گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
باب پنجم :در بيان ذكر


قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ كَانَ ذَاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
وَالطَّاعَةُ عَلامَةُ الْهِدايَةِ وَالْمَعْصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأَصْلُهُما مِنَ الذِّكْرِ وَالْغَفْلَةِ .

فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسانِكَ لا تُحَرِّكْهُ إِلاّ بِإِشارَةِ الْقَلْبِ وَمُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَرِضَى الاْيمانِ فَإِنَّ اللهَ عالِمٌ بِسِرِّكَ وَجَهْرِكَ وَهُوَ عالِمٌ بِما فِي الصُّدورِ فَضْلا عَنْ غَيْرِهِ .
وَكُنْ كَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ كَالْواقِفِ فِي الْعَرَضِ الاَْكْبَرِ غَيْرَ شاغِل نَفْسَكَ عَمَّا عَناكَ مِمَّا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ في أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعيدِهِ .

وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ .
وَمَعْرِفَتِكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالاِْسْتِحْياءَ وَالاِْنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتِكَ وَإِنْ كَثُرَتْ في جَنْبِ مِنَنِهِ .

وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ في خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .
وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الاَْيَّامِ إِلاّ وَحْشَةً . وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ : ذِكْرٌ خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِكْرٌ صادِقٌ

يَنْفي ذِكْرَ غَيْرِهِ كَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إِنّي لا أُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ .
فَرَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لَمْ يَجْعَلْ لِذِكْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِهِ لَهُ فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى .

فَمَنْ أَرادَ أَنْ يَذْكُرَ اللهَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ يَذْكُرِ اللهُ الْعَبْدَ بِالتَّوْفيقِ لِذِكْرِهِ لا يَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِكْرِهِ .

قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ كَانَ ذَاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
ذكر به حقيقت
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه به حقيقت ياد خداست ، بنده اى است مطيع و عبدى است فرمانبردار ، و انسانى است كه در مدار اطاعت از حق قرار گرفته ، و جان و قلبش به نور هدايت روشن است ، زيرا ياد حقيقى حق ، اين معنا را به انسان توجه مى دهد ، كه انسان در محضر خداست ، و خداوند تبارك و تعالى به تمام شئون ظاهر و باطن او آگاه است ، و هيچ چيز از نظر حضرتش پنهان و پوشيده نيست ، در اينصورت و در اين حال و با اين چنين ذكر و ياد ، حياء انسان ، كه از مايه هاى پر بركت الهى است تجلى كرده ، و بر مملكت ظاهر و باطن آدمى حاكم مى گردد ، و انسان را در ميدان اطاعت و ترك گناه قرار مى دهد .

ذكر به حقيقت است ، كه آدمى را مؤدب به آداب دوست نموده ، و از انسان ، موجودى خدائى ، و عنصرى الهى مى سازد .

ذكر به حقيقت است كه انسان را با شئون حق آشنا ساخته و او را وادار به پرواز در ملكوت عالم مى كند .

ذكر به حقيقت است ، كه باب توبه را به روى انسان باز كرده ، و آدمى را در گروه تائبين كه سخت مورد محبت و عشق دوستند قرار مى دهد .

ذكر به حقيقت است ، كه در تمام گناهان را به روى انسان مى بندد ، و راه نفوذ شيطان هاى داخلى وخارجى ودرونى وبرونى را به روى انسان مسدود مى نمايد .

ذكر به حقيقت است ، كه زمينه پديد شدن كرامت ، شرافت ، اصالت ، معرفت ، حقيقت ، واقعيت ، درستى ، راستى ، و صفات حسنه ، و اخلاق الهى را در صفحه وجود و هستى آدمى فراهم مى كند .

ذكر به حقيقت است ، كه آدمى را از بيماريهاى مهلك قلب و نفس مى رهاند ، و ظرف وجود انسان را منبع تجلى كمالات و حسنات مى سازد .

ذكر به حقيقت است ، كه آدمى را در راه علم و معرفت ، و بينائى و آگاهى ، قرار داده ، و از اين راه وسيله آشنا شدن انسان را ، با انبيا و امامان ، و اوليا و عارفان فراهم آورده ، و آدمى را در مجمع روحانيان قرار داده ، و به سرچشمه هاى فضيلت رسانده ، و عطش انسان را براى يافتن حقايق تا سرحد بى نهايت بالا مى برد .

ذكر به حقيقت است ، كه قلب را از قساوت و تاريكى در آورده ، و اين عضو پر ارزش را عرش الهى كرده ، و از رقت و عطوفت و مهربانى ، نسبت به بندگان حق مالامال مى كندآ

ذكر به حقيقت است ، كه مشعلى از نور حق در دل ، روشن مى كند ، و در سايه اين روشنى است ، كه انسان گذشته بين و آينده نگر مى گردد ، و به تدريج ، حجابهاى ظلمانى از جلوى ديدگان قلب دور شده ، و سرانجام از انسان يك پارچه نور و گوهرى تابناك مى سازد .

ذكر به حقيقت است ، كه ايمان را در دل استوار ساخته ، و جان را براى پرواز در فضاى قدس سبكبال كرده ، و باعث پديد آمدن شرح صدر كه از اعظم نعمت هاى الهى است مى گردد .

ذكر به حقيقت است ، كه انسان را به وادى محبت دوست كشانده ، و با به يكسو زدن پرده كدورت ها ، زمينه كشف و شهود را براى انسان فراهم مى كند ، و در اين صورت آدمى با نور قلب ، به مشاهده انوار عظمت و جلال و زيبائى مطلق موفق مى گردد ، و سراپاى وجودش از ديدن جمال معنوى يار غرق در عشق آتشين شده از كل عالم چشم مى پوشد ، و تنها به تماشاى شاهد بزم انس مشغول مى گردد ، و وجود همين عشق و محبت برخاسته از ذكر به حقيقت است كه علاج تمام دردهاى معنوى انسان است !!

عارف منصف ، فرزانه به اخلاق اسلامى متصف ، محو ديدار دوست ، عاشق مبتلا به عشق محبوب ، علاء الدوله سمنانى در اين زمينه مى فرمايد :

اى عشق طبيب درد مائى *** ديوانه عشق را دوائى
تو آب حيات جاودانى *** از كوثر لطف ايزد آئى
سيمرغ هواى لامكانى *** ز آشانه خاص كبريائى
در ديده عقل و چشم ايمان *** ماننده كحل توتيائى
جوهر چو صدف تو هم چو درى *** وين جسم چو مس تو كيميائى
هم چون عرضند جوهر و جسم *** قائم به تو چون توان مائى
تو همدم خاص اصدقائى *** تو محرم راز انبيائى
تو شهپر مرغ جبرئيلى *** تو زين براق مصطفائى
تو مصدر عالم وجودى *** تو مسطر خط استوائى
مفتاح كنوز علم غيبى *** كشاف رموز اوليائى
تو جان جهان ذاكرانى *** مجموعه رحمت هدائى
تو چشم چراغ اوليائى *** سر دفتر صدقى و صفائى
تو گوهر كان قبض و بسطى *** سرمايه خوفى و رجائى
تو قوت جميع عارفانى *** قوت فرق بلا و لائى
در مجلس انس بى دلانش *** ماننده شمع با ضيائى
در ظلمت عشق عاشقان را *** از نور وصال ره نمائى
بر گلبن جان صادقانش *** تو بلبل مست خوش نوائى
اندوه دل و بلاى جانى *** شيرين اندوه و خوش بلائى
در عالم راستى به تحقيق *** تو عين عنايت خدائى
اى عشق تو محض لطف حقى *** وى عقل به نفس مبتلائى
با چون و چرا و قال و قيلى *** پيوسته از آن در ابتلائى
اى عقل خرف برون رو اى عشق *** در خانه دل تو كدخدائى
بنشين به مراد و حكم ميران *** در ملكت جان تو پادشائى
دل خانه تست خوش فرود آى *** بيگانه نه اى تو آشنائى
فرزين خرد پياده شد تا *** تو شاه بساط اين گدائى
شك نيست كه ما توئيم تو ما *** گه گاه ز ما چرا جدائى
من ترك هواى خود گرفتم *** گرزان كه تو بر سر رضائى
شادى دلم توئى نگارا *** هرچند كه بيش غم فزائى
مرآت مرا كه زنگ خوردست *** از غايت لطف مى زدائى
ذكر به حقيقت است ، كه انسان را به ياد عنايات و الطاف و محبت هاى حضرت حق انداخته ، الطاف و عناياتى كه پر توش از صلب پدر نسبت به آدمى تجلى كرده ، و كران تا كران حيات انسان را در آغوش گرفته ، الطاف و عناياتى كه آثارش ، در روزى انسان ، در سلامت و عافيت جسم و جان ، در محفوظ ماندن آدمى از انواع شرور و خطرات ظهور دارد .

توجه حقيقى به اين الطاف و عنايات بدون چون و چرا انسان را در برابر حضرت يار وادار به تسليم كرده ، و موجوديت انسان را از انوار عبادت و بندگى روشن نموده ، و نمى گذارد آدمى از خواسته هاى به حق محبوبش تخلف كرده ، دچار گناه و عصيان گردد .

آرى ذكر اگر بر پايه حقيقت و درستى باشد ، و رنگ صدق و صفا در آن يافت شود علت مطيع بودن انسان خواهد بود ، طهارت جان و پاكى فكر ، و خلوص نيّت ، و آراستگى در عمل ، محصول ذكر به حقيقت است .

ذاكر واقعى ، هم عامل به دستورات مولاست ، هم پاك از آلودگيها و معاصى ، ذاكر واقعى علاوه بر مطيع بودن خودش نسبت به حضرت حق ، حرارت و جذبه ذكرش غافلان را نيز بيدار كرده ، و گم شدگان راه را به راه الهى هدايت مى كند . عارف پاك باخته ، نكته سنج جان سوخته ، شيداى شوريده ، مجنون صحراى عشق ، شب زنده دار دل آگاه ، بيناى راه ، آزاد از هوا حضرت الهى قمشه اى ، آن نغمه سراى گلستان جان ، و هزار دستان بوستان مهر و وفا در اين زمينه كه ذكر به حقيقت ذاكران ، خفتگان را نيز بيدار مى كند در كتاب «نغمه الهى» داستانى را بدين مضمون در شرح اين جمله از خطبه متقين كه حضرت مولى الموالى مى فرمايد :

أَنْفُسُهُمْ عَفيفَةٌ .
به نظم كشيده :

شنيدستم زنى صاحب جمالى *** فقيرى بى نوا در قحط سالى
به دامان كودكانى داشت مضطر *** كه نانشان بود از آب ديده تر
ز بهرِ كودكان با فكر و تشويش *** روان شد بر درِ همسايه خويش
مگر همسايه اش آهنگرِ راد *** به بخشد قوت و از غم گردد آزاد
كز آن دارا برآيد آرزويش *** شود نانِ يتيمان آبرويش
قضا را چشم آن همسايه ناگاه *** به هنگام حديث افتاد بر ماه
چه آهنگر به رخسارش نظر كرد *** طمع بر حسنِ آن رشك قمر كرد
به جانش آتشِ شهوت بر افروخت *** كه اين آتش هزاران خانمان سوخت
دلش در دام زلف آن گل اندام *** مسخر شد چو مرغ خسته در دام
شده شيرى شكار آهوى چشم *** معاذ الله ز دست شهوت و خشم
بسا دل كز نگاهى رفته از دست *** سپرلطف حق است ازتير اين شست
نگاه ديده جانها داده بر باد *** ز جور ديده دلها گشته ناشاد
غرض مرغ خرد صيد هوس گشت *** عجب عنقاى جان صيدمگس گشت
دلش شد پاى بند آن پرى چهر *** تعالى الله چه زنجيرى بود مهر
بداد از كف همه دين و دلش را *** كه سوزد برق شهوت حاصلش را
چه حاجات زن غمديده بشنيد *** به پاسخ با نويد و وجد و اميد
بگفت اى جان اگر كامم برآرى *** تو را بخشم هر آن حاجت كه دارى
بگفتا شرمى اى منعم خدا را *** بگفت ايزد ببخشد جرم ما را
بگفت از شرع و آئين ياد كن ياد *** بگفت اين دل به وصلت شاد كن شاد
بگفت از راه شيطان باز شو باز *** بگفت اى نازنين كم ناز شو ناز
بگفتا پند قرآن گوش كن گوش *** بگفت از جام غفران نوش كن نوش
بگفت از آب چشمانم بينديش *** بگفت آتش مزن بر اين دل ريش
بگفت آهنگرا آهندلى چند *** بترس از آتش قهر خداوند
صفا كن دامن پاكم به يزدان *** گناه آلوده شهوت مگردان
جوانمردا جوانمردى كن امروز *** بكش نفس آتش عصيان ميفروز
جوابش داد كى ماهِ گل اندام *** گنه را توبه عذر آمد سرانجام
به آب توبه چشم اى يار مهوش *** نشاند شعله صد دوزخ آتش
چو ديد از پند و استعفاف و زارى *** نپوشد خيره چشم از نابكارى
زن از بيم هلاك كودكانش *** مهيا شد و ليك افسرد جانش
بگفتا حاضرم لكن بدين عهد *** كه در خلوت تو با من گسترى عهد
بجز ما هيچ كس ديگر نباشد *** كه چشم ناظرى بر در نباشد
بگفت اى جان يقين دار كين چنين كار *** بخلوت بايد از هر يار و اغيار
بساط عيش چو كرد او مهيا *** بخلوت خانه با آن يار زيبا
بگفت آن ماه كى مرد وفادار *** تو گفتى نيست جز ما و تو ديار
در اين محفل كنون الا تو و من *** بود ناظر خداى پاك ذو المن
در آن خلوت كه حاضر باشد آن شاه *** نشايد اين عمل اى مرد آگاه
چه بشنيداين سخن زود آن جوانمرد *** برآورد آتشين آه از دل سرد
چنان اين پند بر جانش اثر كرد *** كه آن مشتاق را زير و زبر كرد
پشيمان گشت و افغان كرد و احسان *** بر آن نيكو زن پاكيزه دامان
خدايش هم جزاى مخلصان داد *** به رويش در ز لطف خاص بگشاد
هم آتش رابه دستش سردو خوش كرد *** هم آهن برد فرمان در كف مرد
كرامت را وى از ترك هوا يافت *** ز بيم آتش قهر خدا يافت
آرى ، انسانى كه در مدار نورانى ذكر به حقيقت است ، در برخورد به اوامر الهى ، مجرى امر است ، و در برخورد به گناه حافظ پاكى و ورع خويش ، و نيز حافظ ديگران از افتادن به چاه تباهى و ضلالت است .

براى بدست آوردن معرفت حق ، و شناخت انبيا و اولياء و آشنائى با ائمه طاهرين و فراگيرى محتويات وحى بكوشيم ، كه حاصل اين معرفت و شناخت ، و اين آشنائى و آگاهى ذكر به حقيقت است ، و همين گونه ذكر است ، كه انسان را در گروه مطيعين قرار داده ، و از جمع آلودگان و عاصيان دور نگاه مى دارد .

ذكر اگر محرك انسان به سوى واقعيات نباشد ، عين غفلت است ، و از غفلت جز معصيت نخيزد !! و به قول حضرت صادق (عليه السلام) :

مَنْ كانَ ذاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا عَنْهُ فَهُوَ عاص .
توضيح ذكر از زبان عارفان
اهل دل ، يعنى آن عاشقانى كه در صراط مستقيم حق به دريافت واقعيات نائل شدند ، و محبوب حقيقى را بر ماسوا برگزيدند ، و تنها قبله آنان وجه جانان بود ، و تا زنده بودند دائم الذكر بودند ، به اين معنى كه قلب و جانشان تجلى گاه انوار حضرت يار بود ، و سراسر عمر را به مبارزه با هوس ها گذراندند ، و غير طاعت دوست از آنان ديده نشد ، مسائل مهمى را تحت عنوان ذكر بيان فرموده اند ، كه اين وجيزه گنجايش بازگو كردن تمام مطالب آنان و توضيحش را ندارد ، و تنها بايد به دور نمائى از گفتار آنان كه بر اساس آيات و روايات تنظيم شده اشاره رود !

در صفحه پنجاهم مناقب آورده : بدان كه حق تعالى اهل حقيقت را به هيچ كار چندان نفرمود كه بر ذكر خود كه :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً )(1) .
ذكر بسيار حضور و دوستى است ، كسى كه چيزى را دوست دارد ، همگى خود بدو دهد ، قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) :

مَنْ أَحَبَّ شَيْئاً أَكْثَرَ ذِكْرَهُ .
كسى كه عاشق چيزى است از او زياد ياد كند .

تا در دل محبت حق تعالى پديد نيايد زبان به ذكر او حركت نكند ، پس ذكر تبع محبت است ، و محبت كار دل است ، حق تعالى چون خواهد كه ظاهرى را با باطن در دوستى شركت دهد ، دوستى در باطن بنده نهد ، و ذكر در ظاهر پيدا كند ، تا ظاهر به زبان ياد مى كند ، و باطن به دل دوست مى دارد ، و چندان كه ذكر مى افزايد دولت قربت بر درگاه حق مى افزايد .

جابر بن عبدالله الانصارى روايت كند كه : وقتى نشسته بوديم رسول (صلى الله عليه وآله)بيرون آمد و گفت : اى قوم بر شما باد كه در روضه هاى بهشت بخراميد و تماشا كنيد ، گفتيم : يا رسول الله روضه هاى بهشت كدام است ؟

گفت : مجالس ذكر ، بر شما باد كه پيوسته ياد كننده حق باشيد ، بامداد و شبانگاه زبان را جز به ذكر خداوند مرانيد .

هركه مى خواهد تا بداند كه منزلت او به درگاه حق تعالى چگونه است گو : بنگر تا منزلت حق تعالى در دل او چگونه است ، كه حق تعالى بندگان را چندان قدر نهد در درگاه خود ، كه بنده عظمت حق را دل خود نهد ، و آن قدر در دل به كثرت ذكر پديد آيد . و براى اين بود كه استاد ابو على دقاق (رحمه الله) گفت :

ذكر منشور ولايت است ، هركه را توقيع ذكر دادند ، منشور بدو دادند ، و هركه را در ذكر كاهل گردانيدند وى را معزول كردند .

و چون كسى به راه ذكر حق سبحانه و تعالى در آمد ، همه علايق از او منقطع گردد ، حق سبحانه و تعالى مى فرمايد : انا جليس من ذكرنى و در مجلس او جز او را راه نبود .

ذوالنون مصرى (رحمه الله) گويد : هركه حق را ياد كند ، چنان كه حقيقت ذكر است ، همه چيز در ضمن آن ذكر فراموش كند ، و شرفى است ذكر را كه هيچ عبادتى ديگر را نيست و آن شرف آن است كه ذكر موقت نيست ، و عبادات ديگر موقت است .

جبرئيل به نزديك رسول (صلى الله عليه وآله) آمد و گفت حق تعالى سلام مى گويد و مى فرمايد كه : امت تو را عطائى دادم كه هيچ امت را ندادم ، گفت : اين چيست ؟ گفت ذكر حق تعالى در همه اوقات و در همه احوال .

ذكر بر سه نوع است : ذكر زبان ، ذكر دل ذكر سرّ ، اما ذكر زبان يكى به ده است ، و ذكر دل را ثواب و جزا معين است ، اما ذكر سر را جزا معدود نيست .

ذكر زبان را منشور اين است كه :

( فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً )(2) .
ياد كنيد خداى را هم چون كه پدرانتان را ياد مى كنيد يا شديدتر .

ذكر سر را طراز اين است كه :

( فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ )(3) .
يادم كنيد تا يادتان كنم .

ذكر به زبان هركس را باشد ، اما ذكر به دل خاص است ، جز به خاصگى ندهد . اولياء الهى دائم با هر سه ذكر همراه اند ، آنچه از زبان آنان جارى شود ، حتى در سخن گفتن با مردم عين ذكر است ، زيرا آنان سخن جز به حق نگويند ، و اينگونه ذكر زبان شعاعى از ذكر دل است و ذكر دل هم چون تبعى از ذكر سر .

ذكر دل كه به دنباله ذكر سر است عزى عظيم دارد ، پيامبر بزرگ اسلام مى فرمود :

خَيْرُ الذِّكْرِ الْخَفِيّ وَخَيْرُ الرِّزْقِ ما يَكْفى .
بهترين ذكرها ، ذكر پنهان است ، و بهترين رزق ها رزقى است كه انسان را از هر جهت كفايت كند .

و ذكر پنهان ذكر به دل است ، و دل ذاكر دلى است كه به حقيقت تجلى گاه انوار اوست ، و از هر آلودگى پاك است .

اما در ذكر سر كه بالاترين ذكر است ، ذاكر با تمام وجود فانى در مفهوم و مصداق ذكر است ، ابن العطار را پرسيدند كه ذكر با اسرار چه كند ؟ گفت : ذكر آفتابى است كه چون از برج سرى برآيد آثار بشريت را در ذاكر بسوزد ، تا همه عظمت و جلال مذكور ماند .

عارف سوخته جان ، عاشق افروخته دل ، عالم كم نظير ، يگانه دوران ، حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى در توجه دادن انسان به اين معنى چنين فرمايد :

بالله كه يكى از خود به خود آ *** بگذر ز خودى بنگر به خدا
جز ما و توئى كى بوده دوئى *** از قول الست تا حرف بلى
من جز تو كيم من جز تو نيم *** تو صوت ندا من رجع صدا
با خويشتنم بى خويشتنم *** هم با تو منم هم از تو جدا
هر لحظه زند نائى دو نوا *** يك نغمه الست يك نغمه بلى
دارد دل من هر لحظه دو عيد *** يك عيد فنا يك عيد بقا
عيديست سعيد لبسى است جديد *** هر لحظه مرا هر لحظه تو را
از راه نهان در محفل جان *** گويند برو گويند بيا
از دولت روح داريم فتوح *** شد وقت صبوح زد حى علا
يا من هولى سر و سرور *** يا من هولى نور و سنا
يا من هولى موت و نشور *** يا من هولى روح و بقا
انسان زبون با اين رگ و خون *** بيرون و درون دارد دو سرا
اين عالم تن آن عالم جان *** اين عين فراق آن عين لقا
اين دام غرور آن بزم سرور *** اين كوى نفاق آن بزم صفا
تداوم بر ذكر ، يعنى ياد حق در همه شئون حيات ، و توجه علمى و عملى به دستورات حضرت رب الارباب ، و هم آهنگى با حقايق اصيل عالم ، آن چنان انسان را از خود بى خود مى كند ، كه با سرا پاى وجود تسليم حضرت دوست گشته ، و تمام جذبه هاى غير محبوب را خنثى كرده ، و در حوزه حيات آدمى جذبه اى جز جذبه يار باقى نمى گذارد ، در اين حال است كه انسان موجود ديگرى مى شود ، و نسبت به ملكوت عالم رسانده ، از گردونه كشش هاى مادى خارج گشته به اعلا عليين حقايق متصل مى شود .

در اين حال است كه انسان تحرك عجيبى به سوى واقعيات پيدا مى كند ، و براى پياده كردن انواع برنامه هاى الهى سر از پا نمى شناسد .

در اين حال است كه سخت از معصيت بيزار شده ، و در انجام اعمال صالحه عاشقانه مى دود .

در اين حال است كه از خود فانى گشته و باقى به بقاء دوست مى گردد ، و جز او در وجهه همت انسان نمى ماند .

در اين حال است كه زن و فرزند ، اهل و عيال ، مال و منال ، جاه و مقام ، و هرچه كه در ارتباط با اوست همه را چون ابزارى براى كمك دادن به انسان جهت رسيدن به مولا مى بيند .

در اين حال است كه لحظه اى از فقيران و مسكينان ، و تهيدستان و بينوايان ، و دل شكستگان و اهل حال غافل نگشته ، و نمى گذارد دقيقه اى از عمرش به هدر رود .

در اين حال است كه از شنيدن گناه ديگران بر خود مى لرزد ، چه رسد به اين كه خود آلوده به گناه گردد ، و از عباداتش لذتى مافوق تمام لذات مى برد ، و چون وقت اجراى واجبات رسد از همه كس و همه چيز دست برداشته به پيشگاه حضرت دوست مى شتابد .

در اين حال است كه آثار صفات يار از او پديدار گشته ، و چون چشمه نوبهارى از همه جوانب وجودش خير و نيكى مى بارد .

در اين حال است كه ذاكر از ذكر و به تعبير گسترده تر عابد از عبادت مفهومى غير آنچه توده مردم به آن توجه دارند مى فهمد .

در اين حال است كه محبوب در دل تجلى كرده ، و انسان در ضمير خود و در خانه پر ارزش قلب خود عشقى آتشين و سوزنده نسبت به معشوق واقعى خلقت حس مى كند .

در اين حال است كه انسان شب و روز ، هفته و ماه ، سال و روزگار نمى شناسد ، آنچه براى او مهم است ، اين است كه ظرف عمر گرچه يك لحظه از آن باشد ، از رضاى محبوب و انس با حضرت او پر شود .

در اين حال است كه مى فهمد ، ذكر براى عبادت به منزله روح است ، و اين ذكر است كه خلوص در عمل آورده ، و بدون ذكر عبادت فاقد ارزش است .

در اين حال است كه عبادت فقط به شوق حبيب از انسان سرزده ، و مكلف از عبادت جز اداى شكر و جلب رضاى محبوب نظرى ندارد ، و تنها اين گونه عبادت است كه از والاترين ارزش برخوردار است ، و در مسير اين نوع عبادت است ، كه تمام استعدادهاى الهى نهفته در كارگاه وجود انسان شكوفا مى گردد .

عبادت عارفانه
راستى عبادت اگر بر پايه عشق عبد به مولا صورت بگيرد ، عبادت است ، و از راه اينگونه بندگى است ، كه تمام درهاى خير دنيا و آخرت به روى انسان باز مى شود و تمام درهاى شر در دنيا به روى انسان بسته مى گردد .

شهيد عارف مرحوم مطهرى در اين زميه در مقاله بسيار مختصرى مى فرمايد : تلقى افراد از عبادت يكسان نيست متفاوت است ، از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه كار و مزد است ، كار فروشى و مزد بگيرى است . همانطور كه يك كارگر ، روزانه نيروى كار خود را براى يك كارفرما مصرف مى كند و مزد مى گيرد ، عابد نيز براى خدا زحمت مى كشد و خم و راست مى شود و طبعاً مزدى طلب مى كند ، كه البته آن مزد در جهان ديگر به او داده مى شود .

و همانطور كه فائده كار براى كارگر در مزدى كه از كارفرما مى گيرد خلاصه مى شود و اگر مزدى در كار نباشد نيرويش به هدر رفته است فائده عبادت عابد نيز از نظر اين گروه ، همان مزد و اجرى است كه در جهان ديگر به او به صورت يك سلسله كالاهاى مادى پرداخت مى شود .

و اما اين كه هر كار فرما كه مزدى مى دهد ، به خاطر بهره اى است كه از كار كارگر مى برد ، و كار فرماى ملك و ملكوت چه بهره اى مى تواند از كار بنده ضعيف ناتوان خود ببرد و هم اين كه فرضاً اجر و مزد از جانب آن كار فرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گيرد ، پس چرا اين تفضل بدون صرف مقدارى انرژى كار به او داده مى شود ، مسئله اى است كه براى اين چنين عابدهائى هرگز مطرح نيست .

از نظر اين گونه افراد تار و پود عبادت همين اعمال بدنى و حركات محسوس ظاهرى است كه به وسيله زبان و ساير اعضاء بدن صورت مى گيرد .

اين يك نوع تلقى است از عبادت كه البته عاميانه و جاهلانه است ، و به تعبير بوعلى در نمط نهم اشارات : خدانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذيرفته است .

تلقى ديگر از عبادت ، تلقى عارفانه است ، بر حسب اين تلقى مسئله كارگر و كارفرما و مزد به شكلى كه ميان كارگر و كارفرما متداول است مطرح نيست و نمى تواند مطرح باشد ، برحسب اين تلقى عبادت نردبا قرب است ، معراج انسان است ، تعالى روان است ، پرواز روح است به سوى كانون نامرئى هستى ، پرورش استعدادهاى روحى و وزش نيروهاى ملكوتى انسانى است ، پيروزى روح بر بدن است ، عالى ترين عكس العمل سپاس گزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت ، اظهار شيفتگى و عشق انسان است به كمال مطلق و جميل على الاطلاق ، و بالاخره سلوك و سير الى الله است .

بر حسب اين تلقى ، عبادت پيكرى دارد و روحى ، ظاهرى دارد و معنائى ، آنچه بوسيله زبان و ساير اعضاء بدن انجام مى شود پيكره و قالب و ظاهر عبادت است ، روح و معنى عبادت چيز ديگر است ، روح عبادت وابستگى كامل دارد به مفهومى كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگيزه اى كه او را به عبادت بر انگيخته است و به بهره و حظى كه از عبادت عملا مى برد و اين كه عبادت تا چه اندازه سلوك الى الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد .

ما وقتى در آيات و روايات و به خصوص در نهج البلاغه دقت مى كنيم مى بينيم ، تلقى نهج البلاغه از عبادت ، تلقى عارفانه است ، بلكه سرچشمه و الهام بخش تلقى هاى عارفانه از عبادت ها در جهان اسلام پس از قرآن مجيد و سنت رسول اكرم كلمات على و عبادت هاى عارفانه على است .

چنان كه مى دانيم ، يكى از وجهه هاى عالى و دور پرواز ادبيات اسلامى چه در عربى و چه در فارسى ، وجهها روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احديت .

انديشه هاى نازك و ظريفى به عنوان خطابه ، دعا ، تمثيل ، كنايه ، به صورت نثر يا نظم در اين زمينه بوجود آمده است كه راستى تحسين آميز و اعجاب انگيز است .

با مقايسه با انديشه هاى ماقبل اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى ، مى توان فهميد كه اسلام چه جهش عظيمى در انديشه ها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت بوجود آورده است ، اسلام از مردمى كه بت يا انسان يا آتش را مى پرستيدند و بر اثر كوتاهى انديشه مجسمه هاى ساخته دست خود را معبود خود قرار مى دادند ، و يا خداى لايزال را در حد پدر يك انسان تنزل مى دادند و احياناً پدر و پسر را يكى مى دانستند ، و يا رسماً اهورامزدا را مجسم مى دانستند و مجسمه اش را همه جا نصب مى كردند ، مردمى ساخت كه مجردترين معانى و رفيق ترين انديشه ها و لطيف ترين افكار و عالى ترين تصورات را در مغز خود جاى دادند !!

اكنون براى اين كه نوع تلقى نهج البلاغه از عبادت روشن شود به ذكر نمونه هائى از كلمات على مى پردازيم و سخن خود را با جمله اى آغاز مى كنيم كه درباره تفاوت تلقى هاى مردم از عبادت گفته شده است .

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجّارِ ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَْحْرارِ(4) .
همانا گروهى خداى را به انگيزه پاداش مى پرستند ، اين عبادت تجارت پيشگان است ، و گروهى او را از ترس مى پرستند ، اين عبادت برده صفتان است ، و گروهى او را براى آن كه از او سپاس گزارى كرده باشند مى پرسند ، اين عبادت آزادگان است .

لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ أَنْ لا يُعْصى شُكْراً لِنِعَمَتِهِ .
فرضاً خداوند كيفرى براى نافرمانى معين كرده بود ، سپاس گزارى ايجاب مى كرد كه فرمانش تمرد نشود .

از كلمات آن حضرت است :

إلـهي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً في جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ .
من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده ام من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم .

آرى وقتى هستى انسان ، تجلى گاه عشق او باشد ، عبادت آدمى جز عبادت عاشقانه و عارفانه نخواهد بود .

بر پايه اين عشق است ، كه تمام وجود انسان ، همه ذرات هستى آدمى ديوانه وار در طلب اوست ، و در تمام نواحى وجود انسان جز خدا ديده نمى شود .

با توجه به اين حقيقت ، انسان در حصن حصين توحيد است ، و هيچ دشمنى نمى تواند در هيچ زمينه اى به او ضربه بزند ، زيرا انسان غرق در عشق و ياد اوست ، و دشمن هرچه را بخواهد از انسان بگيرد ، انسان چون آن را از محبوب و معشوقش مى بيند ، با تمام وجود براى حفظ آن چيز ايستادگى و مقاومت مى كند .

در اين حالت از انسان جز محبت به حق و ياد حق و ذكر حق و عبادت براى حق ديده نمى شود ، و هر زخمه اى به هر تارى از تارهاى وجود انسان اصابت كند جز صداى يا رب از جسم و جان آدمى شنيده نمى شود ، داستان انسان نسبت به حضرت دوست همانند داستان مجنون مى شود كه از عشق ليلى تب كرده بود ، طبيب گفت بايد رگ زنى بيايد و يك رگ او را بزند تا پس از گرفته شدن مقدارى از خون او ، از حرارت تب راحت شود ، ولى مجنون اجازه زدن هيچ رگى از رگهاى خود را نداد ، زيرا رگ زن به هر رگى متوجه مى شد مى گفت اين رگ را نزن ، زيرا اين رگ از عشق ليلى پر است !!

فقيه عارف ، فيلسوف عاشق مرحوم ملا احمد نراقى اين داستان جالب و پندآموز را اين چنين سروده :

از قضا مجنون ز تب شد ناتوان *** قصد فرمودى طبيب مهربان
آمد آن فصاد و پهلويش نشست *** نشترى بگرفت و بازويش به بست
گفت مجنون با دو چشم خونفشان *** بر كدامين رگ زنى تيغ اى فلان
گفت اين رگ ، گفت از ليلى پر است *** اين رگم پر گوهر است و پر در است
تيغ بر ليلى كجا باشد روا *** جان مجنون باد ليلى را فدا
گفت فصاد آن رگ ديگر زنم *** جانت از رنج و عنا فارغ كنم
گفت آن هم جاى ليلاى من است *** منزل آن سرو بالاى من است
مى گشايم گفت ز آن دست دگر *** گفت ليلى را در آن باشد مقر
درهمى آن گه بهآن فصاد داد *** گفت اينك مزدت اى استاد راد
دارد اندر هر رگم ليلى مقام *** هر بن مويم بود او را كنام(5)
من چه گويم رگ چه و پى چيست آن *** سرچه و جان چيست مجنون كيست آن
من خود اى فصاد مجنون نيستم *** هرچه هستم من نيم ليليستم
از تن من رگ چو بگشائى ز تيغ *** تيغ تو بر ليلى آيد بى دريغ
گو تن من خسته و رنجور باد *** چشم بد از روى ليلى دور باد
گو بسوز از تاب و تن اى جان من *** تب مبادا بر تن جانان من
گر من و صد هم چو من گردد هلاك *** چون كه ليلى را بقا باشد چه باك
من اگر مردم از اين ضيق النفس *** گو سر ليلى سلامت باش و بس
ساختم من جان خود قربان او *** جان صد مجنون فداى جان او
ياد حق
ريشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در يك چيز است : ياد حق و غير او را از ياد بردن ، قرآن كريم در يك جا به اثر تربتى و جنبه تقويتى روحى عبادت اشاره مى كند و مى گويد : نماز از كار بد و زشت باز مى دارد ، و در جاى ديگر مى گويد : نماز را براى اين كه ياد من باشى به پا دار . اشاره به اين كه انسان كه نماز مى خواند و در ياد خدا است همواره در ياد دارد كه ذات دانا و بينائى مراقب اوست و فراموش نمى كند كه خودش بنده است .

ذكر خدا و ياد خدا كه هدف عبادت است ، دل را جلا مى دهد ، و صفا مى بخشد و آن را آماده تجليات الهى قرار مى دهد ، على درباره ياد حق كه روح عبادت است در خطبه 220 چنين مى فرمايد :

إِنَّ اللهَ تَعالى جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَتَنْقَادُ بِهِ الْمُعانَدَةِ وَما بَرَحَ للهِِ عَزَّتْ آلائُهُ في الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَفي أَزْمانِ الْفَتَراتِ رِجالٌ ناجاهُمْ في فِكْرِهِمْ وَكَلَّمَهُمْ في ذاتِ عُقُولِهِمْ .
خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده ، بدين وسيله دلها از پس كرى شنوا و از پس نابينائى بينا و از پس سركشى و طغيان رام مى گردند ، همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برهه اى از زمان و در زمانهائى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مى گويد و از راه عقل هايشان با آنها تكلم مى كند .

در اين جملات ، خاصيت عجيب و تأثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است ، تا جائى كه دل قابل الهام گيرى و مكالمه با خدا مى گردد .

در دنباله همين خطبه حالات و مقامات و كرامت هائى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مى دهد توضيح داده شده است از جمله مى فرمايد :

فرشتگان آنان را در ميان گرفته اند ، آرامش بر دلهاشان فرود آمده است ، درهاى ملوكت بر روى آنان گشوده شده است ، جايگاه الطاف بى پايان الهى براى آنها آماده گشته است ، خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه بوسيله بندگى بدست آورده اند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است .

آنگاه كه خداوند را مى خوانند بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و كنار رفتن پرده هاى تاريك گناه را احساس مى كنند .

آرى ياد حق اقتضا دارد ، تجيات و فيوضات ربانى را در آئينه قلب منعكس كند ، و حالى ديگر به انسان ببخشد ، و تغيير كلى و تحولى جامع در تمام زواياى وجود انسان بوجود بياورد .

ياد حق با دل كارى مى كند ، كه دل از تمام گناهان به سختى متنفر شود ، و از اطاعت و عبادت حق لذتى فوق العاده ببرد .

از ديدگاه مولاى عاشقان اميرمؤمنان ، محور عارفان ، قطب آگاهان ، على (عليه السلام) ، دنياى عبادت دنياى ديگرى است ، دنياى عبادت آكنده از لذت است ، لذتى كه با لذت دنياى مادى قابل مقايسه نيست .

دنياى عبادت پر از جوشش و جنبش و سير و سفر است ، اما سير و سفرى كه به مصر و عراق و شام و يا هر شهر ديگر زمينى منتهى نمى شود ، به شهرى منتهى مى گردد كه او را نام نيست ، دنياى عبادت شب و روز ندارد ، زيرا همه روشنائى است ، تيرگى و اندوه و كدورت ندارد ، يكسره صفا و خلوص است ، از نظر على (عليه السلام) چه خوشبخت وسعادتمند است كسى كه در اين دنياى پرعظمت عبادت پا گذارد ، و نسيم جان بخش اين دنيا او را نوازش دهد ، آن كس كه به اين دنيا گام نهد ديگر اهميت نمى دهد كه در دنياى ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا بر خشت خام .

در اين زمينه حضرت مى فرمايد : چه خوشبخت و سعادتمند است آن كه فرائض پروردگار خويش را انجام مى دهد الله يار و حمد و قل هو الله كار اوست .

رنج ها و ناراحتى ها را مانند سنگ آسا نسبت به دانه در زير پهلوى خود خورد مى كند ، به هنگام شب از خواب دورى مى گزيند و شب زنده دارى مى نمايد ، آنگاه كه سپاه خواب حمله مى آورد زمين را فرش و دست خود را بالش قرار مى دهد ، در گروهى است كه نگرانى روز بازگشت خواب از چشمشان ربوده ، پهلوهاشان از خواب گاهشان جا خالى مى كند ، لب هايشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت مى كنند ، ابر مظلم گناهشان بر اثر استغفارهاى مداوم پس مى رود ، آنانند حزب خدا ، همانا آنان رستگارانند .

به قول شيداى سوخته مرحوم روشن :

باديه گردان عشق فخر بنى آدمند *** تا شده جوياى عشق بى خبر از عالمند
مرحله شوق را نفس نباشد دليل *** گم شدگان رهند راهنماى همند
در بر دردى كشان راز نبايد نهفت *** زان كه به روشندلى معنى جام جمند
با همه آلودگى پاك تر از گوهرند *** با همه پژمردگى تازه تر از شبنمند
تيغ ببارد اگر بر سرشان شاكرند *** برق بسوزد اگر خرمنشان خرمند
انجمنى كرده اند خيل سماواتيان *** بى لب و كام و زبان هم نفس و همدمند
روشن از اين در متاب رخ كه گدايان او *** رنج تو را راحتند زخم تو را مرهمند
اگر گفته شود ، ياد حق و ذكر دوست آن هم ياد به قلب و ذكر به دل اساس تمام واقعيت ها و ريشه تمام كمالات ، و علت العلل حركت انسان در قوس صعود است ، چيزى به گزاف گفته نشده ، و سخنى خارج از حد حقيقت بيان نگرديده .

ياد حق ، نوريست كه در سايه آن نور ، انسان به اين معنى مى رسد ، كه در اين عالم آزاد نيست ، و عبث و بيهوده آفريده نشده ، و تنها براى مصرف كردن نعمت ها و لذت بردن و تمام كردن عمر و مردن به دنيا نيامده .

ياد حق نوريست كه مبدء و منتها را به انسان مى شناساند ، و عظمت روح انسانى را به انسان نشان مى دهد ، و اهداف را روشن مى كند ، و آدمى را به بارگاه پر فيض نبوت و امامت و پس از آن به بساط پر بركت عبادت و اطاعت از مولاى عالم و آدم مى كشاند .

اگر خود را وادار به ياد حق كنيد ، و از طريق دل ، غرق در درياى ذكر شويد ، حال ديگرى غير آنچه داريد به شما دست مى دهد ، و به راه و روشى غير آنچه داريد ، قرار خواهيد گرفت .

شما براى ايجاد ياد الله در خانه قلب و بهره گرفتن از اين ياد و از اين ذكر ذكرى كه به قول قرآن از همه عبدات حتى نماز بزرگ تر است (ولذكر الله اكبر) احتياج به مقدماتى داريد و در رأس آن مقدمات ترك گناهان صغيره و كبيره است .

زيرا گناه تيرگى و آلودگى و ظلمت و سياهى است ، و چون اين تيره رنگ ، و اين پرده ظلمت و تاريكى بر روى آئينه دل باشد انعكاس ياد دوست در خانه دل و بر صفحه پر عظمت آينه قلب غير ممكن است ، و تا انسان در انى حال ظلمانى است عبادات و افعالش همراه با سردى و هستى و كسالت و بى رغبتى است ، و اين نوع عبادت از ارزش الهى خالى است .

ابتداى امر بايد سعى شود ، با ترك گناه و تسلط بر نفس اماره ، به آئينه دل جلا داد ، و دل را آماده ظهور تجليات الهى كرد ، چون دل جلا گرفت ، توفيق رفيق راه مى شود ، و انسان در قلب خود احساس عشق به دوست كرده ، و جذبه اى سنگين و روحانى آدمى را از عالم ماده به عالم ملكوت و از عالم خاك به عالم پاك مى كشد ، و از همين جاست كه به آخرين نقطه قوس نزول كه غرق بودن در ماديات صرف است خاتمه داده مى شود و نقطه حركت در قوس صعود كه ابتداى آن ترك گناه و ورود به جهان عبادت و اطاعت است ، ظهور كرده و آدمى را به آخرين درجه قوس صعود كه آخرين نقطه معراج روحى است يعنى فناء فى الله و بقاء بالله مى رساند .

به عقيده سالكان راه منبع معرفت واقعى قلب پاك است و بس ، و بدست آوردن قلب پاك كه جايگاه پر قيمت ترين گوهر درياى خلقت يعنى معرفت است در سايه ذكر واقعى ميسر است و بس ، آرى اگر انسان در تمام شئون ياد خدا كند ، خدا هم در تمام شئون به او نظر لطف كرده و از او ياد مى كند (اذكرونى اذكركم) و ياد خدا از انسان عبارت تجلى همان جذبه الهى در قلب است ، كه آن تجلى با قدرت بى نهايت خود انسان را از بند تمام اسارت هاى مادى و روحى و نفسى و اخلاقى رهانيده به اوج قدس انسانى مى رساند .

قلب انسان آئينه اى است كه جميع صفات الهى بايد در آن جلوه گر شود ، اگر ديديد صفات ملكوتى در آن جلوه گر نيست ، بدون شك بدانيد كه علتش آلودگى آئينه است و بايد كوشيد تا زنگ و غبار از صفحه آن زدوده شود ، و بدانيد كه تنها صيقلى كه اين صفحه پر ارزش را از غبار و زنگ پاك مى كند ياد خداست ، زيرا او و نعمت ها و محبت هاى او آدمى را وادار مى كند از گناهان گذشته توبه كند ، و در آينده در مقام ترك گناه قرار بگيرد ، و نيز وادار مى كند كه فرائض الهى را به جاى آورد ، و دائم در راه خدمت به حق و بندگان حق باشد ، همانطور كه در ابتداى روايت مورد شرح درباره اثر ياد و ذكر حق حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

مَنْ كَانَ ذَاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
كسى كه به حقيقت ياد خداست ، در گردونه اطاعت از اوامر اوست ، و كسى كه از حضرتش غافل است غرق معاصى است .

هنرمند واقعى آن نيست كه در مقام تكرار كتب و علوم باشد ، هنرمند و مجاهد واقعى كسى است كه پس از فراگيرى علوم به خصوص علم دين ، در مقام تزكيه نفس و پاكى جان و صاف كردن آئينه دل از سياهى گناهان و جهل برايد ، تا صفات حق در آن منعكس شود .

قصه پندآموز مجادله نقاشان رومى و چنين را نشنيده ايد ، كه هر دسته مدعى شدند كه ما نقاش تر و هنرمند تريم .

امير مملكت براى امتحان به هر دسته اطاقى داد كه نقاشى كنند ، تا از روى كار آنها قضاوت شود .

اين دو اطاق مقابل و رو به روى يك ديگر بودند ، دو دسته مزبور مشغول كار شدند .

نقاشان چينى هر روز انواع و اقسام رنگها از امير مى گرفتند و نقاشى مى كردند ، ولى نقاشان رومى در به روى خود بسته بودند و به هيچ رنگى توسل نجستند و فقط ديوار را صيقل مى زدند . چون روز موعود و زمان امتحان فرا رسيد امير حاضر شد ، نقاشى چينى ها را ديد ، ولى بهتر از آن عكس هاى تصاويرى بود كه روميها بر ديوارهاى صيقل خورده و صاف شده پديدار ساخته بودند مولانا در اين زمينه مى گويد :

روميان آن عارفانند اى پسر *** نى ز تكرار و كتاب و نى هنر
ليك صيقل كرده اند آن سينه ها *** پاك ز آز و حرص و بخل و كينه ها
اهل صيقل رسته انداز بوى و رنگ *** ه ردمى بينند خوبى بى درنگ
نقش و قشر و علم را بگذاشتند *** رايت عين اليقين افراشتند
آرى ، همانطور كه آينه فلزى چون زنگ بگيرد و غبار آلود شود قوه انعكاس آن از ميان مى رود ، حس روحانى باطنى هم كه عرفا «ديده دل» و «عين الفؤاد» و «ديده بصيرت» مى نامند چون به تعينات و مفاسد مادى آلوده شود ديگر نمى تواند از نور احديت حكايت كند ، مگر آن كه آن غبار و آلودگى به كلى از ميان برود .

و از ميان رفتن غبار و زنگ بنابر آيات قرآن ، و روايات بسيار مهم موقوف بر ياد خداست ، آن هم يادى كه علت ترك گناه و انجام فرائض الهى است .

اين فقير در مقام مناجات با قاضى الحاجات در اين زمينه گفته ام :

اى تو مرا بزم مناجات شب *** اى تو مرا راه نجات از تعب
رنج مرا داروى درمان توئى *** قلب و دلم را همه ايمان توئى
ياد تو اندر دو جهان چاره ام *** لطف نما لطف كه بيچاره ام
گشته دم تيره ز بار گناه *** از گنه اى دوست شدم رو سياه
من به گنه جان و دل آلوده ام *** بنده شيطان و هوا بوده ام
پشت من از بار گنه خم شده *** نور يقين از دل من كم شده
اى غم تو شادى جان و دلم *** عشق تو درهر دوجهان حاصلم
يك نظرى بر من شرمنده كن *** رحمت خود شامل اين بنده كن
كم نشود از تو ، اگر اى حبيب *** از كرمت سوى من آرى نصيب
من به تو سوگند گداى توام *** يكسره اى دوست فناى توام
برق اميدى به دلم برفروز *** قلب و دلم را به غم خود بسوز
روشنى معرفتم كن عطا *** عفو كن از من تو گناه و خطا
راه بده تا به حضورت رسم *** از عمل و علم به نورت رسم
زارم و مسكين و فقير و حقير *** غير توام نيست به عالم نصير
برترين عبادت ذكر است
از آيات كتاب حق ، و گفتار روح بخش انبيا و امامان ، و سخنان اولياء و عاشقان ، و كلمات عارفان و بيداران ، چنين استفاده مى شود كه افضل عبادات و اشرف معاملات و پر ارزش ترين اعمال ذكر است .

ذكر عبارتست از به زبان آوردن اسماء حق و تفكر و انديشه در مفهوم آن ، و آراستن حقيقت خويش به نور آن ذكر ، و به عبارت ديگر ذكر عبارت است از جبران كردن فقر و خلاء جان و عقل و نفس و قلب با ياد خدا و آن سير و سفرى است الهى كه از حركت زبان شروع شده به منور شدن همه موجوديت انسان ختم مى شود .

غزالى بر اساس آيات قرآن مى گويد : همه عبادات براى حصول همين نتيجه است كه ذكر خداوند باشد ، در كتاب «كيمياى سعادت» در اصل نهم مى گويد : بدان كه لباب و مقصود همه عبادات ياد كردن حق تعالى است كه عماد مسلمانى نماز است و مقصود وى ذكر حق تعالى است چنان كه گفت :

( إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ )(6) .
و قرآن خواندن فاضل ترين عبادات است به سبب آن كه سخن حق تعالى است كه مذكر است و هرچه در آن است همه سبب تازه گردانيدن ذكر حق تعالى است .

و مقصود از روزه كسر شهوات است ، تا چون دل از زحمت شهوات خلاصى يابد صاف گردد و قرارگاه ذكر شود ، كه چون دل به شهوات آكنده بود ذكر از وى ممكن نشود و در وى اثر نكند .

و مقصود از حج كه زيارت خانه خداست ذكر خداوند خانه است و تهييج شوق به لقاى وى .

پس سر و لباب همه عبادات ذكر است ، بلكه اصل مسلمانى كلمه لا اله الا الله است و اين عين ذكر است و همه عبادات ديگر تأكيد اين ذكر است ، و ياد كردن حق تعالى تو را ، ثمره ذكر تست و چه ثمره بود بزرگ تر از اين و براى اين گفت فاذكرونى اذكركم مرا ياد كنيد تا من شما را ياد كنم ، و اين ياد كرد بر دوام مى يابد و اگر بر دوام نبود در بيشتر احوال بايد كه فلاح در اين بسته است و براى اين گفت :

( وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(7) .
خدا را زياد ياد كنيد تا رستگار شويد .

( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ )(8) .
اين قوم را ستود زيرا ، ايشان ايستاده و نشسته و در حال خفتن ياد حقند و در هيچ حال غافل نباشند .

( وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ )(9) .
خدا را در نفست از روى زارى و ترس و بدون فرياد در بامداد و شبانگاه ياد كن و از بى خبران مباش .

آگاهان راه به مسئله ذكر اهميت بسيار داده اند ، و شروط بسيارى بر آن قائل شده اند ، و دليل اهميت دادن به اين موضوع آن است ، كه از بهترين راههاى تأثير در قواى فكرى و عقلى و تلقين به نفس و ذهنى ساختن و ايجاد ملكه توجه كامل و جمع قواى نفسى در آن چه مقصود از سير مفامات و احوال است ذكر است .

ذكر به سالك اطمينان مى دهد و يقين بوجود مى آورد و او را براى حال مشاهده كه نهايت احوال و مقصود و مطلوب نهائى سالك است آماده و مستعد مى سازد .

براى ذكر مراتب و مراحلى گفته اند ، و براى هر مرتبه از ذكر خصوصياتى وصف كرده اند .

اول مرتبه ذكر مرحله عام است و آن ذكرى است كه فائده آن دور ساختن غفلت است ، و همين كه سالك غفلت را ا زخود دور سازد ولو به زبان ساكت باشد ذاكر است .

مرتبه دوم ذكر خاص است كه ذاكر در اين مقام حجاب عقل و تميز را دريده ، و با تمام قلب متوجه خداست .

مرتبه سوم ذكر اخص است كه مرحله فناى ذاكر است ، كه ذاكر از خود فانى و به دوست باقى است .

البته دفعتاً نمى توان وارد ذكر اخص شد ، بلكه بايد از ذكر عام شروع كرد تا به توفيق الهى به مرتبه ذكر اخص رسيد ، و بايد دانست كه ذكر گفتن ذاكر عين توفيق الهى و عين جواب حق به ذاكر است و در حقيقت هر بار الله گفتن ذاكر عين لبيت مذكور است .

جلال الدين در اين زمينه چه زيبا بيان مى كند :

آن يكى الله مى گفتى شبى *** تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى
گفت شيطانش خمش اى سخت رو *** چند گوئى آخر اى بسيار گو
اين همه الله گفتى از عتو *** خود يكى الله را لبيك گو
مى نيايد يك جواب از پيش تخت *** چند الله مى زنى با روى سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر *** ديد در خواب او خضر را در حضر
گفت هين از ذكر چون وامانده اى *** چون پشيمانى از آن كش خوانده اى
گفت لبيكم نمى آيد جواب *** زان همى ترسم كه باشم رد باب
گفت خضرش كه خداگفت اين به من *** كه برو با او بگو اى ممتحن
نى كه آن الله تو لبيك ماست *** آن نياز و سوز و دردت پيك ماست
نى تو را در كار من آورده ام *** نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
حيله ها و چاره جوئى ها تو *** جذب ما بود و گشاد آن پاى تو
ترس و عشق تو كمند لطف ماست *** زير هر يا رب تو لبيك ماست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست *** زان كه يا رب گفتنش دستور نيست
بر دهان و بر دلش قفل است و بند *** تا ننالد با خدا وقت گزند
ذكر در درجه اول براى اين است ، كه زبان را از هرچه غير ضرورى است حفظ نمايد ، و در درجه بعد براى اينست كه قلب به نور ذكر منور گشته و از تمام كدورت ها ، و تاريكى ها و آنچه به عنوان مرض قلب شناخته شده پاك گردد و د رمرحله بعد براى اين است كه انسان با تمام هويت و هستى اش در دريائى از نور كه همان تجلى صفات بر صفحه وجود است غرق گشته و در تمام مراحل و ابعاد حيات جز خدا نبيند و غير خدا نگويد ، و جز كلام خدا نشنود .

ذكر براى اين است كه انسان به مسماى ذكر كه حضرت حق تعالى است متوجه شود و به حقيقت خويش را در محضر قدس او ببيند ، تا اين كه جز عبادت و اطاعت و خدمت به خلق از او صادر نشود !!

سالك وقتى از ذكر زبان به ذكر قلب و از ذكر قلب به ذكر عمق هستى رسيد ، شيرينى عجيبى از حقيقت ذكر خواهد چشيد ، و در اين مرحله است كه وجود ذاكر منبعى از شرف و خير گشته ، و اگر همه عالم از خدا برگردند ، توجه او به حضرت حق بيشتر شده ، و اگر او را قطعه قطعه كنند تا لحظه اى غافل گردد ، قطعه قطعه مى شود ولى محال است لحظه اى غفلت به او دست دهد .

جامى در اين زمينه در توجه حضرت مولى الموحدين به هنگام نماز به حضرت دوست چه نيكو سروده :

شير خدا شاه ولايت على *** صيقلى شرك خفى و جلى
روز احد چون صف هيجا گرفت *** تير مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پيكان به گل او نهفت *** صد گل محنت ز گل او شكفت
روى عبادت سوى محراب كرد *** پشت به درد سر اصحاب كرد
خنجر الماس چو بنداختند *** چاك بتن چون گلش انداختند
گل گل خونش به مصلا چكيد *** گشت چو فارغ ز نماز آن بديد
اين همه گل چيست ته پاى من *** ساخته گلزار مصلاى من
صورت حالش چو نمودند باز *** گفت كه سوگند به داناى راز
كز الم تيغ ندارم خبر *** گرچه ز من نيست خبردارتر
طاير من سدره نشين شد چه باك *** گر شودم تن چو قفس چاك چاك
جامى از آلايش تن پاك شو *** در قدم پاك روان خاك شو
شايد از اين خاك به گردى رسى *** گرد شكافى و به مردى رسى
وَالطَّاعَةُ عَلامَةُ الْهِدايَةِ وَالْمَعْصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأَصْلُهُما مِنَ الذِّكْرِ وَالْغَفْلَةِ .
هدايت
طاعت و عبادت عبد نسبت به حضرت حق علامت اين است كه نور هدايت الهى اتصال به عبد پيدا كرده ، و معصيت و تخلف و گناه انسان علامت دورى از حق و گمراهى و ضلالت است ، و ريشه هدايت و ضلالت را بايد در ذكر و غفلت جستجو كرد .

مسئله هدايت از مهم ترين و ريشه دارترين مسائلى است كه در كتب آسمانى به خصوئص در قرآن مجيد و روايات و اخبار اسلامى مرود توجه قرار گرفته ، و موضوع هدايت به حدى در خور اهميت و ارزش است كه با هستى تمام موجودات عالم اعم از غيبى و شهودى بستگى دارد .

هدايت بر تمام هستى و در كل عالم اشراف دارد ، و موجودى از موجودات نيست مگر اين كه منور به نور هدايت است .

اگر هدايت نبود موجودى بوجود نمى آمد ، و بر فرض بوجود آمدن قدرت ادامه هستى نداشت .

در خانه با عظمت آفرينش اگر عنصرى از عناصر از گردونه پر قيمت هدايت بر فرض محال بتواند بگريزد ، هم فاسد مى شود هم مفسد .

نظام متين و محكم هستى بر اصل هدايت استوار است ، و هدايت براى موجودات عالم به منزله ريشه زنده و فعال درخت براى تنه و شاخ و برگ و رشد درخت است .

موجودى از موجودات و عنصرى از عناصر خلق نمى شوند مگر اين كه در راه نورانى هدايت قرار گيرند .

اگر هدايت نبود ، هيچ موجودى قدرت حركت به طرف مقصدى كه برايش قرار داده شده نداشت .

آثار پر منفعتى كه از موجودات جهان ظهور مى كند همه و همه از بركت هدايت است .

هدايت پر ارزش ترين نعمتى است كه خالق موجودات به تمام موجودات عنايت فرموده ، و بر تمام انسان ها به خاطر اين نعمت گرانمايه در قرآن مجيد منت گذارده .

اگر هدايت نبود ، چيزى در عالم نبود ، اگر نور هدايت به وجود موجودات نمى درخشيد اثر مثبتى از موجودات پديد نمى آمد .

هدايت براى تمام موجودات عالم امريست ضرورى ، و جنبه حياتى دارد ، و هيچ موجودى در صفحه هستى بى نياز از هدايت نيست .

هدايت بنابر آيات قرآن و روايات بر دو نوع است ، هدايت تكوين كه شامل تمام موجودات هستى حتى انسان است ، و هدايت تشريع كه مجموعه مقررات الهى در چهره قرآن و كلمات معصومين است و فقط مخصوص به انسان است .

تمام منافعى كه از موجودات بروز مى كند ، و كليه آثار خير و اعمال صالحه و برنامه هاى مثبتى كه از انسان پديد مى گردد ، به علت هدايت است ، و اگر عالميان و آدميان از هدايت محروم شوند ، از آثار مثبت وجود خود محروم و از فيوضات ربانى ممنوع مى شوند .

ملائكه ، موجودات سماوى يعنى تمام ستارگان ، خورشيدها ، قمرها ، سحابيها ، كهكشانها ، نباتات ، حيوانات ، انسانها ، هر كدام مشمول فيض هدايت اند هر دسته و نوعى از هدايتى مخصوص به خود برخوردارند .

ملائكه و هدايت
ملائكه حق بنابر آيات قرآن و روايات اصناف متعدده اى هستند ، و هر دسته در عالم وجود داراى وظيفه و تكليفى مى باشند ، كه قسمت اعظمى از نظام هستى بر اساس كارگردانى آنهاست ، و خداوند مهربان هريك را به وسيله نور هدايت به وظائف خود آگاه كرده و ميدان فعاليت و عمل را در هر زمينه اى كه مخصوص به آنان است براى آنان باز گذاشته ، و هيچ يك تخلف و تمرد از فرمان مولاى خود ندارند .

قرآن مجيد مى فرمايد :

( لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ )(10) .
ملائكه خدا را نافرمانى نمى كنند و به آنه به آنان امر شود عمل مى نمايند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره عبادت و وظايف ملائكه كه پرتو هدايت آنان است در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد :

آنگاه ميان آسمانهاى بلند را باز نمود و به انواع مختلفه فرشتگان خود پر كرد بعضى از ايشان در حال سجودند ، ركوع نمى كنند ، گروهى در ركوعند بر پا نمى ايستند و گروهى در صف اند از جاى خود بيرون نمى روند ، و بعضى در حال تسبيح اند و خسته نمى شوند خواب به چشمشان نميرود و سهو در عقلشان نمى آيد ، سستى و غفلت و فراموشى نمى گيرند ، دسته اى از آنان امين بر وحى خداوندند و براى رسولان الهى زبان و ترجمه وحيند ، و براى رساندن حكم حضرت حق در رفت و آمدند .

جماعتى از ملائكه نگهبان بندگان و دربان بهشتهاى اويند ، و عده اى از آنها قدمهاشان در طبقات زيرين زمين ثابت و گردنهاشان از آسمانهاى زبرين درگذشته ، و اعضاء ايشان از اطراف جهان بيرون رفته و دوشهاى آنان موافق با پايه هاى عرش مى باشد ، در برابر عرش چشم هايشان بزير افتاده و در زير آن خود را به بال هايشان پيچيده اند .

ميان آن فرشتگان و كسانى كه فروترند از ايشان ، حجابهاى عزت و پرده هاى قدرت زده شده ، پروردگارشان را در وهم و خيال به صورتى در نياورند و اوصاف خلائق را بر او جارى نكنند و او را به مكانها محدود ننمايند و به نظائر و امثال به جنابش اشاره نياورند .

آرى ملائكه الهى هم اهل معرفت و هم اهل طاعت و عبادتند ، و هرگز تخلفى از مسير هدايت پروردگار عالم ندارند .

سماوات و هدايت
هدايت بر تمام آسمانها حكومت دارد ، و نظام شگفت انگيز سماوات محصول وحى و هدايت است .

مگر بدون هدايت اين رفت و آمد منظم ستارگان و خورشيد و قمر و شب و روز امكان داشت ؟

اندازه و حجم و وزن و حركات منظم اين عوالم نورانى كه از مجموع آن تعبير به سماوات شده مولود هدايت خداست .

قرآن مجيد در نزديك به هفتصد آيه به اوضاع منظم جهان آفرينش اشاره مى كند ، و در بسيارى از آن آيات انسان را دعوت به تدبر و تفكر مى نمايد ، تا از راه انديشه به اين نتيجه برسد كه بناى عالم و اوضاع محير العقول آن نتيجه وحى و هدايت پروردگار بزرگ است .

( وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا )(11) .
پس از خلقت آسمانها و زمين ، و اين كه سماوات را در هفت قسمت قرار داد ، در هر آسمانى كار آن آن را وحى كرد .

( وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ * وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ )(12) .
براى انسان مسئله شب كه روز را از آن بيرون مى كشيم پس در آن زمان در تاريكى اند آيه و نشانه اى است از ما .

و آفتاب سير مى كند در جائى كه برايش مقرر شده و اين سير قرار داد خداى غالب و آگاه است .

براى ماه منزلهائى مقرر كرده ايم تا وقتى كه بازگشت كند چون چوب خوشه خرماى كهنه .

آفتاب را نمى سزد كه در يابد ماه را و نه شب پيش از روز است ، همه اينها در گردونه مربوط به خود به حكم خدا و وحى حق و هدايت او در رفت و آمدند .

بررسى مسئله هدايت در عالم بالا نياز به مطالعه كتب گرانبهائى دارد كه دانشمندان شرق و غرب با زحمات طاقت فرسا نوشته اند ، و نيز نياز دارد به مراجعه به آيات شريفه قرآن و روايات گرانبهائى كه در اين زمينه از ائمه بزرگوار رسيده ، و مرحوم علاّمه مجلسى آن عالم كم نظير در باب سماء و عالم بحار گرد آورده است و اين مختصر چاره اى جز اشاره به اصل مسئله ندارد .

نباتات و هدايت
با كدام وقت و با كدام زمان ، و با كدام فكر و عقل ، مى توان مسئله هدايت را در جهان بررسى كرد ؟!

سطح كره زمين را اعم از خشكى و دريا در نظر بگيريد ، در بسيارى از مناطق زمين و در قعر درياها گياهان گوناگونى وجود دارد ، كه هريك در اين جهان حيات داراى آثارى هستند ، و اين آثار معلول مسائل بسيار زيادى است كه گياه را چون جان شيرين در آغوش گرفته و پيوستگى و نظام اين مسائل محصول مسئله با عظمت وحى و هدايت است قرآن مى فرمايد :

( أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ * إِنَّا لَمُغْرَمُونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ )(13) .
آنچه را مى كاريد آيا ديديد ، شما آن را مى رويانيديا ما روياننده هستيم ، اگر بخواهيم آن را خشك مى كنيم پس تأسف خورده شويد كه ما تاوان زدگانيم بلكه بى بهره گانيم .

آرى هر گياهى باذن حق و به هدايت حضرت او از زمين مى رويد ، و تمام برنامه هاى آن از دانه و شكافته شدن و ريشه كردن و ساق و برگ بيرون دادن و به شكوفه و گل نشستن و به ثمر آمدنش به هدايت حضرت حق است .

مسئله ريشه و فعاليت چشم گير او براى جذب آب و املاح و رساندن آن به آخرين نقطه درخت يا گياه ، اندازه و وزن تنه و تناسب آن با ريشه ، مقدار شاخه ها و برگ ها ، مسئله گل و شكوفه و عناصر آن اعم از كاسبرگ و گلبرگ و بساك و گرده در آن و كلاله و خامه و تخمدان و تخمك و حركات و فعاليت هاى منظم تمام عناصر گياه همه و همه از بركت هدايت الهى است ، و راستى اندكى تأمل در وضع گياهان و حتى يك گياه بهترين وسيله براى رسيدن به حقيقت توحيد است .

يكى از دانشمندان در مقاله كوتاهى كه به عنوان يك مقدمه بر يك كتاب علمى نوشته مى گويد :

يك برگ ناچيز و يك بزگ خشكيده اى كه از درخت افتاده آن را با دقت نظر ننگريد و آن را بشكافيد و به آثار حيات آن تفكر نمائيد ، ممكن است در وهله اول پيشنهاد من بر شما خوش نيايد ، ولى افرادى كه با نظر دقيق سالها به پشت و روى آن خيره شده و عمرى را به مطالععه و پژوهش شگفتى هاى طبيعت و آزمايش گياهان گذرانده اند و از بى اطلاعى و كوتاهى فكر بشر رنج مى برند ، براى وقوف به اسرار حياتى آن برگ كوشش دارند .

آن برگ كه هزاران مانند آن ، زير لگدهاى ما خورد مى شود و خروارها از آن پراكنده و در زير خاك مستور مى گردد ، همين برگ بى مقدار را خداوند زندگى و حيات و هدايت داده ، و چه فوائد و خواصى د رآن موجود است كه گشايش رموز آن با عقل كوتاه ما مقدور نيست .

سالها و قرنهاست كه گياه شناسان و دانشمندان زمان ، راجع به آزمايش نباتات كتابها نوشته اند ، با وسايل ممكنه و روش هاى علمى براى كشف و درك آثار حياتى آن كوشيده اند .

با ميكروسكوپ ها ياخته هاى آن ، با آزمايش ها تركيبات آن ، با اعمال شيميائى محتويات آن ، با برق و حرارت خواص آن را سنجيده و در تحقيق آن رنج ها برده اند .

با اين وضع و با تمام كتابهائى كه راجع به اين موضوع نوشته اند ، آيا چه فهميده اند ، چه حقايقى را براى ما عيان ساخته اند ، كدام رمزى از اسرار زندگى نهفته نباتات را فاش نموده اند ؟

هنوز هيچ ، زيرا آنچه بشر فهميده و بدست آورده سطحى ظاهرى است ، از حقيقت گياه ، از كيفيت ، از علت رشد و نمو آن ، و بالاخره از جريان مبهمى كه روزانه و هر لحظه در درون آن انجام مى گيرد اطلاعى نيست ، خبرى و نشانى نداده اند .

مى دانيم كه گياه مى رويد ، سبز مى شود ، رشد مى كند ، شكوفه مى دهد ، ميوه مى سازد ، در حد معينى از رشد كه رسيد مى ايستد ، ولى چه كسى مى تواند حقيقت اين مسئله و تغيير و تحولات آن را به خوبى درك كرده و بيان كند ، تنها چيزى كه مى توان گفت اين است كه سراسر دنياى با عظمت گياهان را نور هدايت روشن كرده ، و اين همه آثار اعجاب انگيز وجود گياهان اشعه اى از نور بى نهايت هدايت الهى است .

حيوانات و هدايت
بررسى در وضع حيات اسرارآميز حيوانات جوى ، دريائى ، زمينى ، ذره بينى ، ميكروسكبى ، و حيوانات عظيم الجثه مانند فيل در خشكى و نهنگ در دريا در عهده كسى نيست .

اگر تمام انسانها عمر خود را صرف تحقيق در حيات حيوانات كنند به گوشه اى از حيات حيرت انگيز آنان خواهند رسيد .

بررسى وجود يك حيوان از نطفه تا پايان حيات طبيعى عمرى دراز و دستگاه هاى علمى سنگين و حوصله اى به وسعت عالم لازم است .

قرآن مجيد خلقت حيوانات و به خصوص سير حيات آنان و اسرار وجودى آفرينش اين موجودات پر فائده را از آيات و نشانه هاى بارز الهى قرار داده ، و از مردم دعوت مى كند در آفرينش حيوانات و منافع وجودى آنان براى شناخت حق انديشه نمايند .

قرآن مجيد تمام حيوانات عالم را مسخر هدايت مى داند ، و مى گويد راهى را كه حيوانات طى مى كنند به هدايت خداست .

( مَا مِن دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاط مُسْتَقِيم )(14) .
اگر مسئله هدايت در حيوانات نبود ، مى دانيد چه هرچ و مرجى در هوا و دريا و در خشكى پديد مى آمد ؟

اين هدايت خداست كه نمى گذارد در عالم حيوانات كمترين بى نظمى رخ بدهد ، و حيوانى باعث افساد در عالم حيات شود .

قرآن مجيد بطور صريح مسئله وحى را كه عبارت از ارائه هدايت است نسبت به حيوانات مطرح مى كند ، چنانچه در آيه 69 ـ 68 سوره نحل به اين معنى اشاره دارد :

( وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ* ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّـمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاًَ يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ ) .
خداوند به سوى زنبور وحى فرستاد ، كه براى خود از كوهها و درخت و آنچه از چوب مى سازند خانه بگير .

سپس از همه ثمرات بخور و راههاى پروردگارت را چون رام شدگان برو از شكم زنبور آشاميدنى بيرون مى آيد با رنگ هاى گوناگون ، در آن آشاميدنى شفاى مردم است ، در داستان زنبور نشانه اى است براى گروهى كه انديشه كنند .

( أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ )(15) .
آيا در آفرينش شتر دقت نمى كنند كه چگونه به انواع حكمت و منفعت براى بشر آفريده شده .

سنگين ترين بار را در حاليكه خوابيده ، بر او بار مى كنند ، و او به راحتى به خاطر اين كه ساختمان وجودش از نظر فيزيكى هماهنگ با قواعد جراثقاى آفريده شده از جاى بر مى خيزد .

وضع ساختمان پايش به نحوى است كه در سخت ترين جاده ها و به روى سنگلاخ ها و خارها به راحت ترين وجه راه پيمائى مى كند .

در بيابانهاى خشك و بى آب و علف ، و سوزنده در حالى كه اثرى از جاده در آن بيابان نيست به سوى مقصد حركت مى كند و بدون اين كه منحرف شود و گيج و سرگردان گردد به مقصد مى رسد ، آيا اين به مقصد رسيدن جز هدايت حضرت الهى چيز ديگر هست ؟

به اندازه يك هفته ذخيره آب با خود بر مى دارد ، و آن آب را به تدريج در مسير راه مصرف مى كند .

شير و پشم و گوشت و استخوان او براى صاحبانش انواع منافع و حكمت ها را در بر دارد و روى هم رفته اين حيوان كه با اين جثه بزرگش رام انسان است يكى از پر منفعت ترين جانوران روى زمين براى اهل زمين است !!

داستان شگفت انگيز زندگى حيوانات ، چيزى نيست كه بتوان در اين صفحات منعكس كرد ، مسئله اين نوشتار مسئله معارف الهى است ، شرح اوضاع طبيعت نيست .

تاكنون در شرق و غرب از قديمى ترين زمان با زحمات طاقت فرساى دانشمندان ، درباره زندگى اعجاب انگيز انواع حيواناتى كه تاكنون بشر شناخته كتابها نوشته شده ، آمار اين كتب گرانبها از هزاران هزار متجاوز است ، مطالعه اين كتابها انسان را جداً به اين حقيقت آشنا مى سازد ، كه كوچك ترين و كمترين حركت حيوانات در سايه هدايت الهى است و جز اين حقيقت چيزى را نمى توان باور كرد .

حيوانات عالم چه بحرى چه برى چه جوى ، در محدوده زندگى خويش به منافع و مضارى كه در راه حيات آنان است به تمام معنى آگاهند ، و بر اساس همان آگاهى به حيات خود ادامه مى دهند ، در اين قسمت لازم است به چند نمونه از آشنائى و هدايت حيوانات نسبت به حيات خويش اشاره شود ، تا بدانيد كه تمام حركات اين موجودات چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد متصل به هدايت است .

يكى از دانشمندان مى نويسد ، موش نر و ماده و عقرب نر و ماده اى را گرفتم و هريك را در جائى مجزاى از يك ديگر قرار دادم .

پس از مدتى كه هر نوع حيوان جفت گيرى كردم ، و مولود هريك پا به عرصه وجود گذاشت بلافاصله نر و ماده موش و عقرب را از آن محل بردم .

بچه هر دو د رآن محل جداى از يك ديگر رشد كردند ، در حالى كه جائى و چيزى جز همان جائى كه رشد كرده بودند بر خود نديدند .

سپس شيشه اى تهيه كردم بچه موش را در آن انداختم و شيشه را با پارچه اى پوشاندم ، تا موش جائى را نبيند ، آنگاه بچه عقرب را گرفته و در آن شيشه كردم ، سپس به تماشاى اوضاع درون شيشه نشستم ، در چند لحظه بسيار كوتاه موش كه چيزى در عالم نديده بود ، و اولين بار بود چشمش به موجود ديگرى افتاد به عقرب خيره شد ، و قبل از اين كه عقرب به خود بجنبد ناگهان موش با عجله و سرعت به سوى او دويد و دندان تيزش بند آخر دم عقرب را چيد و سپس به كنارى نشست !!

اين مسئله چيست ؟ چرا موش عقرب را نبلعيد ، چرا او را از وسط نصف نكرد ، چرا دم عقرب را از بيخ دم دندان نگرفت ، چرا سر عقرب را جدا نكرد آيا جز هدايت حضرت حق چيز ديگرى در اين داستان حكم فرماست ، مگر هوش حيوانات چقدر است و تازه اين هوش را از كجا آورده اند ؟!!

جا دارد كه در برابر پيشگاه با عظمت حضرت دوست با كمال تواضع و خشوع سر عبادت به خاك ذلت نهاده و عرضه بداريم :

دعوى عشق جانان در هر دهان نگنجد *** وصف جمال رويش در هر زبان نگنجد
نور كمال حسنش در هر نظر نيايد *** شرح صفات ذاتش در هر بيان نگنجد
عز جلال وصلش جبريل در نيابد *** منجوق كبريايش در لامكان نگنجد
عكسى ز تاب نورش آفاق بر ندارد *** فيضى زفضل جودش در بحر و كان نگنجد
سيمرغ قاف عشقش از بيضه چون برآيد *** مرغى است كآشيانش در جسم و جان نگنجد
يك ذره بار حكمش كونين بر نتابد *** يكنكته راز عشقش در دو جهان نگنجد
يك شعله نار قهرش هفتم سقر بسوزد *** يك لمعه نور لطفش در هشت جنان نگنجد
خوناب عاشقانش روى زمين بگيرد *** افغان بى دلانش در آسمان نگنجد
آن را كه بار يابد در بارگاه وصلش *** در هر مكان نيابى در هر زمان نگنجد
شكرانه چون گذارم كامروز يار با من *** زان سان شده كه مويى اندر ميان نگنجد
گويند راز وصلش پنهان چرا ندارى *** پنهان چگونه دارم كاندر نهان نگنجد
گفتى ز وصل رويش با ما بده نشانى *** اين خود محال باشد كاندر نشان نگنجد
نجما حديث وصلش زنهار تا نگوئى *** كان عقل در نيابد و اندر دهان نگنجد
از گفت و گو نيابد وصلش كسى محالست *** بحر محيط هرگز در ناودان نگنجد
بدن برخى از حيوانات داراى قوه برق است ، آن هم در حدى كه اگر به دشمن بزند او را خشك مى كند ، ولى اين حيوانات در تمام برخوردها از اين قوه مصرف نمى كنند ، تنها وقتى به دشمن خود برخورد مى كنند ، آن هم وقتى كه حس كنند دشمن قصد سوئى دارد ، به مقدار لازم از بدن خويش برق بيرون مى دهند و از چند قدمى با فرستادن الكتريسته به سوى دشمن ، كار دشمن را ساخته و او را از پاى در مى آورند .

اينان چرا همه را دشمن خود نمى دانند ، دشمن را از كجا مى شناسند ، از قصد دشمن چگونه خبر مى شوند ، به چه صورت به اندازه اى كه دشمن نابود شود برق از بدن خود بيرون مى فرستند ، مولد و كارخانه اين برق در كجاى بدون آنهاست ، بدن آنها كه همانند ساير حيوانات گوشت و پوست و خون و استخوان و رگ و پى است ، شما از وضع اين نوع از حيوانات جز كارگردانى عالمى مدبر ، حكيمى آگاه ، قادرى توانا ، چيز ديگرى مى فهميد ، آيا اسم اين برنامه و حركت را جز هدايت الهى چيز ديگرى مى گذاريد ؟!!

بعضى از حيوانات كه در دريا زندگى مى كنند در مقابله با دشمن از خود رنگ پخش مى كنند ، در حالت عادى در آب مى گردند ، همين كه از دور چشمشان به دشمن مى افتد ، و حس مى كنند دشمن به سوى آنها هدف گيرى كرده ، در اطراف خود رنگ سياه پخش مى كنند و خويش را در لابلاى رنگ از دسترس دشمن دور نگاه داشته و از منطقه دور مى شوند !

اينان از كجا دشمن را مى شناسند در حالى كه در اطراف آنان هزاران هزار جانور زندگى مى كنند و براى هيچ يك رنگ پخش نمى كنند .

كارخانه رنگ سازى در كجاى بدن آنهاست ، اين همه معلومات را از كجا آموخته اند آيا مسئله اى جز هدايت الهى در اين نوع از حيوانات و ماهيان دريا چيز ديگرى هست .

برخى از ماهيان دريا كه در اعماق آب در آنجائى كه نور خورشيد نمى رسد زندگى مى كنند ، اينان براى يافتن طعمه از پس گردن خود توليد روشنائى مى كنند ، به اين معنى كه وقتى نيازمند به غذا مى شوند ، به اندازه كمى گردن خود را پائين مى اندازند ، اطراف آنان از نورى كه از پس گردنشان مى درخشد روشن مى شود ، در سايه اين روشنائى شروع به صيد طعمه مى كنند ، چون دشمن را ببينند سر خود را به سرعت بالا برده و اطراف خود را تاريك كرده و در تاريكى فرار مى كنند .

كارخانه مولد نور در كجاى بدن آنهاست ، از كجا به اين نور پى برده اند ، و از كجا فهميده اند كه وقتى سر خود را به طرف بالا ببرند اتصالى حاصل شده و نور مى درخشد ، و از كجا دانسته اند با بالا بردن سر اتصالى قطع مى شود و چراغ خاموش مى گردد ، دوست و دشمن را از كجا به اين خوبى تشخيص مى دهند ، آيا جز هدايت الهى منبع ديگرى براى فهم اين همه مسائل براى آنها هست ؟!!

يكى از كوهنوردان مى گويد در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود راهپيمائى مى كردم .

زمستان بسيار سردى بود ، برف سنگينى زمين را پوشانده بود ، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم ، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى بود كه در آن پر از آب بود ، گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود ، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند ، سطح محل را يخ زده يافتند ، ايستادم ببينم اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند .

ناگهان يكى از آنها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد ، پس از چند ثانيه به كنارى رفت ، ديگرى به جاى او خوابيد ، و پس از چند لحظه دومى برخاست ، سومى بجاى او قرار گرفت ، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد ، همه خود را سيراب كردند و رفتند ، راستى اين عمل اعجاب ان گيز چيست ، از كجا فهميدند يخ با حرارت آب مى شود ، و سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آنها حرارت مناسب را دارد ، و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود ، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد ، آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت ؟!!

در كتابى كه درباره اسرار حيات حيوانات برى و بحرى و جوى نگاشته شده بود خواندم : يكى از كشاورزان مى گفت يك روز صبح زود در منزلم كه در نزديكى مزارع قريه بود نشسته بودم ، صداى گربه اى توجهم را جلب كرد ، در خانه را باز كردم ديدم گربه پشت در خانه من در حال فرياد كردن است ، به تصور اين كه گرسنه است براى او غذا آوردم ولى نخورد ، گوشت و شير آوردم لب نزد ، دنبال او حركت كردم آرام شد ، او را تعقيب كردم به كلبه اى گلى در وسط مزرعه كه پر از كاه بود رسيدم ، گربه وارد كلبه شد من هم دنبال او رفتم ناگهان چشمم به چند بچه گربه افتاد كه هنوز چشم باز نكرده بودند اطراف مادر را گرفتند و در آغوش او رفتند ، چيزى از اين مسئله دستگيرم نشد ، به خانه برگشتم تا فردا صبح شد ، به ياد داستان ديروز افتادم ، به خود گفتم به كلبه سرى بزنم و احوال مادر و بچه هاى او را بگيرم ، شايد احتياجى به غذا داشته باشند ، مقدارى غذا با خود بردم وقتى به كلبه رسيدم ديدم بچه ها به سينه مادر چسبيده اند و سينه خشك مادر را مى مكند در حالى كه مادر آنها مرده ، بلافاصله سرپرستى بچه ها را به عهده گرفتم و عهد كردم آنان را بزرگ كنم . گربه مادر يك روز قبل از مرگ از كجا از تمام شدن عمرش خبردار شد ، و چگونه براى ادامه حيات فرزندانش به اين فكر افتاد كه به دنبال سرپرستى گشته و بچه هاى خود را به او بسپارد ، و سپس راه خانه كشاورز را از كجا پيدا كرد ، و چگونه او را به كلبه آورد ، اين عمليات حيرت انگيز واقعاً جوشش وجودى خود حيوان است ، اين را مى توان باور كرد ، اين برنامه هاى اعجاب آور به قول قرآن مجيد جز هدايت حضرت حق چيز ديگرى هست ؟!!

اين قدر گفتيم باقى فكر كن *** فكر اگر جامد بود رو ذكر كن
ذكر آرد فكر را در اهتزاز *** ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
ذكر گو تا فكر تو بالا كند *** ذكر گفتن فكر را والا كند
انسان و هدايت
انسان در مسئله هدايت تكوين يا هدايت اجبارى با تمم موجودات عالم مشترك و در يك صحنه است ، ولى با هدايت تشريع كه در رابطه با اختيار و آزادى اوست از بسيارى از موجودات ممتاز است .

او كه بنا به قول قرآن مجيد خليفه و جانشين خداست بايد منبع تجلى اراده حق كه آزادى و اختيار است باشد ، ورنه خليفه بودن او معنى ندارد .

همين آزادى در اراده و آزادى در اختيار است كه سبب شده لايق جانشينى حضرت دوست در زمين گردد .

اختيار و آزادى در اراده است كه سبب بوجود آمدن اين تمدن عظيم انسانى گشته ، و اين همه تحولات شگفت انگيز در روى زمين پديد آمده .

آزادى در اختيار بالاترين سبب ارزش انسان و علت والائى اين موجود عظيم است .

اما بايد به اين نكته بسيار مهم و فوق العاده حساس توجه داشت كه رها بودن آزادى در اختيار و اراده ، از آنجا كه طبع آدمى زياده طلب و بى نهايت خواه است بزرگترين علت فساد و افساد در زندگى خود و ديگران است ، و شما از ابتداى شروع تاريخ بشر تاكنون هرچه ظلم ، جنايت ، غارت ، دزدى ، آدم كشى ، سركشى ، شهوات و غرائز ، و انواع گناهان و معاصى ديده ايد ، يا شنيده ايد يا خوانده ايد معلول رها بودن آزادى در ارده و عمل بشر بوده .

بشر از آنجا كه نزديك ترين موجود به خداست و بنا به قول قرآن در مملكت هستى او روح الهى نهاده شده داراى صبغه الهى است ، به اين معنى كه اراده او در طول اراده حضرت حق است و اتصال روح او به حضرت معبود فوق العاده شديد است و اين اتصال باعث بى نهايت خواهى اوست ، و اين بى نهايتى كه او مى خواهد در حقيقت خداست ، و اين خداجوئى بنا به فرموده قرآن فطرى اوست ، و اين حالت او اگر هدايت نشود ، و جان آدمى به نور معرفت روشن نگردد وقتى با اراده او عجين شود خود و جهان را به فساد مى كشد .

بى نهايت خواهى انسان اگر در گردونه پر نور هدايت قرار نگيرد ، آدمى در بدست آوردن همه جهان قانع نشده و قطعاً به اطمينان واقعى نخواهد رسيد .

بى نهايت خواهى اگر هدايت نشود اراده و اميال و غرائز را در ميدانى خواهد كشيد ، كه سيرى از پى نخواهد داشت ، آن زمان است كه اين موجود خاكى فسادى بر پا خواهد كرد ، كه آتشش گاهى روى زمين را خواهد سوخت .

اگر كسى بگويد هدايت تشريع يا راهنمائى براى انسان لازم نيست مثل اين است كه بگويد انسان براى ادامه زندگى آفتاب ، آب ، هوا ، غذا لازم ندارد .

چگونه است كه تمام موجودات عالم بنا به گفته همه آدميان نياز به قانون و مقررات و هدايت دارند ، اما انسان ندارد ، مگر انسان موجودى غير از موجودات اين عالم است ، و تافته اى جدا از بافت اين جهان است .

اگر بگويند نياز به راهنمائى و هدايت دارد ولى اين نياز را با عقل و خرد خود پاسخ مى گويد ، بايد گفت چرا در طول ميليون ها سال براى رفع اين همه مفاسد هنوز با عقل و علمش پاسخ به نيازش را نسبت به هدايت نداده ؟!!

آرى انسان همانند همه همه موجودات محتاج به هدايت است اما هدايتى مافوق هدايت تكوين .

چون هدايت تكوين فقط شامل ساختمان مادى او و آفرينش نفس و روح و عقل اوست ، شامل رشد و كمال و تربيت و آدميت و انسانيّت او نيست .

و آن هدايتى كه محتاج به آن است و در سايه آن آراسته به تمام حسنات و پاك از تمام سيئات مى گردد هم چون هديات تكوين ارئه و عرضه اش وقف حريم مقدس كبرياست ، و نبايد انسان براى رشد و كمال و آراسته شدن به حقايق انسانى به عقل تنها متكى شود ، زيرا عقل از هدايت كامل انسان عاجز است ، واين معنى را در طول حيات بشر ثابت كرده است .

عقل براى نشان دادن حقايق هم چون ساير اعضا و جوارح نيازمند به كمك است ، زيراميدان فعاليت عقل مانند ساير عناصر وجود انسان محدود است ، به همين خاطر خداوند مهربان فقط و فقط از باب لطف و عنايت و محبت و مرحمت و عشقى كه به خليفه و جانشين خود داشت ، و براى اين كه اين موجود خاكى را به پاك ترين مرحله يعنى مقام قرب خود برساند به هدايت او عنايت كرد ، و درهاى با عظمت كتب آسمانى ، و نبوت و امامت و الهامى را كه از پاكى جان و تهذيب نفس سرچشمه مى گيرد به روى او باز كرد ، و براى عقلش كمك فرستاد و در اين زمينه بنا به فرموده اش در قآرن مجيد به بشر اتمام حجت كرد ، و در مقابل عصيان و خطا و تخلف و گناه بشر در هرگونه عذرى را در دنيا و آخرت بروى او بست .

اينك در اين زمينه به نمونه هاى بسيار جالبى از آيات قرآن و روايات و اخبار كه مسئله هدايت و اتمام حجت و معذور بودن بشر را مطرح كرده است توجه كنيد .

( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً )(16) .
ما به حقيقت راه حق و باطل را و نور و ظلمت را و درست و نادرست را با مبعوث كردن پيامبران و نزول كتب آسمانى به انسان نمايانديم يا با توجه به تمام عوامل هدايت و آراسته شدن به واقعيات شكر گزار است ، يا با پشت كردن به امر عالى هدايت كفر مىورزد .

( أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ * وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ * وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ )(17) .
آيا براى حفظ حيات و تكميل رنامه هاى زندگى به انسان دو چشم عنايت نكرديم ، و زبان و دو لب براى سخن گفتن و حل مشكلات روزمره به او محبت نكرديم ، و براى يافتن سعادت دنيا و آخرت راه خير و شر و حق و باطل و سعادت و شقاوت را به او ننموديم ؟!

( وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً )(18) .
ما از باب لطف و محبت راه راست را كه عاقبتش رضايت حق از عبد و دخول عبد در بهشت هميشگى است به همه انسانها نمايانديم .

( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ )(19) .
انبياء بزرگوار و معصوم و صالح خود را پيشواى خلق قرار داديم ، تا مردم را به امر ما به راه راست و صراط مستقيم الهى هدايت كنند . و هر كار نيكو از انواع عبادات و خيرات به خصوص اقامه نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم و آنان هم در همه شئون حيات به بندگى ما اقدام كردند .

( إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً )(20) .
همانا اين قرآن مردم را به راست ترين و استوارترين راه هدايت مى كند ، و اهل ايمان را كه انجام دهنده عمل صالحند ، يعنى بر اساس آيات قرآن داراى ايمان و عقيده و اخلاق و عمل شايسته اند به اجر و ثواب بزرگ بشارت مى دهد .

( وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ )(21) .
خداوند در تمام زمينه ها سخن حق و استوار مى گويد ، و هم اوست كه شما را به حقيقت و درستى راهنمائى مى كند .

( قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ )(22) .
اى رسول ما به مردم بگو ، پيامبر و قرآن از جانب خدا براى هدايت شما آمد ، پس از اين هركس هدايت الهى را قبول كرد و به راه راست رفت و حكم قرآن و پيامبر را به كار بست نفعش عايد خود اوست .

راستى هدايت چه واقعيت عالى و پر منفعتى است ، انسان جز در طريق هدايت الهى كجا مى تواند كسب نفع واقعى كند ، و منهاى هدايت چگونه مى تواند به خير و صلاح برسد ، مگر تهذيب نفس و پاكى جان و روشنائى فكر ، و خلاصه بدست آوردن خير دنيا و آخرت مگر از غير هدايت ممكن است ، اگر ممكن است چه كسى بدست آورده و او كيست ؟!

به قول عارف رومى :

دردى است در اين دل كه هويدا نتوان كرد *** سرى است در اين سينه كه پيدا نتوان كرد
تا ديده ما را ندهد حسن تو نورى *** در باغ جمال تو تماشا نتوان كرد
تا ديده نپوشيم ز روى همه اغيار *** انديشه آن چهره زيبا نتوان كرد
از مهر تو يك ذره چو خالى نتوان يافت *** قطع نظر از دير مسيحا نتوان كرد
عالم چو همه ميكده باده عشق است *** مستى مى و عشق بيك جا نتوان كرد
چون از دل عاشق خبرى نيست كسى را *** انكار دل عاشق شيدا نتوان كرد
تا عيسى جان پا ننهد بر سر عالم *** يك سير بر اين طارم مينا نتوان كرد
انسان اگر لحظه اى در خود فكر كند ، و به وضع خود بينديشد ، خود را جز مخلوقى محدود چيزى نمى يابد ، چون خود را مخلوق يافت به دنبال خالقش مى گردد ، تا با كمك نور عقل و انديشه به اين حقيقت مى رسد كه من داراى آفريننده و خالقى هستم كه مرا در اين جهان براى هدف و مقصدى آفريده ، چون بيش از اين نمى تواند به خالق و هدف او برسد ، صداى قدم پاك انبيا كه از طرف حضرت حق براى اعطاى معرفت بيشتر مبعوث شده اند در صحنه حيات شنيده مى شود ، آن بزرگواران به كمك اين موجود محتاج شتافته و زنگ بيدار باش را به صدا در آورده و دريا دريا از معارف در مقابل عقل او به موج مى اندازند و به انسان مى فهمانند كه اى مهمان عزيز بارگاه قدس ربوبى ، با پوشيد لباس هدايت آماده حركت باش تا از نقطه ماديت و محدوديت رها شده و به سوى ملكوت عالم الهى به حركت آئى و اين راه را با پاى طهارت جان و عمل صالح طى كرده ، مستعد صفت مقرب بودن گردى و به مشاهده انوار جلال و جمال نائل شده به مقام با عظمتى كه براى تو آماده شده و در فهم ذى فهمى نمى گنجد برسى .

انسان اگر به همان مرحله فكرى محدود درباره خودش و خالقش اكتفا كند به تدريج دچار وسوسه و اضطراب شده و به تحير و سرگردانى خواهد رسيد و به مرضى گرفتار خواهد شد كه علاجى براى او پيدا نيست ، به همين خاطر است كه عقل حكم مى كند براى دفع اين همه ضرر و خطر و ناراحتى و رنج به طبيبان مخصوص مراجعه كن و آن طبيبان چنانچه در تاريخ بشريت ثابت شده غير از انبيا و امامان و اولياء الهى طائفه ديگرى نيستند ، و در هر صورت ضرورت رجوع به انبيا و قرآن و امامان براى يافتن هدايت در زندگى ما به طور كامل محسوس و آشكار است .

به قول جلال الدين :

اگر دل از غم دنيا جدا توانى كرد *** نشاط و عيش بباغ بقا توانى كرد
اگر به آب رياضت برآورى غسلى *** همه كدورت دل را صفا توانى كرد
درون بحر معانى نگر نه آن گهرى *** كه قدر و قيمت خود را بها توانى كرد
مگر كه درد و غم عشق سرزند در تو *** بدرد او غم دل را دوا توانى كرد
اگر بجيب تفكر فرو كنى سر را *** گذشته هاى بقا را قضا توانى كرد
مقربان فلك اقتدا كنند به تو *** اگر به پير بقا اقتدا توانى كرد
ز منزلات هوس گر برون نهى گامى *** نزول در حرم كبريا توانى كرد
ولكن اين صفت رهروان چالاك است *** تو نازنين جهانى كجا توانى كرد
چو عارفان ببراز خلق و گوشه اى بنشين *** مگر كه خوى خود از خلق واتوانى كرد
چرا تو خدمت آن پادشاه مى نكنى *** كه پادشاهى از آن پادشا توانى كرد
هدايت يا تنها عامل سعادت
مسئله هدايت انسان از جانب حضرت حق ، بوسيله انبيا و امامان و قرآن مجيد از الطاف خاصه پروردگار به انسان است .

كمال ، رشد ، سعادت ، فضيلت ، بصيرت ، حريت ، اصالت ، شرافت ، معرفت ، و كسب مقام قرب ، و بدست آوردن رضاى خداوند ، و ابدى شدن در بهشت و نعمت هاى آن ، و به خصوص نجات از سخط حق و عذاب سخت قيامت فقط و فقط از بركت هدايت است .

استعدادهاى بسيار پر منفعتى كه در وجود انسان قرار داده شده ، جز با حرارت هدايت قابل شكوفا شدن نيست .

انسان در سايه هدايت الهى تبديل به كلمه طيبه و شجره طيبه مى شود ، و به جائى مى رسد كه ملائكة الله از رسيدن به آنجا عاجز است .

فقيه عارف ، اخلاقى كم نظير ، معلم روحى ، انسان وارسته ، و عالم روحانى مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى در كتاب پر قيمت «لقاء الله» در زمينه توجه به مسئله هدايت و اين كه تنها راه سعادت انسان اتصال به اين عروة الوثقاى الهى است مى فرمايد :

بايد فكر فرزندان آدم در شناخت خودشان باشد ، تا همه حجاب هاى ظلمانى حتى حجاب خيال و صورت را كنار زده و نفسشان و حقيقتشان بى ماده و صورت براى آنان تجلى كند ، پس اگر به اين مرتبه جليل رسيدند و به اين مقام والا فائز شدند باب شناخت رب و شناسائى حضرت دوست به روى آنان باز مى شود ، و حقايق عوالم خداوندى و مخصوصاً عوالم مبدأ براى آنان منكشف مى گردد ، وخود را از پرتو فيض الهى و نور پر قيمت هدايت بدون ماده و صورت مى بينند . و تفصيل اين اجمال به مقدارى كه قابل بيان است آن است كه انسان داراى سه عالم است :

1 ـ عالم حس و شهادت يا عالم طبيعت

2 ـ عالم خيال و مثال

3 ـ عالم عقل و حقيقت

انسان از آن جهت كه شخصيت مادى و جسمى اش از عالم طبيعت شروع شده ، و قرآن مجيد در آيات بسيارى بر اين مسئله دلالت دارد ، فعليت وجودش و فعليت عالم طبيعى براى او با اهميت و ارزش خاصى جلوه كرد ، و در ابتدا خود را در رابطه با اين عالم مادى شناخت ، و آن چنان غرق در اوضاع اين خانه مادى شد ، كه اگر از عارفى يا عالمى بشنود كه او را دو عالم و دو جهان ديگر هست به انكار بر خيزد و آن چنان در انكارش پافشارى كند كه ممكن است خبر دهنده را به بى خبرى و خيال بافى متهم كند ، و اين انكار به خاطر اين است كه عالم طبيعت او فعليت پيدا كرده و هم اكنون عالم حس و شهادت براى او مشهود است و دو عالم ديگر براى او در مرحله قوه و استعداد باقى مانده و هنوز براى فعليت و كشف آن دو عالم جهاد ننموده .

پس از مدتى كه در راه زندگى حركت كرد و مسائلى خواه و ناخواه به گوش او رسيد و به تدريج آثارى از عالم خيال و مثال براى او ظهور كرد ، موجوديت عالم خيال را اقرار مى كند و مى فهمد عالم ديگرى غير از عالم حس و عالم ماده هم وجود دارد و تنها اين عالم ماده نيست كه تمام همت و نيروى خود را صرف آن كند ، و كارى جز خور و خواب و شهوت و سپس مردن نداشته باشد .

و چون سر تواضع در برابر حقايق به پيش آرد ، و در مقابل واقعيات خضوع كند به درك عالمى ما فوق عالم خيال كه عالم عقل و حقيقت محض است و به تعبير ديگر عالم نور و روشنائى است نائل آيد ، و به اين حقيقت برسد كه لذت عالم عقل كه عالم آگاهى و بصيرت و عالم ارتباط با حقيقت نبوت و ولايت و ارتباط با حضرت حق و آيات او و ارتباط با حساب و كتاب و قيامت و در عاقبت ارتباط با بهشت ولقائ حق است قابل مقايسه با لذت عالم خيال و عالم حس نيست ، در اينجاست كه مى گوئيم انسان هدايت يافته و تمام اعضاء و جوارح و موجوديت را فرمانبر عالم نور كرده و به معناى واقعى بنده مولا شده است .

در هر صورت انسانيّت انسان بستگى كامل به عالم عقلى او دارد و گرنه در دو عالم ديگرش با ساير افراد هم جنس خود كه حيوانات اند شريك است .

انسان واقعى آن انسانى است كه دو عالم حس و خيال را فانى در عالم عقل و عالم الهى خود كند و با تمام هستى اش در برابر حضرت دوست به سجده آيد ، چنانچه در دعائى كه شب نيمه شعبان رسول عزيز اسلام داشت ، عرضه مى كرد :

سَجَدَ لَكَ سَوادي وَخِيالي وَبَياضي .
الها ، ملكا ، داورا ، حبيبا ، سياهى من و خيال و سپيدى من بر تو سجده آورده است .

منظور از سياهى همان عالم بدن و عالم حس و عالم مادى است و به تعبير ديگر عالمى كه در آخرين نقطه از امكان قرار گرفته و جز ظلمت و تاريكى و يا عناصر و اجزاء خاكى به هم پيوسته چيز ديگر نيست ، و منظور از عالم خيال عالم دور از ماده و مرتبه بين عقل و حس است و در حقيقت برزخ وجودى انسان كه نه مادى صرف و نه عقلى محض است ، و منظور از سپيدى عالم عقل و جهان نور است ، كه وديعه الهى در وجود انسان و محبوب ترين خلق حق در ظرف هستى عالم و آدم است .

سپيدى همان عالمى است كه حضرت دوست در وجود انسان فقط به آن عالم نظر دارد و بس ، و اوامر و نواهى و اجر و عقاب پروردگار به خاطر آن عالم نصيب انسان مى شود ، همان عالمى كه واسطه درك و فهم واقعيات است ، و تمام ترقى و تكامل و رشد انسان در راه خدا بستگى به آن دارد .

بنده واقعى آن كسى است كه چراغ عقلش به نور هدايت روشن شده باشد و در تمام امور زندگى ادب در بربر حق را رعايت كند ، و چون به سجده درآيد همه هستى و وجودش سجده كند .

اين فقير در مقام مناجات با حضرت دوست در طلب جهان بندگى چنين سروده :

از شهد عشق خود پر كن خداوندا تو كام ما *** قبول درگه لطفت نما يا رب قيام ما
به جاى خانه دنيا كه آن را ارزشى نبود *** نما در كوى خود اى جان تو از رحمت مقام ما
در آن وقتى كه عشاق درت اندر مناجاتند *** تو بشنو از ره رحمت خداوندا پيام ما
بجز يادت به عالم مايه و سرمايه اى نبود *** در اين محور در انداز اين دل و قلب و كلام ما
بهر جرم و به هر عصيان همه آلوده دامانيم *** ببخش از راه لطف و رأفتت يا رب تمام ما
بود واجب جواب هر سلامى اندر آئينت *** كرامت كن عنايت كن جوابى بر سلام ما
دل مسكين ندارد جز سر كوى تو اميدى *** ز شهد عشق خود پر كن خداوندا تو كام ما
در هر صورت عالم حسى انسان عبارت است از بدنش كه داراى ماده و صورت است و عالم خيال و مثالش عبارت از عالمى است كه حـقايق آن عالم داراى صورت عارى از ماده هستند و عالم عقلى و نورى اش عبارت از عالمى است ، كه حقيقت و نفس و شخصيت او نه ماده دارد نه صورت .

و هريك از اين عوالم را لوازم و آثار خاصى است كه تا به فعليت نرسد آن لوازم و آثار ظهور پيدا نمى كند .

پس هركس غرق در عالم طبيعت و حس گردد و آثار عالم طبع در او تحقق يابد و تمام حركاتش محكوم عالم حس شود ، بدون شك به خاطر اين كه تمام همتش مصرف عالم طبع شده آثار عالم عقلى در او ضعيف شود و به بيان قرآن : ( أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ )(23) گردد يعنى يك موجود به تمام معنى زمينى و مادى شود ، كه آثارى كه از او ظهور و بروز مى كند فقط آثار مادى يا به قول قرآن كريم حيوانى است ، اين چنين انسان قدرت پروازش از زمين به سوى عالم ملكوت خاموش مى شود و موجودى مى گردد كه فقط داراى جنبه حيوانى است ، و در عمل و حركت از حيوانات بدتر و به قول صريح قرآن :

( إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً )(24) .
ولى كسى كه با كمك هدايت انبياء و اولياء و ائمه و قرآن به عالم عقلى راه پيدا كند و آن چنان بكوشد كه آثار عالم عقلى به عالم مثال و حس غلبه پيدا كند و حاكم بر مملكت وجودش عقل هدايت شده باشد ، موجودى روحانى مى شود و در طريق تكامل به آنجا مى رسد كه حقيقت وجود و نفسش و روحش براى او منكشف مى شود ، و اين وقت است كه همه حجاب هاى ظلمانى و بلكه همه حجاب هاى نورانى يا اكثرش كه ميان او و شناخت خداى تعالى است برداشته مى شود و فرمايش رسول الهى درباره او تحقق پيدا مى كند كه فرمود :

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ .
بدان كه اگر بى هدايت بمانى و به خاطر عدم هدايت اسير عالم حس باشى ، در حقيقت گرفتار مرگ و فنا و فقدان و تاريكى و جهالت شده اى .

اين نشئه جائى است ظلمانى و گرچه داراى وجود است ولى وجودش بسيار ضعيف است و به خاطر ضعف و ناتوانى اش نياز به گهواره مكان و دايه زمان دارد و در خارج از زمان و مكان قدرت اظهار وجود ندارد .

كسانى كه گرفتار اين عالمند و خود را مخصوص به عالم حس و ماده كرده اند عبارت اند از اشقياء جن و انس و حيوانات و نباتات و جمادات .

در يك حديث قدسى بسيار جالب و آموزنده و عبرت آور از قول حضرت اقدس احديت جل و علا آمده :

ما نَظَرْتُ إِلَى الاَْجْسامِ مُنْذُ خَلَقْتُها .
از زمانى كه عالم اجسام را آفريده ام براى يك بار به آن نظر نكرده ام .

عالم اجسام كه مجموع عالم مادى است و هنوز طول و عرض و عمق آن بر كسى حتى ملائكه كشف نشده از نظر حضرت او دور است ، تو اى انسان از اين مجموعه چه اندازه در دست دارى ؟ جز بدن ضعيف و محدود و پر از رنج و مقدارى زمين براى زندگى در آن ، و اندكى غذا چيز ديگرى از عالم حس نزد تو موجود است ؟

واى به حال تو كه به اين مقدار اندك كه در برابر عظمت جهان حس اصلا به نظر نمى آيد چنان خيره شده اى كه همه حقايق و عوالم و واقعيات ، و توحيد و نبوت و امامت و معاد و بهشت و رضوان را در برابر آن فروخته و به كلى فراموش كرده اى ، و آن چنان زيست مى كنى كه گوئى جز بدن و خانه و خوراك و پوشاكى پاره چيز ديگرى در اين عالم هستى وجود ندارد !!

بيچاره آنان كه دانش آنان مخصوص همين عالم حس است و چيزى غير از اين عالم نمى دانند .

( يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ )(25) .
خوشا به حال آنان كه در خود انديشه كنند و خويش را بشناسند ، و از طريق خودشناسى هب خداشناسى نائل شوند .

خوشا به حال آن انسانهائيكه خداى مهربان خود را شناختند ، و به دنبال امر و نهى او رفتند و به پيشگاه مقدس او سر بندگى فرود آوردند .

خوشا به حال آنهائى كه سفيران حق را شناختند و دست به دامان انبيا و اولياء و ائمه و عاشقان حق زدند و راه نجات را يافتند و با كمال شوق و ذوق در آن راه به حركت آمدند ، و به ميوه و ثمر درخت با عظمت انسانيّت رسيدند و از گلستان عالم الهى گل ها چيدند .

خوشا به حال آنان كه موفق شدند حقايق و معارف را درك كنند ، و وجود خويش را به آن حقايق آراستند و از اين راه به مقام قرب حضرت دوست رسيدند .

بيائيد به مقام با عظمت فكر بنشينيم ، و دامن انديشه در حقايق را گرفته و خود را به عالم ديگر برسانيم ، از تكرار خوراك و پوشاك و جمع مال كسى به جائى نرسيد كه ما برسيم بيائيد مانند عارف آگاه ، بيدار بينا ، عالم فقيه ، دلداده شيدا ، سرمست از جام عشق دوست ، واله جمال يار ، عاشق سوخته دل مرحوم حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى لحظاتى چند وجودخود را از تمام اوهام و خيالات و آثار امور مادى و دنيائى و غوغاى جهان حس و شهادت ، خالى كرده و از مردم نامردى كه جز اخلاق ديو و ددى چيزى ندارند كناره گيرى كرده و به اين گفتار كه گفتار خود حاجى است مترنم شويم .

بسته دام رنج و عنايم *** خسته درد و فقر و فنايم
سفته دشت كرب و بلايم *** خشك شاخى نه بر نى نوايم
چيستم كيستم از كجايم
ناتوانى ز ره باز مانده *** بنده اى خواجه از پيش رانده
ديو و غولم سوى خود كشانده *** نفس شومم سوى خويش رانده
بند بنهاده بر دست و پايم

رانده از خلد مانند آدم *** چون سليمان ز كف داده خاتم
نزد اصحاب كهف از سگى كم *** چيستم كيستم ننگ عالم
چند پرسى ز چون و چرايم
من ز خود هست و بودى ندارم *** من ز خود ربح و سودى ندارم
من ز خود تار و پودى ندارم *** من كه از خود نمودى ندارم
بيخودانه چسان خود نمايم
سالها در جهان زستم من *** ره نبردم كه خود كيستم من
چند پرسى ز من چيستم من *** نيستم نيستم نيستم من
كز عدم زى فنا مى گرايم
بنده را پادشاهى نيايد *** از عدم كبريائى نيايد
بندگى را خدائى نيايد *** از گدا جز گدائى نيايد
من گدا من گدا من گدايم
گر بخواند بخويشم فقيرم *** ور براند ز پيشم حقيرم
گر بگويد اميرم اميرم *** ور بگويد بميرم بميرم
بنده حكم و تسخير رايم
از عدم حرف هستى نشايد *** دعوى كبر و مستى نشايد
خاك را جز كه پستى نشايد *** از فنا خود پرستى نشايد
من فنا من فنا من فنايم
سست و بيهوش و ديوانه ام من *** روز و شب گرد ويرانه ام من
نز حرم نى ز بتخانه ام من *** از خرد سخت بيگانه ام من
با سگ كوى او آشنايم
بنده ام ره بجائى ندارم *** عقل و تدبير و رائى ندارم
در سر از خود هوائى ندارم *** ره به دولت سرائى ندارم
درگه دوست دولت سرايم
اى غمت مايه شادمانى *** ياد روى تو روز جوانى
وصل تو دولت جاودانى *** تاز زلفت تو سبع المثانى
لعل دلجويت آب بقايم
بيچاره آنان كه جز عالم حس عالمى نيافته اند ، و بدبخت آنان كه به نور هدايت منور نشدند ، تا بدانند كه غير از اين عالم ، عوالم ديگر هم هست و اصل لذت و شادى در عرصه آن عوالم است .

آنان كه به جز اين عالم محسوس چراگاهى و جاى انسى و وطنى ندارند ، و همه پناهگاه و مقصدشان آن اشيائى است كه در اين عالم با آنها الفت و انس گرفته اند و اگر قائل به لذتى باشند آن را در خوردن و آشاميدن و امور جنسى و رياست اين عالم مى دانند ، و ذكر و فكر و خيال و آمال و علومشان همه و همه به همين محسوسات تعلق دارد ، و اگر انسى دارند با همين اشياء ظاهرى است ، به فرموده قرآن حزب شيطانند و مصداق واقعى ضلالت و گمراهى اند .

اين طايفه به صريح آيات قرآن و حكم عقل در روز قيامت جائى جز آتش جهنم ندارند ، و روز قيامت كه روز تميز حقايق است و هر فرعى به اصل خويش ملحق خواهد شد ، و آنچه در اين عالم ماده از سنخ هدايت و نور بوده در آن عالم از سنخ ماديت محض و ظلمت بوده در آن عالم به تاريكى عذاب و ظلمت جهنم ملحق خواهد شد ، اين بيچارگان بر طبق اين اصل به خاطر اين كه در دنيا از نظر عقيده و عمل در تاريكى ضلالت بوده اند ، در قيامت به جهنم وارد و در سموم و حميم براى ابد باقى خواهند ماند ، و صورت قيامتى اعمالشان به صورت عذاب سخت الهى بر آنان مسلط خواهد شد .

به قول جلال الدين :

آن سخن هاى چو مار و گژدمت *** مار و عقرب گردد و گيرد دمت
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختى گشت از آن ز قوم رست
چون ز خشم آتش تو در دلها زدى *** مايه نار جهنم آمدى
وعده فردا و پس فرداى تو *** انتظار حسرت آمد واى تو
قرآن كريم درباره اين دنياپرستان بدبخت و اين گم شدگان وادى ضلالت و اين بى خبران سرگردان ، و اين حيوانات انسان نما مى فرمايد :

( مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ * أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ )(26) .
كسانى كه خواهان عيش مادى و زينت و شهوات دنيوى هستند ما مزد آنها را نسبت به كار مادى آنان مى دهيم و از اجر و عملشان چيزى كم نمى شود * ولى اينان در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار و اعمالشان در راه دنيا ضايع و باطل است .

در هر صورت چون انسان در ابتداء خلقت از مواد همين زمين آفريده شده و سپس به عنايت و لطف دوست داراى روح الهى و عقل نورانى گشته اگر بى توجه به روح و عقل بماند ، و فقط همت بر مسائل زمينى وجود خود بگمارد ، و در همين حال زمينى باقى بماند و با آن انس برقرار كند ، و به لذات فانى آن دل ببندد مصداق اخلد فى الارض شده و در روز قيامت به اسفل الدركات ملحق خواهد گرديد .

ولى اگر به هدايت متصل گردد ، و دست به دامن انبيا و امامان زند ، و از نفس اولياء و عاشقان بهره بگيرد ، و در ظهور دادن آثار عقل و روح بكوشد ، در قيامت به اعلى عليين خواهد رسيد .

به عبارت ديگر خداوند مهربان انسان را در ابتداى خلقت از خلاصه اى از گل آفريد ، و مدتى به صورت همان خلاصه يعنى نطفه و علقه و مضغه و استخوان و خون و گوشت باقى گذاشت ، سپس به او حيات بخشيد ، مدتى گذشت كه او فقط به صورت موجود زنده اى بود ، تا آن كه به او قوه عقل و تميز عنايت كرد ، قوه اى كه بتواند حق و باطل ، نور و ظلمت ، سياهى و سپيدى ، بد و خوب ، سودمند و زيان بخش را تشخيص دهد ، در اين حال اگر اين موجود زمينى كه داراى حيات ، اراده ، استعداد ، عقل و روح الهى است ، تمام خواسته هايش را با خواسته هاى حضرت حق هماهنگ كند و آنچه را او مى خواهد بخواهد ، و هرچه را او نمى پسندد نپسندد ، و خلاصه در وجود او اراده اى مخالف اراده خدا باقى نماند ، از بركت هدايت و كوشش و جهادش در راه خداوند به مقام رضا رسيده ، و چنين شخصى در دنيا براى خود و ديگران منبع خير است ، و در آخرت بدون شك در بهشت الهى هميشگى خواهد بود ، در حديث آمده :

فَمَنْ عَمِلَ بِرِضاىَ أَلزَمْتُهُ ثَلاثَ خِصال أُعَرِّفُهُ شُكْراً لا يُخالِطُهُ جَهْلٌ وَذِكْرْاً لا يُخالِطُهُ النِّسْيانُ وَمَحَبَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقينَ .
هركس هماهنگ با رضا و خوشنودى من عمل كند ، سه خصلت را ملازم او مى كنم : شكرى را به او مى شناسانم كه آميخته با هيچ جهلى نباشد ، به عبارت ديگر آن چنان توفيقى به او عنايت مى كنم كه هر نعمت مرا آن طورى كه شايسته آن است شكر كند .

و ياد و ذكر خود را آن چنان در او قرار مى دهم كه نسيانى با آن نباشد ، و محبتى نسبت به خودم به او عطا مى كنم كه هيچ محبتى را مقدم بر آن ننمايد .

پس از رسيدن به مقام رضا ، اگر توفيقى براى او حاصل نشد كه به درجه فناى قدرتش در قدرت خدا برسد ، و قدرتى جز قدرت حضرت او نبيند اين مقام توكل است ، و اگر پس از رسيدن به مقام توكل موفق شود كه عملش را فانى در علم حق كند ، به طورى كه از خود آگاهى خلاص گشته به خدا آگاهى برسد اين مقام وحدت و توحيد است كه خاص اولياء خداست .

عارف رومى در اين زمينه گويد :

غير معشوق ار تماشائى بود *** عشق نبود هرزه سودائى بود
عشق آن شعله است كو چون برفروخت *** هرچه جز معشوق باقى جمله سوخت
تيغ لا در قتل غير حق براند *** در نگر آخر كه بعد لا چه ماند
ماند الا الله و باقى جمله رفت *** شاد باش اى عشق شركت سوز رفت
خود هم او بود اولين و آخرين *** شرك جز از ديده احول مبين
اى عجب حسنى بود جز عكس آن *** نيست تن را جنبشى از غير جان
آن تنى را كه بود در جان خلل *** خوش نباشد گر بگيرى در عسل
اين كسى داند كه روزى زنده بود *** از كف اين جان جان جامى ربود
وان كه چشم او نديدست آن رخان *** پيش او جانست اين تف دخان
انسان وقتى از بركت فكر و انديشه ، در خود و احوالش و در عاقبت كارش ، به عروة الوثقاى هدايت متصل شد ، و به صحنه پر شور نبوت و ولايت با لطف الهى قدم گذاشت ، تمام نيرو و قوا و استعدادهاى خود را به تصرف امر و نهى مولا در مى آورد ، و اين راه را با پاى جان مى پيمايد ، و سعى مى كند از آنچه كه دوست نمى پسندد دور بماند ، و هرچه را كه مولا مى خواهد انجام دهد ، اين زمان است كه به قول قرآن درهاى بركات آسمان و زمين به روى او باز مى شود و جذبه هاى خاص الهى خانه دلش را روشن مى كند ، و جلوه معشوق در آئينه صاف قلب و جان او باعث مى شود كه نور عشق به حق در دلش روشن شود و هر لحظه كه بر او بگذرد آتش اين عشق تيزتر و سوزنده تر گشته تا او را به مقام نيستى و فنا بكشاند و همه وجودش جلوه اوصاف و اسماء معشوق گردد .

عشق و محبت كه نتيجه هدايت است ، و به قول قرآن مجيد در آيه 54 سوره مائده ( يحبّهم ويحبونه ) طرفينى است ، هم از جانب حق متوجه عبد است و هم از جانب عبد متوجه حق يكى از عالى ترين و مهم ترين و بلكه بالاترين احوال سالك و عارف است ، و از مهم ترين مبانى هدايت و عرفان اسلامى است .

عشق ذاتاً از مواهب الهى است نه از مكاسب بشرى ، زيرا نيجه كوشش عبد در راه خداست ، كه خداوند به مزد آن كوشش به عبد عطا مى كند ، و همان طور كه عشق و نور محبت موهبتى الهى است ، اگر جمله كاينات فعاليت خود را متمركز در خاموش كردن آن كنند از آن عاجز خواهند ماند .

عشق بزرگ ترين سرّ و رمز الهى است و تمام مذاهب و مسالك حق و كتب آسمانى زائيده آن است ، و به جز بناى محبت هيچ بنائى خالى از خلل نيست .

هرچه بر بنيان عشق و محبت استوار باشد حقيقت است و هرچه غير آن است وسوسه و قيل و قال و مايه تفرقه و جنگ و جدال است .

طفيل هستى عشقند آدمى و پرى *** ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
با قدرت جاذبه عشق است كه عارف از قيد هستى رهائى يافته به درياى فقر و نيستى اتصال پيدا مى كند ، و در حقيقت مستغرق در عالم پر ارزش وصل مى شود ، مقامى كه قرآن از آن تعبير به مقام قرب كرده است .

مولانا در وصف اين محبت مى فرمايد :

از محبت تلخ ها شيرين شود *** از محبت مس ها زرين شود
از محبت دردها صافى شود *** وز محبت دردها شافى شود
از محبت خارها گل مى شود *** وز محبت سركه ها مل مى شود
از محبت دار تختى مى شود *** وز محبت بار بختى مى شود
از محبت سجن گلشن مى شود *** بى محبت روضه گلخن مى شود
از محبت نار نورى مى شود *** وز محبت ديو حورى مى شود
از محبت سنگ روغن مى شود *** بى محبت موم آهن مى شود
از محبت حزن شادى مى شود *** وز محبت غول هادى مى شود
از محبت نيش نوشى مى شود *** وز محبت شير موشى مى شود
از محبت سقم صحت مى شود *** وز محبت قهر رحمت مى شود
از محبت مرده زنده مى شود *** وز محبت شاه بنده مى شود
هدايت بالاترين نعمت خداست
انسان والا انسانى است كه در تمام برنامه هاى حيات داراى محاسبه باشد ، در آيات قرآن و روايات مهم اسلامى ، از انسان دعوت شده كه در تمام برنامه ها اهل حساب باشد ، محاسبه مسائل زندگى و محاسبه واقعيات از آدمى موجودى منظم و پر منفعت خواهد ساخت .

انسان قبل از ورود به هر كارى ، اگر نسبت به آن كار و نتيجه آن در زندگى داراى حال محاسبه باشد كمتر زيان خواهد ديد و شايد بتوان گفت دامنش به ضرر و خسارت آلوده نخواهد شد .

از مراحلى كه انسان واجب است به محاسبه برخيزد ، مسئله نعمت هاى خدادادى است ، فكر كند و محاسبه نمايد پروردگار مهربان چقدر نعمت ، اعم از مادى و معنوى نصيب او كرده ، و اين نعمت هاى ظاهرى و باطنى را براى چه هدفى در اختيار انسان قرار داده ؟

از طريق محاسبه نعمت ها آدمى به ميدان شكر منعم مى رسد ، و هر نعمتى را براى اداى شكر واقعى در همانجائى مصرف مى كند كه ولى نعمت از او خواسته .

آنان كه نسبت به نعمت ها اهل محاسبه نيستند ، نعمت را در غير محل خودش مصرف مى كنند ، و گناه و عصيان و تخلف و تمرد هم غر از مصرف كردن نعمت در جاى غير خودش چيزى نيست .

اين كه مى گويند قدر نعمت را بدانيد ، معنايش اينست كه نعمت را در همانجائى خرج كنيد كه خداوند فرمان داده .

مسئله خرج كردن نعمت به جاى خودش آن قدر مهم و با عظمت است كه اكثر مردم از جاده آن منحرفند تا جائى كه خداوند در قرآن مجيد مى فر مايد :

( وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ )(27) .
اندكند آنان كه شكر گذار نعمت اند .

انسان وقتى در آيات قرآن و معارف اسلامى و اوضاع و احوال مردم جهان دقت مى كند به حقيقت به اين نتيجه مى رسد ، كه در ميان نعمت هائى كه خدوند به انسان عنايت فرموده ، هيچ نعمتى بالاتر و پر ارزش تر از نعمت هدايت نيست .

شما بين اهل هدايت و ضلالت از نظر اخلاق و عمل و راه و روش بسنجيد ، و ببينيد چه اندازه بين اين دو طايفه فرق است .

اهل ضلالت از هر حيوانى شريرتر و درنده تر و پليدترند ، اهل هدايت يك پارچه نور و فضيلت و بزرگوارى و كرامت اند .

سرحلقه اهل هدايت انبيا و امامان و اولياء حقند و در طول آن بزرگواران اهل ايمان در دوره تاريخ حيات ، شما اعمال و كردار و اخلاق اين والا انسانها را با كسانى كه در مقابل اينان قرار داشتند بسنجيد و سپس قضاوت كنيد ، كه در ميان نعمت ها ، نعمت هدايت از چه جايگاه بلندى برخوردار است .

روايتى در كتب معتبره از قول رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وارد شده ، كه در آن روايت ثواب هدايت نمودن يك نفر بدست يك هادى بيان شده ، عظمت ثواب در حدى است كه به محاسبه محاسبه گران عالم نمى آيد ، وقتى هدايت كردن يك انسان آنقدر ثواب داشته باشد ، ثواب دارا بودن هدايت چقدر است ؟!

در آن روايت كه در جلد دوم «سفينة البحار» صفحه 700 آمده چنين مى خوانيم :

عَنْ عَلِيٍّ (عليه السلام) قالَ لَمَّا بَعَثَني رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ إِلَى الْيَمَنِ قالَ يَا عَلِيُّ لا تُقاتِلْ أَحَداً حَتّى تَدْعُوهُ إِلَى الإِسْلامِ وَأَيْمُ اللهِ لَئِنْ يَهْدي اللهُ عَلى يَدَيْكَ رَجُلا خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَلَكَ وِلائُهُ .
على (عليه السلام) مى فرمايد : زمانى كه پيامبر عزيز اسلام براى تبليغ دين مرا به يمن فرستاد فرمود : يا على با كسى مقاتله نكن مگر اين كه او را به اسلام دعوت كنى ، قسم به خدا اگر حضرت حق يك نفر را بدست تو هدايت كند ، براى تو بهتر است از آنچه كه آفتاب بر آن مى تابد ، و تو بر او ولايت پيدا مى كنى .

در روايت آمده ، زمانى كه نماز جماعت از ده نفر بگذرد ، اگر جن و انس نويسنده شوند ، و درخت ها قلم گردد ، و درياها مركب ، از عهده نوشتن ثواب آن بر نخواهند آمد ، در حالى كه نماز جماعت رشته كوچكى از عروة الوثقاى هدايت است ، بر اين حساب فكر كنيد كه خط هدايت كه شامل تمام مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى است از چه ثوابى بهره مند است .

با محاسبه دقيق مى توان گفت در ميان نعمت هاى الهى هيچ نعمتى از نعمت هدايت پر ارزش تر نيست .

آنچه آدمى را به مقامات و احوال كه در حدود هزار منزل است ، اول آن منزل بيدارى و آخر آن مقام فناست مى رساند هدايت است .

آنچه آدمى را از آلودگيها پاك و به پاكيها آراسته مى نمايد هدايت است ، آنچه آدمى را به مقام قرب حق و مقام خوشنودى مولا از عبد و به مقام حيات الهى و انسانى مى رساند هدايت است .

عمر گرانمايه اى كه بيش از يك بار در اختيار شما نيست بيهوده صرف نكنيد ، با عمر آنگونه معامله نكنيد كه به هنگام مرگ به قول قرآن مجيد با يك دنيا حسرت فرياد بزنيد پروردگارا ما را برگردان و به ما عمر دوباره كرامت كن تا به عمل صالح دست بزنيم و در جواب بگويند ساكت شو اين حرف بى حقيقتى است كه مى زنى و به دنبال مرگ عالم برزخ است .

بيائيد به انبياء و امامان رو كنيد و دست به دامن معلمى بزنيد كه شما را بدان طرف رهنمون باشد ، با اشكى روان و دلى سوزان به پيشگاه دوست رو كنيد و از حضرتش مقام با عظمت هدايت را بخواهيد كه سائل از اين درگاه هرگز محروم نمى شود .

اين فقير در مقام مناجات با دوست اينچنين سروده :

الهى اى كريم بنده پرور *** گدايت را مكن محروم از اين در
تو اى صبح اميد مانده از راه *** مرا هم كن عنايت قلب آگاه
زبانم را به ذكرت باز گردان *** دلم با عشق خود دمساز گردان
بخوان دل را به كوى آشنائى *** گدايم من كرامت كن نوائى
ز غير خود دلم را شستشوئى *** مشامم را ز عطر عشق بوئى
به الطاف تو من اميدوارم *** به جز تو صاحبى ديگر ندارم
ز پا افتاده اى را شاد گردان *** تو از بند غمش آزاد گردان
نگردد كم ز الطافت الهى *** پذيرى گر گدائى گاه گاهى
نوازش كن كه من محتاج نازم *** سراپا من تو را غرق نيازم
به احسانت روانم زنده گردان *** مرا در عشق خود پاينده گردان
بگير از لطف خود اى دوست دستم *** كه من از عشق تو مخمور و مستم
اگر گوئى مرا اى بنده من *** رود تا عرش اعلا خنده من
هر آن كو با تواش پيوند باشد *** هميشه دل خوش و خورسند باشد
الا اى آن كه مسكين را پناهى *** برونش آور از چاه تباهى
در هر صورت به قول امام ششم در جمله دوم روايت طاعت حق علامت هدايت است ، و كسى كه آلوده به گناه است از حبل الله هدايت جداست و اصل و ريشه هدايت هم ذكر است ذكر به آن صورتى كه در طول نوشتار معنا شد
ضلالت
تخلف از دستورات حق ، كه در قرآن مجيد و فرمايشات انبيا و ائمه منعكس است علامت گمراهى و ضلالت است .

ضلالت و گمراهى ناشى از غفلت انسان از حق و از عاقبت زندگى و از نتيجه گناهان و معاصى است .

ضلالت و گمراهى معلول غرور ، و كبر و خودبينى و خودخواهى و برترى جوئى انسان نسبت به عباد حق است .

انسان وقتى تمام ميل و خواسته خود را به جانب دنيا برگرداند ، و ميدان زندگى را به دست هواى نفس بدهد ، و راه جولان غرائز و اميال و شهوات را باز بگذارد به ضلالت و گمراهى دچار شده و به تاريكى گناه فرو مى رود .

گناه وقتى براى انسان آسان شد ، و به تدريج ظرف هستى انسان از گناه داراى زنگ و غبار كدورت شد ، و انسان براى گناه انبار و منبع شد مهر گمراهى و ضلالت بر پيشانى مى خورد و بدون شك انسان به كفر و شرك و نفاق و تمام رذائل اخلاقى آلوده خواهد شد .

در اين جهان حالى و صفتى خطرناك تر و زيان بارتر و خسارت آورتر از حال ضلالت و گمراهى نيست .

گمراهى و ضلالت ذلتى است ، كه انبيا و اولياء و امامان دائماً بشر را از آن بر حذر داشته ، و خود آنان بنا به نقل كتب معتبره در دعاهاى خود از آن به وجود مقدس حضرت حق پناه مى برند .

كسى كه دچار گمراهى است هم فاسد است ، هم مفسد ، هم مريض است هم مريض كننده

ضلالت بنا به فرموده قرآن مجيد خط پليد شيطان است ، و شيطان بنا بر توضيح كتب معتبر لغت ، منبع شر و خبائث و آلودگيها و جنايات است .

هر انسانى در هر مقامى كه باشد ، اگر بر اثر هواى نفس به اين خط پليد متصل گردد ، به انواع ناپاكيها دچار شده ، و به وسعت ميدانى كه در اختيار دارد زيان و خسارت به بار خواهد آورد .

امام ششم در متن روايت عصيان و گناه را علامت ضلالت دانسته و اصل و ريشه گناه را در غفلت از خدا مى داند .

آرى وقتى انسان از خدا غافل شود خودبين مى گردد ، و خودبينى نقطه ورود به ميدان جلب لذت ها و شهوات غلط و شيطانى است .

پروردگار بزرگ عالم از مسئله ضلالت و گمراهى اعلام تنفر كرده ، و گمراه و گم شده از راه را مورد بغض خود قرار داده .

آثار و اعمال زيانبارى كه از افراد بشر ظهور مى كند معلول گمراهى آنان است ، و ضلالت علت بدبختى و زبونى و پستى و بيچارگى انسان در دنيا و آخرت است .

انبياء گرام الهى از مسئله ضلالت بر مردم سخت مى ترسيدند ، و تا نقطه شهادت و جان باختن در راه الهى براى نجات مردم از گمراهى مى كوشيدند .

انسان گمراه از رحم و مروت ، فتوت و جوانمردى ، اصالت و معرفت ، عقل و فهم ، درك بينائى ، بصيرت و حقيقت به اندازه فاصله بين مشرق و مغرف فاصله دارد ، زيرا پرده سياه خودبينى تمام وجود او را فرا گرفته و از خدابينى و توجه به عباد خدا محروم است ، او كسى غير خود را نمى داند و نمى بيند و نمى خواهد ، به همين خاطر حق خدا و خلق را نديده گرفته و همه چيز را گرچه بنا حق به سوى خود جلب مى كند .

گمراهان تاريخ دستشان به خون انبياء و امامان و اولياء خدا آلوده شد ، اهل ضلالت در طول حيات ، مال مردم را به ناحق به غارت بردند ، و به آبروى احدى رحم نكردند ، و از هيچ گناه و معصيتى به دل خود باك راه ندادند .

نرون به هرگونه آلودگى دست مى زند ، اسكندر كتاب و كتابخانه و خانه هاى مردم و خود مردم را به آتش مى سوزاند ، آتيلا از دم تيغ ظلم و جنايت خود هزاران سر را از بدن جدا مى كند ، تيمور و چنگيز با يورش هاى چندين ساله خود بساط حيات بى گناهان را بر مى چينند ، معاويه در حكومت غاصبانه و كم مدت خود صدها هزار انسان را به جرم عشق على مى كشد و زنده به گور مى كند ، حجاج بن يوسف در يك چهار ديوارى هشتاد هزار مرد و زن را به جرم ايمان به خدا زندان مى كند و همه را از وسائل اوليه زندگى محروم مى كند ، يزيد در سه سال حكومت سه جنايت هم چون واقعه كربلا ، واقعه مدينه ، واقعه مكه را مرتكب مى شود ، آغا محمد خان قاجار و نادرشاه از سر بريده و چشم هاى درآورده منار مى سازند ، ناصر قاجار دست به خون هزاران بى گناه و مصلح چون امير كبير و سيد جمال الدين آلوده مى كند ، رضا خان و محمد رضا خان پهلوى در مدت حكومت خود نزديك به نيم ميليون نفر را كشته و هزاران نفر را در زندانها به انواع شكنجه ها مبتلا مى كنند ، هيتلر در مدت يازده سال سى و پنج ميليون نفر را با اسلحه گرم قطعه قطعه مى كند ، و امثال اين حيوانات خطرناك در طول تاريخ نسبت به بشر انواع جنايات را روا مى دارند ، در اين زمان سردمداران آمريكا و اروپا و شوروى و فرانسه و انگليس ميليون ها نفر را در عين بى گناهى نابود مى كنند ، ميليون ها نفر را به جرم انسان بودن به بردگى مى برند و ... چرا براى اين كه گمراهند و در ضلالت غرق اند و گمراه رحم و مروت و عاطفه و آقائى و مردانگى و درستى و سلامت ندارد !!

گمراه از تمام فضائل انسانى محروم است ، كرامت ندارد ، اعتبارى براى او نيست ، از ارزش دور است ، درونش تاريك ، قلبش سياه ، عقلش معطل ، و شيطنت و جهل در تمام زمينه ها بر او حاكم است .

اهل ضلالت از همه جهان جز شكم و شهوت ، و تجاوز به حقوق مسلم ديگران چيزى نمى شناسند .

اهل ضلالت در همه امور زندگى مزاحم ديگرانند ، و اصولا نمى خواهند ديگران باشند ، و اگر ديگران را بخواهند ، به نفع شكم و شهوت خود مى خواهند .

خطبه سوم نهج البلاغه مشهور به خطبه شقشقيه را بخوانيد ، تا بدانيد گمراهان و اهل ضلالت چه به سر مردم عالم آوردند ، و خطبه پر از مسائل اعجاب آور حضرت زهرا (عليها السلام) را كه در مسجد در برابر كارگردانان خلافت به غصب رفته ايراد كرد دقت كنيد تا بر شما معلوم شود وقتى زمام كار به دست گمراهان مى افتد حيات بشر به چه مصائب و خسارتهاى غير قابل جبرانى دچار مى گردد .

در خطبه هفتم نهج البلاغه درباره گمراهان و اهل ضلالت مى فرمايد : اينان در تمام امورشان به شيطان تكيه دادند و شيطان هم آنان را براى ضلالت و گمراهى ديگران شريك و دام خود قرار داد .

با وسوسه ها و افسون هاى خود در سينه تاريك اين گمراهان تخم كرد و جوجه گذاشت و به تدريج و آهسته آهسته با آنان آميزش كرد تا فرمانبردار او شدند ، اين شيطان بود كه از شدت اتحاد با آنان با چشم آنها مى ديد و با زبانشان سخن م يگفت پس اين بيچاره ها آن چنان شيطان و مسائل او را در زندگى خود راه دادند ، كه انى دشمن خدا آنها را بر مركب ضلالت و گمراهى سوار و گفتار باطل و بيهوده آنان را در نظرشان زينت داد ، كارهاى اينان مانند كار كسى بود كه شيطان او را در توانائى خود شريك قرار داده و به زبان او سخن نادرست و باطل مى گويد .

قرآن و مسئله ضلالت
همانطور كه امام ششم (عليه السلام) در متن روايت بيان مى كنند معصيت علامت ضلالت است و علت معصيت غفلت است ، قرآن مجيد در آيات زيادى معاصى و گناهان مختلفى را ذكر مى كند و آن گناهان را ضلالت و گمراهى معرفى مى نمايد اينك به نمونه هائى از آيات قرآن مجيد در اين زمينه دقت كنيد :

( وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِْيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ )(28) .
آنان كه بر اثر اميال بيجا و غرائز شيطانى و خواسته هاى ابليسى و هواپرستى و شهوت رانى ايمان خود را به كفر تبديل سازند ، بى شك راه راست را گم كرده و گرفتار ضلالت شده اند .

تبديل ايمان اين سرمايه پر منفعت الهى به كفر اين مايه بدبختى و شقاوت بر اثر انس با گناه و معصيت است و به همين خاطر است كه قرآن و روايات مردم را جداً از افتادن در گناه و معصيت مى ترسانند .

( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً )(29) .
محققاً آنان كه كافر شدند و به انكار حقايق و واقعيات برخاستند ، و بين خود و بين برنامه هاى الهى حجاب افكندند ، و با بى رحمى هرچه تمامتر مردم را از راه خدا باز داشتند ، همانا به گمراهى سخت فرو رفته از راه نجات دور افتادند .

( أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْم وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ )(30) .
اى رسول ما مى نگرى به آن كس كه هواى نفسش را معبود خود قرار داد ، و براثر پيروى هوا هر جنايتى خواست مرتكب شد ، خداوند هم به مزد آن جناياتش پس از اتمام حجت بر او ، او را دچار تاريكى گمراهى كرد و مهر قهر بر دل و گوش او نهاده است و بر چشم وى پرده ظلمت افكنده است ، پس او را بعد از خدا چه كسى هدايت مى كند ، آيا متذكر اين واقعيات نمى شوند .

آرى هواپرستى راهى به گمراهى وضلالت است، وچون انسان دچار گمراهى گشت بايد توقع خير و نفع را از او بريد ، و به انتظار جنايات و خيانات او نشست .

( يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ )(31) .
اى داود بر روى زمين تو را مقام خلافت داديم ، پس ميان خلق خدا به حق حكم كن و هرگز از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى سازد ، و آنان كه از راه خدا گمراه شوند چون روز حساب را فراموش كرده اند به عذاب سخت معذب خواهند شد .

در اين آيه دقت كنيد ، عاقبت پيروى از اميال و غرائز ناهماهنگ با خواسته هاى حق گمراهى است ، و علت پيروى از هوا و هوس غفلت و فراموشى از روز حساب است و اين فراموشى نتيجه اش گمراهى و ضلالت است چنانچه حضرت صادق مى فرمايد :

وَالْمَعْصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأَصْلُهُما مِنَ الذِّكْرِ وَالْغَفْلَةِ .
گناه و معصيت علامت گمراهى و ريشه گناه و گمراهى فراموشى و غفلت انسان نسبت به حقايق الهى است .

( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ )(32) .
آنان كه بعد از ايمان ، به خاطر هوا و هوس و روى آوردن به متاع قليل دنيا ، و به خاطر غرور و كبر و خودپسندى كافر شدند و با كمال بى حيائى به كفر و گناه خود افزودند ، هرگز توبه آنان قبول نخواهد شد و اينان از گمراهان و اهل ضلالت اند .

اهل ضلالت بنا به فرموده قرآن مجيد داراى اوصافى از قبيل : معتد ، كفار اثيم ، ظالم ، مختال فخور ، خوّان اثيم ، مفسد ، مسرف ، خائن ، و مستكبر هستند كه خداوند در آيات كتابش نسبت به همه آنها به ترتيبى كه مى خوانيد اعلام بغض و كينه و تنفر كرده است .

( وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ )(33) .
با گمراهان و اهل ضلالت كه با شما به جنگ بر مى خيزند بجنگيد ، اما ستم نكنيد كه خداوند ستمكاران را دوست ندارد .

( يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّار أَثِيم )(34) .
خداوند سود ربا را نابود سازد ، و صدقات را فزونى بخشد ، و خداوند مردم سخت بى ايمان و گنه پيشه را دوست ندارد .

( وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ )(35) .
و خداوند هرگز اهل ستم و ظلم را دوست ندارد .

( إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مِن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً )(36) .
به حقيقت خداوند مردم خود پسند و متكبر را دوست ندارد .

( وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً )(37) .
هر آينه به خاطر مردمى كه با خويش خيانت مى كنند با اهل ايمان جدال مكن كه همانا خداوند آن را كه خيانتكار و بد عمل است دوست ندارد .

( ... وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ )(38) .
و آنان كه در روى زمين به فساد مشغولند ، ستمكار بر ناتوان و پيرو شهوت و غضبند و خدا هرگز مردم ستمكار و مفسد را دوست ندارد .

( وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ )(39) .
و اسراف نكنيد كه خداوند مردم مسرف را دوست ندارد .

( وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْم خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ )(40) .
و چنانچه از خيانتكارى گروهى مى انديشى در اين صورت تو نيز با حفظ عدل و درستى عهد آنان را نقض كن كه خدا خيانتكاران را دوست ندارد .

( لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ )(41) .
محققاً خدا بر باطن و ظاهر آنها آگاه است و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند و خداوند هرگز متكبران را دوست ندارد .

( إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ )(42) .
قوم قارون از باب نصيحت به او گفتند اين قدر شادمان و مغرور به ثروت خود مباش كه خداوند مردم پر غرور و نشاط نسبت به متاع دنيا را دوست ندارد .

راستى دنياى ضلالت و گمراهى چه درنياى خطرناكى است ، دنيائى كه در مرحله اول براى خود انسان و در مرحله بعد براى ديگران ايجاد ضرر و خسارت و خطر مى كند .

ضلالت و گمراهى وقتى حاكم بر انسان شود ، تمام اعضا و جوارح و شئون انسان را محكوم خود كرده ، و آدمى را در تمام لحظات حمال تحميلات شيطانى كرده و خانه دنيا و آخرت انسان را خراب و به تباهى خواهد كشيد ، و چه بدبخت و بيچاره و ذليل است آن كسى كه مبغوض خدا و انبيا و امامان و اوليا و عاشقان و عارفان است .

عَنْ سَماعَة عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ قَوْلَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ تَبَارَكَ وَتَعالى : ( مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَسَاد فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً )(43) فَقَالَ مَنْ أَخْرَجَها مِنْ ضَلال إِلَى هُدىً فَقَدْ أَحْياهَا وَمَنْ أَخْرَجَها مِنْ هُدىً إِلى ضَلال فَقَدْ قَتَلَها(44) .
سماعه مى گويد : از حضرت صادق (عليه السلام) درباره آيه اى كه مى گويد : كسى كه كسى را بكشد مانند اين است كه تمام مردم عالم را كشته و هركس نفسى را زنده كند مانند اين است كه تمام مردم جهان را زنده كرده ، پرسيدم حضرت فرمود : هركس گمراهى را هدايت كند ثوابش مانند اين است كه تمام بنى آدم را هدايت كرده ، و در مقابل هركس انسانى را گمراه نمايد گوئى تمام انسانها را گمراه كرده است !!

كسى كه كسى را گمراه كند بنا به فرموده قرآن مجيد در آيات متعددى ، تمام وزر و وبال و گناهانش به گردن گمراه كننده است ، و اين مسئله در روايات و اخبار هم زياد آمده از جمله :

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد ، شخصى به تنگدستى سختى مبتلا شد ، آنچه فعاليت كرد موفق به اصلاح معاش مادى خود به نحوى كه مى خواست نشد ، شيطان او را وسوسه كرد تا پايه گذار دينى شود ، و از اين راه به نان و نوائى برسد .

دينى را از پيش خود اختراع كرد و مردم ساده دل و عوام را به آن دعوت كرد ، و بيش از آنچه كه مى خواست به نان و نوا رسيد ، پس از مدتى پشيمان شد و تصميم به توبه گرفت ، پيش خود گفت آنان كه به من ايمان آوردند بايد همه را جمع كنم و اعلام نمايم كه من در تمام برنامه هايم دروغ گفتم ، همه را جمع كرد و به آنها اعلام نمود ، ملت در جوابش گفتند ، نه دين تو دين صحيحى است ولى خود تو در آئينت دچار شك و وسوسه شده اى ! چون اين وضع را ديد ، زنجير غل دارى تهيه كرد و به گردن انداخت و پيش خود گفت از گردنم بر نمى دارم تا خداى مهربان مرا بيامرزد ، به پيامبر زمانش خطاب رسيد ، به او بگو به عزتم قسم اگر توبه ات تا قطع شدن تمام اعضايت ادامه پيدا كد قبول نخواهم كرد مگر كسانى كه به آئين تو مرده اند زنده كنى و آنها را از اين گمراهى برهانى !!(45)

از زمان پيامبر بزرگ اسلام راه هدايت تا روز قيامت منحصر به تمسك به قرآن و ائمه طاهرين است ، ائمه (عليهم السلام) مترجمان قرآن و مفسران وحى و حافظ شريعت الهى هستند ، اگر كسى از اين دو ثقل جدا زندگى كند ، يا بگويد كتاب خدا ما را كافى است و احتياجى به على (عليه السلام) و يازده فرزندش نيست ، به حكم صريح قرآن و گفتار پيامبر اسلام در حديث ثقلين كه تمام كتب روائى سنى و شيعه نقل كرده اند بدون ترديد گمراه و در راه ضلالت است :

إِنّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتي أَهْلَ بَيْتي لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا مِنْ بَعْدي أَبَداً ;
من دو شىء گران پس از خودم در ميان شما گذاردم ، قرآن و عترت ، اين دو هرگز از هم جدائى ندارند تا كنار حوض به من برسند ، اگر به اين دو واقعيت تمسك جوئيد ، حكومت قرآن و اهل بيتم را بپذيريد و هماهنگ با آن دو زندگى خود را ترسيم كنيد تاروز قيامت روى ضلالت وگمراهى نخواهيد ديد.

آنان كه پس از رسول اكرم ، دست از واليان واقعى امر يعنى امامان معصوم برداشتند و به قول خودشان گفتند : كتاب خدا ما را بس است ، هم گمراه شدند و هم تا امروز ميليون ها مرد و زن را گمراه كردند .

داستان كشته شدن مالك بن نويره و افراد عشيره او ، و هم بستر شدن خالد بن وليد و يارانش كه از مأموران و كارگزاران حكومت ابوبكر بودند با زنانى كه شبانه شوهرانشان به دستور خالد به قتل رسيده بودند گمراهى نبود ؟! و چون اين جانيان خطرناك به مدينه برگشتند ، براى اين كه حكومت به قدرت آنان براى ادامه حياتش محتاج بود همه آنان را در مقابل آن طغيان وحشتناك بخشيد ، آيا اين بخشش ناشى از ضلالت و گمراهى نبود ؟!

پس از مرگ پيامبر بست در خانه خزانه علم الهى ، وصى بر حق پيامبر ، و مصداق واقعى اولو الامر در قرآن يعنى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عين گمراهى نبود ؟

با زور و قلدرى و قدرت ، مردم را از على جدا كردن و همه را جز عده اى قليل به راه ديگر كشاندن گمراهى نبود ؟

از آن زمان تاكنون كه اوائل قرن پانزده هجرى را مى گذرانيم مظالمى كه بر اثر نبودن حكومت عدل بوسيله ائمه معصوم و فقهاى واجد شرايط بر ميليونها مرد و زن مسلمان رفته عين گمراهى و گمراهى آور سردمداران حكومت هاى غاصب نيست ؟

شما تاريخ را مطالعه كنيد ، تاريخ مظالم حكومت هاى پس از پيامبر تاكنون را ، و ببينيد از دست آن حكومت ها بر سر شيعه چه رفت و بر سر مسلمين چه آمد ، مسائلى كه جن و انس از شمارش آن عاجزند و سپس قضاوت كنيد كه آيا آن حكومت ها گمراه و گمراه كننده نبودند ؟!!

شما ببينيد امروز كه سال 1404 هجرى است از دست بسيارى از حكومت هاى ممالك عربى كه با بى حيائى كامل حافظ منافع آمريكا و شوروى و فرانسه و انگليس اين گرگان خونخوار كم نظير هستند و از طرفى مهم ترين حافظان اسرائيل غاصب و قاتل در منطقه خاورميانه هستند ، بر سر مسلمين و اموال مسلمين و نواميس و اعراض مسلمين چه مى آيد ، آيا اينها گمراهى نيست ؟

اين حكومت ها دنباله حكومت عثمانى و حكومت عثمانى دنباله حكومت هاى قبل از خود و آن حكومت ها دنباله حكومت بنى عباس و حكومت بنى عباس دنباله حكومت بنى اميه و حكومت بنى اميه دنباله حكومت سقيفه هستند و كل اين حكومت ها جداى از قرآن و اهل بيت حكومت راندند ، و نتيجه حكومتشان انواع بلاها و مظالمى بود كه بر سر مسلمين آمد و حساب آن بلاها و مظالم را فقط خدا مى داند و بس !!

بيهوده نبود كه در روايات زيادى كه كتب اهل سنت و شيعه نقل كرده اند پيامبر مى فرمود : هركس تمام روزهاى عمرش را روزه بگيرد ، و شبهاى عمرش را به قيام به عبادت به صبح آورد ، و اين اعمال را بين ركن و مقام به جاى آورد ولى بدون قبول ولايت و رهبرى على باشد باطل و در روز قيامت به صورت در آتش جهنم خواهد افتاد .

كتاب با عظمت كافى در باب حجت در جلد اول حديث بسيار مهمى را از قول زراره آن مرد عادل و عالم و حافظ و امين و ثقه در اين باب نقل مى كند كه توجه شما را به ترجمه آن حديث فوق العاده و مايه سعادت ابدى جلب مى كنم :

زراره مى گويد حضرت ابى جعفر امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود : اسلام بر پنج پايه بنا شده : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، رهبرى ، زراره مى گويد : به حضرت گفتم كدامى يك از اين پنج مسئله برتر و بالاتر است ؟ حضرت فرمود : رهبرى ، زيرا راه رسيدن به حقيقت آن چهار رهبرى است ، رهبر است كه قدرت هدايت مردم را به نماز و روزه و زكات و حج واقعى دارد .

عرضه داشتم پس از رهبرى فرمود : نماز ، كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : نماز عمود دين است ، گفتم : پس از نماز فرمود : زكات ، زيرا ، در همه جا زكات با نماز ذكر شده ، و رسول الله (صلى الله عليه وآله) فرمود زكات پاك كننده گناهان است ، گفتم پس از زكات فرمود : حج ، چنانچه در آيه شريفه وجوبش بر مردم ثابت شده تا جائى كه حضرت فرمودند ، بلندى اسلام و عظمت دين ، و كليد تمام مسائل الهى و دروازه تمام حقايق و خوشنودى حضرت حق در پيروى از امام معصوم است ، امامى كه پيامبر به دستور خدا معرفى كرده و در هيچ زمينه اى خطا و اشتباه در او راه ندارد ، امامى كه پيروى از او دنباله معرفت خداست ، خدائى كه در قرآن مجيد فرموده :

( مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً )(46) .
كسى كه رسول ما را اطاعت كند خدا را پيروى كرده ، و هركس مخالفت كند كيفرش با خداست و ما تو را به نگهبانى آنها نفرستاديم .

«آيا رسول الهى در مدت بيست و سه سالى كه در بين مردم بود ، از مردم نخواست پس از من به على مراجعه كنيد ؟»

آيا در روايات بسيار زيادى كه كتب فريقين نقل كرده ، نبى اكرم على را وصى و وزير و وارث خود معرفى نكرد ؟

در هشتاد و چند حديث كه كتب اهل سنت نقل كرده اند و در رساله الخلافة آيت الله مدنى كه از علماى بزرگ شيعه هستند جمع آورى شده پيامبر بزرگ اسلام چه در مكه چه در مدينه على (عليه السلام) را به عنوان خليفه و جانشين بعد از خود خطاب كرد .

«آنان كخه از پيامبر اطاعت كردند و پس از او به على و يازده فرزندش مراجعه نمودند ، در حقيقت به حكم آيه 80 سوره نساء از خدا اطاعت كرده اند ، و بقيه روى از رسول اكرم برگردانده اند !!»

زراره مى گويد سپس امام محمد باقر (عليه السلام) ادامه داد : اگر مردى تمام شبهاى عمرش به عبادت قيام كند ، و تمام روزهايش را روزه بگيرد و تمام اموالش را در راه خدا صدقه بدهد ، و جميع عمرش را حج كند ، ولى رهبرى رهبر واجد شرايط را كه او را به مسائل الهى رهنمون شود نشناسد ، و جميع اعمالش به راهنمائى او نباشد ، ثوابى از اعمال او بر عهده حضرت حق نيست و نمى توان او را از اهل ايمان خواند ، سپس اشاره به مردمى كه پيرو ائمه معصومين هستند فرمود وگفت: به فضل و رحمت الهى نيكوكاران ايشان داخل بهشت مى شوند(47) .

صدوق آن بزرگ مرد كم نظير كه صاحب سيصد جلد كتاب با عظمت اسلامى است در يكى از كتابهاى پر قيمتش حديثى را با سندى بسيار قوى و پر ارزش در باب رهبرى اميرالمؤمنين كه چهارچوب هدايت خداست ، و جدائى از آن عين ضلالت و گمراهى است نقل مى كند كه لازم است آن حديث را با سندش جهت زينت اين نوشته و متبرك شدن آن نقل كنم :

عن القطان عن عبدالرحمن بن محمد الحسيني عن محمد بن ابراهيم الفرازي عن عبدالله بن بحر الأهوازي عن علي بن عمرو عن الحسن بن محمّد بن جمهور عن علي بن بلال عن علي بن موسى الرضا عن موسى بن جعفر عن جعفر بن محمد عن محمد بن علي عن علي بن الحسن عن الحسين بن علي عن علي بن أبي طالب (عليهم السلام) عن النبي (صلى الله عليه وآله) عن جبرئيل عن ميكائيل عن اسرافيل عن اللوح عن القلم قال : يقول الله عز وجل :

وِلايَةُ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِب حِصْني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني أَمِنَ مِنْ عَذابي .
اين راويان بزرگوار كه عده اى از آنان ائمه معصومين هستند از قول پيامبر از جبرئيل از ميكائل از اسرافيل از لوح از قلم از حضرت حق نقل مى كنند : كه پروردگار بزرگ فرمود : قبول رهبرى على عليه السلام حصن من است ، پس هركس وارد اين حصن شود از عذاب دنيا و آخرت من در امان است .

طريحى كه از دانشمندان بسيار بزرگ اسلامى است در كتاب پر قيمت «مجمع البحرين» در ضمن لغت ولى براساس آيات و روايات ولايت را بدين گونه معنى مى كند :

اَلْوَلايَةُ مَحَبَّةُ أَهْلِ الْبَيْتِ وَاتِّباعُهُمْ فِي الدِّينِ وَامْتِثالِ أَوامِرِهِمْ وَنَواهِيهِمْ وَالتّأَسي بِهِمْ في الاَْخْلاقِ وَالأعْمالِ .
ولايت كه مكرر در قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده به اين معناست ، عشق به اهل بيت و پيروى از ايشان در دين ، و اطاعت امر و نهى آنان ، و هماهنگ شدن با آن بزرگواران در اخلاق و اعمال .

آيا براى لغت با عظمت هدايت معنائى روشن تر از اين مى يابيد ، هدايت يعنى رجوع به قرآن و ائمه معصومين براى فهم مسائل الهى و به اجر گذاردن آن مسائل ، و آيا براى ضلالت و گمراهى معنائى واضح تر و روشن تر از اين مى دانيد كه ضلالت يعنى جدائى از قرآن و اهل بيت !!

در جمله دوم روايت مورد شرح حضرت صادق عليه السلام فرمودند :

وَالْمَعْصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ .
معصيت و گناه علامت گمراهى است ، و علت معصيت غفلت از خدا و قرآن و انبيا و امامان است .

از آنجائى كه قصد من با خواست حضرت حق از نوشتن اين كتاب و شرح احاديث پر قيمت «مصباح الشريعه» آراسته شدن مردم به تربيت الهى بوده ، و آراسته شدن به تربيت الهى فرع بر معرفت حسنات و سيئات است ، و انسان تا خوبيها و بديها را نشناسد نمى تواند آراسته به خوبى و برى از آلودگى باشد در اين قسمت لازم دانستم در باب ترجمه معصيت كه در روايت امام ششم آمده به ترجمه يك سخنرانى بسيار مهم از رهبر بزرگ اسلام نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در اواخر عمر خود در مدينه ايراد كرده اند و در آن سخنرانى در بخش اولش به بسيارى از گناهان و معاصى و عقوبت اخروى آنها اشاره فرموده اند بسنده كنم ، شايد عزيزى با مطالعه اين قسمت از سخنرانى به خود آمده و اگر در راه ضلالت و گمراهى است از آن راه شيطانى برگشته و نجات ابدى خود را تضمين نمايد ، تمام اين سخنرانى را دانشمند بزرگ شيعه امين عادل ، و ثقه حافظ حضرت شيخ صدوق (رحمه الله) در پايان كتاب پر قيمت «عقاب الاعمال» آورده ، شما مى توانيد براى يادگيرى همه آن به آن كتاب با عظمت كه از بهترين كتب شيعه در مسائل تربيتى و الهى است مراجعه كنيد .

خطبه بسيار مهم پيامبر اسلام درباره معاصى و گناهان
عبدالله بن عباس مى گويد : رسول بزرگوار اسلام چند روز قبل از وفاتش براى ما يك سخنرانى كرد ، و آن آخرين سخنرانى حضرت بود كه در مدينه ايراد كردند ، و پس از اين خطبه طولى نكشيد كه از دنيا رفت و به جوار رحمت حضرت حق شتافت ، نچنان موعظه اى كرد كه چشم ها پر از اشك شد ، و دلها نسبت به آن طپيد ، و بدنها به لرزه افتاد ، و اعصاب شنوندگان تحريك شد ، نخست به بلال فرمود مردم را دعوت كن ، همه مردم جمع شدند و خود آن حضرت هم به مسجد آمد و بالاى منبر رفت ، در ابتداى گفتار سه مرتبه به مردم فرمود پيش آئيد و جاى را براى ديگران كه پشت سر هستند باز كنيد ، همه پيش آمدند ، و به يكديگر نزديك شدند آن چنان كه جائى نماند ، به پشت سر نظر كردند ، كسى را نديدند ، باز فرمود : نزديك آئيد و ديگران را جاى دهيد مردى گفت : يا رسول الله براى كه جا باز كنيم فرمود : براى فرشتگان آنگاه فرمود :

آنان چون با شما باشند در پيش رو يا پشت سر شما نباشند بلكه در جانب راست و چپ شما قرار خواهند گرفت .

مردى گفت : يا رسول الله چرا و به چه علت آنان پيش رو و پشت سر ما نباشند آيا از جهت برترى ما بر ايشان است يا برترى آنها بر ما ؟ فرمود : شما از ايشان افضل خواهيد بود ، پس به آن مرد فرمود : بنشين ، آن مرد نشست . آنگاه رسول خدا شروع به سخنرانى فرمود و گفت :

خداى را حمد ، او را سپاس گوئيم ، و از او يارى طلبيم ، و به او توكل كنيم ، و گواهى دهيم كه جز او معبودى نيست و يگانه و بى همتاست ، و نيز گواهى دهيم كه محمد بنده و فرستاده اوست و به خداوند پناه مى بريم از خوى هاى بد خود و كردار زشتمان .

هركس را كه خداوند هادى و راهنما بود ، پس هيچ كس راهزن و گمراه كننده او نخواهد بود ، و هركس را كه خداوند به خود واگذاشت راهنمائى نخواهد داشت .

اى گروه مردم سى تن راهزن عقيده و مدعى باطل در كمين شماست كه سرآغازشان صاحب صنعاء و صاحب يمامه است(48) .

اى مردم ، هركس با اقرار به توحيد و كلمه لا اله الا الله مخلصانه و بدون اين كه چيزى با آن مخلوط كند خدا را ملاقات نمايد به بهشت خواهد رفت .

على (عليه السلام) از جاى برخاست و عرض كرد : پدر و مادرم فدايت چگونه اين كلمه را مخلصانه بگويد ، و چيزى با آن مخلوط نكند براى ما بيان فرما تا خوب حد آن را بشناسيم ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : آرى براى دنيا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خشنود بودن به همين چيزها اين كلمه را نگويد .

مانند آنان نباشد ، كه گفتارشان گفتار نيكانست ولى كردارشان كردار ستمكاران و تبهكاران «شهادت به توحيد مى دهند ولى به هر فسق و فجورى آلوده هستند ، اين توحيد نيست بلكه شرك است» .

پس هركس خداى عز وجل را ديدار كند و در او اين خصلت هاى ناپسند ديده نشود و اقرار به كلمه طيبه قلباً و لساناً داشته باشد اهل بهشت است ، و هرگاه دنيا را بگيرد و آخرت را ترك كند دوزخ جايگاه اوست .

و هركس در دادگاهى متصدى دفاع از ظالمى شود ، يا او را بر ستم كمك كند ، فرشته مرگ با بشارت به لعنت خدا و ابدى بودن در آتش جهنم به سر وقت او خواهد آمد و اين بسيار سرنوشت بدى است .

و هركس براى درخواست حاجتى خود را نزد پادشاه ستمگرى خوار و سبك گرداند همدم و همراز او در آتش خواهد بود .

و هركس زمامدارى را بر جور و ستم راهنمائى كند ، قرين هامان وزير فرعون خواهد بود . و او و آن زمامدار عذابشان در دوزخ از عذاب همه اهل آن سخت تر باشد .

و هركس از روى ريا و سمعه يعنى براى خودنمائى و شهرت طلبى خانه اى بسازد ، آن خانه را تا هفتمين طبقه زمين در روز قيامت به دوش خواهد كشيد ، سپس آن منزل چون حلقه اى از آتش گداخته بر گردن او افتد ، آنگاه او را با آن حال به آتش دوزخ در افكنند .

راوى گفت پرسيديم يا رسول الله چگونه خانه اى از روى ريا و شهرت طلبى بنا كند ؟ فرمود : خانه اى بسازد كه بيش از مقدار شأن و يا حاجتش باشد ، و يا براى فخر فروشى و باليدن بر ديگران آن را تهيه كند .

و هركس در اجرت مزدور و كارگر و كارمند راه ستم پويد ، و حق كارگر را آن چنان كه شايسته اوست ندهد ، خداوند عملش را يكسره نابود و تباه و بى ثمر سازد و بوى بهشت را بر او حرام نمايد ، با اين كه بوى بهشت از مسير و مسافت پانصد سال راه به مشام مى رسد .

و هركس زمين همسايه خويش را به اندازه يك وجب غاصبانه تصرف كند خداى متعال در روز قيامت آن را تا هفتمين طبقه زمين چون طوقى از آتش بر گردن او حلقه وار بپيچد تا او را به جهنم داخل كند .

و هركس قرآن را ياد گيرد ، و دانسته آن را فراموش كند ، خدا را در روز قيامت وارد شود ، در حالى كه دست نداشته باشد ، و او را غل و زنجير كرده ، و خداوند به هر آيه اى كه ياد گرفته و فراموش كرده است مارى مأمور او كرده باشد !!

«اين مسئله روشن باشد ، كه مراد از فراموشى قرآن نه در اثر كم هوشى و كم حافظگى است ، بلكه مراد از نسيان عمل نكردن به قرآن و توجه نكردن به دستورات آن در شئون زندگى است .»

و هركس قرآن را بياموزد ولى به دستور آن رفتار نكند ، و دوستى دنيا و مظاهر پر فريب آن را بپسندد و بر آخرت ترجيح دهد ، مستوجب غضب الهى شده ، و هم رتبه يهود و نصارى كه كتاب خدا را پشت سر انداختند و دستورات آن را نپذيرفتند خواهد بود .

و هركس با زنى كه بر او حرام است از پشت يا با مردى يا پسرى نزديكى كند خداوند سبحان در روز قيامت او را با بوئى كه از بوى مردار گنديده تر است محشور نمايد ، به طورى كه همه مردم از بوى بد او در رنج باشند تا به جهنم رود ، و پروردگار هيچ توبه و فديه اى را از او قبول نكند و همه اعمال خير او را تباه سازد ، و او را در تابوتى كه با ميخ هاى آهنين آن را به هم كوبيده اند جاى دهد و چندان در آن تابوت تيغ ها و شمشيرها بر او بكوبند كه يكباره پيكرش با آن ميخ هاى آهنين د رآميزد ، و در هم فرو رود ، و چنان عذابش سخت باشد ، كه چنانچه شكنجه يكى از اعصاب او را بر چهارصد امت نهند همه در جا جان بسپرند و عذابش از همه اهل دوزخ شديدتر باشد .

و هركس با زنى يهوديه يا نصرانيه يا مجوسيه يا مسلمه آزاد باشد يا بنده ، يا هركس از زنان ديگر به حرامى نزديك كند ، خداوند سيصد هزار در از درهاى دوزخ به قبرش بگشايد كه از آنها مارها و كژدم ها و شراره هاى آتش به گورش هجوم كند ، و او بدين وضع تا روز قيامت بسوزد ، و همه از بوى بد عورتش در رنج باشند ، و نيز بدين بوى بد شناخته شود تا روز قيامت تا امر شود كه او را به آتش ببرند . و همه اهل محشر با همه سختى ها و عذابى كه دارند از او در رنج و عذاب باشند ، و اين به اين خاطر است كه خداوند كارهاى زشت را حرام كرده و هيچ كس با غيرت تر از خدا نيست ، و از غيرت اوست كه هرزگى ها و شهوت رانى ها را غدغن فرموده و براى آن حد و عقوبت مقرر فرموده است .

و هركس به خانه همسايه سركشد ، و نظر بر عورت مردى يا موى زنى كند ، يا چيزى از بدن او را ببيند بر خداوند سزاوار است كه او را به دوزخ برد و با منافقين ، آنهائى كه در دنيا در جستجوى عيوب مردم بودند همدم سازد ، و از دنيا بيرون نرود تا اين كه خداوند ، او را رسوا و مفتضح كند ، و در قيامت عورت يا عيوب او را د ربرابر مردم آشكار نمايد .

و هركس از جهت تنگى معيشت از خدا ناراضى بباشد و به رزق مقدر او قناعت ننمايد و شكايت نزد اين و آن كند ، و بردبارى پيشه نسازد ، كار نيكى از او به سوى خدا بالا نرود ، و روز قيامت پروردگار را ديدار كند در حالى كه خدا بر او خشمگين باشد .

و هركس لباسى بپوشد و در آن بر خود ببالد و به ديگران فخر فروشى كند ، خداوند او را با قبرش در جانبى از جهنم فرو برد ، و پيوسته تا آسمانها و زمين برقرار است در حال فرورفتن باشد ، همانا قارون جامه اى بپوشيد و بدان بر ديگران فخر فروخت و در زمين فرو رفت و تا قيامت هم چنان فرو رود .

و هركس زوجه اى حلال اختيار كند ، با پول مباح ، اما قصدش خودنمائى و فخر فروشى باشد ، خداوند عز و جل او را جز ذلت و خوارى نيفزايد ، و به قدرى كه از آن زن كام گيرد او را در كنارى از جهنم باز دارند . سپس در اعماق دوزخ اندازند ، آنجا كه گوديش به اندازه مسافت هفتاد سال راه باشد .

و هركس مهر زنى را ندهد ، يا به مهرش خيانت كند ، يا در پرداخت آن ستم پويد ، اين شخص حكمش در نزد پروردگار حكم زناكار است ، و در روز قيامت خداوند به او گويد : اى مرد كنيز خود را به همسرى به تو دادم و از تو پيمان گرفتم و تو به عهد خود با من وفا ننمودى ، پس خداوند عز و جل خود متصدى گرفتن حق آن زن گردد و چون حسنات او همه به حق آن زن نرسد و كسر آيد امر شود آن مرد را به دوزخ برند .

و هركس از شهادت حقى كه داده باز گردد و آن را انكار كند ، خداوند در روز قيامت در حضور خلايق گوشت بدن او را به خوردش دهد و داخل دوزخ شود در حالى كه زبان خود را در دهان خويش هم چون كسى كه لقمه اى جويده بگرداند .

و هركس را دو همسر دائمى باشد و ميان آن دو در هم خوابگى و نفقه و پرداخت هزينه به عدل رفتار نكند ، روز قيامت غل به گردن و غير معتدل القامة يعنى مانند كسى كه از يك طرف بدن افليج است محشور شود تا اين كه وارد جهنم گردد .

و هركس به ناروا همسايه خود را آزار دهد ، خداوند بو يا نسيم بهشت را بر وى حرام گرداند ، و جايگاه او دوزخ خواهد بود ، متوجه باشيد كه خداوند عزيز از حق همسايه سئوال خواهد كرد ، و هركس حق همسايه را رعايت نكند و آن را ضايع سازد از ما مسلمين نخواهد بود .

و هركس مسلمان فقيرى را براى فقرش اهانت كند و او را كوچك شمارد ، بى گمان حق خدا را ناچيز شمرد ، و همواره مورد نفرت و بيزارى و خشم خداوند عزيز باشد تا زمانى كه آن فقير را از خود راضى گرداند . و هركس مسلمان فقيرى را احترام كند ، خداوند را در روز قيامت ديدار كند در حالى كه بر وى خندان است ، «كنايه از اين كه خداوند از او راضى و خشنود است .»

و هركس د رامرى ميان قبول يكى از دنيا با آخرت مخير شود و او در آن امر ، دنيا را بر آخرت ترجيح دهد و دنيا را انتخاب نمايد ، خداوند را ديدار خواهد كرد ، در حالى كه حسنه اى بر او باقى نباشد ، كه خود را به آن از آتش دوزخ نجات دهد ، و هركس آخرت را برزيند و دنيا را ترك كند روز قيامت خداوند عز و جل را ملاقات كند در حالى كه از وى خوشنود باشد .

و هركس بر زنى يا بر كنيزى از راه حرام دسترسى پيدا كند ، و از ترس خدا مرتكب حرام نگردد ، و آن زن را رها كند ، خداوند آتش را برا و حرام گرداند ، و از فزع و هول بزرگ قيامت او را ايمن دارد و به بهشتش داخل سازد ، ولى اگر پناه بر خدا مرتكب حرام شد خداوند بهشت را بر او حرام و به دوزخش روانه كند .

و هركس مالى را از حرام بدست آورد ، خداوند هيچ گونه عمل خيرى چه صدقه ، آزاد كردن بنده ، چه حج و چه عمره از او نپذيرد ، و به شماره عدد اجر اين امور وزر و گناه در نامه عمل او ثبت نمايد ، و هرچه از آن مال پس از خود باقى گذارد همان توشه او خواهد بود براى سفر دوزخ ، و هركس بر مال حرام دست يابد و آن را از ترس خدا نگيرد اين شخص مشمول محبت پروردگار و رحمت واسعه او خواهد بود و امر شود او را به بهشت ببرند .

و هركس با زن نامحرمى دست دهد ، روز قيامت با دست غل شده به گردن محشور شود ، سپس امر شود او را به آتش ببرند .

و هركس با زنى نامحرم شوخى و مزاح و عشق بازى كند ، به هر كلمه اى كه با او در دنيا گفتگو كرده هزار سال در آتش دوزخ او را زندانى كنند و آن زن اگر خود را با رضا در اختيار وى قرار دهد و مرد او را در آغوش كشد يا ببوسد يا با او نزديكى كند بدون وجه شرعى يا اين كه شوخى كند تا آن كه مرد از او كام گيرد ، بر آن زن همان گناه و كيفر باشد كه بر مرد است ، و چنانچه زن راضى نباشد و مرد به زور از او به نحوى كام گيرد ، گناه هر دو بر مرد است و آن مرد دو عقوبت خواهد ديد .

و هركس در داد و ستد با مسلمانى دغلى كند از ما مسلمين نخواهد بود و با يهود در قيامت محشور خواهد شد ، زيرا هركه با مردم در معاملات غش كند مسلمان نخواهد بود .

و هركس از همسايه خهود لوازم مورد لزوم زندگى را كه بدان محتاج باشد دريغ كند ، پروردگار نيز فضل و بخشش خود را در قيامت از وى دريغ كند و او را به خود واگذارد ، و هركس را خداوند به خود واگذارد هلاك شود و هيچ عذرى از وى پذيرفته نخواهد شد .

و زنى كه مرد خود را آزار دهد ، اگر همه عمر روزه بگيرد ، و شبها را به عبادت پردازد ، و بندگانى را در راه خدا آزاد كند ، و اموالى را در راه خدا انفاق نمايد ، خداوند از او نخواهد پذيرفت ، نه نمازى نه كار نيكى مگر اين كه مردش را از خود راضى و خشنود سازد و او را يارى دهد ورنه نخستين كسى باشد كه داخل دوزخ گردد ، سپس رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : بر مرد نيز همين وزر و عذاب خواهد بود اگر به زوجه خود اذيت كند و يا درباره او ستم نمايد .

و هركس به روى مسلمانى سيلى زند ، خداوند در قيامت نخست استخوانهاى او را از يكديگر متلاشى سازد ، سپس آتش بر او مسلط نمايد و غل به گردن به محشر آيد تا به دوزخ رود .

و هركس شب را بگذراند و كينه برادر مسلمانش را در دل داشته باشد ، يا به انجام خيانت تا ناروائى درباره او بينديشد ، شب را در خشم و غضب حق به سر برده ، و در روز نيز مورد سخط الهى است ، تا اين كه توبه كند و از آن فكر باز گردد ، و چنانچه در اين حال در گذرد بر غير آئين اسلام از دنيا رفته ، سپس رسول خدا فرمود : متوجه باشيد هركس با مسلمانى غش كند از ما مسلمين نخواهد بود ، و اين كلام را سه بار تكرار كرد .

و هركس تازيانه اى در دسترس فرماندار جائرى دهد ، خداوند آن تازيانه را مارى به طول هشتاد زراع قرار دهد و تا وى در دوزخ مخلد است آن مار بر او مسلط خواهد بود .

و هركس غيبت برادر مسلمان خود را بنمايد روزه اش باطل شود و وضويش بشكند ، و چنانچه در آن حال بميرد ، در حالى مرده است كه حرام خدا را حلال شمرده .

«مراد از بطلان روزه و وضو تباه شدن ثواب آن است ، نه بطلان به صورتى كه قضا و تجديد آن واجب باشد .»

و هركس به قصد نمامى و سخن چينى ميان دو تن گم بردارد ، خداوند آتشى در قبر بر او مسلط كند كه او را تا قيامت بسوزاند ، و چون از قبر بيرون آيد خداوند اژدهائى بر او مسلط نمايد كه پيوسته گوشت بدن او را بگزد تا اين كه به دوزخ رود .

و هركس خشم خود را فرو برد و از تقصير برادر مسلمانش بگذرد ، و بردبارى نمايد ، خداوند اجر يك شهيد به او عطا فرمايد .

و هركس بر شخص فقيرى درشتى نمايد و با او تندى كند و درباره اش تعدى نمايد ، و او را كوچك و پست شمارد ، خداوند در روز قيامت او را به صورت مورچه و صورت آدمى محشور كند ، تا اين كه او را به دوزخ فرستد .

و هركس در مجلسى بدگوئى و غيبتى درباره برادر مسلمانش مى شنود رد كند و از او دفاع نمايد ، خداوند هزار باب از شر و بدى را در دنياو آخرت از او بگرداند ، و چنانچه غيبت راشنيد و رد نكرد بلكه او را خوش آمد ، گناه و كيفر او مانند گناه و كيفر آن كس باشد كه خود غيبت و بدگوئى نموده است .

و هركس به مرد يا زن پاك دامنى تهمت زند ، خداوند اعمال نيك او را تباه كند ، و هفتاد هزار فرشته در روز قيامت از پيش رو و پشت سر او را تازيانه زنند ، و مارها و گژدم ها بدن او را بگزند ، سپس امر شود او را به آتش برند .

و هركس در اين جهان شراب نوشد و ميگسارى كند ، خداوند در جهان ديگر جام شربتى از زهر افعى ها و مارهاى سياه و گژدم ها براى نوشانيدن به او آماده سازد ، كه چون به دهان برد پيش از آنكه بنوشد تمام گوشت صورتش در آن جام ريزد ، و چون بياشامد همه گوشت و پوست بدن او چون مردارى گنديده از هم بگسلد و اهل محشر از پليدى او در زحمت باشند ، تا اين كه امر شود او را به آتش برند ، و باده نوش و باده ساز و باده گير همه در آتش خواهند سوخت ، و فروشنده و خريدار و باربر و تحويلدار و خورنده قيمت آن ، همه در ننگ و گناه آن يكسانند .

آرى متوجه باشيد كه هركس آن را به يهودى و نصرانى ، يا مجوسى يا هركس ديگر از مردمان بخوراند ، گناه او با خورنده آن مساوى خواهد بود ، و باز شما را خاطر نشان مى سازم كه هركس براى ديگرى آن را بخرد يا بفروشد ، خداوند از او نماز و روزه و حج و عمره را نپذيرد ، مگر اين كه توبه كند و دست از آن بدارد ، و چنانچه پيش از توبه بميرد ، بر خداوند حق و سزاوار است كه به هر جرعه اى كه در دنيا نوشيده ، شربتى از چرك و ريم و ثافات جهنم بدو بنوشاند .

سپس رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : آگاه باشيد كه خداوند شراب را به خصوص و هر مست كننده ديگرى را از انواع مسكرات حرام كرده ، آرى هر مست كننده و مسكرى حرام است .

و هركس ربا خورد ، خدا شكم او را از آتش جهنم پر خواهد كرد به قدرى كه ربا گرفته ، و اگر از مال ربا ثروتى به دست آورد هيچ عملى را در آن مال ، خداوند از وى قبول نخواهد كرد ، و پيوسته مورد لعن خدا و فرشتگان باشد تا قيراطى از آن مال نزد او باقى است .

و هركس در اين جهان به امانتى خيانت كند ، و آن را به صاحبش باز نگرداند بر غير آئين اسلام خواهد مرد ، و خداى عز وجل را ملاقات كند در حالى كه بر او خشمگين باشد ، آناه امر شود او را به دوزخ برند ، پس او را در جانبى از جهنم اندازند و براى هميشه در آنجا ماندنى باشد .

و هركس به ضرر مسلمانى يا كافرى از اهل ذمه يا هركس ديگر از مردم شهادت دروغ بدهد ، در روز قيامت او را به زبانش بياويزند و با منافقين در درك زيرين جهنم همدم و همراز باشد .

و هركس به خادم خود بگويد گم شو تو را نمى پذيرم و يا بگويد خوشبخت نباشى ، خداوند عز و جل در قيامت به او بگويد : گم شو ، خوشبخت نباشى و به او گويد در آتش بيفت .

و هركس به زن دائم خود آنقدر آزار و زيان رساند ، و تحت فشارش قرار دهد ، كه او حاضر گردد فديه دهد يا مهر خود را ببخشد و خويشتن راخلاص نمايد ، خداوند نسبت به كيفر او جز به آتش دوزخ رضا ندهد ، چه آن كه خداوند درباره زن و حقوق او به خشم آيد ، همچنان كه نسبت به آزار يتيم غضب مى كند .

و هركس نزد سلطانى از برادر مسلمان خود بدگوئى كند ، چنانچه از آن سلطان نسبت به وى بدى يا چيزى كه موجب ناراحتى او شود پديد نيايد ، خداوند عز و جل همه اعمال آن شخص بدگو را تباه سازد ، و اگر بدى يا رنج يا آزارى از جانب سلطان به او برسد خداوند او را در دوزخ هم طبقه و هم رديف هامان وزير فرعون سازد .

و هركس قرآن را تلاوت كند ، و منظورش شهرت باشد ، تا بدين تلاوت به چيزى غير خدا و تقرب او رسد ، خداوند عز و جل را در قيامت با صورتى بدون گوشت ملاقات كند و همواره قرآن بر قفاى او بزند تا با كسانى كه در جهنم سقوط مى كنند سقوط كند .

و هركس قرآن بخواند ولى عمل نكند ، خداوند او را در روز قيامت كور محشور كند ، پس به حضرت حق گويد ، از چه مرا كور بر انگيختى من كه خود بينا بودم ، خداوند در پاسخ گويد ، آرى چنين است آيات ما به تو رسيد و تو آن را ترك كردى و عمل ننمودى ، همين طور امروز ما نيز تو را ترك كرديم ، آنگاه فرمان آيد او را به دوزخ ببريد .

و هركس مال غصبى را با علم به غصب بودن آن خريدارى كند ، او با شخص غاصب از نظر ننگ اين عمل و كيفر گناه مساوى خواهد بود .

و هركس زن و مردى را از حرام به هم برساند ، پروردگار سبحان بهشت را بر او حرام گرداند ، و جايگاهش در دوزخ خواهد بود ، و اين سرنوشت بدى است براى او ، و در اين دنيا موردخشم پروردگار است تا جان دهد .

و هركس با مسلمانى غش كند ، و خيانت ورزد ، خداوند بركت را از روزيش ببرد ، و زندگى او را پريشان و فاسد سازد ، و او را بخويش واگذارد .

و هركس مال دزدى را با اين كه بداند دزدى است بخرد ، با شخص دزد فرق ندارد ، و هر دو با هم در ننگ اين عمل و كيفر آن شريك خواهند بود .

و هركس به مسلمانى خيانت كند ، او از ما مسلمين نيست ، و ما نيز با او بيگانه ايم هم در اين جهان و هم در آن جهان .

و هركس عمل زشتى را بشنود ، و آن را افشا سازد همانند آن است كه آن را مرتكب شده .

و هركس عمل نيكى را بشنود و آن را انتشار دهد ، مانند كسى است كه آن را انجام داده است .

و هركس زنى را براى مردى وصف كند ، و زيبائى او را چندان نزد وى بستايد ، كه آن مرد را فريفته آن زن گرداند ، تا از او به حرام كام برگيرد ، از دنيا نرود تا اين كه خداوند بر او خشم گيرد ، و هركس مورد غضب الهى واقع شود ، آسمانهاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه همه بر او خشم گيرند ، و گناهش همانند آن كس باشد كه از آن زن كام گرفته پرسيدند يا رسول الله اگر آن زن و مرد توبه كنند و خود را اصلاح نمايند باز بر آن شخص وصف كننده گناهى هست ؟ فرمود : خداوند متعال توبه آن دو نفر را مى پذيرد ، ولى توبه شخصى كه ايشان را به فتنه انداخته و سبب اين ماجرا شده نمى پذيرد .

و هركس چشم خود را پر كند از ديدن زنى كه ديدنش بر او حرام است ، خداى عز و ل در روز قيامت دو ديده او را با ميخ هاى آتشين پر نمايد و آنها را پر از آتش كند تا وقتى كه درباره مرد حكم نمايد ، آنگاه امر صادر شود كه او را به دوزخ بريد .

و هركس ضيافتى كند و مردمى را از روى ريا و طلب شهرت طعام دهد ، خداوند متعال از صديد جهنم به وزن آن طعام بدو خوراند و آن را در شكم وى آتش كند ، تا وقتى كه درباره مردم حكم نمايد .

و هركس با زن شوهر دارى همبستر شود ، از فرج آن دو در روز قيامت صديد و ريمى بيرون آيد ، كه بيابانى را كه پانصد سال راه مسافت دارد پر كند ، و همه اهل جهنم از بوى تعفن و گند آن به عذاب آيند ، و عذاب آن دو نفر از همه سخت تر باشد .

و خشم و غضب پروردگار عز و جل بسيار سخت و گران است بر آن زن شوهر دارى كه چشم خويش را پر كند از ديدن مرد اجنبى و نامحرم آن هم به ناپاكى ، و هرگاه چنين كند خداوند اعمال نيك او را كه تا آن وقت انجام داده نابود كند ، و اگر به بستر غير شوهر خود رود بر خداوند متعال حق است كه او را به آتش بسوزاند ، پس از آن عذابى كه در عالم قبر و برزخ بر او روا داشته .

و هر آن زنى كه از روى هوا و هوس از شوهر خويش طلاق خلع بخواد ، و راضى شود كه مالى به شوهر خود بذل كند و از وى طلاق گيرد ، پيوسته مورد لعنت خدا و فرشتگان او و پيغمبرانش و همه مردم خواهد بود ، تا زمانى كه ملك الموت براى قيض روح او به سراغش آيد و به او گويد : مژده باد تو را به آتش ، و چون روز قيامت شود به او گفته شود به همراه دوزخيان داخل جهنم شود ، به هوش باشد كه خداى متعال و پيامبرش از زنان مختلعه يعنى آنها كه به زور از شوهر خويش طلاق خواسته اند بيزارند ، و هم چنين آگاه باشيد كه خداى عز و جل و پيامبرش از كسى كه زوجه خود را تحت فشار قرار دهد تا از او طلاق خلع بخواهد متنفر و بيزار است .

پيامبر عزيز اسلام فرمايشات مفصل خود را در بيان ثواب و اجر بسيارى از اعمال صالحه ادامه دادند ، كه در آخر كتاب «عقاب الاعمال» ثبت است ، تا جائى كه سخنان آن حضرت رو به اتمام بود ، پس جماعتى از انصار پيشدستى كرده قبل از اين كه حضرت از منبر به زير آيند جملگى عرض كردند : يا رسول الله خدا ما را فداى تو گرداند ، و يكى از آنها گفت : پدر و مادرم و جانم فداى تو باد يا رسول الله چه كسى را ياراى اين همه عذاب و مصيباتى است كه بيان كرديد ، و چگونه زندگى و حيات بر ما پس از اين خطبه گوارا باشد !!؟

رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) درباره مردم دعا كردند ، و فرمودند : من با پروردگارم راجع به شما بسى گفتگو كردم ، و نجات شما را از آتش دوزخ درخواست نمودم ، خدايم فرمود : تا روز نفخ صور باب توبه و بازگشت به روى آنها مفتوح و باز است .

مسئله توبه كه از اهم مسائل اسلامى است و از اعظم واجبات الهى است ، در حديث هفتاد و نهم كتاب «مصباح الشريعه» مطرح است ، اگر اجل مهلت داد در آن باب به شرح و بسط آن بر اساس آيات و روايات و كلمات بزرگان و اولياء اقدام خواهد شد .

با خواندن خطبه بسيار مهم نبى عزيز اسلام يا با شنيدن آن به طور قطع بايد پرده تاريك و خطرناك غفلت را به يكسو زد ، و دست از تمام گناهان كشيد ، و به حسنات آراسته شد ، آرى به قول امام ششم (عليه السلام) معصيت علامت ضلالت ، و ريشه آن غفلت است .

اى كريم بنده پرور ، اى سيد و سرور ، اى منعم نعمت ، اى صاحب قدرت و سطوت ، اى رحمان دنيا و رحيم آخرت ، اى انيس ذاكرين ، اى جليس شاكرين ، اى مصور ، اى مبدع ، اى بخشاينده ، اى معشوق عاشقان ، اى محبوب محبان ، اى نور هستى ، اى چراغ راه گمراهان ما را از اين همه آلودگى كه بر اثر هواى نفس دچار آنيم نجات بده ، و دست ما عاصيان را گرفته از لجن زار شهوت و حيوانيّت در آور ، قلب و جان و روح و نفس و عقل و اعضاء و جوارح ما را به نور حسنات و پاكيها منور كن ، ما را به حبل الله كه قرآن و نبوت و امامت است متصل فرما ، ما را از زشتى ها باز دار ، و بهنور معرفتت وجود ما را روشن كن ، سعادت دنيا و آخرت نصيب ما فرما ، و ما را از رشته بندگى و عبوديت حتى براى يك لحظه جدا مكن . اى قبول كننده توبه عاصيان ، ما توبه مى كنيم ، و به پيشگاه مقدست با عجز و لابه سر ذلت به خاك مى نهيم ما را بپذير ، و در درياى رحمتت از آلودگيها پاك كن ، اين فقير دل شكسته ، و غرق در درياى معاصى و دست و پا بسته ، و دل از غير محبوب گسسته در گوشه خلوتى در مقام مناجات با حضرت دوست كلمات پريشان زير را كه انعكاسى از قلب محزون و دلى پر اندوه است سروده ام :

اى عفو تو شامل گناهان *** كوى تو پناه بى پناهان
بر خسته دلان شفاى دردى *** محروم نكرده دردمندى
باز است دَرَت بر آزمندان *** اى عشقِ دل نيازمندان
جز تو كه نظر به حال ما كرد *** يا گوش بر اين مقال ما كرد
بخشنده هر گناهى اى دوست *** بر گم شدگان پناهى اى دوست
مطرود درت نشد گدائى *** اى ياور من به بى نوائى
اى رازِ دِلِ شكسته من *** اى مرهمِ قلب خسته من
اى مونسِ من انيسِ جانم *** اى يار و رفيق در نهانم
اى راهِ مرا چراغ روشن *** آب و گل من ز تست گلشن
امّيدِ منى بِهر دو عالم *** دروم منما ز خويش يك دم
بنگر ز گنه چه تيره روزم *** چون شمع به درگهت بسوزم
باشد كه نظر كنى به حالم *** بخشى به عنايتت كمالم
يادى ز غريبِ بى نوا كن *** از لطف تو درد من دوا كن
مسكين به درِ تو دردمند است *** دل خسته و زار و مستمند است
عظمت و بزرگى انسان
گمان نبريد كه در دار هستى موجودى هم چون انسان داراى مايه كمال باشد ، انسان گرچه در ابتداى ولادت نظير بسيارى از موجودات عادى به نظر مى رسد ، ولى مايه ها و استعدادهائى در اوست كه اگر با كمك هدايت الهى به توسط انبيا و امامن به كار گيرد ، و به خصوص از بدترين موانع راه كه گناه و عصيان است اگر با قدرت تقوا و خويشتن دارى بگذرد ، به جائى مى رسد كه دست هيچ موجودى به او نخواهد رسيد ، آنچه باعث تعطيل مايه ها و استعدادهاى الهى در انسان است ، گناه است گناه ، بيائيد تمام قدرت خود را براى بر انداختن ريشه گناه و هوا و هوس از سرزمين وجود خود بكار گيريم ، اگر از بند گناه رها شويم تا مقام ( فِي مَقْعَدِ صِدْق عِندَ مَلِيك مُقْتَدِر )(49) به پرواز خواهيم آمد !!

در مقام عظمت و بزرگى انسان كه در تمام انسانها به صورت قوه و استعداد موجود است ، و همه مى توانند به آن عظمت بالقوه با اتصال به هدايت مقام فعليت بدهند ، تاكنون سخن ها گفته شده و كتابها نوشته اند ، ولى در اين زمينه مقاله اى بسيار كوتاه ولى فوق العاده مهم و پر محتوا از عارف بزرگ شيخ نجم الدين رازى در كتاب پر معنايش «رساله عقل و عشق» در دست است ، كه اين مقاله با استفاده از آيات و روايات اصيل تنظيم شده و مى توان گفت نتيجه و عصاره تمام گفته ها و مقالات و كتب و مسائلى است كه درباره عظمت انسان به ميدان ظهور آمده ، شيخ بزرگ در آن مقاله مى فرمايد :

به حقيقت بدان كه هرچيزى را يك بار زادنست الا آدمى و مرغ را و آنچه ذوات بيضه اند ، كه اين ها را دو بار زادنست تا به كمال خود مى رسند ، هم چنان كه مرغ بيضه مى زايد و بيضه مرغ مى زايد .

زادن اول بيضه است و در پوست خويش بند است ، در فضاى هوا پرواز نتواند كرد ، تا در زير پر و بال مرغى كامل پرورش نيابد به مقام مرغى نرسد .

همچنين وجود آدم بيضه صفت ( إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً )(50) بود ، چه بيضه به حقيقت خليفه مرغ باشد ، بنگر كه چه شريف مرغى بود كه پوست بيضه آن را اين عزت بخشيده و اين خلعت فرموده كه : خَمَرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيَدي أَرْبَعينَ صَباحاً .

و زرده وى را گفت : ( وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحي )(51) .

و هنوز اين مرغ در بيضه بود كه به جملگى ملائكه مقرب خطاب رسيد كه اگرچه شما طاوسان حظاير قدسير و بر شاخسار سدره بلبلان خوش نواى ( وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ )(52) .

اما آدم بيضه سيمرغ قاف عزت است و آن سيمرغ خليفه من و سلطان شماست ، پس در برابر گل او سجده كنيد كه ( أُسْجُدُوا لاِدَمَ )(53) .

كه در او مرغ ( إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ )(54) تعبيه است ، تا هنوز در بيضه است سجده او غنيمت شمريد كه چون از بيضه پرواز كند ، طيران او در عالم : لي مَعَ اللهِ وَقْتٌ لا يَسَعُني فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ باشد و در دست شما در آن وقت جز حسرت و حيرت لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ نماند و ورد آن وقت شما اين بود :

آن مرغك من كه بود زرين بالش *** آيا كه كجا پريد و چون شد حالش
از دست زمانه خاك بر سر باشم *** تا خاك چرا نكرد بر دنبالش
اى ملائكه تا اين مرغ خاك بر دنبال دارد شما از او بهره مند شويد و تا خاك بشريت بر دنبال اوست شما با او همنشينى ( إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ )(55) مى توانيد كرد . چون اين خاك باز افشاند مقام او ( فِي مَقْعَدِ صِدْق عِندَ مَلِيك مُقْتَدِر )(56)باشد ، آن وقت شما را پر و بال پرواز آن حضرت نباشد .

آدم تا در بيضه بشريت بند بود ثقل وجود طينت بشريت قصد سفلى مى كرد ، اگرچه او را به تكليف ( يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ )(57) در علو درجات بهشت جاى مى دادند ، او از خاصيت بشريت ميل به دانه گندم هوا مى كرد ، و از خصوصيت بيضگى تلون ( وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى )(58) مى نمود ، مستحق خطاب ( اهْبِطُوا مِنْهَا )(59) مى بود .

چون بيضه وجود او را در تصرف پر و بال عنايت ( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات )(60) گرفتند و آدم به انابت ( رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا )(61) تسليم آمد مرغ ( اصْطَفَى آدَمَ )(62) از بيضه و عصى آدم بيرون آمد و به دو شهپر ( ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ )به عالم ( وَهَدَى )(63) طيران كرد .

پس حقيقت آن است كه هر چيز كه آدمى از خود مشاهده مى كند از حيوانى و روحانى آن همه هنوز نقوش بيضه سيمرغ انسانى است ، جسمانى او به مثابت پوست بيضه است ، و حيوانى او به مثابت سپيده ، و روحانيّت و عقل او به مثابت زرده ، و چنانكه مرغ از بيضه به خودى خود بيرون نمى تواند آمد ، سيمرغ انسانى از بيضه بشريت بى مربى انبيا و اولياء بيرون نتواند آمد و اين سرى بزرگ است .

نظر هر بيضه صفت كه هنوز از قشر هستى خود خلاصى نيافته است بدين حقيقت نتواند افتاد ، و چون به نظر بيضگى نگرد ، مرغان آشيانه هويت را هرگز نتواند ديد كه : أَوْلِيائي تَحْتَ قَبائي لا يَعْرِفُهُمْ غَيْري .

گرفتار قشر از ايشان جز پوست بيضه نبيند .

«از عارف بزرگى پرسيدند در حق فلان عارف چه مى گوئى ؟ گفت هركس او را ببيند هدايت مى شود و متصل به سعادت مى گردد ، گفت چگونه است كه ابوجهل پيامبر را ديد و متصل به سعادت نشد و از شقاوت نجات نيافت ؟! آن عارف آگاه گفت : ابوجهل رسول الله را نديد بلكه محمد يتيم عبدالله را مى ديد ، اگر رسول الله را مى ديد بدون شك از شقاوت مى رهيد و به سعادت مى رسيد(64) .

( وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ )(65) .
آنان را مى بينى كه به تو مى نگرند ولى از درك و فهم و ديدن حقيقت تو كورند .»

از ما تو هر آنچه ديده اى سايه ماست *** بيرون ز دو كون اى پسر مايه ماست
بى مائى ما ز كار ما مايه ماست *** ما دايه ديگران و او دايه ماست
از مرغ بيضه بسيار زايد اما از صد هزار بيضه يكى را دولت قبول و تسليم افتد تا از او مرغى زايد .

لاجرم از صد هزار آدمى يكى را «آنهم در صورت خواست خودش و تسليم بودنش در برابر حق و درويش از گناه» از مقام بيضگى نظر عقلى به كمند جذبه عشق توفيق تسليم تصرفات مرغان انبيا و اولياء كرامت افتد .

و اى بسا بيضه كه در مقام تسليم به ادنى حركتى از زير پر و بال قبول نبوت و ولايت بدر افتد و آن استعداد بيضگى باطل كرده و به مرتبه مرغى نارسيده ، تا بدان بيضه چه رسد كه خود دولت تسليم نيافته است ، و در مقام تسليم تا به صبر و سكون در تصرف پر و بال اوامر و نواهى شريعت و طريقت قدم نيفشارده ، تا به مدت معلوم معين در زده روحانيّت مرغ ولايت پيدا آيد ، و تا از دورخ ظلمانى هستى بيضگى خلاص نيابد به بهشت نورانى هستى مرغى نرسد كه : ( وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً )(66) .

و تا در آن مقام هستى مدتى مصابرت ننمايد در تسليم تصرّفات احكام ازلى كه : ( اصْبِرُوا وَصَابِرُوا )(67) وجود مرغى ، كماليت آن نيابد كه به منقار همت پوست وجود آفرينش براندازد و از خود بزايد تا در عالم ملكوت طيران كند كه : لَمْ يَلِجْ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَالاَْرضِ مَنْ لَمْ يُولَدْ مَرَّتَيْنِ .

وارد ملكوت آسمانها و زمين نگردد ، آن كس كه دو بار زائيده نشده .

آنان كه اين قشر شكستند ، و صبر و تسليم محض در برابر احكام الهى پيشه خود كردند ، و با پر و بال بى خودى طيران نمودند ، رهبران عالم حقيقت شدند ، و اجازه دستگيرى از فرزندان آدم يافتند : ( وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ )(68) .

اهل عقل ديگرند ، و اهل ايمان ديگرند ، و اهل ايقان ديگرند ، و اهل عيان عين اليقين ديگرند ، و اهل عين حق اليقين ديگرند ، آنان كه تمام اين مراحل را طى كرده اند و از بيضه هستى خود به كلى خلاصى يافته اند اين نغمت را سرايند : إِنْسَلَخْتُ مِنْ جِلْدي كَما تَنْسَلِخُ الْحَيَّةُ مِنْ جَلْدِها فَإِذا أَنَا هُوَ .

از پوست مادى ام به در آمدم چنانچه مار از پوستش به در آيد ، در اين هنگام الهى محض ام . و چون فضاى هواى هويت پرواز كردن گيرد اين ترنم كنم كه : مَا فِى الوُجُودِ سِوَى اللهِ و چون در نشيمن وحدت مقر سازد اين ورد پردازد كه : فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ بازماندگان بيضه وجود را از شاهبازان عالم نيستى چه خبر ، كه در فضاى نيستى كدام صيد در چنگال همت مى آورند ؟!

اگر وقتى سر از بيضه وجود برآورى و به پر و بال بى خودى پرواز كنى در زير قباب غيرت ، مرغان او را مشاهده كنى و باز دانى كه :

مرغان او هر آنچه از آن آشيان پرند *** بس بى خودند جمله و بى بال و بى پرند
شهباز حضرتند دو ديده بدوخته *** تا جز بروى شاه به كونين ننگرند
بر دست شاه پرورش و زقه(69) يافته *** تا وقت صيد نيز بجز شاه نشكرند
از تنگناى هفت وشش و پنج و چار و سه *** پرواز چون كنند ز دو كون بگذرند
زان ميل هشت دانه جنت نمى كنند *** كز مرغزار عالم وحدت همى چرند
چون گلشن بهشت نيايد به چشمشان *** كى سر به زير گلخن دنيا درآورند
ساقى شراب صاف تجلى چو در دهد *** خم خانه وجود بيك دم فرو خورند
زان سوى دامن حدثان سر برآورند *** وقتى كه سر به جيب تحير فرو برند
جز مكمن جلال نسازند آشيان *** چون زين نشيمن بشريت برون پرند
بند طلسم بيضه انسانيّت بى تصرف مرغان انبيا و اوليا كس به عقل نتواند گشود ، و به سر گنج مرغ ولايت نتواند رسيد ، تا تسليم تصرفات مرغان كامل اين راه نشود .

بيائيد حق را بشناسيد ، و به حق تسليم شويد ، پيش از آن كه اعتقادى فاسد استعداد زرده دل به فساد آورد تا به ضربه ملك الموت پوست بيضه انسانى شكسته شود كه مرگ واقعاً عبارت از آن است كه انسان بميرد و چيزى با خود به عالم بعد نبرد .

بيائيم تسليم خدا شويم ، بيائيم درباره خود و عاقبت خود و نسبت به عالم ديگر كه ما را چاره اى از آن نيست فكر كنيم ، قرآن بخوانيد و هدف شما در درجه اول از خواندن قرآن اين باشد كه مولاى خود و خالق خود را بشناسيد ، قرآن مجيد خداوند را رؤف و مهربان و كريم و دستگير و غفور و بخشاينده نسبت به بندگانش معرفى مى كند ، روى چه حساب و بر محور كدام استدلال و برهان از خداى مهربان خود كه هدفى جز نجات و سلامت و سعادت و كرامت شما ندارد دست بر مى داريد ، خدائى كه براى خير دنيا و آخرت شما صد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده ، خداوندى كه براى راه يافتن شما به بهشت و نجاتتان از جهنم دوازده امام قرار داده ، پروردگارى كه بالاترين و برترين نعمتش يعنى قرآن را به شما مرحمت فرموده ، توانائى كه براى حركت شما به سوى مقام قرب ، به شما عقل ، وجدان ، فطرت ، و قدرت عنايت فرموده ، خداوندى كه از عنايت هيچ نعمت مادى و معنوى نسبت به شما دريغ نداشته ، چرا او را نمى يابيد ، چرا او را نمى شناسيد ، چرا در مقام معرفت نسبت به او در نمى آئيد ، چرا به دنبال انبياء و امامان كه فرستادگان او هستند نمى رويد ، چرا و چرا و چرا ؟!!

وجود مقدس او به دشمنانش لطف دارد ، چه رسد به كسى كه بر اثر نجات از ضلالت ، و منور شدن به نور هدايت دوست و عاشق او گردد ، به حقيقتى كه به صورت شعر در زير مى آيد دقت كنيد تا بيش از پيش به لطف و مهر و عنايت و عشق خداى خود واقف گرديد ، شايد جرفه اى در قلب شما بزند ، و به آتش حب آن جناب شعله ور شويد و به سوى او به حركت آئيد :

مادر موسى چو موسى را به نيل *** در فكند از گفته رب جليل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه *** گفت كاى فرزند خرد بى گناه
گر فراموشت كند لطف خداى *** چون رهى زين كشتى بى ناخداى
گر نيارد ايزد پاكت به ياد *** آب خاكت را دهد ناگه بباد
وحى آمد كاين چه فكر باطل است *** رهرو ما اينك اندر منزل است
پرده شك را بينداز از ميان *** تا ببينى سود كردى يا زيان
ما گرفتيم آنچه را انداختى *** دست حق را ديدى و نشناختى
در تو تنها عشق و مهر مادرى است *** شيوه ما عدل و بنده پرورى است
نيست بازى كار حق خود را مباز *** آنچه برديم از تو باز آريم باز
سطح آب ازگاهوارش خوش تر است *** دايه اش سيلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغيان مى كنند *** آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند
ما به دريا حكم طوفان مى دهيم *** ما به سيل و موج فرمان مى دهيم
نسبت نسيان به ذات حق مده *** بار كفرست اين بدوش خود منه
به كه برگردى به ما بسپاريش *** كى تو از ما دوست تر ميداريش
نقش هستى نقشى از ايوان ماست *** خاك و باد و آب سرگردان ماست
قطره اى كز جويبارى مى رود *** از پى انجام كارى مى رود
ما بسى گم گشته باز آورده ايم *** ما بسى بى توشه را پرورده ايم
ميهمان ماست هركس بى نواست *** آشنا با ماست چون بى آشناست
ما بخوانيم ار چه ما را رد كند *** عيب پوشيها كنيم ار بد كنند
سوزن مادوخت هرجا هرچه دوخت *** ز آتش ماسوخت هر شمعى كه سوخت
كشتيئى زآسيب موجى هولناك *** رفت وقتى سوى غرقاب هلاك
تندبادى كرد سيرش را تباه *** روزگار اهل كشتى شد سياه
طاقتى در لنگر و سكان نماند *** قوتى در دست كشتيبان نماند
ناخدايان را كياست اندكى است *** ناخداى كشتى امكان يكى است
بندها را تار و پود از هم گسيخت *** موج از هرجا كه راهى يافت ريخت
هرچه بود از مال و مردم آب برد *** زان گروه رفته طفلى ماند خرد
طفل مسكين چون كبوتر پر گرفت *** بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول وهله چون طومار كرد *** تندباد انديشه پيكار كرد
بحر را گفتم دگر طوفان مكن *** اين بناى شوق را ويران مكن
در ميان مستمندان فرق نيست *** اين غريق خرد بهر غرق نيست
صخره را گفتم مكن با او ستيز *** قطره را گفتم بدان جانب مريز
امر دادم باد را كان شيرخوار *** گيرد از دريا گذارد در كنار
سنگ را گفتم بزيرش نرم شو *** برف را گفتم كه آب گرم شو
صبح را گفتم برويش خنده كن *** نور را گفتم دلش را زنده كن
لاله را گفتم كه نزديكش به روى *** ژاله را گفتم كه رخسارش بشوى
خار را گفتم كه خلخالش مكن *** مار را گفتم كه طفلك را مزن
رنج را گفتم كه صبرش اندك است *** اشك را گفتم مكاهش كودك است
گرگ را گفتم تن خردش مدر *** دزد را گفتم گلوبندش مبر
بخت را گفتم جهانداريش ده *** هوش را گفتم كه هشياريش ده
تيرگيها را نمودم روشنى *** ترس ها را جمله كردم ايمنى
ايمنى ديدند و ناايمن شدند *** دوستى كردم مرا دشمن شدند
كارها كردند اما پست و زشت *** ساختند آئينه ها اما ز خشت
تا كه خود بشناختند از راه ، چاه *** چاهها كندند مردم را به راه
روشنى ها خواستند اما ز دود *** قصرها افراشتند اما به رود
قصه ها گفتند بى اصل و اساس *** دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبريز كردند از فساد *** رشته ها رشتند از دو عناد
درسها خواندند اما درس عار *** اسبها راندند اما بى فسار
ديوها كردند دربان و وكيل *** درچه محضر ، محضر رب جليل
سجده ها كردند بر هر سنگ و خاك *** درچه معبد ، معبد يزدان پاك
رهنمون گشتند در تيه ضلال *** توشه ها بردند از وزر و وبال
از تنور خودپسندى شد بلند *** شعله كردارهاى ناپسند
وا رهانديم آن غريق بى نوا *** تا رهيد از مرگ شد صيد هوى
آخر آن نور تجلى دود شد *** آن يتيم بى گنه نمرود شد
رزم جوئى كرد با من چون كسى *** خواست يارى از عقاب و كركسى
كردمش با مهربانيها بزرگ *** شد بزرگ و تيره دل تر شد ز گرگ
برق عجب آتش بسى افروخته *** وز شرارى خانمان ها سوخته
خواست تا لاف خداوندى زند *** برج و باروى خدا را بشكند
رأى بد زد گشت پست و تيره راى *** سركشى كرد و فكنديمش ز پاى
پشه اى را حكم فرمودم كه خيز *** خاكش اندر ديده خودبين بريز
تا نماند باد عجبش در دماغ *** تيرگى را نام نگذارد چراغ
ما كه دشمن را چنين مى پروريم *** دوستان را از نظر چون مى بريم
آن كه با نمرود اين احسان كند *** ظلم كى با موسى عمران كند
اين سخن پروين نه از روى هواست *** هركجا نورى است ز انوار خداست
فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسانِكَ لا تُحَرِّكْهُ إِلاّ بِإِشارَةِ الْقَلْبِ وَمُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَرِضَى الاْيمانِ فَإِنَّ اللهَ عالِمٌ بِسِرِّكَ وَجَهْرِكَ وَهُوَ عالِمٌ بِما فِي الصُّدورِ فَضْلا عَنْ غَيْرِهِ .
در مسئله ياد خدا و ذكر حضرت او ، قلب را قبله زبان كن ، يعنى قبل از اين كه ذكر را به زبان بياورى ، قلب را متوجه حضرت دوست كن ، و آگاه باش كه قلبى كه به تاريكى غل و دغلى و حسد و كينه ، ريا و عجب و نفاق و شرك و بخل و سائر رذائل آلوده است نمى تواند روى خود به جانب محبوب عالم كند ، با چنين قلبى اگر انسان ذكر بگويد ، در حقيقت ذكر به تاريكى است ، يعنى زبان در حركت است ، اما قلب پشت به حق دارد ، چنين ذكرى مايه حركت ، و علت روشنائى نيست ، اگر بخواهى قلب به قول امام ششم قلبه زبان شود ، بايد همه آلودگيها را با متوجه كردن او به حق از آن پاك كنى ، تا قلب بتواند قلبه زبان شود ، و ذكرت به حقيقت ذكر گردد ، ذكرى كه نورش همه وجودت را روشن كند و براى حركتت به سوى دوست به منزله قدرت و موتور وجودت شود .

و مواظب باش كه هر ذكرى ذكر نيست ، ذكر بايد به دستور انبيا و امامان و قرآن مجيد باشد ، پس اول با عقل به سوى درك معارف بشتاب ، سپس با قلب بفهم ، چون عقل و قلب را به كار اندازى به حقيقت مؤمن شوى ، آنگاه ذكر را به اشاره چنين قلب روشنى و با موافقت عقل ، عقل هماهنگ با معارف الهى و از روى رغبت ايمانى شروع كن ، اگر چنين مسيرى را حركت نكنى و ذكر بر اين اساس نباشد ، در ذكر تو بهره اى كه نيست هيچ ، بلكه ذكرت مورث فتنه و فساد است ، همانند ذكرى كه صوفيان حقه باز دارند ، ولى اثرى مثبت از ذكر گوئى آنان در زندگى و حياتشان نمى بينى ، من خود صوفيانى را بعد از انقلاب اسلامى ايران به وسيله مدارك بدست آمده شناختم كه با دولت ظالم و خائن قاجار و پهلوى و با سفارتخانه هاى خارجى كه لانه جاسوسى استعمارگران بود همكارى داشتند ، و گاهى مصدر كثيف ترين كارها بودند ، كه ملت مظلوم شيعه چه ضربه ها از آنان ديدند ، مرد خبيث و كثيفى چون سپهبد نعمت الله نصيرى رئيس سازمان امنيّت زمان محمدرضا شاه پهلوى كه پانزده سال بر ملت مسلمان ايران و مال و نواميسشان مسلط بود ، و جنايات او را فقط خدا مى داند و بس ، جنايات ناموسى و مالى و آلوده بودن دستش به خون هزاران انسان مظلوم به خاطر شهوت رانى خاندان پهلوى و آمريكائيان از يك خانواده صوفى و درويش مسلك بود(1) ، و خود او هم ادعاى صوفيگرى و درويشى داشت و در سلك صوفيان گنابادى بود ، صوفيان ديگرى را مى شناسم كه مصدر كار دولتى نيستند و نبودند ، اما دچار انواع منكرات از همه بدتر دچار بى حجابى زنان و دختران خود بودند و هستند ، حجابى كه بنا به صريح چند آيه قرآن از ضروريات دين خداست ، اين گمراهان از خدا بى خبر كه يك خط پليدشان عقيده ننگين جدائى دين است سياست است(2) ، يعنى باز گذاشتن دست شاهان و استعمارگران در همه شئون مسلمين و به انواع معاصى عده بسيارى از آنان آلوده بودند و هستند كه اهل ذكرند ، و به خصوص شبهاى دوشنبه و جمعه دور هم حلقه زده و حلقه ذكر تشكيل مى دهند .

رئيس طايفه نوربخشيه در زمان ما برابر با اسناد انقلاب اسلامى ايران از همكاران درجه اول سازمان امنيّت بوده و ادعاى قطبيت داشت و دارد ، و مقاله هادرباره ذكر نوشته ، اين اذكار گرچه به صورت زيباست اما به قول ائمه طاهرين ذكر شيطانى است ، و نظير داستانى است كه در كتب روائى نوشته اند : شيطان به موسى گفت بگو لا اله الا الله گفت نمى گويم زيرا ذكرى كه به دستور تو است زير كاسه اش نيم كاسه اى وجود دارد و جز گمراهى و ضلالت و فته و فساد در زير آن چيزى نيست !!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به كتاب نابغه علم و عرفان بخش صوفيان سمنان مراجعه كنيد .

2 ـ به مقدمه صالحيه و مكاتيب صالح عليشاه و رفع شبهات مراجعه كنند .

ذكر را بايد صاحب قلب سليم و عقل هماهنگ با معارف انبيا و صاحب ايمان به خدا بگويد تا از آثارش در دنيا و آخرت بهره مند گردد .

هشيار باش كه خداوند بزرگ به باطن و ظاهر تو داناست ، كه مى داند قلب تو و زبان تو در چه حال و در چه كار است ، آنچه را پنهان داشته اى به آن آگاه است چه رسد به آنچه كه از تو آشكار مى باشد .

ذكر را خالص بگو و در ذكر گوئى مخلص باش تا مخلص شوى با ذكر اعلان جنگ با شيطانهاى درون و برون بده . و به راستى از مسئله ذكر هم چون سلاحى برنده در برابر تمام برنامه هاى غير خدا ايستادگى كن .

در احوالات اوليا و عاشقان دقت كن ، ببين شاه مردان اميرمؤمنان نزديك به هفتاد بار در جبهه هاى جنگ شركت مى كند ، ولى شركت آن بزرگوار در تمام جنگ ها عين ذكر خدا بود ، و در بقيه اعمالش انديشه كن ، كه تمام اعمال او عين ذكر بود ، و با قوت و قدرت اين ذكر و اذكار بود كه بر دنيا و ما فيها پشت پا زد ، و از ما سوى الله بريد ، و در تمام شئونش جز حضرت معبود چيزى وجهه همت او نبود ، ذكر بايد با تمام وجود گفته شود نه با زبان تنها ، اگر منظور از ذكر با زبان تنها باشد ، چه فرقى است بين ذكر انسان و ذكرى كه به طوطى تعليم داده شود تا پس از تعليم تكرار كند .

به همين خاطر حضرت صادق مى فرمايد : زبان را جز به اشاره قلب و موافقت عقل و رغبت و خوشنودى ايمانى حركت مده ، كه خدا به باطن و ظاهر تو آگاه است .

قرآن را براى فهميدن بخوانيد ، روايات اصيل اسلامى را براى آگاهى بخوانيد ، دست به دامن حكيمى الهى بزنيد ، تا قلب شما به نور معرفت روشن شود ، قلب با معرفت به حسنات آراسته و از سيئات پيراسته است ، قلب با معرفت جز به مولا انديشه ندارد ، و دنيا و عقبا را براى مولا مى خواهد ، قلب با معرفت به نبوت انبيا و ولايت ائمه متصل است ، قلب با معرفت روز و شب صاحبش به نور عبادت روشن است ، قلب با معرفت غرق در رضاى از خداست ، قلب با معرفت با دو بال خوف و رجا به سوى مولا در حركت است ، قلب با معرفت هرگز از اوامر دوست روى گردان نيست ، و به نواهى آلوده نمى شود ، قلب با معرفت لحظه به لحظه عمر را غنيمت شمرده و نمى گذارد اين لحظات پر قيمت جز در راه الهى صرف شود ، قلب با معرفت آئينه انعكاس حقايق و واقعيات است ، و بنا به روايات حرم خدا و عرش الهى است .

قلب با معرفت داراى چشمه هاى جوشان حكمت است ، چنانچه در كتاب «عيون اخبار الرضا» صفحه 258 و «عدة الداعى» صفحه 170 و «اصول كافى» ج2 صفحه 16 و «بحار» در جلد 15 جزء دوم ص85 نقل شده :

مَنْ أَخْلَصَ للهِِ أَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ .
قلب با معرفت پابرجا در مسائل الهى ، و غواص بحار معانى و حقايق است ، قلب با معرفت چراغ روشن الهى در ميدان هستى انسان است ، و رهنمون عبد به ماوراء عالم و مستعد ميهمانى بارگاه قدس الهى .

قلب با معرفت از ارزشى برخوردار است كه در تمام آفرينش چيزى به مانند آن از ارزش برخوردار نيست !!

قلب با معرفت صاحبش را از حضيض خاك نجات داده و به اوج عالم پاك ميرساند .

صاحب قلب با معرفت بنا به روايات از ملائكة الله بالاتر ، و بلكه از ملائكه مقرب حق افضل و برتر است .

چنين قلبى را به دستور حضرت صادق (عليه السلام) قبله زبان قرار بده ، تا نور معرفت در ذكر تجلى كرده و بفهمى چه مى گوئى و از كه مى گوئى و براى كه مى گوئى ، آن وقت است كه نور ذكر در تمام وجودت تجلى مى كند ، و در آن نور به درك معانى ذكر نائل آمده و در حقيقت به حقيقت صفات دوست آشنتا شده و براى آراسته شدن به آن صفات تا مرز جان دادن حركت خواهى كرد !!

در اين وقت است كه ثواب هائى كه در روايات براى ذكر گفته شده ، نصيب تو مى گردد ، و وجودت عين معانى ذكر در حد قدرت و امكانت مى شود .

جاهل به معارف ، كوردل بى باطن ، بى معرفت بى حاصل ، گوينده لا طائل ، بى ادب در حضور دوست ، اگر هم از گفتن ذكر ثواب ببرد ، ثواب او در حدى نيست كه قابل ذكر باشد .

در اسلام قرآن و فهم آن ، روايات و رسيدن به حقايق آن ، تحصيل علم و آراسته شدن به آن ، زيارت مردم مؤمن و هر نوع كمك به آنان ، ترتيب اولاد و اشخاص به آداب الهى و كليه امورى كه الهى است ، ياد گرفتن و عمل كردن به آن ذكر است ، شما را به خدا خيال نكنيد ذكر عبارت از لقلقه زبان است ، تا خود را عمرى به حركت زبان مشغول بداريد ، بدون اين كه جان و قلب و عقل و نفس و هستى شما با آن ذكر حركت كند ، اگر تصور كنيد اسلام و حقايقش اين است ، مرتكب گناه بزرگ شده و حق گران و پر ارزش اسلام را ادا نكرده ايد .

حافظ در يكى از غزلياتش در مقام شكايت از بى خبرى و بى خردى ، و نفهميدن حقيقت دين و اسلامى كه جز لقلقه زبان چيزى نيست مى فرمايد :

در همه دير مغن نيست چو من شيدائى *** خرقه جائى گرو باده و دفتر جائى
دل كه آئينه شاهى است غبارى دارد *** از خدا مى طلبم صحبت روشن رائى
نرگس ار لاف زد از شيوه چشم تو مرنج *** نروند اهل نظر از پى نابينائى
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان *** ور نه پروانه ندارد به سخن پروائى
جويها بسته ام از ديده به دامان كه مگر *** در كنارم بنشانند سهى بالائى
كشتى باده بياور كه مرا بى رخ دوست *** گشت هر گوشه چشم از غم دل دريائى
سخن غير مگو با من معشوق پرست *** كه ندارم ز حوادث به جهان پروائى
اين حديثم چه آمد كه سحرگه مى گفت *** بر در ميكده اى با دف و نى ترسائى
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد *** واى اگر از پس امروز بود فردائى
حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در يكى از سخنرانى هايش كه در طول راه بين مكه و كربلا داشتند ، از مردم زمانش به سختى شكايت كرد ، به اين كه اهل دين به معناى واقعى بسيار كمند ، و اكثريتى كه ادعاى ديندارى مى كنند ، دين بازيچه زبان آنهاست .

وَالدّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ .
اين همه ثوابى كه براى مجالس ذكر نوشته اند ، اين همه اجر و مزدى كه براى گوينده ذكر گفته اند ، اين همه آيات و رواياتى كه مردم را ترغيب به معرفت مى كند براى چيست ؟ براى اين كه انسان ذكر را با معرفت بگويد و نيّت و قصدش واقعاً اين باشد كه به مفهوم و حقيقت ذكر آراسته گردد ، در اين جا لازم است به دو فصل اشاره شود : فصل ثواب ذكر ، فصل معناى ذكر تا گوشه اى از اين بحر بيكران براى ما معلوم گردد
عظمت ذكر و مجالس آن
در صفحات گذشته در حد لازم به مسئله ذكر و اين كه براى چه بايد ذكر گفت ، و چگونه بايد گفت و براى كه بايد گفت ، و از ذكر چه برداشتى و محصولى بايد داشت ، و ثوابهائى كه در روايات براى ذاكر آمده ، براى چه ذاكرى آمده ، مسائلى مطرح شد ، اگر آن مسائل را نخوانده ايد ، رواياتى كه در اين فصل آمده نخوانيد ، زيرا خواندنش آن نفعى كه بايد به شما برساند نمى رساند ، من از شما مى خواهم ابتدا چند بخش گذشته را بخوانيد و سپس اين روايات را مطالعه كنيد .

اين روايات را بزرگانى هم چون شيخ بزرگ حضرت صدوق ، محدث ثقه حضرت كلينى در كافه ، علاّمه خبير ، فيلسوف كبير ، عارف بصير ، حضرت ملا محسن فيض كاشانى در كتب پر قيمت خود نقل كرده اند ، و جاى ترديد در اين مسائل براى آگاه با انصاف نيست ، اكثر اين روايات در آن كتب همراه اسناد و مدارك است ، كه به خاطر عدم لزوم ذكر اسناد ، فقط به اصل روايت اكتفا مى شود ، اگر خواستيد اسناد و مدارك آن روايات را ببينيد به كتب فوق الذكر مراجعه كنيد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ذَاكِرُ اللهِ في الْغافِلينَ كَالشَّجَرَةِ الْخَضْراءِ في وَسَطِ الْهَشيمِ .
پيامبر عزيز اسلام فرمود : متذكر خدا در بين اهل غفلت همانند درخت سبز در ميان گياه و درخت خشك است .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ذَاكِرُ اللهِ في الْغافِلينَ كَالْمُقاتِلِ فِي الْفارّينَ .
پيامبر اسلام فرمود : ياد كننده خدا در ميان مردم غافل مانند جنگجوى شجاع در بين فراريان و كم طاقتان است .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : ذَاكِرُ اللهِ في الْغافِلينَ كَالْحَىِّ بَيْنَ الاَْمْوَاتِ .
پيامبر اسلام فرمود : كسى كه ياد خداست در بين مردم غافل مانند زنده اى در ميان مردگان است .

قَالَ (صلى الله عليه وآله) يَقُولُ اللهُ : أَنَا مَعَ عَبْدي مَا ذَكَرَني وَتَحَرَّكَ بي شَفَتَاهُ .
پيامبر فرمود ، خدا مى فرمايد : من همراه بنده ام هستم زمانى كه به ياد من است و دو لبش براى ياد من در حركت است .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : عملى از اعمال انسان نجات بخش تر از عذاب خدا به مانند ذكر نيست ، گفتند يا رسول الله جهاد در راه خدا هم به اين عظمت نيست فرمود : نه مگر اين كه با شمشيرت بزنى تا شر دشمن قطع شود ، مگر اين كه با شمشيرت بزنى تا ريشه دشمن كنده شود ، مگر اين كه با شمشيرت بزنى تا دشمن خاموش گردد !!

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَرْتَعَ في رِياضِ الْجَنَّةِ فَلْيَكْثُرْ ذِكْرَ اللهِ .
نبى اكرم فرمود : هركس عاشق گشت و گذار در باغ بهشت است ، زياد ياد خدا كنيد .

سُئِلَ (صلى الله عليه وآله) : أَيُّ الاَْعْمَالِ أَفْضَلُ ؟ فَقَالَ أَنْ تَمُوتَ وَلِسَانُكَ رَطْبٌ بِذِكْرِ اللهِ .
از نبى اكرم پرسيدند برترين عمل كدام است ؟ فرمود : بميرى در حالى كه زبانت به ذكر خدا تر باشد .

پيامبر فرمود : خداوند فرمود : هنگامى كه بنده من در درونش ياد من بود من هم به همان صورت ياد اويم ، و هرگاه در آشكار ياد من كرد ، او را در آشكار ياد مى كنم ، و زمانى كه يك وجب (با عقيده صحيح و عمل صالح) به من نزديك شد يك ذرع به او نزديك مى شوم و وقتى يك ذرع به من نزديك شد يك باع به او نزديك مى شوم ، و زمانى به سوى من قدم برداشت هروله كنان به سوى او مى آيم ، كنايه از اين كه سريع خواسته هاى او را اجابت مى كنم .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قَالَ : إِنَّ اللهَ تَعَالى يَقُولُ : مَنْ شَغَلَ بِذِكْري عَنْ مَسْأَلَتي أَعْطَيْتُهُ أَفْضَلَ مَا أُعْطِيَ مَنْ سَأَلَني .
امام ششم فرمود : خداى تعالى مى فرمايد : كسى كه ذكر من او را از دعا و سئوال باز داد ، به او بيش از آنچه به سئوال كنندگان عطا مى كنم مرحمت مى نمايم .

وَقَالَ (عليه السلام) : قَالَ اللهُ تَعَالى : مَنْ ذَكَرَني سِرّاً ذَكَرْتُهُ عَلانِيَةً .
و نيز حضرت صادق (عليه السلام) فرمود ، خداوند فرموده : كسى كه مرا در پنهان ياد كند ، من او را در آشكار ياد مى كنم .

امام ششم فرمود : خداوند به عيسى فرمود : اى عيسى در ذاتت مرا ياد كن تا در ذاتم تو را ياد كنم ، در آشكارت مرا ياد كن تا در آشكارى بهتر از آشكار آدميان تو را ياد كنم ، عيسى قلبت را براى من نرم كن ، در خلوت ها زياد مرا ياد كن ، خوشحالى من به اين است كه تملق كنان بسويم آئى در اين زمينه زنده باش و از مردگى و پژمردگى بپرهيز .

وَعَنْهُ (عليه السلام) : مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللهِ أَظَلَّهُ اللهُ في جَنَّتِهِ .
امام ششم فرمود : كسى كه زياد ياد خدا كند ، خداوند در بهشتش بر او سايه مى كند .

وَعَنْهُ (عليه السلام) : قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللهِ أَحَبَّهُ اللهُ وَمَنْ ذَكَرَ اللهَ كَثيراً كُتِبَتْ لَهُ بَرَاءَتَانِ : بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَبَرَاءَةٌ مِنَ النِّفاقِ .
حضرت صادق (عليه السلام) از پيامبر نقل مى كند : كسى كه زياد ياد خدا كند خداوند او را دوست خواهد داشت و كسى كه داراى كثرت ذكر باشد دو برائت براى او نوشته مى شود ، براءتى از آتش جهنم و براءتى از نفاق و دوروئى .

وَعَنْهُ (عليه السلام) : شِيعَتُنَا الَّذينَ إِذا خَلَوْا ذَكَرُوا اللهَ كَثيراً ;
امام ششم (عليه السلام) فرمودند : شيعيان ما كسانى هستند ، كه هر وقت خلوت كنند ، زياد ياد خدا كنند .

اى خوشا مستانه سر در پاى دلبر داشتن *** دل تهى از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهين محبت بى پر و بال آمدن *** پيش باز عشق آئين كبوتر داشتن
سوختن بگذاختن چون شمع و بزم افروختن *** تن بياد روى جانان اندر آذر داشتن
اشك را چون لعل پروردن بخوناب جگر *** ديده را سوداگر ياقوت احمر داشتن
هركجا نور است چون پروانه خود را باختن *** هركجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حيوان يافتن بى رنج در ظلمات دل *** زان همى نوشيدن و ياد سكندر داشتن
از براى سود در درياى بى پايان علم *** عقل را مانند غواصان شناور داشتن
گوشوار حكمت اندر گوش جان آويختن *** چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور *** عار از ناچيزى سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب *** علم و جان را كيميا و كيمياگر داشتن
به روايت زير دقت كنيد كه روايت بسيار با ارزش و پر قيمتى است :

امام ششم فرمود : چيزى نيست . مگر اين كه براى آن حدى است كه انتهاى آن همان حد است مگر ذكر خدا كه براى آن حد و مرزى نيست .

خداوند فرائض را بر مردم فرض كرد و عبادات را واجب دانست ، كسى كه واجبات را ادا كند ، اداى واجبات همان حد واجبات است .

اين ماه رمضان است ، كه هركس روزه بگيرد حدش را ادا كرده ، اين حج است كه به جاى آوردن آن حد آن است .

اما ذكر حقيقتى است كه خداوند به قليل آن رضايت نداده ، و براى آن حدى معين نكرده است ، سپس حضرت اين آيه را خواند :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً )(1) .
و فرمود : با توجه به اين آيه ببينيد كه خداوند براى ذكر حدى معين نفرموده است ، سپس فرمود : پدرم حضرت باقر كثير الذكر بود ، من با او در راه رفتن همراه مى شدم در حالى كه او ذكر مى گفت ، و با او طعام مى خوردم در حالى كه او در ذكر بود ، هرگاه مردم در حضور آن جناب گفتگو مى كردند ، گفتار مردم آن حضرت را از ياد خدا باز نمى داشت .

مى ديدم كه زبان مباركش به سقف دهانش متصل بود و مى گفت : لا اله الا الله ، آن حضرت پس از نماز صبح همه ما را جمع مى كرد و تا بيرون آمدن آفتاب ما را امر به ذكر خدا مى فرمود ، و هريك از ما مى توانست قرآن بخواند مى فرمود قرآن بخوان ، و هركس نمى توانست به او مى فرمود ذكر خدا بگو .

خانه اى كه در آن قرائت قرآن است و در آن ذكر خدا گفته مى شود ، بركتش زياد مى شود ، و ملائكه در آن حاضر مى شوند ، و شياطين از آن خانه دور مى گردند ، و آن خانه براى اهل آسمان همانند كوكب درخشان مى درخشد .

و خانه اى كه در آن قرائت قرآن و ذكر نيست ، كم بركت است و از ملائكه خالى و از شياطين پر است !!

سپس حضرت صادق فرمود : به بهترين اعمال شما را خبر دهم ، كه درجات شما را بالا ببرد ، و شما را نزد پروردگارتان پاكيزه نشان دهد و براى شما از طلا و نقره بهتر است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احزاب (33) : 41 ـ 42 .

و از اين كه به دشمن برخورد كنيد و آنان را بكشيد و آنها شما را بكشند براى شما بهتر است ؟ گفتند آرى فرمود : زياد ذكر خدا گفتن(1) .

سپس فرمود ، مردى به محضر پيامبر آمد عرضه داشت بهترين اهل مسجد كيست ؟ فرمود : آن كسى كه زياد ذكر خدا كند .

پيامبر فرمود : به كسى كه زبان ذاكر عطا شده ، خير دنيا و آخرت داده شده و فرمود در قرآن در آيه ششم سوره مدثر آمده : بر عمل خيرت منت مگذار تا آن را زياد بينى ، واقعاً آنچه براى خدا انجام داده اى آن را زياد مبين .

وَعَنْهُ (عليه السلام) قَالَ : أَوْحَى اللهُ تَعَالى إِلى مُوسى (عليه السلام) : لا تَفْرَحْ بِكَثْرَةِ الْمَالِ ، وَلا تَدَعْ ذِكْري عَلى كُلِّ حَال ، فَإِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِى الذُّنُوبَ وَأَنَّ تَرْكَ ذِكْري يُقْسِى الْقُلُوبَ .
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود : كه خداوند به موسى وحى كرد : به زيادى مال خوشحال مباش ، و يادم را در هيچ حال از دست مده ، به حق كه زيادى مال گناهان را از يادت مى برد ، و تو را غفلت مى دهد ، و ترك ياد من براى تو سخت دلى مى آورد .

قَالَ رَسُولُ اللهِ : مَا جَلَسَ قَوْمٌ مَجْلِساً يَذْكُرُونَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ إِلاّ حُفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَغَشِيَهُمُ الرَّحْمَةُ وَذَكَرَهُمُ اللهُ فِيمَنْ عَنْدَهُ .
پيامبر فرمود : مجلسى نيست كه گروهى در آن بنشينند و مشغول ذكر خدا باشند ، مگر اين كه آن مجلس در محاصره ملائكه نباشد ، و اهلش غرق در رحمت خدا نگردند ، و خدا از آنان در بين ارواح انبيا و شهدا و اوليا و ملائكه ياد نكند .

قَالَ (صلى الله عليه وآله) : مَا مِنْ قَوْم اجْتَمَعُوا يَذْكُرُونَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لا يُريدُونَ بِذلِكَ إلاّ وَجْهَهُ إلاّ نَادَاهُمْ مُنَاد مِنَ السَّمَاءِ قُومُوا مَغْفُوراً لَكُمْ قَدْ بَدَّلَتْ سَيِّئَاتِكُمْ حَسَنَات .
پيامبر فرمودند : قومى نيستند كه براى ياد خدا جمع شوند و نيّت آنان خدا باشد مگر اين كه يك منادى از آسمان ندا مى كند ، بر خيزيزد كه آمرزيده ايد و بديهاى شما تبديل به خوبى ها شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به همان معنائى كه به طور مفصل در فصول گذشته توضيح داده شد .

قَالَ (صلى الله عليه وآله) : مَا قَعَدَ قَوْمٌ مَقْعَداً لَمْ يَذْكُرُوا اللهَ فِيهِ وَلَمْ يُصَلُّوا عَلَى النَّبِيِّ إلاّ كَانَ عَلَيْهِمْ حَسْرَةُ يَوْمِ الْقِيامَةِ .
و نيز آن حضرت فرمود : گروهى جائى ننشستند ، در حالى كه ذكر خدا نگفتند و درود بر پيامبر نفرستادند ، مگر اين كه آن مجلس براى آنان در قيامت حسرت خواهد بود .

قَالَ دَاوُدُ (عليه السلام) : إِلهي إذَا رَأَيْتَني أُجَاوِزُ مَجَالِسَ الذَّاكِرينَ إلى مَجَالِسِ الْغَافِلِينَ فَاكْسُرْ رِجْلي دُونَهُمْ فَإنَّها نِعْمَةٌ تَنْعُمُ بِها عَلَيَّ .
داود به پروردگار عرضه داشت ، هرگاه مرا ديدى روى از مجالس ذاكرين گردانده ، و به سوى مجالس اهل غفلت در حركتم پايم را بشكن ، كه اين شكسته شدن پا نعمتى است كه به من مرحمت مى فرمائى .

قَالَ (صلى الله عليه وآله) : اَلْمَجْلِسُ الصَّالِحِ يُكَفِّرُ عَنِ الْمُؤْمِنِ أَلْفَيْ أَلْفِ مَجْلِس مِنْ مَجَالِسِ السُّوءِ .
پيامبر بزرگ فرمود : يك مجلس شايسته كفاره مؤمن است در برابر دو هزار مجلس بد .

قَالَ أَبُو جَعْفَر : إنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اللهِ وَذِكْرُ عَدُوِّنَا مِنْ ذِكْرِ الشَّيْطَانِ .
امام باقر فرمودند : مجلسى كه در آن ياد ما هست ، و در آن مجلس از زندگى ما و آداب ما و فرهنگ ما و حلال و حرام ما و مسائلى كه براى رشد شما ما گفته ايم صحبت است ذكر خداست و ذكر دشمنان ما ذكر شيطان است .

امام باقر (عليه السلام) فرمودند : در تورات واقعى كه به موسى نازل شده آمده ، موسى از خداوند پرسيد : اى پروردگار من ، به من نزديكى تا با تو مناجات كنم ، يا دورى تا صدايت بزنم . وحى شد : من همنشين كسى هستم كه در ذكر من است ، موسى گفت : روزى كه پوششى نيست كدام بنده در پوشش تو است فرمود : آنان كه ياد من هستند و من ياد آنانم و به خاطر من با هم در محبت اند و من عاشق آنهايم اينان كسانى هستند كه هرگاه اراده كنم عذابى به اهل زمين بدهم از آنان ياد مى كنم تا عذاب از آنان دفع شود .

اى خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن *** تيرگيها را از اين اقليم بيرون داشتن
هم چو موسى بودن از نور تجلى تابناك *** گفتگوها با خدا در كوه و هامون داشتن
پاك كردن خويش را ز آلودگيهاى زمين *** خانه چون خورشيد در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان كردن ببازار وجود *** نفس را بردن بدين بازار مغبون داشتن
بى حضور كيميا از هر مسى زر ساختن *** بى وجود گوهر و زر گنج قارون داشتن
گشتن اندر كان معنى گوهرى عالم فروز *** هر زمانى پرتو و تابى دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را با يك دگر آميختن *** جان و دل را زنده زين جان بخش معجون داشتن
چون نهالى تازه در پاداش رنج باغبان *** شاخه هاى خرد خويش را بار وارون داشتن
هر كجا ديو است آنجا نور يزدانى شدن *** هركجا مار است آنجا حكم افسون داشتن
ابو سعيد خدرى از نبى اكرم نقل مى كند : براى خداوند ملائكه اى است غير از نويسندگان عمل ، كه در سطح زمين در گردش اند ، چون قومى را بيابند كه در حال ذكر خدايند ، فرياد مى كنند : براى يافتن آرزوى خود بشتابيد ، پس به نزد اهل ذكر آيند ، و آنان را تا به آسمان دنيا محاصره كنند ، پس خداوند به آنان

مى فرمايد : بر چه حال بندگانم را ترك كرديد ؟ جواب مى دهند : در حالى كه حمد و مجد تو را بجا مى آوردند و تو را تسبيح مى گفتند ، خداوند مى فرمايد : آيا مرا ديدند ؟ «رؤيت به قلب» عرضه مى دارند : نه مى فرمايد : اگر مى ديدند ؟ عرض مى كنند : تسبيح و تحميد و تمجيد آنان فوق العاده شديد مى شد ، به ملائكه مى فرمايد : از چه پناه مى بردند ؟ عرض مى كنند : از آتش ، خطاب مى رسد : آتش را ديده بودند ؟ عرض مى كنند : نه ، مى فرمايد : اگر مى ديدند ؟ عرضه مى دارند : هر آينه با شدت هرچه تمام تر از آن فرارى و متنفر مى شدند ! سپس مى فرمايد : چه مى خواستند ؟ عرض مى كنند : بهشت ، مى فرمايد : بهشت را ديده اند ؟ عرض مى كنند : نه ، مى فرمايد : اگر مى ديدند ؟ مى گويند : به شدت به آن حرص مىورزيدند ، خطاب مى رسد : من شما را شاهد مى گيرم كه همه آنها را آمرزيدم ، ملائكه مى گويند : فلان كس اهل مجلس آنها نبود ، بلكه به خاطر حاجتى نزد آنها آمده بود او هم آمرزيده شده ؟ خطاب مى رسد : اهل ذكر به آن درجه هستند ، كه همنشين آنها هم از سعادت آنان فيض مى برد ، و از شقاوت دور است .

ثواب با عظمت ذكر
عَنِ النَّبِيِّ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ يَا مُوسى لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَعَامِريهِنَّ عِنْدي وَالاَْرَضينَ السَّبْعَ في كَفَّة وَلا إلهَ إلاّ اللهُ في كَفَّة مَالَتْ بِهِنَّ لا إلهَ إلاّ الله .
پيامبر فرمود : خداوند عز و جل به موسى بن عمران فرمود : اى موسى اگر هفت طبقه آسمانها و تمام ساكنينش و مجموع زمين هاى هفت گانه را در پيشگاه من به يك طرف ترازو و لا اله الا الله را در طرف ديگر بگذارند ، به راستى كه كفه لا اله الا الله بر آن كفه ترجيح خواهد داشت .

آرى مجموع آسمانها و زمين در مقابل مسئله توحيد كه تجلى در قلب داشته باشد ، چه ارزشى دارد ؟

مگر همه عالم با تجلى توحيد در قلب قابل مقايسه است ، سماوات و ارضين و سكان آنها ماده اى جز خاك يا آتش يا نور ندارند ، خاك و آتش و نور كجا و حقيقت توحيد !!

كسى كه به حقيقت مى گويد لا اله الا الله ، كسى كه به واقعيت قائل به اين شعار والاى همه انبيا و امامان و عاشقان است ، از قيمتى برخوردار است ، كه همه عالم از آن قيمت برخوردار نيست .

عزيزتر و والاتر و پر ارزش تر و با مقام تر از اهل توحيد در همه عالم نيست ، اهل توحيد ولى توحيد به حقيقت ، توحيدى كه از آلودگى شرك ولو به اندازه كوچك ترين ذره باشد ، خالص گرديده پر قيمت ترين موجود خدايند !!

كسى كه به حقيقت مى گويد لا اله الا الله ، كسى است كه به قول حضرت زهرا و حضرت سجاد (عليهما السلام) گوشت و پوست و خون و رگ و پى او لا اله الا الله مى گويد .

او انسانى است كه با تمام قدرت تمام معبودهاى باطل درون و برون را از مملكت هستى خود زدوده و جز حضرت دوست معبودى و محبوبى و معشوقى ندارد ، و هرچه را در زندگى بخواهد فقط و فقط براى او مى خواهد و بس ، اين توحيد و اين معرفت و اين كفر زدائى و شرك و نفاق زدائى البته قيمتش از آسمانها و سكان آنها و زمين سنگين تر است .

در كتب اهل سنت و شيعه از رسول بزرگ اسلام نقل شده ، كه فرموده اند : اگر ايمان على را در كفه اى و ثقلين را در كفه ديگر بگذارند ايمان على بر ثقلين سنگينى خواهد كرد ، چرا ؟ براى اين كه ايمان على (عليه السلام) ايمان خالص و معرفت آن حضرت معرفت كامل بود ، و اعمال و اخلاق و رفتار تمام عمر آن حضرت انعكاس همان ايمان و معرفت بود ، به همين خاطر بود كه حتى درباره يك عمل على كه شمشير زدن در جبهه احزاب بود پيامبر فرمود :

ضَرْبَةُ عَلِىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ .
يك ضربت على در روز خندق از عبادت ثقلين برتر بود .

چرا كه سرچشمه آن عمل توحيد و معرفت و اخلاص بود .

لا اله الا الله يعنى پايان دادن حكومت هواى نفس در وجود ، يعنى پاك كردن تمام رذائل اخلاقى از صفحه نفس ، يعنى آراسته شدن به حسنات اخلاقى ، يعنى خلوص و پاكى ، يعنى بصيرت و بينائى ، يعنى هم چون انبيا با تمام طاغوت ها تا ريشه كن كردن آنان مبارزه كردن ، يعنى ريشه تمام گناهان را از سرزمين وجود خويش در آوردن و به جاى آن نهال عمل صالح كاشتن .

لا اله الا الله يعنى از تمام مكتب ها بريدن و به مكتب انبيا و امامان پيوستن ، يعنى فهم قرآن و عمل به تمام دستورات و قوانين الهى ، يعنى آراسته شدن به صلاح و سداد و عفت و تقوا .

لا اله الا الله يعنى همه روز خود را به پاكى به سر بردن و شب خود را به پاكى و طهارت و عبادت به روز آوردن ، يعنى حل مشكلات عباد خدا براى رضاى خدا .

اين همه ثواب فقط به گفتار تنهاى زبان نيست ، و ارجحيت آن بر آسمانهاى هفتگانه و زمين در گفتن تنهاى آن خلاصه نمى شود ، بلكه اين ارجحيت در تجلى حقيقت لا اله الا الله در هستى و عمل و اخلاق انسان است .

رابطه ما با حقيقت لا اله الا الله در حد قدرت و امكان و تكليف خودمان بايد همانند رابطه انبيا و امامان وعاشقان با آن باشد .

آيات و رواياتى كه درباره اهل توحيد و اهل ايمان آمده بخوانيد و در آن دقت كنيد تا به ارزش آنان كه در رابطه با توحيد به معناى حقيقى آن هستند پى ببريد .

عَنِ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله) قَالَ : اَلْمُوْجِبَتَانِ : مَنْ مَاتَ يَشْهَدْ أَنْ لا اِلهَ إلاّ اللهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَمَنْ مَاتَ يُشْرِكْ بِاللهِ دَخَلَ النَّارَ .
پيامبر اسلام فرمود : دو چيز موجب دو چيز است : يكى مرگ با شهادت به لا اله الا الله كه سبب ورود در بهشت است ، و ديگر شرك كه مردن با آن باعث دخول به جهنم است .

از مصاديق بارز شرك ، قبول حكومت هوا و هوس و اميال و غرائز ، و قبول حكومت و دخالت طاغوت ها در زندگى است ، پيروان بنى اميه و بنى عباس ، پيروان فرعون و نمرود ، پيوران آمريكا و روس در هر لباسى كه بودند و هستند بنابر صريح آيات الهى مشركند و به وقول قرآن مجيد دچار ظلم عظيم و جايگاهى در قيامت بجز آتش جهنم ندارند .

شرك مبارزه با خدا و حقايق است ، شرك مبارزه با انبيا و امامان است ، شرك مبارزه با حسنات و آشتى با سيئات است ، گناهى بزرگ تر و پليدتر از گناه شرك وجود ندارد ، شرك ريشه كفر و نفاق و علت آلوده شدن انسان به تمام معاصى و گناهان است ، امام ششم در روايات بسيارى اعمال حسنه وعبادات بنى اميه و بنى عباس و پيروان آنها را به حكم صريح قرآن در بسيارى از آيات باطل اعلام كردند و به اصحاب خود فرمودند گول اين گريه ها و طول ركوع ها و سجودها و روزه و حج و زكات را مخوريد كه اينان به خاطر قبول حكومت بنى اميه و بنى عباس مشركند ، و عملى از آنان در روز قيامت پذيرفته نيست !!(1)

جابر جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت مى كند ، كه پيامبر فرمود : به مردگان خود كلمه لا اله الا الله را تلقين نمائيد ، زيرا باعث آمرزش گناهان آنهاست ، عرض كردند : گفتن آن در حال صحت و سلامت چگونه است ، سه مرتبه فرمود : بيشتر گناهان را منهدم مى كند ، براى اين كه كلمه طيبه لا اله الا الله در زندگى و مرگ و حشر مايه انس است . پيامبر مى فرمايد : جبرئيل گفت : كاش انسانها را كه در محشر دو گروهند مى ديدى : يك گويندگان و معتقدان به لا اله الا الله كه با رويهاى درخشان محشور مى شوند و ذكرشان كلمه طيبه و الله اكبر است ، و ديگر مشركين كه با صورتهاى سياه به محشر آمده و شيون كنان مى گويند اى واى بر ما ، تباه شديم و هلاك گشتيم !!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نوع اين روايات در كافى باب حجت و بحار فراوان است .

قَالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إِلهَ إلاّ اللهُ .
نبى اسلام فرمود : بها و قيمت بهشت لا اله الا الله است .

بنابر اساس آيات و روايات ، بهشت در برابر تقوا و عمل صالح به عباد الهى عنايت مى شود ، و اتصال به حقيقت كلمه طيبه مورث تقوا و عمل صالح است ، كسى كه تمام وجودش را نور توحيد گرفته ، نمى تواند آلوده دامن زندگى كند ، و نمى تواند از اجراى واجبات الهى ، و انجام خيرات دور بماند .

انسان تا د رمقام يقين جاى نگيرد ، و تا دل او با سير در آيات آفاقى و انفسى و سير در واقعيات شرع مطهر به نور معرفت روشن نشود ، و تا از تمام محرمات با كمال اراده و سرسختى كناره نگيرد ، و تا به واجبات و انجام اعمال صالحه آراسته نشود ، لا اله الا الله گفتن او بها و قيمت بهشت نيست .

ارزش توحيد به معرفت است
در روايات بسيارى آمده ، كه از رسول اكرم و ائمه طاهرين كراراً سئوال شده افضل اعمال كدام است ؟ پاسخ داده اند : معرفت .

اين معرفتى كه در پاسخ سئوال كنندگان داده شده ، داراى يك معناى جامع و مطلقى است ، خودشناسى ، خداشناسى ، جهان شناسى ، انسان شناسى ، زمان شناسى ، همه و همه در مفهوم معرفت مندرج است ، معرفت سبب عشق است ، و عشق سبب حركت ، و حركت بر اساس عشق و معرفت كليد سعادت دو جهان و بهاى بهشت الهى است .

اگر بنا باشد به طور ساده و عادى ، گفتن لا اله الا الله بهاى بهشت باشد ، اكثريت مردم اهل بهشت اند ، در حالى كه اكثريت از تقوا و عمل عارى اند ، و وجودشان جداً ننگ عالم و آدم است ، و زندگى و حيات آنان جز مزاحمت و خوردن حق ديگران سود ديگرى ندارد !!

به عقيده بيداران راه ، و به خصوص انبيا و ائمه و اوليا و شامخين وعرفاى كاملين ، شرف و فضيلت و كرامت ، انسان بر سائر موجودات عالم به خاطر استعداد او به معرفت و بخصوص معرفت و عرفان به خداست .

موضوع معرفت يا عرفان يكى از مهم ترين مسائل دوره حيات انسان در كره زمين ، و بلكه در رأس تمام مسائل بوده و هدف و غرض اصلى خلقت و آفرينش انسان است . اين حقيقت يعنى معرفت بالله با چهار ناحيه اساسى وجود انسان ، كه انسانيّت انسان به آن است و بقيه نواحى وجود تابع و شعاعى از آن چهار ناحيه است بستگى دارد ، آن چهار ناحيه عبارت از : قلب ، روح ، نفس و عقل مى باشد .

1 ـ قلب به دو معنى استعمال شده : يكى عضو صنوبرى شكل مهمى كه در طرف چپ سينه قرار گرفته ، با خصوصياتى كه در علم تشريح و وظائف اعضا و ساير مباحث طبى براى آن شرح داده شده است ، و عارف با اين قلب كه حيوانات هم آن را دارند ، كارى ندارد ، بلكه عارف متوجه معناى دوم اين لفظ است كه مقصود از آن لطيفه روحانى است كه عبارت است از حقيقت انسان و اين حقيقت است كه عالم و مدرك و عارف و مخاطب و معاقب است .

اين قلب ، با قلب جسمانى علاقه و ارتباط اسرارآميزى دارد ، كه چگونگى آن علاقه و ارتباط بنحو روشنى به وصف در نمى آيد ، قدر مسلم اينست كه سنخ اين علاقه و ارتباط مادى نيست و كارى به گوشت و خون قلب ندارد ، بلكه از قبيل علاقه وصف به موصوف است ، كه فقط اهل كشف به خصوصيات آن واقفند .

قلب به اين معنى تقريباً همان است كه حكما از قديم آن را نفس ناطقه ناميده اند ، و وظيفه و عمل آن بيشتر عمل ادراك است تا احساس ، در حالى كه مغز به معرفت حقيقى خدا نمى تواند برسد ، قلب قادر به ادراك باطن و ملكوت و حقيقت و ذات اشياء است .

از مسائل اساسى عارفان ، و لكه مهم ترين آنها همين موضوع عرفان است ، كه به عقيده عرفا وصول به معرفت كامل و تام ممكن است ، به اين معنى كه چون قلب به نور ايمان و معرفت روشن شود ، آدمى از رذائل پيراسته و به حسنات و بخصوص تقوا آراسته گردد ، آئينه تجلى همه معارف الهى خواهد شد و به همين خاطر است كه پيامبر فرمود :

لا يَسَعُني أَرْضي وَسَمائي بَلْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ .
ولى اين صفا و كمال به ندرت حاصل مى شود ، زيرا قلب غالباً به واسطه غفلت محجوب و در نتيجه معصيت تاريك است ، يعنى صور و نقوش مادى و شهوانى آن را آلوده مى سازد .

قلب بين عقل و هوا در كشمكش است ، به اين معنى كه قلب انسان معركه جدائى است بين جنود خدا و شيطان و هر دسته از راهى در تسخير آن مى كوشند ، از يك دريچه معرفت خدا به قلب مى رسد ، و از دريچه ديگر وساوس حس ، و اين معنى در روايات زياد آمده و توضيح فراوانى نسبت به اين دو مرحله داده شده ، روى اين ملاك گفته اند :

آدمى زاده طرفه معجونى است *** كز فرشته سرشته و ز حيوان
گر كند ميل اين شود پس از اين *** ور كند ميل آن شود به از آن
از يك طرف ممكن است پست تر از حيوان شود ، زيرا حيوان فاقد معرفت است و قهراً نمى تواند ترقى كند و كمال يابد ، و از طرف ديگر ممكن است از فرشته بگذرد زيرا فرشته فاقد شهوت است و نمى تواند تنزل كند .

جلال الدين در تفسير حديثى كه از پيامبر و در بعضى كتب از اميرالمؤمنين (عليه السلام)نقل شده كه يكى از اين دو بزرگوار (عليهما السلام) فرموده اند :

«خداوند ملائكه را آفريد و عقل را حقيقت آنان ساخت ، و چهارپايان را آفريد و شهوت را در بافت آنان بكار برد ، و آدميان را آفريد و عقل و شهوت را در آنان تركيب كرد ، كسى كه عقلش بر شهوتش غلبه كند از ملائكه برتر است ، و كسى كه عقلش مغلوب شهوت گردد از حيوان پست تر است» ، تفسير جالبى به مضمون زير دارد :

در حديث آمد كه يزدان مجيد *** خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گره را جمله عقل و علم وجود *** آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهى *** هم چو حيوان از علف در فربهى
او نبيند جز كه اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است و از شرف
زان سيم هست آدميزاد و بشر *** از فرشته نيمى و نيمش ز خر
نيم خر خود مائل سفلى بود *** نيم ديگر مايل علوى شود
تا كدامين غ غالب آيد در نبرد *** زين دو گانه تا كدامين برد نرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون *** از ملايك اين بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است *** از بهائم اين بشر زان كابتر است
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب *** وين بشر با دو مخالف در عذاب
وين بشر هم زامتحان قسمت شدند *** آدمى شكل اند و سه امت شدند
يك گره مستغرق مطلق شده *** هم چو عيسى با ملك ملحق شده
نقش آدم ، ليك معنى جبرئيل *** رسته از خشم و هوا و قال و قيل
از رياضت رسته و ز زهد و جهاد *** گوئيا كز آدمى او خود نزاد
قسم ديگر با خران ملحق شدند *** خشم محض و شهوت مطلقشدند
وصف جبريلى در ايشان بود رفت *** تنگ بود آن خانه و آن وصف رفت
مرده گردد شخص چون بيجان شود *** خر شود چون جان او بى آن شود
زاغ گردد چون پى زاغان رود *** جسم گردد جان چو او بى آن شود
زان كه جانى كان ندارد هست پست *** اين سخن حق است و عارف گفته است
او ز حيوانها فزون تر جان كند *** در جهان باريك كارى ها كند
مكر و تلبيسى كه او تاند تنيد *** آن ز حيوان دگر نايد پديد
جامه هاى زركشى را بافتن *** درها از قعر دريا يافتن
خرده كاريهاى علم هندسه *** با نجوم و علم و طب و فلسفه
كان تعلق با همين دنيى استش *** ره بهفتم آسمان بر نيستش
اينهمه علم بناى آخر است *** كه عماد بود گاو و اشتر است
بهر استبقاى حيوان چند روز *** نام آن كردند اين گيجان رموز
علم راه حق و علم منزلش *** صاحب دل داند آن را با دلش
2 ـ روح نيز به دو معنى استعمال مى شود ، يكى به معناى بخار لطيفى است كه منبع آن تجويف قلب جسمانى است و بواسطه حرارت قلب پيدا شده و به واسطه عروق در همه بدن پراكنده شده و سبب حيات جسمانى مى شود ، روح به اين معنا همان روح حيوانى است و بحث در آن متعلق به علم طب است .

جرجانى كه از دانشمندان بزرگ اسلامى است در تعريف اين روح مى گويد :

اَلرُّوحُ الْحَيَواني جِسْمٌ لَطيفٌ مَنْبَعُهُ تَجْويفُ الْقَلْبِ الْجِسْمانِيِّ وَيَنْتَشِرُ بِوَاسِطَةِ الْعُرُوقِ الضَّوارِبِ إلى سائِرِ أَجْزاءِ الْبَدَنِ .
معناى ديگر روح كه منظور انبيا و امامان و عرفاى پيرو آنان است ، عبارت است از لطيفه مدركه انسان كه مصداق ( قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي )(1) است و از عالم امر نازل شده ، و ابن سينا در آن قصيده معروفش به شرح و بسط آن پرداخته .

روح به اين معنى از اسرار قلب است و عده اى همان معنائى كه از كلمه قلب استفاده مى كنند از كلمه روح استفاده مى كنند ، جرجانى در تعريف اين روح مى فرمايد :

الرُّوحُ الاِْنْسَانيّ هُوَ اللَّطيفَةُ الْعَالِمَةُ الْمُدْرِكَةُ مِنَ الاِْنْسَانِ الرَّاكِبَةُ عَلَى الرُّوح الْحَيَوانيِّ نازِلٌ مِنْ عَالمِ الاَْمْرِ تَعْجُزُ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِهِ وَتِلْكَ الرُّوحُ قَدْ تَكُونُ مُجَرَّدَةً وَقَدْ تَكُونُ مُنْطَبِقَةً فِى الْبَدَنِ .
3 ـ نفس نيز به دو معنا اطلاق مى شود ، يكى به معناى جامع قوه غضب و شهوت ، يعنى منبع و اصل صفات مذمومه ، به طورى كه جهاد با آن را اسلام واجب دانسته و پيامبر آن را دشمن ترين دشمنان خوانده .

و به معناى ديگر عبارت است لطيفه الهى و عنايت خداوندى و به اين معنا حقيقت و ذات انسان است ، و به عبارت ديگر به معناى اول شيطانى و مذموم و به معناى دوم رحمانى و پسنديده .

4 ـ عقل كه به معناى مختلف استعمال مى شود ، اهل دل غالباً آن را به معناى مدرك علوم ، يعنى مترادف با معناى دوم قلب به كار مى برند ، و به طورى كه ملاحظه مى شود ، در بين همه اين اصطلاحات به قلب توجه بيشترى مى شود ، و قرآن مجيد هم همين واقعيت را تأييد مى كند ، زيرا سلامت قلب علت سلامت سه ناحيه ديگر و مرض آن علت مرض آن سه ناحيه است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء (17) : 85 .

قلب به معناى لطيفه روحانى و آسمانى و به نحو اجمال آلت مهم ارتباط روحانى ، قلب است ، يعنى قلب به معرفت خدا واصل مى شود ، و روح كه يكى از اسرار قلب است عاشق و مجذوب خدا مى گردد و سرّ كه باطن روح است به مشاهده معنوى حضرت او نايل مى شود .

عارف در پى شناختن خداست ، و مى خواهد از راه اين شناخت خود را هماهنگ با اوامر او و صفات حضرتش كند ، و ماحصل گفتار او اينست ، كه انسان بوسيله حواس خود نمى تواند به معرفت الهى برسد ، زيرا وجود مقدس او خارج از زمان و مكان و ماده است ، او وجوديست نامحدود و به فهم و تصور در نمى آيد ، و منطق و عقل بشرى هيچ وقت ، از محدود نمى تواند تجاوز كند ، فلسفه احول است ، و قيل و قال وجدان را قانع نمى كند ، و قكر حقيقت جو ، با كلمات ميان تهى و تكرارى تاريك مى شود ، و خلاصه انسان مقيد به اسم شده از مسمى دور مى گردد .

به قول عارف رومى :

خلق اطفالند جز مست خدا *** نيست بالغ جز رهيده از هوا
گفت دنيا لعب و لهو است و شما *** كودكيد و راست فرمايد خدا
جنگ خلقان هم چو جنگ كودكان *** جمله بى معنى و بى مغز و مهان
جمله با شمشير چوبين جنگشان *** جمله در لا ينبغى آهنگشان
جمله شان گشته سواره بر نئى *** كاين براق ماست يا دلدل پيئى
جاعلند و خود ز جهل افراشته *** راكب و محمول ره پنداشته
باش تا روزى كه محمولان حق *** اسب تازان بگذرند از نه طبق
يعرج والروح اليه والملك *** من عروج الروح يهتز الفلك
هم چو طفلان جمله تان دامن سوار *** گوشه دامن گرفته اسب وار
از حق ان الظن لا يغنى رسيد *** مركب ظن بر فلك هاكى رويد
علم هاى اهل دل حمالشان *** علم هاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند يارى شود *** علم چون بر تن زند بارى شود
گفت ايزد يحمل اسفاره *** بار باشد علم كان نبود ز هو
علم ان نبود ز هو بيواسطه *** آن نپايد هم چو رنگ ماشطه
ليك تو اين بار را نيكو كشى *** بار برگيرند و بخشندت خوشى
هين مكش بهر خدا اين بار عم *** تا ببينى در درون انبار علم
تا كه بر رهوار علم آيى سوار *** آنگهان افتد تو را از دوش بار
از هواها كى رهى بى جام هو *** اى ز هو قانع شده با نام هو
از صفت و از نام چه زايد ، خيال *** وان خيالش هست دلال وصال
ديده دلال بى مدلول هيچ *** تا نباشد جاده نبود غول هيچ
هيچ نامى بى حقيقت ديده اى *** يا ز گاف و لام گل گل چيده اى
اسم خواندى رو مسما را بجو *** مه ببالا دان نه اندر آب جو
گر ز نام و حرف خواى بگذرى *** پاك كن خود را زخود هان يك سرى
هم چو آهن ز آهنى بيرنگ شو *** در رياضت آينه بى زنگ شو
خويش را صافى كن ازاوصاف خويش *** تا ببينى ذات پاك صاف خويش
بينى اندر دل علوم انبيا *** بى كتاب و بى معيد و اوستا
گفت پيغمبر كه هست از امتم *** كه بود هم گوهر و هم همتم
مر مرا زان نور بيند جانشان *** كه من ايشان را همى بينم بدان
مدار عرفانى كه ناشى از مكتب اصيل انبيا و امامان است سه چيز است :

1 ـ خداشناسى ، كه اصل و ريشه همه حقايق و واقعيات است .

2 ـ خودشناسى ، يعنى بحث در هويت و شخصيت و نفس انسانى و موضع او در عالم خلقت ، و ويژگى هاى او و بحث در مصالح و مفاسد انسانى .

3 ـ انتخاب راه صحيح به سوى كمالات ، يعنى شناخت تكاليف عبادى و وظائف اخلاقى و تشخيص زندگى سالم و رفتار معتدلانه و تصفيه نفس و تزكيه آن براى وصول به سعادت و خوشى كه به ناچار در اين زمينه همه جويندگان راه به اسلام واقعى رسيده و با قدرت آن به كمالات و حقايق رسيده اند .

عارف معتقد است كه با آراسته شدن به علوم الهى ، و بكارگيرى آن ، و بخصوص تصفيه باطن از تمام آلودگى ها ، انسان به مقام كشف نائل شده و از اين راه مستقيماً به معرفت خدا واصل خواهد شد ، اين علم نتيجه قيل و قال غرور زا نيست بلكه پس از جهاد انسان بسته به اراده و فضل و توفيق حضرت اوست ، كه اين معرفت را به آنهائى كه خود مستعد اخذ معرفت و وصول به حقيقت كرده است عطا مى فرمايد .

معرفت نور رحمت الهى است كه به قلب سالك مستعد و قابل مى تابد ، و جميع تعينات و قواى او را در اشعه نورانى خود محو و مضمحل ساخته و از كار غير او باز مى دارد .

به اعتقاد بيداران راه طالبان خدا بر سه دسته اند :

اول : اهل زهد و عبادت كه به اميد بهشت و پاداش اخروى يا پاداش روحانى ديگرى از قبيل كرامات خدا را پرستش مى كنند و خداوند از راه فضل و عنايتش خودش را به آنها در حد جهاد آنان مى شناساند .

دوم : حكماى حكمت الهى ، كه خداوند از راه جلال و جبروت خود ، خود را به آنها مى شناساند ، ولى اينان با استدلال و منطق نمى توانند جلال و جبروت الهى را درك كنند ، و در ادراك صفات و آثار خداوندى سرگردان ، و از ادراك حقيقت توحيد به كلى عاجز و ماحصل گفتارشان اين است كه ذات الوهيت و حضرت احديت لا يدرك است و نتيجه علم ما اين است كه : مى دانيم كه از ادراك او عاجزيم .

سوم : عرفا كه خداوند به وسيله اشراق ، خود را به آنان مى شناساند ، يعنى عارف به حالى مى رسد كه از ما سوى الله منقطع گشته ، از حدود تعينات شخصى خارج مى شود ، و فانى محض گشته به خدا باقى مى شود .

عارف رومى گويد :

دفتر عارف سواد و حرف نيست *** جز دل اسپيد هم چون برف نيست
زاد دانشمند آثار قلم *** زاد عارف چيست انوار قدم
هم چو صيادى سوى آشكار شد *** گام آهو ديد بر آثار شد
چندگاهش گام آهو در خور است *** بعد از آن خود ناف آهو رهبر است
چون كه شكر گام كرد و ره بريد *** لاجرم زان گام در كامى رسيد
رفتن يك منزلى بر بروى ناف *** بهتر از صد منزل گام و طواف
آن دلى كه مطلع مهتابهاست *** بهر عارف فتحت ابواب هاست
سير زاهد هر مهى تا پيشگاه *** سير عارف هر دمى تا تخت شاه
با تو ديوار است و با ايشان در است *** با تو سنگ و با عزيزان گوهر است
آنچه تو در آينه بينى عيان *** پير اندر خشت بيند بيش از آن
پير ايشانند كين عالم نبود *** جان ايشان بود در درياى جود
پيش از اين تن عمرها بگذاشتند *** پيشتر از كشت بر برداشتند
پيشتر از نقش جان پذرفته اند *** پيشتر از بحر درها سفته اند
به عقيده عرفاى شامخين كه ماحصل نبوت انبيا و امامت امامان است ، انسان علت غائى آفرينش و نتيجه خلقت و تاج جهان است ، انسان اگرچه بر حسب ترتيب ظهور آخر است ولى در نظر خداوند و بر حسب مقام شرفى اول است .

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد *** عشق پيدا شد و آتش بهمه عالم زد
جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
عقل مى خواست كز آن شعله چراغ افروزد *** برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد بتماشاگه راز *** دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند *** دل غم ديده ما بود كه هم بر غم زد
جان علوى هوس چاه ز نخدان تو داشت *** دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت *** كه قلم بر سر اسباب دل خرم زد
تا انسان اسير شهوت و هوس است از خدا دور است ، ولى چون كشش حبيب در او زياد شود و پشت پا به عالم حس و محسوس بزند و از باطن خود به نور معرفت روشن گردد ، شوق و وجد اتصال به محبوب بر هر چيز فايق آيد ، به اين معنى كه چون ميراندن نفس و از ميان بردن تعينات انجام يابد ، حلاوت مشاهده جمال الوهيت قلب او را به اهتزاز در آورد .

آرى در كنار اين معرفت ، قول لا اله الا الله انسان كه قول همه وجود او به خصوص قلبش مى باشد بها و قيمت بهشت است و گفتار نبى اكرم بر چنين كسان صادق است كه :

ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلاّ اللهُ .
پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : هركس بگويد لا اله الا الله در بهشت از براى او درختى كاشته مى شود از ياقوت سرخ ، و در زمينى روئيده مى شود كه مشك سفيد است ، در حالى كه شيرين تر از عسل و سپيدتر از برف و خوشبوتر از مشك است ، در آن روئيده ميوه هائى است مانند پستان دختران بكر كه از پس هفتاد حله نمايان است .

جابر جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر چيزى در جهان همتا و نظيرى دارد مگر سه چيز :

اول ذات مقدس احديت كه نظير ندارد ، دوم كلمه شريفه لا اله الا الله كه هم

وزن و شبيه ندارد ، سوم اشكى كه از خوف خدا از چشم خارج شود كه براى آن وزنى نمى توان قائل شد ، و چنانچه بر صورت جارى گردد ، هيچ خوارى و ناراحتى پس از آن به آن صورت نخواهد رسيد .

ابو طفيل از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كند كه فرمود : هيچ بنده مسلمانى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه اين گفتار بالا رود و به هر سقفى (گناهان) كه برسد مى شكافد ، و به هر گناهى از گناهانش برخورد كند نابودش سازد تا آن كه پس از محو گناهان در صف حسنات و كارهاى نيك او قرار مى گيرد .

عَنْ أَبي حَمْزَةِ الثِّمالي قَالَ : سَمِعْتُ أَبا جَعْفَرَ (عليه السلام) يَقُولُ : مَا مِنْ شَيْئي أَعْظَمُ ثَواباً مِنْ شَهَادَةِ أَنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ لاَِنَّ تَعَالى لا يَعْدِلُهُ شَيْئيٌ وَلا يَشْرَكُهُ فِى الاَْمْرِ أَحَدٌ .
ابو حمزه ثمالى مى گويد از حضرت باقر (عليه السلام) شنيدم فرمود : هيچ عبادتى از نظر ثواب و اجر بالاتر از شهادت به كلمه لا اله الا الله نيست ، چون كه نه چيزى نظير و عديل حق است ، و نه كسى با خدا شريك است .

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَا قُلْتُ وَلا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلي مِثْلَ لا إله إلاّ اللهُ .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : نه من و نه گويندگان قبل از من ، كلمه اى مانند لا اله الا الله نگفتيم .

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : خَيْرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إِلهَ إلاّ اللهُ .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : بهترين گفتار لا اله الا الله است .

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَا مِنْ مُؤْمِن يَقُولُ لا إلهَ إلاّ اللهُ إلاّ مُحِيَتْ مشا في صَحيفَتِهِ مِنْ سَيِّئات حَتّى تَنْتَهي إلى مِثْلِهَا مِنْ حَسَنات .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : هيچ مؤمنى نمى گويد لا اله الا الله مگر اين كه گناهان از نامه اعمالش محو مى شود تا آن كلمه كنار بقيه حسناتش قرار گيرد .

عَنْ فُضَيْل قَالَ : سَمَعْتُهُ يَقُولُ : أُكْثِرُوا مِنَ التَّهْليلِ وَالتَّكْبيرِ فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْئيٌ أَحَبَّ إلَى اللهِ مِنَ التَّكْبيرِ وَالتَّهْليلِ .
فضيل بن يسار مى گويد : از امام ششم شنيدم فرمود : لا اله الا الله و الله اكبر را زياد بگوئيد چون در نزد پروردگار چيزى از اين دو ذكر محبوب تر نيست
ذكر به اخلاص
عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قَالَ : مَنْ قَالَ لا إلهَ إلاّ اللهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَإِخْلاصُهُ بِهَا أَنْ يَحْجُزَهُ لا إلهَ إلاّ اللهِ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ .
امام ششم (عليه السلام) فرمود : كسى كه با اخلاص لا اله الا الله بگويد ، وارد بهشت مى شود و اخلاص گوئى به آن است كه لا اله الا الله او را از تمام معاصى الهى باز دارد .

قسمت عمده اى از صفحات گذشته شرح اين روايت و مشابه آن است . در حقيقت لا اله الا الله را بايد با معرفت و با اخلاص گفت زيرا لا اله الا الله گفتن ، بدون اين كه آثار مثبت الهى آن در انسان تجلى كند علت دخول دربهشت نيست.

عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : آتَاني جَبْرَئيلُ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ طُوبى لِمَنْ قالَ مِنْ أُمَّتِكَ لا إلهَ إلاّ اللهُ مُخْلِصاً .
امام باقر (عليه السلام) از نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند ، كه جبرئيل بين صفا و مروه بر من وارد شد و گفت خوشا به حال كسى كه از امت تو لا اله الا الله را با اخلاص بگويد .

حذيفه يمانى كه از اصحاب نبى اسلام بود ، مى گفت : لا اله الا الله هميشه غضب الهى را از بندگان بر مى گرداند ، مادامى كه سلامت دين را بر دنيا مقدم بدارند ، ولى هرگاه باكى از نقصان در دين نداشته باشند ، و فقط در فكر تكميل جهات مادى دنيوى خود باشند . و در عين حال لا اله الا الله بگويند از آنان پذيرفته نيست ، و به آنها گفته مى شود : دروغ مى گوئيد ، و در اين كلمه راستگو نيستند .

پيامبر عزيز (صلى الله عليه وآله) فرمود : براى اهل لا اله الا الله وحشتى در قبور نيست ، و ترسى به هنگام قيامت براى آنان نمى باشد ، گوئى آنان را مى بينم كه به هنگام صيحه قيامت سر از خاك بر مى دارند و مى گويند : خدا را حمد كه حزن و اندوه را از ما برداشت ، پروردگار ما غفور و شكور است .

پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : به حق كه تمام شما داخل بهشت مى شويد ، مگر روى گردانان و آنان كه از اطاعت حق همانند شتر از اهلش رم كرده گفتند يا رسول الله كه سرپيچى مى كند ؟ فرمود : كسى كه لا اله الا الله نمى گويد ، من شما را سفارش مى كنم زياد لا اله الا الله بگوئيد قبل از اين كه بين شما و اين كلمه طيبه جدائى بيفتد اين كلمه به حقيقت كلمه توحيد ، كلمه اخلاص ، كلمه تقوا ، و كلمه طيبه و دعوت حق و ريسمان محكم الهى و بها و قميت بهشت است .

از امام صادق (عليه السلام) است : كه فقرا خدمت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) رسيدند ، و گفتند : آنان كه از مال دنيا نصيبى دارند ، مى توانند در راه خدا بنده آزاد كنند ما نمى توانيم ، قدرت بر حج دارند ما نداريم ، صدقه مى دهند ما نمى توانيم ، جهاد دارند براى ما ميسر نيست ، پيامبر فرمود : كسى كه صد بار الله اكبر بگويد بهتر از آزاد كردن صد بنده است ، و كسى كه صد بار تسبيح بگويد بهتر از صد قربانى است ، و كسى كه حق را حمد بگويد بهتر از صد اسب با بار و زين و لجام و ركاب است كه در راه خدا قرار دهد ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد از نظر عمل در آن روز بهتر از همه است مگر كسى زيادتر از او بگويد ، اين خبر به گوش اغنيا رسيد ، و به گفتار آن حضرت عمل كردند ، فقرا به محضر حضرت برگشتند و داستان را گفتند ، حضرت فرمود اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عنايت مى كند .

در اين روايات و ثوابهائى كه در آن ذكر شده دقت كنيد ، ببينيد مسئله ذكر به اين سادگى است كه هركس بگويد آن همه ثواب مى برد ، يا اين ثوابها اختصاص به اهل معرفت و اهل اخلاص دارد ؟!

ذكر اخلاص مى خواهد ، شرايطى دارد ، مقدماتى براى آن هست ، مگر بدون شرايط و اخلاص و مقدمات آنهمه بهره الهى دارد ، به روايت زير كه يكى از مهم ترين و صحيح ترين روايات است توجه كنيد .

اسحاق بن راهويه گفت : چون حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام)در سفر خراسان به نيشابور رسيد ، پس از آن كه اراده كوچ كردن به سوى مأمون كرد ، محدثين جمع شدند ، و عرض كردند : اى پسر پيامبر از شهر ما تشريف مى بريد ، و براى استفاده ما حديثى بيان نمى فرمائيد ؟ پس از اين تقاضا حضرت سر خود را از عمارى بيرون آورد فرمود :

شنيدم از پدرم موسى بن جعفر فرمود شنيدم از پدرم جعفر بن محمد ، فرمود شنيدم از پدرم محمد بن على فرمود شنيدم از پدرم على بن الحسين فرمود شنيدم از پدرم حسين بن على ، فرمود شنيدم از پدرم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ، فرمود شنيدم از رسول خدا ، فرمود شنيدم از جبرئيل گفت شنيدم از پروردگار عز و جل فرمود كلمه لا اله الا الله دژ و حصار من است ، پس هركس داخل دژ و حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود ، پس هنگامى كه مركب حضرت حركت كرد با آواز بلند فرمود با شروط آن و من خود يكى از شروط مى باشم .

آرى لا اله الا الله شرط صحتش اطاعت از امامى است كه از جانب خدا معين شده ، مطيعين بنى اميه و بنى عباس ، و هرون و مأمون و آمريكا و روس و انگليس و هر طاغوتى اگر روزانه هزاران بار لا اله الا الله بگويند طبق روايت گذشته به آنان خطاب مى شود دروغ مى گوئيد .

و نيز به روايت بسيار پر اهميت زير توجه كنيد كه ابو سعيد خدرى مى گويد : روزى رسول خدا نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله على بن ابى طالب گرد او بودند ، حضرت فرمود : هركس بگويد لا اله الا الله داخل بهشت خواهد شد ، پس دو تن از ياران گفتند ما نيز مى گوئيم لا اله الا الله حضرت فرمود : همانا لا اله الا الله يعنى شهادت به يگانگى خدا از اين شخص «اشاره به على بن ابى طالب» و از شيعيانش قبول مى شود ، باز آن دو تن تكرار كرده گفتند ما نيز مى گوئيم لا اله الا الله پيامبر دست بر سر على بن ابى طالب گذاشت آنگاه بر آن دو نفر فرمود : نشانه پيروى از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و گفتار و كلام او را تكذيب ننمائيد .

از مضمون عالى اينگونه روايات استفاده مى شود ، كه هر گوينده لا اله الا الله اهل نجات نيست اين ذكر مقدمات روحى ، و اخلاص و جمع بودن شرايط مى خواهد .

و باز به روايت بسيار مهم زير توجه كنيد كه ابو الجارود از امام محمد باقر (عليه السلام)روايت كرده ، كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده : هركس بگويد سبحان الله خداوند درختى در بهشت براى او مى نشاند ، و هركس بگويد الحمد لله براى او نيز درختى در بهشت ميكارد ، و هركس بگويد لا اله الا الله براى او نيز همين طور ، وهركس بگويد الله اكبر براى او نيز درختى در بهشت مى كارد .

پس مردى از قريش گفت يا رسول الله سپس درختان ما در بهشت زياد است . فرمود بلى ، ولكن بترسيد از اين كه آتشى بفرستيد و آن درختان را بسوزانيد و اين فرمايش خداى متعال است كه مى فرمايد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ )(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محمد (عليه السلام) (47) : 33 .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول او اطاعت كنيد و عمل هاى نيك خود را باطل ننمائيد .

از اين روايت چه استفاده مى كنيد ، معصوم آن هم مانند پيامبر چه مى گويد ؟ از روايت حضرت رضا و روايت بعد از آن و روايت بالا چه مى فهميد ؟! همانطورى كه از مضمون اين سه روايت استفاده مى شود ، از براى قبولى عمل شرايطى است و امثال اين سه روايت مقيد مى كند مطلقات روايات ديگر را كه هر ذكرى و هر عملى كه اجر و ثواب بزرگى دارد شرايط قبلى و بعدى دارد .

در پايان روايات ذكر لازم است يك بار ديگر به جملات مورد شرح توجه كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : قلب را قبله زبان قرار بده ، زبان را جز به اشاره قلب به ذكر مياور ، در مسئله ذكر عقل را به كار گرفته و از روى رغبت ايمانى ذكر بگو ، پس به حق كه خداوندت به ظاهر و باطنت آگاه است ، و او مى داند آنچه را كه در ميدان مخفى سينه ها مى گذرد چه رسد به آنچه كه در علانيه و آشكار است .

اذان يا يادآور واقعيات الهى
اذان را مى توان از جمله اذكارى دانست كه در اسلام به عظمت آن كمتر آمده است .

چهار مرتبه الله اكبر ، آن هم پنج وقت ، آن هم با صداى رسا ، به چه معناست ؟ يعنى اى گم شدگان ، اى غافلان ، اى خفتگان ، و اى غرق شدگان ، در امور مادى و معاش ، و اى آلودگان به گناه ، خداى شما از هرچه فكر مى كنيد و به آن دل بسته ايد ، و به آن تعلق پيدا كرده ايد بزرگ تر است ، آنچه به آن وابسته هستيد در جنب حضرت دوست هيچ است ، پوچ است ، نمود است ، ناپايدار است ، سست و بى اصل است ، و كوچك و صغير و بى قابليت است ، چه سست اراده و كم خرد آن كسى كه عظمت بى نهايت در بى نهايت را رها كند ، و از رحمت بى انتها و ذات مستجمع جميع صفات كماليه دست بردارد ، و از اصل و ريشه و بنيان دست كشيده و روى باز گردانده به امورى جزئى و اشيائى تو خالى و از دست رفتنى دل بندد ، و دل بستگى او به حد غرق شدن در اين امور برسد !!

عاشقان او جز او بزرگى نديدند ، و از غير او ياد نكردند ، و از دنيا و مافيها به اندازه اى كه محبوب اجازه داده بود استفاده كردند و راه ورود غير بر دل بستند .

من هماندم كه وضو ساختم از چشمه عشق *** چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
دو بار اشهد ان لا اله الا الله : كه در اين شهادت بايد تمام هستى و وجود انسان شركت داشته باشد ، و جزئى از اجزاء وجود نماند ، مگر اين كه به وحدانيّت حضرت دوست شهادت دهد .

به قول عارف واله حضرت فيض :

در صدق جان درى نيست بجز دوست دوست *** آن كه دل از عشق او زنده بود اوست اوست
مغز در اين نه طبق نيست بجز عشق حق *** هرچه بجز عشق اوست نيست بجز پوست پوست
قد سهى قامتان زان چمن آراست راست *** روى پرى پيكران زان گل رو روست روست
عشق مرا پيشه شد در رگ و در ريشه شد *** نيست منى در ميان من نه منم اوست اوست
مهر رخ دوست را سينه من جاست جاست *** بر سر خاك رهش ديده من جوست جوست
چون رخ مه طلعتان جان من افروختند *** چون كمر دلبران اين تن من موست موست
اوست همه عز و ناز ما همه ذل و نياز *** خوارى ما بهر ما عزت ما زوست زوست
او همه احسان و جود ما همه جرم و جحود *** اوست چنان ماچنين كس چه كند خوست خوست
بوى خدا مىوزد از نفس اهل دل *** نيست سخن شعرفيض عطرى ازآن بوست بوست
دو بار اشهد ان محمداً رسول الله : يعنى راه حق ، شناخت حق ، و قبولى عمل در درگاه حق بسته به اتصال هستى انسان به رسول خداست ، آن انسان كريمى كه خداوند بزرگ بوسيله او خود و قوانين و حلال و حرام و بهشت و دوزخ و ملك و ملكوت و ائمه طاهرين و قواعد زندگى سالم را به انسان شناساند ، و بدون تعليم گرفتن از او و منهاى اسوه قرار دادن او محال است انسان به جائى و به چيزى برسد ، شهادت به رسالت او در حقيقت نفى تمام مكتب هاى غير الهى است ، و عينيّت اين شهادت در زندگى و حيات است كه انسان را به دو بال علم و عمل آراسته كرده و به سوى مقام قرب به پرواز مى آورد .

دو بار به عنوان استحباب مؤكد و به هنگامى كه خطرى جدى حقيقت اسلام را تهديد كند ، به عنوان واجب الهى : اشهد ان اميرالمؤمنين علياً ولى الله ، به اين معنا كه پس از پيامبر راه پيامبر ، و صراط قرآن ، و شرع الهى ، و جاده مستقيم خداوندى و حقيقت و شيرينى دين و علت العلل اتصال آدمى به حق على است !!

دو بار حى على الصلاة : شتاب به نماز كنيد ، آن حقيقتى كه شما را از فحشاء و منكر باز مى دارد ، آن واقعيتى كه سبب اتصال شما به حضرت جانان است ، آن عروة الوثقائى كه اگر در زندگى شما نباشد در خير دنيا و آخرت به روى شما بسته است . دو بار حى على الفلاح ، دو بار حى على خير العمل ، و باز دو مرتبه الله اكبر و دو بار هم لا اله الا الله ، اين اذكار عاليه را صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا مؤذنين عارف مى گويند ، و بايد بگويند ، تا با گفتن خود گوش جان عباد را نوازش داده و آنان را به سوى حق بخوانند و از غير دوست منصرف نمايند ، و مى دانند كه مستحب است با شنيدن صداى اذان ، انسان با مؤذن هماهنگى كرده با تمام وجود آن جملات نورانى را تكرار كند ، سپس خود را براى حضور در پيشگاه حضرت مولا آماده نمايد .

براى درك ثواب مؤذن و آنكه به اعلام مؤذن توجه مى كند به رواياتى كه در اين زمينه در كتب عالى روايتى آمده مراجعه كنيد ، در اينجا به عنوان تيمن و تبرك روايتى را در اين زمينه از من لا يحضر شيخ صدوق كه به خاطر عظمت روايت ، و مطالب بسيار مهمى كه نسبت به اذان كه داراى مهم ترين اذكار است وجود مقدس رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى ايران ، مرجع آگاه ، عارف بينا حضرت امام خمينى دام ظله در كتاب «آداب الصلاة» نقل كرده براى عزيزان ثبت مى كنم ، و از وجودد حضرت حق مى خواهم كه همه ما را اهل ذكر به آن معنائى كه مى پسندد قرار دهد .

شيخ صدوق مى فرمايد : عبدالله بن على مى گويد : متاع خود را از بصره به مصر بردم تا به فروش برسانم ، روزى در يكى از كوچه هاى مصر پيرى را ديدم بلند بالا ، سبز چهره ، كه تمام موهاى سر و صورتش سپيد بود ، جامه اى از دو قطعه سياه و سپيد بر تن داشت ، سئوال كردم كيست ؟ گفتند : بلال مؤذن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) .

همين كه او را شناختم ، با لوحه هائى كه هميشه براى نوشتن مسائل مهم همراه داشتم به نزد او شتافتم و به او سلام كردم ، جواب داد عليك السلام .

گفتم اى مرد بزرگوار ، قسمتى از آنچه از رسول الله (صلى الله عليه وآله) شنيده اى براى من بگو .

گفت : تو چه مى دانى من كيستم ؟

گفتم : بلال مؤذن رسول اسلامى .

چون نام رسول خدا را بردم ، گوئى خاطرات الهى زمان آن حضرت براى بلال تجديد شد ، و او را به ياد نوازش هاى جان فزا و محبت هاى بى شمار رسول خدا انداخت ، به ياد سيماى ملكوتى پيامبر گريستن آغاز كرد ، من هم تحت تأثير گريه هاى او ناله سر دادم ، مردم به تماشاى ما آمدند ، و ما دو نفر همچنان مى گريستيم .

آنگاه گفت : اى پسر از كجائى ؟

گفتم : از مردم عراق گفت : به به

سپس ساعتى خاموش شد ، و پس از سكوت فرمود : اى برادر عراقى بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم مى فرمود : اذان گويان امينان مؤمنان اند بر نمازها و روزه هاشان . و بر گوشت هائى كه مصرف مى كنند ، و بر جانهاشان كه در پناه اسلام محفوظ است ، خواسته اى از حضرت حق نخواهند مگر آنكه خداوند برآورده كند ، و درباره هيچ كس شفاعت ننمايند مگر اين كه مورد پذيرش واقع شود .

«امام خمينى دام ظله در ذيل جملات بالا از يكى از دانشمندان معاصر در توضيح امين بودن مؤذن مطلب زير را نقل مى كند : قبول شدن شفاعت و درخواست مؤذن در برابر تكليف سنگينى است كه بر عهده مؤذن است . مانند اين كه پليس در شهر و ژاندارم در بيابان پاس اموال و نفوس مردم را مى دهند ، و اين پسدارى وظيفه بسيار سخت و سنگينى است ولى در مقابل اين مسئوليت سنگين امضاء و تصديق پليس و ژاندارم در مقامات بالاى مملكت داراى ارزش و اعتبار است مؤذن هم همين طور است ، او با اذان خود در شهر يا بخش يا ده و دهكده به سپاه اسلام يا به مردمى كه از آن ناحيه عبور مى كنند ، اعلام مى كند كه مردم اين ناحيه مسلمان اند ، اى روندگان شما مى توانيد گوشت بازار اينان را مصرف كنيد و از پوست و كفشى كه مى فروشند به عنوان جنس حلال بخريد ، و تمام مردم با اعلام اذان مؤذن در ماه رمضان امساك كرده يا افطار مى كنند ، و با اعلام اذان او نماز پنچ گانه را به وقت معين آن مى خوانند ، اينان كه اينگونه بر امور مسلمين امين هستند بايد تحمل بى خوابى و نظم در امور را همواره برنامه خود قرار دهند و اين براى مؤذن داراى رنج و مشقت است ، و در مقابل اين رنج است كه خداى عزيز شفاعت و درخواست آنان را قبول مى نمايد» .

صدوق در دنباله روايت مى فرمايد : عبدالله به بلال گفت : خدايت رحمت كند بيشتر بگو .

فرمود بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس چهل سال براى خدا و به حساب خدا اذان گويد ، خداوند در محشر او را بياورد ، در حالى كه براى او همانند عمل چهل صديق است آن هم عمل مبرور مستقبل ، كه خداوند مهربان آن عمل را با اشتياق از او مى پذيرد .

گفتم : بيشتر بگو .

گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم شنيدم رسول خدا فرمود : هركس بيست سال اذان بگويد ، خداوند در قيامت او را همراه نورى هم وزن با آسمان محشور مى كند ، آرى بيست سال تلقين عظمت و توحيد خداوند آن هم هر روز پنج نوبت ، آن چنان در نفوس تأثيرى مى گذارد ، كه با آسمان نورانى به رقابت مى افتد .

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتاد *** بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى
گفتم : بيشتر بگو ، خداوند تو را رحمت كند ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم ، هركس ده سال اذان بگويد ، خداوند او را با حضرت ابراهيم خليل در بارگاه او يا درجه او جاى دهد .

گفتم : خداوند تو را رحمت كند ، بيشتر بگو ، گفت : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : هركس يكسال اذان بگويد ، در روز قيامت برانگيخته شود ، در حالى كه همه گناهانش آمرزيده شود ، اگرچه همانند كوه احد باشد .

گفتم : خدا تو را رحمت كند بيشتر بگو گفت : چشم ، پس تو نيز ياد بگير و عمل كن ، و به حساب خدا منظور بدا ، شنيدم از رسول الهى كه فرمود :

هركس در راه خدا ، از روى ايمان ، و به حساب خدا و به منظور نزديك شدن به حضرت حق براى يك نماز اذان بگويد ، خداوند همه گناهان گذشته او را مى آمرزد ، و در باقى مانده عمر بر او منت نهاده و نيروى خويشتن دارى از گناه ب هاو مرحمت نمايد و او را با شهيدان و فداكاران راه حق در بهشت يك جا جمع كند . گفتم : بيشتر بگو خداى تو را رحمت كند ، اى بلال بهترين سخنى كه از رسول اسلام شنيده اى براى من بگو .

فرمود : اى واى ، اى پسر بند دلم را بريدى ، آنگاه گريه سر داد ، او گريست و من اشك ريختم تا جائى كه به خدا قسم دلم به حالش سوخت .

معلوم نيست جذبه بلال از چه بود ، آيا زا مضمون حديث ذيل ؟ يا كيفيت سئوال خاطرات ديگرى در او زنده كرد و او را آتش زد ، به هر حال پس از آن كه از حال جذبه باز آمد فرمود : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، از رسول خدا شنيدم فرمود : چون روز قيامت فرا رسد و خداوند همه را يكجا جمع كند ، فرشتگانى از نور براى اذان گويان برانگيزد ، كه پرچم ها و شعارهائى از نور به همراه دارند ، و مركب هائى به يدك مى كشند كه زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشك اذفر است .

«اهميت در معرفى زمام و پا ، در آن است كه پا و سر رمز مبدء و منتهاست ، اذانى كه با تعظيم خدا شروع ، و با كلمه توحيد ختم مى گردد ، در عالم تجسم اعمال و تبدل اعراض به جواهر ، بسيار مناسب است كه به صورت مركبى از نور گردد ، كه زمام و آغازش جوهرى پر ارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز كه رنگ نخستين تحول جماد به عالم حيات و منتها و پايش از مشك اذفر باشد ، كه رمز عطر افشانى گل توحيد در فضاى جان است .»

مؤذن ها بر آن مركب هاى نورى سوار و با طرز بسيار با شكوهى بر فراز آن مركب ها مى ايستند كه اذان را ايستاده گفته اند، و فرشتگان خدا جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مى گويند .

سپس بلال سخت به گريه افتاد و شيون كنان گريست و من نيز گريستم ، همين كه از گريه آرام گرفت ، گفتم : گريه ات را سبب چه بود ؟ گفت : آه كه تو چيزى را به ياد من آوردى .

از حبيبم و صفيّم شنيدم كه مى فرمود : به حق آن كه مرا به پيامبرى برانگيخت كه مؤذن ها بر زبر مركب ها ايستاده و الله اكبر گويان بر مردم گذر مى كنند ، همين كه اين را گويند من صداى ضجه و ناله اى از امتم مى شنوم ، اسامة بن زيد پرسيد كه اين ضجه و ناله چيس ؟ فرمود : غلغله تسبيح و تحميد و تهليل است و چون گويند اشهد ان لا اله الا الله امت من مى گويد : ما در دنيا تنها همان خداى يكتا را مى پرستيديم پس به آنها گفته مى شود راست گفتيد . همين كه گفتند : اشهد ان محمداً رسول الله امت من مى گويند : اين همان است كه پيام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آن كه او را از نزديك نديديم به او ايمان آورديم .

پس گفته مى شود راست گفتيد ، اين همان است كه وظيفه پيامبرى را كه از پروردگار شما داشت انجام داد ، و شما به او مؤمن بوديد . پس بر خداست كه ميان شما و او جمع فرمايد ، سپس آنان را به منزل هايشان مى رسانند و در آن منازل چيزهائى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر دل آدم زاده اى خطور كرده است .

سپس نگاه پر معنائى به من كرد و گفت اگر بتوانى كه نميرى مگر آن كه اذان بگوئى ، اين كار را بكن و با افتخار منصب اذان گوئى بمير ، دنباله روايت در وصف بهشت بسيار مفصل است و ممكن است بخواست خدا در شرح بعضى از روايات ابواب آينده اين كتاب از آن استفاده شود .

در هر صورت ذكر واقعى آن است ، كه انسان مفهوم و حقيقت ذكر را با كمك عقل و قلب درك كند ، و از روى رغبت ايمانى بگويد ، و زندگى خود را در تمام شئون با آن ذكر هماهنگ نمايد ، اگر گفت سبحان الله ، معنايش را نيز درك كند كه مولاى او از هر عيب و نقصى منزه است ، پس بايد عبد چنان مولائى هم در خور امكان و استعدادش از عيب منزه باشد ، اگر گفت الله اكبر ، واقعاً توجه داشته باشد كه تمام عالم و آدم در برابر او كوچك و تنها بزرگ اوست ، دست از بزرگ برنداشته و محكوم كوچك گردد ، اگر گفت لا اله الا الله به دنبال آن با همه هستى غير خدا را نفى كرده و فقط عشق و حاكميت او را در زندگى بپذيرد ، و همين طور با تمام اذكار اعم از واجب و مستحب به همين صورت معامله كند ، تا بتوان به او بگويند ذاكر حقيقى است .

وَكُنْ كَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ كَالْواقِفِ فِي الْعَرَضِ الاَْكْبَرِ غَيْرَ شاغِل نَفْسَكَ عَمَّا عَناكَ مِمَّا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ في أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعيدِهِ .
به هنگام ذكر ، يا در همه حال مانند انسان محتضر باش ، انسانى كه قدرت انجام هيچ گونه عمل لغو و بيهوده اى ندارد ، انسانى كه در آن حال به غير لطف و حبت و عنايت الهى به برنامه ديگر متوجه نيست ، و از غير او كمك و يارى نمى خواهند و طمع به غير جناب او ندارند .

اگر در همه حالات ، چه در خانه ، چه در بيرون ، چه در سفر ، چه در حضر ، چه در وقت كسب ، چه زمان معاشرت ، چه هنگام خوردن و خوابيدن ، خود را همانند آدم محتضر بدانى ، باور كن كه لحظه اى حاضر نخواهى شد دست از حسنات بردارى ، و چشم به هم زدنى حاضر نخواهى شد به آلودگيها دامن حياتت آلوده شود !!

يا خود را در همين دنيا و در تمام لحظاتش حاضر در محضر حساب ببين ، آن هم حساب و پرورنده اى كه قاضى و حاكمش خداست و عاقبت پرونده يا بهشت و يا جهنم است .

اى عزيز بيدار باش و فرصت گرانمايه عمر را غنيمت بدان ، و دست از عروة الوثقاى هدايت برندار ، و با دنيا به عنوان مزرعه آخرت معامله كن ، عمر خيلى زودگذر است ، برزخ و قيامت با تو هيچ فاصله اى ندارند ، دنيا هم مانند آخرت محضر خداست ، و تو ببين در اين محضر در چه حالى و در چه كارى ؟ مواظب باش خود را به آنچه از جانب حضرت حق از امر و نهى و وعد و وعيد مأمور نيستى مشغول نكنى ، كه اين شغلى است شيطانى ، و عاقبتى جز حسرت و پشيمانى و ضرر و خسارت ندارد ، عمر را در گردونه اجراى اوامر و كناره گيرى از محرمات و توجه به آنچه كه به آن وعده بهشت داده شده و خوددارى از آنچه كه به آن وعده عذاب داده شده مصرف كن .

به قول عارف با سوز ، مشتاق دل سوز ، مرغ باغ ملكوت ، هزار دستان ميدان لاهوت حضرت الهى قمشه اى (رحمه الله) :

برخيز شبى هنگام سحر *** بخروش دمى با ديده تر
آهى كش و ساز آهنگ سفر *** بشتاب دلا در راه وفا
از خواب گران بردار سرى *** با سوز نهان با چشم ترى
شمعى بفروز جانا سحرى *** ميكن سفرى تا ملك بقا
يك عمر شدى سرمست غرور *** مى نوش شبى از جام طهور
كز خاك رسى در عالم نور *** بخرام برون زين شهر فنا
غافل منشين ديوانگى است *** در راه شدن فرزانگى است
دزدره عشق چون خانگى است *** منديش زكس جز نفس و هوا
در حضرت دوست گر بنده شوى *** از مهر رخش تابنده شوى
خورشيد طفت رخشنده شوى *** اى ظلمتى از انوار هدا
يك جام زن از صهباى الست *** زان باده كه جان شدبيخود ومست
چون شيشه دل مستانه شكست *** در پاسخ يار بر گوى بلى
اى صوفى شهر نيرنگ زدى *** خود شيشه خود بر سنگ زدى
صباغ شدى در رنگ زدى *** چون خرقه خود سجاده ما
گر مولوى اى كو دانش و دين *** ور بوالحسنى كو شمع يقين
كو نور درون كو داغ جبين *** وان سوز و نياز هنگام دعا
يارى كه نكرد اخلاق تو خوش *** نور دل او نار تو خمش
مسپار بوى عقل و دل و هش *** كان پيسر هواست نى زاهل صفا
شاهنشه دين مقصود جهان *** سلطان خرد سر خيل روان
آن رهبر كل تا باغ جنان *** آورده بهين آئين خدا
كى گم شدگان اين راه شما *** در شام جهان اين ماه شما
اين دفتر عشق از شاه شما *** گر مرد رهيد اين راهنما
صياد ازل در عالم تن *** در نه قفس اين چرخ كهن
بر بسته كنون بال و پر من *** سازد زكرم اين مرغ رها
از دام جهان آزاد شوم *** خاك در آن صياد شوم
باشد كه زغم دلشاد شوم *** پايان رسدم اندوه و جفا
يارب برسان آتش نفسى *** چون شعله طور سوزان هوسى
آزاد كن مرغ قفسى *** كز دام فراق گرديم رها
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ .
دل خود را از تعلقات به دنيا و امور آن ، و از تمام آلودگى هاى مربوط به دل با آب اندوه و حسرت بر عمر گذشته و با اشك پر قيمت چشم كه در راه خدا بخصوص در دل شبهاى تار بر ظاهر صورتت جارى مى گردد بشوى ، در روايت آمده يك قطره اشك ندامت دريائى از غضب الهى را خاموش مى كند .

در حديث است كه در روز قيامت شخصى را به ميزان حساب حاضر مى كنند ، كه در مدت عمر خود ظاهراً اعمال نيكى انجام داده ، عمل هاى او را به جناب حق عرضه مى كنند ، حضرت بارى هريك از اعمال او را به عيبى و تقصيرى بر مى گرداند ، آنگاه دستور مى رسد كه آن عبد بايد به جهنم برود ، يك موى از مژه چشم او پس از اذن از حضرت حق عرضه مى دارد : خداوندا اين شخص در شبى از شبها ياد تقصيرات خود كرد ، و دلش سوخت و اشك ندامتش بر چهره جارى گشت به حدى كه من در آن اشك غرق شدم ، خداوند مهربان به قيمت آن اشك از بنده اش بگذرد ، و او را از جهنم نجات دهد .

انسان هر چند كه تمام لحظاتش را به خوبى گذرانده باشد ، ولى بايد در برابر عظمت حق ، خود و اعمالش را هيچ انگاشته و به طور دائم در خلوت دل محزون باشد ، و بر گذشته تأسف خورده ، در حدى كه به ياد گذشته و خالى بودن پرونده اش از اعمالى كه لايق مولاست گريه كند ، و با اشك چشم جان را صفا دهد ، و مواظبت كند به آنچه مكلف نيست عمر تلف نكند .

به قول حضرت الهى آن عارف فرزانه ، و آن شب بيدار دائم در ترجمه جمله قلوبهم محزونة كه در وصف عاشقان حق از امام عارفان اميرمؤمنان نقل شده :

پر انده باشد آن دلهاى مشتاق *** بلى جفت غم است از يار خود طاق
بهر دل مشتعل تقوا فروزند *** چه شمعش در شرار غم بسوزند
كدامين غم ؟ غم دين ، دين دلبر *** كز آن غم كس مبادا شاد خاطر
نشان معرفت قلب حزين است *** دل اكان به درد غم قرين است
درخت معرفت بار آورد درد *** سرشك سرخ بارد بر رخ زرد
ز هر غم خاطرى باشد پريشان *** غم يار و غم جسم و غم جان
چو مشتاقى زقيد جسم وجان رست *** بدام عشق جانان باز پيوست
غمش تنها غم درد و فراق است *** بچهر اشك خونين زاشتياق است
غم آن آتش بود كز شعله طور *** دل غم ديدگان را كرد پر نور
غم آن نور است كز طور تجلى *** دل بشكسته را بخشد تسلى
غم است آن يا نشاط هر دو عالم *** كه افروزد دل وجان مرحبا غم
خوشا غم آفرين غم كز رخ جان *** فشاند گرد غم چون ابر نيسان
غم دين شادى هر دو جهان است *** غم دنياى دون خوردن زيان است
چه خوش گفت آن حكيم ذوق پرور *** غم دين خور ، مخور اندوه ديگر
غم دين خور كه دنيا غم ندارد *** عروس يكشبه ماتم ندارد
عروسى زشت و بى مهر و وفا هم *** ندارد از فراقش عاقلان هم
چو كار اين جهان كارى است باطل *** چرا در غم نشيند مرد عاقل
وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ .
ياد وجود مقدس او باش ، به خاطر اين كه او ياد تو است ، و از آنجا كه ياد او نسبت به عبد هميشگى و در تمام لحظات است ، و در پيشگاه حضرت او غفلت و نسيان راه ندارد ، پس در مقابل چنين يادى كه محبوب از تو دارد ، تو هم در تمام لحظات و آنات و حركات و سكنات به ياد او باش .

بيدار باش كه حضرت دوست چگونه ياد تو است ؟ تو را خلق كرده ، و هرچه لازم داشتى به تو مرحمت فرموده و هرچه احتياج دارى به تو عنايت مى كند ، با اين كه هيچ احتياج و نيازى به تو ندارد ، كدام لحظه را مى شناسى كه حضرت جانان از تو غافل بوده و تو را از ياد برده باشد ؟

اين خيلى ظلم است كه محبوب به طور دائم ياد تو باشد ، و تو از او ياد نكنى ، و بخصوص به امر و نهى او توجه نداشته باشى .

امام سجاد (عليه السلام) ، در دعاى ابو حمزه ، كه از پر اهميت ترين دعاهاى شيعه است ، درباره عنايات حضرت حق عرضه مى دارد :

آقاى من ، منم آن كودكى پروردى ، منم نادانى كه به من علم و آگاهى آموختى ، و منم گمراهى كه او را هدايت كردى ، و منم پستى كه او را به رفعت و بلندى و آقائى رساندى ، و منم ترسانى كه او را راحت و آسوده ساختى ، منم گرسنه اى كه سيرش كردى ، و تشنه اى كه سيرابش نمودى ، و برهنه اى كه پوشاندى ، و فقير و بى چيزى كه توانگرش نمودى ، و ناتوانى كه نيرويش دادى ، و خوارى كه عزيزش فرمودى ، و بيمارى كه درمانش دادى ، و گدائى كه دستش را از عنايت و لطف پر كردى ، و گنهكارى كه براى حفظ آبرويش او را پوشاندى ، و خطا كارى كه از او درگذشتى ، منم آن اندكى كه بسيارم نمودى ، و خوار شده اى كه او را كمك كردى ، و رانده اى كه منزلش دادى .

و سيد مظلومان ، پيشواى شهيدان ، حضرت حسين (عليه السلام) در دعاى عرفه كه دعاى بى نظيرى است عرضه مى دارد : اى مولاى من ، توئى كه بر من منت نهادى ، توئى كه به من نعمت دادى ، توئى كه بر من احسان كردى ، توئى كه بر من نيكى نمودى ، توئى كه مرا فضيلت دادى ، توئى كه كاملم كردى ، توئى كه روزيم دادى ، توئى كه به من توفيق دادى ، توئى كه به من عطا فرمودى ، توئى كه مرا توانگر نمودى ، توئى كه مرا نگه داشتى ، توئى كه مأوايم دادى و كارم را كفايت كردى ، توئى كه هدايتم نمودى ، توئى كه خود دارم كردى ، توئى كه بر من پرده پوشيدى و مرا آمرزيدى ، توئى كه از من درگذشتى و پابرجايم كردى ، و عزيزم داشتى ، توئى كه كمكم كردى ، و بازويم را گرفتى ، و تأييدم فرمودى و ياورم شدى و شفايم بخشيدى ، و عافيتم دادى و گراميم داشتى .

فيض آن عاشق دلباخته در اين كه هرچه را بنگرى و به هرچه فكر كنى ريشه و اصل آن اوست ، مى گويد :

عارفان از چمن قدس چو بوى تو كشند *** خويش را بى خرد و مست به كوى تو كشند
چون بخورشيد فتد چشم حقايق بينان *** برقع چشمه خورشيد زروى تو كشند
خستگانت بدرون ظلمات ار گذرند *** هر طرف دست بيازند كه موى تو كشند
عاشقان با جگر سوخته و چشم پر آب *** تشنه آب حياتى كه ز جوى تو كشند
هرچه بينند جمال تو در آن مى بينند *** صورت و معنى هر چيز به سوى تو كشند
سرو را در نظر آرند بياد قد تو *** گرد گلزار برآنند كه بوى تو كشند
هر ثنا هركه كند در حق هركس همه را *** به له الملك وله الحمد بسوى تو كشند
روز ايشان بود آنگه كه به رويت نگرند *** شب زمانى كه در آن طره موى تو كشند
سخن هركه بهر سوى و بهر روى بود *** همه را پخته و سنجيده به سوى تو كشند
لطف و قهر تو بكام دلشان يكسان است *** مزه نيشكر از تلخى خوى تو كشند
زاهدان دردكش جام هوا و هوسند *** عاشقان باده صافى زسبوى تو كشند
هركسى روى به سوئى به اميدى دارد *** آخر الامر همه رخت بسوى تو كشند
كمر بندگيت بسته سراپاى جهان *** همه الوان نعم از سر كوى تو كشند
فيض فرياد كنان بر اثر بانگ رود *** هركجا ناله دلسوز ببوى تو كشند
آرى او را با اين همه محبت و عنايتى كه در حق تو كرده ياد كن ، كه او را در عين اين كه از هر جهت بى نياز از تو است ياد تو است ، او كه تو را ياد مى كند ، ياد او نسبت به تو از ياد تو نسبت به او بزرگ تر و مرغوب تر و تمام تر است ، و ياد او هميشه نسبت به تو ، جلوتر از ياد تو نسبت به اوست ، حق نيست كه او اينگونه به نظر لطف و عنايت بر تو بنگرد ، و تو او را نديده بگيرى !

وَمَعْرِفَتِكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالاِْسْتِحْياءَ وَالاِْنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتِكَ وَإِنْ كَثُرَتْ في جَنْبِ مِنَنِهِ .
وقتى به اين معنى واقف شدى كه وجودمقدس يار لحظه اى از ياد تو غافل نيست ، و اوست كه هم چون ماهى دريا تو را غرق در نعمت و آقائى و كرامت كرده و اوست كه در تمام مواقف به داد تو رسيده ، و هرگونه وسيله زندگى و خوشى و راحت براى تو فراهم آورده ، اين آگاهى باعث و مورث سه حقيقت مى شود ، باعث مى شود كه در تمام جوانب حيات نسبت به حضرت او حال خضوع گرفته ، و در برابر امر و نهى او تكبر نكنى ، و نيز موجب مى گردد كه در خلوت و آشكار نسبت به تمام امورت از حضرت او حيا كنى ، و علت مى شود كه در برابر پيشگاه مقدس او سر عجز و انكسار به خاك آورى .

و عباداتت هرچند در برابر نعمت هاى او به نظرت زياد بيايد بر اثر اين آگاهى كوچك و حقير به نظر خواهد آمد ، تا جائى كه در برابر عظمت او از عبادات خود با همه كثرتش شرمسار و خجالت زده خواهى شد .

به راستى فعل موجود ممكن و ضعيف و حقير و پست هر چند زياد باشد ، در برابر عنايت و لطف واجب چه قدر و ارزشى دارد ؟

اى عزيز اعمالى كه از تو براى حضرت دوست صادر مى شود و به گمان تو تمام عيار است ، ممكن است داراى عيوبى باشد كه تو راه به آن نبرد باش و از نظر تو مخفى مانده باشد ، از عطاى سلمى كه يكى از مشاهير اهل حال است نقل شده : كه در اوايل حال نساجى داشته و از آن شغل كسب معاش مى نموده .

روزى پارچه اى به عمل آورد ، پارچه اى كه براى بافت آن وقت بسيار صرف كرده بود ، و نهايت دقت را در آن به كار برده بود ، و اعتقاد داشت در نهايت محكمى و خوبى است .

پارچه را به بازار مى برد ، و به بزازى كه متخصص پارچه و قيمت بود ارائه مى كند ، بزاز از قميتى كه عطا در نظر داشت كمتر قيمت مى كند ، زيرا عيوبى در پارچه بود كه بزاز به آن اشاره مى كند در حالى كه آن عيوب از ديد عطا دور مانده بود .

عطا پس از علم به عيوب ، در وسط بازار شروع مى كند به بلند گريه كردن ، بزاز از كرده پشيمان مى شود و به عطا مى گويد مرا ببخش به هر قيمتى كه مى خواهى از تو مى خرم ، عطا مى گويد گريه من از كمى قيمت پارچه نيست ، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيارى كه در بافت اين پارچه كرده ام و به اعتقاد خود آن را بى عيب مى دانستم معيوب از آب در آمد و من از عيب آن غافل بودم ، شايد عمل هاى من هم مثل اين پارچه پر از عيب باشد ، و چون روز قيامت به نظر خبير بصير برسد ، عيب هايش ظاهر گردد ، در حالى كه من از آن غافل بودم ، و آن روز چكنم ؟!!

آيت الله بروجردى يكى از اعاظم علماى شيعه و فقهاى بزرگ مذهب بود ، شخصيت ممتاز علمى و عملى ايشان باعث گشت كه در زمان وى حوزه قم از چنان عظمتى برخوردار شود ، كه صداى دانش و مذهب شيعه به بسيارى از كشورها برسد .

رهبر كبير انقلاب ، مرجع آگاه حضرت امام خمينى دام ظله براى حضرت آيت الله بروجردى اهميت خاصى قائل بودند و هستند .

نقل مى كنند يك روز عده اى از علماى بلاد در محضر آيت الله بروجردى جمع بودند ، در برابر ايشان صحبت از خدمات ارزنده آن جناب به ميان آمد و هركسى گوشه اى از برنامه هاى پر اهميت ايشان را اعم از پربار كردن فقه ، عظمت دادن به حوزه ، چاپ كتب علمى ، تأسيس دار التقريب ، ساختن مساجد و مدارس ، فرستادن مبلغ به ممالك خارجى گوشزد كرد ، و آن جناب به دقت به آن مسائل گوش مى دادند ، تنها پير مرد عالمى كه اكثراً او را نمى شناختند و معلوم بود از گوشه اى از كشور به ديدن آن جناب آمده ساكت بود .

آيت الله بروجردى به او فرمودند شما هم چيزى بگو ، ناگهان پيرمرد با حالى پر از خضوع و انكسار عرضه داشت : خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ .

حضرت آيت الله ، آنچه گفتند به درد شما نمى خورد ، عمل خالص كن كه زرگرى كه بناست اعمال را محك بزند بيدار بيدار است .

نوشته اند بهت مجلس را گرفت و به پهناى صورت اشك از دو ديدگان حضرت آيت الله بروجردى سرازير شد .

آرى اعمال ما را با عطا و عنايت او چه نسبت است ، اصولا اعمال ما انسانها قدر و قيمتى ندارد كه در برابر يك عطاى دوست بتوان از آن حرف زد !!

به قول الهى آن عارف فرزانه ، و بيدار يگانه :

هرچه جز زندگى عشق فنا بود فنا *** هرچه جز بندگى يار هوا بود هوا
عاشقان را غم و اندوه صفا بود صفا *** عارفان را الم و درد دوا بود دوا
مهر خورشيد به ذرات نكو بود نكو *** عشق و حيرانى ذرات بجا بود بجا
طاعت ما غلط و نقص و گنه بود گنه *** رحمت او كرم و جود و عطا بود عطا
كرم دوست بما در عوض سعى و عمل *** در بر عقل چنين نكته خطا بود خطا
بگدايان زره عشق كرم كرد كرم *** حسن بى حد رخ يار روا بود روا
يا الهى اگر از لطف نظر داشت نظر *** رحمتش عام بهر شاه و گدا بود گدا
وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ في خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .
ذكرى كه نسبت به حق دارى ، متوجه باش به توفيق خود اوست ، مبادا فكر كنى كار خود تو است ، كه تو قدرت بر انجام هيچ كارى ندارى ، اگر عنايت و محبت او نباشد ، يك ذكر ، يا يك ركعت عبادت از دستت بر نخواهد آمد .

اگر ذكر خود را ببينى به تدريج به ريا و عجب و سفاهت و تندى با خلق دچار خواهى شد ، و طاعت و ذكرت به نظرت زياد خواهد آمد و كرم و فضل حضرت دوست را فراموش خواهى كرد ، آن زمان كه در پرتگاه سقوط قرار خواهى گرفت ، و عاقبت بدى پيدا خواهى كرد .

وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الاَْيَّامِ إِلاّ وَحْشَةً .
در صورت دچار شدن به ريا و عجب و سفه و غلظت نسبت به خلق ، نتيجه اى جز دورى از حضرت نخواهى داشت ، و از عمر گذشته ات جز وحشت و نفرت حاصل نخواهد ماند .

وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ : ذِكْرٌ خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِكْرٌ صادِقٌ يَنْفي ذِكْرَ غَيْرِهِ كَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إِنّي لا أُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ . فَرَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لَمْ يَجْعَلْ لِذِكْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِهِ لَهُ .
ذكر بر دو قسم است : ذكر خالص ، و آن ذكرى است كه فقط حال الهى قلب بدرقه اوست و مشوب به هيچ غرضى نيست ، و ذكر صادق و آن ذكريست كه ذاكر خدا را به هر صفتى ذكر مى كند به مقتضاى آن عمل نمايد ، و اين حقيقت را بدان كه به هر قدرتى از علم و معرفت برسى ، از ذكرى كه در خور حضرت اوست عاجز خواهى بود ، چنان كه حضرت رسالت پناهى در مقام عجز و انكسار به جناب دوست عرضه مى داشت : من توانائى و قدرت بر احصاء حمد و ثناى تو آن چنان كه لايق تو است ندارم .

رسول الله (صلى الله عليه وآله) با وجود مناعت شأن و قرب به جناب حق اظهار عجز و قصور مى نمودند ، و اظهار عجز و قصور نيست مگر از جهت آن كه مى دانست كه قدرت بشرى به كنه حقيقت ذكر الهى نمى رسد ، و ذكر عبد در جنب حق فوق العاده قاصر و ناچيز مى باشد .

فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى فَمَنْ أَرادَ أَنْ يَذْكُرَ اللهَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ يَذْكُرِ اللهُ الْعَبْدَ بِالتَّوْفيقِ لِذِكْرِهِ لا يَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِكْرِهِ .
پس هرگاه حضرت خير البشر در برابر ذكر حق اظهار عجز و اعتراف به قصور داشته باشد ، غير او كه جهل محض و فقر خالص ، و لا شىء و عدم است به طريق اولى از ذكرى كه لايق به جناب اوست عاجز است .

هرگاه بنده اراده كرد كه ذكر خدا كند ، بايد بداند مادامى كه حضرت بارى ذكر او نكند ، توفيق و توانائى بر ذكر خداوند پيدا نخواهد كرد .

الهى آن عارف فرزانه مى فرمايد :

ما بتو داريم و بس چشم نياز اى حبيب *** درگه لطف شماست بر همه باز اى حبيب
از تو شهنشاه ناز درگه لطف و نياز *** بر رخ اغيار و يار هست فراز اى حبيب
وه كه شب عمرماست كوته و تا روز حشر *** از خم گيسوى تست قصه دراز اى حبيب
كعبه من كوى تست عشق تو آئين من *** روى دلم سوى تست وقت نماز اى حبيب
تاب فراق تو نيست با دل بيمار من *** يا بكش از تير ناز يا بنواز اى حبيب
شب همه شب شمعوار خندم و گريم زشوق *** در دلم از عشق تست سوز و گداز اى حبيب
دين الهى است عشق ذكر تو تسبيح من *** قبله جانم توئى وقت نماز اى حبيب
باب ششم :در بيان شكر
قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : في كُلِّ نَفَس مِنْ أَنْفَاسِكَ شُكْرٌ لازِمٌ بَلْ أَلْفٌ أَوْ أَكْثَرٌ وَأَدْنَى الشُّكْرِ رُؤيَةُ النِّعْمَةِ مِنَ اللهِ مِنْ غَيْرِ عِلَّة يَتَعَلَّقُ الْقَلْبُ بِها دُونَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالرِّضا بِما أَعْطى وَأَلاّ يَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ يُخَالِفَهُ بِشَيْئى مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ .
وَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى كُلِّ حال يَجِدِ اللهَ رَبّاً كَريماً عَلى كُلِّ حال ، وَلَوْ كانَ عِنْدَ اللهِ عِبادَةٌ يَتَعَبَّدُ بِها عِبادُهُ الْمُخْلِصُونَ أَفْضَلُ مِنَ الشُّكْرِ عَلى كُلِّ حَال لاََطْلَقَ لَفْظَهُ فيهِمْ مِنْ جَميعِ الْخَلْقِ بِها ، فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ أَفْضَلُ مِنْها خَصَّها بَيْنَ الْعِباداتِ وَخَصَّ أَرْبابَها فَقَالَ تَعالى : وَقَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ .

وَتَمامُ الشُّكْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً للهِِ تَعالى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى شُكْرِهِ لاَِنَّ التَّوْفيقَ لِلشُّكْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ يَجِبُ الشُّكْرَ عَلَيْها وَهِيَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتي مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَيَلْزَمُكَ عَلى كُلِّ شُكْر شُكْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى مَا لا نِهايَةَ مُسْتَغْرِقاً في نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْكِ غايَةِ شُكْرِهِ .
وَأَنّى يَلْحَقُ شُكْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللهِ وَمَتى يَلْحَقُ صَنيعُهُ بِصَنيعُهُ بِصَنيعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعيفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلاّ بِاللهِ .

وَاللهُ غَنِيٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِيٌّ عَلى مَزيدِ النِّعَمِ عَلَى الاَْبَدِ فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى هـذا الاَْصْلِ تَرَى الْعَجَبَ .
قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : في كُلِّ نَفَس مِنْ أَنْفَاسِكَ شُكْرٌ لازِمٌ بَلْ أَلْفٌ أَوْ أَكْثَرٌ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : در هر نفسى از نفسهايت شكرى لازم است ، بلكه هزار شكر يا بيشتر !!

در جمله بالا بيشتر دقت كنيد ، جمله اى كه عين حقيقت و حق حقيقت در آن منعكس شده ، شما نفسى مى كشيد و خيال مى كنيد فقط مقدارى اكسيژن بوسيله دستگاه تنفس به بدن ملحق مى كنيد ، و سوخته آن را به نام كربنيك بر مى گردانيد ، نه به اين سادگى نيست ، براى ايجاد شدن يك نفس در وجود شما ميليارد ! ميليارد چرخ در اين كارگاه با عظمت هستى به حركت مى آيد ، يا در حركت است تا نفسى براى شما ساخته شود ، چون فرو رود ممد حيات شود ، و چون بيرون آيد مفرح ذات ، پس در هر نفسى ميلياردها نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، و براى توفيق يافتن به هر شكرى نيز شكرى واجب ، تا جائى كه وجوب تعداد شكر نسبت به حق از نهايت بگذرد ، اينجاست كه فرياد همه انبيا و امامان و بيداران و عاشقان بر آمده كه :

از دست و زبان كه برآيد *** كز عهده شكرش بدر آيد
و به قول فيض آن عارف شوريده حال :

كسى كو چشم دل بيدار دارد *** نظر پيوسته با دلدار دارد
بهرجا بنگرد چشم خدابين *** تماشاى جمال يار دارد
تماشا در تماشا باشد آن را *** كه در دل ديده بيدار دارد
دل هشيار هرجا افكند چشم *** روان چشم را بيدار دارد
تماشا باشدش پيوسته آن كو *** سرمست و دل هشيار دارد
دلى كو ميتواند عشق ورزيد *** نشايد خويش را بيكار دارد
درون شادست و خرم عاشقان را *** برون شان گرچه حال زار دارد
دلش با دوست تن با غير عاشق *** دل خرم تن بيمار دارد
چه پروا دارد از تاريكى زلف *** كه از شمع رخش انوار دارد
دو روزى فيض رامهلت ده اى عمر *** دلش با عشق بازى كار دارد
براى ايجاد شدن يك نفس مى دانيد بايد چه نعمت هاى عظيمى به كار بيفتد ، تا انسان بتواند يك نفس راحت بكشد .

زمين بايد به دور خورشيد بگردد تا فصول مهيا شود ، به دور خود بگردد تا شب و روز معتدل بوجود آيد ، آفتاب بايد بر زمين بتابد ، تا قسمتى از آب ها تبخير گردد ، تا گياهان و درختان برويند ، تا موجودات زنده به حيات خود ادامه دهند ، تا ميكرب ها و ويروس هاى مضر نابود شوند ، تا عمل كربن گيرى بوسيله هزاران ميليارد گياه و درخت انجام گرفته ، اكسيژن زمين تأمين گردد ، تا بين اكسيژن و ازت تعادل حاصل شود ، و پس از آن ميليياردها سلول در بدن بايد فعاليت هماهنگ كنند ، تا دستگاه تنفس بتواند كار كند ، و بشود يك نفس كشيد ، شما تفصيل اين فعل و انفعالاتى كه يك هزار مش گفته نشد اگر بخواهيد در كتب مربوطه ببينيد ، بايد يك كتابخانه عظيم را از اول تا آخر مطالعه كنيد تا ماهيت يك نفس كشيدن براى شما روشن شود ، آنگاه به اين معنى پى ببريد ، كه براى هر نفس ميلياردها عدد نعمت بكار گرفته مى شود ، پس براى نفس ميلياردها بار شكر لازم است و براى هر شكرى نيز شكرى واجب ، و در اين آفرينش كدام قدرت است كه از عهده شكر آن حضرت برآيد ؟!!

ما اگر بخواهيم نسبت به مسئله شكر حق انصاف دهيم ، بايد بگوئيم نسبت به يك نعمت حق كه به نظر ما ساده مى آيد اداى شكر نكرده ، و حقى بجا نياورده ايم .

شكر معلول معرفت نعمت است و ما بخصوص براى كدام يك از نعمت هاىالهى قدم معرفت برداشته ايم ، تا پس از آگاه شدن به موقعيت نعمت در زندگى خويش به اداى شكر برخيزيم ؟!!

به قول عاشق عارف حضرت الهى :

گر اين بود عمرى كه از دست ما شد *** دريغا كه يكسر بباد فنا شد
دريغا كه سرمايه زندگانى *** هدر گشت و بر باد رفت و هبا شد
بباطل گذشته است ايام عمرى *** كه بى ياد حق رفت و صرف هوا شد
ببازيچه بگذشت دور جوانى *** فغان كين چنين گوهرى بى بها شد
زچرخ اى جوانان دوران بپرسيد *** كه دور جوانى پيران كجا شد
گلى بر شد از باغ و از جور دوران *** گرفتار بيداد خار جفا شد
گلى ناگشوده پى خنده لب را *** كه گريان بر او بلبل خوش نوا شد
گلى چهره بنمود و خنديد و خُرّم *** دو روزى زالطاف باد صبا شد
بگرييد روز ديگر ابر بر وى *** چو ديدش بباد خزان مبتلا شد
پى سود و سوداى اوهام عالم *** زكف رايگان گوهرى پر بها شد
برفت از كفت قيمت وقت ارزان *** تو واپس نگر نقد عمرت چه ها شد
خيالى بجا مانده اكنون زعمرى *** كه صرف خيالات چون و چرا شد
رود عمر و ماند بجا حسرت و غم *** بر آن دل كه غافل زياد خدا شد
خوشا حال جانى كه با ياد جانان *** بسر برد و با شوق او زين سرا شد
الهى زخوبان عالم طلب كن *** رفيقى كه روشن زنور خدا شد
دستگاه تنفس و عوامل نَفَس
امام ششم (عليه السلام) در ابتداى روايت باب شكر مى فرمايد : در هر نفسى از نفس هايت شكرى لازم ، بلكه هزار شكر يا بيشتر لازم است ، اين مسئله جداً احتياج به توضيح و تشريح دارد ، و در اين زمينه لازم است عزيزانى كه كه دنبال معرفت نسبت به حقايقند ، اطلاعات مهمى در زمينه هاى مربوط به شكر كسب كنند .

شكر چون در ارتباط با نعمت هاى معنوى و ماديست ، نعمت هائى كه بىواسطه و به واسطه انسان با آن سر و كار دارد ، اگر بخواهد به نحو مفصل مورد بحث قرار بگيرد از چند جلد كتاب و شايد از مجلدات غير قابل شمارشى تجاوز كند ، و براى يك انسان با اين عمر كوتاه و گرفتاريهاى گوناگون ميسر نيست ، بنابراين بايد از حد امكان خود و كمى دقت و مطالعه اهل دل استفاده كرد ، و تا جائى كه امكان دارد به مطلب چهره كلى و دور نمائى داد ، در قسمت اول لازم است دور نماى دستگاه تنفس كه عامل نفس كشيدن انسان است و حضرت صادق در مرحله اول روايت به مسئله نفس و شكر آن اشاره فرموده توضيح داده شود ، سپس در شرح بقيه حديث شريف با كمك گيرى از آيات قرآن و روايات با خواست حضرت دوست اقدام گردد .

در كتاب پر قيمت «فيزيولوژى انسان» ، كه كتابى است تحقيقى و علمى و بر اساس تحقيقات و تجربيات علمى و عملى هزاران فيزيولوژيست به رشته تحرير كشيده شده ، درباره دستگاه تنفس در بخش نهم آن در صفحه دويست و نود و يك مى خوانيم :

ساده ترين تعريف تنفس عبارت است ، از روشى كه توسط آن مبادلات گازى بين يك سلول زنده و محيط آن به انجام مى رسد .

بنابراين تنفس شامل كيفيت هاى ديگر به غير از عمل مكانيكى نفس كشيدن است ، دستگاه گردش خون با همه اهميتى كه دارد ، نمى تواند اكسيژن و انيدريد كربنيك را به سوى سلول و يا بالعكس حمل كند . مگر اين كه دستگاه تنفس عمل خود يعنى قرار دادن اكسيژن در اختيار خون ، و گرفتن انيدريد كربنيك از آن را انجام دهد ، پس تنفس مجموعه اى از چندين عمل بوده ، همكارى و شركت تعداد از اعضاى اندام را در بر مى گيرد .

ابتدا ما تنفس را به دو مرحله متمايز تقسيم مى كنيم :

1 ـ تنفس خارجى

2 ـ تنفس داخلى

تنفس خارجى شامل حركت هوا به داخل ريه ها و بالعكس است ، انتقال اكسيژن از ريه ها به خون و انتقال انيدريد كربنيك از خون به ريه ، وسائلى كه اكسيژن توسط آن به سلول ها ميرسد ، و وسايلى كه توسط آنها انيدريد كربنيك از سلول ها به طرف ريه برگردانده مى شود .

تنفس داخلى با استفاده از اكسيژن و توليد انيدريد كربنيك توسط سلول ها سر و كار دارد ، و غالباً تنفس سلولى ناميده مى شود ، تنفس داخلى در كتابهاى شيمى شرح داده مى شود و ما از ذكر آن در اينجا خوددارى مى كنيم .

تنفس خارجى تحت عناوين زير مورد بحث قرار مى گيرد :

1 ـ حركات تنفسى

2 ـ كنترل تنفس

3 ـ شيمى تنفس

حركات تنفسى : دو حركت اصلى در تنفس وجود دارد ، كه عبارتند از عمل دم كه در جريان آن هوا به داخل ريه ها آورده مى شود ، و عمل بازدم كه در جريان آن هوا از ريه ها بيرون رانده مى شود .

عمل دم توسط انقباض ديافراگم و عضلات بين دنده اى خارجى شروع مى شود ، اين انقباض توسط امواج عصبى دستگاه عصبى مركزى كه توسط اعصاب فرنيك به ديافراگم ، و توسط اعصاب بين دنده اى به عضلات دنده اى برده مى شود برقرار مى گردد .

انقباض ديافراگم سبب مى شود كه اين عضله به طرف پائين حركت كند و اين امر قفسه سينه را از بالا به پائين بزرگ مى كند .

عضلات شكمى به تدريج كه ديافراگم پائين مى آيد شل مى شوند ، انقباض عضلات بين دنده اى دنده ها را بالا كشيده و در همان زمان آنها را كمى چرخش مى دهد ، و به اين ترتيب استخوان جناغ را به جلو ميراند ، اين عمل قفسه سينه را از طرفين و همچنين از جلو به عقب بزرگ مى كند .

بزرگ شدن حجم قفسه سينه توليد يك كاهش فشار در اين محفظه مى كند ، به طورى كه فشار در ريه ها كمتر زا فشار جو مى شود و در نتيجه هوا به داخل ريه هاهجوم مى برد ، جريان هوا به داخل ريه ها آنقدر ادامه مى يابد تا فشار در ريه ها برابر با فشار جو گردد .

جريان هوا به داخل ريه ها بستگى به اختلاف بين فشار جو و فشار هواى داخل حبابچه ها داشته و همچنين به مقاومت مجارى هوايى در برابر جريان هوا نيز بستگى دارد ، بيشترين مقاومت در برابر جريان هوا در بينى وجود دارد !!

عمل بازدم در تنفس آرام يك عمل غير فعال يا پاسيو است به اين معنى كه در نتيجه رفع انقباض عضلات دمى و بازگشت ارتجاعى ريه ها كشيده شده حادث مى شود و حجم قفسه سينه به تدريج كه به حجم استراحت باز مى گردد كاهش مى يابد . يك انقباض همزمان عضلات شكمى احشاء را به طرف بالا رانده و به اين ترتيب به بالا رفتن ديافراگم كه در هنگام رفع انقباض انجام مى شود كمك مى كند .

فشار هوا در ريه ها بر اثر اين اعمال از فشار جو بيشتر مى شود ، چون ريه ها به طور آزاد با محيط خارج ارتباط دارند لذا هوا آنقدر از ريه ها خارج مى شود ، تا فشار دوباره با فشار جو برابر گردد و به اين ترتيب عمل بازدم كامل مى شود ، بازدم عميق احتياج به انقباض پر قدرت عضلات تنفسى دارد .

بر اثر حركات عادى تنفسى قسمتى از هواى موجود در ريه ها با هر عمل دم تجديد شده و هواى مانده در هر عمل بازدم خارج مى گردد ، به اين ترتيب هوا در داخل حبابچه ها به طور نسبى تازه نگاه داشته مى شود !!

«خوانندگان عزيز ، ملاحظه كنيد براى يك نفس كه به نظر ما چيزى نيست چه اعمال عجيب و غريب ، و مراحل شگفت انگيز انجام مى گيرد ؟ راستى كدام انسان است كه بتواند از عهده شكر يك نفس برآيد ؟!!

انقباض عضلات تنفسى در هنگام دم موفق به بزرگ كردن حفره سينه مى شود ، و اين امر سبب جريان هوا به داخل ريه ها مى گردد .

هنگامى كه عضلات دمى شل شده ، و قفسه سينه حجم استراحت خود را باز مى يابد هوا به طرف خارج جريان پيدا مى كند ، جريان هوا بستگى به اختلاف فشار بين جو و سينه دارد .

دو ناحيه در سينه وجود دارد كه در آنها تغييرات فشار حادث مى شود ، يكى در فضاى داخل جنبى و ديگرى در ريه ها ، شرح بيشتر اين تغييرات فشار به درك چگونگى حركت هوا به داخل ريه ها و بالعكس كمك خواهد كرد .

فشار داخل جنبى فشارى است ، كه بين دو لايه جنب يا بين جدارهاى قفسه سينه و ريه ها وجود دارد ، فشار داخل جنبى در تنفس عادى هميشه كمتر از فشار جو است ، زيرا قفسه سينه از ريه ها كه هميشه به علت خاصيت ارتجاعى شان تمايل به روى هم خوابيدن دارند بزرگ تر است . اين عمل بازگشت ارتجاعى ريه به طور دايم كششى بر روى جدارهاى سينه اعمال مى كند ، به تدريج كه قفسه سينه در هنگام دم بزرگ مى شود ، فشار داخل جنبى بيشتر منفى مى گردد ، زيرا جدار سينه از ريه ها بيشتر دور مى گردد ، اما ريه ها بايد از حركت رو به خارج جدارهاى سينه تبعيت كند ، و در نتيجه متسع مى شوند ، فشار داخل جنبى به تدريج كه ريه ها از هوا پر مى شوند كمتر منفى مى گردد .

ناحيه دومى كه در آن تغييرات فشار حادث مى شود مجارى هوائى و حبابچه هاى ريه ها هستند ، اين فشار موسوم به فشار داخل ريوى است ، هنگامى كه هيچ گونه جريان هوا به داخل ريه يا بالعكس وجود ندارد ، فشار در حبابچه ها برابر با فشار جو است .

در هنگام عمل دم فشار داخل ريوى در نتيجه اتساع ريه ها به تبعيت از بزرگ شدن حجم قفسه سينه از فشار جو كمتر مى شود ، و هو آن قدر به درون ريه ها جريان مى يابد تا فشار داخل ريوى مجدداً با فشار جو برابر گردد ، به تدريج كه حجم قفسه سينه بر اثر انقباض عضلات دمى كاهش مى يابد و ريه هاى ارتجاعى روى هم مى خوابند فشار داخل ريوى از فشار جو بيشتر مى شود و هو آنقدر به خارج جريان مى يابد تا فشار داخل ريوى مجدداً با فشار جو برابر گردد و در اينجا دوره تنفسى تكميل مى شود .

عاملى كه اهميت زيادى در پر كردن ريه ها از هوا دارد ، كشش سطحى است ، هر دو سطح مرطوب به علت كشش سطحى به طور محكم به يك ديگر مى چسبند ، كشش سطحى سبب مى شود كه دو لايه جنب (لايه اى كه ريه را مى پوشاند و لايه اى كه قفسه سينه را مفروش مى كند) هنگام بزرگ شدن قفسه سينه از يك ديگر جدا نشوند و بنابراين ريه ها را وادار به اتساع مى كند ، يعنى ريه ها بايد از حركات قفسه سينه پيروى كنند .

كشش سطحى همچنين در سطوح مرطوب داخلى ريه ها اعمال مى شود و در نتيجه اين سطوح تمايل پيدا مى كنند كه به يكديگر چسبيده و اتساع حبابچه ها را محدود كنند .

از اثر اين چسبندگى توسط وجود يك ماده ليپوپروتئينى موسوم به ماده كاهش دهنده فشار سطحى يا سرفكتنت كه كشش سطحى بين سطوح مرطوب بافت ريه را كاهش داده و به اين ترتيب اجازه مى دهد حبابچه ها با سهولت نسبى متسع شوند جلوگير مى شود .

هدف نهائى دستگاه تنفس رساندن هواى تازه به حبابچه ها براى انتقال اكسيژن آن به خون از يك طرف ، و خارج كردن هواى مصرف شده از طرف ديگر است .

مبادله هوا در سطح حبابچه اى تهويه آلوئولى ناميده مى شود ، البته تمام هوائى كه وارد مجارى تنفسى مى شود به حبابچه ها نمى رسد و قسمت بزرگى از آن فقط مجارى تنفسى را كه براى انتقال هوا و نه براى مبادله گازها بين هوا و خون بوجود آمده اند پر مى كند .

يك همگامى زياد براى انجام انقباض عضلات تنفسى در زمان مناسب و به ميزان متناسب براى برآوردن احتياجات متغير بدن به اكسيژن مورد لزوم است . يك مركز تنفسى لازم است تا فعاليت عضلات تنفسى را با يك ديگر مربوط سازد و چنين مركزى شامل قسمت هاى دمى و بازدمى در پياز مغز تيره قرار گرفته است .

مركز تنفسى مى تواند تحت تأثير امواج عصبى قسمت هاى مختلف دستگاه عصبى و امواج عصبى صادره از هر نقطه بدن و همچنين توسط تركيب شيميائى و درجه حرارت خونى كه از آن مى گذرد قرار گيرد ، به عبارت ديگر تنفس ، هم توسط عوامل عصبى ، و هم توسط عوامل شيميائى كنترل مى شود .

مى توان كنترل عصبى تنفس را به عنوان يك عامل تنظيم كننده در نظر گرفت زيرا دستگاه تنفس را قادر مى سازد كه احتياجات متغير بدن را برآورده سازد ، از طرف ديگر مى توان كنترل شيميائى را به عنوان يك پايه اصلى در نظر گرفت زيرا شخص را مجبور مى سازد كه با وجود كوششى كه براى كنترل تنفس به طور ارادى به عمل مى آورد ، به تنفس ادامه دهد و اين عامل حتى هنگامى كه كنترل عصبى مثلا در هنگام خواب به حداقل مى رسد تنفس را ادامه دهد .

مدت زيادى فيزيولوژيست ها تصور مى كردند ، يك مركز تنفسى در پياز مغز تيره وجود دارد كه مسئول ارسال ريتميك امواج عصبى از راه اعصاب حركتى عضلات تنفسى است و بنابراين مركز كنترل تنفس است .

امروزه ما مى دانيم كه مراكز مهم ديگرى كه با مركز تنفسى پياز مغز تيره مربوط هستند نيز براى تنفس طبيعى ضرورى اند .

امروزه اين موضوع مورد قبول عموم است كه سه مركز عمده وجود دارند كه مى بايستى براى همگام كردن انقباض و انبساط عضلات تنفسى با يك ديگر همكارى كنند و به اين ترتيب تجديد هواى تازه و دفع هواى مانده از ريه ها را تأمين كنند .

اين سه مركز عمده عبارتند از :

1 ـ مركز پياز مغز تيره كه مى تواند حركات دمى و بازدمى را به طور ريتميك با توالى مناسب پيش ببرد ، اگرچه اين حركات نمودار آنچه ما حركات طبيعى مى ناميم نيستند .

2 ـ مركز آپنوستيك كه در پل مغزى قرار داشته و در صورتى كه تحت تأثير ساير مراكز قرار نگيرد سبب اسپاسم دمى مداوم يا آپنوز مى گردد .

3 ـ مركز پنوموتاكسيك كه آن نيز در پل مغزى قرار گرفته و با همراهى اعصاب واگ براى قطع دوره اى امواج عصبى صادره از مركز آپنوستيك عمل مى كند .

اعصاب واگ نقش زيادى در عمل تنفس دارند ، به اين ترتيب كه امواج عصبى مركز بر توليد شده در ريه ها توسط اعصاب واگ به مركز تنفسى پياز مغز تيره انتقال مى يابند .

غشاء مخاطى كه مجارى تنفسى را مفروش مى كند ، محتوى گيرنده هائى است كه به مواد محرك حساس هستند ، يك ماده محرك از قبيل فلفل در بينى توليد يك عطسه مى كند ، وجود يك تكه كوچك نان در حنجره يا ناى سبب يك حمله سرفه مى شود ، رفلكس هائى كه توسط تحريك گيرنده هاى مخاط مجارى تنفسى ايجاد مى شوند از نوع حفاظتى بوده ، و تمايل دارند جسم محرك را از بدن خارج كنند .

اعمال مكانيكى تنفس را كه چگونگى حركت هوا را به داخل ريه ها و بالعكس تعيين مى كنند ، و نيز كنترل حركت عضلات تنفسى توسط دستگاه عصبى مركزى از راه رفلكس هائى كه توسط گيرنده هاى فشارى و گيرنده هاى شيميائى شروع مى شوند مى توان به طريق زير خلاصه كرد :

مركز تنفس پياز مغز تيره امواج عصبى را از راه اعصاب حركتى به عضلات بين دنده اى و ديافراگم مى فرستند ، ميزان تخليه مركز پياز مغز تيره تحت تأثير مراكز مجاور در پل مغزى موسوم به مركز آپنوستيك و مركز پنوموتاكسيك و همچنين تحت تأثير گيرنده هاى حسى موجود در ريه ها و سينوس هاى سباتى و آئورتى و نيز گيرنده هاى شيميائى موجود در پياز مغز تيره و اجسام سباتى و آئورتى قرار مى گيرد .

امواج عصبى مركز بر اين گيرنده ها كه تعداد و دامنه تنفس را تعيين مى كنند توسط احتياجات دائماً متغير بدن ، به اكسيژن و نيز دفع انيدريدكربنيك تغيير مى كند .

كنترل كننده هاى متعدد ميزان اكسيژن و انيدريدكربنيك در خون و بافت ها براى نگاهدارى مقادير مناسب از اين گازها در بدن با يك ديگر همكارى مى كنند .

خوانندگان عزيز ، اين گوشه بسيار بسيار مختصرى از دستگاه با عظمت تنفس بود ، كه خداوند مهربان از باب لطف و محبت به انسان عطا كرده ، و كمترين اختلالى در اين دستگاه باعث زحمت فوق العاده بشر و رنج و مرارت او خواهد شد ، آيا براى هر نفسى شكرى واجب نيست ، يا به قول امام ششم براى هر نفسى هزار شكر يا بيشتر واجب و ضرورى است ، اما مسئله نعمت هوا كه مورد نياز دستگاه تنفس است ، حقيقتى است كه انسان با معرفت به آن غرق در اعجاب گشته و اگر اهل انصاف باشد با كمال عشق حاضر مى گردد ، با تمام هستى در برابر عظمت خالق عالم صورت ذلت به خاك عبادت بگذارد .

نعمت باعظمت هوا
مسئله هوا كه در حيات انسان و موجودات داراى نقش ضرورى است از نعمت هاى بسيار بزرگ خدا است .

قدر دادن اين نعمت بزرگ و ساير نعمت ها آنهائى هستند ، كه هماهنگ با خواسته هاى محبوب زندگى مى كنند .

طاغيان و عاصيان ، غاصبانى هستند كه به حكم قرآن بايد دچار خزى دنيا و عذاب آخرت گردند .

براى شناساندن هوا و ارتباط آن با اقيانوس ها و وضع كره زمين و موقعيتى كه در حيات موجودات زنده دارد ، دانشمندان بزرگ مسائلى بسيار مهم مطح كرده اند كه دانستن آن مسائل به عنوان معرفت به نعم الهى و در نتيجه شكر آن لازم و واجب است .

نويسنده كتاب «راز آفرينش انسان» كه اكثر تحقيقات و مسائل كتابش مطابق با آيات قرآن و بعضى از خطبه هاى «نهج البلاغه» است ، و انسان با خواندن كتاب او تصور مى كند اين دانشمند خارجى با قرآن و نهج البلاغه و پاره اى از روايات آشنائى كامل داشته(1) درباره هوا مى گويد : اگر قبول كنيم كه حرارت زمين در موقع جدائى از خورشيد معادل حرارت خود آفتاب يعنى دوازده هزار درجه بوده است ، در اين صورت كليه عناصر به حالت خالص در آن وجود داشته و هيچ گونه تركيبات شيميائى قابل ملاحظه اى در آن يافت نمى شده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ واقعياتى كه در طبيعت و آفرينش انسان ، با زحمات بسيار مهم دانشمندان كشف شده به صورت كلى يا تفصيلى در قرآن و روايات اسلامى موجود است و اين مسئله دليل بر معجزه بودن و حقانيّت دين مبين اسلام است .

به تدريج كه زمين يا قطعات پراكنده آن شروع به سرد شدن كرد ، اختلاط عناصر شروع گرديد و هسته مركزى زمينى كه ما امروز آن را مى شناسيم آغاز شد .

اكسيژن و هيدروژن نمى توانستند با هم مخلوط شوند ، تا آنكه حرارت زمين به چهار هزار درجه فارنهايت رسيد و آن وقت اين دو عنصر به سرعت با يكديگر مخلوط شده و از تركيب خود آب را بوجود آوردند .

آنچه ما امروز به تحقيق مى دانيم اين است كه در اين دوره از تكوين زمين ، هواى محيط آن بايستى فوق العاده غليظ و سنگين بوده باشد .

همه درياها در آسمان بودند و كليه عناصرى كه با يكديگر تركيب شده بودند ، در جو هوا پراكنده بودند .

آب كه در هواى خارج زمين تشكيل شده بود به سمت زمين روانه شد ، اما چون هواى محيط زمين به مراتب گرم تر و سوزان تر از هواى چند هزار كيلومتر خارج از زمين بود ناچار آب تا به مجاورت آن مى رسيد تبخير مى شد و چيزى از آن به سطح كره زمين نمى رسيد ، به تدريج كه هواى زمين سردتر مى شد ، دريائى كه در هوا معلق بود به طرق زمين سرازير مى شد(1) ، و آن وقت سيلاب هاى مهيبى كه جارى مى گرديد از قوه تصور و تخمين ما خارج بود ، تا مدت چند ميليون سال انقلابات جوّى و طوفان هاى عظيم بر سطح كره زمين غوغا مى كرد و در گير و دار اين رستاخيز عجيب گاز اكسيژن با مواد ديگرى كه قشر خارجى زمين را تشكيل مى داد تركيب مى شد و از آن جمله با گاز هيدروژن زمين مخلوط شد و تشكيل درياها را داد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به آيات 14 تا 16 سوره عمّ و خطبه اول نهج البلاغه مراجعه كنيد .

يقيناً مقادير هنگفتى از گاز هيدروژن تا قبل از سرد شدن زمين از تحت تأثير جاذبه زمين فرار كرده و از محيط آن در رفته است و گرنه حجم آب در كره ما به قدرى زياد مى شد كه تمام سطح زمين را تا ارتفاع چندين كيلومتر فرا مى گرفت .

محتمل است كه در حدود يك ميليارد سال پيش انقلابات و طوفانهاى كره ما آرام شده و در نتيجه وضع فعلى سطح كره زمين سخت و درياها و هوا به صورتى كه امروز ديده مى شود پديد آمده است .

تركيب و اختلاط عناصر به قدرى كامل انجام گرفته است كه باقيمانده آنها يعنى هوا ـ شامل اكسيژن و نيتروژن ـ فقط يك قسمت از يك ميليون و نيم كليه وزن زمين را تشكيل مى دهد .

اما چرا همه اين گازها جذب نشده و از محيط زمين بيرون نرفته است ؟ يا چرا تناسب مقدار آنها خيلى بيش از ميزان فعلى نشده است ؟ زيرا در هريك از آن دو صورت حيات انسانى غير مقدور مى شد ، و به فرض آن هم كه در زير چنان فشار سهمگينى حيات بوجود مى آمد تازه انسان به شكل و هيئت كنونى تكوين نمى شد ، در اين باره ما بيشتر بسط مقال نمى دهيم ، فقط متذكر اين نكته مى شويم كه در اين جابجا شدن عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزه كارى به كار رفته است .

مثلا اگر قشر خارجى كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مى بود ، اكسيژن يعنى ماده اصلى حيات وجود پيدا نمى كرد ، يا هرگاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود آن وقت كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هيچ گونه زندگى نباتى يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند .

به احتمال قوى كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب درياها جذب كرده ، و انسان براى نشو و نماى خود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژن لازم به انسان برسد .

با حسابهاى دقيقى كه به عمل آمده معلوم شده است ، اكسيژن براى تنفس انسانى از منابع مختلف ممكن است بيايد ، اما نكته مهم آن است كه مقدار اين اكسيژن درست به اندازه اى كه براى تنفس ما لازم است در هوا پخش شده . اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بود اجرام سماوى و شهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند ، و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند ، دائماً به سطح زمين مى رسيدند ، و هو گوشه آن را مورد اصابت قرار مى دادند .

اين اجرام فلكى به سرعت هر ثانيه از شش تا چهل ميل حركت مى كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند .

اگر سرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود ، مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود همه آنها به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود ، از جمله اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد ، شدت حرارت آنها كه به سرعتى معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مى ساخت .

غلظت هواى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كونيه را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد و كليه جرثومه هاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد ، و ويتامين هاى مفيده را ايجاد مى نمايد .

با وجود ابخره مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين برآمده و در هوا منتشر شده است و غالب آنها هم گاز سمى هستند ، ولى هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است .

دستگاه عظيمى كه اين موازنه عجيب را ايجاد مى نمايد ، و تعادل را حفظ مى كند همان دريا و اقيانوس است كه مواد حياتى و غذائى و باران و اعتدال هوا و نباتات و بالاخره وجود انسان از منبع فيض آن سرچشمه مى گيرد(1) .

خوانندگان عزيز مسئله تشكيل هوا ، تعادل هوا ، سود هوا ، و عظمت اين نعمت و موقعيتش را در حيات موجودات زنده و غير زنده ملاحظه كرديد ، و دانستيد چه عوامل گوناگونى در طول ميلياردها سال به اراده حضرت حق باعث بوجود آمدن هوا شده ، و به اين حقيقت رسيديد كه براى يك نفس ما چند ميليارد نعمت مشغول فعاليت است ، پس از اين همه واقعيت به حرف امام صادق (عليه السلام) مى رسيم كه فرمود : در هر نفسى شكرى لازم بلكه هزار شكر يا بيشتر لازم است ، اما كو آن انسانى كه بتواند شكر يك نفس را به جاى آورد ، ما كه نمى توانيم شكر يك نفس را به جا آوريم بيائيد لااقل از خرج كردن نفس در راه مخالفت با حضرت دوست پرهيز كنيم و از گناهان گذشته خود در كمال خجالت و شرمسارى توبه كنيم .

اين فقير پريشان ، و عذر خواه پيشگاه جانان در مقام انابه به حضرت دوست گفته ام :

بفريادم برس من رفتم از دست *** گنه پشت مرا اى دوست بشكست
متاب از من تو روى رحمتت را *** مخواه اين بنده ات را بيش از اين پست
به كام من شراب از عشق خود ريز *** كه گردم تا ابد از گرميش مست
دل هركس به كويت گشت مايل *** زقيد عالم و از بند خود رست
جهان بى تو بود زندان رندان *** خوشا عبدى كه در كوى تو بنشست
چه خوش باشد بريدن از دو عالم *** از آن خوشتر دلى كو با تو پيوست
هر آن باشد جدا از رحمت تو *** بود بيچاره و زار و تهى دست
اميد قلب مسكين مقصد من *** مرا از عشق خود بنماى سرمست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به آيه 30 سوره انبيا و 14 و 61 سوره نحل مراجعه كنيد .

قرآن و مسئله شكر
قرآن مجيد به مسئله شكر در آيات با عظمتش اشاره مى كند ، و در مسائل گوناگونى به چهره شكر تصريح مى نمايد .

در قسمتى از آيات وجوب شكر را گوشزد مى نمايد ، و اين كه دارنده نعمت بايد از دهنده نعمت تشكر كند ، البته اسلام شكر نعمت را به گفتن الحمد لله نمى داند ، الحمد لله لفظ شكر است ، بلكه مهم ترين مرحله شكر عملى است و آن نعمت را در همان راهى كه حضرت حق معين فرموده مصرف كردن است .

در پاره اى از آيات به اين معنى اشاره مى كند ، كه يكى از خواسته هاى مهم انبيا و اوليا اين بوده كه خداوند به آنان توفيق شكر عنايت كند .

در برخى از آيات به اين حقيقت اشاره رفته كه شكر سود بسيارى براى شاكر دارد ، و باعث رضايت حق از عبد ، و ازدياد نعمت است .

و در قسمتى از آيات به نعمت ها اشاره شده و از اكثريت به خاطر غفلتى كه از شكر نعمت دارند سخت گلايه شده ، در اينجا لازم است براى هريك از اين موارد نمونه اى از آيات ذكر شود :

( وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ )(1) .
به حق كه ما به لقمان مقام حكمت عنايت كرديم ، و امر كرديم خدا را در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لقمان (31) : 12 .

برابر نعمت هاى بى نهايتى كه به تو داده شكر كن ، به حقيقت كه هركس شكر حق كند به نفع خود اوست ، و هركه ناسپاسى ورزد ، خدا بى نياز و ستوده صفات است .

( فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ )(1) .
پس مرا ياد كنيد ، تا شما را ياد كنم ، و حتماً شكر مرا به جاى آوريد و در برابر نعمت هاى من ناسپاسى نكنيد .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ )(2) .
اى اهل ايمان از روزى حلالى كه نصيب شما كرده ايم بخوريد و شكر خداى را به جاى آوريد و تنها سپاس به پيشگاه او بريد اگر به طور خالص خدا را مى پرستيد .

( فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ )(3) .
پس شما مؤمنان از آنچه خدا روزى حلال و پاكيزه قرار داده بخوريد ، و اگر حقيقتاً خدا را مى پرستيد شكر نعمت او را به جاى آوريد .

( فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ )(4) .
پس از خداوند روزى بطلبيد و او را پرستيده ، شكر نعمت وى را به جا آريد ، بدانيد كه بازگشت شما به سوى اوست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره (2) : 152 .

2 ـ همان : 172 .

3 ـ نحل (16) : 114 .

4 ـ عنكبوت (29) : 17 .

( كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ )(1) .
از رزق خداى بخوريد و شكر وى را به جا آوريد ، كه مسكنتان شهرى نيكو و خداى شما غفور و مهربان است .

( اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ )(2) .
اينك اى آل داود شكر و سپاس خدا را به جا آوريد ، هرچند از بندگان من عده كمى اهل شكرند .

( وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ )(3) .
سليمان از حضرت حق در خواست كرد : مرا توفيق شكر نعمتى كه به من و پدرم عنايت كردى مرحمت كن و مرا به عمل صالح و كردار پسنديده اى كه مورد رضاى تو است موفق بدار ، و مرا در بندگان شايسته ات داخل كن .

( قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ )(4) .
گفت خدايا مرا بر نعمتى كه به من و پدرم و مادرم عطا كردى شكر بياموز ، و به كار شايسته اى كه رضا و خوشنودى تو در آن است مرا موفق بدار و فرزندان مرا صالح گردان ، بارالها من به درگاه تو به دعا باز آمده و از تسليمان فرمان توام .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سبا (34) : 15 .

2 ـ همان : 13 .

3 ـ نمل (27) : 19 .

4 ـ احقاف (46) : 15 .

( وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ )(1) .
سليمان گفت : و كسى كه در برابر نعمت هاى الهى شكر كند به نفع خودش كرده و هركس ناسپاسى ورزد به تحقيق خداى من بى نياز و مهربان است .

( نِعْمَةً مِنْ عِندِنَا كَذلِكَ نَجْزِي مَن شَكَرَ )(2) .
نجات اهل بيت لوط به نعمت و لطف ما بود ، آرى ما شكرگزاران را چنين پاداش مى دهيم .

( مَا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِراً عَلِيماً )(3) .
اگر شما از لطف خدا شكر گزار باشيد و به او ايمان آوريد ، چه غرضى دارد كه شما را عذاب كند ، كه خدا در برابر نعمتى كه شكر مى كنيد شكر شما را مى پذيرد و عملش به صلاح خلق محيط است .

( وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ )(4) .
و به خاطر آوريد وقتى كه خداوند اعلام كرد ، كه شما بندگان اگر شكر نعمت به جاى آريد ، بر نعمت شما مى افزايم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتارتان مى كنم .

( ... وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(5) .
اوست كه مى خواهد شما را پاكيزه كند ، و نعمتش را بر شما تمام نمايد باشد كه او را شكر كنيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نمل (27) : 40 .

2 ـ قمر (54) : 35 .

3 ـ نساء (4) : 147 .

4 ـ ابراهيم (14) : 7 .

5 ـ مائدة (5) : 6 .

( وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ )(1) .
ما شما را در زمين تمكين و اقتدار بخشيديم و از هرگونه نعمت براى معاش شما در آن مقرر كرديم اما اندكى از شما شكر نعمت حق را به جاى مى آوريد .

( وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(2) .
و هم او خدائى است كه دريا را براى شما مسخر كرد تا از گوشت ماهيان حلال آن تغذيه كنيد و از زيورهاى آن استخراج كرده و تن را بيارائيد و كشتى ها در آن برانيد تا از فضل خدا روزى طبيد ، باشد كه شكر خدا به جاى آريد .

( وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(3) .
خدا شما را از بطن مادران بيرون آورد ، در حالى كه هيچ نمى دانستيد و به شما چشم و گوش و قلب عنايت كرد تا مگر شكر اين نعمت ها را به جا آريد .

( إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ )(4) .
خدا را در حق بندگان فضل و كرم بسيار است اما بيشتر مردم سپاس گزار حق نيستند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف (7) : 10 .

2 ـ نحل (16) : 14 .

3 ـ همان : 78 .

4 ـ بقره (2) : 243 .

قرآن مجيد به انواع نعمت هاى مادى و معنوى حق كه از باب فضل و رحمت به انسان عنايت شده اشاره مى كند ، و راه مصرف آن نعمت ها را به انسان مى آموزد ، و در اين زمينه حجت خدا را بر مردم تمام مى كند .

حكم عالى عقل اقتضا مى كند كه انسان در برابر منعم به شكر نعمت هايش اقدام كند ، و نعمت را برابر با خواسته منعم مصرف نمايد ، و از هرگونه تخلف و عصيانى نسبت به نعمت حضرت حق بپرهيزيد ، و برابر با آيات قرآن بداند ، كه اگر شكر نعمت هاى الهى را به جا آرد ، نعمت بر او افزون شده و ثابت و پايدار خواهد ماند ، و اگر ناسپاسى ورزد ، هم نعمت از دست او مى رود ، و هم به مجازات سنگينى دچار خواهد گشت .

وَأَدْنَى الشُّكْرِ رُؤيَةُ النِّعْمَةِ مِنَ اللهِ مِنْ غَيْرِ عِلَّة يَتَعَلَّقُ الْقَلْبُ بِها دُونَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ .
عادى ترين و پست ترين مرحله شكر اين است كه تمام نعمت ها را اعم از مادى و معنوى مستقيماً از حضرت حق بدانى ، و قلبت به جز به اين حقيقت به مسئله ديگر تعلق و توجه نداشته باشد .

قرآن مجيد درباره تمام بودن و كامل بودن نعمت هاى حق بر انسان در سوره لقمان مى فرمايد :

( أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ... )(1) .
آيا شما مردم به حس و وجدان مشاهده نمى كنيد ، كه خداوند انواع موجوداتى را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر كرده و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را براى شما تمام و فراوان فرمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لقمان (31) : 20 .

قرآن مجيد علاوه بر اين كه نعمت مادى و معنوى را بر انسان كامل و تمام مى داند ، در بسيارى از آيات متذكر اين معنى مى شود كه تمام اين نعمت ها از جانت خداست ، و احدى غير او در ساختن نعمت و ارائه و مرحمت آن به انسان دخالت ندارد .

قرآن براى شخص انسان و نعمت هائى كه در اختيار اوست ، در عالم آفرينش جايگاه بلندى قائل است ، و او را از بسيارى از موجودات غيبى و شهودى از نظر استعداد و قوه برتر مى داند .

انسان در خانه خلقت ميهمان عزيز خداست ، و ساير موجودات عالم بنا به فرموده قرآن خدمنگزار او در كنار سفره جهانند .

انسان بين خدا و تمام نعمت ها قرار گرفته ، و چيزى بر او مقدم نيست ، و وظيفه و تكليف و مسئوليت سنگين او در اين است ، كه نعمت را طبق دستور به خود منتقل كند ، و خويش را با آراسته كردن به نعمت ها كه در وجود او تبديل به قدرت مى شود ، به مقام قرب حضرت دوست برساند .

تمام نعمت هاى الهى در راه كمالند ، ولى براى رسيدن به كمال بايد از كانال وجود انسان بگذرند ، بنابراين تمام نعمت ها به انتظار اين هستند كه انسان آنها را به خود منتقل كند و خدا به انتظار اين است كه انسان پس از صرف نعمت ها خويش را به خدا برساند .

در حقيقت نعمت ها بايد به حضرت حق برگردند ، و راهى به جز اين ندارند ، كه دست به دامن انسان بزنند و از طريق او به حق برسند .

واى به حال كسى كه از اين معنى غافل گردد ، نعمت را از خدا نبيند ، و آن را مصرف كرده ، پس از مصرف در گردونه گناه قرار دهد ، آن زمان است كه از رسيدن نعمت ها به كمال جلوگيرى كرده ، و در حقيقت به تمام نعمتهائى كه مصرف كرده است خيانت ورزيده آن هم خيانت در سطحى كه حسابش از عهده انسان خارج است .

اگر كارگاه وجود انسان به نور معرفت روشن باشد ، و به حقيقت تربيت آراستگى داشته و از هدايت الهى بهره مند باشد ، نعمتى كه مصرف مى كند ، نتيجه آن نعمت نتيجه مثبت خواهد بود .

نعمت در حقيقت نور و روشنائى است ، اگر انسان با تربيت و متوجه حضرت حق از راه شرعى نعمت را كسب كند ، چون راه شرعى هم در حقيقت نور است پس نور را از طريق نور بدست آورده ، چون بدينگونه كسب نعمت كند ، و در راه مصرف كردن نعمت راه نور را بپيمايد ، يعنى برابر با خواسته حضرت حق مصرف كند ، اين گونه مصرف در حقيقت عبادت و در ذات نور است ، البته يك چنين انسانى آنچه از او صادر مى شود چون برابر با فرمان الهى است ، صادر از او داراى مقام علو است و عمل او كه عبارت از عبادات او نسبت به حق و خدمات او نسبت به خلق است ميل برترى و حركت به سوى منبع نور را دارد ، و در نتيجه عمل او خود را به قبولى و رضايت حق مى رساند ، و اين رضايت در قيامت به صورت بهشت الهى كه داراى نعمت هاى جاويد است به او عنايت مى شود ، شخص تا وارد بهشت مى شود و چشمش به آن نعمت ها مى افتد ناگهان فرياد مى زند ، اين نعمت همانها هستند كه در زمان قبل يعنى در دنيا هم روزى من شده بود !! آرى وقتى نعمت تبديل به عبادت شود ، عبادت تبديل به قبولى مى گردد ، و قبولى تبديل به بهشت و اين همان است كه قرآن مجيد در سوره بقره آيه 25 مى فرمايد :

( وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَة رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) .
مژده ده آنان را كه ايمان آوردند و نيكوكار شدند به يقين براى آنهاست

باغهائى كه جاريست در آنها نهرهاى آب و چون روزى دهند آنها را از ميوه هاى بهشت روزى آماده ، مؤمنين مى گويند اين مانند همان ميوه هائى است كه پيش از اين در دنيا به ما دادند و هر ميوه و خوردنى براى آنان بياورند به يكديگر شبيه است و ايشان را در بهشت جفت هاى پاك و پاكيزه است و در آن بهشت هميشه جاويد خواهند زيست .

مسأله شگفت انگيز نعمت ها
مسئله نعمت ها ، و به خصوص آنچه انسان با آن در ارتباط است ، از بهت آورترين مسائل و شگفت انگيزترين برنامه هاست .

نه كسى قدرت بر شمردن نعمت ها را دارد ، و نه كسى قادر به درك حقيقت يك نعمت از نعمت هاى الهى است ، و نه كسى توان اداى شكر يك نعمت را هرچند به اندازه يك ارزن باشد دارد !!

در تمام نعمت ها وقتى دقت شود ، واضح و آشكار با چشم قلب خدا را در آن نعمت مى توان ديد ، و منظور قرآن هم از بيان نعمت ها ، كسب معرفت و اداى شكر نسبت به آن جناب است ، زيرا هرچه هست از اوست و سرائى خالى از دلبر نيست ، به قول فيض آن مست جام عشق :

اى فداى عشق تو ايمان ما *** وى هلاك عفو تو عصيان ما
گر كنى ايمان ما را تربيت *** عشق گردد عاقبت ايمان ما
آتش خوف تو آب ديده ها *** زآب حكمت آتش طغيان ما
اى به ما آثار صنع تو پديد *** وى تو پنهان در درون جان ما
اى تو هم آغاز و هم انجام خلق *** وى تو هم پيدا و هم پنهان ما
گوش ها را سمع و چشمان را بصر *** در دل و در جان ما ايمان ما
اى جمالت كعبه ارباب شوق *** وى كمالت قبله نقصان ما
عاجزيم از شكر نعمت هاى تو *** عجز ما بين بگذر از كفران ما
اى بدى از ما و نيكوئى زتو *** آن خود كن پرده پوش آن ما
فيض را از فيض خود سيراب كن *** اى بهشت و كوثر و رضوان ما
نعمت حيات
البته سرّ حيات بر احدى آشكار نيست ، و تاكنون كسى نتوانسته به حقيقت مسئله حيات برسد ، فقط عقلا مى دانند حيات و هستى وجود دارد ، اما حقيقت آن چيست آن را نمى دانند .

صاحب راز آفرينش انسان مى گويد : در اسرار پيدايش حيات نكته اى است كه علما از درك آن عاجز مانده و بواسطه فقدان دليل نسبت به توضيح آن سكوت اختيار كرده اند .

درباره خود حيات (يعنى آثار آن) توضيحات بسيار و دلائل كافى علمى بدست داده شده ، اما آغاز حيات يا كيفيت پيدايش آن چنان مرموز و عجيب است و نتايج حاصله از آن به درجه اى مختلف و متفاوت است كه از فهم متعارف خارج مى باشد ، و حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نيز در برابر اسرار آن متحير مانده اند .

بزرگان از علم بر اثر تجربيات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بينند كه همه موجودات اين جهان از يك سلول زنده ذره بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج رشد و نمو مى كنند .

به اين سلول اوليه حيات ، قدرت عجيبى تفويض شده است كه با سرعتى وصف ناكردنى به توالد و تناسل بپردازد ، و توليد مثل كند و تمام سطح زمين و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده انباشته كند .

علما درباره اين سلول زنده كه اساس و سرچشمه حيات است متفق القولند ، ولى خود اين سلول جهانى اعجاب انگيز و دنيائى محير العقول است و در خود او حقيقتى است كه بنيان حيات بر آن استوار مى باشد .

آن چيزى است كه از خلقت زمين و سيارات حتى از همه كون و مكان به استثناى وجود مقدس حق كه خالق و آفريننده است بالاتر و مهم تر است !!

اين شيئى مهم كه هستى عالم امكان مديون آن است ذره بسيار كوچك و نامرئى است به نام «پرتوپلاسم» يا جرثومه حيات كه جسمى نرم و شفاف است و قوه حركت دارد ، و از آفتاب كسب نيرو مى كند .

اين ذره به وسيله به كار بردن نور خورشيد اسيد كربنيك هوا را تجزيه مى كند و ذرات آن را متلاشى مى سازد و ئيدروژن را از آب گرفته هيدروكربن مى سازد و به اين طريق مواد غذائى خود را از يكى از غامض ترين تركيبات شيميائى عالم تحصيل مى نمايد .

اين ذره يك سلولى و اين قطره شفاف بخار مانند ماده اصلى حيات را به اذن حق در دل خود مى پروراند و قدرت آن را دارد كه خلقت حيات را به همه موجودات زندب اين عالم از خرد و كلان تفويض نمايد و هركس را به تشريف حيات آراست ، محيط او را متناسب با شرايط دوام و زيست او نمايد ، خواه در اعماق دريا باشد ، خواه بر فراز آسمان ها .

زمان و محيط موجودات جاندار زمين را در قالب هاى متنوع و گوناگون ريخته است تا با مقتضيات اقليم و هوا جور آيند و با رنگ محيط هماهنگ باشند ، و اگر در اين تحولات پاره اى از خصايص وجودى خود را از دست مى دهند در عوض با محيط متناسب خويش مأنوس مى شوند و راحت تر به رشد و توسعه مى پردازند .

قدرت و نيروى اين قطره ناچيز حيات يعنى پروتوپلاسم از همه نباتاتى كه سطح كره ارض را مى پوشانند و از همه جانورانى كه هواى زمين را استنشاق مى كنند فزون تر است ، زيرا نشانه حيات ، خود از اين قطره مايه گرفته و بدون آن هيچ موجود جاندارى به وجود نمى آيد .

انسان هم مانند ساير موجودات طفل رضيعى است كه از سرچشمه حيات سرمدى اكسير زندگانى يافته و هرچند با ضعف و زبونى در عرصه عالم شروع به راه رفتن كرده است معهذا بر همه جانوران و موجودات زنده ديگر برترى دارد .

ساختمان بدن او بى نهايت پيچيده و دقيق است و مغز و دماغ او طورى تعبيه شده است ، كه پرتو عقل كل يا آنچه آن را به نام روح مى خوانند در آن به سهولت پرتوافكن شده است .

حيات پر از اسرار واقعيتى است الهى ، كه در كالبد تمام موجودات دميده شده و ايجاد و عطايش وقف حريم مقدس كبرياست .

امروز با تمام قواعد علمى ثابت شده كه هر قدر محيط مناسب و مساعد به حال حيات باشد ممكن نيست بتواند ايجاد حيات نمايد ، همچنين با هيچ نوع امتزاج و تركيب مواد شيميائى نمى توان جرثومه حيات را بوجود آورد . قبلا گفتيم در آغاز ظهور حيات در كره زمين اتفاق عجيبى رخ داده است كه زندگى موجودات زمين اثر فوق العاده داشته است .

يكى از سلول ها داراى اين خاصيت عجيب شده كه به وسيله نور خورشيد پاره از تركيبات شيميائى را تجزيه كند و از نتيجه اين عمل مواد غذائى براى خود و ساير سلول هاى مشابه تدارك نمايد .

اخلاف و نوادگان يكى از اين سلول هاى اوليه غذائى كه توسط مادرشان تهيه شده بود تغذيه كردند و نسل حيوانات را بوجود آوردند ، در حالى كه اخلاف سلولى ديگر كه به صورت نبات درآمده بود رستنى هاى عالم را تشكيل داده و امروز كليه مخلوقات زمينى را تغذيه مى نمايد .

آيا مى توان باور كرد كه فقط بر حسب اتفاق يك سلول منشأ حيات حيوانات و سلول ديگر ريشه و اصل نباتات گرديده است !!

به قول الهى آن عارف وارسته در اين كه در آئينه وجود موجودات فقط او پيداست :

تو مهر و ماه بينى من رخ يار *** تو شام تار و من گيسوى دلدار
تو گل بينى و من روى گل آرا *** تو سنبل من خم آن زلف طرار
تو بينى روز و شب من روى و موئى *** كزان نقشى است روز و شب نمودار
من و مستى از آن چشم خمارين *** تو و صهباى تاك و كوى خمار
از آن شب نزد من باشد به از روز *** كه چون گيسوى يار آمد شب تار
به عالم جز رخ زيباى دلبر *** نمى بينم به چشم دل پديدار
به هشيارى نگر در نرگس مست *** كه گردد مست او هر چشم هشيار
جهان در چشم هشياران عالم *** بود آئينه حس رخ يار
ز دام تن رهان سيمرغ جان را *** كه گيرد آشيان در طرف گلزار
نكوئى كن به خلقان از بد و نيك *** الهى گر نشان دارى از اخيار
نكته جالب توجه تعادل بسيار دقيق و عجيبى است كه بين حيات حيوانى و نباتى برقرار شده است .

تقسيم سلول ها بين نبات و حيوان يك موضوع بسيار عمده و اساسى براى اصل حيات است و بدون آن ادامه حيات غير مقدور مى شد ، به اين معنى كه اگر حيات منحصر به حيوانات بود ، اكسيژن زمين تماماً مصرف مى شد ، و اگر منحصر به نبات بود همه اسيد كاربونيك زمين به كار مى رفت و نتيجه اين قضيه مرگ و تباهى هر دو طبقه از جانداران مى بود .

قبلا اشاره شد كه در آغاز پيدايش زمين اكسيژن به صورت آزاد در هواى محيط وجود نداشت و كليه اكسيژن هاى زمين در قشر خارجى آن و در آب دريارها و درون اسيد كاربونيك نخفى وشناور بود .

بنابراين كليه اكسيژنى كه ما امروز مصرف مى كنيم از پرتو وجود نباتات در دسترس ما گذاشته شده است ، زيرا به طورى كه مى دانيم نباتات اسيد كاربونيك مصرف مى كنند و اكسيژن بيرون مى دهند ، از اين عجيب تر آن كه در هر دو عالم حيوانى و نباتى از همان روزى كه حيات آغاز گرديد جنس نر و ماده بوجود آمد .

( سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ )(1) .
تا بدين وسيله هر طبقه از موجودات موافق خصائص و سنن خود توليد مثل نمايند و نسل آنها ادامه يابد .

ظاهراً دستجات سلول ها اگر در مجاورت همديگر قرار گيرند بهتر مى توانند زيست كنند و از همين رو شروع كردند به اختلاط و امتزاج با يكديگر در دسته هاى دوتائى و چهارتائى و صدتائى و هزارتائى و عاقبت در گروه هاى چند ميليونى .

براى هر سلول واحدى تكليف و وظيفه تعيين شده بود و همين كه افراد به انجام وظايف خود شروع كردند ، دستجات سلولها نيز به انجام همان تكاليف پرداختند .

پاره اى از اين سلول ها موظف به تهيه غذا بودند ، و جمعى ديگر مأمور مصرف آن ، عده اى غذا را از نقطه اى به نقطه ديگر بدن نقل مى كردند ، دسته ديگر مسئول حفاظت موجودات شده و مأموريت تشكيل پوست درخت و پوست بدن انسان را به عهده دارند ، جمعى هم استخوان تن انسان و چوب تنه درختان را بوجود مى آورند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يس (36) : 36 .

به عبارت ديگر هرچه جنبده و جاندار در روى كره زمين است از يك سلول منفرد بوجود آمده و همين سلول كليه اعقاب خود را مجبور ساخته است كه به تبعيت از قوانين خلقت سلول هاى تازه با همان شكل و خاصيت و وظايف اوليه توليد نمايد .

از مسائل بسيار اعجاب انگيز اين است ، كه سلول ها ناگريزند شكل و هيئت و حتى طبيعت اصلى خويش را بنا به مقتضيات محيط و احتياجاتى كه با آن زيست مى كنند و خود جزئى از آن هستند تغيير بدهند و خود را با آن هم آهنگ سازند .

هر سلولى كه در بدن موجودات جاندار بوجود مى آيد بايد خود را آماده سازد كه گاهى به صورت گوشت و گاهى به صورت پوست ، و گاهى ميناى دندان و گاهى اشك چشم و گاهى به صورت بينى و گاهى ثعالب گوش در آيد !!

در هر حال هر سلولى موظف است خود را به همان شكل و كيفيتى در آورد كه براى انجام وظايف آن مساعد است . «به آيه 14 سوره مؤمنين كه از آيات اعجاب انگيز قرآن است مراجعه كنيد .»

سلول ها به طور كلى داراى قابليت انعطاف و رنگ پذيرى محيط هستند ، به همين جهت در هر نقطه بدن واقع شدند ، مثلا در گوش چپ يا گوش راست درست به كيفيت ذاتى همان عضو در مى آيند و چون گوش هاى ما يكى در طرف راست و يكى در طرف چپ است سلول هاى هر دو گوش عيناً مشابه يكديگرند و اندك اختلافى با هم ندارند .

شرح داستان حيات در خور هزاران كتاب هم نيست ، تنها درباره خلقت انسان و سلول هاى بدن او و وظايفى كه سلول ها به عهده دارند و هماهنگى تمام نواحى وجود با يكديگر هزاران كتاب به رشته تحرير كشيده شده ، كه اين هزاران كتاب از نشان دادن يك گوشه وجود انسان عاجز است قرآن مى فرمايد :

( هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ )(1) .
اوست پروردگار عالم كه خالق و موجد و صورت بخش موجودات ، مهم ترين و زيباترين نامها از اوست ، موجودات آسمانها و زمين همواره تسبيح او گويند و او خداوند عزيز و حكيم است .

توضيح و تشريح همين آيه هزاران صفحه لازم دارد ، آن هم نه به وسيله يك نفر ، بلكه دسته هاى مختلفى از دانشمندان علوم متعدده لازم است كه در مسئله خالقيّت و بارئيّت و مصوريّت كار كنند تا به ظاهرى از آيه برسند ، نعمت حيات ، از اعظم نعم الهى است ، و اسرار و رموز آن فوق العاده زياد است ، آن قدر هست كه ما با اين معرفتى كه نسبت به دور نماى آن داريم بايد به اداى شكر آن برخيزيم و شكر آن به اين است كه حيات را خرج خود صاحب حيات كه حضرت حق است بنمائيم .

كارل در قسمت اول كتاب پر قيمتش «انسان موجود ناشناخته» درباره جهل ما نسبت به اين نعمت عظيم كه همراه با هزاران مسائل محيّر العقول است مى گويد :

محققاً بشريت تلاش زيادى براى شناسائى خود كرده است ، ولى با آن كه ما امروز وارث گنجينه هائى از مطالات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستيم هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسى نداريم كه آنها نيز زائيده روشهاى تحقيقى ماست ، و حقيقت وجود ما د رميان جمع اشباحى كه از خود ساخته ايم مجهول مانده است .

در واقع جهل ما از خود زياد و نواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بيشتر پرسش هائى كه مطالعه كنندگان زندگى انسان طرح مى كنند بدون پاسخ مى ماند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حشر (59) : 24 .

چگونه مولكول هاى اجسام شيميائى در ساختمان پيچيده و موقتى سلول ها سهم مى گيرند و زندگى خود را نگه مى دارند ؟

چگونه ژنهاى موجوده در هسته سلول هاى جنسى خصائص ارثى را مشخص و نمودار مى كنند ؟

سلول ها با اجتماعات خود چگونه اشكال بافتى و اندامى را بوجود مى آورند؟

گوئى اينها نيز مانند زنبور عسل ، و مورچه وظيفه اى را كه در اجتماع به عهده دارند از پيش مى دانند ولى طرقى را كه آنها براى ايجاد يك بدن پيچيده و در عين حال ساده به كار مى برند نمى شناسيم .

ماهيت حقيقى عمر انسانى يعنى زمان روانى و زمان فيزيولوژيكى چيست ؟ اگرچه مى دانيم كه تركيبى از بافت ها و اندام ها و هومورها و نفس عاقله هستيم ، ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلول هاى مغزى بر ما پوشيده است و ما حتى به فيزيولوژى سلول هاى مغزى آشنائى نداريم .

در چه حدودى اراده مى تواند در تغيير وضع موجود مؤثر باشد ؟ چگونه حالت اعضاء بر روحيه تأثير مى نمايد ؟ خصائص عضوى و روانى كه هركس از پدر و مادر خود به ارث مى برد ، چطور با شرايط خاص زندگى محيط و تحت تأثير مواد شيميائى اغذيه و آب و هوا و اصول فيزيولوژيكى و اخلاقى تغيير مى كند ؟

ما هنوز براى شناسائى روابطى كه بين رشد استخوان ها و عضلات و اندامها با فعاليت روانى و معنوى ما در كار است ناتوانيم و همچنين عامل تأمين كننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بيماريها و خستگى را نمى شناسيم .

اهميت نسبى فعاليت هاى فكرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است ؟

شكل خاصى از انرژى كه موجود تلپاتى مى گردد كدام است ؟ بلاشك بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند كه بدبختى و نيك بختى هركس وابسته به آنهاست ولى اين ها براى ما مجهول است .

به خوبى واضح است كه مساعى تمام علومى كه انسان را مورد مطالعه قرار داده اند ، به جائى نرسيده است و شناسائى ما از خود هنوز نواقص زيادى دربر دارد .

عزيزان اين است صفحه هستى و وجود ما ، كه دانشمندان جهان از توضيح و تشريحش عاجزند ، چرا ؟ چون دنيائى است فوق العاده وسيع كه فقط خالق آن از تمامى نواحى وجود آن آگاه است ، و اين كارگاه عظمت را با نعمت هاى ديگر در اختيار ما قرار داده كه ما د رتمام شئون زندگى بنده او باشيم و اين بندگى در حقيقت شكر ما نسبت به عنايت او باشد .

بيائيد بر عمر گذشته تأسف خورده ، و از اين كه نعمت با عظمت حيات را در راه غير محبوب مصرف كرده ايم زار زار بناليم ، و شبى در گوشه خلوت زانوى غم بغل گرفته و به اين مناجات كه سوز دل فقيرى دل شكسته است زبان را طراوت دهيم :

دل ز گنه تيره و افسرده شد *** گلشن جانم همه پژمرده شد
رفت ز كف عمر گرانمايه ام *** لحظه مرگ آمده بى مايه ام
روز و شب و سال و مهم شد تباه *** حاصل عمرم نبود غير آه
كو عمل صالح و ايمان من *** كو دل من رفت كجا جان من
از چه اسيرم به كف ديو و دد *** از چه گناهم شده بيرون ز حد
از چه شدم غرق به درياى نفس *** واى من و واى دل و واى نفس
اى تو مرا چشمه فضل و كرم *** سايه لطفت ز وفا بر سرم
خالق من داور من يار من *** هر نفس اى دوست تو غمخوار من
ساتر من نور دل و جان من *** فيض عميم من و جانان من
اى تو مرا رب غفور و ودود *** اى ز تو برپا شده بود و نبود
اى كرمت نور چراغ وجود *** مرحمتت شامل غيب و شهود
گر تو نگيرى ز من خسته دست *** پشت وجودم همه خواهد شكست
اى ره من عشق من و دين من *** در دو جهان مهر تو آئين من
كن نظرى بر من مسكين زار *** تا كه شود نيك مرا روزگار
خلقت انسان
در سطور گذشته تا اندازه اى موفق به تماشاى دور نماى حيات شديد ، و به اين نتيجه رسيديد كه مسئله حيات ، مسئله پر غوغائى است كه دست تمام موجودات از فهم اسرار آن كوتاه است و به قول حافش آنقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد .

در اين قسمت لازم است به نعمت آفرينش انسان باز به اندازه اى كه اجمالى از تفصيل كتاب «وجود انسان» ديده شود اشاره گردد ، تا ببينيد خالق مهربان شما براى بوجود آوردن شما چه چرخ هاى عظيمى در عالم خلقت به كار انداخته ، و بر شما واجب است . از حضرت او ياد كرده و شكر عناياتش را به جاى آوريد .

در كتاب «رازهاى آفرينش» مى خوانيم :

در مورد خلقت انسان ، بر اثر پيشرفت دانش اسرارى كشف شده كه به آن اشاره مى شود ، تا از جريان هستى خود آگاه گشته و بدانيم آفرينش انسان كه يكى از شاهكارهاى بزرگ خلقت است به قدرت و اراده و عنايت و محبت آفريدگار عالم صورت مى گيرد .

موقعى كه نطفه مرد وارد رحم زن مى شود ، يك سلسله تحولاتى صورت مى گيرد ، موجود تازه بوجود مى آيد كه جريان تكوين آن تقريباً دوازده ساعت طول خواهد كشيد .

نطفه انسان از سلول هاى مدور ريزى درست شده كه قطر آن از يك نقطه هندسى كوچك تر است ، نطفه مايع لرزان و بى رنگى است كه هرگاه شفاف تر مى بود هرگز با چشم ديده نمى شود .

براى آن كه بتوانيم ، طرز ساختمان نطفه را در نظر مجسم كنيم ، آن را به اندازه و حجم يك عدد توپ بازى پينگ پونگ در نظر مى آوريم ، در مركز نطفه هسته اى مثلا به درشتى نخود وجود دارد كه رنگ آن تيره و پوستش ضخيم تر از نقاط ديگر آن است .

آن هسته نقطه پر رنگى است كه يك دانه مدور به شكل ساچمه در وسط آن قرار دارد كه بيست و چهار كرموزوم است .

كرموزم ها شامل صد هزار ماده مولدند به نام «ژن» كه تعداد قطعى آنها هنوز معلوم نشده و با تخم زن جفت مى شوند كه در نتيجه آميزش آنها موجودى بوجود خواهد آمد كه از حيث شكل ، سرشت ، رنگ چشم ، مو ، وارث پدر و مادر خواهد بود .

در ابتداى عادت ماهانه زنان ، يكى از غده ها (سرآمدگى هاى روى تخمدان هاى زن) تركيده و تخم در آن خارج مى شود ، و بقيه برآمدگى ها از بين رفته و تخمدانها به حالت اوليه خود بر مى گردند .

زنان داراى دو تخمدان هستند ، شبيه به دو بادام كه طول هر يك سه الى چهار سانتى متر است و تخمدانها در قسم بالاى حفره لگن خاصره قرار دارند .

زنها در تمام مدت سال هر بيست و هشت روز يك مرتبه تخم مى گذارند كه جز در موارد استثنائى تعداد تخم از يك عدد تجاوز نمى كند ، اين جريان فوق العاده دقيق است و در سر رسيد بيست و هشت روز يك دانه تخم تازه به حد رشد مى رسد و از غده بيرون مى جهد در فاصله هر بيست و هشت روز درست در سررسيد موقع ، يك دانه تخم مى رسد و از بين مى رود .

همين كه تخم از تخمدان زن خارج شد ، آن ذره يا اتم جاندار كه از فرط كوچكى و ريزى با چشم ديده نمى شود در فضاى مهبل سرگردان و به دور خود مى گردد و در حال چرخيدن حركت مى كند تا بالاخره در قسمت علياى يكى از دو خرطوم لوله اى به نام فالوپ وارد مى شود ، فالوپ دو لوله اى است كه تخمدانهاى زن را از دو سمت به رحم وصل مى كند .

طول هريك از اين لوله ها ده سانتى متر و قطر آن نيم سانتى متر است ، در قسمت داخلى لوله ها موى هاى نازك ذره بينى روئيده شده ، همين كه تخم وارد يكى از آنها شود آن مويها تموج يافته و بر اثر آن تموج حركت تخم به سوى خرطوم آسان مى شود .

خرطوم چون راست و مستقيم نيست و حالت خميده و پيچ در پيچ دارد ، وقتى كه تخم وارد آن شد حالت انقباض و به هم فشردگى در جدار آن پيدا مى شود و تخم مى تواند در آن راه پر پيچ و خم به جلو برود .

از موقعى كه تخم از تخمدان خارج و به راه مى افتد تا زمانى كه وارد خرطوم لوله اى شود دوازده ساعت طول خواهد كشيد و به هر حال در اين محل است كه به خواست حضرت حق نطفه مرد با تخم زن به يكديگر مى رسند و زن باردار مى شود .

نطفه مرد و زن هر دو سلول هاى ساده اى هستند كه گذشته از وجه شباهت آنها بايد دانست چه تفاوتى با هم دارند . تخم يا نطفه زن سى و پنج الى چهل مرتبه بزرگ تر از نطفه مرد است ، اولى خمود و بى حركت دومى چالاك و زرنگ و با سرعتى مطابق با سه ميلى متر در دقيقه حركت مى كند ، در برابر هر نطفه زن چند صد ميليون نطفه مرد وجود دارد .

با ميكروسكوپ الكترونى نطفه يا منى را تحت آزمايش قرار داده اند ، اين دستگاه نطفه را به حدى بزرگ نشان مى دهد كه زير عدسى ميكروسكوپ جزئيات ساختمان و شكل آن را معلوم مى دارد و بعداً آن را روى پرده سينما مى آورند كه كوچكترين حركات آن به خوبى ديده شود .

نطفه مرد شباهت كامل به شكل اوليه قورباغه دارد ، داراى سر بيضى ، اندامى نازك و استوانه شكل و دمى دراز است .

طول دم ده برابر آن است ، و با حركت مداوم و پيچاپيچ خود تا موقعى كه زنده است به جلو مى رود .

حركت نطفه كه نسبتاً سريع است تا مدت دو روز ادامه دارد ، و هيچ كدام از عضوهاى بدن انسان به اندازه اين سلول هاى ريز ساده و فعال نيستند .

به طورى كه ذكر شد تعداد نطفه مرد به صدها ميليون مى رسد كه به سوى رحم پيش مى روند ، به محض ورود به مهبل (دهانه بچه دان) سرگشته و سرگردان ، با نيروى بيشترى به هر طرف مى دوند تا راه تنگ و تاريك عنق رحم را كه به تخمدان منتهى مى شود بيابند ، سپس طولى نمى كشد كه وارد لوله هاى رحم شده ، در جا حركات نوسانى نموده يا به دور خود مى چرخند .

بسا اتفاق مى افتد كه ترشى رحم بسيارى از نطفه ها را در ظرف چند ساعت نابود مى كند به اين معنى كه از سيصد ميليون نطفه در حدود دويست و نود و نه ميليون و هفتصد هزار آن از ميان مى روند و بقيه آنها كه سالم اند وارد عنق رحم شده در آن جاى مى گيرند ، ولى هنوز خط سير آنها تمام نشده بايد راه ممتدى را كه زيادتر از هفت سانتى متر است به پيمايند تا از لوله هاى رحم گذشته در يكى از دو خرطوم هاى فالوپ قرار يابند .

رحم به شكل يك گلابى است كه وارونه قرار داده باشند ، قطر عريض ترين قسمت آن از پنج سانتى متر جاوز نمى كند ، عضو كوچكى است كه زمان حاملگى وسعت بيشترى پيدا مى كند و براى سكناى نطفه ريز مكان وسيعى خواهد بود .

در هريك از دو خرطوم ، سوراخ عدسى شكل ريزى وجود دارد كه در يكى از آنها تخم زن موجود است ، به اين خاطر نطفه هاى مرد به طرف آن هجوم مى آورند و اغلب به خرطوم ديگر كه فاقد تخم است وارد مى شود ، آنها كه به محل مناسب رسيده اند باز كارشان تمام نيست .

در راه به موانعى برخورد مى كنند ، از جمله عبور از جدار لوله و مصادف شدن با انقباض و فشردگى جدار لوله ، در اين حال نطفه به دور خود مى چرخد و تكان مى خورد و پيش مى رود ، باز مانع ديگرى پيدا مى شود و آن عبور از ميان پست و بلنديهاى پر چين و خم لوله مخاطى است و بالاخره نطفه ها از اين مانع هم مى گذرند و در حدود يكصد عدد از آنها به مقصد نهائى مى رسند بدون آن كه بين نطفه و تخم زن لقاحى صورت گيرد :

سپس نطفه بايد از آخرين سد هم بگذرد ، و آن سد عبارت از بقاياى غده هاى تخمدان است كه به دور و اطراف رحم زن احاطه دارد كه شكافتن و ستردن آن براى نطفه ريز ، كارى بس دشوار است و به ناچار در جاى خود متوقف مى شود .

اينجاست كه صانع ازلى و خالق موجودات رفع هرگونه مشكلى را پيش بينى فرموده ، در اين مرحله يك ذره مايع به نام «هيالورونيدار» به نطفه بخشيده كه خاصيت آن اين است كه پوست محافظ تخم را نرم و شل مى سازد ، بعد نطفه با استفاده از آن مايع پوست تخم را مى شكافد و با تخم زن مقاربت مى نمايد و سر بيضى شكل نطفه داخل تخم زن مى شود و دمش قطع مى گردد ، در اين حال در تخم زن تحولاتى روى مى دهد و غلافى به دور آن بوجود مى آيد و در برابر حمله و هجوم نطفه هاى ديگر غير قابل نفوذ مى گردد ، در اين مسابقات عمومى نطفه ها ، فقط يكى از آنها برنده شناخته مى شود .

از تركيبات مختلط منى ، جز مايعى رگه رگه در تخم زن باقى نمى ماند و اين همان ماده ناميه و هسته اى است كه در نطفه بوده و حال با هسته تخم زن مقاربت مى نمايد و بعد يك سلول تشكيل و بارورى و آبستنى زن محرز مى گردد ، و اين جريان شگفت آميز در مدت دوازده ساعت پايان مى پذيرد ، و به قدرت الهى موجودى ساخته مى شود ، كه به طرز حيرت آور و به سرعتى اعجاب انگيز نمو و رشد پيدا مى كند .

پس از تشكيل سلول مذكور ، آن سول به دو قسمت مى شود و هريك باز دو بخش شده كه چهار عدد مى گردد و به همين ترتيب بخش و تقسيم سلول ها ادامه مى يابد تا تعداد آنها به ميلياردها سلول براى ساختمان اندام جنين برسد و يك سلسله تحولات شگفت آورى در آن دنياى اسرارانگيز رخ مى دهد كه سرانجام آن موجود تازه اى به صورت و هيئت انسان تجلى مى كند .

دوران ماه اول : نطفه يا بذر ناميه ، يعنى آن ذره اى كه به چشم ديده نمى شود در ماه اول باردارى موجوديست كه قد آن از نيم سانتى متر بيشتر نيست و در ظرف سى روز پنجاه مرتبه بزرگ تر و هشت هزار برابر سنگين تر مى گردد .

به تدريج داراى يك سر ، يك بدن و يك دم مى شود قلبى دارد كه مى زند و خون در آن جريان دارد و نيز صاحب دست ، پا ، چشم ، گوش ، معده و مغز خواهد شد .

در اين ماه اعضا و اندامى كه در تمام عمر به كارش مى آيد و بعضى ديگر كه پيش از تولد گشتن از ميان مى روند اندكى ظاهر مى گردند و اين تغيير و تحولات در ماه نخستين صورت مى گيرد .

پس از آن كه نطفه وارد رحم شد و لقاح تخم هاى نر و ماده عملى و رحم بارور گشت انقلابات و تحولات عجيبى در آن روى مى دهد ، به اين ترتيب تخم ماده به دو سلول تقسيم و هريك از آن دو به طورى كه ذكر شد باز دو قسمت شده چهار سلول مى گردند ، همين قسم سلول ها رو به فزونى مى روند تا سلول هاى كافى براى تشكيل جسم آماده شود .

در حالى كه توليد و تكثير سلول ها انجام مى شود ، نطفه جنينى هم شروع به رشد مى نمايد و در پيرامون انحناى آن قشرى از ماده مغذى موسوم به پروفوپلاست پيدا مى شود كه وارد تخمدان شده نسج آن را مى خورد و در آنجا قرار مى گيرد ، بعد يك نوع كيسه اى مى سازد كه عبارت از جفت بچه است و اين جفت با ماده پروفوپلاست در تغذيه جنين كمك مى كند .

غذاى جنين كه مواد خوراكى و اكسيژن و آبست به وسيله خون مادر به جفت مى رسد ، پرفوپلاست خون را جذب و به وسيله بند متصل به ناف به جنين مى رساند ، و آن هم متقابلا مواد رسوب غذائى خون را به جفت بر مى گرداند ، و از آنجا داخل خون مادر شده به وسيله كليه هاى مادر دفع مى شود !!

بعد از آن كه پرفوپلاست وارد تخمدان شد ، شكل و هيئت نطفه تغيير مى كند و آن سلول ريز مدور به صورت قلابى كه دو سوراخ دارد در مى آيد ، وسط سوراخ ها در محل تقاطع قلاب دكمه اى ظاهر مى شود كه در بالا و پائين آن دو پولك ريز وجود دارد . قلاب زيرين يك مخزن خاليست كه پرده تخم ناميده مى شود و در ماه دوم جدا مى گردد و قلاب بالا مبدل به غلاف يا كيسه اى گشته و از مايعى به نام آميوز پر مى شود ، و نطفه جنين را در داخل آن غلاف محافظت مى نمايد و جنين ـ جز بند ناف ـ در آن غلاف قرار مى گيرد و ميان مايع آميوز شناور است و از تصادم و ضربه هائى كه ممكن است به شكم مادر وارد آيد در امان خواهد بود !!

پس از آن كه در غلاف جاى گرفت و از خطر به دور شد آن قسمت حقيقى جنين كه از صورت نطفه به حالت جديد در آمده به وسيله آن دو پولك شروع به فعاليت و نشو و نما مى نمايد تا به شكل انسان درآيد .

از عجايب آفرينش آن كه نخستين اعضائى كه در اين موجود تازه انشاء مى شود قلب و مغز است كه به طور ساده و ابتدائى ظاهر مى گردد .

از روز هفدهم حاملگى اولين سلول ها درست مى شوند و اين سلول ها به دور هم جمع ، به هم پيوسته و ملحق گرديده در ناحيه دكمه مذكور تشكيل سر و تارهاى قلب را مى دهند ، و البته بعدا تحولات بسيارى بايد صورت گيرد تا قلب واقعى بوجود آيد و پيدايش آن هم زمان زيادى نمى برد .

بر اثر ارتعاش هاى مكررى كه صورت مى گيرد ساختمان قلب شروع مى شود و در نتيجه انقباض هاى موزون و مرتب آن ، خون وارد دگمه جنين گشته قلب به حركت مى افتد و مرتب تا روز رسيدن مرگ كار مى كند !!

مقارن همين اوقات سلسله اعصاب تشكيل مى شود ، در مجاورت پولك هاى دگمه جنين قشر محكمى ظاهر مى شود ، لبه هاى آن قشر دندانه وار نمو كرده به هم مى پيوندد و در پشت دگمه يا مهره جنين لوله اى درست مى شود كه بعداً در يك سمت آن لوله مغز سر و در انتهاى آن مغز حرام تشكيل خواهد شد .

در چهارمين هفته حاملگى اين لوله به ساختن سلسله اعصاب و طرح ابتدائى مغز يا مخ كه از مهم ترين و ارزشمندترين اعضاى رئيسه بدن است مى پردازد .

فعاليت خلاقه جنين از اين پس متوجه ساختمان لوله هاضمه مى گيردد ، وسط مهره جنين آماس مى نمايد و غلافى كه دو سمت آن بسته است تشكيل مى گردد و به زودى انتهاى قدامى غلاف باز مى شود كه سر بچه و طرح دهان در آن محل ظاهر گشته و طرف ديگر غلاف تا مدتى بسته خواهد بود .

پس از گذشت بيست و پنج روز از تاريخ حاملگى ، موجود كوچكى كه تمام قد آن از نيم سانتى متر كمتر است بوجود مى آيد كه صاحب يك سر ، يك دم ، يك پشت و يك شكم است ولى دست و پا و گردن ندارد ، و قلب و مغزش به هم پيوسته و با اين وضع البته شباهت درستى به انسان ندارد .

سپس دستگاه ماشين داخلى شروع به نمو مى نمايد : در قسمت مقدم لوله هاى هاضمه فرورفتگى مختصرى پيدا مى شود و ريه ها نمو مى كنند بعد نوبت پيدايش كبد مى شود كه از تورم و برآمدگى جدار همين لوله در پشت قلب بوجود مى آيد ، از آن به بعد نطفه جنين وارد عمليات پيچيده و درهمى مى شود و سرانجام پس از يك سلسله تحولات كليه ها ساخته و پرداخته مى گردد !!

تشكيل و ساخت كليه ها از جمله مسائل شگفت انگيز و حيرت بخش آفرينش است ، نطفه جنين عوض آن كه اين عضو را يك باره بسازد ، نخست كليه ساده اى شبيه به كليه يكى از مخلوقات پست تر مانند ماهى ساخته و بعد آن را خراب مى كند ، كليه ديگرى مانند كليه وزغ كه تكامل آن زيادتر از كليه ماهى است مى سازد و آن را مانند دفعه اول از بين مى برد و با بقاياى آنها كليه هاى اصلى را مى سازد .

اين جريان مشابه كار ساختمان دستگاه جديد لوكوموتيو است كه ابتدا آن را مانند نمونه قديمى تهيه مى كنند و پس از بررسى و رسيدگى و آزمايش ، ادوات قديمى را برداشته و اسباب هاى تازه اى تعبيه و برآن دستگاه سوار مى كند و پس از چند مرتبه امتحان تغيير و تبديل ادوات بالاخره مدل جديد را كامل و شايد با فلزات بهتر و محكم ترى تكميل كنند و مورد استفاده قرار بدهند ، به نظر دانشمندان عمل نشو و نماى كليه ها و تجديد ساختمان آن اختصاص به انسان اشرف مخلوقات دارد .

در پايان ماه اول ، نطفه جنينى تقريباً به نيم سانتى متر مى رسد و به شكل دائره اى نسبتاً كامل در آمده انحناء و خميدگى پيدا مى كند ، در اين حال داراى يك دم نوك تيز است كه زير شكم قرار گرفته و بريدگى هاى كوچكى در دو طرف دم وجود دارد كه طرح اوليه دست و پا محسوب مى شود !!

در اطراف گردن كوچك جنين چهار شكاف مانند گوش ماهى ظاهر مى شود ، در اين موقع تشكيل اجزاء بدن شروع مى گردد : در سر چشم ها نمودار مى شود و چروك هائى كه مقدمه پيدايش مغز حرام است پديد مى آيد .

در سطح جلوى سر ، برآمدگى ظاهر مى شود ، و از آن بينى بيرون مى آيد ، نزديك هريك از دو چشم گوش ها پديدار مى گردد ، كه البته نماى ظاهرى گوش ها نيستند بلكه نسج هاى حساس شنوائى است كه بعدها حس شنوائى در آن توليد مى شود ، خلاصه با پيشرفت جريانات فوق موجود تازه اى به ميدان زندگى انسان ها اضافه مى گردد .

دوران ماه دوم : در ماه دوم آبستنى اندام موجود تازه از شكل و هيئت وزغ به انسان تغيير مى يابد ، ولى آن هيئت گرد و مدور با سر خميده و دم دراز ، با داشتن طرح دست و پاهاى بى قواره . هنوز به صورت انسان در نيامده است ، با وجود اين در پايان ماه دوم شكل آن اندام به طور روشن ترى تغيير مى يابد ، ولى دم درازش هنوز باقى مانده است .

در اين ماه جنين شش برابر بزرگ تر مى شود ، قدش به چهار سانتى متر مى رسد وزنش پانصد مرتبه افزون تر مى گردد ، بين پوست و اعضاى داخلى آن استخوان مى رويد ، صورت و گردنش نمو كرده ، دهن تدريجاً تنگ تر و گونه ها بهتر نمو مى كند چروك هاى بينى به هم اتصال مى يابند و دماغ درشت تر مى شود ، چشم ها از روى سر به سمت جلو مى آيند و در آخرين هفته اين ماه پلك هاى چشم ساخته مى شوند و طولى نمى كشد كه به هم نزديك مى شوند .

پيشانى اغلب برآمدگى پيدا مى كند ، در نتيجه مغز درشت تر شده وسعت زيادتر از كله سر را فرا مى گيرد ، ممكن است بعدها تا موقعى كه طفل به حد بلوغ برسد برآمدگى پيشانى ، تدريجاً رفع شود و تناسب و تعادلى در چهره ظاهر گردد .

تدريجاً در دست و پا تحولات عجيبى رخ مى دهد ، نخست جوانه هائى ظاهر و كم كم برآمده و بلند مى شوند و انتهاى آنها صاف و مسطح گرديده به شكل تخته شستى رنگ آميزى نقاشان در مى آيد ، بر روى سطح آن پنج برآمدگى متوازى درست مى شود كه بواسطه فرو رفتگى هاى كم عمق از يكديگر جدا ، بعدا بر اثر شكافى از هم سوا و به اين وضع پنج انگشت روئيده مى شوند ، و شيارهائى از پهناورى دست و پا ظاهر و موضع آرنج ، مچ دست ، زانو ، و قوزك پا معلوم مى گردد .

در هفته پنجم حاملگى دم به حد اعلاى درازا مى رسد ، مانند دم حيوانات داراى عضله هاى محركه مى باشد ، تكان مى خورد ، به تدريج طول آن كوتاه تر مى شود ، و تا موقع به دنيا آمدن نوزاد از ميان مى رود ، كاهش درازى دم موقعى است كه استخوان ها بروع به رويش مى نمايند .

استخوان ها ابتدا به حالت غضروف ، ماده نرم نيم شفاف ساخته مى شوند ، و بعد از آن كه اطراف آنها را گوشت احاطه نمود ، كم كم حالت استخوان پيدا مى كند .

جريان تغيير و تحول و محكم شدن استخوان از موقعى كه طفل در شكم مادر است تا وقتى كه متولد مى شود و بزرگ و به حد بلوغ برسد ادامه دارد و با رسيدن به سن بلوغ استخوان بندى كامل مى شود .

از جمله واقعيات جالب ماه دوم پيدايش مسئله جنسيت است ، در آغاز اين ماه تشخيص جنسيت جنين معلوم نيست ولى در اواخر ماه دوم دستگاه جنسيت مشخص و قسمت خارجى آن تدريجاً ظاهر مى شود و از عجايب آفرينش آن كه دستگاه جنسيت پسر و دختر در اوان ظهور با هم شبيه اند ، حتى غده هاى پستان آنها نيز همانندند .

آفريدگار عزيز و توانا براى تكثير انواع به هر فرد انسان هر دو نوع اعضاء جنسى را مى بخشد كه يكى رشد و نمو مى كند ، و ديگرى به حال ركود مى ماند ، در نتيجه جنين بدون آن كه خود مؤثر در عمل باشد به جنس نر يا ماده تبديل مى گردد .

به هر حال دوره دوم ماه حاملگى سپرى مى شود و نطفه جنينى به صورت انسان مبدل مى گردد و از اين پس د رهفت ماه آينده آن موجود تازه طفل ناميده مى شود و رشد و تكامل آن شروع مى گردد !!

راستى چه خبر است ، و اين نعمت خلقت داراى چه شگفتى هائى است ، امام ششم مى فرمايد : كمترين مرحله شكر اين است كه نعمت را فقط از خدا بينى ، اينك در اين مسائل دقت كنيد و ببينيد اين امور جز به اراده حكيمانه حضرت او صورت مى گيرد ، و آيا شكر اين همه نعمت بر انسان واجب است يا نه ؟ و اگر شكر نكند و از نعمت قدردانى ننمايد جزاى او چيست ؟!

دوران ماه سوم : پس از آن كه ماه دوم سپرى شد ، در ماه سوم طرح بيست عدد دندانهاى شيرى شروع و فرورفتگى آرواره ها معلوم و به تدريج سفت و محكم مى شوند ، سپس تارهاى صوتى نشو و نما مى نمايند ، هرچند كه باز شش ماه طول مى كشد تا بچه متولد و صداى گريه او شنيده شود و پس از شش ماهگى تارهاى صوتى قوى تر و شكل قطعى پيدا خواهند كرد .

تارهاى مذكور ، قبل از تولد نوزاد پر پشت و نرم مى باشند ، و مدتى كه طفل در شكم مادر است هيچ گاه هوا از حنجره به ريه هاى او وارد نمى شود ، زيرا چنانچه قبلا ذكر شد جنين در مايعى به نام آمينوز غوطه ور است و هرگاه نفس بكشد ريه هايش از آن مايع پر شده لبريز مى گردد .

لوله هاى هاضمه فعاليت مختصرى را شروع مى كند ، سلول هاى بزاقى فى الجمله ترشحاتى دارند ، كبد هم صفرا را به روده ها مى ريزد و كليه ها اولين مواد ادرار را كه از مثانه به طرف مايع آميوز مى رود تصفيه مى كنند ، با وجود اين عمده رسوب و ته نشين هائى كه به وسيله جنين توليد مى شود به طرف جفت رفته وارد خون مادر مى شود .

استخوانها و عضلات با سرعت بيشترى رشد نموده ، اطراف اعضاى داخلى را احاطه مى كند ، در شكل جنين تغييراتى حاصل مى شود ، دور و اطراف آن گرد و مدور مى گردد و نيرومندتر مى شود .

استخوانهاى آرواره و گونه و بينى رشد و نمو يافته ، صورت پلاسيده آن موجود كوچك فيافه انسانى پيدا مى كند .

در غضروف هاى دست و پا مراكز تشكيل استخوان ظاهر مى شود ولى در مچ دست و قوزك پا اثرى نمايان نيست .

در اين حال كه پايان ماه سوم است بدون شبهه جنين يك مخلوق زنده اى است و از افراد بشر محسوب مى شود ، قب و ريه ها و كبد او شروع به كار مى نمايد ، ماهيچه هاى دست و پا استحكام يافته و قوت بيشترى گرفته و كمى به حركت مى افتد .

دوران ماه چهارم : در اين موقع طول طفل به پانزده تا بيست سانتى متر مى رسد ، و اين اندازه مساوى نصف قد نوزاد به هنگام تولد است ، از آن به بعد رشدش به تدريج كاسته مى شود .

در ماه چهارم ، جنين هنوز به يك انسان كوچولو نمى ماند ، بلكه موجودى است كه سرى بسيار بزرگ و بالا تنه اى خيلى پهن و پاهاى كوتاه دارد .

طفل در دو ماهگى سرش به اندازه نصف قد ، در سه الى پنج ماهگى به ثلث ، موقع ولادت به ربع و زمان بلوغ مساوى يك دهم طول قد مى گردد .

با وجود اين جنين چهار ماهه خالى از لطف و زيبائى نيست ، سر و پشت او تقريباً افراشته و شباهت به نوزاد معمولى دارد ، صورتش پهن ولى داراى تناسب است ، چشم ها به خوبى معلوم است ، دست ها و پاها برجسته و نمايان ، انگشت هاى دست و پا چاق و معمولا انگشت هاى دست تا شده مى باشد ، در انتهاى انگشت ها طرح شيارهاى پوست پيداست .

ناگفته نماند وضع و شكل خطوط شيارهاى پوست بدن تمام ابناء بشر به قدرت بى نهايت ذات احديت با يكديگر متفاوت و حتى دو فرد آدمى شيارهاى پوست آنها همسان نيست ، بالاخره در ماه چهارم آن موجود كوچك داراى مشخصات ممتازه اى است كه محو شدنى نيست .

پوست بدن در اين موقع چروك دار و رنگ آن قرمز تند است ، سرخى پوست بدين جهت است كه خون صاف و رقيق و شفاف در رگ هاى بدن جريان دارد و بايد متذكر شد كه جنين قبل از ماه ششم بدنش عارى از پيه و چربى است .

جنين كه از آغاز حاملگى مادر تا ماه چهارم ساكت و آرام بود از اين به بعد تكان مى خورد ، و حركتش بيشتر مى شود و دست و پاهاى خود را باز و بسته مى نمايد .

نخستين حركت بچه ساده و آرام است ، كم كم تندتر مى شود و به جدار رحم مادر ضربات شديدى وارد مى آورد و او را متوجه مى سازد كه انسان كوچكى در بطن وى زندگى مى كند !!

دوران ماه پنجم : انسان مانند معجونى است از اجزاء مختلف تشكيل شده و تركيبات مختلط آن قابل تقسيم نيست .

آدمى از ميلياردها سلول و صدها عضوهاى متفاوت تشكيل يافته ، كه سلول ها دائمپ تبديل و تجديد مى شوند ، مى ميرند و تعويض مى گردند ، با اين وضعيت شخصيت مرموز يا روح او ثابت و پايدار است .

انسان را مى توان به يك شركت تعاونى تشبيه كرد كه شركاء و اعضاى آن با همديگر معاونت و همكارى دارند ، و از يكديگر حمايت مى كنند و در مقابل عوامل خارجى به مبارزه بر مى خيزند ، از مزايا و امتيازات شركت بهره مند مى شوند و در كارها مسئوليت مشترك دارند و در سود و زيان شركت سهيمند .

همچنان كه در اجتماع و جامعه هاى بشرى تقسيم كار ، تخصص افراد ، مبادله محصولات ، مهم و قابل توجه است ، در جامعه سلول ها و اعضاى بدن اين اصول مجريست و تخلف ناپذير است .

جهاز هاضمه اغذيه را جذب مى كند ، و به صورت مواد لازمه در آورده صرف ساختن سلول ها مى نمايد ، مايعاتى كه در بدن جاريان دارد شبكه وسيعى براى انتقال آنها بوجود مى آيد .

پى و اعصاب مانند سيم هاى تلفن و تلگراف به مغز ، يعنى پست مركزى اتصال دارند .

غده هاى ترشحات داخلى با فعاليت مداوم خود به بدن نيرو مى رسانند ، پوست حافظ و نگهبان جامعه سلول ها و اعضاى داخلى بدن است و نيز خبرگزار آنها به شمار مى رود !!

تحت اين نظام هريك از اعضاى بدن در محل و جاى معينى قرار دارند ، پوست هم رشد و نمو مى نمايد تا شكل و وضع قطعى را بدست آورد .

پوست بدن از سلول هاى سفت و محكمى تشكيل شده كه براى بدن ، به منزله حصار است و آن را حفظ و حراست مى كند .

سلول هاى برونى مانند زمان بعد از تولد پوسته شده از ميان مى روند ، و جاى خود را به سلول هاى تازه و نو كه بر اثر نشو و نماى دائمى از زير پوست برون مى آيند مى دهند .

سپس غده هاى عرق و غده هاى مولد چربى بوجود مى آيند و از بن هريك از پرزهاى پوست مايع و ماده چرب ترشح مى نمايد .

در جريان ماه پنجم آن ماده چرب با سلول هاى فرسوده و ضايع شده مخلوط مى شوند و به پنير شباهت پيدا مى كنند ، بعد ورقه ورقه شده اطراف پوست بچه را مى پوشانند ، دانشمندان معتقدند ، حكمت اين عمل براى جدا نگاه داشتن جنين از مايع آمينوز است ، زيرا مايع آمينوز كه طفل در آن غوطه ور است ، د رماه پنجم داراى رسوب و ته نشين هائى است كه امكان دارد ، در پوست نازك بچه بريدگى و ترك هائى بوجود آورد !!!

مشتقات پوست هم به طول قابل ملاحظه اى نشو و نما مى نمايند : در سر كرك هاى نازكى مى رويد ، ناخن انگشت هاى دست و پا بيرون مى آيند ، جوش و جوانه هاى دندانهاى شيرى درشت تر مى شود ، و اثر كلاهك مرواريدى دندان و مينا و عاج آن در لثه ها مشخص مى گردد .

از جمله واقعيات اين ماه ، راست و افراشته شدن مهره پشت است ، به طورى كه قبلا ذكر شد در آغاز ماه دوم نطفه جنينى گرد و مدور است ، داراى دمى است كه در ازاى آن تا محاذات كله مى رسد ، و ماه سوم دم درازتر مى شود و حال آن كه پشت مختصر خميدگى دارد ، در ماه پنجم سر به خوبى بر روى گردن تازه و نو قرار مى گيرد و خميدگى پشت كمتر مى شود .

نوزاد موقع تولد ، سرش افراخته و مهره هاى كمر و پشتش راست و كشيده است ، و كشيدگى به همان حال باقى نخواهد ماند و پس از آن كه كودك نشستن و راه رفتن آموخت مجدداً خميدگى ظاهر مى شود و به اين واسطه در ستون فقرات تغييرى حاصل خواهد شد كه در تناسب اندام طفل بى تأثير نخواهد بود .

دوران ماه ششم : در ماه ششم پلك هاى چشم كه از ماه سوم به هم متصل بود باز و گشوده مى شود ، تخم چشم در اين موقع تشكيل و از ماه هفتم مى تواند روشنائى را درك كند ، مژه ها و ابروها به طور كلى در ماه هاى ششم و هفتم مى رويند .

جوش و دانه هاى ثاليل كه مخصوص درك طعم خوراكى هاست بر روى زبان و سقف دهان و حلق نمو مى كنند ، و اين جوش ها بالنسبه خيلى بيشتر از مال كودكان و كهنسالان است .

عجيب است ، جنينى كه نيازى به خوردن و چشيدن طعم خوراكى ندارد تا به اين حد مجهز و داراى اين همه دانه هاى حساس مى باشد !!

اينجاست كه انسان با دقت در اين اوضاع عجيب كه گوشه اى بسيار بسيار كوچك از اين عالم عظيم است غرق در اعجاب شده ، بى اختيار با تمام وجود مى زند لا اله الا الله ، لا حول و لا قوة الا بالله !!

اينجاست كه انسان به طور واقع حس مى كند در تمام هستى جز خدا نمى بيند ، و جز او نمى خواهد و مى خواهد مانند عارف عاشق الهى مجذوب در مقابل تمام انسان ها بايستد و فرياد بزند :

بيائيد اى رفيقان دوستانه *** بكوى دوست گيريم آشيانه
چه صبح از مشرق خاطر برآريم *** فروزان مهر آن ماه يگانه
جهان روشن به مهر يار بينيم *** كه زد الله نور اين خوش ترانه
بهم ريزيم اوضاع فلك را *** اگر بر عاشقان جويد بهانه
چه شب گردد چراغ مهر خاموش *** بيفروزيم شمعى عاشقانه
به گرد شمع بر ياد رخ دوست *** سحر سازيم اندوه شبانه
كه فيض صحبت و ديدار خوبان *** دهد جان را حيات جاودانه
بلطف ايزد و انفاس پاكان *** بياسائيم زآشوب زمانه
مرا ناله شب و آه سحر به *** زفرياد نى و چنگ و چغانه
الهى صحبت آن پاكدل جو *** كه از كوى نگار آرد نشانه
و به قول فيض آن شوريده يكتا و آن عاشق شيدا :

اين جهان را غير حق پروردگارى هست نيست *** هيچ ديارى بجز حق در ديارى هست نيست
عارفان را جز خدا با كس نباشد الفتى *** عاشقان را غير ذكر دوست كارى هست نيست
حق شناسان را كه بر باطل فشاندند آستين *** غير كار حق و بارش كار و بارى هست نيست
دل به عشق حق ببند از غير حق بيزار شو *** غير عشق حق و حق كارى و بارى هست نيست
مست حق شو تا كه باشى هوشيار وقت خود *** غير مستش در دو عالم هوشيارى هست نيست
اختيار خود به او بگذار و بگذر زاختيار *** بنده را جز اختيارش اختيارى هست نيست
گر غمى دارى بيار و عرض كن بر لطف او *** خستگان را غير لطفش غمگسارى هست نيست
روزگار آن است كان با دوست مى آيد بسر *** غير ايام وصالش روزگارى هست نيست
عمر آن باشد كه صرف طاعت و تقوا شود *** جز زمان بندگى ليل و نهارى هست نيست
بى غمانى را كه جز تن پرورى كارى نبود *** بنگر اندر دستشان از تن غبارى هست نيست
آن كه را آگه شد از تقصير خود در كار حق *** جز دل بيمار و چشم اشكارى هست نيست
سعى كن تا سعى تو خالص شود از بهر حق *** غير خالص روز محشر در شمارى هست نيست
اين عبادت ها كه عابد در دل شب مى كند *** گر نباشد خالص آن را اعتبارى هست نيست
فيض در دنيا براى آخرت كارى نكرد *** مثل او در روز محشر شرمسارى هست نيست
دوران ماه هفتم : جنين با سكون و آرامش به انتظار وصول روز ولادت است

و در مسير تحولاتى است كه سرانجام به آزادى آن ، از آن تنگناى تاريك و رسيدن به دنياى فراخ تر منتهى مى شود .

هرچند دو ماه ديگر بايد در رحم مادر بماند ، با اين حال در حالتى است كه به اصطلاح مى تواند جل و پلاس خود را از آب بيرون بكشد .

هرگاه طفل هفت ماهه به دنيا آيد ، در صورت مساعد بودن شرايط ممكن است زنده بماند ، پس چرا جنين هاى نارس زنده نمى مانند ، تصور مى رود به علت ناقص بودن و تكميل نشدن سلسله اعصاب و مخصوصاً مجراى تنفس باشد كه بايستى عضلات منقبض و دستگاه توليد حرارت به كار افتد .

سلسله اعصاب شبكه مفصل و دقيقى است كه از پى و عصب تشكيل يافته و كليه قسمت هاى بدن را به مغز و شوك نخاعى كه مركز ارتداد جريانهاى عصبى است مرتبط مى سازد ، يعنى جريانهائى كه از ناحيه اعضاى بدن و قواى حساسه مى رسد و جرياناتى كه به عضلات منتقل مى گردد .

از ماه سوم باردارى در مغز سر ، جاى و محل هاى مخصوصى نشو و نما مى نمايد كه يكى مكان مخ يا دماغ صغير مى باشد كه محل توسعه قواى فكريست و ديگرى دو نيم دايره يا دو غلاف درشت دو قلو كه از مختصات ممتازه قوه عاقله است و از مهم ترين و پر ارزش ترين اعضاى بدن است .

در ماه هفتم آن غلاف ها بر تمام وسعت سر احاطه مى يابند و سلول هاى ريز و رشته هاى عصبى شروع به تغيير و تحول نموده و مغز در حال تكامل و سلسله اعصاب هم آماده فعاليت است .

دوران ماه هاى هشتم و نهم : طفلى كه در شكم مادر است هر چند كه نورس است باز كم كم آماده ورود به دنياى جديد مى شود ، با اين وصف بايد دو ماه ديگر كه ماه هشتم و نهم است در آن تنگناى ظلمانى بماند تا شكفته و زيباتر گشته به حد تكامل برسد .

در ماه هشتم به سرعت قشرى از پيه و چربى زير پوست نمو و چين و چروك ها را زايل مى كند ، كنار و اطراف اندام گرد و مدور مى شود ، سرخى رنگ پوست به تدريج محو و به رنگ گلى روشن مبدل مى گردد .

رنگ آميزى پوست و تغيير آن از جمله مسائل مرموز و نامعلوم است ، نبايد تصور شود كه جنين در اين وقتى كه به انتظار ورود به دنياى خاكى است آرام و بى حركت است ، بر خلاف در بطن مادر ، در آن مكان تنگ و تاريك حركت دارد ، دست و پايش را باز و بسته مى كند ، موضع خود را تغيير مى دهد ، حركت و سكون او متناوب است ، مثل آن است كه زمانى به خواب مى رود و بعد بيدار مى شود .

خلاصى از زندان رحم : از نظام طبيعى زايمان و جريانى كه سبب رو به راه شدن طفل براى تولد مى گردد ، بشر هنوز علم و اطلاع صحيحى ندارد .

مادر در خلال چند هفته پيش از وضع حمل ، فشردگيهائى در رحم احساس مى نمايد كه سبك و موزون است و مانند ناراحتى هائى است كه پس از انجام كار پر زحمت به شخص دست مى دهد ، اين ناراحتى ها و فشارها موقت است ، و در چند هفته پيش از زايمان براى مادر ناراحتى زياد توليد نمى شود .

در موقع معين يك دفعه آن فشارها و به هم فشردگيهاى رحم زياد شده حركات جنين شدت مى يابد و در ظرف چند ساعت طفل سرازير مى شود و قدم به عرصه دنياى جديد مى گذارد .

آيا سبب اين نزول اجبارى جنين كه مدتى طولانى به حال انزوا در بطن مادر قرار داشت چيست ؟ اين هم از اسرار آفرينش انسان قبل از تولد است كه هنوز به درستى معلوم نيست مى گويند : تغييرات سريعى كه در آخر كار روى مى دهد باعث فعل و انفعالات مختلفى در رحم مى گردد ، به ويژه عمل غده هاى نيروبخش ترشحات داخلى كه به مجارى و شريان هاى خون ، هورمون مى ريزند

موجب تحريك عضله هاى زهدان و رحم گشته و در نتيجه فشارهاى تند و تيز ، طفل متولد مى شود !!

به محض آن كه طفل تولد يافت چند نفس مى كشد ، هوا به ريه هايش وارد و صداى اولين ونگ او شنيده مى شود ، آن صدا يا براى برخوردى است كه بر بدنش هنگام وصول به محيط جديد وارد مى گردد ، يا بر اثر تماس و دستكارى قابله است كه براى ورود او به دنيا كمك مى كند .

به هر حال نوزاد به وسيله بند ناف با جفت اتصال دارد ، و پس از تولد بچه و پائين آمدن جفت ديگر وظيفه اين دو پايان مى پذيرد و بند ناف را مى برند و مانده آن هم به زودى مى افتد و اثر زخم آن خوب مى شود .

محل و علامت ناف مى رساند كه آدميزاد مدتى در شكم مادر به طور طفيلى زندگى نموده و بايد به مادر فوق العاده احترام كند ، چنانچه در قرآن و روايات به اين موضوع بسيار اشاره شده و براى آن به عنوان حكم الهى اهميت فوق العاده قائل شده اند .

اين نوزاد هنوز موجود كامل نيست ، براى هماهنگ شدن وضع گذشته او با وضعيت محيط به سرعت تغيير و تحولاتى در وجودش صورت مى گيرد .

موقع تولد ، ريه هايش كه در توده كوچكى از نسج هاى متراكم و فشرده بود ، با نخستين فرو دادن هوا مانند بادكنك متورم گشته و جاى خود را در زير قفسه سينه مى گيرند ، و حفره هاى بيشمار ريه ها از هوا پر مى شوند و سبك گرديده حالت اسفنجى پيدا مى كنند .

با وجود اين هنوز به حد تكامل نرسيده و به زودى حفره ها و خانه هاى تازه ترى در ريه ها تشكيل مى شود و آن حفره هاى قبل از تولد فقط چند روز خوب كار مى كنند .

درشتى قلب نوزاد به اندازه مشت بسته اوست ، جريان نبضش به تدريج سبك تر مى شود ، تا به حد معمولى برسد ، كمى بعد از تولد مدفوعاتش كه شش ماه جمع شده بود دفع مى شود ، و از خصايص نوزاد آن است كه مدفوعش كاملا عقيم است يعنى ميكروب ندارد .

نوزاد پس از تولد غده هاى اشك آور و بزاقش فعاليتى ندارد گريه مى كند ولى بى اشك است ، آب دهانش وقتى مى تواند مواد نشاسته اى را حل كند كه از شير گرفته شده باشد ، به علاوه نمى تواند به نقطه اى ثابت نظر كند و تا مدتى چپ نگاه مى كند .

اين بود شرح زندگى نه ماه مهمان بطن مادر ، كه در قرآن و روايات به طور جدى از انسان خواسته شده نسبت به اين دوران مطالعه و دقت كند ، تا از طريق مطالعه و انديشه در صنع حق به حق رسيده و غرق عشق آن وجود مقدسى شود كه در طى نه ماه اين همه عنايت و لطف به او داشت ، و جداً عرفان و حال بدون معرفت به خود كه راهى به سوى معرفت به حضرت حق است ارزشى ندراد ، شما نگوئيد اين جزوه درباره عرفان اسلامى است نه فيزيولوژى حيات ، چرا در اين نوشتار به مسائل طبيعى حيات اشاره مى رود ؟ در جواب شما خواهم گفت يكى از معتبرترين و مهم ترين منابع عرفان و حال دعاى پر ارزش عرفه امام عاشقان ، سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) است كه در بخشى از آن به عنايات و الطاف حضرت حق نسبت به آفرينش انسان اشاره رفته و من لازم مى دانم در اين بخش كه ترجمه و توضيح گفتار حضرت صادق در اين زمينه كه نعمت را فقط از خدا بدانى و اين رؤيت نعمت از خدا كمترين مرحله شكر است به آن قسمت از دعاى عرفه كه هزار و چهارصد سال پيش در بيابان عرفات بدون در اختيار بودن انواع ابزار طبى و تجربى از سينه صافى و دل پاك روح عارفان تجلى كرده اشاره كنم و در اين زمينه شما را با درياى معرفت حضرت او آشنا كرده ، و اين معجزه الهى را براى شما بيان نمايم تا ملاحظه كنيد كه آخرين تحقيقات دانشمندان علوم با گفتار حضرت حسين كه به صورت دعا القا شده برابر است ، و در ضمن آگاه شويد كه روح عرفان و حال ريشه در شناخت صنع حق و عنايات و محبت هاى حضرت حق به انسان دارد ، و اگر انسان بى خبر از خالقيت حضرت دوست باشد و ادعاى عرفان كند ، اين عرفان نيست بلكه ادعاى باطل است ، ممكن است انسان بى خبر از محبت هاى حق زندگى كند و عارف باشد ؟! عارف واقعى كسى است كه در حد خودش از خلقت وجودش و نعمت هائى كه در ارتباط با وجود اوست آگاه باشد ، و بداند حضرت حق در حق او چه كرده ، در اين صورت است كه عشق حق در دل او تجلى كرده و با تمام هستى به عبادت و اطاعت حق كشيده مى شود و حاضر نيست لحظه اى از ياد دوست غافل شود ، و حاضر نيست آنى از حضرت يار جدا گردد ، مگر مى توان به اين همه عنايت حق آگاه شد و از او غافل ماند ؟!!

الهى آن عارف مست كه خود از قسمتى از مسائل طبيعى خلقت آگاه بود ، و بر اساس اين آگاهى از همه روى گردانده و فقط به حضرت جانان روى داشت به انسان التماس مى كند كه بيار و آگاه شو ، و بدان كه هرچه هست و هرچه دارى فقط و فقط از اوست :

دلا به عهد عاشقى وفا كن *** زهر دو كون روى با خدا كن
زشوق روى دوست ناله ها كن *** زهرچه غير اوست دل رها كن
خداى را شبى به آه و زارى *** بخوان زشوق و چشم اشكبارى
صافى دل طلب شبان تارى *** روان به نور عشق با صفاكن
برفت كاروان جرس فغان زد *** نواى اَلفراق ناگهان زد
خزان سپه بطرف گلستان زد *** چو گل زخواب ناز ديده واكن
تو اى روان تجلى خدائى *** زملك عشق و عالم صفائى
چرا به دام خاك مبتلائى *** بخاكِ پاىِ دوست دل فدا كن
قسم بجام باده اَلَستى *** كه سر فكن براه عشق و مستى
قسم بپادشاه ملك هستى *** كه دل زمهر اين جهان رها كن
فسانه اى است اين جهان فانى *** نشانه اى زملك جاودانى
عيان زحسن شاهد نهانى *** خدا بجو و ترك ماسوا كن
فسانه اى است دنيى و فسونى *** تصوريست دانش و فنونى
تخيلى است شهوت و جنونى *** بكوش و دل از اين و آن رها كن
قسم به سرو فامت بلندت *** بحلقه حلقه زلف چون كمندت
ببرق سير رفرف سمندت *** كه يك حجاب از آن محال واكن
به حال عاشقان بتا وفائى *** اگر وفا نمى كنى جفائى
نياز ما نگاه دلربائى *** چو نرگس آن دو چشم ناز واكن
قسم به فرّ حسن رويت اى دوست *** قسم برهروان كويت اى دوست
قسم به طرّه نكويت اى دوست *** كه يك نظر زلطف سوى ما كن
به آفتاب و ماه و روز و شامت *** به آن رسول عشق نيك نامت
به آن فرشته كآورد پيامت *** كه بوسه اى زلعل لب عطا كن
بجان خستگان زعشق رويت *** بحال دل شكستگان بكويت
بعهد بستگان به تار مويت *** نظاره اى بحال بى نوا كن
نعمت خلقت انسان در آئينه كلام حضرت سيد الشهدا
پسران غالب اسدى روايت كرده اند ، كه پسين روز عرفه در عرفات در خدمت امام حسين (عليه السلام) بوديم ، آن جناب از خيمه خود با گروهى از اهل بيت خود بيرون آمدند در حالى كه عده اى شيعيان همراه حضرت بودند ، با نهايت ذلت و خشوع در جانب چپ كوه ايستادند ، و روى مبارك به سوى كعبه كردند ، و دست ها را برابر رو برداشتند مانند مسكينى كه طعام طلبد در حالى كه در نهايت زارى در پيشگاه حضرت دوست بودند عرضه داشتند :

سپاس خدائى را سزاست كه براى حكمش جلوگيرى نيست ، و نسبت به عطايش مانعى وجود ندارد ، و همانند صنعت او صنعتى يافت نمى شود ، اوست جواد واسع ، بوجود آورده اجناس پديد شده را و به حكمتش استوار ساخت مصنوعات را ، دسته پيش قراول از نظر او مخفى نيست ، امانت ها نزد او ضايع نگردد ، پاداش دهنده هر كارگرى است ، و فراهم آورنده زندگى هر قانعى .

بر هر نالان مهربان است ، نازل كننده منافع و كتاب جامع به نور درخشان است ، دعاى دعاكنندگان را مى شنود ، گرفتاريها را رفع مى كند ، درجات اهل استحقاق را بالا مى برد ، جباران را ريشه كن مى كند ، جز او معبود حقى نيست و چيزى با او برابرى نمى كند ، و به مانندش نيست ، او شنوا و بيناست ، لطيف و آگاهست ، و بر هر چيزى تواناست .

پروردگارا من به تو مشتاقم ، و به ربوبيت تو گواهم ، اعتراف دارم كه تو پروردگار منى ، و بازگشتم به سوى تو است ، پيش از آن كه چيزى باشم به نعمتت وجودم را آغاز كردى از خاكم آفريدى و در پشت پدرها ساكنم نمودى در حالى كه از شائبه مرگ آسوده ام داشتى ، گردش دوران و آفات سالها به لطف تو در من اثر سوئى نداشت ، و پى در پى كوچ كردم از پشتى به رحمى در ايام گذشته و قرنهاى ره سپر ، به خاطر لطف و احسانى كه به من داشتى مرا به جهان نياوردى ، در دورانى كه پيشوايان كفر كه پيمانت را شكستند و رسولانت را تكذيب كردند ، حاكم بودند ، ولى به مهر خود مرا به جهان آوردى در روزگارى كه به علمت گذشته بود براى هدايت من ، كه طريق آن هدايت را براى بنده ات ميسر كردى ، در دوران هدايت مرا پرورش دادى و پيش از آن به من مهر و محبت ورزيدى ، با من به خوش رفتارى و نعمت شايانت معامله كردى .

آفرينشم را از قطره منى كه ريخته شود پديد آوردى ، و جانم دادى در سه تاريكى ميان گوشت و پوست و خون ، مرا شاهد و گواه آفرينشم نكردى ، و كارى از خلقت من به عهده من نگذاشتى ، سپس مرا به خاطر هدايتم به دنيا آوردى ، در حالى كه آفرينشم تمام و درست بود ، در حال خردى و كودكى در گهواره نگهداريم كردى ، و از شير گوارا روزيم دادى ، دل دايه ها را به من مهربان نمودى ، مادران را كفيلم كردى ، و از بلاهاى شبانه جان حفظم نمودى ، مادران را كفيلم كردى ، و از بلاهاى شبانه جان حفظم نمودى ، و از زيادى و كاستى نگاهم داشتى ، اى مهربان بخشنده برترى تو ، برنامه ام را با لطف به پيش بردى ، تا زمانى كه آغاز سخن كردم ، به فراوانى نعمتت را بر من تمام كردى ، به فزونى در هر سال آن چنان پرورشم را به عهده گرفتى ، تا كامل گرداندى فطرتم را و اعتدال توانم رسيد ، حجت تو بر من واجب آمد براى آن كه شناخت و معرفت خود را به من الهام كردى ، به عجايب حكمت خويش به هراس اندرم نمودى ، به آنچه در آسمانت و زمينت از نقشه هاى خلقت آفريدى بيدارم كردى ، و براى شكر و ذكر خودت آگاهم ساختى .

طاعات و عبادات را بر من واجب ساختى ، آنچه رسولانت آوردند به من فهماندى ، پذيرش مرضاتت را بر من هموار كردى ، و در همه اينها به من منت نهادى به عون و لطفت ، اى معبودم چون مرا از خاك آفريدى تنها يك نعمت را بر من نپسنديدى ، بلكه از انواع معاشم روزى دادى ، و اصناف و انواع ابزار زندگيم دادى ، به منت بزرگ و بزرگترت بر من و احسان قديمت به اين عبد ، تا چون همه نعمتى را بر من تمام كردى و هر نقمتى را از من باز گرداندى ، نادانى و جراتم بر تو مانع نشد كه دلالتم كنى به آنچه مرا به تو نزديك مى كند ، و توفيق دهى مرا به آنچه تو را راضى سازد ، اگر دعا كردم اجابت كردى ، اگر خواهش نمودم عطا فرمودى ، و اگر فرمانت را بردم از من قدردانى كردى ، و اگر شكرت را بجا آوردم نعمتت را بر من فزونى دادى ، همه اين ها پيرو كامل كردن نعمت هايت بود بر من و احسان و محبتت به اين عبد ، منزه و منزهى كه آغاز كننده و برگرداننده اى ، ستوده و بزرگوارى ، نامهايت مقدس است و مهربانيهايت بزرگ است معبودا كدام نعمت تو را در آمار و به ياد بشمارم يا كدام عطايت را توانم شكر كنم ، اى محبوب من نعمت ها و عطاهايت بيش از آن است كه شمارندگان بتوانند بشمارند ، يا در دسترس علم حافظان باشد ، پس از اين هم آنچه گردانيدى و دفع كردى از من اى خدا از زيان و سختى بيشتر است از آنچه پديد است برايم از عافيت و خوشى .

معبودا من گواهم به حقيقت ايمان خود ، و تصميمات متيقن و توحيد صريح خالص خود ، و باطن ناديدنى نهادم ، و پيوست هاى جريان نور ديده ام و خطوط صفحه پيشانيم ، و رخنه هاى تنفسم و نرمه هاى تيغه بينيم و آوازگيرهاى پرده گوشم ، و آنچه بچسبد و بر هم آيد بر آن دو لبم و حركات تلفظ زبانم و گردشگاه آرواره دهان و فكم و محل روئيدن دندانهايم و مايه گوارائى خوردن و نوشيدنم و بارگيرى مغز سرم و لوله بلعيدن درون چنبره گردنم و آنچه درون سيه چال سينه من است و حميل رشته رگ وتينم و آويزه پرده دلم و پاره هاى گوشه و كنار جگرم و آنچه درون خود گير و خميدگيهاى دنده هايم و گودى هاى مفاصلم و بندش اعضاى كار كنم ، و اطراف انگشتانم و گوشتم و خونم و مويم و تنم و پِيَم و نِيَم و استخوانم و مغزم و رگهايم و همه اعضايم و آنچه بر من روئيده از دوران شيرخواريم و آنچه زمين از من بر خود برداشته و خوابم و بيداريم و سكوتم و جنبش هايم و ركوع و سجودم كه اگر بخواهم و تلاش كنم در همه اعصار و دوران تاريخ به فرض اين كه عمرم وفا كند كه شكر يكى از اين نعمت ها را گذارم باز هم در توان و قدرت من نيست !! جز به منت خودت كه باز به خاطر آن منت شكر ابدى ديگر بر من لازم آيد ، آرى اگر من حريص باشم و تمام شمارندگان هم همين طور كه نعمت بخشى تو را در گذشته و آينده بشماريم نه شماره آن را توانيم و نه آمار دوران آن را ، هيهات چگونه شمارش نعمت تو ممكن است در حالى كه در قرآنت خبر دادى ، آن قرآن گويا و بيان درست كه : اگر شماره كنيد نعمت خدا را نتوانيد بشماره آريد . ملاحظه كرديد ، كه حضرت حسين (عليه السلام) به قسمت اعظمى از نعمت هائى كه در خلقت انسان به كار رفته اشاره فرمود ، و دو بار در طول بيان نعمت ها عرضه داشت نه نعمت هايت را مى توان شمرد و نه احدى قدرت دارد شكر يك نعمت را به جاى آورد !!

شما كار مهمى كه بر عهده داريد اينست كه به قول حضرت صادق (عليه السلام) نعمت را فقط از خدا ببينيد و از اين معنى غافل نشويد كه خود نعمت را از خدا ديدن ادنى مرتبه شكر است .

وَأَدْنَى الشُّكْرِ رُؤيَةُ النِّعْمَةِ مِنَ اللهِ مِنْ غَيْرِ عِلَّة يَتَعَلَّقُ الْقَلْبُ بِها دُونَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ .
من باز لازم مى دانم از باب اداى وظيفه و ايجاد عرفان بيشتر نسبت به حضرت حق ، به قسمتى از كارگاه هاى بدن و برخى از نعمت ها كه به عنوان روزى قرار داده شده اشاره كنم ، شايد توفيق پيدا كنيم به اداى شكر حق در حد توان خود برآئيم .

نعمت دستگاه گردش خون
مسئله خون و گردش آن در بدن ، و آنچه خون به عهده دارد ، از اصولى ترين مسائل حيات ، و شگفت انگيزترين برنامه هاى خلقت است ، و تنها دستگاهى كه در تمام عالم قدرت بر ساختن خون دارد بدن است و بس !!

دستگاه دوران خون در بدن از كامل ترين و اعجاب انگيزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است . طول رگ هائى كه به طور مرتب خون از آنها عبور مى كند از مجموع طول راه آهنهاى عالم زيادتر است !!

اين دستگاه خدا ساخته ، به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه و با نظمى حساب شده در كار و فعاليت است .

براى نسج و بافته هاى بدن ، خونى را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هريك ، يعنى مشترى هاى خود كه سلولهاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوزند مى رساند .

ضايعه سلول ها را رفع مى نمايد ، و گلبول هاى سپيد و قرمز را مى سازد ، و در هر ثانيه يك ميليون گلبول قرمز به جاى همين مقدار كه از بين رفته اند تهيه و آماده مى نمايد .

وقتى رگ هاى انتقال خون عيب كنند به تنهائى آنها را مرمت و تعمير مى نمايد ، و هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسيار ريز را سوراخ نمايد فورى آنها را جوش مى دهد !!

هنگامى كه بريدگى كوچكى در سطح پوست بدن بوجود آيد ، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از ماده فيبرين ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را در ميان مى گيرد و دكمه اى مى سازد كه اگر آن دكمه مسدود كننده نباشد ، بر اثر كوچك ترين زخم خونريزى شروع و عاقبت به مرگ منتهى مى گردد !!

دستگاه دوران خون هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مى كند .

شريانها فقط لوله هاى ساده اى نيستند ، بلكه رگ هاى جاندارى هستند كه داراى قابليت كشش بوده . موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند .

قلب خون را كم كم ترشح و به شريان مى فرستد و شريانها جريان آن را منظم ساخته و جريان نبض را سبك تر مى كنند تا در وسط راه جريان خون به هم متصل ، و مانند جوى باريكى به طور ملايم وارد رگ هاى موئى شود .

دستگاه دوران خون دو كار انجام مى دهد : خون كه وارد شريان ها شد و براى رساندن غذا به سلول ها به جريان افتاد ، بار يعنى مواد مختلفه اى كه عبارتند از اسيدهاى آمينه كه براى مرممت بافته هاى بدن به كار مى آيند ، قند كه منبع نيرو و قدرت است ، مواد معدنى ديگر مانند ويتامين ها ، هرمونها و اكسيژن همراه خود مى برد !

خونى كه به وسيله رگ هاى وريدى به طرف قلب بر مى گردد ، در موقع بازگشت گاز كربنيك ، آب ، رسوب سلول هاى سوخته و خورده هاى تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مى آورد .

بيائيد ببينيم يك لقمه گوشتى كه مى خوريم به قدرت حضرت حق چه تغيير و تحولاتى در آن پيدا مى شود .

در معده و روده هاى باريك ، تخميرهاى معدنى پروتئين ها را به اسيدهاى آمينه تبديل مى كنند ، در جدار روده مويهاى خيلى ريز و كرك دار برآمده اى وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شبيه به قالى پر پشم است .

تعداد كرك هاى مزبور به پنج ميليون مى رسد ، و هر كدام به يك رگ موئى قائم اند ، در جدار رگ هاى موئى خلل و فرج هائى است كه ذرات خيلى ريز اسيدهاى آمينه را تصفيه مى نمايد و شيره و جوهر گوشت با اين حساب داخل جريان خون مى شود ، و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميائى و منظم كننده خون است برخورد مى كند .

كبد به طور دائم مقدار قند ضرورى خون را كه براى عضلات و همچنين اسيد آمينه را كه براى ساختن و پرداختن بافته هاى بدن لازم است كنترل و رسيدگى مى نمايد .

اگر غذائى كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده ، لذا خونى كه وارد كبد مى شود اسيدهاى آمينه آن زياد است ، كبد قسمتى از آنها را ذخيره مى كند و مقدارى از بين مى رود ، سپس خون مهيا براى تغذيه سلول مى گردد ، و در هر نقطه بدن مقدار خونى كه طرف احتياج سلول است ، مثلا براى ساختن يك عضله ، يا مرمت انگشتى كه سوخته به آن محل مى رساند .

قندى كه با چائى مى خوريم ، همچنين نشاسته نان و سيب زمينى تقريباً همين راه را مى پيمايد و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مى شود ، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد كبد آن را تبديل به گلى كوژن كرده و به اين شكل ذخيره مى كند .

موقعى كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گلى كوژن مجدداً به گلوكز تبديل و تدريجاً از كبد بيرون مى رود .

هنگام عمليات ورزشى كبد از گلوكز ذخيره دائمى خود كه براى مدت دوازده تا بيست و چهار ساعت كفايت مى كند برداشت خواهد كرد .

چربى ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آيند ، وقتى كه از روده مى گذرند ، به اسيدهاى چرب مبدل و وارد شيره غذائى مى شوند ، هرگاه ذخيره گلى كوژن كبد تمام شود كبد مى تواند تا چند هفته نيروى سوخت بدن را از ذخيره خود تأمين نمايد .

به طورى كه گفته شد ، خون ، بار يا مواد مختلفه با خود دارد ، كه مخصوصاً ماده هاى پروتئين آن قابل توجه است ، از پروتئين ها يكى يد همراه دارد كه براى غده هاى تيروئيد ، ديگرى داراى فسفر است كه براى استخوانها و سوم كلسيم است كه براى استحكام و دوام دندانها ضرورت دارد .

در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حل شده هست ، اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از همين راه حاصل مى شود ، هرچند اين عمل در ريه ها انجام مى گردد ولى عمل معكوس آن در سلول ها و در طول سيستم دوران خون جريان مى يابد ، هموگلوبين اكسيژن را به خون رد مى كند و گاز كربنيك خون را مى گيرد .

قسمت شايان توجه دستگاه دوران خون ، شبكه وسيع رگهاى موئى است ، كه لوله هاى ذره بينى ريزى هستند كه سرِ شريان و وريدها را به هم وصل مى نمايند ، اين رگ ها به حدى ريز و باريك اند كه گلبول هاى قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگ ها رديف شده به نوبت بگذرند ، اينجاست كه خون وظيفه اصلى خود را انجام مى دهد ، و به سلول ها غذا مى رساند ، و سلول هاى ضايع شده را گرفته با خود مى برد .

هريك از سلول ها در مايع نمكدارى كه متوالياً تجديد مى شود زندگى مى كنند و آن مايع شور به منزله دايه و پرورش دهنده سلول هاست كه سلول ها در ميان آن شناورند .

خون وريدى داراى رسوب هاى مختلفى است ، مانند گاز كربونيك ، آب ، تفاله پروتئين هاى تغيير يافته ، و دستگاه دوران خون اين رسوب ها يا دردها را به كبد و كليه ها مى فرستد .

كليه ها دستگاه تقطير و تصفيه اى است كه از لوله هاى خيلى باريك تشكيل شده و طول لوله هاى آن در حدود يك صد كيلومتر مى شود ، شكل آن شبيه لوبياست و در شبيه روز قريب به دويست ليتر خون صاف مى كند ، مواد مضره و ناپاك خون بويژه اوره ، آمونياك ، و ته مانده هاى نهائى غذا را به پيشاب تبديل نموده و دفع مى كند ، و صد و هفتاد و هشت ليتر مايع صاف شده را به خون بر مى گرداند كبد مقدار اسيد آمينه و قند خون را كنترل مى كند ، كليه ها مواد معدنى خون را تعديل مى نمايند .

خونى كه وارد كليه ها مى شود ، ممكن است داراى املاح سديم ، منزيوم و فسفات به مقدار زيادترى باشد ، كليه ها ملح هاى مذكور را تحت كنترل قرار مى دهند و مقدار هر كدام از آنها را محدود مى سازد ، هنگامى كه خون كليه ها را

ترك مى كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدنى كه طرف احتياج اعصاى بدن است و لزوما بايد آن املاح را داشته باشد همراه خود برده به سلول ها مى رساند .

مايعات عصبى كه از مغز به حركت مى آيند به جدار عضله شريانها فرمان سست گشتن مى دهند و دريچه هاى انتظام جريان خون باز و بسته مى شود ، مثلا شخصى كه كنار حوض آبى در مقابل آفتاب دراز كشيده باشد جريان خون او تقريباً آرام است و رگ هاى موئين خالى هستند ، زيرا سلول ها موقعى كه شخص راحت و آرام است احتياج زيادى به نيرو ندارند .

به محض اين كه شخص داخل آب شود فوراً مركز محركه اعصاب و عروق به فعاليت مى افتند و عضله ها گلوكز خود را مى بلعند و مى كوشند رسوب گاز كربنيك را به سرعت دفع كنند !!

براى كنترل جريان خون مراكز فرعى ديگرى هم وجود دارد از جمله يكى در قسمت بالاى شكم كه شبكه عصبى مى باشد ، اگر ضربه اى به اين ناحيه وارد آيد ، آن شبكه نازك به كلى از هم پاشيده و رگ هاى موئين خون در شكم منبسط مى شوند و آنقدر خون جذب و بلع مى كنند كه مغز از داشتن خون محروم مى ماند و حالت بيهوشى به مصدوم دست مى دهد .

يك نفر شخص بالغ مقدار گلبول هاى قرمز خون او در حدود شش الى هفت ليتر است ، كه آن مقدار خون تقريباً داراى سى هزار ميليارد گلبول است !!

اين گلبول ها در مغز استخوان به عمل مى آيند و در هر دقيقه هفتاد و دو ميليون گلبول به موازات هم بوجود مى آيند و از بين مى روند و دوره زندگى متوسط كهن ترين آنها سى روز است .

گلبول هاى قرمز هنگامى كه از كبد عبور مى كنند مورد حمله دنباله هاى ذره بينى سلول ها كه شباهت به نجم البحر دارند واقع شده از بين مى روند ، لكن اعضاى بدن هميشه مقدار 85% از اين گلبول ها را ذخيره دارند و خون اين ذخاير را به مغز استخوان مى رساند و در آنجا از نو هموگلوبين تهيه مى شود .

در برابر گلبول هاى قرمز ، گلبول هاى سپيدى در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفونت و فساد خون است ، بعضى از اين گلبول ها به ميكروب ها حمله مى كنند و آنها را مى خورند .

در خون ماده اى براى منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان نتوانسته اند به ماهيت آن پى ببرند ، به علاوه ماده ديگرى در خون يافت مى شود كه بسيار مهم است و آن ماده نوع مخصوص خون هر شخص را معين و معلوم مى سازد .

به طورى كه مشروحاً ذكر شد ، ساختمان دستگاه دوران خون و شبكه هاى رگ هاى موئى آن و همچنين مايع خون هر كدام عجيب و حيرت آمير است ، و مواد مركبه خون هم كمتر از آنها نيست ، چون به ديده فراست به ساختمان و جريان كار مداوم آن ماشين فعال بنگريم ناگزيريم سر تعظيم به آستان حضرت حق فرود آورده از روى بصيرت و بينائى او را ستايش و ذات بى همتايش را پرستش نمائيم .

فيض آن شوريده مست مى گويد :

جز خدا را بندگى حيف است حيف *** بى غم او زندگى حيف است حيف
در غمش در خلد عشرت چون كنم *** ماندگى از بندگى حيف است حيف
جز به درگاه رفيعش سر منه *** بهر غير افكندگى حيف است حيف
سر زعشق و دل زغم خالى مكن *** بى خيالش زندگى حيف است حيف
عمر و جان در ساعت حق صرف كن *** در جهان جز بندگى حيف است حيف
كالبد را پرورش ظلم است ظلم *** جان كند جز بندگى حيف است حيف
جان و دل در باز در راه خدا *** غير اين بازندگى حيف است حيف
اهل دنيا را سبك كن ناتوان *** با گران افكندگى حيف است حيف
يا رب از عشقت بده شورى مرا *** فيض را افسردگى حيف است حيف
نعمت كبد
كبد را اگر كليد تندرستى بدن بناميم چيزى به گزاف نگفته ايم ، كبد يا جگر سياه از بزرگ ترين و پر گنجايش ترين غده هاى بدن است .

رنگ آن قرمز تيره و برش ساخت آن مدور و وزن آن از يك چهلم وزن جسم آدمى تجاوز نمى كند و قرارگاه آن بالاى سمت راست شكم در زير پرده دل در قفسه سينه است .

اين غده اسرارآميز آزمايشگاه شيميائى بدن است ، اعمال آن باعث ضربان قلب ، اتساع رگ هاى خون ، سهولت هضم غذا ، حسن انجام كارهاى فكرى ، و نيروبخش عضلات بدن است !!

نسج كبد از يك نوع سلول تشكيل يافته و اين سلول هاى ريز كه شماره آنها از ميليون ها تجاوز مى كند پهلوى هم قرار دارند و يك غده ضخيم تشكيل داده و بر اثر جريان مداوم خون مرطوب و مشروب مى شود .

خون هائى كه به كبد مى ريزد داراى مواد غذائى فراوان است ، قسمتى از آن از لوله جهاز هاضمه به وسيله سياه رگ بزرگ و قسمتى كه داراى اكسيژن است از سمت چپ قلب به وسيله شريان كبدى وارد آن مى شود ، و پيش از آن كه به سلول هاى كبد برسند با هم مخلوط و با نيروى واحدى دستگاه شيميائى كبد را به كار مى اندازند !!

سلول هاى كبد موادى ترشح مى كنند كه كليه اعضاى بدن براى حسن انجام اعمال خود به آن مواد نيازمندند فى المثل كليه ها بدون كمك كبد قادر به دفع ضايعات آزوته نخواهند بود و كبد قبلا آنها را تبديل به اوره مى نمايد تا كليه بتواند كار مربوط به خودش را انجام دهد .

كبد مخزن موارد ويتامينه است ، و در صورت فقدان ويتامين مغز استخوان نمى تواند مواد ضرورى را براى خون تهيه و آماده كند .

تمايلات جنسى هرچند كهمنبع نيروى آن غده هاى تناسلى است ، ولى فعاليت غده ها منوط بر حالت كبد و تنظيم اعمال هورمون هاى جنسى مى باشد .

كبد است كه با اسيدهاى آمينه ، آلبومين مى سازد و مقدار نمك و آب را تبديل مى نمايد ، صفراى كبدى است كه فعاليت روده ها را مرتب و روبراه مى نمايد و از مسموميت غذائى جلوگيرى مى كند و در صورت بروز خون ريزى بيمار مواجه با خطر مرگ مى شود ، علاوه بر اين كبد ماده اى بر ضد انعقاد خون ترشح مى كند كه در صورت آن خطر انسداد شريانهاى خون كه به مغز مى روند وجود دارد .

كبد با ميكروب هاى مضر مبارزه مى كند ، و آنها را از بدن خارج مى سازد ، و ما را از خطرات اثر داروهائى كه به مقدار زياد خورده ايم و جذب شده مى رهاند ، و بالاخره پوست بدن را كه آلوده به سموم صنعتى است حفظ و صيانت مى نمايد .

هنگامى كه از پلكان يا سر بالائى بالا مى رويم ، عضلات بدن براى يافتن نيرو احتياج به سوخت پيدا مى كنند ، فوراً كبد به فعاليت مى افتد و بى درنگ مقدارى از ذخيره كلى كوژن خود را به گلوكز تبديل و آن را وارد خون مى نمايد .

ارگانيسم بدن در هر ثانيه ميليون ها گلبول قرمز خون را ناچار به هدر مى دهد ، طحال آنها را گرفته خراب مى كند ولى كبد مواد مركبه گلبول ها مخصوصاً آهن آنها را جذب نموده براى ساختن سلول هاى تازه خون به كار مى برد .

هرگاه بريدگى در انگشت پديد شود ، به طورى كه خون از آن جارى گردد ، اگر كبد به كمك نرسد و ماده فيبرينوژن كه براى بسته شدن خون نافع است نسازد و ترشح نكند وخون در محل بريدگى منعقد نگردد ، آنقدر خون از بدن از طريق آن بريدگى مى رود تا مرگ انسان برسد !!

اين غده سحرآميز در هر ثانيه اعمال فوق العاده شگفت آميزى انجام مى دهد ، كه تعداد آن خيلى زياد است و تاكنون در حدود پانصد عمل مختلف از كبد شناخته شده كه فهرست آن هنوز كامل نگرديده .

عمل كبد در تعديل كار غدد هورمونهاى بدن بسيار مهم است ، فى المثل غده تيروئيد ، هرگاه ترشحات آن خيلى زياد باشد ، شخص را لاغر ساخته به شكل اسكلت متحرك در مى آورد ، كبد مازاد ترشحات را كه براى بدن خطرناك است از بين مى برد ، و ذخيره اى از ويتامين هاى D و B و A كمپلكس تهيه و آماده مى سازد .

نيرو و قدرت كبد از خوراك و غذائى كه شخص مى خورد بدست مى آيد ، كبد از هيدرات دو كربن گلى كوژن تهيه و ذخيره مى كند ، بعد آن را به تناسب احتياجات سلول هاى بدن به تدريج يا به سرعت به آنها مى رساند ، و ضمناً مواد چربى را براى مواقعى كه بدن زياد فعاليت دارد و نياز به آن خواهد داشت ذخيره مى نمايد .

از خواص ديگر كبد ، قابليت كشش و اتساع آن است ، چون تجمع خون زياد در قلب باعث خستگى آن مى شود ، كبد به واسطه خاصيت ارتجاعى و لاستيكى خود مازاد خون را جذب مى كند .

كبد عمل مهم ديگرى كه فوق العاده مهم است انجام مى دهد ، و آن قابليت تجديد و نشو و نماى سلول هاى كبدى است ، مثلا در بيمارى سرطان كه زياد پيشرفت كرده جراحان مهم تا نود درصد از حجم كبد را برداشته اند ، و پس از چند ماه دوباره به حجم معمولى خود رسيده است .

اين فقير شرمنده ، و اسير بال و پر شكسته پس از مختصر اطلاعى بر لطف و عنايت حضرت دوست در محضر مقدسش سروده ام :

سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام *** دل و دين بر سر سوداى تو درباخته ام
آتش هجر تو پا تا به سرم سوخت ولى *** من به اين آتش و اين سوختنم ساخته ام
تا شدم معتكف كوى تو اى مهر جهان *** رايت عشق تو در جان و دل افروخته ام
گشتم آزاد به لطف تو ززندان هوس *** همتى كرده به كويت چو صبا تاخته ام
من زروز ازل اى آتش دلهاى كباب *** جز تو و مهر تو و لطف تو نشناخته ام
به رخ و زلف تو سوگند كه در بزم وجود *** از همه دست كشيده بتو پرداخته ام
گفت مسكين به تو اى نور شبستان صفا *** سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام
نعمت اعصاب
موقعى كه به دستگاه هاى مخابرات تلفن هاى خودكار نزديك مى شويم از مشاهده دستگاه و اسباب و ادوات مفصل و در هم پيچيده آن مبهوت مى گرديم .

سرعت انتقال اخبارى كه در ظرف چند ثانيه و دقيقه از دورترين نقاط گيتى مى رسد باعث شگفتى ما مى گردد ، و حال آن كه شبكه ارتباطى و مخابراتى دقيق و حساس و كاملترى با حجم بسيار اندكى در بدن خودمان داريم كه از انديشه در آن غافليم .

آن دستگاه عجيب و شگرف سلسله اعصاب ماست كه شبانه روز ميليون ها پيام به ميلياردها سلول بدن ما مى رساند و از ضربان قلب ، دم زدن ريه ها ، و حركات و جريان تمام اعضاء و اجزاى بدن به مغز خبر مى رساند .

اگر اين وسائل ارتباط و مخابرات وجود نداشت در بدن انسان و سلول هاى آن يك حالت بى نظمى و اغتشاش ايجاد مى شد .

زبان : كه مزه خوراكيها را معلوم مى دارد ، داراى سه هزار برآمدگى است كه هريك به وسيله عصب مخصوص به مغز متصل مى شوند .

طرز كار اين اعصاب هنوز به درستى كشف نشده ، گويا جزئى از ماده خوراكى در آن برآمدگى ها قرار مى گيرد و مانند فيش هاى برق كه جريان الكتريسيته را از محلى گرفته به نقطه ديگر وصل مى كند ، برق آسا تحريك شده به مغز مى رسانند و آناً مغز طعم و مزه خوراكى را تشخيص مى دهد .

گوش : داراى يكصد هزار سلول شنوائى است و در قسمت داخلى گوش عصب هاى بسيار ريزى وجود دارد كه ارتعاش صوت را به طور مخصوصى مى گيرند و مانند ساقه هاى گندم كه با وزش باد موج مى زنند اعصاب مذكور هم لرزش يافته جريان صوت در آن ها حادث مى شود كه ابتدا خيلى ضعيف و فوراً به چندين هزار برابر تقويت گشته و هنگامى كه آن اصوات به مركز دماغ مى رسند مانند نت هاى موسيقى منظم و رسا مى باشند و با آن كه اصوات مخلوطى از صداهاى آنى و فوريست با وجود اين به سرعت درك مى كنيم كه صدا از جانب دوست يا خويشاوند يا بيگانه است و به اين نحو صداها را از داخل مغز به وسيله گوش هايمان به كمك آن اعصاب مى شنويم .

چشم : هر چشم داراى صد و سى ميليون اعصاب گيرنده نورى است ، كه تأثير و انفعالات نور را به مغز منتقل مى كند ، شاخ و برگ هاى درخت ، و گل و گياه را چشم تشخيص مى دهد ولى زيبائى آنها را مغز نمايش مى دهد .

گاهى اعصاب بينائى طور ديگر جلوه گر مى شوند ، موقعى كه در تاريكى غفلتاً سرمان به مانعى بر مى خورد مى بينيم برق خيره كننده اى معادل روشنائى سى و شش شمع از چشمهايمان جستن مى كند ، علت آن است كه بر اثر آن ضربه اعصاب بينائى تحريك مى شوند و موجهاى الكتريسته به مغز مى رسانند و جريان واقعه به شكل يك شليك آتش زا و نورانى نمودار مى شود .

تشكيلات مربوط به چشم را بايد به دقت مطالعه كرد ، اين تشكيلات عبارتند از : كاسه چشم ، كره چشم ، عضلات خارجى چشم ، پلك ها ، ملتحمه و دستگاه اشكى .

كاسه چشم يك حفره مخروطى شكل است كه جدارهاى آن توسط استخوانهاى جمجمه و صورت تشكيل مى شود ، استخوانهاى تشكيل دهنده جدار كاسه چشم عبارتند از : استخوان پيشانى ، فك فوقانى ، گونه اى ، شپ پره ، پرويزنى ، اشكى و كامى .

كره چشم يك پنجم قدامى حفره كاسه چشمى را اشغال مى كند ، باقى اين حفره با چربى ، نيام ها ، اعصاب ، رگهاى خونى ، عضلات و غده اشكى پر مى شود .

عضلات خارجى كره چشم از رأس كاسه چشم شروع شده و بر روى كره چشم مى چسبند . اين عضلات توسط نيام هائى پوشيده شده اند كه در آنها استطاله هائى به جدارهاى كاسه چشم كشيده مى شود ، چهار عضله راست موسوم به راست فوقانى ، تحتانى ، داخلى و خارجى و دو عضله مايل موسوم به مايل فوقانى و مايل تحتانى وجود دارند .

پلك ها پرده هاى متحركى هستند كه در جلو كره چشم قرار دارند ، و فضاى بين آنها شكاف پلكى ناميده مى شود ، پلك فوقانى و تحتانى در زاويه خارجى و داخل چشم به يكديگر مى رسند ، تارس صفحه اى از بافت همبندى متراكم است كه به پلك شكل مى دهد ، غدد سباسه موسوم به غدد ميبوميوس در تارس قرار دارد ، مژه ها موهائى هستند كه در لبه پلك ها قرار گرفته اند ، غدد سباسه همراه با مژه ها وجود دارند و غدد عرق در پوست بين مژه ها يافت مى شوند .

ملتحمه يك غشاء مخاطى است كه سطح پلك ها را مفروش كرده و بر روى بخشى از كره چشم نيز منعطف مى شود .

دستگاه اشكى شامل غده اشكى و مجارى آن است ، جدار كره چشم از سه پرده صلبيه ، مشيميه و شبكيه تشكيل مى شود ، صلبيه كه نام ديگر آن سفيدى چشم است ، صلبيه پوشش خارجى و محافظت كننده و نگاه دارنده كره چشم است .

مشيميه پرده ميانى يا يك پرده بسيار عروقى بوده و يك عمل تغذيه اى را به انجام مى رساند .

عنبيه قسمت رنگى چشم است و سوراخى كه در مركز آن قرار دارد مردمك ناميده مى شود ، و كار آن تنظيم مقدار نور داده شده به چشم است .

چشم با اين مسائل قابل شناخت نيست ، اين كره بسيار كوچك دنياى بسيار بزرگى است كه فقط خالقش از آن خبر دارد و بس ، وظيفه ما در برابر اين نعمت بزرگ ، شكر كردن در برابر عطا كننده اوست ، و شكر آن هم به اين است كه با اين عضو مرتكب گناه نشويم .

پوست : داراى شبكه عظيمى از پى و عصب است كه بعضى از آنها گيرنده ، برخى گرماسنج وتعداد فراوانى هم عصب هاى حساس لامسه مى باشند .

شماره اعصاب گرماسنج در حدود سى هزار است ، چون شىء داغ روى پوست بدن بيايد فوراً اين عصب ها اعلام خطر مى نمايند .

بر پوست بدن دويست و پنجاه هزار نقطه حساس از سرما و پانصد هزار حس لامسه موجود است ، موقعى كه آب سرد روى بدن مى ريزد خنكى در بدن احساس مى شود ، كه به وسيله اعصاب مربوطه به مركز دماغ اطلاع داده مى شود ، و بدن شروع به لرزش مى كند ، به سرعت شريانهاى مجاور پوست باز مى شوند ، تا خون بيشترى كه منبع حرارت است به بدن برسد ، موقع گرما عكس اين جريان صورت مى گيرد ، اعصاب گرماسنج به مغز خبر مى دهند و به دستور مغز سه ميليون غده هاى عرق شروع به ترشح مى نمايند و عرق از بدن خارج و شخص خنك مى شود .

مغز و جريان كار آن : بدن انسان داراى دو دستگاه عصبى است : يكى دستگاه مركزى يا مغزى نخاعى كه مركز هوش و شعور و اراده است و به عضلات نيز فرمان مى دهد .

ديگرى دستگاه سمپاتيك خودكار غير ارادى كه به احشاء فرمانروائى دارد و دستگاه دومى وابسته به اولى است ، به كمك اين دو دستگاه بدن ما ضرورت عمل در دنياى خارج را به دست مى آورد .

دستگاه عصبى مركزى شامل : مغز و مخچه و نخاع شوكى است كه مستقيماً به عضلات و به طور غير مستقيم به ديگر اندام ها رشته هاى عصبى مى فرستد .

مغز از جسمى نرم و سفيد رنگ و فوق العاده ظريف ساخته شده و محفظه هاى استخوان جمجمه و ستون مهره ها را پر مى كند .

اعصاب حسى بدن از سطح پوست و اندامها حس به آنجا مى رود و مغز ما به واسطه اين ها دائما با جهان بزرگ در ارتباط است و در عين حال به وسيله رشته هاى اعصاب حركتى با تمام عضلات و به وسيله رشته هائى كه از آن به دستگاه سمپاتيك خودكار مى رود با احشاء و اندامهاى ديگر مربوط مى شود .

به اين ترتيب رشته هاى عصبى ما تعداد بى شمارشان از هر سو ، مانند شبكه اى بدن ما را فرا مى گيرند .

شاخه هاى انتهائى ريز اعصاب ، بين سلول هاى پوستى و در اطراف ساختمان هاى غددى و مجارى ترشحى غدد و در غلاف شريانى و وريدى و در پوشش انقباضى معده و روده ها ، در سطح رشته هاى عضلانى و غيره وارد مى شوند ، همگى و تمامى اين اعصاب از سلول هائى كه در دستگاه عصبى مركزى جاى دارند و از دو زنجيره عقده هاى سمپاتيك و از توده هاى ريز عقده هائى كه در اندامها پراكنده اند سرچشمه مى گيرند .

سلول هاى عصبى شريف ترين و ظريف ترين سلول هاى بدن است ، و جثه آنها درشت و بعضى از آن سلول ها كه در قشر مغزى جاى دارند ، هرمى شكلند و ساختمان و اعمال پيچيده آنها هنوز بر دانشمندان جهان معلوم نگشته است !!

از بدن اين سلول ها رشته هاى نازكى جدا مى شود كه بعضى بين سطح دماغ و ناحيه تحتانى نخاع را بدون انقطاع طى مى كنند .

اين رشته هاى نازك و لطيف بدن سلول را در اصطلاح علمى نورون مى گويند ، نورون ها به دو دسته تقسيم مى شوند : يك دسته نورونهاى گيرنده و حركتى كه تحريكات را از دنياى خارج يا اندام ها مى گيرند و به عضلات هم فرمان مى دهند .

دسته ديگر نورونهاى ارتباطى كه تعداد بيشمار آنها سبب پر كارى و پيچيدگى مراكز عصبى آدمى مى گردد ، فهم ما همانطورى كه نمى تواند به عظمت جهان آفرينش پى ببرد ، همين طور براى شناسائى وسعت مغز ناتوان است .

سطح قشر مغزى چون موزائيكى از سلول هاى عصبى مفروش است و هر قسمت از آن با ناحيه هاى مختلف بدن ارتباط دارد .

مثلا ناحيه جانبى مغز ، حركات گرفتن ، راه رفتن ، صحبت كردن را اداره مى كند ، در پشت اين ناحيه مركز بينائى قرار گرفته است .

در قشر مغزى حركات غير ارادى يا انعكاسى انجام مى گيرد و هرگاه آن قشر را بر داريم ديگر حركات مزبور انجام پذير نخواهد بود .

براى شناسائى روابط اراده ، فعاليت عصبى و اثرات روحى و مغزى هيچ وسيله اى در دست نيست ، ما نمى دانيم چگونه واقعه ها و پديده هائى كه در سلول هاى هرمى اثر مى گذارد تحت تأثير حوادث گذشته و آينده قرار مى گيرد ، و چگونه اثر تحريكات در آنها باقى مى ماند ، همچنين واقف نيستيم كه چگونه كيفيات غير منتظره در مغز انجام مى گيرد و فكر و انديشه از آن به وجود مى آيد !!

به نظر مى رسد كه كار فكرى به وسيله انقباضات مرتب عضلات تسهيل مى گردد ، و بعضى از ورزش هاى بدنى محرك فكرند .

شايد به اين جهت بود كه ارسطو و شاگردانش هنگام بحث در مسائل غامض فلسفى و علمى گردش كنان سخن مى گفته اند ، گويا هيچ يك از قسمت هاى سلسله مركزى اعصاب جداگانه كار نمى كنند ، مثلا هنگام كارهاى عضلانى نه تنها نواحى وسيعى از مغز و نخاع فعاليت مى كنند ، بلكه احشاء متعددى نيز در اين زمينه سهم دارند ، زيرا عضلات هنگام انقباض فرمان خود را از مغز و نيروى خود را از قلب و ريه و غدد مترشحه محيط داخذلى دريافت مى دارند و براى پيروى از فرمان مغز به كمك مجموعه بدون نيازمندند .

نعمت غده ها و لوزه ها
هرمون هائى كه در خون ما شناور مى باشند به سبب نيروى فوق العاده اى كه دارند ، مى توان آن ها را به بمب هاى هيدروژنى كوچكى تشبيه نمود .

اين كارگاه هاى كوچك كه باعث تعادل قواى بدنى ما مى شوند ، هنوز بسيارى از اسرار و اعمال طبى آنها فاش نشده است .

در نتيجه بررسى هائى كه دانشمندان علم طب درباره غده ها و لوزه هاى انسان به عمل آورده اند ، يك دسته هورمونهائى شناخته شده اند ، كه فوائد عجيبى دارند .

اين هورمونها بيمارى هاى چشم و التهاباتى كه سابقاً باعث نابينائى مى گرديد و امراض ديگرى كه قبلا غير قابل علاج بود و همچنين رماتيسم مفصلى و دردناك را به طور مؤثرى بهبودى مى بخشند .

و بعضى از اين هورمونها براى تجديد قواى از دست رفته جوانى مفيد است و بنابر نظريه اطباء و با پيشفت علم طب بالاخره آنچه از فوائد هورمونها كه تاكنون مجهول مانده به تدريج كشف و براى معالجه بيماريهاى سرطان ، تصلب شريان و امراض قلب و كليه مورد استفاده واقع خواهد شد .

به حكمت بالغه حضرت حق غده هائى در بدن انسان وجود دارد ، كه تراوشات داخلى و عمليات آنها حيرت آور است ، و تمام حركات بدنى ما بستگى به كار آنها دارد .

كوچك ترين حركات مژه ها ناشى از مداخله و تراوش ترشحات هورمونهاست ، انقباض عضلات و مقدار قندى كه در خون براى جريان انقباض لازم مى شود ، به وسيله اين غده ها تأمين مى گردد .

مختصر خراشى كه به انگشت وارد مى آيد ، براى التيام بريدگى آن فورپ هورمونها دخالت نموده سدى براى جلوگيرى از عفونت زخم مى سازند .

غده ها دو دسته اند : دسته اى كه ترشحات خود را به خارج دفع مى كنند مانند غده هاى بزاق كه باعث هضم و تحليل غذا مى شوند با غده هاى مولد عرق كه حرارت و گرماى اضافى را كم كرده و بدن را خنك مى نمايند .

دسته ديگر كه ترشحات خود را به دستگاه دوران خون مى ريزند و اينها جمعاً هشت غده مى باشند كه وزن تمام آنها از پنجاه گرم تجاوز نمى كند !!!

اين سلول هاى كوچك در مملكت بدن به منزله هيئت وزيران بدن محسوب مى شوند و اعمال گوناگون جسم را تحت انتظام در مى آورند و به اندازه اى با يكديگر هماهنگى دارند كه هنگام لزوم ، كمبود احتياجات غده هاى ديگر را فراهم و جبران مى كنند .

از هشت غده مذكور چهار عدد آنها عبارت اند از :

اول ـ لوزه المعده كه اعمال آن به خوبى معلوم شده و ميليونها سلول هائى هستند كه مانند جزيره هاى كوچك در معده قرار دارند و مايعى به نام انسولين مى سازند .

دوم ـ غده هاى پاراتيروئيد كه چهار غده ريز مى باشند و به غده تيروئيد آويخته شده اند و براى تهيه كلسيم ، فسفر ، و الكتروليت هاى خون به كار مى روند و به ندرت موجب اختلال مى شوند .

سوم ـ غده صنوبرى كه در زير معده سر قرار دارد و عمل و خاصيت آن هنوز به خوبى معلوم نشده است .

چهارم ـ غده اى به نام تيموس كه در بالاى سينه است و براى رشد جسم وظيفه عادى خود را انجام مى دهد .

و چهار غده ديگر عبارتند از غده هاى : هيپوفيز ، سورنال ، تيروئيد ، غدد تناسلى ، كه به منزله استادهاى آزمايشگاه شيميائى بدن بوده و ترشحات فوق العاده مهمى توليد مى نمايند .

1 ـ غده هيپوفيز يا غده نخاع بدون شك از ممتازترين غده هاى بدن است ، اين غده عمليات غده هاى ديگر را تحت انتظام قرار مى دهد و حجم آن به اندازه يك نخود درشت است كه در محفظه استخوانى زير مغز در حوالى مركز سر قرار دارد و اين دانه كوچك نقطه نهائى پنجاه هزار تارهاى عصبى است و چون گردش و دوران خون در اين نقطه زيادتر است به سهولت مى تواند پيام و دستورهاى شيميائى و ترشحات هورمون ها را به ساير نقاط بدن برساند .

از خواص عجيب اين غده نخاعى ، ترشحات هورمون براى رشد انسان است ، افراد كوتاه از داشتن آن محروم و اشخاص رشيد با قامت رسا بيشتر از آن بهره مندند .

2 ـ غده هاى سورنال سه گوش و نخودى رنگ مى باشند و روى كليه قرار دارند ، و خيلى فعال اند ، دوران خون در اين غده ها زياد است و در هر دقيقه معادل شش برابر وزن خود خون در آنها وارد شده و عبور مى كند .

در مواقع خطر و حالت سخت و بحرانى انسان اين غده ها تأثيرات عجيبى دارند ، مثلا هوانوردى كه هواپيماى او در حال سقوط است و با چتر نجات خود را به خارج پرتاب مى كند به واسطه ترشح همان غده هاست كه قدرت اقدام تهورآميز در آو پديد مى آيد . شخصى كه به واسطه آتش سوزى خود را از فراز ساختمان به زمين مى افكند عمل او در نتيجه تأثير هورمون اين غده هاست .

غده هاى سورنال وقت ضرورت مى توانند مقدار ترشحات خود را ده برابر كنند ، و نيز جريان قلب را سريع تر و تنفس را شديدتر و مقدار قند خون را كه براى سوخت بدن لازم است افزايش دهند و پيوسته مترصدند كه هنگام مجروح شدن جسم و بريدگى پوست بدن ، در كمترين مدت خون را منعقد ساخته و از خونريزى جلوگيرى نمايند .

هرگاه خراش يا بريدگى كمى در غده هاى لطيف و شكننده پيدا شود صاحب آن عليل و در معرض ابتلاى بيماريهاى مختلف واقع مى گردد و اگر به هر علت و جهتى مقدار ترشح غده ها نقصان يابد اختلال هائى در وضع جسمانى شخص پديد خواهد گشت كه جوان برومندى را به پيرمردى لرزان مبدل خواهد ساخت .

از پوسته غده هاى سورنال هورمون هاى مختلفى توليد مى شود ، كه تاكنون بيست و هشت نوع آن شناخته شده است .

يكى از آنها درتغيير املاح معدنى خون و يكى در تحريك تخمدان زنان و ديگرى براى انگيزه مراحل تناسلى مردان مؤثرند .

3 ـ غده تيروئيد ، به شكل پروانه است و روى حلقوم در پائين گردن قرار دارد ، اين غده مى تواند فعاليت بدنى ما را كم و زياد نمايد ، رخوت و تنبلى و خمدى ، يا برعكس زرنگى و توان و شهامت در جسم ايجاد كند و اين كيفيت به واسطه ترشحات اين غده است كه معمولا روزى يك سانتى گرم تراوش دارد .

4 ـ فعاليت محير العقول غده هاى تناسلى هم كه در مرد و زن است و خداى بزرگ براى بقاى نوع قرار داده ، احتياج زيادى به شرح و بسط ندارد
نعمت پوست بدن
پوست بدن به منزله حصار و نگهبان بدن است و براى ترميم ضايعات و تجديد ، و نشو و نماى خود خاصيت جالبى دارد .

مختصر خراش يا بريدگى كه به پوست وارد مى آيد ، براى مرمت و تعويض آن عملى انجام مى دهد كه از كار ساختمان بناى آسمان خراش دقيق تر و دشوارتر است ، اما به نظر ما عمل مزبور طبيعى است و متوجه نيستيم اگر خاصيت ترميم و جوش خوردن زخم در پوست نبود ، هيچ گونه عمل جراحى براى التيام زخم ممكن نمى شد و كوچك ترين جراحت براى انسان عواقب وخيم داشت .

هرگاه بريدگى عميق يا شكافى در اين غلاف حادث شود ، سلول هاى پوست پاره و تارهاى عصبى و رگ هاى موئى جريان خون از هم گسسته مى شوند ، و اين رشته هاى گسيخته كه پر از مواد حياتى هستند در هم و بر هم مى گردند و ناچار بايد به جاى خود قرار يابند و بريدگيها به هم متصل يا پيوند داده شوند .

چنان كه شكاف و پارگى مهم و خطير باشد از باشگاههاى چهارگانه زير اعلام خطر مى گردد :

1 ـ درجه فشار خون براى جلوگيرى از خونريزى پائين مى آيد .

2 ـ مدت انعقاد خون كمتر شده و ظرف چند ثانيه خون بسته و دلمه مى شود .

3 ـ طحال ، خون ذخيره خود را براى جبران ضايعات وارد دستگاه دوران خون مى نمايد .

4 ـ گلبول هاى سفيد خون زيادتر گشته و مقدار توليد آنها به ده برابر معمول مى رسد .

چون سلول ها در ميان ترشحات نسوجى غوطه ورند ، و لازمه موجوديت و حيات آنها بودن در محل مرطوب است ، به محض بروز جراحت با هواى خشك مواجه مى شوند كه براى آنها قابل تحمل نيست ، رگ هاى موئى كه گسيخته شوند خون داخل آنها كه پر ارزش ترين مايع آلى بدن است خارج و به هدر مى رود و راه براى حمله و هجوم ميكرب ها به داخل بدن باز مى شود كه فوراً بايد در رفع حمله و دفع خطر اقدام گردد .

در وهله اول مواد شيره غذائى و ترشحات نسوجى و پلاسما وارد زخم مى شوند و رطوبت لازم به آن مى بخشند ، سپس خون در كنار زخم منجمد و راه نفوذ آن به بيرون بسته مى شود !!

موقعى كه خون در رگ هاى موئى جريان دارد ، منعقد و بسته نمى شود ، زيرا اگر بسته شود راه عبور خون مسدود و مانع رسيدن مواد حياتى به سلول ها مى گردد ، ولى وقتى كه به هم سطح زخم رسيد بر خلاف حالت اولى به سرعت منعقد و قدرت و خاصيت انعقاد خون به اين نحو ظاهر مى شود .

معمولا در خون سلول هاى ذره بينى وجود دارد كه به محض كوفتكى يا بريدگى و بروز زخم ، آن سلول ها در معرض هواى آزاد قرار مى گيرند ، در اين حالت شكافته شده ، از ميان آنها چند مايع شيميائى كه ماهيت آنها نامعلوم است تراوش مى نمايد ، و فعل و انفعالاتى در مواد مرطوبى صورت مى گيرد و با فيبرينوژن مخلوط شده ماده سفيد رنگ پرز دارى به اسم فيبرين مى سازد و اين ماده حلقه و شبكه هاى بيشمارى دارد و گلبول هاى قرمز خون را به ميان خود گرفته آنها را به تله مى اندازد و مقطع بريدگى و رگ هاى موئى و عروق لنفاوى را كه ميكروب ها از آنجا وارد بدن مى شوند مسدود مى كند !!

شما را به حقيقت حق فكر كنيد ، اگر نعمت اين فعل و انفعالات در پوست و خون نبود چه مى شد ، و يا با كدام قدرت مى توانستيم جلوى اين همه خطر و ضرر و خسارت را بگيريم .

اى حسرت بر آن اسنانهائى كه غرق در اين همه نعمت اند ولى از منعم اين نعمت ها بى خبرند !!

اى تفو بر آن انسان هائى كه دريا دريا نمك صاحب عالم را مى خورند و نمكدان مى شكنند .

اى بدبخت و پست ، بيچاره و ذليل آن بى خبرانى كه در هر ثانيه و لحظه در ميان ميليون ها نعمت متنعم اند ، ولى از اداى شكر يك نعمت غافل اند !

چه بى هويت و بى اعتبار و بى ارزشند ، آن مفت خورانى كه سر سفره كارگاه با عظمت بدن و كارخانه وسيع جهان نشسته اند ، و در نعمت ها فكر نكرده و انديشه نمى كنند . و از خالق نعمت ها و دهنده روزى ها خبر نمى گيرند ، حيوانات با خوردن غذا يا آشاميدن آب سرى به عنوان شكر به پيشگاه خالق خود بر مى دارند ، ولى اين پست تر از حيوانات ، توجهى به حقيقت و ريشه و اصل جهان نكرده و يادى از آن مولا و آقائى كه اين همه نعمت در اختيار آنان گذارده نمى كنند ، اينان همانهائى هستند كه قرآن مجيد آنها را دچار خزى دنيا و عذاب آخرت معرفى كرده است .

بر خلاف اين ديو صفتان و آلودگان آن انسان هائى كه در برابر هر نعمتى از ولى نعمت خود ياد كرده و به حضرت محبوب عرضه مى دارند ، ما اگر به پهناى جهان تو را عبادت كنيم به اداى شكر يك نعمت تو موفق نشده ايم !!

آن انسانهائى كه از نعمت به خاطر رسيدن به ولى نعمت استفاده مى كنند . آن انسانهائى كه حرم دل آنها مالامال از عشق به خداست ، آن بزرگوارانى كه در برابر حضرت دوست خاضع و خاشع بوده ، و هميشه احساس شرمسارى و حيا مى كردند و به جناب محبوب با تمام هستى عرضه مى داشتند :

بى خانمانى از سر كويت كجا رود *** دولت در اين درست از اين در چرا رود
محروم هر قبيله و مردود هر ديار *** بى دولتى كزين در دولت سرا رود
جامى كه غير ذوق تو بخشد مباح نيست *** كامى كه جز طريق تو پويد خطا رود
چشم و چراغ ماست شب افروز عارضت *** آن روز ظلمت است كه از چشم ما رود
از سلطنت چه كم شود آن پادشاه را *** كز مرحمت بپرسش حال گدا رود
مسكين دلى ، غريب دلى ، بى نوا دلى *** كز ره ببوى آن سر زلف دوتا رود
پس از آن فعل و انفعالات كه منتهى به ساخته شدن آن ماده سفيد رنگ مى شود ، رگ هاى مجاور زخم منبسط و از هم باز مى شوند و جدار آن باريك تر شده ، از ميان آن جدار ، فاگوسيت ها يعنى سلول خورها و گلبول هاى سفيد خارج مى شوند و سلول هاى مرده و باكترى ها يا هر ماده ديگرى را كه باعث تعويق جوش خوردن زخم مى شوند مى بلعند !!

اين فاگوسيت ها يا سپورهاى كوچولو از خود زهرى ترشح مى نمايند كه ميكروب ها را مى كشد ، بعد آن ميكرب ها را در چين و حلقه هاى خود فرو مى برند و هر كدام از اين سلول خورها مى توانند تا بيست ميكروب را ببلعند .

كوچك ترين زخم هزارها سلول را ضايع مى كند ، و سلول خورها آن ضايعات را براى دفع به خارج ، به كليه ها مى رسانند و سعى مى كنند ، جرمهاى زخم را كه حجم آنها هزاران مرتبه از جثه خودشان بزرگ تر است بخورند ، و اگر نتوانند بلع نمايند ترشحاتى بيرون مى دهند تا نسج و بافته هاى مجاور زخم حل شود و محلول آن كليه جرم هاى خارجى را به جلو رانده به سطح پوست مى رساند .

سلول خورها خيلى پر خور و اكول اند و به واسطه زياد خورى شان به قدرى ورم مى كنند تا بتركند و در نتيجه لاشه آنها به چرك و خون تبديل مى شود .

بسا اتفاق مى افتد كه ميكروب ها براى غلبه به سلول خورها شروع به حمله مى كنند در اين حال براى حمايت سلول خورها و براى آن كه مبارزه و پيكار با آنها پيشرفت كند يك جريان حيرت آميز ديگرى صورت مى گيرد .

به اين نحو كه ميكروب هاى مهاجم كه تحريك شده اند ماده اى توليد مى كنند كه سبب نابودى خودشان مى شود .

آن جريان مهاجمه كه بسيار جالب و حيرت بخش است فقط تدابير فورى انجام مى شود ، ولى كار عمده پوشش زخم تمام نمى شود .

در اين موقع سلول هاى زنده موسوم به فيبروپلاست وارد عمل مى شوند ، و در ميان حلقه و شبكه هاى فيبرين ها (همان ماده سفيد رنگ پرزدار) وارد و به روى هم جمع مى شوند و براى پر كردن گودى زخم به روى آن مرهم موقتى مى گذارند !!

به طورى كه سابقاً ذكر شد ، ميلياردها سلول بدن به وسيله دستگاه دوران خون تغذيه مى نمايند ، حال كه رگ هاى موئى مجاور زخم پاره و گسيخته شده اند البته به زخم ها از اين راه غذا نخواهد رسيد .

براى چاره جوئى ، فيبروپلاست ها يعنى همان سلول هاى زنده ، كه به طريقه حيوانات دريائى از مايع الياف خود تغذيه مى نمايند ، از چرك و خون زخم استفاده خواهند نمود و چند روزى بيش نمى گذرد كه در زخم ريشه دوانده و ديگر به الياف خود نيازى ندارند و الياف هم حل مى گردد و مبدل به مايعى مى شود كه اين مايع براى سلول هاى در حال رشد غذاى مناسبى است ، معمولا زخم هائى كه در حال التيام و جوش خوردن هستند از جرم ها و مايع هاى آنها چيزى به هدر نمى رود !!

جريان التيام زخم و عمل تجديد و نو شدن پوست يكى از شگفت آميزترين شاهكارهاى آفرينش است كه به حكمت عاليه آفريدگار و صانع عليم و به اراده حضرت او سلول ها مطيع و تابع قواعد مرموزى هستند و اين بافته هاى لا شعور در پيروى از نظام مزبور به طور منظم و با اشكال هندسى رديف و هم سطح يكديگر قرار مى گيرند و شروع به آرايش پوست مى نمايند .

براى تغذيه پوست نورس ، چون مقدار معينى خون ضرورت دارد ، به ناچار لازم مى آيد كه رگ هاى موئى در زير پوست براى جريان خون ايجاد و آماده شوند .

دانشمندان براى پى جوئى اين جريان ، روى خرگوش بررسى نموده و بر روى گوش آن حيوان زخمى پديد آوردند ، بعد متوجه شدند در مجاورت زخم رگ هاى نازك و لطيفى وجود دارد كه به مختصر اشاره اى خون از آنها بيرون آمده به ميان نسج هاى تازه مى ريزد و سپس بن رگ ها بسته مى شود كه خون هاى جارى به هدر نرود .

به همين صورت رگ هاى موئى زخم از هر سوى زخم نمو مى كنند تا به يكديگر برسند و دو سر رگ ها به طور سحر آسائى حل گشته و به هم پيوند بخورند و شبكه اى براى دوران خون تشكيل دهند ، سپس تار و رشته هاى عصبى با طرز عجيب ترى در داخل نسج نورس مى رويند !!

اين جريان در وسط گودى زخم صورت مى گيرد ، و زير قشر زخم پوست نو بوجود مى آيد ، در گرداگرد و كنار زخم ، سلول ها دست به كار عمليات اصلى خود مى شوند و به مركز زخم كه عريار است گسترش مى يابند و پوست را آرايش مى دهند و اين كار ، درست مشابه به آرايش پوست درختى است كه زخم برداشته باشد !!

تقريباً يك هفته پس از بروز جراحت زخم جوش مى خورد ، ولى براى چاق شدن آن ، عمليات ديگرى هم به لطف خداوند صورت مى گيرد .

در ظرف چند ماه تارهاى زير عضلات زيادتر شده و از حاشيه زخم به طرف مركز آن پيشروى نموده و به هم ملحق مى شوند و به يكديگر مى پيچند ، پيه و چربى ها روى هم قرار يافته و نسج هاى ملتحمه به نسج هاى مجاور خود وصل مى گردند ، بالاخره در طى يكسال يا كمتر محل زخم با پوست نو بنياد مفروش و عمل اصلاح زخم و جديد ساختمان پوست آن پايان مى پذيرد !!

نعمت مقاومت بدن در برابر ميكرب ها
آفريدگار توانا ، خداوند بزرگ و مهربان ، يك سيستم استحفاظى براى دفاع و مقابله با حملات و يورش ميلياردها ميكروب در بدن ما آفريده است .

در آفرينش انسان ، و زندگى روزمره او چيزى كه شگفت انگيز است بيمارى و ناخوشى نيست ، بلكه سلامتى و تندرستى است .

هرگاه به وضع حال و تندرستى خود فكر كنيم متوجه مى شويم كه همه روزه ميلياردها ميكروب كه اغلب آنها بسيار هول انگيزند به بدن ما حمله مى آورند ، اما ما بيمار نمى شويم بلكه سالم و تندرستيم !!

چه بسيار ميكروبهاى موذى ، به وسيله خوراكى كه مى خوريم يا هوائى كه تنفس مى كنيم يا محيطى كه در آن زندگى مى كنيم وارد بدن ما مى شوند ولى باز سالم و تندرستيم !!

بعضى ميكروب ها در دهان ، بينى ، گلو و روده ها قرار مى گيرند ، و به سرعت فوق العاده زاد و ولد مى نمايند ، پس چگونه در مقابل هجوم و حملات مداوم اين موجودات ذره بينى حفظ و حراست مى شويم .

نكته اى است كه پس از سال ها تحقيق و تفرس ، دانشمندان پى به علل آن برده اند و به عقيده آن ها اين جريان به واسطه وجود يك دستگاه دفاعى ماهرانه اى است كه ما را از گزند ميكروب ها حفظ و صيانت مى نمايد .

ممكن است غبارى كه آلوده به ميكروب است داخل چشم شود ، ولى اثر ناگوارى نداشته باشد ، در چشم يك رطوبت دائمى قرار دارد كه مولد اشك است ، و در اشك چشم ماده اى به نام ليسوزيم هست كه كشنده ميكروب است و اين ماده به حدى قوى است كه هرگاه يك قطره اشك را در دو بطرى آب بريزيم مى تواند جرم ميكروب را از بين ببرد .

در بزاق و آب دهان و ترشحات سلول هاى بدن ما همين ماده و بعضى سموم هاى ديگر نيز وجود دارد ، پوست بدن هم قدرت زيادى براى دفع ميكروب دارد .

چنانچه ميكروب اسهال خونى را در قطره آبى بيندازيم و در لوله امتحان قار دهيم چند ساعت رنده خواهد ماند و هرگاه آن را در كف دست كه پاك و نظيف باشد بگذاريم در ظرف بيست دقيقه از بين مى رود .

ميكروبهائى كه وارد دهان مى شوند ، ابتدا با ماده پلشت بر آب دهان روبرو مى گردند ، چنانچه بتوانند داخل معده شوند ، شيره معدى در انتظار دفع آنهاست و جز تعداد كمى از آنها آن هم به ندرت ، زنده وارد روده ها نخواهند شد . ميكروب هائى كه داخل دهليز پر پيچ و خم سوراخ هاى بينى شوند ، به واسطه رطوبت چسبنده اى كه در جدار بينى است ، مانند مگس كه پايش به كاغذ مگس گير مى چسبد به دام مى افتند .

با اين كه جدار بينى تحريك مى گردد و آنها با عطسه يا بر اثر بروز زكام بيرون ريخته مى شوند و اگر فرضاً به مجراى تنفس بسند در رطوبت مخاطى آن گير افتاده با تكان سرفه به خارج پرتاب مى گردند ، و يا تارهاى ذره بينى كه در مجراى تنفس قرار دارند و دائماً در ارتعاش و لرزش اند ، آن رطوبت لزج آلوده به ميكروب را به حلق مى رسانند و از آنجا در لوله هاضمه سرازير و دفع مى گردند .

اگر ميكروبى از ميان سائيدگى پوست رد شده وارد بدن گردد ، شايد فكر كنند خطراتى بوجود خواهد آورد ، اما اين طور نخواهد شد .

فرضاً ميخ آلوده به ميكروب به پاى ما فرو رود ، هر ميكروبى كه داخل نسج بدن شود ، پس از بيست دقيقه به دو نيم مى گردد و به دنبال آن هر نيمى به دو قسمت بخش مى شود ، اگر به همين ترتيب پيش رود و به دنبال آن هر نيمى به دو قسمت بخش شود در ظرف هفت ساعت تعداد زاده هاى ميكروب به يك ميليون و روز بعد به ميلياردها خواهد رسيد .

در اين حال وجود ما تحت استيلاى آنها غوطه ور در ميكروب مى شود ، اما خوشبختانه پيش از بروز خطر يك نيروى دفاعى به كمك مى رسد و محل فرورفتگى ميخ ورم مى كند ، در آن محل ميكروب ها پخش مى شوند و مبارزه و پيكار ميكروب ها با سلول هاى بدن شروع مى شود و از سلول ها مواد شيميائى ترشح و در موضع پخش مى گردد تا به رگ هاى موئى خون مى رسد ، و به مجرد رسيدن ، رگ ها منبسط و جدار آنها بازتر مى شود ، و خونابه يا ماده پلاسما مخلوط با گلبول هاى سفيد و مواد شيميائى ديگر از رگ ها بيرون مى آيد و مانع نشو و نماى ميكروب ها مى گردد .

گلبول هاى سپيد كه به منزله پاسبان بدن مى باشند ، مانند موجودات ذره بينى در آب ، از جمله حيوانات يك سلولى اند و مى توانند در يك آن به سرعت جابجا گردند ، به واسطه جذب آهن ربائى خود به طرف ميكروبها يورش آورده آن ها را جذب و از ميان مى برند .

طرز پيكار گلبول هاى سپيد خون با ميكروب ها به طورى كه زير ميكروسكپ مشاهده شده خيلى جالب و تماشائى است .

گلبول سپيد به نزديك ترين ميكروب مى رسد ، در حالى كه براى خود نقطه اتكائى اختيار مى كند ، ميكروب را احاطه كرده ترشخى از خون بيرون مى دهد ، و ميكروب را جذب نموده آن را مى بلعد ، و پس از يك لحظه به طعمه ديگر دست اندازى مى كند .

ورم و آماس موضعى هم با اين جريان كمك نموده ، در پيشرفت و تسلط گلبول ها همكارى مى كند ، در اين حال فيبرينوژن خون ماده پلاسما براى انجماد خون مى سازد ، كه به سرعت به شكل بافته مشبكى در مى آيد بعد پلاسما و گلبول ها در هم شده ، ديواره اى تشكيل و در پشت آن مبارزه عليه ميكروب ها شروع مى شود !!

دمل و كورك نمونه بارز اين مبارزه و پيكار است كه در برابر ميكروبهاى عفونى سد محكمى مى سازند تا ميكروب ها نتوانند به بدن راه يابند .

البته بدن هم به همين كار كه استيلاى به ميكروبهاست اكتفا نمى كند بلكه تجهيزات ديگرى را نيز به كار مى اندازد !

بعضى مواد شيميائى كه هنگام جنگ و ستيز آزاد گشته وارد خون مى شوند ، در نقطه اى كه محل تجمع گلبول هاى سپيد است اعلام خطر مى كنند ، طى چند دقيقه ميليون ها گلبول وارد خون مى شوند و ميكروب ها را به سمت نسج پوست مى رانند در اين موقع مغز استخوان براى توليد گلبول هاى قرمز خون و تأمين ذخيره شروع به فعاليت مى نمايند .

بعضى ميكروب ها ماده اى در خود دارند ، كه گلبول را دفع و برخى ماده سمى ترشح مى نمايند كه آنها را از پاى در مى آورند ، و گلبول ها در حالى كه مى ميرند و از بين مى روند ، مايع هاى تخميرى كه داراى خاصيت قتاله ميكروبهاست از خود ترشح مى كنند .

هرگاه گلبول ها خود موفق به دفع ميكروب ها نشوند ، سلول هاى بزرگترى البته ذره بينى ، كه آنها را ماكروفاژ يعنى ميكروب خوار مى نامند به كمك مى رسند ، اينها قادرند ميكروب ها و گلبول هائى را كه در حين كارزار گرفتار شده اند ببلعند !!

بسا اتفاق مى افتد كه بر اثر داروى آنتى بيوتيك كه پزشك تجويز نموده ، ميكروب هائى به علت بركنار بودن از پيكار زنده بمانند ، در اين حال بدن براى دفع آنها خود را آماده مى سازد ، و بافته هاى مشبك لنفاوى كه تارهاى موئى مى باشند و زهكشى نسوج بدن را عهده دارند وارد عمل مى شوند ، گلبول هاى سپيد ، سلول هاى ميكروب خوار و ذرات بى فايده ديگر وارد آن تارهاى موئين گشته به طرف غده لنفاوى روى مى آورند .

اين غده ها چون در سر چهارراه لشگر كشى بدن قرار دارند ، مشغول تصفيه شيره غذائى مى گردند ، و آن ميكروب ها و ذرات موجوده و ته نشين شده در شيره غذائى از غده اى به لوزه ديگر عبور مى كنند تا به غده هاى گردن برسند و از آنجا وارد دستگاه دوران خون مى شوند ، در اين مقام شيره غذائى به طور كامل از لوث ميكروبها صاف و پاك مى گردد .

هرگاه چند ميكروبى موفق به ورود در گردش خون شود ، باز در مقابل آنها خط دفاعى ديگر كشيده مى شود ، فوراً مغز استخوان كبد ، طحال و چند عضو كوچك ديگر كه داراى ميكروب خوارند به همان طريقه اى كه غده ها شيره غذائى را پاك و تصفيه مى كنند ، شروع به پاك كردن خون از آن ميهمانان ناخوانده مى نمايند .

حال بايد فهميد چگونه گلبول هاى سفيد و سلول خوارها بين ميكروب ها كه جزء افراد دشمن اند ، با سلول ها و ملكول هاى بدن فرق مى گذارند ؟

بدن انسان داراى يك سيستم تشخيص و همسان شناسى است ، مى تواند ذرات نو و تازه كار را نشان گذارد و به مهاجمين نشانه دشمن بدن يا «آنتى كور» بچسباند گلبول ها و سلول خورها ميل مفرطى به خوردن مهاجمينى كه داراى برچسب و نشانه آنتى كورند دارند .

در بعضى از بيماريهاى عفونى ، بهبودى مرض به واسطه ظهور همين آنتى كورهاست ، كه ميكروب هاى مهاجم را نشانه مى گذارند ، مثلا اگر شخصى يا طفلى به مرض مخملك مبتلا شده باشد بدنش فاقد آنتى كور خواهد بود ، موقعى كه آنتى كور براى نشانه گذارى مهاجم در بدن ظاهر شود ، تا چند روز شروع به توليد و تكثير مى كند ، در اين حال بيمارى مخملك شدت يافته پس از آن كه تعداد و مقدار آنتى كور افزون شد ، آنها به حركت مى افتند خود را به استرپتوكوك و ميكروب هاى بيمارى مى چسبانند ، به محض آن كه ميكروب ها نشانه پيدا كردند ، گلبول ها و سلول خورها بر ميكروب ها مى تازند ، و آنها را مى بلعند و در نتيجه بيمار شفا مى يابد ، مضافاً به اين كه خون هم داراى يك ماده مكمله اى است كه براى زايل ساختن ميكروب هائى كه برچسب بيگانه دارند ، مفيد و مؤثر است .

در بسيارى از بيمارى ها به واسطه وجود همين آنتى كورهاست ، كه بيمار مصونيّت داشته و مرض عود نمى كند .

پس از بروز مخملك و سرخك ، ابتدا كارخانه آنتى كور سازى بدن چند روز معطل مى شود تا بتواند ملكول هائى مناسب و منطبق با نوع ميكروب جديد تهيه و آماده كند و بعد از آن كه از نوع ميكروب اطلاع يافت شروع به كار نموده توليد و تكثير به سرعت انجام مى شود و مقادير زيادى آنتى كور حاضر و آماده براى عمل مى گردند .

به يقين اگر ارگانيسم و ساختمان بدنى ما مجهز به سيستم دفاعى حيرت آميز ، مشروح در صفحات گذشته نمى بود ، ابناء بشر در مقابل حمله و هجوم ميكروب هاى موذى ، زود تباه مى شدند .

خوبست با تفكر و با ديده بصيرت به رازهاى خلقت ساختمان بدنى خود بنگريم و سر تعظيم و تكريم به آستان خالق و صانع موجودات فرود آورده و با دلى پاك به نيايش و ستايش ذات بى همتايش مشغول شده ، و جز از حضرت او از ديگرى اطاعت نكرده و به عبادت غير او بر نخيزيم(1) .

قرآن مجيد و روايات علاوه بر نشان دادن دورنماى خلقت انسان كه توام با ميليون ها مسئله است و هر جزء از بدن را با فعاليتى كه دارد و در زير قوى ترين ميكروسكپ ها نمى توان ديد ، نعمت خدا دانسته و از انسان مى خواهد به اين معنى توجه داشته باشد به نعمت هاى بى شمار ديگرى كه انسان براى ادامه حيات خود متكى به آنهاست اشاره كرده ، و از بنى آدم مى خواهد ، در آن نعمت ها انديشه و تفكر كنند تا به ميدان پر قيمت معرفت رسيده و وجود خود

و نعمت هاى وابسته به آن را در مسير حضرت حق كه خالق نعمت ها و عطا كننده آنهاست قرار دهند ، اين فقير در اينجا لازم مى داند به پاره اى از آن نعمت ها كه حيات انسان در گرو آنهاست اشاره كند زيرا قرآن و روايات براى شناختن آن نعمت ها و به جا آوردن شكرش اصرار دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ براى بدست آوردن مطالب مشروح تر ، در زمينه خلقت بدن و اسرار و رموز آن ، كه در اين بخش از كتاب به گوشه بسيار ناچيزى از آن اشاره رفت ، به كتابهاى فيزيولوژى انسان ، رازهاى جهان آفرينش ، مجلات طبى و بهداشتى ، انسان موجود ناشناخته مراجعه كنيد .

نعمت زمين
قرآن عزيز در بسيارى از آيات مسئله زمين و منافع بيشمارى كه براى موجودات زنده و بخصوص انسان دارد ، مطرح كرده ، و زمين را يكى از بزرگ ترين نعمت هاى حضرت حق دانسته .

( الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ... )(1) .
اوست خدائى كه زمين را جهت زندگى براى شما گستراند و آسمان را برافراشت و از آسمان بر زمين آب جارى كرد ، پس به وسيله آن آب و زمين براى شما ميوه ها و اثمار و محصولات و نتايج زيادى روزى كرد .

اگر كسى بخواهد همين يك آيه را مو شكافى كند ، به اين معنى كه مسئله باران و كليه ميوه ها و سبزيجات و داروهائى كه به وسيله آن از زمين مى رويد توضيح دهد ، از چند هزار جلد كتاب قطور تجاوز مى كند .

قرآن مجيد كلى مسائل را ذكر مى كند ، تحقيق و كشف اسرار و رموز آن مسائل بر عهده خود انسان است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره (2) : 22 .

وقتى انسان به كتب كه درباره زمين و خاك و كوه و معادن و كتبى كه درباره ميوه جات و سبزيجات و حبوبات و داروهاى گياهى نوشته شده مراجعه مى كند به جهان هاى بهت آور و اعجاب انگيزى بر مى خورد . و بى اختيار در برابر حضرت حق تعالى خود را مكلف و موظف مى بيند كه سر عبادت و پرستش به خاك بسايد .

با ارزش ترين و سودمندترين ماده زمين چيست ؟ شايد فكر كنيد طلا يا نقره يا فلز ديگرى باشد كه به صورت معادن وسيع موجود است ، محققاً اين فلزات بسيار مفيدند و ما بدون آنها در زحمت خواهيم افتاد ، اما بيشتر ثورت و منفعت ما در خاك است .

موجودات زنده براى بقاى خود به خاك احتياج دارند ، گياهان آب و مواد كانى را مستقيماً از خاك مى گيرند ، انسان و جانوران ديگر از گياهان تغذيه مى كنند ، غذاهائى كه به بدن ما مى رسد از خاك بدست مى آيد .

در طى هزاران سال ، كشاورزى يكى از صنايع اساسى انسان بود ، امروزه جمعيت زمين به سرعت زياد مى شود ، و بيش از همه به محصولات كشاورزى احتياج است نه فقط خوراكمان را از كشاورزى تهيه مى كنيم ، بلكه بعضى از مواد لازم براى تهيه البسه و دارو و ساختمان و بسيارى از چيزهاى مفيد ديگر هم از خاك بدست مى آيد .

نيروهاى طبيعى سنگ ها را خرد مى كنند ، جويبارها و يخچالهاى طبيعى اين ذرات را برداشته و به جاى ديگر مى برند ، تمام اين عوامل به تشكيل خاك كمك مى كنند ، و اين خاك براى حيات موجودات زنده منبعى از منافع مى گردد !!

خاك موجودات زنده بسيارى در بر دارد ، يك مشت خاك ممكن است شامل ميليون ها موجود ميكروسكبى به نام باكترى باشد ، بسيارى از باكترى ها براى رشد گياهان عالى تر مفيد است ، علاوه بر باكترى ها بسيارى از كپك ها و جلبك ها و انواع مختلف جانوران در خاك يافت مى شوند ، بسيارى از اين موجودات زنده خاك را متخلخل مى كنند و بدين طريق آن را براى رشد گياهان آماده تر مى كنند ، ضمناً به تغيير ذرات معدنى و كود كمك مى نمايند به قسمى كه آنها را قابل حل شدن در آب مى سازند .

اگر مقدارى خاك از زمين حاصل خيز برداريد ، چيز غير عادى در آن نخواهيد ديد ، ولى عده اى موجودات زنده در آن هست كه تعداد آنها احتمالا بيش از جمعتى تمام جهان است !!

بعضى دانشمندان كه در پى كشف داروهاى جديدند ، تكه اى از خاك را در يك لوله آزمايش وارد مى سازند و آب مقطر به آن اضافه مى كنند و آن را تكان مى دهند ، سپس قدرى از مخلوط در يك جعبه پترى (بشقاب مخصوصى است كه براى روياندن كولونى كپك ها و باكترى ها به كار مى رود) وارد مى سازند .

پس از آن كه كلنى كپك ها و باكترى ها رشد كردند فرآورده هاى شيميائى مخصوصى را كه براى از بين بردن يا متوقف ساختن رشد موجودات زيان آور تهيه كرده اند روى آنها اثر مى دهند .

پيدا كردن يك دارو با اين روش از مشتى خاك ، درست مانند پيدا كردن يك سوزن در يك دسته علف خشك است ، ولى با اين روش بود كه داروهاى معجزآسائى نظير پنى سيلين ، اورئومايسين و استرپتومايسين ، از بين برنده مولدهاى امراض انسانى كشف گرديد !!

بشر مدتى دراز است كه بر روى زمين زندگى مى كند ، يك چند نيازمنديهاى وى كم بود و خوراك و پوشاك و مسكن براى او كفايت مى كرد ، امروز احتياجات وى دم به دم افزون مى شود ، و او براى تأمين آنها چيزهاى تازه ابداع و اختراع مى كند و آنها را به مقادير زياد و زيادتر آماده مى سازد ، ما در دوران وفور نعمت زندگى مى كنيم و هزاران ماشين و وسائل فنى در اختيار خود داريم اما براى ساختن آنچه مورد نياز ما است به منابع دائمى مواد اوليه مانند فلزات ، زغال ، نفت و سنگ احتياج داريم تمام اين مواد را از قشر زمين بيرون مى آوريم .

زمين گنجينه عظيمى است كه مقادير فوق العاده اى ثروت در گوشه و كنار آن نهفته است ، يكجا آهن دارد ، و جاى ديگر زغال ، و نفت ، و باز جاى ديگر آلومينيوم و ساير فلزات ، بشر وسائلى در اختيار دارد كه محصول زحمات مخترعين است كه با آنها مواد مختلف را از دل معدن بيرون مى كشد ، معدنچيان و دانشمندان و مخترعان و صنعتگران مواد خام را از زمين بيرون مى آورند و به صورت آنچه كه مورد نياز ماست در مى آورند(1) .

( أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَاداً * وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً * وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجاً * وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً * وَجَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاساً * وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً * وَبَنيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً * وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً * وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجاً * لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَبَاتاً * وَجَنَّات أَ لْفَافاً )(2) .
در اين آيات بسيار مهم ، قرآن مجيد به نعمت با عظمت زمين و قسمتى از نعمت ها كه در ارتباط با زمين است ، و نعمت هاى ديگر كه در تداوم حيات انسان نقش مهمى دارد اشاره كرده كه با استفاده از بعضى از تفاسير بخصوص تفسير نوين به توضيح مختصر هريك از آيات لازم است توجه كنيد .

قرآن مجيد مكرر از زمين نام برده و در هر مورد به مناسبت مقام صفتى و فائده اى از آن را بيان كرده است .

در ماده لفظ مهاد كه ابو الفتوح رازى «گسترده» و كشف الاسرار ميبدى «آرامگاه» ترجمه كرده اند كتب لغت سه معناى «تسويه» و «تسهيل» و «اصلاح» را آورده اند ، بنابراين لفظ مذكور به تنهائى ما را توجه مى دهد كه زمين هموار و استفاده از آن آسان ، و براى زندگى صالح است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علم و زندگى : 133 .

2 ـ نبأ (78) : 16 ـ 6 .

اگر به جاى تسويه و مسطح بودن قدم به قدم كوههاى بسيار بلند و دره هاى خيلى عميق بود و به جاى سهولت ، سطح زمين را سنگ هاى بسيار سخت پوشيده يا باتقلاق هائى گرفته بود كه با قدم نهادن در آن همه را در خود فرو مى برد و حفر چاه ها و كاريزها و ساختن خانه و امر زراعت در آن ممكن نمى شد و اگر به جاى صلاحيت قشر زمين مشتعل و داغ و يا به عكس بسيار سرد و پوشيده از يخ بود آيا نباتى و جانورى در آن موجود مى شد ؟

( أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَاداً ) .
جبال اوتاد زمين است ، اوتاد جمع وتد به معناى ميخ هاى بزرگ است ، گفته مى شود كه مركز زمين آتش مشتعل است كه گاهى از دهانه كوه هاى آتش فشان مقدار كمى از مواد گداخته درونى به سطح زمين پرتاب شده و شهرى عظيم مانند پمپى را نابود مى سازد ، روى اين كره آتش پوسته نازكى است البته نسبت به حجم زمين كه جانداران بر آن زندگى مى كنند ، در فاصله هاى كم يا زياد ، كوه ها قرار دارند كه هر قطعه اى از قشر زمين به آنها اتصال مى يابد ، اگر كوه ها تكيه گاهى براى اين قطعات مختلف نباشند يكسره سطح زمين در نتيجه فشار مواد منفجره از داخل در حركت و اضطراب مى افتد ، و گرفتار زلزله هاى ويران كننده و پى در پى مى شود ، پس خيمه سطح زمين را ميخ هاى محكم كوه ها آرام نگه مى دارند .

و نيز كسانى كه اندك اطلاعى از علم هواشناسى دارند ، مى دانند كه شدت بادها هنگامى كه به سطح زمين مى رسد به وسيله كوهها شكسته مى شود و گرنه همواره بادهاى بسيار شديد طوفانهاى عجيب ايجاد مى كرد و آرامش سكنه زمين را بر هم مى زد و درخت هاى بسيار بزرگ را از ريشه مى كند و جانوران را پرتاب كرده زندگى را بر همه زندگان نباتى و حيوانى دشوار بلكه محال مى ساخت ، پس به اين لحاظ نيز مى توانيم كوه ها را ميخ زمين بناميم كه موجب سكون و آرامش سطح زمين و اهل زمين هستند !!

( وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً ) .
و شما را جفت ، جفت آفريديم ، و اين جفت آفريده شدن انسان و همه موجودات از اعظم نعمت هاى الهى است ، و شما مى توانيد با اندك انديشه به اين معنى توجه كنيد كه اگر براى موجودى جفتى نباشد ، زندگى براى او چه سخت و گاهى غير قابل تحمل است !

قرآن مجيد در سوره حج آيه ششم ، شعرا آيه هفتم ، لقمان آيه دهم ، ق آيه هشتم ، رعد آيه چهارم ، الذاريات آيه پنجاهم به جفت بودن تمام موجودات عالم تصريح دارد .

بابيد به آنان كه كشف اين حقيقت بزرگ را به دانشمندان قرون اخير نسبت مى دهند گفت : كه اين مسئله از اكتشافات جديد و تازه نيست ، قرآن مجيد در هزار و چهارصد سال پيش اين معنى را بازگو كرده است .

يكى از فلاسفه بزرگ اروپا به نام مومنيه جفت بودن تمام موجودات را يكى از بهترين دلائل وجود حق دانسته آنجا كه مى گويد :

اگر ما فرض كنيم جهان آفرينش به طور خارق العاده كه عقل بشر به آن دسترسى ندارد ، بدون آفريننده با اختيار و اراده اى خلق شده و اتفاقات پى در پى منجر به وجود يافتن مردى گشته است ، آيا عقل اين را هم مى تواند بپذيرد كه باز هم تصادفات و اتفاقات موجود ديگرى را كه در ظاهر و صورت همانند او در تركيبات داخلى مقابل و مباين او باشد اينجاد نموده باشد ، تا نسل بشر باقى بماند و زمين آباد گردد ؟

آيا همين يك دليل به تنهائى كافى نيست تا ما بپذيريم كه هستى آفريننده اى مختار دارد كه كائنات را ابداع فرموده و گوناگون ساخته و قوا و غرائز و حواس و الهامات فطرى و ابزار و اندام متناسب به هر نوع عنايت فرموده تا به زندگى خويش ادامه دهند و به كمال لايق خود برسند .

( وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجاً ) .
مسئله خواب هم از نعمت هاى بزرگى است كه قدرتش براى همگان مجهول است ، لفظ سبات در آيه شريفه به معناى قطع است ، يعنى خواب را باعث قطع حواس از ادراك و احساس و تعطيل كار و فعاليت شما ساختيم تا با آن تجديد قوا نموده با نشاط و راحتى به كار بپردازيد .

به راستى خواب از نعمت هاى بزرگ پروردگار است و اگر نبود نيروها و اعصاب به سرعت فرسوده مى شد و از كار مى افتاد ، بدترين شكنجه اى كه بتوان براى كسى تصور كرد همين جلوگيرى از خواب است ، و نيز از فوائد معنوى و اخلاقى آن انقطاع از اين عالم است كه ما را به طور منظم و مستمر به ياد خواب ابدى و انقطاع كلى مى اندازد ، زيرا خواب برادر مرگ است .

به علاوه رؤياهاى صادقه كه برخى از آنها فوق العاده شگفت انگيز است وجود جهانى ديگر را براى آنها كه درك و دقت و انصاف دارند به روشنى اثبات مى نمايد ، چنان كه بسيارى از دانشمندان از طريق خواب هائى كه وقايع مدت ها بعد ، جزء به جزء در آنها ديده مى شود كتابها در اثبات روح و مابعد الطبيعه نوشته اند .

همچنين بيدار شدن از خواب ، برخاستن از گور را در قيامت به ياد مى آورد ، چنانكه نبى اسلام فرمود : همانطور كه مى خوابيد مى ميريد و همچنان كه بيدار مى شويد برانگيخته خواهيد شد !!

( وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً ) .
و به دنباله اين آيه به مسئله شب كه راستى از اعظم نعم الهى است اشاره رفته ، و مى فرمايد شب را براى شما لباس و پوشاننده قرار داديم .

همانطور كه مادرى دل سوز يا پدرى مهربان وقتى كودك بازى گوش را مى خواهد بخواباند تا سلامت و نشاطش محفوظ بماند ، و در بازى بيش از حد قوايش را به هدر ندهد ، رويش را با پتو يا لحافى مى پوشد ، پروردگار مهربان تر از مادر و پدر ، آدميزادگان و بسيارى از جانوران را با پوشاك نيلگون شب فرو مى پوشد تا از لهو و لعب زندگانى و تلاش معاش آنها بيش از حد لزوم جلوگيرى كند .

اگر شب نبود انسان اين موجود حريص و شايد بسيارى از جانوران ديگر نيز از استراحت و خواب خوددارى نموده به سرعت فرسوده و ناتوان مى گشتند ، و نيز نعمت شب پوشاكى است كه گياه و حيوان را از گرماى سوزان روز محافظت مى كند ،

( وَجَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاساً ) .
به دنبال مسئله شب به نعمت روز اشاره مى كند ، شمردن منافع روز احتياج به شرح و بسط مفصل دارد ، و اين جزوه استعداد برگرداندن توضيح روز را ندارد .

پس از بيان روز به نعمت با عظمت آسمانهاى هفتگانه اشاره مى كند مى فرمايد : و هفت آسمان را بالاى سر شما استوار ساختيم .

براى درك منافع آسمان لازم است به كتب هيئت ، كتب نجومى ، و مجلات ارزنده علمى مراجعه كنيد ، تا بر شما معلوم گردد چگونه مانند ماهى دريا غرق در نعمت حق هستيد .

اگر حوصله بررسى و مطالعه كتب علمى در اين زمينه را نداريد به كتاب مختصر ولى فوق العاده ارزنده «خدا در طبيعت» نوشته كاميل فلاماريون و پاورقيهاى ارزنده آن مراجعه كنيد تا از طريق اكتشافات علمى پى به نعمت با عظمت آسمانها ببريد و از طرفى به كتاب پر قيمت و معجزه آساى «هيئت در اسلام» نوشته فيلسوف و علاّمه بزرگ مرحوم هبة الدين شهرستانى رجوع نمائيد تا مسئله آسمانها و زمين به طور مفصل از طريق وحى بر شما روشن شود !!

( وَبَنيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً ) .
پس از بيان خلقت آسمانها به نعمت پر قيمت و حيات بخش خورشيد اشاره مى كند و آن را به عنوان سراج وهاج معرفى مى نمايد .

وهج به معنى فروزندگى و به عبارت ديگر نور و حرارت دادن است ، در آيه شريفه مى فرمايد : و چراغى با فروغ و گرمى ساختيم ، بعد از بيان آماده شدن مسكن و سقف آن اينك چراغى در سقف قرار مى دهد تا به زندگى همگان گرما و روشنى بخشد .

هزاران موجبات فراهم آمده تا ما از نور زيبا و حيات بخش و مفرح خورشيد بهره مند شويم .

اگر فاصله زمين تا خورشيد زيادتر يا كمتر از آنچه هست مى بود و اگر حركت زمين كندتر يا تندتر مى شد و اگر ... و بالاخره اگر به جاى خورشد ، ديگرى از اين ستارگان فراوان قرار مى گرفت زندگى حيوان و نبات و انسان محال مى شد چه در ميان ميليون ها ستاره تنها و تنها خورشيد ما است كه براى ايجاد حيات مناسب مى باشد !!

( وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً ) .
آنگاه اشاره به نعمت با عظمت باران كرده مى گويد : و از آب افشارها (ابرها و بادها) آبى سخت ريزان فرو فرستاديم .

( وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجاً ) .
عصر به معنى فشردن است ، مثل كسى كه جامه اى را مى فشارد و از آن آب مى ريزد به اين مناسبت ابرها را معصرات ناميد ، و لفظ ثج به معناى پى در پى و به شدت ريختن است .

بعد از آن كه مسكن و سقف و همسر و وسيله آسايش چون شب و وسيله معاش چون روز و نور را برايمان فراهم فرمود ، با نزول باران خوراكمان را آماده مى سازد ، از ابرها آبى سخت ريزان فرو فرستاديم ، نياز جانداران به آب پيش تر و بيش تر از همه چيز است ولى باران علاوه بر تأمين آب آشاميدنى موجب تهيه ديگر خوراك است از قبيل آنچه در دو آيه بعد مى فرمايد :

آنچه از زمين مى رويد يا تنه دارد يا ندارد ، و آنچه تنه ندارد يا دانه اش قابل استفاده است يا خودش ، اولى اشجار و دومى حبوبات و سومى بقولات است و همه اينها در دو آيه كوتاه جمع است :

( لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَبَاتاً * وَجَنَّات أَ لْفَافاً ) .
لفظ جنت به معنى باغى است بسيار آباد و لف هم به معناى پيچيده است و اين لف صفت درخت هاست ، يعنى باغ ها و بوستانهائى كه درختانش از كثرت فراوانى به يكديگر پيچيده اند !!

اين است رحمت واسعه الهى و لطف بيش از حد حضرت حق نسبت به بندگان تا كه در برابر اين همه نعمت سپاس گذارى كند و چه كسى ناسپاسى كرده و كفران بورزد ، ولى به قول قرآن در نزديك به هزار آيه روزى براى رسيدگى به پاداش و كيفر عموم مردم عالم هست و در بپا شدن آن روز شك و ترديدى وجود ندارد .

چطور مى توان در اين جزوه كوچك به نعمت هائى كه حضرت دوست فرموده : اگر بخواهيد بشماريد از عهده شمردن آن عاجزيد اشاره كرد ؟ بيائيد مقدارى از اوقات خود را صرف كتبى كه درباره نعمت هاى درونى و برونى ، ظاهرى و باطنى ، مادى و معنوى ، دنيائى و آخرتى نوشته شده صرف كنيم ; بيائيد بخصوص در نعمت هاى معنوى ، كه عبارت است از وجود انبياء ، وحى ، كتب آسمانى و بخصوص قرآن ، ائمه ، عقل ، روح ، وجدان ، فطرت ، الهامات ، خوشنودى حق ، حسنات اخلاقى و بالاخره بهشت فكر كنيم ، و هميشه به ياد داشته باشيم كه اين نعمت ها از خداست و بايد به دستور حضرت او اين نعمت را مصرف كنيم .

ما تاكنون به شناخت نعمت ها و صاحب نعمت ها اقدام نكرده ايم ، معرفت ما نسبت به نعمت ها و خالق و معطى آن بسيار بسيار كم است ، از اين جهت ما در مصرف نعمت ها در بسيارى از اوقات دچار گناه و معصيت شده ايم ، هم اكنون با مطالعه اين صفحات بيائيد از حضرت حق عذر خواسته و به پيشگاه وجود مقدس او رو آورده و از حضرتش به طور جدى توفيق توبه بخواهيم و در محضر آن جناب چنانچه اين فقير بال و پر شكسته و گنهكار دل خسته به عنوان مناجات عرض ادب كرده عرض ادب كنيم :

يا رب بنواز اين گدا را *** محروم مكن تو بى نوا را
اى نور دل سياه عاصى *** از نامه من بشو معاصى
رحمى تو بر اين غريب خسته *** اين خسته زار دل شكسته
ازديده من سرشك جارى است *** سرمايه من اميد و زارى است
اى روشنى دو ديده دل *** اى بر دل من غم تو حاصل
اى خاك درت سراى جانم *** از ياد تو زنده شد روانم
از لطف و كرم بگير دستم *** از باده عشق كن تو مستم
اى عضشق تو مايه دل و جان *** از عشق روان و دل بسوزان
در رحمت خود بده پناهم *** رحمى بنما به سوز و آهم
گر آتش آه من فروزد *** يكجا همه هستيم به سوزد
لطفى به اسير كوى خود كن *** روى دل من به سوى خود كن
محتاج تو در كجا كند رو *** محروم شود رود بهر سو
من در غم تو كشيده ام رنج *** در مخزن دل غم تو شد گنج
اى محور عشق قلب مسكين *** عشق تو مراست دين و آئين
وَالرِّضا بِما أَعْطى .
رضايت به آنچه خداوند بزرگ از نعمت ها به انسان عنايت فرموده ، از بهترين حالات است ، انبياء و ائمه و شاكران از عباد حق ، از حال رضاى عبد نسبت به داده حق تعريف فوق العاده كرده اند .

هيچ گاه نعمت حق به نظر شما كوچك نيايد ، هر نعمتى كه بدست شما مى رسد ، با كمك هزاران موجب و علت بدست شما مى رسد ، و به خاطر هدفى مقدس و والا ، آن نعمت به شما عنايت مى شود ، شما اگر تجلى رحمانيّت و رحيميت و ركم و لطف حضرت او را در نعمت ببينيد ، آن را عظيم خواهيد يافت .

ما در عين اين كه از حضرت حق طلبكار نيستيم ، و استحقاق هيچ گونه نعمتى نداريم ، اما حضرت دوست آن به آن و لحظه به لحظه ما را غرق در نعمت نموده ، و از هيچ برنامه يا منفعتى نسبت به ما مضايقه نفرموده .

هرگز كميت نعمت را نبينيد به كيفيت آن بينديشيد ، حقيقت نعمت را در نظر بگيريد ، صاحب نعمت را و محبت و عشق او را تماشا كنيد .

اگر به ما چيزى نمى داد ، بايد به واقع از او رضايت داشتيم ، چه رسد به وضع فعلى ما كه پيچيده به هر نوع نعمتى هستيم !!

همين نعمت شناخت خدا ، و معرفت به انبياء و ائمه و اولياء ، و نعمت ايمان ، و اين كه اجازه داريم نام مقدس او را ببريم ، و در پنج وقت به پيشگاه او به نماز بايستيم ، و در ماه رمضان روزه بگيريم و ... مگر برنامه كمى است ؟

برنامه هاى معنوى كه تأمين كننده خير دنيا و آخرت ماست ، برنامه ايمان و عبادت كه ما را در قيامت از عذاب ابد ميرهاند چقدر مهم است ، با وجود اين برنامه ها آيا عدم رضايت و دلتنگى از حضرت حق صحيح است ؟!

عبدى كه از مولايش راضى نيست ، بيچاره عبدى ، و بدبخت انسانى و فلك زده آدمى است !!

راضى به نعم حق ، چه نعمت اندك باشد چه نباشد ، عبدى پر ارزش ، و بنده اى والا ، و انسانى بزرگوار و با كرامت است .

عبد بايد بداند كمى يا زيادى نعمت هاى مادى بر وفق مصلحت او و از اين بالاتر براى امتحان اوست .

اگر كسى در مضيقه مادى است مصلحت او و كل جامعه اقتضا كرده كه در محدوديت از امور مادى باشد و اين عين لطف حضرت حق به اوست ، نشنيده ايد كه موسى به مناجات مى رفت ، مردى را ديد تا كمر به خاك فرو رفته ، سبب پرسيد گفت : از شدت فقر و تنگدستى است به خدا بگو مشكل مادى مرا حل كند ، موسى در طور به او دعا كرد ، درهمى چند نصيب او شد ، اما او با آن چند درهم معامله بدى كرد ، وقتى موسى از طور برگشت جمعيتى را در گوشه اى ديد ، سئوال كرد چه خبر است ; گفتند كسى مست كرده و شكم بى گناهى را دريده ، چون جلو آمد ديد همان مردى است كه تا ناف در خاك فرو رفته بود !!

اگر تنگ دستى ، حساب كن كه اين تنگدستى از باب لطف خدا به توست ، همه جا كه وسعت و گشايش نعمت نيست ، آنان كه در وسعت و گشايش به قول قرآن دچار طغيان و عصيان اند ، در نقمت اند نه در نعمت ، و سخت منفور و مبغوض حضرت حقند نه مورد محبت و عنايت !!

تنگدستى و وسعت نسبت به عبد مورد توجه حق ، مقام با عظمت و پر ارزش امتحان است ، بهداده حق در مرحله تنگدستى راضى باش تا ايمان و عمل صالحت حفظ شود ، و در وسعت هم به نعمت حق راضى باش و از نعمت در راه دوست استفاده كن تا ايمان و كردار شايسته ات از خطر مصون بماند .

نشنيده اى كه در روايات بسيار مهم آمده تنگدست صابر ، و داراى با سخاوت و كريم و انفاق كننده هر دو اهل نجات اند .

در هر دو صورت خود را سرباز الهى حساب كن ، تنگدستى و وسعت را سنگر بدان ، و در هر دو موقعيت گوش به فرمان مولا باش : در تنگدستى صبر پيشه كن و براى جبران سختى به گناه آلوده نشو ، در وسعت به انفاق و صدقه و حل مشكل مردم بكوش و ثروت را در راه اميال و غرائز و شهوات شيطانى مصرف نكن ، فقط به عنايت او راضى باش و بس ، اين فقير در اين زمينه سروده ام :

شراب عشق او در كام كردم *** خود و جان و دلم بى نام كردم
گرفتم جا در آغوش خوش يار *** سراپا خويش را گمنام كردم
من از خم خانه عشق و ولايش *** چه شيرين جرعه ها در جام كردم
دل و حشى تر از وحش بيابان *** به عشق حضرتش در دام كردم
پيام وصل او را چون شنيدم *** دل گريان خود آرام كردم
زدم بر سينه نامحرمان دست *** جدائى من زخاص و عام كردم
زغير او برديم دل به عالم *** همين يك كار را اتمام كردم
چو مسكين در ره عشقش فتادم *** پس آن گه ترك كام و نام كردم
راستى بدترين انسان ، آن كسى است كه از حضرت حق ناراضى باشد ، و از جناب مقدس او گله و شكايت داشته باشد .

انسان نبايد براى كم شدن يا سخت شدن امور مادى بنالد ، اين ناله به طور حتم ناله شيطانى است .

نبايد چشم و گوش بسته زندگى كرد ، ما از اداى شكر يك نعمت او عاجزيم ، چه رسد به اين همه نعمت كه در آن غرقيم ، مانند نعمت سلامتى ، شنوائى ، بينائى ، چشائى ، گردش خون ، ضربان صحيح قلب ، دست و پا ، عقل سالم ، انسان نبايد براى نبود يك لقمه نان كه گاهى براى امتحان و رشد انسان از آدمى منع مى شود زبان به شكايت باز كند ، اگر هم شكايتى داريد شكوه و گله را به پيشگاه با عظمت خود او ببريد ، نه اين كه از حضرت او نزد ديگران گله كنيد .

سعى كنيد به حقيقت از جناب دوست راضى باشيد ، رضايت شما صرف ادعا نباشد ، او شما را در اين ادعا امتحان خواهد كرد ، مواظب باشيد در امتحان شكست نخوريد ، مصائب و بلاها گاهى عطاى اويند ، مانند مصائب و بلاهائى كه در مقام امتحان و ابتلاء انبياء و اولياء كشيدند ، آن بزرگواران كه آن همه مصيبت و بلا ديدند ، به خاطر دين و به حركت آمدن فرهنگ الهى و رشد و كمال خودشان بود ، آنان در عين آن همه مصائب و در شدت ابتلا و سختى به حضرت دوست فقط يك كلمه گفتند : و آن اين بود : إِلهي رِضاً بِقَضائِكَ .

يكى از شاگردان با معرفت عارف ربانى ، فيلسوف الهى ، حكيم صمدانى ، حضرت الهى قمشه اى نقل كرد : آن جناب سفرى به آستانه بوسى عبد راضى حضرت رضا (عليه السلام) به مشهد مشرف شد .

شبى در حرم حضرت رضا عرضه مى دارد يابن رسول الله شما داراى مقام رضاى كامل هستيد ، از حضرت حق بخواهيد ذره ى از اين مقام به اين فقير عنايت كند .

وقتى از حرم خارج مى شود ، ماشينى در خيابان به او مى زند ، وقتى چشم باز مى كند خود را روى تخت بيمارستان مى بيند ، سئوال مى كند چه شده ، مى گويند تصادف كرده ايد ، و راننده اى كه به شما زده دستگير شده و اينجاست ، مى فرمايد كاغذ و قلمى به من بدهيد ، يك رضايت نامه كامل مى نويسد و دستور مى دهد ، راننده را آزاد كنيد ، زيرا من چند لحظه قبل در حرم حضرت رضا از خداوند عزيز طلب مقام رضا كردم ، و اين مصيبت برق اول اين مقام جهت امتحان استعداد و ادعاى من است ، اگر در همين مرحله اول زبان و دل به گله و شكايت باز كنم از بدست آوردن اين عنايت محروم خواهم گرديد !!

در هر صورت عبد شاكر كسى است ، كه در هر مقامى كه هست در كمال عشق و شور از وجود مقدس دوست راضى باشد .

سالى براى زيارت عارف كامل ، فقيه بصير ، متكلم دانا ، مجمع فضائل حضرت آيت الله حاج آقا رحيم ارباب كه از حسنات روزگار بود ، به اصفهان رفتم ، من زمانى خدمت اين مرد بزرگ رسيدم كه نزديك به هفت سال بود چشمش را بر اثر كهولت سن از دست داده بود ، مردى در همان وقت به محضر ايشان مشرف شد ، و گفت : فلان آشنا از حال مشا و چشم شما جويا شد ، فرمود حالم بسيار عالى است و چشمم مربوط به او نيست ، محبوب من علاقه داشت هشتاد سال ببينم و اكنون مصلحت ديده بدون بينائى باشم و من صد در صد به مصلحت محبوبم راضى هستم !!

امام سجاد (عليه السلام) سراسر عمر پنجاه و هفت ساله اش به سخت ترين مصيبت ها و رنج ها گذشت ، رنج هائى كه به قول حضرت زهرا (عليها السلام) اگر به روز روشن ميزدند تبديل به شب تاريك مى شد ، اما در ميان اين موج سنگين حوادث و بلاها از حضرت حق دو برنامه مى خواست : طول عمر براى عبادت ، و زبان و دل بيدار براى شكر گذارى !!

شما اى عزيزان در تمام لحظات و از هر جهت در محضر مقدس خدائيد ، سعى كنيد فقط متوجه و بيدار او باشيد ، وقتى همه چيز را تابع عشق و علاقه به او قرار داديد و غير عظمت و هيبت و جلال او نديديد جز مقام شكر و رضايت به داده او كه عين علم و عدل و حكمت و عنايت اوست نخواهيد داشت .

در كتاب «فيه ما فيه» آمده : يكى گفت : كه اينجا چيزى فراموش كرده ام ، بيدارى گفت : كه در عالم يك چيز است كه فراموش شدنى نيست ، اگر همه چيز را فراموش كنى و آن را از ياد نبرى باك نيست اما اگر همه چيز را به جاى آرى و هيچ چيز را فراموش نكنى ولى او را فراموش كنى هيچ كار نكرده اى .

چنان چه كسى تو را به جائى براى كار معين بفرستد و تو در آنجا صد كار انجام دهى و آن را به جاى نياورى چنان است كه كارى نكردى ، او تو را به دنيا آورد براى يك كار و آن دوستى با خودش و اين كه او مقصود باشد ، تو را اگر هزاران مقصد باشد و هزاران كار و او نباشد انگار هيچ كار نكرده اى !!

در ادعا ديندار بودن و شاكر بودن و راضى بودن كار بسيار آسانى است ، و هر حيوانى را مى توان تعليم كرد كه اين ادعا را داشته باشد ، شاكر بودن و راضى بودن به داده حق به نحو حقيقت مهم و پر ثمر است .

صاحب تفسير مثنوى در ذيل يك بيت جلال الدين مى گويد : اگر تمام زندگى را شب و روز خدا خدا بگوئيم ، مادامى كه گرايش واقعى پيدا نكنيم ، يعنى زندگى را به فرمانهاى اصيل او وصل نكنيم و به تهذيب خود بر نخيزيم تلفظ به كلمه خدا خدا شخصيت ما را به كمال مطلوب نخواهد رساند .

اگر روزى گرايش واقعى به حق پيدا كنيم و اتصال به حق و حقيقت به ما دست دهد ، امكان ندارد كه آن روز براى منافع خود دروغى بگوئيم و دست به فحشا بزنيم .

اگر روزى گرايش واقعى به حق و حقيقت به ما دست دهد ، محال است كه ديگران را وسيله و خود را هدف بپنداريم و براى يك دستمال قيصريه را به آتش بكشيم و براى حفظ موقعيت خود جانهاى انسان ها را بازيچه هوس هاى خود قرار دهيم !!

اگر روزى گرايش واقعى به حق و حقيقت به ما دست دهد ، كلمات ابوذر را در برابر نيرومندان دورانش كه كلمه حقى در برابر پيشوايان منحرف بود ، با عظمت ترين ذكر خداوندى خواهيم يافت ، آن وقت بهذكر معمولى قانع نمى شويم ، و از ذكرى كه به منافع ما لطمه مى زند نمى گريزيم ، و همان ذكر را شكر زبان به حساب آورده گرچه سر ما و جان ما در راه شكر برود !! و به اين سر و جان فدا كردن كه از دل شكر حق و ذكر او زائيده مى شود با تمام هستى رضايت خواهيم داد !

وقتى به حق و حقيقت گرايش پيدا كنيم خواهيم يافت كه درخشان ترين ذكر خداوندى ، و شكر الهى و رضايت از حق همان بود كه نيايش گر حقيقى حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) به زبان آورد و جان خود را در همان راه و همان ذكر از دست داد تا به بارگاه جانان قدم بگذارد ، او شب عاشورا كه به ظاهر سخت ترين شب عالم بود با يارانش در حال ناله و گريه از خدا مى خواستند ، اى خدا ما را از بندگان شاكرت قرار بده وَاجْعَلْنا مِنَ الشَّاكِرينَ !!

اين عبد فانى و غرق بحر معاصى در زمينه اظهار ارادت به حضرت دوست چنين سروده ام :

عشق روى تو بود مدرسه و مكتب من *** بندگى بر سر كوى تو بود مطلب من
در غم هجر تو اى كوكب رخشنده جان *** گذرد سال و مه و هفته و روز و شب من
تا بدامان وصالت برسد دست دلم *** هر شب از بام فلك درگذرد يا رب من
ذكر تو نور شب و ياد توام مونس روز *** عاشقم عشق تو باشد بجهان مذهب من
وارهان از غم هجرم كه بجان تو قسم *** جان رسيدست زبار غم تو بر لب من
رندى و باده پرستى و سراپا مستى *** در ره عشق تو اى دوست شده مشرب من
وعده وصل توام جان دگر داد به من *** رهروم سوى تو و عشق بود مركب من
از غم هجر تو مسكين شده در سوز و گداز *** رحمى آخر تو نما بر من و تاب و تب من
بيائيد براى كسب حقايق و آراسته شدن به فضائل دست به دامان انبياء و امامان و اولياء بزنيم ، باشد كه نور معرفت قلب و جان ما را روشن كند ، و ما از اين لجن زار متعفن ماديت و خود خواهى و خود پرستى نجات پيدا كرده ، در صف بندگان شايسته دوست قرار بگيريم ، و از مقامات عالى الهى هم چون ذكر و شكر و رضا بهره مند گشته ، به خير دنيا و آخرت برسيم ، دنيا جز تكرار خوردن و پوشيدن و خوابيدن چيزى نيست ، اين سرمايه گرانبهاى عمر و هستى را كه با تمام جهان نمى توان عوض كرد صرف تكرار مكررات نكنيد ، به عاقبت خويش بينديشيد ، و از جريمه هاى سنگينى كه براى مجرمان آماده شده بترسيد به قول باباى شوريده حال ، دل سوخته خوش مقال ، آرزومند وصال بابا طاهر همدانى :

امان روزى كه قاضى مون خدا بو *** سر پُلّ صراطم ماجرا بو
بنوبت بگذرند پير و جوانان *** واى آن وقتى كه نوبت آنِ ما بو
اگر زرّين كلاهى عاقبت هيچ *** اگر چون پادشاهى عاقبت هيچ
اگر ملك سليمانت ببخشند *** در آخر زير خاكى عاقبت هيچ
بگورستان گذر كردم صباحى *** شنيدم ناله و افغان و آهى
شنيدم كلّه اى با خاك مى گفت *** كه اين دنيا نمى ارزد به كاهى
بگورستان گذر كردم كم و بيش *** بديدم حال دولتمند و درويش
نه درويشى بخاكى بى كفن ماند *** نه دولتمند برد از يك كفن بيش
دنيا خوان بى و مردم ميهمان بى *** امروز لاله بى و فردا خزان بى
سيه چالى كنن نامش نهند گور *** بمو واجن كه اينت خانمان بى
امان روزى كه در قبرم نهند تنگ *** ببالينم نهندخشت و گل و سنگ
نه پاى آن كه بگريزم به جائى *** نه دست آن كه با موران كنم جنگ
دلا غافل زسبحانى چه حاصل *** مطيع نفس و شيطانى چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملايك *** تو قدر خود نميدانى چه حاصل
دلم زار و حزينه چو ننالم *** وجودم آتشينه چون ننالم
بمن واجن كه چون و چند نائى *** چو مرگم در كمينه چون ننالم
وَأَنْ لا يَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ يُخَالِفَهُ بِشَيْئى مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ .
در اين قسمت از روايت ، كه قطعه بسيار بسيار مهمى است حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد ، عبد شاكر آن انسانى است كه با كمك نعمت خدا معصيت نكند ، و با تكيه بر نعمت با امر و نهى حضرت او كه به مصلحت انسان تنظيم شده به مخالفت با وجود مقدس پروردگار بر نخيزد .

راستى چه جنايت بزرگ و سنگينى است ، كه انسان نعمت الهى را كه عبارت از تمام اعضا و جوارح انسانى و زمين و هوا و خوراك پوشاك و تمام مواد مادى است صرف گناه و مخالفت با حضرت دوست كه از باب كرم و لطف و عنايت اين همه نعمت در اختيار آدمى گذارده بنمايد !!

گناه كار براى گناه ابزارى جز نعمت هاى الهى در اختيار ندارد ، كسى كه مى خواهد به نامحرم نظر كند و راه خيانت به ناموس يك مملكت را به روى خود باز كند جز اين كه بايد از نعمت چشم و قدم و مال و شهرت براى رسيدن به اميال شيطانى و جهنمى اش مايه بگذارد .

كسى كه مى خواهد از صداى حرام و آواز محرم و لهو و لعب و موسيقى هاى ايمان برانداز لذت ببرد جز اين كه بايد از گوش و مال كه هر دو نعمت حقند مايه بگذارد .

كسى كه مى خواهد دروغ بگويد ، تهمت بزند ، استهزاء كند ، افترا ببندد ، و دو به هم زنى نمايد ، نفاق افكنى پيشه سازد ، فحش بدهد ، باطل بگويد ، حق را ناحق كند ، زورگوئى كند ، شهادت ناحق بدهد ، جز اين كه بايد از نعمت زبان استفاده كند .

كسى كه مى خواهد كار خلاف خدا انجام دهد ، مگر نبايد تمام هستى خود را براى افتادن در حرام به كار بگيرد ؟!

معناى واقعى شكر چيست ؟ داود پيامبر از خدا پرسيد : اى مولاى من اگر بخواهم شكر تو را در آن حدى كه خوشنودى تو در آن است انجام دهم چه كنم ؟

جواب آمد ، آنچه نعمت به تو عنايت كردم در همان راهى خرج كن كه به آن دستور داده ام كه خرج نعمت در جائى كه براى آن معين شده عين شكر من است .

پس هر گناهى برابر اين روايت عين ناسپاسى و كفران نعمت اوست ، و حق اين است كه خداى بزرگ نعمت هاى خود را از ناسپاسان سلب كند .

بيائيد د رمرحله اول خالق نعمت ها را بشناسيم ، سپس به شناخت نعمت ها و اين كه تمام نعم عنايت و مرحمت اوست اقدام كنيم ، آنگاه به شكر نعمت ، كه خرج كردن آن در راه اوست دست زده و از اين راه ، هم به تثبيت نعمت برخيزيم ، هم در خير دنيا و آخرت را به روى خود باز كنيم .

نعمت خدا را خرج هوا و هوس و خواسته هاى غلط شياطين درون و برون نكنيم ، از نعمت ها براى آبادى دنيا و آخرت استفاده كنيم ، وگرنه به عذابى دچار خواهيم شد كه هيچ قدرتى ما را از آن عذاب نتواند نجات دهد .

مواظب باشيم نعمت عامل غفلت و بدبختى ما نشود ، تمام اين نعمت ها را خداوند مهربان براى خوشبختى ما قرار داده ، قدرشناس نعمت باشيد ، و راه خرج كردن نعمت را از انبيا و ائمه و قرآن بياموزيد .

در برابر نعمت هاى معنوى بيشتر احساس مسئوليت كنيد ، با اتصال به نعمت هاى معنوى و به كارگيرى صحيح آنها ، خود را به رشد و كمال و خير دنيا و آخرت برسانيد .

بى تفاوتى در برابر قرآن ، نبوت انبيا ، امامت امامان ، فقه فقيهان ، عرفان عارفان ، عين ناسپاسى و كفران است .

روز قيامت روزى است كه از همه انسانها نسبت به نعمت هائى كه در اختيار داشتند سئوال خواهد شد ، روايت زير يكى از نمونه روايات بسيار مهمى است كه در اين زمينه وارد شده :

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لا يَزُولُ قَدَمُ عَبْد يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنْ بَيْنَ يَدَىِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حَتّى يَسْأَلَهُ عَنْ أَرْبَعَ خِصال : عُمْرُكَ فِيما أَفْنَيْتَهُ وَجَسَدُكَ فيما أَبْلَيْتَهُ وَمَالُكَ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبْتَهُ وَأَيْنَ وَضَعْتَهُ وَعَنْ حُبِّنا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ وَما عَلامَةَ حُبِّكُمْ يا رَسُولَ اللهِ فَقالَ مَحَبَّةُ هذا وَوَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأْسِ عَلِي بْنِ أَبي طالِب(1) .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : قدم بنده اى در برابر حضرت حق حركت نمى كند مگر اين كه از چهار چيز از او سئوال شود : ثروتت را از كجا آوردى و در كجا خرج كردى و از عشق ما اهل بيت از او سئوال مى شود ، مردى به حضرت گفت : علامت حب شما چيست ؟ حضرت فرمود : عشق به اين مرد ، آنگاه دست بر سر على بن ابى طالب گذاشت .

شكر نعمت عمر به اين است كه اين گوهر گرانبها خرج طاعت حق گردد ، و شكر بدن عبادت حق و خدمت به خلق و شكر مال از حلال بدست آوردن و در حلال و خير خرج كردن و شكر نعمت امامت ، فرمان بردن از امر و نهى امام (عليه السلام)و عشق به اوست .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سفارشى به فرزند عزيزش امام مجتبى مى فرمايد :

أُوصيكَ بِتَقْوَى اللهِ وَإقامَ الصَّلاةِ لِوَقْتِها وَايتاءَ الزَّكاةِ عِنْدَ مَحَلِّها وَأُوصيكَ بِمَغْفِرَةِ الذَّنْبِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَالْحِلْمِ عِنْد الجاهِلِ وَالتَّفَقُّهِ فِى الدّينِ وَالتَّثَبُّتُ فِى الأَمْرِ وَالتَّعَهُّدُ لِلْقُرآنِ وَحُسْنِ الْجَوارِ وَالأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاجْتِنابِ الْفَواحِشِ كُلِّها في كُلِّ ما عُصِىَ اللهُ فيهِ(2) ;
فرزندم تو را به خويشتن دارى از گناه و نماز به وقت ، و پرداخت زكات در محل خودش سفارش مى كنم .

از تو مى خواهم از گناه ديگران چشم بپوشى و صله رحم به جا آورى ، و در برابر جاهل بردبار باشى و در دين راه فهم پيش بگيرى ، و در امر خود پاى برجا باشى ، و نسبت به قرآن متعهد بوده و با همسايه نيك رفتارى پيشه كنى ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار : 27/103 .

2 ـ تحف العقول .

امر به معروف و نهى از منكر كن ، از تمام فواحش ، در آنچه خدا در آن معصيت مى شود بپرهيز .

در اين زمينه هائى كه حضرت امير به امام مجتبى مى فرمايد اگر عمر صرف شود ، به حقيقت شكر عمر به جا آورده شده ، و وقت و نعمت در گناه حق مصرف نشده .

در اينجا لازم است تذكر داده شود ، كه انسانها در برابر نعمت هاى حق بخصوص نعمت هاى معنوى بر چهار دسته اند :

اول : گروهى كه از ابتدا از قبول نعمت حق روى گردانده و از ريشه نعمت مادى يا معنوى را قبول نكرده اند ، تن به كار نداده و تنبلى پيشه رده و سربار مردم شده و دچار فساد شده اند، يا دين خدا را نپذيرفته و راه ضلالت و گمراهى و جنايت و خيانت پيشه كردند .

دوم : گروهى كه نعمت مادى يا معنوى را پذيرفته ولى از خرج آن بخل ورزيده و نعمت خدا را معطل گذاردند در مال قرار گرفتند و انفاق نكردند ، عالم شدند و به خاطر عافيت طلبى به گوشه اى خزيده و از خرج نعمت دانش دريغ ورزيدند !

سوم : گروهى كه نعمت را قبول كردند ولى در راه غير دوست مصرف كردند ، مانند ثروتمندان طاغى و عالمان دربارى .

چهارم : گروهى كه نعمت مادى و معنوى را پذيرفتند ، و خويش را نسبت به مال و علم يا نعمت ديگر امين خدا دانستند و برابر با خواسته حضرت حق به مصرف كردن نعمت اقدام كردند ، اينان همان دسته اى هستند كه قرآن مجيد از آنها تحت عنوان بندگان شاكر ياد كرده است در هر صورت حضرت صادق مى فرمايد : وَأَنْ لا يَعْصِيَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ يُخَالِفَهُ بِشَيْئى مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ .

شكر به اين است كه با نعمتش معصيت نكنى ، و از قدرت و قوت نعمت در امر و نهى او به مخالفت برنخيزى .

اين بنده شرمنده ، و از درگاه دوست رانده ، كه اميد كامل به رحمت حضرت او جهت توبه و بازگشت به پيشگاه او دارم در اين زمينه گفته ام :

من وزين پس به راه خدمت يار *** دل و جانم فداى حضرت يار
چشم بندم ز ديدن عالم *** تا ببينم جمال طلعت يار
پاك سازم دل از ارادت غير *** كنمش تابع ارادت يار
جام قلب از جهان تهى سازم *** پر كنم يكسر زا مودت يار
بنمايم اطاعت از جانان *** دور سازم ز خويش لعنت يار
دست شويم ز هرچه بيگانه *** سر نهم در مقام طاعت يار
دور گردم ز كوى نفس و هوا *** تا شوم در خط عبادت يار
نشناسد كسى در اين عالم *** ذره اى از مقام و رفعت يار
سر نپيچد كسى بهر دو جهان *** از امور و هم از مشيت يار
بس كن اى نفس طاعت شيطان *** شو فنا در فضاى طاعت يار
گر نجاتى طلب كنى مسكين *** شو روان در صراط و خدمت يار
وَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى كُلِّ حال يَجِدِ اللهَ رَبّاً كَريماً عَلى كُلِّ حال .
در اين جمله وجود مقدس امام ششم (عليه السلام) به قاعده ريشه دار و بسيار مهمى اشاره مى كند ، كه در قرآن مجيد به طور مكرر به اين قاعده اشاره رفته ، و آن اين كه مسئله برخورد حق با عبد در ارتباط مستقيم با وضع عبد است ، اگر عبد در امور خودش تابع مسائل الهى باشد در رحمت و عنايت و لطف حضرت دوست چه در دنيا و چه در آخرت به روى بنده باز است ، در قرآن مجيد آمده :

( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ )(1) .
اگر اهل شهر به حق ايمان مى آوردند و پرهيز از گناه پيشه مى ساختند ، هر آينه درهاى بركات آسمانها و زمين را به روى آنها مى گشاديم .

در آيه شريفه ايمان و تقواى مردم را علت باز شدن درهاى بركات آسمان و زمين از جانب خدا دانسته ، و اين حقيقتى است كه در تاريخ به اثبات رسيده .

قوم يونس در قرآن آمده عذاب به آنان نزديك شده بود ، و اين عذاب معلول عصيان و طغيان آنها بود ، ولى بيدار شدند و دست به توبه واقعى زدند ، عذاب از آنها برداشته شد و به جاى آن عنايت و رحمت قرار گرفت .

و اگر عبد در امور خودش تابع هوا و هوس باشد ، و از شياطين درونى و برونى پيروى كند ، دچار اضطراب ، ناامنى ، خوف ، تنگدلى ، ضيق صدر ، مشكلات و رنج ها خواهد شد ، و تا در گردونه پيروى از هوا و هوس است دچار بلاست قرآن در اين زمينه مى فرمايد :

( ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )(2) .
خداوند نعمتى كه به بندگان عنايت كرده تغيير دهنده نيست تا زمانى كه مردم آراستگى ها و حسنات و ايمان و تقوا را از خود دور سازند ، به محض آلوده شدن مردم نعمت ها نسبت به آنان تغيير داده مى شود ، امنيّت به ناامنى بر مى گردد ، راحتى به ناراحتى ، سلامتى به ناخوشى ، درستى به نادرستى و خوشبختى به بدبختى تغيير موضع مى دهد !!

( إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف (7) : 96 .


2 ـ انفال (8) : 53 .

سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ )(1) .
آنچه از نعمت هاى الهى با گروهى است به تحقيق خدا آن را تغيير نمى دهد ، مگر اين كه آن گروه دست از درستى و فضيلت و كرامت بردارد ، و چون قومى به بدى گرائيدند و خداوند در حق آنان اراده سوء كرد و براى جرم آنان جريمه گذاشت ، هيچ قدرتى نمى تواند اراده حق را تغيير دهد .

امام ششم در جمله مورد شرح مى فرمايد : تو در همه حال عبد شاكرى باش ، چه در حال غنا ، چه در حال فقر ، چه روز داشتن ، چه روز نداشتن ، چه روز سلامت چه روز مرض ، چه روز خوشى چه روز ناخوشى ، وقتى در تمام احوالت شاكر باشى خدايت را در همه حال نسبت به خود كريم خواهى يافت .

نوشته اند وقتى پيامبر از امور دنيا بى نياز بود مى گفت : الحمد لله رب العالمين ، و وقتى دچار تنگدستى سخت بود مى گفت ، الحمد لله على كل حال ، در هر حالى كه بود شاكر بود ، خداى مهربان هم در هر حال نسبت به آنجناب رب كريم بود ، و كرم او با هركه باشد ، اقتضا مى كند ، كه آن شخص از نظر دين در عين سلامت بود ، و از شر هر گناه و پليدى در امان باشد و تنگى معيشت يا ناراحتى هاى ديگر او را از ياد خدا غافل نكند !!

راستى خوشا به حال آن انسانهائى كه در هر حال در راه ذكر و شكر حقند ، در هيچ لحظه اى از ياد خدا غافل نيستند ، و به خاطر توجه به او در برابر نعمت هايش در حال شكرند ، چون نمى شود انسان ياد خدا و عنايات او باشد ، ولى شكر گذار نعمت او نباشد ، اين افتاده پريشان حال ، و فقير در خانه جانان در اين زمينه سروده ام :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رعد (13) : 11 .

آن كه گرديد مقيم در اين خانه منم *** آن كه شد مست از آن جلوه مستانه منم
آن كه اندر غم تو سوخت ولى هيچ نگفت *** اى همه سوز دلم اى مه دردانه منم
از ازل عشق تو شد مونس اين قلب حزين *** آشناى توام و دور زبيگانه منم
خرمن زآتش عشق تو همه سوخت حبيب *** به طواف رخت اى شمع چو پروانه منم
همه گويند دلم گشته گرفتار جنون *** حق بود چون زغم عشق تو ديوانه منم
جلوه اى كن كه به لب آمده اى دوست نفس *** كه گداى تو و آن جلوه جانانه منم
خبرم نيست به غير غمت اى داروى درد *** آن كه افتاده در اين بزم و شفاخانه منم
اى غمت شادى من روى توام آب حيات *** آن كه مست است تو را بى مى و پيمانه منم
گفت مسكين كه دلم خانه عشق تو شده *** آن كه گرديد مقيم در اين خانه منم
شما را به خدا از اين مسائل آسان نگذريد ، بيائيد با شكر نعمت با خداى مهربان خود معامله كنيد ، و به سود اين معامله سنگين و پرمنفعت برسيد ، اى كاش عده اى از مردم كه غافل از اين حقايق زندگى مى كنند ، براى يك بار هم كه شده به عنوان امتحان ، به معامله خالصانه با خداى خود برخيزند ، با ببينند چه نتايج مهمى عايد آنان مى گردد ، افسوس كه عده زيادى در جهل و غفلت بسر مى برند !!

وَلَوْ كانَ عِنْدَ اللهِ عِبادَةٌ يَتَعَبَّدُ بِها عِبادُهُ الْمُخْلِصُونَ أَفْضَلُ مِنَ الشُّكْرِ عَلى كُلِّ حَال لاََطْلَقَ لَفْظَهُ فيهِمْ مِنْ جَميعِ الْخَلْقِ بِها ، فَلَمَّا لَمْ يَكُنْ أَفْضَلُ مِنْها خَصَّها بَيْنَ الْعِباداتِ وَخَصَّ أَرْبابَها فَقَالَ تَعالى : وَقَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ .
اگر در پيشگاه با عظمت حضرت حق ، عبادتى كه به آن عباد مخلصش او را عبادت مى كنند بالاتر از شكر در تمام حالات وجود داشت ، نام آن عبادت را مى برد ، و به آن اشاره مى فرمود ، مردم را به آن آگاهى مى داد ، اما چون عبادتى بالاتر و مافوق شكر وجود ندارد «شكر يعنى نعمت را بجا مصرف كردن ، و نعمت را صرف گناه و مخالفت با امر و نهى او نكردن است» آن را در بين تمام عبادات به عنوان يك برنامه ويژه قرار داد ، و شكر گزاران را هم به عنوان بندگان خاص ياد كرد ، آنجا كه در قرآن مجيد فرمود :

و چه كم و اندك اند بندگان شكر گزارم .

وَتَمامُ الشُّكْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً للهِِ تَعالى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى شُكْرِهِ لاَِنَّ التَّوْفيقَ لِلشُّكْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ يَجِبُ الشُّكْرَ عَلَيْها وَهِيَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتي مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَيَلْزَمُكَ عَلى كُلِّ شُكْر شُكْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى مَا لا نِهايَةَ مُسْتَغْرِقاً في نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْكِ غايَةِ شُكْرِهِ .
شكر تمام و كامل به اين است كه ذات هستى و سر قلب به حقيقت اعتراف كند و خاضعانه در پيشگاه حضرت حق بگويد كه من از بجا آوردن كمترين شكر كوچك ترين نعمت تو عاجز و ناتوانم ، زيرا توفيق شكر او ، خودش يك نعمت جديدى است كه به تو عنايت شده ، و بر خود اين توفيق شكر كه نعمتى است از جانب او شكرى واجب است ، و اين توفيق شكر قدرش بزرگ تر و وجودش

عزيزتر از نعمتى است كه به خاطر آن موفق به شكر شدى ، روى اين حساب بر هر شكرى ، شكرى بر تو لازم است و مى دانى كه اين موضوع يعنى براى هر شكرى يك شكر به جا آوردن سر به بى نهايت مى زند ، در حالى كه تو غرق در نعمتى از درك غايت و حقيقت شكر او ناتوان و عاجزى .

اين عاجز از شكر و قاصر از درك نعمت ، و عاصى بى نوا به محضر حضرت دوست عرضه داشته ام :

از غمت دوش ز دل نعره مستانه زدم *** شكر كردم كه در آن شب در اين خانه زدم
گرمى لطف تو اى ملك دلم را سلطان *** داد فتوا كه زعشقت دو سه پيمانه زدم
من به هر در كه شدم راه ندادند مرا *** جام برداشته يكسر در ميخانه زدم
چون دلم خانه عشق تو شد اى ماه وجود *** من به صد شور و نوا ساغر شكرانه زدم
گفت اى دل ز چه در شور و نوا غرق شدى *** گفت من دست بر آن طره جانانه زدم
بنهادم قدم اندر ره عشق تو به جان *** اين قدم را به ره عشق تو مردانه زدم
سوخت جان وتنم از آتش هجران چون من *** با غم عشق تو خود شعله به كاشانه زدم
از ازل دست بدامان تو اى دوست شدم *** تا ابد دست بهر سينه بيگانه زدم
مست ومخمور وخرابم من مسكين نه عجب *** كه صبوحى زصفاى خم و خم خانه زدم
راستى كدام انسان تاكنون موفق به اداى شكر او شده ، شايد با كرم و لطفش و با رحمت و عنايتش اقرار ما را به عجز از شكر به عنوان شكر به حساب آورد .

وَأَنّى يَلْحَقُ شُكْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللهِ وَمَتى يَلْحَقُ صَنيعُهُ بِصَنيعُهُ بِصَنيعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعيفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلاّ بِاللهِ .
شكر عبد كجا و نعمت حق كجا ، چگونه شكر عبد به نعمت حق مى رسد ، نعمت آنقدر داراى عظمت و منفعت است ، و شكر عبد آنقدر بى قدر و بى ارزش است ، كه بين نعمت حق و شكر عبد قابل مقايسه نيست .

ساخته عبد كه آنهم به توفيق خدا و با كمك ابزار الهى است با ساخته او كجا با يكديگر مقايسه مى شوند ، بنده سخت عاجز و ضعيف و ناتوان است ، براى او جز با تكيه بر حضرت حق براى ابد قوتى وجود ندارد .

وَاللهُ غَنِيٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِيٌّ عَلى مَزيدِ النِّعَمِ عَلَى الاَْبَدِ فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَاكِراً عَلى هـذا الاَْصْلِ تَرَى الْعَجَبَ .
خداوند بزرگ از اطاعت عبد بى نياز است ، براى هميشه قدرت بر ازدياد نعمت دارد ، تو براى خدا بنده اى شاكر باش ، كه بر اين اصل از وجود مقدس او برنامه هاى اعجاب انگيز بينى ، شكر او را بجاى آور ، تا نعمتش ، اعم از مادى و معنوى هم چون باران بهاران بر تو ريزش كند و ببينى آنچه تو را به عجب آورد