گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
باب هفتم


قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) :
أَزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤْمِنينَ لِباسُ التَّقْوى وَأَنْعَمُهُ الإيمانُ قالَ اللهُ تَعالى وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ .

وَأَمَّا لِباسُ الظَّاهِرِ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللهِ تَعالى يُسْتَرُ بِها الْعَوْراتُ وَهِىَ كَرامَةٌ أَكْرَمَ اللهُ بِها ذُرِّيَّةَ آدَمَ (عليه السلام) ما لَمْ يُكْرِمْ بِها غَيْرَهُمْ .

وَهِىَ لِلْمُؤْمِنينَ آلَةٌ لاَِداءِ مَاافْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِمْ .

وَخَيْرُ لِباسِكَ ما لا يَشْغَلُكَ عَنِ اللهِ تَعالى بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنَ شُكْرِهِ وَذِكْرِهِ وَطاعَتِهِ .

وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلَى الْعُجْبِ وَالرِّياءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالْمُفاخَرَةِ وَالْخُيَلاءِ فَإِنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَمُوَرِّثَهُ الْقَسْوَةِ فِي الْقَلْبِ .

فَإذا لَبِسْتَ ثِيابَكَ فَاذْكُرْ سَتْرَ اللهِ عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبَسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ وَلْيَكُنْ باطِنُكَ في سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُكَ في سَتْرِ الطّاعَةِ .

وَاعْتَبَرْ بِفَضْلِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حَيْثُ خَلَقَ أَسْبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظّاهِرَةِ ، وَفَتَحَ أَبْوابَ التَّوْبَةِ وَالإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنُوبِ وَأَخْلاقِ السُّوءِ .

وَلا تَفْضَحْ أَحَداً حَيْثُ سَتَرَ اللهُ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَاصْفَحْ عَمَّا لا يُعْنيكَ أَمْرُهُ وَحالُهُ وَاحْذَرْ أَنْ يَفْنى عُمْرُكَ بِعَمَلِ غَيْرِكَ وَيَتَّجِرُ بِرَأْسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَتَهْلِكَ نَفْسُكَ ، فَإِنَّ نِسْيانَ الذَّنْبِ مِنْ أَعْظَمِ عُقُوبَةِ اللهِ فِى الْعاجِلِ وَأَوْفَرِ أَسْبابِ الْعُقُوبَةِ فِى الاْجِلِ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ
در بيان لباس


قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) :

أَزْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤْمِنينَ لِباسُ التَّقْوى وَأَنْعَمُهُ الإيمانُ قالَ اللهُ تَعالى وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ .

لباس ظاهر و لباس باطن
از متن اين روايت كه از سرچشمه حقايق ، امام به حق ناطق ، حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) نقل شده ، استفاده مى شود كه انسان را به تناسب وجودش ، كه داراى جسم و روح مى باشد دو نوع لباس است .

يك نوع لباس جهت جسم كه از مواد طبيعى بافته مى شود ، و نوع ديگر لباسى براى روح و باطن كه از حقايق عالى و حسنات اخلاقى و صفات الهى ، و اسرار عرشى ساخته مى گردد .

لباس ظاهر براى زينت ظاهر ، و پوشش جسم ، و حفظ عيوب بدن ، و لباس باطن براى زيبائى روح و حفظ جان از خطرات نفس اماره و شياطين جنى و انسى است .

انسانى كه عارى از لباس ظاهر است ، منظره اى كريه ، و صورتى بدنما ، و هيولائى زشت است ، و تمام مردم با خفت و خوارى به او نظر كرده و وى را يا مجنون يا انسانى به تمام معنى بى حيا مى دانند .

به همين نسبت ، انسانى كه عارى از لباس باطن است ، سماواتيان ، و اهل دل ، و عارفان بيدار ، او را بسيار زشت ديده ، و گوئى درون او را همچون جنگلى پر از حيوانات وحشى و درنده مى نگرند .

انسان به همان گونه كه براى پوشش ظاهر خود ، دست به انواع فعاليت هاى مادى مى زند ، و براى آرايش ظاهر خود به وسيله لباس از انواع محصولات طبيعى استفاده مى كند ، و عريان بودن ظاهر را از لباس براى خود بسيار زشت مى داند ، بايد براى لباس معنوى خود بيش از آن كه براى ظاهر خود مى كوشد بكوشد .

جسم در ميدان حيات انسان به منزله مركب ، و روح عالى انسانى كه از عالم الهى است به منزله راكب است .

جسم براى انسان به منزله يك نقطه محدود بيش نيست ، ولى روح براى انسان عالمى است بى منتها و جهانى است گسترده تر از جهان ظاهر !!

فعاليت انسان براى جسم بايد در حد عفاف و كفاف و در محدوده صفت عالى قناعت باشد ، ولى براى عظمت و اعتلاى روح بايد حريصانه كوشيد ، و تا لحظه آخر عمر به دريا دريا سرمايه معنوى قناعت نكرد .

چه بدبخت و بيچاره و پست اند آن آدميان و انسانهائى كه در امور معنوى به حداقل برنامه و گاهى به كمتر از حداقل يعنى به نماز و روزه واجبى قناعت كرده ، ولى در امور مادى براى خود مرز توقفى نمى شناسند .

چون صبح از خواب سنگين جسم بر مى خيزند ، براى بدست آوردن ثروت ، و تكاثر آن تمام وجود را مايه مى گذارند ، و نيمه شب با آنكه در روز بيش از خرج چند سال خود و اهل و عيال خويش را به دست آورده اند ، بدون آرامش دل به خانه باز مى گردند و با حرص هرچه تمام تر به آرزوى رسيدن صبح اند ، تا دوباره به ثروت مادى هجوم برده و از راه حلال و حرام ، و غصب و سرقت و پايمال كردن حقوق ديگران بر ثروت بيفزايند !!

اين گرسنگان سفره مادى كه اگر همه جهان را در اختيار آنان بگذارند سير نمى شوند ، با پر شدن خاك گور در دهانشان به قناعت دست مى يابند ، و آنجاست كه دچار حسرت و اندوه فراوان گشته و آرزوى برگشت به دنيا به آنان دست مى دهد اما از طرف حضرت حق به آنان خطاب مى شود كه برگشتى براى شما نيست !!

اين تهيدستان و حمالان و زر و وبال در عالم برزخ نگران اموال و ثروت كران خود هستند كه فعلا بدست وارثان عياش افتاده ، و آنان با كمال بى رحمى به جان اندوخته هاى او افتاده و مشغول خرج كردن ثروت در راه شهوت و شكم و گناه و معصيت اند ، بيچاره در عالم برزخ آه از نهاد مى كشد ، كه تمام عمر گرانمايه را خرج بدست آوردن مال و انباشتن ثروت كردم ، و خود از آن لذتى نگرفته ، و اكنون محصول حمّالى و عملگى مرا ديگران صرف عيش و نوش مى كنند و من و زر و وبال آنان را به عنوان كمك كار به اهل معصيت به دوش مى كشم !!

و چه خوشبخت آن انسانهاى بيدار و بينائى كه اندكى از وقت را صرف بدست آوردن مال حلال به قدر احتياج مى كنند ، و بقيه وقت را براى اعتلاىِ روح كه كلمه حق است مصرف مى نمايند .

زبان حال اينان كه در صراط مستقيم حقند ، و سيرى جز سير الى الله ندارند ، و راهى جز راه خدا نمى شناسند ، و محبوبى جز حضرت الله انتخاب نكرده اند همان است كه عارف رومى مى فرمايد :

بنماى رخ كه باغ و گُلستانم آرزوست *** بگشاى لب كه قندِ فراوانم آرزوست
اى آفتابِ حسن برون آ ، دمى زابر *** كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنيدم از هواى تو آواز طبل باز *** باز آمدم كه ساعدِ سلطانم آرزوست
گفتى زناز بيش مرنجان مرا برو *** آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
اين نان و آب چرخ چو سيلى است بىوف *** من ماهيم ، نهنگم ، عمانم آرزوست
يعقوب وار وا اسفاها همى زنم *** ديدار خوب يوسفِ كنعانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت *** شيرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوست
جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او *** آن نورِ روى موسىِ عمرانم آرزوست
جسمى كه دو روز ديگر با يك كفن ، مى خواهد در جائى تنگ و تاريك ، و در خانه وحدت و وحشت منزل بگيرد ، و خوراك موران و ماران گردد ، چه ارزشى دارد ، كه خارج از حدود مقررات الهى براى او كار كرد ؟

منزلى در حد نياز ، خوراكى براى بدست آوردن توان و قدرت ، لباسى براى پوشيدن در زمستان و تابستان ، و محل كسبى براى اداى حقوق جسم و اهل و عيال و خرج كردن در راه خير براى انسان كافى است .

به رشد و كمال روح بپردازيد ، لباس تقوا براى امروز و فردا فراهم كنيد ، ما را پس از اين جهان عقبات سنگينى است ، كه براى عبور از آن عقبات لباس تقوا لازم است .

فقط به فكر بدن نباشيد ، فقط در جمع وسيله براى عيش بدن نكوشيد ، شما را براى اداره امور بدن تنها نيافريده اند ، اگر هدف از خلقت انسان فقط رسيدگى به جسم بود انبياء الهى بر اين معنى خبر مى دادند ، ديگر اين همه كتاب و حساب و قانون و مقررات و حلال و حرام لازم نبود .

انبياء و امامان براى و تعالى عقل و روح ، و آراسته نمودن انسان به صفات الهى ، و متخلق كردن بشر به اخلاق الله آمدند ، و اگر در دستورات آن بزرگواران كه بر اساس وحى است دقت كنيد چيزى جز اين نمى يابيد .

حتى در دستوراتى كه براى حيات جسمى داده اند سراسر حال و معنويت و صفا و روحانيت ديده مى شود و اصولا آراستگى ظاهر از نظر آنان مقدمه آراستگى باطن است ، و رسيدگى به جسم و زندگى مادى براى تقويت حيات روح و زندگى معنوى است .

انسان در مدت بسيار بسيار كوتاهى كه در دنيا زيست دارد ، بر او لازم است با بيدارى و بصيرت زندگى كرده ، و خود را و عقل و جان خود را براى اين چند روزه محدود تباه نكند ، او بايد سعى داشته باشد آخرتش را با دنيا بسازد ، و آخرت ساختن با دنيا در گرو ايمان و عمل صالح است . و ايمان و عمل جز از طريق دستورات الهى براى كسى ميسر نيست .

رسيدگى به امور ظاهر را مقدمه ساختن آخرت قرار دهيد
كسى را خبر داريد كه بعد از تولد نمرده باشد ، آيا براى كسى در اين دنيا حق حيات ابد قرار داده شده ؟ انبياء و امامان كه در تمام امور سرچشمه هاى معنى و فضيلت بودند گاهى از كوتاه ترين عمر برخوردار بودند .

عيسى در سى و سه سالگى عروج مى كند ، و يحيى در همين حدود سر مبارك در راه جانان نثار مى نمايد ، حضرت زهرا (عليها السلام) در هيجده سالگى از دنيا رحلت مى كند ، و پيامبر بزرگ اسلام با آن همه عظمت و مقام در شصت و سه سالگى تسليم مرگ مى گردد !!

امام جواد (عليه السلام) در سن بيست و پنج سالگى به شرف شهادت نائل مى گردد و ساير انبياء و امامان نيز از نظر طول عمر در همين حدود و سنين از دنيا رخت بر مى بندند .

آن بزرگواران راستى و به حقيقت دنيا را مزرعه آخرت حساب مى كردند ، و بر اساس همين محاسبه زندگى كردند ، و زندگى از نظر سلامت و خير بنا به فرموده آيات قرآن از بهترين زندگى ها و ميدان تجلى رضايت و عنايت حضرت دوست بود .

گاهى به گورستانها سر بزنيد ، و كمى در غسال خانه ها مكث كرده و به انواع آدميان از قبيل رئيس جمهور ، سلطان ، وكيل ، وزير ، رئيس ، ملك التجار ، قدرتمند كه روى سنگ غسال خانه ها خاموش و ساكت افتاده اند تا نوبت غسل آنان برسد فكر كنيد تا روح و عقل شما از غوغاى ماديگرى نجات پيدا كرده و از اسارت هواى نفس ، و شيطانهاى داخلى و خارجى آزاد گردد !!

تا به خود آييد و بدانيد و بفهميد كه در دنيا ماندنى نيستيد ، همه پايه هاى حيات شما بر ضربان قلب است ، و ضربان قلب در اختيار شما نيست ، در اختيار حضرت اوست ، اگر نخواهد بى معطلى از كار افتاده و شما را روانه خانه گور مى كند !!

چه بسا كه شب در خواب راحت و نازى ، ناگهان با يك زمين لرزه تمام هستى و زندگى تو زير و زبر شده و اسم و نشانت از جهان براى هميشه به باد فنا رود !

چه بسا كه با برخورد به يك حادثه غير قابل پيش بينى لباس عاريت از وجودت كنده شود و لحظات بعد در خانه قبر قرار بگيرى !

بيشتر فكر كن ، و راستى به خود آى ، و دنيا را براى ساختن آخرت انتخاب كن ، و از امور ظاهر براى عمارت و آبادى باطن كمك بخواه .

انبياء و امامان ، اولياء و عاشقان ، عارفان و بيداران ، مصلحان و مؤمنان در اين زمينه چه نصيحت هاى دلپذير و چه پندها و عبرت هاى تكان دهنده از خود به يادگار گذاشته اند .

در روايت آمده وقتى ابوذر غفارى به مكه مشرفه آمد كنار درب بيت الله ايستاد و از مردمى كه از اطراف ممالك اسلامى به حج آمده بودند دعوت كرد براى شنيدن سخنان او اجتماع كنند .

پس از اجتماع مردم فرمود : اى مردم مى دانيد من جندب غفارى هستم ، من نسبت به شما خيرخواه و مهربانم .

اى مردم هرگاه يكى از شما اراده سفر كند ، هر آينه از زاد و توشه آنقدر بر دارد كه در آن سفر به آن محتاج و نيازمند است ، و از برداشتن زاد و راحله و بردن با خود هيچ چاره اى ندارد ، هرگاه امر سفر دنيا كه خيلى معمولى است چنين باشد ، پس برداشتن زاد و توشه براى سفر آخرت سزاوارتر است .

مردى در ميان جمعيت گفت : ابوذر ما را به زاد و توشه سفر آخرت راهنمائى كن .

فرمود براى عظائم امور حج واقعى گذاريد ، و براى دفع رنج روز نشور روزه بگيريد ، و براى بر طرف كردن وحشت قبر در دل شب دو ركعت نماز خالص براى حضرت رب به جاى آوريد .

امام مجتبى در مرض خود كه در آستانه حركت به سفر آخرت بود به اول چيزى كه جناده بن اميه را نصيحت كرد اين بود :

براى سفرى كه در پيش دارى آماده شو ، و براى راهى كه پيمودن آن را ناچارى زاد و توشه برگير ، قبل از اينكه چنگال مرگ گريبانت را بگيرد و از تو كارى ساخته نباشد !!

در روايت آمده : اميرالمؤمنين (عليه السلام) در هر شب ، هنگامى كه مردم به خوابگاه خود مى رفتند ، صداى نازنينش بلند مى شد ، در حدى كه اهل مسجد و كسانى كه همسايه مسجد بودند صداى آن حضرت را مى شنيدند كه مى فرمود :

تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللهُ فَقَدْ نُودِيَ فيكُمْ بِالرَّحيلِ .

اى مردم آماده شويد و اسباب سفر مهيا كنيد ، خداوند شما را رحمت كند ، اينك منادى مرگ است كه در بين شما نداى كوچ كردن سر داده ، دلبستگى خود را به دنيا كم كنيد ، آماده كوچ كردن از دنيا باشيد ، از اعمال صالحه براى دنياى ديگر خود زاد و توشه برداريد ، در برابر شما عقبه هاى بسيار دشوارى است ، و منزل هائى كه سخت هولناك است .

در هر صورت مى توان از تمام نعمت هاى الهى براى ساختن آخرت آباد استفاده كرد ، و راه آن منحصر به اين است كه در كليه مسائل مادى و دنيائى از برنامه هاى وحى استفاده كرد .

خوشبخت آن انسانهاى با بصيرتى كه ، يك لحظه از عمر خود را هدر نمى دهند ، و دمى از ياد مرگ و عقبات آن غافل نمى مانند ، سعدى در زمينه يادآورى مسائل مرگ مى فرمايد :

دو بيتم جگر كرد كباب *** كه ميگفت گوينده اى با رباب
دريغا كه بى ما بسى روزگار *** برويد گل و بشكفد لاله زار
بسا تير و ديماه و ارديبهشت *** بيايند و ما خاك باشيم و خشت
پس از ما بسى گل دمد بوستان *** نشينند با يك دگر دوستان
كسانى كه از ما بغيب اندرند *** بيايند و بر خاك ما بگذرند
زدم تيشه يك روز بر تل خاك *** بگوش آمدم ناله اى دردناك
كه زنهار اگر مردى آهسته تر *** كه چشم و بناگوش و رويست و سر
خبر دارى اى استخوان قفس *** كه جان تو مرغيست نامش نفس
چو مرغ از قفس رست و بگسست قيد *** دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگهدار فرصت كه عالم دمى است *** دمى نزد دانا به از عالمى است
حكيم فرزانه و عارف بزرگوار مرحوم ملا عبد الرزاق گيلانى در ترجمه جمله اول روايت چنين توضيح مى دهد :

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد كه : زيباترين لباس از براى مؤمن لباس تقوا است ، چرا ؟ كه لباس چيزى است كه عورت ظاهرى آدمى را بپوشد و از شدت سرما و گرما انسان را محافظت كند .

و چون تقوا انسان را از رسوائى روز قيامت و از شدايد و رنج ها و عذاب آن روز حفظ مى كند ، پس زيباترين لباس براى آدمى است .

و نيز مى فرمايد كه : نرمترين لباس براى مؤمن لباس ايمان است ، ايمان يعنى اعتقاد جازم و ريشه دار به حضرت حق و نبوت انبياء و هرچه از احوال مبدء و معاد از جانب حضرت حق رسيده .

اما نكته اى كه در اينجا هست اين است كه ايمان با گناه و عصيان و فسق و فجور قابل جمع است ، پس ايمان با گناه و عصيان و فسق و فجور قابل جمع است ، پس ايمان داشتن كمال مطلق نيست ، بلكه با نقصان صاحبش را مستحق دخول در عذاب مى كند ، به خلاف تقوا كه كمال مطلق است و با گناه و عصيان و استحقاق دخول در عذاب قابل جمع نيست پس تقوا ازين لباس است ، و ايمان كمال فى الجمله است و به همين خاطر خداى بزرگ در قرآن مجيد فرمود : لباس تقوا از هر لباسى بهتر است چرا كه لباس ظاهر عورت ظاهر را مى پوشاند و لباس تقوا هم ظاهر و هم باطن را از هر نوع رجس و آلودگى محافظت كرده و پاك نگاه مى دارد
لباس در قرآن
كتاب الهى از پنج نوع لباس در آيات نورانى اش نام مى برد :

1 ـ لباس مادى ظاهرى .

2 ـ لباس طبيعى .

3 ـ لباس معنوى .

4 ـ لباس بهشتى .

5 ـ لباس جهنمى .

1 ـ لباس مادى ظاهرى
از لباس ظاهر كه مردم بر بدن مى پوشانند به عنوان نعمت ياد فرموده ، و از انسان مى خواهد ، به اين معنى توجه داشته باشد ، كه ميليون ها چرخ به اراده حضرت حق در اين خانه با عظمت آفرينش به گردش مى آيد تا براى بشر لباس فراهم گردد ، انسان بايد نسبت به اين نعمت شاكر باشد ، و سعى كند از لباس و پوشش بدن خود ، در راهى كه مولاى او از او خواسته استفاده كند .

( وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )() .

اوست خدائى كه دريا را براى شما مسخر كرد تا از گوشت ماهيان حلال آن تغذيه كنيد و از زيورهاى آن مانند در و مرجان و خز و سنجابش (كه از پوست اين حيوان پوستين و بالا پوش و لباس ديگر مى سازند) استخراج كرده و تن را بيارائيد ، و كشتى ها در آن برانيد تا به تجارت و سفر از فضل خدا روزى طلبيد ، باشد كه شكر خداى را به جاى آوريد .

ملاحظه مى كنيد كه يكى از منابع مهم لباس براى پوشش بدن دريا است ، و خداى بزرگ در آخر آيه شريفه از مردم مى خواهد به اين نعمت با عظمت خداى بزرگ را شكر كنند ، و شكر لباس به اين است كه انسان از آن لباس در راه خدا و خير رساندن به مردم استفاده كند .

( وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُم مِن جُلُودِ الأَنْعَامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَى حِين * وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ ) .

و خداوند براى سكونت هميشگى شما منزلهايتان را مقرر داشت ، و براى سكونت موقت در سفر از پوست و موى چهارپايان خيمه ها براى شما قرار داد تا وقت حركت و سكون سبك وزن و قابل انتقال باشد ، و از پشم و كرك و موى گوسبپندان و شتران اثاثيه منزل مانند گليم و نمد و قالى و متاع و اسباب زندگانى و لباسهاى فاخر براى شما خلق فرمود تا در حيات دنيا از آن استفاده كنيد .

و خداى عالم براى آسائش شما از گرما سايه بان ها از درخت و سقف و ديوار و كوهها مهيا ساخت و از غارهاى قرار گرفته در كوهها پوشش و اطاقها برايتان قرار داد ، تا از سرما و گرما پناهى گيريد ، و نيز از نباتات و حيوانات و كرم ابريشم لباسى كه شما را از گرماى آفتاب و سرماى زمستان بپوشاند خلق فرمود ، و نيز براى آن كه در جنگ محفوظ بمانيد لباس آهن مقرر نمود ، چنين نعمت ها را بر شما تمام و كامل كرد تا مگر منعم را شناخته و تسليم و مطيع او باشيد .

يك بار ديگر در اين دو آيه و آنچه به عنوان نتيجه در پايان آن ذكر شده دقت كنيد ، لباس مادى نعمت خداست ، پوششى است كه حضرت حق مقرر فرموده ، تا از سرما و گرما محفوظ مانده و براى شما زينت زندگى باشد ، و شما با بدست آوردن آن از هر رنجى دور مانده و خيالتان آسوده باشد ، تا با سلامت كامل و آسودگى خيال به اطاعت از اوامر و نواهى جناب او اقدام كنيد .

فكر كنيد ، كه تاكنون با لباس هائى كه در اختيار شما قرار گرفته چه برخوردى داشتيد ، و از آنها در چه راهى استفاده كرديد ، براى چه بدست آورديد و براى كه پوشيديد ، و براى چه به تن كرديد ، آيا به لباس خود به عنوان نعمت حضرت دوست نظر كرديد ، آيا به خاطر او بدست آورديد و به خاطر او پوشيديد ، و در مقام قدردانى و تشكر از حضرت او بر آمديد ، و اين لباس ظاهر را مقدمه بدست آوردن لباس باطن قرار داديد ، در اين لباس به تواضع حركت كرديد ، يا دچار كبر و خوشحالى زودگذر شديد ، از اين لباس در راه عدل و حكمت استفاده كرديد يا در آن لباس به ظلم آلوده شديد ، و يا در آن لباس به پايمال كردن حقوق معطى لباس و حقوق مردم دچار شديد ;

( يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً ... ).

اى فرزندان آدم ما لباسى كه ستر عورت شما كند و جامه هاى نرم و زيبا كه به آن تن را بيارائيد براى شما فرستاديم .

( وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ).

و ما به داود صنعت زره ساختن را كه نوعى لباس براى پوشش شما جهت محفوظ ماندن در ميدان جنگ است آموختيم ، آيا شكر نعمت هاى بى حساب حضرت حق را به جا مى آوريد ؟!

2 ـ لباس طبيعى
قرآن مجيد از مسئله شب ، و وضع زندگى مرد و زن نسبت به يكديگر و اينكه هريك براى ديگرى در جهاتى از زندگى به منزله پوششند تعبير به لباس فرموده و شب و پوشش زن و مرد را نسب به يكديگر از اعظم نعمت هاى الهى شمرده ، باشد كه انسان به اين نعمت هاى پر منفعت توجه كرده و در مقام شكر حضرت منعم برآيد .

( وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً ) .

و اوست خدائى كه شب را براى شما لباس گردانيد ، تا همه در سياه جامه شب مستور شويد و اين قسمت از وقت را به خوشى و استراحت بگذرانيد ، و خواب را مايه آرامش و آسايش و ثبات شما قرار داد و روز روشن را براى جنبش و كار مقرر نمود .

( أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ ... ) .

براى شما در شبهاى رمضان مباشرت با زنان حلال شد كه آنها جامه ستر و عفاف شما هستند ، و شما نيز لباس عفت آنها هستيد .

از آنجائى كه زنان به وسيله بهره گرفتن از شوهران خود از بسيارى از گناهان محفوظ مى مانند و مردان نيز به خاطر همسران خويش از بسيارى از معاصى در امان مى مانند ، و زن و مرد به وسيله يكديگر در پوششى از عفت و حيا و كرامت قرار مى گيرند ، خداوند بزرگ از زن نسبت به مرد و از مرد نسبت به زن تعبير به لباس و جامه فرمود ، همان طور كه لباس مادى پوشاننده عيوب ظاهر است ، لباس طبيعى هم پوشاننده بسيارى از عيوب و حافظ انسان از بسيارى از گناهان است !!

3 ـ لباس معنوى
لباس معنوى كه اظهر و اتم آن تقوا است از عظيم ترين و پر منفعت ترين نعمت هاى الهى نسبت به عبد است .

اين لباس است كه در دنيا انسان را از تمام آلودگيهاى اعتقادى ، عملى و اخلاقى حفظ كرده و در آخرت از عذاب الهى در امان حضرت حق برده و بالاترين درجات بهشت را نصيب انسان مى نمايد .

در سوره اعراف آيه بيست و شش مى فرمايد :

( وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ ).

بر شما باد به لباس تقوا كه تقوا نيكوترين جامه شماست .

4 ـ لباس بهشتى
خداوند مهربان در قرآن مجيد به آن انسانهائى كه داراى ايمان و عمل صالح و آراسته به حسنات اخلاقى هستند ، وعده لباسهاى فاخر بهشتى داده و فرموده به جزاى عمل آنان در بهشت آراسته به لباسهائى هستند كه عنايت و لطف حضرت دوست براى آنان مقرر فرموده است .

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً * أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْن تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَب وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُس وَإِسْتَبْرَق مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً ) .

آنان كه به خدا ايمان آوردند و نيكوكار شدند ما هم اجر نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد ، بهشت هاى عدن كه نهرها زير درختانش جاريست براى آنهاست در حالى كه در آن بهشت بر تن زيورهاى زرين بيارايند و لباسهاى سبز حرير و ديبا درپوشند و بر تخت ها به عزت و نشاط تكيه زنند كه آن بهشت ، نيكو اجرى خوش آرامگاهى است .

( إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَام أَمِين * فِي جَنَّات وَعُيُون * يَلْبَسُونَ مِن سُندُس وَإِسْتَبْرَق مُتَقَابِلِينَ ) .

در آن روز اهل تقوى در بهشت ابد مقام امن و امان يافته اند، در باغها و كنار چشمه ها و نهرها آراميده اند، بر تن لطيف ترين لباس از سندس و استبرق بياراسته روبروى هم بر تخت ها تكيه زده اند .

( إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَب وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ ) .

آنان كه ايمان به خدا آوردند و نيكوكار شدند ، البته خدا همه را در بهشت هائى داخل گرداند كه زير درختانش نهرها جارى است و در آنجا طلا و لؤلؤ بر دست به عنوان زيور بندند و تن به جامه حرير بيارايند .

5 ـ لباس جهنمى
اما آنان كه انسانيت و آدميت را فراموش كنند ، و روزگار به غفلت و جهل وپستى و دنائت و بردگى نسبت به شكم و شهوت بگذرانند ، و كارى جز مخالفت با خدا و خلق خدا و زورگوئى و ستم نداشته باشند در دنيا دچار لباس جوع و خوف و در آخرت گرفتار لباس و پوششى از سخت ترين عذاب خواهند شد .

( وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَان فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ )() .

و خدا بر شما حكايت كرد و مثل آورد شهرى را كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگى مى كردند و از هر جانب روزى فراوان به آنها مى رسيد تا آن كه اهل آن شهر نعمت خدا را كفران كردند ، خدا هم به موجب آن كفران و معصيت طعم گرسنگى و بيمناكى را به آنها چشاند .

اين چنين مردم كه از نعمت هاى حضرت حق قدردانى نكرده و به شكر در برابر آن نعمت ها بر نمى خيزند ، و بلكه راه عصيان و كفر در پيش گرفته و خود و محيط خود را آلوده به فساد مى كنند ، در قيامت به آنان لباس عذاب پوشانده مى شود ، چنانچه در قرآن مجيد آمده است :

( وَتَرَى الْمُـجْرِمِينَ يَوْمَئِذ مُقَرَّنِينَ فِي الأَصْفَادِ * سَرَابِيلُهُم مِن قَطِرَان وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ ) .

و در آن روز بدكاران و گردنكشان را زير رنجير قهر خدا مشاهده خواهى كرد و بينى كه پيراهنهاى از مس گداخته آتشين بر تن دارند و در شعله آتش چهره آنها پنهان است .

اين بود نوع لباسهائى كه قرآن براى فرزندان آدم اسم مى برد ، چه نيكوست كه اين چند روزه كوتاه عمر را ملبس به لباس تقوا شويم ، و از لباس ظاهر هم جهت عبادت و خدمت به خلق و شكر حضرت حق استفاده كنيم ، و از لباس طبيعى هم براى رضاى دوست بهره بگيريم تا در جهان آخرت از لباس بهشتى بر ما بپوشانند ، و از لباس عذاب در امان بمانيم .

سراج قمرى شاعر پر مايه قرن ششم در اين زمينه در مقام نصيحت به انسان مى فرمايد :

اى باز پس فتاده تر از جمله جهان *** هين راه پيش گير كه رفتند همرهان
از راه باز مانده اى بى نور و خاكسار *** چون آتشى كه باز بماند زكاروان
امروزه راه راست نيارى شدن دلير *** فردا ره صراط سپردن كجا توان
آخر چگونه طاقت درد سفر بود *** آن را كه درد سر بودش بوى بوستان
پيرى برانده است جوانيت هم چو دود *** رانده شود زشعله آتش بلى دخان
مانند شمع شعله شيب است بر سرت *** زان زرد وتن ضعيفى چون موى وريسمان
زين پس چو خنگ پير تو اندر سر آمدست *** گلگون اشك بيشتر و پيشتر بران
پيش از تومنزلى دوسه شايد كه سوى دوست *** آن گه كه بارگير دل آمد شود روان
چون لاله كى سيه دل و آتش دهان بود *** آن كه فشاند نرگس او خون ارغوان
سوى تو كرده چرمه پيرى لگام ريز *** سوى ركاب باده تو برتافته عنان
چون از سرت سپيده برآمد سپيد شد *** گلگونه مى ار سيهش كرد خان و مان
پيرى چو خاك بر سرم افشاند شد يقين *** كان آتش جوانى من مرد بى گمان
آتش چو مرد يا به ستم يا به طبع خويش *** بر فرق او زمانه كند خاك در زمان
همچون قلم دراز چه دارى زبان طعن *** تا چون قلم زبانت ببرند اين و آن
هرگز سياه كام نگشتى اگر چنانك *** نگشايدى دوات به طعن قلم دهان
روشن شود معانى غيبى تو را چو آب *** گر چون قلم برآئى از اين تيره خاكدان
از پوست هم چو معنى روشن برون شدند *** بهر تو حرفها چو قلم بر سر زبان
خداوندا ما فرزندان ضعيف و ناتوان آدم را از قيد اسارت تن برهان ، كه هركس اسير تن شد ، بزرگترين خيانت را به ابديت خويش كرد ، و از تمام حقايق و فضائل و حسنات الهى محروم گشت ، بارالها اسير تن پست ترين و زبون ترين موجود اين كره كوچك خاكى است ، موجودى است كه تمام درهاى رحمت و مغفرت را به روى خويش بسته است !!

خداوندا اسيران تن و بردگان شكم و شهوت ، از حيات چه فهميدند ، و از هستى كه خير محض است ، چه خيرى ديدند ، و از عنايات و الطاف خاصه تو چه بهره اى بردند ؟

صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بزرگوار تو ، امامان عزيز ، مصلحان ، انديشمندان ، عارفان ، حكيمان ، براى هدايت انسان چه فريادها كه نكشيدند ، و چه حكمت ها كه از خود بروز نداند ، و چه جانهاى شيرين كه در اين ميدان زندگى براى بيدارى انسان نثار راه تو نكردند ، ولى اين بدبخت اسيران تا آخر عمر انگار كر و كور زيستند ، و گوئى در اين خط پر فيض هستى خبرى و ندائى و صدائى نبوده ، و برقى براى روشن شدن محيط زندگى اينان ندرخشيده .

اين بيچاره ها چه با فضاحت زندگى كردند ، و چه تهيدست و دست خالى و بدون برداشت محصول مثبت از حيات و زندگى روز و شب گذراندند ، اينان بالاترين مايه وجود را كه عمر است و در درياى خلقت گوهرى پر قيمت تر از آن يافت نمى شود ، با شيطان معامله كردند ، ولى در مقابل از اين دشمن غدار و ديرين انسانيت چيزى نگرفتند !

اينان جهان را كه بر عدل و علم و حكمت حق استوار است به بازيچه گرفتند ، و والاترين انسانها را مسخره كرده و به آنان پوزخند زدند ، و ندانسته يا دانسته راهى كه نبايد بروند رفتند ، و با اين خط سيرشان هم خود را تباه كردند ، هم آنان كه در اشراف آنان مى زيستند .

اينان خود را از پيشگاه مقدس تو دور كردند ، و لعنت ابدى براى خويش خريدند ، و آخرت پر نعمت را با دنياى دون عوض كرده و در اين معامله جز غضب و سخط و عذاب تو سودى نبردند .

وَأَمَّا لِباسُ الظَّاهِرِ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللهِ تَعالى يُسْتَرُ بِها الْعَوْراتُ وَهِىَ كَرامَةٌ أَكْرَمَ اللهُ بِها ذُرِّيَّةَ آدَمَ (عليه السلام) ما لَمْ يُكْرِمْ بِها غَيْرَهُمْ . وَهِىَ لِلْمُؤْمِنينَ آلَةٌ لاَِداءِ مَاافْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِمْ .

با توجه به وضعى كه انسان دارد ، و با توجه به موقعيتى كه در ميان موجودات زمين و بلكه موجودات عالم ، انسان دارد ، اگر از نعمت لباس ظاهر محروم بود چه مى كرد ، و چه صحنه اى در زندگى داشت و حيات پر قيمت و اصيل او به كجا مى كشيد ؟

لحظه اى فكر كنيد ، و در نظر بگيريد كه اگر ميدان زندگى كه داراى همه چيز است ، تنها از لباس ظاهر خالى بود مسئله پاكى ها و فضائل چه مى شد ، و آيا نسيم تربيت جاى وزيدن داشت ؟

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : لباس ظاهر نعمتى است از حضرت حق به سوى انسان كه با آن عيوب و عورات آدمى پوشيده مى شود ، و اين لباس ظاهر كرامت الهى است ، كه فرزندان آدم را به آن گرامى داشته ، كرامتى كه غير آدميزاد را به آن آراسته نفرموده است و اين لباس براى مردم مؤمن وسيله اداى واجبات خداست .

اسلام كه در تمام جوانب حيات مقرراتى بس پر ارزش وضع نموده و نقطه اى از نقاط زندگى بشر را از هنگام ولادت تا مرگ از نظر دور نداشته و مسئله اى نبوده مگر اينكه براى آن قانونى وضع نموده ، درباره لباس هم مقررات بسيار ارزنده اى چه نسبت به ظاهر لباس ، چه نسبت به مسائل معنوى آن ارائه نموده كه دقت در آن مقررات انسان را متوجه حقيقت دين و كمال آن نموده و به اين نكته واقف مى كند ، كه اسلام دلسوزترين مكتب براى سعادت بشر ، و جامع ترين مدرسه براى اداره حيات و زندگى انسانها است

لباس در روايات
اسلام عزيز ، بر وفق مصلحت جامعه اسلامى ، لباس زربفت ، حرير ، ابريشم ، و لباسى كه از پوست حيوان مرده مى سازند ، و لباسى كه از پوست حيوانات حرام گوشت بدست مى آيد و انواع اين گونه البسه ها را حرام اعلام كرده ، و پوشيدن اين نوع لباس ها را در خور شأن انسان نمى داند ، انسان با خصوصياتى كه دارد ، والاتر و آقاتر از آن است كه به لباس حرير ، يا ابريشم ، يا طلاباف روى آورده ، و خود را با آنها بيارايد ، وجود انسان عزيزتر از آن است كه در لباسى كه از پوست حيوان مرده ، يا حرام گوشت بدست مى آيد پوشيده شود .

انسان منبع كرامت ، و محل شرافت ، و مركز فضائل ، و آئينه تجلى اسماء و صفات ربوبى است ، اين موجود پر ارزش نبايد محكوم بدن و جسم گشته ، و به پوشاندن مقدارى گوشت و پوست با انواع لباسها و زينت ها ، عمر گرامى را تلف كند !!

در زمينه لباس بايد توجه به طرح ونقشه حضرت دوست كند ، و آنچه را جناب او مى پسندد بپوشد ، جسم به آن اندازه موقعيت ندارد ، كه آدمى شئون گرانمايه خويش را فداى آن كند .

علاّمه بزرگوار ، روايت شناس كم نظير مرحوم مجلسى در كتاب پر قيمت «بحار» در آداب زى و تجمل رواياتى را نقل مى كند كه لازم است به پاره اى از آن روايات كه بيانگر مسئله لباس است اشاره شود .

پيامبر بزرگ به اميرالمؤمنين فرمود جامه حرير مپوش ، تا در بهشت جامه حرير بر تو بپوشانند .

در حديث ديگر آمده هركس جامه حرير بپوشد ، پوستش در قيامت به آتش سوزانده مى شود .

به سند معتبر از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده كه : جامه پنبه اى بپوشيد . كه آن پوشش رسول خدا و پوشش ما اهل بيت است ، و نبى اسلام جامه موئى و پشمى نمى پوشيد مگر به علت و جهتى و حضرت صادق (عليه السلام) فرمود جامه موئى و پشمى نپوشيد مگر عذرى اقتضا كند .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمود : كتان از پوشش پيامبرانست و حضرت صادق (عليه السلام)مى فرمود كتاب بدن را فربه مى كند .

در چند حديث از نبى اسلام آمده : جامه سپيد بپوشيد كه پاكيزه ترين و نيكوترين جامه هاست .

امام ششم مى فرمايد : اميرالمؤمنين (عليه السلام) اكثر اوقات جامه سپيد مى پوشيد . حفص مؤذن مى گويد : حضرت صادق (عليه السلام) را در حرم پيامبر بين قبر و منبر ديدم ، كه جامه اى زرد به رنگ به پوشيده بود و نماز مى خواند .

در حديث حسن از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده : جامه سرخ تيره پوشيدن كراهت دارد ، مگر براى تازه داماد .

ابو العلا كه يكى از راويان حديث است مى گويد : حضرت صادق (عليه السلام) را در حال احرام ديدم كه خود را با برد يمنى سبز پوشانده بود .

رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمود : سياه پوشيدن مكروه است ، مگر در سه چيز : كفش ، كلاه ، عبا .

اسلام مردم را از پوشيدن جامه اى كه از حد معمول بلندتر است و علت فخر و كبر بر ديگران مى شود منع كرده ، امام ششم مى فرمايد : اميرالمؤمنين به بازار رفت و سه پارچه خريد ، به قيمت يك اشرفى ، يكى را پيراهن كرد تا نزديك بند پا ، و يكى را لنگ تا نيمه ساق ، و يكى را ردا تا پائين تر از كمر ، آنگاه دست به آسمان برداشت و پيوسته حمد الهى كرد تا به خانه بازگشت .

امام موسى كاظم (عليه السلام) فرمود : ترجمه ظاهر (وثيابك فطهر) اين است كه جامه هاى خود را پاك گردان با توجه به اينكه جامه هاى حضرت رسول هميشه پاك بود ، مراد الهى اين است كه جامه را كوتاه كن تا آلوده نشود (آلوده به كثافت ظاهر ، و آلوده به كبر و غرور و خود پسندى) .

از حضرت باقر نقل شده كه حضرت رسول به شخصى وصيت كرد ، كه زينهار كه پيراهن و ازار خود را بلند مياويز كه اين از تكبر است و خدا تكبر را دوست نمى دارد .

نبى اسلام به ابوذر فرمود : هركه از روى تكبر جامه اش را بر زمين كشد حق تعالى در قيامت نظر رحمت به او نفرمايد .

اسلام مردان را از پوشيدن لباس زنان ، و زنان را از پوشيدن لباس مردان منع مى كند و همچنين مسلمانان را از پوشيدن كه مخصوص به كفار است نهى مى نمايد .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : جايز نيست زنان شبيه به مردان شوند زيرا رسول خدا لعنت كرد مردانى كه خود را شبيه زنان كنند ، و زنانى كه خود را شبيه مردان بيارايند .

امام ششم مى فرمايد : خداى عز و جل وحى فرمود به پيامبرى از پيامبرانش كه به مؤمنان بگو : جامه دشمنان مرا مپوشيد و طعام دشمنان مرا نخوريد ، و به مسلك دشمنان من سلوك ننمائيد ، كه شما هم جزء آنان قرار خواهيد گرفت .

از مجموع روايات استفاده مى شود ، كه مردان بايد از لباس حرير ، ابريشم و طلاباف بپرهيزند ، و از پوشيدن لباسى كه از پوست حيوانات حرام گوشت تهيه شده خوددارى كنند ، و از پوشاندن بدن به لباس زنان و كفار خوددارى كنند و مرد و زن سعى كنند از پوشيدن لباسهائى كه اسلام به هريك از آنان حرام نموده كناره گيرى نمايند ، و همچنين بر مردان و زنان لازم بلكه واجب است از پوشيدن لباس بدن نما و لباس تنگ و خلاصه لباسى كه محرك شهوت نامحرمان است جداً خوددارى نمايند .

زندگى ما در اين جهان مادى مگر چند روز است ، ما تا چه مدت در اين دنياى دو نيم ، و تا كى مى توانيم خيمه و خرگاه زندگى را در اين زمين كه سياره اى بسيار كوچك و كم حجم است سرپا نگهداريم ، و تا چه زمان قدرت داريم در اين جهان استقرار داشته باشيم و رحل اقامت تا كى مى توان در اينكه نه سرا انداخت ؟!

اين چه بدبختى است كه گريبان گروهى از مردان و زنان را گرفته ، كه تمام ساعات پر ارزش خود را وقف فراهم آوردن غذا و لباس براى جسم بى ارزش مى كنند ، عزيزان ارزش و اعتبار شما به عقل و روح و باطن و قلب شما است ، جسم را در گرما و سرما با اندك پارچه اى معمولى بپوشانيد و اين ظواهر كم ارزش را وقف باطن پر ارزش كنيد ، به خدا قسم در برزخ و قيامت به حسرتى دچار شويد كه مافوق آن تصور ندارد ، و به روزى گرفتار آئيد كه پشيمانى در آن روز به شما سودى ندهد ، به خود آئيد ، و از خواب گران غفلت برخيزيد ، براى روزى كه با دو متر پارچه كم ارزش به خانه گور و به دنياى برزخ مى رويد فكرى كنيد ، دست به دامن خضر راهى بزنيد تا از بركت وجود او از ظلمات مادى گرى نجات پيدا كنيد .

جمال الدين اصفهانى در نصيحت به غافلان مى فرمايد :

ترا زمشرق پيرى دميد صبح مخسب *** كه خواب تيره نمايد چو صبح شد روشن
شب جوانى ناگاه روز پيرى زاد *** كه ديد زنگى هرگز به رومى آبستن
اگر سلامت جوئى حقيقت اى مسكين *** مساز در بن دندان اژدها مسكن
حيات دنيا خوابست و مرگ بيدارى *** زكان حكمت محض است اين بلند سخن
هر آن كه بيش خورد كم شود بمعنا زآنك *** چراغ كشته شود چون بشد زحد روغن
ميان جامه دلى زنده گر ندارى پس *** بنام خواه كفن خوان و خواه پيراهن
زبهر دنيا چندين عناگرى نكند *** كه مى نيرزد اين مرده خود بدين شيون
اگر نباشى مردم دد و ستور مباش *** وگر فرشته نباشى مباش اهريمن
مباش غره بدين گنده پير دانا زآنك *** هزار شوهر كشت و هنوز بكر آن زن
بمير پيشتر از مرگ تا رسى جائى *** كه مرگ نيز نياردت گشت پيراهن
اگر انسان لحظه اى در منزلگاه با عظمت فكر ننشيند ، و مرغ ملكوتى عقل را در ميدان پهناور با عظمت هستى به پرواز آورد ، و از قله مرتفع انديشه حقايق را بنگرد ، و به خود آمده به اين نتيجه برسد ، كه دنيا كاروانسرائى بيش نيست ، و اين مكان براى اقامت در اختيار او قرار نگرفته ، و عن قريب بايد توشه مادى را بگذارد ، و به جهان ديگر برود ، كه در آن جهان جز توشه معنوى مايه ديگرى براى دستگيرى وجود ندارد ، و در آنجا بايد در دادگاه حضرت الهى حاضر گشته و تمام برنامه هاى خويش را در محضر حضرت حق جواب گو باشد ، در اين صورت زندگى مادى را ساده و آسان گرفته و حاضر نيست لحظه اى از عمر را فداى فراهم آوردن پوشاكى و خوراكى غير ضرورى براى جسم كند ، سعى مى كند ، بپوشد و بخورد و فعاليت كند ، اما براى خدا و براى تحصيل رضا و خوشنودى حضرت دوست ، در چنين حالتى حاضر نيست جز در راه او قدم بردارد ، و مى كوشد از آنچه كه خلاف خواسته محبوب اوست دورى كند .

خود را در تمام حالات مواظبت مى كند ، و همچون واعظى دلسوز ، و ناصحى حكيم خود را نصيحت و موعظه كرده ، و براى ديگران هم از بهترين نمونه هاى عالى حسنات اخلاقى خواهد بود .

آرى انديشه در وضع خويش ، با كمك گيرى از اولياء خدا ، انسان را بيدار كرده و به علم حقيقى رسانده ، و به سعادت ابدى متصل مى كند .

زبده عالمان ، معلم حكيمان ، محور باهنران ، عالم فرزانه ، شيخ بهائى در نصيحت به انسان مى فرمايد :

اى مانده ز مقصد اصلى دور *** آكنده دماغ زباد غرور
از علم رسوم چه مى جوئى *** اندر طلبش تا كى پوئى
تا چند زنى زرياضى لاف *** تا كى بافى هزار گزاف
زدوائر عشر و دقائق وى *** هرگز نبرى به حقايق پى
وز جبر و مقابله و خطائين *** جبر نقصت نشود فى البين
در روز پسين كه رسد موعود *** نرسد زعراق و رهاوى سود
زايل نكند زتو مغبونى *** نه شكل عروس و نه مأمونى
در قبر بوقت سئوال و جواب *** نفعى ندهد بتو اسطرلاب
زان ره نبرى بدر مقصود *** فلسش قلب است و فرس نابود
علمى بطلب كه به دل نور است *** سينه ز تجلى آن طور است
علمى كه از آن چوشدى محفوظ *** گردد دل تو لوح المحفوظ
علمى كه نسازدت از دونى *** محتاج به آلت قانونى
علمى بطلب كه نمايد راه *** وز سر ازل كندت آگاه
علمى بطلب كه جدالى نيست *** حالى است تمام و مقالى نيست
علمى كه مجادله را سبب است *** نورش زچراغ ابولهب است
علمى بطلب كه گزافى نيست *** اجماعى است و خلافى نيست
به علوم غريبه تفاخر چند *** زين گفت و شنود زبان دربند
سهل است نحاس كه زر كردى *** زركن خويش تو اگر مردى
از جفر و طلسم به روز پسين *** نفعى نرسد به تو اى مسكين
بگذر ز همه به خودت پرداز *** كز پرده برون نرود آواز
آن علم تو را كند آماده *** از قيد جهان كند آزاده
عشق است كليد خزائن جود *** سارى در همه ذرات وجود
غافل تونشسته به محنت ورنج *** وندر بغل تو كليد گنج
جز حلقه عشق مكن در گوش *** از عشق بگو ، در عشق بكوش
لباس در نماز
مسئله لباس نمازگزار چه مرد چه زن از مسائل بسيار مهم اسلامى است ، لباس نمازگزار از هر جهت بايد مباح و حلال و پاك و پاكيزه باشد .

لباسهائى كه پوشيدن آن را فرهنگ با عظمت اسلام حرام اعلام كرده ، يعنى لباس زربفت و حرير و ابريشم خالص براى مردان و آنچه از حيوانات حرام گوشت ساخته مى شود و آنچه از راه غير مشروع بدست مى آيد براى مردان و زنان ، نماز در آن باطل است .

انسان به هنگام نماز بايد به اين نكته توجه داشته باشد ، كه به محضر مقدس حضرت رب العزة مى رود ، و مى خواهد در پيشگاه با عظمت حضرت ذوالجلال بايستد ، و قصد دارد در برابر صاحب عالم و آدم قرار بگيرد ، بايد از لباسى كه در خور شأن محضر آن جناب نيست پرهيز كرد ، و از پوشيدن لباسى كه آن حضرت از آن متنفر است دورى جست ، بخصوص در مسئله لباس در همه جا و در برابر حضرت مولا به طريق اولى بايد توجه داشت كه لباس تن از حق مظلومان و خون دل مسكينان بافته نشده باشد ، و هر تار و پودش متعلق به محرومى نباشد ، و آن لباس از طريق فروش مواد احتكارى ، مواد حرام ، و خدعه و حيله با مسلمين و غصب و زور و ظلم و تجاوز بدست نيامده باشد ، و داستان لباس ، داستان گوهر تاج شاه نباشد كه هر ذره اش از خون دل يتيم و فقير و محروم و مسكين و بيوه زن ساخته شده باشد .

روزى گذشت پادشهى از گذرگهى *** فرياد شوق بر سر هر كوى و بام خاست
پرسيد زان ميانه يكى كودك يتيم *** كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست
آن يك جواب داد چه دانيم ماكه چيست *** پيداست آنقدر كه متاعى گرانبهاست
نزديك رفت پيره زنى گوژپشت و گفت *** اين اشك ديده من و خون دل شماست
ما رابه رخت و چوب شبانى فريفته است *** اين گرگ سالهاست كه با گله آشناست
آن پارسا كه ده خرد و ملك ، رهزن است *** آن پادشا كه مال رعيت خورد ، گداست
بر قطره سرشك يتيمان نظاره كن *** تا بنگرى كه روشنى گوهر از كجاست
پروين به كج روان سخن از راستى چه سود *** كو آنچنان كسى كه نرنجد زحرف راست
آرى لباس نمازگزار مسئله بسيار مهمى است ، لباس نمازگزار تار و پودش بافته شده از مايه قناعت ، انصاف ، درستى ، صدق ، رعايت حلال حق است ، و لباسى است كه از غصب ، ظلم ، دزدى ، تجاوز به حقوق ديگران ، رشوه ، احتكار ، بى انصافى ، كلاه بردارى به دور است .

لباس نمازگزار ، لباسى است كه بر اساس خواسته مولا بدست آمده ، و براى رضاى مولا پوشيده شده ، و از هر پيرايه اى جز عنايت و لطف دوست پاك و پاكيزه است و خلاصه لباس نمازگزار لباس عبوديت است و بس !

در تفسير ابو الفتوح رازى آمده : كه مردى به بازار برده فروشان رفت براى خريد برده ، برده اى را در مغازه اى ديد ، و قبل از خريد از او سئوال كرد غذا و لباس و اندازه كار تو چيست ؟ او به سئوالات پاسخ گفت خريدار او را نپسنديد ، به مغازه ديگر رفت برده اى را ديد از او پرسيد : چه نوع غذائى خوراك تو است ؟ گفت : هرچه مولا محبت كند ، پرسيد : چه اندازه كار مى كنى ؟ پاسخ داد : آنچه مولا بخواهد ، سئوال كرد : چه لباسى مى پوشى ؟ جواب داد : آنچه مولا بپسندد .

اى مردان ، اى زنان ، اى مسلمانان ، اى نمازگزاران از پوشيدن لباسى كه مولا نمى پسندد بپرهيزيد و لباس خود را بخصوص به وقت عبادت از نوعى قرار دهى محبوب مولاست ، در پيشگاه مقدس حضرت او در غذا و كار و اخلاق و لباس از يك برده كمتر نباشيد !

جامه خود را جامه غرور و تكبر و فخر فروشى قرار ندهيد ، از جامه اى كه شما را به سوى رذائل اخلاقى مى كشد خوددارى كنيد ، جامه خود را جامه ادب ، وقار ، محبت ، خدمت ، شرف ، پاكى ، فضيلت و تواضع و انكسار و عرفان قرار دهيد ، آرى جامه عارفانه بپوشيد .

به قول شاعره شهير پروين اعتصامى :

به درويشى بزرگى جامه اى داد *** كه اين خلقان بنه كز دوشت افتاد
چرا بر خويش پيچى ژنده و دلق *** چو مى بخشند كفش و جامه ات خلق
چو خود عورى چرا بخشى قبا ر *** چو رنجورى چرا ريزى دوا را
كسى را قدرت بذل و كرم بود *** كه ديناريش در جاى درم بود
بگفت اى دوست از صاحبدلان باش *** بجان پرداز و با تن سرگران باش
تن خاكى به پيراهن نيرزد *** وگر ارزد به چشم من نيرزد
ره تن را بزن تا جان بماند *** ببند اين ديو تا ايمان بماند
قائى را كه سر مغرور دارد *** تن آن بهتر كه از خود دور دارد
از آن فارغ ز رنج انقياديم *** كه ما را هرچه بود از دست داديم
از آن معنى نشستم بر سر راه *** كه تا از ره شناسان باشم آگاه
مرا اخلاص اهل راز دادند *** چو جانم جامه ممتاز دادند
گرفتيم آنچه داد اهريمن پست *** بدين دست و در افكنديم زآندست
شنيديم اعتذار نفس مدهوش *** از اين گوش و برون كرديم زان گوش
در تاريك حرص و آز بستيم *** گشودند ارچه صد ره باز بستيم
همه پستى زديو نفس زايد *** همه تاريكى از ملك تن آيد
چو جان پاك در حد كمال است *** كمال از تن طلب كردن وبال است
چو من پروانه ام نور خدا ر *** كجا با خود كشم كفش و قبا را
كسانى كاين فروغ پاك ديدند *** از اين تاريك جا دامن كشيدند
گران بارى زبار حرص و آز است *** وجود بى تكلف بى نياز است
مكن فرمانبرى اهريمنى ر *** منه در راه برقى خرمنى را
چه سود از جامه آلوده اى چند *** خيال بوده و نابوده اى چند
كلاه و جامه چون بسيار گردد *** كله عُجب و قبا پندار گردد
چوتن رسو است عيبش را چه پوشم *** چو بى پرواست در كارش چه كوشم
شكستيمش كه جان مغز است و تن پوست *** كسى كاين رمز داند اوستاد اوست
اگر هر روز تن خواهد قبائى *** نماند چهره جان را صفائى
اگر هر لحظه سر جويد كلاهى *** زند طبع زبون هر لحظه راهى
در هنگام ورود به جهان پر منفعت نماز بايد توجه داشت ، كه بيداران راه حق و عاشقان واصل ، و عارفان كامل بر اساس استفاده از مسائل وحى و گفتار نوربخش انبياء و امامان معتقد به پوشش دو نوع لباس بوسيله نمازگزارند ، يكى براى پوشش ظاهر به عنوان ستر عورت و ديگر براى پوشش باطن به عنوان آراستگى جان ، در اين زمينه عارف وارسته حضرت خمينى در كتاب «معراج السالكين و صلاة العارفين» مى فرمايد :

فصل پنجم در ستر عورت است ، و آن نزد عامه ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلاة ، و در نزد خاصه ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا كه خير البسه است مطلقاً ، و در وقت حضور در محضر بالخصوص ، و در نزد اخص خواص ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف ، و در نزد اهل ايمان ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنينه ، و در نزد اهل معرفت و كشف ستر مقابح سر است به لباس شهود ، و در نزد اهل ولايت ستر مقابح سر سراست به لباس تمكين ، و سالك چون بدين مقام رسيد ستر جميع عورات خود را نموده ، و لايق محضر شده و از براى او دوام حضور است .

و حق تعالى جلت رحمته و وسعت ستاريته ستار جميع عورات و مقابح خلق است به كرات .

اين نوع بشر را به البسه گوناگون كه آنها را از مقابح ظاهريه بدنيه ستر نمايد مورد محبت قرار داده ، و مقابح اعمال او را به پرده ملكوت ستر فرموده ، و اگر اين پرده ستاريت ملكوتيه بر صور اعمال ما بندگان نبود و صور غيبيه آنها ظاهر مى شد ، در همين عالم رسوا و خوار مى شديم .

به قول نكته سنج كم نظير ، حكيم آگاه نظامى گنجوى :

اى به ازل بوده و نابوده م *** وى به ابد زنده و فرسوده ما
حلقه زن خانه بدوش توايم *** چون در تو حلقه بگوش توايم
بى طمعيم از همه سازنده اى *** جز تو نداريم نوازنده اى
از پى تست اين همه اميد و بيم *** هم تو ببخشاى و ببخش اى كريم
چاره ما ساز كه بى داوريم *** گر تو برانى به كو رو آوريم
اين چه زبان و چه زبان رانى است *** گفته و ناگفته پشيمانى است
در صفتت گنگ فرو مانده ايم *** من عرف الله فرو خوانده ايم
چو خجليم از سخن خام خويش *** هم تو بيامرز به انعام خويش
پيش تو گر بى سر و پاى آمديم *** هم باميد تو خداى آمديم
يار شو اى مونس غم خوارگان *** چاره كن اى چاره بيچارگان
قافله شد واپسى ما ببين *** اى كس ما بى كسى ما ببين
بر كه پناهيم توئى بى نظير *** در كه گريزيم توئى دستگير
جز در تو قبله نخواهيم ساخت *** گر ننوازى تو ، كه خواهد نواخت
درگذر از جرم كه خواننده ايم *** چاره ما كن كه پناهنده ايم
اى شرف نام نظامى به تو *** خواجگى اوست غلامى تو
آرى اگر رحمت و عنايت و لطف و كرم و آقائى و بزرگوارى او نسبت به ما نبود ، ما در ميان خلق جائى و محلى براى زندگى نداشتيم ، اما حق تعالى جلت عظمته با ستاريت خود قبائح اعمال ما را از انظار اهل عالم مستور فرموده و ستر نموده مقابح اخلاقى و ملكوت خبيثه ما را به اين صورت معتدله مستقيمه ملكيه ، و اگر هتك فرموده بود اين ستر را و صور ملكات اخلاق ظاهر مى شد ، هريك به يك با آن ملكيه باطنيه بوديم ، چنانچه در غير اين عالم كه وقت ظهور سراير امت و يوم بروز ملكات است چنين خواهد گرديد .

وفي الحديث :

يَحْشُرُ بَعْضُ النَّاسِ عَلى صُوَر تَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَالْخَنَازيرُ .

گروهى از مردم به شكلى وارد محضر مى شوند كه صورت ميمون و خوك بهتر از آنهاست !!

در كافى شريف است كه متكبر محشور شود به صورت مورچه ضعيفى و پايمال خلايق گردد ، تا مردم از حساب فارغ شوند ، بالجمله اين صورت انسانيه پرده ستاريت حق است به روى عورات باطنيه ، چنانچه ستر مقابح قلوب و اسرار را فرمايد به ستاريت افعاليه و اسمائيه و ذاتيه ، از همه موجودات ملكيه و ملكوتيه به حسب مراتب آنها .

و بر سالك سبيل آخرت و مجاهد فى سبيل الله لازم است كه ستر عورات باطنيه و سريه خود را بنمايد به تمسك به مقام غفاريت و ستاريت حق ، و به تحقق به حقيقت توبه و ورود به منزل انابه خود را و عورات خود را مستور نمايد .

سالك الى الله و مجاهد طريق معرفت در هيچ حالى از احوال و طورى از اطوار از وظيفه عبوديت و حفظ محضر ربوبيت جلب عظمت غفلت نكند ، حتى در امور عاديه و آداب معاشرت ، حظ قلوب و ارواح را عطا كند ، و حق تعالى و نعم و عطيات او را در هر چيز مشاهده كند .

پس در وقت پوشيدن لباس ظاهر از لباس تقوا و ايمان كه خير البسه هستند غفلت نكند ، و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهرى كند ، با آن البسه ستر عورات باطنه نمايد ، كه قباحت و زشتى آنها بالاتر است .

و كرامات حق تعالى و الطاف آن ذات مقدس را منظور كند ، و لباس ظاهر را براى اداى عبوديت و لباس باطن را براى آداب حضور در محضر ربوبيت بپوشد و در البسه ظاهريه و باطنيه ، بهترين آنها آن را داند كه او را به ياد حق آورد ، و از ذكر او غافل نكند .

پس در ماده و هيئت لباس ظاهر ، اختيار چيزى كند كه اسباب سركشى نفس نشود ، و مورث غفلت از حق نگردد و او را در زمره اصحاب عجب و ريا و مفاخرت و تكبر و تزين منسلك نكند ، و ملتفت باشد كه ركون به دنيا حتى در اين امور ، در قلب تأثيرات غريبى مى گذارد كه موجب هلاكت آن است .

و بداند كه اين آثارى كه در نفس به واسطه بعض البسه فاخره حاصل مى شود از آفات دين و قسوت قلب است كه خود از امهات امراض باطنيه است .

و در البسه باطنيه خيلى اهتمام كند كه شيطان و نفس اماره را در آنها تصرفى نشود ، و او را مبتلا به عجب و ريا و سركشى و افتخار نكند ، و بر بندگان خدا به دين خود و يا تقوا و طاعت و كمال و معرفت و علم افتخار ننمايد و تكبر نفروشد ، و از عواقب امر خود و مكر الله ايمن نباشد ، و بندگان خدا را هرچند در لباس اوباش و اهل معصيت هستند حقير نشمارد ، كه اينها از مهلكات نفس است و موجب عجب به ايمان و اخلاق و اعمال است كه سرچشمه همه مفاسد است .

و در وقت پوشيدن لباس متذكر حق شود و رحمت هاى ظاهره او را كه از جمله آنها شر ذنوب و فضايح است به ياد آرد ، و با حق تعالى به اخلاص و صدق معامله كند و ظاهر را به ستر طاعت و باطن را به ستر خوف و رهبت مزين نمايد ، و متذكر عنايات حق شود كه اسباب ستر عورات ظاهره و باطنه را مرحمت فرموده و راه توبه و انابه را به روى بندگان مفتوح فرموده ، كه به ستر ستاريت و غفاريت حق خود را مستور كرده و عيوب خويش را بپوشانند و چنانچه حق تعالى ستار عيوب بندگان است ، ستاران را دوست دارد و از هتك ستور بيزار است .

پس سالك الى الله ستار عيوب بندگان خدا است و عمر خود را در كشف سر مردم تلف نكند ، و چشم خود را از عورات و عيوب بندگان خدا بپوشد و هتك ستر نكرده و پرده ناموس احدى را ندرد ، چنانچه خداوند ستار ، ستر عيوب او را كه از ديگران بزرگ تر و فضيح تر است فرموده ، و بترسيد از اينكه اگر پرده عيوب كسى را بدرد ، حق تعالى پرده ستاريت از بعض اعمال و اخلاق او بردارد و در ميان جمع او را رسوا و خوار گرداند .

و مسافر طريق آخرت مطالعه در عيوب و عورات ، او را از عيوب ديگران مشغول مى كند ، و تجسس امورى كه به حال او فائده ندارد يا ضرر دارد نمى كند ، و عمل خود را رأس المال تجارت ديگران قرار نمى دهد آن هم به واسطه غيبت و هتك ستر ، و از عيوب و ذنوب خود هيچ گاه نسيان نمى كند ، كه نسيان گناهان از بزرگ ترين عقوبات حق است در دنيا كه انسان را از جبران آنها باز مى دارد ، و از بزرگ ترين اسباب عقاب در آخرت است ، و تا بندب خدا به طاعت حق و مداقه در اعمال خود و مطالعه در معايب نفس مشغول است و از آنچه در دين خدا عار است بركنار است ، از آفات دور و در درياى رحت حق مستغرق و به گوهرهاى حكمت فائز است ، و اگر نسيان ذنوب خود كرد ، و از معايب خود غفلت ورزيد و خودبين و خودخواه شد ، و اعتماد به حول و قوه خود كرد ، رستگارى نخواهد ديد و به فلاح نائل نخواهد شد .

اى محبوب محبان ، اى خالق مهربان ، اى آمرزنده گناهان ، سراسر وجودم ، و تمام خانه هستيم ، و همه موجوديتم از عيب و علت و از عوامل عار و ننگ موج مى زند ، اگر پرده پوشى تو نبود ، اگر لباس ستاريت و غفاريت ر من نمى پوشاندى ، كدام يك از بندگانت حاضر بودند جواب سلام مرا بدهند ، و كدام يك آماده بودند با من معاشرت كنند ، و چه انسانى حاضر بود به من خدمت نمايد ؟

پرده پوشى تو باعث شده كه من در بين خلق تو صاحب وجاهت و آبرو باشم ، و بندگانت خيال كنند كه من هم بنده اى از بندگان خوب توام ، واى بر من ، آه بر من ، حسرت و اندوه و غم از من ، كه دچار چه بلاى بزرگى هستم ، بلاى دو صورت بودن ، سيرتم غرق در خبث و پليدى و آلودگى ، صورتم غرق در ادب و وقار و بندگى ، در حالى كه تو از من خواسته اى باطنم از ظاهرم بهتر باشد ، واى بر من از روزى كه پرده ها برداشته شود ، و تمام عيوب و نواقص باطن آشكار گردد ، آه بر من از روزى كه در دادگاه تو حاضر شوم و قاضى من تو و انبياء و ائمه معصومين باشند ، اى معشوق عاشقان ، همانطور كه در دنيا آبرويم را حفظ كردى و لباس ستاريت بر باطن من پوشاندى ، در آخرت هم آبروى اين عبد ذليل را حفظ كن ، و مگذار در ميان بندگانت ، بخصوص در محضر انبياء و اولياء رسوا گردد .

بيائيد همانند عارف بزرگ ، اخلاقى سترگ ، فيلسوف عظيم الشأن ، سوخته آتش عشق ، ملا احمد نراقى ، گوشه خلوتى گرفته و در دل تاريك شب با حضرت مولا بدينسان به مناجات و اظهار درد دل برخيزيم :

اى خدا ، اى نااميدان را اميد *** اى زتو شام سيه صبح سپيد
اى زآغازت ازل آگاه نى *** وى به انجامت ابد را راه نى
اى چراغ زندگى روشن زتو *** سبز و خرم شاخسار تن زتو
اى تو روزى بخش هرجا زنده اى *** اى تو عذرآموز هر شرمنده اى
اى تسلى بخش هر غمگين دلى *** اى زتو آسان بهرجا مشكلى
اى بهشت و روضه رضوان من *** اى تو هم جانان من، هم جان من
اى زشوقت گردش اين نه سپهر *** پرتوى از عكس رويت ماه و مهر
اى بنامت جنبش هر زنده اى *** اى بيادت زنده هر جنبنده اى
از تو گل ها در گلستان سرخ رو *** نافه ها در ناف آهو مشكبو
گل زچهرت چهره گلگون ساخته *** نرد با مهر تو بلبل باخته
چار جو از چشمه جودت نمى *** هفت يم از نيم فيضت شبنمى
هرچه هستى پرتوى از هست تو *** نيستى و هستيش در دست تو
چشم نرگس از تومست ودر خمار *** از تو سرو آزاد و لاله داغدار
سرو قد در خدمتت افراخته *** قمرى اندر راه تو جان باخته
اى خلاصى بخش در زندان اسير *** اى زپا افتادگان را دستگير
اى دواى درد بيدرمان زتو *** اى شفاى سينه سوزان زتو
بى زبانان را عطايت ترجمان *** هم تو دانى هر سخن را بى زبان
اين غريب دربدر را ياد كن *** فارغش از محنت و بيداد كن
رحم بر اين ناله و فرياد او *** بنگر اين بيداد و بستان داد او
غرقه اى را سوى ساحل راه بخش *** سرنگونى را نجات از چاه بخش
يك اسيرى را زبند آزاد كن *** خاطر ناشاد او را شاد كن
بى پناهى را درآور در پناه *** گمرهى را سوى خود بنماى راه
آتشى از خرمنى خاموش كن *** بنده اى را حلقه اندر گوش كن
مؤمنى از دست كافر باز خر *** بر زهر درمانده اى بگشاى در
رشته بگشا از شكار بسته اى *** رحم كن بر دل فكار خسته اى
پر گشا از بسته مرغى يك نفس *** چو گشادى باز كن در را قفس
قوت پرواز او را باز ده *** چون كه دادى رخصت پرواز ده
در بر او بگشاى از بستان دمى *** تا پر افشاند دمى با همدمى
لحظه اى بر شاخسارى پر زند *** يك گلى از گلبنى بر سر زند
ور نمى خواهى پر افشانى كند *** يا كه بر شاخى نواخوانى كند
رخصتش ده تا به ديوار چمن *** سركشد در زير بال خويشتن
گاه گاهى ديده بر گل افكند *** شورها در جان بلبل افكند
گاه بيند روى هم پروازه *** گوش بر آواز آن آوازها
گر زند سوى هم آوازى صفير *** گويدش احوال جان غم پذير
اى خدا اى لطفت از اندازه بيش *** دست لطفت مرهم دلهاى ريش
آن غريب گمره غافل منم *** اين غريق بحر بى ساحل منم
اين منم مسكين خرمن سوخته *** آتش اندر خانمان افروخته
اين منم يا رب زهر در رانده اى *** مؤمنى در دست كافر مانده اى
اى خدايا آن شكار بسته من *** اى خدا آن مرغ پر بشكسته من
بى كسم اى بى كسان را دستگير *** بى نوايم اى نواى هر فقير
من غلط كردم در اول بى شمار *** اهرمن را راه دادم در حصار
دل حصار تست مگذارش خراب *** طاير قدس است مپسندش كباب
ااى خدا اين خانه را خود ساختى *** خود در و ديوار آن پرداختى
اين كجا باشد روا ، اى ذوالمنن *** خانه يزدان مقام اهرمن
يك نظر در كار اين ويرانه كن *** دشمن خود را برون زين خانه كن
دشمن اندر خانه مپسند و كسى *** خانه را ويرانه بينند و كسى
خاصه صاحبخانه اى چو تو جليل *** هر جليلى با جليل تو ذليل
خانه هركس زتو آباد شد *** خانه خود را ببين بر باد شد
اين وصيت عالى اسلام را هم از ياد نبريد كه از شما مى خواهد از اسراف و تبذير در كل برنامه ها كه يكى از آنها لباس است بپرهيزيد ، كه خدا مردم مسرف را دوست ندارد و مبذرين برادران شيطانند .

خرج هاى گزاف براى خريد و دوخت و پوشش لباس از نظر اسلام اسراف و كار نابجائى است ، وجدان مسلمان و انصاف يك انسان قبول نمى كند ، كه بدن خودش ، پوشيده به انواع البسه پر قيمت باشد ، ولى در جامعه عده اى زندگى كنند ، كه از فراهم آوردن حداقل لباس براى خود و فرزندانشان عاجز باشند !!

اندازه گيرى در مسائل مالى و اندازه نگاه داشتن در برخورد به مال براى هر مؤمنى لازم است ، مراعات عدالت و ميانه روى ، حقيقتى است كه اسلام بر آن تأكيد فراوان دارد :

عَنْ عَلِىٍّ (عليه السلام) قَالَ : لا يَذُوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانِ حَتّى يَكُونُ فيهِ ثَلاثُ خِصال : اَلْفِقْهُ فِي الدّينِ ، وَالصَّبْرُ عَلَى الْمَصائِبِ وَحُسْنُ التَّقْديرِ فِي الْمَعَاشِ .

على (عليه السلام) فرمود ، مرد حقيقت ايمان را نمى چشد ، مگر در او سه خصلت باشد : فهم در دين ، ايستادگى در برابر مصائب ، نيكو اندازه نگاه داشتن در معاش .

عَنْ أَبي عبدالله (عليه السلام) قَالَ : إِنَّ الْقَصْدَ أَمْرٌ يُحِبُّهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ وَإِنَّ السَّرْفَ يَبْغُضُهُ حَتّى طَرْحِكَ النَّواةَ فَإِنَّها تَصْلِحُ لِشَيْئ وَحَتّى صَبِّكَ فَضْلَ شَرابِكَ .

امام ششم (عليه السلام) فرمود : ميانه روى حقيقتى است كه محبوب خدا است ، و زياده روى برنامه اى است كه مبغوض حق است تا جائى كه حصه اى را به دور بيندازى ، حصه اى كه به درد كارى مى خورد و تا جائى كه زيادى آب آشاميدنى خود را بر زمين بريزى
لباس زنان
مسئله جنس زن در تاريخ حيات مسئله بسيار عجيبى است ، آزارى كه اين جنس عالى الهى از دست دور افتادگان از مكتب انبياء كشيده وحشتو تصورش مشكل و تصديقش سخت تر و مشكل تر است .

انسان با وجداو وقتى تاريخ رقت بار جنس زن را مى خواند ، و هنگامى كه جنايات رفته بر اين موجود پاك سرشت را مطالعه مى كند ، از شدت ترس و خجالت بر خود مى لرزد !

ملت هاى جدا از مكتب الهى در هيچ زمينه اى با جنس زن رفتار درست و صحيح نداشتند ، و قضاوت آنان نسبت به اين موجود شريف و اعمال و رفتارى كه در برابر او داشتند از حدود آدميت و كرامت و شرف خارج بود !!

در اين زمينه كتابهاى زيادى در شرق و غرب و بخصوص به وسيله متفكران اسلامى نوشته شده ، و توضيح وضع زن از حدود اين رساله كه در باطن امور بحث دارد خارج است ، ولى به تناسب نظر اسلام درباره جنس زن و لباس و زينت او و اينكه به چه كسانى محرم است و چه افرادى مى توانند او را نظر كند ، و به چه افرادى نامحرم است و بر او حرام است خود را در معرض تماشاى آنان قرار دهد ، لازم مى دانم دور نمائى از زندگى او را در ميان اقوام از حق بى خبر در اين جزوه و نوشتار بياورم ، تا بر خوانندگان عزيز معلوم شود كه تنها مكتبى كه شخصيت والاى زن را در تمام شئون و جهات حيات حفظ كرده و علاقه شديد به تكامل اين جنس در راه الهى دارد مكتب حياتبخش و سعادت آفرين اسلام است .

در كتب زيادى كه در اين زمينه نوشته شده مى خوانيم : كه ملل بى خبر از مكتب وحى درباره زن مى گفتند : زن وسيله اى است براى اداره زندگى مرد كه همچون يكى از وسايل در اختيارش گذاشته شده و وظيفه او تهيه كردن اسباب خوشى و هوس رانى مرد و زائيدن فرزند و خدمت در خانواده است !!

براى اين جنس خواندن و نوشتن خطرناك تعليم و تعلم و فهميدن خطرناك است ، از خانه بيرون رفتن او مطلقاً موجب فساد است ، براى او جائى بهتر از چهار ديوار خانه نيست ، نبايد هيچگونه اختيارى داشته باشد ، در برابر مرد كه فعال ما يشاء است بايد موجودى بى اراده باشد !

در ممالك مسيحى كار تفريط در نظريه نسبت به جنس زن به جائى رسيده بود كه مى گفتند : زن را بايد مانند دهان سگ دهنه بند زد ، و مى گفتند روح زن از روح ملكوتى جداست و بحث داشتند كه آيا روح او بشرى هست يا نه ؟!

در آفريقا زن حكم كالا و ثروت را داشت و براى مرد به منزله گاو و گوسپند بود .

هركس زن بيشترى داشت در حقيقت ثروتمندتر بود ، خريد و فروش زن و بكار گرفتن او براى شخم زدن زمين امرى عادى بود !

در كلده و بابل زنان را مانند ساير كالاها مى فروختند ، و هر سال بازارى براى اين كار داشتند كه دختران به سن ازدواج رسيده را بفروشند .

در ايران تنها معادل بيست من جو براى زن حق ملكيت بود و از حق ديگرى جز بهره كشى مرد برخوردار نبود !

در هندوستان دختر را از سن پنج سالگى شوهر مى دادند و براى آنها حق قائل نبودند ، حيات زن و هستى او از طفيل حياتِ مرد بود ، و گاهى او را با جسد شوهرش يكجا مى سوزاندند !!

در چين و تبت زن را به جز كارهاى سنگين در خانه حقى نبود ، و براى كم كردن قدرت راه رفتن او از ابتدا پايش را در قالب آهنى مى گذاشتند كه از رشد و نمو باز بماند !!

در يونان جنس زن وضع بسيار بدى داشت ، در صورت سه بار پشت سر هم دختر زائيدن محكوم به اعدام گشته و به چوبه دار سپرده مى شد !!

در عربستان كه بعداً نور اسلام از آن تابيد و بزرگ ترين كانونهاى دينى شد ، زن پست ترين مخلوق بود ، و اصولا دختر ننگى بود كه دامنگير پدر مى شد و بايد با كشتن يا زنده به گور كردن او اين ننگ شسته مى شد :

( وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُون أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ ... ) .

هركس از آنها دخترى برايش متولد مى شد رو سياه و خشمگين بود ، از مردم خود را پنهان مى كرد ، نمى دانست او را نگاه دارد و اين ننگ را به خود هموار نمايد ، يا زنده به گور كند !!

تعدد زوجات بسته به تمكن و اندازه شهوت رانى مرد بود ، زن از ارث و تمام حقوق محروم بود و چون شوهرش مى مرد خود او جزء ماترك ميت به پسر بزرگ مى رسيد و او اختيار داشت زن پدر را براى خود بگيرد ، يا به هركس ميل دارد ببخشد ، مردم عرب براى اين موجود بزرگ ارزشى بيش از اسب و شتر قائل نبودند ، زن در اين قوم يكى از آلات آسايش و وسايل خوش گذرانى و عيش و عشرت مرد بود !!

اين مسائل گوشه اى از وضع زن در دنياى قبل از اسلام بود ، و اما بلائى كه امم و ملل بى دين و به قول معروف متمدن از قرن هيجدهم بر سر زن آوردند ، و اين بلا دامنگير تمام ممالك شرقى و غربى شد بسيار بسيار بدتر از بلاهائى بود كه جوامع قبل از اسلام بر سر زن آوردند .

زن در اين قرون اخيره فقط و فقط به منظور كالاى شهوت و بهره گرفتن از او براى جاسوسى و پر كردن جيب بى غيرتان ملل و ستمگران و زورمندان مورد توجه قرار گرفت ، آزادى بدون قيد و شرط به او داده شد ، از خانه براى ارضاى اهداف شيطانى به كوچه و بازار ، به مدرسه و اداره ، و به مراكز خوشگذرانى و عيش و نوش كشيده شد !! براى انواع بهره كشى ها به راديو ، تلويزيون ، تأتر ، پرده سينما كشيده شد ، به عاليترين برنامه الهى او كه حجاب و پوشيده بودن از نامحرمان بود و در سايه اين حقيقت شرف و غيرت و عفت و حيا و پاكى و ادب و وقار او حفظ مى شد ، حمله شديد شد ، و بى فضيلتان و بى غيرتان همچون خوك و گرگ گرسنه به پرده الهى حجاب او حمله كردند ، و از اين رهگذر ضربات غير قابل جبران به تمام شئون آدميت زدند ، فساد را از طريق بى حجابى و بى عفتى به تمام شئون آدميت زدند ، فساد را از طريق بى حجابى و بى عفتى به تمام شئون آدميت زدند ، فساد را از طريق بى حجابى و بى عفتى به تمام شئون حيات كشاندند ، و نظام عالى حيات را از اين رهگذر دستخوش انواع خطرات قرار دادند ، هجومى كه تمدن جاهلى از طريق بى حجابى به انبياء و فرهنگ الهى برد در تمام ادوار تاريخ بى سابقه بود ، بسيارى از شكست هاى مادى و معنوى بشر معلول بى بند و بارى جنس زن شد ، واى كاش در تمام جهان اين جنس والاى به پستى كشيده بفهمد كه چه بلاى بزرگى به سر او آمده ؟!

محمد قطب كه از دانشمندان به نام كشور مصر است و در بسيارى از مسائل اسلامى تأليفات ارزنده اى دارد ، و مردى دنيا ديده و بينا بود در اين زمينه در كتاب پر قيمت «جاهليت قرن بيستم» كه يكى از بهترين نوشته هاى اوست مى نويسد :

در اين زمانهاى اخير فساد اخلاقى در زمينه مسائل جنسى تا اعماق پى و درون استخوان اجتماع فرانسوى نفوذ كرده ، و جنگ جهانى دوم به هنگامى شروع شد كه كشور فرانسه به صورت مركز فحشاء بزرگى در مرداب فساد جنسى غوطه ور شده بود و در نتيجه بروز چنين وضع اسف بار بود كه فرانسه در ظرف چند روز از پا در آمد ، و اين سقوط و زبونى نه از آن جهت بود كه فرانسه اسلحه و ساز و برگ جنگ نداشت ، زيرا در آن تاريخ تازه ترين و مؤثرترين سلاح هاى جنگى در اختيار آن كشور بود ، و استحكامات خط «ماژينو» استوارترين سدى بود كه تا آن زمان پديد آمده بود ، آرى اين سقوط ارتباطى به ساز و برگ جنگ و استحكامات جنگى نداشت بلكه مربوط به فقدان روحيه رزم جوئى و ضعف احساس شرف و غيرت و عزت بود ، مربوط به ترس و وحشت از ويران شدن شرف و غيرت و عزت بود ، مربوط به ترس و وحشت از ويران شدن رقاصخانه ها و كاباره هاى پاريس زير بمب هاى نيروى هوائى آلمان بود و به همين جهت در ظرف مدتى كوتاه كه از دو هفته تجاوز نمى كرد به زانوى خضوع و تسليم درآمد .

اما آمريكا : كندى رئيس جمهور فقيد ايالات متحده در تصريح خطير خود به سال 1962 م خاطر نشان ساخت كه آمريكا در خطر است ، زيرا نسل جوان اين سرزمين سست و تنبل و فاسد و مستغرق در غرقابه شهوات است ، و قدرت تحمل بار مسئوليتى را كه بر دوش آن نهاده اند ندارند ، و در ميان هر هفت جوانى كه براى سربازى عرضه مى شود شش تن از آن هفت تن فاقد صلاحيتند ، زيرا شهوترانى لياقت مزاجى و روحى ايشان را تباه كرده است .

اما انگلستان : شايد براى نشان دادن شاخص فساد در اين امپراتورى اشاره به لايحه قانونى شناختن هم جنس بازى و به خطر افكندن اسرار نظامى دولت در برابر كام گرفتن وزير جنگ بريتانيا از زنى روسپى كافى باشد !!

اما روسيه : رئيس روسيه در سال 1962 م خاطر نشان ساخت كه آينده روسيه در خطر است ! و آينده جوانان روس اطمينان بخش نيست زيرا نسل جوان در اين مملكت دستخوش سستى و فساد شده و در منجلاب شهوات غوطه گشته است .

اما مترقى ترين كشورهاى جهان يعنى دولت هاى شمال اروپا : در اين كشورها با جوانانى عاصى و بى بند و بار مواجه مى شويم كه با استعمال حشيش و افيون قدرتهاى خلاقه خود را تباه مى سازند و با تشكيل باندهاى خطرناك به منظور دزدى و قتل و هتك ناموس امنيت دولت و خاطر علماء اجتماع را پريشان مى كنند .

اين مفاسد كه نمونه هائى از آن را مورد اشاره قرار داديم تنها در يك جنبه از جوانب حيات ، يعنى جنبه جنسى بود ، ولى از اين رهگذر خطرناك اين مفاسد از اين حد و جنبه گذشته و به سائر شئون حيات هم سرايت كرده .

در آمريكا باندهائى از بزرگان و دانشمندان از طبقه وكلاى دادگسترى و پزشكان و نويسندگان و رجال قانون وجود دارند كه كار و برنامه ايشان فراهم ساختن وسائل زنا براى مقاصد و اغراض قانونى است .

چنان كه مى دانيم در استيت هاى كاتوليكى امريكا اقدام به طلاق جز در مورد ارتكاب زنا از طرف زن يا شوهر روا نيست ، و تنها در اين صورت است كه زن يا شوهر به استناد آنكه همسرش مرتكب آن عمل ناروا شده مى تواند مطالبه طلاق كند .

روى همين اصل هريك از زوجين كه مايل به ادامه زندگى زناشوئى نباشد متوسل به آن باندها مى شود تا همسرش را به ارتكاب زنا وادارند و در همان حال او را تسليم پليس كنند و مدارك قانونى طلاق گرفتن را در اختيار او قرار دهند و دستمزد خود را در برابر انجام آن خدمت دريافت نمايند .

همچنين در آمريكا باندهائى وجود دارند كه كارشان فروختن دختران است ، فروختن دختران به توانگران و ثروتمندان از اهالى اروپا كه طالب اين متاعند و ثمن مطلوب و مرغوبى در برابر آن مى پردازند .

و اين همه از بركات هجوم به شخصيت والاى زن و دريدن پرده عفت و عصمت و حيا و شرم و حجاب او نصيب بشريت در اين دوره ها گشته ، انقلاب صنعتى و آثار و تبعات آن ، از قبيل پاشيده شدن خانواده و نظامات خانوادگى ، هجرت جوانان مجرد از ده به شهر و از ميان رفتن حدود و قيود سابق و عدم قدرت جوانان بر تشكيل خانواده به علت كمى درآمد و سقوط جوانان در ورطه زنا به علت سهولت اين عمل قبيح و دشوارى ازدواج از عوامل مهيم است كه فساد را توسعه داد ، و در اين زمينه از جنس زن كمك مهمى گرفته شد !!

ورود و شركت زن در كارها و كارخانه ها و ابتذال اخلاقى و آلودگى زن در راه تحصيل معيشت ضرورى و مبارزه اش در راه تأمين مساوات كامل با مرد حتى مساوات در فسق و فجور اين وضع خطرناك را براى بشريت به ارمغان آورد ، صهيونيزم بين المللى با فراهم آوردن انواع و بخصوصى با كمك گيرى از جنس زن چه در عالم نظريات و چه در زندگى واقع بر ابعاد فساد و جنايت افزود !!

ماركس و فرويد و دركايم كه از اين باند مخوف بودند ، به عنوان ارائه نظريات علمى به فرو كاستن و خوار شمردن اخلاق همت گماشتند و هريك به نوبه خود و از طريق مخصوص به خود زن را به بيرون شدن از حريم حيا و فعاليت جنسى فرا خواندند تا او را به آسانى در دسترس مرد قرار دهند و در منجلاب شهوات حيوانى غوطه ور سازند .

سپس سينما كه خود اساساً صنعتى يهودى است با همكارى تلويزيون و راديو در افزايش انواع بى بند و بارى جنسى و سقوط در غرقابه شهوات حيوانى نقش مؤثر را ايفا نمود و سالن هاى مد و آرايش و آداب اجتماعى قائم بر اساس اختلاط و آميزش پسران و دختران لاابالى گرى و عنان گسيختگى را به منتهاى شدت و حدت خود رهبرى كرد !!

آمار خودكشى ها بر اثر شكست در روابط عشق ، آمار فحشا و منكرات ، آمار زنا ، فرار دختران و پسران از خانه و خانواده ، به هم پاشيدن نظامات خانوادگى ، روابط نامشروع زنان شوهر دار با مردان بى غيرت ، سقط جنين ، اعتيادهاى خطرناك و بسيارى از مفاسد و بلاهاى خانمانسوز ، به حق حق قسم نود و نه درصدش معلول وضع غير الهى و غير انسانى زن در ممالك عالم است ، و اين وضع خطرناكى كه براى زن پيش آمده معلول فرهنگ قرون اخيره و بى بند و بارى اين جنس لطيف و شريف در جوامع است .

اسلام وضع زن را در دنياى قبل از خودش ، و اوضاع زن را پس از تمدن قرون اخيره به هيچ صورت قبول ندارد ، اسلام برخورد مردان را نسبت به جنس زن به اين صورت خيانت بزرگ مى داند ، و مردان را در اين زمينه گناهكار دانسته و زن را هم به خاطر اينكه خود را وسيله هوسرانى قرار داده مجرمى بزرگ و خائنى بى نظير مى شناسد !!

اسلام زن را نيمى از پيكر انسانيت دانسته ، و بقاء حيات را از بركت وجود او مى داند .

اسلام شخصيت فطرى و وجدانى و انسانى زن را همانند مردان به حساب آورده ، و ازدواج او را مرد واجد شرايط به عنوان پيوند الهى ياد كرده .

اسلام مى گويد : مردى كه دختر دارد ، و در تربيت الهى او بكوشد ، تا آن دختر زنده است ، معادل عمر هر روزش ثواب يكسال عبادت در نامه پدر ضبط مى شود .

اسلام مى گويد : مادرى كه به دهان فرزند خود پستان مى گذارد ، در برابر هر مكيدنى كه از طرف طفل صورت مى گيرد ، مادر معادل ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل در راه خدا دارد !!

اسلام مى گويد : دختر به منزله در رحمت الهى است كه به روى يك خانه باز شده ، اسلام براى زن حقوقى مقرر فرموده كه مطالعه آن حقومى آدمى را به اعجاب سخت واميدارد .

اسلام براى ايمان و عمل زن در فرداى قيامت مزد و اجر ثوابى معادل با ثواب ايمان و عمل مرد قرار داده .

شخصيت زن در پيشگاه الهى بستگى به ايمان و اسلام و عمل صالح او دارد و در اين زمينه بين زن و مرد فرقى نيست .

زن در اسلام استعداد يافتن مقام با عظمت عصمت را دارد ، و اسلام در اين زمينه نمونه هاى با عظمتى همچون مريم كبرى ، فاطمه زهراء زينب بزرگوار نشان مى دهد .

قسمتى از آيات قرآن و روايات اسلامى نشان دهنده شخصيت زن و تربيت يافتگانى از جنس زن است ، كه آدمى در دقت كردن در آن آيات و روايات ، به شخصيت والاى زن و عظمت اين موجود عالى بيش از پيش پى مى برد .

اسلام توجه به زن را از هنگام ولادت او تا همسر بودنش در خانه ، و به هنگام رعايت حق از اخلاق عالى انبياء مى داند .

اسلام تجاوز به حقوق زن و شخصيت او را از اعظم گناهان شمرده و بد رفتارى با زن را ظلم فاحش مى داند .

اسلام بهشت را زير پاى مادران مى داند ، و عاق مادر و پدر را از رحمت حق محروم معرفى كرده است .

اسلام فقط و فقط براى پاك ماندن محيط پر قيمت خانه ، و پاك ماندن محيط با عظمت اجتماع از هر نوع گناه و آلودگى از زن مى خواهد كه ادب ، عفت ، وقار ، كرامت ، اصالت ، شرافت ، و آداب الهى و انسانى خود را حفظ كند ، و براى اينكه بستر فساد و گناه و شهوت گسترده نگردد از خود نمائى ، و عشوه گرى و جلب توجه نامحرمان ، جداً و جداً خوددارى كرده و تقواى الهى را مراعات نمايد .

در اسلام ارزش و شخصيت زن به پاكى و تقوا و عفت اوست ، و حضرت زهرا قيمت و اعتبار زن را در اين مى دانند كه با نامحرمان در رابطه نباشد !!

زنان بايد بدانند كه قوانينى كه در مسئله عفت و عصمت و در مسئله لباس و زينت از طرف مولاى عالم حضرت حق براى آنان وضع شده در درجه اول به مصلحت خود آنان و در مرحله بعد به مصلحت خانه و اجتماع بوده ، و بايد توجه كنند كه گريز از آن قوانين اين همه بلا و مصيبت و ضربه هاى غير قابل جبران براى امت اسلامى به بار آورد .

يك زن اسلامى واجب است همچون خديجه و زهرا و زينب كبرى و آسيه ومريم زندگى كرده و در همه شئون حيات حافظ شرف و غيرت و حميت و عفت و تقوا باشد .

شخصيت زن بستگى به علم و تقوا و سلامت و پاكى او در همه شئون حيات دارد .

زن ، زن است يعنى انسان و آدم است ، يعنى خليفه خدا در روى زمين است ، يعنى مادر است ، يعنى منبع تربيت بنى آدم است يعنى مادر انبياء و امامان ، و رحم پاك او جايگاه رشد حكيمان و عارفان و فيلسوفان ، و انديشمندان و مؤدبان به آداب الهى است . و چه فرق عظيم و بزرگى است بين اين گونه زنان و آنان كه عروسك شهوات بى غيرتان و بى شرف هاى روزگارند !!!

قرآن مجيد اجازه نمى دهد زنان لباس و زينت خود را در معرض ديد نامحرمان بگذارند ، و حتى اجازه نمى دهد آن گونه با مرد نامحرم حرف بزنند كه دل نامحرم را از حالت طبيعى خارج كنند ، و اجازه نمى دهد آن گونه راه بروند كه غريبه ها از داشتن زينت آنان آگاه شوند ، و اجازه نمى دهد از منزل معطر خارج گشته تا جلب توجه مردان غريبه كنند !!

زن در اسلام موجودى الهى است ، و در خانه و اجتماع بايد رنگ خدائى او حفظ شود ، و از دستبرد نامحرمان و صاحبان شهوت و رذائل مصون بماند ، در اين زمينه به آيات قرآن كريم و روايات پر ارزش اسلامى مراجعه كنيد .

زن در اسلام موجودى اصيل و حقيقى است نه وجودى طفيلى و تبعى ، از اين جهت داراى حقوق عالى است ، و مردان ملزم هستند حقوق مالى ، فطرى ، طبيعى ، زناشوئى ، ارثى ، اخلاقى ، اسلامى زن را به احسن وجه رعايت كنند ، نفقه ، لباس ، مسكن ، اداى حق زناشوئى واقعياتى هستند كه بر مرد واجب است نسبت به زن رعايت نمايند .

زن حق پوشيدن لباس زربفت ، حرير ، ابريشم و ... و زينت نمودن به انواع اشياء گرانبها را دارد ، ولى بايداين امور به طور حتم از راه مشروع بدست آمده باشد ، و روزى مزين به اين زنيت ها شود كه در جامعه عده اى در مضيقه و سختى نباشند ، و به هيچ عنوان حق ندارد لباس و زينت و زيبائى خود را در معرض ديد آنان كه خدا اجازه نمى دهد بگذارد ، زن براى اداى احترام به فرامين الهى و مل كردن به دستورات حضرت حق چاره اى جز حجاب براى خودش و اهل خانه و بخصوص جامعه قابل شمردن واحصاء نيست .

رعايت حجاب يعنى رعايت وحى ، رعايت زحمات صد و بيست و چهار هزار پيامبر ، رعايت كوشش هاى امامان و فقيهان و عارفان و حكيمان !!

رعايت حجاب يعنى رعايت عفت ، عصمت ، اخلاق ، شرف ، عظمت ، شخصيت !!

رعايت حجاب يعنى پيش گيرى از به هم خوردن نظام خانواده ها ، يعنى پيش گيرى از زنا ، يعنى پيش گيرى از فحشا و منكرات ، يعنى پيشگيرى از روابط نامشروع يعنى جلوگيرى از ازدياد طلاق ، يعنى پيشگيرى از تمام امور شيطانى .

حجاب حكم صريح قرآن در آيات متعددى در سوره نور ، حجرات ، و انعام است ، و منكر آن به خاطر انكار ضرورى اسلام بدون شك كافر و نجس و خارج از حدود اسلام و ايمان است .

( وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) .

و بگو به زنان مؤمنه چشم از نامحرم فرو پوشند و حفظ عفت كنند ، و آرايش خود را جز آنچه مانند سرمه چشم و از قبيل آن كه پوشيدنش مشكل است آشكار نكنند ، و روسرى و مقنعه خود را بر روى سينه و گريبان خويش قرار دهند ، و زينت هاى تحريك كننده را آشكار ننمايند مگر در برابر اين چند دسته كه محرم اند :

1 ـ شوهران ، 2 ـ پدران ، 3 ـ پدر شوهران ، 4 ـ فرزندان ، 5 ـ فرزندان شوهر ، 6 ـ برادران ، 7 ـ پسر برادران ، 8 ـ پسر خواهران ، 9 ـ زنان ،
10 ـ مملوك هاى خودشان ، 11 ـ طفيلى هائى كه با زن كارى ندارند ،
12 ـ بچه هائى كه از امور جنسى بى خبرند ، و به وقت راه رفتن پا به زمين نكوبيد تا از زينت شما خبردار شوند ، و توبه كنيد اى همه مؤمنين ، باشد كه رستگار شويد .

از آنجا كه خاندان رسالت و زنان پيامبر براى تمام امت و بخصوص زنان معيار هستند ، دستوراتى كه در قرآن به زنان رسول اكرم داده شد در حقيقت به تمام زنان داده شد ، در قرآن مجيد به زنان پيامبر بزرگ دستور صريح و اكيد نسبت به حجاب مى دهد و رعايت وجوب مسئله پوشش در آن حدى كه ناظر و بيننده به طمع نيفتد ، و نحوه سخن گفتن در كيفيتى كه قلوب مريضه حالى به حالى نشوند نسبت به زنان پيامبر و تمام زنان امت عموميت دارد ، و بر زنان مسلمان واجب حتمى است كه از دستورات حق نسبت به زنان پيامبر در مسئله حجاب و عفت و گفتار و دستورات حق نسبت به خودشان پيروى كنند .

( يَا أَيُّهَا الْنَّبِيُّ قُلْ لاَِزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَلبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلاَ يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً ) .

اى پيامبر به زنان خويش و دخترانت و زنان مؤمنين بگو پوشش هاى خود را بر تمام قامت خويش فرو پوشند ، تا شناخته نشوند و از آزار دور بمانند ، خدا آمرزنده مهربان است .

اينكه در ترجمه آيه بدين گونه آورده شد : پوشش هاى خود را بر تمام قامت بپوشيد بر اساس ترجمه لغت جلباب از كتاب معتبر لغوى «المنجد» است ، آنجا كه مى گويد : الجلباب : القميص او الثوب الواسع : جلباب : پيراهن يا پوشش گشاد است ، و عده اى فرموده اند به طور دقيق جلباب پوششى است از روسرى بزرگ تر و از عبا كمى كوچك تر .

در هر صورت زن آنچه از لباس و زينت برايش حلال است مى تواند ، به اندازه شأنش بپوشد ، ولى عشوه گرى و طنازى و خودآرائى نكند و بداند خود نشان دادن به ديگران و آن كسانى كه اسلام آنان را محرم نمى داند به طور قطع براى او حرام است ، و در صورت توجه نكردن به دستورات سعادت آفرين اسلام مبغوض حق و در قيامت اهل عذاب خواهد بود ، زن به هنگام خروج از خانه ، و به وقت روبرو شدن با نامحرمان بايد از جلباب استفاده كرده و در لباس زيبا پوشيدن و زينت ، و بدن و آنچه مرد را به تحريك سوق مى دهد حتى در حرف زدن از دستورات الهى پيروى كرده و از محرمات خوددارى نمايد ، و بداند كه تمام دستورات الهى و انبياء و امامان و حكيمان و ناصحان و عارفان و اولياء خدا به نفع اوست ، و آنان جز خير دنيا و آخرت او نظرى ندارند ، و توجه داشته باشند كه طى راه انسانيت و رسيدن به مدارج كمال ، و فراهم آوردن زمينه براى شكوفائى استعدادهاى خدادادى جز با طى طريق الهى به كمك انبياء و امامان راهى ندارد .

و بدانند در تمام اعصار و قرون خداوند بزرگ در ميان تمام اقوام و ملت ها براى همگان در هر شأنى كه هستند حجت و گواه و دليل و راهنما قرار داده ، و فرداى قيامت در مقابل آنچه جرم داشته اند بخصوص در مسئله بى بند و بارى و بى حجابى كه ريشه نود درصد از مفاسد خانوادگى و اجتماعى است عذر قابل قبولى نخواهد داشت .

آرى خداوند فيض بخش توانا ، از روى حكمت و رحمت بى پايان خود ، براى اينكه افراد موجودات و بخصوص نوع انسان راه كمال مطلوب مقدر خويش را به آسانى پيدا كند ، هميشه به نزد هر قومى سرمشق هائى و راهنمايانى فرستاده تا احكام او را تعليم و آنان را به راه تكامل و ترقى ارشاد و هدايت كنند .

حكمت كامله خداوندى كه دانا به استعدادها و قابليت آفريدگان است هرگز تكليفى كه مافوق طاقت و توانائى ايشان باشد تحميل نمى كند و هرگز راهى كه نرفته اند بى بدرقه و راهبر نمى گذارد .

بدين جهت دست تقدير و عنايت خداوندى در هر دورى و در نزد هر ملتى مثال هاى درخشانى از كمال مطلوب جسمى و روحى در پيش چشم افراد و ملت ها گذاشته است تا آنان را سرمشق و نمونه پيروى خود قرار دهند و آن راهى را كه ايشان مى روند و نشان مى دهند بروند .

اگر به ديده دقت و بصيرت تاريخ حيات و اقوام و ملل را تدقيق و مطالعه كنيم مى بينيم كه پيوسته هريك از ادوار تاريخ و بخصوص در روزهاى تاريك آن كه ظلمت خودپرستى و نادانى افق افكار مردم را فرا گرفته است نورهاى درخشنده اى از علم و معرفت و فداكارى و فضيلت براى هدايت و حمايت مردم افروخته شده است .

هيچ ملت و قومى پيدا نمى شود ، كه در ميان خود افراد ممتاز و نفوس كامل در هريك از تكامل جسمى و قلبى و عقلى نداشته باشد .

همواره در هريك از رشته هاى اخلاق و علم و معرفت ، رجالى كه برترى ديگران و سمت معلمى و تربيت و رهنمائى داشته باشند در هر قرنى موجود بوده است ، خواه در قلمرو دين و مذهب و خواه در منطقه سياست و حكومت ، و خواه در دايره علم و معرفت و اخلاق و صنعت ، هريك از ملت ها ، نابغه ها و سرآمدان و پيشوايان بزرگ داشته است كه او را در شاهراه تكامل رهنمائى كرده اند . هر مرد متفكر منصف هر قدر هم ماده پرست باشد ، اعتراف و تصديق مى كند ، كه در تاريخ بشر گاهى افرادى ظهور كرده اند كه از حيث فضل و دانش و قوت و قدرت و علم و شجاعت و هنر و صنعت و شرافت و فضيلت درجه مافوق بشرى را دارا بوده ، به طورى كه امتياز ايشان بر مردمان مانند امتياز انسان نسبت به حيوان مى باشد .

اين مردان خدائى كه سرآمد ايشان به نام انبياء و اولياء و حكما و عرفا و هاديان بشر معروفند ، ارواح كامله اى بوه اند كه صفات خدائى را در نفس خود به اندازه اى پرورش داده بودند كه از آنان به عنوان مثال خدا ، يا انسانهاى فوق بشر ، يا نفوس ملكوتى نام برده اند !

از آن جهت تشنگان باده معرفت بيانات ايشان را زلال حقيقت شمرده و حيات ايشان را سرمشق زندگى خود قرار داده اند .

دانايان بينادل جهان و نفوس بيدار شده انسان همواره آرزو داشته اند كه پيروى از تعليمات و حيات آن هاديان بشر و آن مجريان قضا و قدر كنند ، و مس وجود و نفس خود را با اكسير معرفت و فضيلت آن صاحب نظران كيما اثر مبدل به زر خالص جمال و كمال الهى سازند ، اين پيروى راه ايشان را بزرگ ترين سعادت دانسته و اكتساب اخلاق و صفات ايشان را بهترين وسيله رسيدن به كمال مطلوب مقدر شمرده اند .

گمان نمى رود كه در ميان علماى فنون مادى و مثبت هم ، امروز كسى پيدا شود كه در عمق دل خود حرمتى نسبت به اين برگزيدگان بشر احساس نكند و يا مقام بلند و صفات كماليه اين پيشوايان نوع انسان را انكار نمايد و رسيدن به مقام ايشان را براى خود و نوع بشر آرزو نكند و مايه خوشبختى نشمارد .

اينكه مردانى و نفوسى از ميان نوع بشر بدين مقام رسيده اند و آثار و عظمت و ابهت و قدرت از خود به يادگار گذاشته اند خود دليل است بر اينكه اين راه بر همه افراد انسانى باز است و بلكه يگانه راهى است كه همه بايد آن را بپيمايند تا به سعادت دو جهان نائل آيند .

اين كمال مطلوب كه در تظاهرات سه گانه جسمى ، قلبى ، و عقلى تجلى مى كند چيزى بر خلاف قانون طبيعت نيست بلكه خود نتيجه تكامل و ميوه شيرين طبيعت است ، زيرا كه خود طبيعت هم راه پيماى كمال است ، و انسان به طور جدى مأمور و ملكف است كه به وسيله قدرتهاى بى كران خدائى كه دارد ، به تكميل طبيعت نيز يارى كند ، ولى در اداى اين تكليف خود ، وقتى مى تواند كامياب گردد كه قبلا با كمك انبياء و امامان و چهره هاى ملكوتى به تربيت و تكميل نفس خود بپردازد .

عقل بى شائبه از هواها به وجود اين كمال مطلوب و به وجوب پيروى آن حكم مى دهد .

اگر مادل هاى خود را از آلايش هوى و هوس نفسانى و اغراض و منافع خود پرستانه پاك سازيم يقيناً يك اشتياق بزرگ در نهاد خودمان نسبت به اين كمال مطلوب كه هدف همه بزرگان عالم بوده حس خواهيم كرد ، زيرا كه روح مجرد ما كه در دقايق مخصوص زندگى ، موجوديت خود را براى ما محسوس مى سازد ، از آن مقام بلند عالم ملكوتى پائين آمده و ذوق و شادى جاودانى و نافانى آن عالم ، هميشه در كام او زنده است ، و ياد آن ايام الفت و محبت و آن حظوظ روحانى را هرگز فراموش نمى تواند كرد .

بنابراين رسيدن به درجه كمال مطلوب مقدر يك احتياج فطرى و يك اشتياق غريزى و درونى روح انسانى است ، و اساساً غرض از هبوط روح از عالم ملكوت به عالم ناسوت و پيمودن مراحل ترقى از ميان مراتب و طبقات عالم مادى همين تكميل نفس و اكتساب انتباه و معرفت و تحصيل ادراك حقيقت يعنى رسيدن به درجه كمال مطلوب است ، زيرا فرق است ميان بودن و ميان هشيار و توانا بودن .

انسان ابتداء در اين عالم فاقد همه چيز جز جسم و روح خالى از تمام معارف است ، بايد به تدريج در ضمن طى مراحل تكامل در آغوش اين جهان به مقام قدرت فعاله خالقه و معرفت مدركه بالغه ذات خود ، يعنى به كمال مطلوب مقدر خويش كه اكتساب قدرت و صنعت خدائى است برسد ، يعنى صعود نمايد ، تا بتواند به نيابت از خداوند به ذاته خالق عوالمى نو گردد ، و به وسيله عبوديت و طاعت به مقام ربوبيت برسد ، چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) فرموده : عبوديت جوهرى است كه ريشه آن ربوبيت است ، و به گفته عارفان حقيقت بين دو گانگى را از ميان بردارد و به مقام وحدت برسد .

از روى اين حقايق كه در اوراق قبل خوانديد بايد گفت : كه تربيت كننده حقيقى كسى است كه در نهاد خود يك حس لطيف عالى براى خدمت به تهيه وسايل تكامل جسمى و قلبى و عقلى نفوس بشر احساس كند ، و اين احساس يك حس مسئوليت و يك اشتياق قوى و سوزان با يك قدرت بيكران فداكارى در دل او توليد نمايد ، و اين حقيقت به طور كامل در نهاد انبياء و امامان (عليهم السلام)بود و هم اينان بودند كه با عمق وجود اتصال به وحى داشته و از عمق وجود براى نجات بشر دل مى سوزاندند ، تمام مردان و زنان بايد بدانند كه جز با طى طريق اين بزرگواران به كمال مطلوب مقدر نمى رسند ، دور افتادگان از اين وادى چه مردان چه زنان با بار سنگين جهل و بى تربيتى به عمق بيشترى از منجلاب مفاسد فرو رفته و عاقبت از اسفل سافلين جهنم سر در مى آورند ، با اين وضعى كه گروهى از مردان و بخصوص بعضى از زنان در لباس و خوراك و اعمال و اخلاق دارند ، مگر توقع خير و فلاح براى آنان مى توان داشت ، مردى كه ابزار و عامل شيطان و زنى كه برده هوس و شهوات مردان بى غيرت ، و در هر ساعت عروس شيطانى از شياطين است مگر روى خير و سعادت مى بينند ، اين انبياء و امامان هستند كه با بيان پاك تر از گوهر خود مى خواهند شما را به اوج كمال مطلوب مقدر برسانند ، اين هاديان راهند كه در تمام زمينه هاى زندگى دلسوز شمايند ، اگر به فرهنگ پاك آنان بنگريد ، و دستورات و فرامين و حلال و حرام و قواعد اخلاقى آنان را توجه كنيد ، مى يابيد كه فقط از اين طريق است كه تمام درهاى سعادت به روى شما باز است ، پس بيائيد اطاعت از صاحبان زر و زور و قدرت و مال و شهوت و گناه را كنار گذاشته و از دام هوا و هوسهاى حيوانى خود ، خويش را برهانيد و دست توسل به دامن اين برگزيدگان الهى بزنيد تا هماى سعادت بر سر شما به پرواز آمده و تاج ( كَرَّمْنَا ) بر فرق شما گذاشته شود و نشان ( إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ) به بازوى جان شما بسته شود !

اى اسير دام پر آلام خويش *** بى خبر زآغاز و از انجام خويش
تو روانى نور يزدانى درست *** شاهباز قدرتى چالاك و چست
خيز و بفكن پرده از رخسار پاك *** جلوه اى بنماى دراين توده خاك
پرتو اميد و مهر بيكران *** ساز روشن در دل آوارگان
وارهان خود را زقيد بندگى *** دور ساز از خويشتن افسردگى
چون يكى انسان كامل در جهان *** ذات سبحانى خود بنما عيان
ترجمه و توضيح جمله عالى روايت هفتم مصباح الشريعه كه در باب لباس است طولانى شد از اين جهت براى نزديكى ذهن به آن لازم است ترجمه تحت اللفظى آن آورده شود :

لباس ظاهر نعمتى است از جانب خداى تعالى به بندگان خود ، براى پوشاندن جسم و عيوب و عورات و اين لباس ظاهر كرامت و عزتى است كه خداوند بزرگ به لطف و مرحمت خودبينى آدم كرامت فرموده ، و اين لباس ظاهر براى مردم مؤمن وسيله اداى واجبات الهى است .

آرى مردم مؤمن و در حقيقت عاشقان حق همه چيز را در راه عشق او مى خواهند ، لباس كه چيزى نيست ، آنان براى او زنده اند و براى او مى ميرند ، و غير او را نمى خواهند ، و به غير او فكر نمى كنند ، و اگر چيزى به مصرف عشق او نرسد ، گرچه همه عالم باشد ، پشيزى برايش ارزش قائل نيستند .

به قول حكيم بزرگ ، عارف نامدار سنائى غزنوى :

صف ديگر كه خاص تر بودند *** بيدل و دست و پا و سر بودند
فارغ از صورت مراد همه *** برتر از كثرت تضاد همه
خمشانى زجان به آئين تر *** ترشانى زشهد شيرين تر
ما عبدناك اجتها همه *** ماعرفناك اعتقاد همه
همه در نيستى به قوت هست *** قابل قائل بلى والست
جسته از قسمت مآت والوف *** رسته از زحمت حدوث و حروف
چشم وحدت نديده چشم يكى *** علم آدم نخوانده اسم يكى
جان فروشان بارگاه عدم *** خرقه پوشان خانقاه قدم
بنده ليكن چو سايه عنق *** زنده ليكن چو صخره صما
در كمال مقدر تقدير *** چار تكبير كرده بر تكبير
طوق دارانش بر نبشته زشوق *** فلك الامر كله بر طوق
ساخته هريك از ميان ضمير *** از قل الله ثم ذرهم تير
معبد خاك كوى تل كرده *** منفذ آب روى پل كرده
يفعل الله ما يشاء از هوش *** ساخته بنده وار حلقه گوش
خورده يك باده بر رخ ساقى *** هرچه باقى است كرده در باقى
جان ايشان ميان آن كبراء *** دفتر نقش آثم الفقراء
همه از روى افتقار ولاه *** لا شده در كمال الا الله
وَخَيْرُ لِباسِكَ ما لا يَشْغَلُكَ عَنِ اللهِ تَعالى بَلْ يُقَرِّبُكَ مِنَ شُكْرِهِ وَذِكْرِهِ وَطاعَتِهِ .

و بهترين لباس تو ، لباسى است ، كه تو را از خداوند عزيزت غافل ننمايد ، بلكه آن لباس وسيله اى باشد ، كه تو را بنده اى شاكر ، و ذاكر و مطيع قرار دهد .

ملا عبدالرزاق گيلانى در توضيح بسيار مختصرى كه بر اين جمله دارد مى فرمايد :

آن لباسى كه تو را از حق غافل نكند ، لباسى است كه اولا تحصيل و بدست آوردنش راحت باشد ، و ثانياً قيمتش سبك و ارزان تمام شود ، چرا كه لباس وقتى عزيز الوجود باشد ، و قيمتش از حد معمول بيشتر باشد ، براى تهيه آن عمرى بيشتر و اوقاتى زيادتر و براى خريدنش مال سنگين ترى لازم است ، و بدون شك صرف وقت زياد ، و پول سنگين براى بدست آوردن دو قطعه پارچه براى جسم ناقابل موجب غفلت از دوست است ، علاوه بر اين وقتى چنين لباسى با آن همه زحمت و صرف وقت زياد و پول فراوان بدست آمد و بر بدن پوشانده شد موجب كبر و خودخواهى خواهد شد !!

اما لباسى كه بدست آوردنش وقت زياد نخواهد ، و پول فراوان هم لازم نداشته باشد و در حقيقت از پارچه عادى و ارزان بدست آمده باشد ، باعث تواضح در برابر خلق خدا و همسان شدن با فقيران و مسكينان و محبوبان خداست ، و در اين لباس عادى است كه انسان ميلش به اطاعت از دوست و شكر و ذكر او قوى و زياد است .

انسان وقتى پوشاك و خوراك و محل زندگى را ساده گرفت ، از بسيارى از گناهان در امان خواهد ماند و به بسيارى از فضائل آراسته تر خواهد شد .

عاشقان زندگى با تجمل ، براى فراهم آوردن تجمل هرگز قناعت به داده حق نمى كنند ، بلكه براى ارضاى هوى و هوس به انواع محرمات كسبى ، سپس به انواع محرمات اخلاقى و عملى آلوده مى شوند ، ولى عاشقان حق هميشه بر اساس عشقشان قانع به داده حقند و به خاطر لباس و خوراك و محل زندگى به گناه و آلودگى و خباثت دچار نمى شوند ، خداشناسان در گرسنگى و سيرى ، در دارائى و ندارى ، در سلامت و در مرض شاكر و ذاكر و مطيعند ، و براى رسيدن به وصال در آرزوى پايان عمرند ، تا جام شيرين مرگ را در كشيده و مست كنان به سوى يار و لقاى حضرت او حركت كنند .

به قول شوريده ميدان عشق ، و عارف وارسته حافظ شيرازى :

خرم آن روز كزين منزل ويران بروم *** راحت جان طلبم وز پى جانان بروم
گرچه دانم كه بجائى نبرد راه غريب *** من ببوى سر آن زلف پريشان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت *** رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بى طاقت *** به هوادارى آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت *** با دل زخم كش و ديده گريان بروم
نذر كردم گر ازين غم بدر آيم روزى *** تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
به هوادارى او ذره صفت رقص كنان *** تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
تازيان را غم احوال گرانباران نيست *** پارسايان مددى تا خوش و آسان بروم
ورچو حافظ زبيابان نبرم ره بيرون *** همره كوكبه آصف دوران بروم
على (عليه السلام) در زمانى كه عهده دار امور مملكت پهناور اسلامى بود ، به قنبر فرمود : براى من و تو پيراهن لازم است ، چون لباس هر دو نفر ما در حدى كهنه شده كه قابل استفاده نيست ، به بازار پيراهن فروشان رفتند ، و دو پيراهن قيمت كردند يكى به سه درهم و يكى به چهار درهم و هر دو را خريدند ، چهار درهمى را به قنبر مرحمت كرد فرمود بپوش ، عرض كرد على جان شما عهده دار رياست كل كشورى پيراهن قيمتى تر زيبنده شماست ، فرمود قنبر من به پيرى نزديك شده ام و تو جوانى ، پيراهن كم قيمت تر برازنده من و پر قيمت تر زيبنده تو است !!

بيائيد روش زندگى را در برابر جسم و اين بدن خاكى ، بدنى كه فردا در قبر خوراك ماران و موران است از اولياى خدا بياموزيم ، بيائيد قدرى هم راى صفحه ديگر حياتمان كه صفحه آخرت است فكر كنيم ، بيائيد با نور هدايت مردان راه حق از ظلمتكده جسم خود را نجات داده و به ساحل كرامت و عظمت و شخصيت برسانيم ، بيائيد خود را از رسوائى و تنگ نظرى نجات داده و ميدان فكر و انديشه را به وسعت عالم وسعت دهيم !

به قول حيكم بزرگ ، و نكته سنج كم نظير ، و واعظ با عظمت سعدى بزرگوار :

توانگرى نه بمال است نزد اهل كمال *** كه مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم *** تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال
محل قابل و آن گه نصيحت قائل *** چو گوش هوش ندارى چه سود حسن مقال
بچشم و گوش و زبان آدمى نباشد شخص *** كه هست صورت ديوار را همين تمثال
نصيحت همه عالم چو باد در قفس است *** بگوش مردم نادان و آب در غربال
دل اى حكيم بر اين معبر هلاك مبند *** كه اعتماد نكردند بر جهان عقال
مكن بچشم ارادت نگاه در دني *** كه پشت مار به نقش است و زهر او قتال
نه آفتاب وجود ضعيف انسان ر *** كه آفتاب فلك را ضرورتست زوال
چنان به لطف همى پرورد كه مرواريد *** دگر بقهر چنان خرد مى كند كه سفال
به عمر عاريتى هيچ اعتماد مكن *** كه پنج روز دگر مى رود به استعجال
برفت عمر و نرفتيم راه شرط ادب *** براستى كه ببازى برفت چندين سال
كنون كه رغبت خيراست روزطاعت نيست *** دريغ روز جوانى كه صرف شد به محال
زمان توبه و عذر است و وقت بيدارى *** برآر دست دعائى و رو بخاك بمال
وصال حضرت جان آفرين مبارك باد *** كه دير و زود فراق اوفتد در اين اوصال
كنون هواى عمل مى پزد كبوتر نفس *** كه دست جور زمانه نه پر گذاشت نه بال
چنان شدم كه به انگشت مى نمايندم *** نماز شام كه بر بام مى روم چو هلال
بزير بار گنه گام بر نمى گيرم *** كه زير بار بآهستگى رود حمال
چنان شدست كه ديگر اميد خير نماند *** مگر به عفو خداوند منعم متعال
بزرگوار خدايا بحق مردانى *** كه عارفان جميلند و عاشقان جمال
مبارزان طريقت كه نفس بشكستند *** بزور بازوى تقوا و للحروب رجال
مراد نفس ندادند از اين سراى غرور *** كه صبر پيش گرفتند تا بوقت مجال
قفا خورند و ملالت كشند و خوش باشند *** شب فراق باميد بامداد وصال
به سر سينه اين دوستان على التفصيل *** كه دستگيرى و رحمت كنى على الاجمال
رهى نمى برم و چاره اى نمى دانم *** بجز محبت مردان مستقيم احوال
مرا به صحبت نيكان اميد بسيار است *** كه مايه داران رحمت كنند بر بطال
بود كه صدر نشينان بارگاه قبول *** نظر كنند به بيچارگان صف نعال
توقع است زانعام دائم المعروف *** زبهر آن كه نه امروز مى كنند افضال
هميشه در كرمش بوده ايم و در نعمش *** زآستان مربى كجا روند اطفال
سئوال نيست مگر بر خزائن كرمش *** سئوال نيز چه حاجت كه عالم است بحال
من آن ظلوم جهولم كه اولم گفتى *** چه خواهى از ضعفا اى حكيم و از جهال
مرا تحمل بارى چگونه دست دهد *** كه آسمان و زمين برنتافتند و جبال
ختام عمر خدايا بفضل و رحمت خويش *** بخير كن كه همين است غاية الآمال
ثناى حضرت عزت نمى توانم گفت *** كه ره نمى برد آنجا قياس و وهم و خيال
بر آستان عبادت وقوف كن سعدى *** كه وهم منقطع است از سرادقات جلال
خداوندا لباس با عظمت تقوا بر روح و جان و بر قلب و نفس ما بپوشان ، پروردگارا لباس عبوديت بر تمام قامت هستى ما درانداز ، كه هركس عريان از اين دو لباس زندگى كند دچار خزى دنيا و آخرت خواهد شد .

براى صحيح زندگى كردن ، و مؤدب شدن به آداب ، تمام انسانها نياز به انسانهاى ملكوتى دارند ، نياز به علم و فرهنگ آنان ، علم و فرهنگى كه سرچشمه اش وحى الهى است ، با آموختن اين علم و فرهنگ و بكارگيرى اراده براى عمل به اين علم و فرهنگ ، انسان در صراط مستقيم حق قرار خواهد گرفت و از گناه دور خواهد ماند .

ورنه با اين عقل و علم محدود ، چگونه مى توان به تمام حسنات وسيئات احاطه پيدا كرد ؟ و چگونه مى توان داراى زندگى صحيح شد .

انبياء و امامان آمدند تا خواسته هاى حق و اوامر و نواهى حضرت او و خلاصه راه صحيح زندگى را به انسانها بياموزند ، اگر انسان توجه به تعليمات الهى آنان ننمايد ، در چاهى از ضلالت سقوط خواهد كرد ، كه در آمدنش گاهى محال مى شود ، سعى كنيد لباس تقوا و عبوديت را از اين خياطان عالى معنوى دريافت كرده و بپوشيد و مواظب باشيد كه تا آخر عمر هيچ قدرتى نتواند اين لباس را از اندام هستى شما در آورد .

جز آئين وحى كدام مكتب مى تواند شما را به لباس فضائل و حسنات بپوشاند ، تنها مكتبى كه از معنويت كالم و روحانيت حقيقى و قواعد جهان شمولى برخوردار است مكتب با عظمت الهى است كه با نبوت پيامبر و امامت امامان براى هميشه تمام و كامل شد و هم اكنون تجلى آن كمال در قرآن و روايات پيامبر و اهل بيت عزيز اوست .

اثر معنويات اين آئين پرورش انسان حقيقى و افراد درست و نيكوكار است ، افراد موحد ، دانشمند ، راستگو ، درست كردار ، عادل ، كارگر ، خيرخواه ، فداكار ، زاهد ، افراد خاندان رسالت از زن و مرد ، خديجه ، على ، زهرا ، زينب ، حسن ، حسين و ... و گروهى از صحابه و ياران مانند ، سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمار ، عبدالله رواحه ، از بهترين نمونه پرورش يافتگان مدرسه اسلامند و در اين ميانه دسته اى از زنان پاكدامن بزرگ هم مانند : ام سلمه ، ام ايمن ، دختر جحش ، خنساء ، از نمونه هاى عالى تربيتى در جنس زنانند .

وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلَى الْعُجْبِ وَالرِّياءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالْمُفاخَرَةِ وَالْخُيَلاءِ فَإِنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَمُوَرِّثَهُ الْقَسْوَةِ فِي الْقَلْبِ
بدترين لباس
امام صادق (عليه السلام) در اين قسمت از روايت مى فرمايد : لباست لباسى نباشد كه به گناه خودپسندى ، ريا ، آراسته نشان دادن ، مباهات بر ديگران ، فخر فروشى ، آلوده كند ، كه تمام اين پليديها آفت دين و موجب سنگدلى است .

عجب : عبارت از خود برتر ديدن ، خود پسنديدن ، از خود راضى بودن است ، و دارنده اين صفت فرديست احمق و موجوديست نادان ، زيرا انسان از خود چيزى ندارد ، و مالك ذره اى از ذرات نيست ، آنچه دارد از خدا است ، و در نار سفره اى كه نشسته از بركت عباد شايسته الهى نشسته ، به كدام برنامه خود را برتر مى داند ، به كدام ملكيت و كدام برنامه مستقل خود را پسنديده و با كدام عمل و مسئله از خود راضى است ، مملوك و عبد كه از خود چيزى ندارد ، موجودات نسبت به وجود حضرت او عدم محضند ، و هستى آنها تابع هستى اوست به اراده او زنده اند ، و به اراده او مالك وسائلى بسيار ناچيزند ، براى انسان چه جاى عجب و خودپسندى است ؟ خودپسند احمق و نادان و جاهل و نفهم است دو متر پارچه بى ارزش ، كه از لعاب دهان كرمى يا بوته گياهى ، يا پشم گرده حيوانى بدست آمده د رمقابل عظمت اشياء هستى چيست ؟ كه انسان با پوشيدن آن خود را به پسندد يا از خود راضى شود ، لباسى كه در غسال خانه از تن بيرون مى كنند و براى اينكه ديگران از پوشيدن آن آلوده نشوند آن را مى سوزانند !!

ريا : عبارت است از خودنمائى و جلب خوشنودى مردم به واسطه آن خودنمائى ، انسان مگر از خود خوديتى دارد تا خود را بنماياند ، ممكن در برابر واجب قابل حرف نيست ، موجودى كه ابتدايش نطفه و پس از آن مقدارى گوشت و پوست و استخوان و سپس در خانه قبر جيفه اى بيش نيست جاى خودنمائى و جلب خشنودى ديگران برايش وجود ندارد ، تو و ديگران كسى نيستيد كه خود را به يكديگر بنمايانيد و خوشنودى يكديگر را جلب كنيد ، مگر مردم كارگردان امور حيات تواند كه براى جلب نظر آنان لباس به تن كنى و خود را با لباس عالم و عابد و زاهد و سردار و قوى و دولتمرد جلوه دهى و دل آنان را به خود مايل نمائى ؟!

تزين : براى كه خود را مى آرائى ، براى كه خود را جلوه مى دهى ، با لباس براى كه آرايش مى كنى و آراسته مى شوى اگر براى غير محرم اين كار را مى كنى در حقيقت زمينه ارتباط نامشروع فراهم مى كنى ، و اگر نظرى ندارى پس كار بيهوده مى كنى ، در هر دو صورت وقت و عمر عزيز خود را به آلودذگى يا به بيهودگى صرف مى كنى ، و از تو انسان صاحب عقل و وجدان و صاحب قلب و روح زمينه سازى گناه ، يا عمل بيهوده بسيار بسيار قبيح است .

مفاخره : بزرگى به يكديگر فروختن دليل بر آلودگى باطن است ، مگر ما بزرگيم كه به يكديگر بزرگى بفروشيم ، ما نسبت به عظمت ظاهرى قابل گفتگو نيستيم و نسبت به عظمت معنوى عالم اصلا قابل حرف نيستيم ، اگر هم بزرگى در ما باشد فقط از جنبه معنا مى تواند باشد ، آن هم عنايت خداست ارتباطى به ما ندارد ، چون هرچه خير است از ناحيه او به ما مى رسد ما مالك خير نيستيم ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْئى قَديرٌ .

بنابراين جائى براى بزرگى فروشى به يكديگر نداريم ، و علتى براى مباهات بر يكديگر تا ابد در وجود ما نيست .

خيلاء : كبريائى و بزرگى مخصوص ذات مباركى است كه مستجمع جميع صفات كماليه است ، غير او از خود چيزى ندارد كه به آن كبر ورزند و بزرگى نشان دهند ، غير او فقير اويند و اين فقر نسبت به همه آنها ذاتى است و قابل جدائى از آنها نيست . ما سوى الله فقر محضند ، تعلق و ربطند ، اثرى از خود ندارند ، اراده و خواسته اى براى آنان نيست .

روى اين حساب هركس گرفتار عجب ، ريا ، تزين ، مفاخره ، خيلاء شود در حقيقت گرفتار آفات دين شده و با دست خود براى درهم ريختن عاليترين ساختمان معنوى كه ايمان است وسيله فراهم كرده ، و اين گناهان باطنى چه خطرات سنگينى است كه اگر بر دوش جان بار شود كمر هستى انسان را خم كرده ، و با اين بارهاى سنگين به جهنم خواهد افتاد !!

كمال انسان و زينت او در معنويت و روحانيت و ملكوتى بودن اوست ، انسان با پوشيدن لباس معنى زينت مى شود ، و با پوشيدن لباس حق آراسته مى گردد ، بزرگى آدمى در لباس زهد و عفت و تقوا و حميت و غيرت و ايمان و سلامت ، صلاحيت و درستى و پاكى و اصالت و شرافت و معرفت و تواضع و خشوع است .

انسان با سالك شدن در راه حضرت حق عظمت پيدا مى كند و به بزرگى دست مى يابد ، قيمت و ارزش و اعتبار فقط منحصر به اهل سلوك است ، اهل سلوك از هر لباسى كه مورث آلودگى باطن يا آزار مردم ، يا تحقير ديگران است به سختى برحذرند ، اهل سلوك عاشق جمال و جلال حضرت يارند ، و هرگز به پايمال شدن حق حضرت حق و حقوق مردم ، اگرچه به قيمت جان آنان تمام شود راضى نخواهند شد .

به قول سعدى :

هركسى را نتوان گفت كه صاحب نظر است *** عشقبازى دگر و نفس پرستى دگر است
نه هر آن چشم كه بينى كه سياهست و سپيد *** يا سياهى و سفيدى بشناسند بصر است
هركه در آتش عشقش نبود طاقت سوز *** گو بنزديك مرو كآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نيست *** خبر از دوست ندارد كه زخود با خبر است
آدمى صورت اگر دفع كند شهوت نفس *** آدمى خوى شود ورنه همان جانور است
شربت از دست دل آرام چه شيرين و چه تلخ *** بده اى دوست كه مستسقى از آن تشنه تر است
من خود از عشق لبت فهم سخن مى نكنم *** هرچه زان تلخ ترم گر تو بگوئى شكر است
گر بتيغم بزنى با تو مرا خصمى نيست *** خسم آنم كه ميان من و تيغت سپر است
من از اين بند نخواهم بدر آمد همه عمر *** بند پائى كه زدست تو بود تاج سر است
دست سعدى بجفا نگسلد از دامن تو *** ترك لؤلؤ نتوان گفت كه دريا خطر است
صاحب كشف الحقايق درباره سالكان الى الله و تشريح سلوك مى فرمايد : بدان كه سلوك در لغت عرب رفتن است على الاطلاق ، پس سالك رونده و سلوك رفتن بود مطلقا ، و به نزديك اهل شريعت و اهل طريقت و اهل حقيقت سلوك رفتن مخصوص است و همان رفتن است از جهل به علم ، و از اخلاق بد به اخلاق نيك و از هستى خود به هستى خداى .

پس به نزديك اهل شريعتت سالك محصل و سلوك تحصيل باشد . و به نزديك اهل طريقت سالك مجاهد و سلوك مجاهده باشد ، و به نزديك اهل حقيقت سالك فانى و مثبت و سلوك نفى و اثبات باشد ، يعنى نفى خود و اثبات حق تعالى ، اين است لا اله الا الله و آن عزيز از سر همين نظر گفته است :

يك قدم بر نفس خود نه ديگرى بر كوى دوست *** هرچه بينى نيك بين با اين وآنت كار نيست
آن عزيز ديگر گفته است :

تو خود را حجاب خويش مگذار *** حجاب خود توئى از پيش بردار
و لفظى كه هر سه معنا را شامل است طلب باشد كه تحصيل بى طلب نباشد ، و نفى و اثبات هم بى طلب نباشد ، پس سالك طالب و سلوك طلب باشد اگر فهم نكردى روشن تر بگويم :

بدان كه سلوك بر دو نوع است : يكى به طريق تحصيل و تكرار است و اين ها سالكان كوى ظاهرند ، و يكى به طريق رياضت و اذكار است و اينها سالكان كوى حقيقت و معنويت اند .

سالك آن است كه هر روز چيزى بگيرد ياد ، و يكى آن است كه هر روزى چيزى فراموش كند ، در يك طريق وظيفه آن است كه هر روز چيزى از كاغذ سپيد سياه كند ، و در يك طريق آن است ورد ايشان كه هر روز از دل سياه سپيد كنند .

و بعضى گفته اند حرفت كحال بياموزيم و چشم هاى خود را به كحل جواهر و شياف روشنائى علاج كنيم تا نور چشم ما تيزبين و دور بين گردد ، تا هرچه در عالم موجودات است ببيند ، و بعضى گفته اند كه صناعت صيقلى بياموزيم و آينه دل خود را به مصقل مجاهده و رياضت جلا دهيم تا دل ما شفاف و عكس پذير شود تا هرچه در عالم موجودات است ، عكس آن در وى پيدا آيد ، بعضى چشم دل را دوربين و تيزبين كردند تا نامه نانوشته را برخوانند ، و بعضى گوش دل را تيز شنو و دور شنو كردند تا سخن ناگفته را بشنوند .

در سلوك راه دوست چهار چيز بايد رعايت شود :

1 ـ تجريد به اندرون و بيرون .

2 ـ امتثال امر به اندرون و بيرون

3 ـ ترك اعتراض به اندرون و بيرون .

4 ـ ثبات به اندرون و بيرون .

سالك اول بايد مجرد شود و از هرچه هست و هركه هست جز حضرت دوست و اين تعليمى است كه همه انبياء و اولياء داده اند ، در حقيقت سالك بايد حقيقت لا اله الا الله را در قلب خود تحقق دهد و بيابد كه رب و مالك و خالق و بارىء و همه كاره عالم اوست .

چون مجرد شد فرمانبردار محض شود ، يعنى در فرمان بردن از حضرت يار چون مرده در دست غسال و همچون گوى در پاى چوگان باشد و هرگز به فكر و انديشه خود كارى نكند .

و چون مجرد گشت و فرمانبردار شد ، بر اقوال و افعال حضرت حق اعتراض نكند ، و در مقام رضاى مطلق نسبت به جناب حق قرار بگيرد .

و علامت ترك اعتراض آن است كه جمله گفتار و افعال مولا را نيك بيند و نيك داند . و چون مجرد شد و فرمانبردار گشت و ترك اعتراض نمود ، بر اين هر سه كار تا آخر عمر ثبات و مداومت داشته باشد و ملالتى برايش نيايد ، كه اگر بى ثباتى كند و ملول شود ، جمله كارهاى او بى ارزش شود .

اى عزيز با ارزش ترين لباس براى دنيا و آخرت تو لباس سلوك است ، اين لباس براى تو مورث ورع ، زهد ، تقوا ، ايمان ، و همه فضائل و حسنات است و ترا از بيرون آراسته به تواضع و از درون آراسته به خشوع مى كند ، و اين لباس لباسى است كه حضرت دوست بر تو مى پسندد .

فيض آن شوريده بزم قرب مى فرمايد :

خوشا آن سر كه سوداى تو دارد *** خوشا آن دل كه غوغاى تو دارد
ملك غيرت برد افلاك حسرت *** جنوبى را كه شيداى تو دارد
دلم در سر تمناى وصالت *** سرم در دل تماشاى تو دارد
فرود آيد بجز وصل تو هيهات *** سر شوريده سوداى تو دارد
دلم كى باز ماند چون به پرواز *** هواى قاف عنقاى تو دارد
چو مرغى مى طپم بر ساحل هجر *** ه جانم عشق درياى تو دارد
دل و جان را كنم مأواى آن كو *** دل و جان بهر مأواى تو دارد
نهم در پاى آن شوريده سر كو *** سر شوريده در پاى تو دارد
فدايت چون كنم بپذير جان *** چرا كين سر تمناى تو دارد
چگونه تن زند از گفت و گويت *** چو در سر فيض هيهاى تو دارد
لباسى براى وطن اصلى تهيه كنيد ، كه آن لباس شما را از عذاب جهنم حفظ كند ، و در بهشت ابدى سازد .

«اهل ظاهر ، وطن ، شهر مصور معين را مى دانند مثل قونيه و آقسرا و قيصريه ، غلط فهم كرده اند ، زيرا تمامت شهرها از مغرب تا مشرق يك زمين است ، اولياء و محققان ، وطن آن عالم را مى دانند كه ارواح پيش از اشباح به چندين هزار سال در آن رحمت بى زحمت آسوده بودند ، و از آنجا اينجا آمدند ، عاقبة الامر همه را باز رجوع بدان خواهد بودن ، آه و حسرت كه انسانها پس از هبوط به اين جهان مادى و ظلمانى ، وطن اصلى خود را از ياد برده و به نعمت هاى مادى و گذراى جهان خاك دل خوش كرده اند»() .

چون انسان گرفتار بند ماديات وطن اصلى را از ياد ببرد ، در مقام تهيه لباس براى وطن اصلى بر نخواهد آمد ، و فقط به لباس پارچه اى اين جهان كه تنها بدن را مى پوشاند ، دل خوش مى دارد و با آن لباس كه پس از چند روز كهنه مى شود به عجب و ريا و تزين و خيلاء آلوده مى گردد ، و از اثر اين آلودگى قلبش سياه و از رابطه خود با حضرت حق جدا گشته در اعمال و اخلاق چون حيوان پست و درنده اى خواهد شد !!

عارف رومى مى فرمايد :

اگر تو عاشق عشقى و عشق را جوي *** بگير خنجر تيز و ببر گلوى هوا
طريق عشق همه مستى آمد و پستى *** چو سيل پست رود كى رود سوى بالا
بگوش جان بشنو از غريو مشتاقان *** هزار غلغله در جو گنبد خضرا
دهل بزير گليم اى پسر نشايد زد *** علم بزن چو دليران ميانه صحرا
بدان كه صحبت جان را همى كند همرنگ *** زصحبت فلك آمد ستاره خوش سيما
پس الله الله زنهار ناز يار بكش *** كه ناز يار به از صد هزار من حلوا
اگر زمين به سراسر برويد از توبه *** به يك دم آن همه را عشق بدرود چو گيا
مرا بجمله جهان كار كس نيايد خوش *** كه كار عشق نديدم مناسب و همتا
كسى كه نوبت الفقر فخر زد جانش *** چه التفات نمايد به تاج و تخت و لوا
و نيز فرموده :

دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد *** بزير آن درختى رو كه آن گل هاى تر دارد
درين بازار عطاران مرو هر سو چو بيكاران *** بدكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد
ترازو گر ندارى پس ترازو ره زند هركس *** يكى قلبى بيارايد تو پندارى كه زر دارد
ترا بر در نشاند او به طرارى كه مى آيم *** تو منشين منتظر بر در كه آنخانه دو در دارد
نه هر كلكى شكر دارد نه هر زيرى زبر دارد *** نه هر چشمى نظر دارد نه هر بحرى گهر دارد
بنال اى بلبل دستان ازيرا ناله مستان *** درون صخره صما اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمى گنجى كه اندر چشمه سوزن *** اگر رشته نمى گنجد از آن باشد كه سر دارد
فَإذا لَبِسْتَ ثِيابَكَ فَاذْكُرْ سَتْرَ اللهِ عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبَسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ وَلْيَكُنْ باطِنُكَ في سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُكَ في سَتْرِ الطّاعَةِ .

امام ششم (عليه السلام) در اين جمله مى فرمايد : هرگاه لباس ظاهر را پوشيدى و به وسيله آن عيوب و نقائص بدنت را از ديدگان همه پنهان كردى ، به يادآور كه در اين مدت عمرت ، خداوند مهربان با رحمتش گناهانت را مخفى داشت ، و اجازه نداد كسى از آنچه بر خلاف او انجام دادى آگاه شود ، كه اگر آگاه مى شد آبرويت مى رفت و كسى حاضر نبود كمترين احترامى به تو بگذارد ، ولى مولا و سيد تو بزرگ تر از آن است كه پرده از عيوب باطنت برگيرد ، و گناهان و خطاهايت را برملا كند ، بر توست كه در هر مرتبه اى كه لباس مى پوشى از اين عنايت و لطف خاص حضرت او ياد كنى ، و از اينكه در ظاهر غرق لباس مادى و در باطن غرق پوشش رحمت هستى شكر به حقيقت كنى و به راستى و درستى در مدار بندگى او قرار بگيرى ودر همين حال لباس پوشيدن ويادآورى پوشش رحمت حضرت او با خضوع و خشوع از جنابش بخواهى ، اى آقائى كه در دنيا بدنم را به لباس ظاهر پوشاندى و عيوب و گناهانم را از مردم با لباس رحمتت مخفى داشتى ، در قيامت هم عيوب باطنم و گناهانى كه از من صادر شده به كرم و لطف و رحمتت بپوشان ، و اجازه مده و مخواه كه اين عبد ذليل ، و وامانده از راه ، و ناتوان از هر در رانده و در مرز عشق تو مانده ، در ميان مردم و بخصوص در حضور انبياء و اولياء و وجود مقدس ائمه طاهرين رسوا شود و آبروى ناقابل او بريزد .

آنگاه در دنباله كلام خود ، حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد : چنان كه ظاهر بدن را به لباس ظاهر پوشى ، باطن را نيز به لباس صدق و راستى بپوشان ، باطن صادق باطنى است كه از مكر و حيله و خدعه و تزوير و ريا و غل و غش و دغلى پاك باشد ، باطن صادق باطنى است كه از تخيلات رديه و اعتقادات سخيفه مخلى شده و به حليه آراء صحيحه و علوم حقه مزين و محلى باشد ، باطنت بايد با پرده خوف از خدا و ظاهرت بايد با پرده اطاعت از حضرت حق پوشيده باشد .

راستى چه دنياى پر بهائى است ، دنياى خوف از مقام حضرت او ، و دنياى اطاعت از فرامين حضرتش ، به حقيقت خودش قسم دنيائى براى انسان بهتر از اين دنيا نيست ، خوف از مقام او علت ترك گناه ، و شوق به وصال او علت اطاعت از حضرت اوست .

وقتى مقام خوف و حضرت شوق آمد ، همه جهان مادى براى انسان به اندازه يك بال مگس ارزش ندارد ، و آنچه در دست انسان است همان را آدمى فقط براى او مى خواهد و آنچه را نمى پسندد ، انسان ابداً خيال آن را هم نمى كند !!

به قول عارف عاشق جلال الدين رومى :

همه جمال تو بينم چو چشم باز كنم *** همه شراب تو نوشم چو لب فراز كنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن *** وگر حديث تو آيد سخن دراز كنم
هزارگونه بلنگم به هر رهم كه برند *** رهى كه آن بسوى تست تركتاز كنم
اگر بدست من افتد چو خضر آب حيات *** زخاك كوى تو آن آب را طراز كنم
زآفتاب و زمهتاب بگذرد نورم *** چو روى دل سوى آن شاه دلنواز كنم
چو آفتاب شوم آتش و زگرمى دل *** چو ذره ها همه را مست و عشق باز كنم
پرير عشق مرا گفت من همه نازم *** همه نياز شو آن لحظه اى كه ناز كنم
چو ناز را بگذارى همه نياز شوى *** من از براى تو خود را همه نياز كنم
آرى به عشق او دم زدن ، و به ذكر او زيستن ، و به ياد او بودن و ظاهر و باطن را براى او آراستن ، مقصد اعلا و هدف والا است ، و بعثت انبياء و زحمت امامان به همين خاطر بوده .

راهنمايان راه آمدند تا بشر اين جهان مادى را با همه دستگاهى كه دارد ، وسيله اى براى رسيدن به مقام قرب قرار دهند ، و تدريجاً مقام به مقام را طى كرده ، خيمه هجر از سرزمين دل بركنده و عمارت وصل بنا كنند ، و از دوئيت گذشته به مقام وحدت رسند ، و از بقاء خود دست برداشته به فنا افتند ، و به قول حضرت صادق (عليه السلام) بر درون خويش لباس صدق پوشند ، كه هركس لباس صدق بپوشد از همه چيز بگذرد و فانى در حضرت باقى شود .

عارف نامدار روزبهان بقلى شيرازى در اين مسئله با عظمت براساس آيات كتاب و روايات دقيق توضيحى بدين صورت دارد :

توحيد ذروه علياى احوال است و عروه وثقاى مقامات است ، و تيجان انبياء است ، و حليه اولياء است ، و حقايق توحيد نه هر رهروى كه راه يافت يافت ، كه سر توحيد لباس ربوبيت است كه «جان جان» بدان ملبس است ، تا واحد در واحد نشود سالك در عين عيان توحيد نرسد . اگر كسى به مقام فنا نرسد به جائى نرسيده ، مقامى كه خود و جهان را به حقيقت نفى كرده و در نفى خود و جهان ، جان خود و جهان را اثبات نمايد و در حقيقت واقعيت لا اله الا الله را در تجلى ببيند و بس به قول عارف شيدا و واله والا مرحوم حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى :

ساقى بزم مجلس آرا شد *** مى گلگون زخم به مينا شد
نرگس دوست مى فروش آمد *** لعل دلدار باده پيما شد
مى كه در شيشه بودپرده نشين *** در قدح بى حجاب پيدا شد
پرده شرم را دريد شراب *** راز دل از زبان هويدا شد
غير را غيرت از ميان برداشت *** چون مسمى حجاب اسما شد
جسم گرديد جان و جان جانان *** خاك شد تاك و تاك صهبا شد
قطره شدجوى وجوى چشمه وباز *** چشمه را روى سوى دريا شد
نفى و اثبات از ميان برخاست *** هرچه لا بود عين الا شد
وحدت و كثرت از ميان برداشت *** ازل و لم يزل بيك جا شد
هرچه معنى نمود صورت بود *** هرچه صورت نمود معنا شد
ما سروديم وهو جواب آمد *** اين ندا باز خود منادا شد
گر نيابى تو سر اين اسرار *** يك سخن حل اين معما شد
گر نيابى تو سر اين اسرار *** يك سخن حل اين معما شد
كه سحرگه بكوى باده فروش *** ساقى و جام و باده گويا شد
كه همه هرچه بود و هست توئى *** شيخ مستور و رند و مست توئى
اصل توحيد سه قسم است ، قسمى توحيد عام است ، و قسمى توحيد خاص ، و قسمى توحيد خاص الخاص :

اما آن كه توحيد عام است ، بعد از ارشاد حق ، سير كردن در آيات و جستن حق بوسيلت عقل و نور ايمان و شواهد حدثان ، تا ساكن باشنداز اضطراب شك و يقين ، و در اثبات وحدانيت حق افتند و از خطرات نفس (با اجراى دستورات حضرت او) باز رهند و تقديس ذات قديمش بيابند ، و تنزيه صفات عزيزش بدانند ، و معلوم كنند كه حق سبحانه واحد است من كل الوجوه ، ذاتش در صفات يكتاست و صفاتش در ذات يكتاست ، قدمش از حدوث جدا كنند و دانند كه وجود جليلش متعلق نيست به شيئى از اشياء و از دل خيال محال بيرون كنند و حضرت الله را سبحانه و تعالى منزه دانند از جواهر و اعراض ، و زمان و مكان ، و تشبيه و تعطيل ، و كيف و حيث ، و قيل و بعد ، و جهات وحد ، و حدود و صورت ، و قرب و بعد و حلول و ضد و ند و مثل و جزء و كل و خردگى و بزرگى و جرم و جسم و اركان و جارحه و قدمش را اول ندانند و ابدش را آخر نشناسند و هرچه در وهم و فهم آيد از آن بيرون شوند ، و به قول حضرت صادق (عليه السلام) باطن را با لباس صدق (كه مصداق اتمش ايمان به وحدانيت حق و ذات حضرت او و صفات عليا و اسماء حسنايش هست) بپوشانند ، و صدق باطن در مرحله عالى و اعلايش جز اين نيست ، باطنى كه با او همراه نيست باطن نيست ، منبعى از تيرگى و ظلمت ، و ظرفى پر از وساوس و شك و ترديد است ، اين توحيد در حقيقت توحيد علمى و به عبارت ديگر توحيد معرفتى است كه بر دليل و برهان و استدلال استوار است و مرحله اول توحيد يا مرتبه دانى آن است .

به قول حكيم بزگوار سخن سنج شيرين بيان نظامى گنجوى :

اى نام تو بهترين سرآغاز *** بى نام تو نامه كى كنم باز
اى ياد تو مونس روانم *** جز نام تو نيست بر زبانم
اى كارگشاى هرچه هستند *** نام تو كليد هرچه بستند
اى هيچ خطى نگشته زاول *** بى حجت نام تو مسجل
اى هست كن اساس هستى *** كوته زدرت دراز دستى
اى خطبه تو تبارك الله *** فيض تو هميشه بارك الله
اى هفت عروس و نه عمارى *** بر درگه تو به پرده دارى
اى هرچه رميده و آرميده *** در كن فيكون تو آفريده
اى واهب عقل و باعث جان *** با حكم تو هست و نيست يكسان
اى تو به صفات خويش موصوف *** اى نهى تو منكر امر معروف
اى بر ورق تو درس ايام *** زآغاز رسيده تا به انجام
ترتيب جهان چنان كه بايست *** كردى بمثابتى كه شايست
خاكسترى ار زخاك سودى *** صد آينه را بدان زدودى
حرفى به غلط رها نكردى *** يك نكته در او خطا نكردى
در عالم عالم آفريدن *** به زين نتوان رقم كشيدن
اى عقل مرا كفايت از تو *** جستن زمن و هدايت از تو
تا در نفسم عنايتى هست *** فتراك تو كى گذارم از دست
احرام گرفته ام به كويت *** لبيك زنان به جستجويت
يك ذره زكيمياى اخلاص *** گر بر مس من زنى شوم خاص
از ظلمت خود رهائيم ده *** با نور خود آشنائيم ده
تا چند مرا زبيم و اميد *** پروانه دهى بماه و خورشيد
از خوان تو با نعيم تر چيست *** وز حضرت تو كريمتر كيست
از خرمن خويش ده زكاتم *** منويس به اين و آن براتم
اما توحيد خاص آن است كه تمام عوالم به جملگى نزد وجود عظمت حق محو بينند ، و موجودات را در ربوبيت الله تعالى معدوم يابند ، از غلبات انوار قدم ، و چنان كه در قدم حق تعالى موجود بود و موجودات معدوم ، اكنون همچنان دانند ، و در وجود ، هيچ چيز نبينند كه نه آن در امر حق مستغرق باشد ، به مشاهده بعد از علم كه علم عام راست و مشاهده خاص راست ، و عالم را چنان بينند كه گوئى نزد صولجان قدرت بارى تعالى در ميدان خدائى كه از ازل به ابد مى برد و از ابد به ازل .

و مبادى توحيد خاص سير كردن است در شواهد صورت و روح و عالم صغرى كه جند حق و باطل آنجايند ، چون لشگر عقل و لشگر جان و لشگر دل و لشگر نفس ، و حجاب قهر و لطف ، و غرايب اشكال مقدورات كه در آن عالم موجود است و ظهور حق عز و جل كه در اسرار حقايق ملكوت به چشم جان ببيند ، كه توحيد عام از عالم ملك و شهادت رفتن است به حق ، كه به صورت آن عالم كبرى است .

و توحيد خاص از خود رفتن است به حق كه به صورت آدم ، عالم معانى و سراى تجلى است و آن آيت كبرى است اگرچه در جنب جهان كوچك است .

و فرق ميان خاص و عام در توحيد آن است كه عام به شواهد و عقل باز مانند ، و خاص چون حق را بدانستند از شواهد عالم صغرى و كبرى فنا شوند ، و فناى خود در بقاى حق بيابند ، و پيوسته در وجود حق مضمحل باشند ، تا احكام قديمش برايشان مى گذرد ، و ايشان به طوع محكوم مى باشند .

به قول عارف رومى كه از قول فانيان در حق و مطيعان وارسته فرموده :

ما در ره عشق تو اسيران بلائيم *** كس نيست چنين عاشق بيچاره كه مائيم
بر ما نظرى كن كه در اين ملك غريبيم *** بر ما كرمى كن كه در اين شهر گدائيم
زهدى نه كه در كنج مناجات نشينيم *** وجدى نه كه بر گرد خرابات برآئيم
نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم *** اينجا نه و آنجا نه چه قوميم و كجائيم
ترسيدن ما چون كه هم از بيم بلا بود *** اكنون زچه ترسيم كه در عين بلائيم
ما رابه تو سريست كه كس محرم آن نيست *** گر سر برود سر تو با كس نگشائيم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است *** بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقائيم
بر رحمت خود بين و مبين بر گنه م *** ما غرق گناه از سر تا ناخن پائيم
اما توحيد خاص الخاص : آن است كه از حق به حق اسير كنند ، و آن اسر آنگه باشد كه روح مقدس از همه مراكب حدوث پياده شود ، و علوش سفل شود و سفلش علو گردد ، و جهات و مكان و سير و زمان نزد او معزول شود ، و حمر خيال از اصطبل مركب نور براند ، و فهم و وهم را ميل نايافت در ديده كشد ، و حس حواس و ضمير بى عقل را معطل كند ، و عقل را به مقراض تنزيه زبان فضول ببرد ، و نفس رعنا را در بازار غيرت توحيد سر بردارد ، و لشگر هوى و شهوت را كه حزب شيطانند به صدمه عشق بشكند ، و دل كه شهر خدايست عمارت عبوديت نگذارد ، و خانه طبايع كه مملو است از اخلاق انسانى به طوفان نيستى و معول هستى ويران كند ، و هستى صغرى و كبرى را با شواهد و دلايل در هم پيچد و در كتم عدم اندازد ، تا بى اثقال حدوث در قدم گامى چند بردارد ، و چون از ازدحام خلقيت بياسايد خود را به درياى نيستى دراندازد ، تا او از او فنا شود ، پس از بحر بقاى حق سر برآورد و بى خود حق را به حق بيند ، و بداند كه اين يك خطوت است از نيستى به هستى ، پس آن قدم بردارد ، و به قوت عبوديت به جناح ربوبيت در هواى هويت پرواز كند .

حكيم صفاى اصفهانى در زمينه فناى عاشق در معشوق گويد :

ما رهرو فقريم و فنا راهبر م *** بى خويشتنى كو كه شود هم سفر ما
اى آنكه زخود با خبرى در سفر عشق *** زنهار نيائى كه نيابى خبر ما
در پاى دلم پاى منه باك زجان كن *** كاين خانه بود فرش زخون جگر ما
در كشور فقر آمده مهمان فنائيم *** لخت گر و پاره دل ما حضر ما
رنج تن ما از تب عشق است چه حاصل *** از رنج طبيبى كه دهد دردسر ما
امشب گذر از گوش كند خون كه شب دوش *** از چشم روان گشت و گذشت از كمر ما
فاسد شود ار خون به رگ از طبع گرانبار *** خار ره تجريد بود نيشتر ما
ما خاك نشين در ميخانه عشقيم *** تاج سر خورشيد بود خاك در ما
موران ضعيفيم ولى ملك سليمان *** باد است درين باديه پيش نظر ما
ما خسرو فقريم و نپايد سر جمشيد *** گر سر كشد از خط سر تاجور ما
پى گم مكن اى سالك اگر طالب مائى *** كز اشك روان سرخ بود رهگذر ما
دنبال صفا گير كه گر بگذرى از چرخ *** تا نگذرى از خويش نبينى اثر ما
در آراستن باطن به صدق و رهبت و ظاهر به طاعت ، خواجه بزرگ نصير الملة و الدين خواجه طوسى در اخلاق ناصرى مى فرمايد :

قومى گفته اند كه بر اقرار به ربوبيت او و اعتراف به احسان و تمجيد او بر حسب استطاعت اقتصار نمايد .

و طايفه اى گفته اند : كه تقرب حضرت او به احسان بايد نمود ، اما با نفس خود به تزكيه، وحسن سياست، واما با اهل ونوع خود به مواسات وحكمت وموعظت.

و جماعتى گفته اند كه حرص بايد نمود بر تفكر و تدبر در الهيات و تصرف در محاولاتى كه موجب مزيد معرفت بارى سبحانه بود تا به واسطه آن معرفت به كمال رسد و توحيد او به حد تحقيق انجامد .

و طبقه اى از متأخرين حكما گفته اند كه عبادت خدايتعالى در سه نوع محصور تواند بود :

اول : آنچه تعلق به ابدان دارد مانند ، صلاة و صيام ، وقوف به مواقف شريفه از جهت دعا و مناجات .

دوم : آنچه تعلق به نفوس دارد مانند اعتقادات صحيح چون توحيد ، و تمجيد حق تعالى و تفكر در كيفيت افاضه وجود و حكمت او بر عالم و آنچه از اين باب بود .

سوم : آنچه واجب شود در مشاركات خلق مانند ، انصاف در معاملات و مضارعات و مناكحات و اداى امانات و نصيحت ابناى جنس و جهاد با اعداى دين و حمايت حريم .

و از ايشان گروهى كه به اهل تحقيق نزديك ترند گفته اند : كه عبادت خداى تعالى سه چيز است :

اول : اعتقاد حق .

دوم : قول صواب .

سوم : عمل صالح .

و ببايد دانست كه نوع انسان را در قرب به حضرت الهيت منازل و مقامات است و آن مقام چهار است :

مقام اول مقام اهل يقين است كه ايشان را موقنان خوانند و آن مرتبه حكماى بزرگ و علماى كبار باشد .

مقام دوم مقام اهل احسان است كه ايشان را محسنان گويند و اين مرتبه كسانى بود كه با كمال علم به حليه عمل متحلى باشند و به فضائلى كه بر شمرديم موصوف .

مقام سوم مقام ابرار بود ، و ايشان جماعتى باشند كه به اصلاح بلاد و عباد مشغول باشند و سعى ايشان بر تكميل خلق مقصور بود .

مقام چهارم مقام اهل فوز بود كه ايشان را فائزان و مخلصان گويند و نهايت اين مرتبه منزل اتحاد بود و وراى اين نوع انسان را هيچ مقام و منزلت صورت نبندد و استعداد اين منازل به چهار خصلت باشد :

اول : حرص و نشاط در طلب .

دوم : اقتناى علوم حقيقى و معارف يقينى .

سوم : حياد از جهل و نقصان قريحتى كه نتيجه اهمال بود .

چهارم : ملازمت سلوك طريق فضائل به حسب طاقت و اين اسباب را اسباب اتصال به حضرت حق خوانند .

و اما اسباب انقطاع از آن حضرت كه آن هم چهار بود :

اول : سقوطى كه موجب اعراض بود و استهانت به تبعيت لازم آيد .

دوم : سقوطى كه مقتضى حجاب بود و استخفاف به تبعيت لازم آيد .

سوم : سقوطى كه موجب طرد بود و مقت به تبعيت لازم آيد .

چهارم : سقوطى كه موجب خساست بود يعنى دورى از حضرت و بغض به تبعيت لازم آيد .

و اسباب شقاوت ابدى كه مؤدى بود بدين انقطاعات نيز چهار بود :

اول : كسل و بطالت و تضييع عمر تابع آن افتد .

دوم : جهل و عبادتى كه از ترك نظر و رياضت نفس به تعليم خيزد .

سوم : وقاحتى كه از اهمال نفس و خداعت و خلاعت غدار او در تتبع شهوات تولد كند .

چهارم : از خود راضى شدن به رذايلى كه از استمرار قبايح و ترك انابت لازم آيد و در الفاظ بهتنزيل ، زيغ و رين و غشاوه و ختم آمده است .

چون اين چهار رذيلت كسى از خود دور كند ، از آن چهار سقوط در امان بماند ، و چون آن چهار حقيقت به كار بندد به آن مقامات عالى برسد و چون به آن مقامات عالى برسد به صدق ظاهر و باطن رسيده است .

به قول عارف شوريده ، و عالم دل سوخته حاج ميرزا حبيب الله خراسانى :

از داغ غمت هركه دلش سوختنى نيست *** از شمع رخت محفلش افروختنى نيست
گرد آمده از نيستى اين مزرعه را برگ *** اى برق مزن خرمن ما سوختنى نيست
در طوف حريمش زفنا جامه احرام *** كرديم كه اين جامه بتن دوختنى نيست
يك دانه اشك است روان بر رخ زرين *** سيم و زر ما شكر كه اندوختنى نيست
در مدرسه آموخته اى گرچه بسى علم *** در ميكده علمى است كه آموختنى نيست
خود را چه فروشى بدگر كس ، بخود اى دل *** بفروش اگر چند كه بفروختنى نيست
گويند كه در خانه دل هست چراغى *** افروخته كاندر حرم افروختنى نيست
يك بار ديگر به جملات نورانى حضرت صادق درباره لباس پوشيدن دقت كنيد :

زمانى كه لباست را پوشيدى ، به يادآور كه خداوند بزرگ با لباس رحمت خود گناهان تو را پوشاند و آبروى تو را حفظ كرد ، به شكرانه حفظ آبرويت ، باطنت را با لباس صدق بپوشان ، چنانچه ظاهرت را با لباس مادى پوشاندى ، و بايد باطنت در پوشش خوف ، و ظاهرت در پوشش اطاعت و عبادت قرار بگيرد .

وَاعْتَبَرْ بِفَضْلِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حَيْثُ خَلَقَ أَسْبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظّاهِرَةِ ، وَفَتَحَ أَبْوابَ التَّوْبَةِ وَالإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنُوبِ وَأَخْلاقِ السُّوءِ .

امام ششم در دنباله بيانات سعادت آفرين خود مى فرمايد : با نظر عبرت ، و چشم بصيرت ، و ديده تحقيق به فضل حضرت حق بنگر ، كه وسائل پوشش را براى پوشاندن عيوب و نواقص ظاهره براى تو خلق كرده ، و درهاى توبه و بازگشت را براى پوشيده شدن عيوب باطن و گناهان و اخلاق ناپسند به روى تو باز كرده !!

بر تو لازم است از لباس ظاهر استفاده كنى و شكرش را به جاى آورى ، و شكر لباس ظاهر به اين است كه لباست لباس حرام و لباس ظلم و لباس ريا و لباس تزين و مفاخرت و مباهات نباشد ، بلكه اين لباس در بدن تو براى عبادت و خدمت به خلق قرار داشته باشد ، تا در سايه اين عبادت و خدمت به سعادت دو جهان برسى .

و بر تو واجب و لازم و ضرورى است كه براى علاج و پوشاندن گناهان و از بين بردن اخلاق سوء از در توبه و انابه به حضرت حق وارد شوى و تلخى درد هجر را به شيرينى قرب و وصال حضرت او تبديل كنى .

به قول حضرت فيض آن انسان والا و عارف مشتاق :

وصل با دلدار مى بايد مر *** فصل از اغيار مى بايد مرا
چون نى ام از اصل خود ببريده اند *** ناله هاى زار مى بايد مرا
من كجا و رسم عقل و دين كج *** مست يارم ، يار مى بايد مرا
بى وصال او نمى خواهم بهشت *** دار بعد از جار مى بايد مرا
عشق از نام نكو ننگ آيدش *** عاشقم من ، عار مى بايد مرا
عقل دادم بستدم ديوانگى *** شيوه اين كار مى بايد مرا
تا به كى اين راز را پنهان كنم *** مستى و اظهار مى بايد مرا
گفتگو بگذار فيض و كار كن *** در ره او كار مى بايد مرا
وَلا تَفْضَحْ أَحَداً حَيْثُ سَتَرَ اللهُ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَاصْفَحْ عَمَّا لا يُعْنيكَ أَمْرُهُ وَحالُهُ وَاحْذَرْ أَنْ يَفْنى عُمْرُكَ بِعَمَلِ غَيْرِكَ وَيَتَّجِرُ بِرَأْسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَتَهْلِكَ نَفْسُكَ ، فَإِنَّ نِسْيانَ الذَّنْبِ مِنْ أَعْظَمِ عُقُوبَةِ اللهِ فِى الْعاجِلِ وَأَوْفَرِ أَسْبابِ الْعُقُوبَةِ فِى الاْجِلِ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : كسى را به بديهائى كه از او خبر دارى رسوا و بى آبرو مكن ، خود تو همان انسانى هستى كه خداوند غفار قبايحى بدتر از آنچه كه از ديگران خبر دارى بر تو پوشانده و نگذاشته آبرويت به باد رود !

آبرو و شخصيت ديگران را محترم بدان ، و سعى كن از اعتبار ديگران كم نكنى ، به عيب خود مشغول باش و براى آن بكوش كه رفع عيب از اعظم مسائل زندگى و از بهترين كارهاست ، و هرچه براى تو انجامش و برنامه اش سود ندارد از آن درگذر ، و بترس از اينكه با مشغول شدن به عيب ديگران از طريق غيبت و تهمت و افترا عمرت را فنا كنى و اين سرمايه گرانبهاى هستى را از دست بدهى ، در حديث است ، كه غيبت موجب عذاب غيبت كننده ، و كفاره گناهان غيبت شونده است ، آنچنان عمل مكن كه خوبيهاى تو سرمايه ديگران شود ، و ديگران به عمل تو از عذاب نجات پيدا كرده و تو به خاطر بديهائى كه در حق ديگران كردى به عذاب مبتلا شوى !

در اين جملات نورانى چهار موضوع بسيار مهم مطرح است :

1 ـ حرمت اشتغال به عيوب ديگران .

2 ـ وجوب اشتغال به عيوب خود .

3 ـ چشم پوشى از آنچه سود براى دنيا و آخرت ندارد .

4 ـ خسارت نسيان ذنوب
ستر عيب وكشف سر
انسان ها از نظر قوت و ضعف روحى ، و از نظر قوت و ضعف علمى ، و از نظر قوت و ضعف عقلى ، و از نظر قوت و ضعف ايمانى به دسته هاى مختلفى نقسيم مى شوند .

از مقام عصمت كه مقام با عظمت انبياء و امامان و تعدادى بسيار كم از اولياء مثل قمر بنى هاشم و زينب كبرى كه بگذريم بقيه انسانها در معرض گناه و خطايند .

گاهى علت گناه ضعف اراده ، و گاهى ضعف عقل و گاهى ضعف علم و گاهى ضعف ايمان است .

اگر گناه در حدى است كه خود گناهكار در ميدان جامعه براى خويش آبرو نگذاشته و خود باعث كشف سر خود شده ، و گناهش علنى و براى تربيت مردم موجودى مضر است ، بايد با او مبارزه كرد ، و نحوه مبارزه با او را قرآن مجيد و فقه و رساله مرجع تقليد بيان كرده است .

اگر گناهكار انسانى است مؤمن ، و بخصوص آبرومند ، و در ميان مردم و اهل محل و اهل مسجد ، و اقوام داراى اعتبار است ، و همه او را به نيكى مى شناسند و به نيكى مى ستايند ، و اتفاقاً كسى از گناه پنهانى او با خبر شد ، و گناه او از قبيل توطئه بر عليه مسلمين و كشور اسلامى نبود ، بلكه گناهش گناه بين خود و خدا بود ، پرده درى نسبت به او از بزرگترين محرمات الهى است ، و اين پرده درى را قرآن مجيد شديداً نهى فرموده ، و به مسلمانان دستور اكيد مى دهد عيب و لغزش و گناه برادر مسلمانت را بپوشان ، و نسبت به او از پرده درى بپرهيز ، و از فاش كردن سر او و عيب او و خطاى او برحذر باش ، قرآن و روايات ستر عيب و كتمان سر مسلمان را عبادت دانسته و هركس عيب مسلمانى را بپوشد در پيشگاه خداى بزرگ از اجر بزرگ بهره مند خواهد شد .

همه ما مسلمانان و مؤمنان بر اساس امر : تخلقوا باخلاق الله بايد از فاش كردن عيب پنهانى ، و گناه نهانى يكديگر بپرهيزيم ، چنانچه خداوند عزيز و پروردگار مهربان از فاش كردن گناه ما ابا دارد ، و دوست دارد بنده اش در ميان مردم با آبرو و عزت و با اعتبار و با كرامت زندگى كند .

آرى پوشاندن گناه از اخلاق خداست و در زمينه اين مسئله در دعاى مهم اسلامى جملاتى عالى نقل شده :

حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) در دعاى بسيار مهم روز عرفه كه در صحراى عرفات با گريه و ناله خوانده اند به پيشگاه مقدس حضرت حق عرضه مى دارند :

وَلَوْلاَ رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ الْهالِكِينَ، وَأَ نْتَ مُقِيلُ عَثْرَتِي، وَلَوْلا سَتْرُكَ إِيَّايَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحِينَ ...

اگر رحمتت نبود از هلاك شدگان بودم ، و تو لغزش مرا ناديده گرفتى ، و اگر پرده پوشيت نسبت به من نبود ، هر آينه از رسواشدگان بودم .

و در جمله اى ديگر عرضه مى دارد :

يَا مَنْ سَتَرَنِي مِنَ الاْباءِ وَالاُْمَّهاتِ أَنْ يَزْجُرُونِي، وَمِنَ الْعَشائِرِ وَالاِْخْوانِ أَنْ يُعَيِّرُونِي، وَمِنَ السَّلاطِينِ أَنْ يُعاقِبُونِي ، وَلَوِ اطَّلَعُوا يَا مَوْلايَ عَلَى مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي إِذاً مَا أَ نْظَرُونِي، وَلَرَفَضُونِي وَقَطَعُونِي ...

اى آنكه مرا با تمام عيوبم از پدران و مادران پوشاندى ، از اينكه مرا با تندى از پيش خود برانند ، و از چشم خويشاوندان و برادرانم دور نگاه داشتى از اينكه به من عيب گيرى كنند ، و از حكومت ها پنهانم داشتى از اينكه مرا مجازات نمايند ، اى مولايم چنانچه اينان بر آنچه تو از من مى دانى آگاه مى شدند ، در اين صورت مهلتم نمى دادند ، و هر آينه به دورم مى انداختند و از من قطع رابطه مى كردند .

در جمله ديگر عرضه مى دارد :

اللّهُمَّ يَا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ ، وَقَدَرَ فَقَهَرَ ، وَعُصِيَ فَسَتَرَ ، وَاسْتُغْفِرَ فَغَفَرَ

اى پروردگار جهانيان ، اى آنكه مالك شد و توانست ، و توانست ، و توانست و چيره گشت ، و از حضرت او نافرمانى شد پس پرده كشيد ، و از او طلب آمرزش شد پس آمريد .

رئيس گريه كنندگان ، آقاى ساجدان ، آواى عاشقان ، محبوب عارفان ، حضرت زين العابدين (عليه السلام) در مناجات سحر ماه رمضان در دعاى معروف به ابوحمزه ثمالى در پيشگاه مقدس حضرت ربوبى در زمينه پرده پوشى حق نسبت به گناه عرضه مى دارد :

وَالذَّلِيلُ الَّذِي أَعْزَزْتَهُ ، وَالسَّقِيمُ الَّذِي شَفَيْتَهُ ، وَالسَّائِلُ الَّذِي أَعْطَيْتَهُ ، وَالْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ ، وَالْخاطِئُ الَّذِي أَ قَلْتَهُ .

منم آن ذليلى كه او را عزيز كردى ، و آن دردمندى كه درمانش نمودى ، و آن سائلى كه عطايش كردى ، و آن گنهكارى كه به گناهش پرده پوشاندى ، و خطاكارى كه خطايش را ناديده گرفتى .

و در جمله اى ديگر عرضه مى دارد :

سَيِّدِي أَ نَا أَسْأَ لُكَ مَا لاَ أَسْتَحِقُّ ، وَأَنْتَ أَهْلُ التَّقْوى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ فَاغْفِرْ لِي وَأَلْبِسْنِي مِنْ نَظَرِكَ ثَوْباً يُغَطِّي عَلَيَّ التَّبِعاتِ وَتَغْفِرُها لِي وَلاَ أُطالَبُ بِها، إِنَّكَ ذُو مَنٍّ قَدِيم ، وَصَفْح عَظِيم ، وَتَجاوُز كَرِيم .

اى سرور من ، از تو مى خواهم آنچه را مستحق آن نيستيم اما تو شايسته تقوا و شايسته آمرزشى ، پس بيامرز مرا ، و بپوشان مرا از تو جهت جامه اى را كه بپوشاند بر من بديها را ، و بيامرزى مرا به طورى كه من به خاطر آن گناهان آمرزيده شده تعقيب نشوم زيرا تو داراى منت ديرينه و چشم پوشى بس بزرگ و گذشت بى حد كريمانه اى هستى .

كسى كه نسبت به برادران و خواهران مسلمان و مؤمن خود ، همانند حضرت حق ، پرده پوشى كند و عيوب آنان را بپوشاند ، به رحمت پروردگار اتصال پيدا كرده ، و از عنايت و لطف او برخوردار شده است ، در اين زمينه روايات بسيار مهمى در كتب معتبره روائى و اخلاقى نقل شده كه دانستنش بر هر مسلمانى لازم و واجب است .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مَنْ سَتَرَ عَلى مُسْلِم سَتَرَهُ اللهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ;

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : كسى كه بر مسلمان پرده پوشى كند ، خداوند در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى مى كند .

وَقالَ : لا يَسْتُرُ عَبْدٌ عَيْبَ عَبْد إلاّ سَتَرَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ;

و آن حضرت فرمود : عبد پرده بر عيب عبدى نمى پوشد ، مگر اينكه خداوند در قيامت به خاطر اين عملش بر او پرده پوشى كند .

وَقالَ : لا يَرَى امْرُؤٌ مِنْ أَخيهِ عَوْرَةً فَيَسْتُرُها عَلَيْهِ إلاّ دَخَلَ الْجَنَّةَ ;

و فرمود : مرد از برادرش عيبى نمى بيند مگر آن را بپوشد ، كه بواسطه اين عمل داخل بهشت مى شود .

وَقالَ : إِنَّ مِنَ الْخِيانَةِ أَنْ تُحَدِّثَ بِسِرِّ أَخيكَ ;

و نيز آن حضرت فرمود : گفتگو از سر برادرت از خيانت است .

قالَ رَسُولُ اللهِ : مَنْ أَذاعَ فَاحِشَةً كانَ كَمُبْتَدِئِها وَمَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْئى لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرْتَكِبَهُ ;

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : كسى كه افشاى بدى كند مانند كننده آن است ، و هركس مؤمنى را به چيزى سرزنش كند ، از دنيا نرود تا مرتكب آن مورد شود .

وَقالَ : كُلُّ أُمَّتي مَعافي إلاّ الْمُجاهِرينَ ;

و نيز فرمود : همه امت من در سلامت است ، مگر آنان كه عيوب پنهان مردم را آشكار مى كنند .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مَنِ اسْتَمَعَ خَبَرَ قَوْم وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ صُبَّتْ في أُذُنَيْهِ اَلاْنُكُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ;

و نيز آن حضرت فرمود : هركس خبر قومى را بشنود ، آن خبرى كه قوم از آن كراهت دارند ، در قيامت در گوشش قطعه اى از عذاب مى ريزند ، آرى نشستن در مجلسى كه مى خواهند عيوب پنهان گروهى را آشكار كنند خلاف اسلام ، و شنيدن آن عيوب از محرمات الهى و باعث عذاب است .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : يا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسانِهِ وَلَمْ يُسْلِمْ بِقَلْبِهِ لا تَتَّبِعُوا عَثَراتِ الْمُسْلِمينَ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَّبَعَ عَثَراتِ الْمُسْلِمينَ تَتَّبَعَ اللهُ عَثْرَتَهُ وَمَنْ تَتَّبَعَ اللهُ عَثْرَتَهُ يَفْضَحْهُ ;

پيامبر اسلام فرمود : اى جمعيتى كه به زبان ايمان آورده و به قلب تسليم خدا نشده ، عيوب و لغزشهاى مسلمين را دنبال نكنيد ، كسى كه دنبال لغزشها و عيوب مردم باشد ، خداوند عيوب او را دنبال خواهد كرد ، و خدا او را رسوا خواهد نمود از اين روايت استفاده مى شود ، كه دنبال كننده عيوب مسلمين ، به حقيقت مسلمان نيست .

قالَ الْباقِرُ (عليه السلام) : مِنْ أَقْرَبِ ما يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُؤاخِى الرَّجُلُ الرَّجُلُ عَلَى الدّينِ فَيُحْصي عَلَيْهِ زَلاّتِهِ لِيُعَيِّرَهُ بِها يَوْماً مَ ;

امام باقر (عليه السلام) فرمود : نزديكترين حالت عبد به كفر اين است كه با مردى برادر دينى باشد ، پس لغزشهاى او را شماره كند تا روزى او را به آنها سرزنش نمايد .

قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً أَنَّبَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ;

امام ششم فرمود : هركس مؤمنى را توبيخ كند ، خداوند او را در دنيا و آخرت توبيخ خواهد كرد .

قِيلَ لِلصَّادِقِ (عليه السلام) شَيْئىٌ يَقُولُهُ النَّاسُ عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرامٌ فَقَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّما عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ أَنْ يَراهُ يُتَكَلَّمُ بِكَلام يُعابُ عَلَيْهِ فَيَحْفَظَهُ عَلَيْهِ لِيُعَيِّرَهُ بِهِ يَوْماً إِذا غَضِبَ ;

به امام صادق (عليه السلام) گفته شد چيزى مردم مى گويند و آن اينكه عورت مؤمن بر مردم حرام است ، حضرت فرمود : آن طور نيست كه فكر مى كنى ، عورت به اين معناست كه كلامى را از مؤمنى ببيند كه به خاطر آن بر او عيب بگيرند ، و آن كلام را شنونده نگه دارد تا روزى كه بر مؤمن غضب كرد از او عيب جوئى كند .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَواباً اَلْبِرُّ وَأَسْرَعُ الشَّرِّ عُقُوبَةً اَلْبَغْىُ وَكَفى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا يَعْمى عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ أَوْ يُعَيِّرَ النَّاسَ بِما لا يَسْتَطيعُ تَرْكَهُ أَوْ يُؤْذي جَليسَهُ بِما لا يُعْنيهِ ;

امام باقر (عليه السلام) فرمود : راستى ثواب خوش رفتارى و كار نيك زودتر از هر كار خيرى باشد ، و كيفر شورش و دست اندازى زودتر از هر كار بدى آيد ، و اين عيب براى مرد بس كه در مردم ببيند آنچه را كه درباره خودش نسبت به ديگران ور باشد و مردم را سرزنش كند به كارى كه خودش تارك آن نيست ، يا هم نشين خود را اذيت و آزار كند بدانچه برايش سودى ندارد .

با توجه به آيات قرآن و روايات و اخبار و دعاهاى وارده از معصومين ، معلوم مى گردد ، كه پرده پوشى نسبت به گناهان پنهان عبد ، كه در بين مردم آبرودار است ، از اعظم واجبات ، و پرده درى نسبت به عباد الهى از اعظم محرمات است .

راستى حيف است ، كه ارزش هاى والاى انسانى خرج گناه شود ، و آدمى عمله از بين بردن آبرو و حيثيت و شخصيت ديگران گردد .

اى كاش از ارزش و قيمت و عظمت خويش آگاه مى شديم ، و قدر گوهر گرانبهاى وجود خويش را نگاه داشته ، و از جلال و جبروت روحى و عقلى خود نگهدارى مى كرديم .

مبين حقايق شهيدى قمى در خطاب به انسان كه اشرف مخلوقات است مى فرمايد :

اى تو آئينه تجلى ذات *** نسخه جامع جميع صفات
در نمود تو ذات مستور است *** ذات مخفى صفات مذكور است
جز تو كس قابل امانت نيست *** وين امانت بجز خلافت نيست
بتو از ملك ماه تا ماهى *** نامزد شد خليفة اللهى
هرچه در آسمان گردان هست *** در تو چيزى مقابل آن هست
خويش را گرز خود فرو بيزى *** بدو چنگال در خود آويزى
آنكه جوئيش آشكار و نهفت *** خويشتن را به پرده تو نهفت
اندرين پرد بايدش نگرى *** كه خوش آيند نيست پرده درى
تو كه آئينه جمال ولى *** بچه محروم از كمال ولى
از تو تا آن كه طالب آنى *** يك دو گام است و تو نميدانى
هم متاعى و هم خريدارى *** با خودت هست طرفه بازارى
وجوب اشتغال به عيوب خود
از صفات بسيار بد انسان عيب جوئى از ديگران است ، و اين عيب جوئى در اكثر موارد منتهى به ضربه خوردن به اعتبار و آبروى ديگران مى شود .

عيوبى كهانسان در ديگران مى بيند ، گاهى بدتر از آن عيوب با مساوى آن عيوب در خود انسان است و اين عيب جوئى از ديگران علتى جز حسد و كينه و حقد در قلب انسان نسبت به ديگران ندارد .

و از صفات بسيار بسيار عالى انسان اين است ، كه به جاى عيب جوئى از ديگران مشغول معالجه عيوب خود گردد ، و به تزكيه نفس و رفع عيوب از وجود خود سرگرم شود .

رفع عيوب از نفس و تزكيه جان ، و علاج امراض عقلى و قلبى خويش بايد گفت از بهترين كارهائى است كه خداوند بزرگ توفيق آن را به انسان عنايت مى فرمايد ، و عبد مؤمن در حقيقت كسى است كه به رفع نقائض خود برخاسته و براى طهارت جان و تزكيه نفس زحمت بكشد .

نفس و قلب وقتى تصفيه شد ، و عيوب وقتى از جان و دل برداشته شد ، آدمى مستحق تجلى انوار ربوبى شده ، و در فيوضات ربانى و الهامات ملكوتى به روى قلب باز مى گردد ، و در حقيقت انسان مظهر مقام خلافة اللهى مى شود !!

داود پيغمبر (عليه السلام) گفت : الهى تو را كجا طلب كنم و تو كجا باشى ؟ جواب داد :

أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُبِهِمْ لاَِجْلي .

من نزد آنانم كه دلشان براى خاطر من شكست .

از بهر آن كه هركه چيزى دوست دارد ذكر آن بسيار كند :

مَنْ أَحَبَّ شَيْئاً أَكْثَرَ ذِكْرَهُ .

أَنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَني .

لا يَسَعُني أَرْضي وَلا سَمائي وَوَسَعَني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ .

آسمان با او چه معرفت دارد كه حامل او باشد ، و زمين با او چه قربت دارد كه موضع او بود ؟!

قلب مؤمن هم مونس اوست و هم محب اوست و هم موضع اسرار اوست :

قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ اللهِ .

هركه طواف قلب كند مقصود يافته ، و هركه راه دل غلط و گم كند چنان دور افتاده كه هرگز خود را باز نيايد .

عارفى بيدار ، شبى در ابتداى حالت و راه به حضرت دوست عرضه داشت :

الهى راه به تو چگونه است ؟ جواب آمد «به الهام قلبى» .

إِرْفَعْ نَفْسَكَ مِنَ الطَّريقِ فَقَدْ وَصَلْتَ .

تو ز راه برخيز كه رسيدى ، چون به مطلوب رسيدى طلب نيز حجاب راه بود ، تركش واجب باشد .

گفتم ملكا تو را كجا جويم من *** وز خلعت تو وصف كجا گويم من
گفتا كه مرا مجو به عرش و به سم *** نزد دل خود ، كه نزد دل پويم من
در مدح و تعريف اشتغال به عيوب خود ، روايات بسيار مهمى از اولياء الهى و واصلان كامل و عارفان عاشق يعنى نبى اكرم و ائمه طاهرين (عليهم السلام) رسيده كه اشاره به بعضى از آنها واجب است :

قالَ اميرالمؤمنين (عليه السلام) في بَعْضِ خُطَبِهِ : يا أَيُّها النّاسُ طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النّآسِ وَطُوبى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَأَكَلَ قُوتَهُ وَاشْتَغَلَ لِطاعَةِ رَبِّهِ وَبَكى عَلى خَطيئَتِهِ فَكانَ مِنْ نَفْسِهِ في شُغْل وَالنّاسُ مِنْهُ في راحَة .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بعضى از سخنرانى هايش فرمود : اى مردم خوشا به حال كسى كه در رفع عيب خودش از عيب جوئى نسبت به مردم باز ماند ، و خوشا به حال كسى كه ملتزم خانه اش شد ، و قوت و غذاى خود را خورد و به طاعت خداوندش مشغول و بر گناهش گريست ، پس مشغول خود شد و مردم از او راحت بودند .

وَقالَ (عليه السلام) لاِبْنِهِ الْحُسَيْنِ أَيْ بُنَيَّ إِنَّهُ مَنْ أَبْصَرَ عَيْبَ نَفْسِهِ شَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ .

و به فرزندش حضرت حسين (عليه السلام) فرمود : اى پسر من ، به حقيقت كسى كه بيدار عيب خودش بود از عيب جوئى نسبت به ديگران باز مى ماند .

اشتغال به عيوب خود در حقيقت همان خود سازى است ، كه زيربنا و اساس عرفان و كار عارفان است ، و در تمام ادوار تاريخ هركس به هركجا رسيد از خودسازى رسيد .

چون عيوب از وجود انسان رفع شود ، صفحه حيات و هستى آدمى تجلى گاه صفات و اسماء حضرت يار شود .

به قول حكيم عارف و فرزانه عاشق حكيم صفاى اصفهانى :

تجلى گه خود كرد خدا ديده ما ر *** در اين ديده در آئيد و ببينيد خدا را
خدا در دل سودا زدگانست بجوئيد *** مجوئيد زمين را و مپوئيد سما را
گدايان در فقر و فنائيم و گرفتيم *** بپاداش سر و افسر سلطان بقا را
خيالات و هواهاى بد خود نپسنديم *** بخنديم خيالات و ببنديم هوا را
جم عرش بساطيم و سليمان اولو الامر *** هوا گر نشود بنده نشانيم هوا را
بلا را بپرستيم و به رحمت بگزينيم *** ارگ دوست پسنديد پسنديم بلا را
طبيبان خدائيم و بهر درد دوائيم *** بجائى كه بود درد فرستيم دوا را
ببنديد در مرگ وز مردن مگريزيد *** كه ما باز نموديم در دار شفا را
گدايان سلوكيم و شهنشاه ملوكيم *** شهنشاه كند سلطنت فقر گدا را
گذشت از سر سلطانى و شد بنده درويش *** شه ار ديد فر مملكت فقر و فنا را
بهل بار گل از دوش كه بر دل نبود بار *** اسير زن و فرزند و عبيد من و ما را
حجاب رخ مقصود من و ما و شمائيد *** شمائيد ببينيد من و ما و شما را
صفا را نتوان ديد كه در خانه فقر است *** درين خانه بيائيد و ببينيد صفا را
چشم پوشى از آنچه سود براى دنيا و آخرت ندارد
اين چشم پوشى بستگى به اين دارد ، كه انسان از قيمت و ارزش عمر آگاه شود ، و به نبوت صد و بيست و چهار هزار پيامبر و امامت دوازده امام ، و فقاهت فقيهان ، و حكمت حكيمان و علم عالمان ، و عرفان عارفان عالم گردد ، و بفهمد و بداند كه اين بزرگواران در صحنه حيات انسانى ، زحمات طاقت فرسائى كه متحمل شدند ، براى اين بود كه عمر انسان به باطل نگذرد ، و بدون سود و منفعت از دست نرود ، در روايات بسيارى به مردم سفارش شده ، آنچه براى شما سودى در جهت دنيا و آخرت شما ندارد ترك كنيد .

انسان تا زمانى كه دچار حكومت خطرناك نفس اماره است ، از افعال و اعمال بيهوده بر حذر نيست ، و از اينكه عمر و وقت پر ارزش خود را در ساعات روز و ساعات شب به بطالت و سرگرميهاى بيهوده بگذارند خوددارى نمى كند .

گذراندن عمر در كارهاى بيهوده و آنچه نفعى براى دنيا و آخرت انسان ندارد در آينده مورث حسرت و پشيمانى سخت است ، حسرتى كه براى هيچ كس قابل جبران نيست !!

بيهوده گذرانى انسان را به كسالت ، تنبلى ، خوش گذرانى ، عافيت طلبى مبتلا مى كند ، و توبه و بازگشت از اين حالات ، پس از اينكه مدتى بر انسان بگذرد كار بسيار مشكلى است .

از تماشاى آنچه براى شما سود ندارد ، و شنيدن آنچه براى شما منفعت ندارد ، و انجام آنچه براى شما نفعى نمى آورد بپرهيزيد .

عمر را صرف برنامه هاى باطل ، و مسائل بيهوده و معاشرتهاى غلط نكنيد ، و بيدار باشيد كه اين گوهر پر بهاى خلقت را مفت از دست شما نگيرند !!

خسارت نسيان ذنوب
گناه و عصيان ، خطر بسيار سنگينى است ، كه هويت و شخصيت و شئون انسانى انسان را تهديد به فنا و نابودى مى كند .

اوامر و نواهى حضرت دوست بر وفق مصلحت انسان تنظيم شده ، و اجراى آن اوامر و نواهى ، و فرامين حضرت حق ، مولد سعادت دنيا و آخرت آدمى است .

جرأت بر گناه و جسارت بر حضرت مولا ، از بدترين صفات انسان ، و پليدترين حالات آدمى است .

بشر تاكنون از هيچ گناهى سود مادى و معنوى نديده ، و بلكه از گناه گرچه صغيره بوده ضرر و ضربه و خسارت و زيان ديده است .

انبياء خدا و ائمه طاهرين و اولياء بزرگوار ، دائماً مردم را از گناه بر حذر داشته ، و ترك گناه را به انسان در تمام شرايط سفارش مى كردند .

اساسا بعثت انبياء و امامت امامان براى اين بوده كه انسان را با اوامر و نواهى حق آشنا كرده و زمينه اجراى دستورات الهى را براى آدميان فراهم كنند .

گناه به تدريج روح و قلب را به تاريكى و قساوت سوق داده ، و گاهى براى انسان زمينه اى از كدورت فراهم مى كند ، كه تصفيه و تزكيه جان و قلب از آن كدورت امرى محال مى نمايد !!

گناهكار منفور حضرت دوست و مبغوض ملائكه و مطرود انبياء و امامان و اولياء خداست ، و به خاطر او بسيارى از مردم از فيوضات ربانى محروم مى گردند .

پيامبر بزرگ اسلام در روايتى مى فرمايند : فجر صادق طلوع نمى كند ، و شفق پنهان نمى گردد ، مگر اينكه دو ملك چهار مسئله را فرياد مى كنند :

يكى از آنها مى گويد : اى كاش اين مردم خلق نمى شدند ، ديگرى مى گويد : اى كاش مى دانستند براى چه خلق شدند ، آن ديگر مى گويد : اى كاش اكنون كه هدف از خلقت خود را نمى دانند ، به آنچه كه مى دانستند عمل مى كردند ، و آن ديگر مى گويد : اى كاش اكنون كه عمل نمى كنند به آنچه نمى دانند ، از آنچه انجام دادند توبه مى كردند !!

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : وَاعْلَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَيُحْبَسُ عَلى ذَنْب مِنْ ذُنُوبِهِ مِأَةَ عام وَأَنَّهُ لَيَنْظُرُ إلى أَزْواجِهِ فِي الْجَنَّةِ يَتَنَمَّعْنَ .

رسول خدا فرمود : بدانيد عبد به خاطر گناهى از گناهانش صد سال محبوس مى شود ، در حالى كه به ازواجش كه در بهشت متنعم به نعمت اند با حسرت و اندوه نظر مى كند .

قالَ الْباقِرُ (عليه السلام) : ما مِنْ شَيْئي أَفْسَدُ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطيئَة إنَّ الْقَلْبَ لَيُواقِعُ الْخَطيئَةَ فَما يَزالُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيَصيرُ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ .

امام باقر (عليه السلام) فرمود : چيزى براى قلب فاسد كننده تر از گناه نيست ، گناه از افسد مفاسد براى قلب است ، قلب در آغوش گناه قرار مى گيرد تا جائى كه گناه بر قلب حاكم گردد ، آنگاه قلب بر اثر گناه زير و رو مى شود !!

قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : يَقُولُ اللهُ تَعالى : إِنَّ أَدْنى ما أَصْنَعُ بِالْعَبْدِ إِذا آثَرَ شَهْوَتَهُ عَلى طاعَتي أَنْ أُحْرِمَهُ لَذيذَ مُناجاتي .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : خداوند مى گويد : به هنگامى كه عبد شهوتش را بر اطاعت من برگزيده كمترين معامله اى كه با او مى كنم اين است كه شيرينى مناجاتم را از او مى گيرم !!

وَقالَ (عليه السلام) : أَما إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عِرْق يُضْرَبُ ، وَلا نَكْبَة وَلا صُداع وَلا مَرَض إلاّ بِذَنْب وَذلِكَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ في كِتابِهِ : ( وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَة فَبِمَـا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِير ) .

و نيز آن حضرت فرمود : رگى زده نمى شود ، و نكبت و بدبختى براى كسى نمى آيد ، و سر دردى عارض نمى شود ، و مرضى به آدمى مسلط نمى گردد ، مگر اينكه همه اينها از طريق گناه به انسان مى رسد ، و اين است گفتار خداوند كه در سوره شوى آيه سى ام مى فرمايد : آنچه به سر شما مى آيد از دست خود شما است و تازه پروردگار عالم از بسيارى جريمه ها شما را عفو مى كند .

وَقالَ (عليه السلام) : إِنَّ الرَّجُلَ يَذْنُبُ الذَّنْبَ فَيَحْرُمُ صَلاةَ اللَّيْلِ وَإِنَّ الْعَمَلَ السَّيِّئىِ أَسْرَعُ في صاحِبِهِ مِنَ السِّكّينِ فِي اللَّحْمِ .

و نيز آن حضرت فرمود : مرد مرتكب گناهى مى شود ، نتيجه آن محروم شدنش از نماز شب است ، به تحقيق عمل بد اثرش در صاحبش از اثر كارد در گوشت سريع تر است .

وَقالَ الكاظِمُ (عليه السلام) : حَقٌّ عَلَى اللهِ أَلاّ يُعْصى في دار إِلاّ أَضْحاها لِلشَّمْسِ حَتّى يُطَهِّرَها .

و از امام كاظم (عليه السلام) نقل شده : بر خداوند لازم است ، خانه اى كه در آن گناه و معصيت صورت گرفته با نور آفتاب پاك كند . كنايه از اينكه خانه را لازم است خراب كند تا آفتاب بر آن زمين بتابد .

در روايت آمده ، حضرت آدم دچار ترك اولائى شد ، به محض ارتكاب ترك اولى ، تمام لباس هايش كه زينت بدن او بود از او شد ، و عريان گشت ، آنگا امين وحى آمد و تاج كرامت را از سر او برداشت ، و زيور طرفين بدنش را از او گرفت ، از فوق عرش ندا آمد از جوارم به زمين رويد ، كه عاصى و گناهكار حق مجاورت مرا ندارد ، آدم به گريه به حوا رو كرد و گفت ، اين اولين بديمنى و نحسى گناه بود كه گريبان ما را گرفت !! ما را از جوار حبيب دور كرد .

و در روايت آمده به آدم خطاب رسيد : من چگونه هم جوارى براى تو بودم ؟ عرضه داشت هم جوارى نيك خطاب رسيد از جوارم بيرون رو ، و تاج عظمت از سرت بردار ، كه عاصى نمى تواند مجاور من باشد ، و روايت شده كه آدم دويست سال بر همان ترك اولى گريست تا توبه اش قبول شد .

دقت كنيد ، ملاحظه نمائيد ، با ديده بصيرت بنگريد ، وقتى مؤاخذه آدم از طرف حق براى تنزيه و تصفيه او چنين باشد ، در حالى كه عصيان او ترك اولى بوده ، پس با ما چگونه معامله خواهد كرد در حالى كه عصيان ما ارتكاب محرمات است ، محرماتى كه گاهى اثر ناگوارش براى يك فرد يا يك خانواده ، يا يك اجتماع ، يا يك كشور ، يا يك ملت ، يا اثر سوءش براى فرهنگ مقدس خداست !!

سپهر كاشانى در اين زمينه به نصيحت مردم برخاسته مى فرمايد :

يك قدم بيرون زن آخر از كنار خويشتن *** شرم از اين كردار بادت تا بكى اين ما و من
يك قدم تا كوى آن شه بيشتر نبود و ليك *** آن قدم بگذاشت بايد بر وجود خويشتن
مرد آن باشد كه از خود بگذرد در راه دوست *** تا تو در بند خودى نى مرد باشى و نه زن
اين خودى در هم شكن تا مى نماند جز خد *** بت شكستن گرت بايد خودشكن شو، خودشكن
سر بده خندان كه مرد راه در ميدان عشق *** غلط غلطان مى رود خندان لبى و خونين كفن
عقل تو مغلوب نفس تست كى جوئى تو ملك *** تا سليمان تو در حبس است و بر تخت اهرمن
گنج الا الله را دانى كه دارد دسترس *** آن كه اژدهاى لا را كام دارد در دهن
راه حق كردار بايد كار با گفتار نيست *** چون بياموزيش هم طوطى نكو گويد سخن
مشك تو كافور گون و سيب آبى گشت و باز *** شرم نازى زلف مشكين بوئى و سيب ذقن
آرى نتيجه گناه ، محروم شدن انسان از سعادت دنيا و آخرت است ، و دور شدن از بارگاه قدست حضرت ذو الجلال .

و بدتر از بعضى از گناهان ، بى توجهى انسان ، به حال گناه و به وقت معصيت و به زمان خطا است ، به اين معنى كه در گناه غرق باشد ، ولى ياد خود و ياد گناه و ياد خدا نباشد ، و اين فراموشى از خود و در نتيجه فراموشى از وضع خود همان است كه قرآن مجيد از آن تحت عنوان استدراج ياد كرده ، يعنى غرق بودن در انواع وسائل زندگى ، و وسائل زندگى را در خدمت گناه گرفتن ، و به ياد خود و خدا نبودن ، چون انسان در اين جاده قرار بگيرد ، راهش را بى توجه و بدون احساس درد ادامه مى دهد ، تا به درك اسفل بيفتد ، و به نقطه اى برسد كه بيدارى و هشيارى كمترين فايده اى نداشته باشد ، و به عذاب هاى دردناك گرفتار آيد و دادرس و فريادرسى براى او نباشد .

قرآن و روايات مى گويند ، صاحبان گناه و معصيت كه خود را و خدا را فراموش كرده ، و در غفلت از اين معنى هستند كه غرق در انواع آلودگى هايند ، و انواع وسائل و وقت و مهلت در اختيار آنها است ، خيال نكنند ، آنچه در اختيار آنها قرار گرفته به نفع آنهاست ، بلكه اينان به ميدان استدراج رسيده و اين وسائل بيش از پيش عامل كورى دل و كرى گوش باطن ، و گنگى آنها از حق است !!

( وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ ) .

و البته آنان كه به راه كفر رفتند ، گمان نكنند مهلتى كه به آنها مى دهيم به حالشان بهتر است ، بلكه مهلت از باب امتحان است تا به سركشى و طغيان خود بيفزايند .

( فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْء حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ ) .

پس چون آنچه از نعم الهى كه به آنها داده شد همه را فراموش كردند ، ما هم درهاى هر نعمت را به روى آنان باز كرديم ، تا به نعمت هائى كه به آنها داده شد شاد شدند پس ناگاه آنها را به كيفر اعمالشان گرفتار كرديم !!

( فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِين * أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّال وَبَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ ) .

اى رسول من ، بگذار كه اين بى خبران در جهل و غفلت خود به سر برند تا هنگامى معين ، آيا اينان مى پندارند كه ما آنها را به مال و فرزندان مدد مى كنيم ؟ براى آن كه مى خواهيم در حق ايشان مساعدت و تعجيل به خيرات دنيا كنيم ؟! نه چنين است آنان نمى فهمند .

( فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ) .

اى رسول من تو كيفر مكذبان و منكران قرآن را به من واگذار ، كه ما آنها را از آنجا كه نفهمند و گمان نعمت برند ، نسبت به آنچه در دست آنهاست به عذاب سخت در افكنيم ، و آنها را مهلت دهيم كه البته كيد من قوى و قهر من بسيار سخت است .

امام ششم (عليه السلام) در اين زمينه ، يعنى مسئله استدراج كه يكى از شديدترين عوامل هلاكت است ، يعنى در وسائل عيش و نوش غرق بودن ، و مرتكب هر گناهى شدن و توجه نداشتن ، مى فرمايد :

ملكى از جانب حق روزگارى دراز در زمين زيست ، سپس به مقام بلند خويش برگشت ، به او گفته شد چه ديدى ؟ گفت عجايب زيادى مشاهده كردم ، عجيب تر چيزى كه ديدم ، عبدى را غرق نعمت يافتم ، رزقت را مى خورد و ادعاى خدائى داشت ، از جرئت او نسبت به تو ، و حلم تو نسبت به او تعجب كردم ، خداوند جل و علا فرمود : از حلم من عجب آمدى ؟ عرضه داشت : آرى ، خطاب رسيد : چهارصد سال به او مهلت دادم ، رگى از او زده نشد ، و چيزى از دنيا نخواست مگر اينكه به او عنايت كردم ، طعم غذا و آشاميدنى را در مذاق او بر نگرداندم !!

پيامبر عزيز فرمود : وقتى خداوند اهل سرزمينى را ببيند كه در گناه و معصيت زياده روى مى كنند ، و در ميان آنان سه نفر مؤمن وجود دارد ، خطاب مى كند : اى اهل عصيان و گناه اگر به جلال من مؤمنين دوستدار يكديگر نبودند ، آن مؤمنينى كه زمين و مساجد من به نماز آنان آباد است ، آن مؤمنينى كه در وقت سحر از خوف من به توبه قيام مى كنند ، بر شما عذابى نازل مى كردم و باك نداشتم !!

قالَ اميرالمؤمنين (عليه السلام) : كَمْ مِنْ مُسْتَدْرِج بِالاِْحْسانِ إلَيْهِ ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فيهِ وَمَا ابْتُلِيَ اللهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاْمْلاءِ لَهُ .

چه بسيار گنهكارى كه با عطاى نعمت و نيكى به سوى او به طرف عذاب رفت ، و چه بسيار انسانى كه با پرده پوشى بر گناهش تصور كرد مورد عفو است و مغرور شد ، چه بسيار انسانى كه بر اثر قول نيك در حقش از سوى مردم به بدبختى و فتنه افتاد ، و كسى را خدا به مانند مهلت دادن به او نسبت به گناه امتحان و آزمايش نكرد !!

انسان اگر در سايه تعليمات انبياء و ائمه و اولياء گرام حق قيمت خود را بفهمد ، و ارزش خود را بيابد ، براى يك لحظه هم حاضر نخواهد شد كه دامن به گناه ، گرچه گناه صغيره باشد آلوده كند .

فاضل ارجمند نكته سنج بزرگوار احمد خوشنويس در ارزش انسان مى فرمايد :

اى نسخه جامع الهى *** از خود بطلب هر آنچه خواهى
سيمرغ حق و عرش جايت *** آوارگى فلك برايت
هم مركز عالم وجودى *** هم شاهد حجله شهودى
يكتا گهرى زبحر لاهوت *** گرديده اسير كنج ناسوت
در تست حقايق جهان جمع *** از پرتو تو فروغ نه شمع
تو مغزى و اينجهان بود پوست *** كالاى شريف محفل دوست
يك صورت و يك جهان معانى *** يك حرف و نقوش دو جهانى
از عالم بى نشان نشانى *** فهرست نهان و هم عيانى
تو مظهر ليس مثله شىء *** از پرتو آفتاب حق فىء
اى بر تو فروغ حق دميده *** اين خوان همه بهر تست چيده
اى ذات تو هيكل حقايق *** بر قافله وجود سايق
اسرار وجود از تو مبهم *** آميخته در تو هر دو عالم
از ذروه قدس تو همائى *** هم بر تو سزد كه خودستائى
از خود بفشان غبار كثرت *** تا بهره برى زنور وحدت
تا آينه دل است زنگى *** كى نور ازل دهدش رنگى
وَمادامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلا بِطاعَةِ اللهِ وَمَعْرِفَةِ عُيُوبِ نَفْسِهِ وَتَرْكِ ما يَشينُ في دينِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَهُوَ بِمَعْزَل عَنِ الاْفاتِ غائِضٌ في بَحْرِ رَحْمَةِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ يَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِكْمَةِ وَالْبَيانِ وَمادامَ ناسِياً لِذُنُوبِهِ جاهلا لِعُيُوبِهِ راجِعاً إلى حَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ لا يُفْلِحُ إذا أَبَداً .

امام ششم (عليه السلام) در پايان اين فصل لسيار مهم و در آخر اين روايت بسيار عالى مى فرمايد : زمانى كه عبد اشتغال به طاعت حق و شناخت عيوب نفسش دارد ، و از اسباب نقص دينش و آفات مربوط به آخرتش در گريز و ترك است ، غواص درياى رحمت خداوند عز و جل است ، و به گوهرهاى حكمت الهى از علوم ربانيه و فيوضات سبحانيه نائل مى شود .

و زمانى كه عبد از گناهان خود غافل باشد ، و توجهى به معصيت خود نداشته باشد ، و در پى اصلاح نفس نباشد ، و متكى به حول و قوت خود بوده از حول و قوت حضرت دوست غافل بماند ، و كارهايش را تفويض به جناب او ننمايد ، هرگز روى رستگارى نبيند ، و از عذاب الهى خلاصى نداشته باشد .

بيائيد به فرياد خود برسيم ، و دست به دامن انبياء و امامان بزنيم ، و در حيطه حول و قوت خدا برآئيم ، و خود را با اتصال به حبل الله از مهالك دنيا و آخرت برهانيم .

به قول علاء الدوله سمنانى : جمله انبياء براى اين آمده اند تا چشم خلق را بگشايند به عيب خود و كمال حق و به عجز خود و قدرت حق و به ظلم خود و عدل حق و به جهل خود و علم حق و به مذلت خود و عزت حق و به بندگى خود و خداوندى حق و به فقر خود و غناى حق ، و به تقصير خود و نعمت هاى حق و به فناى خود و بقاى حق .

فيض آن شوريده با حال و مست جلال ، و فانى در صفات ، و آتش عشق مى فرمايد :

هر آنكس كه خود را پسنديده باشد *** به هر مويش ابليس خنديده باشد
نباشد پسنديده جز آن كه حقش *** در آيات قرآن پسنديده باشد
ز انوار ايمان و اسرار عرفان *** فروغى به سيماش تابيده باشد
زديدار او حق به ديدار آيد *** كه نور خدا زو تراويده باشد
در آئينه روى آن صاحب دل *** خداى جهان را عيان ديده باشد
خلايق ز حق سوى باطل گرايند *** زحق سوى حق او گرائيده باشد
بود مردمان را همه ترس از هم *** خدا بين ز جز خود نترسيده باشد
نخسبد دو چشم دو بينان همه شب *** يكى بين دو چشمش نخسبيده باشد
پسنديده دشمنان نيز باشد *** زبس دوست او را پسنديده باشد
خنك آن كه چون فيض گلهاى قدسى *** زگلزار لاهوت مى چيده باشد