گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
مرزهاى دگرگون سازى و سرنوشت


ما با چهار محيط در ارتباط و تعامليم . آنها را مى كاويم تا بشناسيم ، و دگرگون و مساعد مى گردانيم تا به آزادى و كمال برسيم . اينها (محيط ساختار) ماست . محيطى كه توانايى هاى ما در آن بكار و شكوفا شده به ثمر مى نشيند.
اما براى توانايى هاى ما حدى هست ، مرزهايى كه راه تكاپو و پيشرفت را بر آن مى بندد اين مرزها حدى است بر امكان هاى خدا دادى ما.
چون به آنها برسيم از (محيطى مقدر) آگاه مى شويم . در برابر جلال آفريننده اش سر تعظيم فرود مى آوريم و زبان به ستايش ‍ مى گشاييم . با اين آگاهى از مرزهاى توانايى و امكان خويش ، خود را در جزيره كوچكى مى يابيم كه چون برگى در پهنه لايتناهى اقيانوسى سرگردان است . مى بينيم در نقطه دور افتاده اى ، در گوشه اى ، بر روى ذره اى از فضاى بيكران كيهان ايستاده ايم . و در لحظه اى از تاريخ بشر زندگى مى كنيم كه آن تاريخ لحظه اى رستنى ها و جانوران است و اين يك در مقايسه با تاريخ دور و دراز طبيعت دمى بيش نيست .
از سوى ديگر، ما ساختارى زيستى هستيم و در همان حال ساختارى تعالى شناختى يعنى با قابليت اعتلا و فراروى از سطح طبيعت بطورى كه در عين جانور بودن قادريم از طبيعت بسى فرا رفته به ارزش و كرامت در نظام هستى نائل آييم كه هيچ موجودى در كيهان به آن دسترسى ندارد.
از اين نظر كه نوعى جانوريم - چنان كه بسيارى از دانشمندان هم پنداشته اند - رشد طبيعى داريم . رنج مى بريم ، بيمار مى شويم ، و پير شده مى ميريم . مانند هر موجود بى جان و جاندارى پديد آمده پس از مدتى از بين مى رويم .
اين به دنيا آمدن و مردن ، مانند وقايعى كه براى گياهان و جانداران پيش مى آيد جزئى از آمدن رفتن بى پايان ، و تكرارى يكنواخت و ملال آور است كه تاريخ طبيعى را آكنده است . با وجود جانوريمان جزئى از طبيعتيم و با زيستن كارهايى مى كنيم و حركاتى نشان مى دهيم كه (عرض الحياة الدنيا) است يعنى چيزهاى بيشمار اما پيش پا افتاده و سطحى و گذرا و رفتنى و نابود شدنى ؛ و امور تكرارى و فراموش شدنى ؛ در نتيجه بى ارزش و فاقد معنى و كرامت است .
اين واقعيت هاى بيرونى و درونى - يا نهاد آدمى - مرزهايى است كه محيط مختار ما را از محيط مقدرمان جدا مى سازد.
در محيط مختار همواره در وضعيت هايى بسر مى بريم كه در آنها امكانيابى جهت تلاش ، تحقق خواسته ها، ارضاى علائق ، و دگرگونى محيط براى ما وجود دارد. اين امكانها پيش مى آيند و دير يا زود از ميان مى روند، و بر ماست كه فرصت وجود آنها را غنيمت شماريم و در جهت آزادى و رشد و تعالى خويش بهره برداريم . اما وضعيت هايى هم هست كه نه گريز پذيراند و نه دگرگون شدنى . اينها محيط مقدر ما بشمار مى آيند.
آگاهى ما از (محيط مقدر) مقدمه اى است براى سير تقرب ما. چون از مرزهاى وجودى خويش آگاه شويم در مى يابيم كه ما و هر كه و هر چه هست محاط در فراگيرنده محيطى هستيم كه هستى را در برگرفته است : انه بكل شى ء محيط.(122)
احاطه اش بر اشياء و امور، هم از لحاظ وجود است و هم از لحاظ احاطه علمى و هم از حيث قدرتش بر آنها، و اينها سه وجه يك حقيقت است . محيط بودن وجودش از آن روست كه وجودش قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود همه اشياء است . پيش از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند او ثابت بود و پس از زوال هر شى ء داراى ثبوتى ، ثابت است .
ما - در مقام بشر - چون با چهار محيط در ارتباط و تعامل هستيم همواره در كنش ، بر همكنش و واكنش ايم . در حال مبارزه با عوامل مفسد و مخل زيستن و مخل رشد و تقرب ؛ در حال همكارى و اشتراك مساعى و وحدت ؛ در حال اثرگذارى بر محيط و اثرپذيرى از آن ؛ بالاخره در حال دگرگونسازى خود، ديگران ، و عوامل مختلف چهار محيط.
همواره در وضعيتى هستيم . بعضى از وضعيت ها خود به خود يا توسط ديگران دگرگون مى شوند، برخى را ما دگرگون مى كنيم . اما وضعيت هايى هم هست كه دگرگون شدنى نيستند. وجود آنها دلالت قطعى دارد بر مرزهاى توانايى ساختارى و توانايى اكتسابى ما. آگاهى ما از اين مرزها ما را به حكمت نائل مى آورد و مى تواند مقدمه اى براى رشد و تقربمان به خداى متعال باشد.
آنچه به وراثت يافته ايم ، زمان و لحظه تولدمان ، ابتلايمان به بيمارى و درد و رنج ، پير شدن و مرگمان ، مقدر است . اين كه كار بدمان موجب انحطاط و بعدمان از خدا مى شود يا كار خوبمان رشدمان بخشيده به قرب خدا نائلمان مى گرداند: (هر كس كار شايسته اى كند به نفع خودش باشد و هر كس كار بدى كند به زيان خودش )؛ يا اين كه پس مرگ زيستى ، يك زندگى برزخى داريم كه ساخته و پرداخته خودمان است و با دقت بى نهايت متناسب با (خود)مان و پس از برچيده شدن عالم طبيعت و بى پايى نظام قيامت با تغييرات محدودى در همان راستا دوام مى يابد و نظائر اينها، وضعيت هايى ثابت ، رخنه ناپذير، و مرزى هستند كه نمى توانيم از آنها بگريزيم و نه قادريم آنها را دگرگون كنيم يا از ميان برداريم :
(هان اى انسان ، بيگمان تو تلاش كنان در تلاشى فرساينده بسوى پروردگار روانه اى يا پس او را ملاقات كنى بدين شرح كه هر كس ‍ كارنامه اش در بخش فرخنده وجودش باشد با نرمش به حسابش رسيدگى شود و شادمانه به دلبسته هايش باز آيد. اما آنكس كه كارنامه اش در بخش شوم و تاريك وجودش باشد فرياد شيونش بر آيد و به آتشى گدازان در آيد بدين سبب كه با دلبستگى هاى پستش دلخوش بود و بدين سبب كه گمان مى كرد هرگز نزد پروردگارش باز نگردد. آرى ، بيگمان پروردگارش همواره او را تحت نظر داشت ).(123)
اين وضعيت ها مرزهاى وجودى ما را تشكيل مى دهند. اينها در نظام هستى واقع اند هر چند در چهار محيط زندگى و فعاليت خويش ‍ در عالم طبيعت با آنها سر و كار داشته باشيم .
آنچه در برابر وضعيت هاى وجودى يا مرزهاى امكان خويش مى توانيم بكنيم يكى از دو كار غفلت يا آگاهى از آن است ؛ و يكى از دو كار كفر يا ايمان به آن . اگر از واقعيت هاى مرزى وجودمان غفلت كرده به آنها كافر شويم دليل بر آن است كه يكى از زندگى هاى پست جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى ، و استكبارى را براى خويش برگزيده و به آن راه و رسم زندگى پرداخته ايم . هر گاه از آنها آگاه شده و به آنها باور آوريم از ظلمات بدر آمده به نور رسيده و بهره اى از حكمت يافته ايم . در اين هنگام قادريم در چهار محيط با عوامل مفسد و مخرب و مخل زيستن و رشد بستيزيم تا بندهايى را كه بر پيكرمان بسه اند گسسته راه خويش را در مراتب پياپى آزادى و قرب به خدا بپيماييم .
طى صراط مستقيم آزادى ، رشد و تقرب با تجربه كردن آفرينندگى ، احسان ، حسن و كمال ، پاكى و قدس ، و تعالى و متعال تواءم است و آگاهى ما را از اين امور هم مى افزايد هم عمق مى بخشد و مى گستراند. پيروزى و فلاح - يا رستگارى - را تجربه مى كنيم . هرگز احساس شكست و نوميدى كسانى را كه در رويارويى با مزرهاى امكان خود را باختند و آن را تجاهل كردند و انكار نمودند نداريم ، و بعكس خود را با عالم وجود و نظام هستى هماهنگ مى يابيم و با همان جاودانگى مى دانيم . كسانى كه واقعيت هاى مرزى وجودشان را انكار كنند و آنها را ندانسته و نديده بگيرند و كفر بورزند سرانجام غافلگير مى شوند. در طول عمر كوتاه يا درازشان هم ، ناگزير از خيالبافى و خود فريبى اند و با نوميدى و اسارت و ذلت در چنگال اهريمنى سلطه گران گرفتار مى مانند. تنها جايى كه مى توانند از شر عوامل مفسد و مخل محيط و از ستم و آزار مستكبران به آن پناه ببرند آغوش خيال است جايى كه فلاسفه اسارت و ذلت نامهاى فريبناك برايش برگزيده اند. رواقيان (استقلال ذهن )، بوداييان (نيروانا) يا نفس كيهانى ، ديگران خلاء، يا (سكوت و آرامشى كه از تصاريف دنيوى و تزاحم ساير موجودات زنده نخواهد آشفت )؛...
اينها اشكال مختلف تعبير از يك تجربه است و آن گريز از واقعيت هاى حاضر و عوامل اثرگذار محيط و تهديدهايش ، آرى گريز به عمق ذهن و خيال است بانگيزه يك علاقه پست كه همانا علاقه شديد و بيمارگونه بازگشت به گرمناى زهدان مادر باشد. اين علاقه نقطه مقابل علائق عاليه خود ساخته و حقگرايى فطرى آدمى است كه عشق به فتح محيط درونى و بيرونى ، عشق به دگرگونسازى انقلاب و آفرينندگى و خداگونه باشد.
سرنوشت
واژه (سرنوشت ) بر دو واقعيت متفاوت دلالت مى نمايد، يكى مقدراتى كه از آن با (ضرورت ) يا جبر تعبير مى شود و در مورد آدمى ، مرزهاى توانايى گزينش و اعمال مسوولانه و ارادى اش را تشكيل مى دهد، دومى حوادث و آثار و اعمالى است كه به مدد توانايى ساختارى و موروثى خويش كه اراده يا اختيار و توانايى گزينش ناميده مى شود پديد مى آورد(124) آن چه آدمى با اراده و مسووليتش انجام مى دهد و در چهار محيط طبيعى ، درونى ، اجتماعى و جهانى ايجاد مى كند گرچه در دايره تقدير الهى و ضرورت كيهانى و رابطه غليت يا مرزهاى وجود، حركت ، رفتار و زندگى اش صورت مى پذيرد، آثار وجودى و عملكرد خود اوست . اين عملكرد آثارى هم براى خود وى در بر دارد و برايش به بار مى آورد. مراد ما از (سرنوشت ) در بحث جارى ، اين دومى يعنى آثار و نتايج مترتب بر عملكردش كه آينده و فرجام كارش را رقم مى زنند.
در جهان بينى كفر و شرك و الحاد جاهليت ، سرنوشت يا آينده ، پيشامدهاى محتمل ، و عاقبت كار هر كس را تابع چگونگى پرواز پرنده در اثناى حركت يا سفرش مى پنداشت . آن چه سرنوشت هر كسى را تعيين مى كرد چگونگى پرواز اين پرنده بود. در جاهليت مدرنيته ، عامل منحصر به فرد تعيين سرنوشت هر كسى (زمينه اجتماعى ) تولد و زيست اوست . در اين جهان بينى و انسان شناسى خرارفاتى ، ذهن هر كس كاغذ سفيدى است كه متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش مى بندد و از خود ذات و اصلى ندارد. ليبرال ها را سده هجدهم تا كنون به شكل پذيرى آدمى و نفوذ قطعى و جبرى عوامل محيط بر او تكيه و تاكيد كرده اند. اين جهان بينى و انسان شناسى همان قدر خرافاتى و غير منطقى و بازدارنده رشد و تعالى انسان و پيشرفت معنوى جامعه است كه جهان بينى و انسان شناسى جاهليت عرب جهان بينى و انسان شناسى وحيانى بر اين جهان بينى ها و پندارها خط بطلان كشيده است خداى سبحان در وحى خاتمش مى فرمايد: و هر انسانى را سرنوشت و عاقبت چنان وابسته او كرد كه همواره در گردنش باشد و آن آينده و سرنوشت را در دوران قيامت به گونه كتابى برايش (از پرده غفلت و ناخودآگاهى ) بيرون آريم تا پهن شده اش ببينند. بخوان (خواندنى كه جز ديدن اعمال نيست ) كارنامه ات را كه اينك خود حسابرس خويشتن توانى بود.
سه پيامبرى كه مشتركا رسالتى انجام مى دهند به مردم كافر و مستكبرى كه آنان را عامل تعيين سرنوشت خودشان آن هم سرنوشت و آينده بسيار شومى مى دانند گوشزد مى فرمايند كه (طائركم معكم ) تعيين كننده سرنوشت و عاقبت و آينده تان با خودتان است ، يعنى نوع زندگى كه اختيار كرده ايد، اوضاع نفسانى كه براى خود ايجاد نموده ايد و اعمال خوب و بدى كه انجام داده ايد، آن الزامات سياسى - قانونى كه پذيرفته ايد يا تن به آن سپرده و به گردن گرفته ايد. صالح پيامبر به هموطنانش - ثمود - كه او را عامل سرنوشت بدى براى خودشان مى شماريد، تفهيم مى كند كه (طائر كم عندالله بل انتم قوم تفتنون عامل تعيين سرنوشت شما نزد خداست ) يعنى رابطه ثابتى كه با تكوين الهى ميان متعلقات اراده شما از جمله نوع زندگى و ايمان يا كفر، و تسليم يا استكبارى كه در درون خويش ايجاد كرده ايد و اعمالى كه انجام مى دهيد از خوب و بد، با آثارى كه بر وجود و (خودتان ) مى گذارد برقرار است و آينده دنيايى و آخرت يا عاقبت پس از مرگتان را شكل مى دهد. رابطه ثابتى كه سنت اجتماعى الهى را سنتى را كه دگرگون شدنى و تغييرپذير نيست بر عالم بشريت به جريان انداخته است . (واقعيت - نه پندار شما بلكه - اين است كه شما مردمى در حال آزمايشيد.
سرنوشت هر كسى در اين دنيا به صورت آينده و حوادثى كه برايش پيش مى آيد و به صورت امتداد زندگى اين جهانى او يا عاقبت و آخرتش با اعمالش رقم مى خورد و آن ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزاه الحزاء الاوفى .(125)
همه اين آيات و نظاير آنها كه جهان بينى انسان شناسى توحيدى را در بردارند دلالت بر اين مى نمايند كه سرنوشت و آخرت هر كسى و نيز قرب به خدا و بعد از خدا را براى هر كسى اعمال ارادى اش تعيين مى كنند. اكنون در اين ميان و براى بيان اين حقيقت ، تعبير ويژه ولى مكررى به چشم مى خورد كه دلالت خاص خود را دارد و يك معنى اضافى را افاده مى نمايد كه در تعبيرات ديگر از آن حقيقت ، يافت نمى شود. آن تعبير اين است كه (كل انسان الزمناه طائره فى عنقه )(126) عامل تعيين سرنوشت و آ خرت هر انسانى را در - يابر - (گردنش ) قرار داديم . اين تعبير و تعبير مشابهش كه (كل نفس بما كسبت رهينه )(127) هر فرد يا هر (خود)ى در بند اعمال مستمر اثر گذارش مى باشد، اين پرسش را پيش مى آورد كه (گردن ) انسان همان چه (دربند) و نيز (آزاد) مى شود. چه نفشى در اين سنت تكوينى تعيين سرنوشت و عاقبت ايفا مى كند؟
پاسخ به اين مساءله فلسفى را در ساير بخش هاى جهان بينى انسان شناسى توحيدى مى يابيم در آن جا خداوند به ما مى آموزد كه سرنوشت و عاقبت و آخرت هر كسى تابع بندهايى است كه (بر گردن ) دارد و (آزادى )اش از اين بندها، بندهايى كه به دو دسته (اصر) و (اغلال ) تقسيم شده اند. اولى الزامات سياسى - حقوقى - قانونى است . كه تعهدات و تكاليف مى ناميم ؛ و دوستى انواع (بند و زنجير) است كه بر پيكر - و نه تنها تن - مان آويخته اند و سدها و موانع و ممنوعيت ها و محدوديت ها كه بر سر راه رشد و تعالى و تقرب آدم ، جامعه ها و بشريت ايجاد كرده اند