گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
وَالرَّجاءُ فَرْعُ الْيَقينِ


دوّمين اصلى كه زندگى عارفان بر محور آن مى چرخد ، « اميد » است . اميد به لطف حق . اميد به رحمت دوست . اميد به عنايت او . اميد به خداوندى كه بدون درخواست از او ، انسان را از فيض وجود بهره مند نمود و از ابتداى تكوين نطفه ، تا بيرون رفتن از دنيا ، در همه ى شئون حيات ، آدمى را غرق در نعمت و لطف و عنايت خود فرموده است .

اميدِ انسان به حضرت دوست ، ميوه ى يقين او به واقعيّاتى است كه از خداوند مهربان نسبت به انسان صادر شده است . و اين اميد يكى از بهترين سرمايه هاى معنوى است كه با كمك آن ، انسان به كمالاتى كه مافوق تصوّر است مى رسد .

اميد شيرين ترين ميوه اى است كه قلب انسان چشيده و برترين سرمايه اى است كه آدمى به وسيله آن سودمندترين تجارت را انجام داده است .

براى به دست آوردن يقينى كه سازنده ى اميد است بايد سه حقيقت را در نظر گرفت :

1 ـ رفتار خداوند با انسان .
2 ـ برخورد حضرت حق با گنهكاران پشيمان .
3 ـ توجّه به آيات و رواياتى كه در باره ى اميد رسيده است .


1 ـ رفتار خداوند با انسان .
در مسئله رفتار خداوند با انسان كه چگونه از باب لطف و محبّتش او را آفريده و چه اسرارى در آفرينش او به كار برده و چه نعمت هايى بدون اينكه مستحق باشد به او ارزانى داشته هزاران كتاب نگاشته شده است . در حالى كه ا ين همه كتاب هرگز نتوانسته حتّى گوشه اى از محبّت هاى آن وجود مقدّس را نسبت به انسان بازگو كند . چگونه مى توان در چند صفحه ى محدود و با فكرى ناقص و نارسا عنايت او را نسبت به بندگان بازگو كرد !

در اينجا به خلاصه اى از فرمايشات حضرت صادق (عليه السلام) كه نشانگر لطف خداى متعال به بندگان است و آن حضرت براى « مفضّل » بيان كرده اند اشاره مى كنيم تا پس از مطالعه اين سطور ، از خواب غفلت بيدار شده، و آن همه ابر تيره را از روى چهره آن همه محبّت آن حضرت كنار زده ، و چراغ پر نور اميد در دل هايمان روشن گردد . و اين اميد باعث مى شود به دامن رحمتش درآويخته و به سوى مقام قرب جنابش به پرواز آييم .

« اى مفضّل ! اولِ عبرتها تدبيرى است كه ، حق تعالى در رحم مادر درباره ى جنين مبذول مى دارد ، در حالى كه او پنهان است در سه ظلمت يعنى تاريكى شكم ، تاريكى رحم و تاريكى بچه دان . هنگامى كه در طلب غذايى ، دفع اذيّتى و بلايى و يا جلب منفعتى و دفع مضرّتى چاره اى ندارد ; پس به سوى او از خون حيض ، آن مقدار كه غذاى او شود ، جارى مى شود . چنانچه آب غذا مى شود و پيوسته اين غذا به او مى رسد تا خلقتش تمام مى شود ، و بدنش مستحكم ، پوستش براى تحمّل فشار هوا آماده و آن چنان قدرت مى گيرد كه از سردى و گرمى درامان بماند . چشمان او قدرت ديدن روشنايى را پيدا مى كند . در اين حال مادرش را درد زاييدن مى گيرد تا طفل متولد گردد . چون از تنگناى رَحِم به ميدان جهان درآيد و به نوع ديگر از غذا محتاج باشد ، مدبّر حقيقى ، همان خون كثيف را كه در رحم مادر غذاى او بود به شير لطيف مبدّل گرداند و كسوت گلگون خون را از او كنده ، لباس سفيد شير بر او مى پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش را تبديل كند ; زيرا در اين حالت اين غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق تر است و در همان ساعت كه به اين نوع از غذا محتاج مى شود ، به حكم حكيم قدير غذاى شير براى او مهياست و به الهام الهى زبان بيرون مى آورد و لبها را مى جنباند و طالب غذا مى شود و در آن وقت دو پستان مادر ، براى او مانند دو مشك كوچك آويخته ، كه هر زمان احتياج پيدا كند برايش مهيا باشد .

تا زمانى كه بدنش تر و تازه و نازك و دستگاه گوارشش نرم و لطيف است و تاب غذاهاى غليظ را ندارد ، به اين شير اكتفا مى كند ، و چون نشو و نما كرد و بزرگتر و قويتر شد و احتياج به غذاى غليظ پيدا كرد ، تا بدنش بدان وسيله محكم شود و اعضايش قوت بگيرد ، از برايش دندانهايى كه چون آسياهاى خرد كننده است روئيده مى شود تا با آن غذا را بجود و فرو بردنش آسان گردد . بر اين احوال رشد مى كند تا به سن بلوغ برسد . هنگام بلوغ اگر مرد است به روى او موى مى روياند كه علامت مردان و موجب عزت ايشان است و اگر زن باشد رويش را از موى پاك مى نمايد تا حسن و طراوتش باقى مانده و موجب ميل مردان به سوى او گردد .

به زبان مزه هاى مختلف را مى چشد و ميان آنها فرق مى گذارد كه كدام تلخ و كدام شيرين و كدام ترش و كدام شور و كدام گنديده و پاكيزه است .

زبان ابزارى است براى فرو دادن طعام و آب ، و دندانها شكل دهنده ى لب ها است كه از درون دهان حافظ لبهاست تا سست نشوند و نياويزند . براى هريك از عضوهاى بدن انسان فايده هاى زيادى است .

پلك را ببين كه براى چشم به منزله ى پرده است . هر وقت بخواهند بياويزند و هرگاه لازم باشد بالا روند و ديده را در ميان گودالى قرار داده و به وسيله پلك و موهاى ويژه آن را در بند حفاظت كشيده است .

دل را ميان سينه قرار داده و پنهان نموده و پيراهنى كه به منزله ى پرده اى براى دل است به روى آن كشانده و دنده ها را حافظ آن گردانيده و گوشت و پوست را روى آن دنده ها قرار داده است ، تا دل از عوارض خارجى محفوظ بماند .

تأمل كن در آب دهن و منفعتى كه در آن است ، حق تعالى مقرّر فرموده هميشه جارى باشد ، كه دهان و گلو را رطوبت دهد ; زيرا بدون اين رطوبت دهان و زبان و گلو فاسد مى شد و اگر اين آب نبود ، غذا گوارا نمى شد . اين رطوبت به منزله ى مركبى است كه غذا را به معده مى رساند . همچنين اين رطوبت به زَهْرِه مى رسد و موجب سلامت حال انسان مى شود » .

آنگاه حضرت به بسيارى دگر از نعت هاى مادى و معنوى كه از جانب حق به انسان عطا شده است اشاره مى فرمايد و از انسان دعوت مى كند كه در برابر اين همه لطف و نعمت ، فرمانبر آن وجود مقدس باشد .

آيا اين همه نعمت كه شبانه روز در برابر ديدگان ماست كه اگر يكى از آنها نبود انسان دچار مشكلات غير قابل حل مى شد در حالى كه خداى متعال همه را از راه لطف و محبّت به آدمى عنايت كرده است بدون درخواست و خواهش و اصرارى ، سازنده ى يقين در عمق جان و دل انسان نسبت به كرم و عنايت خدا به آدمى نيست ؟!

از هنگامى كه بشر نطفه اى در سلب پدر بود ، تا به امروز كه غرق در انواع نعمت هاى غير قابل شمارش است ، دايم مورد احسان بوده ، و اين احسان حتمى و حسى است كه دليل و راهنماى انسان به سوى « اميد » است . و اينكه با وجود چنين خداى كريم و رحيمى كه در همه ى امور به خصوص در مسئله قبول توبه و عذر و اينكه تنها حضرت اوست كه از باب لطف و كرمش تمام كمبودها را جبران مى كند بايد به جنابش اميد داشت و از ياس و نوميدى ، كه طبق آيات سوره ى يوسف كفر محض است ، پرهيز كرد .

البته تذكر يك نكته ى بسيار مهمّ در اينجا ضرورى است و آن اين است كه كسى بايد به حضرت حق اميد ببندد كه فرمان او را اجرا كرده و مى كند و براى آينده و آخرتش بذر عمل بكارد و در برابر گناهان انجام گرفته به سلاح توبه مسلح شود ، وگرنه از نظر قرآن و سنّت ، اميد انسان به مزد و بخشش پروردگار ، بدون عمل و منهاى جبران گناه ، اميد بيجايى است .

كشاورزى كه زمين در اختيار دارد و در فصل پاييز ، زمين را از سنگ و خار و خاشاك پاك نكرده و آن را شخم نزده و فعاليتهاى لازم را انجام نداده و هيچ گونه بذرى در آن نكاشته است ، اگر اميد برچيدن محصول از آن زمين داشته باشد ، اين اميد از كمال جهل و بى خردى است . چنين اميدى به خدا نه اينكه از نظر اسلام اميد نيست ; بلكه امنيّت از مكر الله است كه از گناهان كبيره و علّت عذاب در روز قيامت است .

انسان زمانى كه ساز و برگِ جنگِ با دشمن درونى و بيرونى را مهيّا كرده و به ميدان درآمده باشد بايد ، اميد به پيروزى داشته و يقين كند كه حق تعالى او را يارى مى دهد .

انسان وقتى كه تمام واجبات حق را ادا نموده و از گناهان پرهيز كرده باشد ، بايد ، اميد به لطف و محبّت حق داشته و به انتظار مزد و اجر و ثواب سرشار ، باشد .

انسان وقتى كه نسبت به هر گناهى توبه مخصوص آن گناه را انجام داده باشد ، بايد ، اميد به بخشش و مغفرت و قبول عذر داشته باشد .

اگر اميد بعد از عمل و يا توبه نباشد ، اميد نيست و بدون زحمت و اجراى دستورات دوست و كناره گيرى از محرّمات ، نبايد اميد داشت . چنانكه آيات قرآن و روايات و اخبار به طور صريح بيانگر اين واقعيّت است كه در بخشهاى بعد ذكر خواهيم كرد .

آرى با تماشاى الطاف حق ، يقين به لطف و عنايت دوست به دست مى آيد يقين نيز عامل ايجاد اميد است كه روزى انسان مستحق هيچ لطفى نبود ، و از خداوند طلبى نداشت ، و طفل بيچاره و ناتوان ، يا انسان تهيدست و ضعيفى بود ; امّا اين همه محبّت و لطف در حق او شد . آرى ! امروز كه به دستور خدا اين همه خود را در رنج عبادت و اطاعت قرار مى دهد و براى ارتكاب يك گناه اين همه بيدارى شب كشيده و ناله و انابه دارد . چگونه اميد به مزد عمل و بخشش و مغفرت گناه نداشته باشد ؟!

روزى كه عمل و توبه از او نمى خواست ، اين همه او را در احسان و نعمت غرق كرد ، امروز كه از او مزد ، ثواب ، بهشت و دور شدن از عذاب جهنّم را با عمل و توبه طلب مى كند ، چگونه در برابر فرمان برى مزد ندهد ، و در مقابل توبه ، آدمى را غرق در رحمت و مغفرت نكند ؟! پس اميد همراه عمل صحيح است . چنانچه به موسى خطاب مى كند :

ما أَقَلَّ حَياءً مَنْ يَطْمَعُ في جَنَّتي بِغَيْرِ عَمَل يا مُوسى كَيْفَ أَجْوَدَ بِرَحْمَتي عَلى مَنْ يَبْخُلْ بِطاعَتي .

« چه كم حياست كسى كه بدون عمل طمع در بهشت دارد چگونه رحمتم را با كسى كه در اطاعت من بخل ورزيده معامله كنم » .

خدا و گنه كاران پشيمان
راستى چه قدر عجيب است و چه لطف و كرامتى است كه به حكم ، الإسلام يجبّ ما قبله ، كسى كه همه عمر را به كفر و روگردانى از حق گذرانده و لحظه اى ياد خدا نبوده و عملى برابر با خواسته الهى از او سر نزده ، به محض برخورد با هدايت و قبول ايمان ، تمام گذشته ى او به احترام اين ارتباط آمرزيده شده و مورد عنايت حق قرار مى گيرد . بطورى كه اگر در حال ايمان آوردن بميرد اهل بهشت است ؟! آه راستى چگوه به چنين خدايى نبايد اميد بست ؟

در آثار اسلامى آمده است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) آتش پرستى را به مهمانى دعوت كرد . هنگام خوردن غذا به او فرمود : اگر مسلمان شوى در غذا مهمان من خواهى بود . آن مردِ گبر از جا برخاست و از خانه ى ابراهيم بيرون رفت . خطاب رسيد ابراهيم را غذايش ندادى مگر به شرط تغيير مذهبش امّا من هفتاد سال است او را با كفرش روزى مى دهم . ابراهيم به دنبال او رفت و وى را به خانه آورد و برايش سفره طعام حاضر كرد ، گبر به ابراهيم گفت : چرا از شرط خود پيشمان شدى ؟ ابراهيم داستان حضرت حق را براى او گفت . آتش پرست فرياد برآورد : اين گونه خداوند مهربان با من معامله مى كند ؟ ابراهيم ! اسلام را به من تعليم كن ، سپس قبل از خوردن غذا به خاطر آن لطف و عنايت حق مسلمان شد .

عارف بزرگ مرحوم نراقى در كتاب ارزشمند « طاقديس » سلوك حق را نسبت به يكى از گنهكاران در زمان موسى چنين بيان مى كند :

ديد موسى كافرى اندر رهى *** پير گيرى كافرى و گمرهى
گفت اى موسى از اين ره تا كج *** مى روى با كه دارى مدّعا
گفت موسى مى روم تا كوه طور *** مى روم تا لجّه درياى نور
مى روم تا راز گويم با خد *** عذر خواهم از گناهان شما
گفت اى موسى توانى يك پيام *** با خداى خود زمن گويى تمام
گفت موسى هان پيامت چيست او *** گفت از من با خداى خود بگو
گو فلان گويد كه چندين گير ودار *** هست من را از خدايى تو عار
گر تو روزى ميدهى هرگز مده *** من نخواهم روزيت منت منه
نى خدايى تو نه منهم بنده ام *** نى زبار روزيت شرمنده ام
زين سخن آمد ل موسى به جوش *** گفت با خود تا چه گويد حق خموش
شد روان تا طور با حق راز گفت *** راز با يزدان بى انباز گفت
اندر آن خلوت به جز او كس نديد *** با خدا بس رازها گفت و شنيد
چون كه فارغ شد در آن خلوت زراز *** خواست تا گردد به سوى شهر باز
شرمش آمد از پيام آن عنود *** دم نزد زانچه از آن بشنيده بود
گفت حق كو آن پيام بنده ام *** گفت موسى من از آن شرمنده ام
شرم دارم تا بگويم آن پيام *** چون تو دانائى تو مى دانى تمام
گفت از من رو بر آن تندخو *** پس زمن او را سلامى بازگو
پس بگو گفتت خداى دلخراش *** گر تو را عارست از ما عار باش
ما نداريم از تو عار و ننگ نيز *** نيست ما را با تو خشم و جنگ تيز
گر نمى خواهى تو ما را گو مخواه *** ما تو را خواهيم با صد عزّ وجاه
روزيم را گر نخواهى من دهم *** روزيت از سفره فضل و كرم
گر ندارى منّت روزى زمن *** من تو را روزى رسانم بى منن
فيض من عام است و فضل من عميم *** لطف من بى انتها جودم قديم
خلق طفلانند و باشد فيض او *** دايه اى بس مهربان و نيك خو
كودكان گاهى به خشم و گه بناز *** از دهان پستان بيندازند باز
دايه پستانشان گذارد بر دهن *** هين مكن ناز اين انيس جان من
سر به گرداند دهن برهم نهد *** دايه بوسه بر لباش مى دهد
چون كه موسى بازگشت از كوه طور *** طور لخابل قلزم زخار نور
گفت كافر با كليم اندر اياب *** گو پيامم را اگر دارى جواب
گفت موسى آنچه حق فرموده بود *** زنگ كفر از خاطر كافر زدود
جان او آيينه پر زنگ بود *** آن جوابش صيقل خوشرنگ بود
بود گمراهى زره افتاده بس *** آن جوابش بود آواز جرس
جان او آن شام يلدادان جواب *** مطلع خورشيد و نور آفتاب
سر به زير افكند لختى شرمگين *** آستين بر چشم و چشمش بر زمين
سر برآورد آنگهى با چشم تر *** با لب خشك و درون پر شور
گفت با موسى كه جانم سوختى *** آتش اندر جان من افروختى
من چه گفتم اى كه روى من سياه *** وا حيا آه اى خدا واخجلتاه
موسيا ايمان بر من عرضه كن *** كودكم من بر دهانم نه سخن
موسيا ايمان مرا برياد ده *** اى خدا پس جان من بر باد ده
موسى او را يك سخن تعليم كرد *** آن بگفت و جان به حق تسليم كرد
اى صفائى هان و هان تا چند صبر *** ياد گير ايمان خود زان پير گبر
گرچه گفتار تو ايمان پرور است *** هم سخن هايت همه نغزتر است
ريزد از نطقت مسلمانى همه *** هست گفتار تو سلمانى همه
ليك زاعمال تو دارد عار وننگ *** كافر بتخانه ترساى فرنگ
اثر شوم خودپسندى
نوشته اند : مردى در بنى اسرائيل چهل سال كارش دزدى بود . روزى عيسى با عابدى از عبّاد بنى اسرائيل كه از ياران و ملازمان بود بر او گذشت در حالى كه عابد پشت سر عيسى در حركت بود ، دزد پيش خود گفت : اين پيامبر خداست و در كنار او يكى از حواريين است ، اگر من هم با آنان حركت كنم نفر سوم آنها خواهم شد ، پس به دنبال آنان به راه افتاد ، مى خواست به دوست عيسى نزديك شود ; امّا سخت خودش را خوار شمرد و گفت : من كجا و او كجا . آن حوارى با مشاهده ى آن مرد با خود گفت : شخصيّتى مثل من نبايد با او در حركت باشد پس او را عقب انداخت و خود در كنار عيسى قرار گرفت . مرد دزد در حركتش تنها شد ، خداوند به عيسى وحى كرد : به هر دو نفر اينان بگو اعمال خود را از سر بگيرند ، امّا حوارى به خاطر عجبى كه كرد و اعمالش حبط شد و اما ديگرى را به خاطر خوار شمردن نفسش بخشيدم . عيسى اين واقعه را به هر دو گفت و دزد را با خود همراه كرد . او نيز با جبران گذشته ى خود ، از اصحاب و ياران عيسى شد .

توبه مرد شراب خوار
گفته اند مردى كه در شراب خوارى افراط داشت ، روزى دوستان شراب خور را دعوت كرد و براى عيش و نوش بيشتر ، چهار درهم به غلام خود داد و گفت : با اين مبلغ مقدارى ميوه بخر . غلام در حال عبور به درب خانه ى « منصور بن عمار » رسيد . منصور براى نيازمندى مستحق ، پول طلب مى كرد و مى گفت هركس به اين فقير چهار درهم بدهد ، برايش چهار برنامه از خدا مى طلبم ، غلام هر چهار درهم را به آن مستحق داد . منصور به غلام گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : اربابى دارم ، علاقه مندم از دست او رها شوم . ديگر اينكه خداوند مالى روزى من كند تا با او زندگى خود را اداره كنم . سوم اينكه خداوند ارباب معصيت كار مرا ببخشد . چهارم پروردگار بزرگ من و ارباب من و تو و اين قوم را مورد رحمت خود قرار دهد . منصور هر چهار برنامه را از خداى مهربان درخواست كرد وقتى غلام به منزل اربابش بازگشت ، ارباب به او گفت : چرا دير آمدى ؟ داستان را گفت ، مولايش پرسيد : به چه دعايى كردى ؟ گفت : اوّل آزادى خود را خواستم ، ارباب گفت : در راه خدا آزادى . گفت : دوّم براى خود مالى خواستم تا با آن زندگى خود را اداره كنم ، ارباب گفت : چهار هزار درهم از مال من براى تو . گفت : سوّم خواستم خدا از سر تقصيرات تو بگذرد و توفيق توبه به تو عنايت كند ، ارباب گفت : توبه كردم . چهارم : خواستم من و تو و منصور بن عمار و مردم را بيامرزد ، مولايش گفت : آه كه من مستحق اين برنامه چهارم نيستم . چون شب رسيد و به بستر خواب رفت در خواب شنيد گوينده اى مى گويد : اى مرد آنچه وظيفه ى تو بود انجام دادى ، آيا در وجود من كه خداى مهربان هستم مى بينى آنچه مربوط به خدايى من است انجام ندهم ؟ من تو را و غلامت ، منصور بن عمّار و مردم را بخشيدم .

داستان كفن دزد . . .
« معمّر » از « زُهير » روايت كند كه : روزى يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در سالى كه مى گريست به محضر آن جناب آمد ، شدّت گريه او به حدّى بود كه رسول اكرم از او سؤال كرد چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد : جوانى بر در ايستاده و چنان گريه مى كند كه مرا نيز به گريه درآورده است . فرمود : او را به نزد من آوريد . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به او فرمود : چرا گريه مى كنى ؟ گفت : از گناه خود و خشم الهى مى ترسم ، فرمود : موحّدى يا مشرك ؟ عرض كرد : موحّد ، فرمود : گريه مكن كه خداوند تو را مى آمرزد ، اگر چه گناهانت همانند هفت آسمان و هفت زمين باشد ؟!

عرض كرد : گناهم از آن عظيم تر است . رسول اكرم فرمود : گناه عظيم را خداى كريم بيامرزد ، سپس فرمود : مگر گناهت چيست ؟ عرض كرد : از آن شرمنده ام ; زيرا از عرش عظيم تر و از كرسى سنگين تر است ؟! فرمود : گناه تو بزرگتر است يا خدا ؟ عرضه داشت : خدا ، فرمود : اى جوان ! خداى عظيم گناه بزرگ را مى آمرزد ، اين چه گناهى است كه تو را به نوميدى كشانده است ؟ گفت : نبّاش بودم و هفت سال گور مردگان را مى شكافتم و كفن آنان را مى ربودم ، روزى دخترى از انصار مُرد ، من گورش را شكافته و كفنش را باز كردم سپس شهوت به من غلبه كرد و بر آن گناه بزرگ واداشت ، پس از انجام گناه گويى ندايى شنيدم كه مى گفت : اى جوان ! واى بر تو ، از حساب روز قيامت انديشه نكردى كه مرا برهنه گذاشتى و اين رسوايى به من نمودى ؟ پيش خدا و رسول اسلام چه خواهى گفت ؟ چون نبى اكرم اين موضوع را شنيد فرمود : اين فاسق را بيرون كنيد كه كسى به دوزخ نزديكتر از او نيست . آن جوان از مسجد بيرون آمد و روى به بيابان نهاد و روز و شب زارى كرد . يك روز عرضه داشت : الهى به حق پيامبران برگزيده ات توبه ى مرا بپذير و از من درگذر . اگر توبه من قبول است آن را به رسولت خبر ده و الاّ آتشى در من انداز تا نابود شوم . جبرئيل نازل شد و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفت : خداى متعال مى فرمايد : من توبه ى آن جوان را قبول كردم و از جميع گناهان او گذشتم . او را بطلب و آتش سينه او را خاموش كن و مرهم مغفرت بر جراحتش بگذار .

گنهكار اميدوار
روايت است كه در ايام « مالك بن دينار » مردى بود كه تمام عمر خود را در خرابات به سر برده و روى به خير نياورد و انديشه ى نيكى بر او نگذشت . نيكان روزگار از او روزى كردند ، تا وقتى كه فرشته ى مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز كرد . او چون دريافت وقت مرگ فرا رسيده نظر در جرايد اعمال خود كرد ، نقطه ى اميدى در آن نديد . به جويبار عمر نگريست شاخى كه دست اميد بر آن توان زد نيافت ، آهى از عمق جان كشيد و به سوى ربّ الارباب روى كرد و گفت : يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ .

اين را گفت و جان داد ، اهل شهر به مرگ او شادى كردند و بر جنازه او به شادى گذشتند . او را به بيرون شهر برده به مزبله انداختند و خاك و خاشاك بر جنازه اش ريختند . مالك دينار را در خواب گفتند : فلانى درگذشته و به مزبله اش افكنده اند ، برخيز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره ى نيكان دفن كن . گفت : پروردگارا او در ميان خلق به بدكارى معروف بود ; مگر چه چيز به درگاه كبرياى تو آورده كه سزاى چنين كرامتى شده است ؟ جواب آمد كه : چون به حالت جان دادن رسيد كه نامه ى عمل خود را نظر كرد و چون همه را خطا ديد ، مُفلسانه به درگاه ما ناليد و عاجزانه به بارگاه ما نظر كرد ، چون دست بر دامن فضل ما زد ، بر دردمندى او رحم كرديم و چنان او را بخشيدم كه انگار گناهى نداشته بود از عذاب نجاتش داديم و به نعمت هاى پايدارش رسانديم ، كدام درد زده به درگاه ما ناليد كه او را شفا نداديم ، و كدام غمگين از ما خلاصى طلبيد كه خلعت شاد كامى بر او نپوشانديم ؟!

توبه ى « وحشى »
در «مجمع البيان» در ذيل آيه ى :

( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ ) .

آمده است كه وحشى و يارانش پس از به شهادت رساندن « حمزه » عموى پيامبر به مكّه فرار كردند ، سرانجام از عمل خود پشيمان شدند . نامه اى به پيامبر اسلام نوشتند كه ما بر كرده خود پشيمانيم و علاقه منديم به آيين اسلام رو كنيم ; ولى يكى از آيات قرآن مانع ماست آنجا كه مى فرمايد :

( وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ ) .

چون ما مرتكب گناهِ شرك و قتل و زنا شده ايم ، اميد به رحمت نداريم . در جواب نامه ى وحشى اين آيه نازل شد :

( إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات ) .

پيامبر شخصى را مأمور كرد تا به مكّه رفته و اين آيه را براى وحشى و يارانش بخواند . پس از آنكه از آيه ى مورد نظر با خبر شدند گفتند : اين شرطى شديد و تكليفى دشوار است ، ما مى ترسيم از عمل كننده هاى اين آيه نشويم . حق تعالى اين آيه را فرستاد :

( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ ) .

چون پيامبر اين آيه را فرستاد گفتند ، مى ترسيم از گروه « لِمَنْ يَشاءُ » ( براى كسى كه بخواهد ) نباشيم . در اين هنگام اين آيه نازل شد :

( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) .

« بگو اى بندگان من ، كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد ! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه همه ى گناهان را مى آمرزد ; زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است » .

داستان سه مرد گنهكار در قرآن
در ذيل آيه ى شريفه :

( وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ) .

« و ( همچنين ) آن سه نفر كه ( از شركت در جنگ تبوك ) باز ماندند ، ( و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند تا آن حد كه زمين با همه ى وسعتش بر آنها تنگ شد ، ( حتّى ) در وجود خويش ، جايى براى خود نمى يافتند ، ( در آن هنگام ) دانستند پناه گاهى از خدا جز به سوى او نيست ; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود ( و به آنان توفيق داد ) تا توبه كنند ، خدا بسيار توبه پذير و مهربان است » .

در شأن نزول اين آيه داستان سه نفر متخلّف از جهاد را مى خوانيم كه از عمل بسيار بد خود سخت پشيمان شدند و خداى مهربان پس از توبه و انابه ، از كردار زشت آنان درگذشت .

آن سه نفر از مردم مدينه و از طايفه انصار بودند . به نامهاى : كعب بن مالك ، فزارة بن ربيع و هلال بن اميّه . و داستان آنان با كمى اختلاف كه در بعضى از تفاسير ديده مى شود بدين قرار است :

جنگى به نام « تبوك » براى مسلمانان پيش آمد . در آن جنگ به مسلمانان خيلى سخت گذشت و به قول قرآن در آيه ى 119 سوره ى توبه براى مسلمانان ساعت عسرت و هنگامه ى سختى بود ، جابر بن عبدالله مى گويد : ما گرفتار در اين جنگ سه نوع سختى شديم ، سختى زاد و توشه ، كمبود آب ، گرسنگى و تشنگى چهارپايان و پياده ماندن مردم . رهبر اسلام به فرمان خداوند ازمردم براى شركت در آن جهاد مقدّس دعوت كرد . منافقان و در مدينه و اطراف آن مشغول تبليغات سوء شدند ، و براى سست كردن اراده ى مسلمانان از شركت در جنگ ، به فعاليّت پرداختند و گفتند : اين چه بساطى است كه هر ماه و هر هفته بايد به جهاد رفت ، و مال و جان به هدر داد ، اين چه آيينى است كه ما را از زندگى بازداشته ، و راحتى را از ما سلب كرده است . تبليغات آنان در عدّه اى از مردم اثر گذاشت و ايشان بدون عذر شرعى از شركت در آن جهاد مقدّس خوددارى كردند . و اگر پيامبر بزرگ با تبليغات غلط آنان و خوددارى آن سه چهره ى مشهور مبارزه نمى كرد در آينده ، سنّت ناپسندى نداشته مى شد و هر كسى به كمترين بهانه اى از شركت در جنگ فرار مى كرد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پس از بازگشت از جهاد ، مورد استقبال مردمى كه از شركت در جهاد معذور بودند قرار گرفت . آن سه نفر هم كه به بهانه ى جمع كردن ميوه و انجام كارهاى عقب افتاده ، در واقع به خاطر سستى و تنبلى در جهاد شركت نداشتند به استقبال آمدند . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دستور اكيد دادند كه احدى از مسلمانان حق معاشرت و رفت و آمد با آنان را ندارد ؟!

تمام مردم مدينه عليه آنان بسيج شدند . فروشندگان به آنان جنس نفروختند ، معاشران از معاشرت با آنان پرهيز كردند ، دوستان نسبت به آنان آهنگ جدايى زدند ، زن و فرزند نيز از ايشان روى گرداندند . حتّى زنان آنان به مسجد آمدند و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عرضه داشتند ; چنانچه خداوند به ما اجازه معاشرت با آنان را نمى دهد ، ما را طلاق بگوييد ، پيامبر بزرگ رضايت به جدايى ندادند ، ولى فرمودند : ترك معاشرت را نسبت به آنان ادامه دهيد .

راستى زمين با همه وسعتش بر آنان تنگ شد ، و از اين بى توجّهى جانشان به لب آمد . آرى ! آنان گناهى بزرگ مرتكب شده بودند ، گناه تخلّف از فرمان حق و خوددارى از شركت در جهاد با كفر .

چون وضع را بدين صورت ديدند ، از شهر و ديار دست كشيده و رهسپار بيابان شدند . چهل شبانه روز گريستند و در آن مدّت همسرانشان به دستور پيامبر وسايل لازم را براى آنان مى بردند . پس از آن همه گريه و زارى و عذر آوردن به پيشگاه حق ، خبرى از عفو و مغفرت نشنيدند . « كعب » دو رفيق خود را صدا زد و گفت : علّت عدم پذيرش توبه ى ما دوستى ما با يكديگر است حال كه همه از ما بريده اند بياييد ما هم از يكديگر كناره گرفته و هريك به بدبختى و روسياهى خود در پيشگاه حق بناليم . بدين گونه عمل كردند ، سرانجام خداى مهربان آيه ى 118 سوره ى توبه را نازل نمود پيامبر عزيز مردم را مأمور بازگرداندن آنان كرد و خود در جلوى مسجد به انتظار آنان قرار گرفت . مردم با احترام ايشان را وارد مدينه كردند ، چون چشم پيامبر به « كعب » افتاد او را در آغوش محبّت گرفت و فرمود : اى كعب ! در تمام مدّت عمرت ساعتى به ارزش و قيمتِ ساعت قبولى توبه ات وجود ندارد .

اميد در قرآن
( فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ ) .

« اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود ، از زيانكاران بوديد » .

( وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ ) .

« خداوند به بندگانش رأفت دارد » .

( وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ) .

« خداوند است كه با اذنش شما را به بهشت و آمرزش دعوت مى كند ، و آياتش را براى مردم بيان مى دارد تا متذكّر حقايق شوند » .

( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ ) .

« به تحقيق از آنان گذشت ، به حق كه خداوند آمرزنده حليم است » .

( فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً ) .

« اميد است خداوند از ايشان عفو كند و خداوند چشم پوش و پرده پوش است » .

( فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَة وَاسِعَة ) .

بگو خداى شما صاحب رحمت گسترده است .

( قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ ) .

« به آنان كه كافر شدند بگو اگر دست از كفر بردارند ، از گذشته آنان خواهم گذشت » .

( إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُـحْسِنِينَ ) .

« خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند » .

( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) .

« به آن بندگانم كه بر خود اسراف كردند بگو : از رحمت من نا اميد مباشيد ، خداوند تمام گناهان را مى بخشد او آمرزنده و مهربان است » .

اميد در روايات
عَنْ جُنْدَبِ الغَفّاري إِنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ : إِنَّ رَجُلاً قالَ يَوْماً وَللهِ لا يَغْفِر واللهُ لِفُلان ، قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : مَنْ ذَا الَّذي تَألى على أَنْ لا أَعْفُو لِفُلان ؟ فَإِنّي قَدْ غَفَرْتُ لِفُلان وَأَحْبَطْتُ عَمَلَ الْمُتَألّي بِقَوْلِهِ لا يَغْفِرَ اللهُ بِفُلان .

« ابوذر غفارى از نبى اكرم نقل مى كند : مردى يك روز مردى گفت : به خدا قسم خدا فلانى را نمى بخشد ، خداوند فرمود : چه كسى قسم خورد كه من فلانى را نمى بخشم ؟ حتماً او را آمرزيدم و عمل آن قسم خورده را به خاطر آن كلمه بى جايى كه گفته بود حبط كردم » .

« شيخ مفيد » به اسنادش از ابو جعفر طائى واعظ ، و او از وهب بن مبنه نقل مى كند :

قَرأتُ في زَبُورِ داوُد اَسْطَرا مِنْها ما حَفِظْتُ وَمِنْها ما نَسَيْتُ فَما حَفِظْتُ قُوْلُهُ : يا داوُدُ ! اِسْمَعْ مِنىِّ ما اَقُولُ مَنْ اَتاني وَهُوَ يُحِبُّني اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ يا داوُدُ ! اِسْمَعْ مِنّي ما اَقُولُ وَالْحَقُّ مَنْ أتانىِ وَهُوَ مُسْتَحْي مِنْ الْمَعاصِى الَّتي عَصاني بِها غَفَرْتُها لَهُ وَاَنْسَيْتُها حافِظِيْهِ يا داوُدُ اِسْمَعْ مِنّي ما اَقُولُ ، وَالْحَقُّ اَقُولُ مِنْ أتاني بِحَسَنَة واحِدَة اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ قال داوُدُ : يا رَبِّ وَما هذهِ الْحَسَنَةُ ؟ قالَ مَنْ فَرَّجَ عَنْ عَبْد مُسْلِم فَقالَ داوُدُ : اِلهي بِذالِكَ لا يَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَكَ اَنْ يَنْقَطِعَ رَجاءَ مِنْكَ .

جملاتى در زبور داود خواندم ، قسمتى از آن را از ياد بردم و جملاتى از آن را به ياد دارم ، آنچه به ياد دارم اين است : هركس به من وارد شود در حالى كه علاقه مند به من است او را به بهشت مى برم ، اى داود ! كلامم را بشنو كه حق است كسى كه بر من وارد شود و از گناهانى كه كرده خجالت زده است او را ببخشم و گناهانش را از ياد محافظانش ببرم . اى داود ! از من بشنو كه قول من حق است ، هركس با يك خوبى بر من وارد گردد ، او را به بهشت مى برم ، داود گفت : اين خوبى و حسنه چيست ؟ فرمود : گره اى از كار بنده مسلمانى گشوده باشد ، داود گفت : پروردگار من به همين عنايات تو است كه هركس تو را شناخت سزاوار نيست اميدش از تو قطع گردد !!

عَنْ أَبي بَصير قالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرَ (عليه السلام) يَقُولُ : إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ بِأَعْمالِهِمْ فَأَيْنَ عُتَقاءُ اللهِ مِنَ النّار .

« ابى بصير مى گويد : از امام پنجم شنيدم كه مى فرمود : زمانى كه اهل بهشت به خاطر اعمالشان وارد بهشت شوند ، پس آزادشدگان خدا از آتش جهنّم كجايند » ؟

إِنَّ اللهَ أَوْحى إِلى نَبِيِّهِ (عليه السلام) إِنّي أَجْعَلُ حِسابَ أُمَّتِكَ إِلَيْكَ فَقالَ : لا يا رَبِّ أَنْتَ أَرْحَمُ بِهِمْ مِنّي فَقالَ : إِذَنْ لا أُخْزيكَ فِيهم .

« خداوند به پيامبر خطاب فرمود : در قيامت حساب امّتت را به تو واگذار مى كنم ، عرضه داشت : الهى تو به آنان مهربانترى از من . خطاب رسيد : من تو را در ميان آنان سرشكسته نمى كنم » . كنايه از اين كه از آنان دستگيرى مى كنم ) .

عَنْ جَعْفَرِ بنِ مُحَمَّد عَنْ آبائِهِ (عليهم السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) قالَ اللهُ : إِنّي لاََسْتَحْيي مِنْ عَبْدي وَأَمَتي يَشيبانِ في الإسْلامِ ثُمَّ أُعَذِّبُهُما .

« امام ششم از پدرانش از نبى اكرم از خداوند نقل مى كند كه خداوند فرمود : من از بنده ام چه مرد چه زن كه در اسلام پير شده اند حيا مى كنم به عذاب گرفتارشان كنم » .

دَخَلَ (صلى الله عليه وآله) عَلى رَجُل وَهُوَ في النَّزْعِ فَقالَ : كَيْفَ تَجِدُكَ ؟ قالَ : أَجِدُني أَخافُ ذُنُوبي وَأَرْجُوا رَحْمةَ رَبّي فَقال (صلى الله عليه وآله) مَا اجْتَمَعا في قَلْبِ عَبْد في هذا الْمَوْطِنِ إِلاّ أَعْطاهُ اللهُ ما رَجا وَآمَنَهُ مِمّا يَخافُ .

« رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به مردى وارد شد كه در جان دادن بود ، فرمود : تو را چگونه ببينم ؟ عرضه داشت : در ترس از گناهانم و اميد به رحمت پروردگارم ، حضرت فرمود : در اين هنگامه اين دو در دل مؤمن قرار نمى گيرد مگر اينكه خداوند به سبب اين دو واقعيّت با بنده اش عمل مى كند ، به آنچه اميد دارد مى رسد و از آنچه مى ترسد به او ايمنى مى دهد » .

قالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) لِرَجُل أَخْرَجَهُ الْخَوْفُ إِلَى القُنُوطِ لِكِثْرَةِ ذُنُوبِهِ : يا هذا يَأْسُكَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ أَعْظَمُ مِنْ ذُنوبِكَ .

« امير مؤمنان به مردى كه زيادى گناهش او را به نا اميدى كشيده بود فرمود : نا اميدى تو از رحمت الهى از گناهانت بزرگتر است » .

عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : إِنَّ آدَمَ (عليه السلام) قالَ : يا رَبِّ سَلَّطْتَ عَلَيَّ الشَّيْطانَ وَأَجَرَيْتَهُ مِنّي مَجْرَى الدَّمِ فَاجْعَلْ لي شَيْئاً فَقالَ : يا آدَمُ جَعَلْتُ لَكَ أَنَّ مَنْ هَمَّ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ بِسَيِّئَة لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ فَإِنْ عَمِلَها كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ ، وَمَنْ هَمَّ مِنْهُمْ بِحَسَنَة فَإِنْ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ وَإِنْ هُوَ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ عَشَراً قالَ : يا رَبِّ زِدْني قالَ : جَعَلْتُ لَكَ أَنَّ مَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ سَيِّئَةً ثُمَّ اسْتَغْفَرَ غَفَرْتُ لَهُ قالَ : يا رَبِّ زِدْني قالَ : جَعَلْتُ لَهُمُ التَّوْبَةَ وَبَسطْتُ إِلَيْهِمْ التَّوْبَةَ حَتّى تَبْلُغَ النَّفَسُ هذِهِ .

« امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : آدم به حضرت حق عرضه داشت : شيطان بر من تسلّط دارد ، و چون خونى كه در بدن من روان است به من راه دارد ، برنامه اى براى من قرار بده ، پروردگار فرمود : عنايت من به شما آدميان اين است كه هرگاه گناهى را نيّت كنيد من در نامه شما نمى نويسم ، اگر به آن نيّت عمل كرديد نوشته مى شود ، و هركدام از شما اراده كار خيرى كرديد مى نويسم اگرچه عمل نكنيد ودر صورت عمل ده برابر مى نويسم ، عرضه داشت : عنايت بيشترى به من بفرما ، خطاب رسيد : چنانچه پس از گناه توبه كنيد من توبه ى شما را قبول مى كنم واز كرده هاى بد شما گذشت مى نمايم ، عرض كرد : عنايت بيشترى نيازمندم ، خطاب رسيد : براى شما توبه را قرار دادم و برنامه توبه بر شما آن چنان گسترده كردم كه تا هنگام خروج روح از بدن توبه را مى پذيرم » .

عَنْ أَبي عَبدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مَرَّ عيسَى بنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) عَلى قَوْم يَبْكُونَ فَقالَ : عَلَى ما يَبكي هؤُلاءِ فَقيلَ يَبْكُونَ عَلى ذُنُوبِهِمْ قالَ فَلْيَدْعُوها يُغْفَرْ لَهُمْ .

« امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : عيسى بن مريم (عليه السلام) بر گروهى گذشت كه گريه مى كردند فرمود : اينان براى چه مى گريند ، به آن حضرت گفته شد براى گناهانشان ، فرمود : دعا كنند تا خدا آنان را بيامرزد » .

قالَ (صلى الله عليه وآله) : إِنَّ رَجُلاً يَدْخُلِ النّارَ فَيَمْكُثُ فيها أَلْفَ سَنَة يُنادي يا حَنّانُ فَيَقُولُ اللهُ تعالى جِبْرئيلَ : اِذْهَبْ فَأْتِني بِعَبْدي قالَ فَيَجيءُ بِهِ فَيُوقِفُهُ عَلى رَبِّهِ فَيَقُولُ اللهُ : كَيْفَ وَجَدْتَ مَكانَكَ ، فَقالَ : شَرُّ مَكان قالَ : فَيَقُولُ رُدُّوهُ إِلى مَكانِهِ ، قالَ فَيَمْشي وَيَلْتَفِتْ إِلى وَرائِهِ فَيَقُولُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلى أَيِّ شَيء تَلْتَفِتْ فَيَقُولُ : لَقَدْ رَجَوْتُ أَنْ لا تُعيدَني إِلَيْها بَعْدَ إِذْ أَخْرَجْتَني مِنْها فَيَقُولُ اللهُ تَعالى إِذْهَبُوا بِهِ إِلَى الجَنَّةِ .

« رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : مردى به جهنّم مى رود و دو هزار سال در آنجا فرياد مى كند : يا حنّان يا منّان ، پروردگار به جبرئيل مى فرمايد : برو بنده مرا از جهنّم بياور . او را مى آورد . خطاب مى رسد : جايت را چگونه ديدى ؟ عرضه مى دارد : بدترين جايگاه ، خطاب مى رسد : او را به همان جا ببريد ، در حالى كه او را مى برند به عقب نظر مى كند ، خطاب مى رسد : دنبال چه هستى ؟ عرضه مى دارد : اميد به اين داشتم كه مرا دوباره به جهنّم نبرى ، فرمان مى رسد : او را به بهشت هدايت كنيد !! » .

لمّا قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : لَوْ تَعْلَمُونَ ما أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَليلاً وَلَبَكَيْتُمْ كَثيراً وَلَخَرْجْتُمْ إِلَى الصُّعْداتِ تَلْدِمُونَ صُدُورَكُمْ وَتَجْأَرُونَ إِلَى رَبِّكُمْ فَهَبَطَ جِبْريلُ فَقالَ : إِنَّ رَبَّكَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ : لِمَ تَقْنُطُ عِبادي فَخَرَجَ فَرِحاً وَبَشَّرَهُمْ .

« زمانى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به اصحاب فرمود : اگر بدانيد آنچه را من مى دانم كم مى خنديد و زياد گريه مى كنيد ، و هر آينه به روى خاكها و تپّه ها رفته و از شدّت ناراحتى به سينه خود چنگ زده و لطمه مى زنيد و با كمال ذلّت به خداى خود استغاثه مى بريد ، ناگهان جبرئيل نازل شد و عرضه داشت : خداوند مى فرمايد : چرا بندگان مرا نا اميد مى كنى ؟!! پيامبر از مسجد در حالى كه خوشحال بود خارج شد و اصحاب خود را به رحمت الهى و عنايت حضرت بارى بشارت داد » .

عَنْ اَبي جَعْفر (عليه السلام) قالَ : وَجَدْنا في كِتابِ عَلىٍّ (عليه السلام) اَنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ وَهُوَ عَلى مِنْبَرِهِ : وَالَّذي لا اِلهَ اِلاّ هُوَ ما اُعْطِىَ مُؤمِنٌ قَطُّ خَيْرَ الدُّنْيا والاحِدَةِ اِلاّ بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللهِ وَرَجائِهِ لَهُ وَحُسْنِ خُلْقِهِ والْكَفَّ عَنْ اغْتِيابِ الْمُؤمِنينَ ، والَّذي لا إلهَ إلاّ هُوَ لا يُعَذِّبُ اللهَ مُؤْمِناً بَعْدَ التَّوْبَةِ والاسْتِغْفارِ إلاّ بِسُوءِ طَنِّهِ بِاللهِ وَتَقْصيرِهِ مِنْ رَجائِهِ وَسُوءِ خُلْقِهِ واغْتِيابِهِ لِلْمُؤمِنينَ ، وَالَّذي لا إلهَ إلاّ هُوَ لا يَحْسُنُ ظَنَّ عَبْد مُؤمِن بِاللهِ إلاّ كانَ اللهُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ الْمُؤمِنِ ; لأَنَّ اللهَ كَريمٌ بِيَدِهِ الْخَيْراتُ يَسْتَحيِ أنْ يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤمِنُ قَدْ أحْسَنَ بِهِ الظَّنُّ ثُمَّ يُخْلِف ظَنَّهُ وَرَجاءَهُ فَأَحْسَنُوا بِاللهِ الظَّنَّ وَارْغَبُوا إلَيْهِ .

« امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : در كتاب على (عليه السلام) ديديم كه رسول الله (صلى الله عليه وآله) در منبر فرمود : قسم به آن كه غير از او خدايى نيست هرگز خير دنيا و آخرت نصيب مؤمنى نمى شود ، مگر به گمان نيك و اميد به فضل خدا و نيكى اخلاقش و خوددارى از غيبت مؤمنان و قسم به خدايى كه غير از او خدايى نيست مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى كند ; مگر به گمان بدى كه به حق و كوتاهى داشتنش از اميد به رحمت حق و سوء خلق و غيبتش از مؤمنان به خدايى كه غير از او خدايى نيست . گمان عبد به خدا هرگاه گمان نيك باشد خداوند با او برابر گمانش معامله مى كند ; زيرا خدا كريم است و نيكى ها به دست اوست ، حيا مى كند كه عبد به او حسن ظن بورزد و او حضرت او رغبت كنيد » .

في الْحَديثِ أَنَّ أَعْرابيّاً قالَ : يا رَسُولَ اللهِ مَنْ يَلي حِسابَ الْخَلْقِ ؟ فَقالَ : اللهُ تَبارَكَ وَتَعالَى قالَ : هُوَ بِنَفْسِهِ ؟ قَالَ : نَعَمْ فَتَبَسَّمَ الأَعْرابِيُّ فَقالَ : رَسُولُ اللهُ (صلى الله عليه وآله) مِمَّ ضَحِكْتَ يا أَعْرابِيُّ ؟ فَقالَ : إِنَّ الْكَريمَ إِذا قَدَرَ عَفا ، وَإِذا حاسَبَ سامَحَ فَقالَ النَبِيُّ (صلى الله عليه وآله) صَدَقَ الأَعْرابِيُّ أَلا لا كَريمَ أَكْرَمُ مِنَ اللهِ تَعالى هُوَ أَكْرَمُ الأَكْرَمينَ ثُمَّ قالَ : فَقَّهَ الأَعْرابِيُّ .

« عربى به پيامبر گفت : فردا حساب مردم با كيست ؟ فرمود : با خداى تبارك و تعالى ، عرضه داشت : با خود اوست ؟ فرمود : آرى ، عرب خنديد ، پيامبر فرمود : براى چه خنديدى ؟ عرض كرد : كريم به هنگام قدرت ، گذشت مى كند و زمان حساب سهل انگارى مى نمايد . پيامبر فرمود : اعرابى راست گفت ، بدانيد كريمى كريمتر از خدا نيست و اوست بخشنده ترين بخشندگان ، سپس فرمود : اعرابى به نهايت فهم رسيد » .

اين روايات نمونه اى از روايات زيادى است كه سلوك حق را با بندگان خود نشان مى دهد ، نشان مى دهد . كه : بحكم الاسلام يجبّ ما قبله ، از گناهان هفتاد ساله كافرى كه ايمان آورده درمى گذرد ، چنان كه در قرآن مى فرمايد :

( قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ ) .

همچنين به محض اينكه ساحران زمان فرعون گفتند : « آمنّا » ( ايمان آورديم ) از تمام گذشته هاى آنان درگذشت و اصحاب كهف را با وجود سابقه ى كفر و شقاوت به محض اينكه به حقيقت توحيد دست يافتند قبول كرد و به آنان كرامت و عزّت عطا فرمود .

و اين گونه آيات و روايات محكم و متين است كه انسان را به خداوند عزيز اميدوار مى كند . آياتى كه در آن شكّى نيست و انسان از آن آيات ، كه وحى الهى است ، يقين حتمى داشته و اميدش بر پايه يقين استوار مى گردد . اين است كه امام ششم مى فرمايد : والرجاء فرع اليقين ، ( اميد فرع يقين است ) و راستى كه اين جمله ، جمله ى استوارى است .

اين همه فضل و عنايت خدا را انسان به خود و موجودات مى بيند و رفتار خدا را با بندگان خود مى نگرد و اين همه آيات و رواياتى كه نشانگر عنايت حق به بندگان است نظر مى كند ; چگونه به يقين نرسد و چرا يقين پيدا نكند كه او هم اگر به پيشگاه رحمت و عنايت الهى پناه ببرد پناهش مى دهند و در درياى رحمت بى نهايت و فضل بى پايان غرقش مى كنند