گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
آزادى در محيط طبيعى


با ساختار زيست شناختى خويش يك جانوريم و جزئى از طبيعت بشمار مى رويم ، چنانكه بدن ما جريانى از تغذيه است . ما به خوراك ، آب ، جفت ، و بمنظور حفظ درجه معينى از دماى بدن به پوشاك ، مسكن ، و سوخت نياز داريم كه نيازهاى زيستى يا جانوريمان را تشكيل مى دهد.
ساير جانوران را غرائز به رفع اين نيازهاى زيستى وا مى دارد. غريزه ، الگوى رفتار پيچيده اى است كه ريشه فطرى - موروثى دارد. ولى ما از ميان جانوران تنها جانورى هستيم كه مجهز به غرائز آفريده نشده است . اكثريت زيست شناسان و جامعه شناسان بر اين باورند كه انسان هيچ غريزه اى ندارد و آنچه براى صيانت ذات انجام مى دهد معلول سائقه هاى عضوى يا واكنشهاى انعكاسى است و نه يك الگوى رفتار پيچيده . اين واكنشها را در رويارويى با محيط طبيعى و محيط اجتماعى بروز مى دهيم .
گر چه سائقه هاى عضوى ، كه جايگزين غرائز جانورى در ساختار ما هستند، ما را به نفع نيازهاى زيستى بر مى انگيزاند ما برخلاف ساير جانوران تابع آنها و انگيزش آنها نيستيم و به همين سبب بگونه اى يكنواخت و مشابه رفع نياز زيستى نمى كنيم . چنانكه هر كس ‍ قادر است آنها را به شيوه هاى مختلف ارضا كند و عملا اغلب به يكى از شيوه ها ارضا مى كند. اين تنوع در شيوه ارضا يا رفع نيازهاى زيستى يكى از اسباب پيدايش انواعى كاملا متفاوت از زندگى و انواعى از انسانها و مردم است .
تفاوت انسان با حيوان فقط در تنوع شيوه ارضاى سائقه هاى عضوى و رفع نيازهاى زيستى نيست بلكه در چگونگى برخورد و رويارويى با محيط زيست هم هست . جانور نسبت به محيط زيست رفتار سازشكارانه دارد و گر چه تلاش از خود نشان مى دهد ولى ساختار زيستنش او را جزء ثابت ولى تغييرى از طبيعت گردانده بطورى كه بر اثرش يا زندگيش مناسب با محيط شده باقى مى ماند و يا مى ميرد و از بين مى رود او با محيط زيستش هماهنگ و منطبق مى شود. و اين روند - روند هماهنگى حيوان با محيط زيستش - در تمام مدت عمرش يكسان و بى تغيير باقى مى ماند. اگر وسيله غريزى يكنوع جانور نتواند با تغييرات محيط مقابله كند نسل آن جانور منقرض خواهد شد. حيوان از طريق تغيير خود با محيط هماهنگ مى شود نه با انقلاب در شرايط محيط زيست . اما آدمى هم مى تواند به روش حيوان با محيط زيست برخورد نمايد و هم قادر است انقلابى در محيط زيست پديد آوردن و آن را دگرگون سازد - از اين انقلاب است كه آزادى بشر در محيط طبيعى تحقق مى يابد.
همه اينها بدان سبب است كه آدمى علاوه بر ساختار زيست شناختى داراى دو ساختار فطرى ديگر هم هست : 1. ساختار معرفت شناختى ؛ 2. ساختار تعادل شناختى .(128)
اين دو ساختاراند كه به آدمى امكان داده اند تا تاريخى براى خود بسازد كه از (تاريخ طبيعى ) متمايز باشد. در اين تاريخ است كه بر خلاف (تاريخ طبيعى ) فقط با وقايع بيرونى سر و كار نداريم بلكه با دگرگونى هايى كه آدمى در محيط درونى خويش ايجاد كرده اند: با تربيت ، تهذيب ، و ايجاد علائق و منش ، و تكوين شخصيت ، آشنا مى شويم و به شكوه كرامتى كه در نظام هستى يافته است پى مى بريم و در برابرش سر تعظيم و تكريم فرود مى آوريم . در اين عرصه است كه مى خواهد از خود برتر برود و خرد را بكار مى اندازد تا مبداء و نهايت را برايش روشن گرداند تا بتواند راه عروج را بيابد و بپيمايد به ناپايدارى و زوال اشياء و مرگ خودش آگاه مى گردد و مى فهمد هر چيز و هر كس در اين دنيا زمانى مقدر و اجلى دارد و بايد از بين برود و بميرد. با برخورد به اين مرز، از ابديت در زمان آگاه مى شود و به پايان رسيدن زمان را تجربه مى كند و آگاهيش از شدن و اعتلا با آگاهيش از جاوادنگى بهم مى پيوندند.
نه تنها از خود در مقام يك موجود متمايز از ديگران و از اشياء آگاه است و توانايى بياد آوردن گذشته و تجسم آينده را دارد بلكه آنچه را در محيط طبيعى است بدقت از يكديگر باز مى شناسد و شرايط زيست مساعد را از عوامل نامساعد و مهلك تشخيص مى دهد. بر دامن اولى مى آرمد و دومى را از پيش پاى خود برمى دارد. طبيعت مساعد را مادر پر مهر و عطوفتى مى بيند كه مى تواند از پستانش ‍ بنوشد و در آغوشش گرم شود و نوازش ببيند. گمراهانى مانند كارل ماركس و برتراند راسل كه درباره مبارزه انسان با طبيعت پر گفته اند جهلشان را نسبت به تاريخ بشر و ساختار آدمى اثبات كرده اند. امروز همه مى دانيم كه سه مرحله اوليه و طولانى به اصطلاح (توسعه ) در تاريخ بشر عبارتند از: 1. مرحله گردآورى خوراك 2. مرحله گله دارى 3. مرحله يا دوران كشاورزى .
طبيعت همواره محيط زيست ما يعنى مادرى بوده است كه در آغوشش احساس امنيت و آرامش و رضايت داشته ايم منابع طبيعى و ظرفيت هاى بالقوه اش ما را براى مقابله با عوامل مخرب و مهلكى كه در آن هست يارى داده اند، و از اين منظر، عاملى قادر و مؤ ثر در تحقق آزادى و امنيت ما بشمار مى رود. (ظرفيت طبيعى ) بر معادن امكانات طبيعى ، قلمرو جغرافيايى ، وضعيت جغرافيايى و نظائر آنها دلالت دارد و نقش مؤ ثر عمده اى در تامين آزادى و امنيت هر ملتى ايفا مى كند.
خداوند متعال بارها اين واقعيت را گوشزد مى فرمايد كه هر چه را در آسمانها و هر چه را در زمين هست طورى آفريده و نظم و تقدير بخشيده كه به تصرف ما در مى آيد و مورد استفاده ما قرار گيرد: (آيا نينديشيد و بديده عقل نديديد كه خدا آنچه را در آسمانها هست و آنچه را در زمين هست به تصرف شما درآورده است ؟(129) (و اوست كه دريا را به تصرف شما درآورده تا از آن گوشت تازه به چنگ آورده بخوريد)(130) (آنگاه باد را به تصرفش در مى آوريم تا بفرمانش هر جا بوزد وفور نعمت آورد)(131) (خداست كه دريا را به تصرفتان در آورد چنان كه كشتى بر رويش به فرمان او روان مى شود)(132) (و شب و روز و خورشيد و ماه را به تصرفتان در آورده است )(133) (بدينسان آنها را به تصرف شما در آورديم باشد كه شما شگر گزاريد).(134) اءولم يروا اءنا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها ما يكون (135) آيا در اين نينديشيده و بديده خرد ندانستند كه ما از آنچه قدرتهاى ما پديدار ساخته اند براى آنان چارپايان حلال گوشتى آفريده ام كه آنان مالك آنها شده اند؟
با اينهمه ، محيط طبيعى مانند محيط اجتماعى ، محيط بين المللى ، و حتى محيط درونى ، خالى از عوامل تهديدكننده زيستن نيست . زلزله ، آتشفشانى ، سيل ، عوامل بيمارى زا، آفات گياهى و جانورى ، يخبندان و سرماى شديد، و گرما و تف باد، در زيستن ما اخلال مى كنند و موجب مرگ و مير ما مى شوند. آزادى در محيط طبيعى ، به معناى امنيت در آن است .
بشر در طول تاريخ كوشيده است خود را در برابر اين تهديدات مصون و محفوظ بدارد: و اگر بتواند بر برخى از آنها فائق بيايد. بعضى مانند عوامل بيمارى زا معينى ريشه كن شده اند؛ اما زلزله و توفان و امثال آن قابل ريشه كنى نيستند. ستيزه با آنها و جنگيدن هم نه هميشه كارساز است و نه همواره بصرفه و صلاح است . در اينگونه موارد بهترين راه آزادى و امنيت ، دفاع در شكل گريز يا مهاجرت و كوچ است . كوچ زمستانه و تابستانه براى اقوام مختلف در قاره هاى گيتى متداول بوده است . در دوره طولانى يخبندان بشر به جاى ستيز با آن از برابرش به سمت جنوب و دره فرات و دجله كوچيده و چون دوران گرما فرا رسيده به جاى مناسب تر رخت بسته است . چنانكه در دوره چهارم يخبندان به غارها پناه برده است .
به همان نسبت كه به اسرار طبيعت پى برده ايم توانسته ايم در برابر عوامل تهديد كننده اش چاره جويى و دفاع كنيم و به آزادى و امنيت دست يابيم . اين پى بردن ، كشف كردن و بهره گرفتن از آن ، علم و فناورى را پديد آورده است . ابزارها از اين طريق ساخته شده است . بكارگيرى هوش در اين طريق به پيدايش و تقويت و پيشرفت (عقل ابزارى ) انجاميده و به اصطلاح توسعه اقتصادى - اجتماعى را بوجود آورده است : اختراع جنگ افزارهاى ابتدايى كه ما را قادر به شكار ساخته است . كشف آتش و بهره بردارى از آن ما را در برابر سرما و يخبندان و حتى جانوران درنده ايمنى و آزادى بخشيده . سپس براى پختن غذا و نرم كردن دانه هاى خوراكى مفيد افتاده است . اهلى كردن حيوانات ، و كشاورزى ، دو جهش بزرگ ديگر در اين زمينه است . نقاشى و بدنبالش خط و نوشتن ، توانايى هاى جديدى در خدمت آزادى در محيط طبيعى ، و حتى در محيط اجتماعى و محيط درونى شده است .
راهى كه آدمى براى آزادى در محيط طبيعى پيش گرفته از نقطه معينى از راهى ديگر منشعب شده كه پيشتر همراه ساير جانوران مى پيموده است . در نخستين مرحله تاريخش ، مرحله طولانى گردآورى خوراك و پوشاك و مسكن مثل ساير جانوران آنچه را در محيط زيست آماده مى يافته بر مى گرفته و مصرف مى كرده است . در اين دوران ، فقط سائقه هاى عضويش - نظير هر حيوانى و اندكى از هوشش بكار مى افتاده است . انديشه و عقلش در رفع نيازهاى زيستى در مواردى دخالت نداشته و در موارد ديگر دخالت كمى داشته است . همانچه در طبيعت هست بى آنكه تغيير و تبديلى در آن ضرورت يابد يا داده شود به مصرف مى رسيده است نوع كار در اين دوران عمدتا كار بدنى و عضلانى بوده و كار فكرى و ذهنى در امر توليد و زيستن كمتر مصرف مى شده است .
نه شناسايى اشياء و نيروهاى طبيعى ، نه علوم طبيعى ، و نه فنون طبيعى يافت مى شد و نه از هوشمندى ، روحيه اختراع ، و سازمان كار خبرى بود: (و خدا مثلى زد: مدينه اى را كه ايمن و آسوده بود و روزيش از گستره قلمروش به آسودگى و فراوانى سرازير بود؛ آنگاه قدر نعمت هاى خدا را نشناخت ...)(136)
آدمى رفته رفته با بكار بردن هوش و صرف انديشه و انجام محاسبه و پيش بينى و شناخت ارتباط وسائل و اشياء با يكديگر و همه اينها با مقصد تسهيل و بهبود امر زيستن توانست مواد خامى را كه در طبيعت هست ولى بهمان صورت به كار رفع نيازهايش نمى آيد به كالاهاى قابل مصرف تبديل كند و نيز محيط زيست را مساعدتر، رنجهاى روزانه را كمتر، فراغت را بيشتر، و زندگى را آسوده تر گرداند.
تبديل مواد خام طبيعى به كالاى قابل مصرف ، نياز به ابزار توليد داشت . پس در كنار تبديل مواد خام به كالاى قابل مصرف ، به تبديل مواد خامى ديگر به وسائل توليد همت گماشت ، يعنى به ابزارسازى پرداخت . سپس نيروهاى طبيعت و جانوران را به عنوان وسيله و يا نيروى محركه وسائل توليد و توزيع خويش بكار گرفت . در نتيجه اين بكارگيرى ها سه دسته فن ابداع گشت :
1. تدارك نيرو
2. ابزار سازى
3. كالاپردازى
اهلى كردن حيوانات و استفاده از آسياى آبى و بادى از جمله كهن ترين فنون دسته اولى است كه بعدها ماشين بخار، الكتروموتور، و نيروگاه هسته اى به آن افزوده شد. تهيه وسائل برنده و كشنده يا جنگ افزار براى دفاع و شكار، و خيش براى شخم زدن ، و چرخ و قايق براى حمل و نقل در عهد باستان و كوزه گرى ، ساختن دوك نخريسى و دار قالى بافى از دسته دوم بشمار مى آيد. كشاورزى ، دامپرورى ، ريسندگى ، بافندگى ، خانه سازى ، صنايع شيميايى و غذايى ، و تهيه دارو از گياهان طبى به دسته سوم تعلق دارد.
با گذشت زمان ، نيروى محدود، خستگى آور، و فرساينده عضله آدمى ، و نيروى حيوانات باركش جاى خود را به نيروى هاى طبيعى تسخير شده اى دارد و ماشين به جاى ابزارهاى كهن نشست تا صرفه جويى هنگفتى در كارهاى بدنى و فكرى مردم حاصل آيد و فراغتى پيدا كنند تا در آن به انديشه ، خردورزى ، تعليم و تعلم ، ديندارى ، هنر، و تفريح بپردازند. وفور كالاهاى مصرفى ، و پيشرفت و تعميم بهداشت در قرون اخير به جايى رسيد كه جمعيت را بسرعت افزايش داد به طورى كه ظرف مدت كوتاهى چند برابر شد.
بشر به كمك اختراعاتى كه صورت پذيرفت توانست محيط طبيعى را بدلخواه شكل دهد و محيطى تازه پديد آورد كه بكلى با آنچه در گذشته بود فرق دارد. مهم ترين فرقش اين است كه بشر در محيط طبيعى رفته رفته آزاد گشته است . اما اين همه پيشامدى كه رخ داده نيست . محيطى كه هنوز در مرحله جوانه زدن است در آينده به شكلى در خواهد آمد كه تصورش براى ما چندان آسان نيست ، چنانكه اين احتمال هم هست كه در نتيجه علوم طبيعى و اكتشافات و اختراعات تازه تر هم طبيعت نابود شود و هم بشريت .
پيشرفت حيرت انگيز علوم طبيعى و فنون طبيعى ، و تعميم آن در همه قاره ها، فصلى جديد در تاريخ بشر گشوده است كه هيچ خيالى هر چند قوى باشد نمى تواند عاقبتش را پيش بينى كند هر چند نظاره گر همين پيشرفت و آثارش باشد و ببيند ماشين و فنون طبيعى روزانه بر زندگى آدمى چيره تر مى شوند. بدينسان بشر در مسير آزاديش در محيط طبيعى پس از سپرى كردن سه مرحله گردآورى خوراك ، گله دارى ، و كشاورزى وارد عرصه صنعتى مى شود كه خود به دو دوره قابل تقسيم است : الف . مرحله صنعت مكانيك ؛ ب . مرحله صنعت الكترونيك . در اين عصر، دگرگونى هايى كه بشر در محيط طبيعى براى نيل به آزادى بيشتر و امنيت كاملتر بوجود مى آورد قابل قياس با آنچه در گذشته انجام داده نيست . اين عصر با سرمايه دارى صنعتى مشخص مى شود فرق سرمايه دارى با نظامهاى توليد پيشين اين است كه در آن توليد دائما گسترش يافته ثروت و سرمايه هر چه انباشته تر مى گردد. توسعه سرمايه دارى بازنگرى فنآورى توليد را ايجاب مى كند همانچه علوم طبيعى و علوم پايه اش را مستمرا به درون خود مى كشاند. در نتيجه ، ميزان نوآورى در فن بطور بيسابقه اى روز افزون مى گردد. توسعه صنعت و حجم عظيم توليدات مرزهاى كشور و قاره را در مى نوردد و به صحنه بين المللى مى ريزد و توليد كنندگان و مصرف كنندگان را در نوعى تقسيم كار جهانى مشاركت مى دهد اما مشاركتى ظالمانه و استثمارگرانه . ماركس و انگلس از آن چنين ياد مى كنند: (به توليد و مصرف در هر كشورى خصلت جهانى داده است ... و صنعت را از قيد مليت آن رها ساخته است . تمام صنايع ملى و محلى قديمى نابود شده اند يا روز به روز بيشتر نابود مى شوند. آنها جاى خود را به صنايع جديد مى دهند كه معمول شدنشان به صورت مساءله مرگ و زندگى براى همه ملل متمدن در مى آيد، به صنايعى كه ديگر نه فقط از مواد خام بومى بلكه از مواد خامى استفاده مى كنند كه از دور افتاده ترين مناطق آورده مى شود، صنايعى كه محصولاتش نه فقط در داخل بلكه در هر گوشه جهان مصرف مى شود.)
فنآورى از نظر سياسى و اجتماعى نه خنثى است و نه تعيين كننده . نظر صاحبنظرانى چون ژرژ سورل و وبلن را كه عقيده دارند فقط با توسعه كامل منابع فنآورى و بهره بردارى كافى و وافى از ظرفيت آن و با حذف تجملگرايى و اسراف مى توان بشر را به اوج كمال رسانيد قبول ندارم . اما در اين هم ترديدى نيست كه بنياد رشد را كه همان زيستن باشد جز بوسيله فنآورى نمى توان تاءمين كرد.
اگر متفكران يك قرن پيشتر را بخاطر اين كه مى پنداشتند فنآورى پرولتاريا را چندان رشد مى دهد كه نظام پرورش دهنده خود را به آسانى واژگون كرده براى اولين بار در تاريخ آزادى را به آغوش مى كشد قابل ملامت و شماتت ندانيم امروز كه ديده ايم فنآورى به مقياس كلان آثار سياسى و اجتماعى فوق العاده متضادى را همراهى مى كند و با نظام سرمايه دارى و نظام سوسياليستى و نظام كمونيستى و مالكيت خصوصى بر وسائل توليد و مالكيت سوسياليستى يا اجتماعى و دولتى بر وسائل توليد و انواع ديگر مالكيت بر آنها سازگارى دارد بالضروره بايد اذعان نماييم كه آثار و پيامدهاى فنآورى به مقياس كلان جز آنهاست كه گذشتگان بى تجربه مى پنداشته اند.
فنآورى به مقياس كلان ، مستلزم وابستگى تام جمعيت صنعتى به ساز و كارى پيچيده و يكپارچه است كه فقط در يك نظام بسيار سازمان يافته و لايه بندى شده و مركب از سلسله مراتب ممكن است بكار بيفتد. اين نظام صرف نظر از اين كه چه كسى مالك وسايل توليد است بايد صفاتى از قبيل انضباط و اطاعت و تبعيت از كارفرما را در اشخاص راسخ گرداند، خواه كارفرما سرمايه دار باشد يا مدير دولتى نظام كمونيستى يا مدير عامل شركت سهامى عام . در هر صورت و در هر حال ، فضيلت يا ارزش مورد قبول افراد عبارت است از انضباط، اطاعت ، و تبعيت از كسى كه نماينده سلطه مالكانه است . بنابراين صنعت گسترى و فنآورى در مقياس كلان كه ويژگى جهان امروز باشد لزوم تبعيت و اطاعت از طاغوتى را در بطن خود مى پرورد كه مستند و متكى بر سلطه مالكانه اى است كه رؤ ساى قبائل مشرك عهد باستان از آسياى مركزى گرفه تا روم و يونان قديم و ايران باستان و هند كهن بر آن اتكا داشته اند و پادشاهان و امپراتوران بر آن تكيه مى كرده اند. تبعيت و اطاعت از (كارفرما) بعلت نياز زيستى ، مخالف آزادى انسان در محيط اجتماعى است .
در جامعه توحيدى يا ديندار كه مالكيت بر وسائل توليد و امكانات زيستى نه سلطه بلكه مسؤ وليت و تكليف تلقى مى شود و مشروط به چندين شرط اساسى است از جمله بلوغ و عقل و حسن نيت و عدم اضرار به غير، فنآورى به مقياس كلان ، آثار و تبعات كاملا متضادى را همراهى مى نمايد كه عبارتند از نگرش تعاونى و هبستگى و احساس اتكاى به خود، و دنبال كردن خودبسندگى ملى ، و خدمت به خلق و به مستضعفان براى خشنودى پروردگار و تقرب به او
ارزيابى اين آزادى
شرط ارزيابى ، وجود معيارهاى متناسب با امر يا شى ء و مورد سنجش و دقت آن هاست . هر امر و شيئى معيار يا معيارهاى خاص خود را مى طلبد. آزادى يك رشد، ارزش معنوى ، يا فضيلت است . تحولى كيفى كه فرد، ملت يا بشريت پيدا مى كند، انتقال از يك حالت يا وضعيت محيطى عالى يا برتر است . رشد، ارزش معنوى و فضيلتى كه فرد پيدا مى كند و تحولى كيفى كه فرد يا جامعه به خود مى بخشد مراتبى قابل تشخصيص دارد. بعلاوه چند نوع رشد يا تحول كيفى رو به كمال هست كه هر يك ارزش و فضيلت نسبتا متفاوتى را كه خاص آن است دارد. ارزش و فضيلتى كه با توجه به تعريف آزادى بستگى به اين دارد كه آزادى مورد نظر و ارزيابى ، چه بندى را از ذهن يا پيكر آدمى يا جامعه اى مى گشايد؟ چه سدى را از پيش پايش در مسير رشد و تعالى برمى دارد؟ و چه امكانى را براى رشد و تعالى فراهم مى آورد؟
در پاسخ به اين پرسش ها نخست بايد بدانيم كه ما پيش از هر چيز يك موجود زنده با ساختارى زيستى هستيم . ساختار تعالى شناختى ما با قابليت اعتلايش بر روى ساختار زيستى يا طبيعت ما بنا شده است . به همين سبب رشد و تعالى ما منوط به بقاى ما همچون موجودى طبيعى است . ساختار زيستى ما با كل طبيعت زمينه تاريخ فرهنگى - اخلاقى و معنوى ما بوده چيزى است كه حركاتش در جريان تاريخ تكرار مى شود، اختلال و كندى و فساد و انحلال بر آن عارض مى گردد بى آن كه اعتلا و رشدى بيابد. ما همچون موجودى طبيعى از خويشتن آگاه نيستيم و همچون رويداد زيستى ، خود را نمى شناسيم . با ساختار تعالى شناختى خويش ‍ است كه از خودمان و از موجوديت طبيعى و رويداد زيستى خويش آگاه مى شويم و بالاتر از آن براى چگونگى زيستن و مردن ، مهرورزى و پرستش ، نفرت و پرخاشگرى و تنظيم عواطف هيجانات تصميم مى گيريم و نحوه هر يك از آن ها را گزينش مى كنيم و در اين ماجرا (خود) را باز مى آفرينيم .
اهميت زيستن ما وابسته به اين واقعيت است كه پايه و مقدمه اى براى رشد و تعالى يعنى فرا رفتن از زندگى جانورى به زندگى انسانى و سپس به حيات طيبه است . پس هر مانع و سدى در راه زيستن ما در مقدمه ضرورى رشد و تعالى ما اخلال مى كند و به طور غير مستقيم سدى در راه آن مى شود.
بنابراين آزادى در محيط طبيعى ارزش خود را از آنچه بر پايه و مقدمه اى براى رشد و تعالى يعنى فرا رفتن از زدگى جانورى به زندگى انسانى و سپس به حيات طيبه است پس هر مانع و سدى در راه زيستن ما در مقدمه ضرورى رشد و تعالى ما اخلال مى كند و به طور غير مستقيم سدى در راه آن مى شود.
بنابراين آزادى در محيط طبيعى ، ارزش خود را از آنچه بر پايه زيستن يا زندگى جانورى استوار است مى ستاند. اين آزادى دروازه اى ات كه از آن گام در مسير انسانيت زده سپس قدم بر صراط مستقيم تقرب الى الله مى نهيم . وقتى طبيعت را فتح كرديم راهمان به سوى كرامتى در نظام هستى گشوده خواهد گشت . اين است معنى و ارزش آزادى در محيط طبيعى .
آزادى در محيط طبيعى يا امنيت زيستى ، يكى از شروط و نه شرط كافى نيل به ساير آزدى ها و سير تقرب است . بسا كسانى كه غلبه بر طبيعت را وسيله تخريب محيط زيست يا تهديدى عليه بشريت و عليه صلاح و خير و فضيلت مردمان ساخته اند. دنيا دارانى بوده و هستند كه ثروت ، قدرت و دانش و مهارتشان را عليه خود و عليه ديگران به كار برده اند. خانه ساختار تعالى شناختى شان را بر سر خودشان ويران كرده اند. مستكبرانى يافت شده اند كه از كشتار مردم پاك و بيگناه و انهدام خانه و آبادى و مسجد و معبد التذاذ يافته اند. و از آدميان كسى هست كه سخنش درباره زندگى دنيا تو را به شگفت آورد و خدا را بى آنچه در دل دارد گواه مى گيرد حال آن كه او سرسخت ترين دشمن است و چون روى از تو بگرداند در زمين بگردد تا در آن فساد انگيزى و كشتزار و نسل ها را به تباهى كشد و خدا فساد را دوست نمى دارد و چون به او گفته شود كه از خدا بترس او را غرور گنهكارى بگيرد. پس دوزخ او را كفايت كند و به راستى چه بدبسترى است .
از مقدمه هايى كه گذشت چنين نتيجه مى گيريم : آزادى در محيط طبيعى نه تنها ارزشى در برندارد و منشا خير و فايده اى براى ديگران نمى شود بلكه در اكثر موارد رفاه مترفان و مستكبران موجودات بلايى هولناك و مصائبى پايان ناپذير را براى ساير مردم فراهم مى آورد. دومين ويژگى اين نوع آزادى ، آن است كه بر خلاف مثلا آزادى در محيط درونى ، غالبا اهدايى و عاريتى است نه اكتسابى و اصيل و مايه رشد. اكثريت افرادى كه طى تاريخ به ويژه تاريخ جديد از محيط طبيعى آزاد شده اند در رويداد آزاديشان مشاركتى نداشته اند و آزادى به گونه كيفيتى از شخصيت آنان نيست بلكه خاصيتى از رابطه شان با طبيعت است . آنان در واقع نجات داده شده اند نه اين كه خود را نجات داده يا آزاد كرده باشد كه آنان منجى خود نبوده اند. حال آن كه آزاد شدن به معنى تعالى شناختى آن ، آزادى اصيل ، شروطى دارد كه عبارتند از: 1- آگاهى از نوع و چگونگى اسارت . 2- تصور آزادى كه نقطه مقابل اين نوع اسارت است . 3- اراده تحقق بخشيدن به آن تصور. 4- اميد بستن به نيل و كسب آن . 5- انتظار فعال و مجاهدانه رخدادش . 6- تلاش ‍ فكرى و علمى در راهش . مجموعه اين شروط در انسان هاى برجسته اى تحقق يافته كه يا علوم طبيعى را پيشرفت داده اند، يا روحيه اختراع داشته اند، يا با بهره گيرى از علوم طبيعى جديد به اختراع مرتب و از روى نقشه همت گماشته اند و يا در ايجاد سازمان كار نقشى ايفا نموده اند، و به هر حال توانسته اند مواد خام و نيروهاى طبيعى را وسيله ساختن ابزار و كالا كنند، آن هم به منظور رهايى خود و ديگرن از اسارت حيوانى در چنگ طبيعت و زنجير ضرورت هاى طبيعت تا مردمان از رنج هاى روزانه برهند و آسان و راحت زندگى كنند. اينان انسان هاى فنى اند، انسان هايى كه آن چه را در طبيعت هست به شكلى كه يافت مى شد نمى پذيرند، بلكه آن ها را از نظر فايده اى كه براى آسان زيستن و بهتر زيستن دارند مى نگرند و آن گاه مى انديشند و مى كوشند تا شكل آن ها را چنان دگرگون سازند كه مناسب زيستن راحت و آسان باشد.
وقتى در اين راه به موفقيت رسيدند هم خود آزاد شده رشد مى يابند و هم منجى ديگران مى شوند و اين بدان سبب است كه قواعد فنى به گونه اى هستند كه مى توان آن ها را آموخت و در مورد مشابه و همسان بكار برد. فن ، به عنوان چيز آموختنى ، روشى را به دست مى دهد كه براى رسيدن به هدفى معين سودمندتر از هر روش ديگر است . يعنى با هدف تناسب تام دارد و نيز با به كارگيرى آن مى توان از فعاليت زيادى و غير ضرورى به مقصود رسيد. فن از اعمال و وسايلى تشكيل مى يابد كه آدمى خود كشف و اختراع كرده است و مى تواند آن ها را هر چند بار و با هر مقدار كه بخواهد بكار ببرد. به همين سبب ميان آن عمل آفريننده اى كه منجر به اختراع شده را از راه تكرار و به منظور توليد كميت بيش تر به كار مى برد، فرق ماهوى فاحشى وجود دارد.
اين اعمال فنى كه تكرار يك روش اختراع شده است و توسط توده هاى عظيمى روزانه انجام مى گيرد نه تنها مايه رشد نيست بلكه حتى سبب فقر روحى و معنوى مى شود، كارى است كه چون با فعاليت روحى و فكرى همراه نيست آگاهى و معرفت عاملش را نمى افزايد و فرد عامل را يا در ناآگاهى فرو مى برد و يا سبب زوال آگاهى اش مى گردد.
در اينجاست كه پرسش اصلى حيات بشر پيش مى آيد: از سطح انسانيت فراتر مى رويم يا از آن پست مى شويم ؟ اعمالمان به قرب خدا مى انجامد يا به بعد از او منتهى مى شود؟ پاى دين و اخلاق و معنويت به ميان مى آيد و مساله فوق العاده مهم امكان هاى معنى كار و ارزش معنوى مطرح مى گردد.
شروط آزادى اصيل در محيط طبيعى ، در هر كسى يافت نمى شود. يك نگاه به تاريخ معاصر و جديد پيشرفت علمى و فنى جهان ، ما را به اين يقين مى رساند كه اكثريت كسانى كه محيط طبيعى را هموار ساخته اند به انگيزه علائق پست بدان پرداخته اند. اشراف غاصب ، استثمارگر، سلطه گر، كشورهاى اروپايى كه فراغت بسيار و تمكن مالى هنگفت داشته اند در اين پيشرفت سهم بزرگى گرفته اند. (هوس هاى شخصى و اشتياق هاى بعضى افراد كه گاه به ديوانگى مى ماند، خصوصا گردآورى اشيا گوناگون و مهارتى كه در اين كار يافتند و رقابت هايى كه با هم داشتند به كسب شناسايى و علم يارى كرد. چنين مى نمايد كه كار و كوشش عمده بسيار بزرگى از آدميان كه همه رشته ها و همه چيزها را در برمى گرفت ، چه خواسته و چه ناخواسته ، براى رسيدن به هدف شناسايى ندانسته اى به هم پيوسته بود.(137)) در بحث از انگيزهايى كه سبب پيدايى علوم جديد شده اند، محققان بزرگ گفته اند كه منشا علوم جديد، قدرت طلبى بوده است . قدرت طلبى ، سبب تمايل به فن يا تكنولوژى و چيرگى بر اشيا و نيروهاى طبيعت و منابع آن مى شود و پيشرفت فنى را به بار مى آورد. ميل به سر در آوردن از نحوه كار طبيعت را نيز به وجود مى آورد. اين ، ممكن است با خواست حق گرايانه و كمال جويانه معرفت و دانش و دانايى اشتباه نشود. قدرت طلب و كسى كه مى خواهد در جريان شناسايى طبيعت و غلبه بر آن بر ثروت و شهرت و لذت دست يابد اين شناسايى و دانش را نوعى تجسس عليه دشمن و گونه اى از عمليات شناسايى در نبرد با موجودات به منظور چيرگى بر آنها و استفاده از آن ها و استثمار تلقى مى نمايد.
اين علايق پست و كاركرد حاصل از آن ها را زمانى بهتر و دقيق تر خواهيم شناخت كه آن را با كاركرد صاحبان علايق عاليه مقايسه نماييم . محققان عالى مقام حقگرا نسبت به طبيعت موضعى اخلاقى دارند. مى خواهند بدانند كه طبيعت چه مى كند و در آن چه روى مى دهد و چرا روى مى دهد؟ اين عشق به دانايى توام با خير خواهى هرگز در پى تخريب محيط زيست نيست بلكه آن را ثروتى براى نوع بشر و نسل هاى آينده مى داند و به قدر حاجت امروزى بشر از آن بهره برمى دارد آن هم به روشى مهرآميز و بى آنكه تا سر حد امكان لطمه به طبيعت و مخازنش وارد آيد. اين به كلى غير از قدرت طلبى و حمله به محيط زيست است .
قدرت طلبان و سرمايه پرستان برخلاف حقگرايان ، نه تنها به منابع و نظام محيط زيست رحم نمى كردند بلكه از آدميان بى خبر و بيگناه به عنوان (موش آزمايشگاهى ) تا مدت هاى مديد استفاده مى كردند. امروزه هم منحطان امريكايى سلاح هاى مرگبار جديدشان را بر روى اهدافى از مردم عراق و مردم بالكان آزمايش مى كنند. شناسايى و توانايى يا علم و فن حاصل از چنين جنايات وحشت انگيزى گرچه به پيشرفت علم و فن كمك مى كند، اما براى مرتكبانش جز اسارت افزون تر اثرى به بار نمى آورد.
از اسارت در محيط طبيعى به مغاك اسارت هايى ژرف تر
تا كنون سخن درباره ارتقاى آدميان از پستى اسارت به بلنداى آزادى مى رفت و به عكس درباره سقوطش از بلنداى آزادى به مغاك اسارت . اينك در بحث درباره آزادى در محيط طبيعى به جايى رسيده ايم كه ناگزير بايستى از واقعيت تلخى ياد كنيم كه سقوط از يك اسارت به پستى اسارتى يا اسارت هايى ژرف تر و بدتر باشد.
جامعه هاى اروپايى و امريكاى شمالى از سيصد و پنجاه سال پيش در سير رهايى از جنبه منفى و مهلك طبيعت و كسب موفقيت هاى خيره كننده در زمينه تسلط بر طبيعت ، به جاى اين كه آزادتر شوند به اسارت هاى ژرف ترى سقوط مى كنند. به طورى كه متفكران همان جوامع به ويژه در نيمه قرن بيستم احساس مى نمايند بشريت در آستانه مصيبتى هولناك قرار گرفته است و بيم آن مى رود همه چيزهايى كه بشر طى هزاران سال چه از نظر نحوه كار و توليد لوازم زيستن و چه از نظر طرز فكر به دست آورده است يكباره از بين برود. كارل يا سپرس مى گويد: (زمان حاضر، دوران مصيبت است ، دوران فقر روحى و فقر انسانيت و فقر محبت و فقر قدرت خلاقه است ... ما البته خوشوقتى و خرسندى كاشفان و مخترعان را مى فهميم . اما در عين حال آنان را هم چون عاملان و كارگزارانى مى بينيم در سلسله جراين آفرينش بى نام ، كه در آن هر حلقه ديگر بسته است ، و آنان كه در اين جريان سهمى دارند به عنوان بشر تاثير نمى بخشند و عظمت روح فراگير را در آنان نمى توان ديد. با وجود كه خود روح ، اسير جريانى فنى است ، جريانى كه حتى بر علوم نيز چيره روز به روز و نسل به نسل سخت تر مى شود: ابلهى پژوهندگان طبيعت ، در امور بيرون از رشته تخصص يشان از اينجا ناشى است ، هم چنين است درماندگى اهل فن در امور بيرون از وظيفه هايشان كه در نظرشان وظيفه هاى نهايى اند، حال آنكه در واقع و به خودى خود چنين نيستند. ناخرسندى نهان دنياى ما هم كه روز به روز از انسانيت دورتر مى شود از همين جاست ... براى عصر خودمان عصر مشابهى در دوره فنى ديگرى مى يابيم كه درباره اش مدركى نداريم : آن دوره ، دوره اختراع ابزار كار و استفاده از آتش ‍ است ، دوره اى كه در در آن آدمى با جهشى كلى شرايط تازه اى براى امكانات خود يافت ... فن تكنيك عملى است كه به واسطه آن ، انسان بهره مند از علم بر طبيعت چيره مى شود تا به هستى خود چنان شكلى بدهد كه از دشوارى هاى زندگى رهايى يابد و محيط خود را به صورتى سازگار با سليقه اش درآورد. اينكه طبيعت بر اثر فن به چه صورتى درمى آيد، و در عمل فنى انسانى ، چگونه در خود انسان اثر مى بخشد و به عبارت ديگر نحوه كار آدمى و نحوه سازمانى كه آدمى براى كار خود پديد مى آورد و نحوه شكل دادن به محيط چگونه خود آدمى را دگرگون مى سازد، خود پايه اى براى تاريخ است ...
وابستگى آدمى به طبيعت به يارى فن به نحو تازه اى عيان شده است . بر اثر چيرگى خارق العاده اى كه آدمى بر طبيعت يافته ، اين خطر پيدا شده است كه طبيعت ، آدمى را به نحوى زبون سازد كه حتى در روزگاران گذشته نيز مانند آن تصور نمى شده است . طبيعت ، از طريق طبيعت انسان فنى ، با استبدادى به مراتب بيشتر از پيش بر انسان فرمان مى راند. خطر اين است كه آدمى در زير فشار طبيعت دومى كه به عنوان طبيعت خودش پديد آورده است خفه شود، هر چند كه در برابر طبيعتى كه هنوز نتوانسته است بر آن چيره گردد در حال كوشش دايم براى زندگى ، نسبتا آزاد به نظر مى آيد.
فن زندگى روزمره آدمى را در محيطش از بن دگرگون ساخته و نحوه كار آدمى و جامعه انسانى را به راه تازه اى سوق داده است . فرد در ميان توده گم شده ، زندگى شكل ماشين يافته و كره زمين به صورت كارخانه درآمده است . بدين سان آدمى از هر قرارگاهى جدا شده است : ساكن كره زمين است بى آنكه وطنى داشته باشد. ادامه رسوم و عادات از دست رفته است و روح و معنويت به مشى ها آموختنى ها و به پرورش و تمرين براى آمادگى به انجام كارهاى (به درد بخور) تنزل يافته است .
اين دوره دگرگون ، فعلا دوره ويرانى است . ما امروز در وضعى به سر مى برم كه در آن يافتن شكل درستى براى زندگى غير ممكن است . چيزى حقيقى و شايان اعتماد كه بتواند براى فرد خودآگاه قرارگاهى باشد، به ندرت از سوى دنيا عرضه مى شود.
از اين رو فرد يا به درد ناخرسندى از خويشتن [ سرزنش وجدان ] دچار مى شود، يا خود را به كلى فراموش مى كند و به صورت مهره ماشين (توليد يا جامعه ) در مى آيد، بى هيچ انديشه اى تسليم وجود زيستى خود مى شود، افق گذشته و آينده را گم مى كند [ نمى بيند] و در تخته بند تنگ زمان حال اسير مى افتد: بى وفا به خويشتن ، قابل تعويض با هر كس ديگر، قابل استفاده به هر منظور، پاى بسته در دايره تنگ يقينى كاذب ، يقينى ناآزموده ، و بى حركت و عارى از ديالكتيك ، كه به آسانى دگرگون مى تواند شد
برتراند راسل هم مى گويد: (آزادى از اسارت در دست طبيعت نظرا انسان را در انتخاب هدف هاى خود به اندازه اى كه در هيچ يك از ادوار سابق ميسر نبوده توانا ساخته است . گفتيم (نظرا )؛ زيرا قواى محركه و تمايلاتى كه جزو طبيعت انسان است ، چگونگى رفتار او را قطع نظر از احتياجات طبيعى [ زيستى ] امروزى اش تعيين مى كند. امروز فقط قسمتى از آن چه را كه ملتى به مصرف افزايش جمعيت نمى رساند، صرف رفاه و آسايش خويش مى كند و قسمت بسيار عظيمى از نيروى خود را به كشتن مردم ديگر يا تهيه وسايل كشتن آنان يا پرداخت مزد و بيمه به كسانى كه سابقا مردم را كشته اند (نظاميان بازنشسته يا از كار افتاده ) اختصاص ‍ مى دهد.
در ايالات متحده آمريكا، تقريبا يك پنجم توليد ملى ، صرف تجهيزات نظامى مى شود. بنابراين ، آزادى از قيد اسارت در چنگال طبيعت را به هيچ وجه نمى شود مطلقا نعمت دانست ، نعمت است تا آن جا كه توانايى يا آزادى عملى كه در نتيجه آن نصيب ما مى شود افزايش فعاليت در امور مفيد به حال نوع بشر را براى ما ممكن مى سازد، ولى در آن جا كه صرفا به غريزه جنگجويى مجال عمل مى دهد، نه فقط هيچ فايده اى نمى رساند، بلكه به عكس كاملا مضر هم هست . اشخاصى قصه هاى شيرينى از به كارگيرى انرژى اتمى در صنعت و صرفه جويى هاى حاصل از آن نقل مى كنند. اين صرفه جويى ها، اگر دنيا به همين وضعيت سياسى امروز باقى بماند، جز زيان حاصلى نخواهد داشت ، زيرا در نتيجه آن ، قسمت عظيمى از همان نيروى انسانى صرفه جويى و ذخيره شده به مصرف كشتن و جنگ خواهد رسيد.
اين مثال به خوبى نشان مى دهد كه چگونه تسلط انسان بر طبيعت ، مسؤ وليت و وظايف تازه اى برايش به وجود مى آورد.
اگر انسان خود را لايق متناسب شدن با اين وضع نشان ندهد، سراسر نهضت علمى و جنبش علمى صنعتى جز بدبختى چيزى به بار نخواهد آورد و شايد نوع بشر را به بن بست بكشاند... علم و دانش عملا وسايل مبارزه با دشمن غير انسانى [ عوامل مضر و مهلك طبيعى ] را به دست مى دهد ولى نمى تواند براى مبارزه با دشمن انسانى و يا براى مبارزه با قسمتى از روح خود شخص [ بخش ‍ منفى ساختار آدمى ] كه او را به جاى حيات به طرف مرگ سوق مى دهد، وسيله فراهم كند.
به عبارت ديگر، مسايل راجع به مبارزه انسان با طبيعت را تا حدودى كه آن مسايل قابل حل باشد، مى توان به وسيله علوم طبيعى حل كرد، ولى آن ها تنها مسايلى نيست كه انسان با آن مواجه است . براى حل ساير مسايل مورد ابتلاى بشر، روش هاى ديگرى لازم است .(139)
بيان علمى و انسان شناختى وضعيت انسان باخترى اين است كه واقعيت هاى به ظاهر متفاوت آزادى در چند محيط، از جمله آزادى در محيط طبيعى ، در وجود فرد تحقق مى يابد و رشدهاى متنوعى در اوست ، نسبت به عوامل محيطى ، ليكن در وجودش مرتبه اى يكسان ندارند. براى مثال وقتى در محيط طبيعى آزاد شد باز يك جانور آزاد از قيود و ضرورت هاى محيط طبيعى است نه بيش .
تمايزى كه نسبت به حيوان مى يابد يك خاصيت فريبنده و گول زننده هم دارد و به اين پندار باطل مى كشاند. كه گويا به يك امتياز و ارزشى نسبت به حيوان دست يافته است . حال آن كه مى دانيم هر تمايزى بالضروره يك امتياز و فضيلت نيست . آزادى در محيط طبيعى يا غير طبيعى به او نوعى توانايى غير طبيعى بخشيده است و ارزش آن بستگى دارد به كاربرد بعدى اين توانايى در مورد خودش ، همنوعانش و محيط زيستى كه از آن آزاد شده است . آزادى در دو محيط اجتماعى و بين المللى هم يك توانايى است و بستگى به اين دارد كه اين سه توانايى در (محيط درونى ) او به چه كار مى آيد؟ به كار كفر و خيم و استكبار، و انواع ديگر انحطاط يا به كار ايمان و تعالى و رشد و تقرب ؟
در آزادى از ضرورت هاى نامساعد محيط طبيعى ، در امر زيستن و زندگى جانورى (آزاد) مى شويم و نه اين كه راه رشد و تعالى ما در محيط درونى هموار شده باشد. آزادى در محيط طبيعى تا با آزادى در محيط درونى توام و متوازن نشود و با دو آزادى ديگر تعادل نيابد، با آزادى به معناى رشديابى نيست و يا به ضد رشد تبديل خواهد شد.
رشد و تقرب ، همزمان و به طور متوازن در چند محيط تحقق مى يابد. چنين رشد و تقربى كه مستلزم آزادى هاى متوازن است ، پايدار خواهد بود.
در تابستان 1381، اينياسيو رامونه ، روزنامه نگار مشهور فرانسوى به بشريت هشدار مى دهد كه تواناترين دولت مدرنيته يعنى امپراتورى آمريكا در سه جبهه پهناور جهانى به آنان حمله ور شده است .
به اعتقاد (رامونه ) كه در ماهنامه (لوموند ديپلماتيك ) فعاليت دارد. اولين جبهه اقتصادى است . و به اين علت كه به مجموع بشريت مربوط مى شود مركز سه جبهه را تشكيل مى دهد. اين جبهه كماكان تحت هدايت آنچه كه حقيقتا بايد يك (محور شرارت ) ناميده شود، قرار دارد و از صندوق بين المللى پول ، بانك جهانى و سازمان تجارت جهانى ، تشكيل مى شود. محور شيطانى فوق ، ديكتاتورى بازار، سلطه بخش خصوصى و كيش بهره ورى را كماكان به جهان تحميل مى كند و موجبات به وجود آمدن آسيب ها و خساراتى وحشتناك در سراسر كره زمين را فراهم مى آورد - كه از جمله آن ها مى توان به ورشكستگى تخلف آميز و گسترده شركت (انرون ) بحران مالى در تركيه ، فروپاشى اقتصاد آرژانتين ، تخريب محيط زيست جهان و... اشاره كرد.
به اعتقاد به روزنامه نگار فرانسوى ، اين حقيقتا يك رسوايى بزرگ است كه سران كشورها و دولت ها به ويژه رهبران اتحاديه اروپا حاضر نيستند اقدامات لازم را در جهت توسعه كشورهاى جنوب اتخاذ كنند اقداماتى كه مى تواند دو سوم بشريت را از فقر برهاند و حداقل آن لغو كامل بدهى كشورهاى فقير، ايجاد نظامى سخاوتمندانه ، درست و منصفانه براى بازپرداخت بدهى كشورهاى جنوب ، تعيين ضمانت هايى براى آن كه سرمايه گذارى هاى آينده در شرايط رضايتبخش انجام گرفته و در راه توسعه اى پايدار مورد استفاده قرار گيرند، وادار كردن كشورهاى ثروتمند به اختصاص دست كم 7 درصد از ثروت خود به توسعه ، متعادل ساختن مقررات تجارى ميان شمال و جنوب ، تضمين حاكميت غذايى كشورها، كنترل جريان هاى غير منطقى سرمايه ها، ممنوعيت اسرار بانكى ، غير قانونى شمردن بهشت هاى مالياتى و بالاخره ، اجراى يك نظام مالياتى بين المللى براى معاملات مالى است .
جبهه دوم كه مخفى ، خاموش و نامرئى است ، جبهه ايدئولوژى است . از ديدگاه (رامونه ) يك صنعت واقعى (متقاعد سازى ) با همكارى فعالانه دانشگاه ها، موسسات پژوهشى معتبر (بنياد هريتيج ، موسسه امريكن اينترپرايز، موسسه كيتو) و رسانه ها بزرگ (سى ان ان ، فايننشال تايمز، وال استريت ژورنال ، اكونوميست ، كه جمعيتى از روزنامه نگاران خودباخته در فرانسه و ديگر نقاط جهان از آنها تقليد مى كنند) ايجاد گرديده تا سراسر كره زمين را متقاعد سازد كه جهانى سازى ليبرال سرانجام خوشبختى و كامروايى جهانى را به ارمغان خواهد آورد. به اين ترتيب ، نظريه پردازان با تكيه بر قدرت اطلاعات و همدستى سلطه پذران آنچه را كه مى توان يك (استبداد دلپذير) ناميد، بنا نهاده اند.
اين بازى و مانور غير صادقانه را پنتاگون پس از حوادث 11 سپتامبر با تاسيس (دفتر نفوذ استراتژيك ) كه مسئوليت انتشار اخبار و اطلاعات غلط به منظور (تاثير بر افكار عمومى و رهبران سياسى در كشورهاى دوست و دشمن ) را بر عهده داشته است ، آغاز مى كند. به اين ترتيب ، نوعى وزارتخانه اطلاعات زدايى و تبليغاتى همانند تاريك ترين سال هاى (مك كارتيسم ) و جنگ سرد بنيان نهاده مى شود كه وظيفه اش را مانند تمامى ديكتاتورهايى بيرحم و بزدل ، برقرارى (حقيقت رسمى ) تعيين مى كنند. اما اين نخ نامرئى آنچنان (صحيم و مرئى ) جلوه گر مى شود كه دفتر مزبور بناچار در اواخر فوريه رسما منحل مى گردد.
و جبهه سوم كه تا كنون وجود خارجى نداشته ، نظامى است و در فرداى شوك روانى 11 سپتامبر 2001 گشوده شده است . (راموئه ) هدف از ايجاد اين جبهه را نيز تجهيز جهاى سازى ليبرال به يك دستگاه امنيتى رسمى مى داند. آمريكا كه لحظه اى وسوسه شده بود اين ماموريت را به سازمان پيمان آتلانتيك شمالى (ناتو) محول كند، سرانجام تصميم مى گيرد خود به تنهايى مسئوليت آن را بر عهده بگيرد و براى اجراى آن نيز خود را به وسايل و امكاناتى بيشمار و بسيار موثر مجهز سازد. جنگ اخير در افغانستان عليه رژيم طالبان و شبكه (القاعده ) واشنگتن را متقاعد ساخته است كه درخواست يك همكارى نظامى گسترده از متحدان استراتژيك اصلى اش ، يعنى انگليس و فرانسه و يا حتى ناتو، براى ماموريت هايى با اين وسعت غير ضرورى است .
اين رفتار تحقيرآميز نسبت به متحدان در اعلام اخير قصد واشنگتن براى حمله به عراق در آينده اى نزديك - كه بدون مشورت با آنها انجام مى پذيرد- كاملا مشهود است . اعتراض هاى اروپايى - كه خيلى زود هم به خاموشى مى گرايد - به هيچوجه دولت آمريكا را تحت تاثير قرار نمى دهد. چرا كه ، وظيفه مالكين در نظام ملوك الطوايفى ، يا به عبارت ديگر تكليف اقمار يك كشور، سرفروآوردن و تعظيم در برابر خواسته ارباب است و امريكا كه خود را اين ارباب مى داند، از اين پس قصد دارد يك سلطه سياسى مطلق را به اجر گذارد.
امروز اين (امپراتورى خودخوانده ) در عمل مصمم است جهانى سازى ليبرال را محقق سازد. تمامى مخالفان ، متمردان و نيروهاى مقاومت اكنون بايد بدانند كه مبارزه با آنها از اين سه جبهه انجام خواهد گرفت : اقتصادى ، ايدئولوژيك و نظامى . و اين كه ، دوران احترام به حقوق بشر ظاهرا ديگر به سر آمده است و وجود اين (زندان حاره اى ) شرم آور در (گوانتانامو) كه افرادى در آن در قفس ... محبوسند، خود گواه اين مطلب است . (رامونه ) در پايان مى گويد: (محور شرارت ) (صندوق بين المللى پول ، بانك جهانى ، سازمان تجارت جهانى ) چهره واقعى خود را پنهان مى كرده است ، اما امروز ديگر آن را مى شناسيم ...
هشت ماه بعد، ارتش آمريكا در حالى كه فقط دو نوكرش انگليس و استراليا- كه توسط نماينده ملكه انگليس اداره مى شود - وحشيانه ترين تجاوز نظامى و كشتار وحشيانه مردم غير نظامى و زنان و كودكان را با قصد و اعلان رسمى تصاحب عراق و نفت آن مرتكب مى شوند، و آنچه را اين مفسر سياسى و اقتصادى برجسته پيش بينى مى كند عملى مى سازد