گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
خوف


عقيده بيداران راه ، و عاشقان الله بر اين است كه خوف بر سه نوع است :

1 ـ خوف طبيعى 2 ـ خوف مذموم 3 ـ خوف ممدوح .

خوف طبيعى
خوف طبيعى ، هم چون حالات واقعى ديگر ، از خطوط اصلى نفس است . اين حالت براى حفظ جان از حوادثى چون بيمارى، تصادف ، دور شدن از منطقه خطر، چگونگى مواجهه با حيوانات درنده ، زلزله ، رعد و برق ، سيل ، بادهاى خطرناك ، به كار گرفته مى شود .

اگر اين حالت عالى نفسانى ، به انسان عنايت نميشد و آدمى در برابر آن گونه حوادث و پيش آمدها بر خود نمى هراسيد ، در مقام حفظ نفس برنمى آمد و از هيچ حادثه اى در امان نمى ماند و حيات انسان در كره خاك در معرض نابودى قرار مى گرفت .

انسانى كه از وقوع بيمارى مى ترسد ، يا به هنگام بيمارى از تلف شدنش وحشت دارد ، از پيش آمدن مرض پيشگيرى كرده ، يا به هنگام درد و رنج به علاج برمى خيزد . اين ترس باعث مى گردد ، انسان اصول بهداشت را در همه ى زمينه ها مراعات نمايد و موانع سلامت و عوامل بيمارى خود را به دست آورد .

حالت ترس كمك مى كند تا كسى كه وقوع زلزله ، باد ، سيل ، يا حمله ى حيوانات به خود و برنامه هاى زندگيش را پيش بينى مى نمايد ، براى جلوگيرى از هر نوع خطر احتمالى به مبارزه برخيزد . هيچ انسانى را در زمينه ى چنين خوفى نبايد سرزنش كرد ; زيرا اين خوف يكى از بهترين ابزار مبارزه با حوادث است .

خوف مذموم
خوف مذموم خوفى است كه ارتباطى با مسائل خطرآفرين و مسائل عالى الهى از قبيل ترس از عذاب فردا ، يا ترس از مقام و هيبت حق ندارد ، بلكه علّت آن تصوّرات باطل ، وهم وخيالات فاسده نسبت به پاره اى از امورى است كه انسان با اندكى تأمّل نسبت به آن امور كه زاييده خيالات و اوهام است ، حس مى كند كه خوفش امرى بيهوده، و حالتى غير منطقى داشته است .

معلّم بزرگ اخلاق ، بيدار راه ، آگاه از خطرات مرحوم « ملاّ مهدى نراقى » ، در جلد اوّل « جامع السعادات »خوف مذموم را مفصّل شرح داده است كه اينك خلاصه اى از آن را مى خوانيد .

1 ـ ترس از برنامه اى كه وقوعش حتمى است ، و انسان به هيچ عنوان قدرت جلوگيرى از آن را ندارد ، مانند اجل طبيعى ، كه براى انسان ها ، پدر ، مادر ، خويشان ، هم نوعان ، فرزندان ، رفيقان و دوستانش حتمى است ، انسانى كه از هم اكنون براى چنان واقعه اى اجتناب ناپذيرى در ترس فرو مى رود ، از اين ترس چه نفعى عايد او مى گردد ، يا چه ضررى از او دور مى شود .

اين خوف ، چگونه مى تواند ، او را براى جلوگيرى از وقوع حادثه اى كه حتمى است كمك كند ؟ اين گونه خوف جز رنج و مشقت براى بدن ، و عذاب براى روح ، و اضطراب در فكر و انديشه حاصلى نيست و بايد گفت براى اين ترس در وجود انسان ، علّتى جز غفلت و جهل وجود ندارد .

2 ـ ترس از برنامه هايى كه وقوع و عدم وقوعش مساوى الطرفين است ، مثل اين كه نهالى را بكارد ، و در ترس فرو رود كه اين نهال ثمر مى دهد يا نه .

راستى ترس در اين زمينه و امثال آن چه معنا دارد ؟ در اين مرحله انسان وظيفه دارد بذر را بنشاند و قواعد كشاورزى را در كنار آن رعايت نمايد ، اگر به محصول نشست، از عنايت و فضل اوست و اگر بدون ثمر ماند ، بايد به جستجوى علّتش برآمد و مانع به ثمر نشستن نهال را از راه نهال دور كرد . علاوه بر اين بايد دانست كه موجودات اين جهان مادى ، در معرض حادثه اند ، و گاهى حادثه متوجه زراعت ومحصول مى شود ، و اين حادثه خود بابى از ابواب ابتلا از طرف حق براى رشد بندگان است بنا بر اين در اين جا به جاى ترس بايد خوشحال بود كه خداوند بزرگ انسان را جهت آزمايش انتخاب كرده است . گاهى هم حوادث جريمه اى است براى جرمهايى كه از انسان سرزده است ، عاقل كسى است كه از حادثه پند گرفته و خود را در ميدان رشد و كمال و جبران نواقص قرار بدهد . پس ترس در اين گونه امور ، كارى است بيهوده و زيان آن فقط متوجه خود انسان مى شود .

3 ـ ترس از امورى كه بدون برهان عقلى و دليل منطقى ، از زمانهاى قديم زمينه ساز آن شده است . مثل ترسيدن از جنازه ى ميت ، يا جنّ ، يا تنها بودن به وقت شب در خانه ، سبب اين ترس مغلوبيّت عقل در برابر قوّه وهم است و راه علاج اين ترس ، تمرين و رياضت است .

4 ـ ترس از فرا رسيدن مرگ ، كه اين ترس داراى عللى است و بايد با شناخت آن علل و علاجش ، خود را از مسئله وحشت از مرگ نجات داد و نسبت به سفر آخرت حالت شوق پيدا نمود .

اما علل ترس از مرگ :
اوّل : وحشت از اينكه با رسيدن مرگ ، همه چيز به پايان مى رسد ، البتّه اين وحشت مخصوص ماديگران ، دنياپرستان ، غرق شدگان در شكم وشهوت است ، آنان كه با تمام وجود ، به اين دنياى محدود دل بسته اند و غير آن چيزى نمى شناسند و به غير آن محبّت ندارند و هرچه را مى خواهند براى امروز مى خواهند ، اينان از مرگ سخت در وحشت اند ; زيرا مرگ به خيال و پندار باطل شان ، افتادن در چاه نيستى است ، و تصوّر مى كنند مردن پايان همه پيوندها ، علت گسسته شدن همه روابط و درهم ريختن خطوط اُنس است .

ولى علاج اين ترس و درمان اين خوف ، امر مشكلى نيست ، اينان بايد اندكى در قرآن و فرهنگ انبياء و حيات اولياء فكر كرده ، تا از مجموع اين واقعيات روشن شود ، كه بدون شك پس از اين جهان ، عالمى ديگر به نام عالم آخرت وجود دارد ، و خط عدل كه بر تمام اجزاى خلقت گسترده شده است ، اقتضا دارد كه وقوع آن جهان حتمى باشد و اگر چنين نبود ، خدا در قرآن و صد وبيست وچهار هزار پيامبر صادق القول ، و دوازده امام ، بر وقوع عالم پس از مرگ اصرار نمىورزيدند ، اينان بايد فكر كنند، كه معاد و برنامه هاى پس از مرگ ، يكى از مهم ترين پايه هاى دين ، و از تجلّيات عدل الهى در ميدان آفرينش است .

اعتقاد به جهان پس از مرگد ، از مؤثّرترين عوامل اصلاح اخلاق و عمل است ، و گمان نمى رود كسى كه مؤمن به عالم بعد است و از ايمان خود در راه تهذيب و تزكيه نفسش بهره برده از مرگ بترسد و به خود وحشت راه دهد .

بنابراين ترس از مرگ به عنوان پايان همه چيز ، علّتى جز بى خبرى از حقايق ندارد ، و اين ترسى است مذموم و ناروا ، كه آيات كتاب و روايات آن را مردود دانسته اند .

دوّم : ترس از مرگ شايد به اين علت باشد كه شخص فكر كند هنگام انتقال از اين جهان و جان دادن ، دچار دردى جانكاه مىشود ، كه در دنيا بى نمونه بوده است . اين ترس هم بيهوده و بى جاست ، زيرا از امروز براى رنج فردا ، ترسيدن صحيح نيست . با توجه به اينكه درد از عوارض جسم است ، چه انسان بترسد ، چه نترسد ، بدن در معرض درد و الم است ، علّت درد مرض باشد ، يا علت رنج خروج جان از بدن . علاوه براين ، اگر انسان آراسته به حقايق ايمان و عمل صالح باشد ، بهترين ساعت او هنگام خروج از اين جهان و ورود به آن جهان است ، مگر لذّت برخورد با الطاف دوست ، و شوق لقاء حضرت جانان زمينه اى براى احساس درد باقى مى گذارد .

انسان مؤمنى كه ، وقت مرگ مخاطب به خطاب ( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي )مى شود مگر برايش دردى باقى خواهد ماند ؟

اين گونه عين لذّت و سرور است و نبايد در اين زمينه به خود ترسى راه داد ; زيرا عاشق حق فقط به فكر حق است و تحمّل آن مقدار درد به هنگام پرواز به سوى محبوب ، بسيار بسيار آسان است ، و مؤمن از اين گونه دردها هيچ گونه نگرانى ندارد .

از درد مناليد كه مردان ره دوست با درد بسازند و نخواهند دوا را

سوم : وحشت از اينكه مرگ سبب نقصان ، و علت بطلان خط حركت به سوى كمال است .

اين گونه ترس هم ناشى از جهل به حقيقت مرگ و واقعيت وجودى انسان است كسى كه به شناخت حقيقت موت و شناخت واقعيت انسان ، آراسته شده باشد مى داند كه مرگ متمّم انسان و مكمّل آثار مثبت اوست ; تا جايى كه عدّه اى از عاشقان دوست ، در تعريف انسان ، موت را جزء تعريف منطقى انسان گرفته ، و گفته اند : « الاِْنْسانُ حَىٌّ ناطِقٌ مائِتٌ » و اين از علل كمال انسان است نه نقص و پستى او . مگر در زيارت سرور آزادگان و سالار شهيدان نمى خوانيد : أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَآتَيْتَ الزَّكاةَ وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَطَعْتَ اللهَ وَرَسُولَهُ حَتّى أَتاكَ اليَقينَ ؟ مگر نداى عاشقانه امام عارفان را از گوشه ى محراب عبادت ، به هنگام فرا رسيدن مرگ نشنيدى كه با تمام شوق گفت: فُزت وربّ الكعبه ؟ مگر نمى دانى حضرت على اكبر عليه السلام در برابر شنيدن خبر شهادتش ، به پدر مهربانش عرضه داشت ما را باكى از موت نيست ؟ مگر انبياء و اولياء و ائمه بزرگ مشتاق رسيدن به لقاء حق نبودند ؟ مگر نشنيدى گفته اند «هركس مُرد تمام شد» سالك راه دوست نه اينكه مرگ را علّت نقصان نمى داند ; بلكه آن را علّت كمال دانسته و عاشق رسيدن به آن است .

براى پاكان و نيكان ، صالحان و عاشقان رسيدن مرگ وقت خروج از دار ظلمت و جدايى از شرور و ورود به عالم نور و پيوستن به نتيجه ى نيكى ها و درستى هاست .

هنگام مرگ وقت قرار گرفتن در ارواح طيّبه و پيوند خوردن با عقول قدسيّه و نفوس طاهره است .

كدام عاقل اين زندگى چند روزه را در برابر آن حيات عالى معامله مى كند ؟ كدام خردمند اين زندگى پر از درد و رنج ، آغشته به آسيب و مشقّت و داراى نقصان و عيب را با آن حيات جاودانى و كمال انسانى عوض مى كند ؟!

چه رنج هايى كه بايد در اين ظلمت كده كشيد ، تا نور لطف حق را در همه ى برنامه هاى حيات حفظ كرد . چه دردهايى را بايد تحمّل كرد تا ضربه ى خطرات ، شخصيّت انسان را نابود نكند . چه مواظبت هايى را بايد داشت ، تا آدمى از خط بندگى حق ، به ميدان بردگى شيطان نيفتد ؟ و همه ى اين بلاها با رسيدن مرگ تمام شده ، و با پايان گرفتن اين سير و سلوك با همه زحمت و رنجى كه داشت ، انسان به الله مى رسد ، و در حقيقت بايد گفت مرگ نقطه ى وصل و زمان به پايان رسيدن فراق است .

هان اى عزيز ! از خواب غفلت برخيز و از مستى طبيعت به درآى و به تقويت شوق خود نسبت به واقعيّات ، كه در ذاتت مايه دارد اقدام كن ، تا عاشق عالم حقيقى و مقرّ اصلى گردى .

از اين پوست بى ارزش هيولايى به درآى و روان پر از اضطراب را از غبار كدورتهاى مادى بشوى و نفس خدايى ات را از آلودگيهاى خاك و غرور دنيايى پاك كن .

اين قفسِ خاك تن را بشكن و با بال همّت در آسمان بندگى به سوى عالم رحمت به پرواز درآى ، از پستى جهل آزاد شو ، و به اوج عزّت و معرفت سفر كن ، از تنگناى زندان ناسوتى بيرون آى و به فضاى قدس نامحدود قدم نه. واى ، چه شد كه عهدت را فراموش كردى و پيمانت را با حضرت ربّ شكستى و به همنشينى با آنچه كه آن بقا و دوامى نيست راضى شدى ؟!

با خضر دانش يار شوى اى موسى دل *** شايد كزين صحرا كنى طىّ منازل
در چاه تن تا كى برآ اى يوسف جان *** مصر تجرّد را تويى سلطان عادل
از شهر تن جانا ببايد رخت بستن *** زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد اين راه *** بر دين و دانش كوش و منشين هيچ غافل
لذات جسمانى فانى دانه توست *** زو روز رو جاهست دام اى مرغ عاقل
جز ذكر الله است هر ذكرى زشيطان *** جز عشق حق هر سود و سودائى است باطل
با عشق آن يكتاى بى همتا الهى *** همت طلب ازهر دو عالم مهر بگسل
چهارم : ترس از اينكه پس از مرگ اولاد و عيالش بى سرپرست شده و دچار گرفتارى ومشقت گردند .

اين گونه ترس ، بدون شك از وساوس شيطانى و از امواج خيالات نفسانى است .

راستى مگر مايه ى عزّت ، كمال ، عظمت و شخصيّت ديگران هستيم ؟ مگر انسان در ايجاد قدرت و ضعف ، و قوّت و ناتوانى غنى و فقر عزّت و ذلّتِ ديگران علّت تامه است ؟

منشأ اين ترس جهل به قضا و قدر الهى و جهل به لطف ، عنايت و مرحمت خداوند به بندگان است .

خداى بزرگ به همه ى شئون موجودات و به خصوص انسان ، كريم است كه فيض اقدس و لطف مقدسش اقتضا كرده كه هر ذرّه اى از ذرّات عالم را به كمال لايق برساند و او را به هدفى كه به خاطر آن خَلقش كرده است برساند و در اين زمينه همه ى موجودات عالم و به خصوص بنى آدم را غرق در قوانين لازم ، اعم از تكوين و تشريع ، نموده و هريك را ، به تناسب اتصالشان به آن قوانين ، براى رسيدن به كمال مطلوب كمك مى دهد تا جايى كه احدى قدرت بر تغيير و تبديل سنّت هاى حتميّه الهى ندارد .

چه بسيار مردمى كه براى تربيت فرزندان خود رنج فراوان بردند، امّا آنان بر اثر عدم شايستگى پذيراى سعادت نشدند . چه بسيار ثروتمندانى كه براى راحتى اهل و عيال خود ، ثروت بيكران نهادند ، ولى آن ثروت در مدّت كوتاهى از دست بازماندگان رفت ، و همه را گداى راه نشين كرد !!

چه بسيار فرزندانى كه از سايه ى لطف پدر و مادر محروم شدند و كمترين مالى براى آنان نماند ، در عين حال به خاطر لياقت و شايستگى و به كار بردن انديشه ، و اتصال به مقرّرات پاك الهى ، از نظر تربيت ، به بهترين مدارج آدميّت رسيده و در سايه سعى و كوشش خود ثروتى به دست آورده آن را با خداى مهربان معامله كردند .

چه بسيار يتيمانى كه ترقّى مادى و معنوى آنان ، با كودكانى كه در دامن محبّت پدران و مادران ، و در كنار ثروت زياد بزرگ شدند ، قابل مقايسه نيست .

تاريخ بشر گواه بر اين مطلب است كه انتقال مال و قدرت به فرزندان و اطمينان به اينكه بعد از مرگ اهل و عيال با ثروت و قدرتِ باقى مانده ى از او آرامش و آسايش دارند امرى است بيهوده پس چه بهتر كه انسان اولاد و عيالش را به ربّ الارباب واگذارد و با فراهم آوردن زمينه ى تربيت ، آنان را به خدا بسپارد ، كه خداى مهربان بهترين وكيل و برترين نگهدارنده است . چه ثروت ها كه از پدران باقى ماند و علّت سيه روزى فرزندان شد ، چه قدرتها كه به نسل بعد منتقل شد و علّت ذلّت نسل گرديد !!

در پايان اين قسمت لازم است به گوشه اى از حكمت هاى مولاى عارفان على (عليه السلام) كه در اين زمينه رسيده است اشاره شود تا با توجه به آن ، اين ترس مذموم معالجه شده و انسان از قيد اين ترس غلط آزاد گردد .

حكمت 352 : قالَ (عليه السلام) لِبَعْضِ أَصْحابِهِ : لا تَجْعَلَنّ أَكْثَرَ شُغْلَكَ بِأَهْلِكَ وَوَلَدِكَ ، فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَوَلَدُكَ أَوْلِياءَ اللهِ فَإِنَّ اللهَ لا يُضيعُ أَوْلِيائَهُ وَإِنْ يَكُونُوا أَعْداءَ اللهَ فَما هَمُّكَ وَشُغْلُكَ بِأَعْداءِ اللهِ ؟!

« امام (عليه السلام) به دسته اى از يارانش فرمود : بيشترين همّت و كوشش خود را براى زن و فرزند قرار ندهيد ، اگر آنان از دوستان حقّند كه خداوند دوستانش را ضايع نمى كند و اگر از دشمنان پروردگارند براى چه همّت و كار خود را صرف دشمنان خدا مى كنى ؟! » .

اين كوشش و فعاليت روى چه معيارى است ، مگر نه اينكه تقويت دشمنان خدا باعث كيفرى سخت براى انسان است .

حكمت 408 : قالَ (عليه السلام) لابْنِهِ الْحَسَن : يا بُنَيَّ لا تَخْلِفَنَّ وَراءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيا
فَإِنَّكَ تُخْلِفُهُ لأَحَدِ رَجُلَيْنِ : إِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِطاعَةِ اللهِ فَسَعَدَ بِما شَقَيْتَ بِهِ وَإِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِمَعْصِيَةِ اللهِ فَتَشْقى بِما جَمَعْتَ لَهُ فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ حَقيقاً أَنْ تُؤْثَرِهُ عَلى نَفْسِكَ .

« امام به فرزندش حضرت مجتبى فرمود : چيزى از مال دنيا براى بعد از خود مگذار ; زيرا آنچه پس از تو مى ماند نصيب يكى از دو نفر است : يا وارثى است كه ثروتِ ارث برده را در راه خدا به كار مى بندد ، در اين صورت او به وسيله چيزى كه تو بدان بدبخت شده اى خوشبخت شده است و يا وارثى است كه با مال تو به ميدان معصيت دويده و دچار هواى نفس مى گردد و به سيه روزى مبتلا مى شود ، در اين صورت تو با گذاردن مال ، براى او ، به شقاوت و بدبختى اش كمك كرده اى . اين را بدان كه هيچ يك از اين دو وارث ، سزاوار اين نيستند كه آنان را بر خود مقدّم بدارى .

چه بهتر كه وارث به خدا سپرده شود ، و خود انسان از مالى كه به دست آورده براى آباد كردن قيامتش بهره بگيرد .

حكمت 421 : قالَ (عليه السلام) : إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَراتِ يَوْمَ القِيامَةِ حَسْرَةُ رَجُل كَسَبَ مالاً في غَيْرِ طاعَةِ اللهِ فَوَرَثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ في طاعَةِ اللهِ سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَدَخَلَ الأَوَّلُ بِهِ النّار .

« بزرگترين اندوه ها در قيامت ، اندوه مردى است كه از راه حرام كسب دارايى كرده ، و آن را مردى به ارث برد كه در طاعت و بندگى خدا خرج كند ، اندوه براى اينكه به خاطر كسب حرام بايد به عذاب رود ، و حسرت براى اينكه مى بيند وارثش براى انفاق مال در راه خدا به بهشت مى رود !! » .

راستى عجيب است ، آنجا كه وارث انسان از مال حلال آدمى ارث ببرد انسان مسئول پس دادن حساب آن است و آنجا كه وارث از مال حرام ارث ببرد و با معيارهاى الهى آن را پاك كرده ، در راه خدا خرج كند ، انسان بايد در قيامت به جهنم رفته و شاهد بهشت رفتن وارث خود باشد .

از اين جهت امام مى فرمايد :

بنابراين ترس از آواره شدن و بى سرپرست ماندن اهل و عيال ترس بى جائى است و اين ترس ، هرگز با ارث گذاشتن و انتقال قدرت به زن و فرزند معالجه نمى شود . بنا بر اين انسان نبايد چنين ترسى به خود راه بدهد ; بلكه كسى بايد براى بعد از خود ، بر اهل و عيالش بترسد ، كه آنان را با دست خود از مدار بندگى حق خارج و از آراسته شدن به تربيت الهى محروم كرده است !!

بطور كلى اين چند نوع ترس و هر آنچه مشابه آن است ، از نظر بيداران راه مذموم است و ريشه و علّت آن تنها جهل به واقعيّات و حقايق است .

خوف ممدوح
خوف ممدوح ، همچون حالات عالى ديگر روانى براى انسان لازم و ضرورى است .

بدون اين خوف راهى براى ترقى و تعالى وجود ندارد و براى انسانى كه از اين خوف بى بهره است در پيشگاه قرب حضرت حق جايى نيست .

اين خوف از عالى ترين ويژه گى هاى موقنين و از آثار برجسته ى وجود متّقين و نشانه اى از اتّصال مجبّين به خداى متعال است .

عاشقان حضرتش هرگز از اين خوف جدا نبوده و بدون اين حالت عالى زيست نداشتند .

خاتم پيامبران (صلى الله عليه وآله) مى فرمود :

أَنَا أَخْوَفُكُمْ مِنَ اللهِ .

« خائف ترين شما از خدا من هستم » .

چه مسائل مهمّى كه از خوف انبياء در قرآن و كتب اسلامى نقل شده است و چه برنامه هاى پر اهميّتى كه در اين زمينه ، از اولياى خدا و ائمه هدى و عارفان الهى ، به ما رسيده است نشنيده ايد كه عارف عارفان امير مؤمنان على (عليه السلام)شبى چند بار از خوفى كه از عظمت حق داشت و از اوضاع جهان پس از مرگ نسبت به آنان كه مورد لطف نخواهند بود از خود بى خود مى شد .

سالكان راه مى گويند : كمترين درجه ى خوف آن است كه در اعمال و رفتار تجلى كند ، آنجا كه انسان از هر گناهى كناره گيرى مى كند ، معلوم مى شود از خوف بهره مند است و اين خوددارى از گناهان در فرهنگ الهى ورع شمرده شده است ، و چنانچه انسان از شبهات بپرهيزد داراى تقوا گشته و چون نظر از غير حق بردارد و هيچ نَفَسى جز به ياد او نكشد ، داراى صدق شده و در جمع صديقان قرار گرفته است .

خوف پر و بالى است كه به وسيله ى آن بندگان حضرت حق ، به سوى هر مقام شايسته اى پرواز كرده ، و به سبب آن ، از منازل وحشت انگيز آخرت با كمال اطمينان عبور مى كنند .

كسى كه غرق در شهوات با شجاعت كاذبى آلوده به هر لذّت حرام و از افتادن در لجنزار گناه ترسى نداشته باشد ، چگونه مى خواهد از عذاب فردا درامان باشد ؟

در روايت مهمّى از حضرت صادق (عليه السلام) آمده است :

لا يَكُونُ مُؤْمِنٌ مُؤْمِناً حَتّى يَكُونَ خائِفاً راجِياً ، وَلا يَكُونُ خائِفاً راجِياً حَتّى يَكُونُ عامِلاً لِما يَخافُ وَيَرْجُو .

« كسى را مؤمن نمى گويند مگر اينكه داراى بيم و اميد باشد و بيم و اميد در كسى نيست مگر آنكه به مقتضاى بيم و اميد عمل كند » .

راستى انسان داراى ترس ، از گناه خوددارى مى كند ، و دارنده ى اميد براى بهره بردن در دنيا و آخرت ، به دستورات حق گردن مى نهد .

جمله اى را بدين مضمون از بعضى از حكيمان نقل كرده اند :

من خافَ شَيْئاً هَرَبَ مِنْهُ وَمَنْ خافَ اللهَ هَرَبَ إِلَيْهِ .

« كسى كه از چيزى ترس دارد ، از آن فرار مى كند و هركس از خدا مى ترسد با حرص و ولع به سويش مى رود » .

آرى اگر انسان از گناه و عواقب آن بترسد از آن فرار مى كند و هركس از مقام خدا بترسد براى تبديل ترسش به حالت اميد به او پناه مى برد .

خلاصه خوف ممدوح خوفى است ، كه در دنيا و آخرت به وجود آورنده ى امنيّت باطن و آرامش فكر وجان است چنانچه در قرآن مجيد آمده :

( وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْناً ) .

كه ايمان و عمل صالح و ترس از خدا و وحشت از گناه و عذاب فردا ، علّت امنيّت در دنيا و آخرت است .

صاحبان اين خوف ، در قرآن مجيد و روايات و اخبار ، مورد تمجيد قرار گرفته و از آنان به عنوان بندگان شايسته ياد شده است .

اين خوف در هركس نباشد ناقص است ، و بنا به فرموده نبى بزرگ اسلام ناقص ملعون است .

اگر اين خوف ، يعنى خوف از عظمت حق ، و كوچكى خود ، خوف از مقام خدا ، خوف از جريمه ى جرم ، خوف از سوء عاقبت بر اثر عدم تربيت صحيح ، در آدمى نباشد چه علّتى براى رشد و تكامل ، و مصون ماندن از خطرات درونى و بيرونى وجود دارد ؟ اگر اين خوف نباشد ، چگونه انسان بنده ى حق مى شود و با كدام عامل بازدارنده از گناه خوددارى مى كند و چگونه درصدد دور كردن خود از عذاب فردا برمى آيد ؟!

بدون اين خوف چگونه انسان ، بنده است ، و با پشتيبانى كدام ياور مى تواند با دشمنان شرافت و فضيلتش مبارزه كند ؟ بندگى محصول خوف است و خوف عامل جذب محافظت و دفاع حضرت حق ، كه بدون آن انسانيّت انسان لكّه دار شده و آرام آرام از مرز آن خارج مى شود .

خوف بالاترين حكمت
حال كه سخن از « حكمت » به ميان آمده است بهتر است معناى حكمت و تعريفش روشن شود . قرآن مجيد در آيات گوناگونى حكمت را كه مجموعه اى از واقعيات الهامى ، و عقايد حقّه و اعمال پسنديده و نورانيّت الهيّه و حالات عالى درونى است ، از اعظم نعمت ها و بهترين نيكى ها دانسته و اصل حكمت و آراستگان به آن را ستوده است .

در سوره ى بقره آيه ى 269 مى فرمايد :

( يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتِ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثيراً ) .

« حكمت را به هركس بخواهيم عطا كرده ، و به هركس حكمت عنايت شود خير كثير داده شده » .

خداى متعال در سوره ى مباركه ى لقمان يكى از مهمترين ويژگيهاى حضرت لقمان را داشتن حكمت برشمرده و مى فرمايد :

( وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ) .

در سوره ى بقره آيه ى 251 مى فرمايد :

( وَقَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَآتاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ ) .

« داود جالوت ستمگر را نابود كرد، مابه داود حكمرانى وحكمت عنايت كرديم » .

در سوره ى نساء آيه ى 54 آل ابراهيم را به آراسته بودن به حكمت ستوده و مى فرمايد :

( وَاِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ ) .

و در سوره ى بقره آيه ى 129 ، و در سوره ى آل عمران آيه ى 164 و سوره ى جمعه آيه ى 2 يكى از اهداف بزرگ رسالت رسول گرامى اسلام را تعليم حكمت قلمداد كرده است .

حكيم كسى است كه وجودش به ريشه هاى قوانين و اصول الهى محكم است و وجودش براى ديگران منبع خير و فيض است و جامعه حكيم جامعه اى است كه قوانين آن براساس ضوابط و معيارهاى اسلامى استوار است .

با توجّه به اهميّتى كه قرآن براى حكمت قائل شده است و با توجه به ستايشى كه در قرآن و روايات از حكيمان شده است ، مى بينيم پيامبر بزرگ اسلام در روايتى ريشه و اصل حكمت را ترس از خدا دانسته و مى فرمايد:

رَأْسُ الْحِكْمَةِ مَخافَةُ اللهِ .

« اصل و سر حكمت ترس از خداست » .

و از اين كلام نورانى به جايگاه « ترس » از خدا و لزوم آن براى زندگى بندگان شايسته خدا پى مى بريم .

در حديث قدسى از قول خداى متعال آمده است :

رأْسُ الْحِكْمَةِ خَشْيَةُ اللهِ .

« حقيقت و سر حكمت در خشيت دل از خداست » .

اقسام خوف ممدوح
1 ـ خوف از پيش آمدن خطر .

2 ـ خوف از سوء عاقبت .

3 ـ خوف از مقام خدا .

4 ـ خوف از عذاب گناهان انجام گرفته .

5 ـ خوف از نقصان در عبادت يا قلّت آن در برابر عظمت حق .

6 ـ خوف از ناچيزى خود ، در برابر عظمت نامحدود حق .

1 ـ خوف از پيش آمدن خطر
خوف از پيش آمدن خطر براى جامعه و اعلام آن براى بيدارى مردم ، مخصوص انبيا و اوليا ، ائمه ، حكيمان و بندگان دورانديش است .

اين خوف كه برخاسته از دلسوزى آنان نسبت به هم نوعان است ، آنان را وادار مى كند كه با تمام وجود براى سعادت دنيا و آخرت مردم قيام كنند و آنان را از قرار گرفتن در وادى گمراهى حفط نمايند .

قرآن كريم درباره ى ترس حضرت نوح از گمراهى قومش مى فرمايد :

( لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم عَظِيم ) .

« نوح را به سوى قومش فرستاديم ، به آن مردم گفت خدا را بندگى كنيد ، غير او كسى لايق پرستش نيست . من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم » .

و نيز مى فرمايد :

( وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ
إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم أَلِيم ) .

« نوح را به سوى قومش فرستاديم ، به آنان گفت : من براى شما ترساننده آشكارم ، جز خدا را فرمان نبريد و به غير او كسى را نپرستيد ، من از عذاب دردناك روز قيامت بر شما مى ترسم » .

قرآن مجيد درباره ى ترس حضرت شعيب از آينده ى قومش و خطراتى كه آنان را تهديد مى كرد مى فرمايد :

( وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِله غَيْرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْر وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم مُحِيط ) .

« شعيب را به سوى برادرانش در مدين فرستادم به آنان گفت : خدا را عبادت كنيد ، كسى جز او لايق پرستش نيست ، از اجناس وزنى و كيلى كم نكنيد ، چون خيانت به مردم است ، من آنچه خير شماست به شما مى نمايانم و بدون شك از عذاب روز فراگيرنده بر همه ى شما مى ترسم » .

و درباره ى حضرت هود ، خطاب به قومش چنين مى گويد :

( إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم عَظِيم ) .

« من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم » .

از پيامبر بزرگ اسلام نسبت به ترسى كه از آينده ى امّت و قوم خود داشتند چنين نقل شده است :

إِنَّ أَخْوَفُ ما أَخافُ عَلى أُمَّتي اَلْهَوى وَطُولُ الأَمَلِ ، أَمّا الْهَوى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الحَقِّ وَأَمّا طُولُ الأَمَلِ فَيُنْسى الآخِرَةَ وَهذِهِ الدُّنْيا قَد ارْتَحَلَتْ مُدْبَرَةً وَهذِهِ الآخِرَةُ قَد ارْتَحَلَتْ مُقْبَلَةً وَلِكُلٍّ واحِدَةٌ مِنْهُما بَنُونٌ فَإِنْ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا مِنْ أَبْناءِ الآخِرَةِ وَلا تَكُونُوا مِنْ أَبْناءِ الدُّنْيا فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ الْيَوْمَ في دارِ عَمَل وَلا حِسابَ وَأَنْتُمْ غَداً في دارِ حِساب وَلا عَمَلَ .

« ترسناك ترين چيزى كه از آن بر امتّم مى ترسم دو چيز است : هواى نفس و آرزوى دراز ، امّا هواى نفس شما را از قرار گرفتن در مدار حق بازمى دارد . و اما آرزوهاى طولانى شما را از آباد كردن خانه آخرت بازمى دارد . اين دنيا در حال گذشتن و آخرت در حال آمدن است و براى هريك از اين دو ، فرزندانى است و اگر مى خواهيد فرزند آخرت باشيد واز ضربه هاى دنيا مصون بمانيد ، به دستورات خداوند عمل كنيد ، زيرا امروز در خانه ى عمل هستيد و حسابى بر شما نيست ، ولى فردا در خانه ى حساب هستيد و قدرتى بر انجام يك عمل در آن روز براى شما نيست » .

از امير مؤمنان (عليه السلام) نيز نقل شده است :

وَإِنَّ أَخْوَفُ ما أَخافُ عَلَيْكُم اتّباعُ الهَوى وَطُولُ الأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا في الدُّنْيا مِنَ الدُّنْيا ما تَحْرَزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَد .

« ترسناك ترين چيزى كه مرا نسبت به شما ترسانده ، پيروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى است ، از دنيا براى رهايى از عذاب فردا توشه برگيريد ، وقت خود را در دنيا به ايمان و عمل صالح تمام كنيد » .

پيامبر بزرگ اسلام از سه برنامه ى خطر آفرين براى امّت ، چنين اعلام وحشت مى كند :

إِنَّما أَخافُ عَلى أُمَّتي ثَلاثاً : شُحّاً مُطاعاً ، وَهَوىً مُتَّبَعاً وَإِماماً ضال .

« از سه چيز بر امّتم مى ترسم : بخلى كه بر آنان غلبه كند و نگذارد از مال خويش در راه خدا بهره گيرند ، و هواى نفسى كه آنان را آلوده به لذّت گرايى نمايد و پيشواى گمراهى كه بر آنان سلطه يابد و باعث جدايى امّت از فرهنگ الهى گردد » .

از حضرت سيّدالشهدا (عليه السلام) درباره ى پرسش از كسانى كه مسئوليت هاى خود را در برابر خدا و رسول الهى و خلق مظلوم و مستضعف انجام نمى دهند ، چنين نقل شده است :

« اى كسانى كه آرزوى هر نوع لطف و عنايت از خدا داريد ، من بر شما مى ترسم كه دچار انتقام سختى از جانب خدا شويد و بلايى از بلاهاى الهى شما را فرا گيرد ، شما به مقامى از كرامت خدا رسيده ايد كه نسبت به ديگران بر اثر اين كرامت برترى يافته ايد » .

خداى بزرگ بندگان مؤمنِ زيادى دارد كه ناشناخته اند و به همين خاطر در بين مردم از احترام آن چنانى برخوردار نيستند . امّا به خاطر اينكه شما را وابسته به خدا مى دانند سخت احترام مى كنند ، ولى در برابر اين لطف حق ، شما به رعايت حقوق الهى برنخاسته ايد ; زيرا مشاهده مى كنيد كه در جامعه پيمانها بر باد رفته و شما نه هراسى داريد و نه فرياد برمى كشيد با آنكه در برابر يك پيمان شكنى پدران خود به جزع و فزع مى افتيد و در نظر شما پيمان خدا به اندازه پيمان پدرانتان قيمت ندارد !

اى واى بر شما كه تعهّدهاى رسول خدا در بين مردم بى مقدار شده و كورها و كرها و زمين گيرها در همه ى شهرها دچار بدبختى گشته و بى سرپرست مانده اند و كسى به آنان رحم نمى كند .

شما به اندازه مقام خود و در خور تكليف و مسئوليّت خويش عمل نمى كنيد و در برابر انسانهاى والايى كه اداى مسئوليت مى نمايند تواضع نداريد ، با مسامحه وسازش با ظالمان ، خويش را آسوده مى داريد .

اينها برنامه هاى عالى آسمانى است كه پروردگار عالم شما را به آن فرمان داده و مسائل خطرناكى است كه همه ى شما را از آن نهى كرده است ; امّا شما از معروف و منكر معرّفى شده غافليد .

آن هنگام كه دست انتقام حق به سوى شما دراز شود ، بدبختى و بيچارگى شما از همه بيشتر است ; زيرا شما منزلت علم و علما را در جامعه حفظ نكرديد و اگر در اين راه از كوشش و جهاد دريغ نمىورزيديد ، هرآينه ستمگران اين جايگاه بلند الهى كه ضامن حفظ حقوق مردم است را اشغال نمى كردند » .

امير مؤمنان (عليه السلام) به فرزندش محمّد حنفيّه مى فرمايد :

يا بُنَيّ إِنّي أَخافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ مِنْهُ فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ في الدِّينِ مُدْهِشَةٌ لِلْعَقْلِ ، داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ .

« پسرم بر تو از ندارى و فقر مى ترسم ، از پيش آمدن اين مصيبت به خداى بزرگ پناه ببر ; زيرا تنگدستى علّت كم شدن دين انسان است و بر اثر آن انسان از آلوده شدن به گناهانى چون دروغ ، خيانت ، دزدى و ساير اعمال ناروا مصون نخواهد بود ، و نيز آدم ندار از نظر تعقّل و تفكّر حيران و سرگردان است ، و در معرض دشمنى مردم است » .

همچنين از آن حضرت نقل شده است كه فرمود :

فَإِنَّهُ لا سِواءٌ إِمامُ الْهُدى وَإِمامُ الرَّدى وَوَلِيُّ النَّبِيّ وَعَدُوُّ النَّبِيِّ وَلَقَدْ قَالَ لي رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : إِنّي لا أَخافُ عَلى أُمّتي مُؤمِناً وَلا مُشْرِكاً أَمّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللهُ بِإِيمانِهِ ، وَأَمّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللهُ بِشِرْكِهِ وَلكِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ يَقُولُ ما تَعْرِفُونَ وَيَفْعَلُ ما تُنْكِرُونَ .

« پيشواى هدايت ورهبر ضلالت وتبهكارى، دوست و دشمن رسول اكرم مساوى نيستند، من بر امّتم از مؤمن ومشرك نمى ترسم ، زيرا مؤمن را خداوند با كمك ايمانش از تعدّى و جور حفظ مى كند و مشرك را به خاطر شركش قلع وقمع مى نمايد ; اما ترس و وحشت من از مردم منافق و انسانهاى دو چهره است كه دل آنان با ظاهرشان يكى نيست، آنچه را شما مى پسنديد به زبان جارى مى كنند ، آنچه را به ضرر شماست از انجامش خوددارى نمى كنند » .

و نيز در نهج البلاغه از قول آن حضرت آمده است :

أَخافُ عَلَيْكُمْ مِنْ عِقابِهِ .

« من بر شما از عقاب خدا به خاطر اين همه تبهكارى و گناه مى ترسم » .

2 ـ خوف از سوء عاقبت
بيداران راه حق ، بر اين عقيده اند كه انسان تا آخرين لحظه ى عمر با دو دشمن روبروست : 1 ـ دشمنان باطنى مانند ريا ، نفاق ، كبر ، نخوت ، غرور ، حسد و غرايز درونى . 2 ـ دشمنان ظاهرى مثل شيطان هاى جنّى و انسى قدرتهاى استبدادى و نيروهاى استعمارى ، كه ممكن است انسان را از صراط الهى منحرف كرده و به وادى ضلالت و گمراهى مى كشاند .

بى ترديد شك انسان نمى تواند به سادگى از بند اين دشمنان برهد ، و نجات از آنها نيازمند شناخت و مبارزه اى سرسخت عليه آنان است .

اولياء خدا با توجه به مقام و عظمتى كه كسب كرده بودند بخاطر وجود اين دشمنان از عاقبت خود نگران بودند و نسبت به پايان كار خويش كه آيا پيروزى با آنان است ، يا با دشمنان ظاهرى وباطنى در وحشت بسر مى بردند . همين ترس و وحشت ارزنده بود كه به آنان حال مراقبت و مواظبت بخشيده و ايشان را به شناخت دشمنان و مبارزه با آنان وادار مى كرد ، و از آنها انسان هايى آگاه و بينا و فعّال و مجاهد مى ساخت .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در اين باره مى فرمايد :

لا يَزالُ الْمُؤْمِنُ خائِفاً مِنْ سُوءِ الْعاقِبَةِ لا يَتَيَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوانِ اللهِ حَتّى يَكُونَ وَقْتَ نَزْعِ روحِهِ وَظُهورِ الْمَلَكِ الْمَوْتِ له .

« ترس مؤمن از بدىِ عاقبتش زايل نمى شود و تا وقت جان دادن و روبرو شدن با ملك الموت ، اطمينانى به وصال به رضوان الله ندارد . ( وقتى شرّ همه دشمنان و غارتگران ايمان و عمل صالح و حالات عالى روحى را پشت سر گذاشت ، و با كمال سلامت به مقام لِقاء حق رسيد به نجات خود مطمئن مى گردد ) » .

قرآن مجيد به سوء عاقبت افرادى از مردم گذشته و بعضى از افراد مسلمان اشاره كرده است ، و از مردم مى خواهد از داستان اينان عبرت گرفته و به مواظبت ومراقبت خويش توجه داشته باشند ، و خود را از افتادن در جهنّمِ سوءِ عاقبت حفظ كنند.

قرآن و سوء عاقبت
( كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْ قالَ لِلاِْنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّي بَريءٌ مِنْكَ اِنّي اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمِينَ ) .

بيشترين مفسران بر اين عقيده اند كه اين آيه درباره ى سوء عاقبت مردى از بنى اسرائيل بنام « برصيصا » است .

داستان او بدين قرار است : مدتى طولانى خداى بزرگ را بندگى كرد ، اين بندگى و عبادت كارش را به جايى رساند كه به كراماتى دست يافت و به پاره اى از امور غيبى آگاهى پيدا كرد .

آنان را كه دچار بيمارى هاى روانى مى شدند معالجه مى كرد ، و از اين راه شهرتى به سزا دست يافت .

زنى صاحب جمال و داراى اصل نسب و اصالت خانوادگى به مرضى دچار شد وقتى از علاجش به وسيله ى طب نا اميد شدند ، توسط برادران نيرومندش به محضر عابد آورده شد ، و قرار شد مدّتى براى معالجه نزد عابد بماند . شيطان كه در اين موقعيّت ها ، براى جدا كردن انسان از خدا تمام نيرويش را به كار مى برد ، به وسوسه آن مرد پرداخت و سرانجام او را وادار به تجاوز و ارتكاب گناه كبيره ى زنا نمود . كم كم آثار حامله گى در آن زن پيدا شد و او را براى فرار از رسوايى ، زن جوان را به قتل رسانيد و در گوشه اى دفن كرد .

خبر اين برنامه به شهر رسيد او را به محاكمه كشيدند ، و طبق قانون آن روز محكوم به مرگ شد به هنگامى كه بر بالاى دار قرار گرفت ، شيطان در نظرش مجسم شد و به او گفت : اين خط سيرى بود كه من برايت فراهم آوردم ، هم اكنون اگر مى خواهى نجات يابى بر من سجده كن ! گفت در حالى كه بر دارم چگونه سجده ات كنم ؟ پاسخ داد با حالت اشاره ، چون به اشاره چشم و ابرو شروع به سجده كرد ، طناب دار را كشيدند و *** با وجود سالها عبادت اين گونه به سوء عاقبت و عذاب اليم دچار شد .

( وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ) .

مفسّران نوشته اند ، اين آيات درباره ى ثعلبة بن حاطب كه فردى از انصار بود نازل شده ، و داستان او چنين است :

روزى به پيامبر بزرگ عرضه داشت : دعا كن خداوند به من ثروت عنايت كند ، پيامبر فرمود : اى ثعلبه مقدار مالى كه در اختيار توست ، اگر به اداى شكرش برخيزى براى تو بهتر است ، ثروتى كه نتوانى مسئوليت آن را تحمل كنى برايت چه سود دارد ، آيا دوست ندارى از كيفيّت زندگى پيامبرت درس بگيرى ؟

اى ثعلبه به خدا اگر اراده كنم كوهها برايم طلا و نفقره مى شود ، امّا بهترين زندگى آن است كه در آن عفاف و كفاف باشد ، و بهترين مال آن است كه انسان بتواند ، شكرش را به جاى آورد .

ثعلبه به بيان رسول اسلام قانع نشد ، و با اصرار از پيامبر تقاضاى دعا كرد ، و به حضرت عرضه داشت ، به آن خدايى كه تو را مبعوث به رسال تكرده ، اگر ثروتى به من عطا شود ، به هر صاحب حقّى آنچه در ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم كرد .

پيامبر عزيز دعا كرد ، ثعلبه گوسپندانى چند به دست آورد ، به تدريج گوسپندانش زياد شد ، اطراف مدينه و خود شهر از پاسخ گفتن به نياز او عاجز شد ، از شهر به بيابان رفت، و در آنجا به تدريج به اموالش اضافه گشت ، بر اثر كثرت كار از جمعه و جماعت و زيارت پيامبر محروم شد ، پس از نزول حكم زكات، به دستور رهبر اسلام مأموران جمع آورى زكات به سراغ ثعلبه رفتند، و برابر حكم خدا و رسول از او طلب زكات كردند ، از دادن زكات بخل ورزيد ، و در جواب گفت : زكات در رديف جزيه اى است كه از اقليّت هاى مذهبى مى گيرند ، و اين برنامه زورى است كه بر ما ثروتمندان تحميل مى شود ، من از دادن اين گونه ماليّات ها خود را معذور مى بينم !!!

چون خبر بخلورزى او به پيامبر رسيد دو بار فرمودند : واى بر ثعلبه ، واى بر ثعلبه .

او همچنان به جمع ثروت و اضافه كردن آن مشغول بود ، تا بر اثر برخورد به حوادثى تمام ثروت از كفش رفت ، و همچنانكه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد .

زبير يكى از رجال برجسته اسلام بود ، او در يارى پيامبر بزرگ ، و جهاد فى سبيل الله سهمى به سزا داشت .

در يكى از جنگ ها بر اثر كوشش زياد شمشيرش شكست ، پيامبر بلافاصله چوبى را برداشت ، و به دو طرف آن دست كشيد ، با عنايت خدا تبديل به شمشير بسيار خوبى شد ، آن را به زبير سپرد ، و زبير به وسيله آن در راه اسلام و پيشبرد اهداف رسالت رشادتها به خرج داد .

مى گويند بهترين دفاع كنندگان از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابيطالب ، زبير بن العوام ، ابودجانه انصارى ، سلمان فارسى .

زبير جزء چند نفرى بود كه بعد از وفات پيامبر ، دعوت اميرالمؤمنين را براى دفاع از حق بدون قيد و شرط قبول كرد .

زبير از چهار نفرى بود كه على (عليه السلام) پس از وفات نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) پنجمى براى آن نيافت ، سه نفر ديگر سلمان وابوذر و مقداد بودند .

زبير در روز دشوار حق خود را واگذار به امام على بن ابيطالب كرد، و خودش هم مصمّم بود با امام بيعت كند .

زبير از افرادى بود كه دختر پيامبر بزرگ اسلام وصيت كرد ، بايد از افرادى باشد كه در مراسم تشييع من شركت كند !

على (عليه السلام) در نامه اى به اصحابش نوشت : زبير يكى از شجاع ترين افراد امّت است .

اما با آن همه كرامت وفضيلت ، با آن همه شجات ورشادت ، با آن همه زحماتى كه در راه اسلام و خاندان پيامبر كشيد ، در پايان كار دچار جاه طلبى شد ، و اين مسئله او را از مدار حق خارج كرد ، و به دشمنى با بهترين خلق خدا واداشت !!

او عاقبت به اغواى معاويه پليد ، و تشويق عايشه به گمراه كردن مردم بصره و ساير شهرها برخاست ، و چندين هزار نفر را عليه اميرالمؤمنين كه مى رفت فرهنگ اصيل اسلام را پس از مدتها ضربه ديدن به مسير اصلى برگرداند ، تحريك كرد ، و مدّتى آن امام بزرگوار را در ميدان جمل به دفع دشمن گرفتار و پس از آن جنگ دچار صفّين و سپس نهروان و آخر در ميدان محراب به شرف شهادت نايل آمد و به آرزوى خود ، كه اصلاح امت اسلامى بود نرسيد .

زبير در ميدان جمل خون هزاران بيگناه را به هدر داد ، و مزاحمت سختى براى دولت حق به وجود آورد ; و بدون اينكه از اين آشوب كمترين بهره مادى و دنيائى ببرد ; در كنار صحرا به دست يك مرد بيابانى به قتل رسيد ، و آن چنان به سوء عاقبت گرفتار آمد كه در كتب اسلامى از او به عنوان فردى از پيشوايان ضلالت و كفر نامبرده شده .

آرى بيداران راه خدا ، و عاشقان حضرت حق ، تا زنده اند ، با توجه به زندگى چنين انسان هايى كه در قرآن و تاريخ از آنان ياد شده ، از عاقبت خود در ترس و وحشتند ، و از بركت چنين خوفى است كه هميشه مراقب خود خستند و براى دفع خطر از حيات روحانى خود ، در كوشش و فعاليّت اند .

بنابراين خوف از سوء عاقبت ، واقعيّتى است كه انسان مؤمن به آن نيازمند است ، و اگر با انسان نباشد ، به دفع خطر اقدام نمى كند .

3 ـ خوف از مقام خدا
از دورترين ايام حيات ، براى پيشگيرى از وقوع جرم ، جريمه وضع شده ، و هميشه با اعلام جريمه جرم به مردم ، در دل آنان نسبت به ارتكاب جرم ايجاد وحشت شده ، و از اين راه براى تقليل جرم موفّق شده اند .

آئين الهى كه حاوى تمام مقررات لازم براى انسان است ، و قوانين آن براى جلب مصلحت و دفع مفسده به نفع بشر وضع شده ، معمولاً براى جرم ها و گناهان دو جريمه قائل است ، جريمه دنيايى كه مولود خود گناه است ، و جريمه آخرتى كه آن نيز زائيده از گناه است .

كتب آسمانى و انبيا و ائمه ، تمام مواضع جرم وجريمه را بيان كرده ، و در اين زمينه چيزى فروگذار نكرده اند .

مؤمنين به خدا و روز جزا تربيت شدگان مكتب انبيا و امامان ، بر اثر خوف از مقام خدا ، كه همان قرار دادن جريمه براى حرام است دامن به گناه آلوده نمى كنند ، زيرا به اين حقيقت واقفند كه گناه علت دور ماندن از رحمت و عنايت حق است .

دل عاشقان دوست هرگز از چنين خوفى خالى نمى ماند ، و به خاطر همين خوف است كه زندگى را از ابتداى شروع به پاكى ابتدا كرده و به پاكى به پايان مى برند .

قرآن و روايات و اخبارى براى چنين خوفى ارزش فوق العاده قائلند ، و صاحبان اين خوف را بندگانى حقيقى دانسته ، و آنان را از پاك ترين عباد شايسته حق به حساب آورده اند .

آرى علت رشد و كمال ، و سبب طهارت و پاكى جان و دل چنين خوفى است ، و بدون آن رسيدن به مقام قرب امرى است محال .

در اين قسمت لازم است به بخشى از آيات مربوط به خوف و حالات خائفين اشاره شود، تا ارزش اين خوف و موقفى كه در پاك نگاه داشتن حيات از آلودگيها دارد ، روشن گردد و معلوم شود كه خوف از عذاب و از مقام خدا بهترين علّت براى ايجاد امنيّت در حيات دنيا و آخرت است .

آيات وارده در خوف از عذاب
به پيامبر بزرگ مى فرمايد به امّت چنين بگو :

( قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْم عَظِيم ) .

من از اينكه خداوند را نافرمانى كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم ، روى اين حساب هرگز تسليم خواسته هاى شما و خواسته هاى بدون منطق هواى نفس نمى گردم .

به مردم مؤمن مى گويد :

( إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ ) .

اين شيطان است كه دوستان خود را در برابر امور واهى مى ترساند ، و اينان هم چون اربابشان شيطان ، با سخنهاى دور از حقيقت مى خواهند شما را بترسانند ، و در نتيجه شما را از محور ايمان و عمل صالح خارج كنند ، و دامن پاك شما را به معصيت آلوده سازند . امّا شما اى مردم با ايمان از اينان وحشت نكنيد و تنها از من بترسيد ، كه ترس از خدا بهترين علّت براى پاك ماندن از هر گناهى است .

قرآن مجيد درباره اهل بيت پيامبر چنين مى فرمايد :

( يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى
حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً * إِنَّا نَخَافُ مِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً ) .

آنان به نذرى كه براى خدا بسته بودند وفا كردند ، و مى ترسند از روزى كه شرّش پر زنان هر خطاكارى را مى گيرد ، آنان در راه عشق به خدا غذاى مورد نياز خود را به از كار افتاده ، و يتيم و اسير خوراندند و به آنان گفتند ما براى خدا به شما محبّت كرديم و توقّع هيچ گونه مزدى از شما نداريم ، ما خدا را از روز دژم خوى و آشفته روى كه روز سختى است مى ترسيم ، و اين خداست كه به مزد ترس آنان از آن روز ، در كنار محبّت و لطفش پناه داده و بديشان در روز قيامت خرّمى و شادمانى ارزانى مى دارد .

ترس از روز جزا و خوف از مقام خدا بهترين زمينه ساز براى قبول احكام و فرمانهاى الهى است . به همين خاطر خداوند بزرگ در قرآن مجيد به پيامبر بزرگش مى فرمايد :

( فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ ) .

با آيات قرآن مجيد به كسانى كه از بيم دادن من نسبت به عذاب فردا مى ترسند تذكر بده .

آرى آنان كه از روز حشر و دقت و حساب آن مى ترسند ، و مى دانند كه در آن روز دوست و شفيعى جز خدا نيست ، هماره در راه رشد وتكاملند ، و حركتشان حركت به سوى مقام قرب است ، و همينانند كه در كمال شوق وعشق به قبول قرآن حاضر شده ، و تمام شئون حيات خويش را به آيات قرآن آراسته اند ، درباره چنين مردمى كه از چنان خوف ممدوحى بهرهورند قرآن مى فرمايد :

( وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ) .

به وسيله وحى و اصول عالى آن كسانى را كه از جمع شدن در پيشگاه حق به فرداى قيامت مى ترسند انذار نماى ، و آن روز براى آنان دوست و شفيعى جز خدا نيست ، اميد است با اين انذار به تقوا و خويشتن دارى آراسته گردند .

قرآن مجيد درباره ى عمل كنندگان به دستورات حق ، و آنان كه از مقام پروردگار مى ترسند ، و از سوء حساب در قيامت وحشت دارند چنين مى فرمايد :

( الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ * وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ * وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ ) .

آنان كه به عهد خدا وفا مى كنند ، و پيوند با حق را نمى شكنند ، و آنچه را خدا نسبت به آن دستور پيوند داده به آن متّصل مى شوند ، و نسبت به حق دلى همراه ترس دارند ، و از سوء حساب در روز قيامت به وحشت اند ، و در راه خدا در برابر پيشامدها استقامت مى كنند ، و در آشكار و نهان از آنچه خدا به آن داده به مستحق مى پردازند ، و بدى را با عمل شايسته و اخلاق پسنديده دفع مى كنند ، در آن جهان داراى عاقبت نيكى هستند .

آرى آنان كه از خدا مى ترسند ، و از سوء حساب وحشت دارند ، سعى مى كنند آلوده به گناه نشوند ، و به خاطر جريمه هاى سنگينى كه براى جرم ها مقرر شده مى كوشند از آلودگيها بركنار بمانند .

درباره ى بندگان پاك و شايسته اش مى فرمايد :

( رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَارُ ) .

مردانى هستند كه تجارت و كسب آنان را از ياد خدا جدا نكند و در سرگرمى نسبت به مال و فرزند فرو نبرد ، و به پا دارندگان نماز و ادا كنندگان زكاتند ، و از روزى كه دلها و چشم ها در آن روز بگردند در ترس و وحشت اند .

قرآن مجيد با در اختيار گذاردن اوضاع قيامت نسبت به عاصيان ، زمينه ايجاد خوف را در دل عاشقان فراهم كرده ، و از اين راه آنان را به ميدان هدايت و پاكى سوق مى دهد آنجا كه مى فرمايد :

( فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوْا أَنفُسَهُمْ
وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلاَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ * لَهُم مِن فَوْقِهِمْ ضُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَمِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ ) .

هان اى گمراهان ، آنچه را غير خدا مى خواهيد پرستش كنيد ، به اينان بگو زيانكار كسى است كه به خود و اهلش زيان برساند ، و نتيجه اين زيان در قيامت آشكار خواهد شد واين است زيان روشن ومعلوم، براى اينان در قيامت پوشش هايى از آتش از بالاى سر واز زيرشان وجود دارد، وبا اين برنامه هاست كه خدا بندگانش مى ترساند ، اى بندگان من خويشتن دارى پيشه كنيد .

و نيز در قرآن مى فرمايد :

( وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى ) .

آن كس كه از مقام خدا بترسد ، و به خاطر اين ترس نفس را از خواسته هاى غلط بازدارد ، جايگاه او بهشت است .

روايات خوف
عَنْ حَمْزَةَ بن حَمْرانَ ، قالَ : سَمِعْتُ أَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) يَقُول : إِنَّ مِمّا حُفِظَ مِنْ خُطَبِ رَسُولِ الله . قالَ : أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ لَكُمْ مَعالِمَ فَانْتَهُوا إِلى مَعالِمِكُمْ وَإِنَّ لَكُمْ نَهايَةً فَانْتَهُوا إِلى نَهايَتِكُمْ ، أَلا إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَعْمَل بَيْنَ مَخافَتَيْنَ : بَيْنَ أَجَل قَدْ مَضى لا يَدْري مَا اللهُ صانِعٌ فيهِ ، وَبَيْنَ أَجَل قَدْ بَقِيَ لا يَدْري مَا اللهُ قاض فِيه فَلْيَأخُذِ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ وَمِنْ دُنْيا لآخِرَتِهِ ، وَفي الشَيْبَةِ قَبْلَ الْكِبَرِ وَفي الْحَياتِ قَبْلَ الْمَماتِ فَوَ الَّذي نَفْسُ مَحَمَّد بِيَدِهِ مَا بَعْدَ الدُّنْيا مِنْ مُسْتَعْتَب وَمَا بَعْدَها مِنْ دار إِلاّ الْجَنَّةَ وَالنَّارَ .

امام ششم فرمود : از جمله سخنرانيهايى كه از پيامبر بزرگ ضبط شده اين است كه فرمود : اى مردم براى شما نسبت به برنامه هاى الهى نشانه هايى قرار داده شده ، به آن نشانه ها برسيد ، و براى شما پايانى از خير مقرّر شده خود را به آن پايان برسانيد، مؤمن بين دو ترس است : ترس از عمر گذشته كه نمى داند خدا با آن چه مى كند ؟ و ترس از عمر باقيمانده كه نمى داند براى آن چه مقرّر شده ؟ مؤمن از وجود خود براى خود ، از دنيايش براى آخرتش ، از جوانى اش براى پيريش و از حياتش براى مرگش بهره مى گيرد . به خدايى كه جانم در دست اوست ، پس از دنيا جاى عذرى نيست ، و از پس دنيا جز بهشت وجهنم براى مردم چيزى وجود ندارد .

عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) في قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ( وَلِمَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ) قالَ : مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللهَ يَراهُ وَيَسْمَعُ مَايَقُولُ وَيَعْلَمُ مَا يَعْمَلُهُ «يَفْعَلُهُ» مِنْ خير أَوْ شَرّ فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الاَْعْمَالِ فَذلِكَ الَّذي خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى .

امام ششم در ترجمه آيه «ولمن خاف مقام ربّه جنّتان» فرمود : كسى كه مى داند خدا او را مى بيند ، و آنچه مى گويد مى شنود ، و هرچه از خير و شر انجام مى دهد آگاه است ، و اين نحو اطلاع از خدا او را از اجراى برنامه هاى خلاف حق بازمى دارد ، كسى است كه از مقام خدا ترسيده و نفس را از خواسته هاى غلط بازداشته .

عَنِ الْهِيْثَمِ بْنِ واقِدِ قالَ : سَمِعْتُ أَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) يَقُولُ : مَنْ خافَ اللهَ أَخافُ اللهُ مِنْهُ كُلِّ شَيء ، وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللهَ أَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَيْء .

امام ششم فرمود : هركس از خدا بترسد ، خداوند هر چيزى را از او مى ترساند ، و هركس از خدا نترسد ، از همه چيز بترسد .

عَنْ أَبي حَمْزَةِ قالَ : قالَ أَبُو عَبْدِاللهِ مَنْ عَرَفَ اللهَ خافَ اللهَ وَمَنْ خافَ اللهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْي .

امام ششم فرمود : هركس خدا را بشناسد ، خدا ترس مى گردد ، و هركس از خدا بترسد دل از دنياى نامطلوب بردارد .

قالَ أَبُو عَبْدِاللهِ يَا إِسْحاقَ خِفِ اللهَ كَأَنَّكَ تَراهُ وَإِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَإِنَّهُ يَراكَ ، فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَاِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَراكَ ثُمَّ بَرزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النّاظِرينَ عَلَيْكَ .

امام صادق به اسحاق بن عمّار فرمود : آن چنان از خدا بترس كه گويا او را مى بينى ، اگر تو او را نمى بينى او تو را به طور مسلّم مى بيند ، و اگر تصوّر كنى تو را نمى بيند كافر شدى ، در حالى كه يقين دارى تو را مى بيند اگر گناه كنى او را از سبك ترين بينندگان به حساب آورده اى !!

عَنْ جَعْفَرِ بنِ مُحَمَّد عَنْ آبائِهِ في وَصِيَّةِ النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله وسلم) لِعَلِيٍّ (عليه السلام) : يا عَلِيُّ ثَلاثٌ مُنْجِيَاتٌ ; خَوْفُ اللهِ في السِّرّ وَالْعَلانِيَةِ ، وَالْقَصْدُ في الْغِنى وَالْفَقْرِ ، وَكَلِمَةُ الْعَدْلِ في الرّضا وَالْغَضَبِ .

امام ششم مى گويد : پيامبر اين چنين به على وصيّت داشت : سه چيز باعث نجات است : ترس از خدا در آشكار و نهان ، ميانه روى در زمان داشتن و نداشتن ، به عدل سخن گفتن به وقت خوشنودى و خشم .

عَنْ أَبي عَبْدِالله (عليه السلام) قالَ : قُلْتُ لَهُ : قَوْمٌ يَعْمَلُونَ بِالْمَعاصي وَيَقُولُونَ نَرْجُوا فَلا يَزالُونَ كَذلِكَ حَتّى يَأْتِيَهُمُ الْمَوْتُ فَقالَ : هؤلاءِ قَوْمٌ يَتَرجَّحُونَ في الأَمانِيّ كَذِبُوا ليْسُوا بِراجينَ ، إِنَّ مَنْ رَجا شَيْئاً طَلَبَهُ وَمَنْ خافَ مِنْ شَيء هَرَبَ مِنْهُ .

مردى به امام ششم گفت گروهى آلوده به گناهند و مى گويند اميدوار به رحمت حقّيم ، و اين آلودگى تا هنگام مرگ آنان ادامه دارد ، فرمود اينان به آرزوى بيجا دل خوش كرده اند ، اينكه مى گويند ما اميدواريم دروغ است ، كسى كه اميد به رحمت دارد از طريق عمل صالح رحمت مى جويد ، و هركه ترس از عذاب دارد از گناه باز مى ايستد .

عن أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخافَتَيْنِ : ذَنْبٌ قَدْ مَضى لا يَدْري ما صَنَعَ اللهُ فِيهِ وَعُمْرٌ قَدْ بَقِيَ لا يَدْري ما يَكْتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهالِكَ فَهُوَ لا يَصْبَحُ إِلاّ خائِفاً وَلا يُصْلِحُهُ إِلاَّ الْخَوْفَ .

امام ششم فرمود : مؤمن بين دو ترس زندگى مى كند : اوّل ترس از گناهى كه در عمر گذشته انجام داده و نمى داند خدا به خاطر آن با او چه خواهد كرد ، دوّم ترس از آينده به اينكه نمى داند چه برنامه اى از مهالك خواهد داشت ؟ او زندگى نمى كند ، مگر با ترس ، و چيزى هم جز خوف از حق عامل اصلاح او نيست .

قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ خَلا بِذَنْب فَراقَبَ اللهَ تَعالى فيه وَاسْتَحْيي مِنَ الْحَفَظَةِ غَفَر اللهُ عَزَّ وَجَل لَهُ جَميعُ ذُنُوبِهِ وَإِنْ كانَتْ مَثْلَ ذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ .

امام صادق فرمود : كسى كه در خلوت با گناهى روبرو گردد ، خدا را ناظر بر خود بيند ، و از حافظان عمل شرم كند ، خداوند تمام گناهان او را ببخشد ، گرچه مانند گناه ثقلين باشد .

عَن أَميرالمُؤْمِنينَ قالَ : إِنَّ الْمُؤْمِنَ لا يَصْبَحُ إِلاّ خائِفاً وَإِنْ كانَ مُحْسِناً ، وَلا يَمْسى إِلاّ خائِفاً وَإِنْ كانَ مُحْسِناً لاَِنَّهُ بَيْنَ أَمْرَيْنِ : بَيْنَ وَقْت قَدْ مَضى لا يَدْري مَاللهُ صانِعٌ بِهِ ، وَبَيْنَ أَجَل قَدْ اِقْتَرَبَ لا يَدْري ما يُصيبُهُ مِنَ الْهَلَكاتِ أَلا وَقُولُوا خَيْراً تَعْرِفُوا بِهِ وَاعْمَلُوا بِهِ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ ، صِلُوا أَرْحامَكُمْ وَإِن قَطَعُوكُمْ وَعُودُوا بِالْفَضْلِ عَلى مَنْ حَرَمَكَ وَأدُّوا الأَمانَةَ إِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِ مَنْ عاهَدْتُمْ وَإِذا حَكَمْتُمْ فَاعْدِلُو .

اميرالمؤمنين فرمود : مؤمن شبش را روز نمى كند مگر در حال ترس ، گرچه همه ساعات شبش را به نيكى گذرانده باشد ، و روزش را سپرى نمى نمايد مگر در حال وحشت ، گرچه به خوبى روزش گذشته باشد ، مؤمن بين دو امر است : زمانى كه بر او گذشته و نمى داند خداوند با او چه معامله مى كند ، و زمانى كه بر او نيامده و نمى داند دچار چه بلا و مهلكه اى خواهد شد ؟!

اى مردم زبان خود را فقط به خير باز كنيد ، به نحوى كه شما را جز به گفتار نيك نشناسند ، و خوبى كنيد تا خداوند شما را در شمار نيكان آورد ، صله رحم نمائيد گرچه رحم با شما قطع رابطه كرده ، و به آن كس كه روز نياز شما از شما دريغ كرد آنچه لازم دارد بپردازيد ، امانت آنان كه شما را امين دانسته اند برگردانيد ، و به عهد خود وفادار باشيد ، و به هنگام حكم كردن عدالت را مراعات نمائيد .

في مَناهِي النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) مَنْ عَرَضَتْ لَهُ فَاحِشَةٌ أَوْ شَهْوَةٌ فَاجْتَنَبَها مِنْ مَخافَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ النَّارَ وَآمَنَهُ مِنْ فَزَعِ الأَكْبَرِ ، وَأَنْجَزَ لَهُ وَعْدَهُ في كِتابِهِ في قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلِمَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ .

پيامبر بزرگ فرمود : كسى كه در معرض فعل قبيح يا شهوت نابه جايى قرار گيرد ، و به خاطر ترس از خدا خوددارى كند ، پروردگار آتش جهنم را بر او حرام كرده ، و از هول بزرگ او را امان داده ، و به وعده اى كه در قرآن درباره ى كناره گيران از گناه داده عمل مى كند . و آن عطاى دو بهشت به اهل ترس از خداست .

در حديث قدسى آمده :

يا موسى خِفْني في سَرائِرَكَ أَحْفَظُكَ في عَوْراتِكَ .

اى موسى در خلوت هايت از من بترس تا در شرمگاهايت ازتو محافظت كنم.

على (عليه السلام) درباره ى ترس از معاد و روز حساب ، كه يكى از بهترين عوامل بازدارنده از گناه است ، و از جمله اوصاف پاك باختگان شناخته شده ، در پايان نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته چنين مى گويد :

في مَعْشَر أَسْهَرَ عُيُونُهُمْ خَوْفَ مَعادِهِم .

بايد در گروهى قرار گرفت كه ترس از معاد چشمهايشان را بيدار نگاه داشته .

و نيز در وصف عاشقان مى گويد :

وَأَراقَ دُمُوعُهُمْ خَوْفَ الْمَحْشَرِ .

از ترس اوضاع قيامت اشكشان جارى است .

در عهدنامه اى به محمّد بن ابى بكر مردم را نصيحت مى كند ، و در ضمن گفتار با ارزش خود مى فرمايد :

وَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفَكُمْ .

همواره در كوشش باشيد كه ترس شما از خدا شديد شود .

و در قسمت ديگرى از آن نامه مى فرمايد :

وَإِنَّ أَحْسَنَ النّاسِ ظَنّاً بِاللهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً للهِِ .

بهترين مردم از نظر گمان به عنايت خدا خوفناكترين آنها از اوست .

خوف از خدا در دعاهاى اسلامى
حضرت على (عليه السلام) در دعاى كميل از خداوند بزرگ مى خواهد كه ترسش از پروردگار ترس اهل يقين باشد ، ترسى كه از ابتداى ظهورش در انسان ، تا دقايق مرگ ، نمى گذارد آدمى به گناه دچار گردد ، در آن دعا عرضه مى دارد : وَأَخافَكَ مَخافَةَ الْمُوقِنين .

حضرت سجّاد (عليه السلام) در ارزش اشكى كه به خاطر ترس از حق ، از ديدگان جارى مى شود در زيارت امين الله مى فرمايد : وَعَبْرَةَ مَنْ بَكى مِنْ خَوْفِكَ مَرْحُومَةٌ ، اشك ديده آن كس كه از ترس تو جارى مى شود باعث آمرزش صاحب اوست .

امام سجاد (عليه السلام) با پروردگار عالم راز و نيازى دارند ، تحت عنوان راز و نياز خائفين ، كه ترجمه آن بدين قرار است :

پروردگارا آيا پس از ايمانم به وجود مقدّست ، به عذاب فردا دچارم مى كنى ، يا بعد از اين همه عشقم به حضرتت مرا از خود دور مى نمايى ؟

با اميدى كه به رحمتت دارم ، و اينكه تو اهل گذشت هستى ، آيا از عنايتت محرومم مى دارى ؟

اى كسى كه به تو پناه آورده ام مرا وامى گذارى ، و از پناه دادنم خوددارى مى كنى ؟ نه تو آن مولائى نيستى كه پناهنده را از پيشگاهت برانى .

اى كاش برايم معلوم بود كه مادرم مرا براى بدبخت شدن زاييده ، يا براى كشيدن بار مشقّت ، و تحمّل زحمت بيهوده تربيت كردن ، اگر اين است ، كه من با سوء اختيار خودم انتخاب مى كنم ، اى كاش مرا نمى زاييد ، و در دامنش تربيتم نمى كرد .

آرزويم اين است كه بدانم ، آيا مرا اهل سعادت قرار داده اى ، و براى رسيدن به قرب جوارت انتخاب كرده اى تا چشمم روشن شود و روحم آرام گيرد ؟

آيا چهره هايى كه در برابر بزرگيت به خاك مزلّت سائيده شده، درمحشر سياه و بى آبرو مى كنى ، يا زبانهايى كه به مدح و ثنايت باز بود لال مى گردانى ، يا دلهاى پر از محبّت را مُهر كرده و از لطفت محروم مى نمايى ، يا گوش هايى كه از شنيدن برنامه هايت به خاطر ارادتى كه به تو داشت لذت مى برد از كار مى اندازى ، يا دست هايى كه به آرزو به پيشگاهت بلند مى شد ، و اميد عنايت از تو داشت مى بندى ، يا قدمهايى كه سعى در عبادت تو مى كرد ، به عذاب دچار مى كنى ؟

پروردگارا درهاى رحمتت را به روى بندگان غرق در توحيدت مبند ، و مشتاقان لقاى حضرتت را از خود محروم منماى .

خدايا روانى كه به توحيد تو عزيز كردم ، چگونه به خوارى هجرانت ذليل مى كنى ، و درونى كه به عشقت گره زدم ، چگونه به آتش جهنم مى سوزانى ؟

خداوندا از رنج غضبت پناهم ده اى حنّان اى منّان ، اى رحيم و رحمان ، اى جبّار و قهّار ، اى غفّار و ستّار ، با رحمت و عنايتت مرا از عذاب دوزخ برهان و از رسوايى ننگ نجاتم بده .

خداوندا خوبان از بدان نزد تو امتياز دارند ، احوال دگرگون شد ، برنامه هاى تكان دهنده ايجاد فزع و وحشت كرد ، نيكان به تو نزديك شدند ، و بدان از تو دور گشتند ، هركسى به جزاى عملش مى رسد ، و در نزد تو به كسى ظلم نمى شود.

سرگذشت خائفين
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : زنى بدكاره به قصد آلوده كردن عده اى از جوانان بنى اسرائيل مشغول فعاليت شد ، زيبايى زن آن چنان خيره كننده بود كه گروهى از جوانان گفتند : اگر فلان عابد او را ببيند تسليم او خواهد شد !!

زن سخن آنان را شنيد ، گفت : به خدا قسم به خدا قسم به خانه نمى روم مگر اينكه آن عابد را گرفتار بند شهوت كنم .

به هنگام شب بر در خانه عابد رفت ، در زد و گفت : مرا راه بده ، عابد از پذيرفتن آن زن تنها در آن وقت شب امتناع كرد ، زن فرياد برآورد ، گروهى از مردان هرزه به دنبال منند ، اگر مرا نپذيرى كارم به رسوايى مى كشد .

عابد چون سخن او را شنيد ، به خاطر ترحّم به او در را باز كرد ، چون وارد خانه شد ، لباس از بدن برون كرد، جمال زن و بدن خيره كننده و عشوه و نازش عابد را مسحور كرد ، دست به بدن زن زد، ولى ناگهان دست خود را كشيد ، و در برابر آتشى كه زير ديگ روشن بود قرار داد ، زن به او گفت چه مى كنى ، جواب داد دستى كه برخلاف خدا به اجراى عملى برخيزد سزاوار آتش است !! زن از خانه بيرون دويد ، و با گروهى از مردم بنى اسرائيل روبرو شد و فرياد زد عابد را دريابيد مردم به سراغ آن بنده خائف حق رفتند ، ديدن از ترس عذاب الهى دست خود را به آتش سوزانده !!

يحيى وخوف از خدا
صدوق از پدر بزرگوارش نقل مى كند ، يحيى بن زكريّا آن پيامبر بزرگ آن قدر نماز خواند و گريه كرد ، تا گوشت صورتش آسيب ديد ، پارچه اى از كرك به جاى آسيب صورت گذاردند ، تا اشك ديدگانش بر آن بريزد ، او به خاطر خوف از مقام الهى كم خواب شده بود ، پدر بزرگوارش بدو گفت : پسرم از خدا خواسته ام چنان به تو عنايت و لطف كند ، كه خوشحال شده و چشمت به محبّت حق روشن شود، عرض كرد : پدر ، جبرئيل به من گفت جلوتر از آتش جهنم صحراى سوزانى است كه از آن عبور نمى كند مگر آن كس كه از خوف حق زياد گريه كند ، فرمود : پسرم گريه كن ، زيرا گريه از خوف خدا ، حق توست .

در كنار آتش سوزان
امام ششم مى فرمايد : عابدى در بنى اسرائيل زنى را مهمان كرد ، و در آن شب نسبت به آن زن به قصد سوء نشست ، اما بلافاصله دست به آتش نزديك كرد ، و از قصد خويش برگشت ، دوباره نيّت سوء بر او غلبه كرد ، باز دست به آتش برد ، تا صبح همين برنامه را داشت ، به وقت صبح به زن گفت : از خانه من بيرون شو كه بد مهمانى بودى !

مراعات حقّ خوف
يكى از ياران پيامبر مى گويد : در يكى از روزها كه گرماى هوا در اوج شدّت بود من و تعدادى از دوستان با پيامبر عزيز اسلام در سايه درختى قرار داشتيم ، ناگهان جوانى رسيد ، و لباسهاى خود را از بدن بيرون آورده ، با پشت و روى بدن و صورت خود بر ريگهاى داغ بيابان غلتيد ، و در حال غلتيدن مى گفت : اى نفس بچش ، زيرا عذابى كه نزد خداست ، خيلى بزرگتر از اعمال توست !

پيامبر عزيز اين منظره را تماشا مى كرد ، چون كار جوان تمام شد و لباس پوشيد و قصد حركت كرد ، نبىّ اكرم او را به حضور طلبيد و فرمود : اى بنده خدا كارى از تو ديدم كه از كسى سراغ نداشتم ، چه علّتى سبب اين برنامه بود ؟

عرض كرد ك خوف از خدا ، فرمود : حق خوف را به جاى آوردى ، خداوند به سبب تو به اهل آسمانها مباهات مى كند ، سپس رو به ياران كرد و فرمود : هركس در اين محل حاضر است به نزد اين مرد برود تا برايش دعا كند ، همه نزديك او آمدند ، و او هم بدين گونه دعا كرد : خداوندا تمام برنامه هاى ما را در گردونه هدايت قرار ده ، و پرهيز از گناه را توشه ما كن ، و بهشت را نصيب ما فرموده ، جايگاه ما قرار بده .

جوان خائف و مرد عابد
امام چهارم مى فرمايد : مردى با خانواده خود سوار كشتى شد ، و در دريا به حركت آمد ، كشتى شكست ، و از سرنشينان آن جز همسر آن مرد كسى نجات نيافت . زن بر تخت پاره اى قرار گرفت ، و موج دريا وى را به يكى از جزيره هاى ميان آب برد . در آن جزيره مرد راهزنى زندگى مى كرد كه هر حرامى را مرتكب شده بود ، و به هر فعل قبيحى دامن آلوده داشت ، ناگهان آن زن را بالاى سر خود ديده به او گفت : آدمى زادى يا پرى ; زن گفت : آدمم ، ديگر سخنى نگفت ، برخاست و با زن درافتاد و قصد كرد با او درآميزد ، زن به خود لرزيد ، راهزن سبب پرسيد ، با دست اشاره كرد از خدا مى ترسم ، راهزن گفت : تاكنون چنين عملى مرتكب شده اى ، زن پاسخ داد به عزّتش سوگند نه ، مرد راهزن گفت : با اينكه تو مرتكب چنين خلافى نشده اى از خدا مى ترسى در حالى كه من اين كار را به زور به تو تحميل مى كنم ، به خدا قسم من براى ترس از حقّ سزاوارتر از توام !

راهزن پس از اين جرقّه بيدار كننده برخاست و در حالى كه همّتى به جز توبه نداشت به نزد خاندان خود روان شد ، در راه به راهبى برخورد و به عنوان رفيق راه با او همراه گشت ، آفتاب هر دوى آنان را آزار داد ، راهب به راهزن جوان گفت : دعا كن تا خدا به وسيله ابرى بر ما سايه افكند ، ور نه آفتاب هر دوى ما را از پاى خواهد انداخت !

جوان گفت : من در پيشگاه خدا براى خود حسنه اى نمى بينم ، تا جرئت كرده از حضرتش طلب عنايت كنيم ، راهب گفت پس من دعا مى كنم تو آمين بگو جوان پذيرفت ، راهب دعا كرد ، جوان آمين گفت ، ابرى بر آنان سايه انداخت ، در سايه آن بسيارى از راه را رفتند ، تا به جايى رسيدند كه بايد از هم جدا مى شدند ، بناگاه ابر بالاى سر جوان به حركت آمد ، راهب گفت : تو از من بهترى ، زيرا دعا بخاطر تو به اجابت رسيد ، داستانت را به من بگو ، جوان برخورد خود را با آن زن گفت ، راهب به او گفت : به خاطر ترسى كه از خدا به دل راه دادى تمام گناهانت بخشيده شد ، بايد بنگرى كه در آينده نسبت به خداوند چگونه خواهى بود .

4 ـ خوف از عذاب گناهان انجام گرفته و اينكه اين خوف بهترين علّت براى توبه است
در مسئله گناه و نافرمانيها ، بايد توجّه داشت از چه وجودى نافرمانى شده ، و نسبت به چه كسى آدمى تخلّف كرده و با چه مولائى به ستيز و جنگ برخاسته؟!

هميشه گناه و معصيت در برابر خداوندى است كه به انسان حيات عطا كرده ، و از هنگام شروع خلقتش ، او را غرق در انواع نعمت هاى مادى و معنوى نموده است . گناه در برابر آقايى كه به انسان سلامتى عنايت كرده ، و او را از هر خطرى حفظ نموده ، و در تمام گرفتاريها ، به خصوص آنجا كه كليدهاى مادّى از حلّ مشكل عاجز بوده ، به داد انسان رسيده .

گناه در برابر پروردگارى كه كمال عشق و محبّت را به انسان دارد ، و براى آنكه آدمى دچار دام شيطان نگردد ، صد وبيست وچهار هزار پيامبر و صدو چهارده كتاب آسمانى و دوازده امام و اين همه حكيمان و مصلحان ، و عارفان و خير انديشان براى انسان قرار داده !!

گناه در مقابل عزيزى كه فقط خير انسان را مى خواهد ، و هيچ شرّى را گرچه از ذرّه كمتر باشد به انسان نمى پسندد .

گناه در برابر مولاى مهربانى كه به محض عذرخواهى و ترك گناه ، از انسان درمى گذرد ، و از عقاب آدمى چشم مى پوشد .

گناه در برابر وجود مقدّسى كه همه جا با انسان ، و حتّى از رگ گردن نزديك تر است .

گناه در برابر وجود پاكى كه جز او كسى ناز انسان را نمى كشد ، و به غير او كسى در شدائد و مصائب به فرياد آدمى نمى رسد ، و غير او هيچ كس خواسته هاى انسان را اجابت نمى نمايد .

گناه در برابر خداوندى كه به قول حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) در دعاى عرفه :

اى كسى كه شكرم در برابر نعمت هايت اندك بود ولى مرا از لطف محروم نكردى ، و گناهم در برابرت بزرگ بود اما رسوايم ننمودى ، مرا بر معصيت ديدى ولى خلافم را افشاء نكرده و در بين مردم به گناه شهرتم ندادى .

اى خداوندى كه در كودكى از هر خطرى نگاهم داشتى ، و در بزرگى روزيم دادى ، اى مولايى كه به هنگام مرض تو را خواندم و تو شفايم دادى ، و به وقت عريان بودنم مرا پوشاندى ، و در گرسنگيم سيرم كردى ، و در تشنگى ام سيرابم نمودى ، و در ذلّتم عزيزم كردى ، و جهلم را مبدّل به علم و شناخت و آگاهى كرده ، و تنهايم را با زياد كردن افرادم جبران نمودى .

من غايب را تو برگرداندى ، و ندارى و كمبودم را به دارايى مبدّل نمودى ، به وقت نياز نصرتم دادى ، و آنچه به من عطا كردى از من پس نگرفتى ، و اين همه عنايت را تو نسبت به من شروع كردى .

حمد و شكر سزاوار توست اى خدايى كه لغزشم را جبران كردى ، و غصّه ام را برطرف ساختى و دعايم را به اجابت رساندى ، و عيبم را پوشاندى ، و گناهم را بخشيدى ، و مرا به خواسته هايم رسانده ، و بر دشمنم پيروز كردى ، مگر من مى توانم نعمتها و منتها و بزرگواريهايت را بر خود بشمارم !!

اى آقاى من ، تويى آن كس كه بر من منّت دارى ، و بر من نعمت مرحمت كردى ، و به من نيكى نموده و لطف و الطافت را از من دريغ نداشتى ، من غرق فضل و كمال توام ، اى روزى دهنده ام ، اى عطا كننده توفيقم ، تو به من عطا كردى ، تو مرا بى نياز نمودى ، تو مرا به دست آوردى ، تو پناهم دادى ، تو مرا از هر شرّى نگاه داشتى .

به تو هدايت يافتم ، به تو حفظ شدم ، به تو آبرويم به جا ماند ، تو مرا بخشيدى ، تو مرا جبران كردى ، تو به من تمكّن دادى ، تو مرا عزيز كرده و يارى نمودى ، تو پشتيبان من شدى ، و مرا تأييد فرمودى .

تو مرا يارى كردى ، و شفا و عافيت دادى ، و گراميم داشتى ، اى خداى تبارك و تعالى حمد دائم و شكر هميشگى سزاوار توست ، سپس اى مولاى مهربان در برابر اين همه محبّت و نعمت و واقعيّاتى كه به من ارزانى داشتى ، منم كه به گناه اقرار دارم ، از من بگذر ، من بد كردم ، خطا كردم ، سهل انگارى داشتم ، دچار نادانى گشتم ، به غفلت گرفتار آمدم ، اشتباه كردم ، به خود دلگرم شدم ، دچار برنامه هاى عمدى گشتم ، با تو عهد بستم ولى عهد شكستم ، با تو بيعت كردم ولى نقض پيمان داشتم ، هم اكنون اقرار و اعتراف دارم كه در برابر چه خداى بزرگى و چه مولاى مهربانى به گناه و معصيت برخاستم !!

پروردگارا تو به من امر كردى ، من سرپيچى نمودم ، از گناه نهيم كردى ، ولى آلوده شدم ، چه راهى دارم كه خود را نسبت به اين همه گناه معذور دارم ، و با چه قوّتى خود را از عذاب برهانم ، و با چه پرونده اى به محضرت آيم ؟

با گوش و چشم و زبان و دست و قدم كه تمامش نعمت هاى تو بوده تو را معصيت كردم !!

آرى چنان است خدا ، و چنين است عبد ، او با آن همه نعمتهايش و با اين همه گناهانش ! يك بار ديگر فكر كنيم ، كه در برابر چه بزرگوارى به گناه و معصيت برخاستيم ، و با چه جرئت و جسارتى حدود او را شكستيم ؟

آيا سزاوار نيست كه با اين همه آلودگى از عذاب و عقاب و انتقام و سخط او بترسيم ; آن هم گناهانى كه به قول معصوم در دعاى بعد از زيارت حضرت رضا: اگر زمين از گناهم با خبر شود ، مرا فرو مى برد ، اگر آسمانها آگاه گردند ، به سرم خراب مى شوند ، اگر گوهها مطّلع شوند، به رويم مى افتند ، اگر درياها بفهمند غرقم مى كنند ;

چه خوف است با دقّت در قرآن ، و روايات و اخبار از عذاب گناهان و جريمه جرمها آگاه شويم ، شايد اين معرفت وآگاهى سبب ترس ما گردد ، و اين ترس باعث شود ، نسبت به معاصى گذشته توبه كرده ، و در آينده خود را از آلوده شدن به گناه حفظ كنيم

كيفر گناهان در قرآن
( فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ ) .

آنان كه كفر ورزيدند در دنيا و آخرت به عذاب شديد دچارشان مى كنيم ، و در اين زمينه براى آنان ياورى نيست .

( يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّت وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ) .

روزى كه صورتها سپيد و درخشان مى شود . و چهره ها سياه مى گردد ، سياه چهرگان كسانى هستند كه بعد از ايمان به كفر روى كردند . به آنان گفته مى شود بعد از ايمان كافر شديد ; پس به خاطر كفرتان اين عذاب را بچشيد .

( لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَة مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ ) .

عذرخواهى نكنيد ، شما بعد از ايمان كافر شديد ، اگر از گروهى از شما بگذرم ، گروه ديگر را به خاطر مجرم بودن عذاب مى كنم .

بنابر گفتار (ج2 ص238) گروه قابل بخشش در آيه چهار نفر بودند كه پس از شك و ترديد در برنامه هاى حق توبه كردند ، و براى جبران خطاى خود ، از مال خويش در راه خدا انفاق مى كردند و بايد دانست كه اين گونه بخشش خدا مربوط به كسانى است كه در دنيا از كفر توبه كرده وبه اسلام بازگشته اند و بدون شك شامل وضع كفّار در قيامت نيست .

( وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ).

آنان كه كافر شدند و به تكذيب آيات حق برخاستند ، اهل آتشند ، و براى هميشه در آنجا مى مانند .

( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ * خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ ) .

آنان كه كافر شدند و به حال كفر مردند ، لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر آنان است ، اينان در جهنم ابدى هستند ، و تخفيفى در عذابشان نيست ، و مهلتى هم ندارند .

كيفر بدى ها و خطاها
( بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) .

آرى ، آن كس كه به كسب بدى همّت گماشت ، و خطايش او را احاطه كرد ، يار آتش است ، و در آنجا هميشگى است .

( وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِم كَأَ نَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) .

آنان كه به كسب بديها برخاستند ، جزاى آنان برابر با بدى آنهاست ، خوارى و ذلّت ايشان را فراگيرد ، از سوى خدا حافظ و نگهبانى كه آنان را از آتش حفظ كند وجود ندارد ، سيه رويى آنان به مثابه اى است كه پاره اى از شب تاريك ، رويشان را پوشانده ، اينان اهل آتشند و در آنجا جاودان هستند .

( وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ) .

توبه كسى كه تا وقت مرگ دست از زشتى ها نشويد ، و به وقت مرگ بگويد الآن توبه كردم و كسى كه بر كفر بميرد قبول نيست ، و ما براى اين دو نفر عذاب دردناكى آماده كرده ايم .

( وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ ) .

آنان كه به نيرنگ هاى زشت آلوده شوند ، براى آنان عذاب سختى است ، و مكر آنان تباه و بر باد است .

كيفر نفاق و منافق
( وَعَدَ اللّهُ المُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ ) .

خداوند به مردان و زنان منافق و كفّار وعده آتش جهنم و خلود در آنجا را داده ، راستى آن عذاب براى آنان بس است ، خدا آنان را لعنت كرد ، و براى آنان عذاب پايدارى است .

( بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيم ) .

مردم دو رو را به عذاب دردناكى بشارت بده .

( إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً ) .

خداوند مردم دو چهره و كافر را با يكديگر در جهنم جمع مى كند .

( إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً ) .

بدون شك مردم دو رو در پست ترين جاى جهنم جاى دارند ، و هرگز براى آنان ياورى نخواهى يافت .

كيفر شرك و مشرك
( لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ) .

هرآينه خداوند مردان وزنان دو رو، و مردان و زنان مشرك را عذاب خواهد كرد، واز مردان وزنان مؤمن قبول توبه مى كند، وخداوند غفور و رحيم است .

( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ) .

از اهل كتاب آنان كه كافر شدند ، و هم چنين مردم مشرك در آتش جهنم اند ، و در آنجا هميشگى هستند ، و اينان از بدترين مردمند .

( وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً ) .

مردان و زنان دو رو ، و مردان و زنان مشرك دچار عذاب مى شوند ، اينان مردمى هستند كه به خدا گمان بد دارند ، براى اينان پيش آمد بدى است ، غضب و لعنت خدا بر آنان باد ، چهنّم براى اين دو گروه آماده شده و چه جاى بدى است
كيفر گناهان در روايات
كيفر عبادت هاى خلاف دستور حق
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ قالَ : عَبَدَ اللهُ حِبْرٌ مِن أَحْبارِ بَني إِسْرائِيلَ حَتّى صارَ مِثْلَ الْخَلالِ
فَأَوْحَى اللهُ عَزَّوَجَلَّ إِلى نَبيِّ زَمانِهِ قُلْ لَهُ : وَعِزَّتي وَجَلالي وَجَبَرُوتي لَوْ أَنَّكَ عَبَدْتَني حَتّى تَذُوبَ كَما تَذُوبُ الاِْلْيَةَ في الْقَدْرِ ما قَبِلْتُ مِنْكَ حَتّى تَأتِيَني مِنَ الْبابِ الّذي أَمَرْتُكَ .

از امام ششم روايت شده : عابدى از عابدان بنى اسرائيل آن چنان عبادت كرده كه به سختى لاغر شد ، خداوند به پيامبر زمانش وحى كرد به او بگو : به عزّت و جلال و جبروتم سوگند ، اگر مرا آن چنان عبادت كنى كه بمانند چربى درون ديگ آب شوى ، از تو نمى پذيرم مگر به آن صورتى كه خودم معيّن كرده ام به بندگى من برخيزى ، و از آن درى كه دستور داده ام وارد شوى .

آرى عبادت واقعى ، عبادتى است كه براساس فرمانهاى الهى استوار باشد ، عبادت بى دستور ، و برنامه هاى منهاى فرمان حق بدعت است ، و بدعت ضلالت است ، و اهل بدعت در آتشند .

كيفر غفلت و سُستى نسبت به فرامين حق
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ قالَ : إِيّاكُمْ وَالْغَفْلَةَ فَإِنَّهُ مَنْ غَفَلَ فَإِنَّما يَغْفَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِيّاكُمْ وَالتَّهاوُنَ لاَِمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَإِنَّهُ مَنْ تَهاوَنَ بِأَمْرِ اللهِ أَهانَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ .

امام ششم فرمود : از غفلت بپرهيزيد ، زيرا غفلت به ضرر خود شماست ، و از سستى نسبت به او امر حق دورى كنيد ، زيرا سست شمردن امر حق ، باعث مى شود كه خداوند در قيامت شما را سبك بشمارد .

كيفر سرپيچى از رهبرى اهل بيت
عَنْ أَبي الْحَمْزَةِ قالَ لَنا عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ : أَيُّ الْبِقاعِ أَفْضَلُ ؟ قُلْتُ : اللهُ وَرَسُولُهُ وَابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ ، قال : إِنَّ أَفْضَلَ البِقاعِ مابَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ وَلأَنَّ رَجُلاً عَمَرَ ما عَمَرَ نُوحٌ في قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَة إِلاّ خَمْسينَ عاماً يَصُومُ نَهاراً وَيَقُومُ لَيْلاً في ذلِكَ الْمَقامِ ثُمَّ لَقَى اللهَ عَزَّوَجَلَّ بِغَيْرِ وِلايَتَنا لَمْ يَنْتَفِعْ بِذلِكَ شَيْئ .

ابى حمزه مى گويد : حضرت على بن الحسين از ما بپرسيد ، چه سرزمينى برترين زمين هاست ; گفتم خدا و رسول و فرزند رسول مى داند ، فرمود : بهترين مكانها بين ركن و مقام است ، اگر مردى بمانند نوح ، نهصد و پنجاه سال در آن مكان روز را به روزه و شب را به عبادت سپرى كند ، ولى عبادتش بر محور رهبريهاى ما نباشد ، از عبادات خود بهره اى نخواهد برد .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ قالَ : مِنّا الإمامُ الْمَفْرُوضُ وَمَنْ طاعَتُهُ ، مَنْ جَحَدهُ ماتَ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرانيّاً وَللهِ ما تُرِكَ الاَْرْضُ مُنْذُ قَبَضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ آدَمَ إِلاّ وَفيها إِمامٌ يَهْتَدي بِهِ إِلَى اللهِ حُجّةً عَلَى الْعِبادَ ، مَنْ تَرَكَهُ هَلَكَ ، وَمَنْ لَزِمَهُ نَجا حَقّاً عَلَى اللهِ .

امام ششم فرمود : پيشوايى كه اطاعتش واجب است ماييم ، منكر رهبرى ما يهودى يا نصرانى خواهد مرد ، به خدا قسم پس از مرگ آدم زمين بدون پيشواى بر حق نماند ، پيشوايى كه مردم را به سوى خدا هدايت كند ، پيشوايى كه در تمام برنامه ها حجّت خدا بود ، آرى كسى كه امام هدايت را رها كند هلاك شده ، و هركس زندگيش بر محور رهبرى حق باشد نجات يافته .

كيفر پيروى از پيشواى ستمكار
عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : لأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّة في الاِْسْلامِ أَطاعَتْ إِماماً جائِراً لَيْسَ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَإِنْ كانَتِ الرَّعِيَّةُ أَعْمالَهَا بَرَّةً تَقِيَّةً ، فَلاَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيِّة في الاِْسْلامِ أَطاعَتْ إِماماً هادِياً مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَإِنْ كانَتِ الرِّعِيّةُ في أَعْمالِها ظالِمَةً مُسيئَةً .

امام باقر مى گويد : پيامبر فرمود : هر رعيّتى كه در اسلام از پيشواى ستمكار ، پيشوايى كه از طرف خدا نيست پيروى كند ، او را بدون شك دچار عذاب مى كنم ، گرچه آن رعيّت در اعمالش نيكوكار و پرهيزكار باشد ، و هر رعيّتى كه از پيشواى هدايت كننده به سوى حق ، فرمان ببرد ، او را مشمول عفو قرار مى دهم ، گرچه در اعمالش به خود ظلم كرده و مرتكب بدى شده باشد .

اين نكته را نبايد فراموش كرد كه اطاعت از پيشواى برحق ، اراده ى بر گناه را در آدمى به تدريج ضعيف كرده ، و گرايش به مسائل حق را در انسان تقويت مى كند ، در اين صورت حسنات زياد ، باعث آمرزش سيّئات شده ، و ريشه گناه را در وجود انسان خشك مى كند .

كيفر كسى كه به ناحق ادّعاى رهبرى كند
قالَ أَبُو عَبْدِاللهِ في قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ : ( وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ ) قالَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ إِمامٌ وَلَيْسَ بِإِمام .

امام ششم در ترجمه آيه اى كه مى فرمايد : روز جزا صورت آنان كه بر خدا دروغ بستند سياه مى بينى آيا جهنّم جايگاه متكبّرين نيست ؟ فرمود : اين آيه نشان دهنده عذاب كسى است كه خود را پيشوا بداند ، امّا صلاحيّت پيشوايى را ندارد .

كيفر دشمنان اهل بيت پيامبر
قالَ أَبُو عَبْدِاللهِ مُدْمِنُ الْخَمْرِ كَعابِدِ الْوَثَنِ ، وَالنّاصِبُ لاِلِ مُحَمَّد شَرٌّ مِنْهُ ، قُلْتُ جُعِلْتُ فِداكَ وَمَنْ أَشَرُّ مِنْ عابِدِ الْوَثَنِ ؟ فَقالَ إِنَّ شارِبَ الْخَمْرِ تُدْرِكُهُ الشَّفاعَةُ يَوْمَ القِيامَةِ وَإِنَّ النَّاصِبَ لَوْ شَفَّعَ فيهِ أَهْلُ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ لَمْ يُشْفَعو .

امام ششم فرمود : معتاد به خمر همانند بت پرست است ، وناصبى كه در دشمنى اهل بيت غرق است بدتر از اوست ، راوى مى گويد : به حضرت عرض كردم فدايت شوم ، علّت بدترى او از معتاد به مشروب چيست ؟ فرمود : شفاعت شامل شرابخوار مى شود ، ولى اگر اهل آسمانها و زمين به شفاعت ناصبى برخيزند ، در مورد او قبول نخواهد شد .

البته بايد دانست كه شفاعت در قيامت شامل كسى است كه با توبه نسبت به گناه از دنيا رفته باشد ، و اين واقعيّتى است كه قرآن و روايات بر آن دلالت دارد .

كيفر تجاوز ، قطع رحم ، قسم دروغ
عَنْ أَبي جَعْفَر قالَ : في كِتابِ عَلِيٍّ ثَلاثُ خِصال لا يَمُوتُ صاحِبُها أَبَداً حَتّى يَرى وَبالِهِنَّ ، الْبَغْيُ ، وَقَطيعَةُ الرَّحِمِ ، وَالْيَمينُ الكاذِبَةِ يُبادِرُ بِه .

امام باقر (عليه السلام) از كتاب على (عليه السلام) نقل مى كند : دارنده سه خصلت ، نتيجه خصائلش را قبل از مرگ مى بيند ، تجاوز «زنا» قطع رحم ، قسم دروغ .

كيفر متكبّر
قالَ أَبُوجَعْفَر : أَلْعِزُّ رِداءُ اللهِ وَالْكِبْرِياءُ إِزارُه فَمَنْ تَناوَلَ شَيْئاً مِنْهُ أَكَبَّهُ اللهُ في جَهَنَّمَ .

امام پنجم فرمود : عزّت و كبريائى از خداست ، متكبّر و عزيز بى جهت را در قيامت به جهنّم مى اندازند .

كيفر شادى از گناه
عَنْ أَبي جَعْفَر بْنِ مُحَمَّد عَنْ أَبيهِ (عليهما السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً وَهُوَ ضاحِكٌ دَخَلَ النّارَ وَهُوَ باك .

امام ششم از پدرش ، از رسول اسلام نقل مى كند : گناهكارى كه نسبت به گناهش خندان باشد ، در حالى كه گريان است وارد جهنّم مى شود .

كيفر سبك گرفتن نماز
عَنْ أَبي بَصير قالَ : دَخَلْتُ عَلى أُمِّ حَميدَة أُعَزّيها بِأَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) فَبَكَتْ وَبَكَيْتُ لِبُكائِها ثُمَّ قالَتْ : يا أَبا مُحَمَّد لَوْ رَأَيْتَ أبا عَبْدِاللهِ عِنْدَ الْمَوْتِ لَرَأَيْتَ عَجَب ، فَتَحَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قالَ : أَجْمِعُوا لِي كُلَّ مَنْ بَيْني وَبَيْنَهُ قرابَةً قالَتْ : فَلَمْ تُرِكَ أَحَدٌ إِلاّ جَمَعْناهُ قالَتْ : فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قالَ : إِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاةِ .

ابوبصير مى گويد : به خاطر تسليت نسبت به شهادت حضرت صادق با ام حميده ملاقات كردم ، گريه كرد و من نيز از گريه او گريستم ، به من گفت : اگر به وقت شهادت امام حاضر بودى برنامه عجيبى مى ديدى ، حضرت به هنگام انتقال از اين عالم ديده باز كرد و فرمود : بين من و هركس خويشاوندى هست در كنار من حاضر كنيد ، همه را حاضر كرديم ، ديده به تمام آنان دوخت و فرمود : كسى كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت ما نمى رسد .

كيفر رعايت نكردن طمأنينه در نماز
عَنْ زُرارَة قالَ : سَمِعْتُ أَبا جَعْفَر يَقُولُ دَخَلَ رَجل مَسْجِداً فيهِ رَسُولُ الله فَخَفَّفَ سُجُودَهُ دُونَ ما يَنْبَغي وَدُونَ ما يَكُونُ مِنَ السُّجُودِ ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ : نَقَرَ كَنَقْرِ الغُرابِ لَوْ ماتَ ، ماتَ عَلى غَيْرِ دينِ مُحَمَّد .

زراره مى گويد از حضرت باقر شنيدم : مردى وارد مسجد شد ، و در نماز خود آن چنان كه لازم بود سجود را رعايت نكرد ، پيامبر فرمود : مانند كلاغ نوك به زمين زد ، اگر با اين وضع بميرد به دين محمّد نمرده .

كيفر بخل ورزيدن از زكات
عن أَبي عَبْدِاللهِ : مَنْ مَنَعَ الزَّكاتَ فَلْيَمُتْ إِنْ شاءَ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرانيّ .

امام ششم فرمود : كسى كه زكات نپردازد ، بايد بميرد ، يا به آئين يهوديّت يا نصرانيّت .

كيفر روزه خوارى بدون عذر
عَنْ يُونِس بن حَمادِ الرّازي قالَ : سَمِعْتُ أَبا عَبْدِاللهِ يَقُولُ : مَنْ أَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ
رَمَضانَ خَرَجَ روحُ الإيمانِ مِنْهِ .

يونس رازى مى گويد : از حضرت صادق شنيدم فرمود : هركس يك روز از ماه رمضان را بخورد ، روح ايمان از او خارج شده .

كيفر گناه زبان
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : يُعَذِّبُ اللهُ اللّسانَ عَذاباً لا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْجَوارِحِ فَيَقُولُ : أَيْ رَبِّ عَذَّبْتَني عَذاباً لَمْ تُعَذِّبَ بِهِ شَيئ ، فَيَقُولُ اللهُ : خَرَجْتَ مِنْكَ كَلِمَةٌ ، فَبَلَغْتَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَمَغارِبِها فَيَسْفِكُ بِها الدّمُّ الحَرامِ ، وَانْتُهِبَ بِها المالُ الحَرامِ ، وَانْتُهِكَ بِها الْفَرَجُ الْحَرامِ وَعِزَّتي لأُعَذِّبَنَكَ عَذاباً لا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوارِحِكَ .

پيامبر اسلام فرمود : خداوند زبان را به عذابى دچار كند ، كه هيچ كدام از جوارح انسان دچار چنان عذابى نشوند ، زبان عرضه مى دارد خداوندا چرا به عذابى مبتلايم كرده اى كه هيچ چيز گرفتار چنين عذابى نيست ، پاسخ مى رسد : كلمه اى از تو صادر شد كه به خاطر آن خون ناحقى ريخت ، و مال محترمى به غارت رفت ، و به آبروى محترمى لطمه خورد ، قسم به عزّتم به عذابى دچارت كنم كه هيچ يك از جوارحت را آن گونه عذاب نكنم .

كيفر كسى كه دم از عدل مى زند ولى مخالفت با قواعد عدل دارد
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) إِنَّهُ قالَ : إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النّاسِ عَذاباً يَوْمَ القِيامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً وَعَمِلَ بِغَيْرِهِ .

امام ششم فرمود : كسى كه دم از عدل بزند ، و برخلاف آن عمل كند ، در قيامت داراى شديدترين عذاب است .

نتيجه خشم بيج
عَنَ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) الغَضَبُ يُفْسِدُ الإيمانَ كَما يُفْسِدُ الخِلُّ العَسَلَ .

امام ششم فرمود : پيامبر فرمودند : خشم ايمان را فاسد مى كند ، چنانچه سركه عسل را از بين مى برد ، بدون شك فاسد الايمان در قيامت اهل نجات نيست .

كيفر تعصّب
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) مَنْ كانَ في قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ
عَصَبِيَّة بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القِيامَةِ مَعَ أَعْرابِ الْجاهِلِيَّةِ .

امام ششم از نبى اسلام نقل مى كند ، هركس به اندازه دانه اى از خردل تعصّب داشته باشد ، در قيامت با اعراب جاهلى محشور مى شود .

در كتب لغت در باب تعصّب گفته اند : آن كس كه از اقوام خود در ستمكارى پشتيبانى كند ، و آن كه براى خود و قوم و قبيله خود خشم بيجا نموده از آنان حمايت كند ، و كسى كه در باطل خود پافشارى ورزد .

كيفر كسى كه مانع حق مؤمن شود
قالَ أَبُو عَبْدِاللهِ : يا يُونِسَ مَنْ حَبَسَ حَقَّ الْمُؤْمِنِ أَقَامَهُ اللهُ يَوْمَ القِيامَةِ خَمْسَ مِأَةَ
عام عَلى رِجْلَيْهِ حَتّى يَسيلَ مِنْ عَرَقِهِ أَوْدِيَةٌ وَيُنادي مُناد مِنْ عِنْدِ اللهِ هذَا الظّالِمُ الّذي حَبَسَ عَنِ الْمُؤْمِنِ حَقَّهُ فَيُوبَخُ أَرْبَعينَ يَوْماً ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ .

امام ششم فرمود : اى يونس آن كس كه از رسيدن مؤمن به حقّش جلوگيرى كند ، در قيامت پانصد سال به روى پا نگاهش مى دارند ، تا جايى كه ظرفهاى از عرق از بدنش جارى گردد ، آنگاه يك منادى از جانب حق فرياد كند ، اين است آن ستم پيشه اى كه نگذاشته مؤمن به حقّش برسد . سپس به مدت چهل روز او را توبيخ كرده ، آنگاه امر مى شود به جهنّم ببرندش .

كيفر پيروى از طاغوت و محبّت بيجا به دنيا
امام ششم مى فرمايد : عيسى بن مريم با يارانش بر قريه اى گذشتند كه مردم آن كوچه ها و خانه ها مرده بودند ، فرمود : اينان به سخط الهى دچار شده اند ، اگر به مرگ طبيعى مرده بودند دفن مى شدند ، ياران گفتند : علاقه منديم داستان آنان را بدانيم ، پروردگار به عيسى فرمود : با مردگان صحبت كن ، عيسى آواز داد اى اهل قريه ، يكى از افتادگان لبيك گفت ، عيسى پرسيد داستان شما چيست ؟ گفت : در خوشى زيستيم و به بدبختى دچار هاويه شديم ، عيسى پرسيد هاويه چيست ؟ آن مرد گفت : درياهايى از آتش كه در آن كوههايى از عذاب قرار دارد !

فرمود : چرا گرفتار آنجا شديد ؟ گفت : به خاطر دو گناه بندگى طاغوت ، عشق به دني . فرمود : محبّت به دنيا تا كج ؟ گفت : همانند كودكى كه به مادر عشق ورزد ، تا دنيا به ما رو مى كرد خوشحال مى شديم ، تا از ما برمى گشت محزون مى گشتيم .

فرمود : پيروى شما از طاغوت چگونه بود ؟ عرضه داشت : از كليه برنامه ها و اوامر او شنوايى داشتيم .

فرمود : تو چگونه به من جواب دادى ؟ گفت : بقيه اهل قريبه دهانشان به وسيله دهانه بند آتشين بسته و ملائكه غلاظ و شداد مواظب آنانند ، من گرچه در بين آنان بودم ولى در عمل با آنها نبودم ، امّا وقتى عذاب آمد مرا هم گرفت ، و فعلاً با موئى معلّقم و مى ترسم كه در آتش قرار بگيرم ! عيسى فرمود : خوابيدن در مزبله ه ، و خوردن نان جو در صورتى كه دين انسان براى انسان سالم بماند ، براى انسان آسان است . البته آيات و رواياتى كه كيفر گناهان را بيان مى كند بيش از اين است ، شما مى توانيد مفصّل آن را در كتابهاى « بحار » ، « عقاب الأعمال » ، « كافى » ، « محجّة البيضاء » ببينيد .

راستى وقتى انسان از طريق قرآن و روايات صادره از منابع وحى از كيفر و عذاب گناهان آگاه مى شود ، به خوف شديدى دچار شده ، و اين خوف بهترين عامل بازدارنده انسان از گناه ، و وسيله اى براى تدارك خطاهاى گذشته است ، و اين همان خوفى است كه در قرآن و روايات به آن اشاره شده ، و براى هر انسانى لازم و ضرورى است :

( وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى ) .

دورى از طاغوت به خاطر ترس از خدا
از فضل بن ربيع نقل است كه هارون الرشيد به زيارت حج بود ، به هنگام شب كه من در خواب بودم صداى دق الباب شنيدم ، پرسيدم كيست ؟ پاسخ آمد : امير را اطاعت كن ، من با شتاب بيرون آمدن و او به راستى هارون بود !

گفتم : اى امير اگر كسى از دنبالم مى فرستادى نزد تو مى آمدم ، او گفت : واى بر تو هيجان مرا گرفت كه مردى خردمند مى تواند آن را فرو نشاند ; مردى را به من بنماى كه بتوانم از او سؤالى كنم .

گفتم : سفيان بن عيينه همين جاست ، گفت : مرا به نزد او هدايت كن ، ما نزد وى شديم و من در زدم و او پرسيد : كيست كه در مى كوبد ؟ پاسخ دادم : از امير اطاعت كن او با شتاب بيرون آمد و گفت : اى امير اگر تو كسى از پى من مى فرستادى ، نزدت مى آمدم ، او گفت : ما براى مهمّى نزد تو آمديم ، آنگاه هارون زمانى با وى گفتگو كرد و سپس پرسيد : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ وى پاسخ داد : آرى ، هارون گفت : عباسى بدهكاريهاى او را بپرداز .

از نزد او بيرون شديم ، هارون گفت : آشناى تو به هيچ كار من نيامد ! مردى را به من بنماى كه از او سؤالى كنم ، گفتم : عبدالرزّاق بن حمام اينجاست ، گفت : ما را نزد وى بر تا از او سؤالى كنيم ، نزد وى رفتيم و من دقّ الباب كردم ، پرسيد : كيست ؟ گفتم : از امير اطاعت كن ، وى با شتاب بيرون آمد و گفت : اى امير اگر مرا خبر كرده بودى خود نزدت مى آمدم هارون جواب داد : ما براى مهمّى نزد تو آمده ايم ، ساعتى با وى به گفتگو نشست و سپس پرسيد : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ گفت : آرى ، هارون گفت : عباسى بدهكاريهاى او را بپرداز .

سپس بيرون شديم ، هارون گفت : آشناى تو به هيچ كار من نيامد ! مردى را به من بنماى كه از او سؤالى كنم ، گفتم : فضيل بن عياض اينجاست ، گفت : ما را نزد او هدايت كن .

به نزد او رفتيم ، در جايى بلند ايستاده بود و عبادت مى كرد ، و آياتى از كتاب خدا را به تكرار مى خواند ، من در كوفتم ، پرسيد : كيست ؟ گفتم : از امير اطاعت كن . در پاسخ گفت : مرا با امير كارى نيست !! گفتم : الله اكبر آيا تو نبايد از او اطاعت كنى ؟ جواب داد : آيا از پيامبر خبرت نيست كه گفته است : مؤمن نبايد خوار شود ، فضيل پايين آمد در گشود ، سپس بالا شد ، شمع را خاموش كرد و در گوشه اى نشست !!

ما كورمال به جستجوى او پرداختيم ، دست رشيد بر دست من پيشى گرفت و فضيل گفت : چه نرم دستى است امّا آيا فردا از عذاب الهى خلاصى مى يابد يا نه ؟ راوى مى گويد : با خود گفتم امشب وى با او با زبانى پاك و قلبى صاف گفتگو خواهد كرد .

هارون گفت : ما براى مهمّى نزد تو آمده ايم رحمت خداى بر تو باد ، فضيل لب به سخن گشود و گفت : آنچه تو را به اينجا كشانيد خلاف ميل تو بود ، و همراهانت نيز براى آمدن با تو رغبتى نداشتند ، و اگر پرده ميان تو و آنان را برگيرند ، و تو از آنان بخواهى كه اندكى از گناهان تو را بپذيرند ، آنها گردن نخواهند نهاد ، و در واقع از ايشان آن كه تو را بيشتر دوست دارد ، بيشتر خواهد گريخت !!

اى هارون همين كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد ، سليم بن عبدالله و محمّد بن كعب و رجاء بن حيات را فرا خواند و به آنان گفت : من به بليّات مبتلا شدم تدبير من چيست ؟ او خلافت را بليّات مى دانست و تو و يارانت سعادت و نعمت ، سليم بن عبدالله به او گفت : اگر خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى چون روزه دار دست از دنيا بكش و با مرگ افطار كن .

محمّد بن كعب به او گفت : اگر خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، پيران مؤمنين را پدر دان ، مردان ميانه سال را بردار ، و خردتران را فرزند ، به والدين احترام بگذار ، با برادران مهربان باش ، و به فرزندان نيكويى كن .

رجاء بن حيات به او گفت : اگر خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، آنچه را كه براى خود دوست دارى براى مؤمنين دوست بدار ، و آنچه بر خود نمى پسندى بر مؤمنين مپسند ، و سپس هرگاه خواستى بمير .

اكنون من همين را به تو مى گويم و براى تو در هراسم ، كه روزى پاهايت خواهند لرزيد ، چه بر سرت خواهد آمد ؟ آيا در كنار تو اين مردم خواهند بود كه بر تو مشورتى دهند ؟

هارون چنان گريان شد كه از هوش رفت ، من به فضيل گفتم : با امير نرمتر باش ، پاسخ داد : من با او نرمى مى كنم ، امّا تو و يارانت امير را هلاك مى كنيد .

چون هارون به هوش آمد ، به فضيل گفت : باز بگو ، فضيل گفت : اى امير شنيده ام كه يكى از حكّام عمر بن عبدالعزيز از بى خوابى به عمر شكايت كرد ، عمر به او نوشت : اى برادر من بى خوابى گناهكاران را در كام آتش دوزخ و طول ابديّت آن را به ياد آر ، تا در خواب و بيدارى راهنماى تو به سوى خدايت باشد ، امّا هشدار كه پاى تو از اين راه نلغزد ، زيرا خدا به تو وعده بيشترى نمى دهد ، و بر تو رحم نخواهد آورد . هنگامى كه حاكم نامه او را خواند ، از سرزمين هاى بسيارى گذشت و نزد عمر آمد عمر از او پرسيد چه سببى تو را نزد من آورد ، پاسخ داد : تو با نامه خود به دل من نيرو بخشيدى ، من ديگر تا به خدا نرسم ولايت تو را اداره نخواهم كرد ، هارون سخت گريست و گفت : باز بگو ، فضيل گفت :

اى امير بدان كه عبّاس نزد پيامبر آمد و گفت يا رسول الله مرا منصب امارت ده پيامبر گفت : يا عبّاس ، يا عم رسول ، نفسى را كه تو زنده مى دارى بهتر از امارتى است كه آن را حتّى نمى توانى بخورى ، در واقع امارت يعنى ندامت ، و پشيمانى در روز رستاخيز ، و اگر بتوانى امير نباشى امير مباش ، هارون دوباره سخت گريست و گفت : باز بگو خدا تو را رحمت كند .

فضيل گفت : اى امير پروردگار در روز قيامت ، درباره ى همه ى اين مردم از تو بازخواست خواهد كرد ، اگر مى توانى روى خود را از آتش دوزخ مصون دارى دريغ مكن ، هشيار باش كه نه پگاه نه بيگاه ، در دلت نسبت به رعايا فريب نباشد كه پيامبر گفته است : آن كه بامداد با نيّت فريب نسبت به مردم برخيزد رائحه باغ بهشت به او نرسد ، هارون گريان شد و سپس گفت : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ پاسخ داد : آرى دين من نزد پروردگار است ، كه هنوز به حساب درنيامده ، واى بر من اگر او حساب كند ، واى بر من اگر نتوانم برائت حاصل كنم ، باز گفت : دين خود را در عبادت مى دانم ، باز گفت : راستى را كه پروردگار چنين امرى به من نكرده ، بل امر كرده كه وعده هاى او را باور كنم ، و از اراده ى او اطاعت ، و پروردگار گفته است : من جن و انس را خلق كرده ام تا از من اطاعت كنند ، و من از آنها قوّت و خوارك نمى خواهم ، به راستى خداوند است كه روزى مى دهد ، و صاحب نيرو و قدرت است .

هارون به او گفت : اين هزار دينار ديگر ، صرف عيال و اولاد كن ، و با خيالى آسوده به عبادت پروردگار مشغول باش ، فضيل گفت : من راه رستگارى به تو نماياندم ، تو اينها را به من مى دهى ؟!

آنگاه خاموش شد و ديگر سخنى نگفت ، از نزد او بيرون شديم ، هارون به من گفت : اگر تو مردى را به من مى نمايى ، مردى باشد همانند اين .

حكايت كنند كه زنى از زنان فضيل نزد وى رفت و گفت : مى بينى كه ما چه تنگدستيم اگر اين نقدينه را مى گرفتى ، مى توانستيم كار خود را سروسامان دهيم !

در پاسخ گفت : من و شما همانند مردمى هستيم كه شترى داشتند و از كار او نان به دست مى آوردند ، هنگامى كه شتر پير شد او را كشتند و گوشتش را خوردند ، اى عيال از گرسنگى بمير اما فضيل را نكش .

همين كه اين خبر به هارون رسيد ، گفت : نزد او رويم باشد كه دينار بپذيرد ، فضل مى گويد : ما رفتيم ، همين كه فضيل ما را شناخت ، بيرون آمد و به روى خاك نشست ، هارون نيز نزد او نشست و لب به سخن گشود اما وى پاسخ نمى داد ، ما در اين حالت بوديم كه كنيزكى زنگى بيرون آمد و فرياد زد : از ديشب شيخ را آزار مى دهيد ، برخيزيد و برويد ، ما برخاستيم و رفتيم .

ابوالمحاسن درباره ترس فضيل از مقام خد ، حكايتى از قول بشر حافى بدين مضمون آورده ، من با فضيل در حج بوديم ، تا نيمه شب با هم نشستن داشتيم ، سپس او برخاست و تا بامداد به طواف پرداخت ، گفتم : يا ابو على آيا سر خفتن ندارى ؟ گفت : واى بر تو آيا كسى كه ذكر آتش دوزخ را مى شنود ، روحش آرام است كه بخوابد ؟!

در اين زمينه باز حكايتى بدين مضمون نقل شده : كه تيمور گوركانى يكى از خواصّ خود را نزد شيخ زين الدين تايبادى فرستاد و استدعاى ملاقات كرد ، شيخ پاسخ داد ، مرا با امير مهمّى نيست ، تيمور به ناچار خود به زيارت شيخ رفت ، شيخ زبان به نصيحت او گشود ، تيمور گفت : اى شيخ چرا پادشاه خود ملك غياث الدين را ارشاد نكردى ، شيخ گفت : او را نصيحت كردم نشنيد ، ل جرم خداى تعالى تو را بر وى گماشت ، و اگر تو نيز با بندگان خدا به عدل رفتار نكنى ديگرى بر تو مستولى خواهد شد ، تيمور پرسيد ، آن كيست كه بر من مسلّط شود ، شيخ گفت عزرائيل ؟!

آرى اين چنين خوف ، كه محصول ايمان به قرآن و روايات است ، بازدارنده انسان از گناه در آينده ، و علّت جبران معاصى در گذشته است ، و عارف هرگز از چنين خوفى جدا نيست
ـ خوف از نقصان در عبادت ، يا قلّت آن در برابر عظمت حق
اين خوف ، يكى از عالى ترين مراحل كمال انسانى ، و از بهترين علل براى حركت بيشتر ، و به دست آوردن مقام برتر است .

با كمك اين خوف ، انسان نسبت به عبادات و اطاعت از مول ، كوشش بيشترى خواهد كرد ، و سعى خواهد نمود ، عباداتش واجد تمام شرايط باشد .

كسى كه قلبش به نور شناخت حقّ منوّر گردد ، و خداى خود را به حقيقت بشناسد ، و به عظمت و بزرگى او راه برد ، البته عبادت خود را هرچند زياد و خالص باشد ، در جنب بزرگى او كوچك ديده ، وبلكه به حساب نخواهد آورد !

راستى در برابر عظمت بى نهايت در بى نهايت او ، انسان دچار وحشت شده ، و براى جبران اين وحشت ناچار است هرچه در توان دارد ، مصرف آن عزيز كند.

انسان با آشنايى به قرآن و معارف الهى ، به اين نتيجه خواهد رسيد ، كه علم حضرت دوست به هر چيزى محيط است ، و هيچ ذرّه اى از ذرّات عالم هستى ، از دايره علم آن جناب بيرون نيست ، با اين آشنايى و توجّه ، ناگهان به خود آمده و فرياد برمى دارد ، آه شايد در خدمت من و عبادت و اطاعتم نقص وقصورى باشد كه من به خاطر محدود بودن علمم از آن بى خبرم ، و ممكن است اين نقص باعث شود كه عمل من مورد قبول حبيب من نشود ، و يا اگر نقصى نداشته باشد ، عمل من در برابر بزرگى او ناچيز و يا هيچ است !! با اين محاسبه انسان دچار خوف شديد مى شود، وبراى جبران آن دست به اطاعت وعبادت گسترده مى زند.

از نبىّ اكرم نقل شده ، وقتى در محراب عبادت مى ايستاد به پيشگاه حق عرضه مى داشت :

ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ .

آن طور كه شايسته توست تو را نشناخته و به عبادت تو اقدام نكرده ايم !!

عاشق او هرچه به او نزديك تر مى شود ، به عظمت و جلال او بيشتر پى مى برد ، و در اين صورت دچار خوف عظيم تر شده و عبادت خود را هرچند زياد باشد ناچيز مى بيند ، اين خوف به دنبالش كثرت عبادت هست ، تا وقتى كه سالك به مقام قرب نايل شده ، و به وصال و لقاء محبوب مى رسد ، آن زمان است كه خوف او مبدّل به امن گشته ، و به عالى ترين درجات انسانى رسيده است .

اين گونه سير و حركت ، و اين نحو شور و اشتياق ، و اين شكل خوف و كثرت عبادت را در وجود امام عارفين ، مولاى موحّدين ، سرحلقه عاشقين ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى توان يافت :

در اين زمينه بهتر است كه به گفتار ضرار بن ضمره ، عاشق دلباخته على (عليه السلام) ، در برابر معاويه توجه كرد .

معاويه به ضرار گفت : على را برايم وصف كن ، ضرار گفت : مرا از اين برنامه معاف بدار ، معاويه گفت : هيچ راهى جز توصيف على ندارى ، ضرار گفت : اكنون كه ناچارم مى گويم .

به خدا قسم ، على از شناخت عقل و انديشه ما بسيار دور رس بود ، بر همه چيز توان داشت ، گفتارش ميزان شناخت حق و باطل بود ، و جز به عدالت حكمى از حضرتش صادر نگشت .

از سراسر وجود او دانش و علم مى ريخت ، و تمامى نواحى هويّت و ماهيّتش گوياى حكمت بود .

از دنيا و شكوهش وحشت داشت ، و با تاريكى شب انسى عجيب برقرار مى كرد ، اشكش به خاطر ترس از عظمت حق فراوان بود .

هميشه در انديشه و تفكّر به سر مى برد ، و لباس زير و خشن را دوست داشت ، و غذايش را جز نان جوين ، و مواد بسيار عادى كه لذّتى در آن نبود ، چيزى تشكيل نمى داد .

به هنگامى كه بين ما بود ، با ما فرقى نمى كرد ، از جواب هر خواسته مشروعى كه داشتيم امتناع نداشت ، وقتى از او دعوت مى كرديم اجابت مى فرمود .

به خدا قسم با اينكه به او نزديك بوديم ، و او هم با ما نزديك بود ، ولى انگار از عظمت و بزرگى اش ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم .

اهل دين را فوق العاده گرامى مى داشت و با افتادگان نشست و برخاست مى نمود .

در زمان حكومتش هيچ قدرتمندى از ترس عدالت على ، جرئت اعمال زور و سلطه اش را نداشت ، و هيچ ضعيفى از رسيدن به عدل على مأيوس نبود .

خدا را به شهادت مى طلبم كه شاهد شبهاى على بودم ، زمانى كه پرده تاريك شب به رخسار جهان در مى افتاد ، و ستارگان در آسمان دنيا به جلوه گرى مى نشستند او محاسن خود را به دست مى گرفت ، و همچون آدم مار گزيده به خود مى پيچيد و چون انسان غصه دار اشك مى ريخت و مى گفت : دنيا برو غير مرا گول بزن ، خود را به من عرضه مكن ، و براى جلب من ، متوسّل به هفت قلم آرايش مشو ، چه دور است ، چه دور است كه بتوانى مرا فريب دهى ، من تو را سه طلاقه كرده ام ، و جاى هيچ گونه رجوعى براى تو باقى نگذاشته ام ، مدّت تو بسيار كوتاه ، و خطرت براى فرزند آدم بزرگ است ، و عيش و خوشيت اندك !!

آه كه توشه ام براى سفر آخرت كم است ، واى كه عبادتم براى دفع وحشت از راهى كه در پيش دارم اندك است !!

ناگهان معاويه گريست ، و گفت خدا رحمت كند ابوالحسن ر ، كه به خدا قسم اين چنين بود ، سپس گفت : اى ضرار حزن و اندوهت نسبت به او چگونه است ؟ گفت : مانند كسى كه فرزندش را در لانه اش سر بريده ، و گريه گلوگير او شده ، و از غصه آرام نمى گيرد ، و اندوهش به پايان نمى رسد
گفتگوى حضرت سجّاد با جابر در مسئله عبادت
نوشته اند حضرت سكينه جابر بن عبدالله انصارى را احضار كرد ، و به او فرمود : شما مورد محبّت و احترام خانواده ما هستى ، از شما مى خواهم با برادرم حضرت سجّاد ملاقات كرده و از قول خودت از او بخواهى در گريه و عبادتش تخفيف دهد ، زيرا همه ما بر جان او ترسناكيم !!

جابر مى گويد : به محضر حضرت زين العابدين مشرف شدم و خواسته خود را با آن بزرگوار در ميان گذاشتم ، امام به خدمتكار خانه فرمود ، آن كتاب را بياور خدمتكار كتاب را به امام داد و حضرت سجاد هم كتاب را در برابر من گذاشت و فرمود : در اين كتاب از عبادات پدرم على ياد شده ، آن را بخوان تا از من تقاضاى كم كردن عبادت نكنى ، اى جابر عبادت من كجا و عبادت پدرم على !!

راستى چقدر عجيب است مردى كه آن همه عبادت داشت ، امامى كه پس از نماز صبح سر بر سجده مى گذاشت و هزار بار مى گفت : «لا إله إلاّ الله حقّاً حقّ ، لا إله إلاّ الله عبوديّتاً ورقّاً لا إله إلاّ الله إيماناً وتصديق» .

انسانى كه چهل سال پس از واقعه كربلا قسمتى از وقت شب خود را با كشيدن انبان غذا بر دوش به داد بينوايان مى رسيد ، آقايى كه سالى دوبار اضافه پوست پيشانى و زانوى او را از كثرت ركوع و سجود قيچى مى كردند ، بزرگوارى كه در تربيت كردن انسانهاى والا با كمال قدرت و توان كوشيد ، آن وقت عبادت خود را در برابر خدا آن قدر ناچيز مى بيند ؟! و ناچيز دانستن عبادت در برابر عظمت حق او را به وحشت مى اندازد .

جداً اين گونه خوف بهترين علت براى رشد و كمال ، و اين خود نديدن از عالى ترين مراحل تواضع در برابر حق و خلق است .

در شب عرفات از فضيل پرسيدند : حال اين مردمان چون بينى ، گفت : همه آمرزيده اند اگر من در ميان ايشان نبودمى !!

استاد اخلاق ، عارف بزرگوار ، مفسّر قرآن ، مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى رحمة الله عليه مى فرمود : پيامبر اسلام به جبرئيل گفت : از عجايبى كه ديده اى برايم بازگو كن .

امين وحى گفت : در زمانهاى گذشته ، در حالى كه بنا بود به يكى از انبياء خدا نازل شوم ، عابدى را در جزيره اى ديدم ، كه با كمال شوق به عبادت حق مشغول بوده و از خدا مى خواست مرگش در حال سجده بر حق فرا رسد !

عبادتش را نيكو يافتم ، زمان بندگيش را چهارصد سال ديدم ، دعايش را مستجاب مشاهده كردم ، علاقه مند شدم وضع قيامتش را ببينم ، برايم اعجاب آور بود !

روز قيامتش نشان مى داد كه اعمالش مورد قبول حق واقع شده ، به او خطاب مى رسد : أُدْخُلْ جَنَّتي بِرَحْمَتي ، عرضه مى دارد : أَدْخُلْ جَنَّتَكَ بِعَمَلي ، من به بهشت مى روم ولى با دلگرمى به عمل و عبادتم !

خطاب مى رسد اى قاضيان دادگاه اكنون كه پاى معامله به ميان آمده ، تمام نعمت هاى مادّى و معنويم را كه به اين عابد عنايت كردم با عبادتش بسنجيد ، چنانچه عبادت او گران تر آمد به بهشت رود ، و اگر نعمت هاى من گران تر شد به جهنم رود !!

از نعمت بينايى شروع كردند ، اين نعمت از نظر ارزش خدايى بر تمام عبادتش سنگين تر آمد چون او را به سوى دوزخ بردند ، عرضه داشت : خداوندا برنامه هاى ديگرى هم داشتم محاسبه نشد ، خطاب مى رسد چيست ؟ مى گويد : اميد بر كرم تو ، حسن ظنّ بر عنايت تو ، و از همه بالاتر نياز و فقر و ناچيزى خودم ، خطاب مى رسد او را از مسير عذاب برگردانده و به خاطر اميد و حسن ظنّش به من به بهشت ببريد ، چون در مسير بهشت قرار مى گيرد عرضه مى دارد : أَدْخِلْ جَنَّتَكَ بِرَحْمَتِكَ
از عبوديّت تا ربوبيّت
در بدو امر به نظر مى رسد كه تعبير زننده اى است : از بندگى تا خدايى !! مگر ممكن است بنده اى از مرز بندگى خارج گردد ، و پا در مرز خدايى بگذارد ؟

أَيْنَ التُّرابُ وَرَبّ الأَرْبابِ .

به قول عارف شبسترى :

سيه رويى زممكن در دو عالم *** جدا هرگز نشد والله اعلم
راست است ، ولى مقصود از ربوبيّت خدايى نيست ، ربوبيّت يعنى خداوندگارى نه خدايى .

هر صاحب قدرتى خداوندگار آن چيزهايى است كه تحت نفوذ و تصرّف اوست . جناب عبدالمطّلب به « ابرهه » كه به قصد خراب كردن كعبه آمده بود گفت :

إِنّي رَبُّ الإِبِلِ وَإِنَّ لِلْبَيْتِ رَبٌّ .

ما تعبير بالا را (عبوديّت تا ربوبيّت) به پيروى از يك حديث معروف كه در « مصباح الشّريعه » آمده است آورديم . در آن حديث مى گويد :

الْعُبُوديّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ .

« همانا بندگى خدا و پيمودن صراط قرب حق ، گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى يعنى قدرت و توانائى است » .

الهى بر رخم بگشا درى از لطف و احسانت *** بدان راهم هدايت كن كه پيمودند خاصانت
فروزان سينه ام را از شرار شوق ديدارت *** درى بگشا زدام هجر در گلزار رضوانت
در اشكم به دامان ريز از گنجينه ى عشقت *** فداى قطره اى زين اشك صد درياى عمّانت
دلم را پادشاهى ده به عزّ فقر در كويت *** سرم را تاج دولت نه به فخر ذلّ فرمانت
فراز و شيب عالم را سپاى بى حد عشقت *** زپيدا و نهان بگرفت دست ما و دامانت
چو مه روشن روانم ساز شب از پرتو ذكرت *** چو خور رخشنده روزم كن به اشراقات قرآنت
الهى را الهى ملك زهد و پارسائى ده *** كه برخيزد به عهد عشق و بنشيند به پيمانت
مى دانيم كه بشر طالب قدرت است ، همواره در تلاش است تا راهى براى تسلّط بر جهان پيدا كند . درباره ى اينكه چه راههايى را براى اين هدف برگزيده ، و در آن راه كامياب و يا ناكام شده است ، كارى نداريم .

در ميان آن راهها يك راه است كه از اهميت زيادى برخوردار است ، از اين نظر كه انسان وقتى از اين راه استفاده كند و هدفش كسب قدرت و تسلّط بر جهان نباشد ، بلكه هدفى در نقطه ى مقابل اين هدف داشته باشد ، يعنى به دنبال تذلّل ، خضوع ، و فنا و نيستى از خود باشد . به مقام بندگى رسيده ، بنابر اين آن راه ارزشمند راه عبوديّت است .

آثار عبوديّت
كمال و قدرتى كه بر اثر عبوديّت و اخلاص در عمل و پرستش واقعى نصيب انسان مى شود منازل و مراحلى دارد .

1 ـ سلطنت بر نفس
تسلّط انسان بر نفس خود يكى از مهمترين آثار عبوديت و اخلاص در عمل است . كمترين نشانه ى قبولى عملِ انسان تو و پروردگار متعال اين است كه داراى بينشى نافذ ، بصيرتى روشن و بيناى حق گردد .

( إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً ) .

« اگر تقواى الهى داشته باشيد ، خداوند مايه ى تميزى براى شما قرار مى دهد » .

و نيز مى فرمايد :

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ) .

« و آنان كه در راه ما بكوشند ، ما راههاى خويش را به آنان مى نمايانيم » .

2 ـ تقويت اراده
ديگر اينكه انسان با تسلط بر نفس كه محصول عبوديّت است به اراده آهنينى دست مى يابد و در برابر خواهشهاى نفسانى و حيوانى ، نيرومند مى گردد ، در اين حال آدمى حاكم وجود خويش مى شود و مديريّت دايره ى وجود خود را كسب مى كند . قرآن كريم درباره ى نماز كه يكى از عبادات است مى فرمايد :

( إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ ) .

« محققاً نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد » .

و درباره ى روزه مى فرمايد :

( كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) .

« بر شما روزه نوشته شده ، آن چنان كه بر گذشتگان نوشته شد ، بدان جهت كه با اين عمل تقوا و نيروى خود نگهدارى كسب كنيد » .

و درباره ى هر دو عبادت مى فرمايد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ ) .

« اى اهل ايمان ! از نماز و صبر ] روزه [ كمك بخواهيد و از اين دو منبع نيرو استمداد كنيد » .

در اين مرحله از عبوديّت ، آن چيزى كه نصيب انسان مى شود اين است كه خواهشها و تمايلات نفسانى انسان و نيروهاى سركشِ درونى تحت فرمان او در مى آيد . به عبارت ديگر اوّلين اثر عبوديّت ، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است و در اثر اين تسلّط ، صفا و روشنايى و روشن بينى نيز پيدا مى شود .

مرحله ى دوم تسلّط و ولايت بر انديشه هاى پراكنده ، يعنى تسلّط بر نيروى متخيّله است . اين قوّه در اختيار ما نيست ; بلكه ما در اختيار اين قوّه قرار داريم ، بنابر اين هرچه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم و متوجّه چيز ديگرى نشويم براى ما ميسّر نيست و بى اختيار قوّه ى خيالْ ما را به اين سو و آن سو مى كشاند . مثلاً هرچه مى خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم ، و اين شاگرد گريز پاى را بر سر كلاس نماز حاضر نگه داريم نمى توانيم ، يك وقت متوجّه مى شويم كه نماز به پايان رسيده و اين شاگرد در سراسر اين مدّت غايب بوده است .

در حديث آمده :

لِقَلْبِ ابْنِ آدَمَ أَشَدُّ إِنْقِلاباً مِنَ الْقُدْرِ إِذَا اجْتَمَعَتْ غَلَي .

« همانا قلب فرزند آدم از ديگر در حال جوشيدن بيشتر زير و رو مى شود » .

ولى آيا انسان محكوم قوّه ى متخيّله است و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره از شاخه اى به شاخه اى مى پرد حاكم مطلق وجود او است ؟ يا محكوميّت در برابر قوّه ى متخيّله از خامى و ناپختگى است و كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را مطيع خود گردانند ؟

روشن است كه هر گونه انسان محكوم و مجبور در برابر قوّه ى متخيّله اى خويش نيست و اين همه از نشانه هاى خامى و ناپختگى اوست كه بايد با تمرين و ممارست افسار اين لجام گسيخته را به دست گرفت ; چرا كه يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است ، وگرنه اين قوّه ى مرموز مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمى دهد .

براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست نمى باشد . بيشتر راهبان و مرتاضان با رياضت هاى غير شرعى به دنبال كسب اين امتياز بزرگند ; امّا از نظر اسلام با راه عبادت بدون نيازى به عُزلت گزينى و رياضت هاى حرام ، اين نتيجه تأمين مى شود . توجّه به خدا ، حضور قلب و تذكّر اينكه در برابر ربّ الارباب ، و خالق و مدبّر كل قرار گرفته ايم ، زمينه ى تجمّع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مى كند .

ابن سينا در نمط نهم « اشارات » پس از تشريح عبادت هاى عوامانه كه تنها براى مزد است و ارزش زيادى ندارد ، مى گويد :

بندگى از نظر عارف و اهل معرفت ، ورزش همّت ها و قواى و همّيه و خياليّه است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق ، همواره آنها را از توجّه به مسائل مربوط به طبيعت و مادّه به سوى تصوّرات ملكوتى بكشاند و در نتيجه اين قوا تسليم سرّ ضمير و فطرت خداجويى انسان گردند و مطيع او شوند ، تا جايى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه ى حق برآيد ، اين قوا در جهت خلاف فعّاليت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل برتر و پست تر ايجاد نشود و سرّ باطن بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق نمايد .

3 ـ جدايى روح از بدن
اثر سوّم از آثار عبوديت و بندگى اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحله اى مى رسد كه هرازگاهى از بدن بى نياز مى گردد ، در حالى كه بدن صددرصد نيازمند به روح است و بدون روح ثباتى ندارد .

4 ـ تسلّط بر جسم
اثر چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده ى شخص درمى آيد به طورى كه در حوزه ى بدن خود شخص ، اعمال خارق العاده سر مى زند . گرچه دامنه اين بحث گسترده است ; امّا با نقل يك روايت از آن مى گذريم : حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

ما ضَعْفَ بَدَن عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِيَّةُ .

« آنچه كه همّت و اراده ى نفس در آن نيرومند گردد و جداً مورد توجّه نفس واقع شود بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد » .

5 ـ تسلط بر جهان طبيعت
اثر پنجم ، كه بالاترين اثر از آثار عبوديّت و بندگى است ، اين است كه حتّى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده ى انسان قرار مى گيرد و مطيع انسان مى شود . معجزات و كرامات انبيا و اولياى حق از اين مقوله است .

آرى ! معجزه بدان جهت صورت مى گيرد كه به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده داده شده است كه مى تواند به اذن و امر پروردگار در كاينات تصرّف كند ، عصايى را اژدها نمايد ، كورى را بينا سازد ، مرده اى را زنده كند و يا از نهان و درون كسى خبر دهند . اين قدرت و آگاهى براى او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديك شدن به خالق هستى پيدا مى شود ، و ولايت و تصرّف جز اين چيزى ديگرى نيست .

همه ى اين مراحل نتيجه ى «قرب» به خداست ، و قرب به حق ، يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى .

عبادت موجب تقرّب ، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست ، يعنى انسان با عبادت نزديك به خدا مى شود ، و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مى يابد و در اثر آن عنايتها گوش و چشم و زبان و دست او حقّانى مى گردد يعنى با قدرت الهى مى شنود ، مى بيند ، مى گويد و درخواست مى كند ، آنگاه دعايش مستجاب و خواسته اش برآورده مى گردد .

از نظر مذهب تشيّع ، عبوديّت يگانه وسيله ى وصول به مقامات انسانى است ، و پيمودن راه بندگى به صورت كامل و تمام ، جز با عنايت و قافله سالارى انسانى كامل كه ولىّ و حجّت خداست ميسّر نبوده و نمى شود .

بُنِيَ الإِسْلامُ عَلى خَمْس : عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوِلايَةِ وَلَمْ يُنادَ بِشَيْء كَما نُودِيَ بِالْوِلايَةِ .

« اسلام بر پنج پايه بنا شده : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، رهباى انسان كامل و حجّت خدا ، و چيزى به اهميّت رهبرى معصوم و انسان كامل نيست » .

آرى ! نفس و قواى آن با عبادت خالصانه ، آن هم تحت سرپرستى انسان كامل ، در اختيار حق قرار مى گيرد و از اين طريق انسان به يك موجود الهى و با كرامت تبديل مى گردد .

در اين قسمت لازم است بحثى كوتاه ، از آيات و روايات و كتابهاى قابل توجّه اخلاقى و عرفانى و تربيتى ، درباره ى نفس تقديم كنيم ، باشد كه در ديگرى از معرفت و بينش به روى ما باز شود .

نفس و هفت مرحله ى آن

مسئله ى نفس در مباحث عرفانى از مباحث محورى است ، چرا كه در تمام مسائلى كه عرفان مطرح مى كند ، تزكيه و تصفيه ى نفس مورد توجّه قرار گرفته است .

كسى كه نفس سركش را رام نكرده و غرايز و شهواتش را با برنامه هاى الهى مقيّد ننموده و از خود نگذشته و روى دل به سوى قبله ى حقيقى نكرده باشد ، هرگز نمى تواند در جمع عارفان الهى قرار گيرد .

بى ترديد تهذيب و تزكيه ى نفس از اهداف مهم و اساسى انبياى الهى بوده است .

تمام بدبختى هايى كه در دوره ى حيات ، گريبانگير بشر است ، علّت ومنشأيى جز پيروى از هواى نفس نداشته و ندارد .

از صاحب نفس شريره نمى توان توقّع خير داشت و اگر خيرى هم از او صادر شود به دايره ى حبط كشيده مى شود .

نفس مهذّب و تزكيه شده ، در آخرت آراسته به چهار سرمايه ى عظيم و ابدى مى شود :

1 ـ علم بدون جهل .

2 ـ ثروت بدون فقر .

3 ـ عزّت بى ذلّت .

4 ـ حيات بى موت .

آراستگى نفس به اين چهار ويژه گى ارزشمند از ماده ى فلاح ، كه براى تزكيه ى نفس ، در قرآن به كار رفته است استفاده مى شود . چنانكه راغب اصفهانى در المفردات متذكّر شده است .

( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ) .

« نفوس آلوده كه نفوس ناقصه اند ، از خير و رحمت محروم ، و از رسيدن به عنايت حضرت محبوب ممنوعند » .

از اهمّ وظايف انسان كه در رأس وظايف اوست ، مخالفت با خواسته هاى غير مشروع نفس است . در آثار اسلامى از اين مخالفت تعبير به جهاد اكبر تعبير شده است .

عاشقان حق و ارادتمندان يار و سالكان طريق عشق ، تا زنده بودند از شرّ نفس در وحشت بودند ، تا جايى كه بزرگمردى مانند رسول اسلام در دعاهاى خود به پيشگاه محبوب عرضه مى داشت :

أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شُروُرِ أَنْفُسِنا .

راستى در صورت آلوده بودن نفس به رذايل ، و اسير بودن به دست انواع گناهان آيا مى توان دعوى محبّت حضرت او را اعلام داشت ؟! و آيا مى توان خرد را بنده و مؤمن به او معرّفى كرد ؟!

فيض بزرگوار چه نيكو سروده :

اى كه سر مى كشى زخدمت دوست *** چون كنى دعوى محبّت دوست
منفعل نيستى از اين دعوى *** شرم نايد تو را زطلعت دوست
نبرى امر دوست را فرمان *** دم زنى آنگاه از مودّت دوست
دعوى دوستى كنى آنگاه *** نشوى تابع ارادت دوست
دوستى را كجا سزاوارى *** نيستى چون سزاى خدمت دوست
دوست از دوستيت بيزار است *** كه نه اى جز سزاى لعنت دوست
بر درش بين هزار فرمانبر *** سر نهاده براى طاعت دوست
عاشقان بين نهاده جان بركف *** از براى نثار حضرت دوست
ما عبدناك گو ببين بى حد *** صف زده بر در عبادت دوست
جمع كروبيان قدس نگر *** بر درش مى زنند نوبت دوست
آري بندگيهاي ما هر چند زياد باشد ، باز معلول لطف و توفيق و عنايت اوست، و بندگي ما کجا و عظمت و بزرگي و جلال وا کجا؟!

بيائيد همه ما هم چون پيامبر بزرگ فرياد بزنيم: ما عَبَد ناکَ حَقٌ عِبادَتِکَ و چون علي بن ابيطالب ناله جانسوز بر آريم که آه مِن قِلٌهِ الزٌاد رَبُعدِ السٌفَرِ.

6 ـ خوف از کوچکي خود، در برابر عظمت بي نهايت در بي نهايت حضرت حق.
انسان از نظر جسم و روح و عقل موجودي است محدود، و براي موجود محدود ادعاي عظمت و بزرگي زيبنده نيست، آنان که ادعاي بزرگي دارند علتش خود فراموشي است، عزت و بزرگي براي انسان تنها در صورت اتصال به مقام حق که همان اتصال به فرامين الهي.

به خصوص تقواست قابل تحصيل است، و اين بزرگي و عظمت ذاتي انسان نيست، بلکه مقامي است که بايد اقدام برداشتن در طريق الهي کسب کند، وبدون اين اتصال و پيوند، انسان همچون ذره اي از ذرات مادي زمين است، زميني که موجوديتش در برابر منظومه شمسي و قابل نظر نيست، منظومه اي که در برابر کهکشان شيري رنگ فضا قابل ذکر نيست ، کهکشاني که در برابر آسمان اول و يا ساير کهکشانها و سحابي ها بيش از ذره اي به حساب نمي آيد، آسمان اولي که در برابر سماء دوم از ارزن گم شده اي در فضاي با عظمت جهان کوچک تر است و هفت آسماني که در برابر عرش الهي چيزي نيست.

شنيد ستم که هر کوکب جهاني است *** جداگانه زمين و آسماني است
زمين در جنب اين افلاک مين *** چو خشخاشي است اندر قعر دريا
تو خود بنگر کزين خشخاش چندي *** سزد تا بر غرور خود بخندي
انسان با اين موجوديت نا چيز خود که بدون ارتباط به حق مشتي استخوان پوسيده، و گوشت و پوستي بي قدر است، چه جاي آن دارد که خود را بزرگ بنامد؟ انسان واقع بين با توجه به کوچکي خود و عظمت حق چنان دچار وحشت و ترس ميگردد که براي علاج اين ترس و چاره و راهي جز آويختن به دامن اوبراي جبران کوچکيش نمي بيند. آري، به قول حضرت حسين در مناجات روز عرفه : بي نياز خداوندا، من خود را از تو دارم، من خود را ايجاد نکرده ام، مشرف به جهان هستي و هم نيستم به اجبار آمده ام و به اجبار هم خواهم رفت، نيروهاي محدودم اجازه فعاليت نامحدود نمي دهد، روشنايي هستي ام در مقابل گرد با مخوف زوال و فنا آن مقدار مي تواند مقاومت نشان بدهد که چرا غ ضعيفي در مقابل توفان بنيان کن و وحشتناک صحرايي.

بياييد آياتى كه در قرآن مجيد ، صفات بى نهايت در بى نهايت حق را از قبيل اراده ، علم ، قدرت ، احاطه ، امر و خلق و ... را بيان مى كند به دقّت مطالعه كنيد ، بياييد به خانه با عظمت آفرينش كه نمونه ى بسيار كوچك و ناچيزى از پرتو عظمت اوست بنگريد ، بياييد كوچكى بى نهايت در بى نهايت خود را توجه كنيد تا ببينيد چگونه دچار خشيّت شده و براى جبران اين كوچكى وحشت زا ، چگونه به حركت مى آييد تا با ارتباط با او خود را از اين خوف رهانيده و از كوچكى به بزرگى رسانده و از خوف به امنيّت نايل آييد .

البتّه اين خوف يا به تعبير لطيف تر اين خشيت تنها از طريق آگاهى به جلال و جمال و بزرگى كبريا و اطلاع بر عظمت نامحدود حق حاصل مى گردد .

شما به تاريخ زندگى انبيا و اوليا و بندگان خاص الهى بنگريد ، آن عزيزانى كه در همه عمر حتى لحظه اى فكر گناه بر آنان نگذشت ، چگونه در برابر مقام خداى متعال به گريه و استغاثه برمى خاستند و با آن همه اخلاص و عمل خود را چيزى نمى شمردند .

مى گويند آدم پس از هبوط به زمين و خروج از بهشت بسيار گريست و نوح همان گونه كه از نام مقدّسش پيداست گريه هايى شديد و بس طولانى داشت . ابراهيم عرضه مى داشت در مغفرت پروردگار طمع دارم ، آن چنان كه ميل دارم در قيامت از من بگذرد . فكر كنيد ابراهيم با آن مقامى كه خداوند در قرآن برايش بيان كرده ، در برابر خدا چه مى گفت ; تا به وسيله امين وحى به حضرت او خطاب رسيد آيا ديده اى دوست دوستش را دچار رنج و عذاب كند ؟ به جبرئيل گفت : نه ولى هرگاه خطايم را ياد مى كنم دوستى را از ياد مى برم ، در حالى كه قرآن بر عصمت و باكى همه ى انبيا ، تصريح كرده است . اين خطايى كه در كلام ابراهيم آمده چيست ؟ همان احساس بى نهايت كوچك بودن در برابر الله است .

به دعاهاى وارده از پيامبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) ، به خصوص دعاى كميل ، مناجات شعبانيه ، مناجات خمس عشر ، دعاى عرفه ، دعاى ابو حمزه ى ثمالى كه انشاء حضرت سجاد است ، بنگريد تا ببينيد با آگاهى به عظمت حق و توجه به خداى بزرگ و كوچكى خويش ، انسان چگونه دچار خشيت و خوف مى شود و براى جبران كوچكى خود چگونه به بندگى با اخلاص و حركت معنوى به سوى مقام قرب اقدام مى كند ؟

فرق خوف و خشيت در اينجا مناسب است فرق خوف و خشيت را از زبان استاد البشر حضرت « خواجه نصير الدين طوسى » ذكر كنيم ، تا معلوم شود عاشقان خدا براى چه دچار خشيت و ريزش اشك چشم چون ابر بهارى بودند .

محقّق طوسى مى فرمايد : « خوف و خشيت گرچه در لغت يك معنى دارند ولى از نظر صاحبدلان ميان آنها جدايى است ; زيرا خوف نگرانى دل است از انتظار بد و كيفرى كه به سبب احتمال ارتكاب خلاف و ترك طاعت باشد و براى بيشتر مردم حاصل است ، اگر چه مراتب بسيارى دارد و مرتبه ى عالى آن براى اندكى از مردم باشد . امّا خشيت حالتى است در نفس كه از درك بزرگوارى ، هيبت ، خوف محجوبيت و حرمان از لطف و نظر او در دل پيدا مى شود . و اين حالت به دست نمى آيد ; مگر براى كسى كه بر جلال كبريا آگاه شود و لذّت قرب را بچشد .

بنابراين گريه و تضرّع ، ندبه و ناله و خشيت و خوف عاشقان حق ، به خاطر آگاهى آنان از عظمت او بوده و اين خشيت و زارى و اعمال پر مشقت عبادى براى اين است كه نيازمندى و فقر و درويشى خود را با رسيدن به قرب او جبران كنند .

مرحوم « ملا احمد نراقى » آن عاشق وارسته ، در كتاب « طاقديس » در باب گريه هاى اعجاب انگيز حضرت شعيب (عليه السلام) چنين مى گويد .

گريه كرد از بس شعيب تاجدار *** روزهاى روشن و شبهاى تار
هر دو چشمش كور و نابينا نشست *** باز دادش چشم سلطان الست
آن كه او را ديده از آغاز داد *** كور چون شد باز چشمش باز داد

داد چشمش هين به عبرت كن نظر *** باز بايد ديده عبرت نگر
باز گاه و بيگه و شام و سحر *** اين قدر بگريست كافتاد از نظر
كور شد باز آن دو چشم پاك بين *** باز دادش چشم آن چشم آفرين
بار سيم گريه هاى زار زار *** كرد اندر شهر و دشت و كوهسار
روز و شب بگريست تا بار دگر *** كور شد نورش نماند اندر بصر
كور گشت و گريه او كم نشد *** ساعتى بى سوز و بى ماتم نشد
شامها در گريه هاى هاى هاى *** روزها در ناله هاى واى واى
اين قدر بگريست تا طير و وحوش *** آمدند از گريه اش اندر خروش
تا شبى او را ندايى شد زغيب *** تا به كى مى گريى آخر اى شعيب
گريه تو خلق را گريان كند *** سوز جان مر جسم را سوزان كند
تو چو جانى و رعيت جسم تو *** تو چو معنى اين خلايق اسم تو
معنى خوش لفظ را هم خوش كند *** ذات دلكش اسم را دلكش كند
چون كسى محبوب باشد اى پسر *** اسم او هر جاى باشد نغز تر
هركسى از بهر يك چيزى گريست *** اى شعيب اين گريه هايت بهر چيست
گر زبيم دوزخ است و آن جحيم *** ما در دوزخ به تو بربسته ايم
آتش دوزخ بود بر تو حرام *** هم چو آن جنّت به كفّار لئام
ور بود اين گريه ات بهر بهشت *** شوق وصل حوريان خوش سرشت
ما بهشت از بهر تو آماده ايم *** حوريان را زيب و زينت داده ايم
حوريان از بهر تو در روز و شب *** چشم بر راهند و دلها در طرب
ساحت جنّت به رايت روفته *** زلف خود از فرقتت آشوفته
قصرها بهر تو زينت داده ايم *** تخت ها در قصرها بنهاده ايم
خوانها بر فرشها آورده ايم *** فرشها بر تختها گسترده ايم
اين بهشت اين حور اين تو اى شعيب *** هر زمان خواهى برو بى منع و ريب
چون شعيب از عالم غيب اين شنيد *** از دل پر درد آهى بركشيد
كاى خدا آرام جان مستهام *** من كه و دوزخ چه و جنّت كدام
دل كجا تا فكر اين و آن كنم *** يا از آن غمگين به آن شادان دلم
چيست دوزخ تا از آن ترسان شوم *** تا زبيم تفّ آن گريان شوم
من خود اندر آتش استم ساله *** اندر آتش كرده ام نشو و نما
آتشى كز آن سقر ماندست مات *** هفت دوزخ پيش آن آب فرات
آتشى كز آن سعير آمد به تاب *** دوزخ از توفان و حرش يك حباب
آتشى كز آن جهنم در حذر *** آتش عالم زسوزش يك شرر
آتش هجران و نيران فراق *** سوز مهجورى و نار اشتياق
آتش حرمان زبزم دلفريب *** آتش مهجورى از وصل حبيب
من كه عمرى شد در اين آتش خوشم *** كى زدوزخ روى درهم مى كشم
اينان با توجه به عظمت الهى ، هر چيزى را كوچك مى ديدند و حقير و ناچيز مى دانستند ، چنانچه امير مؤمنان (عليه السلام) در خطبه « متقين » در اوصاف آن عاشقان مى گويد : عَظُمَ الخالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَ في أَعْيُنِهِمْ ، خدا را در وجود خود بزرگ مى ديدند و غير حضرتش براى آنان كوچك بود . به همين خاطر دل به هيچ چيز نمى بستند و از آمدن نعمت هاى دنيا و رفتن آن خوشحال و اندوهگين نمى شدند ، هر مصيبتى براى آنان ، جز مصيبت فراق او ، آسان بود . به خاطر دنيا با كسى نزاع نداشتند . گذشت آنان از مال دنيا بسيار بود . گرفتار هيچ يك از زشتى هاى اخلاقى نبودند ; زيرا منبع رذائل اخلاقى آلوده بودن انسان به دنياست و چون آنان دنيا را ناچيز مى دانستند آلوده نبودند .

عشقى به جز عشق نداشتند . قبله اى غير كوى او نمى شناختند . امر و نهى غير او را اطاعت نمى كردند . از هيچ چيز جز مقام او هراس نداشتند . به هيچ وجه گرد گناه نمى گشتند و فكر گناه هم نمى كردند . پاكترين انديشه و عمل از آنان بود . وجودشان براى جهان و جهانيان با بركت بود و جز خير و كرامت از آن بزرگواران توقع نمى رفت . در عين اين كه آراسته به تمام خوبى ها و دور از همه زشتى ها بودند ، خود را نيازمندترين نيازمندان و كم عمل ترين عاملان و مهجورترين مهجوران به حساب مى آوردند . به اين خاطر در اجراى دستورهاى حق و گريه از خشيت الهى و توبه در پيشگاه او از فقر و قصور در عمل از همه عالم مقدّم تر بودند .

اينك به شمّه اى از احوال و زبان حال ايشان توجّه كنيد :

على (عليه السلام) با آن همه عظمت و جلال كه از طريق بندگى حق كسب كرده بود ، در دعاى كميل مى فرمايد :

وَأَنَا عَبْدُكَ الضَّعيفُ الذَّليلُ الحَقيرُ المِسْكينُ المُسْتَكين !!

حضرت سجّاد در صحيفه مى فرمايد :

وَأَنَا أفْقَرُ الفُقَراءِ إلَيْكَ !!

و حضرت حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه مى فرمايد :

إِلهي كُلَّمَا أَحْرَسَني لُؤْمي أَنْطَقَني كَرَمُكَ ،

« يعنى پروردگارا تبهكاريها و ديو صفتى هايم گاهى آن چنان به رخم خيره مى شوند و مرا رو در روى ناشايست خود آن چنان قرار مى دهند كه ياراى سخنگويى از من سلب مى گردد » .

با كه سخن بگويم ؟ با خود ، زشت سيرتى آن چنان قيافه ام را هولناك نموده است كه نمى خواهم با قيافه خود روبرو شوم ، خداوندا با تو سخن بگويم ، هرگونه راه پيوستگى را به روى خود بسته مى بينم ، معاصى و گناهانم زبانم را بسته و لالم نموده است ، با ديگران سخن بگويم ، لابد زشت سيرتى نهانى خود را مخفى ساخته ، از نيكى ها و زيباييهاى خود سخن خواهد گفت ، در اين موقع است كه قيافه هولناكم كثيف تر و زشت تر خواهد شد ; زيرا به آن زشتى و پليدى خود ، دورويى و رياكارى را هم اضافه خواهم نمود .

با كه سخن بگويم ؟ با جهان طبيعت كه خاموش و بدون جنجال تسليم قوانين است ؟ آن موجودى كه خود را در مقابل قانون گذار ازل و ابد تسليم نموده است چه سنخيّتى با من متمرّد دارد كه حتّى در راه تمايلاتم به مبارزه ى با خود نيز حاضر شده ام ! اى خداى عزيز و مهربانم ، ديگر كسى نمانده است كه اين موجود گم گشته با او به گفتگو نشنيده چگونه در عين زشتى و پليدى راه فرارى را كه مى جويد پيدا كند ؟ فقط يك تكيه گاه باقى مانده است ، آن هم كرم وجود بى نهايت توست . چه قدر خوب بود كه به زبان آوردن الفاظ نيازى نداشتم ، تا مفاهيم آن الفاظ بيشتر شرمنده ام ننمايد .

آرى اين است نظر سالكان راه و توجه بيداران سير الى الله ، كه با همه ى آثار بندگى از حضرت حق ، خود را در برابر عظمت او چيزى حساب نمى كنند ، تا آثارى بر آنان بار شود و به خاطر اين آگاهى و شعور زياد است كه هرچه پيش مى روند و به مقام قرب آن جناب نزديك مى گردند ، به لا شيئى خود بيشتر رسيده و خشيت سنگين ترى سراپاى آنان را احاطه مى كند ، اينان به همين گونه سير خود را ادامه مى دهند ، تا وقتى كه به دروازه ى عالم پس از مرگ برسند ، آنگاه كه خطاب :

( أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ) و ( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ) .

به آنان برسد و سراسر خشيت آنان و ترس ايشان مبدّل به حالت امن گردد و با اتّصال به مقام حضرت دوست ، از احساسى كه از نقص همه جانبه ى خود مى كردند درآيند.

راستى اولياء الهى نسبت به خود چه نظرى دارند ؟ آرى انسان كه از بسيارى از موجودات برتر است ، هر مقدار به فقر و ندارى ، نياز و احتياج ولاشيئيّت خود بيشتر آگاه شود، عظمت و بزرگى ، جلال و جمال دوست در خانه ى دلش بيشتر تجلّى مى كند و هرچه تجلّى جمال معشوق در دل عاشق بيشتر شود و عاشق به بزرگى معشوق واقف و به ذلّت و حقارت خود در برابر او آگاه گردد ، خشيت بيشترى او را مى گيرد و با اين مركب روحى به حركت بيشترى ادامه داده و براى برطرف نمودن ذلّت و حقارت خود ، با نزديك كردن خويش به دوست ، فعاليّت چشم گيرترى مى كند