گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
برپايى دولت اسلامى در دره ابوطالب


در ايام نزول سوره مباركه هود محيط فرهنگى سياسى مكه به اين شرح است :
شمار مسلمانان كه از شدت آزار و شكنجه و اهانت مشركان مكه به حبشه مهاجرت كرده اند به هشتاد و سه تن رسيده و اين بدون بچه ها و فرزندانى است كه در آن سرزمين ، خدا به آنان ميدهد.(60) چند نفرى هم كه به مكه باز مى گردند از بيم جان در حمايت يكى از رؤ ساى عشاير مشرك وارد شهر ميشوند. (عثمان بن مظعون در حمايت وليد بن مغيره وارد مى شود و ابو سلمه در حمايت دايى خويش ابوطالب . پس از چندى عثمان بن مظعون مى بيند ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سختى و آزارند و او در پناه وليد بن مغيره در امان بسر مى برد. نزد وليد رفته مى گويد: من به حمايت و ولايت خدا راضى ام و نمى خواهم به كسى جز او پناه ببرم .(61) سران قريش در مذاكره با رسول خدا پيشنهاد اعطاى ثروت هنگفت و مقام سياسى و سلطنت بر مشركان مكه مى كنند و جواب رد ميشنوند. بعد ابوجهل تصميم ميگيرد رسول خدا را در حالى كه ميان ركن يمانى و حجرالاسود به سوى بيت المقدس نماز مى گزارد در حضور انجمن هاى مشركان با ضربه سنگى به قتل برساند اما دستخوش وحشت شده مى گريزد.(62) چندى بعد از او مى خواهند قرآنى بياورد كه در آن دعوت به ترك پرستش لات و عزى نباشد.(63) دسته اى از مشركان به صفوف نمازگزاران كه مخفيانه در يكى از دره هاى مكه نماز مى گزارند حمله برده ناسزا مى گويند و كار به زد و خورد مى كشد و فرق سر يكى از مهاجمان ميشكافد. و اين نخستين خونريزى در تاريخ اسلام است .(64) كار نمازخواندن در دره و كوه و كمر دشوار مى شود. آزار و اهانت و شكنجه مومنان توسط كفار مكه ادامه مى يابد. (ابوجهل ، زشتكارى كه همراه عدهاى از قريش عليه مسلمانان تحريك ميكند هر گاه خبر مى شود كه مردى از آنان كه داراى نسب عالى خانوادگى و متكى به دفاع قبيلگى اند مسلمان شده است او را سرزنش و تحقير كرده ميگويد دين پدريت را كه از تو بهتر است ترك كرده اى . آرمانت را ابلهانه خواهيم خواند و عقيده ات را تخطئه خواهيم كرد و افتخارانت را بر باد خواهيم داد و اگر تاجر است به او ميگويد تجارتت را كساد و بى رونق خواهيم كرد و ثروتت را از بين خواهيم برد و اگر ناتوان و بيدفاع است او را كتك زده ديگران را تحريك به آزارش ‍ مى كند...)(65)
چون مسلمانان در كشور حبشه به ايمنى و آسايش مى رسند و هر مومن تحت فشار و آزادى امكان مى يابد از مكه به حبشه پناه برده هجرت نمايد و (اسلام در ميان قبائل مى گسترد قريش به مذاكره نشسته با هم قراردادى مى نويسند عليه بنى هاشم و بنى مطلب به اين مضمون كه به آنان زن ندهند و از آنان همسر نگيرند و چيزى به آنان نفروشند و چيزى از آنان نخرند. آن را بر ورقه اى ثبت كرده قرائت نموده براى تاكيد و تحكيمش به درون كعبه مى آويزند. در پس اين واقعه دو عشيره بنى هاشم و بنى مطلب در اول محرم سال هفتم بعثت به جانبدارى از ابوطالب برخاسته همراه وى به دره اى كه متعلق به اوست هجرت مى كنند. از بنى هاشم تنها ابولهب - كه از پسران عبدالمطلب است - به قريش مى پيوندد و از آنان پشتيبانى مى كند ((شفاعت سيئه )). ابوطالب اشعار معروفش را در اين باره مى سرايد در نهايت سختى و تنگدستى زندگى مى كنند. هيچ چيزى به آنان نمى رسد مگر پنهانى و دور از چشم دشمنان و توسط افرادى كه ميخواهند حق خويشاوندى را نسبت به آنان ادا كنند.)(66) (چنانكه حكيم بن حزام بن خويلد كه شترانى با بار گندم از شام برايش مى رسد بعضى را به دهانه دره ابوطالب برده مى راند تا گندمها به بنى هاشم برسد.)(67)
رسول خدا و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب در آن دره محاصره اند و جز در ذيحجه كه موسم حج است و در عمره رجب به مكه نمى آيند در اين دو موسم رسولخدا به دعوت و تبليغ همت مى گمارد و ديگران به خريد و فروش و تامين آذوقه و ديگر امور حياتى . سوره مباركه هود در چنين اوضاع و احوالى نازل ميشود.(68)
دو آيه 115 و 116 سوره هود جزئى از مجموعه آيات 109 تا 119 است و آن مجموعه به منزله نتيجه گيرى از تاريخ كشمكش حق و باطل و پيروان حق با پيروان باطل ، انقراض دولتها و زوال جوامع بشرى طاغوتى بشمار ميآيد، تاريخى كه از ابتداى آن سوره تا آيه 108 بطول مى انجامد. در آيه اول اين مجموعه ، و سر آغاز نتيجه گيرى و عبرت آموزى از اشتراك آن دولتها و جوامع در پيروى از سنت الحادى و طاغوتى - از جمله سنت حاكم پرستى و شاه پرستى آنها - سخن مى رود. سپس به انقلاب موسى كليم الله و تاسيس حكومت بر اساس (كتاب ) و سنت توحيدى - وحيانى اشاره مى شود تا تقابل و تضاد اين دو سنت و دو نوع سازماندهى اجتماعى و دو جامعه را تفهيم فرمايد. به تعريف آن گونه از سازماندهى و دولت الحادى - طاغوتى اكتفا نشده نوع ديگرى از آن را كه (حكومت جائر) يا منحرف از سنت توحيدى مورد قبول مردم باشد و از درون يك جامعه توحيدى و اسلامى سر بر مى آورد تعريف فرموده به ظهور گرايش الحادى - طاغوتى سكولار در درون جامعه انقلابى موسى كليم مى پردازد كه دسته اى منافق - كافر از طريق دينسازى و تعبيه باطلى و نااسلامى به نام حق و اسلام در برابر موحدان آزاده قرار مى گيرند تا بر مردم سلطه گرى كنند. اما به حكم سنت الهى جارى در نظام هستى و در جهان انسانى عاقبتى مثل فرجام جامعه اى منقرض شده دارند.آنگاه بصورت درس عبرت و دستور اجرايى برپايى حكومت توحيدى مى فرمايد فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير . بنا بر آنچه گذشت تو و هر كه همراهت به حق گراييد بايد چنان بر پا ايستى كه دستور يافتى و نا فرمانى مكنيد زير او به آنچه انجام مى دهيد بس بيناست .
اين ما امرت اين اوامر و نواهى ، احكام تكليفى و احكام وضعى رسيده از راه جبرئيل امين به پيامبر اكرم كه او و پيروانش - و من معك - بايد بكار بندند و پس از آنان نسلهاى بشريت تا به قيامت چيست و كدام است ؟ اوامر و نواهى مربوط به طهارت و نجاست و حيض و نفاس وضو و تيمم يا نكاح و طلاق ؟ نه اينها مربوط به طهارت و نجاست سياسى است كه يكى قرب به خدا مى آورد وديگرى بعد از خدا با نيرويى بيش از هر چيز ديگر. درباره كار براندازى رژيم طاعوتى قبيله اى خانوادگى نژادپرستانه ، شاهنشاهى ، امپراتورى ، و فرعونى - قارونى - سامرگى است مربوط به تاسيس هسته دولت اسلامى در دره ابوطالب و سپس در مدينه و در محيط بين المللى ايران روم مصر و يمن ... تا اقصا نقاط گيتى . نهى آن كدام است و مربوط به چه كارى ؟ پاسخ را از خداوند متعال بشنويد: و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون كسانى را كه ستم كردند (مشرك شدند و به مردم ستم كردند و به خود نيز) (دوست نداشته باشيد به انان كمك فكرى دلسوزانه [نصيحت ] نكنيد و از آنان فرمان نبريد)(69)... و نماز صبح و عصر و ساعاتى از شب را كه به روز نزديك است (يعنى مغرب و عشاء) را - يا نمازهاى پنجگانه واجب را - بگزاريد زيرا اعمال ، صالحه ، اعمال بد را مى زدايند و جايگزين مى شوند، و آن (نماز خواندن ) يادگيرى است براى يادگيرندگان . و (در برابر عوامل مخل و مفسد محيط اجتماعى و بين المللى ...) مقاومت كنيد.(70) مقاومتى كه در سه حالت و وضعيت محيطى ضرورت دارد: و الصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الباءس وضعيت تنگدستى ، وضعيت بيمارى ، و زخمى شدن در جريان مبارزه ضد طاغوت يا ضد مهاجم ، و وضعيت جنگى يا دفاعى . (صبر) يا مقاومت در برابر مهاجمان و دشمنان طاغوتى و مستكبر و دنيادار در دفاع از جامعه و دولت توحيدى همان (شفاعت حسنه ) و پيوستن دفاعى - امنيتى - اطلاعاتى - اقتصادى ، و فكرى است . متمايل و علاقه مند شدن به گروه مشرك و متكبر و دنيادار، و به سازمان سياسى طاغوت ، كمك فكرى به آن ، كار اطلاعاتى براى آن ، كمك اقتصادى به آن ، و اطاعت از آن و در يك كلمه ، (پيوستن ) به آن به معنى (شفاعت سيئه ) است عملى ارادى و آگاهانه كه ميتواند سر بزند و نتيجه اش فتمسكم النار تماس با آتش - منشاء ابليس يا تمامى عوامل مخل و مفسد محيط از مرئى و نامرئى و از آدميان شرير و مستكبر تا غير آنان - است حال آنكه شما به جز خدا اوليايى نداريد، وانگهى يارى هم نميشويد يا كسى بداد تان نتواند رسيد.
(پيوستن ) به جامعه كوچك توحيدى كه در دره ابوطالب تاسيس شده است ، بار گندم از شام برايش آورن ، خبر تحركات مشركان مكه را به آن رساندن ، دلسوزى براى آن و گريستن و اظهار همدردى نمودن ، ديگران را به يارى آن خواندن و تشويق كردن و حمايت نظامى و كمك مسلحانه به آنان ، نمايان ترين اعمال صالحه اى است كه عنوان پيوستن يا شفافت حسنه به خود مى گيرد.
آيات هود جنين ادامه مى يابد: (بنابراين چرا در نسلهاى پيش از شما نبايد صاحبان هستى جاودانه اى باشند كه با فساد در روى زمين مبارزه (عاطفى ، زبانى ، و با تمام نيرو(71)) كنند جز اقليتى كه آنان را به آزادى نائل آورديم . و ديگران ستم كردند و (شرك ورزيدند) و در پى مايه هاى خوشگذرانيشان رفتند و گروه تبهكارى بودند. و پروردگارت آن مدينه ها - دولتشهرها - را در حالى كه مردمش مصلح مى بودند با ستمى منقرض نمى ساخت . و اگر پرودرگارت مى خواست آدميان را يك امت - واحد فرهنگى و سياسى يگانه اى - مى ساخت حال آنكه با يكديگر در خلاف و كشمكش اند مگر كسى كه پروردگار مشمول رحمت رحيميش گرداند و براى همين خلقشان كرد و اراده پروردگارت دائر بر ايجاد بتماميت رسيد آن اراده كه دوزخ را از نامرئيان و آدميان (ما قبل ايمان و سير تقرب ) جملگى خواهم انباشت . همه اينها كه برايت از تاريخ مى گوييم بخشى از گزارشهاى مربوط به پيامبران است و اين خاصيت را دارد كه بدانوسيله دلت را محكم و اميدوار مى كنيم و در اين گزارشها حقيقت به تو مى رسد و براى مومنان موعظه و يادگيرى است (از فلسفه تاريخ ). و به كسانى كه ايمان نمى آورند بگو: بر حسب قدرت و جايگاهتان هر كارى مى توانيد بكنيد چون ما هم پيوسته در همين كاريم . و منتظر آينده باشيد چون ما هم منتظريم و غيب (از جمله رخدادهاى آفتى و وقوع انقلاب عليه مشركان و تاسيس دولت توحيدى ) آسمانها و زمين از آن (از جمله در علم ) خداست و سر رشته همه رخدادها به دست اوست . بنابراين او را بپرست و بر او توكل نما؛ و پروردگارت از آنچه مى كنيد غافل نيست )(72)
چون آينه فاستقم كما امرت و من تاب معك نازل ميشود. پيامبر اكرم به (من معك )، پيروانش مى فرمايد: (آستين ها را بالا بزنيد و مهياى قيام شويد) و ديگر كسى او را خندان نمى بيند)(73) تا چند سال
در آيات ديگر از جمله سوره انبياء حكمت آفرينش عالم هستى را بيان مى فرمايد: (جهان برين و جهان طبيعى و ما بين آندو - يعنى جهان انسانى - را بازيكنان نيافريديم . اگر مى خواستيم بازيچه اى بگيريم از نزد خود - يا مرتبه هستى ذات - گرفته بوديم اگر چنين كاره اى بوديم واقعيت اين است كه حق را بر پيكر باطل مى زنيم تا آن را از فرق سر تا پاشنه پا بشكافد چنانكه آن زائل باشد. و واى بر شما از آنچه (درباره عالم هستى آفرينش آن ، حكمتش ، و آفريننده بر زبان (و ذهن و انديشه ) مى آوريد.)(74) در سوره خود كشمكش حق و باطل را به صورت مبازه اى ميان پيامبران و پيروانشان با مستكبران و دنياداران و نوكرانشان به تصوير كشيده تجربه و جدايى و گسستن آدميان را از يكديگر و پيدايى دو امت ، دو واحد فرهنگى - سياسى متضاد توحيدى والحادى ، رودررويى يك اقليت مصلح و انقلابى خداپرست با اكثريت مشرك و زير سلطه و سلطه گر - كه مجموعا اسير هواى نفس يا اسير سلطه مستكبران و مترفين اند يا ديگر اسارتها - اقليت مسلحى كه (نجات ) يافته اند - انجيناهم - يعنى آزاد در محيط درونى و در محيط اجتماعى و در محيط بين المللى و در پرتو ايمان و جهادشان سير تقرب يافته مشمول رحمت رحيمى گشته اند. آرى همه اين رخدادها را كه به سير ارادى تقرب الى الله و سير ارادى بعد از خدا مى انجامد و به شمول رحمت رحيمى يا رضوان و بهشت گروه انسانى بيشمار نخستين و محروميت گروه بيشمار دوم از رحمت رحيمى كه همان دوزخ و آتش و عذاب باشد، مقصود نهايى از خلقت ميشمارد (و براى همين خلقشان كرد و اراده پروردگارت دائر بر ايجاد تماميت رسيد...)
واقعيت تقسيم شدن ارادى و آگاهانه آدميان به دو گروه بزرگ اجتماعى - بين المللى مومنان و مشركان ، تاسيس دولت توحيدى - مكتبى در مقابل دولت الحادى - طاغوتى جريان تاريخى و مداوم دو سنت فرهنگى سياسى توحيدى و الحادى در كنار يكديگر در جوامع بشرى و در اقاليم گيتى ، و رخداد سرنوشت ساز (پيوستن ) يك انسان به يكى از اين دو گونه متضاد و متخاصم سازمان سياسى و دولت كه از آن با (شفاعت حسنه ) و (شفاعت سيئه ) يا شده است از محرم سال هفتم بعثت تا اواخر ذيحجه سال دوازدهم بعثت كه سوره سجده در آن فرود مى ايد موضوع اصلى وحى و مساله روز جامعه توحيدى كوچك دره ابوطالب به رهبرى پيامبر اكرم (و من معك ) است چه در سوره مباركه سجده كه بلافاصله پس از موسم حج سال دوازدهم بعثت و نخسين بيعت عقبه يعنى (پيوستن ) يا شفاعت حسنه جمعى از مردم مدينه به جامعه توحيدى پيامبر خدا نازل شده است سخن از حق ناپذيرى ، افترا و تهاجم فرهنگى مشركان - يا (شفاعت سيئه ) - است و اين كه خدا پيامبر خاتم را (فرستاده تا قومى را كه پيامبرى نداشته اند (از شرك و كفر و زشتكارى و بعد از خدا) بيم دهد شايد هدايت شوند؛ همان خدايى كه آسمانها و زمين و جهان انسانى را كه ميان آن دو است در شش دوران بيافريد وانگهى از عرش فرمانروايى (و فوق جهان برين ) نسبت به هر چيز و امر و رخدادى بيكسان علم و احاطه قدرت و تدبير دارد و شما جز او نه (ولى )اش داريد و نه (شفيعى ) آيا با وجود اينهمه حقيقت و واقعيت درس و ياد نمى گيريد... خدايى كه هر چيزى را آفريده به نيكوترين وجهى آفريده است و آفرينش انسان را از گل آغاز كرده است وانگهى نسل او را از آبى ناچيز و اندك پديدار ساخته است . بعلاوه او را (ساختار) داده است و از روح خويش (امكان قرب ) در او دميده است و برايتان شنوايى و بينايى ها و دل ها قرار داده است ، بس كم شكر ميگزاريد ولو شئنا لاتينا كل نفس هداها و لكن حق القول منى لامكئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ما قادر بوديم سنتى تكونى بر جهان انسانى حاكم كنيم كه هر بشرى بدون استثناء به رشد معنوى برسد و اين سير آگاهانه و ارادى نباشد و (ساختار بشر) لايه خودمختارى نداشته باشد. اما چنين نكرديم بلكه بشر طورى (تسويه ) يا ساختار دهى شده است كه يكى از دو راه هدايت و ضلالت و دو راه تقرب به خدا و بعد از خدا را با اراده و مسووليتش مى پيمايد و به همين سبب سرانجام بشر يا درجات بهشت و رحمت رحيمى مى شود يا دركات دوزخ و محروميت از رحمت رحيمى : ولكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة والناس اجمعين (75) و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة من الجنة والناس اجمعين (76) آيه سيزدهم سوره سجده چنين ادامه مى يابد: (بنابراين بچشيد به سبب آن كه ديدار اين دورانتان را به فراموشى سپرديد ما هم شما را به فراموشى سپرديم و عذاب جاودانى ره به سبب آنچه ميكرديد بچشيد. شك نيست كه كسى به آيات ما ايمان ميآورند كه چون آنها را به يادشان دهند به روى در افتاده سجده مى برند و به شكر پروردكارشان او را منزه ميشمارند در حالى كه استكبار هم نمى ورزند. پهلوى از بستر برگرفته از ره بيم و اميد دست دعا بدرگاه پروردگارشان بالا مى برند و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند هيچ كس نميداند كه براى آنان چه مايه ها از چشم روشنى بپاداش آنچه مى كردند ذخيره و پنهان گشته است . با وجود اينها آيا كسى كه مومن باشد مثل كسى خواهد بود كه زشتكار باشد؟ برابر نباشند؛ بلكه كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بهشتها را آشيانه داشته باشند براى اقامت بپاداش آنچه مى كردند. اما كسانى كه زشتكارى كردند آتش را آشيان دارند كه هرگاه بخواهند از آن بيرون آيند در آن باز گردانده شوند و بانگ به آنان زده مى شود كه بچشيد عذاب آتشى را كه آن را دروغ ميشمرديد... و چنين رخداد كه موسى را (كتاب ) داديم ، بنابراين از ديدار با خدا در ترديد مشو و آن كتاب را براى بنى اسرائيل مايه هدايت قرار داديم و از پيروانش امامانى پديد آوريم كه به امر ما هدايت مى كنند البته هنگامى كه (در برابر مستكبران و دنياداران چون فرعون و قارون و سامرى ) مقاومت كردند در حاليكه به آيات ما يقين داشتند. بيشك پروردگار تو آرى اوست كه در دوران قيامت درباره آنچه بر سرش اختلاف و كشمكش داشتند داورى كرده ميانشان فيصله خواهد داد. آيا اين براى آنان مايه هدايت نشد كه دانستند چه نسلهايى پيش از آنان را منقرض كرديم ، همانها كه آنان بر ويرانه يا آباديهاشان قدم مى زنند و بيشك در آن آيتها (درسهاى عبرت آموز) هست ! آيا با همه اينها باز هم نمى شنوند (درس تاريخ و آواى هستى و مبدا هستى را)؟ مگر آنان نديدند كه ما آب را به زمينى خشك بى گياه سوق ميدهيم تا با آن كشتى را برويانيم كه هم چارپايانشان از آن ميخورند و هم خودشان ؛ آيا باز هم بصيرت نمى يابند؟(77) و مى پرسند: اگر راستگو هستيد بگوييد اين فتح و پيروزى كه وعده مى دهيد كى خواهد بود؟ بگو: روز فتح و پيروزى ، ديگر كسانى را كه كفر ورزيدند ايمانشان سودى ندهد و نه به آنان مهلت داده شود. بنابراين روى از آنان برتاب و منتظر (و سازنده آينده ) بمان چون آنان هم منتظراند.)(78)
در همين پنج يا شش سال - از محرم سال هفتم و ورود به دره ابى طالب تا آخر ذيحجه سال دوازدهم بعثت - كشمكش فرهنگى و سياسى و اقتصادى و حتى نظامى بصورت شكنجه و توطئه قتل از جانب مشركان ادامه مى يابد كه به برخى اشاره ميكنم .
در سوره (اعلى ) و همان ابتداى نزول وحى به مردم خبر داده شده كه قرآن امتداد سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى است ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى و در سوره نجم آمده كه (اين اعلام خطرى است از گونه اعلام خطرهاى سده هاى پيشين ).(79) در سوره شعرا پس از بيان سرگذشتهاى پيامبران ، اشاره به آن فرموده است : (اين در كتابهاى پيامبران پيشين است . آيا اين كه دانشمندان بنى اسرائيل آن را ميدانند آيتى براى آنان (كفار حجاز) نيست ؟)(80) (از دانشمندان بنى اسرائيل چند نفرى كه متعهد و راستگويند به صحت اين حقائق و نبوت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم براى بت پرستان مكه شهادت ميدهند. خداوند اشاره به آنان ميفرمايد و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون (81) تاريخ بعضى از آنان را با نام و نشان ذكر ميكند. عبدالله بن سلام يكى از آنهاست اما در ميان اهل كتاب مسحيان در شهادت به حق و اعتراف به رسالت پيامبر اكرم پيشقدم و كوشايند. آيات 53 - 52 قصص و آيات 109 - 107 اسراء كه هر دو مدت زمانى نه چندان زياد پيش از رفتن مسلمانان به دره ابوطالب آمده اشاره به اين احوال كرده است . اما پس از تمركز جامعه كوچك توحيدى در آن دره سران كفار مكه كه شهادت بر حق انسانهاى متعهد و پاكدل اهل كتاب را مى بينند به سراغ احبار مال اندوز و رباخوار يهود ميروند و شايد از كشيشان هم كسى با اين خصوصيات پيدا مى كنند و تكذيبى از آنان مى ستانند سپس ‍ (نزد رسول خدا آمده مى گويند: مگر خدا جز تو فرستاده اى نيافت ؟ ما كسى كه گفتارت را تصديق كند نيافتيم . از يهوديان و مسحيان درباره ات پرسيديم گفتند: نزد آنان ذكرى از تو نيست بنابراين كسى را نشان ما بده تا شهادت بدهد كه تو چنان كه مى گويى پيامبر خدايى . پس اين آيه فرود مى آيد قل : اى شى ء اكبر شهادة ؟ قل الله شهيد بينى و بينكم و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ...(82)(83)
كفار قريش چون مى بينند افرادى كه از سرزمين هاى حجاز به مكه مى آيند مخصوصا در موسم حج و در عمره رجب به سراغ رسولخدا رفته تحت تاثير ارشاد و تبليغش قرار مى گيرند به ممانعت از تماس آنان و به ترساندنشان دست مى زنند اما اين روش در همه افراد مسافر موثر واقع نمى شود. چنانكه طفيل بن عمرو، از قبيله دوس تماس گرفته هدايت مى شود و در ميان قبيله اش به هدايت مردم كمر ميبندد خودش چنين حكايت مى كند: (چون به قبيله ام بازگشتم نخست پدرم - كه پيرى كهنسال بود - به ديدنم آمد. به او گفتم : پدر جان نه من از گروه توام نه تو از گروه منى . با حيرت گفت چرا پسر جان ؟! گفتم مسلمان شده ام و دين محمد صلى الله عليه آله و سلم را پيروى كرده ام . گفت : باشد پسر جان پس دين من هم دين تو خواهد بود. گفتم برو غسل كن و جامه ات را پاكيزه گردان ، آنوقت بيا تا آنچه را آموخته ام به تو بياموزم . پدرم رفت و غسل كرد و جامه اش را پاكيزه ساخته بيامد و من اسلام را بر او عرضه كردم . و او اسلام را پذيرفت . سپس همسرم آمد، به او گفتم : از من دور شو كه نه من از گروه تو هستم و نه تو از گروه من ، سراسيمه گفت : قربانت چرا؟! گفتم : اسلام ميان من و تو جدايى افكند، من پيرو دين محمد صلى الله عليه آله و سلم شده ام ، گفت : دين من هم دين تو است ، گفتم : برو خودت را در چشمه (ذى الشرى )(84) بشوى ، گفت : جانم ، آيا (ذى الشرى ) صدمه اى به من نمى زند؟ گفتم : نه من ضامن آن ، رفت و غسل كرده بيامد، و من اسلام را بر او عرضه كردم و پذيرفته مسلمان شد. آنگاه افراد قبيله را به اسلام فراخواندم آما پيش نيامدند ناچار به مكه آمدم به خدمت رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم و عرض كردم : اى رسول خدا، زناكارى سبب شده است نتوانم در ميان قبيله دوس نفوذكنم . آنان را نفرين كن . فرمود: خدايا دوس را هدايت فرما
و به من فرمود: به قبيله ات برگرد و آنان را دعوت كن و روش مدارا و نرمش را پيش گير. برگشتم به سرزمين دوس و آنان ار پيوسته به اسلام مى خواندم تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرد و جنگهاى بدر و احد و خندق (احزاب ) بوقوع پيوست . در اين وقت همراه كسانى از قبيله ام كه مسلمان شده بودند به مدينه آمدم هفتاد تا هشتاد خانواده بودند و رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم در خيبر بود...)(85)
(اعشى - از قبيله بنى قيس - ميخواهد مسلمان شود با اين تصميم قصيده اى در ستايش رسول خدا صلى الله عليه آله وسلم سروده رهسپار مكه مى شود نزديك مكه يا در خود شهر يكى از مشركان قريش سر راهش را گرفته از او مى پرسد به چه كار آمده اى ؟ پاسخ مى دهد: آمده ام به خدمت رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم برسم و مسلمان شوم . مى گويد: او زنا را حرام كرده است . اعشى ميگويد: اين چيزى است كه من علاقه اى به آن ندارم . مى گويد: از شراب هم پرهيز داده است . اعشى ميگويد: اين چيز ديگرى است كه من به آن سخت علاقه دارم ، برمى گردد و امسال را از آن سير مى خورم تا سال بعد بيايم و مسلمان شوم . از مكه باز مى گردد و همانسال مى ميرد پيش از آنكه به خدمت رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم بيايد از جانب خداى متعال درباره آن احوال چنين مى آيد: (و از آنان كسانى هستند كه گوش به تو فرا ميدهند و بر دلهايشان پرده گذاشته ايم تا آنرا نفهمند و در گوشهايشان سنگينى هست بطورى كه هر آيه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند به محض اينكه پيش تو بيايند با تو جدال مى كنند و كسانى كه كافر شدند مى گويند: اين جز افسانهاى پيشينيان نيست و آنان (ديگران و يكديگر را) از آن (قرآن ) باز ميدارند و خود از آن دورى مى گزينند و بدون اين كه متوجه باشند فقط خودشان را از زندگى برين محروم مى كنند.)(86)
(عتبه و شيبه - پسران ربيعه - مطعم بن عدى ، حارث بن نوفل ، همراه اشراف كافر عشيره بنى عبد مناف نزد ابوطالب رفته مى گويند: بهتر اين است كه برادرزاده ات - محمد - آزادشدگان ، بردگان ، و كارگران مزدور ما را از دور خويش براند تا در دل ما احترام بيشترى پيدا كند و ما به اطاعت و پيروى از او و تصديقش نزديك تر شويم . ابوطالب - عموى رسول خدا - حرف و پيشنهادشان را بران او نقل مى كند. عمر بن خطاب (87) به رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم مى گويد: خوب است اين كار را بكنى تا ببينيم قصدشان چيست و در انجام وعده اى كه ميدهند تا چه حد جدى هستند. اين آيات فرود مى آيد:(88) و با اين قرآن كسانى راكه از محشور شدن به سور پروردگارشان مى ترسند كه ايشان را در برابرش (ولى ) و (شفيعى ) نباشد بيم بده . باشد كه آنان از خدا پروا گيرند و كسانى را كه در بامداد و شامگاه پروردگارشان را مى خوانند و در آن حال رضاى او را ميجويند مران . هيچ از حساب آنان بر تو نيست و هيچ از حساب تو بر ايشان نيست تا برانيشان و در نتيجه از ستمكاران باشى . و بدينسان گروهى از آنان را بوسيله گروهى ديگر آزموديم تا بگويند: آيا اينها هستند كه خدا از ميان ما به آنان نعمت گران داد؟! آيا خدا به شكرگزاران داناتر نيست و هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان ميآورند نزد تو آيند بگو: سلام بر شما، پروردگارتان برخود رحمت رحيمى را واجب كرده است هر كس از شما كار بدى را بنادانى انجام دهد آنگاه توبه آرد و عمل صالحى كند پس بيگمان او آمرزگارى مهربان است . و بدينگونه آيات را روشن بشرح آوريم تا راه تبهكاران روشن شود. بگو: من از پرستيدن آنها كه به جاى خدا مى خوانيد نهى شده ام . بگو: من از علائق پست شما پيروى نمى كنم ، چه در آن صورت گمراه شوم و از هدايت يافتگان نباشم ... و كسانى را كه بازى و سرگرمى را ديندارى خويش گرفتند و زندگى پست آنان را بفريفت واگذار، و با قرآن پند بده كه مبادا كسى - يا (خود)ى با كارى كه ميكند گنديده فاسد شود(89)، چه او غير خدا (ولى ) و (شفيعى ) ندارد چنانكه اگر هر گونه مابه ازائى بدهد از او گرفته نخواهد شد. چنين كسانى به سبب كارى كه آگاهانه كردند گنديده ى فاسد شده باشند. آشاميدنى از آب جوشان و عذابى دردناك دارند به سبب آن كفر كه مى ورزيدند. بگو: آيا به جاى خداوند چيزهاى را فرا خويش بخوانيم كه نه سودى به ما ميدهد و نه زيانى به ما تواند رسانيد و به پس پشت خويش چراخانده شويم آنهم پس از آنكه خدا ما را هدايت كرد تا مثل كسى باشيم كه شياطين [عوامل مخل و مفسد محيط]در روى زمين او را به خود جلب و جذب كردند تا سر گردان شد و همنشينانى نيز دارد كه او را به هدايت فرا ميخواند كه بياپيش ما؟ بگو: بيشك هدايت همان هدايتى است كه خدا ميكند، و به ما امر شده است كه به پروردگار عالمهاى آفريدگان تسليم باشيم ، و اين كه نماز را بپا داريد و از او پروا گيرد و اوست كه به سويش برانگيخته و گردآورده ميشويد و اوست كه جهان هاى برين و جهان طبيعى را بحق آفريد و دورانى كه بگويد باش ، پس مى شود. گفته اش حق و واقعيت و ايجاد است و فرمانروايى از آن اوست ، دورانى كه در (صور) دميده شود داناى غيب و مشهود است و او حكيم آگاه است .)
(دسته اى از يهوديان يثرب بسركردگى يكى از احبار بنام مالك بن صيف بقصد كشمكش كلامى نزد پيامبر مى آيند و از او مى پرسند: اى محمد، آيا خدا كتابى بر تو نازل كرده است ؟ مى فرمايد: آرى . ميگويند: بخدا قسم خدا كتابى از آسمان [جهان برين ] فرو نفرستاده است .
- تو را به آنكه تورات را بر موسى نازل كرد سوگند مى دهم كه آيا در تورات نمى خوانى كه خداوند با آخوند چاق دشمن است ؟
مالك بن صيف كه جرى چاق است به خشم آمده مى گويد: بخدا قسم خدا چيزى بر هيچ انسانى نازل نكرده است !
همراهانش به او اعتراض مى كنند كه واى بر تو! حتى بر موسى هم ؟!
- بخدا قسم خدا چيزى بر هيچ انسانى نازل نكرده (وحى نكرده ) است !
پس اين آيت نازل مى شود و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شى ء...(90)
(چون خداوند با نازل كردن آيه اى خوردن مردار را حرام ميفرمايد عده اى از زردشتيان ايران كه دوست و متحد سياسى مشركان قريش اند و با آنان مكاتبه دارند نامه اى به آنهامى نويسند به اين مضمون : محمد و پيروانش ادعا دارند كه فرمان خدا را پيروى ميكنند اما معتقدند آنچه خودشان ذبح كنند حلال است اما آنچه خدا ذبح كند حرام است !
مشركان نزد رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم آمده مى گويند: اى محمد، بگو ببينيم گوسفند اگر بميرد چه كسى آن را كشته است ؟
- خدا كشته است
- پس تو معتقدى آنچه را تو و پيروانت بكشيد حلال است وآنچه سگ شكارى و شاهين بگيرد حلال است اما آنچه خدا بكشد حرام است !
پس چنين وحى ميشود:(91) (و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى قرار داديم : شياطين آدمى و شياطين نامرئى ، يكى به ديگرى براى فريب ، سخنان آراسته اى زد بطور پنهانى و راز گونه مى فرستد. و اگر پروردگار تو ميخواست چنين نمى كردند. بنابرين آنان را با افتراى خودشان واگذار و تا دلهاى كسانى كه به آخرت [زندگى پس از مرگ اعم از برزخى و قيامت ] ايمان نمى آورند به آن گوش بسپار و آن را خوش دارند و آنچه را مرتكب ميشوند، مرتكب شوند. آيا جز خدا داور (و حاكمى و قانونگذارى ) بجويم . حال اوست كه قرآن را به تفصيل (و مشروحاً و با مطالب متمايز و روشن ) به سوى شما نازل كرد. و كسانى كه اهل كتاب اند مى دانند كه آن (قرآن ) نازل شده اى از جانب پروردگارت بحق است (محتوى معارف حقه و شريعت و قوانين ). بنابراين تو از شك كنندگان مباش ‍ (نهى از پيوند سياسى و فرهنگى و فكرى ) با مشركان ، ملحدان سلطه گران ، و سلطه پذيران بيخرد و منحط). و كلام پروردگارت از لحاظ راستى و دادگرى تمام شد و هيچ تبديل كننده اى براى ايجاد و هستى آوريش نيست و او شنواى داناست و اگر از بيشتر آنان كه در زمين هستند پيروى كنى (نهى از اكثريت يا حتى اجماع كفار و عناصر بيخرد و منحط و تبهكار) ترا از راه خدا (راه تقرب به او كه راه آزادى و فتح چهار محيط باشد) برميگردانند. جز گمان را پيروى نكنند و جز اين نيستند كه بيهوده مى بافند، (باطلسازاند و قانونگذار طاغوتى يا سازندگان سنت فرهنگى سياسى ، الحادى ، طاغوت سكولار). بيگمان پروردگار تو، او داناتر است به كسى كه از راه او (راه تقرب و تعالى و آزادى و فتح چهار محيط) گم مى شود و او داناتر است به راه يافتگان . پس اگر به آياتش ايمان آوده ايد از چيزهايى بخورنيد كه نام خدا بر آن (يا در ذبحش ) برده شده باشد شمار را چه شده كه از آنچه نام خدا در ذبحش ياد شده نميخوريد حال آنكه آنچه را حرام كرده براى شما برايتان با دقت و روشن بيان كرده مگر چيزى كه ناچار باشيد بخوريد. و بيشك بسيارى هستند كه ندانسته با علائق پستشان ديگران را گمراه ميكنند. شك نيست كه پروردگارت داناتر است به كسانى كه از حد در ميگذرند. گناه آشكار و گناه پنهان را ترك كنيد زيرا كسانى كه مرتكب گناه شوند بزودى كيفر آنچه را مرتكب شده اند خواهند ديد. و آز آنچه نام خدا بر آن ياد نشده باشد مخوريد كه بيشك آن زشتكارى است . و بيگمان شيطان ها (قانونگذاران و نظريه پردازان كفر و سلطه گرى ) به دوستداران خويش چيزهايى در پنهان القا مى كنند تا آنها با شما به كشمكش پردازند (تهاجم فرهنگى - سياسى ) و اگر شما از آنها پيروى كنيد در آن صورت شما مشرك خواهيد بود آيا كسى كه مرده [فاقد حيات طيبه ] بود و زنده اش كرديم و برايش ‍ نورى قرار داديم (نمادى از زندگى ديندارانه شد) كه با آن در ميان مردمان راه برود مثل و همتاى كسى كه در تاريكى هاست و از آن بيرون آمدنى نيست ؟ اين چنين براى كافران آنچه مى كردند زيبا و موجه نمايانده گشت . و اين چنين در هر دولتشهرى بزرگترين تبهكارانش را قرار داديم تا در آن تدبير خصمانه كنند و تدبير خصمانه نمى كنند جز عليه خويشتن ولى در نمى يابند...)(92)
در سال دهم بعثت رسول خدا به ابوطالب خبر ميدهد كه پروردگار موريانه را به جان عهدنامه اى كه قريش براى عدم همكارى و قطع رابطه نوشته اند انداخته تا به جز نام خدا هر چه نوشته شده از ستم و قطع رابطه و بهتان خورده و از ميان برده است . ابوطالب آن را به قريش اعلام مى نمايد پس از بررسى متوجه مى شوند كه همانگونه رخ داده است . اما بر سياست تحريم و فشارشان شدت ميدهند. لكن در نيمه رجب همان سال عده اى از افرادى كه نامشان در تاريخ ثبت شده است آن عهدنامه را از كعبه بدر آورده پاره مى كنند.(93)
رسول خدا كه هر سال در موسم حج در عكاظ، مجنه ، دوالمجاز، منى ، و مكه و ديگر منازل حاجيان با آنان تماس مى گيرد و رسالت الهى را به ايشان مى رساند در موسم حج سال يازدهم بعثت (خود را به قبائل عرب كه به مكه آمده اند معرفى مى نمايد. آنان را به خداى يگانه مى خواند و ابلاغ مى كند كه او پيامبرى صاحب رسالت است . و از آنان مى خواهد كه وى را تصديق كرده در حمايت خويش بگيرند تا پيام الهى را به مردم برساند.)(94) اين يعنى دعوت آنان به (شفاعت حسنه ) كه امرى ارادى و آگاهانه بوده از ضروريات عملى ايمان به توحيد، نبوت عامه ، نبوت خاصه يا خاتميت و معاد است . (ربيعه بن عباد مى گويد: نوجوانى بودم كه با پدرم به منى آمدم . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اردوگاه يكايك قبائل سر ميزد و آنان را نام برده مى گفت : من پيامبر خدا براى شما هستم . به شما فرمان داده تا خداى يگانه را بپرستيد و هيچ چيز را با وى انباز نگيريد و هر چه از اين بتها را كه بجاى او مى پرستيد رها كنيد و به من بگرويد و مرا تصديق و از من دفاع كنيد تا پيام الهى را برسانم . از پى او مردى لوچ روان بود با صورتى سفيد و گيسويى آويخته و پيراهن ابريشمى عدنى بر تن كه چون رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم دم از گفتار بر مى بست رو به آن قبيله كرده ميگفت اين شمار دعوت مى كند كه عهد پرستش لات و عزى را از گردن فرو نهيد و... به گمراهى و بدعتى كه آورده است گردن نهيد از او پيروى نكرده گوش به حرفش ندهيد.
از پدرم پرسيدم پدر جان اين كه دنبال او مى رود و سخنش را رد مى كند كيس گفت عمويش عبدالعزى پسر عبدالمطلب ، ابولهب .)(95)
چون با جمعى از قبيله خزرج كه از يثرب آمده اند سخن مى گويد شش نفر ايمان آورده قول مى دهند ديگران را هم در برگشت خود به دين توحيد بخوانند تا در صورتى كه خدا آنان را بر سر اسلام متحد گردانيد شهرشان پايگاه نيرومند و مستحكمى براى پيامبر خدا باشد.(96)
مسافران چند قبيله هم جواب رد ميدهند. از جمله بنى عامر بن صعصعه .
شش خزرجى چون به مدينه بازمى گردند (براى همشهريان خويش سخن از رسولخدا مى گويند و آنان را به اسلام دعوت مى كنند تا در ميانشان گسترش مى يابد و خانه اى در مدينه نمى ماند كه در آن ياد و سخن رسولخدا نباشد.)(97)
يازده سال و چند ماه از بعثت پيامبر خاتم مى گذرد و در ذيحجه سال دوازدهم بعثت ، در ميان مسافران دوازده نفر از انصار به مكه مى آيند و در (عقبه ) گردنه اى ميان منى و مكه با رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم ملاقت و با وى بيعت مى كنند و يكى از تعهداتشان اين است كه (در كار خير سر از فرمان پيامبر نپيچند).(98)
هر يك از اين بيعت ها خواه بيعت مردان و خواه بيعت زنان و هر يك از ايمان آوردن و مسلمان شده ها وقوع يا رخداد ارادى (شفاعت حسنه ) است كه كار كرد شفاعت تكوينى در نظام هستى را در پى داشته ببار مى آورد تا مرد يا زنى با اين (پيوستن ) فرهنگى سياسى دفاعى اطلاعاتى و امنيتى كه با تمسك به عروة الوثقى تواءم است به مدد شفيعانى كه برخى (ميزان )اند و يكى قرآن كه شافع مشفع باشد به سوى مبداء هستى كه يگانه (ولى ) و (شفيع ) باشد سير مى كند.
رخداد ارادى (شفاعت حسنه ) در اسيد بن خضير و سعد بن معاذ كه رئيس قبيله بنى عبدالاشهل هستند بسيار جالب هستند بسيار جالب است .(99)
در اين هنگام سوره مباركه سجده نازل ميشود.
حتى پس از نزول سوره كه سوره هاى طور، ملك ، حاقه ، و معارج نازل مى شود مساءله اصلى جامعه توحيدى دره ابوطالب و شاخه هايش در حبشه ، مدينه و ميان قبائلى مانند (دوس ) جز گسستن از خانواده - قبايل و دولتهاى الحادى و طاغوتى و (پيوستن ) به جامعه توحيدى يعنى (شفاعت حسنه ) و (شفاعت سيئه ) نيست در اين ميان نزول سوره مباركه (معارج ) جايگاه مهمى دارد.