموعه اين دو دسته سائقه را سائق صيانت ذات بناميم ، زيرا كاركرد آنها تاءمين بقاى ماست .
در حالى كه سائقه هاى عضوى از حالت عدم تعادل زيستى و از درون بدن سرچشمه مى گيرند و اساس آنها حالت فيزيكو شيميائى بدن است . سائقه هاى دفاعى يا هيجانى را عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى كه در چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى و بين المللى وجود دارند موجب مى شوند و اساس آنها اثرگذارى زيانبخش آن عوامل محيطى است . عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى تهديداتى را متوجه موجوديت ما مى كنند كه بر اثرش حالات هيجانى به ما دست مى دهد كه مهمترين آنها ترس ، نفرت ، و خشم است . اينها تمامى وجودمان را به يك واكنش يا سلسله اى كوتاه يا بسيار طولانى از عمل بر مى انگيزند.
5. لايه آگاهى از (هستى خود)، و احساس شخصيت
آدمى يگانه جاندارى است كه از هستى خود، آگاه است . هم بر توانايى ها و استعدادهاى مثبتش و هم بر توانايى ها و محدوديت ها - يا مرزهاى وجوديش - واقف است . ما حتى به نحو اجمال از امكانات و استعدادهاى ساختاريمان و از وجود اراده اى مستقل براى خود، يعنى از لايه خود مختارى هستى مان آگاهى داريم . رفتار، گفتار، انديشه ، احساسات و عواطفى را به خودمان نسبت داده آنها را از آن خود ميدانيم . همچنين براى خود اراده اى مستقل قائليم . ان الانسان على نفسه بصيرة و لو القى معاذيره .(72)
بر پايه باور به اين جمله ، براى خود احساس شخصيت كرده خود را از ديگران متمايز مى دانيم . آگاهى نسبت به خود، يا خود آگاهى - كه براى تعبير از واقعيت مورد نظر رايج تر است - احساس شخصيت را در ما بر مى انگيزد. جانوران كه مثل ما از ادراك حسى ، عادت تعامل ، و حتى هوش و فرديت برخوردارند بر خلاف ما قادر به احساس شخصيت نيستند.
خود آگاهى و احساس شخصيت را كه از يكديگر تفكيك ناپذيرند برخى با آگاهى از احوال درونى اشتباه مى كنند. اين ها دو چيز متفاوت اند. آگاهى شخصى از احوال درونش مثل آنكه از درد خويش آگاه است جنبه ذهنى داشته در تجاربى ظاهر مى شود كه فقط در دسترس شخص است . چنين آگاهى الزاماً متضمن فاعل فعل يا (من ) نيست . البته ، وقتى ما از دردى رنج مى بريم چون ما هستيم كه از آن درد رنج مى بريم از جهتى مى توانيم آن را به شخص خود نسبت دهيم . ولى شك نيست كه در همين آگاهى ، ما خود را از تجربه درد جدا مى كنيم تا درباره آن داورى كنيم .اين ، غير از خودآگاهى است .
خودآگاهى كه با آگاهى از احوال درونى فرق دارد در روانشناسى تكوينى هم مورد بحث قرار مى گيرد. در آنجا به تجزيه و تحليل و رشد آن در دوره كودكى اول مى پردازند. جنبه صورى خود آگاهى ، آگاهى از اين مطلب است كه ما شخص يا (من ) هستيم . جنبه محتوايى آن با اهميت تر است . روان شناسان اجتماعى معتقدند خودآگاهى مانند آگاهى صرف به نمود ساده و بسيطى تاءويل پذير نيست ، و چيزى را به وجود مى آورد و كاركردهايى دارد و بر طبق ساز و كارى عمل مى كند.
6. توانايى ادراكات حسى ، و هوش
آدمى فعاليت هايى مانند غذا خوردن ، نفس كشيدن ، و راه رفتن دارد كه بى ابزار انجام مى دهد، چنان كه فعاليت هايى دارد كه با ابزار بانجام مى رساند. حتى فعاليت هاى دسته اول را ممكن است به كمك ابزارهايى كه مى سازد بهبود بخشد. اين عمل را كه به مدد هوش انجام مى دهد (فن ) مى خوانند. فن ، ساختن ابزار و كاربرد آن براى رسيدن به منظورى به مدد هوش است . فن ، بر پايه كار مبتنى بر فهم و محاسبه - كه ناشى از درك كردن و حدس زدن امكانات باشد - متكى است . فن ، تنها درباره نتيجه حاصل از ارتباط وسيله ها، و تغيير كميت ها ونسبت ها، مى انديشد.
اما فن ، بنياد در وجود آدمى دارد. نخست در لايه خودمختارى او، سپس علائق خاصى كه خود در خويشتن ايجاد كرده و همان علاقه به زيستن - زندگى جانورى ، است و در نتيجه دو فرايند بهم پيوسته (توجه كردن ) و (درك كردن ). توجه كردن متضمن نوعى آمادگى براى درك كردن است اما نه درك كردن مطلق و درك كردن همه چيز، بلكه توجه كردنى انتخابى و درك كردنى مورد علاقه شديد و پيش از هر چيز و بيش از هر چيز. به همين سبب فرايند توجه كردن يك واكنش انتظار و اكتشاف چيز مورد علاقه است كه در اينجا - در مورد فن - زيستن ؛ ابزار، نيرو، و راهكارهاى لازم براى آن است . فقط چنين خبرهايى و درباره چنين چيزهايى دريافت شده و پيامش به رمز درآمده از طريق جريانهاى عصبى به مغز مى رسد. در اين موارد وضع چنان است كه گويى توجه شخص را اجبارا به خود جلب مى كنند و در نتيجه شخص به اين حوادث و امور بطور غير ارادى و حتى بازتابى پاسخ مى دهد. توجه كردن ارادى وقتى بوقوع مى پيوندد كه ما در جستجوى چيزى هستيم و بدنبال چيزى مى گرديم .
7. توانايى بيان انديشه ، دانسته ها، تجارب ، نظريه ، و باورها؛ و گفتگو وتعامل فرهنگى
واقعيت اين است كه ما به نحو اجتماعى عمل مى كنيم . در انديشيدن ، باورها، واعمال خود انسانهاى ديگر را عوامل اجتماعى اثر گذار و اثر پذير تلقى مى نماييم . آنان نيز كه اعضاى پيكره گروه اجتماعى ما هستند در مقام مخاطب و همكار به ما و اعمال ما پاسخ مى دهند. همواره در گفتگو، تبادل نظر، مبادله عواطف و تعامل فرهنگى هستيم . جامعه مسلمانان در ابتداى پيدايشش و در ايامى كه يك گروه اجتماعى كوچكى در شهر مكه و ميان انبوه كفار بيش نيست چنين حالى دارد: والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. يكديگر را به معارف حقه و جهان انسان شناسى توحيدى و وحيانى سفارش مى كنند و يكديگر را به مقاوت در برابر عوامل مخل و مفسدى كه در محيط اجتماعى و در محيط بين المللى است دعوت و تشويق كرده دلدارى و اميد مى دهند.
8. خرد
لايه اى از هستى ماست با چندين كاركرد مرتبط به هم . كاركرد معرفت به مبداء هستى ، همه لايه هاى هستى ، و بالضروره علم و به نيك و بد، و به معناى زندگى : (فالهمها فجوره و تقواها)(73). يعنى خدا علم به كارهاى زشت و به تقوى را چنان در ساختار آدمى نفوذ دارد كه پندارى آدمى آن علم و تميز نيكو از زشت را مثل شيرى كه از پستان مادر مى مكد مكيده و جذب خود كرده است (74).
نه تنها به بركت اين موهبت الهى مى توانيم اشياء و اشخاص را از يكديگر تميز دهيم بلكه قادريم تصورى از جهان و بشريت داشته باشيم . تفكرى داريم كه ما را قادر مى سازد به فراسوى هواسمان دست يابيم و به عمق اشياء و كنه امور كه همان جهان هستى هاى برين باشد پى ببريم .
خرد پس از آن كه محرك ساختارى حقگرايى ، ما را برانگيخت به يارى ما مى آيد و اين انديشه را مى زايد كه به زيستن و جانور بودن قانع نشده درباره نظام هستى بينديشيم و به مبداء و معاد فكر كنيم تا انگاره اى از كيهان در معناى پهناورش بدست آوريم . از پى حل مسائل و گشودن رازها برخيزيم . وجود خرد در يكايك افراد انسانى يكى از تركيبات نيروى محركه تاريخ و ساز و كار آن است و سبب مى شود تا آن را تكامل بخشيده دنيايى بهتر و برتر براى خود خلق كنيم .
كاركرد ديگر خرد اين است كه ما را قادر مى سازد همه لايه هاى هستى را - از عالى تا پست و دانى ، و از اعلى عليين تا اسفل سافلين بشناسيم . و اين يكى از وجوه تمايز ما از فرشتگان و برترى ما نسبت به آنان است .
فرشتگان علمشان را نسبت به آنچه در عالم طبيعت رخ مى دهد از لايه (كتاب مبين ) جهان برين دريافت مى دارند تواءم با دريافت ماءموريت - يا رسالت - تا به انجامش قادر باشند. به همين سبب از آنچه در جهان طبيعى رخ خواهد داد، از جمله خلقت آدم ، پيش ‍ از دريافت ماءموريت و رسالت بى خبرند. از (كتاب مبين ) طرح رخداد يا موجود يا لايه اى از هستى را كه بايد در جهان طبيعى - از جمله بدن آدم - تعيين يابد دريافت مى كنند. اين معنى را خداى متعال چنين بيان مى دارد: و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة (75).
در اين لحظه كه پيش از پيدايش جهان انسانى خود مختار است جهان كنونى كه خداوند از آن به عنوان جهانى بين جهان برين و جهان طبيعى يا پست : ما بينهما، ياد مى فرمايد فرشتگان با (لايه ايمان و عمل صالح ارادى ) كه هستى ايجاد شده بر (خود) آدمى با تصميم آگاهانه و سعى اوست آشنايى ندارد. لايه اى كه موجد روحى در وجودش مى شود كه خدا آن را (روحى ) - روح من - مى خواند و بدون وساطت فرشتگان و مستقيما در انسان مؤ من نيكوكار مى دمد تا حيات طيبه يافته آهنگ قرب او كند. از لايه هستى (خود مختارى انسان ) هم بى خبرند. بدينسان ، فرشتگان پيش از پيدايش آدم و جهان انسانى در محدوديت علمى نسبت به لايه هاى هستى - يا الاسماء - بسر مى برند. چه ، پس از آفريده شدن جهان طبيعى با آسمان ها و زمين - يا زمين هايش - فقط لايه هاى هستى آن و با لايه هاى هستى جهان برين - كه خود از آن هستند - آشنايى دارند. عناصر مادى ، گياهان جانداران و درندگان را مى شناسند. آتش ، مواد گداخته كرات و ستارگان و موجوداتى را كه بعدها از حواس بشر پنهان است : (الجانّ) را مى شناسند كه بفرموده الهى پيش از آدم و جهان انسانى خلق شده اند. فقط نسبت به عوامل مخل و مفسد محيط طبيعى كه از جنس (جن ) يانامرئى اند و نه با شياطين الانسان - كه هنوز خلق نشده اند - آشنايى دارند انسان هايى را كه در ساختار خداداديشان دوازده لايه هستى دارند نديده و نشناخته اند، چون هنوز (تسويه ) يعنى ساختاردهى نشده اند. الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى (76) يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم الذى خلقك فسواك فعدلك فى اى صورة ماشاء ركبك .(77) به همين علت نمى دانند آدمى كه سر آمد لايه هاى هستى ساختاريش خودمختارى - يا اراده و اختيار - است اين توانايى را دارد كه به مدد خرد و ساير لايه هاى ساختاريش ايمان بياورد تا بفرموده الهى - اولئك الذين كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه . لايه برين ايمان بر وجودش نقش بسته اعمالش صالحه گرديده روح حيات طيبه - كه (من روحى ) است - در او دميده شود تا به سوى حى قيوم صعود نمايد. آنان علمى نه به همه لايه هاى هستى دارند و نه از آنچه بعدها با پيدايش ‍ جهان هستى پديدار خواهد گشت آگاهى دارند.
اما از طرفى ديگر، خلقت انسان در جهان طبيعى - فى الارض - مانند نزول هر چيز و رخدادى مستلزم نزولش از خزائن عندالله و پس از (قدر معلوم ) است كه آنهم با وساطت فرشتگان انجام مى گيرد. فرشتگان به محض دريافت آگاهى يا امر ايجاد خليفه خدا در عالم طبيعت ماءموريت مى يابند به وساطت يا رسالت پردازند. ماءموريت آنان مانند ماءموريت هايى كه سابقا در تاريخ طبيعى داشته اند وساطت ميان خزائن غيب و كتاب مبين با تعيّن يابى (لايه طبيعى ) - بدن -انسان در عالم طبيعت است . با توجه به سابقه اين كارشان چنين احتمال مى رود كه طى اين خلقت نه خليفه خدا - كه بايد او را بنحو و از حيث افعالى نمايندگى كند - بلكه موجودى مانند ددان عالم طبيعت پديد آيد كه يفسد فيها و يفسك الدماء. چه لايه خرد و ساير لايه هاى هستى برين - همانچه فرشتگان از آن بى خبرند - هنوز بر هستى جديد تعيين نپذيرفته اند. خدا راه اين احتمال را به روى آنان مى بندد: قال انى اعلم ما لاتفعلون (78)
پس چون تسويه آدم اتمام مى پذيرد و تقدير و هدايتش تعيين مى يابد يعنى لايه خرد و ده لايه هستى برين ديگر بر آدم ايجاد مى گردد فرشتگان به محدوديت علمشان نسبت به همه لايه هاى هستى - يا (اسماء) - اذعان كرده به علم آدم نسبت به همه لايه هاى هستى باور مى آورند: و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين . قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (79)
آدم حتى در پرتو خرد خدادادى به اضافه معارف حقه اى كه به او وحى شده است از لايه هستى فرشتگان يكايك و كاركردهاى آنان در دو جهان انسانى و طبيعى علم دارد. قال يا آدم انبئهم باسمائهم (از لايه هاى هستى ويژه فرشتگان ). فلما انباهم باسمائهم ... قال : الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .(80)
آدم ، نخستين انسان ، هنگامى علم خود را نسبت به لايه هاى هستى و حتى لايه هاى هستى فرشتگان ظاهر مى سازد تا فرشتگان از آن آگاهى يافته و پى مى برند كه آينده يا (غيب آسمانها و زمين ) - خزائن غيب ، كتاب مبين ، و حوادث و رخدادهاى آتى جهان طبيعى - و رخدادهاى آتى جهان انسانى از ادراك ايشان پوشيده است و فقط در حد ماموريت و در لحظه دريافت امر مى توانند از آن مقدار كه بايد آگاهى يابند، آرى آدم هنگامى علمش را با (كل اسماء) ظاهر ميسازد كه علاوه بر لايه خرد، ساير لايه هاى ساختاريش مجهز به معارف حقه يا جهان - انسان شناسى وحيانى شده است . به اين دليل كه خداى متعال اين علم ، علم به لايه هستى فرشتگان را نه به حوا نسبت ميدهد و نه به فرزندان بدنيا آمده آدم و حوا. پس آنچه از توانايى و استعداد ساختارى در نوع بشر هست كه او را قادر به چنان علمى مى سازد كه نخستين انسان ، نخستين پيامبر بظهور رسانيد ساختار خداداديش بتمامى بعلاوه معارف حقه وحيانى - يعنى جهان - انسان شناسى توحيدى - است آنهم در صورتى كه با اراده يا لاله خودمختاريش و به انگيزه حقگرايى كه لايه ديگرى از ساختار اوست - به خردورزى همت گمارد و در كتاب آسمانى به انديشه و تامل پردازد و در آيات آفاقى و آيات انفسى ژرف انديشى كند تا ايمان آورد و اعمال صالحه داشته باشد همانچه موجب نفخه روحى از خدا در اوست و جز روح حيات طيبه نبوده او را به سوى مبدا هستى كه جمال و جلال مطلق است فرا مى برد كه من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون . فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم . انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون انما سلطانه على الذين يتوكلونه و الذين هم به مشركون (81) آرى با رعايت چنين شرايطى در مطالعه قرآن مجيد با پرهيزگارى با پناه بردن به خدا از القائات فلاسفه ملحد و كاهنان قديم و كاهنان مدرنيته يا دانشمندنمايان رشته هاى اجتماعى و انسانى مزدور سرمايه دارى است كه مى توان به جهان - انسان شناسى توحيدى دست يافت .
بنابريان وجود لايه هاى خرد در ساختار موروثى ما به تنهايى ما را به خلافت خدا در زمين نمى رساند بلكه فقط يك شرط اين منزلت است . خرد ممكن است در ايجاد لايه هاى پست هستى در فرد مورد استفاده قرار گيرد و از او يك دنيادار - سرمايه دار، كشورگشا، جهان خوار، رباخوار، بانكدار... - يا يك مستكبر تبهكار دگرآزار بسازد. بايد ديد خرد و علم به تمامى لايه هاى هستى از اعلى عليين تا اسفل سافلين در كجا و براى چه منظورى بكار مى رود؟ ولقد اهلكنا القرون من قبلكم (نسل هاى پيش از شما را) لا ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ماكانوا ليؤ منوا. كذلك نجزى القوم المجرمين . ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لتنظركيف تعملون و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات . قال الذين لايرجون لقائنا ائت بالقرآن غير هذا اءو بدله . قل مايكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى . ان اتبع لا ما يوحى الى . انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم .(82) هو الذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لايزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لايزيد الكافرين كفرهم الاخسارا.(83)
ما بشرطى كه خرد ورزى به انگيزه حقگرايى كرده به معرفت حقه وحيانى رسيده به آن معارف حقه يا جهان - انسان شناسى توحيدى ايمان بياوريم و اعمال صالحه داشته باشيم و حيات طيبه اى كه مشمول رحمت رحيمى گرديم خليفه خدا در زمين شده ايم اءمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السؤ ء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع الله ؟ قليلا ما تذكرون .(84) در اين آيه از رحمت رحيمى اش كه جز به اعمال صالح مبتنى بر ايمان تعلق نمى گيرد با تعبير نيل به خلافت در عالم طبيعت ياد مى فرمايد. در جاى ديگر مى فرمايد يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق .(85) عمل صالح حق انديشى و تفكر و تاءمل در جستجوى اين كه حق با كدام طرف دعوى است يا جرم واقع شده متناسب با چه كيفرى است يا اساسا جرمى واقع شده يا نه ؟ و سپس رسيدن به راءى كه يك تعقل استدلالى است و سرانجام نوشتن يا گفتن همان داورى سلسله اى از اعمال صالحه است تا برسد به اجراى آن كه مجموعه اش مهم ترين كار هر حكومتى است . در اين صورت كه فصل خصومات باشد به حق ، يعنى براساس ‍ احكام وضعى و احكام تكليفى وحيانى - و نه طاغوتى و موضع بشرى - عدالت در جامعه در يك مورد يا يكى از شئون جامعه تحقق مى ياد. و همين مى شود (فعل الهى ) كه به اراده يك انسان مومن نيكوكار پرهيزگار در جهان انسانى و در جهان طبيعى نيز تعيين يافته است . از چنين انسانى با عمل صالحش كه تشخيص حق داورى به حق و اجراى عدالت باشد فعلى سرزده كه فعل خداست . پس او خليفه خداست نه فرشتگانى كه بهترين افعالشان تسبيح و ستايش و حمد خداست .
پس در آفرينش جهان انسانى كه بر پايه چنين ساختار تعالى شناختى اى از انسان بنا شده است همان حكمتى نهفته است كه در اصطفاى پيامبران نزول وحى و شريعت ، و نزول (كتاب و ميزان ) با آنان ، حكمتى كه جز قيام ارادى و خودمختارانه مردم به (قسط) نيست قسطى كه عبارت از تنظيم فعاليت زندگى بطورى كه همانقدر خدمت و كالا به جامعه خود به بشريت كنونى و به نسلهاى آينده تحويل دهى كه از پيشينيان و معاصران و كسانى كه با آنان در قرداد و تعهداتى دريافت كرده اى . برقرارى موازنه ميان پرداختى هاى خود با دريافتى هاى خود از ديگران . با اين كار خليفه خدايى مى شويم كه خود را (قائم به قسط) مى خواند. شهدالله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائما بالقسط.(86) وقتى قائم بالقسط شديم فعل خدا را كه قيام به قسط باشد بنمايش مى گذاريم . آيت او مى شويم و شاهدى براى او: يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله .(87) اگر با قصد قربت با اين نيت كه رفتارمان مثل فعل خدا باشد به كارى قيام و اقدام كنيم بالضروره رفتارمان فعل خدا خواهد شد و خودمان آيت الله و شاهد و سرمشقى براى عمل به قسط. يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط.(88) قاضى ، كارمند، نماينده مجلس ، و زمامدارى (آيت الله ) و خليفه خدا در زمين است كه در صدور راءى ، دستور، قانون ، و اجرا و تصويب و تنفيذ به آثار كارش از اين حيث انديشيده و دقت كافى كرده باشد كه در راستاى برقرارى موازنه ميان داده ها و پرداختى ها و خدمات اشخاص ‍ با گرفته ها، و دريافتى ها و بهرمندى هاى ايشان است . موازنه اى ميان وظائف يا تكاليف با حقوق - به معناى مختلف آن - بر قرار مى شود: و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين .(89) مردم ، و نيز كارمندان ، ماءموران دولتى ، و حكام در روابط فردى باديگران مى توانند خليفه خدا (آيت الله ) شاهدى براى خدا باشند، چنانكه مى توانند (قاسط) - نقطه مقابل قائم به قسط - باشند.
ولا تقربوا مال اليتيم الابالتى هى احسن حتى يبلغ اشده واوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى و بعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون . و به مال يتيم نزديك نشويد مگر به وجهى كه آن نيكوتر باشد تا به رشد خود برسد، و پيمانه و ترازو را عادلانه بدهيد - هيچكس را جز به قدر تواناييش مكلف نمى كنيم - و آنگاه كه سخن گوييد بداد گوييد گرچه درباره خويشاوند باشد. و به تعهداتى كه نسبت به خدا داريد (يا با مردم داريد و خدا برآن گواه است ) با دقت تمام وفا كنيد. اين است آنچه خدا شما را به آن سفارش كرد، باشد كه شما ياد گيريد. و اين ، راه (رسيدن وتقرب به ) من است كه مستقيم است ، و راههاى ديگر را پيش نگيريد كه شما را از راه او دور مى سازد (بعد از خدا پيدا مى كنيد). اين است آنچه شما را به آن سفارش كرد تا شايد شما از خدا پروا گيريد.(90)
خلافت خدا در زمين ، منزلتى است كه به كمك لايه هاى ساختار موروثى خدا را و در راس آنها (لايه خودمختارى ) - كه خود اصل يا ذات ما باشد - احرازش مى كنيم سعى مابراى نيل به آن منزلت ، جز سير تقرب به خدا نيست هر آنچه در لحظه ترك لايه طبيعى وجودمان - بدن - ما را وارد بهشت برزخى مى كند. اما كسانى كه (قاسط) شده و بعد از خدا يافته اند، و اين خورندگان مال و حق مردم و حق نسلهاى گذشته و آينده تبديل به هيمه جهنم قيامت شده اند: واما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا.(91) با ابليس - عوامل مخل و مفسد چهار محيط - محشور و قرين اند، همانها كه منشاءيى جز آتش نداشته اند. و به همان جا: گداخته هاى درون زمين باز پس فرو افكنده مى شوند. به دركات آن بر حسب آنچه با اموال ، آبرو، و حيثيت و حقوق مردم كرده اند. مستكبران كه اسيران علائق پست استكبار خويش اند، دنياداران كه اسيران آز و اسيران اشياء، جفت ، جاه ، نام و آوازه ، وقدرت و شهوت خويش اند، جانورسانان كه اسير سائقه هاى عضوى موروثى اند. دون جانوران كه جز جسم و جماد نيستند و چوب و ذغال و نفت و گازاند و خود را به صاحبان قدرت و سلطه فروخته اند همه با سعى خويش به مغاك ژرف جهان پست در غلتيده اند. اينها كه در (اغلال ) مانده اند: اولئك الذين كفروا بربهم واولئك الاغلال فى اعناقهم و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .(92) و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون ... غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا... و يسعون فى الارض فسادا والله لا يحب المفسدين .(93) (اما آنكس كه كارنامه اش (ياهستى اش ) جانب شوم وجودش باشد گويد: اى كاش كارنامه - يا هستى - نمى داشتم و نمى دانستم حسابم چيست . اى كاش مردنم پايان دهنده مى بود. مالم به كارم نيامد. سلطه ام از دستم بدر شد. (فرمان آيد:) او را بگيريد و دربندش داريد. آنگاه در دوزخش شعله ور داريد. وانگهى ، در زنجيرى بس دراز بكشيدش ، زيرا كه او به خداى عظيم ايمان نمى آورد و مردم را به اطعام بيچارگان تشويق نمى كرد. پس امروز در اينجا او هيچ يارى صميمى ندارد و نه خوراكى دارد جز از خون چركين كه آن را جز تبهكاران نخورند.(94)
اين گروه بيشمار انسانى همان است كه پيدايشش را فرشتگان پيش بينى مى كردند: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يفسك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؟ حال آنكه وجود آن و وجود ابليس - مجموعه عوامل مخل و مفسد مرئى و انسانى و نامرئى چهار محيط - براى ظهور انسانهايى كه خليفه خدا شوند و فاتحان چهار محيط و منزلت والايى در نظام هستى يافته به قرب خدا نائل آيند مانند ساير اجزاء و لايه هاى هستى ضرورت دارند. اگر شياطين الانس و شياطين نامرئى وجود نداشته باشند نه ستم و گناه و عدوان و افساد و تعرض خواهد بود و نه كشمكشى روى خواهد داد. نه فرآورده هاى فرهنگى - سياسى باطل كه ساخته و پرداخته كاهنان قديم و مدرنيته است و سلاطين رسانه اى نشر و ترويجش مى كنند پيدا مى شود و در نتيجه كشمكشى ميان نيروى حق و نيروى باطل و حق و باطل در نمى گيرد و نظام هستى آزمايشگاه نخواهد شد و باطل بدست حق از فرق سر تا پاشنه پا شكافته نخواهد شد تا زوال يابد. اما نظام هستى با وجود اين جمله چنان شده است كه مولاى موحدان و متقيان مى فرمايد: حق و باطل و لكل اهل حقى هست و باطلى ، و هر يك طرفدارى دارد و صاحبانى .
اين كه خداى متعال سخن فرشتگان را پس از پيش بينى آنان رد نمى فرمايد تاءكيد بر اين حقيقت است كه خليفه خدا شدن بسيارى از انسان ها مستلزم آن است كه جمعى از آنان مفسد فى الارض و كشورگشايان و استعمارگران خونريزى هم بشوند و كاهنان و فيلسوفانى مانند نيچه ، پوپر، ماركس ، انگلس و ديگران پديد آيند و به باطل سازى همت گمارند. در كشاكش چنين مبارزات و در انقلاب هاى تكاملى و خونين است كه موجودى پديد مى آيد برتر از فرشتگان هم به لحاظ علمى كه نسبت به لايه هاى برين قابل نيل هستى پيدا مى كند و هم با ايجاد آن لايه هايى از هستى در خودش كه براى فرشتگان امكان آن نيست . برهان بر اين كه از انسانها و نه از فرشتگان ممكن است خليفه خدا در زمين پديد آيد بدينسان تمام مى شود.
9. حافظه
حافظه با دو كاركرد يادگيرى و يادآورى ، و با ظرفيت فوق العاده و رو به تزايدش لايه ديگرى از هستى ماست كه ما را در مقامى شامخ و بسى بالاتر از ساير جانداران نشانده است . امام على بن ابيطالب عليه السلام مى فرمايد: كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع هر ظرفى با قرار گرفتن چيزى در آن از ظرفيتش كاسته مى شود جز ظرف علم - يا حافظه - كه بر اثر آن افزايش ظرفيت مى يابد.(95)
حافظه كه داشتنش شرط اصلى بقاء موجود زنده است در ساده ترين موجودات زنده يافت مى شود. خاصيتى كه حيوان را از گياه متمايز نموده به آن برترى مى بخشد حافظه است . چه ، حافظه است كه مى تواند غريزه ها و انعكاسات عصبى شرطى را بر پا نمايد. حافظه هم مانند غريزه احتياج ندارد در مغز تكامل يافته اى جاى گزيند. غريزه حشرات از غريزه پستاندارها بيشتر است در صورتى كه مغز پستانداران مفصل تر و هوش آنها بيشتر است يعنى بهتر مى توانند با اوضاع پيش بينى نشده روبرو شوند و بر آن فائق آيند. حشره اسير غريزه خود مى باشد. هوش پستاندارها نماينده توانايى بيشتر آنها در محيط است . اين دسته از جانوران نه تنها بوسيله بعضى غريزه هاى ارثى محافظت ميشوند بلكه قادرند در برابر وقايع پيش بينى نشده بيشمارى روشهاى تدافعى تازه اى تهيه نمايند. مثل وقايعى كه طى مهاجرت با آن مواجه مى شوند يا پديدارهاى جوى و خطرهاى مشابه . انسان به درجاتى از توانايى ساختارى براى تصرف در چهار محيط و عمل گزينشى آگاهانه رسيده است كه با هيچ جاندارى قابل مقايسه نيست . و اين از جمله معلول لايه هستى حافظه پر قدرت و ظرفيت ماست .
ما حافظه تاريخى داريم . مى توانيم گذشته را به ياد آوريم و آينده را از تصاوير گذشته و نيز به كمك خيال مجسم نماييم . و برپايه همين توانايى قادريم براى آينده و سرنوشت ارادى - ونه مقدر - مان طراحى و برنامه ريزى كنيم . ما يگانه موجود زنده اى هستيم كه قدرت طراحى و تدبير و پيش بينى دارد.
10. حقگرايى
محركى است درساختار ما، خداوند متعال از ايجادش در ساختار ما چنين گزارش مى دهد: فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها. لاتبديل لخلق الله . ذلك الدين القيم .(96) وجودت را براى ديندارى ، حقگرايانه برپا بدار، حقگرايى سرشتى است كه خدا آدميان را بر آن سرشته است . خلقتى را كه خدا كرده تغييرپذير نيست ديندارى ارزنده نيز چنان است (كه به انگيزه حنيفيت يا حقگرايى صورت گيرد). امام سجاد در سياق چگونگى آفرينش موجودات و انسان مى فرمايد كه خدا مردم را در راه محبت ورزيدن به خودش برانگيخته است .(97)
پديدارهى مشهورى چون رفتارهاى احسان ، ايثار، و فداكارى ، و عواطف دلسوزى و همدردى ، و استعداد رشد، استكمال ، و تعالى از ديد انسان شناسى اسلامى قائم به محرك فطرى حقگرايى است ؛ چنان كه اگر اين گرايش ساختارى نمى بود هيچيك از اين رفتارها از آدمى سرنمى زد و اساساً استعداد و امكان رشد و استكمال و تعالى در جهان يافت نمى شد. حقگرايى ، علاقه فطرى - و نه ايجاد شده توسط لايه خودمختارى - به كمالات و فضائل ، به كارهاى نيك به مردم صالح ديندار نيكوكار، به دين ، پيامبران ، و به مسجد و معبد است كه توانايى تحقق صفات كماليه و صفات جلاليه الهى در خويشتن را باعث مى شود يا تتميم و تكميل مى كند اگر چنين محركى در ساختار ما نمى بود خداوند از ما نمى طلبيد كه سراپاى وجودمان را حقگرايانه براى پرستش او و اجراى اوامر و نواهيش ‍ برپابداريم و استوار و بر سر دو پا در صراط مستقيم تقرب الى الله به رفتار آييم . ان هو الا ذكر للعالمين ، لمن شاء منكم اءن يستقيم .(98) بى گمان ، آن جز درسى براى عالم هاى آفريدگان نيست ، براى كسى از شما كه اراده كند كه بر سر دوپا و قامت افراشته سير و زندگى كند. يعنى چهار پا و جانور محض نباشد، بلكه مسير آدميت را پيموده از آن به صراط مستقيم حيات طيبه فرا رود.
آدمى را همين انگيزه پيوسته ساختارى به سوى درس خداشناسى ، قرآن ، معرفت خدا، اسلام شناس و حكيم فقيه ، و مسجد و محراب مى كشاند و مى برد.
پديدارهايى كه گوياى وجود حقگرايى اند و از تحريك و اثرش حكايت دارند هم درتاريخ بيشمارند و هم در صحنه جامعه و محيط بين المللى ، و نيز در زندگى خودمان . البته هر گاه توده هاى مردمى را نگاه مى كنيم كه جز در فكر آب و نان و تندرستى و توليد مثل نيستند يا مستكبران مفسد فى الارض ، دنياداران استعمارگر، و دانشمندان علوم اجتماعى ملحد را كه كاهنان مدرنيته از نظر مى گذرانيم يا گزارشهاى خبرى و تصويرى آنها را مى شنويم و مى بينيم از وجود حقگرايى فطرى ، از انديشه اخلاقى ، فكر نيك و بد، و توانايى اعتلاى آدمى غفلت كرده يا حتى در آن ترديد مى نماييم و درباره مغاكى كه ميان انسانيت با ددان و چارپايان و ستوران فاصله مى افكند شك مى كنيم . ولى در كنار آن چون واقعيت تدين ، تقوى ، و شهادت طلبى را از نظر بگذرانيم دگرباره ساختار آدمى را با همين لايه هاى هستى كه برشمرديم باور مى داريم .
تاريخ بشر از آدم تا خاتم و تاكنون پر است از نمونه هاى درخشان ايمان ، نيكوكارى ، پرهيزگارى ، ايثارگرى ، همدردى بامظلومان ، استكبارستيزى و عدالت گسترى . گويى بشريت چون تاكى كه خود را هرر وزه از داربستى سر به فلك كشيده بالا مى كشد در يك ارتقاى هميشگى و ابدى است . ارتقاى مستمرش فراگردى شبيه آنچه در مورد تحول پيشرونده صعودى شكلهاى زيستى در نظريات علماى طبيعى آمده نيست كه در آن گياهان و موجودات زنده در چارچوب قوانين حاكم بر جهان طبيعى و دستگاههاى تكاملى ناچار از حركت و تحول اند، بلكه با همكارى خود انسان و در عين آگاهى ، خودمختارى ، و اراده و سعى و مجاهده اش در يك مسابقه و آزمايش الهى صورت مى پذيرد: ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون .والذين هم بآيات ربهم يومنون . والذين هم بربهم لا يشركون . والذين يؤ تون ما آتوا و قلوبهم وجلة اءنهم الى ربهم راجعون . اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون .(99)
حقگرايى لايه اى از هستى است كه مادى و لايه اى طبيعى نيست تا لمس و وزن و رؤ يت شود به حس در نمى آيد و تنها خرد در مى يابدش . جلوه گرى و تظاهراتش نمايان تر از هر هستى ماءلوف و دل انگيزتر از هر زيبايى معهود است . چه آياتى از مبداء كمال ، جمال ، و جلال است . علاقه اى شديد كه در دل نسبت به هر كمال و رشد و فضيلتى احساس مى كنيم . عشقى كه به زنان و مردان صالح و نيكوكار و بخشنده و دانا و مجاهد مى ورزيم ، و احترامى كه در نهان و آشكار براى آنان قائليم و مراعات مى كنيم . ستايش و تمجيدى كه بر زبان مى آوريم . علاقه ما به ارزشيابى ، ارزشگذارى ، و طبقه بندى امور، پديدارها، اشخاص ، حالات ، صفات ، وكيفيت ها. دلبستگى ما به حيات برتر، تواءم با نفرتمان از زندگى پست . جستجوى مردم در پى معنايى براى زندگى خويش ، همانچه دين وحيانى - توحيدى بر آن تاءكيد مى ورزد و اصولا براى پرورش و شكوفايى آن نازل شده است .
علاقه به دانايى ، به زيبايى - كه در كار هنرى ظهور مى يابد و تمنايى است كه تجسم مى يابد - به روشنايى ، تابش ، درخشش ، بزرگى معنوى يا جلال ، به آزادى - عزت ، به بقا و جاودانگى ؛ و اميد به آينده اى بهتر، و طراحى و خيال پردازى براى آن و تلاش پيوسته و پيگير براى تحقق آن ، همه جلوه هاى اين لايه هستى ناپيدا ساختار ما بشمار مى آيند.
هر يك از ما در زندگى لحظاتى را تجربه كرده ايم كه تحت تاءثير حقگرايى قرار گرفته قلبمان آكنده از ترحم نسبت به محرومان ، ستمديدگان ، آوارگان ، اسيران ، و شهيدان راه حق و آزادى شده است و شعله خشممان عليه ستمگران و متجاوزان ددمنش ‍ برافروخته است . آنگاه كه پول يا كالاى مفيد و ارزنده اى را برداشته ايم تا براى زلزله زدگان ، سيل زدگان ، جنگزدگان يا يتيمان و دردمندان ببريم احساس كرده ايم اين گوهر بسيار مرموز و غيرقابل تعريف در وجودمان جارى است و بر ما احاطه دارد و ما را به سوى معينى مى انگيزد و ميراند و مى برد.
حقگرايى ، ما را بر مى انگيزد تا به هر چه و هر مرتبه و مرحله اى برسيم ناراضى و سرگشته باشيم و اين ناخشنودى و سرگردانى ما را به كنجكاوى و جستجوى راه حل و چاره تازه اى وامى دارد. و باز خرد است كه به اين كنجكاوى همت گماشته راه حل و چاره مى جويد. از اين تكاپو فلسفه حيات طيبه پديد مى آيد كه آزادى - عزت - استقلال ملى ، و كرامت را ببار مى آورد.انقلاب اجتماعى تكاملى از حقگرايى ، خردورزى ، ارتقا به معرفت حيات طيبه ، به باور به آن ، كفر به طاغوت و استعمار و استكبار، و ايمان به خدا و اطاعت از اوامرش ، و عصيان در برابر سلطه هاى دست بدست هم داده ى ناروا و شوريدن بر آنها و سرنگون كردن يكايك آنها تركيب شده است .
از تعاطى حقگرايى و خردورزى ، آگاهى از مبداء متعال هستى چون شكوفه اى سرمى زند تا مى پنداريم آگاهى از خدا و از نيك و بد در سرشت مابوده است . درباره آگاهى ما از خودش مى فرمايد: (و (بياد آر) زمانى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان بگرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: آرى ، گواه شديم . مبادا در دوران قيامت بگوييد كه ما غافل از اين بوديم )(100) و اشاره به آدمى مى فرمايد: (و هديناه النجدين ) دو راه نمايان روشن و برجسته نيكى و بدى را به او نشان داديم .)(101) و (آن كه بيافريد پس به هر يك ساختارش را داد و آن كه تقدير فرموده راه نمود.)(102) امام سجاد خدا را بر اين دو موهبت ساختارى سپاس برده عرض مى كند: الحمدلله ... على ما عرفنا من نفسه و الهمنا من شكره سپاس خدا را بر اين كه خودش را به ما شناساند و عمل صالح شكرگزارى برايش را به ما الهام كرد ما را بر آن بسرشت .(103)
آگاهى از نيك و بد اعمال ، زندگى ها، انديشه ها، عواطف ، هيجانات ،افراد بشر يك خاصيت و توانايى ساختارى پراهميت و همان است كه دين ، اخلاق ، فلسفه ، و فلسفه سياسى و فلسفه حقوق آن را موضوع خود ساخته اند. انديشه اخلاقى در هيچ يك از انواع جانداران به چشم نمى خورد. اگر انسان توانايى تمييز نيك از بد و روا از ناروا و پسنديده از ناپسند را نمى داشت نمى توانست امر و نهى را بفهمد تا در رفتار و زندگيش بكار بندد. اين معنا را خداوند در كنار حقايق ديگرى از ساختار آدمى بدين عبارت وحى مى فرمايد: (و اى آدم تو و همسرت در آن بوستان مسكن گيريد پس هر گونه و هر جا و هر چه خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت نشويد كه ستمكار خواهيد شد (برخويشتن ) ).(104)
اين واقعيت مشهود همه جايى يا جهانگستر و هميشگى يا جاودانه كه مردم سالم در برابر بى عدالتى و نابرابرى و تجاوز به جان ، مال ، ناموس و آبروى ديگران به خشم مى آيند و كمر به دفاع مى بندند؛ و اين واقعيت كه مردم همگى حساسيت اخلاقى فطرى دارند بطورى كه از شنيدن داستان فجايعى كه بر ديگران روا داشته و مصائبى كه بر سر ساير مردمان آمده است تحريك شده و به يارى و مساعدت بر مى خيزند يا اگر ستمديدگان و مصيبت زدگان از دنيا رفته باشند و جز نامى از ايشان در تاريخ نباشد با آنان همدردى كرده بر حالشان اشك مى ريزند و افسوس مى خورند كه چرا در آنوقت زنده و بدنيا آمده نبوده اند تا بيارى آنان برخيزند ثابت مى كند كه آدمى هم فطرتا از نيك و بد آگاهى دارد و هم فطرتا حقگرا است .
انگيزش آن بر خلاف سائقه هاى عضوى متناوب نيست و هيچگاه آرام نگرفته باز نمى ايستد. اما شدت و ضعف پيدا مى كند. بايد از جوشش و شدت جريانش استفاده كنيم و خيرى به ديگران برسانيم و خيرى براى خويش بيندوزيم . مولاى متقيان مى فرمايد: ان للقلوب اقبالا و ادبارا. فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل . و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض . باطن را جوشش و فروكشى هست . بنابراين چون جوشش كرد آن را بر كارهاى مستحبى بداريد و وقتى فروكش كرد از آن به انجام كارهاى واجب بسنده كنيد.(105) اين سخن بر مدار آيه شريفه اى است كه مى فرمايد: فاقرءوا ما تيسر من القرآن .(106)
11. لايه پست آز
محركى فطرى در ساختار ماست كه ما را به داشتن تملك هر چه بيشتر اندوختن ، انباشتن ، و توسعه اقتصادى گرايش مى دهد و برمى انگيزد. ميلى سيرى ناپذير به اشياء، به جفت ، كالا، كشتزار، زر و سيم ، خانواده و اولاد و امثال آنهاست . مانند حقگرايى در خدمت دوام زيست جانورى نبوده پايه كار - تن شناختى ندارد. و در قرآن و حديث از آن با واژه هاى (هلع )(107)، (شح )(108) و (هوى )(109) تعبير شده است .
خداوند براى شناساندن آن به ما و بر حذر داشتن ما از كاركردش و تهديدى كه عليه ما تشكيل مى دهد از شرايطى طبيعى و اجتماعى خاص ياد مى فرمايد كه در آن نه نياز به خوراك و پوشاك و مسكن هست و نه رقيب و منازعى از همنوعان بر سر آن نعمت هاى سرشار و بى پايان يافت مى شود. در عين حال ، آز آدم و همسرش را به طرف درخت يا ميوه اى مى كشاند كه استفاده از آن يا خوردنش حرام و ممنوع شده و اثرى جز انحطاط بر آنان نمى گذارد.(110)
12. توانايى ايجاد لايه هاى مختلف و متضاد هستى در (خود)
در نخستين نگاه به نظر مى رسد اين لايه ساختارى جزء لايه خودمختارى يا اراده ما نباشد. لكن پس تاءملى كافى در مى يابيم كه كاركرد لايه خودمختارى اعم از اين توانايى است . چه ، آن يك علاوه بر ايجاد لايه هاى پست و عالى براى خودش به اين هم قادر است كه به جستجوى معرفتى يا حل مساءله اى برخيزد يا برنخيزد. آنچه را دانسته باور دارد يا نسبت به آن از موضع انكار كفر به فراموشى سپردن ، و غير آن روبرو گردد. دانسته هايش را زياد يا كم كند. باورهايش را تغيير دهد. متعلقات ايمانش را عوض كند. از ايمان به امرى باز گشته به آن كافر شود و مجددا به آن باور بندد. اختيار انجام يا عدم انجام كارهاى مختلف و متضادى است كه در ايجاد لايه اى پست يا عالى در خود مؤ ثر است اما به شرط مداومت در آن و نه مثلا ارتكاب ناآگاهانه و از روى غفلت گناهان كوچك يا ترك اولى ها. اين گزينش يا عدم گزينش ها لايه آفرين نيستند. آيه كريمه 136 نساء از چگونگى ايجاد لايه كفر در خود حكايت دارد: ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلا. بشر المنافقين باءن لهم عذابا اليما. الذين يتخذون الكافرين اوليا من دون المومنين ايتبغن عندهم العزة فان العزة لله جميعا. از اين حقيقت هم كه تماس يابى با گناه و ارتكاب ترك اولى جز اثرى موقت و گذرا و قابل ستردن ندارد در آياتى مانند 32 سوره نجم پرده برمى دارد: ...و يجزى الذين اءحسنوا الحسنى . الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ، ان ربك واسع المغفرة هو اعلم بكم اذ انشاءكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم ، هو اعلم بمن اتقى . همچنين در مورد آدم و حوا بدان اشارت دارد.
براى ياد كردن از اين توانايى ساختارى ، نخست به ساختار آدمى و سپس به خودش كه موجود و آفريننده ساختار، و ساختاردهنده است سوگند مى خورد: و نفس و ما سواها. فالهمها فجورها و تقواها. قد افلح من زكيها. و قد خاب من دساها.(111) با اين توانايى و - البته با مشاركت ساير لايه هاى هستى اش و مجموعه نظام هستى - به رشد معنوى يا سير تقرب الى الله نائل آمده پيروزى راستين را كسب مى كند: فلاح . باز با همين توانايى خود اصيلش را به زير لايه هاى خاك و ژرفاى پستى فرو مى برد: دساها! (زكات ) مصدر ثلاثى مجرد زكى است . و فعل تزكى ماضى از باب تفعيل آن است به معناى روييدن و رشد گياه تواءم با صلاح و بركت و ثمربخشى . تزكيه كه مصدر باب تفعيل آن است به معناى روياندن تواءم با صلاح و بركت است .
اما (دساها). به اين معنى است كه كسى (خود) اصلى خويش را به زير خاك و ژرفاى آن فرو ببرد. و فقط در يك آيه ديگر قرآن بكار رفته است به همين معنى : و اءذا بشر احدهم بالاءنثى ظل وجهه مسودا وهو كظيم ...اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب .(112) و چون به يكى از آنان مژده داده شود كه صاحب دخترى شده است رخسارش از شرم و خشم سياه شده خشمش را فرو مى خورد...و مى انديشد كه آيا نوزاد را با همين خفت نگاه دارد يا او را زنده به زير خاك فرو برد؟
(رشد دادن خود)، همان سير تقرب الى الله يا حيات طيبه و ديندارى - به مفهوم دين وحيانى - است كه در اين كتاب براى اختصار از آن با (رشد معنوى ) ياد مى كنيم . (فرو بردن خود به زير خاك ) همان سير بعد از خدا، انحطاط، و متضاد با ديندارى است كه به شكل چهار زندگى جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى و استكبارى ظاهر مى شود. در فراگرد رشد معنوى با اراده خويش لايه هاى هستى برين را بر خود ايجاد مى كنيم در فروگرد انحطاط يا بعد از خدا با اراده خويش انديشه هاى بد و باطلى مى كنيم و كارهايى انجام ميدهيم و عواطف - هيجانات خود را به شكلى تنظيم مى نماييم و بروز مى دهيم كه به حكم سنن جارى در نظام هستى لايه هاى پستى بر خودمان ايجاد مى گردد. فروگردى كه چون چهار شكل مى گيرد چهار راه دارد كه نقطه مقابل صراط مستقيم است . براى تفهيم همين معنا كه مى فرمايد: و لا تتبعوا سبيل فتفرق بكم عن سبيله .(113) سبيل او كه سبيل الله باشد چون از اعمال صالحه كه متعدد بلكه كثيراند تشكيل ميشود و همه آنها يك طريق را كه طريق ديندارى و صراط مستقيم تقرب الى الله باشد تشكيل مى دهند گاهى از آن با (سبل ) هم تعبير مى فرمايد: والذين جاهدوا فينا و لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(114) و ما لنا اءلا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا.(115)
درس دين ، (ذكر) يا قرآن آموزشى است براى آشنا شدن ما با فراگرد رشد معنوى - سير تقرب الى الله ، ديندارى ، تعالى - و فروگردهاى بعد از خدا، تا اولى را بپيماييم و از دومى بپرهيزيم ، عوامل محيطى مخل و مفسد رشد معنوى يا ديندارى را بشناسيم و با آنها مبارزه كنيم و سلطه آنها را طى انقلاب براندازيم و محيط اجتماعى و محيط بين المللى را براى خود و مردم و نسلهاى آينده جهت همين رشد، مساعد گردانيم ، كارى كه با سازماندهى اجتماعى وحيانى و نبوى تحقق مى يابد: ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا.(116)
اين ياد دهى - تذكره - يا آموزش براى مردم از جانب ذات اقدس الهى به دو وسيله صورت گرفته است : اول ، نازل كردن قرآن و (كتاب ) تا مردم بخوانند و بفهمند و دينشناس شوند. دوم ، نازل كردن (ميزان ) كه حيات طيبه و سير تقرب الى الله (پيامبر) باشد كه تجسم قرآن و كتاب است . در زندگى نسلهاى پس از معصومان عليهم السلام ، علاوه بر آنكه قرآن و سنت معصومان باشد مردم با مشاهده سيره ، سير و زندگى آن ، فقيه - دينشناس - كه صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاوامر مولاه . باشد آموزش و معرفت دينى مى يابند. صائنا لنفسه ، (خود) اصلى اش را كه با لايه خودمختارى يا اراده و اختيار مشخص مى شود از آثار عوامل مخل و مفسد چهار محيط، مصون بدارد: از طاغوت ، مستكبران ، دنياداران سلطه گر، كاهنان قديم و مدرنيته و فراورده هاى آنان يعنى (باطل ) و ساير عوامل نامرئى و آدمى صورت كه مجموعا (ابليس ) نام دارد. و اين مستلزم مبارز و انقلابى بودن است . اگر چنين بود (حافظا لدينه ) خواهد بود: دينداريش ، سير تقربش الى الله ، رشد معنويش ، اسير و ذليل عوامل سلطه گر نبودنش آزادى هايش ، آزاديخواهيش ، دفاعش از آزادى مردم و بشريت ، محفوظ مى ماند و رشد معنوى او تداوم مى يابد. (سبل السلام ) راپيموده و از آثار آن عوامل دگرتباهگر امنيت و مصونيت يافته است . (مخالفا لهواه )، انديشيدن ، استدلال و تعقل ، داورى و اظهار نظر و حكم و داورى كردن ، اعمال او و موضعگيرى هايش خلاف انگيزه هاى مداوم (آز) درونش خواهد بود. نمى گذارد در دلش ، درونش ، علائق پست دنيادارى ، جانورسانى ، دون جانورى تشكيل شود تا چه رسد به علائق پست استكبارى . نه از (آز)ش و نه از هيچ علاقه پست ديگرى تبعيت و اطاعت نمى كند. حاصل كارش و زندگيش مى شود: (مطيعا لامر مولاه ). اين حديث ، بيان معصوم است از كلام مقدس الهى كه قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها والله سميع عليم . عروة الوثقى چيزى نيست جز ريسمانى كه از عرش به فرش ‍ آويخته است و همين درس ديندارى ، درس رشد معنوى ، درس سير تقرب الى الله ، درس سير از حالات اسارت - ذلت به حالت آزادى - عزت ، و ارتقابه حيات طيبه است كه اگر به آن چنگ بزنيم واز آن فرا رويم به جهان برين و لايه هاى هستى برين مى رسيم ، به اعلى عليين