گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
تقرب ، و بسط شخصيت


رشد و بسط شخصيت
براى درك آنچه از بسط شخصيت در نظر داريم مرورى دوباره بر شرحى كه براى فرايند تقرب آورديم لازم است . ابتدا بايد بدانيم بسط شخصيت كه طى فرايند تقرب به خدا رخ داده ببار مى آيد امتداد رشد و پرورش يافتن خويشتن از كودكى تا بلوغ است البته براى كسى كه هنگام بلوغ به حيات طيبه درآمده به ديندارى همت گمارد.
روان شناسان رشد يا كمال درباره پرورش خويشتن (يا رشد خود) مطالعات ارزنده اى كرده و مطالب سودمند فراوانى گفته اند. آلپورت (1897 - 1967) (خويشتن ) را منى كه احساس ميكنم و ميشناسم خوانده و براى رشد آن هفت مرحله قائل شده است . به نظر وى خويشتن از خردسالى تا دوران بلوغ در هفت مرحله (خود بودن ) پرورش مى يابد اين مراحل پس از پديدار شدن كامل در مفهوم واحد (خويشتن ) يگانه ميشوند. بدين ترتيب خويشتن پيوندى از اين هفت جنبه (خود بودن ) و شرط لازم شخصيت سالم است .
مرحله اول ، احساس و شناخت (خود جسمانى ) است با حس خود، به دنيا نميآييم ، زيرا اين احساس ، موروثى نيست و كودك شيرخوار نميتواند ميان خود يا (من ) و دنياى پيرامونش فرق بگذراد. با گذشت زمان از راه آموزشى كه رفته رفته پيچييده تر ميشود و تجربه هاى ادراكى ، ميان چيزى (در من ) و چيزهايى (در بيرون ) تفاوت مبهمى ميگذارد. هنگامى كه كودك شيرخوار خود يا ديگران و اشيا را لمس ميكند مى بيند و مى شنود، اين تمايز آشكارتر ميشود. حدود پانزده ماهگى نخستين مرحله پرورش ‍ (خويشتن ) يعنى احساس شناخت (خود جسمانى ) پديدار ميشود.
آگاهى از (من جمسانى ) - براى مثال تمايزى كه كودك شير خوار ميان انگشت هايش و چيزى كه با انگشت هايش گرفته است ميگذراد - نخستين گام به سوى (خودشدن ) كامل است . هر چند هنوز با (خود تام و تمام ) شخص فاصله اى طولانى دارد. آلپورت آن احساس و شناخت را لنگر مادام العمرى براى آگاهى از خود، ميخواند.
مرحله دوم ، تشخيص هويت خود است . در اين مرحله ، حس تشخيص هويت خود پديدار مى شود. كودك از هويت مداومش به عنوان شخصى جداى از ديگران آگاه مى شود. نام خود را مى آموزد و مى فهمد آنچه امروز در آيينه مى بيند همان شخص ديروزى است و معتقد ميشود كه حس (من ) با (خود ) به رغم تجربه هاى متغير ادامه مييابد و پايدار است .
مرحله سوم ، احساس احترام به خود است . اين مرحله با احساس غرور كودك در نتيجه آموختن انجام كارهايى به طور انفرادى و مستقل همراه است . كودك ميل دارد چيزهايى بسازد، به اكتشاف بپردازد و كنجكاويش را در مورد محيط پيرامون ارضا كند و به دستكارى در آن و تغيير آن بپردازد. كودك دو ساله كنجكاو و پرخاشگر به سبب ميل به دخل و تصرف و اكتشاف ميتواند بسيار زيانكار باشد. پيدايش احترام به خود با نياز كودك به استقلال همراه است . اين نياز، در دو سالگى به صورت رفتار منفى و مخالفت با هر چه پدر و مادر از او بخواهند و در شش يا هفت سالگى به شكل رقابت با همسالان ، بروز مينمايد.
مرحله چهارم ، گسترش خود است كه از چهار سالگى آغاز ميشود. اكنون كودك از وجود ساير مردم و اشياء در محيط و اين واقعيت كه بعضى از آنها به او متعلقند آگاهى يافته است . از (خانه من ) يا (مهد من ) سخن ميگويد و معنا و ارزش تملك را كه در واژه شگفت (مال من ) نهفته است مى آموزد. با اينكه در اين سن دائره چيزها و كسانى كه با عنوان (مال من ) شناخته مى شوند محدود است . اما معناى پديده هاى بزرگترى از قبيل احساس كشور من ، شغل من ، و دين من ، در همين سن گذاشته مى شود. اين مرحله ، آغاز تواناى شخص براى گسترش وسيع (خود) و فرا گرفتن نه تنها چيزها بلكه مفاهيم مجرد و فضائل و اعتقادات است .
مرحله پنجم ، ظهور تصورى از خود است و به اين مربوط مى شود كه كودك چگونه خود را ميبيند و چه تصورى از خودش دارد. اينتصور بر پايه روابط متقابل پدر و مادر با كودك است . كودك از راه تشويق و تنبيه مى آموزد. كه پدر و مادر در ازاى رفتار هايى كودك را (خوب ) و در ازاى رفتارهاى ديگر او را (بد) بخوانند. با شناختن انتظارهاى پدر و مادر پايه احساس مسووليت اخلاقى و شكل گيرى علائق ، هدفها، و آرزوهاى كودك گذاشته مى شود و پرورش مى يابد.
مرحله ششم ، احساس (خود) بمثابه حريفى معقول ، است كه با آغاز مدرسه رفتن كودك پديدار ميشود. او از آموزگاران و همكلاسهايش قانون ها، آداب و انتظارهاى تازه اى مى آموزد و از آن مهم تر فعاليت هاى فكرى و درگيرى هايش نمايان ميشود، ياد ميگيرد كه با استفاده از منطق و روندهاى عقلانى به حل مسائل بپردازد.
مرحله هفتم ، تلاش اختصاصى است كه در سنين بلوغ پديدار ميشود تا پرورش خود شدن به نهايت برسد. شخص با نگرشى كاملا متفاوت با آنچه در دو سالگى در پى تشخيص هويت خود بود به جستجو مى پردازد. اين پرسش كه (من كيستم ؟) والاترين اهميت را مى يابد. نوجوان با نقش ها و نقاب هاى گوناگون تصوير خود را مى آزمايد و مى كوشد شخصيت بالغى بيابد و در راههاى گوناگونى كه پدر و مادر و همسالان پيش پايش مى گذارند حيران و سرگردان مى ماند. مهمترين جنبه اين جستجوى هويت تعريف هدف و معناى زندگى است ، اهميت اين جستجو در آن است كه شخص براى نخستين بار متوجه آينده هدف ها و آرزوهاى دور و دراز مى شود. انگزش شخص در اين زمان پرورش يافته شكل ميگيرد.
1. بسط عقلانى
در جريان اخذ جهان بينى توحيدى و كسب معارف درباره نظام هستى و كيهان - انسان شناسى دينى گسترش عظيمى در ذهن و عقل ما صورت مى بندد. پربارترين عقل و ذهن را پيدا مى كنيم .
مردم از نظر ظرفيت ذهنى و عقلى مراتبى دارند. اميرالمومنين عليه السلام به رفيق راهش كميل بن زياد مى فرمايد: ان هذه القلوب اوعية فخيرها او عاها. فاحفظ عنى ما اقول لك اين دلها ظرف هايى است ، بنابراين بهترين دل آن است كه پرتو گرانبارتر باشد پس آنچه رابه تو ميگويم از من كسب و حفظ كن .
ميدانيم ذهن ما سه كار مهم ميكند يادگيرى به خاطر سپارى و يادآورى انديشه كه كار مهم ديگرى است بر پايه سه كار قبلى صورت مى گيرد، تعقل نيز چنين است همچنين تثبيت خاطرات و تقويت حافظه دينى ما يارى مى دهند. اين ايام و مكان هاى متبركه از اجزاء مهم حافظه دينى ما بشمار مى آيند همين ايام است كه خدا در قرآن مجيد (ايام الله ) خوانده و آن زمان مقدس و پندآور را به خود منسوب ساخته است . انقلاب اسلامى ايران بر اين ايام الله چندى افزوده تا فهرستش طولانى شده است .
هم اين ايام و اماكن متبركه و هم آن خاطرات كه حول و حوش رويدادهاى عظيم و عبرت انگيز تاريخى و شخصيت هاى متعالى دين دور مى زنند در طول تاريخ معنى دار و آموزنده بوده اند. هم اكنون چنين اند و درس هاى گرانمايه اى به مردم مى دهند خاصيت جهت دهنده و آموزنده رفتار شايسته و جهان بينى توحيدى و اعتلاآفرين و منش والاى ستوده بوده است كه قرن ها پس از وقوع آن حوادث و در گذشت آن شخصيت هاى متعالى ياد و نام و آوازه شان پايدار مانده و جاى آن ها و روز وقوع يا تولد و شهادت و رحلتشان در حافظه تاريخى امتشان نگاهدارى شده است . به طورى كه امروزه امتى كه ميهنش از سواحل مديترانه تا اندونزى و اقصاى چين و جنوب روسيه كشيده است از آنان (يادها و يادبودهايى ) دارد. حافظه تاريخى ديندار محدود به خاطره شخصيت هاى متعالى نيست بلكه درسهاى عبرت از آنچه براى بدان روى داده است را نيز در بر ميگيرد. مولاى متقيان مى فرمايد: من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه (252) كسى كه از ديگران عبرت نگيرد براى خويش پشتوانه اى فراهم نساخته باشد.
در جريان ديندارى ، حافظه تاريخى گرانمايه اى بدست ميآوريم . آگاهى ما بر تاريخ بشريت و اعتلايى كه در آن رخ داده است موضوع ساده و بى اهميتى نيست . معنى زندگى ما بسته به همين دانستن است . وانگهى شخصيت ما با اكتسابش گسترش مى ياد و امكان بسط در ابعاد ديگر را هم پيدا ميكند. ما سرگذشتها و نوشته هاى مربوط به جريان تاريخ معنوى را ميخوانيم تا بتوانيم از اين راه جهان بينى خود را با تصاوير تاريخى بيان كنيم .
معرفت دينى تاريخى را به ما مى آموزد كه واحدى كامل و بسته شده نيست كه با يك نگاه بتوان تمامش را ديد، تاريخى است كه بخش ‍ بزرگ ترش در آينده رخ ميدهد، و ما بايد در شكل و جهت دادن به آن يا در ايجادش مشاركت داشته باشيم . تاريخى كه تصاوير كلى امكانات موجود و آينده را در برابر ديدگانمان قرار ميدهد تا راه زندگى و تعيين آينده را در پرتوش برگزينيم . ما با اين حافظه تاريخى به مرزهاى امكانات مى آييم و به بيرونى ترين افق ها كشيده ميشويم تا وظايفى را احساس كنيم و به خود و زمان حال بينديشيم تا چه بايد كرد؟
اين تاريخى نيست كه براى لذت نظرى و ارضاى حس كنجكاوى مطالعه شود. تاريخى است راهنماى ما براى امروز و زمان حال يكايك ما. اصلا آنچه واقعيت زندگى همه ماست زمان حال است و نه تاريخ - كه وقتى زمان حال بوده است - و نه آينده كه چون زمان حال شود، قابل بهره دارى ما خواهد بود. ما جز زمان حال را براى عمل و اقدام در اختيار نداريم . بدينسان تاريخ با زمان حال پيوندى مستحكم مييابد و زمان حال لحظه اى ميشود كه در آن قرار داريم و هست و تاريخ همه به آن تبديل شده و به (من ) منى كه تصميم براى عمل و اقدام مى گيرم تحول پذيرفته است .
علاوه بر اين ، ديندار در سيرتقربش از هوشمندى تا خردمندى ميگسترد. هوشمندى كودكانه را در ابتداى زندگى با دست زدن به اشيا و درك آنها و با راه رفتن بدست مى آورد تا جاى خود را در محيط طبيعى بيابد. ولى در بلوغ عقلى كار مشابهى ميكند تا جايگاهش ‍ را در نظام هستى تشخيص دهد و خود را در آن قرار دهد. در اين فرايند، پديدارهاى حيرت انگيز را مى شناسد و معنى و مفهوم آنها را دانسته در شكل گيرى جهان بينى خويش دخالت ميدهد. تصويرى كه در اين سالها براى خود از جهان ميپردازد نسبت مستقيم با توسعه و تعميق معرفت يعنى با خردمندى او دارد. خردمندى يعنى ديدن كيهان ، طبيعت ، انسان ، و حوادث و پديدارهاى دخيل در زندگى چنان كه هستند و بدون آن كه ترس و هوس القا ميكنند يا خرافه هاى رنگارنگ از جمله خرافه علم تلقين مى نمايد. هر قدر واقع بينى اش بيشتر شود بيشتر با حقائق تماس خواهد يافت و در نتيجه بهتر ميتواند جهانى را در ذهن ترسيم نمايد كه هم واقعى باشد و هم زمينه آشنايى با راه و رسم تعالى . در حالى كه هوش از طبيعت خيوانى بشر ناشى شده وسيله بهره گيرى بهتر از امكانات طبيعى بشمار مى رود خرد از تكامل و رشد عقلى سر ميزند و وسيله درك عميق اشياء و باطن امور و كنه حقائق و در نتيجه راه صلاح و خير است . خردمندى ، درك فراگير از كيهان ، طبيعت ، جامعه ، انسان ، و خود است . دركى منسجم با اجزائى مترابط و هماهنگ كه همه آنچه را با آن روبرو و در زندگى با آن درگير هستيم معنى ميبخشد و توجيه مى نمايد تا به ما جهتگيرى خاصى را ارائه دهد و علائق معينى را كه بسيار عالى است در ما بپروراند.
آدم ماقبل ديندارى و تقرب ، وجود خودش را درك ميكند ولى هرگز نميپرسد در وراء آن چيست و پيدايشش براى چيست و هدف از زندگى و معنى آن كدام است يا علت وضع موجود جامعه چيست ؟ و چگونه مى توان آن را اصلاح كرد؟ اين را كه نقطه مقابل خردمندى است ميتوان حالت جاهليت ناميد، حالتى كه البته از اطلاعات متنوع و بيشمارى هم خالى نيست ولى اطلاعاتى كه همه سطحى و نه عميق است و بدرد كسب موفقيتهاى زيستى مى خورد مغز چنين آدمى به رايانه مى ماند كه كار هوش را انجام ميدهد ولى نمى تواند جاى خرد را بگيرد.
ديندار با گذر از حالت هوشمندى و درآمدن به حالت خردمندى بسط مى يابد، اما بسطى نه در زمان و يا مكان و جغرافيا؛ بلكه بسطى در ژرفا. انديشه اش و نگرشش عميق مى گردد و به ژرفاى اشياء، امور، و اشخاص يا باطن آنها و آنچه ماوراء ماده و كميت است راه مى يابد.
2. بسط منبع يادگيرى :
از پدر و مادر و آموزگار تا پيامبر خدا
ساده ترين يادگيرى ها كه ادراك حسى باشد با حكم در ميآميزد و در جريانش فعاليت ذهن مداخله دارد به طورى كه محرك هاى جهان بيرونى در قالبى معنى دار به ادراك حسى در مى آيند. چون اين معنى در طول زندگى و رشد و هم از فرهنگى به فرهنگى ديگر تغيير مى كند يادگيرى هم ميتواند در حال رشد باشد. مهم ترين عامل در اين رشد منابع يادگيرى است . روانشناسان اجتماعى غربى منابع يادگيرى را انواع جامعه ميدانند و بر اين اساس مى پندارند (با انواع اجتماعى مختلف روحيه ها و طرز تفكرهاى مختلفى مطابقت دارد)(253) پس طبيعى است بر اين واقعيت تجربى صحه بگذراند كه خانواده و مدرسه دو منبع يادگيرى مهم اند. در اين كه جامعه منبع ديگرى براى يادگيرى باشد نميتوان ترديد كرد. يكى از چيزهايى كه هر كس از جامعه فرا ميگيرد (مد) يا شيوه هاى عمل و بخصوص شيوه لباس پوشيدن است . هربرت اسپنسر بدرستى آن را يكى از تظاهرات همرنگى با جماعت مى شمارد. مد، موجب شبيه سازى خود با افراد طبقه ثروتمند ميشود، و در واقع نوعى تقليد است . تقليد ناشى از رقابت و همچشمى . بر خلاف تغييراتى كه شخص به منظور ارتقاى شخصيت خود در خويشتن بوجود مى آود. به قول كروبر در كتاب (مردم شناسى )، (مد تغييرى بى دليل و در واقع تغيير براى خاطر تغيير است
ارزش يادگيرى و افاده آن در درجه اول بستگى به منابع آن دارد و در درجه دوم به قصد و آگاهى شخص در اين كار. منابع آنهم از لحاظ ارزش درجه بندى شده اند. بر حسب مورد، پدر و مادر و آموزگار فرد هستند در مرتبه اى دون مرتبه پيامبران قرار دارند. معرفت وحيانى در فراز معارف بشرى جاى دارد آن هم با فاصله اى فوق العاده زياد.
علاوه بر آن ، ديندار مكلف به سير در روى زمين و تحقيق در احوال گذشتگان براى گرفتن درس و عبرت است . در كارهاى مهم بويژه خدمات اجتماعى و سياسى بر حسب وظيفه دينى اقدام به مشورت و تبادل نظر ميكند. وانگهى پندپذير است و از هركس كه پندى از سر دلسوزى و خيرخواهى به او بدهد پند ميگيرد. و از مجموع اين راه ها به بسط عقلانى نائل ميآيد.
3. بسط هويت :
از آگاهى به تن تا احساس امت بودن
آگاهى هر كس از تشخيص خود جسمانى اش آغاز گشته به تشخيص هويت خود به عنوان موجودى كه با نام خاص از ديگران متمايز شده و مداومتى در ايام دارد مى انجامد. ميان خود با اشياء و اشخاص ديگر فرق مى گذارد و خود را از محيط طبيعى و محيط اجتماعى جدا و مستقل مى يابد. در عين حال مى بيند كه به همنوعان به اشياء و به جهان خارجى بستگى دارد و بدون آنها نمى تواند زندگى كند. رفته رفته علائقى در او نسبت به اطرافيان و همنوعان شكل مى گيرد. نسبت به بعضى اشياء و نيروها و پديدارها و اشخاص محبت و نسبت به برخى از آنها نفرت و دشمنى پيدا مى كند. ما با رشته هايى از مهر و كين با موجودات ديگر و با همنوعانمان هر قدر هم از نظر مكانى و زمانى با ما فاصله داشته باشند در ارتباطيم . يك پدر يا مادر از مرگ فرزندش بيش از قطع شدن يكى از اعضاى بدنش ‍ رنج ميبرد و ماتم ميگيرد. در بعضى افراد قطع يك رشته محبت ممكن است به مرگ بيانجامد.
رشته هاى علائق هم چيزى است كه اشياء و اشخاصى را به پاره تنمان تبديل مى كند. اگر ميتوانستيم علائق گوناگون افراد مختلف را درك كنيم و بفهميم رشته هاى محبت و علاقه آنان به كجا ختم و وصل ميشود به هويت حقيقى آنان با دقت تمام پى ميبرديم . در آن صورت با اشخاص عجيب و غريبى روبرو ميشديم . مى ديديم در توده اى از مردم اين رشته ها جز رشته هايى كه آنان را با خورد و خوراك و پوشاك و مسكن و جفت مى پيوندد نيست . در عده اى اين رشته ها به گاوصندوق بانك يا به دستگاه جنسى موجود ديگرى يا به غذاى خاصى يا به ويسكى و شامپانى و مواد مخدر ميرسد. در جمعى به آثار هنرى ، به مجموعه اى تمبر، به خانه و ويلايى يا حتى به يك سگ كشيده ميشود. در مردى ديگر اين رشته ها به اعضاى خانواده به جمع دوستان به كوه و دشت و خاك ميهن وصل مى شود. در مردمى ديگر به خدمتگزاران بزرگ ، به مصلحان اجتماعى ، به راهنمايان معنوى ، به پيامبران ، به شخصيتهاى انقلاب هاى توحيدى ، به قهرمانان آزادى و استقلال ميرسد. شخصيت اين مردم را به بزرگى همه گيتى مى ديديم ، شخص باعظمتى كه ملل و اقوام و قاره ها را و زمين و دريا و آسمان پرستاره را در ميان دستهاى نيرومندش گرفته است و در آغوش مى فشارد.
چنين مردان و زنانى با دلبستگيهاى پهناور، ژرف ، و ارزنده شان در بسيط زمين و در آفاق كيهان گسترده اند. دامنه احساس مسؤ وليتشان حد و مرزى ندارد. هر يك از آنان نه يك شخص كه يك شخصيت و يك (امت )اند. چه هر چيزى را كه يك امت بتمامى دارد آنان به تنهايى دارند. (بيگمان ابراهيم امتى بود حقگراى تسليم به خدا، و از مشركان نبود)(255) چنين مردانى در هر عصرى نادرند. در عصر ما به تعداد انگشتان يكدست رسيدند.
4. بسط عاطفى :
از خود شيفتگى تا محبت سرشار به خالق و مخلوق
با خشمى تند و آتشين نسبت به مستكبران و ستمگران
شخصيت چنين مردان و زنانى در سير تقربشان از جنبه عاطفى - هنجانى هم گسترش مى يابد. علائقشان از تن و لوازمش فاصله مى گيرد و چون مهر رحيمى بر همه مؤ منان و صالحان و پاكدامنان مى گسترد و بسان مهرى رحمانى بر مستضعفان و محرومان سايه مى افكند و هر چه را در هستى است در بر مى گيرد.
خشم او نيز دامنگستر است و مرزهاى جغرافيايى ، نژادى ، و سياسى را درمينوردد و تا عمق تاريخ هم فرو ميرود. با عده اى دوست و با دسته اى دشمن است ، و اين دوستى و دشمنى كه بر سراسر بشريت سايه گسترده است كسى را استثنا نمى كند. هر قدر بر عظمت و اعتلاى شخصيتش بيفزايد جاذبه و دافعه اش افزونتر ميشود. بسيارى دوستدار و پشتيبانش مى شوند و دسته هاى بيشمارى به دشمنى اش بر ميخيزند. نه خنثى است و نه بى دوست و دشمن .
نقطه مقابل شخصيت متعالى اديان الهى ، دون جانوارنى هستند كه نه دشمنى و مبارزه مى كنند و نه كسى با آنها دشمنى دارد. حافظ در تمجيد آنها مى گويد:
چنان با نيك و بد سر كن كه بعد از مردنت حافظ
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
بهترين وضعيت و رفتار را اين ميدانند كه شخص نه دشمنى بورزد و نه كسى دشمن او باشد. ابوبكر واسطى مى گويد: خلق عظيم (كه در آيه چهارم سوره قلم در وصف رفتار پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - آمده است ) آن است كه دشمنى نورزد و مورد دشمنى قرار نگيرد.(256)
(بايزيد بسطامى را پرسيدند از امر به معروف و نهى از منكر، گفت : در ولايتى باشيد كه آنجا امر به معروف و نهى از منكر نباشد، كه اين هر دو ولايت خلق است . در حضرت وحدت [ حال خلسه ] نه امر به معروف باشد و نه نهى از منكر. (257)
شخصيت هاى متعالى و مقرب ، بر خلاف دستورالعمل نحله مراقبه منتهى به خلسه ، اشداء على الكفار و رحماء بينهم (258) هستند و الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله (259)
5. بسط در مكان و در زمان
چنين شخصيتى با انديشه ها، جهان بينى ، علائق ، اهتمام ، و عواطفش در بسيط زمين و در وجود مردم ديندار و امت خداپرست خداجوى گسترده است . وجود قابل بسطى شده است . مانند آميبى كه ميتواند يكى از پاهاى كاذبش را تا فاصله هاى دوردست بفرستد عواطف و اهتماماتش را در سطح جامعه و در سطح امت مى افشاند و دائره تاثير و تاثرش جغرافيا و تاريخ را درمى نوردد. در زمان همچون مكان امتداد دارد و مرز زمانيش مانند مرزهاى مكانيش نامحدود است .
نه تنها بدين سبب كه عضوى از امتى است كه از آدم تا خاتم و از او تا به امروز دوام داشته است و نه فقط به اين جهت كه در همه اعمالش نظر به پس از مرگ و هنگامه قيامت و ايستادن در پيشگاه داور دوران جزا دارد بلكه به اين سبب نيز كه با آثارش ، از خيرات و تعليم و تربيت تا آثار معمارى و علمى و دينى اش در نسل هاى آينده نفوذ مى كند و اثر ميگذارد. پس به طرق متعدد به ماوراء زمان و مكان راه مى يابد و حدود مكانى و زمانيش تعيين بردار نيست . او به گذشتگان و به آيندگان پيوسته است و از اولى ها عبرت و درس ‍ ميگيرد و در دومى ها اثر مى نهد و تعيين كننده مى شود.
6. بسط كردارى :
مشاركت اخلاقى با پروردگار عالم هاى آفريدگان
حضور در متن واقعيت اجتماعى و در دل و ذهن مردم
ما درباره خود دو گونه آگاهى دارم : 1. در مقام فعلپذيرى 2. در مقام فاعلى . وقتى از اوضاع طبيعى آگاه شده روزى را نشاطانگيز و شادى بخش مى يابيم يا غم انگيز و دلگير يا هنگامى كه درد اندامهاى خود را يا تشنگى و گرسنگى و سيرى يا لذت جنسى را احساس ‍ مى كنيم در مقام فعلپذيرى اين آگاهى براى ما دست مى دهد. اما زمانى كه نسبت به كارى كه در محيط طبيعى يا در محيط جامعه انجام مى دهيم آگاهى داريم اين آگاهى در مقام فاعلى است . در اين حالت ضمن آن كه از آنچه رخ ميدهد و انجام ميدهيم آگاه ميشويم از اين هم آگاهى داريم كه (ما) كننده كار و فاعل امر هستيم . جنبه صورى خودآگاهى ، آگاهى از اين مطلب است كه من شخص يا (من ) هستم و جنبه ديگرش محتواى آن است .
در سير تقرب شخصيت از لحاظ كردارى هم بسط مى يابد. و اين بسط دو جنبه كيفى و كمى دارد. از يك سو چنان كه پيشتر گفتيم كردارش را از روى اوامر و نواهى آفريدگار تنظيم ميكند چنان كه عواطف و انديشه ها و ساير رفتارهاى عقليش بر پايه درس پروردگار صورت ميگيرد. بدينسان ميان او با خداى متعال در افعال توعى مشابهت و مطابقت پديد مى آيد و اين همان تخلق به اخلاق الهى است . هر گاه او را با كسانى مقايسه كنيم كه كار و فعاليتى جز ارضاى تمايلات زيستى ندارند و در واقع جانورسان اند به عظمت وى و پهناورى دامه شخصيتش پى خواهيم برد.
از ديگر سو، آفرينش و خلاقيت و ثمربخشى پيدا مى كند و وجودش در دستاوردها و توليداتش امتداد ميابد. و اين نوعى ديگر از بسط شخصيت محسوب مى شود. براى مثال معلم دلسوز و استاد خير خواه در وجود شاگردانش دوام پيدا ميكند. پزشك نوعدوست در وجود بيماران شفايافته اش ، و سرباز دلير در وجود امنيت ، استقلال آزادى ملت و ميهنش مى گسترد. در همين حال شاهدان اين كارهاى خير و خدمات بشر دوستانه به عاملش توجه كرده او را با ديده تحسين و تقدير مى نگرند و در دل به او عشق مى ورزند و شيفته اش ميشوند. گويى وجودش در ذهن و قلبشان بسط يافته است .
حضورش در ذهن و در قلب مردم ، معلول آن است كه با خير رسانى با اهتمامش به امور مسلمين ، با جهادش در راه مردان و زنان و كودكان مستضعف و با شورش و قيامش عليه طاغوت و طاغوتيان در متن واقعيت اجتماعى و در صحنه بين المللى حضورى فعال و جدى يافته است . با خدايى كه اراده اش بر سرنگونى مستكبران و اقتداريابى مستضعفان تعلق گرفته همراه و همرزم شده است . با آفريدگارى كه مستصلح امور مفسدين يا به تعبير علم سياست جديد (انقلابى ) است همپيمان و همدست و همراه گشته است . و اين ، گمال ديندارى بشمار مى آيد. اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: من كمال السعاده السعى فى اصلاح الجمهور(260)
7. حضور در ذهن و دل ديگران
كودك ميكوشد توجه ديگران را به خود جلب كند و در ذهن آنان قرار گيرد. همچنين سعى دارد مورد محبت قرار گيرد يعنى در دل ديگران جا داشته باشد. بعدها و در سنين مختلف ، جا داشتن در ذهن و دل مردم برايش مطرح و مطلوب است . اين ، نوعى ديگر از بسط (خود) بشمار مى آيد.
درس پرورگار كه راهنماى عمل مسلمان است نيز از او مى خواهد چنان رفتار كند كه مورد رضاى خدا و پيامبر باشد. چنان كه او را توجه ميدهد به اين كه خدا و پيامبر و مومنان ناظر بر كارهايش هستند. افكار عمومى معتبر و قابل عنايت جز اين نيست ، به همين دليل سعى وى بر اين است كه مورد عنايت و رضايت خداى متعال قرار گيرد و پيامبر و مؤ منان به او با ديده احترام و تكريم بنگرند و او را دوست بدارند. مى داند كه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا(261) كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بزودى خداى بخشنده بر ايشان در دل ديگران محبتى قرار ميدهد. خدا حتى به پيامبرش يادآورى مى فرمايد كه او را در جهان بلند آوازه و نيكنام كرده است : و رفعنا لك ذكرك (262) و مولاى متقيان مى فرمايد: (علم (دينشناسى ) راه و رسمى است كه پيش گرفته مى شود و بوسيله اش انسان در زندگى به طاعت نائل گشته پس از مرگ به نيكنامى ميرسد(263)) و مى فرمايد: (نام نيكى كه خدا براى شخص بر زبان مردم جارى ميكند بهتر از مالى است كه آن را براى ديگران به ارث بگذارد.(264))
8. بسط احترام به خود
احترام كه در كودك براى خودش پديدار ميشود اين است كه ياد ميگيرد كارهايى را مستقلا انجام دهد يا چيزهايى بسازد و به دخل و تصرف در محيط پيرامونش بپردازد يا درباه حادثه و چيزى كنجكاوى كند. با موفقيت در اين امور و پيشرفت در آن و انجام كارهاى بزرگتر و مهم تر احساس احترام بيشترى در خود مى يابد طبيعى است پس از آن كه به يادگيرى درس پرورگار به آگاهى و حافظه تاريخى نائل آمد و به فضائل و كمالاتى متصف گشت كه مورد احترام و تكريم مردم هست و مورد رضاى خدا هم ميباشد يا وقتى به فداكارى و خيررسانى و احسان پرداخت روند افزايش مستمر احترام به خود سريع تر شود. از احترام به خودى كه حاصل سير تقرب و انجام اعمال صالحه است در فرهنگ توحيدى با رضايت خاطر يا خشنودى تعبير مى كنند: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى .
9. بسط تصوير خود:
از صاحب بازيچه تا متصف به فضائل و كمالات ، و خداگونگى رفتارى
تصويرى كه كودك براى خود مى پردازد از يادگيرهاى ساده ، از مهارت در انجام كار، و داشتن اشيايى چون بازيچه مايه ميگيرد. تصوير موجودى است كه فلان چيز را دارد يا مالك است يا فلان كار ساده را ميتواند انجام بدهد، و چيزهايى را ميداند. اين تصوير با مايه دار شدن زندگيش روشن تر و درخشان تر مى شود. بويژه در صورتى كه در كنار اشياء يا بدون آنها كيفيت هاى معنوى در شخصيت او شكل بگيرد همانچه در فرهنگ هاى پيشرفته مورد تجليل و احترام فوق العاده است . مسلمانان پيوسته خود را با افراد مختلفى كه در محيطش زندگى ميكنند مقايسه كرده تمايزهايى را كه پيدا كرده و امتيازاتش را نسبت به ديگران در تصويرى كه از خود دارد مداخله مى دهد و آن را درخشان تر مى گرداند. البته چون آن را با تصور يا خاطره اى كه از شخصيت هاى متعالى و اسوه ها دارد مقايسه كند از نقص ها و كاستى هايش آگاه مى شود و تصميم به جبران و تكامل گرفته همت به اعتلاى بيشتر مى بندد. نفرتى كه از نقايص يا از انحطاط و گمراهى ديگران پيدا ميكند و گريز و پرهيزى كه از اين طريق در او بوجود مى آيد دست به دست شوق حاصل از رويت يا خاطره اسوه ها داده توانش را براى ارتقا مى افزايد. رقابتى كه خداوند در قرآن از آن در ميان نيكان بيكران ياد مى فرمايد كه با نفس ‍ نفس زدن و شدت هيجانى همراه است تا حدى از تصوير رو به درخششى سرچشمه مى گيرد كه انسان متعالى هر چند گاه يكبار از خود ترسيم مى كند