گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
باب چهارم :در بيان نيّت


قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : صاحِبُ النِّيَّةِ الصَّادِقَةِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّليمِ لاَِنَّ سَلامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَواجِسِ الْمَحْذُوراتِ تُخَلِّصُ النِّيَّةَ للهِ تَعالى فِى الأُمُورِ كُلِّها .
قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ : يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونٌ اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَليم .

وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَقالَ اَلاَْعْمالُ بِالنِّيَّاتِ وَلِكُلِّ امْرِء ما نَوى .
وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خالِصِ النِّيَّةِ في كُلِّ حَرَكَة وَسُكُون اِذْ لَوْ لَمْ تَكُنْ بِهـذَا الْمَعْنى تَكُونُ غافِلاً .

وَالْغافِلُونَ قَدْ وَصَفَهُمْ اللهُ بِقَوْلِهِ : اِنْ هُمْ اِلاّ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً ثُمَّ النِّيَّةُ تَبْدو مِنَ الْقَلْبِ عَلى قَدْرِ صَفاءِ الْمَعْرِفَةِ وَتَخْتَلِفُ عَلى حَسَبِ اِخْتِلافِ الاَْوْقاتِ في مَعْنى قُوَّتِهِ وَضَعْفِهِ .
وَصاحِبُ النِّيَّةِ الْخالِصَةِ نَفَسُهُ وَهَواهُ مَعَهُ مَقْهُورَتانِ تَحْتَ سُلْطانِ تَعْظيمِ اللهِ تَعالى .

وَالْحَياءُ مِنْهُ وَهُوَ مِنْ طَبْعِهِ وَشَهْوَتِهِ وَمُنْيَتِهِ ، نَفْسُهُ مِنْهُ في تَعَب وَالنَّاسُ مِنْهُ في راحَة . قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : صاحِبُ النِّيَّةِ الصَّادِقَةِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّليمِ .
نيّت در لغت به معناى : قصد ، تصميم ، اراده و آهنگ و عزم آمده است .

كليه حركات و سكنات انسان ، و آنچه كه اعضا و جوارح آدمى انجام مى دهند ، ريشه در نيّت و قصد انسان دارد .

انسان تا مقصدى را در نظر نگيرد ، وعزم خود جزم نكند به دنياب آن حركت نخواهد كرد ، و عاملى جز نيّت براى حركات اعضا و جوارح به سوى هدف وجود ندارند .

وجود نيّت ، محرّك انسان و عدمش باز دارنده آدمى است ، چون چيزى را نيّت كند و نسبت به امرى تصميم بگيرد ، به سويش به حركت مى آيد و براى رساندن خود به آن با تمام وجود به فعاليت مى ردازد ، و چون قصد و تصميم نداشته باشد ، عاملى جز عامل جبر او را حركت نخواهد داد ، و وقتى جبر در كار باشد حركات انسان و حتى هدفى كه عامل زور انسان را به آن مى رساند كم ترين ارزشى نخواهد داشت ، پس با نبودن نيّت و دور بودنِ عامل زور ، انسان به سوى چيزى كه نيّت ندارد حركت نمى كند .

هدف هرچه ارزشش بيش تر باشد ، به تناسب آن ، ارزش نيّت بيش تر خواهد شد ، و وقتى نيّت از هدف كسب ارزش كند ، بدون شك عملى كه بر مبناى آن نيّت انجام مى گيرد ، از ارزش آن نيّت كسب ارزش مى نمايد .

در حقيقت ارزش «هدف» و «نيّت» و «عمل» به هم بسته است ، و بين اين سه واقعيت رابطه مستقيم برقرار است .

هدف هميشه مولّد نيّت و نيّت در صورت آماده بودن زمينه مولّد عمل است .

بدون هدف و مقصد ، نيّتى در قلبى پديد نمى آيد ، و بدون نيّت عملى از انسان صادر نمى شود .

با توجه به اين مقدمه ، كه روشن مى كند هدف جانِ نيّت و هدف نيّت جانِ عمل است ، اسلام ، اين مكتب سعادت بخش و اين مدرسه انسان ساز ، و اين آيين تربيت ، براى هدف و نيّت جايگاه بس مهمى قائل است .

اسلام علاقه دارد مردم ، در تمام زمينه هاى زندگى مقس ترين و عالى ترين و والاترين هدف را انتخاب كنند ، تا آن هدف عالى تر ، به آنان نيّت عالى تر ببخشد ، و در نتيجه عمل مردم در تمام جهات زندگى عالى ترين عمل باشد .

اگر همه مردم در انتخاب هدف ، مطيع اسلام شوند ، همه داراى نيّت پاك و خالص خواهند شد ، و تمام اعمال و اخلاق آنان بر اساس آن نيّت والا تنظيم شده ، و در نتيجه به بسيارى از مشكلات فردى ، خانوادگى ، اجتماعى ، و اخلاقى و اقتصادى و خلاصه به گرفتارى هاى مادى و معنوى آنان خاتمه داده خواهد شد ، و در اين دنيا به حيات طيبه اى كه قرآن مجيد وعده داده خواهند رسيد ، و در آخرت از سعادت ابدى نصيب خواهند برد :

( مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(1) .
هركس داراى عمل شايسته باشد ، مرد يا زن ، در صورتيكه مؤمن به حق و شئون حق باشد (از علائم مؤمن اين است كه در تمام زندگى نيّتى جز خدا ندارد ، و اصولا ايمان واقعى به حق مولد نيّت پاك در همه شئون است) او را

زندگى پاكيزه و حياتى پاك (حياتى كه در آن حيات به حقوق واقعى خود برسد ، و كم ترين تجاوزى به حق كسى ننمايد) عطا مى كنيم ، و در آخرت از اجر و مزدى بهتر از اعمالى كه انجام داده نصيبش خواهيم كرد .

آرى ايمان ، كه تركيبى از معرفت و عشق حقيقى انسان به خدا و شئون خداست ، باعث مى گردد ، كه انسان در نيّت نسبت به هر عملى خدا را در نظر گرفته و او را به عنوان مقصد انتخاب نمايد ، و منظورش از انجام عمل رسيدن به رضا و لقا و قرب او باشد ، در اين صورت عملش كه بر اساس آن منظور و نيّت انجام مى گيرد ، عمل صالح و نتيجه آن عمل صالح حيات طيّبه و نتيجه آن حيات طيّبه سعادت ابدى در عالم آخرت است .

بياييد با كمال خلوص از حضرت دوست بخواهيم ، كه از شراب عشق و ايمان ، و معرفت و محبت ، آن چنان كه به اوليا و عاشقانش چشانيد ، به ما هم بچشاند ، تا از اين رهگذر مست شويم ، و رقص كنان به عالم قدس و معنى پا گذاشته و همه وجود را فداى خاك آن آستان مقدّس كنيم .

ما كه تا امروز هدفى جز دنيا و شكم و شهوت نداشتيم ، و همه حركات ما و فعاليت هاى اعضا و جوارح ما بر اساس اين هدف از ما صادر شد چه سودى برديم ، و به كدام رشد و كمال رسيديم ، و با صرفِ نقد عمر ، و لحظات غير قابل جبران ، چه دريافت كرديم ؟!

در فرداى نزديك كه پرده ها كنار رود ، روشن مى شود ، كه از خرج كردن عمر گرامى ، جز حسرت و اندوه ، و پشيمانى و دل سوزى ، و ظلمت و بدبختى دريافتى نداشته ، و محصولى كسب نكرده ايم !

بياييد مانند حكيم بزرگ و عارف عاشق ، و اخلاقى وارسته ، و معلم دل سوخته ، حضرت الهى قمشه اى كه از حسنات دهر بود ، به سوى حضرت بى نياز دست نياز برداشته و بگوييم :

الهى زان مى پاك الستى *** الهى راز هوش آور به مستى
همان مستى كه دل هشيار سازد *** مرا مخمور چشم يار سازد
چنان مستم كن از صهباى عشقت *** چنان مجنونم از سوداى عشقت
كه هرگز ديده عقلم زمستى *** نبيند جز تو در اقليم هستى
الهى هرچه خواهى كن به جانم *** مكن بى نور خود شمع روانم
فروزان سينه ام از آتش عشق *** بسوزان هستيم در تابش عشق
دلم چون شمع آتش خانه گردان *** به شمعم عالمى پروانه گردان
زقلبم چشمه حكمت برانگيز *** روان از قلب گردان بر زبان نيز
حجابى بر من مشتاق بگشا *** لبم بر ناله عشاق بگشا
نواى ناله ام را دل نشين كن *** زبان خامه ام را آتشين كن
زمهرت بر فروزان نامه من *** به دست عشق گردان خامه من
چو خاصانم بده ره در حضورت *** دل تاريكم افروزان به نورت
به لطف خويشتن محتاج دارم *** به ملك عشق گردان تاجدارم
ز غير خويش بنما بى نيازم *** در اقليم ابد كن سرفرازم
نيازى ده كه دل در بى نوائى *** شود سلطان ملك پارسائى
به مهر اين ذره ناچيز بنواز *** دلم را رشك خورشيد فلك ساز
ز خاصانم رفيق راه بنما *** دل پر غفلتم آگاه بنما
برون از پرده پندارم آور *** چو مشتاقان حق در كارم آور
به راه راستان عزم قوى ساز *** ز فكر كج روانم را بپرداز
ز شوق دنيى دون پاك سازم *** به كار عشق خود چالاك سازم
اگر دل بسته هر ناپسندم *** به زنجير علايق پاى بندم
رهائى ده ز نفس پر فسونم *** ز عشق افكن به صحراى جنونم
كه از دام هوس آزاد گردم *** به گرد كويك اى صياد گردم
اسلام ، كه براى انسان جز هدف برتر ، و نيّت پاك و خالص نمى پسندد ، و راه رسيدن به كمال حقيقى را هم همين مى داند و بس ، راه اصلاح نيّت را كه ريشه اعمال است ، در اين مى داند ، كه آدمى با چنگ زدن به دامن انبيا و امامان ، اين عارفان و حكيمان واقعى ، دلش غرق در معرفت نسبت به حقايق اصيل ، و واقعيات صحيح شود ، تا از بركت اين معرفت ، به اين حقيقت برسد كه مقصد واقعى ، و هدف اصيل جز خدا نيست ، و آنچه غير او از غيب و شهود ، در اختيار انسان است جر وسيله و سبب ، چيزى نيست .

تا از بركت اين معرفت ، بفهمد كه اگر غير از خدا چيزى را به عنوان هدف انتخاب كند ، و نيّتش را بر اساس رسيدن به آن هدف قرار دهد ، و اعضا و جوارحش را بر مبناى آن نيّت به كار بگيرد ، در راه گمراهى و ضلالت افتاده ، و عاقبت به جز شقاوت و بدبختى و عذاب اليم از مزرع زندگى محصولى برداشت نخواهد كرد .

تا از بركت اين معرفت ، به اين نتيجه برسد ، كه هرچه را جز خدا به عنوان هدف قرار دهد ، دچار سراب شده و هرچه بكوشد ، و هرچند فعاليت كند ، و هرچه از عمر مايه بگذارد به چيزى نخواهد رسيد ، و جز از دست دادن تمام پايه هاى زندگى نصيبى عايدش نخواهد شد :

( وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَاب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً ... )(1) .
آنان كه بين خود و خدا پرده افكنده ، دست از حق برداشتند ، و از خدا غافل گشته ، هدفى جز او گرفتند ، اعمالشان هم چون سرابى در زمين هموار است ، كه تشنه آن را آب مى پندارد هنگامى كه به آن جا برسد ، مى بيند چيزى نيست .

آرى اينان هم در عاقبت حيات مى يابند كه همه چيز را فداى هيچ و پوچ كرده اند !

مالك حقيقى خداست
اسلام از طريق آيات محكم قرآن ، و براهين روشن تر از آفتاب خداى عزيز را مالك همه چيز مى داند ، و ملكيت و مالكيت حضرت حق را ، كه به وجود آوردنده تمام موجودات است ، اصيل دانسته ، مالكيت غير او را اعتبارى و وهمى مى داند . وقتى در اين زمينه دقت كنيد ، مى بينيد حق همين است ، احدى در انى عالم داراى ملكيت اصيل نيست ، انسان كه جا دارد اشرف مخلوقات گردد ، از مادر عريان و فقير و ندار متولّد مى شود ، و روز رفتن از دنيا هم با دست تهى و خالى از امور مادى به عالم آخرت مسافرت مى كند ، وقتى انسان با اينهمه بزرگى و عظمت و جايگاهش در خلقت نسبت به امور مادى و غير مادى امانت دارى بيش نباشد ، ديگر موجودات را ببين كه در چه حالى هستند ؟!

انبيا كه در سرچشمه اهل معرفت بودند ، بنا به نقل قرآن در تمام لحظات حيات ، در همه زمينه هاى زندگى ـ چه مادى ، چه معنوى ـ از خود سلب مالكيت كرده ، و تنها خداوند بزرگ را مالك حقيقى دانسته اند ، و به اين سبب او را هدف واقعى قرار داده ، و از تمام علل و وسائلى كه در اختيار داشتند براى رسيدن به مقام لقا و قرب و رضاى آن جناب استفاده كردند ، قرآن اقرار حقيقى انبيا را به مالكيت واقعى حق در تمام عالم در آياتى به شرح زير نقل مى كند ، و از قول آنان به همه درس مى دهد كه مالك حقيقى اوست و جز او مملوكند و مملوك مسلوب الاختيار است ، پس بر شما سزاوار نيست كه مملوك را در هر موقعيتى كه باشد هدف بگيريد ، و نيّت و عمل خود را براى رسيدن به آن مملوك كه هيچ كارى براى شما از دستش بر نمى آيد خرج كنيد .

( قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ )(1) .
آدم و همسرش گفتند : اى مالك و پرورش دهنده ما ، ما با توجه نكردن به ارشاد تو در موضوع آن درخت بر خويشتن ستم كرديم ، و اگر تو ما را نبخشى و بر ما ترحّم نياورى البته از زيانكاران خواهيم بود .

( وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الاَْرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً * إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً )(2) .
نوح گفت: اى مالك ومربّى من، هيچ يك از كافران را روى زمين باقى مگذار * اگر بگذارى ، جز اين كه بندگانت را گمراه كنند كارى نمى كنند ، و اينان جز نسلى بدكار و ناسپاس باقى نگذارند .

( وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ * رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ )(3) .
هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بر افراشتند ، گفتند : اى مالك و مربّى ما ، اين عمل را از ما بپذير ، به درستى كه تو شنوا و دانايى (هم دعاى ما را مى شنوى و هم به درستى و صحّت عمل و خلوص نيّت ما آگاهى) * اى مالك و مربّى ما ، ما دو نفر و نسل ما را بندگانى فرمانبردار قرار داده

و منهاسك ما را به ما بنماى و توبه و بازگشت ما را بپذير كه تويى توبه پذير مهربان * اى مالك و مربّى ما ، در اين ملت پيامبرى از ايشان برانگيز ، كه آيات تو را بر اينان بخواند ، و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد ، و نفوس اينان را از آلودگيها و پليديها پاك كند . به درستى كه تو شكست ناپذير و حكيمى .

( وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ )(1) .
موسى گفت : اى فرعون ، من پيامبرى از جانب مالك و مربى همه جهانيانم .

( ... فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ )(2) .
موسى گفت : اى مالك من ، به تحقيق كه من به آن نعمتى كه برايم فرستادى نيازمندم .

( إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاط مُسْتَقِيم )(3) .
هود گفت : به درستى كه من بر خدا كه مالك من و شماست توكّل كردم ، هيچ جنبدنده اى نيست مگر اين كه زمام امورش به دست خداست ، بحق كه مالك من بر راه راست است .

( ... هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الاَْرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ )(4) .
صالح به قومش گفت : خداست كه شما را از زمين پديد آورد ، و آبادانى آن را

به شما واگذاشت . از او آمرزش خواهيد ، سپس به حضرتش بازگشت كنيد ، به درستى كه مالك من به شما نزديك و اجابت كننده دعاست .

( وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ )(1) .
يعقوب به يوسف گفت : به اين صورت كه خواب ديدى مالك و مربى ات تو را برگزيند ، و تأويل خوابها را به تو تعليم دهد ، و نعمتش را بر تو و آل يعقوب تمام كند ، چنان كه قبلا بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد ، كه مالك تو دانا و حكيم است .

( قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ )(2) .
يوسف گفت : اى مالك من ، زندان در برابر گناهى كه در كاخ مصر مرا به سوى آن دعوت مى كنند محبوب تر است ، اگر تو مكر اين زنان را از من نگردانى ، به سوى آنان ميل كرده ، از نادانان خواهم شد .

( قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لاَ يَنْبَغِي لاَِِحَد مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ )(3) .
سليمان گفت : اى مالك من مرا بيامرز ، و به من سلطنت و پادشاهى عطا كن كه پس از من كسى سزاوار آن نباشد ، كه تو به غايت بخشنده اى .

( هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ )(1) .
در آن جا زكريا مالكش را خواند و گفت : اى مالك و پروزش دهنده من ، از پيشگاه خودت ، فرزندى پاكيزه به من عطا كن ، به درستى كه تو شنونده دعايى .

( إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ )(2) .
عيسى گفت : به درستى كه الله مالك من و مالك شماست ، پس او را پرستش كنيد كه راه راست اين است .

( وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ )(3) .
بگو اى پيامبر : اى مالك من ، مرا بيامرز و به من رحمت آر و تو بهترين رحمت آورندگانى .

( قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ )(4) .
اى رسول من بگو : مالك آسمانهاى هفت گانه و عرش بزرگ كيست ؟ به زودى خواهند گفت مالك خداست ، بگو : آيا پروا نمى كنيد ؟

( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلْظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَار * رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلاِْيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّآتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الاَْبْرَارِ * رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَّنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ )(1) .
آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلوشان ياد مى كنند ، و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند محصول فكرشان اين است كه اى مالك ما اينها را باطل نيافريدى ، تو از هر نقصى منزّهى ، پس ما را از عذاب آتش نگاهدار * اى مالك ما ، تو هركه را در آتش مى افكنى ، هر آينه او را خوار كرده اى ، و براى ستمكاران ياورى نيست * اى مالك ما شنيديم ندا كننده اى به ايمان فرا مى خواند كه به مالك و پروردگارتان ايمان بياوريد ، پس ما ايمان آورديم * اى مالك و مربى ما پس ما را بيامرز و بديهاى ما را بپوشان و ما را در زمره نيكان بميران * اى مالك ما ، آنچه به رسولانت وعده داده اى به ما عنايت فرما و در قيامت ما را خوار مگردان . به درستى كه تو خدايى هستى كه هرگز خلف وعده نمى كنى .

لفظ مبارك رب و مشتقاتش كه به معناى مالك است نزديك به نهصد و پنجاه بار در قرآن مجيد آمده ، تا بكله خيره سران و غافلان دست از لجاجت و جهل برداشته ، از اربابان باطل قطع اميد كرده به ربّ حقيقى عالم روى آورند .

تكرار اين لفظ در قرآن و روايات و دعاهاى اسلامى ، براى اين است ، كه انسان در تمام لحظات متذكر اين واقعيت باشد ، و از راه راست الهى منحرف نگردد .

آرى ، هيچ چيز به جز مالك حقيقى عالم را هدف نگيريد ، كه صد در صد زيان خواهيد كرد ، وسائل و علل ، وسائل و عللند نه هدف ، بفهميد كه چه مى كنيد ، بدانيد كه در كجا و براى كه خود را خرج مى كنيد .

مرحوم الهى قمشه اى ، آن وارسته كامل ، و شيداى عاشق ، چه خوش فرموده :

اى دل هواى خويش بنه در هواى دوست *** بگذر ز خواهش دل خود بر رضاى دوست
از ماه برتر آئى و از عرش بگذرى *** بوسى شبى به مسكنت ار خاك پاى دوست
ارباب معرفت نشناسند در دو كون *** شاهى جز آن كه هست به معنا گداى دوست
دل مى رود به شوق ز دنبال رهروان *** تا بشنود ز قافله بانگ دراى دوست
احسان به خلق كن نه پى اجر آخرت *** اجرى ندارد آنچه نباشد براى دوست
خواهى به آستانه جنت قدم زنى *** يكشب به توبه زن درِ دولت سراى دوست
شرمنده باد الهى از اين پند بى خلوص *** من گمرهى چگونه شوم رهنماى دوست
بازگشت همه امور به خداست
وقتى آيات شريفه قرآن ، با دلائل و براهين روشن ، ملكيت حقيقى و مالكيت واقعى بر همه عالم را از آن خدا بداند ، بايد اين معنى كه بازگشت همه عالم به حضرت اوست بر صاحبان خرد واضح باشد .

زيرا عالم و عالميان طبيعتاً و ذاتاً در حركات خود هدفى را دنبال مى كنند ، و در دار هستى هدفى جز خدا براى جهان هستى و موجوداتش وجود ندارد .

خبر دارى كه سباحان افلاك *** چرا گردند گرد مركز خاك
چه مى خواهند از اين محمل كشيدن *** چه مى جويند از اين منزل بريدن
كه گفت اين ثابت است آن منقلب نام *** كه گفت آن را بجنب وين را بيارام
در اين محرابگه مقصودشان كيست *** وزين آمد شدن منظورشان چيست
همه هستند سرگردان چو پرگار *** پديد آرنده خود را طلبكار
اگر بازگشت مهمانان هستى به صاحب خانه نباشد ، بايد گفت وجود كوچك ترين جزء تا عظيم ترين موجود هستى باطل و عبث است ، در صورتيكه هيچ خرمندى اين را نگفته و نمى گويد ، و اطوار خود موجودات عالم هم از قبول اين مسئله ابا و امتناع دارند .

دقت در وضع هر موجودى نشان مى دهد ، كه موجود پيچيده به علم و عدل و حكمت و هدف است ، و به قول سيد موحدان و نور عارفان اميرمؤمنان (عليه السلام) در كمال وضوح با چشم دل مى توان خدا را در آئينه وجود هستى مشاهده كرد . محرك وقتى مستجمع جميع صفات كمال باشد ، متحرك هم بايد از آن صفات نشان داشته باشد ، وقتى اراده محرك بر حق باشد حركت متحرك هم بر حق و براى حق و به سوى حق است .

قرآن پايان تمام حركات را خدا مى داند ، و در آياتش تصريح دارد كه رجوع همه امور به الله است :

( هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ضُلَل مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلاَئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ )(1) .
آيا انتظار مى برند ، مگر اين كه عذاب خدا در سايبانهائى از ابر و ملائكه ايشان را بيايد و كار گذارده شود ، بازگشت تمام امور به خداست .

( وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ )(1) .
آنچه در آسمانها و زمين است از خداست و بازگشت همه امور به الله است .

( ... لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ )(2) .
تا حكم كند خدا كارى را كه شده بود و بازگشت همه امور به خداست .

( يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ )(3) .
آنچه را ميان دستشان و پشت سرشان باشد مى داند ، و همه امور به الله باز مى گردد .

( وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ )(4) .
و اگر تكذيب مى كنند تو را ، پس به تحقيق رسولان پيش از تو را نيز تكذيب كردند ، و همه امور به خدا بازگشت دارد .

( لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ )(5) .
پادشاهى آسمانها و زمين براى اوست ، و تمام امور به الله بازگشت مى كند .

( اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ )(6) .
خداوند خلق را به وجود مى آورد ، سپس او را باز مى گرداند ، آنگاه همه به سوى او بازگشت مى كنند .

( وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ
عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ )(1) .

نهانى آسمانها و زمين مر خدا راست ، تمام امر به او باز مى گردد ، پس او را پرستش كرده و به او تكيه كن ، پروردگارت از آنچه انجام مى دهند غافل نيست .

( ... وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ) .
پادشاهى آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است از خداست و او پايان كار است .

( ... ذِي الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ )(2) .
اوست صاحب نعمت و جز او خدائى نيست و او عاقبت و پايان همه چيز است .

( لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ )(3) .
مر او راست آنچه در آسمان و زمين است ، بدانيد كه پايان همه امور الله است .

در اين آيات محكم قرآن دقت كنيد ، و واقعيت اين مسئله را كه بازگشت همه به سوى او ، و پايان و عاقبت هر كارى اوست لمس نمائيد ، آنگاه نيات خود را محاسبه كنيد ، ببينيد در آن روزى كه همه چيز به او برگشته و نيات شما هم چون همه چيز به حضرت او بازگشته با نيّت شما چه مى كند ، اگر نيّت در همه امور براى او بوده با گزاف ترين قيمت مى خرد ، اگر براى غير بوده آن را به غير بر مى گرداند ، غيرى كه در دنيا هيچ كاره بوده چه رسد در پايان كار ، با توجه به اين

حقيقيت چرا و روى چه حساب انسان در كارهايش غير خدا را نيّت كند ، و غير حضرت دوست را هدف بگيرد ؟

نيّت براى غير فاقد ارزش است ، و كارى كه بر اساس آن نيّت انجام مى گيرد آن هم فاقد ارزش است .

ببياييد بر خود مسلّط شويم ، و نيات خود را از تفرقه نجات داده به چهار چوب وحدت بياوريم ، تا در تمام امور نيّتى جز خدا و هدفى جز حضرت حق نداشته باشيم ، در اين صورت است كه نيّت و عمل ما از بهترين ارزش برخوردار شده و ما يك مؤمن واقعى خواهيم گرديد .

غير حق فقير و ذليل و مسكين و مستكين و مستجير و حقير و مملوك و صغير و عبد و ضعيف و ناتوان است ، و نيّت را براى اين غير قرار دادن عين نادانى است . اسلام ، با توجه دادن مردم به اين آيات ، به مردم ثابت مى كند كه در دار تحقق ، حقيقتى جز الله وجود ندارد ، پس چيزى جز او نمى تواند هدف و مقصد و مصير باشد ، آنچه غير حق است شبح و سايه اى بيش نيست ، و اگر بتواند عنوانى بخود بگيرد ، عنوان سبب و وسيله است ، شما بياييد در هر كارى خدا را هدف بگيريد ، تا نيّت شما از آن هدف تبلور پيدا كند ، و در نتيجه نيّت شما نيّت خدايى گردد ، سپس به انجام عمل برخيزيد ، كه عمل برخاسته از آن نيّت عمل خدايى است ، و عمل خدايى جز خير و بركت و ثواب و ارزش از پى نخواهد داشت ، و غير خدا را براى تحقق نيّت و عمل خدايى به عنوان وسيله و سبب گرفته ، چنانچه قرآن مجيد به اين راه مستقيم انسان را دلالت مى كند :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(1) .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، تقواى خدا را پيشه كنيد ، و براى رسيدن به قرب و لقاء او انتخاب وسيله نماييد و در راه او بكوشيد تا رستگار شويد .

( أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً )(1) .
آنان كه مى خوانند ، بسوى پروردگارشان وسيله مى جويند ، هر كدامشان كه نزديك ترند ، و رحمت حق را اميد داشته از عذابش مى ترسند ، به تحقيق و بدون شك كه عذاب پروردگارت حذر كردنى است .

آرى همه انبيا و امامان ، و عارفان واقعى و وارستگان ، و اوليا و عاشقان وسيله آشنايى ما با حضرت يارند ، و مواد و اشياء دنيا و اعضا و جوارح ما وسايل كمك دهنده به ما براى رسيدن به الله .

هدفى و مقصدى جز او وجود ندارد ، كنار چيزى توقف نكنيد ، و گول برنامه اى را به عنوان هدف نخوريد ، دست از دامان اولياء بر نداريد ، و بدون حضر راه و مرشدى حكيم كه صد در صد خدايى باشد و عالمى ربانى قدم در راه سلوك نگذاريد ، كه در اين راه بس خطرهاست و عمده ترين خطر اشتباه وسيله به هدف و در نتيجه انحراف در نيّت و در پايان بى ارزش شدن جهاد و عمل است !!

الهى آن عارف پاك باز ، و آن عاشق جانباز در اين زمينه فرموده :

اى حسن تو مهر عالم افروز *** وى عشق تو آتش جهان سوز
اى مهر تو سر آفرينش *** نور تو چراغ اهل بينش
اى درگه تو پناه عالم *** مسكين تو پادشاه عالم
اى مبدع نقش عقل و جانها *** وى مخترع تو آسمانها
اى برتر از آسمان افكار *** مدهوش تو چشم عقل هشيار
اى سر عيان و عين مستور *** با جمله جهان و وز همه دور
اى سايه نه سپهر خضرا *** از تابش مهر تست برپا
اى محرم سر عشق بازان *** گنجينه راز بى نيازان
اى ذكر تو وحى آسمانى *** ياد تو حيات جاودانى
اى نام تو نقش خاطر من *** ياد تو بهشت و كوثر من
بر من كرمى كه خوار و زارم *** لطفى كه تبه شدست كارم
نيّت در قرآن
قرآن مجيد احتمالا در چهار بخش به مسئله نيّت اشاره كرده باشد ، در يك مرحله دعوت مى كند ، كه در تمام برنامه ها قصد و نيّت شما فقط براى خدا باشد ، و جز او منظورى نداشته باشيد ، و مواظبت كنيد كه كليه امور شما فى سبيل و قربةً الى الله باشد .

در قسمت ديگر از نيّت پاك و منظور و مقصود الهى بندگان واقعى خبر مى دهد ، و محصول ذات قلب با عظمت آنان را كه جز نيّت خالصانه چيزى نبوده در آئينه آيات نشان مى دهد .

و در مسئله ديگر به اين نكته اشاره مى كند ، كه آنچه بر دل و سينه و قلب شما مى گذرد خدا نسبت به آن آگاه و حاضر و ناظر است ، اين شماييد كه بايد توجه كنيد در محضر خدا نيّت غير خدايى نداشته باشيد .

و در قسمت ديگر به نيّت هاى غير خدايى و مقاصد ناپاك و آلوده اشاره كرده ، صاحبان آن نيات را ظالم و گمراه دانسته ، و براى آنان عاقبتى جز جهنم معرفى نمى نمايد .

اما آيات قرآن ، كه به طور تقريب به مسايل چهارگانه اشاره كرده است .

نيّت ، فقط براى خدا

( وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ ... )(1) .
و بكوشيد حق كوشش را در راه بدست آوردن قرب و رضاى خدا ، او شما را برگزيد .

( وَمَا لاَِحَد عِندَهُ مِن نِعْمَة تُجْزَى * إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلَى * وَلَسَوْفَ يَرْضَى )(2) .
نزد خداوند براى احدى نعمت قابل پاداش نيست * مگر آنچه كه در آن انتخاب خوشنودى و رضاى پروردگار اعلى بود * و هر آينه به اين زودى خوشنودى خود را از برنامه هايى كه براى خاطر خدا انجام داده بود بدست آورد .

( وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ )(3) .
در راه خدا و به خاطر خوشنودى حق كارزار كنيد ، كارزار با كسانى كه با شما سر جنگ دارند و از حدود الهى تجاوز نكنيد كه خدا متجاوزان را دوست ندارد .

( فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا )(4) .
سجده كنيد فقط براى خدا و او را بپرستيد .

نيّت پاك و مخلصانه بندگان واقعى
( إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ )(1) .
ابراهيم گفت : به درستى كه من توجه كردم و قصد نمودم كسى را كه آسمانها و زمين را آفريد قصدى حق و من از مشركين نيستم .

( وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ )(2) .
آنان كه فقط براى جلب خوشنودى حق در راه دين بر تمام مشكلات صبر كردند ، و نماز را به پا داشته و در نهان و آشكار از آنچه به آنان روزى كرديم در راه خدا انفاق كردند ، و با خوبى در دفع بدى بر مى آيند مر آنان راست عاقبت خوشى در سراى ديگر .

( فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )(3) .
پس حق صاحب قرابت را بده ، و نيز حق از كار افتاده و از راه مانده را ، به آنان واگذار ، براى آنان كه در كارهايشان دنبال جلب رضاى حق هستند آن بهتر است ، و اينان رستگارانند .

( ... وَما آتَيْتُم مِن زَكَاة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ )(4) .
آنچه از زكات داديد و از دادن آن رضاى خدا را مى خواهيد ، پس ايشان با اين نيّت فزون كنندگان هستند .

( وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... )(1) .
و آنان كه پروردگارشان را در بامداد و شبانگاه بخاطر جلب خوشنودى او مى خوانند از خود مران .

( إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً )(2) .
خاندان طهارت به يتيم و اسير و مسكين گفتند ، ما شما را فقط براى رضاى خدا اطعام كرديم و از شما پاداش نمى خواهيم .

( وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... )(3) .
و شكيبا گردان خودت را با كسانى كه خداى خود را در بامداد و شبانگاه به خاطر كسب رضاى او مى خوانند .

( وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ )(4) .
و سليمان گفت اى پروردگارم به من الهام كن كه شكر نعمت هايى كه بر من و بر والدينم عنايت كردى بجاى آورم ، و توفيق انجام عملى كه تو را راضى كند به من مرحمت فرما ، و به رحمتت مرا در عبادت شايسته داخل كن .

( حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ )(1) .
چون حسين (عليه السلام) به توانايى اش رسيد و در مرز چهل سال قرار گرفت گفت : اى پروردگارم به من بياموز شكر نعمت هايى كه بر من و والدينم عطا كردى ، و اين كه عمل شايسته مورد رضاى تو انجام دهم و شايستگى ده مرا در اولادم ، به درستى كه من به تو بازگشتم و منم از تسليم شدگان در برابر تو
خداوند از تمام نيّت ها آگاه است .
( وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الأَنَامِلَ مِنَ الغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ )(2) .
و چون شما را ملاقات كردند ، گفتند ايمان آورديم ، و چون از پيش شما رفتند از شدت خشم سر انگشتان خود گزيدند ، بگو به خشمتان بميريد ، كه خدا به اسرار سينه ها داناست .

( ... وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلُِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ )(3) .
و تا خدا آنچه در سينه دارند بيازمايد ، و هرچه در دل دارند پاك و خالص گرداند ، و خدا از راز درونها آگاه است .

( وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ )(4) .
و ياد كنيد نعمت خدا را كه به شما ارزانى داشت و عهد او را كه با شما استوار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احقاف (46) : 15 .


2 ـ آل عمران (3) : 119 .


3 ـ همان : 154 .


4 ـ مائدة (5) : 7 .

كرد ، آنگاه كه گفتيد امر تو را شنيديم و اطاعت تو پيش گرفتيم پس تقواى خدا پيشه كنيد كه خدا به نيات قلبى و انديشه هاى درونى شما آگاه است .

( أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ )(1) .
آگاه باشيد كه مافقان روى دلهاى خود را از حق مى گردانند ، و از حضور در پيشگاه رسول و استماع كلام خدا دورى مى جويند ، تا از پيامبر پنهان بمانند ، آگاه باش كه هركه سر در جامه خود به پيچد كه از حق پنهان شود ، خداوند هرچه پنهان و آشكار كنند مى داند ، كه او محققاً بر درون دلها آگاه است .

( وَلَئِن جَاءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ )(2) .
و هرگاه نصرت و ظفرى از جانب حق به مؤمنان برسد ، منافقان گويند ما هم با شما بوديم ، آيا خدا بر دلهاى همه عالميان از هركس داناتر نيست ؟!

( إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ )(3) .
خدا كاملا به غيب آسمانها و زمين آگاه است و به افكار و انديشه دلها نيز عالم و داناست .

( وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ )(4) .
و شما سخن به پنهان يا آشكار گوييد در پيش علم حق يكسان است كه خدا بدون شك به اسرار دلها هم داناست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ هود (11) : 5 .


2 ـ عنكبوت (29) : 10 .


3 ـ فاطر (35) : 38 .


4 ـ ملك (67) : 13 .

( قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمهُ اللّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِي السَّماواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ )(1) .
بگو به اينان : هرچه را در دل پنهان داشته يا آشكار كنيد خدا به همه آگاه است ، او هرچه را در آسمانها و زمين است مى داند ، و خدا بر همه چيز تواناست .

نيّت هاى ناپاك و آلوده

( أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِير )(2) .
آيا نمى دانند كه پادشاهى آسمانها و زمين مختص خداست و براى شما غير از خدا يار و ياورى نخواهد بود .

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ )(3) .
و بعضى از مردم نادان غير خدا را بمانند خدا گيرند ، دوست دارند غير خدا را چنانچه بايد خدا را دوست داشته باشند ، اما آنان كه اهل ايمانند كمال محبت را فقط به الله دارند و اگر فرقه ضد خدا بدانند وقتى كه عذاب خدا را مشاهده كنند ، كه قدرت و توانايى خاص خداست ، از انتخاب غير حق پشيمان شوند و عذاب خدا بسيار سخت است .

( لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلاَ أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً )(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران (3) : 29 .


2 ـ بقره (2) : 107 .


3 ـ همان : 165 .

كار به آمال و آرزوى شما ، و آمال و آرزوى يهود و نصارى درست نشود ، هر آن كه كار بد كند كيفر آن را خواهد ديد و به جز خدا احدى را يار و ياور خود نخواهد يافت .

( قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ )(2) .
اى پيامبر به اينان بگو : شما كسى را بجاى خدا مى پرستيد ، كه مالك هيچ سود و زيانى درباره شما نخواهد بود ، خداست مى شنود و به احوال همه داناست .

( قُلْ أَنَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَيَنْفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا ... )(3) .
بگو : چرا ما خدا را رها كرده و غير او را كه هيچ قادر به سود و زيان ما نمى باشند هدف و مقصود گرفته و آيا دست دعا بسوى غير او برداريم .

( إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ )(4) .
جز خدا هر آن كس را كه شما مى خوانيد ، در حقيقت همه آنها مثل شما ، بندگانى و اشايى محتاج و فانى اند ، اگر در ادعاى خود راستگوييد از آنها بخواهيد تا حوايج و مشكلات شما را روا كنند .

( أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ )(5) .
اف بر شما باد ، و بر آنچه جز خداى عالم را مى پرستيد ، آيا عقل و انديشه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء (4) : 123 .


2 ـ مائدة (5) : 76 .


3 ـ انعام (6) : 71 .


4 ـ اعراف (7) : 194 .


5 ـ انبياء (21) : 67 .

خود را هيچ بكار نمى بنديد ؟!

( ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ )(1) .
حقيقت اين است كه خداى يكتا همان حق واقعى است ، و هرچه جز او خوانند باطل صرف است ، و علو مقام و بزرگى شأن مخصوص ذات پاك خداست .

در اين زمينه كه : جز او كسى را نخوانيد ، غير او چيزى را به عنوان هدف و مقصد نگيريد ، غير او مالك چيزى از نفع و ضرر نيست ، هرچه جز او را انتخاب كنيد يا بخوانيد باطل صرف است . عبارت براى او جز شرك و ستم به خود چيزى نيست ، آيات فراوانى در قرآن ديده مى شود . با توجه به اين گونه آيات ، كه قدرت ، مالكيت ، حكومت ، قدرت بر نفع و ضرر را از غير حق به كلى سلب مى كند ، جايى براى اين كه انسان به غير او را هدف گرفته و در اعمالش نيّت قرب به غير او را نمايد نمى ماند .

فيض آن مست جام وحدت و آن پشت پا بر هرچه غير حق زده و آن فانى باقى در اين مرحله چنين شور و نوا داشت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حج (22) : 62 .

يا رب تهى مكن زمى عشق جام ما *** از معرفت بريز شرابى به كام ما
از بهر بندگيت به دنيا فتاده ايم *** اى بندگيت دانه و دنيات دام ما
چون بندگى نباشد از زندگى چه سود *** از باده چون تهى است چه حاصل زجام ما
با تو حلال و بى تو حرام است عيش ها *** يا رب حلال ساز به لطفت حرام ما
جام مى عبادت تست اين سفال تن *** خون مى شود وليك در اينجا مدام ما
اين جام دل كه بهر شارب محبت است *** بشكست نارسيده شرابى به كام ما
رفتيم ناچشيده شرابى زجام عشق *** در حسرت شراب تو شد خاك جام ما
عيش منقص دو سه روزه سراى دون *** شد رهزن قوافل عيش دوام ما
از ما ببر خبر به بر دوست اى صبا *** آن دوست كو به كام خودست و نه كام ما
احوال ما بگويش و از ماش ياد آر *** وز بهر ما بيار جواب پيام ما
از صدق بندگيت به دل دانه اى فكن *** شايد كه عشق و معرفت آيد به دام ما
بى صدق بندگى نرسد معرفت به كام *** بى ذوق معرفت نشود عشق رام ما
از بندگى به معرفت و معرفت به عشق *** دل مى نواز تا كه شود پخته خام ما
از تار و پود علم و عمل دامى ار تينم *** فيض اوفتد هماى سعادت به دام ما
نيّت در روايات
روايات اسلامى ، هم چون آيات قرآن ، ميدان وسيعى را به مسئله نيّت اختصاص داده اند ، كه لازم است ابتدا به رواياتى كه در غرر الحكم(1) از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده اشاره شود :

اَلاَعْمالُ ثَمارُ النِّيّاتِ .
كوشش ها و فعاليت هاى انسان ، محصولات نيات او هستند .

اَلنِّيَّةُ أَساسُ الْعَمَلِ .
نيّت بنيان و پايه عمل است .

إِحْسانُ النِّيَّةِ يُوجِبُ الْمَئُوبَةِ .
نيكى نيّت موجب پاداش نيكوست .

اَلنِّيَّةُ الصّالِحَةُ اَحَدُ الْعِلْمَيْنِ .
نيّت شايسته يكى از دو علم است .

إِسْتَعِنْ عَلَى الْعَدْلِ بِحُسْنِ النِّيَّةِ فِى الرَّعِيَّةِ وَقِلَّةِ الطَّمَعِ وَكَثْرَةِ الْوَرَعِ .
با نيّت خوب و كم كردن طمع ، و پارسائى زياد ، به عدالت در رعيت كمك كن .

إِيّاكَ وَخُبْثَ الطَّوِيَّةِ وَاِفْسادَ النِّيَّةِ وَرُكُوبَ الدَّنِيَّةِ وَغُرُورَ الاَمْنِيَّةِ .
از آلودگى باطن وفاسد كردن نيّت وفرومايگى ومغرور شدن به آرزو بپرهيز .

أَفْضَلُ الذَّخائِرِ حُسْنُ الضَّمائِرِ .
برترين اندوخته ها نيكى باطن هاست .

أَقْرَبُ النِّيّاتِ بِالنَّجاحِ أَعْوَدُها بِالصَّلاحِ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح غرر الحكم آقا جمال خوانسارى : ج 7 (فهرست موضوعى) ، از محدث ارموى .

نزديك ترين نيّت ها به رستگارى ، نيّتى است كه بازگشتش به صلاح بيشتر است .

إِنَّ اللهَ تَعالى يُدْخِلُ بِحُسْنِ النِّيَّةِ وَصالِحِ السَّريرَةِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ الْجَنَّةِ .
خداوند به نيكى نيّت و شايستگى باطن هر كدام از بندگانش را كه بخواهد به بهشت مى برد .

إِنَّ تخليصَ النِّيَّةِ مِنَ الْفَسادِ أَشَدُّ عَلَى الْعامِلينَ مِنْ طُولِ الإِجْتِهادِ .
خالص كردن نيّت از فساد ، بر عمل كنندگان از طول كوشش شديدتر و سخت است .

إِذا فَسَدَتِ النِّيَّةُ وَقَعَتِ الْبَلِيَّةُ .
زمانى كه نيّت فاسد شد ، بلا واقع مى شود .

بِحُسْنِ النِّيّاتِ تَنْجَحُ الْمَطالِب .
با نيات خوب به مطالبت دست مى يابى .

جَميلُ النِّيَّةِ سَبَبٌ لِبُلُوغِ الأَمْنِيَّةِ .
نيكى نيّت سبب رسيدن به آرزوست .

حُسْنُ النِّيَّةِ جَمالُ السَّرائِرِ .
نيكى نيّت ، زيبائى باطن هاست .

رُبَّ عَمَل أَفْسَدَتْهُ النِّيَّةَ .
چه بسا عملى كه نيّت آن را تباه كند .

رُبَّ نِيَّة أَنْفَعُ مِنْ عَمَل .
چه بسا نيّتى كه از عمل با منفعت تر است .

رِزْقُ الْمَرْءِ عَلى قَدْرِ نِيَّتِهِ .
روزى مرد به اندازه نيّت اوست .

سُوءُ النِّيَّةِ داءٌ دَفينٌ .
بدى نيّت مرض پنهانى است .

صَلاحُ الْعَمَلِ بِصَلاحِ النِّيَّةِ .
آراستگى عمل به آراستگى نيّت است .

عَلى قَدْرِ النِّيَّةِ تَكُونُ مِنَ اللهِ الْعَطِيَّةُ .
به اندازه نيّت ، از جانب خدا عطا و بخشش است .

عِنْدَ فَسادِ النِّيَّةِ تَرْتَفِعُ الْبَرَكَةُ .
هنگام فساد نيّت بركت از بين مى رود .

مَنْ لَمْ يُقَدِّمْ اِخْلاصَ النِّيَّةِ فِى الطَّاعاتِ لَمْ يَظْفَرْ بِالْمَثُوباتِ .
كسى كه خلوص نيّت را بر طاعات مقدم ندارد ، به اجر و ثواب دست نمى يابد .

مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ كَثُرَتْ مَثُوبَتُهُ وَطابَتْ عيشَتُهُ وَوَجَبَتْ مَوَدَّتُهُ .
كسى كه نيّتش نيك باشد ، اجرش زياد مى شود ، زندگيش پاك و پاكيزه مى گردد ، و دوستى با او واجب مى شود .

لا عَمَلَ مِمَّنْ لا نِيَّةَ لَهُ .
براى كسى كه نيّت نيست ، عمل نيست .

لا نِيَّةَ لِمَنْ لا عِلْمَ لَهُ .
براى كسى كه دانش و معرفت نيست نيّت نيست .

راستى تا كسى خدا و انبيا و امامان و قيامت و قرآن را نشناسد ، چگونه براى او نيّت به معناى واقعى حاصل مى شود ؟

عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) قالَ : لا عَمَلَ إِلاّ بِنِيَّة(1) .
امام چهارم حضرت على بن الحسين (عليه السلام) فرمود : عمل قابل قبول و قابل ارزش نيست مگر با نيّت واقعى همراه باشد .

عَنْ أَميرِالْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : لا قَوْلَ إِلاّ بِعَمَل ، وَلا قَوْلَ وَلا عَمَلَ إِلاّ بِنِيَّة وَلا قَوْلَ وَعَمَلَ وَنِيَّةَ إِلاّ بِاِصابَةِ السُّنَّةِ(2) .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) از پيامبر نقل مى كند ، قول و گفتار نيست مگر به عمل ، و گفتار و كردار نيست مگر با نيّت ، و گفتار و كردار و نيّت نيست مگر اين كه موافق با سنت انجام گيرد .

عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) قالَ : لا حَسَبَ لِقُرَشِىٍّ وَلا عَرَبِىٍّ إِلاّ بِتَواضُع ، وَلا كَرَمَ إِلاّ بِتَقْوى وَلا عَمَلَ إِلاّ بِنِيَّة وَلا عِبادَةَ إِلاّ بِتَفَقُّه(3) .
امام على بن الحسين (عليه السلام) فرمود ، براى قريشى و عربى افتخار جز در تواضع نيست ، كرامت و بزرگوارى براى كسى نمى باشد مگر به خويشتن دارى از گناه ، و عمل نيست مگر به نيّت ، و عبادت نيست مگر به فهم حقايق و توجه به مسائل شرعى .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : إِنَّ اللهَ يَحْشُرُ عَلى نِيّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ(4) .
امام ششم (عليه السلام) فرمود : به تحقيق خداوند مردم را در روز قيامت بر اساس نياتشان محضور مى نمايد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل : 1/33 .


2 ـ همان .


3 ـ وسائل /33 : 1 .


4 ـ وسائل : 1/34 .

قالَ (صلى الله عليه وآله) : إِنَّما الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ وَلِكُلِّ امْرِىء ما نَوى ، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ اِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ وَمَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ إِلى دُنْيا يُصيبُها أَوْ إِمْرَءَة يَتَزَوَّجُها فَهِجْرَتُهُ إِلى ما هاجَرَ إِلَيْهِ(1) .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : فقط اعمال به نيات بستگى دارد ، و براى هركسى همانست كه نيّت كرده ، پس كسى كه هجرتش به سوى خدا و رسول است ، هجرتش در همان راه خدا و رسول حساب مى شود ، و كسى كه هجرتش به سوى دنياست ، به دنيا مى رسد ، يا هركس براى بدست آوردن همسر هجرت كند ، هجرتش به سوى همان كه نيّت داشته حساب خواهد شد .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لا يَنْظُرُ إِلى صُوَرِكُمْ وَأَمْوالِكُمْ وَإِنَّما يَنْظُرُ إِلى قُلُوبِكُمْ وَاَعْمالِكُمْ(2) .
و نيز آن حضرت فرمود : خداوند به شكل ها و اموال شما نظر نمى كند ، فقط به دلهاى شما كه ظرف نيّت هاست و اعمال شما توجه مى نمايد .

پيامبر عزيز (عليه السلام) فرمود : عبد اعمال نيكوئى بجا مى آورد ، و ملائكه آن اعمال را در دفتر مهر شده اى به حضرت حق ارائه مى دهند ، خطاب مى رسد ، اين دفتر را بيندازيد ، زيرا صاحبش در اعمالى كه داشته به جلب رضايت من و رسيدن به قرب من كار نداشته ، و نيّتش در اين اعمال براى من نبوده است ، آنگاه به ملائكه خطاب مى رسد ، برايش فلان چيز و فلان چيز را بنويسيد ، عرضه مى دارند ، اين اعمالى كه مى فرمائى در حق او بنويسيم انجام نداده ، خطاب مى رسد ، به درستى كه نيّت كرده ، به تحقيق كه نيّت كرده(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل : 1/35 .


2 ـ وسائل : 1/36 .


3 ـ محجة البيضاء : 8/103 .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَنِيَّةُ الْكافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَكُلُّ عامِل يَعْمَلُ عَلى نِيَّتِهِ(1) .
امام ششم (عليه السلام) : فرمود : پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمودند : نيّت مؤمن از عملش بهتر است ، و نيّت كافر از عملش بدتر است ، و هر عمل كننده اى بر اساس نيّتش عمل مى كند .

مجلسى آن مرد كم نظير و آن عالم با كرامت در شرح اين حديث مى فرمايد : اين حديث از اخبارى است كه بين شيعه و سنى داراى شهرت است ، و در توضيح آن مسائلى را ذكر كرده اند :

1 ـ شايد مراد به نيّت مؤمن اعتقاد بر حقش باشد ، و شكى نيست كه اعتقاد حق كه به منزله ريشه است از اعمالش بهتر است ، زيرا نتيجه اعتقاد حق خلود در بهشت است ، و نبود اعتقاد حق موجب خلود در آتش است ، در حالى كه عمل اين آثار را ندارد .

2 ـ شايد مراد روايت اين باشد ، كه نيّت بدون عمل از عمل بدون نيّت بهتر است ، ولى اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا عمل بدون نيّت اصلا خيرى ندارد تا نيّت بدون عمل از آن بهتر باشد .

3 ـ ابن دريد كه يكى از علماست فرموده : مؤمن نيكى هاى زيادى را نيّت مى كند انجام دهد ، ولى زمينه اى براى تحقق نياتش بدست نمى آورد ، پس ثوابى كه از باب فضل الهى بر نياتش مترتب است ، از ثوابى كه بر اعمال انجام گرفته اش به او مى دهند بيشتر است ، پس نيّت او از عملش بهتر است .

4 ـ احتمالى است كه بعضى از محققين در روايت داده اند و آن اين است كه : مؤمن نيّت مى كند عباداتش را به بهترين وجه انجام دهد ، و البته اين نيّت به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار : 70/189 .

مقتضاى ايمان اوست ، پس از آن كه مشغول عبادت شد ، آن عبادت بر اساس آن نيّت واقع نمى گردد ، و آن طورى كه نيّت كرده بود عمل انجام نمى گيرد ، پس آنچه را دائماً نيّت دارد از عملش بهتر است ، و اين معنا را صدوق در علل الشرايع بر مبناى يك روايت از امام پنجم (عليه السلام) نقل كرده ، و به نظر مى رسد كه اين معنى با مفهوم روايت و مراد پيامبر نزديك تر از سه احتمال قبل باشد .

در همين زمينه زيد شحام مى گويد : به امام ششم عرض كردم : شنيده ام فرموده ايد نيّت مؤمن از عملش بهتر است ، چگونه نيّت از عمل بهتر است ؟ فرمود : چون عمل در معرض ديد مردم است و در ورود ريا در عمل به روى عمل باز است ، اما نيّت امرى پنهانى است و مى تواند به طور خالص براى خدا انجام گيرد ، پس خداوند آنچه را در برابر نيّت خالص مى دهد در برابر عمل نمى دهد !!

امام ششم فرمود : عبد در روز نيّت مى كند شب را به عبادت بيدار باشد ، اما خواب بر ديدگانش غلبه مى كند و موفق به عبادت نمى گردد ، ولى خداوند در نامه عملش نماز شب ثبت مى كند ، و نفسش را تسبيح به حساب مى آورد ، و خوابش را معادل با صدقه قرار مى دهد(1) .

5 ـ طبيعت نيّت از طبيعت عمل بهتر است ، زيرا بر نيّت سوء عقابى مترتب نيست ، بلكه اگر خير باشد از باب عنايت حق ثواب دارد ، بر خلاف عمل كه مثقال ذره خير آن و شر آن عكس العمل خواهد داشت ، به اين اعتبار مى توان گفت نيّت مؤمن از عملش بهتر است .

6 ـ نيّت از اعمال قلب است و چون قلب از جوارح ديگر افضل است ، پس عملش از اعضا و جوارح ديگر افضل است ، نديديد كه خداوند در قرآن مجيد فرموده :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرايع : 2/211 .

( اَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري )(1) .
نماز را براى ياد من به پا داريد .

در اين آيه خداوند نماز را كه اكثر اجزاء آن كار اعضا و جوارح است ، وسيله يادش كه مربوط به قلب است قرار داده ، و هميشه مقصود و هدف از وسيله برتر است .

7 ـ مراد اين است كه نيّت بعضى از اعمال پر مشقت چون حج و جهاد از اعمال ساده و سبك مثل قرائت قرآن و صدقه بهتر است .

8 ـ سيد مرتضى فرموده : لفظ خير اسم تفضيل نيست كه معناى برترى داشته باشد بلكه مراد اين است كه نيّت مؤمن هم عمل خيرى از اعمال خير اوست .

9 ـ مراد از نيّت حالتى است الهى كه در هنگام شروع عمل و انجام عمل بر وفق اوامر حضرت حق براى قلب ، حاصل مى شود ، قلبى كه به هنگام طاعت دارى انقياد مى شود ، و روى خود را از دنيا برگردانده ، به سوى آخرت متوجه مى كند ، و اين حالت انقياد و آخرتى شدن قلب با عبادت جوارح و خوددارى اعضاء از گناه شديدتر مى شود ، چون بين جوارح و قلب رابطه شديدى است ، هريك از ديگرى اثر بر مى دارد ، شما ملاحظه كرده ايد ، وقتى آفت و بلائى به اعضا مى رسد ، به قلب سرايت كرده و بر او اثر مى گذارد ، و هرگاه حالتى مثلا مانند ترس به قلب عارض شود به اعضا و جوارح اثر كرده و آنان را به لرزه مى آورد ، ولى قلب در وجود چون امير است و اعضا و جوارح چون رعيت ، و هدف از اعمالى كه بر جوارح قرار داده اند ، نتيجه اى است كه بايد براى قلب حاصل شود و آن نتيجه همان روح انقياد و تسليم و خشوع و عشق و محبت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طه (20) : 24 .

نسبت به خداست ، شما خيال مى كنيد پيشانى بر زمين گذاردن ، براى اين است كه پيشانى و زمين به هم برسند نه بلكه اين عمل اگر با معرفت و بينش انجام بگيرد محصولش ايجاد حالت تواضع در قلب است ، اما اگر بى توجه صورت بگيرد بود و نبود عمل مساوى است ، پس نيّت روح عمل است ، و نيز نيّت نتيجه بخش به عمل است ، در اين صورت بايد گفت نيّت از عمل بهتر است .

10 ـ نيّت مؤمن است كه محرك و باعث بر عمل اوست ، پس نيّت اصل و علت است ، و عمل فرع آن ، عمل حاصل نمى شود ، و ايجاد نمى گردد مگر به تصور مقصود حقيقى ، و تصديق به مقصود حقيقى ، و برانگيختن نفس به سوى آن ، تا جائى كه عزم بر رسيدن به محبوب و بدست آوردن مقصود شديد گردد ، و به خاطر شدت گرفتن عزم ، فعل خير واقع شود ، و با واقع شدن فعل بر اساس آن نيّت انسان به مقصود برسد ، پس روى اين حساب نيّت مؤمن از عملش بهتر ، و نيّت كافر كه سبب عمل خبيث اوست از عمل او بدتر است .

11 ـ نيّت روح و جان عمل است ، و عمل به منزله بدن براى اين روح است ، خير و شر بدن كه عمل است تابع خير و شر نيّت است ، چنانچه شرافت و خباثت بدن تابع شرافت و خباثت روح است ، به اين اعتبار نيّت مؤمن از عملش بهتر و نيّت كافر از عملش بدتر است .

12 ـ نيّت و قصد مؤمن در مرحله اول خدا و سپس عمل است ، و عمل وسيله اى است كه مؤمن را به مقصد مى رساند ، پس نيّت و قصد خير از عمل بهتر است ، و نيّت كافر در مرحله اول غير خدا و سپس عمل است و با عمل به قصدش مى رسد ، پس قصد شر از عمل شر بدتر است .

مجلسى آن مرد بزرگى كه در زنده كردن آثار اهل بيت بى نمونه بوده ، پس از نقل اين دوازده احتمال ، كه در توضيح روايت گذشته آمده مى فرمايد :

بعضى از اين احتمالات را اگر به دقت بنگريم مى بينيم بازگشت به بعض ديگر دارد ، و سبب اين همه نظر در جنب اين روايت به خاطر عدم تحقيق افراد در حقيقت نيّت است .

آنچه كه به نظرم پسنديده مى رسد اين است كه تصحيح نيّت از شوائب ، و خالص كردن آن از سخت ترين و پر رنج ترين اعمال است ، سلامت نيّت تابع حالتى است كه نفس به آن متصف است ، و كمال اعمال و قبولى و برترى آن منوط به آن حالت است ، و تصحيح نيّت ميسر نيست مگر به اخراج حب دنيا و افتخار به آن ، و عزيز شمردن خود به آن از قلب ، آن هم به رياضت هاى سنگين و تفكرات صحيحه ، و كوشش هاى زياد امكان دارد ، و گرنه شستشوى قلب از اين امور كار ساده اى نيست .

قلب فرمانده و حاكم وجود است ، و هرچه بر او استيلا داشته باشد ، ساير جوارح از وضع او پيروى مى كنند ، بلكه حصارى است كه هر محبتى به آن چيره شود ، ساير اعضا و جوارح انسان آن محبت را به وسيله حركاتشان به خرج مى گذارند ، و بايد بدانيد كه هرگز دو محبت بر قلب غالب نمى شود ، بلكه يك محبت غالب است و ساير محبت ها محكوم محبت حاكم است .

دنيا و آخرت دو حقيقت متقابل است ، البته دنيائى كه مقدمه آخرت نيست ، و الا دنياى مقدمه آخرت عين آخرت است ، دنياى مقابل آخرت دنياى مذموم و دنياى حرام و دنياى غافل كننده آدمى از عالم آخرت است .

كسى كه عشق به مال تنها بر قلبش حاكم است فكر و خيال و حركات اعضا و جوارحش جز به سوى مال نيست ، و عملى را انجام نمى دهد مگر اين كه مقصود واقعى اش مال باشد ، و اگر غير مال را ادعا كند در ادعاى خود دروغگوست ، لذا دنبال كارهائى است ، كه در آنها به او وعده مال داده شده ، و توجهى به طاعاتى كه وعده قرب ذو الجلال در آن است ندارد ، و همچنين كسى كه حب جاه يا ساير محبت ها به قلبش حاكم است ، همه اعمال خود را وسيله اى براى رسيدن به محبوبش قرار مى دهد ، پس با اين شكل قلب نمى تواند عمل خالصى براى حق داشته باشد ، اگر نيّت پاك و عمل خالص بخواهد ، ناچار است قلب را تصفيه كند ، و تمام محبت ها را بر اساس مرزبندى هاى حق قرار دهد ، و عشق به مولا را حاكم بر تمام محبت ها نمايد ، و از آنچه سبب دورى از حق است دورى گزيند ، تا به نيّت پاك و عمل صالح دست يابد .

روى اين حساب بايد گفت نيّت هاى مردم مراتب مختلفى دارد ، و بلكه بايد گفت بر اساس حالات مردم كه غير قابل شمارش است نيات آنها غير قابل احصاء است .

پاره اى از نيّت ها موجب فساد عمل و بطلان است ، و برخى فقط موجب صحت عمل و بعضى هم موجب صحت و هم علت قبولى است ، و قسمتى از نيّت ها موجب كمال عمل است ، و تازه كمال هم مراتبى دارد كه بحسب حالات روحى و قلبى افراد فرق مى كند .

علاّمه مجلسى پس از ذكر مقدماتى مى فرمايد : من به بعضى از منازل و درجات نيّت اشاره مى كنم :

اول : نيّت كسى است كه از تفكر و تنبه او در شدت عذاب خدا و رنج عقاب حضرت حق سرچشمه گرفته ، اين نيّت سبب مى شود كه دنيا و لذاتش از نظر آدمى بيفتد ، و چنين انسانى از خوف عذاب حق دنبال عمل به حسنات و ترك سيئات است .

دوم : نيّت كسى است كه از شوق او نسبت به وعده هاى حق به نيكوكاران كه در بهشت داراى حور و قصور و نعيم اند ، مايه گرفته ، او خدا را براى تحصيل آن وعده ها عبادت مى كند ، و سعى دارد از امورى كه ، او را از رساندن به وعده هاى حق محروم مى كند بپرهيزد .

مجلسى مى گويد براى اين دوگونه نيّت هم مراتب مختلفى وجود دارد ، و اختلاف مراتب بحسب اختلاف حالات نفسى و قلبى مردم است .

بعضى از مردم نيّت شان طلب بهشت است براى رسيدن به مشتهيات جسمانى آن ، و بعضى طالب بهشتند به عنوان اين كه بهشت دار كرامت و مركز قرب حق است .

و هم چنين گروهى فرارى از آتش اند ، زيرا از سوزاندن و درد حاصل از آن مى ترسند ، و گروهى به عنوان اين كه جهنم مركز دورى از دوست و هجران و حرمان از مولاست از جهنم گريزانند ، چنانچه على (عليه السلام) در دعائى كه به كميل آموخت عرضه مى دارد :

فَلَئِنْ صَيَّرْتَني لِلْعُقُوباتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَجَمَعْتَ بَيْني وَبَيْنَ أَهْلِ بَلائِكَ وَفَرَّقْتَ بَيْني وَ بَيْنَ أَحِبّائَكَ وَاَوْلِيائِكَ فَهَبْني يا اِلـهي وَسَيِّدي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ ... :
خدوندا اگر در عقوبات جهنم مرا با دشمنانت قرار بدهى ، و مرا همراه اهل بلا گردانى ، و بين من و عاشقان و دوستانت جدائى بيندازى ، اى اله و سيد من بر عذابت صبر مى كنم ، اما بر فراق و دورى و هجرانت چگونه صبر كنم ؟!!

فيض آن شوريده مست مى گويد :

بى خيالت نمى توانم زيست *** بى جمالت نمى توانم زيست
تشنه باده وصال توام *** بى وصالت نمى توانم زيست
بى جمال تو نيست آرامم *** با جمالت نمى توانم زيست
هرچه با بنده مى كنى نيكوست *** بى فعالت نمى توانم زيست
زان دهان تلخ و شور و شيرين است *** بى مقالت نمى توانم زيست
از لبت آب زندگى خواهم *** بى زلالت نمى توانم زيست
شربتى زان لبم حوالت كن *** بى نوالت نمى توانم زيست
جاى جولان تست عرصه دل *** بى مجالت نمى توانم زيست
پاى دل را به زلف خويش ببند *** بى عقالت نمى توانم زيست
غم عشقش كمال تست اى فيض *** بى كمالت نمى توانم زيست
سوم : نيّت كسى است كه خداوند بزرگ را از باب شكر نعمت هاى بى شمارش عبادت مى كند ، در حقيقت نيّت او محصول حالت عالى شكر قلب او از خداست .

على (عليه السلام) مى فرمايد : قومى عبادت مى كنند چون رغبت به بهشت دارند ، اين عبادت تاجرانه است ، قومى از ترس عذاب عبادت مى كنند اين عبادت عبيد است ، و قومى از بابت شكر منعم عبادت مى كنند ، اين عبادت آزادگان است .

چهارم : نيّت كسى است ، كه حضرت دوست را به خاطر حيائى كه از او دارد عبادت مى كند ، زيرا عقلش به حسن حسنات و قبح سيئات حكم مى كند ، و متذكر اين معناست كه رب جليل در جميع احوال مطلع بر اوست ، و بر اساس توجه به اين اطلاع قلبش مالامال حياء است ، و عبادت و ترك گناهش به اين خاطر است ، در فرمايشات نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده :

الإِحْسانُ أَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَأَنَّكَ تَراهُ ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإِنَّهُ يَراكَ .
نيكى آن است كه خدا را عبادت كنى چنانچه او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى پس او تو را مى بيند .

پنجم : نيّت كسى است كه قربة الى الله عبادت مى كند ، و اين قرب يا به حسب درجه و كمال است ، به اين معنى كه عبد در نهايت نقص و عارى از جميع كمالات است ، و رب متصف به جميع صفات كماليه ، پس بين عبد و رب از نظر معنوى فاصله و دورى است ، عبد با عبادت رب هر مقدار از نقص و عيب خود را بر طرف كند ، به همان مقدار به حضرت رب قرب معنوى پيدا مى كند .

و يا قرب به حسب ياد دوست و مصاحبت معنوى است ، كسى كه دائماً ياد كسى است و در تمام لحظات در خدمت اوست ، گوئى با اوست .

ششم : نيّت كسى است ، كه خدا را فقط به خاطر اين كه ، شأن حضرت اوست عبادت شود ، عبادت مى كند ، و اين نيّت صديقين است ، چنانچه سرحلقه عاشقان اميرمؤمنان امام عارفان مى گفت :

ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعاً في جَنَّتِكَ وَلكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ .
خداوندا تو را از ترس آتش و طمع به بهشت بندگى نمى كنم ، تو را اهل اين يافتم كه بايد عبادت شوى پس تو را عبادت مى كنم .

هفتم : نيّت كسى است كه عبادتش به خاطر عشق به اوست و مسئله عشق به اين صورت از برترين درجه مقربين است ، عاشق فقط رضاى معشوق را مى خواهد ، به ثواب و عقاب كار ندارد ، عشق حق وقتى بر قلب حاكم شود ، قلب را از تمام محبت ها پاك مى كند ، و آن قلب جز رضاى معشوق چيزى را نمى طلبد .(1)

فيض آن عاشق بيدار و آن دلداده بينا مى گويد :

اى خدا اين درد را درمان مكن *** عاشقان را بى سر و سامان مكن
درد عشق تو دواى جان ماست *** جز به دردت درد ما درمان مكن
از غم خود جان ما را تازه دار *** جز به غم دلهاى ما شادان مكن
خان و مان ما غم تو بس بود *** خان و مانى بهر بى سامان مكن
ز آب ديده باغ دل سر سبزه دار *** چشمه اين باغ را ويران مكن
باده عشق ز مستان وا مگير *** مست را مخمور و سرگردان مكن
از سقاهم ربهم جامى بده *** تشنه را ممنوع از احسان مكن
شربت وصلت ز بيماران عشق *** وا مگير و خسته را بيجان مكن
رشته جان را به عشق خود ببند *** جان ما جز در غمت نالان مكن
مستمر دار آن عنايت هاى شب *** روز وصل فيض را هجران مكن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آدرس كلام مجلسى .

نيّت پاك در آئينه فضل حق
آئين پاك اسلام ، از انسان مى خواهد ، كه كليه نيّت هايش را پاك و براى خدا قرار دهد .

اسلام مى خواهد ، كه انسان در تمام برنامه هايش اعم از برنامه هاى مادى و معنوى ، دنيائى و آخرتى ، فردى و اجتماعى و حتى نسبت به خواب و خوراكش ، نيّتش را براى خدا قرار دهد ، و حتى نسبت به انجام تمام حسنات و نيكى ها براى خاطر حق نيّت داشته باشد ، گرچه موفق به انجام كار نشود .

در روايات زيادى وارد شده كه خداوند بزرگ ، از باب فضل و عنايتش به نيّت كار خير اجر و مزد مى دهد ، گرچه صاحبش تا آخر عمر موفق به تحقق نيّتش نگردد . و اگر كسى خداى نخواسته نيّت شر كند ، تا تحقق عملى پيدا نكند خداوند به آن نيّت شر عبد را عقاب نمى نمايد .

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : إنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنِ الْفَقيرِ لَيَقُولُ : يا رَبِّ ارْزُقْني حَتّى اَفْعَلَ كَذا وَكَذا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَيْرِ فَإذا عَلِمَ اللهُ ذلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّة كَتَبَ اللهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ ما يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إنَّ اللهَ واسِعٌ كَريمٌ(1) .
امام ششم (عليه السلام) فرمود : عبد مؤمن دست خالى به حق مى گويد : يا رب به من مالى عطا كن تا با آن كار نيك و امور خير انجام دهم ، خداوند وقتى از اين مؤمن صدق نيّت ببيند ، به همين نيّت اجرى به او عنايت مى كند ، مانند اجر اجراى آن نيّت كه خداوند وسعت دهنده كريم است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل : 1/35 .

پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمود : مردم چهار دسته اند : مردى است كه خدا به او علم و مال عنايت كرده و او با كمك عملش از مالش بهره مى برد ، و مردى است كه او را مى بيند و مى گويد : اگر خداوند به من هم علم و مال عطا مى كرد همانند او از علم و مال استفاده مى كردم ، خداوند اجر اين مردى كه چنين نيّتى دارد مانند دارنده علم و مال كه علم و مالش را در راه خدا خرج كرده قرار مى دهد ، و سوم مردى است كه مال دارد ولى علم به او عنايت نشده ، و مالش را بر اساس جهل در راه غير حق صرف مى كند ، و مردى او را مى بيند و مى گويد اگر من هم مال داشتم با مالم همين معامله را مى كردم اين مرد كه چنين نيّتى دارد در وزر گناه با مال دار جاهل يكى است !!(1)

و نيز حضرت فرمود : دو گروه براى جهاد با هم روبرو مى شوند ، ملائكه براى نوشتن عمل آنان نازل مى شوند و اين چنين مى نويسند : فلانى براى دنيا جنگ كرد ، فلانى براى حميت ، فلانى براى عصبيت ، نگوئيد فلانى در راه خدا كشته شد ، كسى كه براى اعلاى كلمه حق بجنگد او در راه خدا جنگ كرده(2) .

باز حضرت فرموده : كسى كه براى خدا بوى خوش استعمال كند ، قيامت مى آيد در حالى كه بويش از مشك پاكيزه تر است ، و هركس نيّتش در استعمال بوى خوش غير خدا باشد ، قيامت بويش از بوى مردار بد بوتر است(3) .

رويات شده ، مردى در حالى كه گرسنه بود به ريگ زارى عبور كرد ، پيش خود گفت : اگر اين رمل ها طعام بود همه را بين مردم قسمت مى كردم ، خداوند به پيامبر زمان وحى كرد : به آن مرد بگو صدقه تو و شكر نيّت پاكت را قبول كردم و ثواب اطعام طعام اگر بمانند اين ريگ ها نموده بودى به تو عنايت كردم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محجة البيضاء : 72/103 .


2 ـ محجة البيضاء : 8/105 .


3 ـ محجة البيضاء : 8/105 .

عَنِ الصَّادِقِ (عليه السلام) : إِنَّما خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لاَِنَّ نِيّاتِهِمْ كانَتْ فِي الدُّنيا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فيها أَنْ يَعْصُوا اللهَ تَعالى أَبَداً وَإنَّما خُلِّدَ أَهْلُ الجَنَّةِ لاَِنَّ نِيَّاتَهُمْ كانَتْ فِي الدُّنيا أَنْ لَوْ بَقَوْا فيها أَنْ يُطيعُوا اللهَ أَبَداً فَبِالنِّيّاتِ خُلِّدَ هؤلاءِ وَهؤلاءِ ثُمَّ تَلا قَوْلِهِ تَعالى : ( قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شَاكِلَتِهِ )(1) ، قالَ : يَعْني عَلى نِيَّتِهِ(2) .
امام ششم حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : هميشگى بودن اهل آتش در آتش به خاطر اين است ، كه نيّتشان در دنيا اين بود تا هستند نسبت به حق عصيان داشته باشند ، و هميشگى بودن اهل بهشت در بهشت به خاطر اين است كه در دنيا نيّت داشتند تا هستند مطيع حق باشند ، به نيات است كه آنان در آتش ابدى و آنان در بهشت جاويد و هميشگى اند ، سپس اين آيه را تلاوت كرد : هر كسى بر آنچه در درون دارد عمل مى كند يعنى بر نيّتش .

عَنْ أَحَدِهِما (عليهما السلام) قالَ : إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى جَعَلَ لاِدَمَ في ذُرِّيَّتِهِ أَنَّ مَنْ هَمَّ بِحَسَنَة فَلَمْ يَعْمَلْها كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ وَمَنْ هَمَّ بِحَسَنَة وَعَمِلَها كُتِبَتْ لَهُ عَشْراً وَمَنْ هَمَّ بِسَيِّئَة لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ وَمَنْ هَمَّ بِها وَعَمِلَها كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ(3) .
از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهما السلام) روايت شده ، خداوند تبارك و تعالى به خاطر آدم در فرزندانش اين گونه قرار داده ، كه هريك نيّت عمل خوبى كنند و انجام ندهند براى او حسنه نوشته شود ، و هر كدام نيّت كار خير كردند و عملى نمودند ده حسنه برايش نوشته شود ، و هر كدام نيّت كار بد كردند ولى عمل ننمودند ، چيزى بر او نوشته نشود ، و اگر نيّت بد كردند و به اجرا گذاشتند يك بدى در حق آنان نوشته شود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء (17) : 84 .


2 ـ كافى : 2/85 .


3 ـ وسائل : 1/36 .

عَنْ أَبي الحسن مُوسى (عليه السلام) ـ في حَديث ـ أَنَّهُ قالَ : رَحِمَ اللهُ فُلاناً ، يا عَلِىُّ ، لَمْ تَشْهَدْ جِنازَتَهُ ؟ قُلْتُ : لا قَدْ كُنْتُ أَحَبُّ أَنْ أَشْهَدَ جِنازَةَ مِثْلِهِ فَقالَ : قَدْ كُتِبَ لَكَ ثَوابُ ذلِكَ بِما نَوَيْتَ(1) .
امام كاظم (عليه السلام) به على بن ابى حمزه فرمود : خدا فلانى را رحمت كند ، به تشييع جنازه او نيامدى ؟ گفتم : دوست داشتم مثل چنين شخصى را تشييع كنم ، فرمود : براى تو ثواب آنچه نيّت داشتى نوشته شد .

عبدالله بن موسى بن جعفر از پدرش پرسيد : دو فرشته اى كه مأمور ثبت اعمالند ، از نيّت ثواب و گناه آدمى آگاهند ، حضرت فرمود : بوى مستراح و عطر يكى است ؟ گفتم : نه ، فرمود : چون عبد قصد كار نيك كند نفس او خوشبو برآيد ، فرشته دست راست كه مأمور ثبت نيكى هاست به فرشته دست چپ گويد : برخيز زيرا او قصد كار خوب دارد ، چون عبد كار خوب را انجام دهد زبانش قلم ، و آب دهانش مركب ، و بدين وسيله نيكى در دفترش ثبت شود ، و چون قصد گناه كند نفسش بد بو در آيد ، فرشته دست چپ به دست راست گويد او قصد كار بد دارد ، چون عملى سازد آن را ثبت نمايد !!(2)

از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت شده : در قيامت نامه سيئات مؤمن را نشانش مى دهند و او دچار ترس و لرز مى شود ، حسناتش را نشانش دهند ، چشمش روشن و خوشحال گردد ، آنگاه خداوند مى فرمايد : دفترى كه حسنات بجا نياورده اش در اوست نشان او دهيد ، چون ببيند گويد : پروردگارا به بزرگيت قسم من اين حسنات را بجا نياورده ام ، خداوند مى فرمايد : راست مى گوئى ولى چون نيّت آنها را داشتى من براى تو ثبت كردم ، آنگاه ثواب آن حسنات نيّت شده را به او مى دهند(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل : 1/37 .


2 ـ محجة البيضاء : 5/74 .

امام هشتم به ريان بن شبيب فرمود : اگر علاقه دارى در ثواب شهداى كربلا شريك باشى ، هرگاه ياد كردى بگو : اى كاش با آنها بودم و به سعادت بزرگى مى رسيدم .

جابر در زيارت اربعين حضرت حسين (عليه السلام) خطاب به شهداى كربلا گفت : ما با شما در ثواب شما شريكيم . عطيه كوفى گفت : اى جابر ، چگونه با آنان شريكيم در حالى كه ما كارى نكرده ايم و رنجى نديده ايم ، آنها از زن و فرزند جدا شده و زخم برداشتند تا كشته شدند !!

جابر گفت : از رسول خدا شنيدم كه فرمود : هركه قومى را دوست دارد با آنها محشور مى شود ، و هركه كار قومى را دوست دارد با آنها در ثواب آن كار شريك است ، به خدا قسم نيّت من و اصحاب من بر همان است كه حسين و اصحابش بر آن رفتند .

امام چهارم (عليه السلام) در دعاى چهل و هفتم صحيفه عرضه مى دارد :

وَأَعِنّي عَلى صالِحِ النِّيَّةِ وَمَرضِىِّ الْقَوْلِ وَمُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ .
مرا بر نيّت شايسته و گفتار مورد رضايت خود ، و عمل نيك كمك كن .

در دعاى مكارم الاخلاق آمده :

وَانْتَهْ بِنِيَّتي إلى أَحْسَنِ النِّيّاتِ وَبِعَملي إلى أَحْسَنِ الاَْعْمالِ اَلّلهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتي .
پروردگارا ، نيّت مرا به نيكوترين نيّت برسان ، و عملم را نيكوترين عمل كن ، خداوندا به لطفت نيّت شايسته مرا فراوان گردان .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير قمى ، ذيل آيه (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شَاكِلَتِهِ) .

اين گونه نيّت هاى پاك است كه قلب بايد از آن بهره مند باشد ، و برابر روايات گذشته ، اگر آدمى موفق به تحقق عملى آن گردد ، ثواب عظيم مى برد ، اگر هم موفق نشود به همان نيّت پاك ثواب بزرگ نصيب انسان خواهد شد .

يكى از اصحاب رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) مى گويد ، پيامبر بزرگ در جمع مردم يك سخنرانى داشتند ، كه مردم از شنيدن آن اشك ريختند ، و دلهاشان ترسيد ، آن مقدارى كه از آن سخنرانى بياد دارم اين است :

اى مردم برترين مردم از نظر بندگى كسى است كه در عين بزرگى تواضح كند ، و در عين رغبت به دنيا زهد ورزد ، و با داشتن قوت انصاف دهد ، و به هنگام قدرت بردبارى نمايد .

اى مردم برترين افراد در بندگى كسى است كه از دنيا به اندازه كفاف برگيرد ، و در طول زندگى داراى عفت باشد ، و براى سفر آخرت توشه آماده نمايد ، و براى حركت به آخرت آماده گردد .

اى مردم عاقل ترين انسانها از نظر بندگى كسى است كه خدا را شناخته و از حضرت او فرمان برد ، و دشمن را شناخته با او مخالفت نمايد ، و خانه هميشگى را آگاه گشته به اصلاح آن اقدام كند ، و سرعت از دنيا گذشتن خويش را دريافته ، براى آخرت كسب توشه نمايد ، آگاه باشيد بهترين توشه آن است كه همراه با تقوا باشد ، و بهترين عمل آن است كه نيّت پاك و خالص همراه آن گردد . و برترين قدر و منزلت از كسى است ، كه نزد خدا ترسينده ترين مردم باشد(1) .

مردان راه دوست ، راستى در قلب پاك خود جز نيّت پاك و شايسته نداشتند ، و به خاطر همان نيّت راستين بود ، كه تمام اعمال آنان عين طاعت حق ، و محض فرمان بردن از الله بود .

آنها در هر حال از نيّت خدائى برخوردار بودند ، چنانچه توفيق به اجرا گذاشتن نيّت را پيدا مى كردند به احسن وجه عمل مى نمودند ، و اگر زمينه تحقق نيّت را نمى يافتند ، از فضل خدا به ثواب عمل به آن نيّت مى رسيدند
او به خاطر نيّتش با ماست
پس از پيروزى على (عليه السلام) در جمل ، يكى از يارانش گفت : دوست داشتم برادرم با ما در اين صحنه مى بود ، حضرت فرمود : آيا ميل و نيّت قلبى برادرت با ماست عرضه داشت : آرى ، امام فرمود : حقيقتاً با ما حاضر است ، و آنان كه هنوز در پشت پدران و رحم مادرانند و به دنيا نيامده اند نيز با ما هستند ، به همين زودى زمان آنان را آشكار مى كند ، ايمان به آنان نيرو مى گيرد ، و اهل طغيان بدست آنان نابود گردند .

اين سهم حق برادر تست
پس از پايان جنگ جمل يا يكى از جنگ ها ، على (عليه السلام) به تقسيم غنائم مشغول شدند ، هر نفرى از برابر حضرت عبور كرد ، مشتى درهم به او عنايت فرمود ، چون گيرنده غنيمت درهم هاى گرفته را مى شمرد ششصد درهم بود ، به تمام افراد ارتش ششصد درهم رسيد ، و براى خود حضرت هم ششصد درهم ماند ، ناگهان يكى از سربازان آه كشيد ، حضرت سبب آه او را پرسيد ، عرضه داشت وقتى خواستم در ركاب مبارك شما شركت كنم دنبال برادرم رفتم ، او را مريض يافتم ، در موقع خداحافظى شنيدم گفت اى كاش از سلامت برخوردار بودم ، تا مى توانستم در كنار على با دشمنان حق بجنگم ، حضرت بلافاصله ششصد درهم سهم خود را به آن سرباز داد و فرمود چون به ديدار برادرت رفتى اين سهم را به او بده و بگو به خاطر نيّتت انگار با ما بودى و اين سهم حق تست .

اين ضربت را در صفين برداشتم
معلم اخلاق شهيد دستغيب در يكى از كتاب هايش از جلد سيزده «بحار» از كتاب «كشف الغمه» على بن عيسى اربلى نقل مى كند :

محى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم ، مردى نزد او بود و چرت مى زد ، در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد ، پدرم علت آن زخم را پرسيد گفت : اين زخم را در جنگ صفين برداشتم ، گفتند : تو كجا و جنگ صفين كجا ؟!!

گفت : وقتى به مصر مى رفتم ، مردى از اهل غزه با من همسفر شد ، در بين راه درباره جنگ صفين صحبت شد ، همسفرم گفت : اگر من در صفين بودم شمشيرم را از خون على و يارانش سيراب مى كردم ، من هم گفتم : اگر من در ميدان صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و يارانش سيراب مى كردم و اينك من و تو از ياران على و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم ، در آن حال با هم در آويختيم و زد و خورد مفصلى كرديم ، يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كه به سرم رسيده از هوش ميروم ، در آن اثنا ديدم شخصى مرا با گوشه نيزه اش بيدار مى كند ، چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روى زخم سرم كشيد ، در آن حال بهبودى يافت و فرمود : همين حا بمان و سپس ناپديد شد ، آنگاه در حالى كه سر بريده هم سفرم را در دست داشت ظاهر شد و فرمود : اين سر دشمن تست ، تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنان كه هركس خدا را يارى كند خدا او را نصرت مى دهد ، پرسيدم : شما كيستيد ؟ فرمود : صاحب الامر (عليه السلام) ، آنگاه فرمود : هركس از تو پرسيد اين زخم چه بوده بگو : اين ضربتى است كه در صفين برداشته ام !!

اين قدم ها را براى خدا نيّت مى كنم
استادى كه نزد او قسمتى زا مكاسب شيخ و كفايه آخوند را تلمذ مى كردم مى فرمود : طلبه اى از ايران جهت تحصيل به سامرا رفت ، و در يكى از مدارس آن شهر مقيم شد ، پس از مدتى خبر فوت پدرش را شنيد ، از ياران مدرسه سؤال كرد در اين مدرسه مرد خدا كيست ، به او گفتند آن شخصى كه در كنار حوض آب مشغول آب برداشتن است مرد خداست ، نزد او آمد در حالى كه براى مستراح رفتن مشغول آب كردن آفتابه بود ، عرضه داشت پدرم از دنيا رفته ، خواهش مى كنم از درگاه خدا براى او طلب مغفرت كن ، آن مرد خدا گفت : وضو ندارم ، ولى اين مستراح رفتن و قدم هائى كه در اين مسير بر مى دارم براى خدا نيّت مى كنم و ثوابش را هديه پدر تو مى كنم !!

آن طلبه سخت رنجيده شد ، ولى همان شب پدر خويش را در خواب ديد كه به او گفت : فرزندم ، از بركت قدم هايى كه آن مرد خدا در طريق مستراح براى خدا برداشت ، من از ثواب آن قدمها در عالم برزخ بهره مند شدم .

حقيقت نيّت
انسان زمانى كه با كمك انبيا و امامان ، و همت عالى عاشقان ، و دستگيرى پيران راه ، به نور معرفت آراسته شد ، و از طريق اين نور به اين حقيقت دست يافت ، كه حول و قوه اى جز حول و قوه او وجود ندارد ، و در تمام هستى مؤثرى جز حضرت او نيست ، و مالك و رازق و عالم و قادر و مريدى غير او وجود ندارد ، و براى او اين معنى كشف شد كه : لَيْسَ فِى الدّارِ غَيْرُهُ دَيّارٌ .

از ما سوى الله قطع علايق مى كند ، و جز دوست و نام و ياد و ذكر دوست چيزى براى او نمى ماند ، و تمام اشياء عالم را جز ابزار وسيله براى رسيدن به يار نمى نگرد ، و بود و نبود اشياء براى او مساوى مى شود ، در اين هنگام قلب خود را آئينه تجلى عشق دوست و وجود خويش را ظرف انعكاس صفات يار مى بيند ، در اين وقت ملاحظه مى كند كه تمام خواسته ها و اراده و تدبيرش ، خواسته ها و اراده و تدبير محبوب شده ، و خوديتش از ميان رفت و جز دوست در ميانه نمانده ، و قلب و جان و هستى و وجودش عين نيّت و محض قصد براى رسيدن به حقيقت لقاء و وصل يار شده ، و عشقى جز عشق معشوق حقيقى برايش نمانده ، در اينجاست ، كه محرك او براى تمام برنامه ها فقط عشق به محبوب است ، و تنها آرزوى انسان اين است كه در همه شئون حيات رضاى يار را جلب كند ، و اين عشقى كه با كمك معرفت نسبت به حضرت دوست بدست آورده حقيقت نيّت و جان اراده و قصد است . با اين نيّت است ، كه عبادت به مفهوم واقعى اش تحقق پيدا مى كند ، و در پرتو اين نيّت و اين عشق است ، كه يار هم عاشق انسان شده ، و بين عاشق و معشوق آن چنان جاذبه اى ايجاد مى گردد ، كه اگر همه موجودات عالم بخواهند ، يك لحظه عاشق را از حركت به سوى معشوق باز دارند ، قدرت نخواهند داشت . نيّت اگر غير از اين معنى باشد ، چه ارزشى دارد ، و چه حركتى مى تواند در درون و برون انسان ايجاد كند ، و چگونه مى تواند آدمى را از حضيض پستى به اوج واقعيت و قله حقيقت برساند ؟

آيا غير از اين گونه نيّت ، بقيه خطورات قلب را مى توان نيّت گفت ؟ آيا بدون اين طرز نيّت ، مى توان به سوى معشوقى كه رفيع الدرجات است حركت كرد ، بدون نيّت رفيع رسيدن به رفيع الدرجات بدون شك بدانيد كه امكان ندارد !!

عطار آن شيفته كوى دوست مى گويد :

مركب لنگست و راه دور است *** دل را چكنم كه نا صبورست
اين راه بريدنم خيال است *** وين شيوه گرفتنم غرورست
صد قرن چو باد اگر به پويم *** هم باد بود كه يار دورست
با اين همه گردمى برآرم *** بى او همه فسق يا فجورست
دانى تو كه سر كافرى چيست *** آن دم كه همى نه در حضورست
بى او نفسى مزن كه ناگاه *** تيغت زند او كه بس غيورست
بگذر ز رجا و خوف كاين جا *** چه جاى خيال و نار و نورست
جائى است كه صد جهان اگر نيست *** ور هست نه ماتم و نه سورست
مردى كه بدين صفت رسيدست *** دايم هم از اين صفت نفورست
هم چون دريا بود كه پيوست *** لب خشك بماند از قصورست
اين حرف ز بى نهايتى رفت *** چون زين بگذشت زرق وزورست
يك ذره گى خريد اينجا *** بالاى هزار خلد و حورست
حضور قلب
اين حضور قلبى كه بايد در همه عبادات با انسان باشد ، و شايد در مسائل عبادى به چيزى به اندازه آن سافرش نشده باشد بستگى به وضع نيّت و كيفيت قصد و تصميم انسان دارد .

از ما نخواسته اند كه فقط بدن را در عبادت حاضر كنيم ، حضور بدن تنها چه ارزشى دارد ، و بلكه اگر بدن تها حاضر باشد ، ولى جان و قلب حاضر نباشند ، عين نفاق است .

مثل اين كه كسى در برابر بزرگى حاضر شود ، و از او تعريف و ستايش كند ، ولى قلبش حاضر در آن تعريف و ستايش نباشد ، با زبان آن بزرگ را مدح كند ، ولى با دل و قلب هيچ توجهى به آن بزگ نداشته باشد !!

حال بنگريد كه انسان در برابر مولائى كه عالم بكل شيئى است و عليم به ذات صدور است بايستد و از او مدح و تمجيد و ستايش كند ولى دلش جاى ديگر باشد ، آيا حضور بدن ، و غيبت قلب پسنديده مولاست ؟!!

اصل حضور قلب و جان در پيشگاه با عظمت محبوبست ، و اگر قلب در حضور نباشد بدون شك بدن هم در حضور نيست ، بلكه حضور بدن قلابى و بى ثمر است !!

براى حضور قلب در پيشگاه دوست نه فقط در عبادات بلكه در همه لحظات زندگى بايد به تصحيح نيّت اقدام كرد ، چون نيّت به معناى واقعى حاصل شود ، مسئله حضور تمام موجوديت در برابر يار تحقق پيدا مى كند ، آن وقت است كه انسان به بهترين وجه عبادت را به جاى آورده و در غير عبادت هم در عين عبادت است .

اگر به عالم با صفاى معرفت قدم بگذاريم ، با چشم دل به ديدار جمال يار نائل شده ، و به چشيدن شربت حيات بخش عشق موفق خواهيم شد ، و اين عشق برخاسته از معرفت است ، كه در عبادت و غير عبادت ما را با تمام وجود در محضر دوست حاضر نگاه مى دارد ، و ما را از گناه خطرناك غيبت كه سرآمد همه گناهانست حفظ مى كند ، راستى عشق برخاسته از معرفت عجب معجزه عجيبى دارد !!

الهى آن پير روشن دل ، و آن عاشق واله مى فرمايد :

مرحبا بر صفاى عالم عشق *** آفرين بر روان آدم عشق
بارك الله به دفتر توحيد *** كه بود نقش سر خاتم عشق
سر جام جهان نماى شهود *** كس نگيرد بدست جز جم عشق
روح قدسى اگر شود ، نشود *** جلوه گر جز به قلب مريم عشق
نه بهر ديو و دد ز حق بخشد *** رتبه آدم مكرم عشق
هركه مجروح دل شود ز فراق *** رسد از لطف حق به مرهم عشق
دم رحمان شنو كه در نى جان *** نغمه ها مى نوازد از دم عشق
كشور تن بود مسخر جان *** عالم جسم و جان مسلم عشق
به نگردد جراحت دل ما *** به خدا جز بفيض مرهم عشق
ديده بستم الهى از همه خلق *** تا كه دل شد نديم و محرم عشق
عارف وارسته ، عاشق بيدار ، سالك مسلك عرفان ، راه رو راه ايمان ، دارنده دم حياتى حضرت امام خمينى در زمينه حضور قلب مى فرمايد :

عبادت و مناسك و اذكار و اوراد وقتى نتيجه كامله دراد كه صورت باطنه قلب شود ، و باطن ذات انسان به آن مخمر گردد و دل انسان صورت عبوديت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد .

و نيز از اسرار و فوائد عبادات يكى آن است كه اراده نفس قوى شود ، و نفس بر طبيعت چيره شود ، و قواى طبيعت مسخر تحت قدرت و سلطنت نفس گردد ، و اراده ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد ، به طورى كه قوا چون ملائكة الله نسبت به حق تالى شوند ، كه عصيان آن نكنند و لمحه اى تخلف نورزند و به آنچه فرمان براى آنها صادر مى شود عمل كنند .

و اكنون گوئيم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهم آن كه همه مقدمه آن است ، اين معنى است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخر در تحت اراده الله و متحرك به تحريك الله شود ، و قواى ملكوتيه و ملكيه نفس از جنود الله شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكة الله را پيدا كنند ، و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و اردت و نيّت در اراده حق است ، و كم كم نتايج بزرگ از اين مرحله پيدا شود ، و انسان طبيعى الهى گردد ، و نفس ارتياض به عبادت الله پيدا كند ، و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند ، و قلب و قواى آن تسليم حق شوند ، و اسلام به بعض مراتب باطنيه در آن ، بروز كند ، و نتيجه اين تسليم اراده به حق در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد ، و چنانچه خود ذات مقدس هرچه را بخواهد ايجاد كند ، به مجرد اراده موجود شود ، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد !!

چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) راجع به اهل بهشت ، كه ملكى مى آيد پيش آنها ، پس از آن كه اذن ورود مى طلبد وارد مى شود ، و نامه اى از جناب دوست به آنها مى دهد ، پس از آن كه سلام مولا را به آنها رساند و در آن نامه است :

مِنَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ الَّذي لا يَمُوتُ إِلَى الْحَىِّ الْقَيُّومِ الَّذي لا يَمُوتُ أَمَّا بَعدُ فَإنّي أَقُولُ لِلشَّيئِ كُنْ فَيَكُونُ وَقَدْ جَعَلْتُكَ تَقُولُ لِلشَّئِ كُنْ فَيَكُونُ فَقَالَ (صلى الله عليه وآله) فَلا يَقُولُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لِلشَّيْئِ كُنْ إلاّ وَيَكُونُ .
از حى و قيوم كه مرگ ندارد ، به حى و قيومى كه نمى ميرد ، پس من هرچه را بگويم بشود ، مى شود ، و اكنون تو را بدين گونه قرار دادم كه به هر چيزى بگوئى بشود بشود ، حضرت فرمود احدى از اهل بهشت به چيزى نمى گويد باش مگر اين كه تحقق پيدا مى كند .

و اين سلطنت الهيه اى است كه به بنده مى دهند ، چرا ؟ چون بنده ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او نموده ، و هيچ كدام از اين نتايج مذكوره حاصل نشود مگر با حضور قلب كامل و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد ، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است .

و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثير نيست ، و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود ، چنانچه به اين معنى در اخبار اشاره شده ، و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند ، و سلطنت نفس بر آنها بروز نكند ، و همين طور قواى ظاهره و باطنه تسليم اراده الله نگردد و مملكت وجود انسان در تحت كبرياى حق منقهر نشود !!

از اين جهت است كه مى بينيد ، در ما پس از چهل پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده ، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مى شود ، و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيه و وساوس شيطانيه افزون مى گردد ، اينها نيست جز آن كه عبادات ما بى مغز و شرايط باطنيه و آداب قلبيه آن به عمل نمى آيد ، و الا بنص آيه مباركه الهى نماز نهى از فحشا و منكر مى نمايد ، و البته اين نهى ، نهى صورى ظاهرى نيست ، لابد بايد در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان گردد ، كه انسان را هدايت به عالم غيب كند ، و زاجر الهى پيدا شود كه انسان را از عصيان و نافرمانى باز دارد .

ما خود را در زمره نماز گزارها محسوب مى داريم و سالهاى سال است اشتغال به اين عبادت بزرگ داريم ، و در خود چنين نورى نديديم و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما پيدا نشده ، پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند ، و گويند خود حساب خود را برس ، و ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است ، و آيا چنين نمازى با اين صورت ظلمانى مقرب بساط حضرت كبريائى است ؟!

و آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيت انبياء و اوصياء بايد اين طور سلوك كرد و اين طور دست خيانت شيطان رجيم را كه دشمن خداست به آن راه داد ؟

و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متقين شمرده شده ، چرا بايد ما را از ساحت مقدس او تبعيد و از درگاه قرب دو كند ؟!

آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مى شود ؟ حسرت و ندامتى كه در اين عالم شبيه ندارد ، خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصور نمى توانيم كرد .

حسرتهاى اين عالم هرچه باشد مشوب به هزار طور اميدها است ، و شرمسارى هاى اين جهان سريع الزوال است ، به خلاف آنجا كه روز به روز فقط حسرت و ندامت است چنانچه حق فرمايد :

( وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الأَمْرُ )(1) .
مردم را از روز حسرت كه ديگر كار از كارشان گذشته بترسان .

آنجا امر گذشته قابل جبران نيست ، و عمر تلف شده را نمى توان برگرداند .

اى عزيز امروز روز مهلت و عمل است ، انبيا آمدند و كتاها آوردند ، و دعوتها نمودند ، با اين همه تشريفات و اين همه تحمل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از سُكْرِ طبيعت هشيار كنند ، و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند ، و به حيات ابدى و نعمت هاى سرمدى و لذت هاى جاودانى متصل نمايند ، و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهائى دهند .

تمام اينها براى ماست ، آن ذوات مقدسه احتياجى به ايمان و اعمال ما نداشتند ، با اين وصف در ما هيچ اثرى نكرد ، و شيطان مسامع قلب ما را چنان گرفته ، و سلطنت بر باطن و ظاهر ما چنان پيدا نموده كه هيچ يك از مواعظ آنها در ما اثر نكرده ، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد ، و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند .

به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه حاصل نما ، دقت در حال انبيا و اولياى كمل كن ، و اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان را پشت پا زن ، گول شيطان را مخور ، و در ورطه فريب نفس اماره مباش ، كه تدليس اينها بسيار دقيق است ، و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مى كنند و آدمى را فريب مى دهند .

گاهى به اميد توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت مى كشانند ، با آن كه توبه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم عباد ، و حقوق الله امرى است بسيار صعب و مشكل .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مريم (19) : 39 .

امروز كه اراده انسان قوت دارد ، و قواى جوانى بر قرار است ، و درخت معصيت برومند نيست ، و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده ، و نفس جديد العهد به ملوكت و قريب الافق به فطرت الله است ، و شرايط حصول و قبول توبه سهل است ، نمى گذارند انسان قيام به توبه كند ، و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقل را منقرض نمايد ، وعده ايام پيرى را مى دهند ، كه به عكس دوره جوانى ، اراده ضعيف و قوا ناتوان ، و درخت معاصى گوناگون ، كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقر شده ، و الفت به طبيعت شديد ، و دورى از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است .

اين نيست جز غرور ، و گاهى به وعده شفاعت شافعين ، انسان را از ساحت قدس آنان دور و از شافعت آنها مهجور مى نمايد ، زيرا كه انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس كند ، و وضع انسان را به سوء عاقبت منجر نمايد .

طمع شيطان از انسان دزديدن ايمان است ، دخول در گناهان را مقدمه آن قرار مى دهد ، تا به نتيجه مطلوبه برسد .

انسان اگر طمع شفاعت دارد ، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند ، و قدرى تفكر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنان در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود ، فرضاً كه ما با ايمان از دنيا برويم ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد ، ممكن است در عذاب هاى گوناگون برزخ و قبر از ما شفاعت نشود !

چنانچه از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده ، كه برزخ شما با خودتان است ، و عذاب هاى برزخ طرف قياس با عذاب هاى اينجا نيست ، و طول مدت برزخ را جز خدا كسى نمى داند ، شايد ميليون ميليون ها سال طول بكشد ، و ممكن است در قيامت نيز پس از مدت هاى طولانى ، و عذاب هاى گوناگون طاقت فرسا ، شفاعت نصيب ما شود ، چنانچه در احاديث به اين حقيقت اشاره شده .

پس غرور شيطان انسان را از عمل صالح باز دارد ، و انسان را يا بى ايمان ، يا با بارهاى سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند .

و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الراحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند ، غافل از اين كه اين همه بعث رسل و ارسال كتب ، و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيامبران و راهنمائى طريق حق از رحمت ارحم الراحمين است ، عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه حيوان از تشنگى به هلاكت مى رسيم .

بزرگ ترين رحمت هاى الهى قرآن است ، تو اگر به رحمت ارحم الراحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى ، از اين رحمت استفاده كن ، كه حق طريق وصول به سعادت را باز نموده ، و چاه را از راه روشن فرموده ، تو خود در چاه مى افتى و از راه منحرف مى شوى ، رحمت را چه نقصانى است ؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند ، مى دانند ، و اگر ممكن بود اكراهاً مردم را به سعادت برسانند ، مى رسانند ، اما هيهات كه راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود ، سعادت با زور حاصل نمى شود ، فضيلت و عمل صالح بدون اختيار ، فضيلت و عمل صالح نيست ، و شايد معنى آيه شريفه : ( لا إِكْرَاهَ فِى الدّيِنِ ) باشد .

كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود : در تورات نوشته :

يَابْنَ آدَمُ تَفَرَّغْ لِعِبادَتي أَمْلاَُ قَلْبَكَ غِناً .
اى پسر آدم خودت را براى عبادت من فازغ كن ، تا من قلب تو را از غنى پر كنم .

بدان كه فراغت براى عبادت حاصل مى شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب ، و اين امر از مهمات است در باب عبادات كه حضور قلب بدون آن تحقق پيدا نكند ، و عبادت بى حضور قلب مقبول درگاه نيفتد ، چنانچه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است .

و يگانه علاج براى تحصيل حضور قلب دو امر است : يكى فراغت وقت و قلب ، و ديگر فهماندن اهميت عبادت به قلب .

مقصود از فراغت وقت آن است ، كه انسان در هر شبانه روز براى عبادات خود وقتى را معين كند ، كه در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت و بس ، و اشتغال ديگرى در آن وقت براى خود قرار ندهد .

انسان اگر بفهمد كه عبادت يكى از امور مهمى است كه از كارهاى ديگر ، اهميتش بيشتر بلكه طرف نسبت با آنها نيست ، البته اوقات آن را حفظ مى كند ، و براى آن وقتى معين مى كند ، همانطور كه براى كسب مال و منال و براى برنامه هاى ديگر وقت قرار مى دهد ، براى عبادت نيز وقت قرار دهد ، كه در آن وقت فارغ از امور ديگر باشد ، تا حضور قلب كه مغز و لب عبادت است براى او ميسور باشد ، ولى اگر نماز را با تكلف به جا آورد ، و قيام به عبوديت معبود را از امور زائده بداند ، البته آن را تا آخر وقت امكان به تأخير مى اندازد ، و در وقت اتيان آن نيز بواسطه آن كه كارهاى مهمى را به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى بيند با سر و دست شكسته اتيان مى كند ، البته چنين عبادتى نورانيّت كه ندارد سهل است ، بلكه مورد خشم الهى است ، و چنين شخصى مستخف به نماز و متهاون در آن امر است .

عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قَالَ : لا تَتَهاوَنْ بِصَلاتِكَ فَإِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ لَيْسَ مِنّي مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ لَيْسَ مِنّي مَنْ شَرِبَ مُسْكِراً لا يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ لا وَاللهِ .
امام باقر (عليه السلام) به زراره فرموده : در امر نماز سستى مكن ، زيرا رسول خدا وقت مردنش فرمود : كسى كه نماز را سبك بشمارد از من نيست ، كسى كه مسكرى بياشامد از من نيست و به خدا بر من در كنار حوض وارد نمى شود .

قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الاَْوَّلِ (عليه السلام) : لَمَّا حَضَرَتْ أَبي الْوَفاةُ قَالَ يَا بُنَىَّ لا يَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ .
امام هفتم فرمود : پدرم به هنگام وفات گفت : اى پسرم سبك شمارنده نماز به شفاعت ما نمى رسد .

خدا مى داند كه انقطاع از رسول اكرم و خروج از تحت حمايت آن سرور چه مصيبت عظيمى است ، و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بيت معظم او چه خذلان بزرگى است ، گمان مكن كه بدون سفاعت و حمايت آن بزرگواران كسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببيند .

اكنون ملاحظه كن ، مقدم داشتن هر امر جزئى بكله خيالى را بر نماز كه قرة العين رسول اكرم و بزرگ تر وسيله رحمت حق است ، و اهمال كردن درباره آن و به آخر انداختن وقتش بدون عذر ، و حفظ ننمودن حدود آن آيا تهون و استخفاف هست يا نيست ؟! اگر هست بدان كه به شهادت رسول اكرم و شهادت ائمه اطهار از ولايت آنها خارج و به شفاعت آنان نائل شوى .

اكنون ملاحظه كن ، اگر احتياج به شفاعت آنها دارى ، و مايلى كه از امت رسول اكرم باشى اين وديعه الهيه را بزرگ شمار و به آن اهميت بده ، خداى تعالى و اولياى او از عمل من و تو بى نيازند ، و بدان اگر اهميت به عبادت ندهى ، بيم آن است كه منجر به ترك آن شود و از ترك به جحود رسد ، كه در آن وقت كارت يكسره شود و به شقاوت ابدى و هلاكت دائمى رسى .

و از فراغت وقت مهم تر ، فراغت قلب است ، بلكه فراغت وقت نيز مقدمه براى اين فراغت است و آن در حقيقت چنان است ، كه انسان در وقت اشتغال به عبادت ، خود را از اشتغالات و هموم دنيائى فارغ كند ، و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نمايد ، و دل را يكسره خالى و خالص براى توجه به عبادات و مناجات با حق كند ، و تا فراغت قلب از اين امور حاصل نشود تفرغ براى او و عبادت او حاصل نگردد .

ولى بدبختى آن است كه ما تمام افكار و انديشه هاى متفرقه را ذخيره مى كنيم براى وقت عبادت ، همين كه تكبيرة الاحرام نماز را مى گوئيم گوئى در مغازه را باز كرديم ، يا دفتر محاسبات را گشوديم ، يا كتاب مطالعه را مفتوح نموديم ، دل را به سوى اشتغال به امور ديگر مى فرستيم و از اصل عمل به كلى غافل شده ، يكوقت به حسب عادت به خود مى آئيم كه به سلام نماز رسيده ايم ، حقيقتاً اين عبادت فضاحت آور است ، و اين مناجات شرم انگيز است .

عزيزم تو مناجات با حق را مثل تكلم با يك نفر از بندگان ناچيز حساب كن ، چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان سهل است ، با يك نفر از بيگانگان اشتغال به صحبت داشته باشى ، مادام كه با او مذاكره مى كنى از غير غافلى و با تمام توجه به او مشغولى ، ولى به هنگام مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان به كلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى ، آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است يا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟!

آرى من و تو مناجات با حق را نمى دانيم چيست ، تكاليف الهيه را سربار امور مى دانيم ، البته امرى كه تحميل بر شخص شده ، و سربار زندگى گرديد در نظر اهميت نخواهد داشت ، بايد سرچشمه را اصلاح كرد ، و ايمان به خدا و فرمايشات انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود ، همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است .

ايمان سيد بن طاووس او را به جائى مى رساند ، كه روز اول تكليفش را عيد مى گيرد ، براى آن كه حق تعالى اجازه ورود در مناجات به او را مرحمت كرده ، و او را مخلع به خلعت تكليف فرموده ، حقيقتاً تصور كن اين چه قلبى است كه اين قدر نورانيّت و صفا دارد .

اگر عمل اين سيد جليل براى تو حجت نيست ، كار سيد الموحدين و اولاد معصومين او كه براى تو حجت است ، نظر كن در حالات آن بزرگواران و كيفيت عبادت و مناجات هاى آنها ، بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مباركشان تغيير مى كرد و پشت مباركشان مى لرزيد ، از خوف اين كه مبادا در امر الهى لغزشى شود ، با آن كه به تمام معنى معصوم بودند .

در هر صورت فراغت قلب از غير حق از امور مهمه است ، كه انسان بايد با هر قيمت است تحصيل آن كند ، و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است ، با قدرى مواظبت و مراقبت تحصيل مى توان كرد ، بايد انسان مدتى اختيار طاير خيال را به دست گيرد ، و هر وقت خواست ، از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند ، پس از مدتى مراقبت ، رام و آرام شود ، و توجه آن از امور متشتته منصرف گردد ، و يخر و صلاح عادت او شود ، و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پيدا كند .

در هر صورت از همه امور مهم تر كه بايد امور ديگر را مقدمه آن دانست حضور قلب است ، كه روح عبادت و حقيقت آن بسته به آن است ، و بدون آن هيچ قيمتى براى عبادات نيست و قبول عبادات در درگاه حق منوط به حضور قلب است .

عَنْ أبي جَعْفَر وَأبي عَبْدِاللهِ أَنَّهُما قالا إنَّما لَكَ مِنْ صَلاتِكَ ما أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ مِنْها فَإنْ أَوْعَمَها كُلَّها أَوْ غَفَلَ عَنْ آدابِها لُفَّتْ فَضُرِبَ بِها وَجْهُ صاحِبِها .
امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) به فضيل بن يسار فرمودند : از نمازت آنچه توجه قلبت با آن بوده از آن تست ، مكلف اگر تمام نماز را غلط بجا آورد ، يا از آداب آن غافل گردد، آن نماز را مى پيچيند وسپس به صورت صاحبش مى زنند.

ابو حمزه ثمالى مى گويد : حضرت سجاد (عليه السلام) را ديدم نماز مى خواند ، عباى آن جناب از شانه اش افتاد ، حضرت تا از نماز فارغ نشد به عبا دست نزد ، پس از نماز از آن بزرگوار پرسيدم چرا به عبا توجه نفرمودى ، فرمود : واى بر تو آيا مى دانى در حضور كه بودم ؟ همانا از عبد قبول نمى شود ، نمازى مگر آنچه توجه قلب به آن بوده ، عرض كردم پس ما هلاك شديم فرمود : هرگز همانا نقص عبادات را خداوند با نافله ها براى مؤمنين تمام مى كند .

قالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ (عليه السلام) لا يَقُومَنَّ أحَدُكُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَكاسِلا وَلا ناعِساً وَلا يُفَكِّرْنَ في نَفْسِهِ فَإنَّهُ بَيْنَ يَدَىْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ إنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْها بِقَلْبِه .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : كسى از شما در حال كسالت و چرت به نماز نايستد ، و در پيش نفس انديشه نداشته باشد ، زيرا كه در محضر خداست ، جز اين نيست كه براى عبد از نمازش همان است كه با قلب به آن توجه داشته .

اى كاش در درجه اول به قدر و قيمت خود پى مى برديم ، و مى فهميديم از كجائيم ، و در كجائيم و به كجا مى رويم و براى كيستيم و سپس به قيمت عبادت ها و مناجاتها آگاه مى شديم تا از همه قيود رها گشته به قيد عشق حق مقيد مى شديم.

اى كاش دست از اين ظواهر مى شستيم ، و دوباره پيمان شكسته شده روز الست را با دوست مى بستيم ، از اين چهارچوب تنگ ماديت به در آمده ، در عالم بيكران معنى به پرواز مى آمديم .

اى كاش با قدرت توجه و معرفت ، از اسارت شيطان درون و برون آزاد گشته ، به بارگاه محبوب واقعى و معشوق اصلى راه مى يافتيم .

استاد بزرگ ، عارف پاك دل ، مرحوم شيخ بهائى در مقام نصيحت بى خبران و گم شدگان مى فرمايد :

اى مركز دايره امكان *** وى زبده عالم كون و مكان
تو شاه جواهر ناسوتى *** خورشيد مظاهر لاهوتى
تا كى ز علائق جسمانى *** در چاه طبيعت تن مانى
تا چند به تربيت بدنى *** قانع به خزف ز در عدنى
صد ملك ز بهر تو چشم به راه *** اى يوسف مصرى بدر آى از چاه
تا والى مصر وجود شوى *** سلطان سرير شهود شوى
در روز الست بلا گفتى *** امروز به بستر لا خفتى
تا كى ز معارف عقلى دور *** به زخارف عالم حس مغرور
از موطن اصلى نيارى ياد *** پيوسته به لهو و لعب دل شاد
نه اشك روان نه رخ زردى *** الله الله تو چه بى دردى
يك دم بخودآى و ببين چه كسى *** به چه بسته دل و به كه هم نفسى
زين خواب گران بردار سرى *** برگير ز عالم اولين خبرى
آن عارف بزرگ در صفحه صد و نوزده كتاب «سر الصلاة» مى فرمايد :

نيّت در نزد عامه عزم بر اطاعت است خوفاً يا طمعاً :

( يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً )(1) .
پروردگار خود را از باب خوف و طمع مى خوانند .

و در نزد اهل معرفت عزم بر اطاعت است هيبتاً و تعظيماً :

فَاعْبُدْ رَبِّكَ كَأَنَّكَ تَراهُ وَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراكَ .
آن چنان او را عبادت كن ، به مانند اين كه او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سجده (32) : 16 .

و در نزد اهل جذبه و محبت عزم بر اطاعت است شوقاً و حباً :

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشَقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَأَحَبَّها بِقَلْبِهِ ...
با فضيلت ترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد ، و چون عاشقى كه دست در گردن محبوب كند ، با عبادت دست به گردن باشد .

قالَ الصادق (عليه السلام) : وَلـكِنّي أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَجَلَّ وَتِلْكَ عِبادَةُ الْكِرامِ .
امام ششم فرمود : اما من عاشقانه او را عبادت مى كنم و اين عبادت كرام مردم است .

در هر صورت معرفتى كه با كمك انبيا و امامان حاصل مى شود ، زير بناى نيّت است ، و اين نيّت زير بناى حضور قلب است ، و اين حضور قلب مايه حركت انسان در تمام شئون حياتش به سوى عمل صالح است ، اى عزيزان بيائيد سعى كنيم ، نيّت را فقط مخصوص به عبادت نكنيم ، بلكه در تمام سكنات و حركات ، و در تمام روابط خود با خلق ، و در تمام اعمال و اخلاق خود براى خدا نيّت داشته باشيم ، تا از تمام لحظات عمر بهترين سود و منفعت را ببريم .

جداً دنيا و مافيها ارزش آن را ندارد كه ما يك لحظه از عمر خود را با آن معامله كنيم ، بايد دينا و هرچه در آن است براى ما ابزار و وسيله اى جهت معامله با دوست باشد ، و به قول سعدى آن عالم نكته سنج :

دنيا آن قدر ندارد كه بر او رشك برند *** يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند
نظر آنان كه نكردند بر اين مشتى خاك *** الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند
عارفان هرچه ثباتى و بقائى نكند *** گر همه ملك جهان است به هيچش نخرند
تا تطاول نپسندى و تكبر نكنى *** كه خدا را چو تو در ملك بسى جانورند
دوستى با كه شنيدى كه به سر برد جهان *** حق عيانست ولى طايفه اى بى بصرند
اى كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيست *** دگران در شكم مادر و پشت و پدرند
گوسپندى برد اين گرگ مزور همه روز *** گوسپندان ديگر خيره در او مى نگرند
اين سرائى است كه البته خلل خواهد يافت *** خنك آن قوم كه در بند سراى ديگرند
آن كه پا از سر نخوت ننهادى بر خاك *** عاقبت خاك شد و خلق بر او مى گذرند
كاشكى قيمت انفاس بدانندى خلق *** تا دمى چند كه باقى است غنيمت شمرند
گل بى خار ميسر نشود در بستان *** گل بى خار جهان مردم نيكو سيرند
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز *** مرده آن است كه نامش به نكوئى نبرند
قلب سليم
امام ششم (عليه السلام)مى فرمايند : صاحب نيّت صادقه ، صاحب قلب سليم است .

آرى قلب خانه حقيقى خداست ، و آيات و روايات بر اين حقيقت دلالت دارد .

در كتابى خواندم : از عارفى پرسيدند ، اول عضوى كه در رحم مادر به هنگام شكل گرفتن انسان تكون يافت چه بود ؟ فرمود : قلب ، عرض داشتند از معارف الهى چه دليلى بر اين مسئله داريد فرمود آيه شريفه :

( إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً )(1) .
دليل اين واقعيت است ، همانطور كه در آيه مى فرمايد : اول خانه اى كه براى مردم بنا شد همان خانه مكه براى عبادت حق باشد ، پس بايد گفت : به همين دليل اول عضوى كه در وجود ساخته شد قلب است كه خانه عشق و محب اوست ، و در حقيقت در مملكت هستى انسان اول جائى كه بنا كرد خانه مربوط به خودش بود ، و اعتبار و ارزش و اهميت و قدر قلب هم در همين است(2) .

البته اين ارزش و اهميت ، ارزش استعدادى است ، و ارزش بالقوه ، و اين براى انسان كافى نيست ، آدمى بايد با توجه به معارف الهى و عمل به حدود و مقررات خداوندى ، سعى كند ، صفت سلامت را براى قلب كسب كند ، و تا جائى بكوشد ، كه سلامت با قلب متحد شود ، و به قول قرآن ، قلب آدمى ، قلب سليم شود .

دقت كنيد نفرموده قلب ساالم ، سلامت را به صيغه فاعل استعمال نكرده ، بلكه به صفت مشبهه بيان مى كند ، و با اين عنوان مى خواهد بگويد : سلامت بايد با قلب يكى شود ، و صفت و موصوف بايد با هم متحد گردند ، چون از طريق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران (3) : 96 .

2 ـ در صفحه 39 كتاب علمى رازهاى جهان آفريطنش درباره دوران ماه اول حمل مادر آمده : از عجايب آفرينش آن كه نخستين اعضائى كه در اين موجود تازه انشاء مى شود قلب و مغز است كه به طور ساده و ابتدائى ظاهر مى گردد .

آگاهى و عمل ، چنين قلبى بدست آمد ، اين قلب در تمام موارد ، و در تمام شئون علت تجلى نيّت صادقانه است .

بدون شك بدانيد ، كه نيّت صادقانه ، از قلب مريض ، و دل عليل ، پيدا نمى شود ، قلب براى نيّت همانند ريشه است ، اگر ريشه ضعيف و ناتوان باشد ، اگر ريشه فاسد باشد ، چگونه ميوه كامل و سالم خواهد داد ؟!

نيّت صادقانه ، محصول و نتيجه قلب سليم است ، و فعاليت كردن ، براى بدست آوردن قلب سليم بالاترين رياضت و بهترين عبادت است .

راستى بايد به ريشه توجه كرد ، اگر ريشه آراسته به صلاح و سداد شود ، تمام محصولات آن الهى خواهد شد ، ولى اگر توجه به قلب نشود ، و عوارض و مفاسد بر در و ديوار اين خانه هم چون سياهى شب حاكم باشد ، از اين خانه تاريك چگونه توقع نور و روشنائى ، آن هم نور الهى كه همان نيّت صادقانه است خواهيد داشت ؟

قلب بايد از خيلى از عوارض و بلكه بايد از تمام رذائل پيراسته و به تمام فضائل آراسته گردد ، تا به صفت سليم متصف گردد ، و از چنين قلبى نيّت صادقانه تجلى كند ، و از آن نيّت بهترين عمل آشكار شود ، و در نتيجه از انسان طبيعى ، انسانى الهى و ربانى ساخته شود ، و از اين موجود مساوى با حيوان ، موجودى برتر از تمام ملائكه بوجود آيد !!

حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى آن حكيم فرزانه مى فرمايد :

از جان بگذر جانان بطلب *** آنگاه ز جانان جان بطلب
با قلب سليم اسلام بجوى *** پس مرتبه سلمان بطلب
از فتنه شرك خفى و جلى *** ايمن چون شوى ايمان بطلب
در وادى عشق بزن قدمى *** پس دولت بى پايان بطلب
گر گنج حقايق مى طلبى *** از كنج دل ويران بطلب
در گلشن خندان چه مى جوئى *** چشمى ز غمش گريان بطلب
گر باده فام تو را بايد *** دل شو دل سوزان بطلب
گر همت خضر تو را باشد *** سرچشمه جاويدان بطلب
سوز غم و ساز سخندانى *** از مفتقر نالان بطلب
انسان يا مهم ترين مجموعه آفرينش

در اين كه وجود انسان نسخه جامع الهى است شكى نيست ، اين موجود بى نظير شگفت انگيزترين عنصر و موجود خانه خلقت است .

انسان بنا به فرموده قرآن مجيد ، ظرف علم اسماء ، هدايت ، كرامت ، و امانت الهى است :

( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّهَا )(1) .
و خداوند عالم ، همه اسماء را به آدم تعليم كرد .

( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ )(2) .
گفتيم همه فرود آئيد ، تا آنگاه كه از جانب من هدايت به شما برسد ، پس هركس تابع هدايت من شود هرگز در دنيا و آخرت بيمناك و اندوهگين نخواهد گشت .

( وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً )(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره (2) : 31 .


2 ـ بقره (2) : 38 .


3 ـ اسراء (17) : 70 .

و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و آنان را به مركب بر و بحر سوار كرديم و از هر غذاى پاكيزه به آنان روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برترى و فضيلت بزرگ بخشيديم .

( إِنَّا عَرَضْنَا الأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً )(1) .
ما بر آسمانها و زمين و كوهها عرض امانت كرديم ، همه از تحمل آن امتناع ورزيده انديشه كردند ، و انسان آن را پذيرفت ، به درستى كه انسان در مقام امتحان بسيار ستمكار و نادان بود .

الهى آن داناى راز ، شيفته جمال بى نياز ، درباره عظمت و شخصيت و جلال و بزرگى انسان فرموده :

من همان مرغ عرش آشيانم *** طاير گلشن لا مكانم
راز نه پرده آسمانم *** آگهم سر غيب جهان را
ذره اى زير اين نه سپهرم *** دل فروزنده چون ماه و مهرم
پرورديار خورشيد چهرم *** تا بيارايم اين داستان را
دوش در نزد او باختم دل *** جز وى از جمله پرداختم دل
آينه روى او ساختم دل *** عاشقم روى آن دلستان را
پاك چون عيسى از نقش و رنگم *** مهر ورزم نه با كس به جنگم
عاشقم فازغ از نام و ننگم *** حيرت از رنديم آسمان را
شمع وش در رهش سوختم من *** برق سان گيتى افروختم من
مشترى گشت و بفروختم من *** بر بهشت رخش جسم و جان را
برتر از اين معلق اساسم *** ماوراى عقول و حواسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احزاب (33) : 72 .

منطقى در نيابد قياسم *** عقل نگشوده راز روان را
شيرخوارى ز پستان عشقم *** كودكى در دبستان عشقم
پير عقلم زمستان عشقم *** رهبرم فكر پير و جوان را
سر خوشم مست و شاهد پرستم *** سرگران از شراب الستم
نظم گردون گر افتد بدستم *** طى كنم دور و كور زمان را
جوهر فرد قدسى نژادم *** گوهر عشق آتش نهادم
گلبن باغ سبع الشدادم *** حاليا خارم اين گلستان را
گرچه گويند صرف الوجودم *** فوق جوهر وراى حدودم
نيست بودم تو دادى نمودم *** تا نشان بدهم آن بى نشان را
فارغ از سود و سوداى عالم *** بى توجه به غوغاى عالم
آينه حسن زيباى عالم *** شمع خلوتگهم قدسيان را
نقطه ام يا كتاب جهانم *** نوع الانواع سر نهانم
آنچه انديشه ننديشد آنم *** قطره ام اين يم بى كران را
من الهى هو الله گويم *** وز انا الحق به دل هاى و هويم
ذره ام يا كه خورشيد از اويم *** خود گدايم من آن آستان را
انسان كه در حقيقت والاترين موجود جهان است ، و قدرت اين معنى را دارد كه اشرف تمام مهمانان عالم هستى گردد ، وجودش مركب از چهار ناحيه بسيار بسيار مهم است كه با توجه به اين چهار ناحيه ، راه برتر شدن بر تمام موجودات عالم را خواهد يافت .

1 ـ جسم

2 ـ نفس

3 ـ عقل

4 ـ قلب

جسم انسان ، مركز جنبش ها و فعاليت هاى عملى است ، و به تعبير ديگر جسم با تمام اعضائى كه بستگى به او دارد ، كاسب عمل است ، و در اين مرحله لازم است ، انسان ، به حدود و مقررات الهى آگاه شود ، و از حلال و حرام خداوندى مطلع شود ، تا تمام حركات و فعاليت هاى جسم را ، با حدود الهى تطبيق نموده ، و به تعبير قرآن دارنده عمل صالح شود .

نفس انسان ، به فرموده قرآن مركز فعاليت هاى اخلاقى است ، و به تعبير ديگر كاسب واقعيت هاى معنوى است ، و لازم است انسان به صفات پاك و و حسنات اخلاقى كه از طريق الهام و وحى در اختيار آدمى قرار داده شده آشنا شود ، تا نفس را تهذيب و تزكيه كرده ، و از آلوده شدن اين حقيقت به رذائل در امان بماند ، و با كسب حسنات به فلاح و رستگارى برسد .

( قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا )(1) .
عقل انسان ، مركز ادراك و ميدان فعاليت هاى علمى است ، و به تعبير ديگر عقل در وجود انسان كاسب علم و دانش و معارف و معلومات است ، و در اسلام براى فرا گرفتن دانش زياد سفارش شده ، و بايد انسان ، سخت مواظب كسب عقل باشد ، كه خداى نخواسته ، اين ظرف با عظمت الهى مركز آموزش هاى شيطانى گردد ، چون عقل اگر موفق به كسب معارف الهيه شود ، نيرومندترين عامل كمك به انسان براى عبادت حق است ، و مهم ترين كسبش به قول معصوم كسب بهشت خواهد بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شمس (91) : 9 .

قلب انسان ، اين عضو حساس ، اين عنصر با عظمت ، اين ظرف گسترده اى كه در تمام عالم به گستردگى او يافت نمى شود ، كاسب محبت ، عشق ، مهر ، عاطفه ، رقت ، ايمان ، يقين و امثال اين واقعيات است ، البته در صورتى كه انسان در تمام لحظات بيدار قلبش باشد ، قلب به كسب اين حقايق كه مايه هاى خير دنيا و آخرت انسان است اقدام مى كند ، و گرنه انسان اگر از اين بخش مهم وجود غفلت بورزد ، وقتى بيدار مى شود كه قلب به كسب ريا ، نفاق ، شرك ، كفر ، جحد ، انكار ، غرور و ... آلوده شده ، آنگاه پاك كردن اين بيت كه فقط براى تجلى نور دوست خلق شده كار بسيار بسيار مشكلى خواهد بود ، و آدمى وقتى پشيمان مى شود كه كار از كار گذشته ، و چيزى جز ضرر و زيان و خسارت ابدى براى او نمانده !!

قرآن مجيد قلب را مركز بسيارى از فعاليت ها مى داند ، و انسان را در برابر افعال قلب مسئول دانسته ، و از آدمى مى خواهد حتماً راهى را بپيمايد كه منتهى به تحقق حقيقت سلامت ، در ذات قلب گردد ، و تبوان از اين قلب براى حضرت يار قلب سليم ساخت .

قرآن مجيد در بسيارى از آيات ، بخشى از روز قيامت را ، دادگاه عدل الهى براى رسيدگى به كسب قلب مى داند :

( ... وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ )(1) .
خداوند از آنچه قلوب شما كسب كرده ، شما را بازخواست خواهد كرد .

( وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ )(2) .
و كتمان شهادت ننمائيد ، كه هركس كتمان شهادت كند البته به قلب گناهكار است .

( وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً )(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره (2) : 225 .

2 ـ بقره (2) : 283 .

و هرگز آنه را كه به آن علم و اطمينان ندارى دنبال مكن ، كه در پيشگاه حق ، گوش و چشم و دل مسئولند .

( إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ )(2) .
آنان كه دوست مى دارند (دوستى امر قلبى است) كه در ميان اهل ايمان كار منكرى را اشاعه و شهرت دهند ، در دنيا و آخرت داراى عذاب دردناك خواهند بود ، و خدا فتنه گرى و دروغشان را مى داند و شما نمى دانيد .

كسب بديها بوسيله قلب ، به توسط مقدماتى است ، كه خود انسان به اختيار خودش فراهم مى كند ، و گناهانى كه قلب كسب مى كند ، براى قلب بيمارى است ، و خطر اين بيمارى براى انسان ، گاهى مساوى با هلاكت او ، و رسيدن به شقاوت و بدبختى و به قول قرآن خزى دنيا و آخرت است .

( فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ )(3) .
دلهاى آنان مريض است ، پس خدا (به تلافى عناد و سرسختى و تكبر آنان نسبت به حق) بر مرض ايشان بيفزايد و آنها راست عذاب دردناك به سبب اين كه دروغ مى گويند .

قلب را بايد از ابتداى تكليف ، از بيمارى هاى خطرناك مربوط به او حفظ كرد ، و چنانچه مريض باشد ، بايد به فوريت به علاج او اقدام نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء (17) : 36 .


2 ـ نور (24) : 19 .


3 ـ بقره (2) : 10 .

پدران و مادران در درجه اول ، و معلمان و استادان در درجه بعد ، و دولت و اجتماع در مرحله ديگر نسبت به افراد چه وظايف سنگين و مسئوليت هاى خطيرى به عهده دارند ، و از طرفى خود انسان در پيشگاه حضرت ذو الجلال از چه تكليف سنگينى برخوردار است .

شما اى پدران و مادران و معلمان و دولت و اجتماع ، وظيفه سخت داريد كه زمينه ايجاد سلامت قلب را با پاك نگاه داشتن محيط خانه از هر نوع گناه ، و خطوط شيطانى ، و سالم نگاه داشتن مدرسه ، و محيط مملكت جهت فرزندان و كودكان فراهم آوريد ، و خود شما اى نوجوانان و جوانان وظيفه و رسالت سنگين براى دريافت عوامل سلامت قلب بر عهده داريد .

شما اى پدران و مادران ، و معلمان و دولت مردان ، اگر در ايجاد محيط سالم كوتاهى ورزيد ، در قيامت دچار عذاب سختى خواهيد شد .

شما اى انسانها ، اگر از محيط هاى سالم تغذيه ننمائيد ، در پيشگاه الهى به رنج فوق العاده اى دچار خواهدى گشت .

اگر پدران و مادران و معلمان و دولت مردان ، در ايجاد زمينه سالم ، جهت سلامت دل شما كوتاهى ورزيدند ، امروز كه از موهبت درك و قدرت بر انديشه كردن برخورداريد ، به فكر خود افتيد ، و براى سلامت قلب فعاليت كنيد .

اگر از ابتدا ميدان سلامت دل براى شما فراهم شد ، امروز در حفظ سلامت قلب بكوشيد ، و اگر حس مى كنيد به بيمارى هاى معنوى قلبى دچار هستيد ، با چنگ زدن به دامن عالم ربانى ، و پيرى روحانى ، و مردى الهى به علاج قلب خود برخاسته ، و اين بيمارى هاى شيطانى را از خانه زنده حق بزدائيد ، و خانه تكانى سختى بنمائيد ، و پس از علاج قلب و پاك كردن اين خانه قلب را وادار به كسب حسنات و حقايق نمائيد .

تقواى قلب بدست آريد ، كه سرمايه اى براى امروز و فردا پر قيمت تر ، و پر منفعت تر از تقواى قلب نيست .

بيمارى هاى قلب سبب بروز مشكلات در حيات دنيا ، و ظهور انواع عذابها در عالم آخرت است .

سلامت قلب ، سبب بروز حقايق ، درستى ها ، راستى ها ، و راحتى ها در دنيا ، و ظهور انواع نعم الهى و سعادت ابدى در جهان قيامت است .

قلب مريض ، قلب گنهكار بر تمام شئون عقل ، نفس ، جان ، اثر منفى گذاشته ، و سه ناحيه با عظمت وجود انسان را در معرض خطرهاى سخت دنيائى و آخرتى قرار خواهد داد ، قلب رئيس و حاكم وجود آدمى است ، سلامت همه وجود ، و بيمارى مجموع هستى آدمى بستگى به سلامت و مرض قلب دارد .

جلال الدين محمد مولوى آن عالم آگاه و عارف معارف گويد :

واى آن دل كه بدو از تو نشانى نرسد *** مرده آن تن كه بدو مژده جانى نرسد
سيه آن روز كه بى نور جمالت گذرد *** هيچ از مطبخ تو كاسه و خوانى نرسد
واى آن دل كه ز عشق تو در آتش نرود *** هم چو زر خرج شود هيچ به كانى نرسد
سخن عشق چو بى درد بود بر ندهد *** جز به گوش هوس و جز به زبانى نرسد
مريم دل نشود حامل انوار مسيح *** تا امانت ز نهانى به نهانى نرسد
حس چو بيدار بود خواب نبيند هرگز *** از جهان تا نرود دل به جهانى نرسد
اين زمان جهد بكن تا ز زمان باز رهى *** پيش از آن دم كه زمانى به زمانى نرسد
تيره صبحى كه مرا از تو سلامى نرسد *** تلخ روزى كه ز شهد تو بيانى نرسد
بيمارى هاى مهلك قلب : كفر
قلب گاهى بر اثر بى توجهى انسان نسبت به حقايق ، و دو ماندن از انديشه صحيح دچار كفر مى گردد .

انكار از روى عناد ، انكار بعد از معرفت و ايمان ، خرج كردن نعمت در مسير شيطان ، از مصاديق كفر است قرآن در اين سه زمينه آيات متعددى دارد براى نمونه مى خوانيم :

( فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ )(1) .
پس آن گروهى كه كافر شدند در دنيا و آخرت به عذابى سخت معذب گردانيم و براى نجاتشان يارى نخواهند داشت .

( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ )(2) .
آنان كه بعد از ايمان كافر شدند ، و بر كفر خويش افزودند ، هرگز توبه آنان پذيرفته نيست و اينان در حقيقت گمراهانند .

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ )(3) .
آيا نديدى حال مردمى كه نعمت خدا را به كفر مبدل ساخته و قوم خود را به ديار هلاك رهسپار كردند .

( ... وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ )(4) .
و هركه شكر نعمت حق كند به نفع خويش كرده ، و هركس كفر ورزد پس خداى من بى نياز و كريم است .

توجه داشته باشيد كه فقط انكار حق ، يا خرج نعمت در راه غير خدا ، يا انكار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران (3) : 56 .


2 ـ آل عمران (3) : 90 .


3 ـ ابراهيم (14) : 28 .


4 ـ نمل (27) : 40 .

پس از ايمان كفر نيست ، بلكه انكار معاد ، و انكار نبوت ، و منكر ضرورى دين شدن ، و حكم دادن به غير ما انزل الله همه و همه در مرحله كفر است .

اين مرض خطرناك وقتى عارض قلب شود ، انسان را از نظر جايگاه در عالم خلقت بدتر از حيوانات كرده ، و روزنه هاى نور را به روى آدمى مى بندد ، و شاخ و برگ انسانيّت را مى خشكاند ، و از انسان درنده اى خطرناك و ديوى مهيب بوجود مى آورد .

بيمارى هاى مهلك قلب : نفاق
از ديگر بيمارى هاى قلب نفاق است ، نفاق يعنى دو روئى ، دو رنگى ، و دو چهره بودن ، و برابر با آيات قرآن و روايات نفاق از بدترين گناهان است ، و منافق در قيامت به بدترين عذابها دچار است :

( إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً )(1) .
البته منافقين را در جهنم پست ترين جايگاه است و براى آنان هرگز يارى نخواهى يافت .

منافقين مردان و زنانى هستند كه به زبان و به پاره اى از اعمال خود را مسمان نشان مى دهند ، ولى قلباً به هيچ صورت به خدا و پيامبر و احكام الهى ايمان ندارند .

منافقين كور دلانى هستند ، كه با آميزش با مسلمانان ، از اسرار مسلمين آگاه شده و آن اسرار را عليه مسلمين با ثمن بخسى با كفار معامله مى كنند .

منافقين در برخوردهاى خود با مسلمانان از روباه مكارتر ، از خوك بى غيرت تر ، از سگ پارس كننده تر ، و از گرگ درنده ترند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء (4) : 145 .

قرآن مجيد در بسيارى از آيات وضع منافقين را نشان مى دهد ، و در كمتر آيه اى است كه به عذاب سخت فرداى قيامت آنان اشاره نكند .

( بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً )(1) .
منافقين را بشارت ده ، كه براى آنان عذاب دردناكى است .

( ... إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً )(2) .
به حق كه خداوند همه منافقين و كفار را در جهنم جمع خواهد كرد .

منافق در مسئله ايمان به خدا و در انجام فرائض الهى با خدا دو روئى مى كند ، و با خلق خدا هم در تمام روابطش دو روست .

بيمارى هاى مهلك قلب : شرك
از ديگر گناهان قلب شرك است و شرك داراى اقسامى است ، كه در قرآن و روايات و كتبى كه در توحيد نوشته شده ، به طور مفصل به شرك اشاره رفته است .

ريا نوعى شرك است ، چيزى را در جنب خدا جهت عبادت قرار دادن شرك است ، پيروى از علماى سوء شرك است ، هوا پرستى از مصاديق بارز شرك است ، و شرك گناه بزرگى است كه اگر تا وقت مرگ قلب انسان به آن آلوده باشد ، از آمرزش و رحمت حق محروم خواهد مرد .

( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً )(3) .
محقق است كه خدا هركس را كه به او شرك آورد نخواهد بخشيد ، و سواى مشرك هركه را خواهد بخشيد ، و آن كس كه به خدا شرك آورد ، به دروغى كه بافته گناه بزرگى مرتكب شده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء (4) : 138 .


2 ـ نساء (4) : 140 .


3 ـ نساء (4) : 48 .

بيمارى هاى مهلك قلب : شك
از ديگر گناهان قلب شك است ، البته شك در علوم ظاهرى چندان عيب ندارد ، ولى در مسائل حقى كه حق بودنش با استدلال و برهان عقلى ، يا با قرآن ، يا با روايات صحيحه روشن است ، شك جا ندارد ، و شك كننده از ميدان انصاف به طور كامل دور است ، و اين حركت نا صواب قلب بر خلاف حقيقت عقل و فطرت و وجدان است .

شما حساب كنيد ، يك پيامبر ، براى اثبات صدق گفتارش به اذن حضرت حق داراى معجزه است ، چنانچه قرآن مى فرمايد : مرده زنده مى كند ، كور مادر زاد شفا مى دهد ، مرض پيسى را از بين مى برد ، از غيب خبر مى دهد ، عصا به سنگ مى كوبد از آن دوازده چشمه آب مى جوشد ، ماه را دو نيمه مى كند ، از دل كوه شتر زنده بيرون مى آورد ، قطعه خاك را با دم خدائيش تبديل به پرنده زنده مى كند و در آخرين مرحله قرآن را به عنوان آخرين معجزه و به عنوان معجزه ابدى ارائه مى كند ، و مى گويد با اين دلائل حقه من فرستاده خدايم . آنگاه يك انسان اين همه واقعيت هاى روشن تر از روز را ببيند و در مرز دو دلى قرار بگيرد كه آيا اين انسان راست مى گويد يا نه ؟!! قلب چنين آدمى واقعاً مريض است ، و شك او در برابر حق زمينه ساز هر نوع بدبختى اوست .

راستى در برابر حق آشكار ، حق پيچيده به استدلال ، حق بر مبناى برهان و حجت ، حق فروزنده تر از آفتاب جاى شك و ترديد است ؟!!

بيمارى هاى مهلك قلب : قساوت
از ديگر بيمارى هاى قلب ، قساوت و سنگدلى است ، قرآن مجيد از سنگدلى سنگدلان كه علت بسيارى از بدبختى ها ، و محروم كننده انسان از رحمت الهى است در آياتى خبر مى دهد :

( أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ )(1) .
آيا نوبت آن نرسيده ، كه گرويدگان ظاهرى ، با باطن خود بگروند ، و دلهاشان براى خدا خاشع گردد ، و بر آنچه از حق نازل شده به دل توجه كنند ، و مانند كسانى كه پيش اين برايشان كتاب آسمانى آمد نباشند ، كه دوره طولانى بر آنها گذشته و دلهاشان زنگ قساوت گرفته و بسيارى از آنها فاسق و نابكارند .

( ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ... )(2) .
شما بعد از اين كه موسى از طرف ما به شما گفت بعضى از اعضاء گاو را به بدن مقتول يزنيد تا ببينيد خدا اين گونه مرده را زنده مى كند ، چنان سخت دل شديد ، و از قبول حق امتناع نموديد ، كه دلهايتان چون سنگ يا سخت تر از آن شد !!

( فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(3) .
چرا وقتى كه بلا به آنها مى رسيد توبه و تضرع و زارى نكردند ، تا نجات يابند ، بدين سبب به خدا باز نگشتند كه قلوبشان را قساوت گرفت ، و شيطان كار زشت آنان را در نظرشان زيبا نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديد (57) : 16 .


2 ـ بقره (2) : 74 .


3 ـ انعام (6) : 43 .

( فَبِمَـا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً )(1) .
پس چون پيمان شكستند ، آنان را دچار لعنت خود كرديم ، و از رحمت و عنايت محرومشان نموديم ، و به خاطر اين پيمان شكنى قلوبشان را سخت گردانديم .

( أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِن رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلاَل مُبِين )(2) .
آيا كسانى را كه خدا براى اسلام شرح صدر عطا كرد ، پس به نور الهى روشن است ، (با مردم تاريك دل يكسانند) پس واى بر آنان كه از شقاوت و قساوت دلهاشان از ياد خدا فارغ است ، اينان هستند كه دانسته به ضلالت و گمراهى اند .

( لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَي شِقَاق بَعِيد )(3) .
تا خدا به آن القائات شيطان كسانى را كه دلهايشان مبتلا به مرض نفاق و شك است ، يا دچار كفر و قساوت اند بيازمايد ، و همانا ستمكاران در شقاوت و دور از نجات اند .

قساوت نمى گذارد انسان حق را قبول كند ، قساوت نمى گذارد در برابر مشكلات و مصائب ديگران ، انسان عكس العمل مثبت و انسانى نشان دهد ، قساوت نمى گذارد آدمى به مظلوم و مسكين و افتاده ترحم كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده (5) : 13 .


2 ـ زمر (39) : 22 .


3 ـ حج (22) : 53 .

قساوت نمى گذارد انسان در برابر خطاهايش از خدا عذر بخواهد ، و جلوى ريختن اشك چشم را مى گيرد .

اگر بخواهيد بدانيد ، علت قساوت و سنگدلى چيست برابر با معارف الهى علت قساوت دو چيز است : دورى از عبادت ، آلوده بودن به گناه .

اگر بخواهيد قساوت و سنگدلى را معالجه كنيد ، بايد به عبادت روى آورده ، و حقيقت با تمام گناهان ترك رابطه كنيد .

اگر بخواهدى قساوت را علاج كنيد ، زياد ياد مرگ كنيد ، و در مجالس موعظه شركت كرده ، دست به دامن مردان خدا بزنيد ، و با صاحب نفسان عالم مصاحبت نمائيد .

زياد ياد خدا كنيد ، و تا مى توانيد با كمال عشق و شوق قرآن بخوانيد ، و از دعاهاى عالى اسلامى به خصوص دعاى كميل ، دعاى عرفه ، مناجات خمس عشر ، دعاى ابو حمزه غفلت نكنيد .

زياد به قبرستان برويد ، و به ائمه طاهرين توسل جسته ، و قسمتى از شب را با محبوب واقعى و مقصود حقيقى خلوت كرده و از گناهان گذشته و تقصيراتى كه در عبادت داشتيد ياد كرده و گريه كنيد .

با به كار گرفتن اين سلسله مسائل به تدريج زنگ دل پاك شده ، و قلب شما به نور الهى صفا مى گيرد ، و شياطين دل شما را رها كرده ، حق در آن خانه تجلى مى كند .

بيمارى هاى مهلك قلب : ريا
از ديگر گناهان قلب ريا است . رياكار در تمام اعمالش ، جز جلب خوشنودى ديگران هدفى ندارد .

ريا در اعمال عبادى به طور قطع باعث باطل شدن عمل ، و در اعمال غير عبادى علت بى ارزش شدن كوشش انسان است .

رياكار ، در حقيقت دنيا پرست است ، و خدا خواهى او پوششى براى پرده ننگين دنيا پرستى اوست .

رياكار مى خواهد در ميان مردم كسب آبرو كند ، تا از اين طريق به نان و نوائى برسد ، و خواسته هاى شيطانى خويش را اعمال كند .

كسى كه داراى خواسته هاى مادى و معنوى است ، و مى بيند براى رسيدن به اين خواسته ها ، بايد از نيروى مردمى استفاده كند ، و نيروى مردمى جز از طريق جلب رضا و اعتماد آنان بدست نمى آيد ، و جلب رضا و اعتماد مردم ، جز از راه نشان دادن عبادات و خوبى ها ميسر نيست ، پس به دايره عبادات قدم مى گذارد ، و دست به هر كارى خيرى مى زند ، بايد گفت او پهلوان ميدان ريا است ، و در حقيقت براى رسيدن به اهداف پليدش دست به وسائل پاك زده و اين همان راهى است كه ماديگران تاريخ در گذشته و كمونيست ها در امروز به آن معتقدند كه هدف وسيله را توجيه مى كند ، و در آيات و روايات اگر بگويند چنين شخصى مشرك است حق گفته اند .

ما در تاريخ مى خوانيم كه ستمگران و زورگويانى كه بر ملت هاى دينى حكومت مى كردند دست به كارهاى خير مى زدند ، مسجد مى ساختند ، زيارت مى رفتند ، خرج قرآن نوشتن و كتاب دينى نوشتن مى دادند ، قرآن چاپ مى كردند ، حرم ائمه تعمير مى كردند ، گاهى به نماز جماعت حاضر مى شدند ، به فقرا اطعام مى كردند ، دار الايتام و مدرسه مى ساختند ، و از طرفى مبارزان در راه حق و بى گناهان را به زندان مى انداختند ، مظلومان را مى كشتند ، حقوق مردم را پايمال مى كردند ، و خلق خدا را به انواع شكنجه ها مبتلا مى كردند !!

آيا اعمال نيك آنان را جز بر ريا و پوششى بر جناياتشان به چيز ديگرى مى توان حمل كرد ؟ قلب اگر از ريا خالى نباشد ، انسان نمى تواند عمل واقعى و با ارزش داشته باشد ، و نمى تواند ، در پيشگاه حق داراى مقام بندگى باشد ، پاكى عمل ، و ارزش آن بستگى به قلب سالم از ريا دارد ، و انسان بى ريا از بسيارى از گناهان در امان و مصونيّت است .

بسيارى از مردم هستند ، كه در تمام جوانب زندگى زياد زحمت مى كشند ، و خيلى كار خير مى كنند ، اما چون زحمات آنان آلوده به ريا است ، براى زحمات و كوشششان عاقبتى نخواهد بود ، و قرآن مجيد آنان را از زيانكارترين مردم مى داند :

( قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً )(1) .
اى رسول من به امت بگو ، مى خواهيد شما را به زيانكارترين مردم خبر دهم ، زيانكارترين مردم آنها هستند ، كه عمرشان را در راه حيات دنياى فانى تباه كردند ، و به خيال باطل مى پنداشتند نيكوكارى مى كنند .

بيمارى هاى مهلك قلب :عجب
ديگر از گناهان قلب عجب است ، عجب كار نيك را از خود ديدن ، و كار خود را بزرگ شمردن ، و خويش را صاحب حق ديدن است .

عجب خود بزرگ بينى و بى عيب دانستن خود ، و خود را از همه برتر انگاشتن است .

عجب براى انسان مورث تكبر ، و تكبر مورث بسيارى از پليديهاست !! معجب هر مقامى را حق خود مى داند ، هر موقعيتى را از آن خود حساب مى كند ، عقيده دارد ، كه مام احترامات خاص اوست ، توقع دارد همه او را بزرگ ببينند ، و در برابر مقام او خضوع كنند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كهف (18) : 103 ـ 104 .

انسان گرفتار عجب در هر حدى كه از عبادت و نيكوكارى باشد ، بريده از خداست .

انسان بايد بداند كه تمام نيكى هاى ظاهر و باطن عنايت و عطاى خداست ، و تمام زشتى ها و تقصيرات و عيوب از خود انسان است .

انسان هميشه در عبادات بايد خود را مقصر دانسته ، و سراسر عباداتش را آلوده به عيب ، كم اخلاصى ، و كم محتوا بداند ، و نسبت به اعمال نيكش در خوف و رجا باشد .

آدمى اگر خود را خوب بداند ، و به قول قرآن در مقام تزكيه و تعريف خويش باشد و تصور كند عبادات و نيكى ها را او انجام مى دهد ، آدمى آلوده و موجودى پليد ، و داراى رنگ شيطانى عجب است ، و اين عجب در دنيا و آخرت باعث هلاكت اوست ، قرآن مى فرمايد ، تمام نيكى ها عطاى خداست ، و شما هيچ برنامه مثبتى را از جانب خود ندانيد :

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُم بَلِ اللّهُ يُزَكِّيْ مَن يَشَاءُ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً )(1) .
نمى بينى آنان كه پاك دلى و نيك نفسى كنند ، و خود را چه قدر پاك مى دانند ، در عمل چه ناپاكند ، خداست كه هركس را بخواهد از رذائل پاك و منزه دارد ، و به قدر رشته خرمائى به كسى ستم نشود .

على (عليه السلام) در مقام تعريف اهل تقوا و عاشقان حق در خطبه همام مى فرمايد :

وَإِذا زُكِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقالُ لَهُ وَيَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسي مِنْ غَيْري وَرَبّي أَعْلَمُ مِنّي بِنَفْسي اَللَّهُمَّ لا تُؤاخِذْني بِما يَقُولُونَ وَاجْعَلْني أَحْسَنَ مِمَّا يَظُنُّونَ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء (4) : 49 .

الهى آن پير وارسته در ترجمه جمله بالا گويد :

چو آنان را به نيكوئى ستايند *** بينديشند و بر نيكى فزايند
همى گويند در پاسخ كه ما را *** سريرت هست بر خويش آشكارا
به خود مائيم داناتر ز اغيار *** ز ما به داند آن داناى اسرار
پس آن گه با نياز عشق دمساز *** همى گويند كى داناى هر راز
تو با گفتارشان بر ما مپيچى *** كه هيچى را ستايش كرده هيچى
همى گويد به دل كى پاك يزدان *** مرا برتر ز هر پندار گردان
نكوتر ساز ما را زين گمان ها *** الا اى از تو نيكو جسم و جانها
ببخشا آنچه مستور است زايشان *** ز كار زشت و افكار پريشان
امام چهارم (عليه السلام) در دعاى بيستم صحيفه عرضه مى دارد :
وَعَبِّدْني لَكَ وَلا تُفْسِدْ عِبادَتي بِالْعُجْبِ .
الهى مرا بنده خودت گردان ، و عباداتم را به عجب و خودپسندى تباه مكن .

از ديگر گناهان قلب ، كبر ، سوء ظن ، حقد ، حسادت ، حب دنيا ، تصميم بر گناه و معصيت است ، كه شرح آنها و گناهان ديگرى كه به عنوان گناهان قلب گذشت به طور مفصل در ابوابى كه مصباح الشريعه آورده خواهد آمد .

خانه قلب اگر بخواهد تجلى گاه نيّت صادقانه گردد ، بايد از تمام انى گناهان پاك شود ، قلب آلوده به اين گناهان ، قدرت بر نيّت صادقانه ندارد ، معجب ، رياكار ، حسود ، متكبر ، دارنده سوء ظن ، بخيل ، چگونه مى تواند نيّت صادقانه داشته باشد ؟ بايد در گفتار امام ششم كه فرمودند :

صاحِبُ النِّيَّةِ الصَّادِقَةِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّليمِ .
خيلى دقت كرد ، و جداً بايد از آلودگى قلب ترسيد ، كه قلب آلوده خالى از

صداقت در نيّت است ، و عمل خالى از صداقت در نيّت ، در نزد حق تعالى كم ارزش يا فاقد ارزش است ، و انسان چون عملش بى ارزش باشد ، نجاتش بس مشكل است !!

لاَِنَّ سَلامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَواجِسِ الْمَحْذُوراتِ تُخَلِّصُ النِّيَّةَ للهِ تَعالى فِى الأُمُورِ كُلِّها ، قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ : يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونٌ اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَليم وَقالَ النَّبِيُّ (صلى الله عليه وآله) : نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَقالَ اَلاَْعْمالُ بِالنِّيَّاتِ وَلِكُلِّ امْرِء ما نَوى .
چرا كه سلامت قلب از وساوس شيطانى ، و آلودگيهائى كه فضاى روشن دل را تاريك مى كند ، علت خلوص نيّت است ، و خداوند بزرگ فرموده :

روز قيامت روزى است كه مال و فرزندان نفع نمى دهند ، آنچه نفع دارد قلبى است كه صاحبش آن را سالم نزد خدا آورده باشد ، و پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله)فرموده : نيّت مؤمن از عملش بهتر است ، و نيز آن جناب فرموده : اعمال به نيات است ، و هر آنچه براى انسان است همان نيّت اوست .

وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خالِصِ النِّيَّةِ في كُلِّ حَرَكَة وَسُكُون اِذْ لَوْ لَمْ تَكُنْ بِهـذَا الْمَعْنى تَكُونُ غافِلاً وَالْغافِلُونَ قَدْ وَصَفَهُمْ اللهُ بِقَوْلِهِ اِنْ هُمْ اِلاّ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً .
عبد نه تنها در عبادات واجبه بايد براى خدا نيّت داشته باشد ، بلكه لازم است در تمام حركات و سكناتش خدا را در نظر بگيرد ، و براى خدا برخيزد و بنشيند ، كه اگر در تمام امور براى خدا نيّت كند ، خود را در حصن حصين عنايت حق قرار داده ، و از شرور نفس ، و خطرات شيطان در امان خواهد بود .

و اين خلوص نيّت در همه حركات و سكنات است ، كه از انسان موجودى پاك و با ارزش ساخته ، و آدمى را با سعادت دنيا و آخرت روبرو مى كند ، و اگر

انسان اين طور نباشد جزء اهل غفلت است ، و غافلان همان بدبخت هائى هستند كه خداوند در حق آنان فرموده : نيستند مگر مانند چهارپايان بلكه راهى بدتر از آنان دارند ، در جلد دوم شرح به طور مفصل درباره غفلت مسائلى گذشت .

ثُمَّ النِّيَّةُ تَبْدو مِنَ الْقَلْبِ عَلى قَدْرِ صَفاءِ الْمَعْرِفَةِ وَتَخْتَلِفُ عَلى حَسَبِ اِخْتِلافِ الاَْوْقاتِ في مَعْنى قُوَّتِهِ وَضَعْفِهِ .
دل وقتى از كدورات و اقذار مادى و وساوس شيطانى ، و شكوك و شبهه ها و اضطرابات پاك باشد ، و هم چون آئينه مركز تجلى فيوضات محبوب باشد ، آن نيّتى كه مورد رضايت دوست است از آن دل آشكار مى شود ، و صفا و پاكى قلب ، و دور بودنش از كدورات محصول نورانيّت آن به نور معرفت است .

كسى كه از طريق تفكر در بساط هستى ، و دقت در آيات قرآن ، روايات ، نسبت به حضرت حق و شئون او معرفت پيدا كرد ، و قيامت را با چشم دل با كمك گيرى از قرآن ديد ، و براى او اين حقيقت روشن شد كه دنياى او عمرش بسيار بسيار كوتاه ، و انسان نسبت به آن مسافرى زودگذر است ، و فهميد كه ديارى غير حق وجود ندارد و هرچه هست سايه اى از اوست ، و كارى دست كسى جز خدا نيست ، به نيّت خالصانه مى رسد ، و اعمال و رفتارش با ريشه گرفتن از چنين نيّتى داراى ارزش واقعى خواهد شد .

نيّت بر حسب حالات مكلفين فرق مى كند ، مكلف در صورت اسير بودن به بندهاى شيطانى و آلوده بودن به رذائل اخلاقى ، نيّتش ضعيف و كم ارزش ، و در صورت آزاد بودن علم و قدرت و اراده اش از هواجس نفسانى نيّتش داراى قوت الهى و نزديك به حقيقت خلوص يا عين خلوص است .

صاحب نيّت تا راه به حقيقت نبرده باشد ، و پرده هاى ضلالت و گمراهى و حائل هاى نفسانى را از خود دور ننموده باشد ، و اسباب تزلزل و اضطراب را از

خود دفع نكرده باشد به نيّت خالص نرسيده و نيّتش با اين همه آلودگيها از درجه اعتبار ساقط و ارزش چندانى نخواهد داشت .

وَصاحِبُ النِّيَّةِ الْخالِصَةِ نَفَسُهُ وَهَواهُ مَعَهُ مَقْهُورَتانِ تَحْتَ سُلْطانِ تَعْظيمِ اللهِ تَعالى .
معرفت واقعى به حق ، علت تجلى عظمت حضرت او در قلب است ، تجلى اين عظمت باعث مى شود ، كه غير حق در نظر انسان كوچك يا به صورت هيچ و عدم گردد ، در اينصورت انسان چون غير خدا نمى بيند ، نيّتش جز براى خدا نمى شود ، و راهى هم براى خلوص نيّت و صدق نيّت جز راه معرفت نيست ، و وقتى انسان به اين منزل والا رسيد ، يعنى غير به كلى از نظر او محو شد ، و عظمتى جز عظمت حق در ميان نماند ، حكومت اين عظمت با كمال قدرت و رحمت نفس و هو را مقهور خود كرده ، و جائى براى ورود شوائب به ميدان نيّت نمى گذارد ، در اين منزل با عظمت است ، كه صفتى براى نيّت جز صفت صدق و خلوص نمى ماند .

خداوندا ما هنوز به تماشاى حضرت تو موفق نگشته ايم ، ما هنوز به محضر مقدس تو راه پيدا نكرده ايم ، بين ما غائبان و حاضران درگاه در تمام شئون حيات فرق است ، ما در حالت غيبت به سر مى بريم ، و در اين غيبت است كه همه چيز غير تو را حاضر مى بينيم لذا همه چيز پيش ما عظيم است ، و ما هر كارى را مى خواهيم انجام دهيم به نيّت غير تو انجام مى دهيم و اين كمال بدبختى ماست ، راستى ما بدبختيم كه هنوز نتوانسته ايم در اعمال و رفتار و حركات و سكنات خود يك بار نيّت صادقانه داشته باشيم ، خداوندا به عزت و جلالت دست ما را بگير و ما را به آرزوى واقعى مان كه رسيدن به مقام قرب تو و وصل تو و يافتن عظمت تست برسان .

حكيم بزرگوار ملا عبدالرزاق گيلانى مترجم مصباح الشريعه در ذيل جمله بالا مى فرمايد : «صاحب نيّت خالص كسى است كه مجاهد و مخالفت نفس اماره كند ، و مباغضت و مخالفت اين خداعه غراره را لازم داند ، چرا كه جويندگان طريف فوز و نجات در جميع اطوار و حالات احتراز از شر اين دشمن قوى و فريب اين غرور غوى نموده ، همت بر مجاهده و مدافعه آن كه افضل اقسام جهاد است گماشته اند ، چنان كه از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه وآله) مروى است كه آن حضرت فرمود :

أَفْضَلُ الْجَهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْهِ .
برترين جهاد ، مبارزه با نفسى است كه بين دو پهلوست .

و از حضرت صادق مرويست كه آن حضرت فرموده :

أُحْذُرُوا أَهْوَاءَكُمْ كَما تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَكُمْ فَلَيْسَ شَيْئىٌ أَعْدا لِلرِّجالِ مِنْ اِتِّباعِ أَهَْوائِهِمْ وَحَصائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ ;
از هواها به مانند اين كه از دشمنانتان مى پرهيزيد ، بپرهيزيد ، چيزى براى مردم دشمن تر از پيروى از هواها و محصولات زبانشان نيست .

مجاهده نفس عبارت از آن است كه او را در هواها و خواهش هاى خود ممكن نداشته ، مسخر و مقهور عقل كه فرمانفرماى مملكت بدن است سازند ، و مجال سركشى و نافرمانى او كه موجب اختلال اركان اين بنيان الهى است نداده به معونت جنود عقليه به دفع طغيان و فساد او بپردازند ، تا سلطان عقل در قلمرو بدن تمكن و استقلال يافته و اين قلوب كه منزلگاه قوافل فيوض الهيه است از فتن و شرور اهواى نفسانى خالى و به زيور آثار خير و مرضيات ربانى حالى : (آراسته گردد» .

حياء
وَالْحَياءُ مِنْهُ .
هرگاه انسان به توفيق الهى آراسته به نور معرفت شود ، و از طريق اين معرفت كه از بهترين و پر منفعت ترين فيوضات الهى به انسان است ، متصف به خلوص نيّت گردد ، و باطن و ظاهر و سر و علانيه اش با خدا يكى شود ، داراى حياى از خدا گردد ، و چون حيا در در وجودش پرتو افكند ، حق الهى را آن چنان كه بايد انجام خواهد داد ، و از كار مخالف رضاى او پرهيز خواهد كرد .

مگر با داشتن معرفت ، و نيّت پاك ، و اقرار به تمام برنامه هاى الهى مى توان مرتكب گناه شد ، و مى توان از حقوق الهيه چشم پوشيد ؟

بعضى از فقها ارتكاب گناه را منافى ايمان دانسته ، و قائل به خلود فساق در عذاب جهنم اند ، و عمده دليل آنان نبود معرفت در اهل گناه و در نتيجه نبود نيّت خالص ، و در حقيقت نبود حيا و شرم از مولا در وجود آنان است ، وقتى حيا نباشد ، انسان چگونه از معصيت كناره گيرى كند ، بهترين نيروئى كه آدمى را از گناه باز مى دارد حيا است .

وَهُوَ مِنْ طَبْعِهِ وَشَهْوَتِهِ وَمُنْيَتِهِ .
و اين حيا جبلى و طبيعى خلوص نيّت و آرزوى اوست ، دارنده نيّت خالص و صادق از حيا جدا نيست ، و در حقيقت حيا و خلوص نيّت لازم و ملزوم يك ديگرند و از هم جدائى ندارند .

نَفْسُهُ مِنْهُ في تَعَب وَالنَّاسُ مِنْهُ في راحَة .
صاحب نيّت صادقه ، به خاطر اين كه از خواهش ها و هواهاى بى جاى نفس و خواسته هاى غير الهى اش پرهيز دارد ، نفسش از او در رنج و ديگران از او در راحتند ، راحتى ديگران از او به خاطر اينست كه در تمام كارهايش موافق رضاى حق عمل مى كند ، و كسى كه موافق رضاى حق عمل كند ، ظلم و جورى از او صادر نمى گردد ، و هركس ظلم و جورى و آزار و اذيتى از او صادر نشود ، ديگران از او در راحتند ، يا معناى جمله اين است ، كه صاحب نيّت صادقانه ، به خاطر نيّتش دست به هر كار خيرى اعم از عبادت و خدمت به خلق مى زند ، و اين عبادت و خدمت براى او رنج است و براى ديگران راحت .

در پايان شرح حديث نيّت ، نكته مهمى را كه در ايجاد نيّت صادقانه نقش مهمى دارد ، نبايد ناگفته گذاشت ، و آن اين است كه انسان در همه شئون حيات بايد نظامات قرار دادى حضرت حق را به احسن وجه مراعات نمايد ، تا با مراعات نظامات الهى به واقعيات رسيده ، و از هر برنامه اى نتيجه لازم عايد او گردد .

ما در زندگى خود با سلسله مسائلى از قبيل اعضا و جوارح جسمى ، نفس ، قلب ، عقل ، فقيه ، امام ، نبى ، الله روبرو هستيم ، در اين سلسله مسائل تقدم واقعى با كيست و كداميك از اين واقعيات بر ديگرى حاكم است ؟

ما بايد به دستور حق ، و راهنمائى انبيا و ائمه و اوليا نظامات مربوط به اين مسائل را با كمال دقت رعايت نمائيم ، تا از زندگى بهره الهى ببريم .

خداوند در رأس همه امور است و او مفيض فيض و مبدء هر خيرى است ، حضرتش دستوراتش را به پيامبر ابلاغ مى كند ، و به صورت قرآن و وحى و الهام در اختيار او قرار مى دهد ، پيامبر آنچه دارد به امام منتقل مى نمايد و امام به فقيه ، عقل بايد تمام احكام لازم را از فقيه بگيرد ، زيرا در وجود انسان عقل واسطه دريافت است ، قلب بايد دريافت عقل را تفقه كرده و بفهمد ، سپس بايد نفس را حاضر به گرفتن يافته هاى عقل كرد ، و آن گونه بايد نفس آگاه را مؤدب نمود كه دانسته خود را بوسيله اعضا و جوارح تحقق عملى دهد ، و نتيجه اين گونه عمل هم بدون شك حيات جاويدان بهشتى است .

پس بايد اعضا و جوارح تابع نفس الهى و نفس تابع نور قلب ، و قلب تابع عقل ، و عقل پيرو فقيه جامع الشرايط باشد ، علم فقيه ريشه در امامت و امامت ريشه در نبوت و نبوت ريشه در ربوبيت حضرت حق دارد ، انسان اگر خود را حاضر كند ، در اين گردونه قرار بگيرد ، در تمام امور نيّتى جز خدا ، و اراده اى جز حضرت حق نخواهد داشت .

حكيم صفاى اصفهانى ، آن شوريده شيدا در اين زمينه فرمايد :

شبى كه ديده بديدار دوست باز كنم *** دم سپيده ز خورشيد احتراز كنم
بود وضوى من از آب چشم و طاعتم اين *** كه رو بقبله ابروى او نماز كنم
پرم به عرش حقيقت ز آشيانه آز *** دو بال بسته مرغ نياز باز كنم
مرا كه ساعد سلطان بود مساعد پاى *** چرا نشيمن خود آشيان آز كنم
شكار نسر حقيقت كنم بقوت سير *** كبوتر دل شوريده شاهباز كنم
هر آنچه يار فزايد بناز گو بفزاى *** كه هرچه هست مرا جمله را نياز كنم
من ار نياز كنم خويش را بحضرت دوست *** بهرچه هست به تأييد دوست ناز كنم
رسيده ام به ميان و به موى دلبر خويش *** اگر ميان وى از موى امتياز كنم
ز خاك كوى تو دل را دهم طراز به روى *** دل فسرده چو روى بت طراز كنم
اگر بدست من افتد شكنج طره بخت *** ز گرد راه تو آن طره را طراز كنم
ز خاك پاى تو آبى زنم بر آتش دل *** دل هوائى خود را محل راز كنم
حديث موى تو گويم دم از غم تو زنم *** به گفتگوى تو افسانه را دراز كنم