گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ


اين يك واقعيّت است كه شناخت و معرفت به هر چيزى ريشه ى ميل يا تنفّر انسان به آن چيز است .

در صورتى كه انسان چيزى را بيابد كه در واقع براى او منفعت دارد ، به آن ميل و عشق پيدا مى كند و براى جلب آن و به دست آوردنش ، يا شكل گيرى از آن ، يا كسب رضايتش نهايت فعاليت را مى نمايد .

انسان به مواد غذايى ، به لباس و پوشاك ، به خانه و لوازم آن و به تمام اشياء مورد نياز خود علاقه دارد ، چرا ؟ براى اينكه به حقيقت يافته است كه اين اشياء براى حيات او منفعت دارد و در مقابل ، از بسيارى از امور سخت متنفّر است ، چرا ؟ براى اينكه به اين حقيقت دست يافته است كه آنها براى زندگى او ضرر دارند .

آنجا كه از اشياء منفعتى ديده باشد درصدد به دست آوردن آنهاست و جايى كه اشيايى را ضررى ديده است در راه دور كردن آنها از خط زندگى خويش است .

شما به قرآن مجيد و آثار اسلامى مراجعه كنيد و از طريق آن آثار ، خدا را بيابيد ، كه آن وجود مقدّس منبع تمام صفات كمال است . صفاتى كمالى كه نامحدود است . و دريابيد كه همه چيزها به دست اوست و توجّه كنيد كه حضرتش مبدأ وجود است و به هر چيزى هرچه را كه لياقت داشت عنايت نمود ، و به انسان بيش از لياقت و استحقاقش توجّه فرمود .

شما از راه قرآن و آثار اهل بيت (عليهم السلام) عنايتش را به نيكوكاران ; كرم و لطف و محبّتش را به بدكارانِ توبه كار و رحمت و كرامتش را نسبت به دوستان در قيامت بنگريد .

شما آياتى كه وضع نيكوكاران را در بهشت نشان مى دهد ملاحظه كنيد ; روايات باب توبه و عفو و شفاعت را بنگريد ; محبّت هاى بى دريغش را در همين دنيا به موجودات زنده و به خصوص انسان تماشا كنيد ; قوانين عالى اش را در قرآن مجيد ، براى تأمين سعادت انسان ببينيد ; به بخش رسالت رسولان و امامت امامان و حكمت حكيمان و عرفان عارفان انديشه كنيد ; ببينيد كه شخص پيامبر را رحمة للعالمين مى خواند و به نيكوكار وعده ى اجر غير ممنون مى دهد و مزد بى حساب و بهشت عالى در برابر اعمال محدود و كم عنايت مى كند . و به گنهكاران مى گويد : هرچه هستى و هركه هستى بازگرد و گذشته را جبران كن ، من از تمام گناهانت چشم مى پوشم تا بيش از پيش با او آشنا شده و قهراً پس از اين معرفت و آشنايى به دنياى عشق و محبّت ، به خداى خود راه پيدا كند ، و محبّتى برتر از محبّت ها و عشقى والاتر از همه عشق ها برايش حاصل شود .

انسان با اين معرفت ، هر عقشى را دنباله ى عشق خود قرار مى دهد و خداى متعال به خاطر او از همه چيز گذشت مى كند ، و انسان به هنگام فرا رسيدن فرمان او ، با كمال محبّت از او فرمان مى برد و از آنچه نهى كرده ، با كمال علاقه پرهيز مى كند و با زبان حال مى گويد :

اى زدردت خستگان را بوى درمان آمده *** ياد تو مر عاشقان را راحت جان آمده
صد هزاران عاشق سرگشته بينم بر اميد *** در بيابان غمت الله گويان آمده
سينه ها بينم زسوز هجر تو بريان شده *** ديده ها بينم زدرد عشق گريان آمده
پير انصار از شراب شوق خورده جرعه اى *** همچو مجنون گرد عالم مست و حيران آمده
خواجه عبدالله انصارى مى گويد : « اى عزيز ! هر كه عزيمت عاشقى دارد گو دل از جان بردارد . هر كه قصد حرم دارد گو باديه فرو گذارد . عاشق را دلى بايد بى غش و سينه از شور ، آتش .

عشق آتشى سوزان و بحرى بيكران است . همه جان و قصّه ى بى پايان است . عقل و ادراك از فهم آن حيران است . دل در ، يافت وى ناتوان . نهان كننده ى آشكار است و آشكار كننده ى نهان . روح روح است و فتوح فتوح . اگر خاموش باشد دلش چاك كند و از غير خود پاك كند و اگر بخروشد وى را زير و بر كند . و شهر را خبر كند . هم آتش است هم آب . هم ظلمت است هم آفتاب . عشق درد است ليكن به درد آورد . چنانكه علّت حيات است ، سبب ممات است هرچند مايه راحت است پيرايه آفت است .

دل عاشق خانه ى شير است ، كسى درآيد كه از جان سير است . از ماجراى درد عشق ، حكايت خطاست و از محنت محبّت اظهار شكايت نارواست . بر هركه پرتوى از عشق تافت سعادت دنيا و آخرت يافت » .

مقصود دل و مراد جانى عشق است *** سرمايه عمر جاودانى عشق است
آن عشق بود كزو بقا يافته خضر *** يعنى كه حيات جاودانى عشق است
بى ترديد عشق منهاى معرفت به معشوق ، معنى ندارد و اين عشق بدون آگاهى به معشوق حاصل نگردد . البتّه اين شناخت از راه دقّت در آيات و آثار اسلامى ميسّر است . اينك به قسمتى از آثار اسلامى در راه شناخت حضرت حق توجّه كنيد :

صفات حق در دعاي جوشن کبير
يا سَيِّدَ السَّاداتِ ، يا مُجيبَ الدَّعَواتِ ، يا رافِعَ الدَّرَجاتِ ، يا وَلِيَّ الْحَسَناتِ ، يا غافِرَ الْخَطيئاتِ ، يا مُعْطِيَ الْمَسْئَلاتِ ، يا قابِلَ التَّوْباتِ ، يا سامِعَ الأَصْواتِ ، يا عالِمَ الْخَفِيّاتِ ، يا دافِعَ الْبَلِيّاتِ .

اى آقاى آقايان ! اى پاسخ دهنده ى خواسته ها ! اى بالا برنده ى درجات ! اى صاحب اصلى نيكى ها ! اى آمرزنده اشتباهات ! اى عطاكننده ى خواسته ها ! اى پذيرنده ى توبه ها ! اى شنونده ى صداها ! اى آگاه بر پنهانى ها ! اى رد كننده بلاها .

يا خَيْرَ الْغافِرينَ ، يا خَيْرَ الْفاتِحينَ ، يا خَيْرَ النّاصِرينَ ، يا خَيْرَ الْحاكِمينَ ، يا خَيْرَ الرّازِقينَ ، يا خَيْرَ الْوارِثينَ ، يا خَيْرَ الْحامِدينَ ، يا خَيْرَ الذّاكرينَ ، يا خَيْرَ المُنْزِلينَ ، يا خَيْرَ الْمُحْسِنينَ .

اى بهترين آمرزندگان ! اى بهترين گره گشايان ! اى بهترين يارى كنندگان ! اى بهترين حكم كنندگان ! اى بهترين روزى بخشان ! اى بهترين وارثان ! اى بهترين ستايندگان ! اى بهترين يادكنندگان ! اى بهترين فرو فرستادگان ! اى بهترين نيكوكاران !

يا غافِرَ الْخَطايا ، يا كاشِفَ الْبَلايا ، يا مُنْتَهَى الرَّجايا ، يا مُجْزِلَ الْعَطايا ، يا واهِبَ الْهَدايا ، يا رازِقَ البَرايا ، يا قاضيَ المُنايا ، يا سامِعَ الشَّكايا ، يا باعِثَ البَرايا ، يا مُطْلِقَ الاُسارى .

اى در گذرنده ى از اشتباهات ! اى برطرف كننده ى بلاها ! اى نهايت اميدها ! اى بخشنده ى عطاها ! اى عنايت كننده ى هديه ها ! اى برآورنده ى آرزوهاى قلبى ! اى شنونده ى شكايت ها ! اى برانگيزنده مردمان ! اى آزاد كننده اسيران !

يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي ، يا رَجائي عِنْدَ مُصيبَتي ، يا مُونِسي عِنْدَ وَحْشَتي ، يا صاحِبي عِنْدَ غُرْبَتي ، يا وَلِيّي عِنْدَ نِعْمَتي ، يا غِياثي عِنْدَ كُرْبَتي ، يا دَليلي عِنْدَ حِيرَتي ، يا غِنائي عِنْدَ افْتِقاري ، يا مَلْجَأي عِنْدَ اضْطِراري ، يا مُعيني عِنْدَ مَفْزَعي .

اى توشه ام در رنج و سختى ! اى اميدم به هنگام مصيبت ! اى مونسم به وقت ترس ! اى رفيقم به هنگام غربت ! اى سرپرستم در نعمت و خوشى ! اى فريادرسم زمان غمزدگى ! اى راهنمايم به وقت سرگردانى ! اى سرمايه ام زمان ندارى ! اى تكيه گاهم گاه اضطرار ! اى پشتيبانم در وقت پريشانى .

يا دَليلَ المُتَحَيِّرينَ ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ، يا صَريخَ الْمُسْتَصْرِخينَ ، يا جارَ الْمُسْتَجيرينَ ، يا أَمانَ الْخائِفينَ ، يا عَوْنَ الْمُؤْمِنينَ ، يا راحِمَ الْمَساكينَ ، يا مَلْجَأَ الْعاصِينَ ، يا غافِرَ الْمُذْنِبينَ ، يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ .

اى راهنماى سرگردانان ! اى فريادرس فرياد كنندگان ! اى دادرس دادرس طلبان ! اى پناه پناه جويان ! اى امان ترسويان ! اى پشتيبان مؤمنان ! اى رحم كننده ى بر افتادگان ! اى پناهگاه عاصيان ! اى آمرزنده ى گنهكاران ! اى اجابت كننده ى خواسته ى بيچارگان !

يا مَنْ إِلَيْهِ يَرْغَبُ الزَّاهِدُونَ ، يا مَنْ إِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرونَ ، يا مَنْ بِهِ يَسْتَأْنَسُ الْمُريدُونَ ، يا مَنْ بِهِ يَفْتَخِرُ الْمُحِبُّونَ ، يا مَنْ في عَفْوِهِ يَطْمَعُ الخاطِئُونَ ، يا مَنْ إِلَيْهِ يَسْكُنُ الْمُوقِنُونَ ، يا مَنْ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ .

اى آن كه زاهدان به سويش گريزند . اى آن كه سرگردانان به او پناه برند ، اى آن كه بازآيندگان به سوى او پناه برند ، اى آن كه پارسايان بدو ميل كنند ، اى آن كه سرگردانان به او پناهنده شوند ، اى آن كه خواستاران به او انس گيرند ، اى آن كه عاشقان به او فخر كنند ، اى آن كه اشتباه كاران در عفوش طمع ورزند ، اى آن كه يقين داران به او آرامش يابند . اى آن كه تكيه كنندگان به او تكيه كنند .

يا حَبيبَ الباكِينَ ، يا سَيِّدَ الْمُتَوَكِّلينَ ، يا هادِيَ المُضِلِّينَ ، يا وَلِيَّ الْمُؤْمِنينَ ، يا أَنيسَ الذّاكِرينَ ، يا مَفْزَعَ الْمَلْهُوفينَ ، يا مُنْجِيَ الصّادِقينَ ، يا أَقْدَرَ القادِرينَ ، يا أَعْلَمَ العالَمينَ ، يا اِلهَ الْخَلْقِ اَجْمَعين.

اى محبوب گريه كنندگان ، اى آقاى تكيه كنندگان ، اى رهنماى گمراهان ، اى سرپرست مؤمنان، اى همدم يادكنندگان ، اى پناه دلسوختگان ، اى نجات بخش راستان ، اى تواناترين توانايان ، اى داناترين دانايان ، اى معبود تمام آفريده ها .

صفات حق در دعاي کميل
اَللّهُمَّ مَوْلايَ كَمْ مِنْ قَبيح سَتَرْتَهُ وَكَمْ مِنْ فادِح مِنَ الْبَلاءِ أَقَلْتَهُ وَكَمْ مِنْ عِثاء وَقَيْتَهُ وَكَمْ مِنْ مَكْرُوه دَفَعْتَهُ وَكَمْ مِنْ ثَناء جَميل لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ .

« پروردگارم ، سرورم ، چه كارهاى زشتى كه از من پوشاندى كه اگر قسمتى از آن بر مردم روشن مى شد ، تا پايان عمر برايم آبرو نمى ماند ، و چه بسيار بارهاى سنگينى از بلا كه از دوشم برداشتى و از چه لغزش هائى مرا مصون داشتى ، و چه برنامه هاى ناخوش آيندى كه از من دور كردى ، و چه تعريف هاى جميلى كه لايقش نبودم ولى از من در بين مردم پخش كردى ، و جامعه مرا از آن ديدگاه نظر مى كند ، كه اين چنين مورد محبّت هستم » .

يا مَنْ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنى .

« اى آن كه نامش دو و يادش شفا و فرمان بردنش ثروت است » .

يا سابِغَ النِّعَمِ ، يا دافِعَ النِّقَمِْ ، يا نُورَ الْمُسْتَوْحِشينَ في الظُّلَمِ ، يا عالِماً لا يُعَلَّمُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بي ما أَنْتَ أَهْلُه .

« اى سرشار دهنده ى نعمت ها ، اى برطرف كننده ى انتقامها ، اى چراغ وحشت زدگانِ در تاريكى ها ، اى داناى بى تعليم ، بر محمّد و آلش درود فرست و با من آن چنان كه تو اهل آنى معامله كن » .

يا وَلِيَ الْمُؤْمِنينَ ، يا غايَةَ آمالِ الْعارِفينَ ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ ، يا حَبيبَ قُلُوبِ الصّادِقينَ ويَا إِلهَ الْعالَمينَ .

اى سرپرست مؤمنان ! اى نهايت آرزوى عارفان ! اى فريادرس بيچارگان ! اى محبوب دلهاى راستان ! اى معبود جهانيان !

در دعاى بعد از زيارت حضرت رضا (عليه السلام)

لا تُحْمَدُ يا سَيِّدي إِلاّ بِتَوْفِيق مِنْكَ يَقْتَضي حَمْداً لا تُشْكَرُ عَلى أَصْغَرِ مِنَّة إِلاّ اسْتَوْجَبْتَ بِها شُكْراً فَمَتى تُحْصى نَعْماءُكَ يا إِلهي وَتُجازى آلاءُكَ يا مَوْلايَ وَتُكافَئُ صَنايِعُكَ يا سَيِّدي وَمِنْ نِعَمِكَ تَحْمَدُ الحامِدُونَ وَمِنْ شُكْرِكَ تَشْكُرُ الشَّاكِرُونَ وَأَنْتَ الْمُعْتَمَدُ لِلذُّنوبِ في عَفْوِكَ وَالنَّاشرُِ عَلَى الْخاطِئينَ جَناحَ سِتْرِكَ وَأَنْتَ الْكاشِفُ لِلضُّرِّ بِيَدِكَ فَكَمْ مِنْ سَيِّئَة أَخْفاها حِلْمُكَ حَتّى دَخِلَتْ وَحَسَنَة صَناعَفَها فَضْلُكَ حَتّى عَظُمَتْ عَلَيْها مُجازاتُكَ ...

« ستايش تو اى آقاى من برايم ممكن نيست ، مگر اينكه خودت قدرت ستايش كردن به من عنايت كنى ، قدرتى كه براى آن هم ستايش ديگرى لازم است ، و سپاس نشوى بر كوچكترين منّتى كه بر من دارى ; مگر اينكه براى آن سپاس مستحقّ سپاس ديگرى ، اى معبود من كجا نعمتهايت قابل شمارش است و چگونه ممكن است به عطايت پاداش داده شود ؟ و به چه صورت در قدرت كسى است كه ساخته هايت را اجر كافى دهد به بركت نعمت هايت ستايش كنندگان تو را ستايش گويند و بر سپاس پذيرى تو بر تو سپاس گويند ، هركسى كه بر گناهانش بر عفو تو تكيه دارد بال و پر گناه پوشيت بر خطاكاران گسترده شده ، با دست قدرتت بد حاليها برطرف گشتند ، چه گناهانى كه بردباريت آن را پنهان نموده تا از بين رفت چه اعمال خوبى كه به فضل و عنايتت چند برابر كردى تا پاداش دادنت بر آن بزرگ و عظيم باشد » .

يا مَعْروفَ الْعارِفينَ ، يا مَعْبُودَ الْعابِدينَ ، يا مَشْكُورَ الشَّاكِرينَ ، يا جَليسَ الذَّاكِرينَ ، يا مَحْمودَ مَنْ حُمِدَهُ ، يا مَوْجُودَ مَنْ طلبَهُ ، يا مَوْصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ ، يا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ ، يا غَوْثَ مَنْ أَرادَهُ ، يا مَقْصُودَ مَنْ أَنابَ إِلَيْهِ ...

اى شناخته شده نزد ارباب شناخت ، اى مورد پرستش پرستندگان ، اى سپاس شده سپاس گذاران . اى همنشين يادكنندگان ، اى ستوده آن كس كه تو را به حق ستود ، اى محبوب دوستداران ، اى فريادرس كسى كه تو را اراده كرد . اى هدف آن كه به سويت بازگشت .

ما به همين بسنده مى كنيم چرا كه اگر بخواهيم نام آيات ، روايات و دعاها را نقل كنيم خود كتاب مستقلّى مى طلبد .

آيا با توجّه به اين معانى بلند و با دقّت در اين مضامين عالى ، كه نمايشگر گوشه اى از صفات آن جناب است ، ممكن است دل با تمام وجودش خريدار عشق او نگردد ؟ آن كدام دل است كه پس از يافتن اين واقعيّت ، غرق در عشق او نگردد ؟ به قول قرآن اين دل ، دلى است چون سنگ يا سخت تر از سنگ ، آنان كه دلى در گروه عشق او داشتند و جان و سر از پى آن عشق روانه كردند ، پس از اين معرفت به آن گوهر ارزنده دست يافتند . بدون اين معرفت ، آن هم معرفتى كه پايه اش قرآن و ريشه اش آثار محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين است ، آيا تحصيل اين عشق ممكن است ؟ آرى ! آنان كه اين چنين عاشق شدند با كليد معرفت درب بسته شده ى محبّت و عشق به او را به روى خود گشودند . عاشقان حضرت دوست اين چنين مويه مى كنند :

دلى كو با تو شد همراه و همبر *** چگونه مهر بندد جاى ديگر
دلى كو را تو هم جانى و هم هوش *** از آن دل چون شود يادت فراموش
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند *** فرزند و عيال و خان و مال را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى *** ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
ما را سر وسوداى كس ديگر نيست *** در عشق تو پرواى كس ديگر نيست
جز تو دگرى جان نگيرد در دل *** دل جاى تو شد جاى كس ديگر نيست
يا رب زشراب عشق سرمستم كن *** وز عشق خودت نيست كن و هستم كن
از هرچه زعشق خود تهى دستم كن *** يكباره به بند عشق پا بستم كن
تا در ره عشق او مجرّد نشوى *** هرگز ز خود خويش بى خود نشوى
دنيا همه بند توست بر درگه او *** در بند قبول باشى تا رد نشوى
مرا ديوانه و شيدا تو ديرى *** مرا سرگشته و رسوا تو ديرى
نمى دونم دلم دارد ج *** هميدونم كه دروى جا تو ديرى
دل بى عشق را از افسردن اولى *** هركه دردى نداره مردن اولى
تنى كه نيست ثابت در ره عشق *** ذره ذره به آتش سوتن اولى
نگارينا دل و جانم تو دارى *** همه پيدا و پنهانم تو دارى
نمى دونم كه اين درد از كه دارم *** همين دونم كه درمانم تو دارى
عاشق آن بى كه دايم در بلايى *** ايوب آسابه كرمان مبتلايى
حسن آسا بنوشه كاسه زهر *** حسين آسا شهيد كربلايى
مرا عشقت زجان آذر بر آره *** زپيكر مشت خاكستر بر آره
نهال مهرت از دل گر ببرن *** هزاران شاخ هر سو سر بر آره
زعشقت آتشى در بوته ديرم *** در آن آتش دل و جان سوته ديرم
سگت گر پا نهد بر چشمم اى دوست *** به مژگان خاك راهش رو ته ديرم
بابا طاهر عريان

و نيز زمزمه مى كنند :

روضه روح من رضاى تو باد *** قبله گاه در سراى تو باد
سرمه ديده جهان بينم *** تا بود گرد خاك پاى تو باد
گر همه رأى تو فناى من است *** كار من بر مراد رأى تو باد
شد دلم ذرهوار در هوست *** دلم اين ذرّه در هواى تو باد
خواجه عبدالله انصارى

همچنين ناله برمى آورند كه :

كرديم عاقبت وطن اندر ديار عشق *** خورديم آب بيخودى از جويبار عشق
مستان عشق را به صبوحى چه حاجت است *** زيرا كه دردسر نرساند خمار عشق
سى سال لاف زدم تا سحر گهى *** وا شد دلم چو گل زنسيم بهار عشق
فارغ شود زدرد سر عقل فلسفى *** يك جرعه گر كشد زمى خوشگوار عشق
در دامن مراد نبينى گل مراد *** بى ترك خواب راحت و بى نيش خار عشق
اى فرّخ آن سرى كه زنندش به تيغ يار *** وى خرّم آن تنى كه كشندش به دار عشق
روزى نديده تا به كنون چشم روزگار *** از دور روزگار به از روزگار عشق
پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار *** كآتش زند به خرمن هستى شرار عشق
آن دم مس وجود تو زر مى شود كه تن *** در بوته فراق گدازد به نار عشق
هركس كه يافت آگهى از سر عاشقى *** وحدت صفت كند سر و جان را نثار عشق
وحدت كرمانشاهى

اين جهان و آن جهان و هرچه هست *** عاشقان را روى معشوق است وبس
گر نباشد قبله عالم مر *** قبله من كوى معشوق است و بس
خداشناسى در علم روز
1 ـ اكسيژن مثال و نمونه ى كاملى است از آثار معجزه آساى نظام عالم خلقت . هواى زمين مركّب است از اكسيژن ، نيتروژن ، آرگون ، نئون ، زنون ، كريپتون ، و مقدارى بخار آب و معادل سه قسمت از ده هزار قسمتِ اسيد كربنيك .

از وجود همين گازهاى گرانبها است كه رنگ هاى قرمز و آبى و سبز ، بر روى صفحه هاى اعلان ، در و ديوار به چشم مى آيد ، و از بركت وجود گاز آرگون است كه اشعه ى نورانى الكتريسيته دنيا را روشن ساخته و تمدّن بشرى را به اين پايه از پيشرفت رسانده است .

هفتاد و هشت قسمت از هوا ; از نيتروژن و بيست و يك قسمت آن از اكسيژن است . فشارهاى محيط بر سطح كره ى زمين به مقدار تقريباً يك كيلو و نيم در هر اينچ مربع است . بقيّه ى موجودى گاز اكسيژن ، به صورت ذخيره در قشر زمين جمع شده است ، كه آبهاى عالم را هم همان گاز تشكيل مى دهد .

اكسيژن ريشه ى حيات تمام جانداران زمين است كه جز از هواى محيط زمين ، از هيچ منبع ديگرى نمى توان آن را به دست آورد .

بايد ديد چه شده است كه اين عنصر حياتى با همه ى خواص شيميايى و تركيب و اختلاط آن با ساير مواد ، مصون مانده است و فقط به همان مقدارى كه براى ادامه ى حيات موجودات جاندار لازم است كه به صورت خالص در هواى محيط ، باقى مانده است ؟

هرگاه مقدار اكسيژن موجود در هوا به جاى21 درصد ، 50 درصد مى بود كليه مواد سوختنى اين عالم به حالت احتراق درمى آمد . به عنوان مثال اگر جرقه ى برقى با درختى برخورد مى كرد ، جنگلى را دچار حريق مى كرد و آن را دچار انفجار مى ساخت .

و هرگاه مقدار آن به ده درصد كاهش مى يافت گرچه هر جان دارى خود را با آن تطبيق مى نمود ; ولى به طور قطع از بسيارى عناصرى كه امروزه اساس زندگى ما را تشكيل مى دهد ، مثل آتش ، اثرى ديده نمى شد .

و خلاصه اگر اكسيژن آزاد ، چنانچه اشاره كرديم كه فقط مقدار بسيار كوچك و ناچيزى از مواد متشكّله ى زمين را تشكيل مى دهد ، با تأخير و فاصله جذب گردد ، يا به طور كلّى معدوم شود ، آن وقت حيات ظاهرى و حيوانى جانداران از روى زمين رخت بر خواهد بست .

تناسب عجيب و تعادل بسيار دقيقى كه ميان اكسيژن و اسيد كربونيك برقرار است ، از مهمترين علت هاى دوام و استمرار حيات حيوانى و نباتى به شمار مى آيد . اين اعجاز خداى متعال است كه توجّه متفكران و انديشمندان را به خود جلب كرده است . اهميّت حياتى اسيد كربونيك و آثار ، فوايد ، خواص و ويژگى هايش هنوز در نظر بسيارى از انديشمندان كشف نشده است .

اسيد كربونيك گاز سنگين و غليظى است كه نزديك به سطح زمين قرار دارد ، و تجزيه آن از اكسيژن به راحتى امكان پذير است . بعنوان مثال وقتى بر درختى آتشى افروخته شود ، چوب كه خود مركب از اكسيژن و كربن و هيدروژن است ، بر اثر حرارت تجزيه ى شيميايى مى شود و كربن با نهايت سرعت با اكسيژن آميخته و تشكيل اسيد كربونيك مى دهد . هيدروژنِ آن نيز با همان شتاب با اكسيژن آميخته . تشكيل بخار مى دهد . دودى كه بر اثر آتش پديد مى آيد همان كربن خالص وتركيب نشده است .

انسان هنگام تنفّس ، مقدارى اكسيژن فرو مى برد و خون ، آن را در تمام قسمت هاى بدن توزيع مى كند . اكسيژن ، غذا را در سلولهاى مختلف آهسته با حرارتى ضعيف مى سوزاند و اسيد كربونيك و بخار آبِ پديد آمده ى از آن ، خارج مى شود . به همين جهت وقتى از راه شوخى گفته مى شود : فلانى مثل تنوره آتش مى كشد ، حقيقت درستى اظهار شده است ; چون گاز اسيد كربونيكى كه بر اثر احتراق غذا در سلول ها ايجاد مى شود ، داخل ريه مى گردد و با تنفّس بعدى از بدن خارج شده و به هواى محيط برمى گردد .

امام صادق (عليه السلام) در ضمن شناساندن خداى متعال از طريق آثار خداوندى به مفضّل مى فرمايد : كيست كه شُش ها را چنان آفريده كه بدون هيچ درنگ ، پيوسته هواى خارج را بگيرد و به تمام نقاط بدن برساند ؟ ريه اگر اندكى از حركت باز ايستد و هواى پاك و صاف خارج را به بدن نرساند آدمى تلف مى گردد ، آيا ممكن است اين امورى كه هريك مصلحتى بزرگ و حكمتى سترگ دارد خود به خود و بدون هيچ خالقى حكيم به اين نظم و ترتيب صحيح ، موجود شود ؟

بدين ترتيب كليّه جانوران اكسيژن استنشاق مى كنند و اسيد كربونيك بيرون مى دهند .

از خواصّ ديگر اكسيژن كه آن را براى حيات ضرورى مى سازد آن است كه فعل و انفعالاتى ، در ساير عناصر موجود در خون به وجود مى آورد .

از طرف ديگر به طورى كه مى دانيم زندگى نباتات بسته به همان مقدار كم اسيد كربونيكى است كه در هوا موجود است و نباتات با آن تنفّس مى كنند . برگ نباتات در حكم ريه انسانى است كه در زير حرارت آفتاب اسيد كربونيك را به عنصر كربن و اكسيژن تجزيه مى كند و اكسيژن را در هوا رها مى سازد و كربن در تنه ى نباتات باقى مى ماند و با هيدروژنى كه از ريشه به ساقه و شاخه ها مى رسد تركيب مى گردد و بر اثر همين تركيبات شيميايى حيرت آور است كه طبيعت قند و « سلولز » و هزاران مواد آلى ديگر و ميوه ها و گل ها را به وجود مى آورد .

از عجايب قرآن مجيد در 14 قرن قبل اشاره به اين موضوعات است كه علم پس از ميليون ها سال به دست آورده است . قرآن در آيات 33 ـ 35 سوره ى يس اشاره دارد :

( وَآيَةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّات مِن نَّخِيل وَأَعْنَاب وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ ) .

ببينيد خرما و انواع انگور را به فعاليّت درختان در زمين به وسيله ى ريشه كه دو نوع مواد قندى و سلولز عالى است نسبت مى دهد !!

نباتات خودشان تغذيه مى كنند و مقادير زيادى غذا براى حيوانات روى زمين تدارك مى نمايند .

نباتات اكسيژنى را كه ما تنفّس مى كنيم و بدون آن حتّى پنج دقيقه هم نمى توانيم زيست نماييم به ما مى رسانند . به همين جهت نوع بشر بايد در اين زمينه خيلى شكرگذار باشد .

بنا به شرحى كه گذشت همه نباتات و جنگل ها و بوته ها و خزه ها و به طور كلّى تمام روييدنى ها ، ساختمان اصلى وجودشان تركيبى از آب و كربن است .

حيوانات كربن دفع مى كنند و نباتات اكسيژن ، و از اين رو هرگاه اين دو عملِ موجودات متوقّف مى ماند آن وقت يا حيوانات همه اكسيژن ها را مصرف مى كردند و يا نباتات كليّه كربن ها را ، و چون اين تقسيم به هم مى خورد نسل هر دو به سرعت رو به انقراض و زوال مى رفت .

اخيراً كشف شده است كه اسيد كربونيك به مقدار اندك جزءِ ضروريّات حيات حيوانى است ، همچنان كه اكسيژن لازمه ى زندگى نباتات است .

گاز هيدروژن نيز با آنكه تنفس نمى شود ; اما از لوازم ضرورى حيات است . چرا كه بدون هيدروژن آب وجود خارجى پيدا نمى كند و به طورى كه همه مى دانيم قسمت اعظم مواد وجودى نباتات و جانداران را آب تشكيل مى دهد .

قرآن كريم در سوره ى انبياى آيه 30 به اين واقعيّت چنين اشاره مى كند :

( أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْء حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ ) .

« آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين بسته بود ، آنها را شكافتيم و از آب هر چيزى را زنده گردانديم چرا باز به خدا ايمان نمى آوريد » .

اكسيژن و هيدروژن و اسيد كربونيك و كربن چه به تنهايى و چه در حال تركيب و اختلاط با يكديگر ، از اركان اوّليه ى حيات جانداران به شمار مى روند و اساساً مبناى زندگانى در زمين بر آنها استوار است .

از ميان ميليونها احتمال ، حتى يك احتمال هم نمى رود كه همه ى اين گازها در آن واحد در سيّاره اى جمع شوند ، و مقدار و كيفيّت آنها هم به طورى متعادل باشد كه براى حيات كافى به نظر برسد .

از طريق علمى توضيحى درباره ى اين راز طبيعت نمى توان داد و اگر هم بخواهيم بگوييم همه ى اين نظم و ترتيبات تصادفى است ، آن وقت برخلاف منطق رياضى كه بر دو دو تا چهارتا است ( به اين معنى كه هر نظمى ناظمى دارد و هر حركتى محركى) استدلال كرده ايم .

اين گوشه اى از اسرار و منافع يك جزء از اجزاى غير قابل شمارش جهان يعنى اكسيژن است ، آيا وقتى با اين ديد به عنايت و محبّت و لطف و مهربانى به انسان نظر شود ، و از اين طريق هم راه معرفت طى شود حاصل عشق به آن وجود مقدّس نمى گردد ؟! و راستى چه عالى است كلام امام صادق درباره ى عارفان و عشق آنان كه مى فرمايد :

وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرَةِ .

2 ـ تا به حال صدها و هزارها كتاب درباره ى هاضمه و كيفيّت كار دستگاه گوارش نگاشته شده است ; ولى هر سال كشفيّات جديدى در اين زمينه منتشر مى شود كه گويى با موجود جديدى رو به رو مى شويم كه در گذشته هرگز او را تجربه نكرده ايم . موضوع هميشه تازگى دارد و توجّه انسان را به خود جلب مى كند .

اگر ما جهاز هاضمه را به يك آزمايشگاه شيميايى تشبيه كنيم و مواد غذايى را كه به درون آن مى رود ، مواد خام اين آزمايشگاه بدانيم ، آن وقت حيرت مى كنيم كه عمل هضم ما تا آن اندازه كامل است ، كه هر چيز خوردنى را در دستگاه هاضمه هضم مى شود و به تحليل مى رود مگر خود معده كه دست نخورده باقى مى ماند .

ما معمولاً مقدارى غذاى متنوّع به صورت مواد خام به اين آزمايشگاه مى ريزيم و اصلاً به فكر آن نيستيم كه اين دستگاه چگونه مى چرخد ، و فعل و انفعالات شيميايى در جهاز هاضمه با اين مواد خام چه معامله اى مى كند . ما كباب ، گوشت ، گل كلم ، بقولات ، ماهى سرخ كرده ، نان و سبزيجات را خورده و همه را با چند ليوان آب فرو برده و مخلوط مى كنيم ، گاهى نيز به عنوان دارو مواد گوگردى و عصاره هاى حياتى را بلع مى كنيم ، آن وقت معده ما از ميان همه اين مواد و اغذيه ، آنچه را كه مفيد تشخيص بدهد انتخاب و آن را با مواد شيميايى كه خود توليد كرده است خمير و آسياب نموده وسپس فضولات آن را دفع مى نمايد و بقيّه را به پروتئين تبديل كرده و به مصرف تغذيه ى سلولهاى بدن مى رساند .

دستگاه گوارش از بين اغذيه ، آهك و گوگرد و يُدْ و آهن و ماده ى ديگرى را كه مفيد و لازم تشخيص بدهد جدا مى كند ، و مراقبت كامل به عمل مى آورد تا ذرّات اصلى و مفيد آن از بين نرود و به مصرف تهيّه هورمونها برسد و مواد حياتى لازم ، هميشه به مقدار كافى در دسترس باشد كه در صورت نياز به كار گرفته شود .

معده چربى و مواد ضرورى ديگر را ذخيره مى كند ، تا در صورت عدم دست رسى به غذا ، بدن از گرسنگى تلف نشود . همه ى اين اعمال انجام مى شود بدون آنكه خود انسان كوچكترين توجّهى به آن داشته باشد ، يا راجع به آن فكر كند .

ما همه اين مواد گوناگون را بدون رعايت خوبى و بدى و نياز معده ، به درون اين آزمايشگاه مى ريزيم و تنها توجّه ما اين است كه به وسيله ى خوردن رفع گرسنگى كنيم ; امّا از فعاليت و سوخت و ساز معده بى خبريم و نمى دانيم كه ، پس از آنكه غذا به معده مى رسد دوباره فعاليت از سر گرفته مى شود و مواد خام پخته و آماده براى تغذيه ى سلول ها مى شود .

بايد دانست كه تعداد سلول هاى بدن انسان به چند ميليارد مى رسد ، يعنى مقدار آن بيش از مجموع نوع بشر در روى كره ى زمين است . مواد غذايى بايد مرتّب به سلولها برسد و هر سلولى از اعضاى مختلف بدن مثل استخوان ، گوشت ، ناخن ، مو ، چشم ، دندان و امثال آن ، همان غذايى را جذب مى كند كه به كار پرورش و زندگانى آن مى خورد .

بنابراين موادى كه در اين آزمايشگاه شيميايى ، تجزيه و تركيب و تهيه مى شود ، بيش از موادى است كه آزمايشگاههاى ساخت بشر مى تواند تهيه كند !! شبكه ى ارتباطات و طريقه ى حمل و رساندن اين مواد به سلول ها به قدرى جامع و مرتّب است كه تا به حال هيچ سيستم حمل و نقلى نتوانسته است چنين نظم و انضباطى را به نمايش بگذارد .

اين آزمايشگاه عجيب ، از هنگام طفوليّت انسان ، تا حدود سن پنجاه سالگى مرتكب هيچ اشتباه فاحشى نمى شود . در حالى كه بوسيله مواد و مصالحى كه به اين آزمايشگاه مى رسد ، متجاوز از يك ميليون نوع ذرّات مختلف تهيه مى شود و غالب اين مواد نيز از نوع سموم كشنده است .

وقتى مجارى توزيع و طريق حمل و نقل مواد غذايى بدن ، بر اثر طول مدت استعمال ، فرسوده و ناهموار شود ، قدرت و توانايى بدن رو به كاهش مى رود و سنّ پيرى و كهولت فرا مى رسد .

هر سلولى كه مواد غذايى را جذب مى كند ، به وسيله ى احتراق داخلى آن را مى سوزاند و براى بدن حرارت ايجاد مى كند ، امّا به طورى كه همه مى دانيم احتراق بدون «گيرانه» صورت نمى گيرد و اوّل بايد آتش روشن شود به همين جهت طبيعت بدن ، به وسيله پاره اى تركيبات شيميايى ، احتراق توليد مى كند كه مواد غذايى را در سلولها مى سوزاند و اكسيژن و هيدروژن و اسيد كربونيك آن را تجزيه مى نمايد و بدين وسيله گرماى بدن را تأمين مى كند ، و چنانكه در مورد آتش معمولى ديده مى شود بخار آب و اسيد كربونيك از آن جدا مى شود .

اسيد كربونيك خون را به ريه ها مى رساند و بر اثر دفع آن تنفّس كه اساس زندگى انسان است ايجاد مى شود . بدن انسان در هر روز معادل يك كيلو اسيد كربونيك توليد مى كند و با طرز معجزه آسايى آن را دفع مى كند .

در موقع هجوم ميكروب امراض اين آزمايشگاه عجيب ، لشكرى مجهّز و آماده دارد كه با آن به مبارزه برمى خيزد و بيشتر ، آن را منكوب مى نمايد و انسان را از مرگ يا بيمارى هاى خطرناك نجات مى دهد .

همه اين قضايا با ترتيب و نظم كامل انجام مى گيرد و چنانكه مشهود است ترتيب و نظم هميشه برخلاف تصادف و اتّفاق است .

در اين جاست كه حضرت سيدالشهداء رهبر آزادگان حضرت حسين (عليه السلام) در بيابان عرفات در دعاى معروفش فرياد برمى آورد :

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ .

جداً كور باد چشمى كه تو را نمى بيند .
به هر روى اين هم راز ديگرى از گوشه ى بسيار كوچك و ناچيز و پنهان ، از اسرار و شگفتى هاى آفرينش توجّه به اين حقيقت و ساير حقايقى كه سرچشمه ى همه ى آنها براى برپايى حيات انسان و قرار گرفتن در راه توحيد خداست كه هرگز دل متوجّهى نمى تواند خالى از عشق به او بماند . چگونه انسان پس از يافتن حقيقت و اينكه هر خيرى دارد ، يا به هر خيرى نيازمند است از او و تأمين كننده اش اوست ، مى تواند خالى از عشق او بماند ؟ آرى معرفت عارفان كه در رأس آنان انبيا و امامان بودند ; تمام موجوديّت آنان را نسبت به حضرت او تبديل به عشق كرده بود ، و حرارت اين عشق آنان را در راه او كامل ترين عبادت و قبول هر نوع رنج و مصيبت واداشته است .

هركه كند روى طلب سوى او *** قبله ذرات شود كوى او
عشق كه بازار بتان جاى اوست *** سلسله بر سلسله سوداى اوست
گرمى عشاق خراب ات عشق *** آتش دلهاى كباب است عشق
عشق نه وسواس بود نى غرض *** عشق نه جوهر بود و نى عرض
گفت به مجنون صنمى در دمشق *** كى شده مستغرق درياى عشق
عشق چه و مرتبه عشق چيست *** عاشق و معشوق در اين پرده كيست
عاشق يك رنگ حقيقت شناس *** گفت كه اى محو اميد و هراس
نيست در اين پرده به جز عشق كس *** اول و آخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق زيك مصدرند *** شاهد عينيت يكديگرند
عشق مجازى به حقيقت قوى است *** جذبه صورت كشش معنوى است
آتش عشق از من ديوانه پرس *** كوكبه شمع زپروانه پرس
عشق به هر سينه كه كاوش كند *** خون دل از ديده تراوش كند
عشق كجا راحت و آسودگى *** عشق كجا دامن آلودگى
گر تو در اين مرحله آسوده اى *** عاشق آسايش خود بوده اى
عشق همه عجز و نياز است و بس *** عشق همه سوز و گداز است و بس
گرم ره عشق در آتش خوش است *** نقد روان صافى بى غش خوش است
آتش عشق از تو گدازد تو ر *** صافتر از آينه سازد تو را
ما كه در اين آتش سوزنده ايم *** كشته عشقيم و به او زنده ايم
عشق كز آن مزرع جان روشن است *** يك شررش آتش صد خرمن است
آب خضر گرچه زجان خوشتر است *** چاشنى عشق از آن خوشتر است
لوح دل از اشك ندامت بشوى *** راه ملامت زسلامت بپوى
اهل ملامت كه سلامت روند *** راه سلامت به ملامت روند
عشق و شكايت زملامت كه چه *** عاشقى و زهد و سلامت كه چه
معرفت ، حقيقى است كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى تحت عنوان علم ، فقه ، عرفان ، بصيرت از آن ياد شده است . آيين الهى قدر هركس را در دنيا و آخرت برابر با معرفت او به حقايق مى داند . از امام حسين (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود :

المعروف بقدر المعرفة .

و در قرآن كريم آمده است : دانشمندان به درجاتى از ديگران برترند ، و اهميّت هر دانشى بستگى به موضوع آن دارد ، و چه موضوعى برتر و بالاتر از توحيد است ؟ و آنان كه در اين وادى كسب معرفت كرده اند عاشقان واقعى اند . و در پرتو اين عشق به والاترين مقام انسانيّت رسيده و وجود آنان براى جهان و انسان بهترين منبع بركت شده است .

محبت در قرآن
همان گونه كه گذشت محبّت و عشق محصول معرفت و آگاهى به حقايق است . اينك به ذكر آيات و روايات مربوط به محبّت مى پردازيم :

( وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ).

« خداوند ايمان و ارتباط با خودش را محبوب شما گرداند و آن را در دلهاى شما قرار داد ، اينان كه به ايمان و ضد آن چنين دل آراسته اى دارند اهل رشد و هدايتند » .

ايمان خط ارتباط بين انسان و الله است . خداى متعال در اين آيه به اين معنى اشاره مى كند كه وقتى به شما توفيق شناخت حقايق را عنايت شود آن حقايق محبوب شما خواهد شد .

( قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) .

« اى پيامبر ! بگو اگر به خدا عشق داريد از من پيروى كنيد تا خداوند شما را دوست داشته باشد ، و گناه شما را ببخشد و خدا آمرزنده و مهربان است » .

ادّعاى خدا دوستى بدون شناخت پيامبر و اطاعت از آن حضرت كه مبلّغ فرهنگ الهى است ، بى مورد است . قرآن مجيد بارها از مردم دعوت كرده است كه پيامبر را بشناسند ، پيامبرى كه پرونده قبل از بعثتش روشن است ، و از ابتداى ابلاغ نبوّت دلايل و براهين واضحى داشت ، و خداى متعال تمام نشانه هاى نبوت را با او قرار داده بود تا براى هيچ كس عذرى باقى نماند . آنان كه براهين و دلايل و حجج او را ديدند ، و براى آنان معلوم شد كه تنها عامل سعادت دنيا و آخرت آنان ، پذيرش رسالت پيامبر بود ، به او علاقه مند شدند . علامت آن علاقه و عشق ، اطاعت از قرآن و سنّت او بود كه از همين راه پاك باخته خدا شدند و در راه محبوب از همه چيز خود گذشتند و در تاريخ بشر از بهترين بندگان شايسته ى حق شدند .

سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمّار ، ياسر ، سميّه ، بلال ، و چهره هايى از اين قبيل ، همانان بودند كه پيامبر را به حقيقت شناختند و دل در گرو عشق او دادند . آنان از طريق تعليمات آن حضرت ، خدا را شناختند و در صف مقدم عاشقان حق قرار گرفتند . آرى عشق به خدا محصول معرفت به پيامبر و دين خداست كه بدون اين معرفت ، ادّعاى عشق به خدا پندار و خيالى بيش نيست .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّة عَلَى الْكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ).

« اى كسانى كه آيمان آورده ايد ، هرگاه از دين خود برگرديد ، به زودى خداوند قومى را خواهد آورد كه آنان را به شدّت دوست دارد ، و آنان نيز عاشق خدايند ، نسبت به مردم مؤمن متواضع و خاكسارند ، و در برابر كافران مقتدر و مسلّط ، در هر نوع جهادى (جهاد با مال ، نفس ، قلم ، قدم) شركت مى كنند ، و از ملامت ، ملامت كنندگان باكى ندارند . اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عنايت مى كند ، خداوند را رحمت وسيع و بى انتهاست » .

راستى بدون شناخت راه الله چگونه انسان به چنين صفاتى ، كه در اين آيه ى شريفه آمده است ، آراسته گردد ؟ انسان تا معرفت به صراط مستقيم پيدا نكند ، از راهى غير از فكر ، انديشه و معرفت و شناخت ، عشق پيدا نكرده و به مراتب عارفان دست پيدا نمى كند . اين راه خداست كه انسان پس از مطالعه و دقّت در آن ، مى يابد كه تنها راه نجات است . بنا بر اين چگونه انسان بعد از يافتن راه نجات ، به آن عشق پيدا نكند و به لوازم آن دل نبدد ؟

راه نجات ، راه خداست و سرانجام به او پايان مى پذيرد ، پيمودن اين راه ، محبّت به اوست و محبّت به او مهمترين راه رسيدن به عشق است . عشقى كه از درجات عرفان و مرتبه ى عارفان است بنا بر اين هر چه شناخت ومعرفت بيشتر ، عشق شعلهورتر و آتشين تر خواهد بود . اين است كه آيه ى شريفه مى فرمايد : وَيُحِبُّونَهُ : انسانهايى كه به شدّت به خداى متعال عشق مىورزند . همين عشق عامل حركت آنان به سوى اوست و مركب اين راه همان برنامه هايى است كه در آيه ذكر شده است . اينان فراق بين خود و محبوب را با انجام شايسته ترين اعمال ، كه دستور خود حق است ، به وصل تبديل مى كنند .

( وَالَّذينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ ).

آنان كه ايمان آوردند كمال عشق و محبّت را مخصوص به خدا دارند .
ايمان آورندگان چرا نهايت عشق را به خدا نداشته باشند ، مگر خالقى ، بارئى ، مصوّرى ، اولى ، آخرى ، ظاهرى ، باطنى ، رازقى ، بديعى ، مقدّرى ، مدبّرى ، حكيمى ، مطهّرى ، منوّرى ، ميسّرى ، مبشّرى ، منذرى ، مقدّمى ، مؤخّرى ، عاصمى ، قائمى ، دائمى ، راحمى ، سالمى ، حاكمى ، عالمى ، قاسمى ، قابضى ، باسطى ، غنىّ ، وفىّ ، علىّ ، مَلىّ ، حفىّ ، رضىّ ، زكىّ ، بدىّ ، قوىّ ، ولىّ ، احدى ، واحدى ، شاهدى ، ماجدى ، حامدى ، راشدى ، باعثى ، وارثى ، ضارّى ، نافعى ، مانعى ، دافعى ، رافعى ، صانعى ، نافعى ، سامعى ، جامعى ، شافعى ، واسعى ، موسعى ، جليلى ، جميلى ، وكيلى ، كفيلى ، دليلى ، قبيلى ، مديلى ، منيلى ، مقيلى ، محيلى ، غافرى ، ساترى ، قادرى ، قاهرى ، فاطرى ، جابرى ، ذاكرى ، ناظرى ، ناصرى ، عفوّى ، غفورى ، صبورى ، شكورى ، رؤوفى ، عطوفى ، مسئولى ، ودودى ، سبّوحى ، قدّوسى ، ناطقى ، صادقى ، فالقى ، فارقى ، فاتقى ، راتقى ، سابقى ، سامقى ، سميعى ، رميعى ، منيعى ، كبيرى ، قديرى ، خبيرى ، مجيرى . جز او خبر دارند ؟! مگر انسان با شناخت اين صفات به اين معنى نمى رسد كه همه چيز انسان اوست و غير او چيزى نيست ، در اين صورت چرا انسان كمال عشق را به قول آيه ى شريفه ، مخصوص به حقّ نگرداند .

اين نكته را نيز نبايد ناگفته گذاشت : آنان كه از طريق معرفت عاشق حقّند ، خداوند هم عاشق آنان است ، و در حقيقت اين عشق طرفينى است ، عشق عبد به حق ، و عشق حق به عبد ، خداى بزرگ در قرآن مجيد در ده مورد به بندگان عزيزش ، آنان كه در عشق و عمل مى سوزند ، اعلام محبّت و عشق كرده است . اينك تنها به ذكر موارد محبّت حق به عبد اشاره مى كنيم و شرح هر كدام را به تناسب ذكر خواهيم نمود .

( إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ) .

« خداوند آنان كه از اعمال ناشايست دست بردارند و به سوى خدا به حركت آيند و نيز پاكيزگان و دور از هر آلايش را دوست دارد » .

در اينجا بايد توجه داشت كه منظور از طهارت در آيه ى شريفه طهارتى است كه به دستور خداى متعال به دست مى آيد ، نه اينكه هركس كه خود را شستشو دهد مورد محبّت خدا قرار گيرد .

( فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ) .

« به هنگامى كه برنامه اى را تصميم گرفتى با تكيه بر خدا انجام بده ، به حقّ كه خداوند تكيه كنندگان بر الله را دوست دارد » .

( قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ ) .

« بگو اگر خدا را دوست داريد مرا اطاعت كنيد تا خداوند شما را دوست داشته باشد » .

در اين آيه اطاعت از پيامبر علّت محبّت حق به عبد است .

( بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ) .

« آرى هركس به عهد خود وفا كند ، و پرهيزكارى پيشه نمايد پس به حقّ ، خدا خويشتن داران را دوست دارد » .

( الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ ) .

« آنان كه در وسعت و تنگدستى انفاق مى كنند و خشم و غضب فرو مى خورند واز بدى مردم درمى گذرند چنين مردمى نيكوكارند و خدا دوستدار نيكوكاران است » .

( وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ) .

« اگر حكم كردى بين آنان به عدل حكم كن ، به حقّ خداوند آنان كه به عدالت حكم مى كنند دوست دارد » .

( وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ) .

« و چه پيامبرانى كه مردان الهى در ركابشان مقاتله كردند ، پس از آنچه كه در راه خدا به آنان رسيد سستى ننمودند ، و ضعيف نشدند و از مبارزه در راه حق باز نايستادند و خداوند عاشق صابران است » .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ ) .

« اى اهل ايمان هركه از شما از دين برگردد به زودى خداوند قومى را كه دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند خواهد آورد » .

( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ ) .

« خدا مردمى كه مانند سدّ آهنين در مقابله با كفّار هم دست و پايدارند بسيار دوست دارد »
محبت در روايات
عَنْ رَسُولِ اللهِ : مَنْ عَشَقَ وَعَفَّ وَكَتَمَ وَماتَ ، ماتَ شَهيداً .
« از رسول خدا است : هركس عاشق شد و خوددارى از گناه پيشه كرد ، و عشق خود را از نا اهلان پنهان داشت و مرد ، شهيد از دنيا رفته » .

قالَ رَسُولُ اللهِ : أَلا اُنَبِّئُكُمْ قالُوا : بَلى يا رَسُولَ اللهِ فَقالَ أَحاسِنَكُمْ أَخْلاقاً اَلْمُوَطَّئُونَ أَكْنافاً الَّذينَ يَأْلِفُونَ وَيُؤْلَفُونَ .

« پيامبر فرمود : شما را خبر بدهم محبوب ترين شما نزد خدا و نزديك ترين شما به من كيست ؟ عرض كردند : آرى ، فرمود : نيكو خلق ترين شما آن كس كه ديگران در كنار او از كرامت و سهل بودنش بهره مندند و آنان كه با ديگران مى جوشند و ديگران نيز با آنان مى جوشند » .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : لَمّا غَرَسَ اللهُ جَنَّةَ الْفِرْدُوسِ غَرَسَ أَشْجارَهاً بِيَدِهِ وَفَجَّرَ أَنْهارَها ثُمَّ قالَ لَها تَحْسُنى بِحُسْنى فَوَ عِزّتي وَجَلالي لا يُجاوِرُني فيكَ بِخَيْلٌ .

« رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : زمانى كه خدا بهشت را آفريد ، و به دست قدرتش درختان آن را نشاند ، و نهرهايش را جوشانيد به آن خطاب كرد : به زيبايى من زيبا شو ، به عزّت و جلالم در تو بخيل را جاى نمى دهم » ! !

راستى چه بخلى بالاتر از اين است كه انسان از انعكاس عشق حق به خانه دل كه خانه خود اوست جلوگيرى كند . و از آراستن خود به صفات الهى خوددارى كند و از تابش انوار ملكوت در نفس پيشگيرى كند و در مدّت عمر همانند حيوانات همّتى جز شك و شهوت نداشته باشد .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در دعاى خود عرضه مى داشت :

أَسْأَلُكَ بِحُبِّكَ وَحُبِّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبِّ عَمَل تُقَرِّبُني إِلى حُبِّكَ .

« پروردگارا عشق خود ، و عشق كسى كه عاشق توست ، و عشق عملى كه مرا به عشق تو مى رساند نصيبم كن » .

سخنى از بزرگان در باب عشق
يكى از بزرگان در توضيح و تفسير معناى عشق مى فرمايد : عشق را در يك تقسيم بندى مى توان به پنج قسم تقسيم نمود :

1 ـ عشق الهى : آخرين و برترين مقام ومرتبه هاست كه تنها اهل مشاهده و توحيد و حقيقت بدان دست مى يابند .

2 ـ عشق عقلى : مقامى است كه نصيب اهل معرفت مى شود و مربوط به عالم مكاشفه و ملكوت است .

3 ـ عشق روحانى : ويژه ى بندگان خاص و برگزيده حضرت حق است كه از لطافت و ظرافت بالايى برخوردار است .

4 ـ عشق بهيمى : از ويژه گى هاى پيروان رذايل و شهوات نفسانى است .

5 ـ عشق طبيعى : عموم مردم در آن شريكند و حتّى عقب افتاده ترين مردم در دوردست ترين زمان ها و مكان ها از آن دم مى زنند .

براى هر كدام از اين پنج قسم توضيحى است كه بدان اشاره مى كنيم :

عشق بهيمى ( حيوانى ) از زشتى هاى خُلق است . شُرب خمر ، فساد ، زَمر ، فسق و ارتكاب معاصى ، جز به تأثير هوا نيست و اين همه از خواسته ها و تحريك هاى نفس امّاره است . كه بدان فتد تا مهيّج شهوات مذمومه شود ، تا به حدّى برسد كه ضعف حيوانى كه عين شهوت فطرى است در اصل خويش ، بعد از صحبت محبوب و الفت آنى كه يك دم است از علاقه ى حُرقت آتش شهوت نفس اماره برهند . اين در جهان عقول و نزد اهل شريعت ، چون بر خلاف احكام و امر الهى است مذموم مى باشد .

عشق طبيعى از لطافت عناصر اربعه است كه از يك سو تحريك كننده ى نفس ناطقه و از سوى ديگر نفس امّاره است و همچنين تحت تأثير نفس كل و نيز نفس فريبنده است . اگر عقليّات و روحانيّات غلبه كنند است وگرنه كه كشش و ميل طبع جسمانى است و در نظر عشّاق مذموم است و چون عقل و علم در آن راه ندارد نتيجه اى جز آتش و دوزخ ندارد . اينجا بدين آتش بسوزند كه شهوت حيوانى است ، و آنجا بدان آتش بسوزند كه آتش جسمانى است .

عشق روحانى آن است كه آن خواصّ النّاس را باشد . جواهر صورت و معانيشان صفاى روح مقدّس يافته ، و تهذيب از جهان عقل ديده ، صورتشان همرنگ دل باشد ، هرچه از مستحسنات ببينند در عشق آن به غايت استغراق برسند ، مادام كه به آتش مجاهدت خبث طبع انسانى محترق شده باشد ، و آتش شهوات از صرصر انفاس خمود يافته باشد، اين عشق به عشق اهل معرفت پيوندد، چون نردبان پايه ملكوت باشد ، لاجرم مستحسن باشد نزد مذهب اهل عشق .

اما عشق عقلى از سير عقل كلّ در جوار نفس ناطقه در عالم ملكوت پديد آيد از لوايح مشاهده جبروت ، اين بدايت عشق الهى است ، امّا عشق الهى ذروه علياست در حدّ قصوى است و آن را بدايات است ، انبساط و نهايات جز از مشاهده جلالى و جمالى برنخيزد !

تذكّر اين نكته نيز ضرورى است ، كه انسان به انواع محبّتها آراسته است . و اين محبّتها ناشى از فطرت و طبيعت و حقيقت انسانى است و مدار زندگى انسان بر آنها استوار است . مانند محبّت به خود ، به پدر و مادر ، به اقوام ، به فرزندان ، به دوستان ، به خانه ، به كسب و كار و به دنيا . بايد توجّه داشت كه قرآن مجيد و روايات ، سخت پافشارى دارند كه انواع محبّتها بايد با ارتباط با تربيت اسلامى ، تابع محبّت و عشق به خدا باشد ، تا انسان همچنان به راه رشد و كمال و رسيدن به اصل مقصود در حركت باشد . چنانچه محبّتها در درون انسان قدرتى بيش از محبّت به خدا كسب كنند ، بدون شك انسان در خطر عظيم قرار گرفته و دچار هلاكت ابدى خواهد شد ، چنانچه قرآن در آياتى به اين تصريح كرده :

( قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ) .

« اى پيامبر به امّت بگو اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و اقوام و اموالى كه جمع كرده ايد . ومال التجاره اى كه از كسادى آن بيمناكيد و خانه هايى كه به آن دل خوش داريد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او پيش شما محبوب است منتظر باشيد كه قضاى حتمى الهى برسد و شما دنياطلبان از عمل خود پشيمان و زيانكار شويد ، و خدا بدكاران و فاسقين را به راه بهشت و سعادت هدايت نخواهد كرد » .

( لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .

« اى رسول اسلام هرگز مردمى كه ايمان آورده اند گرفتار بند دوستى با دشمنان خدا و رسولش نخواهى يافت . هرچند آن دشمنان پدران يا فرزندان ، يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند بر دل اين مردم خداوند نور ايمان را حتم كرده و آنان را به روح قدسى مؤيّد و منصور نموده و در قيامت به بهشتى داخل كند كه نهرها زير درختانش جارى است و در آنجا جاودانند ، خدا از آنان خشنود و ايشان هم از خدا خشنودند ; به حقيقت اينان حزب خدايند و حزب خدا رستگاران عالمند » .

آرى ! بنا به فرموده ى قرآن ، بايد محبّت خدا را اصل و محور ، و ساير محبّتها را سايه و تابع آن قرار داد . به همين مناسبت باب بسيار مهمّى در معتبرترين كتب شيعه تحت عنوان « حبّ فى الله و بغض فى الله » آمده كه رواياتش از اصيل ترين آثار اسلامى و بهترين راهنماى انسان به سوى محبّتهاى صحيح است . اينك به نمونه اى از آن روايات توجّه كنيد :

محبت در روايات
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ: مَنْ أَحَبَّ لِلّهِ وَأَبْغَضَ لِلّهِ وَأَعْطى لِلّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمُلَ إِيمانُه .

« كسى كه براى خدا و در راه خدا عشق بورزد و براى خدا و در راه خدا دشمنى كند و به خاطر خدا ببخشد ايمانش كامل است » .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الإيمانِ أَنْ تُحِبَّ في اللهِ وَتَبْغُضَ في اللهِ وَتُعْطي في اللهِ وَتَمْنَعَ في اللهِ .

« امام ششم فرمود : از محكم ترين دست آويزهاى ايمان ، دوستى و دشمنى براى خداست ، و بخشش و منع در راه اوست » .

عَنَ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : وُدُّ الْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ في اللهِ مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الإيمانِ ، أَلا وَمَنْ أَحَبَّ في اللهِ وَأَبْغَضَ في اللهِ وَأَعْطى في اللهِ وَمَنَعَ في اللهِ فَهُوَ مِنْ أَصْفِياءِ اللهِ .

« امام پنجم از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند : دوستى مؤمن با مؤمن از بزرگترين شعبه هاى ايمان است ، همانا هركس براى خدا دوستى و دشمنى كند و براى خدا ببخشد و دريغ كند از برگزيدگان خداست » .

عَنَ أَبي بَصير ، عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ : إِنَّ الْمُتَحابّينَ في اللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُور ، قَدْ أَضاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَنُورُ أَجْسادِهِمْ وَنُورُ مَنابِرَهُمْ كُلِّ شَيْء حَتّى يُعْرَفُوا بِهِ فَيُقالَ هؤلاءِ الْمُتَحابُّونَ في اللهِ .

« ابو بصير مى گويد : از حضرت صادق شنيدم كه فرمود : كسانى كه براى خاطر خدا با يكديگر دوستى مى كنند ، روز قيامت بر بلنديهايى از نور مى باشند ، نور چهره و تن و بلنديهايى كه بر آن ايستاده اند همه چيز را روشن مى كند ، به طورى كه به وسيله آن نور شناخته شوند و در حق آنان مى گويند ، اينان كسانى هستند كه در راه خدا دوستى كردند » .

عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسارِ قالَ : سَأَلْتُ أَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَنِ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ أَمِنَ الإِيمانِ هُوَ ؟ فَقالَ : وَهَلْ الإِيمانُ إِلاّ الحُبُّ وَالْبُغْضُ : « ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ ؟ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمانَ وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ اوُلئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ » .

« فضيل بن يسار مى گويد : از امام ششم پرسيدم حب و بغض مربوط به ايمان است ؟ حضرت پاسخ داد : آيا ايمان غير از محبّت و تنفّر است ؟ سپس اين آيه را خواند : خدا ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل شما بياراست ، و كفر و نافرمانى و عصيان را ناپسند شما كرد آنانند هدايت يافتگان » .

عَنَ أَبي عَبْدِاللهِ قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لاَِصْحابِهِ أَيُّ عُرَىَ الإِيمانِ أَوْثَقُ ؟ فَقالُوا اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الصَّلاةُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الزَّكاةُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الصِّيامُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الحَجُّ وَالْعُمْرَةُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الجِهادُ ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)كُلُّ ما قُلْتُمْ فَضْلٌ وَلَيْسَ بِهِ وَلكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الإيمانِ الحُبُّ في اللهِ وَالْبُغْضُ في اللهِ وَتَوالي أَوْلِياءِ اللهِ وَالتَبَرّي مِنْ أَعْداءِ اللهِ .

« امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اصحابش فرمود : كدام يك از دستاويزهاى ايمان محكم تر است ، گفتند : خدا و رسولش داناترند ، بعضى گفتند : نماز ، گروهى گفتند : زكات ، عدّه اى گفتند : روزه ، قومى گفتند : حج و عمره و دسته اى گفتند جهاد . رسول اسلام فرمود : براى هريك از اينها كه گفتيد فضيلتى است ; ولى پاسخ پرسش من نيست . محكم ترين دستاويزهاى ايمان دوستى براى خدا ، و دشمنى به خاطر اوست و پيروى از اولياء خدا و بيزارى از دشمنان الهى است » .

عَنْ عَليّ بن الحُسَيْنِ (عليهما السلام) قالَ : إِذا جَمَعَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ قامَ مُناد فَنادى يُسْمِعُ النّاسَ فَيَقُولُ : أَيْنَ الْمُتَحابُّونَ في اللهِ قالَ : فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَيُقالُ لَهُمْ إِذْهَبُوا إِلَى الجَنَّةِ بِغَيْرِ حِساب قالَ فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ فَيَقُولُونَ إِلى أَيْنَ ؟ فَيَقُولُونَ نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ في اللهِ قالَ : فَيَقُولُونَ وَأَيُّ شَيْء كانَتْ أَعْمالُكُمْ قالُوا : كُنّا نُحِبُّ فِي اللهِ وَنُبْغِضُ في اللهِ قالَ : فَيَقُولُونَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ .

« امام چهارم فرمود : چون خداى عزوجلّ اوّلين و آخرين را در محشر گرد آورد ، ندا كننده اى كه صدايش را همه بشنوند فرياد مى زند : آنان كه براى خدا دوستى كردند كجايند ; گروهى از مردم برخيزند ، به آنها گفته شود بدون حساب وارد بهشت شويد . فرشتگان در برخورد با آنها مى گويند : كجا مى رويد ؟ جواب مى دهند به بهشت بدون حساب ، مى پرسند : شما مگر شما داراى چه عملى هستيد ؟ مى گويند : براى خدا دوستى كرديم و به خاطر او دشمنى ورزيديم ، فرشتگان مى گويند چه نيكوست پاداش اهل عمل » .

عَنْ جابِرِ الْجُعْفي ، عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : إِذَا أَرَدْتُ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فيكَ خَيْراً فَانْظُرْ إِلى قَلْبِكَ فَإِنْ كانَ يُحِبُّ أَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَيُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيكَ خَيْرٌ ، وَاللهُ يُحِبُّكُ ، وَإِنْ كانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَيُحبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ وَاللهُ يُبْغِضُكَ وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ .

« جابر جعفى ( كه از بزرگان اصحاب و ياران حضرت باقر و صادق (عليهما السلام)است ) از امام پنجم نقل مى كند كه : حضرت فرمود : هرگاه خواستى ببينى كه اهل خير هستى يا نه ، به دلت نظر كن ، اگر اهل طاعت را دوست دارى و از آلودگان به گناه متنفرى خوبى و خدا دوستدار توست ، و اگر از اهل طاعت متنفرى و علاقه مند به اهل گناهى در تو خيرى نيست و خدا دشمن توست ، و مرد با هركه مورد علاقه اوست محشور مى شود » .

اين روايت يكى از معتبرترين روايات و از بهترين احاديثى است كه در مدارك اصيل شيعه آمده .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قَدْ يَكُونُ حُبٌّ في اللهِ وَرَسُولِهِ وَحُبٌّ في الدُّنْيا فَما كانَ في اللهِ وَرَسُولِهِ فَثَوابُهُ عَلَى اللهِ ، وَما كانَ في الدُّنْيا فَلَيْسَ بِشَيْء .

« امام ششم فرمود : گاهى دوستى براى خدا و رسول است و گاهى براى دنيا ، محبّتى كه به خاطر خدا و رسول اوست پاداشش بر خداست ، و آنچه براى دنيا است اجر و مزدى ندارد